دامنهی دارابکلا
مازندران ، ساری ، میاندورودما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
کو کو ، هو هو
کو کو ، هو هو
کو کو ، هو هو
دست مریزاد یعنی چه؟
متن نقلی : میدانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» بهکار میرود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آوردهاند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغتنامهنویسی فارسیزبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دستمریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».
دست مریزاد یعنی چه؟
متن نقلی : میدانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» بهکار میرود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آوردهاند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغتنامهنویسی فارسیزبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دستمریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».
متن نقلی : میدانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» بهکار میرود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آوردهاند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغتنامهنویسی فارسیزبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دستمریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».
دست مریزاد یعنی چه؟
متن نقلی : میدانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» بهکار میرود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آوردهاند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغتنامهنویسی فارسیزبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دستمریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».
متن نقلی : میدانیم که این تعبیر معادل عبارت «دستت درد نکند (نکنه)» بهکار میرود. در منابع مکتوب و مجازی در توضیح آن آوردهاند « دستانت دچار لرزش مباد». در «فرهنگ بزرگ سخن» (به سرپرستی استاد دکتر حسن انوری) که ماحصل چند سده سنت لغتنامهنویسی فارسیزبانان و اثر ارجمندی است، ذیل « مریزاد» با ارجاع به « دستمریزاد» در همان فرهنگ آمده: « دچار لرزش و کاستی نباشد».
سباء، مونالیزای قرن
توضیح دامنه: این دختر، «سباء» است که سه سال پیش از چنگ جنگجویان داعش فرار کرد و خود را نجات داد. به علت لبخند تلخی که در گریه اش نمایان بود، وی را «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده اند؛ همان تابلوی مشهور «مونالیزا» اثر مشهور لئوناردو داوینچی. عکس دوم را نیز «الفهداوی» -همان عکاسی که «سباء» را با آن حالت ترس و وحشت و گریه ثبت کرده بود- پس از آزادی موصل از اشغالگران داعش، از چهره ی این دختربچه که «مونالیزای قرن» نام گرفت، انداخته است. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان های ستمدیده و مظلوم زمین.
سباء، مونالیزای قرن
توضیح دامنه: این دختر، «سباء» است که سه سال پیش از چنگ جنگجویان داعش فرار کرد و خود را نجات داد. به علت لبخند تلخی که در گریه اش نمایان بود، وی را «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده اند؛ همان تابلوی مشهور «مونالیزا» اثر مشهور لئوناردو داوینچی. عکس دوم را نیز «الفهداوی» -همان عکاسی که «سباء» را با آن حالت ترس و وحشت و گریه ثبت کرده بود- پس از آزادی موصل از اشغالگران داعش، از چهره ی این دختربچه که «مونالیزای قرن» نام گرفت، انداخته است. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان های ستمدیده و مظلوم زمین.
توضیح دامنه: این دختر، «سباء» است که سه سال پیش از چنگ جنگجویان داعش فرار کرد و خود را نجات داد. به علت لبخند تلخی که در گریه اش نمایان بود، وی را «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده اند؛ همان تابلوی مشهور «مونالیزا» اثر مشهور لئوناردو داوینچی. عکس دوم را نیز «الفهداوی» -همان عکاسی که «سباء» را با آن حالت ترس و وحشت و گریه ثبت کرده بود- پس از آزادی موصل از اشغالگران داعش، از چهره ی این دختربچه که «مونالیزای قرن» نام گرفت، انداخته است. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان های ستمدیده و مظلوم زمین.
سباء، مونالیزای قرن
توضیح دامنه: این دختر، «سباء» است که سه سال پیش از چنگ جنگجویان داعش فرار کرد و خود را نجات داد. به علت لبخند تلخی که در گریه اش نمایان بود، وی را «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده اند؛ همان تابلوی مشهور «مونالیزا» اثر مشهور لئوناردو داوینچی. عکس دوم را نیز «الفهداوی» -همان عکاسی که «سباء» را با آن حالت ترس و وحشت و گریه ثبت کرده بود- پس از آزادی موصل از اشغالگران داعش، از چهره ی این دختربچه که «مونالیزای قرن» نام گرفت، انداخته است. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان های ستمدیده و مظلوم زمین.
توضیح دامنه: این دختر، «سباء» است که سه سال پیش از چنگ جنگجویان داعش فرار کرد و خود را نجات داد. به علت لبخند تلخی که در گریه اش نمایان بود، وی را «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده اند؛ همان تابلوی مشهور «مونالیزا» اثر مشهور لئوناردو داوینچی. عکس دوم را نیز «الفهداوی» -همان عکاسی که «سباء» را با آن حالت ترس و وحشت و گریه ثبت کرده بود- پس از آزادی موصل از اشغالگران داعش، از چهره ی این دختربچه که «مونالیزای قرن» نام گرفت، انداخته است. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان های ستمدیده و مظلوم زمین.
خواص کشک خشک
متن نقلی : محمدرضا حاجی حیدری متخصص طب سنتی درباره فواید کله جوش گفت: کله جوش یکی از غذاهای ساده، سنتی و نسبتا ارزان است که ماده اصلی تشکیل دهنده آن کشک است و در طب سنتی کشک دارای مزاج سرد و خشک است. البته باید گفت هضم کشک خصوصا برای افرادی که معده سردی دارند کمی سنگین است. ولی وقتی به صورت کله جوش استفاده میشود با سیستم گوارش سازگارتر میشود.
خواص کشک خشک
متن نقلی : محمدرضا حاجی حیدری متخصص طب سنتی درباره فواید کله جوش گفت: کله جوش یکی از غذاهای ساده، سنتی و نسبتا ارزان است که ماده اصلی تشکیل دهنده آن کشک است و در طب سنتی کشک دارای مزاج سرد و خشک است. البته باید گفت هضم کشک خصوصا برای افرادی که معده سردی دارند کمی سنگین است. ولی وقتی به صورت کله جوش استفاده میشود با سیستم گوارش سازگارتر میشود.
متن نقلی : محمدرضا حاجی حیدری متخصص طب سنتی درباره فواید کله جوش گفت: کله جوش یکی از غذاهای ساده، سنتی و نسبتا ارزان است که ماده اصلی تشکیل دهنده آن کشک است و در طب سنتی کشک دارای مزاج سرد و خشک است. البته باید گفت هضم کشک خصوصا برای افرادی که معده سردی دارند کمی سنگین است. ولی وقتی به صورت کله جوش استفاده میشود با سیستم گوارش سازگارتر میشود.
خواص کشک خشک
متن نقلی : محمدرضا حاجی حیدری متخصص طب سنتی درباره فواید کله جوش گفت: کله جوش یکی از غذاهای ساده، سنتی و نسبتا ارزان است که ماده اصلی تشکیل دهنده آن کشک است و در طب سنتی کشک دارای مزاج سرد و خشک است. البته باید گفت هضم کشک خصوصا برای افرادی که معده سردی دارند کمی سنگین است. ولی وقتی به صورت کله جوش استفاده میشود با سیستم گوارش سازگارتر میشود.
متن نقلی : محمدرضا حاجی حیدری متخصص طب سنتی درباره فواید کله جوش گفت: کله جوش یکی از غذاهای ساده، سنتی و نسبتا ارزان است که ماده اصلی تشکیل دهنده آن کشک است و در طب سنتی کشک دارای مزاج سرد و خشک است. البته باید گفت هضم کشک خصوصا برای افرادی که معده سردی دارند کمی سنگین است. ولی وقتی به صورت کله جوش استفاده میشود با سیستم گوارش سازگارتر میشود.
خاطره با طالقانی و منتظری
به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی میدارم؛ یعنی مرحومان: آیتالله سید محمود طالقانی و آیتالله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزههای امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجهها را لمس نمودند. حجتالاسلام احمد منتظری در مصاحبهای، خاطرهی دیدار با آیتالله طالقانی و منتظری در زندان را اینگونه میگوید که عیناً نقل میشود:
«تاریخ و ساعت ملاقات آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبهها و چهارشنبهها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما مینشستیم و طرف دیگر خانوادهی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تندتند میآمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه میآمد و با طُمأنینه قدم برمیداشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع
خاطره با طالقانی و منتظری
به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی میدارم؛ یعنی مرحومان: آیتالله سید محمود طالقانی و آیتالله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزههای امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجهها را لمس نمودند. حجتالاسلام احمد منتظری در مصاحبهای، خاطرهی دیدار با آیتالله طالقانی و منتظری در زندان را اینگونه میگوید که عیناً نقل میشود:
«تاریخ و ساعت ملاقات آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبهها و چهارشنبهها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما مینشستیم و طرف دیگر خانوادهی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تندتند میآمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه میآمد و با طُمأنینه قدم برمیداشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع
به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی میدارم؛ یعنی مرحومان: آیتالله سید محمود طالقانی و آیتالله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزههای امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجهها را لمس نمودند. حجتالاسلام احمد منتظری در مصاحبهای، خاطرهی دیدار با آیتالله طالقانی و منتظری در زندان را اینگونه میگوید که عیناً نقل میشود:
«تاریخ و ساعت ملاقات آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبهها و چهارشنبهها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما مینشستیم و طرف دیگر خانوادهی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تندتند میآمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه میآمد و با طُمأنینه قدم برمیداشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع
خاطره با طالقانی و منتظری
به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی میدارم؛ یعنی مرحومان: آیتالله سید محمود طالقانی و آیتالله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزههای امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجهها را لمس نمودند. حجتالاسلام احمد منتظری در مصاحبهای، خاطرهی دیدار با آیتالله طالقانی و منتظری در زندان را اینگونه میگوید که عیناً نقل میشود:
«تاریخ و ساعت ملاقات آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبهها و چهارشنبهها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما مینشستیم و طرف دیگر خانوادهی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تندتند میآمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه میآمد و با طُمأنینه قدم برمیداشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع
به قلم دامنه: به نام خدا. درین روزهای حُزن محرّم، یاد دو عالم مبارز را گرامی میدارم؛ یعنی مرحومان: آیتالله سید محمود طالقانی و آیتالله العظمی حسینعلی منتظری که با الهام از فرهنگ عاشورا و آموزههای امام حسین -علیه السلام- با شاه و ستمشاهی مبارزه کردند و زندان و حبس و شکنجهها را لمس نمودند. حجتالاسلام احمد منتظری در مصاحبهای، خاطرهی دیدار با آیتالله طالقانی و منتظری در زندان را اینگونه میگوید که عیناً نقل میشود:
«تاریخ و ساعت ملاقات آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری در یک روز و یک ساعت بود؛ دوشنبهها و چهارشنبهها. وسط زندان اوین چادری زده بودند و اطراف آن نیمکت بود. یک طرف ما مینشستیم و طرف دیگر خانوادهی آقای طالقانی. آقای منتظری با یک پیرهن شلوار و تندتند میآمد اما آقای طالقانی با عبا و عمامه میآمد و با طُمأنینه قدم برمیداشت. این مقایسه برای ما خیلی جالب بود: یکی خاکی و دیگری پُر اُبهت.» منبع
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
به قلم دامنه
به نام خدا
کاه و کوه
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّهپاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
به قلم دامنه
به نام خدا
کاه و کوه
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّهپاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.
به قلم دامنه
به نام خدا
کاه و کوه
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّهپاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
به قلم دامنه
به نام خدا
کاه و کوه
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّهپاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.
به قلم دامنه
به نام خدا
کاه و کوه
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها -دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان- مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی! نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر و سخت ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.» او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله و تکّهپاره شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد. شهید دکتر مصطفی چمران نیز، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش که فخر ایران بود، همآره یاد باد.
