منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۳۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

کتاب «انسان در جستجوی معنا» : چاپ سال ۱۹۶۴. اثر ویکتور فرانکل. شرح حال او در کمپ‌های نازی‌ها و درس‌هایی معنوی از چگونگی جان به‌در‌بردن از آنجا. او سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در چهار کمپ از جمله آشویتز به کار گرفته شد. پدر و مادر، برادر و همسرش جان باختند. فرانکلِ روانپزشک باتوجه به تجربیات خود و افرادی که بعدها درمان کرد، استدلال می‌کند که: «ما نمی‌توانیم از رنج اجتناب کنیم بلکه می‌توانیم چگونگی مواجهه با آن را انتخاب کنیم، در آن معنا بیابیم و با هدفی احیا‌شده به مسیر زندگی ادامه دهیم». این تئوری فرانکل که لوگوتِراپی یا معنادرمانی نام دارد، بیان می کند که نیروی محرکه‌ی اصلی در وجود انسان‌ها، نه رسیدن به لذت بلکه کشف و پیگیری چیزهایی است که در ذهنمان، آن‌ها را دارای معنا می‌دانیم. این کتاب  فروشی فوق‌العاده داشت و به چندین زبان دنیا ترجمه شده است. (منبع)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا.«آچی» و «اوتوس». ابتدا لغت اُوه‌توس. یک: اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل. دو: وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَینه، دار هاکانن تا آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه. همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

سنگ لحد قبر

سنگ لحد (آچی)

 

لغت «آچی»: تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند. الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. این آچی به سنگ لحد معروف است.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۱۴۰۵ تا ۱۵۱۶ )

 

اورزا: دیررس. محصولی که به علت ملاحظات اقلیمی دیرتر کاشت و برداشت می‌شه.

 

جُزا: قوام ناتنی بجز مادر یا پدر ناتنی که نام‌های دیگری دارند.

 

لَتر: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزن‌های متفاوتی هستند.

 

سمنی: سمنو

 

     

 

از راست: چنگال‌ماست. کاوه. سمنو

 

چنگال‌ماست: ماست با چغندر. چنگال یعنی چغندر.

 

کاوه: بلال.

 

لَپِر په: مناطق زیر جاده‌ی اصلی و سمت دریا و پایین‌دست.

 

لَرگ‌دار: درختی با شاخه‌های قابل انعطاف که بیشتر در جاهای مرطوب مثل کناره‌ی رودخانه می‌روید و ارتفاعش معمولاً ۴ تا ۵ متر است ولی می‌تواند بلندتر هم باشد. چوبش ماندگاری زیادی ندارد و برای مصارف کوتاه‌مدت کاربرد دارد. در عین حال، چوبش خیلی لمس و منعطف است.

 

تبریز: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزن‌های متفاوتی هستند.

 

جاهاز: جهیزیه‌ی عروس.

 

تِر بو خدا را بِلارم: تورو به خدا نگاهش کن. عبارت شگفتی از کار کسی.

 

شوکِر: شکر. سپاس. مخفف شکرالله. نام مردانه.

 

الهی شوکِر ! : خدا را شکر. سپاس پروردگارا. با نشانه تعجب حاکی از بُخل یا شگفتی یا غبطه یا افسوس است.

 

تیزِک پیزک: تر و تمیز. کسی که زیاد به خودش می‌رسد. نوعی بزک هم شاید.

 

انده خاش دیم ره بمالسّه که: خیلی مواد آرایشی به چهره‌اش زده که خودش را در ملاعام یا مجالس و معابر نشان بدهد.

 

مه سفال‌سر بنویشته هسّه؟! : مگه روی پیشانی ام نوشته شده؟ مگه خِنگم؟ آیا اینقدر نادان یا ناآگاهم پنداشتی؟!

 

سازه‌کَتینگ: دسته جاروی محلی که ابزاری برای تنبیه متوسط بدنی بود. جنبه‌ی تنبیهی این اصطلاح، مهم است. .

