تئوریهای انقلاب و چرایی انقلاب اسلامی
بخش سوم
این بخش از مقاله را با سؤالات زیر، می آغازم:
1) آیا تنها راه تغییر شرایط نظام پیشین، انقلاب بود و هیچ راه و بدیل غیر انقلاب نداشت؟
2) آیا انقلاب علیه رژیم پهلوی، اسلامی بود؟
3) ایا انقلاب موسوم به اسلامی، بدیلی مناسب بود؟
"ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"از آیات مشهوری که در میتینگ ها و مقالات و خطابه ها و محافل، در ماه های پایانی عمر رژیم پهلوی و سال های نخستین بعد از سقوط نظام پیشین قرائت می شد همین آیۀ شریفه بود. صاحبنظران باور دارند بقا و تداوم حیات و ماندگاری هر شئ و پدیده و نماد و نهادی، رهین دو عنصر است:
1) یا خود، عین نیاز انسان باشد.
2) یا قادر به تامین مایحتاج و نیاز بشری باشد.
اگر شئ یا نماد یا نهادی حتی دین و حتی خدا اگر عین نیاز درونی جامعه نباشد یا نتواند پاسخگوی نیاز فرد یا جامعه باشد محکوم به انزوا یا طرد و نفی است.
نیز می دانیم هر آن چه در محیط زندگی ما وجود دارد یا محصول اراده و اثر بشر است و یا اراده و قدرت بشر، نقشی در ایجاد و استمرار بقای آن ها نداشت و ندارد. بنا بر این تمام هم انسان، معطوف به اصل "نیاز" است. نکتۀ حائز اهمیت دیگر آن که علامت "زنده" بودن هر موجودی، "حساسیت" است و نشانۀ حساسیت، "واکنش" نسبت به محرک های پیرامونی و درونی است. توجه داشته باشیم که میزان، سطح، عمق، سرعت و شدت واکنش به محرک ها تابع میزان حساسیت و تعلق است. از این منظر، حتما باید در تحلیل وقایعی چون شورش، جنبش، کودتا، نهضت یا انقلاب، این نکات مهم، از نظر، دور نمانند.
در بخش نخست، برابر آموزه های الهی و نبوی و علوی، بیان شد که حاکم و رهبر، علاوه بر پاسائی و امانت، تدبیر و دانش و خردمندی و طیب باطن، باید واجد خصال و مختصاتی باشد از جمله: فروتنی، نرمخوئی، مروت، مدارا، مشورت با اهل فکر و مردم، حتی توجه به نظر مخالفین، نقدپذیری، سعۀ صدر، عاری بودن از هر نوع خشونت از کلامی تا سیاسی و تبلیغی و قانونی، تکیه و عمل به حق و عدالت و پرهیز از هر نوع ظلم و تبعیض و عهدشکنی و استبداد رای و یکه سالاری و دغل و ویژه خواری و استکبار، فقرستیزی و ادبار از رعیت پروری و تملق، شنیدن صدای همه از جمله مخالفان و ... وجود و فقد هر یک از عناصر مذکور، پایه و اساس رهبری و حکومت های را بر می افکند. رژیم پیشین، یک رژیم مطلق ضد ملت یا ضد ملی نبود و حاکمان نیز، بقدر وسع و البته کمتر از شایستگی کشور و ملت، دل در گرو توسعه و عزت کشور و ملت داشتند اما اوضاع، به نقطه ای رسید که نظام، نه عین نیاز مردم بود و نه قادر به رفع نیاز ملت. بنابراین؛ هویت بشری، نیازهای زیستی، تمدن خواهی، عدالت طلبی، تبلور مسئولیتهای فردی و اجتماعی و مدنی، توجه به ارتقای پایگاه و منزلت و نقش اجتماعی مردم و خاصه جوانان و زنان، گسترش طبقه متوسط و نوخواهی، بسترهای اصلی توجه جامعه برای تحول اند.
انقلاب ایران، با تجربۀ شش انقلاب پیشین، رخداد که عبارتند از:
1 – انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 که انقلاب سیاسی بود که باعث انقراض لوئی ها شد و انقلابی بورژوازی که پایه گذار آن رسپیر بود .
2- انقلاب سرخ روسیه در سال 1917 که به وسیله لنین و استالین انجام شد و انقلاب کمونیستی بود که باعث انقراض تزارها در روسیه گردید.
