دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۱۰۱۳
ساعت پست : ۰۷:۴۷
مشخصات پست

قارّه‌ی غروب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
 

اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.

 

بنابراین؛ اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۱۰۱۳
ساعت پست : ۰۷:۴۷
دنبال کننده

قارّه‌ی غروب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قارّه‌ی غروب
به قلم دامنه: به نام خدا. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
 

اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.

 

بنابراین؛ اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
 

اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.

 

بنابراین؛ اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
قارّه‌ی غروب

قارّه‌ی غروب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قارّه‌ی غروب
به قلم دامنه: به نام خدا. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
 

اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.

 

بنابراین؛ اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.

به قلم دامنه: به نام خدا. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».
 

اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد.

 

بنابراین؛ اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی دارابی: سلام. از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کما فی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۱
ساعت پست : ۰۷:۴۶
مشخصات پست

سه عکس، سه نگرش

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 
 
ته سیگاری جمع‌آوری‌شده از سواحل کیش
چه هنری! باقی می‌گذارند. (منبع)
 
 
 
 
روستای «سرآقاسید»، روستایی تاریخی
واقع در چهارمحال و بختیاری که
 از جنوب به استان اصفهان و از غرب
به خوزستان می‌رسد.یقین ندارم،
اما گمان دارم این رنگ‌های رنگارنگ خانه‌های‌شان
 از رنگ‌های طبیعی باشد، نه شیمیایی. (منبع)
 
 
 
 
عکس ارسالی حمید عباسیان. زیبا و فریبا و دلربا.
وقتی به چهره‌ی تک‌تک آن گُل‌ها مکث و درنگ می‌کنی
هر کدام‌شان آن حیوانات صحرای کنیا
 و رودزیا را می‌مانند که دس‌بِراز
 (=بلندشدن روی دو پا) می‌شوند و دشمن را می‌پایند
و وقتی حسِّ تهدید و خطر کردند
به سرعت باد به پناه لانه می‌خیزند. بگذرم.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۱
ساعت پست : ۰۷:۴۶
دنبال کننده

سه عکس، سه نگرش

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه عکس، سه نگرش
 
 
ته سیگاری جمع‌آوری‌شده از سواحل کیش
چه هنری! باقی می‌گذارند. (منبع)
 
 
 
 
روستای «سرآقاسید»، روستایی تاریخی
واقع در چهارمحال و بختیاری که
 از جنوب به استان اصفهان و از غرب
به خوزستان می‌رسد.یقین ندارم،
اما گمان دارم این رنگ‌های رنگارنگ خانه‌های‌شان
 از رنگ‌های طبیعی باشد، نه شیمیایی. (منبع)
 
 
 
 
عکس ارسالی حمید عباسیان. زیبا و فریبا و دلربا.
وقتی به چهره‌ی تک‌تک آن گُل‌ها مکث و درنگ می‌کنی
هر کدام‌شان آن حیوانات صحرای کنیا
 و رودزیا را می‌مانند که دس‌بِراز
 (=بلندشدن روی دو پا) می‌شوند و دشمن را می‌پایند
و وقتی حسِّ تهدید و خطر کردند
به سرعت باد به پناه لانه می‌خیزند. بگذرم.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 
 
ته سیگاری جمع‌آوری‌شده از سواحل کیش
چه هنری! باقی می‌گذارند. (منبع)
 
 
 
 
روستای «سرآقاسید»، روستایی تاریخی
واقع در چهارمحال و بختیاری که
 از جنوب به استان اصفهان و از غرب
به خوزستان می‌رسد.یقین ندارم،
اما گمان دارم این رنگ‌های رنگارنگ خانه‌های‌شان
 از رنگ‌های طبیعی باشد، نه شیمیایی. (منبع)
 
 
 
 
عکس ارسالی حمید عباسیان. زیبا و فریبا و دلربا.
وقتی به چهره‌ی تک‌تک آن گُل‌ها مکث و درنگ می‌کنی
هر کدام‌شان آن حیوانات صحرای کنیا
 و رودزیا را می‌مانند که دس‌بِراز
 (=بلندشدن روی دو پا) می‌شوند و دشمن را می‌پایند
و وقتی حسِّ تهدید و خطر کردند
به سرعت باد به پناه لانه می‌خیزند. بگذرم.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
سه عکس، سه نگرش

سه عکس، سه نگرش

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه عکس، سه نگرش
 
 
ته سیگاری جمع‌آوری‌شده از سواحل کیش
چه هنری! باقی می‌گذارند. (منبع)
 
 
 
 
روستای «سرآقاسید»، روستایی تاریخی
واقع در چهارمحال و بختیاری که
 از جنوب به استان اصفهان و از غرب
به خوزستان می‌رسد.یقین ندارم،
اما گمان دارم این رنگ‌های رنگارنگ خانه‌های‌شان
 از رنگ‌های طبیعی باشد، نه شیمیایی. (منبع)
 
 
 
 
عکس ارسالی حمید عباسیان. زیبا و فریبا و دلربا.
وقتی به چهره‌ی تک‌تک آن گُل‌ها مکث و درنگ می‌کنی
هر کدام‌شان آن حیوانات صحرای کنیا
 و رودزیا را می‌مانند که دس‌بِراز
 (=بلندشدن روی دو پا) می‌شوند و دشمن را می‌پایند
و وقتی حسِّ تهدید و خطر کردند
به سرعت باد به پناه لانه می‌خیزند. بگذرم.
 
 
ته سیگاری جمع‌آوری‌شده از سواحل کیش
چه هنری! باقی می‌گذارند. (منبع)
 
 
 
 
روستای «سرآقاسید»، روستایی تاریخی
واقع در چهارمحال و بختیاری که
 از جنوب به استان اصفهان و از غرب
به خوزستان می‌رسد.یقین ندارم،
اما گمان دارم این رنگ‌های رنگارنگ خانه‌های‌شان
 از رنگ‌های طبیعی باشد، نه شیمیایی. (منبع)
 
 
 
 
عکس ارسالی حمید عباسیان. زیبا و فریبا و دلربا.
وقتی به چهره‌ی تک‌تک آن گُل‌ها مکث و درنگ می‌کنی
هر کدام‌شان آن حیوانات صحرای کنیا
 و رودزیا را می‌مانند که دس‌بِراز
 (=بلندشدن روی دو پا) می‌شوند و دشمن را می‌پایند
و وقتی حسِّ تهدید و خطر کردند
به سرعت باد به پناه لانه می‌خیزند. بگذرم.
Notes ۱
پست شده در جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۸۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

لاب، شاید لاپ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقه‌ی شما به واژگان داراب‌کلا برای من ارزش دارد؛ هم افزوده‌هایی که همواره بر دامنه‌ی لغات می‌نویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۸۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

لاب، شاید لاپ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لاب، شاید لاپ

 به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقه‌ی شما به واژگان داراب‌کلا برای من ارزش دارد؛ هم افزوده‌هایی که همواره بر دامنه‌ی لغات می‌نویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقه‌ی شما به واژگان داراب‌کلا برای من ارزش دارد؛ هم افزوده‌هایی که همواره بر دامنه‌ی لغات می‌نویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
لاب، شاید لاپ

لاب، شاید لاپ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لاب، شاید لاپ

 به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقه‌ی شما به واژگان داراب‌کلا برای من ارزش دارد؛ هم افزوده‌هایی که همواره بر دامنه‌ی لغات می‌نویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.

 به قلم «یک دارابکلایی» :ذبا سلام. همانطور که در این پست اینجا گفتید کلمه «لاب» و یا شاید «لاپ» به معنی شکاف و پاره شدن یا پاره کردن باشد. با توجه به خود کلمه و کاربرد آن، به نظر می رسد این کلمه «لاپ» و یا «لاپه» به معنی دو نیم باشد مانند بعضی از حبوبات مثل لپه و یا باقلا. مثلا می گویند «س ره لاپه هاکن» یعنی «سیب را دو نیم کن» و یا این که «کتل ر تور جه لاپه هاکارده» یعنی « کنده را با تبر دو نیم کرد». استفاده از این کلمه در دو جای دیگر هم برایم جالب است: یکی وقتی زمین مثلا شالیزار از بی آبی قاچ می خورد می گویند زمین «لاپ» بیه. دوم، خیلی اوقات که پدرم پیش گاوها می رفت و می آمد، مخصوصا تابستان، می گفت شما آنها را آب ندادید و برای اغراق می گفت «گوها گش لاپ دکددیه»!!

 

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام جناب «یک دارابکلایی». هم علاقه‌ی شما به واژگان داراب‌کلا برای من ارزش دارد؛ هم افزوده‌هایی که همواره بر دامنه‌ی لغات می‌نویسی و هم مثالی از پدرت یا بزرگان اطرافت به میان می آوری. ممنونم. در پایان؛ جناب یک دارابکلایی کامنت شما در آن وبلاگم (فرهنگ لغت) نیز منتشر شد. درود.

Notes ۱
پست شده در جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۶:۴۰
مشخصات پست

حصر در شعب ابی طالب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حصر در شعب ابی طالب

متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجه‌ها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیمان‌نامه‌ی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنی‌هاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنی‌هاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کم­‌کم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)

 

چند تن از مکیان در تهیه غذا به بنی هاشم مساعدت می‌کردند از آن جمله (ابوالبخزی و ابوالعباس بن‌ربیع و حکم بن هشام) (سیره الحلبیه، ج ۱، ص ۳۴۲) ضمن آنکه ماه‌های حرام امنیت و امکان خرید و فروش وجود داشت (مناقب، ج ۱، ص ۶۵) ولی با وجود این محدودیت اقتصادی چنان شدید بود که چاره‌ای جز خوردن پوست درخت نداشتند (السیره الحلبیه، ج ۱، ص۳۳۷) مسلمانان این فشارها را تحمل می‌کردند زیرا در شعب بهتر می‌توانستند جان پیامبر را حفظ کنند.
 
 
محرومیت‌ها و رنج‌ها باعث شد که اتحاد بنی‌هاشم بر ضد اشراف مکه بیشتر شود و ستمگری‌های آنان را بیشتر نشان داد حصر در شعب ابوطالب سه سال طول کشید (الطبقات الکبری، ج ۱۰ ص ۲۱) و پیامبر فرصت بیشتری پیدا کرد که به تبلیغ و ارشاد مسلمان و دعوت مشرکین محصور در شعب بپردازد. قریش نسنجیده این فرصت را فراهم کرد و مسلمانان برای مقاومت آماده‌تر شدند و مسلمانان با روح بزرگ پیامبر (ص) بهتر آشنا شدند و به نیروی ایمان در آفرینش انسان مومن و صبور پی برده و الگو گرفتند بدون آنکه پاداش مادی دنیوی دریافت کنند.
 
سرانجام پیمان‌نامه را موریانه خورد و فقط «بسمک اللهم» باقیماند. ضمن آن که بسیاری از مخالفین فهمیدند محصور کردن بنی هاشم کاملاً به ضرر آنها بوده است از طرف دیگر طرفداران نقض پیمان‌نامه وقتی زمینه را مطلوب دیدند مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فراخواندند. تاریخ ترک شعب را نیمه رجب سال دهم هجری نوشته‌اند. (همان، ج ۱۰ ،ص ۲۱۰)
 
رحلت خدیجه (س) در سال دهم هجری (در شعب ابوطالب) اتفاق افتاد. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۶) و مرگ خدیجه را بین ۳ تا ۵۵ روز بعد از مرگ ابوطالب اعلام کرده‌اند. (همان، ج ۱، ص4 ۴۰۴) از دست دادن دو یاور نیرومند و با نفوذ برای پیامبر بسیار دردناک بود و فشار مشرکین روز به روز شدت گرفت. (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۶:۴۰
دنبال کننده

حصر در شعب ابی طالب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حصر در شعب ابی طالب

متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجه‌ها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیمان‌نامه‌ی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنی‌هاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنی‌هاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کم­‌کم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)

 

چند تن از مکیان در تهیه غذا به بنی هاشم مساعدت می‌کردند از آن جمله (ابوالبخزی و ابوالعباس بن‌ربیع و حکم بن هشام) (سیره الحلبیه، ج ۱، ص ۳۴۲) ضمن آنکه ماه‌های حرام امنیت و امکان خرید و فروش وجود داشت (مناقب، ج ۱، ص ۶۵) ولی با وجود این محدودیت اقتصادی چنان شدید بود که چاره‌ای جز خوردن پوست درخت نداشتند (السیره الحلبیه، ج ۱، ص۳۳۷) مسلمانان این فشارها را تحمل می‌کردند زیرا در شعب بهتر می‌توانستند جان پیامبر را حفظ کنند.
 
 
محرومیت‌ها و رنج‌ها باعث شد که اتحاد بنی‌هاشم بر ضد اشراف مکه بیشتر شود و ستمگری‌های آنان را بیشتر نشان داد حصر در شعب ابوطالب سه سال طول کشید (الطبقات الکبری، ج ۱۰ ص ۲۱) و پیامبر فرصت بیشتری پیدا کرد که به تبلیغ و ارشاد مسلمان و دعوت مشرکین محصور در شعب بپردازد. قریش نسنجیده این فرصت را فراهم کرد و مسلمانان برای مقاومت آماده‌تر شدند و مسلمانان با روح بزرگ پیامبر (ص) بهتر آشنا شدند و به نیروی ایمان در آفرینش انسان مومن و صبور پی برده و الگو گرفتند بدون آنکه پاداش مادی دنیوی دریافت کنند.
 
سرانجام پیمان‌نامه را موریانه خورد و فقط «بسمک اللهم» باقیماند. ضمن آن که بسیاری از مخالفین فهمیدند محصور کردن بنی هاشم کاملاً به ضرر آنها بوده است از طرف دیگر طرفداران نقض پیمان‌نامه وقتی زمینه را مطلوب دیدند مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فراخواندند. تاریخ ترک شعب را نیمه رجب سال دهم هجری نوشته‌اند. (همان، ج ۱۰ ،ص ۲۱۰)
 
رحلت خدیجه (س) در سال دهم هجری (در شعب ابوطالب) اتفاق افتاد. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۶) و مرگ خدیجه را بین ۳ تا ۵۵ روز بعد از مرگ ابوطالب اعلام کرده‌اند. (همان، ج ۱، ص4 ۴۰۴) از دست دادن دو یاور نیرومند و با نفوذ برای پیامبر بسیار دردناک بود و فشار مشرکین روز به روز شدت گرفت. (منبع)
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجه‌ها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیمان‌نامه‌ی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنی‌هاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنی‌هاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کم­‌کم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)

 

چند تن از مکیان در تهیه غذا به بنی هاشم مساعدت می‌کردند از آن جمله (ابوالبخزی و ابوالعباس بن‌ربیع و حکم بن هشام) (سیره الحلبیه، ج ۱، ص ۳۴۲) ضمن آنکه ماه‌های حرام امنیت و امکان خرید و فروش وجود داشت (مناقب، ج ۱، ص ۶۵) ولی با وجود این محدودیت اقتصادی چنان شدید بود که چاره‌ای جز خوردن پوست درخت نداشتند (السیره الحلبیه، ج ۱، ص۳۳۷) مسلمانان این فشارها را تحمل می‌کردند زیرا در شعب بهتر می‌توانستند جان پیامبر را حفظ کنند.
 
 
محرومیت‌ها و رنج‌ها باعث شد که اتحاد بنی‌هاشم بر ضد اشراف مکه بیشتر شود و ستمگری‌های آنان را بیشتر نشان داد حصر در شعب ابوطالب سه سال طول کشید (الطبقات الکبری، ج ۱۰ ص ۲۱) و پیامبر فرصت بیشتری پیدا کرد که به تبلیغ و ارشاد مسلمان و دعوت مشرکین محصور در شعب بپردازد. قریش نسنجیده این فرصت را فراهم کرد و مسلمانان برای مقاومت آماده‌تر شدند و مسلمانان با روح بزرگ پیامبر (ص) بهتر آشنا شدند و به نیروی ایمان در آفرینش انسان مومن و صبور پی برده و الگو گرفتند بدون آنکه پاداش مادی دنیوی دریافت کنند.
 
سرانجام پیمان‌نامه را موریانه خورد و فقط «بسمک اللهم» باقیماند. ضمن آن که بسیاری از مخالفین فهمیدند محصور کردن بنی هاشم کاملاً به ضرر آنها بوده است از طرف دیگر طرفداران نقض پیمان‌نامه وقتی زمینه را مطلوب دیدند مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فراخواندند. تاریخ ترک شعب را نیمه رجب سال دهم هجری نوشته‌اند. (همان، ج ۱۰ ،ص ۲۱۰)
 
رحلت خدیجه (س) در سال دهم هجری (در شعب ابوطالب) اتفاق افتاد. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۶) و مرگ خدیجه را بین ۳ تا ۵۵ روز بعد از مرگ ابوطالب اعلام کرده‌اند. (همان، ج ۱، ص4 ۴۰۴) از دست دادن دو یاور نیرومند و با نفوذ برای پیامبر بسیار دردناک بود و فشار مشرکین روز به روز شدت گرفت. (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
حصر در شعب ابی طالب

حصر در شعب ابی طالب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حصر در شعب ابی طالب

متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجه‌ها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیمان‌نامه‌ی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنی‌هاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنی‌هاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کم­‌کم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)

 

چند تن از مکیان در تهیه غذا به بنی هاشم مساعدت می‌کردند از آن جمله (ابوالبخزی و ابوالعباس بن‌ربیع و حکم بن هشام) (سیره الحلبیه، ج ۱، ص ۳۴۲) ضمن آنکه ماه‌های حرام امنیت و امکان خرید و فروش وجود داشت (مناقب، ج ۱، ص ۶۵) ولی با وجود این محدودیت اقتصادی چنان شدید بود که چاره‌ای جز خوردن پوست درخت نداشتند (السیره الحلبیه، ج ۱، ص۳۳۷) مسلمانان این فشارها را تحمل می‌کردند زیرا در شعب بهتر می‌توانستند جان پیامبر را حفظ کنند.
 
 
محرومیت‌ها و رنج‌ها باعث شد که اتحاد بنی‌هاشم بر ضد اشراف مکه بیشتر شود و ستمگری‌های آنان را بیشتر نشان داد حصر در شعب ابوطالب سه سال طول کشید (الطبقات الکبری، ج ۱۰ ص ۲۱) و پیامبر فرصت بیشتری پیدا کرد که به تبلیغ و ارشاد مسلمان و دعوت مشرکین محصور در شعب بپردازد. قریش نسنجیده این فرصت را فراهم کرد و مسلمانان برای مقاومت آماده‌تر شدند و مسلمانان با روح بزرگ پیامبر (ص) بهتر آشنا شدند و به نیروی ایمان در آفرینش انسان مومن و صبور پی برده و الگو گرفتند بدون آنکه پاداش مادی دنیوی دریافت کنند.
 
سرانجام پیمان‌نامه را موریانه خورد و فقط «بسمک اللهم» باقیماند. ضمن آن که بسیاری از مخالفین فهمیدند محصور کردن بنی هاشم کاملاً به ضرر آنها بوده است از طرف دیگر طرفداران نقض پیمان‌نامه وقتی زمینه را مطلوب دیدند مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فراخواندند. تاریخ ترک شعب را نیمه رجب سال دهم هجری نوشته‌اند. (همان، ج ۱۰ ،ص ۲۱۰)
 
رحلت خدیجه (س) در سال دهم هجری (در شعب ابوطالب) اتفاق افتاد. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۶) و مرگ خدیجه را بین ۳ تا ۵۵ روز بعد از مرگ ابوطالب اعلام کرده‌اند. (همان، ج ۱، ص4 ۴۰۴) از دست دادن دو یاور نیرومند و با نفوذ برای پیامبر بسیار دردناک بود و فشار مشرکین روز به روز شدت گرفت. (منبع)

متن نقلی : حصر در شعب ابی طالب. مشرکین که نتوانستند با فشارها و شکنجه‌ها و... حضرت محمد (ص) را از دعوت به اسلام باز دارند به فکر تحمیل فشار اقتصادی افتادند و پیمان‌نامه‌ی ترک معاملات و مراودات اقتصادی و اجتماعی با بنی‌هاشم و بنی مطلب را نوشتند که بر اساس آن تا وقتی که بنی‌هاشم محمد (ص) را برای قتل به مشرکین وانگذارند حق معامله با ایشان را ندارند، به اتخاذ این رویه در شب اول سال هفتم بعثت (الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹) بنی هاشم و بنی مطلب را چه مسلمان و غیرمسلمان در شعب محصور کردند. کم­‌کم زندگی در شعب سخت شد و تمام ثروت خدیجه صرف نیازهای محصورین در شعب شد. (تاریخ یعقوبی، ج ، ص ۳۸۹)

 

چند تن از مکیان در تهیه غذا به بنی هاشم مساعدت می‌کردند از آن جمله (ابوالبخزی و ابوالعباس بن‌ربیع و حکم بن هشام) (سیره الحلبیه، ج ۱، ص ۳۴۲) ضمن آنکه ماه‌های حرام امنیت و امکان خرید و فروش وجود داشت (مناقب، ج ۱، ص ۶۵) ولی با وجود این محدودیت اقتصادی چنان شدید بود که چاره‌ای جز خوردن پوست درخت نداشتند (السیره الحلبیه، ج ۱، ص۳۳۷) مسلمانان این فشارها را تحمل می‌کردند زیرا در شعب بهتر می‌توانستند جان پیامبر را حفظ کنند.
 
 
محرومیت‌ها و رنج‌ها باعث شد که اتحاد بنی‌هاشم بر ضد اشراف مکه بیشتر شود و ستمگری‌های آنان را بیشتر نشان داد حصر در شعب ابوطالب سه سال طول کشید (الطبقات الکبری، ج ۱۰ ص ۲۱) و پیامبر فرصت بیشتری پیدا کرد که به تبلیغ و ارشاد مسلمان و دعوت مشرکین محصور در شعب بپردازد. قریش نسنجیده این فرصت را فراهم کرد و مسلمانان برای مقاومت آماده‌تر شدند و مسلمانان با روح بزرگ پیامبر (ص) بهتر آشنا شدند و به نیروی ایمان در آفرینش انسان مومن و صبور پی برده و الگو گرفتند بدون آنکه پاداش مادی دنیوی دریافت کنند.
 
سرانجام پیمان‌نامه را موریانه خورد و فقط «بسمک اللهم» باقیماند. ضمن آن که بسیاری از مخالفین فهمیدند محصور کردن بنی هاشم کاملاً به ضرر آنها بوده است از طرف دیگر طرفداران نقض پیمان‌نامه وقتی زمینه را مطلوب دیدند مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی هاشم را به ترک آنجا فراخواندند. تاریخ ترک شعب را نیمه رجب سال دهم هجری نوشته‌اند. (همان، ج ۱۰ ،ص ۲۱۰)
 
رحلت خدیجه (س) در سال دهم هجری (در شعب ابوطالب) اتفاق افتاد. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۶) و مرگ خدیجه را بین ۳ تا ۵۵ روز بعد از مرگ ابوطالب اعلام کرده‌اند. (همان، ج ۱، ص4 ۴۰۴) از دست دادن دو یاور نیرومند و با نفوذ برای پیامبر بسیار دردناک بود و فشار مشرکین روز به روز شدت گرفت. (منبع)
Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۲۷
ساعت پست : ۰۷:۲۸
مشخصات پست

ویژگی‌های آقای سیستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ویژگی‌های آقای سیستانی

متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۲۷
ساعت پست : ۰۷:۲۸
دنبال کننده

ویژگی‌های آقای سیستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ویژگی‌های آقای سیستانی

متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

 

پاسخ: «...مرجعیت اعلا بارها کوشیده است تا با بهره‌گیری از قدرت روحانی خود، گاه با ارائه راه‌حل‌های سیاسی و گاه همانند آنچه در بحران  آگوست ۲۰۰۴ نجف اشرف رخ داد، با دخالت مستقیم، بحران‌های امنیتی را در مناطق مختلف فرو بنشاند... مرجعیت اعلا از رهگذر خطبه‌ها و مطالبات و موضع‌گیری‌های خویش، با خواست همگانی ملت برای اجرای اصلاحات و مبارزه با فساد مالی و اداری، همسو شده و بر این باور است که دخالت وی، در ریشه‌کن کردن بحران‌های سخت یا کاستن از شدت آن‌ها تأثیر نمایانی دارد... وانگهی، شیوه مرجعیت این نیست که مواضع علنی وی با واقعیت‌ها در تضاد باشد.

 

درآمد مالی مرجعیت از چه محلی تأمین می‌شود و تأثیر واقعی آن چقدر است و مورد مصرف آن چیست؟ آیا درآمدهای عتبات عالیات در عراق در اختیار مرجعیت است و ایشان در آن تصرف می‌کنند؟

 

پاسخ: از نظر تاریخی روشن است که وجوه شرعی اعم از خمس و زکات، و دیگر خیرات و مبرّاتی که مؤمنان پرداخت می‌کنند، درآمد مالی مرجعیت را تأمین می‌کند. این مسأله قطعاً تأثیر نمایانی در امر مرجعیت دارد و بیش از هر چیز در حفظ استقلال نهاد دینی تشیع از قدرت‌های حاکم در طول تاریخ جلوه می‌یابد؛... حضرت آیت‌الله سیستانی دام ظله از آغاز ورود به عرصه مرجعیت، به همه مقلدان عراقی‌اش اجازه داده است که وجوه شرعی خود را مستقیماً و بدون مراجعه به ایشان، به فقرا بپردازند. این فتوا پیامدهای مهم و خجسته‌ای در میان ملت عراق داشته است. وانگهی، معظم‌له خود را ملزم می‌دانند که همه اموالی که از عراقی‌ها به ایشان می‌رسد در خود عراق هزینه شود...

 

آقای سیستانی

آیت الله سیستانی

 

ویژگی‌های رفتاریِ آیت‌الله سیستانی چیست؟

 

پاسخ: برای تبیین برخی از ویژگی‌های مرجعیت اعلا می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف) مرجعیت اعلا در جزئیات امور سیاسی دخالت نمی‌کند، بلکه زمینه را برای کنش نیروهای سیاسی باز می‌گذارد و تنها در امور سرنوشت‌سازی که نیروهای سیاسی در تعامل با آن‌ها یا حل‌وفصل بنیادیِ آن‌ها ناتوان مانده‌اند، وارد عرصه می‌شود.

 

ب) مرجعیت به همزیستی مسالمت‌آمیز میان پیروان مذاهب اسلامی اعم از سنی و شیعه میان خود و با پیروان ادیان دیگر باور دارد و با رفتار عملی خویش و به دور از ظاهرسازی‌های بی‌فایده، این امر را استواری بخشیده است تا فرهنگ همزیستی و احترام متقابل را نهادینه کند.

 

ج) مرجعیت بر احترام به نهادهای برآمده از خواست مردم تأکید دارد و برای شکل‌گیری کشوری با حاکمیت آزاد و مستقل، هیچ چیزی را جایگزین آن‌ها نمی‌داند. این امر بر همه بخش‌های نظامی، امنیتی، سیاسی، اداری، اجتماعی و دیگر نهادها صدق می‌کند.

 

د) مرجعیت به ضرورت درآمیختن شیعیان با کشوری که در آن زیست می‌کنند ایمان دارد و اداره امور هر کشور را به اهل حل و عقد همان کشور واگذار می‌کند و جز در مواردی که از وی خواسته شود و بداند که موضع‌گیری او پیامد سودمندی دارد، آن هم تنها مطابق با شرایط و اطلاعات موجود، در امور آنان دخالتی ندارد.

 

هـ) مرجعیت رویدادهای منطقه‌ای و اقلیمی و بین‌المللی را به‌دقت زیر نظر دارد؛ و گاه بی آن‌که از حوادث به دور باشد، سکوت اختیار می‌کند؛ و برای همین است که وقتی سخن می‌گوید باقدرت و در زمان و مکان مقتضی حرف می‌زند تا موازنه‌ای را دیگرگون کند یا نقشه‌ای را بر هم زند یا واقعیتی را که مصلحت کشور و ملت را در آن می‌داند به کرسی بنشاند، نمونه‌های این امر بسیار است.

 

آیا خطبه دوم نمازجمعه که توسط شیخ مهدی کربلائی و سید احمد صافی در صحن حرم امام حسین خوانده می‌شود، در نجف به نگارش در می‌آید و به دست آن‌ها می‌رسد، یا نگاشته خود آن‌ها است؟

 

پاسخ: بخشی از آن در دفتر حضرت آیت‌الله در نجف اشرف و با راهنمایی و ملاحظه شخص ایشان آماده می‌گردد و متن آن در خطبه خوانده می‌شود، بخشی دیگر نگارش خود آقایان شیخ کربلائی و سید صافی است و پیش از ایراد خطبه، تنها برخی از دستکاری‌های ضروری در آن صورت می‌گیرد، و بخش دیگر آن چیزی است که از سوی آن دو بزرگوار فی‌البداهه و در ضمن عناوین کلی که در دفتر حضرت آیت‌الله (دام ظله) هماهنگ شده است، بیان می‌گردد...

 

آیا مرجعیت دینی بر پروژه‌های عتبات عالیات عراق و فعالیت‌های سرمایه‌گذاری آن نظارتی دارد؟

 

پاسخ: عتبات مقدسه در عراق بر اساس قانون شماره ۱۹ اداره عتبات مقدسه و مزارات شریفه شیعه مورخ سال ۲۰۰۵ که به تاریخ ۲۶/۱۲/۲۰۰۵ در مجلس نمایندگان به تصویب رسیده است، اداره می‌شود.

 

آیا آقای عادل عبدالمهدی نامزد مورد نظر مرجعیت برای پست نخست‌وزیری بود؟

 

وی نامزد مورد نظر مرجعیت اعلا برای نخست‌وزیری نبود، بلکه نامزد دو فراکسیون بزرگ بود که چون با استقبال ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی روبه‌رو شد، مرجعیت اعتراضی نداشت، اما به طرف‌های ذیصلاح اطلاع داد که علی رغم آگاهی از انبوه مشکلات به ارث مانده از دولت‌های پیشین، دولت جدید را تنها در صورتی تأیید خواهد کرد که نشانه‌های موفقیت در کار وی را مشاهده کند.

می‌دانیم که روش مرجعیت اعلا از آغاز ورود به عرصه سیاسی عراق، بر پایه عدم دخالت در انتصاب یا پیشنهاد گزینش مسئولان اجرایی ـ تا چه رسد به پست‌های بالا ـ بوده است و تنها در دو مورد آن هم بر حسب قانون نظر مرجع اعلا خواسته می‌شود: رئیس دیوان وقف شیعی و تولیت‌های عتبات مقدسه.

 

حضرت آیت‌الله سیستانی چه زمانی در خانه خود را به روی سیاستمداران عراقی خواهد گشود؟

 

پاسخ: حضرت ایت‌الله سیستانی از حدود سال ۲۰۱۱ بدین سو به دلایلی که نزد نیروهای سیاسی روشن است، در خانه خود را به روی سیاستمداران بسته، و اگر آن موانع برطرف شود، این در باز خواهد شد. مرجعیت اعلا چشم‌انتظار تغییر آشکار در رفتار کسانی که قدرت را در دست دارند، پیشرفت چشمگیر در پرونده‌های مبارزه با فساد، بهبود خدمات عمومی، کاهش گرفتاری‌های مردم، و دیگر اموری است که بارها بدان اشاره فرموده است. مرجعیت منتظر مشاهده نشانه‌های موفقیت در این پرونده‌ها است تا هر چیزی در جای خود قرار گیرد.

 

برخی از عراقی‌ها و دیگرانی که با آیت‌الله سیستانی دیدار می‌کنند در رسانه‌ها یا شبکه‌های اجتماعی مطالبی را با ادعای این‌که سخن حضرت آیت‌الله است منتشر می‌کنند، از چه راهی می‌توان به سخنانی از این قبیل اعتماد کرد؟

 

پاسخ: جز به آنچه درستی آن از طرف دفتر حضرت آیت‌الله تأیید شده و در سایت رسمی اینترنتی انتشار یافته است، هیچ اعتمادی نیست. مواردی که برخی افراد نکاتی را از سر اشتباه در برداشت یا خطای در دریافت یا به دلیل اهداف مشخص و غرض‌ورزی به معظم‌له نسبت داده‌اند که ایشان اصلاً آن را به زبان نیاورده‌اند، کم نیست.

 

با عمر طولانی حضرت آیت‌الله سیستانی، آینده مرجعیت دینی را چگونه می‌بینید؟ آیا دفتر ایشان در این زمینه نقشی دارد؟ آیا انتظار دارید که روش سیاسی ایشان با مرجعیت آینده در عراق استمرار داشته باشد؟

 

پاسخ: مرجعیت‌های بزرگ در تاریخ شیعه جز با پشتیبانی و حمایت فراگیر طیف گسترده‌ای از علما و فضلا حوزه‌های علمیه و شهرهای شیعه‌نشین در نقاط مختلف جهان شکل نگرفته است و اعتقاد دارم که در این مورد، آینده هیچ تفاوتی با گذشته نخواهد داشت. پیش‌بینی اوضاع آینده از توان من بیرون است، ولی قطعاً روش حضرت آیت‌الله (دام ظله) که دفتر ایشان در نجف آن را پی می‌گیرد، به‌کلی با نگاه خانوادگی به نهاد مرجعیت پس از غیبت شخص اول (اطال الله عمره) فاصله دارد و بر این باور است که تداوم اقتدار و تأٌثیرگذاری مرجعیت شیعی، وامدار دور نگه داشتن آن از شبهه موروثی بودن است. این سخن جدای از شایستگی‌های علمی و مدیریتی افراد منتسب به این خاندان مطرح می‌شود.

 

اما تعامل مرجعیت آینده با مسائل عراق بر پایه روش حضرت آیت‌الله، امری است که تا اندازه زیادی انتظار آن می‌رود؛ چرا که ایشان پایه‌های روشی از برخورد با امور سیاسی و اجتماعی را بنیان نهاده است که با استقبال گسترده‌ای که در میان لایه‌های مختلف ملت عراق و به‌ویژه نخبگان فکری و فرهنگی و سیاسی کشور از آن به عمل آمده، به‌سختی می‌توان از آن عبور کرد. (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ویژگی‌های آقای سیستانی

ویژگی‌های آقای سیستانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ویژگی‌های آقای سیستانی

متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

متن نقلی: توضیح دامنه: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان که در زیر خلاصۀ آن با آرایۀ دامنه درج می گردد:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

 

پاسخ: «...مرجعیت اعلا بارها کوشیده است تا با بهره‌گیری از قدرت روحانی خود، گاه با ارائه راه‌حل‌های سیاسی و گاه همانند آنچه در بحران  آگوست ۲۰۰۴ نجف اشرف رخ داد، با دخالت مستقیم، بحران‌های امنیتی را در مناطق مختلف فرو بنشاند... مرجعیت اعلا از رهگذر خطبه‌ها و مطالبات و موضع‌گیری‌های خویش، با خواست همگانی ملت برای اجرای اصلاحات و مبارزه با فساد مالی و اداری، همسو شده و بر این باور است که دخالت وی، در ریشه‌کن کردن بحران‌های سخت یا کاستن از شدت آن‌ها تأثیر نمایانی دارد... وانگهی، شیوه مرجعیت این نیست که مواضع علنی وی با واقعیت‌ها در تضاد باشد.

 

درآمد مالی مرجعیت از چه محلی تأمین می‌شود و تأثیر واقعی آن چقدر است و مورد مصرف آن چیست؟ آیا درآمدهای عتبات عالیات در عراق در اختیار مرجعیت است و ایشان در آن تصرف می‌کنند؟

 

پاسخ: از نظر تاریخی روشن است که وجوه شرعی اعم از خمس و زکات، و دیگر خیرات و مبرّاتی که مؤمنان پرداخت می‌کنند، درآمد مالی مرجعیت را تأمین می‌کند. این مسأله قطعاً تأثیر نمایانی در امر مرجعیت دارد و بیش از هر چیز در حفظ استقلال نهاد دینی تشیع از قدرت‌های حاکم در طول تاریخ جلوه می‌یابد؛... حضرت آیت‌الله سیستانی دام ظله از آغاز ورود به عرصه مرجعیت، به همه مقلدان عراقی‌اش اجازه داده است که وجوه شرعی خود را مستقیماً و بدون مراجعه به ایشان، به فقرا بپردازند. این فتوا پیامدهای مهم و خجسته‌ای در میان ملت عراق داشته است. وانگهی، معظم‌له خود را ملزم می‌دانند که همه اموالی که از عراقی‌ها به ایشان می‌رسد در خود عراق هزینه شود...

 

آقای سیستانی

آیت الله سیستانی

 

ویژگی‌های رفتاریِ آیت‌الله سیستانی چیست؟

 

پاسخ: برای تبیین برخی از ویژگی‌های مرجعیت اعلا می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف) مرجعیت اعلا در جزئیات امور سیاسی دخالت نمی‌کند، بلکه زمینه را برای کنش نیروهای سیاسی باز می‌گذارد و تنها در امور سرنوشت‌سازی که نیروهای سیاسی در تعامل با آن‌ها یا حل‌وفصل بنیادیِ آن‌ها ناتوان مانده‌اند، وارد عرصه می‌شود.

 

ب) مرجعیت به همزیستی مسالمت‌آمیز میان پیروان مذاهب اسلامی اعم از سنی و شیعه میان خود و با پیروان ادیان دیگر باور دارد و با رفتار عملی خویش و به دور از ظاهرسازی‌های بی‌فایده، این امر را استواری بخشیده است تا فرهنگ همزیستی و احترام متقابل را نهادینه کند.

 

ج) مرجعیت بر احترام به نهادهای برآمده از خواست مردم تأکید دارد و برای شکل‌گیری کشوری با حاکمیت آزاد و مستقل، هیچ چیزی را جایگزین آن‌ها نمی‌داند. این امر بر همه بخش‌های نظامی، امنیتی، سیاسی، اداری، اجتماعی و دیگر نهادها صدق می‌کند.

 

د) مرجعیت به ضرورت درآمیختن شیعیان با کشوری که در آن زیست می‌کنند ایمان دارد و اداره امور هر کشور را به اهل حل و عقد همان کشور واگذار می‌کند و جز در مواردی که از وی خواسته شود و بداند که موضع‌گیری او پیامد سودمندی دارد، آن هم تنها مطابق با شرایط و اطلاعات موجود، در امور آنان دخالتی ندارد.

 

هـ) مرجعیت رویدادهای منطقه‌ای و اقلیمی و بین‌المللی را به‌دقت زیر نظر دارد؛ و گاه بی آن‌که از حوادث به دور باشد، سکوت اختیار می‌کند؛ و برای همین است که وقتی سخن می‌گوید باقدرت و در زمان و مکان مقتضی حرف می‌زند تا موازنه‌ای را دیگرگون کند یا نقشه‌ای را بر هم زند یا واقعیتی را که مصلحت کشور و ملت را در آن می‌داند به کرسی بنشاند، نمونه‌های این امر بسیار است.

 

آیا خطبه دوم نمازجمعه که توسط شیخ مهدی کربلائی و سید احمد صافی در صحن حرم امام حسین خوانده می‌شود، در نجف به نگارش در می‌آید و به دست آن‌ها می‌رسد، یا نگاشته خود آن‌ها است؟

 

پاسخ: بخشی از آن در دفتر حضرت آیت‌الله در نجف اشرف و با راهنمایی و ملاحظه شخص ایشان آماده می‌گردد و متن آن در خطبه خوانده می‌شود، بخشی دیگر نگارش خود آقایان شیخ کربلائی و سید صافی است و پیش از ایراد خطبه، تنها برخی از دستکاری‌های ضروری در آن صورت می‌گیرد، و بخش دیگر آن چیزی است که از سوی آن دو بزرگوار فی‌البداهه و در ضمن عناوین کلی که در دفتر حضرت آیت‌الله (دام ظله) هماهنگ شده است، بیان می‌گردد...

 

آیا مرجعیت دینی بر پروژه‌های عتبات عالیات عراق و فعالیت‌های سرمایه‌گذاری آن نظارتی دارد؟

 

پاسخ: عتبات مقدسه در عراق بر اساس قانون شماره ۱۹ اداره عتبات مقدسه و مزارات شریفه شیعه مورخ سال ۲۰۰۵ که به تاریخ ۲۶/۱۲/۲۰۰۵ در مجلس نمایندگان به تصویب رسیده است، اداره می‌شود.

 

آیا آقای عادل عبدالمهدی نامزد مورد نظر مرجعیت برای پست نخست‌وزیری بود؟

 

وی نامزد مورد نظر مرجعیت اعلا برای نخست‌وزیری نبود، بلکه نامزد دو فراکسیون بزرگ بود که چون با استقبال ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی روبه‌رو شد، مرجعیت اعتراضی نداشت، اما به طرف‌های ذیصلاح اطلاع داد که علی رغم آگاهی از انبوه مشکلات به ارث مانده از دولت‌های پیشین، دولت جدید را تنها در صورتی تأیید خواهد کرد که نشانه‌های موفقیت در کار وی را مشاهده کند.

می‌دانیم که روش مرجعیت اعلا از آغاز ورود به عرصه سیاسی عراق، بر پایه عدم دخالت در انتصاب یا پیشنهاد گزینش مسئولان اجرایی ـ تا چه رسد به پست‌های بالا ـ بوده است و تنها در دو مورد آن هم بر حسب قانون نظر مرجع اعلا خواسته می‌شود: رئیس دیوان وقف شیعی و تولیت‌های عتبات مقدسه.

