دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پر پسند
پر بحث

۹۲ مطلب با موضوع «شعر، داستان» ثبت شده است

تخریب لانه

سُروده‌ی حجت الاسلام

شیخ احمد باقریان ساروی

===

 

پرنده ای لانه ساخت به روی درخت

بهر آسایش شب های سرد و سخت

 

شب سردی برفت درون کاشانه

 تا بیاساید اندکی در آن لانه

 

باد سختی وزید در ان هنگام

لانه تخریب شد پرنده شد ناکام

 

پر زد آن پرنده در آن دل شب

 گوشه ای خزید ماند اندر عجب

 

از چه رو لانه ام خراب کرد خدا؟

از چه رو لطف خود کرده از من جدا؟

 

ناگهان فرشته ای دید لب خندان

با پیام مهر خدای خوب جهان

 

گفت ای که غافلی ز حکمت حبیب

بی جهت لانه ات را نکرد او تخریب

 

ماری اندر کمین تو آمده بود

 برای خوردنت دهان باز کرده بود

 

من فرستادم باد را سوی آن لانه

بهر حفظ جانت کردمش ویرانه

 

چه بلاها که کردم ز تو آن را دور

نعمتی بود ز سوی خدای غفور

 

چه بسا خواسته ات بود ز خدا چیزی

 به زیان تو بود نکرد تو را روزی

 

گاه پنداشتی کسی را دشمن بدکار

خیرخواه تو بود و خوشکردار

 

ناخوش اید تو را ز یک موجود

 خیر تو در آن هست به دار وجود

 

اشک چشمان پرنده جاری شد

فکر نعمتهای خدای باری شد

 

گفت ای خدا من سود خود نمی دانم

گاه سود خودم را زیان پندارم

 

در گمان ناقصم زیان گاه سود است

یا که سود تو نزد من زیان چون دود است

 

«ساروی» پند گیر زین خبر و این قصه

ز خودت دور گردان تو هر غم و غصه

 

پیش حق هر زمان تو شکر نعمت کن

 شکر او نیز در زمان محنت کن

 

قم

مرداد ۱۴۰۳

احمد باقریان ساروی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۱۴۰۳ ، ۰۹:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

نذیر قیصر لاهوری درین اثر مؤثر، چگونه‌زیستن را از دیدِ محمد بلخی مولوی و محمد اقبال لاهوری -دو دین‌اندیشِ زندگی‌پرداز- بر رسیده است، چون آن دو شاعر عارف صوفی بر آن بودند فرد باید دارای غایت باشد، آرزو و نیت خیر در سر بپروانَد تا بتواند نامی آدمی بر سر نهد. یعنی عمر را بستری می‌دانند که "دین" بخش قابل توجهی از عنصرِ زندگی فرد را شامل شود. زندگی هم معنایی ثابت ندارد؛ عین رود روان است، مدام تعریف تازه به خود می‌گیرد، چون برداشت‌های آدمی بر بنیان تحولات، دستخوش تغییر است تا جایی که ارزش‌های تثبیت‌شده را هم، به بازنگری می‌کشاند. لذا دین نمی‌گذارد زندگی از محتوا خارج گردد. مولوی و اقبال زندگی را در حال حرکت می‌دانند و مهمترین عامل آن آگاهی است که مانع از دلزدگی می‌شود.

 

مولوی:

 

هر زمان مُبدَل شود چون نقشِ جان

نو به نو بینَد جهانی در عیان

 

اقبال:

 

رمزِ حیات جویی؟ جز در تپش نیابی

در قُلزُم آرمیدن ننگ است آب جو را

 

یعنی آب جویبار، بر خود ننگ می‌داند در قُلزُم (=جای راکد و گود) بیآرامد و گند آید. این حرکت کمالی آدمی در عشق به حقیقت مطلق، قابل دستیابی است، چون از منظر هر دو شاعر، منزلت انسان در زندگی، بسته به مراحلی است که آن را در اِشراق می‌پیماید.

 

اقبال:

 

"گر گُل است اندیشه‌ی تو، گُلشنی

وَر بود خاری، تو هیمه گُلخنی

 

گُلخن (=کوره‌ی هیزمی - هیمه‌ی حمام قدیمی) علت روشن است. هم اقبال، هم مولوی عشق و عقل را برابر می‌دانند و هیچ کدام بر دیگری ارجح نمی‌شوند، ولی، عشق را "هادیِ عقل" (ر.ک: ص ۱۴) می‌خواهند. خلاصه‌ی حرف این است: زندگی دینی سه وجهی است: ایمان، عقل، کشف. زندگی یعنی صیقل باطن، دنیاداری و دینداری قلب، زِمام عقل به دست عشق سپردن و آن را از خشک‌اندیشی بازداشتن.

