دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۳۴۰
ساعت پست : ۰۹:۵۸
مشخصات پست

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

رفیق و همرزم جبهه‌ی جوفَیری من! تسلیت. آق سید عسکری‌جانم سلام. می‌دانی دنبال عکسی ازت در آلبومم می‌گشتم، که بعد آمدم فضای مجازی را هم مرور نمایم صحنه‌ای ازت بیابم، تازه‌ترین عکست را همین دیدم. خیلی دلم می‌خواست زیرنویسی مخصوص به خودت، ای همسنگر جبهه‌ی جوفَیری‌ام پای این عکست به‌یادگار بنگارم، اما هفت حیف! و هفتاد ناله! که مصیبت نابهنگام و سوزناک، سوزای جانت را سِتانْد و من را پای سوگوارگی غمت نشاندْ.

 

 

تو از اولین فرماندهان قادر و قابلِ بسیجی در نبرد دفاع مقدس بودی؛ من مَسرورُ سرمَست معاونت در گردان مسلم بن عقیل -علیه السلام و الرحمه- آنم نخستین سال‌های جنگ که نه فقط شایستگانی بودی برای فردای انقلاب که بهترینانی بودی برای فصل جنگیدن و فضای صلحیدن. بگذرم. تو تا مرز شهادت رفته بودیُ منم کنارت آن شبِ سختِ پاتکِ عراق به کمین‌مان در کانال کنار هورالعظیم در گُردانی خط‌شکن که افتخار می‌نمودیم شهید عارفِ بالله عالی جویباری فرمانده‌ی‌مان بوده بود) در اثر خمپاره‌باران بر هوا افتادم اما این من نبودم که شهید شوم، نعمت مقصودلو بود که جلوِ چشم هر دوی‌مان قطعه قطعه شد و پودر در هوا و حتی سرش از تنش جدا. بااین‌همه حسودان پشت جبهه نتوانستند طاقت آورند که تو در کمیته‌ی انقلاب اسلامی شغل بگیری! شگفتی داشت؛ اما استبعاد نه نداشت. چون رقیب فکری خود را عین شکار شب گنجشگ می‌زدند که در انقلاب شغل‌ها و پست‌ها به خودِ آنها رسد. آنقدر بر تو ستم ساختند که مجبور شدی برای اِمرار معاشت به کمیته‌ای با نام دگر اشتغال یابی. خدای بارئ خوب می‌داند آن زیرآب‌زنان چند! حبس احساسات خود بودندُ خامی می‌ورزیدند. بگذرم.

 

اینک چه نویسم سودت دهم ها رفیق؟ فقط این: بانوی دانا و مدرس مدرسه خواهرم بانو شهربانوی پاک و صاف از کنارت رخت بر بستُ خاکسار شد و تو را در دوری خود به دورترین فراق پرتاب ساخت. تسلیتت رفیق، تسلیت به پسرت آقا سیدمصطفی که دیگر نه در خانه و آن سرا، که در زیر خاک قبرستان داراب‌کلا باید مادر جستجو کند. به دخترت سادات که خود در جوارِ رنج دستُ پنجه نرم می‌کند و بی‌مادری بر آن رنج رنجور، افزون. تسلیت به تمامی خواهران مُحّجبه و محبوبت که همه‌ی‌شان برام عزیز و دوست‌داشتنی‌اند. تسلیت به همه‌ی برادرانت که براداران منم هستند. به رفیقان سیه‌پوشیده‌ام. به تک تک اعضای پرشمار خاندان بزرگ و متحدِ مرد خوشنامُ پرآوازه‌ُ شهیرِ دیارُ محل‌مان مرحوم حاج اکبر رمضانی که چهره بود پیش مردم‌ِ مان. تسلیت بر هر بازمانده از آن بانو که آخرین بار پس از مشهد مقدس به اتفاق خانمم وی را در مسیر محل سوار کرده بودم به خانه‌ی پدری‌اش اتاق‌پیش رسانده بودم و طی همان مسافت چه ادب‌هایی کار زد یادش پیش من یاد. خدایا این بانو بارها برای ما سفره چید در منزلش از هر لذیذی لذیذتر که مزه‌ی ماهی‌های شکم‌پُری مگر از زیر زبانم در می‌رود. حالیا درود از دور بر قبرت که فراق آفرید میان قلب ما. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی سه.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
پست شده در پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۳۴۰
ساعت پست : ۰۹:۵۸
دنبال کننده

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

رفیق و همرزم جبهه‌ی جوفَیری من! تسلیت. آق سید عسکری‌جانم سلام. می‌دانی دنبال عکسی ازت در آلبومم می‌گشتم، که بعد آمدم فضای مجازی را هم مرور نمایم صحنه‌ای ازت بیابم، تازه‌ترین عکست را همین دیدم. خیلی دلم می‌خواست زیرنویسی مخصوص به خودت، ای همسنگر جبهه‌ی جوفَیری‌ام پای این عکست به‌یادگار بنگارم، اما هفت حیف! و هفتاد ناله! که مصیبت نابهنگام و سوزناک، سوزای جانت را سِتانْد و من را پای سوگوارگی غمت نشاندْ.

 

 

تو از اولین فرماندهان قادر و قابلِ بسیجی در نبرد دفاع مقدس بودی؛ من مَسرورُ سرمَست معاونت در گردان مسلم بن عقیل -علیه السلام و الرحمه- آنم نخستین سال‌های جنگ که نه فقط شایستگانی بودی برای فردای انقلاب که بهترینانی بودی برای فصل جنگیدن و فضای صلحیدن. بگذرم. تو تا مرز شهادت رفته بودیُ منم کنارت آن شبِ سختِ پاتکِ عراق به کمین‌مان در کانال کنار هورالعظیم در گُردانی خط‌شکن که افتخار می‌نمودیم شهید عارفِ بالله عالی جویباری فرمانده‌ی‌مان بوده بود) در اثر خمپاره‌باران بر هوا افتادم اما این من نبودم که شهید شوم، نعمت مقصودلو بود که جلوِ چشم هر دوی‌مان قطعه قطعه شد و پودر در هوا و حتی سرش از تنش جدا. بااین‌همه حسودان پشت جبهه نتوانستند طاقت آورند که تو در کمیته‌ی انقلاب اسلامی شغل بگیری! شگفتی داشت؛ اما استبعاد نه نداشت. چون رقیب فکری خود را عین شکار شب گنجشگ می‌زدند که در انقلاب شغل‌ها و پست‌ها به خودِ آنها رسد. آنقدر بر تو ستم ساختند که مجبور شدی برای اِمرار معاشت به کمیته‌ای با نام دگر اشتغال یابی. خدای بارئ خوب می‌داند آن زیرآب‌زنان چند! حبس احساسات خود بودندُ خامی می‌ورزیدند. بگذرم.

 

اینک چه نویسم سودت دهم ها رفیق؟ فقط این: بانوی دانا و مدرس مدرسه خواهرم بانو شهربانوی پاک و صاف از کنارت رخت بر بستُ خاکسار شد و تو را در دوری خود به دورترین فراق پرتاب ساخت. تسلیتت رفیق، تسلیت به پسرت آقا سیدمصطفی که دیگر نه در خانه و آن سرا، که در زیر خاک قبرستان داراب‌کلا باید مادر جستجو کند. به دخترت سادات که خود در جوارِ رنج دستُ پنجه نرم می‌کند و بی‌مادری بر آن رنج رنجور، افزون. تسلیت به تمامی خواهران مُحّجبه و محبوبت که همه‌ی‌شان برام عزیز و دوست‌داشتنی‌اند. تسلیت به همه‌ی برادرانت که براداران منم هستند. به رفیقان سیه‌پوشیده‌ام. به تک تک اعضای پرشمار خاندان بزرگ و متحدِ مرد خوشنامُ پرآوازه‌ُ شهیرِ دیارُ محل‌مان مرحوم حاج اکبر رمضانی که چهره بود پیش مردم‌ِ مان. تسلیت بر هر بازمانده از آن بانو که آخرین بار پس از مشهد مقدس به اتفاق خانمم وی را در مسیر محل سوار کرده بودم به خانه‌ی پدری‌اش اتاق‌پیش رسانده بودم و طی همان مسافت چه ادب‌هایی کار زد یادش پیش من یاد. خدایا این بانو بارها برای ما سفره چید در منزلش از هر لذیذی لذیذتر که مزه‌ی ماهی‌های شکم‌پُری مگر از زیر زبانم در می‌رود. حالیا درود از دور بر قبرت که فراق آفرید میان قلب ما. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی سه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

رفیق و همرزم جبهه‌ی جوفَیری من! تسلیت. آق سید عسکری‌جانم سلام. می‌دانی دنبال عکسی ازت در آلبومم می‌گشتم، که بعد آمدم فضای مجازی را هم مرور نمایم صحنه‌ای ازت بیابم، تازه‌ترین عکست را همین دیدم. خیلی دلم می‌خواست زیرنویسی مخصوص به خودت، ای همسنگر جبهه‌ی جوفَیری‌ام پای این عکست به‌یادگار بنگارم، اما هفت حیف! و هفتاد ناله! که مصیبت نابهنگام و سوزناک، سوزای جانت را سِتانْد و من را پای سوگوارگی غمت نشاندْ.

 

 

تو از اولین فرماندهان قادر و قابلِ بسیجی در نبرد دفاع مقدس بودی؛ من مَسرورُ سرمَست معاونت در گردان مسلم بن عقیل -علیه السلام و الرحمه- آنم نخستین سال‌های جنگ که نه فقط شایستگانی بودی برای فردای انقلاب که بهترینانی بودی برای فصل جنگیدن و فضای صلحیدن. بگذرم. تو تا مرز شهادت رفته بودیُ منم کنارت آن شبِ سختِ پاتکِ عراق به کمین‌مان در کانال کنار هورالعظیم در گُردانی خط‌شکن که افتخار می‌نمودیم شهید عارفِ بالله عالی جویباری فرمانده‌ی‌مان بوده بود) در اثر خمپاره‌باران بر هوا افتادم اما این من نبودم که شهید شوم، نعمت مقصودلو بود که جلوِ چشم هر دوی‌مان قطعه قطعه شد و پودر در هوا و حتی سرش از تنش جدا. بااین‌همه حسودان پشت جبهه نتوانستند طاقت آورند که تو در کمیته‌ی انقلاب اسلامی شغل بگیری! شگفتی داشت؛ اما استبعاد نه نداشت. چون رقیب فکری خود را عین شکار شب گنجشگ می‌زدند که در انقلاب شغل‌ها و پست‌ها به خودِ آنها رسد. آنقدر بر تو ستم ساختند که مجبور شدی برای اِمرار معاشت به کمیته‌ای با نام دگر اشتغال یابی. خدای بارئ خوب می‌داند آن زیرآب‌زنان چند! حبس احساسات خود بودندُ خامی می‌ورزیدند. بگذرم.

 

اینک چه نویسم سودت دهم ها رفیق؟ فقط این: بانوی دانا و مدرس مدرسه خواهرم بانو شهربانوی پاک و صاف از کنارت رخت بر بستُ خاکسار شد و تو را در دوری خود به دورترین فراق پرتاب ساخت. تسلیتت رفیق، تسلیت به پسرت آقا سیدمصطفی که دیگر نه در خانه و آن سرا، که در زیر خاک قبرستان داراب‌کلا باید مادر جستجو کند. به دخترت سادات که خود در جوارِ رنج دستُ پنجه نرم می‌کند و بی‌مادری بر آن رنج رنجور، افزون. تسلیت به تمامی خواهران مُحّجبه و محبوبت که همه‌ی‌شان برام عزیز و دوست‌داشتنی‌اند. تسلیت به همه‌ی برادرانت که براداران منم هستند. به رفیقان سیه‌پوشیده‌ام. به تک تک اعضای پرشمار خاندان بزرگ و متحدِ مرد خوشنامُ پرآوازه‌ُ شهیرِ دیارُ محل‌مان مرحوم حاج اکبر رمضانی که چهره بود پیش مردم‌ِ مان. تسلیت بر هر بازمانده از آن بانو که آخرین بار پس از مشهد مقدس به اتفاق خانمم وی را در مسیر محل سوار کرده بودم به خانه‌ی پدری‌اش اتاق‌پیش رسانده بودم و طی همان مسافت چه ادب‌هایی کار زد یادش پیش من یاد. خدایا این بانو بارها برای ما سفره چید در منزلش از هر لذیذی لذیذتر که مزه‌ی ماهی‌های شکم‌پُری مگر از زیر زبانم در می‌رود. حالیا درود از دور بر قبرت که فراق آفرید میان قلب ما. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی سه.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

رفیق و همرزم جبهه‌ی جوفَیری من! تسلیت. آق سید عسکری‌جانم سلام. می‌دانی دنبال عکسی ازت در آلبومم می‌گشتم، که بعد آمدم فضای مجازی را هم مرور نمایم صحنه‌ای ازت بیابم، تازه‌ترین عکست را همین دیدم. خیلی دلم می‌خواست زیرنویسی مخصوص به خودت، ای همسنگر جبهه‌ی جوفَیری‌ام پای این عکست به‌یادگار بنگارم، اما هفت حیف! و هفتاد ناله! که مصیبت نابهنگام و سوزناک، سوزای جانت را سِتانْد و من را پای سوگوارگی غمت نشاندْ.

 

 

تو از اولین فرماندهان قادر و قابلِ بسیجی در نبرد دفاع مقدس بودی؛ من مَسرورُ سرمَست معاونت در گردان مسلم بن عقیل -علیه السلام و الرحمه- آنم نخستین سال‌های جنگ که نه فقط شایستگانی بودی برای فردای انقلاب که بهترینانی بودی برای فصل جنگیدن و فضای صلحیدن. بگذرم. تو تا مرز شهادت رفته بودیُ منم کنارت آن شبِ سختِ پاتکِ عراق به کمین‌مان در کانال کنار هورالعظیم در گُردانی خط‌شکن که افتخار می‌نمودیم شهید عارفِ بالله عالی جویباری فرمانده‌ی‌مان بوده بود) در اثر خمپاره‌باران بر هوا افتادم اما این من نبودم که شهید شوم، نعمت مقصودلو بود که جلوِ چشم هر دوی‌مان قطعه قطعه شد و پودر در هوا و حتی سرش از تنش جدا. بااین‌همه حسودان پشت جبهه نتوانستند طاقت آورند که تو در کمیته‌ی انقلاب اسلامی شغل بگیری! شگفتی داشت؛ اما استبعاد نه نداشت. چون رقیب فکری خود را عین شکار شب گنجشگ می‌زدند که در انقلاب شغل‌ها و پست‌ها به خودِ آنها رسد. آنقدر بر تو ستم ساختند که مجبور شدی برای اِمرار معاشت به کمیته‌ای با نام دگر اشتغال یابی. خدای بارئ خوب می‌داند آن زیرآب‌زنان چند! حبس احساسات خود بودندُ خامی می‌ورزیدند. بگذرم.

 

اینک چه نویسم سودت دهم ها رفیق؟ فقط این: بانوی دانا و مدرس مدرسه خواهرم بانو شهربانوی پاک و صاف از کنارت رخت بر بستُ خاکسار شد و تو را در دوری خود به دورترین فراق پرتاب ساخت. تسلیتت رفیق، تسلیت به پسرت آقا سیدمصطفی که دیگر نه در خانه و آن سرا، که در زیر خاک قبرستان داراب‌کلا باید مادر جستجو کند. به دخترت سادات که خود در جوارِ رنج دستُ پنجه نرم می‌کند و بی‌مادری بر آن رنج رنجور، افزون. تسلیت به تمامی خواهران مُحّجبه و محبوبت که همه‌ی‌شان برام عزیز و دوست‌داشتنی‌اند. تسلیت به همه‌ی برادرانت که براداران منم هستند. به رفیقان سیه‌پوشیده‌ام. به تک تک اعضای پرشمار خاندان بزرگ و متحدِ مرد خوشنامُ پرآوازه‌ُ شهیرِ دیارُ محل‌مان مرحوم حاج اکبر رمضانی که چهره بود پیش مردم‌ِ مان. تسلیت بر هر بازمانده از آن بانو که آخرین بار پس از مشهد مقدس به اتفاق خانمم وی را در مسیر محل سوار کرده بودم به خانه‌ی پدری‌اش اتاق‌پیش رسانده بودم و طی همان مسافت چه ادب‌هایی کار زد یادش پیش من یاد. خدایا این بانو بارها برای ما سفره چید در منزلش از هر لذیذی لذیذتر که مزه‌ی ماهی‌های شکم‌پُری مگر از زیر زبانم در می‌رود. حالیا درود از دور بر قبرت که فراق آفرید میان قلب ما. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی سه.

رفیق و همرزم جبهه‌ی جوفَیری من! تسلیت. آق سید عسکری‌جانم سلام. می‌دانی دنبال عکسی ازت در آلبومم می‌گشتم، که بعد آمدم فضای مجازی را هم مرور نمایم صحنه‌ای ازت بیابم، تازه‌ترین عکست را همین دیدم. خیلی دلم می‌خواست زیرنویسی مخصوص به خودت، ای همسنگر جبهه‌ی جوفَیری‌ام پای این عکست به‌یادگار بنگارم، اما هفت حیف! و هفتاد ناله! که مصیبت نابهنگام و سوزناک، سوزای جانت را سِتانْد و من را پای سوگوارگی غمت نشاندْ.

 

 

تو از اولین فرماندهان قادر و قابلِ بسیجی در نبرد دفاع مقدس بودی؛ من مَسرورُ سرمَست معاونت در گردان مسلم بن عقیل -علیه السلام و الرحمه- آنم نخستین سال‌های جنگ که نه فقط شایستگانی بودی برای فردای انقلاب که بهترینانی بودی برای فصل جنگیدن و فضای صلحیدن. بگذرم. تو تا مرز شهادت رفته بودیُ منم کنارت آن شبِ سختِ پاتکِ عراق به کمین‌مان در کانال کنار هورالعظیم در گُردانی خط‌شکن که افتخار می‌نمودیم شهید عارفِ بالله عالی جویباری فرمانده‌ی‌مان بوده بود) در اثر خمپاره‌باران بر هوا افتادم اما این من نبودم که شهید شوم، نعمت مقصودلو بود که جلوِ چشم هر دوی‌مان قطعه قطعه شد و پودر در هوا و حتی سرش از تنش جدا. بااین‌همه حسودان پشت جبهه نتوانستند طاقت آورند که تو در کمیته‌ی انقلاب اسلامی شغل بگیری! شگفتی داشت؛ اما استبعاد نه نداشت. چون رقیب فکری خود را عین شکار شب گنجشگ می‌زدند که در انقلاب شغل‌ها و پست‌ها به خودِ آنها رسد. آنقدر بر تو ستم ساختند که مجبور شدی برای اِمرار معاشت به کمیته‌ای با نام دگر اشتغال یابی. خدای بارئ خوب می‌داند آن زیرآب‌زنان چند! حبس احساسات خود بودندُ خامی می‌ورزیدند. بگذرم.

 

اینک چه نویسم سودت دهم ها رفیق؟ فقط این: بانوی دانا و مدرس مدرسه خواهرم بانو شهربانوی پاک و صاف از کنارت رخت بر بستُ خاکسار شد و تو را در دوری خود به دورترین فراق پرتاب ساخت. تسلیتت رفیق، تسلیت به پسرت آقا سیدمصطفی که دیگر نه در خانه و آن سرا، که در زیر خاک قبرستان داراب‌کلا باید مادر جستجو کند. به دخترت سادات که خود در جوارِ رنج دستُ پنجه نرم می‌کند و بی‌مادری بر آن رنج رنجور، افزون. تسلیت به تمامی خواهران مُحّجبه و محبوبت که همه‌ی‌شان برام عزیز و دوست‌داشتنی‌اند. تسلیت به همه‌ی برادرانت که براداران منم هستند. به رفیقان سیه‌پوشیده‌ام. به تک تک اعضای پرشمار خاندان بزرگ و متحدِ مرد خوشنامُ پرآوازه‌ُ شهیرِ دیارُ محل‌مان مرحوم حاج اکبر رمضانی که چهره بود پیش مردم‌ِ مان. تسلیت بر هر بازمانده از آن بانو که آخرین بار پس از مشهد مقدس به اتفاق خانمم وی را در مسیر محل سوار کرده بودم به خانه‌ی پدری‌اش اتاق‌پیش رسانده بودم و طی همان مسافت چه ادب‌هایی کار زد یادش پیش من یاد. خدایا این بانو بارها برای ما سفره چید در منزلش از هر لذیذی لذیذتر که مزه‌ی ماهی‌های شکم‌پُری مگر از زیر زبانم در می‌رود. حالیا درود از دور بر قبرت که فراق آفرید میان قلب ما. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی سه.

Notes ۲
پست شده در سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۳۴۳
ساعت پست : ۰۹:۴۲
مشخصات پست

شیخ عوض!!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ ، کتاب "خاتون و قوماندان" را که باز کنی هر کجایش را بخوانی یک مروارید صید می‌کنی. سیر زندگی اُم‌البنین حسینی است؛ همسر شهید علیرضا توسلی -بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون- متشکل از رزمندگان افغان. به قلم روان خانم مریم قربان‌زاده، نشر ستاره‌ها در مشهد مقدس. من تا چهاردهم وقت دارم کتاب را (که چاپ سی و نهم آن دستم هست) به مخزن برگردانم. سخت مرا جذبش کرد. مثلاً این جاهاش که به روایت خودم می‌نویسم:

 

  

شهید علیرضا توسلی و اُم‌البنین حسینی

 

مثلاً این جاش: شیخ عوض پدربزرگ اُم‌البنین (دختر فیروزه و اُستاباقر بنّا) وقتی از افغانستان جنگزده به مرز سیستان رسیدند نخستین بار بود عکس امام خمینی را دید. تا دید، هان! همان آن، زیرِ عکس، روضه خواند و زیارت کرد.

 

مثلاً این جاش: اُستاباقر بنّا (که به او به خاطر اخلاق عالی حاجی اخلاقی می‌گفتند) در گلشهر مشهد، پس از چندین سال -که در یک اتاق سه در چهار، با فیروزه و شش فرزندش اُم‌البنین، راضیه، رضا، مرجان، معصوم، و زهرا زندگی گذراند- یک خانه‌ای خرید و در آن آشپزخانه و تشناب ساخت. جالب این است: تشناب یعنی دستشویی گرمابه.

 

مثلاً این جاش: فیروزه روزی دو مَن پسته از گلشهر می‌گرفت، خونه با اُم‌البنین و راضیه مغز می‌کردند. مغز را مَنی دوازده تومان دستمزد می‌گرفتند روزگار می‌گذراندند. جالب این است پشم (پوست پسته) را اُستاباقر جمع می‌کرد زمستان در هیمه‌بخاری می‌سوزاند که گرم شوند.

 

مثلاً این جاش: ملاک اُم‌البنین برای ازدواج اینها بود: مردش کتابخوان باشد. روابط فامیلی را محدود نکند. ادامه تحصلش را مانع نشود. دیندار باشد. به قول بی‌بی‌اش: باخدا و روبه‌قبله باشد. خوب شد مثل دختران ایرانی!!! نگفت: پولدار وچه باشد!!!

 

مثلاً این جاش: نه نه... بس است... متن طولانی می‌شود، گرچه هر چه بگویم شاید شیرین شود، حتی شیرین‌تر از شیرینُ فرهاد.

 

فقط بگذارید سه‌چهار نکته بگویم ۱. همین اُم‌البنین همسر علیرضا توسلی می‌شود همان سردار با مستعار "ابوحامد" بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون رفیق حاج قاسم سلیمانی.  ابوحامد سرگذشت جذابی دارد. در دفاع مقدس به کمک رزمندگان ایران شتافت و در سوریه شرکت کرد که نهایت ۹ اسفند ۱۳۹۳ در تپه تل قرین درعا شهید شد. آرامگاهش مشهد است.  ۲. قوماندان واژه‌ای اُزبک است اینجا، معادل فرمانده، مارشال، کُماندو. ۳. شیخ عوض و اُستاباقر از روستای بندِ امیر بامیان افغانستان بودند که پر از معادن و ذخایر زیرزمینی است. ۴. بالاترین بازی اُم‌البنین بازی با دخترها در مدرسه سه شیفت گلشهر مشهد بود با سنگ بَل‌بلی. بَل‌بلی در گویش افغان و حتی محل ما داراب‌کلا: یعنی بَرّاق، سوسو دِه.  راستی! گلشهر در کمربندی شرقی و در داخل شهر مشهد واقع است.  بخشی ازین کتاب در سایت جنات فکه اینجا آمده است. ۷ فروردین ۱۴۰۳ دامنه.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۳۴۳
ساعت پست : ۰۹:۴۲
دنبال کننده

شیخ عوض!!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیخ عوض!!!

به قلم دامنه: ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ ، کتاب "خاتون و قوماندان" را که باز کنی هر کجایش را بخوانی یک مروارید صید می‌کنی. سیر زندگی اُم‌البنین حسینی است؛ همسر شهید علیرضا توسلی -بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون- متشکل از رزمندگان افغان. به قلم روان خانم مریم قربان‌زاده، نشر ستاره‌ها در مشهد مقدس. من تا چهاردهم وقت دارم کتاب را (که چاپ سی و نهم آن دستم هست) به مخزن برگردانم. سخت مرا جذبش کرد. مثلاً این جاهاش که به روایت خودم می‌نویسم:

 

  

شهید علیرضا توسلی و اُم‌البنین حسینی

 

مثلاً این جاش: شیخ عوض پدربزرگ اُم‌البنین (دختر فیروزه و اُستاباقر بنّا) وقتی از افغانستان جنگزده به مرز سیستان رسیدند نخستین بار بود عکس امام خمینی را دید. تا دید، هان! همان آن، زیرِ عکس، روضه خواند و زیارت کرد.

 

مثلاً این جاش: اُستاباقر بنّا (که به او به خاطر اخلاق عالی حاجی اخلاقی می‌گفتند) در گلشهر مشهد، پس از چندین سال -که در یک اتاق سه در چهار، با فیروزه و شش فرزندش اُم‌البنین، راضیه، رضا، مرجان، معصوم، و زهرا زندگی گذراند- یک خانه‌ای خرید و در آن آشپزخانه و تشناب ساخت. جالب این است: تشناب یعنی دستشویی گرمابه.

 

مثلاً این جاش: فیروزه روزی دو مَن پسته از گلشهر می‌گرفت، خونه با اُم‌البنین و راضیه مغز می‌کردند. مغز را مَنی دوازده تومان دستمزد می‌گرفتند روزگار می‌گذراندند. جالب این است پشم (پوست پسته) را اُستاباقر جمع می‌کرد زمستان در هیمه‌بخاری می‌سوزاند که گرم شوند.

 

مثلاً این جاش: ملاک اُم‌البنین برای ازدواج اینها بود: مردش کتابخوان باشد. روابط فامیلی را محدود نکند. ادامه تحصلش را مانع نشود. دیندار باشد. به قول بی‌بی‌اش: باخدا و روبه‌قبله باشد. خوب شد مثل دختران ایرانی!!! نگفت: پولدار وچه باشد!!!

 

مثلاً این جاش: نه نه... بس است... متن طولانی می‌شود، گرچه هر چه بگویم شاید شیرین شود، حتی شیرین‌تر از شیرینُ فرهاد.

 

فقط بگذارید سه‌چهار نکته بگویم ۱. همین اُم‌البنین همسر علیرضا توسلی می‌شود همان سردار با مستعار "ابوحامد" بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون رفیق حاج قاسم سلیمانی.  ابوحامد سرگذشت جذابی دارد. در دفاع مقدس به کمک رزمندگان ایران شتافت و در سوریه شرکت کرد که نهایت ۹ اسفند ۱۳۹۳ در تپه تل قرین درعا شهید شد. آرامگاهش مشهد است.  ۲. قوماندان واژه‌ای اُزبک است اینجا، معادل فرمانده، مارشال، کُماندو. ۳. شیخ عوض و اُستاباقر از روستای بندِ امیر بامیان افغانستان بودند که پر از معادن و ذخایر زیرزمینی است. ۴. بالاترین بازی اُم‌البنین بازی با دخترها در مدرسه سه شیفت گلشهر مشهد بود با سنگ بَل‌بلی. بَل‌بلی در گویش افغان و حتی محل ما داراب‌کلا: یعنی بَرّاق، سوسو دِه.  راستی! گلشهر در کمربندی شرقی و در داخل شهر مشهد واقع است.  بخشی ازین کتاب در سایت جنات فکه اینجا آمده است. ۷ فروردین ۱۴۰۳ دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ ، کتاب "خاتون و قوماندان" را که باز کنی هر کجایش را بخوانی یک مروارید صید می‌کنی. سیر زندگی اُم‌البنین حسینی است؛ همسر شهید علیرضا توسلی -بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون- متشکل از رزمندگان افغان. به قلم روان خانم مریم قربان‌زاده، نشر ستاره‌ها در مشهد مقدس. من تا چهاردهم وقت دارم کتاب را (که چاپ سی و نهم آن دستم هست) به مخزن برگردانم. سخت مرا جذبش کرد. مثلاً این جاهاش که به روایت خودم می‌نویسم:

 

  

شهید علیرضا توسلی و اُم‌البنین حسینی

 

مثلاً این جاش: شیخ عوض پدربزرگ اُم‌البنین (دختر فیروزه و اُستاباقر بنّا) وقتی از افغانستان جنگزده به مرز سیستان رسیدند نخستین بار بود عکس امام خمینی را دید. تا دید، هان! همان آن، زیرِ عکس، روضه خواند و زیارت کرد.

 

مثلاً این جاش: اُستاباقر بنّا (که به او به خاطر اخلاق عالی حاجی اخلاقی می‌گفتند) در گلشهر مشهد، پس از چندین سال -که در یک اتاق سه در چهار، با فیروزه و شش فرزندش اُم‌البنین، راضیه، رضا، مرجان، معصوم، و زهرا زندگی گذراند- یک خانه‌ای خرید و در آن آشپزخانه و تشناب ساخت. جالب این است: تشناب یعنی دستشویی گرمابه.

 

مثلاً این جاش: فیروزه روزی دو مَن پسته از گلشهر می‌گرفت، خونه با اُم‌البنین و راضیه مغز می‌کردند. مغز را مَنی دوازده تومان دستمزد می‌گرفتند روزگار می‌گذراندند. جالب این است پشم (پوست پسته) را اُستاباقر جمع می‌کرد زمستان در هیمه‌بخاری می‌سوزاند که گرم شوند.

 

مثلاً این جاش: ملاک اُم‌البنین برای ازدواج اینها بود: مردش کتابخوان باشد. روابط فامیلی را محدود نکند. ادامه تحصلش را مانع نشود. دیندار باشد. به قول بی‌بی‌اش: باخدا و روبه‌قبله باشد. خوب شد مثل دختران ایرانی!!! نگفت: پولدار وچه باشد!!!

 

مثلاً این جاش: نه نه... بس است... متن طولانی می‌شود، گرچه هر چه بگویم شاید شیرین شود، حتی شیرین‌تر از شیرینُ فرهاد.

 

فقط بگذارید سه‌چهار نکته بگویم ۱. همین اُم‌البنین همسر علیرضا توسلی می‌شود همان سردار با مستعار "ابوحامد" بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون رفیق حاج قاسم سلیمانی.  ابوحامد سرگذشت جذابی دارد. در دفاع مقدس به کمک رزمندگان ایران شتافت و در سوریه شرکت کرد که نهایت ۹ اسفند ۱۳۹۳ در تپه تل قرین درعا شهید شد. آرامگاهش مشهد است.  ۲. قوماندان واژه‌ای اُزبک است اینجا، معادل فرمانده، مارشال، کُماندو. ۳. شیخ عوض و اُستاباقر از روستای بندِ امیر بامیان افغانستان بودند که پر از معادن و ذخایر زیرزمینی است. ۴. بالاترین بازی اُم‌البنین بازی با دخترها در مدرسه سه شیفت گلشهر مشهد بود با سنگ بَل‌بلی. بَل‌بلی در گویش افغان و حتی محل ما داراب‌کلا: یعنی بَرّاق، سوسو دِه.  راستی! گلشهر در کمربندی شرقی و در داخل شهر مشهد واقع است.  بخشی ازین کتاب در سایت جنات فکه اینجا آمده است. ۷ فروردین ۱۴۰۳ دامنه.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
شیخ عوض!!!

شیخ عوض!!!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیخ عوض!!!

به قلم دامنه: ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ ، کتاب "خاتون و قوماندان" را که باز کنی هر کجایش را بخوانی یک مروارید صید می‌کنی. سیر زندگی اُم‌البنین حسینی است؛ همسر شهید علیرضا توسلی -بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون- متشکل از رزمندگان افغان. به قلم روان خانم مریم قربان‌زاده، نشر ستاره‌ها در مشهد مقدس. من تا چهاردهم وقت دارم کتاب را (که چاپ سی و نهم آن دستم هست) به مخزن برگردانم. سخت مرا جذبش کرد. مثلاً این جاهاش که به روایت خودم می‌نویسم:

 

  

شهید علیرضا توسلی و اُم‌البنین حسینی

 

مثلاً این جاش: شیخ عوض پدربزرگ اُم‌البنین (دختر فیروزه و اُستاباقر بنّا) وقتی از افغانستان جنگزده به مرز سیستان رسیدند نخستین بار بود عکس امام خمینی را دید. تا دید، هان! همان آن، زیرِ عکس، روضه خواند و زیارت کرد.

 

مثلاً این جاش: اُستاباقر بنّا (که به او به خاطر اخلاق عالی حاجی اخلاقی می‌گفتند) در گلشهر مشهد، پس از چندین سال -که در یک اتاق سه در چهار، با فیروزه و شش فرزندش اُم‌البنین، راضیه، رضا، مرجان، معصوم، و زهرا زندگی گذراند- یک خانه‌ای خرید و در آن آشپزخانه و تشناب ساخت. جالب این است: تشناب یعنی دستشویی گرمابه.

 

مثلاً این جاش: فیروزه روزی دو مَن پسته از گلشهر می‌گرفت، خونه با اُم‌البنین و راضیه مغز می‌کردند. مغز را مَنی دوازده تومان دستمزد می‌گرفتند روزگار می‌گذراندند. جالب این است پشم (پوست پسته) را اُستاباقر جمع می‌کرد زمستان در هیمه‌بخاری می‌سوزاند که گرم شوند.

 

مثلاً این جاش: ملاک اُم‌البنین برای ازدواج اینها بود: مردش کتابخوان باشد. روابط فامیلی را محدود نکند. ادامه تحصلش را مانع نشود. دیندار باشد. به قول بی‌بی‌اش: باخدا و روبه‌قبله باشد. خوب شد مثل دختران ایرانی!!! نگفت: پولدار وچه باشد!!!

 

مثلاً این جاش: نه نه... بس است... متن طولانی می‌شود، گرچه هر چه بگویم شاید شیرین شود، حتی شیرین‌تر از شیرینُ فرهاد.

 

فقط بگذارید سه‌چهار نکته بگویم ۱. همین اُم‌البنین همسر علیرضا توسلی می‌شود همان سردار با مستعار "ابوحامد" بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون رفیق حاج قاسم سلیمانی.  ابوحامد سرگذشت جذابی دارد. در دفاع مقدس به کمک رزمندگان ایران شتافت و در سوریه شرکت کرد که نهایت ۹ اسفند ۱۳۹۳ در تپه تل قرین درعا شهید شد. آرامگاهش مشهد است.  ۲. قوماندان واژه‌ای اُزبک است اینجا، معادل فرمانده، مارشال، کُماندو. ۳. شیخ عوض و اُستاباقر از روستای بندِ امیر بامیان افغانستان بودند که پر از معادن و ذخایر زیرزمینی است. ۴. بالاترین بازی اُم‌البنین بازی با دخترها در مدرسه سه شیفت گلشهر مشهد بود با سنگ بَل‌بلی. بَل‌بلی در گویش افغان و حتی محل ما داراب‌کلا: یعنی بَرّاق، سوسو دِه.  راستی! گلشهر در کمربندی شرقی و در داخل شهر مشهد واقع است.  بخشی ازین کتاب در سایت جنات فکه اینجا آمده است. ۷ فروردین ۱۴۰۳ دامنه.

به قلم دامنه: ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ ، کتاب "خاتون و قوماندان" را که باز کنی هر کجایش را بخوانی یک مروارید صید می‌کنی. سیر زندگی اُم‌البنین حسینی است؛ همسر شهید علیرضا توسلی -بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون- متشکل از رزمندگان افغان. به قلم روان خانم مریم قربان‌زاده، نشر ستاره‌ها در مشهد مقدس. من تا چهاردهم وقت دارم کتاب را (که چاپ سی و نهم آن دستم هست) به مخزن برگردانم. سخت مرا جذبش کرد. مثلاً این جاهاش که به روایت خودم می‌نویسم:

 

  

شهید علیرضا توسلی و اُم‌البنین حسینی

 

مثلاً این جاش: شیخ عوض پدربزرگ اُم‌البنین (دختر فیروزه و اُستاباقر بنّا) وقتی از افغانستان جنگزده به مرز سیستان رسیدند نخستین بار بود عکس امام خمینی را دید. تا دید، هان! همان آن، زیرِ عکس، روضه خواند و زیارت کرد.

 

مثلاً این جاش: اُستاباقر بنّا (که به او به خاطر اخلاق عالی حاجی اخلاقی می‌گفتند) در گلشهر مشهد، پس از چندین سال -که در یک اتاق سه در چهار، با فیروزه و شش فرزندش اُم‌البنین، راضیه، رضا، مرجان، معصوم، و زهرا زندگی گذراند- یک خانه‌ای خرید و در آن آشپزخانه و تشناب ساخت. جالب این است: تشناب یعنی دستشویی گرمابه.

 

مثلاً این جاش: فیروزه روزی دو مَن پسته از گلشهر می‌گرفت، خونه با اُم‌البنین و راضیه مغز می‌کردند. مغز را مَنی دوازده تومان دستمزد می‌گرفتند روزگار می‌گذراندند. جالب این است پشم (پوست پسته) را اُستاباقر جمع می‌کرد زمستان در هیمه‌بخاری می‌سوزاند که گرم شوند.

 

مثلاً این جاش: ملاک اُم‌البنین برای ازدواج اینها بود: مردش کتابخوان باشد. روابط فامیلی را محدود نکند. ادامه تحصلش را مانع نشود. دیندار باشد. به قول بی‌بی‌اش: باخدا و روبه‌قبله باشد. خوب شد مثل دختران ایرانی!!! نگفت: پولدار وچه باشد!!!

 

مثلاً این جاش: نه نه... بس است... متن طولانی می‌شود، گرچه هر چه بگویم شاید شیرین شود، حتی شیرین‌تر از شیرینُ فرهاد.

 

فقط بگذارید سه‌چهار نکته بگویم ۱. همین اُم‌البنین همسر علیرضا توسلی می‌شود همان سردار با مستعار "ابوحامد" بنیانگذار و فرمانده لشکر فاطمیون رفیق حاج قاسم سلیمانی.  ابوحامد سرگذشت جذابی دارد. در دفاع مقدس به کمک رزمندگان ایران شتافت و در سوریه شرکت کرد که نهایت ۹ اسفند ۱۳۹۳ در تپه تل قرین درعا شهید شد. آرامگاهش مشهد است.  ۲. قوماندان واژه‌ای اُزبک است اینجا، معادل فرمانده، مارشال، کُماندو. ۳. شیخ عوض و اُستاباقر از روستای بندِ امیر بامیان افغانستان بودند که پر از معادن و ذخایر زیرزمینی است. ۴. بالاترین بازی اُم‌البنین بازی با دخترها در مدرسه سه شیفت گلشهر مشهد بود با سنگ بَل‌بلی. بَل‌بلی در گویش افغان و حتی محل ما داراب‌کلا: یعنی بَرّاق، سوسو دِه.  راستی! گلشهر در کمربندی شرقی و در داخل شهر مشهد واقع است.  بخشی ازین کتاب در سایت جنات فکه اینجا آمده است. ۷ فروردین ۱۴۰۳ دامنه.

Notes ۱
پست شده در پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۲۹۴
ساعت پست : ۱۰:۲۲
مشخصات پست

اسلام سیاسی در ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ ، اولین کتاب امسالم که مشغولم. اسلام سیاسی در ایران. گرچه این اثر هدیه‌ی دوستم به من استاد دانشگاه تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سید محمدعلی حسینی‌زاده را ۱۳۹۱ خواندم، اما ترجیح دادم باز، بخوانم.

 

 

آنچه من فهمیدم ایشان معتقد است از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمان سه شاخه‌ی گفتمان اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

 

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان

با شاخص‌هایی چون:

 

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

- نفی سکولاریسم

- آزادی و ضدیت با استبداد

- دموکراسی و حاکمیت مردم

 

 

 

۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی

با شاخص‌هایی چون:

 

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام

- توحید و تساوی انسان

- شهادت الهام عاشورا

- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع

- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات

- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب

- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)

- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر

- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی

 

 

 

۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی

با شاخص‌هایی چون:

 

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه

- اسلام رکن جمهوری اسلامی

- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی

- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 

 

کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است و هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند و جای آن بگیرند. زیرا گفتمان فقاهتی ،هم تثبیت شد و همه بر سیاست،  هژمونی یافت. ۱ . ۱. ۱۴۰۳ ، توحید.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۲۹۴
ساعت پست : ۱۰:۲۲
دنبال کننده

اسلام سیاسی در ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
اسلام سیاسی در ایران

به قلم دامنه: ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ ، اولین کتاب امسالم که مشغولم. اسلام سیاسی در ایران. گرچه این اثر هدیه‌ی دوستم به من استاد دانشگاه تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سید محمدعلی حسینی‌زاده را ۱۳۹۱ خواندم، اما ترجیح دادم باز، بخوانم.

 

 

آنچه من فهمیدم ایشان معتقد است از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمان سه شاخه‌ی گفتمان اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

 

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان

با شاخص‌هایی چون:

 

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

- نفی سکولاریسم

- آزادی و ضدیت با استبداد

- دموکراسی و حاکمیت مردم

 

 

 

۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی

با شاخص‌هایی چون:

 

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام

- توحید و تساوی انسان

- شهادت الهام عاشورا

- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع

- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات

- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب

- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)

- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر

- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی

 

 

 

۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی

با شاخص‌هایی چون:

 

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه

- اسلام رکن جمهوری اسلامی

- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی

- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 

 

کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است و هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند و جای آن بگیرند. زیرا گفتمان فقاهتی ،هم تثبیت شد و همه بر سیاست،  هژمونی یافت. ۱ . ۱. ۱۴۰۳ ، توحید.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ ، اولین کتاب امسالم که مشغولم. اسلام سیاسی در ایران. گرچه این اثر هدیه‌ی دوستم به من استاد دانشگاه تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سید محمدعلی حسینی‌زاده را ۱۳۹۱ خواندم، اما ترجیح دادم باز، بخوانم.

 

 

آنچه من فهمیدم ایشان معتقد است از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمان سه شاخه‌ی گفتمان اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

 

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان

با شاخص‌هایی چون:

 

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

- نفی سکولاریسم

- آزادی و ضدیت با استبداد

- دموکراسی و حاکمیت مردم

 

 

 

۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی

با شاخص‌هایی چون:

 

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام

- توحید و تساوی انسان

- شهادت الهام عاشورا

- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع

- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات

- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب

- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)

- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر

- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی

 

 

 

۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی

با شاخص‌هایی چون:

 

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه

- اسلام رکن جمهوری اسلامی

- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی

- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 

 

کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است و هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند و جای آن بگیرند. زیرا گفتمان فقاهتی ،هم تثبیت شد و همه بر سیاست،  هژمونی یافت. ۱ . ۱. ۱۴۰۳ ، توحید.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
اسلام سیاسی در ایران

اسلام سیاسی در ایران

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
اسلام سیاسی در ایران

به قلم دامنه: ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ ، اولین کتاب امسالم که مشغولم. اسلام سیاسی در ایران. گرچه این اثر هدیه‌ی دوستم به من استاد دانشگاه تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سید محمدعلی حسینی‌زاده را ۱۳۹۱ خواندم، اما ترجیح دادم باز، بخوانم.

 

 

آنچه من فهمیدم ایشان معتقد است از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمان سه شاخه‌ی گفتمان اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

 

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان

با شاخص‌هایی چون:

 

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

- نفی سکولاریسم

- آزادی و ضدیت با استبداد

- دموکراسی و حاکمیت مردم

 

 

 

۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی

با شاخص‌هایی چون:

 

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام

- توحید و تساوی انسان

- شهادت الهام عاشورا

- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع

- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات

- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب

- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)

- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر

- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی

 

 

 

۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی

با شاخص‌هایی چون:

 

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه

- اسلام رکن جمهوری اسلامی

- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی

- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 

 

کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است و هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند و جای آن بگیرند. زیرا گفتمان فقاهتی ،هم تثبیت شد و همه بر سیاست،  هژمونی یافت. ۱ . ۱. ۱۴۰۳ ، توحید.

به قلم دامنه: ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ ، اولین کتاب امسالم که مشغولم. اسلام سیاسی در ایران. گرچه این اثر هدیه‌ی دوستم به من استاد دانشگاه تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سید محمدعلی حسینی‌زاده را ۱۳۹۱ خواندم، اما ترجیح دادم باز، بخوانم.

 

 

آنچه من فهمیدم ایشان معتقد است از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمان سه شاخه‌ی گفتمان اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

 

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان

با شاخص‌هایی چون:

 

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی

- نفی سکولاریسم

- آزادی و ضدیت با استبداد

- دموکراسی و حاکمیت مردم

 

 

 

۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی

با شاخص‌هایی چون:

 

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام

- توحید و تساوی انسان

- شهادت الهام عاشورا

- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع

- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات

- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب

- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)

- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر

- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی

 

 

 

۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی

با شاخص‌هایی چون:

 

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه

- اسلام رکن جمهوری اسلامی

- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی

- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 

 

کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است و هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند و جای آن بگیرند. زیرا گفتمان فقاهتی ،هم تثبیت شد و همه بر سیاست،  هژمونی یافت. ۱ . ۱. ۱۴۰۳ ، توحید.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۸۵۵
ساعت پست : ۰۳:۲۵
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۹۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۸۵۵
ساعت پست : ۰۳:۲۵
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۹۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۹۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

خاطره‌ی  ۷ رفیق داراب‌کلا

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر  از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه

حاج ابراهیم مهاجردارابی

حاج اصغر دباغیان

حاج سید مصطفی دارابی

حاج سید باقر سجادی

حاج سید علی شفیعی نانوا

حاج ممدلی شیردل

حاج سید اسماعیل صباغ

 

حجت‌الاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما شب جمعه فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی می‌کنند شب جمعه موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شب‌نشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.

 

آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصله‌ای داشتند آن ۷ تن. خیلی‌هم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمه‌ی منه. این دفعه رفتم پیشش می‌گم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.

 

آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدین‌ات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سال‌ها قبل وقتی خاطرات «زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، می‌نوشتم مفصل در آن نوشته‌ام، آوردم. هر دو همسر حجت‌الاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی با خواهر دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. می‌دانستم مشهد دفن است، اما نمی‌دانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب «خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمه‌ی رمضان است یاد می‌کنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبه‌ی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دوره‌ی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.

 

حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.

 

حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.

 

سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانه‌سر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَله‌ای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!

 

قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمی‌شوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.

 

آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخص‌کردن اسم مخاطبت نظر می‌گذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنه‌ی سنگین!!! است، بساط‌مساط را از «بالا»!!!! جمع نمی‌کند که برود «پایین»!!!! او اساساً «بالا»یی است. کشکولی بود به او.

 

سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبل‌الله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاه‌اش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشه‌دار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفته‌ام حتی تظاهرات‌های مهم و سراسری داراب‌کلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچه‌های سورک. چون داراب‌کلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.

 

حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.

 

سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوسایی‌ها، فامیلی‌شان پسوند «دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای داراب‌کلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.

 

کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی! می‌گی: زمین‌خورده‌ی قدرتِ قاسم لاری هستی! البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراته‌کا هست!

 

قاسم لاری به دامنه: سلام خیلی دیر وقت هم است ولی جواب میدم اگر خدا قبول کنه مشغول به دعا بودم هر چند بنده قاسم لاری دارابی ف مرحوم حاج عباسعلی زمین خورده همه عزیزان و خصوصا حاج علی آقا هستم اما ذکر این نکته لازم است اشاره کنم جدای اینکه مربی تاکتیک بودم نزدیک به ده سال رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان بودم و نزدیک به پنج سال هم معاونت تربیت بدنی ل 25 کزبلا بودم و کمربند مشکی دان دو را دارم و باز با این اوصاف خاک زیر پای دوستان و عزیزانی مثل شماها و امثالهم هستم.
 

حاج علی چلویی به دامنه: من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک  وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه

 

برادر و همسنگرم حاج علی چلویی. اول یک کشکولی قَهّار بارَت کنم تا دلم!!! حسابی خالی شود: طوری تایپ می‌کنی که مجبوریم ببریم نزدِ حاج کبل سید محمد -که نُسَخ‌شناس قَهّاری هست- برای ما متن‌هایت را برای ما معنی کند!!! امابعد؛ تو نه فقط منبع خاطرات جبهه و انقلاب و فراانقلاب و فتنه و آشوب و اغتشاشی!!! حتی مخزن‌الاَسرارِ اطلاعات طبقه‌بندی‌دارِ!!! دارکلاُ اوساُ مُرسمُ اَسرمُ ساریُ سورکُ لالیمُ و حتی "اَنجیرنِِسوم"ی. آقا حاجی (که با دخترعموی ما فرزند مرحومه حاجیه‌جمیله ازدواج کردی و شدی فامیل درجه‌ی یکم) کی بیام پیشت مصاحبه، تا آن‌همه ذخیره در دل و مغز و حافظه را کتابش کنم، تا تِج نداهی!!!! خبرم کن. تو خیلی حیفی این مقدار خاطره و اطلاعیه و اطلاعاتِ مَحرمانه و مُهرُمومانه!!! را به گور!!! ببری!!! خدانگه‌دارت رخف: قم. دامنه‌ی کشکولی. خواستی جدّی هم تعبیر کنی مرا، بازم باکی نیست!!! اینجه هم سلام‌کردن یادم رفت. معذرت حاج علی چلویی. سلام رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف.

 

می‌شه کسی این پیام حاج علی چلویی را برای من کامل معنی کند. من که قاطی کردم. متن کاملش این جا بازنشر می‌شود که یه وقت حذف و خَف نکند! کشکولی متن حاج علی چلویی عیناً بی کم‌وکاست:

 

«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»

 

سید موسی صباغ: سلام بر آق ابراهیم. ترجمه متن حاج علی ::

 

من شناخت دارم ، دستم بالاست ( تسلیم هستم ) به روی استادم دست نمیکشم.

اما سند بی سند.

کی خواسته سند بده؟

همینکه سه راه را به سورک دادن کافیه!!

خودتشون و زحمت نیفکنین.

جدی میگم

حاج محمد خرمی با تبر وایستاده برای آب.

گوته علی مره با او : نامفهوم است

با چهار تا فرزند در خدمت هستم.

 

آق سدموسی سلام. آقا تِ یک پا مترجم زبردست هستی که من نمی‌دانستم. چقدر خوب برگردان کردی. جا افتاد حالا برام. حاج علی چلویی گمان کنم خوبلِه متن می‌نویسد! کشکولی! خو دست وه اسیر است، حتی مسجددله هم یک چُرت عمیق می‌زند! حتی به من گفت حین رانندگی هم خو می‌رود! ولی ماشینش له نمی‌رود.

 

چرا سانسور؟!!!

آقای علی چلوبی در متن اول صبح دیروز نوشت: «من می شناسم دستم بالاست بروی استا دست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه» اما وقتی آخر شب شد همان را این طور کرد: «سلام منظورم من آقای لاری را کاملا از بقیه بهتر می شناسم هم استاد بنده هم باهم دریگ پادگان مربی بودیم درمقابل استادم آقای لاری گفتم دستم بالاست اما یگ عزیزی فرمود ا میدان تا اوسا را سند میدهیم من هم شوخی کردم عرض کردم هم آنقدر سراه رابه سورک دادن هر که عامل کار بود خدا نبخشد اورا باید به آینده گان جواب بدهند اما قضیه آب که پیش آمد آن حس وطن پرستی اگثر دارابکلای ها عمل کرد پیغام میدادن یا بعضی مثل حاج محمد خرمی فرمود هرزمان نیاز شد یگ  ندا بدهید با چهار پسرم به پشتیبانی شما ایستاده ایم  محلی ره خوب ترجمه هاکانین» اما این عبارت داخل متن صبح خود را که گفته بود: «اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا.» سانسور کرد!!!

 

قضیه‌ی جعبه‌ی گز

داستان واقعی
اما نوشته‌ی آزادِ ابراهیم طالبی دامنه دارابی

روزی برای امام خمینی رحمت الله جعبه‌ای گزِ درجه‌ی یک از یزد یا اصفهان -تردید از من است- هدیه رسید. امام بازش کردُ خورد. فوراً از ادامه‌ی خوردن دست کشیدُ به حاج سید احمد یا اعضای دفتر -تردید از من است- گفت همین جعبه‌گز را ببرید بدهید به فُلانی، گز خوشمزه‌ای است. همه تعجب کردند. به امام گفتند آن شخص با ما فاصله‌ی فکری و تقابل پیدا کرده است. معاون مرحوم مهدی بازرگان بود. امام گفت به همین خاطر هم می‌گویم ببرید به او هم بدهید. آن شخص با امام دوست بود و مراوده داشت. روزِ بعد شد. امام پرسید جعبه‌ی گز را بردید دادید؟! گفتند نه. امام نگران شدُ گفت چرا نبردید؟! گفتند چون سرِ جعبه را باز کردید، احساس کردیم خوبیت ندارد. تصمیم گرفتیم یک جعبه گز دست‌نخورده! تهیه کنیم. امام در جواب، فرمودند اتفاقاً همین جعبه‌ی بازشده خوب است، چون فلانی می‌فهمد گزش خوب بوده، به او هم دادیم. در واقع آنها داشتند کار خود را -بخوانید تعلّل خود را- توجیه می‌کردند پیش امام. چون پیش خود گفته بودند یک روز تأخیر اندازیم شاید امام این کاری را که به ما محول کردند، فراموشش کنند! به هر حال، تا دیدند امام اصرار دارند و خیلی‌هم پافشارانه پیگیرند، فوری بردند دادند به همان فُلانی. آن فرد در اوج تعجب ازین‌که امام برایش در آن موقعیت و مواضع‌اش، گز فرستاد، شرمنده شد و خیلی‌هم خوشحال و شگفت‌زده. بگذرم. کارِ گزی -و به ظاهر یک رفتار پیش‌پاافتاده‌ی- امام، دل آن فرد را کاملاً فتح کرده بود. بانو! آقا! تألیف قلوب یعنی همین. باید پیِ تألیف قلوب بود، نه تعلیفِ علوف! معنی کنم؟! به روی چشم. اولی یعنی پیوند و اُلفت دل. دومی یعنی دنبال علف و علوف بودن! کنایه از انباشتِ فقط مال و منال و پُرکردن شکاف و شکوف دنیا. شرح مختصر یک لغت داخل متنم: تعلّل: یعنی کسی که خود را عمدی علیل و ناتوان نشان دهد. دَست‌دَست کند تا از زیر بار آن، شانه خالی کند. اِهمال‌کار، بهانه‌تراش، طفره‌رونده. ۸ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.

 

رفیق و همسنگرم حاج قاسم لاری دارابی از کشور پهناور اوسا که بیش از نیمی‌شان "لاری‌"اند و مؤمنی و فلّاح. آقا ممنونم از پاسخ مُشبَع و قشنگ و اتوبیوگرافیک (=زندگینامه‌نویسیِ خودنوشت) که باید هم چُنین پست‌هایی می‌داشتی حتی بالاترش را. من که زیرُبَم تک تکِ محلی‌ها از دارکلا و مُرسِم و اوسا را مُخبَرم!!! حتی می‌دانم کمربندِ کاراته‌ی تو روز نخست گِر نمی‌آمد از بس کمرباریک!!! بودی و قدی حدودای دو مترُ و نوزده سانتی داشتی. حالا، گردوخاکِ فتنه‌ها شما امنینی‌های گُردانی را، گِرد و دایره کرد!!! البته تَپچِه نه! آقاقاسم من چه کنم از دایره‌ی دائر انقلاب بیرون انداخته نشوم و در خط و ربط بمانم و طرد نشم؟!!! بگذرم. سالم و سال‌ها کنار مِن!!! زنده بمانی تا اوسا که سهله، کیاسر را هم پا گذاریم!!! راستی دعای دیشبت قبول است. راستی! پوزش قاسم، سلام یادم رفت بالا بکنم: سلام فرمانده!


بی‌بهانه دوستش دارم!

حال که بالا حرف از حاج کبل سید محمد شفیعی -آن مرد خالص و صالح- به وسط آوُردم، چه خوب است سه‌چند جمله بگویم: من که توی داراب‌کلا اگر بخواهم نام ببرم کیا را بی‌بهانه دوست دارم! در لیست من حاج کبل سید محمد بدون هیچ تردید وجود دارد. علاقه‌ام به ایشان از همان جرقه‌ی انقلاب شروع شد. حالا هنوز هم در قلمرو عشق و حُب من نام وی همآره می‌درخشد. امروز هم در دعای روز شانزدهم ماه رمضان داریم که باید با اَبرار مُوافقت و محبت داشت و با اَشرار مُرافقت و برائت. وَه! چه اَبراری (=نیکان و اهل بِرّ در عمل و عقیده) بهتر از وی. جدا از قرابت عقیدتی ایمانی با حاج کبل سید محمد، این سه متغیّر هم در عشقم بهش نقش ایفا دارد:

 

یک > همسر محترمش دخترخاله‌ی مرحوم پدرم هست. که ما خاله صدایش می‌زنیم؛ فرزند مرحوم حاج باقر آهنگر -آن مرد بزرگ و خیّر و صالحِ خدابیامرز محل- است؛ یک خواهرش همسر دوم مرحوم آق سید اسدالله شفیعی (پدر شهید حجت الاسلام آق سیدجواد) هست که چندسال پیش به رحمت خدا پیوست و روح آن خاله‌ی عزیزم هم، غریق رحمت حضرت رب العالمین هست، چون یک تکه نور و مظهر مهربانی و اخلاق خدایی بود. دو برادرش هم حاج باقرموسی هست (که یک پایش کربلا وصل است برای ساخت تلّ زینبه سلام الله علیها) و یکی هم حاج باقرمحمد که چلکاچین از قدیم دامپروری داشت و دارد. همسر مرحوم حاج باقر آهنگر، حاجیه کلثوم‌خاله، خاله‌ی تنی پدرم است که او هم چندسال پیش به جوار حق رفت و در خاک آرَمید. روح‌شان درین روزِ پس از نیمه‌ی رمضان، سرشار رحمت خداوند باد.


دو > چند سال پیش مقاله‌ای نوشته بودم تحت عنوان دَه اتاق انقلاب داراب‌کلا، یکی از آن ده تا، اتاقِ وزیری سمت شرقی خونه‌ی حاج کبل سید محمد بود که می‌شود اسمش را گذاشت بیتِ حل و فصل، نه البته به کشکولی: شورای "حل و عقد"!!! که خاص اهل سنت بود. من چند باری در نسشت‌های این اتاق انقلاب شرکت داشتم؛ روحیه‌ی بازِ صاحبخانه: خاله‌ام و حاج کبل سید محمد، آدم را شِفتِ رفتن به این نشست می‌کرد.


سه > حاج کبل سید محمد پیشروِ همه‌ی ماست؛ در تقوا، در اخلاق، در سبک زندگی. او کَفنُ‌دفنِ مردم را با کمال خلوص طی تمام عمرش هنوز برعهده دارد و گورِ تلقین خوانی او به خاطر طهارت نفسش به صاحب‌عزا قوت قلب می‌دهد که جسد با زمزمه‌ی پاکش دفن می‌شود و زیر لحد به خاک سپرده می‌شود. سلامتش بدارد خدای بارئ‌تعالی. آری؛ بی‌بهانه دوستش دارم! دامنه.

 

سلام آق سید حاج حمید دارابی. بذار چک کنم. امرو نمی‌دونم حواسم چرا قاطرخرینی رفت! نه، نشد سید حمید. این بار تِ حواس رفت قاطرخرینی. هر دو ریپلای (=در جواب‌رفتن) من درست است. آخه حاج علی چلویی آنقدر خاش پِیر ره دوست داشته و دانّه اسم حساب کاربری (=اکانت) خود گذاشت حاج قاسم. قاسم نام پدر خدابیامرزش هست. افتاد؟! به قول فردوس؟! خا. من که حسودمَسود! نیمه. خدا بیامرزدش. خیلی مرحوم پدرش حاج قاسم چلویی را سمت ببخیل می‌دیدم. با اسبش همه‌روزه از سنگ‌چکّلی تیرنگ‌گردی هیمه می‌آوُرد. راستی سید حاج حمید! قم باد سر کرد بدجور. شد غبارآلود. حتی با خود چَلکو آوُرد و حیاط ما را آلود! حالا که خیلی می‌گی دارکلایی هستی! بگو به من در صحن که چَلْکو چیه؟! هع؟! پس خواستی مدیر اینجه خاشک‌چو بوووشه هیچ که را نِشناسه! آق سید حمید؟! در پایان بسیارزیاد سپاس والدین و اخوی‌ام را خدابیامرزی دادی،مرام و معرفت داری. خدا رفتگان خاندان‌تان را محشور اهل بیت علیهم السلام کناد.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.


سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

نقد سید سعید شفیعی بر دامنه: نقدی بر مدیر محترم یا جدی است یا کشکولی برداشت با خودتان. مدیر محترم بعد از نوشتن و بار گذاری " فرتی " مطالب را "قایم " میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید. شاید هم میگه تقصیر خودشونه باید مطالب به موقع بخونند البته نخواستم بگم اصولا در سیستم اداری برای حذف و یا امحا یه قواانینی است . و شاید هم مثل اون رییس محترم کتابخانه گفت چون کتابها قابل استفاده نبود باید از بین بروند اگرچه مطالب مدیر خواندنی است. شاید هم شعار هنر برای هنر . مطلب برای دل خودم مینویسم جدا از شوخی بهتر است مطالب حداقل یک هفته ای دو هفته یک ماهی بماند. مانا باشید

 

سعیدسید سلام. نوشتی که مدیر مدرسه فکرت:

 

 «فرتی مطالب را "قایم" میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید.»

 

۱. چون ملالغتی هستم اول یک غلط بگیرم: وقتی فعل کمکی منفی «نتواند» در جمله به کار گرفتی، فعل اصلی‌ات نباید منفی باشد. پس: نتواند بخواند درست است. نه «نتواند نخواند» البته می‌دانم از دستور زبان فارسی باخبری. از دستت در رفت! ۲. من برای این‌که نوشته‌هایم درین صحن، تایم دارد به همین خاطر، برخی از نوشته‌هایم با فن و ترفندی که روی آن سوار کردم، در لحظه‌ی فرارسیدن پایان تایم، از دیدِ خوانندگان صحن محو می‌شود، ولی اصل متن حذف نمی‌شود و بایگانی هم هست. فلسفه‌ی این کارم، ایجاد انگیزش در زنده‌بودن صحن است؛ تا اعضا را هر لحظه تازه داشته باشم. هر کس دیر بیاد ایتا، مطمئناً پیام‌های مرا بعد از چند ساعت یا روز بعد نخواهد دید. البته تایم برخی پست‌ها بیشتر است و در صحن باقی می‌مانَد. ۳. حال با توجه به توقع و نقد و انتظار و تذکرت به مدیر، من همین جا شرط می‌ذارم اگر ۱۱ نفر از اعضا را بتوانی بیاری وسط که عین خودت بخواهند متن‌های مدیر از دید اعضا محو نشود، من روی شیوه‌ی کارم درین صحن تجدیدنظر می‌کنم. بعون الله تعالی. دامنه

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام و ارادت محضر مدرسه واقای مدیر. موافقم با پیشنهاد جناب اقای شفیعی. آقا ابراهیم عزیز .من تمام مطالب ارسالی شما رو با دقت و شاید بعضی رو چند بار می خونم وبرایم جالبه مخصوصا تحلیل شما در مورد موضوعات مختلف رو. پس بهتره قیافه نٓهِیر وبِیِل مطالب دَوُشِ تا کسی علاقمنده ودیر سر کلاس میاد استفاده کنه.

 

درمه امبه واس پاسخ. آقا ابراهیم رمضانی هنرمند و رفیقم سلام. قشنگ فارسی کاندی! لهجه ندانّی. تازه تو با آق سید سعید شدین دو نفر. راستی قیافه نهیر را عالی آمدی! پِرستیژ داشت حرفت. چشم!

 

صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی قبولی طاعات. بنده را هم بعنوان نفر بعدی کمپین ( نه به حذف ارادی مطالب مدیر) ثبت بفرمایید.

 

آقاصدر آفاقی دارابی مشهدی از صنف فاخر پزشکی سلام. شدین با سید سعید و اوریم رمضانی سه تا تازه. اع چنده کم ات سِسْکه! کمپینِ «نه» به رفتارِ مدیر مدرسه فکرت در حذف و محو و ماتِ مطالبش از صحن، خیلی موشک بود! هایپرسونیک حتی!

 

شیخ محمد بابویه: سلام و آرزوی قبولی طاعات. فک کنم حاج علی به زبان پاکستانی نوشته باشد بهتره این متن را نشون رانندگان اتوبوس پاکستانی پای کوه حضرت خضر نبی (ع) نزدیک منزلتان بدهید تا برات ترجمه کنند ضمنا نفر چهارم بنده را در کمپین اضافه فرمایید. با تشکر.

 

آشیخ محمد بابویه رفیق ببخلی من سلام. واقعاً قشنگ بود کنایه‌ات به حاج علی چلویی. یاد آن اتوبوس‌های پاکستان به خیر؛ هم خطاطی و حکاکی روی تمام بدنه، هم فرمانش سمت راست بود. پشت هلال‌احمر کنار پل علیخانی هم محل پاتوق‌شان بود. امابعد، تازه شدین چارتا. تو که معلومه چرا. چون وقتی پیش حاج علی ملایی که می‌شینی شونیشتن، حواست نیست ایتا و مدرسه فکرت هم هست! باشه. گرفتم.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.

 

سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

رنگین کمان داراب: سلام پنبه باز شده رو می گویند چلکو.

 

سلام آقای حسین رنگین‌کمان. یک معنایش بله درست است. اما باز هم هست. تازه‌نوج درختان که شبیه دانه‌هاست.

 

موسی رمضانی شابا: سلام خدمت آقا مدیر محترم و توانا، خدا اموات شما را هزار هزار بار دراین ماه عزیز رحمت کناد بخاطر یاد آوری بزرگ مرد مومن ، باوقار، همیشه در صحنه و در یک کلام انسان کامل. من از جان و دل سلام درود می‌فرستم به این بزرگ مرد دوست داشتنی حاج کبل سید محمد شفیعی إن شاءالله که بیشتر از صد و بیست سال سر حال و سرزنده باشه حاج آقای شفیعی استاد م در مساحی ( متراژ زمین) و مال رسی هست. اتفاقا چند روز قبل به فکر ام خطور کرد که در یک مراسم از خدمات اش تقدیر و تشکر شود یا شورای محل یک مراسم بزرگ داشت( تجلیل) برایش بگیرن واقعا جا دارد

 

امید به آینده (حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی) : سلام علیکم. آقا ابراهیم کنشگر فعال. این پست و نگاهت حسب بر داشت من خوب و بدون حب و بغض نوشتی و معمولا آنچه از دل برخواست بر دل می نشیند نصیری هایی که سر سفره انقلاب بزرگ شدن و امروز بغض گلوی نظام اند فریب خوردگانی که به صرف شهرت نام عاقبت بخیر نشدند.

 

می‌آم برای پاسخ استاد. بگذار انشاء کنم ذهنم را در جواب: حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی استاد محترم و هادیِ سیاسی نظام سلام. آقا، دوست فاضل ما، باور بفرما از تأییدت نیرو گرفتم. درست رفتی روی آن نگفته‌ی عمدی من. پس، نشان می‌دهد، رمزی هم بگویم، این صحن چابکانی هستند که درجا می‌گیرند. ممنونم، ممنونم. من خدایم را زان رو شاکرم که وابسته به هیچ فرد و جناحی نیستم؛ سکوی تحلیل و تفسیر خودم را محکم و مستقل نگه می‌دارم و عقل و شرع برام رهنمون هستند به انضمام کتاب و روحانیت و اندیشمندان صالح.

 

جناب آقا موسی رمضانی سلام. ۱. من هم در همین صدر کلام رحمت می‌فرستم بارها و بارها بر روح پدرت مرحوم حاج‌شابا و دو برادرت مرحوم ممدلی و آن دومی که در دنیا هم زیاد رنج کشید. خبر ندارم آیا مادر گرانقدرت حیات دارند یا نه، اگر دارند، تا می‌توانید در خدمتش باشید که هستید. ۲. خوشحالم خیلی شما به عنوان کسی شورای داراب‌کلا بودی (نمی‌دانم این دوره‌ی جاری هم، هستی هنوز، یا نه) گواهی دادی بر حَسنات و وَجنات یکی از اَخیار و اَبرار یعنی حاج کبل سید محمد شفیعی -حفظهُ الله تعالی- ۳. دبیر محترم ممنونم ازین حُسن استقبال شما. ارادات دارم به شما دوست گرانقدر ما.

 

هی!! فامیل ؟؟؟ آق اسماعیل آفافی! انتریک می‌کنی؟! کشکولی. سلام راستی. حاج علی چلویی برق و رعدش نول است، نه فاز! مرا نمی‌گیرد. مرا خله خله دوست دارد.

 

محضر استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی سلام. ممنونم ما را با این عبارت علویی امام علی ع رهنمون شدید. دقیق همین است. خط، فقط خط «ولایت». احزاب هم لازم است، اما نباید از چتر ولایت خود را بیرون ببرند. ملاک من، ولی‌فقیه است، نه هیچ جناح راست و چپ و وسط. ولی فقیه صراط مستقیم است. سپاس.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر آق ابراهیم. اتفاقا بر عکس شما ، بنظر بنده الان باید اون سه چهار نفر که کنار حاج علی در مسجد بیتوته می کنند باید وارد صحنه شوند تا ترجمه آقا موسی را بر حاج علی تفسیر کنند بهر حال ما که از این ترجمه در ترجمه چیزیی عایدمان نشد اگر شما یکی دو دانگ قسمتت شد ما را هم شریک کن باتشکر

 

سلام آشیخ محمد ابن شیخ قربان بابویه. دقیق متوجه شدم. اشاره‌ی آق سید موسی سر راست بود. اون نامفهوم هم جاش سه لغت است که سید موسی زیرکی کرد، دررفت!!!

 

حجت رمضانی دارابی در صحن مدرسه : با سلام عزیزان. ضمن قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و همچنین تبریک به مناسبت عیدی این ماه پر برکت به استخضار میرساند عزیز دل ما آقا ابراهیم عزیز دستش در امر خیری گیر می باشد. انشاالله بزودی پس از انجام این مناسک خیر و شادی در صحن حاضر خواهند شد و حسابی از خجالت همه در خواهند آمد (عروسی دارند. کدام کشور هستند نمی دانم. ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ )

 

حاج علی چلویی: هر کشوری باشد می رویم.

 

حجت رمضانی دارابی [در پاسخ به حاج علی چلویی] سلام حاج آقا. تِرِ دعوت کانّه  نشونی. اِسا که وِ غیر قابل دسترس هسته خانِ بوری، هنیش سِ سرجا.

 

حاج علی چلویی:  آقای رمضانی درسه قم یک کشوره. چقدر راه.

 

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

نوشته ی دامنه: ۱۴۰۳/۰۱/۲۳  :

متن آن در لینک بالا در دامنه

انسانِ خلق ، خلقِ انسان

این از حیرانی‌های دائمی من است که خدای بارئ‌تعالی چه‌سان در آفرینش انسان بالاترین رمزها و ریزترین زوایا را دخالت داد. موجودی آفرید که اول، مخلوق است؛ سپس به صفت برگرفتگی از اخلاق آفریندگی خدای بارئ، خلاق و خلق‌کننده نیز هست. من به این قدرت انسان می‌گویم ذهن‌نویس قادر. یک راننده در حین رانندگی ذهن‌نویس می‌شود و مقصد و مقصود را می‌نویسد. یک مستندساز ابتدا ذهن‌نویس و همین را سرِ صحنه‌ی واقعی حیات می‌برد از حرکت، سکون، نقش، نشانه، شکوفه، نوشاندنِ شیر، زدنِ ماست، شرح حال اشخاص و رشدُنموّها. یک نویسنده نیز پیش از آثارنگاری محفوظات و معلوماتش، در آغاز ذهن‌نویس است در ذهن خلق می‌کند در صفحه آنگاه می‌نگارد تا کتابش کند یا مقال یا خطاب یا عتاب یا عبرت یا عبرات یا تخیلات یا تفکرات. پله پله تا ملاقات خدا. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی دو.

 

متنی به قلم دامنه ی یک بر ای فضای اخیر مدرسه:

نه سناریو و یک تبصره‌ی تصمیم

شریفان سلام. من سناریست نیستم. کمی که فکر کنم -در هر مسئله‌ای که باشد- ذهنم سناریوساز می‌شود. زین‌رو، نه سناریو خلجان زد. عرض می‌شود:

اولین سناریو: فیصله‌یافته تلقی شده و عبور شود.

دومین سناریو: نوشتن متن مارمُهره توسط دامنه‌ی یک بر روی یک پیشینه و کارنامه

سومین سناریو: تصمیم مدیر مدرسه بر سرِ پنج عضو

چهارمین سناریو: تغییر مدیر مدرسه.

پنجمین سناریو: دادن یک فرصت برابر به طرفین برای نوشتن یک متن خاتمه‌بخش در حد دو کف دست.

ششمین سناریو: اجرای پیشنهاد برادرم آق سید موسی که خواهان پذیرفتن تمام مسئولیت این مدت توسط دامنه شدند.

هفتمین سناریو: موقتاً مدرسه به حالت منع نوشتن قرار گیرد که در وضعیت این فن، نوشتن در صحن امکان‌پذیر نمی‌شود. این تنفس سپس لغو گردد.

هشتمین سناریو: دامنه‌ی یک به علت مسئولیت مالکیت مدرسه، از مدرسه تا مدتی بیرون بماند.

نهمین سناریو: انحلال موقت یا دائمی مدرسه

اینک واگذار می‌کنم اعضای شریف خود برگزینند که کدامیک از نه سناریو صورت تحقق به خود بگیرد. هر کدام رجحان دهند همان انجام می‌گیرد. من منهای سناریوی یکم هر سناریویی را ترجیح دهند، متن مارمُهره را پشت‌بند آن خواهم نوشت.

توجه: با توجه به این که یک مأموریت پیش‌رزرو در پیش دارم و یک مسافرت مشهد مقدس پیش‌پرداخت‌شده از پیش با جمع خانوادگی رفقا که امسال نوزدهمین سال این زیارت پیمان‌نوشتِ رضوی‌مان است؛ پیشنهاد می‌کنم برای پرهیختن از شتابزدگی و غلیان احساسات، اجرای هر سناریو، به پس از پایان و بازگشت مأموریت و مسافرتم موکول شود تا با کنکاشم و نیز تأملاتم، تدبیر پایان‌بخش اتخاذ شود.


تبصره و یک تصمیم تازه: از امروز پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ امین من در مدرسه برادر ارجمندم جناب آق سید موسی است؛ برادر مبارز و اخوی شهید صباغ و شخصیتی مرضی الطرفین بین مردم محل‌مان. توقع دارم هر گاه من بنا به مأموریت‌ها یا مسافرت‌ها غایب هستم، هر تذکر و صلاح‌اندیشی‌های وی در صحن، توسط تمام اعضای این جا، محترم انگاشته شود. پنجشنبه‌روز ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه‌ی یک

 

عکسهای مشهد را این جا بذارم

در مشهد مقدس چه گذشت؟

شش خانواده در نوزدهمین زیارت متوالی هر ساله‌ی رضوی، رهسپار مشهد مقدس شدیم همان اوایل اردیبهشت. مشهد آدم را در جاده به سمت خود می‌کِشَد؛ تو گویی انگاری جاذبه‌ی کشِشی دارد و ماشین‌ها حسابی به خود گاز می‌گیرند. وقتی هم خانوادگی باشد، جذبه‌ی زیارت، زادِ تقوا می ‌زاید؛ هم ازین‌رو که با بودن خانم‌های جمع، حواس‌جمع مراقب زبانتی که بدلُغتی نکنی. هم ازآن‌رو رعایت آسایش‌شان را بکنی و بر جیب خود سخت نگیری و معادی و معاشی شوی. جمع، این جوری بود. پول‌دوستی در میان نیست. همه را بر تلاش دیدم که زیارت روح، به سیاحت جسم سایه اندازد. و انداخت. هر بار در روز و شب که وقت زیارت حرم فرا می‌رسید، این تشرُّف را سه مرتبه صورت می‌دادیم. البته همت و شوق خانم‌های جمع بر ماها پیشی داشتُ آنان پیش از بانگ سحرگاهان هم، حرم بیتوته می‌کردندُ نجوا. البته با کاسه‌های پر از حلیم به هتل بازمی‌گشتند. این جا بود که دانسته شد باز هم مردان روزی‌خورِ خانم‌هاشان هستند!! حلیم نذری دلچسب -که معده را نوازش می‌دادُ و صورت را سرخ‌فام نگه می‌داشت- به هتل اقامت‌مان می‌رسید، این سُفره‌ی یک‌بار مصرف بود که آنی پهن می‌شدُ هجوم به حلیم حرَم آغاز. البته دأبم این است سُفره‌ی یک‌بار مصرف، چندبار مصرف، شود. راستی! هر بار -چه صبح و چه عصر و چه دمِ شب- به چایخانه‌های سه‌گانه‌ی حرم (گوش صحن امام حسن مجتبی ع (=هدایت) گوش باغ رضوان و گوش صحن کوثر) خود را می‌رساندیم و دَمنوش و چای تناول می‌کردیم. البته دَمنوش را نازُک‌نارنجی‌های!!! جمع ما می‌نوشیدندُ من فقط چای. یک زیبایی از هزار و یک زیبایی امسال حرم این بود فضای روی مَضجَع سبزآمیزِ سیر، گردیده بود که رنگ برق آن و لاله‌ی برّاق آرام آن، روح و روان را استعلا می‌داد (=به اوج می‌کشاند) والسّلام. نگفته نروم که من هر مرتبه، برای مدرسه نیز -با آن که لایق نبودم- ولی خودم را شائق، نائب می‌نمودم برای زیارت جای شریفان. چند عکس هم به برای این مسافرت زیارتی -که جزوی از اخلاق خوب ایرانی است- انداختیم همگی، که بخشی از آن منعکس می‌شود. بخشی دیگر شاید به وقت دگر. ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

موضع آیت‌الله العظمی جوادی آملی

آیت‌الله آقای جوادی آملی در پیام خود (در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳) در تجلیل و حمایت از عملیات موشکی سپاه علیه‌ی اسرائیل از "فتح مطلق" تعریفی نو ارائه داده بود که برخی از آن به عنوان یک اشاره‌ی رمزی حکیمانه برداشت کردند. از نظر ایشان آن فتحی مطلق است که "مقاومت را می‌پرورانَد". دیدگاه‌ام این است جوادی آملی خواست اصل قیام را ارزشمند کند. مثل عاشورا که ظاهرش شکست!! استُ پر از مصائب ولی باطنش ظفر استُ پر از مطالب. پیام صادره‌ی حضرت جوادی چنان واژگان نوِی داشت که موجب شد از حوزه‌ی قم جمعی از روحانیون بر موضع ایشان دست فشُرند. جاذب این جا بود که نفر هفتم لیست امضاءکنندگان در تصویر بالا جناب حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا می‌باشد که مدرسه فکرت افتخار دارد به حضور ایشان درین صحن. از برجستگی پیام این روحانیون این بوده بیان آقای جوادی آملی را "قول فصل و حکم عدل" توصیف کردند. درست هم همین است که در پیام آمده است در "حوادث واقعه" مردم این مرز و بوم "متوقّع راهنمایی‌ها و موضع‌گیری‌های" آقای  جوادی آملی می‌مانند. بگذرم. دامنه‌ی یک.

 

شیخ محمد رضا احمدی: سلام آقای طالبی سراسر پیام کوتاه آیت‌الله جوادی، مملو از نکات قرآنی و عرفانی است. از ماه رمضان شروع کرد و به فتح قریب و مبین و مطلق رسید. از بهترین پیام‌ها مربوط به این واقعه مبارک بود. واقعا زیبا و دلنشین بود که ریشه طوفان الاقصی و وعده صادق را از قرآن ارائه نمودند.

 

استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. من هم روی هر سه فتح خیلی ایست کردم. اما فتح مطلق را که فرجام کار مقاومت منطقه است رمز حیات فلسطینیان یافتم. در حقیقت آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی را مرحوم ماندلا از طریق زندان‌کشیدن نابود کرد. و اینک آپارتاید نظامی رژیمی ساختاری اسرائیل را مقاومت ویران خواهد کرد. دیر شاید بشود، اما نابودی آپارتاید دوم هم در جهان وقوع‌اش حتمی‌ست. از اشاراتت متشکرم. قبول دارم.

 

سلامٌ علیکما. به رسم ادبُ و ارادت از شما جنابان: حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا و حجت الاسلام استاد شاکر نویسنده‌ی کتاب‌های نوجوانان که دعوت و تمنای مجدد مرا در ورود دوباره به مدرسه فکرت، مورد قبول قرار داده‌اد، تشکر وافر می‌کنم. تردیدی نیست که وجود روحانیانی پاک‌سیرت و انقلابی درین صحن، موجب مسرّتم هستُ و باعث تألیف قلوبُ تقویت اخلاقُ معارف دین. بیش‌ازاندازه خشنودی‌ام را از ورودتان به مدرسه تشدید ساختید. درود.
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.


استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. چه هم خوب که چنین نگاشته و نگاره‌ بر ذوق شما در شتافتن به زیارت مشهد مقدسُ نیل به این مقصد افزود. غسل زیارت از خوشایندترین غسل‌هاست؛ چون هنگام آن انسان حال وصال می‌یابد. سپاس، سپاس. جات خالی بود ولی نیابت صورت دادم. حرف شما هم شد در مشهد. چون رفقا علاقه‌ای خاص دارند به شما احمدی.


رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. من هم مانندت از مدیریت مدرن و شایسته‌ی حضرت حجت الاسلام احمد مروی متولی حرم حضرت رضوی علیه السلام راضی‌ام. ۲. حرفت حقیقت دارد پس موافقم. بابت دیدار حرم امام رضا علیه السلام، تمام سخنت را قبول دارم. ۳. این کشش ناشی کیش و آئین شیعه است که دیدار اولیای الهی را در حیات و ممات ارج می‌گذارد. ۴. شب‌های حرم هنوزم درخشان‌تر بود چون به طبع ما می‌نشست. از تفسیرت از زیارت متشکرم.

 

  ↓↓↓

در نواب حرم رضوی مشهد مقدس

(از ۳ تا ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳)

عکاس : دامنه . خانم‌های رفقا و دامنه

آنچه از مسافرت اخیرمان عاید ذکر است

پنج شب پنج نشست در محل صورت گرفت تا پاسی از شب. بهتر است گویم تا اوایل بامداد. شبی منزل جعفر. شبی خونه‌ی حاج احمد آهنگر. بعد شب‌های پیاپی در خونه‌های حسن صادقیُ عموهادی آهنگریُ باغ‌ویلای حاج غلام یزدانی. جدا از دو نشست عاجل در خونه‌ی حسن آهنگر مرحوم کل مرتضی و بیت سید علی اصغر. به ترتیب خونه‌ها روی این مسائل مباحثه و مشاوره شد: شلیک سپاه به اسرائیل. روند شکل‌گیری و شکل‌دهی مدرسه فکرت. بررسی کتاب "محدودیت صِفر". صف‌بندی سیاسی کشور و مجدد بحث عمیق‌تر شلیک سپاه به اسرائیل. و نهایت در ویلای آقاغلام بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در بیرون‌رفتن از لباس روحانیت و تفکرات جدیدش. من در هر پنج نشست دیدگاه‌های خودم را صریح و بی‌تعارف کشیدم وسط. در این جا حالا دو بحث را میان بیاورم بدَک (=نیمچه بد. حالی میان خوب و بد) نباشد. البته به باشگاه تکواندوی جناب عزت‌الدین رمضانی نیز رفتم که به درِ بسته خوردم. گویی آن شب نبود آقاعزت. اما دو بحث:

 

در بررسی کتاب "محدودیت صِفر" در منزل حسن شرح دادم که نویسنده اروپایی می‌خواهد این را بگوید که آدمی ضرور است هر بار خود را در محدودیت صِفر قرار دهد تا دو حال درو زنده شود: اول خاطره‌ها (شامل رویدادها، روندها و راهیابی‌ها) در او تجدید شود تا بر بازسازی شخصیت خود کوش کند. دوم الهامات را در نهادش شکل دهد. در حقیقت کتاب "محدودیت صِفر" می‌خواهد تعلیم دهد اگر کسی خود را در محدودیت صِفر قرار دهد -یعنی خود را از انباشت بسیاری از چیزهای در ضمیرش، خالی‌الذهن کند- در معرضِ هم بازسازی خاطرات قرار می‌گیرد و هم تحت الهامات. بانو و آقا الهاماتت دریاب که وقتی به امر الهی یا دستِ غیب برتر، سویت سوسو می‌زند. معذرت قصدم نصیحت نیست. اساساً روحیه‌ی نصیحت ندارم.

 

اما در بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در ویلای غلام احتجاج کردم بر فرض اگر وی می‌پندارد دارای فکر تازه یا احیای منشِ مُرده‌ی (=بخوانید فراموش شده‌ی) فضائل و اخلاقیات عالمان دین در میان جامعه‌ی روحانیت گردیده است، بهتر آن می‌بود در همان لباس دین از فکرش تبلیغ و از اقدامش دفاع می‌نمود، نه این که ابتدا لباس صنف خود را پس بزند (اقدامی گستاخانه و نامشروع و شبهه‌ناک)، سپس همان فکر حوزوی خود را در افکارش تبیین کند. درین حالت بود جامعه دست‌کم از قصد او متوجه می‌شد و مثلاً به این جرقه منتهی می‌گردید که عجب! پس در بین روحانیت هم فکر نو (=اُولی است بخوانید: نوعی دگراندیشی) وجود می‌گیرد. وقتی از لباس زد بیرون، دیگر در مقام روحانی جای ندارد تا بخواهد از زبان یک روحانی با مردم و یا جمعی معدود، مواجهه‌ی فکری دینی نماید. بیرون بردن خود از لباس آخوند، یک نوع داوری و قضاوت تندش بود، که نه به صواب مساوی بود، نه با ثواب مطابقت می‌نمود.

 

راستی رفیق دیرین‌مان غلام، تشکر وُفور که ماهی غزل و سالمون خوراندی‌مون. حتی یک تلی هم نداشت. تَش‌سر هم پخت و چه با سبک ابتکار با تَلّی از شِویدپلو. وسط کار سفره، چشمم را به بشقاب همه دوختم، دیدم همه چه جور کود کردند (=پُرِپُر عین دماونده کوه) الحمدُ لِله خوش‌خوراکی میان رفقا هنوز تر و تازه مانده است. احساس کردم با آن که همگی (منهای یکی) پا به بالای شصت و دو و سه و چهار سال گذاشته‌ایم، ولی پیر نشده‌ایم. علامت پیری کم‌اشتهایی‌ست، ولی هر چه داشتیم اشتهاء، آن هم از همه نوع و رقَم. بگذرم. فقط بگویم زیارت کربلا را در همین باغ غلام تصویب کردیم. صدها سلام بی‌انتها  به غلام یزدان که تمام امور رفیقم سید علی اصغر را گردن گرفت که با صلوات حضار ختم شود. چه  عاقبت قشنگی داشت نشست باغ آقا اَسیوپیش. ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

عِرضُ حیثیتُ خداقوت!

امروز -۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳- مجلس بر رفع ایرادات شورای نگهبان اقدامات اصلاحی صورت داد. جای جالب‌ترش آن جایی بود که این عبارت را برای دلخوشی (= خواستید، بخوانید: تأمین و تمکین نظر نهاد نگهبان) پس از عبارت «مصالح عمومی» در بند دال الحاق کرد. این ترکیب‌بندی اخلاقی و امنیتی را: «امنیت شخصی مانند امنیت عِرْض و حیثیت اشخاص». متعجب نیستم چرا تا به حال طی ۴۰ و ۴ اندی سال به فکر کسی فرو نرفت عِرْض و حیثیت افراد! چون کارهای فرعی از کارهای اصلی دورشان داشت! صد البته خدمات و حسنات نظام آنچنان زیاد است که این ضعف و نقص‌ها حتی چشم! هم نمی‌آید. دوری از مروت است برای این کار تأمین حقوق شخصی افراد نگفت خداقوت مجلس شُورا، اما اغلب در فُرادا! دامنه‌ی سه.

 

۳) دو خرسندی دیگر: الف) از اینکه جناب آقای سید علی اصغر شفیعی در قالب اثر نوشتاری خود؛ مجددا به جمع اصحاب مدرسه فکرت بازگشت خرسندم؛ ب) از اینکه آقا ابراهیم تصمیم گرفت تا با نام رسمی خود به بارگذاری نوشته های خود در صحن مدرسه فکرت مطالبی بنویسد و...؛ و با این اقدامش مانع از فزونی تشویش اذهان و روح  دوستان شود نیز تشکر می نمایم و ابراز خرسندی مضاعف می نمایم؛ (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی/ عصر روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ش_ ۱۹ سوال المکرم ۱۴۴۵ق)

 

آقای حاج غلام رفیق دیرین‌مان سلام. حالیا درود بر شما با آن کلبه‌ی سرشار سخا و صفای شما. یاد یوسف روانشاد یاد باد. خرسندی‌ام صدچندان که دختر باهوشُ استعدادت مقطع دکتری زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد و می‌رسد روزی کُرسی تدریس گیرد. سلام مرا به دکتر فرشته برسان و به خانم‌ات حاجیه ربابه هم سلام مرا تقدیم کن. پوزش و ویرایش دکتر زهراخانم یزدانی دختر حاج غلام یزدانی صحیح است. فرشته‌خانم دختر دیگر ایشان در رشته‌ی هنر و نقاشی تحصیلات کرده است که عکس‌هایی از فرشته‌خانم را که در نکا نمایش در آمده بود در صحن گذاشته بودم. برای هر دوی این خوبان، دنیای خوب و آخرت آرام آرزومندم. دامنه‌ی یک.

 

امیرجناب سلام. از برداشت شما خوشحال شدم. چون فکر خودت را نسبت به کندن لباس روحانیت مطرح کردید حتی ضمنی نوعی تفارُق در مقایسه‌ی لباس مردم معمولی قائلی.  ولی نظر من برنمی‌گردد. میان محدودیت صِفْر و نقد یک رفتار که جنبه‌ی عام دارد هیچ پارادوکسی (=تناقض، ناجورایی) نیست. درود بابت زیارت‌قبول گویی‌ات.

 

استاد شاکر هم در نویسندگی‌ات قهاریت است هم در مطایبه‌هایت! کشکولی: کجا نص‌کاله جواب را جایزه می‌دن؟! که من بدم! راستی! رواق را هم باز صحیح نگفتی. سلام و درود دوباره. سرِ سه حساب نیست جواب. حواس باشد!

 

سید علی اصغر شفیعی: سلام استاد ابراهیم  در پی حضور کیفی با دستاوردهای بسیار ارزشمند تان بی تعارف بهره مندم شدم . نکاتی که مطرح می کردید بویژه درمور " نماز " تارپودم را شاداب نموده‌است . درمورد حمله ایران به رژیم غاصب صهیونیستی همواره‌اعتقاددارم‌ایران‌دربازی های سیاست جهانی حضور دارد و دارای قدرتی است که به هیچ عنوان کتمان شدنی نیست . اما درمورد استادوحدت باید عرض کنم که ایشان از لباس روحانیت خارج نشدند که روحانی نباشند بلکه بنابه مصلحتی که خودشان برآن ارادت دارند لباس را از تن برآوردند این عمل را من " شجاعانه ، مشروع و بی غل و غش" می دانم . اگر پاسداری بعد از سی سال لباس از تن در می آورد نمی شود به ایشان گفت تو پاسدار نیستی!  چونکه دوستان پاسدار بازنشسته  را که مراوده دارم همان نقش گذشته را دارند. در نشست هایی که با ایشان " وحدت " گاها دارم توانایی مبانی دینی و مذهبی ایشان قابل مقایسه  نیست ... از طرفی، بخاطر اینکه ایشان در این صحن نیستن که از خویش دفاع کنند ، گوشزد اخلاقی دارم که نباید در موردش روحیه انتقادی داشته باشید .

 

دامنه ۱ | حال که حجت الاسلام ربانی استاد محترم ما چنین جُستندُ جَستند، یارِ غارُ غارِ یار را می‌ذارم. امید است آخرت مانند دنیا در غار هم پناه گیریم. یک عکس جمعی سرِ قبر شیخ بهائی -اعلی الله مقامه- است که آن شب حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی دارابی رفیق شیفق‌مان طی تماس تلفنی از قم ما را از سالگردش مطلع‌مان کرده بود که سریع دَوان دَوان رفتیم سر قبرش کنار دارالزهد محل پاتوق دائمی خودمان که آینه هم دارد. نیز فرموده بود شب شهادت حضرت حمزه -علیه السلام- هم هست. که نماز برای آن اسدالله‌ی شهید جنگ سرنوشت‌ساز اُحُد خواندیم که جگرش توسط هِند عٕنود بلعیده شد. سلام و اردات استاد ربانی. دامنه

 

استاد شاکر سلام. طبع شوخت بر وفق مراد است. همیشه سالم و متسالم. فراوان درود از دعای خیرت.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. نکته‌های مابین نمازجماعت میان ما به پیشنمازی جناب حاج شیخ احمد آهنگر، از آدابی بوده و هست که سال‌ها در زیارت رضوی بین‌مان جاری شده است. ۲. من چنین شغلی در عمرم نداشته‌ام. مرا با کسی دیگر لابد اشتباه گرفته‌ای. در محل برام چندین نفر زده بودند که داخل چنین لباسی نروم. لابد آنان حکم خدا را و حس دل خود را علیه‌ام جاری کردند. بگذرم. فکر کنم پاسخ من به متن شما کامل شد. ممنونم.

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. از نوشته‌ی مُلَیّن آن استاد اخلاق با کلمات مهرورزانه در مورد زیارت رضوی بالیدم. هیچ ایران‌گردی‌یی به پای مشهدرَوی نمی‌رسد. استاد فراوان فراوان سپاس.

پیچیدگی مبارزه با باطل

جناب حجت الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد مستطاب سلام. روی نوشته‌ی مُزیّن به زینت شیواییُ رساییُ احساسیُ عقلانیُ شرعیُ سیاسیُ جهانیِ شما دو فراز نیمه‌مفصّل می‌آیم تا وقت هممدرسه‌های صحن را بیش‌ازین اِشغال نکنم؛ زیرا متن شما حق مطلب را ادا کرده است:

 

فراز اول بحث من: خوشحالم بر متن من و تفسیر مهمتر جناب حجت الاسلام احمدی استاد محترم بنده بر روی متم، مُهرِ اِبرام زده‌اید و شورانگیز این‌که مسئله را با ادبیات فارسی مبین به زیوَر تبیین بُردید. همه‌جای نوشته‌ی پرشورتان زیبا و رسا بود، خاصّه وقتی "خیال واهیِ" کسانی را منطقاً شخم زدید که حتی حاضر شده بودند به دست افزارآلات ارتش اسرائیل!! ایران را اروپایی!! کنند!! چه خیال خامی. و چه درست مطرح کردید این قماش خود را در "قید و بند جمهوری اسلامی" می‌پندارند و برای به دَر آمدن ازین بند!!! مهیا هستند حتی اسرائیل مثلاً ایران را برهم بزند!! زهی خیال باطل. قلم شما دَم داشت، دَمی زنده‌کننده‌ی وجدان‌ها. درود بر شما.

