مدرسه فکرت ۸۶
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
چهار تا خبر چهار تا نظر
از لابهلای روزنامههای ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ کشور
به نام خدا. سلام. متن تنظیم خبر و تدوین نظر هر دو از دامنه است. اینک بنگریم مهمهایش را:
خبر یکم را : از روزنامهی «سیاست روز» آقای یوسفپور گویم که تیتر مراسم تاجگذاری چارلز سوم پادشاه انگلستان روز ششم ماه «مه» که میشه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ برگزار میشود. گراهام اسمیت رهبر "جنبش جمهوریخواهان" انگلیس هم گفت همان روز در مسیر عبور پادشاه، تظاهراتی اعتراضی ضدسلطنتی علیهی چارلز با پلاکاردهای زرد! برگزار میکنند و بر آن خواهند نوشت: «تو شاهِ من نیستی». منبع.
نظر: همان بالای این روزنامه خبر رفراندم در ایران است که جواب خوبیست به خبر تاجگذاری چارلز سوم. انگلیس، ضد سلطنت تظاهرات هست، در ایران اما عدهای شوطّیکُن! برای رفراندم و بازگشت به سلطنت مشغول جیغ و داد؛ حتی اگر سومی پهلَوی به اسرائیل روَد و دریوزگی ورزَد. دامنه بگذرد.
خبر دوم را : از روزنامهی «آذربایجان» واگو کنم که حجت الاسلام آلهاشم دادِ سخن داده که "به نظر من دفاع فردی، سازمانی، نهادی، جمعی یا گروهی کمفایده است و نتیجه کاملی نمیدهد. این موضوع باید به صورت متمرکز و دولتی حل شود و تمام جمعها و گروههای مَجازی طبق نقشه و برنامههای مدون دولتی، هماهنگ عمل کنند. منبع.
نظر: این سید خوب یعنی سید محمدعلی آلهاشم البته روحانییی مردمی هست و با آه آنان آخته و آغشته. ولی ماها دیدیم هر کجا همآهنگی شعار شده، دولتها خرابخریبتر کردند. همین ماشین برای مردم بس، که از بس با همآهنگی، قیمتش را به اَفلاک بردند، خریداران را به اِفلاک و فلاکت رساندند!
خبر سوم را : از روزنامهی «کیمیای وطن» بنالم که کمیابی آبی را تیتر دُوِش کرد و نیز سرِ درازِ رشتهی خودرو را تیتر یکش.
نظر: مردم -بعضا" معمولا"، نه همه عموما"- هنوز گرم! هستند متوجه نیستند دارند به مرحلهی بیآبی هم میرسند. با اسراف و هدررفت و سه ساعت! زیر دوش حموم، خاشخاشی غُسل و لیف و صاوین! کردن، آب وضعش بدتر ازین هم میشود.
خبر چهارم را هم : از روزنامهی «ابرار ورزشی» بنگارم که دربیِ ۱۰۰ (=شهرآورد یا به تعبیر سادهتر من: بازی دو تیم همشهرباشِ همشهرباز) در روز یکشنبه سوم اردیبهشت را خبر اصلی کرد.
نظر: بگذریم! این جور خبرمبَر را بلد نیستیم!
>| ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ |< دامنه.
حجتالاسلام باقریان: امام صادق علیه السلام فرمود: «یَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ انْ یَکُونَ فیهِ ثَمان خِصال: مؤمن را سزاست که در او هشت خصلت باشد: ۱. وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، در آشوب ها باوقار و آرام است. ۲. صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاء، هنگام بلا و آزمایش بردبار و صبور است.شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخاء، هنگام رفاه و آسایش شکرگزار است.۴. قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، به آنچه خدا روزیش کرده قانع است. ۵. لا یَظْلِمُ الاْعْداء، به دشمنان ظلم نمی کند. ۶. وَ لا یَتَحامَلُ لِلاْصْدِقاء، چیزی را بر دوستان تحمیل نمی کند.۷. بَدَنُهُ مِنْهُ فى تَعِبٌ، از رفتاری که با خود دارد, بدنش در ناراحتی است. [خود را در قبال خدا و بندگان خدا به رنج و زحمت می اندازد]. ۸. النّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ؛ مردم از او در آسایش اند. «اصول کافى: ج ۲، ص ۴۷، ح 1۱ ص ۲۳۰، ح ۲ - فضایل اخلاقی مؤمن».
جناب استاد باقریان سلام و احترام. صفت ۵ از ۸ صفت مؤمنان که به اَعداء ظلم نکند، گرچه دشوار است اما از کسانی این اخلاق طاقتفرسا بر آمد. شهید حاج قاسم که در تمام دورهی دفاع و سپس جهاد و مقاومت از مرز گذشت ولی از حد نگذشت، علت همین بود که به احسن وجه در بیان امروز شما آمد؛ یعنی مؤمن را سزایَد که ۸ صفت، متّصف شود. توضیح شما هم، شنیدن خواهد داشت اگر در رسد.
پیشخواد
در هیئت مطرح کردم: باسمه تعالی. عموما" بر اعضای صحن سلام. حالا که دو مسجد بالا و پایین دارابکلا، روحانیانی محترمِ منبری از سورک و ساری را بر منبر ماه رمضان امسال -و شاید سالهای پیشینِ- خود راه داد و مردم را پای سخنان و اندرزنامههای آنان نشاند، اینک وقت آن فرا رسیده است آنان هم منبر و تریبونِ محل و محلههای سکونت و اشتغال و نمازجمعه و ستادهای شغلی خود را در مناسبهای موردی مذهبی، بر روی روحانیان منبری دارابکلا -که در علم و پارسایی از آنان کمی ندارند، هیچ، حتی پیشی و بیشی دارند- بگشایند. این طوری معلوم میشود هدف، استفاده از دانش دینی همدیگر است، نه شائبههایی دیگر و بهرهوریهای سوگیرانهی دگر. >| ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ |< دامنه.
دامنه: گویا پستهایی هست، که مرا مُجاب به جواب نمود. پس؛ این گوی و این میدون! این صحن و این صحنهگردون!
ابومحسن (؟) : سلام.
دامنه: سلام علیکم و عرض ادب و احترام.
ابومحسن: مزیداطلاع جنابعالی برسانم که دوتا ازعلمای دارابکلا درساری ومیاندورود بعنوان امام جمعه موقت میباشند وازوجود بقیه هم بصورت موردی درجای جای شهرستان استفاده میشودارسال اینجور پیامها وحدت بخش نمیباشد.
دامنه: شما؟ بفرمایید تا آشنا شویم جناب. تذکر شما هم بر من سخت نبود. درود. بهتر است بنده بدانم با چه بزرگواری دارم همکلام میشوم.
جناب جلیل قربانی سلام. در چندین پست متوالیات خطاب جدا جدا به برخی اعضا مواردی بیان فرمودید:
نوشتید: «تاریخ را فاتحان مینویسند...!»
مینویسم: «سربازان هنگِ بیجان» نیستم!
نوشتید: حکمرانی عاقلانه...کاری است که بنسلمان در پیش گرفته است. جوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب؛ هم با آمریکا، هم با چبن، هم با اسراییل...»
مینویسم: این یعنی همان که ماکیاوللی به شهریار فلورانس میگفته! درسته. نیز یعنی کاری که معاویه عملی میکرده! حق بوده!
نوشتید: مردم یمن «به جای این که با عربستان بجنگند...»
مینویسم: قلمت درین فراز از عقلت فرمان نبُرد و گستاخی کرد و جلوِ چشم اینهمه حاضران صحن، نسبت نادرست داد به ملتی که شش سال از سوی همان «بنسلمان»ی بمباران شدند که بالاتر وی را عاقل خواندی.
نوشتید: ... !
مینویسم: بگذرم.
پی نوشت چپ و راست ایران . چپ و چپی در دنیا اینطور برداشت میشه که در اردوگاه سوسیالیست و کمونیست ها و اخیرن سوسیال کمونیست و نماینده ی کامل آن شوروی سابق بود . راست در دنیا به لیبرال و لیبرالیسم گویند که نماینده کامل آن در دوران جنگ سرد آمریکا بود . حالا در ایران چپی ها گرایش راست یا راستی دارند . و راستی ها گرایش چپ یا چپی . فقط جهت اطلاع دوستان و شناخت جریانها پست شد . پر فروغ باشید.
جنابِ امیر رمضانی سلام. پُستی حاوی اطلاعات عمومی همراه با آگاهیرسانی از جابجایی مفهومی در چپ و راست جهان. مفید بود. موافقم زیرا چپ (نه همهی چپ، بخشی از چپ) دست از چند موضع و ایدههای سیاسی خود شست. انگاری راست و چپ جهان حتی بیشترش در ایران، ایدههای همدیگر را ناچاری با هم معاوضه کردند. راست ایران، ضدآمریکایی بودنش برجسته شد، ولی شعبهای از چپِ ایران، شرمنده از آن موضع و مرام!
دکتر علی شیرخانی: اصل پنجاه و نهم : در مسائل بسیار مهم اقتصادی, سیاسی, اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه پرسی و مراجعه مستقیم به آرا مردم صورت گیرد. در خواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.
جنابِ دکتر علی شیرخانی سلام. یک بند هم، به حرف میآمدید! شاید بفرمایی توضیح واضحات چرا. بههرحال، دیداری دگربار رخ داد با آن دوستم.
متن در لینک بالا
جنابِ حجت سلام. چند باری گفتم یکی از مختصّات اندام روحیات این است بر قهر، غلبه داری. بنده شما را -که رفیقی نزدیک برای منی و این رفاقت از وسطِ دههی شصت به این ور شکل گرفت و پایدار ماند و تحکیم هم شد- فردی خیرخواه و در خط خیر و خوبی میدانم. و به اجداد دو سمت پدری و مادریات درود میفرستم و از حضرت خدای سبحان برای پدرومادرت عُلوِّ درجات طلب میکنم. دغدغههای شما حاج حجت عزیز، همواره برای تقویت مسیر بود و نیّتی سازنده در آن نقش دارد. درود.
جنابِ استاد محمدرضا احمدی سلام. فرازی ازین دعای آخرین روز رمضان -سیاُم- یعنی "فروعش بر اصولش استوار باشد" (=مُحکمةً فروعهُ بالْاصول) خیلی مهم است. به قول مرحوم علامه در اسلام، اصول لایتغیرند، ولی فروع، متغیر. پس، جناب احمدی چه خوب خواهد بود آن روز اجتهاد در حوزه چنان قوی باشد که هر زمان تشخیص دهند کجاها باید فروع متغیر باشد، تغییری بر حسب اصول ثابت شکل واقعی به خود گیرد. آن وقت چقدر مسلمین رشید میشوند و به پیشرفت میرسند. متشکرم که طی این سی روز روزه، هر بار دعای روزهای رمضان را به صحن فرستادید. روح پدرت با این کارت غرق شادی هست به لطف و غفران خدا.) خیلی مهم است. به قول مرحوم علامه در اسلام، اصول لایتغیرند، ولی فروع، متغیر. پس، جناب احمدی چه خوب خواهد بود آن روز اجتهاد در حوزه چنان قوی باشد که هر زمان تشخیص دهند کجاها باید فروع متغیر باشد، تغییری بر حسب اصول ثابت شکل واقعی به خود گیرد. آن وقت چقدر مسلمین رشید میشوند و به پیشرفت میرسند. متشکرم که طی این سی روز روزه، هر بار دعای روزهای رمضان را به صحن فرستادید. روح پدرت با این کارت غرق شادی هست به لطف و غفران خدا.مجدد مُجدانه بر استاد احمدی سلام دارم. چه هم خوشمضامین این سیاَمین روزهیمان را اختتامیه زدین.
امیر رمضانی: احزاب درگیر در فساد. موتلفه. کارگزاران. پایداری. سمخا. کومله. پژاک. و مافیای استعمارگران نفتی و پتروشیمی و فولادی و دارویی و غذایی و رسانه ایی. دلاری.
جناب امیر سلام. جا هم انداختی. همین هفت تا که نیست. بگذرم. بلد نیستم! چی رو؟ سیاسی میاسی رو.
جلیل قربانی: سلام آقای طالبی، روز به خیر. سربازان به واسطه فرمانبری، حتی در صورت اشتباه، اگر هم محاکمه شوند، نباید محکوم و مجازات شوند...!
سلام جناب جلیل. خرسندم بر تأیید، نکته افزودید. همین بود مدّ نظر من. ممنونم. موافقم.
استاد سید عمادی سلام. «چاچکام» شما هم کمی از ویتنام ندارد؛ سرسبز و سر به فلک. پس در ارتفاعات سُکنی دارید که همش به وقت ملکوت تنظیماید. جناب حاج حجت! شگفتیهای دارابکلا را به رخ چاچکام بکش!
جنابِ مرتضی شهابی سلام. اول به تو آقامرتضای ما بگویم که اعضا و شما همه دعوت مناید در صحن. دعوت من یعنی هر عضو حق بیان دارد و آزاد است در بحث بیاید و یا خود پست بگذارد. از سفارش سازندهی استاد هر دوی ما -آشیخ جوادآقا آفاقی عموزادهی محبوب و محجوب ما که در صدق و راستی و خُلق جذبنده و چهرهی خالدار قشنگ خندان وی تردیدی به خود راه نمیدهیم- نه برنج، نه بهراس. او چیزی نگفت، حس درونخانوادگی با تو کرد و حرفش را زد و حرفش هم تذکر دوستانه و سازنده بود. وگرنه چرا برای دیگران اینگونه نمیکند. لابد دوستت دارد و راحت حرفش را در میان میگذارد. کشکولی: نازکنارنجی نبودی! تصمیم درین صحن، فقط با مدیر است. و مدیر این مدرسه، نه معاون دارد، نه ناظم. اگر همه به هم نقد و نظر میگذاریم این که مُحسّنات صحن است. این که تلخی ندارد. تاب بیاوریم در بحث و نقد. هیچ کدام ازین دو تصمیمی که گرفتی به شخصیتت نمیآد. پس؛ همچنان بنویس و بخوان؛ زیرا همهی ما را حضرت سبحان فرا خواند به خواندن و نوشتن. مدیر میگوید: بمان و بنگار و بنال! والسلام.
آقا مرتضی بازم سلام. اگه به سلام دیشبم در آن پستم و سلام امروزم درین پستم، جواب علیک ندهی، یعنی توی صحن ۲۲۰ نفره به حد یک بشکه ۲۲۰ِ پَر (=لَبّ لَغِز) مدیر را خیط! کردی و تحویل نگرفتی. زودی بیا علیک بگیر و تحویل!
مرتضی شهابی: علیکم السلام و الرحمه. در میان نوادگان شیخ محمود شهابی، بنده گزینه محتمل تر ملبس شدن به لباس روحانیت بودم که از بد روزگار توفیقات دیگری نصیبمان شد، هستم خدمت شما و دوستان و کسب فیض مینماییم. فکر کنم با نقاب یا نقاب جدید ادامه دهم ،عاقبت بخیریمان تضمینی خواهد بود.
دامنه دارابی: خیلی زیاد خوشحالمان کردی. درین روز شاد شدم حقیقتاً با این آمدنت. من و تو هر دِ خواستمی شِخ شویم که نشد. حالا برای من، شخ مرتضی شهابی هسّی! کشکولی.
سلام جناب ... .بالای نوشتهاش نوشت ط... . یعنی زبان طنز. شما به نظرم حدس میزنم حساس و کمطاقت به منتقدان شدهاید. همه که یک جور فکر نمیکنند. شما طبیان روح جامعهاید باید طبیبانه فکر کنید. به امام سجاد علیه السلام هم در متن خود حرمت گذاشت. و شما راحت بمیفرمایی او به امام سجاد علیه السلام اهانت کرد. این از شما بعید است. شما تابآورتر ازین بودید پیشتر ازینها. بنده که با تمام نوشتههایش موافقت ندارم، اما زبان منتقد را که نمیبُرند، وارد گفتوشنود میشوند. شما چرا با این افراد وارد مباحثه و محاجّه نمیشوین و به من مینویسین. من هم یک عضو. این جور جاها که نقشتان وجوب بیشتری دارد. اساساً نقش روحانیان در جاهایی هست که احتمال خطاروی افراد شدیدتر است. پس وارد گفتوگو با وی شوید. نیز این گلایه و توقعها را برای آق سید علیاصغر بفرستید نه واسهی من. چون سید با وی اُخت و رفیق است و راحت مطرح مینماید.
قاسم بابویه: سلام مجدد خدا رحمتش کنه شیخ عمو همسر و فرزندش عمو حیدر را با هم سپاسگزارم رفیق.
دامنه: الهی همیشه شادمان باشی رفق من قاسم. دلشادم کردی با این دعا. شخ عمو و شخ عموزن و شخ حیدر را میدانم دوست داشتی. آنها هم شما را دوست داشتند. باور بفرما.
خواهر گرانقدر خانم رنجبر سلام. گرچه این فامیلتان را گویا در محل ندیدم، اما به شما فامیل محترمم و تمامی بستگان ارجمندشان، این درگذشت را -که مصیبتی هست بر بازماندگان- تسلیت میگویم. خداوند متعال روح آن مرحوم «حاج نادعلی فراتی خادم حسینیهی حضرت ابوالفضل علیه السلام دامغان برادرِهمسر مرحوم مشهدی علی دارابکلایی متولی امامزاده باقر دارابکلا) را مشحون غفران کند و لبریز رحمت. با ادب و ارادت.
جناب آق سید اسحاق سلام. در بیتی که «حصر شیطان» آوردید ازین ترکیب برای ابلیس، خیلی خوشم آمد. توی اون مصراع هم که «رنگ و بوی بالایی» هم استفاده کردی، عالی ظاهر شدی. کامل خواندم. خداقوت دهاد.
ابراهیم | طالبی دامنه دارابی: خواهر گرانقدر خانم رنجبر سلام. گرچه این فامیلتان را گویا در محل ندیدم، اما به شما فامیل محترمم و تمامی بستگان ارجمندشان، این درگذشت را -که مصیبتی هست بر بازماندگان- تسلیت میگویم. خداوند متعال روح آن مرحوم را مشحون غفران کند و لبریز رحمت. با ادب و ارادت.
سید اسحاق شفیعی: سلام و طاعات قبول و تبریک عیدِ سعیدِ فطر ، و همچنین سالروزِ فرمانِ امامِ راحل بر تشکیل سپاه بر شما سبزپوشان تبریک و تهنیت باد آقا ابراهیم بزرگوار ، تشکرِ فراوان که بر این کمترین لطف دارید ، رحمتِ خدا بر روحِ والدین و اخوی حیدر شما .
سید اسحاق شفیعی: خیلی ممنون و پیر بشی آقاابراهیمِ عزیز .
ابوعارف | :کشکولی: یعنی میفرمایی دَسچو بهدست شوم!
سلام سید سعید از سلالهی سادات. سپاس. فطر شما هم پس از سی افطار، در انفطار انوار. با ادب و ارادت.
شبِ شعر در صحن ( ۱ )
به تعبیر نیما یوشیج
در منظومهی «افسانه»:
خَس به صد سال توفان ننالَد
گُل به یک تُندباد است بیمار
۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ : تهیه و تنظیم: دامنه
چند درس از حادثهی
روستای "دانیال" ععباسآبادِ سلمانشهر
به نام خدا. سلام. گویا سردار مرتضی میرزایی خرم آبادی فرماندهِ فرماندهی انتظامی استان مازندران -که زمانی هم جانشین رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر فراجا بوده- فرمانده انتظامی عباسآباد را عزل کرد. علت این برکناری، حادثهی روستای دانیال بود که ۲ کشته داشت. در درون این خبر از دیدِ من چند درس نهفته است که فشرده بر میرسم و شماره میکنم:
۱. پوشش خبری این رویداد به همراه درج این جمله که "فراجا با تقدیم ۱۳ هزار شهید نقش بیبدیلی در تأمین امنیت مردم داشته است" نشان از این دارد در بینش دستاندرکاران هم، انگار، مردم، اصل هستند و سایر مسائل زیرِ این اصل جای دارند.
۲. معاون امنیتی استانداری مازندران -آقای روحالله سلگی- نقل است که در پیِ این رویداد حرف از "عهد دولت با مردم" زد که آری؛ "انقلاب اسلامی تأمین منافع مردم را مقدّم بر هر چیزی میداند." اسم آن را هم "واقعهی تلخ" گذاشت و گفت "تا اِحقاقِ حقِ کامل مردم عزیز و محجوبِ" دانیال رسیدگی ادامه دارد. این نشان میدهد به لحاظ نظری، حاکمان مرکز و پیرامون، از مفهوم کلیدی "حق مردم" یا همان حقِ ناس باخبر هستند و آن را از مدِّ نظر هنوز نینداختهاند. در لفظ است یا عمل، این بنده بیخبر است!
۳. حادثهی خونین روز ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ریشه در این مسئله داشت که "معاونت تولیت موقوفهی عامِ دانیال در روستای دانیال" جهت تصرف بر مالکیت یک قطعه زمین، شروع به فنسکشی و گذاشتن کانِکس در آن مِلک کرد. همین اقدام به نظر میرسد عامل حادثه شد؛ زیرا عدهای از دانیال در اعتراض به این کار وارد درگیری شدند که در اثر آن، گویا "کانکس نگهبانی" و نیز "منزل هیأت امنای دفتر موقوفه" آتش زده شد.
۴. دانیالیها که قوم طبری هستند از سالهای پیش، مخصوصا" سال ۱۳۹۴ وقفیبودنِ گسترهی زمینهای محلشان را عامل اصلی کُندی ساختوساز، سختیِ دریافتِ انشعابات آب، برق و گاز و حتی کشتوکار روی اراضی خریداریشده، میدانند و از روند تعیینتکلیف نکردن آن، به ستوه! آمدند. حالا گویا آقایان محمدباقر قالیباف و حجتالاسلام غلامحسین محسنی اژهای -رئیسان دو قوه از چند قوهی! نظام- وارد ماجرای دانیال شدند. نیز آقای سید شمسالدین حسینی "نمایندهی تنکابن، رامسر و عباس آباد در مجلس″ هم، از کمیسیون امنیت ملی خواست به این قضیه ورود کند تا به قول او "مبادا تعصّبات دستگاهی، مانع از این شود که حقیقت کتمان شود."
یک نتیجه از نتایج: موقوفات در اقتصاد ایران همواره نقش داشت. این اصل شرعی که میتواند مانع بزرگ از سودجوییهای فردی شود، نباید با سپردن مسئولیت آن به دست افراد غیرمتخصص و فاقد توان فکر اقتصادی، اثراتِ تعبیهشده در آن که هم دین آن را به روی مردم گشوده و هم علایق عامالمنفعهای مردم، زائل شود و به مانعی عمده بر سرِ راه توسعه و رشد تبدیل گردد. وقف، قدرت است، نباید گذاشت این نشان افتخار دین و متدینین و خیّرین به سستی گراید. من وقف را از تفکرات مهم در مکتب اسلام و علایق باورمندان به آن میدانم. >| ۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
باری؛ برخی از پیامهایم در صحن مانند موزیدار، تنومند است عمری دراز دارند شاید هم ابد و ریشهاش برای همیشه در زمین صحن مدرسه فکرت میمانَد و برخی هم لاغر و نحیفاند عمری زیاد ندارند مثل قارچ زیرِ نایلونی که زودرس هستند و زود ریشهکَن و از صحن برکَند. در دید خوانندگان نادیدینی میشوند ولی مدیر آن را میبیند. نوشته بودم عینا" این را: ارادهات بر فهرستکردن مأموریتهای تبلیغی آن جناب -که دوستی فعال و بُردبار درین عرصهاید و بخشی از خاطرات آن سالیان را هم در دامنه نشر داده بودید- برای بنده اهمیت داشت و کاری مفید صورت دادید. این نوشتهات را جایی ضبط کن تا مشمول مرور زمان و نسیان نشود. برای این بنای فکری و عقیدتییی که بر آن هر سال مُصرتری، از حضرت باری تعالی آرزوی دوام توفیقات و بردباری بیشتر دارم.
جنابِ شیخ مالک سلام. ارادهات بر فهرستکردن مأموریتهای تبلیغی آن جناب -که دوستی فعال و بُردبار درین عرصهاید و بخشی از خاطرات آن سالیان را هم در دامنه نشر داده بودید- برای بنده اهمیت داشت و کاری مفید صورت دادید. این نوشتهات را جایی ضبط کن تا مشمول مرور زمان و نسیان نشود. برای این بنای فکری و عقیدتییی که بر آن هر سال مُصرتری، از حضرت باری تعالی آرزوی دوام توفیقات و بردباری بیشتر دارم.
ابوعارف | طالبی دارابی: سلامی از سرِ دوستی و اوج آشنایی. آخه قبولت دارم، حتی هر گاه به نقد و انتقاد هم وارد میشوی، دست از دوستی بعدی برنمیداری. شادمانم سالم رسیدی به شهر اجتهاد و آزادی و آزادگی قم. و فوری و فُستماژور! کارت به کنار همدم و همدرد و همراه و همسر و همسُفرهات کشید در پارک قشنگ و سبزهزار قم. طی سالهای سال، با هم زندگی مسرّت داشتید و به مشقّتِ کارِ تبلیغ، با تختخیالی، شفقّت ورزیدی. اینک در ضلع بوستان بزرگ الغدیر با حاجخانم سادات شریف خوش و خرم و خیلی خوب بگذرد. برکتت و سخاوتت زیاد. زادِ آخرتت ازدیاد باد.
...
روستای زیبای استخرپشت نکا
>| ۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ |<
عکاس: عبدالرحیم آفاقی. نشر عکس : دامنه
جنابِ عبدالرحیم آفاقی سلام. تفرُّج و تفریح بر کامتان گوارا. عکسی دیدنی فرستادی. هم صحنهای که از روستای زیبای استخرپشت انداختی و هم کِتری تَشی را به رُخ ما کشیدی تا هوس چای کنیم. مرا به یاد یوسف رزاقی انداختی که در مسیر پَجِت (روستای بالادستتر) از آن عبور میکردیم.
سلام آتنا خانم عموزادهی فرهیختهی من. ممنونم پیام زیر را به من پیامک کردی: «سلام به استاد ارجمندم. عید مبارک.براتون لحظات پر از حس شادی همراه با عطر نرگس آرزومندم. آتنا طالبی دارابی» باید عرض کنم، بنده هم شما را در زمینههای تخصصی خودت، استاد خودم میدانم. خوشحال شدم از پیام و محبتت. با ادب و ارادت.
جنابِ حجت الاسلام دارابکلایی سلام. به نظر من معمولاً افرادی را در جامعه، خیلی هم بیتاب میبینم روی همین جملهی آخری رهبری: در نماز عید فطر (۲ اردیبهشت ۱۴۰۲) «در جامعه علایق و سلایق مختلف وجود دارد اشکالی ندارد، همه در کنار هم زندگی کنند.». اگر حقیقتاً آن دسته افراد کمطاقت و بیتاب و شاید هم بیمناک «نگاههای مختلف» را امری عادی و حتی نشان پویندگی و بالندگی جامعه بدانند، هرگز وقت خود را صرف آن نمیکنند که این نگاهها را تحت عنوان مانع و مزاحم، از میان ببرند و جای خود را جادارتر و جای دیگران تنگتر کنند. کمترین اثر وجودِ «نگاههای مختلف» این است جامعه به رخوت و یکدستسازی نمیافتد، هرچند دیگر گذشت آن زمان که بتوان جامعهای با نگاه یکسان ساخت. درست هم نیست. دنیا، دنیای ریزش حجم سنگین اطلاعات است که کسی را یارای آن نتواند بود سدی برابرش تأسیس کند حتی سدی به استحکام سدّ عصر یأجوج و مأجوج.
