مدرسه فکرت ۴۹
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و نهم
تپّه چاله (۴۵۹)
دِوْچاهِ دارابکلا
به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسمواژهی دیٖو (=هیولای افسانهای و اساطیری) در زبان دارابکلاییها میشکَند و به دِو و دِب تبدیل میشود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای دارابکلا گودال عمیقی حفر است (نمیدانم چاه طبیعیست یا کَندهکاری) که از قدیم، دارابکلاییها به آن میگفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بینالمللی ساری_مشهد، میان مزارع دارابکلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دورهی نوجوانی ما، برای اینکه بچهها را بترسانند، میگفتند حوالیاش نروید، اژدها شما را میبلعد و تَهِ چاه پیش اژدها میبرَد. نیز قصهها برای آن بافتهاند که اینجا جای نقلش نیست.
نکته بگویم و بگذرم:
اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جستوجو میکند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را میخواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد میسازد و نیز خالیبند و حرّاف و وِرّاج.
پاسخ
سلام
نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:
که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجیتیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندستِرشی برات مهیا ساختم!
بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولیمشکولی شد.
پاسخ
سلام جناب...
پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی میکنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راهکار کاربردی ارائه کردی. این نشان میدهد به مسائل به دیدهی دانایی مینگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت مینگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:
۱. ارجحیتداشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دورهای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن میآفریند یا تباهی.
۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلیگویی رها کردی. اگر دقیقتر میگفتی، میتوانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جملهات نادرست است؛ یعنی اینگونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دستاندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.
۳. دخالت منطقهای را در بعد استراتژیک نفوذ میگویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحثها، بسیار بافکر وارد میشود و مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.
پاسخ
سلام
هیچ میدانی جناب ! که اگر پیش من کلیگویی کنی، گیر میافتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً میگذارم کنار، سه نکته پیش میکشم تا ببینم مطلب را میگیری یا نه؟ اگر گرفتهباشی پاسخ من نصفش را درمییابی:
۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.
۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در میآوری؟
۳. برخی از پاسخهایی که به همدیگر مینویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.
پاسخ
جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکسنوشته، من هم سرراست وارد این میانبحثتان میشوم و چند نکته میگویم:
۱. بحث خوب با نگرشهای مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفتگوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقههای علمی را دوست میداشت.
۲. من متن شما را اینگونه فهم میکنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزشهای خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکتهات از نظر من ما را به این سو هدایت میکرد. بیشتر بخوانید ↓
۳. من اعتقاد فردیام بر توحید است، در توحید خدا را پروردگاری بیهمتا میدانیم و همین توحید نمیگذارد که انسان قیمت و ارزش خود را نزد غیر خدا کاهش دهد و با کُرنش و سرخمکردن و سرسپردگی و دریوزگی ماهیت خود را خدشهدار کند. خدا با دمیدن تفکر توحیدی، خواست انسان را به این امر آگاه کند، هیچگاه در پیشگاه هیچ جنبدهای سر خم نکن، زیرا هر انسانی به برکت فطرت الهی استعداد خلیفه و جانشینی خدا را دارد اگر بتواند، و این عظمت انسان نباید فرو بپاشد. توحید نمیگذارد، انسان نزد انسان خوار و ذلیل گردد. احترام و محبت جدا از کُرنش است.
۴. ازینرو خدا نه نیازمند پرستش است و نه محتاج هیچ امری. اینکه خدا خواسته که انسان فقط خدا را پرستش کند، در حقیقت میخواسته اصالت و ارزش و کرامت آدمی را به او بفهماند. آنچه میان آفریده و آفریدگار عشق و عبادت شکل میگیرد همه ناشی از ربط قلبی و حُبی میان خالق و مخلوق است. درین میان اگر دستور یافتیم توسل و وسیله هم باید جستوجو کنیم، علتش این است این واسطها ما را به توحید میرسانند نه شرک و شراکت و نفی کرامت. از بحثکنندگان این موضوع ممنونم که خوب مباحثه کردند و موشکافانه خواندم. با اینکه امروز کارهای زیادی مرا احاطه کرده بود و از کار برگشتم، اما بحثِ شکلگرفته را نافع و جدی دیدم، ورود کردم.
تپّه چاله (۴۶۰)
ماهیت استبداد آمریکایی
به نام خدا. سلام. مونتسکیو در «روحالقوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او میگوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون میخواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع میکنند، این است ماهیتِ استبداد»
منبع این نقل قولم کتاب تفسیر نوین است. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷.
نکته: امروز ۱۳ آبان است. خواستم گفته باشم، نظام هژمونیک (=سلطهگر) آمریکا همانند مردم منطقهی لویزیان خود -که بومی و طبْعی اینگونه میزیند- نسبت به تمام جهان چنین ماهیتی دارد؛ هم میخواهد تمام کشورها را در چنگ چنگال خود بگیرد و هم میخواهد بیخ و بُن مردمان آزاده و آگاه جهان را ریشهکن کند؛ دستکم «کاسپار واینبرگر» وزیر جنگ عصر ریگان به این ریشهکنی ملت ایران دم زده بود که البته هیچ غلطی نتوانست بکند.
اشارهی تحلیلی: اول سازمان چریکهای فدایی خلق، سفارت آمریکا را نیمه اشغال کرده بود. مدتی بعد این اقدام غیورانهی آنان، موجب رَشک دیگران افتاد و «دانشجویان پیرو خط امام» آنجا را تسخیر کردند و چند سال بعد همین جناح چپ که به این روز افتاده! در مجلس شورای اسلامی! این روز را روز مبارزه با استکبار به تصویب رساند؛ اما همین جناح چپی که ضدآمریکایی بود، از بسیاری افکار و مواضع خود شرمگین شد و در درون خود نیروهای فراوانی جای داده که گویا قصد دارند دوستان آمریکا باشند و از مبارزه با آمریکا نادماند. من حتی معتقدم و تردیدی ندارم که جناح چپ توسط نیروهای نفوذی و وادداده اشغال و تسخیر شد. البته ناگفته نگذارم جناح راست از بیخ و بن همان ابتدا اهل ساختوپاخت مخفی با آمریکا و چین بود و برای او اقتصاد آزاد و بازار معنا و اعتبار داشت و جناح چپ را کمونیست و کوپنیست میدانست، ولی حالا تظاهر به نبرد با آمریکا دارد و با چین هنوز نیز آمد و شد میکند. الله اعلم. بگذرم و فقط یک جمله انشاء کنم: مبارزه با آمریکا آداب و غیرت و حمیت میطلبد و نیز جُو تیم قایده، جُربُزه.
پاسخ
جناب سلام و سپاس. مطلب و مقصود شما را گرفتم با این افزوده. اجازه میخواهم یک نکته در راستای همین موضوع بنویسم: بههرحال جناب قربانی، هم طبق نظریهی «حرکت جوهری» حکیم ملاصدرا و هم بر حسب نظریهی هراکلیت فیلسوف یونان باستان، پدیدهها سیّالاند و در حال حرکت و تغییر و اگر تدبیر هم همراه باشد به سوی کمال. فهم بشر هم همواره سیال است و قادر است کمال پذیرد؛ اگر البته بخواهد. اینها را شما میدانستهاید، اما من فقط به یاد آوردم. درود.
پاسخ
سلام درین آغازین روز تازه. ممنونم جناب دکتر که توضیح روشنگرانه دادهای و نیز آموختنی. موافق این دوستداشتِ شما نسبت به این قضیه هستم. دو گواه صادق را نیز ضمیمه کردی. من هم زیاد سراغ دارم چنان روحانیان وارستهای را. کاسبکارها همهجا هستند؛ این طبع نظام طبیعی بشریست. بد و خوب مخلوطاند، باید قدرت تمیز و تشخیص داشت. درود.
پاسخ
۱. به سلام شما ممنونم. از سپاس شما متشکرم. ازینکه به ریزهکاریهای ادبیات فارسی دقت داری و بدان احترام میگذاری، لذت میبرم. اساساً دستور زبان فارسی، دل انسان را خنک میکند؛ بهویژه وقتی میبینم کسی آن را در همین فضای خودمونی نیز پاس میدارد و گرامیاش میدارد.
۲. از پایهایترین مبانی فکریام یکی این است، به روحانیت دسترسی داشته باشم؛ به آن روحانیانی که لباس خود را مایهی تفاخر و ارتزاق نمیکنند. با آنانی که خود را ارباب فکری دیگران نمیپندارند. به کسانی که اخلاق را نه فقط برای شنوندگان خود، بلکه در سرآغاز برای خود لازم میدانند.
۳. من شما را درک میکنم که چرا معتقدی روحانیت باید از آلودگی نام و نان پاک باشد و زندگی دنیایاش چنان وارسته و منطقی باشد که نه تارک دنیا و خشکمقدس باشد و نه شیفتهی حرفهایی و مکارانهی آن. زیرا آن کسی که لباس متمایز بر تن دارد -که در افّواه میگویند لباس پیامبر اسلام (ص) پوشیدند- باید فردی پارسا و توانا و دانا باشد و چشمش به پول و مقام و توجیه و توبیخ و توهین و تکفیر و تندخویی نباشد. بگذرم.
