پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمهی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافیست؛ از رازهای پشت پردهی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسندهی کتاب- در «سایهی قذافی» کار کردهاند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «بابالعزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمهای قذافی) و «آنچه در آن خیمه میگذشت» را میدانستند. و به شیوهی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی میگرداندند.
باری! کتاب «کشف قصهی مردی»ست که مرموز و یکّهتاز میزیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و هماندم کشته شد که نویسندهی این اثر مصاحبهای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده میشد تا قصهی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»
نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم میگوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعهی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتابهایی ازیندست را برای مطالعه از دست نمیدهم؛ چنانکه در سالهای پیشین، قصهی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدامحسین را خواندهام. حالا این کتاب در خمیهی قذافی هم خوراک خوبیست برای خواندن و خواستن و خوبزیستن که به فارسی نیز برگردان شدهاست؛ به ترجمهی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمیکنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت دربارهی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکهی تاریخ!
کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلابشان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره میشد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کمنظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بینظیر مردم در رفراندوم (=همهپرسی)، در همان ماههای آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاستورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونههایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرفهای سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود میشنیدند و میخواندند و میخواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:
ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!
جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!
در ادامه زیر، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است:
متن نقلی: (نقل مطالب لزوماً به معنای تأیید مندرجات نیست)
«عصریشدن، مستلزم معرکهای گسترده است که مسلماتی را زیر سوال میبرد که در سایه آن متولد شدیم و پیش از این جرأت نداشتیم آن را به چالش بکشیم. هیچ توجیهی برای مقایسه [تحولات جهان عرب] با روند تحولات «اروپا» وجود ندارد، زیرا میان ما و آنها، انقلاب «فرانسه» و انقلاب صنعتی و جدایی کلیسا از دولت و افکار فلسفه «آلمان» و تاکید آن بر رابطه متن با زمان نوشتن آن و حق مقدس نقد و تصمیم و سوال، قرار گرفته است... «عبدالسلام جلود»، یک دهه پیش از انقلاب، دانش آموزی بود که به خاطر شرکت در یک تظاهرات بازداشت شده بود. همان روز یک زندانی دیگر به نام «معمر قذافی» به زندان آورده شد و به علت کمبود پتو، یک پتوی مشترک نصیب این دو شد و همین رویداد موجب آشنایی آنها با یکدیگر و آغاز سفر طولانی مشترکشان شد. این دو بعد از زندان، در نخلستانی در نزدیکی شهر «سبها» با یکدیگر دیدار کرده و بدین شکل، سنگ بنای تشکیلاتی مدنی با هدف سرنگونی نظام پادشاهی«لیبی» از طریق تظاهرات و اعتراضات نهاده شد. «قذافی» در سال ۱۹۶۳این رویای تغییر«لیبی» را نظامی کرد و با خط خود درخواستی بنام «جلود» برای پیوستن به دانشکده افسری نوشت. هیچکس «قذافی» را نمی شناسد، آنگونه که «جلود» می شناسد (منبع)
او را از دوران تحصیل که دانش آموزی پرشور و معتقد به اندیشه قومی عربی بود می شناسد و بارها میزبان او در منزل پدر و مادرش بوده است. او را با لباس نظامی و به عنوان مهندس توطئه می شناسد و سپس با او در نشستن بر صندلی قدرت همراه شده و او را آزموده است. اما روابط میان این دو مرد دچار عقبگرد شد، آن هنگام که «راهبر تاریخی» به سمت فردی سازی تصمیمات و اداره کشور بر اساس هوسهای خود رفت. شرایطی که «جلود» را در معرض «اقامت اجباری» طولانی مدت قرار داد. سپس جدایی آشکار میان آنها هنگامی رخ داد که «قذافی» به قبیله و گروه کوچک بندگان و ترانه خوانان و طبل زنان خود رو آورد. «جلود» از انقلاب اخیر «لیبی» حمایت کرد و در اوت ۲۰۱۱ با کمک انقلابیون، خاک «لیبی» را ترک و با خروجش، این برداشت را تقویت کرد که نظام «قذافی» به پایان خود نزدیک شده است.
