بولالاِبل
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۳۳ ب.ظ
به قلم دامنه : به نام خدا. میان گمگشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گمگشتگی عارضهای طبیعی است و ناپدیدشدن و بینامونشانی ڪه با ڪمترین پرسوجو و ڪاوش و آدرسپُرسی حل میشود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیهنشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراههی صحرای بینشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.
اما گمراهی، ضلالتی غیرقَسریست، و نیز انحراف و ڪجروی. گمگشته باز میآید به ڪنعان. اما گمراه معلوم نیست سر از ڪجا درمیآورَد.
البته گمراهی عوامل فراوانی دارد. اما گاه، گمراهی ناشی از فهم نادرست است و اطلاعات غلط. وقتی پایهی فڪر ڪسی نادرست چیده شود تا ثُریّا ڪج میرود؛ مگر آنڪه فهم خود را بازبینی و به قول برنشتاین -مارڪسیست تجدیدنظرطلب آلمانی- «revision» (=بازنگری) ڪند و یا اینڪه مشمول هدایت خدا قرار گیرد و به راه بازگردد.
مثال تازه میزنم: وقتی فردی در بحران عالَمگیر ڪنونی، خیال ڪرده است «بولالاِبل» اِدرارِ شُتر است و از سرِ شیّادی، یا طمّاعی و یا نفهمی و اطلاعات غلط، برای مردم نوشیدن آن را تجویز میڪند، چنین فردی گمگشته نیست، بلڪه گمراه است. حال آنڪه «بولالاِبل» نام یڪ گیاهی است ڪه در سرزمین حجاز میرُوید و برای درمان ریه، ڪاربردی مفید و ڪارا دارد. نه این ادرار شتر باشد و خلقُالله را به آن فریفت.
نڪته: اطلاعاتِ غلط، موجب خَلطِ نتیجه میشود و ڪمترین بازتاب آن تشویش اذهان است به سمت گمراهی و گیجی و مَبهوتی.
یادآوری: در محل ما به یڪ بوتهی وحشی (=خودرو) و یا یڪ گُل خانگی، به علت اینڪه از نام علمی و جاری آن باخبر نیستند، «آخوندِ شلوار لینگه» میگویند. یعنی بوتهای ڪه برگهایش شبیه لنگهی پهن شلوار آخوند و روحانی است. زیرا این صنف، زیرشلواریی نه تنگ و چسبان، ڪه پهن و گشاد و آزاد میپوشند. به تعبیر محلی سرشلوار نمیپوشند. حال اگر ڪسی علت این نامگذاری «آخوندِ شلوار لینگه» را نداند مانند این میمانَد ڪه گُلگاوزبان را واقعاً زبانِ گاو بداند.
ڪشڪولی و خاطره: روزی با رفقا منزل یڪی از افراد محترم بودیم. آقای سیدمحمد خاتمی آن روز، خون داده بود. وقتی تصویرش -چون رئیس جمهور بود- داشت پخش میشد، آن آقای محترم و بزرگوار، تا دید آقای خاتمی به جای شلوار آخوندی، شلوار ڪمربنددار مُڪلّا (=غیرآخوندی) بر تن دارد و رفت خون اهداء ڪند، بهشدّت عصبانی شد و گفت او با این ڪارش آبروی روحانیت و دین را بُرد!
بگذرم. چه گذشتنی هم. فقط بگویم من از منتقدین آقای خاتمیام، البته نه به سبڪِ و سیاق آقای حسین اللهڪرم و آقای مسعود دهنمڪی و آقای حسن رحیمپور ازغدی؛ نه.
راستی، روستای ازغَد هم، در دیار بینالود مشهد است؛ ڪمی آنطرفتر از طُرقبه و زُشڪ و چقَندر. ڪه من بارها رفتم، هم اینجاها را و هم شاندیز و سدّ روستای گلستان آن دیار را و نیز امامزاده یاسر و ناصر را.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/1574
۱۳۹۹/۰۲/۱۶