بحث ۱۳۵ : صاحب اثر «مرام جاودانه» در صفحهی ۷۴ کتابش معتقد است انسان در زندگی میتواند دارای دو گونه حرکت باشد: ۱. حرکت وضعی؛ شبیه سایر جانوران. مانند: خور، خوراک، خواب، خشم، شهوت. ۲. حرکت انتقالی؛ که در این حرکت، انسان جا عوض میکند، به پیش میرود، به طبیعت محدود و به ماوراءِ طبیعت سیر میکند و به جهان «تألُّه» پا میگذارد، منتهیٰ باید این حقایق را کاوید، فهمید، معتقد شد و متعهد گشت. نویسندهی «مرام جاودانه» در ادامه، سخن اصلیاش را صادر میکند که: «انسان به همین حرکت انتقالی نیز، نیازمند آزادی است». و در بارهی آزادی نیز نویسندهی«مرام جاودانه» برین نظر است که آزادی مطلوب، آزادی تعریفشدهای است، یعنی آزادی مقرراتپذیر. این مطلب -که در واقع آن را تپّه چاله (۴۶۱) خودم محسوب میکنم- برای بحثونظر در مدرسهی فکرت سنجاق میگردد.
پاسخم به بحث ۱۳۵
یکم: در قسمت ۱۳۵ گفتوگوی مدرسه، پرسش، دورِ یک عبارت چندوجهی از علامه محمدرضا حکیمی در کتابش «مرام جاودانه» میچرخد. بنابراین، پاسخ نیز باید گِرد همین دیدگاه ایشان بچرخد تا از بحث دور نیفتد، و اول من به تحلیل این عبارت میپردازم و سپس نگاه و دیدگاه و گِرایم را میگویم.
دوم: حکیمی که فیلسوف عدالت و آزادی است، و چندسالی است که از نظام جمهوری اسلامی ایران به دلیل تغییر ماهیت انقلاب قطع امید کرده است و در انزوای خودخواسته زندگی میکند و به لحاظ دستهبندی فکری از مؤثرین و رهبران اصلی «مکتب تفکیک» است، بر این نظر است که انسان در هر دو حرکت وضعی و انتقالی، به آزادی مطلوب و مقرراتشده نیازمند است. از نظر او زندگی انسان با آزادی عجین و درهم آمیخته است.
سوم: او همچنین در این عبارت که از عبارات فلسفی و دینی و سیاسی است، معتقد است آدمی باید چند گام را در حرکت انتقالی (=از حالی به حالی دیگر شدن) به عنوان پیشنیاز آزادی و تکامل بردارد که من نُمایه میسازم: سَیر، کاوِش، فهم، تعهد، تألُّه. این واژهی آخری از ریشهی اله و الله میآید که یعنی الهیاتیشدن.
چهارم: حکیمی در پایان عبارت آزادی را در ردیف مرام جاودانه قرار میدهد و تمام کمال و زندگی انسان را در سه زمینهی رشد، ترقی و توسعه به آزادی منوط و وابسته میکند؛ در حقیقت او -که صاحب بیش از صد جلد کتاب و از اندیشمندان پویا، توانا، دانا و پارسای ایران است و فیلسوف عدالت و آزادی توأمان است- انسان را در ترازوی عدل و آزادی میزان میکند. در واقع در بینش علامه حکیمی، هر کس از این دو صفت خالی بود، از مرام جاودانه و آییننامهی زندگی سازوار و سازگار دور افتاده است.
پنجم: اما دیدگاه خودم این است: ۱. این آراء و افکار حکیمی را به دلیل اینکه ریشهی اخلاقی، دینی و فلسفی دارد، قبول دارم و آن را مبنای حیات پاکیزه فرض میکنم. ۲. از آنجا که امنیت در نگاه من مفهومی برای قدرتِ حفظِ ارزشهای یک ملت است و در سایهی آن توانِ مقابله با تهدید و حمله پدیدار میگردد، آزادی و امنیت را همانند چسب دوقلو میدانم، که تا ترکیب نشوند، اثر چسبندگی و پیوند و استحکام ندارند. ۳. معتقدم هیچ کسی از فرودست تا فرادست هر جامعهای، از این حق و زور و غلبه و چیرگی برخوردار نیست که به اسم یکی از این دو مفهوم یعنی آزادی و امنیت، جای دیگری را تنگ کند. این دو همواره با هم میروند، و با هم میآیند و با هم میباشند و باهم میمانند. ۴. هرگاه دیده شد یکی ازین دو مفهوم لنگ شد، باید دانست یا یک مصلحت پدیدار شد، یا یک چیرگی رخ داد، و یا کسانی از یکی از این در حال سودگیری و سوگیری شدهاند. در چنین وضعی راه حل فقط دانایی و مقابله با تنگسازی هر دو مفهوم آزادی و امنیت است.
سادهتر بگویم: امنیت از نظر من یعنی قدرتِ رشدیافتهی یک ملت در زمانی که اگر خواستند دفاع کنند، بتوانند، و اگر دشمنان خواستند، حمله بکنند، نتوانند. بهطور خلاصه یعنی: اگر خواستیم، بتوانیم؛ اگر خواستند، نتوانند. این هم پدافند عامل (=نظامی) است و هم پدافند غیرعامل (=نانظامی) و آزادی یعنی احدی از مردم چه در بالای قدرت و چه در پایین قدرت دچار مانع درونی و بیرونی نباشند تا بتوانند انسانیت و دیانت و معنویت خود را با آسودگی تحقق ببخشند. در اینجاست که قیدها و شرط و شروط متولد میشود: قانون، حقوق، اخلاق، مقررات، حرمتها، مرزها، عرفها، منافع ملی، مصلحت، احکام ثانوی، شرایط بحرانی، حوادث حاد، رویدادهای غیرمترقبه و در صدر همه قید عدل و عدالت.
در پایان پاسخم از همهی پاسخدهندگان بحث ۱۳۵ بینهایت متشکرم و پنهان نمیکنم از تک تک جوابها آموختم و حتی در فرازهایی از پاسخهای همکلاسیها حظّ و لذت بردم. یک نکته بگویم و بگذرم: آزادی اگر در غلاف امنیت نرود، و امنیت در تیزی آزادی بُریده نشود، جامعه در رشد و توسعه و تمدن دچار کمیابی و فقدان نمیشود.
نظر دکترعارفزاده: درود برشما. مطالب مبنایی و مفیدی بود و برایم سودمند واقع شد. فقط آیا شما در بخش پنجم و بند۲ صورت این سوال ( اگر فرضا ناچار باشید از میان آزادی و امنیت فقط یکی را انتخاب کنید آن کدامست) را پاک کردید؟
لطفا در نشو😂
پاسخ:
درود دکتر. بههرحال اندیشمندان باسوادی چون شما وقتی بر نوشتهای قلم تأیید، تشویق و حتی نقد و بررسی میبرَد، جای دو حال بر نویسندهی متن دارد: حال نشاط مغز و حال قوت قلب. پس ممنونم ازین بابت. امابعد؛ شما از دو رنگ آبی و قرمز چسب دوقلو که در پاسخم نام بردم و تمثیل کردم و گفتم که فقط با ترکیب و درهم آمیختن، خاصیت و اثر میگذارد، کدام را ترجیح میدهی؟ من فکر کنم جداکردن هر کدام از قلو، یعنی در واقع چسب نداشتن و بیخاصیت ساختن. من، امنیت را سیمان و آزادی را بنّای بِنای بشریت میدانم. در فراپرده بگویم به آن اندیشناکیات هنوز هم درود دارم. بگذرم. سیاسیمیاسی بلد نیستم!
پاسخ
سلام جناب . بلی؛ پرسش شما که به بحث ۱۳۵ افزون شد، مطلب را قویتر و معنیدارتر کرد. اریک فروم روانکاو حلقهی فرانکفورت، کتابی مهمی دارد که «گریز از آزادی» نام دارد، من آن را دو، سه باری خواندم که محتوای سیاسی و روانی آن اثر در واقع یک پاسخ به پرسش شماست. من در آینده که به بحث ۱۳۵ جواب میدهم، شاید اشاره کنم. راستی یک «این» در جملهات کم گذاشتی، ماقبل واژهی پرسش. درود.
پاسخ
سلام جناب. یکم: ممنونم حاشیهی معنادار زدی. دوم: بومهن اسمواژهای ترکیبی است، هِن که گفتم دیشب، یعنی لرزه و صدا. بوم هم یعنی جا، زمین، ناحیه. البته مرحوم دهخدا، کل واژهی «بومهن» را زلزله معنا کرده. من در شهرشناسی -که سالها آن را تدریس کردم- به مسائل ریز جغرافیای شهری دقت میکنم. این بومهن که غربیتر از رودهن قرار دارد، اساساً چون در خط گسل مشاء دماوند بنا شده، بومهن نام گرفته است، همان محلی که رضاخان میرپنج قهر کرد و آنجا مخفی شد تا نازش! را بکشند و به قدرت برگردانند، بگذرم که سیاسیمیاسی بلد نیستم!
