"قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجعَلُ لَکُما سُلطانا"
- ۲ نظر
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۲ ، ۱۱:۱۸
"قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجعَلُ لَکُما سُلطانا"
به قلم دامنه: هکتور هیو مونرو برمهای بزرگشدهی انگلستان -که نام مستعار ساکی (=ساقی) را از رُباعیات "عمر خیام" بر روی خود گذاشته و به ارتش فرانسه پیوسته بود و در میدان جنگ جهانی (=اروپاییِ) اول کشته شد- در رُمان خود -که خیلی زبردست خیال در آن میپرورانْد- به هوشِ جِبّلی (=ذاتی-فطری) زیرکانه، توجه و از تنگنظری پرهیز اکید میدهد؛ روی این تز -که دنیا بر دو محور پولادین گرسنگی و عشق میچرخد- جولان میدهد. او ببرِ نیمهکری را وارد داستان میکند که از سرِ سُستی و کهول، وادار شده بود از کُشتار حیوانات شکار، دست بکشد و در عوض اشتهای خود را با خوردنِ حیوانات کوچک خانگی!! فرو نشانَد!!! این وسط یک خانم هم، به اسم پگلتاید که نام دیانا (=الههی شکار) را روی خود مستعار ساخته بود، هر بار به شکار حیواناتی در جنگل و مرتع و بیشه میپرداخت که دَمِ دست بودند و خوراک و صید ببرِ نیمهکرِ پیر. او البته به جای دشمنِ دِشنهدست و تشنهلب، به خودی و داخلی تیر میکرد!!! گفتند چرا از تیرکردن حیوانات دشمن! دست برداشتی؟! جوابی بلوف با هدف اَخّاذی و دروغ! داد (که من به فهم خودم از زیروبَمِ رُمان فهمیدم) او گفت: مخارج متفرّقهاش خیلیزیاد است ولی شکارِ حیوانات داخلی (=اهلی) و دَمِ دستی! خیلی راحت است و به قول ما ایرانیها مَعونه نیاز ندارد. آری؛ او روزی به جای ببرِ نیمهکر! بُز را تیر زد و ببرِ ترسو و کر! شلیکش را شنید! و در دَم مُرد. رُمان بخوانیم. من ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ این داستان را خواندم که در رمان «مرگ در جنگل» این پست مطرح و معرفی کردم. دامنه.
تاریخ انتشار این پست: دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ: ارسالی حجت الاسلام شاکر طاهر خوش: "با سلام و عرض ادب و احترام. کتاب« نکاتی از سوره حمد، با نگاهی به سوره حمد» سلسله درس های نماینده محترم مقام عظمای ولایت و رهبری و امام جمعه محترم مرکز استان مازندران، ساری؛ حضرت آیت الله محمد باقر محمدی لائینی -حفظه الله- در ایام ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ شمسی است که توسط محقق و پژوهشگر علوم اسلامی، حضرت حجتالاسلام طاهر خوش سارَوی در ۲۳۲ صفحه، توسط انتشارات سرای کتاب قم ( آقای سید حسینی نکایی)، در تیراژ ۲ هزار نسخه در چاپخانه افست زارع ساری چاپ، صحافی و روانه بازار گردیدهاست.
از امتیازات این کتاب می توان به: نزول سوره حمد، نام های سوره، ترجمه و شرح هر یک از آیات این سوره با اسلوبی سلیس و روان و همچنین بهرهمندی از آیات، روایات، داستان، اشعار، نکات ادبی و... نام برد."
نظر دامنه
حجتالاسلام شاکر طاهر خوش دوست گرامی من سلام. چه اطلاعرسانی خوبی. رفت برای چاپ در دامنه. تلاش خواهم کرد به کتاب شما دست بیابم و بخوانم. علت شاید نهفته باشد که چرا شائقم بخوانم: دلیلم این است: ۱. این که حجت الاسلام محمدباقر محمدی لائینی (فرزند مرحوم آیتالله محمدی لائینی) و امام جمعه محترم ساری، انسان وارستهای هستند و شنیدن و خواندن حرفهای افراد پارسا و باتقوا به انسان قوت قلب میبخشد. ۲. این که مسئله و موضوعاش مورد نیاز هر انسان باورمند است.
به قلم دامنه: تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ق.ظ: گلگاوزبان بانو سید معصومه با خاطرهی خاص دامنه: او -که عکسهایی هم ازو از مستند انداختم- خانم "سید معصومه میری" ست از استخرپشت نکا. زنی کارآفرین. باری؛ وقتی فرزندش را از دست داد، این بانوی محترم دچار تشویش و پریشانحالی شد؛ اما مغلوب یأس -این متاع خانمانسوزِ پیلافکَن- نشد. فرهنگ فکر داشت و پشتکار؛ به فکر و اندیشه فرو رفت تا چاره را کشف کند؛ کرد. بر یأس یورش بُرد آن را بر زمین زد و زمین خود را آباد کرد. نکا مینشیند اما زادگاهش استخرپشت را به زیر کشت گلگاوزبان برده است و باغ کرده است؛ گلستانی شد برای خود. محو تماشایش شوید اگر خواستید. کندو هم دارد؛ این هم کندوی شمارهی ۲۸ زنبور عسلش. از همین دور، از قم، خداقوت میگویم به ایشان که از سخنانش فهمیدم فردی فرهیخته هست؛ چون خیلی ردیف حرف میزد؛ پربار و پراثر و پرمغز.