 

حضرت آیت‌الله سیستانی چه زمانی در خانه خود را به روی سیاستمداران عراقی خواهد گشود؟

 

پاسخ: حضرت ایت‌الله سیستانی از حدود سال ۲۰۱۱ بدین سو به دلایلی که نزد نیروهای سیاسی روشن است، در خانه خود را به روی سیاستمداران بسته، و اگر آن موانع برطرف شود، این در باز خواهد شد. مرجعیت اعلا چشم‌انتظار تغییر آشکار در رفتار کسانی که قدرت را در دست دارند، پیشرفت چشمگیر در پرونده‌های مبارزه با فساد، بهبود خدمات عمومی، کاهش گرفتاری‌های مردم، و دیگر اموری است که بارها بدان اشاره فرموده است. مرجعیت منتظر مشاهده نشانه‌های موفقیت در این پرونده‌ها است تا هر چیزی در جای خود قرار گیرد.

 

برخی از عراقی‌ها و دیگرانی که با آیت‌الله سیستانی دیدار می‌کنند در رسانه‌ها یا شبکه‌های اجتماعی مطالبی را با ادعای این‌که سخن حضرت آیت‌الله است منتشر می‌کنند، از چه راهی می‌توان به سخنانی از این قبیل اعتماد کرد؟

 

پاسخ: جز به آنچه درستی آن از طرف دفتر حضرت آیت‌الله تأیید شده و در سایت رسمی اینترنتی انتشار یافته است، هیچ اعتمادی نیست. مواردی که برخی افراد نکاتی را از سر اشتباه در برداشت یا خطای در دریافت یا به دلیل اهداف مشخص و غرض‌ورزی به معظم‌له نسبت داده‌اند که ایشان اصلاً آن را به زبان نیاورده‌اند، کم نیست.

 

با عمر طولانی حضرت آیت‌الله سیستانی، آینده مرجعیت دینی را چگونه می‌بینید؟ آیا دفتر ایشان در این زمینه نقشی دارد؟ آیا انتظار دارید که روش سیاسی ایشان با مرجعیت آینده در عراق استمرار داشته باشد؟

 

پاسخ: مرجعیت‌های بزرگ در تاریخ شیعه جز با پشتیبانی و حمایت فراگیر طیف گسترده‌ای از علما و فضلا حوزه‌های علمیه و شهرهای شیعه‌نشین در نقاط مختلف جهان شکل نگرفته است و اعتقاد دارم که در این مورد، آینده هیچ تفاوتی با گذشته نخواهد داشت. پیش‌بینی اوضاع آینده از توان من بیرون است، ولی قطعاً روش حضرت آیت‌الله (دام ظله) که دفتر ایشان در نجف آن را پی می‌گیرد، به‌کلی با نگاه خانوادگی به نهاد مرجعیت پس از غیبت شخص اول (اطال الله عمره) فاصله دارد و بر این باور است که تداوم اقتدار و تأٌثیرگذاری مرجعیت شیعی، وامدار دور نگه داشتن آن از شبهه موروثی بودن است. این سخن جدای از شایستگی‌های علمی و مدیریتی افراد منتسب به این خاندان مطرح می‌شود.

 

اما تعامل مرجعیت آینده با مسائل عراق بر پایه روش حضرت آیت‌الله، امری است که تا اندازه زیادی انتظار آن می‌رود؛ چرا که ایشان پایه‌های روشی از برخورد با امور سیاسی و اجتماعی را بنیان نهاده است که با استقبال گسترده‌ای که در میان لایه‌های مختلف ملت عراق و به‌ویژه نخبگان فکری و فرهنگی و سیاسی کشور از آن به عمل آمده، به‌سختی می‌توان از آن عبور کرد. (منبع)

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۰
ساعت پست : ۰۷:۲۷
مشخصات پست

سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 
 
قاسم سلیمانی
سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه
در اتاق عملیات ضاحیه لبنان
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۰
ساعت پست : ۰۷:۲۷
دنبال کننده

سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه
 
 
قاسم سلیمانی
سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه
در اتاق عملیات ضاحیه لبنان
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 
 
قاسم سلیمانی
سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه
در اتاق عملیات ضاحیه لبنان
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه

سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سلیمانی، سیدحسن، شهید مغنیه
 
 
قاسم سلیمانی
سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه
در اتاق عملیات ضاحیه لبنان
 
 
قاسم سلیمانی
سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه
در اتاق عملیات ضاحیه لبنان
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۱۲
ساعت پست : ۰۸:۱۸
مشخصات پست

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
شعری از رهبری
 
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی
آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی
 
آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی
از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی
 
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۱۲
ساعت پست : ۰۸:۱۸
دنبال کننده

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
شعری از رهبری
 
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی
آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی
 
آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی
از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی
 
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شعری از رهبری
 
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی
آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی
 
آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی
از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی
 
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
شعری از رهبری
 
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی
آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی
 
آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی
از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی
 
شعری از رهبری
 
ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی
آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی
 
آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی
از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی
 
Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۴۱
ساعت پست : ۱۰:۴۳
مشخصات پست

گروه حمزه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گروه حمزه

از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. رجوع شود.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

اشاره: فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. ۴۶۷ صفحه‌.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۴۱
ساعت پست : ۱۰:۴۳
دنبال کننده

گروه حمزه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گروه حمزه

از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. رجوع شود.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

اشاره: فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. ۴۶۷ صفحه‌.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. رجوع شود.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

اشاره: فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. ۴۶۷ صفحه‌.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
گروه حمزه

گروه حمزه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گروه حمزه

از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. رجوع شود.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

اشاره: فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. ۴۶۷ صفحه‌.

از نوشته هایم در مدرسۀ فکرت. به قلم دامنه: به نام خدا. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند. آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت. یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برای اطلاعات بیشتر به صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. رجوع شود.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

اشاره: فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.عکس بالا: کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. ۴۶۷ صفحه‌.

Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۶۰
ساعت پست : ۰۸:۵۳
مشخصات پست

کتابلیگا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتابلیگا

به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:

لیگ بزرگ کتابخوانی

راهنمای ثبت نام و شرکت در لیگ
 
لطفا قبل از ثبت نام، نکات زیر را با دقت مطالعه فرمایید:
 
لیگ کتابخوانیِ «کتابلیگا»، دارای سه رده سنیِ 
«نوجوانان» (متولدین ۱۳۸۳ و بعد از آن)
«جوانان» (متولدین ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲) 
«بزرگسالان» (متولدین ۱۳۹۷ و قبل از آن) می‌باشد.
 
 
۲. افراد رده سنیِ پایین‌تر می‌توانند در رده سنی بالاتر شرکت کنند.
 
 
افراد شرکت کننده در لیگ، صرفا در قالب تیم و گروه با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و *امکان رقابت فردی در لیگ وجود ندارد.
 
۳. تعداد اعضا:
 
تعداد افراد هر تیم، حداقل ۳ و حداکثر ۷ذنفر می‌باشد.
 
۴. در هر گروه، یک نفر به عنوان سرگروه و باقی افراد، عضو گروه می‌باشند که می‌بایست اعضای گروه، هنگام ثبت نام، کد ملیسرگردوه را در فرم ثبت نام درج کنند.
 
۵ برای هر فرد فقط امکان شرکت در یک گروه وجود دارد.
 
۶. هر گروه فقط دارای یک رده سنی می‌باشد که مطابق *بالاترین رده سنیِ اعضای گروه* ثبت خواهد شد.
 
۷. بازه زمانی لیگ:
 
شروع لیگ، نیمه مهر ماه و پایان آن، نیمه اسفند می‌باشد.
 
۸. معرفی کتابها و آزمون ماهیانه:*
در هر ماه، برای هر رده سنی، یک کتاب معرفی می‌شود. مدت زمان مطالعه هر کتاب، حدود یک ماه (سی روز) می‌باشد و پس از پایان این مدت، از تمامی افراد شرکت کننده، آزمون به عمل می‌آید و معدل امتیاز افراد هر گروه، به عنوان امتیاز آن گروه در لیگ ثبت خواهد شد.
 
۹. قسمت شیرین جوایز:
در پایان هر ماه، جوایزی به قید قرعه به تیم‌های برتر هر رده سنی اهدا خواهد شد و در پایان لیگ نیز به تیم‌هایی که بالاترین امتیازات در مجموع ۵ ماه را کسب کرده باشند، جوایز نفیسی تعلق خواهد گرفت.
 
 
...
 
 
 
روند امتیازات ماهانه:
 
آزمون آبان ماه، شامل ۸ سؤال  و ۸  امتیاز، 
و آزمون آذر ماه دارای ۱۱ سؤال و ۱۱ امتیاز می‌باشد 
و این عدد، به صورت پلکانی تا اسفند ماه، به ۲۰ سؤال و ۲۰ امتیاز خواهد رسید تا گروه‌هایی که در ماه‌های اول، نتیجه مطلوب را به دست نیاورده‌اند، امکان رقابت با سایر گروه‌ها را داشته باشند و از گردونه رقابت حذف نشوند.
 
۱۱. نحوه برگزاری آزمون های ماهانه:
 
رگزاری آزمون، به صورت آنلاین خواهد بود. 
سؤالات آزمون، به صورت مجزا و یک به یک نمایش داده خواهد شد که در صورت پاسخ ندادن به یک سؤال و رفتن به سؤال بعد، امکان بازگشت به سؤال اول وجود نخواهد داشت.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۶۰
ساعت پست : ۰۸:۵۳
دنبال کننده

کتابلیگا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتابلیگا

به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:

لیگ بزرگ کتابخوانی

راهنمای ثبت نام و شرکت در لیگ
 
لطفا قبل از ثبت نام، نکات زیر را با دقت مطالعه فرمایید:
 
لیگ کتابخوانیِ «کتابلیگا»، دارای سه رده سنیِ 
«نوجوانان» (متولدین ۱۳۸۳ و بعد از آن)
«جوانان» (متولدین ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲) 
«بزرگسالان» (متولدین ۱۳۹۷ و قبل از آن) می‌باشد.
 
 
۲. افراد رده سنیِ پایین‌تر می‌توانند در رده سنی بالاتر شرکت کنند.
 
 
افراد شرکت کننده در لیگ، صرفا در قالب تیم و گروه با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و *امکان رقابت فردی در لیگ وجود ندارد.
 
۳. تعداد اعضا:
 
تعداد افراد هر تیم، حداقل ۳ و حداکثر ۷ذنفر می‌باشد.
 
۴. در هر گروه، یک نفر به عنوان سرگروه و باقی افراد، عضو گروه می‌باشند که می‌بایست اعضای گروه، هنگام ثبت نام، کد ملیسرگردوه را در فرم ثبت نام درج کنند.
 
۵ برای هر فرد فقط امکان شرکت در یک گروه وجود دارد.
 
۶. هر گروه فقط دارای یک رده سنی می‌باشد که مطابق *بالاترین رده سنیِ اعضای گروه* ثبت خواهد شد.
 
۷. بازه زمانی لیگ:
 
شروع لیگ، نیمه مهر ماه و پایان آن، نیمه اسفند می‌باشد.
 
۸. معرفی کتابها و آزمون ماهیانه:*
در هر ماه، برای هر رده سنی، یک کتاب معرفی می‌شود. مدت زمان مطالعه هر کتاب، حدود یک ماه (سی روز) می‌باشد و پس از پایان این مدت، از تمامی افراد شرکت کننده، آزمون به عمل می‌آید و معدل امتیاز افراد هر گروه، به عنوان امتیاز آن گروه در لیگ ثبت خواهد شد.
 
۹. قسمت شیرین جوایز:
در پایان هر ماه، جوایزی به قید قرعه به تیم‌های برتر هر رده سنی اهدا خواهد شد و در پایان لیگ نیز به تیم‌هایی که بالاترین امتیازات در مجموع ۵ ماه را کسب کرده باشند، جوایز نفیسی تعلق خواهد گرفت.
 
 
...
 
 
 
روند امتیازات ماهانه:
 
آزمون آبان ماه، شامل ۸ سؤال  و ۸  امتیاز، 
و آزمون آذر ماه دارای ۱۱ سؤال و ۱۱ امتیاز می‌باشد 
و این عدد، به صورت پلکانی تا اسفند ماه، به ۲۰ سؤال و ۲۰ امتیاز خواهد رسید تا گروه‌هایی که در ماه‌های اول، نتیجه مطلوب را به دست نیاورده‌اند، امکان رقابت با سایر گروه‌ها را داشته باشند و از گردونه رقابت حذف نشوند.
 
۱۱. نحوه برگزاری آزمون های ماهانه:
 
رگزاری آزمون، به صورت آنلاین خواهد بود. 
سؤالات آزمون، به صورت مجزا و یک به یک نمایش داده خواهد شد که در صورت پاسخ ندادن به یک سؤال و رفتن به سؤال بعد، امکان بازگشت به سؤال اول وجود نخواهد داشت.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:

لیگ بزرگ کتابخوانی

راهنمای ثبت نام و شرکت در لیگ
 
لطفا قبل از ثبت نام، نکات زیر را با دقت مطالعه فرمایید:
 
لیگ کتابخوانیِ «کتابلیگا»، دارای سه رده سنیِ 
«نوجوانان» (متولدین ۱۳۸۳ و بعد از آن)
«جوانان» (متولدین ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲) 
«بزرگسالان» (متولدین ۱۳۹۷ و قبل از آن) می‌باشد.
 
 
۲. افراد رده سنیِ پایین‌تر می‌توانند در رده سنی بالاتر شرکت کنند.
 
 
افراد شرکت کننده در لیگ، صرفا در قالب تیم و گروه با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و *امکان رقابت فردی در لیگ وجود ندارد.
 
۳. تعداد اعضا:
 
تعداد افراد هر تیم، حداقل ۳ و حداکثر ۷ذنفر می‌باشد.
 
۴. در هر گروه، یک نفر به عنوان سرگروه و باقی افراد، عضو گروه می‌باشند که می‌بایست اعضای گروه، هنگام ثبت نام، کد ملیسرگردوه را در فرم ثبت نام درج کنند.
 
۵ برای هر فرد فقط امکان شرکت در یک گروه وجود دارد.
 
۶. هر گروه فقط دارای یک رده سنی می‌باشد که مطابق *بالاترین رده سنیِ اعضای گروه* ثبت خواهد شد.
 
۷. بازه زمانی لیگ:
 
شروع لیگ، نیمه مهر ماه و پایان آن، نیمه اسفند می‌باشد.
 
۸. معرفی کتابها و آزمون ماهیانه:*
در هر ماه، برای هر رده سنی، یک کتاب معرفی می‌شود. مدت زمان مطالعه هر کتاب، حدود یک ماه (سی روز) می‌باشد و پس از پایان این مدت، از تمامی افراد شرکت کننده، آزمون به عمل می‌آید و معدل امتیاز افراد هر گروه، به عنوان امتیاز آن گروه در لیگ ثبت خواهد شد.
 
۹. قسمت شیرین جوایز:
در پایان هر ماه، جوایزی به قید قرعه به تیم‌های برتر هر رده سنی اهدا خواهد شد و در پایان لیگ نیز به تیم‌هایی که بالاترین امتیازات در مجموع ۵ ماه را کسب کرده باشند، جوایز نفیسی تعلق خواهد گرفت.
 
 
...
 
 
 
روند امتیازات ماهانه:
 
آزمون آبان ماه، شامل ۸ سؤال  و ۸  امتیاز، 
و آزمون آذر ماه دارای ۱۱ سؤال و ۱۱ امتیاز می‌باشد 
و این عدد، به صورت پلکانی تا اسفند ماه، به ۲۰ سؤال و ۲۰ امتیاز خواهد رسید تا گروه‌هایی که در ماه‌های اول، نتیجه مطلوب را به دست نیاورده‌اند، امکان رقابت با سایر گروه‌ها را داشته باشند و از گردونه رقابت حذف نشوند.
 
۱۱. نحوه برگزاری آزمون های ماهانه:
 
رگزاری آزمون، به صورت آنلاین خواهد بود. 
سؤالات آزمون، به صورت مجزا و یک به یک نمایش داده خواهد شد که در صورت پاسخ ندادن به یک سؤال و رفتن به سؤال بعد، امکان بازگشت به سؤال اول وجود نخواهد داشت.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
کتابلیگا

کتابلیگا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کتابلیگا

به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:

لیگ بزرگ کتابخوانی

راهنمای ثبت نام و شرکت در لیگ
 
لطفا قبل از ثبت نام، نکات زیر را با دقت مطالعه فرمایید:
 
لیگ کتابخوانیِ «کتابلیگا»، دارای سه رده سنیِ 
«نوجوانان» (متولدین ۱۳۸۳ و بعد از آن)
«جوانان» (متولدین ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲) 
«بزرگسالان» (متولدین ۱۳۹۷ و قبل از آن) می‌باشد.
 
 
۲. افراد رده سنیِ پایین‌تر می‌توانند در رده سنی بالاتر شرکت کنند.
 
 
افراد شرکت کننده در لیگ، صرفا در قالب تیم و گروه با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و *امکان رقابت فردی در لیگ وجود ندارد.
 
۳. تعداد اعضا:
 
تعداد افراد هر تیم، حداقل ۳ و حداکثر ۷ذنفر می‌باشد.
 
۴. در هر گروه، یک نفر به عنوان سرگروه و باقی افراد، عضو گروه می‌باشند که می‌بایست اعضای گروه، هنگام ثبت نام، کد ملیسرگردوه را در فرم ثبت نام درج کنند.
 
۵ برای هر فرد فقط امکان شرکت در یک گروه وجود دارد.
 
۶. هر گروه فقط دارای یک رده سنی می‌باشد که مطابق *بالاترین رده سنیِ اعضای گروه* ثبت خواهد شد.
 
۷. بازه زمانی لیگ:
 
شروع لیگ، نیمه مهر ماه و پایان آن، نیمه اسفند می‌باشد.
 
۸. معرفی کتابها و آزمون ماهیانه:*
در هر ماه، برای هر رده سنی، یک کتاب معرفی می‌شود. مدت زمان مطالعه هر کتاب، حدود یک ماه (سی روز) می‌باشد و پس از پایان این مدت، از تمامی افراد شرکت کننده، آزمون به عمل می‌آید و معدل امتیاز افراد هر گروه، به عنوان امتیاز آن گروه در لیگ ثبت خواهد شد.
 
۹. قسمت شیرین جوایز:
در پایان هر ماه، جوایزی به قید قرعه به تیم‌های برتر هر رده سنی اهدا خواهد شد و در پایان لیگ نیز به تیم‌هایی که بالاترین امتیازات در مجموع ۵ ماه را کسب کرده باشند، جوایز نفیسی تعلق خواهد گرفت.
 
 
...
 
 
 
روند امتیازات ماهانه:
 
آزمون آبان ماه، شامل ۸ سؤال  و ۸  امتیاز، 
و آزمون آذر ماه دارای ۱۱ سؤال و ۱۱ امتیاز می‌باشد 
و این عدد، به صورت پلکانی تا اسفند ماه، به ۲۰ سؤال و ۲۰ امتیاز خواهد رسید تا گروه‌هایی که در ماه‌های اول، نتیجه مطلوب را به دست نیاورده‌اند، امکان رقابت با سایر گروه‌ها را داشته باشند و از گردونه رقابت حذف نشوند.
 
۱۱. نحوه برگزاری آزمون های ماهانه:
 
رگزاری آزمون، به صورت آنلاین خواهد بود. 
سؤالات آزمون، به صورت مجزا و یک به یک نمایش داده خواهد شد که در صورت پاسخ ندادن به یک سؤال و رفتن به سؤال بعد، امکان بازگشت به سؤال اول وجود نخواهد داشت.

به قلم حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا:

لیگ بزرگ کتابخوانی

راهنمای ثبت نام و شرکت در لیگ
 
لطفا قبل از ثبت نام، نکات زیر را با دقت مطالعه فرمایید:
 
لیگ کتابخوانیِ «کتابلیگا»، دارای سه رده سنیِ 
«نوجوانان» (متولدین ۱۳۸۳ و بعد از آن)
«جوانان» (متولدین ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲) 
«بزرگسالان» (متولدین ۱۳۹۷ و قبل از آن) می‌باشد.
 
 
۲. افراد رده سنیِ پایین‌تر می‌توانند در رده سنی بالاتر شرکت کنند.
 
 
افراد شرکت کننده در لیگ، صرفا در قالب تیم و گروه با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و *امکان رقابت فردی در لیگ وجود ندارد.
 
۳. تعداد اعضا:
 
تعداد افراد هر تیم، حداقل ۳ و حداکثر ۷ذنفر می‌باشد.
 
۴. در هر گروه، یک نفر به عنوان سرگروه و باقی افراد، عضو گروه می‌باشند که می‌بایست اعضای گروه، هنگام ثبت نام، کد ملیسرگردوه را در فرم ثبت نام درج کنند.
 
۵ برای هر فرد فقط امکان شرکت در یک گروه وجود دارد.
 
۶. هر گروه فقط دارای یک رده سنی می‌باشد که مطابق *بالاترین رده سنیِ اعضای گروه* ثبت خواهد شد.
 
۷. بازه زمانی لیگ:
 
شروع لیگ، نیمه مهر ماه و پایان آن، نیمه اسفند می‌باشد.
 
۸. معرفی کتابها و آزمون ماهیانه:*
در هر ماه، برای هر رده سنی، یک کتاب معرفی می‌شود. مدت زمان مطالعه هر کتاب، حدود یک ماه (سی روز) می‌باشد و پس از پایان این مدت، از تمامی افراد شرکت کننده، آزمون به عمل می‌آید و معدل امتیاز افراد هر گروه، به عنوان امتیاز آن گروه در لیگ ثبت خواهد شد.
 
۹. قسمت شیرین جوایز:
در پایان هر ماه، جوایزی به قید قرعه به تیم‌های برتر هر رده سنی اهدا خواهد شد و در پایان لیگ نیز به تیم‌هایی که بالاترین امتیازات در مجموع ۵ ماه را کسب کرده باشند، جوایز نفیسی تعلق خواهد گرفت.
 
 
...
 
 
 
روند امتیازات ماهانه:
 
آزمون آبان ماه، شامل ۸ سؤال  و ۸  امتیاز، 
و آزمون آذر ماه دارای ۱۱ سؤال و ۱۱ امتیاز می‌باشد 
و این عدد، به صورت پلکانی تا اسفند ماه، به ۲۰ سؤال و ۲۰ امتیاز خواهد رسید تا گروه‌هایی که در ماه‌های اول، نتیجه مطلوب را به دست نیاورده‌اند، امکان رقابت با سایر گروه‌ها را داشته باشند و از گردونه رقابت حذف نشوند.
 
۱۱. نحوه برگزاری آزمون های ماهانه:
 
رگزاری آزمون، به صورت آنلاین خواهد بود. 
سؤالات آزمون، به صورت مجزا و یک به یک نمایش داده خواهد شد که در صورت پاسخ ندادن به یک سؤال و رفتن به سؤال بعد، امکان بازگشت به سؤال اول وجود نخواهد داشت.
Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۶۲
ساعت پست : ۰۸:۱۸
مشخصات پست

سه شیخ و «اسلامِ لاو»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است! در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!
 
در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود؟ شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!
 
شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.
 
 
فیلم پارادایس

فیلم سینمایی پارادایس

 
شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها: آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی «اسلام لاو» است. اسلام عشق. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد. آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست. شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.
 
شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.
 
پایان ماجرا: من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.
 
نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۶۲
ساعت پست : ۰۸:۱۸
دنبال کننده

سه شیخ و «اسلامِ لاو»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه شیخ و «اسلامِ لاو»
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است! در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!
 
در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود؟ شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!
 
شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.
 
 
فیلم پارادایس

فیلم سینمایی پارادایس

 
شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها: آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی «اسلام لاو» است. اسلام عشق. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد. آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست. شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.
 
شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.
 
پایان ماجرا: من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.
 
نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است! در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!
 
در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود؟ شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!
 
شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.
 
 
فیلم پارادایس

فیلم سینمایی پارادایس

 
شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها: آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی «اسلام لاو» است. اسلام عشق. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد. آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست. شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.
 
شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.
 
پایان ماجرا: من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.
 
نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
سه شیخ و «اسلامِ لاو»

سه شیخ و «اسلامِ لاو»

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سه شیخ و «اسلامِ لاو»
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است! در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!
 
در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود؟ شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!
 
شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.
 
 
فیلم پارادایس

فیلم سینمایی پارادایس

 
شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها: آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی «اسلام لاو» است. اسلام عشق. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد. آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست. شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.
 
شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.
 
پایان ماجرا: من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.
 
نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است! در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!
 
در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود؟ شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!
 
شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.
 
 
فیلم پارادایس

فیلم سینمایی پارادایس

 
شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها: آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی «اسلام لاو» است. اسلام عشق. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد. آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست. شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.
 
شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.
 
پایان ماجرا: من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.
 
نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.
Notes ۱
پست شده در يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۲۷
ساعت پست : ۰۹:۲۲
مشخصات پست

مجسمۀ ریۀ انسان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجسمه‌ای از ریه انسان برای توجه دادن به موضوع آلودگی هوا در لندن/ گاردین

توجه‌دادن به هوای پاک

مجسمه‌ی ریه‌ی انسان در لندن

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۲۷
ساعت پست : ۰۹:۲۲
دنبال کننده

مجسمۀ ریۀ انسان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجسمۀ ریۀ انسان

مجسمه‌ای از ریه انسان برای توجه دادن به موضوع آلودگی هوا در لندن/ گاردین

توجه‌دادن به هوای پاک

مجسمه‌ی ریه‌ی انسان در لندن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجسمه‌ای از ریه انسان برای توجه دادن به موضوع آلودگی هوا در لندن/ گاردین

توجه‌دادن به هوای پاک

مجسمه‌ی ریه‌ی انسان در لندن

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مجسمۀ ریۀ انسان

مجسمۀ ریۀ انسان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجسمۀ ریۀ انسان

مجسمه‌ای از ریه انسان برای توجه دادن به موضوع آلودگی هوا در لندن/ گاردین

توجه‌دادن به هوای پاک

مجسمه‌ی ریه‌ی انسان در لندن

مجسمه‌ای از ریه انسان برای توجه دادن به موضوع آلودگی هوا در لندن/ گاردین

توجه‌دادن به هوای پاک

مجسمه‌ی ریه‌ی انسان در لندن

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۴
ساعت پست : ۰۷:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۴
ساعت پست : ۰۷:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

زنده‌بودنِ شهید، خود یک پروسه و روند است که راز بزرگی است و بر بشر است که به کشف آن بپردازد و بیابد که منظور خدای متعال از زنده‌دانستن شهید چیست؟ و خون شهید چه عظمت و قداستی دارد که همآره در رگ تاریخ و انسان و ایمان جاری‌ست و پیامش در زمان، همچنان سریان دارد؟

 

کربلا، صحرا بود؛ تا بی‌نهایت کویر و تفتیده و بی‌کِشت و زرع. اما آمدن امام حسین -علیه‌السلام- به آنجا و آن‌هم به مدت ۸ روز، آن تکّه زمین را مقدس و معنادار کرد و با شهیدشدن، مفهوم شهادت را معنا و مقام و اعتبار داد. یعنی این حسین (ع) است که به شهادت ارزش و عظمت داد. و آن دیار و دشت «کرب» و «بلا» را کربلای مُعلّی ساخت. آن‌گونه که شعار بی‌پایان شیعه و شیفته‌ی حسین بن علی (ع) این شد که: کل روزها عاشوراست و کل زمین‌ها کربلا. و این یعنی عاشورا و کربلا دانشگاه دائمی هویت انسانی‌ست.

 

مشهد، سناباد بود و نوغان و سرشور. این امام رضا -علیه السلام- بود که با مناظره‌های علمی و دینی‌اش و سرانجام شهادتش نام آن دیار را مشهد (=یعنی شهادتگاه) کرد و برای ایرانیان و بخشی از جهانیان شهری مقدس: مشهد مقدس.

 

شهید نه فقط به خود مقام می‌بخشد، بلکه به پدر و مادر خود و به منتسبان خود از خواهر تا برادر و از اقوام دور تا نزدیک نیز مقام والا و جایگاه ارزنده اِعطاء می‌کند و این عظمت خون و پیام اوست که با فدیه‌ی خود، صراط را مستقیم نگه می‌دارد و ما با گفتنِ هرروز و هرشبِ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از حضرت باری‌تعالی می‌طلبیم که ما را به راه راست هدایت فرماید و درین جاده باقی بدارد و شهید زمزمه‌ساز این اُوراد الهی است و پرچمدار این راه بی‌زاویه.

 

آری؛ شهید، می‌ماند، نمی‌رود؛ تا روح و پیامش، بشرِ بشارت‌طلب را بشیر و نذیر باشد. حتی در روز بازپسین و رستاخیز نیز، شهید با ارج و قُربی که پیش پروردگار کسب کرده‌است، مقام شفاعت دارد. پس؛ به زنده‌بودن شهید، باید معنای واقعی و کاربردی بخشید. به قول شهید مرتضی مطهری: «مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی‌شدن و پرتوافکندن است...». بکوشیم پرتو پیام شهیدان را دریابیم.

 

 

تپّه چاله (۵)

به نام خدا. سلام. خیلی شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف بود. یتیم و کم‌رو. همین موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل به چنگ آورند. وکلای سخنور که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان، با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: من در ایام شباب -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از روی صفحه‌ی ۲۵ کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» در دفتر یادداشتم، با پارکر نقره‌ای نوشته بودم که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت... به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

تپّه چاله (۶)


از جیحون تا مدیترانه

به نام خدا. سلام. خواجه نظام‌الملکِ نظامیه‌ساز در آن عصر تاخت‌وتاز -که همه به گشایش و کشورگشایی عادت داشتند و ستیزه و نبرد رایج بود چونان امروزه‌روز- می‌خواست اسب‌های سلجوقیان را چونان تانک، از جیحون به کنار مدیترانه برساند. و به اسبان حکومت، به قول رواندی:  «از دریای مغرب، آب دهد».

 

نکته: از آن سو هم حتماً کسانی بودند که می‌خواستند فیل‌های‌شان را چونان جِت، در استپ‌های بلخ و خوارزم بچرانند و از دو رود سیحون (=سیردریا) و جیحون (=آمودریا) آب دهند. بگذرم که دنیا، به قول قرآن کریم در آیات ۲۱ و ۲۲ سوره‌ی فجر: «کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، اوَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» است. یعنی نه چنان است آن‌گاه که زمین سخت درهم‌کوبیده شود. و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‌‏درصف آیند.

 

نشانه و اشاره و گزاره
 
نشانه‌ی من: با خبرخوانی‌ام از سایت‌ها، این خبر توجه‌ام بیشتر جلب کرد که ۸۲ حزب کشوری، ۳۴ حزب استانی و شش جبهه‌ی سیاسی «تاکنون از کمیسیون ماده‌ی ۱۰ احزاب مجوز فعالیت سیاسی و انتخاباتی دریافت کرده‌ و می‌توانند برای انتخابات مجلس شورای اسلامی با نام و نشان حزبی خود فعالیت کنند.»
 
اشاره‌ی من: سال‌ها پیش یکی از صدرنشینان قدرت گفته بود در نظام ولایت فقیه، مردم مانند ایتام هستند. بیچاره! قصد بدی نداشته! منظورش این بوده که ملت یتیم است و رهبری، پدر این یتیم‌ها! دیگه احزاب‌محزاب به چه کار؟!

 

گزاره‌ی من: اُوووه وَه! پس این‌همه حزب و جبهه‌مِبهه داشتیم توی مُلک و مملکت، که منِ بی‌خبر، خَوِر نداشتم! نکنه تعداد اعضای برخی ازین احزاب و جبهه‌ها، توی فولکس‌ هم جا می‌شن! مانند همان‌هایی که با «عصر ما» به عصری‌کردنِ! دین و دولت مشغول بودند و سازمان پنج‌شش نفری‌شان با حکم! جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم منحل گشت! نکنه گشتاگشت و سیر‌وسفر است سیاست؟ (منبع)

 

بحث ۱۳۳ مدرسۀ فکرت : چندی‌پیش رئیس دولت دوازدهم گفت: «حتی اگر در مسائل استراتژیک سال‌ها بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم باید برویم همه‌پرسی و از مردم بپرسیم.» پرسش ۱۳۳ این است: ۱. نظر شما درین‌باره چیست؟ ۲. رفراندم، گیریم که بر فرض برگزار شود، آیا نتیجه‌بخش است؟ همه به نتیجه‌ی برآمده از رأی رفراندومی تن می‌دهند؟ ۳. آیا اساساً رهبری به عنوان فصل‌الخطاب و عامل اقتدار و هدایتگر حکومت، مگر تبیین‌گر مسائل استراتژیک نیست؟ اگر هست پس چرا برخی‌ها مردم را به سوی رفراندوم (=همه‌پرسی) حواله می‌دهند؟ پس این بین جایگاه رهبری و نقش آن چه می‌شود؟ ۴.آیا به تحلیل شما این‌گونه سخن‌راندن، جنبه‌ی فصلی (=در راه‌بودن انتخابات مجلس آتی) دارد؟ آیا این یک شعار بزَکی با هدفِ مشغول‌کردن ذهن مردم به امور بی‌اثر و خیالی است؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۳

پاسخ به سؤال یکم بحث ۱۳۳: از نظر من بکارگیری قید امری و دستوری «باید» در جمله‌ی آقای حسن روحانی، دست‌کم دو خطا در خود دارد: یکی این‌که روند و نحوه‌ی قانونی برگزاری همه‌پرسی را نادیده گرفته است. دوم آنکه تحکُمی (=فرمانی) سخن گفته است. علاوه بر این، با این جمله، مردم را تحریک کرده و خود برای فرار از کارآمدی و کارآفرینی به فرافکنی پرداخته است. پرسیدن از مردم از طریق وکالت «نمایندگی» ذات دموکراسی است. پرسیدن مستقیم گرچه یک راهکار است، اما نه هر وقت که کسی هوس کرد دم از آن بزند و از زیر کار و خدمت و کارآمدی شانه خالی کند. من گفتن جمله و هزاران جمله‌ی دیگر حرفی ندارم، اما وقتی آن را با حقایق و واقعیت‌ها می‌سنجم می‌بینم، بیراهه‌روی بیش نیست.

 

پاسخ به سؤال فرعی دوم: از نظر من حتی اگر رفراندوم هم بر فرض برگزار گردد، آنچه هم اینک، یا در دیروز انقلاب و فردای نظام وجود دارد و داشته و خواهد داشت، با این سرگرمی‌های بساز نمی‌شود.

 

پاسخ به سؤال فرعی سوم: نه فقط در مسائل استراتژیک نظام و انقلاب بلکه در مسائل کلان آن، کارگزاران حکومتی باید به صلاح‌اندیشی‌های رهبری همت بگمارند؛ حتی از نظر من بحران ۸۸ نیز که مطالباتی قابل عمل وجود داشت، سرانجام باید حرف رهبری خاتمه‌بخش مخاصمات می‌بود و بستر سیاست نمی‌بایست به سمت کوچه و خیابان و دست‌یابی دو سوی ماجرا به تنش و رویارویی و درهم‌کپبیدن همدیگر پیش می‌رفت. رهبری، به تعبیر عامیانه «مداد» و «مجسمه» و به تعبیر من مقامی تشریفاتی که نیست. البته اشتباه نشود، من به رهبری انتقادهایی در سیاست داخلی دارم، و هرگز مقدس و قدسی‌اش نمی‌پندارم، اما در تحلیل مسائل جامعه و حکومت و انقلاب رأی و فکرم را می‌کوشم از انصاف و حق‌ دور نیفتد. رهبری در آن جایگاه نقش هدایتی و نیز طبق قانون اساسی و شرع و مصلحت، فرمان‌های ویژه‌ی حکومتی دارد.

 

پاسخ به سؤال فرعی چهار: من شخصاً تردیدی ندارم که این حرکت خام حسن روحانی، فقط بزَک است و نیز مخلوطی از دغدغه‌ها و فکر برون‌رفت از پیچیدگی‌های سیاست خارجی. حال آن‌که دولت او در دوره‌ی ۱۱ بشدت در برجام فریب خورد؛ و دست‌کم اگر نگویم خطای استراتژیک کرد، می‌توانم بگویم شتاب غیرقابل بخشش کرد و تمام فرمول‌هایی که رهبری در خفا و علَن به آنان گوشزد، اخطار و حتی تقاضای احتیاط‌آمیز کرد، نادیده انگاشت.

 

نکته‌ی نهایی: همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل. در سوئیس اساس حکومت بر دموکراسی مستقیم است، لذا همیشه از مردم می‌پرسند که چه کنند، اما در دموکراسی رایج جهان، مگر هر جا کم آوردند و خود ناکارآمد بودند، صندوق رفراندوم پیش می‌کشند.

 

پاسخ:

اما بعد، جناب آق سید محمد وکیل، اگر از نظر جناب‌عالی دموکراسی مستقیم -که مربوط به عهد باستانی یونان است- بهتر از دموکراسی نمایندگی است، پس به عنوان یک وکیل محترم، چرا اصل نمایندگی در وکالت در قضاییه را پیشرفته و منطقی می‌دانی. در صورتی‌که فلسفه‌ی هر دو نمایندگی و وکالت و سپردن کار به کاردان و وکیل یکی‌ست. خواه وکیل قانون‌گذار و مجریه و خواه وکیل دعاوی. متشکرم از شرکتت در ۱۳۳.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

چنانچه زلزله شأنش، تکانه و ایجاد گُسله، متن‌های معنوی و اخلاقی نیز تکان‌دهنده و گسل‌سازه. نمی‌دانم خدای حکیم در وجود بشری چه عظمتی تعبیه کرده که وقتی پیام‌ها و نشانه‌های ژرف می‌بیند، می‌خواند، می‌شنود تکان می‌خورد. پس؛ آدمی همین گوشت و پوست و عضام (استخوان) نیست. از نظر من عالی نوشتی، مؤثر و مفید و چندریشتری. درود.

 

چشش زیارت اربعین


چِشش زیارت اربعین بر شیفتگانی گوارا بود که سختی‌های راه دراز و پرمشقّت به نجف و کوفه و کربلا و کاظمین و سامرا را بر راحتی‌ها و تفریح‌های عادی و مرسوم زندگی ترجیح دادند و قدم بر قدم، علاوه کردند و از کنار عمودهای فراوان، خسته‌تن ولی دلآرام با قلبی محزون و با ادب و آدابی محبوب، خود و خویشتن خویش را به حرمَین و بین‌الحرمین رساندند و از آن قطعه‌ی پاک و آکنده به پیام، توشه‌ی آخرت برداشتند. زیارت تمامی زائرین اربعین گوارای وجودشان.

 

خوشا به حال زیبای آنان، که حُب و مَودّت و معرفت، آنان را این‌گونه شوقانه صدها کیلومتر از خانه و خانواده جابجا کرد تا روح و تن را به اضلاع متبرّک حرم‌های ائمه‌ی اطهار -علیهم السلام- مماس سازند. این سازندگی روحی و معنوی و عاطفی بر دیدارکنندگان اربعینی، -به‌ویژه به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ی فکرت که زائر شدند و شیدانه شهد زیارت و وصال را چشیدند- همچنان پُربرکت و پُرپیمانه بماند. درود دارم به پاس‌دارندگان عظمت اربعین که این فرهنگ را نگهبانی می‌دهند و به این روز بزرگ و مفهوم ژرف اربعین احترام می‌گذارند و شأن والای آن را در نظر می‌گیرند.

 

تپّه چاله (۷)

ریه، روده، روح

به نام خدا. سلام. ۱. تا ریه‌ی طرف به سُرفه افتاد، اکسپکتورانت بالای اکسپکتورانت. چراکه این شربت، خِلط جدار ریه‌ی طرف را گاندلیک! می‌دهد و آماده‌ی پرتاب به بیرون می‌کند ولو کف خیابون بندازد!! تا اینجا گپ‌وگفتی نیست؛ هرچند شلغم بهتر از اکسپکتورانت است. ازین بگذرم. ۲. تا روده‌‌اش پیچ می‌خورد و تخلیه مختل می‌گردد، تمام سوراخ‌سُمبه‌های سِره و بومسر را پاک‌بِنه می‌کند که چیزی بیابد بخورد تا رقیق کند و خلاص شود و آکِّه گوید؛ تا اینجا هم حرف‌وگپی نیست؛ هرچند سرکه‌سیب بهترین نوشیدنی‌ست. ۳. اما تا روح او درد می‌گیرد، سوزش می‌آید، تغذیه‌ی معنوی می‌خواهد و بلاخره قُرص قلبی و حَبّ عبادی و عرفانی می‌طلبد، گیج می‌شود به آن محل نمی‌گذارد و حتی قُلدری می‌کند انکار معنا و ماوراء می‌شود.

نکته: ریه، روده، روح هر سه، هر سه؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

 

پاسخ:

 

آزادی مطبوعات از نظر من مقیّد باید باشد نه رها و ولنگار. زیرا پنج حال انسانی حقوق و اخلاق و عدالت و آزادی و اطلاعات (=اینفورمِیشن) همواره نیازمند مقررات و مقیدات است. اگر این‌گونه نباشد، مطبوعات به قهقرا می‌روند و به تعبیر محسن مخملباف از جنگل‌ها می‌کاهند و بر جنگ‌ها می‌افزایند. ازین ورودت و دو پاره میان‌بحثت ممنونم.