سلام علیکم آقا ابراهیم. به نکته مهم و حیاتی جامعه اشاره کردید نگاه و اندیشه وافکار در هر جامعه ای متفاوت است این اندیشه هاست که فرهنگ سازی یک جامعه را شکل می دهد اشاره ی رهبر معظم انقلاب به عدم توجه مسولین به حاشیه سازی ها و حتی اشاره به خود مردم نسبت به این موضوع.... بوده است. البته این حاشیه سازی ها بیشتر خواسته ی دشمنان انقلاب اسلامی هم می باشد که نظام در درون بین حاکمیت و مردم چند دستگی و تنش ایجاد کنند ودر چنین شرایطی مطالبات به حق مردم و وضعیت حاکمیت به درستی دیده نشود.
جلیل قربانی: سلام جناب طالبی، روز متصل به شبتان بهخیر. اگر امکان دارد یک نمونه از موضوعات راهبردی را به صورت مصداق بیان فرمایید که گروههای مختلف موافق و مخالف درباره آنها نظر خود را بیان کرده یا میکنند و حاکمیت برای تصمیمگیری درباره آن موضوع، به دیدگاههای بیانشدهٔ موافق و مخالف توجه داشته و دارد.
جنابِ جلیل قربانی سلام. شب منتهی به بامدادتان گوارا. بنده از حیث انتقادی آن را مطرح کردم. درست است که خودم را از جرگهی انقلاب و انقلابیماندن هرگز خارج نمیکنم و وجود ولی فقیه را جزوِ عقاید دینی و نگاه سیاس خودم میدانم، اما در بحث تصمیمات نظام ،انتظاراتم چندان برآورده نشد و از منتقدین میباشم. اما چون فرمودی نمونه بیاورم، چشم.
۱. به طور مطلق مجلس مؤسسان در اول انقلاب.
۲. به طور نسبی ترکیب شورای بازنگری قانون اساسی.
۳. ستاد جنگ در دفاع مقدس.
اما الآن شاهد مثال برای موضوعی که راهبردی باشد و همهی گرایشها در آن دعوت شده باشند، الساعه در ذهن و خاطرم سراغ ندارم. ممکن است کُندذِهن بودنم دخیل باشد درین نیافتن نمونه. بنای تارومار کردنِ نیروهای مختلف، از نظر من در عصر «اکبر» چیده شد چون با اسمِ «کابینهی کاری» و سیاست منفرد در هدایت دولت و قدرت، خود را بینیاز از عقول جمعی دید. و همان، آغازِ دروکردن نیروها شد و کلافش هر بار سردرگمتر.
جلیل قربانی: ممنونم آقای مدیر. پاسخ نسبتاً قانعکنندهای بود. تجربه نشان داده که هر گاه قوای کشور یک دست نبوده، کشور در شرایط بهتری به سر برده و نتایج مفید آن نصیب مردم شده است.
جناب استاد احمدی سلام. در مورد عذاب در بهشت، چند سال پیش از علامه طباطبایی خواندم که منظور از واژهی «عذاب» چِشش است. شما در آیهی ۶۵ مؤمنون درین پست، عذاب را برگردان به فارسی نکردید که لااقل بدانم ازین لغت چه معنایی را مراد گرفتی. از آن رو بحث عذاب را مطرح کردم چون بالاتر خود شما هم بیان داشتید، همه وارد دوزخ میشوند و این را قرآن خبر داده. لذا خواستم بگویم از نظر علامه رفتن همه به دوزخ و سپس تعیین تکلیفشدن برای ماندن یا رفتن از آنجا، معنای چشیدن دارد یعنی تلخی دوزخ باید چشش شود. و لذا عذاب یعنی چشیدن طعم تلخ دوزخ. متشکرم. من تفسیر نمونه آیت الله العظمی مکارم را از علایقم میدانم، اما گویا در ترجمهی ایشان روی افعال آیهها خوب دقت نشده است و گاه ترجمه نادرست و نارساست.
وضع آمریکا را باید از
لای زبان نامزد انتخابات آنجا کشف کرد
به نام خدا. سلام. در قدس آنلاین (امروز ۲ اردیبهشت ۱۴۰۲) گشتی زدم. این خبری را -که کمی شرح میدهم- مهمتر دیدم. از نظر «رابرت اف کِنِدی» (عکس بالا) نامزد ریاست جمهوری آمریکا از وارثان آن "جان. اف. کندی" مشهور، وضعیت اقتصاد و اجتماع آمریکا "وخیم" است. او در کارزار انتخاباتیاش پرده از "یک چهارم مردم" کشورش برداشت که "توانِ تأمین مایحتاج خود را ندارند و گرسنه میخوابند." وی وضع نظامیان آمریکا را هم "ناگوار" خواند و آماری تکاندهنده داد: "۳۳ هزار نظامی سابق این کشور فاقد سرپناه بوده و اکنون جزوِ بیخانمانهای کشور"ند. بر ناخوشایندی نظامیان آمریکا هم اشاره داشته که "۲۳ نظامی آمریکایی به طور روزانه دست به خودکشی میزنند." حرف «رابرت اف کِنِدی» در یک صراحت عجیب به جنگافروزیهای آمریکا در آن سوی مرزها هم مهم بود زیرا اعلان کرد "رویکرد آمریکا برای براندازی دولت مسکو، جوانان اوکراینی را قربانی کرده است." که این رویداد در نگاه وی "موجب نزدیکی روسیه و چین شد؛ که تهدیدی راهبردی علیهی آمریکاست". کندی کمی قبلتر هم به شبکهی "فاکس نیوز" گفته بود: "ما در جنگ نیابتی بین دو ابرقدرت [آمریکا - روسیه] اوکراینیهای زیادی را به کشتن میدهیم. هیچ کس درین موضوع حرفی نمیزند. چیزهایی که از آن به ما میگویند، حقیقت ندارد." بگذرم. آری؛ یک راه روش علمی "تحلیل محتوا" همین است که وضع آمریکا را باید از لای زبان نامزد انتخابات آنجا کشف کرد و مزّهی آن را فهمید.
یک نکته هم بگویم خلاص: جهان با دستدرازیهای پیمان تروریستی ناتو (بخوانید: سازمانِ نظامی - ستیزهگریی سازمانِ سیا) به مرزهای سایر کشورها وضع جهان را از صلح حقیقی به صلح مسلّح برد. به نظرم جهان با وجودِ "ناتو" -که هیچ منطقی جز زور و به کار گیری سلاح نمیشناسد- علاوه بر شاهدبودن کشتار مردم، روزی نابودی زمین را نیز به نظاره خواهد نشست. جهان باید جهان قلم و جهان کتاب و جهان گفتار و گفتمان باشد نه جهانی جانسِتان و انسانکُش. آمریکا رأس این خطا بله جنایت قرار دارد. >| ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه
در مورد جمعیت نماز فطر ۲ / ۲ / ۱۴۰۲ تهران به امامت رهبر معظم:
در صحن محترم هیئت مطرح کرد حجتالاسلام نجفی: «رفراندوم و نماز عید فطر. اصلاحطلبا و براندازا هر وقت تونستند نصف جمعیت امروز رو ساعت ۷/۳۰ صبح از زیر لحاف بکشن بیرون که فقط دست رو روشون رو بشورند و دوباره برن بخوابن ، اون موقع بیان ما تسلیمم.»
در صحن مدرسه فکرت مطرح میکند دامنه: جناب استاد آشیخ محمدآقای نجفی دارابی سلام. چند بندِ بنده به بندبندِ متن شما که فاش گویم در جوابم کشکولی و جدی مخلوط است: ۱. این جوری که این قدر قشنگ مینویسی آنان را به غیرت میکشانی! ۲. ممکن هم هست، بگویند جمعیت چقدر کم بود! انتظار میرفت بیشتر ازین میبود. ۳. آنگاه با همان غیرت، غیظ و غرَض میکشند پیشنهاد پیش می گذارند حالا که رجَز آمد وسط، پس همان مصلّی تپههای عباسآباد تهران را همان ساعت با همان امنیت در اختیار ما بگذارید تا مثلاً حجت الاسلام سید محمد خاتمی هم نماز فطر بخواند. ۴. اونوقت حتی شاید بگویند وقتی آقای سید محمد خاتمی بخواهد نماز گزارَد و دو تا خطبه هم ایراد کنَد، از ذوق و شوق و هول، شب را تا صبح هم نخوابند تا لحاف و لهاف در کار باشد! ۵. من البته اگر به فرض آن روز تهران بوده باشم میزنم میروم کولِکچال! نه تپّههای عباسآباد تهران!
جلیل قربانی: بهترین زمان برای برگزاری رفراندوم [به قول مرحوم گلأقا؛ کوبیدن مشت دندانشکن بر دهان استکبار جهانی و رفراندومیستها] از دست رفت!
سلام آقا قربانی. کشکولی: آنقدر رفراندوم رفراندوم رفراندوم میکنند درین مُلک که کم نمانده «رفراندومدان» در بیاید در زُهدانشان! من بگذرم که در سیاسیمیاسی فردی نابلدم!
سلام من هم به جناب آق سید موسی صباغ. اول کشکولی در کنم: دیروز عید فطر حسابی کباب زدید به اشکِم؟! یا نا. حدس میزدم یکی و بیشتر هم روی جنابعالی فکر میکردم میآیی آن نماز مشهور آخرین خطبهی «تیری» تیرماه مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی را شاهدمثال میکنی! دیدم آری تیزی و با چابک آمدی میدون. ادامهی مطلب را هم خوب ویاز دادید. کاش یادشان نمیرفت! تاریخ اگر با قلمی آزاد مثل همین الآنی که میان ما درین صحن سرگرفته است، تدوین شود، مردم حال و آینده در تشخیص درست درنمیمانند. ممنونم. موافقم.
سید موسی صباغ: سلام مجدد. بله. جایتان خالی برای کباب خوری. البته عکس هم گرفتم . اما گفتم دلشوری میشه. دیگه بارگزاری نکردم. ان شاا...تشریف اوردین در خدمتان باشیم. ارادت ویژه.
دامنه: بشمار سید موسی.تا رسیدن پای داغکباب رسیدن، پای هر هلیدِزّ را پایبند بزن محکم. عکس فطر را هم بذار صحن. کوپن داری تا شش تا. نسوخت که.
سید یاسر موسوی: سلام آقای طالبی مگر خاتمی جزئی از نظام نیست؟؟
جناب آقا سید یاسر موسوی سلام. مدتیست بیانیهی حجتالاسلام سید محمد خاتمی تلخی دیگری دارد. شما وی را جزوی از نظام بدانید اون حرفی دگر است. من درینباره از سکوی مستقل خودم مسائل را تحلیل و نقد و بررسی میکنم.
اسماعیل آفاقی: [در پاسخ به سید]. سلام سید یاسر. خاتمی جزئی از نظام بود. اما زمانی که طلبه حوزه بود وقتی وارد سیاست شد. دگرگون شد. علیه نظام حرکتش را آغاز کرد ولی.
اسماعیل آفاقی به دامنه: سلام. اینا از سر ذوق هست رفراندومی در کار نیست چون با امام رفراندومها را بستند.
جنابِ اسماعیل آفاقی سلام. گرفتم چه گفتی. برو بالاتر آقا. بعضی از جناح چپها، حالا حتی از امام خمینی ره هم عبور کردند و در محاورات از آوردن پیشوند لفظ «امام» برای آن حضرت ابا میکنند، چه سر ماندن بر خطش. اینان به جای نوشتن یا بر زبانراندن «امام خمینی» میگویند «خمینی»! حتی آنقدر فرو غلتیدند که گفتن «آقای خمینی» هم بر لسانشان لق و لغو میآید. چیزی که جزوِ ذاتی ادب ایرانیان در گفتارهای عامیانه است. باز صد رحمت به منتقدان و دستمریزادشان که اگر واژهی ارزشی و سیاسی «امام» را از سرِ اسم «امام خمینی» میاندازند، شعور و اخلاق حرفهای کار میزنند و میگویند: «آیتالله خمینی». برخی هم فکر میکنند زیرکی میکنند که اگر بنویسند «بنیانگذار جمهوری اسلامی» خیلی ماهرانه از زیر بار رهیدن از نگفتن لفظ «امام»، رَستند و در میروند. ولی اینان را بدتّرِ کار دَکفه! چون خراب میکنند خود را. من این را از آنرو گفتم که این برخی از افراد که زیاد هم نیستند، اساساً تمام افکارشان برهم خورد و خودشان را در خلأ حس میکنند و توی عقاید و راه و مسیر و خط و مشیء و مرام ماندند. با این وجود بنده میگویم هماینان هم از حق آزادی بیان و عقیده برخوردارند. والسلام.
اسماعیل آفاقی: سلام. درود بر شما واقعا حق مطلب را ادا کردید. در زیر چتر امام رشد کردند و چون بزرگ شدند چتر را کوچک دیدند. اما ایمان به آن نداشتند.
نقبی بر یک دیدگاه اقتصادی آقای قربانی: جنابِ جلیل قربانی سلام. در جواب پستی از نوشتههای جناب امیر رمضانی و نیز بارها در نوشتههایی دیگر از خود، دستِ «دولت» (منظور قدرت) را در اقتصاد از جمله بانک مرکزی، اساساً ممنوعه و به عبارتی «مغلوله» (=بسته) و حتی شدیدتر کَتبسته میدانید. از نظر من، این تز شما پندار است و خیلی ایدئالیستی. فرض کشاورزان این ملت روزی با یک سندیکایی قوی تصمیم بگیرند از کاشت کشت استراتژیک گندم پرهیز کنند و جای آن هندوانه یا گل گاوزبان! بکارَند. گندم که کالایی حیاتی است دولت را مُجاب و مُجاز میدارد دستِ دخالتگرش را به اقتصاد دراز کند و هیچ وقت هم بابت ایفای این نقش، هیچ دولتی مورد شماتت نخواهد بود. این یعنی نقض مبانی اقتصادی شما.
یک عضو به دامنه: ایام به کام تا زیزم کالی دات کام. زیزم کالی و چوخس چوخس و بعضی در ظاهر طرف راستی و تاریخ سیاسی ابراهیم طالبی تو دهه شصتی با چپ و راستی و زیزم های راستی و... چند قدمی را با یه دوست صحن مدرسه ایی با کلمه.. و تاریخ سیاسی دارابکلا و نظرش این بود نباید ذکر شود ولی منگفتم باید گفته بشه و من هم دارم برای این زیزم ها.
بازتابها بکاو. تا دیدار حضوری مشاوره کنم و تبادل نگاه.
سنجیده سخنگفتن از مَهد تا کَهلا"
به نام خدا. سلام. در روز سی و سوم سال (یعنی ۲ اردیبهشت) صفحهی ۳۳ قرآن را تلاوت میکردم که آیهی ۴۶ آل عمران ذهنم را به سؤال گره زد و کلاف ساخت و کلافهام کرد: «وَ یُکلّمُ الناسَ فِی المَهدِ و کَهلاً...» ابتدای امر پیش خود گفتم چطور ممکن است وحی از "کَهلاً" (=دورهی کُهولت) صحبت میکند حال آن که حضرت عیسی بن مریم -علهیماالسلام- در ۳۳ سالگی مغضوب سران وقتِ یهود شد و مَصلوب (=به صلیب کشاندهشده) که خدای باریتعالی به کمکش شتافت و به آسمان عروجش داد تا در وقتِ دررسیدنِ رجعت، باز به زمین بازگردد. سؤالم را در دفتر یادداشتِ کناردستِ قرآنم، نوشتم تا سرِ فرصت یا از اهل فن بپرسم یا به تفاسیر اعاظم رجوع کنم. دومی دست داد.
همان در دَم مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی در "پرتوی از قرآن" به دادم رسید و بهزیبایی کَهلا را برایم آسان ساخت؛ آن را کنایهی تأکیدى دانست، مانند «ز گهواره تا گور دانش بجوى» و معنی کهولت را هم "آن گاه کسی کارآمد" گردد، گرفته است. دلم شاد شد که بازم پیشتر روَم، زیرا قرآن آدم را به سوی فهم ژرفتر، میکشاند و به خودش جذب میکند، بهطوریکه حتی در آن حال نمیفهمی با چه وضعی! نشسته یا نیمخیز در حال نوشتنی. دَمرو، پهلو، یا دو زانو. بلی، تفسیر نور آقای شیخ محسن قرائتی را هم دیدم، او آن را «گفتگو در بزرگى» تعبیر نمود. مگر میشود تفسیر نمونهی آقای مکارم را ندید؛ دیدم. ایشان آن را نه پیری، که «میانسالی» معنی کرده است. و خلاصیام از شک و شبهه اغلب با "المیزان" ممکن میشود و ماندن در آن تردید و تشکیک، با این تفسیر شریف منتفی میشود که دیدگاه صاحبِ باکرامتِ آن یعنی مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی را اینگونه برگردان دیدم: "کهولت بین جوانی و پیری و دورانی است که انسان به تمامیت و قوت میرسد".
نکتهی بنده: یک ثمر از ثمرات این آیه این است که باید با مردم سخن گفت؛ آن هم سخنی سنجیده، مثل عیسی مسیح. سلام و درود بَرو. به قول آقاطالقانی: "ابنِ مریم"؛ که مادرش، پدرش هم بود.
اشارهی بنده: حدود ده و اندی سال پیش، قرآن ۳۶۵صفحهیی را "بنیاد قرآن و عترت و نماز" به ترجمهی آیت الله العظمی مکارم شیرازی چاپ و نشر کرد که برای ختم قرآن در طول سال، آسان است. روزی یک صفحه که در ۳۶۵ روز ۳۶۵ صفحه هم تمام میشود. سمت راست آن، آیات درج شد و سمت چپش، ترجمه. ترجمهای با پرانتز باز، پرانتز بستههای موثر برای درک مطلب ژرفتر. خوشبختانه من این قرآن را به یُمن برندهشدن در مسابقهی «مفاهیم قرآن» ۸ بهمن ۱۳۹۰ در مشهد مقدس، هدیه دارم. بگذرم. >| ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
فعال مایشاءیی، قربانی! هکذا، مختار مایُرید. کشکولی و کِشویی و چُتکهای! سلام هم اسکورت سخنم.
استاد احمدی چوب نزن به مدیر. من در مکتبخانهی سنتی مرحوم پدرم در خونهی پدربزرگم مرحوم کبل آخوند ملا علی طالبی حسابی فلَک شدم و سازهکَتینگ خوردم! نذار از دست شما هم فلک شوم! سلام بر استادم. اختیار داری آقا.
حجت من مجددا" سلام. قول شما و آقا سید موسی روی هلی یقین دارم قولی سَدید است. تازه برادرخانم نازنینت حاح سید رضی سجادی هم به منِ فاملیش قول صددرصدی داد. اگر بخواهم زنبیلم را پر از هَلی کنم حمیدرضا و اوسا و واشون پِشخانه مِره دوش گِن نه. حالی بیهه حجت جان؟ متشکرم از سخاوت. سرازیر شدم تلفن میزنم. غاصّه نخار. دلیکتر از آن هستم که فکر میکنی. یخچال زیباترین جا برای من در خانه است! گرفتی که؟
حاج قاسم بابیوه سلام. خا یک چلّه را برام نگه دار. چیشی رفیقی تِه! دار، آمدم.
استاد جناب باقریان سلام. داشتم متن شما با عنوان اخلاق کاظمی را میخواندم، وقتی به کیسهی ۳۰۰ دینار رسیدم، قبولش را سخت دیدم. ائمهی ع ما در عُسرت بودند، چگونه در هر کجا کیسهی زر درمیآوردند! بنده این جور مسائل را که در آن زود حرف از دینار و ارقام و اعداد راست میشود، اگر نگویم بیباورم، دستکم دیرباروم.
احمد باقریان فرح آبادی: علیک السلام. جناب آقای طالبی. اولا چون به من ریبالی نشد متوجه اشکال نشدم تا اینکه در پی وی به من پیام دادی لذا عذر میخواهم از تاخیر در پاسخ گرچه معذور بودم
و ثانیا این کلیت ندارد که ائمه ما همه در عسرت بودند شیعه ها خمس به ائمه میرساندند و خودشان در زمانی که آزاد بودند ملک داشتند و کار و کاسبی میکردند روایت هم معروف است.
سلام مجدد استاد باقریان. پوزش، حق با شماست، آخرین لحظهی ارسال ریپلای در رفت و جدا آمد. از پاسخ شما متشکرم. بله، این مقدار قبول. اما کلاً عرض کردم، چون بسیاری از روایت از همین زر دادن امامان ع نقل میکنند، اشکال را نزد شما مطرح کردم که به امور شیعه تخصص دارید.
سلام جناب استاد آشیخ مالک. یعنی میفرمایی این قسمت ۶ را هم نخوانده، نظر دادی؟! اما در مورد نخواندن مطالب صحن، اختیار با خودت هست. من متنها و نوشتار در صحن را میخوانم چون اعضا زحمت میکشند مینویسند، باید خواند. اگر شما متنهای اعضا را نمیخوانی! پس چطور توقع داری اعضا متنهای جنابعالی را بخوانند؟! این که عبث میشود!
سلام جناب حمزه. کشکولی: آقا قاسم بابویه چون ابروهایش پُرپشت است خیال میکنی چپکو نگاه میکند! نه او راستراست اِشنه.
دامنه |: سلام آسید موسی. بابت هدررفت آب شُرب دارابکلا در مسیر ممسندکته: کشکولی: نکند پاییندست، دشت پلنگآزاد و دنگسرک ازون !! مشروب میشود!
سید موسی صباغ: سلام. شاید هم !!! آنوقت باید یه مسیر ۸ کیلومتری لوله دفن شده که آب و قاچاق میکنند پیدا شود!!! لوله پیتی هاکارده اونجه ها هم بدیمه!!!
توحید | طالبی: ای خدا قشنگ جواب هِدایی. پِتیهاکارده جِ خندیدم! گرچه این، غمخَند دارد. تشکر از حِسدردِ تو آق سید. بعضاً بعضی مسئولین بالامالا گِس نمیدن به چیزی که نونوآب نداشته باشد براشون! ممنون.
باسمه تعالی
عموماً سلام و احترام. امکان دارد بدانید، اگر مطلع نیستید ایتای خود را همین حالا از روی بازار بروزرسانی کنید. سپس به تنظیمات بروید، روی امنیت خصوصی ضربه بزنید. آنگاه گزینهی «ارتباط با سایر پیامرسانها» را تیک آبی کنید. با این کار با چهار شبکهی دیگر پیامرسانهای داخلی مانند «بله»، «آیگپ» و «گپ» همزمان میتوانید پیام و عکس و ... ارسال کنید. به عبارت سادهتر اگر ایتا دارید اما فامیلتان ایتا ندارد، ولی «بله» یا «آیگپ» در گوشیاش دارد، شما میتوانید از بِستر ایتا به ایشان و هر کس که مایلی تبادل پیام و عکس و ... کنید. بیاییم دست ردِ بر پیامرسانهای بیرونی بزنیم و فنآوری ملی را باور نماییم تا خدای ناکرده، افرادی از همین بوم و خاک، یأسپراکَن نسبت به داشتههای وطن نشوند. مدیریت مدرسه فکرت.
شیخ حمید مهاجر: با عرض سلام و شب بخیر. گفتگوی بالا بنده رو به یاد مطلبی انداخت که چند سال پیش الیور استون اومده بود که مفصلش تو فضای مجازی هست. شاهد بنده بر مکالمه پایانی ایشون هست که از حاضرین در جلسه میپرسن کسی سوالی داره بپرسه که یکی از میان جمع که به گمانم خانومی بوده بلند میشه و با گفتن سلام و احوالپرسی به زبان مادری آقای استون شروع به حرف زدن میکنه که آقای استون به مترجم میگه بهش بگو اینجا ایرانه فارسی صحبت کنه.
جناب حجتالاسلام آشیخ حمید مهاجر سلام. مثال شما از «الیور استون» فیلمساز منتقد آمریکا، نشان از غیرت و فخر بر ایرانیبودن است. فامیل ارجمندم به پدر و مادر و خانواده سلام دائیابراهیم را برسان.
شیخ حمید مهاجر: سلام علیکم. ارادتمندیم بله چشم ان شاءالله و شما هم به خانواده ی محترمتان سلام بنده را ابلاغ بفرمایید. از پیام های بالا متوجه شدم قصد رفتن به شمال را دارید اگر از بزرگراه حرم تا حرم تردد میکنید خوشحال میشوم قدم بر دیده این حقیر بگذارید و از مزرعه تحقیقاتی ما هم بازدید کنید که در نزدیکی بزرگراه است.
مجدد سلام آشیخ حمیدآقا. اتفاقاً همواره از آزادراه قم گرمسار میرانم. مزرعهی شما نزدیک امام زاده عبداللهی جاده است؟ یا کمی پس از چرمشهر؟ آقاشیخ حمید قلم روان دارید، صحن را به نقطهنظرات خود بیآرا.
شیخ حمید: کمی پس از چرمشهر که در صورت تمایل براتون موقعیت یا به فرنگی لوکیشن رو براتون میفرستم. کشت زعفران به روش آیروپونیک.
دامنه |: چه هم فکر بلند داشتی آشیخ حمید. زعفران طلای سرخ ایران. دیدن دارد. همآهنگ میکنم هر هنگام عبور میکنم. موقعیت را به صفحهی شخصیام ارسال کن تا وقت صحن را نگیریم. خرسندم کردید.
ناتو میکُشد!
به نام خدا. سلام. در ۱۷ شهر سوئد ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ تظاهرات برگزار شد با حضور شبکهی مردمی. برای من این سه شعار سوئدیها اهمیت دارد: شعار «نه به ناتو»، پلاکارد «جنگ ناتو فرزندان ما را در ازای یک دلار میکشد» و پیام «آرورا ۲۳ را متوقف کنید». آرورا ۲۳ نام مانور است ناتو به میزبانی سوئد قرار است در جنوب سوئد اجرا کند. ادبیات تظاهرکنندگان جالب است: نلی پوگ شهروند سوئدی گفت: «ناتو چیزی نیست جز ماشین جنگی ایالات متحده.»، «ناتو سازمانی است که وظایف ایالات متحده را انجام میدهد». «کریستر هولم» سوئدی دیگر گفت: ناتو یک اتحاد جنگی است که ممکن است سوئد را به درگیری بکشاند.» یک نظرسنجی قبلا" پرده برداشته فقط ۵۳ درصد در سوئد طرفدار عضویت در ناتو هستند. ولی نگرانی از پیامدهای منفی عضویت بالاست. پارلمان سوئد به نفع عضویت این کشور در ناتو رأی داد ولی خبر ندارد که ناتو میکُشد؛ فرزندان اروپا را؛ به چه قیمت؟! قیمت یک دلار به ازای هر نفر!
نکته: ناتو فاشیستترین سازمان جنگ و خشونتافزاییِ جهان است. در روم قدیم به کسانی که تبَرپوش بودند فاشیشت میگفتند. ناتو، تبَر به دست گرفته تا جهانِ مخالف را منکوب و خراب کند. آیا میتواند! بستگی به غیرت مردمِ هر بوم و بَر دارد. خودباخته و بیگانهسِتا شوند، آری میتواند،ولی خودساخته و بیگانهستیز بار آیند، نه هرگز. اینک درین صحن میستایم هر شخص و شخصیتی را که ستایندهی قوت و قدرت ایران باشد. ایرانِ قوی و معنوی هر دو. >| ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
دکتر علیرضا زهیری به دامنه: با سلام و درود بر جنابعالی ما شما رفیق قدیمی را بسیار دوست داریم و از مطالبتان بهره مند میشویم. تندرست باشید. اما ما تصویر جناب ابوعارف طالبی دارابی را دیدم خیلی شباهت بود و نفهمیدم کدامتان رفیق قدیمی ما هستید؟
جواب دامنه |: آقای دکتر زهیری سلام مجدد. بنده مثل کیسههای کشاورزیِ سهخط، با سه تا خط ! در صحن هستم. هر کدام جور بود میآم صحنه! با حسابهای کاربری: دامنه، ابوعارف، توحید. تصاویر بنده را در دو تای اولی و دومی، دیدی، سومین خط را هم لحظات دیگر در پستی که در زیر بار میگذارم و تقدیم صحن میکنم، بنده را خواهی دید. آقا زهیری عزیز یاد دههی هفتاد تا هشتاد در کنار شما -که بر ما ریاست میکردی -بلکه بهتر است بگویم رفاقت میورزیدی- همآره به یاد باد و جای زندهیاد جواد امامی هم در جنّت مأوی باد. خودتان خبر دارین که جنابان: استاد آشیخ محمدرضا احمدی و دکتر علی شیرخانی هم در مدرسه فکرت حیّ و حاضرند. بگذرم. روزگاری گِرد شما بودیم این تیم، حالا گویا حکمت شد که این صحن جوارِ هم، مجدداً و جداً جمع باشیم. به وجود شما دوست خبیرم، با آن دانش زیاد و اخلاق عالیتان، همیشه غرّه بودم و اینک هم همانطور. خرسندم مطالب بنده از دیدِ تیزبین شما میگذرد. با ارادت، برادرت: ابراهیم طالبی دارابی.
