تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
تمدن بر اساس سرقت!
به قلم دامنه: به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش میرود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایهی مادی و معنوی زندگی خود را در سایهی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت میکند. و در واقع به جامعهی خود تحول و تحرک میبخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که میآید روح بشر نوشدن را بیشتر حس میکند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمیدانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه میخواهد.
چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آنکه تمدن، آینهی تمامنمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی میکند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروتاندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و بهراحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره میدهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغربزمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و مادهی اورانیوم و بشمار دهها عنصر و مواد معدنی دیگر را.
نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفهی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدیست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاعهای کمیاب ملل را به سرقت میبرند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوماند. بنابرین؛ مدیوناند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت، فاقد ارزش و ارجگذاریست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.
سه کتاب کریستوفر کلوهسی
سه کتاب کریستوفر کلوهسی
دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومیست، متولد آفریقای جنوبی و نویسندهی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایتهایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیاهای کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمهی مصاحبهی امید حسینینژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشتهایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای میآورم. امید است نافع افتد.
او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلماننشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار میکرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دورهی کوتاه دربارهی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «بهشدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعهی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب) «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونههایی از حقیقت» هستند.
از نگاه او ویژگیهای اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک دربارهی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق دربارهی ایشان منجر میشود. هنگامی که ما زندگینامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانهها یا معنویتهایی در حاشیهی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر میشود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیهای سبب میشود ما بهخوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل میکند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»
کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک میکند شروع میکند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالتورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجهاند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین میگوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچههایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا میگشاید:
«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانهاش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبندهی او دربارهی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمهی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همهی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونهی تمام عیار حقیقتجویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»
حوضِ خون
پنجشنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رختشویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمهسادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راهیار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته میشود زنان اندیمشک چه تلاشی میکردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباسهای رزمندگان. خانمهایی که رختشویی رزمندگان را میکردند با دردها و گاه با تکههای بدن شهدا مواجه میشدند.
من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاتهی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمهماه نیمهتاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبههی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپارهی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجیام سوسو میزنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَملها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.
حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکیست که در طول سالهای جنگ «در رختشویخانهی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفهها، پتوها و البسهی سربازان زخمی یا بیجانشده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست میشستند. حتی دستکش هم نمیگذاشتند زیرا به قول خودشان: «دستکش نمیتواند خون را خوب پاک کند». رختشویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه میبایست به جمعکردن تکههای ریز و درشت بدنها و دفنشان مقابل رختشویخانه اهتمام کنند؛ لباسهایی که اغلب گردِ بمبهای شیمیایی رویشان بوده و ریههای آنها را درگیر میکرده.
یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دورهی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوهی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را میساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالیتر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان میپرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترینهای خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزهای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بومزیست خود خیز برمیدارند، در واقع در راه «طیشده»ی انبیاء قدم گذاشتهاند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستادهاند.
نگاه من به فیلم «یَدو»

به قلم دامنه. به نام خدا. یَدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برندهی ۵ جایزهی سیمرغ جشنوارهی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنههایی کمنظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونهوار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو مینهم:
۱. همان اول، سُفره که پهن میشود یدو میشنود که برادرش میگوید من میخوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفرهای که میگسترانند، در آن نقشهی انواع غذاها و میوهها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمیدارد. چون میگوید قوه را در آب میجوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم میبینی و بعد در پایان رهایی پرندهی راهراه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین میگذاشتند تا در غیاب پدر نگهبانشان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر میکردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرفها میان مردم این بود احمد سه کوتوره میخواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیسجمهور گینه بود. ۷. صحنهی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکهی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثیساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلولههای خمپاره و بمب عملنکردهی صدامیان را خنثی میکرد و میبُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر میکرد. و وقتی یدو میپرسد: چرا؟ میگوید چون در محاصرهایم. او شهید میشود و آب اروند او را با خود میبرَد و مفقود میشود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمیگردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغالههایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بینندهی فیلم را از جا میکَنَد، کما اینکه مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی میکردی به ما میدادی. اشارهی یدو به مادرش در دورهی کودکیاش.
