عاشورا در دارابکلا
...
عکسهای ارسالی
حمیدرضا طالبی
عبدالرحیم آفاقی
اُمالبنین دارابکلایی
پایینتکیهی دارابکلا
بالا: دستهی کفنپوشان
پایین: حمیدرضا در سردرگاه
عاشورا در دارابکلا
...
عکسهای ارسالی
حمیدرضا طالبی
عبدالرحیم آفاقی
اُمالبنین دارابکلایی
پایینتکیهی دارابکلا
بالا: دستهی کفنپوشان
پایین: حمیدرضا در سردرگاه
راست: شهید رمضان ذکریایی
در حال خواندن دعا و بنده.
بالای همان قله. عکاس این صحنه:
شهید نعمتالله یاری جویباری
جبههی مریوان، بوریدر
تابستان سال ۶۱
نشسته سمت راست
شهید نعمتالله یاری جویباری
ایستاده چپ حاح عباسعلی قلیزاده
نفر وسط کلاهآهنی بنده
عکاس: آقاسیدکاظم صباغ
نعمتالله توی جنگ رفیق صمیمیمان شده بود. خیلی به هم دلبسته شده بودیم. جوانی خوشسیما و در نهایتِ اخلاق خدایی. نیز اهل راز و نیاز و در عین حال مثل اغلب جویباریها چابک و تیزپا. گواهی میدهم او انسانی پاک و دستیافته به حب الهی بود؛ برای همین توی دل همه جای میگرفت. آن صبح شُوم هرگز یادم نمیرود و هنوز هم وقتی تصورش میکنم روح و کالبدم میلرزد. آن سپیدهدم نوبت ضدِ کمین رفتنِ من بود تا جاده و منطقه و جغرافیای کار و کشاورزی مردم بومی و آمدوشد ایمن رزمندگان را به سایر جبهههای درگیری تأمین کنیم. اما نمیدانم چه شد او گفت من به جای تو میروم و من در سنگر بالای قله ماندم و دقایقی نگذشت صدای شلیک تیربار و پژواک آن در شیارها را شنیدیم و از جای پریدیم. فوری اسلحه برداشتیم و زدیم بیرون سنگر. درین هنگام از قلهی آلودهی روبرو به سوی ما هم، بیامان شلیک میکردند و اگر آقاسیدکاظم صباغ آن لحظه نبود و مرا نمیگرفت و نمیکِشید گلولههایی که بیخ گوشهایم زوزهکنان عبور میکرد، صددرصد پیکرم یا مغز سرم را سوراخسوراخ میکرد. بگذرم.
کوملههای کمونیست مسلح زیر بوتهی بلوط در شب جاکَن کرده بودند و سرِ سپیده، به سوی نعمتالله و رمضان ذکریایی و دو کُرد پیشمرگه که برای حفظ جان مردم بومی برای تأمین میرفتند و تا غروب باید میماندند تا دیگران نفس راحت بکشند، شلیک کردند و همگی را شهید و غرق در خون. نعمت ما، یپیشانیاش شلیک شده بود و خون پاک این نجیب از شکاف سرش فوّاره کرد و پیکرش خونبار و معصوم بر قعر بوته افتاده. رفتیم جای کمین و شهادتگاه این همسنگران را از نزدیک دیدیم تا تجربه بیاموزیم و شیوهها و حربههای دشمن را بشناسیم. بر پیکر این شهیدان در محوطهی سنگر فرماندهی وداع کردیم و تا مدتی با غمی که ناراحتبار بر وجود ما باریدن داشت، کلنجار میرفتیم؛ آن هم در سن هفده سالگی. آری آن شهید چه زیبا صدا سر میداد: "به ولای رهبر، همه همسوگندیم / به نظام اسلام، همه همپیوندیم".