 

مولوی:

 

بال، بازان را سوی سلطان برَد

بال، زاغان را به گورستان برَد

 
همان بال، زاغ را سمت گورستان می‌برَد ولی باز (=عقاب، شاهین و قوش) را سوی قصرستان. بگذرم. کتاب را هنوز در نیمه گذاشتم و کار دارد تا مطالعه‌اش تمام شود. دامنه.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۱۴۰۲ ، ۰۹:۴۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

انسان که به قول مرحوم علامه طباطبایی در ص ۱۹۷ کتاب "تعالیم اسلام" به کوشش مرحوم حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی- با سه امر ارتباط دارد، (خدا، خود، همنوع) لازم دارد "دوست" برای خود داشته باشد. اما این دوست باید نیک باشد. حتی عبارت داریم که "آدمی با دوستش سنجیده می‌شود" پس؛ نهایت امر این است انسان باید همنشینیِ نیکان را اختیار کند. شاعر ما شیخ اجل مگر نمی‌گوید:

 

 

"تو اول بگو با کیان زیستی

پس آن گه بگویم که تو کیستی

با بدان کم نشین که صحبت بد

گرچه پاکی، تو را پلید کند

آفتابی بدان بزرگی را

لکه ابر ناپدید کند

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند

پیِ مردم گرفت و آدم شد"

 

این سرزنش سعدی در پرهیزدادن به انسان از دوستانِ ناباب پند و انذاری بزرگ است. دوستِ ناباب چون اثرگذاری‌اش حتی گاه از مادر و پدر، زیادتر و شدیدتر است، به روابطِ سالم صدمه می‌زند؛ فرد را از راه به در می‌کند؛ بر خُلق و خوی وی نفوذ می‌نماید. به قول شاعر مشهور حکیم سنایی: "با بدان کم نشین که در مانی / خو پذیر است نفسِ انسانی"

 

بزرگان دین آموختند که احترام به دیگران در حقیقت احترام به شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی آنان است؛ نه  احترام به هیکل و اندام‌شان. به قول علامه  (در ص ۲۲۷ همان منبع) "در صورتی که شخصی شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی خود را از بین ببرَد،  دلیلی برای بزرگداشتِ وی در میان نیست." پس؛ برای انسان -که اسیر اُنس و محتاج محبت و رابطه هست- یک راه بیش نمانده؛  همنشینی با نیکان که آدم را خودساخته می‌کند، نه خودباخته. دامنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۱۴۰۲ ، ۱۰:۲۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. شعر و سیاست: به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در وصف محمود غزنوی پادشاه عصر خود، زبان به واژگانی می‌گشاید که از دیدِ بنده دست‌کم می‌خواهد سه پند و پیام کنار هم بنشانَد. یکی اِصالت سیاست که اگر نباشد کیان جامعه فرو می‌پاشد. دیگری رابطه‌ی گرم مردم با قدرت که اگر به سردی گراید زیانبار است. و سومی به شاه زیرکانه با قدرت زبان شعری، خط دهد باید چنین و چنان باشد تا حکومتش جان داشته باشد و بَر و آبرو کسب کند. من به یکی دو چند بیت اشاره می‌کنم از سر آغاز شاهنامه تا اقامه‌ی دلیل و علت نموده باشم:

 

جهاندار محمودشاه بزرگ
به آبشخور آرَد همی میش و گرگ

یعنی سلطان محمود غزنوی چنان سیاست می‌ورزد (در واقع فردوسی دارد زیرکانه با به کار گیری ادبیات اِغراقی و مبالغه‌آمیز یاد می‌دهد که این گونه سیاست بورزد) تا حتی گرگ، دشمن خونی میش، کنار میش سرِ یک سرچشمه‌ی گوارا گَرد آید.


نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارَد گذشتن ز پیمان اوی

یعنی حال که محمود غزنوی چنین است پس کسی دوست ندارد از امر او سرپیچی کند و از پیمان با او بگذرد و عهد بشکند. به نظرم فردوسی درین فراز، هوشمندانه دارد رمز و راز حکومت و سیاست را تعلیم می‌دهد.

 

به تن ژنده‌پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رودِ نیل

یعنی محمود غزنوی چنان پادشاهی هست که در ظاهر جسمانی مانند یک فیل بزرگ و خشمگین و شجاع در برابر دشمن است، اما در قلب و روح انسانی به مثابه‌ی جبرئیل امین است با ملت خودش. بستر قدرتش عین ابرهای بهمن و خود بهمن است که اگر فرو ریزد همه را به درد سر می‌اندازد، ولی همین سلطان که به نظر فردوسی، شکوه و شوکت جمع کرد در دل و جان و عاطفه، با ملت سرزمینش مثل رود نیل مصر و سودان، گریان و مهربان و آرام است و از خروشان‌شدن ابا دارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ، ۱۱:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام

مسائل روز: شش خبر ، شش نظر

 

خبر یکم: بورِل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا: "ما به ۳۰۰ میلیارد دلار از پول‌های روسیه دسترسی داریم و این منابع باید برای بازسازی اوکراین استفاده شود."

