به قلم دامنه. به نام خدا.  می‌شکافم «گَلِ‌زور» را . چندی‌پیش یکی از خوانندگان این لغت را به صفحه‌ی شخصی من فرستاد که کمی آن را می‌شکافم:

 

مدفوع گاو

(گوگی، گوزور)

 

گَل که موش است. فضله‌ی موش هم به زبان محلی البته در بُعد کنایی «زور» است. ترکیبش می‌شود: گَلِ‌زور.

 

زور از آن نظر به «مدفوع» موش نسبت داده می‌شود، چون برای دفع آن باید تا حدی زور زد تا اسفنکتر مَقعد (=در گویش مازنی یعنی نِشینِ) جا وا کند تا تخلیه صورت بگیرد. یک ضرب‌المثل محلی رایج هم این است:

 

«وِن نشین واه بیّه» این زندگی سخت و طاقت‌فرسا رِه پیش بَوِرده، از همین زورزدن نشئت دارد که حکایت از یک عمل سنگین دارد.

 

آن خواننده‌ی محترم البته گفته بود علاوه بر گل‌زور، «گوزور» (=گوگی) هم شنید در زبان محلی، یعنی مدفوع گاو.

 

از توجه به لفظ «زور» برای دفع و تخلیه در همه‌ی جانوران دست‌کم دو چیز عاید می‌شود:

 

چه نعمت بزرگی در قسمت تحتانی جُنبندگان قرار داده شد که کمتر کسی شکرش را بجا می‌آورَد.

 

زور -که این‌همه به آن بد می‌گویند- اگر همین زور در وقت ضرور نباشد، در گوارش و محیط شکم و روده‌بزرگ و کوچک هرج‌ومرج می‌شود. سیاسی‌میاسی شد. مرا به کجا کشانید این «گَلِ‌زور» !

 

یادآوری کنم: لغت گل‌زور، جدا از فضله‌ی موش، در مقام کنایه هم به‌کار می‌رود با هدف عنصر ناچیز، این‌طور:

 

وِه اَعیی گل‌زور هِم مِه وِسه شاخ‌وشونه کَشِنه!

 

یک ضرب‌المثل هم در مورد «زور» برای بامشی (گربه) هست که جناب عبدالرحیم آفاقی فرستاد؛ این‌طوری:

 

«بامشی رِ بائیتنه تِ زور دوائه، ونِه سر خاک دَشنّیه»

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1513