مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت بیستم

 

بحث ۸۶: این پرسش آقای محمد عبدی‌ست که برای بحث‌و‌نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود. «در مورد مکانیسم خواب و رویا و بیان خاطره ای از خواب و رویای صادقه قابل طرح و بیان در گروه اگر مطالبی دارید ، بیان فرمایید ؟»

 

پاسخم به بحث ۸۶

 

علاوه بر سلام و سپاس از پرسشگر، بابت طرح این سؤال مهم و آمیخته با زندگی و روح و روان آدمی، پاسخم به پرسش جناب عبدی به‌شرح زیر است:

 

۱. خواب بخش‌جدایی‌ناپذیر روح انسان است.

 

۲. در قرآن بر آن در سوره‌ی یوسف اشاره شده‌است.

 

۳. حتی کسانی‌اند که مقام مُعبِّر (=تعبیرکننده) خواب و رؤیا هستند. و به حضرت یوسف (ع) تأویل‌الاحادیث اعطاء شد:

 

الف. تأویل در یک معنا تعبیر خواب است «و یعلمک من تأویل الاحادیث» (آیه‌ی‌۷ یوسف) تو را تعبیر خواب آموزد.

 

ب. «نبئنا بتأویله» (آیه‌ی۳۸ یوسف) تعبیر آن خواب را به ما خبر ده.

 

۴. قدرت برون‌رفت روح و روان از کالبد است.

 

۵. حتی نوعی وحی (به معنای الهامات درونی) است.

 

۶. گاه کابوس وحشتناک و هشدار‌بخش است.

 

۷. اغلب پیام‌دار و نویددهنده است.

 

۸. حتی نشانگر و از عوامل بلوغیت در نوجوانی‌ و گذر از سنین بچگی‌ست.

 

۹. خواب‌هایی در انسان بروز می‌کند که از آموزه‌های کتاب هم ارزنده‌تر است؛ اگر بدان توجه شود.

 

۱. رؤیای‌صادقه یک نعمت‌ خَفی در وجود و نهادِ آدمی‌ست.

 

۱۱. به‌گمانم قدرتِ خواب‌دیدن، فصل مُمیّز انسان با حیوان است.

 

۱۲. برای همه‌ی انسان‌ها در طول عمر چنان خواب‌های باارزشی که ارمغان یا هشدار و یا دیدار با مقام‌های مقدس دینی و مکان‌های شریف است، رخ می‌دهد.

 

۱۳. گاه، خواب ارزش علم و آموزه دارد.

 

۱۴. البته برخی‌ها در خواب و گرایش به آن، اسیر خرافه‌ و جادو و جَنبل‌اند و حتی پاره‌ای مجامع علمی به‌جای تدوین و تصنیف کتاب‌های عقلانی و دینی، به‌سوی خواب‌ها و نقل این‌گونه قضایا روی‌آوردند که آیت‌الله سیستانی هم سال‌ها پیش، به این نوع گرایش‌های غلط، تذکر و تنذیر داده‌بودند.

 

ستون روزانۀ مدیر

نوشتن در خطر نابودی!

به‌نام‌خدا. خودکار و روان‌نویس و مداد را زمین نگذاریم. من خطر ازبین‌رفتن هنر خط فارسی را می‌بینم. از غلبه‌ی فضای مَجازی و تیک‌تیک تایپ‌ها، قلم و مداد از دستان ایرانیان بر زمین افتاد، دوری نخواهد بود، هنر نوشتن بر کاغذ، از میان‌مان رخت بربندد. من خود، تمام سعی‌ام بر این است، دست از نوشتن با روان‌نویس و خودکار، برندارم. مطالعاتم همیشه با یادداشت‌برداری‌ها همراه است. این را در عکس بالا نشان داده‌ام تا گفته‌باشم مراقب باشیم نوشتن بر صفحات کاغذ از بین‌مان نابود نشود. این زیبایی نگارش فارسی را پاس بداریم. با پوزش از جناب جوادی‌نسب که به‌علت جانبازی از نوشتن بر کاغذ، دور افتاده‌است.

 

 

برداشتم از کتاب "هرمنوتیک مدرن"

 

در این دستنوشته‌ام _که برداشتم از کتاب "هرمنوتیک مدرن" ترجمه‌ی بابک احمدی‌ست_ چندین نکته در آبان سال ۱۳۹۶ دراین‌باره نوشته‌ام، که چندتا را اینجا می‌نویسم:


میان زندگی درونیِ هر شخص با واژگانِ در دسترس، رابطۀ تنگاتنگ است.

فهمیدنِ یک نوشته به معنای سهیم شدن در معنای موجود است.

هرمنوتیک، خلاصی از »کژفهمی‌ها» و کنارزدنِ «بدفهمی‌ها»ست.

 هانس گئورک گادامر معتقد است که قدرت راستین، آگاهی هرمنوتیکی توانایی ماست در فهمیدنِ این‌که چه چیز پرسش‌پذیر است.

اشلایر ماخر هرمنوتیک را هنرِ اجتناب از بدفهمی‌ها توصیف می کند.

تأویل [=یعنی تفسیر، بیان، بازگردانیدن به چیزی] یک امرِ آموزشی نیست، بل خود کُنشِ فهم است.

استیفن میولهال بر این نظر است: چنان نیست که رابطۀ میان احساس و واژگانِ در دسترس، رابطه‌ای ساده باشد.

۶ دی ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)


بحث ۸۷ : این پرسش جناب حجت‌الاسلام شیخ علی‌اکبر دارابکلایی‌ست که برای بحث‌و‌نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

«آیاقدرت شیطان ازخدابیشتراست؟آگه نیست چراگناه کردن آسان تراز کارنیک است؟»


یادآوری مدیر: همکلاسی‌ها توجه داشته باشید که قبلاً در بحث ۲۵ به پرسش "مفهوم و مسأله‌ی شیطان" که توسط جناب محمدحسین آهنگر طرح شده‌بود، پرداخته‌بودیم؛ اینک فقط به همین پرسشی که مطرح شده‌است، پاسخ بفرمایید و از تکرار بحث کلی شیطان، خودداری ورزید. تا اصل سؤال جواب‌های روشن پیدا کند. تشکر.

 

پاسخم به بحث ۸۷
با سلام و تشکر از جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی؛ چندنکته‌ی توضیحی ارائه می‌کنم. چون اگر دراین‌باره بخواهم بنویسم شاید یک کتاب شود: 
۱. شیطان و جنود آن از مخلوقات‌اند؛ پس مانند تمامی جُنبدگان و موجودات عالم، در ذیل قدرت خداوند قادر متعال‌اند اما توان نفوذ زیادی دارند. بیشتر بخوانید ↓


۲. مشیّت الهی بر این تعلق گرفته که شیطان فرصت و مهلت یابد تا برای ایجاد وسوسه و غلبه بر انسان خصوصاً مؤمنان، آنان را از درگاه رُبوبیت و عُبودیت خارج و وادار به عصیان، نافرمانی و در نتیجه گناه و آلودگی‌ها کند. بنابراین، ایستادگی و پرهیزگاری در برابر چنین موجود گمراه و گمراه‌کننده‌ای، برترین پاداش و بهترین رستگاری به‌همراه دارد.