 

 

تپّه چاله (454)

سِلْمٌ و حَرْبٌ

به نام خدا. سلام. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون‌مایه‌ی آن غنی‌ست، بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: «اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

 

من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه‌ی زندگی شیعیان و هر انسان سلیم‌النفس می‌باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی‌تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می‌گیرد؛ یعنی منطبق است با آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: «محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند» (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)

 

نکته: تسلیم حق‌وشرع‌بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه‌ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی‌پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه‌اش قرار داد، یک شیعه‌ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده‌ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش و آزادی است، هیچ‌گاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت و حراست می‌زند، تا باز نیز صلح و آرامش در  محیط زندگی بشریت پدیدار شود. زیرا جنگ هرگز اصل نیست، اصالت با صلح است، در این فراز زیارت نیز سلم و صلح اول آمده است.

 

درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلحِ دایمی و حقیقی، و حرب به وقت لزوم و وجوب و زمان ضروری. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری و نشانه‌گذاری کرده و در قلب‌های پذیرفتگان مکتب حسین حَکّ کرد.

 

پاسخ

 

سلام جناب

۱. از نظر من نه. در پاسخ ۱۳۳ هم گفته بودم: «همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل». اما این‌که اینک چه چیزی از نظام و انقلاب را به رفراندم بگذاریم، من نه فقط امری حَشو و زاید می‌دانم، بلکه معتقدم مگر نظام سیاسی یک کشور، موش آزمایشگاه است که هر کس بلد نبود برای مردم کار و خدمت کند و برنامه‌یی برای عمل نداشت و از کیاست عاجز بود، هوس و سلیقه خود را به رفراندم بکشاند و مردم را بفریبد تا ناکارآمدی و عدم کفایت سیاسی خود را پوشش بزند. کُهن‌آدمیان دیارم مازندران، خوب جامعه‌شناس! بودند که ضرب‌المثل حکیمانه‌ای ساخته بودند: عاروس گو دوش نیِه، گونِه زمین تپّه چاله دانّه!

 

۲. من تا جایی‌که سواد اندکم قد می‌دهد، این را نیز از بطن جامعه خبر دارم که بخشی از شهروندان، با هر انگیزه‌ای -که به من مربوط نیست انگیزه‌خوانی کنم- و با اندوخته‌هایی که در دانش و گرایش خود جمع کرده‌اند، برین نظرند که مردم، ولی‌فقیه را سدّ راه می‌دانند و باید این سیستم سیاسی عوض، به قول محلی‌ها (=دَگِش) شود.

 

۳. من حتی نسبت به این مسأله هم معتقدم اگر بر فرض به رفراندم بگذارند و دو طرف تفکر به یک‌اندازه در سیما وقت تبلیغ داشته باشند، باز نیز برآوردم این است اکثریت قاطع مردم به دموکراسیِ توأم با رهبری رأی می‌دهند، نه حذف ولایت فقیه و پذیرش دموکراسی نوع غربی.

 

۴. این را هم بگویم و از قلم نیندازم این تحلیل و برآوردم ناشی از این نیست که کسی بپندارد ابراهیم طالبی دارابی، رهبری را بی‌عیب‌وایراد و بری از اشتباه و موجودی قدسی و دارای فرّهِ ایزدی می داند؛ نه، هرگز. من برداشتم از متن جامعه این است که همچنان با تمام عیب و نقص‌هایی که هر یک از شهروندان در امور شخصی خود دارند، باز نیز مردمانی دینی و پایبند به شرع و الهیات‌اند؛ و غرب و تفکر غیردینی و تز استعماری اسلام منهای روحانیت وارسته و درستکار را، بر آرمان خود رُجحان و برتری نمی‌دهند. من بحثم تمام.

 

پاسخ به یک پاسخ

 

اول. با سلام. من به احترام رفاقتت، شرافتت و آزادی نظرت از جایم برمی‌خیزم و خشم شدید تو را که از سقف نوشتارت و عاطفۀ احساساتی‌ات، چکّه کرد و به سویم کمانه، به دل نمی‌گیرم و حتی آن را به خاطر و مخیّله‌ام نمی سپارم. بگذرم.

 

دوم. جناب‌عالی در هر نوع وضع و حالی و با هر شکل قلمی، هر چه بنگاری، با هر نوع واژگانی، در واقع داری به من می آموزانی و این برای من آموزه و پند و گوهر و نعمت خواهد ماند، چراکه جوهرم را تقویت می‌کند؛ حتی اگر با این جمله‌ات به من یورش ببری و خطاب به من بگویی «غیرمحترمانه» متن می نویسی، باز هم من به اندازه‌ی وزن تار شیار هسته‌ی خرما از خودم دفاعی نمی‌کنم. چون حتماً شما این عیب و بدی را در من کشف کرده‌ای، که می‌گویی. شما وقتی این گونه جمله می‌سازی به عبارتی دیگر داری به من هشدار می‌دهی ادب نوشتن نمی‌دانم. با آن‌که بر من معلوم نگشت در پاسخم به بحث ۱۳۳ چه بی‌احترامیی به مقامات نظام مرتکب شدم، اما به انتقاد و توقع‌ات می‌گویم باشه، چشم، سعی می‌کنم ادب هم بیاموزم. نمی‌گویم همواره در درازای زندگی‌ ۵۶ پاییزم در مدار ادب مانده‌ام، نه، ولی هرچند کمتر پیش آمده بی‌ادب باشم و آداب ندانم، زیرا هیچ کجا اگر درس نخوانده باشم در دامان مادر حکیمم -که شما او را خوب می‌شناختی- قصه و اندرز و نصیحت و حکایات و جملات قصار زیاد شنیدم. ولی من هم یک آدمم و آدم هم موجودی است با خطا، و ابراهیم طالبی هم یکی ازین آدم‌های پر از خطا. و انتقاد شما بر من دست‌کم نمی‌گذارد مانند قوه (=باطری) سولفاته شوم و وجودم زنگار بگیرد. پوزش رُکیِ این پاسخم را باش پذیرا.

 

سوم. البته بر من مسجّل است که احساسات سیاسی و کاریزمای شخصیتی برخی سیاسیون در تار و پود شما، کلَم‌پیچ است و نمی گذارد، آزادتر ازینی باشی که انتظارش هم سخت است. البته این سلایق و گرایش فکری و سیاسی شما، نشان انتخاب و اختیار است که هرگز آن را مخدوش نمی کنم؛ حق اختشاش و نیز اغتشاش اختیارت را هم ندارم. حتی تحسین هم دارم. اما ناگفته نگذارم، این گروِش احساسی‌ات ممکن است به حجاب و پرده‌ی دانش و تحلیل آزاد شما منتهی شود.

 

چهارم. به‌هرحال، شما یک روشنفکر چپ مذهبی هستی و باید هم به دفاع برخیزی و از جناح خودت حمایت کنی. ولی این واکنش احساسی و خشم آلودت نشان داد که تحلیل و پاسخ ۱۳۳ من با خود اثر به بیرون بُرد.

 

پنجم. در مورد میان‌بحث بین شما و جناب حجت‌الاسلام شیخ احمدی بااجازه ورود کنم و بگویم علت اصلی در اصطلاحی است که شما آن را به کار گرفتی، یعنی: «توضیح واضحات». این عبارت را باری برای یکی از تحلیل‌های من هم بکار گرفته بودی که تأییدی خوشایند نموده باشی. اما به‌یقین می‌دانم منظور شما ازین اصلاح طلبگی، آن نیست که در حوزه رایج است. شما در واقع با آوردن این اصطلاح می‌خواهی با حال شُکرانه به طرف بحث خود برسانی که توضیح روشنگرانه و واضحی داده‌ای. حال‌آن‌که «توضیح واضحات» در اصل کنایه‌ی تندی است برای کسی که سخنی حَشو و جملاتی ابتدایی که از قبل همه آن را می‌دانند، نوشته باشد. ساده‌تر بگویم اگر کسی مطلبی گفت که چیزی جدیدی در آن نبود، به کنایه به او می گویند توضیح واضحات دادی. یعنی سخنی زاید و بی ارزش که نیاز نبود بگویی.

 

ششم. والسلام و سلامتی. اگر اکنون نزدم بودی همین الان با شما ریسی‌ریسی، پنبه‌ریسی می‌کردم تا قولنج‌ات را گرفته باشم!


تپّه چاله (۴۵۵)


بار اولی که به جنگ رفتم

به نام خدا. سلام. سال ۶۰ سه شوق درونی جوانی‌ام را در ۱۷ سالگی، داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱. دلبستگی به داراب‌کلا را. ۲. دلباختگی عشقی را که تا آن‌روز در دلم مخفی نگه می‌داشتم. ۳. و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی را.

انبارها و کارگاه‌های کارخانه‌ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش‌مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می‌شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می‌کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش‌منظرۀ کاخ شمس _پادگان المهدی_ در بالای تپّه‌ی جنگل جوار شهر می‌شدیم و آموزش می‌دیدیم. پیشرُو و جلوبَر ما در شعار، عیسی کاکوئی بود که الان سرتیپ و سردار است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید؛ که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم.

 

او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَمش فریاد می‌زد و ما گلوی‌مان را پاره‌پوره می‌کردیم و جواب می‌دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب‌الله، مرجع فقط روح‌الله». «مرگ بر بی‌حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آن قطعه از زمان، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.

 

کماندوهای ارتش ما را به مدت کمتر از دوونیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک‌های رزمی، تکنیک‌های فردی. کلاس‌های عقیدتی هم داشتیم که مربی‌های پاسدار بر ما القاء می‌نمودند که من برخی از درس‌گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم. یادم است یکی از کماندوهای ارتش، آقای رشیدی فریدونکنار بود که بعدها همکار سید علی‌اصغر در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان مازندران شد.

 

من در میدان تیر، اول شدم -هرچند اساسأ اهل تیر و تیرباران نبوده و نیستم- و کماندویی که مربی‌مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه‌ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!

 

پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت‌الله احسانبخش بردند که امام جمعه‌ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با امام بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند، ملاقات نداشتند، بجایش به پاستور به دیدار مرحوم آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی -که رئیس دیوان عالی کشور بود- بردند، تا با سخن مثلاً ما را شارژ کند؛ بگذرم.

 

آنگاه از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه، و پیچ‌وخم‌های جاده، وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود، شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد، به شهر اسلام‌آباد غرب رفتیم و در پادگان الله‌اکبر ارتش مستقر شدیم. مدتی ماندیم و با ماشین‌آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت، فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.

 

عکس بالا: جبهۀ مریوان. روستای بوریدر. تیر ۶۱. عکاس: همرزمم جناب سیدکاظم صباغ.

 

در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی هاج‌وواج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه‌دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه‌ای بسیارخطرناک و دارای درگیری‌های دائمی دایره‌وار بود؛ در اصطلاح به این‌گونه محورها می‌گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام‌شان اگر می‌افتادیم عاقبت‌مان یا شهادت بود و یا شکنجه‌ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.

 

در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی‌شد_کاملاً استراحت می‌کردیم و شب از دَم‌دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر، به همراه پیشمرگان کُرد که توسط سپاه سازماندهی شده بودند، در کمینِ دشمن می‌ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می‌نمودیم. کار ما با آن‌که جوان بودیم و ناشی، بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان.

 

نکته: جنگ تحمیلی، دسیسه‌ی تمام غرب و شرق علیه‌ی تمام آرمان انقلاب و خاک ایران بود و الحمدلله به لطف خدا و رشادت شهداء و شجاعت رزمنده‌ها حتی یک سانتیمتر از خاک وطن، به دشمن واگذار نگردید. یاد دوستم نعمت یاری جویباری را گرامی می‌دارم که در کنارم در کمین شهید شد. با تپّه چاله (۴۵۵) خواستم گفته‌باشم پرگار جوانی‌ هم‌سنّ‌وسال‌های من دایره‌هایی این‌گونه می‌زد.

 

تسلیت

سلام. قرارگاه دنیا قرار موقتی است، اگر زیاد طول بکشد ۱۲۰ سال، تقدیر و تدبیر همین قرارگاه موقت را قشنگ می‌کند؛ پدرتان درین قرارگاه به روایت دیدگان ما فردی زحمتکش و باایمان بود. این مصیبت را به شما و تمامی بازماندگان و خاندان نسبی و سببی‌تان تسلیت می‌گویم، به‌ویژه‌ مراتب تسلیت مرا به مادر گرانقدرتان عموزاده‌ی بزرگوارم اعلان بفرما. راه من دور است، حضور ناممکن. خدا بیامرزدش. به‌یقین با بردباری و شکیبایی و خیرات دل مرحوم را شاد می‌کنید.

 

پاسخ

سلام سه‌باره جناب. من برآورد خودم را دارم و شما هم چون در بطن و متن سیاست هستی، برآورد خودت را. مهم این است رأی مردم، سرنوشت‌ساز آنان و ایران و اسلام است. چه رفراندوم، چه از طریق اصل نمایندگی و نیابت. اما به رفراندوم بردن هر موضوعی دلایل قوی و حکیمانه می‌خواهد، تا دلبخواهانه. مثال می‌زنم شما در مقام دهیاری و مدیر اجرایی روستا، آیا حاضر بودی مثلاً عقب‌نشینی خانه‌ها از بَرِ معابر را به رفراندوم محلی بگذاری؟ یا نه، با همان تدبیر و جدّیت و قابلیت خودت که ناشی از توان درونی‌ات و نیز ثمره‌ی مشاورت‌هایت بوده، پیش می‌بردی، که خوب هم پیش بردی. بگذرم. و خدا نگه‌دار.

 

پاسخ
 
سلام. امروز با این نوشته‌ی تأثیرگذارت، کلاس مدرسه‌ی فکرت را با قلم درخشنده‌ات از اخلاق نظری به اخلاق عملی  پیوند دادی و بر ساقه‌ی آن قلمه‌ی مُثمِر زدی. آفرین بر این آداب‌دانی. وقتی واژه‌واژه جمله‌هایت را به پایان بردم، چشمانم نمناک شد؛ بِرمِه‌دوگ نیستم سید اما از گونه‌هایم قطراتی شور ریزش کرد. من ازین درگاه، درسی ازت آموختم که ستودن دارد. ممنونم که نه تنها تقاضای مرا در دفتر دلت عملی کردی، بلکه خود، خود را ورز داده، و مهیای این فرآورده بوده‌ای.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

زیباترین پست اخلاقی مدرسه‌ی فکرت همین حرکت سید بود که نه فقط پاک نباید کرد، بلکه باید تابلوی همه‌ی ما بماند. زیبنده بود برخوردهای فروتنانه‌ی شما دو بزرگوار. گمان دارم خوانندگان نیز با خواندن علایق و احترام شما به سید و با دیدن سَیَلان سید، سپید شدند و مسرور.

 

تپّه چاله (۴۵۶)

 

کدام عشق نردبان است؟

به نام خدا. سلام. عارفان برین هستند که عشق به انسان نردبانِ عشق به خداست. در کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی -که هانری کُربَن و مرحوم دکتر محمد معین آن را تصحیح کردند- این عبارت آمده است که: «عشقُ الانسانِ سُلَّمُ عشقِ الرحمانِ».

 

نکته: پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارد که من در صفحه‌ی ۱۱۷ کتاب «راه خورشیدی» دیده‌ام کتابی که راه‌نامه‌ی استاد محمدرضا حکیمی است. اگر این سخن رسول‌الله خوب شکافته شود به نظرم ریشه‌ی عشق انسان به انسان معلوم می‌گردد که به دیده‌ی عارفان والِه و حقیقی نردبان عشق به خداست. آن حضرت فرمود: یک روز کمک به برادری، برتر از یک ماه اعتکاف است.

 

افزوده: استاد حکیمی توحید و عدل را «چکیده‌ی دین» می‌داند و از نظر او، توحید تصحیح رابطه‌ی انسان با خداست و عدل تصحیح رابطه‌ی انسان با انسان و دیگران.

 

یادکرد: این تپّه چاله را از آن رو نوشتم که برادرم آقا حمید عباسیان دیشب تپّه چاله‌ای دردمندانه و پرمحتوا و از روی مشاهدات چشمی خود نوشتند. که خواستم بگویم اقدام اخلاقی و والای حمید برای آن دو دانش‌آموز دختر جناسمی، ناشی از همین رویکرد توحیدی و عدلی و معرفتی انسان به انسان است. بگذرم. ۳ آبان ۱۳۹۸.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. صبح و صِوی وقتی این تپّه چاله‌ات را (که در ۲ و ۱۲ دقیقه‌ی بامداد! نوشتی) خواندم، به قول قشنگت خودم هم هِلبِسّمه. رفتم توی حیاطم، گرداگرد خودم هی چرخیدم که چه نکاتی به پست حمید به قول فنی فضای مجازی ریپلای کنم. مانده بودم که چه بنویسم تا این‌که تپّه چاله (۴۵۶) را هم‌راستا با درک و درد ژرف تو، به ژرفا رفتم. خیلی ممنونم که برای پاسخ به پستی که خواسته بودم عکسی از برف مسیر جناسم چرا نینداختی، این‌گونه قلم زدی و به تالار اذهان برق و نورافکن انداختی. بله حالا درست شد؛ آری فهمیدم برف نبود و گل‌ولای بود.

 

اما بعد فرمودی: «از آنجایی که دو دانش آموز دختر خانم هستند ، خانواده های دانش آموزان گفتند ، اگر نپذیری ما بچه ها را مدرسه نمی فرستیم و یک هفته نفرستادند و من به ناچار پذیرفتم.» همین کار زیبایت مرا بُرد به سمت تپّه چاله‌ی امروز. دست‌کم سه اثر درین جمله‌ات ساطع و فروزان است: ۱. امین مردم به حساب می‌آیی. ۲. دلی به نرمی پر قو داری و فهمی به رنگ‌آمیزی‌های شگفت طاووس. ۳. برای زدودن یک فقر و محرومیت، درک را به درد چسب زدی؛ این برچسب اخلاق، بازتاب دارد که از نظر من نردبان درون تو را پله‌پله می‌کند.

 

 انسان ریشه در اُنس دارد و نیز ریشه در نسیان. و شما درین حرکت اُنس را برگزیدی که نسیان (=فراموشی) را می‌زداید. درود به تو و این تپه چاله‌ایی که نوشتی و بر آن دو دانش‌آموز محترم جناسم. با رحم و مهر، سدبندی را رد کرده‌ای؛ ردّ.

 

سامان عباسیان و کیا شاهمیری. جوانان فوتبالیست  داراب کلا

سلام حمید. سامان تو، «سامان» همه‌ی ماست؛ سامانِ شادی و افتخار پهنه‌ی قشنگ ورزش ایران و داراب‌کلا. درود بر تو و آقاسامان و آقاکیا.

 

تپّه چاله (۴۵۷)

 

ازدواج‌های سیاسی

 

به نام خدا. سلام. چنین ازدواج‌هایی دست‌کم با دو هدف صورت می‌گرفت و می‌گیرد: تفاخر و تصاحب. اولی برای حضور و ماندن در طبقات بالا و دومی برای کسب امتیاز و به زبان امروزی رانت قدرت. چون درین نوع ازدواج‌ها کمتر پیش می‌آید که عشق، پیش‌زمینه‌ی پیوند جنسی باشد. خاندان ساسان که به کمک روحانیان زرتشتی حکومت ۵۰۰ ساله‌ی اشکانی را برانداختند در یک برهه‌ایی یک ازدواج به این خاندان سلطنتی کمک کرد. دختر زرتشت با جاماسب که شخصیتی معتبر در خدمت گشتاسب (=فرمانروای شرق ایران) بود، ازدواج کرد و این ازدواج او را به خاندان سلطنتی وارد کرد و در نیروبخشی به زرتشت تأثیر فراوان داشت. یکی از کتاب‌های مناسب برای شناخت ایران، کتاب «دین و دولت در عهد ساسانی» است؛ دکتر شیرین بیانی این کتاب را خوب تدوین کرده است. بگذرم.

 

نکته: ندارم. فقط بگویم که بگردید ببینید ازدواج‌های سیاسی در ایران چه درهم‌تنیدگی‌هایی داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت. به‌هرحال، فامیلی‌های سیاسی یک لایه‌ی رازآلود در بستر سیاست‌ها و حکومت‌هاست؛ به‌ویژه در ایران ما. تا جیز نشد، تمام کنم. تمام.

 

پاسخ

 

سلام جناب. نکته‌ی درستی در پاسخ به بحث ۱۳۴ درباره‌ی آفت‌ و آسیب به میان آوردی. با این نظرت هم‌نظرم. البته جناب‌عالی خودت بهتر و بیشتر از من می‌دانی که خرافات یک مسأله‌ی پیچیده‌ای می‌باشد؛ هم ریشه‌های شکل‌گیری‌اش کلاف دارد و هم این‌که تا کسی عقلش قد نداد، باورهای دیگران را با حربه‌ی خرافه مورد هجوم و سُخره قرار می‌دهد. متشکرم از شرکتت در بحث.

 

پاسخ

 

سلام جناب. می‌دانم که می‌دانید از حالات انسانی یکی این است که دوست می‌دارد عمل اخلاقی همنوع خود را از طریق دمیدن حس محبت و شادمان‌شدن مستحکم‌تر و رایج‌تر کند و چنین فرهنگی را بگستراند. در راستای فکر آرمانی و تصمیم آرام‌بخش شما درین پیشنهاد والا، من هم آن لحظه‌ی زیبا، اگر ساری، سیر داشتم، آن روز و شب را داوطلبانه در محل انجام عمل حاضر می‌شوم تا همراه افتخاری باشم و شوقم را چون بادبادک به دوردست پرواز دهم و با این کار قشنگ شما به خودم دَم و دما ببخشم. درود.

 

پاسخ:

سلام. من مخالف انتقال نیستم. البته دست‌کم با سه شرط: ۱. طراحی بی‌عیب‌ونقص پروژه. ۲. حق‌آبه در نظر گرفته شود برای زیرساخت‌های مازندران. ۳. پنجاه درصد شغل‌های تخصصی و موردی این طرح در دو سوی هر دو استان برای همیشه برای جوانان جویای کار مازندران ثبت و تقسیم شود.

 

ایران برای همه‌ی ایرانیان است. مگر خوزستانی‌ها مانع‌اند نفت‌شان به همه‌ی ایرانیان برسد!؟ به نظر من این طرح با رعایت همه‌ی جوانب علمی و تکنولوژی آن، به آبادانی می‌انجامد.

 

سخن رسول خدا:

در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی -علیه السلام- یک سخن از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقدیم می‌گردد: اگر خدا خیرِ بنده‌ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‌دهد. (منبع)


تپّه چاله (۴۵۸)


سلامت تن و سلامت دین

به نام خدا. سلام. یکی از تفسیرهای یک جلدی، تفسیر مبین است؛ از ابوالفضل بهرام پور. من این تفسیر را به صورتِ تطبیقی مطالعه کردم. نسخۀ چاپ سوم را. از انتشارات آوای قرآن. قم. در ۶۰۵ صفحه.

در این نوشتارم از تفسیر مبین یک جلدی ابوالفضل بهرام پور، چهارنکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم. امید است فرهنگ کتابخوانی و به اشتراک گذاری از سوی ایرانیان بیشتر باب شود.

 

نکته‌ی اول:  در ذیل سورۀ ناس آورده است: در سورۀ فلَق بیشترین تکیه روی سلامت تنِ انسان و زندگی اوست. ولی در سورۀ ناس، تکیه روی سلامت دین و ایمان از وسوسه‌های درونی و بیرونی‌ست.

 

نکته‌ی دوم: در تفسیر آیه‌ی ۲۵ سورۀ نحل «...وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ...» این‌گونه نوشته است: پیروان ،دو نوع گناه دارند: نوعی را خودشان مستقلاً مرتکب می‌شوند و کسی در آن نقشی ندارد و نوع دیگر گناهانی است که معلم، واعظ، نویسنده، فیلمساز و سیاستمداران تعلیم داده‌اند و در این گناه نقش و تأثیر داشته‌اند؛ رهبران و نقش‌آفرینان گناه، فقط در این قسمت از گناهِ پیروان، شریک هستند.

 

نکته‌ی سوم: در آیۀ ۲۲۴ شعرا می‌گوید: خط مشیء پیامبر (ص) از خطِ شُعَرا جداست. شعر در وادی حدس و خیال و بزرگنمایی حرکت می‌کند. آنها در هر مدح و ذمّی بدون حساب وارد می‌شوند... البته این آیه شامل حال شاعران حکیم نمی‌شود. و رسول خدا (ص) فرمود: پاره‌ای شعرها حکمت است.

 

نکته‌ی چهارم: در ذیل آیۀ ۱۸ غافر نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است: هر کسی را که عمل صالحی، مسرور کند و گناه، ناآرامش نماید، او مؤمن است.

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی. متنی ارزنده تدوین کرده‌اید. در دامنه هم منتشر کردم. دارندگان این خصال، ارزش پیروی‌کردن دارند. عالمان آگاه و پرهیزگار، دانشمندان اهل دانش و ارزش و نیز انسان‌های وارسته و دارای ادب و آداب برازنده‌ی این شباهت‌ها می‌باشند ولو در اندازه‌ی اندک و به وسع وجودی‌شان؛ که انسان‌های معنوی و مؤمن تلاش‌شان این است ذره‌های ازین مکارم اخلاق محمدی را تکاسب کنند.

 

درود می‌فرستم به شما و هر بشری که در همه‌حال، آداب احترام به حاصل جمع انبیا یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) را در وجود خود پرورش داده است و تربیت  و مؤدّب به این فرهنگ والا گردیده است. از محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله بالاتر و والاتر کسی را نداریم که این‌همه محبوب خدای یکتا و مهربان باشد.

 

پاسخ:

سلام جناب. حاجت به این کار می‌رفت. خواندن داشت؛ با فراوانی بالای لذت. برای بار چندم به عنوان خواننده، درخواست دارم که برای این‌گونه متن‌هایت، بیشترین آرایه‌ی ادبیات فارسی و زیباتر نویسی را بکار ببندید. آیندگان خواننده‌ی این متن‌ها خواهند بود؛ هرچه منظم‌تر و شکیل‌تر بنویسید، ارزش و بازدهی اثر را بیشتر کرده‌ای. برای من این تاریخ محل، هم قشنگ بود، و هم خاطره‌انگیز. قفیز را هم به تلفظ محلی درست نوشتی؛ یعنی آن‌گونه خوانده می‌شود و این‌گونه نوشته. اگر آمار تراکتورهای این زمانه‌ی محل را هم برآورد می‌کردی خوب‌تر می‌شد. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب. امیدوارم این ۱۳ خصال نیکو در لحظه‌لحظه‌های زندگانی بشر رخ دهد. برترین‌ها، برترین‌ها هم می‌گویند و امام رضا علیه السلام یکی از آن برترین‌هاست که آفتابِ درخشنده‌ی مردمان خوب ایران‌زمین است. آنچه از این امام رئوف به پیروان رسیده، همه حکمت است و راه‌نشانِ حیات طیبه. سپاس که ارزش‌گذاری کردی.

 

پاسخ:

سلام دوباره آقای...

قید تامّ «هر» در گزاره‌ی پایانی‌ات، از نظر من نمی‌تواند درست باشد. آن‌سان که شما نیز به‌خوبی آگاه‌اید گزاره‌ی علمی آن‌هم در علوم انسانی و سیاسی با قید مطلق پذیرفته نیست. جدا ازین اشاره‌ی ادبی‌ام، با این دیدگاه شما توافق دارم؛ زیرا می‌دانم که ژرف‌تر از من می‌دانی اساساً تقدیس انسان‌هایی که در سیاست دخل و تصرفی داشتند، ناپذیرفتنی‌ست. حتی این افرادی که نام برده‌ای نیز، از نظر من دارای اشتباهات بزرگ و پیچانده‌ای بودند که مسیر را با پاره‌ای از آن یکدندگی‌ها ناهموارتر کردند. بگذرم. ممنونم. پوزش می‌طلبم.

 

بحث ۱۳۴ : این پرسش برای گفت‌وگوی سنجاق می‌گردد: با توجه به ارزش و آثار خودنقدی که نقش درجه‌ی یک در فرهنگ‌سازی و تمدن‌آفرینی ملت‌ها دارد، هم‌اینک ما ملت ایران دچار چه آفت‌ها و آسیب‌هایی هستیم؟ اگر نخواستید ریشه‌یابی کنید، دست‌کم بگویید بازتاب این کاستی‌ها بر جامعه‌ی ایران که گریبان‌گیر می‌شود، چیست؟ و اگر وجود آفت‌ها و آسیب‌ها را تأیید می‌کنید، بفرمایید چه باید کرد تا کمتر به آن گرفتار شد؟ و یا چه نباید کرد که بدان مبتلا نشد؟


پاسخم به بحث ۱۳۴

پیش‌پرداخت بحث: هم اکنون مردم ایران به برخی از آفت‌ها و آسیب‌ها گرفتارند که هرچه‌زودتر می‌بایست از آن رهایی یابند. وقتی درین عبارت می‌گویم مردم ایران، منظورم این نیست همه به یک‌اندازه چنین‌اند؛ یا همه به این ضعف‌های گریبانگیر، مبتلا هستند؛ نه، بلکه این بدین معنی‌ست چنین آفتی میان مردم سرشکن می‌شود و بُن و بافتِ جامعه را دچار کاستی می‌کند. من چهار نمونه برمی‌شمارم:


۱. در بیشتر مسائل -چه شخصی و چه عمومی- کمتر به عمق می‌روند و از ژرفای آن سردرنمی‌آورند. حال آن‌که ملت ایران اساساً دارای روحیات جست‌وجو و خردورزی بود؛ مانند نمونه‌ی برتر آن حضرت سلمان فارسی -سلام الله علیه- که نماد تحقیق در عقیده و باورپذیری بود و با پژوهش‌ها و سیر و سفرهای جهانی به مکتب برتر و غنی اسلام، ایمان راسخ و آزادانه آورد. اما اینک به گمان من مردم به علل و دلایل ناشناخته اغلب می‌کوشند بیشتر موارد پیش رو را سطحی ببینند و دست به تحقیق و مطالعه و کسب فرآورده‌های علمی نزنند. اگر سری به پایان‌نامه‌نویسی‌های دانشگاهی و حتی حوزوی بزنید حرفم را تصدیق و گواهی می‌کنید؛ که این پهنه‌ی تخصصی و مهم کم‌وبیش مبتلا به آفت خریدو‌فروش پایان‌نامه و تز است. از یک زاویه این کاستی عمومی شاید بازتاب اثرات فضای مجازی باشد که در آن سرعت و دروغ و شایعه و حتی تخریب و ستیزه جای کمتری برای به عمق رفتن گذاشته است. البته ناگفته نگذارم فضای مجازی ثمره‌ی علم بشری است و باید از آن بهره برد و در آن ورودی بایسته داشت.

 

۲. ملت نجیب ایران گرفتار کسانی شد که نه فقط شایسته‌ی کشورداری و مدیریت سیاسی نیستند، بلکه بخشی از آن دچار فساد اقتصادی و حتی ضعف شدید علمی و معرفتی‌اند. مثال می‌زنم: اگر مثلاً در آن دوره‌ی تاخت‌وتازهای ویرانگر، به جای کوروش، فتحعلی‌شاه، حاکم بود، چه‌ها به روزگار ایران که نمی‌آمد. کوروش تمام عمرش را بر زین اسب می‌نشست تا نگذارد ایران دچار کاستی گردد و حتی به مدد و نجات ملل ستمدیده‌ی دیگر می‌شتافت، اما فتحعلی‌شاه تمام عمرش را یا در حرمسرا بود یا در بذل‌وبخشش‌های بی‌جا.

 

من بر این گمانم که مجموعه‌ی مدیریت حکومت، حاصل جمع عقل جمعی ملت ایران نیست. نمی‌گویم باید نیست و نابود شوند؛ نه، می‌گویم این آفت همچنان دارد به درخت ملت چه به ریشه، چه به ساقه و چه به برگ‌ها آسیب وارد می‌کند. یک ملت سالم و بزرگ، مدیران و خدمتکاران بزرگ و سالم هم می‌طلبد.

 

۳. یک روی دیگر آفت این است که پاره‌ای از مردم به‌ویژه آنانی که نشان می‌دهند که جنبه‌های روشنفکرانه‌ی‌شان بر سایر ویژگی‌های‌شان غلبه دارد، ارزش فرآورده‌های انقلاب را یا انکار می‌کنند، یا نادیده می‌انگارند و یا حتی با آن سر ناسازگار دارند. این روحیات مطلق‌بینی که همه‌چیز را تیره‌وتار معرفی می‌کند، کشور و جامعه را در معرض بدبینی مطلق قرار می‌دهد که اثر ویرانگر آن خانمان‌سوز خواهد بود. ملت ایران اهل انصاف و عدالت‌خواهی بود؛ پس، درین فاز آن بخش از مردم که دچار این آفت‌اند، باید دست از سیاه‌بینی تام بردارد؛ چنین شیوه‌ای بافت وجودی ملت را صدمه می‌زد و تار و پود را از هم وا می‌کَند.

 

۴. پاره‌ای مردم دچار اسراف و ویرانگری طبیعت‌اند؛ اگر به یک پارک عمومی در دل طبیعت ایران سری بزنید حرف مرا تأیید می‌کنید که تا چه اندازه نسبت به محیط بی‌توجه و حتی بی‌رحم‌اند. میلیون‌ها زباله در دل طبیعت را آیا خارجی‌ها پاشاندند؟ یا همین بی‌توجه‌هان؟ هرچه هم آموزش و سفارش به‌کار می‌رود، گویا اثر ندارد. در اسراف نیز، بسیار بد عمل می‌شود از غذا و میوه گرفته تا آب. هنوز هم زیر دوش حمام چندین غسل می‌کند، باز هم قانع نمی‌شود. برای یک وضو که با یک نصف لیوان قابل ساختن است، یک بشکه آب هدر می‌دهد. برای وسواس خود صدها لیتر آب را نابود می‌کند و هنوز نیز با آب شُرب، ماشین و تراکتور و حیاط و کوچه و تریلی‌اش را شست‌وشو می‌دهد. به جای یک بشقاب، یک دیس پلو به شکم می‌ریزد و درجا زیر لحاف به خواب می‌رود.

 

پاسخ:

سلام جناب

۱. پیشتر از هر چیزی اول بیخ املای تو را بگیرم که در آخر پست، «غین» را «قاف» جا زدی! این ازین. شدی ۱۹.

۲. اگر سری به دامنه می‌زدی می‌فهمیدی چنان متن زیارت اربعین که نوشتی، فاخر و بکر بود که پست اول وبلاگم شد.

۳. سپاس از لطف و مهرت؛ که این مدرسه هم بحث جانمایی می‌گردد و هم محبت و علاقه‌ها به هم؛ که انسان از اُنس‌ها شادمان و شادکام می‌گردد. جناب آقاصدرالدین همآره به من لطف و اجلال داشته و دارد. ایشان خود استاد هستند و منِ ناچیز هرگز خودم را شایسته‌ی لقب «استاد» نمی‌پندارم.

۴. دیشب بحث‌های این یک‌هفته، همه را یکی‌به‌یکی خواندم. من به هیچ نوشته‌ای از اعضای محترم مدرسه بی‌محلی نمی‌کنم، بر عکس موبه‌مو همه را می‌خوانم. و تلاش دارم از نوشته‌های همه‌ی دوستان هم‌کلاسی بیاموزم.

 

ادامۀ پاسخ»

 
این پست شما منظور بود که در دامنه پست ویژه‌اش کردم. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیار ارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه هم‌مدرسه‌ای‌ها قبول.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۸

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

زنده‌بودنِ شهید، خود یک پروسه و روند است که راز بزرگی است و بر بشر است که به کشف آن بپردازد و بیابد که منظور خدای متعال از زنده‌دانستن شهید چیست؟ و خون شهید چه عظمت و قداستی دارد که همآره در رگ تاریخ و انسان و ایمان جاری‌ست و پیامش در زمان، همچنان سریان دارد؟

 

کربلا، صحرا بود؛ تا بی‌نهایت کویر و تفتیده و بی‌کِشت و زرع. اما آمدن امام حسین -علیه‌السلام- به آنجا و آن‌هم به مدت ۸ روز، آن تکّه زمین را مقدس و معنادار کرد و با شهیدشدن، مفهوم شهادت را معنا و مقام و اعتبار داد. یعنی این حسین (ع) است که به شهادت ارزش و عظمت داد. و آن دیار و دشت «کرب» و «بلا» را کربلای مُعلّی ساخت. آن‌گونه که شعار بی‌پایان شیعه و شیفته‌ی حسین بن علی (ع) این شد که: کل روزها عاشوراست و کل زمین‌ها کربلا. و این یعنی عاشورا و کربلا دانشگاه دائمی هویت انسانی‌ست.

 

مشهد، سناباد بود و نوغان و سرشور. این امام رضا -علیه السلام- بود که با مناظره‌های علمی و دینی‌اش و سرانجام شهادتش نام آن دیار را مشهد (=یعنی شهادتگاه) کرد و برای ایرانیان و بخشی از جهانیان شهری مقدس: مشهد مقدس.

 

شهید نه فقط به خود مقام می‌بخشد، بلکه به پدر و مادر خود و به منتسبان خود از خواهر تا برادر و از اقوام دور تا نزدیک نیز مقام والا و جایگاه ارزنده اِعطاء می‌کند و این عظمت خون و پیام اوست که با فدیه‌ی خود، صراط را مستقیم نگه می‌دارد و ما با گفتنِ هرروز و هرشبِ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از حضرت باری‌تعالی می‌طلبیم که ما را به راه راست هدایت فرماید و درین جاده باقی بدارد و شهید زمزمه‌ساز این اُوراد الهی است و پرچمدار این راه بی‌زاویه.

 

آری؛ شهید، می‌ماند، نمی‌رود؛ تا روح و پیامش، بشرِ بشارت‌طلب را بشیر و نذیر باشد. حتی در روز بازپسین و رستاخیز نیز، شهید با ارج و قُربی که پیش پروردگار کسب کرده‌است، مقام شفاعت دارد. پس؛ به زنده‌بودن شهید، باید معنای واقعی و کاربردی بخشید. به قول شهید مرتضی مطهری: «مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی‌شدن و پرتوافکندن است...». بکوشیم پرتو پیام شهیدان را دریابیم.

 

 

تپّه چاله (۵)

به نام خدا. سلام. خیلی شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف بود. یتیم و کم‌رو. همین موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل به چنگ آورند. وکلای سخنور که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان، با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: من در ایام شباب -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از روی صفحه‌ی ۲۵ کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» در دفتر یادداشتم، با پارکر نقره‌ای نوشته بودم که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت... به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

تپّه چاله (۶)


از جیحون تا مدیترانه

به نام خدا. سلام. خواجه نظام‌الملکِ نظامیه‌ساز در آن عصر تاخت‌وتاز -که همه به گشایش و کشورگشایی عادت داشتند و ستیزه و نبرد رایج بود چونان امروزه‌روز- می‌خواست اسب‌های سلجوقیان را چونان تانک، از جیحون به کنار مدیترانه برساند. و به اسبان حکومت، به قول رواندی:  «از دریای مغرب، آب دهد».

 

نکته: از آن سو هم حتماً کسانی بودند که می‌خواستند فیل‌های‌شان را چونان جِت، در استپ‌های بلخ و خوارزم بچرانند و از دو رود سیحون (=سیردریا) و جیحون (=آمودریا) آب دهند. بگذرم که دنیا، به قول قرآن کریم در آیات ۲۱ و ۲۲ سوره‌ی فجر: «کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، اوَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» است. یعنی نه چنان است آن‌گاه که زمین سخت درهم‌کوبیده شود. و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‌‏درصف آیند.

 

نشانه و اشاره و گزاره
 
نشانه‌ی من: با خبرخوانی‌ام از سایت‌ها، این خبر توجه‌ام بیشتر جلب کرد که ۸۲ حزب کشوری، ۳۴ حزب استانی و شش جبهه‌ی سیاسی «تاکنون از کمیسیون ماده‌ی ۱۰ احزاب مجوز فعالیت سیاسی و انتخاباتی دریافت کرده‌ و می‌توانند برای انتخابات مجلس شورای اسلامی با نام و نشان حزبی خود فعالیت کنند.»
 
اشاره‌ی من: سال‌ها پیش یکی از صدرنشینان قدرت گفته بود در نظام ولایت فقیه، مردم مانند ایتام هستند. بیچاره! قصد بدی نداشته! منظورش این بوده که ملت یتیم است و رهبری، پدر این یتیم‌ها! دیگه احزاب‌محزاب به چه کار؟!