 

مِلّاخانه: مکتبخانه. قرآنخانه. مدرسه مذهبی که گاهی بخشی از یک منزل مسکونی استاد بود

 

من ته جُر کشمه مگه؟ : مگه من بلاکش توام؟ جُر در اینجا یعنی چور و ستم و گرفتاری.

 

عرق چهارکِل شونه: عرق از چهار سوی سر و صورتش جاری‌‌ست. علامت متضاد هم هست، هم تلاش و هم علامت خیکی بارآوردن طرف است.

 

ون کلّه ره مارو هاکرده: اصلاح ناجور و ناقص موی سر؛ طوری‌که یک نوار در جلوی سر، هویدا باشد. به چنین وضعی کچّل‌مارو هم می‌گویند.

 

تاس‌کلّه: سری که همه‌ی موهایش از ته زده شده باشد. سر کاملاً صاف شود.

 

پمبه سر گیر: در اوردن وش پنبه از غوزه.

 

ماه رمضون سر بیّه: یعنی ماه روزه‌گرفتن تمام شد. سر بیّه یعنی به سر آمد. تمام شد.

 

عروسی سر بیّه: یعنی عروسی پایان گرفت.

 

زمبیل‌کالاه: کلاه زنبیلی. کلاه حصیری.

 

رِواد: یا رواده. پاره. از هم پاشیده. بهم ریخته. پاره‌پوره‌ی شدید و بی‌ریخت. مثلاً فلانی شلوار رواد بیه.

 

پیدا هاکارده مال، ته پیَر مال: یک توجیه شوخی که گاهی جدی میشد این بود که مالی که پیدا کردی و صاحبش مشخص نباشد مثل مال پدری توست و مال خودت میشه. این تلقی جزوِ باورها شد.

 

شبینه: شبانه شب‌هنگام. مخفیانه در دل تاریکی کاری صورت‌دادن. مثلاً شبینه رفتند امامزاده را سرقت کردند. یا شبینه جسد فلانی را دفن هاکاردنه.

 

ته خیال تخته ! : خیالت راحته. آسوده خاطری. بیخیالی. نیز اگر واژه‌ی تخت را صاف بگیریم، نشان از راحتی آن می‌دهد.

 

وچه‌کانِه: کهنه‌ی بچه. پوشک سنتی و پارچه‌ای بچه.

 

کانه‌پوش: بچه‌ای که در سن پوشیدن کهنه و پوشک است. نیز منظور درین لغت فردی ساده‌پوش است. مثل زن یا مرد و مادر و پدری که خود حاضرند کانه‌لباس و کم‌قیمت و مندرس بپوشند ولی فرزندانش لباس گران بر تن کنند. نوعی از ایثار.

 

اعی بیار قلِم بزنم! : این جمله مخصوص دعانویس‌هاست. بعداً بیار قلم بزنم. بعداً بیار یه دعا براش بگیرم.

 

شَکِرک: شکرک. لایه‌ی سفید شکری که روی غذا و مربّا و یا عسل نامرغووب می‌بندد و مطلوب نیست. و نیز فرد وشیل. خنده‌روی بی‌خاصیت. بی‌مزه.

 

مِه ذِن نرِسنه: به ذهن من نمی‌رسه. به فکر من نمی‌رسه. اندیشه‌ام قد نمی‌ده.

 

اِما کجاهُ و شِما کاجه! : اما کاجه و شما کاجه! ما کجا و شما کجا! میان ما و شما فاصله‌ی زیاده. معمولًا مخاطب را بالاتر و برتر دانستن ولی به‌ندرت هم او را پایین‌تر دانستن. نوعی تفاخر. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت داراب‌کلا، چهار واژه‌ی محلی دیگر را می‌شکافم.
 
