با لغتهای دارابکلا
به قلم دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا. ( لغتهای ۳۴۹ تا ۳۸۱ )
مَچول: اشارهی کنایی است به کسی که عقل و خردش ناچیز دیده شود. ریشهی واژه را نمیدانم، اما حدس میزنم از چِل چو اخذ شده که معنی کمارزشی را برساند. شاید هم مجهول بود. بعدش شد مجول. بعدش هم مچول
ریه: ریه در گویش محلی بمعنای روده است. مثل گو ریه (=رودهی گاو) گوسپن ریه (=رودهی گوسفند) . مخفّف بَریه هم ممکن است باشد. یعنی رید. از مصدر ریدن. جالب اینکه کوچک بودم خودم ریه را روده تصور میکردم، بعد فهمیدم ریه، شُش است.
کاته: وچه. تولّه. البته با مول وقتی ترکیب شود میگن مولکاته، که اشاره به حرامزادگی دارد. کاته بیشتر برای بچه حیوان اهلی یا خانگی است. در گفتگوی دوستانه و شوخی میتوان گفت ته کاته هسه؟ یا وِه مه کاته هسه. خلاصه کاته هر دو کاربرد را دارد ولی کوله فقط معنی بچه وحشی یا درنده یا تربیتنشده دارد.
کوله: کوله برای بچهی حیوان وحشی است. وجهی بد. برای بچه و وچه است. البته کولهپشتی هم هست.
وَردست: کناردست. شاگرد. فرمانرو. کمککار. معادل وردستی هم بکار میبریم و به معنای بشقاب پلو است. در مقابل، پیشدستی ، کوچکتر است و برای میوه. در مجالس به طور فراوان کاربرد این دوتا را دیده و شنیده میشود.
سِرسریک: جرقّههای برخاسته از شعلهی آتش هیمه که وقتی زبانه میکشد بیشتر میشود. یا وقتی بخاری و کِله را با چچکل و تشکَل به هم میزنند، سرسریک بلند میشود. ذرّات آتش و تشکله.
عکس سرسریک
(=ذرات) زبانهی آتش
دودوک: فعال و دونده و حاضربودن. هر جا حضور داشتن. فِرز و زرنگ. مثلاً فلانی دو دوک کَشنه را شوونه.
پرتّوک: پرتاب. پرتکردن. تقریباً همیشه برای پرتاب ادرار بکار میرود. در باقی موارد اگر هم به کار رود، آنرا تداعی میکند و خنده به دنبالش. مثلاً خیار شور را فشار داد آبش پرتوک زد.
خالخانده: خالکانده. خیال کنی. انگاری. مِثلینکه.
دَزه: پِر. پرسشده، حجمی از ظرف یا کیسه بدون منفذ.
رَج: ردیف ،میزان، دقیق. مثلاً این درختان رج هستند. یا وِن دست در شکار رج است.
دَخِسّه: مترادف دزه است ولی دزه معمولاً با دست انسان است ولی دخسه هم با دست انسان یا به طور طبیعی را در بر دارد. مثلاً بدن کشتیگیرها دخسه است. یا انده غذا ون داهون دله نخِه. گندم کیسه دزه هسه. یعنی پر و بدون هیچ فضای خالی. فلانی آنقدر خورد دخسّه هسسه.
تا: دستکم دو معنای مستقل جدای از حرف اضافه دارد: خم شدن، مه کمر تا بیّه. رشدکردن و کِشآمدن. مثلاً کهیلم تا بَکشیه.
اِلا یا الاح: الا، الاح، الاه، الاء، یعنی باز و وابودن به طور آشکار یا به مدت زیاد. یک مثال خندهدار: ون داهون یک زرع نیم الا هسِه برا پِلا تیم! برا افراد دلیک.
گاله: بوی بسیار بد توسط انسان از مقعد. مثل یک گلولهی باد که گندش فضا را اشغال کند.