 

امابعد فراز دوم بحث من: حالیا! مرد ارزشمند و فرزانه جناب سید عمادی ما! می‌دانم روح رزم و حماسه در وجود شما در همان هشت سال جنگ در جبهه، کوه ستَبری ساخت و همین، اصل مبارزه با باطل را در درون شما عمارت کرده است. و شما بر هر دو طبع و نیاز خود، اِمارت دارید. من هم، مانند شما و جناب آقامصطفی بابویه -دوست اندیشمند و اخلاقمدار و متفکرم- مبارزه با باطل را مبارزه‌ای ازَلیُ ابَدی می‌دانم؛ وگرنه اصل نبوت (=پیام آوری از آسمان به زمین) رخ نمی‌نُمُود. نظریه‌ی ساده‌ی من این است:

 

اسرائیل باطل است. با باطل باید از درِ گفت و گوی موسوی - هارونی و محمدی ص وارد شد که دربار فرعون و سپس حضرت محمد سه دربار شاهان وقت را محلی برای محاجّه و تبادل نامه بدل کرده بودند. اما باطل از روی غرور و غضب، اغلب خود را به "صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ" می‌زند. پس؛ مبارزه با او از راه دیگر باید شروع شود. چون باطل بَدواً و طبعاً ضد حق رفتار می‌کند. لذاست که باید غرق شود چون فرعون و رد شود چون رفتار نبوی. اسرائیل، باطلی نوین است. از دست‌سازهای اروپا و از پَروریده‌های آمریکا. بنابرین چون ساخت این نظام جعلی اساساً بر مبنای جلوگیری از پیشروی اسلام و مسلمین است، پس پشت آن قدرت‌های باطل با تجهیزات مدرن ایستاده‌اند. همین، مبارزه با اسرائیل را هم پرانگیزه‌تر کرده است و هم پیچیده‌تر و احتیاط‌آمیزتر. این است که در ویرانی این رژیم دست‌ساختِ غرب، نباید شتاب کرد چون عده‌ای پشت این رژیم قصد نمایش اُحُد دیگری دارند تا از دامنه‌ی تنگه‌ی کوه اُحُد، جمهوری اسلامی را از پشت هجوم کنند و بر تن قدرت اسلام زخم زند. اما بینش و پیچش سپاه با امر و دستور رهبری معظم بر مبارزه با باطلی به اسم اسرائیل نقشه‌ی مبارزه را به‌کلی عوض کرد و نوید نوینی به جهان پرتاب شد. من به عنوان پیگیر تحلیل مسائل روز و جهان معتقدم باید همچنان اصل پیچیدگی نابودی اسرائیل را مد نظر داشت. من نه فقط طرفدار اصل پرتاب موشک به خاک اشغال‌شده بوده و هستم و حتی می‌باشم (یعنی تکرار در آتی با خرج‌های خاص)، بلکه طرفِ این شلیک‌ام. البته احتمال و جبر، بر من حکم می‌کرد باید کمی مؤخّر شلیک می‌شد تا اسرائیل خطاهای خود را بدتر از خطاهای مرتکب‌شده می‌کرد و غزه به عاملی برای آخرین حد رسوایی و فروپاشی مشروعیتی این رژیم می‌رسید. اما حکیم متأله حضرت آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی، متنی را از سویدا (=خط خال دلش) نگاشت که تنه می‌زند به بردن پیام مرحوم امام خمینی نزد میخائیل گورپاچف صدرِ هیأت رئیسه‌ی کمونیستی شوروی. آن دیدار جوادی آملی مقدمه‌ی فروپاشی نظام کمونیستی شد و من امید می‌برَم (البته حتم تحلیلی و علم به ماوقَع ندارم) ولی باور دارم که این پیام رمزنگار معظم له، رمز واژگونی اسرائیل در آتی شود. از خواندن و نوشتن شما همآره خوشم می‌آید حضرتِ عمادی سیدُسادات قدَر چاچکام یکی از بام‌های ایران. والسلام. چگونه می‌توانم تمام کنم ولی نگویم مرا مرهون خود ساخته‌اید که الحاح‌ام برای آمدن مجدد به مدرسه را با نهایت نجابت پذیرفتید. بودن شما در صحن، تلائُم (=سازواری) مرا و همه را در مدرسه بازتاب می‌دهد. با احترام: شاگردُ مرهونت: دامنه. تقدیم بالاترین سپاس از فائقه‌های اثرگذارت استاد. شاگردی کردمُ و تکلیف ارائه دادم. سلام دوبارهُ و احترام مجدد. دامنهُ ارداتُ ادب.

 

سید کمال الدین عمادی: سپاسمند و شکرگزارم از این همه لطف و بصیرت همراه با ظرافت نگارشی جناب دامنه بزرگوار البته ما خود شاگرد این مدرسه هستیم هنوز باید در محضر شریف عالمان ربانی همچون آیت الله العظمی جوادی ها زانو ادب زده سرتا پا گوش دل بود تا ادراک و سلوک میسر شود

 

جناب حجت الاسلام آشیخ محمدجواد استاد محترم بازم سلام. چرا حجت الاسلام ابوالقاسم علیدوست؟ وی در مورد وجوب حجاب و لزوم قانونی آن، گویی شُل وارد شدُ انگاری قید و اما و اگرها کرد. به آخوند نمی‌آید حکم خدا را شُل بگیرد. باید روی اصول و فروع دین محکم بود. چطور او را سخنران برگزیدند متعجبم. البته داوری قطعی ندارم. می‌گذارم به حساب احتمالات و حدسیات. از لطفتت ممنونم. منتظرم گردهمایی را خوب اجرا کنی و ما را از کمُ کیف آن بهره‌مند. ممنونم. بااحترام: دامنه

 

مجدد سلام استاد ربانی. همان متن مربوط به شیخ بهائی شما در صحن مدرسه توسط رفقا در داخل حرم مشهد مقدس برایم قرائت شد. چون من این‌مدت مسافرت در فضای مجازی به‌کلی نبودم. رفقا گوشی خود را در اختیارم می‌گذاشتند در طول مدت زیارت و بودنم در محل، که از فضای مدرسه مطلع‌ام کرده باشند. متن شما را رفقا قرائت کرده بودند. ممنونم. حاح آقا نجفی دارابی یادگار مرحوم آقا لطف کرده بودند به بنده زنگ زده یودند. در حقیقت به زنگ من زنگ زده بودند. چون هر سال در زیارت رضوی با ایشان یک ارتباطی می‌گیرم. متنم ویرایش نیست. دست‌انداز داشت شما صحیح‌اش را تلفظ فرما. ارادت: دامنه

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. می‌شود منو «استاد» صدا نزنی؟ مرا همون ابراهیم بگو. دور می‌افتم وقتی من را استاد خطاب می‌کنی. تو نکته‌هایم را که بین نماز طرح می‌کردم، بادقت می‌گرفتی. شأن مذهبی و معنوی تو مدخلیت دارد درین رفتارت. راستی دلم تنگ تنگ تنگ شد برای تو. برای تو. برای تو.

 

یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما، اما بارها بارها خاطره‌ها

پنجشنبه‌ی آخرِ فروردین‌ماه خودم را از قم، به همراه رفقا به مراسم هفت درگذشت بانو شهربانو رمضانی -همسر رفیقُ همسنگرم آق سیدعسکری شفیعی- رساندم. عهدی که باید وفا می‌نمودم. گمان کنم از دسته مراسمی بود که شکوه اجرایش کمُ کسری نداشت. آقامختار -خوب، خیلی‌خوب- اجرا کرد. رفیقم سید علی اصغر با لحن محزون مطلب خواند. ذاکر هم، متین به نوحهُ مرثیه رفت. سید علی اصغر اصرار داشت مطلب را بنده پشت تریبون ارائه دهم، زیرِ بار اصرارش نرفتم، بلکه حریفش شدم زیرا با آن‌که پس از درد دوری دلبندش آق سیدجواد هرگز پشت تریبون نرفت، حرف مرا رد نکردُ پس یک سالُ اندی سکوت تریبونی، بلاخره پیشنهادم را پذیرفت پشت تریبون رفتُ الحق بااُبُّهتُ محزونُ فاخر ظاهر شد. به آق سیدعسکری -که درین صحن هستند- انتقاد شدیدی دارم. نه سرِ قبر منبر گذاشتند، نه مجلس ترحیمی که جمعه‌شب در مسجدجامع داراب‌کلا منعقد کردند منبر تدارک دیدند. این کار به هر کسی بیاید به آق سیدعسکری -محبوب دل ما- نمی‌آمد که منبر در هر دو مراسم حذف شود. چرا آخه؟! چرا؟ مگر اصل ختم‌هاُ ترحیم‌ها به روضه‌ی روی منبر نیست؟ هان! آگاه باشیم همین منبرها بود که ماها را در مذهب پایبند داشت. از مراسم ختم‌ها منبر را حذف نکنیم. این کار، کار نکوهیده است. همان زاویه که مزار نشسته بودم سه عکس هم انداختم که این شکوه آئینی را ثبت کرده باشم. مجدد بر دو خاندان خوب شفیعی سادات و رمضانی حاج اکبر بزرگ تسلیت می‌گویم. آری؛ آن روز باشکوهُ حُزن یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما بودُ بارها بارها خاطره‌هاُ یادها. ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک

 

جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. شعَف دستم داد آن جاها سیر و سلوک داری. چه جاهای مشاهد و شریفه‌ای. در هر شهادتگاه ائمه‌ی هُدیٰ ما را یاد آرُ عِرْق عشق ما را اظهار نما.

شرحی برین عکس

تکیه‌پیشُ یک‌دنیا پاتوق. کیست از تکیه‌پیش خاطره نداشته باشد، حتی اگر سوار بر پشت وانت می‌شدُ کرایه را از راننده می‌غاپیدُ درمی‌رفت! حتی از چابک‌ترین وانتت‌رانان آن زمان. چون یک قَران هم یک چیزی می‌شد. حالا این گروه سرود معزز محل‌مان، این میدان را میدان انقلابی کردند. عکس سوم کلَک است. نوعی لُوش (=دروازه) کلَک علامت مرز استُ حریم. از کلَک هم نباید هرگز بگذریم حتی برای چار کال هَلی‌زِلکا. عکس چهار به برداشت من می‌خواهد حرف بزند که ای انسان! با تکیه بر عشق عین گل سیرُ و سیرت کن. تکیه‌گاه گُل یک قَیّم چوبی استُ بس، ولی انسان باید به عقیده و عشق و مبدأ جاویدان و محکم تکیه کندُ بالاُ بالاُ بالا روَد. دامنه‌ی سه. یادم رفت بگم که قیّم را ور داری، گل می‌پژمُرَدُ خامیرِ خامیر می‌شودُ عطرش مُنهدَمُ مُنهزَم. عموحمیدرضای من، بسی ممنونتم که دیشب چندین عکس فرستادی که به‌مرور ایام خواهم زیرنویس کرد بر منتخب‌هایی از آن. از دیدارت در اوس‌صحرا شوق آمد مرا. دیدار با خیلی‌ها در برنامه بود، وقت کم آوُردم. بگذرم. قم آمدم. کی باز محل برسم خدا می‌داندُ دلِ پایِ دارِ من.

تاریخ انقلاب در داراب‌کلا

قسمت ۱۹
نوشته‌ی دامنه‌ی سه

مدتی در کارِ نوشتن تاریخ سیاسی داراب‌کلا درنگ افتاد. مطلع‌اند دنبال‌کنندگان که من در پیِ درخواست فامیل اندیشمند و محترمم محامین در همین صحن، چندین قسمت از تاریخ محل را نوشته بودمُ مسائل قابل عرضه را مطرح نموده بودم، که به زیر و زیورِ بحث هم رفته بود. اینک دنباله‌ی تاریخ و ادامه که قسمت ۱۹ است:


هنوز جرقه‌ی انقلاب نجَهیده بود. گمان کنم سال ۵۵ یا کمتر بود. یک نشست سیاسی و قرآنی تحت نام حجتیه میان روحانیت محل مقیم قم و مشهد با تعدادی از تحصیلکردگان محل -مانند مرحوم مهدی بریمانی، محمد آهنگر فضل‌الله حاج محمود، هادی آهنگر حاج اسماعیل و ...- در پایین‌مسجد (پایگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی) برگزار می‌شد. چون مرحوم آیت الله آقا داراب‌کلایی چندان تمایلی به آن نشان نمی‌دادند حتی به نظر می‌رسد مخالف بودند. آن سال تابستان اکثر روحانیون محل از هر دو حوزه به محل آمده بودند. جلسه‌ی مخفی تشکیل شد. مرحوم شیخ عباسعلی مختاری دارابی بی رعب و وحشت، رفت منبر. شروع کرد به سخن علیه‌ی شاه و سلطنت و نظام طاغوت که وحشت ایجاد شده بود. قدرت سخنوری بالایی هم داشت. وسط صحبت چنان ترسی بر جو جلسه حاکم شد که حاج سید مرتضی شفیعی -برادر جناب استاد حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی- مجبور شد برای کنترل و حفاظت جلسه به بیرون برود و در دل شب اطراف مسجد و تکیه را بپاید که یک وقت مأموران نریزند بیایند دستگیرشان کنند چون محل ما پاسگاه ژاندارمری داشت.

 

خبرِ آن منبرُ نشست، چطور به گوش پاسگاه رسید اللهُ اعلَم. چنان جوّ حساس شده بود که فردای آن به سراغ برخی از روحانیون رفتند و آنان را برای انحلال این سری نشست‌ها و ترک آن تحت فشار قرار داده بودند. سخنرانی سیاسی بی‌مهابا و بی‌محبای آقای شیخ مختاری همانا، پاشیدنِ نشست‌هاُ و ترک کل جلسه همانا.

 

گاه از خود درون خبر مخابره می‌شود. از ابتدای تاریخ بشر نفْسُ جاسوسی در نفوس افراد نفوذ یافتُ هنوزکه‌هنوزه، چنین ضعف و خَبطی احاطه می‌کند بر افراد کم‌جنبه و تحریک‌پذیر. آری؛ ۱. روحانیت داراب‌کلا با رژیم شاه مخالف بود اما زمینه‌ی مخالفت، بُروز و ظهور نداشت. ۲. میان روحانیت روستا و جوان‌ها -به عبارتی عامی‌تر میان مُلّاها و مُکلّاها- رابطه‌ی مخفی فکری برقرار بود اما به‌شدت محافظه‌کارانه. لابد فشار رژیم باعث بود این نحوه مبارزه، تحمیل شود. ۳. حالا را نبین چند تا بچه روی مواریث انقلاب خرماخوران راه انداخته‌اندُ خدا را پس از خرما به یادشان می‌آورند، آن زمان مبارزه با شاه و خفقان، چون سوزِ سرمای مردافکنِ زمستان، پَر می‌سوزانْد. ادامه دارد... دامنه‌ی سه.

گفت: "در سیاست غرقی تو"

خواستُ برپاخاستُ خاصُّ خاصِ خاص که با این نقدش بر من، تیمارم کند. هیچ احتمال در آن نمی‌بینم که خواست من را نفیُ ضایعُ رسوا سازد. سازندگی در گفتارش بود. دوغ بُزِ قاهان قم دیشب، مرا به خواب عمیق، نه قهقهرا فرو برده بود. نماز صبحم را که بپا داشتم. روی نقدش غَلت زدم که غلط‌هایم را بیابم. گویی (چون هنوز یقین در من نُضج نزد) مرا به ترکِ سیاستُ حتی مدتی موقتاً از صحن مدرسه فراخوان داد. روی ترک نوشتن در مدرسه دارم فکر می‌کنم. اما من سرنوشت‌سازترین فازهای زندگی‌ام را یا با حرم امام رضا ع معینُ‌الضُعَفا (و من یکی از اصلی‌ترین ضُعفا) در میان می‌گذارم، یا با حرم اهلبیت حضرت فاطمه‌ی معصومه س. پس غروب جمعه‌ی پیشِ رو، شب شهادت پیشوای صادق ع امام دانشمند شیعیان باید خودم را به حرم برسانم تا توسل جویمُ کسب تکلیف کنم. خیرِ مسیرم را بگیرم. که بمانم مدرسه برای نگاشتن، یا نه. تا آن روز همچنان می‌نویسم. تا ببینم سرنوشتم چی می‌شود.

 

داشتم می‌گفتم. وقتی به من پیامک مخابراتی کردُ گفت: "در سیاست غرقی تو" پس از نماز صبح امروزم زدم به رخت، ولی خوابم نبرد. تشویش نه، تشویق سراغم آمد. پریدم رفتم کتابخانه‌ی فسقلی خودم. کتاب "کلیات احادیث قدسی" کریم فیضی را (که امانت از مخزن است) برداشتم روی سینه‌ام گذاشتم که ببینم صدرم را شرح می‌کند یا قبض؟! آقای کریم فیضی از نویسندگان مورد قبول من است. او درین اثر، «الجواهر السُنه فی الاحادیث القُدسیه» را به فارسی فاخر برگردان کرد. دلِ دغدغه‌دارشده‌ی من، مرا برد به صفحه. آری صفحه، که هر بار از آن باید بیاموزی و بیامیزی. اساساَ اسلام به "صفحه"، محتوای خود را پُر کرده است و مُصحَف (=قرآن شریف) حاصل صفحه است. گِرام قدیم هم بر حسب صفحه به صدا در می‌آمدُ آهنگ پخش می‌کرد. همه باید صفحه داشته باشیم و با صفحه به صفا و صلح برسیم؛ صلحی صوری نه، صلح واقعی که در خود چالش و نقد جدی و بی‌رحم حمل می‌کند نه بزَک‌گویی کردن به روی هم.

 

باز برگردم. داشتم می‌گفتم. بُرد مرا روی صفحه‌ی ۳۸۴ کتاب روی یک حدیث قُدسی قشنگ (=نحوی از کلام پیامبر اکرم ص که از قول خداوند منتقل شد) چه حدیث قدسی‌یی هم. چی بود حدیث؟ آتش معرفت افکند بر سرم.

 

"ای احمدِ محمد! زهدان آنچه از جَهد که به انجام می‌رسانند، از روی تمایل درونی است، نه ترس آتش و نه ترس از شوق بهشت."

 

من را نرسد خود را زاهد جا بزنم. زُهد (=تمرین نظری عملی‌ی بی‌میلی دنیادوستی) کار صَعب (=بسیار سخت)ی هست. دشواری‌های آن آدم را از پای درمی‌آورَد. ولی این حدیث را ایدئولوژی خودم می‌دانستم بی‌آن‌که این مدت عمرم ازین قدسی مخبَر شده باشم. دوختم این حدیث را به حدیث قدسی دیگر که رسول الله ص نقل کردند:

 

"... و حق بر من است که شما راضی باشم و خواسته‌های‌تان را در روز قیامت بدهم"

 

بگذرمُ بروم. فقط بگویم فرمایشت را گرفتم ای آقای "انسان" که مرا فراخواندی به ترک مدرسهُ نوشتنُ سیاستُ پوست‌کنده فرمودی: "تو در سیاست غرقی، غرق" از آقای انسان ممنونم که مرا برای شنا در غیر دنیای سیاست دعوت کرد. ولی بگذار از حرم هم الهام بگیرم. اگر الهامم کرد حتماً شنایم را تغییر می‌دهم. با بالاترین حرمت بر محضرت. ایضاً معذرت.  روز معلم را بر ساحت اولین معلمانم پیغامبر خداوند ص و امامان عصمت علیهم السلام و سپس معلم‌های سرنوشت فکری‌ام در جوانی زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و شهید مطهری و در رأس همه معلمان مبارزم مرحوم امام و رهبری معظم و در آخر یک آموزگار دل‌آگاه در حد یک انسان اعلا جناب آقای «...» -که از ذکر نامش پرهیز دارم- سلام می‌رسانم. ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. در آدم جایی وجود دارد که با آن ارتباط عقلانی تلطیف می‌شود؛ ساحت مخفی عاطفه. آیا می‌دانستی وسط قرآن کجاست؟ آنجا که اصحاب کهف پس از ۳۰۰ُ اندی سال بیدار شدند و خدا وحی کرد بر آنان وقتی بازار (= خوانده شود دل اجتماع) رفتید، متلطّف (نرم و لَیّن) برخورد کنید که با شما سخت نگیرند مردم دوره‌ی کهف. آری درست گفتی. آرامشت را آرزوست. خیلی به من سفارش می‌کنند بر سیدم. چشم هستم پیشت همه‌زمان. غار با تو، آری با تو، نور می‌تابد. بیا بریم در غار حرا و آنگاه غار ثور. منظورم سیر آفاقی نیست، مسیر اَنفُسی آن دو غار بقاست، متظورم بهاء است، نه بهانه. مکعب باید بود، نه مربع. کعبه مکعب است، چون داخلش جا هست. مکعب هم باید باشند انسان.  رفیقم سید علی اصغر سلام مجدد. نه، چنین نیست. این عبارت وقتی استخدام می‌شود فرض گرفته می‌شود طرفِ مخاطبت در مرز بدعاقبتی دچار است. نوعی تخفیف شخصیت و تحقیر فرد محسوب می‌شود. چون احتمال خطاکاری فرد را فرض می‌گیرند. البته استاد شاکر دوست متفکرم می‌داند مبحثم کلی است نه اشاره به متن خودش. بگذرم.

 

عمو حمیدرضا سلام. جا دارد ازت تشکر کنم که همآره وقت‌های خوبی برایم می‌چینی. آن روز هم جزوِ ساعات درخشان هر دوی‌مان بود. مرور کرده بودیم هم را و همه را. عکس هم از هنر توست که زاویه‌شناسی.

 

عمو حمزه سلام. چه صیدی کردی من و آق سید موسی را. روحم خبر نداشت از عق وَری هم مورد سوژه‌ایم. ممنونم. ثبت با سند برابر شد. راستی آقاحجت هم زیاد مزار عکس انداخته بود ولی هنو رو نکرد. یا من ندیدم.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. فضای مجلس مزار توسط مختار و بیانات خودت تغییر و به نفع اشک جریان پیدا کرده بود. آهنگ محسن چاوشی هم که توسط آقا مختار یا مجریان مراسم پخش شده بود در وصف مادر، جو را سراسر دگرگون ساخته بود. امید است دلِ سوخته‌ات، برشته‌تر ازین نشود که سوز کربلا خود به حد کافی جگرت را گرم و گریان دارد.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد شاکر سلام. حالیا خوشا به سعادت صبیه‌ی محترم شما. راستی عوارض ورود به ایالات متفقه‌ی داراب‌کلا پرداخت شد؟!

 

حضرت حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. سروده‌اید: «زمانه پوست افکند است از افکار بد کیشان  به سود حرکت غزه به سود ساحت اقصی» آیا افکنده منظوره است؟ یا افکن؟ یا عمداً ه مقصوره افکنده را از آخرش کَندید؟ برایم گنگ شد.اما بیت، بیت عمیقی است. توصیف حال و زوز جهان نسبت به غزه‌ی قهرمان است.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: با سلامی مجدد به استاد قلم و نگارش مان جناب آقای طالبی بزرگوار. مدرسه صبیه ام مبلغی را درخواست نمودند؛ چون ایالت زیبای دارابکلا بود، اطاعت امر نموده، دخترمان ۱۰۰ تومان را جرینگی(= نقداً) از ما گرفت و سرمان کلاه گذاشت و به ما خندید.

 

جناب استاد شاکر (=طاهر خوش) عجب جرنگی هم جواب دادی. جرنگ جرینگ پولت تا قم ارتعاش داشت. خوش‌طبع و خوش‌بیان هستید نیز دانا و مهربان. سپاسگزارم رفیق شفیق من.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: إن شاءالله عاقبت بخیر شوید.

 

استاد حجت‌الاسلام شاکر سلام. راستی این که من این جور دعای امری را اصلاً قبول ندارم. چون این دعا نوعی تحقیر مقام فعل و قول فرد مخاطب، محسوب می‌شود.

 

سید موسی صباغ: سلام. خا . اون گت چله تنه .برو بچین.

 

سلام دوباره آق سید موسی رفیق دیرین. گت چِلّه باید هِنگِروم چِنگِروم (=برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه می‌کنم: یعنی پربار و پرخوشه) باشد. امشب هم دوغ بُز روستای قاهان قم را خوردم حسابی شادابم. ممنونم.

 

تشکر ویژه از رفیقم حاج سید تقی ۱. یکی به علت این که ایشان به بنده خبر رساندند که یکی از اعضای تیم فوتبال بانوان ایران -که داراب‌کلایی هستُ اهل ببخل- گویا در مسابقات جهانی از دادنِ دست به مرد اجنبیُ نامحرم (=دو داورِ مرد مسابقه) خودداری شرعی کردند. من اسم این فوتبالیست محترم را نمی‌دانم اما بر کار سترگ و نستوه او، غَرّه شدم و بالیدم برین حفظ حریم شرعی. ۲. دومی این که وقتی فاروج قوچان را رد کردیم زنگ گوشی‌ام به صدا در آمد. من هنگام رانندگی نه تماس‌ها را جواب می‌دهم و نه پیامک‌ها را می‌بینم. دادم به همنشین که در ماشینم بود. دید جناب حاج سید تقی شفیعی است. خبر داده بود کجایید؟ برای شما شش تا غذای حرم رضوی گرفتم. حیف که زودتر تماس نگرفت. از تناول طعام حرم افتادیم. در چایخانه هم چند بار گشتیم جناب ایشان را ندیدیم. آن رفیق مزار به من گفته بود فلان روز تا فلان شب مشهدند. تلاقی نخوردیم با هم. بابت هر دو کار نیکش سپاس. سلام برادرم حاج سید تقی. باز برکت باد بر برکاتت. دامنه‌ی دو.

 

دامنه و سید موسی صباغ. عکاس ناغفلی : حمزه طالبی

آسید موسی سلام سه‌قَضی. این صید تصویری را دیده بودی توی صحن؟ عموحمزه شکارمان کرده بود. مال اول اردیبهشت است که بعدِ نمازجماعت بالامسجد، گِرد هم گراهایی به هم داده بودیم! خب شد حمزه شنود کار نگذاشته بود! انگاری از هر سو تحت دوربینیم! برات این جا مراسله صورت دادم تجدید خاطر شود.

خوب شد عینک نزدیک پاهاتو دمِج‌ممِج نکاردی. ببین نزدیک پاهات عینک کسی رو زمینه.

 

سید موسی صباغ: سلام مجدد. شانس بیاردمه. عینک ره نمتمه. وگرنه معلوم نیه چنده اون کال عینک وسه غرامت بس‌ِ هادم.


دامنه: کال‌عینک اصطلاحی قشنگ بود. خندیدم خیلی. غرامت هم جنگ لفظی زیبایی بود. درود.

 

اینک وقتم را متمرکز کنم بر جواب به چندین پست بالا. خدا کناد از پسِ جواب‌ها برآیمُ برتابم. می‌آم کمی بعد واسه‌ی جواب‌مِواب... از این جا به بعد باید در پست‌ها برای پاسخ مشارکت کنم. هر چند جناب آقای انسان مرا دستور داد مدرسه را ترک کن. اما تا غروب جمعه‌ی همین هفته شب شهادت امام عظیم‌الشأن‌مان حضرت امام جعفر صادق ع سه شبانه‌روز فرصت دارم. بگذرم.

 

کلبه‌ی حاج غلام یزدانی آقا اَسیوپیش دارابکلا

هشت اردیبهشت ۱۴۰۳   عکاس : دامنه

جناب حاج غلام سلام. آن شب در کلبه‌ات چند هنر و خیر ازت دیدم. در پست دیگرت مُعکًس (=عکسی‌طور) می‌آیم. عکاس اون عکسم با آق سید موسی از پیش معلوم بود آق حمزه است. خودش همان شب در مدرسه گذاشت.  البته من تا پس از مشهد و برگشت به قم، از مدرسه و فضای مجازی دور بودم. راستی پرتغال والنسیا عجب آبداره. جبران کنم کَی برایت. هنوز بلد نیستم پرتغال درسته یا پرتقال! حاج غلام یزدانی سلام. همه از همه عکس می‌انداختند در کلبه‌ات، من غرق طرح سنگ ویلایت شده بودم آن شب. این هم عکسی که مخفی انداختم از نمای وردی‌اش. آق سید موسی با یک خط و نام دیگه!!! هم هست در مدرسه. دروغ ۱۳؟ نه، نه. مهم این بود لیستی از خیراتی که در حق عامه کردی مرا به وجد آوُرده بود. شگفتی‌ساز شد. درود. راستی خطر نکردمُ گفتی موقع رفت از خطیرکوه نرو شهمیرزاد، به حرفت عمل کردم. علت این بود موقع رفتن سینه‌کَش زیاد دارد. باشه، هنگام برگشت به محل به دل خطیرکوه می‌زنم که از بالای دوآب درمی‌آید کمی پایین‌تر از رستوران دم‌زنون و روستای اُوریم. این هم سنگ‌فرش دیوار کلبه‌ات. غرق وسط دایره‌اش‌ام. نه غرق سیاست‌میاست! حاج احمد هم دارد ماهی قزل را را سخ‌پِلخ می‌کند!

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم ما سلام. مرکز پیامت درین بحث این عبارت بود: «شگرد تقویت بعد عاطفی و احساسی و کاهش دادن بعد معرفتی» به نظر من هم این عنصر معرفت نادیده شود عصاره و اسطوره از منبر و محرم گرفته می‌شود. هر چند عاطفه مؤید معرفت باشد حُسن استُ مقوّم امر. بر آسیب‌شناسی‌تان صحّه می‌گذارم. مدیحه منهای منبر مثل ذبح بدون ذکر بسم الله می‌مانَد. موافقم من. با احترام: دامنه

 

جناب برادرم قاسم لاری سلام. داستان با نتیجه‌اش مناسب نیست. خدا شلاق‌به‌دست نیست. هر کس این داستان را به «فِرّوا...» پیوند زد اشتباه محض مرتکب شد. خدا را با آن مرد شلاق‌به‌دست یکسان پنداشته است. خدا بندگانش را شلاق نمی‌زند. این داستان از اساس سست است. از برادرِ رزمنده‌مبارزُ آماده بر دارِ شهادتم، آقاقاسم توقع است دقت وافر کند در انتخاب و خلاصه‌سازی داستان. ارادت داداش قاسم لاری‌ام.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. سخت مخالفم با حذف دیدار دوره‌ی مسجد حنّانه و مزار کمیل بن زیاد نخعی یار محبوب امام علی علیه السلام. خودم هر دو مکان به بالاترین آرامش رسیده بودم. هر دو مکان مکانی مکین‌اند. کی به این تصمیم نادرست رسید؟ واقعاً بد کردند. از زیارت‌هایت نَمی به ما هم بچکان.

 

دوست دیرین یار نازنین من آقا حاج سید تقی سلام. از من برداشتی از سَر و سِرّت هست که نشان داده‌ای از همان فردای انقلاب با من از درِ صّدق هستی. خاطره‌ای با تو دارم که گفتن آن آنقدر مهم هست می‌شود حتی یک یادداشت روزش کرد. وقتی مقام معاون استاندار مازندران شده بودی دستِ پاک رفیقم حاج سید رسول را فشردی. آن زیز و بَم‌ها بمب دوستی‌ات بود که چون فشانه بر سر ما افشاندی. خواهم گفت روزی که صدقُ خلوص در انجام کارهایت آغشتی. زمانی بود که اغلب کوشش داشتند زیربنای ورود افراد شاخص محل را بزنند ولی تو یک‌تنه پای تقویت موقعیت افراد ایستادی. تاریخ دست‌نخورده‌ی آن رفیق عین آینه پیشمه. دامنه

 

و این ماند که الآن می‌آم برم یک گز یزد پر از مغز پسته با یک چای نیمه‌تیره بنوشم برمی‌گردم

جواب خاص دوست و استاد متفکرم جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد سلام. مقدمه: محیط دانشگاه (البته دانشگاه‌های اصلی وزارت علوم منظورمه) به نظر من با روحانی سازوارگی دارد. مطهری شهید وقتی به اجازه‌ی امام وارد محیط دانشگاه تهران شد، تازه دانش فراوانش فهمیده شد و‌ خود نیز در زیر خروارها پرسش آزاد دانشجویان شاکله‌ی فکری‌اش ساخته‌تر شد. برای نخستین بار می‌خواهم یک نفر را نصیحت!!! کنم؛ دوستم محمدجواد را که دوستش می‌دارم شفاف عین آب قنات در کاریزها. محمدجواد دانشگاه را برای خود بِستر عقلانیت و معنویت و دانش نما و آنی از پرسش دانشجویانت نگریز. هر چه پرسش شیشه‌ای باشد جوابت هم اسلامی‌تر می‌شود چون مجبورت می‌کند در آماج سؤالات، دست به اسلام‌شناسی ژرف‌تر بزنی. در بیان فهم خود از احدی نهراس بگذر روح مطهری در وجودت شکوفا شود. طعنه خورد و حرف شنید ولی مقاومت ورزید و دست به تکفیر نزد. اما بعد گزارش دلنشین نوشتید. وقتی رسیدم که فرمودی ابزار انسان دو تاست: عقل و عاطفه. لذت من صدچندان شد. من پایه‌ی هنر ارزشی و الهی را در ترسیم سازه‌های مذهبی می‌دانم. مثل محراب، مثل مسجد. مثل بُفعه. مثل مضجع. مثل حرم. مثل صحنه‌سازی عاشورا و حتی بقیع. عکسی از حرم رضوی انداختم که کنج صحن کنار غدیر بقیع را مسجم ساختند. می‌گذارم. درست گفتید هنر انسان را به اعماق می‌برَد و من معتقدم بی‌هنری وی را به دهنه‌ی خوفناک درًه پرت می‌کند. بارک الله آشیخ غلامی.

 

این سه عکس که انداختم. بقیع قدیم را در حرم امام رضا علیه السلام جانمایی مجسمی کردند. من غرق این جور جاهام نه غرق سیاست که جناب آقای انسان مرا نهیب زد.

 

من محمدجواد جای لاکچری می‌نویسم: پسندواره. چون لوکس هم معادل خارجی آن است. شیک هم می‌شود گفت. درود. جواب‌های واجب من به پست‌های صحن شد پیس‌مَما (=کاملاً خالی و تمام و صافُ صوف) والسلام خامه و نامه تمام.

 

شیخ محمد غلامی: با سپاس از حسن نظر جناب عالی دو نکته را متذکر شوم  حقیر طلبه ای کوچکی هستم، شاید تنها عنوانی که قابل باشم و البته خوش دارم در مورد خودم گفته شود عنوان "شیخ" است نه بیشتر بابت نصیحت مشفقانه و خدا پسندانه شما دوست و استاد بزرگوار تشکر و قدردانی می کنم. امیدوارم پیرامون نکاتی مفیدی که اشاره داشتین بتونم گام های مثبت بردارم مجدد سپاس...

 

مصطفی بابویه: با سلام و احترام خدمت همه اعضای محترم مدرسه ی فکرت... بعد از مدتی مشغولیتِ کاری، امروز فرصتی دست داد فعالیتهای گروه را مرور میکردم. با ورود آقا ابراهیمِ طالبی مدیر محترمِ مدرسه ی فکرت انبساط و گشایشی در مکاتبات حاصل شد... که این ایفایِ نقشِ ایشان در گشایشِ مکاتبات و مباحثات بسیار مثمرِ ثمر و قابل تقدیر میباشد ؛ که بنظر ادامه ی آن بسیار سودمند است... اما بعد: مدتی است که مبحث رکود در اقتصادِ کشور بولد و هایلایت(پررنگ و ضخیم) شده! مدتیست قصد داشتم اقتصاد دولت جناب رئیسی را نقد و بررسی کنم ، که بخاطر موضوعاتِ پیرامون جنگ اسرائیل و فلسطین و دنیا این امر میسر نشد‌‌..‌ ان شاالله در برگشتِ از مسافرت در فرصتی مقتضی ریشه ها و مسائل و مشکلات اقتصادی دولت رئیسی با کمک دوستان باز خواهد شد... این نکته یادآور میشود که: تنها تریبونِ عمومی در دسترس شما عزیزان و بنده همین فضاهای مجازی میباشد ، که میبایست از این فضایِ ایجاد شده نهایت استفاده را برد، و با تبادلِ اطلاعات ، مطالبه ای درست و اصولی در افکار عمومی جامعه شکل داد ...‌ که این مطالبات و فهمِ درست بتواند راهگشای آینده کشور باشد... به لطف و اراده خداوند متعال... با تقدیم احترام مصطفی.

 

آقامصطفی سلام. قصد اقتصاد را کرده‌ای. آن را لازم‌البحث می‌دانم. در توان فکر و قلمت هم هست که از پسش برآیی. درنگ و تردیک مکن. منتظر می‌مانم بررسی تحلیلی‌ات از راه برسد. هر کجای کشوری دلی خوش و قلبی میزان برات آرزومندم که همآره چنینی و برای من انسانی بسیار لطیف. در محل سه دیدار با تو دست داد که هر سه تا برایم ترنُم داشت. وجه تو مرا وصل به پسردایی‌ات شهید محمدباقر مهاجر می‌کند. هر دو گِروِش عرفانی و عبادی دارید. درود. از الطافت به خودم ممنونم. نوازشگری مهربانی. مِهر در دلت مُهر است. ممنونم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

سادات شریفِ موسوی: سلام و عرض احترام تبریک، خدمت مدیر محترم و معلمین گرامی در گروه و اساتید محترم. آنانی که با قلب خود درس میدهند و با قلب خود می‌نویسند و با قلب خود می‌خوانند و با قلب مهربان خود جمعیتی از زیر دستان طالب آموزش را فرا می‌دهند. آنانی که معضلات خود را در برابر مشکلات جمعی از فرزندان سرزمین ،محو کرده تا عزیزان کلاس و مدرسه روحیه پرقدرتی داشته باشند. آنانی که وقتی زمان تدریس فرا می‌رسد، ذهن خود را شفاف کرده تا اصل مطلب را بتوانند به مقابل خود ،القا کنند . معلم بودن هنر است و معلمی شغل هنرمندان است . و تبریک مجدد و مخصوص، خدمت مدیریت محترم جناب آقای طالبی گرامی که مدیر و معلم این مدرسه ی ماست.

 

فامیل محترم و ارزشمند ما سادات شریفِ موسوی سلامٌ علیکِ از خوبان روزگاری چون شما -که نزد من بسیار شرافت و قُرب و ارج دارید- همواره همین انتظار ساطع است که دست تعلیم بر سر دانش‌آموزان خود دارید. شما معلم متقی و مؤمن محل مایی. مردم به روی شما خاندان پاک سوگند می‌خورند. خدا را شاکرم محل و زادگاه‌ام توانست اشخاص باشخصیتی چون شماها پرهیزگاران و باحجابان تربیت کند. و امروزه این شما معلم‌های پارسا هستید که در هجوم دسیسه‌شده‌ی بیگانگان به ضلع ایمان انسان در ایران، به عنوان ناجی ظاهر شوید. حاج قاسم عزیز جان خود را فِدیه‌ی انقلاب و مقاومت در برابر مخاصمین کرد، اینک شما هستید که باید تعلیم دهید نسل نو را تا تحت امواج نروند و زیر بمباران نمانند. من کِه باشم که مرا «معلم» خوانده‌ای؟! همواره تحت تعالیم زُعمایی چون شماها عُبّادِ عبید خدای متعال می‌مانم که چیزی بر نداشته‌هایم بیفزایم. معلمی بر وجود آن سادات معظم گوارا و لذیذ باد. کشکولی: الهی حقوق ماهانه‌ی معلمان چنان رقم و ارقام گیرد که هفته‌ی فلاکت! را هرگز درک نکنند تا از ۲۵ روز مانده به ماه بعد، هی بسم الله! بسم الله! نکنند که کَی حقوق واریز می‌شود! برقرار باشید. به محمد پسردایی‌ بافکر من سلامم را برسان. متنم بدون ویرایش چاپ شد. غلط غلوطش را تصحیح کن و نمره‌ی قبولی بر کارنامه‌ی ما بزن تا تجدید نیاریم. با تقدیم ادب و ارادت دامنه.

 

سادات موسوی [در پاسخ به دامنه] با سلام  و احترام مجدد خدمت مدیر محترم واساتید بزرگوار واعضای گروه تشکر می کنم از لطف شما نسبت به حقیر . و این نشان بزرگواری شماست. و همین طور فرصت را غنیمت شمرده از دلسوزی و تلاش و کوشش مدیر گرامی از بوجود آوردن این فضای مجازی (مدرسه فکرت)ایجاد فضای دلنشین  برای انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند و هم چنین برقراری رابطه صمیمی و و دوستانه برای کسب علم و دانش بر خود وظیفه می دونم که در کسوت شاگردی از زحمات وخدمات فرهنگی و علمی ارزشمند شما تقدیر و تشکر نمایم.گرچه می دونم نیاز به تشکر ما نداشته برای رضایت خداوند و آرامش درونی خود این کار را انجام می دهید. اما تشکر و قدر دانی کوچک ما می تواند باعث دلشادی و ایجاد انگیزه ی بیشتر باشد. با تقدیم  احترامات.

نقدی بر متن روایت بوسه

استاد مستطاب جناب حجت‌الاسلام سید کمال الدین عمادی سلام. ۱. ابتدا روشن سازم من از علم حوزه بی‌بهره‌ام، پس درین بخش راحت و آسوده بگویم بی‌سوادم. ۲. دوم اظهار بدارم شیوه‌ی کار تحقیق‌محور -خصوصاً بر روی روایات- را خیلی می‌پسندم. چون بر خلاف قرآن -که قطعی‌الصدور است و غیرقابل تحریف مانده است- هزاران روایت روی مؤمنان ریخته است که حتی شیخ کُلینی غالب احادیث داخل در کتابش را (چیزی حدود چهار پنج هزار به بالاتر را. تردید دارم در عدد) از روایت‌های دسته‌ی ضعیف یا حتی پایین‌تر یا مشکوک یا قابل تأمل می‌دانست. جماعت روحانی -البته آنان که رنج مطالعه بر تن خود نمی‌زنند منظورم‌اند) مُرده‌اند برای بمباران بمب‌های خوشه‌ای بر سرُ روی مردم توسط روایت‌های خیالی و تورات‌طوری!! ۳. سوم تشکر از استاد که چنین منشی را گشودند. اما نقد.

 

نقد من روی فن روایات نیست. بلد هم نیستم. روی مفهوم این روایت است. هر چند بوسه بر دست کارگر یا کشاورز یا باغدار و نخیل‌پرور وقت آن روز مدینه، پیامی مهم دینی اخلاقی در ابعاد جهانی، عرفانی و اجتماعی از سوی رسول الله ص به جامعه‌ی وقت و فردای تاریخ بود. چگونه ممکن است پیامبر خدا ص که علمش از همه‌ی پیامبران بیشتر و احاطه‌اش از همه برتر بوده است، سؤالی از آن فرد بکند که نشان می‌دهد پیامبر ما نعوذ بالله (خدا مرا ببخشاید دارم این را طرح مسئله می‌کنم) ساده‌ترین مسئله یعنی علت زِبْری زِمُختی کفِ دستِ یک کشاورز محیط زندگی مشترک خود را که حتی او را می‌شناسد، نداند؟ حال آن که خود آن حضرت صلوات الله کار می‌کرد، با خود مردم مستمند بود و در ساخت مسجد مصالح می‌آوُرد. زبری دست را حتی یک بچه هم می‌داند ناشی از چیست. آن وقت عقلِ کل جامعه‌ی مسلمین حضرت سیدالمُرسلین ص عاجز نشان داده می‌شود از دانستن ساده‌ترین مسئله. این روایت چه ضعیف، چه سست، چه صحیح، چه موثق، چه جعلی، چه اسرائیلیاتی! و چه هر اسمی (که حوزوی‌ها آن را بلدند) داشته باشد، عقل منِ ضعیف، آن را قبول نمی‌کندُ پس می‌زند. اصل بوسه‌ی نبی مکرم ص را بر دستان قشر کار را چرا قبول ۱۰۰ در ۱۰۰ی دارم. اما پیامبر عظیم و دانای ما، این نحوه پُرس و جو کرده باشد را خیلی نادرست می‌دانم. بگذرم. بازم از سبک کار شما تقدیر کنم. حتی خواهان این روندم. حتی چون به شما ایمان و باور اخلاقی دارم نتایج تتبُعات‌تان را با حفظ حق نقد و نظر، برای خود صائب می‌دانم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ

جز کسی که خدا به او رحم کند؛ همانا او عزیز و مهربان است آیه‌ی ۴۲ دخان «اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ انّهُ هُوَ العزیزُ الرحیم». مرحوم علامه این آیه را از ادلّه‌ی شفاعت در قیامت می‌داند. چه برآیند حیاتی‌یی. امید (خمیرمایه‌ی ایمان) ضد یأس (خمیرمایه‌ی الحاد) است؛ پس انتظار شفاعت، امید و طرَب من است. حکم جناب آقای «انسان» بدینسان برایم حجت و خودش نزدم عزیز و سامانگر است. هر ۵ روز بازسازی، گَه تا ۵۰ روز و آن گاه از ۵۰۰ وُ  ۵۰۰۰ روز عبور کند کم نباشدُ باکی نیز. تا آن کَه اَبرو گیرد چشم کور نکند! غرقه‌ی در رود نیل را چه اثر و ترسی از ریزش باران؟!!! والسلام. «سعدی از سرزنشِ خلق نتَرسد هیهات :: غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را» ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ خاتمه دامنه.

عکسها در اینجا

قدم به قدم تا حرمُ منزلِ پسرعمه‌ام

غروب راه افتادم؛ البته با اتوبوس. چون اتوبوسی‌ام؛ نه آن اتوبوسی را که به استقبال حکومت‌گردانان می‌برندُ ایضاً خودسران! در مسیر جوانی خوشگل دیدم. گشاده‌رو گفتم خیلی زیبایی، ولی سیگاری که داری می‌کشی صدمه می‌بینی. خندیدُ پذیرفت. درجا یک نخ سیگارش را مُچاله نمودُ لِه. نه! از ستاد امر به معروف!!! نیستم هرگز هم نمی‌شوم! خودم، خودم هستم. حالا از روی عکس‌ها پیش می‌روم. هوا هم برای شهادت امام صادق ع شکل غم داشت بالاسر حرم. پیش از حرم، طبق دأب سرِ قبر مرحوم مرجع مرعشی رفتم. سپس از لای کوچه‌ی ارک، عبور کردم که روزگاری -سال شصت و سه- آنجا خوابگاه داشتم؛ فاطمیه. از صحن‌های حرم یکی یکی عرض ادب و زیارت کردم. چه ازدحام زیبایی بود. جوّی تماماً حزن و مذهبی. مسجد اعظم، جوف حرم را هم تحیت داده و سر مزار بانوی عارفین پروین اعتصامی حضور یافتم. آنگاه نیابتاً برای مدرسه فکرت و اهل دلانی که در دلم لانه دارند خاصه یک اُسوه‌ام زیارت صورت دادم. من حالی خوبی داشتم پس گمان کنم دست‌کم امشب نائب قابلی بوده باشم. خودم به خودم بگویم: قبول باشه مدیر دامنه. نماز مغرب را رفتم بیت‌النور در عماریاسر که عبادتگاه بانوی کرامت حضرت معصومه س بود و محل ورودُ جلوسُ شهودش به قم. وارد خودِ محرابش شدمُ نماز گُزاردم. سپس قدم به سمت منزلِ پسرعمه‌ام حجت الاسلام استاد آق سید شفیع شفیعی گذاشتمُ وارد بیت شریفش شدم. نیم ساعت بعد مدعوین همه آمدندُ دیدارها تازه شدُ گپُ‌گفت‌ها نو و نوشیدن چای با حلوا نو به نو. شگفت‌زده شدم وقتی آمدنِ حجت الاسلام استاد آق سید کمال‌الدین عمادی را شاهد شدم. حجت الاسلام استاد آق شیخ مجتبی اکبری لالیمی (که هنوز از نزدیکی‌های یکی از شهرهای مشهد مقدس خود را قم نرساند) همآهنگی کرد که منبر را حضرت سید عمادی بروند. چه مَآلی؛ عِلّی و عالی. امشب شکوه منبر باز نیز در منِ بچه‌پامنبر، تجلی کرد. حقیقت، منبر محل گشودن حجاب و درمانگر جهالت است وقتی منبری پارسا باشدِ دانا. استاد سید عمادی با منبرش وَجه مرا وَجد آوردندُ نشاط مرا شلعه بخشیدند. چه گفتند؟ سرجمع بدون یک واو کم، این را. البته کمی بعد از شروع منبر با آمدن حجت الاسلام استاد شفیعی مازندرانی -که این روزها چهره‌ی درخشان و زیباتری پیدا کردند، چشمان من منوّرتر شد:

 

بیاناتی که حافظه‌ی من از منبر به خاطر سپُرد: زمین از حجت زنده خالی نیست. فرود ملائک در قدر، جایگاه می‌خواهد، پس جامعه‌ی مؤمنین امام زنده دارد و فرشتگان بر آن امام زمان حضرت مهدی منتظر فرود می‌آیند. تلاش کسانی که مسئله‌ی امام دوازدهم را از تولد چنین امامی به اسم حضرت صاحب عج جدا می‌کنند، بدترین تذلذُل است که در ایمان مردم رخنه می‌دهند. جالب این‌که اینان از درون خود حوزه سر بر آوردند و در مسئله‌ی مهدی موعود تردید انداختند. روایت مطرح کردند که تواتر داشت و بر باور به مفاد آن دست اکید می‌گذاشت. حتی علامه جوادی آملی دستور دادند متن آن را در کتیبه‌ی مؤسسه‌ی اِسرا حک کردند و بر کارکنان آن پژوهشگاه و مؤمنان اجتماع، تأکید کردند این عبارت (=دعا) منقول امام صادق ع به نقل از زُراره را به جای تعقیبات نماز عصر بخوانند. (حضرت عمادی پس از منبر در بین مسیر به بنده فرمودند متن آن را در ایتا ارسال می‌کنند) بحث منبر را به شهود کشاندند که بهترین نوع از معرفت است و برای آن مثالی از عالِم سالک زدند که شاگرد امام صادق ع بود و از امام خواست خودش را کامل به او معرفی کند که امام برای ایجاد شهود در او امر کردند به آب فرات اندازند تا با همان لباس غرق شود. دوبار برای نجات از غرق از امام صادق مدد خواست ولی باز امام امر کردند تا به فرات اندازند. این بار بود که عالَم شهود و توحید در وی باریدن گرفتُ گفت: یا "الله" مرا نجات ده. و امام صادق ع این بار وی را از خطر غرق نجات داد چون خدا آن صحنه در امام صادق تجلی کرد و توحید در آن فرد. پس نتیجه گرفت بهترین راه معرفت به امام، راه شهود است. یعنی شناخت درونی و دلی به تعبیر من کشف به کمک حسگر قلبی. و اشارت داشت به فهم غلط و منحط وهّابی که قرآن را بسنده می‌دانندُ وجود پیامبر ص را در حد نامه‌رسان و به تعبیر خودشان نعوذُ بالله: «پُستچی» پایین می‌آورند. برق‌های بیت را خاموش کردندُ مصیبت نحوه‌ی دستگیری بسیار رقّت‌انگیز امام صادق شیخ الائمه ع را به لحنی منظوم خواندندُ عصر عاشورا را به مصیبت دو امام پیوند زدندُ اشک جمع را رودی سیران و سیلان ساختند. از منبر که پایین آمدند تازه خارجِ منبر شد بر وزن خارجِ فقه. هر کدام گوشه‌ای از منبر سنگین وی را مورد اِمعان نظر قرار دادندُ من هم عرض کشکولی! کوتاه کردم به جمع که امشب با وعظ آقاعمادی منبر عظمت خود را باز یافت و با توجه به رُجحان شهود بر استدلال در معرفت به امام ع توسط ایشان، وی ما را با این منبرش میان مرز آن سخن به ترتیب آگوستین و آنسُلم: "ایمان بیاور، سپس بفهم" ؛ "بفهم، سپس ایمان بیاور" غوطه‌ور کردند. که استاد با جوابی گشاده و باز، لذت شهود را برجسته کردند و فهم را هم ضمیمه‌ی ایمان. حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی نکته گفتند که شهود هم ناشی از دلیل و استدلال و فهم است. بگذرم. شب محزون و شب معلومات بود امشب‌شب. باورم شده است آقای سید عمادی مُلّای به تمام‌معنا است. خدا برای خلق و خلقت وی را از جمیع بلیه‌ها و گزندها مصونش دارد. پسرعمه! ممنونم شب خوبی در بیت رقم زدید. آقا و عمه و آق سید محمدباقر را خدا رحمت کناد. دامنه.

 

وقتی رهبر ارکستر باشی

خانم لی یونگ آئه نقشی در سریال کره‌ای با اسمِ «استاد؛ رشته‌های حقیقت» بر عهده گرفت که به سرعت نور در جهان مشهور شد. او رهبر ارکستر است درین سریال، سرگذشت زندگی چاسئوم. او دارد درین اثر جهانی، به رازآلوده‌بودن زندگی پی می‌برَد. لابد می‌دانید راز چیزی‌ست هر کس دوست دارد نفر بعدی تماماً از آن بی‌اطلاع بمانَد. مطلب بعدی این است اغلب فکر می‌کنند حقایق پنهانی یکباره کشف می‌شود حال آن که، تدریج در کشف، یک اصله که بدان دقت لازمه. غرَض من از نشاندن این زن در نماد صحن اینه چرا ما نتوانیم با فن هنر و سینما اُسوه‌هایی در بُعد جهانی ایجاد کنیم. این در حالی‌ست که ایران و اسلام در خود اُسوه‌‌های واقعی دارند نیاز به افسانه و اُسطوره (=آفریدن فرد خیالی خوب) ندارند. بیاییم به حکومت بقبولانیم هنر را در ابعاد جهانی جدی بگیرد به ذات هنر برگردد بر هنرمند متفکر بها دهد. سرعتِ کارِ هنری به سرعت نور شباهت می‌زند. یک کار سینمایی‌ی شُستهُ رُفته گاه کارِ هزار کتاب و میلیون سخنران را می‌کند. از نظر من هنر در یک فرد در هر رشتهُ فن، یعنی انسان توانِ تسخُر طبیعت را پیدا کردُ می‌خواهد بر نقش‌های طبیعت نقش خود را بزند. قرآن هم گفت این انسان! مَسخَّر کن جهان، حتی کهکشان را. کُره‌ی کوچک گوشه‌ی جهان چرا سریال را در دستور کار خود قرار داده است؟! شاید رقابت با فرهنگ چینی باشد، ولی راه، راه عقلانی و احساسی است برای تصاحب افکار جهان در جذب کالاهای اقتصاد خود. آری؛ حس و عقل کنار هم شِبه‌معجزه‌اند و هنر را می‌آفرینند. به احترام همه‌ی هنرمندان باشخصیت و متفکر از میزم برمی‌خیزم. بگذرم. خاتمه دامنه

 

شیخ محمد غلامی: اقا ابراهیم سلام عصر بر شما خوش ورود خوبی به عرصه ی هنر بویژه سریال و سینما کردین، با کسب اجازه نکته ای به مطلب مفید شما اضافه کنم.  مهمترین بخش تولید فیلم و سریال و آن هم در برد جهانی سرمایه گذاری در این عرصه است. مثلأ در فیلم محمد رسول الله به کارگردانی جناب استاد مجید مجیدی در سال ۹۴ حدود ۴۰ میلیون دلار هزینه شد که در تاریخ سینما ی کشور بی‌نظیر بود. البته این فیلم جهانی شد و در بیش از ۱۰۰ کشور اکران شد و هنوز هم  در برخی از کشورها در حال پخش است. و همچنین سریال مردان آنجلس به کارگردانی جناب  استاد مرحوم فرج آلله سلحشور که مورد توجه واتیکان و مسیحیان جهان قرار گرفته است. بنابر این میخوام خدمت جناب عالی و دیگر عزیزان عرض کنم توجه به متریال در صنعت سینما اهمیت دارد و در جنوب شرق آسیا بخصوص کشور کره جنوبی بسیار توجه می شود به همین جهت آثار آنها بیشتر دیده می شود و جهان شمول شده است. محمدجوادغلامی دارابی....


جناب حجت‌الاسلام رفیق متفکرم آشیخ محمدجواد سلام. چقدر مرا پرِ سیمرغ دادی که به کوه قاف عطار پر بزنم. نکته‌ی عالمانه‌ات متن مرا مزیّن کرد. خرسندم در مقام استاد دانشگاه هنر تهران و معاون فرهنگی آن جا، رشد علمی کردید. سید علی اصغر در مشهد مقدس از شیوه‌ی شیوای منبرت به ما خیلی گفت. بهره بردم از کل این متنت. دوستت: دامنه


اِسا (=حالا) پاسخ به پست‌ها. از پایین به بالا. ببینم تا کجا. چون چهار تا گردن مرغ مگر چقدر آدم را دارد با کمی خیارماست و نعنا.


تذکر به استاد حجت الاسلام ربانی از همین شروع، قدرت مدیر مدرسه را نشان دهم! سلام استاد خوبم ربانی گرامی. مقررات مدرسه فکرت مجاز نمی‌دارد کپی نوشته‌های دیگران عیناً درین صحن انتشار یاید، مگر آن که آن را خلاصه یا برداشت آزاد کرد. این کار شما، خلاف مقررات بود. تذکر وارد است به شما. اگر این نوشته به قلم خودتان بود روی جریان فکری حشاشین (=جریان فکری عصر اسماعیله‌ی الموت قزوین) وارد بحث می‌شدم. جریانی متفکر باطن‌گرا که چون در کار داروگیاهی و فلسفه بودند به حشاشین مشهور شدند. از ریشه‌ی حشیش. چون اصل پست کپی است و ارسالش خلاف آئین‌نامه‌ی مدرسه، وارد محتوای آن نشدم. بگذرم.
با ادب و ارادت: دامنه.


آقا صدرالدین آفاقی سلام. بسیار خوب بحث را پردازش کردید. آن نکته‌ی ذهنی‌ات عالی‌تر بود. درست هم هست. در زمان امام هادی ع تشکیلات امامت جهانی‌تر شد. لابد می‌دانید چرا؟ امام هادی ع امامت را از طریق ایجاد وکالت در سراسر قلمرو اسلام و مسلمین گَسترانیده بودند. دستگاه خلافت عباسیان ازین تشکیلات وکالت، شعبه‌ی شرعی و سیاسی امامت وحشت کرده بود که در جمله‌ی قسمت آخر پست اول جناب‌عالی اشارتش رفت.. از شما بابت این نوشته تقدیر می‌کند مدیریت مدرسه فکرت. ادب و اردات: دامنه


برادر و رفیقم جناب سید تقی شفیعی دارابی مدیر اداره‌ی منابع طبیعی میاندورود سلام. خداوند مادر آقایان سید محمد سید احمد و سید حسین واعظی را رحمت کناد. عرض تسلیت مرا به هر سه برادر برسان. از شما متشکرم برای اطلاع‌رسانی درگذشت این مادر زحتمکش حاجیه سیده خدیجه شفیعی دارابی همسر مرحوم سید ابوالحسن که آن زمان این مرد کاری و پرتلاش نماد کار با دُرشکه‌ی اسب بود و فرهنگ کار تجاری را در محل باب کرد. تسلیت می‌گوید مدیر مدرسه فکرت به تمامی بستگان و شما فامیل آن مرحومه. ادبُ ارداتُ دامنه.

::
رفیق سید علی اصغر سلام. حالیا حرف از حق می‌زنی. من هم آقا مصطفای متفکر را فردی قابل رجوع و انسانی متواضع و برخوردار از فضائل می‌دانم. آورده‌های وی به این صحن، هیچ گاه هرز نداشت و هرگز سطرهای قلمش با نَقص و نُقصان پُر نمی‌شد. آگاه است و می‌داند سخن را کجا بگوید و کجا صبرِ در بیان کند. دامنه رفیقت سید.

::
جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم صحن ما سلام. یقین دارم منبرِ مطالعه‌شده و مطابق استانداردهای حجمِ حرف و زمان معیّن ارائه، بالاترین کارکرد را دارد در میان هر نوع دیگر تبادل اندیشه. من طرفدار منبرهای دیالوگی هستم. یعنی منبری پس از منبر حلقه چند دقیقه‌ای تشکیل دهد دست‌کم بازخورد کار یا سؤالات ناشی از حرف‌های آن منبر را رودرو بشنود. لابد بر جیرف مفید افتاد. ازدحام این را می‌گوید. کاش می‌گفتید در منبر چه گذشت. با احترام و ادب: دامنه.

::
سلام آقا مصطفی. این عبارتت تنبُه کاربرد دستور زبان داشت که شما باب تفعیل آن را به کار بردید. باب تفعُل باید می‌بردید. فن آن در ید توست. وارد توضیح نمی‌شوم. ارادت و ادب: دامنه

::
عموحمزه سلام. گرچه هنگام تشییع عمه‌ی مرحومه‌ات (=دخترعموی من) در محل بودم و خودم را شائق و محزون به بیت آن مرحومه رساندم و از بدو تا ختم در مراسم کفن و دفن بودم، اما این جا هم از راه دور باز نیز درین مراسم به صورت روحی شرکت جستم. آن مرحومه برایم انسانی آشنا و آبرومند بود و من با آقای بخشی‌محمد رفیقم از خیلی‌سال پیش. تسلیت مجدد و خدا کناد رحمت. ارادت به عموهایم حمید و حمزه. دامنه.

::
جناب آقا مصطفی داراب‌کلایی سلام و تشکر بابت این خبررسانی دلشادکننده و هویت‌بخش. تمام اما خطاب من به خواهر گرانقدرم، خانم سیده مریم هاشمی دارابی مربی و مسئول این گروه سرود: سلام به شما سیده مریم هاشمی دارابی. چون خواهر رفیقم آق سید رسولی برایم ترجیحات بیشتری پیدا کرد از اقدام انقلابی و هنری‌ات ببالم. هیچ تصور هم نمی‌کردم شما این قدر قادر و توانمند فکری باشی. نام داراب‌کلا را به ایران نشان دادی. درود می‌فرستم به خودت و همه‌ی گروه جذابت. ظرافت‌ها در هنر را می‌شناسی. این مرا خشنود کرد. سرود شما را با جان و دل دیدم. از حاج ابوذر روحی لنگرود هم در فازهایی سرتر بودید. به همه‌ی یارانت که ازت تعلیم گرفتند سلامی به فرخنای تاریخ دارم. غَرّه شدم به این فخری که آفریدند. روح مامان و بابای عزیزت که برای من حکم مادر و پدر داشتند دائم در اهتزاز زیر پرچم اباعبدالله الحسین علیه السلام در بهشت برین باد.عمو سیدرسول که اَنفَس من است و جان من، سلام برسان. خرسندم درین صحن هستید تو و عمورسولم. برادر و ارادتمندت: داداش دامنه.

::
جناب حجت‌الاسلام استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام.  دست مریزاد. در سایت هم این سند را پیوست کردم. آن روایت دعا را هم ارسال فرمایید که باید در تعقیبات نماز عصر خواند و در کتیبه‌ی ساختمان مؤسسه‌ی اِسرا شما حک شد. منبر شما غنی بود. خودتان هم مسلط سخن می‌گفتید. هنر منبرت یکی این بود چشم به همه‌ی مستمعین کرام می‌دوختید نه افراد خاص. حرف شما در رفتار شما بروز دارد و همین منبرت را عامل و مؤثر می‌کند. کاش منبری‌ها همواره پس از منبر لحظاتی کنار حاضرین بمانند و سخن بشنوند و سریع مثل جن و پری غِب نشن! کشکولی این آخری. ادب و ارادت: دامنه شاگردت.

 

نکته پس از ارسال: استاد سید عمادی خیلی بهتر می‌بینم اِعراب‌گذاری روی عبارات عربی در حداقل باشد. شکل عبارت را خراب می‌کند. البته شما چون از روی سایت برداشتید اِعراب را نتوانستید حذف کند. تازگی برخی قرآن‌ها با کمترین اعراب‌گذاری چاپ می‌شود و چه چشمنواز هم هست. پوزش: دامنه.

 

سید سعید شفیعی: درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است . اینکه وارد نشدن در برخی موارد حتما دلیل قانع کننده خواهید داشت . "شاید ما مو میبینیم شما پیچش مو " مانا باشید
::
جناب محمدرضا رضوی سلام. این مراسم دفن شهدای گمنام در صحن جمکران را زنده داشتم. حاج آقا سلحشور جذاب خواند. خدا آقا و عمه‌ام و آقا سید محمدباقر را رحمت کند. به پدرت حجت الاسلام آقا رضوی داماد محترم عمه‌ام سلام برسان. نیز به مادرت دخترعمه‌ی عزیزم. تشکر: دامنه. به زبان شما: دایی ابراهیم

::
آق سید سعید سلام دارم برات رخِف. همین اسا. نشو تا بارت! کنم‌ آق سید سعید اَعی باز سلام. مِه زِوون پَلی (=نمی‌چرخد) که مو چیه؟ پیچ مو چیه! اِما شِما روان‌شناسان جِ خوف داریم که نکند مثل کسانی که روح را قبض و باز حاضر می‌کنند آن دیم ما را ببینید! راستش متوجه نشدم به کدام پستت پاسخ ندادم. من از بِن درشومبه بالاوَری. هنوز ت پست‌ها جِ دیم به دیم نَیمه.

::
سید سعید این جمله‌ات در مورد من نشان لطف ژرف شماست: که فرمودی «درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است» باور کن عمدی به خودم مرخصی طولانی می‌دم. تا خودم را بسازم. عرفان برای من فاز نخست است. البته در نبود من امین و مورد اعتماد من دوستم آق سید موسی هست صحن و نمی‌گذارد مدرسه بی در و پیکر شود. این مدرسه دیوار چین دارد نه نرده‌‌ی لَرگ و فِک. فکرت است نه فِک‌دار. این جا هم پنبه‌سرگیر نیست، محل تضارب آرا است. سلامُ صدها درود استاد درس روان‌ها.

 

هنوز مِه تهروک (=نیرو و توان) در نرفت و با اشتیاق دارم تایپ می‌کنم. چار تا گردن مرغ هم ضَب پتانسیل داشت! پس ادامه می‌دم به جواب‌ها. فقط یک آن برم یک فنجان شیر بدون شکر بخورم بیایم.

 

سید سعید شفیعی: درود بر شما اقا ابراهیم.  بگذریم  شما بزرگوارید پاسخدهیتان به موقع است. اما منظور به خودم نبود. عدم واکنش شما به برخی مطالب مندرج هم مدرسه ای هاست. به قولی " به در گومبی دیوار بشنوه. پسرزن گونه " شی مار بشنوئه " .


جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. روز به روز خوشگل‌تر می‌شی رفیق. خیلی قشنگی. به هیبت و هیئتت می‌آد. زیارتت قبول قبول قبول مرد بی‌تکلًف و دور از ریا و

تظاهر. تو را قبول دارم چون قلبت عین آینه است. بعض مواقع هم اگر بر سر دامنه تشر می‌زنی، از روی عمق دوستی‌ست. دامنه تِ رخف.

ایتا اَلپِک اَلپِک (=قطع و وصل) می‌زند در قم. هی اختلال داره الآن. گویا با نوشتن‌های زیاد الآنه‌ی من، دی (=دود) آمد کُنده‌اش!


مجدد سلام آشیخ مالک. مطلب مفیدی بود. به آن علم نداشتم. به دانش عمومی‌ام افزودی. درود و ارادتِ: دامنه

 

عمو حمزه‌ی من سلام. صید قشنگی بود. خانمم دیدُ از هوش رفت از بس پدردوست استُ هواخواهش. حاج رضا برای من علاوه بر پدرخانم‌بودن، یک رفیق تمام‌عیار است. سیگار را می‌گوید سیکار. خلوت خلوت دود کانده. موقع خواستگاری‌ام در سال ۱۳۶۵، گفت: اِمشو اَرِه، فرداشو سِرِه. منم قهر کردم سه ماه رفتم اصفهان درس تا وقت عروسی برگشتم محل. منظورش این بود دختر نباید خونه‌ی پدرش دوره‌ی نامزدی (و آن فرهنگ قشنگ نومزه‌بازی) داشته باشد. هنوز با او این مورد را شوخی می‌کنم. حاج رضا واقعاً مؤمن و اهل خداست. دوست من است. متشکرم حمزه از ارسال این عکس و صحنه‌ی دود و دُخان. ارادت: دامنه دوستان خوبم به ترتیب از راست آقایان: آق سید مهدی صباغ، آق مصطفی درخوش خبرنگار دفتر امام جمعه میاندورود، قاسم بابویه، علی رحیمی همگی دسته‌جمعی سلام که صحن آزادی حرم رضوی ع ایستادین. کشکولی نگم این جا از کَش پَلی (=بغل و پهلو) در زنده: آهای نفر سوم! از سمت راست از صحن آزادی حسابی آزادی بیاموز! نری بگی اسم صحن را دگش (=عوض) کنند بگذارند صحن انسداد! کشکولی. راستی قاسم! رخف این جه و اون جه و هر کاجه‌ی من حتی جبهه و کوچه و موچه: خادِر رِه هلاکِن! بگذرم. یادت است افراد می‌رفتند کِک‌کالی‌بِن واشون را چَمی می‌افتاد. چَمی: حالتی از خارِش در پوست پس از رفتن به لانه‌ی مرغ. نوعی حشره‌ی ریز که آدم را می‌گَزد و تا مدت مدید باید بَرِکی تن‌پِه رِه (=بدن و پوست) را. زیارت همه قبول است. خوشحال شدم شما را از دور دیدم. دامنه.


رسیدم تازه به این نوشته‌ی رفیق شفیق دیرینم مرد خدا حاج آقا سید محسن سجادی که نزدم وجاهت دارد و وزن. برم چای بنوشم با سوهان کمالی بلوار بهار. چون جواب سنگین لازم دارد این آق سید حاج محسن من و ما. خواهم خود را رساند صحن. کَفُ کتِله کردم اَندِه جواب هِدامه!


برادرم حاج سید محسن آقا سجادی سلام. بالاترین محبت در متنت درج شد. لابد می‌دانید کجاست؟ این عبارتت: «حیف که این شادمانی ازکفم رفت واین باعث شدتافامیلم نبینم امیدوارم در محلت بعدی توفیق زیارت داشته باشم» همین دمِ در کشکولی را بیارم: آخر این ماه عازم رامسرم. آن جا که کارم پایان یافت، راهی دارکلاهم. حالا بگو عصرانه‌ی آن روز را دوم خرداد! بیاییم منزلت؟ یا سوم خرداد؟ سیاسی‌میاسی شد. ولی من قصدم حاجی‌دیدن است و شنید خاطرات فشرده‌ی حج پارسال‌تان از زبان خوش‌بیان خودت. در پایان تعلق دلم به خودت برِت مُبرهَن است. از اول انقلاب تا الآن منِ رفیقت حتی یک برخورد نیمه‌تلخ ازت ندیدم. بگذرم. ایام به کام. شب‌ها به تهجدتان. رکوع و سجودتان مشمول دعات شوم حاجی بزرگ. ادب و ارادتِ دامنه


رفیق من جناب آقا قاسم لاری اوسایی دارابی سلام. منظور جناب امیر از لفظ بدون تنوین عربی اصلن (=اصلاً) این است که عبارت فارسی را از هر چه علائم عربی دارد پاکسازی کنیم تا فارسی سلیس شود و خلوص گیرد. البته من قائل به رعایت علائم سجاوندی در فارسی هستم. چون فارسی حروف مُصوّت (=صوتی) ندارد باید سرکش گذاشت. مثلاً بعد از مزینان به سمت سبزوار جایی هست به اسم «خرو» که اگر سرکش نداشته باشد خَرُو خوانده می‌شود حال آن‌که خَرْوْ است. به سکون دو حرف ر و واو. یا در دامغان به سمنان روستای صح است. اگر علامت صوتی نداشته باشم صحُو خوانده می‌شود حال آن که صحو است. عین خرو. بگذرم. تو حال خواندن حرف‌های مرا نداری! بیخاد خادِر ره دینگومه وسط بحثت! کشکولی. ارادت: دامنه


جناب آقا موسی رمضانی دبیر محترم و اهل ادبیات و دل و شعر سلام. برای والدین و اخوی حیدرم معرفت و محبت کار زدی. برات بلند می‌شوم. اما بعد بله، پدربزرگت چهره‌ی درخشان تکیه بود. من کوچیک بودم چشمانم را به او در داخل تکیه می‌دوختم. خنده که می‌کرد دندانش بر دل آدم برق می‌انداخت. سینه‌زنی موقع جای سمت قلب سینه‌اش را شکاف می‌داد. چَکّی (=دگمه قفلی فلزی) پیراهن مشکی را از قفل باز می‌کرد مستقیم می‌نواخت بر پوست بدنش. قرمزتَش می‌شد جاماله. خونه‌اش محرم اَشیر (=روضه به زبان محلی: یا مجلس اشارات و عشیر هم می‌گویند یعن یک دهه روضه‌خوانی) می‌گرفت شیر چفته‌سر می‌داد. بگذرم. ممنونم بر پدربزرگت غرور داری. عالی است فکر و تعلق خاطرت. او با پدرم دوست نزدیک بود. درود بر روحش و نیز پدرت شابا و داداش‌هات. ارادت دامنه.


استاد حجت‌الاسلام حاج سید کمال الدین عمادی سلام. این پاسخ شما به آقای مهدی ملایی مورد توجه‌ی عجیب من واقع شد. بیشترین دلیل موفقیت شما یعنی داشتنِ موقعیت و‌ مقام در حکومت و سیاست است مگر؟ برایم جاذبه دارد این نگاه نو را کمی شرح بفرمایید. دوست دارم خبردار شوم چگونه است که شما نقدها بر روحانیت دالّ فرض می‌کنید بر موفقیت، نه ضعف. خیلی مهم است همان که می‌فرمایی «نه این که ضعف نداشتیم» را چند نمونه ضعف را بگویید از روحانیت که بدانم ضعف مورد نظرتان چه مواردی است. به درد پژوهش من می‌خورَد. ارادت: دامنه شاگردت.

 

حاج سید تقی شفیعی: سلام خدا قوت ماشاالله از ساعت 13تا16/38دقیق بالای بیست و چند پیام بنوشتی و  ارسال هاکاردی ته هلاک بهی آن شیر شتر بیه که بی قند بخودی چقدر انرژی داشته انورته پیام شخصی ره بوین

سلام بر رفیق خاص من حاج سید تقی. آیا این پیام شما خطاب به دامنه است؟ اگر آره، مِه پیَرمار (=پدر و مادر) مه وسه اسم انتخاب هاکاردنه: اِوریم. چرا پس معلوم نیست به کی نامه نوشتی ها؟ ادامه خا خودت پیام بده این ور اون ور دیگه کجاست؟ من اینجا دکته هسمه فعلا ادامه‌ی دیگر اون دوغ بُز بود خوردم مال قاهان قم. شیر شُتر را نپه خارمه.


اکبرآقای رنجبر سلام. چند شب پیش با رفقا سر قبر بابااصغر رنجبر زانو زدیم. شاید ۱۵۰۰ بار خونه‌ی‌تان جلسه داشتیم در انقلاب. نه مادرت و نه پدرت یک آخ نگفتند از این‌همه مهمان‌پذیری. قبر بابات نور که رفیق عظیم الشأن ما بود. دلم برای خنده‌اش تنگ تنگ تنگ شد! زیارتت قبول که تل زینبیه را دارین می‌سازین. دست مریزاد اکبر. درود و ارادت: دامنه


استاد حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. از توضیحاتت و توجه به آنچه مطرح کردم ممنونم. خدا سلامتت بدارد.‌آمدی ایران؟ یا نا؟ تقدیم درود: دامنه


مگر نمی‌دانی ت رخف دامنه آدم عجیبی هست؟! بخوام نظر بذارم، هیچ چیزی مرا خسته نمی‌کند. آره رخف.


آق قاسم لاری سلام دوباره. این خاله‌زنِک‌ها این دلِه چی کار در کانّه؟ اِسپیچ درنه گِرنه؟ کشکولی. ارادت دامنه


آق مصطفی سلام. از عنایات ممنون دوست دانشمندم. جای شما نیابت کردم. نمی‌دانم تلاشم این است در صراط مستقیم باشم. اما این که خدا تفضل کند راستین باشم اللهُ علمٌ. درود وافر: دامنه اعضا اگر از دست جواب‌های دامنه هلاک شدند اخطار بفرستند. من چون یک ماه و اندی نبودم،  پیام‌های بی‌جواب کوفا (=دِپو، جمع) شد. به هر حال امروز چون خونه تنهام و در ساوه هم کار فوریتی‌ام را خوب انجام دادم رسیدم قم. شارژم. شارژر من به همان چهار عدد گردن مرغ وصل است هنوز. با یک پیاله الآن برم آب لیمو بزنم به حَلقُ حُلقومم که خفقان نگیرم!


آق مصطفی سلام سه باره. خودت با بحث‌های قشنگ دینی و سیاست منطقه‌ای‌ات مایه‌ی بسط فکری و نشاط مناظراتی هستی. منِ دامنه درین صحن شاگردترین هستمُ بس. درودت باد. ارادتم زیاد. دامنه.


فوری جواب: سلام سوم آمحمدجواد. خیلی شائقم منبرت را بشنوم. دهه‌ی اول محرم امسال در اواسط تیرماه، داراب‌کلا اگر بیایی، من هم هستم و خوب می‌شود اگر شنونده‌ی یک منبر ازت باشم دست‌کم. ممنونم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه ببخلی دارابی در یک پستی نوشت دیگر مدرسه فکرت را نمی‌بیند. تخ می‌زند نخوانده می‌رود پایین. خا آقا مگر کسی تِ ره زور هاکارده این دله جسد بووشی! کشکولی. بُو هون علی پلی دیم به دیم باشین. این هم دَسّه در هاکاردن داشت؟! این پست من تله است. رک بگم تله کار گذاشتم براش. اگ برات مهم نیست مدرسه جرئت داری بزن بیرون! نمی‌خونی تخ می‌زنی می‌ری زیر، که چی بشه؟! خب بود رئیس ستاد یک آخوند بودی که فکر کردم بر عقلت چیزی افزود با این همه عقل وفوری که درت سراغ دارم. مواظب بش تپ نزنن ته ره! من فقط دعوتت کردم. بقیه هر جور خواستی باش. دامنه ذاتش این نیست از کسی تمنا کنه. گفته باشم.

 

حاج علی چلویی هم رخف من یک پیام خطاب به دامنه داد پیدا نکردم کجاست. گفت: «ابراهیم دوست دیرین تو خودت می‌دانی دوستت دارم...» خا مگه نمی‌خواستی دوستم نداشته باشی. دوست نداشته باشی که اسمت رخف نیست. کی هست که دامنه را دوست نداشته باشد؟! این کشکولی را با هدف تحریک گیجگاه علی چلویی باب کردم! چون او اهل مبایعه! است. بگذرم. من هم دوستت دارم، تو را، تو را، تو را. ندوندی مگ رخف شو و روز من؟؟؟؟؟؟ اسا بدان!

 

تَمّت. دامنه رفت.

 

شیخ مالک: سلام مجدد استاد ابراهیم اسپند دود کن صلوات زیاد بفرس شما هم قشنگی...به خودم می‌گویم سیرت مهمه نه صورت سلام مجدد آقا ابراهیم از استاد بزرگ خودم حاج آقا عمادی نکاتی درباره علم و منبرش نوشتی در پستهای قبلی بسیار عالی نوشتی ایشان استاد متواضع هستند هر از گاهی توفیق رفیق ما شود از بیانات و اخلاق و تدریسش بهره مند میشوم روش خوبیست با حوصله همه پستها را جواب میدهید تشکر

 

آشیخ مالک استاد خوب ما سلام. زیارت گوارای وجودت. بله، استاد شریف و عظیم الشأن سید عمادی سلیم النفس هست. خیلی از اعضا به من اظهار داشتند به ایشان علاقه سپردند. علت همین مدرسه بود. ان‌شاءالله خونه‌ی محلم درست بشه، از نیات من اینه خونه یک منبر بذارم هر ماه یک روضه برگزار کنم و از هر بار از وجود شماها روحانیت معزز محل و روحانیون و دانشمندان و پژوهشگران داخل مدرسه فکرت برای منبر استفاده کنم. حتماً استاد سید عمادی یکی از آن کسان منتخب بنده خواهد بود. البته پس از منبر حسابی دور منبری را خواهیم گرفت تا بحث و نظر مطرح شود. این نیت من است. ارادت دارم به شما آقا مالک ماه. درود وفور و معطر: دامنه

 

ممنونم آشیخ مالک. آخه یک ماه مونده بود برخی جواب‌ها که لازم بود همه را جواب بدم. باید از اعضا عذرخواهی کنم که وقت‌شان را درین صحن به مدت طولانی در دادن جواب‌های پشت سر هم گرفتم. تشکر دارم ازت که همواره حرف‌های خود را بی‌شیلهُ پیله مطرح می‌کنی و از نقد و نظر نمی هراسی. ادب و‌ ارادت: دامنه.

 

مالک رجبی دارابی قبل از آنکه عازم کربلا شوم خانواده بنده برای خانواده شما دعوت کردند برای مراسم اربعین ابوالزوجه مثل اینکه در مشهد در محضر ثامن الحجج بودید دوست داشتیم مجلس به قدومتان مزین باشد مجلس در همان زنبیل آباد نزدیک خانه شما در مجمع نمایندگان طلاب ساری و دارابکلا بود و بزرگان دارابکلا استاد حاج سید حسین شفیعی و حاج شیخ خلیل طالبی و اساتید دیگر حضور داشتند..و استاد حاج آقا عمادی هم حضور داشتند.

 

سیدکمال الدین عمادی: جناب استاد سلام آقا ابراهیم دامنه ته نماشون بخیر مگر تا ته بنوشته مه ره نخوندستی؟! مطلب به این مهمی که سازمان سیاه بفهمسته و یارون و رفقون نه  مگر به این سادگی درسته وره بااورم نه نوونه مه جان برار.  «مشروطه هر وقت شرطش برسه رسنه" فقط اتا راهنمایی کامبه فقط اسا ره نش از کجا بمومی را هارش.

 

مجدد سلام حضرت استاد سید عمادی. آهان. اون که بله، از طاغوت آمدیم به یک نظام که بر شایسته‌سالار دینی دست می‌گذارد. ازین نظر قبول دارم اصلاً قابل مقایسه هم نیست. دوست داشتم آن ضعف‌ها پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران بر بخشی روحانیت بروز کرد، از زبان شما به ما برسد. مثل مقاله‌ی «مشکلات اساسی سازمان روحانیت» که استاد شهید مرتضی مطهری مطرح کرده بود. بسیارسپاس. دامنه.:: نماشون به خیر قشنگ بود  استاد.محل ما نماشتِه هم می‌گن. یعنی وقت نمایش تِه آفتاب که دارد مار (=محو) می‌رود.

 

پیشرو ، پَسرو ، دست‌تنها

"خاطرات ماندگار" کتابی در زندگی شهید بهشتی است. چند سال پیش خواندم ولی خلاصه‌اش در دفترم هست. این را که می‌نویسم خیلی مهم است. همکلاسی‌های شهید بهشتی در شانزده و هفده سالگی ازو می‌پرسند چرا امام علی ع با آن که می دانست در محراب شهید می‌شود به مسجد رفت؟ جواب شهید بهشتی محشر است. می‌گویید نه. آزِمون کن.

 

برای این که علی ع در آن خط حکومتی بود که پَسرو و پیشرو را نفی می‌کرد. اگر از آن خط منحرف می‌شد و توی خط پَسرو و یا پیشرو می‌افتاد و می‌دید آرمانش ذبح شده است. علی ع خودش ترجیح داد خودش شهید شود ولی آرمانش نابود نشود. از سخنرانی‌های شهید بهشتی پیرامون اولی‌الامر و ولی‌فقیه.

 

شهید بهشتی اهل تشکیلات بود. خودش در شانزده سالگی در یک روستا منبر می‌رفت. کدخدای آن جا بد بود. مردم می‌خواستند جای او سیدجعفر را بگذارند تا از شرّش خلاص شوند. بهشتی وارد عمل شد کدخدا را با نیروی مردم و تدبیر رهیری خود برکنار کرد. بهشتی ازین ماجرا درس سیاست می‌دهد و می‌گوید: «مگر دست‌تنها می‌شود» منظورش این است رهبری به مردم نیاز دارد و مردم به رهبری. نه شهید بهشتی به‌تنهایی بلد بود بساط شرّ کدخدای بد را برچیند و نه مردم بدون رهبری بهشتی قادر بودند سیدجعفر را جای کدخدای از خدا بی‌خبر بنشانند. بگذرم. لابد اثر یادداشت من در شما اثر کرد؛ یا یک نَم داد. نه پیشرو (رهبر جامعه را جلو نزدن) ، نه پَسرو (از رهبر جامعه عقب نماندن)، و نه دست‌تنها بودن. خاتمه دامنه.

 

آشیخ محمد بابویه سلام. دیروز عمدی آی سرِ شیخ را از سرت کَندم که بگویم دامنه با تو جدی وارد محاجّه شد. یقین داشتم در تله‌ی من گرفتار می‌شوی و می‌آیی صحن. بِصتابِصتا (=بی‌سرصدا، مخفی) البته مدرسه را می‌خواندی! من خبر دارم از بسیاری که مدرسه فکرت را زودتر از هر پیام‌رسانی باز می‌کنند که ببنند چه خبره. حتی برخی تا وارد گوشی می‌شوند نخست مدرسه فکرت براشون مهم است. اِسا تِ دَهیی (=داشتی) نازُ کِرشمِه می‌آمدی. تِ کِرشمِه‌ی دور!!! که کِشت بینجِ بینجِسّون (=نَه؛ ایالتی از آمریکا نیست! در زبان محلی مازنی یعنی: شالیزار) مِه رخف علی ملایی (البته حاجی شده در تمتُّع) ت ناز و غَمزه تیل تَپیل شد!! عین تیل آباد جاده خوش‌ییلاق آزادشهر به شاهرود. اما چرا غٍب نشم؟ مگر مدیر در مدرسه اُسار (=اَفسار) دَوسّه هسِّه؟ مدیر اُ، جُ، سُ، شُ، رُ، خُ، زُ، ندارد مگر؟ (چند نیاز طبیعی آدمی) یعنی آبُ جُو، سمت‌سوُُ روزُ شبُ خوابُ (آخری جیزه نمی‌گه) ندارد؟!!! مگر چنده ذار به مدیر می‌دن واسه مدرسه راه‌انداختن!!! اَره اَره درست گفتی: «روان شناختی ات احسن داردُ روان شناسی ات تحسین برانگیز" بله که چُنینه. من تِ ره خاشکِه سینه گت هاکادمه (=کردم) محمد! می‌دونستم می‌آیی برای نوشتن. مگر می‌شد پس از حرف دامنه نیایی. داغون کارده تِ ره!!! سند ابن بابوِیه‌ی تو را مخدوش می‌ساخته! پوزش از کشکولی. تو را زدم چون خیلی به من نزدیکی. جامت چنده ترک داشت اتا دَتینگ دادم کل جام تیکه تیکه شد. باز جام مجنون که لیلی هر چه ترخ تروخ داد نشکسِّه!! خاتمه دامنه.

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا سلام استاد محترم صحن ما . همین اول بگویم حدود پانزده ساعت پیرامون منبرتان در جیرفت کرمان مطالعه صورت دادید نشان همان سفارش پدرِ حاج شیخ عباس قمی به اوست که منبر بدون مطالعه دِین (=بدهی) به مردم باقی می‌گذارَد. بنابرین مهم بود این فراز. موافقم که خودِ محل منبر بر محتوای آن اثر می‌گذارد و نیز بر مخاطب. معتقدم میان منبر و مخاطب رابطه‌ی کشش حاکم است. مثال شیروان را کامل قبول دارم. چون وقتی منبر فصاحت و بلاغت به کار روَد جان مطلب رسانده می‌شود و مخاطب غنی‌شده و پاسخ‌گرفته خود را حس می‌کند. جلسات عمومی با جلسات خاص با شما موافقم که متفاوت است. مثل حلقه‌ی خاص مرحوم علامه با سیزده تن از شاگردانش مانند شهید مطهری و دکتر دینانی. ثواب پرسیدن هم از نظر من مهمترین عامل غنی‌شدن فرهنگ شیعه بوده در اعصار و قُرون. ولی باعث تأسف است که امروزه پرسیدن با هراس عجین شده است چون طرف خود را شمع‌آجین! می‌ببند. نه، بعد که بالاها را مرور کردم متن را پس از ساوه دقیق خواندم. از پاسخ قانع شدم. خاتمه دامنه.

 

سیده مریم هاشمی دارابی: بنام خدای که در ذات وفکرت آدمی نمیخشکد. قلم، زبان خدا و زبان ذهن است و قویترین و بی صدا ترین سلاح یک انسان. وهمچنین امانت آدمی است که زلال و شفاف رو کاغذنگاشته شود تا در اذهان ثبت گردد، وهمچنین مقدس و حرمت دارد. حرمتش نه برای اهل قلم، بلکه برا صاحبان قلم و اندیشه ها،. عرض سلام و احترام خدمت دوستان وبرادر ارزشی و گرانقدر جناب آقای طالبی دارابی دامنه، سخن گفتن در محضر استادان اهل قلم، خصوصا آقای طالبی بسی سخت و دشوار است. بنده حقیر سیده، هاشمی دارابی مربی گروه سرود دختران ال طاها کمال تقدیر تشکر را دارم از شما بزرگوار که گروه مارا مورد لطف و محبت خویش قرار دادی وحمایتی که شما از کار فرهنگی داشتین باعث دلگرمی بنده و گروه همراهم شد،. اثری که صورت گرفت و نتیجه ی ثمرش این شد، انجام وظیفه ی من و تلاش و همت دخترای عزیزم بود که ساعت ها در کنارهم در ماه مبارک رمضان با دهان روزه و در حس و حال معنویت با تمام سختی قرار گرفتیم تا این اثر به این زیبای ارائه گردد،. خدای خوبم را شاکرم که در همه حال، حامی و حافظ من و گروهم هست و خواهد بود.، تا عنایت و رضایت خدا در کار نباشد هیچ عملی محقق نخواهد شد ومن بر این امر خدا ایمان دارم. هر قدمی برا درخشش دارابکلا گرفته شود قطعا عرق خود را به این دیار نشان می‌دهند، حتی اگر قدم ها کوچک باشن،. جناب طالبی بزرگوار، در اول فرمایشات، شما فرمودین که رفیق شفیق داداش رسول خوبم هستین، بله!! داداش رسولم بی نظیره و قطعا رفقای ناب و اکسیر چون شما و دیگر دوستان را برای خود گزینش می‌کند تا در همنشینی با شماها در اوج آرامش و قرار باشد الهی که همیشه برقرار و سلامت باشین،، مجدداً از حمایت شما نسبت به گروه سرود دختران ال طاها، تشکر و قدردانی را دارم، بینهایت سپاسگزارم.
 
دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی: بانوی بافکر و اندیشه و هنر خانم سیده مریم هاشمی دارابی سلام. طوفنده ظاهر شدید؛ نشان می‌دهد از قدَرهای فکری محل مایید. در ادبیاتت علم و دانش و قدرت فکری‌ات منتقل شد. تا این میزان، نمی‌دانستم در بیان و دانش قوی هستید. به چنین شخصیتی می‌آید گروه سرودی راه بیندازد که تمام ذهن‌ها در محل را به خود معطوف کند و در تمام گروه‌ها و کانال‌ها حرف، حرف شماست و اقدام‌تان. همه می‌پرسند خانم سید مریم هاشمی دارابی کیست که چنین پیروزمند وارد شد و امتیاز برترشدن را از رقبای جدی‌اش ربود و ظفرمندانه در افکار عمومی مطرح شد. من رک هستم. رک می‌گویم، بانوان این مدرسه اگر به حرف آیند، در اکثر متون و مطالب و مسائل، بر ما مردان پیشی می‌گیرند ماها را در فن بیان و بینش حریف‌اند. حیف که محافظه‌کارانه خویشتنداری زیاد از حد دارند. علت تفوق فکری آنان بر مردان را هم می‌گویم: بانوان از نظر ساعات خودسازی و در خلوت فکری خودبودن، از همه لحاظ، مردان را جلوَند. امابعد، نه فقط در صحن سخت نبود بر شما خواهر متفکرم و حتی به قول شما پیش دامنه، بلکه نشان دادی ادبیاتی زبردستانه داری. به مقام علمی شما و همه‌ی بانوان مدرسه -که همگی در حکم خواهران مکتبی و اخلاقی من هستند- از میزم برمی‌خیزم و احترام می‌دهم. شما خواهرِ رفیقِ اَنیس و پارسای من آق سید رسول هاشمی، بر ما قبولاندی هنر را بلدی و از سطح دانش بالایی برخورداری. حسودی‌مون شده! کشکولی. بلی؛ حقیقت را از پردن برون افکندی: حاج سید رسول مظهر خوبی و نماد یک انسان معنوی است که می‌شود سرش سوگند خورد. او میان ما رفقا یک ستاره‌ی نورانی است و یک ساداتِ به‌تمام‌معنا نجیب و پاکیزه. در تعبیر من داداشت عمورسول یک کیمیای شکیبا و حافظ منافع تمام دوستان و اقوام است. خشنودم این دو خواهر و برادر عضو مدرسه فکرت‌اند. برای اقدام فرهنگی‌ات که نام محل را جهانی کردید، تشکر بی‌عدد دارم و می‌خواهم کمک مالی هم به گروه‌ت بکنم. فی امان الله. با ادب و ارادت: برادرت: دامنه
 
عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم مدرسه..‌. پستهای این چند روزِ گروه را امروز مطالعه میکردم... با ورودِ آقا ابراهیم طالبی افزایش چشمگیری در کمیتِ مکاتبات مشهود است (غوغای ابراهیم نگر [مزاحی با آقا ابراهیم طالبی بقول ایشان کشکولی])... به جناب انظر با تقدیم تحیات عرض میکنم شما صاحب اختیار هستین بنده صرفا نظر خود را اعلام نمودم... و از آقا ابراهیم طالبی عزیز متشکرم و از الطافتان بینهایت سپاسگزارم. ارادتمند مصطفی.

 

آقا مصطفی بابویه سلام. معرکه‌آراء خودت درین صحن از منِ دامنه صدها پله تیزتر است. با متن‌های دامنه سُر می‌خورند! ولی با متون متین مصطفی، بُر. از کُتْب و زُهد و رُشد و حُب تو تعلیم‌پذیرم. ممنونم. دامنهُ ارادت.

 

شرح عکس
توسط دامنه‌ی دو پیام تابلو: گُل را نچینیم. سراسر صحن‌ها و رواق‌های حرم امام رضا -علیه السلام- به گلُ گیاهُ زیاُ زیبا آذین شده بود. ازین کارکرد حرم بسیار راضی بودیم. هم نمای شکوهمند داشت. هم بو و عطر دلنشین. و هم شوق زیارت در آدم پدید می‌آوُرد. کنار رفقا هفته‌ی پیش این فضای دل‌انگیز را حس کردیم. عکسی از آن در کنار مسیر نقاره‌خوانان انداختم تا شرح کنم. اینک آن وعده وفا شد. درود بر مبتکرین آن و تمجید از حجت الاسلام احمد مروی تولیت شایسته‌ی حرم رضوی. دامنه‌ی دو.

 

ین سیّدَین

سیّدَین (=دو سید) آق سید علی اصغر و آق سید حاج رسول دو رفیق کهنه‌کار (=باسابقه و باتجربه) من‌اند در حَرم و علَن. اگر در جبهه شهید می‌شدند هر دو را با دستان خادَم (=خودم) داخل یک قبر می‌گذاشتم. سنگ قبر را هم می‌نوشتم: دوقلوی چسبناکُ جذّاب. آخه در آموزش اعزام به جبهه در مرزن‌آباد چالوس با هم دوره گذراندند. ولی پدر آق سید رسول آن سال از درخت پرت شده بود و او مجبور گردیده بود پس از درمان و چاره‌ی پدر، به جبهه روَد. این دو، چاره داشته باشند دستشویی را هم با هم می‌روند! یک روز از هم خبر نداشته باشد دق می‌کنند. این صحنه در نمازخانه‌ی باباامان بجنورد است که عکسی از سیدین انداختم. الهی مثل من یکصد و پنجاه و پنج سال!!! عمر کنند. سَیّ رسول اخلاق‌نمونه است میان ما و مردم. همو آدم را از خنده می‌کُشد از بس بشّاش است در جمع مون. سَیّ لَصغ مُخ روزگاره. کسی نمی‌تونه بجُنبه، ولی او نفهمه چرا جُمب خورده! تیزه. هوشش سرشاره. من مُریدی نمی‌کنم! ولی مُرید مرام مؤمنانه‌ی این دو مؤمن روزگارم. خدا را با تمام وجود دوست دارند و عبادتش را می‌کنند. امضاء می‌کنم بر کفَنِ این سیّدَین محترمَین. دامنه‌ی دو.

 

جواب سید علی اصغر به دامنه: سلام عزیز دل سید. عشق آفریدی تو. بازسازی ذهنی که با واقعیت همراه است . توانایی برداشت از ذهن را دارید .. هرچند من نمی توانم به پای ایجاد خرسندی ات برسم اما شاگردی هستم که همواره از شما می آموزم . تعارف نمی کنم  تو خودت می دانی در گفتن و واکنش ها گستاخی می کنم !  فرهنگ سازی کردی که ما بیشتر به تهذیب نفس و مراقبه بپردازیم .

 

هفت دیو

به قلم دامنه. دیو (=هیکل بد) در ایران روح پلیدی حساب می‌آیند که در باور ایرانی‌ها روی بام خانه‌ها و بلندی‌های و گودی‌ها درّه‌ها و حتی در فضا در پروازند. ویل دورانت (ر.ک: کتاب روایت تفکر و تمدن ص ۳۸) گفته بود پارسی‌ها معتقدند دیوها پیوسته بر آنند تا انسان را به بدی ببرند. میان دیو و انسان جدال برپاست. قصد من از نوشتن هفت دیو این می‌باشد که بگویم همه چیز را نَوِنِه (=نبایست) گردن دیو اندازیم. این رفتار، گریختن از تقصیرکاری خود است. گاه خویشتن هر کس از دیو پیشی می‌گیرد. نمی‌گویم پلید می‌شود، ولی شاکله‌ی فرد را پژمُرد می‌کند. خاتمه دامنه.

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود انشالله همیشه سالم تندرست باشند و در کنار هم باشید و سایه مدیر هم بر مدرسه مستدام باشد از مطالب سید اهل قلم استفاده می شود و انشالله سید رسول گرامی نیز مدرسه را با قلمش نور ببخشد . کشکولی " مثل نورالدین خانزاده در سریال نون خ دعا نماییم "خدایا تعداد سید ها را دوبرابر رشنق ها نماید " البته دعای نون خ این بود خدایا حتی المقدور ....... "

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ...هر گز گناه برخی افرادرا به حساب جمع قلمداد نکنید —اصولی باشد یا اصلاحی. و لاتزر وازره وزر اخری ( انعام - ۱۶۴ )

 

آق سید سعید سلام. از «سایه‌ی مدیر سر مدرسه مستدام» ویشته خنده‌ام گرفت. قشنگ آمدی. لذت در کلمات از میوه‌جات گاه لذیذتر است. ارادت: دامنه.

 

حضرت استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم مدرسه و جامعه و حوزه سلام. با شما موافقم. چون من هم در متن خودم قید کردم: 

 

«از دو جناح (=خوانده شود برخی از افراد جناح راست و چپ)

 

پس، قید «برخی» همین استثناء است که در پندتان وارد شد که نباید به حساب جمع آوُرد. من شاگرد شمام و در قلمرُو دانش و ارزش عزم حزم دارم. ارادتُ ادب دامنه.

 

سید سعید سلام سه‌باره. درس بود درین صِوی (=صبحی) برایم مهم و مفید بود. انگار چهار صفحه رفتم روانشناسی خواندم کتابخانه. ممنونم. انتظار و امید جزوِ فلسفه‌ی زیست دینی‌ست که شیعه منتظر امام زنده و غائب با نام مشخص حضرت مهدی عج است. همین باعث شد فرد شیعه سرخورده نشود. تشکر وافر. دامنهُ ادب.