۳. چنان‌چه همگان می‌دانید در اغلب موارد، میل به ارتکاب گناه و زشتی‌ها، جذبه‌‌ی ظاهری‌اش به‌مراتب شدیدتر از تمایل به نیکی‌هاست. از همین‌رو انسان که میان حرکت به سمت نیکی و زشتی غوطه‌ور است، گاه به‌علت غفلت، یا جهالت، یا عصیان‌گری، یا گول‌خوردن و یا از سر عناد و اراده و اشتیاق کاذب، به گناه میل می‌کند. اما نفس لوامّه‌اش، او را هوشیار و پشیمان می‌سازد.


۴. انسان همیشه در برابر شیطان و نداهای لشکر شیطان قرار می‌گیرد. اگر از ایمان، معنویت و ارزش‌گذاری به اعتبار و آبروی خود کمتر برخوردار باشد، اسیر شیطان می‌شود و از انجام گناه، کمتر بازداشته‌ می‌شود.


۵. از نظر قرآن، شیطان مهلت یافته، اغواگر آدمیان باشد؛ پس شیطان و خدمه‌اش قدرت نفوذ دارند، اما انسان اگر وارستگی و خشیّت خدایی پیشه کند در برابر قدرت شیطان و ابلیس، می‌ایستد و نمی‌گذارد شیاطین بر او تسلّط یابند. و توبه و بازگشت به خدا و خوبی‌ها، آنتی‌تز گناه است که بهترین و مهربانه‌ترین راه پیشنهادی خدا به انسان است. پایان.


به‌قول حبیب چایچیان «حسان»:

غرق گنه ناامید مَشو ز درگاه ما
که عفو‌کردن بوَد در همه‌دَم کار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصیان
کیست که چون‌و‌چرا کند ز کردار ما

 

ستون روزانه
هیأت حاکمه‌ی فیضیه
به‌ نام‌ خدا. سلام. در دوره‌ی مرحوم آیةالله‌العظمی بروجردی، ایشان هیأت حاکمه‌ای مرکّب از پنج‌شش نفر درست کرده‌بودند مستقر در مدرسه‌ی‌فیضیه، که تخلُّفات روحانیون را رسیدگی کند. (رجوع شود به: جلوه‌های ماندگار، مرحوم منتظری، ص ۸۵)


در این پست خواستم گفته‌باشم تشکیل دادگاه‌ویژه روحانیت فلسفه‌اش امتیازطلبی نبود، بلکه مقابله با تخلفات احتمالی بود. زیرا ممکن بود دادگاه‌های عمومی آن جُربُزه‌ی قاطع را در برخورد با روحانیان خلاف‌کار نداشته‌باشند. و یا شأن روحانیان به‌عنوان مقام‌های دینی، معنوی و تبلیغی اقتضاء داشت در برخورد با تخلفات احتمالی آنان، انحصار ایجاد شود.


 

نکته‌ی تحلیلی:

 

دادگاه ویژه روحانیت برای مقابله با آزادی، اندیشه، تفکرات و اجتهادات روحانیت، ابداع نشده، بلکه برای مقابله‌ی حقوق‌مندانه و قاطع، با تخلفات احتمالی آنان تعبیه شده‌است. حال اگر در طی‌ این‌مدت، چنین دادگاهی از اصل خود دور افتاده‌باشد _که من به این داوری ورود نمی‌کنم_ به معنای نقص و ایراد در تدبیر امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، نیست، بلکه مشکل در شیوه، سلایق، جناح‌بندی‌های سیاسی، صف‌بندی‌های فکری‌ و خدای‌ناکرده اعمال نفوذ به‌جای دلالت حقوق است. امید است این نهاد تحتِ نهاد رهبری توسط بازرسان عادل مورد تفحُّص و ارزیابی عادلانه قرار گیرد. البته خدا بهتر می‌داند.


یادآوری: چون پیشتر از این، برخی از هم‌کلاسی‌های محترم سخن از دادگاه روحانیت به‌میان آورده‌بودند، لازم دیدم پستی جداگانه در این‌باره بنویسم.
۷ دی ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 

سلام جناب عارف‌زاده

خُب، ملتِ آگاه، تمام تلاش را بکنند که به تعبیر شما "حواس‌پرت" نشوند. این بهترین راه حفط حاکمیت سیاسی و حقوقی ملت است. اگر کسی در برابر قدرت، خام و حواس‌پرت شود، خود، خود را بازنده کرده‌است.

 

 

@


سلام جناب دکتر عارف‌زاده. بسیارممنونم. اما بعد؛ این جواب را از سر علاقه‌ام به زبان و ادبیات و نگارش فارسی‌ست. پس، نگذار به‌حساب چِکّلی‌پِکّلی. بلی؛ ارزش زمان برای شما را به‌خوبی درک می‌کنم. اما به‌جای "فعلاً بای" پیشنهاد من "اکنون بدرود" است. مقدار زمانِ نوشتن هر دو عبارت، نزدیک‌به‌هم است. ارزش کار گزاره‌ی پیشنهادی من این است که هر دو واژه، از زبان ارزنده‌ی فارسی‌ست. اما در گزاره‌ی "فعلاً بای"، واژه‌ی اول عربی‌ست و واژه‌ی دوم انگلیسی. پس؛ پیش به سوی پاکیزه‌داشتن زبان فارسی و به امانت سپردن سالمِ آن برای نسل آینده.

 

پاسخ به جناب حسین شیخ‌زاده سورکی

 

اول‌ آن‌که طبق آداب دینی و فرهنگ ایرانی در سرآغاز هرسخن و جواب باید گفت: سلام؛ پس: سلام.

دوم‌ آن‌که شما جناب حسین شیخ‌زاده! از یک‌سو در یک پست بالاتر می‌نویسی: پرسش‌های مدرسه کسل‌کننده است؛ و بعد اعلام می‌کنی سؤالات باید متناسب با حال کشور و به‌قول معروف "به‌روز" باشد. اما کمی‌بعد در این پست _زیر آن متن خود_ پرسشی پیشنهاد می‌کنی و می‌نویسی: حرمت شب عاشورا با روز عاشورا یکی هست...؟

 

من روی نظر و سؤال شما و آن استدلال و انتظارات‌تان، داوری نمی‌کنم و از آن عبور می‌کنم و معتقدم ارزش نظرات شما برای شخص شما محفوظ. فقط دو نکته به شما بگویم:

 

۱. پرسش‌ها محصول همین همکلاسی‌هاست. نه از آسمان آمده و نه از زیرزمین. هرکس _ازجمله شما_ اگر فکر می‌کنید پرسش‌هایی مهمتر و غیرکسل‌کننده، از این ۸۸ پرسش سنجاق‌شده، دارید، بسیارخوب؛ پس ارسال کنید نوبت بگیرید تا همگان از بحث در اطراف پرسش‌های خوب شما، نی‌نصیب نمانند.

 

۲. نکته‌ی دوم این‌که بارها گفته‌ام پرسش‌های اعضا در خورجین مدرسه در نوبت قرار می‌گیرد، بنابراین امکان تلاقی با مناسب‌های روز نمی‌تواند باشد مگر اتفاقی باشد مانند برخی از پرسش‌های مطرح‌شده. به‌قول مشاور ارشد جناب سیدعلی‌اصغر، ما سازمان تبلیغات اسلامی نیستیم که طبق تقویم روزشمار پیش برویم.