علاقه به محصولات باغ
نظاره بر زمین زیر کشت
هنگام مصاحبه در مستند
سر قبر فرزندش
نیز کندوی شماره ۲۸
کار با هوکا
بانویی کارآفرین
استخرپشت نکا
خانم سید معصومه میری
چرا خاطره خاص باید گفت؟ خوا چون حرف "گلگاوزبان" شد. گُلی که هر بوتهاش هشت سال تمام، گل میدهد. گویا هر سال چند بار با چند چین. من تازه عروسی کرده بودم؛ کَی؟ روز عید غدیر، ۳۱ مرداد ۱۳۶۵. یک روز خانمم گفت گلگاوزبان بخر. آن زمان توی محل میگفتند گلگاوزبان، زبان شیمار را میبندد! البته میان او و مادرِ حلیم من، گمان نکنم حتی یک مشاجرهی لفظی سطحی دو سطری پیش آمده باشد؛ هرگز. البته خوبی از مادرم بود که حکیم علیم حلیم بود. پُررویی و زورگویی کردم؟!! نه، بذار بگویم: خوبی از هر دو بود. هم مادرم مرحوم زهرا آفاقی و هم خانمم، خ. دارابکلایی. آری؛ گفت گلگاوزبان بخر. محل ما دارابکلا نداشتند. رفتم ساری، نرگسیه. راستهیی که عطاری هم داشت؛ همان گذر، که پله میخورد به سمت مسجد جامع شهر.
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۰۶ ق.ظ. سه سبک گزارش از برف مشهد مقدس تمرینی برای آموزش فن نویسندگی در صحن فکرت.
سبک اول
گزارش خبری
جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ نخستین برف زمستان امسال بر مشهد مقدس شروع به باریدن گرفت و مردم مشهد -و حتی گمان میرود بیشتر مردم ایران- بیش از همه از سفیدپوش شدنِ حرم مطهر امام رضا -علیه السلام- ابراز خوشحالی کردند. علت شادمان شدن شدید مردم این بوده است که زمستان این شهر، پس از ۴۳ روز نباریدن، برفی شد. این عکسها چنین رویداد طبیعی را در چشم بینندگان نمایان میسازد.
سبک دوم
گزارش ذوقی ادبی
سینهی تشنهی من از برف مشهد مقدس -که صحنهای پرخاطرات حرم امام هشتم -علیه السلام- خصوصاً محیط امن و امانِ پنجره فولاد را بهسخاوت تمام بارانْد- سیراب شد؛ آن چنان سیر از آن، که از دور، برف حرم را به دوشاب ریختم و بر جان خود به نیّت شفا نوشاندم. خُنکای این برفِ باریده بر بارگاه قُدس ایران، عطش غُربت مرا کاهانْد. سفیدی آن، سیاهیِ کراهات و کِرمهای ذهن مرا تارانْد و زیبایی کائنات درخشان خدا، نقصهای دیدهی مرا پوشانْد. من و به گمانم شبیههایی همذوق من، حس عجیبی داریم که درخشش این برف، برق معنوی در چشمانمان تابانْد. والسلام.
سبک سوم
گزارش مذهبی عرفانی
برف به لطف حضرت حق پس از اقامه و گُزاردن چند استسقای مؤمنان در بستر تفتیدهی جای جای خراسان، که کمبارشی امسال همه را کلافه و دستبهدعا ساخته بود، بالاخره خود را بر کف خیابانهای مشهد ریزانْد و این برف آنقدر ادب داشت که در حُرم حرم هشتمین معصوم، آن عالِم آل محمد -صلوات الله علیهم اجمعین- فرو آید و از محضر روح مقدس امام رئوف کسب فیض کند تا در ادامه به بخشهای دیگر زمین، خود را رسانَد و مردمان آن بلاد را هم سیراب و زمینهای زراعی شرق ایران را مَشروب کند. برف، تبدّلی جویست اما ایمان هم، آن را میتواند به زمین رسانَد. و رسانْد. حالیا! خوشا به حال زائرهای حالوحاضر و مجاورهای دائم آنجا که اینک بیش از رواقها و دارها، صحنها را قدم مینوازند که هم برفِ هوا بینن و هم برفِ معنا. مَضجع و ضریح حضرت رضا حالا میچسبد برای اهل دعا؛ با این برف و سوز و سرما.
...
قدس
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
بارش اولین برف مشهد
فارس
اولین برف در حرم امام رضا ع
۱. در گزارش سبک اول، نویسنده باید زبان علمی به خود بگیرد و با پرهیز از احساسات، تمام سختنویسیها و به کار گرفتن لغات دوپهلو و سنگین را کنار گذارَد تا خواننده در سریعترین زمان به اصل خبر در پایان جملات برسد. در گزارش خبری ادبیات باید ساده، روان و سریع باشد و صنایع ادبی و گزارههای پیچیده و مُغلق (=دارای ابهام) در آن نیاید. یادآوری: علت این که در گزارهی اول این گزازش نگفتم: "بارید" بلکه حالت مصدری دادم به آن نوشتم: "شروع به باریدن گرفت" این است چون برف همچنان ادامه داشت و فعل ماضی ساده نباید برای آن مینوشتم.
