دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درخواست جناب یک دارابکلایی

به قلم جناب «یک دارابکلایی»: با سلام. جناب آقای طالبی، معمولا واژه "زیرآب زنی" [اینجا] مواقعی استفاده می شود که طرفی که زیر آب او را می‌زنند دارای خصیصه زشتی است و یا کار ناشایستی انجام داده یا می دهد و زیرآب زن معمولا این خصایص و کارها را برای خراب کردن طرف استفاده می‌کند. اما زمانی که فردی برای حفظ کشور، جان خود را که عزیزترین چیز اوست، بر کف گرفته و به جبهه می رود و یا فرد شایسته ای برای کار مناسبی در نظر گرفته شده و عده ای به ناحق و ناروا بر اینان تهمت و افترا می بندند را نمی توان زیرآب زن گفت؛ یقینا واژه ای دیگر باید برای آنان پیدا کرد، اگر چه من هر چه فکر کردم نتوانستم پیدا کنم.


این خصیصه زشت دارابکلایی به نظر می رسد که مربوط به دوران قدیم باشد، اما واقعیت این است که همین اواخر هم این قضایا ادامه دارد. فرد محترمی پیش من گلایه می کرد که به دستور وزیر، برای شغلی انتخاب شده بود اما فقط به دلیل اینکه یک هم محلی آنجا بود موفق به اشتغال نشده بود. از این ناراحت بود که همه جای این مملکت اگر کسی در جایی آشنایی داشته باشد کار او راه می افتد و مشکل او این بود که این هم محلی در آنجا بود و کاش که نبود. به نظرم به جای در لفّافه حرف زدن و نام نیاوردن از آنان، بهتر آن است که نام این افراد بر ملا شود و از این طریق شاید ریشه این خصیصه زشت اخلاقی از این دیار برچیده شود. پس لطفا اگر صلاح می دانید این کار را انجام دهید. با سپاس.

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. سلام من هم به شما جناب «یک دارابکلایی». متن شما دربردارندۀ نکات بسیارمهمی ست؛ که من لازم می دانم _ولو خیلی کوتاه_ به آن بپردازم:

 

۱- باید تأسُف خورد که خصلت های زشت برخی ها، موجب گردیده آدم همیشه آرزو کند کاش یک هم محلی با او همکار نباشد و یا از محل کارش باخبر نباشد. واقعاً نکتۀ دردناکی را با تفکر فعال خویش مطرح ساخته ای.

 

۲- من دلم نمی خواهد برای چنین افرادی که به قول معروف «زیرآب‌زن» هستند، واژه ای خلق کنم، کما این که شما نیز هرچه کوشیده اید، نتوانستید چنین کنید و به نظرم دلت نیامده است به آنان نسبت خاصی بدهی.

 

۳- اتفاقاً یکی از دوستان _که مرضی الطرفین است_ همان سال های اوج گزارش ها علیۀ من، با نیت خالص و مستند به من گفت: «فلان «عبدَوود» علیه ات زد.» من البته آن زمان خندیدم از توصیف او، ولی الان می گویم همین نسبت را هم نباید داد. آنان زشتی و حسادت می کنند؛ ما که نباید عین آنها از جادّۀ منطق و انصاف به در برویم.

 

۴- فرمودی اسم شان را علناً بیاورم و از لفّافه بیرون بروم چرا که از نظرت، اُولی آن است که نامشان برمَلا و آشکار شود تا از این طریق ریشۀ چنین خصیصۀ زشت اخلاقی از دیار دارابکلا برچیده شود. من ضمن سپاس از شما بابت این همدردی و بیان حق، معتقدم در وبلاگم هنوز وقت آن نشده که نام شان بیاورم. چون اینجا عرصۀ همگانی ست. فعلاً بگذارید، نام شان را نیاورم.

 

۵- من این خصیصۀ زشت زیرآب زنی را از هر کس سرزده باشد و یا سربزند محکوم می کنم. که از قول مستقیم یکی از دوستان گرامی شنیده ام علاوه بر چندتا جناح راستی محل _که اندک اند_ یکی از جناح چپی هم این خصلت را از قبل داشته است و برای شغل بگیران محل، و نیز در تحقیقات محلی، زیرآب زنی می کرد؛ که من هنوز برایم مسجّل نشده است. اگر واقعاً چنین بوده است، از این شخص هم بابت این بخش از کارهایش بیزاری می‌جویم. برای من، چپ و راست مهم نیست، حق و ارزش گرایی و پایداری در دیانت و انقلابی گری واقعی اصل است.