 

گزاره‌ی من: اُوووه وَه! پس این‌همه حزب و جبهه‌مِبهه داشتیم توی مُلک و مملکت، که منِ بی‌خبر، خَوِر نداشتم! نکنه تعداد اعضای برخی ازین احزاب و جبهه‌ها، توی فولکس‌ هم جا می‌شن! مانند همان‌هایی که با «عصر ما» به عصری‌کردنِ! دین و دولت مشغول بودند و سازمان پنج‌شش نفری‌شان با حکم! جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم منحل گشت! نکنه گشتاگشت و سیر‌وسفر است سیاست؟ (منبع)

 

بحث ۱۳۳ مدرسۀ فکرت : چندی‌پیش رئیس دولت دوازدهم گفت: «حتی اگر در مسائل استراتژیک سال‌ها بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم باید برویم همه‌پرسی و از مردم بپرسیم.» پرسش ۱۳۳ این است: ۱. نظر شما درین‌باره چیست؟ ۲. رفراندم، گیریم که بر فرض برگزار شود، آیا نتیجه‌بخش است؟ همه به نتیجه‌ی برآمده از رأی رفراندومی تن می‌دهند؟ ۳. آیا اساساً رهبری به عنوان فصل‌الخطاب و عامل اقتدار و هدایتگر حکومت، مگر تبیین‌گر مسائل استراتژیک نیست؟ اگر هست پس چرا برخی‌ها مردم را به سوی رفراندوم (=همه‌پرسی) حواله می‌دهند؟ پس این بین جایگاه رهبری و نقش آن چه می‌شود؟ ۴.آیا به تحلیل شما این‌گونه سخن‌راندن، جنبه‌ی فصلی (=در راه‌بودن انتخابات مجلس آتی) دارد؟ آیا این یک شعار بزَکی با هدفِ مشغول‌کردن ذهن مردم به امور بی‌اثر و خیالی است؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۳

پاسخ به سؤال یکم بحث ۱۳۳: از نظر من بکارگیری قید امری و دستوری «باید» در جمله‌ی آقای حسن روحانی، دست‌کم دو خطا در خود دارد: یکی این‌که روند و نحوه‌ی قانونی برگزاری همه‌پرسی را نادیده گرفته است. دوم آنکه تحکُمی (=فرمانی) سخن گفته است. علاوه بر این، با این جمله، مردم را تحریک کرده و خود برای فرار از کارآمدی و کارآفرینی به فرافکنی پرداخته است. پرسیدن از مردم از طریق وکالت «نمایندگی» ذات دموکراسی است. پرسیدن مستقیم گرچه یک راهکار است، اما نه هر وقت که کسی هوس کرد دم از آن بزند و از زیر کار و خدمت و کارآمدی شانه خالی کند. من گفتن جمله و هزاران جمله‌ی دیگر حرفی ندارم، اما وقتی آن را با حقایق و واقعیت‌ها می‌سنجم می‌بینم، بیراهه‌روی بیش نیست.

 

پاسخ به سؤال فرعی دوم: از نظر من حتی اگر رفراندوم هم بر فرض برگزار گردد، آنچه هم اینک، یا در دیروز انقلاب و فردای نظام وجود دارد و داشته و خواهد داشت، با این سرگرمی‌های بساز نمی‌شود.

 

پاسخ به سؤال فرعی سوم: نه فقط در مسائل استراتژیک نظام و انقلاب بلکه در مسائل کلان آن، کارگزاران حکومتی باید به صلاح‌اندیشی‌های رهبری همت بگمارند؛ حتی از نظر من بحران ۸۸ نیز که مطالباتی قابل عمل وجود داشت، سرانجام باید حرف رهبری خاتمه‌بخش مخاصمات می‌بود و بستر سیاست نمی‌بایست به سمت کوچه و خیابان و دست‌یابی دو سوی ماجرا به تنش و رویارویی و درهم‌کپبیدن همدیگر پیش می‌رفت. رهبری، به تعبیر عامیانه «مداد» و «مجسمه» و به تعبیر من مقامی تشریفاتی که نیست. البته اشتباه نشود، من به رهبری انتقادهایی در سیاست داخلی دارم، و هرگز مقدس و قدسی‌اش نمی‌پندارم، اما در تحلیل مسائل جامعه و حکومت و انقلاب رأی و فکرم را می‌کوشم از انصاف و حق‌ دور نیفتد. رهبری در آن جایگاه نقش هدایتی و نیز طبق قانون اساسی و شرع و مصلحت، فرمان‌های ویژه‌ی حکومتی دارد.

 

پاسخ به سؤال فرعی چهار: من شخصاً تردیدی ندارم که این حرکت خام حسن روحانی، فقط بزَک است و نیز مخلوطی از دغدغه‌ها و فکر برون‌رفت از پیچیدگی‌های سیاست خارجی. حال آن‌که دولت او در دوره‌ی ۱۱ بشدت در برجام فریب خورد؛ و دست‌کم اگر نگویم خطای استراتژیک کرد، می‌توانم بگویم شتاب غیرقابل بخشش کرد و تمام فرمول‌هایی که رهبری در خفا و علَن به آنان گوشزد، اخطار و حتی تقاضای احتیاط‌آمیز کرد، نادیده انگاشت.

 

نکته‌ی نهایی: همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل. در سوئیس اساس حکومت بر دموکراسی مستقیم است، لذا همیشه از مردم می‌پرسند که چه کنند، اما در دموکراسی رایج جهان، مگر هر جا کم آوردند و خود ناکارآمد بودند، صندوق رفراندوم پیش می‌کشند.

 

پاسخ:

اما بعد، جناب آق سید محمد وکیل، اگر از نظر جناب‌عالی دموکراسی مستقیم -که مربوط به عهد باستانی یونان است- بهتر از دموکراسی نمایندگی است، پس به عنوان یک وکیل محترم، چرا اصل نمایندگی در وکالت در قضاییه را پیشرفته و منطقی می‌دانی. در صورتی‌که فلسفه‌ی هر دو نمایندگی و وکالت و سپردن کار به کاردان و وکیل یکی‌ست. خواه وکیل قانون‌گذار و مجریه و خواه وکیل دعاوی. متشکرم از شرکتت در ۱۳۳.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

چنانچه زلزله شأنش، تکانه و ایجاد گُسله، متن‌های معنوی و اخلاقی نیز تکان‌دهنده و گسل‌سازه. نمی‌دانم خدای حکیم در وجود بشری چه عظمتی تعبیه کرده که وقتی پیام‌ها و نشانه‌های ژرف می‌بیند، می‌خواند، می‌شنود تکان می‌خورد. پس؛ آدمی همین گوشت و پوست و عضام (استخوان) نیست. از نظر من عالی نوشتی، مؤثر و مفید و چندریشتری. درود.

 

چشش زیارت اربعین


چِشش زیارت اربعین بر شیفتگانی گوارا بود که سختی‌های راه دراز و پرمشقّت به نجف و کوفه و کربلا و کاظمین و سامرا را بر راحتی‌ها و تفریح‌های عادی و مرسوم زندگی ترجیح دادند و قدم بر قدم، علاوه کردند و از کنار عمودهای فراوان، خسته‌تن ولی دلآرام با قلبی محزون و با ادب و آدابی محبوب، خود و خویشتن خویش را به حرمَین و بین‌الحرمین رساندند و از آن قطعه‌ی پاک و آکنده به پیام، توشه‌ی آخرت برداشتند. زیارت تمامی زائرین اربعین گوارای وجودشان.

 

خوشا به حال زیبای آنان، که حُب و مَودّت و معرفت، آنان را این‌گونه شوقانه صدها کیلومتر از خانه و خانواده جابجا کرد تا روح و تن را به اضلاع متبرّک حرم‌های ائمه‌ی اطهار -علیهم السلام- مماس سازند. این سازندگی روحی و معنوی و عاطفی بر دیدارکنندگان اربعینی، -به‌ویژه به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ی فکرت که زائر شدند و شیدانه شهد زیارت و وصال را چشیدند- همچنان پُربرکت و پُرپیمانه بماند. درود دارم به پاس‌دارندگان عظمت اربعین که این فرهنگ را نگهبانی می‌دهند و به این روز بزرگ و مفهوم ژرف اربعین احترام می‌گذارند و شأن والای آن را در نظر می‌گیرند.

 

تپّه چاله (۷)

ریه، روده، روح

به نام خدا. سلام. ۱. تا ریه‌ی طرف به سُرفه افتاد، اکسپکتورانت بالای اکسپکتورانت. چراکه این شربت، خِلط جدار ریه‌ی طرف را گاندلیک! می‌دهد و آماده‌ی پرتاب به بیرون می‌کند ولو کف خیابون بندازد!! تا اینجا گپ‌وگفتی نیست؛ هرچند شلغم بهتر از اکسپکتورانت است. ازین بگذرم. ۲. تا روده‌‌اش پیچ می‌خورد و تخلیه مختل می‌گردد، تمام سوراخ‌سُمبه‌های سِره و بومسر را پاک‌بِنه می‌کند که چیزی بیابد بخورد تا رقیق کند و خلاص شود و آکِّه گوید؛ تا اینجا هم حرف‌وگپی نیست؛ هرچند سرکه‌سیب بهترین نوشیدنی‌ست. ۳. اما تا روح او درد می‌گیرد، سوزش می‌آید، تغذیه‌ی معنوی می‌خواهد و بلاخره قُرص قلبی و حَبّ عبادی و عرفانی می‌طلبد، گیج می‌شود به آن محل نمی‌گذارد و حتی قُلدری می‌کند انکار معنا و ماوراء می‌شود.

نکته: ریه، روده، روح هر سه، هر سه؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

 

پاسخ:

 

آزادی مطبوعات از نظر من مقیّد باید باشد نه رها و ولنگار. زیرا پنج حال انسانی حقوق و اخلاق و عدالت و آزادی و اطلاعات (=اینفورمِیشن) همواره نیازمند مقررات و مقیدات است. اگر این‌گونه نباشد، مطبوعات به قهقرا می‌روند و به تعبیر محسن مخملباف از جنگل‌ها می‌کاهند و بر جنگ‌ها می‌افزایند. ازین ورودت و دو پاره میان‌بحثت ممنونم.

 

 

تپّه چاله (454)

سِلْمٌ و حَرْبٌ

به نام خدا. سلام. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون‌مایه‌ی آن غنی‌ست، بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: «اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

 

من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه‌ی زندگی شیعیان و هر انسان سلیم‌النفس می‌باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی‌تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می‌گیرد؛ یعنی منطبق است با آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: «محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند» (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)

 

نکته: تسلیم حق‌وشرع‌بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه‌ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی‌پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه‌اش قرار داد، یک شیعه‌ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده‌ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش و آزادی است، هیچ‌گاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت و حراست می‌زند، تا باز نیز صلح و آرامش در  محیط زندگی بشریت پدیدار شود. زیرا جنگ هرگز اصل نیست، اصالت با صلح است، در این فراز زیارت نیز سلم و صلح اول آمده است.

 

درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلحِ دایمی و حقیقی، و حرب به وقت لزوم و وجوب و زمان ضروری. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری و نشانه‌گذاری کرده و در قلب‌های پذیرفتگان مکتب حسین حَکّ کرد.

 

پاسخ

 

سلام جناب

۱. از نظر من نه. در پاسخ ۱۳۳ هم گفته بودم: «همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل». اما این‌که اینک چه چیزی از نظام و انقلاب را به رفراندم بگذاریم، من نه فقط امری حَشو و زاید می‌دانم، بلکه معتقدم مگر نظام سیاسی یک کشور، موش آزمایشگاه است که هر کس بلد نبود برای مردم کار و خدمت کند و برنامه‌یی برای عمل نداشت و از کیاست عاجز بود، هوس و سلیقه خود را به رفراندم بکشاند و مردم را بفریبد تا ناکارآمدی و عدم کفایت سیاسی خود را پوشش بزند. کُهن‌آدمیان دیارم مازندران، خوب جامعه‌شناس! بودند که ضرب‌المثل حکیمانه‌ای ساخته بودند: عاروس گو دوش نیِه، گونِه زمین تپّه چاله دانّه!

 

۲. من تا جایی‌که سواد اندکم قد می‌دهد، این را نیز از بطن جامعه خبر دارم که بخشی از شهروندان، با هر انگیزه‌ای -که به من مربوط نیست انگیزه‌خوانی کنم- و با اندوخته‌هایی که در دانش و گرایش خود جمع کرده‌اند، برین نظرند که مردم، ولی‌فقیه را سدّ راه می‌دانند و باید این سیستم سیاسی عوض، به قول محلی‌ها (=دَگِش) شود.

 

۳. من حتی نسبت به این مسأله هم معتقدم اگر بر فرض به رفراندم بگذارند و دو طرف تفکر به یک‌اندازه در سیما وقت تبلیغ داشته باشند، باز نیز برآوردم این است اکثریت قاطع مردم به دموکراسیِ توأم با رهبری رأی می‌دهند، نه حذف ولایت فقیه و پذیرش دموکراسی نوع غربی.

 

۴. این را هم بگویم و از قلم نیندازم این تحلیل و برآوردم ناشی از این نیست که کسی بپندارد ابراهیم طالبی دارابی، رهبری را بی‌عیب‌وایراد و بری از اشتباه و موجودی قدسی و دارای فرّهِ ایزدی می داند؛ نه، هرگز. من برداشتم از متن جامعه این است که همچنان با تمام عیب و نقص‌هایی که هر یک از شهروندان در امور شخصی خود دارند، باز نیز مردمانی دینی و پایبند به شرع و الهیات‌اند؛ و غرب و تفکر غیردینی و تز استعماری اسلام منهای روحانیت وارسته و درستکار را، بر آرمان خود رُجحان و برتری نمی‌دهند. من بحثم تمام.

 

پاسخ به یک پاسخ

 

اول. با سلام. من به احترام رفاقتت، شرافتت و آزادی نظرت از جایم برمی‌خیزم و خشم شدید تو را که از سقف نوشتارت و عاطفۀ احساساتی‌ات، چکّه کرد و به سویم کمانه، به دل نمی‌گیرم و حتی آن را به خاطر و مخیّله‌ام نمی سپارم. بگذرم.

 

دوم. جناب‌عالی در هر نوع وضع و حالی و با هر شکل قلمی، هر چه بنگاری، با هر نوع واژگانی، در واقع داری به من می آموزانی و این برای من آموزه و پند و گوهر و نعمت خواهد ماند، چراکه جوهرم را تقویت می‌کند؛ حتی اگر با این جمله‌ات به من یورش ببری و خطاب به من بگویی «غیرمحترمانه» متن می نویسی، باز هم من به اندازه‌ی وزن تار شیار هسته‌ی خرما از خودم دفاعی نمی‌کنم. چون حتماً شما این عیب و بدی را در من کشف کرده‌ای، که می‌گویی. شما وقتی این گونه جمله می‌سازی به عبارتی دیگر داری به من هشدار می‌دهی ادب نوشتن نمی‌دانم. با آن‌که بر من معلوم نگشت در پاسخم به بحث ۱۳۳ چه بی‌احترامیی به مقامات نظام مرتکب شدم، اما به انتقاد و توقع‌ات می‌گویم باشه، چشم، سعی می‌کنم ادب هم بیاموزم. نمی‌گویم همواره در درازای زندگی‌ ۵۶ پاییزم در مدار ادب مانده‌ام، نه، ولی هرچند کمتر پیش آمده بی‌ادب باشم و آداب ندانم، زیرا هیچ کجا اگر درس نخوانده باشم در دامان مادر حکیمم -که شما او را خوب می‌شناختی- قصه و اندرز و نصیحت و حکایات و جملات قصار زیاد شنیدم. ولی من هم یک آدمم و آدم هم موجودی است با خطا، و ابراهیم طالبی هم یکی ازین آدم‌های پر از خطا. و انتقاد شما بر من دست‌کم نمی‌گذارد مانند قوه (=باطری) سولفاته شوم و وجودم زنگار بگیرد. پوزش رُکیِ این پاسخم را باش پذیرا.

 

سوم. البته بر من مسجّل است که احساسات سیاسی و کاریزمای شخصیتی برخی سیاسیون در تار و پود شما، کلَم‌پیچ است و نمی گذارد، آزادتر ازینی باشی که انتظارش هم سخت است. البته این سلایق و گرایش فکری و سیاسی شما، نشان انتخاب و اختیار است که هرگز آن را مخدوش نمی کنم؛ حق اختشاش و نیز اغتشاش اختیارت را هم ندارم. حتی تحسین هم دارم. اما ناگفته نگذارم، این گروِش احساسی‌ات ممکن است به حجاب و پرده‌ی دانش و تحلیل آزاد شما منتهی شود.

 

چهارم. به‌هرحال، شما یک روشنفکر چپ مذهبی هستی و باید هم به دفاع برخیزی و از جناح خودت حمایت کنی. ولی این واکنش احساسی و خشم آلودت نشان داد که تحلیل و پاسخ ۱۳۳ من با خود اثر به بیرون بُرد.

 

پنجم. در مورد میان‌بحث بین شما و جناب حجت‌الاسلام شیخ احمدی بااجازه ورود کنم و بگویم علت اصلی در اصطلاحی است که شما آن را به کار گرفتی، یعنی: «توضیح واضحات». این عبارت را باری برای یکی از تحلیل‌های من هم بکار گرفته بودی که تأییدی خوشایند نموده باشی. اما به‌یقین می‌دانم منظور شما ازین اصلاح طلبگی، آن نیست که در حوزه رایج است. شما در واقع با آوردن این اصطلاح می‌خواهی با حال شُکرانه به طرف بحث خود برسانی که توضیح روشنگرانه و واضحی داده‌ای. حال‌آن‌که «توضیح واضحات» در اصل کنایه‌ی تندی است برای کسی که سخنی حَشو و جملاتی ابتدایی که از قبل همه آن را می‌دانند، نوشته باشد. ساده‌تر بگویم اگر کسی مطلبی گفت که چیزی جدیدی در آن نبود، به کنایه به او می گویند توضیح واضحات دادی. یعنی سخنی زاید و بی ارزش که نیاز نبود بگویی.

 

ششم. والسلام و سلامتی. اگر اکنون نزدم بودی همین الان با شما ریسی‌ریسی، پنبه‌ریسی می‌کردم تا قولنج‌ات را گرفته باشم!


تپّه چاله (۴۵۵)


بار اولی که به جنگ رفتم

به نام خدا. سلام. سال ۶۰ سه شوق درونی جوانی‌ام را در ۱۷ سالگی، داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱. دلبستگی به داراب‌کلا را. ۲. دلباختگی عشقی را که تا آن‌روز در دلم مخفی نگه می‌داشتم. ۳. و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی را.

انبارها و کارگاه‌های کارخانه‌ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش‌مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می‌شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می‌کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش‌منظرۀ کاخ شمس _پادگان المهدی_ در بالای تپّه‌ی جنگل جوار شهر می‌شدیم و آموزش می‌دیدیم. پیشرُو و جلوبَر ما در شعار، عیسی کاکوئی بود که الان سرتیپ و سردار است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید؛ که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم.

 

او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَمش فریاد می‌زد و ما گلوی‌مان را پاره‌پوره می‌کردیم و جواب می‌دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب‌الله، مرجع فقط روح‌الله». «مرگ بر بی‌حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آن قطعه از زمان، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.

 

کماندوهای ارتش ما را به مدت کمتر از دوونیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک‌های رزمی، تکنیک‌های فردی. کلاس‌های عقیدتی هم داشتیم که مربی‌های پاسدار بر ما القاء می‌نمودند که من برخی از درس‌گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم. یادم است یکی از کماندوهای ارتش، آقای رشیدی فریدونکنار بود که بعدها همکار سید علی‌اصغر در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان مازندران شد.

 

من در میدان تیر، اول شدم -هرچند اساسأ اهل تیر و تیرباران نبوده و نیستم- و کماندویی که مربی‌مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه‌ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!

 

پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت‌الله احسانبخش بردند که امام جمعه‌ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با امام بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند، ملاقات نداشتند، بجایش به پاستور به دیدار مرحوم آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی -که رئیس دیوان عالی کشور بود- بردند، تا با سخن مثلاً ما را شارژ کند؛ بگذرم.

 

آنگاه از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه، و پیچ‌وخم‌های جاده، وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود، شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد، به شهر اسلام‌آباد غرب رفتیم و در پادگان الله‌اکبر ارتش مستقر شدیم. مدتی ماندیم و با ماشین‌آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت، فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.

 

عکس بالا: جبهۀ مریوان. روستای بوریدر. تیر ۶۱. عکاس: همرزمم جناب سیدکاظم صباغ.

 

در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی هاج‌وواج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه‌دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه‌ای بسیارخطرناک و دارای درگیری‌های دائمی دایره‌وار بود؛ در اصطلاح به این‌گونه محورها می‌گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام‌شان اگر می‌افتادیم عاقبت‌مان یا شهادت بود و یا شکنجه‌ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.

 

در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی‌شد_کاملاً استراحت می‌کردیم و شب از دَم‌دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر، به همراه پیشمرگان کُرد که توسط سپاه سازماندهی شده بودند، در کمینِ دشمن می‌ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می‌نمودیم. کار ما با آن‌که جوان بودیم و ناشی، بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان.

 

نکته: جنگ تحمیلی، دسیسه‌ی تمام غرب و شرق علیه‌ی تمام آرمان انقلاب و خاک ایران بود و الحمدلله به لطف خدا و رشادت شهداء و شجاعت رزمنده‌ها حتی یک سانتیمتر از خاک وطن، به دشمن واگذار نگردید. یاد دوستم نعمت یاری جویباری را گرامی می‌دارم که در کنارم در کمین شهید شد. با تپّه چاله (۴۵۵) خواستم گفته‌باشم پرگار جوانی‌ هم‌سنّ‌وسال‌های من دایره‌هایی این‌گونه می‌زد.

 

تسلیت

سلام. قرارگاه دنیا قرار موقتی است، اگر زیاد طول بکشد ۱۲۰ سال، تقدیر و تدبیر همین قرارگاه موقت را قشنگ می‌کند؛ پدرتان درین قرارگاه به روایت دیدگان ما فردی زحمتکش و باایمان بود. این مصیبت را به شما و تمامی بازماندگان و خاندان نسبی و سببی‌تان تسلیت می‌گویم، به‌ویژه‌ مراتب تسلیت مرا به مادر گرانقدرتان عموزاده‌ی بزرگوارم اعلان بفرما. راه من دور است، حضور ناممکن. خدا بیامرزدش. به‌یقین با بردباری و شکیبایی و خیرات دل مرحوم را شاد می‌کنید.

 

پاسخ

سلام سه‌باره جناب. من برآورد خودم را دارم و شما هم چون در بطن و متن سیاست هستی، برآورد خودت را. مهم این است رأی مردم، سرنوشت‌ساز آنان و ایران و اسلام است. چه رفراندوم، چه از طریق اصل نمایندگی و نیابت. اما به رفراندوم بردن هر موضوعی دلایل قوی و حکیمانه می‌خواهد، تا دلبخواهانه. مثال می‌زنم شما در مقام دهیاری و مدیر اجرایی روستا، آیا حاضر بودی مثلاً عقب‌نشینی خانه‌ها از بَرِ معابر را به رفراندوم محلی بگذاری؟ یا نه، با همان تدبیر و جدّیت و قابلیت خودت که ناشی از توان درونی‌ات و نیز ثمره‌ی مشاورت‌هایت بوده، پیش می‌بردی، که خوب هم پیش بردی. بگذرم. و خدا نگه‌دار.

 

پاسخ
 
سلام. امروز با این نوشته‌ی تأثیرگذارت، کلاس مدرسه‌ی فکرت را با قلم درخشنده‌ات از اخلاق نظری به اخلاق عملی  پیوند دادی و بر ساقه‌ی آن قلمه‌ی مُثمِر زدی. آفرین بر این آداب‌دانی. وقتی واژه‌واژه جمله‌هایت را به پایان بردم، چشمانم نمناک شد؛ بِرمِه‌دوگ نیستم سید اما از گونه‌هایم قطراتی شور ریزش کرد. من ازین درگاه، درسی ازت آموختم که ستودن دارد. ممنونم که نه تنها تقاضای مرا در دفتر دلت عملی کردی، بلکه خود، خود را ورز داده، و مهیای این فرآورده بوده‌ای.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

زیباترین پست اخلاقی مدرسه‌ی فکرت همین حرکت سید بود که نه فقط پاک نباید کرد، بلکه باید تابلوی همه‌ی ما بماند. زیبنده بود برخوردهای فروتنانه‌ی شما دو بزرگوار. گمان دارم خوانندگان نیز با خواندن علایق و احترام شما به سید و با دیدن سَیَلان سید، سپید شدند و مسرور.

 

تپّه چاله (۴۵۶)

 

کدام عشق نردبان است؟

به نام خدا. سلام. عارفان برین هستند که عشق به انسان نردبانِ عشق به خداست. در کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی -که هانری کُربَن و مرحوم دکتر محمد معین آن را تصحیح کردند- این عبارت آمده است که: «عشقُ الانسانِ سُلَّمُ عشقِ الرحمانِ».

 

نکته: پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارد که من در صفحه‌ی ۱۱۷ کتاب «راه خورشیدی» دیده‌ام کتابی که راه‌نامه‌ی استاد محمدرضا حکیمی است. اگر این سخن رسول‌الله خوب شکافته شود به نظرم ریشه‌ی عشق انسان به انسان معلوم می‌گردد که به دیده‌ی عارفان والِه و حقیقی نردبان عشق به خداست. آن حضرت فرمود: یک روز کمک به برادری، برتر از یک ماه اعتکاف است.

 

افزوده: استاد حکیمی توحید و عدل را «چکیده‌ی دین» می‌داند و از نظر او، توحید تصحیح رابطه‌ی انسان با خداست و عدل تصحیح رابطه‌ی انسان با انسان و دیگران.

 

یادکرد: این تپّه چاله را از آن رو نوشتم که برادرم آقا حمید عباسیان دیشب تپّه چاله‌ای دردمندانه و پرمحتوا و از روی مشاهدات چشمی خود نوشتند. که خواستم بگویم اقدام اخلاقی و والای حمید برای آن دو دانش‌آموز دختر جناسمی، ناشی از همین رویکرد توحیدی و عدلی و معرفتی انسان به انسان است. بگذرم. ۳ آبان ۱۳۹۸.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. صبح و صِوی وقتی این تپّه چاله‌ات را (که در ۲ و ۱۲ دقیقه‌ی بامداد! نوشتی) خواندم، به قول قشنگت خودم هم هِلبِسّمه. رفتم توی حیاطم، گرداگرد خودم هی چرخیدم که چه نکاتی به پست حمید به قول فنی فضای مجازی ریپلای کنم. مانده بودم که چه بنویسم تا این‌که تپّه چاله (۴۵۶) را هم‌راستا با درک و درد ژرف تو، به ژرفا رفتم. خیلی ممنونم که برای پاسخ به پستی که خواسته بودم عکسی از برف مسیر جناسم چرا نینداختی، این‌گونه قلم زدی و به تالار اذهان برق و نورافکن انداختی. بله حالا درست شد؛ آری فهمیدم برف نبود و گل‌ولای بود.

 

اما بعد فرمودی: «از آنجایی که دو دانش آموز دختر خانم هستند ، خانواده های دانش آموزان گفتند ، اگر نپذیری ما بچه ها را مدرسه نمی فرستیم و یک هفته نفرستادند و من به ناچار پذیرفتم.» همین کار زیبایت مرا بُرد به سمت تپّه چاله‌ی امروز. دست‌کم سه اثر درین جمله‌ات ساطع و فروزان است: ۱. امین مردم به حساب می‌آیی. ۲. دلی به نرمی پر قو داری و فهمی به رنگ‌آمیزی‌های شگفت طاووس. ۳. برای زدودن یک فقر و محرومیت، درک را به درد چسب زدی؛ این برچسب اخلاق، بازتاب دارد که از نظر من نردبان درون تو را پله‌پله می‌کند.

 

 انسان ریشه در اُنس دارد و نیز ریشه در نسیان. و شما درین حرکت اُنس را برگزیدی که نسیان (=فراموشی) را می‌زداید. درود به تو و این تپه چاله‌ایی که نوشتی و بر آن دو دانش‌آموز محترم جناسم. با رحم و مهر، سدبندی را رد کرده‌ای؛ ردّ.

 

سامان عباسیان و کیا شاهمیری. جوانان فوتبالیست  داراب کلا

سلام حمید. سامان تو، «سامان» همه‌ی ماست؛ سامانِ شادی و افتخار پهنه‌ی قشنگ ورزش ایران و داراب‌کلا. درود بر تو و آقاسامان و آقاکیا.

 

تپّه چاله (۴۵۷)

 

ازدواج‌های سیاسی

 

به نام خدا. سلام. چنین ازدواج‌هایی دست‌کم با دو هدف صورت می‌گرفت و می‌گیرد: تفاخر و تصاحب. اولی برای حضور و ماندن در طبقات بالا و دومی برای کسب امتیاز و به زبان امروزی رانت قدرت. چون درین نوع ازدواج‌ها کمتر پیش می‌آید که عشق، پیش‌زمینه‌ی پیوند جنسی باشد. خاندان ساسان که به کمک روحانیان زرتشتی حکومت ۵۰۰ ساله‌ی اشکانی را برانداختند در یک برهه‌ایی یک ازدواج به این خاندان سلطنتی کمک کرد. دختر زرتشت با جاماسب که شخصیتی معتبر در خدمت گشتاسب (=فرمانروای شرق ایران) بود، ازدواج کرد و این ازدواج او را به خاندان سلطنتی وارد کرد و در نیروبخشی به زرتشت تأثیر فراوان داشت. یکی از کتاب‌های مناسب برای شناخت ایران، کتاب «دین و دولت در عهد ساسانی» است؛ دکتر شیرین بیانی این کتاب را خوب تدوین کرده است. بگذرم.

 

نکته: ندارم. فقط بگویم که بگردید ببینید ازدواج‌های سیاسی در ایران چه درهم‌تنیدگی‌هایی داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت. به‌هرحال، فامیلی‌های سیاسی یک لایه‌ی رازآلود در بستر سیاست‌ها و حکومت‌هاست؛ به‌ویژه در ایران ما. تا جیز نشد، تمام کنم. تمام.

 

پاسخ

 

سلام جناب. نکته‌ی درستی در پاسخ به بحث ۱۳۴ درباره‌ی آفت‌ و آسیب به میان آوردی. با این نظرت هم‌نظرم. البته جناب‌عالی خودت بهتر و بیشتر از من می‌دانی که خرافات یک مسأله‌ی پیچیده‌ای می‌باشد؛ هم ریشه‌های شکل‌گیری‌اش کلاف دارد و هم این‌که تا کسی عقلش قد نداد، باورهای دیگران را با حربه‌ی خرافه مورد هجوم و سُخره قرار می‌دهد. متشکرم از شرکتت در بحث.

 

پاسخ

 

سلام جناب. می‌دانم که می‌دانید از حالات انسانی یکی این است که دوست می‌دارد عمل اخلاقی همنوع خود را از طریق دمیدن حس محبت و شادمان‌شدن مستحکم‌تر و رایج‌تر کند و چنین فرهنگی را بگستراند. در راستای فکر آرمانی و تصمیم آرام‌بخش شما درین پیشنهاد والا، من هم آن لحظه‌ی زیبا، اگر ساری، سیر داشتم، آن روز و شب را داوطلبانه در محل انجام عمل حاضر می‌شوم تا همراه افتخاری باشم و شوقم را چون بادبادک به دوردست پرواز دهم و با این کار قشنگ شما به خودم دَم و دما ببخشم. درود.

 

پاسخ:

سلام. من مخالف انتقال نیستم. البته دست‌کم با سه شرط: ۱. طراحی بی‌عیب‌ونقص پروژه. ۲. حق‌آبه در نظر گرفته شود برای زیرساخت‌های مازندران. ۳. پنجاه درصد شغل‌های تخصصی و موردی این طرح در دو سوی هر دو استان برای همیشه برای جوانان جویای کار مازندران ثبت و تقسیم شود.

 

ایران برای همه‌ی ایرانیان است. مگر خوزستانی‌ها مانع‌اند نفت‌شان به همه‌ی ایرانیان برسد!؟ به نظر من این طرح با رعایت همه‌ی جوانب علمی و تکنولوژی آن، به آبادانی می‌انجامد.

 

سخن رسول خدا:

در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی -علیه السلام- یک سخن از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقدیم می‌گردد: اگر خدا خیرِ بنده‌ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‌دهد. (منبع)


تپّه چاله (۴۵۸)


سلامت تن و سلامت دین

به نام خدا. سلام. یکی از تفسیرهای یک جلدی، تفسیر مبین است؛ از ابوالفضل بهرام پور. من این تفسیر را به صورتِ تطبیقی مطالعه کردم. نسخۀ چاپ سوم را. از انتشارات آوای قرآن. قم. در ۶۰۵ صفحه.

در این نوشتارم از تفسیر مبین یک جلدی ابوالفضل بهرام پور، چهارنکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم. امید است فرهنگ کتابخوانی و به اشتراک گذاری از سوی ایرانیان بیشتر باب شود.

 

نکته‌ی اول:  در ذیل سورۀ ناس آورده است: در سورۀ فلَق بیشترین تکیه روی سلامت تنِ انسان و زندگی اوست. ولی در سورۀ ناس، تکیه روی سلامت دین و ایمان از وسوسه‌های درونی و بیرونی‌ست.

 

نکته‌ی دوم: در تفسیر آیه‌ی ۲۵ سورۀ نحل «...وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ...» این‌گونه نوشته است: پیروان ،دو نوع گناه دارند: نوعی را خودشان مستقلاً مرتکب می‌شوند و کسی در آن نقشی ندارد و نوع دیگر گناهانی است که معلم، واعظ، نویسنده، فیلمساز و سیاستمداران تعلیم داده‌اند و در این گناه نقش و تأثیر داشته‌اند؛ رهبران و نقش‌آفرینان گناه، فقط در این قسمت از گناهِ پیروان، شریک هستند.

 

نکته‌ی سوم: در آیۀ ۲۲۴ شعرا می‌گوید: خط مشیء پیامبر (ص) از خطِ شُعَرا جداست. شعر در وادی حدس و خیال و بزرگنمایی حرکت می‌کند. آنها در هر مدح و ذمّی بدون حساب وارد می‌شوند... البته این آیه شامل حال شاعران حکیم نمی‌شود. و رسول خدا (ص) فرمود: پاره‌ای شعرها حکمت است.

 

نکته‌ی چهارم: در ذیل آیۀ ۱۸ غافر نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است: هر کسی را که عمل صالحی، مسرور کند و گناه، ناآرامش نماید، او مؤمن است.

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی. متنی ارزنده تدوین کرده‌اید. در دامنه هم منتشر کردم. دارندگان این خصال، ارزش پیروی‌کردن دارند. عالمان آگاه و پرهیزگار، دانشمندان اهل دانش و ارزش و نیز انسان‌های وارسته و دارای ادب و آداب برازنده‌ی این شباهت‌ها می‌باشند ولو در اندازه‌ی اندک و به وسع وجودی‌شان؛ که انسان‌های معنوی و مؤمن تلاش‌شان این است ذره‌های ازین مکارم اخلاق محمدی را تکاسب کنند.

 

درود می‌فرستم به شما و هر بشری که در همه‌حال، آداب احترام به حاصل جمع انبیا یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) را در وجود خود پرورش داده است و تربیت  و مؤدّب به این فرهنگ والا گردیده است. از محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله بالاتر و والاتر کسی را نداریم که این‌همه محبوب خدای یکتا و مهربان باشد.

 

پاسخ:

سلام جناب. حاجت به این کار می‌رفت. خواندن داشت؛ با فراوانی بالای لذت. برای بار چندم به عنوان خواننده، درخواست دارم که برای این‌گونه متن‌هایت، بیشترین آرایه‌ی ادبیات فارسی و زیباتر نویسی را بکار ببندید. آیندگان خواننده‌ی این متن‌ها خواهند بود؛ هرچه منظم‌تر و شکیل‌تر بنویسید، ارزش و بازدهی اثر را بیشتر کرده‌ای. برای من این تاریخ محل، هم قشنگ بود، و هم خاطره‌انگیز. قفیز را هم به تلفظ محلی درست نوشتی؛ یعنی آن‌گونه خوانده می‌شود و این‌گونه نوشته. اگر آمار تراکتورهای این زمانه‌ی محل را هم برآورد می‌کردی خوب‌تر می‌شد. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب. امیدوارم این ۱۳ خصال نیکو در لحظه‌لحظه‌های زندگانی بشر رخ دهد. برترین‌ها، برترین‌ها هم می‌گویند و امام رضا علیه السلام یکی از آن برترین‌هاست که آفتابِ درخشنده‌ی مردمان خوب ایران‌زمین است. آنچه از این امام رئوف به پیروان رسیده، همه حکمت است و راه‌نشانِ حیات طیبه. سپاس که ارزش‌گذاری کردی.

 

پاسخ:

سلام دوباره آقای...

قید تامّ «هر» در گزاره‌ی پایانی‌ات، از نظر من نمی‌تواند درست باشد. آن‌سان که شما نیز به‌خوبی آگاه‌اید گزاره‌ی علمی آن‌هم در علوم انسانی و سیاسی با قید مطلق پذیرفته نیست. جدا ازین اشاره‌ی ادبی‌ام، با این دیدگاه شما توافق دارم؛ زیرا می‌دانم که ژرف‌تر از من می‌دانی اساساً تقدیس انسان‌هایی که در سیاست دخل و تصرفی داشتند، ناپذیرفتنی‌ست. حتی این افرادی که نام برده‌ای نیز، از نظر من دارای اشتباهات بزرگ و پیچانده‌ای بودند که مسیر را با پاره‌ای از آن یکدندگی‌ها ناهموارتر کردند. بگذرم. ممنونم. پوزش می‌طلبم.

 

بحث ۱۳۴ : این پرسش برای گفت‌وگوی سنجاق می‌گردد: با توجه به ارزش و آثار خودنقدی که نقش درجه‌ی یک در فرهنگ‌سازی و تمدن‌آفرینی ملت‌ها دارد، هم‌اینک ما ملت ایران دچار چه آفت‌ها و آسیب‌هایی هستیم؟ اگر نخواستید ریشه‌یابی کنید، دست‌کم بگویید بازتاب این کاستی‌ها بر جامعه‌ی ایران که گریبان‌گیر می‌شود، چیست؟ و اگر وجود آفت‌ها و آسیب‌ها را تأیید می‌کنید، بفرمایید چه باید کرد تا کمتر به آن گرفتار شد؟ و یا چه نباید کرد که بدان مبتلا نشد؟


پاسخم به بحث ۱۳۴

پیش‌پرداخت بحث: هم اکنون مردم ایران به برخی از آفت‌ها و آسیب‌ها گرفتارند که هرچه‌زودتر می‌بایست از آن رهایی یابند. وقتی درین عبارت می‌گویم مردم ایران، منظورم این نیست همه به یک‌اندازه چنین‌اند؛ یا همه به این ضعف‌های گریبانگیر، مبتلا هستند؛ نه، بلکه این بدین معنی‌ست چنین آفتی میان مردم سرشکن می‌شود و بُن و بافتِ جامعه را دچار کاستی می‌کند. من چهار نمونه برمی‌شمارم:


۱. در بیشتر مسائل -چه شخصی و چه عمومی- کمتر به عمق می‌روند و از ژرفای آن سردرنمی‌آورند. حال آن‌که ملت ایران اساساً دارای روحیات جست‌وجو و خردورزی بود؛ مانند نمونه‌ی برتر آن حضرت سلمان فارسی -سلام الله علیه- که نماد تحقیق در عقیده و باورپذیری بود و با پژوهش‌ها و سیر و سفرهای جهانی به مکتب برتر و غنی اسلام، ایمان راسخ و آزادانه آورد. اما اینک به گمان من مردم به علل و دلایل ناشناخته اغلب می‌کوشند بیشتر موارد پیش رو را سطحی ببینند و دست به تحقیق و مطالعه و کسب فرآورده‌های علمی نزنند. اگر سری به پایان‌نامه‌نویسی‌های دانشگاهی و حتی حوزوی بزنید حرفم را تصدیق و گواهی می‌کنید؛ که این پهنه‌ی تخصصی و مهم کم‌وبیش مبتلا به آفت خریدو‌فروش پایان‌نامه و تز است. از یک زاویه این کاستی عمومی شاید بازتاب اثرات فضای مجازی باشد که در آن سرعت و دروغ و شایعه و حتی تخریب و ستیزه جای کمتری برای به عمق رفتن گذاشته است. البته ناگفته نگذارم فضای مجازی ثمره‌ی علم بشری است و باید از آن بهره برد و در آن ورودی بایسته داشت.

 

۲. ملت نجیب ایران گرفتار کسانی شد که نه فقط شایسته‌ی کشورداری و مدیریت سیاسی نیستند، بلکه بخشی از آن دچار فساد اقتصادی و حتی ضعف شدید علمی و معرفتی‌اند. مثال می‌زنم: اگر مثلاً در آن دوره‌ی تاخت‌وتازهای ویرانگر، به جای کوروش، فتحعلی‌شاه، حاکم بود، چه‌ها به روزگار ایران که نمی‌آمد. کوروش تمام عمرش را بر زین اسب می‌نشست تا نگذارد ایران دچار کاستی گردد و حتی به مدد و نجات ملل ستمدیده‌ی دیگر می‌شتافت، اما فتحعلی‌شاه تمام عمرش را یا در حرمسرا بود یا در بذل‌وبخشش‌های بی‌جا.

 

من بر این گمانم که مجموعه‌ی مدیریت حکومت، حاصل جمع عقل جمعی ملت ایران نیست. نمی‌گویم باید نیست و نابود شوند؛ نه، می‌گویم این آفت همچنان دارد به درخت ملت چه به ریشه، چه به ساقه و چه به برگ‌ها آسیب وارد می‌کند. یک ملت سالم و بزرگ، مدیران و خدمتکاران بزرگ و سالم هم می‌طلبد.

 

۳. یک روی دیگر آفت این است که پاره‌ای از مردم به‌ویژه آنانی که نشان می‌دهند که جنبه‌های روشنفکرانه‌ی‌شان بر سایر ویژگی‌های‌شان غلبه دارد، ارزش فرآورده‌های انقلاب را یا انکار می‌کنند، یا نادیده می‌انگارند و یا حتی با آن سر ناسازگار دارند. این روحیات مطلق‌بینی که همه‌چیز را تیره‌وتار معرفی می‌کند، کشور و جامعه را در معرض بدبینی مطلق قرار می‌دهد که اثر ویرانگر آن خانمان‌سوز خواهد بود. ملت ایران اهل انصاف و عدالت‌خواهی بود؛ پس، درین فاز آن بخش از مردم که دچار این آفت‌اند، باید دست از سیاه‌بینی تام بردارد؛ چنین شیوه‌ای بافت وجودی ملت را صدمه می‌زد و تار و پود را از هم وا می‌کَند.

