qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

۱۳۵ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است

سیاستمرجعیتانقلاب

سه نقطه قوت امام خمینی ره

يكشنبه خرداد ۱۴۰۲

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی < دامنه >. به نام خدا. سلام. یکم: امام خمینی تنها انسانی بود که بعد از پیامبران و امامان -جمیعا" علیهم السلام- گفتمان ندای فراگیر آفرید؛ ندای اعتراض به سیاست سلطنتی، ندای تفسیر از اسلام واقعی، ندای نفیِ انتظار منفی حضرت حجت عج که منتظر را فقط تماشاگر و چشم‌به‌راه خنثی می‌خواست و این سه ندا در میان حوزه‌ی علمیه‌ی متضاد کبود / روشنِ آن روز که از یک سو چنان کبود و خَموش که کتاب فلسفه را با انبُردست بلند می‌کرد زیرا خیال می‌کرد نجس است و از سوی دیگر آنقدر روشن و فریادگر که تمام عالمان مبارز توسط شاه، یا به زندان روانه شده بودند یا به تبعید در بلاد دیر و دور، رایج بود. گفتمان ندای فراگیر امام همان است که مشهور شد به "انقلاب نوار"؛ نوارهای تکان‌دهنده‌ی سخنرانی که مخفیانه جیب به جیب می‌شد و دست به دست. اگر امام نبود، هرگز شاه هم ساقط نمی‌شد و اسلام از تاقچه به میدان نمی‌آمد و مغناطیس ایمان نمی‌گردید.

 

دوم: ساده زندگی می‌کرد. سادیه‌ی ساده. چه عصر نهضت که در نجف تبعید گردیده بود و چه عصر صدارت که در جماران مستقر شده بود. مرجعیتش در فقه و رساله، به امامت و رهبری‌اش اعتبار می‌بخشید و رهبریتش بر مرجعیتش شکلی از کاریزمای کامل می‌داد. مردم از امام به عنوان انسانی که فقط الهی می‌اندیشید تصور داشتند و به همین علتِ بارزِ سلامت نفس و سادگی زندگی، وقتی یک کلمه فقط می‌گفت که بشتابید به جبهه، آنچنان موج اعزام راه می‌افتاد که سپاه از سازماندهی آن‌همه داوطلب جان بر کف، به عجز می‌افتاد.

 

سوم: بالاترین اقتدار را در برابر غرب داشت. شاید بتوان گفت کار جسورانه‌ای که با غربِ غارتگر کرد، توانست به لحاظ تئوری نظام بین‌المللی را آرام‌آرام از تفکر تمامت‌خواهانه‌ی دوقطبی و تک‌قطبی مختل سازد و اینک آنچه در جهان درین‌باره در حال وقوع است ناشی از رویارویی‌یی بود که امام خلق کرد که در واقعیت امر، بنیاد استبداد بین‌المللی را چون استبداد داخلی به مَذبح و زباله بُرد. زیاد شد. بس باشد که امام برای من یک مبداء و معیار و مقتدای ابدی است که هر چه با آن تطبیق یابیم، تقویت می‌گردیم.

 

آن روز -روز رحلت امام خمینی بنیانگذار انقلاب و جمهوری اسلامی و روز انتخاب آقای خامنه‌ای مقام معظم رهبری- همه خیال می‌کردند مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی رهبر می‌شود ولی امام چه دورنگری کرده بود که برخلاف تصورات همه (یا بخشی از همه)، آقاخامنه‌ای را مدتها در علَن و خفا، در وصف و ثنا، «آفتاب» ساخت و آن روز پس از ارتحال، خبر رهبری آقای خامنه‌ای شوک و شوق یکجا ایجاد کرده بود. چپ از نخست با او کج افتاد و دیری‌ست که هنوز کج است! | ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ |

۹ موافقین ۳ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستجهان، جامعه

کتابِ «گوش کن، انسانِ کوچک!»

شنبه ارديبهشت ۱۴۰۲

به قلم دامنه. «گوش کن، انسان کوچک!» به نام خدا. سلام. کتاب "گوش کن، انسان کوچک! (عکس بالا) -که از دیشب با هم بر یک بالین خوابیدیم- یک اثر روانشناسی و سیاسی است، نویسنده‌اش ویلهلم رایش (۱۸۹۷ - ۱۹۷۵). مترجمش مریم نعمت‌طاووسی است در ۱۴۶ صفحه، مصوّر. (تهران: مس، ۱۳۸۲) اینک می‌خواهم فهمم ازین کتاب را، قسمت کنم؛ شاید بر کسی سودمند حساب شود. او که رانده از مدرسه‌ی روانکاوی فروید و نیز حزب کمونیست بود، در سال ۱۹۳۹ به آمریکا گریخت. اما آمریکا هم از نشر افکارش ممانعت کرد، به دادگاهش بُرد و در زندان مُرد. او درین اثر چه می‌خواست بگوید. من فهمم این‌گونه قد داد، که خواهم نگاشت:

 

 

او در اصل می‌خواهد (به تعبیر شخصی من) بگوید سرانِ قدرت (رهبران، سیاستمداران، فلاسفه‌ی توجیه‌کار، سندیکاها و ...) خرَدِ شما انسان را خُرد و خوار می‌خواهند و به همین خاطر، شما را انسانِ کوچک! و آدم معمولی! فرض می‌گیرند. این لُبّ حرف رایش هست. اما چند گزینه هم روی میزِ فهم می‌گذارم که ثمرات این کتاب، در گوارشِ فکر هضم شود. آنچه می‌نویسم برداشت آزاد من است، اگر بد فهمیده باشم، تقصیر از من است، نه از کتاب:

 

