منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

خاطره‌ی حجت الاسلام علیرضا ربانی

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۴۸ ب.ظ
 
خاطره‌ی جبهه‌ی حجت الاسلام شیخ علی رضا ربانی: خدمت اباعارف آقا ابراهیم عزیز سلام علیکم مساک الله خیرا. حال که با انسان شریف، پرتلاش و رزمنده متقی آقاحجت رمضانی عزیز دعابة دارید خاطره ای را در این صحن شریف نقل کنم. با عرض سلام خدمت آقا حجت بزرگوار، در یکی از اعزام ها به جبهه ، وارد مریوان شدیم و از آنجا به دزلی، زمستان بود برف شدیدی باریده بود با سختی رفتیم طرف رشته کوه ملکخور، چون برف زیاد باریده بود نزدیک یک متر، نمی‌شد به راحتی رفت و آمد کرد دستور رسید خودم برای هر نماز جماعت وارد سنگری بشوم و برای افراد آن سنگر صحبت و نماز بر پا کنم، من وارد هر سنگر که می‌شدم برای اینکه بفهمم مازندرانی کسی هست یا نه می‌گفتم اینجا کسی کهی هست؟ ازچند سنگر جوابی ندادن، متوجه می‌شدم مازندرانی نیستند،
 
 

حجت الاسلام شیخ علی رضا ربانی

 
تا رفتم توی سنگری، جمله را تکرار کردم دیدم یک نوجوانی جواب داد بله ، گفتم اهل کاجه هستی؟ گفت ساری، گفتم پس همشهری هسمی، گفتم اصلیت ساروی هسی گفت نه یکی از روستاهای ساری گفتم کدوم روستا ؟ گفت دارابکلا گفتم دارابکلا ، گفت بله. با خود گفتم خوب دارابکلا بزرگه حتما پایین محله ای یا ببخلی هسته، و من هم زیاد در محل نیستم گفتم کاجه دارابکلا، گفت بالامحله !!!! گفتم بالامحله !!!! گفت بله، گفتم، کنه آقازاده هسی؟ مره نشناسنی؟ گفت نه، من فرزند حاج حسین رمضانی. تازه متوجه شدم که حاج اکبر حسین (رحمةالله علیه) آقازاده هسه. با اخوی هایش آقا قنبر و آقا هادی آشنا بودم ولی ایشان را اصلا ندیده بودم، در آن فضا خیلی خوشحال شده بودم و ارادت شروع شد و... ان شاءالله در همه مراحل زندگی پر صلابت و موفق باشد آقا حجت ما. والسلام.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2283

نظرات (۱)

  • دامنه | دارابی
  • دامنه |: سلام استاد بزرگوار ربانی عزیز. خاطره‌ی قشنگی بود. از همان بالا لو ندادی که می‌خواهی راجع به کی صحبت کنی. آخرسر به «حجت» رسیدی و حجت بر ما تمام کردی. «اینجه کی کهی هسه؟» عجب سجع قشنگی داره. بلی؛ آقا حجت از خیلی وقت رخف من است، از سال ۶۹ به گمانم. دوست‌داشتنی و پرتوان و مذهبی است. نیز انقلابی. آقا از خاطره‌ات هوای‌مان عوض شد.
     
    حجت رمضانی به من: سلام فرمانده عزیز ازسال ۶۶ ستادثارالله ازلطف ومحبت جناب عالی نسبت به این بنده حقیربسیارسپاسگذارم .واما خدمت روحانی وارسته حضرت حجت السلام حاج آقای ربانی عزیزسلام ویژه دارم .توضیح این که درمورد حضوردرجبهه کردستان بعضی ازموارد حساس آن را نفرمودید با کسب اجازه.درسال۶۶درمنطقه عملیاتی دزلی محورتته قله محمدرسول الله(صلوات الله علیه)مشغول نگهبانی بودم که دیدم یک نفرروحانی آمده به سنگر م .پیروفرمایشات حاج آقای ربانی که درفرمایشاتشان مرقوم فرمودند ازبنده وضیعت دشمن را سوال فرمودند که وقتی سنگردشمن را به ایشان نشان دادم یواش عمامه شریفشان را ازسر برداشتن وگفتند خیلی نزدیکند.وبقیه ماجرا خود... مرا ببخشید.
     
    دامنه |: جناب آقا حجت رخف قشنگ من سلام. بله من تاریخ را به جای ۶ دوم ۹ زدم که سه سال از سابقه‌ی دوستیِ وَدود (=بسیار مهربانانه)ی‌مان را کم کرد بلی با حاج عباس و تو از سال ۶۶  تا اینک رخفیم و لابد تا قیامت. اما داستان استاد ربانی را خوب ادامه دادید. استاد آشیخ محمدآقا نجفی هم، اگر این خاطره‌ی جناب عالی ببینند، یقین دارم یک طعنه‌ی سنگین به شیخ نیّر خود حاج آقا ربانی خواهد انداخت و حسابی وی را تُش (=تب چو) می‌دهد. استاد ربانی حق داشت، چون اصول رزم را رعایت کرد. سرِ شما کلاخد آهنی، سر ایشان عمامه آن هم سفید که نزد دروبین دشمن سوسو می‌کرد باید هم دست به استتار می‌زد. ربانیذعزیز آن مرد رزمنده از اولین‌ها بود، زودتر از همه‌ی ماها رفته بود جبهه. او اهل جیم نبود. از مزاح قشنگت با شیخ ربانی.
    سلام بر هر دو رزمنده؛ شیخ ربانی و آقاحجت رمضانی. خاطره‌ی پرنشاطی بود.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">