مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت هفدهم
شُونیشتِن:
دوستان یک خبر. در شب یلدا، در مدرسهی فکرت "شُونیشتِن" برگزار میکنیم. کنار کُرسی مادربزرگها و پدربزرگها (=گَنّاها و گتیها) را بهیاد آورید و اون شُو، به شُونیشتِن مدرسهی فکرت تشریف بیاورید. تا اولین شبیلدای مدرسهی فکرت را هم، باهم برقرار کنیم. درود.
با توجه به اینکه جناب دکتر هم بحث را خاتمه دادند، من هم یک تبصره بیفزایم و تمام: در این موضوع نامهی امام به رهبری در سال ۶۶، فرق من و دکتر عارفزاده در یک نقطهی باریکه: عارفزاده متن نامه را تفسیر میفرماید. و این حق ایشان است هر متنی را استنباط نماید. اما من فقط در الفاظ متن نامهی امام و ظاهر آن، باقی میمانم و دست به تفسیر نمیزنم. یعنی خودم شائق نیستم رأی خودم را بیان کنم. مهم این است که آن جمله که به امام نسبت داده شد که در این نامه گفته ولی فقیه میتواند نماز را تعطیل کند، در سراسر متن امام وجود ندارد. با تشکر از حسین جوادی و دکتر. تمام.
بحث ۷۵
خاطره از مرحوم مادرم
نام: زهرا آفاقی (۱۳۹۴_ ۱۳۰۸) فرزند شیخباقر
دارابکلا. سال ۱۳۵۵. من ۱۳ساله.
قضیه: دوستم بستهای سیگار اُشنو ویژه خریدهبود. از پدرش میترسید. بهمن گفت امشب اینو برام نگه دار، فردا ازت میگیرم. گرفتم. گذاشتمش جیب شلوارم؛ بهقول دارابکلاییها "سرشلوار"م. رفتم خونه. شلوار را لَسلَس لوله کردم و گذاشتم در شکاف لخلخی کمود و دیوار.
ساعتی نگذشت که دیدم چند "گالمیس" پشتم فرو آمده. تِه سیگار کَشنی!؟ تِه وِل بَهیی!؟...
مادرم همان یکبار مرا شیش تا میس زد. ولی همون بار هم فوری شروع کرد به خاش و ناز... روحات شاد مادر. یک اُف به ما نمیگفت. مجسّمهی عشق منه مادر. تندیساش هر روز، سان و رژه و زمزمهی من.
خاطره از مرحوم پدرم
نام: شیخعلیاکبر طالبی (۱۳۸۵_ ۱۳۰۷) فرزند آخوند مُلاعلی
قم. سال ۱۳۶۵. من ۲۳ساله.
قضیه: با پیکان دولوکس آوردمش قم. برا دیدن اخوانم شیخوحدت و شیخ باقر. رفتیم حرم. داخل حرم ازدحام بود. کمی از هم فاصله گرفتیم. دیدم یک نفر از پدرم دارد مسألهای میپُرسد. ایستادم از دور نگاهش میکردم. از حرکات و سکنَات پدرم فهمیدم جواب آن مرد را با سروهمبندی داره میده که بتواند از موج مردم رهایی پیدا کنه. خلاص که شدیم ازش پرسیدم:
مَرده ازت چی پرسید بابا؟ گفت: هِچّی! وسط بَکش بَکش ازم با لهجهی یزدی پُرسِنه چرا برخی آخوندا سیو عمامه دارند و برخی سفید؟ گفتم چی جواب دادی؟ گفت: جواب نخاسّه! فوری سؤال شرعی هاکارده و منم گفتم: "نِه! صلوات بَفرِس کَلِک رِه بَکِن."
گفتم پرسش شرعیاش مگه چی بود؟ گفت: چِدومبه؛ هَمهَمه بیهه نِفَمِسّمه چیشی گونه. و گفت: نَدمبه چرا همش این زُوّار مرا گیر میندازند برا سؤال... روحات شاد پدر. رفیق من بود پدر. هنوز هم از چشمم اشک میگیره پدر.