و اما سوم و چهارم: تو بچه که بودی هِنهِن، هِنهِن نمیکردی؟ سروصدا و لرزه در دهان. من که بچه بودم در ذهنم زیر کُرسی و بالای کُرسی هِنهِن میکردم که توی خیالم ماشین را مثلاً از گردنه و چالهچوله و تپهماهُور عبور دهم. حالا هِنهِن کن، معنی بومهن و رودهن برات جا میافتد. و النّهایه چهارم که کالا و متاع آمریکایی بحثی طُوال (=بسیارطولانی و تفصیلی) میطلبد که من سوادش را ندارم. بگذرم.
شش حدیث:
امشب شب شهادت امام عسکری (ع) است، با گرامیداشت و حرمت و تسلیت شهادت امام یازده حضرت امام حسن عسکری -علیه السلام- در این نوشتار و یادبود، شش حدیث از آن امام شهید ارائه میکنم:
1. عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 2. مؤمن برای مؤمن، برکت و بر کافر، اتمامِ حجّت است. 3. چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار دارد. 4. تواضع و فروتنی، نعمتی است که بر آن حسَد نبرند. 5. پرورشدادن (=اصلاحِ) نادان، مانند معجزه است. 5. هر که نالایقی را ثنا گوید، خود در موضعِ اتّهام قرار گیرد. 6. در مقام ادب برای تو همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود، از آن دوری کنی.
پاسخ
سلام. پیشتر تشکر کنم در بحث ۱۳۵ با دو پست جداگانهی پرسشی و پاسخی شرکت کردی. بعد بیاورم که در فراز اول تحدید را ولو در فرض، و در قیود دوگانهی اخلاق و حقوق مورد تأکید و پذیرش قرار دادی. سپس نیز بنویسم که با مثال سلاح، آزادی را بر امنیت رُجحان دادی. من البته این پاسخ شما را به فرمودهی خودتان اندیشناک میدانم، بنابراین، وقتی مسألهای بر کسی به جای اندیشه و رأی، اندیشناک باشد، یعنی هنوز هم دارد روی آن میاندیشد و این دغدغهای ستودنیست. باشد تا پاسخ من هم به بحث ۱۳۵ در آینده مهیا شود. درود دکتر. استفاده دادی.
تپّه چاله (۴۶۲)
موعودگرایی
به نام خدا. سلام. در شیعه اندیشهی منجی، مَهدی، موعود، ظهور و منتظِر و منتظَر بسیار غلیظتر از دیگر ادیان و مکاتب سیاسی است. هم در هندو، هم در بوداییها و هم در مارکسیسم وعده و آینده وجود دارد. «هندو»ها منتظر ویشنو هستند که او را کالکی مینامند. بوداییها اما ظهور پنجمین بودا را روزشماری میکنند. حتی مارکس و لنین نیز با موعودگرایی قطعی، افکارشان را نزد پیروان جاوید ساختند. مارکس در تئوریک (=نظری) و لنین در پراتیک (=عملی). و بهاییان نیز -که از نجف و کربلا و سپس ایران توسط چند سردمدار خودخواه مذهبی و مشکوک سر برآوردند و از ساختههای دستان نامرئی استعمار است- بر این نظرند که ظهور رخ داد و تمام شد و انتظار منجی دیگر خیالات است و باید به درگاه «باب» رفت که سردمدار و رهبر بهایی در هر عصری، «باب» انسانها محسوب میشود؛ یعنی دروازهی مذهب و ایمان که آنها «ایقان» مینامند یعنی یقین، که در معنا و تلقیشان از ایمان پیشرفتهتر است. ازینرو علیمحمد باب کتاب خود را «ایقان» نام نهاد و روز عاشورا را روز جشن و شادی و عید و پایکوبی میدانند. ازین بگذرم. فقط خواستم مفهوم و فکر مهدویت و منجیگرایی را کمی باز کرده باشم که یعنی مهدیگرایی، یعنی هدایتخواهی، یعنی وجودِ پنهان و غایب یک نجاتبخش آخرالزمانی که برای نجات و صلح و آیندهی سرشار از عدالت و درستی و راستی ظهور میکند.
نکته: سه نکته میگویم و میگذرم: ۱. در قرآن مسألهی مهدویت به صراحت مطرح نشده است؛ اما مفسرین برخی آیات را برای آن به تأویل بردهاند که سخنشان مبتنی بر روایت است. حتی آیه بقیةالله نیز در شکل ظاهری آیه مربوط به کیل (=وزن و میزان و ترازو) است، نه مهدی و مهدوی. ۲. مهدویت در ایران به سمت انحراف کشانده شد. مانند انجمن حجتیه که حلبی مشهدی آن را بنا کرد و دست شیعه را از تعیین سرنوشت بُرید و فقط او را منتظر (=چشمبهراه) به زبان شیرین محلی «خاشکِهچو» گذاشت، همین. ۳. انتظار و ظهور دو پدیدهی مرموز و از اسرار است، بنابراین برای آن افکاری که فقط خردورزی و معنویت جدا از دین را تعقیب میکنند و سهمی برای امامِ زمان خود در نظر نمیگیرند، قابل هضم و پذیرش نیست؛ یا دستکم امری پیچیده و سخت است و در بالاترین رویکرد، پدیدهای موهوم است و خردناپذیر. اما یک شیعهی امامیه (=اثنی عشری دوازدهامامی) سخنان و وعدهها و افکار امامان خود را راست و مبتنی بر حقیقت محمدی میداند و به این راز اعتقاد دارد و انتظار میکشد، که این مکتب امید و دین آیندهدار است. به عبارت بهتر بگویم که باور به حضرت مهدی و موعود و ولیعصر (عج) یعنی نماندن در گذشته و نیل به آینده و روح سازنده.
خط پایانی: این تپّه چالهی ۴۶۲ از آن رو نوشتم چون با شهادت امام حسن عسکری (ع) مسألهی غیبت صغرا و کبرا شکل گرفت و امام دوازدهم شیعیان به مشیت الهی از دیدهها پنهان گردید و تا زمان ظهور و قیام صلحانگیز، عمری نامیرا یافت و در سختترین شرایط زندگی میکند، زیرا حضرت مهدی که اباصالح نام دارد، خود نیز بیش از منتظران و چشمبهراهان خواهان ظهور است. ولی خدا صلاح نمیبیند. من به عنوان یک شیعهی منتظِر و باورمند مکتب انتظار و ظهور منجی و قیام حضرت قائم (عج)، این متن را نوشتم. پوزش، که متنم دراز است؛ گمانهام این بود کارساز است.
اشاره: امروز علاوه بر روز شهادت امام یازدهم، روز سرآغاز امامت امام زمان (عج) است. خدایا خود بهتر از همه میدانی که چه زمانی امام زمان ما ظهور کنند، پس ظهور حضرت فرج (=گشایشگر مردم و دین) دست خودت است و من فقط آرزو میکنم آن امام عزیز مرا به عنوان یک پیرو، لایق پیروی بداند. والسلام.
پاسخ
سلام. خوب پرسش ۱۳۵ را گرفتی و خوب آن را به پاسخ فهیم، آغشتی؛ بسیارممنونم از شرکت شما. بیعلت نبین که جناب دکتر عارفزاده بر شما بر این جوابت درود داد. به من با این نوشتهات، وجد فرستادی. شما همیشه در گفتوگوهای سنجاقشده در پیشخوان مدرسه اهتمام و اقبال داری و مباحث کلاس مدرسهی فکرت را جدی میگیری. قدر فکر پویندهی خودت را بدان و از آن مراقبت کن. برای عموزادهام همآره، درخشانی و فروزانی و فراوانی را آرزومندم.
پاسخ
سلام. جوابت به پرسش ۱۳۵ فکر مرا به فکرت خیره کرد. چهارده پاره، جواب نوشتی که یکی از یکی دیگر ژرفتر. مهم است، که به این پرسش چه پاسخ دادهای، اما مهمتر این است که اساساً فکرت را در جواب میبینم. درود دارم؛ هم برای شرکت در بحث و هم برای افکار درخشان. یک متن خوب، اضاف بر دانانیافزایی، تا مدتی فکر خوانندهی جویا را به خود درگیر میکند. بیجهت نبود علامه حکیمی نام اسلام راستین را «اسلام درگیر» گذاشت؛ یعنی اسلامی که سکوت و سکون ندارد و تماشاگر نیست. درگیر کار و ایمان و سعادت مردم است. من از جوابهای فکرشده، رُخسُرخ میشوم. همهی چهارده پارهی جوابت جالب بود، اما پارهی چهارم اخگر بود؛ شعله داشت. البته یک قید کم داشت؛ فقط قانون بشری نه، آنچه خدا انشاء کرده هم باید در نظر آید؛ من وحی خدا را نامهنگاریهای باواسطهی پروردگار به بشر میدانم. بگذرم. تا هواییتر نشدم؛ آخه پاسخهای خوشنوشت و سخنانِ پُر مرا به فضای روشن پَر میدهد.
پاسخ
درود به این ورود. جلالت بخشیدی جناب با این حدیث تأملبرانگیز، و نیز حلاوت.