3- انقلاب سرخ چین در 1949 که به وسیله مائو انجام شد و انقلابی کمونیستی – مائوئیستی بود که باعث انقراض خاقانها در چین گردید .
4- انقلاب کوبا در سال 1951 که انقلابی کمونیستی بود و به وسیله فیدل کاسترو و چه گوارا در کوبا انجام شد و به انقلاب خلیج خوکها معروف است .
5- انقلاب نیکاراگوئه در سال 1979 که انقلابی کمونیستی بود و به وسیله دانیل اورتگا انجام شد
6- انقلاب اسلامی ایران در سال 1979میلادی – 1357 شمسی بود که تنها انقلاب مذهبی در جهان نام گرفت که به رهبری امام خمینی (ره) انجام شد و منجر به برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران شد .
انقلاب در ایران دارای پیش زمینههای: 1. نهضت تنباکو 2. نهضت مشروطه 3. مدرس 4. قیام ملی شدن صنعت نفت بوده است. نیز ممالک مسلمان نشین با بحران های: بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران مشارکت، بحران عدالت مواجه بود. همچنین 1. درگذشت آیتالله العظمی بروجردی و برنامههای شاه 2. قیام امام 3. دستگیری امام و اوجگیری مبارزه 4. اعدام منصور 5. اقتدار و اختناق رژیم پهلوی 6. موج قیام امام 7. حضور دموکراتها و چهرۀ جهانی امریکا. آغاز طوفان و دغدغۀ چارهجوییهای رژیم و رژیم عراق در خدمت رژیم شاه، سبب هجرت بزرگ، آخرین امیدهای غرب را به یاس تبدیل کرد و مشت آهنین بی اثر و مرغ طوفان، اسیر طوفان شد.
نیروهای انقلاب، انقلاب را یک انقلاب مردمی، عدالت گرا، طولانی و در عینحال، انقلابی ضداستبدادی و ضد استعماری که شکل ضد امپریالیستی هم در خودش داشت تلقی می کردند. این یعنی که حکومت پهلوی را تحت تأثیر نفوذ و حمایت آمریکا و یک حکومت وابسته به آمریکا و امپریالیسم و خصلت انقلابی را یک خصلت عام می دانستند که جهان بهسوی یک آینده تابناک می برد و تمام مبارزین در تمام کشورها باید به هم بپیوندند. دین باوران نیز با وجود تحقیری که از سوی مارکسیستها می شدند، باز معتقد بودند که عدالت یک مفهوم جهانی است. اولین قیام همگانی علیه استعمار خارجی و سلطنت قاجاری، قیام تنباکو - با پیشگامی روحانیت بود. مبنای حمایت علما از مشروطه، مبارزه با ظلم و تقویت دولت و جامعه ایران به عنوان تنها دولت شیعی بود . جریان مشروطه خواهی نمی توانست رهبری مبارزات انقلابی را در اختیار بگیرد زیرا: این جریان فاقد ایدئولوژی جایگزین، فاقد رهبری متحد و انسجام گروهی، فقدان پایگاه اجتماعی گسترده و ناتوانی در بسیج توده های مردمی بود. به لحاظ سیاسی در دهه 1340 قدرتمند ترین جریان مخالف رژیم، روحانیون و عوامل قدرت آنان نفوذ اجتماعی، انسجام و سازماندهی، رهبری امام خمینی و اعتماد انقلابیون به امام خمینی.
