برّهام کُشتند و بُز بفروختند
به قلم دامنه : به نام خدا. زندهیاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاهام را از آن، در دامنه مینویسم:
شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بیمُشتری. مدتی گذشت. دید زندگیاش کساد شد و اوضاع هرجومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و اینچنین نصیحتش نمود و اینگونه! خط و ربط داد:
حرفِ ظالم، هر چه گوید میپذیر
هر چه از مظلوم میخواهی بگیر
گاه باید زد به میخ و گه به نعل
گر سنَد خواهند، باید کرد جعل
پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیدهی روستایی، سراغش میآید و اینگونه طرح مسئله و دردوناله و در واقع شِکوه و شکایت میکند:
کرد نفرین بر کسانِ کدخدای
که شبانگه ریختندم در سَرای
خانهام از جَورشان ویرانه شد
کودکِ ششسالهام، دیوانه شد
روغنم بُردند و خرمن سوختند
برّهام کُشتند و بُز بفروختند
پسر قاضی اینگونه پاسخ میدهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:
گفتم این فکرِ محال از سر بِنه
داوری گر نیک خواهی، زر بده
پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش میزند و سرانجام میکُشدش. قضیه را به پدرش شرح میدهد. قاضیِ مریض و قرینالسَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمیپسندد! و پسر به کنایه میگوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد میکردی:
خیرهسر میخواندی و دیوانهاش
میفرستادی به زندانخانهاش
پسرِ قاضی در ادامه، به پدرش چنین پاسخ میدهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری میزند و هویتش را برملا میسازد:
تو، به پنبه میبُری سر، ای پدر
من به تیغ، این کار کردم مختصر
آن چنان کردم که تو میخواستی
راستی این بود و گفتم راستی
نکته: من اما نمیدانم امروزهروز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطهای برقرار است و قضاییهی کشورها چگونه طیّطریق میکنند؟ به سبک و سفارش قاضی بغداد! و شعار و تشریفات؟ یا به رسمِ شرافت و شعائر و تشریعات؟