پاسخ
جناب! سلامٌ علیکم. روز و وقت و بخت آن دوست هم به خیر و خیرات و مبرّات. این شرح شما نیز بر شیرینی و حلاوت آن افزود. حال که این خاطره و شأن نزول خود را به زبان شیوا گفتی و مبذول داشتی، من هم جملهای بنویسم و ازین حدیث ژرف، توشهای بردارم. نظر من این است که از منظورهای اصلی امام حسن عسکری (ع) یکی این است انسان باید سوار باشد، سوار زمان، سوار بر اوضاع، به عبارتی روزگار در چنگ افکارش باشد، نه او در چنگ روزگار. و این سواد میخواهد. و شما خوب بلدی که اساساً سواد در معنای واژگانی یعنی جایی که آبادی و آبادانی دارد. به بلاد کبیره، سواد اعظم میگویند. یعنی شهری دارا، دارنده، بزرگ، گسترده. و منظور از این که کسی سواد دارد، یعنی مانند یک شهر شده و مدنیت دارد. بگذرم. سر شما را سردرد! آوردم.
پاسخ
سلام. از مشارکت شما در بحث ۱۳۴ و ۱۳۵ ممنونم. نکات آفات را بادقت خواندم؛ اینگونه دریافتم که مشاهدات عینیات است. و البته آن را در ترازوی ارزش و دانش گذاشتی و هر یک را بررسی کردی. من علاوه بر دقت و فکرتی که روی جواب شما کردم، برین نکته هم رسیدم که چه عالیست که انسان همانگونه که بر خود آسان میگیرد، بر مردم هم آسان بخواهد. نه این که با خود حاتم طایی باشد با مردم میرغضب. اما در مورد پاسخ ۱۳۵ دو نکته دارم: من بر خلاف شما بر این باور نیستم که پاسخ دیگران سالبِ پاسخ شما باشد، مگر تمام جواب این پرسش را میشود یک یا دو نفر بهصورت تمام بگویند. من گمانهام رُک این است عبدی دارد، در میرود؛ یا از سر تنبلی! یا از سر اولویتهای دیگری که برای خوددارد. کشکولی هم نشد! اما حرف دومم این است چون تمام سخن آن صاحب نقل را نخواندم، نظری ندارم. اساساً در این باب که مثال آوردی، من بینش و گرایش خرد و شرع انوَر خودم را دارم.
پاسخ
فرق فریقِ سردرد و دردسر را بهلولواره فرمودی. حَبّذا احسنت!
پاسخ
مرحبا؛ درست آوردی. من نیز برین دأب (=رفتار) راسخم که زیارتها باید حریم را رعایت کرد و آنگونه بینظمی نکرد. اساساً علمای بزرگ و عارف جرأت نمیکردند خود را به چند متری مضجع برسانند، زیرا معتقد بودند شایستگی ندارند تا آن حد به قبر و ضریح امامان نزدیک گردند. به هرحال، با آنکه اساساً بدعت امر مخاطرهآمیزی است، اما باز هم عدهای در اقدام به آن شجاعت میورزند! آقای محمد عبدی شاید ندانی، اما سید باخبر است، که در حرم رضوی (ع) همیشه بر این نهج باقیام که با آرامش و سکوت و زمزمهی دلی و با گپهایی که خودم بر زبانم جاری میکنم آهسته زیارت کنم.
پاسخ
جناب حجتالاسلام احمدی سلام. عالی آمدی؛ سواره و با سواد و سود. از ورودت به این میانبحث با این نکتهی ارزندهات سپاس دارم. آری؛؛ هوده اینکه، شیخ اجل سعدی تهاون را -که خواری و ذلالت است- برای عالم بار کرده که زیاد پند دارد. بلعم باعورا هم عالم دینی بود، ولی در قرآن آمده که خدا او را در همین دنیا رسوا کرده و به شکل سگ وحشی (نه سگهای اهلی و وفادار) در آورد. بگذرم. بله، بی علت نیست که بزرگان دین به مردم سفارش کردند با هم مناظره علمی کنند و حلقهی بحث تشکیل دهند. و مدرسهی فکرت در حقیقت همان حلقهی بحث و درس است. نوام چامسکی زبانشناس مشهور هم، بالاترین ربط آدمیان به هم را از طریق گفتار و مباحثه میداند، و بحثهای مدرسهی فکرت نیز در واقع شکلِ غنیشدهی اورانیومِ فکرتِ اعضاست.
پاسخ
سلام. خیلی عالی وارد مطلب شدی. اساساً نظرم این است یک عبارتپرداز، باید عبارتخوان حرفهای باشد تا جواب عبارت را فهم کند و بنگارد. شما در عبارات پرسش ۱۳۵ حسابی غواصی کردی. عجالتاً اینجا تشکر کنم از شرکتت، اما جواب متن مهم جنابعالی را در پاسخی که به پرسش ۱۳۵ خواهم نوشت، میدهم. فقط بگویم فوری که منظور صاحب آن عبارت از آزادی و حرکت انتقالی، جهان بیرونی است، نه نفس درونی هر فرد، که آن به معنای آزادگی است، که از آزادی کمک میگیرد و به آزادی کمک میدهد. یک حرف بگم خلاص: آزادی اگر فقدان کند، انسان وجود و ماهیت هر دو را از دست میدهد. شما خوب بحث را امتداد دادید و هنوز هم جا دارد، پاسخهایی دیگر داده شود. تسلیت و تبریک را هم درین روز، مانند نماز ظهر و عصر بهجمع خواندی.
پاسخ
سلام. دلیل گوناگونی وجود دارد؛ عقلی، شرعی، عرفی، اخلاقی، قانونی، طبیعی، فطری، حقوقی. اما جای تحلیل آن مجال میطلبد. اما با یک مثال تردید یا چیستی شما را میزدایم و یا شما را به دیدگاهم آشنا میکنم: فرض میگذارم یکی میخواهد یکی دیگر را از راه قتل از سر راه بردارد. آزادی به او حق اقدام میدهد؟ اگر جواب سؤال آری است، من دربارهی چنین فکری که برای آزادی حقِ قتل دیگری قائل است، تسلیت و تأسف و برائت دارم! اما اگر جواب، خیر است، پس به همین مثال ساده و قابل لمس دانسته میشود آزادی، قید و شرطپذیر است. و دائمیترین این قیدها، عدالت است و نیز حرمت حقوق متقابل.
پاسخ:
سلام. از مزیتهای فکریات یکی این است، همواره از پوستهی متن عبور میکنی و خود را به مغز پوسته میرسانی. این شیوه، رسم انسانهای طالب دانش و ارزش است. چنان متنم را چینش کردی که خودم نیز از نتیجهگیریات لذت بردم. خوب گرفتی. درود.
پاسخ:
نیز درود و احترام به شما جناب دکتر. معتقدم بضاعت فکری فرد با مصلحت عمومی جمع ربط دارد. ازینرو خیلی از موارد حرف برای گفتن دارم، اما ترجیح میدهم تا زمان عمومیکردن آن فرا نرسیده، آن را فرو بخورم. شما را نیز دائم میبینم با حزم و رعایت حرمت مینویسی. اخلاق نویسندگی را در نظر میگیری و خود را درگیر وهن و نکات بغرنج نمیکنی. همین علامت بضاعت است، اما چون مصلحت و اقتضائات دیگر را متغیر خود میدانی، سخن را به فرصتهای دیگر موکول میکنی. ممنونم از نکتهای که در باب التفات به بلدنبودن فرمودی. مرحوم علامه طباطبایی با آنکه خیلی پُر بود، اما «نمیدانم»های زیادی گفت که نشان فروتنی و دستشستن از غرور و کِبر است.
پاسخ:
خیلی عالی و حرفهای و با گزارههای دقیق علمی نوشتهای. خواستم برترین بند را برگزینم، دیدم انسجام متن چنان است که یکی به دیگری تکیه داده است. البته حرفهای بودن متن، موجب شد گفتار شما را تخصصی و مبتنی بر روش تحقیق بدانم. اجازه میخواهم که رضایت دهید که در اولین فرصت این متن را با نام شما در سایت خودم نیز انتشار بدهم. اما بعد، افزون بر سپاس به دلیل پاسخ دوم به بحث ۱۳۶، باید بگویم درین زمینه من مقداری متفاوت مینگرم، که خواهم گفت. فعلاً میگذارم تا روال پاسخ و شرکت در بحث طی شود. البته با اصالت گفتار و نگرش شما همنظرم. درود دارم به این گونه قلم زیبا و پویای شما؛ منظم، آراسته، آرایهدار و شمارهدار که در ذهن نیز موجب دستهبندی منظم میشود. استدلالهای قشنگی کردی. سلام شبانگاهی پیوست میشود.