لطیفههای مرحوم شیخ احمد کافی
به نام خدا. سلام. پریروز یکی خواست به من خیر کند. چه هم کرد! کتاب "لطیفههای مرحوم شیخ احمد کافی" را به من هدیه داد. منم اساسا" کتاب را -خصوصا" وقتی هدیه باشد و پول! در میان نباشد- از ذهب و فضّه (طلا و نقره) قیمتیتر میدانم. آمدم خانه. خواندم کمی. ولی حوصلهام نگرفت. ولی به پاس اصلِ کتاب -که باید قدرش را خواست- دو نکته از آن، فشرده مینویسم؛ باشد به طبع نشینَد:
توی صفحهی ۵ صحبت از خصلتهای اولیای دین و مؤمنین شده و به سخن امام صادق ع مستند گردیده است که فرمود هیچ مؤمنی نیست مگر آن که در او «دعابه» باشد! راوی پرسید دعابه چیست؟! فرمود مزاح و شوخی.
توی صفحهی ۴۴ هم، لطیفهای را مرحوم کافی روی منبر تعریف کرد، درج شده است که عصارهاش این است: یک آقایی بالای منبر بود. از مستمعین پای منبرش خواست هر مردی از دستِ زنش کُتک! خورد دستش را بلند کند. دید همه دستهایشان را آوردند بالا. نگاه کرد دید وسط مجلس پیرمردی نشسته، دستش پایین است. پرسید تو چرا دست بلند نکردی؟ کتک نخوردهای؟! جواب داد: زنم دستم را شکست، نمیتوانم بلند کنم! >| ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه
جناب جلیل قربانی سلام. عنوانِ متن شما (لیبرالیسم و دشمنانش نوشته: جلیل قربانی درباره مناظره درخشان و غنینژاد بخش دوم) به نظرم نقض غرض است. خودت میفرمایی لیبرالیسم، خب، وقتی درین ایدیولوژی سیاسی اقتصادی، دینی، فلسفی، اخلاقی، مفهوم مرکزی، آزادی است، پس چرا باید واژهی «دشمنانش» استخدام شود؟! لیبرالیستها مگر «غیریت» را به رسمیت نمیشناسند! پس، لغت دشمنانش، به نظر من عنوان نادرستیست.
سلام آقای طالبی، صبح به خیر. این نام بر آن یادداشت، بر پایه محتوا و شکل گفتگو بین مخالف و موافق لیبرالیسم گذاشته شد و پیوستی ارجاعی بود بر یادداشت اول در باره این مناظره. شما با دیدگاه من در این مورد آشنا هستید و اگر به آرشیو مدرسه فکرت از ابتدا تاسیس تاکنون نظری بیندازید یا حتی نیندازید، میدانید که من خودم را یک لیبرال میدانم، به قول آقاجعفر آهنگری اگر خدا قبول کند! آخرین مورد، گفتگوی قلمی هفته گذشته بین من، جنابعالی و آقای امیر رمضانی بود. اما در اینجا من به عنوان یک ناظر بیرونی درباره مناظره نظر دادم. آنچه در مناظره اتفاق افتاد، دشمنی و بلکه فراتر از آن بود. کسی که در مخالفت با لیبرالیسم، یک لیبرال را انواع اتهامات، القاب و توهینهای آشکار هدف گرفته بود. مناعت طبع یک لیبرال موجب شد که در برابر این رفتار خصمانه، با آسودگی، «قالوا سلاما» بگوید. به قول معینی کرمانشاهی؛ عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم...!
امیر رمضانی به جلیل قربانی: درود بر شما. برای اعزام داوطلبانه به سن و سال و قد وهیکل اهمیت میدادند. در اعزام سال ۶۲ بنده شاهد بودم که چند نفر را بعلت سن پایین برگشت دادند . چون طاقت آموزش نظامی را نداشتند.
جناب امیر سلام. بابت هیکل جهت جبهه، یادم است آق سید موسی صباغ در یک قسمت خاطراتش گفته بود، پاشنهی پایش را توی صف بالا میآورد که در چشم آنان هیکلش بلندتر به نظر بیاید که برای اعزام به جبهه، به خاطر قد و قواره پس زده نشود. از همین جا: سلام آسید موسی، اگر اون قسمت در دسترست هست مجدد بذار. جالب است.
جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. هم ردیف شعر پیام دارد و هم قافیهاش چون تلفظ را به کام بالا میبرد، عالی بود. یکی از بیتها در یکی مانده به آخر خیلی غنی بود و جلوهی خاصی داشت استاد. این بیت:
«از تو باید خیر، نی نار و شرَر
جانب هر شیخ و شاب زندگی است»
بلی؛ یعنی ای زنان دنیا، شماها باید کارخانهی تولید خیر باشید و خوبی و نور را به جانب پیر و جوان صادر کنید، نه نار و آتش و شُرور را.
حجت رمضانی. عکاس: حمزه طالبی
سلام جناب حمزه. عکاس عکاس را صید کرد. پس جناب حجت ازین دوربین لنزدار مدرن دارد، تصاویر با کُنتراست! بالا میگیرد! درود به هر دو.
جناب استاد سید عمادی سلام علیکم. خوب جانب عمزادگان خود در جای جای ایران را داری! آری؛ شهید سید تقی عمادی نوجوان بود و خیلی هم خوشگل و خوشخُلق و خندان. لابد لازم بود با پیکر خونین خود، میهمان خدای باریتعالی باشد. روح او و شهیدان محل ما و اوسا و مُرسم و شهدای چاچکام شما (که فیلم شما از نمای آن را در بالا دیده بودم) و تمامی شهیدان ایران و جهان اسلام و جهان آزاد، از ما خوشنود و شاد باد.
شیخ احمد باقریان: علامتهای شیعه. امام باقر علیه السلام فرمود: شیعه ما نیست مگر کسى که تقواى الهى داشته باشد و از خدا اطاعت کند، شیعه ما شناخته نمى شود، جز با تواضع، افتادگى، امانتدارى، ذکر فراوان، روزه، نماز، نیکى به پدر و مادر، رسیدگى به همسایگان فقیر و بینوا و بدهکار و یتیم، راستگویى و تلاوت قرآن، شیعه ما درباره دیگران جز خیر چیزى نگوید و امین قبیله اش باشد. (تحف العقول، ص ۴۷۰)
دامنه |: جناب استاد باقریان سلام. این علامتها در شیعیان امروز هم نمایان است. شاید نوسانات داشته باشد، اما عمومیت دارد و جریان. پست ارزشمندی بود این متنتان.
جناب حجتالاسلام آشیخ حمید مهاجر سلام. در مورد بند ۲ با شما در مباحثهات با جناب حجتالاسلام استاد موسوی خوئینیها موافقم. چون رُستن یعنی نوجزدن از دلِ خاک و بیرونزدن از آن که واقع در خود معنای رَستن و رهایی هم دارد از زیرِ خاک. پس، درین فراز از گفتوگوی شما روی رُستن و رَستن، از نظر من، نظر شما درست است و نظر آقای خوئینیها اشتباه. با تقدیر از هر دوی شما؛ سیّد و شیخ. آق شیخ حمید باز هم همچنان بنویس. خداقوت هم دارم بابت مزرعه و کارکردن روی زمین در کسوت روحانیت. روحانیت از قدیم با زمین و باغ و مزرعه دمخور بود. مثل مرحوم علامه طباطبایی که در تبریز پس از بازگشت از حوزهی نجف اشرف، با آنکه برای خود عالِمی شده بود، طی ده سال متوالی باغداری کرد و آبیاری. و هر روز پای درخت بیل میزد.
شیخ حمید مهاجر: سلام علیکم حضرت آقای طالبی عزیز. بنده نوازی فرمودید که مطالب ما رو خواندید. ممنونم که بابت کار کردن هم بنده رو تشویق کردید. خداوند مرحوم ابوی شما دایی مادرمان را غریق رحمت الهی کند که خاطرم هست در دوران کودکی ما تبلیغ ایام محرم ایشون در روستای مرسم ختم به سامان گرفتن جاده روستای مرسم شد که هماره برایم این خاطره تابلویی از عالم عامل بود و الگویم برای فلاحت در فراغت پدر بزرگم (شوهر عمه شما) و مرحوم والد شما بود. بی ربط یاد مطلبی افتادم از مرحومه مادربزرگم که میگفت من رضیه طالبی ام فرزند آخوند ملا علی که همیشه این گرمای کلامش باعث میشد که با افتخار به سنگ مزار ایشون که گوشه تکیه دارابکلا بر روی دیوار بود نگاه کنم. از بقیه دوستان به خاطر بی ربط بودن مطلب پوزش میطلبم.
آشیخ حمید خودت با چشمانت شاهد بودی که پدربزرگ مادریات مرحوم حجتالاسلام حاج آقا سیدعلی شفیعی یکی از پرکارترین روحانیان دارابکلا بود، باغ داشت، گندمزار داشت، آفتابگردان میکاشت لیلم لالیمبند که چند هکتار بود، توتونکار بزرگ بود، برای شفای مردم حاجتمند دعای مینگاشت. پشت حیاط هم که یادته چندین مازکندل (=کندی زنبور عسل) داشت. خلاصهی یک روحانی اهل کار بود، برای شرکت در تکیه هم وقت میگذاشت و حتی خونهاش روز هفتم اشیر میگرفت با شیر. مادربزرگت مادریات (عمهی عزیزم) پابهپای حاجآقعلی کوشش میکرد که از من هم بیشتر از آن دو عزیز خاطرات داری. یاد هر دو گرامی، سرای باقیشان سراسر نور باد. نه، شیخ حمید مطلب بیربط ننوشتید، یادکرد از روحانیان محل یکی از کارهای نیکو است، زیرا در اخلاقیات همهی ماها میتواند تأثیر معنوی بگذارد. بابت پدرم و پدربزرگم هم میگذرم چون خودت واقف هستید.
جناب آقا مصطفی سلام. مرحبا به استعداد و سبک استدلال و نوشتارت. در بند ۵ مطلب مهمی مطرح کردی. بله، دقیق دست گذاشتی روی مرکز ثقل. هر چه خصوصیسازی بیشتر شود کوچکسازی دولت هم باید به موازاتش بیشتر روی دهد. اما تا به حال، شاهد کوچکسازی دولتها نبودیم هیچ، خود خصوصیسازی با انبوهی از فساد و رانت توأم شد. از نظر بنده نابلَدی، بدترین بلیهی مملکت ماست. آخه روحانیون که اساساً درسشان مبانی دین و مذهب است چطور راه میافتند میآیند وسط که رئیس اجرایی کشور شوند. از رئیسجمهورشدن آقاخامنهای، آقای رفسنجانی، آقای خاتمی، حسن روحانی، آقای رئیسی که همه روحانی بودند، تماماً اشتباه بود. انقلاب باید دورِ نابلدان را در قوهی اجراییه برای همیشه خط بکشد. و الّا همین آش هست همین کاسه.
امیر رمضانی: با درود جناب مدیر . نظری انقلابی را طرح کردی . بنده با گرفتن پست اجرایی و مدیریتی توسط افرادی در کسوت روحانی را مشروع میدانم . منتهی در دروس حوزوی باید تجدید نظر اساسی صورت بگیره . مثلن علم آمار و اعداد و اعشار و ارقام . علم محیط زیست . علم اقتصاد .علوم بانکی . علوم صنعت و اشتغال منظور سطوح مدیریتی . روانشناسی . و جغرافیا منابع آب و خاک . و.
سلام جناب امیر. موافقم. اما دیگر اون اسمش حوزه علمیه نیست. آکادمی تخصصی است. جای دور نروم، همین آقای رئیسی تمام عمرش در دادگاه و بازرسی و حاکم شرع محاکمات روحانیت بود و مدتی هم متولی امام رضا ع، با چه جرأتی خود را رئیسجمهور مردم کرد. کاری به اخلاق خوب او ندارم. اون سید محمد خاتمی و حسن روحانی و اکبر رفسنجانی هم همینطور. باز عصر آقاخامنهای در مقام ریاست جمهوری، کار اصلی روی دوش نخستوزیر بود. بگذرم. کشورداری، وچهبازی که نیست.
سید یاسر موسوی: سلام آقای طالبی. یعنی دین از سیاست جداست و دین مخصوص مسائل اخروی و معنوی هست؟
سلام آقا سید یاسر. هر فرد روحانی مثل سایر شهروندان حق دخالت در سیاست را دارد. اما اگر خواست رییسجمهور شود باید علاوه بر حوزه، به علوم همپیوند با کشورداری احاطه داشته باشد. قوهی قضاییه و قوهی مقننه و جایگاه «ولایت فقیه» و سایر اشتغالات دیگر همه به روی روحانیت باز است. مقام اجرایی چون مملکتداری است و مرتبط با اقتصاد و علوم دیگر، اگر فرد حوزوی خواست وارد قوهی مجریه شود حتماً باید کاربلد باشد. وگرنه بنده با تفریق دیانت از سیاست موافقت ندارم. ممنون.
حجت الاسلام ربانی به جلیل قربانی: جناب آخ الشهید آقای قربانی سلام علیکم شب بخیر ، از اینکه ضمیر مخرجش را پیدا کرد خوشحالم. حقیقتش پست را عمدا فرستادم تا ولعی که در شما دیدم در اعلام اینکه من یک لیبرالم نشان دهم قبله آمال لیبرال ها فعلا خیلی حال و روز خوبی ندارد بله برای شما غیر ممکنه ولی این پست شاید یک در هزار باشه ، شما به اصل پست که بی خانمان ها تو چادر ... مشکل نداری و اینکه آن خانم گفته آنها شغل بدی ... اعتراض دارید !!!! پست آن جوان برانداز در کلینیک در انتظار را ندیدید پست صدها کودک دانش آموز مدفون گذشته ... پست پرتاب گوجه و تخم مرغ به طرف نخستوزیر و .....و جمعیت ایرانی هم چه عرض کنم چون اصل بر ضدیت نظام اسلامی است تحمل میکنند و دم نمیزنند!!!! چون خود کرده... و اینکه فناوری وتکنولوژی خاستگاهش غرب است شاید ، ولی به چه بهائی ، با استعمار و چپاول و غارت سرمایه های انسانی و مخازن نفتی و معدنی و...پرورش انسانهای خود تحقیر که مثنوی .... و اتفاقا آنها سه شیفت کار میکنند حالا یا از خصوصیات آنهاست یا جهت رفع .... که استغفرالله!!!! آقای قربانی ،شما از لیبرالیسم بگونه ای حرف میزنید که انگار قبل ازجنگ اوکراین است اگر منصف باشید دیدید روحیات غربیها درست زمان جنگ صلیبی است هیچ تغییری نکرده و صحبتهای نخستوزیر سابق فرانسه حتما گوش کردید یا صحبت رئیس فدراسیون جهانی فوتبال در بابت اینکه غربی ها... آقای قربانی ، شما الحمدلله اهل مطالعه هستید میتوانید حساسیت آن کشیش فرانسوی را در باره فراگیر شدن مسلمانان در اروپا را بیاد بیاورید و دستور تعطیلی مساجد را...ترس از چه چیزی؟ اگر لیبرال و لیبرالیسم کعبه آمال انسانها است چرا قرآن ها را .... البته انسان عاقل هیچ گاه هنجار های اجتماعی در چهل واندی سال انقلاب را کتمان نمیکند ولی درصد بالایی از انحرافات را مدیریت لیبرال ها در مصادر قدرت میدانم مخصوصا، آموزش و پرورش، دانشگاها، صنعت خودرو و فضای مجازی، که از بدیهیات است چون همیشه معتقد به اصل" ما نمیتوانیم "بودن، هستند و خواهند بود .والسلام علی من التبع الهدی. بی نشان.
خالهسوسکک و آقاموشِک
به نام خدا. سلام. حجتالاسلام سید رضا اکرمی سمنانی، عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز گفت: «در حال حاضر به ما گفتند ۱۴ میلیارد دلار نقدینگی در منازل مردم است.»
صاف میروم به عصر کودکیام. خاطره میگویم: مادر مرحومم قصههایی فراوان، برایمان میگفت. یکیاش این بود که من خیلیفشرده آن را به زبان خودم تدوین میکنم:
روزی خالهسوسکک سرِ راهش در مسیرِ پنبهجار (=زمینهای پَنبه) موردِ خواستگاریِ دیگر رهگذران قرار میگرفت که مثلا" شی بکند. (=شوهر بگیرد) به هر خواستگارش که سِمج میشد رُک میگفت اگر من زنِ تو بشوم مرا با چی میزنی؟؟! یکی میگفت با همین پنجهام. خالهسوسکک میگفت اوووووه!!! و رد میکرد. یکی میگفت من اگر شوهرت شوم با همین دَسچو (=عصا) میزنمت! خالهسوسکک میگفت بوووووه!!! و رد میشد. تا رسید به آقاموشِک که گفت من اگر شیِ تو بشم با همین دُمم تو را میزنم! خالهسوسکک این را قبول کرد چون که دُم، نرم بود و درد نمیآمد!
همان پنبهجار لانه ساختند و باقی ماجرا. تا روزی خالهسوسکک به آقاموشِک گفت جهاز برای من چی میخری؟! مهریه برام چی میکنی؟! آقاموشِک مهریه را نمیدانم چی در نظر گرفت (چون مهریه را معمولا" نمیدهند و قولِ خالی! را فقط میدهند) اما جهاز را گفت میروم خونهی پادشاه توی صندوق زنش، خلعت گرانقیمت را میزنم به تو هدیه میکنم! خالهسوسکک کلی ذوق کرد و آقاموشِک هم پرید رفت خانهی پادشاه و سرِ صندوق اشیاء. خلعت دیبای زن پادشاه را زد و برداشت و داشت برمیگشت باید از دَردلِه (=روخانه) عبور میکرد که غرق شد. به یکی پیام داد به خالهسوسکک خبر دهد: ونِ ناز اوه دِکِته، ونِ غمزه اوه دکته... ، دنباله هم دارد. خالهسوسکک جهید و پَر کشید و رسید سرِ صحنه. یادم نمانده که آقاموشِک را نجات داده یا نه. مادرم پایان داستان، با سؤالاتی که پس از شنیدن قصه میکردیم، نتیجهگیری هم، برای ما میکرد.
خواستم بگویم در ایرانِ حالا، آقاموشِک اگر میبود و میخواست برای خالهسوسکک جهیزیه بگیرد نیازی نداشت فقط به خانهی پادشاهی دارا، دستبرد بزند، با این دلارهایی که اکرمی خبر داد، راحت میتوانست هر جا خواست شبیخون بزند؛ خانهی آن مردمی که تویِ چوصندوق، گاوصندوق، خرصندوق، زرصندوق دلار و دینار و یورو و مارک و فرانک و روبل و یوان جمع کردهاند، و خود، از خزانهی بانک مرکزی هم دلاریزهتر شدهاند. بگذرم. >| ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
جنابِ مصطفی بابویه سلام. لوکوموتیو را خوب مثال زدید. بله، دقیق و درست. حرف من عینیت پیدا کرد در حرف و مثَلت. لوکوموتیو به لوکوموتیوران نیاز دارد و هر دو به ریل. تمام حرفم این بود لوکوموتیوران باید بلد باشد دُگمه کجا دارد، ترمز کجا و ایستگاه و فن و فنون هم کجا. هر کس خواست رئیسجمهور شود از هر دسته و صنف: (کارگری، کشاورزی، بازاری، بانکی، معدنی، حوزوی، دانشگاهی، شیمی و ...) باید کاربلَد و وارد باشد. آخوند هم اگر خواست بر قوهی مهم مجریه ریاست کند، نه منعی هست و نه تز جدایی دین از سیاست در کار. تقوا حکم میکند آخوند درسخوانده در حوزه، اول پیش خود و خدا خود را دانای این پُست مدیریتی سرنوشتساز بداند و بیجهت وقت مردم را هدر ندهد که حقوق ناس از آن حقوقهای حساس پیش خدای جلّ و علاست که کسی نمیتواند آن را به بازی گیرد. اگر با هر هوَس و کلَک، وارد این ماجرا شود آن وقت لوکوموتیو به لوکوموتیوران دروغین و ناوارد واگذار میشود و از ریل چپه میکند و مردم را در دهان تورم و گرانی و بیلیاقتی و فساد میاندازد و مبتلا به هزاران بلایا. بگذرم و ازت ممنونم که مسئولانه و با محوریت دانش و راهحلگرایانه قلم میزنی.
امیر رمضانی به من: با درود مدیر گرامی . بدجوری با شما موافقم. این گفتگو را بیشتر ادامه بدهید . به لباس و مو و .. گیر ندهید . تز انقلابی خوب خود را ورز بدهید .
جنابِ امیر سلام. نوشتی: "بدجوری با شما موافقم. این گفتگو را بیشتر ادامه بدهید." مینویسم: به روی چشمم. من از هر زمینه که از آن سر درآورم مینویسم. شعر، سیاست، دین، جامعه، کشکولی. نقد و نظر، مزاح و حتی آمدن زیر پستهای اعضا. سپاسم از شما.
جنابِ صدرالدین آفاقی سلام. و قد کانَ فریقٌ مِنهم یَسمعونَ کلامَ اللهِ ثُم یُحرِّفونهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ وَ هُم یَعلمون. از (بقره / ۷۵) "در حالی که طایفهای از ایشان کلام خدا را میشنیدند و سپس با علم به آن و با این که آن را میشناختند تحریفش میکردند." شما با این که از آغاز مدرسه فکرت در سال ۱۳۹۶ به بعد بر بِستر تلگرام تا اکنون بر بِستر ایتا دقیقا" ابراهیم طالبی را میشناسی که لااقل در مسئلهی سیاست و دیانت به تلفیق معتقد است؟ یا به تفکیک؟، باز هم نعوذ بالله "ثُم یُحرِّفونهُ" میکنی؟ ازین آیه برای روش بحث استفاده نمودم، نه خدای ناکرده تعیین مصداق. خواستم جوابت را ندهم، گفتم شاید حمل بر بیاعتناییام بکنی؛ اینک در یک بحث آزاد -که شما هم به گمانم به آن باور داری و مشتاقی نشان میدهی- عرض عمومی میکنم: هیچ کس خود را مالکِ این مُلک نداند که هر دَم بخواهد به دیگران شاخ و شونه بکشاند! به نظرم این دین و این انقلاب و این میهن، وکیل وصی ندارد که بخواهد خود را صاحبِ آن فرض کند و بقیه را یک لا و لاقبا تصور کند، همهی ملت، اَنباز و شریک این مِلک مُشاع هستند و مالک خصوصی نداریم که دیگران را هر بار به تیر و ترور ببندد. مردِ حساب و کتاب! صدرالدینِ آفاق! منِ عضو عادی این وطن، هر شهروند محترم و لایق و دارای دانش این کار را، مُجاز میدانم با رأی مردم قوهی مجریه را بر عهده بگیرد (=گردن بگیرد). خواه آخوند و خواه هر کِسوت دیگر. مملکت ما هم که امام ره فرمودند آخوندی نیست و نباید باشد. ولی گفتم آخوندِ حوزهخوانده با ضرب ضربا ضربوا و حتی علامهی دهر، صرفا" با این دانش، نباید به خود جرأت ورود به ریاست مجریه دهد. این کجایش تز جدای دین و سیاست میدهد که شما هر بار آن را کشکولی: علَم شَنگه (=همهمه) میکنی؟! اگر نقد مینویسی، لااقل دست به تحریف افکار طرفِ بحثت نزن. ممنونم. در پاسخ به آقا سید یاسر موسوی و سپس در پاسخ به آقا مصطفای بابویه دقیق علت حرفم را زدم و مشخص کردم وقتی کسی وارد نامزدی ریاست جمهوری میشود اپل نزد خود و خدای متعال خود را شایسته بداند، سپس وارد کازار شود و کار. پس، آن نکاتم را تکرار نمیکنم و وقت اعضا و شما را هم نمیگیرم. پوزش از صراحت و جدّیت بحث.
جواب صدرالدین آفاقی: سلام خدمت استاد معظم. آنچه که بنده بیان کردم نه القای امری مبنی بر اینکه نظر سیاسی شما بر انفکاک دین از سیاست است بلکه بطور واضح نوشته من اشاره به نتیجه ای دارد که از این نوع نوشتارها دستمایه عده ای از افراد خواهد شد. اگر دقت شود نوشته ام : اینجور گفتار منجر به آن نتیجه خواهد شد/ خواه نویسنده ملتفت این امر باشد یا نباشد. در گفتار و فرصتی دیگر دقیقتر خواهم نوشت انشاالله.
آقا صدر مجدد سلام که مرحمت فرمودید جواب نگاشتید. توضیحات شما رفع ابهام ساخت. بسیارسپاس. من هم خواستم با خطاب به خودت که نزدم جایگاه داری سخن عمومییی را گفته باشم زیرا در گنجایشت تردیدی ندارم.
جناب استاد باقریان سلام. درد را دقیق گفتید، اما درمان را فقط با «اعوذُ» خواندن، ناقص رها کردید. اعوذُ گفتن -حتی با چهار قُل- که عالیست، ولی وسواس و وساوس کنِهتر ازین حرفهاست استاد. نیست؟ خصوصا" وسوسههایی از جنس اضطراب عقیدتی و تب و لرزهای فکری و فلسفی و عرفانی و اگزیستانسیالیستیِ "کی یر کیگارد"ی دانمارکی.
جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. به نظرم درین بیت زیر از شعرت، مطلب مهمی را به یادها آوردهای. این بیت:
"سلیمانی دو تن از شاهداناند
یکی سردار و دیگر آیتالله"
البته بنده هیچ کس را با حاج قاسم شهید و عزیز، آن بزرگانسانِ نمونه و اسوه در هر صحنه، علم و عمل، دانش و ارزش، نظریه و نگرش قابل مقایسه نمیدانم. اما اشارهی شما را درین مصراع را رسا میدانم. این حرکت شاید یک اثر سوء از تقویتکنندگان تفکر عمامهپرَکندن بود که به گلولهزدن به هر انسانی با لباس روحانیت منجر شد. امید است قوهی عاقلهی آحاد ملت، ازین تزِ تیر و گلوله به ساحت هر انسان و لباس مقدس روحانیت برائت فکری و عملی کند و ایران، روزش، هرگز به این جور روزها و زورها نگراید. این کار گلولهبستن را به نوبهی خودم به عنوان شهروند این مرز و بوم، محکوم میکنم و برای آن روحانی غرقه در خون به تیرِ کینه و عداوت، طلب عُلوِّ درجات. سپاس استاد.
جناب استاد باقریان سلام. درد را دقیق گفتید، اما درمان را فقط با «اعوذُ» خواندن، ناقص رها کردید. اعوذُ گفتن -حتی با چهار قُل- که عالیست، ولی وسواس و وساوس کنِهتر ازین حرفهاست استاد. نیست؟ خصوصا" وسوسههایی از جنس اضطراب عقیدتی و تب و لرزهای فکری و فلسفی و عرفانی و اگزیستانسیالیستیِ "کی یر کیگارد"ی دانمارکی.