 

فرهنگ فراموش‌شده دوچرخه در قم

پنجشنبه اردیبهشت ۱۴۰۳ رجوع به لینک بالا

 

مجدّد المذهب

آیت الله العظمی اراکی مرجع رحمت الله روزی در نجف پیش از پیروزی انقلاب به مرحوم امام خمینی گفته بود:

 

«شما هستید که می‌توانید مجدّد المذهب باشید.»

 

من این مطلب را در ص ۵۱ کتاب آیت الله رضا استادی خواندم با عنوان "آیینه‌ی صدق و صفا" شرح حال مرحوم آقا اراکی. اول لابد می‌خواهید بدانید جواب امام چی بود. پاسخش فقط این بود: «دعا کنید.»

 

من می‌خواهم همین جمله‌ی کوتاه مرجع و امام را تحلیل محتوا و به عبارت دیگر پردازش کنم. ببینم حلّاجی متنی بلدم. حلّاج، پنبه‌زن است که با نخِ روده‌ی گاو، گوسفند، بُز و حتی شاید حیوان‌های حرام‌گوشت! پنبه‌های از قوزک درآمده را، شادُ گشادُ بازُ کوفا می‌کند که در لحاف نرمی نرمی بزند. ببینم من می‌توانم این پنبه‌ی سخن بالا را به نرمی نرمی بیاورم که برای خواننده‌ی البته خواهنده، شادُ کوفا شودُ گشایش زاید. بسم الله.

 

راستی: طرح جدید مدرسه فکرت در لوگوی این پُستم، به هنر و خط آقاابراهیم رمضانی بالامحله‌ی مرحوم محمد، رفیق هنرمند و ارزشمند من است. دستش مریزاد.

 

جمله‌ی اراکی از سه کلیدواژه دارد: شامل یک: "شما هستید" دو: "می‌توانید" سه: "مجدّد المذهب"

 

مجدّد المذهب : در شیعه اصل تطوُّر (=حالی به حالی دگر گردیدن) وجود دارد که هر قرن توسط یک یا چند فقیه، حاصل می‌شود، به آن مجدّد المذهب می‌گویند. یعنی مذهب را از خطرات فراموشی، انحراف، بالای تاقچه خاک‌خوردن، التقاط، انجماد، رکود، و حتی نابودی و انقراض نجات می‌دهد و آن را زنده و مجدداً به صحنه می‌آورَد. مثلاً شیخ طوسی را مجدّد المذهب قرن می‌گفتند. آقای اراکی این اصطلاح را علاوه بر دوره‌ی غربت امام در نجف، در فردای پس از رحلت امام نیز مطرح کرده بودند که امام خمینی مجدّد المذهب قرن خوانده بود. یعنی احیاگر مذهب در عصر بیستم. و من در زمان درگذشت امام در خرداد شصت و هشت، لفظ "احیاگر قرن" را برای پارچه‌نویسی به ستاد بزرگداشت رحلت امام داراب‌کلا پیشنهاد و آنها هم آن را درج کرده و در میدان ساعت ساری نصب نموده بودند. بگذرم؛ قضیه دارد.

 

شما هستید : مرحوم اراکی در این خطاب خواستند انحصار ایجاد کنند. یعنی توی این بلبشوی شاه و حوزهف این فقط از امام بر می‌آید که مذهب را به جایگاه زنده‌اش برگرداند که بشود با آن زندگی کرد. چون در هر دو ساختار حوزه و شاه، امام مخالفین سرسخت، بی‌منطق، کَنود و عَنودی داشت. بنابرین، شایسته فقط امام بود که توان تجدید حیات مذهب را در آن زمان تیره و ابری، داشت.

 

می‌توانید : این فعل معنی مهمی در آن مقطع داشت. یعنی این تنها "امامِ تنها" اما ازهمه‌لحاظ قابلُ قادرُ لایق، هست که توان انجام تجدید بنای دین و حکومت و به صحنه‌آوردن مقارن مردم و اسلام را در ایران و جهان اسلام دارد. اراکی زیرکانه سخن گفت و بقیه‌ی افراد هم‌ردیف یا تقریباً هم‌ردیف آن عصر را از علایق و عقیده‌ی خود بیرون گذاشت و فقط امام خمینی را مُحقّ این هدف مقدس معرفی کرد. اما امام واقعاً تنها بود فقط شاگردان خود را با نهضت خود همراه داشت.

 

اما چرا امام فقط گفت: «دعا کنید.» من نظرم این است: یک: قبول این حرف که باید مذهب دوباره تجدید شود. دو: دعا یعنی کاری صورت دهند که تحقق آن با مدد خداوند میسّرتر شود. و امام تعارف نکردند بلکه دعا را هم کنار مبازه مؤثر دانستند. سه: به اراکی به طور ضمنی اشارت کرد که برو همین را در میان حوزه جا بینداز. برای این که روزی مرحوم آیت الله حکیم بزرگ در جواب امام که در سهله‌ی کوفه به او گفت چرا در عراق دست به قیام نمی‌زنید؟ جواب داد (نقل مضمونی) مردم با من نیستند. یعنی نمی‌شود به عراقی‌ها در امور مهم اعتماد کرد وسط ماجرا پشت آدم را خالی می‌کنند. لذا امام خواست به آقا اراکی بفهمانَد (=منظور من ازین لفظ جاانداختن مطلب است، نه آن معنی بد آن) شماها هم باید وارد میدان شوید و فضای مبارزه را مستعد سازید. درود بر میدان که پیش نیاز پشبردِ تئوری‌های اسلام است. بگذرم. فقط یک حاشیه در متن بگویم: سال‌های ۶۳ تا ۶۶ بارها در حیاط مدرسه فیضیه قم پشت سر مرحوم آقا اراکی نماز شام و خُفتن خواندم. آنقدر رکوع را لَس (=کُند) می‌داد که آدم درمی‌مانْد سجود برود یا قیام کند. وُوسنیه (=پاره‌پوره می‌کرد) نمازگزاران را. کشکولی این یکی. خاتمه دامنه.

 

این سه آهنگر

من سندنویس حاج اسمِل آنگر بودم. سند زمین ممین را می‌گفت اِوریم تِ بَنویس. حاج ممدلی آنگر هم چون پدر مرحوم آقامصفطی و پدربزرگ آقاحمید حاج ولی بود، با من گرم می‌گرفت. حاج اوریم آنگر هم چون پدر خلیل جوشکار بود همیشه دیم به دیم (=رُخ در رُخ) بودیم. هر سه رفتند امامزاده باقر مزار داراب‌کلا. سه مؤمن بودند دو تاشون نفر راست و وسط، برای آنگرمله یَل روزگار بودند و حلًال گِره‌های گورگِر (=گره‌ی بد پیچ‌درپیچ و کلافه‌کننده) خاندان‌های هم‌نام خود بودند. اولی راست پدرخانم سید علی اصغر است عکس را هم از روی قفسه‌ی کتابخانه‌اش انداختم. خدا هر سه را رحمت کناد که حاج محمدعلی و حاج اسماعیل وارد مسجد و تکیه می‌شدند انگاری ۳۳ نفر جا را پِر می‌کردند. دامنه‌ی دو.

 

دکتر سید محمد علی حسینی زاده

استاد علوم سیاسی

دانشگاه شهید بهشتی تهران. عکاس: دامنه


اسلام سیاسی در ایران

این تز مقطع دکترای سیاسی دوستم استاد دانشگاه، تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سیدمحمدعلی حسینی‌زاده است که در مدرسه فکرت حضور دارند. شمه‌اش که بنده پس از مطالعه بدان رسیدم:

آنچه من فهمیدم ایشان معتقدند از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمانِ سه شاخه‌ی اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان
با شاخص‌هایی چون:

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی
- نفی سکولاریسم
- آزادی و ضدیت با استبداد
- دموکراسی و حاکمیت مردم

 
۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی
با شاخص‌هایی چون:

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام
- توحید و تساوی انسان
- شهادت الهام عاشورا
- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع
- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات
- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب
- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)
- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر
- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی


۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی
با شاخص‌هایی چون:

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه
- اسلام رکن جمهوری اسلامی
- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی
- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 
کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است. هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند جایش نشینند. زیرا گفتمان فقاهتی، هم تثبیت شد. هم بر سیاست،  هژمونی یافت. دامنه‌ی توحید.

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام وادب جناب آقا ابراهیم طالبی.شما محبت دارین که بازم خط ناقصم را تو صحن آوردی.ما تا هنرمندبودن خیلی راهه .بازم ازت ممنونم دوست عزیزم
::
حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام دوباره و احترام به آن مقام. اصرار دارم این سلسله نوشتار را ادامه دهید چون خیلی خوب در قسمت نخست شروع کردید و توضیح و تفسیر عالمانه و پرنکته کردید. لطف شما شامل من هست همیشه دوست بامحبتم. ممنونم. با ارادت: دامنه

 

خطاط ابراهیم رمضانی دارابی بالمله . نشر عکس : دامنه
جناب آقاابراهیم رمضانی دوست بافضلم سلام. اولاً دیداری که در محل با جناب‌عالی دست داد هفته‌ای که گذشت، و به مصافحه (=لمس دست با دست) و معانقه (=لمس گردن با گردن) انجامید، برایم جذاب بود. اساساً دیدار یعنی حالتی که «دید» و «دیده»ی دو انسان را روی هم به وجود می‌آورَد و به مدد نور چشم، چهره‌ی هر دو به همدیگر گشوده می‌شود. این کم قدرتی نیست که آفریدگار متعال آفریده است. پس این نعمت خدادادی است که باید خیلی آن را ارج گذاشت که دو درخت، دو تخت، دو کنَف، دو چرخ، دو صدف قادر نیستند همدیگر را ببینند. ثانیاً خوشحالم که توانستم هنر خط آن دوست گرانقدرم را لوگوی یادداشت‌های روزم در مدرسه برگزینم. زیبا نگاشتی همنوم من. خوشنودم از انجام هر چه که دو دوست را به هم اُنس، تبادل، درک متقابل و دمیدنِ حس مؤثر می‌دهد. درودُ ارادتُ ادب: دامنه‌ی یک.

 

دامنه ۲ | ابراهیم طالبی دارابی: شرحی کشکولی: هی مُدام می‌گفتند دامنه روز قدس امسال کجا بود کجا بود کجا بود، این هم پس از مدتی عمدی در سکوت، حضورم در روز قدس. بدون شرح مَرح! فقط عکس؛ گپ‌مَپ زیرُ ذیلش لایَجوز! و نیز تمّت. هر کس هو الفتّاحُ العلیم را گذرانده باشد از تمّت عمّ جزء سر در می‌آورَد.

 

ابراهیم رمضانی بالمله:سلام.پس در جمع برادران افغانستانی تشریف داشتید.قبول باشه

 

سلام مجدد.منم اینکه افتخار داشتم از نزدیک دیدار و گپ و گفت با شما داشته باشم مسرور شدم.مشتاق دیدارت بودم.ان شاالله همیشه سالم و تندرست باشین

 

مجدد آقابراهیم ابن مرحوم محمد (خدا نمایدش رحمت) کشکولی:

۱. خُب تِ چِش سو دنِه!
۲. زیزم‌کالی رِه ضَب چوخِس چوخِس کاردی وا، پیچوک که بودی!


فارسیِ متن من برای اعضایی که مازنی بلد نیستند:
۱. چشمت خوب نور می‌ده و می‌بینه.
۲. زمانی که کوچیک بودی زیاد لانه‌ی زنبور را با چوب خراب می‌کردی زنبورها را لج می‌آوردی.


مجدد من هم سلام به جناب رمضانی ابراهیم. کشکولی: خودت خیال می‌کنی بانک سپه ساری بیشتر تو را وَرا (=جور و منطبق) بود؟ یا در وقت ذوق و عرفان خط، خط‌خطی می‌کردی؟! مشتاقانه اَعی باز (=مرتبه‌ی دیگر) دیدار ردیف کن حتی اگر شد بالمله کیله دله (=توی جوب) قلباً دلشادی‌ام دست داده بود دیدارت. درودُ بارها ارادت: دامنه


حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استاد سلام. موافقم. از نظر بنده امتیاز درخشنده‌ی شیخ اجل این بوده فقه را در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد گذرانده و عرفان را با الهامات طوفنده که سراغش می‌آمده. شاعری که از عرفان تهی باشد، شعرش فقط در الفاظ حبس می‌شودُ بس. خرسندم به شاعر محبوبم ارج نهادی. درود بی‌عدد داری. ارداتُ ادب: دامنه

::
حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد سلام. درین شعرتان آیه‌ی ربنا آتنا را تفسیر کردید. منظور از حسَنه را «همسر ناب» دانستید. البته منبع هم دادید ولی برای من این سؤال پیش آمد: این دعا را حضرت ابراهیم ع مطرح کرد که زمانی بود همسر داشت. اما هدف آن حضرت این نبود. شما می‌توانم بپرسم چرا آیه را به تقلیل برده‌اید؟ البته برداشت من این است. به‌یقین جواب شما مرا به بستر یقین می‌کشانَد. ارادت: ابراهیم

 

یک رساییدن!

حجت رمضانی چندین پست علیه‌ی مدیر مدرسه فکرت در طول این مدت یک ماهُ اندی نوشتُ پراکانْد. قلمرو تازه‌اش قلمداد می‌کنمُ می‌گذَرم. چُستُ جُستُ جَستِ متن هر جُنبده را به‌تمامه می‌فهمم. امید است این حجت از سر کلاس درس جدّش مرحوم حاج اکبر بزرگ‌مرد دیار مؤمنین داراب‌کلا کارنامه بگیرد فقط. حرف ندارمُ تمام. دامنه.

::
مدیر و امین وی را بذار تنِ شیشه‌ی عکاسی‌ات عموحمزه! از همه سو لنز دوربین‌ات تنظیم است. سلامُ سپاس عموحمزه.

::
آقا مصطفی سلام. دقیق مطالعه کردم. لفظ «تحویل» خاورمیانه در اندیشه‌ات بسیار اهمیت دارد. البته می‌دانم چون تحول و تحولات را بلدی، حرف تحویل زدی که بفهمانی بر سر این منطقه دست مداخله‌گر وجود دارد. از فهم و فحص تو در هر مسئله عایدات تولید می‌شود. قلمت هرگز صامت نماند. ارادت: دامنه

::
آقا عبدالرحیم برادرِ عبدالرحمان و ایضاً عبدالکریم و چند عبد و عباد دیگر سلام. عجب عکسی انداختی از دو وَره در کَشه‌ی اون زنه‌ی زحتمکش امام زاده‌ی روستایی لئی نکا که نوشتی: لایی. یادمه پارسال هم عید فطری آن طرف دیدمت! دامنه‌ی پرحرارت و پرارادات.

::
تِ هِی نخلِ دار
به رخ ما بکش
ای سید سعید مقیم خلیج فارس.
سلامُ سلامتیُ صدها پیمانه شیر برای شما.
ما اینجا ممرِز دار داریم و انجیلی‌دار و دها کرک و سیکا و وره‌مار

::
و نیز اینجه هم باز نخل و نخیل!
عالی است شرح‌ات. جُرعه شد بر کامم. هر چه چش پت شد نفهمیدم بنه چی افتاده است سید سعید

حجت رمضانی: سلام مدیر توانا وصبورمهربان آنچه را نوشتم برای همدلی بیشتر بود و...

 

جناب مصطفی داراب‌کلایی سلام. عکس‌های خیلی خوبی از حضور مردم داراب‌کلا در شهر سورک گرفتی. یکی از یکی بهتر. باید حضور بانوان محترم محل را هم عکس می‌گرفتی تا در تاریخ ثبت می‌شد. بانوان داراب‌کلا عظیم‌تر در شعائر دینی عمومی حضور دارند. متشکرم از ذوق و هنرت. ارادت: دامنه.

::
حاج علی چلویی رخف من سلام. تو فقط هی زنگ تفریح مدرسه را با سنگ بزن. معلومه زود می‌خوایی بری دکون‌سر بار بفروشی! کشکولی. این همه دخل را خرج کن! یک بار هم شده اِماره شوم و ناهار دعوت کن ای مین‌جمع‌کن!

::
سیروس رجبی سلام. تِ چون فیلم‌میلم زیاد ویندی، ذهن کشفی پیدا کردی. نکند فامیل سید جعفر کشفی هستی که تز ولایت فقیه را آن فقیه شامخ خوب تبویب کرد. راستی به تِ نِنِه گریختن از صحنه، چون گویی شعارت اِشعار به شفافیت است. دامنهُ دگر هیچ! بر وزن آن کتاب اوریانا فالاچی.

::
چنده آرام این عکس حاج قاسم ملایی. من با آن که محل بودم مرا عروسی پسرش دعوت نکرد! خوب بَیّه؛ در عوض جیب مرا پُر داشته است. قاسم سلام. ترتیل را هم خیلی خوب می‌خونی. روزی پس از نماز پای قرائتت در بالامسجد بودم و لذت نصیبم کردی. اخیراً آقاعیسی درواری ترتیل کرد و من لذت برده بودم. خط ایتای عیسی را برام برسان. سلامم را نیز به ایشان. عموحمزه عکسهایی که صیدانه می‌آری در کلوزآپ (=تمرکز روی چهره) دیدن دارد

 

هنوز مه تهروک (= تاب و توان) در نرفت. زیاد مانده است پست‌های یک ماه و اندی اخیر که جوابش مانده است بر ذِمّه‌ی من. بازم ادامه می‌دهم تا جوهرم تمام نشد!

::
ریش به تو می‌آد سیروس بن اسحاق بن نصرالله بن باقر بن دیگه نمی‌دانم کی. ریشه با ریش خوب صرف می‌شود. آفرین سیروس. سلام سه قضی.

::
جعفر مؤذن دوست شفیق من است. خیلی هم دوستش دارم. فقط خدا کنه این حال و جولان را همگان اذان صبح نگیره؛ وَچه از گرِه (=گهواره) دق کانده!

::
عبد صالح خدا
شوهرخاله‌ی عظیم‌الشأن ما
حاج آقا کبل سید محمد انسان مورد تبعیت من. عمرت دراز.

::
آقا اسماعیل آفافی سلام. حرکت ارزشمندی انجام دادید. وقتی چهره‌ی آقا سید عسکری و آقا سید مصطفی را درین عکس دیدم، روحیه گرفتم. کار شما را مدیر مدرسه فکرت می‌ستاید. از برادرم حاج سید تقی شفیعی تشکر وافر دارم که مرکز خوبی را تحویل گرفتند و درِ خوبی‌ها را روی هم گشودند. ای همه‌ی جمع سلام می‌کنم محضرتان. روح خواهر گرامی‌مان مرحومه بانو شهربانو رمضانی از تبار مرحوم حاج اکبر بالامحله غریق رحمت و قرین ائمه‌ ع باد. دامنه.

::
حاجیه سیده نرگس سجادی سلام. فامیل خیلی گرامی مایی. بی‌شمار شوند هر چه سجادی‌اند. ادب و ارادت دارد دامنه با تمام فامیل‌های شریفش. روز قدس شما و دخترانت قبول درگه خدا. دامنه: فامیل شما.

::
چرا زیر پست‌ من ریپلای نمی‌کنی در خلا می‌گذاری؟!

::
سلام سوم آقا ابراهیم رمضانی مه رخف بالامله‌ای. خا قیافه دارمه، گِرمه! حالا درست شد؟! کشکولی.

::
سلام حاج علی چلویی. وسط محل خا باش. مهم این است در اصل پای‌مله‌ای هستی! البته می‌گن گویی البته دقیق خبر ندارم که حاج علی بالامسجد دنی بوووشه، کره گرد خورشید نچرخنه. البته من می‌دانم وزن تو را و وزنه‌هایی که یک‌تنه برمی‌داری که هر که بلند کند فردا باید تخت بیمارستان تِج (=لِه و دراز به حالت مُردن) برود. توجه پوزش می‌طلبم از پاسخ ‌هایی که دادم چون حجم صحن را اشغال کردم. هنوز هم مانده اما.

 

حجت الاسلام سید مصطفی دارابی: سلام. کلمه (دیو) در اصطلاح مازندرانی به موجود قوی هیکل اطلاق میشود. اصولا افراد بر اساس بد غذایی و بد شکل خوابیدن و فشار روح بخاری در وقت ترمیم بدن، این حالت پیش میاد،که بر گردن (دیو یا دب) می گذارند... در لغت فرانسه(دی یو) خوانده میشود به معنی رب و پرورگار و خدا می باشد،چون خداوند را موجودی قدرتمند یافتند،چه اینکه ۵هزار لغت فرانسه با لغت مازندرانی یکی می باشد و طبق نقلی فرانسه ریشه از مازندران دارد...(بماند) اطلاقات دیو: خدا،موجود قوی هیکل،انسان قدرتمند،موجود نامرئی و... قدرت انسان هم بی نهایت است چه اینکه بی منتهاست،حتی از اجنه و دیو و فرشته و پری پیشی میگیرد، لذا وقتی اشتباه و مکاری میکند گردن نمیگیرد و به گرده دیگران می اندازد.. به قول شریف شاعر:توخودحجاب خودی حافظ از میان برخیز، غرض طلوع صبح کاذبی است به امر استاد طالبی عزیز. موفق و موید ان شاالله

 

حضرت آقا سید مصطفی دارابی سلام. جناب حجت‌الاسلام هیچ می‌دانی طی سه هفته‌ی اخیر سه بار یاد شما افتادم و ذکر خیرت نمودم؟! می‌گویم:

 

۱. از اوس‌صحرا داشتیم گپ‌زنان با عموحمید می‌رفتیم (عمو سید حمیدت نه) اسکلتی دیدم (اسکت آدمی نه) گفتم این مال کیه؟ گفت مال داماد شما آقا سید حسین دارابی (داداشت) که برای کلاس فوتبال باشگاه بزرگ تأسیس کرد. همان جا بود حرف از شما زدم آقا مصطفی که در مدرسه متن‌های مؤثر می‌نوشتی که یکباره رفتی درون سکوت. خدا را شکر سکوت را به صدا تبدُّل کردی آن هم با دیو!

 

۲. فاطمه‌سادات دخترکوچولویت اخیراً همراه خواهرزاده‌ام فرزانه (همسر داداش آقا سید حسین شما) آمد خونه‌ی قم ما. گفتم اسمت چیه؟ گفت اسم را. گفتم به بابات بگو دامنه بهت سلام و ارادت رسوند. گفتم حتماً می‌گی‌ها؟ گفت: خا. حالا بفرما رسوند؟ یا نا؟ غرَض این جا هم یادت افتادم سید مصطفای ماه ما.

 

۳. پری‌شب مدیر داشت سه نفر را صحبت می‌کرد که چشمش به شما افتاد. این بود گفتم سرِ سه، سه مرگِ سه! زدم به دریاُ و آمودریاُ جازموریان آمدم پیشت. گفتم چرا؟ آخه چرا؟! متن و مطلب و مطلوب را گذاشتی بالای طاق؟ مگر مدیر تکلیف «ما لا یُطاق» گردنت انداخت؟! کشکولی شدُ دیو واری وار!

 

اینک صبح صحن طلوع کرد به یُمن قلم قشنگت. و چه دیوی را شرح کردی. اون قسمت گفتی گردنِ دیگران یِنّه (=می‌گذاره) خیلی فیلسوفانه بود و پر حکمت و خوشم آمد. قشنگ شروعی بود. درود. شوخی داشتم باز، ولی بذار پست‌های دیگرت که از راه رسید بعد و بُعد. درود.

 

راستی باباسیدسعید دارابی ابن آق‌سید مصطفی را سلام برسان. همبازی قهار من بود با پسرعمه‌ام مرحوم آق سید محمدباقر شفیعی در منزل عمه‌ام و عمه‌شی‌ام حجت‌الاسلام (سید حاج آق علی). دایی حمید و خواهرزاده‌ات مبیناخانم و فرزانه‌خانم و آقا سید حسین داداشت هم هستند همگی درین صحن. والسلام.

 

اضاف بر سازمان: لابد اول دیو گفتی! بعدش فرشته! چنین به نظرم رسیده. فرشته‌وَش بیا در پست بعدی که سید خوش‌کلام هستی و عمامه و عبا بسیار بهِت می‌آد حتی به فکرت. دامنهُ یک سیر سیر ارادت.

 

فرستادم ولی ویرایشش هم بکنم که بد تایپ نشده باشد که نذارمش گردن دیو. به گویش اَسرم و مُرسم و اُسا : دِوْ. به سکون فاء. جواب به پست شما برام اهمیت داشت که بر یادداشت روزم پیشی‌اش افتاد. سپاس.

 

برادر گرانسنگم آقاحاج سید تقی سلام. نه تنها برنامه‌های تألیفانه‌ات در اتحاد و همبستگی قلبی و حتی فکری برای من جذاب است، بلکه گاه می‌بینم رفتار شگفتی می‌کنی که خام در آینه هم نمی‌بینه که جناب‌عالی در خشت‌خام می‌بینی. این نشان دست‌کم دو چیز است: ۱. تفکر وحدت‌گرایانه‌ات. ۲. رفتارفراجناحی‌ات چون در محیط امام رئوفی که باید هم همه‌ی جامعه مقصودت باشد. صدها بار سلام‌ات. ارادت و ادب: دامنه رفیقت.

::

استاد آشیخ محمدجواد سلام. آها، متوجه شدم. نُصرت باد فکرت. سپاس و التماس دعا. برادر و شاگردت: دامنه

::

حجت الاسلام رفیق باصفایم آشیخ مالک سلام. طرفدار متن‌هایت هستم. بدان واوی سر نمی‌ذارم. چون همواره در آن محتوای کلام اهل بیت علیهم السلام هست. بله، متوجه‌ام به هر حال سرتان در حوزه به چند کار بند است. من هم منظورم قطع نکردن این سلسله گفتارت بود. این که در هفته چند بار برات مقدور می‌شود، مهم نیست. مهم استدامت آن است که نوید دادید خواهی پرداخت. درخت دانش‌ات پربارتر باد. ارادت دارد دامنه.

::

هان حجت! خبرت خیر است.

سلام باد به خودت و خانمت. که هر دِ برای ما شرافت دارید.

دامنه فقط خاشک خالی!

ارادت! بی‌ارادت!!! به حجت، فعلاً تا چند وقت!

::

آق سید حمید دارابی سلام. با آن که درین پست ۷ فروردین به دامنه وعده‌ی کله‌پاچهُ سیراب شیرودن و هزارلا دادی، ولی داخل حیاط مسجد دیدار هم داشتیم، قشنگ از زیر قولت در رفتی و کله‌پاچه دود شد رفت! معذرت که دامنه رُدْ (=رُک) است.

::

آقاجواد رنجبر سلام. نشان‌دادن این‌همه خوبان محل، به اقتدای نماز آرامبخش مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی رئیس بااقتدار وقت جامعه‌ی روحانیت مازندران، چشمنواز بود. گویا آن سال مرحوم طالب حاجی (پدربزرگ آتناخانم طالبی عموزاده‌ام که درین صحن تشریف دارند و بهش سلام می‌کنم) از حج بازگشته بود. روح آن پدر شهید و پدران شهید درین محفل عبادی یاد باد. راستی خشنود شده بودم آن شب دیدارت کردم آقاجواد رنجبر. همچنین توفیقی بود مادر گرانقدرتان را عرض ادب داشتم و وجود برکت آن مادرشهید را درک کردم. سلام برسان. دامنه به همراه ادب و ارادت.

 

شیخ مالک: سلام آقا ابراهیم در خدمتم درس پس میدهیم

 

مجدد سلام استاد حجت الاسلام آشیخ مالک. باز نیز زیبا و خواندنی نوشتید. حقیقتاً امان از مرز میان مدح و تمجید به‌جا و لازم و مؤثر، با تملق. نیز سخت است حسد را کنار گذاشت. این است که اغلب عجز غلبه دارد بر افراد. شما در شرح مطلب خیلی خوب ظاهر شدید. جنبه‌ی ذاتی را هم به نظرم بادقت مطرح کردید چون برخی واقعاً قدرت نُطق برای تمجید ندارند. از این شماره‌ی دو هم خوب ما را در محضر حضرت امام علی علیه السلام نشاندی. خیلی خیلی عالی. همین پستم رعایت استحقاق بود که صورتش دادم تا حسد و عجز سراغم نیامده باشد. صحن مزیّن شد به نوشته‌ای درخشان از شما. دامنهُ ارادت پرحرارت.

 

شیخ مالک: خواهش میکنم استاد ما شاگرد هستیم شما طراح در نوشتن هستید باید تنظیم کلمات و ساختار ادبیات را از شما یاد بگیرم با تشکر

 

سلام سوم استاد مالک بدون یک کلمه تعارف: دیروز خانمم متن‌هایت را خواند. می‌دانی چه گفت آشیخ مالک؟ گفت چه ادبیات قوی و روان و پرباری دارد. بگذرم. ارادت دارم و مشتاق متونت می‌مانم.

 

سلام آقا اسماعیل آفافی. خوب شد متولی پایین‌مسجد نشدی! دِ بار دامنه آمد پایین‌مسجد ولی تو را فقط بار دِیُّم دید که خیلی هم خوب بود چون دیرزمانی بود خانم‌تان سادات شریف حاجیه سیده کبرا سجادی را ندیده بودم. که آن صبح دِ تایی را با هم دیدار کردم. خدا پدرت شخ احمدعمو و پدرش مرحوم حاج سید علی و مادرش که سال‌ها برام مادر بود رحمت کند. بهش بگو من هر بار مزار می‌رم، سر قبر مرتضای عزیزش هم عرض سلام و حمد دارم. حادثه‌ای که روح هر دو را آزُرد و مرتضای دُردانه‌ی‌تان را رُبود. روحش در تلألؤ باد. دامنه و یک دنیا ادب به محضر هر دو فامیل باشرافت.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ محسن مهاجرنیا رئیس پژوهشگاه اندیشه اسلامی سلام. آمدم دیدارت اما گویا به جایی رفته بودید. خیلی ارادت. دلم تنگ شد برای خودت و پژوهش‌ها و درس‌گفتارهایت. با ادب و ارادت: مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

از قلبِ خودت استفتا کن

مطالعات من معلوماتی بر مجهولات بی‌شمارم مستولی (=چیره) می‌کند، که هر گاه به ضمیرم در می‌زنم، گشاده‌رُویانه در را بر رویم باز می‌کند. امروز هم بعدِ نماز صبحم از خدای عزیزم خواستم اگر می‌شود مرا امروز هدایتی خاص کُناد. کرد. دستِ مدَد به لطف حضرت رَبّ، مرا برده است روی یکی از نوشته‌های سال‌های دورم. می‌نویسم:

 

در کتابِ الله مجید تصریح (شاید هم اشاره) شده است که انسان در یک حدودی مُلهَم است. یعنی بر او الهام (=فَرتاب و اِلقا) می‌شود. بذار یک داستان بنویسم از رسول خاتم خدا حضرت مصطفی ص. امید است خوب خوانده شود توسط خواهندَه‌ها.

 

شخصی پیش پیامبر خدا ص رسید. گفت چه چیزی را اِثم (=گناه) بدانیم؟ پیامبر ص جواب داد: "از قلبِ خودت استفتا کن". یعنی فتوا و جواب را از خودِ خویشتنِ خود بخواه. که مولوی رحمت الله آن را احسَن وجه به شعر در آوُرد. این طُور:

 

پس پیمبَر گفت اِستَفتوا القُلوب

گرچه مُفتیتان بُرون گوید خُطوب

 

قلوب و خُطوب را خود بیابید که چیست. منظور مولوی این است نبیند فتوادهندگان بیرون چه می‌گویند، ببین فَرتاب درونت چه می‌گوید. بحث من عرفانی است، به فقه نباید آن را آسود. فقه، جایگاه رفیع احکام استُ مقدسُ محترمُ مفتَرض. ولی با این همه مقام رفیع، فقه به تعبیر آیت الله عبدالله جوادی آملی "دینِ اصغر" است اما عرفان با همه راز و رمز و معرفت درون، «دینِ اکبر» است. آری؛ پیام آور ما مصطفای خاتم الانبیا ص یاد داده: قلب خودت منبع صدور فتوا کن. یک حرف فعلاً بس درین صبح زود. ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،خاتمه دامنه.

رهاورد  اخلاقی

در دانشگاه مفید قم آقای مجتبی مطهری فرزند شهید مطهری نشستی گذاشت با نام «رهاورد فلسفه در اخلاق» که یک دقت پرظرافتی لازم دارد. من چکیده‌ای از برداشتم را ارائه می‌دهم:

همه می‌دانیم حضرت زهرا س به فضّه می‌گفت ما باید با هم کار کنیم. و یا امام امیر علی ع قنبر را به بازار می‌بُرد، پیراهن نو را برای وی می‌خرید ولی پیراهن کهنه را برای خود و به قنبر می‌فرمود "تو جوانی و باید پیراهن نو را بپوشی". چرا این کار اخلاقی رخ می‌دهد؟ لابد می‌دانید اخلاق علمی‌ مربوط به معالجه و درمان رذائل اخلاقی صحبت می‌کند، اما اخلاق عملی نوعی زیبایی معنوی و روح است و کار اخلاقی از زیبایی روح  نشئت می‌گیرد. به قول مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریز «تا روح تزکیه، نورانی، پاک و آسمانی نشود امکان این نیست که کردار خوب انجام دهد و خصلت‌های خوب پیدا کند».

 

پس روشن شد حضرت امام علی ع و حضرت فاطمه زهرا س روح‌شان منبع صدور کردار با فضه و قنبر بود، زیرا یک رفتار اخلاقی ریشه در روح دارد نه فقط در علم. نتیجه این که: هر کس دیگران را به بردگی و فرمان امور خود بگمارَد، بداند کردارش از روح ناشی نشده است، از مَنیت و خودبرتربینی او بیرون زده است. مردانی می‌نشیند بر اریکه‌ی خانه و پی در پی فرمان صادر می‌کنند:

 

چای بیاور! جوراب بشور! ناهارم کو؟ خودکار چرا اینجا نیست؟ برو آب بیاور. پشتم را بخارُن. این پوست هندوانه را از پیشم ببر. این تخمه‌پوست را جارودستی بزن. چرا این غذا تلخه می‌دهد. شِکَر چرا نریختی توی شیر؟ و صدها نِق و نُق دیگر و جوواجور.

 

بگذرم. رهاورد اخلاق سازندگی فرد و جامعه و قدرت و حکومت است. دامنه‌ی دو.

 

وه چه شبی هست امشب قم

امشب فرخنده زادروز بانوی برجسته‌ی شیعه حضرت معصومه س است. مَسرورم ازین خجسته‌میلاد. گرچه شب شادی و شادکامی است اما آهنگ و برف زمستان قم که حرم قم را به قشنگ‌ترین شکل ممکن برده بود، دلربایی‌های خاصی دارد که زیر همین تصاویر آن روز در نیمه‌شعبان هشتم اسفند ۱۴۰۲ قم خواهم گذاشت. خاتمه دامنه

 

جناب محمدتقی آقا دبیر گرامی سلام. به نظرم مطلب مهمی بود بر تشریح متن من. و شما به‌درستی آن را بسط دادی. زیباترین بخش گفتارت رمیدن افراد از هم در اثر فقدان حُبّ است. آدم چرا حاضر است روزی ده‌پانزده تا حَب (=قرص دارو) بخورد، اثر هم نبیند ولی همآره تکرار بکند. اما حاضر نباشد حُبّ ورزد که حال آدم با این اکسیر و کیمیا خوباً در خوب می‌شود ولی از آن می‌گریزد. من گمان کنم نگذاشتن عنصر محبت در نهاد خود است. درود و ارادت برادر تقی. دامنه.

 

سلام فامیل محترم حاجیه سیده خدیجه. نکته‌پردازی ریزی بوده است. من این طور فهم کردم: انسان اسیر تعریف دیدن از سمت دیگران است. علتش این است انسان از شناختگی خود در بدی مخفی‌کاری می‌کند ولی در خوبی، پیِ عیان‌سازی است. پس؛ خود که از خود تعریف کند، مفهوم م مزه‌ای نمی‌کند؛ لذاست که محتاج می‌شود به تعاریف دیگری از خودش. خیلی هم این کار، طبیعی است و در میان ملل، جاری. زیاد می‌شود این تمایل را از خود دور و یاد ضمیر خود سرکوب کرد. متشکرم از پرداختن به نوشتن. روح والدین‌تان (مولودعمه و سیدمحمد) در پرتو انوار الهی بوده باد. با ادب و احترام: دامنه.

 

آی کمک

سوخت دامنه تمام شده است!!!

آی کمک

آی کمک

سوخت دامنه

تمام شده است

بنزین هم در کارت

نمانده است.

هر چه داشت

مشهدراه

باک ریخته است!!!

عازم جای‌ام

ول مسیر

ول‌ویلانگ

گردیده است.

آی کمک

آی مدَد آی مدَد.

 

سلام فامیل سخاوتمند. از سخاوتت ممنونم محل اون هفته بودم. نه، قمم. بگذرم. یک اطلاعیه خطاب به صحن حالا. اخیراً محل به دیدار حاج علی میرزا رفتم نرسیده به فیضی باغ‌سر. او نبود. فردی آمد جلو گفت: جناب دامنه سلام. من نشناختمش. گفت متن‌هایت محل طرفدار دارد و پخش می‌شود می‌خوانم. بازم نشناختم. گفتم کیستی؟ گفت نقی یا تقی. به گوشی‌ام زنگ زد که خطش را ذخیره کنم و در مدرسه فکرت دعوت. اِسا هر چه گشتم خطش نیست که نیست. آیا کسی خطش را ندارد بفرستد؟ هنگام گپ معرفی کرد برادر حسن آقا است لِطفعلی حسن. بگذرم.

 

سلام عمو حمیدم

نمی‌دانم شهرت را

شماره‌اش را طالبم.

طالبی هستم چون!!! ممنونم عموحمید. تماس می‌گیرم. یورمله را مهیا کن. آمدم! هر کاجه عموحمید خط مشیء کند. همان مسیر. تمام. چون چت دو نفره در صحن ممنوع است. خاتمه دادم. تو حق یک جواب داری در حد یک کف دست. یا جای انگشت شست!

 

 به قلم دامنه:  ۲۱  .  ۲ . ۱۴۰۳ ،

چرا این عکس رهبری معظم برام جاذبه دارد؟ درین عکس -که جدیداً اجازه‌ی انتشار یافته است- چند چیز جلوه دارد. البته به دید خودم. یکی یکی برمی‌شمارم:
 
۱. اون بیست و یک کتاب روی هم در جُلوَش؛ که نشان می‌دهد مطالعه‌ی رهبری معظم تطبیقی است، یعنی دست به مقایسه‌ی متون آثار مختلف می‌زند. ۲. خودِ کتابِ بازِ در حالِ مطالعه، که به صفحات انتهایی کتاب رسیده است که درین حالت، انسان به شعَف و شادی می‌رسد کتاب را به پایان بُرده است. ۳. اصل حضور در کتابخانه که یک فرهنگ و ادب دیرین در بین ایرانیان است. هم آشپزخانه، هم کتابخانه، هم بالخانه، سه عنصر اصلی رفتار ایرانی بوده است. ۴. موی بلند رهبری که نوعی خَرق عادت در میان نظام روحانیت است. دیرزمانی، داشتنِ مو بر سر برای فرد روحانی عیب و نقص بزرگ پنداشته می‌شد. ایراد می‌گرفت مُلّا را ببین زِلف گذاشته است! موی بلند سر، به تیپ و قیافه‌ی رهبری می‌آید زیرا اساساً فردی زیبا و جزوِ جاذبه‌داران از نظر رخ و چهره است. در دانش هم جزوِ پیشروان کتاب خواندن است، بی‌شمار کتاب خواند. ۵. اون نوشته‌ی پای عکس در سمت راست که حقیقت را بیان می‌کند. شیرینی جمله در خود جمله موج می‌زند: هیچ چیز جای کتاب را پُر نمی‌کند؛ البته به دید و ایده‌ی من: الّا یک رفیق اُنسا و دانا. ۶. دستِ راست رهبری که مشخص است از خود دوش به سمت پایین از کار افتاده است. یک نماد از رفتار مسلحانه‌ی سازمان ترور رجوی علیه‌ی شاخص‌های متفکر انقلاب. ۷. طرز نشستن، که وضع غَرقه است در لای کتاب و نشان از فرورفتن در اعماق متن است. ۸. اصل سبک مطالعه که نشان می‌دهد رهبر معظم برای خواندن، آدابی را -از روی استحباب یا وجوب و یا سلیقه و نظم- رعایت می‌کند. مثل گذاشتن عرقچین بر سر و پوشیدن سینپوش روی دَشداشه (=پیراهن بلند) که از دوخت‌های خاص روحانیت است که در پوشش پیراهن و قبا صنف روحانی به تقلید اروپا نرفته است. ۹. چشمگیری و تنوع موضوعی کتاب‌های چیده‌شده در قفسه‌ی کتابخانه. ۱۰. اگر گفتید چیست؟ می‌ذارم به کنجکاوی مخاطب. حالا یک بند بگویمُ بِگذرم: لقاءُ الله را واردید همه. از واژه‌ی ملاقات و تلاقی می‌آید؛ یعنی دیدار و رو به رو شدن. در معنای معنوی عرفانی (=شناختی) یعنی نوعی تجلّی (=بُروز، جِلوه) است؛ یعنی یک حقیقتی برای سالک (رونده) اهل سُلوک، که طبق نظریه‌ی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی اعلی الله مقامه (واضع مکتب تفکیک) حقیقت و وقوع دارد. او معتقد بود:
 
برای یک آدم صاحبدل چیزی بالاتر از این آیه نیست که خدا وحی فرستاده: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (ر.ک: انسان شناسی قرآنی، شهید مطهری، ص ۱۳۳)
 
یک خواسته‌ی معنوی است دیدار با خدا و یاد خدا. عین دعای کُمیل، که در آن حتی یک خواسته‌ی مادی وجود ندارد، تماماً معنویت است. من از دیدن عکس مطالعه‌ی آقاخامنه‌ای لذت بردم چراکه مرا به لقاءُ الله برد و کتاب، این کار ناب را با انسان می‌کند. خاتمه دامنه.
 
تبصره : قدس آنلاین (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) از قول محمد صادق علیزاده -خبرنگار حوزه ی کتاب- نوشته: این تصویری که از سیدنا القائد در کتابخانۀ شخصی‌شان منتشر شده، به احتمال زیاد مربوط به کتب فلسفی کتابخانۀ ایشان باشد آنهم بخشی از بخش فلسفه و کتب مربوطه! توی همین بخش کوچک منتشر شده هم اما اسم و اثر خیلی‌ها هست از افلاطون و کارل پوپر و ویتگنشتاین گرفته تا حضرات آیات علامه طباطبایی و جوادی آملی. خب بیایید برویم توی نخ کتاب‌ها. آنجور که از توی تصویر معلوم است و تا حدی قابل تشخیص، این اسامی و عناوین توی قفسه‌ها چیده شده‌اند؛ اسامی و عناوینی که در نوع خودشان قابل توجهند: منطق معرفت در نظر غزالی اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، تحلیل ذهن اثر برتراند راسل، شرح رسائل فارسی سهروردی اثر سیدجعفر سجادی، جهان باز اثر کارل پوپر، ترجمه الهیات شفا از آیت‌الله محمدمهدی گیلانی، ترس و لرز اثر کی‌یر کیگارد، فلسفه حقوق بشر از آیت‌الله جوادی آملی، جمهور اثر افلاطون، شرح مبسوط منظومه اثر شهید مطهری، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین اثر ادوین آرتور برت، شرح اسفار اربعه اثر آیت‌الله مصباح یزدی، اصول حکومت آتن اثر ارسطو، نهایه الحکمه اثر علامه طباطبایی، رساله منطقی فلسفی اثر لودویگ ویتگنشتاین، شرح حال و آرای فلسفی ملاصدرا از سیدجلال‌الدین آشتیانی، آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غرب اثر کریم مجتهدی و فلسفه هگل از والتر ترنس ستیس.
 
این عکس نیز از قدس : منتشر شد در اینجا .

دختران

به قلم سیده مریم هاشمی دارابی: به نام خداوند همیشه ماندگار. دختران، نغمه های شور انگیز آفرینش اند و جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان وام می‌گیرد،  خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید،  او را ظریف خلق کرد، وباید بر خود بقبولانیم که از خواص اند، چون دختر معجزه ای است که که بعد آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند، دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند. دختران مهربانیشان دست خودشان نیست،  خوب هستن با کسای که چندان با آنان خوب نبودن،  دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهشان نداشته اند. دختر!!!!  زود میرنجد. زود می‌بخشد. زود میگرید. زود میخندد. دختر، مأمور احساس روی زمین است،  جهان بی دختر، جهان سردی است در مقابل این نعمت خدا باید کرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد. پیشاپیش،  تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها، و امیر و شاه خراسان، امام رئوف، ضامن آهو  و همچنین دهه کرامت را تبریک و شادباش عرض مینمایم، با احترام، سیده مریم هاشمی دارابی

 

پاسخ دامنه به سیده مریم هاشمی

سلام سیده مریم هاشمی خواهر مفضّله‌ی رفیقم آق سید رسول. برای این نوشته‌ات نظری می‌گذارم. امید است بتوانم مفیدنویسی کنم. در واقع می‌خواهم ارزش متن شما را شکلی و محتوایی پردازش کنم.

یکی این که آغاز متن‌هایت را با نام خداوند شروع می‌کنی که هر بار هم یک صفت و وصف قشنگ می‌آوردی: مثلاً در دو متن اخیر خود این دو عبارت را: به نام خداوند همیشه ماندگار، بنام خدای که در ذات و فکرت آدمی نمیخشکد. این نوعی فرهنگ سازی در ادبیات و گفتار شماست. تحسین دارید. درود.

 

دوم این که نوشتی: "جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان [دختران] وام می‌گیرد" خواسته گفته باشم صحیح است و این چرا چنین است به این علت است مرد ذاتش اسیری نیاز است. ولی زن صفاتش جلوه‌ی ناز. این دو لغت را من نگفته‌ام شهید مطهری گفته است که اسلام‌شناس متفکر قرن بوده است. البته امروزه هنوز شک دارم کسی او را جلو زده است یا نه. من می‌گویم آری، چند نفری از وی قدَرتر شدند اما اجازه دهید نام نیاورم.

 

سومی هم این جمله‌ات هست که جوابم کشکولی است چون جواب جدی درین فاز بلد نیستم. گفتی: «خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید» جواب: خودت آن جا بودی؟! اگر بودی پس بگو چه جوری؟ پس تو بودی مشورت دادی! نکند شریک بودی! وای!! خدا که شرکت نمی‌پذیرد، شرک و شریک، کفر است. این بود کشکولی. رَشحات دیگری هم دارد قلمم ولی درین صحن مگر می‌شود پیش شِخا (نیتم شوخی است) گوی سبقت رُبود!!!

 

چهارم این است که افاضه فرمودی: "باید بر خود بقبولانیم که [دختران] از خواص اند،" وُووووییییی!! تو وِسّه شِخ می‌شدی! پس این که در انقلاب ما می‌گویند خواص از عوام عقب‌ترند و تاریخ را لِهُ لَوِردِه کردند، دختران بودند؟؟؟!!! که فرمودی خواصّ تشریف دارند! کشکولی.

 

پنج را به این فراز گفتارت اختصاص می‌دهم که جِغالی‌وار ما را به رقص واژگان رسانده است: «چون دختر معجزه ای است که که بعدِ آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند». آهان! پس سوت و کف که از فردای "دوم خرداد" جای صلوات و فاتحه را گرفت!! از آن روز فرشته‌ها رسوخ کرد. بانو هاشمی سادات محترم! پارتی بازی موقوف! آن روز فرشتگان بر خلقت انسان شگفت آمدند برای جنس ذُکور بود (کشکولی) نه اُناث (=مؤنّث) زیرا نقل است فرشته‌ها ماده‌اند نه نر. یک علت این است قرآن گویا برای آنان ضمیر مؤنّث می‌آورَد.

 

شش خیلی قشنگ شد اِسا. گقتی: "دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند" عجب! پس این که ابلیس از میان فرشتگان رو برگرداند برای این بود دوست نداشت دختر شود!!! اگر این طور است بگو چرا فرهنگی وجود دارد که می‌گویند: دخترها ای کاش صدا می‌دهند که ای!!! چه می‌شد ما پسر به دنیا می‌آمدیم؟!!و در عوض هیچ پسری نیست که کاشکی کشکی کند که ای!! می‌شد یعنی ما دختر متولد می‌شدیم؟! فکر نکنم چنین ای کاشی باشد. حالا تو بگو فرشته‌ها طمع داشتند دختر شوند. لابد دلشان برای مَزدوج‌شدن تنگ شده بود!!! حالیا شما ضَیب تولید محتوا بلدی!

 

پله پله ما را بردی ردیف هفتمی و گفتی: دخترها «خوب هستن با کسایی که چندان با آنان خوب نبودند». ببخشید این "فلسفه‌ی گذشت" را از کجا آموختی؟ صادراتت عالی است در الفاظ. پس چِ وِه (=چرا) این‌همه در بازار چشمشان به زر و زیور و طلا و نقره است؟! یک شیخی درین صحن -که دانش‌آموخته‌ی باسوادی است و همسایه‌ی ضلع شمال شرقی خونه‌ی داداش سیدرسولت سُکنی دارد- رفته بود امامزاده صالح تهران. در صحن به شوخ‌طبعی نوشته بود (نقل به ذهن) : در این گرانی جرئت می‌خواهد آدم دست زنش را بگیرد ببرد بازار تجریش. منظورش این بود نه نمی‌شود زن گفت. من عامدانه دخل تصرف کردم در نقل که اصلاحیه از راه رسَد تا رصد و ریسِت! شود.

 

هشت قشنگ شد. چون بانو سادات هاشمی فرمود : دخترها "دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهِشان نداشته اند." این را باید تابلو نئون کرد برد گذاشت دمِ آکادمی افلاطون که ارسطو پیشش حکمت مشایی خواند. یعنی راه بری فکر کنی. ما هم با این حرفت ازین پس راه می‌ریم می‌فکریم. پس که این طور. خوِر نِداشتِمی!

 

نه را ببین! گقتی دختر: "زود میرنجد زود می‌بخشد زود میگرید زود میخندد" امان ازین صفات متضاد. چه مستزادی هستند این جنس. پس دختر ابرقدرت است ما بلد نبودیم. راستی چرا پس اینان را خدا پیغمبر نکرد؟!! رسول نکرد. داداش سید رسول را نمی‌گم! رسول رسالت. سؤالم چالشی است. خواستی چالش عقیدتی کن. من زورم در بحث زیاد است!!

 

ده را غوغا کردی: "دختر، مأمور احساس روی زمین است" این طیری هست پس زود فسینگ فسینگ می‌آید؟!!

 

یازده را ببین! یازده را ببین! : "جهان بی دختر، جهان سردی است" این را حقیقت محض است که گفتی. چون جهان دو جا وارونه شده بود و سردی و گرمی رخ داده بود: فراعین (=فرعون‌‌ها عنوانی بزرگ برای شاهان مصر قدیم) پسرها را از دَم می‌کشتند. دخترها جهان را دوش گرفته بودند (=یعنی از بس زیاد شده بود سرریز کرده بود) در جاهلیت مکه هم دخترها را از دَم زنده‌به‌گور می‌کردند که پسرها همه عصبی شده بودند چون مرکز احساس‌ها را می‌کُشتند. بگذرم. دین در برابر هر دو غلط و غلطکاری ایستاد. هم پسر و هم دختر هر دو نیاز است. چون اساس آفرینش بر زوج و زوجیت و جفت استوار است.

 

رسیدیم به دوازده که صدایی صلا سر دادی ای بشر! ای بنی حوا! ای بنی آدم! : "در مقابل این نعمت خدا [دخترها] باید کُرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد." اگر کُرنشی شویم می‌هراسیم یه وقت شونِشی (=لرزه بر تن و دست) شویم حتی می‌ترسیم زن‌ذلیل!!! تلقی شویم. ولی چشم: کُرنش کُرنش کُرنش.

از طبایع خوب شما بانوی نویسنده و قادر در فن نویسندگی و خواهر خوب و صمیمی من، بسی مموننم. دامنهُ احترامات عدیده. یک چیز یادم نرود: به پدرشوهرت حجت الاسلام آق شیخ رحیم بسیار اُنس و ارادت دارم. همین جا بر وجود آن مرد حلال‌خور قرن صلوات می‌فرستم و برای وی و عروس متفکرش -که شما باشی- از میزم برمی‌خیزم.

حُصله‌مُصله‌ی ویرایش نداشتم. شما هر جا اشتباه تایپ شد صحیح‌اش را تلفظ کن.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. اساساً پیش تو لُقمه گرفتن مزه دارد. حتی غذای تلخ در کنارت لعاب عسل می‌گیرد. آق سید حمید پس اهل تشریفات است. چه بهتر. کله‌پاچه به من بدهکار است. باید پیشش رویم با هم. سلامت باشین هر دو سیدِ سَدمله. دامنهُ خَلِه علاقه به هر دِ.

 

توضیح عمومی. امروز جُمه‌روز «بیکارسگ»ام!!! پس همطی می‌نویسم!!! می‌نویسم.

 

سید مصطفی به دامنه: سلام و تحیت بر استاد عزیز و گرامی. دلتنگ دوستان و حال و هوای مدرسه، و مشتاق دیدار و گفت و شنود از مدیر مدرسه هستیم. کمابیش دزدکی سرکی به مدرسه میکشیم ،منتهی از ترس ورود جدید و تجدیدی دوباره، مرا منصرف میکنه. شرمنده استاد، کمکی بخاطر مشغله کاری و در دسترس نبودن اینترنت، کمتر سروقت گوشیم میرم. چشم ان شاالله مطالبی جسته گریخته از باب درس پس دادن خدمت اولیا و مربیان تقدیم حضور میدارم.. دوستدار و از ارادتمندان شما هستیم.

 

دامنه: خواهم آمد واسه جواب، استاد. مترصدم، پس در رصد و دم دست! باش.

 

سید مصطفی: علی عینی و عیونی. زیارت شاه عالم و رب الارباب مسافران ، سلطان غریب و طرید! قبولت گردد و ان شاالله تحت ولایتش مستدام باشید،چه اینکه: رگ رگ است وین آب شیرین و آب شور / تا ثریا می رود در نفخ صور. ارادت ویژه.

::

حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. چلّه مهم بود. عدد چهل کلاً رمز و راز است. دوستی داشتم در عصر اشتغال. او حتی برای درد زانوی پای خود چهل روز چله گرفت ذکری را تکرار کرد و عسل را با نمی‌دانم چی مخلوط کرد خورد تا این که خود گفت از درد بیرون افتاد. ویژگی‌های حضرت معصومه سلام الله علیها را عالی ردیف کردید. خصوص نام حرمش نام کل اهلبیت عصمت علیهم السلام نام گرفت. در زیارتنامه‌ی حضرت معصومه س هم سه مسئله برجسته است: بِنت معصوم ع، اُخت معصوم ع، عمه‌ی معصوم ع که همین سه عنصر و ارزش معنوی وجودی‌اش وی را شفیعه‌ی مؤمنان کرد. درودت آقا شیخ مالک. دامنه: ارادت

::

سلام سه قضی استاد آسید مصطفی. تمام ۶ نکته‌ات را موافقم. خصوصاً آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه... که آیه‌ی زندگی است نه آیه‌ی شعار فوتِ افراد. این آیه را باید آوُرد به صحنه. الآن تا انا لله سر دهند همه می‌گن: یا اباالفضل! باز کی بَمِرده! بگذرم. از ادبیات عرفانی‌ات لذت وافر می‌برم. خیلی بیشتر سوادت ژرفا و پهنا و زوایا گرفت. سرمایه‌ی محل هستی سید آقابزرگ ثانی. دامنه: علاقه

::

چارُمی سلام آق سید مصطفی روحانی دل‌آگاه‌ی دلدار. طرید گفتی یاد پیامبر اکرم ص افتادم. چون گوشت خشک روی سینی آتش را می‌خورد و نون خشک در دوغ را. این بود که خُلق عظیم شد و رحمت برای دو عالَم. ممنونم. با احترامات وافره: دامنه.

 

سلام خوازا محمد فضلی: طنز: آق بابا بود لابد می‌گفت ممد دکتره؟ پس بوریم ون پیش ویزیت:

آق بابا: اَره ممد این قاتّیک چیشه مِه سینه‌سر، زِپ زِپ بیرون زد؟

ممد: غش غش خنده.

پلان: کات

دایی ابراهیم

 

فامیل محترم سادات موسوی سلام. خوشحالم که شما انسان فرهیخته سال‌ها فرزندان این زادگاه را با تأسیس مهد کودک و سپس معلمی در آموزش و پرورش تحت تعالیم مهربانانه‌ی خود برده‌اید. امروزه خانه‌ای نیست که ارزش کار دینی و فکری و آموزشی دیرین تو را نادیده گرفته باشد. درین نوشته‌ات هم -که حاصل تحربیات و مطالعات فراوانت هست- چقدر زیبا وارد مبحث چگونگی‌ی رفتار با دختران شده‌ای. قلم شما از مؤثرترین قلم‌ها درین حوزه‌ی تخصصی است که همچنان درین زمینه دارای تراوشات ذهنی و کسب آموزه‌های نوین هستی. من مدیر مدرسه فکرت به شما خواهر مؤمن خودم افتخار می‌کنم که علمی اندوخته و سوادی سرشار داری. درود و احترام و ارادت به شما. قم. برادرت: دامنه

::

سلام حاج حجت. گیاه‌خواری تو. پس برات گوجه‌خورش بس است!

::

رفیق سید علی اصغر سلام. کنار تو کاوِه حکم کباب را دارد. از بس خوش‌خوراک و خیلی غذاشناس هستی.

::

اِت تیم هِم نموندِسِه سید من.

::

سلام جناب قاسم لاری اوسایی. بگو کیلویی چند؟ یک هندوانه می‌شود ۱۵۵ هزار تومان بلکُم ویشتر! مردم این روزها به هندوانه می‌گویند: یَع یَع یَع یَع. یعنی اوناش اوناش اوناش. فقط به همدیگر نشون می‌دهند! قدرت خریدش را ندارند! بگذرم. حال تو بگو بهبود می‌دهد به نمی‌دانم فلان جا !!!

 

حجت رمضانی: سلام آقا سید بزرگوار ،بله همینطور است که میفرمایید ما یک بعد از ظهر عصرانه خدمت ایشان در قم رسیدیم خواهر عزیزمان زحمت غذایی به اصطلاح مختصر را تدارک دیدند ما هم هی تعارف نه الان نهار خوردیم گرسنه مان نیست همانطور که داشتیم تعارف شاه عبدل العظیمی (درست نوشتم؟) می کردیم یک دفعه طوفان باد و خاک شروع شد ودرهمان لحظه. برق قطع شد آقا ابراهیم نمی دانست چکار کند می گفت اصلا در محل سکونت ما برق قطع نمی شود از آنجایی که سر میز غذا هم نشسته بودیم با نور تلفن همراه غذا را مزه مزه کردیم آقا من زیاد نخوردم ولی موقعی که برق آمد دیدم میز غذا خالی شده.

::

سلام جناب حاج حسین رنگین‌کمان. معلومه متن‌های دامنه را خوندِنی یواشکی یواشکی! بسم الله بسم الله خوب یاد موند. درود.

::

حاج حجت سلام. تِ جواب رِ خودِ آق سید علی اصغر دِنِه. ولی فقط بگم برم: هفت‌تایی وِرگ واری تا برق بورده؛ هجوم هاکاد بینی! کشکولی. کلاً ایرانی‌جماعت خاصه ساری‌نشین‌ها تا برق بروَد تَب‌بَزه‌کا سر سفره شروع می‌شود. برق که بیاید می‌بینند هیچی سر سفره نمانده است! پس: آدم در تاریکی قدرت قورت‌ دادن بیشتری دارد تا در روشنایی. بگذرم. دامنهُ علاقه.

 

جناب حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد محترم مدرسه و حوزه. وقتی حضرت موسی ع برای چهل شب به میقات در پای کوه طور اعزام شد، ترجیح داد جامعه‌ی دینی عصر او، خالی از جانشین نباشد فلذا با عبارت «اخلُفنی فی قَومی واصلِح... » برادرش هارون ع را بر جای خود گُمارد که نگذارد فساد شکل گیرد و مفسدان وارد قدرت شوند. من بحثم این است: اولاً چرا این جا بحث از خلافت و خلیفه شد (=تفکری سیاسی دینی نزدیک و منبطق بر اهل سنت) نه بحث امامت و نصب امام (=تفکر سیاسی دینی شیعیان) ثانیا چرا بحث از اصلاحات کرد؟ آیا نمی‌تواند این حرکت موسایی و هارونی، به این معنا باشد اصالت در دیانت، با اصلاحگری است نه به تحفُظ و محافظه‌کاری؟ مثلاً در جریان کربلا، حرکت امام حسین ع اصلاح امت دین جدّش بود، ولی حرکت امویان محافظه‌کاری روی تثبیت قدرت یزید. ثالثاّ اگر مفسدین نباید تبعیت شوند چرا در جامعه‌ی امروز ما میزان نفوذ مفسدان اقتصادی و فرهنگی در درون ساختار حکومت همچنان رو به تزایُد است و دست مسئولان بیشتر در دست قدرت‌های اقتصادی است که از طریق رانت و بده و بستان در اطراف حکومت اشتغال دارند. منظورم این است اگر قرار بر تبعیت از این آیه‌ی شریفه است که ۴۰ روز از ۱ ذی قعده تا ۱۰ ذی حجه چله گرفت و این عبادت را پیشه کرد، چرا نباید همین آیه را اصل قرار داد دست امور عمومی زد تا نفوذ فسادهای چند گانه از تار و پود نظام کم و حتی محو شود. من به عبادت گیری ندارم، اما عبادت باید با سیاست و اصلاح امور حکومت عجین شود. با ارادت: دامنه

 

پاسخ سید عمادی: سلام و درود بر مدیر محترم مدرسه فکرت اول اینکه مسأله خلافت و اصطلاح خلافت اختصاص اهل سنت نیست یک مسأله قرآنی است بلکه مسأله خلیفه الله اختصاص به ما دارد آنان از خلافت فقط اسمش را گرفتند ولی خلیفه آنان هرگز خلیفه الله نبود و نیست اولین روز خلقت انسان مسأله خلافت مطرح شده است انی جاعل فی الارض خلیفه..... الان هم ما امامان را خلیفه الله می دانیم لذا در سلام می گوییم  اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ  دوم اینکه وقتی شخص موسی کلیم ع امام است نیاز به امام دوم در حیات او نیست صدق خلیفه بر جانشین او اولی و انسب است اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست آنکه حاکم است یک چله فساد تیزی در کارگزاران خود بگیرد یا یک چله فقر زدایی از مناطق محروم بگیرد ما که حاکم نیستیم حاکم نفس خود هستیم یک چله فساد ستیزی از نفس خود لذا اربعین میتواند سیاسی هم باشد و لزوما سیاسی نیست از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست.

 

واب خاص

حجت الاسلام جناب سید کمال الدین عمادی استاد محترم و گرامی سلام. پاسخ حضرت مستطاب عالی را بهترین و صحیح‌ترین تکمیل به بحث پرسشگرانه‌ام تلقی می‌کنم و از شما می‌پذیرم. البته چون مدرسه جای مباحثه‌ی طولانی‌تر نیست، اکتفا می‌کنیم به همین مقدار. الحمدُ لِله جواب شما از شأن فقهی و کلامی‌ات صادر شد و این بر اقناع و غنای مطلب افزوده است. بر استادم احترام و فروتنی روا می‌دارم. عالی بود پاسخ. پیش کسانی حضور دارم امروز که ابتدا بیان ما روی پاسخ قوی شما و پرسش من، بحث سنگین و طوفنده‌ای شد؛ و از نتیجه‌ی آن باران دانش بارید. و اما این آموزه‌ی‌تان دلنشین جِلوِه کرد که فرمودید: «اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست.» حقیقتاً فکری مطابق با مقتضیات زمان و مکان را فرمول کردید. و برای بیان این سخنِ حق‌تان دعاگویم از اعماق نفسم. این بیان: «از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست"حقا حالیا درود بر منطوق و مرام و منهاج شما، استاد توانا بر ما. دامنه، به اسکورت عمقٌ علاقه.

 

محمد فضلی به دامنه: سلام دایی جانم و همه عزیزان مدرسه فکرت. روز بخیر. دین و تصوف هردو ریشه عمیقی در فرهنگ مملکت ما دارند. آنچنان که روش و منش و اخلاق بزرگان نخستین تصوف همچون بایزید و ابوسعید ابوالخیر در تاریخ ما کم نظیر است. با این وصف آنچنان که تصوف به ورطه انحطاط افتاد، دین نیز به سبب آمیزش با مشرب سیاسی نامطلوب به ورطه انحطاط کشیده شد.  اگرچه هردوی این پدیدارها در پی سعادت انسان بوده اند و گویی هستند اما با واقعیت تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله بسیار دارند و هرچه میکوشند که نقش آفرینی کنند بیشتر از ذهن مردم دور می شوند، به خصوص از ذهن نسل جدید. هر دوی این اندیشه ها نیاز به بازنگری اساسی دارند غیر از این در هزارتوی گذار یک جامعه محو خواهند شد.

 

محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم. در لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی عالی خواند. این دو مورد هر دو در اثر آمیزندگی نادرست آفت گرفتند. قمیشی البته برای چیزی دیگری خواند ولی می‌شود همان را به این دو آسیب که تو شناساندی انطباق داد او خواند: "خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم / خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم" حالا اینان هم در بستر تار یخ هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند تا به جای اصل دین و گروِش درون مردم را سوی سرسپردگی به خود بخواهند، باید خیلی ممنون بود چون هر انحراف و آسیبی در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

شکایت از دنیا

به نام خدا. سلام شریفان. شناخت ریشه‌ی رفتارها از خودِ رفتارها مهمتر است. همه‌ی فکرها و نظرها یا از سابق اثر پذیرفته‌اند و یا از حال. من باب نمونه علت اصلی شکایت از دنیا و تشویق به بی‌اعتنایی در امور زندگانی، این است که زمانی بر ایران، تفکر تصوّف و غلبه‌ی فکر زُهد رواج داشت. در صورتی که دین با دنیا قابل جمع است. و دنیا برای انسان حکم پلکان برای ترقی و تعالی را دارد که ناشی از تفکر و برآمده از تدیُّن است. دین اسلام میانه‌ترین راه بین دنیا و آخرت است. اما جای آن مثلاَ مکتب سُلوکی تصوّف نشست که بر مذمّت دنیا و شماتت لذات دنیوی مانور می‌دهد. تصوّف، نوع تندِ درویش‌طریقی است که در این سلوک و طریقه، فرد به خود ریاضت سنگین وارد می‌کند تا دنیا را ترک نماید و به جای آن معنویت و خویشتن‌پَروری در خود دَمَد. خاتمه دامنه.

 

مدرسه‌ی بندگی

سه شوی پیش مسیرم جایی بود که نماز شام و خُفتنم تلاقی کرد به مسجد اهل بیت ع خیابان عمار یاسر قم در جانب شمالی خیابان چهارمردان. معمولاً در بیرون وضو دارم. نه از آن رو که مستحب استُ بخواهم اَدا دربیارم؛ که از این رو، وضوساختن در وضوخانه‌های مُستراح‌های عمومی، بر من سختُ زجر است. نیز اذان بشنوم تلاشم این است سرِ وقت فضلیت نمازم را به جای آوَرم که به‌تأخیرانداختن نماز از اول وقت نقل است کراهت داردُ بد است. حالیا! وقتی خواستم وارد مسجد اهل بیت ع شوم چشمم -که ریزترین نوشته روی پوست شکلات تبریزُ اُطریشُ بلژیکُ مکزیک را می‌بیند- افتاد به تابلوی "مدرسه‌ی بندگی" بر روی گوش راست مسجد. فوراَ عکس انداختم. خوشم آمد کنار مسجد، که بندگی عملی است- مدرسه‌ی بندگی راه انداختند، که بندگی‌کردن نظری است. حقیقت دارد که اسلام مسجدش مرکز علم و عمل توأمان بوده است. درود بر بندگی در گفتار. سلام بر بندگی در کردار. سپاس از بندگی در پندار و خیال. دامنه‌ی دو.

 

نَه، نَه. لُقمه گلوم گیر کرده؟! هرگز. اون گلوی ذاکرین است که گیر می‌کند! چون تارهای حنجره‌شان ضعیف که می‌شود لُقمه می‌ماسَد از بس در فکر ذکرند، حتی در حین خوردن هم، که پشت تریبون رفتند چه بگویند برخی از آنان هم چه ببافند! بگذرم. لُقمه راحت‌‌الحلقوم بود، لُقمان‌ها زیاد سرِ راهم بودند، که موجب گردیده دیر بجُنبم واسه‌ی جواب. اِسا این هم مِه نظرها و جواب:

::

جناب حجت‌الاسلام حاج آقا شفیعی مازندرانی استاد گرانقدرمان سلام. ابتدا خشنودی‌ام ابراز کنم که شما و استاد حجت الاسلام آقای نجفی دارابی بادگار مرحوم آقا را در روضه‌ی منزل پسرعمه‌ام گرانقدرم استاد حجت الاسلام حاج‌آقا سید شفیع دیدار کردم و این دیدار بر نشاط من افزود که ارادتم به شما عیان است. ثانی این که تشویق آن استاد بر کار خیرات آقایان و بانوان بریمانی امری بسیار ستوده است و نقش تهییجی هم دارد. درود. من هم از تأسیس کلاس درس توسط بریمانی‌ها در روستای داراب‌کلا خوشحالم. به آنان خداقوت می‌گویم و برای ثروت‌شان، برکاتِ کوثرگونه آرزو می‌کنم. بر روح پاک دوست انقلابی‌ام مرحوم مهدی بریمانی انسان باتقوا و متقکر و حامی محرومان، عُلوّ درجات در جایی چون جنت مأوا درود می‌فرستم. استاد ارادت: دامنه

 

حجت‌الاسلام آشیخ مالک استاد خوب من سلام. موافقم. خدا را شکر روحانیت وارسته خود پیشتاز هستند از تفکیک‌شان از روحانیت وابسته. من شِفتِ وارستگانم و وابستگان را شرّ در پوشش دروغ می‌دانم. ازت تعلیم می‌گیرم که بر آموزه‌های خودساختگی پیمایش‌مان می‌دهی. کشکولی نگِه دامنه از کَش‌پَلی در می‌زنه: آدم چهل روز چِله‌نشین شود از کارکلِه کَفِنه! مگه این‌که از سر بریزه به حساب، مفتُ بی‌حسابُ کتاب!!! جیز شد بحث. بگذرم. دامنهُ دوستی با همه!

 

پاسخ ویژه به خواش خواهرزاده : محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم، عین لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی‌خیلی عالی خواند. این دو مورد، هر دو در اثر آمیزندگی نادرست، آفت گرفتند. البته آمیزش دین و سیاست امری بدیهی عقلانی است. تو می‌دانی قُمیشی البته برای چیزی دیگری خواند، ولی می‌شود همان را به این دو آسیب صدمه‌آور بر پیکر دین و صوفیه که تو هم در بحث خود آن را کاویده و شناساندی، انطباق بیّن داد. او خواند:

 

"خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم"

 

حالا اینان هم، در بستر تاریخ، هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند (تا به جای اصل دین و گروِش درون، مردم متدین را سوی سرسپردگی به خود بخواهند) باید خیلی‌ممنون بود!!!! چون‌که هر انحراف و آسیبی، در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد دکترِ هنر آینده. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. صحیح فرمودین. فقط اینکه «اینان» جدای از ما نیستند. نمی تواند بیرون از ما باشد. همه ما بر این سرسپردگی دامن زدیم. به نظر می رسد امروز جامعه شناسی فرهنگ می بایست یکی از مهمترین مباحث در کاویدن چالش های خلوص و تصفیه و پالایش باشد.

::

سلام دُیُّم محمد. سنگین و متین کردی بحث را محمد. برم، چون عازم جایی‌ام. برگشتم، بحث با تو را می‌شکافم. ممنونم، خیلی‌ممنونم ازت. فعلاً رفتم که ببینم دنیا کجا دارد می‌رود! وایسا دنیا! من دارم می‌آم!

 

یک پاسخ به یک بحث با محمد فضلی

آقامحمد فضلی سلام. دین و تصوف، هر دو با آن همه عمق، باید هم افراد را فرو بَرد زیرا در دستان دینداران و اقطاب خود گرفتار گردیده‌اند. یک سو دین از دیندار فقط بندگی در راه خدا می‌خواهد، سوی دیگر اما از دیندار سرسپردگی از خود می‌خواهد. همین یک خطا در دین و دنیا، دینداران را به این راه اشتباه‌ها رساند. من یک مثال می‌زنم از بیت غزل ۱۷ شیخ اجل که هنوز دنیاداران و دینداران روی آن چالش دارند که سعدی خواست چه گوید؟! حالا حساب کن روی این‌همه مسائل داخل دین یا تصوف چه غوغایی برپا باید باشد. کنار این در نظر داشته باش متصوّفان را که در خانقاه از پیرو چه می‌خواستند و چه می‌خواهند؟ تاریخ پر است از آنچه در خانقاه و مسجد بر سر پیرو ریخته است. سعدی این را گفته در آن غزلش:

 

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل

شهد لب شیرین تو زنبور میان را

 

روی این بیت بیش از ۷۰۰ سال است بحث و چالش و اختلاف فهم است. من بشمارم پس:

 

یکی می‌گه: مگس جداست و نحل جدا.

 

دیگری می‌گه: مگسِ نحل، همان زنبور عسل است.

 

یکی می‌گه: زنبورمیان یعنی کمرباریک.

 

کسی دیگه می‌گه: منظور مقایسه زنبور با مگس است.

 

یکی می‌گه: منظور اینه هر که عسل می‌خواد نیش زنبور را باید تحمل کند.

 

یکی می‌گه: اصلاً چیه سعدی زد به نامسلمان‌ها.

 

یکی می‌گه: عشق عسله ولی نیش زنبور هم دارد.

 

یکی می‌گه: نه، منظور اینه مگس می‌خواد با دزدی کمرش را عسل بمالد فریب دهد.

 

یکی می‌گه: لب عاشق شیرین می‌شود سپس گزیده.

 

یکی می‌گه: ای مگس عرصه‌ی سیمرغ جولانگاه تو نیست.

 

 یکی می‌گه: زنبور و مگس همزیستی دارند.

 

بگذرم. هنوز این بیت شعر همه را سر کار گذاشته. هنر سعدی این بوده کسی راحت سر در نیارد از نیتش. حالا مقایسه کن در دین و تصوف چه معرکه‌ی برپاست در آراء و ارائه‌ها و اراده‌ها. من البته چون شیفته‌ی شعر سعدی‌ام به وسع خود می‌دانم شیخ سعدی چه خواست بگوید. زنبور از خودش عسل اندوخته دارد که روی پاها و‌ کمر و میانش زردی می‌زند، اما مگس چنین هنری ندارد ولی می‌کوشد خود را در ظاهر زنبور عسل جا بزند که فریب دهد مخلوقات را. هر کس در هر لباس و مدرک و رشته‌ای خواست از راه دین، فریبکاری کند دغلی او چن کار مگس است که عسل به میان کمرش آغشته کرده است، ریاکاری! او نه زنبور عسل باشد که ذات کارش تولید عسل است از شهد. دامنه زیاد جواب داده است از حد دو کف دست گذشته است. ولی از بحث با محمد زده نمی‌شود. ممنونم که دانایی داری. دامنهُ دایی.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. لذت بردم از تحلیل شما. سپاس فراوان

 

حجت رمضانی: سلام برارتشریف بیاردی ساری درخدمت درمی (هلی محلی)

::

سلام حاج حجتِ مرحوم حاج اکبر بزرگ. مگ کوی طالقانی اول هلی دار دارد؟! نکند مرا نصف‌شو از تجن می‌خوایی عبور دهی به پارک ملل؟! نا، نا، «کیجا نِمبِه تِ مَله»! کشکولی. دامنه خاشک‌خالی فقط!

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود بر اقا ابراهیم : به قولی چه کنیم " در نبود پیر کل پیر گنه اقاجان جان " دست ما کوتاه از زییایی کرانه ها دریا خزر , دلخوش می کنیم به زیبایی ها خلیج فارس . اگرچه هر زیبایی به نوع نگاه بستگی دارد . خلقت خداوند در همه حال زیباست مهم چشم است که باید زیبا ببیند مانا باشید .

 

حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استادم سلام. دستورهای مقطعی و غیرمقطعی (=زمان‌دار و بی‌زمان) شروعی ملایمی بود تا بحثت را در ادامه بپذید. بنابرین، حکمت دائم‌الذکری آدمی را به‌درستی شکل دادی. ما در مقام تعلیم مومیم. اساتید فن خوب بلدند مومِ ما را چه جور شکل دهند. این متن تو آمحمدجوادآقا چُنین کرد با مومِ من. ممنونم. امابعد؛ من معتقدم وسوسه (=اغواگرِ مأمور در نفوذ به ضمیر و روان و روح) که به تعبیر من همان دیوغَلتانی درونی‌ست، نهایی‌ترین کارش تردیدفِشان نمودن انسان است. همین. او در انسان تردیداَفشانی (=کاری در ردیف عکسِ گرده‌افشانی در دنیای حشرات بر گیاه‌ها) می‌کندُ بس. این انسان است که با بارِش ایمان، آن گردِ تردید دیوِ وسوسه را سمپاشی می‌کند و درِ تردید را بر رویش میخکوب، که در بیان شما همان «ذکر» است. ذکری که منتج به نتیجه باشد. ذکری که انسان را در برابر هیجان و شیطان، مسلح و قادر به بازدارندگی کند. پس وسوسه در واقعه یک نعمت آزمونی است که در اثر آن ایمان انسان دائم تست و در کوره‌ی امتحانات فولاد شود. سپاس از شما استاد شیخ غلامی دارابی و درود بر بهترین متن‌های اخلاق‌گرا. دامنه به ضمیمه‌ی دوستی و عُلقه.

::

آق سید سعید سلام. جواب کوبنده دادی! عالی بود. ۲۴ ساعت بود خوب نخندیده بودم. اِسا تِ اِما ره از آن سوی نیلگون اُی خلیج فارس خنداندی. کارت را می‌پسندم. چون همش که نمی‌شود متن متن متن متن متن گذاشت، گاه باسد عکس مَکس هِم گذاشت. با ارادت بهت: دامنه

 

سید علی اصغر شفیعی به دامنه: سلام رفیق دانا و هوشیار من. از متن جناب فضلی که جذاب و فرهیختگی درآن بود لذت بردم. حرف در مورد تصوف و دین را تمام کرد و صحیح فرمودند ..هرگاه از دین و درویشی ایدئولوژی متکثر پدید آید احتمال انحراف و فرسودگی بوجود می آید این امر بدیهی مشمول همه ادیان وروش ها می شود. در مورد سیاست و دین و نسبت دین با سیاست... باور دارم بدیهی است اما باید نهادهای نظارتی مستقل بر ذات و گوهردین‌وروش‌های علم سیاست بوجودبیاید تا سیاست مدرن که منجر به ایدئولوژی سیاسی کاری می شود از دین سبقت نگیرد و دین را که هدیه خداوند است بر تکامل و توسعه انسانی، سالم نگه دارد .

 

شرح عکس

اینجا امامزاده ابوطالب زیراب است؛ وسط سوادکوه. پاتوق گذری من است وقتی از سمتِ قم به ساری راهی‌ام. معمولاً نمازم را این مکان دلواز که روی تپه است می‌گزارم و با دِت کال میوه رفتارم را در جسم و روحیه، به تنظیمات کارخانه‌ی خدا نزدیک می‌سازم. ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ امسال که خواستیم با رفقا زیارت رضوی نوزدهم را در مشهد مقدس، انجام دهیم، این امامزاده دم زدم و نماز صبحم را گزاردم. عکسی هم از آن انداختم. راستی این جا همان جاست که مرحوم حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی مشهور به «اکبرشاه»!!! در مراسم تحلیف آن رئیس دولتِ ۹ + ۱۰ پیش رهبری معظم شرکت نکرده بود و خود را به شمال‌چَرخی مشغول نموده بود تا سیاست در تهران غبار اندازد. او آن روز مردادماه نمازش را همین امامزاده خوانده بود. بعدها علاوه بر لقب «اکبرشاه» برخی دیگر از جناح‌ها که از قم ریشه داشت ولی در قزوین باب شده بود، وی را «اکبر فتنه»!!! همه خواندند. من بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم. دامنه‌ی دو.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. محمد فضلی فضای بحث مرا در یادداشت روزم، به‌فراست و با دانش زیادش پردازش کرد و میدان بحث را تعمیق بخشید و اینک تو رفیق غارم با ادبیات منحصرت، آن را به نکاتی متأمّلانه دوک زدی. این دوخت و دوز است که خیاط ذهن را قادر به دوزندگی می‌کند و تو زیبا آن را دوختی. من در پیوند دین و سیاست از پابرجاترین هستم و با نکته‌ات که دین را نباید به مقصود ایدئولوک‌ها فرو کاست، موافقم. ممنونم مبحث را پرورش دادی. دامنهُ حلقه‌ی ابومیثمم.

 

شیخ محمد به دامنه: سلام بر استاد پرانرژی  عصرتون پر از نیکی حواشی شما بر متون خواندنی و مفید است و جلوه گری نیز می کند. امیدواریم همواره با ذکر کثیر و یاد الهی ، کانون توجه آسمانیان و اهالی کواکب باشیم...

::

سلام دوم به استاد دانشگاه و حوزه دوست فرهیخته و متفکرم آقا محمدجواد شیخ اهل دانش و ارزش. من شاگرد مستقیم مکتب علمی و عملی شما روحانیون معظم و محترم این صحن‌ام. ممنونم بر طبع آن رفیق نشست. ارادت دامنه به تو محرز است.

 

برم چایُ نیم‌مثقال آب‌نبات زعفرانِ بجنورد بنوشمُ بمَکم که سینه‌ام صدر شود و حتی شیرِ فهم افتد...

::

آمین آمین آمین.

بیشمار بیشمار بیشمار

استاد استاد استاد.

خدا نگه دار.

 

سید کمال الدین عمادی: سلام بزرگوار آقا مدیر اجازه هست خدا را شاکرم اشارتم یک از ۱۰۰ به این خوبی دریافت شد  قدر زر زرگر شناسد  قدر گوهر گوهری روزی که زر قدر زرگر شناسد گوهر قدر گوهری

::

وُویییییی!!! استاد عظیم‌الشأن من حضرت سید عمادی چاچکامی معزز، شماُ از منِ شاگردت اجازه؟؟؟ خدا نیاره. شما بر جان من عین آن خضرنوشته‌هایت نفوذ دارید. دیدید که پس از ختم منبرت در روضه‌ی خونه‌ی پسرعمه‌ام استاد حاج سید شفیع شفیعی، فقط خودت را بوس دادم. بوس باز بر خودت فقط. ارادت بهت: دامنه. سلام را خوردم! سلام استاد.

 

نکته به این پست فامیلم سیده خدیجه شفیعی:  سیده خدیجه فامیل من سلام. مثال امامزاده که برای حفظ اموال و موجودی نقدی درون ضٕریحش متولی است و سرنگهبان، یک مثال آموزنده و زیبا بود. بله، همان‌طور که یک امامزاده‌ی توی بیابان و برهوت ممکن است دستبرد قرار گیرد، یک نظام هم که خزانه‌اش میلیاردها رقم طلا و پول و سرمایه است ۱۰۰ در ۱۰۰ ممکن است در معرض فساد و چپاوول باشد. دلسوزی‌ات فامیل من، ارزشمند است. از شما بابت زحمت نوشتن به آسیب‌ها و آفت‌ها تشکر می‌کنم. در نوشته‌ات آرزوی ساختن ایران موج می‌زند و با درد آن را مطرح کردی. با ادب و احترام: دامنه

 

سید کمال الدین عمادی: خاتمه را دریاب فیه سر عظیم و فایده تام / انا جلیس من جالسنی

::

استاد حجت الاسلام سید عمادی سلام. ممنونم با شعر و نقل حدیث ما را بر تعلیمات دین تحریص کردید. ترجمه کنم که همه بدانند: عبارت عربی روایت در شعر معنی‌اش این است که خداوند می‌فرماید: «من همنشین کسی هستم که با من بنشیند». تمام. ارادت آقا: دامنه.

::

آسید موسی سلام. ۱. روستای «شیخ موسی» گفتی یادم افتاد که این شیخ موسی، شنیدم از شاگردان یا پیروان امام صادق ع بود که در این نقطه با حدودای آن نقش داشت. ۲. نفر ایستاده ردیف وسط، پنجمین فرد آق سید موسی است، که از طرف مدیر مدرسه فکرت در زمانی که مدیر نیست، امین این صحن است. ۳. اساساً من اهل دامنه‌رفتن هستم، نه قُله. خوب جایی رفتید، جایی با چشم‌انداز زیبا. ۴. من واژه‌ی «دورهمی» -که برآمده از یک برنامه‌ی غلط و فسادآمیز و فسادانگیز بود در آن دستگه! دستگاه! و پشتش هم فساد شکل گرفته بود- نمی‌پسندم و حتی در دایره‌ی واژگانم آن را در حبس ابد فرستادم. جای آن «کنارِهم» و «باهم‌بودن» را وضع کردم. البته ذوق‌ها و مرجّحات هر کس قابل قبولش ۵. موافقم «کنارهم» برای اعضای مدرسه فکرت برگزار شود. باری قرار بود آق قاسم لاری ایجاد کند که مصادف شد با برنامه‌های فشرده‌ی هفته‌ی بسیج مستضعفین که اولویت هم با برنامه‌ی بسیج بود. درود. دیده شدی خشنودم کردی کما آن که در مسجدجامع داراب‌کلا هم دیدار با تو دست داده بود. دامنهُ یک وِر چله هنگروم چنگروم هَلی باغِ مَمْس‌ِدَکته‌ی آق سَدموسی!!

 

یادداشت روز دامنه: رزم در تمدن ایران

به نام خدا. سلام شریفان. ایرانیان به فرزندان خود دست‌کم سه چیز می‌آموختند: اسب‌سواری. تیراندازی. راستگویی. آموزش نظامی ایران نیز بر سه پایه تربیت استوار بود: بدنی. روانی. رزمی.

 

اینک می‌خواهم رزم در تمدن ایران را پیش ببرم. امید که بتوانم. چون وقتی صبح علی‌الطلوع به کام خود دو کال تخم مرغ محلی بغلتانی، فرو کنی، قورت دهی، بایدم مابه‌ازای آن فکر تولید کنی. وگرنه می‌شوی مفت‌خور!

 

در ایران که ارتش همه‌کاره بود بعد از شاهنشاهان، از زمان ماد تا پس از سالیان سال، ساختن سدّ و موانع، بهره‌برداری از زمین در مسائل دفاع نظامی،  نه فقط رایج بود که به نقل از کتاب ایران «حکومتی که برای جهان دستور می‌نوشت» اثر دکتر نصرت الله بختورتاش در ص ۳۶۲ «به صورت هنرِ پیشرفته‌ای» در آمده بود.

 

کَندن خندق، زدن نقب (=روزن، سوراخ) به کار بردن نردبان، برگردانیدن مسیر رودخانه، ساختن بُرج در نقاط، تهیه‌ی دیوار، ساخت قلعه، زدنِ پل مرسوم بود.

 

حتی نقل است به دستور داریوش آبراه مصر حفر شد. این سخن می‌گویند ازوست: «من یک پارسی‌ام مصر را گشوده‌ام، فرمان دادم تا این آبراه را بکَنند.»

 

دو برداشت بزنمُ بروم: ۱. هر کس به ادعای واهی وهمی، ایران امروز را دخالتگر بداند یقین دارم یا تاریح این مُلک و مملکت را نمی‌داند و یا تجاهُل می‌کند (=سر به نادانی می‌زند) ایران همواره به دوردست‌های مرزش، دست داشت چون محیط پیرامونی خود را، فضای راهبرد خود می‌دانست. ۲. در مینوی خرَد آمده است «کسی از دانایی سیری ندارد». کشکولی: ولی برخی از خوردن، سیرمونی ندارند. هفت اِشْکم غذا می‌خورند! بگذرم. خاتمه دامنه

 

 

بقیه‌ی تصاویر در اینجا

دامنه و رفقا مزار داراب کلا (غروب سی ام فروردین ۱۴۰۳)

مراسم بانو شهربانو همسر سید عسکری شفیعی. عکاس: حجت رمضانی

حجتِ از خداخواسته!  او صیّاد شده بود آن روز در مجلس غم و حزن و عزا در مزار، که حال آدم برای قبور حتی غمگُسار است چه رسد در ختم شرکت نموده باشد، هر جا ما کج‌خُلق افتادیم، عکسش را شکارانه انداخته وسط لنز و لِجنه. منم بدون سانسور آوُردم وسط مدرسه. ما برا آق سید عسکری این طور گره در ابرو انداختیم! وگرنه خَله خَله خوار وَچه هستیم! نه عَبوس، نه عَنود، نه عَدو. به قال پازل‌بند در آهنگ «دنیام شدی رفت»: «بذا، هر چه بخواد بِشه، بِشه». دامنه

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم سلام. درین سروده در همان بیت نخست، بهترین مصرع‌ها را در وصف آقا امام مهدی موعود -علیه السلام- سرودید. این بیت:

 

«جهان برپا ز مهرِ آن سزاوار

فلَک را حرکت از اَلطاف دلدار»

 

این بیت بسیار عالی است. چون هم فلسفه‌ی آفرینش را به قاعده‌ی معظمه‌ی «لطف» ترسیم کردید، هم وجود حضرت صاحب عج را باعث برپایی + حرکت دوّار فلک دانستید. لذت بردم ازین حکمت و علم کلام در دفاع از عقیده‌ی امامت. ارادت: دامنه.

::

جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک دوست و استاد من سلام. این پیام خودت را به خودت ریپلای (=صدد جواب) کردید، حال آن که باید زیر پست استاد شفیعی مازندرانی مطرح می‌کردی. چون ایشان کار خیر آقایان و بانوان بریمانی‌ها را مورد تجلیل قرار دادند و بنده هم پیِ پیام آن استاد نکاتی مرقوم نموده بودم. ممنونم. تقدیم ارادت: دامنه

::

به این، اِن قُلت دارم... مجدد سلام استاد شفیعی مازندرانی شاعر گرانسنگ ما.

 

در وصف درخت آوردید:

 

«سرسبزیش بشوق بتاز 

تا تُرا عافیت برافرازد»

 

در اصل دلچسب است. اما حرفم این است چرا از از بُن ماضی «تاخت» استفاده کردید و به فعل امر بردید؟ مگر شوق برای سرسبزی درخت را تاخت می‌زنند. گمان کنم این فعل برای این مصرع نادرست است. با نهایت ادب: دامنه

::

کشکولی واس دل‌آرایی تو سید علی اصغر:

هاع! اَعیّ خواسّی «کمال امتنان» هِم نِداری؟!!!

سلام داری و درودی بی‌عدد سید.

::

واسه بیرون آوردن از هجوم غمت:

کشکولی: مواظب باش بوسه‌ات خالیک! آشی نباشد!

قلمت در بهترین ضربان باد. یار غارت: دامنه. ← «غار»ات! نه غارَت (=چپاول)

::

مجدد بر جناب مالک استاد و شیخ خوب ما سلام. از گرامی‌داشتت بر دو سید: آق سید عسکری و آق سید علی اصغر، بسیار ممنونم. درودَت آق‌شیخ. دامنه.

::

سلام جناب حاج علی میرزا. دست مریزاد با این تسکین که در پیامت آمده است بر آستان سید. خداقوت مردِ کار و خدا. با هدیه‌ی ارادت: دامنه.

 

محرم، حسینه و مسجد سلام رفیق سید علی اصغر. در پیامت به استاد سید عمادی بهترین مثلث را رسم کردی. محرم، حسینه و مسجد. که گواهی می‌دهم نه تو ازین سه جدا می‌شوی، نه این سه از تو مُنفکّ. نهایت حرمت: دامنه

::

کشکولی سوم با تو رفیق سید علی اصغر:

گفتی آغوش می‌گیری!

بِپّا «گشت ارشاد» نباشه آنجا!

برم من تا ارشاد!! مِرشاد نیامد. دامنه.

::

بر گواهی تو سید علی اصغر در وصف حاج علی میرزا چلویی ابنِ حاج رحمانِ بن قاسمِ بن اکبر، گواهی‌امضاء می‌دهم. درست گفتی؛ او به‌حق بر رفتگان این دیار رسم مُروت می‌ورزد و بر هر کس در خاک آرَمد، آرامشش را ارمغان می‌آورَد. درودش و درودت: دامنه

 

استاد حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی سلام سوم بر آن مرد باصفا و عالم اهل تألیف قلوب. چشم. اطاعت امر. بله، کاری نداشتمش. فقط احساس کردم کنار حرم امام رئوف ع این را طرح کنم که شاید لازم باشد، پیرایشی بر صورتش بزند. وگرنه من همین هیبت و هیئت آق سید علی اصغر را از همه‌لحاظ ستوده‌تر می‌دانم. ارادت توأمان به هر بزرگ دیارمان: دامنه.

::

این جای پاسخ ویژه دارد... بذار یک ریزمُغذّی بریزم به حلقومم باز می‌گردم حضرت سید آقابزرگ ثانی.

::

سلام بر جناب فضل الله فضلی وکیل و جانباز گرانقدر جنگ تحمیلی. دوستی تو و سید علی اصغر به خودِ اول انقلاب برمی‌گردد که هر دو در کمیته‌ی انقلاب در آخر بلوار ارتش ساری داستان‌ها دارید. درود. بااحترام: تِ زن‌بِرار: دامنه

::

سلام و سپاسگزارم سیده خدیجه‌ی فامیل. همدردی شما با آق سید علی اصغر و خاندان مرحومه شهربانو و خاندان آق سید عسکری شفیعی، جای تحسین گذاشت. با احترام: دامنه.

::

جناب رفیق شفیق حاج سید تقی شفیعی سلام. بِه کردی صحن را با این بِه گویی‌ات. درودت رفیق بامعرفت و دلسوز همه‌ی آحاد آنجا. برادرت: دامنه

::

و این که حرف‌های سنگین دارم... بذا به خودم برسم... می‌آیم... خدا کند یخچال‌سر لو نروم! چیچی دِزّی خان هاکانم! بگذرم. تابعد... توضیح عمومی: پوزش از همه کس که فضای صحن را خیلی خیلی اشغال کردم در جواب.

 

محمد فضلی به دامنه: دوست داشتم درباره علاقه شما به پیوند دین و سیاست بدانم. خودم شخصا نه اعتقادی به جدایی دین و سیاست دارم و نه پیوند این دو. به نظر می رسد تفکیک این دو اساسا اشتباه باشد. مانند آن است که بگوییم فرهنگ باید از هنر جدا باشد. در حالی که فرهنگ آمیزه ای از هنر و هنر آمیزه ای از فرهنگ است. دین و سیاست راهی دراز در تاریخ بشر پیموده اند و جدایی انداختن به میان آنها ره به جایی نمی برد. تجربه اروپا و مسیحیت در تفکیک دین و سیاست بر این اصل استوار است که کلیسا نتوانسته بر اساس آموزه های خود یک نظام سیاسی مدرن و مطابق با زیست بشر ارائه نماید در حالی که اندیشمندان سیاسی توانسته اند نظام هایی از ساختار سیاسی پدید آورند که در بطن جامعه کار می کند. از این روست که کلیسا پا عقب گذاشته و به معنویت می پردازد.  در کشور ما نیز باید شرایطی وجود داشته باشد که همه طیف ها بتوانند نظام سیاسی مطلوب خود را ارائه کنند و در نهایت توسط جامعه انتخاب شوند. نه آنکه یک مرام فکری که حتی توسط گردانندگانش درک صحیحی نشده با چماق به جان دیگران بیفتند و خود را غالب کنند. این است که در ذهنیت نسل جدید چیزی شبیه به جدایی دین از سیاست یا نابودی دین پرورده شده. اگر گردانندگان دین قدرت استدلالی دارند که می تواند یک نظام سیاسی مدرن ارائه کند که منافع ملت و مملکت را تامین می کند و در عین حال به واسطه قدرت به معنویت آسیبی نمی زند، بعید می دانم کسی فکر جدایی این دو را در سر داشته باشد چه صحیح چه غلط. در دوران اساطیری بشر، جنگ مذهبی و ویران کردن دیگران به واسطه مذهب بسیار کمتر بوده زیرا دین اسطوره ای حالتی شناور و معنویتی درونی را می جسته است نه وضع قوانین و قراردادهای سیاسی و اجتماعی سختگیرانه. این گونه دینی در عین حال که در شئون سیاسی آن دوران ها حضور فیزیکی نداشته اما در عین حال در تمام خطوط فکری به صورت شناور فعال بوده است. به این معنی که بخش مهمی از ماهیت و وجود انسان بوده و باور به وجود موجوداتی باهوش تر از انسان در ذهنیت انسان آن عصر نهادینه بوده. به همین سبب در تصمیم گیری ها همواره آموزه های دینی حضور فعال داشته اند.مثلا در عربستان پیش از اسلام که عصر بت پرستی ست رویدادی مبنی بر جنگ مذهبی یا تعصب کور مذهبی وجود ندارد یا لااقل بنده سراغ ندارم. در واقع دین دوران اسطوره ای پیرو خویش را مجاب می‌کرده که صرفا خدمت گذار خدایان و به خدایان پاسخگو باشد نه به انسان. دین مدرن انسان را مجاب کرده که به روحانیت، به نظام سیاسی، به شخصیت های مقدس دینی، به پرستشگاه ها و به جامعه و بعد از همه به پروردگار پاسخگو باشد. اینگونه است که دین نقش ذاتی خود را که معنویت شناور است به کنار زده و به جهانی پا میگذارد که در آن دوام نمی آورد مگر آنکه دست به اسلحه برد. چون تربیت انسان مدرن از لحظه ای که به دنیا می آید تا جامعه ای که در آن رشد میکند متکی به فردیت و آزادی ست. چه این فردیت را به دست آورد چه نیاورد در ذهنیت انسان مدرن فردیت عنصر اساسی ست. فردیتی که در دین جایگاه رفیعی ندارد.
 