برای سقوط رژیم پهلوی و وقوع انقلاب و تسلیم برخی از بدنۀ ارتش تحت دخالت و خیانت حامیان شاه یا همدستی استعمار با رهبران انقلاب، نظرات و دیدگاه های متنوع و ضد و نقیضی گفته اند و نوشته اند و می گویند و می نویسند و خواهند گفت و نوشت. آن چه که اکنون در این سطور می نگارم ورود به عرصه های فوق نیست. شاه، می خواست با اصلاحات ارضى، ژست ضد کارتل هاى نفتى گرفتن و ظاهرا امضای قرار دادى با کارتل هاى نفت که به ظاهر، آنها را به زانو آورده باشد و تربیت نیرو هاى ویژه براى سرکوب مبارزات داخلى بویژه شورشهای دهقانی. (نمونه های انقلاب چین و کوبا) جهان را متوجه شکوه و شوکت و عظمت و اقتدار خود کند و موجبات تهدید مخالفان و دلبستگی ملت را فراهم کند اما فساد روزافزون و بحران های ناشی از همین تدابیر سوء و سوء تدبیرها، ویرانگرتر از ظنیات و اشتلم های ذهنی و خوش خیالی شاه بود. لذا شاه در یک التهاب بی خردانه تصمیم به تشکیل حزب رستاخیز گرفت! این درسی بود که از رژیم دیکتاتوری امپراطوری کمونیست مستقر در روسیه آموخت. هدف حزب، تبدیل نظام پهلوی به دولت فراگیر حزبی بود تا بین دولت و مردم، نوعی پیوند ایجاد کند و نظام را از نبود مشروعیت مردمی رهایی بخشد. درس بزرگی که همۀ حکومت ها و حاکمان باید بیاموزند این است که:
نهاد مدنی دولت ساخته و منبعث از اراده و منویات مستقیم و غیر مستقیم حکومت و حاکم، نقطۀ عطف گسست ملت - حکومت است. متاسفانه، کوتاه زمانی از فروپاشی نظام پیشین نگذشته بود که شعار "حزب فقط حزب الله" و "..." از راس هرم تا پائین ترین سطوح جامعه را در بر گرفت. این همان خطای بَیِّن و فاحشی بود که منجر به انشعاب و هویت های متکثر، متضاد، متعارض و حتی معاند شد که انشقاق جامعه را در بر داشت و دارد. شاه که پیش از آن باور داشت «هرکس بر علیه ما نیست پس با اوست» را کنار گذاشت و شعار «هرکه با ما نیست بر علیه ماست» را جایگزین کرد و به دستگیری های گسترده پرداخت. تشدید شکنجه مخالفین و بستن راه خروج زندان از نتایج آن سیاست بود. از آن ببعد هیچ زندانی سیاسی حتی پس از پایان محکومیت از زندان نمی توانست آزاد شود، همچنین دستگیری های گسترده و پاکسازی دادگاه ها ی نظامی برای محکوم کردن مخالفین از قاضیانی که کاملا از دستورات ساواک پیروی نمی کردند مثل سرتیپ بهرون، همه بخشی از همان سیاست بود. در زندان اوین، بندی بود معروف به بند ملی کشی. زندانیانی که محکومیت شان پس از سالها اسیری، ساک بدست چشم به راه آزادی بر روی هم تلمبار شده بودند که سرانجام با انقلاب آزاد شدند.
پیامد های قیام 15 خرداد
اولین پیامد این قیام آن بود که مخالفان را به کلی از دولت پهلوی ناامید کرد، از سوی دیگر، ناامیدی ناشی از سرکوب، مخالفان جوان و پرشور رژیم را از شیوه های سنتی مبارزه به مبارزه مسلحانه تشویق نمود، انتقال رهبری مبارزه سیاسی به روحانیت و خاصه شخص امام خمینی، مشروعیت رژیم را از بین برد و پایگاه اجتماعی آن را بیش از پیش متزلزل کرد. لازم به یادآوری است که: تجربه و دانش سیاسی - اجتماعی، نشان داد و می دهد که اتکای به اقتدار پوشالی حاکمیت به ارتش و تسلیحات نظامی و گسترش نفوذ نظامی و بالیدن به نهادهای امنیتی و تحدید و تهدید جامعه، آن گاه که همبستگی ملت - حکومت، متزلزل و اعتماد مردم به حاکمان، تضعیف و مشارکت ملت، تقلیل می یابد با مشروعیت حداقلی، به هیچ وجهی نمی توان و نمی شود مانع فروپاشی نظام شد. شاه بخش بزرگی از بودجه را صرف خرید اسلحه هاى فوق مدرن و دستگاه شکنجه ساواک می کرد. مخارج خرید هاى نظامى به ٢٠ -۱۸ میلیارد دولار در سال ١٣٥٧ رسید. او با این پول می توانست تمام ایران را جاده بکشد و براى مردم خانه و مترو بسازد، دانشگاه ها را گسترش دهد کهبه رشد اشتغال و گسترش تولید و خدمات می انجامید.
