مدرسه فکرت ۵۷
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و هفتم
یک بُرش به یک سرشت
سید علیاصغر، یک شخصیت فراجناحیست؛ نه اینکه اکنون اینگونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراءاش -که ریشه در اندیشهاش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمانبخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانهاش بوده است. هر گاه بر دیدگاههایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بیهیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بیهیچ هراسی پایفشاری نمود.
در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبودهونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.
این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانیست که در طول این مدتِ دراز سنّوسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیهی وجودیاش میدانسته است.
خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینهورزیست و آییندین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.
بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامهریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.
پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی میکنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیتیافتن، چه پیامها و بازخوردهای داخلی، منطقهای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟
این بحث برای گفتوگوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۴۹
۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیشدستانه باشد. هم علیهی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.
۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، میتواند نشانگر دستکم سه هدف باشد:
الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. اینبار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.
ب. تجزیهی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل میکند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت میبخشد.
ج. نقشهی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولتها از کموکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.
۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عینالاسد عراق میتواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیهی سوریه برای روسیه.
۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت میتواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بنبست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما اینکه این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقهای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است.
پاسخهای دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده میکنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاریاش بر جنبشهای رهاییبخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازینرو، در مواجهه با ایران میخواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حملهوری همهجانبه و جنگ نظامی را.
۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
یادی از مرحوم اکبر دستیار
سال ۱۳۶۷ جبههی مریوان بود. روی صعبالعبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من میآمد و خوشوبِش میکردیم که روحیههایمان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویهحساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دستاندرکاران قرارگاه توصیهی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا رانندهی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو میشد چنان ادب سپاس به جای میآورد که من شرمسار اخلاقش میشدم. بیشتر بخوانید ↓
نکته اینکه، گاه، کمتر کسی خبردار میشود که چه کسی در آن هشت سال سختِ جنگ تحمیلی، لباس رزم پوشید و برای دین و وطن ۱۰۰۰ کیلومتر آنسوتر رفت. حال آنکه اگر در خانه هم میماند کسی وی را بازخواست نمیکرد الا غیرت و وجدان و ایمان. مرحبا به اکبر دستیار که من در مریوان همرزمش بودم. این را گفتم که دانسته باشیم او رزمندهی شجاع بود و فداکار.
برای این رزمندهی جبهه _که امروز شنیدم مرحوم شد- ادای احترام میکنم و بر خاندان، بستگان و خویشاوندانش، این مصیبت و فراقِ بیجبران را تسلیت میگویم. عموزادهی خوبی برای من بود و سرش در کار و تلاش و رزق و زندگی و خوبی. روحش شاد و مشمول رحمات حضرت آفریدگار متعال.
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
بازنشر دامنه
باز هم یادت را به یادم میآورم،
ای همرزم شجاع من در جبههی مریوان؛
با این عکس قشنگ تو،
که امروز برای من فرستاده شد.
دلم را با این نگاهت ربودی؛
ای شادروان اکبر دستیار،
ای دوستِ فروتن،
ای یارِ باوقار،
ای مردِ کار.
دامنه
پاسخ:
سلام. بسیار زیبا نوشتی؛ حاکی از دلدادگیات به یک انسان شرافتمند و نیکزاد است. درود. به مقام بلند آن مادر شهید -که زنی پاکدامن، مؤمن و مهربان بود- احترام میگذارم و به روح او درود میفرستم که هم یک روحانی محترم جناب حجتالاسلام آسید علی صباغ در دامنش پرورش داد و هم شأن والای مادرشهید را در وجودش تجلی داد. بر جناب حاج سیدعلی صباغ، اخوان، بستگان و منتسبان تسلیت.
توضیحی در بارهی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:
متن زیر را جناب حجتالاسلام حاج سیدکمالالدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقهپژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج میشود:
«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»
پایان نقل قول.
دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.
جواب به مرز پرگهر. سایه سرمدی
یکی از اعضای مدرسهی فکرت
براعت استهلال
به نام خدا. یڪی از آرایههای ادبیست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی اینڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشتهی نثر یا نظم خود را بهزیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشارهای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.
اگر بخواهم براعت استهلال را سادهتر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینهسازی»، «پیشدرآمد»، «فضاسازی» و «پیشزمینه» خواننده را ترغیب میڪنند تا خوانندگان از خواندن ادامهی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال بهنحو احسَن استفاده میڪردند.
مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع میڪند: بشنو از نی چون حڪایت میڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمییابد او چه میخواهد بگوید: نالهی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطهی شیدانهی انسان با خدا و... .
نڪته: امروزهروز، مقدمهنویسی به جای آنڪه پیشزمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشتهها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوعاند و پیچیدهگوییتر از خودِ متنها. بگذرم.
اشاره: برای پاسداشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.
در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده میشود و خبر را تا آخر نمیخواند.
هفده فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
هجرانِ ابدی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. آنچه درین نوشتار مینویسم برداشت آزادم از ڪتاب «سرشت و سرنوشت» است؛ گفتوگوی آقای ڪریم فیضی با آقای دینانی. مطالبِ داخل گیومه «...» از ڪتاب مورد اشاره است.
وقتی فیضی از زبان مولوی غایتِ دین را «حیرانی» میداند، دینانی این حیرانی را «در ظاهر» نمیداند، در «حیرت از عظمت خداوند» میداند. چون از نظر دینانی «مقداری» از آنچه در دین میبینیم «راز» است. مثل «ذات حق تعالی». عُرفا این راز را «هجران ابدی» نامیدهاند و یا مینامند. چون «قابل وصول» نیست.
آنگاهڪه فیضی ازین پرسش میڪند ڪه برای دین میتوان سیستم و نظام قائل شد، جواب میشنوَد ڪه «شریعت، سیستم دین» است و همانگونه ڪه جهان و عالَم، نظام دارد، دین نیز «بیحساب و ڪتاب» نیست.
البته در سراسر «سرشت و سرنوشت» دین در نظر دینانی منشاء اخلاق است. گرچه برخیها معتقدند دین و اخلاق دو سرچشمهاند، اما دینانی آن را «یڪ سرچشمه» میداند و برین نظر است ڪه «بهتر است بگوییم اخلاق از دین ناشی میشود» و ازین هم فراتر میرود و اساساً اخلاق و دین را دو روی یڪ سڪّه میخوانَد و «جوهر دین را اخلاق» میداند. ڪُد هم میدهد: بُعثتُ لِاُتمم مڪارم الاخلاق.
در پایان این بخشِ گفتوگو، ڪریم فیضی از انتظارات از دین ڪنڪاش میڪند ڪه دڪتر غلامحسین ابراهیمی دینانی با خوشایندی بر این نڪتهی نَغز دست میگذارد ڪه «باید دید چه انتظاراتی»! ابوجهل هم از دین انتظاراتی دارد!! حضرت محمد مصطفی (ص) هم از دین انتظاراتی.
نڪته هم بگویم: آری فلسفهی وجودِ دین به قول دینانی «رسیدن به ڪمال» است. ابوجهل و ابوجهلها، ڪمال نمیخواسته و نمیخواهند؛ او و اینان، در واقع میخواسته و میخواهند بر دین -به زبان ساده- اختیارداری ڪنند و از گُردهی مردم، سواری گیرند و به زخارُف و زر و زیور و زور چنگ بیندازد؛ البته به مددِ تزویر و انگ و نیرنگ. نه «حیرانی» عرفانی میخواهند و نه «هجران ابدی» عارفان را، و نه اخلاق، ڪه جوهر دین است و رسم حضرت محمد؛ صلّى الله علیه و آله و سلّم.
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
قلّههای ثروت و درّههای فقر
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. عنوان نوشتارم از یڪی از جملات استاد محمدرضا حڪیمیست در صفحهی ۵۱ ڪتاب جاویدش: «مرام جاودانه». فقط خواستم آن را با سهچهار جملهام امتداد ببخشم و یڪ نڪتهی تڪمیلی ببفزایم:
هنوز هم در جهان حڪومتهایی هستند ڪه مالِ خدا (=اموال عمومی و درآمدهای ملی) را در اختیار سرمایهداران و توانگرانِ نابڪار قرار میدهند.
هنوز هم در جهان دولتهایی هستند ڪه دم از مواریثِ فرهنگ دینی و علمی خود میزنند، اما اقتصادشان به زبان رایج مردم، «یزیدی» و اموی و جبّاری است و ثروتمندان را به رأس قلّه میبرَد و فقیران را به قعر درّه.
هنوز هم در جهان رهبرانی هستند ڪه از این سخن حڪیمانه و مرام جاویدانهی امام علی (ع) درڪی ندارند و سهمی نمیبرَند ڪه آن مولای پرهیزگاران و حامی مستضعفان فرمودند: «امانت را به صاحب آن رد ڪنید، اگرچه قاتل پیامبران باشد»
هنوز هم در جهان ڪسانی هستند ڪه بر صدر و بالا مینشینند ڪه خادم ملتهایشان باشند، اما بانی شرّ و دنائتاند و با شرارت میخواهند با همهی جهان به مقابله برخیزند و اربابی ڪنند. حتی در اقتصاد -ڪه بنای رشد و ڪیفتش بر رقابت میان دولتهاست- میخواهند دستِ نامرئییی برای تخریب، تحریم، تشویش و تلاطم باشند. بگذرم.
نڪته را از خودم نگویم، از استاد محمدرضا حڪیمی میگویم ڪه معتقدند: «اُمالفساد و ویرانڪنندهی بنیاد هر جامعه» در جهان و نیز «سامانگُسلِ آرمانهای نسل جوان در هر جامعه» دو چیز است: «اقتصاد فاسد و قضاوت فاسد» ڪه هر دو، در نگاه ایشان «سر در آخورِ قدرت هم دارند.»
۱۹ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ در نغمه:
استاد ارجمند حاجآقا شفیعی مازندرانی
سلام علیکم
ذهن درخشنده و توان خلاق حضرتعالی در امتدادبخشی به شعر منبر و دار و چنار ستودنیست. دیشب آن متن و شعر شما را -که جناب آشیخ مالک مدیر محترم نغمه بارگذاری کردند- خواندم. خواستم بگویم علاوه بر بهرهای که از ابیات تکمیلیتان بردم، از نظر دور ندارم منظور مرحوم شهریار به گمان من جنبهی انکاریِ منبر ندارد، بلکه صبغهی انتقادی و انتظاری و هنجاری دارد.
همانطورکه شما از من بیشتر مطلعاید، امام سجاد -علیهالسلام- در مجلس اجباری یزید نگفت آن منبر را بیاورید بلکه فرمودند آن چوبه را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند. یعنی منبر داریم تا منبر. هر منبر منبر نیست. منبر خود صامت است، منبری آن را ناطق میکند.
یکوقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه مینشینند و با یک سخنرانی تاریخساز، پایههای سست رژیم شاه را لرزان میکنند و با آن یک منبرش نهضت اسلامی را شکل میدهند و در نهایت سلطنت و شاهنشاهی را واژگون میکنند، و یک وقت هم عمروعاص روی آن میرود و ابوموسی اشعری؛ که اولی با حربهی حکَمیت معاویه را بر تخت مینشاند! و دومی با ضعف ایمان و سادهاندیشیاش، امام علی -علیهالسلام- را به خیال خامش از حکومت خلع میکند!
پس، منبر را منبری منبر میکند. پوزش.
۱۹ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ:
سلام جناب آقای ...