تپّه چاله (۴۶۳)
به نام خدا. سلام. خواستم تپّه چالهی امروزم را بنویسم، دیدم سه زیبایی در این فیلم، سه پیام بزرگ با خود دارد؛ پس دست شستم و همین فیلم کوتاه را دستمایهی ستون روزانهام کردم؛ حالا چه میخواهم بگویم؟ دستکم این سه چیز را:
اول اینکه قهرمان این داستان حقیقی، دوستِمان آقای عارفزاده است که پلههای ترقی طب را با هوش بالا یکییکی بالا رفته و امروزه جزو متخصص برتر دیارمان ایران گردیده. این یعنی اگر انسان به خود ارادهی پولادین ببخشد ناشناختههای این جهان را کشف میکند و یک پُتک محکم بر سر جهل و جهالت میشود. دوم آنکه طرفِ قهرمان داستان ما یک دختر ۹ ساله است، و این یعنی زندگیبخشی به یک نوجوانی که تا چندین بهار دیگر میخواهد دور خورشید گردش کند و شکوفا شود و شکوفهها دهد. و بیحکمت نبود که خدای خالق حکیم وحی فرستاده و گفته از خدمت به مخلوقات خود خشنود میشود. ما هم مانند خدا، ازین داستان زندگی دوباره خشنود و خرسند گشتیم. سوم اینکه این فیلم لحظهوار به ما پیام دنبالهدار داده که علم تا چه میزان توسط بشر پیشرفت کرده. و علم یک معنیاش یعنی روشنشدن تاریکی و غلبه بر جهل و نادانی. و در اینجا، هم علم طب و هم دستان حاذق و زبَردستِ جان یک جُنبندهانسان را دوباره به او هدیه نمودند. این است که علم طب، کنار علم حکمت زانو میزد و بوعلیها پزشکی و حکیمی را باهم به پیش میراندند؛ چونان دو پای توانا؛ که گام به جلو جز با یاری هر دو مُیسّر نیست. پس؛ جناب بر شما درود بیعدد میفرستم که اینچنین به خود و علم خود و بیماران خود رونق و ترقی بخشیدی. من از پیچیدگیهای این کار تخصصی و ارزندهی شما هیچ سر در نمیآورم ولی آنچه دیدم به من فهماند که کاری کارستان کردی. از خدای علیم علوّ درجات و بالاترین پیمایش راه را برایت آرزومندم و برای آن دختر محترم تمنای زندگی رستگارانه و شیرین میکنم. خدا به همراه.
پاسخ:
سلام. چه بجا هم بود این ارجاع. تجدید فکر و خاطره شد؛ همچنان شعار مرگ بر آمریکا را از بُنمایههای اصالت فکری و دینیام میدانم و آن را برگرفته از آموزهی فرعونستیزانهی قرآن کریم میخوانم و در پسِ روزگار و نِقهای امپریالیسم و نیز گپوگفتهای کمآوردگان، ماهیت و وجودم را پس نمیزنم.
بحث ۱۳۶ : طرح تعطیلی پنجشنبهها از نظر تحلیلی و تفسیری شما چیست؟ اساساً دیدگاه همهجانبهی خود را دربارهی تعطیلکردن مناسبها و پنجشنبهها در تقویم کاری و اداری ایران تبیین کنید. این پرسش -که از مسائل روز نیز هست- برای بحثونظر در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۳۶
به نام خدا. سلام. در پاسخ اعضای محترم مدرسه جنابان به ترتیب زمانِ پاسخگویی: آقای قربانی، آقای صدرالدین و آقای شیخ مالک، نکات برجسته، ارزنده و استدلال پذیرایی وجود دارد که من نیز آن سه پاسخ را، جواب خودم به بحث ۱۳۶ تلقی میکنم و از ایشان برای این درسی که به درگاه مدرسه آوردند، ممنونم. بنابراین، تکرارِ مکرّرات نمیکنم و فقط چند فرازی که فکر میکنم بیان آن شاید مفید افتد، فراهم میسازم:
۱. معتقدم برای تمام انسانها از نظر قانون طبیعت، قواعد فطرت، و آیین الهیت هم کار و کوشش متعادل ارزش و نشاط و بازدهی دارد و هم استراحت و تفریح و وجود تعطیلات خوش و گرامیداشت. مثلاً هم تعطیلی سیزدهبدر نشاطآوری و رونق روحی دارد و هم تعطیلی عاشورا و سالروز شهادت امام علی -علیهالسلام- که شب قدر در آن جا دارد و مردم ایران آن را بشدت گرامی میدارند و با آن سر و سرّ دارند. پس غم و شادی هر دو نیازمند گرامیداشتن است.
۲. از کار فقط کسانی انزجار دارند که یا بد تربیت شدند، یا مرفهی بیدردند و یا کاهل و تنبل و تنپرور و یا علتهای ماهوی و اختصاصی دیگری دارند. اما مقصود پرودگار از خلقت بشر، فقط کار و اقتصاد و درآمد و جنبش نیست، فراغت از کار و دست یازیدن به تفریح و تفرُّج و تقویت قوای بدنی و پرداخت و پرورش قدرت روحی و معنوی نیز از نیازمندیهای اساسی و بنیادی انسان است.
۳. بر ارزش فراوان کار و کارگر و کارکنان و تلاشگران و صنعتگران و کاسبان و فروشندگان و صاحبان حِرَفِ فنی و حرفهای تردیدی وجود ندارد؛ کما اینکه میدانیم قرآن سعی و کوشش کاری را ستوده، پیامبر اکرم (ص) دستان مرد زحمکتشی را بوسیده، امام علی (ص) خود، کار و باغداری میکرده و محصولات آن را به نیازمندان میداده و نخلها را وقف عام مینموده. علامه طباطبایی، فقط روز عاشورا دست از کار میکشیده و تمام سال را کار فکری میکرده و با آنکه یک عالم دینی نجفدیدهی باسواد بود، حتی به مدت ۱۰ سال در تبریز به باغداری مشغول بوده. و جهان نیز با کار، تمدنساز شده. هیچ ملتی با بیکاری و بیگاری نه فرهنگ آفریده و نه تمدن ساخته. پس هم کار و هم فراغت از کار، هر دو نیاز بشر است. تقبیح هر کدام یعنی برهم زدن ترازو و میزان.
۴. ما بارها چه از طریق روایات و چه از پندهای بزرگان شنیده و یا خواندهایم که بر ما تأکید رفتهاند شبانهروز را سه تقسیم کنیم؛ ۸ ساعت برای اِمرار معاش، ۸ ساعت برای تفریح آزاد و تفکر آزاد و برگرفتنِ رهتوشهی معاد (=بازپسین روز رستاخیز) و ۸ ساعت را نیز برای خواب و خور و خوراک.
۵. یک نکته اساسیام اما این است، برای کسانی که به کار سخت و صَعب آنهم در دلِ شب، در بطن معدن، در قعر درّه، در گرمترین جای ذوب فلز و یا در بدترین شرایط مشغولاند، این تعطیلات اداری کشوری باید هدفمندتر جانمایی شود، چنانچه زایمانها مرخصیهای تشویقی دارد، کارهای بسیارسخت نیز باید تسهیلات ویژه داشته باشد تا عدل و مروّت از سراپردهی ما رَخت بر نبندد و از هستیمان دور نیفتد. والسلام.
پاسخ:
سلام جناب. از نظرگذاری شما برای پست من، ممنونم. نکات قابل تأملی نوشتی. از فکر وقتی چیزی برخیزد، ارزش خواندن دارد. به همین علت مدرسه جای کپی فرستادن نیست، کپی که باشد، پس فکر خود اعضا چه میشود. هدف تأسیس مدرسه فقط فکرت بود و فرد را به فکر و قلم واداشتن. از قلم شما جنابه، استفاده میبرم. درود.
پاسخ:
شما خود صاحبِ نظر و رأی هستی جناب. من هیچگاه در صدد نیستم حرفم و متنم را بر تنِ فکر کسی بپوشانم، این اساساً در شأن انسان هم نیست. پس، دیدگاه شما برای فکر و گرایش شما محفوظ. در پی قانعکردن هم نیستم. فقط هر کس نظرات و افکارش را اینجا جانمایی و بازنمایی میکند تا مثل جلسات شبانه، بحث و گفتوشنو پا بگیرد و این رسم، مرسوم بماند. درود.
پاسخ:
سلام. ۱. پاسخدادن به هر بحث سنجاقشده -از سرآغازش تا اکنون- در هر زمان برای عضو ممکن است، هر پاسخ نیز برای خود ارزش دارد و در آن فکر و وقت و ارزش خوابیده، پس جناب از نظر من پاسخدادن یا پاسخندادن به بحثهای سنجاقی پیشخوان برای هر فرد آزاد است و اجبار و اکراه در کار نیست. اینک شرکت شما در پرسش ۱۳۶ نیز چقدر عالیست. چرا؟ چون نکات تجربی، مشاهدات شخصی و تفکر عقلی و بیان نقلی خود را در آن تجمع و انتظام دادی.
۲. از نظر من پاسخ شما حاکی از روایت واقعی است که از روزگار و رویدادهای اطراف و اکناف خود، داری. و من، که خودت باخبری، بارها حضوری هم به تو گفتم، ارزش مدرسهی فکرت را در همین بیان قلمی و فکری اعضا میبینم و لذت میبرم وقتی قلم فرد را در پستی که مینویسد، میخوانم. تراوش فکر فقط با قلم رخ میدهد و بر بستر مدرسه جاری میشود. وگرنه کپی که همهجا پُر است و همه هم، همگی به انواع سایتها و خبرگزاریهای جورواجور دسترسی دارند. مدرسه اما جای فقط قلم اعضاست و بحث و نظرها. و تز مدرسه جهت جانمایی پرسش در پیشخوان همین گرمنگهداری فکر و اندیشهی اعضاست. مدرسهی فکرت، سیدحمزهبازار اسرم که نیست، هرچه هرکه خواست کپی بذارد. نه، اینجا، جای فکرت است فقط. و من از پاسخهای قلمیات مهندس اهل فکر -حتی درجاهای زیادی باهم متفاوت- همیشه استقبال میکنم حتی اگر با آن اختلاف نگرش داشته باشم. مرحبا به این پاسخ و زوایهی نگاه شما.