کادوی کم درد
به نام خدا. سلام. کیف مدرسهاش را پرتاب کرد. به سمت قُلّکش رفت. هرچه پول بود توی جیبش انداخت و راهی بازارروز شد. شوقانه گفت: آقا کمربند داری؟ برا تولد پدرم میخوام. مغازهدار گفت: عجب! وَچهجان! چه کمربندی؟ چرمی؟ لاستیکی؟ چینی؟ ایتالیایی؟ شاگردمدرسه به اعماق خاطراتش فرو میرود و میگوید: هرچی باشه آقا؛ فقط دردش خیلیکم باشه! نمیدانم هنوزم هستن چنین پدرایی که با کمربند، کمر بچه را خونوخوندار میکردند!؟ بگذرم...
۱۸ آذر ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
جمعبندی بحث ۷۵
۱. دریافتم عشق به والدین در اعضای مدرسهی فکرت موج میزند. بیدلیل نبود خدای رحمان در قرآن، احسان به آنان را کنار توحید نشانْد.
۲. دریافتم که چه بانوان مکرّم و چه آقایان محترم، چهعالی دلدادهی مادر و پدرشان هستند؛ حتی بیشتر از شوهر و همسر.
۳. دریافتم وقتی موضوع سنجاقشده از طعم عشق باشد، قلمها تا کجاها در حُبّ به والدین به جوهر مرکّب آغشته میشوند.
۴. دریافتم در این مدرسهی فکرت، علاوه بر فکر، صدای ذکرِخیر پدر و مادر، تا فلکالافلاک هم میرود.
۵. دریافتم اعضای فرهیخته و فرزانهی مدرسه، قوّهی عاقله و عاطفه را دوشادوش هم محکم نگهداشتهاند و به قول دارابکلاییها "خاشکِهچو" نیستند.
۶. دریافتم اگر این دوستان و همکلاسیهایی مدرسهی فکرت، در عشق به مادر و پدر (=همون لفظ زیبای نِنا و بَوا) وارد یک مسابقهی خاطرهنویسی شوند، شاید از برندگان نخست دلدادگیها شوند.
۷. و فهمیدم فهمیدم مادرانی که هنوز حیات دارند، کانون طواف بچههایشان هستند و پدرانی که همچنان نفس میکشند مرکز امید فرزندانشان. و والدین آنانی که به دیار هستی واقعی عروج کردند، تا چه میزان نورتاب شعاع زندگیشان باقی ماندهاند.
به زبان محلی میگویم: خَله معرفت و محبت دارنی، بر گَت تا خُود درود. پایان.
بحث ۷۶ : این پرسش جناب دکتر اسماعیل عارف زاده است که برای بحثونظر، در پیشخوان مدرسه سنجاق میشود: "سوال . فرض کنید در یک قایق در حال غرق هستید بهمراه پدر و مادر و همسر و دختر و پسر و برادر و خواهر و نوه و دوست صمیمی خودتان. کسی شنا بلد نیست وفقط یک جلیقه نجات داریدو تصمیم باشماست. آنرا برای چه کسی انتخاب میکنید؟ میتوانید فقط همان یکنفر جواب اصلی را بفرمایید و یا بترتیب اولویت از نفر اول تا آخر."
پاسخم به بحث ۷۶
از دکتر عارفزاده تشکر دارم که این پرسش روانشناختی را طرح کردند که شاید بخواهند اعضای مدرسهی فکرت را محک بزنند. خُب ما هم "مِقار" (=اقرار) میآییم: من به این پرسش از دو مَنظر مینگرم: منظر روانشناختی و عاطفهایی و منظر شرعی. ۱. من معتقدم این پرسش _منهای مقصود جناب دکتر_ ممکن است پاسخ شرعی هم داشتهباشد. پس اگر شرع در این سؤال پیچیده و بُغرنج، چیزی بگوید _که من فعلاً پاسخش را بلد نیستم_ باید برای ایمانورزان مُطاع (=اطاعتپذیر) باشد. از ورود به این منظر، پرهیز میکنم زیرا گمان هم ندارم حتی ذهن دکتر عارفزاده به این اشارتم خطوری کردهباشد. بیشتر بخوانید ↓