گالِه: بوتهی خشک ساقهی نی که برای ساختمان به جای حلب به کار میرفت. مثلاً خانه گاله به سر است.
بِلغاشته: ترَگگرفته. میوههای ترکیده. زخم عمیق که دردناکه. مثلاً انارِ دهنواز، زیادرسیده. یا زخم شدید.
تیناری: تنهایی. یکّه.
سقلامه: سفت. خاشک. ترکیده، میوههای ترکدار ناشی از رسیدن زیاد. لقمهی سفت دندانشکن را هم میگن. مّشت بسته که معمولاً به پهلو و بدن سیخکی زده میشود.
سوته: سوختن. لمپاسوته. بخاریلوله سوته. نمد یا پشم سوخته که برای تسکین درد، که به صورت موضعی به کار میرفت.
قنبر وار ! : محکم، بلند. برای گفتن صلوات پیش از منبر. مثلاً، یک صلوات قنبروار بفرس. یعنی غَرّا و بلند.
قمبر : همان قنبر است که در تلفظ قلبِ به میم میشود. مثل شنبه: شمبه. پنبه: پمبه.
بازاری: بازاردَکته. بازار دینگونه وِره. اِسا بازار نکِف تِه. خیلی محلیتر میگن وه شک دکته. شیرشده، پُمپشده، جَوگیر. مثلاً: شادی واری بازار دکته.
یدتِرهفرامُش: مرا یاد، تو را فراموش. با استخوان «جناقِ» مرغ شرط میبستند. مرا یاد است ولی تو فراموش کرده بودی جملهای بود که از طرفِ پیروز پس از بردن شرط مسابقهی حافظه و هوش گفته میشد.
ساق: قدیمیترهای محل زانو را میگویند ساق. حال آنکه ساق مابین زانو و پا است. مانند ساقهی درخت که مابین تنه با برگهاست. حتی خودِ ما هم برای زانو، ساق به کار میبریم. مثلاً : مگه تِه ساق درد کانده پله ره بالا نینی. حتی در تلفظ هم ساق را ساخ میگن.
تَپچه: تَسکه، کوتاهقد. خپِل. تسکهی خیلی چاق
تپچو: به باد کتک گرفتن. کتککاری. مثلا فلانی ره تپچو دَوسه. مصداقش مثلاً فلانی بیرحمانه خاش زن و وچه ره تپچو وندسّه.
شِرنه: شیههی اسب. که کنایه است به کسی که در صحبت داد میکشد و قِر میدهد و یا خندهی بیمزه سر میدهد. مرسومترش اینه که میگن: شِل اَسکاره واری شرنه کشنِه. شرنه، اشاره هم دارد به خندههای بیمزه و قهقههی افراد وشیل. وشیل هم که قبلاً بحث شد.
نواجِش: نوازش در ماتم مردگان با کلمات آهنگین. نواجش که در برخی نقاط و در متون نواچش گفته میشود. نواها و اشعار سوزناک در عزای عزیزان است که ریتم و آهنگ داشت ولی تابع وزن و قافیهی دقیق نبود؛ بیشتر توسط اُناث است و بهندرت از سوی مردان. کمیّت و کیفیّت آن گاهی نشانهی جایگاه و احترام متوفّی هم بود. گاهی آنچنان سوزناک و دردناک خوانده میشد که مردان مغرور را هم به زانوی غم مینشاند. شاید از نوازش آمده باشد و یا ترکیب نوا + زش یا جش یا چش.
رِفت: کلمهاش از مصدر رفتن است و ردشدن. رِفت که رد پا است و گذر حیوان. و عموماً برای حیوانات و بسیار کمتر برای انسان کاربرد دارد. مثل بِزرفت که کنایهی ناجور هم هست.
بِنه: پایین. زمین. همِن. هنیشتهجا. جای تخت و هموار. جای صاف و صوف. مثلاً آغوشی بنهسر. اومونی بنهسر در تشیلت. حمزهای بنهسر.