وداع یدو با بُز
۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجبتره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بیفشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز میشود و یا ناموسات و همهی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم، چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمیکردند، شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان میماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونهی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشارهی مرد وانتی به یدو که گفت هندونهی گندیده را چه جوری میخوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را میکرد که وقتی میرفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگزدگی و خانههای خالی و یخچالهای ولو در محوطهی لنگرگاه، که دل آدم را میبرد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمت. ۱۷. صحنهی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بیمادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشهی لنج بر روی بهمنشیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغالهاش اشک در چشمانت را، سیلابِ گونههایت میکند. شیرجهی یدو، برترین شیرجهی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغالهاش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمنشیر چهرهی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امامجمعهی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابیاش نمایان بود و آبادانیاش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.
آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانوادهی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصهای جذاب و تکاندهنده بهویژه لحظهی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.
سازندهی یَدو که خود خوزستانیست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال «بیست و سه نفر» را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم. شرحی بر فیلم «۲۳ نفر» را در (اینجا) یعنی جمعه ( ۸/ ۱ / ۱۳۹۹ ) نوشته بودم.
نکاتی بر دیدار پاپ و سیستانی
به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. دربارهی جنبههای مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکتهای مینویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.
یکم: در بیانیهی «مجمع مدرسین و محققین حوزهی علمیهی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزهی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال میدهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.
دوم: ترتیبدهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجتالاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوهی مرحوم آیتالله خوئی (مسئول مدرسهی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمیگویم فقط میخواستند از وزن و نقش بیبدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمیتوان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.
سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلیگویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.
چهارم: کاش هر دو، یا دستکم یکی از آن دو، از سر آموزهی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیریها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد میکردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهاییبخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بیحد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوشبین بودن چندان هم آسیبزا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.
پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض میکنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط میدارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من میشناسم با حرف حل نمیشود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیتالله سید علی خامنهای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امینپور در سرودهی انتظاری انتقادی اخیرش: بیشتر بخوانید ↓
زندگی خودنوشت حاج قاسم

این متن به تنظیم و آرایهی دامنه: نگاهی به زندگی خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمیترسیدم» از انتشارات «مکتب حاج قاسم». حقیقتاً خواندنی، آموزنده، عبرتانگیز، خاکی و خودمونی، و با ادبیات پاک مرد پارسا و پرواپیشه و اُسوه:
«عشیرهی ما را خواهرم هاجر میشناسد. او در علم نسَبشناسی طایفه، اول است. بنا به قول تمام بزرگان، جد یعنی پسر قربان، به اتفاق برادرش که بنا به قولی برادر مادری بودهاند و بنا به قول دیگری از بزرگان منطقهی فارس، معلوم نیست که آخرش تبعید شدهاند یا نه بنا به دلایلی مهاجرت کردهاند. آنان از نیریز فارس به سرچشمههای هلیلرود میآیند. این رود از سرچشمههای ارتفاعات بالای ۳۵۰۰ تا قریب ۴۰۰ متری شروع میشود و طی مسافت بیش از ۳۰۰ کیلومتر، به دریاچهی جازموریان در انتهای استان کرمان و ابتدای مرز بلوچستان میریخت. پس از سکونت، تمام سرزمینهای اطراف این رودخانه را از ابتدا تا شعاع ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر تصرف میکنند.
میرقربان چهار پسر به نامهای ولی، محمد، حسین و ابراهیم داشت و یک دختر که او را به شخصی به نام علیداد میدهد. این چهار پسر، هر یک، طایفهای را به مرور شکل میدهند که در درون هر طایفهای، تیرهای از پسرهای آنان شکل میگیرد؛ لذا ایل «سلیمانی» از میرقربان چهار طایفهی پسری و یک طایفهی دختری را شکل می دهد که هم اکنون به همان نام خوانده میشوند: محمدی، حسینی، ابراهیمی یا امیرشکاری، مشولی، علیدادی.