مُد لباس و سیاست
به قلم دامنه. به نام خدا. با نوشتن این پست خواستم سطوح متضاد و متنوع جامعۀ بریتانیا را نشان داده باشم. با نخستوزیر شدنِ «بوریس جانسون» برای انگلستان، از یک سو این کشور چهارگانه (=اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و انگلیس) شاهد موج اعتراضات استقلالطلبانه و انتقادات به سیاستهای جاری دولت انگلیس شد. و از سوی دیگر، عدهای از مردم نیز بیخیال از روند سیاست، برای پیراهنی که «کری سایموندز» -نامزد ۳۱سالۀ بوریس جانسون- در روز مراسم سخنرانی جانسون، پوشیده بود، به فروشگاه ها سرازیر شدند و بیشتر سایزهای این پیراهن صورتی «ظرف چند ساعت به فروش رفت.» فرارو، در اینباره چنین نوشت:
ظاهرشدن کری سایموندز با این پیراهن
«در فاصله کوتاهی پس از ظاهر شدن او، بیشتر سایزهای این پیراهن که در اندازههای مختلف در وبسایت گوست عرضه شده بود، به فروش رفت و اندکی پس از آن، همه موجودی آن فروخته شد. طبق توضیحات سایت گوست، این پیراهن با یک بند دور گردن بلند همراه است، و دارای بند پشت، آستین گشاد و دوخت برجسته در بالاتنه است. بخش دامن آن اندکی کلوش است و یک زیپ مخفی دارد تا کاملا بر بدن بنشیند. در رسانههای اجتماعی، مردم بلافاصله به تعریف و تمجید از سبک لباس و پیراهن این زن ۳۱ ساله پرداختند. پیرس مورگان، مجری برنامه صبح بخیر انگلیس، نیز لباس سایموندز را تحسین کرد. (منبع)
مُد لباس و سیاست
به قلم دامنه. به نام خدا. با نوشتن این پست خواستم سطوح متضاد و متنوع جامعۀ بریتانیا را نشان داده باشم. با نخستوزیر شدنِ «بوریس جانسون» برای انگلستان، از یک سو این کشور چهارگانه (=اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و انگلیس) شاهد موج اعتراضات استقلالطلبانه و انتقادات به سیاستهای جاری دولت انگلیس شد. و از سوی دیگر، عدهای از مردم نیز بیخیال از روند سیاست، برای پیراهنی که «کری سایموندز» -نامزد ۳۱سالۀ بوریس جانسون- در روز مراسم سخنرانی جانسون، پوشیده بود، به فروشگاه ها سرازیر شدند و بیشتر سایزهای این پیراهن صورتی «ظرف چند ساعت به فروش رفت.» فرارو، در اینباره چنین نوشت:
ظاهرشدن کری سایموندز با این پیراهن
«در فاصله کوتاهی پس از ظاهر شدن او، بیشتر سایزهای این پیراهن که در اندازههای مختلف در وبسایت گوست عرضه شده بود، به فروش رفت و اندکی پس از آن، همه موجودی آن فروخته شد. طبق توضیحات سایت گوست، این پیراهن با یک بند دور گردن بلند همراه است، و دارای بند پشت، آستین گشاد و دوخت برجسته در بالاتنه است. بخش دامن آن اندکی کلوش است و یک زیپ مخفی دارد تا کاملا بر بدن بنشیند. در رسانههای اجتماعی، مردم بلافاصله به تعریف و تمجید از سبک لباس و پیراهن این زن ۳۱ ساله پرداختند. پیرس مورگان، مجری برنامه صبح بخیر انگلیس، نیز لباس سایموندز را تحسین کرد. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. با نوشتن این پست خواستم سطوح متضاد و متنوع جامعۀ بریتانیا را نشان داده باشم. با نخستوزیر شدنِ «بوریس جانسون» برای انگلستان، از یک سو این کشور چهارگانه (=اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و انگلیس) شاهد موج اعتراضات استقلالطلبانه و انتقادات به سیاستهای جاری دولت انگلیس شد. و از سوی دیگر، عدهای از مردم نیز بیخیال از روند سیاست، برای پیراهنی که «کری سایموندز» -نامزد ۳۱سالۀ بوریس جانسون- در روز مراسم سخنرانی جانسون، پوشیده بود، به فروشگاه ها سرازیر شدند و بیشتر سایزهای این پیراهن صورتی «ظرف چند ساعت به فروش رفت.» فرارو، در اینباره چنین نوشت:
ظاهرشدن کری سایموندز با این پیراهن
«در فاصله کوتاهی پس از ظاهر شدن او، بیشتر سایزهای این پیراهن که در اندازههای مختلف در وبسایت گوست عرضه شده بود، به فروش رفت و اندکی پس از آن، همه موجودی آن فروخته شد. طبق توضیحات سایت گوست، این پیراهن با یک بند دور گردن بلند همراه است، و دارای بند پشت، آستین گشاد و دوخت برجسته در بالاتنه است. بخش دامن آن اندکی کلوش است و یک زیپ مخفی دارد تا کاملا بر بدن بنشیند. در رسانههای اجتماعی، مردم بلافاصله به تعریف و تمجید از سبک لباس و پیراهن این زن ۳۱ ساله پرداختند. پیرس مورگان، مجری برنامه صبح بخیر انگلیس، نیز لباس سایموندز را تحسین کرد. (منبع)
مُد لباس و سیاست
به قلم دامنه. به نام خدا. با نوشتن این پست خواستم سطوح متضاد و متنوع جامعۀ بریتانیا را نشان داده باشم. با نخستوزیر شدنِ «بوریس جانسون» برای انگلستان، از یک سو این کشور چهارگانه (=اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و انگلیس) شاهد موج اعتراضات استقلالطلبانه و انتقادات به سیاستهای جاری دولت انگلیس شد. و از سوی دیگر، عدهای از مردم نیز بیخیال از روند سیاست، برای پیراهنی که «کری سایموندز» -نامزد ۳۱سالۀ بوریس جانسون- در روز مراسم سخنرانی جانسون، پوشیده بود، به فروشگاه ها سرازیر شدند و بیشتر سایزهای این پیراهن صورتی «ظرف چند ساعت به فروش رفت.» فرارو، در اینباره چنین نوشت:
ظاهرشدن کری سایموندز با این پیراهن
«در فاصله کوتاهی پس از ظاهر شدن او، بیشتر سایزهای این پیراهن که در اندازههای مختلف در وبسایت گوست عرضه شده بود، به فروش رفت و اندکی پس از آن، همه موجودی آن فروخته شد. طبق توضیحات سایت گوست، این پیراهن با یک بند دور گردن بلند همراه است، و دارای بند پشت، آستین گشاد و دوخت برجسته در بالاتنه است. بخش دامن آن اندکی کلوش است و یک زیپ مخفی دارد تا کاملا بر بدن بنشیند. در رسانههای اجتماعی، مردم بلافاصله به تعریف و تمجید از سبک لباس و پیراهن این زن ۳۱ ساله پرداختند. پیرس مورگان، مجری برنامه صبح بخیر انگلیس، نیز لباس سایموندز را تحسین کرد. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. با نوشتن این پست خواستم سطوح متضاد و متنوع جامعۀ بریتانیا را نشان داده باشم. با نخستوزیر شدنِ «بوریس جانسون» برای انگلستان، از یک سو این کشور چهارگانه (=اسکاتلند، ولز، ایرلند شمالی و انگلیس) شاهد موج اعتراضات استقلالطلبانه و انتقادات به سیاستهای جاری دولت انگلیس شد. و از سوی دیگر، عدهای از مردم نیز بیخیال از روند سیاست، برای پیراهنی که «کری سایموندز» -نامزد ۳۱سالۀ بوریس جانسون- در روز مراسم سخنرانی جانسون، پوشیده بود، به فروشگاه ها سرازیر شدند و بیشتر سایزهای این پیراهن صورتی «ظرف چند ساعت به فروش رفت.» فرارو، در اینباره چنین نوشت:
ظاهرشدن کری سایموندز با این پیراهن
«در فاصله کوتاهی پس از ظاهر شدن او، بیشتر سایزهای این پیراهن که در اندازههای مختلف در وبسایت گوست عرضه شده بود، به فروش رفت و اندکی پس از آن، همه موجودی آن فروخته شد. طبق توضیحات سایت گوست، این پیراهن با یک بند دور گردن بلند همراه است، و دارای بند پشت، آستین گشاد و دوخت برجسته در بالاتنه است. بخش دامن آن اندکی کلوش است و یک زیپ مخفی دارد تا کاملا بر بدن بنشیند. در رسانههای اجتماعی، مردم بلافاصله به تعریف و تمجید از سبک لباس و پیراهن این زن ۳۱ ساله پرداختند. پیرس مورگان، مجری برنامه صبح بخیر انگلیس، نیز لباس سایموندز را تحسین کرد. (منبع)
الاغِ لنگِ آسوده
به قلم دامنه. به نام خدا
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم: نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
اما نکته نیز بگویم: گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
الاغِ لنگِ آسوده
به قلم دامنه. به نام خدا
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم: نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
اما نکته نیز بگویم: گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
به قلم دامنه. به نام خدا
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم: نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
اما نکته نیز بگویم: گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
الاغِ لنگِ آسوده
به قلم دامنه. به نام خدا
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم: نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
اما نکته نیز بگویم: گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
به قلم دامنه. به نام خدا
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم: نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
اما نکته نیز بگویم: گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
پنج اصل، پنج رفتار رجبعلی خیّاط
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد. مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد. اصل اول مرحوم رجبعلی خیاط نشان بینش توحید افعالی و رزّاقیت خدای متعال است که رفتار آن نیز در ادامهی پنج اصل درج شد. اصل ۳ و رفتار مبتنی به اصل ۳، همان کار و تلاش است. تأکید کنم مرحوم رجبعلی خیاط در اصل ۳ معتقد است کار مرا دیگری انجام نمیدهد. و از همین معرفت و شناخت، پی به این رفتار میبَرد که طبق اصل سوم، تلاش و کار کند و تن به کار خیاطی و کوشش و رزق حلال بدهد.
نکته بگویم و تمام: به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
پنج اصل، پنج رفتار رجبعلی خیّاط
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد. مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد. اصل اول مرحوم رجبعلی خیاط نشان بینش توحید افعالی و رزّاقیت خدای متعال است که رفتار آن نیز در ادامهی پنج اصل درج شد. اصل ۳ و رفتار مبتنی به اصل ۳، همان کار و تلاش است. تأکید کنم مرحوم رجبعلی خیاط در اصل ۳ معتقد است کار مرا دیگری انجام نمیدهد. و از همین معرفت و شناخت، پی به این رفتار میبَرد که طبق اصل سوم، تلاش و کار کند و تن به کار خیاطی و کوشش و رزق حلال بدهد.
نکته بگویم و تمام: به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد. مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد. اصل اول مرحوم رجبعلی خیاط نشان بینش توحید افعالی و رزّاقیت خدای متعال است که رفتار آن نیز در ادامهی پنج اصل درج شد. اصل ۳ و رفتار مبتنی به اصل ۳، همان کار و تلاش است. تأکید کنم مرحوم رجبعلی خیاط در اصل ۳ معتقد است کار مرا دیگری انجام نمیدهد. و از همین معرفت و شناخت، پی به این رفتار میبَرد که طبق اصل سوم، تلاش و کار کند و تن به کار خیاطی و کوشش و رزق حلال بدهد.
نکته بگویم و تمام: به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
پنج اصل، پنج رفتار رجبعلی خیّاط
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد. مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد. اصل اول مرحوم رجبعلی خیاط نشان بینش توحید افعالی و رزّاقیت خدای متعال است که رفتار آن نیز در ادامهی پنج اصل درج شد. اصل ۳ و رفتار مبتنی به اصل ۳، همان کار و تلاش است. تأکید کنم مرحوم رجبعلی خیاط در اصل ۳ معتقد است کار مرا دیگری انجام نمیدهد. و از همین معرفت و شناخت، پی به این رفتار میبَرد که طبق اصل سوم، تلاش و کار کند و تن به کار خیاطی و کوشش و رزق حلال بدهد.
نکته بگویم و تمام: به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد. مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد. اصل اول مرحوم رجبعلی خیاط نشان بینش توحید افعالی و رزّاقیت خدای متعال است که رفتار آن نیز در ادامهی پنج اصل درج شد. اصل ۳ و رفتار مبتنی به اصل ۳، همان کار و تلاش است. تأکید کنم مرحوم رجبعلی خیاط در اصل ۳ معتقد است کار مرا دیگری انجام نمیدهد. و از همین معرفت و شناخت، پی به این رفتار میبَرد که طبق اصل سوم، تلاش و کار کند و تن به کار خیاطی و کوشش و رزق حلال بدهد.
نکته بگویم و تمام: به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
سه خصلت نیکِ مؤمن
سه خصلت نیکِ مؤمن
سه خصلت نیکِ مؤمن
شهید بهشتیِ نیروساز بود
به قلم دامنه. به نام خدا. شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهای گونهگونی دارد، که ۱۰ جلسه تفسیر قرآنِ ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال، ازین کتاب یادداشت نوشته بودم، همگی خواندنی است. اما درین پست، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد که کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته است. در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی، اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود. در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز، در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد. در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید «دعوت از خود» هم داشته باشد؛ یعنی خودسازی، خودپالایشی. در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی، سرقُفلی دارند، مینالد. در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد، کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحهی ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.» در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.» زیرا از نگاه شهید بهشتی «ارزشهای انسانِ انتخابگر» این است که به «آوای حق» گوش فرا میدهد. روح آن روحانیِ نیکپندار، نیککردار، نیکگفتار درین هفتم تیر _که سیوهشتمین سالروز شهادت و اثباتِ مظلومیتِ یک «آدمِ صالح» است_ همآره جاویدان باد. بهشتییی که نیروساز و کادرپرور بود.
شهید بهشتیِ نیروساز بود
به قلم دامنه. به نام خدا. شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهای گونهگونی دارد، که ۱۰ جلسه تفسیر قرآنِ ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال، ازین کتاب یادداشت نوشته بودم، همگی خواندنی است. اما درین پست، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد که کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته است. در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی، اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود. در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز، در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد. در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید «دعوت از خود» هم داشته باشد؛ یعنی خودسازی، خودپالایشی. در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی، سرقُفلی دارند، مینالد. در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد، کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحهی ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.» در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.» زیرا از نگاه شهید بهشتی «ارزشهای انسانِ انتخابگر» این است که به «آوای حق» گوش فرا میدهد. روح آن روحانیِ نیکپندار، نیککردار، نیکگفتار درین هفتم تیر _که سیوهشتمین سالروز شهادت و اثباتِ مظلومیتِ یک «آدمِ صالح» است_ همآره جاویدان باد. بهشتییی که نیروساز و کادرپرور بود.
به قلم دامنه. به نام خدا. شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهای گونهگونی دارد، که ۱۰ جلسه تفسیر قرآنِ ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال، ازین کتاب یادداشت نوشته بودم، همگی خواندنی است. اما درین پست، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد که کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته است. در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی، اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود. در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز، در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد. در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید «دعوت از خود» هم داشته باشد؛ یعنی خودسازی، خودپالایشی. در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی، سرقُفلی دارند، مینالد. در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد، کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحهی ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.» در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.» زیرا از نگاه شهید بهشتی «ارزشهای انسانِ انتخابگر» این است که به «آوای حق» گوش فرا میدهد. روح آن روحانیِ نیکپندار، نیککردار، نیکگفتار درین هفتم تیر _که سیوهشتمین سالروز شهادت و اثباتِ مظلومیتِ یک «آدمِ صالح» است_ همآره جاویدان باد. بهشتییی که نیروساز و کادرپرور بود.
شهید بهشتیِ نیروساز بود
به قلم دامنه. به نام خدا. شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهای گونهگونی دارد، که ۱۰ جلسه تفسیر قرآنِ ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال، ازین کتاب یادداشت نوشته بودم، همگی خواندنی است. اما درین پست، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد که کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته است. در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی، اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود. در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز، در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد. در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید «دعوت از خود» هم داشته باشد؛ یعنی خودسازی، خودپالایشی. در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی، سرقُفلی دارند، مینالد. در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد، کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحهی ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.» در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.» زیرا از نگاه شهید بهشتی «ارزشهای انسانِ انتخابگر» این است که به «آوای حق» گوش فرا میدهد. روح آن روحانیِ نیکپندار، نیککردار، نیکگفتار درین هفتم تیر _که سیوهشتمین سالروز شهادت و اثباتِ مظلومیتِ یک «آدمِ صالح» است_ همآره جاویدان باد. بهشتییی که نیروساز و کادرپرور بود.
به قلم دامنه. به نام خدا. شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهای گونهگونی دارد، که ۱۰ جلسه تفسیر قرآنِ ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال، ازین کتاب یادداشت نوشته بودم، همگی خواندنی است. اما درین پست، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد که کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته است. در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی، اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود. در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز، در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد. در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید «دعوت از خود» هم داشته باشد؛ یعنی خودسازی، خودپالایشی. در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی، سرقُفلی دارند، مینالد. در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد، کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحهی ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.» در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.» زیرا از نگاه شهید بهشتی «ارزشهای انسانِ انتخابگر» این است که به «آوای حق» گوش فرا میدهد. روح آن روحانیِ نیکپندار، نیککردار، نیکگفتار درین هفتم تیر _که سیوهشتمین سالروز شهادت و اثباتِ مظلومیتِ یک «آدمِ صالح» است_ همآره جاویدان باد. بهشتییی که نیروساز و کادرپرور بود.