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۳۶ ب.ظ. لابد به یاد دارید. اگر ذهن فعال داشته باشید -که میدانم هستند درین صحن که چنیناند- باری و شایدم دو سه باری، دربارهی تَنْف متنی نوشتم. گفته بودم هر کس تَنْف سوریه در مرز میان اردن سوریه عراق را در دست داشته باشد، تمام مسیرهای این منطقه را میتواند زیر نفوذ اطلاعاتی خود ببرَد. بهطوریکه میتوان آن را گلوگاه منطقه توصیف کرد.
التَّنْف سوریه
آمریکا در سالهای اخیر با یک فرصتطلبی قلدرمآب -از قِبَل آنچه در سوریه عراق یمن ایجاد کرده بودند- این قسمت راهبردی خاورمیانه (=غرب آسیا) را در تصرف ارتش خود درآوردند، بزرگترین پایگاه نظامی را در آن تأسیس کردند که در خاک اردن و سوریه قرار دارد. اینک از تَنْف (به سکون نون) تکان نمیخورند چون بودن در این موقعیت را برای ارتش خود یک هدف استراتژیک میدانند، نقطهی حساسی که، نوعی دیدبان محسوب میشود. مهمترین هدفشان هم سد راه ایران شدن است، چون روی زمین، ایران از دو راه به لبنان و سوریه و مقاومت منطقه راه دارد. مسیر موصل، مسیر بوکمال، که آمریکا از تَنْف تحرکات ایران را زیر نظر دارد.
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: یکشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۲۵ ق.ظ. فرق لغت با لغت: مثلاً درین پست فُؤاد با قلب؛ ظنّ با زَعم، حفیظ با وکیل. یکی از کتابهایی که با خود به همراه برده بودم آن دو هفته -که لااقل در وقت فراغت، معطل نباشم- "لغتنامهی تفسیری" اثر ابوالفضل بهرامپور بود که عکسی از آن انداختم. این کتاب، حال آدم را عوض میکند؛ چون در هر صفحه از آن، درهای معنی الفاظ به روی خواننده باز میشود. من فقط توانسته بودم تورق کنم اما روی چند لغت خیلی توقف داشتم و لذا دست به برداشت و شرح زده بودم در پای یک ورقی. حالا امروز چشمم به آن ورق افتاد و این جا به اشتراک گذاشتم. باشد که به فرق های لغت دقت ورزیم که شماها میورزید، نهیب به خودم است که بورزم؛ علاقه هم به لغت دارم.
ظن، گمان و احتمالِ راحج و ترجیحدار است ولی زَعم جایی است که شخص به مطلب و چیزی یقین دارد در حالی که باطل است. مثلاً قرآن سورهی کهف آیهی ۴۸ «زَعمتُم» به کار برد که نباید آن را "گمانکردید" معنی کرد. معنی دقیق آن "پنداشتید" میباشد. به ترجمهها بنگرید میبینید که برخی مترجمین آن را نادرست برگردان کردند. زیرا گمان ممکن است احتمالاً مقدمهی یقین شود ولی زعم اساساً باطل است. در مراودات روزانه معمولاً میگوییم فلانی به زعم خود چنین فکر کرد. یعنی پیش خود پنداشت.
این روزنامهی "خوزیها" با این تیتر و عکسش مرا برد به قریشُ ایلافُ آیات. من حرفم را آخر این پست خواهم زد. اول شرحی بر قضیهی کوچ بنویسم:
اُلفت دادَنِشان در کوچِ زمستانی (به سوی یمن) و کوچ تابستانی (به سوی شام سوریه و فلسطین) آیهی دوم سورهی قریش بود؛ این آیه: "ایلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ". ترجمهای خوب از مرحوم آیت الله میرزا علی اکبر مشکینی. برخی از کتابهای تفسیری برین نظرند که حملهی اصحاب فیل به مکه، "کاروانهاى تجارتى قریش در تابستان و زمستان را" تهدید کرد، لذا خداوند با نابودی سپاه ابرهه توسط سنگبارانکردن سِجّیل (=سنگگِل) از سوی ابابیل (=پرستوها، چلچلاها به زبان محلی ما) به عبارتی شبیه پهپادها در زمانهی ما، مسیرِ کوچ زمستانى و تابستانى قریش را امن کرد. تفسیر صفیعلیشاه همین را خیلی شکیل به شعر و نظم درآورده است:
خلق میخواندندِشان اهل حرم
داشتند اهل حرم را محترم
حاصل آن که قصه اصحاب فیل
بر قریش آن بود نعمت در سبیل
تا بر ایشان در وقوع رحلتَین
اُلفتی از مردمان باشد بعَین
آیت الله العظمی ناصر مکارم نیز در تفسیر نمونه این توضیح را داده که «زمین مکه باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروانهاى تجارى تأمین مىشد. در فصل زمستان به سوى جنوب یعنى سرزمین یمن که هواى آن نسبتاً گرم بود روى مىآوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمین شام که هواى ملایم و مطلوبى داشت، و اتفاقاً هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقهی اتصالى در میان آن دو محسوب مىشد.»