جنابِ جلیل قربانی سلام. یکم. لابد ازم باخبری که هم لاک کار کردم هم هابر هم هگل و هم روسو و منتسکیو و صدها فیلسوف فلسفهی سیاسی غرب از یونان باستان تا قرون وُسطی. و از عصر رنسانس و روشنگری گرفته تا قرون جدید. از نظر من فقط حان لاک لیبرال بود و بس. اینک هر کس مدعی باشد لیبرال هستم! حتی لامِ اول لیبرال هم نیست چه رسد به لامِ تَمّت. دامنه بگذرد! دوم: این جملهی دیروزت در آن پستت از حجتالاسلام سید محمد خاتمی که نقل کردی کلیدی بود: "اصلاحطلبان میگویند که وضع امروز، مساوی با جمهوری اسلامی نیست و باید اصلاح شود اما براندازان میگویند که جمهوری اسلامی همین است و باید برانداخته شود." منبع، لابد روی مغربزمین هم همین مبانی را رعایت میکنی. سوم: شاسیبلند دادن قربانیجان! افتاده به جان این نظام! به این و اون ازینا دادن، شده یک استثناء که به قول آقای « برتولت فریدریش بِرِشت»، جای قاعده نشست! اون شریعتیِ تسبیحبهدستِ ذکرگوی دائمالوضویِ استاندار وقتِ خوزستانِ منتخب دولتِ شیکپوشِ "حسن روحانی" هم، از لنگرِ بندر، شاسیبلند زیاد آورده بود و حتی داد به آن بالامالاییها و وقتی هم عزل شد، تازه توی تهران یک پست بهتر به او داد همون حسن روحانی "عَلی برکتالله" گو. بگذرم. اطلاعات اعضا از من درین بارهماره از همه بیشترتره!!!
خواهر محترم خانم فاطمهسادات موسوی سلام و عرض ادب و احترام. شما هم ماشاءالله عینِ آقامصطفای بابویهی عزیزِ خودتان، خیلیخوب قلم دارید. بازم، برای سایر مسئلهها هم، دیدگاههای خود را مرقوم فرمایید که صحن با نظریات بانوانی چونان شماها دانا، آغشته و آذین شود. درود دارم.
فاطمه سادات موسوی. جناب اقای طالبی سلام عرض احترام بنده را متقابلا پذیرا باشید. ممنون از بزرگواریتون، که بنده را لایق بحث ونظر در مدرسه دانستید.بنده از محضر دوستان ومخصوصا بزرگوارانی چون شما استفاده می کنم واقعا که قلم توانای دارید مخصوصا در خاطره نویسی. من همچنان ترجیحم این است که از دیگر دوستان استفاده ببرم. یاد جمله ای افتادم که گفتن ان در این صحن خالی از لطف نیست "جایی که آب است تیمم جایز نیست" ممنون و سپاس.
مجدد سلام و عرض ادب و مَودّت به آن خواهر دانایم که فروتنانه ظاهر شدید. از الطاف شما تقدیر میکنم که این برادر دینیات را تشویق فرمودی. شما و آقامصطفای دانشورت برای ما عزیز و ارزشمندید. شما را فرامیخوانم که همچنان برای این صحن بنویسید که خیلی در نوشتن قدرت قلم دارید. من از ادبیات فرد، فوری میفهمم که از دانش برخوردار است. و شما برخوردارید. درود. یک کشکولی هم بگویم و بروم برای نمازم: پستهای اعضا با جوابم به شما، پیسمَما شد یعنی چیزی نمونده که نظری بنویسم. پس برم. ممنونم.
خواهر محترمم خانم فاطمهسادات سلامی دگر. پوزش مجدد مزاحم وقتت شدم. درین متنت فرمودی: «مخصوصا در خاطره نویسی». خواستم بدانم حال که متوجه شدم خاطرهنویسیِ بنده را مورد مطالعه قرار میدهی، آیا خاطرهی امروزم با مرحوم مادرم با عنوان «خالهسوسکک و آقاموشِک» را خواندید؟
فاطمهسادات موسوی: بله خواندم جناب اقای طالبی. مخصوصا و مخصوصا زمانی که در خاطره نویسی زبان فارسی با گویش شیرین مازنی یکی می شود، دیگران را نمیدانم، ولی برای من دلنشین وجذاب است و لذت خواندن را در من دو چندان می کند. اینکه برای خاطرها و داستانکهای خود مصداق امروزی پیدا میکنید نشان کیاست شماست. واین تحلیل و نتیجه گیری از داستان مهمترین بخش یک خاطره نویسی و داستان سرایی است. واین نشان میدهد که شما خواننده را درگیر لذت آنی داستان و خاطره نمیکنید. با تشکر.
از شما فاطمهسادات خواهر فرهیخته و دارای قلم پخته، سپاسگزام که خوانده بودین و اینچنین عمیق به دلِ متون رفتید. همین گواه است که روحیهای ستودنی دارید. خیلی خرسندم که صحن مدرسه فکرت وجودِ دانایانی چون شما بانوان خردمند و متدین را در خود میبیند. ارزیابی زیرکانهی شما یک ملاک مهم به دستم داد که چقدر کارِ بهجایی انجام داده و میدهم که لابهلای خاطرههایم لغات زبان مادری محلی مازنی را ورود میدهم و برای آن جایی برای نشستن در داستان قائلم. به برکت این نوید شما یک خاطره خواهم نگاشت تا فردی قدردان باقی بمانم.
یک لُغُز کشکولی هم بگویم به شما و آقامصطفی: زن و شی عین دو خط موازی، هر چه دانشوری و خردورزی هسّه رِه خاشِ وِسّه، سند منگولهدار بُزوونی! (=از آنِ خود کردهاید) این سند سَر خِر بَوینین!
دامنه |: سلام مجدد به خواهر خوبم فاطمهسادات که الوعده وفا. این هم خاطرهام از یکی از فصول زندگی فکری و عقیدتیام.
خاطرهی دامنه ؛ دامنهی خاطره
( ۱ )
شبهای دههی شصت، اغلب همدیگه سِره شونیشتِن (=شبنشینی) میرفتند و کَرِ مردم را هوا میدادند، (بخوانید: غیبت پشتِ غیبت، لیچار پیِ لیچار بار کاردِنه) و عینِ هفتایی ورگ (=گلهی گرگ) که شبیخون میزدند به گوسفندان، اینان هم به مردمان؛ من و هَفهشت تن رفیقانم، شوها (=شبها) میرفتیم گوشهای، کُنجی، باغدلِهای، داخل پایگاهای و کلبهای کنفرانس کتاب میدادیم. شبی هم داخل پایگاه «حزب الله» پشت مدرسهی «آقا» قرار گرفتیم که کتاب «امامت» شیخ محسن قرائتی را کنفرانس دهیم. هر شب، هر کس میبایست بلند شود، کتاب خود را خلاصه میان جمع در قالب سخنرانی، مطرح فرماید تا نقد و بررسی گردد.
آن شب اینان بودیم به گمانم: علی ملایی، سید علی اصغر شفیعی، حسن آهنگری، سید رسول هاشمی، یوسف رزاقی، جعفر رجبی، سید عسکری شفیعی و من (=کشکولی: هی نگو من! ...سسسسس بو تِه فِنی بِن) بگذرم. شش نفر کنفرانسشان را به خِر و خوشی دادند و نوبت به نفر هفتم رسید، تا پس از او نفر هشتم هم بلند شود و کنفرانس دهد.
آن زمان، چنان فضای مکتبی و عقیدتی حاکم بود، که همه سعی داشتند در بیانات خود شِخبازی! در بیاورند. یعنی در شروع صحبت خطبهی عربی بخوانند یا در وسط کلام الفاظ قُلمبه و سُلمبهی عربی و عبارات آخوندی بیاورند که نشان دهند ضَب سواد دارند!
این نفر هفتم هم، تا بلند شد، شروع کرد به خواندن حفظی وردِ زبانِ حضرت موسی ع -که وقتی نزد فرعون خواست برود میخواند. همان آیاتی که همش مرحوم حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابکلایی صادقالوعد در منبرش میخواند. هان! نفرِ هفتِ آن شب جمع ما آغاز کرد به همان:
رَبِّ اشرَح لی صَدری. وَ یَسّر لی امری. وَ احلُل عُقدةً مِن لسانی. یَفْقَهوا قَولی.
اما او آنقدر این چهار تا آیهی ۲۵ تا ۲۸ طٰهٰ را فِرز، ولی ترَدستانه تماماً غلط غلوط خواند که جمع از شدت غلطخوانی و تندخوانیاش از خنده و قهقهه منفجر شد و تمام کنفرانس برای ابد دود شد و رفت هوا. آخه او بلد نبود و به بدترین شکل آن را این جوری خوانده بود، به گویش محلی مینویسم:
رَوِّ شهر لی، عَسّل لی، عُوقلتن مَل لسونی، قف قفقوو قالول لی. چیزی شبیه وَنگ خروس و طلا: قوقّولی قوقووو لی.
وی خیال میکرد اگر آن را تند و سریع بخواند ما از غلط غلوطش سر در نمیآوریم. خاب نخوان اگر بلد نیستی! خواند و خنده اِسا مگر جمع را ول میکند، غلت میزدیم میخندیدیم. حتی تمام تختهای نگهبانی از فشار خنده و غلتزدنمان به جَرکّهجِریکّه افتاده بود. کنفرانس برای همیشه رفته بود هوا. تا این که مجدد دههی هفتاد آن را به سبک و سیاق دیگر، این بار دیگر نه در پایگاه، که پایگاهی پشت آقامدرسه باقی نمانده بود! توی خونههای همدیگه نوبت به نوبت در هر جمعهشب منعقد مینمودیم خنده هم نمیکردیم!
امیر رمضانی: امیر رمضانی: رَوِّ شهر لی، عَسّل لی. خدا و ره بیامرزه انده عربی بلد بییه!
امیر سلام. با ذکر این بلدنبودن عربی، صاف و بدون دست انداز رفتی روی یوسف رزاقی خدابیامرزی.
فاطمهسادات موسویِ (آقا مصطفی بابویه): سلام مجددخدمت شما. بدون اغراق باید بگویم، که از خواندنش لذت بردم.این نوع سبک نوشتاری شما مرا یاد داستان کباب غاز "محمد علی جمال زاده" در دوران مدرسه انداخت. که شما ریز به ریز و به زیبایی همه چیز را توصف میکنید. همچنان و به جِد نوشته ها و خاطرات شما را دنبال میکنم.. سپاس که در این غروب دلگیر پنج شنبه لبخندی بر گوشه لبمان نشاندید.
جناب آقا مصطفی بابویه سلام. چقدر بدیع و بکر. برایم نمونههایی که مرقوم کردی، خیلی خواندنی بود. بیاندازه باید قدردان باشم. سپاسگزارم به اینهمه حوصله و ذکاوت در مبحث و بحث. میدانید نیک، میرزا یوسفخان مستشارالدوله که مدتی سفیر ایران بود در هندوستان، کتابی نوشت با عنوان «یک کلمه». منظورش از یک کلمه همان «قانون» بود که میگفت گرفتاری مملکت ما فقط از نبودِ یک کلمه است؛ قانون. که شما آقا مصطفی با چند مثال ملموس، خواستید اهمیت آن را در تغییرات سیستماتیک و بطحی رسانده باشید. مثالهایت مهم و نو بود و مقصودت هم جالب. بنده میگیرم که مصطفی درین سبک صحبت و درین نوع قالب، چه فکر نوِی را میخواهد بر افکار کهنه غلبه دهد. بهدقت سرِ متنت افتادم و یکبند و یکنفس، بدون نفَسِک نفسِک و بی هیچ تِقک! هر سه بند را خواندم. الحمدُ لِله مغز مصطفی عین موتور جستجوی هوشمند گوگل گلم به جلو و قوی است. استفاده بردم سرشار. لبریز شدم عجیب.
شیخ ربانی: سلام علی ابراهیم و اهلبیتک یا صدیقی ، همیشه برای شما آرزوی عمر بابرکت از جل جلاله مسئلت دارم القابی چون استاد و حجةالاسلام و... باعث شرمندگی حقیر است قبلا عرض کردم چیز در کلمه ناچیز هم نیستم البته از خطاب شما برای اساتید صحن شریف لذت میبرم و مایه افتخار ، همیشه مستدام با مرام. بی نشان.
جناب استاد ربانی سلام. استادی آن سرور بنده برای من محرز است و عنوان حجتالاسلام هم یک نگاه سرشار از ادب در میان ملت در خطاب به روحانیت است. امروز از مجموعه گفتوگوی جنابعالی با جناب جلیل قربانی لذت بردم. نکات مهم و مؤثری در میان مباحثهی آن دو محترم رد و بدل شد. من اگر وارد نشدم، جا خالی ندادم، خواستم فضای مباحثهی شما دو تا فرهیخته بیشتر شکوفا شود و شکوفه دهد. درود بر هر دو.
شیخ مالک: سلام علیکم آقا ابراهیم خوش جواب و خوش پاسخ به همه اهالی صحن مدرسه . و با تشکر از زحماتی که متقبل هستید چند روز قبل جواب پیامم را نوشتی چون پیامهای مدرسه را نمیخوانید پس مطالب عبث است. عبث اینجا معنی ندارد چون بنده به متنهای مدرسه ارزش قائلم و هر وقت برام فرصت باشه میخوانم این دلیل بر بی توجهی به متن های مدرسه نیست. گفتم اگر نظر نمیدهم فرصت نشد مطالعه کنم تا نظرم را اعلام کنم. ان شاالله بوقت فرصت خدمت میرسم. پس عبث نیست چون اگر ما نمیخوانیم دیگران میخوانند. از طرفی چون از فضای مجازی اگر خوب استفاده نشود و مدیریت نباشد مثل تریاک است وقتی که آمیخته ی با فضای مجازی بشوند تمام وقتهای شبانه روز را بخودش اختصاص میدهد و جذب آن بیشتر از دفع آن است. از این جهت بنظرم چند دسته در فضای مجازی قلم میزنند و متون آن را مورد توجه و مطالعه قرار میدهند. اول: بعضی از باز نشستگان مگر آنکه بعد از باز نشستگی شغل ثانوی را اختیار کرده که وقتش پر باشد در این فضای مجازی باز نشسته زیادند که هم وقت برای نوشتن دارند و هم وقت برای مطالعه...و هم حقوقشان هم به احسن وجه ردیف است خوشا بحالشان و گوارای وجود دوم : پژوهشگران که در تحقیق و پژوهش خودشان گروها را از مطالب خودشان بی نصیب نمیکنند . سوم : بیکاران یعنی آنهایی که کار ندارند و با فضای مجازی آشنا هستند خودشان را در فضای مشغول میکنند در مورد اول و سوم اگر مطالب مفید بگذارند و قابل استفاده باشد مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد و در مورد دوم که بهترین حرکت در فضای مجازی است باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد و ما هم طرفدار اینقسمتیم هر زمان وقت و فرصت برامون رقم زده شد از متنهای مدرسه استفاده میکنیم الحمدالله در این مدرسه بزرگوارنیکه مثل شما قلم میزنند مطالبشان مفید است و باید سر فرصت بخوانیم و بنویسیم و نظر بدهیم و در این صورت همان معنای مباحثه را پیدا میکند اما مباحثه با کتابت و تایپیست. و اما شما بزرگوار که میخوانید و مینویسید هم مشمول دو قسم اول هستید و هم چون مدیرهستی خیلی علاقمندی هر کسی که متنها را نوشتند او را مورد توجه و تشویق قرار دهید این کار شما بعنوان مدیر گروه و سایت خیلی خوبه احسنت بر شما و هر مدیری چنین توفیق را ندارد و این خصیصه مختص شماست . در این نزدیکای غروب جمعه خداوند همه اموات و شهدا مخصوصا والدین و اخوی شما شیخ حیدر را رحمت کند.
دامنه |: جنابِ شیخ مالک سلام. سلامت باشی دوست خوشخُلق من. اول خبر خوشی را به جنابعالی بدهم که گوارای وجودت هست و ممکن است گوارای وجود سایران هم باشد که از شرِّ پستهای من و نیز پاسخهایم به پستهای این صحن، موقتاً خلاص میشوید و آن این است به مدتی نامعلوم از فردا یا شاید از فرداها (اگر لغو نگردد و لغزنده نشود) در صحن نیستم و عازم به جاهاییام. بگذرم.
از سرِ عضوبودنام، دست به پاسخ نوشتههای اعضا میزنم، نه از روی مدیربودنام. در اون صحن، یعنی هیئت محترم هم، هر گاه مباحثهی نوشتاری شکل گرفت، سعی داشتهام اگر ورودم به بحث مفید و مؤثر باشد، شرکت کنم. اگر آنجا حالاها کمتر دیده میشوم، علت معلوم است، مباحثهی نوشتاری شکل نمیگیرد. و چون مقررات آن صحن محترم با مدیریت دوستان خوبم، به اعضا، اجازهی هر نوع ارسال کپی و هدایت پیام (=فوروارد / بازفرست) را میدهد، در صحن آنجا آن جور پیامها غلبه یافت و جایی برای بحث نگذاشت. هر گاه بازم شکل گرفت، دریغ نخواهم ورزید.
چون فضای مَجازی -چه بخواهیم چه نخواهیم- درین زمانه از هر جایی -که قرار است افراد با افکار هم آشنا شوند- غنیتر و فوریتر است و البته مقداری هم راهبندانتر. هر کس هم، ترجیحات دیگری دارد، لابد آنجاها را -که غیر از فضای مجازی هست، مثلاً مراکز تحقیقاتی، مؤسسات مشاورهای، ستادهای تبلیغاتی و سخنرانی و بنگاههای فکر و فرهنگی و ...- اثرگذارتر از هر جای دیگر میداند و شاید هم آنجاها چون ساعتِ کاری اضافهکاری رد میکند، برایش چربونرمتر و جیبپُرتر جلوه کند. بگذرم. ممنونم.
محمد تقی آهنگر: سلام علیکم. بیاد دارم در متن سالهای گذشته که در مورد شهدا به جای یاد بود ها یاد هست ها رو مطرح کرده بودی، بر اساس همان نگرش خداوند همه زنده ها و رفتگان را رحمت کنه (تا زنده هستیم قدر یکدیگر را باید دونست) رفیقان قدر یکدیگر بدانید. اجل سنگ هست وادم مثل شیشه.
دامنه |: سلام جناب محمدتقی. بله، خوب یادت ماند. «یادهست» را برای زندگانمان و «یادبود» برای رفتگانمان را پیشنهاد داده بودم. ممنونم از یادآوری. پس حرفها درین صحن هدر نمیرود که هیچ، در اذهان هم حک میگردد. البته خودت خبر داری لابد، آن نفر در کنفرانس آن جور خواند و خندهی ما را به غش رساند، زندهیاد یوسف رزاقی نبود. جناب امیر نمره نگرفت. آن فرد کسی دیگر بود.
باب النساء ؛ خیر النساء
به نام خدا. سلام. مطالعاتم به من فهماند که پیغمبر اکرم ص در مسجد مدینه به زنها اجازهی ورود دادند و آنان را منع نکردند. مرد و زن از یک در وارد میشدند. تا این که یک بار گفتند ای کاش برای خانمها درِ دیگری از مسجد باز بکنیم. به هر حال به قول استادِ شهید مطهری ورود و خروج از یک در موجب تنهزدن به یکدیگر میشود و فساد هم از همین جاها پیدا میشود. به همین علت، بعد باب النساء را ساختند که هنوز هم در محل مسجد مدینه دری هست به اسم باب النساء؛ مخصوص آمدوشد خانمها. بنابرین، اسلام در نگاه مفسرانی چون متفکر شهید مطهری یک "منطق معتدل" دارد و انسان را هم متوازن میخواهد. ایشان در تفسیر صراط مستقیم که باریک است معتقد بود "کمی از این طرف برویم پرت میشویم و کمی از آن طرف هم پرت میشویم." مطهری برای این مطلب مثال زد که اندکی به نام عفت و عصمت زن را بکشانیم به گوشهی صندوقخانهها، پرت شدهایم؛ یک ذره هم به نام دخالتِ خانمها در اجتماع، حریم را بشکنیم از آن طرف افتادهایم. منظورش این بود باید متوازن بود. آری؛ دروازهی مخصوص زنان، خیر است برای زنان. برای اطلاعات بیشتر درین زمینه میتوان صفحات ۶۲ تا ۶۵ کتابش "پیرامون جمهوری اسلامی" را دید و یا به صفحهی ۶۳ کتاب "یکصد و ده سؤال از استاد مطهری" تنظیم مجید باقری چاپ نهم ۱۳۸۳ رجوع کرد. >| ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
محمد تقی آهنگر سلام از اینکه هر کتابی را می خوانید جان مایه کتاب رو جهت استفاده ی همه به اشتراک میزاری سپاسگزارم اما عنوان دهی متن هایتان عالی است چرا که از عنوان کتاب مورد مطالعه کپی نمی شود خود تولید می کنید برام جالبه ودر متن هایم که در گروه های کاری ارسال می کنم یعنی شبیه سازی والگو گیری به روش مهندسی معکوس استفاده می برم. ارادت.
آقا محمدتقی آهنگری سلام. میآم واسه پاسخ نکتهپردازی مهمت. فعلاً سلام مرا پذیرا باش. از آن بالا جِر میشم تا برسم به پاسخ پستت محمدتقی رفیق دانای من. از لفظ جانمایهی کتاب در کلامت خوشم آمد. حقیقت همین است که بنده حتی جلد کتاب را هم به دیدهی احترام نگاه میاندازم و حتی گاه چندین بار جلد را زیر نظرم میگذارم و لذت معنوی میبرم. و شما با تعالیم تربیتی آشنایید که هر چیزی روح را سیراب کند لذت معنوی است. یعنی تا لذتی وارد روح نشود، تغذیهی فکری صورت نگرفته است. روح مانند آهنربا عمل میکند نیکیها را به خود جذب مینماید. امابعد؛ ازینکه فرمودی اشتراک میگذاری این خود بالاترین حس است که به من دمیدی. یک روز کتاب نخوانم مُردهای هستم روی رودِ جاری شبیه آنانی که در آن، مِرده سَنو (=شنو و شنا) میکردند. حالتی از مُرده که خودِ آب، آنان را میبُرد. ولی آدم زنده در زندگیاش تحرک دارد که به تکامل رسد. کتاب به نظرم محمدتقی، نُسخهی این کمال است که در آن حَبّ (=قُرص) تلخ نیست! همهاش حُبّ و شربت است. دوستت دارم؛ که دوستدار دانش و ارزشی.
جنابِ مهدی ملایی سلام و سلامت،
اسب و انارقُپک قشنگ بوده است.
اسب آیا رونکی! نداشته است؟!
از بس علف خورده است، کپّل کرده است!
کنگل را چرا مهدی دِ تا گذاشه است!
ازکوپن شیشتا عکس در یک روز، دو تا تجاوز شده است.
پس اِنار شیش و آلبالو شلپَت دِوای تو هست،
که تِ پِتک کنار خواهد کرد!
به جای کارتِ زرد!
یا یک مجّانی اصلاح موی سر و مِه پِتَک،
جریمهات است!!
درس این عکس و مکث جا افتاده است؟!
سلام عموحمید. مگه مدیر مدرسه فکرت مُهرِ انجمن بِرمودایی دارد که با رد گزارش! کسی را در قَعرِ گرداب اندازد! یا در معرض گردباد قرارش دهد! کشکولی.
ابوعارف | به مهدی ملایی] تو تأییدیهی خدای جل جلاله و رسول خدا ص را داری آقا مهدی. به تأییدیهی آدما هیچ نیازی نداری. پیامبر اکرم ص که تمام شفقت و رحمت در ایشان ظهور کرد و بر مؤمنان بازتاب، دست صنف شریف کارگر را بوسید. بنای دنیا بر مفهوم کار گردش دارد. یک خاطرهی دامنه طلبت که بهزودی خواهم نوشت.
حمید رضا طالبی: مدیر و مدبر، نه مدیر دست به مُهر. آنانی که مهر دست شان دست به دست میشود بسیار خوب با مُهرشان برای خودشان مُهره چینی کردند و میکنند.
سلام. کاملاً با آنچه فرمایش کردین آشنا هستم و درکتان میکنم. برخی از متون را در اغلب موارد نقد کردهام در صحن. با برخی از نگاهها و نگرشها زاویه و تفاوت منظر دارم. اما فرد که اهل نماز و روزه و زیارت و عبادات هست تفاوت دارد. تفاوت نظر، کاستی ایجاد نمیکند که دهان کسی را بست. از همین رو گفتم اگر وارد استدلال شوید با هر متنی که بر شما دیدن آن سخت است، اولیٰ است چون کار اصلی بشریت همین است که عیبوب فکری و اخلاقی را ترمیم کنند. پوزش و بسیار خوشحال از تذکار دوستانهتان.
خاطرهی دامنه
قسمت ( ۱ )
کنفرانس کتاب
شبهای دههی شصت، اغلب همدیگه سِره شونیشتِن (=شبنشینی) میرفتند و کَرِ مردم را هوا میدادند، (بخوانید: غیبت پشتِ غیبت، لیچار پیِ لیچار بار کاردِنه) و عینِ هفتایی ورگ (=گلهی گرگ) که شبیخون میزدند به گوسفندان، اینان هم به مردمان؛ من و هَفهشت تن رفیقانم، شوها (=شبها) میرفتیم گوشهای، کُنجی، باغدلِهای، داخل پایگاهای و کلبهای کنفرانس کتاب میدادیم. شبی هم داخل پایگاه «حزب الله» پشت مدرسهی «آقا» قرار گرفتیم که کتاب «امامت» شیخ محسن قرائتی را کنفرانس دهیم. هر شب، هر کس میبایست بلند شود، کتاب خود را خلاصه میان جمع در قالب سخنرانی، مطرح فرماید تا نقد و بررسی گردد. آن شب اینان بودیم به گمانم:
- علی ملایی، سید علی اصغر شفیعی، حسن آهنگری، سید رسول هاشمی، یوسف رزاقی، جعفر رجبی، سید عسکری شفیعی و من. بگذرم. شش نفر کنفرانسشان را به خِر و خوشی دادند و نوبت به نفر هفتم رسید، تا پس از او نفر هشتم هم بلند شود و کنفرانس دهد.
آن زمان، چنان فضای مکتبی و عقیدتی حاکم بود، که همه سعی داشتند در بیانات خود شِخبازی! در بیاورند. یعنی در شروع صحبت خطبهی عربی بخوانند یا در وسط کلام الفاظ قُلمبه و سُلمبهی عربی و عبارات آخوندی بیاورند که نشان دهند ضَب سواد دارند! این نفر هفتم هم، تا بلند شد، شروع کرد به خواندن حفظی وردِ زبانِ حضرت موسی ع -که وقتی نزد فرعون خواست برود میخواند. همان آیاتی که همش مرحوم حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابکلایی صادقالوعد در منبرش میخواند. هان! نفرِ هفتِ آن شب جمع ما آغاز کرد به همان: رَبِّ اشرَح لی صَدری. وَ یَسّر لی امری. وَ احلُل عُقدةً مِن لسانی. یَفْقَهوا قَولی. اما او آنقدر این چهار تا آیهی ۲۵ تا ۲۸ طٰهٰ را فِرز، ولی ترَدستانه تماماً غلط غلوط خواند که جمع از شدت غلطخوانی و تندخوانیاش از خنده و قهقهه منفجر شد و تمام کنفرانس برای ابد دود شد و رفت هوا. آخه او بلد نبود و به بدترین شکل آن را این جوری خوانده بود، به گویش محلی مینویسم:
رَوِّ شهر لی عَسّل لی، عُوقلتن مَل لسونی، قف قفقوو قالول لی. چیزی شبیه وَنگ خروس: قوقّوللی.
