قسمت ۱۱۵ خاطراتم از جبهه و جنگ
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ. احتمال شهیدشدن رزمندگان بالای ۹۹ درصد. به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۵ ) به نام خدا. سلام. چتههای (=عضو رسمی و رده) حزب کمونیستی کومله -که این روزها هم مثل لِسک! (=حلزون) شاخک درآوردند که مثلا" یک خودی نشان دهند و چند اسکناس دلار بگیرند- در همان زمان جنگ هم، عین حزب دموکرات و رزگاری، دریدگی اخلاقی داشتند. وقتی رزمندهای را اسیر میکردند پیشانیاش را مته میکردند، میخ میکوبیدند، سر میبریدند، و حتی زندهزنده عین رفتار گروهک رجوی، پوست میکندند. کاری که داعش (قبل از فروپاشی به دست شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی) بارها و بارها نسبت به زن و مرد و هر اسیر و مردم عادی میکرد، تقلیدی از رفتار همین چهار سازمان مسلح مزدور بود که به خاک میهن و مردم وطن، برای خشنودی صدام خیانتها میکردند که صدها کتاب گنجایش ثبت آن را ندارد.
دامنه. ۱۳۶۱ جبههی
مریوان. بوریدر. خواب که لازمتر از بیداری! بود
دامنه. تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر
دامنه. ۱۳۶۱ جبههی مریوان. بوریدر. درود بر حیوان
زحمتکش الاغ که رزمندگان را کمککار بود برتر از تانک
تابستان ۱۳۶۱ جبههی مریوان. بوریدر چشمیدر
راست: حاج اسماعیل قربانی میانگاله نکا. سمت چپ: دامنه
آن زمان ما در اوائل انقلاب دو حزب کومله و دموکرات با ۱۲ هزار نفر مسلح تجزیهطلب به همراه ۲ هزار مسلح رزگاری که شیخ عثمان نقشبندی آن را تأسیس کرده بود، برای تصرف کامل کردستان به جنگ با رزمندگان آمده بودند. که آقامحسن (رضایی میرقائد) که بعد از ابوشریف، فرمانده کل سپاه شده بود، شهید محمد بروجردی را به کردستان اعزام کرد.
شهید محمد بروجردی آن مرد خدا و عارف الی الله، آنقدر با کُردها رئوفت داشت و جذّاب عمل میکرد، که خودِ کردهای غیور وی را «مسیح کردستان» لقب داده بودند؛ یعنی کسی که مردم کُرد را از دست مسلّحین آن سه حزب مزدور نجات داد. و شهید محمد بروجردی بود که حاج احمد متوسلیان را (اسیر مزدوران اسرائیل که هنوز سرنوشتش مثل امام موسی صدر نامشخص است) از جبههی جنوب، مأمور کرد که به داد کردستان برسد.
زمانی که ملخخور و دزلی و قوچ سلطان و بیسارن و همهجای مریوان و کردستان، شب و روز با خون شهید آغشته میشد که وجبی از خاک، به دست صدام نیفتد و میهن در تصرف دشمن نباشد، همین احزاب مسلح و خائن بودند که خون رزمندگان را بیرحمتر از صدام بر زمین میریختند. کار به جایی کشیده بود که تمام سپاه مریوان توسط آنان تصرف شده بود و درجا ۲۵ پاسدار را به فجیعترین حالت سر بریده بودند. آنجا بود که امام خمینی ره هشدار صادر کردند همه به کردستان بروند و من گوش آنانی را که اگر کوتاهی ورزند، میکِشم.
با حکم قاطع و کوبندهی امام (ره) مزدوران پا به فرار گذاشتند. راستش را بگویم وقتی ما آن زمان به عنوان بسیجی داوطلب اعزام میشدیم، همه دوست داشتیم به جبههی جنوب بیفتیم، زیرا کردستان خوفناک بود و سر میبریدند اما شانس ما در چند اعزاممان، دو بار هم به کردستان آن هم مریوان -که از همه جا درگیریاش سهمناکتر بود- افتادیم. باری نزدیک ۵ ماه متوالی و باری هم بیش از ۱۰ ماه یکسره، با دو سه بار مرخصی چند روزه. خواستم بگویم هر شب که چه عرض کنم، هر صبح و عصر هم «اَشهَد» و وصیناظر خود را میگفتیم.
اگر از رزمندگانی که جبههی کردستان را دَشت و گشت! کردند پرسش شود، فکر نکنم کسی بگوید کمین یا شبیخون نخورده باشد و یا در چند قدمی آن، توی مخاطره نیفتاده باشد. حتی در راحتترین روزها هم، حالت جنگی و احتمال شهیدشدن بالای ۹۹ درصد بود و اینکه رزمندگانی زنده به آغوش زادگاههای خود برگشتند و اینک با آن خاطرهها حتی متراژی هم فاصله ندارند، لابد خواست خدا بود و شانس و اقبال تک تک ماها. درود بادا بر تمام شهدا. چند عکس هم از آن سالهای جبهه (بهویژه سوارشدنم بر حیوان زحمتکش الاغ بالاتر از تانک در ناهمواریهای در کردستان) برای استنادسازی خاطره گذاشتم در بالا.