خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۶ )
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۶ ) به نام خدا. سلام. من جبهه بودم. کی؟ تابستان ۱۳۶۱ که آق سید علی اصغر، حاج سید رسول هاشمی، حسنآقا آهنگر کل مرتضی، آق سید عسکری شفیعی، مرحوم آق سید محمد اندیک، آق سید کریم حسینی و آقا قنبر جنگلبان اوسایی (بقیه را حضور ذهن ندارم) همزمان در مرزنآباد چالوس در حال آموزش نظامی اعزام به جبهه بودند. روزی زندهیاد یوسف از جبههی کرند غرب و سومار به مرخصی برمیگردد و با حسنآقا صادقی به ملاقات آنان در آموزشگاه مرزن آباد میروند. بین راه یک هندوانه -از چِلیکوَچه گَتتر- میخرند و کول میگیرند و پیش آنان میروند. فکر کنم آخرای آموزششان بود. حسن صادقی هم رُک و به قول محلی رُد، مَطّل نکرد و تا آق سید رسول را دید، فِرطّه گفت: "تِ پّیَر انجیردار دَکتی در دَم بَمِردِه"! ( یعنی پدرت از درخت انجیر افتاد و درجا مُرد!)
سید علی اصغر شفیعی
حسن آهنگر کل مرتضی
سال ۱۳۶۱ جبههی مریوان کاویژال
آق سید کریم حسینی
سال ۱۳۶۱ جبههی مریوان کاویژال
سال ۱۳۶۱ جبههی مریوان کاویژال
سید علی اصغر، سیدکریم حسینی
حسن آهنگر. مرحوم سیدمحمد اندیک
غضنفری اسرمی و همسنگران دیگر
عکاس: سید عسکری شفیعی دارابی
سید علی اصغر شفیعی دارابی.
سال ۱۳۶۱ جبههی مریوان کاویژال
زندهیاد یوسف رزاقی . جبههی کرند غرب و سومار
عباسعلی قلی زاده و بنده سال ۱۳۶۱
جبههی مریوان جبههی بوریدر چشمیدر. عکاس: سید کاظم صباغ
من نبودم که ببینم عمورسول آن لحظه چه کشید از دست خبر نحسِ حسن. زردچوبه شده بود یا یخ؟! اما روایت که بعد به ما رسید این بود رسول در دم از رمق افتاد و کم مانده بود سَکته را درجا بزند! آخه میان او و پدرش مرحوم آق سید اسحاق هاشمی یک رابطهی فوقالعاده دوستی و علایق شدید حاکم بود. آخه خبر مرگِ پدر آن هم پدری این قدر صمیمی و با آن وضع خبررسانی گوتِرمیِ حسن صادقی، خیلی شوکآور است. حسن صادقی درنگی کرد و خندید و گفت شوخی کردم. رسول دوباره احیاء شد و برگشت این دنیا! لَس لَس (اندک اندک) هندوانهی دراز و سرخ و شیرین و نیمهخنک را پاره کردند و همه شروع نمودند به لیفا زدن و مَچّه مَچّه دادن. برای یک تیم خرما سور دَینِه، چه رسد به هِندونه! انگار چند شبانهروز به آنان خور و خوراک نداده بودند. کمکم بر آق رسول روشن کردند نگران نباش فقط دست پدرت پیچ خورد و حالش خوبِ خوب است و راحت باش. ریزهکاری ماجرا بماند.
آری؛ آموزش آنان چندی بعد تمام شد و همه به کردستان و محور کاویژال رفتند و به فرماندهی آق سید علی اصغر پنج ماه و اندی یکسره در آن جبهه در برف و یخ بودند. رسول اما مدتی برای درمان پدرش که دستش از بیخ شکست و واقعا" عاجز شده بود، ماند و مدتی بعد تک و تنها و غریب به جبههی جنوب در فکّه رفت و چند ماه متوالی در آن جبههی پر از تک و پاتک و داغ از تیر و تیفنگ و پرتاب، به عنوان تخریبچی ماهر بسیجی ماند و از انقلاب و آرمان امام ره و خاک میهن و کیان دین به دفاع و جنگ مردانه پرداخت.
خرسندم رفیقان و همسنگران محلمان -از هر فکر و جناح و سلیقه- دوشادوش همدیگر توی جبهه در نبرد علیهی دسیسههای بیرحمانهی تمام جهان استکباری حضور مییافتند و لحظهای انقلاب را در برههی بحرانی دفاع مقدس تنها نمیگذاشتند و در این میان ۱۹ شهید عزیز دارابکلا و سه شهید اوسا (شهیدان موسی آهنگری، لاری، جنگلبان) و یک شهید مُرسم هم (شهیدکلاهی) از میانمان ملکوتی شدند و از بلادهای مجاور ما شهر سورک و روستاهای لالیم و اسرم و جامخانه و ... هم، شهیدانِ همرزممان در کوی ملکوت مأوا گزیدند. همزمان با این زمان تعدادی زیادی از دوستان و همسنگران محل در جای جای جبهه حضور داشتند و وقتی در کوچههای محل در آن سالها قدم میزدی جای خالی همه را حس میکردی. در عکسهای بالا که از آلبوم شخصیام بار گذاشتم، چهرههای: آق سید علی اصغر، آق سید رسول، حسن آقا آهنگر،آق سید کریم حسینی، مرحوم آق سید محمد اندیک، عباسعلی قلی زاده، زندهیاد یوسف رزاقی، حسن صادقی، حسن آهنگر برادر حاج احمد، جعفر رجبی، غضنفری اسرمی و بنده و همسنگران دیگر دیده میشود.
سلام دارم خدمت آقای طالبی، تعدادشهدای اوسا سه نفر هستند، شهیدان موسی آهنگری ،لاری، جنگلبان ومرسم هم یک شهید به نام کلاهی دارد ، تشکر ازبابت نوشتار زیبای شما از خاطرات جنگ تحمیلی.