منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیئت رزمندگان» ثبت شده است

۶ موافقين ۰ مخالفين ۰

قسمت ششم

نوشته‌های متنوع، مسائل‌روز و نظرات ردوبدل شده:

 

جناب آق شیخ محمد نجفی سلام. توضیحات ذی قیمتی دادید. تازه بود. حاج آقا مهدی ماندگاری از دوستان بنده است آن زمان که واحد اندیشه‌ی دفتر تبلیغات اسلامی قم همکاری پژوهشی داشتم. سال ۷۵ یا ۷۶ با ایشان در ستادی بودیم که وقتی رهبر معظم تشریف آوردند قم، نامه‌های مردم را بررسی می‌کردیم. بگذرم. مریوان هم چه خوب، فکر می‌کردم از چذابه رفتید زیارت اربعین. همان مسیر مریوان علاوه بر سال ۶۱ ، سال ۶۷ هم بودم جبهه. قله‌های آنجا واقعاً برای رزمندگان دردسرساز بود. خاطره هم دارم به وقتش در شمارگان آتی خواهم نوشت. در مورد مرحوم اکبرین جالب بود و تازه. من شنیده بودم که حتی نسبت فامیلی هم دارند با رهبر معظم. بابت این کامنت خوب زیر متن بنده از جناب‌عالی بسیار ممنونم. از همین فرصت سود ببرم و بگویم در آستانه‌ی فاطمیه، غمگسار دست سوی آسمان راست می‌کنم که گره از دردمندی عزیز بگشاید تا باز، با شفای سریع که می‌شنود دست عزیزش را گرم بفشارد. با ارادت: ابراهیم.

 

سلام آقا سید موسی. میان درد و درمان آشتی است. خدا دل دردمند رفیق را به شفای فوری فرزند التیام دهاد. سر سوی فراخنا می‌کنم و ام من یجیب المضطر سر می‌دهم که غم دل رفیق بکاهد.

 

 

سلام جناب آقا مصطفی بابویه. پریروز تیتر این پست را که بار گذاشته بودید این صحن، دیده بودم. پیش خود گفتم کاش شرحی هم بر آن می‌نگاشت. اینک نگاشتی، خوب هم پیش بردید. مفید بود و فهم این مسئله‌ی پیچیده را میسّر ساخت. راحت بگویم هنر نویسندگی این است که خواننده را متوجه منظور کند و درک مطلب را بر او آسان سازد. شما درین راه از موفقان هستی. کم‌کم عادت کردم ببینم جناب آقا مصطفی چه می‌آورَد به این صحن محترم رزمندگان. با ارادت: ابراهیم.

 

پاسخ مصطفی بابویه: سلام خدمت شما جناب آقای ابراهیم طالبی عزیز و تک تک عزیزان گروه رزمندگان اسلام دارابکلا. از ابراز محبت شما خرسندم و از اینکه به بنده و سایرین دلگرمی میدهید نظر لطف شماست. همینطور از شما تشکر میکنم نظرات خود را زیر پستها اعلام میفرمائید. و اینکه اعلام نظرات زیر پستها نویسنده را از کم و کیف کار مطلع میکند و چه بسا نیروی محرکه ای باشد برای ادامه فعالیت. در هر صورت خدمت شما و سایر عزیزان ارادت دارم. مصطفی.

 

پاسخ دامنه: سلام دگرباره. همین‌طور است که می‌فرمایی؛ یعنی بیان نظر زیر پست‌ها هم عامل پویندگی علمی می‌شود و هم صاحب آن پست را بازخورد باخبر می‌سازد. بنده همواره تلاش داشتم زیر نوشته‌هایی که از تراوش فکر خود افراد است نظر بگذارم. بله آقا مصطفی، همان ترکیه و آرژانتین، بهترین شاهد مثال برای قضیه بود.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

۱۲۱  تا ۱۸۰

سلسله نوشتارم در پیام رسان

«هیئت رزمندگان اسلام داراب‌کلا»