رِزُرَمون: زمانی بر تنِ کسی غلبه می‌کند که از شدّت کار دیگر نای و رمقی ندارد گویا خاردُ‌خمیر شده‌است. مثلاً به طرف می‌گویند امشب می‌آیی بریم اَشیر (=منبر و روضه) گوش کنیم. می‌گوید: نا؛ امروز صحرا بودم و رِزُرَمونم.
 
یا می‌پرسند خبر داری فلانی، فلانی را زد و رِزُرَمون کرد؟ می‌گه آره، خاردُ‌خمیر کرد.
 
رِزُرَمون ترکیبی‌ست از واژه‌های رِز یعنی ریز، رَمون به نظرم ریشه در رماندن و رمیدن دارد، شاید هم حرف صوت برای پسوند رز باشد، مثل قندمند، حرف‌مرف.
 
خاردُ‌خمیر هم ترکیب شده است از خارد: یعنی خُرد و ریزریز. خمیر هم که کنایه از مُچاله‌شدن است.
 
این پست علاوه بر روال جاری لغت‌نویسی‌ام، تقدیم می‌شود به جناب آقای جلیل قربانی که امروز در بینجِسّون‌دلِه، نه فقط «رِزُرَمون» شد که خاردُ‌خمیر شد و به اعترافش آنقدر ذِلّه شد که هفت‌نفر اگر کتفش را بگیرند، باز سَرتُ‌سَرتُ (=گیج) می‌زند! 
 
 
 
دَرنِه تِرکِنّه: چرا برای این لغت و عبارت، چاه عمیق بزنم و به اکتشاف معانی برسم؛ خودِ همین مثَل، معدنی از معانی‌ست که به افّواه (=در دهن مردم) آمده و نیازی به مَته‌ی حفّار ندارد، دو چیز برای آن بس است:
 
یکی این‌که وقتی می‌بینند زیاد بُخوربُخور می‌کنند و از فرطِّ گرسنگی هرچه دمِ دست و سر سفره بود را با ولَع و بَلع به شکم زدند، به اینان می‌گویند از بس خوردند دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دارند می‌تَرکند.
 
دومی این‌که وقتی می‌ببیند کسانی -مثلاً هندی‌ها- از فرطِّ حسودی نمی‌توانند مثلاً پرتاب موشک ماهواره‌بر کشور پاکستان را به مدار لئو (=مدار پَست و کم‌ارتفاع) ببینند، بنگلادشی‌ها به گویش مثلاً مازندرانی‌ها می‌گویند: از بس اون عده هندی‌ها حسودِنه دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دِق دارند می‌کنند. بگذرم.
 
 
تِرکُنش: در زبان محلی، وقتی بدن کسی زخم شود، یا حتی پوست و ناخن خش بیفتد، و یا خصوصاً زمانی‌که استخوان‌درد و پادرد بگیرد، می‌گوید دس‌‌لینگ منِه تِرکُنش بِیَموهِه.
 
تِرکُنش از تُه‌آمدن (=درد) بدتر است. در تِرکُنش فرد بی‌قرار می‌شود و وُول می‌خورَد و گویی جایی از بدنش را چنگ می‌گیرند.
 
قدیم وقتی بچه‌ها می‌رفتند اُ‌ولی (=سَنو، شنا) شب‌ها بدنشان تِرکُنش می‌آمد و مادرها هم سریع و یواشکی کمی سُخته (=بازمانده‌ بافور تریاک) را به خوردِشان می‌دادند که تا صبح کَف‌لَمه شوند و جیک نزنند و بخوابند. بگذرم. جیز شد! گویا آن زمان‌ها هر یک از ماها دست‌کم سه‌چهار باری ازین سُخته‌‌مُخته‌ها خورانده شدیم که ترکُنش نگیریم.
 
هرچه فکر کردم در ریشه‌یابی این واژه، به جایی نرسیدم. جدیداً بانک‌ها هم، هر اقدام پولی با خودپردازها را تراکُنش می‌نامند که البته با تِرکُنش فرق دارد.
 