 

۶- در مورد آن وزیر و آن فرد خیلی تأسف خوردم که چنین شد. اگر از من کاری بر بیاید و نیاز دیده باشی، اعلان آمادگی می کنم کمکش کنم. تمام.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
درخواست جناب یک دارابکلایی
/post/828
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۴۲
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آنچه بر من گذشت ۶۶

قسمت ۶۶ : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. آری؛ به من گفت: «ابراهیم خودتو مهیا کن بری کیاسر. مسئول آنجا بشی». روز می شمردم که کی می شود حکمم صادر شود و عازم شوم. سال ۱۳۶۷ را تا دو سه هفته ای طی کردم، دیدم نه! هیچ خبری نشده است. مشکوک شدم. چون این مدت را پیش خودِ رئیس نهادی که در آن اشتغال داشتم، کار می کردم _درواقع بی هدف چخ چخ می گرفتم_ خیلی راحت از ایشان یعنی «جناب برادر ... . ...» پرسیدم قضیۀ حکم مسؤولیت من در کیاسر چه شده است؟

 

یادم هست که از جلسه ایی اضطراری برگشته بود و دمِ در اتاقش که من در آن این مدت کار می کردم، پاهایش را با کفش به سمت بیرون دراز کرد و آه سردی کشید و کتفم را به صمیمت فشرد و علت را گفت. بعد من از طریق یکی از منتسبان دریافتم که [آقای ... . ...] علیه ام به بازرسی چیزایی! گفت و اصرار کرد که مرا مسؤول کیاسر نکنند.

 

من اسم این هم محلی ام را فعلاً در این جا نمی آورم و به خدا وامی گذارم که تلاش کرد نگذارد به زعم خود، من در آن نهاد ارتقاء بیابم، تا خدای ناکرده در ردیف مدیران و فرماندهان قرار نگیرم. و یا به خیال خود که مرا شریعتیسم و ضدروحانیت می پنداشت، مضرّ و مخل به حال نظام جمهوری اسلامی نباشم. بگذرم. اساساً وقتی آن چند گزارشگر و زیرآب زن دارابکلایی  _که تعداد و اسامی شان را دقیقاً می دانم علیۀ من چه کرده و چه گفته اند_ نتوانستند مانع از ورودم به نهاد انقلابی شوند، برخی از آنان تمام تلاش شان را کردند که در درون نهاد مانع رشد و بالا رفتن من شوند.

 

حتی یکی از آن ها پیش یکی از دوستان مرضی الطرفین در غیاب من، به من فحش ناموسی بسیارزشت و ناسزا و ناروا داد و به مادرم _که آزارش حتی به مور هم نمی رسید_ غیاباً جسارت کرد؛ که آری؛ فلان فلان شده هرچه تلاش کردیم  که وارد نهاد [...] نشود، بازهم وارد شد. او باید پیش خدا جواب بگوید. قضیۀ کیاسر برای من پیام مهمی داشت. دریافتم اینان _چند زیرآب زن حسود_ تا نفس دارند نمی گذارند من در نهاد ساری رشد کنم. این موضوع را مخفی با شیخ وحدت درمیان گذاشتم. نکاتی به من گفت و بر اساس آن پیش رفتم تا پس نیفتم.

 

همان رئیس نهاد ساری چون مرا بیش از حد قبول داشت و محبت می ورزید، مرا به عنوان جانشین، به یکی از مراکز زیرمجموعه ساری معرفی کرد و آن جا مشغول شدم. اما راه خود را بر اساس توصیۀ شیخ وحدت پیش می بردم. فشار بر من چنان بود که دیگر نمی توانستم ماندن در ساری را تحمل کنم. رفتم به نهاد گفتم مرا زودتر از موعد بفرستید جبهه.

 

پیشنهادم قبول شد و در حالی که در تیرماه ۱۳۶۷ اولین فرزندم عارف می خواست متولد بشود، بدون معطّلی و البته با چشم انتظاری لحظه های تولد _که هنوز تا آن زمان دقیق مشخص نبود کی هست_ ساری را ترک و به دور از هیاهو و حسادتِ آنان، به جبهۀ مریوان حرکت کردم. در مریوان به عنوان معاونِ یکی از معاونت ها مشغول شدم که به مدت ۱۰ ماه به طول انجامید و در آغاز سال ۱۳۶۸ به ساری برگشتم. که می گویم چه می شود.

