منظرههای یک روز برفی دارابکلا. بهمن ۱۳۹۹. اینجا انارقلّت
کباب یک شب زمستانی در جنگل افرایی روستای دارابکلا
...
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۹۱۲ تا ۲۰۳۹ )
کالدرسر: نام یک منطقه صحرایی در محل. مخفف کال دره سر. بالادست پنیرسازی اصغر دباغیان از پشت باغ منصور (فیضی باغسر). چون رود و درهاش پیچدرپیچ است و کال زیاد دارد، شده کالدره.
یور: بعد. وراء. پشت. آن طرف. یورمحله. نیز یور به معنی عبور هم هست. مثلاً: فلانی از رودخانه، یور هاکارده. یعنی رفت آن طرف. عبور به شرط آن طرف یک مرز یا خط خاصی رفتن است و نه عبور. مثلا ً کسی که از جلوی خانهی کسی عبور کند یور نیست. گذر به آن سوی مرز یا خط و جای مشخص شرط است. دقت و ظرافت درین لغت وجود دارد حالا دو مثال: مثلاً میپرسند مسافران شما رسیدند به مشهد؟ میگن: اووو هنو بجنورد را یور نکردند. یا میپرسند روز عاشورا: دسته حرکت کرد؟ میگن: نا، فقط سنجزنان از مشدی دکونسر یور هاکاردنه. در هر دو مثال یور یعنی عبور. البته در هر دو مثال بالا الزاماً نقطهی جداکننده از مسیر مشخص است. اگر این نقطه یا خط جداکننده را نام برده نشود نمیتوان از یورشدن یا یورکردن استفاده کرد. مثال: اخصر درشونه گردکل. الان شاد تشیلد ج هم یور هاکاربوشه. در این مثال اولاً نمیتوان به جای درشونه از یور کانده استفاده کرد مثلاً گفت اخصر الآن دره یور کانده گردکل. و همچنین نمیتوان در بخش دوم به جای یور هاکارده بگه در شونه یا بورده تشی لد. ثانیاً تشیلد همان نقطهی جداکننده برای کاربرد یور است. نمونهی دیگر: میتوان گفت او از شیراز به سمت تهران در حال عبور است و الآن اصفهان ره هم یور هاکارده. ولی نمیتوان گفت از شیراز به سمت تهران داره یور میکند یا از شیراز به تهران یور هاکارده. ازینرو، مرز و تعیین نقطه برای «یور»، یک شاخص کلیدیست درین لغت.
بادی: فانوس نفتی. زمانی که محل هنوز برق نیامده بود، معمولاً برای دربنسر و یا دستشویی و شونیشتنرفتن به کار میرفت. و امروزه برچیده شد ولی در شوپه و آلونکهای صحرایی کاربرد دارد. بادی از طریق تغذیهی فتیلهی نخی از مخزن نفت نور میدهد. بادی یعنی فانوس نفتی کوچک دستی سیار، با یک دستهی میلهای قوسی نازک برای در دست گرفتن و حملکردن و آویختن بر حسب نیاز. گمانم وجه تسمیهاش آن است که نوع قدیمیترش دارای یک پیستون تلمبهای بود برای دمیدن باد و ذخیرهی فشار لازم از منبع سوخت زیرین به سمت بالا و شعله مناسبتر. اکنون کاربرد این وسیله بسیار کمتر شده است.
بادی: فانوس نفتی. بازنشر دامنه
کارکله ندانّه؟! : کار و زندگی نداره؟! چرا به زندگی خودش نمیرسه؟! چرا همش در کارهای دیگران دخالت میکند؟! چرا همش خانهی این و آن هست؟!
بیکار کله بیّه: علّاف شد. معطل شد. بیکار شد. بلاتکلیف شد. کار خود را از دست داد. علاف ریشه در علف دارد که هرز میروید. کا و کله حاکی از تلاش و زندگی است. اولی یعنی کارکردن و دومی یعنی تش به معنای خور و خوراک و پخت و پز. کله نام مکان یا جایی هم هست. مثلاً فلانی فلان جا کله زد. یعنی جا خوش کرد.
