بستنِ مرکز اسلامی هامبورگ

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪتهی تحلیلی برای این اقدام:
نڪتهی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دستڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.
نڪتهی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمیآید.
نڪتهی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومتهای دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسهی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.
نڪتهی چهارم: این مرڪز دستڪم در طول شصت سال اخیر سه چهرهی فڪری و روحانی ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیتالله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفتوشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشهای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمیدهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.
نڪتهی پنجم: برای آدمهای اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغربزمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر میدهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان میرسد.
نڪتهی ششم: مغربزمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزههای مترقّی و متعالی در گفتارشان موج میزند و قابل خواندن و احتراماند، اما غربِ سیاسی هرگز از غرب اندیشهای پیروی نمیڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعهی خود از همه غریبترند و تڪ و تنها افتادهاند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمیبازی. آری، ڪه نمیبازی.