 

خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۱ ) به نام خدا. سلام. پلان یک: سال ۱۳۶۷ بود و مرحوم آیت الله محمد فاضل پیش ما. راننده‌ی لِمراسکی بهشهری به اسم اسدی مرخصی رفته بود. من مبجور بودم آقای فاضل را آن شب به نمازخانه‌ی قرارگاه مرکزی مریوان ببرم. قرار بود سخنرانی کند و پیش از آن، اول نماز جماعت شام و خفتن هم بگزارَد. البته پیشنماز راتب حجت الاسلام مدائن بود. نماز را خواند و برگشت که پای میکروفون سخن برانَد دید یک کشت و کال آدم (=کنایه از تعداد بسیاراندک) بیشتر نیست. او -که در مدت حضور در جبهه، عبا و قبا را تا کرده بود و لباس رزمنده بر تن نمود، فقط عمامه بر سر داشت و قد و قواره‌ی باریک داشت- به شوخی گفت: اگر اعلام می‌کردند الآن سریال اوشین اینجا پخش می‌شود جای نشستن پیدا نمی‌شد! باری؛ یک دفعه در چند سال پیش، با حاج شیخ احمد آهنگر به حوزه‌ی علمیه‌ی مرحوم فاضل در بابل رفته بودیم که فیضیه نام دارد. اوشین نیز زنی بود ژاپنی در سریال «سال‌های دور از خانه» که برای غلبه بر فقر و نداری، پشتکار و رواداری به خرج می‌داد. چه جوری را من نمی‌دانم، چون ازین سریال طولانی، شاید سه قسمت را هم ندیده بودم اما آوازه‌اش را شنیده بودم.

 

 

جبهه‌ی مریوان بوریدر

گرفتن وضو. سال ۱۳۶۱ دامنه

 

 

جبهه‌ی مریوان بوریدر

سر سنگر. سال ۱۳۶۱ دامنه

 

 

عکس نقشه‌ی بوریدر سروآباد مریوان

 

 

جبهه‌ی مریوان:

سال ۱۳۶۱ عکس روی راه‌پله

مرحوم نقی فضلی ماکرانی

پاسدار سپاه ساری برادر آقای فضل الله فضلی

 

پلان دو: سال ۱۳۶۱ بود و باز هم مریوان. من کوله‌پشتی بر کول، کلاش بر دوش و کمپوت گیلاس بر دست، رفتم سرِ چشمه که با سنگر ما چهل قدم بیشتر هم فاصله نداشت. بر بلندی روستا قرار داشتم ما و چشمه. جای جاری‌شدنِ غلغل آب، درخت تنومند گلابی هم داشت. کمپوتم را در هوای داغ مرداد در آب چشمه خنک کردم نزدیک به یخ. با سرنیزه سرش را باز کردم و مشغول خورندن شدم. دیدم یک

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

۶۱ تا ۱۲۰

قسمت دوم

سلسله‌نوشتارم در پیام‌رسان

«هیئت رزمندگان اسلام داراب‌کلا»

 

به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۱ ) به نام خدا. سلام. حساب شود رزمنده در اوج دفاع علیه‌ی تک و پاتک دشمن، بیش از ۱۵روز در زمین شور و نمکزار و داخل سنگر با سقف بسیارکوتاه که فقط می‌شد در آن دراز کشید حتی نشستن هم ممکن نبود، آب برای طهارت نداشته باشد، چه‌ها که نمی‌شود. چنین وضع بغرنجی برای ما در والفجر۸ در خاک عراق رخ داد. آنقدر غلظت شوری آب بالا بود که اساسا" طهارت باعث سوزه و درد می‌شد؛ به زبان محلی: کَت‌کِش‌زن شده بودیم، بی اُوه می‌زدیم! نمی‌دانم نمازهای آن دو هفته‌واندی‌مان، اَدا و صحیح بود یا نه؟ روانشاد یوسف رزاقی با روحیه‌ی شادش هر نوع غم را کلافه می‌کرد و پوزه‌ی هر افسردگی را به خاک می‌مالید و فضای تبسّم بر آدم می‌آفرید. توالت که نداشتیم کنار سنگر. روزی او از سرِ شوخ‌طبعی داخل پوکه‌ی بزرگ توپ تانک، قضای حاجت کرد، از خنده ما را روده‌بُر. حالیا درود بر روح او بادا.