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. لغت‌های ( ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۴ )

 

وَرگ: به سکون راء. گیاه علفی بالارونده از تنه‌ی درختان جنگلی با برگ‌های پهن و روغنی مانند گل عشَقه که برای درخت میزبانش انگل محسوب می‌شود و نهایتاً آن درخت را می‌خشکاند ولی برای دام غذای لذیذ و مقوی می‌باشد.

 

قلّوون: قلعه‌بان. مراقب زمین‌های کشاورزی در موسم کشت، از گزند حیوانات و سارقین. معمولاً این شغلِ فصلی از تیره‌ی «گودار»ها استفاده می‌شود؛ طبقه‌ای مهاجر سیاه‌پوست که از هند وارد ایران شدند و ایرانیان مهمان‌نواز آنان را به عنوان زحمتکشان پذیرا هستند. البته با آنان داد و ستد زیاد ندارند، از جمله ازدواج.

 

 

کارِک. عکس از دامنه

از سریال «در چشم باد»

 

کارِک: بند نگهدارنده ای که به جایی ثابت شده تا افسار ،قفل در و یا هر چیزی را نگه دارد.

 

سقط بَوی: سقط بشه. بمیره. فنا شود. فنا شده.

 

سیمکَش: چوب‌های مابین پنجره تا سقف اتاق. یک لایه‌ی چوبی. مانند شناژ فعلی. جهت استحکام دیوار. به صورت چهار کلاف. این لفظ در یک نوع یک فحش هم هست.

 

از برِا خدا ! : پناه بر خدا. دور باد. مبادا. گفتن این عبارت با لحن خاص، یک نوع تمسخر هم هست نسبت به کسی که می‌خواهد قدرت‌نمایی کند و پُز دهد. معمولاً دنباله‌ی آن هم می‌گویند: احتیاط هاکون!

 

واش: در گویش دارابکلایی یک نوع گیاه انگلی سبز بر روی شاخه‌های درختان جنگلی که سخت به شاخه می‌چسبد و دسترسی به آن آسان نیست و تخم‌های گرد و ریز چسبناک دارد. غذای خوبی برای دام است. در گویش بسیاری مناطق تبَری، واش به علف هرز اطلاق می‌شود. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. امروز می‌خواستم درباره‌ی شورش در هلند و سرکوب آن بنویسم، اما سالروز وفات حضرت ام‌البنین مرا کشاند به مطالعه‌ی سرگذشت صبّارانه‌ی ام‌البنین‌های ایران، این مادران شکیبای شهیدان. ازجمله‌ی آنان حاجیه کبری حسین‌زاده مادرِ پاکدامن شهیدان «بارفروش» کاشان؛ مادری آگاه و شجاع چهار شهید پاکباز شهر کاشان. ازین‌رو، روزنامه‌ی قدس چاپ امروز ( ۸ بهمن ۱۳۹۹ ) توجه‌ام را به خود جلب کرد. متن مصاحبه‌اش در: (اینجا) در عکس زیر که تصویر ایشان در تیتر روزنامه درج است.
 
 
 