 

نظر: شما همیشه سارق بودید و تمدن برهنه و لخت شما بر پایه‌ی سرقت بنا شده است و سرانجام هم در اثر آثار سوءِ سرقت، سُست و پژمرده خواهید شد. لابد میلیاردها دلار پول بلوکه‌ی ایران را هم صرفِ تروریست‌های وطن‌فروش ایران می‌کنید!

 


خبر دوم: یک تبعه‌ی انگلیس به نام «اندی تورلی» مدیر یک شرکت امنیتی، در نزدیکی فرودگاه اربیل کشته شد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۱۴۰۱ ، ۱۰:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب شاهنامه‌ی فردوسی را می‌خواندم؛ نسخه‌ی مسکو از انتشارات سپهر ادب، سال ۱۳۸۹ در ۶۳۲ صفحه (عکس زیر) . گاه گاه سری به این اثر فاخر حکیم ابوالقاسم فردوسی می‌زنم. "گفتار اندر آفرینش مردم" را که در همان آغازین بخش اثر سروده شد، خواندم و باز هم لذت بردم؛ برایم تکرار بود، ولی تکرارها هم خود لذت مضاعفی دارد. این سه بیت -که در عظمت آفرینش آدمی توسط آفریدگار متعال است- بیشتر بر دلم نشست:

 

 

سرش راست بر شد چو سرو بلند

به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرنده‌ی هوش و رأی و خرَد

مَر او را دَد و دام فرمان برَد

و...

به رنج اندر آری تنت را رواست

که خود رنج‌بردن به دانش سزاست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۱۴۰۱ ، ۱۰:۵۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

دامنه: به نام خدا. سلام. خواندن کامل این قصیده‌ی شیرین فارسی، واقعا" لذت دارد. یک خداشناسی ژرف و یک جهان‌شناسی عظیم و یک سیر تاریخی جالبی‌ست از هستی و هستی‌بخشی. انسان را با بسیاری از امور گذشته و حال، آگاه می‌کند و شورِ معرفت در وی برپا.

 
 
این چرخ گرد گرد کواکب‌نگار چیست؟
وین اختر ستیزه‌گر کینه‌کار چیست؟
 
هان! اى حکیم، هرچه بپرسم ترا، بگوى
تا منکشف شود که درین پودوتار چیست؟
 
متن کامل این قصیده‌ی اوحدی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۱۴۰۱ ، ۰۶:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. آرپی‌جی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمه‌اش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب می‌خواهی؟!» همین‌که خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجی‌ها که قبلاً معلم بود و عربی سرش می‌شد، مانع‌ام شد و گفت: این بیچاره آب می‌خواهد، نه شرابی که تو فکر می‌کنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.

این یک : ↑

شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغل‌دستی دیده نمی‌شد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمنده‌ها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید این‌ها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه می‌کردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیه‌ی مشهور ۹ سوره‌ی یس.

اینم دو : ↑

قطب‌نما نداشتیم برای تعیین مسیر در شب‌های شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچی‌ها مجبور بودیم از نقطه‌ی آغاز، زیر لب قدم‌های‌مان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ می‌رسید، یک سنگریزه به جیب می‌انداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزه‌ها را یکی یکی می‌شمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت می‌کردیم. شب‌های بعد این کار را با دانه‌های تسبیح صورت می‌دادیم. حقیقتاً افزارآلات پیش‌کش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بی‌شمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، می‌شود ۱۲۵ قدم.

و این نیز سه : ↑

متنی بود به قلم خودم با کمی دخل و تصرف از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلی‌خواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوش‌لفظ» به تدوین حرفه‌ای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سی‌وهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت می‌شود. من خوانده‌ام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرام‌آرام می‌توان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و چندی پیش در این پست اینجا جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ ، ۰۶:۴۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

یار ناپایدار دوست مدار

دوستی را نشاید این غدّار

نیک و بد چون همی بباید مُرد

خنُک آنکس که گوی نیکی بُرد

سعدی. مقدمه‌ی گلستان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ، ۰۸:۲۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