خودش را نمیخارَد!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
خودش را نمیخارَد!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
خودش را نمیخارَد!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
مناظرۀ ژیژک و پیترسون
متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالیترین شخصیتهای فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک روبهروی روانشناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایهداری و مارکسیسم گفتوگو کنند.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان
«شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم»
پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردیهای فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیرهکننده به دایرۀ مشهورترینها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانیهای پرشور و کتابهای پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع میدهد و بر مبنای آموختههای خود از «راهورسمِ خوبکردنِ حال مردم» دستورالعملهایی برای زندگی بهتر میدهد. باوجوداین، در سالهای اخیر پیترسون قدمبهقدم از مشاورهدادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانهای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. بیشتر بخوانید ↓
مناظرۀ ژیژک و پیترسون
متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالیترین شخصیتهای فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک روبهروی روانشناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایهداری و مارکسیسم گفتوگو کنند.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان
«شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم»
پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردیهای فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیرهکننده به دایرۀ مشهورترینها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانیهای پرشور و کتابهای پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع میدهد و بر مبنای آموختههای خود از «راهورسمِ خوبکردنِ حال مردم» دستورالعملهایی برای زندگی بهتر میدهد. باوجوداین، در سالهای اخیر پیترسون قدمبهقدم از مشاورهدادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانهای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. بیشتر بخوانید ↓
متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالیترین شخصیتهای فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک روبهروی روانشناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایهداری و مارکسیسم گفتوگو کنند.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان
«شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم»
پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردیهای فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیرهکننده به دایرۀ مشهورترینها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانیهای پرشور و کتابهای پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع میدهد و بر مبنای آموختههای خود از «راهورسمِ خوبکردنِ حال مردم» دستورالعملهایی برای زندگی بهتر میدهد. باوجوداین، در سالهای اخیر پیترسون قدمبهقدم از مشاورهدادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانهای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. بیشتر بخوانید ↓
به عبارت دیگر، هر کس حق دارد خود را زن، مرد، یا چیز دیگری بداند و این حق باید برای او محترم شمرده شود. پیترسون سخنرانیِ ویدئویی پرشوری منتشر کرد و بهشدت به این لایحه تاخت. او این لایحه را «جرمانگاریِ آزادی بیان» خواند و گفت، از این به بعد، هر گفتوگوی روزمرهای میتواند بهعنوان «نفرتپراکنی» جرم قلمداد شود.
پیترسون معتقد بود که دیگر بهعنوان یک استاد دانشگاه نمیتواند سر کلاس حرف بزند، چون بهمحض اینکه دانشجویی را مخاطب حرف خود قرار بدهد، ممکن است متهم به قانونشکنی شود و تأکید کرد که «اگر براساس این قانون، مرا جریمه کنند، جریمهام را پرداخت نخواهم کرد. اگر زندانیام کنند، اعتصاب غذا خواهم کرد، من کوتاه نمیآیم». این سخنرانیْ جنجالی بزرگ در دانشگاهها و رسانههای کانادا به راه انداخت.
پیترسون حالا موقعیتِ مستحکمی داشت تا انتقادهای شدید خود به آنچه میراث مارکسیسم در دانشگاههای آمریکای شمالی میدانست به زبان آورد. او مارکسیسم را به اندازۀ نازیسم «ایدئولوژیای مرگآور» خطاب میکرد که با لباس مبدل پستمدرنیسم، تساویطلبی، و مبارزه برای عدالت اجتماعی، دانشگاهها را اشغال کرده و همه را زیر سلطۀ فکری و زبانی خود کشیده است. او خواستار تعطیلی رشتۀ مطالعات زنان در دانشگاه شده است و حجم انبوه تولیدات در زمینۀ مطالعات جنسی را تمسخر میکند. پیترسون را این روزها یکی از مهمترین چهرههای جناح فکریِ «راست نو» میدانند که مخالف نزاکت سیاسی و سیاست هویت در معنای گستردۀ آن به شمار میرود. پیترسون خود را متأثر از یونگ، داستایفسکی، کیرکگور و پل تیلیش میداند و جدیدترین کتاب او دوازده قانون زندگی به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.
برخلاف پیترسون، ژیژک برای ما چهرهای شناختهشدهتر است. فیلسوفی هفتادساله، با کتابهایی ضخیم دربارۀ هگل و تیشرتهایی ارزانقیمت که به تن او زار میزنند. ژیژک، که علاوهبر فلسفه در سینما، ادبیات، فرهنگ عامه، روانکاوی و سیاست نیز دستی دارد، از رساترین منتقدان سرمایهداری در دنیای امروز به شمار میرود و، اگرچه خیلیها او را بیشازحد سادهانگار یا جلف میپندارند، کسی منکر تأثیرگذاری عظیم او بر حیات فکری امروز جهان نیست. خوشبختانه، هم چند کتاب از او ترجمه شده است و هم در وب فارسی نوشتههای بیشتری دربارۀ او در دسترس است.
او بیش از همه از هگل و لاکان تأثیر پذیرفته است و میتوانید برای آشنایی با افکارش به «گفتوگو با ژیژک: به من احترام نگذارید، کتابهایم را بخوانید» یا پروندۀ «اسلاوی ژیژک: گزیدهای از مطالب پراکنده» در ترجمان مراجعه کنید. اما برگردیم بر سر مناظره.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان «شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم» برگزار شد. این عنوان، اشارهای داشت به مواجهات کوتاهی که این دو متفکر پیش از این با هم داشتند. ژیژک تقریباً یک سال پیش در نوشتهای با عنوان «چرا مردم جردن پیترسون را اینقدر قانعکننده میدانند؟ چون چپها اوضاعشان به هم ریخته است» ادعا کرد دلیل محبوبیت پیترسون آن است که راستها درحالحاضر باید دربارۀ اهمیت آزادی بیان اغراق کنند تا عیبها و ناسازگاریهای حرفهای خودشان را پشت آن پنهان کنند. بعد از انتشار این یادداشت در ایندیپندنت، پیترسون ژیژک را به یک مناظرۀ توییتری دعوت کرد، درخواستی که فیلسوف اسلوونیایی بلافاصله پذیرفت. این دعوا تا دیشب، که آن دو روبهروی هم نشستند، کمابیش ادامه داشته است.
در ابتدا مجری برنامه، ضمن معرفی پیترسون و ژیژک، اعلام کرد که هرکدام از طرفین نیمساعت فرصت دارند تا موضع خود را توضیح دهند و، در ادامه، گفتوگو میان آنها شروع شود.
نوبت اول برای پیترسون بود. او با بازکردن دستهایش و تعظیم کوچکی برای مخاطبان پشت تریبون آمد. از اینکه بلیتها با قیمتی بالاتر از آنچه پیشبینیشده بود به فروش رفته اظهار خوشحالی کرد و بعدازآن جملاتی را به زبان آورد که تا انتهای جلسه طنین آنها باقی ماند. پیترسون گفت برای آنکه خودش را برای این مناظره آماده کند «تلاش کردم خودم را تا جای ممکن با افکار ژیژک آشنا کنم. اما این کار چندان ممکن نبود، به دلیل اینکه ژیژک آثار زیادی دارد و نوشتههایش بسیار اصیل است و نمیتوان آنها را تلخیص کرد. بهجای آن سراغ چیزی رفتم که به نظرم دلیل اصلیِ آمدن ما روی این صحنه است، یعنی مانیفست کمونیست. و چون اینجا قرار است دربارۀ مارکس و مارکسیسم صحبت کنیم، یعنی کاری که من تلاش کردم انجام بدهم، خواندن مانیفست کمونیستبود. البته منظورم از خواندن فقط مرور کلماتی که آنجاست نیست».
پیترسون در ادامه گفت که مانیفست از نظر ادبی نوشتهای فوقالعاده است، اما تقریباً در هر جملۀ آن اشتباهاتی فاحش وجود دارد و گفت: «واقعاً بهندرت پیش آمده است که نوشتهای را بخوانم و در هر جملۀ آن تا این اندازه ایرادات مفهومی ببینم… البته قبلاً برخی نوشتههای دانشجویانم را خواندهام که شبیه این است…». از نظر پیترسون، آنچه مارکس و انگلس متوجه نشدهاند، یک حقیقت بنیادین است: اینکه «تقریباً همۀ ایدهها اشتباهاند»، پس باید نگاهی انتقادی داشت.
پیترسون ده اصل از مانیفست استخراج کرده است و قرار است یکییکی اشتباه بودن آنها را نشان دهد. البته قبل از آن، پیترسون میگوید، با توجه به سطح دانش بشریت در دورانی که مارکس و انگلس زندگی میکردند، خیلی هم نباید سختگیر بود، چراکه آنها خیلی از چیزهایی که ما امروز میدانیم نمیدانستند، و نباید آنها را مقصر دانست. درواقع، با توجه به اینکه اکثر آدمهایی که امروز آنها را آکادمیسین مینامیم هنوز به این ایدهها معتقدند، بهتر است خودمان را گناهکار بدانیم.
بههرحال، اصل اول این است: تاریخْ نوعی مبارزۀ طبقاتی اقتصادی است. پیترسون معتقد است، اگرچه تاریخ مملو از مبارزه و ستیز است، اما حقیقتِ اصلیای که مارکس و انگلس به آن توجهی ندارند این است که زیستشناسی بر اساس سلسلهمراتبها و ستیزۀ مداوم میان قویتر و ضعیفتر استوار شده است. بنابراین «تضاد بنیادینْ مبارزه برای حیات در دنیای ظالم و بیرحم است». ازاینرو تضاد نه نتیجۀ اقتصاد، که محصول طبیعت است و سلسلهمراتب نهتنها ضروری، بلکه کارآمد است. زنجیرۀ استدلالهای پیترسون بر مبنای همین استدلال پیش میرود: مارکس و انگلس معتقدند سلسلهمراتب و نابرابری بهخاطر سرمایهداری به وجود آمده است، درحالیکه اساساً این بخشی از ساختار طبیعت است و اگر در جامعۀ انسانی هم راه پیدا کرده است، به دلیل این است که ما انسانها نیز گذشته از هر چیز حیواناتی هستیم که تابع قانون طبیعت عمل میکنیم.
طبیعت نکتۀ بعدی است. پیترسون میگوید من نمیدانم چرا مارکسیستها وقتی دربارۀ تضاد صحبت میکنند، فقط دربارۀ تضاد مابین انسانها حرف میزنند، درحالیکه تضاد اصلیِ ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیستها ناشناخته است. نکتۀ دیگر تقسیمبندی کل جامعه بین دو دستۀ بورژوازی و پرولتاریاست. این تقسیمبندی نادقیق و اشتباه است. معلوم نیست چه کسی دارد چه کسی را استثمار میکند و چه چیزی آنها را از هم جدا میسازد. پیترسون میگوید وقتی شما مردم را به دو دسته تقسیم میکنید، نتیجۀ آن کشتنِ اعضای یک دسته توسط دستۀ دیگر است. وقتی ما به مشکلی که در انقلاب روسیه افتاد نگاه میکنیم، این مسئله را بهتر میبینیم.
پیترسون معتقد است دوگانهسازی بد و مضر است، اما سلسلهمراتب ضروری و مفید است. از نظر پیترسون، کمونیسم، به آن شیوهای که مارکس دربارۀ آن نظریهپردازی میکرد و به آن ترتیبی که در روسیه اجرا شد، جز بدبختی حاصلی ندارد. او توضیحش را با اشاره به آمارهای سازمان ملل ادامه میدهد: در این سالها، بهیُمن همین بازار آزاد، سطح فقر مطلق به حداقلیترین حد خود در تاریخ بشر رسیده است و سطح سلامتی به بالاترین سطح خود. مرگومیر نوزادان در فقیرترین کشورهای جهان به سطح مرگومیر نوزادان در اروپای همین سی سال پیش رسیده است و، از این لحاظ، انسانها در خوشبختترین وضعیت تاریخشان قرار دارند. بنابراین بهترین راه برای رسیدن به شادی یا خوشبختیْ بازار آزاد است.
اینجا صحبتهای اولیۀ پیترسون تمام میشود و نوبت به ژیژک میرسد. برخلاف پیترسون که کتوشلوار سورمهای مرتبی پوشیده است و یقهاش را با کراوات محکم کرده و ایستاده سخن میگوید، ژیژک بدون کت و با یقهای باز و نامرتب پشت تریبون میرود.
ژیژک حرفهایش را با مقدمهای دربارۀ تجربۀ مشترک خودش و پیترسون شروع میکند. ژیژک میگوید بهشکلی آیرونیک من و پیترسون، هر دو، از سوی همکاران دانشگاهی خودمان به حاشیه رانده شدهایم، کسانی که ژیژک آنها را «لیبرالهای چپ» مینامد. او به حملههایی اشاره میکند که بعد از انتقاد او از ایدئولوژی ال.جی.بی.تی دریافت کرده است. پیترسون هم بهشکلی مشابه بعد از نقد سیاستهای جنسیتی رایج در دانشگاه، بهشدت موردحمله واقع شد و برای مدتی نیز کار خود را از دست داد.
در ادامه، ژیژک وارد استدلال خود میشود. او، بهجای روسیه یا اروپا، با چین شروع میکند: اگر سرمایهداری یعنی بیرونکشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگترین نرخ کاهش فقر و عظیمترین موفقیتهای اقتصادی در دهههای اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت میکند؟ و نکتۀ بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژۀ «کمونیسم» استفاده نمیکند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعۀ متوازن» را ترجیح میدهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالاییلاما «در جستوجوی شادی» باشیم اتفاق میافتد. اما شادی چیست؟ «اگر کمترین چیزی از روانکاوی آموخته باشیم، میدانیم که انسانها در خرابکردنِ شادی خود ابتکار عمل بینظیری دارند». این حاصل ناتوانی یا عدم آمادگی سوژه برای پذیرفتنِ کاملِ نتایج امیال خودش است.
بنابراین از نگاه اخلاقی، به یک معنا، بدترین اتفاقی که ممکن است برای ما بیفتد این است که به امیال خودمان برسیم. ژیژک میگوید به همین خاطر من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جستوجوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم که از لذت یا بقای صرف بالاتر برود. اینجا با سؤالی اساسی روبهرو میشویم: مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیتها، اما آزادی خود بزرگترین محدودیت است و وظیفۀ ما این است که مسئولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است. در این فرآیند، هرگاه مرجعی قدرت خود را از دست بدهد، دیگر نمیتواند آن را به دست بیاورد، مگر آنکه نسخۀ بدلیِ پستمدرنی از آن را بسازد: نوعی نمایش مدرن. به همین خاطر است که نباید ترامپ را محافظهکاری دانست که از ارزشهای سنتی پیروی میکند، او رئیسجمهوری پستمدرن است.
ژیژک در ادامه با ارجاعاتی رفتوبرگشتی دربارۀ ترامپ، سندرز، داستایفسکی، لیبرالیسم، نهیلیسم، محافظهکاری، خرچنگها، جنگلها، جنگ روسیه و عراق، پناهجویان، معناهای استعاری پنیر و انبوهی چیزهای دیگر صحبت میکند. سی دقیقه تمام است. پیترسون، در جواب خود به ژیژک، اعتراض میکند که خودش نیم ساعت مارکسیسم را نقد کرده است و از سرمایهداری طرفداری کرده است، اما ژیژک هیچچیزی در دفاع از مارکسیسم نگفته است، حتی اشارهای به مانیفست کمونیست نیز نکرده است.
