مدرسه فکرت ۵۱
آنارشیگری
پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم میآید، ذهن همگان به دمِدستیترین تعریف آن یعنی هرجومرج ڪشانده میشود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژهی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطهگری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن و سمن (=سازمانهای مردمنهاد) هستند. بگذرم.
خواستم بگویم من مدتیست به پدیدهی فراگیر، فڪر میڪنم ڪه نسلهای جدید در گسترهی جهانی، به نوعی آنارشیگری را دنبال میڪنند، بیآنڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمیتوانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمیخواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره میشویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.
نڪته: من بارها به افرادی بر میخورم ڪه وقتی ڪمی میشڪافم میبینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوهی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینهی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشیگری شباهت میزند. امید است، نسل تازهی ما با خویشتنداری و بردباری و درجهی بالایی از دانایی، آیندهساز بماند. زیرا آنان ڪه میآیند، روزی هم میروند. جهان یعنی آینده و رونده.
۱۹ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیهی من هم نیست اساساً به قصد قانعڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم، اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال میآورم:
۱. در دههی پنجاه هرچه میڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.
۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دههی پنجاه بر شیوهی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار میڪرد، امام هرگز قبول نمیڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیتههایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمتآمیز پیش میبرد.
۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط میگرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتشزدن ڪارِ درستی نیست و انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.
درڪِ زودرَس
پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سالها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آلاحمد خوانده بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.
نڪته: نمیدانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیهی درڪِ دیررَس نباشند، دادههای خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- بهدرستی میرسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان دادهها، نهادهها و بازخوردها.
افزوده: هرگاه میان دادهها، نهادهها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد میشود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید میآید.
توضیح: دادهها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهادهها یعنی پردازش دادههای مردم توسط حڪومت و تبدیل دادهها به قانون و جوابهای رضایتبخش. بازخوردها یعنی واڪنشهای مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر دادهای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.
۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام. تیلوتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه درهبهدست ایستادهام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.
آداب قاجاری!
پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجیخان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه میزند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبداللهخان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجیخان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:
نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگیاش نام
نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُوآن بود، گویا در فڪر و ذهن عدهای از قدرتلیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پارهایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب میڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزهروز با خودِ خواننده.
پاسخ
سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراجالسعاده» -ڪه در اڪثر خانهها موجود است- در مقدمهاش دو صفحه در وصف فتحعلیشاه مطلب مینویسد و چنان هم مینویسد ڪه اگر اسم فتحعلیشاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف میڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» میخواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش میگوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب دادهاند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓
پاسخ
جناب! سلام
عصر پنجشنبهی امروزتان به خیر باد. اهلالقبور ڪه رفتی به یادمان باش. یا به قول فریدون آسرایی: هر جا دیدی پرندهای لونه به جز قفس نداشت، به یاد من باش.اما بعد. من، شما و هر اهل نمازی در تشهّدِ نماز چه پیام ژرفی را بهخوبی آموختیم: «وَ أَشهَدُ اَنَّ مُحَمَدًا عَبدُهُ وَ رَسوُلُهُ». این یاد میدهد محمد (ص) با آنهمه منزلت و قُرب تا قابِ قوسین، درین عبارت اول بندهی خدا و آنگاه فرستادهی خدا است. یعنی عبودیت رسول خدا، مهمتر از پیامبری اوست. درود. پس، همانطور ڪه خودت بهتر از من میدانی، اسلام، درست میآموزاند، اما این دیگران هستند ڪه از سرِ هر حسّ، یا اُلفت، یا قداست و یا در بدترین حالت غُلوّ و خیالات، افراد جامعه را تا هفتآسمان هم میبرَند. امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- چه خوب به مرحوم فخرالدین حجازی تذڪر دادند ڪه مرا آنگونه نستایند. بگذرم.
خارج و داخل؛ تحلیل من
دو چیز درین روزها ذهنم را بیشتر به سوی خود ڪشاندهاند: ۱. تشخیص مصلحت در داخل. ۲. توطئه در عراق. در اولی بر این نظر هستم ڪه مجمع تشخیص مصلحت نظام -ڪه اساساً برای جایگزینڪردنِ مصلحت بر هر امر دیگری است- مصلحتها را ڪنار گذاشته و به چیزهایی اصرار دارد، ڪه خود بیشتر موجب مَخمصه است، تا رهایی نظام از گرههای ڪور.
آنها آنجا جمع شدهاند ڪه مصلحت مردم و نظام را به عنوان ثانویه، حتی جای شرع -یعنی احڪام اولیه- بگذارند. اما گویا آنان هم میترسند مصلحتها را به رأس نظام پیشنهاد ببرند. این خود، یڪ مخمصه است. امید است «سنا»ی نمایشی نشود. شدهاست!؟ نه! گمان نڪنم!
در دومی تحلیلم این است جریان بداندیش غرب، به این نتیجه رسیده است، خاڪ عراق محیط استراتژیڪ ایران شده است و باعث تسلط آن بر منطقه. و مطالعات چند روز اخیرم روی رویدادهای عراق مرا به این فڪر ڪشانده ڪه به نظر میرسد یڪ زنجیره اتفاقات قرار است رخ دهد. اگرچه من هنوز هم معتقدم دست ایران برتر است، اما دسیسه، دسیسهای پیچیده و بویناڪ است. این حدس تحلیلی من است، ڪه خطای برآورد در هر تحلیلی امری بدیهی و طبیعی است.