 

۴. پاره‌ای مردم دچار اسراف و ویرانگری طبیعت‌اند؛ اگر به یک پارک عمومی در دل طبیعت ایران سری بزنید حرف مرا تأیید می‌کنید که تا چه اندازه نسبت به محیط بی‌توجه و حتی بی‌رحم‌اند. میلیون‌ها زباله در دل طبیعت را آیا خارجی‌ها پاشاندند؟ یا همین بی‌توجه‌هان؟ هرچه هم آموزش و سفارش به‌کار می‌رود، گویا اثر ندارد. در اسراف نیز، بسیار بد عمل می‌شود از غذا و میوه گرفته تا آب. هنوز هم زیر دوش حمام چندین غسل می‌کند، باز هم قانع نمی‌شود. برای یک وضو که با یک نصف لیوان قابل ساختن است، یک بشکه آب هدر می‌دهد. برای وسواس خود صدها لیتر آب را نابود می‌کند و هنوز نیز با آب شُرب، ماشین و تراکتور و حیاط و کوچه و تریلی‌اش را شست‌وشو می‌دهد. به جای یک بشقاب، یک دیس پلو به شکم می‌ریزد و درجا زیر لحاف به خواب می‌رود.

 

پاسخ:

سلام جناب

۱. پیشتر از هر چیزی اول بیخ املای تو را بگیرم که در آخر پست، «غین» را «قاف» جا زدی! این ازین. شدی ۱۹.

۲. اگر سری به دامنه می‌زدی می‌فهمیدی چنان متن زیارت اربعین که نوشتی، فاخر و بکر بود که پست اول وبلاگم شد.

۳. سپاس از لطف و مهرت؛ که این مدرسه هم بحث جانمایی می‌گردد و هم محبت و علاقه‌ها به هم؛ که انسان از اُنس‌ها شادمان و شادکام می‌گردد. جناب آقاصدرالدین همآره به من لطف و اجلال داشته و دارد. ایشان خود استاد هستند و منِ ناچیز هرگز خودم را شایسته‌ی لقب «استاد» نمی‌پندارم.

۴. دیشب بحث‌های این یک‌هفته، همه را یکی‌به‌یکی خواندم. من به هیچ نوشته‌ای از اعضای محترم مدرسه بی‌محلی نمی‌کنم، بر عکس موبه‌مو همه را می‌خوانم. و تلاش دارم از نوشته‌های همه‌ی دوستان هم‌کلاسی بیاموزم.

 

ادامۀ پاسخ»

 
این پست شما منظور بود که در دامنه پست ویژه‌اش کردم. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیار ارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه هم‌مدرسه‌ای‌ها قبول.
Notes ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۹۴
ساعت پست : ۰۸:۲۸
مشخصات پست

پلکان حرام و بام سعادت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۹۴
ساعت پست : ۰۸:۲۸
دنبال کننده

پلکان حرام و بام سعادت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
پلکان حرام و بام سعادت

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پلکان حرام و بام سعادت

پلکان حرام و بام سعادت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
پلکان حرام و بام سعادت

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

خاطره از شهید بهشتی: برخی ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است.» شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.» (منبع)

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۳۴
ساعت پست : ۰۹:۰۴
مشخصات پست

لاب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است. نکته این که: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۳۴
ساعت پست : ۰۹:۰۴
دنبال کننده

لاب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لاب

به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است. نکته این که: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است. نکته این که: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
لاب

لاب

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لاب

به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است. نکته این که: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

به قلم دامنه : به نام خدا. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است. نکته این که: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد.

فرهنگ لغت دارابکلا: اینجا

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۹
ساعت پست : ۰۸:۴۸
مشخصات پست

ری یا ولنجک! کدام یک؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشید.

 
اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن، بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.
 
دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت سبب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.
 
 
مباحث من در مدرسۀ فکرت
مباحثم در مدرسه فکرت
 
کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود». امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.
 
حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.
 
مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.
 
جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی مازندران را با آن سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۹
ساعت پست : ۰۸:۴۸
دنبال کننده

ری یا ولنجک! کدام یک؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ری یا ولنجک! کدام یک؟

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشید.

 
اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن، بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.
 
دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت سبب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.
 
 
مباحث من در مدرسۀ فکرت
مباحثم در مدرسه فکرت
 
کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود». امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.
 
حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.
 
مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.
 
جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی مازندران را با آن سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشید.

 
اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن، بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.
 
دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت سبب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.
 
 
مباحث من در مدرسۀ فکرت
مباحثم در مدرسه فکرت
 
کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود». امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.
 
حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.
 
مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.
 
جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی مازندران را با آن سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
ری یا ولنجک! کدام یک؟

ری یا ولنجک! کدام یک؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ری یا ولنجک! کدام یک؟

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشید.

 
اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن، بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.
 
دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت سبب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.
 
 
مباحث من در مدرسۀ فکرت
مباحثم در مدرسه فکرت
 
کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود». امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.
 
حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.
 
مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.
 
جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی مازندران را با آن سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟

به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشید.

 
اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن، بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.
 
دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت سبب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.
 
 
مباحث من در مدرسۀ فکرت
مباحثم در مدرسه فکرت
 
کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود». امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.
 
حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.
 
مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.
 
جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی مازندران را با آن سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۷۳
ساعت پست : ۰۹:۳۹
مشخصات پست

شش واقعیت وجودی آدمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۷۳
ساعت پست : ۰۹:۳۹
دنبال کننده

شش واقعیت وجودی آدمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شش واقعیت وجودی آدمی

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
شش واقعیت وجودی آدمی

شش واقعیت وجودی آدمی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شش واقعیت وجودی آدمی

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

متن نقلی: «شش واقعیت وجودی آدمی، موجب می‌شود روی‌مان را به سوی معنویت کنیم: ۱. آسیب‌پذیری، ۲. تنهایی، ۳. عطش کامل‌خواهی، ۴. عقل محدود، ۵. ظاهر و واقع، ۶. امکان شدن. منظور از معنویت، ساحتی غیرمادی و فراتر از خود (Beyond self) است

 

آسیب‌پذیری: به همان‌شکل که سوزانندگی را جزیی از هویت آتش می‌دانیم، شکنندگی و آسیب‌پذیری‌ نیز جزیی لاینفک از ما و سرشته در تاروپود زندگی‌مان است، و صرفا ناشی از فقدان دانش و آگاهی‌های لازم، فقدان مهارت، و داشتن مشکلات رواشناختی نیست.

 

تنهایی: پس من و شما به بخشی از دنیای یکدیگر دسترسی نداریم و از این لحاظ، نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. از این جهت، هریک از ما عمیقا تنهاییم؛ تنها در تجربه احساسی‌مان، و در نتیجه آن، تنهایی‌ای که از درک نشدن‌ کامل‌مان توسط یکدیگر ناشی می شود.

 

عطش کامل‌خواهی: وضعیت وجودی ما در جهان چنان است که “هیچ وجودی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی عطش فرجامین[کامل-خواهی] را فرونمی‌نشاند.

 

عقل محدود: همین سرمایه‌ی عظیم و گرانبها را که عقل‌ می‌نامیم و تمام شناخت‌های ریز و درشت زندگی‌مان با آن انجام می‌گیرد، دم‌به‌دم با سرزمین جهل و نادانی آشنای‌مان می‌کند. هرچه پیشتر می‌رویم و دانش‌مان در زمینه‌های گوناگون، افزایشی خیره‌کننده می‌یابد، بطورشگفت‌آوری، بر حجم ندانستن‌های ما افزوده می‌شود.


ظاهر و واقع: عقل و تجربه به ما می‌گوید اینکه چیزی را می‌خواهیم و به آن میل داریم و خوب‌اش می‌دانیم، به تنهایی نشان نمی‌دهد که واقعا خوب و شایسته خواستن است. این یکی از مناطق مهم جهل و نادانی‌مان است که انگیزه‌ای قوی داریم تا آن را به علم و آگاهی تبدیل کنیم.

 

امکان شدن: “آنچه هستیم”، یک طرف ماجرا است و “آنچه می‌توانیم باشیم” طرف دیگر. قابلیت‌مان در فکر کردن به این ماجرا است که اشتیاق و آرزویی برای تغییر در ما ایجاد می‌کند... زمانه تاریخی‌ای که در آن ساکنم، زبان مادری‌ام، ملیت‌ام، طبقه اجتماعی‌ام، میل جنسی‌ام، توانایی و عدم توانایی‌های زیست‌شناختی‌ام، همه و همه واقعیاتی‌اند درباره من که کاملا مستقل از هر خواسته یا انتخابی از سوی من به من داده شده‌اند. (منبع)

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۱۳
ساعت پست : ۰۸:۱۸
مشخصات پست

کو کو ، هو هو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۱۳
ساعت پست : ۰۸:۱۸
دنبال کننده

کو کو ، هو هو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کو کو ، هو هو

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
کو کو ، هو هو

کو کو ، هو هو

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کو کو ، هو هو

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)

آیت الله حسن حسن زاده آملی

 
آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی می‌گوید: «الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده. الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد. الهی همه گویند بده، حسن گوید: بگیر. الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر. الهی! اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم؟ الهی در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو. الهی هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانی ام بیفزا! الهی گروهی کو کو گویند و حسن هو هو. الهی خنک آن کس که وقف تو شد. الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن. الهی شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد. الهی خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند. الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستگی است. پندهای حکیمانه؛ ص 63. (منبع)
Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۷۵
ساعت پست : ۱۱:۱۹
مشخصات پست

نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی:  رضا اکبری آهنگر منتقد انجمن حجتیه و  پژوهشگر مستند «پوستین وارونه» با موضوع انجمن حجتیه، به مناسبت سالگرد مرحوم شیخ محمود حلبی نوشته است: «سال گذشته در چنین روزهایی بود که در آستانهٔ دهه فجر، برخی از مورخین و جوانان فعال در حیطهٔ تاریخ انقلاب اسلامی، توفیق یافتند تا در جلسه‌ای نیمه خصوصی، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شده و برخی مطالب مطرح شود. حدودا سی نفر بودیم.

 
فارغ از پرسش و پاسخهای فوق العاده مهمی که در این جلسه صورت گرفت، برخی موفق شدند تا پس از اتمام جلسه با آقا صحبت نموده و یا آثارشان را تقدیم کنند.
 
من نیز که سال‌ها آرزومند چنین لحظاتی بودم، هنگام خروج ایشان جلو رفتم و پس از عرض سلام و ارادت، این گفتگو صورت گرفت:
 
ــ آقا من حدود ۲۰ سال است که دارم در موضوع انجمن حجتیه فعالیت میکنم، چون در مدرسه علوی تحصیل کردم و از آن زمان با اینها درگیر بودم‌. اما ما یک مشکلی داریم! تا میخواهیم کار کنیم برخی از نیروهای خودی می‌گویند: شاید آقا راضی نباشند!
 
ــ چرا راضی نباشم!؟
 
ــ می‌گویند چون در این مسئله نظر شما با نظر امام فرق دارد. نظر امام نسبت به انجمن افراطی بود ولی نظر شما معتدل است! برای همین می‌گویند که شاید آقا راضی نباشند.
 
ــ (آقا با خنده فرمودند:) نه! شما کارتان را بکنید. اینها در مشهد مخالف ما بودند.
بعد دو جلد از کتبم را تقدیم کردم که روی یکی، عکس رهبر انجمن بود. آقا نگاهی کرده و فرمودند: این هم خود شیخ محمود است دیگر؟ گفتم: بله.» (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۷۵
ساعت پست : ۱۱:۱۹
دنبال کننده

نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

متن نقلی:  رضا اکبری آهنگر منتقد انجمن حجتیه و  پژوهشگر مستند «پوستین وارونه» با موضوع انجمن حجتیه، به مناسبت سالگرد مرحوم شیخ محمود حلبی نوشته است: «سال گذشته در چنین روزهایی بود که در آستانهٔ دهه فجر، برخی از مورخین و جوانان فعال در حیطهٔ تاریخ انقلاب اسلامی، توفیق یافتند تا در جلسه‌ای نیمه خصوصی، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شده و برخی مطالب مطرح شود. حدودا سی نفر بودیم.

 
فارغ از پرسش و پاسخهای فوق العاده مهمی که در این جلسه صورت گرفت، برخی موفق شدند تا پس از اتمام جلسه با آقا صحبت نموده و یا آثارشان را تقدیم کنند.
 
من نیز که سال‌ها آرزومند چنین لحظاتی بودم، هنگام خروج ایشان جلو رفتم و پس از عرض سلام و ارادت، این گفتگو صورت گرفت:
 
ــ آقا من حدود ۲۰ سال است که دارم در موضوع انجمن حجتیه فعالیت میکنم، چون در مدرسه علوی تحصیل کردم و از آن زمان با اینها درگیر بودم‌. اما ما یک مشکلی داریم! تا میخواهیم کار کنیم برخی از نیروهای خودی می‌گویند: شاید آقا راضی نباشند!
 
ــ چرا راضی نباشم!؟
 
ــ می‌گویند چون در این مسئله نظر شما با نظر امام فرق دارد. نظر امام نسبت به انجمن افراطی بود ولی نظر شما معتدل است! برای همین می‌گویند که شاید آقا راضی نباشند.
 
ــ (آقا با خنده فرمودند:) نه! شما کارتان را بکنید. اینها در مشهد مخالف ما بودند.
بعد دو جلد از کتبم را تقدیم کردم که روی یکی، عکس رهبر انجمن بود. آقا نگاهی کرده و فرمودند: این هم خود شیخ محمود است دیگر؟ گفتم: بله.» (منبع)
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی:  رضا اکبری آهنگر منتقد انجمن حجتیه و  پژوهشگر مستند «پوستین وارونه» با موضوع انجمن حجتیه، به مناسبت سالگرد مرحوم شیخ محمود حلبی نوشته است: «سال گذشته در چنین روزهایی بود که در آستانهٔ دهه فجر، برخی از مورخین و جوانان فعال در حیطهٔ تاریخ انقلاب اسلامی، توفیق یافتند تا در جلسه‌ای نیمه خصوصی، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شده و برخی مطالب مطرح شود. حدودا سی نفر بودیم.

 
فارغ از پرسش و پاسخهای فوق العاده مهمی که در این جلسه صورت گرفت، برخی موفق شدند تا پس از اتمام جلسه با آقا صحبت نموده و یا آثارشان را تقدیم کنند.
 
من نیز که سال‌ها آرزومند چنین لحظاتی بودم، هنگام خروج ایشان جلو رفتم و پس از عرض سلام و ارادت، این گفتگو صورت گرفت:
 
ــ آقا من حدود ۲۰ سال است که دارم در موضوع انجمن حجتیه فعالیت میکنم، چون در مدرسه علوی تحصیل کردم و از آن زمان با اینها درگیر بودم‌. اما ما یک مشکلی داریم! تا میخواهیم کار کنیم برخی از نیروهای خودی می‌گویند: شاید آقا راضی نباشند!
 
ــ چرا راضی نباشم!؟
 
ــ می‌گویند چون در این مسئله نظر شما با نظر امام فرق دارد. نظر امام نسبت به انجمن افراطی بود ولی نظر شما معتدل است! برای همین می‌گویند که شاید آقا راضی نباشند.
 
ــ (آقا با خنده فرمودند:) نه! شما کارتان را بکنید. اینها در مشهد مخالف ما بودند.
بعد دو جلد از کتبم را تقدیم کردم که روی یکی، عکس رهبر انجمن بود. آقا نگاهی کرده و فرمودند: این هم خود شیخ محمود است دیگر؟ گفتم: بله.» (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نظر رهبری در باره‌ی انجمن حجتیه

متن نقلی:  رضا اکبری آهنگر منتقد انجمن حجتیه و  پژوهشگر مستند «پوستین وارونه» با موضوع انجمن حجتیه، به مناسبت سالگرد مرحوم شیخ محمود حلبی نوشته است: «سال گذشته در چنین روزهایی بود که در آستانهٔ دهه فجر، برخی از مورخین و جوانان فعال در حیطهٔ تاریخ انقلاب اسلامی، توفیق یافتند تا در جلسه‌ای نیمه خصوصی، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شده و برخی مطالب مطرح شود. حدودا سی نفر بودیم.

 
فارغ از پرسش و پاسخهای فوق العاده مهمی که در این جلسه صورت گرفت، برخی موفق شدند تا پس از اتمام جلسه با آقا صحبت نموده و یا آثارشان را تقدیم کنند.
 
من نیز که سال‌ها آرزومند چنین لحظاتی بودم، هنگام خروج ایشان جلو رفتم و پس از عرض سلام و ارادت، این گفتگو صورت گرفت:
 
ــ آقا من حدود ۲۰ سال است که دارم در موضوع انجمن حجتیه فعالیت میکنم، چون در مدرسه علوی تحصیل کردم و از آن زمان با اینها درگیر بودم‌. اما ما یک مشکلی داریم! تا میخواهیم کار کنیم برخی از نیروهای خودی می‌گویند: شاید آقا راضی نباشند!
 
ــ چرا راضی نباشم!؟
 
ــ می‌گویند چون در این مسئله نظر شما با نظر امام فرق دارد. نظر امام نسبت به انجمن افراطی بود ولی نظر شما معتدل است! برای همین می‌گویند که شاید آقا راضی نباشند.
 
ــ (آقا با خنده فرمودند:) نه! شما کارتان را بکنید. اینها در مشهد مخالف ما بودند.
بعد دو جلد از کتبم را تقدیم کردم که روی یکی، عکس رهبر انجمن بود. آقا نگاهی کرده و فرمودند: این هم خود شیخ محمود است دیگر؟ گفتم: بله.» (منبع)

متن نقلی:  رضا اکبری آهنگر منتقد انجمن حجتیه و  پژوهشگر مستند «پوستین وارونه» با موضوع انجمن حجتیه، به مناسبت سالگرد مرحوم شیخ محمود حلبی نوشته است: «سال گذشته در چنین روزهایی بود که در آستانهٔ دهه فجر، برخی از مورخین و جوانان فعال در حیطهٔ تاریخ انقلاب اسلامی، توفیق یافتند تا در جلسه‌ای نیمه خصوصی، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شده و برخی مطالب مطرح شود. حدودا سی نفر بودیم.

 
فارغ از پرسش و پاسخهای فوق العاده مهمی که در این جلسه صورت گرفت، برخی موفق شدند تا پس از اتمام جلسه با آقا صحبت نموده و یا آثارشان را تقدیم کنند.
 
من نیز که سال‌ها آرزومند چنین لحظاتی بودم، هنگام خروج ایشان جلو رفتم و پس از عرض سلام و ارادت، این گفتگو صورت گرفت:
 
ــ آقا من حدود ۲۰ سال است که دارم در موضوع انجمن حجتیه فعالیت میکنم، چون در مدرسه علوی تحصیل کردم و از آن زمان با اینها درگیر بودم‌. اما ما یک مشکلی داریم! تا میخواهیم کار کنیم برخی از نیروهای خودی می‌گویند: شاید آقا راضی نباشند!
 
ــ چرا راضی نباشم!؟
 
ــ می‌گویند چون در این مسئله نظر شما با نظر امام فرق دارد. نظر امام نسبت به انجمن افراطی بود ولی نظر شما معتدل است! برای همین می‌گویند که شاید آقا راضی نباشند.
 
ــ (آقا با خنده فرمودند:) نه! شما کارتان را بکنید. اینها در مشهد مخالف ما بودند.
بعد دو جلد از کتبم را تقدیم کردم که روی یکی، عکس رهبر انجمن بود. آقا نگاهی کرده و فرمودند: این هم خود شیخ محمود است دیگر؟ گفتم: بله.» (منبع)
Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۲۱۳
ساعت پست : ۱۰:۴۸
مشخصات پست

دست مریزاد یعنی چه؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی : می‌دانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» به‌کار‌ می‌رود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آورده‌اند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغت‌نامه‌نویسی فارسی‌زبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دست‌مریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».

 
در «پارسی‌ویکی» آمده:« منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به‌گونه‌ای که با گرفتار‌شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد...».
 
 
برداشت‌ه‍ای نادرست‌تری نیز از این تعبیر شده‌است. در « ویکی‌واژه» آمده: «دست شما آزار نبیند. دست شما از آزار دور باد». حتی برخی این تعبیر را به‌صورت «دست‌مریضاد» (در معنای «مریض مباد») می‌نویسند.
 
 
اما در این تعبیر، « ریختن» در معنای پوسیده‌شدن و تجزیه‌شدن (به‌ویژه در خاک گور) به ‌کا‌ر رفته‌است. این مصدر به‌صورت «ریزیدن» نیز در متون کهن کاربرد فراوان داشته و صفت‌های مفعولی‌شان نیز («ریخته» و « ریزیده») به‌ویژه در تفاسیر کهن آمده‌است.
 
 
سعدی در گلستان می‌گوید:«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به‌ خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته ‌بود و خاک‌ شده مگر چشمان او...» (چاپ استاد یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص۵۹). گاه این تعبیر را هنگامی که تن کسی بالای دار می‌ماند و می‌پوسید نیز به کار می‌بردند. در بیتی از غزلی منتسب به حافظ (در لغت‌نامهه‌ی دهخدا به‌سبب نامشخص‌بودن شاعر نشانهٔ (؟) آمده) نیز آمده:
 
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که درهم فشرد
 
که مصرع دوم اشاره دارد به فشردن و لگد‌مال‌کردن انگور در حوض (چَرخُشت) برای تهیهٔ شراب که تفصیل آن به‌ویژه در شعر منوچهری خواندنی است. دهخدا در توضیح یادآور شده «کلمهٔ تحسین باشد استادان پیشه‌ور و ارباب صنایع را» که بیانگر سبب وجود واژهٔ « دست» در این عبارت است. باید گفت مریزاد در این تعبیر فعل دعایی برای سپاسگزاری از کسی است که کاری برای کسی کرده و یا محبتی از او دیده شده است. معنای کنایی این تعبیر « انشاءالله زنده باشی» است. درست شبیه تعبیر «تن‌درست باشی/ باشید». (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۲۱۳
ساعت پست : ۱۰:۴۸
دنبال کننده

دست مریزاد یعنی چه؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دست مریزاد یعنی چه؟

متن نقلی : می‌دانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» به‌کار‌ می‌رود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آورده‌اند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغت‌نامه‌نویسی فارسی‌زبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دست‌مریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».

 
در «پارسی‌ویکی» آمده:« منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به‌گونه‌ای که با گرفتار‌شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد...».
 
 
برداشت‌ه‍ای نادرست‌تری نیز از این تعبیر شده‌است. در « ویکی‌واژه» آمده: «دست شما آزار نبیند. دست شما از آزار دور باد». حتی برخی این تعبیر را به‌صورت «دست‌مریضاد» (در معنای «مریض مباد») می‌نویسند.
 
 
اما در این تعبیر، « ریختن» در معنای پوسیده‌شدن و تجزیه‌شدن (به‌ویژه در خاک گور) به ‌کا‌ر رفته‌است. این مصدر به‌صورت «ریزیدن» نیز در متون کهن کاربرد فراوان داشته و صفت‌های مفعولی‌شان نیز («ریخته» و « ریزیده») به‌ویژه در تفاسیر کهن آمده‌است.
 
 
سعدی در گلستان می‌گوید:«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به‌ خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته ‌بود و خاک‌ شده مگر چشمان او...» (چاپ استاد یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص۵۹). گاه این تعبیر را هنگامی که تن کسی بالای دار می‌ماند و می‌پوسید نیز به کار می‌بردند. در بیتی از غزلی منتسب به حافظ (در لغت‌نامهه‌ی دهخدا به‌سبب نامشخص‌بودن شاعر نشانهٔ (؟) آمده) نیز آمده:
 
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که درهم فشرد
 
که مصرع دوم اشاره دارد به فشردن و لگد‌مال‌کردن انگور در حوض (چَرخُشت) برای تهیهٔ شراب که تفصیل آن به‌ویژه در شعر منوچهری خواندنی است. دهخدا در توضیح یادآور شده «کلمهٔ تحسین باشد استادان پیشه‌ور و ارباب صنایع را» که بیانگر سبب وجود واژهٔ « دست» در این عبارت است. باید گفت مریزاد در این تعبیر فعل دعایی برای سپاسگزاری از کسی است که کاری برای کسی کرده و یا محبتی از او دیده شده است. معنای کنایی این تعبیر « انشاءالله زنده باشی» است. درست شبیه تعبیر «تن‌درست باشی/ باشید». (منبع)
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

متن نقلی : می‌دانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» به‌کار‌ می‌رود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آورده‌اند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغت‌نامه‌نویسی فارسی‌زبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دست‌مریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».

 
در «پارسی‌ویکی» آمده:« منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به‌گونه‌ای که با گرفتار‌شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد...».
 
 
برداشت‌ه‍ای نادرست‌تری نیز از این تعبیر شده‌است. در « ویکی‌واژه» آمده: «دست شما آزار نبیند. دست شما از آزار دور باد». حتی برخی این تعبیر را به‌صورت «دست‌مریضاد» (در معنای «مریض مباد») می‌نویسند.
 
 
اما در این تعبیر، « ریختن» در معنای پوسیده‌شدن و تجزیه‌شدن (به‌ویژه در خاک گور) به ‌کا‌ر رفته‌است. این مصدر به‌صورت «ریزیدن» نیز در متون کهن کاربرد فراوان داشته و صفت‌های مفعولی‌شان نیز («ریخته» و « ریزیده») به‌ویژه در تفاسیر کهن آمده‌است.
 
 
سعدی در گلستان می‌گوید:«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به‌ خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته ‌بود و خاک‌ شده مگر چشمان او...» (چاپ استاد یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص۵۹). گاه این تعبیر را هنگامی که تن کسی بالای دار می‌ماند و می‌پوسید نیز به کار می‌بردند. در بیتی از غزلی منتسب به حافظ (در لغت‌نامهه‌ی دهخدا به‌سبب نامشخص‌بودن شاعر نشانهٔ (؟) آمده) نیز آمده:
 
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که درهم فشرد
 
که مصرع دوم اشاره دارد به فشردن و لگد‌مال‌کردن انگور در حوض (چَرخُشت) برای تهیهٔ شراب که تفصیل آن به‌ویژه در شعر منوچهری خواندنی است. دهخدا در توضیح یادآور شده «کلمهٔ تحسین باشد استادان پیشه‌ور و ارباب صنایع را» که بیانگر سبب وجود واژهٔ « دست» در این عبارت است. باید گفت مریزاد در این تعبیر فعل دعایی برای سپاسگزاری از کسی است که کاری برای کسی کرده و یا محبتی از او دیده شده است. معنای کنایی این تعبیر « انشاءالله زنده باشی» است. درست شبیه تعبیر «تن‌درست باشی/ باشید». (منبع)
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
دست مریزاد یعنی چه؟

دست مریزاد یعنی چه؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دست مریزاد یعنی چه؟

متن نقلی : می‌دانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» به‌کار‌ می‌رود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آورده‌اند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغت‌نامه‌نویسی فارسی‌زبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دست‌مریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».

 
در «پارسی‌ویکی» آمده:« منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به‌گونه‌ای که با گرفتار‌شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد...».
 
 
برداشت‌ه‍ای نادرست‌تری نیز از این تعبیر شده‌است. در « ویکی‌واژه» آمده: «دست شما آزار نبیند. دست شما از آزار دور باد». حتی برخی این تعبیر را به‌صورت «دست‌مریضاد» (در معنای «مریض مباد») می‌نویسند.
 
 
اما در این تعبیر، « ریختن» در معنای پوسیده‌شدن و تجزیه‌شدن (به‌ویژه در خاک گور) به ‌کا‌ر رفته‌است. این مصدر به‌صورت «ریزیدن» نیز در متون کهن کاربرد فراوان داشته و صفت‌های مفعولی‌شان نیز («ریخته» و « ریزیده») به‌ویژه در تفاسیر کهن آمده‌است.
 
 
سعدی در گلستان می‌گوید:«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به‌ خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته ‌بود و خاک‌ شده مگر چشمان او...» (چاپ استاد یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص۵۹). گاه این تعبیر را هنگامی که تن کسی بالای دار می‌ماند و می‌پوسید نیز به کار می‌بردند. در بیتی از غزلی منتسب به حافظ (در لغت‌نامهه‌ی دهخدا به‌سبب نامشخص‌بودن شاعر نشانهٔ (؟) آمده) نیز آمده:
 
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که درهم فشرد
 
که مصرع دوم اشاره دارد به فشردن و لگد‌مال‌کردن انگور در حوض (چَرخُشت) برای تهیهٔ شراب که تفصیل آن به‌ویژه در شعر منوچهری خواندنی است. دهخدا در توضیح یادآور شده «کلمهٔ تحسین باشد استادان پیشه‌ور و ارباب صنایع را» که بیانگر سبب وجود واژهٔ « دست» در این عبارت است. باید گفت مریزاد در این تعبیر فعل دعایی برای سپاسگزاری از کسی است که کاری برای کسی کرده و یا محبتی از او دیده شده است. معنای کنایی این تعبیر « انشاءالله زنده باشی» است. درست شبیه تعبیر «تن‌درست باشی/ باشید». (منبع)

متن نقلی : می‌دانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» به‌کار‌ می‌رود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آورده‌اند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغت‌نامه‌نویسی فارسی‌زبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دست‌مریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».

 
در «پارسی‌ویکی» آمده:« منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به‌گونه‌ای که با گرفتار‌شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد...».
 
 
برداشت‌ه‍ای نادرست‌تری نیز از این تعبیر شده‌است. در « ویکی‌واژه» آمده: «دست شما آزار نبیند. دست شما از آزار دور باد». حتی برخی این تعبیر را به‌صورت «دست‌مریضاد» (در معنای «مریض مباد») می‌نویسند.
 
 
اما در این تعبیر، « ریختن» در معنای پوسیده‌شدن و تجزیه‌شدن (به‌ویژه در خاک گور) به ‌کا‌ر رفته‌است. این مصدر به‌صورت «ریزیدن» نیز در متون کهن کاربرد فراوان داشته و صفت‌های مفعولی‌شان نیز («ریخته» و « ریزیده») به‌ویژه در تفاسیر کهن آمده‌است.
 
 
سعدی در گلستان می‌گوید:«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به‌ خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته ‌بود و خاک‌ شده مگر چشمان او...» (چاپ استاد یوسفی، انتشارات خوارزمی، ص۵۹). گاه این تعبیر را هنگامی که تن کسی بالای دار می‌ماند و می‌پوسید نیز به کار می‌بردند. در بیتی از غزلی منتسب به حافظ (در لغت‌نامهه‌ی دهخدا به‌سبب نامشخص‌بودن شاعر نشانهٔ (؟) آمده) نیز آمده:
 
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که درهم فشرد
 
که مصرع دوم اشاره دارد به فشردن و لگد‌مال‌کردن انگور در حوض (چَرخُشت) برای تهیهٔ شراب که تفصیل آن به‌ویژه در شعر منوچهری خواندنی است. دهخدا در توضیح یادآور شده «کلمهٔ تحسین باشد استادان پیشه‌ور و ارباب صنایع را» که بیانگر سبب وجود واژهٔ « دست» در این عبارت است. باید گفت مریزاد در این تعبیر فعل دعایی برای سپاسگزاری از کسی است که کاری برای کسی کرده و یا محبتی از او دیده شده است. معنای کنایی این تعبیر « انشاءالله زنده باشی» است. درست شبیه تعبیر «تن‌درست باشی/ باشید». (منبع)
Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۶۹
ساعت پست : ۰۸:۲۸
مشخصات پست

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۶۹
ساعت پست : ۰۸:۲۸
دنبال کننده

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

مواد غذایی نفّاخ و ضد نفخ

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۷
ساعت پست : ۰۷:۰۷
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۷
ساعت پست : ۰۷:۰۷
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

بله؛ به گفته‌ات: چه موجود پیچیده‌ای‌ست این بشر. که حتی وقتی پا به عصر مدرنیته هم می‌گذارد «چکمه‌ی آهنین تعصب» را گیوتین سر می‌کند و با رمزآلودترین سلاح میکروبی و شیمیایی سرباز مقابل که نه، کودک بی‌گناه را با بدنی تاول‌زده رهسپار زجر و درد و سرانجام مرگ می‌کند.

 

آری دکتر! هم تعصب و هم تجدّد هر دو در مقام افراط و تفریط جانکاه می‌گردد و ناگوار. و می‌دانم برادر شهیدت علیرضا نیز، با همان سلاح‌های هدیه‌ی آلمان و آمریکا و اطریش و شوروی و هلند و انگلستان و مجارستان به صدام، به مقام شهید راه اسلام و کیان ایران نائل آمدند. من هم مانند جناب‌عالی معتقدم تعصب و تجدد اگر از حد تجاوز کند و صبغه‌ی خرافه و خطا و خیال تامّ به خود پذیرد، مهلک است و تباه‌کننده. از نکاتت آموختم دکتر. درود.

 

لغت پِچاک: مثلاً می‌گفتند وِه رِه نَوینین لاغر مَغ‌مغوهه (=نحیفه)، چنان پِچاکه، تیردار و انگیردار رِه رِگ کانده شوونه بالا. البته به بامشی که به پشت نمی‌افتاد، و به فرد چابک که در بازیگرخانه‌ی عروسی در کُشتی زمین‌گیر نمی‌شد هم می‌گفتند ضب پِچاکه. نیز به پارچه و دست و چیزی که عسلی، روغنی، خاروندی، دِشواُوه یا مربّایی می‌شد می‌گفتند پِچاک شده، به معنای چسبناک. در سیاست هم افراد پچاک داریم. اما بگذریم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

به نام خدا. سلام. پری‌روز، باخبر شدم که استفان -گردشگر آلمانی که به ایران آمده بود- اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد: مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. من مصاحبه‌ی ایشان را جست‌وجو کردم تا ببینم. مقداری را دیدم. دست به مطالعه‌ی اسلام زده بودند و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداختند و همین دلش را درگیر امام شهیدان کرد. استفان که نام علی بر خود گذاشت و مسلِم شد، حالا قصد کرده پیاده به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام- بشتابد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی، و حُریت شهید آگاه (ع)، در دل‌ها جنبش و و در افکار استبصار پدید می‌آورد.

 

قارّه‌ی غروب

 

به نام خدا. سلام

۱. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».

 

۲. اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

۳. اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سیدعلی‌اصغر: سلام  از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کمافی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید .لحاظ نمودن عرصه متن انتخابی من از نوشته تان برای این است که خلق جدید از تحلیل تان است :

۱__ یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند.

 

 

۲ _ اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است،

 

محمدحسین آهنگر دارابی. ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

محمدحسین آهنگر دارابی

 ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

 

لغت پِراز: پِراز از واژگانی‌ست که برای دَمرو کردن ظروف شسته‌شده، یا چوب کُنده‌شده به‌کار می‌رفت. مثلاً آن لَوه (=دیگ) را اون گوشه پراز هادِه. یعنی طوری بذار که کج باشد آبش بچکد.

 

افزون بر آن: وقتی از فعل امر استفاده کنن و بخواهند به کسی دستور بدهند، می‌گویند: این صافی، این چو، این لاغالی، این کِتّرا و این جاجیم رِه اونجه دِفرازن. یعنی توک هاده. پِراز هاده. این هم از ریشه‌ی فراز به واژه‌ی پِراز پرداختم. البته من لغت نفی «لاپِراز» را نشنیدم.

 

پاسخ

سلام. با این‌گونه کامنت‌ها (=نظرات) که می‌گذاری در واقع فکر مرا ماساژ می‌دهی. و تمایلی که بروز می‌دهی برای من مانند اسکناسِ تا نخورده است که وقتی به دستم می‌رسید حیفم می‌آید لا بزنم. ممنونم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

 

پری‌روز، باخبر شدم که استفان آلمانی، اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد:

 

مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

 

 

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. او دست به مطالعه‌ی اسلام زد و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداخت و همین، دلش را درگیر امام شهیدان کرد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی و پیام قیام شهید آگاه (ع) در دل‌ها جنبش و در افکار استبصار  (=بینادلی) پدید می‌آورد.

 

دورها، ناطق‌ها، صامت‌ها

 

به نام خدا. سلام. در تفکر اسماعیلیان (=باطنیه) دور، ناطق و صامت وجود دارد و برای هر دور -که هزار سال است- هم یک ناطق وجود دارد، هم هفت امام که در طول هزار سالِ هر دور، شریعت و اسرار آن ناطق را تفسیر و تبیین می‌کنند، و هم چندین صامت، که پیامبران میان دو ناطق‌اند.

 

آنان دور را دو قِسم می‌دانند: دور کبیر و دور صغیر. در اولی، منظور مجموعه‌ی اَدوار هفت‌گانه‌ی عالَم از آدم (ع) تا خاتم (ص) است. در دومی مدت زمان ۱۰۰۰ سال میان دو ناطق است که در میان آن هفت «امامِ مستقر» به راهنمایی مردم همت می‌گمارند.

 

دورها از نظر باطنیه این‌سان است؛ هرچند بعضی از دورها هزار سال نیست و بعضی دورها از هزار سال هم عبور کرده‌است:

 

۱. دور آدم تا نوح، ۲. دور نوح تا ابراهیم، ۳. دور ابراهیم تا موسی، ۴. دور موسی تا عیسی، ۵. دور عیسی تا محمد، ۶. دور محمد تا قیام قائم. سلام الله علیهم اجمعین.

 

نکته‌ی تشریحی:

 

وارد ارزیابی دیدگاه اسماعیلیه نمی‌شوم. فقط خواستم از یک تفکر -که بخشی حساس از تاریخ ایران هم هست- خلاصه‌ایی نوشته و رسانده باشم. آنان را متهم‌ می‌کردند که ظاهر اسلام (=احکام دینی) را نادیده می‌گیرند. اسماعیلیان ایران تحت رهبری حسن صبّاح بودند که در الموتِ قزوین در قلعه حکومت می‌کردند که به کتاب و خواندن بسیار اهمیت می‌دادند. مهمترین خصوصیت آنها پنهان‌کاری و حتی کتمان‌ عقاید خود بود تا شناسایی نشوند و گیر نیفتند و این حالت بر فرهنگ ایرانیان اثر گذاشت.

 

این فرقه -که به اسماعیل فرزند امام صادق -علیه‌السلام- ایمان آوردند- به انقلابی‌ترین جنبش بدل شده‌بود و با عنوان خلافت فاطمی، در مصر حکومت می‌کرد و در ایران با عنوان نزاری. آنان به نسل امام حسین -علیه‌السلام- بسیار اعتقاد دارند. خواجه نصیرالدین طوسی برجسته‌ترین عالم شیعه بود که سه دهه را در قلاع ایران (=قلعه‌ها) میان آنان گذراند. بگذرم. امروزه، هند مرکز اصلی حضور شاخه‌ای از آنان است.

 

اشاره: از آنجا که قلعه، نماد تفکر اسماعیلیان است، از نظر من کیجاقلعه‌ی داراب‌کلا را اگر بتوان از این زاویه هم مورد مطالعه و بررسی قرار داد، شاید نتایجی به‌دست آید. البته من علمی درین باره ندارم، گمانه‌ام را در این تریبون گذاشتم.

 

پاسخ

 

سلام. آری، سرمدی‌ست. یعنی تمامی ندارد. همیشگی‌ست. من با آینه‌ی امام حسین-علیه‌السلام- به شیعه می‌نگرم، با آینه‌ی امام علی -علیه السلام- به اسلام و با آینه‌ی پیامبر اسلام (ص) به جهان.

 

پاسخ

 

سلام. بر شیعیان تأکید شده برای زنده‌نگه‌داشتن مرام و مصائب امام حسین -علیه‌السلام- می‌توان تباکی کرد؛ یعنی حالت گریان و نگران به خود گرفت. و این با تظاهر و ریا فرق دارد. از متن شما هم بهره‌ی لازمش را بردم.

 

پاسخ

 

سلام. وارد استدلال نمی‌شوم؛ چون گمانم این است برای شما بی‌فایده و یا دست‌کم کم‌بهاء است، پس از تعبیر استفاده می‌کنم: در کلاس یک هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس هفت هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس دوازده هم هم‌چنین و در کلاس پروفسوری و علمایی هم، هم. باید گذاشت هر انسان به کلاس برتر برود. شما هم زیاد به خودت زجر نده که انگیزه‌خوانی کنی. از نظر من به راه دینی که هر کس آگاهانه و آزادانه برمی‌گزیند، نباید سیس‌تلی انداخت. در پایان نظر شما برای شما قابل احترام و من به آزادی نظرت خدشه و خراش نمی‌زنم. زیبایی همین است، که نسبت به پدیده‌های اطراف‌مان دیدگاه‌ها گوناگون است؛ یکسان‌اندیشی، همیشه پس می‌زند.

 

 

پاسخ یکجا به جنابان سید و سیدمحمد موسوی:

 

با توجه به جواب هر دوی شما جنابان: سید و سیدمحمد موسوی، پس؛ همان حالت و حق دفاع در جنگ که برای سیدمحمد خاتمی در طول دفاع مقدس قائل هستید، اینک باید برای رهبران مقاومت منطقه چون سیدحسن نصرالله و مجاهدان یمن قائل بود که در حال دفاع‌اند و پایداری‌کردن. دوم این‌که اگر سیدمحمد خاتمی جهان را به صلح فرا می‌خواند چرا خود و جناح‌های همفکر او با رهبری صلح نمی‌کنند و چرا اساساً با رهبری رویارویی کردند. سوم این‌که کسانی که صلح را تقدیس می‌کنند پس چرا جنگ‌طلبی‌های آمریکا را محکوم نمی‌کنند و حتی پاره‌ای از واداگان و غرب‌پرستان، پارسال با کنفرانس مضحک لهستان لحظه‌شماری می‌کردند و منتظر بودند ترامپ دمار انقلاب اسلامی را با جنگ و حمله درآورد. صلح، عصاره‌ی اسلام است و اساس دعوت پیامبران بر صلح و دوستی‌ و مدنیت و مکارم اخلاق است، اما اگر ملتی مورد جنگ قرار گرفت، صلح، با آن‌که ارزش خود را همچنان با خود حفظ می‌کند، اما جای خود را به مقاومت و دفاع و ذلیل‌نشدن هدیه می‌کند. من با شما درین پاسخم بحث نکردم، فقط طرح سخن کردم.