"هفتهی چهل و چند" کتابیست چاپ نشر اطراف. من چاپ نهم را دیدم. (عکس هم انداختم، بالا) بیست زن آن را نوشتند هر کدام با یک داستان از سرگذشت خودشان. مانند خانمها: آصفه آصفپور، زینب بحرینی، نرگس عزیزی، فاطمه ستوده، امیلی امرایی، نسیبه میرباقر، نیره حاتمیکیا. کتاب را که ورق زدی، برمیخوری به این جمله: «عاشقی، نقلیِ استمراری است».
حالا چند عبارت که در ذهن من تموّج (=حال طوفانی و آرامی) انداخت ایناست که برداشت آزاد شده است: کسی حق ندارد با دروغپردازی دنیای کسی را شیرین کند. (رک: ص ۳۸) بعد که عقلرَس شد باید بدو واقعیت را گفت. (رک: ص ۱۴) سختترین قسمت هر کسی دروغگفتن است. (رک: ص ۳۷) عناوین میان آدمها فاصله میاندازد و مراد و مریدی به وجود میآورد. (رک: ص ۵۵) چارلز بیکن هم ده تا بچه داشت و تولستوی هنوزم بیشتر. (رک: ص ۴۰) نویسندههای رزق و روزیشان را از کلمه درمیآورند. (رک: ص ۴۸) بلاخره کتاب را وقتی دقیق بخوانی مثل الماس نامتقارقی میمانی که تراش میخوری و درخشش میگیری و صیقل میخوری. راستی فعل نقلی استمراری دو نشانه دارد «می» بر سرِ فعل دارد. مثل میدویدم. یا با صفت مفعولی (که آخرش ه دارد ساخته میشود) مثل دویده است. یا دویدهایم. چرا میگویند نقلی؟ چون حالت آن در زمان حال هم، ادامه مییابد و نقل میشود و یا در گذشته به صورت مداوم و فراوان رخ میداد. مثلاً انقلاب اسلامی برای مردم ایران خجسته و بابرکت بوده است. یعنی هنوز هم جریان دارد این برکت. اگر بگویم "بود" دیگر نقلی نیست. پس میگوییم "بوده است" یعنی استمرار دارد. دامنه.
نذیر قیصر لاهوری درین اثر مؤثر، چگونهزیستن را از دیدِ محمد بلخی مولوی و محمد اقبال لاهوری -دو دیناندیشِ زندگیپرداز- بر رسیده است، چون آن دو شاعر عارف صوفی بر آن بودند فرد باید دارای غایت باشد، آرزو و نیت خیر در سر بپروانَد تا بتواند نامی آدمی بر سر نهد. یعنی عمر را بستری میدانند که "دین" بخش قابل توجهی از عنصرِ زندگی فرد را شامل شود. زندگی هم معنایی ثابت ندارد؛ عین رود روان است، مدام تعریف تازه به خود میگیرد، چون برداشتهای آدمی بر بنیان تحولات، دستخوش تغییر است تا جایی که ارزشهای تثبیتشده را هم، به بازنگری میکشاند. لذا دین نمیگذارد زندگی از محتوا خارج گردد. مولوی و اقبال زندگی را در حال حرکت میدانند و مهمترین عامل آن آگاهی است که مانع از دلزدگی میشود.
مولوی:
هر زمان مُبدَل شود چون نقشِ جان
نو به نو بینَد جهانی در عیان
اقبال:
رمزِ حیات جویی؟ جز در تپش نیابی
در قُلزُم آرمیدن ننگ است آب جو را
یعنی آب جویبار، بر خود ننگ میداند در قُلزُم (=جای راکد و گود) بیآرامد و گند آید. این حرکت کمالی آدمی در عشق به حقیقت مطلق، قابل دستیابی است، چون از منظر هر دو شاعر، منزلت انسان در زندگی، بسته به مراحلی است که آن را در اِشراق میپیماید.
اقبال:
"گر گُل است اندیشهی تو، گُلشنی
وَر بود خاری، تو هیمه گُلخنی
گُلخن (=کورهی هیزمی - هیمهی حمام قدیمی) علت روشن است. هم اقبال، هم مولوی عشق و عقل را برابر میدانند و هیچ کدام بر دیگری ارجح نمیشوند، ولی، عشق را "هادیِ عقل" (ر.ک: ص ۱۴) میخواهند. خلاصهی حرف این است: زندگی دینی سه وجهی است: ایمان، عقل، کشف. زندگی یعنی صیقل باطن، دنیاداری و دینداری قلب، زِمام عقل به دست عشق سپردن و آن را از خشکاندیشی بازداشتن.
مولوی:
بال، بازان را سوی سلطان برَد
بال، زاغان را به گورستان برَد
یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمهی "علی اصغر حداد" با نمونهخوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف میزند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانهها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن میکردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=همپیاله و همساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر میشدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیهی همه غُرغُر میکند- روزگاری حتی پِچپِچِ شهروندان را گزارش میکردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! میگذارند. شگفتا! گویی فراموششان شد وقتی علیهی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفهی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسانخدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّهای شجاعت ندارند که به همان فلسفهی مدرنشان هم وفا کنند. تمامشان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.
غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمهی خانم مینا صفّار، میخواهد بگوید اگر میگویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی میکنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهمآلود وی را برملا میکند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف میکند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراهشدن یا گُمکردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبهخود خود را از سایرین گم میکنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکتهی دیگر این رمان این است که میخواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینهای که میتواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیمتری دریافت میکند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشتهای) کسی است که کاری کند تا ما (=همهی آحاد بشر) اینهمه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهانمان بتَکانیم. رمان کنایه میزند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی میکنم». بگذرم. دامنه.
این کاریکاتورِ خارپُشت برای هفتهی پژوهش و فناوری چاپ روزنامهی اطلاعات (پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲) مرا به این فکر انداخت سه چند کلمه بنویسم. یکی این که در هر موضوعی فوری راه نیفتیم! گوگل را جستجو کنیم و آنی کپی و آنگاه کات و سپس به اسم خود!!! پِیست (=ارسال) این چه کاری هست آخه؟!
باید به فکر خود متکی باشیم که خودمان دربارهی هر موضوعی چه فکر میکنیم و چه رأییی داریم مثل همین خارپشتِ کاریکاتور. هدف تقویت ذهن و فکر خودمان است. کپی از روی نوشتههای دیگران همان تقلب در امتحانات است که از روی دست دیگران نمره قبولی میگیرند، نه هم فقط در دبیرستان، که حتی در مقطع فوق لیسانس. روزگاری همه به آثار قلمی مفاخر ایران تکیه میکردند؛ به ابوریحان بیرونی، به ابوعلی سینا، به شیخ اشراق. دومی این که وقتی کسانی برایمان نوشتند ما هم برایشان بنوسیم. این، روح نوشتن را زنده نگه میدارد و راه پژوهشندگی را همواره، هموار میسازد. سومی به قول خانم کبرا بابایی -نویسندهی همین متن روی عکس: من پژوهش میکنم:
"پژوهش کارِ ذهن پرسشگر است، ذهنی که پدیدهها را بیدلیل باور نمیکند... میپرسد سپس دنبال دلیل میرود... میسنجد و سؤال جدید تولید میکند... یک جورچین کوچک در ذهن."
چرا؟ چون اساس پژوهش همین یک واژه است: "چرا" و حاصل آن میشود جوابِ چرا. یعنی همان متن، همان مقاله، همان تز، همان کتابُ تئوریُ تمدن و راهچاره. دامنه.
کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمهی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئلهی مهمی میگذارد. هیچ چیز به اندازهی سوارشدن بر هواپیما، فانیبودنمان را به ما یادآوری نمیکند. کدام تجربه، وجودیتر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشستهاند -که گرانتر است و دلار بیشتر میخواهد- ردیف عقبیها را به دیدهی حقارت مینگرند.
نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنشها را تخریب میکند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازهی خودِ فقر واقعی، از سالهای عمر انسان میکاهد و رفتار را تغییر میدهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا میدارد که به ناامنی بیشتر ختم میشود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:
ناهمخوانیهای میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا میکند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.
از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لولهی صندلیدار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین میانجامد با آن که همه در هوا معلقاند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز میشوند. روزانه در خط هوایی سرمایهداریترین کشورهای دنیا هم، نزاعهای خونین در درون خود هواپیما رخ میدهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب میخواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کردهاند، حق و حقوق ضعیفان را قورت دادهاند. به تعبیر من: زنگولهی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشههای خشم را پژواک میاندازدُ به محیط میپَرّانَد. بگذرم. دامنه.
ویل دورانت (۱۹۸۱ - ۱۸۸۵) در بخش اول کتابش «دربارهی معنی زندگی» ترجمهی شهابالدین عباسی با عنوان "تمنای معنی" گفت انقلاب صنعتی غرب خانه و خانواده را نابود کرد؛ هر اختراعی قدرتمندان را قویتر میکند و ضعیفان را ضعیفتر. غرب خدا را ظاهراً ناپدید !!! کرده است. (ر.ک: ص ۲۴) وی درین اثر اینگونه زیبا به ضرورتِ وجود دین پرداخت که اشتباه است اگر این واقعیت را در نظر نگیریم زندگی معنوی ما همان قدر طبیعی است، که زندگی جسمانی ما. اساساً از نظر ویل دورانت وضع طبیعی بشر "امید" است نه یأس. او با قاطعیت رویهی تمدن غرب را نقد میکرد.ویل دورانت -همان طور که از آن صفحهی بسیار مهمش از روی گوشیام عکس انداختهام- باور داشت دینهای بزرگ از دلِ نیاز انسانها به این که احساس کنند زندگیشان ارزش دارد و سرنوشتشان بیهوده نیست سرچشمه گرفته و شکوفا شدهاند. وقتی چنین ایمانی که مایهی دلگرمی است رو به ضعف گذارَد، زندگی کاستی میگیرد و از یک نمایش روحانی به واقعهای زیستی!!! تبدیل میشود و منزلَت انسان را نابود میسازد. درین شرائط جسارتهای حیاتی انسان که تحسین او را برمیانگیخت، تبدیل به شکّاکیت و تحقیر میشود و در پی آن امید و ایمان، ناپدید و ترس و تردید رویّهی روز میشود.