او معتقد است انسان تنها از یک نظر از آزادی بهره‌مند هست، و آن این که "آزاد از انتقاد از خود" باشد که درین صورت ممکن است به آدم "در فرمانروایی بر زندگی، کمک کند." (ر.ک: ص ۷) در واقع او دَوان‌دَوان خواننده را می‌کشانَد به سمتِ اندیشه در درون خودش، و چون از پِچپچه‌هایی که صاحبان قدرت نسبت به حکومت‌شوندگانِ خود، در گوشِ هم می‌کنند، اطلاع دارد، به انسان نهیب می‌زند کوچک نباش! و بدان که آنان عینِ "طاعونِ هیجانی" تو را خوار و خفیف می‌خواهند؛ لذاست دم از انسان بهنجار (در ص ۹۶) می‌زند و  نقاشی‌اش را نیز به تصویر می‌کشانَد. رایش حتی خود را در مقام جایگاهی چون جایگاه بیدارگری‌ی سقراط، می‌گذارد که گویی می‌خواهد "ستاره‌ی دریایی درونِ" انسان‌ها را کشف کند و آن را به روشنی وصف. (ر.ک: ص ۳۹) زیرا او قائل به "قلمروِ قدرتِ گسترده‌ی درون" است که خود معتقد است "به رویَت ای انسان، گشودم." (ر.ک: ص ۱۳۰) و آن‌گاه ضمیر بشر را زیرِ وعظ خود می‌گیرد که جنابِ "انسان کوچک!" حتما" بدان که "تو لحظاتِ عظمت هم داری!" (ر.ک: ص ۳۱) و او را به یاد صدای شِتلَخِ شلاقِ تاریخِ دُژَم‌های بَدرحم می‌اندازد که "نه قیصر، نه تزار و نه ...، هیچ یک تو را فتح نکردند." مرز و خاک را چرا، در نوردیدند، ولی تو را نه. البته رایش در این جا کمی تخفیف هم قائل است و می‌گوید: ″توانستند تو را به بردگی بکشانند، اما نتوانستند کَهتری را از تو برُبایند." (ر.ک: ص ۱۲۴)  که چون معتقد است انسان «جنسی حریص» هست (ر.ک: ص ۶۱) لذا هشدار می‌دهد هر کس زندگی‌اش را در دستان خود نگه داشته باشد و به هیچ کس دیگر، واگذار مَکند، خصوصا"پیشوایانی را که برمی‌گزیند. بنابرین شعارش را وارد صحنه می‌کند: «خودت باش»! (ر.ک: ص ۷۶) و برای این که انسان، خود، خرَد خود را خُردوخمیر نکند، باورش این است به عوضِ رفتن به هر جا، بهتر است "به کتابخانه" روانه شود تا به تعبیر او بی‌پرده بیندیشد و به آوای درونی‌اش که می‌گوید چه باید کرد، گوش فرا دهد. (ر.ک: ص ۷۵) امیدوارم توانسته باشم عمقِ عمیقِ این کتاب را کاوشگرانه به سطح رسانده باشم و در دیدگانِ خوانندگان، دیار (=معلوم) کرده باشم. والسلام. نامه تمام.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
دینسیاستقرآنانقلاب

قُریشی، اِسرائیلی، فَرّهی، فِقهی

جمعه فروردين ۱۴۰۲

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام . وقتی طالوت (=نواده‌ی بنیامین برادرِ تنی یوسف ع) توسط خدا زِمامدار شد، اَشراف قوم، بهانه درآوردند که نبوت بر رسم ما از خانه‌ی لاوی (=پسر سوم یعقوب ع) برانگیخته می‌شود و سلطنت بر رسم ما از خانه‌ی یوسف ع؛ پس خدا نباید طالوت را -که ازین دو دودمان نیست و چوپان و فقیر و بی‌نشان است- بر ما حاکم کند. حکمرانی وی بر ما که قومی برتریم سزاوار نیست. فکر میراثی و وراثتی شکل گرفت. حال آن که خدا در طالوت دو قوه را شرط حکومت دانست، نه خون و دوده را؛ قدرت جسمی و دانش فکری. چون این دو صفت است حکومت را شجاع و عاقل نگاه می‌دارد. در صدر اسلام هم، پس از وفات پیامبر اکرم ص، برخی از کسانی که سمت و سویی غیر از امام علی ع پیدا کرده بودند، شرط حکومت را قُریشی‌بودن اعلان کردند. یعنی باز هم لیاقت را به نژاد چسب زدند. در ایران باستان و سپس عصر پادشاهان هم، عنصر فَرّهی (=شوکت برگرفته از آسمان) فرد را پادشاه می‌کرد و بر مردم حاکم. تا این که فقیهان ستُرگ شیعه خاصه امام خمینی ره این بساط را با پهن‌کردن نظریه‌ی "ولایتِ فقیه" که دل دین استخراج شد، جمع کرد. تمام. برای اصل بحث، من هفت هشت تفسیر درباره‌ی آیه‌ی ۲۴۷ بقره را -که بحث طالوت آن جا درج است- دیشب، شب قدر زیر و رو کردم مانند تفسیرهای: تسنیم، نور، نمونه، اثنی‌عشری، اَطیب‌البیان  و نیز المیزان، که منجر به این متن‌نوشته‌ی من شد.


خداوند متعال در اعتقادات ما به استناد وحی "یُؤتی‏ مُلْکهُ مَن یَشاءُ" است؛ یعنی فقط اوست که حکومت و مُلک را به هر که خواهد، دهد. دیگران درین کار حق تصرّفی ندارند و دیگر عناصری چون نژاد، رنگ، تیره، تبار، قبیله، قوم، دوده، دودمان، طیف، طایفه وارد و داخل این حقیقت نیست. و نیز آنانی هم که برای خود فَرّه ایزدی قائل شدند و بر مردم حکم راندند از اعتبار افتاد. حتی اعتبار هم نداشت. من در عصر حاضر از میان تفکر غلط قُریشی، اِسرائیلی، فَرّهی، فقط اندیشه‌ی سیاسی "فِقهی" را به خط خدا موافق می‌بینم که با آرای عمومی سالم مردم نافذ می‌شود. هرگز هم حاضر نیستم بپذیرم در روزگاری که به تعبیرم فقیهان در صحنه، نه فقیهان در خانه، زندگی می‌کنند و در دسترس بشر هستند، می‌شود سراغ غیر فقیه رفت. اگر قحط فقیه بود، آن یک گام دگری هست.