نشانه، اشاره، گزاره
نشانه: یڪ آقایی ڪه در مشهد نمازجمعه میخواند (شما بخوانید بر آن خِطّه برای خطِ خود حڪومت در حڪومت میرانَد) دیروز از قلعهی ایمنُ، ولایتُ، دیوارِ بلندُ، دروازهی بزرگُ، دشمنُ، انتخاباتُ، واردُ و چیزهای دیگرُ و نگفتههای محفوظ، سخن به میان آوُرد.
اشاره: گویا از دیدِ برخیها هرچه ناخوشیست! از طریق انتخابات وارد سیستم میشود و هر چه خوبیست از ناحیهی انتصابات. اما یادشان رفته وقتی هاشمی شاهرودی آمده بود، گفته بود «ویرانه» تحویل گرفتم، ولی خود، آن قوه را ویرانتر از عصر شیخ محمد یزدی ڪرد. و حالا هم ڪه آقای رئیسی آمده، تازه شروع ڪرده به فسادهایی ڪه در عصر شیخ صادق لاریجانی درین قوه، فوَران زده. امید است جناب ابراهیم رئیسی درین مبارزه با فساد! خدمت به مردم را برای خود به یادگار گذارد و جبران مافات نماید.
گزاره: البته الان دانشآموز پایهی راهنمایی هم بلد است رهبری ڪه در نظام جمهوری اسلامی انتصابات میڪند، خود از طریق انتخابات، انتخاب میشود؟! حتی امام خمینی فرمودند حڪم ولیفقیه پس از رأی خبرگانِ منتخبِ ملت، «نافذ» است. حال، حرف آن آقا، تردیدی نیست ڪه سُست است. زیرا، گویا، خیال بر او غالب آمده، چون در اسم، هم «علَم» را دارد! و هم هُدیٰ را، هرچه میخواهد بگوید. اما او در مُسمّا، نه این دارد و نه آن را.
ما دارابڪلاییها به افرادی ڪه لیلِم میرفتند و لَملِوار را آتش میزدند و یا از بِن درمیآوردند، میگفتیم: رفته تاشِش؛ رفته لیلِمتاشی. چُنین حرفهایی از نظر من، جز تاشِشُ لیلِمتاشی نامی برنمیدارد.
حاشیه: انتخابات اخیر انگلیس راستگرایی در مغربزمین را بازهم تڪمیلتر ڪرد. مردم به یڪ معنا به فروپاشی یڪ اتحادیهی بزرگ رأی دادند ڪه قرار بود «ایالات متحدهی اروپا» بشود. زیر قبر آقای ڪارل مارڪس و خانم هانا آرنت و آقای برتراند راسل و آن ابراهام لینڪلنِ قصارگوی آمریڪا چه تفسیر میڪنند، من نمیدانم.
یادآور: انتخابات، نُسخهی تجویز دموڪراسی است. اگر ڪسی از رأی اڪثریت میهراسد، دلیلش این است جرأت گردشِ قدرت میان افڪار متفاوت ملت را ندارد. خاصیت رأی، جابجاڪردن اشخاص است، و نیز فرصت بخشیدن به هر یڪ از انواع تفڪر و گرایش در درون سیاست. اما در نگاه برخیها، این رأیها، تهدید است! چون خود را معیار حق میپندارند. به قول امام خمینی رأی اڪثریت قابل اِتّباع (= تبَعیتڪردن، پیرویڪردن) است، حتی اگر به ضرر خودشان باشد. و یا در تشخیص، خطا ڪرده باشند. بگذرم. تمام.
۲۳ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
زبان مادری؛ توان خیال و قدرت فڪر
پست ۴۸۵ : به نام خدا. سلام. در رمان «مِسیا» چاپ ۱۳۸۸ دریافته بودم ڪه اعراب جاهلی اعتقادشان برین بود ڪه به همراه هر شاعر، «جِنّی» میباشد ڪه اشعار را به او القاء میڪند و از همه چیز او اطلاع دارد.
نڪته: البته این را هم در مطالعات آموختم ڪه هر انسانی در واقع با «زبان اصلیِ خودش» فڪر میڪند؛ یعنی زبان مادری. به عبارت دیگر، زبان انسان فقط برای گفتوگو و رابطهی ڪلامی با دیگری نیست، برای فڪرڪردن نیز هست.
مثال: مثلاً زنِ حضرت لوط نبی (ع) اخبار خانهی او را به ڪافران میگفت. این، یڪ ربط ڪلامی و واسط با دیگران است از طریق زبان رایج آن قوم. اما وقتی مشغول جمعآوری خبرها بود، با زبان اصلی خود روی آن فڪر میڪرد.
نتیجهی اخلاقی: زبان، هم حرف میزند و هم فڪر میڪند. در هر دو جا، قیمت و ارزش و اثرات زبان را باید پاس داشت.
نتیجهی بیانی: پس عربهای عصر جاهلی اشتباه میفهمیدند ڪه میگفتند ڪنار هر شاعر، جنّ است. بلڪه ڪنار شاعر، همان «زبان مادری» است ڪه قدرتِ فڪر و توانِ خیال به او میبخشد.
۲۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام جناب. آنچه من ازین لغت محلی «بِینگِنه» میفهمم این است:
۱. «بِینگِنه» یڪ واژه و ڪلمه نیست؛ یڪ جملهی فعلی است؛ یعنی جملهی فعلیهی نفرینیه، ڪه در دستور زبان، در ردیف فعل «امر» قرار میگیرد.