متن آهنگ "شهید وطن، افتخار میهن" در ادامهی مطلب
عکاس: دامنه
پیشمقدمهای بر خاطراتِ حجت الاسلام حاج آق سید شفیع شفیعی دارابی به نام خدا. سلام. جناب استاد حجت الاسلام حاج آق سید جواد (سید شفیع) شفیعی دارابی (پسرعمهی بنده عکس مندرج بالا که خود ازو انداختم) در دبستان دولتی دارابکلا گویا تا کلاس ششم نظام قدیم را خواند و بعد طی سفارش جدّش وارد حوزهی علمیه شد. مدتی در قم بود که به خاطر محوریت حوزهی نجف اشرف در آن وقت یعنی دههی چهل، به آنجا هجرت کرد. تا این که در تنش میان سلطنت پهلوی با حسن البَکر و معاونش صدام، او و تقریبا" همهی ایرانیان خصوصا" طلاب و روحانیون در اردیبهشت ۱۳۴۸ به ایران بازگردانده شدند؛ ایرانیهای که مشهور شدند به معاوِدین (=یعنی بازگشتداده شدهها، عودتداده شدگان) و در میان طلبهها به آنان اصطلاحا" طلّاب تَعویدی میگفتند و ایشان هم معاوِد و تَعویدی بود. اخراج اینان چنان شکننده و
کتاب
سلولهای بهاری
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. این خاطرات دکتر حسین بهاروند (متولد ۱۳۵۰) را به سبک خودم مینویسم چون نقل مستقیم از کتاب، کشش و جذبه ندارد و اساساً با شیوهی من، سنخیتی ندارد. چون اهل برداشتنویسیام در معرفی اثر و افراد. در جاهایی هم که رفرنس (=نشانی و آدرس و ارجاع) مهم بود، با علامتِ اختصاری (ر.ک: ص... ) «رجوع کنید به صفحهی... » جایگاه متن را برای رجوع احتمالی به لای کتاب، تعیین کردم. مزاج هر کس گرفت این هم تقدیم دو قسمت در زیرِ این دو عکسِ پشت و رویِ جلدِ اثر:
«سلولهای بهاری» خاطرات آقای دکتر حسین بهاروند پدرِ علم سلولهای بنیادی ایران، گفتوگو و نگارش آقای بهنام باقری را چندی پیش کمتر از سه روز خواندم. قول دادم شِمّهای ازین اثر ۴۰۷ صفحهای، به این صحن برای علاقهدارانِ عقیده و عقل و شرع و شرح، بگویم. این هم وفا به قولم:
عاشورا به دنیا آمد. سال ۱۳۵۰. پس؛ هر سال مادروپدرش برایش روز عاشورا گوسفند برای سوگواری نهضت امام حسین ع ذبح میکنند. بچهی محلهی ب ۱ فولادشهر اصفهان، (ر.ک: ص ۴۲) از قوم عزیز لُرِ خرمآباد روستای مابینِ کوه مُدبَه به اسم "ناصروند" (ر.ک: ص ۵۹) پدرش کارگر ذوبآهن زرینشهر و
یک چِلّه از برای شما ناله سر دهم
تا در مُحرّم بشوم مَحرَمت حسین
به نام خدا. سلام به مناسب فرا آمدن ماه محرم: یادم هست توی کتابخانهی پدربزرگم آخوند ملاعلی طالبی دفتر به خط خودش بود -که هنوز منزل هست- وقتی محرم میرسید این را منبر میخواند:
ای محرم ای محرم آمدی
ای محرم یاد اکبر کردهای
یاد حلق خشک اصغر کردهای
یاد عباس دلاور کردهای
همین طور ادامه داشت... . این ماه حزن و اندوه و مقاومت در برابر هر خصم، بر باورمندان شریف تسلیت و تعزیت.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت و هیئت
قسمت نودم
تطهیر سلطنت !!!
به نام خدا. سلام. حجتالاسلام مجید انصاری در (۱ مرداد ۱۴۰۲) توی مجلس ختم مرحوم حجتالاسلام حسن صانعی -که سالهای سال بدون هیچ اثرگذاری!!! در مجلس تشریفاتی!!! «مجمع تشخیص مصلحت»! جا خوش کرده بود و اخیرا" هم در ابتلای بیماری درگذشت- گفته بود:
"مایهی تأسف است که بعضا" نظام شاهنشاهی توسط کسانی مورد تطهیر قرار میگیرد که شاهد بودهاند چه بر سر مردم ایران گذشته است... جای آقای هاشمی رفسنجانی در تبلیغات رسمی کجا است؟... انقلاب رویش دارد و مرحبا، اما باطلکردن شناسنامهی ملت، خیانت به ملت است."
چندی کوشیدم این مسئله را جوابی بنویسم، ولی مجال نیافتم، اینک فرصت بر من فراهم شد به این مطلب بپردازم. خُب حرفم چیست؟ تقریبا" گونهشناسی سلطنتطلبی از دیدِ من این جوریست:
یک سری اساسا" هیچ وقت انقلاب اسلامی را به رسمیت نشناختند و از اول انقلاب هم این سری بدون این که به جمهوری اسلامی زیاد بد و بیراه بگویند تز خود را دارند و سلطنت پهلوی را دوست دارند. خُب! داشته باشند، آزادند. مهم این است با نظام و انقلاب، چالش نمیکنند و آزار نمیرسانند.
یک سری هم کلا" جمیعا" چشمِ دیدنِ جمهوری اسلامی را ندارند، و با غیظ به آن مینگرند و خواهان سقوط آنند البته خود را کنارِ گود نگه میدارند چون ترسو هستند و اهل میدان و مبارزه نیستند. این سری، سلطنت پهلوی میخواهند ولی خبر ندارند این رژیم چه بود. فقط از سرِ لَج و هوس چنین هستند. خُب، باشند، آزادند.
یک سری نیز چون مجموعا" تزشان این است جمهوری اسلامی بدون وقفه و در هر شرائط و موقعیتی بایدبه آنان خِر و چینه (=دهِش و بذل و بخشش مال و پُست) بدهد، ولی میبینند چنین نمیشود فقط از روی عُقده، عقیدهی خود را لگد میزنند و با جمهوری اسلامی کج افتادهاند و فکر میکنند سلطنت پهلوی و آن میراث شَوم میرپنج! برایشان نفع و عایدات دارد و آن نوع قدرت سیاسی، ایران را بوستان و گلستان میسازد!
یک سری اما چون بنای فکر یا علاقه یا سپُردگیِ سرشان به آخور (=خوانده شود: پول، ماده، فسادِ آزا، آزادیِ دریدگی، و اوجش برهنگی و عریانصفتی) اروپا و آمریکاست، خیال میکنند سلطنت پهلوی جگرگوشهی!! غرب است و اگر دنبالهی بیمایهی این رژیم با پادرمیانی اروپا و آمریکا و اسرائیل به ایران برگردد، ایران اروپای ثانی!!! میشود و راحت میشود هر طور خواست گشت!
اما یک سری را آقای مجید انصاری گمانم تغافل میکند و فرافکنی و حتی دچار پرت و پلا گویی گردیدهاند. آقای انصاری! در کدام جناح از میان دو جناح کشور، ریزش فکری و عقیدتی و حتی مذهبی صورت گرفته است و به هذیانگویی علیهی نظام افتاده است؟ در چپ یا در راست؟ کدام جناح است که از این نظر که عرض میکنم و فقط میشمارم به انحراف رفته است؟
دین را روی دیوار خانه میخواهد. سیاست را از دین مُنفک میطلبد. آمریکا را نه شیطان بلکه حلّال میخواند. اروپا را "چشم و چراغ" جهان تصور میکند. خدا را هم اخیرا" (البته بعضا" قلیلا" اندکا") نعوذُ بالله موهوم!!! میبینند. تعدای هم نماز و دعا و عبادات و توسلات مذهبی را بیبهاء جا میزنند. بگذرم. این را بدان آقای حجتالاسلام مجید انصاری در یکی از همین دو جناح افرادی مشاهده میشوند که به حدی از ابتذال عقیدتی سیاسی رسیدهاند که دو پَهلوی دستنشانهی انگلستان و آمریکا را بر همهی مقدسات و کارکردهای شگفتانگیز جمهوری اسلامی رجحان میدهند و دهن را با صدایی کلفت پر میکنند و در آرزوی "رضا"ی پرورشی غرب!! هستند که بیاید برایشان بدون دموکراسی شاهی کند و سلطنت بپا. در همین اطراف شما آقای مجید انصاری کسانی هستند که پَهلُوی دو پَهلَوی پَهلو گرفتهاند و لنگر انداختهاند و رزوشماری میکنند کَنگر هم بخورند! بگذرم. فقط عرض کنم به دامن مردم و انقلاب و زیر سایهی رهبری معظم -که ولی فقیهی شجاع و پاک و وارستهی ماست- بازگردید.
نیز بگویم اگر جناح راست مرحوم حجتالاسلام اکبر رفسنجانی را در مناسبتهای تبلیغی حذف کرد -که البته تاریخ را نباید دستکاری کرد- اما شماها هم گویا یادتان نیست جناب انصاری و لابد از ذهنتان محو شده است، که مرحوم آیت الله العظمی حسینعلی منتظری را فقط به خاطر یک نقد بر رفتار سیاسی، اساسا" از اسم و رسم و حیاتِ آزاد و درس و بحث حوزه و حتی حیاط خانه با تخریب دیوار، معدوم کرده بودید.
من، نه به راست تعلق خاطر دارم و نه به چپ گرَوِش. سکوی خودم را دارم. سخنم از سرِ بررسی بود و نیز تلاش برای تبیین مسائل روز داخلی. یک نکته هم پردازش کنم: همهی این تطهیرکنندگان و سلطنتجویان! را اگر جمع کنند استودیوم شهید شیرودی را هم پُر نمیکنند! چه رسد به استودیوم آزادی!!! دامنه.