حرف از پدر خدابیامرز و متدیّن و کاریات به میان آوردی، خدا رحمتش کناد. بله پدرت ارشاد خوبی کردند. چون تحربیات داشتند.
در اسلام هم، بر فرهنگ کار و کوشش تأکید شده است. خودت هم نیک میدانید در قرآن کریم آیهی سعی و کوشش هم داریم. آیهی ۳۹ نجم: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ. یعنی «و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.» و پیامبر اسلام (ص) بر دستان کشاورز و کارگر بوسه زد که پیامش بلند است. مرحوم بازرگان هم کتاب «کار در اسلام» را عالی نوشتهبودند.
البته باز هم میدانید مؤمنان به داشتههای دیگران افتخار میکنند و هیچوقت در دل نمیپروانند که چرا دیگری دارد، و چرا آن دیگر زیاد دارد، و چرا آن دیگری بینیاز است... سپاس از بیان دیدگاهات.
پاسخ:
سلام آق ...
مرغابی را از آب نترسان! شماره کارت بفرس، مدیر بریزه به حسابت. کشکولیمشکولی هم نیست!
یاد خاطرهای افتادم:
جبهه که بودم، تنِ دیوارهی سنگر شنیخاکیمان از قول شهید محراب یزد شهید آیتالله صدوقی یا شهید محراب باختران (=کرمانشاه) آیتالله اشرفی اصفهانی، (تردید از من است) با تیتر بزرگ نوشته شده بود:
مرغابی را از آب نترسانید؛
این مثَل، جواب آن شهید بود به تهدیدی که در آن گفته شده بود نوبت ترور بعدی، بعد از شهید دستغیب شمایید.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام دوبارهی عصری
نوشتهی مردمشناسانهی شما خواندن داشت؛ تا رفت دل را چِک بگیرد، تمام شد. برداشت شما مرا به سمت کتابی برد از خانم ساندرا مککی به نام «ایرانیها؛ روح یک ملت» که پارسال یا سال قبل در مدرسهی فکرت گزارشی از آن نوشتم. او معتقد است ایرانیها پیچیدهذهن هستند و نیز مردمانی عقایدپذیر. که او البته تأکید میکند ایرانیها در آن «بازبینی» میکنند، نه تقلیدواره میپذیرند.
شما از روحیات مازندرانیها گفتید که جالب بود. احتمال میدهم همینطور باشد چون مانند برخی از اقوام روی لهجهی خود نه فقط حساسیت کاذب ندارند، بلکه لذت میبرند نحوهی گویش خود از زبان دیگر استانها بشنوند، زبان مازندران نیز از غرب رامسر تا شرق کردکوی و تا سوادکوه و تا آمل و لاریجان و رینه، تنوع فراوانی دارد.
از پست تحلیلیتان ممنونم. مفید بود و نیز فکری و تلنگری.
موجب شدی لغت چِک را بشکافم.
در راستای سلسلهنوشتارهایم در بارهی لغتهای محلی
چِک نَیتِه را میشکافم
چند معنی دارد چِک به نظر من:
۱. چِک نَیتِه یعنی کفایت نکرد، بس نبود. اِع چنده کم بود. مثلاً: این گفتوگو مِه دل را چِک نَیتِه. بند نیته. شاید میان عاشق و معشوقها این کاربردیتر باشد.
۲. چِک نَیتِه یعنی متلک. مثلاً: فلانی با فلان سخنرانی فلانی را چِک داد.
۳. چِک نَیتِه یعنی نشانه. مثلاً: فلان تیر هدف را چِک نَیتِه. بند نَیته. برخورد نکرده.
شاید هم این واژه بقیه هم داشته باشد که من الان ذهنم ملتفت نیست. بگذرم.
پاسخ:
سلام جناب آقای... از مثال هستهی «انگور» لذت بردم. برای بحث سنگین تکوین، تمثیل مناسبی در نوشتاران آوردهاید. من نظرم این است همهی موجود استعدادِ «شدن و گردیدن» دارند. و انسان علاوه بر این، قابلیت صَیرورت و سیر انفُسی هم دارد، که بسی از سِیرورت و سیرِ آفافی ژرفتر است. مباحث شما جالب است آقا.
پاسخ:
سلام. نگفتم تحقیق. گفتم تحقُّقی. یعنی وقوع. یعنی محققشدن و اجراییشدن. یعنی آرمان اسلام در جامعه عملی میشود و فقط انتزاعی و ذهنی نیست. هرچیزی که فقط ذهنی باشد و کنار ذهن لانه کند، انتزاعیست. توضیح من انشاءالله توضیح واضحات نبوده باشد؛ یعنی شرحی که اصلاً لازم نبود بگویم، زیرا بر شما روشن بود.
پاسخ به فقهپژوهان:
استاد گرانقدر جناب آقای رحمانی
با سلام و احترام
متن جنابعالی را بادقت مطالعه کردم. آنچه ذهنم مرا یاری میکند میتوانم این جواب دستوپا شکسته را فعلاً بنویسم:
عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخهها، ریشهها و بسترههای جغرافیایی. که فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمیکنم اما چند نکته و یک گزاره میگویم:
وقتی خواستند بر باورها پشتوانهی معقول ببخشند، خردورزی باوری دارند.
وقتی خواستند رفتار خردمندانه داشته باشند عقلانیت رفتاری دارند.
وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشند، عقلانیت ابزاری را بکار میگیرند.
البته خردورزی کلی و تام، معطوف به همه چیز است.
آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیمگویی» هشدار میدهد عقلانیت با نیمگویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویند، اما چیزی را مخفی کنند. او دستکم سه شرط برای عقلانیت قائل است:
پیچیده نباشد، گفتار.
ایهام نداشته باشد، نوشتار.
ابهام برجای نگذارد، گزاره.
جناب آقای رحمانی عزیز
از نظر من عقلانیت در مغربزمین معیوب است، چون بهجای اتکا به خرد، اکتفا کرد به آن و فرق فریقی است میان اتکا و اکتفا. و همین نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.
در مورد مرحوم دکتر شریعتی، باید خود را در زمانهی بحرانی آن قرار داد؛ زیرا فیلسوفهای سیاسی و سیاسیون مبارز اندیشمند چه لنین، چه چهگوارا، و چه زندهیاد شریعتی و نیز در رأس همه امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- مطابق با بحران زمانه، تئوریپردازی میکردند.
اگر نوشتهام از انسجام لازم برخوردار نبود، پوزش. نیز اذعان کنم متنم توضیح واضحات! بود نزد شما استاد گرامی و در پیشگاه اساتید کِرام این تالار.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
منبر، دار، چنار
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. از نظر من، شعر مرحوم شهریار -سید محمدحسین بهجت تبریزی- در بارهی منبر، جنبهی انکاری ندارد، بلکه صبغه و رنگ انتقادی، انتظاری و هنجاری و نیز از نظر بعضی شکل طنز و فُکاهی دارد.
چنانچه خوانندگان -که از من بیشتر مطلعاند- میدانند، امام سجاد -علیهالسلام- در آن مجلس اجباری یزید در شام پس از واقعهی عاشورا، نگفتند آن منبر را بیاورید، بلکه فرمودند آن «چوبه» را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند.
یعنی منبر داریم تا منبر. منبر، خود صامت (=بیحرف و ساکت) است، منبری و خطیب آن را ناطق میکند.
یکوقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه با یک سخنرانی پایههای رژیم شاه را لرزان میکند و با همان یک منبرش بنیاد یک نهضت اسلامی را شکل میدهد و در نهایت هم، سلطنت را با مدد منبر و مردم واژگون میکند.
و یکوقت هم هست که عمرو عاص روی منبر میرود و نیز ابوموسی اشعری؛ که اولی معاویه را بر با حیَل و نیرنگ حکَمیت بر تخت مینشانَد و دومی با ضعف ایمان و سادهاندیشیاش، امام علی -علیهالسلام- را با خیال خام خود از حکومت و سیاست و رهبری جامعه خلع میکند!
پیوست: شعر شهریار این است:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی؟ بیبار
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار
پس بر آشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت گر منبر تو فایده داشت
کـار مردم نمیکشید به دار
نکته: منبر را منبری، منبر میکند و به سخن میآورَد، وگرنه منبر، خود چوب یا جنس است؛ چه از چوب سفتوسختِ درختِ گردو و چه از فلز محکم آهن. منبر در جای خود بسیار مورد احترام است، اما منبر در کنار گفتوشنود و بحث و نقدونظر مورد انتظار است، نه سخنراندنِ یکطرفه و منولوگ.
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
توضیح:
چند روز پیش، استاد شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر ارجمند حوزه در «نغمه» (گروهی ایتایی به مدیریت جناب آشیخ مالک) شعر مرحوم شهریار را اینگونه ادامه داده بودند که همین سرودهی ایشان موجب شد تا در ستون روزانهی امروزم بحثی در بارهی شعر شهریار بنویسم که شعر حاجآقا شفیعی مازندرانی در زیر میآید:
منبر اندر جوابِ او، به صواب
گفت جانا دمی تو گوش بدار
خود، تو دانی که وقتِ وعظ و خطاب
سرِ مردم کنار من به مدار
دزد را ره به خانهی آنان
تا به خلوت نهد کمندِ شکار
پس بدان آن که با تو جان بازد
آشنا نیست با من ای دلدار
گر به «توبه»، سراغ من گیرد
ناجی او شوم در این بازار
لیک بیچاره تا رسد به درت
نابکارش کنی همی، یکبار
ای شفیعی، به مردم غافل
زندگی بخش، نَی، به مرگ، دچار
به فُکاهی، اگر سرود، دمی
شهریار عزیز دل بیدار
شعر او را بهانه ات منما
سوءِ برداشت را کنار گذار
پاسخ:
سلام جناب آقا...
به تحلیل شما ورود نمیکنم؛ اما نظر من این است در آماری که ارائه دادید، باید با یک شاخص سنجیده شود، بهنظرمیرسید در بخش ایران، شما از شاخص آماری بیرون رفتی، و نمودار دیگری را لحاظ کردی.
البته جدا از نظر و دیدگاه جنابعالی، فکر کنم اگر جناب آقای قربانی -که هم اقتصاد خواندهاند و هم اقتصاد تدریس میکنند- دیدگاه خود را درین بحث تخصصی بیان فرمایند، روشنگرانه خواهد بود.
پاسخ:
سلام جناب آقا ..
میپذیرم. درست اشاره کردی و مثالهای جالب آوردی. در پسزمینهی لغات محلی، خوب به کشکولی: چاقوچلّه! و به زبان علمی: پُربار قلم میزنی.
بحث یکصدوپنجاه : اعتقاد به مُنجی و موعود، یک باور در میان اغلب ملل، مذاهب و ایدئولوژیهاست. شیعهی امامیه نیز، به غیبت صغری و سپس به غیبت کبرای حضرت مهدی (عج) امام دوازدهم اعتقاد دارد و همیشه در انتظار ظهور آن امام و ولیعصر و صاحب زمان بهسر میبرد. اگر حضرت منجی (عج) بر فرض هماینک ظهور کنند، به نظر شما چه اقداماتی میکنند؟
چون نمیتوان برای ظهور حجت، وقت و زمان معیّن، تعیین کرد (=ممنوعیت توقیت) آیا شما به عنوان یک منتظِر، آمادهی ظهور حضرت منتظَر مهدی موعود (عج) هستید؟ این آمادگی چه نشانههایی باید داشته باشد؟ و یا اگر عصر انتظار همچنان بهدرازا بکشد، شما اگر با آن حضرت بهفرض بخواهید چیزی از وضعوحال انسان، ایران و جهان بیان کنید در پیشگاه آن امام عزیز و منجی چه عرض میکنید؟
اگر باز نیز این چند پرسش منسجم، شما را قانع و مطمئن نکرد، خود با اختیار خود چیزی در بارهی مکتب انتظار و فلسفهی منجی بنویسید و یا ارادت خویش را به ساحت مقدس حضرت خاتمالاوصیاء (عج) در چند سطر بیان کنید. این پرسش برای گفتوگوی ۱۵۰ ، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود. پیشاپیش میلاد امام زمان (عج) و عید پربرکت نیمهی شعبان بر دلدادگان، پیروان و همهی عاشقان اهلبیت -علیهمالسلام- مبارک و فرخنده باد.