ادامۀ پاسخ:
سپاس. بله، آگاهم از رویه و روحیهات. باز هم شکیباییام را تقویت میکنم که رجاء واثق دارم، اگر کسی کپی میگذارد و به اسم خود تمام میکند کمکم خواهد فهمید سه کار نادرست درین مدرسه میکند:
۱. مقررات اینجا را لگدمال میکند.
۲. به فکر خود وَرز و قِوام نمیدهد که از خود چیزی بنویسد.
۳. سرقت ادبی میکند که قُبح آن شدید است. طبق ادب تحقیق و آداب نویسندگی حتی یک واژه اگر مال کسی دیگر است باید گفت من آن را وام گرفتهام. حال آنکه چندین پاراگراف از نوشتههای سایتها را بگذارد و به اسم خود تمام کند، قباحت آن بسی زیاد و حتی مطلق است. علاوه بر سه، مدرسه دنبالهرو هیچ گروه و سایتی نیست، یک نشست و جلسهی روزانه و شبانه میان اعضاست، و هر کس حرف خود را باید نشر دهد، نه کپی را. کپی در مدرسه، جایی برای ماندن ندارد. پس، بازم ناامید نیستم که این نَهج و راه مدرسه، جا خواهد افتاد. سپاس.
سخنی با سید علیاصغر
سلام. از آنجا که گنجایشی ستودنی در شما سراغ دارم که میتوانم نقدم را با شما در میان بگذارم و در طول عمرمان نیز بارها و بارها باهم چنین منطقی را اجرا کردهایم، این ساز نقد را مینوازم گرچه سمفونی فکری مرا میدانی:
چندی پیش در صحن مدرسهی فکرت، چندباری به شعار «مرگ بر آمریکا» تاختید. اینکه تشکیک کردید و آن را ناروا پنداشتید از نظر اینکه اهل اندیشه و موضع سیاسی هستید، برای شما آزادی فکری قائلم و به شخصیت و آزادی شما احترام دارم؛ اما برای من این نگاه و رأی شما گنگ است. بپُرس چرا. زیرا اگر فلسفهی سیاسی و اخلاقی این شعار را نادرست و خطا میدانید و بر جاریبودن در زبانِ سیاسی و دینی ملت، عیب وارد میکنید، اساساً چرا ملت ما یکپارچه و از سرِ دانایی و با آخرین حالت شور و شعور انقلابی طی چندماه متوالیِ انقلاب علیهی سلطنت تباهی پهلوی، شعار «مرگ بر شاه» را آرمانِ استراتژیک خود ساخت و با همین استراژی «شاه باید برود» متحد شد و رژیم نابکار، وابسته و مستبد را واژگون کرد.
زمان را جلوتر میآیم و به یادت میآورم اگر جناح چپ دست از شعار «مرگ بر آمریکا» کشید و به قول فرمایش شما مضموناً، تلویحاً، تصریحاً «مرگ» را غیرمدرن و ناسزا میداند و ازین شعار استنکاف میکند، آیا یادشان نیست که در همین دههی پیش در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را شنید و گفت و دم فرو برد. اگر جاریکردن شعار «مرگ» زشت و قباحت دارد و فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است، چپ با این شعار سال ۸۸ چه کرد. چرا آن را محکوم نکرد. چرا آن را زشت و بیتمدنی ندانست. و شما میدانید که من آن سال ۸۸ را انقلاب علیهی انقلاب میدانسته و میدانم و زمینهی بروز آن بحران از نظر من هنوز نیز نیازمند بررسی و مطالعه و کشف حقایق است.
پس؛ اگر جناح چپ خود را متمدنتر میبیند و دیگر شعار «مرگ بر آمریکا» سر نمیدهد و بر فلسفهی «مرگ بر آمریکا» و نیز «مرگ بر آمریکا» گویان خُرده میگیرد، بهتر است برای تاریخ و نسل آینده و رونده روشن سازد پس آن شعار «مرگ بر دیکتاتور» چه بود که معلوم بود کدام شخصیت کشور را هدف قرار داد. نمیشود از یک سو مدرن باشد و لباس فکر نوین بپوشد و از «مرگ بر دیکتاتور» برائت نجوید و از سوی دیگر که خود با «مرگ بر شاه» نسخهی انقلاب را به همراه همهی ملت نوشت، در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را یا شنید و سکوت و همراهی کرد و یا گفت و گفت و گفت اما به شکست و ورشکستگی کشید.
روشن سازم بحران ۸۸ که میتوانست یک مطالبهگری مدرن و مبتنی بر حقوق اساسی و سیاسی باشد -چنانچه خودِ رهبری چند جلسه با سران چپ نشست و بحث کرد- از طریق افراط و ذوقزدگی براندازان و حضور عدهای مشکوک و متصل به سرویسهای اطلاعاتی سازمانهای برانداز و کشورهای هدف، در بطنِ اعتراضات به خشونت و شیرتوشیری و سرکوب منتهی شد. بگذرم، فقط خواستم بر من روشن کنید این حال و وضع را. وگرنه من که میدانم به زلالی آب قنات گوارا، شما کیستی و در پیِ چیستی. و تو هم میدانی من کیستم و در پیِ چیستم. و تماماً و خالصاً مرا میشناسی که اگر بر جناح چپ و به قول شما جناح «اصلاحطلب» نقد میکنم دلیل بر این نیست جناح راست را نمیشناسم؛ نه. برای من، برای جناح راست (جدا از آن آدمهای قابل اعتماد و دارای رفتار مناسب) همین بس که افکار و افرادی چون آقایان آیتاللههای: جنتی، مصباح یزدی، آذری قمی، محمد یزدی و از همه شاهدمثالتر آقایان حجتالاسلام های: روح الله حسینیان، علی فلاحیان و نکونام دارد و تازگیها طائب و پناهیان. بگذرم. و فقط بگویم: راه ما، راه امام علی _علیه السّلام_ است که فرمودند: أجوَرُ الناسِ مَن عَدَّ جَورَهُ عَدلاً مِنهُ. ظالمترین مردم کسیست که ستم خود را به عنوان عدل به حساب آورَد. والسلام و احترام و اکرام.
پاسخ:
سلام. مدرسهی فکرت صحن بحث و محبت است. بحث رابطهای فکری و اندیشهایی است. محبت ربطی قلبی و دلی. بگذارید همکلاسیها قلب و مغز هر دو را با همدیگر داشته باشند. اولی برای تفکر با هم و دومی برای توجه به هم. و خوشحالی آنان و من برای کار بزرگ و ستودنیتان از همین زاویه نگریسته میشود. باز نیز درود.
تپّه چاله (۴۶۴)
دربارهی یک نصب تازه
به نام خدا. سلام. در تاریخ شیعه، مراجع شیعه در بلاد دینی نماینده میگذاشتند و به فرد دارای صلاحیت علمی و فضیلتهای دیگر اجازهنامهی کتبی میدادند تا امور شرعی و عمومی مردم و نیز وجوهات را متکفل باشند. گاه به افراد غیرروحانی نیز این وکالات را صادر میکردند مثل مرحوم ابراهیم یزدی نهضت آزادی که از سوی امام خمینی اجازهنامهی شرعی داشت. او پیش از انقلاب چون در آمریکا و اروپا حضور داشت، امام به وی چنین اجازتی داده بودند.
با تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی در تمام استانها نماینده گذاشت که بیشتر آنان امامجمعهی مرکز استان را نیز عهدهدار بودند. علاوه بر استانها و بلاد شیعهنشین جهان، در نهادها و سازمانهای برآمده از انقلاب مانند: سپاه، جهاد، کمیته، بنیاد مسکن، کمیتهی امداد و اماکن مقدسهای مثل آستان قدس رضوی نیز، نماینده منصوب میکردند. اساس این کار ریشه در حق وکالت دارد که امام کاظم -علیه السلام- آن را بنیاد نهادند و بهتر است بگویم انتظام و سروسامان بخشیدند؛ زیرا تمام عمر پربرکت خود را در حبس و زندان عباسیان بودند، از این رو وکالت رونق گرفت تا دست مردم که از امام معصوم (ع) کوتاه شد، به نمایندگانش دسترسی داشته باشند. و امام هادی (ع) این نهاد امامت را بیشتر توسعه دادند، زیرا حاکمان وقت، نمیگذاشتند امامهای معصوم (ع) آزادی عمل داشته باشند. بگذرم.
با رحلت امام خمینی، تمام نمایندگان امام توسط رهبری در سِمت خود ابقا شدند و هیچکدام عوض نشدند الّا حجتالاسلام عبدالله نوری، که از نمایندگی امام در سپاه در سال ۱۳۶۹ توسط رهبری کنار گذاشته شد و به جای او حجتالاسلام محمود محمدیعراقی کنگاوری را نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب کرد؛ بعدها به ترتیب؛ حجتالاسلام محمدعلی موحدی کرمانی، حجتالاسلام علی سعیدی شاهرودی و هماینک حجتالاسلام عبدالله حاجیصادقی دهاقانی اصفهانی را. بگذرم.