 

به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۲ ) به نام خدا. سلام. نامه‌ی سری رسید یکی از شخیصت‌های درجه‌بالای نظام وارد منطقه‌ی عملیاتی ما می‌شود حواس‌جمع باشیم و فلان‌ساعت فلان‌مکان در نشست شرکت کنیم. رفتم نشست. از تأکید اکید فرمانده‌ی رده‌ی نخست فهمیدم شخصیت مورد نظر خیلی‌مهم‌اند که این‌همه حلقه‌ی حفاظت شکل گرفت. هفته طول کشید. ساعت ورود را نگفتند، نیز روز آمدن را. حتی جای دقیق فرودشان را. ذهنمان حدس‌هایی می‌زدیم: آقاخامنه‌ای باشد؟ لابد رفسنجانی‌ست. نه شاید خود آقامحسن باشد. نکنه میرحسین باشه؟ هی مرور کردیم، سر درنیاوردیم. روز موعد رسید. به وسط وسط رفتم. شخصیت داشت می‌رسید. هلی‌کوپتر نشست. به ولع دیدم آقاخامنه‌ای هستند، با لباس سپاه و زیبا. خودم را تا هر جا می‌توانستم نزدیک‌تر کردم تا آن حد که صوتش را پیش از بلندگو می‌شنیدم. رهبری معظم را سه جا درعمرم دیدم. می‌گویم، بعداً.

 

به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۳ ) به نام خدا. سلام. تا وقتی گروه کمین شب نشده بودیم، به‌نوبت، روز را می‌بایست چهارنفره چهارنفره در چند دسته، از صبح سپید تا عصر تاریک جاده را تأمین می‌کردیم؛ به چنین کاری تأمین جاده می‌گفتند که مخاطره‌آمیزترین حرکت رزمی رزمنده محسوب می‌شد. از مقر تا جایی که باید در یک جای استتاری پنهان می‌شدیم یک تا دو کیلومتر می‌شد که هر آن احتمال هجوم کومله دموکرات به ما می‌رفت خصوصا" هنگام رفت و موقع بازگشت. چندین نوبت نصیب ما شد. روزی هم باز نوبتم شد که آن روز رَغبت یا رمق نبود که به جای بنده نعمت یاری به همراه رمضان ذکریایی رفت با دو پیشمرگه‌ی کُرد که بلدراه ماهری بودند. همان سپیده در کمین کومله گرفتار شدند. همگی شهد شهادت نوشیدند. دیدن پیکر شکوهمند آغشته‌به‌خون نعمت و رمضان و پیرمرد کُرد هنوزم توی مردُمک چشمم جا ماند. بیشتربخوانید↓

۲ موافقين ۱ مخالفين ۰

توضیح دامنه: عنوان "افلیج و افلاک" نام ستون دوم بنده هست در هیئت محترم رزمندگان داراب‌کلا. روزانه یا به فراخور خواهم نوشت: با سلام و بسم‌الله و احترام:

افلیج و افلاک ( ۱ )

افلیج: نفس نظام در مشروعیت سیاسی (هم شرعی ، هم عرفی) افتاد.

افلاک: قطع به یقین نادرست است؛ هنوز نظام طرفداران بی‌شمار دارد. اگر مشروعیت مهم است پس چرا پیِ عنصر ارثیِ پهلوی می‌دَوند؟! این خاندان که از مردم و شرع چیزی نمی‌فهمید. نمی‌فهمند این را می‌گویند. بگذرم.

 

افلیج و افلاک ( ۲ )

افلیج: ایرانی باید با هدف مرزبندی با قوم عرب، به جای "سلام"، بگوید یا بنویسد: "درود" ؛ چون سلام، مال عرب است.

افلاک: درست نگفتند. سلام، نام و قول خداست، نه فرهنگ مختص اعراب. حتی اگر مال عرب نیز بوده باشد، خوبی‌ها را از هر کس و هر جای جهان بگیرند حکمت است، نه ضلالت. مؤمنان در نماز هم، وقتی از محضر خداوند متعال می‌خواهند خارج شوند باید سه تا سلام بدهند تا اجازه‌ی خروج بیابند. پس؛ سلام، یک واژه‌ی وَحیانی و اخلاقی و دینی‌ست. زهی هم سعادت که انسان با سرآغاز زیبایی یعنی "سلام"، ادب خود را در دیدار یا نوشتار وارد صحنه می‌سازد.

 

افلیج و افلاک ( ۳ )

افلیج: رونق کشور و ملت، فقط‌وفقط آشتی ایران با غرب است.

افلاک: اشتباه می‌کنند. انقلاب اسلامی چون "پیام" به جهان است، غربِ مدعیِ آزادی از آثار بازتابِ "پیام" در جهان می‌هراسد. این غرب است که باید با ملل دیگر، آشتی کند و اگر ادب داشت حلالیت هم بطلبد؛ زیرا آنان بودند که منابع کانی و آلی کشورها را غارت کردند و تا توانستند کودتا. به سرزمین‌های دوردستِ اروپا سر بزنید، همه، روزگاری زیر چپاول این دولت‌های یاغی بودند. ایران سخن دارد، نه توپخانه. اگر جواب سخن ایران، دسیسه شد و فشار و زور، ایران توپخانه که سهله، قوت و شوکت ایمان به انضمام موشک انهدام دارد. امام علی -ع- هم کلامِ حق داشت، هم شمشیرِ حدّ. هر کدام به وقت ضَرورش.

 

افلیج و افلاک ( ۴ )

افلیج: ما به مُلّا نیاز نداریم حتی اگر آن ملا، ملاصدرا باشد. بیشتربخوانید↓

 

افلاک: اشتباه همین است که فکر می‌کنند خود ارباب یقین (=دیده‌وران تیزبین) هستند حال آن‌که عوامیت از سر و وضع آنان می‌بارد. آن روز مُلّا، در کوی و برزن مکتب داشت و سواد به ملت می‌آموخت، رضاخانِ آنان فقط فلک داشت و کتک و واژگانی از صدها فُحش و ناسزا و انواع مکر و کلًک. اینک از لجاجت غلتیدند دامنِ دیکتاتوری که روز نخست، یک وجب زمین نداشت هیچ، تبار و دوده هم نداشت و موقع تبعید ۴۴هزار سند مِلک و اموال به اسم خود زد. حالا غرَض‌ورز، مرضِ ضدِّ ملا گرفتند و هر چه سرِ راه خود می‌بینند که بوی دین و آیین دارد، نفی می‌کنند. ملا هم مثل همه‌ی ماها، آدم. و آدم هم اشتباه توی خون و ذاتش است. مشکل آنان ملا نیست، من معتقدم "مکتب" است، آنان با مکتبی‌شدن مردم آلرژی دارند. بگذرم.

 

افلیج و افلاک ( ۵ )

افلیج: نظام آخوندی هر چه را روبرویش باشد دسیسه می‌پندارد.

افلاک: انتقاد اگر می‌کنند از آزادی بیان برخوردارند. اما آشکار است آنان اساسا" زیربنای باورها را ریشه‌کن می‌کنند و حتی روحانیان را تماما" بلاوجه می‌دانند. همواره چنین بوده که پولاد از آتش، آبدیده می‌شود و انسان از وسوسه. اینان خود دو روی وسوسه‌ و دسیسه هستند. بگذرم.