پدر و مادر من از دو تیره زارالی هستند که از مشولی است. پدرم از طایفهی ابراهیمی و مادرش از طایفهی لری است. تیرهی من طولی و عرضی، در ریشه و خویشاوندی به این شکل است. بنا به دلایلی، ابراهیمیها از املاک بیشتری برخوردار بودهاند. البته پدرم، به مرور در زمان پدرش، برخی از املاک خود را میفروشد و آرامآرام در درون طایفه سه طبقه شکل میگیرد. طبقهی حاکم خانها بودند که پس از فوت میرقربان، هر خانی بزرگ ایل سلیمانی محسوب میشده است. شخصی بود به نام گرامیخان که بعد از او، چند پسر به نام محمدعلیخان، حسینخان، سیفاللهخان، احمدخان و ولیاللهخان بوجود آمده است. اقوام پدرم از تیرهی ابراهیمیها، لشکرخان و ... بودند.
البته به دلیل ریشههای فامیلی، من در دورهی حیات خودم از خوانین، فساد خاصی ندیدم. عموماً شکایات و حل اختلافات و حمایت عمومی طایفه و رابطه با حکومت را عهدهدار بودند و املاک فراوانی داشتند؛ ازجمله یکی از بهترین ملکهای آنان دست پدرم بود و پدرم هم، به دلیل همان وراثت فامیلی خود و مادرم، سهمی در این املاک داشت. مادرم دختر اسدالله و مادرش زهرا هر دو از تیره زارالی بودند...
اما ذکر نسبتهای مادرم: علیالظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در میآید. معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول میکشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج میکنند.جهانگیر نقل میکند: «در روز عروسی پدرت او سوار بر شتر بود. شتر در رفت و فرار کرد و داماد هم سوار بر آن! پس از مدتی توانستند شتر را که داماد بر پشت آن سوار بود، بازگردانند.» در دوران اول زندگی مشترک وی گفت پدرم زندگی خیلی فقیرانهای داشته است؛ اما آرامآرام صاحب دامهایی میشود بهنحوی که بعضی وقتها یک یا دو چوپان داشته است .اولین ثمرهی زندگی آنها دختر میشود و به دنیا میآید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاهسرفه فوت میکند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمدهام...
...
بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام میشد، پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ میکرد به سمت ارتفاعات تنگل: جنگلی تنُک با بادامهای وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد. و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوهها را داشت. درهی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بندر که از شدت درهمتنیدگی درختان گردو، آفتاب داخل آنها نمیافتاد و دهها چشمهسار آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانهی کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربهفلککشیدهی باغ، سایهی بسیار بزرگی درست میکرد. مادرم پلاس را لب جوی آب میزد و جغها را میکشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاهی ما عبور میکرد، صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد. بیشتر بخوانید ↓
دگردیسی! در قاچاق چوب
به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا بهشدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباسنژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشینهای حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه میکرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سختگیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازینرو به گفتهی وی، گویی نحوهی قاچاق و حمل آن، «به خودروهای سواری و بینشهری همچون خودروهای شخصی با خانواده و جعبهی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همهی اخلاق.
(منبع عکس)
نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوستاندازی میکنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنیناندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوستاندازی نوین کنند. نکند راههای مدرنتر! و مخفیتری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بیعلم و بیخبریم؟! بگذریم
کتاب دنیای سوفی
به قلم دامنه: با احتیاط باز شود! به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابیست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمیگردد، نامهای به دستش میرسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو میرود که واقعاً «من کیام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسهاش میرود. تا اینکه باز نامهی دیگر برای او میفرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغولتر میشود، مدتی دیگر، پاکت سوم میرسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»
(منبع)
در معرفی کتاب در منبع فوق خواندهام که «مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، میگوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما میمیرد، میگوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، میگوید همصحبتی با آدمها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی میماند؟ فیلسوفان میگویند بله! آنها میگویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همهی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: اینکه بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار میکنیم.»
کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهشهای فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجیمقیم، نشر سپهر ادب.
کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت

به قلم دامنه: به نام خدا. ویل دورانت کتاب «دربارهی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامهای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و دربارهی «معنی زندگی» از آنها نظر خواست که مجموعهی پاسخها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «دربارهی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهابالدین عباسی به فارسی برگردان شده است.
او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند میکند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزششان میشود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمههای الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزهی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی مییابید و دستآخر، گنجتان کجا نهفته است؟
نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل میگیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علیاکبر حکمیزاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمینوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشفالاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمییافتند. بهطوری که از نظر صاحبنظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیهی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب میشود.
عالمان مدفون حرم رضوی
کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»
تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی
غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۲ منبع
در خیمهی قذافی
پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمهی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافیست؛ از رازهای پشت پردهی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسندهی کتاب- در «سایهی قذافی» کار کردهاند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «بابالعزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمهای قذافی) و «آنچه در آن خیمه میگذشت» را میدانستند. و به شیوهی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی میگرداندند.
باری! کتاب «کشف قصهی مردی»ست که مرموز و یکّهتاز میزیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و هماندم کشته شد که نویسندهی این اثر مصاحبهای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده میشد تا قصهی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»
نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم میگوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعهی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتابهایی ازیندست را برای مطالعه از دست نمیدهم؛ چنانکه در سالهای پیشین، قصهی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدامحسین را خواندهام. حالا این کتاب در خمیهی قذافی هم خوراک خوبیست برای خواندن و خواستن و خوبزیستن که به فارسی نیز برگردان شدهاست؛ به ترجمهی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمیکنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت دربارهی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکهی تاریخ!
کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلابشان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره میشد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کمنظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بینظیر مردم در رفراندوم (=همهپرسی)، در همان ماههای آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاستورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونههایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرفهای سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود میشنیدند و میخواندند و میخواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:
ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!
جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!
در ادامه زیر، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است:
متن نقلی: (نقل مطالب لزوماً به معنای تأیید مندرجات نیست)
«عصریشدن، مستلزم معرکهای گسترده است که مسلماتی را زیر سوال میبرد که در سایه آن متولد شدیم و پیش از این جرأت نداشتیم آن را به چالش بکشیم. هیچ توجیهی برای مقایسه [تحولات جهان عرب] با روند تحولات «اروپا» وجود ندارد، زیرا میان ما و آنها، انقلاب «فرانسه» و انقلاب صنعتی و جدایی کلیسا از دولت و افکار فلسفه «آلمان» و تاکید آن بر رابطه متن با زمان نوشتن آن و حق مقدس نقد و تصمیم و سوال، قرار گرفته است... «عبدالسلام جلود»، یک دهه پیش از انقلاب، دانش آموزی بود که به خاطر شرکت در یک تظاهرات بازداشت شده بود. همان روز یک زندانی دیگر به نام «معمر قذافی» به زندان آورده شد و به علت کمبود پتو، یک پتوی مشترک نصیب این دو شد و همین رویداد موجب آشنایی آنها با یکدیگر و آغاز سفر طولانی مشترکشان شد. این دو بعد از زندان، در نخلستانی در نزدیکی شهر «سبها» با یکدیگر دیدار کرده و بدین شکل، سنگ بنای تشکیلاتی مدنی با هدف سرنگونی نظام پادشاهی«لیبی» از طریق تظاهرات و اعتراضات نهاده شد. «قذافی» در سال ۱۹۶۳این رویای تغییر«لیبی» را نظامی کرد و با خط خود درخواستی بنام «جلود» برای پیوستن به دانشکده افسری نوشت. هیچکس «قذافی» را نمی شناسد، آنگونه که «جلود» می شناسد (منبع)
او را از دوران تحصیل که دانش آموزی پرشور و معتقد به اندیشه قومی عربی بود می شناسد و بارها میزبان او در منزل پدر و مادرش بوده است. او را با لباس نظامی و به عنوان مهندس توطئه می شناسد و سپس با او در نشستن بر صندلی قدرت همراه شده و او را آزموده است. اما روابط میان این دو مرد دچار عقبگرد شد، آن هنگام که «راهبر تاریخی» به سمت فردی سازی تصمیمات و اداره کشور بر اساس هوسهای خود رفت. شرایطی که «جلود» را در معرض «اقامت اجباری» طولانی مدت قرار داد. سپس جدایی آشکار میان آنها هنگامی رخ داد که «قذافی» به قبیله و گروه کوچک بندگان و ترانه خوانان و طبل زنان خود رو آورد. «جلود» از انقلاب اخیر «لیبی» حمایت کرد و در اوت ۲۰۱۱ با کمک انقلابیون، خاک «لیبی» را ترک و با خروجش، این برداشت را تقویت کرد که نظام «قذافی» به پایان خود نزدیک شده است.
این متن گفتگوی من با «جلود» است.
∆ آیا این درست است که شما در آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی با هدف خرید بمب اتمی به چین رفتید؟
این قصه نادرست، ساخته «محمد حسنین هیکل» است. با این پیشنهاد به «چین» رفتم که با همکاری دو کشور امکان تولید سلاح اتمی برای ما فراهم شود. در حقیقت ما جوان و پر احساس و از این که اسرائیل سلاح اتمی دارد خشمگین بودیم. در «پکن» با «شوئن لای» نخست وزیر، و رئیس ستاد ارتش چین ملاقات کردم. «شوئن لای» برایم توضیح داد که چنین همکاری میان دو کشور، منوط به وجود بنیانهای صنعتی و سطحی از پیشرفت تکنولوژیک است که «لیبی» از آن برخوردار نبود. به عبارتی دیگر او گفت موضوع سلاح اتمی، جدای از سطح علمی و فناوری کشور نیست. این دیدار در سال ۱۹۷۰ بود و در پرواز «پکن»، برای اولین بار «یاسرعرفات» را دیدم. باید با پروازی از «پاکستان» به «چین» می رفتم و در هواپیما همدیگر را دیدیم. دیدار «عرفات»، از «چین» علنی و رسمی و دیدار من سری بود. به همین سبب خبرنگاران در فرودگاه «پکن» منتظر «عرفات» بودند اما من مواظب بودم که هیچ کس از حضور و مأموریتم در «پکن» مطلع نشود. لذا به سرعت پرواز را ترک کردم و از چشمان استقبال کنندگان از «عرفات» و خبرنگاران رسانهها دور شدم. بیشتر بخوانید ↓
داستان ایمان و اعتماد
گذری به کلبهی عمو توم
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. نگاهی گذرا به رُمان «کلبهی عمو توم» اثر خانم «هریت بیچر استو». «توم» بردهی سیاهی بود که برای فروش پیشنهاد شد. اربابش شلبی، از «توم» چنین تعریف کرد: بردهی بینظیر و مردی باشرف و مقدس. چون همسر شلبی زنی با اعتقادات قوی مذهبی بود، بردههایش را نیز با اعتقادات مذهبی بار آورده بود. او معتقد بود این برای بهبود زندگی بردهها بهتر است.
کلبهی «عمو توم» ساختمانی کوچک از تنههای درخت بنا شدهبود و به خانهی ارباب متصل بود. همسر عمو توم نیز، کلفت خانهی ارباب سفیدپوست بود. و بقیهی ماجرا... .