منظورم این نیست دین فقط از عینک فقه دیده شود و صرف رساله معیار دین‌ورزی و حکومت‌داری گردد، نه، منظورم این است یک فقیه پرهیزگار (=دین‌شناسِ دیندار متقی) که فَرید (=یگانه‌ی) زمانه‌ی خویش است و فراست دارد و لزوما" باید، هم عالِم باشد، هم عادل. هم سیّاس باشد و هم سرشار از رشادت و سطوت، موردِ وثوق‌ترین حکومت‌کننده بر مردم خواهد بود. دست‌کم به سه علت:پپ

 

۱. از زورگویی به مردم خود می‌پرهیزد و اساسا" ملکه‌ی تقوا وی از از زور دور می‌دارد و زور نخستین عنصر است که حاکم را از لیاقت ساقط می‌سازد

 

۲. در تصمیمات مملکتی، برای مردم و حکومت، پیِ کشف نزدیکترین رأی به رأی خداوند است و همین، وی را از حکومت فردی بیرون می‌برَد و در نفسش صیانت بالا می‌آفریند و اساسا" ملکه‌ی عدل وی را از خودرأی‌یی مصون می‌دارد

 

۳. مشیء‌یی بر پایه‌ی مشورت و خُلقی بر پله‌ی محبت دارد. از یک سو از دانشِ دانایان جامعه‌اش، خود را بی‌نیاز نمی‌بیند و از سوی دیگر حکومت و ولایت خود را در سازواره‌ی رابطه‌ی دوستی حُبّ مردم با او، و رابطه‌ی دوستی و حُبّ او با مردم اِعمال می‌کند؛ به عبارتی سلطه‌گری نمی‌کند، بلکه مدیریت و هدایت مسیر را  هموار می‌سازد. اگر در وجودش خصوصیت هژمونی یا کاریزماتیک رخ داد، حاکی از نفوذ در قلوب مردم است، نه ناشی از رفتار ظاهرگرایانه‌ی عموم و یا دستگاه تبلیغی قدرت.

| ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ | ابراهیم طالبی دامنه دارابی

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
چرا حاج قاسم به جهان اسلام ورود کرد؟
سیاستگوناگونجهان، جامعهانقلاب

چرا حاج قاسم به جهان اسلام ورود کرد؟

سه شنبه دی ۱۴۰۱

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. همه چیز به سال ۱۳۵۸ بازمی‌گردد و به بند ۷ اساسنامه‌ی سپاه؛ یعنی حمایت از مستضعفین و نهضت‌های آزادیبخش که از تکالیف سپاه شد. ابتدا اسم این سپاه، "سپاه قدس" نبود، "واحد نهضت‌های آزادیبخش" بود. اول حجت‌الاسلام شهید محمد منتظری آن را پایه‌گذاری کرد. سپس حجت‌الاسلام سید مهدی هاشمی رئیس آن شد که سال ۶۱ برکنار شد. حتی واحد نهضت‌های آزادیبخش نیز منحل گردید و واحد اطلاعات سپاه متکفل این امر شد. سال ۶۳ وزارت اطلاعات شکل گرفت و نیروهایی از واحد اطلاعات سپاه به آنجا رفتند. سید کاظم کاظمی آن را فرماندهی کرد با مأموریت پشتیبانی از نهضت‌ها. قرارگاه‌های «بلال» به فرماندهی فریدون وردی‌نژاد و قرارگاه «رمضان» به فرماندهی مرتضی رضایی (رئیس اسبق سازمان حفاظت اطلاعات سپاه) برای ساماندهی امور برون‌مرزی تشکیل شد با زیرمجموعه‌ی لشکر ۹ بدر، تیپ ابوذر، تیپ ۶۶ نیروهای هوابُرد. سید کاظم کاظمی سال ۶۲ به شهادت رسید، آقای احمد وحیدی (وزیر کشور کنونی) تا پایان دفاع مقدس مسئولیت آن را بر عهده گرفت.

 

تا این که سال ۶۹ با فرمان رهبری معظم، نیروی قدس به ساختار سپاه افزوده شد و خودِ سردار وحیدی فرمانده آن منصوب شد. سال ۱۳۷۶ بود که رهبری معظم، فرماندهی سپاه قدس را به حاج قاسم سلیمانی سپرد و تا لحظه‌ی شهادت در ۱۳ دی ۱۳۹۸ در آن سمت ماند. هم اینک هم، انسان بزرگ اسماعیل قاآنی مشهدی آن را هدایت می‌کند؛ سپاهی که به تعبیر رهبری معظم: «رزمندگان بدون مرز»ند.

 

شهیدین

حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس

 

کمی به عقب بازگردیم: حجت‌الاسلام سید مهدی هاشمی دو سیاست را پی می‌گرفت و در یک فاز هم -با لجنه‌ای که دور و بر خود شکل داده بود- دخالت می‌کرد یعنی مسائل سیاست داخلی کشور؛ مسلم است دخالتی خارج از مسئولیت. او روی افغانستان از بعد عملیاتی تمرکز می‌کرد و به نظر می‌رسد معتقد بود با تسلط بر افغانستان، کانون قدرت منطقه‌ای ایران خودبه‌خود شکل می‌گیرد. بین دو شورای هفتگانه‌ی اتحاد و شورای هشتگانه‌ی اتقاق در افغانستان، قصد داشت پل بزند. از آنجا که آقای خامنه‌ای (رهبری معظم) در آن مقطع روی یکی از آن دو شورا نفوذ شگرف داشتند و هدایتگری می‌کردند، سید مهدی هاشمی با ایشان کج افتاد و در بیشتر زمان‌ها شخصیت آقاخامنه‌ای را تخریب می‌کرد به حدی که دست به تولید خبر و شایعات علیه‌ی آقای خامنه‌ای رشد فزاینده‌ای یافته بود. در بعد فلسطین هم سید مهدی هاشمی روی فاز روشنفکری منطقه و برانگیختن شخصیت‌های جهان عرب علیه‌ی اسرائیل کار می‌کرد. یک شیوه‌ی کاملا" منفعلانه و بی‌نُرم. بگذرم. او البته در سال ۱۳۶۵ توسط مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری دستگیر، بازداشت و اعدام شد. به نظر من او چون دارای ذخایر عظیم اطلاعات بود باید برای تخلیه‌ی اطلاعاتی، مجالش می‌دادند و با تعجیل مجازاتش نمی‌کردند. جمهوری اسلامی گنجایش گسترده دارد لذا از افراد مخالف، نباید باک داشته باشد و فوری به اعدام فکر کند. بگذرم. منظور من، بحث از فرد نیست، بحث از مشیء است که باید دائم تکمیل و رفع نقص شود.