 

شما جناب شیخ‌زاده! به‌خوبی می‌دانید اینجا مدرسه است و اتفاقاً نباید قید زمان و مکان در آن محوریت بیابد و اعضا باید با اطمینان از صحّت سؤال و چیستی موضوعات، بر روی مسائل مختلف فکر کنند و سپس جواب بنویسند.

 

نیز همگان به‌حتم می‌دانند، مدرسه جای موضع‌گیری‌ها نبوده و نیست، جای تبیین و بیان‌هاست. سکّوی پرتابِ کنش‌وواکنش‌های جناحی نبوده و نیست، بلکه کُرسی درس، تحلیل، تبادل فکر و آموزه‌هاست. سپاس.

 


بحث ۸۸ : این عکس میکروفون (=صدابَر) تریبون (=میز سخنوری) است. هم آسیب‌شناسی کنید و هم آگاهی‌رسانی. شما از میکروفون و تریبون، چه حس‌وحال و چه انتظاراتی داشته و دارید؟ درباره‌ی آن هرچه دانش‌وبینش، یا نقدوانتقاد، و یا اعتقادواعتماد دارید بیان کنید. و نیز اگر پشت آن قرار‌می‌گرفتید چه‌ها می‌گفتید؟ این عکس‌وپرسش برای بحث‌و‌نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.

 


ستون روزانه

ملکه و بُنگاه

تحلیلی بر عکس بالا:

این زن "الیزابت دوم" است. ۹۲ ساله، ملکه‌ی سلطنتی انگلیس، کانادا و زلاند‌نو و چندکشور دیگر همسود. او قول داده‌است که ۳ سال دیگر، قدرت را به پسرش پرنس "چارلز" انتقال می‌دهد.

 

انگلیسی‌ها که مردم مستقل جهان و ایران را به نداشتن دموکراسی و آزادی و... متّهم می‌کنند، خود هنوز تحت حاکمیت این ملکه‌ی اَشرافی و نظام سلطنت، روزگار می‌گذرانند. کاخ پر زرق‌وبرق این ملکه و بنگاه سخن‌پراکنی بی.بی.سی او _که از خزانه‌ی انگلیس و پول‌های ویژه، ارتزاق می‌شوند_ دو نهاد اَشرافت است که همچنان در دستان ملکه مانده است که خود را برگزیده و نظرکرده‌ی خدا می‌پندارد و انگلیسی‌ها او را قدّیس و نماد خود معرفی می‌کنند. بدتر از آن این‌که، هنوز هستند کسانی‌که به این دو نهاد اَشرافیتِ دارا و امتیازطلب، گوش و چشم و دل سپُرده‌اند. جهانِ غرب البته جالب‌تر! از این هم هست، که من از آن می‌گذرم.

ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 

@


سلام جناب عیسی آهنگر
یادم است ماه قبل در پی تذکر جدّی‌ام، قول داده‌بودی دیگه در مدرسه‌ی فکرت تبلیغ این‌گونه امور بیگانه و بی بی سی را نکنی؟ پس چی بود او قول؟ لطف کن مقررات را رعایت کن.

 

پاسخم به بحث ۸۹

با سلام و سپاس از شما جناب عیسی آهنگر بابت پرسش ۸۹. به‌کوتاهی چند نکته می‌نویسم: کسانی‌که خود را به‌خواب می‌زنند، در واقع بیدارند! پس آنان را رُستم هم با پُتک و گُرز نمی‌تواند از خوابی که رفته‌اند، بیدار کند! اما خُفتگان را نه فقط می‌شود بیدار کرد، که باید هم کوشید بیدارشان ساخت. اساس کار بشریت همین بیدارسازی همدیگر به روش نرمی و منطق است.

 

اساساً حکمتِ سقراط حکیم نیز _که خود را "خرمگس" می‌خواند_ این بوده که جوانان آتن و اسپارت را از خواب بیدار کند تا به‌سوی طلب حق و مبارزه با دستگاه فساد بروند، همان‌طور که خرمگس با وزوزکردن، انسان به‌خواب‌رفته را بیدار می‌کند.

 

بنابراین، خودخُفته خود را بیدار پندارد! ولی نمی‌خواهد تن به حقیقت دهد و سخن درست را بپذیرد. این یک مُعضل جهانی‌ست، به ایران فقط برنمی‌گردد. به زبان کشکولی این دسته را فقط حضرت عزرائیل می‌تواند، تکان دهد!


شما جناب حسین آقا خواب را از تمثیل بردی به واقعیت خواب. حال‌آن‌که اولی یعنی کسانی که علم به واقعیت‌ها و حقیقت‌ها ندارند و دومی یعنی خود را دانا می‌پندارند. یکی جهل است و یکی تجاهل.
راستی سلام آقا.

 

 

ستون روزانه
دِرهم و بَرهم


به‌ نام‌ خدا. سلام. معاویه در اَخنونیّه _محل رویارویی دو لشکر_ به ابن عباس (=معروف به عبیدالله‌ بن عباس یا عبدالله ابن عباس) پیشنهاد داد اگر از لشکر امام حسن به معاویه ملحق شود، یک‌میلیون درهم به او خواهد داد. ابن عباس این کار را کرد و پناهنده شد و دودستگی و انشعاب در لشکر امام حسن مجتبی (ع) ایجاد شد. می‌توانید این قضیه را در کتاب "تصویر امامان شیعه" از مؤسسه شیعه‌شناسی قم بیشتر بخوانید.


نکته: خواستم گفته‌باشم پول، درهم، دنیا و دینار چنان جذبه‌ای دارد که جای حق و باطل را در کمترین کسری از ثانیه‌ها، به‌سرعت باد جابه‌جا می‌نماید. گاه، پابرجا ماندن در موضع (=جایگاه) حق، فقط با مقاومت، دست‌شُستن از مطامع و نیز پایداری در ایمان ممکن است. حتی اگر آن فرد ابن‌عباس _فرزند دانشمند عموی پیامبر (ص)_ باشد.
۱۰ دی ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 


جناب شیخ احمدی سلام
دیشب چون به مرز یک بامداد نزدیک شده‌بودیم، جواب دوباره ننوشتم. حالا کوتاه بگویم. شما آدم خوابیده را در خوابِ تن تعبیر کرده‌اید. تمام حرف من این است منظور خواب تن نیست، خواب فکر و دانش است. خواب نادانی و جهل و یا بی‌اطلاع گذاشتن ملتی.
 
مثالی می‌زنم تا بیان خود را روشن‌تر کنم:

بخش وسیعی از ملت عربستان در خواب‌اند. ثروت و مِکنت آنان را به خواب عمیق جهل و نادانی بُرد و حقیقت را درک نمی‌کنند. اما آل سعود چی؟ آنان خود را به‌عمد به‌خواب زده‌اند و حاضرند حتی مانند گاوشیرده توسط غربی‌ها و آمریکایی‌ها دوشیده شوند، اما به عنوان یک آلِ حاکم در مسند قدرت باقی بمانند! و آمریکا هم از این خواب و خواب‌زده‌ها سود می‌برَد و آنجا چندین پایگاه نظامی دارد.

 

اما ملت ایران چون در این بُعد ملتی بیدار و هوشیار است، حتی یک سرباز آمریکایی جرأت ندارد در خاک پرگهر ایران حضور داشته باشد! چه رسد به داشتن پایگاه و استیلا. درود آقا.