پاسخم به بحث ۱۵۰
۱. چون مهمترین ویژگی امام مهدی موعود (عج) عالِمبودن است، به نظر من شاید اول از همه به حوزهی علمیه و مسائل معرفتی و فقهی دین بپردازند و نظام حوزه را اصلاح و کامل کنند.
۲. با ظهورش، نظریهی ولایت فقیه جایش را به اندیشهی امت و امامت معصوم (ع) میدهد و عملاً و نظراً نظریهی حکومت فقیه کنار گذاشته میشود. چونکه ولایت فقیه تا قبل از ظهور است، نه هنگام ظهور.
۳. چون عادلبودن از صفات اصلی اوست، به عدالتگستری همانند امام علی -علیهالسلام- میپردازند.
۴. چون انسان مصلح و صلحجو و مهربان به حال ملل هستند، آرامش و زندگی مسالمتآمیز و حیات واقعی را به ارمغان میآورند و اینگونه نیست که برخیها تصور دارند که آن حضرت برای انتقام و ستیزه میآیند. نه، از نظر من آن منجی برای بهترزندگیکردن آدمی میآیند.
۵. از آنجا که انسان کاملاند، دست به دعوت میزنند تا جهالتزدایی کنند.
۶. خرافهها را میزداید و ممکن است خشکهمقدسانی چونان عصر امام علی -علیهالسلام- با ایشان به ستیزهگری روی آورند و خوارج نوینی شکل بگیرد و از حیطهی قدرت آن حضرت خود را خارج و بیرون کنند.
۷. تکلیف هزاران روایت جعلی و تفسیرهای غلط را روشن میکنند. و خون تازهای در رگ معنویت و عرفان تزریق مینمایند.
۸. به دلیل اینکه امامان معصوم (ع) دادِ ستمدیدگان از ستمگران میگیرند، آن حضرت داد سِتان مردم از بیدادگران خواهند شد و با علمی که تکوینی دارند و بر تشریع نیز عالم آل محمد (ص) هستند، بدکاران ستمگر را که از قدرت سیاسی و ثروت تکاثُری و تزویر رمّالی علیهی مردم بیدفاع و بیپناه ستم روا داشتند، به سزا میرسانند؛ چراکه آن حضرت مأمور از سوی خداست و اصل حضورش به اذن الهیست.
۹. با ظهورش، مؤمنان و پارسایان و انسانهای درستکار و نیکوکار به وجد و شادی میرسند و فضایی شاداب ذهن مردم را پر میکند و بر سختیها شکیبا میشوند و بر خوشیها فریبا.
من از برداشتهای شخصیام سخن گفتم، درست و یا نادرست آن را بر عهده میگیرم. و همآره خودم را یک منتظرِمعتقد میدانم. به امید فرَج (=گشایش)
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ:
سلام جناب آ..
با تشکر فراوان بابت نقدی که بر نوشتهام، زدهای و آرزوی سلامتی و توفیقات الهی و شادباش این فرخندهروز به شما دوست دیرین:
۱. در مهدویت و ظهور منجی (عج) مباحث فراوان وجود دارد. مسألهای که بیش از هزار است موضوع انتظار مؤمنان است، پس در اطرافش منابع و نظرات و آراء وجود دارد. دریچهی فکر مردم را به روی این موضوع نمیتوان بست که شما میفرمایی چرا اینقدر تصور و عقاید گوناگون وجود دارد. حتی در بارهی خدا هم هزاران فکر و نظر وجود دارد. پس؛ این تعدد و گونهگونی طبیعیست.
۲. طبق اصل منع توقیت (=زمان تعیینکردن) در منابع و مآخذ شیعی هرگز وقت معینی تعیین نشده است. اگر کسی هم چنین کند، مورد قبول مؤمنان قرار نمیگیرد.
۳. هر انسانی بر اساس دانستههای خود متن مینویسد؛ این شاخص و معیار عقلانیست. وگرنه رونویسی نوشتههای دیگران میشود. پس؛ برداشت شخصی امری درست است نه نادرست.
۴. در بند ۸ متنم از ستیزهگری سخنی نگفتم، بلکه گفتم آن حضرت داد مردم را مورد توجه قرار میدهند. مگر میشود کسی مصلح باشد اما ندای ستمدیده را نشنود؟ اینکه ممکن است کسانی خیال کنند حضرت برای هلاککردن و جنگ میآید، از نظر من نادرست است. آن امام مانند همهی امامان و پیامبران به رستگاری و خیر مردم میاندیشد.
۵. گمان نکنم کسی عقل سلیمی داشته باشد اما اگر ببیند امام زمان (عج) مثلاً یک ستمگر را برای یک یا چند ستمدیده به سزا برساند (که لزوماً مرگ نیست) نام این عمل حضرت را ستیزهگری بگذارد. روال عادی کار حضرت منجی، آرامش و داد و قسط و صلح و صفا است. اما کدام عقل میپذیرد همهی مردم به این اندیشهی زلال مهدوی پایبند میشوند، بهیقین بدکاران هم کارشان را میکنند و رودروی آن امام قرار میگیرند.
سخن خلاصهام این است: دین که مژدهی ظهور منجی داد، هرگز مردم را وعدهای خیالی، دروغ و وهمآلود نداد، و فرد منجی که در شیعه حضرت مهدی (عج) است، انسان کامل است برای رستگاری و سعادت مردم و آرامش ملتها. اصالت با صلح و صفاست؛ اما کژی و باطل هم امکان جولان و مانور دارد.
اللهُ علمٌ
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ:
سلام جناب آقا... متشکرم بسیار؛ که آغازگر شرکت در بحث ۱۵۰ شدی. پاسخ را به نکات قرآنی هم مزیّن کردی. شما آیهی ۸۶ هود را برای آن حضرت تأویل گرفتی و یا بهتر است بگویم تأویل «بقیتالله» برای امام زمان (عج) را پذیرفتی. البته این عنوان برای کسب و کار و ترازو و میزان است.
آیهی ۸۶ هود را برای قرائت و تبرک میآورم:
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ.
آنچه خدا [در کسب و کارتان از سود و بهره پس از پرداخت حق مردم] باقی می گذارد، برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید، و من بر شما نگهبان نیستم.
یاد آوری امام زمان. شعری که ایت الله بهجت (ره) در اواخر عمرشان زمزمه میکردند....تقدیم می کنم
با کدام آبرو، روز شمارش باشیم؟
عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...
گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
سال ها در پی کار دل ما افتاده
یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم
ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...
پاسخ:
سلام جناب... با این شعر مرحوم آیت الله بهجت آمدی برای شرکت در بحث ۱۵۰. ممنونم. هرچند شعر را تفسیر نکردی. من گردن میگیرم سه بیت آخر را کمی توضیح میدهم:
شعر در کل جنبهی انتقادی دارد به حالوقالِ منتظران؛ البته با هدف ایجاد ترغیب و تلنگر.
بیت ۴: یعنی سالها دنبالهگیر کار بودیم، اما پیگیر انتظار نه.
بیت ۵: ما که چیزی نیستیم، خوبان فدویِ حضرت حجتاند، میثم تمّار -که به حُبّ خاص به امام علی (ع) به دار آویخته شد- کجا و ما منتظران مدعی کجا.
بیت ۶: رفتن در این بیت هم دیدار را معنی میدهد و هم مرگ و مُردن را، زیرا وقتی حضرت ظهور کرد و لیاقت در کنارماندنش را نداشته باشیم، پس مُردن و رفتن بهتر از شرمساری نزد آقا (عج) است.
پوزش که در شعر انتخابیات دست به نظر و تفسیر زدم.
یک خاطره:
روزی امام خمینی داشت درس فقه یا فلسفه و یا... میداد، آن روز آقامصطفی -که مستشکل (=اشکالکنندهی) محوری در درس امام بود- در جلسه نبود. امام دید کسی هیچ اشکالی نمیکند؛ چندبار هم نگاه کرد، دید نه، همه فقط سر تکان میدهند و ساکتاند. ناگهان یک الاغ که از کنار کوچهخیابان میگذشت، عرعر آمد، چه عرعری؛ امام فوری شوخی کرد و گفت: آها! اون درس را فهمید!! بگذرم.
چون امشب نیمهشعبان شب برات (=عطیه، هدیه، بخشش، عطا) و شب ادخال سرور است، این مزاح و مطایبه را قلمی کردم. از لطف و محبتت نیز ممنونم.
پاسخ:
گرچه پرسش شما از من نبود، اما چون جنبهی عام در صحن مدرسه دارد، جواب من این است آقای ... :
اگر آن منجیها در عِداد موعود کل اُمم باشند و در طول ایشان، بهیقین بهمشیت آفریدگار که تقدیر را به تدبیر و تدبیر را به تقدیر گره میزند، آنان هم به مهدی موعود (عج) مدد میرسانند و تشریکمساعی میکنند، چون همینکه عنوان منجی دارند، این میرساند نمیتوانند مخرب باشند بلکه برای صلاح و فلاح بشریتاند.
مانند و نمونهی این فرض احتمالی شما هم، در تاریخ وجود عینی و واقعی داشت؛ مثل حیاتِ و مأموریت همزمان دو پیامبر الهی در یک زمان: حضرت موسی و حضرت شعیب. حضرت یعقوب و حضرت یوسف. حضرت موسی و حضرت هارون. و... که یکی از دیگری تبعیت میکرد. حتی یعقوب پدر در امر رسالت، از یوسف پسر پیروی داشت و بر رسالت او ایمان.
پاسخ:
سلام جناب ...
۱. در روایات هست، بله، درست فرمودی. اما پرسش خواسته است تا یک منتظرِ منجی، چه انتظاراتی از موعود دارد.
۲. در جملات وسط متن، عطوفت را منحصر به شیعیان کردی، اما آن امام (عج) مصلح بشریت است.
۳. حاضروناظر بودن آن حضرت و اِشراف بر جهان نافی این نیست که از دیگران چیزی نخواهند. حتی پیامبر اسلام (ص) عیون (=افراد اطلاعاتی) میگماردند که چشم و دیدبان برای حکومت باشند. پس این نافی علم امام نیست.
۴. تقاضای ظهور یک تمنا و نیاز است، اما برای وقت ظهور، تمامکننده نیست، این مسأله مانند جریان غیب و امور پنهانی هستی، فقط در اذن و فرمان خداست. البته انتظار فرج عبادت است چون انسان را به آینده و امید اتصال میدهد.
۵. در مورد جملات آخرت تبدیل تمام ظلمت به نور، باید بحث کرد که جایش فعلاً این صحن نیست و حالا تنگ است. مشارکت شما درین بحث برای من مفید بود آقا صدر. سپاس. سپاس.