اما با ورود حاج قاسم به تهران (از کرمان و سپس سیستان) تحول شگرفتی شکل گرفت. سپاه قدس به عبارتی این رو و آن رو شد. بنده به دلیل رفاقت نزدیک چندساله از دهه‌ی هشتاد به بعد با سردار دکتر «ص» (که به حاج قاسم نزدیک بود و بسیار ازو اطلاعات و اخبار داشت و حتی به امر ایشان مدتی در سودان بود و لبنان) با شگفتی‌های شخصیت حاج قاسم آشنایی بیشتر و موثق‌تری یافته بودم. اساسا" نفوذ حاج قاسم در تمامیت سپاه به حدی بود که

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
نشست دکتر شریعتی، شهید مطهری، آقا خامنه‌ای
سیاستگوناگونانقلاب

نشست دکتر شریعتی، شهید مطهری، آقا خامنه‌ای

دوشنبه دی ۱۴۰۱

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. آنچه در نقاشی بالا می‌بینید یک واقعیت بود در ۱۰ دی‌ ۱۳۵۵ که سه شخصیت محوری مبارزات آن زمان را به نشست کنار هم کشاند؛ زنده‌یاد دکتر علی شریعتی، استاد شهید مطهری و آیت الله خامنه‌ای. هدف نشست جست‌وجو برای رسیدن به راهکار بود؛ نسل نو را با مسائل روز، تجزیه و تحلیل، خصوصا" احیای پیام حماسه‌ی حسینی (ع) آشنا کنند. همین نشست سه شهیر آن عصر، نشان می‌دهد پیشروان منطقه‌ای نهضت اسلامی ذکاوت داشتند. روز تاسوعا رخ داد. کجا؟ تهران، خانه‌ی حاج عباس تحریریان (بازاری باایمان تهران) شهید مفتح هم در تصویر هست. نشست سه جانبه با حضور سه تئوری‌پرداز برجسته، شاخک ساواک را تیز کرده بود زیرا هر نگاه سیاسی به حرکت حضرت اباعبدالله (ع) نگرانی رژیم پهلوی را تشدید می‌کرد. از محرم و منبر و سخنرانی هراس داشت.

 

نقل است در آن نشست روی واژه‌ی انقلاب بحث و تحلیل شد که همزمان دو جریان را زیر می‌گرفت؛ درباریان، ایدئولوژی مارکسیستی را. آن سه تن در آن نشست بر سر «مفاهیم بنیادی و اصیل شیعی اتفاق نظر» داشتند، اختلاف‌نظرها -که معمولا" میان شخصیت‌های آن عصر وجود داشت- مانع از تشریک مساعی و رایزنی نمی‌شد. به عبارتی از همدیگر به ندرت قهر می‌کردند. نشست جدا از جنبه‌ی علمی، روی مسیر نهضت اثر داشت زیرا جامعه به تعبیر امروزی: «اینترنت‌زده» نبود و نسل نو با روحانیان و اندیشمندان مبارز رابطه‌ی عقیدتی و عاطفی عمیق داشت. سه شخصیت یک الگو بر سر مبارزه نهاده بودند؛ با مباحثه‌ای پربار.

 

 

بین سیدعلی خامنه‌ای و علی شریعتی اشتراک فکری و دوستی، بیشتر بود. سه گزاره در آن نشست از آن سه تن؛ که بنده متن صحبت آنان (منتشر در خراسان توسط آقای جواد نوائیان) را در زیر خیلی خلاصه‌نویسی‌اش کردم و تنظیم و مقداری هم ویراست: اول آقا خامنه‌ای [رهبر معظم] صحبت کرد:

 

"امامت، ادامه‌ی نبوت است. نبی با یک فکر نو، ایدئولوژی مترقی در اجتماع جاهلی ظهور می‌کند... از جمله ویژگی‌های محیط جاهلی نبودن برابری، بروز فسادها و ذلت‌ها... اشرافی‌گری‌ها، تَرَف‌ها (=خوشگذرانی‌ها)، اسراف‌ها و زیاده‌روی‌هاست؛... در جامعه‌ی جاهلی چیزی به نام انسان، یک ارزش محسوب نمی‌شود... نقطه مقابلِ جامعه جاهلی، جامعه توحیدی است... که از خصوصیاتش تکریم انسان است... نبی در این جامعه ظهور می‌کند، با رسالت برهم‌زدن نظام جاهلی و استقرار نظام توحیدی... یکی از تدابیری که نبی برای تداوم مکتب بایستی از پیش بیندیشد، این مطلب است که اگر بر اثر یک حوادثی این قطارِ منظم جامعه توحیدی از خط خارج شد و علی‌رغم تدبیر امامت، یعنی نصب امام، حوادث جوری شد که آن نقشه از پیش‌چیده عمل نشد و این قطار منحرف شد... چه باید کرد؟"


بعد استاد شهید مرتضی مطهری:

 

"بیانات جناب آقای خامنه‌ای بحث بسیارعالی بود... انقلاب و ثوره آن وقت به معنی واقعی انقلاب است که از روح مردم سرچشمه بگیرد؛ یعنی ابتدا در روح جامعه این دگرگونی و زیر و رو شدن صورت بگیرد که آن چه در جامعه رخ می‌دهد تجلی‌ای باشد از آن‌چه در روح جامعه رخ داده‌است... قیام‌های اصلاحی هرگز نمی‌تواند جای قیام انقلابی را بگیرد، برای این‌که قیام های انقلابی در وقتی است که روحیه‌ مردم، استعدادهای مردم، فطریات مردم، عادات مردم یک حالتی، یک صلابتی و یک وضعی پیدا کرده که تا یک حرکت بسیار بسیار شدید و تند و عنیفی ( سهمگین) نباشد این انقلاب در روح مردم پیدا نمی‌شود."


سپس زنده‌یاد علی شریعتی:

 

"کلمه‌ای داریم به نام ثار. که در دعاها می‌خوانیم یا ثارَ الله و ابن ثارِه، به خود امام حسین (ع) می‌گوییم که تو ثار خدا هستی... بزرگ‌ترین کار انقلابی اسلام، تبدیل یک نظام قبایلی است به یک نظام اجتماعی... همچنان که رابطه‌ی اخوت بین قبایل را تبدیلش کرد به اخوت بین انسان‌های همفکر، به جای هم‌خون؛ همان‌طور که، ولایت قبیله‌ای را تبدیلش کرد به یک ولایت سیاسی فکری انسانی؛ همان طور که بیعت یک فرد را به رئیس قبیله تبدیلش کرد در حج به بیعت هر فرد با حجرالاسود به عنوان رمزی از دستِ راست خدا... در این‌جا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارت است از قیام افراد قبیله‌ی خدایی در هر نسل برای انتقام‌گرفتن از آن قبیله‌ی طاغوتی که از آن‌ها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد؛ ثوره.