 
کارشناس مذهبی آنجا سخن دلنشین و درستی فرمود؛  «ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود.» الحق چنین بود. آن زن الگو و مادر حضرت ابوالفضل (س) و پسران رشید شهیدش در کربلاست که عصر پرتلاطم و توطئه‌آمیز آن دوره‌ها را درک کرد و دسیسه‌های آنان را شناخت و هرگز چهار ۴ امام عزیز را تنها نگذاشت؛ امامان: علی، حسن، حسین و سجاد علیهم‌السلام. زندگی بردبارانه و مؤمنانه‌ی ام‌البنین، الگویی روشن برای زندگانی هر یک از ماهاست، به قول کارشناس مذهبی قدس او می‌تواند «یک شخصیتی کلیدی برای الگوسازی» باشد. و اتفاقاً به نظر من الگوی ایرانیان بود. در ایران به پیشگاه معنوی آن زن مقاوم و بامعرفت، حاجت می‌برَند، در دفاع مقدس صدها مادر شهید خود را با صبر مثال‌زدنی ام‌البنین (س) مقایسه می‌کردند و ازو درس می‌گرفتند و هزاران خانواده‌ی ایرانی بارها و بارها با انگیزه‌ی خیرات و قصد مَبرّات، سفره‌های نذری در شأن ارجمندش پهن کرده و می‌کنند و عشق پاک خود را به اهلبیت عصمت (ع) به ظهور می‌رسانند. درود بر او و پیروان او؛ این ام‌البنین‌های بزرگوار ایران. آری ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود و همچنان اسوه‌ی زنان و مردان مؤمن و مقاوم ایران مانده‌اند. وفات اندوهبارش بر قلوب مؤمنان، تسلیت.
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

نکته‌هایی از رفتارهای اخلاقی شهید قاسم سلیمانی در کتاب:

«فقظ برای خدا»

 

 

 

شهید سلیمانی و حفظ قرآن

 

 

شهید سلیمانی و دغدغه‌ی رساندن غذا به رزمندگان

 

 

...

 

 

تصویر سلیمانی در خیابان‌ غزه فلسطین. و لشکر ۴۱ ثارالله کرمان

 

 

سردیس شهید سلیمانی در میدان جمهوری‌اسلامی مشهد

 

رونمایی از مجسمه‌ی شهید سلیمانی در برج میلاد

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامه‌ی اطلاعات- در گفت‌وگوی این روزنامه با دکتر ظریف،  (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبان‌های چرب! برمی‌خیزد، نه از لسان کسانی که واقع‌نگر و منطقی‌اند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنمایی‌های شما [دکتر ظریف] الهام و بهره می‌گرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!

 

 

روزنامه‌ی اطلاعات

۶ بهمن ۱۳۹۹ 

 

سه نکته:

۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو می‌گفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست می‌دارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر می‌کنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکته‌ی دیگر نیز بگویم.

 

۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیه‌ی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام می‌بافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُت‌سازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمی‌دانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!

 

۳. آقای دعایی شش دوره‌ی پی‌درپی نماینده‌ی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیب‌های عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن می‌دانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم، که او عادتِ مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازه‌ای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیک‌پوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چه‌ها که نکردند. بگذرم.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. لغت دویست و پنجاهم. «تُه»، از واژگان محلی چندمنظوره است. ریشه‌ی این لغت را هر چه زور زدم نتوانستم کشف کنم. البته در یک معنای آن قابل ریشه‌یابی است که خواهم گفت. باید با چند مثال این لفظ را به اذهان نزدیک‌تر کنم:

 

گاه، تُه یعنی دل‌سوختن. مثلاً اگر کسی زخم و یا مریضیِ سخت و جانکاهِ کسی یا جُنبنده‌ای را ببیند، می‌گوید: مِه دل تُه بیَموهه.

 

گاه، تُه به معنی تب است، مثلاً این جمله: اَره خاخِر، وَچه تُه دانّه و دَره سوزنِه.

 

گاه، تُه به معنی درد است. مثلاً اگر لب کسی تبخال بزند و بترکد به طرف مقابل می‌گوید: مِه تِِک تُه کانده.

 

گاه، تُه معنی تنبلی را می‌رساند. مثلاً اگر نصف‌شبی در وسط یخ و کولاک به یکی بگی برو فلان جا، فلان چیز را بیار، از تنبلی رفتاری از خود بروز می‌دهد که طرف مقابل به او می‌گه: هِع؟ تِه را تُه بیته فرمون بُری؟

 

گاه، تُه جنبه‌ی حسادت می‌آفریند. مثلاً اگر کسی نسبت کسی دشمنی بورزد وقتی طرف در یک کاری به درجات بالایی برسد برای آن فرد حسود بکار می‌رود. مثلاً فلانی دل از بس حسوده تُه بیموهه.