 


بحث ۹۰ : این پرسش جناب حمید عباسیان است که برای بحث‌و‌نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.
"با درود. خدمت به خلق چیست؟ خادم به خلق کیست؟ خدمت به خلق چه منفعتی دارد؟ خادم به خلق دنبال چه منفعتی است؟ منفعت معنوی اش چیست؟ در خدمت به خلق دنبال چه منفعتی باید باشیم؟

 

پاسخم به بحث ۹۰

به‌نام‌خدا. سلام. از پرسشگر این بحث جناب حمید عباسیان ممنونم. دیدگاه من با فهمی که از دین و انسان دارم این است:

۱. انسان‌ها طبق تعلیم قرآن، باید در بِرّ (=نیکویی)، باهم تعاون و مددکاری کنند. این اصل ریشه‌ی فطری دارد، زیرا انسان‌ها از طریق "زبان" _که عامل ارتباط و گفتار است_ درمی‌یابند باید باهم به‌صورت اجتماعی زندگی کنند. اجتماعی‌بودن، خدمات را نیز الزام می‌دارد.

 

۲. خدمت به خلق چون یک رفتار اخلاقی‌ست، منفعت آن نیز اخلاقی‌ست و به حساب خدمت‌گر می‌ماند. مانند خدمت ادیسون به بشریت.

 

۳. ما با خدمت به نیازمند دچار نشاط و رضا می‌شویم، همین موجب می‌شود انسان هدف زندگی را با امید طی کند.

 

۴. در فرهنگ دینی همه‌ی ملل جهان نیز آموزه‌های فراوان خدمت به مردم وجود دارد.

 

۵. چه منفعتی بالاتر از این‌که انسان دستِ کسانی را بگیرد که در اثر بی‌عدالتی بازار و دولت بر حق ملت، و نیز غارت‌گری‌های جهان غرب، زمین‌گیر شده‌اند و شب و روزشان با سختی و تنگی می‌گذرد.

 

۶. ایرانی‌ها در طول تاریخ روح همکاری و مدد به مردمان مظلوم داشتند و فرهنگ شیعه نیز با الگوگیری از مولا امام علی (ع) نشان داد که عبادت خدا علاوه بر نماز و دعا و رابطه با خدا، با خدمت به مردم، به‌ویژه مردم نیازمند تکمیل و حقیقی می‌شود.

 

۷. قشر و ظاهر دین باید با مغز دین متحد شود، مغز دین می‌گوید خدمت و محبت به مردم، ذات دین است. اگر نماز می‌خوانیم یکی از آثار نماز باید انفاق به مردم باشد. در دین خدای مهربان، یاری‌کردن به هم اصل تعطیل‌ناپذیر است.

 

به‌گمانم به‌همین کوتاه پاسخ‌دادن، بسنده کنم، حوصله‌ی خواننده را سر نمی‌آورم. پایان.

 

تذکر: اعضا لطف کنید موضوع کربلای ۴ را تا همین‌جا خاتمه دهید. کمی هم به مقررات مدرسه پایبند بمانید. مهمترین پرسش سنجاق شد، بازهم دست به حاشیه می‌زنید. وقت اعضا را لطف کنید مخدوش نفرمایید.


ستون روزانه
خنادق و فنادق
به‌نام‌خدا. سلام. اساساً مبارزین جهان دوگونه‌ بوده‌اند: کسانی‌که در میدان‌، کارزار می‌کردند؛ و کسانی‌که در کناری، برگذار. اولی‌ها اهل خطر و جان‌فشانی‌ بوده‌اند، دومی‌ها اهل احتیاط، ترس و نظاره‌نشینی. اما وقت تقسیم ارث که فرا می‌رسید دومی‌ها ازهمه پیش‌تر و بیشتر بودند!


مثلاً به قول نویسنده‌ی کتاب "عوامل و علل جنگ"، به معارضین مبارز عراقی در طول حکومت صدام‌حسین، معارضین خنادق (=خندق‌ها) می‌گفتند و به معارضین مقیم اروپا و آمریکا، معارضین فنادق (=هُتل‌ها).
۱۱ دی ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 

 

@


سلام جناب‌ جوادی‌نسب
من به این بحث ورود نمی‌کنم. اما وقتی شما به این موضوع با گستره‌ی ایران، اِشراف و اطلاع آماری دقیق نداری، و خودت نیز با جمله‌ای التزامی، نظرت را مطرح کرده‌ای؛ چگونه می‌توانی ادعای خود را اثبات کنید؟ به‌نظرم اگر در قضیه‌ای علم نداریم، نباید جمله‌ایی اِخباری و با مایه‌ی التزامی بگوییم. من البته فقط یک روش علمی را بیان کردم نه محتوای نظرت را تحلیل. من با این نظر شما توافق ندارم. البته آمار دقیق هم ندارم.

دنباله‌ی جواب به جوادی:

جناب جوادی این جوابی که می‌دهم هم خطاب به جناب‌عالی‌ست و هم به جناب دکتر عارف‌زاده که از من سؤال به‌عمل آوردند:


۱. شما در آن متن خود از قیدِ آماری "کمتر" استفاده کرده‌اید. اشکال من فقط به همین قید "کمتر" بود. چرا؟ چون به لحاظ علمی در امور اجتماعی همین اثبات ادعای "کمتر " نیازمند دو تحقیق است:


یکی‌این‌که انسان خود دست به تحقیق شود و به این نتیجه برسد و آن را به عنوان یک "داده" در جامعه مطرح کند. دوم‌این‌که از یک تحقیق و منبع مورد وثوق نقل کند و با یقین در جامعه نشر دهد.


۲. من چون آمار دقیق ندارم، در همان آغاز متن خودم گفته‌ام به محتوای ادعای شما ورود نمی‌کنم. این چه فرقی می‌گذارد؟ این فرق:


شما به گمانه‌ی خود، اعتماد کرده‌ای و راحت و قاطع گفته‌ای "کمتر" بود. من اما به علت پایبندی‌ام به متدولوژی (=روش تحقیق) وارد اصل موضوع نشدم و فقط شیوه‌ی گزاره‌ی اِخباری شما را نقد کرده‌ام.


۳. نتیجه: در مسائل تحقیق نشده‌ی اجتماعی، علم روش تحقیق می‌گوید باید از عبارت "به‌نظر می‌رسد" و یا "چنین بر می‌آید" استفاده کرد، نه حکم قاطع و آماری داد. پوزش و احترام و از نظر من این بحث تمام.



ستون روزانه
چرا خدا فرمود: "اَعَدَّ اللهُ"؟
به‌ نام‌ خدا. سلام. همه‌ی ماها به‌قول مشهور "بچه‌مسلمان‌ها" با قرآن مأنوسیم و دست‌کم روزانه چندآیه‌، قرائت و یا مطالعه می‌کنیم. امروز، واژگان آیه‌ی ۸۹ توبه، چشمانم را به‌خود کشاند و مجذوب ساخت.