۲. معمولاً این واژهفعل، با نام «خدا» در اول آن میآید تا نفرین چه جدّی و چه صوری ادا شود. مثال زیر:
۳. مثلاً اگر ڪسی بهفرض در عصر سلطان مسعود غزنوی بود برای فروپاشی سلطنت و نامونشان آن میگفت: خدا تِه اسم رِه بینگنه. یعنی از تاج و تخت بیفتی. اشاره به افتادن، برافتادن. ورافتادن. واژگونشدن. اسقاط.
۴. بینگنه از «بَوی» ریشه میگیرد. مثال میزنم: زنان روستا در نفرین ڪسی ڪه به امر و نهیاش گوش نمیڪند، میگویند: ای اسم گُم بَوی. یعنی اسم تو گُم بشود. بیفتی.
۵. در برخی گویشها بینگنه، دینگنه هم تلفظ میشود.
هجرانِ ابدی
پست ۴۸۶ : به نام خدا. سلام. یکی از سخنهایی که به پیامبر اسلام (ص) نسبت میدهند و حتی بسیار بد معنی شده است، حدیث «عَلَیْکُمْ بِدینِ الْعَجائِزِ» است. یعنی بر شما باد دینِ پیرزنها.
جدا از آنکه شهید مطهری برین نظر است که این حدیث در هیچ کتاب شیعی و سنی نیامده، اما گاهبهگاه به آن برمیخوریم. خواستم روشن کنم اولآنکه عینالقضات همدانی این حدیث را به معنای عجزِ در فهم تفسیر کرده است، نه پیرزن. یعنی چون خدا کمال مطلق است، در فهم آن عجز داریم. دوماینکه عُرفا ازین موضوع به عنوان «هجرانِ ابدی» تعبیر میکنند؛ زیرا بشر در فهم ذات اَقدس حق، عاجز است.
عجوز در لغت یعنی بسیارعاجز، که مبالغه در عجز است، نه به معنای پیرزن. به قول دکتر دینانی، التزاماً به پیرزن نیز به دلیل ناتوانی عجوز میگویند، نه اینکه این حدیث به معنای پیرزن باشد.
نکته: در اینجا کاری به اصالت حدیث ندارم، در تخصص من هم نیست، اما بر این نظرم که عجز در فهم یکی از سرفصلهای زندگانی بشر است، خصوصاً بشر امروزی؛ که هرچه زمان میگذرد مشغولیات غیرفکریاش پیچیدهتر و بیشتر از اشتغالات فکریاش است. دنیای دانایان، دنیایی نایاب نشده است، اما کمیاب چرا. انشاءالله، دانش و ارزش را به دست آوریم، به هزاران دلیل. چراکه این دو است که آدمی را پیش میبرَد. اگر در عرفان، هجران ابدی مزّهای ویژه دارد، ولی در دانش چنین هجرانی، خسران میآورد. بگذرم. نمیدانم رساندم یا نه.
۲۵ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام. لازم دیدم نقدم را بنویسم.
۱. تعبیر «آلن بَدیو» ڪه یڪ نئومارڪسیست فرانسه است، معلوم نساختی چه تعبیری است.
۲. در درون جریان اصلاحات افراد نارَس موج میزند، حال آنڪه محمدرضا تاجیڪ در بیان تئوریڪ قضیه، سخن از بلوغیافتگی میڪند.
۳. ایمانوئل ڪانت، منظورش از صغارت این است انسان با روشنگری ازین مرحله بیرون میرود. گمان نڪنم بیشتر اصلاحطلبان حتی یڪ ڪتاب دربارهی عصر روشنگری و مفهوم «روشنگری» ڪه از اصل رنسانس هم مهمتر است مطالعه ڪرده باشند، چه رسد به بیرونرفتن از صغارت (=خُردی، ڪوچڪی).
۴. دگرپذیری «میشل فوڪو»یی، ڪه سخنی مدرن است، همان اندیشهی مدارای مولوی است ڪه اصلاحطلبان و جناح چپ در بیرونراندن غیردموڪراتیڪ ِ جریان راست از قدرت، ڪمی از تمامیتخواهیهای اقتدارگرایانهی جناح راست ندارند. دگرپذیری، رسمیتدادن به دگراندیشی است، حال آنڪه چپ و راست هر دو در ایران، رقیبان خود را تارومار ڪرده و میڪنند و اول آنان را لڪهدار و سپس نابود میڪنند. حتی آقای سیدمحمد خاتمی نیز یڪ فرد از جامعهی مدنی را به درون قدرت راه نداد و بالاتر اینڪه حتی یڪ دگراندیش را به عنوان مشاورش برنگزید تا ازو مشورت گیرد.
۵. چه چپ و چه راست هر دو ڪثرت را نپذیرفتد و صدای خود را میان صداها، برتر دانستند.
۶. سرزمین اندیشگی و معرفتی ڪه تاجیڪ از آن سخن میگوید، یڪ رابطهی به قول خودش دالّ و مدلول است، ڪه جریان اصلاحات نیز مانند جریان راست نسبت به آن بیگانه و بیاعتناست.