متن نقلی: از آقای فرزاد قائمی استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد: نخستین ویژگی عطار، بی‌تعلقی او به دربار و نظام‌های سیاسی معاصر اوست... عطار به هیچکدام از دربارها پا نگذاشته، هیچ کتابی را به نام ممدوحی منتشر نکرده و هیچ شعری را به نام صاحب مقامی تخلص نکرده است‌. وجه دیگر ایجاد درِ قصه‌گویی است. در مجموع مثنوی‌های عطار هزاران حکایت و داستان وجود دارد. نکته دیگری، توانایی تاثیرگذاری بر مخاطب عام است، حکایات در زبان عطار بسیار ساده‌تر بیان شده که این سادگی در عین تاویل‌پذیری و ظرفیت بالای معنایی، شعر عطار را از دیگر شاعران ادبیات تمثیلی و تعلیمی ممتاز می‌کند. آثار عطار را می‌توان به چهار بخش تقسیم کرد که مهمترین بخش آثارش مثنوی‌های اوست. از میان این مثنوی‌ها بیشتر منطق‌الطیر و تا حدی اسرارنامه شناخته شده و دو مثنوی دیگر او یعنی الهی‌نامه و مصیبت‌نامه کمتر مورد توجه قرار گرفته، درحالی‌که ظرفیت بسیار زیادی برای تاثیرگذاری بر مخاطب دارد. بخش دوم آثار عطار غزلیات، قصاید و رباعیات اوست که در دیوان او قرار گرفته و این آثار نیز از مثنوی‌های او کمتر شناخته شده است. بخش سوم آثار عطار مجموعه رباعیاتی موسوم به مختارنامه که به عطار منسوب است. بخش چهارم آثار عطار نیز مربوط به تذکره منثور تذکرةالاولیاء است که اگرچه شناخته شده است اما یک ویژگی کمتر شناخته شده این اثر، گرایشی است که عطار به اهل‌بیت (ع) دارد. عطار نیشابوری هم در تذکرةالاولیاء از حضرت علی (ع) و دیگر اهل‌بیت (ع) در مقام سالکان کامل یاد می‌کند و هم اشعار بسیاری در فضیلت حضرت علی و حسنین (ع) سروده که این اشعار در دیوان، منطق‌الطیر، الهی‌نامه، اسرارنامه و مصیبت‌نامه به صورت فراوان آمده است. این بخش از اشعار عطار و گرایش و ارادت او به اهل‌بیت (ع)، با وجود  تعلقش به اهل‌سنت، زمینه‌ای در اندیشه و آثار او به وجود آورده که مورد توجه و تتبع پژوهشگران قرار نگرفته است. برخی پژوهشگران مانند رسول جعفریان عطار را در شمار بخشی از شاعران اهل تسنن یاد می‌کند که از آن‌ها به عنوان تسنن دوازده امامی یاد می‌کنند. این تعبیر نشان می‌دهد که عطار سرسلسله‌ی شاعران و اندیشمندانی است که زمینه را برای گسترش تشیع در قرن‌های بعد فراهم کرده است. منبع

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ ، ۱۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

عکس از دامنه

 

کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»

اثر مرحوم آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی

در ص ۵۷ کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها» آمده:

 

در چشمه‌ی شرع کج روَم چون خرچنگ!

در بیشه‌ی دین چو روبَه‌ام پُرنیرنگ!

بر منبر علم همچو در کوه پلنگ!

در دلقِ کبود همچو در نیل نهنگ!

شرف‌الدین علی یزدی تفتی

عارف عصر تیموری

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۸:۰۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. می‌خواهم تفاوت زبان علمی و زبان ادبی را بگویم. امید است مفید و سودمند افتد. این پست بحث من در سال نود و هفت:

 

زبان علمی: نثری‌ست یکسره پیام‌رسان. هدف آن رساندن معنا و پیغام به خواننده است. مقصودی جز انتقال معنا ندارد. و هرگز مخاطب را متوقّف در واژگان و تعبیرات و آرایه‌های ادبی نمی‌کند. مثال می‌زنم: ماهیت انقلاب، همیشه پس از پیروزی روشن می‌شود.

 

 

زبان ادبی: این نثر یا نظم ادبی تنها ابزارِ پیام نیست و هدف از آن فقط و فقط رسانیدن پیغام به خواننده نمی‌باشد. به‌همین‌خاطر مخاطب خود را در خود نگه می‌دارد و توجه‌اش را به واژگان و ترکیبات جلب می‌کند. زبان ادبی سرشار از آرایه‌ها، زیورها، ابهام‌ها، ایهام‌ها، صُوَر خیال، کنایات و اشارات و ... است. مثال می‌زنم: اگر من مثلا" از شما بپرسم چه آرزو دارید؟ شما احیانا" جواب دهید: ریختنِ همه‌ی احساس‌ها، در بِرکه‌ی روح، با یک سَمفونی ... در واقع شما از زبان ادبی مایه گرفته‌ای و مخاطب را با زیبایی به پیام و واژگان -هر دو- دعوت کرده‌ای.