ناتان رابینسون سردبیر کارنت افرز، که دیشب در سالن حاضر بوده است و گزارش لحظهبهلحظهای از این مناظره ارائه داده است، اضافه میکند که این در حالی است که خود پیترسون نیز هنگام حرفزدن دربارۀ مانیفست حتی یک نقلقول از آن متن نیاورده است. بههرحال، مناظره با پاسخها و تکهاندازیهای دو ابرستاره به همدیگر به پایان میرسد. ژیژک به پیترسون میگوید که، علاوه بر مانیفست کمونیست، همۀ کتابهای دیگر مارکس را خوانده است و کتابهای خود او را هم خوانده است و پیترسون را بهخاطر دانش اندکش از مارکس مسخره میکند و پیترسون با حرکات عجیبوغریب انگشتانش میگوید نباید اجازه بدهیم دانشجویان جوان ما طرفدار مارکسیسم شوند، چون این کار مثل گشودنِ در برای ورود اژدهاست.» (منبع)
مناظرۀ ژیژک و پیترسون
متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالیترین شخصیتهای فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک روبهروی روانشناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایهداری و مارکسیسم گفتوگو کنند.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان
«شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم»
پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردیهای فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیرهکننده به دایرۀ مشهورترینها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانیهای پرشور و کتابهای پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع میدهد و بر مبنای آموختههای خود از «راهورسمِ خوبکردنِ حال مردم» دستورالعملهایی برای زندگی بهتر میدهد. باوجوداین، در سالهای اخیر پیترسون قدمبهقدم از مشاورهدادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانهای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. بیشتر بخوانید ↓
متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالیترین شخصیتهای فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک روبهروی روانشناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایهداری و مارکسیسم گفتوگو کنند.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان
«شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم»
پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردیهای فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیرهکننده به دایرۀ مشهورترینها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانیهای پرشور و کتابهای پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع میدهد و بر مبنای آموختههای خود از «راهورسمِ خوبکردنِ حال مردم» دستورالعملهایی برای زندگی بهتر میدهد. باوجوداین، در سالهای اخیر پیترسون قدمبهقدم از مشاورهدادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانهای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. بیشتر بخوانید ↓
به عبارت دیگر، هر کس حق دارد خود را زن، مرد، یا چیز دیگری بداند و این حق باید برای او محترم شمرده شود. پیترسون سخنرانیِ ویدئویی پرشوری منتشر کرد و بهشدت به این لایحه تاخت. او این لایحه را «جرمانگاریِ آزادی بیان» خواند و گفت، از این به بعد، هر گفتوگوی روزمرهای میتواند بهعنوان «نفرتپراکنی» جرم قلمداد شود.
پیترسون معتقد بود که دیگر بهعنوان یک استاد دانشگاه نمیتواند سر کلاس حرف بزند، چون بهمحض اینکه دانشجویی را مخاطب حرف خود قرار بدهد، ممکن است متهم به قانونشکنی شود و تأکید کرد که «اگر براساس این قانون، مرا جریمه کنند، جریمهام را پرداخت نخواهم کرد. اگر زندانیام کنند، اعتصاب غذا خواهم کرد، من کوتاه نمیآیم». این سخنرانیْ جنجالی بزرگ در دانشگاهها و رسانههای کانادا به راه انداخت.
پیترسون حالا موقعیتِ مستحکمی داشت تا انتقادهای شدید خود به آنچه میراث مارکسیسم در دانشگاههای آمریکای شمالی میدانست به زبان آورد. او مارکسیسم را به اندازۀ نازیسم «ایدئولوژیای مرگآور» خطاب میکرد که با لباس مبدل پستمدرنیسم، تساویطلبی، و مبارزه برای عدالت اجتماعی، دانشگاهها را اشغال کرده و همه را زیر سلطۀ فکری و زبانی خود کشیده است. او خواستار تعطیلی رشتۀ مطالعات زنان در دانشگاه شده است و حجم انبوه تولیدات در زمینۀ مطالعات جنسی را تمسخر میکند. پیترسون را این روزها یکی از مهمترین چهرههای جناح فکریِ «راست نو» میدانند که مخالف نزاکت سیاسی و سیاست هویت در معنای گستردۀ آن به شمار میرود. پیترسون خود را متأثر از یونگ، داستایفسکی، کیرکگور و پل تیلیش میداند و جدیدترین کتاب او دوازده قانون زندگی به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.
برخلاف پیترسون، ژیژک برای ما چهرهای شناختهشدهتر است. فیلسوفی هفتادساله، با کتابهایی ضخیم دربارۀ هگل و تیشرتهایی ارزانقیمت که به تن او زار میزنند. ژیژک، که علاوهبر فلسفه در سینما، ادبیات، فرهنگ عامه، روانکاوی و سیاست نیز دستی دارد، از رساترین منتقدان سرمایهداری در دنیای امروز به شمار میرود و، اگرچه خیلیها او را بیشازحد سادهانگار یا جلف میپندارند، کسی منکر تأثیرگذاری عظیم او بر حیات فکری امروز جهان نیست. خوشبختانه، هم چند کتاب از او ترجمه شده است و هم در وب فارسی نوشتههای بیشتری دربارۀ او در دسترس است.
او بیش از همه از هگل و لاکان تأثیر پذیرفته است و میتوانید برای آشنایی با افکارش به «گفتوگو با ژیژک: به من احترام نگذارید، کتابهایم را بخوانید» یا پروندۀ «اسلاوی ژیژک: گزیدهای از مطالب پراکنده» در ترجمان مراجعه کنید. اما برگردیم بر سر مناظره.
گفتوگوی ژیژک و پیترسون با عنوان «شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم» برگزار شد. این عنوان، اشارهای داشت به مواجهات کوتاهی که این دو متفکر پیش از این با هم داشتند. ژیژک تقریباً یک سال پیش در نوشتهای با عنوان «چرا مردم جردن پیترسون را اینقدر قانعکننده میدانند؟ چون چپها اوضاعشان به هم ریخته است» ادعا کرد دلیل محبوبیت پیترسون آن است که راستها درحالحاضر باید دربارۀ اهمیت آزادی بیان اغراق کنند تا عیبها و ناسازگاریهای حرفهای خودشان را پشت آن پنهان کنند. بعد از انتشار این یادداشت در ایندیپندنت، پیترسون ژیژک را به یک مناظرۀ توییتری دعوت کرد، درخواستی که فیلسوف اسلوونیایی بلافاصله پذیرفت. این دعوا تا دیشب، که آن دو روبهروی هم نشستند، کمابیش ادامه داشته است.
در ابتدا مجری برنامه، ضمن معرفی پیترسون و ژیژک، اعلام کرد که هرکدام از طرفین نیمساعت فرصت دارند تا موضع خود را توضیح دهند و، در ادامه، گفتوگو میان آنها شروع شود.
نوبت اول برای پیترسون بود. او با بازکردن دستهایش و تعظیم کوچکی برای مخاطبان پشت تریبون آمد. از اینکه بلیتها با قیمتی بالاتر از آنچه پیشبینیشده بود به فروش رفته اظهار خوشحالی کرد و بعدازآن جملاتی را به زبان آورد که تا انتهای جلسه طنین آنها باقی ماند. پیترسون گفت برای آنکه خودش را برای این مناظره آماده کند «تلاش کردم خودم را تا جای ممکن با افکار ژیژک آشنا کنم. اما این کار چندان ممکن نبود، به دلیل اینکه ژیژک آثار زیادی دارد و نوشتههایش بسیار اصیل است و نمیتوان آنها را تلخیص کرد. بهجای آن سراغ چیزی رفتم که به نظرم دلیل اصلیِ آمدن ما روی این صحنه است، یعنی مانیفست کمونیست. و چون اینجا قرار است دربارۀ مارکس و مارکسیسم صحبت کنیم، یعنی کاری که من تلاش کردم انجام بدهم، خواندن مانیفست کمونیستبود. البته منظورم از خواندن فقط مرور کلماتی که آنجاست نیست».
پیترسون در ادامه گفت که مانیفست از نظر ادبی نوشتهای فوقالعاده است، اما تقریباً در هر جملۀ آن اشتباهاتی فاحش وجود دارد و گفت: «واقعاً بهندرت پیش آمده است که نوشتهای را بخوانم و در هر جملۀ آن تا این اندازه ایرادات مفهومی ببینم… البته قبلاً برخی نوشتههای دانشجویانم را خواندهام که شبیه این است…». از نظر پیترسون، آنچه مارکس و انگلس متوجه نشدهاند، یک حقیقت بنیادین است: اینکه «تقریباً همۀ ایدهها اشتباهاند»، پس باید نگاهی انتقادی داشت.
پیترسون ده اصل از مانیفست استخراج کرده است و قرار است یکییکی اشتباه بودن آنها را نشان دهد. البته قبل از آن، پیترسون میگوید، با توجه به سطح دانش بشریت در دورانی که مارکس و انگلس زندگی میکردند، خیلی هم نباید سختگیر بود، چراکه آنها خیلی از چیزهایی که ما امروز میدانیم نمیدانستند، و نباید آنها را مقصر دانست. درواقع، با توجه به اینکه اکثر آدمهایی که امروز آنها را آکادمیسین مینامیم هنوز به این ایدهها معتقدند، بهتر است خودمان را گناهکار بدانیم.
بههرحال، اصل اول این است: تاریخْ نوعی مبارزۀ طبقاتی اقتصادی است. پیترسون معتقد است، اگرچه تاریخ مملو از مبارزه و ستیز است، اما حقیقتِ اصلیای که مارکس و انگلس به آن توجهی ندارند این است که زیستشناسی بر اساس سلسلهمراتبها و ستیزۀ مداوم میان قویتر و ضعیفتر استوار شده است. بنابراین «تضاد بنیادینْ مبارزه برای حیات در دنیای ظالم و بیرحم است». ازاینرو تضاد نه نتیجۀ اقتصاد، که محصول طبیعت است و سلسلهمراتب نهتنها ضروری، بلکه کارآمد است. زنجیرۀ استدلالهای پیترسون بر مبنای همین استدلال پیش میرود: مارکس و انگلس معتقدند سلسلهمراتب و نابرابری بهخاطر سرمایهداری به وجود آمده است، درحالیکه اساساً این بخشی از ساختار طبیعت است و اگر در جامعۀ انسانی هم راه پیدا کرده است، به دلیل این است که ما انسانها نیز گذشته از هر چیز حیواناتی هستیم که تابع قانون طبیعت عمل میکنیم.
طبیعت نکتۀ بعدی است. پیترسون میگوید من نمیدانم چرا مارکسیستها وقتی دربارۀ تضاد صحبت میکنند، فقط دربارۀ تضاد مابین انسانها حرف میزنند، درحالیکه تضاد اصلیِ ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیستها ناشناخته است. نکتۀ دیگر تقسیمبندی کل جامعه بین دو دستۀ بورژوازی و پرولتاریاست. این تقسیمبندی نادقیق و اشتباه است. معلوم نیست چه کسی دارد چه کسی را استثمار میکند و چه چیزی آنها را از هم جدا میسازد. پیترسون میگوید وقتی شما مردم را به دو دسته تقسیم میکنید، نتیجۀ آن کشتنِ اعضای یک دسته توسط دستۀ دیگر است. وقتی ما به مشکلی که در انقلاب روسیه افتاد نگاه میکنیم، این مسئله را بهتر میبینیم.
پیترسون معتقد است دوگانهسازی بد و مضر است، اما سلسلهمراتب ضروری و مفید است. از نظر پیترسون، کمونیسم، به آن شیوهای که مارکس دربارۀ آن نظریهپردازی میکرد و به آن ترتیبی که در روسیه اجرا شد، جز بدبختی حاصلی ندارد. او توضیحش را با اشاره به آمارهای سازمان ملل ادامه میدهد: در این سالها، بهیُمن همین بازار آزاد، سطح فقر مطلق به حداقلیترین حد خود در تاریخ بشر رسیده است و سطح سلامتی به بالاترین سطح خود. مرگومیر نوزادان در فقیرترین کشورهای جهان به سطح مرگومیر نوزادان در اروپای همین سی سال پیش رسیده است و، از این لحاظ، انسانها در خوشبختترین وضعیت تاریخشان قرار دارند. بنابراین بهترین راه برای رسیدن به شادی یا خوشبختیْ بازار آزاد است.
اینجا صحبتهای اولیۀ پیترسون تمام میشود و نوبت به ژیژک میرسد. برخلاف پیترسون که کتوشلوار سورمهای مرتبی پوشیده است و یقهاش را با کراوات محکم کرده و ایستاده سخن میگوید، ژیژک بدون کت و با یقهای باز و نامرتب پشت تریبون میرود.
ژیژک حرفهایش را با مقدمهای دربارۀ تجربۀ مشترک خودش و پیترسون شروع میکند. ژیژک میگوید بهشکلی آیرونیک من و پیترسون، هر دو، از سوی همکاران دانشگاهی خودمان به حاشیه رانده شدهایم، کسانی که ژیژک آنها را «لیبرالهای چپ» مینامد. او به حملههایی اشاره میکند که بعد از انتقاد او از ایدئولوژی ال.جی.بی.تی دریافت کرده است. پیترسون هم بهشکلی مشابه بعد از نقد سیاستهای جنسیتی رایج در دانشگاه، بهشدت موردحمله واقع شد و برای مدتی نیز کار خود را از دست داد.
در ادامه، ژیژک وارد استدلال خود میشود. او، بهجای روسیه یا اروپا، با چین شروع میکند: اگر سرمایهداری یعنی بیرونکشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگترین نرخ کاهش فقر و عظیمترین موفقیتهای اقتصادی در دهههای اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت میکند؟ و نکتۀ بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژۀ «کمونیسم» استفاده نمیکند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعۀ متوازن» را ترجیح میدهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالاییلاما «در جستوجوی شادی» باشیم اتفاق میافتد. اما شادی چیست؟ «اگر کمترین چیزی از روانکاوی آموخته باشیم، میدانیم که انسانها در خرابکردنِ شادی خود ابتکار عمل بینظیری دارند». این حاصل ناتوانی یا عدم آمادگی سوژه برای پذیرفتنِ کاملِ نتایج امیال خودش است.
بنابراین از نگاه اخلاقی، به یک معنا، بدترین اتفاقی که ممکن است برای ما بیفتد این است که به امیال خودمان برسیم. ژیژک میگوید به همین خاطر من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جستوجوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم که از لذت یا بقای صرف بالاتر برود. اینجا با سؤالی اساسی روبهرو میشویم: مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیتها، اما آزادی خود بزرگترین محدودیت است و وظیفۀ ما این است که مسئولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است. در این فرآیند، هرگاه مرجعی قدرت خود را از دست بدهد، دیگر نمیتواند آن را به دست بیاورد، مگر آنکه نسخۀ بدلیِ پستمدرنی از آن را بسازد: نوعی نمایش مدرن. به همین خاطر است که نباید ترامپ را محافظهکاری دانست که از ارزشهای سنتی پیروی میکند، او رئیسجمهوری پستمدرن است.
ژیژک در ادامه با ارجاعاتی رفتوبرگشتی دربارۀ ترامپ، سندرز، داستایفسکی، لیبرالیسم، نهیلیسم، محافظهکاری، خرچنگها، جنگلها، جنگ روسیه و عراق، پناهجویان، معناهای استعاری پنیر و انبوهی چیزهای دیگر صحبت میکند. سی دقیقه تمام است. پیترسون، در جواب خود به ژیژک، اعتراض میکند که خودش نیم ساعت مارکسیسم را نقد کرده است و از سرمایهداری طرفداری کرده است، اما ژیژک هیچچیزی در دفاع از مارکسیسم نگفته است، حتی اشارهای به مانیفست کمونیست نیز نکرده است.
ناتان رابینسون سردبیر کارنت افرز، که دیشب در سالن حاضر بوده است و گزارش لحظهبهلحظهای از این مناظره ارائه داده است، اضافه میکند که این در حالی است که خود پیترسون نیز هنگام حرفزدن دربارۀ مانیفست حتی یک نقلقول از آن متن نیاورده است. بههرحال، مناظره با پاسخها و تکهاندازیهای دو ابرستاره به همدیگر به پایان میرسد. ژیژک به پیترسون میگوید که، علاوه بر مانیفست کمونیست، همۀ کتابهای دیگر مارکس را خوانده است و کتابهای خود او را هم خوانده است و پیترسون را بهخاطر دانش اندکش از مارکس مسخره میکند و پیترسون با حرکات عجیبوغریب انگشتانش میگوید نباید اجازه بدهیم دانشجویان جوان ما طرفدار مارکسیسم شوند، چون این کار مثل گشودنِ در برای ورود اژدهاست.» (منبع)
تاریخ داخائو
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش میزنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:
نکتهی یکم: زندانیان را فلک میکردند و تاب میدادند و در دفاع از این کارشان میگفتند میخواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچههای زندانی نیرو دارد یا نه؟ نکتهی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری میکردند و تبهکاران میتوانستند عضو تیپ بدنام «دیرلهوانگر» شوند تا آزادی یابند. نکتهی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر میکردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش میکردند تا امنیت جامعه حفظ شود.
پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحهایی «تاریخ داخائو» نوشتهی پل بِربِن، ترجمهی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکاندهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجهگاه هراسانگیز میپردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بیاندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیستهای سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکیها را نادیده میانگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن میزنند!
تاریخ داخائو
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش میزنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:
نکتهی یکم: زندانیان را فلک میکردند و تاب میدادند و در دفاع از این کارشان میگفتند میخواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچههای زندانی نیرو دارد یا نه؟ نکتهی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری میکردند و تبهکاران میتوانستند عضو تیپ بدنام «دیرلهوانگر» شوند تا آزادی یابند. نکتهی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر میکردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش میکردند تا امنیت جامعه حفظ شود.
پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحهایی «تاریخ داخائو» نوشتهی پل بِربِن، ترجمهی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکاندهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجهگاه هراسانگیز میپردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بیاندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیستهای سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکیها را نادیده میانگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن میزنند!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش میزنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:
نکتهی یکم: زندانیان را فلک میکردند و تاب میدادند و در دفاع از این کارشان میگفتند میخواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچههای زندانی نیرو دارد یا نه؟ نکتهی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری میکردند و تبهکاران میتوانستند عضو تیپ بدنام «دیرلهوانگر» شوند تا آزادی یابند. نکتهی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر میکردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش میکردند تا امنیت جامعه حفظ شود.
پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحهایی «تاریخ داخائو» نوشتهی پل بِربِن، ترجمهی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکاندهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجهگاه هراسانگیز میپردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بیاندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیستهای سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکیها را نادیده میانگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن میزنند!
تاریخ داخائو
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش میزنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:
نکتهی یکم: زندانیان را فلک میکردند و تاب میدادند و در دفاع از این کارشان میگفتند میخواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچههای زندانی نیرو دارد یا نه؟ نکتهی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری میکردند و تبهکاران میتوانستند عضو تیپ بدنام «دیرلهوانگر» شوند تا آزادی یابند. نکتهی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر میکردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش میکردند تا امنیت جامعه حفظ شود.
پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحهایی «تاریخ داخائو» نوشتهی پل بِربِن، ترجمهی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکاندهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجهگاه هراسانگیز میپردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بیاندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیستهای سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکیها را نادیده میانگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن میزنند!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فلکه فکرت (قسمت بیستم) بازداشت حفاظتی. من در این فلکه فکرت در مدرسۀ فکرت، «تاریخ داخائو» را بُرش میزنم، با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:
نکتهی یکم: زندانیان را فلک میکردند و تاب میدادند و در دفاع از این کارشان میگفتند میخواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچههای زندانی نیرو دارد یا نه؟ نکتهی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری میکردند و تبهکاران میتوانستند عضو تیپ بدنام «دیرلهوانگر» شوند تا آزادی یابند. نکتهی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر میکردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش میکردند تا امنیت جامعه حفظ شود.
پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحهایی «تاریخ داخائو» نوشتهی پل بِربِن، ترجمهی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکاندهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجهگاه هراسانگیز میپردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بیاندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیستهای سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. تبصره: غرب، تاریخ وحشتناکی دارد. شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکیها را نادیده میانگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن میزنند!
سنّ ازدواج و تشخیص عُرف
متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «. ...در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند... آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی زنان یائسه ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه ۶۰). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از زنان اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.
اینجاست که سمانتیک و هرمنوتیک ( علم به معنای آیه و علم التاویل) وارد می شوند. فی المثل منظور از قواعدُ من النّساء چیست؟! آیا مطلقِ افرادی که به یائسگی می رسند (حدود چهل سالگی) از حجاب مُعافند؟! آیا بین زینتِ "زنانِ سیبیلویِ قاجار" با زینتِ "اهالی بلوندِ فنلاند" از منظر معناشناختی و سمانتیک ربطی برقرار است؟! آیا منظور از ثیاب، هر نوع جامه ای ست یا چادر و جُلباب؟! همانطور که می بینید تفسیر فقهی آیه از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانِ دیگر فرق می کند. فی المثل فقیهِ شیعیِ قرنِ نهم فاضلِ مقداد (صاحب کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن) آیه را یک جور تفسیر کرده، و صاحب محترم تفسیرالمیزان (مرحوم علّامه طباطبایی) جور دیگر.
مرحوم علّامه به صراحت، مطلق حجاب را بر آنان واجب ندانسته (جلد ۱۵/صفحه ۱۶۴) و تنها تبرّج یا همان "اگزوتیک" بودن را نهی کرده : "و الآیهُ فی معنیِ الاستثناءِ من عمومِ حکمِ الحجاب، و المعنی: و الکبائرُ المُّسنه من النساءِ فلا باسَ علیهنَّ ان لا یحتجبن حال کونهنَّ غیر متبرجات بزینه"؛ حال آن که فاضل مقداد (جلد ۲ / صفحه ۲۲۶) نوعی حجاب حدّاقلی -خِمار- را لازم شمرده: "و المرادُ بالثیابِ ما یلبس فوقَ الخمار من الملاحفِ و غیرها، فانّه رخّص لهنّ وضع هذه الثیاب للاجانب لعدم رغبتهم فیهنّ و زوال التهمه."!
بر سرسخن بازآییم. همچنان که تعریف یائسگی و زینت و خِمار و جُلباب و ثیاب از شهری به شهری و مداری به مداری (از استوا تا قطبین) فرق می کند، بین سنّ بلوغ دختران و پسران اسکاندیناوی تا استوا هم فرق هست. به طوری که نمی توان دختر هلندی را با دختر سودانی و پسر اسکیمو را با ساکن جزایر قناری مقایسه و حکم یکی را بر دیگری بار کرد. در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند. امیدوارم این نکته فقهی و فلسفی را از این برادر فقیه و فیلسوفشان بپذیرند و زمان و مکان را در اجتهاد دخیل بدانند.» (منبع)
سنّ ازدواج و تشخیص عُرف
متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «. ...در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند... آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی زنان یائسه ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه ۶۰). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از زنان اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.
اینجاست که سمانتیک و هرمنوتیک ( علم به معنای آیه و علم التاویل) وارد می شوند. فی المثل منظور از قواعدُ من النّساء چیست؟! آیا مطلقِ افرادی که به یائسگی می رسند (حدود چهل سالگی) از حجاب مُعافند؟! آیا بین زینتِ "زنانِ سیبیلویِ قاجار" با زینتِ "اهالی بلوندِ فنلاند" از منظر معناشناختی و سمانتیک ربطی برقرار است؟! آیا منظور از ثیاب، هر نوع جامه ای ست یا چادر و جُلباب؟! همانطور که می بینید تفسیر فقهی آیه از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانِ دیگر فرق می کند. فی المثل فقیهِ شیعیِ قرنِ نهم فاضلِ مقداد (صاحب کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن) آیه را یک جور تفسیر کرده، و صاحب محترم تفسیرالمیزان (مرحوم علّامه طباطبایی) جور دیگر.
مرحوم علّامه به صراحت، مطلق حجاب را بر آنان واجب ندانسته (جلد ۱۵/صفحه ۱۶۴) و تنها تبرّج یا همان "اگزوتیک" بودن را نهی کرده : "و الآیهُ فی معنیِ الاستثناءِ من عمومِ حکمِ الحجاب، و المعنی: و الکبائرُ المُّسنه من النساءِ فلا باسَ علیهنَّ ان لا یحتجبن حال کونهنَّ غیر متبرجات بزینه"؛ حال آن که فاضل مقداد (جلد ۲ / صفحه ۲۲۶) نوعی حجاب حدّاقلی -خِمار- را لازم شمرده: "و المرادُ بالثیابِ ما یلبس فوقَ الخمار من الملاحفِ و غیرها، فانّه رخّص لهنّ وضع هذه الثیاب للاجانب لعدم رغبتهم فیهنّ و زوال التهمه."!
بر سرسخن بازآییم. همچنان که تعریف یائسگی و زینت و خِمار و جُلباب و ثیاب از شهری به شهری و مداری به مداری (از استوا تا قطبین) فرق می کند، بین سنّ بلوغ دختران و پسران اسکاندیناوی تا استوا هم فرق هست. به طوری که نمی توان دختر هلندی را با دختر سودانی و پسر اسکیمو را با ساکن جزایر قناری مقایسه و حکم یکی را بر دیگری بار کرد. در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند. امیدوارم این نکته فقهی و فلسفی را از این برادر فقیه و فیلسوفشان بپذیرند و زمان و مکان را در اجتهاد دخیل بدانند.» (منبع)
متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «. ...در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند... آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی زنان یائسه ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه ۶۰). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از زنان اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.
اینجاست که سمانتیک و هرمنوتیک ( علم به معنای آیه و علم التاویل) وارد می شوند. فی المثل منظور از قواعدُ من النّساء چیست؟! آیا مطلقِ افرادی که به یائسگی می رسند (حدود چهل سالگی) از حجاب مُعافند؟! آیا بین زینتِ "زنانِ سیبیلویِ قاجار" با زینتِ "اهالی بلوندِ فنلاند" از منظر معناشناختی و سمانتیک ربطی برقرار است؟! آیا منظور از ثیاب، هر نوع جامه ای ست یا چادر و جُلباب؟! همانطور که می بینید تفسیر فقهی آیه از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانِ دیگر فرق می کند. فی المثل فقیهِ شیعیِ قرنِ نهم فاضلِ مقداد (صاحب کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن) آیه را یک جور تفسیر کرده، و صاحب محترم تفسیرالمیزان (مرحوم علّامه طباطبایی) جور دیگر.
مرحوم علّامه به صراحت، مطلق حجاب را بر آنان واجب ندانسته (جلد ۱۵/صفحه ۱۶۴) و تنها تبرّج یا همان "اگزوتیک" بودن را نهی کرده : "و الآیهُ فی معنیِ الاستثناءِ من عمومِ حکمِ الحجاب، و المعنی: و الکبائرُ المُّسنه من النساءِ فلا باسَ علیهنَّ ان لا یحتجبن حال کونهنَّ غیر متبرجات بزینه"؛ حال آن که فاضل مقداد (جلد ۲ / صفحه ۲۲۶) نوعی حجاب حدّاقلی -خِمار- را لازم شمرده: "و المرادُ بالثیابِ ما یلبس فوقَ الخمار من الملاحفِ و غیرها، فانّه رخّص لهنّ وضع هذه الثیاب للاجانب لعدم رغبتهم فیهنّ و زوال التهمه."!
بر سرسخن بازآییم. همچنان که تعریف یائسگی و زینت و خِمار و جُلباب و ثیاب از شهری به شهری و مداری به مداری (از استوا تا قطبین) فرق می کند، بین سنّ بلوغ دختران و پسران اسکاندیناوی تا استوا هم فرق هست. به طوری که نمی توان دختر هلندی را با دختر سودانی و پسر اسکیمو را با ساکن جزایر قناری مقایسه و حکم یکی را بر دیگری بار کرد. در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند. امیدوارم این نکته فقهی و فلسفی را از این برادر فقیه و فیلسوفشان بپذیرند و زمان و مکان را در اجتهاد دخیل بدانند.» (منبع)
سنّ ازدواج و تشخیص عُرف
متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «. ...در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند... آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی زنان یائسه ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه ۶۰). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از زنان اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.
اینجاست که سمانتیک و هرمنوتیک ( علم به معنای آیه و علم التاویل) وارد می شوند. فی المثل منظور از قواعدُ من النّساء چیست؟! آیا مطلقِ افرادی که به یائسگی می رسند (حدود چهل سالگی) از حجاب مُعافند؟! آیا بین زینتِ "زنانِ سیبیلویِ قاجار" با زینتِ "اهالی بلوندِ فنلاند" از منظر معناشناختی و سمانتیک ربطی برقرار است؟! آیا منظور از ثیاب، هر نوع جامه ای ست یا چادر و جُلباب؟! همانطور که می بینید تفسیر فقهی آیه از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانِ دیگر فرق می کند. فی المثل فقیهِ شیعیِ قرنِ نهم فاضلِ مقداد (صاحب کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن) آیه را یک جور تفسیر کرده، و صاحب محترم تفسیرالمیزان (مرحوم علّامه طباطبایی) جور دیگر.
مرحوم علّامه به صراحت، مطلق حجاب را بر آنان واجب ندانسته (جلد ۱۵/صفحه ۱۶۴) و تنها تبرّج یا همان "اگزوتیک" بودن را نهی کرده : "و الآیهُ فی معنیِ الاستثناءِ من عمومِ حکمِ الحجاب، و المعنی: و الکبائرُ المُّسنه من النساءِ فلا باسَ علیهنَّ ان لا یحتجبن حال کونهنَّ غیر متبرجات بزینه"؛ حال آن که فاضل مقداد (جلد ۲ / صفحه ۲۲۶) نوعی حجاب حدّاقلی -خِمار- را لازم شمرده: "و المرادُ بالثیابِ ما یلبس فوقَ الخمار من الملاحفِ و غیرها، فانّه رخّص لهنّ وضع هذه الثیاب للاجانب لعدم رغبتهم فیهنّ و زوال التهمه."!