سلام. در آغاز امروز:
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
سهم ایران از ۲۰۰ تفسیر فصوصالحِڪَم
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خواندهبودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوصالحِڪم» ابنعربی نوشته شدهاست «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانیالاصل نوشتهاند». ازینرو، ایشان روی همین اصل گفتهاست: «اندیشهی ابنعربی در ایران متوطّن شد»
اشاره: البته محمد عبادالجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشهی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعیست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.
نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابنرُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان میدهد اساساً نمیگذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغربزمین با افڪار ابنرُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجستهی ابنرُشد یڪی این بود ڪه میان نظریههای غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زدهبود.
تبصره: من فصوصالحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمهی خواندنی نوشت.
اهل فن بهخوبی میدانند فصوصالحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتابهاست با این فرق، ڪه ابنعربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان میگشاید و پردهها را یڪییڪی ڪنار میزند و با تحلیلهای عرفانی، مشتاقان را تغذیه میسازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همینطور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.
گزارهی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمیخواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدنساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم.
آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمیرسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری و درعینحال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانهترین و روحانیترین روح غیوری و سلحشوریست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
جهت آشنایی بیشتر مشتاقان کتاب، عکسی از کتاب فصوصالحِڪَم با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد گذاشتم.
پاسخ:
سلام جناب ..
دستهبندی خوبی کردی از چهار قسم انسان. چهارمی را هم خوب بیان فرمودی. بله، مثال شجره به دو بخش خبیثهوملعونه و طیّبه، یک گزارهی وحیانیست و در آیهی شریفهی ۲۴ سورهی ابراهیم آمده است. از شرکت مؤثرت در بحث مناسبتی و امامزمانی (عج) یکصدوپنجاهم ممنونم. خرسندم اعضای شریف به این پرسش مذهبی اهتمام ویژه داشته و دارند.
پاسخ:
سلام جناب آقا..
۱. اساساً شرکت شما روحانیان در بحثها ازجمله بحث ۱۵۰ برای خواننده لذت دارد. سپاس.
۲. سخن آیتالله حسنزاده آملی را جالب برگزیدی آنجا که انتظار را به معنای تحقق تخلّق الهی در وجود آدمی تفسیر کردند. مهدویزیستن سبک زندگی آدمهای منتظر و آرام و امیدوار است.
۳. اینکه خاک پای آقای حسنزاده را توتیای چشم مرحوم علامه دانستی، من ضمن اعجاب از شما، با این نگرش شما کاملاً مخالفم و خود آقای حسنزاده با آنهمه مقام و کرامت، ازینگونه سخن رنجیده میشوند. زیرا خودشان زمانی شاگرد علامه طباطبایی بودند و حتی وقتی از کنار خانهی علامه میگذشتند، دیوار بیت علامه را به رسم ادب میبوسیدند. بگذرم.
پاسخ:
بله؛ به ژرفای نعمت رفتید و بر بحث لغت محلی، نکات عرفانی افزودی. علاوه بر نعمت دفع در بخش تحتانی جُنبندگان، قدرت بلع را هم باید در همین ردیف نعمت قرار داد، که با کمترین اختلال لقمه در گلو میچسبد و خفگی انسان و جنبنده را از پای درمیآورد. درود بر این فهم و تفسیرتان.
انقلابها پدیدهاند، نه قانون
درنگ در نغمه. ۲۱۲
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. توماس جفرسون (=از بنیانگذاران آمریڪا و سومین رئیسجمهور آن ڪشور ڪه به ڪوروش علاقه و باور داشت) معتقد بود «هر ۲۰ سال یڪ بار انقلاب، حڪومت را سالم نگه میدارد» و او با همین پیشفرض، به خودنقدیِ حڪومت آمریڪا پرداخت و گفت: «ما بیش از ۲۰۰ سال است ڪه انقلاب نڪردهایم».
شرح: این سخن جفرسون را در مجلهی «همشهری ماه» در آذر ۱۳۸۰ خواندهبودم، صفحهی ۸۱. از نظر من، اساساً «انقلاب» به عنوان یڪ پدیده، نه به عنوان قانون، همواره مورد توجهی اندیشمندان جهان بوده و هست. تعداد ڪسانی ڪه روی پدیدهی انقلاب، تحقیق و ڪار ڪردهاند، فراواناند؛ برخی از مشاهیری ڪه ڪتابها و یا نظریاتی از آنان را خوانده و آشنایم، اینانند:
ارسطو، ڪارل مارڪس، لنین، ماڪس وبِر،خانم هانا آرنت، خانم تدا اسڪاچپول، پیتریم سوروڪین، آلڪس دو توڪویل، جیمز دیوس، لاسول، برینگتون مور، ساموئل فیلیپس هانتینگتون، جردن هامیلتون، تالڪوت پاسونز، ویلیام شوڪراس، زونیس، فرد هالیدی، خانم نیڪی ڪدی، یراوند آبراهیمان، روبن، دڪتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید محمدباقر صدر.
مثال میزنم. مثلاً شهید صدر در بارهی انقلاب، دارای این نظریه است: تغییرِ محتوای درونی انسانها (اندیشهها + ارادهها) = تحولات تاریخی. یعنی؛ هرگاه اندیشهها و درون انسان تغییر ڪند و با ارادهها پیوند پیدا ڪند، مساوی است با بروز انقلاب ڪه تحول تاریخی یڪ سرزمین محسوب میشود.
نڪتهونظر: از نظر من، چون آفاتِ نهضتها در دورهی تأسیس نهفته و پنهان است، در دورهی استقرار بُروز مییابد. ازینرو یڪ حڪومت سالم، حڪومتیست ڪه برای هرَس و نوسازی خود زمینهچینی ڪند و از ترمیم و مردمپذیری خود هراس نڪند، وگرنه در معرض اتفاقهایی قرار میگیرد ڪه آن آفتها و آسیبها، نظام سیاسی مستقر را دچار مریضی مُزمن (=زمینگیرانه و ڪهنه) میڪند.
من فڪر میڪنم وقتی امام خمینی _رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی_ فرمودهبودند «اهتمام به امور مسلمین از اوْجَبِ واجبات است.» (صحیفه امام، ج۳، ص ۴۱۴) و یا اعلان ڪردهبودند: «حفظ نظام جمهوری اسلامی ... از اَهمّ واجبات عقلی و شرعی است.» (صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۱۵۳)، یڪ معنا و یا تفسیر ساده و دقیق آن این است باید ڪاری ڪرد ڪه نظام آفت نگیرد، خود، خود را مراقبت ڪند و رفتارش، رفتار مردمپذیرانه بماند؛ زیرا از نظر امام، حفظ نظام جمهوری اسلامی، موجب «حفظ ثغور اسلام» است.
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
توضیح: یکی از اعضای بزرگوار و گرامی مدرسهی فکرت، بر این متن ستون روزانهام در امروز، این نظر توضیحی و انتظاری را بیان فرمودند که عیناً در زیر میآورم:
«آقا ابراهیم سلام. اعیاد شعبانیه به ویژه میلاد منجی عالم بشریت امام زمان علیه السلام و تشکر به جهت نوشته ای متین و محققانه تحت عنوان "انقلاب ها پدیده اند..." دو نکته را یاد آور می شوم:
1_ ای کاش به برخی از نمونه های عینی رخ یافته در تدوام انقلاب اسلامی ایران (باز نگری قانون اساسی، ادغام کمیته و ژاندارمری و نیروی انتظامی، و...) و اعترافات امام و رهبری و برخی از دلسوزان نظام و ملت نیز یاد می شد؛
2_ مرز بندی بین خیرخواهان معتقد به بازنگری و تحول و... معقول و مشروع با تلاشهای کور سوء استفاده کنندگانی که میخواهند به بهانه ضرورت باز نگری، ریشه انقلاب را بزنند و تمام نقاط مثبت و خدمات بروز یافته را انکار کنند و...»
پایانِ نقلِقول
پاسخ من این بود: سلام استاد بزرگوار. بله. با شما بر سر این اهتمام نظام -که خودم را سرباز آن میدانم_ موافقم. نوشتهام را هم با حفظ نظام و ثغور اسلام تمام کردم که با براندازان مرزبندی شده باشد. و بحث من، بحثی نظری بود، نه بررسی. سپاس بیکران از اینهمه دقت و دغدغهی ستودنیتان. همین متن شما را در ذیل متنم در مدرسه، پیوست میکنم تا بحث را تکمیل کند.
پاسخ:
جناب آقای خوئینیها استاد ارجمند سلام. وجود و حضور شما به این اندیشگی مدد و رونق میدهد. بله؛ درست فرمودید، ساحت اندیشه، انسان بامساحت میطلبد و نیز مسامحت. ممنونم.
پاسخ:
سلام جناب شیخ احمدی. متن را پربار نوشتید. خیلی پیام دارد. لذت داشت. اما دو حضور ذهنی و قلبی با همهی آثاری که بر انسان منتظر معتقد باقی میگذارد، اثر حضور جسمانی حضرت صاحب الامر (عج) را ندارد. چون ظهور آن حضرت با حضور فیزیکیاش منشاء تحولات عظیمی است. من با اصل تفکیک و بحث زیبای شما موافقم. مثال اویس قرَن هم جالب بود و شعر «یمن و من» هم دلربا. التماس دعا.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. گفتی فردا با «ولی» بیام مدرسه، یاد سخن مرحوم بازرگان افتادم. به او گفتند شما «ولی فقیه» را قبول نداری! بازرگان بهطنز گفت: من را در طفولیت از شیر مادر گرفتهاند! بگذرم. که بر این سخن طنز بازرگان به بحث و فحص و جدل نروم! فردا با ولی! بیا شاید تخفیف بگیری!
یک حاشیهنویسی در متن: البته من «ولی» را جمع میبندم و همیشه به والدین معتقدم. همهجا فقط نام پدر است در فرمها در پروندهها، در دادگاهها و حتی روی سنگقبرها هم فقط نام پدرِ متوفا را مینویسند. حال آنکه باید نام مادر و پدر هر دو باشد. به امید برقرارشدن این فرهنگ.
وزارت حقیقت!
درنگ در نغمه. ۲۱۲
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
علاوه بر «قلعهی حیوانات»، رُمان «۱۹۸۴» نیز، از جورج اورول است. او درین ڪتاب برای «وزارت حقیقت» سه شعار اصلی برگزید:
صلح در جنگ است!
آزادی در بردگی است!
توانایی در نادانی است!
شرح: اورول با استفاده از فعلهای معڪوس و قلبِ واقعیتها، با این سه شعار وارونه، هم خواسته بر خواننده تأثیری ژرفتر گذاشته و ذهن او را نسبت به قضیه تحریڪ ڪردهباشد؛ و هم خواسته بر واقعیتهای جهانِ سیاستزده -ڪه ڪورڪورانه ڪار میڪند- نقدِ عمیقی زدهباشد.
نڪته: اما در واقع از نظر من، در نگاه اورول صلح در صلح و امنیت است؛ آزادی در رهایی و آزادگی، و توانایی نیز در دانایی و دانش.
۲۳ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آ... . واژهی محلی پِچوک (=خیلیکوچک) جالب بود؛ معادل علمایی -که «الاحقَر» بهکار میبرند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.
پاسخ:
سلام آقا ... . یادآوری بهجا و ارزشمندی بود یادکردِ شهید عزیز ایران و اسلام صیاد شیرازی که در مرصاد، دمار سران و دستاندرکاران سازمان تروریستی منافقین -این سرباز کوچولوهای صدام- را به کمک ارتش و بسیج و سپاه و رزمندگان بدر، درآوُرد و نگذاشت از تنگهی چهارزبَر، یک قدم جلوتر بیایند، چه رسد به تهران! برسند. روح صیاد دلها شاد بادا.