 

در یک عبارت کوتاه بگویم، زبان ادبی، رقصِ کلمات است و زبان علمی راه‌رفتن با کلمات. و هر دو در زبان فارسی بی‌اندازه کاربرد، لذّت و جایگاه دارد. سعی کنیم در پیام‌رسانی‌ها از زبان علمی استفاده کنیم و در موضوعات خاص، از زبان ادبی. و ارزش هر دو سبک را در جای خود نگهبان باشیم تا زبان فارسی همچنان شیرین بماند. با دو، سه جمله به زبان ادبی از بیان استاد محمدرضا حکیمی در "صفحه‌ی ۱۱ فریاد روزها" این پست را به پایان می‌برم:


می‌خواهم صبح باشم، چشمِ بازَِ هستی
می‌خواهم عشق باشم، فروغِ نگاه‌ها
می‌خواهم شعر باشم، اشکِ سخن‌ها
می‌خواهم غزل باشم، سخنِ اشک‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۰:۵۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

حکیم ابوالقاسم فردوسی

به قلم دامنه: زِمامدارِ دادگرِ از نظر فردوسی / دینِ دادرسانِ از نظر فردوسی. یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ می‌گوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:

 

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

 

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

 

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود شهریاری و دین

 

نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جای

 

دو دیباست یک در دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

 

نه از پادشا بی‌نیازست دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

 

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

 

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

 

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

 

چو دین را بود پادشا پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مَخوان

 

چو دین‌دار کین دارد از پادشا

مخوان تا توانی ورا پارسا

 

هرانکس که بر دادگر شهریار

گشاید زبان مرد دینش مدار

 

چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین

که چون بنگری مغز دادست دین

 

فردوسی. شاهنامه. بخش ۱۴

شرح دامنه: حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعه‌ی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب می‌خوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بی‌درنگ سپس می‌گوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پرده‌برداری می‌کند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آن‌وقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد می‌کنند و از یک پستان می‌نوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا می‌مانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماه‌تیکّه) تشبیه می‌کند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیان‌تر می‌کند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بی‌نیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بی‌نیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی‌ و پشتیبانی‌کردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچ‌کدام ازین دو، بی‌نیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیک‌ساز» می‌بیند: «دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز» که جامعه را به نیکی و راستی می‌رسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه می‌رسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظ‌منافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین می‌گذارَد و می‌گوید در چنین مواقعی اگر دین‌داران به حاکمِ دادگر، کینه‌توزی کنند، آنان را نمی‌شود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی می‌فرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم می‌فرماید: «چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز می‌دهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۱۴۰۰ ، ۱۵:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت

صحبت احمق بسی خونها که ریخت

 
نیز در
 
 

چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو

تخم حکمت کم دهش ای پندگو

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ، ۱۱:۲۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: سلام. گویا این غزل دلکش آخرین شعر مولوی‌ست. بی‌تاب برای وصال با شمش. با این‌که جلال‌الدین محمد بلخی مولوی بر بستر مُردن است، باز هم از دعوت به دانش و عشق دل نمی‌کَند. یعنی مصرع پایانی: «تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن» (دیوان شمش مولوی) که آخرین کلمات اوست. شخصیت اولی، ابن‌سینای دانای ایران ما و شخصیت دومی ابوالعَلاء مَعَرّی. بوعلی اهل یقینِ شهر بخارا. مَعَرّی اهل شک شهر حلَب. بگذرم. و بیت را کامل بیاورم:

بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۱۴۰۰ ، ۲۱:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام

تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود

 

ناصرخسرو قبادیانی

 

=====


لَقد خلقنا الانسانَ فی کبَد


به‌راستى انسان را در رنج و مِحنت‌کشیدن آفریده‌‏ایم

 

سوره‌ی بلد، آیه‌ی ‌۴ ،  ترجمه‌ی خرمشاهی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۱۴۰۰ ، ۰۷:۴۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از این نماز غرَض آن بود که من با تو حدیث دردِ فراق تو بازگذارم وگرنه این چه نمازی بود که من بی تو نشسته روی به محراب و دل به بازارم. ص ۱۳۸ کتاب آشنایی با مولوی.

