۲ شهریور ۱۴۰۰
یک ایراد شکلی و محتوایی به کار مجلس و شورای نگهبان
به نام خدا. سلام. برایم این سؤال پیش آمده که رأی اعتماد مجلس به وزیران آیا جزو مصوبههای مجلس به حساب میآید؟ اگر چنین هست پس چرا نتیحهی این کار نمایندگان برای تطبیق شرع و قانون به نهاد شورای نگهبان نمیرود تا نظارت آن نهاد بر مصوبات مجلس در مسألهی رای اعتماد به دولت نیز، شکل عملی بگیرد. اما اگر رأی اعتماد در دستهی مصوبات قانونگذاری محسوب نیست، پس چیست؟ در واقع قانون که میگوید مجلس بدون شورای نگهبان اعتبار ندارد، در این قضیه دچار اشکال یا سکوت به نظر میرسد زیرا شورای نگهبان درین کار مهم مجلس، عملاً نظارهگر هم نیست، چه رسد به ناظر. این بدین معنیست در برخی امور ازجمله این مورد، مجلس از شورای نگهبان، استقلال دارد. البته ممکن است من ازین قضیه بهدرستی سر درنمیآورم.
بنابرین -همانطور که در بالا نوشتم- شورای نگهبان عملاً در موضوع رأی اعتماد، خارج از روال وظائف نظارتی و تطبیقی خود قرار دارد و مجلس دستکم درین موضوع مهم سیاسی، از قید نظر شورای نگهبان رهاست. اینک این نکتهی من همچنان باقیست که اگر «رأی اعتماد» جزو مصوبات و قانونگذاری نیست، پس چیست و چه اسمی دارد؟ پس برخی از امور مجلس ربطی به شورای نگهبان ندارد. خُب، با این نکات اصل بحث روشن شد و تحلیل و بررسی این نقیصه یا مشخصه امری دیگر است که واردش نمیشوم.
۳ شهریور ۱۴۰۰
بشنو از نی چون حکایت میکند
...
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر دُر نشد
منبع
پاسخ:
سلام جناب آقای... ساده بگویم نظرم را: مولوی در سرآغاز مثنوی معنوی، خود را «نی» میداند که از «نیزار» بریده شده. حالا نی وقتی از نیزار جدا شود باید هم بنالد که چرا او را از اصل و ریشهاش، بریده و جدا کردهاند. وقتی در نی میدمند آهنگ غم و جدایی و ساز و سودای وصل سر میدهد... .
این حکایتِ کارِ همهی آدمیان است که از معبود و معشوق جدا شده باشند یا جدا کرده باشند. پس تلاش چیست؟ وصلشدن به اصل خویش. منِ آفریده از خاک و آب به امر خدا، اصل خودم را حضرت آفریدگار میدانم و رسیدن به معبود یکتا. لذا عشق به خدا، خود مدرسهی عشق به دیگر عشقهای پاک و ناآلوده و راستین است.
لابد میدانید صدف زمانی مروارید (=دُر) میسازد که یک ریگی وارد پوستهی سختش شود، آنگاه است که شروع میکند به ترشح مادّهای که دور ریگ را میگیرد و کمکم به مروارید تیدیل میشود که بیش از اندازه قیمت دارد. انسان هم مثل صدف است تا خراب نشود، آباد نمیشود و مروارید نمیسازد! خرابِ عشق و خَرابات عرفان که مرتبهی به شکستکشاندن نفسانیات است.
۴ شهریور ۱۴۰۰
فرزندان صاحبان قدرت
به نام خدا. سلام. پس از پیروزی انقلاب یک هنجار در میان مردم رواج یافته که فرزندان صاحبان قدرت نباید دارای مِکنت و امکانات باشند. شاید ریشهاش به مناسبات عصر فاسد پهلوی برگردد که فرزندانِ صاحبمنصبان از قدرت خانواده و خاندان خود برای کسب ثروت و خوشگذرانی خود و بردهکشی جامعه سود میجستند.