 

تعصبات قبیله‌ای و شهری


به نام خدا. سلام. ناگهان اسلام را تا جیحون و مصر و از دریای سرخ تا هند گسترش دادند؛ یعنی در مدت ۱۰ سال و اندی خلافت عمر. همین کشورگشایی، در حالی‌که در ظاهر امتیاز محسوب می‌شد و حتی موجب غرور کاذب و تفاخر نژادی، اما در باطن آسیب بزرگ و حتی گاه در جاهایی جنایاتی غیرقابل پیش‌بینی بود. افزون بر این، در طول زمان، تعصبات قبیله‌ای و شهری به آن بار می‌شد و بحران را پیچیده و کلاف را بزرگ‌تر و افراد را سردرگُم‌تر می‌کرد. جای دور نروم، در همین فین و کاشان، عده‌ای به روستای اردهال شبیخون زدند و سرِ فرزند امام باقر (ع) را -که در آن دیار سفیر اسلام و اخلاق بود- بریدند.

 

جای دورتر نروم، در همین نیشابور -که مرکز علم و ادب بود- اوباش طوس به آنجا عزیمت می کردند و دست به غارت و چپاول می‌زدند که ابوالفضل بیهقی از آن یاد کرده است.

 

جای دور و دور و دور نروم، در همین مشهد مقدس تعصبات از شهر به محلات هم کشیده شده بود. یعنی این محله با آن محله درگیر می‌شد. به‌گونه‌ای که تمام مشهد به دو محله‌ی نوغان و سَرشور تجزیه شده بود. نوغان کنونی محدوده‌ی میدان طبرسی است و سرشور محله‌ی پشت خیابان خسروی (=شهید اندرزگو) روبروی بازار فرش‌فروشان، روبروی مسجد مشهور ملاحیدر.

همین مثال‌ها را امروزه می‌توان برای کازرون و حومه، بابل و ساری،  و نیز اصفهان و یزد زد.


نکته:

وقتی شخصی زندیق چون عبدالکریم بن ابی العوجا می‌گویند از روی دشمنی، ۴۰۰۰ حدیث جعل کرده بود، آن‌وقت روشن می‌شود آن جامعه‌ی مبتلا به آشوب و تعصبات کور، چه بار سنگینی بر پشت خود حس می‌کرد. عمَر، سی و هفتمین کسی بود که اسلام آورده بود، اما وقتی پیامبر اسلام (ص) رحلت کرد، خود را از همه سرتر می‌پنداشت. من در منبعی خوانده بودم عمَر وقتی حرف می‌زد صدایش تا چندصدمتری پژواک داشت. خشونت عمر، یک رفتار دیرین بود که پیش از اسلام‌آوری، تندخویی در او به صورت اخلاق رایج درآمده بود. یک فرد، گاه مکتب را به میل خود محاصره می‌کند؛ چه رسد به ملت یا قوم و یا شهر و دیار.

 

پاسخ به جناب آق‌سیدمحمد موسوی وکیل


توضیح می‌دهم:

تعصب از واژه‌ی عصب ریشه می‌گیرد. و عصب یعنی پیچک؛ یعنی تنیدگی. یعنی سخت، یعنی پیونددهنده. ازین‌رو این لغت در عرب وقتی به باب تفعُّل می‌رود می‌شود تعصب. که از نظر معنایی هم شدت پیدا می‌کند و هم سرسختی می‌آورد. و این البته با نظریه‌های ابن خلدون و امیل دورکهیم درباره‌ی «عصبیت» و «انسجام» فرق دارد.

 

اما نظر من: تعصب مفهومی نسبی‌ست. اگر کسی در ایمان حقیقی و اخلاق فردی و اجتماعی راسخ باشد چنین تعصب به معنای پایبندی و پایداری مفید است. اما همین فرد اگر همین راسخ‌بودن خود را بخواهد در دیگری اجبار و الزام کند، مضر است. مثال می‌زنم:

 

در پادگان‌ها همه‌ی سرداران و سربازان باید هم از فرمانده کل قوا اطاعت محض کنند. اما دمیدن همین تعصب در جامعه و در میان مردم، مورد مذمت است زیرا عقل‌ها و فکرها و گرایش‌ها را تعطیل می‌کند. خلاصه؛ تعصب به معنای سرسختی علیه‌ی دیگران از هر نوعی که باشد، نادرست است. و از نظر من مذهب امری تعبّدی و تعقلی است نه امری تعصبی.

۱. تعبدی‌ست چون‌که برخی از امور از غیب است و حکمت آن بر بشر یا آشکار نمی‌شود و یا بسیار اندیشه لازم است، پس مؤمن تعبد می‌ورزد چون به وحی خدا ایمان آورده. ایمان یک معنایش ایمن‌شدن و امنیت فکری‌ست.

 

۲. تعقلی‌ست چون‌که اصول دین نیارمند خردمندی و تحقیق است. دخالت دادن تعصب در امور مذهب از ناحیه‌ی هر کس و از هر جا با هدف دعوت و اجبار، نارواست و موجب ناامنی عقیدتی می‌شود. خشک‌اندیشی، نمونه‌ی بارز تعصب است. که در زمان امام علی -علیه السلام- در جریان خوارج نمود بارز داشت که حاضر بود برای برداشت تند و تیز و قهقهرایی خود از دین، با هر کس در افتد حتی با امام خود. تعصب ریشه‌ی جاهلی دارد. بهترین آنتی و ضد تعصب، تفکر و تعبد است. جمع اندیشه و روح. خرسندم که به بحث‌های بنیادی علاقه داری و دارای نظر و دیدگاهی. درود.

 

پاسخ

 

سلام جناب ... خندیدم؛ ولی جواب کشکولی‌ از نوع تشریحی! در خورجین دارم:

در کهولت اگر با غازکَل‌دَسچو گذرت به سر قبرم افتاد، نه فقط برایم فاتحه بخوان، بلکه زحمت بکش هفت‌تا قل هوالله هم زمزمه کن. چون باور دارم بر من اثر می‌گذارد. نکنه فقط بگی: آرامش مدام برای این درگذشته آرزومندم!؟

 

آخه خودت هم به عنوان یک فرد فکور و زیرک، دقیق‌تر از من می‌دانی عده‌ای، تمام ایمان دیگری را به تعصب تقلیل (=فروکاهیدن) می‌دهند، تا ضربه‌ی کاری نواخته شود. بگذرم.

 

نکته هم بگم بدَک نیست: معتقدم هر کس دیگران را دم‌به‌ساعت متعصب می‌خواند، خود نیز گرفتار تعصب از نوعِ ضدتعصب است! و تعصبِ ضدّتعصب، هم بد کلاه و کالایی‌ست.

 

پاسخ

 

با نهایت احترام و درود

 

گرچه می‌دانم جناب‌عالی به دلیل شور و نشاط جوانی و توان فکری، از من بیشتر سواد داری و برین امور علم داری؛ اما چندکلمه اجابت می‌کنم:

 

۱. از دین برگشتگی، یک ضایعه است که احکام آن متفاوت است؛ چون فقیهان، متفاوت اجتهاد کرده‌اند و فتوا دارند. از نظر من نمی‌توان مانع اجتهادات علما شد.

 

۲. کسی که مسلمان‌زاده است اگر در سن بلوغ و بر اثر تحقیق و انتخاب عقلانی، اسلام را نپذیرفته، مرتد محسوب نمی‌شود. چون مرتد یک صفت فاعلی است برای کسی از اسلام، برگردد، چون این واژه از ریشه‌ی رد است.

 

۳. این پدیده‌ی دین‌برگشتگی البته نادر است. معمولاً نوعی ادا و اطوار برخی‌هاست که مثلاً دم از زرتشت می‌زنند. حال آن‌که حتی به آداب دین زرتشت عمل نمی‌کند هیچ، اصلاً چیزی هم از آن نمی‌داند. از سر لجبازی یک جولانی می‌دهد.

 

۴. من درین باره صاحب‌نظر نیستم، اما همینقدر می‌فهمم ارتداد در طول تاریخ همواره تکفیر بود و انگ‌زنی. شما چند تا سرشناس نام ببر که خود گفته باشد من از اسلام برگشتم به بی‌دینی، یا مسیحیت، یا زرتشتی، با بودایی. چون یهود که پذیرش ندارد فقط باید ثابت کنی از طرف مادر، نژادت یهودی‌ست.

 

۵. به‌هرحال در آیین اسلام برای فردی که مرتد شد، آثاری مترقب است. مثلاً مکارم می‌گوید زن او بر او حرام می‌شود.

 

۶. انکار خدا، اهانت به پیامبر و مقدسات مسلّم، عواقب دارد که کمترین آن حرام شدن همسر است. چون فرد تا زمانی که مسلمان است، آثار حقوقی اسلام بر او جاری‌ست.

 

۷. از نظر من محال است کسی فطرت خود را پاسبان باشد و واقعاً دست به تحقیق دین بزند اما اسلام را که آخرین و کامل‌ترین دین از سوی خداوند است، پس بزند و به الحاد یا دین دیگر بگراید که فرسنگ‌ها از نظر زیبایی‌ها و آموزه‌های برتر از مکتب اسلام فاصله دارد؛ مگر آن فرد از روی هوس، لج و جهل و نادیده‌گرفتن ندای درون و فطرت پاک خود به آن وادی کشانده شده باشد. زیرا خدای حکیم دین را از بدو تاریخ کم‌کم کامل کرد تا رسید به ختم نبوت و اسلام. اسلامی که دربردارنده‌ی پیام تمام مکاتب آسمانی‌ست. اسلامی که دین سهله و سمحه و مایه‌ی آرامش و معنویت است. کسی لامپ پرنور را کنار نمی‌گذارد که در پناه شمع و لامپا سیر کند.

 

۸. بیرون رفتن از دین آثار دارد، چنانچه بیرون رفتن از قانون جریمه. اما من برای انتخاب حقیقی، پژوهش‌شده و مبتی بر فطرت پاک هر انسان مشکلی ندارم، و خود را درین‌باره داروغه و محتسب نمی‌پندارم.

 

 

به علت علاقه‌ی فردی‌ات به فکر و بحث، لاجرم شرحی مفصل دادم. پوزش.

ادامه‌ی پاسخ:

 

۱. خرسندم از این بحثی که پیش کشیدی. ۲. به قانع‌نشدن شما احترام می‌گذارم، چون کار من قانع‌کردن نیست؛ چون پرسیدی، برداشت‌های خودم را گفتم. ۳. این‌که فرمودی حکم ارتداد، ریشه در تعصب دارد؛ اولاً خودت وارد حکم‌دادن شدی. این یعنی داوری. ثانیاً اگر حکم می‌کنی و ریشه‌ی فتواهای مراجع دین‌شناس را تعصب تعبیر می‌کنی، پس بفرما ریشه‌ی ارتداد چیست که کسی دست به رد اسلام می‌زند و یا بی‌دین و ملحد می‌شود و یا به دین دیگر در می‌آید. شما اطمینان داری که فتواها ریشه‌اش تعصب است و ناصواب؟ و نیز اطمینان داری ارتداد، نشان تعقل است و پژوهش و انتخاب عقلانی؟ یعنی از نظر شما رد کردن اسلام، امری عقلانی‌ست؟

 

من البته گفتم درین‌باره، صاحب‌نظر نیستم و در بند ۸ حرف خودم را روشن کردم. تمام. بسیارمتشکرم.

 

بند ۶ مربوط به همان مسلمانی‌ست که ممکن است چنین سَبّ را مرتکب شود. فقها آن را اگر استمرار یابد، ارتداد می‌دانند.

 

من از ابتدایی‌ترین آثار مرتّب بر فردی که مسلمان بود ولی اسلام را رد کرد از نگاه فقهاء مثال آوردم. چون ارتداد لزوماً به معنای برگشت از اسلام به دین دیگر نیست. مسلمانی که ملحد شود و بی‌دین شود نیز، از نظر فقهای اسلام مرتد است. مثال همسر مرتد از آن‌رو مهم است که زن مسلمانی که مردش مرتد شود، نظام عقد و ازدواج و حرمت آن مختل می‌گردد و این برای فقهاء مهم است.

 

 

من که خودم اکابری خواندم و سیاسی‌میاسی بلد نیستم.

 

پاسخ

 

سلام سید علی‌اصغر. چون امر فرمودی، من هم پذیرفتم کمی پاسخ بنویسم تا فرمان رفیق را بر زمین نکوفته باشم. به این فراز نامه‌ی آقای خاتمی توجه شود. من از حیث هرمنوتیک آن را می‌کاوم:

 

«گرچه تلاش‌های ارجمند ملت و دولت توانست سیاست گفت‌وگو را به‌جای ایجاد موقعیت‌های خطرناک بنشاند و شاهد توافقی نو برای همزیستی و همکاری شود».

(متن کامل نامه‌ی خاتمی: اینجا)

 

آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درین گزاره از آن نامه‌اش به گوترش، انصاف را لحظاتی از خود دور داشت. نام‌آوردن از ملت و دولت و سانسور عمدی نقش مقاومت و شجاعت رهبری در برابر عربده‌کشی‌های ترامپ و جریان برانداز، نشان می‌دهد هنوز خاتمی سرِ ستیزه با رهبری دارد. زیرا به‌عمد، وضع حال کنونی کشور را به جای تعریف و تحلیل، تحریف کرد تا به خواننده برساند هنوزم نام بردن از اسم رهبری در ادبیات من جایی ندارد چه رسد به این‌که نقش مؤثر ایشان را اعتراف کنم.

 

اردوی چپ، زمانی دراز، به‌درستی و از سر منطق و انتظار، به جناح راست می‌تاخت که چرا از «رهبری» یک موجود آسمانی و قدسی و خدایی می‌سازید که دیگر نتوان گفت بالای چشم رهبری، اَبروست. ولی همین جناح، صدها برابر بدتر از جناح راست، خودِ خاتمی را مقدس ساخت و در پیله‌ی او رفت و دچار کیش شخصیت شد و تاب حتی یک پرسش و نقد ساده از او را ندارد. تا این اعوجاج‌ها باقی‌ست، نقد بر هر دو جریان راست و چپ -که بسیار آلوده به خطا و افکار احساسی‌اند- ناتمام است و ابتر و حتی بی‌سود.

 

 

خودت مرا می‌شناسی که هرگز اسیر اشخاص نیستم که دنباله‌رو باشم. من حتی رهبری را نیز مقدس و بی‌عیب‌ونقص نمی‌دانم. اگر دست به نقد سخن شخصیت‌های کشور می‌زنم دلیل بر این نیست، برای جایی و یا تمجیدی و یا رتبه و پول‌وپَلی دست‌وپا کنم. من که پنجاه‌و‌هفتمین جِمِه‌ (=پیراهن و کال‌قِبا) ام را بر تن کرده‌ام و از نظر مالی هم دستم به‌حد قناعت به جیب‌های کت و شلوارم می‌رود!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: در مرور «رویداد ۲۴» به این خبر و عکس -در پست زیر می‌گذارم- رسیدم که پائولو مالدینی چون هفته‌ی «جالبی را سپری نکرد» به او جایزه‌ی «خوک طلایی» دادند.

 

 

اشاره‌ی من: یک رسم، رایج شده که برای نمره‌ی منفی به مشاهیر و هنرمندان جهان، جایزه‌هایی «تحقیرآمیز» هدیه می‌کنند. مانند زرشک طلایی، خوک طلایی، باروت خیس.

 

گزاره‌ی من: من سواد فوتبالی ندارم. فقط می‌دانم مالدینی مال آ.ث.میلان بود. جنگ دفاعی سرسختانه می‌کرد. برای مبارزه با فقر و ایدز نیز فعالیت داشت.

 

 

حال این‌که زرشک، خوک و باروت چه ذَنب! و بِزه! مرتکب شدند که دست‌مایه‌ی چنین جوائز خفیفی شدند؛ نمی‌دانم. از سبُکی زرشک، فربِهی خوک و مخرّبیِ باروت بگذرم و بگویم اگر این سه، زبان داشتند و شاکی می‌شدند بشر چه جوابی داشت!؟ بس است و درود بفرستم به تیم مالدیو! من صبحانه حلیم خوردم و حالا یک فنجان فِسقلی آب زرشک شاید بچسبد!

 

زنگ انشاء مدیر (۸)


به‌ نام خدا. سلام. حالا را نبین که زربال می‌خرند، بلدرچین می‌خورند، کِتف‌وبالِ آماده می‌خرند، چکسن‌پکسن به سیخ می‌کشند، یا ته‌چین می‌کنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دست‌کم- اَم مَلِه‌سر این‌طیری بود:

 

کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گت‌داداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا و یا همسایه، یا دِرازقِبا(=موجود هیولایی ترسناک) از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا 🐓 یا غاز یا سیکا را نشانه می‌کرد و به بچه‌های کوچه و خونه، زار می‌زد اینو بگیریند. یک لشگر! وَچه‌ویله! پشت آن، راه می‌افتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حمله‌ور به کِرگ و چین‌کا بودم!

 

ماشینی‌کرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان چیرت بودند که خسته‌وکوفته می‌شدیم تا یکی را به‌زور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونه‌ها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بی‌در‌وپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش می‌کردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ می‌خورد و در می‌رفت؛ یا می‌رفت زیر کاه و کمِل خَف می‌شد. یا می‌رفت لای پَیلم و گزنه و موره جا می‌خورد. و یا پَر می‌زد می‌رفت روی شاخه‌ی رَفِ لو.

 

تازه اگر تِلا و ترکوله‌ای را می‌گرفتیم، کدبانوهای خانه‌ها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه می‌افتادند کوچه‌ها، یا خونه‌ی همسایه‌ها، چخ‌چخ می‌گرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم می‌شنیدم که برخی‌ها می‌گفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالب‌تر این‌که برخی می‌گفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم!

 

چه زمانه‌ای بود؛ کِکّالی؛ موره‌جار، تیل‌بازی، گزنه‌رُش‌کردن، چِش‌بَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت و دل‌صافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. 

خا؛ اِسا تِه بِنال.

 


امروز در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همه‌ی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از  دِه و دِه‌نشینی‌ام کردم.

 

به همه‌ی کسانی که برای روستای‌مان داراب‌کلا و یا به روستای‌شان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته‌ و پنبه‌های رشد و آبادانی و پیشرفت را رشته‌اند، و زمینه را برای توسعه‌ -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کرده‌اند، درود می‌فرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحول‌آفرین داراب‌کلا ازجمله روان‌شاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب می‌نمایم.

 


پاسخ

سلام

شادمانم عبدالله، وقتی می‌بینم پویایی. دلشادم وقتی می‌فهمم از نوشته‌ات یاد می‌گیرم. و خدا را شاکرم که جوانی آگاه به زمانه‌ایی. ازت متشکرم که دیدگاه‌ات را می‌نویسی.

 

یک نکته هم بگویم:

امام وقتی به بورسیا تبعید شد، به سید احمد تلگراف زد این چند قلم را برایش بفرستد. یکی مفاتیح بود. سید مصطفی که پیشش بود به این مضمون گفت حالا درین وقت و حال چرا مفاتیح... امام بدین مضمون گفت رگ عوامی مرا نگیر... .

 


گرچه در خیال برخی‌ فرنگ‌باختگان و دل‌پریش‌ها شاید مفاتیح بلااثر باشد، اما ایمان مؤمنان با آن خو کرده است. پس؛ تعصب در میزان افراط و تفریط مذموم است. جهان ما سرشار غیب و علَن است. منکران غیب، خود را از درک آن غایب می‌کنند و پشت غفلت جا می‌خورند. بگذرم. دنیا فقط به همین ظاهرش نیست. لایه‌هایی دارد که فهم آن لیاقت می‌خواهد و روح پرورش‌خواه.

 

پاسخ

سلام. ممنونم آقاجعفر که خواندی و خرسندم که به خاطراتت در گذشته‌ات پرواز کرده‌ای. خوشحال باش که در پیشینه‌‌ات خدمت و خلوص به مردم ثبت است و تفکر خودت را در رشد و پیشرفت روستا به‌درستی و ذکاوت به‌کار گرفته بودی. بله؛ یاد یوسف همیشه در دل‌ها با ضربان قلب‌ها می‌تپد.

 

پاسخ

سلام. خواندم و خندیدم. همیشه وقتی درباره‌ی گذشته‌ی خودم و محله‌ام و محل‌مان می‌نویسم،  تو را حمید، در حین نوشتن به ذهن دارم؛ زیرا کودکی و نوجوانی‌مان زیاد باهم گذشت. خدا شفا دهد مادرت کبرا خاله را، که زیاد تندیر نون از دستش خوردیم. فراوان سلامم برسان.

 

پاسخ

سلام. چنین باد. و چنان مَباد که بدخواهان برانداز شب‌وروز می‌شمارند و به روی همدیگه تیله میندازند و تیر.

 

پاسخ

سلام

با تک‌بُعدی فکرکردن شما درین باره، سخت مخالفم. همه چیز در دین در جای خودش لازم و‌ ملزوم هم‌اند. البته برای آزادی فکرت دیوار و بارو نمی‌کشم.

 

برداشت من نسبت به همین تیکه از پستت بود که نوشتی کتابی که عوام به آن گرایش دارد. وگرنه من‌که بارها دیدم از جیب کُتت زیارت عاشورا درآوردی.

 

اگر دقت کرده‌باشی قیدِ «درین باره» را به‌کار برده‌ام تا نشان دهم فقط در باره‌ی همین نوشته‌ات دارم نظر می‌دهم.  و الا من که می‌دانم چه‌ها در دعا و معنا پیشتازی. در سفرهای رضوی بارها و بارها لمس کردم چه دل به معنا و ماوراء می‌دادی. اگر باز نیز می‌اندیشی برداشتم غلط بود، معذرت.

 

به‌هرحال کتاب مفاتیح، جمع‌آوری دعاها و زیارات است. گرچه ممکن است جاهایی، منبع و مفاد پاره‌ای از آن دچار خدشه باشد ولی یک منبع مورد توجه برای مؤمنان است. از عالمان تا عارفان. از مردمی که سواد خواندن و نوشتن بلدند تا مجتهدان. از جمله‌ی پرشور و شعور شما که نوشتی «برای تکامل شخصیت معنوی، رجوع به دعا خوب است» متشکرم.

 

هفت ضعف جناح چپ

به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

 

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و سیاست‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 

۲. با آن‌که می‌توانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ به‌طوری‌که نمی‌داند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دست‌کم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاح‌طلب می‌نامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.

 

۳. دانشگاه را خاستگاه جنبش‌ها، محیط‌های کارگری را خاستگاه اعتراض‌ها، و حوزه‌ی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأی‌سازی‌ها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَله‌ی جنبش‌های اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخک‌های امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژه‌ی نیمه‌برانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.

 

۴. بی‌آن‌که وقت‌شناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازه‌کار را در تریبون‌های علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفت‌سازی و یا نظریه‌پردازی امری معمول است، اما کاری سیاست‌ورزانه و معقول نبود.

 

۵. با آن‌که جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزه‌ی بی‌وقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جست‌وجو می‌نمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگی‌های این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگ‌های زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.

 

۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانه‌ی عده‌ای خودباخته و حتی متصل به سرویس‌های بیگانه، از اصول و چارچوب‌های عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهب‌زدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سال‌های دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزه‌ی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیت‌‌محوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمی‌تابد. حال آن‌که خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.

 

۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقه‌های مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویت‌گرایانه بیابد، حال آن‌که جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌نگارانی را به‌کار گرفت که نه فقط به قبله نمی‌ایستادند، بلکه برای آن‌ور آب کار می‌کردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.

 

نکته:
جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بی‌شمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرن‌اند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانی‌ست که اندک‌اندک نیروی ایمان خود را در درجه‌ی چندم اولویت‌هایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.

 

اشاره:
خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهره‌های شهیر راست و یا شهیرساخته‌ی راست، که گویی هدفی مقدس‌تر از براندازی جناح چپ و میخ‌کوب و مصلوب‌کردن آن ندارند! بگذرم.

 

فلسفه! :
چون سید علی‌اصغر، تمام‌قد، به دفاع از جریان چپ و به قول خودشان اصلاح‌طلب! پرداخت، این نوشته‌ام، به عنوان یک شهروند عادی ایران، علتِ نگارش یافت.

 

پاسخ

سلام

ممنونم ، که خواندی؛ آن‌هم فرمودی بادقت. اما بعد سه قطعه نکته:

 

۱. کشف مصادیق کار خواننده است.

۲. رویزیونیسم (=تجدیدنظرطلبی) هر کجا نموّ یافت چه در نئومارکسیست‌ها و چه در عصر سوسیالیسم روسی واکنش‌ها برانگیخت. جناح چپ که خود نباید اسم خود را اصلاح‌طلب بنامد که جریان مقابل را علیه‌ی خود بسیج کند. این خامی چپ بود. از نظر من رویزیونیست‌ها در جهان دست‌کم سه رفتار مشترک دارند: دست برداشتن از اصول اولیه. خالی‌کردن مکتب از اصالت. افکار نو بی‌پایه و عجولانه و سطحی علیه‌ی تئوری‌های ایدئولوژی مستقر مثل مارکسیسم، ولایت فقیه. و این نام‌گذاری اوج کودکی چپ بود.

 

۳. یک مثال سه وجهی می‌زنم برای اشاره به مصادیق. وجه اول: اولین جناحی که «حزب‌الله»سازی کرد و گروه فشار پدید آورد جناح چپ بود. هم در داخل و هم لبنان. نقش محتشمی سفیر میرحسین در سوریه در تأسیس حزب‌الله... . در همین ساری آقای «ح. ب» مگر رئیس حزب‌الله ساری نبود؟

 

وجه دوم: بهره‌گیری از نهاد سپاه اولین بار توسط جناح چپ بود. اساسأ سپاه در دهه‌ی اول گرایش چپ داشت.

 

وجه سوم: ورود روحانیت به قدرت را جناح چپ باب کرد؛ امام مخالف حضور روحانیون در پهنه‌ی سیاست اجرایی بود.

 

اما در هر سه وجه، الان جناح چپ، افکار دیگر و شعارهای تند را پیش می‌برد و این ضعف است. دست‌کم در عرصه‌ی سیاست‌ورزی ژرف و به قول مرحوم بازرگان گام‌به‌گام. حرف فتح سنگر به سنگر حجاریان خام و جوانانه بود. بگذرم.

 

من از منظرم می‌نویسم، نه از موضع‌ام. به درستی یا نادرستی سه‌وجه البته ورود نمی‌کنم. ممنونم.

 

پاسخ


سلام

۱. آقاجعفر جناب‌عالی از چپ مذهبی هستی و واکنش شما به نوشته‌ام، سزا بود و دیدگاه خود را نیز با صداقت نوشتی. ازین‌رو متشکرم. اما من منظر تحلیلی‌ام همان است که نوشتم.

 

۲. نوشته‌ام، تضعیف چپ نبود، شناخت ضعف چپ بود. و فرق است میان ضعف و تضعیف.

 

۳. آنچه نوشتی اتفاقاً ذرّه‌ای از بازتاب‌های همان ضعف‌هایی‌ست که چپ در پیله‌ی آن مبتلا شد.

 

۴. آن نتیجه‌گیری کنایی که گفتی کاش هفت فایده‌ی جناح راست را می‌نوشتم، یک نتیجه‌گری نادرست از نوشته‌ام است.

 

۵. دفاع شما از عملکرد و افکار جناح چپ و نیز از اشخاص نامبرده، حق طبیعی جناب‌عالی‌ست؛ اما این دفاع‌ات آن هفت ضعف را که برشمردم، خنثی نمی‌کند؛ زیرا شناخت و تحلیل من از چپ همین است. فضای بحث که بیش از دو کف دست نباید باشد، مجال نداد، وگرنه از هفت‌تا هم عبور می‌کردم.

 

۶. شناخت ضعف، یک رفتار علمی است که در جامعه‌شناسی سیاسی امری جاری و رایج است. و اساساً، اساس و بُنِ این علم همین است. از این هم‌بحثی که آفریدی، آفرین داری.

 

از ویژگی‌های میهن‌مان ایران

به نام خدا. سلام. ایران، وطن بزرگان شعر و ادب و دین و علم بوده است؛ چهره‌هایی که جهان به آنان رو کرده و می‌کند. یکی از ویژگی‌های بزرگان ایران این بوده، که در آغاز شعر و مثنوی و سخن، به تحمید خداوند باری‌تعالی و نعتِ (=وصف) حضرت محمد مصطفی صلوات الله می‌پرداختند؛ به‌طوری‌که اگر سرآغازِ سخن آن بزرگان در کتاب‌ها، شعرها، مقالات و شاهنامه‌ها را یکجا جمع کنیم، یک گنجینه‌ی بی‌همتا می‌شود. بگذرم و درود بفرستم به این ادب و آداب بزرگان میهن‌مان ایران.

 

یک نمونه می‌نویسم از عبدالرحمن جامی. او در یکی از مثنوی‌های هفت‌گانه -که به هفت‌اورنگ مشهورند- به نام «سلامان و ابسال» در سرآغاز آن با چند بیت ژرف درباره‌ی خداوند و پیامبر اسلام، ادب و ارادت را به اوج می‌رساند و می‌سُراید:

 

ای به یادت تازه جانِ عاشقان

ز آبِ لطفت تَر زبان عاشقان

 

جامی چون شاعری جمال‌دوست است و جذب جمال خداست، جهان و جان را چونان عارفان، جلوه‌ی جمال خدا می‌داند و حُسن و زیبایی «لیلی» را سِرّ خدا می‌داند:

 

تا ز لیلی، سِرّ حُسنت سر نزد

عشقِ او، آتش به مجنون در نزد

 

و در نَعت و ستایش رسول‌الله صلوات الله می‌گوید:

کعبه بی وی، از بُتان پُرسنگ بوَد

بر خداجویان، حریمش ننگ بوَد

 

نکته‌:

ایرانیان اگر دست‌کم هفته‌ای یک بار آثار بی‌مانند بزرگان ادب و دین و حکمت خود باز کنند، دریچه‌های عشق، مهر، ادب، معرفت، معنویت، پرستش و یکتاپرستی بر روی‌‌شان گشوده و نورباران می‌گردند. آنگاه است که فرهنگ و ادب اصیل ایرانی و هویت سرزمینی را گم نمی‌کنند. به امید آن روز در هر روز.

 

گزاره‌ی کشکولی: اگر کسی در این ایران غنی، فقط سیاسی‌میاسی! باشد و یا تک‌بُعدی، در حقیقت مساحت خود را خوب طناب نزده است و اندازه‌ی خود را خوب متراژ نکرده است و روح و درون خود را خوب ماساژ نداده است.

 

پاسخ

سلام. تو الفبای سیاست را که بلدی هیچ؛ نُت‌های چپ را  هم از بَری. فقط دلت می‌خواهد منی که سیاسی‌میاسی نیستم به ساز نُت چپ! برقصم که می‌دانم نوازندگان آن، گاه ریپ می‌زنند، گاه سیم گیتارشان خش دارد! و گاه سنتورشان ساز سنت و مدرنیته را مخلوط می‌زند. کشکولی آمدم، چون خوب هضم می‌کنی! راستی کلیه‌ات که دیگر سنگ و کاچّیله و الوار نساخت!؟

 

هفت ضعف جناح راست

 

۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار می‌دهد؛ سپس آرام‌آرام یا به آن تن می‌دهد و یا بُرد حمله را کاهش می‌دهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمی‌خاست که شمایل این جریان را نشان می‌دهد.

 

۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان می‌خواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان می‌پندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» می‌پندارد نه اصالت.

 

۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم می‌زند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود می‌داند؛ ازین‌رو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود می‌داند. البته آقای «خوئینی‌ها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.

 

۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پول‌دارها جلسه‌های شرعی برگزار می‌کند تا مال‌شان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالت‌خواه.

 

۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازین‌رو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانه‌ی بین‌راهی گرفته تا ادارات را پیش‌نماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استان‌ها را نماینده‌ی ولی‌فقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.

 

۶. از طریق انحصار در هسته‌ی گزینش، مهره‌چینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و می‌کند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دست‌کم می‌کوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.

 

۷. با نگرش و گرایش منفعت‌خواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه می‌کند و مانند پیف‌پاف به روی افکار و افراد افشنه می‌پاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایش‌شده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.

 

در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخه‌های افراطی، هرَس‌شده، حرَس‌شده و حتی سازماندهی‌شده‌ی آن با این هفت ضعف -که البته شمّه‌ای از شمایل فکری آن است- هم به ولی‌فقیه آسیب زدند، هم به نظریه‌ی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.

 

اگر فضای کلاس مدرسه‌ی فکرت مجال می‌داد، تا هفتاد ضعف جناح راست هم می‌توانستم پیش بروم.

این پست، از آن‌رو علت نوشتن یافت، که جناب سید محمد وکیل از من خواست؛ و جناب جعفر بسیار شتاب ورزید و مرا به علت آن‌که «هفت ضعف جناح چپ» را نوشتم، به گرایش به راست متهم کرد و جناب سید علی‌اصغر حتی پا را فراتر گذاشت و تحلیل مرا طاقت نیاورد و گفت پای نظامی در کار است. جلً الخالق. خدا به صدور (=دل و سینه و سِرّ پنهان) آدم‌ها آگاه است.

 

هفت ضعف روحانیت ایران

 

۱. فقهی‌دیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کرده‌است. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پی‌درپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمی‌مانَد با آن چه کند. اجتهاد، آن‌چنان کاری مشکل و طاقت‌فرسا و شبیه به عبور از لبه‌های پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه می‌بیند و همین، سایز سایر ساحت‌های حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفت‌وگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را می‌تراشد و از کمال و پختگی همه‌جانبه‌ی حوزه می‌کاهد.

 

۲. دولتی‌شدن و توجیه‌گر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های صدساله‌ی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومت‌ها می‌دانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی می‌دانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزنده‌ی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول داراب‌کلایی‌ها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزه‌ی علمیه را در حد عملگی و حقوق‌بگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.

 

۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفت‌وگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌ی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردست‌ها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یک‌طرفه می‌پندارد و از حضور در حلقه‌ی فکری آزاد خودداری می‌کند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید می‌بینید او هم ده‌ها جلد سخنرانی‌های یک‌طرفه کرده است. بیت‌نشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیت‌های جامعه دور می‌دارد.

 

۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آن‌که از نام‌شان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّه‌تر از مردم بمانند. امروزه دیده می‌شود سطح زندگی عده‌ای از روحانیت به‌ویژه روحانیانی که به حکومت چسبیده‌اند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّه‌تر و خوش‌نشین‌تر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیده‌ی ملت آنان را خفیف می‌کند. ساده‌زیستی اساس تفکر معنوی‌ست.

 

۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفت‌وشنود نمی‌شود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفت‌وآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفت‌وشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسأله‌دار پنج قاره را به مَدرس‌ها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطه‌ی مرحوم داریوش شایگان، به گفت‌وگو می‌پرداخت، زیرا می‌گفت از زبان او می‌خواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.

 

۶. روایی‌شدن در اندازه‌ی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغه‌ی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیده‌ی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سال‌ها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزه‌ی قم چرا این‌همه کتاب‌های کرامات و خواب چاپ می‌شود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهری‌پرور شود، نه کتاب‌‌خواب‌نویس و کرامات‌اندیش.

 

۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بی‌نهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال می‌کند و این ضعف و آفت، چهره‌ی روحانیت را تخریب کرده و می‌کند. در عصر زرتشت نیز، کم‌کم مُغ‌ها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحه‌ی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفه‌ی بِه‌زیستن و بِه‌مردن است. این، می‌طلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راه‌بَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.

 

 

این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمی‌خورند و در کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشسته‌اند. درود بر آنان که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال می‌گردد.

 

نظر حجت الاسلام شیخ‌احمدی:

با سلام. البته جناب آقای طالبی عزیز، گرچه خود روحانی نیستند، اما روحانی‌زاده و با روحانی‌ها بوده و در شهر روحانی‌ها زندگی کرده و دوستان و همکاران روحانی زیاد داشته هستند و طبیعی است که به امور مختلف فکری و زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی آنان آگاهی داشته باشند.

من ایشان را فی‌الواقع یک روحانی می‌دانم.

 

اما نکته‌ای که من می‌خواهم عرض کنم این است که یک وقت در مقام شمردن نقاط قوت و ضعف روحانیت و چپی‌ها و راستی‌ها هستیم، که در این صورت می‌توانیم ضعف‌های زیادی را که اتفاق افتاده است (البته با درجه شدت کم یا زیاد) بشماریم. در این حالت با آنچه که در جریان هست و مبتلا هستند مواجه هستیم. اما یک وقت در مقام بیان تهدیدات هستیم. یعنی پاشنه آشیل‌هایی که می‌تواند برای جناح‌ها و روحانیت خطرناک باشد و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. آنچه که جناب طالبی عزیز نگارش نمودند، هم ضعف هست و هم در مواردی تهدید که اگر جلوی آن گرفته نشود، اساس روحانیت متزلزل خواهد کرد.یکی از مهم‌ترین و بدترین تهدیدات، همان  بند آخر است. اگر فرعون، فرعون شد به دلیل همین ویژگی بود، وگرنه فرعون آدمی دست و دل باز و سهل الحجاب و ... بود. موارد دیگر را کم و بیش شاهد هستیم. خوشبختانه روحانیت اهل دیالوگ و گفتگو هستند. گرچه در مقام عمل ضعف وجود دارد، اما در تئوری و در گفتگو، فکر نکنم کم بیاورند. بعضی از بندها هم به نوع نگرش برخی از روحانی‌ها برمی‌گردد...

 

ادامه‌ی نظر شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز/ شما همیشه بزرگواری می‌فرمایید و بنده‌نوازی می‌کنید. بهترین کار روحانیت این است که همیشه ضعفها و تهدیدها را احصاء نموده و نسخه محافظت و مراقبت و مقابله با آن را به درستی بنویسد... اگر خود این کار را نکنیم، دیگران خواهند کرد... چه در افکار دکتر شریعتی و چه در افکار شهید مطهری، بهترین درمان‌گران روحانیت، خودِ روحانیت است

 

پاسخ 

سلام حمید. اول سپاس. اما بعد چون با شعر آمدی، من هم با شعر سهراب سپهری می‌آیم:

 

زندگی، فهمِ نفهمیدن‌هاست

زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...

 

یک توضیح:

«بازی» در بیت آخر، به معنای گشوده‌بودن پنجره است، نه بازی و بازیچه. البته همگان می‌دانستید، فقط برای تأکید نوشتم.

 

پاسخ

سلام جناب

از درک شما خرسندم. از علایق و پویندگی‌ات، یکی این است به متن‌ها، سرسری نظر نمی‌افکنی. خنثی‌کردن ضعف‌ها به قول جناب شیخ احمدی از عهده‌ی خود روحانیت برمی‌آید. سپاس. از برخی از لغات لُغُزی و لیز تو خندیدم!

 

 

پاسخ

آنچه در تشویق و برداشت می‌نویسی، اگر کتمان نکنم، محصولی از چهاردهه گفت‌شنود میان‌مان بوده که یکدیگر را به دانش بیشتر و فهم ژرف‌تر فرامی‌خواندیم. از دانش و ارزش شما همیشه به عنوان آینه‌ی فکرم بهره می‌گیرم. فروتنی شما خود درگاهی برای تعلیم من است.

 

پاسخ

من، سید، یک پروانه‌ای دورپروازم گِرد شمع دوستان. راه‌بلد و سرشناسه‌ی ما، شمایی. گرچه من هم، اگر در گرداگردی که در جنگل و دمَن راه می‌اندازین، دعوت باشم، از کنارِ تَش‌کله، کنارتر نمی‌روم

 

 

چنین حالی فقط از عشق امام حسین -علیه‌السلام- جنبش و اهتزاز می‌گیرد. تردید ندارم، عاشورا و اربعین کار خود را در تدبیر جهان خواهد کرد. درین حالی که الان در آنی، مرا با دعا دربر بگیر.

 

زنگ انشاء مدیر (۹)

 

به نام خدا. سلام. یکی گفت درباره‌ی دارا و ندار هم انشاء بنویس مدیر! گفتم: خا. این‌هم از خا: نگاه نکن دارا به ندار نگاه ندارد؛ در گذشته‌ی دور هم بودند کسانی که ردای صوفی می‌پوشیدند و پشمینه‌پوش طیّ‌طریق می‌کردند، اما داراترین بودند. این گردون، گردونه‌‌ و گردنه‌ی گردنده‌بگیران است گویا. امروزه اختلاس و ساخت‌وپاخت و اسکله‌ساز، دیروزه اختفاء و کِشت‌وساز.

 

اول به شعر -که زبان حالِ صوفی‌هاست- ورود کنم و وِرد انشاءام؛ و سپس یک خوشه از مزرعه‌ی یک صوفی مدعی برچینم!