پس از خرداد ۱۳۶۸ عنوان «نمایندهی امام» نه یکباره، که کمکم به مرور زمان به عنوان «نمایندهی ولیفقیه» تغییرنام یافت. در مازندران با آنکه مرکز استان ساری بود، اما نمایندهی امام و سپس نمایندهی ولیفقیه در مازندران، مرحوم حجتالاسلام روحانی بود که در بابل مستقر و امام جمعهی آن شهر بود. زیرا ساری از حیث علمایی، دچار کمیابی یا مسائل حاشیهای بود. حجتالاسلام نورالله طبرسی سوچلمایی با درگذشت آقای روحانی، توانست این عنوان را کسب کند و سازه و ساختار نمایندگی ولیفقیه را در مرکز استان بر عهده بگیرد. در مورد چگونگی افکار و رفتار این دو نمایندهی ولیفقیه، یکی مستقر در بابل و دیگری در ساری، من شناخت و ارزیابی ندارم و ورود نمیکنم و میگذرم. اینک که حجتالاسلام شیخ محمدباقر لائینی نکایی به این جایگاه رسید، نمیدانم آیا این ساختار را در نکا برپا میکند، یا در مرکز استان. هنوز نمیدانم.
از آنجا که اساساً به تحولات ایران و نیز به اخبار ویژهی مازندران علایق مطالعاتی دارم، وقتی از این نصب با خبر شدم، چندی پیش دست به کسب اطلاعات تحلیلی زدم، یعنی از دوست بافضیلتم جناب آقسید رسول هاشمی و دو نفر دیگر، جویای نظر تشریحی شدم. چون آقرسول را خبره و کارشناس قابل و مطلع در استان بهویژه مسلط به امور نکا و منطقه میدانم، دیدگاه وی برای من اهمیت داشت، ازینرو ایشان مرا از پارهای از زوایای این شخصیت نکایی و جایگاه قبلیاش آگاهتر کرد. متن آقرسول -البته گوشهای از تحلیل و دیدگاهش- این است، که عیناً در زیر نقل میشود:
«سلام اقاابراهیم... . اقاشیخ محمد باقر لایینی فرزند مرحوم ایت ا۰۰۰ لایینی بوده که حدود هفده سالی بعد از اقای روح الله بیانی از فضلای شهرستان به امامت جمعه نکا منصوب شدند. ایشان اهل زهد وتقوا بوده، فردی بی حاشیه وکمتر درامورات سیاسی در ان زمان دخالت وبیشتر سعی در ایجاد وحدت رویه تلاش داشتند. ساده زیست بی ادعا مأخوذ به حیا و ابروداری در دستور کار ومنش زندگی ایشان بوده. دنبال زرق وبرق دنیایی نبود. انشا الله با استفاده از ظرفیت استانی در جهت امورات محوله وتوسعه استان و وحدت حوزه ودانشگاه با بهره گیری ومشاوره اهل علم وقلم بتواند بخشی از محرومیتهای استان را با رایزنی و همفکری وبکارگیری نمایندگان مردم در مجلس مرتفع نماید.»
پایان نقل قول.
من نیز به ایشان پاسخ دادم: آقسیدرسول خیلی ممنون. نظر شما را درین باره منصفانه میدانم. خوب نوشتی و مرا آگاه کردی. پس، انشاءالله خیر است. نکات محوری را فرمودی. از آنجا که در امور نکا و منطقه احاطه داری، دیدگاهت را کارشناسی میدانم. از شما رفیق بسیارعزیزم متشکرم. تحلیل این خبر و گزینش و رویداد و بازتاب، بماند برای روزی که صلاح سخن سر رسید.
پاسخ:
سلام سید. چه استناد مهمی. شش برکت و برونداد «خودحرفی» را به ارمغان آوردی. حقیقتاً برای کلاس مدرسه و برای خودم «نور» داشت. اساساً، دانش، نور است، چون نادانی و جهل و نیز جعل (=مندرآوردیهای دروغین) را محو میکند. از اینکه نوشتی نوابغ با خود حرف میزنند، دلگرمکننده بود. برای این نورتابیات ممنونم. عالی بود، عالی.
پاسخ:
سلام. پاسخ شما جناب به بحث ۱۳۶، جالب بود؛ هم جنبههای غیرنافع تعطیلات را اشاره کردی و هم ضرورت کار را. محتوای پاسخ شما برخوردار از نکات مفیده است. تجدید قوا در تعطیلات و هرز نشدن آن ایام از آداب خوب فرهنگی و دینی است. باشد که چنین شود. نظر کامل من دربارهی ۱۳۶ در آینده نوشته خواهد شد. تشکر از توجهی فکریات به این بحث.
کمی دربارهی مُردنها
سلام سید علیاصغر. اساساً مُردن جُنبندگان بر انسان آثار ترحم و تفکر میآفریند؛ هرچه این جُنبده، به تبار نسبی(=خونی) و سببی (=غیرخونی) انسان نزدیکتر میشود، بار غم دوری و به خاکسپاری، بیشتر و جانکاهتر میگردد. هم عکسی که ازین پسرعمّتان گذاشتی و هم مویهای که در متن خود، به دست باد سپُردی تا به ما برساند، مرا تکان داد و مدتی مرا در خود و او و تو و باقیماندگان و منتسبانش غرق کرد و احساس همدردی مرا به آستانهی بیقراری برد. برای این سید جوان که اینگونه نابهنگام و آرزو بر کام درگذشت، مویههای قشنگ و دلآمدِ تو را زمزمه میکنم و تسلیت و مغفرت روانهی آن دیار و خاندان و مصیبدیدگان میکنم. فاتحه و صلوات را درین هنگامهها نباید از یاد برد. ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد.
جواب سید علیاصغر نبت مسألۀ شعار مرگ بر آمریکا:
سلام . نقدتان از تقبیع مرگ بر آمریکا که از طرف بنده سرزده را خواندم و بسیار خوشحال شدم . فراوانی محتوی نقدتان در عرصه غیر مولفه ها و بی تحلیلی ها قابل محاسبه است اما در معادلات علمی و منطقی جایگاه ماندگاری ندارد . یادآوری نمایم که بحث ارزشگذاری نماد عملی اش نیست . فهرست تحلیل محتوایی به تفکیک ارائه ؛ در حد بضاعت خودم پاسخ می دهم .
۱ - به شعار مرگ بر آمریکا تاختید !
پاسخ :
یک شعار پوپولیستی است و مبتنی بر هیچ قانونی نیست . بحث آزاد است منشا باورنیست بنابرین باید عمر این شعار که تبدیل به عادت تنفر روانی شده است و منابع و منافع بین المللی ایران را تحت شرایط خاص قرار داده و هزینه هنگفتی را بر ما تحمیل نموده است و بنظرم هم ضد اخلاق و دین مبین اسلام است .روزی تموم شود . از ایجاد جنبش خارج شدیم و نظم و نظام داریم به لحاظ سیاسی هم باید اعلان جنگ جدل نکنیم .
۲ - فلسفه سیاسی و اخلاقی نادرست می دانید
پاسخ : علم سیاست و اخلاق بمراتب از رویکردهای غیر استاندارد فراتر هستند . هر واکشنی مانند مرگ مرگ گفتن را انتساب به سیاست و اخلاق نبندیم . باور کن توانایی و روش های پسندیده و برتری وجود دارد برای مبارزه با امپریالیسم .
۳ - به زبان سیاسی و دینی ملت عیب وارد می کنید .
پاسخ : در مباحث و دیدگاه فرایند دار به نوعی کارشناسی نباید فضایی که در عرصه یک قشر خاص جامعه بر اندیشه علمی و آکادمیک غالب شود . وقتی سیاسی و دینی می فرمائید اندوهگین می شوم این امر شما قالب حقوقی ندارد به استناد کدام قانون این روش را منطق می دانید .
۴ - مرگ بر شاه آرمان استراتژیک بود .
پاسخ : اول اینکه مرگ بر آمریکا عادتی است که مبتنی بر مرگ بر شاه بود . دوم ؛ آرمان چه نسبتی با استراژیک دارد ؟ آرمان، تغییر سلطنت بود و استراتژی ،ایجاد یک نظام سیاسی .تفاوت آرزو و آرمان در این است که آرزو برنامه پذیر نیست ولی آرمان دارای برنامه است بنابرین مرگ بر شاه نمی تواند آرمان اصلی انقلاب باشد .
۵ - بحران ۸۸ و مرگ بر دیکتاتور ...
پاسخ : اول ؛ جنبش اجتماعی و سیاسی سال ۸۸ تاثیر مردم بر سرنوشت خویش است . دوم ؛ برای اینکه از طرف حکومت مولفه مطالبگری به پروژه غیر قابل قبول تبدیل شده است و در تحلیل این پدیده هنوز خروجی منصفانه ایی بیرون نیامده است پرونده تحلیلی و آماری و خبرهاسری مفتوح است. سوم ؛ مرگ بر در اینجا مهندسی معکوس است . فحش و ناسزا اپیدمی شده است . دلیلی آوردی تا بنفع بنده شود که آنش بگیرد تر و خشک نمی شناسد . مرگ بر نتیجه اش همین می شود .