 

یادآوری: منابع گزارش ساواک از آن نشست (به نقل خراسان) در تاریخ ثبت است.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستجهان، جامعهانقلاب

شکاف انکاری / اعتقادی

يكشنبه دی ۱۴۰۱

به قلم دامنه: به نام خدا سلام. از دیدِ من جامعه به شکاف انکاری / اعتقادی نزدیک شده است. آن دسته‌بندی‌ها، دیگر کهنه شده که شکاف چپ و راست فعال بود و شکاف التقاط و اخلاص. نیز شکاف ملی و مذهبی. اینک شکاف انکاری / اعتقادی وارد فضای نظری و عملی شده است. این شکاف اگر خردمندانه طی نشود تصادم را تشدید می‌کند. باید کوشید صدمه کم شود. در علم جامعه‌شناسی سیاسی فصلی است تحت عنوان شکاف‌های اجتماعی که چهار نوع شکاف داریم؛ دو نوع متقاطع و متراکم آن، به ترتیب بی‌خطر و خطرناک است. شکاف متقاطع عین پُل‌های غیرهمسطح خیابان عمل می‌کند، یعنی بحران‌ها از زیر یا روی همدیگر عبور می‌کنند و تصادمات رخ نمی‌دهد. اما شکاف متراکم شبیه چهارراه‌ها عمل می‌کند و راه‌بندان به روی همدیگر به وجود می‌آورَد و در اثر کم‌حوصلگی به دعوا و زد و خورد نیز منجر می‌شود. در این نوع شکاف، بحران از هم عبور نمی‌کنند، به هم برخورد می‌کنند و روی هم بار می‌شوند عین جامعه‌ی ایرلند در چند سال پیش. اما اصل بحث.

 

نخواستم با طرح شکاف انکاری / اعتقادی (که محصول مطالعه‌ی خودم هست) یک سو را یکسره بی‌دین بدانم و سوی دیگر را تماما" دیندار. نه؛ خواستم واقعیت جامعه را نشان داده باشم. و بر اساس آیه‌ی ۲۳ فاطر: «اِنْ اَنتَ اِلّا نَذیرٌ» روحانیت را خطاب کنم که بار بروز و یا نضج دوباره‌ی این پدیده، تازه مأموریت ذاتی شما شروع شده است. بیم‌دهندگی درین آیه ارثی است که از پیامبر خاتم ص به شما رسیده تا آنان را که از جرگه‌ی حق ابا کرده، بیم دهید. نه تنها شما روحانیان، حتی کسانی که از زبانِ تأثیر برخوردارند در برون‌رفتِ خردورزانه ازین شکاف -که فعال شده، مثل دیگ داغ- باید کوشش مضاعف کنند.

 

شاید هدف غایی رهبری معظم از دست‌گذاشتن روی «تلاش تبیین» برای این باشد که جامعه به جای کشیدن ابزارهای تیز و بُرّنده به روی همدیگر، نطق و نوشتن و مفاهمه و نرمی بگشایند.

 

من درین جا می‌خواهم با یک قرض از "چینی‌بند زن"، روحانیت را تمثیلا" چینی‌بند زن جامعه بدانم. وقتی قدیم قوری ترگ می‌خورد و حتی ذره‌ای مو بر می‌داشت (=رگ ریز شکاف) آن را فوری به دست "چینی‌بند زن" می‌سپردند و او هم با برش نوار حلب، با مهارت قوری چینی را بند می‌زد و از شکافش می‌کاست و حتی از نو هم نوتر و مقاوم‌تر می‌کرد. مثل قوری‌های بزرگ تکیه، که بند می‌زدند و از صدمه و ترَگ، بازش می‌داشتند. حالا قوری جامعه، ترگ برداشت، یک روحانی و هر آن کس که زبان تأثیر دارد نباید کارش را فقط در بخش اعتقادی خلاصه کند و برای مردم معتقد، نطق و بیان کند.

 

از قضا وقت رسالتِ بیشتر، فرارسیده که برای بخش انکاری، وقت تفهیم و ابلاغ و بیم و شنودوگفت گذاشت. هم آنان که همه چیز را انکار می‌کنند و از اعتقاد خالی شده‌اند. اخلاق را انکار می‌کنند، خدمات مسلمین به بشریت را منکرند، اساس انقلاب اسلامی و خدمات بی‌شمار و شگفت‌انگیز نظام را انکار می‌کنند، نقص فرهنگ غرب را و پلیدی آنجا را نفی می‌کنند و تابع طِلق آنند. ازین‌که آمریکا دنیای مسلمین را در غارت خود برده، انکار می‌کنند و بر عکس آن را ناجی و دوست بشریت می‌پندارند. مذهب و معتقدات مردم را منکرند. و کلا" حالت انکاری به خود گرفته‌اند. مثلا" پوشش متعارف و غیر غلیظ، حتی پیش از اسلام، یک فرهنگ دیرپای درون‌ایرانی بود و مرد و زن هر دو پوشش داشتند حتی در درون کاخ و کسری‌ها.

 

امیدوارم توانسته باشم شمه‌گویی کرده باشم. و دقیق هم می‌دانم ما در جای خود فروعی پیشرفته و قاطع به اسم با مسمّای تولّا و تبرّی داریم.

 

چکیده‌ی حرفم این است: هر روحانی و آدم‌های دارای زبانِ تأثیر بدانند طبیب فکر و روح جامعه هستند، پس فقط در یک سوی شکاف نباشند، در آن سوی شکاف هم بشیر و نذیر باشند. آن سو بیشتر از این سو نیازمند منطق و شنیدن سخن است ولو آن‌که اینک در لبه‌ی لجاج و ایستاده به پای انکار است اما باز مثل پیامبر ص حریص به ایمان آنان باشند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستشعر، داستان

به آبشخور آرَد همی میش و گرگ

پنجشنبه آذر ۱۴۰۱

به قلم دامنه. شعر و سیاست: به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در وصف محمود غزنوی پادشاه عصر خود، زبان به واژگانی می‌گشاید که از دیدِ بنده دست‌کم می‌خواهد سه پند و پیام کنار هم بنشانَد. یکی اِصالت سیاست که اگر نباشد کیان جامعه فرو می‌پاشد. دیگری رابطه‌ی گرم مردم با قدرت که اگر به سردی گراید زیانبار است. و سومی به شاه زیرکانه با قدرت زبان شعری، خط دهد باید چنین و چنان باشد تا حکومتش جان داشته باشد و بَر و آبرو کسب کند. من به یکی دو چند بیت اشاره می‌کنم از سر آغاز شاهنامه تا اقامه‌ی دلیل و علت نموده باشم:

 

جهاندار محمودشاه بزرگ
به آبشخور آرَد همی میش و گرگ

یعنی سلطان محمود غزنوی چنان سیاست می‌ورزد (در واقع فردوسی دارد زیرکانه با به کار گیری ادبیات اِغراقی و مبالغه‌آمیز یاد می‌دهد که این گونه سیاست بورزد) تا حتی گرگ، دشمن خونی میش، کنار میش سرِ یک سرچشمه‌ی گوارا گَرد آید.


نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارَد گذشتن ز پیمان اوی

یعنی حال که محمود غزنوی چنین است پس کسی دوست ندارد از امر او سرپیچی کند و از پیمان با او بگذرد و عهد بشکند. به نظرم فردوسی درین فراز، هوشمندانه دارد رمز و راز حکومت و سیاست را تعلیم می‌دهد.

 

به تن ژنده‌پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رودِ نیل

یعنی محمود غزنوی چنان پادشاهی هست که در ظاهر جسمانی مانند یک فیل بزرگ و خشمگین و شجاع در برابر دشمن است، اما در قلب و روح انسانی به مثابه‌ی جبرئیل امین است با ملت خودش. بستر قدرتش عین ابرهای بهمن و خود بهمن است که اگر فرو ریزد همه را به درد سر می‌اندازد، ولی همین سلطان که به نظر فردوسی، شکوه و شوکت جمع کرد در دل و جان و عاطفه، با ملت سرزمینش مثل رود نیل مصر و سودان، گریان و مهربان و آرام است و از خروشان‌شدن ابا دارد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستگوناگونتریبونانقلاب

نقدی بر ادعاهای نوین مصطفی ملکیان

يكشنبه آذر ۱۴۰۱

به قلم دامنه: نقدی بر ادعاهای نوین مصطفی ملکیان. به نام خدا. سلام. دیروز دوستم از همین صحن هیئت محترم رزمندگان، متنی فرستاد که نگاهِ نوِ آقای مصطفی ملکیان را در بر داشت. من این نقل را حمل بر صحت می‌کنم تا اگر کذب یا مخدوش بود به خودِ دوست مربوط باشد. خواستم این دواعی جناب ملکیان را به وُسع یک پست، نقد کنم. نیاز است اول روشن سازم کتمان ضعف نظام و جناحین نمی‌کنم. علم به این ضعف‌ها دارم و قصدم نقد بر وجود تناقض در یک رفتار و گفتمان است. ابتدا چکیده‌ی آنچه از بیان ایشان برداشت شد:

 

آقای مصطفی ملکیان

 

چکیده: آقای ملکیان گفت “بنده‌ی ملکیان اصلاح‌طلب نیستم، چون دیدم که راه‌ها بسته شد”. از نظر ملکیان اصلاح‌پذیری بر گفت‌وگو بنا شده است. نظامی که می‌خواهد نشان بدهد که اصلاح‌پذیر است، باید اثبات که گفت‌وگوپذیر است. امّا از آن‌جا که گفت‌وگو با حکومت، ناممکن شده است، پس اصلاح‌پذیری هم منتفی است. لازمه‌ی گفت‌وگو از نگاه وی، وجود "یک منطقه‌ی بی‌طرف" است که طرفین گفت‌وگو در آن شریک‌اند و برای آن، سه مبنایِ مشترک نیز وجود دارد: "عقل و عقلانیّت. اخلاق و اخلاقیّت. قانون و قانونیّت؛" که ملکیان به این سرانجام رسیده تمام این مبناها در گفت‌وگو با حکومت و دولت، از میان رفته است. چون او فکر می‌کند "سه انگاره در جمهوری اسلامی، گفت‌وگو را ممتنع کرده: "برتری ایدئولوژی بر عقلانیّت. تقدُّم حفظ نظام بر حفظ اخلاق. تفوُّق ولایت فقیه بر قانون." و این سه آموزه‌ی اساسی و اصلی جمهوری اسلامی، "هیچ مبنای مشترکی را میان مردم و دولت" برای گفت‌وگو باقی نگذاشته است؛ نه عقل، نه اخلاق، نه قانون. پس، با حکومت و قانونی که حامل این سه آموزه است، نمی‌توان گفت‌وگو کرد. آقای ملکیان که خود را خشونت‌پرهیز مطلق معرفی می‌کرد، گویا اینک (البته بر اساس نقل این متن مورد استناد دوست) طرفدار خشونت‌پرهیزی مشروط است، نه خشونت‌پرهیزی مطلق. یعنی ملکیان، رسما" خودش را: «خشونت‌پرهیزی می‌داند که اصلاح‌طلب نیست.»

 

من نقدم را به جای شرح مفصل، در شمارگان احصاء می‌کنم لااقل اگر خواننده‌ای پیدا شد، رغبت کند بخواند:

 

۱. بزرگترین ضعف علمی این دواعی آقای مصطفی ملکیان این است که در راهبرد، بر برافتادن نظام بنا دارد، اما در "روش" خواهان گفت‌وگو با همین نظام است. راهبرد و روش نباید نقیض هم باشند.

 

۲. اگر آنان که خود را جریان فکری اصلاح‌طلب می‌دانند، اصلاح‌طلبی را گفتمان بدانند -که می‌دانند- چطور ازین تناقض سر در نیاوردند که یک گفتمان مگر به علت ضعف یا فقد یا فقر در گفتمان رقیب، خود را پوچ می‌کند؟! هر گفتمانی بر پایه چندین سؤال محوری و پاسخ‌های بنیادی -که تئوری‌های آن گفمان حساب می‌آید- زنده است. آقای ملکیان با نقب (قنات کندن) -نه نقد- بر گفتمان مستقر و لَج‌افتادن با آموزه‌های آن، گفتمان خود را -که اصلاح‌طلبی بود- پوچ و باطل و به عبارت دیگر پایان‌یافته اعلان کرد. و این یعنی گفتمان اصلاح مثل یک موجود انگلی (=مثالم صرفا" تشبیه برای رساندن مطلب است) روزی‌خور یک موجود دیگر بود.