اما آیا فرزندان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و یا حتی فرزندان مقامات دینی مانند مرجعیت، حقی برای رشد، ارتقای شغلی و درآمدی خود ندارند؟ به نظر من حساسیت درینباره، مقدار زیادی ناشی از احساسات و تبلیغات غلط است؛ زیرا هر انسانی حقوقی دارد و فرزندان صاحبان قدرت نیز استثناء نیستند. نکته اما اینجاست که آنان نیز در برابر قانون با سایر مردم برابر و مساوی باشند و آنچه برای خود و حقوق خود صورت میدهند برگرفته از طبیعتِ کارشان باشند، نه ناشی از زد و بند، ساخت و پاخت، رابطه و پارتی و رانت و نیز سوءاستفاده از موقعیت و مقام والدین.
در جامعه دستکم دو چیز بیشتر شنیده میشود: یکی این که فرزند یا فرزندان فلان مقام سیاسی یا دینی، چقدر پاکیزه و پاکدست و بهدور از سیاست زندگی میکنند و کنار ایستادهاند و در امور، هیچ دخالتی نمیکنند! بَهبَه چقدر بهدور از آلودگی! دومی این که واکنش شدید نشان میدهند چرا باید فرزندان آقایان، بهآسانی داخل در کار شوند و به مکنتی رسیده باشند.
به نظر من حد وسط این مسئله این است کارِ هر کس ازجمله فرزندان ردهبالاییها -که در افواه عمومی به آقازادگان! مشهور شدند- باید بر اساس قانون باشد. اگر همهچیز قانونی و بر اساس ضوابط و قانون و عدالت و برابری فرصت باشد ایرادی ندارد و نشان مساواتِ همگان در برابر قانون است. جز این بود جامعه نباید برتابد. فساد فرزندان مسئولان از جایی شروع میشود که خارج از قاعده وارد پست و مقام و موقعیت و مکنت شده باشد. گویا این شق در جمهوری اسلامی زیاد رخ داده است و همین مردم را نگران نموده است. شاید. دقیق نمیدانم. اللهُ علمٌ.
پاسخ:
استاد احمدی ارجمند سلام. وضع واژهی «غربگدایی» توسط شما جعلی زیبا بود. چیزی در راستای «سنزدگی» سید جلال آل احمد که آن مرحوم با وضع واژهی «سنزدگی» میخواست بگوید غربزدگی مانند «سن زدگی»ست زیرا آفت سنزدگی خوشههای گندم را از درون پوک میکند و آردِ درون دانههای گندم را خالیِ خالی. بلی استاد این طائفهی فکری خودباختگی در برابر غرب، نزدیک دو قرن است ایران و ایرانی را به رنگ غرب درآمدن دعوت میکند از سر تا ناخن. آن هم تمدن برهنه و عریان غرب که اساس دعوت پیامبران ع را وارونه میکند و بشر را قهقهراء میخواند.
مرحوم علی شریعتی این دسته غربزدگان را در قالب الیناسیون به تحلیل میبُرد و الینه یعنی رنگ خود را باختن و به رنگ کامل دیگری درآمدن. متأسفانه غربیشدن برای برخی ایرانیان -چه در فکر و چه در پوشش و لباس و خورد و خوراک- گویا نماد پیشرفت! است. و بدتر اینکه شاخهی جدید غربپرستی رخ داده که حتی بنای جمهوری اسلامی ایران را فقط با غربیشدن، تمدن میپندارد.
جنابعالی درین تحلیل بسیار دغدغهمند وارد شدید و مفید و مؤثر نوشتید. درود. درست دست گذاشتی روی آقازادهها. انگاری چنین اشخاصی برای خود و فرزندانشان «قلمرو ویژه» تعریف کردند؛ چیزی که در دنیای حیوانات امری طبیعی و جاریست و بر حیوان در تنازع بقا، شماتتی بار نیست. هُرهُریمذهب را خوب آمدی؛ هرهریها هر ور باد بوزد آن سمت میغلتند. بگذرم و از بیان دیدگاه و نظرات شما بهرهمند و متشکرم. بیشتر بخوانید ↓