بر سرسخن بازآییم. همچنان که تعریف یائسگی و زینت و خِمار و جُلباب و ثیاب از شهری به شهری و مداری به مداری (از استوا تا قطبین) فرق می کند، بین سنّ بلوغ دختران و پسران اسکاندیناوی تا استوا هم فرق هست. به طوری که نمی توان دختر هلندی را با دختر سودانی و پسر اسکیمو را با ساکن جزایر قناری مقایسه و حکم یکی را بر دیگری بار کرد. در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند. امیدوارم این نکته فقهی و فلسفی را از این برادر فقیه و فیلسوفشان بپذیرند و زمان و مکان را در اجتهاد دخیل بدانند.» (منبع)
متن نقلی. نوشتۀ حجةالاسلام امین میرزائی: «. ...در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند... آن عدّه فقهایی که به جواز کودک همسری رأی داده اند و (به این بهانه که اسلام برای ازدواج سنّی معیّن نکرده و موضوع بلوغ و عدم بلوغِ متزوّجین را مسکوت گذاشته) ازدواجِ طفلانِ دبستانی و پیران صد ساله را جایز دانسته اند این آیه شریفه قرآن را حتماً خوانده اند: "وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ اَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ". یعنی زنان یائسه ای که امید ازدواج ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه خود را کنار بگذارند بدون اینکه زینتشان را جار بزنند! (سوره مبارکه نور، آیه ۶۰). تا به این جای کار مشکلی نیست و آیه شریفه بر سماحتِ رایِ شارع اقدس نسبت به این دسته از زنان اشعار دارد. مشکل آنجا پیدا می شود که متدولوژی خاصِ آقایان را به کار بگیریم و -بی توجّه به زمان و مکانِ اجرایِ حکم- فتوایی عمومی صادر کنیم.
اینجاست که سمانتیک و هرمنوتیک ( علم به معنای آیه و علم التاویل) وارد می شوند. فی المثل منظور از قواعدُ من النّساء چیست؟! آیا مطلقِ افرادی که به یائسگی می رسند (حدود چهل سالگی) از حجاب مُعافند؟! آیا بین زینتِ "زنانِ سیبیلویِ قاجار" با زینتِ "اهالی بلوندِ فنلاند" از منظر معناشناختی و سمانتیک ربطی برقرار است؟! آیا منظور از ثیاب، هر نوع جامه ای ست یا چادر و جُلباب؟! همانطور که می بینید تفسیر فقهی آیه از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانِ دیگر فرق می کند. فی المثل فقیهِ شیعیِ قرنِ نهم فاضلِ مقداد (صاحب کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن) آیه را یک جور تفسیر کرده، و صاحب محترم تفسیرالمیزان (مرحوم علّامه طباطبایی) جور دیگر.
مرحوم علّامه به صراحت، مطلق حجاب را بر آنان واجب ندانسته (جلد ۱۵/صفحه ۱۶۴) و تنها تبرّج یا همان "اگزوتیک" بودن را نهی کرده : "و الآیهُ فی معنیِ الاستثناءِ من عمومِ حکمِ الحجاب، و المعنی: و الکبائرُ المُّسنه من النساءِ فلا باسَ علیهنَّ ان لا یحتجبن حال کونهنَّ غیر متبرجات بزینه"؛ حال آن که فاضل مقداد (جلد ۲ / صفحه ۲۲۶) نوعی حجاب حدّاقلی -خِمار- را لازم شمرده: "و المرادُ بالثیابِ ما یلبس فوقَ الخمار من الملاحفِ و غیرها، فانّه رخّص لهنّ وضع هذه الثیاب للاجانب لعدم رغبتهم فیهنّ و زوال التهمه."!
بر سرسخن بازآییم. همچنان که تعریف یائسگی و زینت و خِمار و جُلباب و ثیاب از شهری به شهری و مداری به مداری (از استوا تا قطبین) فرق می کند، بین سنّ بلوغ دختران و پسران اسکاندیناوی تا استوا هم فرق هست. به طوری که نمی توان دختر هلندی را با دختر سودانی و پسر اسکیمو را با ساکن جزایر قناری مقایسه و حکم یکی را بر دیگری بار کرد. در چنین مواقعی ملاکِ تطبیقِ حکم بر قاعده، تشخیص عُرف است. به همین سیاق استنباطِ اطلاقِ سنّ ازدواج برای پسران و دختران کودک و نوجوان هر سرزمینی خطایی متدولوژیک است که عموم قاعده فقهی لاضِرار و شروطِ عامّه تکلیف (بلوغ، قدرت، عقل و اختیار) آن را تخصیص زده اند. امیدوارم این نکته فقهی و فلسفی را از این برادر فقیه و فیلسوفشان بپذیرند و زمان و مکان را در اجتهاد دخیل بدانند.» (منبع)
میرحسین و زهرا رهنورد
...
زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. اسفند ۱۳۹۷
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. صرفاً جهت اطلاعرسانی نه موضعگیری. یاد میشود از زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. میرحسین، حتی در دورهی نخستوزیریاش یک ریال از بیتالمال به جیب نزد و همین، او را بس. مردی از میدان سیاست که آلوده به بیاخلاقی و پشتکردن به آرمان اصیل انقلاب نبود. اما در بحران ۸۸ وارد اعتراض شد و کشور را نزدیک ۸ ماه با بیانیههای خود درگیر کرد. ملت، خیلی منتظر ماند دادگاه بحران ۸۸ را ببیند تا از زبان خودِ میرحسین، ناگفتهها را ببیند و بشنود. اما هنوز چنین جرأتی برای قوهی قضاییهی حاکمیتی، در برپایی دادگاه علنی و آزاد پیدا نشد. بگذرم.
میرحسین و زهرا رهنورد
...
زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. اسفند ۱۳۹۷
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. صرفاً جهت اطلاعرسانی نه موضعگیری. یاد میشود از زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. میرحسین، حتی در دورهی نخستوزیریاش یک ریال از بیتالمال به جیب نزد و همین، او را بس. مردی از میدان سیاست که آلوده به بیاخلاقی و پشتکردن به آرمان اصیل انقلاب نبود. اما در بحران ۸۸ وارد اعتراض شد و کشور را نزدیک ۸ ماه با بیانیههای خود درگیر کرد. ملت، خیلی منتظر ماند دادگاه بحران ۸۸ را ببیند تا از زبان خودِ میرحسین، ناگفتهها را ببیند و بشنود. اما هنوز چنین جرأتی برای قوهی قضاییهی حاکمیتی، در برپایی دادگاه علنی و آزاد پیدا نشد. بگذرم.
...
زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. اسفند ۱۳۹۷
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. صرفاً جهت اطلاعرسانی نه موضعگیری. یاد میشود از زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. میرحسین، حتی در دورهی نخستوزیریاش یک ریال از بیتالمال به جیب نزد و همین، او را بس. مردی از میدان سیاست که آلوده به بیاخلاقی و پشتکردن به آرمان اصیل انقلاب نبود. اما در بحران ۸۸ وارد اعتراض شد و کشور را نزدیک ۸ ماه با بیانیههای خود درگیر کرد. ملت، خیلی منتظر ماند دادگاه بحران ۸۸ را ببیند تا از زبان خودِ میرحسین، ناگفتهها را ببیند و بشنود. اما هنوز چنین جرأتی برای قوهی قضاییهی حاکمیتی، در برپایی دادگاه علنی و آزاد پیدا نشد. بگذرم.
میرحسین و زهرا رهنورد
...
زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. اسفند ۱۳۹۷
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. صرفاً جهت اطلاعرسانی نه موضعگیری. یاد میشود از زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. میرحسین، حتی در دورهی نخستوزیریاش یک ریال از بیتالمال به جیب نزد و همین، او را بس. مردی از میدان سیاست که آلوده به بیاخلاقی و پشتکردن به آرمان اصیل انقلاب نبود. اما در بحران ۸۸ وارد اعتراض شد و کشور را نزدیک ۸ ماه با بیانیههای خود درگیر کرد. ملت، خیلی منتظر ماند دادگاه بحران ۸۸ را ببیند تا از زبان خودِ میرحسین، ناگفتهها را ببیند و بشنود. اما هنوز چنین جرأتی برای قوهی قضاییهی حاکمیتی، در برپایی دادگاه علنی و آزاد پیدا نشد. بگذرم.
...
زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. اسفند ۱۳۹۷
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. صرفاً جهت اطلاعرسانی نه موضعگیری. یاد میشود از زهرا رهنورد و میرحسین موسوی. میرحسین، حتی در دورهی نخستوزیریاش یک ریال از بیتالمال به جیب نزد و همین، او را بس. مردی از میدان سیاست که آلوده به بیاخلاقی و پشتکردن به آرمان اصیل انقلاب نبود. اما در بحران ۸۸ وارد اعتراض شد و کشور را نزدیک ۸ ماه با بیانیههای خود درگیر کرد. ملت، خیلی منتظر ماند دادگاه بحران ۸۸ را ببیند تا از زبان خودِ میرحسین، ناگفتهها را ببیند و بشنود. اما هنوز چنین جرأتی برای قوهی قضاییهی حاکمیتی، در برپایی دادگاه علنی و آزاد پیدا نشد. بگذرم.
درگذشت همسر دکتر شریعتی
به قلم دامنه: بهنام خدا. درگذشت دکتر پوران (فاطمه) شریعترضوی، همسر مرحوم دکتر علی شریعتی و خواهرشهید مهدی شریعت رضوی _شهید ۱۶ آذر_ را گرامی میدارم. قرار است پیکر روانشاد پوران شریعترضوی در امامزاده عبدالله و در کنار مزار برادرش شهید مهدی شریعت رضوی، و شهیدان: احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا، _سه دانشجوی شهید 16 آذر سال 32_ به خاک سپرده شود. یاد و نام این همسر مبارز و آگاه معلم انقلاب علی شریعتی _که جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ درگذشت_ در تاریخ ایران مانا میماند. مطالبی از روانشاد پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر مرحوم دکتر علی شریعتی، در اینجا مینویسم که بخشی از یادداشتهای سال ۱۳۸۵ من است از کتابش "طرحی از یک زندگی" اثر فاخر آن زن مبارز و آگاه روزگار.
کتاب "طرحی از یک زندگی"
کتاب "طرحی از یک زندگی" نوشتهی زیبای پوران شریعت رضوی _این زن نامور ایران زمین_ دربارهی زوایای زندگی شریعتی، بسیار خواندنیست. بی این کتاب، شناخت ابعاد فکری و سلوک شریعتی کامل نمیگردد. پوران در صفحهی ۱۲۶ این کتاب دربارهی شریعتی نوشت: "شبزندهداری پیدرپی او _علی شریعتی_ موجب میشد که کلاسهای درساش دیرتر برگزار شود." در صفحهی ۱۵۷ کتابش در حق شریعتی نوشت: "در مصر به دیدار اَهرام میرود و بر سر گور هزاران بردهی آفریقایی در زیر اهرام میرود نه بر سر گور فرعونها." در صفحهی ۱۶۹ کتابش نوشت: "علی، اگر کاغذی در دست نداشت، از پاکت سیگارش استفاده میکرد و رئوس مطالب را مینوشت... برخی از نیایشهایش را در شبهای قدر بالبداهه گفته بود: مثل: خدایا! عقیدهی مرا از دست عُقده مصون بدار. "
پوران در صفحهی ۲۰۹ نوشت: "رژیم به علی میگفت: بُت شدهای ولی خُردت خواهیم کرد و به لَجنزارت خواهیم کشید..." آری! باید اسَف خورد که بخشی کوچک از حوزهی علمیه در آن زمان، همنوا با رژیم شاه، خیلی به شریعتی تاختند و البته هیچ قدرت و غولی نمیتواند دکتر شریعتی از دل ملت بزُداید. او با همهی کتابهایش ماند و میماند. بُت هم نیست. یک متفکر بود و دارای افکار و آراء که میتواند نقد شود و نیز اِبرام و مورد اقبال. شریعتی هم روحانیت ساکت و شاهدوست را نقد میکرد و هم روحانیت آگاه و مبارز را بهخوبی معرفی میکرد. میان او و سیدعلی خامنهای یک رفاقت صمیمانه و همنگرشی برقرار بود. بههمین خاطر یک روحانی شناخته شده که محفل خاص دارد در قم _که نامش را نمیبرم_ علیهی رهبری میگفت: آقای خامنهای همان شریعتیست، اما شریعتی معمّم (=عمامهبهسر)
پوران در صفحهی ۱۶۷ کتابش نوشت: "گروههای تحقیقاتی که علی پایهگذاری کرد در حسینهی ارشاد: ۱. گروه تأتر ۲. گروه کودکان و نوجوانان ۳. گروه ادبیات ۴. گروه تحقیقات قرآن و نهجالبلاغه". آری؛، دکتر شریعتی در مرکز یک حسینیه، به فکر کودکان هم بود. و نیز تعالیم نهجالبلاغه و قرآن. او حتی با آن منزلت و اندیشه، کتابی برای کودکان نوشته بود: مثل کتاب: "کدو تنبل" و نیز کتاب "برای ما، برای شما، برای دیگران"
پوران در صفحهی ۲۱۲ نوشت: "علی شریعتی میگفت: .... قلمم را ششدانگ وقف ایمان کردهام." در صفحهی ۲۰۳ نوشت: "علی در لباس خریدن بچهها دخالت نمیکرد، اما اگر مُد روز و تقلیدی بود، دلخور میشد." پوران در صفحهی ۱۰۳ کتابش نوشت: علی به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.. پوران در صفحهی ۱۵۸ کتابش نوشت: "علی خود در یکی از درسهای خود در حسینیه ارشاد گفت: به همان اندازه که به "وِزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست، چشمانتظار صاحبنظری هستم تا با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید."
توضیح عکس بالا:
عنوان کتاب "برسد به دست پوران عزیزم..." که شریعتی در نامههایش به همسرش روانشاد پوران شریعت رضوی مینوشت. عکس، دست و نیمرخ پوران را نشان میدهد؛ که کتاب با همین عنوان به خط سرخ، در دست اوست.
توضیح عکس بالا:
خانهموزۀ مرحوم دکتر علی شریعتی در تهران. اینجا اتاق مطالعه و زندگی و نماز و راز و نیاز دکتر علی شریعتی بود. درود بر این سجّادهی نماز بر کف اتاق، که عشق و عرفان و برابری را برای علی شریعتی باهم و همجهت نگاه میداشت.
