ومَن عمِلَ صالحًا مِن ذَکَرٍ او انثى وهوَ مُؤمنٌ
فَلَنُحْیِیَنَّهُ حیاةً طیّبَةً ولَنَجزینَّهُم أَجرهُم بِأَحسَنِ ما کانوا یَعمَلُونَ
از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن است، مسلماً او را به زندگی پاک و پاکیزهای زنده میداریم و پاداششان را بر پایهی بهترین عملی که همواره انجام میدادهاند، میدهیم.
سوره نحل
تفسیر علامه طباطبایی
وعدهی جمیلى است که به زنان و مردان مؤمن مىدهد، که عمل صالح کنند، و در این وعده جمیل فرقى میان زنان و مردان در قبول ایمانشان و در اثر اعمال صالحشان که همان احیاء به حیات طیبه، و اجر به احسن عمل است نگذاشته، و این تسویه میان مرد و زن على رغم بنائى است که بیشتر غیر موحدین و اهل کتاب از یهود و نصارى داشتند و زنان را از تمامى مزایاى دینى و یا بیشتر آن محروم مى دانستند، و مرتبه زنان را از مرتبه مردان پایین تر مى پنداشتند، و آنان را در وضعى قرار داده بودند که به هیچ وجه قابل ارتقاء نبود. پس اینکه فرمود: « مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ» حکمى است کلى نظیر تاسیس قاعده اى براى هر کس که عمل صالح کند، حالا هر که مى خواهد باشد، تنها مقیدش کرده به اینکه صاحب عمل، مؤمن باشد و این قید در معناى شرط است، چون عمل در کسى که مؤمن نیست حَبط مى شود و اثرى بر آن مترتّب نیست همچنانکه خداى تعالى فرموده: (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله) و نیز فرموده: (و حبط ما صنعوا فیها و باطل ما کانوا یعملون).
و در جمله «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً» حیات، به معناى جان انداختن در چیز و افاضه حیات به آن است، پس این جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى مؤمنى را که عمل صالح کند به حیات جدیدى غیر آن حیاتى که به دیگران نیز داده زنده مى کند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر مى دهد، مثلا حیات خبیث او را مُبدّل به حیات طیبى مى کند که اصل حیات همان حیات عمومى باشد و صفتش را تغییر دهد، زیرا اگر مقصود این بود کافى بود که بفرماید: (ما حیات او را طیب مى کنیم ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود: ما او را به حیاتى طیب زنده مى سازیم). پس آیه شریفه نظیر آیه (او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس) است که افاده مى کند خداى تعالى حیاتى ابتدائى و جداگانه و جدید به او افاضه مى فرماید...
و این علم و این قدرت جدید و تازه، مؤمن، را آماده سازند تا اشیاء را بر آنچه که هستند ببینند، و اشیاء را به دو قسم تقسیم مى کنند، یکى حق و باقى، و دیگرى باطل و فانى، وقتى مؤمن این دو را از هم متمایز دید از صمیم قلبش از باطل فانى که همان زندگى مادى دنیا و نقش و نگارهاى فریبنده و فتانه اش مى باشد اعراض نموده به عزت خدا اعتزاز مى جوید، و وقتى عزتش از خدا شد دیگر شیطان با وسوسه هایش، و نفس اماره با هوى و هوسهایش، و دنیا با فریبندگى هایش نمى توانند او را ذلیل و خوار کنند، زیرا با چشم بصیرتى که یافته است بطلان متاع دنیا و فناى نعمتهاى آن را مى بیند... و این حیات جدید و اختصاصى جداى از زندگى سابق که همه در آن مشترکند نیست، در عین اینکه غیر آن است با همان است، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد پس کسى که داراى آنچنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلکه زندگیش قوى تر و روشن تر و واجد آثار بیشتر است، همچنانکه روح قدسى که خداى عز و جل آن را مخصوص انبیاء دانسته یک زندگى سومى نیست بلکه درجه سوم از زندگى است، زندگى آنان درجه بالاترى دارد.
این آن چیزى است که تدبر در آیه شریفه مورد بحث آن را افاده مى کند، و خود یکى از حقایق قرآنى است، و با همین بیان، علت اینکه چرا آن زندگى را با وصف طیب توصیف فرموده روشن مى شود، گویا همانطور که روشن کردیم حیاتى است خالص که خباثتى در آن نیست که فاسدش کند و یا آثارش را تباه سازد.