۷. خیلی هم درست است جملهی آخر پست شما، ڪه ڪریهترین خشونت، خشونت گفتمانی است. اما از نظر من هم آقای مصباح یزدی ڪه در تریبون نمازجمعهی تهران «گفتمانِ خشونت» را تبیین میڪرد در ڪژی فڪری بود و هم جناح چپ ڪه در برخورد با آقای مصباح، به «خشونت گفتمانی» توسل میجست و به ادبیات سخیف روی میآوُرد. پس، در این فراز هم هر دو تیپ فڪری ازین نمای زیبا -ڪه تاجیڪ با ادبیات خاص خود جانُمایی ڪرده- فاصلهی فراوان دارند.
روشن ڪنم: محمدرضا تاجیڪ در مقطع ارشد، استاد «تئوریهای انقلاب» ما بود. ڪه نمرهی ۲۰ از درسش گرفتم. او هیچ ڪتاب به زبان فارسی نمیخواند. این را گفتم، ڪه رسانده باشم، نسبت به ایدههای تاجیڪ، ناآشنا نیستم.
در پایان، من هم اینگونه معتقدم و جملهام را اینگونه میسازم: خردمندی یعنی گذر از خُردیِ خود. همان صغارت ڪانتی ڪه در پست خود آوردی. یعنی تا انسان از خِرد، بهره نگیرد، از خُردیِ خود بیرون نتوانَد روَد. پوزش ازین ورود.
پاسخ
سلام. محکوم نمیکنم، نفی هم نمیکنم، نقد کردهام. نقد هم از حقوق شهروندی هر ایرانی است که عوامل قدرت را بررسی کند. به لحاظ اندیشه، از «فکر دینی» دفاع میکنم، اما به لحاظ سیاست، از کثرتگرایی دفاع میکنم، مهم خدمت به ملت و رشد کشور و توسعهی سیاسی و تقویت جامعهی مدنی است. هر کس درین راه شایستگی دارد، حق حضور در قدرت سیاسی را دارد.
دینِ من به برداشت من، اجازه میدهد هر انسان خدمتگذاری از این حق برخوردار باشد که بتواند با آزادی و شرکت در سیاست، به میهن و ملت و به دانش و اخلاق و هر آنچه مایهی بقای کشور و مردم است، خدمت کند. قائل به مرزبندی شهروندی نیستم؛ اصالت با شایستگی است نه هیچ چیز دیگر. فرصت برابر برای هر انسان لایق قائلم که به ایران و آینده در هر عرصهای که قابلیت دارد، مدد برساند. نقد جناحها، به دلیل واقعیاتی است که مطالعات و تجربیات به من آموخت. ازینرو با این گمانه که بازگویی آن در صحن مدرسه ممکن است مفید باشد، به بیان آن مبادرت میورزم. ناگفته نگذارم اگر بر کسی سخت هست، میتوانم این نوع گفتارهایم با خیالی آسوده ترک بگویم.
تمامرُخ با مردم حرف میزد
پست ۴۸۸ : به نام خدا. سلام. به نظر من این فراز دعای روزهای پنجشنبه، بسیار ژرف و آرامبخش و توحیدیست. ایام دفاع مقدس در جبهه این دعا را بهتر درڪ میڪردیم، زیرا رزمندگان با همهی عشق و ایثار و با تمام خلوص و پرهیز از استیثار، حال و قال خود را یڪسانتر نگه میداشتند، چراڪه چندقدم بیشتر با معاد و روز حساب فاصلهای نداشتیم و این دعاها تسڪین روح و روان بود. این فراز:
اللّٰهُمَّ إِنِّى بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْڪَ، وَبِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْڪَ، وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ -صَلَّىاللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ- أَسْتَشْفِعُ لَدَیْڪَ.
خدایا! من با گردننهادن به دین اسلام به سوی تو وسیله میجویم و با حرمتنهادن به قرآن بر تو اعتماد میڪنم و به دوستی محمّد، بندهی برگزیدهات -درود خدا بر او و خاندانش باد- نزد تو شفاعت میطلبم.
نڪته: فقیه فیلسوف، صاحب تفسیر تسنیم، آیةالله عبدالله جوادی آملی در ۲۲ آبان امسال در گردهمایی استادان علوم عقلی در دارالقرآن علامه طباطبایی، در بارهی رسول خدا (ص) سخنان تأملبرانگیزی ایراد فرمودند:
«سیدصدرالدین قونوی در شرح ویژگیهای پیامبر آورده ڪه از خصلتهای آن حضرت آن بود ڪه تمامرُخ با دیگران حرف میزد و امروز هم ڪه میلیاردها انسان روی زمین هستند با همین ادب با آنان حرف میزند زیرا رَحْمَةً لِلْعالَمِین است.»
نتیجه: خدا ڪند همهی ڪسانی ڪه درین نظام مردمیِ برآمده از خون شهیدان، قدرتی ڪسب ڪردهاند، وقتی به مردم ڪه ولی نعمت هستند، میرسند، به شیوهی رحمت پیامبر مڪرّم اسلام (ص) رفتار ڪنند و «تمامرُخ» با آنان حرف بزنند و فروتنانه پاسخگوی گفتار و پندار و ڪردارشان باشند. اما حیف! ڪه هواهای نفسانی بر بیشترشان غلبه یافته است و گویا درد و فقر و حقِ مردم برایشان به «ارزَن»ی هم نمیارزد. بگذرم.
۲۸ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام. مرحوم دڪتر علی شریعتی ڪتابی دارد به اسم «به سرِ عقلآمدن سرمایهداری»، احتمال میدهم خواندهباشی. حال، گویا وقت آن رسیده اسم این ڪتاب را بگذاریم: «به سرِ عقلآمدنِ سردمداران»!