کیش و کشیش

آقا محمد فضلی سلام. ازین فوَران فکری، هیچ احدی زیان نمی‌بیند. این را صراحت ورزیدم تا گفته باشم چرا بزرگان دین در اثر مناظرات رشد بیشتری را بر فرهنگ و تمدن جاری ساختند. بنابرین فایده‌ای که در نوشته‌ات رساندی فراوان است. امید که مایه‌ی فروزش علمی شود و یا حتی اگر نقد و نقصی وارد بود، کسی باک نورزد در بیان رد یا قبول آن.
 
خوانندگان شاید خواهند گفت محمد فضلی چه خواست بگوید؟ من چکیده‌اش را می‌گویم: وی می‌خواست بگوید اگر متولیان دین چنان رفتار کنند که آحاد جامعه آن را نارسایی ندانند، جای حتی طرح ذهنی جدایی دین و سیاست در فکر فرد باز نمی‌شود، چه رسد به جایی که جامعه حس مکافات کند که ای کاش دین مَلعبه و ابزار قدرت بی‌باکان نمی‌شد. چون حتی در جامعه‌ی بت‌پرست انسان به بت به عنوان یک نیروی معنوی برتر از خود قائل بود، چه رسد اینک که مردم شعور برتر را خدا می‌دانند و آموزهای دین خدا.
 
اما محمد، گرایش به مادیگری باری در رنسانس پس از قرون وُسطا رخ داد که به تحقیق متفکر برجسته استاد شهید مطهری عللش در نارسایی مفاهیم کلیسا بود. کشیش قادر نبود از مهمترین مفاهیم دینی تفسیر درست ارائه دهد چون تمام کارکردهای کلیسا دچار اشتباه شده بود و کشیش خود جای کیش نشسته بود و بهشت می‌فروخت و پول می‌گرفت. چنین نارسایی در ذهن جامعه دمید که سِتاندن پول از مردم در واقع ستاندن فکر مردم است تا آنها آسان بر آنان حکومت کنند. من ۱۰۰۰ سال قرون وسطی از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی را در دهه‌ی هفتاد اوج پژوهش‌هایم، هم مو به مو مطالعه کردم و هم آن را تدوین و کتاب ساختم. در تمام آن سال‌ها فقط سه چند دانشمند دینی اجازه‌ی عرضه داشتند: آگوستین قدیس و آکویناس قدیس. چرا؟ چون کلیسا خادم پادشاه و اسیر زر و زور و تزویر شده بود. پس؛ برای آن که جامعه اسیر کشیش نشود باید کیش درست تفسیر شود. دین اسلام برای بشر و دنیا برنامه‌ی عملی دارد. لذا هر صنفی در جامعه‌ی دینی خواست حکومت ایجاد کند، نمی‌تواند آدرس امور مردم و سیاست را از دین نپرسد. این است که سیاست بدون دین در جامعه‌ی دینی، امری لغو است. ازت ممنونم که خوب فکر خود را در قلم به مرحله‌ی انتقال می‌رسانی. فرصت ویرایش از من سلب است، اشتباه تایپی دیدی، چشم رو هم بذار، بُگذر. دامنه.
 
جواب محمد فضلی: عالی ست. پس منظورم را به درستی رساندم. قصد همین بود که شما تفسیر فرمودین. اینکه دین نیز چون سایر مرام های زیستی بشر برنامه خود را در کنار سایرین ارائه کند نه آنکه متولیانش همه را از میان بردارند تا هیچ اندیشه ای جز خودش نماند. مأمون دارالحکمه ساخته بود و در آن طیف وسیعی از اندیشه ها جاری بود و همه آزادانه گفتگو می‌کردند و همان یکی از برهه های مهم تاریخی در رشد و توسعه فلسفه اسلامی بود. حاکمان عموما دغدغه دین ندارند بلکه از آن برای ایجاد هژمونی خود بهره می برند. مردم ما اساسا نیمه معنوی هستند. هیچ گاه مردم ایران مطلقا مذهبی نشدند اما شکلی از معنویت را همواره در زیست شان مدنظر دارند. هرجا فشار دین زیاد شد بر علیه آن طغیان کردند.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام این پیام شما اونقدر حس خوب داشت و چقدر خوبه که هنوز هم این احساس خوب بین شماها وجود داره فکر میکنم حضور شماها هم خودش بزرگترین تسلی دل عمو هستش برای تحمل این داغ خدا شما را حفظ کنه
 
سلام خوبید وقت بخیر این عکسها منو یاد زمان بچگیمون انداخت... خدا بیامرزه یوسفعلی رزاقی روحش شاد... چادر میذاشتیم از ترس اقای ابراهیم طالبی آقای یوسف رزاقی و سیدعلی اصغر شفیعی.. نماز مبخوندیم روزه می‌گرفتیم مسجد میرفتیم درس میخوندیم.. مادرم میگفت اگه اینکار مثبت انجام ندین میرم بهشون میگم ما بیشتر از آقا یوسف رزاقی می‌ترسیدم فکر می‌کردیم تو عالم بچگیمون مامور هستش و میتونه ما رو ببره زندان.... رفتیم قرآن یاد گرفتیم خونه آقای حسینی از پسر بزرگش که داماد حاج ابراهیم مهاجر هستش اسمش نمیدونم یادم نیست با تمام قوا قرآن حفظ میکردیم که عصر رفتیم خونه اشون کتک نخوریم با اون چوب (انار شیش) خدا بیامرزه پدر اقای حسینی اقا اسدالله حسینی... الهی که سالم باشید.
 
::
حجت‌الاسلام آسید مصطفی سلام. بندر بر شما مخدَّر! نه مکدَّر. قدرت قلمت این است از شیء که گویی چیزی نیست، سیر می‌کنی به ماورای همان شیء. از درخت رفتی به شجره‌ی طیّبه و آن شجره‌ی خبیثه. از نوشته‌هایت در حد اعلا متلذذ می‌شوم. در تَهِ مقال، دامنه را خطابی عطرآگین کردید، می‌گویم بر من استادی می‌کنی سید آقابزرگ ثانی خاندان کِل میرهادی. که در تلفظ محلی می‌گفتند: کِل میر زادی. مرا با این نام دومت بردی پیش استاد مرحوم محمدرضا حکیمی که کتاب شیخ آقابزرگ تهرانی را نوشت که آدم در آن هر چه شنا کند صدف صید می‌کند. بس است. از یک کف دست گذشت. ارادت: دامنه.
 
::
جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. در پای درس و وعظت خودم را سروپا گوش می‌کنمُ از فرق تا قلب هوش می‌شوم. بسط معرفت ائمه اساساً در دل سُکنیٰ می‌کند و من اُنس می‌ورزم به شرحت. خودِ امام امیر علی علیه السلام غم‌ها را بر درون چاه می‌برد و با حضرت میثم سلام الله علیه در تاریکی شب، نخلستان را محل ریختن حزن می‌کرد. درود و ارادت: دامنه.
::
سلام مجدد به فامیل من سیده خدیجه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. هدف من در هر متنم، ایجاد چند چیز است: ۱. اثر بر سر ۲. تأثیر بر دل ۳. تحریک عواطف ۴. تحریص فکر ۵. انتقال مفاهیم ۶. به وجود آوردن زمینه‌ی بحث ۷. انتشار عقاید خودم. ممنونم. با احترام: دامنه.
 
سلام سوم دخترعمه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. خاطره‌ی موثری بود. ۱. هم یاد مکتب‌خانه‌ی مرحوم سید اسدالله حسینی بالمله‌راه کردی، فرزندانش جنابان: آق سید کریم و آق سید هاشم هر دو رفیق خوبم درین صحن عضو هستند. ۲. هم یاد عمویوسف‌مان که جایش تا ابدالدَهر خالی‌ست میان‌مان ذکر خاطره کردی. ۳. نیز چه عالی! جدید بود این فراز که از منِ شَخ عَیّی لَکبِر اِوریم هِم حساب!!!! می‌بردی. داستان جدیدی بود. درود و تشکر: دامنه
 

یک ورای بر این داستان

خطاب به حضرات بانوان

چه‌ها که در اذهان نیست. کاش همه‌ی بانوان مدرسه فکرت که تقریباً بیشتر از ۴۵ نفرند، از افکار و آراء و خاطرات و دیدگاه‌ها و حتی نقد و نظرهای خود درین صحن می‌گوفتند و کشکولی: این جور مول (=بِصتا، ساکت، بی‌حرف، کم‌گپ، هیچ‌مگو) نمی‌شدند. از محضر همه‌ی بانوان این صحن که برای من حکم خواهران گرامی‌ام را دارند پوزش می‌خواهم اگر خواستم که به حرف بیایند و نگذارند اینجا حموم مردانه باشد. وای اگر حموم‌زنانه رخ دهد. ما مردان باید خاش گوش‌موش را انگوس گذاریم و لالُ غول (=ساکت و بی‌گپ) شویم!
 
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با ادب و ارادت به تمام بانوان مدرسه فکرت
 
سلام آقا محمد فضلی. و این را خواهم پخت در روغن اندیشه. اما بگذار صحن را مرور کنم. سعی می‌کنم تفسیری ازین پله‌ای که گشودی، ارائه دهم.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام پدر بزرگوارتون اونقدر مهربون بود که ما وقتی خواهرا میشینیم مرور می‌کنیم جز بهترین همسایه ها بودن خدا بیامرزه مادرتو زن آقا حیف که دیگه راه برگشتی نیست مادرت یادش بخیر میرفتیم خونه حاج اقا سیدعلی ما چون مامان اونجا کلا پناهگاش بود می‌گفتیم اقا بابا خدا بیامرزه کل رضیه زن آقا رو خدا پسرش بیامرزه روحش شاد باشه خاطرات خوب ما هم یکی پس از دیگری زنده میشه همه ی همسایه های اقاجان خدا بیامرزه همسر علی سورتچی.. همسر حاج اصغر رمضانی حاج صنمبر خاله.. مادر شهید ابراهیم عباسیان. فرزند اصغر ملایی جوان بود سبحان جان.. حسن بابویه.. اقای محسنی همسرشون.. آقای هاشمی و همسرش و دختر جوانش نیره سادات.. خدا بیامرزه پدرمادر عزیزتو.. خدا بیامرزه عموی منو سیدعلی اکبر حسینی.. انشالله خدا زن عموی عزیزما را هم شفا بده وضعیت خوبی نداره تو بیمارستان بستری بخاطر بیماری بد سرطان. خدا به همه ی عزیزان سلامتی بده انشالله که مردم دارابکلا غرق خوبی خوشی باشند ما که پناهگاهمون خراب شد برای همه شما پرنور و پر از آرامش باشد
 
دامنه ۱ | سلام چهارم فامیل. بنویس شهید ابراهیم عباسیان، روح آن متفکر و رفیق و همسایه‌ی اندیشمندم شهید دفاع مقدس «شهید مظلوم» زادگاه‌مان شهید صبور و فکور ابراهیم عباسیان، شاد و سلام بر قبر دورافتاده‌اش باد. شما نوشتی شهید حمید عباسیان. داداش حمید من برادرشهید -که روح من است در کالبد دیگر- زنده است. متشکرم از والدین من و کِل‌رضیه عمه‌ی عزیز و بهتر از جانم یاد کردی و خاطره گفتی. درین پست شما زیاد خاطرات دارم. امید که بتوانم فرصت بیان بیابم. ممنونم. با احترام: دامنه
 
سید خدیجه مولودعمه۲: یک کبلایی فاطمه عمه داشتیم خونه آقای هاشمی میموند یادته؟؟ یک زن خیلی مهربون و خوبی بود البته زیاد چهره اش تو ذهنم نیست تنها چیزی که ازش بیاد دارم این بود که شب فوت شده بود و شبانه غسلش کردن مامان رفته بود شستش کفنش کرد بچه بودم رفته بودم داخل غسالخونه قدیمی محل اول تا اخر ایستادم نگاهش کردم این تو ذهنم هک شده نمیدونم بستگانش کیا هستن ولی میدونم که پدرت خیلی حمایتش میکرد کلا هم خونه شما بود بخشی از زندگیش انگار خونه شما بود اگر اشتباه نکنم.
 
سلام فامیل. درسته. ما می‌گفتیم فاطمه‌خاله. در اصل برادرزاده‌ی مرحوم پدرم بود از شیخ محمد عموی من از فرزندان بزرگ پدربزرگم مرحوم کبل آخوند ملا علی طالبی. کلِ‌فاطمه متولی بخش زنانه‌ی بالامسجد و بالاتکیه‌ی داراب‌کلا بود. ساقی چای و شربت عزادران محرم و مهمانان ضیافت ماه رمضان هم بود. خواهرانش: به ترتیب: فیضه‌خاله مادر آقای منصور شعبانی، لیلاخاله مادر سید علی اکبر هاشمی داماد خاندان ما، آسیه‌خاله مادر مرحوم جلیل محسنی. رباب‌خاله، مادر رمضان و موسی رمضانی کِل اوریم. آسیه‌خاله مادربزرگ همسر حجت الاسلام آشیخ محمد غلامی در همین صحن. همه‌ی این خواهران به رحمت خدا رفتند. هر پنج خواهر برادر نداشتند و فرزند روحانی شیخ محمد طالبی بودند عموی من. ممنونم باعث این یادآوری شدید. خدا رحمت کند همه‌ی رفتگان را نیز حموم‌پیش همسایگان را. خاصه مادرشهیدان آن قطعه: کبرا خاله مادر شهید ابراهیم عباسیان و نیز مادر شهید حسن آهنگر محمدزکی طالب. با احترام: دامنه.
 

گرسنگی بِه؟ یا سیری؟

فقط در حد یک فنجان خوردم، نه اِت بادیه!!! که آدم پوک کفِنه از حجیم خوردن. علامه طباطبایی می‌گفت گرسنگی زمینه‌ی فهم و معرفت را فراهم‌تر می‌کند تا سیری. بسم الله ناهار. دامنه
 
شیخ محمدجواد غلامی: سلام اقا ابراهیم روز خوش. خدا قوت. دست مریزاد، امروز ماشاالله فوق فعال بودین استاد. از آسیه خاله دختر عموی شما و مادر بزرگ خانم ما نام بردین بله حقیقتا یک مادر مهربان و پاک سرشت و عاشق اهل بیت بود. منو خیلی دوست می داشت بخاطر اینکه هم نام پدرش شیخ محمد بودم و می گفت شما رو صدا می زنم یاد پدرم زنده میشه  خدا ایشان و خواهرانشون و شیخ عمو پدر مرحوم شما و همه رفتگان این جمع را مشمول رحمت واسعه قرار دهد.

 

معرفی محلی‌ها به قلم دامنه

دکتر زهرا یزدانی است، دکتری زبان و ادبیات انگلیسی. هم اینک در ساری و محل تدریس هم دارد، گرچه در منزل هم کلاس درس برپا کرده است. خواهرش فرشته‌خانم هم در فوق لیسانس و در هنر نقاشی دستی زبردست دارد. به رفیقم حاج غلام یزدانی و خانمش حاجیه رباب رزاقی درود می‌فرستم در نقش و حمایت‌شان بر تربیت چنین فرزندانی. زهرا و فرشته عموابراهیم با افتخار در معرفی‌تان همت وزید. درود بر هر دو عزیز پدر و مادرتان. دامنه
 
::
سلام حاج علی میرزا. دستان پرتلاشت خداقوت. اون هفته آمده بودم دیدات، نبودی آن روز. لِطفعلی نقی بود. گفتم به رفیقم حاج علی‌میرزا بگو دامنه آمد سراغت.
 
علی میرزا چلویی: سلام .  اتفاقا بهم گفتن که شما تشریف آوردین. از کم سعادتی ما بود که زیارتتون نکردیم . امیدوارم هر کجا هستین سالم و تندرست باشید
 
::
من هم در مداره آشیخ مالک استاد خوب. سلام‌ات حضرت. بله، اُذُن. بر اساس لایه‌ی ازُن! ممنون از مزاح قشنگ‌تون.
 
::
سلام و سپاس بی‌انتها استاد آسید مصطفی. پرِ کاه تَهِ چاه چقدر بود زیبا. همچنان صادرات کنید برین صحن آقا.
 
::
رو نکِف! نِرو. از بِ را خووودا. سلام حجت ما. نا نیا. اون روزا عازم رامسرم ها.
 
::
پروفایل خودت را بذار آسید مصطفی. بذار محل ما کیف کنند از دیدن چهرگان ملبّس روحانی‌های دیار ما. خود را دیار(=معلوم) نِما ای سید آقابزرگ ماه.
 
::
مَگه مِه جه قَری؟! مِه پُست دِله آق سید علی اصغر ره سلام کاندی؟!!! کال‌تُور رِه اَعی دوش نینگن نکف وسط فقط!!! آخر سر بعد از کشکولی بالا، حالا بگم: سلام رخف!!! حاج علی چلویی. بله، متوجه شدم، پدرِ پدرت محمد بود نه اکبر. فکر کردم اکبر جد شما بود که برادرت همنام او شد. درود و ارادت: دامنه
 
جواب حاج علی چلویی: سلام فکر کردم آقاسید نوشت متوجه نبودم عزیز دلم بعضی ها پا را از کلیم درازتر می‌کنند و بغصی ها خودشان را ابوعلی سینا می دانند و دیگران را خر ملا در نوشتار هر که را زیر میگیرند فکر کنم اگر امروز پیغمبر هم باشد زیر سوال می برندو با الفاظ بازی می کنند.
 

سلام رخف من حاج علی. از محبتت بر من مطمئنم. کشکولی بود اون. مشهد مقدس هم، هی با رفقا آمدیم چایخانه‌های موکب، ولی تو را ندیدیم. غِب شده بودی! بگذرم. این که گفتی فکر کردی پست آسید بود، قبول کردم این توضیح‌ات. تمام از طرف من رخف گرامی و همسنگرم.

 

راستی یک خبررسانی عمومی خطاب به شریفان صحن:

چندی دیگر دامنه عازم جایی هست. پس احتمال بالا یک مدت نیمه‌طولانی نیست. غِب می‌شود ولی دلش هیچ هم تنگ نمی‌شود. خبر دادم تا ان‌شاالله تعالی مدرسه در مدار بحث و فحص همچنان دَور زند. درین مدت به‌کلی از فضای مجازی دورم و صحن مدرسه و هیچ ایتایی را در دسترس ندارم. فی امان الله اعضا. البته کماکان ممکنه یکی چند روز تا پیش از اعزامم، بتوانم بخوانم یا حتی بنگارم. پیشاپیش تمنای بخشایش دارم اگر دامنه با قلم خود کسی را خدای ناکرده رنجور نموده باشد و یا محتملاً با کشکولی‌ها و شوخی‌هایش، تاب نیاورده باشد، ولی بزرگی شخصیتی صورت داده و به روی من نیاورده باشد. اتمام. والسلام. ۲۳ / ۲ / ۱۴۰۳ یکشنبه مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 
دکتر بهرام فرجی: ضمن عرض خداقوت و تقدیر و تشکر فراوان از برادر اندیشمند و ارزشمندم جناب آقای دامنه عزیز در تاسیس و مدیریت عالمانه این مدرسه واقعا فکرت، آرزوی صحت و سلامتی و عاقبت به خیری در طول و عرض زندگی و هر جغرافیای دور و نزدیک دارم.  التماس دعا
 
به این پست برادر بسیار ارزشمندم جناب دکتر بهرام فرجی همکار دیرین و گرانقدرم... تا دقایقی دیگر...
 
شیخ مالک: سلام جناب مدیر محترم  هر کجا رفتی به سلامت مدیریت مدرسه فکرت را بدست یک مدیر توانا قرار دهید تا در نبود شما مدیریت صحیح داشته باشد...
 
علی میرزا چلویی: سلام . جناب مدیر شرمنده که این عکس و بارگزاری کردم.  دیروز جناب دکتر شفیعی مازندرانی مطلبی رو در مورد درختکاری بیان داشتند. این هم روی دیگر سکه.....
 
بسمه تعالی

فرجی یک نمونه از اُسوگی، دکتر بهرام فرجی

 
در طول دوران اشتغالم در تهران، از میان آن‌همه همکاران و دوستان متفکر و نظریه‌پردازم، چند همکار اما برای من مصداق بارزتری از «انسان» بودند؛ آری انسان؛ که هیچ موجودی در جهان آفرینش به پای آن نمی‌رسد زیرا به عظمت آفریدگار به عقل و عشق و عواطف و عبودیت و عبادت تجهیز شده است. برادرم دکتر بهرام فرجی یک چنین انسانی نزدم بوده است: پاک، خردمند، پارسا و در کمال اخلاق و مدارا. جمع ما به او ایمان و اطمینان داشتند و من بیش از همگان به وی تعلق و تمایل داشتم.
 
اینک که آمدم مروری کنم مواجه شدم با پیام آن دوست متفکرم که در دنیا اگر قرار باشد دلم تنگ بگیرد -که بسیار کم اتفاق می‌افتد دلتنگ کسی گردم- یکی برای اوست. مفهوم شگفت‌انگیز و حیرت‌آور اُنس را اگر بخواهم لمس کنم که چه متاع و رازی‌ست، میزانش برای من یکی دکتر فرجی است که او را «برادر برات» صدا می‌کنم. (البته در دنیای درونم اَنیسی هم هست که بی‌مانند است و بین دنیا و وی، وی سنگین‌تر است و با هیچ چیز عوض نمی‌شود)
 
بهرام‌جان سلام. مرا تحت زَبانه‌های شُعله‌ی گُر گرفته‌ی محبتت بُرده‌ای و از همین دور، حرارت و دمای آن را در پوست و روحم حس کرده‌ام. چه اِسفراین خراسان شمالی باشی همین حالا، یا که تهران حضور داشته باشی اینک و چه محل مأموریتت اکوادور باز در کشوری دیگر تکرار شده باشد، از نظر مسافت، هیچ رقم از منِ تبعیدشده در قم، دور نیستی، نیستی. بین من و تو هیچ جغرافیای ارضی وجود ندارد، همه‌جایی جهان، تو را در یک سانتی! خودم حس می‌کنم. اما با این که فاصله‌ای میان تو و خودم حد خال مو نمی‌بینم، اما به هزار اگرها به خاطر آن صفات جاذبت، حس دیدارت در من همآره زنده مانده است. دیدار تو برای من، یک فلسفه است، یک راز است، یک کسب پیام و الهام و حتی تکمیل پروژه‌ی پیوند به سوی ابدیت.
 
خشنودم مدرسه فکرت در رگِ فکری آن کارشناس خبره و آزمون‌پس‌داده‌ی کشور، سریان و سیَلان دارد. سرِ آن دوست سائیدن دارد. قلب آن رفیق چنگیدن.
 
برایت دنیایی ارزنده، آینده‌ای آسوده و بقایی سازنده آرزومندم. حقیقت این است دامنه دوستدار دانش کنار ارزش است که هرگز این دو نباید از هم تبعید و دور شوند. تو برای من نماد دانش و ارزش هستی. دوستت می‌دارم و بسی‌ممنونم مرا زیر لطف و ذوق و خِرَدت نواخته‌ای. طبل قلب تو در گوشان چپ و راستم شنیده شد. ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ با نهایت ادبُ و دنیایی از ارادت: دورافتاده‌ ازت، دامنه.
 
دکتر بهرام فرجی: محضر شریف برادر عزیزم آقا ابراهیم مجددا عرض ارادت و احترام وافر و بی انتها دارم. مثل همیشه با جملات برادرانه و ادیبانه تان بنده نالایق را شرمسار خودتان فرمودید. چنانکه بهتر از هرکسی بر نفس ام آگاهی دارم خودم را لایق هیچ یک از عبارات و جملات سراسر محبت آمیزتان نمی بینم بلکه حدیث نفس فرمودید که از دیدگاه حقیر بسیار هم کم فروشی نمودید. تصویر ماندگار طول نه چندان طولانی همنشینی و دوران افتخارآمیز همجواری با شما برادر عزیز، سراسر انسانیت، بزرگمنشی، ترکیب علم و ایمان و تواضع بوده است و امروز بیش از آن روزگاران، اقرار می نمایم که کسی جز جنابعالی شایستگی ارزیابی و تایید محتوی تولیدات علمی آن مجموعه علمی جهت انتشار را نداشته است. همیشه چون برادری بزرگتر و گرانقدر وجود ارزشمندتان را در کنارم احساس می کنم و هیچ مرز سیاسی و جغرافیایی را در این خصوص به رسمیت نمی شناسم و همچون سایر اعضای محترم این کانال،همواره از اندیشه های زلال و زیبایتان بهره مند خواهیم شد. هر وقت یادتان در خاطرمان تجلی می شود ناخودآگاه یاد انسان شریف و دانشمند وارسته و رفیق شفیق مشترک مان جناب دکتر عبدالحمید می افتم. خدای متعال همواره پشت و پناه تان باد. ارادتمند و برادر کوچک تان؛ برات و بهرام.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۹۷

مدرسه فکرت ۹۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۹۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

خاطره‌ی  ۷ رفیق داراب‌کلا

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر  از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه

حاج ابراهیم مهاجردارابی

حاج اصغر دباغیان

حاج سید مصطفی دارابی

حاج سید باقر سجادی

حاج سید علی شفیعی نانوا

حاج ممدلی شیردل

حاج سید اسماعیل صباغ

 

حجت‌الاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما شب جمعه فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی می‌کنند شب جمعه موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شب‌نشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.

 

آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصله‌ای داشتند آن ۷ تن. خیلی‌هم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمه‌ی منه. این دفعه رفتم پیشش می‌گم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.

 

آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدین‌ات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سال‌ها قبل وقتی خاطرات «زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، می‌نوشتم مفصل در آن نوشته‌ام، آوردم. هر دو همسر حجت‌الاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی با خواهر دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. می‌دانستم مشهد دفن است، اما نمی‌دانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب «خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمه‌ی رمضان است یاد می‌کنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبه‌ی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دوره‌ی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.

 

حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.

 

حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.

 

سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانه‌سر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَله‌ای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!

 

قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمی‌شوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.

 

آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخص‌کردن اسم مخاطبت نظر می‌گذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنه‌ی سنگین!!! است، بساط‌مساط را از «بالا»!!!! جمع نمی‌کند که برود «پایین»!!!! او اساساً «بالا»یی است. کشکولی بود به او.

 

سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبل‌الله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاه‌اش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشه‌دار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفته‌ام حتی تظاهرات‌های مهم و سراسری داراب‌کلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچه‌های سورک. چون داراب‌کلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.

 

حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.

 

سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوسایی‌ها، فامیلی‌شان پسوند «دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای داراب‌کلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.

 

کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی! می‌گی: زمین‌خورده‌ی قدرتِ قاسم لاری هستی! البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراته‌کا هست!

 

قاسم لاری به دامنه: سلام خیلی دیر وقت هم است ولی جواب میدم اگر خدا قبول کنه مشغول به دعا بودم هر چند بنده قاسم لاری دارابی ف مرحوم حاج عباسعلی زمین خورده همه عزیزان و خصوصا حاج علی آقا هستم اما ذکر این نکته لازم است اشاره کنم جدای اینکه مربی تاکتیک بودم نزدیک به ده سال رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان بودم و نزدیک به پنج سال هم معاونت تربیت بدنی ل 25 کزبلا بودم و کمربند مشکی دان دو را دارم و باز با این اوصاف خاک زیر پای دوستان و عزیزانی مثل شماها و امثالهم هستم.
 

حاج علی چلویی به دامنه: من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک  وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه

 

برادر و همسنگرم حاج علی چلویی. اول یک کشکولی قَهّار بارَت کنم تا دلم!!! حسابی خالی شود: طوری تایپ می‌کنی که مجبوریم ببریم نزدِ حاج کبل سید محمد -که نُسَخ‌شناس قَهّاری هست- برای ما متن‌هایت را برای ما معنی کند!!! امابعد؛ تو نه فقط منبع خاطرات جبهه و انقلاب و فراانقلاب و فتنه و آشوب و اغتشاشی!!! حتی مخزن‌الاَسرارِ اطلاعات طبقه‌بندی‌دارِ!!! دارکلاُ اوساُ مُرسمُ اَسرمُ ساریُ سورکُ لالیمُ و حتی "اَنجیرنِِسوم"ی. آقا حاجی (که با دخترعموی ما فرزند مرحومه حاجیه‌جمیله ازدواج کردی و شدی فامیل درجه‌ی یکم) کی بیام پیشت مصاحبه، تا آن‌همه ذخیره در دل و مغز و حافظه را کتابش کنم، تا تِج نداهی!!!! خبرم کن. تو خیلی حیفی این مقدار خاطره و اطلاعیه و اطلاعاتِ مَحرمانه و مُهرُمومانه!!! را به گور!!! ببری!!! خدانگه‌دارت رخف: قم. دامنه‌ی کشکولی. خواستی جدّی هم تعبیر کنی مرا، بازم باکی نیست!!! اینجه هم سلام‌کردن یادم رفت. معذرت حاج علی چلویی. سلام رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف.

 

می‌شه کسی این پیام حاج علی چلویی را برای من کامل معنی کند. من که قاطی کردم. متن کاملش این جا بازنشر می‌شود که یه وقت حذف و خَف نکند! کشکولی متن حاج علی چلویی عیناً بی کم‌وکاست:

 

«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»

 

سید موسی صباغ: سلام بر آق ابراهیم. ترجمه متن حاج علی ::

 

من شناخت دارم ، دستم بالاست ( تسلیم هستم ) به روی استادم دست نمیکشم.

اما سند بی سند.

کی خواسته سند بده؟

همینکه سه راه را به سورک دادن کافیه!!

خودتشون و زحمت نیفکنین.

جدی میگم

حاج محمد خرمی با تبر وایستاده برای آب.

گوته علی مره با او : نامفهوم است

با چهار تا فرزند در خدمت هستم.

 

آق سدموسی سلام. آقا تِ یک پا مترجم زبردست هستی که من نمی‌دانستم. چقدر خوب برگردان کردی. جا افتاد حالا برام. حاج علی چلویی گمان کنم خوبلِه متن می‌نویسد! کشکولی! خو دست وه اسیر است، حتی مسجددله هم یک چُرت عمیق می‌زند! حتی به من گفت حین رانندگی هم خو می‌رود! ولی ماشینش له نمی‌رود.

 

چرا سانسور؟!!!

آقای علی چلوبی در متن اول صبح دیروز نوشت: «من می شناسم دستم بالاست بروی استا دست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه» اما وقتی آخر شب شد همان را این طور کرد: «سلام منظورم من آقای لاری را کاملا از بقیه بهتر می شناسم هم استاد بنده هم باهم دریگ پادگان مربی بودیم درمقابل استادم آقای لاری گفتم دستم بالاست اما یگ عزیزی فرمود ا میدان تا اوسا را سند میدهیم من هم شوخی کردم عرض کردم هم آنقدر سراه رابه سورک دادن هر که عامل کار بود خدا نبخشد اورا باید به آینده گان جواب بدهند اما قضیه آب که پیش آمد آن حس وطن پرستی اگثر دارابکلای ها عمل کرد پیغام میدادن یا بعضی مثل حاج محمد خرمی فرمود هرزمان نیاز شد یگ  ندا بدهید با چهار پسرم به پشتیبانی شما ایستاده ایم  محلی ره خوب ترجمه هاکانین» اما این عبارت داخل متن صبح خود را که گفته بود: «اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا.» سانسور کرد!!!

 

قضیه‌ی جعبه‌ی گز

داستان واقعی
اما نوشته‌ی آزادِ ابراهیم طالبی دامنه دارابی

روزی برای امام خمینی رحمت الله جعبه‌ای گزِ درجه‌ی یک از یزد یا اصفهان -تردید از من است- هدیه رسید. امام بازش کردُ خورد. فوراً از ادامه‌ی خوردن دست کشیدُ به حاج سید احمد یا اعضای دفتر -تردید از من است- گفت همین جعبه‌گز را ببرید بدهید به فُلانی، گز خوشمزه‌ای است. همه تعجب کردند. به امام گفتند آن شخص با ما فاصله‌ی فکری و تقابل پیدا کرده است. معاون مرحوم مهدی بازرگان بود. امام گفت به همین خاطر هم می‌گویم ببرید به او هم بدهید. آن شخص با امام دوست بود و مراوده داشت. روزِ بعد شد. امام پرسید جعبه‌ی گز را بردید دادید؟! گفتند نه. امام نگران شدُ گفت چرا نبردید؟! گفتند چون سرِ جعبه را باز کردید، احساس کردیم خوبیت ندارد. تصمیم گرفتیم یک جعبه گز دست‌نخورده! تهیه کنیم. امام در جواب، فرمودند اتفاقاً همین جعبه‌ی بازشده خوب است، چون فلانی می‌فهمد گزش خوب بوده، به او هم دادیم. در واقع آنها داشتند کار خود را -بخوانید تعلّل خود را- توجیه می‌کردند پیش امام. چون پیش خود گفته بودند یک روز تأخیر اندازیم شاید امام این کاری را که به ما محول کردند، فراموشش کنند! به هر حال، تا دیدند امام اصرار دارند و خیلی‌هم پافشارانه پیگیرند، فوری بردند دادند به همان فُلانی. آن فرد در اوج تعجب ازین‌که امام برایش در آن موقعیت و مواضع‌اش، گز فرستاد، شرمنده شد و خیلی‌هم خوشحال و شگفت‌زده. بگذرم. کارِ گزی -و به ظاهر یک رفتار پیش‌پاافتاده‌ی- امام، دل آن فرد را کاملاً فتح کرده بود. بانو! آقا! تألیف قلوب یعنی همین. باید پیِ تألیف قلوب بود، نه تعلیفِ علوف! معنی کنم؟! به روی چشم. اولی یعنی پیوند و اُلفت دل. دومی یعنی دنبال علف و علوف بودن! کنایه از انباشتِ فقط مال و منال و پُرکردن شکاف و شکوف دنیا. شرح مختصر یک لغت داخل متنم: تعلّل: یعنی کسی که خود را عمدی علیل و ناتوان نشان دهد. دَست‌دَست کند تا از زیر بار آن، شانه خالی کند. اِهمال‌کار، بهانه‌تراش، طفره‌رونده. ۸ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.

 

رفیق و همسنگرم حاج قاسم لاری دارابی از کشور پهناور اوسا که بیش از نیمی‌شان "لاری‌"اند و مؤمنی و فلّاح. آقا ممنونم از پاسخ مُشبَع و قشنگ و اتوبیوگرافیک (=زندگینامه‌نویسیِ خودنوشت) که باید هم چُنین پست‌هایی می‌داشتی حتی بالاترش را. من که زیرُبَم تک تکِ محلی‌ها از دارکلا و مُرسِم و اوسا را مُخبَرم!!! حتی می‌دانم کمربندِ کاراته‌ی تو روز نخست گِر نمی‌آمد از بس کمرباریک!!! بودی و قدی حدودای دو مترُ و نوزده سانتی داشتی. حالا، گردوخاکِ فتنه‌ها شما امنینی‌های گُردانی را، گِرد و دایره کرد!!! البته تَپچِه نه! آقاقاسم من چه کنم از دایره‌ی دائر انقلاب بیرون انداخته نشوم و در خط و ربط بمانم و طرد نشم؟!!! بگذرم. سالم و سال‌ها کنار مِن!!! زنده بمانی تا اوسا که سهله، کیاسر را هم پا گذاریم!!! راستی دعای دیشبت قبول است. راستی! پوزش قاسم، سلام یادم رفت بالا بکنم: سلام فرمانده!


بی‌بهانه دوستش دارم!

حال که بالا حرف از حاج کبل سید محمد شفیعی -آن مرد خالص و صالح- به وسط آوُردم، چه خوب است سه‌چند جمله بگویم: من که توی داراب‌کلا اگر بخواهم نام ببرم کیا را بی‌بهانه دوست دارم! در لیست من حاج کبل سید محمد بدون هیچ تردید وجود دارد. علاقه‌ام به ایشان از همان جرقه‌ی انقلاب شروع شد. حالا هنوز هم در قلمرو عشق و حُب من نام وی همآره می‌درخشد. امروز هم در دعای روز شانزدهم ماه رمضان داریم که باید با اَبرار مُوافقت و محبت داشت و با اَشرار مُرافقت و برائت. وَه! چه اَبراری (=نیکان و اهل بِرّ در عمل و عقیده) بهتر از وی. جدا از قرابت عقیدتی ایمانی با حاج کبل سید محمد، این سه متغیّر هم در عشقم بهش نقش ایفا دارد:

 

یک > همسر محترمش دخترخاله‌ی مرحوم پدرم هست. که ما خاله صدایش می‌زنیم؛ فرزند مرحوم حاج باقر آهنگر -آن مرد بزرگ و خیّر و صالحِ خدابیامرز محل- است؛ یک خواهرش همسر دوم مرحوم آق سید اسدالله شفیعی (پدر شهید حجت الاسلام آق سیدجواد) هست که چندسال پیش به رحمت خدا پیوست و روح آن خاله‌ی عزیزم هم، غریق رحمت حضرت رب العالمین هست، چون یک تکه نور و مظهر مهربانی و اخلاق خدایی بود. دو برادرش هم حاج باقرموسی هست (که یک پایش کربلا وصل است برای ساخت تلّ زینبه سلام الله علیها) و یکی هم حاج باقرمحمد که چلکاچین از قدیم دامپروری داشت و دارد. همسر مرحوم حاج باقر آهنگر، حاجیه کلثوم‌خاله، خاله‌ی تنی پدرم است که او هم چندسال پیش به جوار حق رفت و در خاک آرَمید. روح‌شان درین روزِ پس از نیمه‌ی رمضان، سرشار رحمت خداوند باد.


دو > چند سال پیش مقاله‌ای نوشته بودم تحت عنوان دَه اتاق انقلاب داراب‌کلا، یکی از آن ده تا، اتاقِ وزیری سمت شرقی خونه‌ی حاج کبل سید محمد بود که می‌شود اسمش را گذاشت بیتِ حل و فصل، نه البته به کشکولی: شورای "حل و عقد"!!! که خاص اهل سنت بود. من چند باری در نسشت‌های این اتاق انقلاب شرکت داشتم؛ روحیه‌ی بازِ صاحبخانه: خاله‌ام و حاج کبل سید محمد، آدم را شِفتِ رفتن به این نشست می‌کرد.


سه > حاج کبل سید محمد پیشروِ همه‌ی ماست؛ در تقوا، در اخلاق، در سبک زندگی. او کَفنُ‌دفنِ مردم را با کمال خلوص طی تمام عمرش هنوز برعهده دارد و گورِ تلقین خوانی او به خاطر طهارت نفسش به صاحب‌عزا قوت قلب می‌دهد که جسد با زمزمه‌ی پاکش دفن می‌شود و زیر لحد به خاک سپرده می‌شود. سلامتش بدارد خدای بارئ‌تعالی. آری؛ بی‌بهانه دوستش دارم! دامنه.

 

سلام آق سید حاج حمید دارابی. بذار چک کنم. امرو نمی‌دونم حواسم چرا قاطرخرینی رفت! نه، نشد سید حمید. این بار تِ حواس رفت قاطرخرینی. هر دو ریپلای (=در جواب‌رفتن) من درست است. آخه حاج علی چلویی آنقدر خاش پِیر ره دوست داشته و دانّه اسم حساب کاربری (=اکانت) خود گذاشت حاج قاسم. قاسم نام پدر خدابیامرزش هست. افتاد؟! به قول فردوس؟! خا. من که حسودمَسود! نیمه. خدا بیامرزدش. خیلی مرحوم پدرش حاج قاسم چلویی را سمت ببخیل می‌دیدم. با اسبش همه‌روزه از سنگ‌چکّلی تیرنگ‌گردی هیمه می‌آوُرد. راستی سید حاج حمید! قم باد سر کرد بدجور. شد غبارآلود. حتی با خود چَلکو آوُرد و حیاط ما را آلود! حالا که خیلی می‌گی دارکلایی هستی! بگو به من در صحن که چَلْکو چیه؟! هع؟! پس خواستی مدیر اینجه خاشک‌چو بوووشه هیچ که را نِشناسه! آق سید حمید؟! در پایان بسیارزیاد سپاس والدین و اخوی‌ام را خدابیامرزی دادی،مرام و معرفت داری. خدا رفتگان خاندان‌تان را محشور اهل بیت علیهم السلام کناد.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.


سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

نقد سید سعید شفیعی بر دامنه: نقدی بر مدیر محترم یا جدی است یا کشکولی برداشت با خودتان. مدیر محترم بعد از نوشتن و بار گذاری " فرتی " مطالب را "قایم " میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید. شاید هم میگه تقصیر خودشونه باید مطالب به موقع بخونند البته نخواستم بگم اصولا در سیستم اداری برای حذف و یا امحا یه قواانینی است . و شاید هم مثل اون رییس محترم کتابخانه گفت چون کتابها قابل استفاده نبود باید از بین بروند اگرچه مطالب مدیر خواندنی است. شاید هم شعار هنر برای هنر . مطلب برای دل خودم مینویسم جدا از شوخی بهتر است مطالب حداقل یک هفته ای دو هفته یک ماهی بماند. مانا باشید

 

سعیدسید سلام. نوشتی که مدیر مدرسه فکرت:

 

 «فرتی مطالب را "قایم" میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید.»

 

۱. چون ملالغتی هستم اول یک غلط بگیرم: وقتی فعل کمکی منفی «نتواند» در جمله به کار گرفتی، فعل اصلی‌ات نباید منفی باشد. پس: نتواند بخواند درست است. نه «نتواند نخواند» البته می‌دانم از دستور زبان فارسی باخبری. از دستت در رفت! ۲. من برای این‌که نوشته‌هایم درین صحن، تایم دارد به همین خاطر، برخی از نوشته‌هایم با فن و ترفندی که روی آن سوار کردم، در لحظه‌ی فرارسیدن پایان تایم، از دیدِ خوانندگان صحن محو می‌شود، ولی اصل متن حذف نمی‌شود و بایگانی هم هست. فلسفه‌ی این کارم، ایجاد انگیزش در زنده‌بودن صحن است؛ تا اعضا را هر لحظه تازه داشته باشم. هر کس دیر بیاد ایتا، مطمئناً پیام‌های مرا بعد از چند ساعت یا روز بعد نخواهد دید. البته تایم برخی پست‌ها بیشتر است و در صحن باقی می‌مانَد. ۳. حال با توجه به توقع و نقد و انتظار و تذکرت به مدیر، من همین جا شرط می‌ذارم اگر ۱۱ نفر از اعضا را بتوانی بیاری وسط که عین خودت بخواهند متن‌های مدیر از دید اعضا محو نشود، من روی شیوه‌ی کارم درین صحن تجدیدنظر می‌کنم. بعون الله تعالی. دامنه

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام و ارادت محضر مدرسه واقای مدیر. موافقم با پیشنهاد جناب اقای شفیعی. آقا ابراهیم عزیز .من تمام مطالب ارسالی شما رو با دقت و شاید بعضی رو چند بار می خونم وبرایم جالبه مخصوصا تحلیل شما در مورد موضوعات مختلف رو. پس بهتره قیافه نٓهِیر وبِیِل مطالب دَوُشِ تا کسی علاقمنده ودیر سر کلاس میاد استفاده کنه.

 

درمه امبه واس پاسخ. آقا ابراهیم رمضانی هنرمند و رفیقم سلام. قشنگ فارسی کاندی! لهجه ندانّی. تازه تو با آق سید سعید شدین دو نفر. راستی قیافه نهیر را عالی آمدی! پِرستیژ داشت حرفت. چشم!

 

صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی قبولی طاعات. بنده را هم بعنوان نفر بعدی کمپین ( نه به حذف ارادی مطالب مدیر) ثبت بفرمایید.

 

آقاصدر آفاقی دارابی مشهدی از صنف فاخر پزشکی سلام. شدین با سید سعید و اوریم رمضانی سه تا تازه. اع چنده کم ات سِسْکه! کمپینِ «نه» به رفتارِ مدیر مدرسه فکرت در حذف و محو و ماتِ مطالبش از صحن، خیلی موشک بود! هایپرسونیک حتی!

 

شیخ محمد بابویه: سلام و آرزوی قبولی طاعات. فک کنم حاج علی به زبان پاکستانی نوشته باشد بهتره این متن را نشون رانندگان اتوبوس پاکستانی پای کوه حضرت خضر نبی (ع) نزدیک منزلتان بدهید تا برات ترجمه کنند ضمنا نفر چهارم بنده را در کمپین اضافه فرمایید. با تشکر.

 

آشیخ محمد بابویه رفیق ببخلی من سلام. واقعاً قشنگ بود کنایه‌ات به حاج علی چلویی. یاد آن اتوبوس‌های پاکستان به خیر؛ هم خطاطی و حکاکی روی تمام بدنه، هم فرمانش سمت راست بود. پشت هلال‌احمر کنار پل علیخانی هم محل پاتوق‌شان بود. امابعد، تازه شدین چارتا. تو که معلومه چرا. چون وقتی پیش حاج علی ملایی که می‌شینی شونیشتن، حواست نیست ایتا و مدرسه فکرت هم هست! باشه. گرفتم.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.

 

سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

رنگین کمان داراب: سلام پنبه باز شده رو می گویند چلکو.

 

سلام آقای حسین رنگین‌کمان. یک معنایش بله درست است. اما باز هم هست. تازه‌نوج درختان که شبیه دانه‌هاست.

 

موسی رمضانی شابا: سلام خدمت آقا مدیر محترم و توانا، خدا اموات شما را هزار هزار بار دراین ماه عزیز رحمت کناد بخاطر یاد آوری بزرگ مرد مومن ، باوقار، همیشه در صحنه و در یک کلام انسان کامل. من از جان و دل سلام درود می‌فرستم به این بزرگ مرد دوست داشتنی حاج کبل سید محمد شفیعی إن شاءالله که بیشتر از صد و بیست سال سر حال و سرزنده باشه حاج آقای شفیعی استاد م در مساحی ( متراژ زمین) و مال رسی هست. اتفاقا چند روز قبل به فکر ام خطور کرد که در یک مراسم از خدمات اش تقدیر و تشکر شود یا شورای محل یک مراسم بزرگ داشت( تجلیل) برایش بگیرن واقعا جا دارد

 

امید به آینده (حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی) : سلام علیکم. آقا ابراهیم کنشگر فعال. این پست و نگاهت حسب بر داشت من خوب و بدون حب و بغض نوشتی و معمولا آنچه از دل برخواست بر دل می نشیند نصیری هایی که سر سفره انقلاب بزرگ شدن و امروز بغض گلوی نظام اند فریب خوردگانی که به صرف شهرت نام عاقبت بخیر نشدند.

 

می‌آم برای پاسخ استاد. بگذار انشاء کنم ذهنم را در جواب: حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی استاد محترم و هادیِ سیاسی نظام سلام. آقا، دوست فاضل ما، باور بفرما از تأییدت نیرو گرفتم. درست رفتی روی آن نگفته‌ی عمدی من. پس، نشان می‌دهد، رمزی هم بگویم، این صحن چابکانی هستند که درجا می‌گیرند. ممنونم، ممنونم. من خدایم را زان رو شاکرم که وابسته به هیچ فرد و جناحی نیستم؛ سکوی تحلیل و تفسیر خودم را محکم و مستقل نگه می‌دارم و عقل و شرع برام رهنمون هستند به انضمام کتاب و روحانیت و اندیشمندان صالح.

 

جناب آقا موسی رمضانی سلام. ۱. من هم در همین صدر کلام رحمت می‌فرستم بارها و بارها بر روح پدرت مرحوم حاج‌شابا و دو برادرت مرحوم ممدلی و آن دومی که در دنیا هم زیاد رنج کشید. خبر ندارم آیا مادر گرانقدرت حیات دارند یا نه، اگر دارند، تا می‌توانید در خدمتش باشید که هستید. ۲. خوشحالم خیلی شما به عنوان کسی شورای داراب‌کلا بودی (نمی‌دانم این دوره‌ی جاری هم، هستی هنوز، یا نه) گواهی دادی بر حَسنات و وَجنات یکی از اَخیار و اَبرار یعنی حاج کبل سید محمد شفیعی -حفظهُ الله تعالی- ۳. دبیر محترم ممنونم ازین حُسن استقبال شما. ارادات دارم به شما دوست گرانقدر ما.

 

هی!! فامیل ؟؟؟ آق اسماعیل آفافی! انتریک می‌کنی؟! کشکولی. سلام راستی. حاج علی چلویی برق و رعدش نول است، نه فاز! مرا نمی‌گیرد. مرا خله خله دوست دارد.

 

محضر استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی سلام. ممنونم ما را با این عبارت علویی امام علی ع رهنمون شدید. دقیق همین است. خط، فقط خط «ولایت». احزاب هم لازم است، اما نباید از چتر ولایت خود را بیرون ببرند. ملاک من، ولی‌فقیه است، نه هیچ جناح راست و چپ و وسط. ولی فقیه صراط مستقیم است. سپاس.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر آق ابراهیم. اتفاقا بر عکس شما ، بنظر بنده الان باید اون سه چهار نفر که کنار حاج علی در مسجد بیتوته می کنند باید وارد صحنه شوند تا ترجمه آقا موسی را بر حاج علی تفسیر کنند بهر حال ما که از این ترجمه در ترجمه چیزیی عایدمان نشد اگر شما یکی دو دانگ قسمتت شد ما را هم شریک کن باتشکر

 

سلام آشیخ محمد ابن شیخ قربان بابویه. دقیق متوجه شدم. اشاره‌ی آق سید موسی سر راست بود. اون نامفهوم هم جاش سه لغت است که سید موسی زیرکی کرد، دررفت!!!

 

حجت رمضانی دارابی در صحن مدرسه : با سلام عزیزان. ضمن قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و همچنین تبریک به مناسبت عیدی این ماه پر برکت به استخضار میرساند عزیز دل ما آقا ابراهیم عزیز دستش در امر خیری گیر می باشد. انشاالله بزودی پس از انجام این مناسک خیر و شادی در صحن حاضر خواهند شد و حسابی از خجالت همه در خواهند آمد (عروسی دارند. کدام کشور هستند نمی دانم. ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ )

 

حاج علی چلویی: هر کشوری باشد می رویم.

 

حجت رمضانی دارابی [در پاسخ به حاج علی چلویی] سلام حاج آقا. تِرِ دعوت کانّه  نشونی. اِسا که وِ غیر قابل دسترس هسته خانِ بوری، هنیش سِ سرجا.

 

حاج علی چلویی:  آقای رمضانی درسه قم یک کشوره. چقدر راه.

 

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

نوشته ی دامنه: ۱۴۰۳/۰۱/۲۳  :

متن آن در لینک بالا در دامنه

انسانِ خلق ، خلقِ انسان

این از حیرانی‌های دائمی من است که خدای بارئ‌تعالی چه‌سان در آفرینش انسان بالاترین رمزها و ریزترین زوایا را دخالت داد. موجودی آفرید که اول، مخلوق است؛ سپس به صفت برگرفتگی از اخلاق آفریندگی خدای بارئ، خلاق و خلق‌کننده نیز هست. من به این قدرت انسان می‌گویم ذهن‌نویس قادر. یک راننده در حین رانندگی ذهن‌نویس می‌شود و مقصد و مقصود را می‌نویسد. یک مستندساز ابتدا ذهن‌نویس و همین را سرِ صحنه‌ی واقعی حیات می‌برد از حرکت، سکون، نقش، نشانه، شکوفه، نوشاندنِ شیر، زدنِ ماست، شرح حال اشخاص و رشدُنموّها. یک نویسنده نیز پیش از آثارنگاری محفوظات و معلوماتش، در آغاز ذهن‌نویس است در ذهن خلق می‌کند در صفحه آنگاه می‌نگارد تا کتابش کند یا مقال یا خطاب یا عتاب یا عبرت یا عبرات یا تخیلات یا تفکرات. پله پله تا ملاقات خدا. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی دو.

 

متنی به قلم دامنه ی یک بر ای فضای اخیر مدرسه:

نه سناریو و یک تبصره‌ی تصمیم

شریفان سلام. من سناریست نیستم. کمی که فکر کنم -در هر مسئله‌ای که باشد- ذهنم سناریوساز می‌شود. زین‌رو، نه سناریو خلجان زد. عرض می‌شود:

اولین سناریو: فیصله‌یافته تلقی شده و عبور شود.

دومین سناریو: نوشتن متن مارمُهره توسط دامنه‌ی یک بر روی یک پیشینه و کارنامه

سومین سناریو: تصمیم مدیر مدرسه بر سرِ پنج عضو

چهارمین سناریو: تغییر مدیر مدرسه.

پنجمین سناریو: دادن یک فرصت برابر به طرفین برای نوشتن یک متن خاتمه‌بخش در حد دو کف دست.

ششمین سناریو: اجرای پیشنهاد برادرم آق سید موسی که خواهان پذیرفتن تمام مسئولیت این مدت توسط دامنه شدند.

هفتمین سناریو: موقتاً مدرسه به حالت منع نوشتن قرار گیرد که در وضعیت این فن، نوشتن در صحن امکان‌پذیر نمی‌شود. این تنفس سپس لغو گردد.

هشتمین سناریو: دامنه‌ی یک به علت مسئولیت مالکیت مدرسه، از مدرسه تا مدتی بیرون بماند.

نهمین سناریو: انحلال موقت یا دائمی مدرسه

اینک واگذار می‌کنم اعضای شریف خود برگزینند که کدامیک از نه سناریو صورت تحقق به خود بگیرد. هر کدام رجحان دهند همان انجام می‌گیرد. من منهای سناریوی یکم هر سناریویی را ترجیح دهند، متن مارمُهره را پشت‌بند آن خواهم نوشت.

توجه: با توجه به این که یک مأموریت پیش‌رزرو در پیش دارم و یک مسافرت مشهد مقدس پیش‌پرداخت‌شده از پیش با جمع خانوادگی رفقا که امسال نوزدهمین سال این زیارت پیمان‌نوشتِ رضوی‌مان است؛ پیشنهاد می‌کنم برای پرهیختن از شتابزدگی و غلیان احساسات، اجرای هر سناریو، به پس از پایان و بازگشت مأموریت و مسافرتم موکول شود تا با کنکاشم و نیز تأملاتم، تدبیر پایان‌بخش اتخاذ شود.


تبصره و یک تصمیم تازه: از امروز پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ امین من در مدرسه برادر ارجمندم جناب آق سید موسی است؛ برادر مبارز و اخوی شهید صباغ و شخصیتی مرضی الطرفین بین مردم محل‌مان. توقع دارم هر گاه من بنا به مأموریت‌ها یا مسافرت‌ها غایب هستم، هر تذکر و صلاح‌اندیشی‌های وی در صحن، توسط تمام اعضای این جا، محترم انگاشته شود. پنجشنبه‌روز ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه‌ی یک

 

عکسهای مشهد را این جا بذارم

در مشهد مقدس چه گذشت؟

شش خانواده در نوزدهمین زیارت متوالی هر ساله‌ی رضوی، رهسپار مشهد مقدس شدیم همان اوایل اردیبهشت. مشهد آدم را در جاده به سمت خود می‌کِشَد؛ تو گویی انگاری جاذبه‌ی کشِشی دارد و ماشین‌ها حسابی به خود گاز می‌گیرند. وقتی هم خانوادگی باشد، جذبه‌ی زیارت، زادِ تقوا می ‌زاید؛ هم ازین‌رو که با بودن خانم‌های جمع، حواس‌جمع مراقب زبانتی که بدلُغتی نکنی. هم ازآن‌رو رعایت آسایش‌شان را بکنی و بر جیب خود سخت نگیری و معادی و معاشی شوی. جمع، این جوری بود. پول‌دوستی در میان نیست. همه را بر تلاش دیدم که زیارت روح، به سیاحت جسم سایه اندازد. و انداخت. هر بار در روز و شب که وقت زیارت حرم فرا می‌رسید، این تشرُّف را سه مرتبه صورت می‌دادیم. البته همت و شوق خانم‌های جمع بر ماها پیشی داشتُ آنان پیش از بانگ سحرگاهان هم، حرم بیتوته می‌کردندُ نجوا. البته با کاسه‌های پر از حلیم به هتل بازمی‌گشتند. این جا بود که دانسته شد باز هم مردان روزی‌خورِ خانم‌هاشان هستند!! حلیم نذری دلچسب -که معده را نوازش می‌دادُ و صورت را سرخ‌فام نگه می‌داشت- به هتل اقامت‌مان می‌رسید، این سُفره‌ی یک‌بار مصرف بود که آنی پهن می‌شدُ هجوم به حلیم حرَم آغاز. البته دأبم این است سُفره‌ی یک‌بار مصرف، چندبار مصرف، شود. راستی! هر بار -چه صبح و چه عصر و چه دمِ شب- به چایخانه‌های سه‌گانه‌ی حرم (گوش صحن امام حسن مجتبی ع (=هدایت) گوش باغ رضوان و گوش صحن کوثر) خود را می‌رساندیم و دَمنوش و چای تناول می‌کردیم. البته دَمنوش را نازُک‌نارنجی‌های!!! جمع ما می‌نوشیدندُ من فقط چای. یک زیبایی از هزار و یک زیبایی امسال حرم این بود فضای روی مَضجَع سبزآمیزِ سیر، گردیده بود که رنگ برق آن و لاله‌ی برّاق آرام آن، روح و روان را استعلا می‌داد (=به اوج می‌کشاند) والسّلام. نگفته نروم که من هر مرتبه، برای مدرسه نیز -با آن که لایق نبودم- ولی خودم را شائق، نائب می‌نمودم برای زیارت جای شریفان. چند عکس هم به برای این مسافرت زیارتی -که جزوی از اخلاق خوب ایرانی است- انداختیم همگی، که بخشی از آن منعکس می‌شود. بخشی دیگر شاید به وقت دگر. ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

موضع آیت‌الله العظمی جوادی آملی

آیت‌الله آقای جوادی آملی در پیام خود (در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳) در تجلیل و حمایت از عملیات موشکی سپاه علیه‌ی اسرائیل از "فتح مطلق" تعریفی نو ارائه داده بود که برخی از آن به عنوان یک اشاره‌ی رمزی حکیمانه برداشت کردند. از نظر ایشان آن فتحی مطلق است که "مقاومت را می‌پرورانَد". دیدگاه‌ام این است جوادی آملی خواست اصل قیام را ارزشمند کند. مثل عاشورا که ظاهرش شکست!! استُ پر از مصائب ولی باطنش ظفر استُ پر از مطالب. پیام صادره‌ی حضرت جوادی چنان واژگان نوِی داشت که موجب شد از حوزه‌ی قم جمعی از روحانیون بر موضع ایشان دست فشُرند. جاذب این جا بود که نفر هفتم لیست امضاءکنندگان در تصویر بالا جناب حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا می‌باشد که مدرسه فکرت افتخار دارد به حضور ایشان درین صحن. از برجستگی پیام این روحانیون این بوده بیان آقای جوادی آملی را "قول فصل و حکم عدل" توصیف کردند. درست هم همین است که در پیام آمده است در "حوادث واقعه" مردم این مرز و بوم "متوقّع راهنمایی‌ها و موضع‌گیری‌های" آقای  جوادی آملی می‌مانند. بگذرم. دامنه‌ی یک.

 

شیخ محمد رضا احمدی: سلام آقای طالبی سراسر پیام کوتاه آیت‌الله جوادی، مملو از نکات قرآنی و عرفانی است. از ماه رمضان شروع کرد و به فتح قریب و مبین و مطلق رسید. از بهترین پیام‌ها مربوط به این واقعه مبارک بود. واقعا زیبا و دلنشین بود که ریشه طوفان الاقصی و وعده صادق را از قرآن ارائه نمودند.

 

استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. من هم روی هر سه فتح خیلی ایست کردم. اما فتح مطلق را که فرجام کار مقاومت منطقه است رمز حیات فلسطینیان یافتم. در حقیقت آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی را مرحوم ماندلا از طریق زندان‌کشیدن نابود کرد. و اینک آپارتاید نظامی رژیمی ساختاری اسرائیل را مقاومت ویران خواهد کرد. دیر شاید بشود، اما نابودی آپارتاید دوم هم در جهان وقوع‌اش حتمی‌ست. از اشاراتت متشکرم. قبول دارم.

 

سلامٌ علیکما. به رسم ادبُ و ارادت از شما جنابان: حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا و حجت الاسلام استاد شاکر نویسنده‌ی کتاب‌های نوجوانان که دعوت و تمنای مجدد مرا در ورود دوباره به مدرسه فکرت، مورد قبول قرار داده‌اد، تشکر وافر می‌کنم. تردیدی نیست که وجود روحانیانی پاک‌سیرت و انقلابی درین صحن، موجب مسرّتم هستُ و باعث تألیف قلوبُ تقویت اخلاقُ معارف دین. بیش‌ازاندازه خشنودی‌ام را از ورودتان به مدرسه تشدید ساختید. درود.
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.


استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. چه هم خوب که چنین نگاشته و نگاره‌ بر ذوق شما در شتافتن به زیارت مشهد مقدسُ نیل به این مقصد افزود. غسل زیارت از خوشایندترین غسل‌هاست؛ چون هنگام آن انسان حال وصال می‌یابد. سپاس، سپاس. جات خالی بود ولی نیابت صورت دادم. حرف شما هم شد در مشهد. چون رفقا علاقه‌ای خاص دارند به شما احمدی.


رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. من هم مانندت از مدیریت مدرن و شایسته‌ی حضرت حجت الاسلام احمد مروی متولی حرم حضرت رضوی علیه السلام راضی‌ام. ۲. حرفت حقیقت دارد پس موافقم. بابت دیدار حرم امام رضا علیه السلام، تمام سخنت را قبول دارم. ۳. این کشش ناشی کیش و آئین شیعه است که دیدار اولیای الهی را در حیات و ممات ارج می‌گذارد. ۴. شب‌های حرم هنوزم درخشان‌تر بود چون به طبع ما می‌نشست. از تفسیرت از زیارت متشکرم.

 

  ↓↓↓

در نواب حرم رضوی مشهد مقدس

(از ۳ تا ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳)

عکاس : دامنه . خانم‌های رفقا و دامنه

آنچه از مسافرت اخیرمان عاید ذکر است

پنج شب پنج نشست در محل صورت گرفت تا پاسی از شب. بهتر است گویم تا اوایل بامداد. شبی منزل جعفر. شبی خونه‌ی حاج احمد آهنگر. بعد شب‌های پیاپی در خونه‌های حسن صادقیُ عموهادی آهنگریُ باغ‌ویلای حاج غلام یزدانی. جدا از دو نشست عاجل در خونه‌ی حسن آهنگر مرحوم کل مرتضی و بیت سید علی اصغر. به ترتیب خونه‌ها روی این مسائل مباحثه و مشاوره شد: شلیک سپاه به اسرائیل. روند شکل‌گیری و شکل‌دهی مدرسه فکرت. بررسی کتاب "محدودیت صِفر". صف‌بندی سیاسی کشور و مجدد بحث عمیق‌تر شلیک سپاه به اسرائیل. و نهایت در ویلای آقاغلام بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در بیرون‌رفتن از لباس روحانیت و تفکرات جدیدش. من در هر پنج نشست دیدگاه‌های خودم را صریح و بی‌تعارف کشیدم وسط. در این جا حالا دو بحث را میان بیاورم بدَک (=نیمچه بد. حالی میان خوب و بد) نباشد. البته به باشگاه تکواندوی جناب عزت‌الدین رمضانی نیز رفتم که به درِ بسته خوردم. گویی آن شب نبود آقاعزت. اما دو بحث:

 

در بررسی کتاب "محدودیت صِفر" در منزل حسن شرح دادم که نویسنده اروپایی می‌خواهد این را بگوید که آدمی ضرور است هر بار خود را در محدودیت صِفر قرار دهد تا دو حال درو زنده شود: اول خاطره‌ها (شامل رویدادها، روندها و راهیابی‌ها) در او تجدید شود تا بر بازسازی شخصیت خود کوش کند. دوم الهامات را در نهادش شکل دهد. در حقیقت کتاب "محدودیت صِفر" می‌خواهد تعلیم دهد اگر کسی خود را در محدودیت صِفر قرار دهد -یعنی خود را از انباشت بسیاری از چیزهای در ضمیرش، خالی‌الذهن کند- در معرضِ هم بازسازی خاطرات قرار می‌گیرد و هم تحت الهامات. بانو و آقا الهاماتت دریاب که وقتی به امر الهی یا دستِ غیب برتر، سویت سوسو می‌زند. معذرت قصدم نصیحت نیست. اساساً روحیه‌ی نصیحت ندارم.

 

اما در بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در ویلای غلام احتجاج کردم بر فرض اگر وی می‌پندارد دارای فکر تازه یا احیای منشِ مُرده‌ی (=بخوانید فراموش شده‌ی) فضائل و اخلاقیات عالمان دین در میان جامعه‌ی روحانیت گردیده است، بهتر آن می‌بود در همان لباس دین از فکرش تبلیغ و از اقدامش دفاع می‌نمود، نه این که ابتدا لباس صنف خود را پس بزند (اقدامی گستاخانه و نامشروع و شبهه‌ناک)، سپس همان فکر حوزوی خود را در افکارش تبیین کند. درین حالت بود جامعه دست‌کم از قصد او متوجه می‌شد و مثلاً به این جرقه منتهی می‌گردید که عجب! پس در بین روحانیت هم فکر نو (=اُولی است بخوانید: نوعی دگراندیشی) وجود می‌گیرد. وقتی از لباس زد بیرون، دیگر در مقام روحانی جای ندارد تا بخواهد از زبان یک روحانی با مردم و یا جمعی معدود، مواجهه‌ی فکری دینی نماید. بیرون بردن خود از لباس آخوند، یک نوع داوری و قضاوت تندش بود، که نه به صواب مساوی بود، نه با ثواب مطابقت می‌نمود.

 

راستی رفیق دیرین‌مان غلام، تشکر وُفور که ماهی غزل و سالمون خوراندی‌مون. حتی یک تلی هم نداشت. تَش‌سر هم پخت و چه با سبک ابتکار با تَلّی از شِویدپلو. وسط کار سفره، چشمم را به بشقاب همه دوختم، دیدم همه چه جور کود کردند (=پُرِپُر عین دماونده کوه) الحمدُ لِله خوش‌خوراکی میان رفقا هنوز تر و تازه مانده است. احساس کردم با آن که همگی (منهای یکی) پا به بالای شصت و دو و سه و چهار سال گذاشته‌ایم، ولی پیر نشده‌ایم. علامت پیری کم‌اشتهایی‌ست، ولی هر چه داشتیم اشتهاء، آن هم از همه نوع و رقَم. بگذرم. فقط بگویم زیارت کربلا را در همین باغ غلام تصویب کردیم. صدها سلام بی‌انتها  به غلام یزدان که تمام امور رفیقم سید علی اصغر را گردن گرفت که با صلوات حضار ختم شود. چه  عاقبت قشنگی داشت نشست باغ آقا اَسیوپیش. ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

عِرضُ حیثیتُ خداقوت!

امروز -۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳- مجلس بر رفع ایرادات شورای نگهبان اقدامات اصلاحی صورت داد. جای جالب‌ترش آن جایی بود که این عبارت را برای دلخوشی (= خواستید، بخوانید: تأمین و تمکین نظر نهاد نگهبان) پس از عبارت «مصالح عمومی» در بند دال الحاق کرد. این ترکیب‌بندی اخلاقی و امنیتی را: «امنیت شخصی مانند امنیت عِرْض و حیثیت اشخاص». متعجب نیستم چرا تا به حال طی ۴۰ و ۴ اندی سال به فکر کسی فرو نرفت عِرْض و حیثیت افراد! چون کارهای فرعی از کارهای اصلی دورشان داشت! صد البته خدمات و حسنات نظام آنچنان زیاد است که این ضعف و نقص‌ها حتی چشم! هم نمی‌آید. دوری از مروت است برای این کار تأمین حقوق شخصی افراد نگفت خداقوت مجلس شُورا، اما اغلب در فُرادا! دامنه‌ی سه.

 

۳) دو خرسندی دیگر: الف) از اینکه جناب آقای سید علی اصغر شفیعی در قالب اثر نوشتاری خود؛ مجددا به جمع اصحاب مدرسه فکرت بازگشت خرسندم؛ ب) از اینکه آقا ابراهیم تصمیم گرفت تا با نام رسمی خود به بارگذاری نوشته های خود در صحن مدرسه فکرت مطالبی بنویسد و...؛ و با این اقدامش مانع از فزونی تشویش اذهان و روح  دوستان شود نیز تشکر می نمایم و ابراز خرسندی مضاعف می نمایم؛ (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی/ عصر روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ش_ ۱۹ سوال المکرم ۱۴۴۵ق)

 

آقای حاج غلام رفیق دیرین‌مان سلام. حالیا درود بر شما با آن کلبه‌ی سرشار سخا و صفای شما. یاد یوسف روانشاد یاد باد. خرسندی‌ام صدچندان که دختر باهوشُ استعدادت مقطع دکتری زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد و می‌رسد روزی کُرسی تدریس گیرد. سلام مرا به دکتر فرشته برسان و به خانم‌ات حاجیه ربابه هم سلام مرا تقدیم کن. پوزش و ویرایش دکتر زهراخانم یزدانی دختر حاج غلام یزدانی صحیح است. فرشته‌خانم دختر دیگر ایشان در رشته‌ی هنر و نقاشی تحصیلات کرده است که عکس‌هایی از فرشته‌خانم را که در نکا نمایش در آمده بود در صحن گذاشته بودم. برای هر دوی این خوبان، دنیای خوب و آخرت آرام آرزومندم. دامنه‌ی یک.

 

امیرجناب سلام. از برداشت شما خوشحال شدم. چون فکر خودت را نسبت به کندن لباس روحانیت مطرح کردید حتی ضمنی نوعی تفارُق در مقایسه‌ی لباس مردم معمولی قائلی.  ولی نظر من برنمی‌گردد. میان محدودیت صِفْر و نقد یک رفتار که جنبه‌ی عام دارد هیچ پارادوکسی (=تناقض، ناجورایی) نیست. درود بابت زیارت‌قبول گویی‌ات.

 

استاد شاکر هم در نویسندگی‌ات قهاریت است هم در مطایبه‌هایت! کشکولی: کجا نص‌کاله جواب را جایزه می‌دن؟! که من بدم! راستی! رواق را هم باز صحیح نگفتی. سلام و درود دوباره. سرِ سه حساب نیست جواب. حواس باشد!

 

سید علی اصغر شفیعی: سلام استاد ابراهیم  در پی حضور کیفی با دستاوردهای بسیار ارزشمند تان بی تعارف بهره مندم شدم . نکاتی که مطرح می کردید بویژه درمور " نماز " تارپودم را شاداب نموده‌است . درمورد حمله ایران به رژیم غاصب صهیونیستی همواره‌اعتقاددارم‌ایران‌دربازی های سیاست جهانی حضور دارد و دارای قدرتی است که به هیچ عنوان کتمان شدنی نیست . اما درمورد استادوحدت باید عرض کنم که ایشان از لباس روحانیت خارج نشدند که روحانی نباشند بلکه بنابه مصلحتی که خودشان برآن ارادت دارند لباس را از تن برآوردند این عمل را من " شجاعانه ، مشروع و بی غل و غش" می دانم . اگر پاسداری بعد از سی سال لباس از تن در می آورد نمی شود به ایشان گفت تو پاسدار نیستی!  چونکه دوستان پاسدار بازنشسته  را که مراوده دارم همان نقش گذشته را دارند. در نشست هایی که با ایشان " وحدت " گاها دارم توانایی مبانی دینی و مذهبی ایشان قابل مقایسه  نیست ... از طرفی، بخاطر اینکه ایشان در این صحن نیستن که از خویش دفاع کنند ، گوشزد اخلاقی دارم که نباید در موردش روحیه انتقادی داشته باشید .

 

دامنه ۱ | حال که حجت الاسلام ربانی استاد محترم ما چنین جُستندُ جَستند، یارِ غارُ غارِ یار را می‌ذارم. امید است آخرت مانند دنیا در غار هم پناه گیریم. یک عکس جمعی سرِ قبر شیخ بهائی -اعلی الله مقامه- است که آن شب حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی دارابی رفیق شیفق‌مان طی تماس تلفنی از قم ما را از سالگردش مطلع‌مان کرده بود که سریع دَوان دَوان رفتیم سر قبرش کنار دارالزهد محل پاتوق دائمی خودمان که آینه هم دارد. نیز فرموده بود شب شهادت حضرت حمزه -علیه السلام- هم هست. که نماز برای آن اسدالله‌ی شهید جنگ سرنوشت‌ساز اُحُد خواندیم که جگرش توسط هِند عٕنود بلعیده شد. سلام و اردات استاد ربانی. دامنه

 

استاد شاکر سلام. طبع شوخت بر وفق مراد است. همیشه سالم و متسالم. فراوان درود از دعای خیرت.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. نکته‌های مابین نمازجماعت میان ما به پیشنمازی جناب حاج شیخ احمد آهنگر، از آدابی بوده و هست که سال‌ها در زیارت رضوی بین‌مان جاری شده است. ۲. من چنین شغلی در عمرم نداشته‌ام. مرا با کسی دیگر لابد اشتباه گرفته‌ای. در محل برام چندین نفر زده بودند که داخل چنین لباسی نروم. لابد آنان حکم خدا را و حس دل خود را علیه‌ام جاری کردند. بگذرم. فکر کنم پاسخ من به متن شما کامل شد. ممنونم.

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. از نوشته‌ی مُلَیّن آن استاد اخلاق با کلمات مهرورزانه در مورد زیارت رضوی بالیدم. هیچ ایران‌گردی‌یی به پای مشهدرَوی نمی‌رسد. استاد فراوان فراوان سپاس.

پیچیدگی مبارزه با باطل

جناب حجت الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد مستطاب سلام. روی نوشته‌ی مُزیّن به زینت شیواییُ رساییُ احساسیُ عقلانیُ شرعیُ سیاسیُ جهانیِ شما دو فراز نیمه‌مفصّل می‌آیم تا وقت هممدرسه‌های صحن را بیش‌ازین اِشغال نکنم؛ زیرا متن شما حق مطلب را ادا کرده است:

 

فراز اول بحث من: خوشحالم بر متن من و تفسیر مهمتر جناب حجت الاسلام احمدی استاد محترم بنده بر روی متم، مُهرِ اِبرام زده‌اید و شورانگیز این‌که مسئله را با ادبیات فارسی مبین به زیوَر تبیین بُردید. همه‌جای نوشته‌ی پرشورتان زیبا و رسا بود، خاصّه وقتی "خیال واهیِ" کسانی را منطقاً شخم زدید که حتی حاضر شده بودند به دست افزارآلات ارتش اسرائیل!! ایران را اروپایی!! کنند!! چه خیال خامی. و چه درست مطرح کردید این قماش خود را در "قید و بند جمهوری اسلامی" می‌پندارند و برای به دَر آمدن ازین بند!!! مهیا هستند حتی اسرائیل مثلاً ایران را برهم بزند!! زهی خیال باطل. قلم شما دَم داشت، دَمی زنده‌کننده‌ی وجدان‌ها. درود بر شما.

 

امابعد فراز دوم بحث من: حالیا! مرد ارزشمند و فرزانه جناب سید عمادی ما! می‌دانم روح رزم و حماسه در وجود شما در همان هشت سال جنگ در جبهه، کوه ستَبری ساخت و همین، اصل مبارزه با باطل را در درون شما عمارت کرده است. و شما بر هر دو طبع و نیاز خود، اِمارت دارید. من هم، مانند شما و جناب آقامصطفی بابویه -دوست اندیشمند و اخلاقمدار و متفکرم- مبارزه با باطل را مبارزه‌ای ازَلیُ ابَدی می‌دانم؛ وگرنه اصل نبوت (=پیام آوری از آسمان به زمین) رخ نمی‌نُمُود. نظریه‌ی ساده‌ی من این است:

 

اسرائیل باطل است. با باطل باید از درِ گفت و گوی موسوی - هارونی و محمدی ص وارد شد که دربار فرعون و سپس حضرت محمد سه دربار شاهان وقت را محلی برای محاجّه و تبادل نامه بدل کرده بودند. اما باطل از روی غرور و غضب، اغلب خود را به "صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ" می‌زند. پس؛ مبارزه با او از راه دیگر باید شروع شود. چون باطل بَدواً و طبعاً ضد حق رفتار می‌کند. لذاست که باید غرق شود چون فرعون و رد شود چون رفتار نبوی. اسرائیل، باطلی نوین است. از دست‌سازهای اروپا و از پَروریده‌های آمریکا. بنابرین چون ساخت این نظام جعلی اساساً بر مبنای جلوگیری از پیشروی اسلام و مسلمین است، پس پشت آن قدرت‌های باطل با تجهیزات مدرن ایستاده‌اند. همین، مبارزه با اسرائیل را هم پرانگیزه‌تر کرده است و هم پیچیده‌تر و احتیاط‌آمیزتر. این است که در ویرانی این رژیم دست‌ساختِ غرب، نباید شتاب کرد چون عده‌ای پشت این رژیم قصد نمایش اُحُد دیگری دارند تا از دامنه‌ی تنگه‌ی کوه اُحُد، جمهوری اسلامی را از پشت هجوم کنند و بر تن قدرت اسلام زخم زند. اما بینش و پیچش سپاه با امر و دستور رهبری معظم بر مبارزه با باطلی به اسم اسرائیل نقشه‌ی مبارزه را به‌کلی عوض کرد و نوید نوینی به جهان پرتاب شد. من به عنوان پیگیر تحلیل مسائل روز و جهان معتقدم باید همچنان اصل پیچیدگی نابودی اسرائیل را مد نظر داشت. من نه فقط طرفدار اصل پرتاب موشک به خاک اشغال‌شده بوده و هستم و حتی می‌باشم (یعنی تکرار در آتی با خرج‌های خاص)، بلکه طرفِ این شلیک‌ام. البته احتمال و جبر، بر من حکم می‌کرد باید کمی مؤخّر شلیک می‌شد تا اسرائیل خطاهای خود را بدتر از خطاهای مرتکب‌شده می‌کرد و غزه به عاملی برای آخرین حد رسوایی و فروپاشی مشروعیتی این رژیم می‌رسید. اما حکیم متأله حضرت آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی، متنی را از سویدا (=خط خال دلش) نگاشت که تنه می‌زند به بردن پیام مرحوم امام خمینی نزد میخائیل گورپاچف صدرِ هیأت رئیسه‌ی کمونیستی شوروی. آن دیدار جوادی آملی مقدمه‌ی فروپاشی نظام کمونیستی شد و من امید می‌برَم (البته حتم تحلیلی و علم به ماوقَع ندارم) ولی باور دارم که این پیام رمزنگار معظم له، رمز واژگونی اسرائیل در آتی شود. از خواندن و نوشتن شما همآره خوشم می‌آید حضرتِ عمادی سیدُسادات قدَر چاچکام یکی از بام‌های ایران. والسلام. چگونه می‌توانم تمام کنم ولی نگویم مرا مرهون خود ساخته‌اید که الحاح‌ام برای آمدن مجدد به مدرسه را با نهایت نجابت پذیرفتید. بودن شما در صحن، تلائُم (=سازواری) مرا و همه را در مدرسه بازتاب می‌دهد. با احترام: شاگردُ مرهونت: دامنه. تقدیم بالاترین سپاس از فائقه‌های اثرگذارت استاد. شاگردی کردمُ و تکلیف ارائه دادم. سلام دوبارهُ و احترام مجدد. دامنهُ ارداتُ ادب.

 

سید کمال الدین عمادی: سپاسمند و شکرگزارم از این همه لطف و بصیرت همراه با ظرافت نگارشی جناب دامنه بزرگوار البته ما خود شاگرد این مدرسه هستیم هنوز باید در محضر شریف عالمان ربانی همچون آیت الله العظمی جوادی ها زانو ادب زده سرتا پا گوش دل بود تا ادراک و سلوک میسر شود

 

جناب حجت الاسلام آشیخ محمدجواد استاد محترم بازم سلام. چرا حجت الاسلام ابوالقاسم علیدوست؟ وی در مورد وجوب حجاب و لزوم قانونی آن، گویی شُل وارد شدُ انگاری قید و اما و اگرها کرد. به آخوند نمی‌آید حکم خدا را شُل بگیرد. باید روی اصول و فروع دین محکم بود. چطور او را سخنران برگزیدند متعجبم. البته داوری قطعی ندارم. می‌گذارم به حساب احتمالات و حدسیات. از لطفتت ممنونم. منتظرم گردهمایی را خوب اجرا کنی و ما را از کمُ کیف آن بهره‌مند. ممنونم. بااحترام: دامنه

 

مجدد سلام استاد ربانی. همان متن مربوط به شیخ بهائی شما در صحن مدرسه توسط رفقا در داخل حرم مشهد مقدس برایم قرائت شد. چون من این‌مدت مسافرت در فضای مجازی به‌کلی نبودم. رفقا گوشی خود را در اختیارم می‌گذاشتند در طول مدت زیارت و بودنم در محل، که از فضای مدرسه مطلع‌ام کرده باشند. متن شما را رفقا قرائت کرده بودند. ممنونم. حاح آقا نجفی دارابی یادگار مرحوم آقا لطف کرده بودند به بنده زنگ زده یودند. در حقیقت به زنگ من زنگ زده بودند. چون هر سال در زیارت رضوی با ایشان یک ارتباطی می‌گیرم. متنم ویرایش نیست. دست‌انداز داشت شما صحیح‌اش را تلفظ فرما. ارادت: دامنه

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. می‌شود منو «استاد» صدا نزنی؟ مرا همون ابراهیم بگو. دور می‌افتم وقتی من را استاد خطاب می‌کنی. تو نکته‌هایم را که بین نماز طرح می‌کردم، بادقت می‌گرفتی. شأن مذهبی و معنوی تو مدخلیت دارد درین رفتارت. راستی دلم تنگ تنگ تنگ شد برای تو. برای تو. برای تو.

 

یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما، اما بارها بارها خاطره‌ها

پنجشنبه‌ی آخرِ فروردین‌ماه خودم را از قم، به همراه رفقا به مراسم هفت درگذشت بانو شهربانو رمضانی -همسر رفیقُ همسنگرم آق سیدعسکری شفیعی- رساندم. عهدی که باید وفا می‌نمودم. گمان کنم از دسته مراسمی بود که شکوه اجرایش کمُ کسری نداشت. آقامختار -خوب، خیلی‌خوب- اجرا کرد. رفیقم سید علی اصغر با لحن محزون مطلب خواند. ذاکر هم، متین به نوحهُ مرثیه رفت. سید علی اصغر اصرار داشت مطلب را بنده پشت تریبون ارائه دهم، زیرِ بار اصرارش نرفتم، بلکه حریفش شدم زیرا با آن‌که پس از درد دوری دلبندش آق سیدجواد هرگز پشت تریبون نرفت، حرف مرا رد نکردُ پس یک سالُ اندی سکوت تریبونی، بلاخره پیشنهادم را پذیرفت پشت تریبون رفتُ الحق بااُبُّهتُ محزونُ فاخر ظاهر شد. به آق سیدعسکری -که درین صحن هستند- انتقاد شدیدی دارم. نه سرِ قبر منبر گذاشتند، نه مجلس ترحیمی که جمعه‌شب در مسجدجامع داراب‌کلا منعقد کردند منبر تدارک دیدند. این کار به هر کسی بیاید به آق سیدعسکری -محبوب دل ما- نمی‌آمد که منبر در هر دو مراسم حذف شود. چرا آخه؟! چرا؟ مگر اصل ختم‌هاُ ترحیم‌ها به روضه‌ی روی منبر نیست؟ هان! آگاه باشیم همین منبرها بود که ماها را در مذهب پایبند داشت. از مراسم ختم‌ها منبر را حذف نکنیم. این کار، کار نکوهیده است. همان زاویه که مزار نشسته بودم سه عکس هم انداختم که این شکوه آئینی را ثبت کرده باشم. مجدد بر دو خاندان خوب شفیعی سادات و رمضانی حاج اکبر بزرگ تسلیت می‌گویم. آری؛ آن روز باشکوهُ حُزن یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما بودُ بارها بارها خاطره‌هاُ یادها. ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک

 

جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. شعَف دستم داد آن جاها سیر و سلوک داری. چه جاهای مشاهد و شریفه‌ای. در هر شهادتگاه ائمه‌ی هُدیٰ ما را یاد آرُ عِرْق عشق ما را اظهار نما.

شرحی برین عکس

تکیه‌پیشُ یک‌دنیا پاتوق. کیست از تکیه‌پیش خاطره نداشته باشد، حتی اگر سوار بر پشت وانت می‌شدُ کرایه را از راننده می‌غاپیدُ درمی‌رفت! حتی از چابک‌ترین وانتت‌رانان آن زمان. چون یک قَران هم یک چیزی می‌شد. حالا این گروه سرود معزز محل‌مان، این میدان را میدان انقلابی کردند. عکس سوم کلَک است. نوعی لُوش (=دروازه) کلَک علامت مرز استُ حریم. از کلَک هم نباید هرگز بگذریم حتی برای چار کال هَلی‌زِلکا. عکس چهار به برداشت من می‌خواهد حرف بزند که ای انسان! با تکیه بر عشق عین گل سیرُ و سیرت کن. تکیه‌گاه گُل یک قَیّم چوبی استُ بس، ولی انسان باید به عقیده و عشق و مبدأ جاویدان و محکم تکیه کندُ بالاُ بالاُ بالا روَد. دامنه‌ی سه. یادم رفت بگم که قیّم را ور داری، گل می‌پژمُرَدُ خامیرِ خامیر می‌شودُ عطرش مُنهدَمُ مُنهزَم. عموحمیدرضای من، بسی ممنونتم که دیشب چندین عکس فرستادی که به‌مرور ایام خواهم زیرنویس کرد بر منتخب‌هایی از آن. از دیدارت در اوس‌صحرا شوق آمد مرا. دیدار با خیلی‌ها در برنامه بود، وقت کم آوُردم. بگذرم. قم آمدم. کی باز محل برسم خدا می‌داندُ دلِ پایِ دارِ من.

تاریخ انقلاب در داراب‌کلا

قسمت ۱۹
نوشته‌ی دامنه‌ی سه

مدتی در کارِ نوشتن تاریخ سیاسی داراب‌کلا درنگ افتاد. مطلع‌اند دنبال‌کنندگان که من در پیِ درخواست فامیل اندیشمند و محترمم محامین در همین صحن، چندین قسمت از تاریخ محل را نوشته بودمُ مسائل قابل عرضه را مطرح نموده بودم، که به زیر و زیورِ بحث هم رفته بود. اینک دنباله‌ی تاریخ و ادامه که قسمت ۱۹ است:


هنوز جرقه‌ی انقلاب نجَهیده بود. گمان کنم سال ۵۵ یا کمتر بود. یک نشست سیاسی و قرآنی تحت نام حجتیه میان روحانیت محل مقیم قم و مشهد با تعدادی از تحصیلکردگان محل -مانند مرحوم مهدی بریمانی، محمد آهنگر فضل‌الله حاج محمود، هادی آهنگر حاج اسماعیل و ...- در پایین‌مسجد (پایگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی) برگزار می‌شد. چون مرحوم آیت الله آقا داراب‌کلایی چندان تمایلی به آن نشان نمی‌دادند حتی به نظر می‌رسد مخالف بودند. آن سال تابستان اکثر روحانیون محل از هر دو حوزه به محل آمده بودند. جلسه‌ی مخفی تشکیل شد. مرحوم شیخ عباسعلی مختاری دارابی بی رعب و وحشت، رفت منبر. شروع کرد به سخن علیه‌ی شاه و سلطنت و نظام طاغوت که وحشت ایجاد شده بود. قدرت سخنوری بالایی هم داشت. وسط صحبت چنان ترسی بر جو جلسه حاکم شد که حاج سید مرتضی شفیعی -برادر جناب استاد حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی- مجبور شد برای کنترل و حفاظت جلسه به بیرون برود و در دل شب اطراف مسجد و تکیه را بپاید که یک وقت مأموران نریزند بیایند دستگیرشان کنند چون محل ما پاسگاه ژاندارمری داشت.

 

خبرِ آن منبرُ نشست، چطور به گوش پاسگاه رسید اللهُ اعلَم. چنان جوّ حساس شده بود که فردای آن به سراغ برخی از روحانیون رفتند و آنان را برای انحلال این سری نشست‌ها و ترک آن تحت فشار قرار داده بودند. سخنرانی سیاسی بی‌مهابا و بی‌محبای آقای شیخ مختاری همانا، پاشیدنِ نشست‌هاُ و ترک کل جلسه همانا.

 

گاه از خود درون خبر مخابره می‌شود. از ابتدای تاریخ بشر نفْسُ جاسوسی در نفوس افراد نفوذ یافتُ هنوزکه‌هنوزه، چنین ضعف و خَبطی احاطه می‌کند بر افراد کم‌جنبه و تحریک‌پذیر. آری؛ ۱. روحانیت داراب‌کلا با رژیم شاه مخالف بود اما زمینه‌ی مخالفت، بُروز و ظهور نداشت. ۲. میان روحانیت روستا و جوان‌ها -به عبارتی عامی‌تر میان مُلّاها و مُکلّاها- رابطه‌ی مخفی فکری برقرار بود اما به‌شدت محافظه‌کارانه. لابد فشار رژیم باعث بود این نحوه مبارزه، تحمیل شود. ۳. حالا را نبین چند تا بچه روی مواریث انقلاب خرماخوران راه انداخته‌اندُ خدا را پس از خرما به یادشان می‌آورند، آن زمان مبارزه با شاه و خفقان، چون سوزِ سرمای مردافکنِ زمستان، پَر می‌سوزانْد. ادامه دارد... دامنه‌ی سه.

گفت: "در سیاست غرقی تو"

خواستُ برپاخاستُ خاصُّ خاصِ خاص که با این نقدش بر من، تیمارم کند. هیچ احتمال در آن نمی‌بینم که خواست من را نفیُ ضایعُ رسوا سازد. سازندگی در گفتارش بود. دوغ بُزِ قاهان قم دیشب، مرا به خواب عمیق، نه قهقهرا فرو برده بود. نماز صبحم را که بپا داشتم. روی نقدش غَلت زدم که غلط‌هایم را بیابم. گویی (چون هنوز یقین در من نُضج نزد) مرا به ترکِ سیاستُ حتی مدتی موقتاً از صحن مدرسه فراخوان داد. روی ترک نوشتن در مدرسه دارم فکر می‌کنم. اما من سرنوشت‌سازترین فازهای زندگی‌ام را یا با حرم امام رضا ع معینُ‌الضُعَفا (و من یکی از اصلی‌ترین ضُعفا) در میان می‌گذارم، یا با حرم اهلبیت حضرت فاطمه‌ی معصومه س. پس غروب جمعه‌ی پیشِ رو، شب شهادت پیشوای صادق ع امام دانشمند شیعیان باید خودم را به حرم برسانم تا توسل جویمُ کسب تکلیف کنم. خیرِ مسیرم را بگیرم. که بمانم مدرسه برای نگاشتن، یا نه. تا آن روز همچنان می‌نویسم. تا ببینم سرنوشتم چی می‌شود.

 

داشتم می‌گفتم. وقتی به من پیامک مخابراتی کردُ گفت: "در سیاست غرقی تو" پس از نماز صبح امروزم زدم به رخت، ولی خوابم نبرد. تشویش نه، تشویق سراغم آمد. پریدم رفتم کتابخانه‌ی فسقلی خودم. کتاب "کلیات احادیث قدسی" کریم فیضی را (که امانت از مخزن است) برداشتم روی سینه‌ام گذاشتم که ببینم صدرم را شرح می‌کند یا قبض؟! آقای کریم فیضی از نویسندگان مورد قبول من است. او درین اثر، «الجواهر السُنه فی الاحادیث القُدسیه» را به فارسی فاخر برگردان کرد. دلِ دغدغه‌دارشده‌ی من، مرا برد به صفحه. آری صفحه، که هر بار از آن باید بیاموزی و بیامیزی. اساساَ اسلام به "صفحه"، محتوای خود را پُر کرده است و مُصحَف (=قرآن شریف) حاصل صفحه است. گِرام قدیم هم بر حسب صفحه به صدا در می‌آمدُ آهنگ پخش می‌کرد. همه باید صفحه داشته باشیم و با صفحه به صفا و صلح برسیم؛ صلحی صوری نه، صلح واقعی که در خود چالش و نقد جدی و بی‌رحم حمل می‌کند نه بزَک‌گویی کردن به روی هم.

 

باز برگردم. داشتم می‌گفتم. بُرد مرا روی صفحه‌ی ۳۸۴ کتاب روی یک حدیث قُدسی قشنگ (=نحوی از کلام پیامبر اکرم ص که از قول خداوند منتقل شد) چه حدیث قدسی‌یی هم. چی بود حدیث؟ آتش معرفت افکند بر سرم.

 

"ای احمدِ محمد! زهدان آنچه از جَهد که به انجام می‌رسانند، از روی تمایل درونی است، نه ترس آتش و نه ترس از شوق بهشت."

 

من را نرسد خود را زاهد جا بزنم. زُهد (=تمرین نظری عملی‌ی بی‌میلی دنیادوستی) کار صَعب (=بسیار سخت)ی هست. دشواری‌های آن آدم را از پای درمی‌آورَد. ولی این حدیث را ایدئولوژی خودم می‌دانستم بی‌آن‌که این مدت عمرم ازین قدسی مخبَر شده باشم. دوختم این حدیث را به حدیث قدسی دیگر که رسول الله ص نقل کردند:

 

"... و حق بر من است که شما راضی باشم و خواسته‌های‌تان را در روز قیامت بدهم"

 

بگذرمُ بروم. فقط بگویم فرمایشت را گرفتم ای آقای "انسان" که مرا فراخواندی به ترک مدرسهُ نوشتنُ سیاستُ پوست‌کنده فرمودی: "تو در سیاست غرقی، غرق" از آقای انسان ممنونم که مرا برای شنا در غیر دنیای سیاست دعوت کرد. ولی بگذار از حرم هم الهام بگیرم. اگر الهامم کرد حتماً شنایم را تغییر می‌دهم. با بالاترین حرمت بر محضرت. ایضاً معذرت.  روز معلم را بر ساحت اولین معلمانم پیغامبر خداوند ص و امامان عصمت علیهم السلام و سپس معلم‌های سرنوشت فکری‌ام در جوانی زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و شهید مطهری و در رأس همه معلمان مبارزم مرحوم امام و رهبری معظم و در آخر یک آموزگار دل‌آگاه در حد یک انسان اعلا جناب آقای «...» -که از ذکر نامش پرهیز دارم- سلام می‌رسانم. ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. در آدم جایی وجود دارد که با آن ارتباط عقلانی تلطیف می‌شود؛ ساحت مخفی عاطفه. آیا می‌دانستی وسط قرآن کجاست؟ آنجا که اصحاب کهف پس از ۳۰۰ُ اندی سال بیدار شدند و خدا وحی کرد بر آنان وقتی بازار (= خوانده شود دل اجتماع) رفتید، متلطّف (نرم و لَیّن) برخورد کنید که با شما سخت نگیرند مردم دوره‌ی کهف. آری درست گفتی. آرامشت را آرزوست. خیلی به من سفارش می‌کنند بر سیدم. چشم هستم پیشت همه‌زمان. غار با تو، آری با تو، نور می‌تابد. بیا بریم در غار حرا و آنگاه غار ثور. منظورم سیر آفاقی نیست، مسیر اَنفُسی آن دو غار بقاست، متظورم بهاء است، نه بهانه. مکعب باید بود، نه مربع. کعبه مکعب است، چون داخلش جا هست. مکعب هم باید باشند انسان.  رفیقم سید علی اصغر سلام مجدد. نه، چنین نیست. این عبارت وقتی استخدام می‌شود فرض گرفته می‌شود طرفِ مخاطبت در مرز بدعاقبتی دچار است. نوعی تخفیف شخصیت و تحقیر فرد محسوب می‌شود. چون احتمال خطاکاری فرد را فرض می‌گیرند. البته استاد شاکر دوست متفکرم می‌داند مبحثم کلی است نه اشاره به متن خودش. بگذرم.

 

عمو حمیدرضا سلام. جا دارد ازت تشکر کنم که همآره وقت‌های خوبی برایم می‌چینی. آن روز هم جزوِ ساعات درخشان هر دوی‌مان بود. مرور کرده بودیم هم را و همه را. عکس هم از هنر توست که زاویه‌شناسی.

 

عمو حمزه سلام. چه صیدی کردی من و آق سید موسی را. روحم خبر نداشت از عق وَری هم مورد سوژه‌ایم. ممنونم. ثبت با سند برابر شد. راستی آقاحجت هم زیاد مزار عکس انداخته بود ولی هنو رو نکرد. یا من ندیدم.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. فضای مجلس مزار توسط مختار و بیانات خودت تغییر و به نفع اشک جریان پیدا کرده بود. آهنگ محسن چاوشی هم که توسط آقا مختار یا مجریان مراسم پخش شده بود در وصف مادر، جو را سراسر دگرگون ساخته بود. امید است دلِ سوخته‌ات، برشته‌تر ازین نشود که سوز کربلا خود به حد کافی جگرت را گرم و گریان دارد.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد شاکر سلام. حالیا خوشا به سعادت صبیه‌ی محترم شما. راستی عوارض ورود به ایالات متفقه‌ی داراب‌کلا پرداخت شد؟!

 

حضرت حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. سروده‌اید: «زمانه پوست افکند است از افکار بد کیشان  به سود حرکت غزه به سود ساحت اقصی» آیا افکنده منظوره است؟ یا افکن؟ یا عمداً ه مقصوره افکنده را از آخرش کَندید؟ برایم گنگ شد.اما بیت، بیت عمیقی است. توصیف حال و زوز جهان نسبت به غزه‌ی قهرمان است.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: با سلامی مجدد به استاد قلم و نگارش مان جناب آقای طالبی بزرگوار. مدرسه صبیه ام مبلغی را درخواست نمودند؛ چون ایالت زیبای دارابکلا بود، اطاعت امر نموده، دخترمان ۱۰۰ تومان را جرینگی(= نقداً) از ما گرفت و سرمان کلاه گذاشت و به ما خندید.

 

جناب استاد شاکر (=طاهر خوش) عجب جرنگی هم جواب دادی. جرنگ جرینگ پولت تا قم ارتعاش داشت. خوش‌طبع و خوش‌بیان هستید نیز دانا و مهربان. سپاسگزارم رفیق شفیق من.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: إن شاءالله عاقبت بخیر شوید.

 

استاد حجت‌الاسلام شاکر سلام. راستی این که من این جور دعای امری را اصلاً قبول ندارم. چون این دعا نوعی تحقیر مقام فعل و قول فرد مخاطب، محسوب می‌شود.

 

سید موسی صباغ: سلام. خا . اون گت چله تنه .برو بچین.

 

سلام دوباره آق سید موسی رفیق دیرین. گت چِلّه باید هِنگِروم چِنگِروم (=برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه می‌کنم: یعنی پربار و پرخوشه) باشد. امشب هم دوغ بُز روستای قاهان قم را خوردم حسابی شادابم. ممنونم.

 

تشکر ویژه از رفیقم حاج سید تقی ۱. یکی به علت این که ایشان به بنده خبر رساندند که یکی از اعضای تیم فوتبال بانوان ایران -که داراب‌کلایی هستُ اهل ببخل- گویا در مسابقات جهانی از دادنِ دست به مرد اجنبیُ نامحرم (=دو داورِ مرد مسابقه) خودداری شرعی کردند. من اسم این فوتبالیست محترم را نمی‌دانم اما بر کار سترگ و نستوه او، غَرّه شدم و بالیدم برین حفظ حریم شرعی. ۲. دومی این که وقتی فاروج قوچان را رد کردیم زنگ گوشی‌ام به صدا در آمد. من هنگام رانندگی نه تماس‌ها را جواب می‌دهم و نه پیامک‌ها را می‌بینم. دادم به همنشین که در ماشینم بود. دید جناب حاج سید تقی شفیعی است. خبر داده بود کجایید؟ برای شما شش تا غذای حرم رضوی گرفتم. حیف که زودتر تماس نگرفت. از تناول طعام حرم افتادیم. در چایخانه هم چند بار گشتیم جناب ایشان را ندیدیم. آن رفیق مزار به من گفته بود فلان روز تا فلان شب مشهدند. تلاقی نخوردیم با هم. بابت هر دو کار نیکش سپاس. سلام برادرم حاج سید تقی. باز برکت باد بر برکاتت. دامنه‌ی دو.

 

دامنه و سید موسی صباغ. عکاس ناغفلی : حمزه طالبی

آسید موسی سلام سه‌قَضی. این صید تصویری را دیده بودی توی صحن؟ عموحمزه شکارمان کرده بود. مال اول اردیبهشت است که بعدِ نمازجماعت بالامسجد، گِرد هم گراهایی به هم داده بودیم! خب شد حمزه شنود کار نگذاشته بود! انگاری از هر سو تحت دوربینیم! برات این جا مراسله صورت دادم تجدید خاطر شود.

خوب شد عینک نزدیک پاهاتو دمِج‌ممِج نکاردی. ببین نزدیک پاهات عینک کسی رو زمینه.

 

سید موسی صباغ: سلام مجدد. شانس بیاردمه. عینک ره نمتمه. وگرنه معلوم نیه چنده اون کال عینک وسه غرامت بس‌ِ هادم.


دامنه: کال‌عینک اصطلاحی قشنگ بود. خندیدم خیلی. غرامت هم جنگ لفظی زیبایی بود. درود.

 

اینک وقتم را متمرکز کنم بر جواب به چندین پست بالا. خدا کناد از پسِ جواب‌ها برآیمُ برتابم. می‌آم کمی بعد واسه‌ی جواب‌مِواب... از این جا به بعد باید در پست‌ها برای پاسخ مشارکت کنم. هر چند جناب آقای انسان مرا دستور داد مدرسه را ترک کن. اما تا غروب جمعه‌ی همین هفته شب شهادت امام عظیم‌الشأن‌مان حضرت امام جعفر صادق ع سه شبانه‌روز فرصت دارم. بگذرم.

 

کلبه‌ی حاج غلام یزدانی آقا اَسیوپیش دارابکلا

هشت اردیبهشت ۱۴۰۳   عکاس : دامنه

جناب حاج غلام سلام. آن شب در کلبه‌ات چند هنر و خیر ازت دیدم. در پست دیگرت مُعکًس (=عکسی‌طور) می‌آیم. عکاس اون عکسم با آق سید موسی از پیش معلوم بود آق حمزه است. خودش همان شب در مدرسه گذاشت.  البته من تا پس از مشهد و برگشت به قم، از مدرسه و فضای مجازی دور بودم. راستی پرتغال والنسیا عجب آبداره. جبران کنم کَی برایت. هنوز بلد نیستم پرتغال درسته یا پرتقال! حاج غلام یزدانی سلام. همه از همه عکس می‌انداختند در کلبه‌ات، من غرق طرح سنگ ویلایت شده بودم آن شب. این هم عکسی که مخفی انداختم از نمای وردی‌اش. آق سید موسی با یک خط و نام دیگه!!! هم هست در مدرسه. دروغ ۱۳؟ نه، نه. مهم این بود لیستی از خیراتی که در حق عامه کردی مرا به وجد آوُرده بود. شگفتی‌ساز شد. درود. راستی خطر نکردمُ گفتی موقع رفت از خطیرکوه نرو شهمیرزاد، به حرفت عمل کردم. علت این بود موقع رفتن سینه‌کَش زیاد دارد. باشه، هنگام برگشت به محل به دل خطیرکوه می‌زنم که از بالای دوآب درمی‌آید کمی پایین‌تر از رستوران دم‌زنون و روستای اُوریم. این هم سنگ‌فرش دیوار کلبه‌ات. غرق وسط دایره‌اش‌ام. نه غرق سیاست‌میاست! حاج احمد هم دارد ماهی قزل را را سخ‌پِلخ می‌کند!

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم ما سلام. مرکز پیامت درین بحث این عبارت بود: «شگرد تقویت بعد عاطفی و احساسی و کاهش دادن بعد معرفتی» به نظر من هم این عنصر معرفت نادیده شود عصاره و اسطوره از منبر و محرم گرفته می‌شود. هر چند عاطفه مؤید معرفت باشد حُسن استُ مقوّم امر. بر آسیب‌شناسی‌تان صحّه می‌گذارم. مدیحه منهای منبر مثل ذبح بدون ذکر بسم الله می‌مانَد. موافقم من. با احترام: دامنه

 

جناب برادرم قاسم لاری سلام. داستان با نتیجه‌اش مناسب نیست. خدا شلاق‌به‌دست نیست. هر کس این داستان را به «فِرّوا...» پیوند زد اشتباه محض مرتکب شد. خدا را با آن مرد شلاق‌به‌دست یکسان پنداشته است. خدا بندگانش را شلاق نمی‌زند. این داستان از اساس سست است. از برادرِ رزمنده‌مبارزُ آماده بر دارِ شهادتم، آقاقاسم توقع است دقت وافر کند در انتخاب و خلاصه‌سازی داستان. ارادت داداش قاسم لاری‌ام.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. سخت مخالفم با حذف دیدار دوره‌ی مسجد حنّانه و مزار کمیل بن زیاد نخعی یار محبوب امام علی علیه السلام. خودم هر دو مکان به بالاترین آرامش رسیده بودم. هر دو مکان مکانی مکین‌اند. کی به این تصمیم نادرست رسید؟ واقعاً بد کردند. از زیارت‌هایت نَمی به ما هم بچکان.

 

دوست دیرین یار نازنین من آقا حاج سید تقی سلام. از من برداشتی از سَر و سِرّت هست که نشان داده‌ای از همان فردای انقلاب با من از درِ صّدق هستی. خاطره‌ای با تو دارم که گفتن آن آنقدر مهم هست می‌شود حتی یک یادداشت روزش کرد. وقتی مقام معاون استاندار مازندران شده بودی دستِ پاک رفیقم حاج سید رسول را فشردی. آن زیز و بَم‌ها بمب دوستی‌ات بود که چون فشانه بر سر ما افشاندی. خواهم گفت روزی که صدقُ خلوص در انجام کارهایت آغشتی. زمانی بود که اغلب کوشش داشتند زیربنای ورود افراد شاخص محل را بزنند ولی تو یک‌تنه پای تقویت موقعیت افراد ایستادی. تاریخ دست‌نخورده‌ی آن رفیق عین آینه پیشمه. دامنه

 

و این ماند که الآن می‌آم برم یک گز یزد پر از مغز پسته با یک چای نیمه‌تیره بنوشم برمی‌گردم

جواب خاص دوست و استاد متفکرم جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد سلام. مقدمه: محیط دانشگاه (البته دانشگاه‌های اصلی وزارت علوم منظورمه) به نظر من با روحانی سازوارگی دارد. مطهری شهید وقتی به اجازه‌ی امام وارد محیط دانشگاه تهران شد، تازه دانش فراوانش فهمیده شد و‌ خود نیز در زیر خروارها پرسش آزاد دانشجویان شاکله‌ی فکری‌اش ساخته‌تر شد. برای نخستین بار می‌خواهم یک نفر را نصیحت!!! کنم؛ دوستم محمدجواد را که دوستش می‌دارم شفاف عین آب قنات در کاریزها. محمدجواد دانشگاه را برای خود بِستر عقلانیت و معنویت و دانش نما و آنی از پرسش دانشجویانت نگریز. هر چه پرسش شیشه‌ای باشد جوابت هم اسلامی‌تر می‌شود چون مجبورت می‌کند در آماج سؤالات، دست به اسلام‌شناسی ژرف‌تر بزنی. در بیان فهم خود از احدی نهراس بگذر روح مطهری در وجودت شکوفا شود. طعنه خورد و حرف شنید ولی مقاومت ورزید و دست به تکفیر نزد. اما بعد گزارش دلنشین نوشتید. وقتی رسیدم که فرمودی ابزار انسان دو تاست: عقل و عاطفه. لذت من صدچندان شد. من پایه‌ی هنر ارزشی و الهی را در ترسیم سازه‌های مذهبی می‌دانم. مثل محراب، مثل مسجد. مثل بُفعه. مثل مضجع. مثل حرم. مثل صحنه‌سازی عاشورا و حتی بقیع. عکسی از حرم رضوی انداختم که کنج صحن کنار غدیر بقیع را مسجم ساختند. می‌گذارم. درست گفتید هنر انسان را به اعماق می‌برَد و من معتقدم بی‌هنری وی را به دهنه‌ی خوفناک درًه پرت می‌کند. بارک الله آشیخ غلامی.

 

این سه عکس که انداختم. بقیع قدیم را در حرم امام رضا علیه السلام جانمایی مجسمی کردند. من غرق این جور جاهام نه غرق سیاست که جناب آقای انسان مرا نهیب زد.

 

من محمدجواد جای لاکچری می‌نویسم: پسندواره. چون لوکس هم معادل خارجی آن است. شیک هم می‌شود گفت. درود. جواب‌های واجب من به پست‌های صحن شد پیس‌مَما (=کاملاً خالی و تمام و صافُ صوف) والسلام خامه و نامه تمام.

 

شیخ محمد غلامی: با سپاس از حسن نظر جناب عالی دو نکته را متذکر شوم  حقیر طلبه ای کوچکی هستم، شاید تنها عنوانی که قابل باشم و البته خوش دارم در مورد خودم گفته شود عنوان "شیخ" است نه بیشتر بابت نصیحت مشفقانه و خدا پسندانه شما دوست و استاد بزرگوار تشکر و قدردانی می کنم. امیدوارم پیرامون نکاتی مفیدی که اشاره داشتین بتونم گام های مثبت بردارم مجدد سپاس...

 

مصطفی بابویه: با سلام و احترام خدمت همه اعضای محترم مدرسه ی فکرت... بعد از مدتی مشغولیتِ کاری، امروز فرصتی دست داد فعالیتهای گروه را مرور میکردم. با ورود آقا ابراهیمِ طالبی مدیر محترمِ مدرسه ی فکرت انبساط و گشایشی در مکاتبات حاصل شد... که این ایفایِ نقشِ ایشان در گشایشِ مکاتبات و مباحثات بسیار مثمرِ ثمر و قابل تقدیر میباشد ؛ که بنظر ادامه ی آن بسیار سودمند است... اما بعد: مدتی است که مبحث رکود در اقتصادِ کشور بولد و هایلایت(پررنگ و ضخیم) شده! مدتیست قصد داشتم اقتصاد دولت جناب رئیسی را نقد و بررسی کنم ، که بخاطر موضوعاتِ پیرامون جنگ اسرائیل و فلسطین و دنیا این امر میسر نشد‌‌..‌ ان شاالله در برگشتِ از مسافرت در فرصتی مقتضی ریشه ها و مسائل و مشکلات اقتصادی دولت رئیسی با کمک دوستان باز خواهد شد... این نکته یادآور میشود که: تنها تریبونِ عمومی در دسترس شما عزیزان و بنده همین فضاهای مجازی میباشد ، که میبایست از این فضایِ ایجاد شده نهایت استفاده را برد، و با تبادلِ اطلاعات ، مطالبه ای درست و اصولی در افکار عمومی جامعه شکل داد ...‌ که این مطالبات و فهمِ درست بتواند راهگشای آینده کشور باشد... به لطف و اراده خداوند متعال... با تقدیم احترام مصطفی.

 

آقامصطفی سلام. قصد اقتصاد را کرده‌ای. آن را لازم‌البحث می‌دانم. در توان فکر و قلمت هم هست که از پسش برآیی. درنگ و تردیک مکن. منتظر می‌مانم بررسی تحلیلی‌ات از راه برسد. هر کجای کشوری دلی خوش و قلبی میزان برات آرزومندم که همآره چنینی و برای من انسانی بسیار لطیف. در محل سه دیدار با تو دست داد که هر سه تا برایم ترنُم داشت. وجه تو مرا وصل به پسردایی‌ات شهید محمدباقر مهاجر می‌کند. هر دو گِروِش عرفانی و عبادی دارید. درود. از الطافت به خودم ممنونم. نوازشگری مهربانی. مِهر در دلت مُهر است. ممنونم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

سادات شریفِ موسوی: سلام و عرض احترام تبریک، خدمت مدیر محترم و معلمین گرامی در گروه و اساتید محترم. آنانی که با قلب خود درس میدهند و با قلب خود می‌نویسند و با قلب خود می‌خوانند و با قلب مهربان خود جمعیتی از زیر دستان طالب آموزش را فرا می‌دهند. آنانی که معضلات خود را در برابر مشکلات جمعی از فرزندان سرزمین ،محو کرده تا عزیزان کلاس و مدرسه روحیه پرقدرتی داشته باشند. آنانی که وقتی زمان تدریس فرا می‌رسد، ذهن خود را شفاف کرده تا اصل مطلب را بتوانند به مقابل خود ،القا کنند . معلم بودن هنر است و معلمی شغل هنرمندان است . و تبریک مجدد و مخصوص، خدمت مدیریت محترم جناب آقای طالبی گرامی که مدیر و معلم این مدرسه ی ماست.

 

فامیل محترم و ارزشمند ما سادات شریفِ موسوی سلامٌ علیکِ از خوبان روزگاری چون شما -که نزد من بسیار شرافت و قُرب و ارج دارید- همواره همین انتظار ساطع است که دست تعلیم بر سر دانش‌آموزان خود دارید. شما معلم متقی و مؤمن محل مایی. مردم به روی شما خاندان پاک سوگند می‌خورند. خدا را شاکرم محل و زادگاه‌ام توانست اشخاص باشخصیتی چون شماها پرهیزگاران و باحجابان تربیت کند. و امروزه این شما معلم‌های پارسا هستید که در هجوم دسیسه‌شده‌ی بیگانگان به ضلع ایمان انسان در ایران، به عنوان ناجی ظاهر شوید. حاج قاسم عزیز جان خود را فِدیه‌ی انقلاب و مقاومت در برابر مخاصمین کرد، اینک شما هستید که باید تعلیم دهید نسل نو را تا تحت امواج نروند و زیر بمباران نمانند. من کِه باشم که مرا «معلم» خوانده‌ای؟! همواره تحت تعالیم زُعمایی چون شماها عُبّادِ عبید خدای متعال می‌مانم که چیزی بر نداشته‌هایم بیفزایم. معلمی بر وجود آن سادات معظم گوارا و لذیذ باد. کشکولی: الهی حقوق ماهانه‌ی معلمان چنان رقم و ارقام گیرد که هفته‌ی فلاکت! را هرگز درک نکنند تا از ۲۵ روز مانده به ماه بعد، هی بسم الله! بسم الله! نکنند که کَی حقوق واریز می‌شود! برقرار باشید. به محمد پسردایی‌ بافکر من سلامم را برسان. متنم بدون ویرایش چاپ شد. غلط غلوطش را تصحیح کن و نمره‌ی قبولی بر کارنامه‌ی ما بزن تا تجدید نیاریم. با تقدیم ادب و ارادت دامنه.

 

سادات موسوی [در پاسخ به دامنه] با سلام  و احترام مجدد خدمت مدیر محترم واساتید بزرگوار واعضای گروه تشکر می کنم از لطف شما نسبت به حقیر . و این نشان بزرگواری شماست. و همین طور فرصت را غنیمت شمرده از دلسوزی و تلاش و کوشش مدیر گرامی از بوجود آوردن این فضای مجازی (مدرسه فکرت)ایجاد فضای دلنشین  برای انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند و هم چنین برقراری رابطه صمیمی و و دوستانه برای کسب علم و دانش بر خود وظیفه می دونم که در کسوت شاگردی از زحمات وخدمات فرهنگی و علمی ارزشمند شما تقدیر و تشکر نمایم.گرچه می دونم نیاز به تشکر ما نداشته برای رضایت خداوند و آرامش درونی خود این کار را انجام می دهید. اما تشکر و قدر دانی کوچک ما می تواند باعث دلشادی و ایجاد انگیزه ی بیشتر باشد. با تقدیم  احترامات.

نقدی بر متن روایت بوسه

استاد مستطاب جناب حجت‌الاسلام سید کمال الدین عمادی سلام. ۱. ابتدا روشن سازم من از علم حوزه بی‌بهره‌ام، پس درین بخش راحت و آسوده بگویم بی‌سوادم. ۲. دوم اظهار بدارم شیوه‌ی کار تحقیق‌محور -خصوصاً بر روی روایات- را خیلی می‌پسندم. چون بر خلاف قرآن -که قطعی‌الصدور است و غیرقابل تحریف مانده است- هزاران روایت روی مؤمنان ریخته است که حتی شیخ کُلینی غالب احادیث داخل در کتابش را (چیزی حدود چهار پنج هزار به بالاتر را. تردید دارم در عدد) از روایت‌های دسته‌ی ضعیف یا حتی پایین‌تر یا مشکوک یا قابل تأمل می‌دانست. جماعت روحانی -البته آنان که رنج مطالعه بر تن خود نمی‌زنند منظورم‌اند) مُرده‌اند برای بمباران بمب‌های خوشه‌ای بر سرُ روی مردم توسط روایت‌های خیالی و تورات‌طوری!! ۳. سوم تشکر از استاد که چنین منشی را گشودند. اما نقد.

 

نقد من روی فن روایات نیست. بلد هم نیستم. روی مفهوم این روایت است. هر چند بوسه بر دست کارگر یا کشاورز یا باغدار و نخیل‌پرور وقت آن روز مدینه، پیامی مهم دینی اخلاقی در ابعاد جهانی، عرفانی و اجتماعی از سوی رسول الله ص به جامعه‌ی وقت و فردای تاریخ بود. چگونه ممکن است پیامبر خدا ص که علمش از همه‌ی پیامبران بیشتر و احاطه‌اش از همه برتر بوده است، سؤالی از آن فرد بکند که نشان می‌دهد پیامبر ما نعوذ بالله (خدا مرا ببخشاید دارم این را طرح مسئله می‌کنم) ساده‌ترین مسئله یعنی علت زِبْری زِمُختی کفِ دستِ یک کشاورز محیط زندگی مشترک خود را که حتی او را می‌شناسد، نداند؟ حال آن که خود آن حضرت صلوات الله کار می‌کرد، با خود مردم مستمند بود و در ساخت مسجد مصالح می‌آوُرد. زبری دست را حتی یک بچه هم می‌داند ناشی از چیست. آن وقت عقلِ کل جامعه‌ی مسلمین حضرت سیدالمُرسلین ص عاجز نشان داده می‌شود از دانستن ساده‌ترین مسئله. این روایت چه ضعیف، چه سست، چه صحیح، چه موثق، چه جعلی، چه اسرائیلیاتی! و چه هر اسمی (که حوزوی‌ها آن را بلدند) داشته باشد، عقل منِ ضعیف، آن را قبول نمی‌کندُ پس می‌زند. اصل بوسه‌ی نبی مکرم ص را بر دستان قشر کار را چرا قبول ۱۰۰ در ۱۰۰ی دارم. اما پیامبر عظیم و دانای ما، این نحوه پُرس و جو کرده باشد را خیلی نادرست می‌دانم. بگذرم. بازم از سبک کار شما تقدیر کنم. حتی خواهان این روندم. حتی چون به شما ایمان و باور اخلاقی دارم نتایج تتبُعات‌تان را با حفظ حق نقد و نظر، برای خود صائب می‌دانم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ

جز کسی که خدا به او رحم کند؛ همانا او عزیز و مهربان است آیه‌ی ۴۲ دخان «اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ انّهُ هُوَ العزیزُ الرحیم». مرحوم علامه این آیه را از ادلّه‌ی شفاعت در قیامت می‌داند. چه برآیند حیاتی‌یی. امید (خمیرمایه‌ی ایمان) ضد یأس (خمیرمایه‌ی الحاد) است؛ پس انتظار شفاعت، امید و طرَب من است. حکم جناب آقای «انسان» بدینسان برایم حجت و خودش نزدم عزیز و سامانگر است. هر ۵ روز بازسازی، گَه تا ۵۰ روز و آن گاه از ۵۰۰ وُ  ۵۰۰۰ روز عبور کند کم نباشدُ باکی نیز. تا آن کَه اَبرو گیرد چشم کور نکند! غرقه‌ی در رود نیل را چه اثر و ترسی از ریزش باران؟!!! والسلام. «سعدی از سرزنشِ خلق نتَرسد هیهات :: غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را» ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ خاتمه دامنه.

عکسها در اینجا

قدم به قدم تا حرمُ منزلِ پسرعمه‌ام

غروب راه افتادم؛ البته با اتوبوس. چون اتوبوسی‌ام؛ نه آن اتوبوسی را که به استقبال حکومت‌گردانان می‌برندُ ایضاً خودسران! در مسیر جوانی خوشگل دیدم. گشاده‌رو گفتم خیلی زیبایی، ولی سیگاری که داری می‌کشی صدمه می‌بینی. خندیدُ پذیرفت. درجا یک نخ سیگارش را مُچاله نمودُ لِه. نه! از ستاد امر به معروف!!! نیستم هرگز هم نمی‌شوم! خودم، خودم هستم. حالا از روی عکس‌ها پیش می‌روم. هوا هم برای شهادت امام صادق ع شکل غم داشت بالاسر حرم. پیش از حرم، طبق دأب سرِ قبر مرحوم مرجع مرعشی رفتم. سپس از لای کوچه‌ی ارک، عبور کردم که روزگاری -سال شصت و سه- آنجا خوابگاه داشتم؛ فاطمیه. از صحن‌های حرم یکی یکی عرض ادب و زیارت کردم. چه ازدحام زیبایی بود. جوّی تماماً حزن و مذهبی. مسجد اعظم، جوف حرم را هم تحیت داده و سر مزار بانوی عارفین پروین اعتصامی حضور یافتم. آنگاه نیابتاً برای مدرسه فکرت و اهل دلانی که در دلم لانه دارند خاصه یک اُسوه‌ام زیارت صورت دادم. من حالی خوبی داشتم پس گمان کنم دست‌کم امشب نائب قابلی بوده باشم. خودم به خودم بگویم: قبول باشه مدیر دامنه. نماز مغرب را رفتم بیت‌النور در عماریاسر که عبادتگاه بانوی کرامت حضرت معصومه س بود و محل ورودُ جلوسُ شهودش به قم. وارد خودِ محرابش شدمُ نماز گُزاردم. سپس قدم به سمت منزلِ پسرعمه‌ام حجت الاسلام استاد آق سید شفیع شفیعی گذاشتمُ وارد بیت شریفش شدم. نیم ساعت بعد مدعوین همه آمدندُ دیدارها تازه شدُ گپُ‌گفت‌ها نو و نوشیدن چای با حلوا نو به نو. شگفت‌زده شدم وقتی آمدنِ حجت الاسلام استاد آق سید کمال‌الدین عمادی را شاهد شدم. حجت الاسلام استاد آق شیخ مجتبی اکبری لالیمی (که هنوز از نزدیکی‌های یکی از شهرهای مشهد مقدس خود را قم نرساند) همآهنگی کرد که منبر را حضرت سید عمادی بروند. چه مَآلی؛ عِلّی و عالی. امشب شکوه منبر باز نیز در منِ بچه‌پامنبر، تجلی کرد. حقیقت، منبر محل گشودن حجاب و درمانگر جهالت است وقتی منبری پارسا باشدِ دانا. استاد سید عمادی با منبرش وَجه مرا وَجد آوردندُ نشاط مرا شلعه بخشیدند. چه گفتند؟ سرجمع بدون یک واو کم، این را. البته کمی بعد از شروع منبر با آمدن حجت الاسلام استاد شفیعی مازندرانی -که این روزها چهره‌ی درخشان و زیباتری پیدا کردند، چشمان من منوّرتر شد:

 

بیاناتی که حافظه‌ی من از منبر به خاطر سپُرد: زمین از حجت زنده خالی نیست. فرود ملائک در قدر، جایگاه می‌خواهد، پس جامعه‌ی مؤمنین امام زنده دارد و فرشتگان بر آن امام زمان حضرت مهدی منتظر فرود می‌آیند. تلاش کسانی که مسئله‌ی امام دوازدهم را از تولد چنین امامی به اسم حضرت صاحب عج جدا می‌کنند، بدترین تذلذُل است که در ایمان مردم رخنه می‌دهند. جالب این‌که اینان از درون خود حوزه سر بر آوردند و در مسئله‌ی مهدی موعود تردید انداختند. روایت مطرح کردند که تواتر داشت و بر باور به مفاد آن دست اکید می‌گذاشت. حتی علامه جوادی آملی دستور دادند متن آن را در کتیبه‌ی مؤسسه‌ی اِسرا حک کردند و بر کارکنان آن پژوهشگاه و مؤمنان اجتماع، تأکید کردند این عبارت (=دعا) منقول امام صادق ع به نقل از زُراره را به جای تعقیبات نماز عصر بخوانند. (حضرت عمادی پس از منبر در بین مسیر به بنده فرمودند متن آن را در ایتا ارسال می‌کنند) بحث منبر را به شهود کشاندند که بهترین نوع از معرفت است و برای آن مثالی از عالِم سالک زدند که شاگرد امام صادق ع بود و از امام خواست خودش را کامل به او معرفی کند که امام برای ایجاد شهود در او امر کردند به آب فرات اندازند تا با همان لباس غرق شود. دوبار برای نجات از غرق از امام صادق مدد خواست ولی باز امام امر کردند تا به فرات اندازند. این بار بود که عالَم شهود و توحید در وی باریدن گرفتُ گفت: یا "الله" مرا نجات ده. و امام صادق ع این بار وی را از خطر غرق نجات داد چون خدا آن صحنه در امام صادق تجلی کرد و توحید در آن فرد. پس نتیجه گرفت بهترین راه معرفت به امام، راه شهود است. یعنی شناخت درونی و دلی به تعبیر من کشف به کمک حسگر قلبی. و اشارت داشت به فهم غلط و منحط وهّابی که قرآن را بسنده می‌دانندُ وجود پیامبر ص را در حد نامه‌رسان و به تعبیر خودشان نعوذُ بالله: «پُستچی» پایین می‌آورند. برق‌های بیت را خاموش کردندُ مصیبت نحوه‌ی دستگیری بسیار رقّت‌انگیز امام صادق شیخ الائمه ع را به لحنی منظوم خواندندُ عصر عاشورا را به مصیبت دو امام پیوند زدندُ اشک جمع را رودی سیران و سیلان ساختند. از منبر که پایین آمدند تازه خارجِ منبر شد بر وزن خارجِ فقه. هر کدام گوشه‌ای از منبر سنگین وی را مورد اِمعان نظر قرار دادندُ من هم عرض کشکولی! کوتاه کردم به جمع که امشب با وعظ آقاعمادی منبر عظمت خود را باز یافت و با توجه به رُجحان شهود بر استدلال در معرفت به امام ع توسط ایشان، وی ما را با این منبرش میان مرز آن سخن به ترتیب آگوستین و آنسُلم: "ایمان بیاور، سپس بفهم" ؛ "بفهم، سپس ایمان بیاور" غوطه‌ور کردند. که استاد با جوابی گشاده و باز، لذت شهود را برجسته کردند و فهم را هم ضمیمه‌ی ایمان. حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی نکته گفتند که شهود هم ناشی از دلیل و استدلال و فهم است. بگذرم. شب محزون و شب معلومات بود امشب‌شب. باورم شده است آقای سید عمادی مُلّای به تمام‌معنا است. خدا برای خلق و خلقت وی را از جمیع بلیه‌ها و گزندها مصونش دارد. پسرعمه! ممنونم شب خوبی در بیت رقم زدید. آقا و عمه و آق سید محمدباقر را خدا رحمت کناد. دامنه.

 

وقتی رهبر ارکستر باشی

خانم لی یونگ آئه نقشی در سریال کره‌ای با اسمِ «استاد؛ رشته‌های حقیقت» بر عهده گرفت که به سرعت نور در جهان مشهور شد. او رهبر ارکستر است درین سریال، سرگذشت زندگی چاسئوم. او دارد درین اثر جهانی، به رازآلوده‌بودن زندگی پی می‌برَد. لابد می‌دانید راز چیزی‌ست هر کس دوست دارد نفر بعدی تماماً از آن بی‌اطلاع بمانَد. مطلب بعدی این است اغلب فکر می‌کنند حقایق پنهانی یکباره کشف می‌شود حال آن که، تدریج در کشف، یک اصله که بدان دقت لازمه. غرَض من از نشاندن این زن در نماد صحن اینه چرا ما نتوانیم با فن هنر و سینما اُسوه‌هایی در بُعد جهانی ایجاد کنیم. این در حالی‌ست که ایران و اسلام در خود اُسوه‌‌های واقعی دارند نیاز به افسانه و اُسطوره (=آفریدن فرد خیالی خوب) ندارند. بیاییم به حکومت بقبولانیم هنر را در ابعاد جهانی جدی بگیرد به ذات هنر برگردد بر هنرمند متفکر بها دهد. سرعتِ کارِ هنری به سرعت نور شباهت می‌زند. یک کار سینمایی‌ی شُستهُ رُفته گاه کارِ هزار کتاب و میلیون سخنران را می‌کند. از نظر من هنر در یک فرد در هر رشتهُ فن، یعنی انسان توانِ تسخُر طبیعت را پیدا کردُ می‌خواهد بر نقش‌های طبیعت نقش خود را بزند. قرآن هم گفت این انسان! مَسخَّر کن جهان، حتی کهکشان را. کُره‌ی کوچک گوشه‌ی جهان چرا سریال را در دستور کار خود قرار داده است؟! شاید رقابت با فرهنگ چینی باشد، ولی راه، راه عقلانی و احساسی است برای تصاحب افکار جهان در جذب کالاهای اقتصاد خود. آری؛ حس و عقل کنار هم شِبه‌معجزه‌اند و هنر را می‌آفرینند. به احترام همه‌ی هنرمندان باشخصیت و متفکر از میزم برمی‌خیزم. بگذرم. خاتمه دامنه

 

شیخ محمد غلامی: اقا ابراهیم سلام عصر بر شما خوش ورود خوبی به عرصه ی هنر بویژه سریال و سینما کردین، با کسب اجازه نکته ای به مطلب مفید شما اضافه کنم.  مهمترین بخش تولید فیلم و سریال و آن هم در برد جهانی سرمایه گذاری در این عرصه است. مثلأ در فیلم محمد رسول الله به کارگردانی جناب استاد مجید مجیدی در سال ۹۴ حدود ۴۰ میلیون دلار هزینه شد که در تاریخ سینما ی کشور بی‌نظیر بود. البته این فیلم جهانی شد و در بیش از ۱۰۰ کشور اکران شد و هنوز هم  در برخی از کشورها در حال پخش است. و همچنین سریال مردان آنجلس به کارگردانی جناب  استاد مرحوم فرج آلله سلحشور که مورد توجه واتیکان و مسیحیان جهان قرار گرفته است. بنابر این میخوام خدمت جناب عالی و دیگر عزیزان عرض کنم توجه به متریال در صنعت سینما اهمیت دارد و در جنوب شرق آسیا بخصوص کشور کره جنوبی بسیار توجه می شود به همین جهت آثار آنها بیشتر دیده می شود و جهان شمول شده است. محمدجوادغلامی دارابی....


جناب حجت‌الاسلام رفیق متفکرم آشیخ محمدجواد سلام. چقدر مرا پرِ سیمرغ دادی که به کوه قاف عطار پر بزنم. نکته‌ی عالمانه‌ات متن مرا مزیّن کرد. خرسندم در مقام استاد دانشگاه هنر تهران و معاون فرهنگی آن جا، رشد علمی کردید. سید علی اصغر در مشهد مقدس از شیوه‌ی شیوای منبرت به ما خیلی گفت. بهره بردم از کل این متنت. دوستت: دامنه


اِسا (=حالا) پاسخ به پست‌ها. از پایین به بالا. ببینم تا کجا. چون چهار تا گردن مرغ مگر چقدر آدم را دارد با کمی خیارماست و نعنا.


تذکر به استاد حجت الاسلام ربانی از همین شروع، قدرت مدیر مدرسه را نشان دهم! سلام استاد خوبم ربانی گرامی. مقررات مدرسه فکرت مجاز نمی‌دارد کپی نوشته‌های دیگران عیناً درین صحن انتشار یاید، مگر آن که آن را خلاصه یا برداشت آزاد کرد. این کار شما، خلاف مقررات بود. تذکر وارد است به شما. اگر این نوشته به قلم خودتان بود روی جریان فکری حشاشین (=جریان فکری عصر اسماعیله‌ی الموت قزوین) وارد بحث می‌شدم. جریانی متفکر باطن‌گرا که چون در کار داروگیاهی و فلسفه بودند به حشاشین مشهور شدند. از ریشه‌ی حشیش. چون اصل پست کپی است و ارسالش خلاف آئین‌نامه‌ی مدرسه، وارد محتوای آن نشدم. بگذرم.
با ادب و ارادت: دامنه.


آقا صدرالدین آفاقی سلام. بسیار خوب بحث را پردازش کردید. آن نکته‌ی ذهنی‌ات عالی‌تر بود. درست هم هست. در زمان امام هادی ع تشکیلات امامت جهانی‌تر شد. لابد می‌دانید چرا؟ امام هادی ع امامت را از طریق ایجاد وکالت در سراسر قلمرو اسلام و مسلمین گَسترانیده بودند. دستگاه خلافت عباسیان ازین تشکیلات وکالت، شعبه‌ی شرعی و سیاسی امامت وحشت کرده بود که در جمله‌ی قسمت آخر پست اول جناب‌عالی اشارتش رفت.. از شما بابت این نوشته تقدیر می‌کند مدیریت مدرسه فکرت. ادب و اردات: دامنه


برادر و رفیقم جناب سید تقی شفیعی دارابی مدیر اداره‌ی منابع طبیعی میاندورود سلام. خداوند مادر آقایان سید محمد سید احمد و سید حسین واعظی را رحمت کناد. عرض تسلیت مرا به هر سه برادر برسان. از شما متشکرم برای اطلاع‌رسانی درگذشت این مادر زحتمکش حاجیه سیده خدیجه شفیعی دارابی همسر مرحوم سید ابوالحسن که آن زمان این مرد کاری و پرتلاش نماد کار با دُرشکه‌ی اسب بود و فرهنگ کار تجاری را در محل باب کرد. تسلیت می‌گوید مدیر مدرسه فکرت به تمامی بستگان و شما فامیل آن مرحومه. ادبُ ارداتُ دامنه.

::
رفیق سید علی اصغر سلام. حالیا حرف از حق می‌زنی. من هم آقا مصطفای متفکر را فردی قابل رجوع و انسانی متواضع و برخوردار از فضائل می‌دانم. آورده‌های وی به این صحن، هیچ گاه هرز نداشت و هرگز سطرهای قلمش با نَقص و نُقصان پُر نمی‌شد. آگاه است و می‌داند سخن را کجا بگوید و کجا صبرِ در بیان کند. دامنه رفیقت سید.

::
جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم صحن ما سلام. یقین دارم منبرِ مطالعه‌شده و مطابق استانداردهای حجمِ حرف و زمان معیّن ارائه، بالاترین کارکرد را دارد در میان هر نوع دیگر تبادل اندیشه. من طرفدار منبرهای دیالوگی هستم. یعنی منبری پس از منبر حلقه چند دقیقه‌ای تشکیل دهد دست‌کم بازخورد کار یا سؤالات ناشی از حرف‌های آن منبر را رودرو بشنود. لابد بر جیرف مفید افتاد. ازدحام این را می‌گوید. کاش می‌گفتید در منبر چه گذشت. با احترام و ادب: دامنه.

::
سلام آقا مصطفی. این عبارتت تنبُه کاربرد دستور زبان داشت که شما باب تفعیل آن را به کار بردید. باب تفعُل باید می‌بردید. فن آن در ید توست. وارد توضیح نمی‌شوم. ارادت و ادب: دامنه

::
عموحمزه سلام. گرچه هنگام تشییع عمه‌ی مرحومه‌ات (=دخترعموی من) در محل بودم و خودم را شائق و محزون به بیت آن مرحومه رساندم و از بدو تا ختم در مراسم کفن و دفن بودم، اما این جا هم از راه دور باز نیز درین مراسم به صورت روحی شرکت جستم. آن مرحومه برایم انسانی آشنا و آبرومند بود و من با آقای بخشی‌محمد رفیقم از خیلی‌سال پیش. تسلیت مجدد و خدا کناد رحمت. ارادت به عموهایم حمید و حمزه. دامنه.

::
جناب آقا مصطفی داراب‌کلایی سلام و تشکر بابت این خبررسانی دلشادکننده و هویت‌بخش. تمام اما خطاب من به خواهر گرانقدرم، خانم سیده مریم هاشمی دارابی مربی و مسئول این گروه سرود: سلام به شما سیده مریم هاشمی دارابی. چون خواهر رفیقم آق سید رسولی برایم ترجیحات بیشتری پیدا کرد از اقدام انقلابی و هنری‌ات ببالم. هیچ تصور هم نمی‌کردم شما این قدر قادر و توانمند فکری باشی. نام داراب‌کلا را به ایران نشان دادی. درود می‌فرستم به خودت و همه‌ی گروه جذابت. ظرافت‌ها در هنر را می‌شناسی. این مرا خشنود کرد. سرود شما را با جان و دل دیدم. از حاج ابوذر روحی لنگرود هم در فازهایی سرتر بودید. به همه‌ی یارانت که ازت تعلیم گرفتند سلامی به فرخنای تاریخ دارم. غَرّه شدم به این فخری که آفریدند. روح مامان و بابای عزیزت که برای من حکم مادر و پدر داشتند دائم در اهتزاز زیر پرچم اباعبدالله الحسین علیه السلام در بهشت برین باد.عمو سیدرسول که اَنفَس من است و جان من، سلام برسان. خرسندم درین صحن هستید تو و عمورسولم. برادر و ارادتمندت: داداش دامنه.

::
جناب حجت‌الاسلام استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام.  دست مریزاد. در سایت هم این سند را پیوست کردم. آن روایت دعا را هم ارسال فرمایید که باید در تعقیبات نماز عصر خواند و در کتیبه‌ی ساختمان مؤسسه‌ی اِسرا شما حک شد. منبر شما غنی بود. خودتان هم مسلط سخن می‌گفتید. هنر منبرت یکی این بود چشم به همه‌ی مستمعین کرام می‌دوختید نه افراد خاص. حرف شما در رفتار شما بروز دارد و همین منبرت را عامل و مؤثر می‌کند. کاش منبری‌ها همواره پس از منبر لحظاتی کنار حاضرین بمانند و سخن بشنوند و سریع مثل جن و پری غِب نشن! کشکولی این آخری. ادب و ارادت: دامنه شاگردت.

 

نکته پس از ارسال: استاد سید عمادی خیلی بهتر می‌بینم اِعراب‌گذاری روی عبارات عربی در حداقل باشد. شکل عبارت را خراب می‌کند. البته شما چون از روی سایت برداشتید اِعراب را نتوانستید حذف کند. تازگی برخی قرآن‌ها با کمترین اعراب‌گذاری چاپ می‌شود و چه چشمنواز هم هست. پوزش: دامنه.

 

سید سعید شفیعی: درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است . اینکه وارد نشدن در برخی موارد حتما دلیل قانع کننده خواهید داشت . "شاید ما مو میبینیم شما پیچش مو " مانا باشید
::
جناب محمدرضا رضوی سلام. این مراسم دفن شهدای گمنام در صحن جمکران را زنده داشتم. حاج آقا سلحشور جذاب خواند. خدا آقا و عمه‌ام و آقا سید محمدباقر را رحمت کند. به پدرت حجت الاسلام آقا رضوی داماد محترم عمه‌ام سلام برسان. نیز به مادرت دخترعمه‌ی عزیزم. تشکر: دامنه. به زبان شما: دایی ابراهیم

::
آق سید سعید سلام دارم برات رخِف. همین اسا. نشو تا بارت! کنم‌ آق سید سعید اَعی باز سلام. مِه زِوون پَلی (=نمی‌چرخد) که مو چیه؟ پیچ مو چیه! اِما شِما روان‌شناسان جِ خوف داریم که نکند مثل کسانی که روح را قبض و باز حاضر می‌کنند آن دیم ما را ببینید! راستش متوجه نشدم به کدام پستت پاسخ ندادم. من از بِن درشومبه بالاوَری. هنوز ت پست‌ها جِ دیم به دیم نَیمه.

::
سید سعید این جمله‌ات در مورد من نشان لطف ژرف شماست: که فرمودی «درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است» باور کن عمدی به خودم مرخصی طولانی می‌دم. تا خودم را بسازم. عرفان برای من فاز نخست است. البته در نبود من امین و مورد اعتماد من دوستم آق سید موسی هست صحن و نمی‌گذارد مدرسه بی در و پیکر شود. این مدرسه دیوار چین دارد نه نرده‌‌ی لَرگ و فِک. فکرت است نه فِک‌دار. این جا هم پنبه‌سرگیر نیست، محل تضارب آرا است. سلامُ صدها درود استاد درس روان‌ها.

 

هنوز مِه تهروک (=نیرو و توان) در نرفت و با اشتیاق دارم تایپ می‌کنم. چار تا گردن مرغ هم ضَب پتانسیل داشت! پس ادامه می‌دم به جواب‌ها. فقط یک آن برم یک فنجان شیر بدون شکر بخورم بیایم.

 

سید سعید شفیعی: درود بر شما اقا ابراهیم.  بگذریم  شما بزرگوارید پاسخدهیتان به موقع است. اما منظور به خودم نبود. عدم واکنش شما به برخی مطالب مندرج هم مدرسه ای هاست. به قولی " به در گومبی دیوار بشنوه. پسرزن گونه " شی مار بشنوئه " .


جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. روز به روز خوشگل‌تر می‌شی رفیق. خیلی قشنگی. به هیبت و هیئتت می‌آد. زیارتت قبول قبول قبول مرد بی‌تکلًف و دور از ریا و

تظاهر. تو را قبول دارم چون قلبت عین آینه است. بعض مواقع هم اگر بر سر دامنه تشر می‌زنی، از روی عمق دوستی‌ست. دامنه تِ رخف.

ایتا اَلپِک اَلپِک (=قطع و وصل) می‌زند در قم. هی اختلال داره الآن. گویا با نوشتن‌های زیاد الآنه‌ی من، دی (=دود) آمد کُنده‌اش!


مجدد سلام آشیخ مالک. مطلب مفیدی بود. به آن علم نداشتم. به دانش عمومی‌ام افزودی. درود و ارادتِ: دامنه

 

عمو حمزه‌ی من سلام. صید قشنگی بود. خانمم دیدُ از هوش رفت از بس پدردوست استُ هواخواهش. حاج رضا برای من علاوه بر پدرخانم‌بودن، یک رفیق تمام‌عیار است. سیگار را می‌گوید سیکار. خلوت خلوت دود کانده. موقع خواستگاری‌ام در سال ۱۳۶۵، گفت: اِمشو اَرِه، فرداشو سِرِه. منم قهر کردم سه ماه رفتم اصفهان درس تا وقت عروسی برگشتم محل. منظورش این بود دختر نباید خونه‌ی پدرش دوره‌ی نامزدی (و آن فرهنگ قشنگ نومزه‌بازی) داشته باشد. هنوز با او این مورد را شوخی می‌کنم. حاج رضا واقعاً مؤمن و اهل خداست. دوست من است. متشکرم حمزه از ارسال این عکس و صحنه‌ی دود و دُخان. ارادت: دامنه دوستان خوبم به ترتیب از راست آقایان: آق سید مهدی صباغ، آق مصطفی درخوش خبرنگار دفتر امام جمعه میاندورود، قاسم بابویه، علی رحیمی همگی دسته‌جمعی سلام که صحن آزادی حرم رضوی ع ایستادین. کشکولی نگم این جا از کَش پَلی (=بغل و پهلو) در زنده: آهای نفر سوم! از سمت راست از صحن آزادی حسابی آزادی بیاموز! نری بگی اسم صحن را دگش (=عوض) کنند بگذارند صحن انسداد! کشکولی. راستی قاسم! رخف این جه و اون جه و هر کاجه‌ی من حتی جبهه و کوچه و موچه: خادِر رِه هلاکِن! بگذرم. یادت است افراد می‌رفتند کِک‌کالی‌بِن واشون را چَمی می‌افتاد. چَمی: حالتی از خارِش در پوست پس از رفتن به لانه‌ی مرغ. نوعی حشره‌ی ریز که آدم را می‌گَزد و تا مدت مدید باید بَرِکی تن‌پِه رِه (=بدن و پوست) را. زیارت همه قبول است. خوشحال شدم شما را از دور دیدم. دامنه.


رسیدم تازه به این نوشته‌ی رفیق شفیق دیرینم مرد خدا حاج آقا سید محسن سجادی که نزدم وجاهت دارد و وزن. برم چای بنوشم با سوهان کمالی بلوار بهار. چون جواب سنگین لازم دارد این آق سید حاج محسن من و ما. خواهم خود را رساند صحن. کَفُ کتِله کردم اَندِه جواب هِدامه!


برادرم حاج سید محسن آقا سجادی سلام. بالاترین محبت در متنت درج شد. لابد می‌دانید کجاست؟ این عبارتت: «حیف که این شادمانی ازکفم رفت واین باعث شدتافامیلم نبینم امیدوارم در محلت بعدی توفیق زیارت داشته باشم» همین دمِ در کشکولی را بیارم: آخر این ماه عازم رامسرم. آن جا که کارم پایان یافت، راهی دارکلاهم. حالا بگو عصرانه‌ی آن روز را دوم خرداد! بیاییم منزلت؟ یا سوم خرداد؟ سیاسی‌میاسی شد. ولی من قصدم حاجی‌دیدن است و شنید خاطرات فشرده‌ی حج پارسال‌تان از زبان خوش‌بیان خودت. در پایان تعلق دلم به خودت برِت مُبرهَن است. از اول انقلاب تا الآن منِ رفیقت حتی یک برخورد نیمه‌تلخ ازت ندیدم. بگذرم. ایام به کام. شب‌ها به تهجدتان. رکوع و سجودتان مشمول دعات شوم حاجی بزرگ. ادب و ارادتِ دامنه


رفیق من جناب آقا قاسم لاری اوسایی دارابی سلام. منظور جناب امیر از لفظ بدون تنوین عربی اصلن (=اصلاً) این است که عبارت فارسی را از هر چه علائم عربی دارد پاکسازی کنیم تا فارسی سلیس شود و خلوص گیرد. البته من قائل به رعایت علائم سجاوندی در فارسی هستم. چون فارسی حروف مُصوّت (=صوتی) ندارد باید سرکش گذاشت. مثلاً بعد از مزینان به سمت سبزوار جایی هست به اسم «خرو» که اگر سرکش نداشته باشد خَرُو خوانده می‌شود حال آن‌که خَرْوْ است. به سکون دو حرف ر و واو. یا در دامغان به سمنان روستای صح است. اگر علامت صوتی نداشته باشم صحُو خوانده می‌شود حال آن که صحو است. عین خرو. بگذرم. تو حال خواندن حرف‌های مرا نداری! بیخاد خادِر ره دینگومه وسط بحثت! کشکولی. ارادت: دامنه


جناب آقا موسی رمضانی دبیر محترم و اهل ادبیات و دل و شعر سلام. برای والدین و اخوی حیدرم معرفت و محبت کار زدی. برات بلند می‌شوم. اما بعد بله، پدربزرگت چهره‌ی درخشان تکیه بود. من کوچیک بودم چشمانم را به او در داخل تکیه می‌دوختم. خنده که می‌کرد دندانش بر دل آدم برق می‌انداخت. سینه‌زنی موقع جای سمت قلب سینه‌اش را شکاف می‌داد. چَکّی (=دگمه قفلی فلزی) پیراهن مشکی را از قفل باز می‌کرد مستقیم می‌نواخت بر پوست بدنش. قرمزتَش می‌شد جاماله. خونه‌اش محرم اَشیر (=روضه به زبان محلی: یا مجلس اشارات و عشیر هم می‌گویند یعن یک دهه روضه‌خوانی) می‌گرفت شیر چفته‌سر می‌داد. بگذرم. ممنونم بر پدربزرگت غرور داری. عالی است فکر و تعلق خاطرت. او با پدرم دوست نزدیک بود. درود بر روحش و نیز پدرت شابا و داداش‌هات. ارادت دامنه.


استاد حجت‌الاسلام حاج سید کمال الدین عمادی سلام. این پاسخ شما به آقای مهدی ملایی مورد توجه‌ی عجیب من واقع شد. بیشترین دلیل موفقیت شما یعنی داشتنِ موقعیت و‌ مقام در حکومت و سیاست است مگر؟ برایم جاذبه دارد این نگاه نو را کمی شرح بفرمایید. دوست دارم خبردار شوم چگونه است که شما نقدها بر روحانیت دالّ فرض می‌کنید بر موفقیت، نه ضعف. خیلی مهم است همان که می‌فرمایی «نه این که ضعف نداشتیم» را چند نمونه ضعف را بگویید از روحانیت که بدانم ضعف مورد نظرتان چه مواردی است. به درد پژوهش من می‌خورَد. ارادت: دامنه شاگردت.

 

حاج سید تقی شفیعی: سلام خدا قوت ماشاالله از ساعت 13تا16/38دقیق بالای بیست و چند پیام بنوشتی و  ارسال هاکاردی ته هلاک بهی آن شیر شتر بیه که بی قند بخودی چقدر انرژی داشته انورته پیام شخصی ره بوین

سلام بر رفیق خاص من حاج سید تقی. آیا این پیام شما خطاب به دامنه است؟ اگر آره، مِه پیَرمار (=پدر و مادر) مه وسه اسم انتخاب هاکاردنه: اِوریم. چرا پس معلوم نیست به کی نامه نوشتی ها؟ ادامه خا خودت پیام بده این ور اون ور دیگه کجاست؟ من اینجا دکته هسمه فعلا ادامه‌ی دیگر اون دوغ بُز بود خوردم مال قاهان قم. شیر شُتر را نپه خارمه.


اکبرآقای رنجبر سلام. چند شب پیش با رفقا سر قبر بابااصغر رنجبر زانو زدیم. شاید ۱۵۰۰ بار خونه‌ی‌تان جلسه داشتیم در انقلاب. نه مادرت و نه پدرت یک آخ نگفتند از این‌همه مهمان‌پذیری. قبر بابات نور که رفیق عظیم الشأن ما بود. دلم برای خنده‌اش تنگ تنگ تنگ شد! زیارتت قبول که تل زینبیه را دارین می‌سازین. دست مریزاد اکبر. درود و ارادت: دامنه


استاد حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. از توضیحاتت و توجه به آنچه مطرح کردم ممنونم. خدا سلامتت بدارد.‌آمدی ایران؟ یا نا؟ تقدیم درود: دامنه


مگر نمی‌دانی ت رخف دامنه آدم عجیبی هست؟! بخوام نظر بذارم، هیچ چیزی مرا خسته نمی‌کند. آره رخف.


آق قاسم لاری سلام دوباره. این خاله‌زنِک‌ها این دلِه چی کار در کانّه؟ اِسپیچ درنه گِرنه؟ کشکولی. ارادت دامنه


آق مصطفی سلام. از عنایات ممنون دوست دانشمندم. جای شما نیابت کردم. نمی‌دانم تلاشم این است در صراط مستقیم باشم. اما این که خدا تفضل کند راستین باشم اللهُ علمٌ. درود وافر: دامنه اعضا اگر از دست جواب‌های دامنه هلاک شدند اخطار بفرستند. من چون یک ماه و اندی نبودم،  پیام‌های بی‌جواب کوفا (=دِپو، جمع) شد. به هر حال امروز چون خونه تنهام و در ساوه هم کار فوریتی‌ام را خوب انجام دادم رسیدم قم. شارژم. شارژر من به همان چهار عدد گردن مرغ وصل است هنوز. با یک پیاله الآن برم آب لیمو بزنم به حَلقُ حُلقومم که خفقان نگیرم!


آق مصطفی سلام سه باره. خودت با بحث‌های قشنگ دینی و سیاست منطقه‌ای‌ات مایه‌ی بسط فکری و نشاط مناظراتی هستی. منِ دامنه درین صحن شاگردترین هستمُ بس. درودت باد. ارادتم زیاد. دامنه.


فوری جواب: سلام سوم آمحمدجواد. خیلی شائقم منبرت را بشنوم. دهه‌ی اول محرم امسال در اواسط تیرماه، داراب‌کلا اگر بیایی، من هم هستم و خوب می‌شود اگر شنونده‌ی یک منبر ازت باشم دست‌کم. ممنونم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه ببخلی دارابی در یک پستی نوشت دیگر مدرسه فکرت را نمی‌بیند. تخ می‌زند نخوانده می‌رود پایین. خا آقا مگر کسی تِ ره زور هاکارده این دله جسد بووشی! کشکولی. بُو هون علی پلی دیم به دیم باشین. این هم دَسّه در هاکاردن داشت؟! این پست من تله است. رک بگم تله کار گذاشتم براش. اگ برات مهم نیست مدرسه جرئت داری بزن بیرون! نمی‌خونی تخ می‌زنی می‌ری زیر، که چی بشه؟! خب بود رئیس ستاد یک آخوند بودی که فکر کردم بر عقلت چیزی افزود با این همه عقل وفوری که درت سراغ دارم. مواظب بش تپ نزنن ته ره! من فقط دعوتت کردم. بقیه هر جور خواستی باش. دامنه ذاتش این نیست از کسی تمنا کنه. گفته باشم.

 

حاج علی چلویی هم رخف من یک پیام خطاب به دامنه داد پیدا نکردم کجاست. گفت: «ابراهیم دوست دیرین تو خودت می‌دانی دوستت دارم...» خا مگه نمی‌خواستی دوستم نداشته باشی. دوست نداشته باشی که اسمت رخف نیست. کی هست که دامنه را دوست نداشته باشد؟! این کشکولی را با هدف تحریک گیجگاه علی چلویی باب کردم! چون او اهل مبایعه! است. بگذرم. من هم دوستت دارم، تو را، تو را، تو را. ندوندی مگ رخف شو و روز من؟؟؟؟؟؟ اسا بدان!

 

تَمّت. دامنه رفت.

 

شیخ مالک: سلام مجدد استاد ابراهیم اسپند دود کن صلوات زیاد بفرس شما هم قشنگی...به خودم می‌گویم سیرت مهمه نه صورت سلام مجدد آقا ابراهیم از استاد بزرگ خودم حاج آقا عمادی نکاتی درباره علم و منبرش نوشتی در پستهای قبلی بسیار عالی نوشتی ایشان استاد متواضع هستند هر از گاهی توفیق رفیق ما شود از بیانات و اخلاق و تدریسش بهره مند میشوم روش خوبیست با حوصله همه پستها را جواب میدهید تشکر

 

آشیخ مالک استاد خوب ما سلام. زیارت گوارای وجودت. بله، استاد شریف و عظیم الشأن سید عمادی سلیم النفس هست. خیلی از اعضا به من اظهار داشتند به ایشان علاقه سپردند. علت همین مدرسه بود. ان‌شاءالله خونه‌ی محلم درست بشه، از نیات من اینه خونه یک منبر بذارم هر ماه یک روضه برگزار کنم و از هر بار از وجود شماها روحانیت معزز محل و روحانیون و دانشمندان و پژوهشگران داخل مدرسه فکرت برای منبر استفاده کنم. حتماً استاد سید عمادی یکی از آن کسان منتخب بنده خواهد بود. البته پس از منبر حسابی دور منبری را خواهیم گرفت تا بحث و نظر مطرح شود. این نیت من است. ارادت دارم به شما آقا مالک ماه. درود وفور و معطر: دامنه

 

ممنونم آشیخ مالک. آخه یک ماه مونده بود برخی جواب‌ها که لازم بود همه را جواب بدم. باید از اعضا عذرخواهی کنم که وقت‌شان را درین صحن به مدت طولانی در دادن جواب‌های پشت سر هم گرفتم. تشکر دارم ازت که همواره حرف‌های خود را بی‌شیلهُ پیله مطرح می‌کنی و از نقد و نظر نمی هراسی. ادب و‌ ارادت: دامنه.

 

مالک رجبی دارابی قبل از آنکه عازم کربلا شوم خانواده بنده برای خانواده شما دعوت کردند برای مراسم اربعین ابوالزوجه مثل اینکه در مشهد در محضر ثامن الحجج بودید دوست داشتیم مجلس به قدومتان مزین باشد مجلس در همان زنبیل آباد نزدیک خانه شما در مجمع نمایندگان طلاب ساری و دارابکلا بود و بزرگان دارابکلا استاد حاج سید حسین شفیعی و حاج شیخ خلیل طالبی و اساتید دیگر حضور داشتند..و استاد حاج آقا عمادی هم حضور داشتند.

 

سیدکمال الدین عمادی: جناب استاد سلام آقا ابراهیم دامنه ته نماشون بخیر مگر تا ته بنوشته مه ره نخوندستی؟! مطلب به این مهمی که سازمان سیاه بفهمسته و یارون و رفقون نه  مگر به این سادگی درسته وره بااورم نه نوونه مه جان برار.  «مشروطه هر وقت شرطش برسه رسنه" فقط اتا راهنمایی کامبه فقط اسا ره نش از کجا بمومی را هارش.

 

مجدد سلام حضرت استاد سید عمادی. آهان. اون که بله، از طاغوت آمدیم به یک نظام که بر شایسته‌سالار دینی دست می‌گذارد. ازین نظر قبول دارم اصلاً قابل مقایسه هم نیست. دوست داشتم آن ضعف‌ها پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران بر بخشی روحانیت بروز کرد، از زبان شما به ما برسد. مثل مقاله‌ی «مشکلات اساسی سازمان روحانیت» که استاد شهید مرتضی مطهری مطرح کرده بود. بسیارسپاس. دامنه.:: نماشون به خیر قشنگ بود  استاد.محل ما نماشتِه هم می‌گن. یعنی وقت نمایش تِه آفتاب که دارد مار (=محو) می‌رود.

 

پیشرو ، پَسرو ، دست‌تنها

"خاطرات ماندگار" کتابی در زندگی شهید بهشتی است. چند سال پیش خواندم ولی خلاصه‌اش در دفترم هست. این را که می‌نویسم خیلی مهم است. همکلاسی‌های شهید بهشتی در شانزده و هفده سالگی ازو می‌پرسند چرا امام علی ع با آن که می دانست در محراب شهید می‌شود به مسجد رفت؟ جواب شهید بهشتی محشر است. می‌گویید نه. آزِمون کن.

 

برای این که علی ع در آن خط حکومتی بود که پَسرو و پیشرو را نفی می‌کرد. اگر از آن خط منحرف می‌شد و توی خط پَسرو و یا پیشرو می‌افتاد و می‌دید آرمانش ذبح شده است. علی ع خودش ترجیح داد خودش شهید شود ولی آرمانش نابود نشود. از سخنرانی‌های شهید بهشتی پیرامون اولی‌الامر و ولی‌فقیه.

 

شهید بهشتی اهل تشکیلات بود. خودش در شانزده سالگی در یک روستا منبر می‌رفت. کدخدای آن جا بد بود. مردم می‌خواستند جای او سیدجعفر را بگذارند تا از شرّش خلاص شوند. بهشتی وارد عمل شد کدخدا را با نیروی مردم و تدبیر رهیری خود برکنار کرد. بهشتی ازین ماجرا درس سیاست می‌دهد و می‌گوید: «مگر دست‌تنها می‌شود» منظورش این است رهبری به مردم نیاز دارد و مردم به رهبری. نه شهید بهشتی به‌تنهایی بلد بود بساط شرّ کدخدای بد را برچیند و نه مردم بدون رهبری بهشتی قادر بودند سیدجعفر را جای کدخدای از خدا بی‌خبر بنشانند. بگذرم. لابد اثر یادداشت من در شما اثر کرد؛ یا یک نَم داد. نه پیشرو (رهبر جامعه را جلو نزدن) ، نه پَسرو (از رهبر جامعه عقب نماندن)، و نه دست‌تنها بودن. خاتمه دامنه.

 

آشیخ محمد بابویه سلام. دیروز عمدی آی سرِ شیخ را از سرت کَندم که بگویم دامنه با تو جدی وارد محاجّه شد. یقین داشتم در تله‌ی من گرفتار می‌شوی و می‌آیی صحن. بِصتابِصتا (=بی‌سرصدا، مخفی) البته مدرسه را می‌خواندی! من خبر دارم از بسیاری که مدرسه فکرت را زودتر از هر پیام‌رسانی باز می‌کنند که ببنند چه خبره. حتی برخی تا وارد گوشی می‌شوند نخست مدرسه فکرت براشون مهم است. اِسا تِ دَهیی (=داشتی) نازُ کِرشمِه می‌آمدی. تِ کِرشمِه‌ی دور!!! که کِشت بینجِ بینجِسّون (=نَه؛ ایالتی از آمریکا نیست! در زبان محلی مازنی یعنی: شالیزار) مِه رخف علی ملایی (البته حاجی شده در تمتُّع) ت ناز و غَمزه تیل تَپیل شد!! عین تیل آباد جاده خوش‌ییلاق آزادشهر به شاهرود. اما چرا غٍب نشم؟ مگر مدیر در مدرسه اُسار (=اَفسار) دَوسّه هسِّه؟ مدیر اُ، جُ، سُ، شُ، رُ، خُ، زُ، ندارد مگر؟ (چند نیاز طبیعی آدمی) یعنی آبُ جُو، سمت‌سوُُ روزُ شبُ خوابُ (آخری جیزه نمی‌گه) ندارد؟!!! مگر چنده ذار به مدیر می‌دن واسه مدرسه راه‌انداختن!!! اَره اَره درست گفتی: «روان شناختی ات احسن داردُ روان شناسی ات تحسین برانگیز" بله که چُنینه. من تِ ره خاشکِه سینه گت هاکادمه (=کردم) محمد! می‌دونستم می‌آیی برای نوشتن. مگر می‌شد پس از حرف دامنه نیایی. داغون کارده تِ ره!!! سند ابن بابوِیه‌ی تو را مخدوش می‌ساخته! پوزش از کشکولی. تو را زدم چون خیلی به من نزدیکی. جامت چنده ترک داشت اتا دَتینگ دادم کل جام تیکه تیکه شد. باز جام مجنون که لیلی هر چه ترخ تروخ داد نشکسِّه!! خاتمه دامنه.

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا سلام استاد محترم صحن ما . همین اول بگویم حدود پانزده ساعت پیرامون منبرتان در جیرفت کرمان مطالعه صورت دادید نشان همان سفارش پدرِ حاج شیخ عباس قمی به اوست که منبر بدون مطالعه دِین (=بدهی) به مردم باقی می‌گذارَد. بنابرین مهم بود این فراز. موافقم که خودِ محل منبر بر محتوای آن اثر می‌گذارد و نیز بر مخاطب. معتقدم میان منبر و مخاطب رابطه‌ی کشش حاکم است. مثال شیروان را کامل قبول دارم. چون وقتی منبر فصاحت و بلاغت به کار روَد جان مطلب رسانده می‌شود و مخاطب غنی‌شده و پاسخ‌گرفته خود را حس می‌کند. جلسات عمومی با جلسات خاص با شما موافقم که متفاوت است. مثل حلقه‌ی خاص مرحوم علامه با سیزده تن از شاگردانش مانند شهید مطهری و دکتر دینانی. ثواب پرسیدن هم از نظر من مهمترین عامل غنی‌شدن فرهنگ شیعه بوده در اعصار و قُرون. ولی باعث تأسف است که امروزه پرسیدن با هراس عجین شده است چون طرف خود را شمع‌آجین! می‌ببند. نه، بعد که بالاها را مرور کردم متن را پس از ساوه دقیق خواندم. از پاسخ قانع شدم. خاتمه دامنه.

 

سیده مریم هاشمی دارابی: بنام خدای که در ذات وفکرت آدمی نمیخشکد. قلم، زبان خدا و زبان ذهن است و قویترین و بی صدا ترین سلاح یک انسان. وهمچنین امانت آدمی است که زلال و شفاف رو کاغذنگاشته شود تا در اذهان ثبت گردد، وهمچنین مقدس و حرمت دارد. حرمتش نه برای اهل قلم، بلکه برا صاحبان قلم و اندیشه ها،. عرض سلام و احترام خدمت دوستان وبرادر ارزشی و گرانقدر جناب آقای طالبی دارابی دامنه، سخن گفتن در محضر استادان اهل قلم، خصوصا آقای طالبی بسی سخت و دشوار است. بنده حقیر سیده، هاشمی دارابی مربی گروه سرود دختران ال طاها کمال تقدیر تشکر را دارم از شما بزرگوار که گروه مارا مورد لطف و محبت خویش قرار دادی وحمایتی که شما از کار فرهنگی داشتین باعث دلگرمی بنده و گروه همراهم شد،. اثری که صورت گرفت و نتیجه ی ثمرش این شد، انجام وظیفه ی من و تلاش و همت دخترای عزیزم بود که ساعت ها در کنارهم در ماه مبارک رمضان با دهان روزه و در حس و حال معنویت با تمام سختی قرار گرفتیم تا این اثر به این زیبای ارائه گردد،. خدای خوبم را شاکرم که در همه حال، حامی و حافظ من و گروهم هست و خواهد بود.، تا عنایت و رضایت خدا در کار نباشد هیچ عملی محقق نخواهد شد ومن بر این امر خدا ایمان دارم. هر قدمی برا درخشش دارابکلا گرفته شود قطعا عرق خود را به این دیار نشان می‌دهند، حتی اگر قدم ها کوچک باشن،. جناب طالبی بزرگوار، در اول فرمایشات، شما فرمودین که رفیق شفیق داداش رسول خوبم هستین، بله!! داداش رسولم بی نظیره و قطعا رفقای ناب و اکسیر چون شما و دیگر دوستان را برای خود گزینش می‌کند تا در همنشینی با شماها در اوج آرامش و قرار باشد الهی که همیشه برقرار و سلامت باشین،، مجدداً از حمایت شما نسبت به گروه سرود دختران ال طاها، تشکر و قدردانی را دارم، بینهایت سپاسگزارم.
 
دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی: بانوی بافکر و اندیشه و هنر خانم سیده مریم هاشمی دارابی سلام. طوفنده ظاهر شدید؛ نشان می‌دهد از قدَرهای فکری محل مایید. در ادبیاتت علم و دانش و قدرت فکری‌ات منتقل شد. تا این میزان، نمی‌دانستم در بیان و دانش قوی هستید. به چنین شخصیتی می‌آید گروه سرودی راه بیندازد که تمام ذهن‌ها در محل را به خود معطوف کند و در تمام گروه‌ها و کانال‌ها حرف، حرف شماست و اقدام‌تان. همه می‌پرسند خانم سید مریم هاشمی دارابی کیست که چنین پیروزمند وارد شد و امتیاز برترشدن را از رقبای جدی‌اش ربود و ظفرمندانه در افکار عمومی مطرح شد. من رک هستم. رک می‌گویم، بانوان این مدرسه اگر به حرف آیند، در اکثر متون و مطالب و مسائل، بر ما مردان پیشی می‌گیرند ماها را در فن بیان و بینش حریف‌اند. حیف که محافظه‌کارانه خویشتنداری زیاد از حد دارند. علت تفوق فکری آنان بر مردان را هم می‌گویم: بانوان از نظر ساعات خودسازی و در خلوت فکری خودبودن، از همه لحاظ، مردان را جلوَند. امابعد، نه فقط در صحن سخت نبود بر شما خواهر متفکرم و حتی به قول شما پیش دامنه، بلکه نشان دادی ادبیاتی زبردستانه داری. به مقام علمی شما و همه‌ی بانوان مدرسه -که همگی در حکم خواهران مکتبی و اخلاقی من هستند- از میزم برمی‌خیزم و احترام می‌دهم. شما خواهرِ رفیقِ اَنیس و پارسای من آق سید رسول هاشمی، بر ما قبولاندی هنر را بلدی و از سطح دانش بالایی برخورداری. حسودی‌مون شده! کشکولی. بلی؛ حقیقت را از پردن برون افکندی: حاج سید رسول مظهر خوبی و نماد یک انسان معنوی است که می‌شود سرش سوگند خورد. او میان ما رفقا یک ستاره‌ی نورانی است و یک ساداتِ به‌تمام‌معنا نجیب و پاکیزه. در تعبیر من داداشت عمورسول یک کیمیای شکیبا و حافظ منافع تمام دوستان و اقوام است. خشنودم این دو خواهر و برادر عضو مدرسه فکرت‌اند. برای اقدام فرهنگی‌ات که نام محل را جهانی کردید، تشکر بی‌عدد دارم و می‌خواهم کمک مالی هم به گروه‌ت بکنم. فی امان الله. با ادب و ارادت: برادرت: دامنه
 
عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم مدرسه..‌. پستهای این چند روزِ گروه را امروز مطالعه میکردم... با ورودِ آقا ابراهیم طالبی افزایش چشمگیری در کمیتِ مکاتبات مشهود است (غوغای ابراهیم نگر [مزاحی با آقا ابراهیم طالبی بقول ایشان کشکولی])... به جناب انظر با تقدیم تحیات عرض میکنم شما صاحب اختیار هستین بنده صرفا نظر خود را اعلام نمودم... و از آقا ابراهیم طالبی عزیز متشکرم و از الطافتان بینهایت سپاسگزارم. ارادتمند مصطفی.

 

آقا مصطفی بابویه سلام. معرکه‌آراء خودت درین صحن از منِ دامنه صدها پله تیزتر است. با متن‌های دامنه سُر می‌خورند! ولی با متون متین مصطفی، بُر. از کُتْب و زُهد و رُشد و حُب تو تعلیم‌پذیرم. ممنونم. دامنهُ ارادت.

 

شرح عکس
توسط دامنه‌ی دو پیام تابلو: گُل را نچینیم. سراسر صحن‌ها و رواق‌های حرم امام رضا -علیه السلام- به گلُ گیاهُ زیاُ زیبا آذین شده بود. ازین کارکرد حرم بسیار راضی بودیم. هم نمای شکوهمند داشت. هم بو و عطر دلنشین. و هم شوق زیارت در آدم پدید می‌آوُرد. کنار رفقا هفته‌ی پیش این فضای دل‌انگیز را حس کردیم. عکسی از آن در کنار مسیر نقاره‌خوانان انداختم تا شرح کنم. اینک آن وعده وفا شد. درود بر مبتکرین آن و تمجید از حجت الاسلام احمد مروی تولیت شایسته‌ی حرم رضوی. دامنه‌ی دو.

 

ین سیّدَین

سیّدَین (=دو سید) آق سید علی اصغر و آق سید حاج رسول دو رفیق کهنه‌کار (=باسابقه و باتجربه) من‌اند در حَرم و علَن. اگر در جبهه شهید می‌شدند هر دو را با دستان خادَم (=خودم) داخل یک قبر می‌گذاشتم. سنگ قبر را هم می‌نوشتم: دوقلوی چسبناکُ جذّاب. آخه در آموزش اعزام به جبهه در مرزن‌آباد چالوس با هم دوره گذراندند. ولی پدر آق سید رسول آن سال از درخت پرت شده بود و او مجبور گردیده بود پس از درمان و چاره‌ی پدر، به جبهه روَد. این دو، چاره داشته باشند دستشویی را هم با هم می‌روند! یک روز از هم خبر نداشته باشد دق می‌کنند. این صحنه در نمازخانه‌ی باباامان بجنورد است که عکسی از سیدین انداختم. الهی مثل من یکصد و پنجاه و پنج سال!!! عمر کنند. سَیّ رسول اخلاق‌نمونه است میان ما و مردم. همو آدم را از خنده می‌کُشد از بس بشّاش است در جمع مون. سَیّ لَصغ مُخ روزگاره. کسی نمی‌تونه بجُنبه، ولی او نفهمه چرا جُمب خورده! تیزه. هوشش سرشاره. من مُریدی نمی‌کنم! ولی مُرید مرام مؤمنانه‌ی این دو مؤمن روزگارم. خدا را با تمام وجود دوست دارند و عبادتش را می‌کنند. امضاء می‌کنم بر کفَنِ این سیّدَین محترمَین. دامنه‌ی دو.

 

جواب سید علی اصغر به دامنه: سلام عزیز دل سید. عشق آفریدی تو. بازسازی ذهنی که با واقعیت همراه است . توانایی برداشت از ذهن را دارید .. هرچند من نمی توانم به پای ایجاد خرسندی ات برسم اما شاگردی هستم که همواره از شما می آموزم . تعارف نمی کنم  تو خودت می دانی در گفتن و واکنش ها گستاخی می کنم !  فرهنگ سازی کردی که ما بیشتر به تهذیب نفس و مراقبه بپردازیم .

 

هفت دیو

به قلم دامنه. دیو (=هیکل بد) در ایران روح پلیدی حساب می‌آیند که در باور ایرانی‌ها روی بام خانه‌ها و بلندی‌های و گودی‌ها درّه‌ها و حتی در فضا در پروازند. ویل دورانت (ر.ک: کتاب روایت تفکر و تمدن ص ۳۸) گفته بود پارسی‌ها معتقدند دیوها پیوسته بر آنند تا انسان را به بدی ببرند. میان دیو و انسان جدال برپاست. قصد من از نوشتن هفت دیو این می‌باشد که بگویم همه چیز را نَوِنِه (=نبایست) گردن دیو اندازیم. این رفتار، گریختن از تقصیرکاری خود است. گاه خویشتن هر کس از دیو پیشی می‌گیرد. نمی‌گویم پلید می‌شود، ولی شاکله‌ی فرد را پژمُرد می‌کند. خاتمه دامنه.

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود انشالله همیشه سالم تندرست باشند و در کنار هم باشید و سایه مدیر هم بر مدرسه مستدام باشد از مطالب سید اهل قلم استفاده می شود و انشالله سید رسول گرامی نیز مدرسه را با قلمش نور ببخشد . کشکولی " مثل نورالدین خانزاده در سریال نون خ دعا نماییم "خدایا تعداد سید ها را دوبرابر رشنق ها نماید " البته دعای نون خ این بود خدایا حتی المقدور ....... "

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ...هر گز گناه برخی افرادرا به حساب جمع قلمداد نکنید —اصولی باشد یا اصلاحی. و لاتزر وازره وزر اخری ( انعام - ۱۶۴ )

 

آق سید سعید سلام. از «سایه‌ی مدیر سر مدرسه مستدام» ویشته خنده‌ام گرفت. قشنگ آمدی. لذت در کلمات از میوه‌جات گاه لذیذتر است. ارادت: دامنه.

 

حضرت استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم مدرسه و جامعه و حوزه سلام. با شما موافقم. چون من هم در متن خودم قید کردم: 

 

«از دو جناح (=خوانده شود برخی از افراد جناح راست و چپ)

 

پس، قید «برخی» همین استثناء است که در پندتان وارد شد که نباید به حساب جمع آوُرد. من شاگرد شمام و در قلمرُو دانش و ارزش عزم حزم دارم. ارادتُ ادب دامنه.

 

سید سعید سلام سه‌باره. درس بود درین صِوی (=صبحی) برایم مهم و مفید بود. انگار چهار صفحه رفتم روانشناسی خواندم کتابخانه. ممنونم. انتظار و امید جزوِ فلسفه‌ی زیست دینی‌ست که شیعه منتظر امام زنده و غائب با نام مشخص حضرت مهدی عج است. همین باعث شد فرد شیعه سرخورده نشود. تشکر وافر. دامنهُ ادب.

 

فرهنگ فراموش‌شده دوچرخه در قم

پنجشنبه اردیبهشت ۱۴۰۳ رجوع به لینک بالا

 

مجدّد المذهب

آیت الله العظمی اراکی مرجع رحمت الله روزی در نجف پیش از پیروزی انقلاب به مرحوم امام خمینی گفته بود:

 

«شما هستید که می‌توانید مجدّد المذهب باشید.»

 

من این مطلب را در ص ۵۱ کتاب آیت الله رضا استادی خواندم با عنوان "آیینه‌ی صدق و صفا" شرح حال مرحوم آقا اراکی. اول لابد می‌خواهید بدانید جواب امام چی بود. پاسخش فقط این بود: «دعا کنید.»

 

من می‌خواهم همین جمله‌ی کوتاه مرجع و امام را تحلیل محتوا و به عبارت دیگر پردازش کنم. ببینم حلّاجی متنی بلدم. حلّاج، پنبه‌زن است که با نخِ روده‌ی گاو، گوسفند، بُز و حتی شاید حیوان‌های حرام‌گوشت! پنبه‌های از قوزک درآمده را، شادُ گشادُ بازُ کوفا می‌کند که در لحاف نرمی نرمی بزند. ببینم من می‌توانم این پنبه‌ی سخن بالا را به نرمی نرمی بیاورم که برای خواننده‌ی البته خواهنده، شادُ کوفا شودُ گشایش زاید. بسم الله.

 

راستی: طرح جدید مدرسه فکرت در لوگوی این پُستم، به هنر و خط آقاابراهیم رمضانی بالامحله‌ی مرحوم محمد، رفیق هنرمند و ارزشمند من است. دستش مریزاد.

 

جمله‌ی اراکی از سه کلیدواژه دارد: شامل یک: "شما هستید" دو: "می‌توانید" سه: "مجدّد المذهب"

 

مجدّد المذهب : در شیعه اصل تطوُّر (=حالی به حالی دگر گردیدن) وجود دارد که هر قرن توسط یک یا چند فقیه، حاصل می‌شود، به آن مجدّد المذهب می‌گویند. یعنی مذهب را از خطرات فراموشی، انحراف، بالای تاقچه خاک‌خوردن، التقاط، انجماد، رکود، و حتی نابودی و انقراض نجات می‌دهد و آن را زنده و مجدداً به صحنه می‌آورَد. مثلاً شیخ طوسی را مجدّد المذهب قرن می‌گفتند. آقای اراکی این اصطلاح را علاوه بر دوره‌ی غربت امام در نجف، در فردای پس از رحلت امام نیز مطرح کرده بودند که امام خمینی مجدّد المذهب قرن خوانده بود. یعنی احیاگر مذهب در عصر بیستم. و من در زمان درگذشت امام در خرداد شصت و هشت، لفظ "احیاگر قرن" را برای پارچه‌نویسی به ستاد بزرگداشت رحلت امام داراب‌کلا پیشنهاد و آنها هم آن را درج کرده و در میدان ساعت ساری نصب نموده بودند. بگذرم؛ قضیه دارد.

 

شما هستید : مرحوم اراکی در این خطاب خواستند انحصار ایجاد کنند. یعنی توی این بلبشوی شاه و حوزهف این فقط از امام بر می‌آید که مذهب را به جایگاه زنده‌اش برگرداند که بشود با آن زندگی کرد. چون در هر دو ساختار حوزه و شاه، امام مخالفین سرسخت، بی‌منطق، کَنود و عَنودی داشت. بنابرین، شایسته فقط امام بود که توان تجدید حیات مذهب را در آن زمان تیره و ابری، داشت.

 

می‌توانید : این فعل معنی مهمی در آن مقطع داشت. یعنی این تنها "امامِ تنها" اما ازهمه‌لحاظ قابلُ قادرُ لایق، هست که توان انجام تجدید بنای دین و حکومت و به صحنه‌آوردن مقارن مردم و اسلام را در ایران و جهان اسلام دارد. اراکی زیرکانه سخن گفت و بقیه‌ی افراد هم‌ردیف یا تقریباً هم‌ردیف آن عصر را از علایق و عقیده‌ی خود بیرون گذاشت و فقط امام خمینی را مُحقّ این هدف مقدس معرفی کرد. اما امام واقعاً تنها بود فقط شاگردان خود را با نهضت خود همراه داشت.

 

اما چرا امام فقط گفت: «دعا کنید.» من نظرم این است: یک: قبول این حرف که باید مذهب دوباره تجدید شود. دو: دعا یعنی کاری صورت دهند که تحقق آن با مدد خداوند میسّرتر شود. و امام تعارف نکردند بلکه دعا را هم کنار مبازه مؤثر دانستند. سه: به اراکی به طور ضمنی اشارت کرد که برو همین را در میان حوزه جا بینداز. برای این که روزی مرحوم آیت الله حکیم بزرگ در جواب امام که در سهله‌ی کوفه به او گفت چرا در عراق دست به قیام نمی‌زنید؟ جواب داد (نقل مضمونی) مردم با من نیستند. یعنی نمی‌شود به عراقی‌ها در امور مهم اعتماد کرد وسط ماجرا پشت آدم را خالی می‌کنند. لذا امام خواست به آقا اراکی بفهمانَد (=منظور من ازین لفظ جاانداختن مطلب است، نه آن معنی بد آن) شماها هم باید وارد میدان شوید و فضای مبارزه را مستعد سازید. درود بر میدان که پیش نیاز پشبردِ تئوری‌های اسلام است. بگذرم. فقط یک حاشیه در متن بگویم: سال‌های ۶۳ تا ۶۶ بارها در حیاط مدرسه فیضیه قم پشت سر مرحوم آقا اراکی نماز شام و خُفتن خواندم. آنقدر رکوع را لَس (=کُند) می‌داد که آدم درمی‌مانْد سجود برود یا قیام کند. وُوسنیه (=پاره‌پوره می‌کرد) نمازگزاران را. کشکولی این یکی. خاتمه دامنه.

 

این سه آهنگر

من سندنویس حاج اسمِل آنگر بودم. سند زمین ممین را می‌گفت اِوریم تِ بَنویس. حاج ممدلی آنگر هم چون پدر مرحوم آقامصفطی و پدربزرگ آقاحمید حاج ولی بود، با من گرم می‌گرفت. حاج اوریم آنگر هم چون پدر خلیل جوشکار بود همیشه دیم به دیم (=رُخ در رُخ) بودیم. هر سه رفتند امامزاده باقر مزار داراب‌کلا. سه مؤمن بودند دو تاشون نفر راست و وسط، برای آنگرمله یَل روزگار بودند و حلًال گِره‌های گورگِر (=گره‌ی بد پیچ‌درپیچ و کلافه‌کننده) خاندان‌های هم‌نام خود بودند. اولی راست پدرخانم سید علی اصغر است عکس را هم از روی قفسه‌ی کتابخانه‌اش انداختم. خدا هر سه را رحمت کناد که حاج محمدعلی و حاج اسماعیل وارد مسجد و تکیه می‌شدند انگاری ۳۳ نفر جا را پِر می‌کردند. دامنه‌ی دو.

 

دکتر سید محمد علی حسینی زاده

استاد علوم سیاسی

دانشگاه شهید بهشتی تهران. عکاس: دامنه


اسلام سیاسی در ایران

این تز مقطع دکترای سیاسی دوستم استاد دانشگاه، تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سیدمحمدعلی حسینی‌زاده است که در مدرسه فکرت حضور دارند. شمه‌اش که بنده پس از مطالعه بدان رسیدم:

آنچه من فهمیدم ایشان معتقدند از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمانِ سه شاخه‌ی اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان
با شاخص‌هایی چون:

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی
- نفی سکولاریسم
- آزادی و ضدیت با استبداد
- دموکراسی و حاکمیت مردم

 
۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی
با شاخص‌هایی چون:

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام
- توحید و تساوی انسان
- شهادت الهام عاشورا
- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع
- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات
- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب
- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)
- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر
- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی


۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی
با شاخص‌هایی چون:

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه
- اسلام رکن جمهوری اسلامی
- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی
- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 
کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است. هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند جایش نشینند. زیرا گفتمان فقاهتی، هم تثبیت شد. هم بر سیاست،  هژمونی یافت. دامنه‌ی توحید.

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام وادب جناب آقا ابراهیم طالبی.شما محبت دارین که بازم خط ناقصم را تو صحن آوردی.ما تا هنرمندبودن خیلی راهه .بازم ازت ممنونم دوست عزیزم
::
حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام دوباره و احترام به آن مقام. اصرار دارم این سلسله نوشتار را ادامه دهید چون خیلی خوب در قسمت نخست شروع کردید و توضیح و تفسیر عالمانه و پرنکته کردید. لطف شما شامل من هست همیشه دوست بامحبتم. ممنونم. با ارادت: دامنه

 

خطاط ابراهیم رمضانی دارابی بالمله . نشر عکس : دامنه
جناب آقاابراهیم رمضانی دوست بافضلم سلام. اولاً دیداری که در محل با جناب‌عالی دست داد هفته‌ای که گذشت، و به مصافحه (=لمس دست با دست) و معانقه (=لمس گردن با گردن) انجامید، برایم جذاب بود. اساساً دیدار یعنی حالتی که «دید» و «دیده»ی دو انسان را روی هم به وجود می‌آورَد و به مدد نور چشم، چهره‌ی هر دو به همدیگر گشوده می‌شود. این کم قدرتی نیست که آفریدگار متعال آفریده است. پس این نعمت خدادادی است که باید خیلی آن را ارج گذاشت که دو درخت، دو تخت، دو کنَف، دو چرخ، دو صدف قادر نیستند همدیگر را ببینند. ثانیاً خوشحالم که توانستم هنر خط آن دوست گرانقدرم را لوگوی یادداشت‌های روزم در مدرسه برگزینم. زیبا نگاشتی همنوم من. خوشنودم از انجام هر چه که دو دوست را به هم اُنس، تبادل، درک متقابل و دمیدنِ حس مؤثر می‌دهد. درودُ ارادتُ ادب: دامنه‌ی یک.

 

دامنه ۲ | ابراهیم طالبی دارابی: شرحی کشکولی: هی مُدام می‌گفتند دامنه روز قدس امسال کجا بود کجا بود کجا بود، این هم پس از مدتی عمدی در سکوت، حضورم در روز قدس. بدون شرح مَرح! فقط عکس؛ گپ‌مَپ زیرُ ذیلش لایَجوز! و نیز تمّت. هر کس هو الفتّاحُ العلیم را گذرانده باشد از تمّت عمّ جزء سر در می‌آورَد.

 

ابراهیم رمضانی بالمله:سلام.پس در جمع برادران افغانستانی تشریف داشتید.قبول باشه

 

سلام مجدد.منم اینکه افتخار داشتم از نزدیک دیدار و گپ و گفت با شما داشته باشم مسرور شدم.مشتاق دیدارت بودم.ان شاالله همیشه سالم و تندرست باشین

 

مجدد آقابراهیم ابن مرحوم محمد (خدا نمایدش رحمت) کشکولی:

۱. خُب تِ چِش سو دنِه!
۲. زیزم‌کالی رِه ضَب چوخِس چوخِس کاردی وا، پیچوک که بودی!


فارسیِ متن من برای اعضایی که مازنی بلد نیستند:
۱. چشمت خوب نور می‌ده و می‌بینه.
۲. زمانی که کوچیک بودی زیاد لانه‌ی زنبور را با چوب خراب می‌کردی زنبورها را لج می‌آوردی.


مجدد من هم سلام به جناب رمضانی ابراهیم. کشکولی: خودت خیال می‌کنی بانک سپه ساری بیشتر تو را وَرا (=جور و منطبق) بود؟ یا در وقت ذوق و عرفان خط، خط‌خطی می‌کردی؟! مشتاقانه اَعی باز (=مرتبه‌ی دیگر) دیدار ردیف کن حتی اگر شد بالمله کیله دله (=توی جوب) قلباً دلشادی‌ام دست داده بود دیدارت. درودُ بارها ارادت: دامنه


حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استاد سلام. موافقم. از نظر بنده امتیاز درخشنده‌ی شیخ اجل این بوده فقه را در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد گذرانده و عرفان را با الهامات طوفنده که سراغش می‌آمده. شاعری که از عرفان تهی باشد، شعرش فقط در الفاظ حبس می‌شودُ بس. خرسندم به شاعر محبوبم ارج نهادی. درود بی‌عدد داری. ارداتُ ادب: دامنه

::
حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد سلام. درین شعرتان آیه‌ی ربنا آتنا را تفسیر کردید. منظور از حسَنه را «همسر ناب» دانستید. البته منبع هم دادید ولی برای من این سؤال پیش آمد: این دعا را حضرت ابراهیم ع مطرح کرد که زمانی بود همسر داشت. اما هدف آن حضرت این نبود. شما می‌توانم بپرسم چرا آیه را به تقلیل برده‌اید؟ البته برداشت من این است. به‌یقین جواب شما مرا به بستر یقین می‌کشانَد. ارادت: ابراهیم

 

یک رساییدن!

حجت رمضانی چندین پست علیه‌ی مدیر مدرسه فکرت در طول این مدت یک ماهُ اندی نوشتُ پراکانْد. قلمرو تازه‌اش قلمداد می‌کنمُ می‌گذَرم. چُستُ جُستُ جَستِ متن هر جُنبده را به‌تمامه می‌فهمم. امید است این حجت از سر کلاس درس جدّش مرحوم حاج اکبر بزرگ‌مرد دیار مؤمنین داراب‌کلا کارنامه بگیرد فقط. حرف ندارمُ تمام. دامنه.

::
مدیر و امین وی را بذار تنِ شیشه‌ی عکاسی‌ات عموحمزه! از همه سو لنز دوربین‌ات تنظیم است. سلامُ سپاس عموحمزه.

::
آقا مصطفی سلام. دقیق مطالعه کردم. لفظ «تحویل» خاورمیانه در اندیشه‌ات بسیار اهمیت دارد. البته می‌دانم چون تحول و تحولات را بلدی، حرف تحویل زدی که بفهمانی بر سر این منطقه دست مداخله‌گر وجود دارد. از فهم و فحص تو در هر مسئله عایدات تولید می‌شود. قلمت هرگز صامت نماند. ارادت: دامنه

::
آقا عبدالرحیم برادرِ عبدالرحمان و ایضاً عبدالکریم و چند عبد و عباد دیگر سلام. عجب عکسی انداختی از دو وَره در کَشه‌ی اون زنه‌ی زحتمکش امام زاده‌ی روستایی لئی نکا که نوشتی: لایی. یادمه پارسال هم عید فطری آن طرف دیدمت! دامنه‌ی پرحرارت و پرارادات.

::
تِ هِی نخلِ دار
به رخ ما بکش
ای سید سعید مقیم خلیج فارس.
سلامُ سلامتیُ صدها پیمانه شیر برای شما.
ما اینجا ممرِز دار داریم و انجیلی‌دار و دها کرک و سیکا و وره‌مار

::
و نیز اینجه هم باز نخل و نخیل!
عالی است شرح‌ات. جُرعه شد بر کامم. هر چه چش پت شد نفهمیدم بنه چی افتاده است سید سعید

حجت رمضانی: سلام مدیر توانا وصبورمهربان آنچه را نوشتم برای همدلی بیشتر بود و...

 

جناب مصطفی داراب‌کلایی سلام. عکس‌های خیلی خوبی از حضور مردم داراب‌کلا در شهر سورک گرفتی. یکی از یکی بهتر. باید حضور بانوان محترم محل را هم عکس می‌گرفتی تا در تاریخ ثبت می‌شد. بانوان داراب‌کلا عظیم‌تر در شعائر دینی عمومی حضور دارند. متشکرم از ذوق و هنرت. ارادت: دامنه.

::
حاج علی چلویی رخف من سلام. تو فقط هی زنگ تفریح مدرسه را با سنگ بزن. معلومه زود می‌خوایی بری دکون‌سر بار بفروشی! کشکولی. این همه دخل را خرج کن! یک بار هم شده اِماره شوم و ناهار دعوت کن ای مین‌جمع‌کن!

::
سیروس رجبی سلام. تِ چون فیلم‌میلم زیاد ویندی، ذهن کشفی پیدا کردی. نکند فامیل سید جعفر کشفی هستی که تز ولایت فقیه را آن فقیه شامخ خوب تبویب کرد. راستی به تِ نِنِه گریختن از صحنه، چون گویی شعارت اِشعار به شفافیت است. دامنهُ دگر هیچ! بر وزن آن کتاب اوریانا فالاچی.

::
چنده آرام این عکس حاج قاسم ملایی. من با آن که محل بودم مرا عروسی پسرش دعوت نکرد! خوب بَیّه؛ در عوض جیب مرا پُر داشته است. قاسم سلام. ترتیل را هم خیلی خوب می‌خونی. روزی پس از نماز پای قرائتت در بالامسجد بودم و لذت نصیبم کردی. اخیراً آقاعیسی درواری ترتیل کرد و من لذت برده بودم. خط ایتای عیسی را برام برسان. سلامم را نیز به ایشان. عموحمزه عکسهایی که صیدانه می‌آری در کلوزآپ (=تمرکز روی چهره) دیدن دارد

 

هنوز مه تهروک (= تاب و توان) در نرفت. زیاد مانده است پست‌های یک ماه و اندی اخیر که جوابش مانده است بر ذِمّه‌ی من. بازم ادامه می‌دهم تا جوهرم تمام نشد!

::
ریش به تو می‌آد سیروس بن اسحاق بن نصرالله بن باقر بن دیگه نمی‌دانم کی. ریشه با ریش خوب صرف می‌شود. آفرین سیروس. سلام سه قضی.

::
جعفر مؤذن دوست شفیق من است. خیلی هم دوستش دارم. فقط خدا کنه این حال و جولان را همگان اذان صبح نگیره؛ وَچه از گرِه (=گهواره) دق کانده!

::
عبد صالح خدا
شوهرخاله‌ی عظیم‌الشأن ما
حاج آقا کبل سید محمد انسان مورد تبعیت من. عمرت دراز.

::
آقا اسماعیل آفافی سلام. حرکت ارزشمندی انجام دادید. وقتی چهره‌ی آقا سید عسکری و آقا سید مصطفی را درین عکس دیدم، روحیه گرفتم. کار شما را مدیر مدرسه فکرت می‌ستاید. از برادرم حاج سید تقی شفیعی تشکر وافر دارم که مرکز خوبی را تحویل گرفتند و درِ خوبی‌ها را روی هم گشودند. ای همه‌ی جمع سلام می‌کنم محضرتان. روح خواهر گرامی‌مان مرحومه بانو شهربانو رمضانی از تبار مرحوم حاج اکبر بالامحله غریق رحمت و قرین ائمه‌ ع باد. دامنه.

::
حاجیه سیده نرگس سجادی سلام. فامیل خیلی گرامی مایی. بی‌شمار شوند هر چه سجادی‌اند. ادب و ارادت دارد دامنه با تمام فامیل‌های شریفش. روز قدس شما و دخترانت قبول درگه خدا. دامنه: فامیل شما.

::
چرا زیر پست‌ من ریپلای نمی‌کنی در خلا می‌گذاری؟!

::
سلام سوم آقا ابراهیم رمضانی مه رخف بالامله‌ای. خا قیافه دارمه، گِرمه! حالا درست شد؟! کشکولی.

::
سلام حاج علی چلویی. وسط محل خا باش. مهم این است در اصل پای‌مله‌ای هستی! البته می‌گن گویی البته دقیق خبر ندارم که حاج علی بالامسجد دنی بوووشه، کره گرد خورشید نچرخنه. البته من می‌دانم وزن تو را و وزنه‌هایی که یک‌تنه برمی‌داری که هر که بلند کند فردا باید تخت بیمارستان تِج (=لِه و دراز به حالت مُردن) برود. توجه پوزش می‌طلبم از پاسخ ‌هایی که دادم چون حجم صحن را اشغال کردم. هنوز هم مانده اما.

 

حجت الاسلام سید مصطفی دارابی: سلام. کلمه (دیو) در اصطلاح مازندرانی به موجود قوی هیکل اطلاق میشود. اصولا افراد بر اساس بد غذایی و بد شکل خوابیدن و فشار روح بخاری در وقت ترمیم بدن، این حالت پیش میاد،که بر گردن (دیو یا دب) می گذارند... در لغت فرانسه(دی یو) خوانده میشود به معنی رب و پرورگار و خدا می باشد،چون خداوند را موجودی قدرتمند یافتند،چه اینکه ۵هزار لغت فرانسه با لغت مازندرانی یکی می باشد و طبق نقلی فرانسه ریشه از مازندران دارد...(بماند) اطلاقات دیو: خدا،موجود قوی هیکل،انسان قدرتمند،موجود نامرئی و... قدرت انسان هم بی نهایت است چه اینکه بی منتهاست،حتی از اجنه و دیو و فرشته و پری پیشی میگیرد، لذا وقتی اشتباه و مکاری میکند گردن نمیگیرد و به گرده دیگران می اندازد.. به قول شریف شاعر:توخودحجاب خودی حافظ از میان برخیز، غرض طلوع صبح کاذبی است به امر استاد طالبی عزیز. موفق و موید ان شاالله

 

حضرت آقا سید مصطفی دارابی سلام. جناب حجت‌الاسلام هیچ می‌دانی طی سه هفته‌ی اخیر سه بار یاد شما افتادم و ذکر خیرت نمودم؟! می‌گویم:

 

۱. از اوس‌صحرا داشتیم گپ‌زنان با عموحمید می‌رفتیم (عمو سید حمیدت نه) اسکلتی دیدم (اسکت آدمی نه) گفتم این مال کیه؟ گفت مال داماد شما آقا سید حسین دارابی (داداشت) که برای کلاس فوتبال باشگاه بزرگ تأسیس کرد. همان جا بود حرف از شما زدم آقا مصطفی که در مدرسه متن‌های مؤثر می‌نوشتی که یکباره رفتی درون سکوت. خدا را شکر سکوت را به صدا تبدُّل کردی آن هم با دیو!

 

۲. فاطمه‌سادات دخترکوچولویت اخیراً همراه خواهرزاده‌ام فرزانه (همسر داداش آقا سید حسین شما) آمد خونه‌ی قم ما. گفتم اسمت چیه؟ گفت اسم را. گفتم به بابات بگو دامنه بهت سلام و ارادت رسوند. گفتم حتماً می‌گی‌ها؟ گفت: خا. حالا بفرما رسوند؟ یا نا؟ غرَض این جا هم یادت افتادم سید مصطفای ماه ما.

 

۳. پری‌شب مدیر داشت سه نفر را صحبت می‌کرد که چشمش به شما افتاد. این بود گفتم سرِ سه، سه مرگِ سه! زدم به دریاُ و آمودریاُ جازموریان آمدم پیشت. گفتم چرا؟ آخه چرا؟! متن و مطلب و مطلوب را گذاشتی بالای طاق؟ مگر مدیر تکلیف «ما لا یُطاق» گردنت انداخت؟! کشکولی شدُ دیو واری وار!

 

اینک صبح صحن طلوع کرد به یُمن قلم قشنگت. و چه دیوی را شرح کردی. اون قسمت گفتی گردنِ دیگران یِنّه (=می‌گذاره) خیلی فیلسوفانه بود و پر حکمت و خوشم آمد. قشنگ شروعی بود. درود. شوخی داشتم باز، ولی بذار پست‌های دیگرت که از راه رسید بعد و بُعد. درود.

 

راستی باباسیدسعید دارابی ابن آق‌سید مصطفی را سلام برسان. همبازی قهار من بود با پسرعمه‌ام مرحوم آق سید محمدباقر شفیعی در منزل عمه‌ام و عمه‌شی‌ام حجت‌الاسلام (سید حاج آق علی). دایی حمید و خواهرزاده‌ات مبیناخانم و فرزانه‌خانم و آقا سید حسین داداشت هم هستند همگی درین صحن. والسلام.

 

اضاف بر سازمان: لابد اول دیو گفتی! بعدش فرشته! چنین به نظرم رسیده. فرشته‌وَش بیا در پست بعدی که سید خوش‌کلام هستی و عمامه و عبا بسیار بهِت می‌آد حتی به فکرت. دامنهُ یک سیر سیر ارادت.

 

فرستادم ولی ویرایشش هم بکنم که بد تایپ نشده باشد که نذارمش گردن دیو. به گویش اَسرم و مُرسم و اُسا : دِوْ. به سکون فاء. جواب به پست شما برام اهمیت داشت که بر یادداشت روزم پیشی‌اش افتاد. سپاس.

 

برادر گرانسنگم آقاحاج سید تقی سلام. نه تنها برنامه‌های تألیفانه‌ات در اتحاد و همبستگی قلبی و حتی فکری برای من جذاب است، بلکه گاه می‌بینم رفتار شگفتی می‌کنی که خام در آینه هم نمی‌بینه که جناب‌عالی در خشت‌خام می‌بینی. این نشان دست‌کم دو چیز است: ۱. تفکر وحدت‌گرایانه‌ات. ۲. رفتارفراجناحی‌ات چون در محیط امام رئوفی که باید هم همه‌ی جامعه مقصودت باشد. صدها بار سلام‌ات. ارادت و ادب: دامنه رفیقت.

::

استاد آشیخ محمدجواد سلام. آها، متوجه شدم. نُصرت باد فکرت. سپاس و التماس دعا. برادر و شاگردت: دامنه

::

حجت الاسلام رفیق باصفایم آشیخ مالک سلام. طرفدار متن‌هایت هستم. بدان واوی سر نمی‌ذارم. چون همواره در آن محتوای کلام اهل بیت علیهم السلام هست. بله، متوجه‌ام به هر حال سرتان در حوزه به چند کار بند است. من هم منظورم قطع نکردن این سلسله گفتارت بود. این که در هفته چند بار برات مقدور می‌شود، مهم نیست. مهم استدامت آن است که نوید دادید خواهی پرداخت. درخت دانش‌ات پربارتر باد. ارادت دارد دامنه.

::

هان حجت! خبرت خیر است.

سلام باد به خودت و خانمت. که هر دِ برای ما شرافت دارید.

دامنه فقط خاشک خالی!

ارادت! بی‌ارادت!!! به حجت، فعلاً تا چند وقت!

::

آق سید حمید دارابی سلام. با آن که درین پست ۷ فروردین به دامنه وعده‌ی کله‌پاچهُ سیراب شیرودن و هزارلا دادی، ولی داخل حیاط مسجد دیدار هم داشتیم، قشنگ از زیر قولت در رفتی و کله‌پاچه دود شد رفت! معذرت که دامنه رُدْ (=رُک) است.

::

آقاجواد رنجبر سلام. نشان‌دادن این‌همه خوبان محل، به اقتدای نماز آرامبخش مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی رئیس بااقتدار وقت جامعه‌ی روحانیت مازندران، چشمنواز بود. گویا آن سال مرحوم طالب حاجی (پدربزرگ آتناخانم طالبی عموزاده‌ام که درین صحن تشریف دارند و بهش سلام می‌کنم) از حج بازگشته بود. روح آن پدر شهید و پدران شهید درین محفل عبادی یاد باد. راستی خشنود شده بودم آن شب دیدارت کردم آقاجواد رنجبر. همچنین توفیقی بود مادر گرانقدرتان را عرض ادب داشتم و وجود برکت آن مادرشهید را درک کردم. سلام برسان. دامنه به همراه ادب و ارادت.

 

شیخ مالک: سلام آقا ابراهیم در خدمتم درس پس میدهیم

 

مجدد سلام استاد حجت الاسلام آشیخ مالک. باز نیز زیبا و خواندنی نوشتید. حقیقتاً امان از مرز میان مدح و تمجید به‌جا و لازم و مؤثر، با تملق. نیز سخت است حسد را کنار گذاشت. این است که اغلب عجز غلبه دارد بر افراد. شما در شرح مطلب خیلی خوب ظاهر شدید. جنبه‌ی ذاتی را هم به نظرم بادقت مطرح کردید چون برخی واقعاً قدرت نُطق برای تمجید ندارند. از این شماره‌ی دو هم خوب ما را در محضر حضرت امام علی علیه السلام نشاندی. خیلی خیلی عالی. همین پستم رعایت استحقاق بود که صورتش دادم تا حسد و عجز سراغم نیامده باشد. صحن مزیّن شد به نوشته‌ای درخشان از شما. دامنهُ ارادت پرحرارت.

 

شیخ مالک: خواهش میکنم استاد ما شاگرد هستیم شما طراح در نوشتن هستید باید تنظیم کلمات و ساختار ادبیات را از شما یاد بگیرم با تشکر

 

سلام سوم استاد مالک بدون یک کلمه تعارف: دیروز خانمم متن‌هایت را خواند. می‌دانی چه گفت آشیخ مالک؟ گفت چه ادبیات قوی و روان و پرباری دارد. بگذرم. ارادت دارم و مشتاق متونت می‌مانم.

 

سلام آقا اسماعیل آفافی. خوب شد متولی پایین‌مسجد نشدی! دِ بار دامنه آمد پایین‌مسجد ولی تو را فقط بار دِیُّم دید که خیلی هم خوب بود چون دیرزمانی بود خانم‌تان سادات شریف حاجیه سیده کبرا سجادی را ندیده بودم. که آن صبح دِ تایی را با هم دیدار کردم. خدا پدرت شخ احمدعمو و پدرش مرحوم حاج سید علی و مادرش که سال‌ها برام مادر بود رحمت کند. بهش بگو من هر بار مزار می‌رم، سر قبر مرتضای عزیزش هم عرض سلام و حمد دارم. حادثه‌ای که روح هر دو را آزُرد و مرتضای دُردانه‌ی‌تان را رُبود. روحش در تلألؤ باد. دامنه و یک دنیا ادب به محضر هر دو فامیل باشرافت.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ محسن مهاجرنیا رئیس پژوهشگاه اندیشه اسلامی سلام. آمدم دیدارت اما گویا به جایی رفته بودید. خیلی ارادت. دلم تنگ شد برای خودت و پژوهش‌ها و درس‌گفتارهایت. با ادب و ارادت: مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

از قلبِ خودت استفتا کن

مطالعات من معلوماتی بر مجهولات بی‌شمارم مستولی (=چیره) می‌کند، که هر گاه به ضمیرم در می‌زنم، گشاده‌رُویانه در را بر رویم باز می‌کند. امروز هم بعدِ نماز صبحم از خدای عزیزم خواستم اگر می‌شود مرا امروز هدایتی خاص کُناد. کرد. دستِ مدَد به لطف حضرت رَبّ، مرا برده است روی یکی از نوشته‌های سال‌های دورم. می‌نویسم:

 

در کتابِ الله مجید تصریح (شاید هم اشاره) شده است که انسان در یک حدودی مُلهَم است. یعنی بر او الهام (=فَرتاب و اِلقا) می‌شود. بذار یک داستان بنویسم از رسول خاتم خدا حضرت مصطفی ص. امید است خوب خوانده شود توسط خواهندَه‌ها.

 

شخصی پیش پیامبر خدا ص رسید. گفت چه چیزی را اِثم (=گناه) بدانیم؟ پیامبر ص جواب داد: "از قلبِ خودت استفتا کن". یعنی فتوا و جواب را از خودِ خویشتنِ خود بخواه. که مولوی رحمت الله آن را احسَن وجه به شعر در آوُرد. این طُور:

 

پس پیمبَر گفت اِستَفتوا القُلوب

گرچه مُفتیتان بُرون گوید خُطوب

 

قلوب و خُطوب را خود بیابید که چیست. منظور مولوی این است نبیند فتوادهندگان بیرون چه می‌گویند، ببین فَرتاب درونت چه می‌گوید. بحث من عرفانی است، به فقه نباید آن را آسود. فقه، جایگاه رفیع احکام استُ مقدسُ محترمُ مفتَرض. ولی با این همه مقام رفیع، فقه به تعبیر آیت الله عبدالله جوادی آملی "دینِ اصغر" است اما عرفان با همه راز و رمز و معرفت درون، «دینِ اکبر» است. آری؛ پیام آور ما مصطفای خاتم الانبیا ص یاد داده: قلب خودت منبع صدور فتوا کن. یک حرف فعلاً بس درین صبح زود. ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،خاتمه دامنه.

رهاورد  اخلاقی

در دانشگاه مفید قم آقای مجتبی مطهری فرزند شهید مطهری نشستی گذاشت با نام «رهاورد فلسفه در اخلاق» که یک دقت پرظرافتی لازم دارد. من چکیده‌ای از برداشتم را ارائه می‌دهم:

همه می‌دانیم حضرت زهرا س به فضّه می‌گفت ما باید با هم کار کنیم. و یا امام امیر علی ع قنبر را به بازار می‌بُرد، پیراهن نو را برای وی می‌خرید ولی پیراهن کهنه را برای خود و به قنبر می‌فرمود "تو جوانی و باید پیراهن نو را بپوشی". چرا این کار اخلاقی رخ می‌دهد؟ لابد می‌دانید اخلاق علمی‌ مربوط به معالجه و درمان رذائل اخلاقی صحبت می‌کند، اما اخلاق عملی نوعی زیبایی معنوی و روح است و کار اخلاقی از زیبایی روح  نشئت می‌گیرد. به قول مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریز «تا روح تزکیه، نورانی، پاک و آسمانی نشود امکان این نیست که کردار خوب انجام دهد و خصلت‌های خوب پیدا کند».

 

پس روشن شد حضرت امام علی ع و حضرت فاطمه زهرا س روح‌شان منبع صدور کردار با فضه و قنبر بود، زیرا یک رفتار اخلاقی ریشه در روح دارد نه فقط در علم. نتیجه این که: هر کس دیگران را به بردگی و فرمان امور خود بگمارَد، بداند کردارش از روح ناشی نشده است، از مَنیت و خودبرتربینی او بیرون زده است. مردانی می‌نشیند بر اریکه‌ی خانه و پی در پی فرمان صادر می‌کنند:

 

چای بیاور! جوراب بشور! ناهارم کو؟ خودکار چرا اینجا نیست؟ برو آب بیاور. پشتم را بخارُن. این پوست هندوانه را از پیشم ببر. این تخمه‌پوست را جارودستی بزن. چرا این غذا تلخه می‌دهد. شِکَر چرا نریختی توی شیر؟ و صدها نِق و نُق دیگر و جوواجور.

 

بگذرم. رهاورد اخلاق سازندگی فرد و جامعه و قدرت و حکومت است. دامنه‌ی دو.

 

وه چه شبی هست امشب قم

امشب فرخنده زادروز بانوی برجسته‌ی شیعه حضرت معصومه س است. مَسرورم ازین خجسته‌میلاد. گرچه شب شادی و شادکامی است اما آهنگ و برف زمستان قم که حرم قم را به قشنگ‌ترین شکل ممکن برده بود، دلربایی‌های خاصی دارد که زیر همین تصاویر آن روز در نیمه‌شعبان هشتم اسفند ۱۴۰۲ قم خواهم گذاشت. خاتمه دامنه

 

جناب محمدتقی آقا دبیر گرامی سلام. به نظرم مطلب مهمی بود بر تشریح متن من. و شما به‌درستی آن را بسط دادی. زیباترین بخش گفتارت رمیدن افراد از هم در اثر فقدان حُبّ است. آدم چرا حاضر است روزی ده‌پانزده تا حَب (=قرص دارو) بخورد، اثر هم نبیند ولی همآره تکرار بکند. اما حاضر نباشد حُبّ ورزد که حال آدم با این اکسیر و کیمیا خوباً در خوب می‌شود ولی از آن می‌گریزد. من گمان کنم نگذاشتن عنصر محبت در نهاد خود است. درود و ارادت برادر تقی. دامنه.

 

سلام فامیل محترم حاجیه سیده خدیجه. نکته‌پردازی ریزی بوده است. من این طور فهم کردم: انسان اسیر تعریف دیدن از سمت دیگران است. علتش این است انسان از شناختگی خود در بدی مخفی‌کاری می‌کند ولی در خوبی، پیِ عیان‌سازی است. پس؛ خود که از خود تعریف کند، مفهوم م مزه‌ای نمی‌کند؛ لذاست که محتاج می‌شود به تعاریف دیگری از خودش. خیلی هم این کار، طبیعی است و در میان ملل، جاری. زیاد می‌شود این تمایل را از خود دور و یاد ضمیر خود سرکوب کرد. متشکرم از پرداختن به نوشتن. روح والدین‌تان (مولودعمه و سیدمحمد) در پرتو انوار الهی بوده باد. با ادب و احترام: دامنه.

 

آی کمک

سوخت دامنه تمام شده است!!!

آی کمک

آی کمک

سوخت دامنه

تمام شده است

بنزین هم در کارت

نمانده است.

هر چه داشت

مشهدراه

باک ریخته است!!!

عازم جای‌ام

ول مسیر

ول‌ویلانگ

گردیده است.

آی کمک

آی مدَد آی مدَد.

 

سلام فامیل سخاوتمند. از سخاوتت ممنونم محل اون هفته بودم. نه، قمم. بگذرم. یک اطلاعیه خطاب به صحن حالا. اخیراً محل به دیدار حاج علی میرزا رفتم نرسیده به فیضی باغ‌سر. او نبود. فردی آمد جلو گفت: جناب دامنه سلام. من نشناختمش. گفت متن‌هایت محل طرفدار دارد و پخش می‌شود می‌خوانم. بازم نشناختم. گفتم کیستی؟ گفت نقی یا تقی. به گوشی‌ام زنگ زد که خطش را ذخیره کنم و در مدرسه فکرت دعوت. اِسا هر چه گشتم خطش نیست که نیست. آیا کسی خطش را ندارد بفرستد؟ هنگام گپ معرفی کرد برادر حسن آقا است لِطفعلی حسن. بگذرم.

 

سلام عمو حمیدم

نمی‌دانم شهرت را

شماره‌اش را طالبم.

طالبی هستم چون!!! ممنونم عموحمید. تماس می‌گیرم. یورمله را مهیا کن. آمدم! هر کاجه عموحمید خط مشیء کند. همان مسیر. تمام. چون چت دو نفره در صحن ممنوع است. خاتمه دادم. تو حق یک جواب داری در حد یک کف دست. یا جای انگشت شست!

 

 به قلم دامنه:  ۲۱  .  ۲ . ۱۴۰۳ ،

چرا این عکس رهبری معظم برام جاذبه دارد؟ درین عکس -که جدیداً اجازه‌ی انتشار یافته است- چند چیز جلوه دارد. البته به دید خودم. یکی یکی برمی‌شمارم:
 
۱. اون بیست و یک کتاب روی هم در جُلوَش؛ که نشان می‌دهد مطالعه‌ی رهبری معظم تطبیقی است، یعنی دست به مقایسه‌ی متون آثار مختلف می‌زند. ۲. خودِ کتابِ بازِ در حالِ مطالعه، که به صفحات انتهایی کتاب رسیده است که درین حالت، انسان به شعَف و شادی می‌رسد کتاب را به پایان بُرده است. ۳. اصل حضور در کتابخانه که یک فرهنگ و ادب دیرین در بین ایرانیان است. هم آشپزخانه، هم کتابخانه، هم بالخانه، سه عنصر اصلی رفتار ایرانی بوده است. ۴. موی بلند رهبری که نوعی خَرق عادت در میان نظام روحانیت است. دیرزمانی، داشتنِ مو بر سر برای فرد روحانی عیب و نقص بزرگ پنداشته می‌شد. ایراد می‌گرفت مُلّا را ببین زِلف گذاشته است! موی بلند سر، به تیپ و قیافه‌ی رهبری می‌آید زیرا اساساً فردی زیبا و جزوِ جاذبه‌داران از نظر رخ و چهره است. در دانش هم جزوِ پیشروان کتاب خواندن است، بی‌شمار کتاب خواند. ۵. اون نوشته‌ی پای عکس در سمت راست که حقیقت را بیان می‌کند. شیرینی جمله در خود جمله موج می‌زند: هیچ چیز جای کتاب را پُر نمی‌کند؛ البته به دید و ایده‌ی من: الّا یک رفیق اُنسا و دانا. ۶. دستِ راست رهبری که مشخص است از خود دوش به سمت پایین از کار افتاده است. یک نماد از رفتار مسلحانه‌ی سازمان ترور رجوی علیه‌ی شاخص‌های متفکر انقلاب. ۷. طرز نشستن، که وضع غَرقه است در لای کتاب و نشان از فرورفتن در اعماق متن است. ۸. اصل سبک مطالعه که نشان می‌دهد رهبر معظم برای خواندن، آدابی را -از روی استحباب یا وجوب و یا سلیقه و نظم- رعایت می‌کند. مثل گذاشتن عرقچین بر سر و پوشیدن سینپوش روی دَشداشه (=پیراهن بلند) که از دوخت‌های خاص روحانیت است که در پوشش پیراهن و قبا صنف روحانی به تقلید اروپا نرفته است. ۹. چشمگیری و تنوع موضوعی کتاب‌های چیده‌شده در قفسه‌ی کتابخانه. ۱۰. اگر گفتید چیست؟ می‌ذارم به کنجکاوی مخاطب. حالا یک بند بگویمُ بِگذرم: لقاءُ الله را واردید همه. از واژه‌ی ملاقات و تلاقی می‌آید؛ یعنی دیدار و رو به رو شدن. در معنای معنوی عرفانی (=شناختی) یعنی نوعی تجلّی (=بُروز، جِلوه) است؛ یعنی یک حقیقتی برای سالک (رونده) اهل سُلوک، که طبق نظریه‌ی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی اعلی الله مقامه (واضع مکتب تفکیک) حقیقت و وقوع دارد. او معتقد بود:
 
برای یک آدم صاحبدل چیزی بالاتر از این آیه نیست که خدا وحی فرستاده: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (ر.ک: انسان شناسی قرآنی، شهید مطهری، ص ۱۳۳)
 
یک خواسته‌ی معنوی است دیدار با خدا و یاد خدا. عین دعای کُمیل، که در آن حتی یک خواسته‌ی مادی وجود ندارد، تماماً معنویت است. من از دیدن عکس مطالعه‌ی آقاخامنه‌ای لذت بردم چراکه مرا به لقاءُ الله برد و کتاب، این کار ناب را با انسان می‌کند. خاتمه دامنه.
 
تبصره : قدس آنلاین (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) از قول محمد صادق علیزاده -خبرنگار حوزه ی کتاب- نوشته: این تصویری که از سیدنا القائد در کتابخانۀ شخصی‌شان منتشر شده، به احتمال زیاد مربوط به کتب فلسفی کتابخانۀ ایشان باشد آنهم بخشی از بخش فلسفه و کتب مربوطه! توی همین بخش کوچک منتشر شده هم اما اسم و اثر خیلی‌ها هست از افلاطون و کارل پوپر و ویتگنشتاین گرفته تا حضرات آیات علامه طباطبایی و جوادی آملی. خب بیایید برویم توی نخ کتاب‌ها. آنجور که از توی تصویر معلوم است و تا حدی قابل تشخیص، این اسامی و عناوین توی قفسه‌ها چیده شده‌اند؛ اسامی و عناوینی که در نوع خودشان قابل توجهند: منطق معرفت در نظر غزالی اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، تحلیل ذهن اثر برتراند راسل، شرح رسائل فارسی سهروردی اثر سیدجعفر سجادی، جهان باز اثر کارل پوپر، ترجمه الهیات شفا از آیت‌الله محمدمهدی گیلانی، ترس و لرز اثر کی‌یر کیگارد، فلسفه حقوق بشر از آیت‌الله جوادی آملی، جمهور اثر افلاطون، شرح مبسوط منظومه اثر شهید مطهری، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین اثر ادوین آرتور برت، شرح اسفار اربعه اثر آیت‌الله مصباح یزدی، اصول حکومت آتن اثر ارسطو، نهایه الحکمه اثر علامه طباطبایی، رساله منطقی فلسفی اثر لودویگ ویتگنشتاین، شرح حال و آرای فلسفی ملاصدرا از سیدجلال‌الدین آشتیانی، آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غرب اثر کریم مجتهدی و فلسفه هگل از والتر ترنس ستیس.
 
این عکس نیز از قدس : منتشر شد در اینجا .

دختران

به قلم سیده مریم هاشمی دارابی: به نام خداوند همیشه ماندگار. دختران، نغمه های شور انگیز آفرینش اند و جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان وام می‌گیرد،  خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید،  او را ظریف خلق کرد، وباید بر خود بقبولانیم که از خواص اند، چون دختر معجزه ای است که که بعد آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند، دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند. دختران مهربانیشان دست خودشان نیست،  خوب هستن با کسای که چندان با آنان خوب نبودن،  دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهشان نداشته اند. دختر!!!!  زود میرنجد. زود می‌بخشد. زود میگرید. زود میخندد. دختر، مأمور احساس روی زمین است،  جهان بی دختر، جهان سردی است در مقابل این نعمت خدا باید کرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد. پیشاپیش،  تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها، و امیر و شاه خراسان، امام رئوف، ضامن آهو  و همچنین دهه کرامت را تبریک و شادباش عرض مینمایم، با احترام، سیده مریم هاشمی دارابی

 

پاسخ دامنه به سیده مریم هاشمی

سلام سیده مریم هاشمی خواهر مفضّله‌ی رفیقم آق سید رسول. برای این نوشته‌ات نظری می‌گذارم. امید است بتوانم مفیدنویسی کنم. در واقع می‌خواهم ارزش متن شما را شکلی و محتوایی پردازش کنم.

یکی این که آغاز متن‌هایت را با نام خداوند شروع می‌کنی که هر بار هم یک صفت و وصف قشنگ می‌آوردی: مثلاً در دو متن اخیر خود این دو عبارت را: به نام خداوند همیشه ماندگار، بنام خدای که در ذات و فکرت آدمی نمیخشکد. این نوعی فرهنگ سازی در ادبیات و گفتار شماست. تحسین دارید. درود.

 

دوم این که نوشتی: "جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان [دختران] وام می‌گیرد" خواسته گفته باشم صحیح است و این چرا چنین است به این علت است مرد ذاتش اسیری نیاز است. ولی زن صفاتش جلوه‌ی ناز. این دو لغت را من نگفته‌ام شهید مطهری گفته است که اسلام‌شناس متفکر قرن بوده است. البته امروزه هنوز شک دارم کسی او را جلو زده است یا نه. من می‌گویم آری، چند نفری از وی قدَرتر شدند اما اجازه دهید نام نیاورم.

 

سومی هم این جمله‌ات هست که جوابم کشکولی است چون جواب جدی درین فاز بلد نیستم. گفتی: «خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید» جواب: خودت آن جا بودی؟! اگر بودی پس بگو چه جوری؟ پس تو بودی مشورت دادی! نکند شریک بودی! وای!! خدا که شرکت نمی‌پذیرد، شرک و شریک، کفر است. این بود کشکولی. رَشحات دیگری هم دارد قلمم ولی درین صحن مگر می‌شود پیش شِخا (نیتم شوخی است) گوی سبقت رُبود!!!

 

چهارم این است که افاضه فرمودی: "باید بر خود بقبولانیم که [دختران] از خواص اند،" وُووووییییی!! تو وِسّه شِخ می‌شدی! پس این که در انقلاب ما می‌گویند خواص از عوام عقب‌ترند و تاریخ را لِهُ لَوِردِه کردند، دختران بودند؟؟؟!!! که فرمودی خواصّ تشریف دارند! کشکولی.

 

پنج را به این فراز گفتارت اختصاص می‌دهم که جِغالی‌وار ما را به رقص واژگان رسانده است: «چون دختر معجزه ای است که که بعدِ آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند». آهان! پس سوت و کف که از فردای "دوم خرداد" جای صلوات و فاتحه را گرفت!! از آن روز فرشته‌ها رسوخ کرد. بانو هاشمی سادات محترم! پارتی بازی موقوف! آن روز فرشتگان بر خلقت انسان شگفت آمدند برای جنس ذُکور بود (کشکولی) نه اُناث (=مؤنّث) زیرا نقل است فرشته‌ها ماده‌اند نه نر. یک علت این است قرآن گویا برای آنان ضمیر مؤنّث می‌آورَد.

 

شش خیلی قشنگ شد اِسا. گقتی: "دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند" عجب! پس این که ابلیس از میان فرشتگان رو برگرداند برای این بود دوست نداشت دختر شود!!! اگر این طور است بگو چرا فرهنگی وجود دارد که می‌گویند: دخترها ای کاش صدا می‌دهند که ای!!! چه می‌شد ما پسر به دنیا می‌آمدیم؟!!و در عوض هیچ پسری نیست که کاشکی کشکی کند که ای!! می‌شد یعنی ما دختر متولد می‌شدیم؟! فکر نکنم چنین ای کاشی باشد. حالا تو بگو فرشته‌ها طمع داشتند دختر شوند. لابد دلشان برای مَزدوج‌شدن تنگ شده بود!!! حالیا شما ضَیب تولید محتوا بلدی!

 

پله پله ما را بردی ردیف هفتمی و گفتی: دخترها «خوب هستن با کسایی که چندان با آنان خوب نبودند». ببخشید این "فلسفه‌ی گذشت" را از کجا آموختی؟ صادراتت عالی است در الفاظ. پس چِ وِه (=چرا) این‌همه در بازار چشمشان به زر و زیور و طلا و نقره است؟! یک شیخی درین صحن -که دانش‌آموخته‌ی باسوادی است و همسایه‌ی ضلع شمال شرقی خونه‌ی داداش سیدرسولت سُکنی دارد- رفته بود امامزاده صالح تهران. در صحن به شوخ‌طبعی نوشته بود (نقل به ذهن) : در این گرانی جرئت می‌خواهد آدم دست زنش را بگیرد ببرد بازار تجریش. منظورش این بود نه نمی‌شود زن گفت. من عامدانه دخل تصرف کردم در نقل که اصلاحیه از راه رسَد تا رصد و ریسِت! شود.

 

هشت قشنگ شد. چون بانو سادات هاشمی فرمود : دخترها "دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهِشان نداشته اند." این را باید تابلو نئون کرد برد گذاشت دمِ آکادمی افلاطون که ارسطو پیشش حکمت مشایی خواند. یعنی راه بری فکر کنی. ما هم با این حرفت ازین پس راه می‌ریم می‌فکریم. پس که این طور. خوِر نِداشتِمی!

 

نه را ببین! گقتی دختر: "زود میرنجد زود می‌بخشد زود میگرید زود میخندد" امان ازین صفات متضاد. چه مستزادی هستند این جنس. پس دختر ابرقدرت است ما بلد نبودیم. راستی چرا پس اینان را خدا پیغمبر نکرد؟!! رسول نکرد. داداش سید رسول را نمی‌گم! رسول رسالت. سؤالم چالشی است. خواستی چالش عقیدتی کن. من زورم در بحث زیاد است!!

 

ده را غوغا کردی: "دختر، مأمور احساس روی زمین است" این طیری هست پس زود فسینگ فسینگ می‌آید؟!!

 

یازده را ببین! یازده را ببین! : "جهان بی دختر، جهان سردی است" این را حقیقت محض است که گفتی. چون جهان دو جا وارونه شده بود و سردی و گرمی رخ داده بود: فراعین (=فرعون‌‌ها عنوانی بزرگ برای شاهان مصر قدیم) پسرها را از دَم می‌کشتند. دخترها جهان را دوش گرفته بودند (=یعنی از بس زیاد شده بود سرریز کرده بود) در جاهلیت مکه هم دخترها را از دَم زنده‌به‌گور می‌کردند که پسرها همه عصبی شده بودند چون مرکز احساس‌ها را می‌کُشتند. بگذرم. دین در برابر هر دو غلط و غلطکاری ایستاد. هم پسر و هم دختر هر دو نیاز است. چون اساس آفرینش بر زوج و زوجیت و جفت استوار است.

 

رسیدیم به دوازده که صدایی صلا سر دادی ای بشر! ای بنی حوا! ای بنی آدم! : "در مقابل این نعمت خدا [دخترها] باید کُرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد." اگر کُرنشی شویم می‌هراسیم یه وقت شونِشی (=لرزه بر تن و دست) شویم حتی می‌ترسیم زن‌ذلیل!!! تلقی شویم. ولی چشم: کُرنش کُرنش کُرنش.

از طبایع خوب شما بانوی نویسنده و قادر در فن نویسندگی و خواهر خوب و صمیمی من، بسی مموننم. دامنهُ احترامات عدیده. یک چیز یادم نرود: به پدرشوهرت حجت الاسلام آق شیخ رحیم بسیار اُنس و ارادت دارم. همین جا بر وجود آن مرد حلال‌خور قرن صلوات می‌فرستم و برای وی و عروس متفکرش -که شما باشی- از میزم برمی‌خیزم.

حُصله‌مُصله‌ی ویرایش نداشتم. شما هر جا اشتباه تایپ شد صحیح‌اش را تلفظ کن.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. اساساً پیش تو لُقمه گرفتن مزه دارد. حتی غذای تلخ در کنارت لعاب عسل می‌گیرد. آق سید حمید پس اهل تشریفات است. چه بهتر. کله‌پاچه به من بدهکار است. باید پیشش رویم با هم. سلامت باشین هر دو سیدِ سَدمله. دامنهُ خَلِه علاقه به هر دِ.

 

توضیح عمومی. امروز جُمه‌روز «بیکارسگ»ام!!! پس همطی می‌نویسم!!! می‌نویسم.

 

سید مصطفی به دامنه: سلام و تحیت بر استاد عزیز و گرامی. دلتنگ دوستان و حال و هوای مدرسه، و مشتاق دیدار و گفت و شنود از مدیر مدرسه هستیم. کمابیش دزدکی سرکی به مدرسه میکشیم ،منتهی از ترس ورود جدید و تجدیدی دوباره، مرا منصرف میکنه. شرمنده استاد، کمکی بخاطر مشغله کاری و در دسترس نبودن اینترنت، کمتر سروقت گوشیم میرم. چشم ان شاالله مطالبی جسته گریخته از باب درس پس دادن خدمت اولیا و مربیان تقدیم حضور میدارم.. دوستدار و از ارادتمندان شما هستیم.

 

دامنه: خواهم آمد واسه جواب، استاد. مترصدم، پس در رصد و دم دست! باش.

 

سید مصطفی: علی عینی و عیونی. زیارت شاه عالم و رب الارباب مسافران ، سلطان غریب و طرید! قبولت گردد و ان شاالله تحت ولایتش مستدام باشید،چه اینکه: رگ رگ است وین آب شیرین و آب شور / تا ثریا می رود در نفخ صور. ارادت ویژه.

::

حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. چلّه مهم بود. عدد چهل کلاً رمز و راز است. دوستی داشتم در عصر اشتغال. او حتی برای درد زانوی پای خود چهل روز چله گرفت ذکری را تکرار کرد و عسل را با نمی‌دانم چی مخلوط کرد خورد تا این که خود گفت از درد بیرون افتاد. ویژگی‌های حضرت معصومه سلام الله علیها را عالی ردیف کردید. خصوص نام حرمش نام کل اهلبیت عصمت علیهم السلام نام گرفت. در زیارتنامه‌ی حضرت معصومه س هم سه مسئله برجسته است: بِنت معصوم ع، اُخت معصوم ع، عمه‌ی معصوم ع که همین سه عنصر و ارزش معنوی وجودی‌اش وی را شفیعه‌ی مؤمنان کرد. درودت آقا شیخ مالک. دامنه: ارادت

::

سلام سه قضی استاد آسید مصطفی. تمام ۶ نکته‌ات را موافقم. خصوصاً آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه... که آیه‌ی زندگی است نه آیه‌ی شعار فوتِ افراد. این آیه را باید آوُرد به صحنه. الآن تا انا لله سر دهند همه می‌گن: یا اباالفضل! باز کی بَمِرده! بگذرم. از ادبیات عرفانی‌ات لذت وافر می‌برم. خیلی بیشتر سوادت ژرفا و پهنا و زوایا گرفت. سرمایه‌ی محل هستی سید آقابزرگ ثانی. دامنه: علاقه

::

چارُمی سلام آق سید مصطفی روحانی دل‌آگاه‌ی دلدار. طرید گفتی یاد پیامبر اکرم ص افتادم. چون گوشت خشک روی سینی آتش را می‌خورد و نون خشک در دوغ را. این بود که خُلق عظیم شد و رحمت برای دو عالَم. ممنونم. با احترامات وافره: دامنه.

 

سلام خوازا محمد فضلی: طنز: آق بابا بود لابد می‌گفت ممد دکتره؟ پس بوریم ون پیش ویزیت:

آق بابا: اَره ممد این قاتّیک چیشه مِه سینه‌سر، زِپ زِپ بیرون زد؟

ممد: غش غش خنده.

پلان: کات

دایی ابراهیم

 

فامیل محترم سادات موسوی سلام. خوشحالم که شما انسان فرهیخته سال‌ها فرزندان این زادگاه را با تأسیس مهد کودک و سپس معلمی در آموزش و پرورش تحت تعالیم مهربانانه‌ی خود برده‌اید. امروزه خانه‌ای نیست که ارزش کار دینی و فکری و آموزشی دیرین تو را نادیده گرفته باشد. درین نوشته‌ات هم -که حاصل تحربیات و مطالعات فراوانت هست- چقدر زیبا وارد مبحث چگونگی‌ی رفتار با دختران شده‌ای. قلم شما از مؤثرترین قلم‌ها درین حوزه‌ی تخصصی است که همچنان درین زمینه دارای تراوشات ذهنی و کسب آموزه‌های نوین هستی. من مدیر مدرسه فکرت به شما خواهر مؤمن خودم افتخار می‌کنم که علمی اندوخته و سوادی سرشار داری. درود و احترام و ارادت به شما. قم. برادرت: دامنه

::

سلام حاج حجت. گیاه‌خواری تو. پس برات گوجه‌خورش بس است!

::

رفیق سید علی اصغر سلام. کنار تو کاوِه حکم کباب را دارد. از بس خوش‌خوراک و خیلی غذاشناس هستی.

::

اِت تیم هِم نموندِسِه سید من.

::

سلام جناب قاسم لاری اوسایی. بگو کیلویی چند؟ یک هندوانه می‌شود ۱۵۵ هزار تومان بلکُم ویشتر! مردم این روزها به هندوانه می‌گویند: یَع یَع یَع یَع. یعنی اوناش اوناش اوناش. فقط به همدیگر نشون می‌دهند! قدرت خریدش را ندارند! بگذرم. حال تو بگو بهبود می‌دهد به نمی‌دانم فلان جا !!!

 

حجت رمضانی: سلام آقا سید بزرگوار ،بله همینطور است که میفرمایید ما یک بعد از ظهر عصرانه خدمت ایشان در قم رسیدیم خواهر عزیزمان زحمت غذایی به اصطلاح مختصر را تدارک دیدند ما هم هی تعارف نه الان نهار خوردیم گرسنه مان نیست همانطور که داشتیم تعارف شاه عبدل العظیمی (درست نوشتم؟) می کردیم یک دفعه طوفان باد و خاک شروع شد ودرهمان لحظه. برق قطع شد آقا ابراهیم نمی دانست چکار کند می گفت اصلا در محل سکونت ما برق قطع نمی شود از آنجایی که سر میز غذا هم نشسته بودیم با نور تلفن همراه غذا را مزه مزه کردیم آقا من زیاد نخوردم ولی موقعی که برق آمد دیدم میز غذا خالی شده.

::

سلام جناب حاج حسین رنگین‌کمان. معلومه متن‌های دامنه را خوندِنی یواشکی یواشکی! بسم الله بسم الله خوب یاد موند. درود.

::

حاج حجت سلام. تِ جواب رِ خودِ آق سید علی اصغر دِنِه. ولی فقط بگم برم: هفت‌تایی وِرگ واری تا برق بورده؛ هجوم هاکاد بینی! کشکولی. کلاً ایرانی‌جماعت خاصه ساری‌نشین‌ها تا برق بروَد تَب‌بَزه‌کا سر سفره شروع می‌شود. برق که بیاید می‌بینند هیچی سر سفره نمانده است! پس: آدم در تاریکی قدرت قورت‌ دادن بیشتری دارد تا در روشنایی. بگذرم. دامنهُ علاقه.

 

جناب حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد محترم مدرسه و حوزه. وقتی حضرت موسی ع برای چهل شب به میقات در پای کوه طور اعزام شد، ترجیح داد جامعه‌ی دینی عصر او، خالی از جانشین نباشد فلذا با عبارت «اخلُفنی فی قَومی واصلِح... » برادرش هارون ع را بر جای خود گُمارد که نگذارد فساد شکل گیرد و مفسدان وارد قدرت شوند. من بحثم این است: اولاً چرا این جا بحث از خلافت و خلیفه شد (=تفکری سیاسی دینی نزدیک و منبطق بر اهل سنت) نه بحث امامت و نصب امام (=تفکر سیاسی دینی شیعیان) ثانیا چرا بحث از اصلاحات کرد؟ آیا نمی‌تواند این حرکت موسایی و هارونی، به این معنا باشد اصالت در دیانت، با اصلاحگری است نه به تحفُظ و محافظه‌کاری؟ مثلاً در جریان کربلا، حرکت امام حسین ع اصلاح امت دین جدّش بود، ولی حرکت امویان محافظه‌کاری روی تثبیت قدرت یزید. ثالثاّ اگر مفسدین نباید تبعیت شوند چرا در جامعه‌ی امروز ما میزان نفوذ مفسدان اقتصادی و فرهنگی در درون ساختار حکومت همچنان رو به تزایُد است و دست مسئولان بیشتر در دست قدرت‌های اقتصادی است که از طریق رانت و بده و بستان در اطراف حکومت اشتغال دارند. منظورم این است اگر قرار بر تبعیت از این آیه‌ی شریفه است که ۴۰ روز از ۱ ذی قعده تا ۱۰ ذی حجه چله گرفت و این عبادت را پیشه کرد، چرا نباید همین آیه را اصل قرار داد دست امور عمومی زد تا نفوذ فسادهای چند گانه از تار و پود نظام کم و حتی محو شود. من به عبادت گیری ندارم، اما عبادت باید با سیاست و اصلاح امور حکومت عجین شود. با ارادت: دامنه

 

پاسخ سید عمادی: سلام و درود بر مدیر محترم مدرسه فکرت اول اینکه مسأله خلافت و اصطلاح خلافت اختصاص اهل سنت نیست یک مسأله قرآنی است بلکه مسأله خلیفه الله اختصاص به ما دارد آنان از خلافت فقط اسمش را گرفتند ولی خلیفه آنان هرگز خلیفه الله نبود و نیست اولین روز خلقت انسان مسأله خلافت مطرح شده است انی جاعل فی الارض خلیفه..... الان هم ما امامان را خلیفه الله می دانیم لذا در سلام می گوییم  اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ  دوم اینکه وقتی شخص موسی کلیم ع امام است نیاز به امام دوم در حیات او نیست صدق خلیفه بر جانشین او اولی و انسب است اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست آنکه حاکم است یک چله فساد تیزی در کارگزاران خود بگیرد یا یک چله فقر زدایی از مناطق محروم بگیرد ما که حاکم نیستیم حاکم نفس خود هستیم یک چله فساد ستیزی از نفس خود لذا اربعین میتواند سیاسی هم باشد و لزوما سیاسی نیست از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست.

 

واب خاص

حجت الاسلام جناب سید کمال الدین عمادی استاد محترم و گرامی سلام. پاسخ حضرت مستطاب عالی را بهترین و صحیح‌ترین تکمیل به بحث پرسشگرانه‌ام تلقی می‌کنم و از شما می‌پذیرم. البته چون مدرسه جای مباحثه‌ی طولانی‌تر نیست، اکتفا می‌کنیم به همین مقدار. الحمدُ لِله جواب شما از شأن فقهی و کلامی‌ات صادر شد و این بر اقناع و غنای مطلب افزوده است. بر استادم احترام و فروتنی روا می‌دارم. عالی بود پاسخ. پیش کسانی حضور دارم امروز که ابتدا بیان ما روی پاسخ قوی شما و پرسش من، بحث سنگین و طوفنده‌ای شد؛ و از نتیجه‌ی آن باران دانش بارید. و اما این آموزه‌ی‌تان دلنشین جِلوِه کرد که فرمودید: «اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست.» حقیقتاً فکری مطابق با مقتضیات زمان و مکان را فرمول کردید. و برای بیان این سخنِ حق‌تان دعاگویم از اعماق نفسم. این بیان: «از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست"حقا حالیا درود بر منطوق و مرام و منهاج شما، استاد توانا بر ما. دامنه، به اسکورت عمقٌ علاقه.

 

محمد فضلی به دامنه: سلام دایی جانم و همه عزیزان مدرسه فکرت. روز بخیر. دین و تصوف هردو ریشه عمیقی در فرهنگ مملکت ما دارند. آنچنان که روش و منش و اخلاق بزرگان نخستین تصوف همچون بایزید و ابوسعید ابوالخیر در تاریخ ما کم نظیر است. با این وصف آنچنان که تصوف به ورطه انحطاط افتاد، دین نیز به سبب آمیزش با مشرب سیاسی نامطلوب به ورطه انحطاط کشیده شد.  اگرچه هردوی این پدیدارها در پی سعادت انسان بوده اند و گویی هستند اما با واقعیت تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله بسیار دارند و هرچه میکوشند که نقش آفرینی کنند بیشتر از ذهن مردم دور می شوند، به خصوص از ذهن نسل جدید. هر دوی این اندیشه ها نیاز به بازنگری اساسی دارند غیر از این در هزارتوی گذار یک جامعه محو خواهند شد.

 

محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم. در لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی عالی خواند. این دو مورد هر دو در اثر آمیزندگی نادرست آفت گرفتند. قمیشی البته برای چیزی دیگری خواند ولی می‌شود همان را به این دو آسیب که تو شناساندی انطباق داد او خواند: "خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم / خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم" حالا اینان هم در بستر تار یخ هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند تا به جای اصل دین و گروِش درون مردم را سوی سرسپردگی به خود بخواهند، باید خیلی ممنون بود چون هر انحراف و آسیبی در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

شکایت از دنیا

به نام خدا. سلام شریفان. شناخت ریشه‌ی رفتارها از خودِ رفتارها مهمتر است. همه‌ی فکرها و نظرها یا از سابق اثر پذیرفته‌اند و یا از حال. من باب نمونه علت اصلی شکایت از دنیا و تشویق به بی‌اعتنایی در امور زندگانی، این است که زمانی بر ایران، تفکر تصوّف و غلبه‌ی فکر زُهد رواج داشت. در صورتی که دین با دنیا قابل جمع است. و دنیا برای انسان حکم پلکان برای ترقی و تعالی را دارد که ناشی از تفکر و برآمده از تدیُّن است. دین اسلام میانه‌ترین راه بین دنیا و آخرت است. اما جای آن مثلاَ مکتب سُلوکی تصوّف نشست که بر مذمّت دنیا و شماتت لذات دنیوی مانور می‌دهد. تصوّف، نوع تندِ درویش‌طریقی است که در این سلوک و طریقه، فرد به خود ریاضت سنگین وارد می‌کند تا دنیا را ترک نماید و به جای آن معنویت و خویشتن‌پَروری در خود دَمَد. خاتمه دامنه.

 

مدرسه‌ی بندگی

سه شوی پیش مسیرم جایی بود که نماز شام و خُفتنم تلاقی کرد به مسجد اهل بیت ع خیابان عمار یاسر قم در جانب شمالی خیابان چهارمردان. معمولاً در بیرون وضو دارم. نه از آن رو که مستحب استُ بخواهم اَدا دربیارم؛ که از این رو، وضوساختن در وضوخانه‌های مُستراح‌های عمومی، بر من سختُ زجر است. نیز اذان بشنوم تلاشم این است سرِ وقت فضلیت نمازم را به جای آوَرم که به‌تأخیرانداختن نماز از اول وقت نقل است کراهت داردُ بد است. حالیا! وقتی خواستم وارد مسجد اهل بیت ع شوم چشمم -که ریزترین نوشته روی پوست شکلات تبریزُ اُطریشُ بلژیکُ مکزیک را می‌بیند- افتاد به تابلوی "مدرسه‌ی بندگی" بر روی گوش راست مسجد. فوراَ عکس انداختم. خوشم آمد کنار مسجد، که بندگی عملی است- مدرسه‌ی بندگی راه انداختند، که بندگی‌کردن نظری است. حقیقت دارد که اسلام مسجدش مرکز علم و عمل توأمان بوده است. درود بر بندگی در گفتار. سلام بر بندگی در کردار. سپاس از بندگی در پندار و خیال. دامنه‌ی دو.

 

نَه، نَه. لُقمه گلوم گیر کرده؟! هرگز. اون گلوی ذاکرین است که گیر می‌کند! چون تارهای حنجره‌شان ضعیف که می‌شود لُقمه می‌ماسَد از بس در فکر ذکرند، حتی در حین خوردن هم، که پشت تریبون رفتند چه بگویند برخی از آنان هم چه ببافند! بگذرم. لُقمه راحت‌‌الحلقوم بود، لُقمان‌ها زیاد سرِ راهم بودند، که موجب گردیده دیر بجُنبم واسه‌ی جواب. اِسا این هم مِه نظرها و جواب:

::

جناب حجت‌الاسلام حاج آقا شفیعی مازندرانی استاد گرانقدرمان سلام. ابتدا خشنودی‌ام ابراز کنم که شما و استاد حجت الاسلام آقای نجفی دارابی بادگار مرحوم آقا را در روضه‌ی منزل پسرعمه‌ام گرانقدرم استاد حجت الاسلام حاج‌آقا سید شفیع دیدار کردم و این دیدار بر نشاط من افزود که ارادتم به شما عیان است. ثانی این که تشویق آن استاد بر کار خیرات آقایان و بانوان بریمانی امری بسیار ستوده است و نقش تهییجی هم دارد. درود. من هم از تأسیس کلاس درس توسط بریمانی‌ها در روستای داراب‌کلا خوشحالم. به آنان خداقوت می‌گویم و برای ثروت‌شان، برکاتِ کوثرگونه آرزو می‌کنم. بر روح پاک دوست انقلابی‌ام مرحوم مهدی بریمانی انسان باتقوا و متقکر و حامی محرومان، عُلوّ درجات در جایی چون جنت مأوا درود می‌فرستم. استاد ارادت: دامنه

 

حجت‌الاسلام آشیخ مالک استاد خوب من سلام. موافقم. خدا را شکر روحانیت وارسته خود پیشتاز هستند از تفکیک‌شان از روحانیت وابسته. من شِفتِ وارستگانم و وابستگان را شرّ در پوشش دروغ می‌دانم. ازت تعلیم می‌گیرم که بر آموزه‌های خودساختگی پیمایش‌مان می‌دهی. کشکولی نگِه دامنه از کَش‌پَلی در می‌زنه: آدم چهل روز چِله‌نشین شود از کارکلِه کَفِنه! مگه این‌که از سر بریزه به حساب، مفتُ بی‌حسابُ کتاب!!! جیز شد بحث. بگذرم. دامنهُ دوستی با همه!

 

پاسخ ویژه به خواش خواهرزاده : محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم، عین لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی‌خیلی عالی خواند. این دو مورد، هر دو در اثر آمیزندگی نادرست، آفت گرفتند. البته آمیزش دین و سیاست امری بدیهی عقلانی است. تو می‌دانی قُمیشی البته برای چیزی دیگری خواند، ولی می‌شود همان را به این دو آسیب صدمه‌آور بر پیکر دین و صوفیه که تو هم در بحث خود آن را کاویده و شناساندی، انطباق بیّن داد. او خواند:

 

"خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم"

 

حالا اینان هم، در بستر تاریخ، هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند (تا به جای اصل دین و گروِش درون، مردم متدین را سوی سرسپردگی به خود بخواهند) باید خیلی‌ممنون بود!!!! چون‌که هر انحراف و آسیبی، در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد دکترِ هنر آینده. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. صحیح فرمودین. فقط اینکه «اینان» جدای از ما نیستند. نمی تواند بیرون از ما باشد. همه ما بر این سرسپردگی دامن زدیم. به نظر می رسد امروز جامعه شناسی فرهنگ می بایست یکی از مهمترین مباحث در کاویدن چالش های خلوص و تصفیه و پالایش باشد.

::

سلام دُیُّم محمد. سنگین و متین کردی بحث را محمد. برم، چون عازم جایی‌ام. برگشتم، بحث با تو را می‌شکافم. ممنونم، خیلی‌ممنونم ازت. فعلاً رفتم که ببینم دنیا کجا دارد می‌رود! وایسا دنیا! من دارم می‌آم!

 

یک پاسخ به یک بحث با محمد فضلی

آقامحمد فضلی سلام. دین و تصوف، هر دو با آن همه عمق، باید هم افراد را فرو بَرد زیرا در دستان دینداران و اقطاب خود گرفتار گردیده‌اند. یک سو دین از دیندار فقط بندگی در راه خدا می‌خواهد، سوی دیگر اما از دیندار سرسپردگی از خود می‌خواهد. همین یک خطا در دین و دنیا، دینداران را به این راه اشتباه‌ها رساند. من یک مثال می‌زنم از بیت غزل ۱۷ شیخ اجل که هنوز دنیاداران و دینداران روی آن چالش دارند که سعدی خواست چه گوید؟! حالا حساب کن روی این‌همه مسائل داخل دین یا تصوف چه غوغایی برپا باید باشد. کنار این در نظر داشته باش متصوّفان را که در خانقاه از پیرو چه می‌خواستند و چه می‌خواهند؟ تاریخ پر است از آنچه در خانقاه و مسجد بر سر پیرو ریخته است. سعدی این را گفته در آن غزلش:

 

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل

شهد لب شیرین تو زنبور میان را

 

روی این بیت بیش از ۷۰۰ سال است بحث و چالش و اختلاف فهم است. من بشمارم پس:

 

یکی می‌گه: مگس جداست و نحل جدا.

 

دیگری می‌گه: مگسِ نحل، همان زنبور عسل است.

 

یکی می‌گه: زنبورمیان یعنی کمرباریک.

 

کسی دیگه می‌گه: منظور مقایسه زنبور با مگس است.

 

یکی می‌گه: منظور اینه هر که عسل می‌خواد نیش زنبور را باید تحمل کند.

 

یکی می‌گه: اصلاً چیه سعدی زد به نامسلمان‌ها.

 

یکی می‌گه: عشق عسله ولی نیش زنبور هم دارد.

 

یکی می‌گه: نه، منظور اینه مگس می‌خواد با دزدی کمرش را عسل بمالد فریب دهد.

 

یکی می‌گه: لب عاشق شیرین می‌شود سپس گزیده.

 

یکی می‌گه: ای مگس عرصه‌ی سیمرغ جولانگاه تو نیست.

 

 یکی می‌گه: زنبور و مگس همزیستی دارند.

 

بگذرم. هنوز این بیت شعر همه را سر کار گذاشته. هنر سعدی این بوده کسی راحت سر در نیارد از نیتش. حالا مقایسه کن در دین و تصوف چه معرکه‌ی برپاست در آراء و ارائه‌ها و اراده‌ها. من البته چون شیفته‌ی شعر سعدی‌ام به وسع خود می‌دانم شیخ سعدی چه خواست بگوید. زنبور از خودش عسل اندوخته دارد که روی پاها و‌ کمر و میانش زردی می‌زند، اما مگس چنین هنری ندارد ولی می‌کوشد خود را در ظاهر زنبور عسل جا بزند که فریب دهد مخلوقات را. هر کس در هر لباس و مدرک و رشته‌ای خواست از راه دین، فریبکاری کند دغلی او چن کار مگس است که عسل به میان کمرش آغشته کرده است، ریاکاری! او نه زنبور عسل باشد که ذات کارش تولید عسل است از شهد. دامنه زیاد جواب داده است از حد دو کف دست گذشته است. ولی از بحث با محمد زده نمی‌شود. ممنونم که دانایی داری. دامنهُ دایی.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. لذت بردم از تحلیل شما. سپاس فراوان

 

حجت رمضانی: سلام برارتشریف بیاردی ساری درخدمت درمی (هلی محلی)

::

سلام حاج حجتِ مرحوم حاج اکبر بزرگ. مگ کوی طالقانی اول هلی دار دارد؟! نکند مرا نصف‌شو از تجن می‌خوایی عبور دهی به پارک ملل؟! نا، نا، «کیجا نِمبِه تِ مَله»! کشکولی. دامنه خاشک‌خالی فقط!

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود بر اقا ابراهیم : به قولی چه کنیم " در نبود پیر کل پیر گنه اقاجان جان " دست ما کوتاه از زییایی کرانه ها دریا خزر , دلخوش می کنیم به زیبایی ها خلیج فارس . اگرچه هر زیبایی به نوع نگاه بستگی دارد . خلقت خداوند در همه حال زیباست مهم چشم است که باید زیبا ببیند مانا باشید .

 

حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استادم سلام. دستورهای مقطعی و غیرمقطعی (=زمان‌دار و بی‌زمان) شروعی ملایمی بود تا بحثت را در ادامه بپذید. بنابرین، حکمت دائم‌الذکری آدمی را به‌درستی شکل دادی. ما در مقام تعلیم مومیم. اساتید فن خوب بلدند مومِ ما را چه جور شکل دهند. این متن تو آمحمدجوادآقا چُنین کرد با مومِ من. ممنونم. امابعد؛ من معتقدم وسوسه (=اغواگرِ مأمور در نفوذ به ضمیر و روان و روح) که به تعبیر من همان دیوغَلتانی درونی‌ست، نهایی‌ترین کارش تردیدفِشان نمودن انسان است. همین. او در انسان تردیداَفشانی (=کاری در ردیف عکسِ گرده‌افشانی در دنیای حشرات بر گیاه‌ها) می‌کندُ بس. این انسان است که با بارِش ایمان، آن گردِ تردید دیوِ وسوسه را سمپاشی می‌کند و درِ تردید را بر رویش میخکوب، که در بیان شما همان «ذکر» است. ذکری که منتج به نتیجه باشد. ذکری که انسان را در برابر هیجان و شیطان، مسلح و قادر به بازدارندگی کند. پس وسوسه در واقعه یک نعمت آزمونی است که در اثر آن ایمان انسان دائم تست و در کوره‌ی امتحانات فولاد شود. سپاس از شما استاد شیخ غلامی دارابی و درود بر بهترین متن‌های اخلاق‌گرا. دامنه به ضمیمه‌ی دوستی و عُلقه.

::

آق سید سعید سلام. جواب کوبنده دادی! عالی بود. ۲۴ ساعت بود خوب نخندیده بودم. اِسا تِ اِما ره از آن سوی نیلگون اُی خلیج فارس خنداندی. کارت را می‌پسندم. چون همش که نمی‌شود متن متن متن متن متن گذاشت، گاه باسد عکس مَکس هِم گذاشت. با ارادت بهت: دامنه

 

سید علی اصغر شفیعی به دامنه: سلام رفیق دانا و هوشیار من. از متن جناب فضلی که جذاب و فرهیختگی درآن بود لذت بردم. حرف در مورد تصوف و دین را تمام کرد و صحیح فرمودند ..هرگاه از دین و درویشی ایدئولوژی متکثر پدید آید احتمال انحراف و فرسودگی بوجود می آید این امر بدیهی مشمول همه ادیان وروش ها می شود. در مورد سیاست و دین و نسبت دین با سیاست... باور دارم بدیهی است اما باید نهادهای نظارتی مستقل بر ذات و گوهردین‌وروش‌های علم سیاست بوجودبیاید تا سیاست مدرن که منجر به ایدئولوژی سیاسی کاری می شود از دین سبقت نگیرد و دین را که هدیه خداوند است بر تکامل و توسعه انسانی، سالم نگه دارد .

 

شرح عکس

اینجا امامزاده ابوطالب زیراب است؛ وسط سوادکوه. پاتوق گذری من است وقتی از سمتِ قم به ساری راهی‌ام. معمولاً نمازم را این مکان دلواز که روی تپه است می‌گزارم و با دِت کال میوه رفتارم را در جسم و روحیه، به تنظیمات کارخانه‌ی خدا نزدیک می‌سازم. ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ امسال که خواستیم با رفقا زیارت رضوی نوزدهم را در مشهد مقدس، انجام دهیم، این امامزاده دم زدم و نماز صبحم را گزاردم. عکسی هم از آن انداختم. راستی این جا همان جاست که مرحوم حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی مشهور به «اکبرشاه»!!! در مراسم تحلیف آن رئیس دولتِ ۹ + ۱۰ پیش رهبری معظم شرکت نکرده بود و خود را به شمال‌چَرخی مشغول نموده بود تا سیاست در تهران غبار اندازد. او آن روز مردادماه نمازش را همین امامزاده خوانده بود. بعدها علاوه بر لقب «اکبرشاه» برخی دیگر از جناح‌ها که از قم ریشه داشت ولی در قزوین باب شده بود، وی را «اکبر فتنه»!!! همه خواندند. من بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم. دامنه‌ی دو.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. محمد فضلی فضای بحث مرا در یادداشت روزم، به‌فراست و با دانش زیادش پردازش کرد و میدان بحث را تعمیق بخشید و اینک تو رفیق غارم با ادبیات منحصرت، آن را به نکاتی متأمّلانه دوک زدی. این دوخت و دوز است که خیاط ذهن را قادر به دوزندگی می‌کند و تو زیبا آن را دوختی. من در پیوند دین و سیاست از پابرجاترین هستم و با نکته‌ات که دین را نباید به مقصود ایدئولوک‌ها فرو کاست، موافقم. ممنونم مبحث را پرورش دادی. دامنهُ حلقه‌ی ابومیثمم.

 

شیخ محمد به دامنه: سلام بر استاد پرانرژی  عصرتون پر از نیکی حواشی شما بر متون خواندنی و مفید است و جلوه گری نیز می کند. امیدواریم همواره با ذکر کثیر و یاد الهی ، کانون توجه آسمانیان و اهالی کواکب باشیم...

::

سلام دوم به استاد دانشگاه و حوزه دوست فرهیخته و متفکرم آقا محمدجواد شیخ اهل دانش و ارزش. من شاگرد مستقیم مکتب علمی و عملی شما روحانیون معظم و محترم این صحن‌ام. ممنونم بر طبع آن رفیق نشست. ارادت دامنه به تو محرز است.

 

برم چایُ نیم‌مثقال آب‌نبات زعفرانِ بجنورد بنوشمُ بمَکم که سینه‌ام صدر شود و حتی شیرِ فهم افتد...

::

آمین آمین آمین.

بیشمار بیشمار بیشمار

استاد استاد استاد.

خدا نگه دار.

 

سید کمال الدین عمادی: سلام بزرگوار آقا مدیر اجازه هست خدا را شاکرم اشارتم یک از ۱۰۰ به این خوبی دریافت شد  قدر زر زرگر شناسد  قدر گوهر گوهری روزی که زر قدر زرگر شناسد گوهر قدر گوهری

::

وُویییییی!!! استاد عظیم‌الشأن من حضرت سید عمادی چاچکامی معزز، شماُ از منِ شاگردت اجازه؟؟؟ خدا نیاره. شما بر جان من عین آن خضرنوشته‌هایت نفوذ دارید. دیدید که پس از ختم منبرت در روضه‌ی خونه‌ی پسرعمه‌ام استاد حاج سید شفیع شفیعی، فقط خودت را بوس دادم. بوس باز بر خودت فقط. ارادت بهت: دامنه. سلام را خوردم! سلام استاد.

 

نکته به این پست فامیلم سیده خدیجه شفیعی:  سیده خدیجه فامیل من سلام. مثال امامزاده که برای حفظ اموال و موجودی نقدی درون ضٕریحش متولی است و سرنگهبان، یک مثال آموزنده و زیبا بود. بله، همان‌طور که یک امامزاده‌ی توی بیابان و برهوت ممکن است دستبرد قرار گیرد، یک نظام هم که خزانه‌اش میلیاردها رقم طلا و پول و سرمایه است ۱۰۰ در ۱۰۰ ممکن است در معرض فساد و چپاوول باشد. دلسوزی‌ات فامیل من، ارزشمند است. از شما بابت زحمت نوشتن به آسیب‌ها و آفت‌ها تشکر می‌کنم. در نوشته‌ات آرزوی ساختن ایران موج می‌زند و با درد آن را مطرح کردی. با ادب و احترام: دامنه

 

سید کمال الدین عمادی: خاتمه را دریاب فیه سر عظیم و فایده تام / انا جلیس من جالسنی

::

استاد حجت الاسلام سید عمادی سلام. ممنونم با شعر و نقل حدیث ما را بر تعلیمات دین تحریص کردید. ترجمه کنم که همه بدانند: عبارت عربی روایت در شعر معنی‌اش این است که خداوند می‌فرماید: «من همنشین کسی هستم که با من بنشیند». تمام. ارادت آقا: دامنه.

::

آسید موسی سلام. ۱. روستای «شیخ موسی» گفتی یادم افتاد که این شیخ موسی، شنیدم از شاگردان یا پیروان امام صادق ع بود که در این نقطه با حدودای آن نقش داشت. ۲. نفر ایستاده ردیف وسط، پنجمین فرد آق سید موسی است، که از طرف مدیر مدرسه فکرت در زمانی که مدیر نیست، امین این صحن است. ۳. اساساً من اهل دامنه‌رفتن هستم، نه قُله. خوب جایی رفتید، جایی با چشم‌انداز زیبا. ۴. من واژه‌ی «دورهمی» -که برآمده از یک برنامه‌ی غلط و فسادآمیز و فسادانگیز بود در آن دستگه! دستگاه! و پشتش هم فساد شکل گرفته بود- نمی‌پسندم و حتی در دایره‌ی واژگانم آن را در حبس ابد فرستادم. جای آن «کنارِهم» و «باهم‌بودن» را وضع کردم. البته ذوق‌ها و مرجّحات هر کس قابل قبولش ۵. موافقم «کنارهم» برای اعضای مدرسه فکرت برگزار شود. باری قرار بود آق قاسم لاری ایجاد کند که مصادف شد با برنامه‌های فشرده‌ی هفته‌ی بسیج مستضعفین که اولویت هم با برنامه‌ی بسیج بود. درود. دیده شدی خشنودم کردی کما آن که در مسجدجامع داراب‌کلا هم دیدار با تو دست داده بود. دامنهُ یک وِر چله هنگروم چنگروم هَلی باغِ مَمْس‌ِدَکته‌ی آق سَدموسی!!

 

یادداشت روز دامنه: رزم در تمدن ایران

به نام خدا. سلام شریفان. ایرانیان به فرزندان خود دست‌کم سه چیز می‌آموختند: اسب‌سواری. تیراندازی. راستگویی. آموزش نظامی ایران نیز بر سه پایه تربیت استوار بود: بدنی. روانی. رزمی.

 

اینک می‌خواهم رزم در تمدن ایران را پیش ببرم. امید که بتوانم. چون وقتی صبح علی‌الطلوع به کام خود دو کال تخم مرغ محلی بغلتانی، فرو کنی، قورت دهی، بایدم مابه‌ازای آن فکر تولید کنی. وگرنه می‌شوی مفت‌خور!

 

در ایران که ارتش همه‌کاره بود بعد از شاهنشاهان، از زمان ماد تا پس از سالیان سال، ساختن سدّ و موانع، بهره‌برداری از زمین در مسائل دفاع نظامی،  نه فقط رایج بود که به نقل از کتاب ایران «حکومتی که برای جهان دستور می‌نوشت» اثر دکتر نصرت الله بختورتاش در ص ۳۶۲ «به صورت هنرِ پیشرفته‌ای» در آمده بود.

 

کَندن خندق، زدن نقب (=روزن، سوراخ) به کار بردن نردبان، برگردانیدن مسیر رودخانه، ساختن بُرج در نقاط، تهیه‌ی دیوار، ساخت قلعه، زدنِ پل مرسوم بود.

 

حتی نقل است به دستور داریوش آبراه مصر حفر شد. این سخن می‌گویند ازوست: «من یک پارسی‌ام مصر را گشوده‌ام، فرمان دادم تا این آبراه را بکَنند.»

 

دو برداشت بزنمُ بروم: ۱. هر کس به ادعای واهی وهمی، ایران امروز را دخالتگر بداند یقین دارم یا تاریح این مُلک و مملکت را نمی‌داند و یا تجاهُل می‌کند (=سر به نادانی می‌زند) ایران همواره به دوردست‌های مرزش، دست داشت چون محیط پیرامونی خود را، فضای راهبرد خود می‌دانست. ۲. در مینوی خرَد آمده است «کسی از دانایی سیری ندارد». کشکولی: ولی برخی از خوردن، سیرمونی ندارند. هفت اِشْکم غذا می‌خورند! بگذرم. خاتمه دامنه

 

 

بقیه‌ی تصاویر در اینجا

دامنه و رفقا مزار داراب کلا (غروب سی ام فروردین ۱۴۰۳)

مراسم بانو شهربانو همسر سید عسکری شفیعی. عکاس: حجت رمضانی

حجتِ از خداخواسته!  او صیّاد شده بود آن روز در مجلس غم و حزن و عزا در مزار، که حال آدم برای قبور حتی غمگُسار است چه رسد در ختم شرکت نموده باشد، هر جا ما کج‌خُلق افتادیم، عکسش را شکارانه انداخته وسط لنز و لِجنه. منم بدون سانسور آوُردم وسط مدرسه. ما برا آق سید عسکری این طور گره در ابرو انداختیم! وگرنه خَله خَله خوار وَچه هستیم! نه عَبوس، نه عَنود، نه عَدو. به قال پازل‌بند در آهنگ «دنیام شدی رفت»: «بذا، هر چه بخواد بِشه، بِشه». دامنه

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم سلام. درین سروده در همان بیت نخست، بهترین مصرع‌ها را در وصف آقا امام مهدی موعود -علیه السلام- سرودید. این بیت:

 

«جهان برپا ز مهرِ آن سزاوار

فلَک را حرکت از اَلطاف دلدار»

 

این بیت بسیار عالی است. چون هم فلسفه‌ی آفرینش را به قاعده‌ی معظمه‌ی «لطف» ترسیم کردید، هم وجود حضرت صاحب عج را باعث برپایی + حرکت دوّار فلک دانستید. لذت بردم ازین حکمت و علم کلام در دفاع از عقیده‌ی امامت. ارادت: دامنه.

::

جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک دوست و استاد من سلام. این پیام خودت را به خودت ریپلای (=صدد جواب) کردید، حال آن که باید زیر پست استاد شفیعی مازندرانی مطرح می‌کردی. چون ایشان کار خیر آقایان و بانوان بریمانی‌ها را مورد تجلیل قرار دادند و بنده هم پیِ پیام آن استاد نکاتی مرقوم نموده بودم. ممنونم. تقدیم ارادت: دامنه

::

به این، اِن قُلت دارم... مجدد سلام استاد شفیعی مازندرانی شاعر گرانسنگ ما.

 

در وصف درخت آوردید:

 

«سرسبزیش بشوق بتاز 

تا تُرا عافیت برافرازد»

 

در اصل دلچسب است. اما حرفم این است چرا از از بُن ماضی «تاخت» استفاده کردید و به فعل امر بردید؟ مگر شوق برای سرسبزی درخت را تاخت می‌زنند. گمان کنم این فعل برای این مصرع نادرست است. با نهایت ادب: دامنه

::

کشکولی واس دل‌آرایی تو سید علی اصغر:

هاع! اَعیّ خواسّی «کمال امتنان» هِم نِداری؟!!!

سلام داری و درودی بی‌عدد سید.

::

واسه بیرون آوردن از هجوم غمت:

کشکولی: مواظب باش بوسه‌ات خالیک! آشی نباشد!

قلمت در بهترین ضربان باد. یار غارت: دامنه. ← «غار»ات! نه غارَت (=چپاول)

::

مجدد بر جناب مالک استاد و شیخ خوب ما سلام. از گرامی‌داشتت بر دو سید: آق سید عسکری و آق سید علی اصغر، بسیار ممنونم. درودَت آق‌شیخ. دامنه.

::

سلام جناب حاج علی میرزا. دست مریزاد با این تسکین که در پیامت آمده است بر آستان سید. خداقوت مردِ کار و خدا. با هدیه‌ی ارادت: دامنه.

 

محرم، حسینه و مسجد سلام رفیق سید علی اصغر. در پیامت به استاد سید عمادی بهترین مثلث را رسم کردی. محرم، حسینه و مسجد. که گواهی می‌دهم نه تو ازین سه جدا می‌شوی، نه این سه از تو مُنفکّ. نهایت حرمت: دامنه

::

کشکولی سوم با تو رفیق سید علی اصغر:

گفتی آغوش می‌گیری!

بِپّا «گشت ارشاد» نباشه آنجا!

برم من تا ارشاد!! مِرشاد نیامد. دامنه.

::

بر گواهی تو سید علی اصغر در وصف حاج علی میرزا چلویی ابنِ حاج رحمانِ بن قاسمِ بن اکبر، گواهی‌امضاء می‌دهم. درست گفتی؛ او به‌حق بر رفتگان این دیار رسم مُروت می‌ورزد و بر هر کس در خاک آرَمد، آرامشش را ارمغان می‌آورَد. درودش و درودت: دامنه

 

استاد حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی سلام سوم بر آن مرد باصفا و عالم اهل تألیف قلوب. چشم. اطاعت امر. بله، کاری نداشتمش. فقط احساس کردم کنار حرم امام رئوف ع این را طرح کنم که شاید لازم باشد، پیرایشی بر صورتش بزند. وگرنه من همین هیبت و هیئت آق سید علی اصغر را از همه‌لحاظ ستوده‌تر می‌دانم. ارادت توأمان به هر بزرگ دیارمان: دامنه.

::

این جای پاسخ ویژه دارد... بذار یک ریزمُغذّی بریزم به حلقومم باز می‌گردم حضرت سید آقابزرگ ثانی.

::

سلام بر جناب فضل الله فضلی وکیل و جانباز گرانقدر جنگ تحمیلی. دوستی تو و سید علی اصغر به خودِ اول انقلاب برمی‌گردد که هر دو در کمیته‌ی انقلاب در آخر بلوار ارتش ساری داستان‌ها دارید. درود. بااحترام: تِ زن‌بِرار: دامنه

::

سلام و سپاسگزارم سیده خدیجه‌ی فامیل. همدردی شما با آق سید علی اصغر و خاندان مرحومه شهربانو و خاندان آق سید عسکری شفیعی، جای تحسین گذاشت. با احترام: دامنه.

::

جناب رفیق شفیق حاج سید تقی شفیعی سلام. بِه کردی صحن را با این بِه گویی‌ات. درودت رفیق بامعرفت و دلسوز همه‌ی آحاد آنجا. برادرت: دامنه

::

و این که حرف‌های سنگین دارم... بذا به خودم برسم... می‌آیم... خدا کند یخچال‌سر لو نروم! چیچی دِزّی خان هاکانم! بگذرم. تابعد... توضیح عمومی: پوزش از همه کس که فضای صحن را خیلی خیلی اشغال کردم در جواب.

 

محمد فضلی به دامنه: دوست داشتم درباره علاقه شما به پیوند دین و سیاست بدانم. خودم شخصا نه اعتقادی به جدایی دین و سیاست دارم و نه پیوند این دو. به نظر می رسد تفکیک این دو اساسا اشتباه باشد. مانند آن است که بگوییم فرهنگ باید از هنر جدا باشد. در حالی که فرهنگ آمیزه ای از هنر و هنر آمیزه ای از فرهنگ است. دین و سیاست راهی دراز در تاریخ بشر پیموده اند و جدایی انداختن به میان آنها ره به جایی نمی برد. تجربه اروپا و مسیحیت در تفکیک دین و سیاست بر این اصل استوار است که کلیسا نتوانسته بر اساس آموزه های خود یک نظام سیاسی مدرن و مطابق با زیست بشر ارائه نماید در حالی که اندیشمندان سیاسی توانسته اند نظام هایی از ساختار سیاسی پدید آورند که در بطن جامعه کار می کند. از این روست که کلیسا پا عقب گذاشته و به معنویت می پردازد.  در کشور ما نیز باید شرایطی وجود داشته باشد که همه طیف ها بتوانند نظام سیاسی مطلوب خود را ارائه کنند و در نهایت توسط جامعه انتخاب شوند. نه آنکه یک مرام فکری که حتی توسط گردانندگانش درک صحیحی نشده با چماق به جان دیگران بیفتند و خود را غالب کنند. این است که در ذهنیت نسل جدید چیزی شبیه به جدایی دین از سیاست یا نابودی دین پرورده شده. اگر گردانندگان دین قدرت استدلالی دارند که می تواند یک نظام سیاسی مدرن ارائه کند که منافع ملت و مملکت را تامین می کند و در عین حال به واسطه قدرت به معنویت آسیبی نمی زند، بعید می دانم کسی فکر جدایی این دو را در سر داشته باشد چه صحیح چه غلط. در دوران اساطیری بشر، جنگ مذهبی و ویران کردن دیگران به واسطه مذهب بسیار کمتر بوده زیرا دین اسطوره ای حالتی شناور و معنویتی درونی را می جسته است نه وضع قوانین و قراردادهای سیاسی و اجتماعی سختگیرانه. این گونه دینی در عین حال که در شئون سیاسی آن دوران ها حضور فیزیکی نداشته اما در عین حال در تمام خطوط فکری به صورت شناور فعال بوده است. به این معنی که بخش مهمی از ماهیت و وجود انسان بوده و باور به وجود موجوداتی باهوش تر از انسان در ذهنیت انسان آن عصر نهادینه بوده. به همین سبب در تصمیم گیری ها همواره آموزه های دینی حضور فعال داشته اند.مثلا در عربستان پیش از اسلام که عصر بت پرستی ست رویدادی مبنی بر جنگ مذهبی یا تعصب کور مذهبی وجود ندارد یا لااقل بنده سراغ ندارم. در واقع دین دوران اسطوره ای پیرو خویش را مجاب می‌کرده که صرفا خدمت گذار خدایان و به خدایان پاسخگو باشد نه به انسان. دین مدرن انسان را مجاب کرده که به روحانیت، به نظام سیاسی، به شخصیت های مقدس دینی، به پرستشگاه ها و به جامعه و بعد از همه به پروردگار پاسخگو باشد. اینگونه است که دین نقش ذاتی خود را که معنویت شناور است به کنار زده و به جهانی پا میگذارد که در آن دوام نمی آورد مگر آنکه دست به اسلحه برد. چون تربیت انسان مدرن از لحظه ای که به دنیا می آید تا جامعه ای که در آن رشد میکند متکی به فردیت و آزادی ست. چه این فردیت را به دست آورد چه نیاورد در ذهنیت انسان مدرن فردیت عنصر اساسی ست. فردیتی که در دین جایگاه رفیعی ندارد.
 

کیش و کشیش

آقا محمد فضلی سلام. ازین فوَران فکری، هیچ احدی زیان نمی‌بیند. این را صراحت ورزیدم تا گفته باشم چرا بزرگان دین در اثر مناظرات رشد بیشتری را بر فرهنگ و تمدن جاری ساختند. بنابرین فایده‌ای که در نوشته‌ات رساندی فراوان است. امید که مایه‌ی فروزش علمی شود و یا حتی اگر نقد و نقصی وارد بود، کسی باک نورزد در بیان رد یا قبول آن.
 
خوانندگان شاید خواهند گفت محمد فضلی چه خواست بگوید؟ من چکیده‌اش را می‌گویم: وی می‌خواست بگوید اگر متولیان دین چنان رفتار کنند که آحاد جامعه آن را نارسایی ندانند، جای حتی طرح ذهنی جدایی دین و سیاست در فکر فرد باز نمی‌شود، چه رسد به جایی که جامعه حس مکافات کند که ای کاش دین مَلعبه و ابزار قدرت بی‌باکان نمی‌شد. چون حتی در جامعه‌ی بت‌پرست انسان به بت به عنوان یک نیروی معنوی برتر از خود قائل بود، چه رسد اینک که مردم شعور برتر را خدا می‌دانند و آموزهای دین خدا.
 
اما محمد، گرایش به مادیگری باری در رنسانس پس از قرون وُسطا رخ داد که به تحقیق متفکر برجسته استاد شهید مطهری عللش در نارسایی مفاهیم کلیسا بود. کشیش قادر نبود از مهمترین مفاهیم دینی تفسیر درست ارائه دهد چون تمام کارکردهای کلیسا دچار اشتباه شده بود و کشیش خود جای کیش نشسته بود و بهشت می‌فروخت و پول می‌گرفت. چنین نارسایی در ذهن جامعه دمید که سِتاندن پول از مردم در واقع ستاندن فکر مردم است تا آنها آسان بر آنان حکومت کنند. من ۱۰۰۰ سال قرون وسطی از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی را در دهه‌ی هفتاد اوج پژوهش‌هایم، هم مو به مو مطالعه کردم و هم آن را تدوین و کتاب ساختم. در تمام آن سال‌ها فقط سه چند دانشمند دینی اجازه‌ی عرضه داشتند: آگوستین قدیس و آکویناس قدیس. چرا؟ چون کلیسا خادم پادشاه و اسیر زر و زور و تزویر شده بود. پس؛ برای آن که جامعه اسیر کشیش نشود باید کیش درست تفسیر شود. دین اسلام برای بشر و دنیا برنامه‌ی عملی دارد. لذا هر صنفی در جامعه‌ی دینی خواست حکومت ایجاد کند، نمی‌تواند آدرس امور مردم و سیاست را از دین نپرسد. این است که سیاست بدون دین در جامعه‌ی دینی، امری لغو است. ازت ممنونم که خوب فکر خود را در قلم به مرحله‌ی انتقال می‌رسانی. فرصت ویرایش از من سلب است، اشتباه تایپی دیدی، چشم رو هم بذار، بُگذر. دامنه.
 
جواب محمد فضلی: عالی ست. پس منظورم را به درستی رساندم. قصد همین بود که شما تفسیر فرمودین. اینکه دین نیز چون سایر مرام های زیستی بشر برنامه خود را در کنار سایرین ارائه کند نه آنکه متولیانش همه را از میان بردارند تا هیچ اندیشه ای جز خودش نماند. مأمون دارالحکمه ساخته بود و در آن طیف وسیعی از اندیشه ها جاری بود و همه آزادانه گفتگو می‌کردند و همان یکی از برهه های مهم تاریخی در رشد و توسعه فلسفه اسلامی بود. حاکمان عموما دغدغه دین ندارند بلکه از آن برای ایجاد هژمونی خود بهره می برند. مردم ما اساسا نیمه معنوی هستند. هیچ گاه مردم ایران مطلقا مذهبی نشدند اما شکلی از معنویت را همواره در زیست شان مدنظر دارند. هرجا فشار دین زیاد شد بر علیه آن طغیان کردند.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام این پیام شما اونقدر حس خوب داشت و چقدر خوبه که هنوز هم این احساس خوب بین شماها وجود داره فکر میکنم حضور شماها هم خودش بزرگترین تسلی دل عمو هستش برای تحمل این داغ خدا شما را حفظ کنه
 
سلام خوبید وقت بخیر این عکسها منو یاد زمان بچگیمون انداخت... خدا بیامرزه یوسفعلی رزاقی روحش شاد... چادر میذاشتیم از ترس اقای ابراهیم طالبی آقای یوسف رزاقی و سیدعلی اصغر شفیعی.. نماز مبخوندیم روزه می‌گرفتیم مسجد میرفتیم درس میخوندیم.. مادرم میگفت اگه اینکار مثبت انجام ندین میرم بهشون میگم ما بیشتر از آقا یوسف رزاقی می‌ترسیدم فکر می‌کردیم تو عالم بچگیمون مامور هستش و میتونه ما رو ببره زندان.... رفتیم قرآن یاد گرفتیم خونه آقای حسینی از پسر بزرگش که داماد حاج ابراهیم مهاجر هستش اسمش نمیدونم یادم نیست با تمام قوا قرآن حفظ میکردیم که عصر رفتیم خونه اشون کتک نخوریم با اون چوب (انار شیش) خدا بیامرزه پدر اقای حسینی اقا اسدالله حسینی... الهی که سالم باشید.
 
::
حجت‌الاسلام آسید مصطفی سلام. بندر بر شما مخدَّر! نه مکدَّر. قدرت قلمت این است از شیء که گویی چیزی نیست، سیر می‌کنی به ماورای همان شیء. از درخت رفتی به شجره‌ی طیّبه و آن شجره‌ی خبیثه. از نوشته‌هایت در حد اعلا متلذذ می‌شوم. در تَهِ مقال، دامنه را خطابی عطرآگین کردید، می‌گویم بر من استادی می‌کنی سید آقابزرگ ثانی خاندان کِل میرهادی. که در تلفظ محلی می‌گفتند: کِل میر زادی. مرا با این نام دومت بردی پیش استاد مرحوم محمدرضا حکیمی که کتاب شیخ آقابزرگ تهرانی را نوشت که آدم در آن هر چه شنا کند صدف صید می‌کند. بس است. از یک کف دست گذشت. ارادت: دامنه.
 
::
جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. در پای درس و وعظت خودم را سروپا گوش می‌کنمُ از فرق تا قلب هوش می‌شوم. بسط معرفت ائمه اساساً در دل سُکنیٰ می‌کند و من اُنس می‌ورزم به شرحت. خودِ امام امیر علی علیه السلام غم‌ها را بر درون چاه می‌برد و با حضرت میثم سلام الله علیه در تاریکی شب، نخلستان را محل ریختن حزن می‌کرد. درود و ارادت: دامنه.
::
سلام مجدد به فامیل من سیده خدیجه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. هدف من در هر متنم، ایجاد چند چیز است: ۱. اثر بر سر ۲. تأثیر بر دل ۳. تحریک عواطف ۴. تحریص فکر ۵. انتقال مفاهیم ۶. به وجود آوردن زمینه‌ی بحث ۷. انتشار عقاید خودم. ممنونم. با احترام: دامنه.
 
سلام سوم دخترعمه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. خاطره‌ی موثری بود. ۱. هم یاد مکتب‌خانه‌ی مرحوم سید اسدالله حسینی بالمله‌راه کردی، فرزندانش جنابان: آق سید کریم و آق سید هاشم هر دو رفیق خوبم درین صحن عضو هستند. ۲. هم یاد عمویوسف‌مان که جایش تا ابدالدَهر خالی‌ست میان‌مان ذکر خاطره کردی. ۳. نیز چه عالی! جدید بود این فراز که از منِ شَخ عَیّی لَکبِر اِوریم هِم حساب!!!! می‌بردی. داستان جدیدی بود. درود و تشکر: دامنه
 

یک ورای بر این داستان

خطاب به حضرات بانوان

چه‌ها که در اذهان نیست. کاش همه‌ی بانوان مدرسه فکرت که تقریباً بیشتر از ۴۵ نفرند، از افکار و آراء و خاطرات و دیدگاه‌ها و حتی نقد و نظرهای خود درین صحن می‌گوفتند و کشکولی: این جور مول (=بِصتا، ساکت، بی‌حرف، کم‌گپ، هیچ‌مگو) نمی‌شدند. از محضر همه‌ی بانوان این صحن که برای من حکم خواهران گرامی‌ام را دارند پوزش می‌خواهم اگر خواستم که به حرف بیایند و نگذارند اینجا حموم مردانه باشد. وای اگر حموم‌زنانه رخ دهد. ما مردان باید خاش گوش‌موش را انگوس گذاریم و لالُ غول (=ساکت و بی‌گپ) شویم!
 
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با ادب و ارادت به تمام بانوان مدرسه فکرت
 
سلام آقا محمد فضلی. و این را خواهم پخت در روغن اندیشه. اما بگذار صحن را مرور کنم. سعی می‌کنم تفسیری ازین پله‌ای که گشودی، ارائه دهم.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام پدر بزرگوارتون اونقدر مهربون بود که ما وقتی خواهرا میشینیم مرور می‌کنیم جز بهترین همسایه ها بودن خدا بیامرزه مادرتو زن آقا حیف که دیگه راه برگشتی نیست مادرت یادش بخیر میرفتیم خونه حاج اقا سیدعلی ما چون مامان اونجا کلا پناهگاش بود می‌گفتیم اقا بابا خدا بیامرزه کل رضیه زن آقا رو خدا پسرش بیامرزه روحش شاد باشه خاطرات خوب ما هم یکی پس از دیگری زنده میشه همه ی همسایه های اقاجان خدا بیامرزه همسر علی سورتچی.. همسر حاج اصغر رمضانی حاج صنمبر خاله.. مادر شهید ابراهیم عباسیان. فرزند اصغر ملایی جوان بود سبحان جان.. حسن بابویه.. اقای محسنی همسرشون.. آقای هاشمی و همسرش و دختر جوانش نیره سادات.. خدا بیامرزه پدرمادر عزیزتو.. خدا بیامرزه عموی منو سیدعلی اکبر حسینی.. انشالله خدا زن عموی عزیزما را هم شفا بده وضعیت خوبی نداره تو بیمارستان بستری بخاطر بیماری بد سرطان. خدا به همه ی عزیزان سلامتی بده انشالله که مردم دارابکلا غرق خوبی خوشی باشند ما که پناهگاهمون خراب شد برای همه شما پرنور و پر از آرامش باشد
 
دامنه ۱ | سلام چهارم فامیل. بنویس شهید ابراهیم عباسیان، روح آن متفکر و رفیق و همسایه‌ی اندیشمندم شهید دفاع مقدس «شهید مظلوم» زادگاه‌مان شهید صبور و فکور ابراهیم عباسیان، شاد و سلام بر قبر دورافتاده‌اش باد. شما نوشتی شهید حمید عباسیان. داداش حمید من برادرشهید -که روح من است در کالبد دیگر- زنده است. متشکرم از والدین من و کِل‌رضیه عمه‌ی عزیز و بهتر از جانم یاد کردی و خاطره گفتی. درین پست شما زیاد خاطرات دارم. امید که بتوانم فرصت بیان بیابم. ممنونم. با احترام: دامنه
 
سید خدیجه مولودعمه۲: یک کبلایی فاطمه عمه داشتیم خونه آقای هاشمی میموند یادته؟؟ یک زن خیلی مهربون و خوبی بود البته زیاد چهره اش تو ذهنم نیست تنها چیزی که ازش بیاد دارم این بود که شب فوت شده بود و شبانه غسلش کردن مامان رفته بود شستش کفنش کرد بچه بودم رفته بودم داخل غسالخونه قدیمی محل اول تا اخر ایستادم نگاهش کردم این تو ذهنم هک شده نمیدونم بستگانش کیا هستن ولی میدونم که پدرت خیلی حمایتش میکرد کلا هم خونه شما بود بخشی از زندگیش انگار خونه شما بود اگر اشتباه نکنم.
 
سلام فامیل. درسته. ما می‌گفتیم فاطمه‌خاله. در اصل برادرزاده‌ی مرحوم پدرم بود از شیخ محمد عموی من از فرزندان بزرگ پدربزرگم مرحوم کبل آخوند ملا علی طالبی. کلِ‌فاطمه متولی بخش زنانه‌ی بالامسجد و بالاتکیه‌ی داراب‌کلا بود. ساقی چای و شربت عزادران محرم و مهمانان ضیافت ماه رمضان هم بود. خواهرانش: به ترتیب: فیضه‌خاله مادر آقای منصور شعبانی، لیلاخاله مادر سید علی اکبر هاشمی داماد خاندان ما، آسیه‌خاله مادر مرحوم جلیل محسنی. رباب‌خاله، مادر رمضان و موسی رمضانی کِل اوریم. آسیه‌خاله مادربزرگ همسر حجت الاسلام آشیخ محمد غلامی در همین صحن. همه‌ی این خواهران به رحمت خدا رفتند. هر پنج خواهر برادر نداشتند و فرزند روحانی شیخ محمد طالبی بودند عموی من. ممنونم باعث این یادآوری شدید. خدا رحمت کند همه‌ی رفتگان را نیز حموم‌پیش همسایگان را. خاصه مادرشهیدان آن قطعه: کبرا خاله مادر شهید ابراهیم عباسیان و نیز مادر شهید حسن آهنگر محمدزکی طالب. با احترام: دامنه.
 

گرسنگی بِه؟ یا سیری؟

فقط در حد یک فنجان خوردم، نه اِت بادیه!!! که آدم پوک کفِنه از حجیم خوردن. علامه طباطبایی می‌گفت گرسنگی زمینه‌ی فهم و معرفت را فراهم‌تر می‌کند تا سیری. بسم الله ناهار. دامنه
 
شیخ محمدجواد غلامی: سلام اقا ابراهیم روز خوش. خدا قوت. دست مریزاد، امروز ماشاالله فوق فعال بودین استاد. از آسیه خاله دختر عموی شما و مادر بزرگ خانم ما نام بردین بله حقیقتا یک مادر مهربان و پاک سرشت و عاشق اهل بیت بود. منو خیلی دوست می داشت بخاطر اینکه هم نام پدرش شیخ محمد بودم و می گفت شما رو صدا می زنم یاد پدرم زنده میشه  خدا ایشان و خواهرانشون و شیخ عمو پدر مرحوم شما و همه رفتگان این جمع را مشمول رحمت واسعه قرار دهد.

 

معرفی محلی‌ها به قلم دامنه

دکتر زهرا یزدانی است، دکتری زبان و ادبیات انگلیسی. هم اینک در ساری و محل تدریس هم دارد، گرچه در منزل هم کلاس درس برپا کرده است. خواهرش فرشته‌خانم هم در فوق لیسانس و در هنر نقاشی دستی زبردست دارد. به رفیقم حاج غلام یزدانی و خانمش حاجیه رباب رزاقی درود می‌فرستم در نقش و حمایت‌شان بر تربیت چنین فرزندانی. زهرا و فرشته عموابراهیم با افتخار در معرفی‌تان همت وزید. درود بر هر دو عزیز پدر و مادرتان. دامنه
 
::
سلام حاج علی میرزا. دستان پرتلاشت خداقوت. اون هفته آمده بودم دیدات، نبودی آن روز. لِطفعلی نقی بود. گفتم به رفیقم حاج علی‌میرزا بگو دامنه آمد سراغت.
 
علی میرزا چلویی: سلام .  اتفاقا بهم گفتن که شما تشریف آوردین. از کم سعادتی ما بود که زیارتتون نکردیم . امیدوارم هر کجا هستین سالم و تندرست باشید
 
::
من هم در مداره آشیخ مالک استاد خوب. سلام‌ات حضرت. بله، اُذُن. بر اساس لایه‌ی ازُن! ممنون از مزاح قشنگ‌تون.
 
::
سلام و سپاس بی‌انتها استاد آسید مصطفی. پرِ کاه تَهِ چاه چقدر بود زیبا. همچنان صادرات کنید برین صحن آقا.
 
::
رو نکِف! نِرو. از بِ را خووودا. سلام حجت ما. نا نیا. اون روزا عازم رامسرم ها.
 
::
پروفایل خودت را بذار آسید مصطفی. بذار محل ما کیف کنند از دیدن چهرگان ملبّس روحانی‌های دیار ما. خود را دیار(=معلوم) نِما ای سید آقابزرگ ماه.
 
::
مَگه مِه جه قَری؟! مِه پُست دِله آق سید علی اصغر ره سلام کاندی؟!!! کال‌تُور رِه اَعی دوش نینگن نکف وسط فقط!!! آخر سر بعد از کشکولی بالا، حالا بگم: سلام رخف!!! حاج علی چلویی. بله، متوجه شدم، پدرِ پدرت محمد بود نه اکبر. فکر کردم اکبر جد شما بود که برادرت همنام او شد. درود و ارادت: دامنه
 
جواب حاج علی چلویی: سلام فکر کردم آقاسید نوشت متوجه نبودم عزیز دلم بعضی ها پا را از کلیم درازتر می‌کنند و بغصی ها خودشان را ابوعلی سینا می دانند و دیگران را خر ملا در نوشتار هر که را زیر میگیرند فکر کنم اگر امروز پیغمبر هم باشد زیر سوال می برندو با الفاظ بازی می کنند.
 

سلام رخف من حاج علی. از محبتت بر من مطمئنم. کشکولی بود اون. مشهد مقدس هم، هی با رفقا آمدیم چایخانه‌های موکب، ولی تو را ندیدیم. غِب شده بودی! بگذرم. این که گفتی فکر کردی پست آسید بود، قبول کردم این توضیح‌ات. تمام از طرف من رخف گرامی و همسنگرم.

 

راستی یک خبررسانی عمومی خطاب به شریفان صحن:

چندی دیگر دامنه عازم جایی هست. پس احتمال بالا یک مدت نیمه‌طولانی نیست. غِب می‌شود ولی دلش هیچ هم تنگ نمی‌شود. خبر دادم تا ان‌شاالله تعالی مدرسه در مدار بحث و فحص همچنان دَور زند. درین مدت به‌کلی از فضای مجازی دورم و صحن مدرسه و هیچ ایتایی را در دسترس ندارم. فی امان الله اعضا. البته کماکان ممکنه یکی چند روز تا پیش از اعزامم، بتوانم بخوانم یا حتی بنگارم. پیشاپیش تمنای بخشایش دارم اگر دامنه با قلم خود کسی را خدای ناکرده رنجور نموده باشد و یا محتملاً با کشکولی‌ها و شوخی‌هایش، تاب نیاورده باشد، ولی بزرگی شخصیتی صورت داده و به روی من نیاورده باشد. اتمام. والسلام. ۲۳ / ۲ / ۱۴۰۳ یکشنبه مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 
دکتر بهرام فرجی: ضمن عرض خداقوت و تقدیر و تشکر فراوان از برادر اندیشمند و ارزشمندم جناب آقای دامنه عزیز در تاسیس و مدیریت عالمانه این مدرسه واقعا فکرت، آرزوی صحت و سلامتی و عاقبت به خیری در طول و عرض زندگی و هر جغرافیای دور و نزدیک دارم.  التماس دعا
 
به این پست برادر بسیار ارزشمندم جناب دکتر بهرام فرجی همکار دیرین و گرانقدرم... تا دقایقی دیگر...
 
شیخ مالک: سلام جناب مدیر محترم  هر کجا رفتی به سلامت مدیریت مدرسه فکرت را بدست یک مدیر توانا قرار دهید تا در نبود شما مدیریت صحیح داشته باشد...
 
علی میرزا چلویی: سلام . جناب مدیر شرمنده که این عکس و بارگزاری کردم.  دیروز جناب دکتر شفیعی مازندرانی مطلبی رو در مورد درختکاری بیان داشتند. این هم روی دیگر سکه.....
 
بسمه تعالی

فرجی یک نمونه از اُسوگی، دکتر بهرام فرجی

 
در طول دوران اشتغالم در تهران، از میان آن‌همه همکاران و دوستان متفکر و نظریه‌پردازم، چند همکار اما برای من مصداق بارزتری از «انسان» بودند؛ آری انسان؛ که هیچ موجودی در جهان آفرینش به پای آن نمی‌رسد زیرا به عظمت آفریدگار به عقل و عشق و عواطف و عبودیت و عبادت تجهیز شده است. برادرم دکتر بهرام فرجی یک چنین انسانی نزدم بوده است: پاک، خردمند، پارسا و در کمال اخلاق و مدارا. جمع ما به او ایمان و اطمینان داشتند و من بیش از همگان به وی تعلق و تمایل داشتم.
 
اینک که آمدم مروری کنم مواجه شدم با پیام آن دوست متفکرم که در دنیا اگر قرار باشد دلم تنگ بگیرد -که بسیار کم اتفاق می‌افتد دلتنگ کسی گردم- یکی برای اوست. مفهوم شگفت‌انگیز و حیرت‌آور اُنس را اگر بخواهم لمس کنم که چه متاع و رازی‌ست، میزانش برای من یکی دکتر فرجی است که او را «برادر برات» صدا می‌کنم. (البته در دنیای درونم اَنیسی هم هست که بی‌مانند است و بین دنیا و وی، وی سنگین‌تر است و با هیچ چیز عوض نمی‌شود)
 
بهرام‌جان سلام. مرا تحت زَبانه‌های شُعله‌ی گُر گرفته‌ی محبتت بُرده‌ای و از همین دور، حرارت و دمای آن را در پوست و روحم حس کرده‌ام. چه اِسفراین خراسان شمالی باشی همین حالا، یا که تهران حضور داشته باشی اینک و چه محل مأموریتت اکوادور باز در کشوری دیگر تکرار شده باشد، از نظر مسافت، هیچ رقم از منِ تبعیدشده در قم، دور نیستی، نیستی. بین من و تو هیچ جغرافیای ارضی وجود ندارد، همه‌جایی جهان، تو را در یک سانتی! خودم حس می‌کنم. اما با این که فاصله‌ای میان تو و خودم حد خال مو نمی‌بینم، اما به هزار اگرها به خاطر آن صفات جاذبت، حس دیدارت در من همآره زنده مانده است. دیدار تو برای من، یک فلسفه است، یک راز است، یک کسب پیام و الهام و حتی تکمیل پروژه‌ی پیوند به سوی ابدیت.
 
خشنودم مدرسه فکرت در رگِ فکری آن کارشناس خبره و آزمون‌پس‌داده‌ی کشور، سریان و سیَلان دارد. سرِ آن دوست سائیدن دارد. قلب آن رفیق چنگیدن.
 
برایت دنیایی ارزنده، آینده‌ای آسوده و بقایی سازنده آرزومندم. حقیقت این است دامنه دوستدار دانش کنار ارزش است که هرگز این دو نباید از هم تبعید و دور شوند. تو برای من نماد دانش و ارزش هستی. دوستت می‌دارم و بسی‌ممنونم مرا زیر لطف و ذوق و خِرَدت نواخته‌ای. طبل قلب تو در گوشان چپ و راستم شنیده شد. ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ با نهایت ادبُ و دنیایی از ارادت: دورافتاده‌ ازت، دامنه.
 
دکتر بهرام فرجی: محضر شریف برادر عزیزم آقا ابراهیم مجددا عرض ارادت و احترام وافر و بی انتها دارم. مثل همیشه با جملات برادرانه و ادیبانه تان بنده نالایق را شرمسار خودتان فرمودید. چنانکه بهتر از هرکسی بر نفس ام آگاهی دارم خودم را لایق هیچ یک از عبارات و جملات سراسر محبت آمیزتان نمی بینم بلکه حدیث نفس فرمودید که از دیدگاه حقیر بسیار هم کم فروشی نمودید. تصویر ماندگار طول نه چندان طولانی همنشینی و دوران افتخارآمیز همجواری با شما برادر عزیز، سراسر انسانیت، بزرگمنشی، ترکیب علم و ایمان و تواضع بوده است و امروز بیش از آن روزگاران، اقرار می نمایم که کسی جز جنابعالی شایستگی ارزیابی و تایید محتوی تولیدات علمی آن مجموعه علمی جهت انتشار را نداشته است. همیشه چون برادری بزرگتر و گرانقدر وجود ارزشمندتان را در کنارم احساس می کنم و هیچ مرز سیاسی و جغرافیایی را در این خصوص به رسمیت نمی شناسم و همچون سایر اعضای محترم این کانال،همواره از اندیشه های زلال و زیبایتان بهره مند خواهیم شد. هر وقت یادتان در خاطرمان تجلی می شود ناخودآگاه یاد انسان شریف و دانشمند وارسته و رفیق شفیق مشترک مان جناب دکتر عبدالحمید می افتم. خدای متعال همواره پشت و پناه تان باد. ارادتمند و برادر کوچک تان؛ برات و بهرام.
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۵۷۷
ساعت پست : ۰۱:۵۸
مشخصات پست

نوشته های اُنظُر ۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

متن حجت الاسلام شفیعی مازندرانی: بازنشر به مناسبت  سالگرد ارتحال آیت الله محمد کوهستانی. روایت آیت الله کوهستانی از عوارض نداشتن اخلاص در طلبگی: زمانی‌که در مشهد در مدرسه میرزا جعفر مشغول تحصیل بودم، رفیقی داشتم به نام شیخ محمد که خیلی در درس و بحث کوشا بود و از من بیشتر زحمت کشید. روزی از وی پرسیدم: شیخ محمد! در تحصیل خیلی تلاش می‌کنی چه قصدی داری؟ گفت در محله ما شیخی است، می‌خواهم این‌قدر ملا بشوم که از او بالاتر و عالم‌تر بشوم. به او گفتم: به‌جایی نمی‌رسی، چون نیت تو خالص نیست، باید برای خدا درس بخوانی، نه برای مقام. مدت‌ها بلکه سال‌ها گذشت که خبری از او نداشتم تااینکه پس‌از چند سال اقامت در نجف به کوهستان آمدم و تشکیل حوزه دادم. گاه برای زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفتم. در یکی از این سفرها، روزی در بین راه مشهد در قوچان پیاده شدم که در مسجد نماز بخوانم. در خیابان که قدم می‌زدم چشمم به پیرمردی افتاد که کوله‌پشتی شبیه #حمال ها به دوش داشت. کنار دیوار نشسته و تکیه داده بود. به دقت او را نگریستم، شناختمش، شیخ محمد مدرسه میرزا جعفر بود. درحالی‌که چرت می‌زد به او گفتم: ای عمو! حالت چه‌طور است؟ چشمش را باز کرده و به من خیره شد، ولی مرا نشناخت، به او گفتم تو شیخ محمد نیستی؟ گفت: چرا خودم هستم! شما کی هستی؟ گفتم: من شیخ محمد کوهستانی هستم. چرا این‌طور و با این وضع شما را می‌بینم؟ جواب داد: همان‌طوری که شما فرموده بودید، درس را برای خدا نخواندم و به این‌حال گرفتار شدم. درسم را تمام کردم و به محله خود رفته و در آن‌جا با شیخ اختلاف‌مان شد، مردم به‌خاطر اختلاف بین من و دو دسته شدند تااینکه مرا از محل بیرون کردند. آمدم شهر، وضع من نگرفت و مجبور شدم لباسم را درآورم و در حال حاضر داخل شهر حمالی می‌کنم تا خرج زن و بچه خود را تامین کنم. کتاب نسیم هدایت؛ صفحه ۵۷۶ - ۵۷۷.


اُنظُر در پاسخ به شفیعی مازندرانی: بسم الله الرحمن الرحیم. برای این نوشتار بسیار با اهمیت حاج آقای مازندرانی شفیعی پاسخ و نوشته ای نوشتم در ادامه در دو قسمت بارگذار هستم. با محضر ایشان سلام و احترام دارم.

پایان. راندیان.  نویسنده: اُنظُر ماقال.


کوهستانی / جنتی  ///   بهشت / دوزخ

حاج آقای مازندرانی نوشته ای بار گذاشت که بنده را به حس مسئولیت در نوشتن داخل مدرسه منتهی کرد. از عاقبت یک نیّت نادرست صحبت به میان آورد که عالم منزه شادروان آیت الله کوهستانی از یک آخوندی خاطره گویی کرد که به علت یک نیت بد، به جای حمل لباس آخوندی، با اجبار روح لوّامه اش یا عذاب وجدانش سرانجام لباس حمّالی و دلّاکی بر تن کرد. حاج آقای مازندرانی شفیعی پای نوشته را امضا نکرد، پس این احتمال است چشمش به این خاطره افتاده است (یا در سری نوشتجاتش داشته است) و چون تشخیص داد طرحش نیاز روز است آن را از سمت خود با مدرسه در میان گذاشته است. احساسم می گوید از این کار اثرگذار ایشان تشکر شود؛ تشکر می کنم، ولی به انضمام آن یازده پازل برایم تولید شده است؛ پس بنده نیز تشخیصم را پیرامون قضیه، به نیت استفهام و جهاد تبیین (امری که ولیّ منزه و مبارز ما مقام معظم رهبری آن را وظیفه ی آحاد دانسته اند) اشتراک می گذارم.


پازل اول: بنده رأی ام این است بعضاً اما شدیداً روحانیت کمترین شباهت را به شادروان کوهستانی می زند. آن گوهر کمیاب دنیازده نبود، محض محض، منزّه بود و والسلام.


پازل دوم: کوهستانی خانه اش را روی مردم گشوده و سرِ سفره نگه می داشت و خود روی باز با مردم داشت، ولی امروزه بعضاً اما شدیداً روحانیت چنین صفت را از خود دور دور کرده است.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۵۷۷
ساعت پست : ۰۱:۵۸
دنبال کننده

نوشته های اُنظُر ۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نوشته های اُنظُر ۳

پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

متن حجت الاسلام شفیعی مازندرانی: بازنشر به مناسبت  سالگرد ارتحال آیت الله محمد کوهستانی. روایت آیت الله کوهستانی از عوارض نداشتن اخلاص در طلبگی: زمانی‌که در مشهد در مدرسه میرزا جعفر مشغول تحصیل بودم، رفیقی داشتم به نام شیخ محمد که خیلی در درس و بحث کوشا بود و از من بیشتر زحمت کشید. روزی از وی پرسیدم: شیخ محمد! در تحصیل خیلی تلاش می‌کنی چه قصدی داری؟ گفت در محله ما شیخی است، می‌خواهم این‌قدر ملا بشوم که از او بالاتر و عالم‌تر بشوم. به او گفتم: به‌جایی نمی‌رسی، چون نیت تو خالص نیست، باید برای خدا درس بخوانی، نه برای مقام. مدت‌ها بلکه سال‌ها گذشت که خبری از او نداشتم تااینکه پس‌از چند سال اقامت در نجف به کوهستان آمدم و تشکیل حوزه دادم. گاه برای زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفتم. در یکی از این سفرها، روزی در بین راه مشهد در قوچان پیاده شدم که در مسجد نماز بخوانم. در خیابان که قدم می‌زدم چشمم به پیرمردی افتاد که کوله‌پشتی شبیه #حمال ها به دوش داشت. کنار دیوار نشسته و تکیه داده بود. به دقت او را نگریستم، شناختمش، شیخ محمد مدرسه میرزا جعفر بود. درحالی‌که چرت می‌زد به او گفتم: ای عمو! حالت چه‌طور است؟ چشمش را باز کرده و به من خیره شد، ولی مرا نشناخت، به او گفتم تو شیخ محمد نیستی؟ گفت: چرا خودم هستم! شما کی هستی؟ گفتم: من شیخ محمد کوهستانی هستم. چرا این‌طور و با این وضع شما را می‌بینم؟ جواب داد: همان‌طوری که شما فرموده بودید، درس را برای خدا نخواندم و به این‌حال گرفتار شدم. درسم را تمام کردم و به محله خود رفته و در آن‌جا با شیخ اختلاف‌مان شد، مردم به‌خاطر اختلاف بین من و دو دسته شدند تااینکه مرا از محل بیرون کردند. آمدم شهر، وضع من نگرفت و مجبور شدم لباسم را درآورم و در حال حاضر داخل شهر حمالی می‌کنم تا خرج زن و بچه خود را تامین کنم. کتاب نسیم هدایت؛ صفحه ۵۷۶ - ۵۷۷.


اُنظُر در پاسخ به شفیعی مازندرانی: بسم الله الرحمن الرحیم. برای این نوشتار بسیار با اهمیت حاج آقای مازندرانی شفیعی پاسخ و نوشته ای نوشتم در ادامه در دو قسمت بارگذار هستم. با محضر ایشان سلام و احترام دارم.

پایان. راندیان.  نویسنده: اُنظُر ماقال.


کوهستانی / جنتی  ///   بهشت / دوزخ

حاج آقای مازندرانی نوشته ای بار گذاشت که بنده را به حس مسئولیت در نوشتن داخل مدرسه منتهی کرد. از عاقبت یک نیّت نادرست صحبت به میان آورد که عالم منزه شادروان آیت الله کوهستانی از یک آخوندی خاطره گویی کرد که به علت یک نیت بد، به جای حمل لباس آخوندی، با اجبار روح لوّامه اش یا عذاب وجدانش سرانجام لباس حمّالی و دلّاکی بر تن کرد. حاج آقای مازندرانی شفیعی پای نوشته را امضا نکرد، پس این احتمال است چشمش به این خاطره افتاده است (یا در سری نوشتجاتش داشته است) و چون تشخیص داد طرحش نیاز روز است آن را از سمت خود با مدرسه در میان گذاشته است. احساسم می گوید از این کار اثرگذار ایشان تشکر شود؛ تشکر می کنم، ولی به انضمام آن یازده پازل برایم تولید شده است؛ پس بنده نیز تشخیصم را پیرامون قضیه، به نیت استفهام و جهاد تبیین (امری که ولیّ منزه و مبارز ما مقام معظم رهبری آن را وظیفه ی آحاد دانسته اند) اشتراک می گذارم.


پازل اول: بنده رأی ام این است بعضاً اما شدیداً روحانیت کمترین شباهت را به شادروان کوهستانی می زند. آن گوهر کمیاب دنیازده نبود، محض محض، منزّه بود و والسلام.


پازل دوم: کوهستانی خانه اش را روی مردم گشوده و سرِ سفره نگه می داشت و خود روی باز با مردم داشت، ولی امروزه بعضاً اما شدیداً روحانیت چنین صفت را از خود دور دور کرده است.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

متن حجت الاسلام شفیعی مازندرانی: بازنشر به مناسبت  سالگرد ارتحال آیت الله محمد کوهستانی. روایت آیت الله کوهستانی از عوارض نداشتن اخلاص در طلبگی: زمانی‌که در مشهد در مدرسه میرزا جعفر مشغول تحصیل بودم، رفیقی داشتم به نام شیخ محمد که خیلی در درس و بحث کوشا بود و از من بیشتر زحمت کشید. روزی از وی پرسیدم: شیخ محمد! در تحصیل خیلی تلاش می‌کنی چه قصدی داری؟ گفت در محله ما شیخی است، می‌خواهم این‌قدر ملا بشوم که از او بالاتر و عالم‌تر بشوم. به او گفتم: به‌جایی نمی‌رسی، چون نیت تو خالص نیست، باید برای خدا درس بخوانی، نه برای مقام. مدت‌ها بلکه سال‌ها گذشت که خبری از او نداشتم تااینکه پس‌از چند سال اقامت در نجف به کوهستان آمدم و تشکیل حوزه دادم. گاه برای زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفتم. در یکی از این سفرها، روزی در بین راه مشهد در قوچان پیاده شدم که در مسجد نماز بخوانم. در خیابان که قدم می‌زدم چشمم به پیرمردی افتاد که کوله‌پشتی شبیه #حمال ها به دوش داشت. کنار دیوار نشسته و تکیه داده بود. به دقت او را نگریستم، شناختمش، شیخ محمد مدرسه میرزا جعفر بود. درحالی‌که چرت می‌زد به او گفتم: ای عمو! حالت چه‌طور است؟ چشمش را باز کرده و به من خیره شد، ولی مرا نشناخت، به او گفتم تو شیخ محمد نیستی؟ گفت: چرا خودم هستم! شما کی هستی؟ گفتم: من شیخ محمد کوهستانی هستم. چرا این‌طور و با این وضع شما را می‌بینم؟ جواب داد: همان‌طوری که شما فرموده بودید، درس را برای خدا نخواندم و به این‌حال گرفتار شدم. درسم را تمام کردم و به محله خود رفته و در آن‌جا با شیخ اختلاف‌مان شد، مردم به‌خاطر اختلاف بین من و دو دسته شدند تااینکه مرا از محل بیرون کردند. آمدم شهر، وضع من نگرفت و مجبور شدم لباسم را درآورم و در حال حاضر داخل شهر حمالی می‌کنم تا خرج زن و بچه خود را تامین کنم. کتاب نسیم هدایت؛ صفحه ۵۷۶ - ۵۷۷.


اُنظُر در پاسخ به شفیعی مازندرانی: بسم الله الرحمن الرحیم. برای این نوشتار بسیار با اهمیت حاج آقای مازندرانی شفیعی پاسخ و نوشته ای نوشتم در ادامه در دو قسمت بارگذار هستم. با محضر ایشان سلام و احترام دارم.

پایان. راندیان.  نویسنده: اُنظُر ماقال.


کوهستانی / جنتی  ///   بهشت / دوزخ

حاج آقای مازندرانی نوشته ای بار گذاشت که بنده را به حس مسئولیت در نوشتن داخل مدرسه منتهی کرد. از عاقبت یک نیّت نادرست صحبت به میان آورد که عالم منزه شادروان آیت الله کوهستانی از یک آخوندی خاطره گویی کرد که به علت یک نیت بد، به جای حمل لباس آخوندی، با اجبار روح لوّامه اش یا عذاب وجدانش سرانجام لباس حمّالی و دلّاکی بر تن کرد. حاج آقای مازندرانی شفیعی پای نوشته را امضا نکرد، پس این احتمال است چشمش به این خاطره افتاده است (یا در سری نوشتجاتش داشته است) و چون تشخیص داد طرحش نیاز روز است آن را از سمت خود با مدرسه در میان گذاشته است. احساسم می گوید از این کار اثرگذار ایشان تشکر شود؛ تشکر می کنم، ولی به انضمام آن یازده پازل برایم تولید شده است؛ پس بنده نیز تشخیصم را پیرامون قضیه، به نیت استفهام و جهاد تبیین (امری که ولیّ منزه و مبارز ما مقام معظم رهبری آن را وظیفه ی آحاد دانسته اند) اشتراک می گذارم.


پازل اول: بنده رأی ام این است بعضاً اما شدیداً روحانیت کمترین شباهت را به شادروان کوهستانی می زند. آن گوهر کمیاب دنیازده نبود، محض محض، منزّه بود و والسلام.


پازل دوم: کوهستانی خانه اش را روی مردم گشوده و سرِ سفره نگه می داشت و خود روی باز با مردم داشت، ولی امروزه بعضاً اما شدیداً روحانیت چنین صفت را از خود دور دور کرده است.


پازل سوم: حتی چنان فضا تیره و ترس است خود روحانیت (بخش منزه آن) قادر نیست خود را از روحانی های دنیازده تفکیک کند، چون مواجه با تُرشی های همقطاران می شود، در صورتی که کوهستانی با رفتارش روحانیت را یاد می داد باید پیش از همه، اخلاق لای عمامه، پیچ بخورد، نه پارچه.


پازل چهارم: این سؤال برانگیزاننده است اگر روحانیت (بخش دنیازده ی آن) فوری مردم منتقد را ضد روحانی می خواند، پس چرا همین مردم وقتی مرام و منش کوهستانی را سر می افتند، شیفته ی آن مرد کوهسان می شوند؟ این نشان می دهد مردم ما (خیل فراوان حتی بی شمار آن) هرگز ضد روحانی نیستند، بلکه دنیازدگی بعضاً اما شدیداً روحانیت آنان را از انتقاد، بی باک ساخته است و حتی جاهایی به انزجار کشانده است. بنده باور دارم انزجار جای خود را عوض می کند و این برمی گردد به روزی که مردم شاهد شوند پاکیزکی از خود این صنف شروع شده باشد.


پازل پنجم: کوهستانی همچنان اسوه است همانطور که امام امت رضوان الله اسوه بود و هست. حال آیا این کم انتظاری است که مردم می بینند حوزه ی علیمه ی (چه مشهد چه قم) از به بارآوردن کوهستانی های جدید عاجز مانده است؟ چرا؟ حوزه و خود آخوندهای منزه همین یک سؤال را کتاب کنند و منبرش سازنند و عناصر تبلیغ، به بالاترین حد آفت زدایی نائلی می آیند. اگر نیایند لااقل آفت ها را می فهمند. آفتی از این بدتر، که روح مردم را لک انداخته باشد؟! مردم به روحانیت گفتاری احتیاج ندارند، به روحانی های گفتاری / کرداری محتاج اند. معصوم (علیه السلام) هم به «بِغیر السِنَتِکُم» فرمان داد نه به صرف زبان.


پازل ششم: مردم گرفتار یک غبار خطرناک (فتنه) شدند. در فتنه، تمیز دادن حق سخت است. فتنه فقط مربوط به سال ۸۸ یا پیش تر از آن و بدتر از آن سال ۸۴ نیست (که یکدست شده بودند یک مکلا (به اسم «میم») را هر طور شده از اصفهان وارد ریاست کنند) فتنه، گاه از درون خود آخوند آغاز می شود. چگونه؟ وقتی با هم کاری می کنند که تر و خشک را می سوزانند. مردم مبتلا به فتنه ای تیره تر از هر فتنه ای شدند که نمی توانند میان روحانی سالم و غیرسالم تمیز دهند. شاهدم بنده که دارد نوعی برائت ار روحانیت شکل می گیرد. خیلی هم بد است و از عدل و حق به دور. و بدتر اینکه این را بفهمی که مردم فرقی میان روحانی منزه و دنیازده قائل نشوند. فتنه ی بزرگتر از این نداریم که روحانیت خود با دست خود بینان یک برائت را شکل داده است. این در حالی است که اعتقادی قائلم دین وقتی از روحانی منها شود، عین آن می ماند که خمیر از مایه دور بیفتند. مایه ی دین، روحانی است. کدام روحانی ولی؟ روحانی ای که می خواهد شبیه کوهستانی باشد؟ یا آن عین دو شیخ غلط اندار کاظم صدیقی! و علیرضا پناهیان؟! که یکی کرداری بد مرتکب شد و دیگری به گفتار بد عادت کرد.
نویسنده: اُنظُر ماقال.
بقیه را در ادامه می گذارم:


پازل هفتم: وقتی یک نیّت نادرست (همان شیخ که نیت کرده بود آخوند شود ملاتر از فلان آخوند) روحانی را حمال می کند و کوهستانی او را در آن وضع کنار قوچان دید، چگونه می شود مردم را به دعوت ها فرا داد ولی هزار نیت سوء از سوی آخوندهایی بعضاً اما شدیداً دنیازده، نه تنها آنان را حمال نمی کند، بلکه پُرمنصب تر می سازد.

 

پازل هشتم: بنده قائلم امروزه نصیحت بر خود روحانی ها مقدم تر شده است تا بر ملت. مقصودم این است پندلازم ترین قشر، خود وحانی ها هستند که در اصل تصور می کنند پشتاز و پیشوای پند بر مردم اند. لااقل این زمانه روحانی ها پند بیشتری لازم دارند تا به خود آیند. دیر کنند جامعه آنان (آخوندهای دنیازده) را اگر نتواند حذف کند، هضم هم نمی کند (یعنی هم سویی به زیر عدد یک می رسد) و سوءهاضمه بدترین نوع بیماری است.


پازل نهم: اگر پازل های بنده بد چیده شد و یا از پایه بی اساس تصور گردید، پس به بنده چند نوکوهستانی نشان دهید که حوزه پرورش داده باشد. یعنی روحانی های را آدرس دهید که بالاترین شباهت را به آن شخصیت می زنند.


پازل دهم: سراغ ندارم برنامه ای یا مستندی برای کوهستانی ساخته باشند. حتی به نظر بنده شرم آور خواهد بود بخواهند منش کوهستانی را فیلم کنند. چون مردم بدون کمترین گمان با دیدن چنین مستند با سریال، میان او و بقیه دست به مقایسه می زنند و فوری می فهمند چقدر مع الفارق است این مقیاس و مقایسه.


پازل یازدهم: دور از حق نمی بینم اگر ایراد بگیرم دنیازده ها باعث خسارت به روحانیت شدند و گستاخی ها را سمت این صنف، سیل و سیلاب کردند. نسل جدید به نظر می رسد دریافته است منش کوهستانی را به سمت بهشت می بیند، منش شخصی مثل آیت الله «جنتی» را سمت دوزخ. این در نهاد جامعه قوام گرفته است. پس باور ندارد چنین منشی آنان را به بهشت برساند. آیا زمان آن فرا نرسیده است روحانیت خود را بتکاند و از خود آفات دفع کند؟! به نظر می رسد این اصولگرایان هستند که نیازمند اصلاح اند که روحانیت را دربسته! قبول دارند، حال آنکه هندوانه همیشه قرمز و شیرین و آبدار نیست! گاه خوراک حتی گوسفند هم نمی شود. گفتنی است معتقدم روحانیت میان شان، دنیا آشوب می کند و اصلاح طلبان میان شان ترک اعتقادات مذهبی آشوب می کند. هر دو به اصلاح با چند فوریت نیاز دارند. روحانیت که سردمدار اصولگرایان است در معرض بدترین سرنوشت قرار دارد. رأی می دهم کنار روحانیت منزه باشیم، حتی پشت سر آنها جایی بگیریم که پیشوایی شان (به خاطر وجود دو قید حالتِ پروا و پارسا) سمت بهشت می کشاندِمان. کوهستانی و امام امت و مقام معظم رهبری بیش باد. پایان. راندیان.  ۸ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال.

 

شفیعی مازندرانی در جواب به متن اُنظر: السلام علیکم ورحمه الله. جناب آقا ابراهیم عزیز...  هم از درد گفت و نیز از درمان همچنین هم به  سره  اشاره کرد وهم به ناسره ..بهر صورت در هر لباسی  این دوگونه بودند   هستند و خواهند بود  تا صاحب اصلی زمانه بیاید تا چهره مورد پسند پروردگار حکیم را در کل جهان گسترش دهد. خیلی زحمت کشیدی  و در هرپازلی در حدخود  کم و بیش از حقیقت گفتی و نیز کم لطفی نا خواسته خود را تقدیم کردی که نشان نمی دهد بدان ها معتقد باشی. و می دانی که در هر زمانه  نشان دادن الگوی اززنده ای چون آیه الله کوهستانی را ما باید پیش روی خود داشته باشیم تا بیشتر عقب نمانیم. بدیهی است  تعیین مصداق زاهد راستین و نیز آدم   دنیازده  کار هر کس نیست زیرا ما از آن سوی اعمال مردم بی خبریم. دقت در سخنان مولا علی (ع) در خانه علاء  حارثی و حمله آن حضرت به برادر به  ظاهر زاهدش  می تواند در تبیین بهتر مساله ی  مورد نظر کمک کند و  دنیای آخرت ساز و دنیای آخرت گریز را مجسم سازد. البته جایگاه علاء حارثی بسی فرازمند تراز روحانیون امروز جامعه است  لکن  حساب رهبر و رهبری جامعه جداست  که امام بدان پرداخته است  (خطبه دویست  نهج البلاغه ) بدرود. رحمه الله علی ابویک و علی علیک. شفیعی مازندرانی.

 

جواب اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای شفیعی مازندرانی از بزرگواران جامعه و مدرسه و حوزه در جواب به متن بنده (اُنظُر) مطلب نوشتند. رأی بنده: سلام محضر آن بزرگوار خردمند. جواب شما حاصل یک عمر تهذیب نفس صاحبان نفس زکیه در حوزه است. درست فرمودید که در هر لباسی این دو گونه (منزه + دنیازده) بودند و هستند و خواهند بود. شکی نیست همانطور که فرمودید تعیین مصداق زاهد راستین و نیز آدم دنیازده کار هر کس نیست. خانه ی شکوه و اشرافی علا بن زیاد حارثی از سوی مولا امام علی علیه السلام مذمت شد چون مصداق دنیازدگی محض بود. آن فرد که به امیرمؤمنان در شب قدر و شهادتش اسائه ی ادب و جسارت کرد خود وقتی روزی مورد سؤال مردم و رسانه های مجازی واقع شد توجیه کرد آن شرکت ماکارونی (...) خود برایش در بالای تهران خانه خرید!!!

 

فرق وی با خانه ی پرشکوه علا بن زیاد حارثی چیست که امام مولا علی (ع) توبیخش کردند اما آن شیخ هتاک همچنان منبرشوی محافل خاص است؟!! از منزه هایی چون شما حاج آقای شفیعی مازندرانی این توقع است این خصلت های زشت آخوندهای دنیازده را بی هیچ باکی در هم بکوبید.

 

بر  خود نخواهم بخشید اگر از این مطلب خیلی مهم شما تشکری نکرده باشم. ما را هدایت کردید به بهترین مثال. همه باور داریم نهج البلاغه داستان شب نیست، کتاب حیات و تنظمیات زندگی زاهدانه ی متعدل است اما آخوند دنیازده را چه رسد به درس دادن نهج البلاغه. از درسی که طرح کردید تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ما قال

 

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱


چهره : آقای سید عطا مهاجرانی


نوشته : «توفان الاقصی در ۷ اکتبر، آغاز فلسطین جدید بود. وعده صادق در ۲۶ فروردین آغاز خاورمیانه جدید است. آمریکا و اروپا می خواستند خاورمیانه جدید با مرکزیت و سیطره اسراییل شکل دهند. خاورمیانه جدید از سحرگاه امروز با مرکزیت و‌ راهبرد ایران شکل گرفت.»


نظریه : بنده رأی ام در این مورد این است : خاورمیانه ی نو از سال شصت و دو با ورود ایران انقلابی به لبنان شکل گرفت. واحد نهضت های آزادی بخش سپاه کارش را آن سال ها شروع کرد و آمریکا و پیروانش در اروپا از آن موقع تا حالا نتوانستند خاورمیانه را دستکاری کنند. فقط به علت دستان پاک و برتر ایران در کنار مبارزان فلسطین و لبنان و بعدها یمن قهرمان. آقای سید عطا خوب کاری کرد از دو جنبش حماس و جهاد و اقدام تنبیهی سپاه علیه ی اسرائیل دفاع کرد، اما راهبرد ایران را امام امت در همان شروع نهضت نوشت و مقام معظم رهبری (تنها چهره ی انقلابی و بی سازش ایران پس از امام) آن تز را با شجاعت منحصر به فردش نگذاشت خاموش شود. آقای مهاجرانی پرونده ی بدی دارد حتی فرار زشتش از کشور، اما این موضع اش درست است. پایان. راندیان:  ۱۰ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۲


چهره : آقای مهدی نصیری


نوشته : «روزنامه ی سازندگی ارگانی برای حزبی با همین نام (۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) از تز شاذّ مهدی نصیری پرده برداری کرد»


نظریه : بنده تحلیلم اینه: آقای مهدی نصیری آن روز (سه سال پیش) وقتی اجرای احکام اسلام را بی اساس خواند و خواهان کنارگذاشتن آن از حکومت شد، درجا تشخیصم بر شخصیت کاذب و انحراف فکری وی شکل گرفت. اگر راست باشد او خواهان اتحاد سید مصطفی تاجزاده با نوه ی رضاشاه  برای نجات ایران شد، باید عرض کنم چنین اتحادی در عقاید و باور این دو تیپ فکر چند سالی است که شکل گرفت و دارد پرده ها می افتد. اما چرا مهندس میرحسین موسوی را وسط آورد؟ میرحسین هرگز با چنین تیپ های فکری آشتی ندارد. میرحسین حرف از عمل بی تنازل زد. به نظر بنده (اُنظُر) اینان با آوردن نام میرحسین می خواهند بر خود وجاهت بزنند که هرگز دارای آن نیستند. همانطور که مهندس مهدی بازرگان از پیوستن به شورای ملی مقاومت سازمان منافقین امتناع عاقلانه کرده بود میرحسین هم بر چنین سرابی تُف می اندازد. جمهوری اسلامی مگر کاه است که با فوت و باد و وزوز مگس های سر زباله هایی لرز بگیرد. مهدی نصیری کیهانی معلوم کرد هیچی از سیاست و دین و مردم نمی فهمد، حتی از پشت صحنه. پایان. راندیان: ۱۱ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال

 

امیر رمضانی: با درود و صبح بخیر خدمت شما و دوستان گروه . جناب نصیری مزد مجیز گویی خودش را با پناهندگی به دولت کانادا گرفت. اخیرن در کشور باب شده هر کس بر علیه دین و کشور و مقدسات و خلاصه ستونهای اصلی حکومت قلم و حرف بزنه و مقاله نگارش کند اونور آب زودتر پذیرش میگیرد. آنچه در خصوص میر حسین موسوی گفتید تمام حقیقت نبوده و بخشی را کتمان میکنی و اونم دقیقن پا جای پای بنی صدر گذاشته البته در پرده .این نظر بنده هست. تمام.

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم آقای استاد علیرضا دارابی (امیر رمضانی) محضر شما سلام عرض می کنم. نظر شما محفوظ و تشکر و حتی قسمت عبارت «باب شده ...» مورد قبول. اما آیا در تصور شما (که مرا به کتمان حقیقت تاختید) این حس درج است که بنده تحت دیکته هستم؟ نه استاد، نوشته ی بنده برخاسته از حد سواد و نوع فکر خودم است. در بیان فهم خودم تحت دیکته ی هیچ کسی قرار نمی گیرم و ترس از بنده می ترسد نه بنده از ترس. آقای میرحسین به تحلیلم بنده تُف خواهد انداخت به تز نابودگرانه ی آقای مهدی نصیری. نصیری که روزی طلبه ی قم بود. زمانی در شهرش دامغان به آن ... مشغول بود. بعد نسبت به اسلام و ایران دچار انحراف فکری شد. در آخر نوشتید «این نظر بنده هست. تمام» خب این هم نظر بنده است. تمام. از حضور استاد روی نوشته ی بنده تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

سید علی اصغر: سلام. به نام و نام خانوادگی ایشان کاری ندارم .بازگشت سریع نصیری به مخالف جمهوری اسلامی سری است که باید در زمان آینده عملا به آن رسید .بنظرم نصیری با ماموریت از پیش تعیین شده وارد معرکه جوه ضد جمهوری شده اند . بپذیریم که نصیری با این همه نزدیک بودن به اطلاعات نظام اراده کردند که به صف دیگران  بپیوندند نشانگرآزادی اندیشه ایی است که در پرتو جمهوری اسلامی وجوددارد . پیشنهاد پیوند تاج زاده و رضا پهلوی قربانی  منطق در مبارزه است . با دیدن این خبر از نصیری باید عرض کنم : شاید ماموریت اولش این باشد  اصلاح طلبان را مسخره بکند . برای اینکه فاصله زیادی بین نوع اندیشیدن تاجزاده با پهلوی وجوددارد . چرا مهدی نصیری را بخاطر سخنان ضد نظام که به لحاظ امنیتی هزینه برقراراست را محاکمه نمی کنند ؟


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم کاربر محترم آقای اهل قلم محضر شما سلام تقدیم می شود. مخالفتی ندارم بنده اما شما آقا باید بر حسب قرائن بگویی سِر و مأموریت اطلاعاتی است. می شود احتمال را مطرح کرد، نه ضرس قاطع را. چه فاصله ی زیادی بین نوع اندیشیدن آقای تاجزاده با فرزند شاه پهلوی دو وجود دارد؟ هر دو تا جنس حرفهایشان براندازی نظام و تغییر قانون اساسی است خصوصاً اصل ولایت فقیه. آقای تاجزاده به عرفی شدن حکومت معتقد است و این یعنی نفی ولی فقیه. خودش هم با شخص مقام معظم رهبری نفرت شخصی و فرافکنی های اخلاقی دارد. و اون پهلوی پسر شاه اصلاً ارزش فکری ندارد که بشود رویش حرف زد. بنده نگرش شما را متوجه شدم اما در بخشی از بیانتان سخن بی پایه ای را مورد نقد شجاعانه قرار دادید که تحسین دارید. اون عبارت که نوشتید «پیشنهاد پیوند تاج زاده و رضا پهلوی قربانی کردن منطق در مبارزه است.» این نشان می دهد هر دو طرف در مبارزه دچار چندراهی و گیجی شده اند. از ریپلای شما بر نوشته ی بنده تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

سید علی اصغر: سلام اُنظر از نکاتی که فرمودید بهره بردم . در آنجا عرض کردم بنظر بنده ... نظر است با حس تجربه در مسیر انقلاب اسلامی بدست آمده است. اگر بپذیریم نصیری قاطبه روزنامه کیهان که دست بی واسطه بر اطلاعات روز ایران و دنیا را دارند یک جاسوس و یا ...بوده است باید درمورد جایگاههای خاص نظام مراقبتی مانند انرژی هسته ایی داشته باشند .

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر آقای اهل قلم سید سادات محترم سلام دارم و احترام. تواضع علمی شما درس بود. دو تا نکته ی تیزبینانه در این جوابتان وجود دارد یعنی حس تجربه. بنده با این شیوه از حس درک مقام و موقعیت در سیاست موافقم شمام. عالی اندرز دادی. و در ادامه گقتید مراقبتی عین هسته ای از کارگزاران حکومتی. اما آقا شما (که با این اطلاعاتی در نوشتن هایت داری) حتماً دستی در سیاست باید داشته باشی، پس باید بدانی حکومت، دیوار نیست، حکومت آبکش است. همه جای حکومت سوراخ و منفَذ است. این یعنی احتمال صددرصدی نفوذ. حتی در حکومت مولا امام علی علیه السلام. برسیم به آقامهدی نصیری که ستون نویس دائمی کیهان و مدت طولانی سردبیر کیهان بود. او نشان داد حتی در کیهان فاشیست! هم نفوذ یک اصل است و یک برونداد حتمی الاثر. بنده احتمال مأموربودن نصیری کیهان نشین را در حد صفر می دانم حتی مساوی افراد لندن نشین می دانم. وی در شگفتی عقاید دینی خود را به غرب و دستاوردهای تمدن باطل آن معاوضه کرد. شوخی نیست این. مگر می شود کسی خواهان توقف اجرای احکام اسلام در جامعه شود بعد برای اتحاد علیه ی برافکندن جمهوری اسلامی میان اصلاح طلبان و سلطنت طلبان نسخه پیچی کند؟ اسلام یعنی پیام تسلیم مسلمان در برابر احکام خداوند. عبور کنم. از شیوه ی نرم تبادل فکری تان لذت دست داد. سربلندی تان در طلب تمنای بنده. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۳


چهره : حجت الاسلام سید محمد خاتمی


نوشته : «ما در هیچ جا خاتم‌الفلاسفه یا خاتم‌العلما نداریم.» منبع

 

نظریه : تفسیر بنده اینه: آقای سید محمد خاتمی لااقل در این یک روایت از افکارش، دروغ گفته است. اصل حرفش را راست می دانم حتی فیلسوفانه و جَستارانه ولی خودش در این حرفش بر دروغ توسل جست. حتماً همین جای حرفم کسانی را برآشفته می سازد، ولی ادامه ی حرفم خوانده شود شاید بَردشان سازد. منظور آقای سید محمد خاتمی داشتن رویکرد است و در نظرداشتن شرط زمانه ی هر فیلسوف و عالم که به افکار آنان شکل و قوام می دهد. او می خواهد اصل نسبی گرایی را اصل و مفروض بگیرد. اما دروغش کجاست؟ خود آقای خاتمی یکی از تنها روحانی هایی است که دائم به حرف های فیلسوف های غرب تکیه ی ارجاعی و اعتقادی می کند چه در اندیشه چه در سیاست و حکومت. می شود حتی مدعی شد دست نمناک در تقلید از فیلسوف مغرب زمین دارد. این جمله را هر کس می گفت چندان عیبی بر او بار نبود، اما خاتمی وقتی دم از آن می زند دُم خروس به نظر بنده زیاد بیرون می زند. خیلی سال است که به این نتیجه ی قطعی رسیدم که دروغ! ذاتی سیاستمداران ایران شده است که در جامعه به آنان باورناپذیری جریان پیدا کرده است. در ایران بیشترین کار برای سیاستمداران بکارگیری دروغ است. خطی که ماکیاول به شهریان برای حفظ قدرت فلورانس یاد داده بود در ایران دنبال شد. می گویید نه، یک نفر که حافظه ی قوی دارد دروغ های مردان سیاست ایران را لیست کند. انکار نکنم آقای خاتمی یک صداقت از خودش را هرگز ترک نکرده است، لباده پوشی در لباس آخوندی. ماند در آن. پایان. راندیان: ۱۲ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال.

 

  

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۴


چهره : آقای علی مطهری + آقای محمد حسین عظیمی

 

نوشته : «سؤال خبرنگار: آقای مطهری، اتفاقاتی که در بدنه روحانیت رخ می دهد، مانند آنچه در ماجرای آقای پناهیان یا کاظم صدیقی رخ داد، چقدر آسیب و خسران برای روحانیت است؟ جواب علی مطهری: البته مسئله آقای پناهیان خیلی مهم نبود، یک سوء تعبیر بود و باید دقت می‌کردند. ولی مسئله آقای صدیقی مهم بود و البته برخورد ایشان هم خوب بود و باید منتظر گزارش قوه قضائیه باشیم. طبعاً این گونه حوادث به اعتبار روحانیت آسیب می‌زند و باید توسط خود روحانیت جبران شود.» منبع


نظریه : به نظر بنده آقای علی مطهری بهتر بود فعل ماضی بکار می‌برد چون وقوع یافت یعنی می گفت آسیب زد، نه این که به فعل مضارع بگوید آسیب می زند. در این مورد بر مقام معظم رهبری حفظهُ الله و روحی فدا انتقاد وارد است. انتظار بود وی را از تمام مناصب اشغال شده برکنار می کردند. شعار رفع فقر و مبارزه با فساد و تبعیض از فرمان های مهم سال های اخیر معظم له بوده. بر دولت ها تکلیف شده برابر فساد قاطعیت بخرج دهند اما در مورد «کاظم کلاهبردار»! پیاده نشده است. آیا به جمهوری اسلامی ایران می آید مفسدنوازی؟ اگر به فرض کسی به خاطر همین یک مورد تبعیض، از نظام ببرد حق دارد. آقای محمد حسین عظیمی دبیر کل «جبهه ی حامیان انقلاب اسلامی» از گروه های راست حکومت حتی گفت (البته به نقل از اقتصاد ۲۴) که: «نماز تمام افرادی که پشت سر آقای صدیقی نماز خواندند، باطل است... از ۸ سال پیش ماجرای املاک ایشان در لواسان به طور موثق شنیدیم؛ نگاهمان عوض شد.» پایان. راندیان ،، ۱۳ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، اُنظُر ماقال.

 

شیخ مالک به اُنظُر: سلام علیکم جناب انظر با تشکر از زحمات شما که وقت صرف میکنید. بنده حقیقتش ادامه چنین بحثها را در مجمع دوستان چه حضوری و چه در جمع فضای مجازی نه تنها مفید نمیدانم بلکه بحث تنش زا و مورد اتهام میدانم..بنظرم با کمی تفکر و تأمل بیشتر متوجه میشویم که چنین بحثهایی برای هیچ یک از اعضا هیچ فایده ایی ندارد

 

حجت رمضانی به شیخ مالک: سلام حضرت حجت الاسلام آقا مالک رجبی عزیز زیارت حضرت عالی قبول حق تعالی امیدوارم هرکجا هستی صحیح و سالم وپیروز باشید به محضر شریف جناب عالی عرض کنم چون به پیام آقای اُنظر عکس العمل نشان دادید و ادامه اینگونه بحث ها را بی فایده قلمداد فرمودید بنده هم درحد خودم خواستم نظرکوتاهی نسبت به این موضوع بیان کنم وخواهش دارم ازآقای انظرکه  دراین صحن نسبت به هتک حرمت وحیثیت افراد حقیقی رعایت فرمایند،ازآنجایی که این صحن فضای مجازی می باشد وحساب وکتابی برایش ثبت ودرج نشده وافراد آزادانه هرمطلبی را بیان می کنند احساس می کنم خیلی ازدوستان ازاین موضوع ناراحت هستند،بارها وقتی چهره به چهره دوستان حاضردرصحن را ملاقات کردم ازاین نظرات ومطالب بارگذاری شده آقای انظر شدیدا اظهار تاسف کردند و از این که آقای مدیر هیچگونه عکس العملی درپاسخ به این شبهات نشان ندادند نیز گله مند بودند ،عزیزان این گروه از تفکرات یا گرایش های فراجناحی بوده که انصافا در ارسال مطالب چه مخالف چه موافق کوچکترین بی احترامی به نظرات دوستان خود نداشته اند چرا که  وقتی می بینند  ازاینگونه مطالب ناراحت می شوند به احترام آنان  رعایت می کنند واز بارگذاری آن خودداری می کنند ویا تمام جوانب را ملحوظ نطر دارند حال نمی دانم با توجه به این که بعضی از دوستان بصورت کوتاه و یا اجمالی وحتی با ایجاد تنش و بحث در فضای این صحن آقای انظر را خطاب قراردادند ولی ایشان اصراربه ادامه اینگونه مباحث دارند، یک روز اسم سید حذف میشود یک روز تا عرش می رود یک روز فدایی نظام می شود یک روز فاتحه نظام را می خواند یک روز فدایی رهبر و یک روز انتقاد ناصحیح نسبت به ایشان ،یک روز یقه می گیرید ویک روز فدایش میشوید،یک روز ازاین که ایشان امام موقت جمعه هستند حالتان دگرگون میشود یه روز دوست دارید گوش به خطبه ایشان بدهید ووو.... بگذریم ازاین که اول صبحی باعث مکدر شدن روحیه عزیزان شدم عذر خواهی می کنم خواستم بگم مطالبی که میفرمایید خوانده میشود . روزکارگر و روز معلم مبارک،ایام شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت.؟؟

 

پاسخ اُنظُر به امیر رمضانی: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شما استاد علیرضا دارابی سلام عرض می شود. بحث سر ترجمان کلمه ی عربی «کتمان» نبود و نیست. شما بنده را به قلب واقعیت یا لااقل نگفتن مقداری باقیمانده از واقعیات مورد سؤال قرار دادید که در جواب عرض شد مگر تصوری از بنده داری که تحت دیکته ی کسی ام؟ اگر دیکته ی کسی را بخواهم بنویسم کتمان جا داشت، نه این که خود بنده حاضرم رأی های خودم را در این محیط قابل عرضه، که حتی مخالف هم وجود دارد و حق خود را در نقد مطالبم انجام می دهند، آشکارا انتشار دهم. جای تکرار باقی گذاشتی که بگویم بنده تحت بندگی و دیکته ی کسی نیستم اگر احتمالاً شما تصوری داری که چنین هستم، صادقانه می گویم نه آقای استاد، اینطور نیستم.

 

جواب به سؤال خوب و عضله دار شما را برای خودم فرصت تلقی می کنم و تشکر پشت بندش.

 

 

آقای میر حسین هفت دلیل دارم زاویه دارد. عرض می شود :

 

- منظور میر حسین از قانون اساسی بدون تنازل، این است همزمان ولایت فقیه با حقوق اساسی مردم قابل جمع باشد. دقت شود بنده دارم به عنوان یک علاقمند به مسائل جامعه حرف می زنم و دیدگاه خودم با آقای میر حسین در بیشتر جاها از هم تمایز می گیرد.

 

- میر حسین مشکلش به شخص است که در جایگاه ولایت فقیه می نشیند ولی خودش از نوع حکومت امامت و امت می خواهد با ساز و کار دموکراسی هدایتی - مشارکتی.

 

- میر حسین نه راست را و نه چپ را شایسته ی یکتاانگاری سیاست و حکومت نمی داند. سلطنت را پس زده است.

 

- میر حسین ذات تفکراتش سوسیالیستی است و بنیان کنی فقر و ضعف و سیستم توزیع تنظیمی کالا و خدمات.

 

- میر حسین شادروان عالی نسب را و شادروان محمد رضا حکیمی (خانه ی کاه گلی نشین) را در اقتصاد و اندیشه الگو گرفته است. عالی نسب به خاطر تز توزیع درآمد میان ضعیفان و حکیمی به دلیل تمرکز اندیشه اش بر عدل علوی در موسوعه ی الحیات.

 

- میر حسین در پی این بوده است ساختار سیاسی را از دو جای حساس کشور سپاه و حوزه بیرون بیاورد و‌ جای آن حلقه ی صیانت از حقوق سیاسی ملت را بنشاند.

 

- میر حسین ضعف های فلسفی غرب گرایانه ی حجت الاسلام سید محمد خاتمی را کنار افکار لیبرال منشی و دستوری آقای هاشمی رفسنجانی می گذارد و هر دو باند را یکجا رد می کند. او چون جنبه های کاریزماتیک را در خود حفظ کرده است مورد مطمع و طعمه ی عوامل برانداز واقع شده است اما خود بنایی بر ایجاد نوعی از حکومت بود که مرزبندی کند با سلطنت موروثی و استبداد دینی از نوع نقدی که شادروان نائییی نجف ده ها سال پیش در تنبیه الامه نوشته بود که فشار حوزه ی نجف و قجرهای داخل باعث شد آن را در دجله اندازد.

 

دیدار حضوری توسط اُنظُر ناممکن است (چون از افرادی که پی مَن قال بودن هستنت برایش مسئله ی اصلی است) والا برین هفت تا هفده تا دیگر قرائن حضوراً می آوردم.

 

همه ی اینها مفهومی جز تُف میر حسین بر اتحاد سراب نیست که آقای مهدی نصیری طلبه ی جوان کیهان نشین اسبق خیام تهران پیشنهاد متحده شدن اصلاح طلبان براندازگرا و سلطنت خواهان موروثی گرا داده است.

 

برای آن استاد که دبیر محترم است تشکر دوباره می شود که بحث را خوب در چارچوب دوخته است و درزهای آن را رفو کرده است. بنده ازت استقبال می کنم در روش و پویش بحث. چه مستحسن که دانسته شد در صحن باید دلیر بود و «دلاور» بسیار بسیار خوشحال شدم از این کلمه.

 

اما نهایت: برای آینده ی نظام تحلیل دارم اما انگار فضای مدرسه نمی خواهد اُنظُر وارد بحث های اساسی کشور شود. روی مسائل مردم و حکومت البته که بنده معامله نمی کنم و تشخیصات خودم را پای فضای اینجا می ریزم. نظرم با میرحسین در مورد بقا با تغییر نظام فرق دموکراتیک و ایدئولوژیک دارد. پشت مقام معظم رهبری باید اهداف را با صبر و جرعه ای تعقیب کرد. هر مدلی جز این خشونت زا است. کاش می توانستم تحلیلی از آینده می دادم. عبور می کنم. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۵


چهره : حجت الاسلام سید احمد خاتمی


نوشته : «توی خطبه ی نماز جمعه ی خود در ۷ / ۲ / ۱۴۰۳ گفت «به زور کسی را به بهشت نخواهیم برد اما در برابر این ناهنجاری ایستاده‌ایم و همچنان خواهیم ایستاد و عقب نشینی نخواهیم کرد.»


نظریه : نگاه بنده به این موضع این امام جمعه : اول باید روشن شود خود وی از کجا خبردار شده است اهل بهشت است که مدعی است کسی را به بهشت نمی برد. دوم این است وی پیشاپیش هنوز برزخ نرفته خود را در بهشت! دیده است. آن، شهید بهشتی بود که همین دنیا مشخص گردید «بهشت»ی است و خودش «یک ملت» بود برای این شخص زود است بهشت را قرُق کند و مرتع!!! آن را تقسیم. سوم مقابل ناهنجاری گفته ایستاده‌. مگر به نظر وی اونی که کنارش است آن جعل و زمینخواری را کرده بود اسم کار پنهانی اش ناهنجاری نبود؟ برای او یک خطبه بخوان واجب تر است برای ملت. چهارم عقب نشینی گفت نخواهیم کرد. لازم نیست زیاد زور زد برای بهشت بردن هیچ کس.  و لتَنظُر نَفسٌ مَا قدَّمَت لِغَد  (حشر / ۱۸) «و هر نفسی نیک بنگرد تا چه عملی برای فردای قیامت خود پیش می‌فرستد» برای مردم لازم نیست چی پیش می فرستی آقای سید احمد خاتمی ! ببین خودت چی توشه جمع کرده ای. بهتر است یاد بیاورد توی قطار تهران به مشهد یک واگن اختصاصی با مجلل ترین پذیرایی را. ناهنجاری اضلاع زیادی دارد گاه حتی در قطار! آن هم برای زیارت حضرت مولا آقا امام هشتم رضا (ع). پایان. راندیان ،، ۱۳ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، اُنظُر ماقال

 

سید کمال عمادی [در پاسخ به انظر] سلام بزرگوار تاملی در نگاه نقادانه حضرت عالی من کاری به سخنان جناب استاد خاتمی ندارم اما یک سال استاد من بود وظیفه دارم از استاد خود در این ایام گرامی داشت معلم دفاع به حق و حقیقت کنم نه صرف احساسات بزرگوار اگر من بگویم کسی را به زور به بهشت نمی بردم از منظر منطقی هیچ دلالت التزامی به بهشتی بودن من ندارد ما کسی را به زور به بهشت نمی بریم چه خود به بهشت برویم چه نرویم دوم اینکه این نسبت را دیگران بیان کردند که شما می خواهید مردم را به زور به بهشت ببرید ما جواب می دهیم نه به زور نمی بریم اما به زور جلوی مجرم را می گیریم دیگر اینکه خطیب جمعه از جایگاه اسلامی سخن می گوید گوینده اسلامی نه سخن گوی اراده و افکار خاص او لذا اگر سخن خلاف اسلام بگوید باید به او همه خطیبان خاطی تذکر داد سخنانت خلاف اسلام بود اما با دلیل و برهان از طرفی برادر نازنین شما بفرمایید با کدام دلیل دانستی گوینده مذکور بهشتی نیست آیا شما دلیل محکمی بر بهشتی نبودن جناب خاتمی دامت افاضاته دارید هرگز
نه تنها برای بهشت نرفتن این روحانی شریف ندارید بلکه حتی به بهشت نرفتن افراد مجرم آشکار، هم ندارید چه بسا او موفق به توبه شود و بهشتی شود و کم نبودند و نیستند گناهکاران آشکار فرصت توبه یافتند و حتی اسوه مردم شدند انشاءالله همه شما و ما امیدواریم که اهل بهشت هستیم

 

سید علی اصغر شفیعی به انظر: سلام بر انظر توانا اما در مباحث صبور... روش گفتگوی تان را می پسندم . اهل استدلال و کلینیک گفتمانی . خارج از موضوع بحث از روش نوین برای گفتگو در موضوع استفاده می کنید .اول اینکه ؛ موضوع مطرح شده از طرف مخاطب را با دقت میخوانید .دوم اینکه ؛ از بعضی از ارائه ها برای پاسخگویی به مخاطب از مخاطب بهره می بری ‌.سوم اینکه ؛ کارشناسی به مباحث دامن می زنید درآن جانبداری خیلی کمتر است .چهارم اینکه ؛ آگاهی کامل از پدیده های انقلاب و تاریخ جمهوری اسلامی دارید . وقت گذاری تان را هم به مجموعه اضافه می نمایم .



پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم آقای اهل قلم سید محترم محضر شما خوب و خوش رو سلام تقدیم می شود. چهره ی شما برای بنده تداعی تفکر و قلم می کند و عطر بینش می دهد. قصدم آقا و بزرگوار ایجاد کلینیک گفتمانی نیست که بخواهم درمانگر ظاهر بشم و یا جا بزنم، هر چند ساخت عبارت از سوی شما بدیع بود و ذهن بنده را مشغول زیبایی خود کرد. قصد اُنظُر کالج گفتمانی است با طعم بی رحمی در نقد تا تعارفات داخل در اصل بحث نشود. حتی سر صرف میر هم بحث فُرمالیتیو باشد درک متن منتهی نمی شود چه رسد به این همه مسئله ی غامض جهان و ایران. گفتید خطاب به بنده : «آگاهی ... از پدیده های انقلاب و تاریخ جمهوری اسلامی دارید»

 

شاید علت این آشنایی اندکم با انقلاب اسلامی این باشد از وفاداران به انقلاب هستم. کسی پای وفا به انقلاب باشد از مسائل آن (بد و خوب) به نفع وضع مطلوب بهره می گیرد نه آن را برای تضعیف انقلاب بخواهد. شاید نشناسید تفکر بنده را. انقلاب برای بنده مانند هوا برای تنفس آزاد پرنده است، نه مرتع برای چرای چرنده!! می بینم دارند انقلاب را نه فقط چرا می کنند (می چَرند) بلکه زیر چرا و اما اگرها می برند. در مقابل این هر دو تیپ تفکر، بنده خودم را مسئول می بینم و تا هر کجا کشیده شود ایستاده ام. محکم و منطبق بر منطق خودم. اطراف بنده خون های زیادی در دفاع از کشور و انقلاب ریخته شده بود اسم همه ی آنان شهید دفاع مقدس بوده است که دلتنگ شان مانده ام. اینک خیلی قدرتمندان رابطه ای خیال می کنند وقت وقتِ فقط چریدن است. نمی باید گذاشت راحت بچرند و بچرخند. بنده سهمم را برای مقابله با هر مرتبه از جهالت دامنگیر و جهانگیر ادا می کنم تا پیش مقام معظم رهبری که امر کردند به جهاد تبیین خجل و شرمسار نشوم. از طبع مناره گونه ی آن بزرگ اندیش و باز نِگر خوشم می آید. نقد و نقل و پرداخت های شما سادات خوب و نویسنده ی صاحب سبک را تمایل دارم دائم ببینم. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

شیخ محمد رضا احمدی با تعریض به انظر: با سلام رژیم سفاک پهلوی برای کوبیدن اندیشه و افکار امام خمینی و روحانیت، مجبور بود از نویسنده مجهولی با نام احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات در سال ۵۶ استفاده کند که جریان آن مفصل است... اما واقعا چه دلیلی دارد در این گروه از امضای مجهول پای نوشته‌ها استفاده شود؟ چرا نمی‌خواهند شخصیت حقوقی و حقیقی را تطبیق دهند؟ گرچه من بسیاری از اعضای محترم را نمی‌شناسم، اما همین که اعضای گروه همدیگر را می‌شناسند برای بنده کافی است. به نظر من، به نوشته‌هایی که صاحبان آن مجهول باشند، جواب نباید داد.

 

آق سید حسین شفیعی دارابی به استاد احمدی: سلام علیک . استاد احمدی عزیز تذکری منطقی داده آید. قبلا هم یاد آور شده آید. البته تا حدودی از منش در عبارت پردازیها و برخی از گراهاییکه در نوشته های جدید و قدیم جناب «انظر» بروز یافت؛ جمع چشمگیری از اعضای گروه معتقدند می شناسیم این جناب کیست؟؛  ولی بنده به همان چند باریکه وارد گفتمان شدم؛ بسنده نموده و اکنون تا مشخص نشدن شخص و شخصیت این جناب؛ بنا گذاشتم وارد گفتمان نشوم؛ دست کم جمع چشمگیری از اعضای محترم تداوم این شیوه را نمی پسندند؛ اینجانب نیز از این جمع خیر خواه هستم و هم نظر با حضرتعالی. موفق باشید.

 

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۶

چهره : حجت الاسلام آقای سید مجتبی خامنه یی (متولد ۱۷ شهریور ۱۳۴۸) حجت الاسلام آقای سید حسن خمینی مصطفوی (متولد ۱ مرداد ۱۳۵۱) آیت الله آقای علیرضا اعرافی (متولد ۱۳۳۸)

 

نوشته : «تمایل شدید بخشی از جامعه ی (یا پویا / یا کنجکاو / یا مداخله گر) بر دامن زدن دائمی به بحران جانشینی»

 

نظریه : نگاه بنده به این مسئله : پنج عامل باعث است بحران جانشینی در رأس هرم، قاعده ی اجتماع را در هَلهله، جنجال، سروصدا، هیاهو نگه دارد. منهای عوامل مخرّب سازمان های گروهکی که چارچوب فعالیتشان ایجاد ضعف و نارسایی در میان مردم و حکومت است. چرا این بحث را پیش کشیدم؟ هفته ی پیش کرمانشاه و کردستان از صحنه تا قروه، تمام یا نیمی از آن به همین موضوع گذشت که به سمع بنده سنگینی می کرد. چاره در این دیدم سکوت کنم تا خود را برسانم به وقت قرار که امروز باشد. علت اصلی شاید این باشد دریافت بنده این است بخش وسیع از جامعه ی ایرانی به اخبار زرد (تحریف گرا و بی محتوا) عادت یا انس پیدا کرده است. اما در جای خود، همین نقص نیز یک مسئله ی روز جوامع است. از غدیر به این ور که مرز دو فرقه ی مذهب اصلی از مکتب اسلام بر سر جانشینی رسول الله (ص) خونین و خشمگین شده است، همیشه جانشینی اصلی ترین عامل تفرقه و پراکندگی سیاسی بوده است. شیعه به امامت و نصّ نصب معتقد است. سنی به خلافت یعنی جای پیامبر نشینی. عبور کنم. ایرانی جماعت تا جمعی به خود تشکیل دهد مایل نشان می دهد از هر تازه وارد بپرسد: آره! راست است فلانی را برای فردای نظام رهبر کرده اند؟ پس پنج عامل باعث را مطرح می کنم:

 

عامل اول : جریاناتی در داخل بدشان نمی آید با کشاندن این موضوع جذّاب به وسط ماجرا، اذهان جامعه را از مطالبات مبتلابه، به سمت چیزهای ذهنی و وهمی منصرف کنند و آنان را به این خبر که خیلی هم گرم است، سرگرم نگه دارند. این کار در اصل شاید از سوی محافل سرویس صورت بگیرد.

 

عامل دوم : شماری از مردم همیشه روی سلامتی مقام معظم رهبری دست به شایعات یا ساخته های ذهنی مورد علاقه می زنند و همین آنها را به پرس و جو روی جانشینی آقای خامنه یی می کشاند که در اصل می خواهند نشان دهند برای فردای انقلاب بحران جانشینی وجود دارد، نه جانشینی. بعد برای این که بر این حرف خود خوراک گوارا فراهم کنند سریع به هم آدرس حجت الاسلام سید مجتبی خامنه یی را می دهند که در ذهن غافلگیرپذیر مردم، صوری بودن خبرگان و نقش بیت رهبری در تعیین رهبر آینده ی کشور را برجسته سازند. در واقع منحرف و بدبین نمایند.

 

عامل سوم : یک میلی روانی / شوقی در مردم پدید آوردند که همانطور جامه وقتی نو می شود انسان به خاطر پوشش لباس نو شاد و شادمانی به خود می گیرد، جامعه هم با رهبر تازه جان تازه می گیرد و گشایش یا به زعم عوامل خناس، خفقان شکل می گیرد و نظام گور خود را به بیل خود می کند! عبارت علمی این میل این است: مردم همیشه به اتقاقات بزرگ علاقه نشان می دهند. مثلاً خبرِ چه انتخاب و چه بعد عزل شادروان آیت الله منتظری در جایگاه قائم مقام رهبری به وسعت تمام ایران جاذبه داشت. حالا هم گرایش به این اخبار از همان علاقه ناشی می شود.

 

عامل چهارم : سن و سال مقام معظم رهبری به عددی از عمر رسیده است که قسمتی از جامعه (چه هواخواه چه برانداز) روی جانشینی فرد آینده حساسیت از خود بروز می دهند به همین دلیل خبر جانشینی نه حالا از چند سال پیش نقل محافل است. در این مسئله ی کِبَر سن، دشمن بیرونی هر چند وقت مسئله ی انواع بیماری رهبری انقلاب را به دروغ وارد فضای سرزمینی ایران می کند تا مردم را به یک بحران مخاطره آمیز درگیر کنند. چطور؟ مثلاً خط دهند وقتی نوبت رهبر سوم برسد جایگاه مقتدر آن رو به کاستی می گراید و زمینه ی فروپاشی مهیا می شود، زیرا بخوبی می دانند ذهن مؤمنان این واقعیت وجود دارد که دیگر مانند امام امت ره و مقام معظم رهبری حفظهُ الله گیتی نزاید. پس جمهوری اسلامی شخصیتی در اندازه ی رهبری در خود ندارد و این فقد و قحطی باعث سردرگمی می گردد.

 

عامل پنجم : یکی از بدترین کارهای جناح اطلاح طلبان گذر از شخص آیت الله خامنه ای است. آنان ایشان را عامل وضعیتی می دانند که خود اسم آن را می گذراند دفن جمهوریت نظام. با همین پیش زمینه، یکی از شگردهایشان داغ نگه داشتن خبر جانشینی است و در تعداد بیشماری به تولید خبرهای زرد و مجعول پیرامون آن می پردازند و نیروهای خود را به سمت گرم نگه داشتن تنور بحران جانشینی مشغول نگه می دارند. زمان امام امت نیز این جناح روی هاشمی رفسنجانی مانور می داد. آنان هر چند در صدد هستند مسائل چنان انسداد پیدا کند که خود به خود حجت الاسلام آقای سید حسن خمینی فرشته ی نجات ایران به حساب آید. به همین خاطر است جناح راست از تخریب سید حسن در هر فرصتی استفاده می کند. چون احتمال می دهند در شرائط ویژه ی بحرانی حمایت غرب از اطلاح طلبان حتمی است و حتی تمایل به سید حسن خمینی برای بحران گذار مورد توافق نانوشته! است.

 

اما یک نتیجه ی برآوردی نه قطعی: بنده احتمال قوی می دهم روی آیت الله اعرافی، که سه امتیاز بزرگ با خود دارد: یک: اخلاق عملی. دوم: تفکر عقلانی / فقهی. سوم: وجاهت بالای اجتماعی و وجود شاخص های کاریزمایی در چهره و رخساره.

 

رأی: به گواهی آقای دکتر علیرضا مرندی پزشک مخصوص حضرت آقا حفظهُ الله و روحی فدا از همه ی زمینه های جسمانی در بالاترین حد سلامت و طراوت بسر می برند. خدایا عمرشان طولانی باد و برکات نفوذشان افزون. با این وجود اصل بقا مختص خداوند است و هر گاه مشیت تعلق گیرد، به نظر می رسد نقش یک نهاد مهم، وظیفه‌ آمیزپذیرتر شود تا این که نقش و جایگاه جانشین به مرور (لااقل طی سه چهار سال) در داخل و خارج تقویت گردد. فرهنک سازی گریز از ولایت در درون ایران از برنامه های نقشه کشیده ی سازمان های داخلی و خارجی است. بنده باور دارم مردم به نقش ولایت تا زمان ظهور، هم ایمان دارند و هم آن را وحدت بخش ترین عنصر کشور می دانند. عبور می کنم. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر روحانی بزرگوار و تأثیرگذار حاج آقای عمادی سید ارجمند مدرسه سلام تقدیم می شود. از تفکرات آن حضرت بنده بهره می گیرد. حق داشتید از استاد خود حجت الاسلام سید احمد خاتمی دفاعیات داشته باشید نشان اخلاقیات متناسب با رفتار انسانی شماست. نه، نقد شما را وارد نمی دانم چون وقتی کسی حرف از بهشت می زند و می گوید به زور دیگران را نمی برم در واقع خود را اول در مقام فردی بهشتی جا زده است. دومین بحث شما این بوده «دیگران بیان کردند که شما می خواهید مردم را به زور به بهشت ببرید ما جواب می دهیم نه کسی را به زور به بهشت نمی بریم» بر این سخن شما خلل وارد است. چون اخلاقی تر آن این است که می شود جواب داد اگر چنانچه ما به لطف خدا اهل بهشت باشیم دیگران با زور به بهشت نمی بریم. نه این خود اول خود بهشت‌رفته بداند. مسئولان نظام چرا توهم دارند حتماً بهشتی هستند؟! شاید چنین نباشد. پس نباید با طرز با مردم سخن بگویند. بعد فرمودید «برادر نازنین شما بفرمایید با کدام دلیل دانستی گوینده مذکور بهشتی نیست آیا شما دلیل محکمی بر بهشتی نبودن جناب خاتمی دامت افاضاته دارید»؟ حاج آقا در نوشته ی بنده اصلاً قطعیتی وجود ندارد که گفته باشم کسی یا ایشان اهل بهشت نیست. گفتم چگونه او خود هنوز در دنیاست بهشتی فرض گرفته است. به دعای زیبا و خوشایند شما «انشاءالله همه شما و ما امیدواریم که اهل بهشت هستیم» با نهایت شادی آمین می گویم. از آن بزرگ اندیش بسیار تشکر می کنم که سعی دارند عیب های نوشتجات بنده را گوشزدم کنند. خدا خیرتان را افزون فرماید. ما را از دعاهای خوبتان از قلم رحم نیندازید. سلامت باشید استاد. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 


کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۷

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۷


چهره : آقای باقر قالیباف


نوشته : «بوس چاپلوسی آقای منصور ارضی مداح جناح راست بر دست حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی و بوس مصلحتی آقای باقر قالیباف بر پیشانی وی»


نظریه : نگاه بنده بر این مسئله که آن زمان شکل گرفته بود عکس نیز از همان سالهاست: سازمان دهندگان نامرئی سیاست انتخاباتی، همان زمان خبر داشتند که هم موقعیت باقر قالیباف عالی تر از آقای رئیسی است هم کشورداری اش. اما یک برداشت غلط که تصور داشت عنایت! روی رئیسی نشسته است، آقای قالیباف طرقبه ای را صوری مجبور ساخته بودند بر پیشانی آقای رئیسی همشهری نوغانی اش بوس ظاهری بزند که عمیقاً می دانست آن کس که یک قدمی صندلی اول کشور است خود قالیباف است. بنده شناسنامه ام جای مُهر نبود رأی هایم هم رنگ عطر دگر داشت اما از این دو نفر راست، هر راست پیشه ای از بنده می پرسید قالیباف را مرد قدَر اجرا و بلدوزر نظام و رئیسی را فرد خنثی و خام سیاست و گاری گالری نظام می خواندم. بوس ارضی که اصلا حساب نمی آید. کشور در دست کسی قرار گرفت در هر سه شلغش تجربی پیش رفت، نه علمی و پرونده های ناقص زیاد جا گذاشت. بهتر نمی بود اگر قرار بود حکم بوس صادر شود این آقای رئیسی بود که باید بر جبهه ی سفید قالیباف بوسه می زد؟ شال سبزش را وسط ماجرا نمی آورد. کشورداری حتی با کشورگشایی به سبک اروپایی هم رنگ رشد به خود نمی گیرد چه رسد به کسی که گاری را هم بلد نیست یدک بکشد. سایر سجایای خوب ارزشمند سید آرام ایران «حاج آقا» رئیسی جای انکار ندارد. تقوا دارد. تقوا شرط لازمه، شرط کافی نه. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

حجت الاسلام شاکر به نظُر: با سلام خدمت انظر ماقال کاملاً حرف های شما ناقص است و چندین مورد کلام تان بویی از انصاف نبوده و نخواهد داشت و بنده هیچ جوابی خدمتتان نخواهم گفت. قضاوت را باید کسانی انجام دهند که شرط انصاف را رعایت کرده باشند. در هر صورت قرار نیست آدما هر نکته ای را جواب بدهند و خودی نشان دهند. ای کاش در هر جا ، شما کمی سکوت نمایید تا قلم تان انرژی مثبت!!!! اش را نگه بدارد. در هر صورت التماس دعا دارم یا حق.

 
پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام محضر شما بزرگوار و مورد احترام و روحانی خوشنام و با مرام. به ترجیحات آن بزرگوار احترام می گذارم اما دعوت به سکوت را نه. در جهاد تبیین مگر سکوت معنا پیدا می کند. مقام معظم رهبری فرمودند همه ی مردم ایران در هر حد که هستند به جهاد تبیین بپیوندند. بنده پیرو رهبرم هستم و معنی جهاد تبیین را سکوت نمی دانم. از طرف دیگر معنای سخن حضرت آقا حفظهُ الله این نیست همه یک جور حرف بزنند. معلوم است ممکن خواهد بود نوشته ای از بنده با نوشته و بیش و گرایشی از شما انسان خردمند و بزرگوار پیرامون هر مسئله ای فرق داشته باشد. پس تاب افکار همدیگر را داشته باشیم. بنده هدف رهبر انقلاب را در کشاندن مردم پای تبیین این نیست، همه بیایند یک جنس حرف بزنند.

مثلاً شخصیت صاحب قلم توانمند و محترمی به نام آقای مصطفی بابویه انگاری در نوشته ای خواست دولت آقای رئیسی را نقد اقتصادی کند اما دعوت به سکوت شد. متأسفانه آقای مصطفی بابویه عقب نشینی کرد و حرفش را در سینه اش گذاشت و مدرسه را با این همه اعضای منتظر سخنانش، در شگفتی  فرو برد. در سینه گذاشتن حرف آیا با جهاد تبیین انطباق دارد؟ هرگز. همدیگر را به سکوت فرا نخوانیم بلکه گنجایش شنیدن سخت تر ین سخن ها را داشته باشیم. دعوت به سکوت یا این که وارد این بحث نشو می تواند علامت هراس از بیان واقعیات هم باشد ضمن آن که نشان مصلحت بینی و حفظ نظام از آسبیب هم دارد.

فردا یا امشب بحث بنده بررسی «کف جامعه» است که می خواهم بگویم ریشه ی اختلافات از کجای کشور به سراسر ایران سرریز می کند. ولی دعوت به سکوت برنامه های افراد و اعضا را با خلل و اخلال مواجه می کند. انتظار می رود شما برادر دانشمندم آنچنان آستانه تحمل بالا باشید که ما شاگردان شما خوبان بتوانیم جرئت بخریم و حرف مهم کشور و جهان را اینجا همه با هم بزنیم. از تذکرات مهربانانه ی شما هرگز بر خود نخراشیده ام چون شما را با نوشته های خوبتان شناختم و احترام می گذارم به محضر مبارکتان. سلامت باشید استاد خوش اخلاق بزرگوار مدرسه. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال
 

اهل قلم, [در پاسخ به شیخ شاکر طاهرخوش] سلام جناب شاکر اتفاقا اگر اهل کار کارشناسی اخبار و تحلیل باشیم نوشته های انظر را غنیمت اطلاعات خبری بشمار آورده و از جانبداری افراد در موضوع به کلاسش بهره ببریم . قرار نشد کسی به نوشته ها همیشه پاسخ دهد برای اینکه نوشته های انظر سوالی نیست .اگر هم باشد و خارج از محدوده عادیت‌ قرار گیرد صبور باشیم و تمرین کنیم که واقعیت را بهتر تحلیل کنیم .

 

اهل قلم,  [در پاسخ به ْ ْ] سلام انظر اهل نظم و ترتیب توانایی خواندن مرا مضاعف می نمایید . ایکاش برای تحلیل محتوی پدیده های انقلاب و ...کلاس حضوری می گذاشتی . اگر وقتی دست دهد حتما درباره نوشته های شما کارشناسانه نظریه ایی را می نگارم .

 

شیخ شاکر طاهرخوش [در پاسخ به ْ ْ] انظر: سلام بر شما و تمامی اعضای محترم کانال بنده قصد تند مزاجی نداشته و نخواهم داشت اتفاقاً از این کانال مطالبی را استفاده می کنم. بحث و کنایه بی مهرتان در مورد آقای رئیسی و شال سبز و... تان کمی برایم سنگین بوده‌است. در هر حال ارادت این برادر کوچک تان را پذیرا باشید و در این لحظات پایانی شب ، ما را از دعای خیرتون فراموش نکنید. از بقیه دوستان عزیز دلم که زحمت حاشیه‌ای برای این مطلب من نگاشته اند، تشکر می شود. التماس دعا داریم.

 

شیخ احمدی,  [در پاسخ به اهل قلم] سلام بر سید اهل قلم یعنی شما هم ارسال مطالب با امضای ناشناس (اُنظُر) را تایید می‌فرمایید؟ با این روش نام مدرسه فکرت مخدوش نمی‌شود؟ شما می‌دانید اَنظَر چه کسی است؟

 

سید علی اصغر  [در پاسخ به احمدی] سلام استاد آقا شیخ احمدی نیک نام باور کنید برایم مهم نیست اُنظر کیست اما باب جدیدی را بنانمودند . سبک نوشته هایش نشانگر داشتن اطلاعات زیادی است و توانایی و قدرت تحلیلی ایشان حرفه ایست . با اجازه درس تحلیل محتوی را پاس نمودم تخصصی تحلیل می کند . از شما هم انتظار دارم مراتب طرح موضوعات را مشاهده فرمائید تا حصول نتیجه سلسله نوشتار ... بعداز کارشناسی علوم سیاسی ، در مقطع ارشد روانشناسی خواندم . برای حدس زدن نیاز به ادامه نوشته های ایشان است.


[در پاسخ به اهل قلم] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر اهل قلم حاج آقا سید بزرگوار سلام تقدیم می شود. کلاس نه. حضوری خیر. فقط به شما دو تا کد می دهم که بدانی کیست اُنظُر. با سه تا از عموجون های من دوست طولانی هستید. بنده لغت های آنجا را حدی بلدم که هضمش کنم. پس این کدها را دادم که مرا بدانی. خوشحال می شوم بنده کارشناسی های شما فیلسوف دیثکورث را بفهمم. تشکر می شود بر محضرت. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

انظر [در پاسخ به شاکر] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر حاج آقای بزرگوار سلام تقدیم می کنم. رحمت هستید و باران مهربانی. به شما نویسنده ی ارجمند ارادت می ورزم. درس های شما در همین خوی نرم شماست . در بنده اثر بگذار استاد خوب. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۸


چهره : آقای آیت الله جوادی آملی


نوشته : ««این مرجع، حکیم فقیه و فیلسوف پاکیزه ی قرن در دیدار حجت الاسلام سید عبدالفتاح نواب نماینده ی محترم ولی فقیه در حج فرمود : باید جامعه ی محلی و منطقه ای و بین المللی آرام باشد و حج برنامه ی بین المللی اسلام است.».»


نظریه : نگاه بنده به این مسئله. آقای جوادی آملی خواست بگوید تلاش اسلام ایجاد آرامش جهانی است زیرا کار هجرتی علمی از نوع جعفری همانقدر وزن دارد که کار جهادی از نوع خیبری علوی. روی این پایه روحانی کاروان ها را به امری ریشه دار در اسلام هدایت کرد که به دید بنده نشان داد این حکیم متأله خواهان ایمان به عمق اسلام است، نه قشرش. چون از خوشحالی رسول الله (ص) در روزی پرده بر داشت که بین فتح خیبر و برگشت حضرت جعفر برادر مولا امام (ع) از هجرت حبشه، اتصال معنوی زد و فرمود سرّش آن این است جعفر بن ابی طالب «کار عالمانه و محققانه و فرهنگی کرد، یعنی یک عالم می تواند کار فرهنگی بکند که به منزله ی فتح خیبر باشد» ایشان خواهان رفتاری در روحانیت شد که جلال و شکوه اسلام را دربر داشته باشد. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۹


چهره : حوزه قم بناب زابل (برای نماد)


نوشته : « حوزه و حکومت به هم رسیده و می رسند. کف جامعه ولی فکر دیگری دارد»

 

نظریه : نگاه بنده بر روی این مسئله : هفته ی قبل از کردستان تا کرمانشاه کف جامعه را این جور دیده و شنیدم. اختلافات در کشور مثل باران بهاری سیلاب ایجاد کرده است. بنده ریشه ی سرریز را در چی می دانم و از شخص خودم پرسش به عمل می آورم و جوابم را بدون هیچ مجامله و مخافه می دهم: از کجا این اختلافات در جامعه سرازیر و حتی سرریز می شود؟

 

- از اتحادیه ی بُنکداران؟! مسلم نه.

- از درگوشی های کامیونداران؟! باز هم نه.

- از گرمی گرانی در راسته ی بازاریان؟! این که اصلاً نه.

- حتماً از تراکنش های سری سران بانکداران؟ نه جواب اشتباه است.

- از تضاد و تنش و توسعه در بین دانشجویان؟! شاید گفته شود همینه. اما نه.

- از داد بیدادهای کول بران کامیارانی ها و ایلامی ها؟! این دادها که صدا نداره ! و بردش تا همان خطوط مرزه.

- وقتی اینها نباشد ممکن است ذهن ها متوجه ی بیرون و گروهک های معاند شود. این نیز نمی تواند علت تامه باشد.

- چی می مانه این وسط؟ فقط حوزه ی علمیه. بنده می گویم از حوزه سرریز می شود.

 

صبور باش خواننده ی محترم و محترمه ! دارم به عنوان یک ناظر علاقمند به بحث روز، حرف می زنم. واقعیت را باید دقت کرد نه دفع و روی خط زد که اصل مسئله را از تخته ی سیاه بدون حل و راه حل پاک کرد. بنده اصل اختلافات را باعث ایجاد شکاف می دانم و شکاف است که یک جامعه را به فکر و علم وا می دارد. به قول امام امت ره اختلاف بلکه تخطئه نعمت است و به فرمایش حکیم الهی ایران آیت الله العظمی جوادی آملی حتی باید شکر کرد که شکاف و اختلاف پیش می آید. به نقل ایشان «اگر ‏اختلاف نباشد جهان فرسوده خواهد شد، اگر همه یکدست و یک استعداد داشتند جهان ویران می‌شد، این اختلاف، نعمت الهی است لذا هم باید نسبت به ذات اقدس الهی شاکر بود هم این نعمت را در جای خود صرف کرد.‏»

 

در حوزه بر سر حکومت داری و حتی دین داری و بالاتر از آن فهم از اسلام و نگاه به مردمان غوغا برپاست. این شیخ آن شیخ را از زیربنا می زند (تکفیر رایج) آن مقام این مقام را فاقد علم و عمل لازم برای هدایت مردم می داند. به قول فرزند شادروان آیت الله فاضل لنکرانی چنان شده که مجتهدی که درسش صد طلبه می آمده حالا ده طلبه هم شنونده ندارد. علتش یکی این است نسبت به صلاحیت همدیگر موضعی هجومی و انکاری دارند. طلبه واهمه پیش کی درس برود! در این میان فضلایی هستند شناور شدند و تعلقاتشان را کلی تعطیل کردند و در حال نظریه پردازی مخفی جدید هستند که بنده فکر می کنم دهه ی پیش رو دهه ی سرازیر شدن انواع نظریه و گرایش ها در مورد اسلام و مردم و حکومت در میان مردم ایم. این همان اثرات شکاف است. شخصاً به هر فرد دسترسی پیدا می کنم می گویم این شکاف ها را به مدت ده سال تحمل کنید چون شکاف خفته خطرش بیشتر از شکاف سر باز کرده، است. از درون شکاف، نظریه ها زاده می شود.

 

اما مسئله ی فوری : روحانیت که اینک برای آینده ی خود و نظام در شکاف نظریه است، مشکلات کف جامعه را با نسبت های بد دادن به مردم، آلوده نکند. بداند علت اصلی این همه تشتت و حتی واداگی نسل امروز این است حوزه دیگش در حال جوش است و در تولید و پخت حرف ها، نیاز به آتش علم و دمیدن عقل و شناخت دین و حتی معرفت نوشونده دارد و این در حال خاموشی / شعله ور شدن است. خواهش باید کرد از روحانیت وقتی کف این است سراغ خودتان بروید، نه مردم که تقصیرکار معلوم و معرفی کنید. خود را مؤاخذه و حساب نفس کنید، نه مردم را. عیب را روی مردم و زنان و نیازمندان نگذارید. خودتان در حال دگرگون شدن (خوب / بد) هستید، ولی خبر ندارید. بدانید:

 

کف می داند رأس باید روحانی باشد. (بنده هم به جلوداری فقیه ولی، اعتقاد دارم. هیچ حکومتی را بدون فقیه ولی، قبول ندارم چون اصل ظهور امام منتظر (عج) مرا وا می دارد موقتاً زیر چتر فقیه باشم تا آقای زنده و حیّ طبق قاعده ی لطف و حجت بیاد) قوه شکایت ها باید روحانی باشد. تمام امام جمعه ها باید در لباس حوزه باشند. قاضی های خاص باید روحانی باشد. وزیر اطلاعات باید مجتهد ملبّس باشد. متولی های مهم بقاع و حرم های مهم باید روحانی باشد. هزاران مسجد باید روحانی پیشنماز و پیشدار باشد. حتی در تمام نهادهای مهم باید یک روحانی ناظر نافذ حتماً حضور داشته باشد و حقوق هم بگیرد. تا به حال تمام (جز یکی) ریاست جمهورها که کارش اجرایی و علمی باید باشد در دست آخوند بود. پس اگر عیب دیدید، سراغ خودتان بروید که حکومت اسلامی را منحصری تعریف کردید. نظریه های را رویزیون و بازسازی کنید با زمان و مقضیات مورد اشاره ی شهید استاد مطهری خود را آشتی دهید. عبور کنم. منظورم مشخص است. آدم تیز می گیرد. مردم عموماً تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد می کنند. ملت از روحانیت تنزه و تفکر و تعهد می خواهد و یک دنیا انبوه از اخلاق. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم به دو نوشته توسط بزرگواران به طرح بحث بنده پاسخ فنی لازم است. در صدد هستم تهیه کنم. با تقدیم فعلی سلام، برای عرض ادب و ارائه ی پاسخ به هر دو بزرگوار و گرانقدر مجدد بازمی گردم. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

اسماعیل آفاقی: [در پاسخ به ْ ْ] سلام     جناب اُنظُر  قسمت آخر پاراگراف متن ،مردم عموما تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد میکنند  خطاب شما  به کدام مردم هست؟  مردم قبل از انقلاب و حین انقلاب  یا مردم کنونی  که بایک تلقی به کل روحانیت حمله ور میشوند و همه روحانیون را در خلوت یکجور میبینند و در جمع خطاب به بعضی میکنند و یا بجز فلانی میگویند  و در  این همه حرکات خواسته های دشمن اسلام را پیاده میکنند  و حتی  خودی ها را به سمت ضد روحانیت سوق میدهند ؟

 

شیخ ربانی به انظر: سلام علیکم و رحمةالله جناب انظر الی ما قال سعیکم مشکور،   در انتهای کدام چهره ،،،،ش ۹ جمله ای ناب را قلم زدی که نشانه معرفت و بصیرت شماست و آن: مردم عموما تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد می‌کنند ملت از روحانیت تنزه و تفکر و تعهد می‌خواهد و یک دنیا انبوه از اخلاق . عرض می‌کنم البته اگر در پیشگاه بزرگان محکوم به س ا د ه ،، نشوم ۱_ این روحیه انذار را ادامه بده ۲_امیدوارم با قهر بزرگان ، انظر الی ما قال تبدیل به انظر من قال نشود ،( من قال مهمتر از ما قال ) چون هدف مولی الموحدین ع ، خذالحکمة حیث کانت ،،، بود و هست ۳_ ما شاءالله به عموجان هایت و ،، خطاب به سید اهل قلم ۴_ البته حقیر خطاب آن جناب نسبت به بزرگان را " در بعضی " مواضع قبول ندارم ( در گذشته )چون توجه به مسائل اخلاقی را اصل شرافت انسانی می‌دانم که لازمه تاثیر گذاری در جهاد تبیین برای اهل بصیرت است والسلام اطال الله عمرک ای عزیز  بی نشان

 

[در پاسخ به اسماعیل] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. هم مدرسه ای محترم به شما سلام عرض می کنم. علت را اگر جستجو بفرمایی خواهید فهمید مردم چرا فشارشان سمت روحانیت است. چون روحانیت از یک سو تمام جاهای حساس حکومت حضور دارد (باید هم باشد چون حکومت اسلامی حضور روحانیت را ضروری می کند) بعد وقتی مشکلات کشور را فرا می گیرد و اختلافات بالا می گیرد مسئولیت نمی پذیرند و فرافکنی می شود گردن دیگران می گذارد. مردم دلشان به صنف روحانی نفرت نیست، بلکه چاره جویی است و مطالبات. وقتی در یک خانواده ای، چهار جوان فوق لیسانس بیکار وجود دارد و به خاطر برخی افکار نمی گذارند هیچ شغل حکومتی را اختیار بگیرد، معلوم است نسبت به صاحبان حکومت بدبین (یا در خوشبیانه ترین حالت معترض) می شود. صاحبان حکومت مگر چه کسانی اند؟ کله پاچه فروشان؟!! خوب مشخص است روحانیت صاحب حکومت است. چرا هیچ وقت همین مردم روحانی هایی که با ساده ترین شکل رفتار بی آلایش میان مردم زندگی می کنند بالای سرشان می گذارند، اما روحانی هایی را که دیدند در حکومت برای خود دکان و خانه و سهم و ارث و برای فرزندان خود شغل و موقعیت فراهم کردند مورد خشم قرار می دهند. مردم ضد روحانی نیستند مردم ضد روحانی نماها هستند که روح را از خود دور انداختند و از همه جسمانی تر شده اند. خدایا تمنای ملت این است روحانی های آبرودار را هرگز در معرض فروریزی عِرض و حیثیت قرار نگیرند. آمین. بنده از شغل و پست شما بی خبرم در حسابم نامتان «اسماعیل» ثبت است. خود شما هم فکر نکنم در دل به چنین روحانی هایی ناخوش (منظورم حرف بد نیست) نگید. شما هم خلوت دارید و جلوت. هر کدام اقتضای خود را دارد. به شما احترام می گذارم که مرا به توجهاتت آشنایی دادید. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


[در پاسخ به بی نشان] اما این: این، جای یک پاسخ رُک تر برای بنده باقی می گذارد. صریح تر و با بیانی شیشه ای تر برای این متن می آیم. طول نمی کشد. تهیه می کنم.


[در پاسخ به بی نشان] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. آستان بی نشان دامت برکاته عرض ادب فراوان و سلامی به وجه «حجر» «ادْخلوها بِسلامٍ آمنینَ» دارم. آستان رحمان عالَمیان را بوسه می زنم که شخصیتی بی نشان که از هر نشان نشاندارتر است سعی بنده را مشکور توصیف کردند. بنده با شما نمی دانم چه اشتراکی دارم خبر ندارم. اما اُنظُر و بی نشان هر دو نامی مستعار و استعاری برای ماقال بودن هستند نه من قال شدن. ولی در شگفتم بر شما عیب وارد نمی کنند که «مجهول» پای ورقه امضا می زنی!! اما اُنظُر برای همین کار یک جور و همگون با شما، تحت شدیدترین فشار واژگانی است. برای من سرک کشیدن برای نام بنده مثل موم نرم است که چرا. حاج آقای سید محمد موسوی دارابی یکی از همین هم مدرسه ای ها چند هفته قبل حرف منطقی زده بود در مدرسه. فرموده بودند: وقتی کسی نمی خواهد شناخته شود یک علتش شاید این باشد امنیت خود را بهتر تأمین می بیند. خوشحالم به شما فشار نمی آورند ولی بر بنده از هر سو.... اما بنده «آبنوسم در کف دریا نشینم با صدف» آبنوس درختچه ای با چوب بسیارسخت در زیر دریا است که صرف ساخت و سازهای اشیاء ماندگار می شود. بنده هم آبنوسم با این فشارها تسلیم نمی شوم. اُنظُر یک موقعیت است. این «شخصیت استعاری» قصدش رساندن خاکسترهایی کشور به بستر مدرسه است. چون درین مدرسه متوجه شدم انسان های بسیار باشخصیت (که مقامی تعلیمی بر گردن ما دارند) حضور دارند لذا برای بنده اینجا یک فرصت بزرگ است برای مقابله با تهدیدهای مرموز که انقلاب را در معرض آفت می برد. این اجازه را به عنوان یک شهروند از آقایم مقام معظم رهبری دارم که ملت را بدون تبعیض فراخواندند به جهاد تبیین. کار بنده از جنس تبیین بیش نیست. ولو کسی مرا هر صفتی بار کند. از اینکه به اُنظُر نوید دادید انذار را دنباله بدهد از نود و نه قرص مسکن ژلوفین آرامبخش تر بود. چقدر شما شأنییت بالایی دارید. همه تعلیم است. نیز نه فقط به فرمایش شما خُذالحکمة هست کارها در مقام تبیین، بلکه به حضرت یحیی (ع) وحی رسید «یا یحیىٰ خُذِ الکِتابَ بِقوَّة وآتَینَاهُ الحُکمَ صبیًّا» دوازده / مریم. فرمودید: به ما شاءالله گویی شما... تبسم تحویل می دهم و یک سبد گل دست پروده ی زنده، نه مُرده. بند چهارم شما نصب العین شد. بنده آدمم، نه آجر. آجر دچار تحولات نمی شود و همیشه تا پایان تاریخش یک جور است و در حال فقط فرسایش. احوالات بنده با نوشته های لیّن و رفتار صفحو و عفو شما عوض می شود که حضرت محول الاحوال بر انسان می کند. اجابت می کنم محضرت. تعلیم بر ما را فراموش نفرما. عیب های بنده و متن هایم را به زیر املا و آزمودن و تست ببر حاج آقای بی نشان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم برادر نویسنده ی متعهد آقای مصطفی سلام محضر مبارک شما. علت عبارت پاسخم به روحانی محترم آقای طاهر خوش این جمله ات بود. والا بنده بی جهت مطلبی به شما بزرگوار (که اخلاق و نرمخویی در وجودت موج می زند) نسبت نمی دهم. عبارت شما در یکی از مباحثه های شما که بنده آن را می خواندم عینش این است: «آنچه از برداشت بنده از سخن شما برمی آید این است که به صلاح نیست وارد این مبحث شویم... اگر فهم بنده از پاسخ شما درست باشد عرض میکنم امر شما مُطاع..‌.» به همین دلیل به برادر روحانی آقای شاکر نوشته بودم:

 

«مثلاً شخصیت صاحب قلم توانمند و محترمی به نام آقای مصطفی بابویه انگاری در نوشته ای خواست دولت آقای رئیسی را نقد اقتصادی کند اما دعوت به سکوت شد. متأسفانه آقای مصطفی بابویه عقب نشینی کرد و حرفش را در سینه اش گذاشت و مدرسه را با این همه اعضای منتظر سخنانش، در شگفتی  فرو برد. در سینه گذاشتن حرف آیا با جهاد تبیین انطباق دارد؟ هرگز. همدیگر را به سکوت فرا نخوانیم بلکه گنجایش شنیدن سخت تر ین سخن ها را داشته باشیم. دعوت به سکوت یا این که وارد این بحث نشو می تواند علامت هراس از بیان واقعیات هم باشد ضمن آن که نشان مصلحت بینی و حفظ نظام از آسبیب هم دارد.»

 

اینک اگر با استنادسازی باز نیز رأی ات این است بنده بد فهمیدم یا به شما بد کرده ام، مرا ببخشید که عفو با بزرگان است و حقیر طالب تنش با هیچ انسانی نیستم. رأی هایم را بی ترس از هیچ کسی به صلادح عقلی خودم بیان می کنم. از محضرت جز استفاده هیچ خسرانی نمی بینم برادرجان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۰

چهره : شادروان آقای دکتر علی شریعتی


نوشته : «دکتر علی شریعتی در باره ی امام صادق (ع) معتقد بود امام چنان سعه ی صدر و رفتار انسانی با متفکر مادی داشتند که او عقاید مادی و ضد مذهبی خود را عنوان می کرد و با لحنی گستاخانه، اساس دین و وحی و حتی وجود خداوند را مورد حمله قرار می داد.»


نظریه :  نظر بنده این است شریعتی در آثار خود امام جعفر صادق (ع) را «بزرگترین مرجع علمی و مظهر فرهنگ اسلامی در سطح بالا» معرفی کرد که «رؤسای مذاهب اهل سنت به شاگردی او افتخار می کردند.» در نگاه دکتر شریعتی رابطه ی  امام صادق (ع) «با علما و فلاسفه ی ضد مذهبی و منکر خدا چنان آزادانه و بزرگمنشانه بود که متفکری چون امام را همچون عالمی که با وی اختلاف فکری دارند ولی با وی به تبادل ذهنی و مباحثه علمی می‌پردازند و رابطه ی شان صمیمانه و دوستانه است، تلقی می کردند»

 

به نظر بنده امام صادق علیه السلام به واسطه ی همین منشی و منهجی که شریعتی مطرح کرد، توانستند مذهب شیعه را در تاریک ترین دوره ی دو عصر اموی و عباسی تأسیس کنند و چارچوب آن را شکل دهند. علت این که طلبه ها خود را شاگرد مکتب امام صادق می دانند ناشی از همین صفت بردباری و حلم امام در برابر سایر دانشمندان است. چون روحانی حوزه گذرانده که سرآمد اندیشه باشد و قادر باشد دانشمندان مخالف را با فکر و تئوری هایش با اساس اسلام آشنا کند. مثل کاری که شادروان صاحب تفسیر المیزان با فیسلوف فرانسوی هانری کربن کرده بود تا جایی که آن دانشمند توسط علامه طباطبایی اعلی الله مقامه به دین اسلام علاقمند شده بود. پس امام جعفر صادق (ع) نه فقط پیشوا امت است بلکه سر خط روحانیت در چگونگی تحمل عقیده ی مخالفان است. شخصی کجرو چون احمد کسروی برای همین، زیربنای تفکر امام صادق را می زدد تا چارچوب مکتب شیعه را در عصر شاه لرزان کند و مردم از دین گریزان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۱


چهره : شاه و فقیه


نوشته : «فقیه شاهی! حمله است، نه جمله.»


نظریه : نگاه بنده نسبت به این مسئله این است : کسانی که در یک حرکت تاریک در حال تشکیک نسبت به ولایت فقیه اند و حتی از شاه در برابر ولی، دفاع می کنند و فقیه را همان شاه با قدرت برتر می دانند، در مبانی سیاست سیستم شاهی لنگ می زنند. دلیل بنده :


شاه بر اصول مذهب تکیه ندارد.

شاه بر خلاف فقیه تشخیص خود را مناط می گیرد.

شاه بر عکس فقیه عقل خود را منبع قطعی صدور احکام خود و حکومت می داند.

شاه جهت مخالف تز فقیه عرف را به شرع دعوت نمی کند شرع را به خود تطبیق می دهد.

شاه بر خلاف فقیه که از علم و نص شعبه می گیرد، از موروث است. خود را فرّه ایزدی می داند.

 

می شود بیشتر بگویم ملاک را بر خلاصه گویی می گذارم. شاه از نفسانیات خود فرمان می راند فقیه از فقاهت و اسلام شناسی اش. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم برادر نویسنده و عضو بزرگوار مدرسه آقای مصطفی سلام عرض می کنم محضر رشید و شریف شما. از مناعت طبع شما خوشحال هستم. همچنان قائلم نباید در بیان اندیشه و نقد و نظر تحت انقیاد کسی رفت و اختیار خود را دست صلاح و مشورت کسان دیگر گذاشت. هر کس خود فلسفه ی نوشته های خود را می داند. از نظر اُنظُر نوشته ها باید آزادانه در مدرسه مورد انتشار و سپس نقد و بررسی رد یا قبول شود و یا حتی آن را خواند و از کنارش گذشت. حساسیت چیزی جز ترس و خود حق بینی ندارد که کسانی بخواهند خود بر دیگران فائق و اختیاردارد بدانند. قصد اُنظُر بیان مطالب با شیوه ی آزاد نقد بی رحم است تا اصل حقیقت در کوره ی مصلحت های محافظه کارانه و در واقع جناح گرانه ذوب نشود. از کمالات و اخلاقیات خوب شما برادر مهریان تشکر می شود. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 


کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۲

چهره : آقایان شورای نگهبان


نوشته : «طحان سخنگوی شورای نگهبان : اخیراً  اصلاحیه ی مجلس را در لایحه ی حجاب و عفاف دریافت کردیم تا اینجای کار برخی از ایرادات شورای نگهبان همچنان به قوت خود باقیست که عمدتا این موارد شامل مواد ۴۷ و ۴۸ است.»


نظریه : نگاه بنده این مسئله ی جامعه : اول عرض شود چرا نوشتم آقایان شورای نگهبان! زیرا با آن که نیمی از جامعه ی ایران زنان هستند، نه از سوی مقام معظم رهبری حفظهُ الله تعالی برای شش عضو فقیه انتصابی و نه از سوی قوه قضاییه برای معرفی شش عضو حقوقی انتخابی به مجلس شورای اسلامی، هیچ زنی در شورا عضویت ندارد. بنده از نظر بینشی خودم وضع قانون برای مصونیت جامعه از فساد اخلاقی را واجب و قطعی می دانم و محیط مذهبی ایران باید تابع شرع و عرف دیرپای خود باشد. عرف ایران، برهنگی نبوده است حتی در دربار پادشاهان قدیم. شرع اسلام هم برهنگی را جهالت خطرناک می داند و جهل امر باطلی است و باطل نمی تواند آزاد جولان دهد. علت اختلاف شورا نگهبان با مجلس شوا روی موارد ۴۷ و ۴۸  به این دلیل است که در این دو ماده، بر روی فرد مستنکف اجرای قانون حجاب، بحث است و نیز بر سر سود ناشی از درآمد جزای نقدی  بی حجاب که چگونه خرج شود.