 

یک مثال سیاسی: مثلاً وقتی موشک‌های سپاه، پایگاه ارتش تروریست آمریکا در عین‌الاسد در عمق عراق را با دقت بی‌نظیر درهم کوبید، عده‌ای عُقده‌ای و کینه‌ورز، از بس دچار حسادت و حَقد و کینه شدند، انگار واشون دل تُه بَکارده، که سپاه اقتدار و صلابت نشان داد و به فرموده‌ی رهبری «یوم‌الله» آفرید.

 

یک تُه هم به معنای تاب است که قبلاً در لغت سرتُو کاوش و شرح شد. این تُه است که ریشه‌اش مشخص است، از تاب، تابیدن، به مفهوم تکان‌خوردن است.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

( لغت‌های ۱۲۰۳ تا ۱۳۱۳ )

 

هر وق تور دسّه خال بکارده! : هر وقت که دسته‌ی تبر برگ درآورد و سبز شد. فرض محال. وعده‌ی بالمحاله. معادل دیدن مستقیم پشت گوش خودمان. نیز نشدنی. وعده‌ی خالی.

 

ارمنجی: با تلفظ غلط المِنجی. خارپشت. حیوان کوچک تقریباً به‌اندازه خرگوش که در مواقع احساس خطر، مثل یک توپ در خودش جمع می‌شود. خصوصاً توپ می‌کند خودشو. اغلب ما این صحنه را توی نوجوانی‌مان دیده‌ایم. حیوانی تخریبگر محسوب می‌شود؛ چون محصولات باغی و صیفی‌جات را می‌خورَد. البته نافع هم هست، چون زمین را به نوعی ورز می‌کند.

 

 

ارمنجی

 

بُرده‌بُرده: یک بازی محلی در هنگام عروسی‌ها که جوان‌ها دور همدیگر به صورت دایره‌ای و حلقه می‌زدند و پارچه‌ی روسری تابیده و تازیانه‌ای‌شکل به نام کاتِک را از پشت همدیگر دست به دست، رد می‌کردند و در یک غافلگیری به پشت فردی که در وسط دایره بود، می‌زدند. فرد وسط اگر این کاتک را از دست هر کس می‌ربود یا می‌گرفت آن فرد، کتک خورنده‌ی بعدی وسط حلقه‌ی بورده‌بورده می‌شد و این روال تا ساعاتی از شب می‌چرخید تا خسته می‌شدند و یا صاحب، عروسی عذر همه را می‌خواست و بخش بازیگرخانه‌ی مجلس را خاتمه می‌داد.

 

کَل‌کاشتی: کل یعنی سرشاخ. ریشه در کلّه و سر هم دارد. مثلاً کله کُشتی. بازی کُشتی و سرشاخ شدن‌ها و تن به تن شدن‌ها در یک جمع جوان‌ها.

 

حورا: نام زنانه. در واقع حورا لفظ غلط حوریه و فوری است. در مجالس هم حورا یا هورا می‌کشن. در واقع حورا لفظ غلط حوریه است.

 

کیکاک: پشکل گوسفند. کیکاک یک نوع واحد اندازه‌گیری در محاوره‌ی صمیمانه و عمومی هم هست. مثلاً گوسفن کیکاک قایده. و نیز وقتی کسی اجابت مزاجش سخت و اندک باشد. حتی تریاک را هم تشبیه به کیکاک می‌کنند.

 

ظُر: ظهر. نیمروز. وسط روز. خود ظُر یعنی پشت. آن رو. سایه پشت افتاد. روز پلی بیّه، ظُر گفتند یعنی اذان ظهر را گفتند. ظُر ره نایتنه هنو تِه نماز صیّ نیه. نماز نوِن ظُر ره نایتنه.