 

۳.آقای ملکیان لابد نمی‌داند آقای حسین بشیریه نیز پیشتر از او در دهه‌ی هفتاد -که نظریات لیبرالی دولت تعدیل مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی بر نظام حکفرمایی داشت و همین جریان چپ، منتقد جدی آن دولت بود- بر امتناع توسعه در ایران کتاب نوشت. اما نتوانست جرئت پذیرش خطا در نظریه‌اش را کسب کند، زیرا جمهوری اسلامی روند رشد را ادامه داد و به رده‌ی برتر جهانی رسید و شاخص‌هایی که بشیریه مثال زده بود در پاره‌ای موارد، منتفی و حتی ابطال شد.

 

۴. گیریم که از نظر ملکیان اخلاق از سوی نظام لِه شد. اما آیا آقای ملکیان این را هم از اخلاق می‌داند که تعدادی خودمحور و دخالت‌جو در جناح چپ (که دست‌کم در سه فاز دین، سیاست خارجی و جامعه‌سازی دینی کاملا" ایده‌ها و عقاید خود را باطل کرده و هضم افکار پوچ و نهیلیستی غرب شدند) در خفا بر برافتادنِ حکومت اسلامی و برچیدن ولی‌فقیه از ساختار سیاسی اتفاق کنند و دستورالعمل (=مانیفست) بنویسند اما در علَن، دَم از گفت‌وگو برای اصلاح بزنند؟! پس اگر اخلاق، عقل، قانون به قول آقای ملکیان سه پایه‌ی مناظرات است، این هر سه شرط از سوی اینان نه فقط نادیده انگاشته شده که لِه گردیده است، نه حالا، از دیرزمان پیش.

 

۵. اگر کسی فیلسوف هست (که جناب مصطفی ملکیان هست و فیلسوفی نامدار هم نیز) روی مبنای فکری خود پایداری می‌کند، مثلا" نفی‌خشونت، اگر فلسفه‌ی بنیادی شماست، اخلاق و عقل و قانون حکم می‌کند اندیشه‌ی خود را به خاطر ضعف و فقد و فقر گفتمانی رقیب، کنار نگذارید. وقتی کنار گذاشته‌اید و خشونت‌پرهیزی مطلق را ترک و آن را مقیّد و مشروط کرده‌اید، یعنی حتی خودت هم از اندیشه‌ی خودت که آن را تبلیغ می‌کنی، تبعیت نمی‌کنی. این یعنی اوج تناقض و بن‌بست تفکر. چطور می‌شود خشونت‌پرهیز فلسفی بود اما جواز مشروط آن را به اغتشاش و برانداز داد؟! ۱۳ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستشعر، داستانجهان، جامعه

شش خبر ، شش نظر

جمعه آذر ۱۴۰۱

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام

مسائل روز: شش خبر ، شش نظر

 

خبر یکم: بورِل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا: "ما به ۳۰۰ میلیارد دلار از پول‌های روسیه دسترسی داریم و این منابع باید برای بازسازی اوکراین استفاده شود."

 

نظر: شما همیشه سارق بودید و تمدن برهنه و لخت شما بر پایه‌ی سرقت بنا شده است و سرانجام هم در اثر آثار سوءِ سرقت، سُست و پژمرده خواهید شد. لابد میلیاردها دلار پول بلوکه‌ی ایران را هم صرفِ تروریست‌های وطن‌فروش ایران می‌کنید!

 


خبر دوم: یک تبعه‌ی انگلیس به نام «اندی تورلی» مدیر یک شرکت امنیتی، در نزدیکی فرودگاه اربیل کشته شد.

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
سیاستجهان، جامعه

قصد آمریکا علیه‌ی چین چیست؟

پنجشنبه آذر ۱۴۰۱

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. اگر به این دو نقشه‌ای که در متن، مندرج کرده‌ام جدا جدا نگاه انداخته شود، موقعیت جغرافیای سیاسی دو استان، در دو منطقه‌ی مهم مرزی چین و افغانستان آشکار می‌شود. استان بدخشان افغانستان و استان مسلمان‌نشین سین کیانگ چین. آمریکا بر آن است که به هر طریق ممکن از سدّ نفوذ چین بکاهد تا نگذارد از آمریکا پیش بیفتد. چندین کار علیه‌ی چین صورت داده و خواهد داد. بیشتر هم با این برنامه، که چین را با یک بحران عمیق درگیر و سرگرم کند چون از شکست چین عجز دارد. یکی از راه‌ها ایجاد جنگ در تایوان با تحریک چین بوده است که فعلاً چین با خویشتنداری مسلط، این هدف آمریکا را به بن‌بست چندوجهی برد. آمریکا با گسیل مخفیانه‌ی ۱۰۰ هزار و اندی مسلح عضو داعش یا شبه‌داعش به استان بدخشان افغانستان در کُنج شمال شرقی افغانستان، برنامه‌ی خطرناکی را برای ایجاد درگیری نیابتی با چین به دست خود مسلمانان (تحت تأثیر افکار تکفیری) دنبال می‌کند و با در اختیارگذاشتن بدخشان به این مسلحین بی‌رحم و کژفهم، بنای تضعیف چین را دارد. با این برنامه‌ی خصومت‌آمیز، دست‌کم سه نیت شوم دارد: هم خطوط مرزی آرام چین با افغانستان را با یک جنگ و کشت‌وکشتار مواجه می‌کند و بخشی از وقت توسعه‌ی چین را صرف این بحران می‌سازد، هم استان مسلمان‌نشین سنی‌مذهب سین کیانگ چین را -که تعدادی از آنان با عوامل وهابی تغذیه و هدایت می‌شوند- به شورش فرا می‌خواند، و هم نگرش مثبت و مسالمت‌آمیز مسلمانان جهان را نسبت به چین به تردید می‌افکند تا با این اقدام روابط کشورهای اسلامی با چین را زیر سؤال ببرد.