پیداست که با رشد قیمت نفت، ایران پیشرفت اقتصادى هم کرد و بخشى از جامعه شهری بسمت تجدد پیش رفت ولى او فقر را هم بهمراه استبداد، مدرنیزه کرد. او که به ادعای میلانی (کتاب نگاهى به شاه: عباس میلانى)، دیپلم دبیرستان را هم به سختی گرفت براى اولین بار در تاریخ ایران, شهرک هاى حلبى اباد و زاعه نشین ها بوجود آورد، یعنى شروع کارتون خوابى. البته لازم به ذکر است که توسعه، حاشیه نشینی و فقرای جدید را هم به همراه می آورد که پیش ظهور این پدیده باید تدبیر کرد. همین حاشیه نشین های رانده شده از روستا ها پس از شکست برنامه اصلاحات ارضی شاه بودند که لشکر انقلاب را در سال ٥٧ تشکیل دادند و بعد ها از کمیته ها و سپاه پاسداران و سپاه بسیج سر در آوردند. امام علی(ع) ظلم و ستم را از اساسیترین عوامل سقوط و تباهى دولتها و جوامع بشری معرفى میکند و سرنوشت محتوم ستمکاران را نابودى، و از دست رفتن قدرت استبدادی آنها میداند؛ فرمود: «بدترینِ حکمرانان، کسانیاند که بر شهروندان خود، ستم روا دارند».[تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق: درایتی، مصطفی، ص 410، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1366ش.] «کسی که بر شهروندان خویش ستم ورزد، مخالفان خود را یارى رسانده است».[همان، ص 581. ] «کسی که با شهروندان خویش با ستم رفتار کند، خداوند، دولتش را نابود میکند و نابودى و هلاکت او را سریع سازد».[همان، ص 634.] «هیچ پادشاهى نیست که خداوند، به وى نیرو و نعمت ارزانى دارد و او آنرا در ستم بر بندگان، به کار گیرد؛ مگر آنکه بر خداوند است که آنرا از او باز ستاند. نمیبینى که خداوند فرموده است: "در حقیقتْ خداوند، حال قومى را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند"[رعد، 11.]». [دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 1، ص 68، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق.] شاه اسلام پناه در تمام طول حیاتش در پی نابودی روشنفکران و آزادى خواهان میهن دوست بود. دستگاه جهنمی ساواک، ماشین نهادمند و پلید دوران پهلوى است. ساواک پیام آوران روشنایى را در سیاهچال هاى ظلمت به زنجیر بسته بود. هر رژیمی با هر عنوان و نامی، با چنین مختصاتی، سرنوشتی جز سقوط ندارد.
مهمترین بحران دولت پهلوی، بحران مشروعیت بود، نیز از دیگر مشکلات دولت پهلوی، بحران مشارکت سیاسی، نبود مطبوعات مستقل، اتکای مفرط دولت به شخص شاه و وابستگی شاه به قدرت های خارجی بود که به تشدید سایر بحران ها کمک می کرد. شاه می خواست کشور را به روش ٢٥٠٠ سال پیش اداره کند و بفهمید پیشرفت اقتصادى بدون پیشرفت سیاسى به بن بست می رسد. نفهمید یک رژیم دیکتاتورى قرون وسطایى که مردم را رعیت خودش می داند نه شهروند، پایدار بماند. او از موضع سلطۀ مطلق سلطانى بهمراه شکنجه گران ساواک، می خواست ایران را به دروازه تمدن برساند. بسیاری از زندان های سیاسی جمهوری اسلامی در زمان رژیم پهلوی درست شده است. با بروز رکود اقتصادی بدنبال تورم در اثر نادانی مدیریت او در سال۱۳۵۶ -۱۳۵۷ و تعمیق شکاف طبقاتی، مبارزه طبقاطى هم اضافه شد. با ناموزونى اقتصادى، اختلاف ژرف طبقاطى، موجب شد عده اى فربه و بسیارى در فقر و نادارى به سر مى ببرند و فساد و رشوه خواری ها حداقل سر به یک میلیارد دلار برسد. از همین شکاف ها شعار "کار، نان، مسکن، آزادی" از حنجرۀ چپ های کمونیست و "مستضعفین" و "کوخ نشینان" و "زاغه نشینان" و "پابرهنگان" از رهبر پیشاهنگ انقلاب و برخی حاملان انقلاب، شنیده شد. شاه، بدون نهاد مردمی و پایگاه اجتماعی، مقهور شعارهای جذاب و اقبال حیرت انگیز طبقات متوسط و سفلی گردید. تاب مقاومت را از دست داد و مجبور به ترک ایران شد. او خیلی دیر گفت: "من صداى انقلاب شما را شنیدم" یعنی پذیرفت که قانون اساسی را که بدان قسم خورده بود زیر پا گذاشت، سالهاست فساد همه جانبه دامنگیر خود او و حکومتش است، آزادی بیان نیست و جوانان را شکنجه و اعدام کرده است، ولی گناه را به گردن همه آنهایى که یار غارش بودند و هر کار کثیفى را بخاطر او و بدستور او انجام داده بودند انداخت و سپس آنها را براى فریب مردم به زندان افکند. ناگفته پیداست استبداد، هرگز، نافرمانی حتی مدنی و بدون خشونت را هم بر نمی تابد آن هم استبداد حاکمی که بی نیاز از مردم، مستظهر به درآمدهای هنگفت تحت الارضی و فسیلی و ثروت های عظیم عمومی از جنگل و کوه و دریا و ... بوده و اختیار مطلق در استفادۀ از منابع باشد و به هیچ نماد و نهاد ناظری پاسخگو نباشد و احدی حق پرسش از او نداشته باشد و عِرض و دم و جان و تن و مال و دارائی مردم، به اشارتی، تهدید یا تحدید شود. آن هم در موقعی که جنبه فراطبقاتی و فرا اجتماعی دولت ها و ناوابستگی آنها از نظر مالی و سیاسی به جامعه مدنی و نیروهای اجتماعی است .