 

نماز حاج قاسم سلیمانی

و نیروهای مقاومت در مرز عراق و سوریه 

 

درنگُنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایى است قعرش ناپدید

 

ناگفته نگذارم هنگامی به این صفحه‌ی کتاب آقای محمود نامنی رسیده و این نظر مولوی را خوانده بودم، همان سال، ذهنم به دو شخصیت ممتاز در نماز رفت: امام خمینی و حاج قاسم سلیمانی. هر دو، نماز را در اوج عشق اقامه می‌کردند و در کمال زیبایی و اتصال. مثلاً امام با شمد بر دوش در اوج درد در بیمارستان قلب تهران و شهید حاج قاسم سلیمانی با چفیه‌ی رزم بر گردن در اوج نبرد در میدان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۱۴۰۰ ، ۰۶:۴۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. در صفحه‌ی چهارده‌ی کتاب «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار». نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی (که ۲۷ تیر ۱۳۹۸ معرفی کرده بودم) خوانده‌ام حکیم نظامی در «خردنامه»‌اش می‌گوید:

 

هست درین دایره‌ی لاجورد

مرتبه‌ی مرد به مقدارِ مرد

 

 

خواستم بگویم شهید حاج قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی برجسته و تما‌م‌عیار از نماد چنین مرد در دایره‌ی لاجورد و گنبد دوّار است. به عبارتی دیگر به نقل از زمرّدی در کلیّت مذهبی آنچه در بالا و بلندی‌هاست، نمودار اصل متعالی و برتر است. مثل آسمان، کوه، آفتاب، و نیز اینک حاج قاسم سلیمانی. همان شهید رشیدی که چون آسمان و آفتاب در بالا و بلندی‌هاست و نمونه‌ای از تعالی و برتری.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۱۴۰۰ ، ۰۷:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه:  دیشب دیدم... . به نام خدا. سلام. در تازه‌ترین سروده‌ی حجت‌الاسلام سیدمحمد شفیعی مازندرانی از روحانیون شهیر زادگاه ما، با سرشناسه‌ی «دستجات کاروان دانش» بیت هشت زیادتر از سایر ابیات سوسو می‌زند: «ای شفیعی! حوزه، دانشگاه، هر کوی و کنار / این چنین‌ها را به امرِ آسمان قوّت رسان». درین پست و در بخش سلسله‌مباحث شعر به این شعر شاعر می‌پردازم.
 
شفیعی مازندرانی
 
ایشان درین غزل، افراد دانشور کشور را سه دسته کرده که: یکی اخلاص و عمل ورزیده و مسیح‌واره هادی و یار و امانِ کشورند؛ نیز از منطقی نور برخوردار و آن را نادی‌. دیگردسته اساساً طیِ طریق‌شان ریاست‌جویی‌ست و بندگی‌ی مدرَک و شُهرت و نشان و نام. (در همین دسته‌ی دو وقتی «نام» آمد، پیش خود، پیش‌پیش فکر کردم نان هم خواهدآمد، ولی زود از پیش‌داوری دست شُستم که نکند شاعر نان را ببرد به سمت دسته‌ی سه؟ دیدم نه، نان را کلاً از قلم انداخته و حتی در دسته‌ی سه هم نگذاشته و دسته‌ی سه اساساً پیِ چیز دیگره:) پیِ «مدار» ارباب خودند و به‌ظاهر در «صف امت»، اما نای و زبان‌شان برای «غیر» و غریبه و بیگانه است.
 
آنگاه استاد شفیعی مازندرانی قلم و قافیه‌ی شعر روزشان را برگرداندند سوی همین دسته‌ی فرزانه‌ی یک: که شب و روز نمی‌شناسند و دائم در خیال «حّل ِمشکلات مردم» خیز برمی‌دارند و در «سیاست‌ها»، کیاست‌وارانه آرمانِ حضرت محّمد ص را پیشه کرده‌اند. لذاست که شاعر روشن ساخته، کشور با این «فرزانگان» تابنده‌رو شده و حتی ملت و دین «وامدار همتِ این راستان» گردیده است و از همین‌روست که آقای شاعر محترم و دانشمند حوزه و دانشگاه در بند تخلُص شعری‌اش در تقویت دسته‌ی یک، دست به استنتاج زده و سُروده‌ که وی، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، و چه در هر جای دیگر حضور شغلی و تبلیغی و تدریسی و ارشادی و رسانه‌ای دارد، به تعبیر خودشان «در هر کوی و کنار» باید این دسته‌ی یک را قوّت‌رسان باشد آن‌هم به امرِ آسمان آفریدگار متعال : «ای شفیعی حوزه دانشگاه، هر کوی و کنار / این چنین‌ها را به امرِ آسمان قوّت رسان». والسّلام. آری؛ دیشب دیدم شعری که چنین چیده شد. متن شعر بی‌کم‌وکاست در ستون نظرات همین پست آمده است:
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. چندی پیش جناب ″...″ در «یاران دیار» متنی نگاشت که در آن حرف از دین و کشتی و شنا و «دستِک‌مَسّک» و «دَکتِه بَوین» (=افتاده بر زمین ببین) آمده بود. مثلاً نقل شده است که آقای مصطفی ملکیان مدعی شده «دین چیزی جز شناکردن نیست و هیچ کشتی‌ای وجود ندارد.» و سپس دلیل رو کرده که «ما باید ذره‌ذره به حقیقت نزدیک شویم.» چون «در اغلب حوزه‌های بشری حقیقت خیلی ناآشکار است و باید ذره‌ذره و با مساعی مشترک کل نژاد بشر به آن نزدیک شد.» آنگاه در دنباله، از پای یک منبری استشهاد نموده که آن جناب آقای «گدار میرشکار» گفته: «آق شیخ دستکی، مستکی هم داره؟ واعظ پاسخ داد، نه هیچی نداره. گداره گفت، حاج آقا، پس دکته بوین...!».