 

 

نقشه‌ی

استان‌های کشور افغانستان

 

 

استان مسلمان‌نشین سین کیانگ چین

 

اطلاعات اندکی که دارم مرا به این نتیجه رسانده تا این رویداد محتملِ پیشِ رو را درین صحن مطرح کنم تا اگر خوانندگانی به صورت اتفاقی (یا شاید هم پیگیر) متن‌های مرا را می‌بینند، دست‌کم ازین پیش‌آمد خطرناک محتمل، مطلع شوند. گرچه چین همچنان بر خطوط نقشه‌های آمریکا در ضربه‌زدن به ثبات سیاسی و رشد اقتصادی کشور خود، تمرکز دارد و هوشمند ظاهر شد و به نظرم نخواهد گذاشت نقشه‌ی آمریکا بگیرد. خواستم گفته باشم یک گُسل مُهلک در بدخشان با دخالت مخفیانه‌ی آمریکا در حالت فعال‌شدن قرار دارد که گدازه‌های آن گزنده است و بازتاب و بازخورد آن فراگیر و گسترده خواهد بود. همچنان برین نظرم چین به ادامه‌ی فرارَوی و تکمیل فرایند پیشرفت، در حال پیشروی است و آمریکا با این که دستِ کجی دارد، اما در فروپاشی چین مقتدر و مسلط، پای لنگی دارد و از پس چین هرگز برنمی‌آید. و مهم‌تر این‌که به نظرم اصل اولیه‌ی چین برای دو دهه‌ی آینده نیز، همچنان طبق تئوری «دنگ ژیائوپینگ» رهبریت اسبق چین، خویشتنداری حساب‌شده با تمرکز بر رشد اقتصادی است، تا برتری خود را در وقتش ظهور دهد و جهان غرب را به شوک و غوطه‌وری فرو برَد. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستجهان، جامعهانقلاب

چه حرکتی نهضت است؟

سه شنبه آذر ۱۴۰۱
به قلم دامنه. مسائل اندیشه: به نام خدا. سلام. نهضت‌ها بر مبنای ارزش‌ها، خلق می‌شود و اصلی‌ترین عزیمتش ایجاد تغییر بنیادی در اذهان است. عموما" اشتباه وجود دارد؛ وقتی از نهضت سخن به میان می‌آید، فورا" دادخواست‌ها و تظاهرات و مطالبات و یا حتی تغییر قوانین، در ذهن مجسّم می‌شود. گرچه این موارد در احیای نهضت‌ها نقش ایفا می‌کند، اما به لحاظ اندیشه (البته بر اساس صفحه‌ی ۲۵۸ کتابی که از "بیل مویر" آموختم) رهگشایی برای نهضت‌های گسترده‌ی اجتماعی، شرائط خاص خودش را دارد. برای پرهیز از اطاله‌ی کلام به یک تعریف از آن بسنده می‌کنم.
 
در آکادمی (=باغی بود برای افلاطون در آتن که کم‌کم در قرن مدرن معنی انجمن و آموزشگاه گرفت) یاد می‌دهند، چنانچه در رشته‌ی علوم سیاسی هم می‌آموزانند، هر حرکتی دسته‌جمعی، که در آن، افراد _گاهی طی سال‌ها و دهه‌ها- هوشیار می‌شوند، می‌آموزند، نظریه می‌سازند و به حرکت درمی‌آیند، تا در مقابل نظم و نظام موجود (=معمولا" قدرتمندان) بایستند، و مسائل و "دردهای جامعه را التیام بخشند" و ارزش‌های بااهمیت را از نو احیاء کنند، نهضت نام دارد. مثلا" به جنبش‌های فکری در جهان اسلام و یا حرکت‌های الهیات رهای‌بخش در آمریکای لاتین، نهضت‌های آزادی‌بخش اطلاق می‌شد.
 
تبیین و نتیجه: هر گاه حرکتی فاقد این مفاهیم و ارزش‌ها بود و به‌آسانی تفکری در آن نتوان سراغ گرفت، آن حرکت، نهضت نیست، آشوب است و یک تحریک کور. مثال می‌زنم:
 
 
اگر فکری وجود داشته باشد که نارسایی نظام ایران را قطعی بداند و خود را هم مُجاب و مُلزم برای تغییر (=یا دگرگونی) آن بداند، لزوما" باید خودشان شایسته‌تر از عوامل وضع موجود باشند و به عبارتی «صالح و سالم» حساب آیند؛ و الّا نظم و نظام موجود، به علت حضور ناشایستگان در حرکت کور، برقرارتر و موجّه‌تر می‌شود. ساده‌ترین مثال به گویش زبان مادری این است: لَوِه به لاقالی می‌گوید تِه کینگ سِیوهه. یعنی کسانی لایق نهضت‌کردن هستند که خود صاحب فکر برتر و دارای تئوری آلترناتیو (=جایگزین) باشند و مجموعاً افرادی روسفید (=موّجهین) را در خود جمع کرده باشند. امام خمینی ره بیش از ۱۵ سال برای یک نهضت شایسته، تفکر کرد، نظریه تبیین نمود، مبارزه کرد و رهبری جامعه‌ی معترض نسبت به رژیم پهلوی را بر عهده گرفت و ملت هم در مقابل، شایستگی بارز و بی‌مانندش را می‌دید و با اعتماد به کاریزمای حقیقی ایشان، پشت سرش راه افتاد و نهضت را به پیروزی رساند، بی آن‌که امام حتی اجازه‌ی یک روز و یا یک لحظه قیام مسلحانه بدهند.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستگوناگونانقلاب

وقتی با زیدآبادی چنین می‌کنند!

چهارشنبه آذر ۱۴۰۱

به قلم دامنه: مسائل روز: وقتی با زیدآبادی چنین می‌کنند!! ؛ زیدآبادی مشت نمونه‌ی خروار. به نام خدا. سلام. آقای احمد زیدآبادی مگر چه نوشته بود که این گونه سیاست را ترک کرد و آرزو نمود کاش می‌توانست درین وضع و حالی که اغتشاشگران پدید آوردند، به سمرقند یا بخارا می‌رفت و یا به تصریح خودش: "راهی عراق می‌شدم و به یادِ لحظه‌های غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن می‌شدم." قضیه چه بود؟ البته اهل فن واردند و اخبار را از بَرند. او که خود را "به عنوان یک فعالِ سپهر عمومی" معرفی و نقشی هم به عنوان «خط چهارم» برای خود تعریف کرده بود -و به تصریح خودش: "از جنس بلاغ" هم بود- گفت: "در مقامِ اصرار و تحکم و تعیینِ تکلیف برای کسی" نیست. و روی همین بنا، در خطاب به یک هدایت‌کننده‌ی آشوبگری مستقر در کانادا (= ح . ا) ازو خواست این رفتار تشویق اغشتاشگری را ترک کند زیرا با این شیوه، دیری نخواهد پایید از کشور "ویرانه‌ای تمام‌عیار" باقی می‌گذارید. اما در یادداشت بعدی که خداحافظی زیدآبادی از دنیای سیاست بود همه‌چیز را عیان کرد با این متن عبارات:

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب