منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

چگونگی شکنجه حجت‌الاسلام هادی غفاری

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۳۵ ب.ظ

تکان‌دهنده؛ به نقل از حجت‌الاسلام هادی غفاری: آب در ۱۰۰ درجه به نقطه جوش می‌رسد و دمای سیگار ۴۰۰ درجه سانتی گراد است. بدن من پر از جای سیگار است، هنوز سیاهی برخورد سیگار بر بدنم پاک نشده است. وقتی سیگار روی بدن من روشن می‌کردند و صدایی بدتر از حیوان از من خارج می‌شد... خدا را گواه می‌گیرم که ضربات کابل آن‌چنان رگ‌های پای من را پاره‌پاره و متلاشی کرده است الان هم پاهایم می‌سوزد... افرادی که از شاه و هویدا دفاع می‌کنند این چیز‌ها را ندیدند و اظهارنظر می‌کنند. «آپولو» را ندیده اند. ظرف یا استوانه مسی بزرگ روی سر می‌انداختند و با چوب یا آهن به آن می‌زدند، به طوری که صدایی شبیه انفجار بمب اتم در گوش شما طنین‌افکن می‌شد. آقایانی که امروز از عملکرد رژیم گذشته دفاع می‌کنند به پنکه بسته نشده‌اند تا ۱۰-۱۵ روز ادرارشان دست خودشان نباشد. ۶ ماه شما را حمام نبرند تا بدنتان بوی عفونت و نجاست بگیرد. روزی هر چقدر ناله کردم که اسهال گرفته‌ام و نمی‌توانم خودم را نگه دارم اجازه ندادند به دستشویی بروم در کاسه‌ای مدفوع و ادرار کردم. نیم ساعت بعد در همان کاسه غذا خوردم. هویدا مسئول مستقیم تمام شکنجه‌ها بود. خواهر من را لخت کردند و مرا تهدید کنند که اعتراف نکنی با خواهرت چنان می‌کنیم. آن‌ها ندیده‌اند دست بسته را از پشت ببندند و بالا بکشند و آویزان کنند. این شکنجه بیشتر از ۳۰ ثانیه انجام نمی‌شود، چون انسان را می‌کشد. سوزاندن پا‌ها با اتوی داغ را ندیدند و نمی‌دانند چیست. کف پای من قطرش به بیش از ۲۰ سانت می‌رسید. حسینی شکنجه‌گر ساواک یا همان «استوار شعبانی معروف» برای اینکه پا‌های من عفونت نکند و نیازی به بیمارستان نباشد و بار بعد هم بتواند شکنجه کند با بیش از ۱۰۰ کیلو وزنش روی جفت پای من می‌ایستاد تا چرک‌ها خارج شود در این وضعیت صدایی بدتر از صدای حیوان از انسان خارج می‌شود. از پدرم می‌خواستند که من را با شلاق بزند. بعد همان شلاق را به من می‌دادند و می‌گفتند پدرت را بزن. وقتی من امتناع می‌کردم آن چنان مرا کتک می‌زنند که پدرم به من می‌گفت: «بزن پسر خودت را راحت کن!. در دانشکده الهیات بازداشت کردند و تا خود زندان اوین داخل ماشین کتکم می‌زدند. سال ۵۴ به زور به من سم خوراندند و بلافاصله آزادم کردند. یکی، دو ساعت نگه‌ام داشتند بعد در خیابان رهایم کردند گوشه‌ی خیابان نشستم و خون استفراغ کردم. الان معده من یک سوم معده انسان معمولی است. «ازغندی» سربازجوی من در زندان بود چنان با پوتین بر دهان من زد که فک من شکست و دندان هایم خورد شد (غفاری دهانش را باز می‌کند و می‌گوید) این‌ها که می‌بینید دندان‌های من نیست و استخوان مصنوعی است. آقایان یادشان نیست، چون ندیدند و تجربه نکردند و امروز متاسفانه هویدا را تطهیر می کنند. منبع.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2039

نظرات (۳)

خدایش اجر نیکو و عاقبت نیکوتر عطا کند.

و خدا کند جناب آقاهادی عزیزبا همان صلابت و مهابت بازهم به رهروی از مکتب ولایت و امامت اهتمام داشته باشد و بازهم لیدر و اسوۀ هواداران انقلاب باشد...

به نظر من ایشون می تونست این مصاحبه را بهتر و در برد وسیع تری بازتاب دهد و می تونست تنها به چاپ در یک نشریه و سایت بسنده نکند.

به خدا قسم من اگر جای او بودم، امامت جماعت مسجد را رها می کردم و شهر به شهر، دیار به دیار می رفتم و با سخنرانی و مصاحبه و روایتگری، جلودار جهاد تبیین می شدم و مجال لجن پراکنی را از شبکه های  برون مرزی سلب میکردم. کاری که بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز داریم. اما نمی دانم چرا ایشون، با این سابقۀ مبارزاتی در انقلاب، دچار این همه فراز و فرود می شود و رفتاری منفعلانه از خود نشان می دهد..

سلام جناب مرآت. نه فقط با سخن شما موافقم بلکه به وجد آمدم و این ابدا در ذهن و مُخیّله‌ام خطور نکرد؛ چه پیشنهاد خداپسندانه‌ای؛ بله او با همین یک محور، می‌تواند نسل نو را از بی‌خبری بیرون ببرد و حتی تبلیغات مخرّب براندازان را که هیچ رحمی به کیان کشور و ملت ندارند، خنثی کند. بلکه این پیام شما ازین فضای دامنه به ایشان برسد. من هم به تفکر امروز ایشان کاری نداشته‌ام دیدم نکاتش مفید به حال انقلاب اسلامی است، تنظیم کردم و منتشر. درود وافر.

آقا شرمنده که من سلام رو فراموش کردم.

راستش با اینکه صحبت های آقاهادی را قبلاً از تولید به مصرف شنیده و خوانده بودم، اما گرم خواندن یادداشت شما شده بودم و بعد از اتمام متن، بلافاصله حرف دلم را نوشتم و این شد که از سلام غافل شدم. از این بابت عذر تقصیر دارم.

پیام ناقابل من دوسال است که به گوش جناب غفاری رسیده. اما انگار عرّابۀ اراده ها گاهی لنگ می زند :(

سلام جناب مرآت. خداقوت دوست بافضلیت. اشکالی نداشت. من دأب و ادب شما را از برم که مبادی آدابید. درود. هر چه بود بداهه‌ی خوبی نوشتید و من هم حقا در دلم نشست. ارابّه‌ی خیلی‌ها الآن لنگ می‌زند شیخ هادی که ساواک کارش را ساخت. قم سر قبر پدرش شهید آیت‌الله حسین غفاری می‌روم ودای السلام خاکفرج. حتی از مقبره‌اش عکس انداختم در سایتم هست.
یک مزاح، الانم سلام نکردید !

سلاااااااامممم.

اینم به جبران دو کامنت قبلی :)

متشکرم از شما جناب دارابی.

در مورد عَرّابه عارضم خدمت شما که تا سال های قبل از دانشگاه این اسم را همچون شما می نگاشتم. اما در سال های دانشجویی فهمیدم که معرّب از فارسی هم دارد. کمی بعدتر دیدم که بعضی از نویسندگان معروف، از نوعِ معرّب آن بیشتر استفاده کرده ند. مثل:

  1. نظام السلطنه مافی در کتاب خاطرات و اسناد.
  2. شوشتری در تحفةالعالم.
  3. جمالزاده در سروته یک کرباس.

و اما، بعدها که کمی آرمانی تر شده بودم، دیدم صادق هدایت در بوف کور، عرّابه را «ارابّه» نوشته است. به همین دلیل تصمیم گرفتم هیچ وقت از نوع کتابت ایشان تبعیت نکنم. :)

سلام جناب مرآت. مطایبه‌ی جالبی کردید. خصوصاً با بوف کور. چه برائت جالبی. از شمّ بالای پژوهشی آن دوست فرهیخته و توانمند لذت می‌برم. چقدر هم خرسند شدم از آورده‌ی‌تان در باب ارابه یا معربش عرابه. من حامی نوشتار مابین فارسی و اقتباس از عربی هستم. عربی اساساً زبان مشتق است و در لغات خیلی دستش پر است. درود. از سلام چاق‌چله هم خنده‌ام گرفت. ولادت امام جواد ع بود بجا.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">