روح پوران شریعت رضوی و علی شریعتی شاد و جاویدان. آن دو برای بیداری علیهی استبداد و واژگونی سلطنت و ستمشاهی نقش بزرگی داشتند. تاریخ، آنان را فراموش نمیکند، حتی اگر کسانی بخواهند آنان را از کتاب درسی و تاریخی این سرزمین محو کنند! عصر تفکر شریعتی البته تابع شرائط زمان است. هرگاه اوضاع گونهای شود که آن آراء سیاسی شریعتی نیاز شود، عصر شریعتی هم پایان نمییابد. از او هزاران صفحه، متن باقیست. که هر کدام در جای خود، مهم است. ابوالفضل بیهقی هم بیش از ۴۰ جلد کتاب نوشت، ولی ۳۹تا گم شد! ولی هنوز هم میان ما هست با آنکه یک کتابش باقی ماندهاست. به نظر من، شریعتی بخش اصلی تاریخ انقلاب و جنبش بیداری بود. تئوریسین انقلاب و عامل حرکت و جهت.
پوران در صفحهی ۶۱ نوشت: "علی در سال ورود به فرانسه _۱۹۵۹_ بحران اشغال الجزایر توسط فرانسه را میبیند و به جمع مبارزان در الجزایر میپیوند." یعنی شریعتی با این حرکت، مبارزه علیهی استبداد شاهی را با مبارزه علیهی استعمار غرب پیوند میزند. پوران در صفحهی ۷۷ کتابش نوشت: علی در سال ۱۳۴۱ با خواندن کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، نویسندهی انقلابی الجزایر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت." آری! اینچنین بود برادر. که این را وقتی اهرام ثلاثهی مصر را دیده بود، در همنوایی با بردگان سیاه، نوشت و سخن گفت، که در زیر اهرام پس از سالها کار و بیگاری و بردگی مدفون شدند.
درگذشت همسر دکتر شریعتی
به قلم دامنه: بهنام خدا. درگذشت دکتر پوران (فاطمه) شریعترضوی، همسر مرحوم دکتر علی شریعتی و خواهرشهید مهدی شریعت رضوی _شهید ۱۶ آذر_ را گرامی میدارم. قرار است پیکر روانشاد پوران شریعترضوی در امامزاده عبدالله و در کنار مزار برادرش شهید مهدی شریعت رضوی، و شهیدان: احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا، _سه دانشجوی شهید 16 آذر سال 32_ به خاک سپرده شود. یاد و نام این همسر مبارز و آگاه معلم انقلاب علی شریعتی _که جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ درگذشت_ در تاریخ ایران مانا میماند. مطالبی از روانشاد پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر مرحوم دکتر علی شریعتی، در اینجا مینویسم که بخشی از یادداشتهای سال ۱۳۸۵ من است از کتابش "طرحی از یک زندگی" اثر فاخر آن زن مبارز و آگاه روزگار.
کتاب "طرحی از یک زندگی"
کتاب "طرحی از یک زندگی" نوشتهی زیبای پوران شریعت رضوی _این زن نامور ایران زمین_ دربارهی زوایای زندگی شریعتی، بسیار خواندنیست. بی این کتاب، شناخت ابعاد فکری و سلوک شریعتی کامل نمیگردد. پوران در صفحهی ۱۲۶ این کتاب دربارهی شریعتی نوشت: "شبزندهداری پیدرپی او _علی شریعتی_ موجب میشد که کلاسهای درساش دیرتر برگزار شود." در صفحهی ۱۵۷ کتابش در حق شریعتی نوشت: "در مصر به دیدار اَهرام میرود و بر سر گور هزاران بردهی آفریقایی در زیر اهرام میرود نه بر سر گور فرعونها." در صفحهی ۱۶۹ کتابش نوشت: "علی، اگر کاغذی در دست نداشت، از پاکت سیگارش استفاده میکرد و رئوس مطالب را مینوشت... برخی از نیایشهایش را در شبهای قدر بالبداهه گفته بود: مثل: خدایا! عقیدهی مرا از دست عُقده مصون بدار. "
پوران در صفحهی ۲۰۹ نوشت: "رژیم به علی میگفت: بُت شدهای ولی خُردت خواهیم کرد و به لَجنزارت خواهیم کشید..." آری! باید اسَف خورد که بخشی کوچک از حوزهی علمیه در آن زمان، همنوا با رژیم شاه، خیلی به شریعتی تاختند و البته هیچ قدرت و غولی نمیتواند دکتر شریعتی از دل ملت بزُداید. او با همهی کتابهایش ماند و میماند. بُت هم نیست. یک متفکر بود و دارای افکار و آراء که میتواند نقد شود و نیز اِبرام و مورد اقبال. شریعتی هم روحانیت ساکت و شاهدوست را نقد میکرد و هم روحانیت آگاه و مبارز را بهخوبی معرفی میکرد. میان او و سیدعلی خامنهای یک رفاقت صمیمانه و همنگرشی برقرار بود. بههمین خاطر یک روحانی شناخته شده که محفل خاص دارد در قم _که نامش را نمیبرم_ علیهی رهبری میگفت: آقای خامنهای همان شریعتیست، اما شریعتی معمّم (=عمامهبهسر)
پوران در صفحهی ۱۶۷ کتابش نوشت: "گروههای تحقیقاتی که علی پایهگذاری کرد در حسینهی ارشاد: ۱. گروه تأتر ۲. گروه کودکان و نوجوانان ۳. گروه ادبیات ۴. گروه تحقیقات قرآن و نهجالبلاغه". آری؛، دکتر شریعتی در مرکز یک حسینیه، به فکر کودکان هم بود. و نیز تعالیم نهجالبلاغه و قرآن. او حتی با آن منزلت و اندیشه، کتابی برای کودکان نوشته بود: مثل کتاب: "کدو تنبل" و نیز کتاب "برای ما، برای شما، برای دیگران"
پوران در صفحهی ۲۱۲ نوشت: "علی شریعتی میگفت: .... قلمم را ششدانگ وقف ایمان کردهام." در صفحهی ۲۰۳ نوشت: "علی در لباس خریدن بچهها دخالت نمیکرد، اما اگر مُد روز و تقلیدی بود، دلخور میشد." پوران در صفحهی ۱۰۳ کتابش نوشت: علی به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.. پوران در صفحهی ۱۵۸ کتابش نوشت: "علی خود در یکی از درسهای خود در حسینیه ارشاد گفت: به همان اندازه که به "وِزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست، چشمانتظار صاحبنظری هستم تا با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید."
توضیح عکس بالا:
عنوان کتاب "برسد به دست پوران عزیزم..." که شریعتی در نامههایش به همسرش روانشاد پوران شریعت رضوی مینوشت. عکس، دست و نیمرخ پوران را نشان میدهد؛ که کتاب با همین عنوان به خط سرخ، در دست اوست.
توضیح عکس بالا:
خانهموزۀ مرحوم دکتر علی شریعتی در تهران. اینجا اتاق مطالعه و زندگی و نماز و راز و نیاز دکتر علی شریعتی بود. درود بر این سجّادهی نماز بر کف اتاق، که عشق و عرفان و برابری را برای علی شریعتی باهم و همجهت نگاه میداشت.
روح پوران شریعت رضوی و علی شریعتی شاد و جاویدان. آن دو برای بیداری علیهی استبداد و واژگونی سلطنت و ستمشاهی نقش بزرگی داشتند. تاریخ، آنان را فراموش نمیکند، حتی اگر کسانی بخواهند آنان را از کتاب درسی و تاریخی این سرزمین محو کنند! عصر تفکر شریعتی البته تابع شرائط زمان است. هرگاه اوضاع گونهای شود که آن آراء سیاسی شریعتی نیاز شود، عصر شریعتی هم پایان نمییابد. از او هزاران صفحه، متن باقیست. که هر کدام در جای خود، مهم است. ابوالفضل بیهقی هم بیش از ۴۰ جلد کتاب نوشت، ولی ۳۹تا گم شد! ولی هنوز هم میان ما هست با آنکه یک کتابش باقی ماندهاست. به نظر من، شریعتی بخش اصلی تاریخ انقلاب و جنبش بیداری بود. تئوریسین انقلاب و عامل حرکت و جهت.
پوران در صفحهی ۶۱ نوشت: "علی در سال ورود به فرانسه _۱۹۵۹_ بحران اشغال الجزایر توسط فرانسه را میبیند و به جمع مبارزان در الجزایر میپیوند." یعنی شریعتی با این حرکت، مبارزه علیهی استبداد شاهی را با مبارزه علیهی استعمار غرب پیوند میزند. پوران در صفحهی ۷۷ کتابش نوشت: علی در سال ۱۳۴۱ با خواندن کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، نویسندهی انقلابی الجزایر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت." آری! اینچنین بود برادر. که این را وقتی اهرام ثلاثهی مصر را دیده بود، در همنوایی با بردگان سیاه، نوشت و سخن گفت، که در زیر اهرام پس از سالها کار و بیگاری و بردگی مدفون شدند.
به قلم دامنه: بهنام خدا. درگذشت دکتر پوران (فاطمه) شریعترضوی، همسر مرحوم دکتر علی شریعتی و خواهرشهید مهدی شریعت رضوی _شهید ۱۶ آذر_ را گرامی میدارم. قرار است پیکر روانشاد پوران شریعترضوی در امامزاده عبدالله و در کنار مزار برادرش شهید مهدی شریعت رضوی، و شهیدان: احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا، _سه دانشجوی شهید 16 آذر سال 32_ به خاک سپرده شود. یاد و نام این همسر مبارز و آگاه معلم انقلاب علی شریعتی _که جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ درگذشت_ در تاریخ ایران مانا میماند. مطالبی از روانشاد پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر مرحوم دکتر علی شریعتی، در اینجا مینویسم که بخشی از یادداشتهای سال ۱۳۸۵ من است از کتابش "طرحی از یک زندگی" اثر فاخر آن زن مبارز و آگاه روزگار.
کتاب "طرحی از یک زندگی"
کتاب "طرحی از یک زندگی" نوشتهی زیبای پوران شریعت رضوی _این زن نامور ایران زمین_ دربارهی زوایای زندگی شریعتی، بسیار خواندنیست. بی این کتاب، شناخت ابعاد فکری و سلوک شریعتی کامل نمیگردد. پوران در صفحهی ۱۲۶ این کتاب دربارهی شریعتی نوشت: "شبزندهداری پیدرپی او _علی شریعتی_ موجب میشد که کلاسهای درساش دیرتر برگزار شود." در صفحهی ۱۵۷ کتابش در حق شریعتی نوشت: "در مصر به دیدار اَهرام میرود و بر سر گور هزاران بردهی آفریقایی در زیر اهرام میرود نه بر سر گور فرعونها." در صفحهی ۱۶۹ کتابش نوشت: "علی، اگر کاغذی در دست نداشت، از پاکت سیگارش استفاده میکرد و رئوس مطالب را مینوشت... برخی از نیایشهایش را در شبهای قدر بالبداهه گفته بود: مثل: خدایا! عقیدهی مرا از دست عُقده مصون بدار. "
پوران در صفحهی ۲۰۹ نوشت: "رژیم به علی میگفت: بُت شدهای ولی خُردت خواهیم کرد و به لَجنزارت خواهیم کشید..." آری! باید اسَف خورد که بخشی کوچک از حوزهی علمیه در آن زمان، همنوا با رژیم شاه، خیلی به شریعتی تاختند و البته هیچ قدرت و غولی نمیتواند دکتر شریعتی از دل ملت بزُداید. او با همهی کتابهایش ماند و میماند. بُت هم نیست. یک متفکر بود و دارای افکار و آراء که میتواند نقد شود و نیز اِبرام و مورد اقبال. شریعتی هم روحانیت ساکت و شاهدوست را نقد میکرد و هم روحانیت آگاه و مبارز را بهخوبی معرفی میکرد. میان او و سیدعلی خامنهای یک رفاقت صمیمانه و همنگرشی برقرار بود. بههمین خاطر یک روحانی شناخته شده که محفل خاص دارد در قم _که نامش را نمیبرم_ علیهی رهبری میگفت: آقای خامنهای همان شریعتیست، اما شریعتی معمّم (=عمامهبهسر)
پوران در صفحهی ۱۶۷ کتابش نوشت: "گروههای تحقیقاتی که علی پایهگذاری کرد در حسینهی ارشاد: ۱. گروه تأتر ۲. گروه کودکان و نوجوانان ۳. گروه ادبیات ۴. گروه تحقیقات قرآن و نهجالبلاغه". آری؛، دکتر شریعتی در مرکز یک حسینیه، به فکر کودکان هم بود. و نیز تعالیم نهجالبلاغه و قرآن. او حتی با آن منزلت و اندیشه، کتابی برای کودکان نوشته بود: مثل کتاب: "کدو تنبل" و نیز کتاب "برای ما، برای شما، برای دیگران"
پوران در صفحهی ۲۱۲ نوشت: "علی شریعتی میگفت: .... قلمم را ششدانگ وقف ایمان کردهام." در صفحهی ۲۰۳ نوشت: "علی در لباس خریدن بچهها دخالت نمیکرد، اما اگر مُد روز و تقلیدی بود، دلخور میشد." پوران در صفحهی ۱۰۳ کتابش نوشت: علی به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.. پوران در صفحهی ۱۵۸ کتابش نوشت: "علی خود در یکی از درسهای خود در حسینیه ارشاد گفت: به همان اندازه که به "وِزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست، چشمانتظار صاحبنظری هستم تا با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید."
توضیح عکس بالا:
عنوان کتاب "برسد به دست پوران عزیزم..." که شریعتی در نامههایش به همسرش روانشاد پوران شریعت رضوی مینوشت. عکس، دست و نیمرخ پوران را نشان میدهد؛ که کتاب با همین عنوان به خط سرخ، در دست اوست.
توضیح عکس بالا:
خانهموزۀ مرحوم دکتر علی شریعتی در تهران. اینجا اتاق مطالعه و زندگی و نماز و راز و نیاز دکتر علی شریعتی بود. درود بر این سجّادهی نماز بر کف اتاق، که عشق و عرفان و برابری را برای علی شریعتی باهم و همجهت نگاه میداشت.
روح پوران شریعت رضوی و علی شریعتی شاد و جاویدان. آن دو برای بیداری علیهی استبداد و واژگونی سلطنت و ستمشاهی نقش بزرگی داشتند. تاریخ، آنان را فراموش نمیکند، حتی اگر کسانی بخواهند آنان را از کتاب درسی و تاریخی این سرزمین محو کنند! عصر تفکر شریعتی البته تابع شرائط زمان است. هرگاه اوضاع گونهای شود که آن آراء سیاسی شریعتی نیاز شود، عصر شریعتی هم پایان نمییابد. از او هزاران صفحه، متن باقیست. که هر کدام در جای خود، مهم است. ابوالفضل بیهقی هم بیش از ۴۰ جلد کتاب نوشت، ولی ۳۹تا گم شد! ولی هنوز هم میان ما هست با آنکه یک کتابش باقی ماندهاست. به نظر من، شریعتی بخش اصلی تاریخ انقلاب و جنبش بیداری بود. تئوریسین انقلاب و عامل حرکت و جهت.
پوران در صفحهی ۶۱ نوشت: "علی در سال ورود به فرانسه _۱۹۵۹_ بحران اشغال الجزایر توسط فرانسه را میبیند و به جمع مبارزان در الجزایر میپیوند." یعنی شریعتی با این حرکت، مبارزه علیهی استبداد شاهی را با مبارزه علیهی استعمار غرب پیوند میزند. پوران در صفحهی ۷۷ کتابش نوشت: علی در سال ۱۳۴۱ با خواندن کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، نویسندهی انقلابی الجزایر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت." آری! اینچنین بود برادر. که این را وقتی اهرام ثلاثهی مصر را دیده بود، در همنوایی با بردگان سیاه، نوشت و سخن گفت، که در زیر اهرام پس از سالها کار و بیگاری و بردگی مدفون شدند.
درگذشت همسر دکتر شریعتی
به قلم دامنه: بهنام خدا. درگذشت دکتر پوران (فاطمه) شریعترضوی، همسر مرحوم دکتر علی شریعتی و خواهرشهید مهدی شریعت رضوی _شهید ۱۶ آذر_ را گرامی میدارم. قرار است پیکر روانشاد پوران شریعترضوی در امامزاده عبدالله و در کنار مزار برادرش شهید مهدی شریعت رضوی، و شهیدان: احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا، _سه دانشجوی شهید 16 آذر سال 32_ به خاک سپرده شود. یاد و نام این همسر مبارز و آگاه معلم انقلاب علی شریعتی _که جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ درگذشت_ در تاریخ ایران مانا میماند. مطالبی از روانشاد پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر مرحوم دکتر علی شریعتی، در اینجا مینویسم که بخشی از یادداشتهای سال ۱۳۸۵ من است از کتابش "طرحی از یک زندگی" اثر فاخر آن زن مبارز و آگاه روزگار.
کتاب "طرحی از یک زندگی"
کتاب "طرحی از یک زندگی" نوشتهی زیبای پوران شریعت رضوی _این زن نامور ایران زمین_ دربارهی زوایای زندگی شریعتی، بسیار خواندنیست. بی این کتاب، شناخت ابعاد فکری و سلوک شریعتی کامل نمیگردد. پوران در صفحهی ۱۲۶ این کتاب دربارهی شریعتی نوشت: "شبزندهداری پیدرپی او _علی شریعتی_ موجب میشد که کلاسهای درساش دیرتر برگزار شود." در صفحهی ۱۵۷ کتابش در حق شریعتی نوشت: "در مصر به دیدار اَهرام میرود و بر سر گور هزاران بردهی آفریقایی در زیر اهرام میرود نه بر سر گور فرعونها." در صفحهی ۱۶۹ کتابش نوشت: "علی، اگر کاغذی در دست نداشت، از پاکت سیگارش استفاده میکرد و رئوس مطالب را مینوشت... برخی از نیایشهایش را در شبهای قدر بالبداهه گفته بود: مثل: خدایا! عقیدهی مرا از دست عُقده مصون بدار. "
پوران در صفحهی ۲۰۹ نوشت: "رژیم به علی میگفت: بُت شدهای ولی خُردت خواهیم کرد و به لَجنزارت خواهیم کشید..." آری! باید اسَف خورد که بخشی کوچک از حوزهی علمیه در آن زمان، همنوا با رژیم شاه، خیلی به شریعتی تاختند و البته هیچ قدرت و غولی نمیتواند دکتر شریعتی از دل ملت بزُداید. او با همهی کتابهایش ماند و میماند. بُت هم نیست. یک متفکر بود و دارای افکار و آراء که میتواند نقد شود و نیز اِبرام و مورد اقبال. شریعتی هم روحانیت ساکت و شاهدوست را نقد میکرد و هم روحانیت آگاه و مبارز را بهخوبی معرفی میکرد. میان او و سیدعلی خامنهای یک رفاقت صمیمانه و همنگرشی برقرار بود. بههمین خاطر یک روحانی شناخته شده که محفل خاص دارد در قم _که نامش را نمیبرم_ علیهی رهبری میگفت: آقای خامنهای همان شریعتیست، اما شریعتی معمّم (=عمامهبهسر)
پوران در صفحهی ۱۶۷ کتابش نوشت: "گروههای تحقیقاتی که علی پایهگذاری کرد در حسینهی ارشاد: ۱. گروه تأتر ۲. گروه کودکان و نوجوانان ۳. گروه ادبیات ۴. گروه تحقیقات قرآن و نهجالبلاغه". آری؛، دکتر شریعتی در مرکز یک حسینیه، به فکر کودکان هم بود. و نیز تعالیم نهجالبلاغه و قرآن. او حتی با آن منزلت و اندیشه، کتابی برای کودکان نوشته بود: مثل کتاب: "کدو تنبل" و نیز کتاب "برای ما، برای شما، برای دیگران"
پوران در صفحهی ۲۱۲ نوشت: "علی شریعتی میگفت: .... قلمم را ششدانگ وقف ایمان کردهام." در صفحهی ۲۰۳ نوشت: "علی در لباس خریدن بچهها دخالت نمیکرد، اما اگر مُد روز و تقلیدی بود، دلخور میشد." پوران در صفحهی ۱۰۳ کتابش نوشت: علی به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.. پوران در صفحهی ۱۵۸ کتابش نوشت: "علی خود در یکی از درسهای خود در حسینیه ارشاد گفت: به همان اندازه که به "وِزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست، چشمانتظار صاحبنظری هستم تا با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید."
توضیح عکس بالا:
عنوان کتاب "برسد به دست پوران عزیزم..." که شریعتی در نامههایش به همسرش روانشاد پوران شریعت رضوی مینوشت. عکس، دست و نیمرخ پوران را نشان میدهد؛ که کتاب با همین عنوان به خط سرخ، در دست اوست.
توضیح عکس بالا:
خانهموزۀ مرحوم دکتر علی شریعتی در تهران. اینجا اتاق مطالعه و زندگی و نماز و راز و نیاز دکتر علی شریعتی بود. درود بر این سجّادهی نماز بر کف اتاق، که عشق و عرفان و برابری را برای علی شریعتی باهم و همجهت نگاه میداشت.
روح پوران شریعت رضوی و علی شریعتی شاد و جاویدان. آن دو برای بیداری علیهی استبداد و واژگونی سلطنت و ستمشاهی نقش بزرگی داشتند. تاریخ، آنان را فراموش نمیکند، حتی اگر کسانی بخواهند آنان را از کتاب درسی و تاریخی این سرزمین محو کنند! عصر تفکر شریعتی البته تابع شرائط زمان است. هرگاه اوضاع گونهای شود که آن آراء سیاسی شریعتی نیاز شود، عصر شریعتی هم پایان نمییابد. از او هزاران صفحه، متن باقیست. که هر کدام در جای خود، مهم است. ابوالفضل بیهقی هم بیش از ۴۰ جلد کتاب نوشت، ولی ۳۹تا گم شد! ولی هنوز هم میان ما هست با آنکه یک کتابش باقی ماندهاست. به نظر من، شریعتی بخش اصلی تاریخ انقلاب و جنبش بیداری بود. تئوریسین انقلاب و عامل حرکت و جهت.
پوران در صفحهی ۶۱ نوشت: "علی در سال ورود به فرانسه _۱۹۵۹_ بحران اشغال الجزایر توسط فرانسه را میبیند و به جمع مبارزان در الجزایر میپیوند." یعنی شریعتی با این حرکت، مبارزه علیهی استبداد شاهی را با مبارزه علیهی استعمار غرب پیوند میزند. پوران در صفحهی ۷۷ کتابش نوشت: علی در سال ۱۳۴۱ با خواندن کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، نویسندهی انقلابی الجزایر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت." آری! اینچنین بود برادر. که این را وقتی اهرام ثلاثهی مصر را دیده بود، در همنوایی با بردگان سیاه، نوشت و سخن گفت، که در زیر اهرام پس از سالها کار و بیگاری و بردگی مدفون شدند.
به قلم دامنه: بهنام خدا. درگذشت دکتر پوران (فاطمه) شریعترضوی، همسر مرحوم دکتر علی شریعتی و خواهرشهید مهدی شریعت رضوی _شهید ۱۶ آذر_ را گرامی میدارم. قرار است پیکر روانشاد پوران شریعترضوی در امامزاده عبدالله و در کنار مزار برادرش شهید مهدی شریعت رضوی، و شهیدان: احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا، _سه دانشجوی شهید 16 آذر سال 32_ به خاک سپرده شود. یاد و نام این همسر مبارز و آگاه معلم انقلاب علی شریعتی _که جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ درگذشت_ در تاریخ ایران مانا میماند. مطالبی از روانشاد پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر مرحوم دکتر علی شریعتی، در اینجا مینویسم که بخشی از یادداشتهای سال ۱۳۸۵ من است از کتابش "طرحی از یک زندگی" اثر فاخر آن زن مبارز و آگاه روزگار.
کتاب "طرحی از یک زندگی"
کتاب "طرحی از یک زندگی" نوشتهی زیبای پوران شریعت رضوی _این زن نامور ایران زمین_ دربارهی زوایای زندگی شریعتی، بسیار خواندنیست. بی این کتاب، شناخت ابعاد فکری و سلوک شریعتی کامل نمیگردد. پوران در صفحهی ۱۲۶ این کتاب دربارهی شریعتی نوشت: "شبزندهداری پیدرپی او _علی شریعتی_ موجب میشد که کلاسهای درساش دیرتر برگزار شود." در صفحهی ۱۵۷ کتابش در حق شریعتی نوشت: "در مصر به دیدار اَهرام میرود و بر سر گور هزاران بردهی آفریقایی در زیر اهرام میرود نه بر سر گور فرعونها." در صفحهی ۱۶۹ کتابش نوشت: "علی، اگر کاغذی در دست نداشت، از پاکت سیگارش استفاده میکرد و رئوس مطالب را مینوشت... برخی از نیایشهایش را در شبهای قدر بالبداهه گفته بود: مثل: خدایا! عقیدهی مرا از دست عُقده مصون بدار. "
پوران در صفحهی ۲۰۹ نوشت: "رژیم به علی میگفت: بُت شدهای ولی خُردت خواهیم کرد و به لَجنزارت خواهیم کشید..." آری! باید اسَف خورد که بخشی کوچک از حوزهی علمیه در آن زمان، همنوا با رژیم شاه، خیلی به شریعتی تاختند و البته هیچ قدرت و غولی نمیتواند دکتر شریعتی از دل ملت بزُداید. او با همهی کتابهایش ماند و میماند. بُت هم نیست. یک متفکر بود و دارای افکار و آراء که میتواند نقد شود و نیز اِبرام و مورد اقبال. شریعتی هم روحانیت ساکت و شاهدوست را نقد میکرد و هم روحانیت آگاه و مبارز را بهخوبی معرفی میکرد. میان او و سیدعلی خامنهای یک رفاقت صمیمانه و همنگرشی برقرار بود. بههمین خاطر یک روحانی شناخته شده که محفل خاص دارد در قم _که نامش را نمیبرم_ علیهی رهبری میگفت: آقای خامنهای همان شریعتیست، اما شریعتی معمّم (=عمامهبهسر)
پوران در صفحهی ۱۶۷ کتابش نوشت: "گروههای تحقیقاتی که علی پایهگذاری کرد در حسینهی ارشاد: ۱. گروه تأتر ۲. گروه کودکان و نوجوانان ۳. گروه ادبیات ۴. گروه تحقیقات قرآن و نهجالبلاغه". آری؛، دکتر شریعتی در مرکز یک حسینیه، به فکر کودکان هم بود. و نیز تعالیم نهجالبلاغه و قرآن. او حتی با آن منزلت و اندیشه، کتابی برای کودکان نوشته بود: مثل کتاب: "کدو تنبل" و نیز کتاب "برای ما، برای شما، برای دیگران"
پوران در صفحهی ۲۱۲ نوشت: "علی شریعتی میگفت: .... قلمم را ششدانگ وقف ایمان کردهام." در صفحهی ۲۰۳ نوشت: "علی در لباس خریدن بچهها دخالت نمیکرد، اما اگر مُد روز و تقلیدی بود، دلخور میشد." پوران در صفحهی ۱۰۳ کتابش نوشت: علی به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.. پوران در صفحهی ۱۵۸ کتابش نوشت: "علی خود در یکی از درسهای خود در حسینیه ارشاد گفت: به همان اندازه که به "وِزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست، چشمانتظار صاحبنظری هستم تا با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید."
توضیح عکس بالا:
عنوان کتاب "برسد به دست پوران عزیزم..." که شریعتی در نامههایش به همسرش روانشاد پوران شریعت رضوی مینوشت. عکس، دست و نیمرخ پوران را نشان میدهد؛ که کتاب با همین عنوان به خط سرخ، در دست اوست.
توضیح عکس بالا:
خانهموزۀ مرحوم دکتر علی شریعتی در تهران. اینجا اتاق مطالعه و زندگی و نماز و راز و نیاز دکتر علی شریعتی بود. درود بر این سجّادهی نماز بر کف اتاق، که عشق و عرفان و برابری را برای علی شریعتی باهم و همجهت نگاه میداشت.
روح پوران شریعت رضوی و علی شریعتی شاد و جاویدان. آن دو برای بیداری علیهی استبداد و واژگونی سلطنت و ستمشاهی نقش بزرگی داشتند. تاریخ، آنان را فراموش نمیکند، حتی اگر کسانی بخواهند آنان را از کتاب درسی و تاریخی این سرزمین محو کنند! عصر تفکر شریعتی البته تابع شرائط زمان است. هرگاه اوضاع گونهای شود که آن آراء سیاسی شریعتی نیاز شود، عصر شریعتی هم پایان نمییابد. از او هزاران صفحه، متن باقیست. که هر کدام در جای خود، مهم است. ابوالفضل بیهقی هم بیش از ۴۰ جلد کتاب نوشت، ولی ۳۹تا گم شد! ولی هنوز هم میان ما هست با آنکه یک کتابش باقی ماندهاست. به نظر من، شریعتی بخش اصلی تاریخ انقلاب و جنبش بیداری بود. تئوریسین انقلاب و عامل حرکت و جهت.
پوران در صفحهی ۶۱ نوشت: "علی در سال ورود به فرانسه _۱۹۵۹_ بحران اشغال الجزایر توسط فرانسه را میبیند و به جمع مبارزان در الجزایر میپیوند." یعنی شریعتی با این حرکت، مبارزه علیهی استبداد شاهی را با مبارزه علیهی استعمار غرب پیوند میزند. پوران در صفحهی ۷۷ کتابش نوشت: علی در سال ۱۳۴۱ با خواندن کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، نویسندهی انقلابی الجزایر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت." آری! اینچنین بود برادر. که این را وقتی اهرام ثلاثهی مصر را دیده بود، در همنوایی با بردگان سیاه، نوشت و سخن گفت، که در زیر اهرام پس از سالها کار و بیگاری و بردگی مدفون شدند.



