به نظرم آیات را بهتر است از روی کتاب تفسیر تک‌جلدی "برگزیده المیزان" علامه طباطبایی بخوانیم تا در سایه‌سار خواندن، هم بدانیم، هم کمی تدبُّر کنیم و هم تفسیر آن را مرور نماییم. آن مرحوم، دلیل به‌کارگیری واژه‌ی بالا را به‌خوبی شرح کرد که من اشتیاق یافتم برداشتم را بنویسم و به اشتراک بگذارم. امید است نفعی رسانده باشم:


خدای متعال، بهشت، پاداش، خیرات و رستگاری را برای مؤمنان، اِعداد (=یعنی فراهم‌سازی) فرمود، نه وعده‌. وقتی خدا به جای لفظ وعده، واژه‌ی اِعداد به‌کار بُرد، دلیلش این است، چون شرط آن، ادامه‌ی عمل صالح، پایداری در رکاب پیامبر _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_  و مخالفت نکردن با آن حضرت است. بنابراین، لفظ وعده را به‌کار نبرد، زیرا وعده یعنی به‌طور حتم باید انجام دهد، حال‌آن‌که این امر مشروط است به مداومت در ایمان و عمل‌های نیک و صالح.

 

میزانِ افراد و خدمت

یک جوابِ یک‌جا

جنابان جلیل قربانی و صدرالدین آفاقی

سلام و احترام

۱. جناب قربانی کار کارمندان و حقوق‌بگیران را "خدمت" نمی‌داند. چون معتقد است آنان مابه‌اذاء حقوقی که دریافت می‌کنند، وظیفه‌گرایی می‌کنند.


نقد من بر این سخن:

تمام این سخن شما نادرست نیست، اما مخدوش است. زیرا از نظر من، دولت و شرکت‌ها و نهادها، حقوق واقعی کارکنان خود را نمی‌پردازند. مثلاً وقتی دولت به یک معلم ایران، که حقوق ماهانه‌اش ارزش ده‌میلیون تومان را دارد، یک‌میلیون و بیش و کم می‌دهد، آن معلم نه فقط دارد خدمت می‌کند بلکه ایثار و ازخودگذشتگی هم می‌کند.

 

آیا پاک‌بانان شهرداری (=رُفته‌گران محترم) با این حقوق بسیار نازل خود، آیا در اذاء دریافت حقوق واقعی‌شان! دارند وظیفه‌گرایی می‌کنند؟ اینان که بامدادان همه خوابند و با شریف‌ترین فضیلت ذاتی خود، پس‌مانده‌ها و زباله‌های جامعه را جمع‌آوری می‌کنند و سطح زندگی اجتماعی مردم را جاروب، آیا خدمت به خلق نمی‌کنند!؟ چون به قول شما حقوق دریافت می‌کنند؟! نه! جناب قربانی! کارکنان این کشور شامل تمامی مشاغل کارگری و کارمندی، مشغول خدمت به خلق‌اند و البته حقوق ناچیز هم می‌گیرند و حق‌شان این نیست که ماهانه ناچیزترین پول بی‌ارزش را می‌گیرند.


۲. جناب صدرالدین چندباری میزان حال فعلی افراد را در پست‌های خود به‌کار بردند.


نقد من بر این سخن، که البته خطابم کلی‌ و عام است و نه به جناب صدر:

از نظر من آقای صدرالدین، جمله‌ی امام خمینی را مطابق شأن نزولش تفسیر نمی‌کنند. امام، تز "میزان، حال فعلی اشخاص است" را در اصل، برای جذب افراد به انقلاب فرمودند، نه برای دفع و قلع‌وقمع افراد از انقلاب. نباید برای پیاده‌کردن افراد از قطار انقلاب، به جمله‌ی امام، استناد کرد که برعکس، ایشان برای سوارکردن بیشتر افراد در قطار انقلاب آن را به‌کار بردند. اصل سخن امام را در "عکس‌نوشته‌ی" زیر بارگذاری می‌کنم.

 

پس، میزان، حال فعلی اشخاص است، یعنی نگاه نکنیم در گذشته چندتا اشتباه داشته یا به طاغوت گرایش داشته، بلکه حال فعلی‌اش را بنگریم و جذبش کنیم نه دفع.

 

کسانی که این تز امام را برای رد صلاحیت فلّه‌ای افراد این مملکت به‌کار می‌گیرند، هم به امام خمینی جفا می‌کنند، هم فهم خود را محدود و مطلق، و هم شیوه‌ی سیاست‌ورزی خود را انحصارطلبانه می‌نمایانند.

 

اگر این تز امام برای حذف افراد به‌کار رود _که مدت‌هاست به‌کار می‌رود_ باید پرسید، پس حالِ فعلی همین اشخاص _که به عنوان میزان‌سنج! مردم را ردصلاحیت گسترده و از گردش قدرت و خدمت و حضور در صحنه، حذف و خانه‌نشین می‌کنند_ چگونه و توسط کی سنجش می‌شود؟ نکند این دسته آدم‌ها، همه‌حال، حال‌شان میزان است و ذرّه‌ای فراز و فرود ندارد! و همواره رو به تکامل و اوج‌اند! خدا بهتر می‌داند.

 

فرمان 8 ماده ای امام خمینی

میزان، حال فعلی اشخاص است

(منبع: پست: 7047)

 

به نظر من این ظلم فاحش به امام است که تز "میزان حال فعلی اشخاص است" آن رهبر کبیر را (که به صاحبان قدرت نهیب زده بودند، مردم را بی‌جهت، با انگ‌ها حذف نکنید) وارونه کنند و مردم را با فیلترهای خطرناک انحصاری و سلیقه‌ای، از دایره‌ی وسیع انقلاب، بیرون بیندازند. انقلابی که حاصل‌جمعِ فریادِ تمام ملت بود. محیط مدرسه‌ی فکرت همین است، که اعضا، فکر و علم نشاء کنند تا جوانه زند و اندیشه‌ها تنومند شوند.

 

@


سلام جناب جوادی‌نسب
یکسان‌اندیشی عیب است، نه گونه‌گونی فهم و قرائت دینی، حتی اختلافات فقهی و فتوایی. برای مجتهدین شأن استناط قائل باشیم و آزادی نظر.

 

 

@
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
از آن‌جایی که مانند من واژگان داراب‌کلایی را دوست و پاس می‌داری کشکولی و محلی جواب بدم _به قول علمای مدرسه_ مُکفی‌ست:

من نوجوانی آموختم: اونی‌که اُوه‌بِنی شُوونه رِه باید با شیرجِه‌زدن در جُول‌جا، گیر انداخت نه با سَنوسَنو!


سلام سیدعلی‌اصغر
این‌قدر هی به همه نگو فدات! فدات. جان مگه مِفت است؟

 

 

توضیح عکس بالا:

ایشان سارا خادم الشریعه، بانوی شطرنج ایران است. عنوان قهرمانی مجموع مسابقات سریع و برق آسای جهان را از آن خود کرد. ان‌شاءالله باز نیز در جهان بدرخشد و نام ایرانِ پرگُهر همچنان در همه‌ی زمینه‌ها در میان ملل جهان، درخشان بماند.

 

 

نکته‌ای سودبخش

در زمان پیامبر (ص) چنان بود که اگر اَعرابی (=عشیره‌نشین صحرا) وارد می‌شد نمی‌شناخت پیامبر کدام‌یک از افراد حلقه‌ی گفت‌وشنوداند. هیج‌جای عمومی مال اختصاصی هیچ‌کس نیست. چه مسجد، چه تکیه و چه هرکجا. هر کس هر جا، جا بود باید بنشیند.
ممنونم از این آورده‌ات آقا.

 

 

تذکر:

امام خمینی فقیه بزرگ دوران گذار است. حیف که عظمت این انسان تحول‌ساز معاصر را عده‌ای بآسانی مخدوش می‌کنند. انتقاد به مکتب فکری امام از نظر من امری بدیهی‌ست، ولی ناسپاسی و دروغ‌بستن‌ها به آن رهبر کبیر، امری بشدت غیراخلاقی. درود بر تو با این احترام نهادن.