 

خواستم به جناب ′′...″  که اهل خرد است و عاشقِ پیوسته و پیرو دیانت، عرضی کرده باشم که بنده نگاهم این است، اگر اشتباه است بلاخره فهمم فعلاً چنین است. چیست؟ این است: من معتقدم مرحوم مهدی بازرگان درست گفت که «راه انبیاء، راه بشر» است، نه آقای ملکیان که منتظر است و می‌خواهد تازه ببیند که «مساعی مشترک کل نژاد بشر» چه عرضه خواهد کرد. دارد نقد را ول می‌کند به نسیه حواله می‌دهد. دلیلم این است آدم دیندار به علت ایمانی که آورده، در واقع یک منبع مقدس حقیقت را مأخذی معتبر و قابل اتکا دانسته که به آن رو آورده و محک و معیار زندگی و بندگی خویش ساخته. پس دین، هم کشتی و کشتیبان دارد و هم دستگیره‌ی محکم. دستگیره دارد چون وحی آمده ای بشر به عُروة‌الوُثقی چنگ بزن. و نیکوکار کسی است که چنگ بزند. به چی؟ به دستگیره. و رستگار کیست؟ کسی که در کشتی بنشیند.

 

به دیگرانِ جهان، کاری ندارم. خودم حرف رسول خدا ص را قبول کردم که فرمود: برادرم علی بن ابی طالب‌ عُروة‌الوُثقی است.  ر.ک: تفسیر نمونه جلد ۱۷ ، ص ۶۸ .  یعنی دستگیره‌ی محکم که باور پیروان علی ع این است چنگ‌زدن به راه و منش و مرام علی، باعث رهایی و رستگاری‌ست. از سوی دیگر تشبیه زیبای آن حضرت را هم قبول قلبی دارم که امام حسین ع را سفینه‌ی نجات و چراغ هدایت خواند؛ پس هم حرکت و هم حرف امام حسین ع به مثابه‌ی کشتی است و به مانند دستگیره‌ی محکم که باید به آن چنگ زد. ملکیان گویا دارد این چراغ‌ها و کشتی‌ها را از نظر دور می‌دارد تا در انتظار بنشیند او و «کل نژاد بشر» به چه حقیقتی می‌رسند. نه آقا. حقیقت برای ما روشن است و به همین خاطر ما پیامبران و امامان را نورِ راه می‌دانیم و آموزه‌های‌شان را راهنمای راه. آنان جاده را تابان کرده‌اند. حالا اگر کسی می‌خواهد مثل و مانند آقای ملکیان ازین جاده‌ی روشن و پر از نورافکن، بپیچد به جاده‌خاکی، نه فقط آزاد است، بلکه دستش برای رفتن به تباهی یا آمدن به رهایی بسط و باز است. تازه مهمتر این‌که خودِ دین خدا (شامل حضرت آدم ع تا حضرت خاتم ص) ندای آزادی سر داده که پذیرفتن دین، اجباری و اِکراهی نیست. خواستید بسم‌الله. نخواستید خود دانید. ولی داخل دین که آمدید، دیگر دلبخواهانه نیست هر روز ساز دیگر بزنید. دین هم آموزه دارد، هم پند. و هم حُکم و احکام دارد و هم اخلاق. و هیچ احدی را هم زور نمی‌کند وارد دین شود و هیچ انسانی را با زر نمی‌خرَد که بیا داخل دین. جبر نیست، «اختیار است، اختیار است، اختیار». بنابرین دین این بنده، دین مبینی است که هم کشتی دارد و هم دستک و چراغ و من درین کشتی نشسته‌ام و اگر هم قصد شنایی داشته باشم از همین عرشه به درون آب می‌پرم تا غرق نشوم. البته فعلأ که غرق گناهم و مستغرق در خطا. حرف من پایان. اما برای مطالعه‌ی کامل‌تر بشنویم از مولوی. در ذمِ جبر و مدح اختیار: بیشتر بخوانید↓

 

آن یکی بر رفت بالای درخت

می‌فشاند او میوه را دزدانه سخت

 

صاحب باغ آمد و گفت ای دَنی

از خدا شَرمت بگو چه می‌کنی؟

 