خانهی مشترڪ، سیّارهی زمین
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. دیروز در منابع خبری خواندم ڪه نخستوزیر واتیڪان از جانب پاپ فرانسیس -ڪه در زبان ڪاتولیڪهای جهان، پدر مقدّس خوانده میشود- جوابِ نامهی آیتالله سیدمصطفی محقق داماد را -ڪه از پاپ درخواست ڪردهبود برای برداشتنِ تحریمها علیهی ایران، اقدام ڪنند- داد.
جواب را ڪه خواندم، دریافتم چندنڪتهی مهم در آن است ڪه من فقط یڪ نڪته را برجسته میسازم و سهچهار ڪلمه مینگارم.
آن نڪته این بوده ڪه به شعر شیخ اجلّ سعدی استناد گردیده ڪه این شاعر و شیخ ایرانی شهرت و محبوبیت جهانی دارد. جملهی نامه این بوده:
«بنیآدم اعضای خانوادهی یگانهی بشریت هستند و باید ناسازگاری و تنفُّر را ڪنار بگذارند و در برابر پروردگار، برادرانه با هم در خانهی مشترڪ خود، یعنی سیّارهی زمین، زندگی ڪنند.»
آری؛ درست گفت باید خواهرانه و برادرانه در ڪُرهی زمین زیست.
چهارپنج ڪلمهی دامنه:
۱. یاد مرحوم گالیلئو گالیله افتادم ڪه در برابر فهم رایج زمامه ازجمله فهم اربابان ڪلیسا، گفت خورشید نمیچرخد، بلڪه زمین، سیّاره است و دور خورشید سیر میڪند و میگردد. و همین رأی علمی گالیله، نزدیڪ بود گلولهایی علیهی خودش شود ڪه البته برای رهایی از «در آتش سوختن» رأی خود را پس گرفت و بخشیده شد و بعدها در سن ۷۷ سالگی به مرگ طبیعی درگذشت. شاید هم دِقمرگ شد؛ شاید.
۲. دستگاه مذهبی پاپ، نسبت به بیشتر تحولات جهان بیاعتنا یا خنثی است و اگر هم گاه وارد ماجرا میشود معمولاً موضعی میگیرد ڪه به زبان عامیانه نه سیخ بسوزد و نه ڪباب. ولی در این پاسخ نخستوزیر واتیڪان -ڪه شخص پاپ وی را مڪلّف ڪرد جواب آقای محقق داماد را بنویسد- دستڪم یڪ نیمچهصراحت دیده میشود و آن این است ڪه به صورت غیرمستقیم تیم جنایتڪار آمریڪا و به تعبیر شهید حاج قاسم سلیمانی، «ترامپ قمارباز» را از «ناسازگاری و تنفُّر» پرهیز داده است. گرچه برای چُنان خونریزانی این ارشادات توفیری نمیڪند!
۳. نیڪ معلوم است تحریمِ همهجانبه علیهی ایران ازجمله دارو و درمان، گرچه در مڪتب نئوڪانها و نورسیدههای فعلی آمریڪا از اصول و آداب و اهداف «جنگ ڪمشدت جورج شولتز» و از پایههای جنگ نوینشان است، اما ڪمتر ڪسیست در ایران و جهان -ڪه از عقل سلیم و وجدان راحت برخوردار باشد- وجود دارد ڪه ڪار ضدبشری ترامپ و ارتش تروریستی آمریڪا را درست بپندارد. البته ایران بزرگ و غیور، فراپایهتر از آن است ڪه دستِ تسلیم به سمت مظهر شرارت و غارت دراز نماید.
۴. بلی؛ نمایندهی ارشد جناب پاپ، سخن راستینی به محور شررات -به ایما و اشارت- ابلاغ ڪرده است و نیز به جهان بشریت، ڪه «در برابر پروردگار، برادارنه با هم در خانهی مشترڪ خود، یعنی سیّارهی زمین، زندگی ڪنند.» اما ڪیست نداند ڪه «آمریڪای امپریالیست» ڪه خودخوانده خود را «ڪدخدا»ی جهان میپندارد، نه برای بشریت «خانهی مشترڪ» قائل است، و نه «سیّارهی زمین» را مِلڪ مُشاع آدمیان میداند، آنان زمان و زمین را برای آمریڪا میخواهند. آنها هر ڪس و هر ڪشوری را، ڪه به فرهنگ سلاحمحور آمریڪایی و سیطرهی جبّارانهی آنان، «نه»ی عاشورایی بگوید و یا مبارزی «چه گوارایی» باشد و یا رفتار عزتمندانهی «بابی ساندز»ی داشته باشد، در لیستِ سیاه تروریستهای خطرناڪ! قرار میدهد و برای آنان، یا تحریم وضع میڪند و یا جایزهی میلیون دلاری برای لودادن و سرانجام خائنانه و خائفانه ترورڪردن.
۵. جناب پاپ گرچه خود در این مقام مذهبی و دستگاه دینیاش در ڪشور واتیڪان، به جهان ظلم نمیڪنند ولی گسترهی نفوذ وی در بین ڪاتولیڪهای جهان ایجاب میڪند فقط با ذڪر «دعا» نمیتوان جبههی زر و زور و تزویر را به راه آورَد؛ باید عیسیواره و مسیحگونه (ع) با ڪاهنان عصر و ستمگران زمانه درافتاد و آنان را به ڪردار ڪریهشان آگاه ڪرد. ارشاد و سفارش و نصیحت پاپگونه بیشتر به مزاح میمانَد، نه پیروی تامّ از مذهب و مَنهج حضرت مسیح علیهالسّلام -ڪه با حواریون دیاربهدیار در حرڪت بود و اصلاحگری- ڪه سرانجام روی دارِ صلیب و به گفتهی وحیانی قرآن ڪریم، به آسمانِ عروج بُرده شد. بگذرم. و بازهم به رسم آداب دینیمان، جای تشڪر وجود دارد ڪه دستڪم دعا و دعوت صورت داد آقای پاپ.
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. دلنشین نوشتی؛ و اثرگذار و کارا. مرحبا به این بیان شیوای شما. نیک میدانید که اسلام در پانزده قرن پیش در غار حرا با «بخوان» آغاز شد و در سرآغاز نبوت نیز، حضرت آدم (ع)، ابتدا علم آموخت از خدا. بخوان و بدان از آموزههای بنیادین نبوت و بشریت است.
آیات ۱ تا ۸ سورهی علَق (=خونِبسته) را برای تبرُّک و قرائتکردن به خوانندگان شریف تقدیم میکنم. ثوابِ خواندن آن به روح شهیدان و درگذشتگان این صحن و همهی نیازمندان:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ.
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ.
اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.
کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى
إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى.
ترجمهی حاج شیخ حسین انصاریان:
به نام خداوند رحمتگر مهربان
بخوان به نام پروردگارت که [همهی آفریدهها را] آفریده؛
[همانکه] انسان را از علَق به وجود آورد.
بخوان در حالیکه پروردگارت کریمترین [کریمان] است.
همانکه به وسیلهی قلم آموخت،
[و] به انسان آنچه را نمیدانست تعلیم داد.
این چنین نیست [که انسان سپاسگزار باشد] مسلماً انسان سرکشی میکند.
برای اینکه خود را بینیاز میپندارد.
بیتردید بازگشت به سوی پروردگار توست.
(سوره ۹۶: العلق - جزء ۳۰ - آیات ۱ تا ۸ ترجمه انصاریان)
پاسخ:
سلام آقا سید علیاصغر. از نقد شما بر متن من، ممنونم. با هم درین باب متفاوت میاندیشیم؛ و تفاوت دیدگاه امری طببعیست. متشکرم همآره وقتی جدّی مطلب مینویسی.
۱. آمریکا، تا گرگ است، نمیشود تئوری شما را پیاده کرد. از نگرش جهاننگرانهات البته باخبرم. من در تحلیل واقعیات جهان، از جنبهی ایدئالیستی بیرون میروم و رئالیستی به پدیدهها مینگرم. هرچند واقفم که کم میدانم و بضاعتم اندک است.
۲. تفقه، یک فرمان قرآنیست در سورهی توبه. و در آیهی نفر (به سکون فاء) درین سوره، خدای علیم حتی از متفقّهان که در حوزه علم دین آموختند، میخواهد به جامعه برگردند و دست به انذار و دعوت بزنند. بگذرم. تز جدای دین از سیاست، سالهاست باطلبودنش مبرهن است. از نظر من اگر یک دیندار دین را از سیاست جدا بداند، در واقع دارد حرف خود را بر دین غالب میکند، نه حرف دین را بر خود. میان دین و سیاست ربط همیشگیست. این بحث هم بارها درین صحن شده است. و تکرارش لازم نیست.
پاسخ:
سلام جناب آقای...
۱. از هر سه بند نخست متن شما ممنونم. نشان درک و دقت شماست.
۲. برای نکات انتظاریات در انتهای نوشتار، باید بگویم دو مؤسسهی برکت و احسان چندسال پیش در دل ستاد اجرایی فرمان امام، تأسیس شده است. عملکرد آن دو را میتوان مطالعه کرد و بخشی از دغدغهی انساندوستانهات را جواب میدهد.
۳. من خبر دارم شما در اوج کار ...، بسیار به مستمندان مدد میکردی و این انتظار تو را درک میکنم. بههرحال، مشکلات معیشتی کشور تمامی ندارد.
۴. آقای مسیح مهاجری، ۴۱ سال است دارد فقط مینویسد مانند آقای حسین شریعتمداری کیهان. این دو، بلندگوی موج آخر هستند و فقط بلدند انتقاد کنند. بگذرم.
بدبین و خوشبین
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. فرقِ فردِ بدبین با خوشبین در چیست؟ یڪ فرقشان درین است، که میگویم. نمیروم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمتهای زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیساند و همراه. یڪراست میروم روی یڪی از گفتههای وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان میگفت:
«یڪ نفر بدبین، به مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده میاندیشد،»
ولی هماو در وصف خوشبینان معتقد بود:
«اما یڪ نفر خوشبین در جستجوی سعادتیست ڪه در هر مشڪل نهفته است.»
چهار نکته:
نڪتهی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.
نڪتهی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شدهاست.
نڪتهی سوم: گاه، بَدان هم حرفهای خوبِ خوبان را میزنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.
نڪتهی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟
۲۵ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقا سیدرضا موسوی
ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژهی لرگدار را.
حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی میکردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوستکَن.
یک کشکولی با یکی از اعضا:
این عضو مدرسهی فکرت، چندوقت پیش در نوشتهی نیمهدرازشذاز سرِ سوزوگداز نگاشتهبود:
«ولی جوانان تحصیلکرده این مرزوبوم از حداقل حقوق خود محروم، بیکار و الاف...»
خواستم کشکولی بگویم که آن علّاف است، نه «الاف». اولی از ریشهی علَف هرز است به معنی سرگردان، بیکار، معطّل و حتی چند معنی ناجور دیگر. اما دومی، از اُلفت است و الْف به سکونِ لام، یعنی هزار. و نیز به معنی دوستی و علاقه و و و...
البته پیش میآد که در تایپها، همهیمان، لَختی علم لغت را از کف میدیم! بگذریم در باب بیکاری هزار دروازه باز است برای سخنسرایی!
پاسخ:
جناب آقای... سلام
چگونه میتوانم کَیفم را پنهان کنم وقتی میبینم خیلیعالی «طنز»یم کردی این طنز را. به قول شما معاریف! و مشاهیر ذو بطون بود این طنزتان.
خُب! حال اگر سکوت میکردی و مدرسهی فکرت هم نبود، ما خوانندگان چگونه میتوانستیم تا اینحد، بیحد سرمست گزشِ تلخ واقعیتهای آن دوره و نهانهای این دوره شویم؟ با تنظیمِ این طنزیم! چیزهایی منتقل شد که در سکوت هیچ فرجی نمیبود.
اگر مرحوم کیومرث صابری فومنی بود، سفارش میکردم میانمقاله گلآقا را به شما بسپارد. چون سرمقاله و تَهمقاله را او و شاغلام مینوشتند.
سکوت گفتی. یاد حجتالاسلام عبدالله نوری افتادم. وقتی دادگاه ویژه روحانیت (=میشود گاه بهکشکولی خوانده شود دادگاه انکیزیسیون!) وی را زندانی کرد. روزهی سکوت گرفت! اما بعدها معلوم گشت او در خانهاش «دور» میگرفت و مراسم دعای کمیل برپامیکرد و یواشیواش بیشتر از ساکتها حرف میزد؛ چون گاه حرف از تنِِ آدم در میزند!
بگذرم! سیاسیمیاسی بلد نیستم! مدیر هم در برابر پارهای حاشیهسازیهای حاشیهسازها در طول فکرت، بسیار سکوت کرد که صحن مدرسه، اندیشناک بماند، نه آنگونه که میخواستند به حاشیه ببرند.
پیلم
ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژهی لرگدار را.
حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی میکردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوستکَن.
چون در پیِ «لَملِوارِ» تمِشمَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازینرو شده پَیلم.
البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشهاش چیزی دیگری باشد و من نمیدانم.
بحث ۱۵۱ : برداشت شما از این دو بیت مولوی در دفتر دوم مثنوی چیست؟
۲۲۷ | من نکردم با وِیْ اِلّا لُطْف و لین | او چرا با من کُند بَرعکسْ کین؟ | |
۲۲۸ | هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد | وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین کُند |
مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸ – اِلتِزام کردنِ خادمْ تَعهّدِ بَهیمه را و تَخَلُّف نِمودن (منبع) یا این (منبع)
این پرسش، جهت گفتوگوی ۱۵۱ ، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود
پاسخم به بحث ۱۵۱
ابتدا شرح ڪوتاه چهار مصرع:
«من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین» : صوفی درین مصرع میگوید من با خادم خودم -ڪه او را پیِ ڪاری فرستاد- فقط مهربانی ڪردم و نرمی نمودم.
«او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟» : صوفی خود جواب خود را میدهد و میگوید او علتی ندارد ڪه با من بد ڪند و ڪینه بورزد. یعنی انڪار میڪند ڪه خادمش هرگز با او چنین نمیڪند.
«هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد» : حالا صوفی درین مصرع دلیل خود را میگوید. زیرا دشمنیڪردن دلیل محڪمی میطلبد. هم سبب میخواهد و هم سند. سبب یعنی علت. سند یعنی دلیل و حجّت.
«وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند» : یعنی صوفی پیش خود بر این نظر است ڪه حال ڪه نه سبب و نه سند برای دشمنیڪردن وجود ندارد، اصالت همنوع بودن موجب وفا و مهربانی است.
اینڪ نڪتهها:
۱. منظور مولوی میتواند این باشد ڪه همنوع و بنیآدم با هم ربط معنوی و ارتباط روحی دارند. و همین باعث مهربانی بههم میشود.
۲. طبع حشرات گزنده مانند مار و رُطیل، نیش است و قصد شیطان هم فریب و خویِ گُرگ نیز درّندگی. اما آدمی در شرائط عادی با ڪسی عداوت ندارد، مگر آنڪه علت و دلیلی محڪمی بیابد.
۳. روابط انسانها بر اساس علائق روحی و معنوی و مناسبهای فڪری است، اما هستند ڪسانی ڪه این اصل را ڪنار میگذارند و بیجهت با افراد ڪینهورزی و دشمنی میڪنند مانند ابلیس ڪه با آنڪه آدم (ع) به او بدی نڪرد، با وی دشمنی نمود. دشمنی سبب میطلبد و سند. اما شیطان همیشه بیسند و بیسبب با بشر بد میڪند و عداوت میوزرد. پس، بشر مثل ابلیس نیست و نباید باشد.
اشارهی سیاسی: نظام تروریستی آمریڪا و اسرائیل جعلی بیسبب و بیسند به عداوت به ملت ایران مشغولاند زیرا نقش شیطان و ابلیس را بازی میڪنند. اساساً، این دو نظام سیاسی -ڪه هر دو خاڪ بومیان را اشغال ڪردند- موذی و آزاررسان هستند.
۲۵ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
وَثنی!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. وَثنی یعنی دو تا. در دارابڪلا، خیلیڪمتر وَثنی داریم. چون به نُدرت، مردان از تڪهمسری به دو یا سه و چهار همسری _ڪه شرع در صورت رعایت دقیق عدالت همهجانبه مُجاز هم شمرده است_ تمایل پیدا میڪنند. معمولاً عُرف را احترام میگذارند و نیز ترجیح میدهند تڪهمسر بمانند.
وثنی در گویش روستای ما، همان هَوُو در زبان شهریهاست. یعنی اسم و ضمیر دو همسرِ یڪ مرد.
وثنی و وثنویت در یڪ معنای دیگر یعنی مُشرڪ، دوخدایی، بُتپرست و آدم بیدین.
نام دیگر وثنی (یا وسنی یا وصنی) «همشو»ست در لغتنامهی معین.
میانِ وثنیها معمولاً تیرگی حاڪم است. این چشم نداره اون را ببیند. اون از غِظ (=غضبِ) او پُر از گپ و ناگفتنیهاست و این از لجِ او انباشتی از حرف و ناخوشیها.
حتی میان اَفّواه و باور عمومی و تاریخی مردم دارابڪلا، وقتی دو نفر، دو بچه، دو دُڪّاندار، دو نفتفروش، دو باغدار، دو راننده، دو گالِش، دو بزّاز، و خلاصه میان دو دوغفروش رابطۀ تنشی، روابطِ تیرهوتار و به عبارتی مثلِ «سگبامشی» باشد، به آنها به لُغز و متلڪ و طنز و ریشخند و پوزخند میگویند: انگار وَثنی همدیگرند. بگذرم.
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
بحثی در بارهی آبرو
درنگ در نغمه. ۲۱۵
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۱- واژه: آبرو را «عِرض، منزلت، مایهٔ سرافرازی» معنا کردهاند. پس در لغت، آبرو بویِ حیثیت، عزّت و حُرمت میدهد.
۲- انسان از نظر من، ذاتی آبرو دارد. و مؤمنان و نیز درستکاران جهان، علاوه بر آبروی ذاتی، از آبروی اکتسابی برخوردارند که ریختن این منزلت و شرافت، بسی کریه است و ممکن است مستوجب عذاب الیم (=خیلیدردناک) هم باشد.
۳- شخصاً معتقدم هر جُنبندهای در زیر جلد خود، اَسرار و احترام، نهان ساخته است، که هرگز نباید به این حریم جُنبنده آسیب زد که اسرارش بیرون بریزد و قدر و ارزشش تباه شود. انسان خطاکاره، اما خدا خطاپوش.
۴- آیا شنیدهاید زمینی را که خیلیسفت و نفوذناپذیر باشد، و کلنگ در آن فرو نمیرود را «عزّت و عزیز» مینامند؟ آری، آبروی انسان همینگونه است، پس با کلنگِ تهمت، این زمین خدادادی را سوراخ نکنیم. و با بیل اهانتها و دروغبستنها، بر این عزت آدمی جراحت نیافرینیم.
۵- من چون مانند شما همنغمهایهای عزیز، با اعتقادات دینیام زندگی میکنم، استناد مُتقن من، قرآن است که میفرماید: «وَ لقَد کرّمنا بنیآدَم». خدا روحش را در ما دمید و به ما کرامت عطا کرد، این یعنی احترام به نفس.
۶- برای بند ششم مثال میآورم: چرا خدای متعال حکیم برای اتهامزنی به آن عمل «شنیع و کریه» شروط سختی قائل شدند، که باید چهار شاهد با چشمان خودشان صحنه را دیده باشند و با سوگند به قرآن شهادت دهند تا اثبات شود؟ و الا شلاق و تازیانه می خورند. این چیزی نیست جز حفظ آبروی انسان که مایهی اصلی سرفرازی اوست، پس با آبروریزی، موجبات سرافکندگی هیچکسی را فراهم نسازیم. خدا ستّارالعیوب است، چون آبروی بندگان را محترم میشمارد.
۷- خدشه واردکردن منزلت افراد، خصوصاً انسانهای درستکردار، مانند نفوذ مخفیانهی آب به زیر یک ساختمان باعظمت است، اگر ادامه یابد مانند سیل بنیانافکن، آن را منهدم و منهزم میکند.
۸- ریشهٔ آبروریزی چیست؟ یعنی چه عواملی سببساز آبروریختن است؟ به بضاعت اندکم در این فرصت کوتاه، اینهاست: حسادت، بیتقوایی، بیپروایی از خدا و روز حساب، کینه، تسویهحساب شخصی، انتقامجویی، رقابت کاذب، هوسهای خیالی، شیطانزدگی، بدتربیتی، سادیسم، آزاررسانی، تحریک دیگران، وابستگی به مقام و پول و مکنت، و در یک کلام «جدا از خدا» زندگیکردن.
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
اَعمال و اِنعام
۲۱۶
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا
گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی
شیخ مصلحالدین سعدی
شرح و نڪته: جدا از آرایههای قشنگ ادبی و نیز پیامهای ژرف این غزل -ڪه دهها راز و اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲رو ۳ این غزل، دستڪم سه پند میدهد به نظرم:
یڪی اینڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوفورجاء، و نیز خضوعوخشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪدهی عشق، زاویه، رباط، صوفیمسلڪ، و نیز شعَف و شوق- بههرحال روز رستاخیز فرا میرسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی میگردد.
دومی اینڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپسدادن و بازگویی و حسابڪتاب- آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا میگیرد؛ اما سعدی از روی فروتنی میگوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده میشود چشم و گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر آفریدههایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همهی ما نزد خدای متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.
سومی هم اینڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بندهی دستخالی، پیوند میزند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر میدهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی میبرَد.
۲۷ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقا.. این نوشتهی شما -که وعده کردی سلسلهنوشتار باشد- دستکم دو چیز را به خواننده منتقل میکند: یکی اتوبیوگرافی (=زندگی خودنوشت) خودت را، دیگری بخشی از تاریخ عمران و آبادانی روستا را. میتوانم خوانندهی این سری از نوشتههایت باشم که وقتی میخواهی با فکر و فکرت قلم بزنی، رسا و گویا مینویسی.
اساساً نوشتن یک هنر است که سه ضلع از اضلاع مختلف آن این است: هم نویسنده را ورزیده میکند، هم موضوع و مسأله را ورز میدهد و هم خواننده را به دانش و یا مطلب متصل میسازد. پس قلم، آمیخته است به علم، تجربه، انتقال، ثبت و رسانِش دانش. بگذرم. درازگویی کردم...