 

افلیج و افلاک ( ۶ )

افلیج: انسان و دین رابطه‌ی تغییر و دگرگونی دارند چون انسان رشد و حرکت فکری می‌کند و دین در جا می‌ماند و کهنه می‌گردد؛ پس همه‌چیز باید تغییر کند حتی دین و دینداری. اسلام مال ۱۴ قرن قبل است و بس.

افلاک: آنان نمی‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند که دین مجموعه‌آراء خداست و آفریدگار حکیم از حرف عبَث، منزّه است. جنس پیام دین از نوع آهن نیست که زنگ بزند و بپوسد، عین الماس است که در اعماق زمین کهنه نمی‌شود، رسوب نمی‌کند و فسیل نمی‌گردد. انسان دارای باورهای ثابت و متغیر هر دو است. جای ثابت با متغیّر عوض نمی‌شود. کسی که دین را کهنگی و دیندار را متعصب می‌پندارد، خود، خود را نقض می‌کند؛ زیرا حرف و منطق خود را لابد ثابت پنداشته است که برای خدا نیز تصمیم گرفته و خویشتن را عقلِ کُل فرض کرده است. می‌گویند نه؟! آیه‌ی مهم ۲۷ ابراهیم را ببینن که سخن از "اعتقادِ ثابت" و "گفتار راسخ" زده است و ایمان‌آورندگان به آموزه‌های آسمانی روی می‌آورند نه به سلایق و سفسطه‌بازی‌های نوسوفَسطاییان. ما به ثبات عقیده افتخار داریم. آیه به ما این را می‌گه: یُثَبِّتُ اللهُ الذینَ آمنوا بِالقَولِ الثَّابِتِ فی الحیاةِ الدنیا و فی الآخِرَه... . یعنی "خدا کسانی را که ایمان آورده‌اند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، ثابت‌قدم می‌دارد، هم در زندگی دنیا و هم در جهان دیگر." ترجمه‌ی مرحوم مشکینی. من معتقدم آنان مشتری "لَهوَ الحَدیث"اند تا هم نسل فردا را گمراه کنند و هم مردم معاصر خود را مسخره و هم مُخ جوان را از تفکر راشد خالی نمایند. مگر آیه‌ی عجیب ۶ لقمان را ندیده‌اند؟! مؤمنان اما با آیه، خود با امور آشتی می‌دهدند نه با آن حرف‌های بیهوده. بگذرم و متن آیه را می‌گذارم که خدای حکیم به ما آموخت و واقعا" خدا آدم‌شناس حکیم است: "وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْتری لَهوَ الحَدیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبیلِ اللهِ بِغَیرِ عِلمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً : و از مردم کسانی هستند که سخنان لهو و بیهوده را می‌خرند؛ تا جاهلانه (مردم را) از راه خداوند گمراه سازند و آن را به مسخره گیرند.

 

افلیج و افلاک ( ۷ )

افلیج: دموکراسی اروپایی داروی درد ایران و جهان است.

افلاک: دموکراسی و هر نظریه‌ی علمی که پایه‌ی معقولی بگیرد، از هر جای جهان که باشد پسند است؛ اما اروپا خود وارث دیکتاتوری‌های خونین است و سلطنت‌های رنگین. نیمی از اروپا هنوز نظام‌های منحط سلطنتی‌اند؛ اسپانیا، هلند، بلژیک، انگلیس که درین آخری یک زن -ملکه الیزابت- از سنین پایین تا کهولت (بخوان: مادام‌العمر) ۷۰ سال بر انگلیس و چند کشور همسود (مشترک‌المنافع و تحت‌الحمایه) حکمرانی کرد و همین پریروز (جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱) بود که مُرد. دموکراسی انگلیسی - اروپایی از آن‌دسته حکومت‌هایی‌اند که بر خلاف آنچه شعارش را در فلک کردند، در کشورهای دیگر دخالت می‌کنند خاک‌شان را تصرّف و نژادشان را برتر می‌بینند. چکیده‌ای‌اند از فریب و نیرنگ و دروغ که کیسه‌ی ماست‌شان از دیرباز دارد چکّه می‌کند. دیری نمی‌پاید از آن چیزی نمی‌مانَد.

 

افلیج و افلاک ( ۸ )

افلیج: دیدید ایران جای ماندن نیست؛ ۱۶ هزار پزشک از ایران رفتند.

افلاک: رفتن به هر جای جهان، حق هر شهروند است. قرآن هم از قول خدا فرموده زمین خدا تنگ نیست. بنی‌آدم هم همه اعضای یک پیکرند. کسب علم و تکمیل دانش هم، توصیه‌ی دینی و عقلی‌ست. کمااین‌که پیامبر خاتم ص فراگیری علم را حتی اگر رفتن به مسافت زیاد در چین باشد، تأکید کرد. علمای دین هم برای درک حوزه‌ی نجف به آنجا می‌رفتند. تا اینجا ایرادی نیست، حُسن هم هست. اما وقتی پزشک، کشورش را در حالی که به وجودش نیاز است ترک می‌کند نشانِ کاهش درک پزشک است، نه علامت بدی کشور. پزشک بر اساس سوگندی که خورده است (برگرفته از مفاد بقراط) کارش در جایی بیشتر نیاز است که نیازمند دارد. اینک آنان که با هر انگیزه از ایران رفتند (آمار را نمی‌دانم) مستوجب ملامت‌اند؛ زیرا با این کار بد، ملت خود را تحریم کردند.

 

منبع عکس

افلیج و افلاک ( ۹ )

افلیج: دیدی تعبیر محمد خاتمی را؟ که چه عالی "فاجعه‌ای ناگوار" خواند و "درد آن تا مغزِ استخوان" ایشان را "سوزاند!"

افلاک: بله دیدم؛ اول کشکولی بگویم: بگو مراقب باشد واسه مغز استخوانش به ارتوپدی! نیاز نداشته باشد یه وقت. آری؛ خیلی هم فوتی و آنی جناب حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی برای قضیه‌ی "ژینا" پیام داد؛ حتی بر تن ماجرا چهار تعبیر دگر لفّافه کرد: "تنگناهای معیشتی" ، "فسادهای ویرانگر" ، "ناکارآمدی‌ها" و "مشوّه‌شدن چهره‌ی اسلام و نظام". یاد پیام ۱۳ دی ۱۳۹۸ او افتادم که شهادت حاج قاسم سلیمانی را چه به‌موقع "خسارتی بسیارسنگین برای اسلام و ایران" "به دست جنایتکاران متجاوز به منطقه و عراق" خواند و گفت: "همه‌ی دوستداران فضیلت و مجاهدت و رهایی مستضعفان آزاده را داغدار" ساخت. خواستم بگویم برای آن عظیم‌ترین رویداد برای ایرانیان و جهان اسلام، لفظ درستِ "داغدار" را به کار برد و عُلوّ به خرج داد و جای تشکر وافر دارد. اما نمی‌دانم چرا برای این قضیه‌ی ژینا، جناب خاتمی به غُلوّ رفت و لفظ حیرت‌برانگیز "سوزش تا مغزِ استخوان" را وام گرفت. باز آقای خاتمی! البته بودند برخی که در ترور حاج قاسم سلیمانی حتی مویرگ‌شان هم نپّرید هیچ، شادی و شاده هم زده بود به سرشان، فقط از خوف مردم و رسوایی خود، پنهان می‌داشتند. بگذرم. امید است افراد در استخدام واژگان، نه زیاده‌خرجی کنند و نه خِسّت ورزند. الفبای فارسی گنجایشی قوی و غنی‌یی دارد؛ آن را درست از صحن کتاب‌واژه‌ها به اجتماع و نوشته‌ها مهاجرت دهیم.

 

افلیج و افلاک ( ۱۰ )

افلیج: آیا ندیدید سه روز پیش زهرا رهنورد همسر میرحسین چی نوشت؟! عبرت بیاموزید از او.