گفت از باغ خدا بنده خدا

می‌خورَد خرما که حق کردش عطا

 

پس ببَستش سخت آن دَم بر درخت

می‌زدش بر پشت و پهلو چوب، سخت

 

گفت آخر از خدا شرمی بدار

می‌کُشی این بیگُنه را زار زار

 

گفت کز چوبِ خدا این بنده‌اش

می‌زند بر پشتِ دیگربنده‌اش

 

چوب حق و پشت و پهلو آنِ او

من غلام و آلتِ فرمانِ او

 

گفت توبه کردم از جبر ای عیار

اختیار است، اختیار است، اختیار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در مدرسه‌ای که «طلبه‌هایش اصلاً با شعر سر و کار نداشتند» جمع چهارنفره تشکیل دادند برای شعر. وقتی آن طلبه‌ها شعر را مذموم می‌دانستند و چنانچه اگر حس می‌کردند که کسی شعر می‌گوید، وی را «به عنوان یک منحرف و یا درس‌نخوان و تنبل و منحرف از راه فقاهت» محکوم می‌کردند، دکتر دینانی و سه طلبه‌ی دیگر، جمع چهارنفره‌‌ای تشکیل دادند و تلاش می‌کردند در شعر و سِرایشش «پنهان‌کاری» کنند. ر.ک: کتاب "سرشت و سرنوشت" گفتگوی کریم فیضی با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی... ص ۱۳۶ . حالا شعر مگر چیست که نزد آن دیگر طلبه‌های آن حوزه، قبح داشت و اهلش منحرف از خط فقاهت خوانده می‌شد؟ شاید گمان می‌داشتند شعر و شاعری همان است که در سوره‌ی شعرا در وصف شاعران و مشعارشان آمده است. اما این فکر، ظاهرگرایی نسبت به قرآن است. شعر به قول عطار گفتنِ چیزی است که هرگز به زبان دیگر نتوان گفت:
 
قصه چیست؟ از مشکلی آشفتن است
وآنچه نتوان گفت هرگز، گفتن است
 
و به قول ملک‌الشعرای بهار:
 
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریـــای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سُفت
 
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مُفت
 
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز بر دل‌ها نشیند هر کجا گوشی شنُفت
 
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگُفت
 
بهار درین شعر می‌خواهد بگوید در اعماق دریای عقل، «مروارید وجود دارد که شاعر با غواصی آن را» از ژرفای اقیانوس به سطح می‌آورَد. به قول ابراهیمی دینانی از میان ادبیات (شامل داستان، قصه، نثر، شعر و ...) مهمترین نوع آن، شعر است؛ زیرا زبان اول بشر، شعر بوده است. البته مرحوم علامه طباطبایی به خود آقای دینانی -شاگرد حلقه‌ی شبانه‌ی وی- فرموده بود تو حالا دیگه شعر نگو. پرسید چرا؟ فرمود: «چون حالا فلسفه می‌خوانی و می‌ترسم ذهنت تخیّلی تربیت شود.» دینانی هم اطاعت کرد و دیگر شعر نگفت. نگاه شود به ص ۱۳۷ سرشت و سرنوشت. به نظر من دلیل علامه ممکن است این بوده باشد چون شعر در واقع یک نگاه تخیّلی غیر متناهی به جهان دارد که به زیباترین وجه بیان می‌شود. نکته این که: لابد این هم مسجّل بوده است که عقل، تُرمز دارد ولی تخیّل و خیال، نه.
 
یادآوری: گرچه دکتر دینانی اسامی آن سه طلبه‌ی دیگر را نبردند، اما چون در آن زمان، طبق خاطراتی که از وی خوانده‌ام، او با رهبر انقلاب آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای در مدرسه‌ی حجت قم هم‌حجره و رفیق صمیمی بوده‌اند، بنابرین، بنده احتمال می‌دهم یکی از آن جمع چهارنفره، ″مُعظّم لَّه″ بوده‌اند؛ قرینه این‌که رهبری هم، در شعر طبعی روان و توانا دارند و یدی بیضا.
 
پیوست: من قبلاً در دو پست جداگانه، یکی در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «دین، ارتباط با خداست» درین پست اینجا و دیگری در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ با عنوان «هجران ابدی» درین پست اینجا در باره‌ی محتوای این کتاب مطالبی نگاشته و انتشار داده بودم.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

   

 

زیارت‌غدیریه منبع

 

 

مرحوم شهریار سوگند می‌خورَد که

 از طریق علی (ع) به خداشناسی رسید:

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

منبع

 

نکته: خداشناسی، خداپرستی و خداترسی

سه ضلعِ ایمان آزادانه، آگاهانه، عارفانه و خالصانه است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰ ، ۱۶:۳۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی