فقیهِ قائم
به قلم دامنه. به نام خدا. بخش اول. قسمت اول. این بحث را عصر امروز در مدرسۀ فکرت نوشتم: علامه محمدرضا حکیمی در صفحهی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جملهای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام میگیرم. او اسلام را اینگونه میخواهد: «اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت.» از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.
امشب، سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ میگذرَد. هماو که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشهسرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان میدانم_ سعی میکنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خطدهندهی مبارزان و مقاومتگرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسمالله.
قسمت دوم: وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعدکردن علامه چنین گفت: «فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. بهخصوص در حوزههای علمیه. نه اینقدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همهی اینها، اهل، هستند؟» (ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلینیا)
قسمت سوم: امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیتالله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمیدهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» (ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور)
قسمت چهارم: سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رسالهی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصور). این تعبیرٍ تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان میکردند، زیر سؤال برد.
قسمت پنجم: وقتی برخیها میخواستند خط مبارزهی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیتالله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت: «من فعلأ از این ناحیه [مؤسسهی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمیکنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبهها، دارالتبلیغ را میکَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» (ص ۱۰۳ دایرةالمعارف مصور)
قسمت ششم: مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام میگفت امشب در خانه زیارتنامه بخوانید. امام میگفت: «مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.» (ص ۱۳۸ دایرةالمعارف مصور). امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آنکه رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیهی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیهالسلام_ میرفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمیداشت.
قسمت هشتم: علما و طلبههای نجف بیش از هر چیز به درس بهاء میدهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزهی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچهای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. بهطوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد.
قسمت نُهم: در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزههای علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» کتاب چاپ شده بود و آمادهی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» (ص۱۶۰ دایرةالمعارف مصور)
قسمت دهم: امام در دو جبهه مبارزه میکرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت میکرد و از سوی دیگر با کارتر شراب مینوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسانتر از مبارزه با «مقدسمآب»ها میدانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر اینچینی سدّ راه شوند. اما خوندل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد.
(بخش دوم: اینجا)