 

اینک شعر:

دل‌بسته‌ی عشقیم و خِرَد را نپذیریم

پرورده‌ی فقریم و غنا را نشناسیم

 

حالا آن صوفی:

او خواجه عُبیدالله اَحرار است. یک صوفی قرن نهم قمری که ۱۳۰۰ مزرعه به زیر کشت داشت و گوسفندان و بُز بی‌شمار. شاعر بزرگ جامی قرن ۹ درباره‌ی او به نظم و نقد و انتقاد، آوُرد:

 

هزارش مزرعه در زیرِ کشت است

که زادِ رفتن به بهشت است

شمار گوسفندش از بز و میش

در آن وادی شد از مور و ملخ بیش

 

نویسنده‌ی کهنسال کرمانی ابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی صفحه‌ی ۱۶۹ کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» از همین صوفی مدعی نقل کرده است که خلاصه‌اش این است: چخوویچ یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای در روسیه چاپ کرده که فقط شامل ده پانزده تا از وقف‌نامه‌ها و اسناد و املاک خواجه عُبیدالله اَحرار است. بگذرم و در زیر فقط یک نکته بنگارم. نکته: راستی آن طرح و مصوبه‌ی «از کجا آورده‌ای؟» چه شد؟! شاید هست؛ ولی اجرایش سخت است، بلکُم افشایش. برم ذرّتم را بخورم که بقیه‌اش «جیز» است. یاد اصل ۱۴۲ به خیر!

 

پیوست:

اصل ۱۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی می‌شود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.»

 

پاسخ

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

گرچه سؤال شما، پرسش یک معلم از شاگرد است؛ اما چشم. جوابم به عنوان یک شاگرد این است:

 

۱. لغت شریعت و مذهب و طریقت هرسه به لحاظ واژه‌شناسی معنای یکسان دارد: یعنی راه. مثلاً می‌گویند شریعه‌ی دجله و فُرات. و مذهب هم از ریشه‌ی ذهب است که رفتن و راه‌رفتن است.

 

۲. شریعت و مذهب، راه است، اما خدای حکیم آن را در زمین برای مؤمنین و ایمان‌آوردگان ساخت.

 

۳. طریقت هم راه است، اما راهی که بشر که خود را سالک (=رونده) می‌داند با عنوان قطب یا مرشد آن را برای مریدان ساخت.

 

۴. آن دسته که فرمود‌ه‌ای، بله، درست حدس زدی؛ آنها با آن‌که غربِ مبتنی بر عقل خودبنیاد و غَرّه به نفسانیات را الگوی خود می‌دانند، اما دم از طریقت می‌زنند که اساسش پیروی و تقلید از قطب و مرشد است، و یا دست‌کم یافته‌ها و بافته‌های شهود و دل.

 

از نظر من، اینان، چون روی‌شان نمی‌شود خوداظهاری کنند که بدجور به مذهب و شریعت «ویار» گرفته‌اند، و توان مذهبی‌ماندن ندارند، از سرِ لَج و لقلقه‌ی زبان، طریقت را بر سر مذهب علَم (=پرچم) می‌کنند ولی در حقیقت چندان عِلم و گرایشی بدان ندارند. ادا و اطوار درمی‌آورند؛ تظاهر می‌کنند اما پشت مطبخ آن کار دگر می‌کنند. حتی اگر شده، خوک و خرگوش و خنزیر و نجسی می‌خورند. طریقت، شعار برای گریز از مذهب است و به قول اریک فروم فرار از آزادی! این تیپ افراد، در واقع خود را داناتر از خدا می‌دانند و خیال می‌کنند چند گِرم مغزشان همه‌چیزفهم است!

 

 

۵. خدا حکیم و علیم است و مذهب را با فرستادن پیامبران پی‌درپی به خاتمیت رساند و اسلام را دین کامل و تام قرار داد. به قول علامه طباطبایی اگر کسی پیام اسلام را نگرفت، «مستضعف فکری» است که باید بر روی آنان کار فرهنگی و فکری کرد. لذا از نظر من، پُتک و گُرز و گزمه اثر ندارد؛ فقط اندیشه و روشنگری با میزان بی‌عدد مدارا و مدد.

 


زنگ انشاء مدیر (10)


قسمت آخر


خفّت تا این حد؟! دست‌شان را می‌گیرند، می‌برند کانبرا، کنیا، کاراکاس، کانادا، کومور، کامبوج، کرواسی، کلکته، کازابلانکا و کوالالامپور که وقتی زاده شد، زادگاهش ایران نباشد. خفّت تا این حد؟!

زائو و تو، شاید، یحتمل، می‌خواهید ادای زاییدن در دنیای مدرن دربیاورید و بگویید آزادی زاییدن یعنی این و همین، اما حق زاده‌شدن در وطن برای آن نوزاد و جنین چی؟ هم ایرانی و هم زاده‌ی ایران و وطن بمانیم.

 

تپّه چاله (۱)

 

اُسّامراد

به نام خدا. سلام. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارهای داراب‌کلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی داراب‌کلا. تابستان‌ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع تدریس می‌کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن‌آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ ۳۰ داراب‌کلا، مدیون تلاش‌های ایشان بود.

 

خانۀ اُسّامراد کنارِ خانۀ حسین‌دائی ما؛ دائی مرحوم پدرم مشهور به حسین‌خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین‌محله_ بود. همین خانه‌سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح‌الله اعتمادیان است.

 

شاگردان اُسّا مراد وی را خیلی دوست می‌داشتند. جذبه‌ای داشت؛ نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه‌هفته، پنجشنبه‌ها یا جمعه‌ها، شاگردانش (البته بزرگترهای‌شان) را به جنگل می‌فرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» بیاورند؛ چوبی بلند برگرفته از تنه‌های درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می‌کردند و به قول داراب‌کلایی‌ها پِراز می‌دادند. او زمستان‌ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه‌ای، هیزمی) از آن چوب‌ها استفاده می‌کرد.

 

از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سید میرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میان‌شورش می‌رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله‌ی یورمله. آن سال‌ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل‌تراشی‌ها و تصرفات، جنگل اندک‌اندک از محل دور و دورتر شد!

 

آنها باید درخت‌هایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن‌شیری» می‌کردند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن سوار می‌شدند، تا هنگام افتادن درخت سواری بخوردند. هم کار، هم تفریح جمعی، هم آموزش، هم تربیت و هم کمک به مربی.

 

خدا اُسّامراد را بیامرزد و مقامش را در دار بقا منیع بدارد. ان‌شاءالله روزی فرا برسد که در مراسمی شأن معلمی‌اش گرامی داشته شود؛ انسان‌ها و «فضیلت‌های فراموش‌شده‌»ی داراب‌کلا که در ظلمات و فقر و تنگدستی‌ها، با جهد و نگرش‌های تربیتی، آموزشی و دینی‌شان نگذاشتند جوان‌های دهۀ ۳۰ محل، بی‌سواد و به‌دور از مکتب و علم و دانش و قرآن بمانند. درود به روحش. تشکر از تلاشش.

 

افزوده‌ی تبارشناسی جناب محمدحسین برای اُسا مراد:

 

«استاد مراد اصالتا اهل امل از فامیل های آنها در محل سیه چهره و میرزایی هستند نوه اش محمد چلویی فرزند بابا جانی.»

 

تپّه چاله (۲)

اسلام فقاهتی

به نام خدا. سلام. ابتدای دهه‌ی شصت بود. شیفته‌ی شغلی شده بودم. دست به اقدام و دل به دریا زده بودم. اما برخی‌ها وارد عمل شدند و کوشیدند تا نگذارند. و نگذاشتند. چاره اندیشیده بودم که چه کنم. خودم را به قم رساندم. دو معرّف قدَر و متنفّذ حوزه‌ی قم برگه‌ی معرّف مرا پر کردند، تا ازین طریق -یعنی ابتکار شیخ وحدت- جست‌وخیزهایی را که مانع از ورودم شده بود، پوچ کند. و کرد؛ خوب و آنی هم کرد.

 

اما سخن من درین تپّه چاله‌ی دوم، نقل خاطره نیست؛ (که آن را اگر ریزریز، زیر قلم آورم، -که البته در دفتر خاطراتم کامل شرح دادم- دو کف دست که هیچ، دو مساحت زمین فوتبال می‌شود!) بلکه می‌خواهم «اسلام فقاهتی» را به میان آورده باشم. چراکه آن دو روحانی کِرام حوزه‌ی قم که حرفشان به قول داراب‌کلایی‌ها «بَخِر» داشت، در فرم معرّف -که همان سال از هر دو فرم، کپی کرده‌بودم و هنوز نیز در بایگانی شخصی‌ام نگه داشته‌ام- نوشته بودند: داوطلب (یعنی من) به «اسلام فقاهتی» عقیده و باور دارد.

 

روز بعد به شیخ وحدت گفتم من که نظرم فقط «اسلام فقاهتی» نیست، هم افکار شریعتی را باور دارم و هم مبانی‌ فکری‌ام، تفکرات استاد مطهری است. بگذرم.

 

حال که به آن ۳۷ سال پیش فکر می‌کنم و به واژه‌ی «اسلام فقاهتی» در فرم معرّفم تأمل می‌نمایم، می‌بینم چه درست می‌اندیشیدم؛ با آن‌که جوان بودم. جوانی که همه‌ی وجودم کتاب‌خواندن بود و عشقم مطالعه و نوشتن و جنبش و کوشش و حرکت به برکت به انقلاب.

 

حالا دیگر خودِ بزرگان و طلاب متفکر حوزه نیز چندسالی است که به «اسلام فقاهتی» بسنده نمی‌کنند و عالم وارسته‌ای چون آیةالله جوادی آملی سخن از سه فقه می‌زند و در تبیین و شرح و بسط آن می‌کوشد: فقه اکبر، فقه اوسَط، فقه اصغر. اولی یعنی اعتقادات و باورها، دومی یعنی اخلاق و معنویات و سومی یعنی احکام و تکالیف شرع و فرد.

 

افرادی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی، طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و ... فقط در اسلام فقاهتی متوقف نشدند بلکه منتقد تک‌بُعدی کردنِ اسلام و انحصار آن در فقه اصغر بودند. فقه اصغر، در کنار فقه اکبر و فقه اوسط، ناجی بشریت است، نه به تنهایی؛ که انحراف و خشک‌مغزی است و نادیده‌گیری اسلام کامل.

 

نکته‌ی تشریحی: خلاصه و عصاره سه فقه این است: فقه اصغر تکالیف را روشن می‌کند. فقه اوسط اخلاق و رفتارها را تنظیم و رهنون می‌کند. و فقه اکبر اعتقادات و تحقیقات دینی را به ارمغان می‌آورد. انسانی کامل‌تر و کمال‌گراتر است که تکلیف و اخلاق و عقیده‌اش را بهتر بداند و بفهمد. و فهم بالاتر از علم است. به تعبیر آقای جوادی آملی فهم شنا در بحر است، علم، شنا در نهر.

 

نتیجه‌گیری:

 

پس؛ خُلق، عقیده، ایمان، خرَد، حقوق، تکلیف، خدمت، عرفان، عشق، سیر و سلوک، معنویت، صلح، مقاومت، دوستی، آبادانی، آزادی و آزادگی همه‌باهم کنار هم پیش می‌رود و همه‌ی انسان‌ها ازین حق و آزادی فکری برخوردارند که دست به تفکر و اندیشه و رفتارسازی بزنند که همان فقه اوسط است و فقه اکبر. که خودِ قرآن کریم تمام انسان‌ها را با خطاب و ندای «یٰا أَیُّهَا النَّاسُ» به تدبّر و ایمان و فهمیدن فرا خوانده است. و حوزه‌ی علمیه هم اگر فقط، فقه اصغر را فربِه کند، از اسلام ناب محمدی و شیعه‌ی علوی و انسان حسینی کاسته است و آن را تراشیده و نحیفش ساخته است؛ هم رساله، هم قرآن، هم نهج‌البلاغه؛ هر سه. فقط رساله، هم راهی خطا و غلطه و هم مهجوریت قرآن و عقل و اخلاق. به دور باد. زیرا، اسلام فقط فقه نیست، فقه بخشی از اسلام است ؛ البته بخشی لایَنفَک (=جدایی‌ناپذیر) و همیشه جاری.

 

پاسخ

سلام. بله، نکته‌ی مهمی است. فرانسیس بیکن معتقد بود دانایی، توانایی است. البته چند قرن زودتر از او حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه این را گفته بود:

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

 

یعنی دانایی، توانایی‌ست. یعنی دانش، جوان‌کننده‌ی دل است و جوانه‌زن ذهن. و زودتر از همه خدا گفت و نیز آدم (ع) که علم اسمای الهی آموخت. و قرآن ما نیز با بخوان و بدان و بفهم آغاز کرد. درود.

 

پاسخ

سلام زائر اربعین حسینی.

ممنونم که مرا در دل داری.

بازم در زمزمه‌ها، یادت بماند دعایم کنی.

چه قدم‌های محکمی‌ست قدم‌های زائر والِه اربعینی.

 

پاسخ

سلام جناب... سپاس از بیان نظر و شرحی که نوشته‌ای. آنچه درین فراز از سخن خود بیان فرمودی، بر اذهان من و شما و ما -که در بطن انقلاب و رویدادها بودیم- مکتوم و پوشیده نیست. دردهایی که برشمردی، آن‌هم یک گوشه‌ایی از بی‌شمار اقدام‌های ناپسند را، سخنی درست و واقعیت است.

 

به تعبیر من آن نون‌بُرها، رفتار حسودانه‌ای داشتند و ظلم بر دفتر اعمال خود بر جای گذاشتند که به‌یقین نزد خدای یکتا پاسخگو باید بمانند. چنین رفتاری از نظر تحلیلی نیز دست‌کم دو اثر ناگوار برجای گذاشت: ۱. فرد را از پیشرفت و توان خدمت به خلق و خدا و انقلاب، بازمانده و محروم گذاشت. ۲. محل و منطقه را از نظر کسب مشاغل اثرگذار و تأثیر متقابل آن برای رشد و توسعه‌ی همه‌جانبه‌ محروم نمود. و این کم خطایی نبود. من نیز، نه فقط این رفتاری که می‌کردند را بسیارزشت و نانجیبانه می‌دانسته و می‌دانم، بلکه خود نیز بارها و بارها حتی در حین سی سال شغلم با آثار سوء گزارش‌های‌شان دست و پنجه نرم! می‌کردم و با شکیبایی نقش تخریب‌گرانه‌ی‌شان را خنثی می‌کردم. بگذرم که گفتن و افشای آن را هنوز صلاح نمی‌دانم. ممنونم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۷

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

بله؛ به گفته‌ات: چه موجود پیچیده‌ای‌ست این بشر. که حتی وقتی پا به عصر مدرنیته هم می‌گذارد «چکمه‌ی آهنین تعصب» را گیوتین سر می‌کند و با رمزآلودترین سلاح میکروبی و شیمیایی سرباز مقابل که نه، کودک بی‌گناه را با بدنی تاول‌زده رهسپار زجر و درد و سرانجام مرگ می‌کند.

 

آری دکتر! هم تعصب و هم تجدّد هر دو در مقام افراط و تفریط جانکاه می‌گردد و ناگوار. و می‌دانم برادر شهیدت علیرضا نیز، با همان سلاح‌های هدیه‌ی آلمان و آمریکا و اطریش و شوروی و هلند و انگلستان و مجارستان به صدام، به مقام شهید راه اسلام و کیان ایران نائل آمدند. من هم مانند جناب‌عالی معتقدم تعصب و تجدد اگر از حد تجاوز کند و صبغه‌ی خرافه و خطا و خیال تامّ به خود پذیرد، مهلک است و تباه‌کننده. از نکاتت آموختم دکتر. درود.

 

لغت پِچاک: مثلاً می‌گفتند وِه رِه نَوینین لاغر مَغ‌مغوهه (=نحیفه)، چنان پِچاکه، تیردار و انگیردار رِه رِگ کانده شوونه بالا. البته به بامشی که به پشت نمی‌افتاد، و به فرد چابک که در بازیگرخانه‌ی عروسی در کُشتی زمین‌گیر نمی‌شد هم می‌گفتند ضب پِچاکه. نیز به پارچه و دست و چیزی که عسلی، روغنی، خاروندی، دِشواُوه یا مربّایی می‌شد می‌گفتند پِچاک شده، به معنای چسبناک. در سیاست هم افراد پچاک داریم. اما بگذریم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

به نام خدا. سلام. پری‌روز، باخبر شدم که استفان -گردشگر آلمانی که به ایران آمده بود- اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد: مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. من مصاحبه‌ی ایشان را جست‌وجو کردم تا ببینم. مقداری را دیدم. دست به مطالعه‌ی اسلام زده بودند و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداختند و همین دلش را درگیر امام شهیدان کرد. استفان که نام علی بر خود گذاشت و مسلِم شد، حالا قصد کرده پیاده به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام- بشتابد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی، و حُریت شهید آگاه (ع)، در دل‌ها جنبش و و در افکار استبصار پدید می‌آورد.

 

قارّه‌ی غروب

 

به نام خدا. سلام

۱. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».

 

۲. اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

۳. اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سیدعلی‌اصغر: سلام  از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کمافی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید .لحاظ نمودن عرصه متن انتخابی من از نوشته تان برای این است که خلق جدید از تحلیل تان است :

۱__ یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند.

 

 

۲ _ اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است،

 

محمدحسین آهنگر دارابی. ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

محمدحسین آهنگر دارابی

 ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

 

لغت پِراز: پِراز از واژگانی‌ست که برای دَمرو کردن ظروف شسته‌شده، یا چوب کُنده‌شده به‌کار می‌رفت. مثلاً آن لَوه (=دیگ) را اون گوشه پراز هادِه. یعنی طوری بذار که کج باشد آبش بچکد.

 

افزون بر آن: وقتی از فعل امر استفاده کنن و بخواهند به کسی دستور بدهند، می‌گویند: این صافی، این چو، این لاغالی، این کِتّرا و این جاجیم رِه اونجه دِفرازن. یعنی توک هاده. پِراز هاده. این هم از ریشه‌ی فراز به واژه‌ی پِراز پرداختم. البته من لغت نفی «لاپِراز» را نشنیدم.

 

پاسخ

سلام. با این‌گونه کامنت‌ها (=نظرات) که می‌گذاری در واقع فکر مرا ماساژ می‌دهی. و تمایلی که بروز می‌دهی برای من مانند اسکناسِ تا نخورده است که وقتی به دستم می‌رسید حیفم می‌آید لا بزنم. ممنونم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

 

پری‌روز، باخبر شدم که استفان آلمانی، اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد:

 

مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

 

 

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. او دست به مطالعه‌ی اسلام زد و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداخت و همین، دلش را درگیر امام شهیدان کرد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی و پیام قیام شهید آگاه (ع) در دل‌ها جنبش و در افکار استبصار  (=بینادلی) پدید می‌آورد.

 

دورها، ناطق‌ها، صامت‌ها

 

به نام خدا. سلام. در تفکر اسماعیلیان (=باطنیه) دور، ناطق و صامت وجود دارد و برای هر دور -که هزار سال است- هم یک ناطق وجود دارد، هم هفت امام که در طول هزار سالِ هر دور، شریعت و اسرار آن ناطق را تفسیر و تبیین می‌کنند، و هم چندین صامت، که پیامبران میان دو ناطق‌اند.

 

آنان دور را دو قِسم می‌دانند: دور کبیر و دور صغیر. در اولی، منظور مجموعه‌ی اَدوار هفت‌گانه‌ی عالَم از آدم (ع) تا خاتم (ص) است. در دومی مدت زمان ۱۰۰۰ سال میان دو ناطق است که در میان آن هفت «امامِ مستقر» به راهنمایی مردم همت می‌گمارند.

 

دورها از نظر باطنیه این‌سان است؛ هرچند بعضی از دورها هزار سال نیست و بعضی دورها از هزار سال هم عبور کرده‌است:

 

۱. دور آدم تا نوح، ۲. دور نوح تا ابراهیم، ۳. دور ابراهیم تا موسی، ۴. دور موسی تا عیسی، ۵. دور عیسی تا محمد، ۶. دور محمد تا قیام قائم. سلام الله علیهم اجمعین.

 

نکته‌ی تشریحی:

 

وارد ارزیابی دیدگاه اسماعیلیه نمی‌شوم. فقط خواستم از یک تفکر -که بخشی حساس از تاریخ ایران هم هست- خلاصه‌ایی نوشته و رسانده باشم. آنان را متهم‌ می‌کردند که ظاهر اسلام (=احکام دینی) را نادیده می‌گیرند. اسماعیلیان ایران تحت رهبری حسن صبّاح بودند که در الموتِ قزوین در قلعه حکومت می‌کردند که به کتاب و خواندن بسیار اهمیت می‌دادند. مهمترین خصوصیت آنها پنهان‌کاری و حتی کتمان‌ عقاید خود بود تا شناسایی نشوند و گیر نیفتند و این حالت بر فرهنگ ایرانیان اثر گذاشت.

 

این فرقه -که به اسماعیل فرزند امام صادق -علیه‌السلام- ایمان آوردند- به انقلابی‌ترین جنبش بدل شده‌بود و با عنوان خلافت فاطمی، در مصر حکومت می‌کرد و در ایران با عنوان نزاری. آنان به نسل امام حسین -علیه‌السلام- بسیار اعتقاد دارند. خواجه نصیرالدین طوسی برجسته‌ترین عالم شیعه بود که سه دهه را در قلاع ایران (=قلعه‌ها) میان آنان گذراند. بگذرم. امروزه، هند مرکز اصلی حضور شاخه‌ای از آنان است.

 

اشاره: از آنجا که قلعه، نماد تفکر اسماعیلیان است، از نظر من کیجاقلعه‌ی داراب‌کلا را اگر بتوان از این زاویه هم مورد مطالعه و بررسی قرار داد، شاید نتایجی به‌دست آید. البته من علمی درین باره ندارم، گمانه‌ام را در این تریبون گذاشتم.

 

پاسخ

 

سلام. آری، سرمدی‌ست. یعنی تمامی ندارد. همیشگی‌ست. من با آینه‌ی امام حسین-علیه‌السلام- به شیعه می‌نگرم، با آینه‌ی امام علی -علیه السلام- به اسلام و با آینه‌ی پیامبر اسلام (ص) به جهان.

 

پاسخ

 

سلام. بر شیعیان تأکید شده برای زنده‌نگه‌داشتن مرام و مصائب امام حسین -علیه‌السلام- می‌توان تباکی کرد؛ یعنی حالت گریان و نگران به خود گرفت. و این با تظاهر و ریا فرق دارد. از متن شما هم بهره‌ی لازمش را بردم.

 

پاسخ

 

سلام. وارد استدلال نمی‌شوم؛ چون گمانم این است برای شما بی‌فایده و یا دست‌کم کم‌بهاء است، پس از تعبیر استفاده می‌کنم: در کلاس یک هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس هفت هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس دوازده هم هم‌چنین و در کلاس پروفسوری و علمایی هم، هم. باید گذاشت هر انسان به کلاس برتر برود. شما هم زیاد به خودت زجر نده که انگیزه‌خوانی کنی. از نظر من به راه دینی که هر کس آگاهانه و آزادانه برمی‌گزیند، نباید سیس‌تلی انداخت. در پایان نظر شما برای شما قابل احترام و من به آزادی نظرت خدشه و خراش نمی‌زنم. زیبایی همین است، که نسبت به پدیده‌های اطراف‌مان دیدگاه‌ها گوناگون است؛ یکسان‌اندیشی، همیشه پس می‌زند.

 

 

پاسخ یکجا به جنابان سید و سیدمحمد موسوی:

 

با توجه به جواب هر دوی شما جنابان: سید و سیدمحمد موسوی، پس؛ همان حالت و حق دفاع در جنگ که برای سیدمحمد خاتمی در طول دفاع مقدس قائل هستید، اینک باید برای رهبران مقاومت منطقه چون سیدحسن نصرالله و مجاهدان یمن قائل بود که در حال دفاع‌اند و پایداری‌کردن. دوم این‌که اگر سیدمحمد خاتمی جهان را به صلح فرا می‌خواند چرا خود و جناح‌های همفکر او با رهبری صلح نمی‌کنند و چرا اساساً با رهبری رویارویی کردند. سوم این‌که کسانی که صلح را تقدیس می‌کنند پس چرا جنگ‌طلبی‌های آمریکا را محکوم نمی‌کنند و حتی پاره‌ای از واداگان و غرب‌پرستان، پارسال با کنفرانس مضحک لهستان لحظه‌شماری می‌کردند و منتظر بودند ترامپ دمار انقلاب اسلامی را با جنگ و حمله درآورد. صلح، عصاره‌ی اسلام است و اساس دعوت پیامبران بر صلح و دوستی‌ و مدنیت و مکارم اخلاق است، اما اگر ملتی مورد جنگ قرار گرفت، صلح، با آن‌که ارزش خود را همچنان با خود حفظ می‌کند، اما جای خود را به مقاومت و دفاع و ذلیل‌نشدن هدیه می‌کند. من با شما درین پاسخم بحث نکردم، فقط طرح سخن کردم.

 

تعصبات قبیله‌ای و شهری


به نام خدا. سلام. ناگهان اسلام را تا جیحون و مصر و از دریای سرخ تا هند گسترش دادند؛ یعنی در مدت ۱۰ سال و اندی خلافت عمر. همین کشورگشایی، در حالی‌که در ظاهر امتیاز محسوب می‌شد و حتی موجب غرور کاذب و تفاخر نژادی، اما در باطن آسیب بزرگ و حتی گاه در جاهایی جنایاتی غیرقابل پیش‌بینی بود. افزون بر این، در طول زمان، تعصبات قبیله‌ای و شهری به آن بار می‌شد و بحران را پیچیده و کلاف را بزرگ‌تر و افراد را سردرگُم‌تر می‌کرد. جای دور نروم، در همین فین و کاشان، عده‌ای به روستای اردهال شبیخون زدند و سرِ فرزند امام باقر (ع) را -که در آن دیار سفیر اسلام و اخلاق بود- بریدند.

 

جای دورتر نروم، در همین نیشابور -که مرکز علم و ادب بود- اوباش طوس به آنجا عزیمت می کردند و دست به غارت و چپاول می‌زدند که ابوالفضل بیهقی از آن یاد کرده است.

 

جای دور و دور و دور نروم، در همین مشهد مقدس تعصبات از شهر به محلات هم کشیده شده بود. یعنی این محله با آن محله درگیر می‌شد. به‌گونه‌ای که تمام مشهد به دو محله‌ی نوغان و سَرشور تجزیه شده بود. نوغان کنونی محدوده‌ی میدان طبرسی است و سرشور محله‌ی پشت خیابان خسروی (=شهید اندرزگو) روبروی بازار فرش‌فروشان، روبروی مسجد مشهور ملاحیدر.

همین مثال‌ها را امروزه می‌توان برای کازرون و حومه، بابل و ساری،  و نیز اصفهان و یزد زد.


نکته:

وقتی شخصی زندیق چون عبدالکریم بن ابی العوجا می‌گویند از روی دشمنی، ۴۰۰۰ حدیث جعل کرده بود، آن‌وقت روشن می‌شود آن جامعه‌ی مبتلا به آشوب و تعصبات کور، چه بار سنگینی بر پشت خود حس می‌کرد. عمَر، سی و هفتمین کسی بود که اسلام آورده بود، اما وقتی پیامبر اسلام (ص) رحلت کرد، خود را از همه سرتر می‌پنداشت. من در منبعی خوانده بودم عمَر وقتی حرف می‌زد صدایش تا چندصدمتری پژواک داشت. خشونت عمر، یک رفتار دیرین بود که پیش از اسلام‌آوری، تندخویی در او به صورت اخلاق رایج درآمده بود. یک فرد، گاه مکتب را به میل خود محاصره می‌کند؛ چه رسد به ملت یا قوم و یا شهر و دیار.

 

پاسخ به جناب آق‌سیدمحمد موسوی وکیل


توضیح می‌دهم:

تعصب از واژه‌ی عصب ریشه می‌گیرد. و عصب یعنی پیچک؛ یعنی تنیدگی. یعنی سخت، یعنی پیونددهنده. ازین‌رو این لغت در عرب وقتی به باب تفعُّل می‌رود می‌شود تعصب. که از نظر معنایی هم شدت پیدا می‌کند و هم سرسختی می‌آورد. و این البته با نظریه‌های ابن خلدون و امیل دورکهیم درباره‌ی «عصبیت» و «انسجام» فرق دارد.

 

اما نظر من: تعصب مفهومی نسبی‌ست. اگر کسی در ایمان حقیقی و اخلاق فردی و اجتماعی راسخ باشد چنین تعصب به معنای پایبندی و پایداری مفید است. اما همین فرد اگر همین راسخ‌بودن خود را بخواهد در دیگری اجبار و الزام کند، مضر است. مثال می‌زنم:

 

در پادگان‌ها همه‌ی سرداران و سربازان باید هم از فرمانده کل قوا اطاعت محض کنند. اما دمیدن همین تعصب در جامعه و در میان مردم، مورد مذمت است زیرا عقل‌ها و فکرها و گرایش‌ها را تعطیل می‌کند. خلاصه؛ تعصب به معنای سرسختی علیه‌ی دیگران از هر نوعی که باشد، نادرست است. و از نظر من مذهب امری تعبّدی و تعقلی است نه امری تعصبی.

۱. تعبدی‌ست چون‌که برخی از امور از غیب است و حکمت آن بر بشر یا آشکار نمی‌شود و یا بسیار اندیشه لازم است، پس مؤمن تعبد می‌ورزد چون به وحی خدا ایمان آورده. ایمان یک معنایش ایمن‌شدن و امنیت فکری‌ست.

 

۲. تعقلی‌ست چون‌که اصول دین نیارمند خردمندی و تحقیق است. دخالت دادن تعصب در امور مذهب از ناحیه‌ی هر کس و از هر جا با هدف دعوت و اجبار، نارواست و موجب ناامنی عقیدتی می‌شود. خشک‌اندیشی، نمونه‌ی بارز تعصب است. که در زمان امام علی -علیه السلام- در جریان خوارج نمود بارز داشت که حاضر بود برای برداشت تند و تیز و قهقهرایی خود از دین، با هر کس در افتد حتی با امام خود. تعصب ریشه‌ی جاهلی دارد. بهترین آنتی و ضد تعصب، تفکر و تعبد است. جمع اندیشه و روح. خرسندم که به بحث‌های بنیادی علاقه داری و دارای نظر و دیدگاهی. درود.

 

پاسخ

 

سلام جناب ... خندیدم؛ ولی جواب کشکولی‌ از نوع تشریحی! در خورجین دارم:

در کهولت اگر با غازکَل‌دَسچو گذرت به سر قبرم افتاد، نه فقط برایم فاتحه بخوان، بلکه زحمت بکش هفت‌تا قل هوالله هم زمزمه کن. چون باور دارم بر من اثر می‌گذارد. نکنه فقط بگی: آرامش مدام برای این درگذشته آرزومندم!؟

 

آخه خودت هم به عنوان یک فرد فکور و زیرک، دقیق‌تر از من می‌دانی عده‌ای، تمام ایمان دیگری را به تعصب تقلیل (=فروکاهیدن) می‌دهند، تا ضربه‌ی کاری نواخته شود. بگذرم.

 

نکته هم بگم بدَک نیست: معتقدم هر کس دیگران را دم‌به‌ساعت متعصب می‌خواند، خود نیز گرفتار تعصب از نوعِ ضدتعصب است! و تعصبِ ضدّتعصب، هم بد کلاه و کالایی‌ست.

 

پاسخ

 

با نهایت احترام و درود

 

گرچه می‌دانم جناب‌عالی به دلیل شور و نشاط جوانی و توان فکری، از من بیشتر سواد داری و برین امور علم داری؛ اما چندکلمه اجابت می‌کنم:

 

۱. از دین برگشتگی، یک ضایعه است که احکام آن متفاوت است؛ چون فقیهان، متفاوت اجتهاد کرده‌اند و فتوا دارند. از نظر من نمی‌توان مانع اجتهادات علما شد.

 

۲. کسی که مسلمان‌زاده است اگر در سن بلوغ و بر اثر تحقیق و انتخاب عقلانی، اسلام را نپذیرفته، مرتد محسوب نمی‌شود. چون مرتد یک صفت فاعلی است برای کسی از اسلام، برگردد، چون این واژه از ریشه‌ی رد است.

 

۳. این پدیده‌ی دین‌برگشتگی البته نادر است. معمولاً نوعی ادا و اطوار برخی‌هاست که مثلاً دم از زرتشت می‌زنند. حال آن‌که حتی به آداب دین زرتشت عمل نمی‌کند هیچ، اصلاً چیزی هم از آن نمی‌داند. از سر لجبازی یک جولانی می‌دهد.

 

۴. من درین باره صاحب‌نظر نیستم، اما همینقدر می‌فهمم ارتداد در طول تاریخ همواره تکفیر بود و انگ‌زنی. شما چند تا سرشناس نام ببر که خود گفته باشد من از اسلام برگشتم به بی‌دینی، یا مسیحیت، یا زرتشتی، با بودایی. چون یهود که پذیرش ندارد فقط باید ثابت کنی از طرف مادر، نژادت یهودی‌ست.

 

۵. به‌هرحال در آیین اسلام برای فردی که مرتد شد، آثاری مترقب است. مثلاً مکارم می‌گوید زن او بر او حرام می‌شود.

 

۶. انکار خدا، اهانت به پیامبر و مقدسات مسلّم، عواقب دارد که کمترین آن حرام شدن همسر است. چون فرد تا زمانی که مسلمان است، آثار حقوقی اسلام بر او جاری‌ست.

 

۷. از نظر من محال است کسی فطرت خود را پاسبان باشد و واقعاً دست به تحقیق دین بزند اما اسلام را که آخرین و کامل‌ترین دین از سوی خداوند است، پس بزند و به الحاد یا دین دیگر بگراید که فرسنگ‌ها از نظر زیبایی‌ها و آموزه‌های برتر از مکتب اسلام فاصله دارد؛ مگر آن فرد از روی هوس، لج و جهل و نادیده‌گرفتن ندای درون و فطرت پاک خود به آن وادی کشانده شده باشد. زیرا خدای حکیم دین را از بدو تاریخ کم‌کم کامل کرد تا رسید به ختم نبوت و اسلام. اسلامی که دربردارنده‌ی پیام تمام مکاتب آسمانی‌ست. اسلامی که دین سهله و سمحه و مایه‌ی آرامش و معنویت است. کسی لامپ پرنور را کنار نمی‌گذارد که در پناه شمع و لامپا سیر کند.

 

۸. بیرون رفتن از دین آثار دارد، چنانچه بیرون رفتن از قانون جریمه. اما من برای انتخاب حقیقی، پژوهش‌شده و مبتی بر فطرت پاک هر انسان مشکلی ندارم، و خود را درین‌باره داروغه و محتسب نمی‌پندارم.

 

 

به علت علاقه‌ی فردی‌ات به فکر و بحث، لاجرم شرحی مفصل دادم. پوزش.

ادامه‌ی پاسخ:

 

۱. خرسندم از این بحثی که پیش کشیدی. ۲. به قانع‌نشدن شما احترام می‌گذارم، چون کار من قانع‌کردن نیست؛ چون پرسیدی، برداشت‌های خودم را گفتم. ۳. این‌که فرمودی حکم ارتداد، ریشه در تعصب دارد؛ اولاً خودت وارد حکم‌دادن شدی. این یعنی داوری. ثانیاً اگر حکم می‌کنی و ریشه‌ی فتواهای مراجع دین‌شناس را تعصب تعبیر می‌کنی، پس بفرما ریشه‌ی ارتداد چیست که کسی دست به رد اسلام می‌زند و یا بی‌دین و ملحد می‌شود و یا به دین دیگر در می‌آید. شما اطمینان داری که فتواها ریشه‌اش تعصب است و ناصواب؟ و نیز اطمینان داری ارتداد، نشان تعقل است و پژوهش و انتخاب عقلانی؟ یعنی از نظر شما رد کردن اسلام، امری عقلانی‌ست؟

 

من البته گفتم درین‌باره، صاحب‌نظر نیستم و در بند ۸ حرف خودم را روشن کردم. تمام. بسیارمتشکرم.

 

بند ۶ مربوط به همان مسلمانی‌ست که ممکن است چنین سَبّ را مرتکب شود. فقها آن را اگر استمرار یابد، ارتداد می‌دانند.

 

من از ابتدایی‌ترین آثار مرتّب بر فردی که مسلمان بود ولی اسلام را رد کرد از نگاه فقهاء مثال آوردم. چون ارتداد لزوماً به معنای برگشت از اسلام به دین دیگر نیست. مسلمانی که ملحد شود و بی‌دین شود نیز، از نظر فقهای اسلام مرتد است. مثال همسر مرتد از آن‌رو مهم است که زن مسلمانی که مردش مرتد شود، نظام عقد و ازدواج و حرمت آن مختل می‌گردد و این برای فقهاء مهم است.

 

 

من که خودم اکابری خواندم و سیاسی‌میاسی بلد نیستم.

 

پاسخ

 

سلام سید علی‌اصغر. چون امر فرمودی، من هم پذیرفتم کمی پاسخ بنویسم تا فرمان رفیق را بر زمین نکوفته باشم. به این فراز نامه‌ی آقای خاتمی توجه شود. من از حیث هرمنوتیک آن را می‌کاوم:

 

«گرچه تلاش‌های ارجمند ملت و دولت توانست سیاست گفت‌وگو را به‌جای ایجاد موقعیت‌های خطرناک بنشاند و شاهد توافقی نو برای همزیستی و همکاری شود».

(متن کامل نامه‌ی خاتمی: اینجا)

 

آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درین گزاره از آن نامه‌اش به گوترش، انصاف را لحظاتی از خود دور داشت. نام‌آوردن از ملت و دولت و سانسور عمدی نقش مقاومت و شجاعت رهبری در برابر عربده‌کشی‌های ترامپ و جریان برانداز، نشان می‌دهد هنوز خاتمی سرِ ستیزه با رهبری دارد. زیرا به‌عمد، وضع حال کنونی کشور را به جای تعریف و تحلیل، تحریف کرد تا به خواننده برساند هنوزم نام بردن از اسم رهبری در ادبیات من جایی ندارد چه رسد به این‌که نقش مؤثر ایشان را اعتراف کنم.

 

اردوی چپ، زمانی دراز، به‌درستی و از سر منطق و انتظار، به جناح راست می‌تاخت که چرا از «رهبری» یک موجود آسمانی و قدسی و خدایی می‌سازید که دیگر نتوان گفت بالای چشم رهبری، اَبروست. ولی همین جناح، صدها برابر بدتر از جناح راست، خودِ خاتمی را مقدس ساخت و در پیله‌ی او رفت و دچار کیش شخصیت شد و تاب حتی یک پرسش و نقد ساده از او را ندارد. تا این اعوجاج‌ها باقی‌ست، نقد بر هر دو جریان راست و چپ -که بسیار آلوده به خطا و افکار احساسی‌اند- ناتمام است و ابتر و حتی بی‌سود.

 

 

خودت مرا می‌شناسی که هرگز اسیر اشخاص نیستم که دنباله‌رو باشم. من حتی رهبری را نیز مقدس و بی‌عیب‌ونقص نمی‌دانم. اگر دست به نقد سخن شخصیت‌های کشور می‌زنم دلیل بر این نیست، برای جایی و یا تمجیدی و یا رتبه و پول‌وپَلی دست‌وپا کنم. من که پنجاه‌و‌هفتمین جِمِه‌ (=پیراهن و کال‌قِبا) ام را بر تن کرده‌ام و از نظر مالی هم دستم به‌حد قناعت به جیب‌های کت و شلوارم می‌رود!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: در مرور «رویداد ۲۴» به این خبر و عکس -در پست زیر می‌گذارم- رسیدم که پائولو مالدینی چون هفته‌ی «جالبی را سپری نکرد» به او جایزه‌ی «خوک طلایی» دادند.

 

 

اشاره‌ی من: یک رسم، رایج شده که برای نمره‌ی منفی به مشاهیر و هنرمندان جهان، جایزه‌هایی «تحقیرآمیز» هدیه می‌کنند. مانند زرشک طلایی، خوک طلایی، باروت خیس.

 

گزاره‌ی من: من سواد فوتبالی ندارم. فقط می‌دانم مالدینی مال آ.ث.میلان بود. جنگ دفاعی سرسختانه می‌کرد. برای مبارزه با فقر و ایدز نیز فعالیت داشت.

 

 

حال این‌که زرشک، خوک و باروت چه ذَنب! و بِزه! مرتکب شدند که دست‌مایه‌ی چنین جوائز خفیفی شدند؛ نمی‌دانم. از سبُکی زرشک، فربِهی خوک و مخرّبیِ باروت بگذرم و بگویم اگر این سه، زبان داشتند و شاکی می‌شدند بشر چه جوابی داشت!؟ بس است و درود بفرستم به تیم مالدیو! من صبحانه حلیم خوردم و حالا یک فنجان فِسقلی آب زرشک شاید بچسبد!

 

زنگ انشاء مدیر (۸)


به‌ نام خدا. سلام. حالا را نبین که زربال می‌خرند، بلدرچین می‌خورند، کِتف‌وبالِ آماده می‌خرند، چکسن‌پکسن به سیخ می‌کشند، یا ته‌چین می‌کنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دست‌کم- اَم مَلِه‌سر این‌طیری بود:

 

کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گت‌داداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا و یا همسایه، یا دِرازقِبا(=موجود هیولایی ترسناک) از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا 🐓 یا غاز یا سیکا را نشانه می‌کرد و به بچه‌های کوچه و خونه، زار می‌زد اینو بگیریند. یک لشگر! وَچه‌ویله! پشت آن، راه می‌افتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حمله‌ور به کِرگ و چین‌کا بودم!

 

ماشینی‌کرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان چیرت بودند که خسته‌وکوفته می‌شدیم تا یکی را به‌زور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونه‌ها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بی‌در‌وپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش می‌کردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ می‌خورد و در می‌رفت؛ یا می‌رفت زیر کاه و کمِل خَف می‌شد. یا می‌رفت لای پَیلم و گزنه و موره جا می‌خورد. و یا پَر می‌زد می‌رفت روی شاخه‌ی رَفِ لو.

 

تازه اگر تِلا و ترکوله‌ای را می‌گرفتیم، کدبانوهای خانه‌ها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه می‌افتادند کوچه‌ها، یا خونه‌ی همسایه‌ها، چخ‌چخ می‌گرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم می‌شنیدم که برخی‌ها می‌گفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالب‌تر این‌که برخی می‌گفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم!

 

چه زمانه‌ای بود؛ کِکّالی؛ موره‌جار، تیل‌بازی، گزنه‌رُش‌کردن، چِش‌بَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت و دل‌صافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. 

خا؛ اِسا تِه بِنال.

 


امروز در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همه‌ی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از  دِه و دِه‌نشینی‌ام کردم.

 

به همه‌ی کسانی که برای روستای‌مان داراب‌کلا و یا به روستای‌شان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته‌ و پنبه‌های رشد و آبادانی و پیشرفت را رشته‌اند، و زمینه را برای توسعه‌ -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کرده‌اند، درود می‌فرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحول‌آفرین داراب‌کلا ازجمله روان‌شاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب می‌نمایم.

 


پاسخ

سلام

شادمانم عبدالله، وقتی می‌بینم پویایی. دلشادم وقتی می‌فهمم از نوشته‌ات یاد می‌گیرم. و خدا را شاکرم که جوانی آگاه به زمانه‌ایی. ازت متشکرم که دیدگاه‌ات را می‌نویسی.

 

یک نکته هم بگویم:

امام وقتی به بورسیا تبعید شد، به سید احمد تلگراف زد این چند قلم را برایش بفرستد. یکی مفاتیح بود. سید مصطفی که پیشش بود به این مضمون گفت حالا درین وقت و حال چرا مفاتیح... امام بدین مضمون گفت رگ عوامی مرا نگیر... .

 


گرچه در خیال برخی‌ فرنگ‌باختگان و دل‌پریش‌ها شاید مفاتیح بلااثر باشد، اما ایمان مؤمنان با آن خو کرده است. پس؛ تعصب در میزان افراط و تفریط مذموم است. جهان ما سرشار غیب و علَن است. منکران غیب، خود را از درک آن غایب می‌کنند و پشت غفلت جا می‌خورند. بگذرم. دنیا فقط به همین ظاهرش نیست. لایه‌هایی دارد که فهم آن لیاقت می‌خواهد و روح پرورش‌خواه.

 

پاسخ

سلام. ممنونم آقاجعفر که خواندی و خرسندم که به خاطراتت در گذشته‌ات پرواز کرده‌ای. خوشحال باش که در پیشینه‌‌ات خدمت و خلوص به مردم ثبت است و تفکر خودت را در رشد و پیشرفت روستا به‌درستی و ذکاوت به‌کار گرفته بودی. بله؛ یاد یوسف همیشه در دل‌ها با ضربان قلب‌ها می‌تپد.

 

پاسخ

سلام. خواندم و خندیدم. همیشه وقتی درباره‌ی گذشته‌ی خودم و محله‌ام و محل‌مان می‌نویسم،  تو را حمید، در حین نوشتن به ذهن دارم؛ زیرا کودکی و نوجوانی‌مان زیاد باهم گذشت. خدا شفا دهد مادرت کبرا خاله را، که زیاد تندیر نون از دستش خوردیم. فراوان سلامم برسان.

 

پاسخ

سلام. چنین باد. و چنان مَباد که بدخواهان برانداز شب‌وروز می‌شمارند و به روی همدیگه تیله میندازند و تیر.

 

پاسخ

سلام

با تک‌بُعدی فکرکردن شما درین باره، سخت مخالفم. همه چیز در دین در جای خودش لازم و‌ ملزوم هم‌اند. البته برای آزادی فکرت دیوار و بارو نمی‌کشم.

 

برداشت من نسبت به همین تیکه از پستت بود که نوشتی کتابی که عوام به آن گرایش دارد. وگرنه من‌که بارها دیدم از جیب کُتت زیارت عاشورا درآوردی.

 

اگر دقت کرده‌باشی قیدِ «درین باره» را به‌کار برده‌ام تا نشان دهم فقط در باره‌ی همین نوشته‌ات دارم نظر می‌دهم.  و الا من که می‌دانم چه‌ها در دعا و معنا پیشتازی. در سفرهای رضوی بارها و بارها لمس کردم چه دل به معنا و ماوراء می‌دادی. اگر باز نیز می‌اندیشی برداشتم غلط بود، معذرت.

 

به‌هرحال کتاب مفاتیح، جمع‌آوری دعاها و زیارات است. گرچه ممکن است جاهایی، منبع و مفاد پاره‌ای از آن دچار خدشه باشد ولی یک منبع مورد توجه برای مؤمنان است. از عالمان تا عارفان. از مردمی که سواد خواندن و نوشتن بلدند تا مجتهدان. از جمله‌ی پرشور و شعور شما که نوشتی «برای تکامل شخصیت معنوی، رجوع به دعا خوب است» متشکرم.

 

هفت ضعف جناح چپ

به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

 

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و سیاست‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 

۲. با آن‌که می‌توانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ به‌طوری‌که نمی‌داند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دست‌کم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاح‌طلب می‌نامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.

 

۳. دانشگاه را خاستگاه جنبش‌ها، محیط‌های کارگری را خاستگاه اعتراض‌ها، و حوزه‌ی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأی‌سازی‌ها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَله‌ی جنبش‌های اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخک‌های امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژه‌ی نیمه‌برانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.

 

۴. بی‌آن‌که وقت‌شناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازه‌کار را در تریبون‌های علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفت‌سازی و یا نظریه‌پردازی امری معمول است، اما کاری سیاست‌ورزانه و معقول نبود.

 

۵. با آن‌که جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزه‌ی بی‌وقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جست‌وجو می‌نمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگی‌های این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگ‌های زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.

 

۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانه‌ی عده‌ای خودباخته و حتی متصل به سرویس‌های بیگانه، از اصول و چارچوب‌های عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهب‌زدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سال‌های دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزه‌ی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیت‌‌محوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمی‌تابد. حال آن‌که خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.

 

۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقه‌های مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویت‌گرایانه بیابد، حال آن‌که جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌نگارانی را به‌کار گرفت که نه فقط به قبله نمی‌ایستادند، بلکه برای آن‌ور آب کار می‌کردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.

 

نکته:
جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بی‌شمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرن‌اند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانی‌ست که اندک‌اندک نیروی ایمان خود را در درجه‌ی چندم اولویت‌هایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.

 

اشاره:
خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهره‌های شهیر راست و یا شهیرساخته‌ی راست، که گویی هدفی مقدس‌تر از براندازی جناح چپ و میخ‌کوب و مصلوب‌کردن آن ندارند! بگذرم.

 

فلسفه! :
چون سید علی‌اصغر، تمام‌قد، به دفاع از جریان چپ و به قول خودشان اصلاح‌طلب! پرداخت، این نوشته‌ام، به عنوان یک شهروند عادی ایران، علتِ نگارش یافت.

 

پاسخ

سلام

ممنونم ، که خواندی؛ آن‌هم فرمودی بادقت. اما بعد سه قطعه نکته:

 

۱. کشف مصادیق کار خواننده است.

۲. رویزیونیسم (=تجدیدنظرطلبی) هر کجا نموّ یافت چه در نئومارکسیست‌ها و چه در عصر سوسیالیسم روسی واکنش‌ها برانگیخت. جناح چپ که خود نباید اسم خود را اصلاح‌طلب بنامد که جریان مقابل را علیه‌ی خود بسیج کند. این خامی چپ بود. از نظر من رویزیونیست‌ها در جهان دست‌کم سه رفتار مشترک دارند: دست برداشتن از اصول اولیه. خالی‌کردن مکتب از اصالت. افکار نو بی‌پایه و عجولانه و سطحی علیه‌ی تئوری‌های ایدئولوژی مستقر مثل مارکسیسم، ولایت فقیه. و این نام‌گذاری اوج کودکی چپ بود.

 

۳. یک مثال سه وجهی می‌زنم برای اشاره به مصادیق. وجه اول: اولین جناحی که «حزب‌الله»سازی کرد و گروه فشار پدید آورد جناح چپ بود. هم در داخل و هم لبنان. نقش محتشمی سفیر میرحسین در سوریه در تأسیس حزب‌الله... . در همین ساری آقای «ح. ب» مگر رئیس حزب‌الله ساری نبود؟

 

وجه دوم: بهره‌گیری از نهاد سپاه اولین بار توسط جناح چپ بود. اساسأ سپاه در دهه‌ی اول گرایش چپ داشت.

 

وجه سوم: ورود روحانیت به قدرت را جناح چپ باب کرد؛ امام مخالف حضور روحانیون در پهنه‌ی سیاست اجرایی بود.

 

اما در هر سه وجه، الان جناح چپ، افکار دیگر و شعارهای تند را پیش می‌برد و این ضعف است. دست‌کم در عرصه‌ی سیاست‌ورزی ژرف و به قول مرحوم بازرگان گام‌به‌گام. حرف فتح سنگر به سنگر حجاریان خام و جوانانه بود. بگذرم.

 

من از منظرم می‌نویسم، نه از موضع‌ام. به درستی یا نادرستی سه‌وجه البته ورود نمی‌کنم. ممنونم.

 

پاسخ


سلام

۱. آقاجعفر جناب‌عالی از چپ مذهبی هستی و واکنش شما به نوشته‌ام، سزا بود و دیدگاه خود را نیز با صداقت نوشتی. ازین‌رو متشکرم. اما من منظر تحلیلی‌ام همان است که نوشتم.

 

۲. نوشته‌ام، تضعیف چپ نبود، شناخت ضعف چپ بود. و فرق است میان ضعف و تضعیف.

 

۳. آنچه نوشتی اتفاقاً ذرّه‌ای از بازتاب‌های همان ضعف‌هایی‌ست که چپ در پیله‌ی آن مبتلا شد.

 

۴. آن نتیجه‌گیری کنایی که گفتی کاش هفت فایده‌ی جناح راست را می‌نوشتم، یک نتیجه‌گری نادرست از نوشته‌ام است.

 

۵. دفاع شما از عملکرد و افکار جناح چپ و نیز از اشخاص نامبرده، حق طبیعی جناب‌عالی‌ست؛ اما این دفاع‌ات آن هفت ضعف را که برشمردم، خنثی نمی‌کند؛ زیرا شناخت و تحلیل من از چپ همین است. فضای بحث که بیش از دو کف دست نباید باشد، مجال نداد، وگرنه از هفت‌تا هم عبور می‌کردم.

 

۶. شناخت ضعف، یک رفتار علمی است که در جامعه‌شناسی سیاسی امری جاری و رایج است. و اساساً، اساس و بُنِ این علم همین است. از این هم‌بحثی که آفریدی، آفرین داری.

 

از ویژگی‌های میهن‌مان ایران

به نام خدا. سلام. ایران، وطن بزرگان شعر و ادب و دین و علم بوده است؛ چهره‌هایی که جهان به آنان رو کرده و می‌کند. یکی از ویژگی‌های بزرگان ایران این بوده، که در آغاز شعر و مثنوی و سخن، به تحمید خداوند باری‌تعالی و نعتِ (=وصف) حضرت محمد مصطفی صلوات الله می‌پرداختند؛ به‌طوری‌که اگر سرآغازِ سخن آن بزرگان در کتاب‌ها، شعرها، مقالات و شاهنامه‌ها را یکجا جمع کنیم، یک گنجینه‌ی بی‌همتا می‌شود. بگذرم و درود بفرستم به این ادب و آداب بزرگان میهن‌مان ایران.

 

یک نمونه می‌نویسم از عبدالرحمن جامی. او در یکی از مثنوی‌های هفت‌گانه -که به هفت‌اورنگ مشهورند- به نام «سلامان و ابسال» در سرآغاز آن با چند بیت ژرف درباره‌ی خداوند و پیامبر اسلام، ادب و ارادت را به اوج می‌رساند و می‌سُراید:

 

ای به یادت تازه جانِ عاشقان

ز آبِ لطفت تَر زبان عاشقان

 

جامی چون شاعری جمال‌دوست است و جذب جمال خداست، جهان و جان را چونان عارفان، جلوه‌ی جمال خدا می‌داند و حُسن و زیبایی «لیلی» را سِرّ خدا می‌داند:

 

تا ز لیلی، سِرّ حُسنت سر نزد

عشقِ او، آتش به مجنون در نزد

 

و در نَعت و ستایش رسول‌الله صلوات الله می‌گوید:

کعبه بی وی، از بُتان پُرسنگ بوَد

بر خداجویان، حریمش ننگ بوَد

 

نکته‌:

ایرانیان اگر دست‌کم هفته‌ای یک بار آثار بی‌مانند بزرگان ادب و دین و حکمت خود باز کنند، دریچه‌های عشق، مهر، ادب، معرفت، معنویت، پرستش و یکتاپرستی بر روی‌‌شان گشوده و نورباران می‌گردند. آنگاه است که فرهنگ و ادب اصیل ایرانی و هویت سرزمینی را گم نمی‌کنند. به امید آن روز در هر روز.

 

گزاره‌ی کشکولی: اگر کسی در این ایران غنی، فقط سیاسی‌میاسی! باشد و یا تک‌بُعدی، در حقیقت مساحت خود را خوب طناب نزده است و اندازه‌ی خود را خوب متراژ نکرده است و روح و درون خود را خوب ماساژ نداده است.

 

پاسخ

سلام. تو الفبای سیاست را که بلدی هیچ؛ نُت‌های چپ را  هم از بَری. فقط دلت می‌خواهد منی که سیاسی‌میاسی نیستم به ساز نُت چپ! برقصم که می‌دانم نوازندگان آن، گاه ریپ می‌زنند، گاه سیم گیتارشان خش دارد! و گاه سنتورشان ساز سنت و مدرنیته را مخلوط می‌زند. کشکولی آمدم، چون خوب هضم می‌کنی! راستی کلیه‌ات که دیگر سنگ و کاچّیله و الوار نساخت!؟

 

هفت ضعف جناح راست

 

۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار می‌دهد؛ سپس آرام‌آرام یا به آن تن می‌دهد و یا بُرد حمله را کاهش می‌دهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمی‌خاست که شمایل این جریان را نشان می‌دهد.

 

۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان می‌خواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان می‌پندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» می‌پندارد نه اصالت.

 

۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم می‌زند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود می‌داند؛ ازین‌رو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود می‌داند. البته آقای «خوئینی‌ها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.

 

۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پول‌دارها جلسه‌های شرعی برگزار می‌کند تا مال‌شان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالت‌خواه.

 

۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازین‌رو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانه‌ی بین‌راهی گرفته تا ادارات را پیش‌نماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استان‌ها را نماینده‌ی ولی‌فقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.

 

۶. از طریق انحصار در هسته‌ی گزینش، مهره‌چینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و می‌کند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دست‌کم می‌کوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.

 

۷. با نگرش و گرایش منفعت‌خواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه می‌کند و مانند پیف‌پاف به روی افکار و افراد افشنه می‌پاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایش‌شده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.

 

در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخه‌های افراطی، هرَس‌شده، حرَس‌شده و حتی سازماندهی‌شده‌ی آن با این هفت ضعف -که البته شمّه‌ای از شمایل فکری آن است- هم به ولی‌فقیه آسیب زدند، هم به نظریه‌ی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.

 

اگر فضای کلاس مدرسه‌ی فکرت مجال می‌داد، تا هفتاد ضعف جناح راست هم می‌توانستم پیش بروم.

این پست، از آن‌رو علت نوشتن یافت، که جناب سید محمد وکیل از من خواست؛ و جناب جعفر بسیار شتاب ورزید و مرا به علت آن‌که «هفت ضعف جناح چپ» را نوشتم، به گرایش به راست متهم کرد و جناب سید علی‌اصغر حتی پا را فراتر گذاشت و تحلیل مرا طاقت نیاورد و گفت پای نظامی در کار است. جلً الخالق. خدا به صدور (=دل و سینه و سِرّ پنهان) آدم‌ها آگاه است.

 

هفت ضعف روحانیت ایران

 

۱. فقهی‌دیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کرده‌است. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پی‌درپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمی‌مانَد با آن چه کند. اجتهاد، آن‌چنان کاری مشکل و طاقت‌فرسا و شبیه به عبور از لبه‌های پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه می‌بیند و همین، سایز سایر ساحت‌های حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفت‌وگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را می‌تراشد و از کمال و پختگی همه‌جانبه‌ی حوزه می‌کاهد.

 

۲. دولتی‌شدن و توجیه‌گر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های صدساله‌ی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومت‌ها می‌دانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی می‌دانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزنده‌ی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول داراب‌کلایی‌ها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزه‌ی علمیه را در حد عملگی و حقوق‌بگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.

 

۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفت‌وگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌ی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردست‌ها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یک‌طرفه می‌پندارد و از حضور در حلقه‌ی فکری آزاد خودداری می‌کند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید می‌بینید او هم ده‌ها جلد سخنرانی‌های یک‌طرفه کرده است. بیت‌نشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیت‌های جامعه دور می‌دارد.

 

۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آن‌که از نام‌شان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّه‌تر از مردم بمانند. امروزه دیده می‌شود سطح زندگی عده‌ای از روحانیت به‌ویژه روحانیانی که به حکومت چسبیده‌اند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّه‌تر و خوش‌نشین‌تر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیده‌ی ملت آنان را خفیف می‌کند. ساده‌زیستی اساس تفکر معنوی‌ست.

 

۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفت‌وشنود نمی‌شود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفت‌وآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفت‌وشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسأله‌دار پنج قاره را به مَدرس‌ها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطه‌ی مرحوم داریوش شایگان، به گفت‌وگو می‌پرداخت، زیرا می‌گفت از زبان او می‌خواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.

 

۶. روایی‌شدن در اندازه‌ی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغه‌ی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیده‌ی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سال‌ها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزه‌ی قم چرا این‌همه کتاب‌های کرامات و خواب چاپ می‌شود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهری‌پرور شود، نه کتاب‌‌خواب‌نویس و کرامات‌اندیش.

 

۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بی‌نهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال می‌کند و این ضعف و آفت، چهره‌ی روحانیت را تخریب کرده و می‌کند. در عصر زرتشت نیز، کم‌کم مُغ‌ها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحه‌ی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفه‌ی بِه‌زیستن و بِه‌مردن است. این، می‌طلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راه‌بَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.

 

 

این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمی‌خورند و در کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشسته‌اند. درود بر آنان که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال می‌گردد.

 

نظر حجت الاسلام شیخ‌احمدی:

با سلام. البته جناب آقای طالبی عزیز، گرچه خود روحانی نیستند، اما روحانی‌زاده و با روحانی‌ها بوده و در شهر روحانی‌ها زندگی کرده و دوستان و همکاران روحانی زیاد داشته هستند و طبیعی است که به امور مختلف فکری و زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی آنان آگاهی داشته باشند.

من ایشان را فی‌الواقع یک روحانی می‌دانم.

 

اما نکته‌ای که من می‌خواهم عرض کنم این است که یک وقت در مقام شمردن نقاط قوت و ضعف روحانیت و چپی‌ها و راستی‌ها هستیم، که در این صورت می‌توانیم ضعف‌های زیادی را که اتفاق افتاده است (البته با درجه شدت کم یا زیاد) بشماریم. در این حالت با آنچه که در جریان هست و مبتلا هستند مواجه هستیم. اما یک وقت در مقام بیان تهدیدات هستیم. یعنی پاشنه آشیل‌هایی که می‌تواند برای جناح‌ها و روحانیت خطرناک باشد و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. آنچه که جناب طالبی عزیز نگارش نمودند، هم ضعف هست و هم در مواردی تهدید که اگر جلوی آن گرفته نشود، اساس روحانیت متزلزل خواهد کرد.یکی از مهم‌ترین و بدترین تهدیدات، همان  بند آخر است. اگر فرعون، فرعون شد به دلیل همین ویژگی بود، وگرنه فرعون آدمی دست و دل باز و سهل الحجاب و ... بود. موارد دیگر را کم و بیش شاهد هستیم. خوشبختانه روحانیت اهل دیالوگ و گفتگو هستند. گرچه در مقام عمل ضعف وجود دارد، اما در تئوری و در گفتگو، فکر نکنم کم بیاورند. بعضی از بندها هم به نوع نگرش برخی از روحانی‌ها برمی‌گردد...

 

ادامه‌ی نظر شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز/ شما همیشه بزرگواری می‌فرمایید و بنده‌نوازی می‌کنید. بهترین کار روحانیت این است که همیشه ضعفها و تهدیدها را احصاء نموده و نسخه محافظت و مراقبت و مقابله با آن را به درستی بنویسد... اگر خود این کار را نکنیم، دیگران خواهند کرد... چه در افکار دکتر شریعتی و چه در افکار شهید مطهری، بهترین درمان‌گران روحانیت، خودِ روحانیت است

 

پاسخ 

سلام حمید. اول سپاس. اما بعد چون با شعر آمدی، من هم با شعر سهراب سپهری می‌آیم:

 

زندگی، فهمِ نفهمیدن‌هاست

زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...

 

یک توضیح:

«بازی» در بیت آخر، به معنای گشوده‌بودن پنجره است، نه بازی و بازیچه. البته همگان می‌دانستید، فقط برای تأکید نوشتم.

 

پاسخ

سلام جناب

از درک شما خرسندم. از علایق و پویندگی‌ات، یکی این است به متن‌ها، سرسری نظر نمی‌افکنی. خنثی‌کردن ضعف‌ها به قول جناب شیخ احمدی از عهده‌ی خود روحانیت برمی‌آید. سپاس. از برخی از لغات لُغُزی و لیز تو خندیدم!

 

 

پاسخ

آنچه در تشویق و برداشت می‌نویسی، اگر کتمان نکنم، محصولی از چهاردهه گفت‌شنود میان‌مان بوده که یکدیگر را به دانش بیشتر و فهم ژرف‌تر فرامی‌خواندیم. از دانش و ارزش شما همیشه به عنوان آینه‌ی فکرم بهره می‌گیرم. فروتنی شما خود درگاهی برای تعلیم من است.

 

پاسخ

من، سید، یک پروانه‌ای دورپروازم گِرد شمع دوستان. راه‌بلد و سرشناسه‌ی ما، شمایی. گرچه من هم، اگر در گرداگردی که در جنگل و دمَن راه می‌اندازین، دعوت باشم، از کنارِ تَش‌کله، کنارتر نمی‌روم

 

 

چنین حالی فقط از عشق امام حسین -علیه‌السلام- جنبش و اهتزاز می‌گیرد. تردید ندارم، عاشورا و اربعین کار خود را در تدبیر جهان خواهد کرد. درین حالی که الان در آنی، مرا با دعا دربر بگیر.

 

زنگ انشاء مدیر (۹)

 

به نام خدا. سلام. یکی گفت درباره‌ی دارا و ندار هم انشاء بنویس مدیر! گفتم: خا. این‌هم از خا: نگاه نکن دارا به ندار نگاه ندارد؛ در گذشته‌ی دور هم بودند کسانی که ردای صوفی می‌پوشیدند و پشمینه‌پوش طیّ‌طریق می‌کردند، اما داراترین بودند. این گردون، گردونه‌‌ و گردنه‌ی گردنده‌بگیران است گویا. امروزه اختلاس و ساخت‌وپاخت و اسکله‌ساز، دیروزه اختفاء و کِشت‌وساز.

 

اول به شعر -که زبان حالِ صوفی‌هاست- ورود کنم و وِرد انشاءام؛ و سپس یک خوشه از مزرعه‌ی یک صوفی مدعی برچینم!

 

اینک شعر:

دل‌بسته‌ی عشقیم و خِرَد را نپذیریم

پرورده‌ی فقریم و غنا را نشناسیم

 

حالا آن صوفی:

او خواجه عُبیدالله اَحرار است. یک صوفی قرن نهم قمری که ۱۳۰۰ مزرعه به زیر کشت داشت و گوسفندان و بُز بی‌شمار. شاعر بزرگ جامی قرن ۹ درباره‌ی او به نظم و نقد و انتقاد، آوُرد:

 

هزارش مزرعه در زیرِ کشت است

که زادِ رفتن به بهشت است

شمار گوسفندش از بز و میش

در آن وادی شد از مور و ملخ بیش

 

نویسنده‌ی کهنسال کرمانی ابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی صفحه‌ی ۱۶۹ کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» از همین صوفی مدعی نقل کرده است که خلاصه‌اش این است: چخوویچ یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای در روسیه چاپ کرده که فقط شامل ده پانزده تا از وقف‌نامه‌ها و اسناد و املاک خواجه عُبیدالله اَحرار است. بگذرم و در زیر فقط یک نکته بنگارم. نکته: راستی آن طرح و مصوبه‌ی «از کجا آورده‌ای؟» چه شد؟! شاید هست؛ ولی اجرایش سخت است، بلکُم افشایش. برم ذرّتم را بخورم که بقیه‌اش «جیز» است. یاد اصل ۱۴۲ به خیر!

 

پیوست:

اصل ۱۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی می‌شود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.»

 

پاسخ

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

گرچه سؤال شما، پرسش یک معلم از شاگرد است؛ اما چشم. جوابم به عنوان یک شاگرد این است:

 

۱. لغت شریعت و مذهب و طریقت هرسه به لحاظ واژه‌شناسی معنای یکسان دارد: یعنی راه. مثلاً می‌گویند شریعه‌ی دجله و فُرات. و مذهب هم از ریشه‌ی ذهب است که رفتن و راه‌رفتن است.

 

۲. شریعت و مذهب، راه است، اما خدای حکیم آن را در زمین برای مؤمنین و ایمان‌آوردگان ساخت.

 

۳. طریقت هم راه است، اما راهی که بشر که خود را سالک (=رونده) می‌داند با عنوان قطب یا مرشد آن را برای مریدان ساخت.

 

۴. آن دسته که فرمود‌ه‌ای، بله، درست حدس زدی؛ آنها با آن‌که غربِ مبتنی بر عقل خودبنیاد و غَرّه به نفسانیات را الگوی خود می‌دانند، اما دم از طریقت می‌زنند که اساسش پیروی و تقلید از قطب و مرشد است، و یا دست‌کم یافته‌ها و بافته‌های شهود و دل.

 

از نظر من، اینان، چون روی‌شان نمی‌شود خوداظهاری کنند که بدجور به مذهب و شریعت «ویار» گرفته‌اند، و توان مذهبی‌ماندن ندارند، از سرِ لَج و لقلقه‌ی زبان، طریقت را بر سر مذهب علَم (=پرچم) می‌کنند ولی در حقیقت چندان عِلم و گرایشی بدان ندارند. ادا و اطوار درمی‌آورند؛ تظاهر می‌کنند اما پشت مطبخ آن کار دگر می‌کنند. حتی اگر شده، خوک و خرگوش و خنزیر و نجسی می‌خورند. طریقت، شعار برای گریز از مذهب است و به قول اریک فروم فرار از آزادی! این تیپ افراد، در واقع خود را داناتر از خدا می‌دانند و خیال می‌کنند چند گِرم مغزشان همه‌چیزفهم است!

 

 

۵. خدا حکیم و علیم است و مذهب را با فرستادن پیامبران پی‌درپی به خاتمیت رساند و اسلام را دین کامل و تام قرار داد. به قول علامه طباطبایی اگر کسی پیام اسلام را نگرفت، «مستضعف فکری» است که باید بر روی آنان کار فرهنگی و فکری کرد. لذا از نظر من، پُتک و گُرز و گزمه اثر ندارد؛ فقط اندیشه و روشنگری با میزان بی‌عدد مدارا و مدد.

 


زنگ انشاء مدیر (10)


قسمت آخر


خفّت تا این حد؟! دست‌شان را می‌گیرند، می‌برند کانبرا، کنیا، کاراکاس، کانادا، کومور، کامبوج، کرواسی، کلکته، کازابلانکا و کوالالامپور که وقتی زاده شد، زادگاهش ایران نباشد. خفّت تا این حد؟!

زائو و تو، شاید، یحتمل، می‌خواهید ادای زاییدن در دنیای مدرن دربیاورید و بگویید آزادی زاییدن یعنی این و همین، اما حق زاده‌شدن در وطن برای آن نوزاد و جنین چی؟ هم ایرانی و هم زاده‌ی ایران و وطن بمانیم.

 

تپّه چاله (۱)

 

اُسّامراد

به نام خدا. سلام. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارهای داراب‌کلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی داراب‌کلا. تابستان‌ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع تدریس می‌کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن‌آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ ۳۰ داراب‌کلا، مدیون تلاش‌های ایشان بود.

 

خانۀ اُسّامراد کنارِ خانۀ حسین‌دائی ما؛ دائی مرحوم پدرم مشهور به حسین‌خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین‌محله_ بود. همین خانه‌سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح‌الله اعتمادیان است.

 

شاگردان اُسّا مراد وی را خیلی دوست می‌داشتند. جذبه‌ای داشت؛ نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه‌هفته، پنجشنبه‌ها یا جمعه‌ها، شاگردانش (البته بزرگترهای‌شان) را به جنگل می‌فرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» بیاورند؛ چوبی بلند برگرفته از تنه‌های درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می‌کردند و به قول داراب‌کلایی‌ها پِراز می‌دادند. او زمستان‌ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه‌ای، هیزمی) از آن چوب‌ها استفاده می‌کرد.

 

از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سید میرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میان‌شورش می‌رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله‌ی یورمله. آن سال‌ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل‌تراشی‌ها و تصرفات، جنگل اندک‌اندک از محل دور و دورتر شد!

 

آنها باید درخت‌هایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن‌شیری» می‌کردند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن سوار می‌شدند، تا هنگام افتادن درخت سواری بخوردند. هم کار، هم تفریح جمعی، هم آموزش، هم تربیت و هم کمک به مربی.

 

خدا اُسّامراد را بیامرزد و مقامش را در دار بقا منیع بدارد. ان‌شاءالله روزی فرا برسد که در مراسمی شأن معلمی‌اش گرامی داشته شود؛ انسان‌ها و «فضیلت‌های فراموش‌شده‌»ی داراب‌کلا که در ظلمات و فقر و تنگدستی‌ها، با جهد و نگرش‌های تربیتی، آموزشی و دینی‌شان نگذاشتند جوان‌های دهۀ ۳۰ محل، بی‌سواد و به‌دور از مکتب و علم و دانش و قرآن بمانند. درود به روحش. تشکر از تلاشش.

 

افزوده‌ی تبارشناسی جناب محمدحسین برای اُسا مراد:

 

«استاد مراد اصالتا اهل امل از فامیل های آنها در محل سیه چهره و میرزایی هستند نوه اش محمد چلویی فرزند بابا جانی.»

 

تپّه چاله (۲)

اسلام فقاهتی

به نام خدا. سلام. ابتدای دهه‌ی شصت بود. شیفته‌ی شغلی شده بودم. دست به اقدام و دل به دریا زده بودم. اما برخی‌ها وارد عمل شدند و کوشیدند تا نگذارند. و نگذاشتند. چاره اندیشیده بودم که چه کنم. خودم را به قم رساندم. دو معرّف قدَر و متنفّذ حوزه‌ی قم برگه‌ی معرّف مرا پر کردند، تا ازین طریق -یعنی ابتکار شیخ وحدت- جست‌وخیزهایی را که مانع از ورودم شده بود، پوچ کند. و کرد؛ خوب و آنی هم کرد.

 

اما سخن من درین تپّه چاله‌ی دوم، نقل خاطره نیست؛ (که آن را اگر ریزریز، زیر قلم آورم، -که البته در دفتر خاطراتم کامل شرح دادم- دو کف دست که هیچ، دو مساحت زمین فوتبال می‌شود!) بلکه می‌خواهم «اسلام فقاهتی» را به میان آورده باشم. چراکه آن دو روحانی کِرام حوزه‌ی قم که حرفشان به قول داراب‌کلایی‌ها «بَخِر» داشت، در فرم معرّف -که همان سال از هر دو فرم، کپی کرده‌بودم و هنوز نیز در بایگانی شخصی‌ام نگه داشته‌ام- نوشته بودند: داوطلب (یعنی من) به «اسلام فقاهتی» عقیده و باور دارد.

 

روز بعد به شیخ وحدت گفتم من که نظرم فقط «اسلام فقاهتی» نیست، هم افکار شریعتی را باور دارم و هم مبانی‌ فکری‌ام، تفکرات استاد مطهری است. بگذرم.

 

حال که به آن ۳۷ سال پیش فکر می‌کنم و به واژه‌ی «اسلام فقاهتی» در فرم معرّفم تأمل می‌نمایم، می‌بینم چه درست می‌اندیشیدم؛ با آن‌که جوان بودم. جوانی که همه‌ی وجودم کتاب‌خواندن بود و عشقم مطالعه و نوشتن و جنبش و کوشش و حرکت به برکت به انقلاب.

 

حالا دیگر خودِ بزرگان و طلاب متفکر حوزه نیز چندسالی است که به «اسلام فقاهتی» بسنده نمی‌کنند و عالم وارسته‌ای چون آیةالله جوادی آملی سخن از سه فقه می‌زند و در تبیین و شرح و بسط آن می‌کوشد: فقه اکبر، فقه اوسَط، فقه اصغر. اولی یعنی اعتقادات و باورها، دومی یعنی اخلاق و معنویات و سومی یعنی احکام و تکالیف شرع و فرد.

 

افرادی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی، طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و ... فقط در اسلام فقاهتی متوقف نشدند بلکه منتقد تک‌بُعدی کردنِ اسلام و انحصار آن در فقه اصغر بودند. فقه اصغر، در کنار فقه اکبر و فقه اوسط، ناجی بشریت است، نه به تنهایی؛ که انحراف و خشک‌مغزی است و نادیده‌گیری اسلام کامل.

 

نکته‌ی تشریحی: خلاصه و عصاره سه فقه این است: فقه اصغر تکالیف را روشن می‌کند. فقه اوسط اخلاق و رفتارها را تنظیم و رهنون می‌کند. و فقه اکبر اعتقادات و تحقیقات دینی را به ارمغان می‌آورد. انسانی کامل‌تر و کمال‌گراتر است که تکلیف و اخلاق و عقیده‌اش را بهتر بداند و بفهمد. و فهم بالاتر از علم است. به تعبیر آقای جوادی آملی فهم شنا در بحر است، علم، شنا در نهر.

 

نتیجه‌گیری:

 

پس؛ خُلق، عقیده، ایمان، خرَد، حقوق، تکلیف، خدمت، عرفان، عشق، سیر و سلوک، معنویت، صلح، مقاومت، دوستی، آبادانی، آزادی و آزادگی همه‌باهم کنار هم پیش می‌رود و همه‌ی انسان‌ها ازین حق و آزادی فکری برخوردارند که دست به تفکر و اندیشه و رفتارسازی بزنند که همان فقه اوسط است و فقه اکبر. که خودِ قرآن کریم تمام انسان‌ها را با خطاب و ندای «یٰا أَیُّهَا النَّاسُ» به تدبّر و ایمان و فهمیدن فرا خوانده است. و حوزه‌ی علمیه هم اگر فقط، فقه اصغر را فربِه کند، از اسلام ناب محمدی و شیعه‌ی علوی و انسان حسینی کاسته است و آن را تراشیده و نحیفش ساخته است؛ هم رساله، هم قرآن، هم نهج‌البلاغه؛ هر سه. فقط رساله، هم راهی خطا و غلطه و هم مهجوریت قرآن و عقل و اخلاق. به دور باد. زیرا، اسلام فقط فقه نیست، فقه بخشی از اسلام است ؛ البته بخشی لایَنفَک (=جدایی‌ناپذیر) و همیشه جاری.

 

پاسخ

سلام. بله، نکته‌ی مهمی است. فرانسیس بیکن معتقد بود دانایی، توانایی است. البته چند قرن زودتر از او حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه این را گفته بود:

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

 

یعنی دانایی، توانایی‌ست. یعنی دانش، جوان‌کننده‌ی دل است و جوانه‌زن ذهن. و زودتر از همه خدا گفت و نیز آدم (ع) که علم اسمای الهی آموخت. و قرآن ما نیز با بخوان و بدان و بفهم آغاز کرد. درود.

 

پاسخ

سلام زائر اربعین حسینی.

ممنونم که مرا در دل داری.

بازم در زمزمه‌ها، یادت بماند دعایم کنی.

چه قدم‌های محکمی‌ست قدم‌های زائر والِه اربعینی.

 

پاسخ

سلام جناب... سپاس از بیان نظر و شرحی که نوشته‌ای. آنچه درین فراز از سخن خود بیان فرمودی، بر اذهان من و شما و ما -که در بطن انقلاب و رویدادها بودیم- مکتوم و پوشیده نیست. دردهایی که برشمردی، آن‌هم یک گوشه‌ایی از بی‌شمار اقدام‌های ناپسند را، سخنی درست و واقعیت است.

 

به تعبیر من آن نون‌بُرها، رفتار حسودانه‌ای داشتند و ظلم بر دفتر اعمال خود بر جای گذاشتند که به‌یقین نزد خدای یکتا پاسخگو باید بمانند. چنین رفتاری از نظر تحلیلی نیز دست‌کم دو اثر ناگوار برجای گذاشت: ۱. فرد را از پیشرفت و توان خدمت به خلق و خدا و انقلاب، بازمانده و محروم گذاشت. ۲. محل و منطقه را از نظر کسب مشاغل اثرگذار و تأثیر متقابل آن برای رشد و توسعه‌ی همه‌جانبه‌ محروم نمود. و این کم خطایی نبود. من نیز، نه فقط این رفتاری که می‌کردند را بسیارزشت و نانجیبانه می‌دانسته و می‌دانم، بلکه خود نیز بارها و بارها حتی در حین سی سال شغلم با آثار سوء گزارش‌های‌شان دست و پنجه نرم! می‌کردم و با شکیبایی نقش تخریب‌گرانه‌ی‌شان را خنثی می‌کردم. بگذرم که گفتن و افشای آن را هنوز صلاح نمی‌دانم. ممنونم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۵۸
ساعت پست : ۱۲:۰۱
مشخصات پست

مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

چالش دو شیخ و قاضی القضات نظام. به قلم دامنه : به نام خدا. این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هرچند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه و ارزشمندانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!» «آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

(متن کامل نامه در این: منبع)

 

 

...

 

 

سردرگاه مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم. عکاس: دامنه

 

آن روبرو میدان شهداء قم

من چندی پیش، در مسیرم به خیابان معلم قم، کنار بوستان کتاب دفتر تبلیغات، کمی جلوتر از چهارراه شهداء و کمی عقب تر از میدان روح الله، سه عکس از همین مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم انداختم، که در بالا منعکس کردم. سخنم را با سخن مولا امام علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۵۸
ساعت پست : ۱۲:۰۱
دنبال کننده

مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

چالش دو شیخ و قاضی القضات نظام. به قلم دامنه : به نام خدا. این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هرچند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه و ارزشمندانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!» «آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

(متن کامل نامه در این: منبع)

 

 

...

 

 

سردرگاه مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم. عکاس: دامنه

 

آن روبرو میدان شهداء قم

من چندی پیش، در مسیرم به خیابان معلم قم، کنار بوستان کتاب دفتر تبلیغات، کمی جلوتر از چهارراه شهداء و کمی عقب تر از میدان روح الله، سه عکس از همین مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم انداختم، که در بالا منعکس کردم. سخنم را با سخن مولا امام علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

چالش دو شیخ و قاضی القضات نظام. به قلم دامنه : به نام خدا. این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هرچند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه و ارزشمندانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!» «آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

(متن کامل نامه در این: منبع)

 

 

...

 

 

سردرگاه مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم. عکاس: دامنه

 

آن روبرو میدان شهداء قم

من چندی پیش، در مسیرم به خیابان معلم قم، کنار بوستان کتاب دفتر تبلیغات، کمی جلوتر از چهارراه شهداء و کمی عقب تر از میدان روح الله، سه عکس از همین مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم انداختم، که در بالا منعکس کردم. سخنم را با سخن مولا امام علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه‌ی ولیعصر صادق لاریجانی

چالش دو شیخ و قاضی القضات نظام. به قلم دامنه : به نام خدا. این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هرچند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه و ارزشمندانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!» «آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

(متن کامل نامه در این: منبع)

 

 

...

 

 

سردرگاه مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم. عکاس: دامنه

 

آن روبرو میدان شهداء قم

من چندی پیش، در مسیرم به خیابان معلم قم، کنار بوستان کتاب دفتر تبلیغات، کمی جلوتر از چهارراه شهداء و کمی عقب تر از میدان روح الله، سه عکس از همین مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم انداختم، که در بالا منعکس کردم. سخنم را با سخن مولا امام علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

چالش دو شیخ و قاضی القضات نظام. به قلم دامنه : به نام خدا. این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هرچند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه و ارزشمندانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!» «آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

(متن کامل نامه در این: منبع)

 

 

...

 

 

سردرگاه مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم. عکاس: دامنه

 

آن روبرو میدان شهداء قم

من چندی پیش، در مسیرم به خیابان معلم قم، کنار بوستان کتاب دفتر تبلیغات، کمی جلوتر از چهارراه شهداء و کمی عقب تر از میدان روح الله، سه عکس از همین مدرسۀ علمیۀ ولی عصر قم انداختم، که در بالا منعکس کردم. سخنم را با سخن مولا امام علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

Notes ۱