 

خاطره‌‌ی جبهه

بهمن ۱۳۶۴ بود. با رفقا در گردان ادوات لشکر ۲۵ کربلا بودیم؛ در عملیات والفجر ۸. یک روز مرحوم سید ابراهیم حسینی (پدر سیدموسای این مدرسه) که راننده‌ی تویوتای گردان ما بود،  من، یوسف رزاقی، سیدعلی‌اصغر، مرحوم سیدابوالحسن شفیعی را سوار کرد بُرد به سمت خدمات لشکر. پیاده‌مون کرد و گفت اینجا ایستگاه صلواتی آرایشگاه رزمندگان است. ما که مانند توابین سریال مختار باید غسل شهادت می‌کردیم، به پیشنهاد سید ابراهیم راضی شدیم هر پنج‌تا کلّه‌مون را تیغ کنیم.

 

اول سیدابوالحسن تیغ کرد، بعد سیدعلی‌اصغر، بعد من، که تیغ کال شده‌بود چندجای کله‌ام خون‌خون‌دار شد. بعد یوسف که تیغ کرد، سید ابراهیم پا به فرار گذاشت و ما چهارتایی کلّه‌تاس پیاده برگشتیم مقرّ. توراه که می‌آمدیم سرتَپ یَتّا یقِّران. یوسف بیشتر می‌زد. و حتی پنجه‌ی دستش را وسط سر من و سید می‌گذاشت مانند پیچ، چخ‌چخ می‌داد.

 

رسیدیم سنگر، دیدیم سید ابراهیم از بس خنده و غش کرد، افتاد. او راحت ما را گول زد و خودش تن به تیغ نداد. ما چهارتا کله‌تاس در کل گردان دیدنی شده‌بودیم.


عکس کلّه‌تاس را هم دارم که چهارتایی رفته‌بودیم زیگورات چغازنبیل. با همین کله‌تاس، سیدعلی اصغر هر صبح کل گردان را آموزش صبحگاهی می‌داد و چهره‌اش در حین حرکات نرمشی فک و گردن، دیدنی و خندیدنی بود. شبیه سامورائی‌ها شده‌بودیم. مجبور شدیم کلاه نظامی با پول شخصی‌مان بخریم و از سرتَپ (=کشیده) این و اون در امان بمانیم. یوسف که سرتَپ می‌زد شوخی و جدّی را باهم جمع می‌کرد، چنان محکم شتَلخ می‌زد که گاه تا چنددقیقه سَرتُو سَرتُو می‌رفتیم.

 

سیدابراهیم شوخ‌طبع، خندان و بسیارباروحیه و باسخاوت بود. درست است که با طبع شوخ‌اش ما را گول زده‌بود و تاس‌کلّه‌مون ساخته بود، ولی هر جا می‌رفت، غذا و خوراکی و نوشیدنی‌ها گیر می‌آورد هرگز تنها و خلوت‌خور نبود، می‌آورد داخل سنگر باهم می‌خوردیم. اینا بودیم آن سال:

 

روانشاد یوسف رزاقی، مرحوم سید ابراهیم حسینی، مرحوم سید ابوالحسن شفیعی، مرحوم حاج مرتضی آهنگر، سیدعلی اصغر شفیعی، من، سید محمد اندیک مُرسمی، حسنعلی لاری، احمد بابویه، ابراهیم رمضانی (موسی یورمله) علی‌بابا حسنی (کبل‌ولی)، اکبر ابراهیمی، اسماعیل بابویه (محمدقلی)، و حسین جوادی‌نسب که هرچه اصرار کردیم به گردان ادوات بیاید، قبول نکرد و در گردان خط‌شکن رفت و شربت شهادت را نصفه‌کاله خورد و از دو چشم باسو، جانباز دفاع مقدس شد و اینک در مدرسه‌ی فکرت، ناظر است و نویسنده و رِند‌نویس و مُستشکل (= یعنی فرد اشکال‌گیرنده در درس حوزوی) و خواننده‌ی قاطع.

 

روح همه‌ی شهیدان و درگذشتگان غریق رحمت خداوند باد. خاطرات زیاد است. بگذرم و فقط بگویم اگر در جبهه، شادی و شوخی نبود، همه‌ی ما گَر می‌گرفتیم و گُر. طبیعی، خودمونی، ساده و با صمیمت نوشتم. اگر وقت کسی را با این خاطره گرفته‌ام، عذر می‌خواهم.

 

 

نظر سید علی اصغر:
آنی رفتم در زمان عاشقی 
ابراهیم مدیر مدرسه اهل سازماندهی و نظم بود .
وجودش همواره در جبهه کیفب بود .
وقت را هدر نمی داد .
حتما بایستی در هرشرایطی کار جمعی می کردیم .
گرایش بیشترش نویسندگی و مباحث علمی و سیاسی بود .
شر و نشاط ایجاد می کرد .
به فرماندهان خط و خطوط می داد .
در مقابل زور گویی هم منطقی می ایستاد .
سنگر ما در هر کجا که استقرار می یافتیم بخاطر یوسف و ابراهیم منظم ترین سنگر جبهه بود .
یاد حرمت های عاشقانه بخیر و الهی دیگر مردم جهان و ایران رنگ و زنگ جنگ رو نبینند .


پاسخ من

سلام سید
باهم نشستیم، باهم بلند شدیم، باهم راه رفتیم، باهم ایستادیم، باهم قد کشیدم، باهم می‌مانیم.

یادم است از آن سوی فاو عراق، با شجاعت در برابر یک فرمانده‌ی بی‌توجه آن محور، با صحبت از روی بی‌سیم ایستادی و محور را با فریادت، برای رزمندگان امن کردی. بگذرم.

 

نکته ها:
ایرانی‌ها می‌نویسند
لبنانی‌ها چاپ می‌کنند
مصری می‌خوانند
عراقی‌ها تماشا می‌کنند
سوری‌ها عمل می‌نمایند!

این را سال‌ها پیش در کتابی خواندم
امید است جای مصر و ایران را عوض ننوشته‌باشم.

این بوده که بارها می‌گفتم در مدرسه غُلغُل کنید نه کپی. بنویسید آن هم با جوشش فکر خود. وقتی متنی می‌خواهد چاپ شود، افسوس را کسی می‌خورد که یا خوب ننوشته‌است و یا از قلم خود ننگاشته‌است.

 

جناب دکتر عارف‌زاده
بیفزایم من هم نیز:
آمریکا همواره از بحران‌های "چند متغیّره" هراس دارد. بگذرم.

 


بحث ۹۱ : این پرسش جناب عارف آهنگر است که برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:
" مسؤلیت اجتماعی
همه انسانها در هر شغل و جایگاهی، مسؤلیت_اجتماعی دارند. آنگاه که به مسؤلیت اجتماعی مان آگاه می شویم، آغاز شکوفایی ما و تکه ای از جهان است. و از نظر من این معنای همان مفهوم کهنه ی بشری ست: عشق. یعنی به چیزی غیر از خودت نیز بیاندیش؛ انسان، درخت، حیوان، خاک، آب و... شما چه فکر می کنید؟"

 

پاسخم به بحث ۹۱

به‌نام‌خدا. سلام. سپاس از جناب عارف آهنگر که چنین پرسش بحث‌انگیزی را به صحن مدرسه‌ی فکرت آورده‌اند. من این‌گونه می‌اندیشم:

 

۱. این پرسش به نظر من زمینه‌ی فلسفی دارد و آن این است که حیات، مَلحوف (=پیچانده) از خدا، خود و دیگران است؛ اگر غیر از این باشد، انسان هم از آسمان می‌بُرّد؛ یعنی از خدا، و هم از زمین و زمینیان می‌افتد؛ یعنی دیگران: آدم، حیوان، آب، جنگل، شهر و خاک.