مستزاد : اینک همان تمدن -که از خدا هیچ باکی ندارد و به قول زندهیاد ویل دورانت ظاهراً ناپدید!!! کردهاند- آنچه پادگان نظامی آمریکا (=اسرائیل) بر سر مردم فلسطین در باریکهی غزه و کرانه باختری میآورد خوشحال است و جانبدار. دنیا تا این حد از معنی در زندگی تهی نشده بود که امروز شده است. غرب با این نگبت و نخوت خواهینخواهی میپژمُرَد؛ پژمُرد فعلاً پلاسیدگیاش هنوز خوب بیرون نریخت. اهل فن این پژمردگی زندگی غربی و غربلیسانی را دقیق لمس میکنند. باایمانی مانع است، تن به هر کاری بشود داد و پای هر کاری را مُهر تأیید بشود زد. دامنه. تا امروز ۲۲ آذر ۱۴۰۲ : بازدید کل سایت دامنه: « ۱۳۴۸۰۹۹ »
رمان "ناشناس" اثر فیُودار داستایِفسکی روسی است. (۱۸۸۱ - ۱۸۱۱ میلادی) ترجمهی آقای حمیدرضا آتشبرآب و خانم پریسا شهریای او معتقد بود تنها روانِ انسان است که حضور دارد. (ر.ک: ص ۳۱) خودش آزمایشگر سرشتِ انسان در رمانهایش بود. از نظر وی فقط زیبایی، جهان را نجات خواهد داد (ر.ک: ص ۱) درین اثر در ص ۷۱ میگوید: طبع همیشهخشنودی در دنیا وجود دارد که همواره به همه چیز اُنس میگیرد.
از منظر این رمان، روحهای فرومایه به محض این که از زیر یوغِ ستم رها شوند خود ستم میکنند. (ر.ک: ص ۹۰) مثلاً فاما فامیچ (شخصیت منفور داستان) که حاضر شد برای به دستآوردنِ مقام و درآمد، در خدمت یک ژنرال درآید و به درخواست او ادای هر جک و جانوری را درآورَد و به هر کار پلید و شرمآور روی آورَد. حال و حالات برخی از آدمها؛ که مثل یک ستونِ بیاحساس، بیروح ایستادهاند. داستایفسکی همیشه در آثار خود حضور خدای قهار و ناظر و حسابگر را حس میکرد و عذاب و امتحان او را برجسته مینمود. "ناشناس" از نظر من میخواهد با نقد افراد رذل و شُوم، بفهمانَد هر موقعیتِ زندگی در حکم سیستمی است که به صورت پویا باید در حالِ گسترش باشد وگرنه آن فرد نوکر بار میآید و خفت میخرَد و پیِ پچپچه و خبرچینی از این و از آن میرود سرشتش را آلوده میکند. بگذرم. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی
این روزها زیاد میشنوید یا میخوانید پسرِ فلان فرماندهی اسرائیل، نوهی فلان وزیر اسرائیل، فرزند فلان رئیس و مدیر و نماینده کنسِت اسرائیل در غزه کشته -بخوانید هلاک- شد. میدانید چرا؟! به تحلیل من:
۱. دارند نشان میدهند حتی فرزندان سیاستمداران اسرائیل هم، پا به پای ارتش در جبههی نبرد مقدس!!! -بخوانید کشتارگاه مردمان غزه- شرکت دارند و کشته هم میشوند تا تظاهر به اتحاد درونی کنند.
۲. چنان در درون در حال فروپاشیاند، ولی آن را محکم مستور و پنهان نگه میدارند تا با این نوع خبررسانی بگویند، دیدید ما همه با هم در نابودی غزه! هستیم و فرزندان دولتمردان هم کشته میشوند.
۳. نشان دهند بُغض به فلسطینی در تمام ردههای اسرائیل موج میزند و هر نبردی برای نابودی نسل فلسطین برای آنان بالاترین آرمان و عقیده محسوب میشود. کشتن کودکان و خردسالان در واقع جلوگیری از ازدیاد نسلِ رو به تزایُد فلسطین است که اسرائیل آن را سالهاست بزرگترین تهدید میپندارد.
۴. با این جور پخش خبرها از میدان کشتارگاه!!!!، دارند اعانهی مالی جمع میکنند از محافل جهان که جانبدار صهیونها هستند و منتظر ارضِ امنِ موعود!