(آنچه بر من گذشت)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۶۶
/post/825
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۰۲۹
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یا اباالفضل

به قلم دامنه. به نام خدا. نام حضرت ابوالفضل _سلام الله علیه_ آشناترین و انیس ترین نام ها در زبان و قلب ایرانی هاست. وفای ابوالفضل، رشادت ابوالفضل، مظلومیت ابوالفضل، مقام خاصِّ ابوالفضل و در یک کلام، شخصیت محبوب ابوالفضل در عاشورای حسینی، همه و همه موجب شده تا عطش عشق به حضرت ابوالفضل در قلب تک تک ایرانی ها زبانه بکشد و قبَسات  مودّت ایرانیان گردد.

 

قسم ابوالفضل _ به حضرت عبّاس قسم_ و اِمداد از نام مقدس  قمر بنی هاشم _یااباالفضل_ و دخیل به حرمش و اذن گرفتن از ایشان برای ورود به حرم حضرت سیدالشهداء _علیه السّلام_ نمونه هایی از قبسات است که چون شعله و پارۀ آتش، قلوب مؤمنان را حرارت و نور و معرفت می بخشد. عکس حرمش هدیه می شود به عاشقان و متوسّلان به حضرت باب الحوائج ابوالفضل العبّاس. با آرزوی زیارت بین الحرمین. خداحافظ.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
یا اباالفضل
/post/832
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۷۶۴
  • پست شده - يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۳۷ ق.ظ
  • : برچسب ها
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دکتر سروش و حلقۀ کیان

از کیهان فرهنگی تا کیان: مجله کیان به عنوان مهم‌ترین و تاثیرگذارترین مجله‌ی روشنفکری دینی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد هجری شمسی شناخته می‌شود. در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ جمعی از جوانان انقلابی که دل در گرو آموزه‌های شهید مطهری داشتند اقدام به تشکیل کانونی به نام «کانون فرهنگی نهضت اسلامی» کردند که رضا تهرانی از پایه گذاران این کانون، از آن به عنوان نخستین حرکت تشکیلاتی روشنفکران مسلمان یاد می‌کند.

 

با وقوع انقلاب اسلامی بسیاری از این جوانان وارد ساختار حکومت شدند و در نهادهای سیاسی- نظامی مشغول به کار شدند. با این حال بعضی از اعضای «کانون فرهنگی نهضت اسلامی» از قبیل حسن حسینی (شاعر)، قیصر امین پور (شاعر) و محسن مخلباف (فیلمساز)، همچنان علاقمند به کار فرهنگی ماندند و «حوزه هنر و اندیشه اسلامی» را پایه‌گذاری کردند تا همچنان دور از قدرت سیاسی بتوانند به فعالیت فرهنگی خویش ادامه دهند. با این حال پس از چندی سازمان تبلیغات اسلامی متولی حوزه هنر و اندیشه اسلامی شد و فعالیت کانونی تبدیل به نهادی وابسته به حکومت گردید.

 

برخی از اعضای اولیه از کانون فرهنگی نهضت اسلامی یعنی مصطفی رخ صفت و رضا تهرانی به پیشنهاد مرحوم سید حسن شاهچراغی، سرپرست وقت موسسه کیهان، همکاری با این موسسه را پذیرفتند و به همراه ماشاءالله شمس الواعظین، بنیان مجله کیهان فرهنگی را گذاشتند. شمس الواعظین چنان که خود می‌گوید به دلیل اینکه سردبیر روزنامه کیهان بود، دخالت اجرایی در روند کیهان فرهنگی نداشت اما در بسیاری از مصاحبه‌ها با شخصیت‌های مختلف، حضور داشت و کمک می‌کرد. (مصاحبه با هفته نامه شهروند امروز، شماره ۲۹، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶)

 

نخستین شماره کیهان فرهنگی در فروردین ۶۳ با محوریت ابتدایی مصطفی رخ صفت، کمال حاج سید جوادی و حسن منتظرالقائم منتشر شد. منتظر القائم چندی بعد در تصادفی در یزد، کشته شد و کمال حاج سید جوادی همراه سید محمد خاتمی به وزارت ارشاد رفت. اما مصطفی رخ صفت باقی ماند و به همراه رضا تهرانی، کیهان فرهنگی را منتشر کرد. 

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دکتر سروش و حلقۀ کیان
/post/831
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۳۹۲
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">