 

۲. من در بند اول روشن ساختم که انسان به لحاظ نیازمندی و ایمان، به خدا گرَوِش و ستایش و پرستش دارد و از نظر نیازرسانی به زمینیان عشق و گردش. این یعنی انسان با پرستش و عشق زندگی دارد. پرستش باری‌تعالی و عشق جُنبدگان.

 

۳. با این دو پیش‌زمینه‌ی فکری‌ام، باور دارم که عشق به دیگری یعنی نهایت برداشتِ زندگی. پیامبر (ص) برای دیگران آن‌قدر غصّه می‌خورد که خدا چندجا به آن مظهر رحمت و شفقّت به خلق، دلداری داد که این‌قدر خودت را برای دیگران به زحمت نینداز. از آن‌جا که پیامبر ختمی مرتبت (ص) و امامان (ع) _که راهبَران مردم به رستگاری‌اند_ همگی پرستنده‌ی خدا و پذیرنده‌ی دیگران بودند، ما هم باید سیره‌ی آنان را پیاده کنیم تا کمال زندگی‌مان بیشتر و بیشتر شود.

 

۴. من پرسش و در واقع بیانیه‌ی پرسشی و تبیینی جناب عارف را می‌پذیرم و با او در این زمینه به عشق و نگاه به دیگران و احساس مسئولیت به وُسع وجودی‌ هر فرد در برابر آب، آینه، چوب، سنگ، راه، راهنما، خواهر، مادر، پدر، دوست، همراه، رفیق، همدل و همه‌ی جُنبدگان باور دارم. اما در دنیای پر رمز و راز و پیچیده‌ی کنونی چنین عشق و حسی را در حال نابودی و انحراف می‌دانم، یا دست‌کم، کم‌اثر و کم‌جان.

 

 

@


سلام جناب دکتر عارف‌زاده
در بیان شما در به‌کارگیری واژه‌ی "اسطوره" برای کوروش، خطا صورت گرفته. چون کوروش یک شخص حقیقی در تاریخ ایران ماست، نه یک شخصیت افسانه‌ایی. بنابراین اطلاق اسطوره برای اشخاص حقیقی، در بیان و گزاره درست نمی‌باشد. زیرا لفظ اسطوره برای قهرمانان افسانه‌ و تخیّل‌ها کاربرد دارد. البته به محتوای پیام شما ورود نمی‌کنم. با پوزش.

 

به پیوست سپاس از تتبُّع شما، من بر همان نظر قبلی‌ام باقی‌ام. کوروش یک شخص حقیقی و واقعی‌ست، بنابراین اطلاق اسطوره بر نام‌های غیراساطیری، نادرست است. کوروش کبیر یک حقیقت است، نه افسانه. مثلاً دکتر علی شریعتی کتابی دارد با عنوان "علی؛ حقیقتی بر گونه‌ی اساطیر" یعنی امام علی (ع) خود یک حقیقت تامّ است بر پیشانی تمام اساطیر و اسطوره‌ها و افسانه‌ها. منظور شریعتی این است اگر دیگران قهرمانان خود را از لای افسانه‌ها جست‌وجو می‌کنند، شیعه، علی‌ی واقعی دارد که حقیقت بزرگ هستی‌ست.

 

من، جناب عارف‌زاده همچنان معتقدم کوروش هم، واقعیت و حقیقت بخشی از تاریخ ماست، نه چهره‌ی اسطوره و افسانه و خیال و ترسیم و تصوّر.
به زبان دیگر بیفزایم: اسطوره‌ها موجودات ذهنی‌اند، اما حقیقت‌ها موجودات عینی. اسطوره‌ها ساخته‌ی ذهن بشر است برای داشتن قهرمان. در شاهنامه‌ی فردوسی، او اسطوره‌ها را به‌خوبی به‌صورت ذهنی پدید آورد، تا حرف اساسی خود را از زبان، کردار و گفتار آن‌ها بزند.

با احترام به جناب دکتر عارف‌زاده

گزاره‌ی شما: " کوروش اسطوره واقعی است."
گزاره‌ی من: کوروش کبیر، حقیقتی واقعی‌ست.

پس؛ بگذاریم شما بر گزاره‌ی خود بمانی، من هم بر گزاره‌ی خود. تا به زبان‌کشکولی: دیدارمان نشود قَبسِنی‌بِن! و جُول‌غورزم و اُووه‌تَه‌ زدن!
بگذرم... فرمودی: تمام. می‌‌گویم: اِتمامِ تمام. والسّلام.

 


نکته ها:

مرحوم علامه یکی از مهمترین ویژگی‌هایش این بوده، در مسائل عقلی و تاریخی هرگز نه اهل تخیّلات بودند و نه طرفدار روایت‌های سُست. علامه، به گفته‌ی درست شما، در نقل هم نهایت تحقیق و استنادات را رعایت می‌کردند. روح آن عالم کم‌نظیر جهان فلسفه، حکمت، تفسیر و عرفان جاودان باد.

 

یک توضیخ عمومی:

 

چون سخنان علمی آن سخنانی‌ست که به گفته‌ی کارل ریموند پوپر، ابطال‌پذیر هم باشند.

مثلاً اگر من بنویسم:


توسعه، روندی ست خیلی خوشگل و لذت‌بخش. چنین جمله‌ای اصلا علمی نیست، زیرا خوشگل و لذت‌بخش واژگان احساس و ادیبانه‌اند نه علم. و چنین عبارتی، راه ابطال‌پذیری را بر روی خود می‌بندد.

 

ولی اگر بنویسم:

توسعه، امری‌ست درون‌زا، این گزاره علمی‌ست. چون دیگران ممکن است سخن را ابطال کند و بگویند نه برون‌زا هم هست.

پس؛

هرچه گزاره‌های متن‌های ما علمی‌تر باشد، ابطال‌پذیری (=راه نقد و بررسی و ردّ) آن هم منطقی‌تر است.

 

@

 

یک نکته از "هزار و یک نکته‌"ی حکیم حسن حسن‌زاده آملی که سال‌ها پیش در ذهن دارم بگویم:
 

ایشان گفت: خدایا اگر دوباره حساب کنی، سهم من اضافه می‌آید.
یعنی منظورش این است حسرت داشته‌های دنیوی هیچ جُنبده‌ای را نداشتن و قناعت و به تعبیر من خودبسندگی ورزیدن.


با آیه:

آیه‌ی ۹۵ سوره‌ی مبارکه‌ی مریم:

وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا

"و روز قیامت همه آنان تنها به پیشگاه او می آیند."