وجِه: جیم مکسوره. وجب. وجبکردن با دست. اندازهگیری با دست از انگشت کوچک تا انشگت شست به صورت باز و گشاد.
قد هاکون: دو معنی دارد. قطع کن. صدا را قطع کن. و نیز اندازه کن. مثلاً زمین رو قد هاکون.
تاچهی همدگه هسّنه: لنگه همند. کفو همند. مثل همدیگرند. همکُفو.
یکور بیّه: کج شد. لنگ شد. یه وری شد. یه طرف جمع شد. رسیدگی شد.
یکوری: کجی. منحرف. بار کج. بالا و پایین بودن دو طرف یک بار یا شئ.
شِم سِموار دله سنگ دینگونه؟! : داخل سمار شما سنگه. دیرجوش بودن سماور. دیرشدن درست شدن آبجوش و چای. این را معمولاً مهمان به میزبان میگوید. ناشی از عجلهداشتن مهمان. یا عطش داشتن.
تَشکش : لولهای حلبی که روی آتشخانهی سماور زغالی میگذاشتد تا زود مشتعل شود و سماور جوش بیاید.
کِرکرا: پرنده ای اندازه کبوتر با دم بلندتر. با رنگ فیروزهای و زیبا که داخل رفِ قارتخیل در جفتکوه لانه میکردند.
سیتیکا: توکای سیا با گوشتی لذیذ. البته دیگر شکار آن کم شده است و مردم کمکم، بیشتر به طبیعت احترام میگذارند.
سیکلاغ: نوعی کلاغ که کاملا سیاه است.
چلچلا: پرستو. چلچله. پرندهای که زیر سقف سکوی خانههای مردم لانه میسازند.
زنجیلک: زنجیرک. پرندهای کوچکتر از گنجشک و حرامگوشت. ضربالمثل هم شد: امشو بخو زنجیلک پی، فرداشو بخو زنجیلک گی. یعنی بایسته و حسابشده خرج کن و بخر و بپز و بخور و بخواب. بیرویه نباش. بیشتر بخوانید ↓
به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، دربارهی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی. روزنامهی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز ( ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفتوگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفتوگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی، بیتوجهی به ارزشهای اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقضگویی بسیاری در رفتار و عمل شدهاند. یعنی طوری سخن میگویند و طوری دیگر عمل میکنند، از این رو جامعهی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»
«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ازینرو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفتهی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»
درین گفتوگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح میکند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبهی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزشهای اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی میشود که «نمیتواند و نمیباید هیچگونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمهاش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیانگذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمیاندازند. درواقع، آنها فراخوانی معنوی جدید و ارزشهای تازه طرح میافکنند.»
نقطهی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنهی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقتجویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.
احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی است. او که دانشآموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمیتوان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشتهگرایی شده و یا در پویش نواندیشی بیریشه و تبار میشود.
گفتوگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزشهای اخلاقی روبهروست و برای برونرفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … میتواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته میتواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانههای رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت میکنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسانها، بهشکل وحشیانهای عدم رعایت دیگری بهچشم میخورد. بنابراین بیاخلاقی اجتماعی و بیتوجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده مجلس، نمود مییابد. بیشتر بخوانید ↓
به قلم دامنه: به نام خدا. خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی. مردم داراب کلا -خصوصاً قدیمی2ترها- در مقابل کسانی که نِق میزنند، یا تن به کار نمیدهند، یا مِنّت میگذارند، یا بدقول و بدقرارند، یا افراد تربیت شدهای نیستند، یا کارشان را با سَمبلکاری (=سَرسَری، بدون دقت، رفع تکلیف!) نیمهتمام میگذارند، و یا اساساً آدمهایی بیمبالات و نامیزاناند، میگویند: «خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی». یعنی ای کاش! اصلاً زنده نبودی. کاشکی اصلاً وجود نداشتی. میخواستم که اصلاً دنیا نبودی کار را خراب نمیکردی!
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۸۰۳ تا ۱۹۱۱ )
کِرات: نوعی درخت جنگلی تیغدار با شکوفههای صورتی معطر. زیاد تنومند نمیشود. فراوانی گونهی آن در اطراف چلکاچین محل یافت میشود. درختی زیبا و چشمنواز است.
جَخت: جخ. جخد. جخت. اصفهانیها زیاد به کار میبرند. آنجا به معنای همین تازه و الآن است. ولی در تبری عطسهی دوم است که تصور یا تعبیر میکنند مبطل عطسه اول که همان صبر است، میباشد. اشنیفه نام اصلی هر دو است: هم صبر و هم جخت. وقتی عطسه جخت باشد طرف باید مقداری حرکت و رفتن خود به بیرون و مسافرت را تآخیر بیندازد و یا بهکلی تعطیل کند چون باور بر این است که ممکن است اتفاق ناگواری وی را تهدید کند.
کره. اهرم. در چوببریها زیاد شنیدیم. شاید لفظ کره برای اهرم این باشد که مانند روغن کره کار را روان میکند. یا شاید از کاری بیاید یعنی نیرو و انرژی. نیز هم گردنکف. هم کرایه. هم مزد و مواجب.اهرم. نیز کره « kare یا kareh »چوبی که زیر یک شئ سنگین میگذراند تا بعنوان اهرم، آن شئ را جابجا کنند. مثلا میگن: چه راس نوونی؟ ونه تره کره بزنن راس بووشی؟.
سنگینه (سنگدان مرغ)
سنگینه: این واژه جملهی خبری نیست. یعنی سنگدون. سنگدان مرغ یا سایر پرندگان.
کال: کاردی که نمیبرّد. تیز نیست. کُند متضاد برّان. خام و نارَس. نپخته. گنس. یا کنس. مثل چککال. نیز کنار. کُنج. واحد شمارش مثل چند کال انار و گردو. فعلاً اینا یادم بود. کهنه. نیز زمینی که زیر کشت و زرع و کاشت نرود و کاله بماند. مثل کالهزمین. صدای زوزه خشن و بم گرگ و هر صدایی شبیه آن. ورگ واری کال کشنه.
زنور: پسری که وقت زنگرفتن و ازدواجش رسیده باشد. نیز نوعی خطاب که شما زنِ ور هستی، شخصیت خودت را حفظ کن، بزرگ شدی. باید به فکر زن و عروسی و عقد بیفتی.
ترگ و شکاف دیوار
تراگ: شکاف. ترک واضح. شکاف روی دیوار یا هر سطحی.
هرا هرا: ذوقکنان. انگار خبری سرورآمیز رسیده شادی میکند. یا از شکست و افتضاح کسی، هراهرا میکنند و پسه میشکنند. پسه اشکننه! نیز بدمستی. این کمتر. بیشتر به سر و صدای مبهم و گنگ ناشی از مجادله و نزاع و مرافعه اطلاق میشود که افرادش در میدان دید نیستند و فقط صداهای کشمکش و چالش میآید.
دَق: گوسفند نر. گوسفند نر جوان. که شاخ میزنه. حتی جزوی از لقب بد است.
دچیه: هم خبری است، هم صفت. مثلاً: دیوار را دچیه. یعنی چید، ساخت. برای آبگوشت توی کاسه نون دچیه. یعنی نون خُرد کرد. اما صفت: فلانی را لغّز دچیه هسه. یعنی اهل لغز است. چید. ردیف کرد. مرتب کرد. پر شده. لبریز است. آماده داره. سر و زبان دارد. برای هر موضوعی، جوابشو از قبل آماده داره. نیز یعنی نقشه دچیه. بیشتر بخوانید ↓
نوشتهای از زندهیاد نادر ابراهیمی: منیع: اینجا
عکسنوشتِ شعر «اقبال خودت باش» از اقبال لاهوری
خودروی آقای خامنهای در دوران تبعید
رهبری ۱۲ بهمن امسال بر مزار احمد قدیریان حضور یافت
(منبع)
به قلم دامنه: به نام خدا. رِ بَیتِه. در دارابکلا به چیزی که یکباره جاری شود، می گویند: رِ بَیتِه. «رِ» یعنی روان، جاری، راه افتادن و ریختن. و «بَیتِه» یعنی گرفت. شد. مثلاً وقتی بگویند عسل رِ بَیتِه. یعنی عسل ریخت. عسل داره می ریزه.
زایندهرود
یا اگر آب رودخانه بعد از مدتها خشکی، یکباره جاری شود می گویند: اُوه رِ بَیتِه. یعنی اوه راه دَکته. یعنی آب، روان و جاری شد. مثل عکس زیر که آب زایندهرود اصفهان در شش بهمن نود و شش یکباره جاری شد و موجب شادی مردم گردید. این عکس مفهوم واژۀ «رِ بَیتِه» یا «رِ گرفت» در گویش دارابکلاییها را بخوبی می رساند.
به قلم دامنه. به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگآیتالله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که بهآسانی رفو نمیشود. آن روحانی سادهزیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی میزیست، عالمی دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. امید است سیرهی مردمی و سادهزیستی و علوّ طبع و تزکیهی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دستکم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درسهایی از عبرت و معرفت و علاقهمندی وجود دارد که نمیگذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۶۷۴ تا ۱۸۰۲ )
ریس: چندش شدن. سیخ شدن مو. خجالت. شرم. بد داشتن. حس ناجور از موضوعی پیداکردن. نیز بدن وقتی از شدت سردی سرد میشود و لرز میگیرد.
پرِککینِک: با معنای کینِک کمی فاصله دارد . در اصل دو بخش پشت سرهم و بدون مکث تلفظ میشود. اگر زمان پرپتو کردن مرغ، آب خیلی گرم نباشد پرهایش خوب و کامل خارج نمیشوند و بیخ برخیشان توی پوست مرغ گیر میکند و میماند که اصطلاحاً میگویند: پرک کینک زد. از اول که پر کامل است اگر آب خوب و کافی داغ باشد بهراحتی خارج میشود ولی اگر آب کمی سرد باشد پرها کله وسن « kalleh vesen » میشوند و مکافاتیست این پرک کینک شدن. آن وضعیت مرغ را کدبانوهای خانه دقیق یادشان است. حتی درین جور مواقع آن را روی شعلهی الوگ آتش جیز میدهند تا حسابی ریشهی پَر مرغ جیز بگیرد و محو شود.
راست: نومنومی. چپ: پاچهی گوسفند که نومنومی در بالای آن است
نومنومی: نومنومی به مهرهی بازی گفته میشود. مارمُهره. به قسمتی از داخل زانوی پاچهی گوسفند هم میگن که شبیه مهرهی مینچ است. نومنومی یا قاب یا اشکنک در بخش بالایی پاچهی گوسفند است. هر طرف دو سه تاست. آنها را جمع میکردیم و با آن بازی میکردیم. کلهپاچه که میخوردیم این قسمت را مواظب باشیم زود جدا میشه و در محفظهی دهان میافتد و آن را با دست میتوان گرفت و حسابی لیس زد، چون بسیار خوشمزه است.
کالندون: فن کُشتی. کول اندان. از روی کول انداختن. فن ویژه و شگرد بومیهای تبَرستانی که به زیر حریف رفته و دو بازوی او را با دو بازوی خود، گرو گرفته و سپس او را در هوا از روی شانهی یک سمت خود بر زمین میزند. در این حالت حریف احساس گیجی و چرخش میان زمین و هوا پیدا میکند و به لحاظ روحیه هم افت میکند.
قمبلک: حالتی در رقص و سماع سنتی که دو کفل (=کپّل) فرد رقصنده، برجستهتر میشود و اینسو و آنسو میرود و نشان اوج نشاط و هنرنمایی است. به افرادی که در راهرفتن در معابر کرشمه بدهند، نیز بهمتلک اطلاق میشود. بیشتر بخوانید ↓
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۵۱۷ تا ۱۶۷۳ )
قرمزدِوا: داروی محلول قرمز رنگ برای زخم. نام علمیاش. مرکورکروم. نیز زمانی بچهی دوساله را از شیر مادر میخواستند بگیرند، دو نوک پستان را قرمزدوا میزدند تا بچه از مکیدن بپرهیزد. و خطاب به کودک میگفتند: بو شد. یعنی مریض شد. یا میگفتند، جوجو آکّیش شد، نخوری. با این ترفند بچه را قانع به ترک شیرخوارگی میکردند.