این متن گفتگوی من با «جلود» است.
∆ آیا این درست است که شما در آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی با هدف خرید بمب اتمی به چین رفتید؟
این قصه نادرست، ساخته «محمد حسنین هیکل» است. با این پیشنهاد به «چین» رفتم که با همکاری دو کشور امکان تولید سلاح اتمی برای ما فراهم شود. در حقیقت ما جوان و پر احساس و از این که اسرائیل سلاح اتمی دارد خشمگین بودیم. در «پکن» با «شوئن لای» نخست وزیر، و رئیس ستاد ارتش چین ملاقات کردم. «شوئن لای» برایم توضیح داد که چنین همکاری میان دو کشور، منوط به وجود بنیانهای صنعتی و سطحی از پیشرفت تکنولوژیک است که «لیبی» از آن برخوردار نبود. به عبارتی دیگر او گفت موضوع سلاح اتمی، جدای از سطح علمی و فناوری کشور نیست. این دیدار در سال ۱۹۷۰ بود و در پرواز «پکن»، برای اولین بار «یاسرعرفات» را دیدم. باید با پروازی از «پاکستان» به «چین» می رفتم و در هواپیما همدیگر را دیدیم. دیدار «عرفات»، از «چین» علنی و رسمی و دیدار من سری بود. به همین سبب خبرنگاران در فرودگاه «پکن» منتظر «عرفات» بودند اما من مواظب بودم که هیچ کس از حضور و مأموریتم در «پکن» مطلع نشود. لذا به سرعت پرواز را ترک کردم و از چشمان استقبال کنندگان از «عرفات» و خبرنگاران رسانهها دور شدم. بیشتر بخوانید ↓
∆ در آن زمان، جانشین رئیس شورای فرماندهی انقلاب لیبی بودید؟
چنین پستی وجود نداشت، اما بعد از «قذافی» نفر دوم «لیبی» بودم.
∆ چرا به دنبال سلاح اتمی بودید؟ می خواستید منازعه با اسرائیل را یکباره حل کنید؟
جوانانی پر از احساس و تحرک و بر این باور بودیم که اعراب باید از قدرت بازدارندگی در برابر منظومه تسلیحاتی «اسرائیل» برخوردار شوند. (منبع)
∆ روابط شما با صدام حسین چگونه بود؟
من از ابتدا با «صدام» اختلاف داشتم و طرز فکر او را نمیپسندیدم.
∆ چرا؟
طرز فکر او، خودپسندانه و حماقت آمیز بود، درست مثل یک دیکتاتور به تمام معنا. «صدام»، روشنفکر نبود و «حافظ اسد» و «هواری بومدین» با او متفاوت بودند. «صدام»، برداشتی از خود ایجاد می کرد که انگار قلدر و گردن کلفت است. طرز فکر ما متفاوت بود.
∆ ارتباط و همکاری با صدام نداشتید؟
پس از اعلام جنگ با «ایران» با او دیدار کردم. وقتی به ملاقاتش رفتم، دیدم لباس نظامی با درجه سرلشکری بر تن دارد. از این که ارتش «عراق» چند کیلومتر در «ایران» پیشروی کرده، خوشحال بود و تلاش کرد مرا به اتاق عملیات جنگ ببرد. به او گفتم «موضوع گفتگوی ما نظامی نیست و وارد اتاق عملیات نمی شوم. نه شما نظامی هستی و نه من. پس، از سیاست صحبت کنیم. اگر فکر میکنی ارتش «شاه [محمدرضا پهلوی]» ویران شده و «ایران» در موضع ضعف است [اشتباه می کنی]، باید بدانی با دهها میلیون انقلابی مسلمان مواجه خواهی شد که از ارتش «شاه» خطرناکتر هستند.»
∆چه پاسخی داد؟
حرفم را رد کرد. ما [هم] در حمایت از «ایران»، موضع گرفتیم.
∆ و به ایران موشکهای زمین به زمین دادید؟
بله.