 

نکته ها:

مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب در سالیان گذشته، کتابی نوشت با عنوان "پلّه‌پلّه تا ملاقات خدا". آن مرحوم افتادم که سهم بزرگی در تبویب تاریخ و عرفان ایران دارند

 

سلام جناب عارف آهنگر

به برداشت‌های شما بر گزاره‌های آن پاسخم به بحث ۹۱، این نکات را به‌ترتیبی که ارزیابی و بررسی کرده‌ای، می‌افزایم:

۱. بلی؛ درست دریافت و برداشت کرده‌ای. تصدیق می‌دارم.

 

۲. هم بلی و هم خیر. بلی، چون پرستش را درست فهم کرده‌ای، که پرستش علاوه بر ایمان و اطاعت، ناشی از عشق به هستی‌بخش هم هست. خیر، چون در پرستش، وحدت است. اما در عشق، کثرت. یعنی پرستیدن فقط برای خداست. اما عشق برای هم خدا و هم بسیاری از چیزها. پس؛ عشق و پرستش دو پدیدار و دو اقدام است. هرچند پرستش ریشه‌ در عشق و اطاعت باهم دارد و شرک و شریک در آن راه ندارد.

 

۳. خیلی پسندیده تفسیر کرده‌ای. عمیق، عاشقانه و شیدانه. آری آقای عارف! از امام حسین (ع) شناخت روشنی ترسیم کرده‌ای. آن امام، تا آخرین دَم‌دمان، از سرِ رحمت و دلسوزی، کوشیدند لشکریان روبرو را از اشتباه و ننگ بزرگ آغاز جنگ با عترت آل محمد (ص) نجات دهند، اما آن آوای حسینی (=مدارا و مروّت) در گوش آنان، شنیدار نبود! و آن فرش _که پیشتر خودت در متنی بسیارزیبا و رسا درباره‌ی روزعاشورا ترسیم کرده‌‌ و در مدرسه‌ی‌فکرت گذاشته‌بودی_ رنگ خون به خود گرفت و پیام‌دار ندای محمد (ص)، عدالت، اخلاق و مقاومت شد که تو خود بهتر از من، از آن زمان، زمینه و زمین (=یعنی عاشورا) تحلیل داری و پیام و بیان.

 

۴. با شما در بیان آخرتان که دردمندانه انقراض فرزانگی را فریاد برآوردی، هم‌آوا هستم.

درپایان ممنونم از نگرش دقیق شما بر متن پاسخم.

 

 

سید علی اصغر:
این اجازه را به تو (دامنه) می دهم که چنانچه تشخیص دادی جملاتم را تغییر دهی و یا حذف کنی و ...انجام به.

 

بحث ۹۲ : این پرسش آقای حسین شیخ‌زاده است که برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

"چه ارتباطی بین اسم افراد و خوبی و بدی افراد داره آیا نقشی داره یا نه"

 


ستون روزانه
مرز عقل
به‌ نام‌ خدا. سلام. در جهان اندیشه مطرح است که هر اهل ذوقی یک بار هم شده باید دیدگاه انتقادی ایمانوئل کانت را بخواند و بفهمد. خواستم در این پست، گفته‌باشم که این دیدگاه کانت این بود که به خود و بشریت نشان دهد مرز ناکارآمدی عقل کجاست؟ یعنی این فلیسوف اخلاق‌گرا، در پی این بود که بداند و بیاموزاند که عقل تا کجا کار می‌کند.
۱۶ دی ۱۳۹۷
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 


ستون روزانه
فقه و اخلاق
به‌ نام‌ خدا. سلام. در صفحه‌ی ۳۹ کتاب "دین در ترازوی اخلاق" اثر دکتر ابوالقاسم فنایی خوانده‌بودم که برداشتم را می‌نویسم:
فلسفه‌ی اخلاق در دوران جدید، همان جایگاه و نقش فقه در تمدن اسلامی را دارد. در واقع فلسفه‌ی اخلاق، فقهِ جهانِ مدرن است و فیلسوفانِ اخلاق، فقیهان جهانِ مدرن.
۱۷ دی ۱۳۹۷
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)

 

تحلیل سیاسی


بر این نظرم گفت‌‌وگوی استراتژیک (=راهبُردی) اخیر ایران با طالبان افغانستان، یک ضرورت تأخیری چندین‌ساله‌ بود که به‌هرحال انجام گرفت. پیش‌دستی ایران در این راهبرد، یک نقب دور نگر، علیه‌ی صف‌بندی خطرناک در شرق ایران بود. به این نوع تعامل در سیاست می‌گویند اتخاذ رئالیسم (=واقع‌گرایی)، که به دیده‌ی مورگنتا، خوش‌بینانه‌ترین مشیء در کسب، نگه‌داری و ازدیاد منافع ملی‌ست. ایران با حرکت شطرنجی، خبرهای بغرنج منطقه‌ایِ درحالِ وقوع شرقِ خود را، با پردازش درست اطلاعاتی، از تهدید به سوی فرصت هدایت کرد.


عقل در سیاست یعنی کسب منافع ملی و تأمین امنیت پایدار با برگرفتن بهترین شیوه‌ی ارتباط با کم‌ترین خسارات. ایران، راه درست اما پرسنگلاخی را جست‌و‌جو کرد که باید بسیار زودتر از این می‌کرد. چون در سیاست، دیرکردن معنی ندارد، از نظر من، خیز ایران به این جرگه‌ی چندوجهی که توافقات امنیتی و کاربردی در‌ بر دارد، خیزی بلند، به‌جا و در راستا بود.

 

@


سلام جناب جوادی‌نسب
بلی؛ فرصت‌سوزی زیادی رخ داد. گاه مقصّر تام، جریان الیت قدرت بود، گاه حلقه‌ی بسته درون ساختار نیمه‌کهنه و نیمه رانتی وزارت‌خانه‌ی مربوط. همین‌جا بگویم که حتی دکتر محمدجواد ظریف هم که کمی سیاست تمرین کرده، در امر منطقه و قرارداد‌ها و گفت‌گوهای بین‌المللی، یکدندگی و الیت‌بازی در آورد. که بنا به مصلحت به آن ورود نمی‌کنم.

 


بحث ۹۳ : این پرسش جناب صدرالدین آفاقی‌ست که برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:
"فرهنگ عذرخواهی در زندگی روزمره ی شما چه جایگاهی دارد؟ آیا به چنین امری اعتقاد دارید و آنرا مفید میدانید؟ در صورتی که به اشتباه خود  در تعاملات فردی و اجتماعی پی ببرید حاضر به عذرخواهی هستید؟"

 


پاسخم به بحث ۹۳

سلام. با سپاس از جناب صدرالدین آفاقی که این پرسش مناسب را، به صحن مدرسه آورد. جوابم این است:

۱. عذرخواهی اقدامی اخلاقی، انسانی و ناشی از عظمت روحانی بشری‌ست. من حتی توبه (=بازگشت به سوی خدا) را نیز عذرخواهی تعبیر می‌کنم.

۲. عذرخواهی را در روابط اجتماعی، محیط خانواده، میان ملل و نیز در تار و پود سیاست یک فرهنگ دینی و برآمده از راه طی شده‌ی انبیای الهی می‌دانم.

 

۳. گسترش فرهنگ والای عذرخواهی در سیاست و خصوصاً در انقلاب اسلامی را لازم می‌دانم.

 

۴. رهبری در سال‌ها پیش در بجنورد از پشت تریبون از مردم بابت سیاست نادرست کنترل موالید عذرخواهی کردند. این نوع عذرخواهی‌ها باید تبدیل به رویه شود و تعمیم پذیرد. شاید ادامه دهم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1290