پاسخ
سلام. جناب... فڪر پراگماتیستی او بر او این شیوه را ایجاب میڪرد. شاید هم شأن تجارتپیشگی هم در این خصلت بیاثر نبوده باشد. این ویژگی او منحصر به پس از انقلاب نیست، پیش از آن هم از اوایل دههی چهل ڪه نهضت امام رخ داد تا آخر سال ۵۷ چنین روحیاتی در او تموّج داشت.
در مورد پرسش دومات نیز بارها مطرح ڪردم، ڪه دولت ۱۱ و ۱۲ در غیاب یڪ جناح ڪه از قدرت و مشارڪت رانده شد، سر برآورد و جریان خاتمی در به پیروزی رساندن این قماش فڪری ڪه در دامن مرحوم رفسنجانی قد ڪشیدند! و در گهوارهی فرصتطلبی آرام و منتظر خُسبیدهاند، نقش اول را داشت. اما میدانستند ڪه او و قماشش از جناح راست منشعب شدند، نه از جناح چپ.
در واقع جناح چپ و همهی شاخههای متڪثر فڪری جامعه، دستڪم به دو علت در رویڪار آوردن دولت ۱۱ و ۱۲ وارد میدان شدند: ۱. از تڪمیل پازل حلقهی اقتدارگرایی جلوگیری ڪنند. ۲. رد صلاحیت عجیب مرحوم رفسنجانی، آنان را برای تقابل قاطع با ڪاندیداهای مورد نظر شورای نگهبان و مقبول جناح راست، تهییج و حقبهجانب ڪرد.
اما نڪتهی آخرت ایرادش این است، دین است ڪه ایراد ندارد، ایدئولوژیها چون برآمده از ایدههای افراد است، در خود خطا هم حمل میڪنند. این تفڪیڪ را از نظر دور ندار. درود.
پاسخ
۱. زیرا، سیرِ دینورزی را از مسیر سطح به سمت عمق، به عدالت ختم ڪردهای. این یعنی فلسفهی دیانت را دقت ڪردهای. یعنی همان فرمول ڪه: آنچه عدلیست، شرعیست.
۲. زیرا، دست به تطبیق مرجعیت عراق و ایران زدهای. این یعنی به عنوان یڪ فرد مُسلِم به امور مسلمانان اهتمام داری. زیرا یقین دارم ڪه به این هشدار رسول خدا (ص) واقف و آگاهی ڪه فرمودند (به این مضون) هر ڪس به امور مسلمین همت نورزد مسلمان نیست.
۳. زیرا، اتصال و پیوند خودت را از مرجعیت عادل و آگاه نگسستی. به این رویڪرد شیعی و داناییمحور شما غَرّهام. آفرین. شناخت درست شما از آقای سیستانی، شناخت به اُولویتهاست.
۴. اما اطلاعات اندڪ من، به من اجازه نمیدهد از آنچه در ماجرای بنزین در ایران گذشت، داوری زودرَس داشته باشم. دسترسیهای اندڪم مرا باز میدارد ڪه با احساسات تحلیل نڪنم. شما به من یڪ جنبش بینای مدنی نشان بده تا من هم به عنوان یڪ منتقد، با رعایت رفتار مدنی و اخلاقی در آن شرڪت ڪنم تا دستاندرڪاران نظام در آن حرڪت اعتراضی با منطق و سخن به استیضاح ڪشانده شوند. جنبشها، مانند هر جُنبدهای محتاج آداب و اخلاق و نزاڪتاند. زیرا جنبشها، زایدهی جُنبندگاناند، پس رفتار در هر جنبشی باید انسانی و بهدور از هر پَلشتی باشد.
لَن تَرَانِی: هرگز مرا نخواهى دید
شیخ اجل ﺳﻌﺪﯼ:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
منسوب به ﺣﺎﻓﻆ:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
منسوب به ﻣﻮلوی:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮانی
این سه بیت، سه قرائت از آیهٔ۱۴۳ سورهٔ اعراف است و سه رویڪرد به دیدن جمال آفریدگار. هرچند بیتهای مربوط به حافظ و مولوی گفته میشود منسوب به آنان است و تردید وجود دارد. با این وجود، چند شاعر دیگر هم به این قضیه ورود (=به زبان ادبی استقبال) ڪردهاند؛ از جمله این بیت زیر ڪه منسوب به علامه طباطباییست:
سحر آمدم به ڪویت ڪه ببینمت نهانی
اَرِنِی نگفته گفتی دوهزار لَن تَرانی
فرض میگذارم هر سه بیت سعدی، حافظ و مولوی عیناً سُرودهی خود آنان است و دخل و تصرف و جعل صورت نگرفته است، در این فرض برداشت شخصی من این است:
سعدی خواست اخلاقِ روبروشدن با خدا را پند و اندرز ڪند. ازینرو معتقد است بشر عادی نباید پا جای پای پیامبر خدا بگذارد و مانند حضرت موسیٰ (ع) خود را در میقات (=وعدهگاه، وقتِملاقات) فرض ڪند و از خدا بخواهند خود را نشانم بده. خدا خود به موسی جواب راه درست را داد. پس، دوباره نباید آزموده را آزمود. قرآن این قضیه را ختم ڪرد. حال اگر ڪسی بازهم میخواهد آن مرحلهی مقدماتی موسی (ع) را طی ڪند، بازگشت به عقب است و نادیدهگرفتن جوابی ڪه خدا به آن پیامبرش داد و راه را نمایاند. پس، چون خدا خود فرمود من نادیدنیام، اخلاق حڪم میڪند نباید تمنا ڪرد ڪه خود را نشانم بده. چون موسی (ع) این را به مشیّت خدا آزمود و جوابی آنگونه گرفت و از درخواست خود توبه ڪرد. ابراهیم (ع) نیز با آن قضیهٔ چند پرنده در دامنهٔ ڪوه، این راه را طی ڪرده بود ڪه با میقات موسی (ع) تڪمیل شد.
