خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب (۱۴۶) جوانی >> میانسالی >>> و حالا کهنسالی من >>>> به نام خدا. سلام. یکم: در جوانی خدا مرا (بخوانید مثل و مانندِ منِ جوانهای این، این، این مرز و بوم را) در بوتهی آزمون بُرد؛ تا آبدیدهها از آفتزدهها تفریق شوند (بخوانید معلوم گردند) یعنی جنگ. و شدند. چون غیرت داشتیم از وجدان، و نیز تبعیت میورزیدیم از مرحوم امام، پس جوانی را میشود گفت بهترین عمرمان بود. حالا سند: همین عکس که من هستم و رفیق قدیم و اکنون و همیشگیام حسنآقا آهنگر کِلمرتضی در قرارگاه خاتمالانبیاء سمتِ آن سوی سوسنگرد. که آیت الله عبدالکریم بیآزار شیرازی آمده بود پیشِ مان. همان دانشمند محقق بزرگ که "رسالهی نوین" چهارجلدی مرحوم امام را نوشته بود؛ یعنی تحریرالوسیله که من هنوزم فارسیِ آن را دارم. آن زمان، تا مغز استخوان خود را با آن تطبیق میدادیم که نکنه به کاری همت ورزیم که گناه کرده باشیم. آدمِ رسالهای بودیم!!! کی آمده بود بیآزار؟ (همین عینکی در عکس، که من پشتش دو جیبه و دو زانو نشستهام) ۲۶ مرداد ۱۳۶۲ که امروز هست ۲۶ مرداد ۱۴۰۲. یعنی ۴۰ سال پیش در چنین روز. آن روز من پُررو (به قول یک بزرگِ بزرگزاده: "بسیارْرو") بودم و ازو خواسته بودم به ما چیزی گوید؛ نصیحتطور. گفت. چی گفت؟ یک حدیثِ قُدسی (نوعی حدیث که پیامبر ص، منهای وحی، از ذاتِ اقدس خداوند باری نقل میکرد) این حدیث را که من پشت همین عکس، پس از چاپ در همان سال یادداشت کرده بودم: اِخدِمی مَن خَدَمَنی و اتعِبنی مَن خَدمَک. یعنی خدا به خودِ دنیا فرمود: خدمت کن به هر کسی که به من (=خدا) خدمت کند و برنجان (تعَب نما) هر کس را که تو (=دنیا) را خدمت کند. منبع هم میدم (ر.ک: ص ۶۹۸ حدیث ۶۸۷ در کتاب "احادیث قدسی" فقیه و محدث حُر عاملی ترجمهی کریم فیضی)
...
دوم: در میانسالی هم، جذب جایی بودم که به من فرصتِ گناه نمیداد، از بس جایی دینی و انقلابی، بود. و لذا هرچند اگر میخواستم هم، بازم گناه را کریه میدانستم و این هم برای من، نعمت بینظیر بود که در دو دورهی جوانی و میانسالی -که جمع هر دو دوره، هم بخش زرین عمرِ آدمیست و هم میتواند هیجانیترین عصرِ هنجارشکنی عمر کسی باشد- هر کدام به سودم تمام شد؛ نه این که گناه و بدی و لغزانی در نامهی اَعمال سمت چپ دوشم را کاتبان ننوشته باشند، نه، پر است ازین دست؛ شرمسار شَدیدِ غلیظ شاید نباشم که حاضرشدن پیش خدا در قیامت را هولناک دانم. و تقریبا" توشهای برای عرضه در حَشر شاید توانسته باشم تمهید نمایم. نمیدانم خدا این دو دوره از عمرم را -که در ظِلِ انقلاب زیستم و خودم را حامی آن کرده و به یقین جاهایی هم تا دَمِ مرگ رفته بودم- چه عوَض میدهد هر چه دهد، خوش. فقط چِِشِش عذابش، کمشدت باشد. سوم: اما اینک در کهنسالی من، آیا توی بوتهی امتحان دیگری میافتم؟! نمیدانم. نه، نمیدانم. اما به آن شاهد و شهیدی که کنارم نشسته است در باغی در کهک، روزی به من گفته بود: پیریِ آدم آن بِه که پَکری او نباشد. اینک اینم عصر کهنسالی من عکس ایستاده. با مُوانی سپیدکرده که ریش از سر در سپیدی سرعت گرفته. آیا از من انتظار میروَد پشت به "انقلاب"ی روحمند کنم که تمام عمرم را به دین عجین کرده و قبله را از مقابلم برنداشته؟ چه میدانم؟ بسته به قلب من دارد که هنوز آشیانهی پاکان است و پاکی و پاکها را پیرو است و دوستدار. خدایا مرا دوستدارش!!! بمیران. دوستدار وفادار عاشق. یا امام و ولیّ عصر و الزمان. دامنه.
حق پیشکسوتی شما محفوظ است جناب دارابی عزیز.
ادای احترام داریم خدمت شما. انشاءالله..
سلام و درود بر شما
و بر پیروان خمینی رحمت الله علیه
و نوشتان باد صهبای بیدارگری در شب های تاریک ظلم و روزهای غربت اسلام...