حاشیه: من در هشت سال دفاع مقدس آن تعداد باری که جبهه رفتم، حق را ور ندهم، مسئولان را هم میدیدم. فرزندان برخی اندک از آنان هم، گویا بودند، من البته با چشمم ندیدم ولی میشنیدم. مُبرهَن است بعضاً بودند، ولی عدد آنان اندک و قلیل بود. واقعاً فقط مستضعفان پای جنگ بودند از هر دین و کیش و مرام و هر خانه یک رزمنده حداقل داشت. و هر کوچه هم یک یا چند شهید. کَیْ میشود بعضی از مسئولان ردههای اوج و فرودِ الآن نظام، بیآموزند خدمت فرصت است، نه جیببُریکردن. هر کس برای این مردم -که چهل و اندی سال همهی وجودش را برای انقلاب اسلامی گذاشتهاند- از زیر خدمت در روَد و دزدی و دغلی کند، خائنترین عنصر در جهان است. چرا؟ چون فساد درین انقلاب مقدس و فرحبخش، بزرگترین فضاحت و قباحت است. دامنه | ابراهیم طالبی دارابی
( ۱ )
به خاطر یک مشت دلار !!! البته آقای نعیم احمدی برای آلودگی خوزستان از عنوان "به خاطر یک مشت دلار" برای روزنامهی "خوزیها" چاپ چهارشنبه امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۲) استفاده کرد (عکس بالا) اما من برای قضیهی چایِ «دِبش» (=گَس؛ طعمی میان تُرش و شیرین و نیز به معنای کامل و مُجرّب) خواستم از این عنوان که در واقع نام یک فیلم سینمایی به اسم "به خاطر یک مشت دلار" محصول ایتالیاست، بهره ببرم که در یک دهکده، فقط طعم تلخ مرگ به مشام میرسید. قانون وجود نداشت؛ اسلحه حرف اصلی بود. تا این که یک قهرمان بینام با بازی آقای "کلینت ایستوود" وارد دهکده میشودُ ماجراها آغاز. من شاید شیش هفت بار طی هر سال این فیلم را دیدهام ازجمله اخیراً، هم. حالا از خبرنگار آقای عقیل رحمانی از روزنامهی قدس | سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۳ جمادی الاولی ۱۴۴۵ | شماره ۱۰۲۴۹ اینجا خواندم که پنج سال پیش روزنامهی "قدس" چاپ همزمان تهران و مشهد به ستیز با حربههای متخلفانهی چای دبش رفته و پرده از آن برداشته بود، ولی سرانجامی نداشت تا این که گویا خودِ حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزده حاضر شد ماجرای تخلف ارزی ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری این برند چای، برملا شود که بخش کلانی از مقادیر ارز تخصیص دادهشده را در بازار آزاد" (=بنا بر گزارش آقای محمد فاضلی جامعهشناس در نامهی سرگشادهاش به رئیسجمهوری رئیسی) میفروخت. اینجا مالکی که با چه ترفندی در حوالی تهران کارخانه برپا کرده بود، خدا میداند. مخلوطکردن با چای بیکیفیتُ فروش چندبرابر قیمتِ دلاری در شهر مشهدُ حتی حتی حتی آلودگی این چای به جوشِ شیرین قسمتی از قضایاست. دبشیها برای این که روزنامهی قدس را بخرند!!! پیشنهاد قرارداد آگهی به این روزنامهی متعلق به حرم رضوی داده بودند که گویا همانزمان مدیرمسئول آن با عقد قرارداد آگهی با برند دبش مخالفت و حتی "دستور داد اگر در فروشگاه تعاونی روزنامه از این برند محصولی وجود دارد، به سرعت جمعآوری و فروشش ممنوع شود." که کار به شکایت از روزنامه قدس کشیدُ باقی قصه. اینک دبش افشا شد. ببینیم مثل بقیهی پروندهها، آب پاک!!! رویش میکشند! یا نه!!! یعنی واقعاً به نظرم برای این تیپ افراد در درون نظام جمهوری اسلامی "به خاطر یک مشت دلار" تنها یک فیلم سیمنایی برای سرگرمی نیست! بلکه فرمول اصلی کارشان است. بگذرم. دامنه.
( ۲ )
شرحی برین عکس: عکس، ترکیب دو فصل است. راست، زمستان. و چپ، فصلی دیگر؛ گویا پاییزِ خزان. روی عکس خزان زردهی پرتوافکن چشم را مینوازد و بر زیبایی صحنه میافزاید. اما چمِ خَمِ راست در بغل عکسِ دست چپ، جِثهی روح را به جَست میآورَد، چون که طبیعت برف در برقِ تیغِ آفتاب، زمین پای درختها را آراست. اول خیال میکنی رنگ زدهاند به تنِ عکس، ولی خوب خیره شوی، خواهی خواند که کفِ پُرِ برف، سایهی آفتاب افتاده است از تنِ تنومند درخت، و این گون دراز، عین ریل، تراز شده است و مُواز و مُساو.
( ۳ )
جایزهای به اسم شهید مهدی باکری: گویی قرار است "جایزهی ملی شهید باکری" برای نخستینبار به بهترین شهرداریهای کشور تعلق گیرد آن هم بر اساس
به این زن زیر یک نگاه اندازید ببینید او تا چه حد از غایتِ مقدس این نظام آفرینش خارج است؛ وی "طالی غوتلیب" است؛ عضو کمیسیون سیاست خارجی و امنیت پارلمان اسرائیل. بخوانید چی گفت؟ "خون دشمنم مباح است، او متولد شده تا بمیرد." اینجا او ادامه داده که: "اِشغال کلمهی زنندهای نیست، ما باید شمال غزه را اشغال کنیم و در آن شهرک بسازیم." و سپس استناد کرد که: "طبق روایتها، این سرزمینها برای ماست و باید دقیقاً همین کار را انجام دهیم."
