فرقهای سوم خرداد با دوم خرداد
به قلم دامنه : به نام خدا.
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دستکم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحثهای متفکرانه و اندیشناک است.
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آبوخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّهی نبرد حساب میشود و از درخشانترین روزهای عزّت و دفاع غیورانهی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازوارهی مدرن انتخابات و دستیابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
...
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاعها، نماند؛ زیرا چراغهای راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفسنفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود میدانم، هم نبود میبینم و هم سرکوب و سرکوفت.
این متن را نمیبندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
نکتهی ۱ : جناح چپ، شیوهی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمههای تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضهی خطرناک، بهخط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوهی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
نکتهی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کمکم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمیتوان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آنکه خیزِِ بینظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفتهبود اما آقای خاتمی با عنوان اینکه آقای رفسنجانی «شناسنامهی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز میکنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
نکتهی ۳ : شعار احساسی «شناسنامهی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغهی تیز و بُرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان میدهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشهای» نیست، بلکه به نظر من پهنهی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/1583