وی خیال میکرد اگر آن را تند و سریع بخواند ما از غلط غلوطش سر در نمیآوریم. خاب نخوان اگر بلد نیستی! خواند و خنده اِسا مگر جمع را ول میکند، غلت میزدیم میخندیدیم. حتی تمام تختهای نگهبانی از فشار خنده و غلتزدنمان به جَرکّهجِریکّه افتاده بود. کنفرانس برای همیشه رفته بود هوا. تا این که مجدد دههی هفتاد آن را به سبک و سیاق دیگر، این بار دیگر نه در پایگاه، که پایگاهی پشت آقامدرسه باقی نمانده بود! توی خونههای همدیگه نوبت به نوبت در هر جمعهشب منعقد مینمودیم خنده هم نمیکردیم!
خاطرهی دامنه
قسمت ( ۲ )
کار، سخت بود!
در این قسمت دو خاطرهی درهم تنیده را بازگو میکنم، سِوا، سِوا. امید است قادر باشم: عقیدهها در ناخودآگاه آدما پنهان مانده بود و هنوز قوزکِ پنبهی افکار سیاسی وا نشده بود. نقلِ اوائلِ انقلاب است. کسی نمیدانست کی کمونیست است، کی اهل گالمیس! کی هنوز با ساواک در سَر و سِرّ است، کی بیباک با انقلاب رو راست مانده است. تیرماه بود؛ سال ۵۸ روزی تکیهپیش توتدارِ پیش، ندا دادند فردا جُو و گندم زمینِ مَش «...» که گویا روی لَت (=زمین لبهدار) ببِرخاسه، آن وَرِ جِفتکوهِ قارتخل بود که رودِ محل از لای دو کوه جُفتِ هم، عبور میکند، با دست درو میشود، همه شرکت کنند که کومپا (کامباین)ی حاج آق مهدی دارابی سینهکَش را نمیتواند بزند. اشتراکیها انگار پشت تصمیم بودند، اما معلوم نمیکردند. ما رفتیم. هوا داغِ داغ، زمین گرمِ گرم. بدن لَشِ لش. روح ولی در اوج پرواز که اَره: کار برای خدا دلسردی ندانّه!
سر را دستمال بستیم و پا را نه گیوه، کلوش لاستیکی که تَلیمَسّک نچسبد (من، نازبندِ مشکی طاووسیِ مرحوم مادرم را سر بستم) کمی که درو کردیم، من دیدم شالدَندون (=نوعی علف هرز که تیغهایش مثل آروارهی شغال است) بیشتر از جو و گندم است و از پذیرایی خبری نیست که نیست. به وردستم گفتم من میرم قیلون! اُوه دَکانم (آب بریزم توی قلیان) بیارم. گفت پس این واشویرن (=دازِ درو) را هم دار (داشته باش) بده فلانی یعنی مرحوم گتی بابویه مشهور به «گتیپرتاش» که پرچیم پِ (کنار پرچین]) دارد تَش کلِه میکند، دستهاش را جِل (پارچه) ببندد. گفتم: خا.
خَف شدم و دُیییدم آمدم از همان قارتخِل، خودم را از مسیر رودخانه رساندم مُصیّب رَفبِن و از آنجا به اَلِمهجار و صاف به خونهیمان در حمومپیش. آقا، بانو، همان شد و دیگر تا عمرم رنگ دِرو و دروگرا را ندیدم. کار، این قدر سخت. جیم شدم آمدم و تا مدتها از مسیر ببخیل عبور هم نمیکردم! آره، کار، سخت بود! اما تأییدیهگرفتن، سختتر. اینک برم روی خاطرهی سختتر.
خاطرهی دامنه
قسمت ( ۳ )
تأییدیهگرفتن، سختتر!!
بالا گفتم کار، سخت بود! اما تأییدیهگرفتن، سختتر!! هی رفتم نالبِنشونووُوُوُ، گفتم تأییدیه بدین میخوام برم فلان نهاد. طرف نالسَر (=سرِ سکّو) چَکِ چَکِ پِشت یِشتِه (پا روی پای خود میگذاشت) و نگاهی کجکی به من میانداخت و ابرو را کمان میکرد و لب را غُنچه عین «کرگِ... » و هر بار به من میگفت: فِردا. فِردا. فِردا. من شاید دو هفته پشت سرِ هم هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هنوزم آن فردا فرداها هنوز فرا نرسید که نرسید. چند سال شد؟ الآن که تویِ اردیبهشت ۱۴۰۲ هستیم میشود چهل سال یعنی درست سال ۱۳۶۲. نداد که نداد. نه فقط نداد، یعنی مُهرزدن از من ربود، مِهرش را با من زدود و به سایرین چشم دوخت، بلکه بعدها هم وقتی آنان را دور زدم و وارد همان "جا" شدم که تأییدیه ازش میخواستم، بازم فکر کنم! ولکن نبود! خودش هم بود! و مِره اون دله اِشاهه (=میدید میدید) این خاطره، ستارهی هالی است که دنبالهدار است. دنبالهاش که وحشتناکتر است، بماند برای یک وقتِ بَخت.
خواستم گفته باشم آن دورهی گذار به استقرار، کار، سخت! بود، ولی تأییدیهگرفتن، سختتر!! حالا که عصر تثبیت است لابد خیال همه ازین نوع مُهر و تاییدیه، آسوده است! اینک با شرح یک گوشه از سرگذشتم، شاید خوانندگانی خواهان، باشند درین صحن که وقتی این خاطرهام را میخوانند به همانی که بر سر من رفت، بر سرِ خودشان رفتهشدهتر ببینند و اینک بر آن جفای واردآمده بر خود، حتی جُنب هم نمیخورند، غُصّهبهدل نیستند، زیرا اینان با عمق شناختی که از تداول ایام به فرمودهی قطعی قرآن دارند، خدا را از خود خوشنود میخواهند، نه برخی از خلق و خلایق خدا را.
خاطرهی دامنه
ابوعارف | طالبی دارابی:
دو نکته در رابطهی با
مبحث «ولایت فقیه» قسمت ۱۲ی آقا مصطفی
جنابِ مصطفی بابویه سلام. آقا و دوست دانای ما، سیر بحث را دلچسب نوشتید. عین دانههای تسبیح به هم زنجیره شد. پس جا دارد اول تشکرم را روانهی جان آن جناب کنم که قرآن در آن نفوذ دارد. اما دو حرف هم، باقیست که باید عرض کنم:
آن بارِ امانت، اشارهشده در قرآن، به مفهوم کلی "امامت" راجع است. مانند امامت حضرت ابراهیم -علیه السلام- و سایر صاحبان این مقام. که شما البته فقط در دوازده امام -علیهمالسلام- آن را مطرح کردید.
مطلب بعدیام این است آزمون و آزمودن آدم ع و حوّا س، پیش از رسالت و نبوت و قبل از جاریشدن شریعت حضرت آدم ع بود.
دیدم ندیدید آن صحن، شاید متن لاغرم لابهلای فورواردهای انبوه آن جا گم شد، این جا نشر مجدد شد، که شاید رؤیت شد. درود.
خاطرهی دامنه
قسمت ( ۴ )
سه پسرخاله! عازم جبهه!
من بودم و حسن و حسن. اولی حسن چشمش اَلپِک میزد؛ عین مهتابیهای قدیمی که به خاطر استارت ضعیف، چشمک میزدند. دومی حسن هم، گوشش سخت میشنید؛ مثل کسی که گوشش گوشخِس (=حشرهی هزارپا) رفته باشد. هر سه رفتیم برای ثبت نام. کی؟ پَئیز (= پاییز) سال ۶۳ که اوجِ وقتِ جنگ بود. جنب خیابان جام جم مهمانسرایی مجلّل داشت که دست سپاه بود. دو سوی آن، ساختمانی دراز دو طبقه داشت. میشنیدیم آن عصر، که در عصر شاه، دست ساواک بود.
رفتیم سمت راستش که بَرِ میدان امام بود. سالنی طولانی و تنگ داشت که همش تاریک بود؛ چون برق معمولاً میرفت. باید تا تَه، وِن دلِه (=داخل) میرفتی تا به محل ثبت نام برسی. اتاق راست تَهاش متصدییی چاقچلّه با چشمی از حدَقه بیرونزده! مینشست که آدم از همان لحظهی ثبت، لرز و تب میکرد. پُشت میز نرم، برخیشون، فقط و فقط نشستند و از جبهه رهیدند! و رَستند! در عوض ماها (=بسیجیها) را به رزم و نبرد راونه نمودند! سرآخر هم خود را رشید و حقبهجانب! و دَسّیبخواه! (=طلبکار) ساختند. معلوم است که منظورم همهشون که نیست و نبود، که خیلیهاشون بارها جلودار جنگ، ظهور نمودند و شربت شهادت و سعادت را هم نوش.
هر سه، پِشتِ سرِ هم رفتیم تو. وقتی مَردی (=اون مرد گَت چِش) به حسنِ دومی رسید که پرسشنامه را تطبیق دهد، پرسید: متأهل هستی یا مجرّد؟ حسن -بیخیال و بیریسه میسه- جواب داد: اعزام مجدّد. از خنده زدیم به عقب. مجدد رفتیم وسط. گویی آن لحظه، گوشخِس زیاد توی گوشش اثر کرد و مثل یک آدمِ حمّمُومبُورده! گوشش غول (=کَر) شده بود و فکر کرد سؤال کرد آموزشی هستی؟ یا اعزام مجدّد؟! که جواب داد اعزام مجدد!
به نیروی بسیجی داوطلبِ دو یا چند بار جبههرفته، اطلاق میشد اعزام مجدّد. تمام که کردیم، آمدیم اولِ خیابان آزادی که بیاییم سمت سِره (=منزل). دو رند هم، در مسیر، ما را دیدند و یکیشون گفت پس بریم هتل چیندیکا همان نزدیکی ما روبروی پارک آفتاب، ناهار میهمان من.
ما هم دوو دله (=عاجل دَواندَوان) از روی ذوق و هوسُس (=هوَس زیاد) افتادیم جلو. وارد رستوران چیندیکا که میشدی درِ ورودش زنگولهی گردنِ بِز (=بُز) واری صدا میکرد. داخل هم، کمنور و تاریکطور و نَمور، که آرامش مشتریان بالا روَد. مثل حالای کافیشاپها که آدم داخلش شود گم میشود از بس سِیو (=سیاه) و تیرهوتار است. این جا -توی چیندیکا هم که برای خود اون زمان بِرند و مدل بود- تا تونستیم زدیم به اِشکِم. لاکِردار! آن رند، آخرسر حساب را انداخت اَم گردن! تا همین مقدار بس که ادامهاش هست پر پیچ و بَست.
کشکولی با روحانیت!
اون بالا بر سرِ روحانیت، بحث آرام و آگاهیبخشی در گرفته. است من که ناواردم درین مسئله؛ فقط عرضی، عرض کنم؛ نه طولی! تبیین. و آن این است که وقتی موقع پست و مقام و قدرت گرفتن، روحانیت (بعضا" بعضا") بِزن بِزن میکنند و همهجا، همه را جلو میزند و مثل صفِ بیتالخلاء! برای کسب آن، بیطاقت و بیصبر هم میشوند عین مِرغانهی بیتحمل! باید هم در چنین روزهایی که دانانمایان عوام! یا دلسوزان عاقل و آرام، آنان را به زیر سؤالات میبرند و اَنده و دنده و پیچمُهرهشان را وا، پاسخگو باشند و دست به اقناع بزنند، نه این که دستپاچه حوار کِشند و هیاهو بپا. دستوپاکردنِ حجتهای هَجو و استدلالهای سست و تحکُّمات صخت بیاثر است. صَخرهسنگ که نیست روحاینت که به آن پُتک زد، انسان است و پوست و استخوان و قلب و رگ. مردم هم همین در کالبد خود دارند. روحانیت خراب روحانیت پاک را در زبانهی شعلهی بدکاری خود خواهد سوزاند. حرفم شد تمام. اما مانده حروفی در کام و نیام.
متن سید سعید سفیعی: با سلام و درود به مدیر محترم مدرسه و همشاگردی ها گرامی. اگرچه با تاخیر فراوان ابراز حضور می نمایم (ماهی هروقت از اب بگیری تازه هست مثلن برای توجیه نمودن خود ) حس خوشحالی و رضایت خود را از این مدرسه ابراز نمایم . از خواندن مطالب و تحلیل مطالب بهره فراوان بردم اگرچه با برخی از نوشته ها نظر مخالف داشته باشم . بخصوص در نوشته ها از واژه طبری (گلیکی در عام ) استفاده می شود حظ فراوان دارم و خصوصن خاطرات و روایتها این خاطرات را دو چندان می نماید . شاید در زمانهای گذشته - فرصت هم اندیشی فراهم میشد و انقدر زندگی گذشته افراد " پشو " نمی زدیم یا برخی از ماها " تشکل" پیش نمی دادیم آینده بهتری داشتیم به امید روزی که موافق , منتقد و مخالف با رعایت احترام در کنار هم زیستی مسالمت آمیزی داشته باشند . انشالله اگر تنبلی بگذار مطالبی هم خواهم نوشت باتشکر فراوان فرزند دارابکلا سیدحسین (سعید) شفیعی از خلیج فارس.
دامنه: با سلام به مدیر محترم روایتگری شما بسیار اموزنده و حاوی نکات تاریخی می باشد . که می توان زوایای پنهانی را نشان دهد . اگرچه روایتگری و تاریخنگاری مربوط به مناطق کوچک کاری بسیار دشوار و جسارت " جربزه " میخواهد که در شما عیان می باشد . البته ممکن است با دشوار ی ها روبرو شودی به قولی "به قطاری که ایستاده است سنگ نمیزنند " تشکر از فرصتی که فراهم نمودهاید .
جنابِ سید سعید شفیعی سلام و عرض ادب و احترام
۱. اول از وَجدم بگویم: با رسیدن به اسم خیلج فارس در متن شما بیحد پَر در آوردم. چرا؟ زیرا هم این نام همهی ما را یکصدا نگه میدارد و هم دوستی محترم چون شما سید دانشور و فرهیختهی میهن و محل از آن دور وارد صحن شدید مطلب نگاشتی. این ازین.
۲. بنده از دو سال پیش شاید کمی کمتر یا بیشتر شما را با نهایت رغبت به مدرسه فکرت دعوت کردم، این بار در ایتا هم همان نخستین روز سراغ شما آمدم و این رفتار بنده یعنی احترام به همهی کسانی که گرچه جای جای ایرانیم، اما هویتی متحد داریم. من جدا ازین متن امروزتان، از قولی هم که به نوشتنهای آتی دادی، آکنده از شادمانی شدم. چون که یک مدرسهی فکرت پویا و آزاد، صحنی باید داشته که همهی تفکرات در آن قابل بیان باشد. این را گفتم تا بگویم با دیدگاه شما موافقم که بهدرستی و صِدق فرمود: «موافق , منتقد و مخالف با رعایت احترام در کنار هم زیستی مسالمت آمیزی داشته باشند.»
۳. مایهی مباهات میدانم همزادگاهام را علاقمند به گویش محلی میبینم. تقویت روحیه بود این فکر و گروِش ادبیاتی آن دوست.
۴. بسی خوشحالی آوردی که خاطرات و روایتگری را مورد تأیید و تأکید قرار دادی. هر باری که بر دوش من گذاشته شود، سنگینی و ثِقل آن برایم ثقلامه (=لقمهی ثقیل گلوگیر) نخواهد بود و بیباک و با رعایت مقتضیات وِزر آن را به دوش میکشم، زیرا مقصد روایت دانش به تاریکاندیشیهای بعض کسان در گذشته است برای ساختن نردبان منطق و اتحاد روشنبینیهای آینده، که بیان شما هم با تمرکز زیبا بر دو واژهی مهم روستا «پِشو» و «تَشکَل»، بهدرستی آمده است که: «آینده بهتری داشتیم».
۵. و در بخش دوم متن خود به نظرم آنقدر رسا و سازنده نوشتی که متشکرم: آقای سید سعید یقین بدان قوهی درّاکهی فهیمانی چون شماها فرهیختهها و درسخواندهها که دانش را به دل عمل بردهاید، مرا تجهیز میکند از بیان حقیقتهایی که مسیر آتی ما را پرتوافکنی میکند، ابا نکنم. جُربزه هم یکتا عنصری است که نباید از هویت ما رخت بربندد. با کمال مسّرت ازت سپاسگزاری میکنم. و حتماً با تندیرجَردهای که مدیر برای تنور مدرسه فکرت، در انبار آن تلنبار کرده است، نونِ فکری فکرت توسط اعضای قدَرقُدرت به مدد قوهی عاقله و نیروی عاطفه و ارادهی آماده، خوب پُخت کند و کولِهپِشت (=بِرشته) شود تا موقع خوردن و خواندن، مورکّه مورکّه (=صدایی جُویدن) دهد. ممنونم من. و درود میفرستم به روح رفتنگانت: پدر، مادر، برادرت آسید حسن.
پست شیخ احمد باقریان: از چنین شخصی بپرهیز: امام على علیه السلام: زینهار از کسى که هر گاه با او سخن مى گویى، تو را ملول گرداند و هرگاه او با تو سخن مى گوید، غمگینت کند، و هرگاه به او شادى یا زیانى برسانى، متقابلاً با تو همان رفتار را کند، و هر گاه از تو جدا شود، جدایى او تو را بد آید چون پشت سرت بد گوید، هر گاه او را ممانعت کنى به تو تهمت و افترا زند و هرگاه سازگارى با او نشان دهى به تو حسادت ورزد و تعدّى کند و هرگاه ناسازگارى کنى با تو از در دشمنى و جدال بر آید، از جبران خوبى دیگران به خود ناتوان است، و نسبت به کسى که به او زور گفته است، افراط مى کند. همنشین او مأجور است و خودش گنهکار، زبانش به زیانِ اوست، نه به دست سودش، دلش سخنش را نگه نمى دارد، علم را براى مجادله کردن مى آموزد، و در دین براى خودنمایى تفقّه مى کند به سوى دنیا مى شتابد و تقوا را فرو مى گذارد.
جناب استاد حاج آقا شیخ احمد باقریان سلام. از نظر شما حضرت مولا ع چه نوع سخنانی را موجب ملولی (=درماندگی) میداند که باید از چنان افرادی حذر نمود. مسئلهی بعدی منظور از ریا در تفقه چیست؟ فتوا مگر جز با اعلان و آشکارکردن بر مؤمنان معلوم میشود. در پایان عرض کنم مطلب سودمندانهای را وارد اذهان این صحن کردهاید. متشکرم.
جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. شعری سرودین در ذمّ سُکر چند چیز بد مثل سُکر قدرت و سُکر ثروت. پرمضامین هم سرودین. ممنونیم. از جمله این بیت که پادزهرِ مهم سُکر بود، که در دل نشست:
«مَر این اسباب را تقوا و ایمان
اگر گیرد ببَر بخت است بیدار»
در واقع درین فراز زیبا، زنهار دادید که ای فردِ بیدار! اگر میخواهی بخت داشته باشی و سُکر هیچ چیزی تو را فرا نگیرد، اسباب آن نخوت نیست، بَل، ورع و ایمان و خِرَد است؛ که کافی است دستت را بگیرد و به چنین درجات و کمالاتت ببَرد. استاد اگر برداشتم ازین مصراع از شعرت بیرون بوده است، گفته شود.
چهار خبر ؛ چهار نظر
خبر و نظر هر دو از : دامنه
خبر یک: مسئلهی حجت الاسلام عباسعلی سلیمانی این روزها در خبرهاست.
نظر: خُب، معلومه آنانی که دچار آفتِ اَخبارزدگی هستند (=عیبی بزرگ بدتر از کپَزدگیِ نون در گسترهی ایران) مسئلهی حضور حجت الاسلام عباسعلی سلیمانی در شعبهی مرکزی بانک ملی بابلسر -که گویا با شلیک گلولهی اسلحهی بانک به او، درین حادثه درگذشت- شروع کردهاند به تحلیلکردن بر اساس انواع پایههای خبری خود یعنی شایعهها، شنیدهها، دسترسیها. البته از علایق جامعه به کنجکاوی و حتی کَنکاش بر روی خبرها نمیتوان کاست، اما باید آموخت گمانهزنی زود برای خود چارچوب دارد؛ یعنی پردازشِ خبر را وارد باشد، گردآوری آشکار یا پنهان را گذرانده باشد، دستی هم بر بررسی داشته باشد و آنگاه دست به تحلیل بزند. تحلیل هم، امری پیشااطلاعات است، وقتی اطلاعاتِ موضوع، کامل شد، دیگر هر کس خود خواهد فهمید چقدر در تحلیل خود، به واقعیت نزدیک شده بود. واقعا" شگفتزدهام چه راحت تحلیل میکنند!
خبر دو: خانه کارگر تشکیلات خراسان رضوی گفت: "تشکُلات کارگری درگیر قراردادهای موقت هستند. ۵ درصد کارگران قرارداد دائم و ۹۵ درصد آنها قرارداد موقت دارند که در این نوع قرارداد کارگر مزد کمی دریافت میکند."
نظر: همه میدانیم هر چیزی که "موقت" باشد حتی اگر رفتن به مسافرت زیارت مشهد مقدس باشد، آدم را در تشویش فرو میبرَد. قطعیبودن قرارداد، کارگر را از اضطراب و ناامنی شغلی خارج میکند و وی را کیفیتر بار میآورَد. به دادِ کارگران باید رسید، این انقلاب شریف، نیرویی نجیبتر از کارگران در صبّاریِ بارِ مشکلات ندارد. منکر کارهای کرده هم، نباید بود، اما حقیقتا″ حقوق کارگران مناسب نیست که چرخدندهی زندگی آنان چرخش کند حال آن که چرخدندههای کشور به دست آنان در حال چرخیدن است.
خبر سه : اِدرار «گاو» مدتهاست توسط افرادی از هندوستان مصرف میشود که باور دارند دارای مزایای زیاد برای سلامتیست.
نظر: دلّالان و شیّادان لابد خبر ندارند وگرنه از فردا دستهبندی آن را در ایران آغاز میکنند! و دستِ دستاندرکارانِ آب معدنیِ قُرمرَض نکا را از پِشت میبندند!
خبر چهار: حجت الاسلام سید هادی خامنهای گفت: "یک سری اشتباهات از خود ما در گذشته سر زده... تا به این اشتباهات اعتراف نکنیم کاری درست نمیشود. متأسفانه یکی از آفتهایی که ما داشتهایم این است که در دورههای مختلف یک سری افرادی مبتدی در سیاست میداندار شدند."
نظر: جناح چپ به خودنقدی آیا روی خواهد کرد؟! عجیب به نظر میرسد! سالهاست بنده همین را عرض میکنم، ولی مگر حرف گوش میکنند برخی از افراد جناح چپ!
ایستِ قلبیِ ثروتهای بادآورده! آیا باور بشه؟!
به نام خدا. سلام. تیترهای روزنامهی اقتصاد مردم (۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ عکس مندرج در گوشهی متن) مرا گرفت! خصوصا" تیتر یکش. که به نظرم به زبان فارسی میشود ایستِ قلبیی نه فقط ثروتهای بادآورده، که اخلاق و خُلقوخویِ ثروتهای بادآورده. رفتم دیدم عین سخن رهبری معظم در دیدار هزار نفر از کارگران را؛ این بود:
«از نگاه اسلام، درآمد باید ناشی از سعی و کار و تلاش باشد؛ بنابراین پولها و ثروتهای بادآورده، واسطهگری، سوداگری، دلالبازی، رشوه، ویژهخواری به علت ارتباط با فلان شخص و رباخواری، مخالف منطق قرآنی و دستور پروردگار است.»
نکته: در حقیقت میتوان این گونه توقع داشت وقتی چیزی مخالفِ "دستور پروردگار" است اساساً چرا باید در جمهوری اسلامی ایران پدیدار گردد که حالا همه جمع شوند، نتوانند آن را متوقف کنند. بارها گفتهام، حاکمان حرفِ رهبری را مدتی بعد از بیانات و انتظارات معظم له، با تنی آسوده و خیالی تخت، به بایگانی میسپُرند و چندی بعد هم، با آسودگی هرچهتمامتر، «کی بود، کی بود، من نبودم! لطفعلیخان! بود» سر میدهند و بس! واقعا" تا کی حرف؟! تا کی فقط گپ؟! >| ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
تسلیتنامه درگذشت خانم زکیه دارابکلایی
استاد گرامی من؛ سلام علیکم. پیام تسلیتِ شما استاد محترم جنابِ حاج آق سیدحسین شفیعی دارابی عزیز در رثای مصیبت وفات مرحومه خانم زکیه دارابکلایی، چنان وسعت واژگانی داشت و سجایای شخصی و اخلاقی ایشان را به همگان شناساند، که درین میان، سخن ناگفتهای برجای نماند. بهترین سخن در حق وی را مرقوم فرمودید، که حقا حاکی از شناخت درونخانوادگی و روابط عاطفی عمیقتان با این خاندان بود و بیشترین همدردی را هم، درین میان آفرید. خواندن همان پیام و بیانتان، برایمان کفاف کرد. مجدد محضرت تسلیت. معذرت و پوزش. باشد، به روی چشم؛ با تذکارتان آن پیام بازم بازنشر داده میشود. باشد تا برای روحش نثار فاتحهای مشدّد جاری شود. با ارادت: ابراهیم که همواره خودم را در دایرهی لطف و ذُکر و قنوت نافلهتان میخواهم. والسلام.
تسلیتنامه درگذشت خانم زکیه دارابکلایی
جناب استاد حاج شیخ محمد نجفی دارابی با سلام و عرض ادب و ارادت. خبرِ یکبارهی درگذشت خواهر پاکیزهی شما حاجیه زکیه دارابکلایی -همسر دوست محترمم جناب سید محمدرضا شفیعی- موجب اندوه و حزن و حسرت گردید که شنیدن خبرش تقریبا" تمام محل را به شوکِ این فوت فرو بُرد. الحمدُ لِله در پیام تسلیتِ استاد جناب حاج آقا سید حسین شفیعی دارابی، ویژگیهای ارزشمند و مثالزدنیِ خواهر گرانقدرت، بهزیبایی در جملاتی وزین ردیف شد و موجب اعتلای ایشان گردید و ما را از درج دوباره بینیاز ساخت. بنده با آن که تلفنی هم، محضرت تسلیت دادم و توفیق شنیدن صدای محزونتان را داشتم، بر خود واجب دانستم درین صحن فکرت هم، مراتب تأثّرم را ازین تألم وارده به اطلاع برسانم.
بهیقین نامبردن از تکتکِ منتسبان (نسَب و سبب) در دو سمتِ خاندانِ شما درین مصیبت، کاری مشکل است و ضرورت ذکر هم نمیرود؛ فلذا به تمامی آنان جمعیا"، مخصوصا" به همسایگان تسلیت عرض میکنم و به روح خواهرتان درودی بیعدد میفرستم و قرائتی از قرآن را بدرقهی وفاتشان میکنم.
لازم است درین صحن علاوه بر تسلیت به شما استاد عزیز این مدرسه و به آقا سید محمدرضا، به این اعضای عزیز مدرسه فکرت نیز، تسلیت عرض کنم که به آن دو خاندان مکرّم متصلاند و آمیخته:
جنابان آقایان: استاد حاج سید محمد شفیعی مازندرانی. استاد حاج سید حسین شفیعی دارابی. استاد حاج شیخ جوادآقا مهاجری. جناب حاج بهرام اکبری لالیمی. جناب آقا سجاد مهاجر دارابی. جناب حسین طالبی دارابی. جناب محمدجواد آهنگر دارابی. شاید نام کسانی را جا انداخته باشم که پیشاپیش پوزش میخواهم. تمام نمیکنم مگر با یاد و نام روحانیان عزیز دو بیت دارابکلایی و شفیعی: مرحوم آیت الله آقا دارابکلایی، مرحوم حجت الاسلام سید محمود شفیعی دارابی و مرحوم حجت الاسلام استاد حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی.
زنهار! که این اخبار وفات در هر بار برای ما هم نَوید نوشدن مجدد در آخرت است و هم نَوید نُوینبودن در دنیا بر پایهی پرهیزگاری و در سایهی ایمان. والسّلام.
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
عزل وزیر رئیسی، و یک سخن با سید رئیسی
به نام خدا. سلام. دیدن صفحهی نخست روزنامهی "اقتصاد آینده" (۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲) در عکس بالا کفایت میکرد که ستون ثابت امروزم در صحن را به آن اختصاص دهم. برکناری آقای "سید رضا فاطمیامین" وزیر صمت (=صنعت، معدن، تجارت) بر اثر استیضاح مجلس (که گویا "وزیر محبوب" حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی هم لقب یافته بود و مورد حمایت شدید "جبههی پایداری" هم بود) به نظرم میتواند دستکم دو پیام داشته باشد:
یکی این که: طرفهای مجلس برای سالی که انتخابات دورهی ۱۲ در پیش است، خواستند نمایش دهند که ما اقتصادِ دولت ۱۳ را گردن نمیگیریم و به ملت در فصل فرارسیدن رأیگیری! برسانند که ای ملت! دیدید ما منتقد دولت ظاهر شدیم! هر چه میبینید زیرِ سرِ این دولت است، نه این مجلس! (که روزی برای رئیسی نامه هم نوشته بودیم جهت «نجات کشور»! وارد شوید) حالا ما را مشاهده کردید؟! حتی آقای رئیسی هم برای دفاع وزیرش به مجلس آمد و به سخنگاه رفت، افاقهای نکرد؟! دیدید ما جدی هستیم؟! جالب این که آقای "لطفالله سیاهکلی" نمایندهی قزوین به بخشی از نمانیدگان طرفدار دولت در مجلس گفت: «نمیخواهد اینقدر نوکریتان را به دولت ثابت کنید! شما نوکر مردم هستید، نه نوکر دولت!»
دوم این که: سید رضا فاطمیامین اهل شاهرود، که اینک عزل شد، فردی نبود که یکباره به رئیسی وصل شده باشد؛ نه، او پیش ازین، از مدتها، پیشِ رئیسش حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی بود. هم "قائممقام" وی بود در زمانی که متولّی آستان قدس رضوی بود و هم "مدیرعاملِ سازمان اقتصادی رضویِ" او بود. توی "دانشگاه عالی دفاع ملی" هم کارشناسی ارشد گرفت و رئیس نوسازی خودروهای فرسوده شد! (ربطش را بیاب!) که میگویند (اللهُ علمٌ) شاسیبِلن (=بُلند) داد به ۷۰ تای آنان! آن هم از نوع لوکس و مدرن "فیدلیتی و دیگنیتی" گروه خودروسازی بهمن! بگذرم!
فقط بگویم: جناب حجتالاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی! سیدِ بااخلاق در میان همقطاران، که حرم مطهر رضوی علیهالسلام (بهترین جای خدمت به مملکت و مستضعفان و تهیدستان) را داشتی خوب پیش میبُردی، ولی ناگهان سپُردی به حجتالاسلام حاج شیخ احمد مروی مرد فروتن و فرهیخته و خودت آمدی میدان قدرت و فضای فرتوته، اینک بدان همهی سیاستمداران، اغلب از اطرافیان! به گزند رسیدند. امین، دوست نازنینتان! نمونهی نوِ این روند. پیشتر نروم، بگذرم! >| ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
امیر رمضانی: درود مدیر عزیز . پی نوشت پست بالا . اول موافقم. وقتی دفعه ی قبل شش ماه پیش برای بازخواست به مجلس اومد با اون وعده وعید پیش خودم گفتم این دم بریده که از مجلس خارج شود درب بر همان پاشنه خواهد چرخید. و چرخید که روز چهارشنبه یا پنجشنه رهبری در دیدار با کارگران گفت . شخصی که نمیتواند با مفاسد داخلی مبارزه کند در مقابل خارج سر خم میکند . نقل به مضمون. متوجه شدم که فاطمی امین بهانه آورده و باید برود . هفته ی قبل اشاره ای به احزاب سنگ انداز پیش پای جناب رئیسی کردم . این دومین وزارتخانه ی بدون وزیر هست . اولی آموزش و پرورش بود . یکی دو وزارتخانه دیگر مونده که باید بروند پی کار خودشان تا مردم زیست آبرومندانه ی خودشان را داشته باشند . کشاورزی، سیستم بانکی ، و.. .
جناب امیر سلام. عضو عزیز از پانوشتنویسیات همواره بهره نصیب میشود؛ هم متن را دقت داری و هم به آن افزودهی مهمتر میافزایی. بلی؛ خوب ادامه دادی. در ایران دولتها (کابینهها) معمولاً دیرپا نبودند، الّا امیرعباس هویدا که گویا ۱۳ سالی پیاپی در صدر کابینه بود. دولتهای پس از انقلاب هم، در گزینش وزیران یا به گماردن! تن دادند یا به بدهبستان دچار شدند. این وسط، سهم تخصص همراه با تعهد و لیاقت توأم با تفکر، تقریباً خالی بود. نکاتت درخور توجه بود. درود.
جنابِ آقا عبدالله طالبی سلام. از نکات آموزش فنیتان، ممنونم. نحوهی بالابردن به حالت الاکلنگ جالب بود. درود. جای تقدیر باقی گذاشتی از فن و فنونی که یادآوری فرمودی.
عبادت در سایهی تفکر
به نام خدا. سلام. عبادت انواع دارد؛ عبادت بدنی، عبادت مالی، عبادت روحی. بدنی مثل نماز و روزه. مالی مثل انفاقات. روحی مثل تفکراتی که میکنیم که استاد شهید مطهری از آن به عنوان «افضلِ انواع عبادت» یاد میکند. (ر.ک: تعلیم و تربیت در اسلام ص ۳۷۹) خود تفکر برای خود شُعبات دارد: تفکر در خود، تفکر در تاریخ، تفکر در آفرینش و آفریدگار، تفکر در اخلاق و... . از نظر استاد مطهری فکرکردن به انسان "روشنایی میدهد". حتی عبادت بیتفکر از نظر ایشان ممکن است "یک کار لغو و بیهوده" در آید. چند راه وجود دارد راه عقلی راهی است که خودسازی از راه تفکر و عقل شکل میگیرد اما در راه عرفانی و سیر وسلوکی، به جای پویش عقل و پرهیز از تکیهی محض، راه ارادت پیشنهاد میشود که فرد باید یک «کاملی» را پیدا کند و از رشتهی محبت و ارادت به آن فردِ «کامل» وصل شود تا در این راه سریعتر و بیخطرتر به مقصد منتهی شود. حداقل چهار راه برای آن وجود دارد:
۱. مشارطه: یعنی با خود در اول هفته شرط کند فردی خوب و مفید باشد.
۲. مراقبه: یعنی از خود نگهبانی به زبان محلی: قَلّوونی (=قلعهبانی) دهد. چون انسان دژ است، دژ باید مصون در امان و ایمن و ایمان باشد.
۳. محاسبه: حساب کردار و کارکرد خود را شب برسد.
۴. معاتبه: اگر دید بد کرد خود را عتاب کند و مَلامت و سرزنش تا باز به کوی دوست در آید.
>| ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
جناب استاد شیخ مالک سلام. ابراهیم طالبی که معلم نبود و نیست. البته خیلی دوست داشت روزی معلم شود و نیز شِخ. ولی هیچ کدوم ازین دو شغل شریف نصیبش نشد و توی دلش موند.
جناب جلیل قربانی سلام. مسئلهی مهمی بود. بند ۵. به نظرم توزیع قدرت پیشنیازش این است کشور دورهی گذار را با حداقلِ رشدِ شاخصهای اساسی طی کند سپس دست به توزیع زند. بند ۶ هم بنده معمولاً نظرم این بوده دموکراسی زودرس زیانبخش است. باید مراحلی از توسعه رخ دهد سپس بدان دست یازید. البته دورهی پیشادموکراسی هم از نگاه من یکتاسالاری مصلح نیست؛ دغدغهام این است تا «فرهنگ سیاسی مشارکتی» جای «فرهنگ سیاسی تبَعی» را نگیرد، دموکراسی و توزیع قدرت همچنان دچار همان عیوب و بنبست است که شما در بندهای بالا بهخوبی آن را طرح کردید. به عبارتی برونرفت از آن مشکل پات، راهحلش ۵ و ۶ نیست. همچنین دموکراسی بدون شکلگیری طبیعی احزاب، به معنای دقیقش امکان بروز و ظهور ندارد.
مجدد سلام جناب قربانی. سپاسگزارم از پاسخ. لُبّ حرفم دریافت کردی و لوح حرفت را دریافت کردم. آمرانه و مصلحانه -چنانچه بهتر از بنده بلدید- ازآن روست که دورهی گذار، به سبک استالینی و رفتار یکدنده و قلدرمآبانهی رضا میرپنجی نینجامد و مسالمتآمیز روی دهد. نکتهی آخرت هم عصارهی حرف هر دوی ماست. حزب باید روی شکاف واقعی سیاسی جوامع نوج زند و روند شکلگیریاش روشمند باشد نه دستوری و پنهانی.
جناب امیر سلام. گفتوگوی شما با جناب عبدالله طالبی دربارهی جامعه و بومزیست سازنده و آموزنده بود. رشتهی تخصصیات در جغرافیا هم اقتضا دارد بیشتر ماها را به این مسائل آشنا کنید. خودم معتقدم زمین با صنعتیشدن بیرویه و شهرنشینی بیقواره و کشورداریهای بیرویهی همهی ملل در حال نالهآمدن است و درین میان هر کس اخلاقیتر، هم فرد دینیتر، بیشتر از همه باید برای نگهبانبودن زمین جلوداری کند. حقیقتاً زمین در آینده نفرین میکند که چرا مرا ویرانه کردید حال آن که من مزرعهی شما بودم. بگذرم.
دگرباره جناب امیر سلام. با همین یک مثال آفتاب و هوا و انسان و اشیاء، که به میان آوردی، دهها درس در آن نهفته است. من گمان کنم وقتی قرآن در آیهی ایلاف قُریش صحبت از شتا و صیف کرد، خواست به انسان بیاموزد یکجانشینی را کنار بگذارد و بر حسب آب و هوا جابجا شود. شتا -زمستان- در گرمسیر روَد، صیف -تابستان- در سردسیر. آن زمان چنین میکردند. یعنی تابستان میرفتند فلسطین و زمستان میآمدند حجاز. هنوز هم از نظر من، کوچنشینان زندگیشان با طبیعت و زمین سازگارتر است و آرامش و سلامت در بینشان افزونتر. واقعاً هم جغرافیا یعنی دادنِ دانش به بشر جهت رفتار علمی و عاقلانه با طبیعت. سخنانت خیلی مهم و مؤثر بود امیر. مثالهایی قابل لمس برای هر کداممان. و این یعنی حتی در ساختوساز هم، جغرافیا حرف نخست را می زند. شاید بیجهت نبود خدای ارَحم الراحمین، انسان را دعوت به کشف مسائل زمین و آسمان کرد تا یاد گیرد چگونه بر اساس قوانین آفرینش زیست کند. باران، باد، هوا، نور، آب و هر چه در جغرافیا هست، همه و همه، مرتبط با موجودات هست. بیشتر، ازین دانش، بباران به صحن. متشکرم.
اطلاعیهی مدرسه فکرت
عموماً سلام. از عصر دیروز تا صبح امروز پیامرسان ایتا بهعلت فنی برق دچار اختلال سراسری شده بود. آقای غفاری مدیر ایتا البته دیشب قول داده بود در کمترین زمان ممکن درست خواهد شد، که شکر خدا، شد. خواستم با این رخدادی که رخ داده است کشکولی گفته باشم: اگر در همین فاصلهی اندک -دیروز عصر و دیشب کمتر از ۲۴ ساعت- دل اعضا برای دیدنِ صحن فکرت، تنگ شده بوده باشد، پس مدرسه فکرت، عبَث تأسیس نشده است و وافی به مقصود بوده است؛ ولی اگر واقعاً اعضا، برایشان دیدن یا ندیدن صحن مدرسه فکرت هیچ فرقی نداشته بوده باشد، و به قول مشهور توی دلشان هم زمزمیدند که میخواست ۱۰۰ سال سیاه! این مدرسهی دامنه راه نیافته بود، پس میتوان نتیجه گرفت که مدرسه فکرت بیجهت، مجدد به این بِستر نوج زد و راه افتاده است! مدیر بگذرد.
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
کوتاهترین کلامم:
همین یک نفر دلتنگ،
برایم بِه از n انبار تفنگ!
ممنونم ازین بیان قشنگ.
سلام هم به قربانی روانقلم.
جناب آق سید اسحاق سلام. دو جا خیلی غنی، رج کردی الفبای شعری خود را. آنجا که جهاد و عهد را مطرح کردی؛ یعنی کوشش و جهدی که بر پایهی عهد و تعهد باشد. و در جای دیگر هم گلنشانی دشتِ بیثمر یا همان لمیزرع را وارد مفاهیم نظمنوشتهات نمودی. به خِرَدت در سرودن متون منظوم، درود.
دامنه |: سلامی دوباره به جناب مصطفی دوستِ مباحثهدوست. امانت را اینک مشبع و مدلّل پیش بردید. موافقم. میافزایم: معرفت خدا، صلات، واجبات، اختیار و آزادی، صفت کمالی، ولیبودن اولیای الهی، عقل، جمیع امانتهایی که انسان در طول زندگی گردن میگیرد، حفظ پیکرهی انسان مثل چشم و دست و پا. در پایان، شما را گرامی میدارم که به علوم دینی اهمیت میدهی و با دستی سرشار از مطالعه و دلی لبریز از معرفت وارد ادامهی بحث با بنده میشوی. وقتت را نگیرم بار دگر بر فهم و فحص تو دوست فرهیخته دعای دوام میخوانم.
مصطفی بابویه: جنابِ ابراهیم طالبی سلامِ مجدد. مجددا از شما ممنونم. اجازه میخواهم در فرصتی مقتضی مبحثِ ریشه ای "ولایت فقیه"را در مدرسه ی فکرت برای آن دسته از دوستانی که در گروههای دیگر حضور ندارند مطرح کنم بجهتِ بحث و نظر و تبادلِ بیشتر.
دامنه |: بسیار هم خبری خوشحالیبخش. هر آنچه خود ترجیحاتت بود، همان کن. ممنون.
جناب مصطفی سلام. خُب تمام آن یک رؤیا بود در نهاد حضرت ابرهیم علیه السلام. بنگر: "فلمّا بَلغ معهُ السّعی قال یا بُنیّ اِنّی اَری فی المَنامِ اَنّی اَذبحُکَ... پس چون پسر با او به حد کار و کوشش رسید، گفت: ای فرزند خردسالم، من مرتب در خواب میبینم که تو را سر میبرم (کارد بر حلقومت میکشم) آیهی یکصد و هفت صافات ترجمهی مرحوم آیتالله مشکینی. صاحب المیزان هم همین را فرمودند. بنگر: "ابراهیم ع رؤیایی را که بارها در خواب دیده بود برای او بازگو کرد." المیزان.
جناب مصطفی سلام. معلوم است که بنده از فرآوردههای فکری آن دوست دانشور -که آگاهیهای عمیق دارد و علاقهی دقیق به بُحوث و حُدوث میورزد- لذت علمی و معنوی دشت میکند؛ و ازین نظر تشکری وافر دارد. پس دست مریزاد رفیق سخندان. خُب؛ دوست خوب و خبیر، لابد مطلعاید تمام آن جریان خطیر، یک رؤیا بود در نهاد حضرت ابرهیم علیه السلام. بنگر: "فلمّا بَلغ معهُ السّعی قال یا بُنیّ اِنّی اَری فی المَنامِ اَنّی اَذبحُکَ... ″پس چون پسر با او به حد کار و کوشش رسید، گفت: ای فرزند خردسالم، من مرتب در خواب میبینم که تو را سر میبُرم، کارد بر حلقومت میکشم″ آیهی ۱۰۷ صافات ترجمهی مرحوم آیتالله مشکینی. صاحب المیزان هم همین را فرمودند. بنگر: "ابراهیم ع رؤیایی را که بارها در خواب دیده بود برای او بازگو کرد."
روزنامه قدس (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲)
سه مسئله
بانک، بازرگانی، اصلاح مدرسه
به نام خدا. سلام
مسئلهی ۱: گویا قرار است پنج بانک دیگر: سرمایه، شهر، آینده، ایرانزمین، گردشگری در یکی از دو بانک صادرات یا ملت ادغام شوند. بعد به بانکهای دی، ملل، پارسیان هم به قول محلی: چِک (=بَند) بگیرد. آقای فرزین رئیس بانک مرکزی هم تهدید به انحلال این بانکها کرد چون از نظرش به افزایش نقدینگی و تورم دامن میزنند. ولی از نظر آقای وحید شقاقی استاد اقتصاد، ادغام چارهی مشکل نیست آن را باید نوعی سازماندهی مجدد قلمداد نمود. او حل مسئله را در اعلام ورشکستگی این بانکها دانست یعنی از داراییهای بانکِ بد باید گرفت و داد به طلبِ سپردهگذاران، آنگاه آن بانک را منحل کرد، نه ادغام. از نظر او این کار در دنیا ″بیهیچ واهمهای″ صورت میگیرد. زیرا باور او این است ادغام بانکِ بد در بانک خوب، یعنی دامنزدن به ناترازی و تورم.
حقیقتاً آن دو دولت که رواج بانک را باب کرده بودند چرا مَحکمه نرفتند!
مسئلهی ۲: مجلس به تقاضای دولت ۱۳، لایحهی تشکیل وزارت بازرگانی را با دوفوریت تصویب کرد.
یک دولت میآید بازرگانی را منحل میکند، یک دولت برمیگردد آن را بازمیگردانَد. یک دولت هم آمده بود آن را در دل وزرات دیگری کاشته بود. معلوم نیست بر کشور، کیا، کیاست! میورزند!
مسئلهی ۳: رهبری معظم مدتیست نقّاد وضعیت هستند و سخت گلایهمند. بنگرید: "اگر در ۲۰ سال قبل به موضوع مدرسه رسیدگی کرده بودیم امروز بسیاری از مشکلات وجود نداشت... چارهی کار همت جدی برای اصلاح مدرسه است."
وحشت این است عدهای هم دنبال واگذاری آموزش پرورش به بخش خصوصیاند!! >| ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه
مشکلات بانکی از نگاه دیگر
نویسنده: جلیل قربانی
از آنجا که بنده این مباحث را از ۱۵ سال پیش تاکنون در یکی از موسسات آموزش عالی تدریس میکنم، این اطلاعات را برای دوستان عرضه میکنم.
۱- در سال ۱۳۵۶ و پیش از انقلاب ۴۶۲ واحد صندوق قرضالحسنه در کشور وجود داشت. بعد از انقلاب برای ساماندهی آنها «سازمان اقتصاد اسلامی» تشکیل شد و بعدها با افزایش تعداد آنها ۹۵۰ صندوق قرضالحسنه تحت پوشش این سازمان قرار گرفت.
۲- در سال ۱۳۹۶ تعداد صندوقهای قرضالحسنه به ۳۵۲۵ واحد رسید.
این صندوقها در چهار گروه «تعاونی عام»، ادارات و اصناف و نیروهای مسلح»، «مساجد و تکیهها» و «خانوادگی و دوستانه» بود.
۳- در تمام کشورها، یکی از اتهامات این نهادهای پولی که با عناوین مقدس مذهبی یا نهاد خیریه تاسیس میشود، پولشویی و تبدیل پولهای کثیف (دزدی، قاچاق مواد مخدر و مانند آن) به پول تمیز از راه ورود آنها در فعالیتهای عامه پسند مانند وام قرضالحسنه است؛ در این کار، همه شارلاتانها در دنیا یکسان عمل میکنند.
۴- یکی از مشکلات بانک مرکزی در تمام این سالها، ساماندهی این صندوقها بوده که به دلیل قوانین جزیرهای در کشور بهوجود میآید. دولتها در گذشته، ابتدا برخی از این صندوقها را به بانک تبدیل کردند و بعد هم آنها در هم ادغام کردند.
۵- ادغام بانکها در تمام کشورها حتیٰ آمریکا و ایران به این دلیل بود که اغلب آنها بدون توجه به مقررات پولی و بانکی کشور چند برابر سپردههای خودشان به مردم وام داده بودند و ناترازی منابع (سپرده) و مصارف (وام) داشتند و ساختار اقتصادی را مختل کرده بودند.
۶- در ادغام بانکها، دولتها، زیان یک عده سودجو و دزد به نام بانکدار و یک گروه طمعکار و فریبخورده به اسم سپردهگذار را به همه مردم تحمیل میکنند. چند نکته تکمیلی؛ به خاطر داشته باشیم که؛ الف- بانکداری یک فعالیت اقتصادی و بازرگانی است و در صورت آمادگی بخش خصوصی برای ورود در بانکداری، حضور دولت در این فعالیت، به ویژه بانکداری تجاری ضرورتی ندارد. به عبارت دیگر در چنین فعالیتهایی، دولت نباید رقیب بخش خصوصی شود. ب- در بانکداری، دولت بهتر است به بانک مرکزی و تدوین قوانین بر اساس تجربه موفق دنیا در بانکداری بپردازد. دولتها در صورت ضرورت در عرصه بانکداری تخصصی با هدف توسعهای مانند کشاورزی، مسکن، صنعتومعدن وارد میشوند و بانک سرمایهکذاری تاسیس میکنند. پ- بانکهای خصوصی از دهه ۱۳۴۰ در اقتصاد ایران فعال بودهاند، سهم بانکداری خصوصی پیش از انقلاب نزدیک به ۵۰ درصد بود. از ۳۵ بانک در ایران پیش از انقلاب، تنها ۸ بانک دولتی بوده و مابقی بانکهای خصوصی ایرانی یا مختلط ایرانی و خارجی بود. ت- در سال ۱۳۵۸ با خروج بانکداران، دولت برای رفع مشکلات بانکی ناشی از آن مجبور شد بانکها را ملی (دولتی) کند، اما بعد از پایان جنگ از سال ۱۳۶۸ بانکهای خصوصی بار دیگر وارد فعالیت بانکداری شدند.
جناب جلیل قربانی سلام. رفت برای چاپ. در بند ۶ تمام حرف جمع است. سپاسگزارم که دامندرازِ این جریان را بالا زدی.
جناب آق سید اسحاق سلام. در مصرع «با عهد و وفا همه شادند، کارِگرها» با مهارت ادبی، وارد نقد کسانی شدید که نسبت به کارگران عهد و وفا ندارند. در وقع خواستی با زبان گوشه و کنایهی ماهرانه به آنان بفهمانی (=به قول کشکولی: بحالیانی) که اگر بدعهد و بیوفا به حقوقهای مهم و گوناگون کارگران نباشید، کارگرها را شاد میبینین. مرحبا به این زبان تیز و حسابواره در شعر.
جناب امیر سلام. خاطرهی خواندنییی بود. همان تعبیر خواب به گمانم درست و خیر بود که نیابت عمره کردی برای شهید خیرالله اسدی. اشعاری را هم که پیوست ساختی مرا به مریوان جبههی بوریدر برد که سال ۱۳۶۱ عصرها پای رادیو آهنگ این سروده را میشنیدیم و انگار الآن روحم پر کشید رفت همان جا کنار سنگر. سپاس.
سلام جناب امیر. شما کار مرا راحت ساختی. چون سادهتر آن را باز کردید. باشد که جواب چه آید. من اِمشو خوبِلِه (=خوابآلو) هستم. اگر صبح بود شاید بیشتر جواب مینویشتم.
محمد تقی آهنگر: سلام. در راستای تایید متن تان اموزش وپرورش اولویت هیچ یک از دولت ها نبوده جز استفاده ابزاری در مراحل انتخابات ووو ونیز اگر بپذیریم برای برون رفت از تمام چالش های فرهنگی واجتماعی و اقتصادی ووو در جامعه شاهد ان هستیم باید در راس سیاست ها نسبت به اموزش پرورش اصلاح بشه والا خیلی وقت هست زنگ مرگ تدریجی مدارس به صدا در امد به خاطر جذب نیروهای غیر کارامد از نهاد های دیگر و نیز نا امیدی وبی انگیزگی بیشتر معلمان و دانش اموزان و خیلی از موارد دیگر در مورد این قضایا جامعه به حالت تهوع در امده وبرخی خودشون رو به خواب زدند !!!!!
جناب محمدتقی سلام. نوشتهات به علت حضور متمادیات درین وزارت، یک سند و سخن مبَرهن است. شناخت دقیقی از مدرسههای ایران ندارم، اما جنابعالی داخل در کاری و دقیق از آن باخبری. مواردی که مطرح کردی دردناک بود خصوصاً حالت تهوّع که بالاترین وضع بدحالی در وضع و حال انسان است. ازین لغت کاریتر نبود. مرا یاد رمان تهوع (=استفراغ) ژان پل سارتر انداختی. راستی دیروز، روزت بود؛ خجستگی ای دوست خستگیناشدنی.
جناب امیر سلام. خاطرهی خواندنییی بود. همان تعبیر خواب به گمانم درست و خیر بود که نیابت عمره کردی برای شهید خیرالله اسدی. اشعاری را هم که پیوست ساختی مرا به مریوان جبههی بوریدر برد که سال ۱۳۶۱ عصرها پای رادیو آهنگ این سروده را میشنیدیم و انگار الآن روحم پر کشید رفت همان جا کنار سنگر. سپاس.
نظر سید موسی صباغ در مورد پست بالای من در مورد مدارس ایران و وزارت آموزش و پرورش: سلام بر آق ابراهیم. مدیر مدرسه ، روز معلم بر شما هم مبارک. آموزش و پرورش، وظیفه تربیت آموزشی و پرورشی نسلی را دارد، که تامین کننده نیروی انسانی جامعه را بعهده دارد. برای تربیت نیروی انسانی نیاز به فرد باانگیزه، باسواد، پرتوان دارد. در ایران جهت تامین نیروی آموزش و پرورش مراکز تربیت معلم ایجاد شده ،که از طریق برگزاری آزمون ، و کسب نمره مورد لحاظ و انجام گزینش سختگیرانه اقدام به تامین نیرو (تربیت معلم ) میکرد. در تربیت معلم جدای از کتاب های اختصاصی برای هر رشته، کتب دیگری بعنوان، نحوه ارزشیابی ، روش و فنون تدریس ،طی کردن دوره کار ورزی در مدارس،انجام میگرفت. اما با تغییر دولت ها نگاه سیاسی و اقتصادی به این وزارت خانه حاکم شد که نتیجه ان حذف مراکز تربیت معلم در دهه هفتاد (در دوره دولت خاتمی) شد. وزرایی که در این مسند قرار گرفتند (بررسی از دهه هفتاد) و نقش پر رنگ تری از جهت بهره دهی در سیاست آموزش و پرورش داشتند دکتر نجفی بود که بخاطر تمرکز مدیریتی بود. از دولت خاتمی ببعد این تمرکز مدیریت بهم خورد. در دولت خاتمی دو وزیر. دولت احمدی نژاد: سه وزیر (بدون احتساب دوره سرپرستی ) دولت روحانی : چهار وزیر در این دولت هم فعلا تا اینجا دو سرپرست و یک وزیر. بخاطر عدم تمرکز مدیریتی سیاست زود گذر شل کن و سفت کن اجرا گردید. و میانگین دوره صدرات وزار به کمتر از دو سال رسید. سیاست های مانند: سالی واحدی ،ترمی واحدی، تعطیلات زمستانه، زنگ مطالعه زنگ نماز ، شروع سال تحصیلی پانزده شهربور و.... که هر کدام آسیب های خاص خودش را میخواد. بعد از دکتر نجفی وزیری که نقش بیشتری در آموزش و پرورش ایفا کرد، دکتر حاج بابائی بود. قابل ذکر است که در این ایام نیروی جایگزین بازنشسته ها در کلاس ها جذب نیروی خرید خدمات بوده که بصورت حق التدریس بودند. ار جمله کارایش، احداث دانشگاه فرهنگیان بودکه جایگزین تربیت معلم شده تا بتواند منابع انسانی را از طریق کنکور سراسری جذب نماید. که تا حدودی موفق بوده، کارهای دیگر دکتر حاج بابابی که جنبه رفاهی و خدماتی و موفق داشته : کارت طلائی بیمه فرهنگیان بوده و افزایش نسبی حقوق با اجرای رتبه بندی که تقریبا با رضایت نسبی معلمان مواجه شده بود. یکی از کارهای دیگر دکتر حاج بابائی، اجرای طرح شش_ سه_ سه در آموزش و پرورش بوده که به اجرا در آمده و در حال انجام است. یکی از چالش ترین طرح ها. با اجرای این طرح در کل کشور ، کلاس ها با کمبود صد هزار آموزگار برای پایه ابتدایی مواجه شد. که برای جبران آن طرح نیروهای مهر آفرین اجرا گردید. طرح مهرآفرین : تبدیل نیروهای خدماتی آموزش و پرورش ( کسانی که مدرک دانشگاهی داشتند) بعنوان آموزگار که شامل نگهبان و سرایدار و خرید و خدمات و نیروی نهضت سوادآموزی گردید. که یکی از فاجعه بار ترین طرحی بود که در آموزش و پرورش به اجرا در آمد و همچنان در حال اجراست. ( البته هستند کسانی سواد و توانمند در تدریس هستند). طرح غیر کارشناسی و عجولانه دامن فرزندان این مرز و بوم را گرفت. امید به روزی که نگاه دولت ها و مجلس به آموزش و پر ورش اصلاح و از حالت مصرفی به سرمایه گذاری تبدیل گردد. عذر خواهی بابت گذشتن از حد یهنای دمپاش.
جناب آق سید موسی سلام. مدرسهی جنابعالی و مدیریت مدرسهی جنابعالی و سالهای سال دبیری جنابعالی یک دنیای حقیقی بوده است اما مدرسهی فکرت یک فضای مجازی، با این وجود ممنونم آن را مناسب تبریک دانستهاید. روزت بر وجودت گوارا. تمام تلخیهای متن شما را درک کردم. اگر بخواهم تکتک جملات مهم متنت را برجسته کنم به قول شما از گشادی دُمپاش هم ویشته میشود. امابعد؛ حقیقت است دردِ دلت. من هم چند نکته شمارش میکنم:
۱. هر دولتی تا میخواست سرِ کار بیاید از نفوذ و کاریزمای بالای معلمان، سودجویی کرد و از اعتبار آنان برای رأیگرفتن کمک گرفت ولی زمان قدرت، هیچ کاری به نفع نظام آموزش و پرورش نکرد.
۲. زمانی بود سختترین مسیر برای شغلگرفتن، آموزش و پرورش بود چون بنای آن بر اعتبار علمی داوطلب بود و هر کس معلم میشد چشم همه در میآمد فلانی معلم شد. به نظرم معلمی از شیخی هم یک مدت معتبرتر بود. مگر میشد کسی تا مراحل علمی را طینکرده معلم شود. امکان نداشت. هفتخوان رستم باید رد میشد خصوصاً مدرک علمی معتبر لازم داشت.
۳. این وزارتخانه در واقع جایی فروپاشیده، است و بیثباتتربن محل شغلی شده است. هم از درون هم ضربه خورد. و هم از بیرون. یاد بیاور اتوریته (=اقتدار مشروع) که معلمان در قدیم داشتند، آدم از بس آنان را قلهی دانش فرض میکرد، لال میشد فقط روبرو میشد، چه رسد به اینکه با او در خیابان یا کوچه یا گذر گپ بزند.
۴. یادم هست اگر معلم سر کلاس میگفت کی میتونه یک شیردون آب از قنات غروب به خانهی ما بیاورد، دست همهی ماها بالا میرفت: آقمدیر، من من من من. معلم میماند که کدام یکی بگوید پس تو آب بیاور. گمان کنم حالا آنهمه شأن اگر فرو نریخته باشد، دستکم کم شده باشد.
۵. فاجعه است وقتی فرمودی از هر که دم دست بود، آوردند معلمشان کردند. بس است، شما تمّتِ حرف را سر دادی. از بیانت درینباره باید قدردانی کنم زیر دخیل در کار هستید. بر این درد باید اول گریست و سپس نِگریست.
جناب آق سید اسحاق سلام. در مصرع «با عهد و وفا همه شادند، کارِگرها» با مهارت ادبی، وارد نقد کسانی شدید که نسبت به کارگران عهد و وفا ندارند. در وقع خواستی با زبان گوشه و کنایهی ماهرانه به آنان بفهمانی (=به قول کشکولی: بحالیانی) که اگر بدعهد و بیوفا به حقوقهای مهم و گوناگون کارگران نباشید، کارگرها را شاد میبینین. مرحبا به این زبان تیز و حسابواره در شعر.
سلام سید علی اصغر. این که در دسترس نبودنِ «حجت» را به نبودِ بهرهی مردم کشاندی، به نظرم چابک و پرسشگرانه ظاهر شدید. دنبال نکردم که ببینم جوابت را هم گرفتید. ولی فکری در سرم هست -اغلب هم در نشستهای با هم، بحثش از سر گذشت- این است که در خاتمیت، رشادت عقلی مطرح است. شاید ریشه درین داشته باشد، تا گذاشته شود بشر، خود، تا آن وقتِ ظهور، تا میزانی فراوان عقل خود را کار کِشد و دینشناس پای خِرَد خود ایستد و دست انسان گیرد. با این فکرم در پیِ این هستم که برسانم خداوند خود خواست حجت او تا نامعلوم نیاید که بشر عقلش کار افتد و دست به فهم دین و زندگی زند. مثل این میمانَد مؤمنین با آنهمه دارایی فکری و معنوی پیامبران ع و امامان ع که بر جای مانده است و به وفور به آن دسترسی دارد، خود، بدون حضور حضرت حجت ع چه میکند. گرچه آمدن حجت عصر ع در طبع کنجکاو همهی ما هست که بیاید و دیده شود، اما بنا بر آن گذاشته شده است انسان در عصر انتظار چه میکند. این است مردم به فقیهی که با مدد مؤمنان رفت حوزه تا تفقه کند اما تن به آن نمیدهد، بیاعتماد میشود. خلاصه، غیاب حجت ع خود بهترین حجت است که بشر مجاز است رشد عقلی کند و تا میتواند به شناختش اضافه کند و در جایش به عالمان روزگاران خود رجوع داشته باشد. بودنِ حجت ع شاید این بخت بزرگ را از آدمی بستانَد چون در آن وقت همهی باورمندان تکیه خواهند کرد به حرف حضرت حجت ع که تمامکننده و خاتمهبخش است. او آخرین وصی در زمین است. پوزش. فکر کنم این در و آن در زدم! بگذرم. راستی از بروز وضع خودت نسبت به صحن فکرت، این بنده متشکر است. حس والایی را با این بیان آشکار، پراکندی.
حاج علی چلویی: سلام اقای مدبر عزیزانی که ازجمع اوری پول مسجد اعتراض داشتن َشماره حساب مسجدرافرستادیم باگذشت ماه مبارک از معترضین خبری نشد
جناب رخف سلام. اینجا مدرسه هست، کداخدامنزل که نیست! مدیر مگر قابض! است که کی ریخت به کارتت! کی نریخت! کشکولی!
جناب حجتالاسلام استاد شفیعی مازندرانی سلام. اگر حقیقت بر شما روشن است که روحانیت محبوبیتش همچنان محفوظ و حتی رو به تزاید است و برای اثبات هم، شواهدی مثل تشییع جنازهی روحانی تازهدرگذشته حجتالاسلام عباسعلی سلیمانی توسط هملباسانش در قم را ملاک میگیرید، دیگر جای نگرانی برای شما روحانیان باقی نمیگذارد که لازم ببینید مردم را قانع کنید. چیزی که از منظر شما مثل روز روشن است، چه حاجت به دلیل؟! آفتاب آمد دلیل آفتاب. لابد بر آن جناب ثابت است که بنده اهل منهاییون نیستم و نیز قائل به جدایی دین و سیاست، ولی بافت جامعه را در حال دگردیسی میبینم. بهتر است صورتمسئله باقی بماند و خارجقسمت و باقیمانده توسط همه مورد ارزیابی قرار گیرد نه فقط از سمت روحانیت. بگذاریم دغدغهی مهم جامعه با همهی واقعیت نمایانده شود. با پوزش.
نظر شیخ محمدرضا احمدی: سلام جناب طالبی عزیز. شب شما خوش اخیرا مباحثی در این گروه در موضوع محبوبیت روحانیت مطرح شد، اما بنده دیدگاه خودم را با صراحت عرض میکنم.
۱. اگر قبل از انقلاب، محبوبیت روحانیت زیاد و بسیار زیاد بود، به دلیل آن بود که روحانیت انتظارات مردم را با توجه به وظایفی که داشت، برآورده میکرد. در آن دوران کسی از روحانیت انتظار ایجاد جامعه عادلانه، همراه با رفاه و امنیت و ... نداشت. روحانیت در آن زمان وظیفه تبلیغی و ترویجی خود را بخوبی انجام میداد و عموم مردم هم از آنها راضی بودند، گرچه مخالفانی هم داشتند و حتی پنچر شدن اتوبوس را به وجود روحانیت در آن میدانستند.
۲. اما پس از پیروزی انقلاب: الف) این حکومت و نطام، حکومتی "روحانیتی" است، اساس این نظام با توجه به تفکر و برداشت روحانیت از دین و فقه گذاشته شد که در اصول قانون اساسی به راحتی قابل مشاهده است. منظور این نیست که روحانیت تمام پستها و مشاغل را اشغال کرده است، بلکه سیاستهای این نظام بر اساس تفکر روحانیت است. ب) با پیروزی انقلاب، علاوه وظیفه ترویجی و تبلیغی، وظیفه بسیار مهم دیگری هم اضافه شد و آن هم "جامعه سازی" در همه ابعاد آن است. روحانیت تا قبل از انقلاب در "اجتماع" فعال بود، اما امروز در "جامعه" فعال است، جامعه ای که باید نوسازی شود. این تفاوت بسی مهم و اساسی است. او به مردم وعده ساختن یک جامعه دینی، همراه با عدالت اسلامی داد، اما امروز با آن اهداف اعلام شده در شروع و ادامه انقلاب فاصله افتاده است. برداشت عموم مردم این است که روحانیت عامل این شکاف است و اگر بعضی از سیاستها عوض شود، شاید این فاصله کم شود. نه انتظار مردم از روحانیت بیجا است و نه اعتراضات به آنها بیراه. اگر به یک طلبه معمولی که زندگی او از پایینترین زندگی این جامعه است حمله میشود، نه به این دلیل که او دارای مسئولیت یا پست مهم است، بلکه او را نماینده تفکر و سیاست حاکم بر این کشور میدانند. شیخ فضلالله نوری و سید عبدالله بهبهانی و بقیه روحانیون، زمانی مورد قضاوت قرار گرفتند که وارد سیاست و موضوع مشروطیت شدند.
۳. امروز روحانیت مانده با انبوهی از مسائل و مشکلات داخلی و منطقه ای و بین المللی، روحانیت مانده با انبوهی از هجوم فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و حتی شبیخونی که نه فقط روحانیت، بلکه دین و خدا را هدف قرار داده است. امروز روحانیت مانده و پاسخگویی به انبوهی از سوالات و شبههها که بعضا با هدف تخریب طرح میشود. امروز روحانیت مانده و انتظارات ملتهایی که چشم به ایران دوختند.
۴. اما روحانیت با سابقه هزار ساله و با پشتوانه فقه و اجتهاد و با توکل بر خدا، در تئوری و در قالب نظریه، پاسخگوی همه است، اما این توانمندی باید در عمل ثابت شود و در عرصه جامعه و زوایای مختلف آن خود را نشان دهد. امروزه اگر توانمندی در عمل ثابت نشود، خریدار ندارد. و امیدواریم این توانمندی هرچه زودتر نمایان شود.
۵. البته پیشرفتهای فراوانی هم بعد از پیروزی انقلاب صورت گرفته و قصد سیاهنمایی نداریم، اما چون هدف این نوشته نبود به آن نپرداختیم. انشاالله در فرصت مناسب به آن خواهیم پرداخت.
جواب آقای شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته ....شعار اسلام این است که «مَن استَوى یَوماهُ فَهُوَ مَغبونٌ» (بحارالأنوار، جلد هفتاد و هشت، صفحه سیصد و بیست و هفت) بنابر این همیشه زندگی فرد و نیز حکومت و جامعه باید مورد پالایش بوده تا از نقایص مبرا و زیبائی هایش فزونی یابد و این مساله از طرق مردم و نهاد های مربوطه باید پیگیری شود که راهکار خود را دارد لذا باید مواظب بود که دشمنان نظام در لباس دوست، مساله بر اندازی را با دستان دوست به اجراء در نیاورند و نیز دوستان نظام باید بیشتر مواظب باشند خدای نکرده بازی نخورند و در زمین دشمن توپ نزنند به هر صورت لازم است هماهنگ با قوانین و حساب شده عمل کنند تاسودمند از آب در آید پس کسی موافق با نقاص و کاستی ها نیست ولی حساب شدگی ها را نباید دستکم گرفت. ماجور و موفق باشید. ارادتمند شفیعی مازندرانی.
جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام. حدیث مهمی از امام کاظم علیه السلام مستند کردید. که کاملش -همانطوری که استاد از آن مطلع است- این است:
"هر که دو روزش برابر باشد، زیانکار است. و هر که امروزش بدتر از دیروزش باشد، ملعون است. و هر که پیشرفتى در وجود خود نبیند در کمبود به سر برَد. و هر که در مسیر کاستى باشد، مرگ براى او بهتر از زندگى است."
و جناب عالی بهدرستی بر اساس همین سخن معصوم ع پالایش را هم در فرد و هم در حکومت و هم در جامعه دانستهاید. و این یعنی این که حکومت همیشه خود را نباید نصیحتگر مردم خیال کند و وقتی مردم خواستند به آن پند دهند، از آن شانه خالی کند و مردم را از راهبهدر رفته! بخواند. سخنان حق شما را قبول دارم و منظورم همین بود که فرمودید. با شما موافقم که نقد با نفی فرقِ فریقی دارند. مردم اغلب نقد قدرت میکنند، نه نفی آن. نقد روحانیت میکنند، نه نفی آن. پس؛ دو سوی ماجرا باید به پند هم گوش دهند و از پندار بگریزند. نقص را رفع کنند، نه روی آن صدها ان قلت بریزند. نیک باخبرید هم مردم هم قدرت مشروع و هم روحانیت سه ضلع اصالت ایران هستند. روحانیت پس از تأسیس حکومت که از صدر تا ذیل قدرت حضور دارد و حتی مساجد و منبر و خطبههای جمعه و قوهی قضاییه و کُرسیهای دروس دینی و اخلاقی و اسلامی تمام دانشگاهها و نیز معاونت معارف آن جاها و حتی تمام دورههای وزرات اطلاعات و امنیت را و ایضا" تمام بقاع و امامزادهها را در تصرف خود دارد و در نیروهای مسلح هم با قطب نمایندگی ولیفقیه اساس آن را هدایت میکنند، باید هم وقت نقد بر حکومت، پرخاش نکند و حرف مردم را استماع کند و پاسخگو ظاهر شوند نه این دست رد بزنند و همهچیز نورا" اندر نور بدانند. نمیشود در تاروپود حکومت بود و در آن نافذ هم بود و از آن ارتزاق هم نمود (اشکال هم نیست هر کسی شایسته است هر کجا خواست باشد؛ چون که دیانت با سیاست آمیخته هم هست و سیاست با دیانت آغشته هم) ولی وقتِ پاسخگویی و و جواب، حرفی زد که انگار روحانیت شولای قُدسیت و عصمت پوشیده است! شولای قدرت، ردای آزمون و خطا و خبطه هم هست. پس هیچ کس خود را بَری از خطر نداند و منزه از نقد. بگذرم که زیاد درینباره سخن زده شد. درود.
روزنامهی جمله (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲)
دمشق لازم داریم دمشقیهسازی! اما نه
به نام خدا. سلام. از بدو زندگیام نِپار (=کلبه) را دوست داشتم. اینک این کلبه وسط شالیزار روزنامه "جمله" دلم را ربوده. اما منظور پست امروزم نِپاری هست که با سیاست درستِ ایران و عربستان به دستِ وزیرِ وارد دامغانی دکتر حسین امیرعبداللهیان ساخته شده؛ کسی که دهها پلّه، بلکه بیشمار پلّه ازون وزیر زبون آقای دکتر محمدجواد ظریف ژرفتر وارده و اهمیت مجاوران را درک کرد و کدخداگرا نیست. آن وزیر سبُک، کشور را به دهنهی دشمنان و دشنامدهندگان برده بود. اینک درایت امیرعبداللهیان، درک مردم را به وجوب آشتی ایران و عربستان افزود. پرونده پروتکل دعوت پادشاه عربستان از رئیسجمهور ایران برای رفتن به عربستان و نیز دعوت رئیسجمهور ایران از پادشاه عربستان ملک سلمان برای آمدن به تهران علامتِ علایق عمیق حل مسئلهی منطقه به دست قدرت منطقهای دو نظام سعودی و جمهوری اسلامیست که کمترین آثارش رد "پیمان ابراهیم" است که آمریکا میکوشد اسرائیل را از مخمصه برهانَد. کارِ خاورمیانهای امیرعبداللهیان -که پاییز ۱۳۷۸ کتاب «استراتژی مهار دوگانه آمریکا» وی را در مؤسسهی بعثتِ فخرالدین حجازی دیدم- رفتاری پخته بود.
حاشیه ۱ : پای سخنرانی مرحوم فخرالدین حجازی سبزواری (۱۳۰۸ - ۱۳۸۶) چندباری نشستم، روزی هم در کتابفروشی بعثت -که مؤسسش بود- در خیابان ۱۶ آذر تهران دیدار کردم. آن ایام عبا بر دوش میانداخت. قبرش نزدیک قبر مرحوم آیتالله طالقانی قرار دارد.
حاشیه ۲ : به دمشق لازم داریم، رفتن مقامات به دمشق هم لازم بود، ولی به هوش که دمشقیهسازی! لازم نداریم. دمشق مشقش را نوشت، تصحیحش اما با ایران.
>| ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.
جلیل قربانی نسبت به پست دمشق لازم داریم دمشقیهسازی! اما نه : سلام آقای طالبی، روز به خیر. مازندرانیها یک ضربالمثل دارند؛ اونجه که پییر دَنی باشه، کلپییر رِه گوننه «آقاجان»!
جناب جلیل قربانی سلام. ولی آقای دکتر «ظریف»تان آن زمان جای شایستگان را ربوده بود.جایش اصلاً آن جا نبود. اندازهاش به آن مقام قد نمیداد. اتفاقاً از نگاه من حسین امیرعبداللهیان در قامت این پست، قوی و با گفتمان تعامل منطقهای به شکل منطقی ظاهر شده است. بنابراین جای پییِر و کلپییِر را درین مثالت جابجا کن! ممنونم از انقلت و قال و قیلتون.
جناب استاد احمدی سلام. روشنگرانه و منصفانه دست به نوشتن بردید. کسی دقیق آن را خوانَد به موقعیت و موفقیت و محبوبیت روحانیت در نوشتارت، بیشک پی میبرَد. پیش و پس از انقلاب را هم به هم دوختید که ارزیابی را آسان میکند. با دیدگاهت موافقم. زیرا سخن کوتاهم را مستند و مستدلتر کردید. باری؛ ملت هرگز خود را بینیاز از روحانیت نمیبیند. چه کسی مثلا" اخلاقگوییهای مرحوم مشکینی را پس میزند؟! حتی خودِ حوزه هم دلش برای آن وعظ دلنشین ایشان، دلتنگ مانده است؛ چه رسد به ملتی که دستش کمتر از طلاب، به آن مفاهیم میرسد. علت معلوم است؛ ملت همهچیز را در شمار درجهی اعلا میخواهد. اگر منتقد هم ظاهر شود از روی آن است که از روحانیت، توقع زندگانی معنوی میبرَد که در سایههای نوشتارت این حرف زده شده است. من حرفم را جمع میکنم که روحانیت به ملت و ملت به روحانیت، دلبسته است اما دو سوی ماجرا نسبت به هم -گاهگاه، نه هر گاه- به اختلاف میرسند. برخی در نقاط ایران منبر که میروند، مردم را از دینبرگشته میپندارند. برخی هم در نقاط ایران، نفرت علیهی روحانیت میپراکنند که هر دو وجه، غلط است. اگر روحانیت خیال کند محبوبیت یک سیر خطی ثابت رو به بالا است و اصلا" منحنیپذیر نیست، اشتباه محض است. روحانیت، انتقادات ملت را ملاط ساختمان وجودی خود سازد و ملاک بازسازی دائمی معنوی خود کند، نه این که با آن دربیفتد و بیجهت مقاومت ورزد و زور بگوید که نه، روحانیت همچنان بیعیب و نقص است و طبق تکلیف پیش رفته است. نقد، نعمت است و همه را به یاد عیب میاندازد و این از مُحُسنّات مکتب مبین اسلام است. برخی از روحانیون باور بفرما خود را کم از خدا نمیدانند و انگار متولی و مالک دین هستند! بگذرم که میدانی مرز من با منهاییون البته در تفریق است، نه جمع. آنان اساسا" مشکل روحی و روانی و فکری و هویتی پیدا کردند و باز هم خودِ روحانیان باید به داد آنان برسند و زود علیهی همان بدکاران و بدکرداران، موضع نگیرند. زیرا کارویژهی فرد روحانی در اصل ساخت انسان بد، به انسان خوب، است. خوب، که خوب است. هنر طبیب معنوی این است بد را به دامن نیک آورَد. من حرف شما را چند جمله بیشتر پیش بردم والّ سخن شما وفق مرامم بود. درود.
شیخ محمدرضا احمدی: سلام مجدد. بله. کاملا درست میفرمایید. نقد از درون، ثمرات فراوان بیرونی خواهد داشت. موافقم.
سید موسی صباغ: سلام آق ابراهیم. مهمترین کاربرد نپار، در دوره نوجوانی برای ما ، شوپه (شب پایی) بود برای رم هادن خی و تشی. که گندم و آفتابگردان خربزه و هندوانه ره نخورن. چقدر هم نپار سر جه بنه کتمی بخواته دله. البته خله ها غروب شینه نپار سر تا صبح بنه نمونه. کشکولی: خوانه بدونم ته هم شوپه شی یا مثل گندم درو یواشکی جیم بی.
برای جواب میآم. فعلاً سلام آ سید موسی. خیلی از جملهبندیات خندیدم. خاطره دارم و برگردم خونه، خواهم نوشت.
سلام جناب حسین. یعنی تو از خی و خرس و خرگوش و خُرناس خنزیر نمیترسی؟ کشکولی! قوز بالای قوز شده بود واقعاً اون شلاب. سپاس.
حجت رمضانی: سید موسی عزیز و بزرگوار برار این تعریف شما با آقا ابراهیم کانی از نپار؛ واجب بهیه اتا نپار مشترکا با هم درست هاکانیم.
جناب حجت سلام. آسید موسی و شما نپار مشترک بزنین، شونیشتِن من مشترک میشم!
جناب استاد شیخ مالک سلام. از این نوشتهی قشنگتان دلشاد شدم. از الفاظ جا و مکان محل، که هر کداممان از آن سرشار از خاطرهایم، خیلی کیف کردم. فروتنانه و صمیمانه از گذشتهی ساده و بیآلایش خود، آدرس سرراست، دادید. رفیق، درود دارید. سلام و عصر به خیر استاد شیخ مالک. این حس و حالی را که ترسیم کردی بنده هم بسیار دوست دارم. اغلب با حمیدرضا طالبی دوست دلدار من، ازین جور جاها مزمزه داریم و میگردیم بیش و کم. ممنونم. همه جا که گفتی رفتم، الّا مَشتیتلِک که اصلاً نمیدونم کاجهی محل هست.
جناب استاد باقریان سلام. سخن شما مبنی بر آلودهنشدن صحن به جروبجثهای جناحی که واقعا" فشلکننده است و به قول قرآن "ریح" و روح را از آدم میدُزدد، دغدغهای مهم است. هنوز نیامده مدیر ببیند مدرسه به این گرفتاری میتلا شده باشد. الحمدُ لِله اعضای فکرت فکری باز و رفتاری مسالمتآمیز به هم دارند و کارهای وهن دو جناح، آنان را نمیفریبد. صحن پر است از بحثها و پستها و نظرات در زمینههای مهم و مبتلابه. از خیرخواهیهای خوب شما خیلی هم خوشحالم.
امیر رمضانی: امسال (اردیبهشت ۱۴۰۲) در بین معلمان نمونه شهرستان میاندرود دو معلم داراب کلایی خوش درخشیدند و بعنوان معلم نمونه معرفی شدند. سرکار خانم فاطمه رمضانی دارابی و آقای علی شیردل دارابی. برای این دو معلم گرامی آرزوی موفقیت در زندگی و خانواده دارم.
جناب امیر و خانم فاطمه رمضانی سلام علیکما. مَسرت بیشمارم را از نمونهشدن فردی فرهیخته و دانشآموخته خانم فاطمه رمضانی دارابی در مقام رفیعِ سه ضلع معرفت و دانش و ارزش (معلم و متعلّم و تعلیم) بهصورت بارز و شکوفا به شما دوست دیرینم امیر (از ناحیهی مادری پسرخالهی ما) و حضور شریف شما فاطمه (از ناحیهی مادری دخترعموی بنده) شادباش میگویم. از خدای بزرگ میخواهم چندین دههی دیگر کنار هم ،کنار کتابخانهی غنی خونهیتان، کنار کتاب، کنار خودکار ،کنار مداد و کنار مردم، همآره مَدّ و مَجد و امتداد داشته باشید. درود به هر دو عزیزِ فرهیخته، امیر و فاطمه. با ادب و حرمت و ارادت: دامنه.
مجدد جناب امیر سلام. با سپاس از اطلاعرسانی شما بر نمونهشدن جناب آقای علی شیردل دارابی (از ناحیهی مادری عموزادهی بنده) که عضو مدرسه فکرت هم هست، باعث وجدم شده است. بر علی -دوست اهل فرهنگ و از جماعت فرهیختگان این کشور و نظام- کسب این مقام معنوی، فرخنده و خجسته باد.
جناب حسین رمضانی سلام. پاسخم این است:
جناب مصطفی سلام. برایم مباحث قرآنی شیرین است چون روحم مرا وادار میکند برای لذایذ خود به آن پناه ببرم، بالاترین علت هم این است قرآن شفا است و بنده هم محتاج شدید به شفای قرآن. حقا که شما مصطفی در بحثهای پایهای دینی، شایسته ظهور کردی و اینک هم وقتی این بحثم را دیدی بهترین نکتهها ارمغان آوردی. کیف کردم از جمعبندی زیبایت که از قلمی روان و جذاب و معمولاً بینقص برخورداری. نوشتهات را برمیدارم و به پیوست نوشتارم میگذارم. هر چهار ناظر را با بیان رسا و شیوا در نگاه خوانندگان رج و ردیف کردید. درود.
استاد احمدی سلام مجدد. خیلی روان و راحت متن را به آخر بردی. چقدر هم در آن عدل و حق و انصاف موج میزند. موافقم. تماماً.
سید اسحاق شفیعیی متن نقلی از مصباح یزدی با نام "اخم اخلاقی!" : ما در دستورات دینی داریم ، از نظر عقلی هم قابل تایید است که آدم در یک جاهایی باید اخم کند و تند حرف بزند. در روایت داریم که کسی که در مقابل گناه اخم نکند و قیافه نگیرد، از ما نیست. اینجا اخلاق شرعی اقتضا میکند که در مقابل شخص گنه کار، انسان اخم بکند، با تندی حرف بزند، اعتراض کند. اگر اینطور رفتار بشود ، در عرف میگویند که انسان بد اخلاقی بود، با بد اخلاقی برخورد میکند، ولی این عین وظیفه شرعی است ، اخلاق خیلی خوبی است از نظر اسلامی، از نظر عقلی هم قابل تایید است .
جواب دامنه: جناب آق سید اسحاق سلام. با این تز مرحوم آیت الله محمدتقی مصباح یزدی در مورد "اخم اخلاقی!" در جاهایی مورد لزوم موافقم. اما نقدم بر ایشان همواره این بود که وی در زمانی طولانی در "اخم اخلاقی!" در برابر دیگران بود و این برای عالم دینی که باید به اخلاق پیامبر ص در آید و "لیّن" (=نرم و نرمخو) باشد، عیب بزرگی است. شاید اگر او مقداری از اخم خود میکاهید و برای همه حتی مخالفان فکری خود طبیبانه مواجه میشد، هم ممکن بود تئوریهایش به حقیقت نزدیک میشد و هم ممکن بود اثرِ کار دینیاش به واقعیت تطبیق مینمود. از نظر من ایشان اشتباه برزگش اخم طولانی بود. با تشکر وافر از جناب عالی دوست بااخلاق که همواره جذابیّت محبتت زبانزد است و زیبا.
جواب سید اسحاق شفیعی: سلامِ غروبِ پنج شنبه به شما آقا ابراهیم و صلوات بر ارواح مطهر شهدا و همه ی رفتگان ، والدین و اخویِ شما و حقیر ، همچنین روح عرشیِ عالمِ عامل آیت الله مصباحِ یزدی باد ان شاء الله تعالی . سخنِ تان متین و وزین است ایشان بله ظاهری اخمو داشتند ولی باطناً در اوجِ جذابیت و فروتنی و شاید هم فرمایشِ شما... . تندرست باشید.
آق سید موسی سلام. چنده هِم تِه و قاسم بابویه لابد ذوق بَکاردنی مِه آمدن دکته اونورتر. قاسم هم یک چلّه هلی کنار بیشته مِه وسّه. دیر بیِم خوانّه کلک ره هم کندِنه! برای کپِّلزدن به درخت، خاطره دارم حتماً میگویم بعداً.
سید موسی: سلام مجدد خا زودتر برو . اصلا اتا دار تنه بوشه. فقط حواس جمع بوشه کسی سنگ کلیه دارنه نونه خله هلی بخوره.
سلام عصری سید موسی. این حقیر به شکر خدا چندین سال چندین سال حتی اتّا سردرد هم ندارمه، چه رسد به سنگمنگ. فقط فردی اندازهخور هستم و به هر نوع غذا و میوه و سبزیییی هم علاقه دارم و به هیچ چیزی ویار! ندارمه! مگر غدایی که پِک !!! بدهد. زودتر نمیشه. چون مشهدمون با رفیقان افتاده آخرای این ماه. من هم پژوهشهایم را مثل پنبهسرگیر سر بگیرم، دیگه آمدم. ممنونم. نخوارده هلی هم مره حسابه. چون سخاوت به خرج دادین.
آق سید موسی سلام. اختیار داری آقا. اون قرمز مینیبوس مرا یاد دودانگه انداخته که روزگاری به آنجا میرفتم. از میدان امام ساری سوار میکرد از بعد از پل سفید میرفت سمت فریم و پهندر و محمدآباد و پاجی و میانا. آقا آنقدر تا آخر مسیر آدم و اردک و غاز و انگور و گوسفند و خنزرپنزر سوار میکرد، جا نبود آدم نفس بکشد. موقع پیادهشدن هم از همان صندلی آخر، شیشهی عقب را وا میکردم و از لای آن میپریدم پایین! نقل سال ۱۳۶۶ است. آهنگ مرا برد به آن دیار و آن ایام. عالی هم بود.
شیخ علیاکبر دارابکلایی: سلام علیکم آقا ابراهیم. اشاره شما به سه ظلع مردم حاکمیت و روحانیت کاملا درست است نقد بر هر سه بخش وبا دقت باید مورد توجه قرار بگیرد در واقع هرسه لازم و ملزوم هم هستند کارکردها و نقد پذیری و نقد کردن فی نفسه عامل رشد و تعالی است و هیچ استثنائی وجود ندارد این بخش متن شما به واقعیات نزدیک تر است لذا اگر بتوانید هر سه بخش را دقیق و مستند موشکافی کنید سپاسگزارم.
جناب استاد دارابکلایی سلام. برایم مهم بوده است متنم مورد تأیید شما روحانی دخیل در امور قرار گرفت. موشکافی را که پیشنهاد دادید روی میزم میگذارم و در اسرع وقت هر گاه مجال فکری دست داد، خواهم نگاشت. سپاس از حُسن توجهی شما استاد.
ملت، قدرت، روحانیت
به نام خدا. سلام
یکم ملت :
از چهار عامل مؤسس در تأسیس کشور، یکی ملت است یا همان جمعیت. ملت واژهای عربیست و بیشتر به معنای روش و گرایش، اما در اینجا به معنی نفوس و جامعه و شهروند میباشد. هر ملت به علت دین و مذهب و عقایدش، دولتِ متّصف به خود را میطلبد. مثال سادهاش این است: برای یک ملتِ معتقد به مذهب شینتو (مذهبی در ژاپن که کتاب مقدس ندارد) نمیشود سیستم سیاسی ولایت فقیه یا نظام سیاسی کمونیستی ایجاد کرد که هر یک برای خود یک مکتب و یا مانیفست منحصری دارد. دلیل اصلیاش این است پایهی دولت، ملت است که قرار است بَرو حکومت شود. اینک بر ملت ایران، حکومت بر پایهی صدارتِ ولایت فقیه برقرار است، که هم به آن طی یک همهپرسی شگفتانگیز رأی آری داده است و هم به دلیل این که اکثریت قاطع مردم آن، تابع مذهب شیعه و اندیشهی امامت است، رأس قدرت را برای فقیه جامعالشرائط میخواهد نه هیچ کس در کسوت دیگر. بنابرین بقیهی مردم یعنی اقلیت به حکم قاعدهی عقلی و عرفی و حتی جهانشمول «اکثریت»، باید نظم سیاسی را بپذیرد و تن به ملاک رایج دهد که عقلایی هم همین است. هر فردی که به هر طریقی بخواهد این نظام و نظم را برهم بزند راهش شلوغکردن و فریفتن نیست، جذب اکثریت ملت به تفکر و مشیء خود است. اگر توانست ملت را به رنگ و فکر و پویهی خود درآورَد، او خودبهخود طبق همان قاعدهی «اکثریت» میتواند نظام را به روش قانونی عوض کند و ایدهی خود را حاکم. به نظر میرسد احدی ازین مخالفان نظام در هر اندازه و شکل و هیبت و مقام، پس از چهل و اندی سال انقلاب، حتی به اندازهی یک خال موی ابروی امام ره قدرتِ بسیجگری مردم و تغییر دین و نگرش آنان را ندارد. ملت هنوز هم «ولی فقیه» را تالیتِلوِ معصوم ع میداند و همچنان شمار آنان هم، در اندازهی شگفتانگیز قرار دارد و در هر رفراندمی هم که مثلا" برگزار شود با قاطعیت از اندیشهی سیاسی مذهبی شیعه یعنی ولایت فقیه پشتیبانی میکند. سایر نظرها که حتی به مرز نظریهها هم نزدیک نشدند چه رسد به خود نظریه شدن، حرفشان میان غالب قاطع مردم نه بُخار دارد و نه بَخِر. صرفا" نُشخواری غلط و غیرقابل هضم از فکر منحط غرب است که به درد این مملکتِ بامذهبِ ما نمیخورَد. البته اینان از هر کجای ایران، اگر در حد و مرز خود گپ بزنند و زیادی خود را بزرگ و بیش ندانند، طبق الگوی حکومت نبوی و علوی و فقهی، حق نقد و نقل و انتقال فکر خود را در قالب بیان دارند؛ ولی خودشان هم میدانند در بین مردم پایبند به دین، قلیلی و حتی خفیفی بیش نیستند که فقط عادت به قُدقُد دارند. یک حکومت مبتنی بر مذهب، چون منطقِ منطبق بر حکمت دارد از قُدقُد افراد بیقد و قواره که هُدهُدِ فرهنگ برهنه و بد غرب شدهاند، هیچ واهمه هم ندارد و میگذارد هر چه ونگ و وا دارند بکنند!
دوم قدرت :
قدرت زمانی نافذ است که دَمِ ملت را ببیند. شَمّ قدرت هم همیشه باید بویا بماند تا بوی گرایش ملت را بگیرید تا پویا مانده باشد. اینک بوی عام ملت، بوی مذهب و فرهیختگی اخلاقی و دینی است. مردم ایران، مردمی در تبار پاکیزگی هستند و هیچوقت پشت داشتههای معنوی و مذهبی خود را بر زمین نمیگذارند. برای ملتی که برایش زیارت امام رضا علیهالسلام، پیادهروی اربعین، روزهداری رمضان، نیز عزاداری ماه محرم، یک اصل پایدار و ماندگار است، نمیتوان قدرتی سروکار بیاید که با همهی اینها بیگانه است و آن را بیهوده و خرافه میخواند. پس بر قدرت حاکم است که خود را به رنگ و بوی مذهب درآورَد زیرا ملتش مذهبی و پایبند به چارچوب دیانت است. تا اینجا ملت مذهبیبودن و فرّه اخلاقی و هویت ایمانی خود را مراقبت کرده است و بر آن صراط پای فشرده است. از نظر من این قدرت است که به خاطر فوّارهی فساد از ملت عقب افتاده است. ملت پُرسشش این است بر مایِ مذهبی و مؤمن به آموزههای اَعلای اسلام و اعتلای ایمان، چرا باید برخی فاسدان و آلودگان مستولی باشند؟! و هر روز گندِ متعفن گُندههایی ازین قماش، بینی ما را آزار دهد؟! بنابرین من منتقدانه وارد این سه ضلع اصالت ایران شدم و درین بررسی اتقاقا" ملت را مطالبهگرتر دیدهام، که مدتهاست از قدرت سیاسی میخواهد از رنگ و بوی دین و مذهب و دقت در تطبیق خود با شرایع و شریعت متعارف، بیرون نیفتد و اگر اسم نظام ولایت فقیه است، رسم آن هم باید چنین باشد. درین سه ضلع، هنوز هم معتقدم ملت، طلبِ حداکثری از قدرت دارد؛ مذهبیماندن، به عدالت رفتارکردن، به اخلاق گَرویدن. این نمیشود مگر آن که کشور از شیوهی یکدستیگرایی جناحی رهایی یابد. سخنکوتاه اینکه، قدرت اینک نیاز به پالایش دارد. پالودگی خود از فوّارهی فساد و تجهیز خود به افرادی در قد و قوارهی قلمرو قاسم سلیمانی، سلیم و سالم و مؤمن و در توازنِ "تعامل" و در مدارِ "میدان". قدرت باید به حکم ملت، آلودگان در قدرت را بِروبَد و شایستگان و دانشوران را بکارَد. قدرت، حقیقتا" به ملت بدهکار مانده است؛ آن هم این ملت رشید و باعظمت، ملتی که نیکی میخواهد در سه ساحت: پندار، گفتار، کردار. که همهی آن در مکارم اخلاق حضرت محمد مصطفی ص چون آینه منعکس است.
سوم روحانیت :
ضلع سوم، روحانیت است که واجب است خود را از دلبستگی صِرف به مال و مقام و قیل و قالِ تنها، برهانَد و به عنوان تحصیلکردگان دیانت، ملت را مُعین و رهنمونِ به دین و فضیلت و فراست باشد؛ و قدرت را مراقب و رهنمونِ به حُسن فاعلی و حُسن فعلی و احسان و عدل در دایرهی حکومت. اگر حوزهی علمیه -خود- منحصرا" در داخل حکومت -از پایین تا بالا و از پهلو تا پهنا- نیرو میفرستد (که باید هم بفرستد، والّا اصل درسخواندن در حوزه عبث و بیهوه و صرفا" پای ورق خواهد بود) پیِ آن را هم به تن بمالد که وقتی دید جایی از حکومت خرابا" در خراب شده است، شجاعن به خرج دهد گردن بگیرد و از محضر ملت -که محضر خدای باری تعالی است- معذرت بخواند و دورهی جبرانی بگذارد و اگر نتواست از پسِ آن بر آید، از فکر مشاورین سودمند، سود جوید. اساسا" دو ضلع قدرت و روحانیت، به واسطهی ملت در صحنه هستند؛ پس خدمت به خلق در ردیف خدمت به خداست و آنگاه است که در دستهی عبادت ردیف میگردد وگرنه میشود همان روشی که "آل"های منطقه با مردم سرزمین خود میکنند. حرف اصلی من این است: روحانیت اگر قوّتها را در کَرنا میکند، از بوقکردن ضعفها هم، خوف نکند و خود پیش بیفتد بگوید این جا، این جا، این جای کار غلطکاری رخ داده است و آن را قُورت ندهد در آن صورت هست که رِفوی حکومت، ناجی عمر درازش میشود و مثل کرباس و کتان و پارچهی چیت و چیندار چاک چاک و ریش ریش نمیشود. به نظر میرسد روحانیت بیشتر مبلّغ و مدافع ظاهر شده است و از منتقد و مُرافع بودنِ خود، شانه خالی کرده است. علت فراوان است که پرداختن به آن مقصد متنم نیست.
پایان
| ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ | دامنه
جناب استاد دارابکلایی سلام. نوشتهی امروزم در بالا، اجابتی بود به درخواست و تأییدات شما که بنده را مشفقانه به موشکافی این سه ضلع اصالت ایران فرا خوانده بودید. درود.
جناب شیخ علی اکبر دارابکلایی: سلام علیکم. ما شاءالله جامع بود.
درود جناب مدیر .از اینکه قبول زحمت کرده عوامل تاسیس کشور را بر شمردید با کسر یکی. تشکیل کشور به زبان دیگر چهار عامل . سرزمین . جمعیت . قدرت . و حاکمیت هست شما حاکمیت را روحانیت تعبیر کردی . از چار چوب نظری بحث خارج شدی و مصداقی داری بحث میکنی . با اینحال شق سوم قدرت یا روحانیت را بیشتر بشکافید . با به چالش کشیدن روحانیت موافقم باید بیشتر گفتگو کنیم.
جناب امیر سلام. روحانیت را معادل حاکمیت نگرفتم، آن را بخش اصلی آن گرفتم، چون نقش و میزان قدرت آنان در سیاست، منحصرتر شده است. حاکمیت از نظر «ژان بُدن» مشهورترین واضع نظریهی حاکمیت، سه شرط دارد: مطلق، دائمی و تقسیمناپذیر. لذا روحانیت نمایندهی گفتمان ولایت فقیه، بیتردید تار و پود فرش قدرت توسط آنان تنیده و بافته میشود. عیب و نقص این فرش هم، باید بیشتر به ایشان بازگردد و فرار از زیر بار نقص و فساد، از سوی آنان پذیرفته نیست. باید جواب دهند به ملت. بام بیش، برفِ بیش هم در پی دارد. درود که دقت و ظرافت به خرج میدهی و عیوب احتمالی یا تصوری یا حتی حتمی متنم را گوشزد میکنی.
سید علی اصغر شفیعی به دامنه :سلام استاد قلم و اندیشه. در کدام حوزه علمیه ایران سکوی تدریس ولایت مطلقه فقیه وجود دارد؟ قانون اساسی را اجبارکردند که ساکت باشد تا بجای جمهوری اسلامی ایران با ابعادش که در فصلهایش آمده و طرح مدرن نهادحکمرانی است ؛ تا تمرکز قدرت به شکل خلیفه ،گری ، بیعت و تحدید و تهدید در آید و بجای ملت اصالت را به میلیتاریستی ها که درچارچوب قدرت پادگانی محدود متمرکزهستند ، واگذارکنند. چنانچه یک دیندار درراس نهاد حکمرانی بایستد ازنظر علم مدیریت اشکالی ندارد اما برای حفظ دین زمان آن رسیده است تا حکومت و دولت از دین جدا باشد که این مقوله با قضیه دین با سیاست است جدا است .دولت باید از دین جدا باشد .خدا بر فعالیت و اعمال انسان نظارت دارند متصدیان دین هم باید در بیرون دولت و حکومت بر آنان نظارت و اشراف داشته باشند.
پاسخم به سخنان سید علی اصغر: سلام آق سید علی اصغر. تفکر شما را خواندم. و البته دیرزمانیست کم و بیش از آن مطلعام. اما پاسخ من: در متن هم مطرح کردم سایرین که خود را نمیخواهند درین دایرهی حکومتی قرار دهند به عنوان کسانی که حق بیان دارند میتوانند دست به نشر تفکر خود بزنند. اینک این فکری که جنابعالی آن را فکر خود میخوانی، جزوِ فکری است که در کمیّت، اندک است حتی اگر تز خود را نو و مهمتر و بهتر بپندارد. پس، برای این که فکر تو اکثریت شود و به حاکمیت دست یازد باید از طریق خُردهگفتمان سازی و یا ایجاد گفتمان رقیب با گفتمانِ غالب (=که اینک گفتمان ولایت فقیه است) به رقابت سالم و منطقی بپردازد و اگر روزی توانست خود را بر گفتمانِ غالب و رایج، غلبه دهد، آن وقت به عنوان یک فکر اکثریت، به قدرت میرسد. فعلا" رفتار مدرن و مدنی اقتضا میکند کسانی که افکار مثل فکر خودت را نمایندگی میکنند باید به قاعدهی اکثریت تن دهد. اگر نخواهد تن دهد هم آزاد است، آن گاه دیگر گفتمان ندارد بلکه گلوله دارد! درین دنیایی که زیست مسالمتآمیز طرفدار دارد، گلوله کاری غلط است مگر برای ملتی که مورد جنگ واقع شده باشد. از نظر من فکر تو اقلیت محض است. همان طور که دیدید بنده وضعیت را در سه ضلع روایت کردم. شاید بخواهی بدانی خود من در کجای این تفکری که روایت کردم، قرار دارم. خوب، خبر داری که لازم نیست نویسنده عقیدهی خود را لزوما" در نوشتهاش جای دهد و یا حتی ردی از گرایش خود بگذارد. ولی اگر اصرار هست من خودم را هم در متنم بگویم؛ باید بگویم من منتقد معتقد هستم. طرفدار شگفتانگیزترین تز درست و عقلی و منطقی تلفیق کامل دین و سیاست هستم و هر کس را که از اسلام به معنای دینی کنارهگیر در حاشیه، نه درگیر و در متن، بفهمد، دورمانده از اصلِ پیام اسلام میدانم؛ یعنی مسلما" مسلمانی است که خود را بر اسلام چیره میخواهد، نه اسلام را بر خود.
سید کمالالدین عمادی در پاسخ به سید علی اصغر شفیعی: سلام و درود بر ابن عم گرام و بافضیلت جناب شفیعی. بزرگوار اگر بنابر فرمایش حضرتعالی نهاد دین و دولت باید جدا باشد به دلیل باید نهاد دین یا عالم دین بر دولت اشراف داشته باشد و نظارت کند عزیز دل آن سیاستمداران که من میدانم این نظریه را دادند قصدشان نظارت و اشراف هم نبود آنان بطور کلی برای دین هیچ موضوعیتی در امر حکمرانی نمی بینند اما چون که دیدند قدرت اقناع عموم اندیشمندان مسلمان را ندارند تنها یک قدم به ظاهر دخالت دین را به عقب بردند تا زمینه اصل عدم دخالت به نحو مطلق را پیگیری کنند یعنی طراحان اصلی نظریه جدای دین از سیاست ، اتخاذ سیاست گام به گام در منع دین در حوزه حکمرانی بلکه محو دین به طور مطلق است اما شما عزیز گرامی که بدون شک درد دین دارید بفرمایید دلیل ضرورت اشراف نهاد دین و نظارت از بیرون بر دولت چیست اگر مانند همان سیاسان نشسته در سایه اصل دخالت را نفی بفرمایید سخن دیگر است اما ضرورت نظارت از بیرون اگر دقت شود لازمه اش دخالت دین در دولت است و این غیر قابل انکار است. عفوا یا کریم.
سلام جناب اسماعیل آفاقی. بلاخره قاسم بابویه را در ندبه نشاندی! امید است پایش پلنِدر نگیرد! دعای همهی حاضران در درگه خدای باریتعالی پژواک اندازد. به استاد ربانی دوست دیرین هم، سلام و عرض ادب دارم و سلامتی همهی ندبهخوانان جمعه را درین جمعهروز خواهانم.
سلام جناب آقای ابراهیم طالبی ما همه مدعو کربلایی قاسم بابویه هستیم. همیشه حضوری صد در صد دارد و جناب آقای ربانی هر زمانی در محل حضور یافتند بلااستثنا حضور پر رنگی در دعای ندبه دارند و امیدوارم دوستان دیگر صوابی از این دعا ببرند.
جلیل قربانی: سلام آقای طالبی، روز به خیردرباره آنچه که در این نوشته دراز شما آمده است، فقط در یک مورد آن نظر میدهم تا بعد. روزهداری ماه رمضان، عزاداری ماه محرم و حتی پیادهروی اربعین که سنت شیعیان عراق است، چه ربطی به حکومتها دارد؟ در این فهرست، چرا نماز را نیاورید، این کار اجحاف در حق نماز به عنوان مهمترین فریضه نیست؟ مناسک دینی و سنتهای مذهبی، وقتی از سایه تبلیغات و ترویج حکومتی خارج میشود، باورپذیرتر و از رنگ و ریا دورتر است، نیست؟!
جناب جلیل قربانی سلام. در مورد بند دایرهی قرمز باید عرض کنم بله، ریا، آری دور میافتد. اما چون در قرآن دستور آمده است که «معَ الراکعین» شویم که فهم مرحوم علامه طباطبایی ازین وحی این است که همگی داخل در دایرهی ایمان و حق شوید، ریا را کنار میزند، زیرا جهاد مقدس دفاع هم کاری جمعی است و در رؤیت دید همه. البته حرف شما را قبول دارم که هر چه خلوص بیشتر شود عبادت به مرز درستی و پرستش نزدیکتر میگردد. اما اربعین ریشه در تفکر علمای ایرانی دارد که از دستکم دویست سال پیش جزوِ رفتارهای مورد علایق آنان بود و کمکم مردم هم به آن پیوستند. اربعین نشان میدهد مردم دارای چه ترجیحاتی هستند. مذهبیبودن چون عباداتی جمعی هم دارد، خودبهخود ظهور میکند یعنی ریا و دیدهشدن. اما هر ریایی که ریب و عیب نیست. گاه تظاهرات دینی و سیاسی و اجتماعی خود وجوب مییابد که مردم یدخلون فی دین الله افواجا شوند. بگذرم. ممنونم. البته مُقرّم که متن مگر میشود بیعیب و نقص شود.
جناب شیخ مالک سلام. چه فلسفهای دارد آخوندجماعت -بعضا" البته- خیال میکند کاروبارش این است هی مردم را هر بار و پرتکرار به خواندن این ذکر و آن ذکر اجبار کند؟! که صد تا این را بگو، هفصد تا اون را بخوان، سیصد و چهل و چهار تا هم فلان را. آقا مالک اطمینان داری این روشی مناسب برای مقام منیع مبلّغ است! خود دانید البته، دوست ستوده.
سید کمالالدین عمادی: در پاسخ دامنه: سلام و درود بر دانشور فرزانه و فهیم. مدتی است توفیق نشد عرض ارادت کنیم این نکته بهانه شد سلامی کرده باشم این فرمایش حضرت عالی در نقد باید به گونه دیگری باشد یعنی سزاوار این است که پرسش شود, آیا این دستور و سفارش وحیانی و از جانب معصومان علیهم السلام است ؟ اگر جواب مثبت باشد وظیفه مبلغ هم روشن خواهد شد چون در صورت مثبت بودن دستور، وظیفه یک مبلغ بلکه هر مومن بر اساس ایه شریفه وَذَکِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّکۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ /۵۵ الذاریات یاد آوری این امر سازنده است تا مومنان اگر از این دستور بی خبر یا غافل یا بی انگیزه هستند، شاید برای آنان سودی بخشد و از فضیلت آن بهره مند گردند لذا مهم سند و صحت دستور انشاءالله ماجور باشید و سربلند. سید کمال الدین عمادی.
استاد جناب حاج سیدکمال الدین عمادی سلام. این که میگویم بر من سمِت استادی دارید برای همین روزها بود؛ الحق تذکار بهحقی فرمودی و در واقع پرسش را در دستگاه اصلی پرسشگری منطقی بردید. درود. پذیرا هستم. طرز پرسش شما درست است، طرز سؤال من، معیوب بود. خیلی هم ورودتان نافع و پرسود.
صدرالدین آفاقی: جناب استاد طالبی سلام علیکم: فلسفه دعوت به تکرار- برای تقریب به ذهن- اینگونه است که یک پزشک برای یک فیزیوتراپی موثر مینویسد جلسات فیزیوتراپی حداقل بیست جلسه باید باشد تا تاثیر آن بر اندامها خود را نشان دهد. و یک فیزیوتراپ برای برگرداندن عملکرد عضو ضعیف شده حرکات ورزشی را حداقل با تعداد مشخصی شروع نموده و آنرا در دفعات بعدی بر اساس علم خود افزایش میدهد تا بهترین نتیجه حاصل شود. عادت دادن روح به یک امر معنوی نیز همچنین حالتی را داراست. آخوند جماعت به مثابه پزشک روح چنین وظیفه ای را برعهده گرفته است. حال ممکن است یک مددجو از این تکرار خسته شده و مایل به انجامش نباشد. این امر از وظیفه مبلغ دین چیزی کم نمیکند.
جناب صدرالدین سلام. اصل اندرز روح را نه انکار میکنم، نه حتی مخدوش. علت این که از میان شاعران، شیخ اجل سعدی را بیش از همه میخواهم و میخوانم به خاطر پند و اندرز نیکوی اوست. از تذکار شما هم متشکرم. منظورم من روی مقدار ارقام و اعداد بالا و زیاد است که جناب استاد شیخ مالک از اعضای این صحن و یا احیاناً از نفرات پای منبر و درس خود و یا هر جا، هر بار و پر از تکرار میخواهد که عملی شود. روح هم یکسره تحت نسخه و دارو و دوا و قرص و شربت و حَب شود، حبس میشود و خراشیده. حد وسط هر چیز عدل است.
قهرمانی محسن دارابکلایی
ابراهیم و محسن
تبریک به یک قهرمان دیگر دارابکلا
به نام خدا. عموماً سلام. کسب مقام نخست قهرمانی استانی کُشتی توسط آقامحسن دارابکلایی (فرزند آقاابراهیم) را که در سالن مسابقات شیرگاه برگزار شد، به جناب آقا ابراهیم (برادرخانم بنده) و مادر محترمشان و همهی بستگان و تمامی زحمتکشان این عرصه، خصوصاً به مربّیان وی و نیز به خود آقامحسن عزیز که بدان اهتمام و علاقهی فراوان دارد، تبریک و شادباش عرض میکنم. بهیقین با حفظ پشتکار و تمرین متمرکز، این دلیرکُشتیگیرِ زادگاه ما دارابکلا، در مرحلهی کشوری نیز قهرمان خواهد شد. انشاءالله.
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
مدیر مدرسه فکرت: ابراهیم طالبی دامنه دارابی
پیام آقا ابراهیم دارابکلایی: با یاد و نام خدای بخشنده و مهربان.سلام علیکم. از این که با کوشش خستگیناپذیر مربیان و مسئولان هیأت کشتی دارابکلا و علایق و پشتکار فرزندمان محسن دارابکلایی به کسب مقام برتر نائل آمده است، خدای بزرگ را شاکریم و از تمام دستاندرکارانِ کشتی محل و منطقه متشکر. انشاءالله این مسیر با حمایت و هدایت همچنان رو به پیش رود. والسلام. با بالاترین احترام و خرسندی. از طرف خانواده ابراهیم دارابکلایی.