حالا پردازش حرفش: اول: خود باور دارد و مُعترف است اسراییل برای تأسیسش دست به اشغال فلسطین زد؛ آنان را یا کُشت، یا از وطن آواره کرد، یا از خانهی خود بیرون انداخت، یا به زندگی زجرآور در اردوگاهها مجبورشان ساخت. دوم: این تیپ اسرائیلی عقیده دارند فلسطین "ارضِ موعود" است که خدا به یهودیان -از نظرشان قوم برتر- داده شده است، پس به خود حقِ خدایی!!! میدهند که تمام ساکنان آن (چه مسلمان، چه مسیحی، چه لائیک و یا حتی کمونیست) را با کشتار و اشغال و اخراج، دچار رعب و وحشت و سازش سازند! سوم: این فکر که فلسطینی ذاتاً به دنیا آمده که به دست صهیونها کشته شود، بدترین -بخوانید پلیدترین- نگاه ایدئولوژیک است که اساساً سازمانِ تفکر اسرائیل را ساخته است. چهارم: ولی فکر نکردهاند وقتی قصد کردند دیگران را بکشند، دیگران -یعنی همان صاحبان وطن- دست به مقابله و مبارزه میزنند و خود را سازمان میبخشند و به دفاع در برابر آنان برمیخیزند حتی با سنگ و فَلاخَن (=به زبان محلیمان: دِکلَک دِرزین) و سپس با موشک و گردانهای مجهز عِزّالدین قَسّام. حقخواهان جهان هم به مددشان برمیخیزند تماماً، و خود دیدند چگونه باعث تفکر مقاومت پیچیده در منطقه شدند. پنجم: کسانی هم که در ایران، مقاومت را میکوبند بدانند اگر حتی خود را عمَلهی غرب و پیادهسربازِ پادگان مسلح غرب -یعنی اسراییل- ندانن، در مسیر این عملگی که قرار گرفتهاند. بگذرم. دامنه.
یکی از مؤلفهها در پایداری و پویایی روابط، داشتن "تفاهم" است. حالا مگر تعریف تفاهم چی هست که روی آن بحث هست و بعض مواقع تنشُ سطح محبت، رو به فروکش؟ در یک جمله، چکیدهی تفاهم این است: "وجود (=داشتنِ) فهم مشترک، یا نزدیک به هم، در رابطه با یک موضوع" اینجا یعنی دو طرف، مقصود یکدیگر را میفهمند و قادرند تفاوتها را نیز تحمل کنند مثلاً هنگامی که باورهای یکدیگر را میپذیرند، تفاهم را با مسئلهی توافق اشتباه نگیرید. زیرا توافق یعنی تلاش برای رسیدن به یک فهم نزدیک به هم. در تفاهم؛ معمولاً دو نفر بدون اینکه تلاشی بکنند نظراتی شبیه به هم دارند؛ ولی در توافق، دو نفر باید سعی کنند آن هم با صرف انرژی زیاد، نظراتشان را به هم نزدیک کنند. شاید بشود گفت تعدیل سطح انتظارات عامل این مسئله است. دستیابی به تفاهم یک پیشزمینه هم باید داشته باشد و آن فراگیری روشهای صحیحِ ابرازِ "احساسات" است. بعضاً سختشان هست احساسات خود را ظاهر کنند و بر زبان و کلمه بیاورند. دو نفر کنار هم، واقعاً -نه صوراً- نیاز دارند تا از آن چه در دل و ذهن دیگری میگذرد، آگاه باشند تا بهتر به درک مشترک برسند.
به نظر من باید سور و ساتِ (=زاد و توشه ، خوار و بار) احساسات همواره پهن باشد. حال اگر قرار باشد افراد به جای بیان این احساسات و انتظارات، به ذهنخوانی علیهی هم روی بیاورند، ممکن است
هنگامی که دیدم آقای "تای دولا ساین" جوانِ رَپِر (=خوانندهی رَپ) مشهور آمریکا، مسلمان شد و نماز گُزارد و قرآن هدیه گرفت، اینجا خیلی به شوق آمدم. اساساً من تشرُّف به اسلام اشخاص نوورود را شورانگیزترین لحظات میدانم. ماها که همان زادهشدن از بطن مادر، مشرف به دین مبین بودیم و این خدای باری را بارها شکر گُزاردن دارد، ولی هنگامی انسانی از دور داوطلب ورود به دینِ «...یَعْلو و لایُعْلی عَلَیه» میشود (حرفی از پیغمبر اکرم ص اینجا که اسلام برتری پیدا میکند و چیزی بر اسلام پیروز نمیشود) پرشورترین احساس، او را احاطه میکند.
راست گفتند به ساین خیل از مخاطبان، که "به اسلام خوش آمدی ساین". تو حالا آقا ساین یک میلیارد و اندی برادر و خواهر در جهان داری.
راستی تیتر و عکس روزنامهی همشهری چاپ امروز (۹ آذر ۱۴۰۲) هم انعکاس حِرفهای هست از یک حَرف؛ ازین حَرف رهبر معظم:
«خصوصیت اول غرب آسیای جدید، آمریکازدایی یعنی نفی سلطه آمریکا بر منطقه است که البته این به معنی قطع روابط سیاسی کشورها با آمریکا نیست، بلکه به معنی زائلشدن قدرت و تسلط سیاسی آمریکاست و همانگونه که میبینیم برخی کشورهای صددرصد تابع هم، در حال زاویهگرفتن با آمریکا هستند.»
به قول مرحوم امام اینجا «تا وقتی آمریکا آدم نشود،...» این حرکتِ پُرپتانسیل (=پرتوان) مقاومت و مداومت در منطقه، ادامه مییاید. دامنهی دارابی.