بحث ۱۵۲ : برداشت شما از این تصویر زیر چیست؟ در واقع درین بحث، طرح پرسش نیز به پاسخدهندگان واگذار شد. این مبحث، جهت گفتوگوی ۱۵۲، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
دکتر محمد مصدق. مهندس میرحسین موسوی. بازنشر دامنه
پاسخم به بحث ۱۵۲
پاسخ من به بحث سنجاقشده، هفت پرده دارد. یک پردهاش را که بگشایم این است:
پردهی اول:
هر دو -جدا از سایر ویژگیها و با پرهیز از داوریها- بهشدت یکدنده بودند؛ مرحوم دکتر محمد مصدق در درون ساخت قدرت و مهندس میرحسین موسوی در بیرون ساخت قدرت.
نکته: سیاست، مانند تریلر ۱۸چرخ ماک، ۲۱ دنده است، نه یک دنده. آنهم اگر گیربکس روغنکاری نباشد و سردنده هم خورده شود و راننده هم، پایهی یک نداشته باشد، دیگر خیلی واویلاست؛ واویلا.
پِشتِیمپَلی را میشکافم
۱. این لغت محلی، ترکیبیست. پِشتِیم همان پُشترو است، و پَلی همان پهلو، واژگون و وارو. و جمع هر دو میشود زیرورو کردن. زیروزبَر کردن. با چند مثال روشنتر میکنم:
۲. وقتی شئای سنگین و حجیم باشد، در زبان محلی به حالت انکاری میگویند این را مگر میشود پِشتِیمپَلی کرد؟
۳. وقتی به خواروبار فروشی میروند، معمولاً متاعها را پِشتِیمپَلی میکنند تا ورانداز کنند و چکوچونه بزنند و سرآخر اگر صرفه داشت، بخرند.
۴. وقتی موقع انتخابات میشود، رقیبها از سرِ بهدر کردنِ رقیب، به پِشتِیمپَلی کردنِ اسناد و مدارک و شایعات علیهی همدیگر روی میآورند؛ البته نه همه؛ پارهای از آنان.
۵. متلک هم بهکار میرود؛ مثلاً اگر یک فردی خیلیخیلی چاق باشد از اطرافیان ممکن است متلک و لُغُز بشنوَد که چهجور خودش را پِشتِیمپَلی میکند.
۶. راحتترین و لذیذترین پِشتِیمپَلی، تخممرغ نیمرو درستکردن است و اُملت. نه البته اُملتِ ژوزف استالین! و نه اُملتِ شاهزاده هملتِ! شکسپیر.
۷. اساساً پِشتِیمپَلی کردن و زیروزبَر کردن در سیاست چیز خوبی نیست، عایداتی ندارد؛ چه آقای شیخ مسیح مهاجری روزنامهی «جمهوری اسلامی» ایران باشد، چه آقای حسین شریعتمداری کیهان باشد و چه آقای سعید حجاریان روزنامهی صبح امروز آن زمان!
«من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. بعد از مصاحبهی یورگن هابرماس، دومین مصاحبهی مهمی ڪه امسال خواندهام از آقای مهندس بهزاد نبویست. فرازهای زیادی داشت، اما ترجیحاً این فراز را میآورم و چند نڪته میگویم:
«من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام، ضد تمام انقلابها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب ڪبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، ڪوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام اینها شدم.... خصوصاً اینڪه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلابها بهتر میدانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یڪ روز نبوده است ڪه ما انتخابات نداشته باشیم. »
نڪتهها:
یڪم: آقای نبوی درین بیان، ضدِّ «انقلابی» شدهاست ڪه خود در ایجاد و استقرار آن نقش داشته است. هم زندانی شاه بوده و هم دستاندرڪار نظام. پس؛ این گفتهاش نشان ندامت و پیشمانیست. و این البته حق آزادی اوست ڪه چنین نظری (ولو خطای بارز) داشته باشد.
دوم: ضدِّ «انقلاب»های سایر دنیا شدن، یڪ معنایش این است ڪه آقای نبوی خودش را بر جای مردم آن ڪشورها میگذارد و بر ارادهی آنان خُرده میگیرد. خرَد نبوی نمیتواند جای خرَدجمعی ملل انقلابڪرده بنشیند.
سوم: آقای نبوی ریشهی تئوری انقلاب و حقِ انقلابڪردن مردم را میزند، حال آنڪه اسلام، انقلاب علیهی حڪومت جائر و ستمگر مثل رژیم محمدرضاشاه پهلوی را برای مردم ستمدیده و مبتلا به جائر، روا و حتی شاید تڪلیف شرعی میداند. مخالفت با این حق سیاسی مردم در زمان ضرورت انقلاب، مخالفتی پذیرفتنی نیست.
چهارم: احتمال میدهم جناب بهزاد نبوی با این سخن، خواسته نسل جدید را از چیزی به اسم «انقلاب علیهی انقلاب» برحذَر بدارد و حتی مُخیّلهی آنان را از گروِش به این اقدام و الزام، محو ڪند و ایشان را به سمت روشهای جایگزین تارومار نماید.
پنجم: چه ضدِّ «انقلاب»شدن را به معنای مخالفت با تئوری (=نظریهی انقلاب) بگیریم، چه آن را به مفهوم ضدیت با اصالت و محصولات انقلاب، چه مخالفت با مظاهر انقلاب و نیز چه پرهیزدادن مردم برای چنین اقدامی، این رویڪرد یا دیدگاه تازهی آقای بهزاد افق (=دورنمای) روشنی ندارد و جنبهی ذوقی دارد تا اندیشهای. ڪشورهای ڪه انقلاب را تأخیر انداختند اسیر جنگ و اشغال شدند، مانند عراق، افغانستان و یوگسلاوی و پاناما.
اشاره: برای آقا بهزاد نبوی ۷۷ ساله -ڪه قدی خمیده یافته و طعم زندان جمهوری اسلامی را نیز بعد از بحران ۸۸ چشیده- آرزوی سلامتی و بقا بر عقیدهی انقلابی دارم، نه مڪافاتِ ندامت و پشیمانی.
تبصره: مردم ایران آرزویی دیرینه دارند، انقلاب اسلامی -این امانت الهی و نعمت درخشان ملت- را به انقلاب امام مهدی موعود (عج) پیوست و پیوند دهند.
۲۸ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقا...
۱. بله درست فرمودی؛ مخالفِ برخی دیدگاههای همدیگر بودن، جزوِ طبیعیات حیات بشری و روابط اجتماعی است. دو انسان اگر علاوه بر اشتراکهای فکری، در پارهای امور متفاوت نیندیشند، گویی دو سنگاند کنار هم؛ به قول قشنگ محلی: دو خاشکِچو.
۲. جملهی مورد استنادت در ابتدای پاراگراف (=بند) دوم، از من نیست، از خودِ آقای نبویست؛ که برگزاری انتخابات طی چهلسال را، از امتیازات و برتری انقلاب اسلامی نسبت به سایر انقلابهای دنیا برشمرده.
۳. جمهوری اسلامی، از آسمان مدیریت نمیشود که بیعیبونقص و به قول محلی: نونتیکه و تماماً برکت خدا باشد. نظام، مولود بشریست، و بشر خطاکار است، پس مولودش -یعنی جمهوری اسلامی- هم در پارهای از پارهها خطاکار است. شکیبایی و به قول مرحوم بازرگان سیاست گامبهگام لازم است تا اوضاع بهینه گردد. البته سهم خارج در ممانعت از تمدنسازی نظام نباید نادیده انگاشته شود.
۴. شما خود در اسبق، مدیر این نظام در گوشهای از خاک گوهردشت میاندورود مازندران بودی. آیا به عنوان یک مدیر، فکر میکنی آنچه در مقام مدیریت انجام میدادی همان مطلوبی بود که در ذهن میپرواندی! یا نه گاه باید مطابق سیستم عمل میکردی. که میکردی. چون مقام رسمی بودی. پس؛ نظام هم همینگونه است. هرچه دستاندرکار آن، سالمتر داشته باشد، پویاتر است و در صحت.
۵. بقیهی نقدهای شما را چون سیاسیمیاسی بلد نیستم! وارد نمیشوم. زیرا زیاد هم سر در نمیآورم ازین چیزمیزها. ممنونم.
«فقط برای خدا»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعهخاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزهی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد. در این (منبع). درین آیین، چیزیڪه بیشازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشتهاش. (عڪس زیر)
رونمایی از کتاب «فقط برای خدا»
من البته در یڪی از سلسلهنوشتارهایم با عنوان «در مدرسهی سلیمانی» -ڪه در مدرسهی فڪرت نیز منتشر میشد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنریتصویری درج شده است.
قضیه چی بوده؟ این بوده:
در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دستاندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأیدادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪموبیش آن را میدانند و از بَرند.
حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامهی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیتنامهی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناحها دخالت نڪنند.»
نڪته: ندارم! چونڪه سیاسیمیاسی بلد نیستم!
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقای...
چون از مدیر خواستی نظر دهد، نظر میدهد؛ وگرنه دأب مدیر درین گونه چالشهای طبیعی داخل صحن علنی مدرسه در دخالتنکردن و سکوت است. چون اساس کار مباحثات هم، روشنیبخشیست، و هم در لابهلای آن، میزانی از تنش نیز، طبیعی. چنانچه خود -به زبان صمیمی- بچهآخوندی، خوب میدانی که طلبهها در حوزه معمولاً هممباحثه دارند، سه الی چند نفر. حلقه میزنند در گوشهایی، در حجرهای و حتی جایجای حرم و در قناس و کُنج مسجد و مدرسهای، آنقدر داغ میکنند بحث را، رهگذاران که میگذرند، خیال میکنند با هم دعوا و مرافعه میکنند. حال آنکه مناظرهی علمی میکنند و سر آخر باهم چای مینوشند و گپوگفت و تمام.
اینک چند نکته:
۱. به نظر من درین مدرسه هیچ عضوی در پیِ این نیست که عضوی دیگر را خاموش کند و زبانش را ببندد و قلماش را بشکند. نه؛ حتی هیچ عضوی از چنین حقی برخودار نیست که عضوی را وادار به ننوشتن و نظرندادن کند. این، رفتار نه فقط وجود ندارد بلکه خیلی هم قباحت دارد و نزد همگان زشتیاش بدیهی و آشکار است.
۲. من تردیدی ندارم که اعضای مدرسه، همواره از سرازیرشدن نوشتههای همدیگر در صحن مدرسه خرسند میشوند. نمونهی دمدستی اینکه وقتی عضوی از جمله خودت، چند روز فرصت نکند متن و نظری در این تالار فکرت بنویسد، برای اعضا انتظار ایجاد میشود که چرا فلان عضو چند روز است چیزی ننوشته است.
۳. بنابراین؛ چنانچه نامت «صدر» است، باز نیز سعهی بیشتری ببخش به وجودت، و چالشها و تنشهای درونبحثیِ اعضایی که با آنان هممباحثه میشوی، همچنان مانند همیشهات، طبیعی بدان و نیز جزوِ جداییناپذیرِ آن.
۴. از نظر من، در آن متن شما به هیچ عضوی از مدرسه اهانت و توهینی نشده است. اما اگر برخی از اعضا بر متن شما انتقاد کردند، منطقیترین راه همان جوابنوشتن منطقی است و نقدونظر کردن. بنای مدرسه بر بحثکردنهای جدّی و چالشی است، نه صوری و تعارفی.
۵. یک کشکولی هم بگویم: اگر دیدی مثلاً عضوی تابِ نوشتههایت را ندارد؛ شما همین را علامتِ تستِ آزادی آن فرد بدان که تا چه میزان در ادعایی که دارد، راستیآزمایی میشود.
۶. بر عقلهای سلیم روشن است مدرسهی فکرت، دربردارندهی همهنوع افکار و سلایق است. در واقع نمونهایی از جامعهی متکثّر ماست. از هر جناح، فکر، صنف، شهر، حتی کشور. و اگر نام اعضا و شهرشان را اسم ببرم شاید نیمی از استانهای ایران را دربربگیرد.
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
بحث ۱۵۳ : برداشت خود را از آیهی ۶ سورهی لقمان بیان کنید. یک پرسش از چند پرسش در بارهی این آیه، میتواند این باشد: امروزه با چه «لَهْوَالْحَدِیث»ها (=افسانههای بیهوده و سخنان یاوه) و خُرافههایی در جامعه روبرو هستید؟ و علت گسترش خرافهها چه میتواند باشد؟ نمونههایی را نقل و یا نقد کنید.
متن آیهی شریفه و ترجمهی شیخ حسین انصاریان درج میشود:
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ.
«و برخی از مردماند که افسانههای بیهوده و سخنان یاوه و سرگرمکننده را میخرند تا از روی نادانی و بیدانشی [مردم را] از راه خدا گمراه کنند و آن را به مسخره بگیرند؛ اینانند که برای آنان عذابی خوارکننده خواهد بود.»
این مسأله و پرسش، جهت گفتوگوی ۱۵۳، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۵۳
لهو، هر چیزی را شامل میشود که آدمی را از کار مهم باز بدارد. اما لهوالحدیث سخنی را میگویند که به موجب آن آدمی از حق بازداشته شود و به قول صاحب «المیزان»، فرد را به جای حق، به خودش مشغول سازد. کمترین بازتاب آن این است که انسان به یاوهگویی و بیهودهگویی کشانده میشود و سرانجام دچار فسق و فساد میشود.
حتی یک بُعد بسیارزشتِ لهوالحدیث این است که از طریق آن مانع از شنیدن حقایق و آموزههای راستین میشوند. نمونهاش مشرکان مکه که به کمک افسانهها و اباطیل، سعی میکردند مردم، سخن حق و آیات قرآن را نشنوند که به آن ایمان آورند. هدف اصلی آنان این بود که خلل در ایمان و باور مؤمنان و تازهمسلمانان ایجاد کنند.
سبیل در این آیهی مورد بحث، از نظر علامه طباطبایی، «قرآن» است که حاوی «معارف حقیقی اعتقادی و عملی» است.
خود قرآن درین آیه میگوید این تیپ افراد، لهوالحدیث را بهکار میگیرند که بتوانند در باورها رخنه کنند و سستی پدید آورند.
در واقع کسانی که خریدار سخنان بیهوده و یاوهاند، هدفشان مبارزه با حق است و مقابله با حقمداران.
از نظر من خرافه و یاوه دوشبهدوش هم میروند. و یکی از اصلیترین مروّجان خرافه، مادِحان هستند که مدّاحی را سکوی ارتزاق خود کردهاند و هرچه بیشتر ببافند گویا خریداران افزونتری دارند. (منهای ذاکرینی که اهل بدعت و دروغبافی نیستند) اما آنان -مادحان خرافهباف- آنقدر پیش تاختند که مَقتل سیوچند صفحهایی عاشورا را از سیهزار صفحه هم افزونتر کردهاند و همچنان میبافند و میافزایند. بگذرم.
پاسخ:
دیروز، عصر جمعه بر من چه گذشت!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سالونیم. حجةالاسلام باقریان درس میداد. آرام، با صدای خفیف، شمردهشمرده. وقتی ڪمی صدایش را جَری میڪرد، در گونهاش شڪافی میافتاد ڪه جذبهاش، مستمعان (فارسیاش قشنگتر است: شنوندگان) را به خود جلب میڪرد.
غرَض! یڪ روز سرِ درس، حافظهاش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد، بهطور دقیق ڪه نه، نمیدانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به زنجیر بڪشید.
این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:
اگر مطلب یادش رفتهاست، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را زنجیر و نزد خود نگهداری ڪرد. و نیز به ما یاد دادهباشد ڪه با نوشتن ڪاری ڪنید دانش شما از دست نرود.
بگذرم او بعدها در دههی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزهی علمیهی نور گرگان شد؛ مدرسهی آیتالله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانهاش ڪنار مدرسهی نور میهمان شدهبودیم، وز گشادهروییاش دلشاد.
پیش از اینڪه این توصیهی زیبا را بشنوم، از نوجوانی اهل ڪتابخواندن بودم و ذوق یادداشتنوشتن هم داشتم. خصوصاً در محلی بزرگ شدهبودم ڪه ڪمی پس از آغاز جمهوری اسلامی ایران، توسط حاجآقا صادقالوعد و سایر دستاندرڪاران، ڪتابخانهی اَمانی تأسیس شده بود ڪه دسترسی به ڪتاب را بر مردم مُیسّر (=آسان) ساخته بود. اما با این سفارش ڪه آنروز با آن اتفاق، آقای باقریان برای ما از امام صادق (ع) به ارمغان آورده بود، بیشتر و شائقتر بر نوشتن (به معنی یادداشت مطالعات) شدم.
عصر دیروز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم دادهبود- ذهنِ مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با باران، ببارم! همینها و فراوانچیزها در ذهنم جمع شدهبود و صفبهصف رژه میرفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست میدارم. اساساً ڪیست ڪه رعدوبرق را دوست نداشتهباشد!
پس از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمدهبود- آمدم روی یادداشتهای قدیمیام؛ البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه مینویسم. خلاصهنویسیهایم بوده از «تقریرات استاد بدیعالزمان فروزانفر». این، از صفحهی ۳۸ آن؛ فشردهاش را تدوین میڪنم:
«ابو هُریرهی دوسی» ناهارش را پیش معاویه میخورْد ولی نمازش را پشت امام علی (ع) میگزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل- این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰست، ولی برای آخرت، علی.
نڪته: خود بنگارید!
تبصره: به قول آقای «میم. مؤید»، نویسندهی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیموآز مسلمانی مینمودند.
آری؛ همڪلاسیهای نغمه فڪرت! آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و شڪار میڪردند و به اردوگاه خود میبردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه. درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمیگذاشتند. آن، خداست ڪه از سرِ وفور رأفت، توبهپذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و امویها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمیگشت، عاقبش یا گور بود یا گوربهگوری (=نبشِ قبری و بیمزاری) و یا دربهدری بود و و تبعید و نفیِ بلَد. بگذرم. بگذرد.
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
وقتی میبینم کسی ادیبانه حرف میزند، میفهمم که در حال ارتقای روحی قرار دارد و ارتفاع معنوی. ممنونم از حسوحالی که از طریق واژگان به سوی مخاطبانت پرواز میدهی. وقتی میبارم، آرام میشوم و عادی؛ چنانکه آسمان پس از بارش، صاف میشود و لاجوردی.
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. دیروز ترجمهی مقالهی مفصّل «یووال نوح هراری» استاد تاریخ در دانشگاه عِبری اورشلیم را خواندم در این (منبع) ڪه برای «فایننشنالتایمز» از اوضاع امروز و فردای جهان نوشت. خواستم بهعلت بااهمیتبودنِ این مقاله، خوانندگان را درین متن شریڪ ڪنم. مطالب داخل گیومه «...» از اوست.
وی برین نظر است ڪه بهزودی همهی ما تحت نظر قرار خواهیم گرفت و مهمتر اینڪه «هیچیڪ از ما دقیقاً نمیدانیم چطور ما را زیرِ نظر گرفتهاند.» زیرا «فناوری نظارتی با سرعت سرسامآوری در حال پیشرفت است.»
او با توجه به واقعیتهای این روزهای جهان -ڪه از یڪ بیماری مشڪوڪ در ووهان آغاز و در ڪمترین زمان، بهسرعت باد عالَمگیر گردید- جهانی را فرض ڪرده است ڪه در آن دولتها، همهی شهروندان را موظف به استفاده از «دستبند زیستسنجی» میڪنند و دائم شهروندان را ڪنترل مینمایند تا سلامت، و در حقیقت بقای زیستن را با دستور و نظارت، تأمین و تمهید ڪنند؛ به آن حد از نظارت و ڪنترل، ڪه پیش از آنڪه خودِ شهروند بفهمد، دولتها باخبر میشوند ڪه «چه ڪسی بیمار است، ڪجا بودهاست، و با چه ڪسی دیدار ڪردهاست»؛ تا ازین طریق، زنجیرهی انتقال بیماری را «ڪوتاه و حتی ڪلاً پاره ڪنند.»
او سپس به جنبهی منفی آن میپردازد و به این نتیجه میرسد ڪه «این امر به نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪی مشروعیت میبخشد.»
آنگاه به نقد دولت ڪنونی آمریڪا وارد میشود و میگوید: «این دولت، بهوضوح به همه فهمانده ڪه به عظمت آمریڪا، بسیار بیشتر از آیندهی بشر اهمیت میدهد.»
نوح هراری در این مقالهاش حتی از یڪ سیاست مخفی رژیم جعلی اسرائیل پرده بر میدارد ڪه در پی آن بنیامین نتانیاهو، به «سازمان امنیت اسرائیل» اجازه داد ڪه از فنآوری نظارتی -ڪه همیشه از آن برای ردیابی و ترور مبارزان جبههی مقاومت استفاده میڪند- برای «ردیابی بیماران مبتلا به ویروس» استفاده ڪند. و وقتی ڪمیسیون پارلمان این رژیم، با این اقدام موافقت نڪرد، او «با صدور حڪم اضطراری حرفش را به ڪرسی نشاند.»
چهار نڪته مینویسم و بس:
۱. جهان -چه مدرن و پیشرفته و لیبرالش و چه به قول آنان جهان سوم و عقبماندهاش و در حقیقت عقبنگهداشته شدهاش- اندڪاندڪ طی دههی گذشته با نصب دوربین در خیابانها، فروشگاهها و جایجای ڪشور و حتی در توالتها و آسانسورها بشر را آنبهآن میپایند؛ حال با ورود فنآوری نوین و پایش و ڪنترل ۲۴ ساعتهی هر شهروند، دیگر غوزبالایغوز میشود و بر چهرهی دروغین جهان لیبرال! خش میافتد ڪه خیلیوقت است افتاد و آگاهان باخبرند.
۲. حتی ڪشورهایی ڪه پُز میدادند آزاد و لیبرالاند، زودتر از همه به این فن ّو عمل، روی آورده و میآورند. آمار چندسال پیش نشان میداد انگلیس بیشترین دوربینهای نظارتی خیابانی را دارا بودهاست.
۳. دوربین البته در جای خود خوب است، زیرا هم از امڪان وقوع جُرم میڪاهد و هم اگر جرمی و یا اتفاقی رخ دادهباشد ثبت میسازد و داوری در بارهی آن را آسانتر. اما پایش دائمی شهروندان، منجر به مخدوششدن آزادیها و ازجمله آزادی سیاسی میشود.
۴. با این چشماندازِ نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ، به نظر من فقط باید قانون اساسی قویی داشت و نیز فرهنگ و آداب شهروندی بالا و والا. تا هم دولتها و هم ملتها با تعامل قدرت و جامعهی مدنی پیش بروند؛ وگرنه هرگونه اختلال درین روند، چه از سوی قدرت و چه از سوی شهروند (=سیتیزن) موجب بازایستایی و ویرانی تمدنی میشود.