۶ - فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است
پاسخ : تمدن و فرهنگ ارزش ملی هر کشور متمدن و مردم با فرهنگ است . دلیلی وجود ندارد که بارم مرگ بر آمریکا دارای ارزش تمدنی و فرهنگی باشد . هر جنایت بین المللی که آمریکا مرتکب می شود ساز و کارهای قانونی وجود دارد . آمریکا کشوری است با قدمت فعالیت مضاعف و با اقتدار و مدنیت فراتر از کشور های دنیا بویژه اروپا ! مردم کشور آمریکا با این تمدن و فرهنگ نمی پذیرند که مرگ بر آمریکا را حتی بشنوند . وارد شدن من در این بحث بخاطر ارادتی که به شخصیت و استادی ات دارم شکل گرفت و برداشت شخصی هم از نوشته تان دارم که برای من ره توشه است . انکار نمی کنم که سمت استادی ات همواره مرا کمک می کند فعال باشم . هر چند فکر کردن من برتر از نوشته بنده است .
تپّه چاله (۴۶۵)
برای بعضیها همه چیز این است
به نام خدا. سلام. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.
نکته: من که در بارهی پولمول نکتهدانی بلد نیستم، دو بیت از شاعر هزارجریب آقای عباس قاسمی که زبانِ حال پول با صاحبِ پول است مینویسم:
دین و شرف و خداپرستی
با یادِ من از زمین برَستی
ای صاحبِ من مَشو اسیرم
من آفتِ هر رفیق و دینم
(منبع)
بگذرم.
پاسخ من به سید علی اصغر شفیعی:
سخن دوم با سید علیاصغر
۱. معلوم است وقت مناسب و ارزندهای برای خواندن متن من و پاسخ تبیینیات گذاشتی؛ و این مشئ شما بهپاداشتن ارزش و دانش است. پس؛ سپاس زیاد مرا از خودت تمهید کردی. چنین رفتاری حاکی از توان در وجود انسان است که خدای متعال ودیعه نهاده است، هر کس این قدرت فکری و رابطهی قیلوقالی را با دیگر انسان برقرار میدارد، در واقع به نعمت خدادداد وجود توجه نشان داده است. و من در جنابعالی همیشه توان تفکر و اندیشیدن سراغ داشتم. متشکرم.
۲. باهم درین زمینه دستکم در فضای عمومیتر و عیانیتر، زاویهی نگاه و تفاوت نگرش داریم. داوری نمیکنم و سرراست میروم به سراغ سه جای سخن تو. گرچه عزم پاسخ مفصل داشتم اما ممکن است فضای مدرسه ازین نوشتنهای من خسته شود و بر دیگران مزاحمت بیافرینم. امابعد آن سه سخن در سرسرا و زیرسرای پاسخ متن تو:
اول: وقتی میبینم در نگاه تحلیلیات «مرگ بر دیکتاتور» در بحران ۸۸، «مهندسی معکوس» تلقی و ارزیابی معرفتی میشود، عقل من و نگاه آزاد من، روانهام میدارد که همین منطق و استدلال و استشهاد، پس چرا در شعار «مرگ بر آمریکا» به فراموشی و به دست نسیان سپرده میشود. این پارادوکسیکال در تحلیل شما نه فقط درج است بلکه سوسو میزند و من میدانم که شما چرا حرف از «مهندسی معکوس» زدی. چنین رویکرد معرفتشناختی، ایجاب میکند، «مهندسی معکوس» را در رابطه با آمریکا سانسور نداری. سخنم را ناگفته، رها میکنم. سادهتر بگویم اگر شعار ۸۸ «مهندسی معکوس» است، شعار ملت علیهی هژمونی آمریکا و امپریالیسم به طریق اُولی چنین است. مگر ستمگری چون آمریکا به مِلل و نِحل بد نکرده است؟ او از زشتی اربابیگری و رهبریگری جهان دست بردارد و به دین و آزادی ملت ایران احترام بگذارد، این شعار هم از واکنش، به کُنشی دیگر تبدیل میشود؛ خصم را حوراحورا، هوراهورا که نمیکنند. کوروش هم تمام عمر روی زین اسب بود، و متخاصمان را نه فقط «مرگ بر، مرگ بر» نمیکرد، بلکه از زیر تیغ بُرّنده و حقسِتان خود میگذراند. شما که دورباد، اما هستند کسانی که در این سرزمین به افکار خود لباس شیک میپوشانند و دم از کوروش و داریوش و زرتشت میزنند و فریاد انسانانسان برمیآورند. اینان از ادبیات و آداب تمدنی ایران چیزی ژرفی نمیدانند، فقط دستچینی نادرست میکنند، تا بتوانند پُز بفروشند و بُز برقصانند. بگذرم.
دوم: منابع قدسی که من و تو به آن ایمان آوردیم به ما میآموزاند، که شعار استراتژیک «مرگ بر آمریکا» نشانهی بلوغ یک ملت متدین است که تن به فرمان و فرآوردههای ابولهبهای زمان خود نمیدهند که خدا در قرآن او را لعنت و نفرین فرستاد. و در آیاتی دیگر برای عدهای نابکار و دسیسهگر «مرگ» فرستاد. ایمان به قرآن بعنی باور و عمل به آموزههای آن. پس آیا بهتر نمیبینی تحلیل خود را طوری پیشبرانهی افکارت کنی که از منابع قدسی دور نیفتد: منابعی قدسییی چون قرآن، نهجالبلاغه، عاشورا که در هر سه منبع سرشار معرفت و شناخت حقیقت، این اندیشه در برابر خصم و ستمگر و باطل وجود یقینی و قطعی دارد. هیچگاه ندیدم تو در جایی که سخن از وحی و عصمت آمده است، دست به یورش ببری و آن را آرمان خود نسازی. پس؛ بهتر میبینم شعار «مرگ بر آمریکا» را وقتی تحلیل میکنی یادت از منابع قدسی دور نیفتد که به آن قدسیت و حقیقت باوری ژرفتر از من داری. من به آزادی نگرش هیچ کسی ورود نمیکنم، اما در بحث با تو، آزادی نظرم را خدشه به ساحت خودت تلقی نمیدارم. ازینرو حتی کمتر از شک هم به خود راه نده و بیان مرا زمُختی علیهی خود مَپندار که نمیپنداری.
سوم: قائل به عمر این شعار «مرگ بر آمریکا» شدی. اگر این منطق شما از پشتوانهی معرفتی برخوردار است، پس این شعار را زمانمند میشماری. حال تناقض دوم به آن پارادوکسیکال متن شما افزوده شد؛ زیرا بر فرض این شعار «مرگ بر آمریکا» به زعم یا فکر شما برای ایران فصلش گذشت و «تنفر» میآورد -که البته به نظر من فصلش هنوز تازهتر گشتهاست به علت خصومتهای حسادتورزانهی تیم ترامپ علیهی ایران- پس با این حساب باید بپذیری برای سایر ملتها زمانش ممکن است نگذشته باشد؟ مثال عینی منطقهای نمیآورم که خیال شود جانبدارانه حرف میزنم، مثل فرضی و ذهنی میزنم: اگر ملتی در حهان تازه به مبارزه با آمریکا رسیده است و هنوز نظام سیاسی مستقر برپا نکرده است، طبق فرمول شما چنین شعاری را مُحق است که سر دهد. خدا را میخوانم آنچه میکنم، یا میکنی برای خدا باشد. مال تو که برای خدا هست، مال من اما تلاش میکنم که برای خدا باشد. از اهمیتی که برای متن اولم ترتیب دادهای، ادب و آداب مباحثهایات را میستایم. ثنای من: بقای عزیزانهی تو. خداحافظ رخِف.
پاسخ:
سلام جناب یک. ابتدا از لطف و بزرگواریات ممنونم. دو. موضوع بحث فقط بررسی شعار «مرگ بر آمریکا» بود و نیز مفهوم «مرگ» فرستادن. چون سید به چارچوب نظری این شعار مطالبی مطرح کرده بود، نقدی بر آن نوشتم، اما اینکه شما میخواهی آن را به دامنهی دیگری ببری، مبحثی جداست و من شما را منع نمیکنم که و درین باره چندماه قبل به درخواست جناب حسن رمضانی سرتایی مفصل جواب دادم. جستجو کنی در همین مدرسه آن نوشتهام را در بارهی روسیه خواهی دید. سه. در مورد بحران ۸۸ از نظر من عواملی مشکوک آن را قهقهرا بردند، که حتی در ۱۸ بیانیهی میرحسین بارها به تظاهرکنندگان یادآور شد ولی گوش نمیکردند. بالاترین درخواست میرحسین قانون اساسی بدون تنازل و باور به آرمان امام خمینی بود، ولی آنان که کف خیابان چیزی دیگری را تعقیب میکردند. حتی عباس عبدی شما هم دادش در آمده بود چنان هزینهی حضور در جنبش را بالا بردید که دیگر کمتر کسی جرأت میکرد در آن حاضر شود. بیشتر شهرهای ایران نیز، تماشاگر بودند. خیلی از نیروهای چپ در شهرستان، فقط در منزل حضور داشتند و وارد تظاهرات نمیشدند. چون فضای آن آلوده شده بود. بگذرم. این ۸۸ به زمان نیاز دارد تا روشن شود. از شما برای ورود به این میانبحث ممنونم.