اما حافظ -اگر شعر از او باشد- گام را عوض میڪند و از عالم وحدت، وارد عالم ڪثرت میشود و جلوههای خدا را نشان میدهد ڪه اگر میخواهی پروردگار را ببینی، ڪوه، دشت، گل، دوست، آب، و تمام مظاهر خدا را مشاهده ڪن. حافظ پیام معنوی میدهد ڪه مڪمل پیام اخلاقی سعدی است.
و مولوی نیز -اگر شعر از او باشد- میخواهد راه دل را و چشم دل را برجسته ڪند، ڪه خدا با چشم سَر دیده نمیشود، با چشم سِرّ و با بینایی درون نمایان میگردد. چونڪه به صورت غیرمستقیم اشاره ڪرد به آیهٔ دیگر قرآن ڪه خدا فرمود من از رگِ گردنتان به شما نزدیڪترم. یعنی آیهٔ ۱۶ سورهٔ ق: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.»
ترجمهٔ فولادوند: و ما انسان را آفریدهایم و مىدانیم که نفس او چه وسوسهاى به او مى کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم.
ازینرو، مولوی اصل درخواستِ دیدار را برای انسان موحّدی ڪه خدا را با همهٔ وجودش دیدارِ دلی و رؤیت عرفانی میڪند، ڪنار میزند. زیرا وقتی دیدار، حاصل است، چه جای درخواستِ دیدار.
اما بیت منسوب به علامه، ژرفای بیشتری یافته و انسانِ واصلِ سحرخیزِ ستایشگر را ڪه در جستوجو و نیایش با خداست، متصل به خدا میبیند، ازینرو خدا خود دوهزار بار زودتر نزد بندهی پرستشگرش میرسد و میگوید نادیدنی هستم، دیدن همین است ڪه بندهی خداپرست، خدا را در پرستیدن و تنزیه میبیند.
حاصلجمع بحث: هر سه بیت، و بیت علامه یڪ قصد دارند، قصد توحید. قصد بُردنِ انسان توحیدی به سمت آفریدگار ڪه ازین مدار بیرون نرود و خدا را به راههای فراوان بجوید. و من، معتقدم حقیقت خدا واحد است، رسیدن به آن متڪثر و انبوه. خود قرآن فرموده هر ڪس به اندازهی فهم و وُسع خود در آیات خدا تدبّر ڪند؛ چه آیات وحی، و چه آیات طبیعت و خلقت. خدا، «صمد» (=پُر و بینیاز) است، انسان هم باید ازین صمدیت بهره ببرد. یعنی پُر و پُربار شود.
من در پیوست هم متن آیه و هم ترجمه را میآورم تا باورمندان به قرآن، هم تبرُّڪ ڪنند و هم تفڪر.
آیه:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.
ترجمهٔ خرمشاهی:
و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت پروردگارا خود را به من بنمایان تا بر تو بنگرم، فرمود هرگز مرا نخواهى دید، ولى [اگر اصرار مىورزى] به آن کوه بنگر، اگر در جایش استوار ماند، مرا خواهى دید، و چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد، آن را پخش و پریشان کرد و موسى بیهوش در افتاد، سپس چون به خود آمد گفت پاکا که تویى، به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمن [به این حقیقت] هستم.
ترجمهی انصاریان:
زمانی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وی سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بی نهایتت را [به قلب من] بنمای تا تو را [به رؤیت ویژه باطنی] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی هوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از اینکه مشاهده شوی،] به سویت بازگشتم، و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمی شوی] هستم.
نڪته: خدا در میقات، یڪبار در قالب ڪوه بر موسی (ع) جلوه ڪرد، موسی غش ڪرد و افتاد، اما چندینبار بر حضرت محمد (ص) جلوه ڪرد، اما پیامبر استوارتر ماند. عظمت وجودی حضرت ختمی مرتبت (ص) با هیچ پیامبری قابل قیاس نیست.
۲۹ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
به نام خدای متعال و حڪیم. فروید چون دین را توهّم میداند، درین جملهی ناشیانهاش، وحی الهی را هدف قرار داده است ڪه باطل و بیهودهبودن سخن فروید -ڪه دارای عُقدههای فروخفته بود- نیازی به فڪرڪردن هم ندارد. او چون از درڪ جهان و جان عاجز بود، مادّهگرایی پیشه ڪرد و به انڪار دین و وحی و روح و خدا رسید ڪه این بد عاقبتی است برای هر ڪس.
انسان موحّد خداپرست، علم و وحی را باهم دارد. پس، از جایی غیر از علم، ڪه وحی آسمانی است نیز حقایق و راه را به چنگ میآورد. فروید، وحی را به رسمیت نمیشناسد و ازین ایمان و درڪ، خالی است.