∆ و مجانی؟
بله. «سوریه» با حمایت معنوی در کنار «ایران» ایستاد و «لیبی» با حمایت سیاسی و معنوی و مادی. آمریکاییها گفتند: «لیبی» با این اقدام، تلاش ما را برای فارسی– عربی کردن جنگ خراب کرد.
∆ از کجا برای ایرانیها سلاح خریدید؟
از کشورهای بلوک شرق.
∆ و پول آن را [ایرانیها] پرداخت می کردند؟
طبعاً بله. ما البته به آنها موشک مجانی دادیم. اختلافی در موضوع موشکها ایجاد شد. «معمر [قذافی]» دچار تردید بود. به من گفت «چطور موشکهای ما شهری عربی را هدف گیرد؟» اما من برای این کار شور و شوق داشتم و او هم قانع شد.
∆ چه نوع موشکی بود؟
موشکهای اسکاد روسی با برد ۲۸۰ کیلومتر.
∆ آیا مجاز به انتقال این سلاح به طرف ثالث بودید؟
قراردادهای ما با «شوروی»ها مقید به هیچ شرطی نبود.
∆ چند روز پس از بازگشت امام خمینی به ایران، از این کشور دیدار کردید. این دیدار چگونه بود؟
مبالغه نمی کنم اگر بگویم این دیدار مهمترین دیدار زندگی من بود و از آن بسیار آموختم و در حکم دوره ای آموزشی برای تقویت فکر انقلابی نزد من بود. دیدار با «امام خمینی» هم گرم و دوستانه بود.
∆قبل از بازگشت امام خمینی با او ارتباط داشتید؟
هنگامی که «محمدرضا پهلوی»، شاه ایران به «صدام حسین»، فشار آورد تا «امام خمینی»را از عراق اخراج کند، فردی را فرستادیم و اعلام آمادگی کردیم از ایشان در «لیبی» استقبال کنیم و ایستگاهی رادیویی در اختیارشان قرار میدهیم تا به اقدامات ایشان پوشش خبری بدهد.
∆و پاسخ ایشان چه بود؟
گفتند چه کسی در آنجا، صدای مرا خواهد شنید؟ و توضیح دادند می خواهند به جایی در غرب بروند که امکانات رسانه ای برایشان فراهم باشد و از ابتکار عمل ما تشکر کردند. هنگامی که «امام خمینی» به «فرانسه» رفت، «ابراهیم البشاری» و «سعد مجبر» را نزد ایشان فرستادیم و در آنجا ماندند تا حلقه ارتباط میان ما باشند و در سفر بازگشت به «ایران»، ایشان را همراهی کردند. فکر می کنم در چهارمین روز بازگشت ایشان، عازم «تهران» شدم. در آسمان«تهران»، خلبان هواپیما با فرودگاه تماس گرفت اما با این توجیه که سفر ما با دولت «ایران» هماهنگ نشده، اجازه فرود ندادند. البته بعد از این که سوخت هواپیما در شرف اتمام بود، مجبور شدند اجازه فرود بدهند. نزدیک پنج ساعت در فرودگاه ماندیم. من به دیدار انقلاب رفته بودم و دولت انقلاب می گفت دعوت نشده ام. بعد، شمار زیادی از نیروهای انقلابی آمدند که «محمد منتظری» و «سید حسین خمینی» جلودار آنها بودند. به این شکل، […]ما با همراهی یک موکب بزرگ وارد «تهران» شدیم. هنگام ورودم به هتل محل اقامت، «اریک رولو» روزنامه نگار و دیپلمات فرانسوی با سوالی به استقبالم آمد و این گونه به او پاسخ دادم: «این انقلاب تنها متعلق به «ایران» نیست، انقلابی متعلق به اسلام و تمدن شرق در برابر غرب است.» روز بعد به مکان سفارت سابق «اسرائیل» رفتم و میلیونها ایرانی را دیدم که مشغول جشن برای برافراشتن پرچم «فلسطین» بر فراز این مکان هستند و برخی از مردم پرچم «فلسطین» را می بوسیدند و گریه می کردند.
∆ و دیدار با امام خمینی؟
دوستانه بود. من جوان و پر شور و شوق بودم و نکته ای مطرح کردم که شاید در آن زمان ضروری نبود. به ایشان گفتم، حضرت امام چرا «خلیج عربی [نام تحریف شده]» را «خلیج فارس» می نامید؟ ایشان پاسخ دادند: شما [عربها] در یک ساحل «خلیج فارس» و ما در ساحل دیگرش سکونت داریم و این خلیج باید خلیج اسلامی نامیده شود، اما ما در خصوص موضوعی مناقشه می کنیم که متعلق به ما نیست. خلیج در حال حاضر آمریکایی است. نخست آن را آزاد کنیم و سپس به دنبال نامش باشیم. به همکاری دو انقلاب «ایران» و «لیبی» هم پرداختیم و پیشنهاد کردم که یک رهبری برای انقلاب اسلامی در سطح جهانی ایجاد شود. این پیشنهادها پیگیری نشد.
(منبع) روزنامه اطلاعات (چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹) قسمت: (۱۱)
∆ توافق عدن زیاد دوام نیافت. شورویها [در] کجا ی این معادله بودند؟
بله زیاد دوام نداشت. اما «اتحاد شوروی» در این مقطع ضعیف شده بود و مبالغه نمی کنم اگر بگویم این «لیبی» بود که در حوزه مسائل مربوط به جریانهای چپ و جنبشهای آزادی بخش جهان نقش محوری ایفا می کرد. در «سودان»، یک انتفاضه مردمی رخ داد و مردم به سمت کاخ ریاست جمهوری هجوم آوردند. «نمیری» در آمریکا بود و «عبدالرحمن سوارالذهب» فرمانده کل نیروهای مسلح این کشور هم به قرآن سوگند خورده بود، به «نمیری» خیانت نکند. هنگامی که مردم هجوم آوردند، فرماندهی نظامی ارتش تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفت به سوی مردم شلیک نشود. اما «سوارالذهب» که فردی صوفی مسلک بود در تنگنا قرار گرفت و با مراجعه به [شیوخ] زوایا [: خانقاههای] صوفیه، از آنها فتوایی با این مضمون طلب کرد که او با این اقدام، به «نمیری» خیانت نکرده است. بعد از سقوط «نمیری»، با «منگیستو» تماس گرفتیم و گفتیم هدف ما تحقق یافت. اما او گفت هدف به طور کامل محقق نشده و «آمریکا» در حال [هدایت و] پیشبرد نیروهای مرتجعی مانند «صادق المهدی» است تا انقلاب «سودان» را مهار کنند. از اینجا با «منگیستو [هایله ماریام]» دچار اختلاف شدیم. (منبع)
در سرزمین «راهبر تاریخی» جایی برای انگشت بلند شده برای سوال یا نگاه تردیدآمیز وجود ندارد. در سرزمین «راهبرتاریخی» جایی برای بی طرفی نیست. در خدمتش که باشی یا با خاصه خرجی تو را غرق در نعمت کرده یا [حداقل] نیازهای اولیهات را با پرداختهای اندک برآورده می کند. اما اگر از او جدا شوی، خشم او متوجهت خواهد شد. اگر مخالفت خود را با او با صدای بلند بروز دهی، گلولهای تو را خواهد کشت یا کامیونی در انتظارت خواهد بود [تا تو را زیر گیرد] یا در تاریکیهای زندان خواهی پوسید. با همه چیز بازی می کند. حکومت با مردم است و نفت از آن لیبیاییها، و منازل متعلق به ساکنان آن و پیش روی انقلابی راه حل [همه مشکلات]. نخستین مأموریتش تبدیل شرکایش در انقلاب فاتح سپتامبر۱۹۶۹، به کارمندانی نزد خود است. (منبع) در خیمه قذافی؛ مترجم:حسین جابری انصاری. روایت دوستان سرهنگ از رازهای دوران او گفتگوهای تفصیلی «غسان شربل» با پنج سیاستمدار معاصر لیبیایی.