رمان «کلبهی عمو توم»
اثر خانم «هریت بیچر استو»
خانم «هریت بیچر استو» در «کلبهی عمو توم» -که شهرت جهانی دارد- داستان غمانگیز سیاهان را نشان داد و از آزادی آنان دفاع کرد. او در سال ۱۸۹۶ در شهر ماساچوست آمریکا درگذشت. (منبع) رمان او ستمگران سوداگر را -که زندگی اَشرافی خود را به قیمت نابودی حیات سیاهپوستان بنا میکردند- بهدرستی رسوا کرد و دلهای «نجیب و شریف انسانهای عادل را علیهی آنان» به خشم و مبارزه درآورد.
خانم هریت این کتاب را حدود ۲۰۰ سال پیش نگاشت؛ همان وقتی که اعتراض به بردهداری در آمریکا در حال ریشهزدن بود و او بهخوبی آن را بارور کرد و نموّ داد. و همین شاهکارش موجب گردید تا معترضان با قدرت بیشتری در برابر بردهداری ننگین پایداری کنند. پس از چاپ کتاب، بر خانم هریت سخت گرفتند و نامههای تهدیدآمیز فرستادند؛ بهطوری که یک فرد، حتی گوش یک سیاهپوست را بُرید و برایش فرستاد. بگذرم. که درد سیاهان هنوز هم تازه و تازهتر است و قدرت پول، فرد رذل و قماربازی چون ترامپ را ۴ سال رئیسجمهور میکند و باز نژادپرستی را درین سرزمین اشغالشده تشدید میسازد؛ دولتی که بنای آن بر هژمونی نظامی بر تمام دنیا و چنگاندازی به منابع اقتصادی همهجای جهان است.
بررسی دیدگاه احسان شریعتی

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، دربارهی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی. روزنامهی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز ( ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفتوگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفتوگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی، بیتوجهی به ارزشهای اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقضگویی بسیاری در رفتار و عمل شدهاند. یعنی طوری سخن میگویند و طوری دیگر عمل میکنند، از این رو جامعهی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»
«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ازینرو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفتهی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»
درین گفتوگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح میکند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبهی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزشهای اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی میشود که «نمیتواند و نمیباید هیچگونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمهاش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیانگذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمیاندازند. درواقع، آنها فراخوانی معنوی جدید و ارزشهای تازه طرح میافکنند.»
نقطهی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنهی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقتجویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.
احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی است. او که دانشآموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمیتوان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشتهگرایی شده و یا در پویش نواندیشی بیریشه و تبار میشود.
گفتوگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزشهای اخلاقی روبهروست و برای برونرفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … میتواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته میتواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانههای رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت میکنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسانها، بهشکل وحشیانهای عدم رعایت دیگری بهچشم میخورد. بنابراین بیاخلاقی اجتماعی و بیتوجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده مجلس، نمود مییابد. بیشتر بخوانید ↓
کتاب «سادات»
کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب «انسان در جستجوی معنا» : چاپ سال ۱۹۶۴. اثر ویکتور فرانکل. شرح حال او در کمپهای نازیها و درسهایی معنوی از چگونگی جان بهدربردن از آنجا. او سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در چهار کمپ از جمله آشویتز به کار گرفته شد. پدر و مادر، برادر و همسرش جان باختند. فرانکلِ روانپزشک باتوجه به تجربیات خود و افرادی که بعدها درمان کرد، استدلال میکند که: «ما نمیتوانیم از رنج اجتناب کنیم بلکه میتوانیم چگونگی مواجهه با آن را انتخاب کنیم، در آن معنا بیابیم و با هدفی احیاشده به مسیر زندگی ادامه دهیم». این تئوری فرانکل که لوگوتِراپی یا معنادرمانی نام دارد، بیان می کند که نیروی محرکهی اصلی در وجود انسانها، نه رسیدن به لذت بلکه کشف و پیگیری چیزهایی است که در ذهنمان، آنها را دارای معنا میدانیم. این کتاب فروشی فوقالعاده داشت و به چندین زبان دنیا ترجمه شده است. (منبع)