قانون ستیزی و نه صرفا قانون گریزی، خیانت بزرگ هر حاکم و حکومتی به ملت و میهن است. رژیم شاه با زیر پا گذاشتن قانون اساسى که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، دست به یک خیانت تاریخى زِد. او با همکارى و نوکرى سازمان سیا و mi6 انگلیس و و برخی موجهین به نفع کمپانى هاى نفتى در مقابل منافع مردم ایران دست به کودتا زِد و حکومت ملی مصدق را سرنگون کرد . تا نطفه انقلاب ۵۷ بسته شد هر چند برخی روحانیان، او را پادشاه اسلام پناه می خواندند.
نکته: "دیکتاتوری به هر شکلش در عصر مدرنیته، محکوم به شکست محتوم است."
در سال ۱۳۵۶ وقتی بازرسان سازمان حقوق بشر به زندانهای سیاسی آمدند اعلام کردند: ما ۱۴ سال است که تلاش میکردیم از زندانها بازدید کنیم ولی هرگز اجازه داده نشد. سر انجام امسال توانستیم بدینجا بیاییم. ما در بررسی هایی که کرده ایم مطمئن شده ایم که شاه در جریان همه کارهای ساواک است و ساواک از او دستور می گیرد ، بدینجهت ما گزارش خود را به شخص شاه می دهیم. در جائی خوانده بودم که در سال ۵۷ شاه بهنگام ملاقات با فرمانده لشگر خراسان به ایشان گفت هرکس به خیابان آمد فوری به او شلیک کنید. فرمانده لشگر خراسان پاسخ داد: اعلا حضرت، ارتش برای دفاع از میهن آموزش دیده است نه برای خاموش کردن آشوب ها. سربازان بعلت نداشتن آموزش دچار اشتباه میشوند و بیگناهان را می کشند، این وظیفه شهربانی است که برای خوابانیدن شورش های شهری آموزش دیده است. شاه با اخم دیدار را پایان داد ولی پیش از بیرون رفتن از دفتر فرماندهی، برگشت و دو باره جمله اش را تکرار کرد. «بپرهیز از خونها و ریختن آنها به ناروا؛ چرا که چیزى مانند ریختن خون به ناحق، کیفر را نزدیک نسازد و گناه را بزرگ نگردانَد و نعمت را نَبَرد و رشته عمر را پاره نسازد، و خداوندِ سبحان، در روز رستاخیز، آغاز کننده داورى بین بندگان در خونهایى است که از یکدیگر ریختهاند. چرا که در آن، قصاص باشد؛ و اگر دچار خطا گشتى و تازیانه یا شمشیر یا دستت، در کیفر، زیادهروى کرد یا به مشت زدن و یا بیشتر از آن، [ناخواسته] مرتکب قتلى شدى، گردنکشى و غرور قدرت نباید تو را وا دارد که خود را برتر دانى و خونبهاى کشته شده را به خانوادهاش نرسانى».[سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 443، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.] مردم مشتاق امام در استقبالی تاریخی، با حرکت همافران و کارکنان نفت و ... دهۀ استقرار نظام جدید را در پیش گرفتند.
