به قلم دامنه: به نام خدا. پرده‌ی اول: بلال.  منافقان مدینه به اَشهدُ اَنّ بلال گیر می‌دادند و تمسخرش می‌کردند. اما محمد -صلوات‌الله- آمد به میان و  خیلی کوتاه فرمود سینِ بلال بهتر از شینِ شما و امثال شماست. منافقان مدینه مگر نمی‌دانستند لُکنت بلال بدان علت بود که اُمّیه -ارباب او- زبان این برده‌ی سیاه را با خنجر، بُرش داده بود و لُکنتش ازین رو بود؟ ولی پیامبر با علم به لکنت بلال او را اولین مؤذّن اسلام کرد. می‌دانستند؛ خوب هم خبر داشتند؛ ولی اساسِ تز منافقان مدینه سودبَری از مشرکان بود و یثرب‌سازی دوباره‌ی مدینة‌النّبی، تا در سایه‌ی تنش‌های جاهلیِ دوباره‌ی اوس و خزرج به حوائج برسند و اسلام و حکومت نبوی را زمینگیر کنند و باز هم سلطه و سلطنت اَشرافِ مکه را بر گُرده‌ی مردم مدینه و سایر مدائن هموار سازند تا شرافت به اَشرافیت ببازد! و آنگاه دست منافقان مدینه، سهل‌تر و آشکارتر در دست یهودیان آزارگرِ پیامبر و پیروان پیامبر (ص) قرار گیرد و مردم را بی‌دردسر به استثمار برند. آری! آنان شین و سین را -مثل ضادِ «وَلَا الضَّالِّین» امروزه‌روز- بهانه می‌کردند که غوغایی در صف حضرت رسول بیفکنند و به صیدشان برسند. ولی، ولی، سینِ بلال بهتر از شین‌شان بود.
 
 
 
بازیگر نقش بلال حبشی
در فیلم محمد (ص)
 
پرده‌ی دوم: ابوذر. او بر صورت هُبَل تُف انداخت و کنار کعبه با صدای بلند به رسالتِ پیامبر -صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- شهادت داد و تا سرحدِّ مرگ کتک خورد و سپس در عصر سکوت علی (ع) -که دانشگاهی برای تعلیم است- توسط عثمان به ربذه‌ی تفتیده تبعید شد. چرا؟ چون ابوذر از امامت و امیریِ امیرالمؤمنین دفاع می‌کرد. راستی! چرا لقب علی (ع) آن هم از سوی خداوندِ اَرحم، «امیرالمؤمنین» شد. چرا علی، حضرت امیر شد؟ امیر به کسی گفته می‌شود که زمامداری کند و زمامداری امام علی (ع) تاریخی نیست که به‌آسانی بتوان ورق‌های آن را کَند و انکار کرد.
 
 
پرده‌ی سوم: علی. این اُسوه‌ی بی‌همتا در لیله‌المبیت (=شبِ جان‌سپاری) در بستر پیامبر رحمت (ص) جای گرفت تا جان خود را فدای جانان کند و رسول خدا -صلوات‌الله- را از قتل و ترور توسط دژخیمی چون ابوجهل و ابوجهل‌ها برهاند. امام علی با جهل و جهالت و ابوجهل‌ها درافتاد تا نشان دهد لبیک به ندای آسمان و پیام قرآن، شناخت و شهامت و شهادت می‌خواهد؛ هر کدام در جای خود. با اخلاص، برای خدا. برای اخلاق. برای خلایق.

 

به این لیست هزاران نفر و هزاران درد و «داستانِ راستان» می‌توان افزود. من در ستون امروزم خواستم گفته‌باشم اسلام آنچنان آسان به دست نیامده است که بخواهند آسان آن را از دست ما برگیرند. تا مؤمنین گِرد این اَعلام (=برجستگان) و زیر تابش انوار اسلام می‌گردند، هر گردوخاکی از ناحیه‌ی هر کسی بلند شود، عبث و ابتَر است. این اَعلام گَم نمی‌گردند. این نور، نیست‌ونابود نمی‌شود؛ زیرا قرآنِ اسلام جز به حق، حرفی نمی‌زند: شاهدم نصّ صریح آیه‌ی ٣٢ سوره‌ی توبه: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.

 
آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1707