افلاک: : آری دیدیم که گفت: "آیا حاکمان نمی‌دانند که فرداروزی، پیشوای مبارزه با سرکوب‌ها زنان خواهند بود؟ و جای هزار افسوس است که مصلحان ذی‌نفوذ، بر سر حاکمان فریاد نمی‌زنند بس کنید این ستم را" اما خانم زهرا رهنورد همسر آقای میرحسین موسوی آیا این را هم پس از آن سه روز نمی‌بایست به آتش‌آفرینان به اموال مردم و پرچم انقلاب و آشوب‌افروزان خیابان و نوامیس و زنان و حافظان امنیت و جان، می‌نوشت شما معترضان به قضیه‌ی "ژینا" !!! پس چرا خودتان در برابر آن، کارهایی زشت و شنیع دارید مرتکب می‌شوید که حتی دَد و دیو هم از آن حذر دارد و نمی‌کند! مگر می‌شود معترض به نوع رفتار در قضیه‌ی "ژینا" بود اما در عین، خود هزاران‌برابر زشت‌تر وسط خیابان به مقدسات ملت دهن‌کجی کرد و به هر تشبُّث و مکری چنگ زد؟! این موج مورّب و کج، نه فقط اعتراضاتی کور است، بلکه لنگ‌ولنگان هم هست و دیری نمی‌پاید که خودِ بلواآفرینان را به چنگر خواهد انداخت. اعتراضات مدنی برای خود چارچوب و اخلاق و انصاف دارد، اسم این وحشی‌گری چیزی نیست الّا عمل به دستورالعمل سربازکوچولوهای صدام مستقر در جلگه‌ی تیرانای آلبانی با کامپیوترهای اهدایی جانشین پادشاه عربستان آل سعودی.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

۱ تا ۶۰

سلسله‌نوشتارم در پیام‌رسان

«هیئت رزمندگان اسلام داراب‌کلا»

به چه تکیه کنیم؟! ( ۱ ) به نام خدا. سلام. کم‌اند کسانی که از خواندن یا شنیدن خاطرات جبهه، رو برگردانند. من با این پیش‌فرض، درین متنم یک نکته می‌نویسم. در هفت‌تپه، یا دوکوهه و یا بلندی‌های بازی‌دراز و اساساً هر جای جبهه، تمام تپه و پادگان و خاک کاَنّهُ (=مثل این که آن) شده بود مسجد و عبادت و مقرّ رشادت و بشّاشیت. همه شده بودند اصحاب‌المُراقبه. که چه؟ که نکند سهوی یا عمدی، یک مَکروهی از آنان سر بزند. آری؛ رزمنده با همه‌ی طبیعی‌بودن نیازهایش، در جبهه اما پروایی پیشه می‌کرد. یاد باد. ← ۹ تیر ۱۴۰۱، ادامه هر روز یک قسمت.

 

به چه تکیه کنیم؟! ( ۲ ) به نام خدا. سلام. لابد یادِتان می‌آید آن دلیرِرزمنده‌ی جبهه در انبوهی از مجروح‌ها و اوج بلبشوی پاتک‌ها، به همرزمش -که دیگر رمَق هم بر تن نداشت- می‌گفت: می‌آیی فرار کنیم؟! جواب می‌شنید: کجا؟! با خنده پاسخ می‌آمد: به خط. ترسوها در پشت جبهه از رفتن به دفاع فراری بودند، اما رزمنده‌های توی جبهه باز نیز می‌شتافتند پیش‌تر روَند؛ کجا؟ خط مقدّم. چرا؟ زیرا رزمنده‌ی جبهه، عقیده را به خداپرستی و خدادوستی و خداترسی چسب می‌زد. اینک اما کجا فرار کنیم؟! خُب معلومه کجا؛ آیه‌ی ۵۰ ذاریات : فَفِرُّوا اِلَی اللَّه... پس به سوی خدا فرار کنید (=بشتابید)

 