 

ذل: بیچاره. مستأصل. خسته. ذلیل. خیلی اذیت‌شده. تروک دربیارده.

 

ون تِک دییه دیشیه: نشانی خنده‌دار دادن از کسی که مثل برخی حیوانات مثلا سگ، دهانش یک استخوان بود و داشت می‌رفت. و در محل در جواب سؤال فلانی کوئه و کجاهه؟ به تمسخر و شوخی می‌گویند: ون تِک استخون دییه ممس‌دکته‌ جه دیه شیه. داشت می‌رفت.

 

ممس‌دَکته: محمدحسن دکته نام نقطه‌ی خروجی اربابی‌صحرا و سیاه‌بول دارابکلاست. نشانی پرت دادن از کسی است که در دسترس نباشد و دور شده باشد و چون لفظ دکته یعنی افتاده در آن هست، نوعی شوک کوچک به مخاطب وارد می‌کند. احتمال آن است که فردی به اسم محمدحسن در آن رودخانه افتاد یا برایش حادثه‌ی منجر به جرح و یا فوت رخ داد. ممس مخفف و سرِ هم محمدحسن است و ممس‌دِکته نام گذرگاه رودخانه‌ی داراب‌کلاست در بخش غربی محل. خود واژه‌ی مصطلح ممس‌دِکته یعنی محمدحسن افتاد، پرت شد. به عبارت دیگر ممسن دکته اسم مکان است؛ نقطه‌ای از رودخانه داراب‌کلا که محل گذر از روستا به زمین های کشاورزی واقع در شمال غربی روستاست. وَجه تسمیه (= چرایی نامِ) آن هم، معروف است؛ در قدیم مردی به نام محمد حسین هنگام عبور از رودخانه غرق شده بود. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. «نِصکالِه». این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمه‌کاره، نصفه‌نیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا می‌گویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا می‌گویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمام‌کار نیست. یا مثلاً می‌گویند: فلان دختر و پسر، عشق‌شان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکاردنِه. یا مثلاً می‌گویند: شما اگر این توضیح را نمی‌دادید، صحبت من نِصکالِه می‌ماند!

 

حالا بد نیست یادی بکنم از مادرم: مرحوم مادرم در نوجوانی‌مان، قصّه‌های شبانه‌ی زیادی برامون می‌گفت. یکی از آنها داستان دو قهرمان و دو برادر ناتنیِ یک پادشاه بود که چون یکی از مادران از نیمه‌ی سیبِ قسمت‌شده و دعاخوانده‌شده‌ی درویش، کمی را خورد و بقیه را گذاشت کنارش تا بعد از رخت‌شستن بخورَد ولی غافل شد و مرغ آمد و نوک زد آن را خورد و فرزندش نیمه و ناقص به دنیا آمد، که نِصکاله‌کینگ می‌گفتند. اما با آن‌که نیمه‌ناقص به دنیا آمد ولی شخصیت قهرمان قصه بود و در مواجهه با دشمن همه را یکجا با گفتن: بورکش بورکش همه بورین مِه... .

 

بگذرم. منظور این بود، سیب، یُمن می‌آورَد. چون سیب مظهر قسمت است. دو نیمه‌ی سیب یعنی دو نیمه‌ی عشق. در هفت‌سین هم، سیب از میوه‌های بهشتی‌ست.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

( لغت‌های ۱۱۰۲ تا ۱۲۰۲ )

 

خانِم: به کسره‌ی حرف ب. در فارسی خانُم. زن، همسر. خانم کسی. باشخصیت. زن خوب. دختر عاقل. بانو.  همسر سازگار. این لغت علاوه بر این پیشوندِ خطاب برای اُناث (=زنان) هم هست که  بانو هم می‌گویند. نوعی تشبیه است. موقع خواستگاری هم در تعریف دختر می‌گن: وه خله خانمه.