گفتم، بُطلان سخن فروید چنان بدیهی است ڪه نیاز به فڪرڪردن ندارد. یڪ بچه محصل ڪلاس پنجم هم ازین جملهی فروید سر در میآورد ڪه او با این توهّمی ڪه خود ڪ گرفتارش بود و فردی معتاد و آلوده به ڪوڪایین هم بود، به وحی میتازد. اما چون خواستی ڪمی شرح میدهم. زیرا جملهی شما ڪه از فروید گذاشتی، مربوط به نظریهی توهّم و دین است ڪه از قضا فروید دست به مطالعه و نوشتن دربارهی حضرت موسی (ع) زده بود. و بحث ما هم امروز قضیهی لن ترانی میقات موسی (ع) بود.
۱. نه حالا، ڪه بارها نظریات و گفتارهای فروید را مطالعه ڪردهام. در اینجا با توجه به این جملهی باطلش، سه مبانی فڪری غلط فروید را باز میڪنم.
۲. او روح تفردّی در ذات انسان را انڪار میڪند و به روح اجتماعی انگشت اعتقاد میگذارد. هر چند از اینڪه قرارگاه روح اجتماعی ڪجاست، فرار میڪند. او با این تفڪر غلط، روح در وجود انسان را انڪار میڪند.
۳. او بالاتر میرود و منڪر است ڪه آموزههای دینی از جانب وحی الهام شدهاست. پس، درین فراز، اصل وحی را نیز منڪر است. حتی وحی و دین را فقط ایدههایی میداند ڪه دارندگان دین و فرستادگان آن، تمایل دارند حقیقت داشته باشد، حال آنڪه از نظر او حقیقت ندارد. پس، علاوه وحی و روح، دین را نیز فاقد حقیقت میداند.
۴. او ڪه در خانوادهای یهودی بیاعتقاد بزرگ شد، اندیشههای الهی و دینی را ساختهی ذهن افراد و جامعه تنزل میدهد و معتقد است خدا را افراد پرورش دادند. این یعنی انڪار خدا.
۵. و بدترین الحادش این بود ڪه میگفت: اساس دین، نوعی توهّم برای گریز از نیروهای قهار و غلبهکننده بر انسان است»
در پایان، این آزادی برای هر ڪس وجود دارد، جملهای از هر ڪس، حتی ملحد، منڪر، خالیالعقیده بخواهد بگذارد، بگذارد. اما من به سهم خود، راه و مسیر ایمانی خودم را از ڪلام وحی، فرستادگان خدا، انسانهای درستڪار، امامان معصوم (ع)، دانش و نیز تعقلاتم میگیرم و بهایی به حرفهای متوهم افراد ملحد و بدڪردار قائل نیستم.
پاسخ:
در دو پست زیر سخنم را تمام ڪردم:
به نام خدا. با توجه به سرزنش و شماتتی ڪه درین پُستت صورت گرفت، لازمم آمده بنویسم ڪه آنچه در بارهی سخن فروید گفتم، در پیروی از همین آیه بود ڪه از حق تبَعیت ڪردم و بر قول باطل فروید نقد و رد نوشتم. زیرا خدا درین آیه به پیامبر خدا (ص) وحی ڪرده ڪه به «عبادِ» (=بندگانِ من) مژده بده. ڪدام بندگان؟ بندگانی ڪه خدا میگوید اینگونهاند: همان ڪسانى ڪه قولِ [نیڪ و حق] را مىشنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مىڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.
اغلب میبینم ڪه ازین دو آیهی ۱۷ و ۱۸ سورهی زمر، برداشت درستی نمیڪنند. اینڪ با این سرزنشی ڪه نصیب شده، بر خود واجبتر دیدم با رجوع مجدد به تفسیر «المیزان» نظرات ژرف و سَدید مرحوم علامه طباطبایی را در پستی جداگانه تنظیم ڪنم.
علامه را عالمی وارسته و انسانی نمونه میدانم ڪه دقت در آرای ایشان، انسان را به هدایت و حقانیت میرساند. در زندگیام سعی ڪردهام خودم از خواندن افڪار ایشان بیبهره رها نڪنم.
شهید بهشتی یڪ سخن مهمی دارد ڪه مضمون آن این است: انسان سالم ڪسی است ڪه هرچه به او نزدیڪ و نزدیڪتر میشوی، بیشتر متوجه بشوی ڪه نقاط مثبت زیادتری دارد. نه اینڪه هرچه نزدیڪترش شوی بیشتر متوجه شوی ڪه نقاط ضعف فراوانتری دارد.
من، مرحوم علامه را چنین انسان بزرگی میدانم و مصداق بارز سخن شهید بهشتی. آنچه در عمر پربرڪتش گفته و یا نوشته، انسان را منتهی به مقصود الهی میڪند. در زیر، نظر آن بزرگمردعالِم و سالم را با ڪمال اطمینان و اعتقاد، مطالعهی مجدد ڪرده و در قالب یڪ پست اندیشهمحور تنظیم نمودم. امید است خوانندهی اهل ذوق و مشتاق، روی واژهواژههای استدلالات و تفسیر ایشان دقت وافر ڪند. از نظر من نگاه ایشان، خود یڪ بشارت و مژدهی ژرف است.
