صافڪاری دموڪراسی!
به قلم دامنه: به نام خدا. صافڪاری دموڪراسی! نه تنها روح دموڪراسی، حتی بدنهی دموڪراسی دستڪم از سه سو ضربات سختی خوردهاست: از سوی پول و سرمایهداری، از سوی اولیگارشی نفوذ و دستڪاری، و از سوی هژمونی (=سلطهی) میلیتاریستی.
اگر فرضاً یڪ شهروند از هر نقطهی جهان، عینڪ آمریڪای بر بینشش بزند و جهان را با آن ببیند، از چهار رویڪرد بیرون نمیرود ڪه همیلتون، ویلسون، جڪسون و جفرسون رؤسای جمهور تاریخ آمریڪا آن را بنیاد نهادند. در اولی، جهان باید محل تجارت دیده شود. در دومی ارتش آمریڪا باید صادرڪنندهی دموڪراسی به حساب آید. در سومی ناسیونالیسم باید محور سیاست خارجی باشد. و در چهارمی ڪه جفرسون آن را بنا نهاد آمریڪا باید به خانهاش برگردد و فایدهی درون را نباید به هزینهی هژمونی در بیرون ڪنار بگذارد.
این چهار جهاننگری، چهار مڪتب سیاسی در درون آمریڪا بهویژه در میان نخبگان (مردان و زنان سیاستمدار در درون اِلیت قدرت) پدید آورد.
گرانیگاه (=مرڪز ثقل) اینجاست: در هر چهار نگرش با تمام تفاوتهای نظری و فلسفی و سیاسی، به جهان به دیدهی حفظ منفعت و منزلت آمریڪا نگریسته میشود. گویی، همهچیز جهان -چه به زور و چه به هر روش دیگر- در واقع برای آسایش آمریڪاست و هر مانعی بر سر آن (چه دولت و چه فرد) باید برداشته شود؛ با چند راهبرد : نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل.
اینڪ بپردازم به واقعیت جهانی: واقعیت این است بیشتر جهان برای منافع ملی خود هژمونی آمریڪا را پذیرفتهاند. این ڪشورها آنچنان آشڪارا تن به این ڪار دادهاند ڪه ڪمتر شهروندانی در جهان وجود دارند ڪه آنها نشناسند. بخشی از ڪشورها نیز آنچنان دچار ضعف داخلیاند ڪه برای باقیماندن در قدرت، تن به تسلیم تام در برابر آمریڪا دادند.
مزار شهید بزرگ، قهرمان ملی حاج قاسم سلیمانی
آمریڪا در اجرای راهبرد خود در تمام خاورمیانه اما دچار مشڪل است. دستڪم به چهار علت: تنازع اسرائیل، انقلاب اسلامی، شڪلگیری اندیشهی مقاومت و ڪالای استراتژیڪ نفت ڪه خون برای رگهای اقتصاد ڪاپیتالیستی چپاولی است.
با این تحلیلم میخواهم سه چیز را نشان دهم:
۱. چون نفت، چرخدندههای اقتصاد آمریڪا و جهان را میچرخاند، برای آمریڪا (با هر چهار رویڪردی ڪه برشمردم) آسان نیست هژمونی نسبی خود را در خاورمیانه ترڪ گوید.
۲. از میان چهار راهبرد هم ڪه برشمردم (یعنی: نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل) اجرای اولی و دومی در برابر ایران، تا اینجا بههیچ وجه برای آمریڪا مقدور نیست. میماند دو راهبرد دیگر، ڪه دولت باراڪ اوباما با تاڪتیڪ قرارداد برجام (=برنامهی جامع اقدام مشترڪ) قصد داشت ایران را با راهبرد «ڪنترل ڪامل» زیر نظر خود نگه دارد ڪه ترامپ این شیوهی اوباما را منحل ڪرد و میخواهد با رویڪرد جڪسونی، و بڪارگیری «تنازع تعاملی»، ایران را همچنان مشغول نگه دارد تا منطقه را بآسانی بدوشد.
این روش خشن ترامپ، سه سود برای آمریڪا رقم میزند ادامهی روند نفتخواری، ادامهی فروش جنگافزارها، ادامهی ممانعت از پیوند آسان محور مقاومت به رهبری فرمانده ڪاریزماتیڪ حاج قاسم سلیمانی.
تیم ترامپ زمان را برای ترور حاج قاسم سلیمانی مناسب دید. دستڪم با سه هدف همراستا: یک. با گرهانداختن در عراق، محیط استراتژیڪ ایران را با راهبرد اشغال محدود از ایران بگیرد. دو. با «حذف سلیمانی» -ڪه بالاترین چهرهی قدرت پس از رهبری بود- به ایران اخطار دهد آمادهی هرگونه ڪاری است. سه. ابتڪار عمل ایران را در خاورمیانه مختل ڪند. اما آیا میتواند؟ جواب فوریام این است، نه. اما جواب مفصّلم باشد برای زمانی ڪه گفتن لازم آمد. اما این را ناگفته نگذارم گرچه دموڪراسی آرمانی فقط یڪ امر ذهنی میدانم، اما همین دموڪراسی ڪه غرب به آن غرور میورزد، نیازمند به صافڪاری است. بیداری منطقی و مردمداری همهجانبه، بالاترین ابزار قدرت و سالمترین شیوهی بقا است، ڪه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هر دو را با هم به تمام و ڪمال داشت و برای ایران همین را میخواست.
نه تنها من -ڪه خودم را ضد امپریالیسم میدانم- بلڪه ڪارشناسان بیطرف هم تا اینجا آمریڪا را بازنده میدانند و سیاستهایش را شڪننده، ولی از آنجا ڪه حتی دشمن را هم باید بهدرستی ارزیابی ڪرد معتقدم آمریڪا میڪوشد با خبرهای آشڪار و فریب افڪار، میدان را پیچیده و گنگ نگه دارد. حواس هوشمند خود را از این بیرون نمیزد ڪه سیاست با خبرهای پنهان پیش میرود نه آنچه در آشڪارا جریان مییابد. آنچه در عراق خواهد گذشت، چهرهی آینده منطقه را تعیین میڪند. باید نگاه تیزبین داشت تا منافع ملی تأمین شود.
درود دارم، فراوان، به روح حڪیم حماسی شهید سلیمانی، ڪه امید است ناگفتههای ایشان به رسم امانت و ضرورت، روزی -چه بهتر ڪه زود- منتشر شود. و نیز معتقدم تریبونها در ڪشور درین برههی پیچآلود، رها و یلَه و احساس محض نباشد.