دیه هاده : یک نوع بازیی بود که میگفتند دیه هاده تا جواب بدم. جواب میدادند: فلان باغ و کاخ مال تو. یا در عالیترین وجه میگفتند مشهد و نجف و کربلا و مکه مال تو؛ حالا بگو.
کر و کاه و کمِل
کَمِل: ساقهی جدا شده از دانهی برنج که خوراک خوبی برای دام است. بُرادههای بینج. مرغ کُرچ را نیز روی کمل میخوبانند تا روی تخم راحت بخوابد و گرما تولید کند.
کَر: دستههای غلات بریدهشده که هنوز دانهها از ساقه جدا نشده است.
مِکه: مِکه: آغوز. شیر یکی دو روز اول پس از زایمان پستانداران شیرده که ترکیب و مزهاش متفاوت از شیر معمول است. مِکه یا آغُز اولین شیر پستان است که غلیظ، زردرنگ، بسیارچرب و مقوّیست. شاید علت اینکه محل ما به آن مِکه میگوید این باشد که گوساله یا برّه و یا نوزاد باید آن را مِک و میک بزند و کمکم یاد بگیرد بمَکد. بنابراین؛ ممکن است مِکه از مصدر مکیدن بیاید. به عبارت دیگر، مکه آغوز گوسفند و گاو است و نیز این واژه برای توصیف شیر یا ماستِ خوشمزه و پُرچرب به کار میرود. به شکلی هم ادا میشود که ذائقهی شنونده را تحریک میکند.
کول: جوشخوردن، موج. یال برآمدهی گاو نر. غلغل آب جوش. نیز دوگ. مثل گدوک جاده فیروزکوه. گت دوک. نیز تپهماهور. مثل هفتکول جنگل محل که هفت تا دوگ دارد. اگر بررسی این لغت را کامل کنیم باید بگوییم که کول چندین معنی دارد. دَره کول سر هاکارده. یعنی آب رودخانه با موج دارد میآید. جوشآمدن غذا. پلخّهپلخه آمدن آب سماور. دوش. غُلغُل آب از پای کوه. به عبارت دیگر، کول یعنی دلشوره. تپه. بلندی و جوش اشاره به جوشخوردن آب. مِه دل کول خوانّه یعنی دلشوره دارم. جوشش آب چشمه را هم کول می گویند. موج دریا و برآمدن و بالا آمدن آب. همچنین جوانهزدن ناگهانی و یکدست سبزیها. کول بخارده بیموئه بالا.
ون کلّه جفریقورمه بو کانده: کله اش بوی قورمه سبزی میده. دنبال دردسره. دنبال خطره. خیلی پیشروی کرده
آدم سر دود کشنه: دود از کله آدم بلند میشه. . ناشی از تعجب.
جَفری: سبزی جعفری.
اسپناخ: اسفناج.
کولک دی هاکانین: گلپر دود کنید. چشم نخورید. نیز برای گندزُدای.
سیبزمینی! : سیب زمینی! بیرگ! بیغیرت.
ایپی: هیپی. تیپ خاص مو بلند قدیمی.
بَپّر: بِپر. زودباش. بجُنب. بکوش.
جیرتّه: تیزه. زیرکه. تنده. زرنگه.
گیر دکتی؟ : گیرافتادی؟ دستت تنگه؟ مشکل داری؟
اینجه مگه گو کالومه؟ : اینجا مگه طویله گاوه؟ اینجا صاحب دارد. اینجا هرکی به هرکی نیست
گو: گاو. نادان. نفهم. تشبیه انسان به گاو. توضیح: اما فرهیختگان سالهاست مخالف نامیدن حیوان برای سرزنش یا توهین کار زشت انسانها هستند. و بارها موضع گرفتند و از حیوان دفاع کردند زیرا شأن انسانی و شرافت آدمزاد، نباید مخدوش به مثَلها و تشبیههای اینچنینی شود.
زَمبِر: وسیلهای برای حمل شامل یک بخش ظرفی لبهدار که روی دو بازو نصب میشود و برای حملش به دو نفر نیاز است. نامش در اصل زنبَر بود چون خانمها را رویش حمل میکردند. بیشتر بخوانید ↓