آخر سخنم این است: آنچه میان من و جناب دڪتر عارفزاده میانبحثی ڪوتاه در صحن مدرسهی فڪرت برخاسته، یڪ روال همیشگی بوده. مدرسه، خانقاه نیست، ڪه هر عضو در آن به سیر انفسی و درونی بپردازد، مدرسه جای قیل و قال است. جای ربط و تبادل فڪرها با فڪرهای دیگر اعضا. همیشه هم سعی ڪردهام در مباحثه با اعضا، از ادب خارج نگردم و در بیان دیدگاهم، ادبیات و آداب سخن و بحث را رعایت ڪنم. اگر گمان میرود در بحث با ایشان از پیام آیهی استنادی پا به بیرون گذاشتم، من چنین رفتاری نداشتم. و حتی گمان هم ندارم، جناب دڪتر با آن گنجایش وسیعاش، ورودم به بحث را خَبط بداند و یا نافی آزادی چندصدایی. زیرا چندصدایی به این معنا نیست اگر سخنی را باطل و یا دارای عیب و نقص و ایراد و ڪاستی یافتیم، به نقدش برنخیزیم. بگذرم. من حرفم، تمامِ تمام شد.
متن زیر نظر علامه، به تنظیم دامنه:
فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ. آیات ۱۷ و ۱۷ زُمر.
«پس بندگانم را بشارت ده. همان ڪسانى را ڪه قولِ [نیڪ و حق] را مىشنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مىڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.»
سوره زمر آیات ۱۷ و ۱۸. ترجمۀ خرمشاهی
تفسیر علامه طباطبایی: مراد از قَوْل به شهادت اینڪه دنبالش مسألهٔ اتّباع آمده، آن قولىست ڪه ارتـبـاط و مِـسـاسـى [=نزدیڪی] بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس بـهـتـریـن قـول آن قـولىسـت ڪـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خیرخواهانهتر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـاً ایـنطـور اسـت ڪـه حُـسـن و جـمال را دوست مىدارد و به سویش مجذوب مىشود، و معلوم است ڪه هرچه آن حُسن، بیشتر بـاشـد ایـن جـذَبـه شـدیـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زیبا، هر دو را ببیند، به سوى زیبا مـتـمـایل مىشود، و اگر زیبا و زیباتر را ببیند به سوى زیباتر مىگراید. و اما اگر به سوى زیباتر نرود، و باز به همان زیبا سرگرم شود معلوم مىشود ڪه سرگرمىاش به زیبا به خاطر زیبایى آن نبوده، چون اگر براى زیبایى آن بود با بیشترشدن زیـبـایـى، بـایـد بـیـشـتـر مـجـذوب شـود، و زیـبـا را رهـاڪـرده بـه طـرف زیـبـاتـر متمایل شود.
پـس ایـنـڪـه آیـهٔ شـریـفـه بـنـدگـان خـدا را توصیف فرموده به اینڪه (پیرو بهترین قـولنـد) مـعـنـایـش ایـن اسـت ڪـه مـطبوع و مَفطور بر طلبِ حقّند و به فطرت خود، رشد و رسـیـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـیـن حـق و بـاطـل، بـیـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـىڪـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مىنمایند. و هر جا امرشان دایر شود بین (حق) و (اَحقّ) -حقتر- و رشد و رشدِ بیشتر، البته حقتر و رشد بیشتر را انتخاب مىڪنند. پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همین جهت هر چه بشنوند به آن گوش مىدهـنـد و ایـنطـور نـیـسـت ڪـه متابعت هواى نفس ڪنند و هر سخنى را به صرفِ شنیدن، بدون تفڪر و تدبُّر رد ڪنند.
پـس جـمـلهٔ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ مفادش این است ڪه: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى ڪه گوش دهند بدین امید گوش مىدهند ڪه در آن حقّى بیابند و مىترسند ڪه در اثر گوشندادن به آن، حق از ایشان فوت شود.
بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از (گوشدادن به حرف و پیروىڪردن از بهترین آن) گوشدادن به قرآن و غیرقرآن، و پیروىڪردن از قرآن است. بعضى دیگر گفتهاند: مراد اِستماع اوامر خداى تعالى و پیروىڪردن بهترین آنها است، مـثـلاً در مـسـألهٔ قـصـاص، خـدا هـم اجـازهٔ قصاص به ایشان داده، و هم عفو، و ایشان عفو را پـیروى مىڪنند. و نیز، هم اجازه داده صدقه را آشڪارا دهند و هم پنهانى، و ایشان پنهانى صدقه مىدهند. ولى ایـن دو قـولى ڪـه از مـفـسّـریـن نـقـل ڪـردیـم بـدون دلیل عموم آیه را تخصیص میزند.
أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ: این جمله اشاره است به اینڪه صفت پیروى از بهترین قـول، خـود هـدایـتى است الهى، و این هدایت -ڪه گفتیم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـیروى از آن هر جا ڪه یافت شود- هدایتى است اجمالى ڪه تمامى هدایتهاى تفصیلى و رسیدن به هر یڪ از معارف الهى بدان منتهى مىشود.
وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: یعنى اینهایند تنها ڪسانى ڪه صاحب عقلاند. و از این جـمـله اسـتفاده مىشود ڪه عقل عبارت است از نیرویى ڪه با آن به سوى حق راه یافته مىشـود، و نـشانِ داشتن عقل، پیروى از حق است. و در تفسیر آیۀ ۱۳۰ بقره (وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ: و چه ڪسى جز آنڪه به سبڪمغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمىتابد) ڪه از آن استفاده مىشود ڪه سَفیه آن ڪسیست ڪه دین خدا را پیروى نڪند، درنتیجه، عاقل آن ڪسىست ڪه دین خدا را پیروى ڪند. (قلم قم دامنه دوم)
۳۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]