به چه تکیه کنیم؟! ( ۳ ) به نام خدا. سلام. فاش گویم آقا و بانو، نمکِ آموزش نظامی در دوره‌ی بسیجی -که هم‌نسلی‌هایم آن را به‌خوبی در همان آغاز سال‌های پیروزی انقلاب آزموده‌اند- چه بود؟ باور بفرمایید نمکش کلاس‌های عقیدتی بود و نشست‌های سیاسی. گمان کنم این فقط برداشت و ذوق من نباشد و چه‌بسا فراوان باشند مانند من که به این نمک رسیده باشند و چشیده. با این نمک خواستم ذهن رزمندگی را گسیل داده باشم سمت باور و عقیده که در ایمان و مناسکِ درست و به دور از هر آلایش، درخشش می‌گیرد. نمی‌خواهم با پرداختن به جبهه، حالت جنگیدن بدَمم؛ نه، قصدم این است با بازگویی‌هایم، آن فرهنگِ خلوص جبهه را -که طبق آیه‌ی ۶۴ عنکبوت جزوِ راستین حیات واقعی بود- باز نیز در یادها زنده بداریم و در زندگانی جریان دهیم. همین.

 
 
به چه تکیه کنیم؟! ( ۴ ) به نام خدا. سلام. کم پیش می‌آمد یا شاید هم ابدا پیش نمی‌آمد که توی کوله‌ی رزمنده‌ای، کتاب دعا و ثنا نبوده باشد و زمزمه‌ی زیرِ لبش، نیایش نقش نبسته باشد. شاید یک علت این بوده باشد که رزمنده خود را چندین قدم به مرگ نزدیک می‌دید و احوالِ مرگ و سِرّ آخرت بر سَرش بود. نمی‌خواهم کسی را از دنیا دور کنم، دنیا که کشتزار آخرت است، حتی کمی فکرِ آخرت، سایه‌گستر سازنده‌ی آرامش زندگی‌ست. نقطه‌عزیمتم قِدّیس‌سازی احدی نیست، فقط پیِ اینم امروزه یادآوری کرده باشم اگر رزمنده‌ی جبهه بودیم پس در وسطِ ذهن‌مان، مُرورگر بگذاریم و آن محیط سازنده‌ی جبهه را مرور کنیم. اگر سنّ کسی هم دست نداد و آن مَقطع، جبهه نرفت، دست‌کم دست به جست‌وجوی دوره‌ی جبهه بزند و از دلِ آن قطعه‌ی تاریخ‌ساز دفاع سلحشورانه، مثال‌هایی ناب برای شکل‌دهی مسیر زندگی‌اش بیابد.
 
 
به چه تکیه کنیم؟! ( ۵ ) به نام خدا. سلام. یک شباهت جبهه به حج این بوده است که وقتی یک گردان تشکیل می‌شد و همه به رنگ لباس رزمندگی درمی‌آمدند دیگر کسی تشخیص نمی‌داد کی از کدام صنف است؛ همه در پوشش و لباس به رنگ یکرنگِ خاک درمی‌آمدند و خاکسار می‌شدند؛ عین مُحرِم‌شدن حج‌گزار که در میقات‌هایی چون شَجَرِه، جُحْفَه، عَقیق و... لباس اِحرام بر تن می‌کنند و به رنگ یکسانی و برابری و بی‌رنگی در می‌آیند. گرچه خودم هنوز به حج نرفتم اما وقتی صحنه‌ی حج دیده و یا از زبان حاجیان شنیده می‌شود، چنین حسّی می‌دَمد. رزمنده‌ها هم در میقات‌هایی به درون لباس دفاع می‌رفتند و از آنجا به بعد دیگر معلوم نبود چه کسی چه مدرک و امتیار و لقبی دارد؛ همه به اِدراک افتخار می‌کردند، نه مدرک و عنوان و القاب و حجت‌الاسلام و دکتر و مهندس. تمامی می‌شدند: رزمندگان دین و میهن. بیشتربخوانید↓