کنشها و واکنش های انقلاب اسلامی در ایران یک. سیاسی دو. اقتصادی سه. فرهنگی چهار. اجتماعی
اکنون این بخش را با پاسخ به پرسش های صدرالذکر، به پایان می برم: یکم: به نظر این جانب، انقلاب به مثابه تحمیل "آینده ای ناگزیر" بود. تا پیش از ۵۵ شمسی، امکان اصلاح و تصحیح و ترمیم حکومت و تقویت نهادهای مردمی و احزاب و قلمرو اثر روشنفکران و مجلس بعنوان خانۀ ملت نه منقاد و مطیع حاکم، میسر بود. دوم: انقلاب بعنوان یک امر ناگزیر، یک انتخاب اسلامی نبود. حتی شعارهایش جز در مواردی نادر، شعارهای اسلامی نبود. مثلث "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" نیز، سویۀ عرفی دارد مگر وصف اسلامیت در مرکب "جمهوری اسلامی" که خود حامل چالش های نظری فراوان است. انقلاب اسلامی، یعنی تحولی مبتنی بر نظره و تئوری و نرم افزارها و منابع و نقشه و استراتژی و برنامه و سیستم اسلامی. در حالی که چنین مختصاتی بعد از گذشت چهل و سه سال از عمر انقلاب، هنوز در نظام، شکل نگرفته است. به بیان دیگر، انقلاب اسلامی، فقط با تغییر نام و حکمران و تحمیل ظواهر، معنا نمی یابد بلکه با تئوری های اقتضائی و نظریه های راهبردی و استراتژی های غیر اتوپیائی و طرح و قانون مقتضی در حوزه های چهارگانۀ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، قابل تصور و تحقق است. نابسامانی ها و بحران های ویرانگر نباید به پای انقلابی به نام اسلام، نوشته شود. اخیرا مراجع نامداری تاکید کردند که دولت از حوزه ها برای حل مشکلات انتظار نداشته باشد. (مضمونا) بعد از از چهار دهه، علیرغم تاکید رهبری در آغاز هر سال برای تحول اقتصادی، هنوز شاهد گسترش حیرت انگیز حاشیه نشینی و غلتیدن طبقۀ متوسط به حلقۀ وسیع فقرا و ازدیاد فقر نسبی و مطلق و غارت بیت المال و رانت و ویژه خواری و بیعدالتی و تبعیض و نوکیسه های پروردۀ دامان اصحاب مناصب و رجال قدرت و ژنرال های عرصه های مختلف هستیم. حتی برای تحول ارزشی و فرهنگی و علمی، جر تمرکز بر خرافات و مناسک و عزاداری های ناتمام ارائه نشده است. کشوری با بیشترین منابع و ثروت، ملتش بیشترین حسرت را در سینه دارند در قیاس با فرصت ها و ظرفیت ها برای حوزه های سیاسی، تحدیدها و تهدیدهای رو به تزاید از محدودیت آزادی تا انتخابات تا تحزب و ... در حوزه های اجتماعی، تاکنون هیچ برنامه ای به نام اسلام، نشنیدم و ندیدم جز تحمیل شکل و ظواهر در قلمرو اقتصادی که کاملا بی دفاع و ناتوان از عرضۀ یک تئوری و مکتب مشخص مشاهده می شود. باقی ادعاها، انقلاب را اسلامی نکرد و نمی کند. سه) اکنون می توانم دریابم که "انقلابی" موسوم به "اسلام"، بدیلی مناسب برای استقرار نظام جدید نبود. بزرگان و اعاظمی محترم و خبیر، باور داشتند و دارند که چنین ادعائی، به فعلیت نرسید و نمی رسد و من نیز باور دارم چنین نبود و نیست و نخواهد شد. با این همه، از چهل و پنج سال تلاش برای تحقق آرمان های انقلاب و مردم، نه تنها نادم نیستم بلکه همچنان استوار بر میثاقی هستم که بستم.
پاسخ دامنه:
جناب قلیتبار با سلام شبانگاهی. روشمند بحث کردید و به قول آقایان آکادمیک. مانند یک پژوهش، که پروپوزال دارد و میخواهد مسئلهی خود را، متدولوژیک تبیین کند. بنده همهی متن را خواندم. در آن فراز که بهدرستی فرق «انقلاب با نهضت و رفروم» را به بررسی نشستید، اشارهی شما در بند ۲، یک نکتهی بلیغی بود حتی ملموس و تجربهشده. این عبارتتان: «تخریب گرایانه (شورش)؛ حرکتی کور است و سرگردان و بدون رهبری واحد هدف مشخص و توام با خشونت و با خواسته های نامحدود و قابل کنترل و سرکوب از سوی قدرت حاکم.»
در مورد دستههای تئوریهای انقلاب که عصارهی نظریهها را مطرح کردهاید همه به شکل گویا و رسا تدوین شد. فقط در فراز مربوط به تالکوت پارسونز، یک نکتهی پویا از نظریهی تعادل و توازن وی از قلمتان افتاد یا نه، نخواستید انبوه شود. و آن این است از نظر تالکوت پارسونز تا زمانی که میان «داده، نهاده، بازخورد» تعادل و توازن برقرار باشد، سیستم، کارکرد خود را طبیعی پیش میرانَد وگرنه دچار اختلال میشود و بروز انقلاب را پدیدار میسازد.
چنانچه نیک میدانید داده از نظر او یعنی مجموعهی مطالبات درونداد از سوی مردم به حکومت. نهاده یعنی بررسی و تصمیم حکومت روی همان دادهها و خواستهی مردم و یا تشخیص خود کارگزاران سیستم و برونداد آن به شکل قانون، اصلاحیه، تبصره، مرامنامه و ... به جامعه و پیکرهی نظام. و سوم هم بازخورد که یعنی میزان پراکنش و واکنش مردم به نهادهها. که یا بازخورد مثبت است یعنی مردم مطالبهی خود را تبدیلیافته به قانون و اصلاحیه دیدند. یا بازخورد منفی که همچنان نارضایی نسبت به نهاده وجود دارد.
مثلاً مثال میزنم، مثَلی واضح برای ایران اکنون؛ مثل نظارت استصوابی و رد صلاحیت بیحساب و کتاب مردمِ داوطلب برای ورود به قدرت و مدیریت، که نهاد نگهبان با اتفاق گزارش چهار جای دیگر نظام، به دلیل اینکه فهم خود از نگهبانی از انقلاب را، قطعی و مطلق و درست و بدون خدشه میداند، افراد غیر منطبق بر فهم خود را، تحت عنوان نرسیدن به احراز، رد میکند تا به زعم خود از انقلاب نگهبانی داده باشد و محیط قدرت را پالایششده و منزه از ناصالحان، پاک و پاکسازیشده بدارد. بگذرم.
به علت علاقه به مباحث تئوریک، سومین قسمت از متن محققانهی شما را در پاسخ به بحث یکصد و شصت و دو مدرسه، خواندم. به نظرم از قسمتهای یک و دو هم، در وفای به چارچوب تحقیق پیشی داشت. برای اینکه ثمرهی خواندنم را به ثبت برسانم و احیاناً کار خلاصهخوانان صحن را هم هموار کنم، دست به نوشتن بخشی از مطالبِ محوری شما میزتم که جرقههای آن بر چشمم بیشتر دیده شده.
گفتید: «اگر عین نیاز درونی جامعه نباشد یا نتواند پاسخگوی نیاز فرد یا جامعه باشد محکوم به انزوا یا طرد و نفی است.»
میگویم: این نتیجهی مهم شما از فرضیههای اثباتشده است. یعنی برای هر محققی، اگر بخواهد، میتواند پیشفرض یا همان مفروض قبولشده تلقی گردد. بهترین مثال عینی برای ایران، ورود اسلام به در عصر ساسانیان است که مردم از سرِ نیاز معنوی به آن رو کردند. چون از دست دینِ موبدان در خدمت ساسانیان نومید و نزار شده یودند لذا از دینِ نو استقبال کردند زیرا برین عقیده بودند نیاز آنان را برطرف میکند.
گفتید: «انقلاب در ایران دارای پیش زمینههای: یک. نهضت تنباکو دو. نهضت مشروطه سه. مدرس چهار. قیام ملی شدن صنعت نفت بوده است.»
میگویم:کاملاً درست است. فقط دو نگرش مؤثر در محیط سیاسی وقت ایران را از قم انداختید: یکی جریان مارکسیستی که حتی شاه را به حاکمی «کمونیستکُش» ساخته بود تا تز «سد نفوذ» آمریکا را در منطقه پیاده کند. بر اساس این استراتژی آمریکا باید جلوِ پیشروی کمونیسم روسی گرفته میشد. شاه حتی طلبههای انقلابی را انگ کمونیست میزد. دومی روشنگریهای تئوریسین انقلاب دکتر علی شریعتی را نادیده گرفتید که بُرشی میانبر بود بر راههای مسالمتجویانهی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم بازرگان که در کنار نقش مؤثر و انقلابی و فریادگرانهی مرحوم طالقانی و سازمان مجاهدین خلق اثرات زیادی روی افکار پریشان شاه داشت.
گفتید: «انقلابی ضداستبدادی و ضد استعماری که شکل ضد امپریالیستی هم در خودش داشت»
میگویم: انگشت دقت بر تحلیل گذاشتید و همین هم بود. مثلاً بیانات و اعلامیههای امام خمینی و دو سازمان قوی «چریکها و مجاهدین» فاز ضد استعماری و ضدآمریکایی مبارزه و انقلاب را برجسته نگه میداشتند. لذا جاذبهی جهانی انقلاب ایران حتی مارکسیستی چون میشل فوکوی فرانسوی را اندکی بعد از پیروزی انقلاب به بهشت زهرا کشاند و بعد از دیدار با ایران دو جملهی تاریخی گفت: انقلاب ایران روحِ جهانِ بیروح است. و دوم با دیدن نقاشی پنجهی خونین یک مبارز بر دیوار تهران گقت: تازه فهمیدم قدرت را در پایین جامعه پخش است نه در بالای حکومت. من اندیشههای پستمدرنیستی فوکو را تحقیق کردم.
گفتید: از تصمیم شاه در «تشکیل حزب رستاخیز گرفت!»
میگویم: نه فقط این، بلکه شاه با غرور و نخوت گفت هر که این حزب را قبول ندارد از ایران برود.
گفتید: «نهاد مدنی دولت ساخته و منبعث از اراده و منویات مستقیم و غیر مستقیم حکومت و حاکم، نقطۀ عطف گسست ملت - حکومت است.»
میگویم: حرفِ حساب جواب ندارد.
گفتید: «شاه که پیش از آن باور داشت «هرکس بر علیه ما نیست پس با اوست» را کنار گذاشت و شعار «هرکه با ما نیست بر علیه ماست» را جایگزین کرد و به دستگیری های گسترده پرداخت»
میگویم: بله، نقطهی مهم آسیب شاه را شناسای و بر دست گذاشتید. شعار مثلثی «خدا، شاه، میهن» اوج این خودخواهی و «ظّلاللهی »بود.
گفتید: «از همین شکاف ها شعار "کار، نان، مسکن، آزادی" از حنجرۀ چپ های کمونیست و "مستضعفین" و "کوخ نشینان" و "زاغه نشینان" و "پابرهنگان" از رهبر پیشاهنگ انقلاب و برخی حاملان انقلاب، شنیده شد.»
میگویم: صحیح فرمودید. یادم است من با دستاندرکاران سپاه در مجلهی «رسالت دانشآموز» در سال پنجاهوهشت سروکار داشتم و در محیط کلاس درس توزیع میکردم به قیمت یک تومان. اما همان زمان تا مدتی هم «فریاد گودنشین» یکی از روزنامهها یا هفتهنامههای پرطرفدار بود بعد از انقلاب که نمیدانم از جریان چپ کمونیستی انتشار مییافت. یعنی نشانی از گرایش فکری به تهیدستان یا دستکم دستاویزقراردادن آنان.
گفتید: «سپس آنها را براى فریب مردم به زندان افکند»
میگویم: حتی امیرعباس هویدا را به زندان افکند، نخستوزیری که سیزده سال در رأس دولتش بود و خودش گفت «شاه از من، یک قربانی ساخت.»
گفتید: «انقلاب اسلامی، یعنی تحولی مبتنی بر نظره و تئوری و نرم افزارها و منابع و نقشه و استراتژی و برنامه و سیستم اسلامی. در حالی که چنین مختصاتی بعد از گذشت چهل و سه سال از عمر انقلاب، هنوز در نظام، شکل نگرفته است. باقی ادعاها، انقلاب را اسلامی نکرد و نمی کند.»
میگویم: بنای انقلاب اساساً برای اسلامیزهکردن نیست و نبود و بیشترین هدفش مغایرنبودن با شرع انور است. لذا این تز شما از مشتابهات است نه از محکمات.