 

 

انگِله (=تش)

 

انگله: زمانی است که زغال یا هیزم در اثر آتش به سرخی می‌گراید و حسابی برای کباب مهیاست. شاید از گل ریشه گرفته که شکُفته شده. چون انگله هم سرخ‌فام می‌شه.

 

اَلِه‌بَیته: بیماری پیسی. برص. لکه‌های پوستی ناشی از ازدست‌رفتن رویی‌ترین لایه‌ی پوست. مُسری نیست. نام علمی الِه ویتیلیگو است. این عارضه ربطی به آن باورها در محل ندارد که مثلاً می‌گویند فلان غذا را با فلان چیز نخور که الِه گنّی. با گر بیته فرق دارد. چون گر علامت دارد. خارش دارد. مسری‌ست. یک ارگانیزم ریز دخالت دارد. ولی الِه از استرس و ارث و ... است. علت اله نور آفتاب و جنس پوست است و سفیدها حساس‌تر هستند.

 

 

کدوی داراب‌کلا

عکاس: دامنه

 

چو کهی: کدو تنبل که ماندگاری کمی دارد. در مرحله‌ی سبز و نارس‌بودن، بخش خوراکی‌اش، قابل خوردن است ولی در مرحله‌ی رسیدن و زردشدن، فقط تخمش به عنوان تخم کدو قابل خوردن است.

 

کوتِر: کبوتر. کفتر. گستره‌ترش اینه. مثلاً: کوتر به دختر هم می‌گن از سر محبت و حب زیاد. بیشتر پدرها می‌گن. از کاربردهای این لغت است. محل رسمه که می‌گن: وه مه کوتره. یعنی دخترمه. کوتر چمبلی هم می‌گن که احتمالا جنگلی بوده چمبلی شده. تردید وجود دارد.

 

 

تورزن

 

تورزن: شبیه ملخ ولی شکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد. صیّادی تردست است با استتار عجیب. و هیکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد.

 

غِشغرِق: یا قشقرق البته  فارسی‌ست. المشنگه یا علمشنگه هم فارسی‌ست. جوگبازی. غشی‌بازی. لاک لوه بنه بزوئن. املای آن شاید با غ درست‌تر باشد به دلیل وجود غشی‌بازی در مفهوم و معنای آن.

 

لِش بیّه کته: له شد. ضایع شد. لهیده شد. از فرط گرسنگی و یا تشنگی و یا خستگی و بی‌حسی در شُرف افتادن است و مقدمه‌ی از هوش رفتن. و نیز نشان تن به کار و زحمت ندادن.

 

گشاد: کمی ممنوعه! است ولی فلانی گشاد است اشاره دارد به مرد تن‌پرور که از خوان زنش تغذیه می‌کند و تنبل است و کار به زن و بچه‌اش می‌سپُرد.

 

لاچ: اشاره‌ی غیرمؤدبانه به مدخل دهان و لب‌ها.

 

لَلِه: نی. ابزار صوت و نغمه. و نیز برای پرچیم‌کردن مزرعه و حصار. لله در گهواره هم برای ادرار بچه استفاده می‌شد. نیز برای نی‌زدن خصوصاً توسط چوپانان و گالش‌ها.

 

لوله هاکارنده وره بوردنه: بومی نیست فقط برگردان یک عبارت از فارسی به بومی‌ست. اما در الفاظ لات‌ها هست. و در محل شنیده می‌شد.. لوله‌اش کردند. بیچاره‌اش کردند. شکستش دادند. تسلیمش کردند.

 

لُ لِه: یا لولِه. سبدهای مخروطی‌شکل برای نگهداری گردو و مزغانه و امثال آن که به وسیله چوب‌های نازک به هم بافته‌شده، درست می‌شد.لولِه بود. مثلاً مرحوم فضل‌الله اوسایی با لُ لِه بر دوش دوره‌گردی می‌کرد مرغانه روته (=می‌فروخت) بیشتر بخوانید ↓