برداشت شخصی بنده این است جامعه ی مذهبی ایران از تقلید زنان از غرب برای بیرون آمدن از روسری و مانتو و ترجیح پوشش لباس به سبک پسران، ناراحت به نظر می رسد و البته همین جامعه ی ناراحت اما در برابر حکومتگران در این مورد خاص، تقریباً دو دسته شدند : دسته ی یک می گویند چی کار دارید به لباس مردم؟ مگر حکومت ارباب مردم است اگر راست می گوید عدالت را پیاده کند و فساد درون سیستم را نابود سازد. دسته ی دو معتقد و نگران است این برهنگی گرایی طبیعی نیست دست بیرونی دخیل است و قصدشان استحاله ی ایران از طریق موضوع تحریک آمیز جنسی و کشف حجاب و بی اعتنای به هنجارها است؛ چیزی در ردیف آنچه در اَندلس اسپانیا اجرایی کردند از طریق پخش شراب و زنان برهنه برای عرضه.


اُنظُر نظرش این است : همان اندازه که مذهبی و عرفی نگه داشتن پوشش مردم جامعه از دو طریق تقویت تفکر و وضع مقررات مناسب عقل و شرع و عرف، ضرورت بدون توقف دارد، همان میزان دستان دست اندرکاران نظام  نیز باید پاک و به دور از فساد اقتصاد باشد تا مردم  اطمینان کنند اسلامی کردن سایر ضلع های جامعه از سوی حکومت، از حقیقت پیروی می کند، نه از تبعیض و ظاهرگرایی بدون محتوا. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

متن سید سعید شفیعی دارابی در مورد اُنظُر: سلام درود چرا اما ازاسم مستعار استفاده می نماییم ( برداشت شخصی و ازاد یک- اسم مستعار در دورانهای مختلف توسط اشخاص و شخصیتها به دلایل متفاوتی مورد استفاده قرار گرفته و امروزه استفاده از اسم مستعار شتاب گرفته و در دنیای مجازی از فراوانی بیشتری برخوردار شده است و روز به روز به این فراوانی افزوده میگردد. دو : در فرهنگ لغت اسم مستعار اینچنین تعریف شده است "اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده می کند." سه: کاربرد نام مستعار در سازمان‌های سیاسی و نظامی که فعالیت مخفی دارند نیز رایج است.نام مستعار را بسته به شغل صاحب آن گاه نام قلمی (برای نویسندگان) یا نام هنری (برای هنرمندان و بازیگران) یا تخلص (برای شاعران) نیز می‌گویند. چهار : گاهی اوقات اسامی مستعار به فرد اعتبار میدهد . نام های خاص می توانند روی احترام دیگران به شما تاثیرگذار باشند. و یا اینکه فرد را ترغیب می نماید برای خواندن و یا برعکس و یا به نوعی با اسم فرد ما وارد دنیای تجسم می شویم وی را از روی اسم تجزیه تحلیل خواهیم کرد حال برای چه ما از اسم مستعار اسفاده می نماییم دلایل مختلفی می توان برا ان متصور شد الف ) راهی برای ابراز اندیشه و تفکر بدون اینکه با خواندن نوشته دچار خطای شناختی و تحت تاثیر نام اصلی نویسنده قرار نگیریم ب) راهی برای متقاعد کردن و ایجاد گفتمان و عبور از تنگ نظری حاکم بر همفکران ج) ترس از شناخته شدن و فهمیدن مکشلات و قضاوت شدن توسط دیگران د) در امنیت قرار گرفتن , به علت تنگ بودن عرضه اندیشه و افکا و تحت تعقیب قرار گرفتن و یا سانسور شدن , لذا اسم مستعار و ناشناخته بودن راهی است برای ترویج اندیشه ها و راهی برای انتقادات اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه مثل سید جمال الدین اسد ابادی که با نام سید مظهر بن وضاع مطلب می نوشت و یا نوشتن مطالب توسط افراد در قبل از انقلاب با نام مستعار ه) ترس از تکفیر و تعصبات غیر منطقی گرروه های سیاسی , عقیدتی , قومی و... و) راهی برای ضربه زدن و یا ایجاد رخنه در همفکران ز) ... نتیجه انکه : در جهان بیشتر موارد نسبی است و این دیدگاه و افکار من است که به اشیا جان میدهد لذا نام مستعار من می تواند ضمیر ناخودآگاه من باشد و شاید ویزگی درونی من است و به نوعی نام اصلی من لذا اندیشه و هدف جناب انظر در پشت نام وی می باشد و برای خودش هدفی متصور است که اعلام نموده است در راستای نقد بی رحمانه و بدون لکنت زبان می خواهد اندیشه خود را بروز دهد . و همان توجه به متن و محتوی بدون انکه درگیر نام و نشان باشیم .شاید انچه برخی از هم مدرسه های را نگران نموده بود شروعش بود کشکولی اق مدیری ( مدیر مدرسه فکرت با اون مدیری اشتباه نشود ) که با انتخاب واژه ها ,بولدوزری در خیابان اسفالت شده حر کت نموده است و یا اینکه با چاقوی انتقاد بدست, این متصور شد چاقو برای جراحی افکار نبود بلکه .... . هدف استفاده بهینه بود .اگرچه انتقادی برا ان وارد است اما شاید جامعه جو مدرسه تحمل ان را نداشته است . اگرچه شخصیت انظر, حتما برای مدیر محترم مدرسه شناخته شده است و چون حتما از نظارت خاصه و عامه عبور کرده است و یا مشمول الطاف ملوکانه مدیر محترم قرار گرفته است که پرونده اش زیر بغلش نداده است . لذا اگر اصل بر پذیرش مدیر قرار دهییم پس یک نفر در مدرسه که بالاترین مقام را دارد می شناسد. جناب انظر بنویس و نقد بیرحمانه ات ادامه بده که نوشته هاتون تلنگری میزند بر اندیشه هامون و اینکه تامل نماییم اگرچه ممکن است حس ناراحتی هم دست دهد عصبانی شویم و لیکن با حسن ظن نگاه میکنیم ولی با سرعت مطمینه حرکت نمایید و در مواقع ضرورت بر سرعت بیافزایدد. اگرچه گاهی اوقات شکست ها , ناشی از مصلحت اندیشی بیش از اندازه و ترس از سواستفاده دیگران ما را ترغیب می نماید ترمز بکشیم . پوزش از زیاده روی و همچنین ایرادات نگارشی مانا باشید.


[در پاسخ به سید سعید شفیعی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم سلام تقدیم می شود به محضر آقای «s shf» . مطالب شما مورد توجه واقع شد. تلاش عادتی جامعه برای شناخت فرد تا فکر، ناشی از اعتبار بر اشخاص است تا افکار. در این مدرسه این استثنا نیست که بیشترین کوشش هر فرد این است که بداند فردی که فکرش را مطرح کرده است کی است؟ از منظر اینان فکر وقتی مهم می شود که فرد شناخته شود. انگاری می خواهند روایت را اعتبارسنجی کنند که رفتند علم رجال را در حوزه ایجاد کردند تا سلسله ی راویان به معصومین (ع) ختم بشود والا آن روایت بی اثر است حتی اگر متن آن مفید باشد. این کار البته اقدام خردمندانه ای است چون قصد آن است سخن راوی را به سند معتبر به نقل از معصومین (ع) وصل کنند. اما مدرسه فرق دارد. بحث روز می شود که حساسیت زا است. عضوهای زیادی در این مدرسه حضور دارند که حسابشان در دستگاه بنده اسم ها و حتی علائم است. اگر سلیقه و ایده ی آنان برای هر کسی نادرست است ولی ثابت است برای خودش محترم است. چرا دور بروم؟ اُنظُر خودش مستقیم چند بار گفت علت رفتن زیر این نام فلسفه دارد و شخصاً نمی خواهد مشخص باشد اما برای همه آزادی قائل است که پیش خودشان تصور کنند اُنظُر کی است. حتی بگویند فلان شخص حقیقی یا حقوقی است. ترجیح کسی که برای خود استعار ایجاد می کند این است سخن خود را بی ملاحظه کند. چون ملاحظه و خود نگه داری باعث عمده ی نگفتن حق و واقعیت است. سال ها گذشت تا جامعه خبردار شد اسم واقعی «گل آقا» در ستون «دو کلمه حرف حساب» روزنامه اطلاعات چیست. حتی امام امت ره نمی شناخت گل آقا همان شادروان کیومرث صابری فومنی است که برای شهید رجایی قلو بود. روزی شهید رجایی ایشان را برد  نزد امام عرض کرد گل آقا ایشانه که امام خوشحال شدند. چون امام ستون «دو کلمه حرف حساب» را سالها خواندند ولی هرگز در پی این نرفتند که این فرد کی است. فکرش را می خواند و گویا قبول هم داشت دردهای جامعه را در مایه ی طنز مطرح می کند. اگر واقعاً شناخته شدن بنده این قدر حیاتی و اولویت دار شده است برای شما استاد خوب و گرامی، اُنظُر هم قول می دهد زمانش هر گاه اقتضا کند عکسش را همین مدرسه پخش می کند چون فقط در همین گروه عضو است. از درس هایی که در مدرسه می دهی سرفصل های مناسبی پدید می آوری. خوشحالم مفهوم رایج نقد بی رحمانه را بلد بودی. نقد بی تکلف را نقد بی رحم می نامند. تشکر دیگر این که متشکر هستم که مرا دعوت به ادامه ی نوشتن کردی بی آنکه بخواهی جستجو کنی کی هستم. دنبال «چی نوشت» باید بود، نه «کی نوشت.» هر کس دنبال کی نوشت می گردد در واقع برایش فرد مهم است نه فکر. عبور کنم. همین حالا به هر کس که اراده ی پخش حرف دارد رضایت می دهم تمام نوشته هایم را کپی کند به هر کجا خواست بفرستد آزاد است. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ و نقد و بررسی اُنظُر

سلام و احترام. آقای دکتر سید سعید شفیعی دارابی در نوشته ات «تلنگر» در داخل مدرسه، آمار از یک پژوهش تازه دادید. سؤال از  این نوشته می تواند این باشدکه آیا می شود بر آن تکیه کرد؟ اول ببینیم این پژوهش خواست چه بگوید. مقدمه ی پژوهش اشاره داشت به این که مناسک، مراسم، سفرهای زیارتی و انجام فرایض مذهبی، چهار دلالت بر ساخت مذهبی جامعه ی ایران است. بلافاصله، زیربنای حاکم بر نظام ایران نیز بناشده بر دین معرفی شد که رفتارها در حکومتگران کوششی برای هر چه بیشتر تطابق داشتن با رفتارهای دینی تلقی گردید. بعد حاصل پژوهش را با توجه به دو پیش زمینه ی بالا، پررنگ تر بودن نقش دین در سیاست فرض گرفت. اما برخلاف این پیمایش، آمار اخذشده از مردم نشان داد طرفداران جدایی دین از سیاست از ۳۶ ٪ به ۷۳ ٪ ترقی کرد و موافقین پیوند دین با سیاست از ۴۷ ٪ به ۲۲ ٪ تنزل کرد. بنده می خواهد این حرکت کورانه / روشنانه را رد کند. آقای سید سعید شفیعی در «تلنگر» صرفاً نقش واسط را داشت، پس بازتاب و فیدبَک پژوهش را به ایشان نباید برگرداند. اما بنده چه می فهمم از این آمار و پیش زمینه؟ تردستی شعبده بازانه ی این پژوهش در آمار نیست، در همان پیش زمینه ذهنی و فکری پیمایشی است. اول پژوهشگران آن کاملاً جامعه را دیندارانه خواندند تا از طریق آمار شامخ، رویگردانی مردم را واکنشی شاخص و سخت به عملکرد جمهوری اسلامی را نمایش دهند. یعنی نفوذدادن این شبهه در بین اذهان به تشویش درآمده، که ساخت جامعه و ساختار حکومت، مذهبی است ولی در اوج تعجب مردم به نظام حاکم بر خود پشت کردند. این آمار نبود، القا بود برای لغو تمایل مردم به انقلاب و سیاست. پژوهش با روش لئو اشتراوس (شیوه ی بین السطوری) قصد داشت در لفافه ذهن مردم را به نیاز فوری جامعه در گذر از پیوند دین از سیاست، خراب کند. اگر مرکز شیعه شناسی اسرائیل پشت این آمارگیری نباشد، می شود حدس احتمالی و فرضیه ای زد از آن مرکز تأمین مالی شده است یا پشتبان مشکوک داشته است.


می توان از این آمار این فرضیه را نیز تست کرد اگر این آمار آینه ی راستی آزمایی مردم ایران است و برونداد آن نیز درست است، پس اسلام نسبت به چنین جامعه ای که بالای نیمی از آن، دین را از حکومت جدا می خواهند، چه برخوردی دارد؟ حکومت ایران اگر روزی در واقعیت با این آمار مواجه شد، حکم اسلام را در مورد وظیفه ی خود در برابر مردم چگونه تفسیر می کند؟ تسلیم آمار می شود؟ یا مردم را بر خلاف میل آنان و بدون کشف حکم اسلام و سنت نبوی و علوی، تسلیم خود می خواهد. این سؤال فلسفی است و حتی با فقاهت باید آن را حل کرد. عبور کنم. نوشته شده توسط اُنظُر ماقال


بیزاری

آیا بیزاری و برائت رفتاری عبادی است؟ سؤال بنده نشئت گرفته از این است که مقام معظم رهبری دیروز برائت را «رکن جاری در حج» توصیف کرده است. ببینیم این حرف صحیح است. اول باید لغت شناسی کرد. سه لغت دارد این پرسش. برائت. رکن. حج. به ترتیب یعنی دوری جستن. ریشه و پایه. قصد و برهان. این سؤال در دل خود یک پرسش فرعی هم دارد: مگر در عبادت (که شرطش خلوص است) می شود بیزاری را (که عاملی بیرونی است) وارد کرد و آن رکن و پایه ی حج دانست؟

 

در اسلام عبادات حکمت دارد. معمولاً مؤمنان فقط حکم احکام را می خوانند و سمت حکمت احکام نمی روند. یعنی شکل و ظاهر عمل به شرع مورد توجه است، محتوا و راز آن نه. اما حج یک عبادت بی نظیر است و سمبل ها در آن نقش برجسته دارد. حتی در شکل و ظاهر. مسلمانان گرد کعبه می چرخند و در چند نقطه بیرون مکه آئین های مناسکی برپا می کنند که عنصر اصلی آن رفتار جمعی است. به نظر بنده حج بیشتر یک دیدار حساب شده ی جمعی است تا رفتار عبادی فردی. هدف از دیدار چه می تواند باشد؟ به نظر بنده تبادل محبت و تفکرات و اتفاقات. همین سه مسئله موجب می شود حج گزار وارد مرحله ی موضع گیری شود.

 

در جهان اتفاقات در طول سال از عدد خود تعداد روز سال، عبور می کند. پس مسلمانان نمی توانند روی این اتفاقات بی تفاوت و بی اهتمام بمانند. اسلام و سنت پیامبر (ص) خصلت بی تفاوتی را رد می کند. بخوبی از این مسئله برمی آید که حج، اجتماع انبوه مؤمنین برای وصال با خداوند و آگاه شدن از سرنوشت همنوعان است که اولی به نیاش ختم می شود و دومی به موضعگیری. حال اگر در حج مردم اتفاقات بد و خوب جهان را با هم مرور کنند آیا نیاز نیست از بدی ها برائت بجویند و به خوبی ها میل و رغبت نشان دهند؟ عقل و شرع در این مسئله جانب چه موضعی را می گیرد؟ بنده نظرم این است عبادت همراه با برائت.

 

دوری جستن باید از هر کار بد باشد که توسط هر دولت در جهان رخ داده باشد. پس همان اندازه برائت از کارهای بد ابرقدرت ها رفتار عقلانی و انسانی است، دوری جستن از کارهای فسادآلود دولت های دیگر هم، پایه و رکن حج است. حتی اگر آن عیب و نقص مربوط به دولت ایران شود. مثل اختلاس ها، سوء مدیریت ها، انحصارات اقتصادی و فاصله ی ظالمانه ی طبقاتی.

 

در تفکر بنده برائت، رأی سالانه ی مردم مسلمان نسبت به اتفاقات بد جهان است. هر موضع که در آن بازتاب و نتایج سیاسی وجود داشته باشد، هم عبادت و هم سیاست ورزی است. این نشان می دهد سخن مقام معظم رهبری دقیق و صحیح و مُر اسلام بوده است و ناشی از تفکر ناب در دین اسلام. نتیجه این که برائت پایه ی رفتار حج گزاران است. آن را اگر از عمل عبادی برداری، حج خالی از محتوا و مقصود خود می شود. می شود یک کار طوطی وار در ظاهر. نوشته شده توسط اُنظُر ماقال

 

آیا نیروی مسلّط در جهان داریم؟

نوشته شده توسط اُنظُر

نه. نداریم. زمانی جهان نیروی مسلّط داشت؛ به اسم آمریکا که یک دوره طولانی با سیاست یک جانبه گرایانه (به زبان غیر دیپلماسی : خودسرانه) امنیت خود و کشورهای اقمارش را با توسل به زور و حتی جنگ، تضمین می کرد. اما بیش از یک دهه است این هژمونی و دست زور برتر، افول کرد. جدا از این، ضعف اقتصادی آمریکا و گسترش اختلافات داخلی و دو قطبی شدن جامعه ی آمریکا بر این افول دامن زده است. اگر شخصیت های جهان مقاومت این حرف را بگویند شاید غرب دوستان تصور کنند دارند خیالات! می دوزند اما سخن سخنی از «جوزپ بورل» (مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا) است که رسماً اعلام کرد سلطه ی آمریکا در عرصه ی جهانی پایان، یافته است. کسانی که اخبار جهان برایشان مهم است و نسبت به اتقاقات منطقه و دنیا اهمیت قائلند به این اعتراف بزرگ بدون استثنا و حتماً دقت نشان می دهند:

 

"آمریکا جایگاه خود به عنوان نیروی مسلط یا هژمون را از دست داده است و اروپا از این پس نباید امنیت خود را به آمریکا وابسته کند ... از نظر من نظام بین الملل که پس از جنگ سرد به آن عادت کرده بودیم، دیگر وجود ندارد. آمریکا جایگاه خود را به عنوان هژمون از دست داده است و نظم چندجانبه‌ای که پس از سال ۱۹۴۵ برقرار شده بود، رو به ضعیف شدن است ... ما تاکنون به چتر امنیتی آمریکا متکی بوده ایم. اما این چتر شاید همیشه باز نماند و من معتقدم که نمی‌توانیم امنیت خود را به انتخابات آمریکا که هر چهار سال یک بار برگزار می‌شود گره بزنیم؛ بنابراین باید سیاست دفاعی و امنیتی خود را بیشتر توسعه دهیم."

 

حالا وقت سؤال دوم است : کدام کشورها این افول سلطه گری نظام یک جانبه گرای آمریکا را رقم زدند؟

 

برزیل؟! اصلاً.

هند؟! این که دو دوزه باز است.

ژاپن و کره پایینی با هم؟! این دو نظام که به ایالت آمریکا شبیه ترند تا دولت های مستقل.

پس کانادا و استرالیا؟!!! نه ابداً چون دو کشور در عصر مدرنیته هم تحت نظام سلطنتی انگستانند.

حتماً کره ی بالایی؟ این کره البته مانع مهم یکه تازی آمریکا در شرق دور است اما در به افول رساندن قدرت آمریکا نقشش زیاد نیست.

 

روشن کنم فقط سه کشورند که در افول یعنی زوال و ناپدیدی قدرت برتر آمریکا در جهان دست دارند. اسمشان را فقط آزادیخواهان جهان بلدند راحت و با غرور نام ببرند: چین، ایران و روس. شاید یک علت که غرب دوستان به این سه کشورِ عامل فروپاشی سلطه گری یک جانبه ی آمریکا، ایراد بنی اسرائیلی می گیرند و بی منطق نقدشان می کنند همین باشد که این سه دولت دست شیطان بزرگ را مغلوله کردند و محکم بستند. چین و روس ایرادهای زیادی دارند، صحبت بر سر آن نقض ها نیست، ولی در کنار ایران، آمریکا را به این روز سیاه افکندند. این در دنیای قدرت و سیاست معنایی جز اتحاد راهبری نانوشته ندارد. عبور کنم. اُنظُر.


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای سید سعید شفیعی دارابی (S . Shf) که فرمودید : «دکتر نیستم. ... [اما] بدم نمیاد دکتر صدا بزنن» محضرتان سلام و احترامات عرض و تقدیم می شود. نوشتید : «صباح الخیر و صباح النور جناب انظر» می توانم سرک بکشم !! بپرسم شما عرب زیان هستید؟ لطفاً اگر هستید کمی بیوگرافی خود را تشریح فرمایید. چون اُنظُر هم تحریک !! شد ورای اسم و نام برخیزند و کنجکاو شود شما «کی هستید» ؟! نه «چی می نویسید» !!. اگر دنیا روی این پایه می چرخید گنبدش کبود نبود زرد و خزان بود. بر شما آشکار است که منظور بنده در آن پژوهش مورد نقل شما که گفتم پشتش سازمان حمایتگر مالی نشسته، این بود که وابستگی یک پیمایش آماری را به جریان نفوذ آدرس دهم، نه اینکه در پی نام و نشان و اسم و رسم باشم. اگر قرار بر نام بردن باشد بنده می توانستم اسم ببرم با مشخصات جزئی و دقیق. ولی رسم اُنظُر افشاگری نیست. رساندن اخبار خاکستری به درون مدرسه است با ضماد تحلیل، جهت بحث و تحریک افکار و اندیشه. بر شما سید محترم و دانش آموخته ی باتجریه که هم مدرسه ای صاحب نوشتار و نظرها هستید برای بنده، تشکر فراوان  می کنم زیرا از نقد و نظر و قول و اقوال و سخن و سخنان شما فواید نصیب ما می شود زیاد و بی شمار. پایان : اُنظُر

 

شیخ مالک رجبی دارابی: امروز در محضر رئیس جمهور رئیسی در قم هستیم. مقدمشان را گرامی میداریم. دقائقی قبل رئیس جمهور مشرف حرم کریمه اهل البیت حضرت معصومه سلام الله علیها شدند و به مقام شامخ آن حضرت ادای احترام کردند و دعا و زیارت در جوار آن حضرت خواندند

 

پاسخ بی پرده ی اُنظُر به این پست حاج آقای رجب دارابی: کاش بنده هم شهر شما ساکن بودم که برای این فرد "محضر" وضع کردید امروز. عجیب است چنین رفتار و گفتار. کامل آن را تهیه می کنم. ادامه را بی پرده می آیم.

 

بی پاسخگوترین رئیس جمهور ایران

نوشته شده توسط اُنظُر
همان اول اسپند و عود دود کرده بودند برای قدم این فرد که چی؟ که عنبر این قمبر انقلاب، چشم مردم را بنوازد و بوی بینی شان را بمالاند. دیگر فکر نکردند سیاست، گودی گود است که با جادو و جمبل و ذکر لب و لباده ی قشنگ و قبا و عبای رنگارنگ و عمامه ی ریزبافت هند در دو رنگ پیش نمی رود. وقتی بر فردی پیشنمازی هم زیاد است چرا باید باندهای معامله گر قدرت (آن خریداران رأی دولت سایه ی بی سایه) وی را پیش بیندازند؟ حتماً خواستند قراردادهای جهانی خود را با او (دور زدن وی) پیش اندازی کنند که در ظل توجهات باند محفلی راست افراطی (ستیزه گر) چمبره انداختند بر قدرت و حکومت. مولا امام علی (ع) تا بی کفایت می دید وی را جاکن می کرد چونکه برای آن امام عدالت شأن حکومت مهمتر از حکومتگر بود. آرمان بر افراد، همیشه نزد آن امام عدل و سیاست و دیانت برتری داشت. اینجا وارونه شد. افراد آرمان افضل اند. این فرد چه «محضر» دارد که به جای استیفای مطالبات مردم و انتقال واقعیات این دولت به بن بست رسیده سراغش جمع می شوند و برای ناوارد در سیاست حورا و مرحبا می کشند. او باید در مجلس بود برای استیضاح و برکناری، نه حرم مطهر شهر شما که حرکات مذهبی ظاهرگرایانه برای آنان اصالت دارد ولی رسیدگی به نیازمندی های مردم به حد بعوض هم نمی ارزد. به جای محضر درست کردن امروز آن شهرتان قم را دادگاه کنید برای محاکمه اش. شاید یادتان باشد آنان که به نماز جمعه ی علامه آملی جوادی سنگ و لنگه نعلین پرتاب کرده بودند که چرا بر فضای بد سیاست در خطبه هایش نقد وارد می کند. پایمال می کنید حقوق مردم وقتی برای چنین فردی صف می کشیدند و لبان بر انتقاد و برکناری اش می دوزید. حوزه ی قم باید از همه ی جاهای ایران دست در دست مردم بگذارد، نه این که سر دولت را تاج گذارد. فرق شماها (هدفم شخص شما آقا رجبی نیستید) با دربار تاجگذاری شاه چیست که این انقلاب حرکتی خونین و مقدس علیه ی آن بی ریشه و تبار بود. شما محضر درست کردید؟!!! محضر فقط محضر خداست. بی جهت برای هر فرد محضر درست نکنید. این فرد باید برود. همانطور که امام امت به شاه اُشتُلم زد شاه باید برود. کسی را که باید برود جای خود را به یک کاردان بسپارد چرا محضری برای شرف یابی درست کردید. امروز هر آخوندی جرئت کرد به آن حرم مقدس شهرتان برای شرف یاب شدن!! نیامد او شناختش درست است. دار و دسته ی شاه هم وقتی شاه می رفت حرم قم چه کارهای شرف یابی نمی کردند. کشور توسط این فرد شده یک اقلیم هزار گلیم!! کجای کارین؟ کارهای کرده اش را خدا خود برکات می دهد شما جلوداران مردم پشت فرد صف نکشیدید که پشت شخصیت ها رفتن را امام صادق (ع) منع کردند. این جور شما آخوندهای قم سر  شوق آمدید مردم خیال می کنند پاکت در میان است. خدا کند روحانیت را با بخشنامه به حرم نبرده باشند که بگویند مصلحت اسلام این است این رئیس، رئیس جلوه کند. امام علی علیه السلام که شما در محضر آن حضرت مطلب می نویسید مردم را از پشت سر حکومتگران رفتن بازداشتند. این معنی اش اینه نباید مرتکب کاری شد که امام مؤمنان آن را حرام کردند. عبور کنم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقای رجبی داراب سلام تقدیم می شود. مشاهده می کنم سطح برخورد شما با اعضا بسیار بالا و ارزشگذارانه است. از اخلاق شما روحانی دین و کشورم متشکرم. در سایه ی خداوند بزرگ سالم و تندرست و زنده باشید. صحبت سر این است مردم ایران امروز قم شما را قضاوت می کنند و می گویند چطور حوزه علمیه ضعف های زیاد و دامنگیر این شخص را می داند اما بر خلاف میل خود برای وی شرف یابی ترتیب می دهد؟ در فرمایش شما هم آمده است «ما هم به رئیس جمهور انتقاد زیاد داریم». ولی مردم هنوز نشنیده اند که حوزه قم چه نقدهایی بر وی وارد کرده است. حتی یک جمله از حوزه آدرس ندارند که به این دولت نقدی کرده باشند. به نظر می رسد جرئت از حوزه ستانده شده است که بخواهد بر شخصی نقد وارد کند که عوامل قدرت سایه وی را از طریق اعطای کیلویی لفظ "آیت الله" می خواهند به زور بزرگ و ملا جلوه اش دهند که چنین امیتاری در وی نیست. این فرد تمام سنش در قدرت و دادگاه بود. کجا درس خوانده اجتهاد گرفته و "آیت الله" شده؟ آیت الله صبغه اش علم فقه است. وی کجا فقه خوانده و کجا فقه تدریس کرده؟ مگر کسی که حوزه تدریس نکرده باشد به او عنوان "آیت الله" می دهند. اگر می دهند پس باید مدرک علمی حوزه خیلی لوث شده باشد. بنده خبر دارم این "آیت الله"ها گفتن ها ماست نیم بند هم نیست، زمانش برسد آب می افتاد این ماست. مثل "آیت الله" صدا کردن مبدع لیبرالی تعدیل اقتصادی که بعد از رحلت امام امت (ره) رئیس جمهور شد و نظام ایران را از درون پوکانده بود تا روزی بر جناح راست مشخص شد منتقد هاشمی دشمن پیغمبر نیست. شعاری که ستاد نمازجمعه تهران به رهبری آقای پیشنمازی منتسب آن آقای پیشنمازی مازندران باب کرده بودند. عبور کنم. فرمودی "جنس انتقاد" شما حوزوی ها از جنس انتقاد بنده نیست. شما حاج آقای رجبی نزد بنده محترمی ولی حوزه حتی بلد نیست نقد کند. نقد تجربه می خواهد و اطلاعات. حوزه این دو تا را فاقد است. به حوزه اطلاعات نمی دهند. از کشور سر در نمی آورد. تهران همیشه قم را فریب داد. فراوان کد دارم از فریب های مهم. حوزه این فرد مورد ستایش شما را در طبق تملق گذاشت نه نقد. همان تملقی که امروز در درس صبحگاهی شما در داخل مدرسه به زیبایی و متانت گفتاری مطرح کردید. شهر شما در قم با رفتار ستایشگرانه ی امروز علما (نه همه ی آنها) نسبت به فردی که اقتصاد کشور را هرگز نتوانست پیش ببرد و مدیریتش حتی نتوانست فساد عدیده را کنترل کند و عاجزترین فرد در این مقام بوده است، این مردم زیر بار انواع معضلات را خشمگین می کند. سطح عمقی جامعه نشان می دهد مردم خواهند گفت از کسی تجلیل کردند که باید جوابگوی چندین ضعف بزرگش باشد. مسکن، جهش، آزادی سیاسی، توزیع کالا، نابودی رانت، پاکسازی دیوانسالاری از رابطه، تقویت بخش خصوصی، پول ملی (هر صبح ضعیف تر از دیروز)، مالیات و حتی در نصب استاندارها گرفتارترین دولت قرن بوده است. تا فردا مشخص خواهد شد حوزه دارای چه پراکندگی رفتار سیاسی تناقض آمیز با او بوده است. دستور صادر شد گرمش بگیرند. خام فقط خبر ندارد. عبور کنم. حرف پایانی بنده این است: چطور ممکن است حوزه همدرد مردم طبقه ی مبتلا به انواع بلیه ها و سختی ها باشد (و هست) ولی در برابر مسافرت تبلیغاتی او خود را پشت وی صف کرده باشد. استقلال حوزه را کی ها منهدم کردند که حتی توان یک تشر را ندارد. از تحمل و صبوری شما متشکرم که تا یک نقد و انتقاد از کشور بینی به هم نمی ریزی و بر صدد نمی آیی مدرسه را به محدودیت و مصلحت های من در آوردی ببری. اُنظُر.

 

پاسخ اُنظُر به (سید علی اصغر) : بسم الله الرحمن الرحیم آقای اهل قلم  سلام به شما بزرگ مدرسه که مشخص است باید فرد مهم و معروفی در منطقه ی خود باشی. طنز تلخ شما در تمرکز پول نقد با اختاپوس سه نفر ستاره دار به نام های «... از ذکر اسم عبور می کنم» کد گشایی شد. آقای قلم محترم، مگر کشور آزمایشگاه موش است که فرمایش کردی دوباره این فرد قدرت اجرایی را بگیرد. برآوردها از فروپاشی او حکایت دارد. کشور به فرد نو و نواندیش پایبند به انقلاب اسلامی اصیل  و دارای علم یا لااقل تجربیات اقتصادی نیاز دارد. دیگر بر مردم مشخص شده است روحانی در سیاست باشد، ولی اجرائیات دخالت نکند. این فکر امام امت ره بود که حتی مخالف بودند شهید بهشتی با آن عظمت و شکوت و مدبّریت، نامزد ریاست جمهوری شود. در دوره ی ترورها نظر امام کمی برگشت که روحانیت می تواند رئیس جمهور شود. ولی اینک زمان آن رسیده است آخوندبازی در بخش اجرا کنار گذاشته شود. آخوند علمش ربط به اقتصاد ندارد. به گفته ی آقای مصطفی (از اعضای متفکر مدرسه) در قدیم فقیه ها همه ی علوم را داشتند ولی اینک حوزه هرگز توان پرورش فردی در قواره ی ریاست جمهوری ندارد. کار حوزه این نیست. عامل اصلی این انحراف و زور بر مردم، رانت تعیین صلاحیت توسط باند شورای نگهبان  (نه خود اعضای این شورا، باتد دور آن) و سازمان دهندگان رأی است که کشور را در بخش اجرا هم در تیول آخوند برده است. تیولداری بینادش فرو پاشید ولی حوزه با نقشی که برخی از تهران در آن دخالت دارند، همچنان تیولداری تمرین می کند. تیولداری را انقلاب اسلامی برچید ولی بساطش را باز پهن کردند. اسم هم نمی توانم ببرم. چرا باید قدرت را دوباره به کسی داد که نشان داد اهل این کار نیست. بلدوزر را چیه کردند، گاری را میدان دادند. این دست بردن در کار نظام است و در انتخاب آزاد مردم. معلوم است کشور نمی تواند مدیریت شود. این فرد یک آدم در دادگاه بود چطور برایش شأن ریاست بر کشور ساختند. می دانید سیاست دو چهره دارد یکی فریب و یکی قدرت. فریب وقتی میدان گرفته شود نظام و نظم و رأی مختل می شود. از شما تشکر می کنم اطلاعات از کشور دارید. اُنظُر

 

[در پاسخ به شیخ محمد غلامی ] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقای دارابی روحانی روشن سلام بر شما انسان بزرگوار و فاضل. نوشتجات شما در مدرسه برای من حالتی پدید آورده است که انگاری دنبال کننده ی آن برای مرور و مطالعه هستم. بنده منطق ارائه می کنم خدمت شما مرد باسواد مدرسه. مردم (به نظرم درصد خیلی بالا) می دانند این دولت نتوانست کشور را تغییر دهد. حوزه هم به حق دولت قبلی را دولت ناکارآمد دانست. (بنده هم آن دولت قبل را در هر دو دوره اش رد می کنم) اینک همان عیب در این دولت تکرار شده است حتی مضاعف. اما حوزه حاضر نیست وارد نقد این دولت شود. اینجاست که مردم پی می برند حوزه (نه همه ی حوزه) از در تملق با این دولت وارد شده است. این تضاد رفتاری همان است که بنده مطرح کرده ام. او مهمان نیست. او به عنوان فرد موظف کاری و پاسخگو رفت به شهر قم.  برای کارش حقوق می گیرد. حکم تکریم مهمان بر وی صدق نمی کند. من شرع را مطالعه می کنم ولی شما آن را در تخصص خود دارید. بر بنده روشن است حوزه به لکنت در برابر این دولت افتاده است چون جرئت ندارد مواجهه کند. اگر یک استاد درس خارج بخواهد تذکر واقعی دهد و نقد جدی کند (البته اطلاعات نیاز دارد) درسش را بر هم می ریزند. باید رفت قم از نزدیک این حوزه را شناخت. حوزه تحت فشار برون حوزه ای است. از سهولت رفتاری شما درس می گیرم. سپاس تقدیم حضورتان. اُنظُر


یک پیام عمومی در درون مدرسه

برخی به جای فکر بنده به خود بنده نسبت هایی می دهند. برای این اعضا فقط احترام قائلم و معتقدم دیدگاه شان برایشان قابل احترام است. وارد پاسخ به این افراد نمی شوم. زیرا اُنظُر نیازی به دفاع از خود نمی بیند و حتی در گفتارشان چندان موردی نمی بیند که ارزش جواب پیدا کند. با احترام به اعضا خدا نگه دار همگی شما. اُنظُر


[در پاسخ به سید کمال الدین عمادی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقا عمادی عالم بزرگوار مدرسه سلام دارم خدمت شما که بنده ارزش خاصی در مطالب شما در درون این مدرسه می بینم. بنده از دید آماری وارد نمی شوم. محتوایی را ملاک می گیرم. ابتدا روشن کنم انتقاد از این دولت نباید دلالت بر حمایت یا موافقت آن دولت کند. کما این که بنده آن دولت را در ریشه و شاخه هر دو در باطل می دانستم. بنده عرض این است هر دو دولت به شباهت با هم افتادند ولی حوزه قاصر است این دولت را نقد کند. اما آن دولت را نقد کرد و حق هم داشته است.

 

فرضیه : خدمتگزاری دولت ها در اخلاق و زندگی مردم اثر مستقیم دارد.

 

بر اساس این فرضیه چند مثال می زنم. لفظ مردم در جملات زیر یعنی بخشی از جامعه که به نظر می رسد اکثریت قاطع باشد.

 

در افکار روانی عمومی: مردم در خود نسبت به گشایش درآمدی و قدرت خرید زندگی میان این دولت و دولت قبل فرقی احساس نمی کنند. هر دو دولت ناکارآمد در آمدند. سرکه انگبین صَفرا فزود. مردم را عسل وعده دادند، سکنجین ولی باز زردی زد بر صورتشان.

 

در فرهنگ کشور :  دچار گسیختگی است. یعنی هر دو دولت نسبت به این مورد فاقد اثربخشی و توانمندی بودند.

 

در سیاست خارجی: گفتمان تولید نکرده است و به همین علت نتوانسته است از این بعد کشور را برجسته تر سازد. حوادث باعث شد دولت هیچ سیاست و ابتکار نوینی ارائه کند. اگر سپاه نبود این عظمت ایران گم شده بود.

 

در قیمت ها : تقریباً مردم قطع امید کردند که دولت بتواند میان پول جیبشان با ارزش کالا در بازار تعادل و تناسب برقرار کند. گوشت و ماشین دو کالایی که نشان داد بخش زیادی از مردم از خرید آن به تنگدستی افتاده اند.

 

در فضای نشاط سیاسی : کلا این دولت هیچ علمی در سیاست و اندیشه ندارد. خود این فرد که بر دولت سوار شده است سواد سیاسی ندارد و در ایجاد جملات عادی هم در عجز است. یک سرتیپ دارای سابقه ی اطلاعات و امنیت را وزیر کشور کرده است و آن وزرات به قرُق نظامیان در آمده است که امام امت آن سم مهلک می دانست.

 

در برنامه : میان تفکر نداشته ی این دولت با برنامه ی کشور بر پایه ی چشم انداز بیست ساله و سند بالادستی شکاف بزرگی است که کمتر اقتصاددانی است که این شکل کار دولت را منطبق بداند.

 

فساد اداری : نه فقط قطع نشد بلکه شغل ها میان جناح راست توزیع شد.

 

خدمات عمومی: افتضاح است. هر کجا قدم می گذارید مردم را بیچاره تر می بینید که برای کوچکترین کار باید بدترین برخورد کارمندان را تحمل کنند. فشل است نظام اداری خدمات.

 

توزیع پول : هیچ مبنا و چارچوب ندارد. با علایق خود به استان ها می رود و دلخواه تقسیم منابع می کند.


با این وجود حوزه خود را برای چنین فردی فاقد صلاحیت ادامه ی ریاست جمهوری در همین مدت باقیمانده، اعتبار خود را گذاشته است و حاضر نیست حقوق مردم را به آن گوشزد کند. حوزه خود را هزینه ی جریان سیاسی کرد. بسیار بی منطقی است اگر بنده دست سانسور بر کارهای خوب این دولت ببرم. اما صلاحیت این دولت برای بنده روشن است که فاقدش است. بنده آنچه در زیر پوست جریان دارد را بیان کردم. اگر تلخ است، باید چاره کرد، نه رد. چنانچه شما انسان شریف و الگوی مدرسه معتقدید این دولت شایسته ی نوازش و تمجید است و حوزه حق مقابله با او را ندارد، بنده اصراری ندارم که رأی کسی را عوض کنم. مدرسه جای بحث است این بنده هم وارد بحث شدم. از شما حاج آقای شریف و صبور تشکر می شود. برگردم به فرضیه : خدمتگزاری دولت ها در اخلاق و زندگی مردم اثر مستقیم دارد. با توجه به این فرضیه دولت به علت فقد خدمتگزاری نتوانست در مردم اثر بگذارد. اُنظُر

 

پاسخ اُنظُر به سید علی اصغر: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای اهل قلم برادر بافضیلت مدرسه فکرت سلام تقدیم شما. احتمال داده بودم منظور شما از تکرارحجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی برای دوره ی بعدی از روی چه حسابی است. البته این جماعت (توجیه گران قدرت محفلی) در هر شرائط دست به توجیه شان زیاد است. دگر آنکه در یک سال نیم آینده روندی قابل وقوع است که جا برای این آقا نمی ماند. پوشیده داشتم. با تشکر از وزانت شما صاحب قلم و علم. اُنظُر


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم سلام تقدیم شما حاج آقای عمادی از بزرگان داخل مدرسه. عرض کنم محضر شریف شما که بنده هم به همین مسئله نقد دارم که شما فرمودید : «حوزه علمیه قم غالبا به دولت رئیسی امیدوارتر هستند.»

 

جواب بنده است : امیدواری مربوط می شود با شروع کارش. ولی وقتی بر حوزه محرز است که این شخص از مدیریت کشور چیزی نمی داند و در اقتصاد حتی یک کلمه علم ندارد چرا باید همچنان امیدوار باشد. امید کاذب به حوزه نمی آید زیرا حوزه بیش از همه جا با عقل و علم و فقه و مردم و دفاع از کیان کشور و دین سروکار دارد.


همچنین فرمایش شما این بود: «حوزه قم خود را موظف می داند از دولتی که با نهاد رهبری همراه است حمایت کند»

 

جواب حقیر : همراهی یک ارزش است زیرا رهبری رأس انقلاب است و باید نهادهای دیگر از آن نهاد خط بگیرند. اما این دولت خط را می گیرد ولی ناوارد است عملیاتی اش کند. اگر دقت کرده باشید مقام معظم رهبری حفظهُ الله به این دولت دها تذکر داد و توقع مطرح کرد. بی آنکه مدعی باشم دولت آقای رئیسی عقیده ی بد دارد، معقتدم ایشان توان علمی و عملی پایینی برای این مدیریت کلان کشور دارد.


در ادامه: فرمودید : «روحانیت خصوصا مراجع عظام آنطور که خودم شاهد هستم درد مردم دارند اما کلان نگر هستند»

پاسخ می دهم : خوشحالم به عنوان شاهد رفتار علما خبر درد مردم را دادید . به هر حال شما در شهرتان قم زندگی می کنید و این باعث است مسائل را میدانی باخبر باشید. اما خبر دارم ده ها تذکر و اشارات و کنایات علامه آملی جوادی به این دولت نادیده انگاشته شد. واقعاً حوزه از اوضاع فرهنگ و سیاست داخلی ایران رضایت دارد؟ من باورم نمی شود.


نظر نهایی بنده این است : حوزه در قبال دو دولتی که در ناکارآمدی و تصمیمات هرج و مرج گونه و غلط از تساوی منفی برخودارند، دو جور رفتار دارد. با این دولت مدارا می کند حتی پشتش قرار گرفته است ولی با آن دولت قبل (که خدا هرگز آن چنان افرادی را بر کشور مسلط نکند) قاطع برخورد و حتی برائت می کرد. حوزه در نزد ملت به دوگانگی رفتار در دو امر مساوی متهم است. عبور کنم. برای شما انسان شریف که مشخص است دیدگاه منصفانه دارید و اوضاع را دقیقاً می دانید اما ترجیحات نگفتن بر گفتن را تمیز می دهید آرزوی دوام عمر سعادتمند دارم. با شما گفتگو کردن گره ذهن باز می شود. دعا بفرمایید در حق ما که محروم از برکات شهرتان قم المقدسه هستیم. اُنظُر

 

آیا حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت به شکاف و تضاد افتاده است؟

اُنظُر می‌کاود

طرح مبحث : حد کم سه جواب می شود به این پرسش داد: از زبان جناح چپ. از زبان جناح راست. از زبان جریان برانداز. بنده به عنوان مطالعه کننده ی مسائل ایران به این مسئله از زبان هر سه جریان می پردازم. این حقوق چنان مهم است که فصل سوم قانون اساسی (اصل نوزده تا چهل و دو) به آن اختصاص یافته است. مانند: ممنوعیت تفتیش عقاید، آزادی بیان نشریات و مطبوعات، آزادی احزاب، جمعیت ها، انجمن های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته شده، و نیز اصل، برائت است یعنی هیچ کس از نظر قانون مجرم نیست مگر جُرم کند.


یک از سه : از زبان جناح چپ یا همان اصلاح طلبان :

بخش اصلی این جناح شکاف و تضاد قائل نیست چون خود را از پیشتازان تفکر امام می دانند. اما بخش معارض آن به خاطر تجدیدنظرطلبی ایدئولوژیک به جمع و آشتی و سازگاری میان حقوق اساسی ملت با ولایت باور ندارد و نه تنها ریشه ی تئوریک این را قبول ندارد، بلکه کارکرد آقای خامنه یی مقام معظم رهبری را در تضاد آشکار با حقوص ملت و دموکراسی کامل معرفی می کند. اصلاح طلبان در حداقل ترین حالت نقش فقیه در حکومت را می پذیرند آن هم وقتی دوران گذار گذشت، شرعی بودن حکومت باید به عرفی شدن حکومت تبدیل شود و حکومت سکولار ولی آشتی با دین شکل بگیرد. از نظر این معارضان (که چپ مدرن در درون اصلاح طلبان هستند) ولایت فقیه با آزادی های انسان و دولت توسعه یافته در تضاد و شکاف کامل است. پس؛ آرمان آنان نفی کامل ولی فقیه از ساختار نظام است زیرا از دید اینان همزمان نمی توان هم تن به ولایت حکومت فردی (فرقی نمی کند : چه شاه باشد و چه فقیه) داد و هم برای مردم نقش تعیین کننده قائل بود. فقیه در اصل نقشش برای جلوگیری از ورود مردم به تصمیم بر سرنوشت و قدرت تغییر است. این از زبان چپ. در دنباله از زبان جناح راست را تهیه می کنم.

 

دو از سه : از زبان جناح راست یا همان اصول گرایان:

این جریان بخش سنتی اش میان حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت قائل به شکاف و تضاد نیست البته کسانی که از تز مرحوم مرجع گلپایگانی هم عصر امام امت تبعیت داشتند نقش اسلام بر مردم بیشتر برجسته می کنند زیرا از دید اینان مردم باید تابع اسلام باشند و از خود اجازه ندارند چیزی بر سیاست دینی بیفزایند اما حکومت نیز نباید خود را بر مردم زورفرمایی کند. اینان اگر فضا ایجاب کند ترک سیاست را ترجیح می دهند برای بقای دیانت. اما بخش جناح شادروان آقای مصباح یزدی نظری دیگر دارند که نوعی مخفی از شکاف و تضاد است که به خاطر هراس از فشار ملت از آن رونمایی کامل نمی کنند. از دید این تیپ سیاسی، حقوق اساسی ملت در مصاف با ولایت فقیه و حکومت به طور کلی ذوب می شود زیرا فقط فقیه است که از ناحیه ی اسلام بر تمام شئوون عمومی و مردم تسلط و حق رهبریت دارد. اینان جمهوریت را که پایه ی نظر و آرای آزاد تمام مردم است، بدعت و سوغات غرب می دانند (البته در لفافه بیان می کنند) زیرا این جریان فکری که اینک ساختار نظام و مراکز حساس فکری را تصاحب کردند دستاوردهای فکری بشری را تا جایی قبول دارند که فقهاء آن را تشریع و حلال اعلام کنند. پس از زبان اینان ولایت فقیه باید بمانداما حقوق ملت و ساختارهای جمهوریت باید از بین برود چون مردم حق ندارند برای اسلام تعیین تکلیف کنند. حرکت خزنده ی این جناح باعث شد در درون جناح راست تضاد بزرگی پیدا شود. ظهور فردی به اسم محمود احمدنژاد که دست پرورده ی آقای مصباح بود یک نمونه از آشفتگی فکری در داخل این جناح است. این جناح بزودی در برابر تمام حقوق ملت می ایستد و رویارویی آنان با مردم تماشایی می شود. آینده ی حکومت آبستن تضاد و درگیری میان تفکر این بخش از راست با مردم است. هنوز زود است این درگیری خشونتی می شود یا مدنی. بنده احتمال یک انقلاب مدنی را دور از اتقاق قابل وقوع نمی بینم. عامل فقط تضاد و شکافی است میان حقوق ملت با یک بخش از تفکر جناح راست ایجاد شده است. در دنباله از زبان جناح برانداز را تهیه می کنم.

 

سه از سه : از زبان جریان براندازان:

این جریان حاضر است برای جمع آوری بساط حکومت در ایران بر پایه ی ولایت فقیه، دست به بدترین نوع کار بزند. اما چون آلترناتیو آنان برای رهبری آینده ی ایران، یا فرد بازمانده ی محمدرضا شاه است و یا یک فرد شاخص در سازمان مجاهدین خلق (منافقین مسلح) بنابراین از سوی مردم ایران جدی گرفته نمی شوند. تفکر و اندیشه در میان این دو جریان ترور و سلطنت طلب وجود ندارد. از نظر اینان ایران خود پیامبر دارد و تمدن. نیازی به اسلام ندارد. پس تمام ساختار نظام را مورد حمله قرار می دهد و حیت خواهان دخالت نظامی خارجی برای نابودی حکومت انقلاب اسلامی اهستند. به لحاظ سیاسی این جریان بسیار متفرق عمل می کند و توان بسیجگری عمومی را ندارد. فاقد انسجام و دچار بدترین نوع اختلافات راهبردی است. از یک سو فقیه را دولت فردی می دانند ولی وقتی دولت جایگزین خود را می خواهند معرفی کنند، یا از فرزند شاه نام می برند که مدعی ارث حکومت به او می رسد، یا یک عنصر سیاسی سازمان منافقین که نزد مردم بسیار مفتضح هستند. بنابراین در تئوری و ایده ها، این جریان خود دچار تناقض گفتمانی است و قدرت تولید خُرده گفتمان میانبُر را هم ندارند. عبور کنم چون هنوز و حتی هیچ وقت این جریان توان چنین عرض اندامی در برابر انقلاب ایران را ندارد و هیچ ارزشی ملت برای آنان در نظر نمی گیرد الّا کسانی که از انقلاب زخم عمیق خوردند و دوست دارند با حکومت سرشاخ شوند.

 

برگردم به سؤال اصلی ام در عنوان بحثم:  آیا حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت به شکاف و تضاد افتاده است؟ هم خیر. هم بله. بستگی دارد به این که چه نوع فکری در حکومت مستقر، قدرت می گیرد. اگر در انتخابات شورا و ریاست جمهوری آینده (که بزودی بحث های آن وارد فضای ایران می شود )رقابت گشایشگرانه شکل گیردف شکاف و تضاد کاسته می شود و رفتار برای ایجاد اتحاد سیاسی حزبی تنظیم می شود. اگر چنین گشایشی رخ دهد که خبرهایی این را تأیید می کند پیش بینی یک دوم خرداد دیگر ی در حال آمدن است. در غیر این صورت به دامنه ی پرتنش آن افزوده می شود و شرائط برای یک انقلاب مدنی تمام عیار مهیا می شود. اُنظُر این نگاه جامعه شناختی سیاسی را بر حسب برآورد و بررسی های بینش مستقلی خود می بیند و این به معنای این نیست چیزی را بخواهد تأیید کند. بنده یک مطالعه گر هستم. همین.

اُنظُر


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم استاد علیرضا دارابی برداشت شما دقیق و کامل بود. بنده حس رضایت دستم داد که نوشته ام بر شما یکی از تیزترین های اعضای مدرسه روشن افتاد. هر سه دسته ی مورد بحثم به شکاف با ولایت و حقوق ملت افتادند. این جوری تفکیکش می کنم:

 

جناح پیروان شادروان مصباح شکاف و تضادشان با ولایت با حقوق ملت این گونه است: میان حقوق ملت با ولایت تباین است و اینان جانب ولایت را می گیرند چون حقوق ملت در برابر ولایت ذوب می شود و هیچ مصلحتی بالانر از تشخیص ولایت نیست. این دسته در حوزه از ولایت برداشت ضد دموکراتیک دارند و نفی نقش مؤثر مردم در رأی و نظر را دنبال می کنند. اینان در واقع به چیزی جز اخته کردن نقش رفراندومی و تغییرات دهنده ی ملت در حکومت نیستند. ملت را خنثی و تابع محض می خواهند که ببینند حوزه چه دستور صادر کرده و جامعه مدرسین چه کسانی را تأیید کرده است. شورای نگهبان در نزد اینان یعنی ایستادن در برابر تغییرات از جانب ملت.


معارضان در درون جناح چپ شکاف و تضادشان با حقوق ملت با ولایت این گونه است: بین دو یعنی ولایت و حقوق ملت هیچ نسبتی برقرار نیست. اینان در این شکاف، بر عکس پیروان شادروان آیت اللهمصباح ایدئولوگ پرقدرت فکری حوزه ی وقت، جانب حقوق ملت ایستاده اند و ولایت را نافی جمهوریت نظام می دانند. این دسته در چپ از ولایت برداشت دیکتاتوری ترین حکومت فردی ارائه می دهند و تمام تلاششان تسلط رأی ملت بر ولایت است و هیچ مصلحتی را بهتر از مصلحت رأی و نظر ملت نمی دانند.


می ماند جریان برانداز که معتقدند »دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه» یعنی ولایت و حقوق ملت هر دو را بی وجه می دانند و به حکومتی بر اساس سازمان و لیدر مسلح و نیز ارث از شاه قبل باور دارند. اولی را سازمان منافقین در نظر دارند  و دومی را موج کوچیکی که دور سلطنت حورا می کشند و زوزه می آیند. عبور کنم. حقوق اساسی ملت را به امر شما به روی چشم. روزی در داخل مدرسه به زیر کاوش می برم. برای شما محترم و استاد گرامی دوام توفیقات در سایه ی خداوند ایزد منان خواهانم.

اُنظُر


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام می شود به شما حاج آقای سید حسین شفیعی دارابی. صبح شما خیر. بنده چهره پردازی از چهره های مشهور تاریخی (چه موذی ، چه مؤثر) را از بهترین مواد درسی انسان می داند. چون به قول رودکی:

 

هر که نامُخت از گذشت روزگار
نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار

 

و شما به خاطر اشتغال در حوزه و دانشگاه تان و سروکار داشتن با مفاد تاریخ اسلام و علایق به پرداختن مسائل تاریخی و اشتیاق به تطبیق با روز و تعین خطوط، به نظر می‌رسد از این بحث وعده داده شده به سرانجام برسید و داخل مدرسه به شناخت تازه تری از آن شخصیت هم عصر مولا امام علی (ع) برسد. اتفاقاً دست روی چهره‌ی منفوری گذاشته اید که امروزه بیش از همه جا، خودِ حوزه باید ازین چهره، پرده‌برداری کنند و اگر در میان خود چنین چهرگانی را در بافت حوزه دید، از وینان خودشان را رویگردان سازند. که در سیمای او به توصیف امام مولا علی (ع) این مورد عامل تر و دخیل تر نقش داشت: "فراموشى آخرت از گفتن سخن حق" بازش داشته بود. یک عیبی که حوزه حتی از آن بری نیست. ببینیم شما چه پیغام می‌آورید از این شمارگانی که وعده نموده اید تا معاون اول معاویه بن ابی سفیان را چهره بگشایی. ان شا الله. اُنظُر


[در پاسخ به امیر رمضانی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. استاد علیرضا دارابی برای این نظرهای مهم شما یک پاسخ باید تهیه کنم که در آن گیرهای متن  قبلی خودم را بگیرم. بنده با چند توضیحات پیرامون اصل بحثم موارد را از ابهام خارج می کنم. تهیه کردم وارد مدرسه می کنم. تشکر از بیانات مهم شما.
اُنظُر


آیا راست گفت «تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»؟

اُنظُر  می کاود

آقای سید عطا مهاجرانی در نجف بود همین چندی روز. پیرمرد هشتاد ساله ای را در معبری (شارع) دید. پرسید «از کدام شهرید؟» پیرمرد گفت از گرگان. سید عطا پرسید: آیت الله سید کاظم نور مفیدی حال و احوال شان خوب است؟

 

حالا ببینیم پیرمرد گرگانی شهر زادگاه اینِ بنده (اُنظُر) چی جواب داده. به نظر بنده فیلسوف سوفیه و مولوی قونیه و الهی قشمه ای قُمشه (همان شهرضا، به دست زور رضاشاه ی دست نشانده) از پس چنین جمله ای بر نمی آمدند پیش سید عطا. که حتی پیروان شادروان آقای مصباح در استیضاح وزارت ارشادش شکست خورده بودند زیرا نُطق بلد بود و همه را قانع کرده بود!! حیف انگلیس نشین شد این فرد که مقام معظم رهبری هم به بابت «نکته» در ستون اطلاعات بر وجوب مذاکراه با آمریکا در دهه ی هفتاد تذکر داد و تشر سختی زد و فردایش ازش دلجویی کرد. چون میانشان روابط حب و ارادت حکفرما بود.

 

پیرمرد گرگان: «بله ایشان امام جمعه ی گرگان هستند، اما حاج آقا! تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»

 

سید عطا می‌پرسد: چرا؟... بنده (اُنظُر) بس کنم بقیه بماند روز مبادا.


برگردم به پرسش اصلی مبحثم: آیا راست گفت آن پیرمرد گرگان که اغلبشان آگاه و سیاسی اند: «تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»؟

 

پیش از این در داخل همین مدرسه نوشته ای انتشار دادم از خودم و گفته بودم اختلافات نه از دباغی و نه از کله پاچه فروشی و نه از قماش بافان تولید می شود، بلکه مستقیم و به وفور از حوزه علمیه وارد جامعه سرریز می شود. گفتم این تنش در حوزه را باید تحمل باید کرد زیرا علم و عمل از درون شکاف ها سر بیرون می آورد نه فضای بسته و راکد و رخوت. بنده نه تنها اسلام منهای آخوند نیستم، بلکه فراتر، در پی منهاکردن روحانیت بد از اسلام ناب حضرت محمد خاتم نبوت (ص) هستم تا به کمک ما شهروندان طالب انجام تحقق واقعیات اسلام، اصل مکتب اسلام از دست این دسته ی متحجر نجات پیدا کند. این دسته حتی برای اسلام هم اخیتارداری می کنند. عبور کنم. باید جامعه خود را از روحانیت بد به سوی روحانیت خوب سمت و سو دهد. بد و خوب همه جا هستند. پس خوب را تقویت باید نمود، ولی بد را (که حتی روی دین نیز دست و فهم زور می برد) توبیخ باید کرد. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟
شماره ی ۱۳

اُنظُر می کاود :


چهره : آقای شیخ مشعل


نوشته : «این شیخ گفت : اجازه نمی دهم از دموکراسی برای تخریب کشور سوء استفاده شود. نباید منافع ملت را متوقف کرد و بودجه ی عمومی را هدر داد.»


نظریه : بنده نظرم اینه که این شیخ با این جمله سه هدف را نشانه گرفته :


اولی اینه : دموکراسی اگر خلاف مشی شیخ باشد، تخریبگر است. پس به همین علت این امیر کویت با صدور حکم که از شؤون امیر است، مجلس الاُمه (پارلمان) را منحل کرد ریخت توی سطل آشغال!! در این نوع نگرش، این شیخ با برخی از آخوندهای ضد دموکراتیک قم و مشهد الرضا مو نمی زند که فعلاً (به قول معارضان درون جناح چپ:) در دستگاه های حکومتی و آموزشی و مذهبی و محفلی کشور یکه تازی می کنند تا بنیاد جمهوریت را بزنند. اینها هم وقتش برسد پارلمان را منحل می کنند و در همان حوزه یک سقف می زنند عین سقف بنی ساعده در شورای عمَر.


دومی اینه : انتخابات که منجر به نتایجی خلاف مشی شیخ شود آن انتخابات ضد منافع ملت است. اتفاقاً در این بینش شیخ مشعل، میان وی و جناح افراطی راست در ایران فقط شباهت حکمفرماست با هم شبیه اند عین قلوها.


و سومی اینه : چیه انتخابات؟! جز خرج اضافات. پول مردم را هدر می دهد و آخرسر مجلسی می شود ضد شیخ مشعل! پس چه بهتر با حکم! آن را منحل کند و شورا، بی شورا. حکم، حکم شیخ ها.


حالا برگردیم ایران. در سال پس از رحلت امام امت ره خیلی ها از جناح ضد جمهوریت تلاش کرده بودند تا در بازنگری قانون اساسی (که در حیات خود امام در حال انجام مذاکرات و بررسی رسمی بود) و ادامه ی آن به بعد از مراسم رحلت موکول شده بود، حق انحلال مجلس را در قانون اساسی تجدیدنظر شده ی جدید، درج کنند که با فشار افکار عمومی مواجه شد. تا جایی که مقام معظم رهبری حفظهُ الله وارد ماجرا شدند و رسماً این قطعه را از درج در قانون اساسی ایران منع داشتند. عبور کنم. ۲۳ / ۲ / ۱۴۰۳ اُنظُر.


[در پاسخ به صدرالدین آفاقی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر محترم شما «SA» (خانم یا آقا که اسم شما در گوشی من با همین نام مستعار و یا مخفف درج است) سلام تقدیم می شود. جای بسیار خوشوقتی است شما محترم / محترمه خود از یک فنون از فن های ادبیات فارسی یعنی نقد بی رحم (همان نقد بی تکلف) بهره بردید و از قدرت زبان فارسی این پشتوانه ی تمدنی ایران به بهرین نحو استفاده کردید و چقدر خوب و بی لکنت، سخنان و بیانات خود را طرح کردید که حتماً برای آن جناب یا سرکار حاصلی جز تجربه و دانش نبوده است. بنده بر باورهای شما نسبت به هر مسئله و پدیده توجه می کنم و آن را برای خودت قابل احترام می شمارم. از توصیه های برادرانه یا خواهرانه ی شما هم مدرسه ای نه تنها نهراسیدم بلکه به طمأنینه ی قوی تر رسیدم. از این نظر هم باید قدردانتان باشم. تمام آنچه شما برای رئیس جمهور ایران قائلی ارزش دارد برای شما. بگذار بنده هم مانند شما از حق بیان خود بهره ببرم و آنچه خودم آن را صحیح می دانم در داخل مدرسه طراحی کنم. تشکر و احترام به تلاش فکریتان. بنده با آن حضرت فرقی در سود جستن از آزادی بیان، نداریم.  تساوی در حقوق عمومی اصل مهم اسلام است. حتی در اسم مستعار استفاده کردن هم شریک همیم. بنده بدان پشت این رئیس شما اقتدا به نماز ندارم. شما را اُنظُر نمی داند اهل کدام شهری و کجا زندگی می کنی و کی هستی. مهم این است (لااقل در این محیط مدرسه) چی می نویسی. چی نوشتن شما برایم خط تعقیب مطالعاتی می آفریند. این که بکوشم سرک بکشم کی هستی، ناشی می شود از سیستم ضعف عصبی هر کس و یا فروکاست فکری اش است که پی این می گردند فلانی کی است. نمی گویند فلانی چی نوشت. بر شما درود فراوان حضرت با شرف خانم یا آقا. همنوع و هموطن شما: اُنظُر.


[در پاسخ به مهدی امید محرومان] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. به شما حاج آقای محترم با نام کاربری «مهدی امید محرومان» سلام تقدیم می کنم. همانطور وقت نوشتن برای شما یک کمال فرهنگی حساب می آید، احتمال بدهید برای بنده هم نوشتن و نقد و بررسی کردن یک نوع کار فکری است. چرا باید از کسی بهراسم که خدا برای من بس است و خط مرا خدای متعال سبحان تعیین کرده است. همه ی کسانی که به دین یا کیش یا حتی اخلاقیات جهانی پایبندی نشان می دهند باید اهل مسئولیت باشند. شادروان دکتر شریعتی فریاد می زد ای روشنفکران! ای روحانیت، بدانید شیعه! یعنی مسئولیت در برابر هر مسئله. امام امت (ره) نیز در نجف و قم بارها فریاد زد: به داد اسلام برسید. ای قم! ای نجف! بپا خیزید. مگر این دو تئوریسن انقلاب چه چیزی در جامعه ی عصر شاه دست نشانه ی غرب بر گرده ی ایران، دیده بودند که این فریادها را بلند کرده بودند بر روی دو مکان مهم: درس خارج فقه و درس دانشگاه. جز این بود آن عصر، شاه کارهایی مرتکب شده بود که نیاز بود جامعه اعتراض کند مثل فساد در ادارات. انتقال اموال به دربار و اعضای خانواده ی خود (عین شیخ کاظم کلاه بردار در زمین حوزه ی ازگل) و یا عین رضاخان طویله دار که نصف ایران را به اسم خود سند زده بود. گذشت آن زمان. به قول آن آهنگ دختران انقلاب: اینجا، ایرانه. آری وقتی شاه گوش نکرد وقت خود را کشت، دید انقلاب شد و واژگون. چرا باید نقد دولت را به حساب نفرت از دین و آئین تفسیر کرد! البته بنده برای تندترین نقدها هم تاب دارم. هدفم یکی می تواند این باشد فکرها را عین سبک سقراط تکان داد و به حرف آورد. پس هر چه تلخ تر علیه ی اُنظُر نقد پیش فرستاده شود، به نفع تفکر و ترقی است. ماها باید نقد شویم تا راه پیش رو برای نسل آینده، هموار شود. اینک وقت آن است از شما برادر مهدی تشکر بزرگ کنم که خودت را از فشار درونی خالی کردی و سبک شدی. بر بنده بیاشوبی یا ببارانی یا بگمانی و یا گفتمان کنی، یا حتی با بالاترین الفاظ نمدمالم نمایی، باز هم استقبال می کنم که برکات چالش، در برابر مجامله گویی های فاحش، یک ارزش بزرگ است. مثل همین نوشته ات که راحت مرا «کینه ای و اهل نفرت و شلاق و ...» بخوانی و این کار شما بزرگوار که نام مقدس امام زمان (عج الله شریف) را روی اسم خود گذاشته اید، موجب آسایش ذهنی ام شده اید. درود صادقانه بر روح و روان شما آقای «مهدی امید محرومان». برای این لغاتت در وصف بنده، از شما هم مدرسه ای محترم و اهل نوشتن و موضع، زیاد زیاد متشکر می شوم. و آخر هم جا نگذارم دولت مگر «امامزاده بیژن»!! (یک لفظ که در کشور می گردد) است که نشود گفت بالای چشمش ابروست؟ لطفاً این همه مقدس سازی کردید یا کردند، بس باشد. بگذرید عرصه ی سیاست به عصر شاه باز نگردد که به شاه نمی شد گفت حتی شاه. باید می گفتی شاهنشاه آریامهر!!! از رئیستان حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی، بت شکن دارند می سازند. وی چه وزنه ای است که لقب خیلی مهم و استثنایی «بت شکن» را که در تاریخ به حضرت ابراهیم خلیل (ع) اختصاص داشت و در انقلاب به حضرت امام امت (ره) «خمینی بت شکن» و کبیر، به وی می چسبانند. این شخص عاجز است حتی حرف درست بزند، چه رسد به بت. بی خود افراد این نظام را که از خوان همین مردم خود را به بالا کشیدند، بزرگ نکنید. اندازه ی اینها آن حد نیست که مجیزه گوها برایش آیت الله، آیت الله بافتند و وی را در آب نمک آینده خواباندند. آیا نباید به حرف امام مولا امام علی (ع) تمایل کرد که نهی فراوان کردند وقتی وارد شهری شدم یا جلو افتادم پشت سر من راه نیفتید که این عادت عادت شاهان است. مگر امام امت در نجف شاگردانش را منع نکرده بودند پشت سرش جمع نشوند وقتی به حرم مولا علی (ع) هر صبح می رفت. نقد بر این دولت ضعف و ناکارآمد مشدد که دقیقاً به روز و رزوگار آن دولت بدبخت افتاده است، چرا موجب برآشفتگی شماها حامیان ایشان شده است. نکند خیال می کنید اینها که در قدرت هستند مثل آن دولت ویژه !!! محمودنژاد هاله ی نور دارد و مرد «هزاره» است!!! اسلام برای اشخاص در قدرت حریم غیرقابل نقد قائل نیست. مقام معظم رهبری حفظهُ الله خود بارها فرمود انتقاد از رهبری به معنی ضدیت با ولایت نیست. برای اشخاص پاسخگو و نوکر ملت هاله نسازید. بسازید هر چه خواستید اما بر قلم و دهن منتقدان لجام نزنید. آن عصر، عصر جاهلیت بود که به فرموده ی مولا امام علی (ع) علما، مُلجَم بودند و جُهلا، معظّم. یعنی بر عالمان لگام می زدند و جاهلان را بزرگ می شمردند. این خصلت جاهلی را در ایران صورت و نسخه نکنید. خطاب بنده البته درین جملات به شخص شما آقای مهدی نیست.  جملاتی عام نسبت به فضای ایران بوده است. خدای بزرگ به شما انسان شریف و محترم و توانمند در نوشتن، همیشه سلامتی و عزت روزافروز عطا کند. با احترام و آرزوی ساعات خیر و خوبی. اُنظُر

 

 

اُنظُر می کاود :
امام جمعه ها و زباله گرد ها و کولی کتفی ها

فرض بر این بگذارید بنده به مدت پنج دقیقه همان میشل فوکو هستم که این نوشته را تهیه می کنم. فیلسوف فرانسوی ضد جامعه ی مدرن رفاه طلب، که او با دفاع از آزادی مقید و مدرن و انتقاد از انحرافات مدرنیته، به انسانی ضد انقیاد در همه ی اَشکال، شهرت یافته بود. فوکو همان نخست روزهای انقلاب ایران، به علت علاقه به بودن پیام در درون انقلاب ایران به جهان، خود را به تهران و حتی بهشت حضرت زهرا (س) رسانده بود و همانجا این پیام را به جهان مخابره کرد : انقلاب ایران، «روحِ جهانِ بی روح» است. او بعدها مُرد. در این حال، بنده می خواهد فرضی و خیالی به جای او از گرگان به تهران برود و سطح شهر را مشاهده کند بی آنکه خود را به بهشت حضرت زهرا (س) برساند و شهدا و امام امت (ره) را از نزدیک در بغل بگیرد. چون سمت جماران می روم و همان جا با زیارت صندلی چوبی پارچه سفید کشیده اش دیدن شهدا را نیابت می کنم. همان صندلی معادل منبرهای مسجد و حسینیه و تریبون های نماز جمعه، که یک کلمه ی امام به علت تزکیه ی نفسش هم دنیا را تکان می داد و هم دل آدم ها و دلدارها.

 

اول از اقدام در خورموج بگویم. تازه‌نیوز به نقل از ایسنا و بنده از خلیج فارس متوجه شدم حجت الاسلام علی زاهد دوست امام جمعه خورموج استان بوشهر در نماز جمعه ی سه روز پیشش، دخترش «فاطمه‌ زهرا» را با این حجاب جذاب، به آغوش کشاند به تریبون برد و خطبه ها را با او خواند. بنده بر کارش اشکال تراشی نمی کنم. زیرا خواست به جامعه پیام دهد دختر را باید در صدف حجاب گذاشت تا درّش دستبرد زده نشود. اما بنده دردم این است آیا آقای زاهد دوست، دوست دارد هفته های بعدی همین کار را ادامه دهد و از این به بعد دست راستش اسلحه بردارد و در دست چپش نوبت به نوبت این چهره ها را با خود به تریبون ببرد تا مردم بفهمند امام جمعه ها اسلحه را فقط نمادین در وقت عدم جنگ!!! دست نمی گیرند، بلکه همین که دفاع مقدس شکل بگیرد در خانه ها عین خوالِف در قرآن (جاخوردگان در خانه) جا نمی خورند! عبور کنم. این چهره ها را نوبتی ببرد پای تریبون:

 

یک زباله گرد را، تا پیام دهد به جامعه و حکومت که هنوز در جامعه ی دینی ما فقر و فقیر و نیاز و نیازمند است که حاضر است دست در بدترین اشیای متعفَّن بزند تا با فروش آن به مکّاران (سطان های زباله) لقمه ای نان به خانه (بیغوله، نه بیتوته) ببرد.

 

یک زندانی را، تا در خطبه اش حقیقت را بگوید که این فرد فقط به خاطر قرضی که بالا آورده در حبس رفته است و از زن و فرزند جدایی افتاده و عامل آن هم اقتصاد ندانی های حاکمان است و فسادِ تاکشیده تا ساختمان های نهادهای ویژه ی حکومتگران.

 

یک طلبه  و یک دانشجو با هم را، تا پرده از درد بزرگ بردارد که این دو قشر در میان شناورشدن ارزش پول ملی و استیلای مفسدان بر پیکره ی کشور، توان خرید کتاب ترم خود را ندارند، ولی از آن سو آقای علی اکبر رائفی پور نقل است در مؤسسه ی خیریه ی خود «مصاف» پول هایی جابجا کرده است. البته بکند. حرفم جای دیگر است. و یا اون هم لباسش شیخ کاظم کلاه بردار (صدیقی!!!) داشت زیرزمینی زمین حوزه ی ازگل را می خورد و می داد به دو پسرانش و عروسش. وقتی هم لو رفت اول دروغ گفت و بعد  که دید دروغ، قدرت ندارد حریف حقیقت شود، گفت امضای مرا جعل کردند. باز وقتی دید این فریبش هم نگرفت، چون امضا نبود که بشود جعلش کرد، انگشت مهر خودش بود که خودش روی انتقال سند، انگشت زد. آن انگشت خیانت به اموال بیت المال برای تمام عمرش بس است. و سرآخر موقعی دید رسوای عام و خاص شد، مثلاً عذرخواهی کرد و قوه ی دادگاه نظام هنوز هم دارد تبعیض می کند.

 

یک راننده و یک کارگر را، تا پیام دهد پول هایی که میان خود در سمینارهای بی ارزش تقسیم می کنید در اصل توسط این دو قشر وارد چرخه ی اقتصاد می شود، ولی مثل علف خرس وارد حلقوم یک عده رمّال سیاسی می شود که هر کدامشان چند خانه دارند اما در قصرهای بجامانده از نوکران شاه زندگی می کنند. عبور کنم. افشاگری در وقتش.

یک جمعه هم عکس میشل فوکو را ببرد و بگوید این فیلسوف به عشق انقلاب ایران به تهران آمده بود تا به جهان مدرنیته بگوید ای جهان بی روح، انقلاب ایران روح جهان بی روح، شده است پس این انقلاب را همه باید پر و بال بدهند تا عیب های مدرنیته را مرتفع کند و سازگاری جهانی ایجاد کند. ولی آقای علی زاهد دوست روحانی محترم خورموج، اگر آخرت شما را خدای ناکرده بر سر عقل نمی آورد!!! لااقل برای آه دل مردم هم شده، به حکومت که گیج شده بگویید چه کسانی انقلاب اسلامی ایران را بی روح کردند. بی روح که نه، کم روح و کم رو کردند و کمرش را پیش شاه!!! خم کردند که غرق در فساد بود و زبون ترین شاه بر ایران.

 

حالا کمی از زباله گرد ها و کولی کتفی ها : آمارها روایت می کند در تهران حدود ۶ هزار زباله‌گرد بود که با اجرای برخی طرح‌ ها توسط آقای علیرضا زاکانی (رقیب صوری و بدل کار آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی در انتخاباب قبلی ریاست جمهوری) تعدادشان نقل است به حدود هزار نفر رسیده است. خدا بهتر می داند. چون آمارها اغلب نمایشی است. قانون تهران هر نوع خرید و فروش زباله های شهری را جرم می داند و ضایعات فروشی هایی که زباله های شهری را خریداری کنند طبق قانون تهران باید پلمب شوند. اما هنوز هم حدود ۸۰ گاراژ در تهران زباله خرید و فروش می کنند البته برخی گاراژها هم پلمب شدند.

 

به نظر شما حکومت که قرار بود برای مستضعفین زمین، باشد بیشتر پیش سلطان زباله ها و سلطان ارزها و سلطان آهن ها و سلطان زر و نقره ها همسفره است یا پیش ضعفا؟!! عبور کنم. جامعه رد و بدل می کنند سلطان ها با حکومت همدست تر هستند تا  مستضعفان. چرا؟ بنده فیشل فوکوی فرضی در این نوشته فقط! هنوز هم نوید سر می دهم این انقلاب، روح جهانِ بی روح خواهد بود اگر مفسدان در هر صنف را درو و دور کند. مردم اگر به خاطر فقط کاظم کلاه بردار از انقلاب دلگیر شوند حق دارند چون مولا امام علی (ع) گفته بود اگر از پای یک زن یهودی خلخال (زیور مچ پا) به ظلم و جنایت دربیاورند، انسان خوب است تا از این غصه بمیرد.از خلخال کمتر بود مگر زمین میلیاردی ازگل. که باز جلو می ایستد نماز جمعه می خواند. نماز جمعه های برخی دستور ی بدتر از عربستان سعودی. عبور کنم. معنی کنم کولی کتفی ها را. آنها کسانی اند سحر تا شام کیسه ی زباله (آنچه در عکس وانت نشان دادم) گرداگرد تهران می گردند برای سلاطین پول های کثیف، کار، تو بگو بیگاری می کنند تا چندر غاز ( کمِ کمِ کم) گیر بیارند. اُنظُر

 

انشقاق با افشاگری فساد در قطب های راست

اُنظُر می کاود :

در حالیکه نوچپ ها به بیرون از نظام افتادند و خیال دو دسته ی در حال رویاروی درون جناح راست نو پایداری ها و نو اصولگرا ها مثل کالجوش می جوشد، عوامل امتیازگیر سایه که پای راستشان در باند «ام...» است و پای چپشان در «پاست...» فضای باز سیاست را عمدی به افشاگری آلودند که صندلی قدرت در دو قوه ی انتخابی در قبضه ی خود ... تا تقسیم مدیریت کنند! تو بگو معامله ی میزهای قدرت!

 

ناگهان حجت الاسلام جلیل محبی که از زنجان در  دانشگاه امام صادق (ع) جزا و جرم شناسی خوانده و بلد است افشا چه بار حقوقی دارد، ولی وارد آن می شود اسنادی از پرداخت پول های ادامه دار مؤسسه ی «مصاف» آقای علی اکبر رائقی پور را رو می کند و یک نمونه آن یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون ریال را به رخ می کشد  که برای مستعار داری به اسم «خورشید» (ر . ص) پرداخت شد با هدف سوء سیاسی. در مقابل رکب می خورد که خودت آقای جلیل محبی از آقای باقر قالیباف وام گرفتی و  برای همین وام، از قالیباف حمایت می‌کنی. بروم سر جا انداختن است این جنگ قدرت:

 

ابتدا این را داشته باشید که حجت الاسلام جلیل محبی (ستاد امر معروف سابق) کارمند فعلی مجلس نشان می دهد اسناد و اخبار در دست دارد که به قلمرو نوپایداری های اولتِرا مصباح ها، تک زد و سریع از سوی مقابل پاتک خورد. تا همین اینجا که چهار خط هم ننوشتم باید فهمیده باشید دارند از اطلاعات طبقه بندی علیه ی هم بهره می برند که میز قدرت را در تصاحب داشته باشند.

 

نقل است باقر قالیباف دست در پول داشت طیف ساخت و خیلی ها را در خانه های شخصی میزبان کرد !! و برایشان صندلی های قدرت تراشید. و دوست ندارد لیدر نباشد. تا اینجا دنیای سیاست یعنی همین. او حتی خود را به حدی بزرگ دیده بود که برای انقلاب می خواست  خط سوم  ایجاد کند. اما از دست «پرده نشین های» ماهر وصل به «تا...» و «را...» زخمی شد و دید چقدر راحت غذای آماده اش رفت توی حلق آقای سید ابراهیم رئیسی که در ساست گاری است، ولی خودش بلدوزر. سید ابراهیم نیز آستان قدس را داشت که محمودنژاد از بلندگوی رواق امام خمینی حرم رضوی اش که صدا و سیمای ثانی !!! است، علیه ی رقیب ها سوء استفاده می کرد و اما هنوز معلوم نیست سید ابراهیم هم پول خرج کرد مثل محمدباقر یا برای او، آنان که رأی ها را در نظام پولی کردند و نامزدها را پولکی و پاکتی، چک کشیدند. عبور کنم. آستان قدس البته از سوی هر کس ملعبه شود بالاترین حد خیانت است.

 

تا حدی پیش رفت که قالیباف پولدار به نفع سید ابراهیم کنار کشید. نوعی فداکاری در دادن میز قدرت به رقیب. ولی آیا در  عوض میزهای استانداری‌ها، ادارات کل که به او برای آن کناره گیری قول داده شود وقا شد؟ و به نفع قالیباف تقسیم شده بود؟! عبور کنم.

 
وحید جلیلی دانشگاه امام صادق (ع) (که شادروان آیت الله منتظری این دانشگاه را امانت داده بود در دست شادروان آیت الله محمدرضا مهدوی کنی که بعد آن شد که نباید می شد) در سازمان فاسد صدا و سیما (بخش هایی از آن) قائم مقام شد و از آن نقطه، این نوپایداری های اولتِرا مصباح ها به جنگ قالیباف رفتند و فضای کشور را علیه ی سه جریان عمده ی نظام، غبارآلود نمودند. مثل سیسمونی و  سپس واریز «...!!!» میلیون تومان به حساب فرزند وحید اشتری افشاکننده سیسمونی سر زبان ها افتاد. انشقاق با افشاگری فساد در قطب های راست از همین نقطه ها شروع شد.
 
بدبختی در چپ خام این بود بلد نبودند در قدرت چگونه زیست کنند. باید میان این موج فساد دو سو، حضور می داشتند و گول آقای سید مصطفی تاجزاده را نمی خوردند که مغلوب جنگ شناختی و ترکیبی نو پایداری ها شدند و چپ مذهبی را به لنکت انداختند و اینک کنار گود فقط جیغ می کشند و سیاست بلد نیستند. اینک کندوی این دو طیف دود کرد تا زنبورهای کارگر برای ملکه خیز بردارند. اشتباه نشود ملکه یعنی آن که خزانه و امضای بعدی رسمی کشور را در دست می گیرد. به تحلیل بنهده فضا فقط برای زدن کامل رئیسی است که نو پایداری های اولتِرا مصباح های راست، قصد کردند میز پاستور را از این فرد که از الفبای سیاست حتی تا حرف را ب بلد نیست چه رسد تا حرف آخر ی را. عبور کنم. تا انتخابات آینده برای کله پا کردن سید ابراهیم، فضای ایران آبستن بالاترین افشاگری ها خواهد بود که این تندروهای به تعبیر آقای غلامعلی حداد «پاجوش»ی!! روی آن نقشه دارند. البته به نظر بنده در علم سیاست، انشقاق با افشاگری فساد، تهی ترین نوع شکاف است که در آن تنها چیزی که وجود ندارد تئوری و دانش و علم و رشد و توسعه است. هدف این نوع شقاق تقسیم دارایی مملکت به جیب یقه شیک هاست. اُنظُر
 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۴

اُنظُر می کاود :

چهره : حجت الاسلام حسن روحانی

 

نوشته : او در نامه یی به شورای نگهبان حمله کرد و گفت : «امروز که بر اساس قانون مجلس خبرگان فقهای شورای نگهبان بر خبرگان سلطه یافته‌اند و انتظار تقوای سیاسی بالاتری مورد انتظار است، مردم نسبت به بی‌طرفی آنان قضاوت مثبتی دارند؟ ... من می‌دانم دوره‌ی ششم مجلس خبرگان رهبری دوره‌ای مهم و سرنوشت‌ساز و حضور من و افرادی چون من در آن از نظر فقهای شورای نگهبان نگران‌کننده است. ... مرجعیت آن را تأیید کند، شورای نگهبان انتخاب ملت را دومرحله‌ای ساخته است؟ آیا قاعده‌ی «تعارض منافع» شامل فقهای شورای نگهبان نمی‌شود که هم نامزد مجلس خبرگان رهبری هستند و هم صلاحیت رقبای خود را بررسی می‌کنند؟ ...  شورای نگهبان قرار بود نماد تقوا و پرهیزکاری سیاسی باشد و نه جانبداری جناحی تا حاکمیت ملت با شریعت سازگار شود نه اینکه در برابر هم قرار گیرند. ... فقهای شورای نگهبان در نزد خدا و خلق و مقام معظم رهبری چه عذر موجهی دارند اگر بازیچه دست پرونده‌سازانِ مطرودی قرار گرفته‌ باشند که حتی از ساختن اتهامات باورپذیر هم عاجزند و صرفاً به جعل اسناد و خلق اقوال عادت کرده‌اند. منبع»

 

نظریه : بنده نظرم اینه : تا دیروز آقایان احمد جنتی و حسن روحانی بوس به روی هم داشتند، اینک امروز که مشت ها وا شده، مشت بر پشت هم. او خواست بگوید در نظام، یک فقیه حاکم نیست. شش فقیه  حکومت بلامنازع می کنند که حتی مقام معظم رهبری جلودارشان نیست. خواست عبرت از مشروطیت را به رخ بکشد و بگوید آن صد سال پیش، مشروعیت به سمت دیکتاتوری غربی کج شد، ولی حالا مشروطیت جمهوریت، به دیکتاتوری شش فقیه خاتمه یافت.  در ادامه که دوره‌ی ششم مجلس خبرگان را برجسته کرد در واقع به جامعه جهانی کد فرستاد فوت احتمالی رهبر را در همین دوره در نظر داشته باشند. این بچه سرخه! خیال کرد مردم مثل خودش خمودند، ملت دیروقت است که بارها گفت این شش فقیه نه تحت تأثیر عقل و شرع و خرد که تحت نفوذ باند قدرت شدند. دلشان خواست رد می کنند، دلشان نخواست تأیید صلاحیت. عین بازی شانسی و شیر و خط. از این شش فقیه، منهای آیت الله علیرضا اعرافی (که از پرهیزگارترین عنصر روحانی حال حاضر ایران است) بقیه جناحی بودنشان مثل آفتاب نمایان است و پیش ملت در بدترین وضعیت نفرت قرار دارند. آقای حسن روحانی آن زمان که همه را رد صلاحیت می کردند، خنده و نیش و ریشخند تحویل می داد،  حال که چاقوی شش فقیه قم! خرخره ی او را جوید، جیغ کشید. عبور کنم. سیاستمداران روحانی ایران (نه همه) زنگ زدند عین آهن. کی این آهن براده براده بریزد کف زمین دیر نباشد مگر آن که برگردند به عدل و عقل و شرع. بدانید دنیای شماها به باطل و بطالت و بطلان کشیده شده. تداول ایام را قرآن نوید داده. مردم را این را خبر دارند. صبر مردم برای صیانت است. اُنظُر

روز ادبیات فارسی با فردوسی

اُنظُر می کاود :

نمی دانیم اگر زبانی غیر از فارسی داشتیم چقدر شیرینی ادبیات نصیبمان می شد اما یقین داریم در فارسی به این شیرینی نائل آمدیم. حتی با کمال رضایت به همدیگر می گوییم از زبانمان لذت می بریم و آن را با هیچ زبانی معاوضه نمی کنیم، از شعر و نثر آن. از شاعران و نویسندگان آن. از نوشتن به دستورِ «دستور زبان فارسی» مان. چه خوب شد از یک زمان به بعد در تاریخمان نوشتن عالمان و دانشمندان از زبان غیرفارسی، به فارسی تغییر کرد. کتابها را بیشتر به زبان عربی می نوشتند. اگر فارسی هم می نوشتند بیشتر لغات آن از زبان عربی و لغتهای مشکل آن بود که همسایه ترین زبان به فارسی است. و فارسی از عربی قرض الحسنه های زیبایی هم به گردن دارد. اما کم کم نثر مکلّف و خیلی سخت  و سنگین، جایش را به نثر ساده و سلیس و شیوا و رسا داد. و شعر هم از درون سبک های  سخت عبور داده شد و اینک به عنوان سرمایه ی ملی ایران در اقصی نقاط جهان خواهان دارد. خیام، حافظ، مولوی، سعدی، فردوسی. این بزرگان ایران با آن که قادر بودند آثارشان را به عربی بنویسند اما برای زنده کردن زبان فارسی به نثر و نظم فارسی روی آورده بودند که امروزه خواندن آن آثار برای درک شیرینی فارسی، رغبت در دلها می نشاند زیرا تنها ادبیات ظاهری نیست، محتواهایی انسان ساز در تمام ابعادش نهفته و آشکار است. بنده برای گرامیداشت این روز، سری به فردوسی حکیم شیعه ی ایرانی می زنم تا دقایقی را با هم با شعرهای آموزنده ی او بسر کنیم که از چند جای مختلف آثارش برگزیدم:

 

به آموختن چون فروتن شوی
سخن های دانندگان بشنوی

 

فردوسی دارد می گوید اگر متواضعانه و فروتنانه دست به دانستن و یادگرفتن بزنی، آنگاه است که گوش به حرف های دانشمندان سرزمین خود می دهی. تسلیم حق و حقیقت می گردی. او میان دانش و آموزش و فروتنی پل زد و بر اصل سخن و حرف دست گذاشت. یعنی اگر سخن در میان نباشد، نظام آموختن مختل می شود و او آرزو می کند چه خوب است فروتنی، افتادگی، نرمی، پرهیز از کبر، و دوری از نخوت و خودپرستی در میان آموختن و دانستن حکمفرما باشد.

 

ترا دانش و دین رهانَد درست
در رستگاری ببایدت جست

 

فردوسی می خواهد بگوید بی هیچ درنگ و تردیدی، دین و دانایی تو را ای انسان نجات می دهد و این تو هستی که باید با توسل به دین و دانش در پی و جستجوی راه رستگاری باشی. این حکیم ایرانی در این بیت اصلی ترین آموزه را به بشر ارمغان داد: هم علم، هم ایمان. بدون آن زندگی لنگ و عین مُردن می ماند. ایمان بی علم، به خرافه گری می انجامد. علم بی ایمان، انسان را به خیالات و انکاریات می کشاند. بدان ای ایرانی که فردوسی تو را راه رهایی یاد داده آن را به هیچ چیزی بر باد نده. رهایی بخش آدمی فقط دین و دانش است که ثمره ی آن رستگاری و نجات و فوز است.

 

 

ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود

 

فردوسی اینجا اوج گرفتنش معلوم است. به کسی باید سلام و درود فرستاد که تمام وجودش (تار + پودش ، عرض + طولش) را خردورزی و دادگری فرا گرفته باشد. یعنی عدل و عقل باید در کنار هم باشد. عدل ریشه به شرع می برد و از آن منبع آبشخور دارد. عقل از رسول باطنی بیرون می جهد که جهل و جهالت را از انسان دور می سازد. چون نزدیک ترین صفت به آدمی جهل و نادانی است و انسان هر سان ممکن است در تار جهل فرو برود، پس این فقط با عقل و علم است که این عیب زدوده می شود. وگرنه تردید نکن که جایش جهالت زاده می شود. فردوسی می گوید ما باید سمت و سویی دادگرایانه و خردمندانه داشته باشیم در هر موقعیت و مقامی که هستیم. پس درود بر خرد. درود بر داد. اُنظُر

 

این مدرنیته نیست، مُردن است و مردم را میراندن

استبداد و آزادی

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. یک هم مدرسه ای محترم که با مستعار «م . ف» پای نوشته اش را مهر کرده است، در آن سخن مهمی زده است. گفت ناچاری می شود با استبداد سیاسی همزیستی کرد. البته ایشان فعل متکلم "کنم" بکار برد، زیرا خواست فقط تفکر خود را نمایندگی کند و به جای دیگران تصمیم نگیرد. همین جمله اش یعنی اهل استبدادورزی نسبت به سایرین نیست و برای وی آزادی برای هر انسانی ملاک است و ارزش ذاتی و زادی دارد.

 

او پای «استبداد ساعت» را نیز به وسط آورد و رفت میان فلسفه ی امانوئل کانت و مارتین هایدگر هر دو از آلمان. وارد فلسفه ی بشدت پیچدید ی هایدگر نمی شوم. هایدگر که در یک کلبه در مزرعه ای در آلمان می زیست، روزمرّگی را بدترین ساعت از میان سه نوع ساعت می داند. که بر بشر احاطه ی استیلاگرا دارد. عبور کنم. بگذار روی مسائل ساده پیاده شوم. بر می گردم به همان همزیستی با استبداد سیاسی.

 

شادروان دکتر علی شریعتی بحثی دارد در باره ی استبداد و می گوید استبداد را اندیشمندان حس می کنند، نه عوام. منظور شریعتی به نظر  بنده این است وقتی استبداد باشد، اندیشه مثل آب (که از سفره ی زیر زمینی فوران می زند) در ذهن ها می جوشد. صدها کتاب و تئوری از زمانی شکل گرفته است که استبداد نخواسته است فکری جز فکر خودش جاری باشد. استبداد، عوام را چه اذیتی می کند که عوام اصلاً سر و کاری با فکر و اندیشه ندارد. این اندیشمند است که فضای آزادی و فضای استبدادی را لمس می کند و همان باعث می شود اندیشه تولید شود.

 

شاید منظور آقای «م . ف» هم مدرسه ای ما این بوده باشد که در ناچاری با همزیستی با استبداد، ذهنش آزاد است و مغزش به فعالیت برای آزادی می افتد. اریک فروم در کتاب "گریز از آزادی" مسائل مهمی گفته است که آزادی اگر با ناامنی مخلوط شود، مردم از کدام یکی فرار می کنند؟! مردم از آزادی به امنیت گریز می زنند، نه این  کهاز امنیت به آزادی بگریزند. ناچاری در گریختن است، گریخت از آزادی و پناه در امنیت.

 

و این بود که این دوست مدرسه فکرت، صحبت از همزیستی و کنارآمدن با استبداد سیاسی کرد. هر چند از متنش مشخص است نفساً آزادی را دوست دارد و نفیاً کنار استبداد را تاب می آورد.

 

و وی از انسانِ «مسخ شده در تکنولوژیِ به غایت پوچ و ملال انگیز» دلگیر است؛ لذا، شعارش این شده است:

 

«با استبداد می جنگم. با استبداد ساعت استبداد خالق و مولّد تکنولوژی».

 

بنده چون از نوشته اش حظ بردم این نظر را نوشتم. برای ایشان آزادی آرزومندم آن هم در دنیای مدرن. در دنیای مدرنی!!! که شعار آزادی اش، گوش فلک را کر کرده است اما دانشجویانش (طبقه ی مولد فکر و فن)  را به خاطر حمایت منسجم و بیدارگرشان از مردم مبارز در حال کشته شدن و قحطی غذای غزه، دستگیر می کند و همان زمان به جهان نصیحت می کند ای جهان حقوق بشر را رعایت کن! یعنی بگذارید اسرائیل آزاد باشد هر طور خواست بکشد و خون بریزد و نوار زندگی مردم یک گوشه ی دنیا را با خاک یکسان کند و در گورهای جمعی دفن کند. عین بوسنی که قتل عام صورت گرفت و سرانجام خود غرب دید دارد رسوا می شود مجبور به حضور نظامی و فروپاشی دولت وحشی صربستان شد. این مدرنیته نیست، مُردن است و مردم را میراندن. بر شما آقای محترم م .  ف سلام تقدیم می کنم که بر بخشی از فرهنگ و فلسفه ی پوچی در جهان، نقد رد زده اید. موفق باشید تا فلسفه ی زیستن را با جامعه  بیاموزی. اُنظُر

 

متن وارده به دامنه در باره ی اُنظُر عضو مدرسه فکرت:

نقبی بر آنچه که در دلم بر آن می سوزم!!!

آقا ابراهیم سلام. واقعا در این چند هفته اخیر؛ گیچ گیچ شدم. و نمیدانم چه بگویم؛ و چه بنویسم؛ اما با وضع بد روحیم و غصه ه‍ائیکه در دل دارم؛ نکاتی را بازگو می نمایم: بنده مخالف عرفان و سیر و سلوک اهلبیتی نبوده و نیستم؛ اگرچه خودم دستی در این عرصه ندارم. اما بارها از بزرگان از جمله آیت الله العظمی بهجت خوانده و شنیدم که : «افراد از ما می پرسند راه عرفان و تقرب به خدا چگونه است؟!؛ ولی من میگویم راهش؛ عمل به واجبات و ترک محرمات است»!!!؛ ولی آقا ابراهیم در این گروه به اصل دین و بطور مستقیم و غیر مستقیم به مقدسات انقلاب و روحانیت و... تاخته می شود؛ تقریبا می توانم بگویم آهی از جنابعالی بلند نشده؛ یا اگر هم آهی بلند شده باشد؛ آن آهیکه مناسب با توانت باشد دیده و شنیده نشده!!؛ چرا؟ در این مدت، جناب «انظر»، هرچه خواست و توانست، نوشت و...؛ اینکه او کیست؟؛ هنوز نمیدانم؛ اگرچه جمع چشمگیری از دوستان روحانی و غیر روحانی معتقدند خود جنابعالی هستید؛ دلیلشان هم اینست که ریتم عبارت پردازیها. و استخدام کلمات و دست کم بخشی از مواضعش همخوان لا عبارت پردازیها و...جنابعالی می باشد؛ حتی بنده دلیل آوردم که وی مدعی بالاتر بودن سنش از بنده می باشد؛ و در پاسخ به جناب آقا سید علی اصغر؛ از عموهایش یاد نموده؛ و امروز هم خود را از دیار گرگان جلوه داده و... ؛ پاسخ شنیدم که اینها؛ خط گم کردن است؛ اما بنده هنوز چنین باوری ندارم؛  آقا ابراهیم، بارها گفتیم که ما در پاره ای از امور، اختلافات سیاسی داریم؛ ولی ادب گفتاریت را مناسب با نوشته های این شخص مجهول الحال نمیدانم؛ زیرا این فرد را در بیان دیدگاه و تحمیل نظرش بر دیگران؛ بی باک از امر و نهی الهی و متظاهر به دروغ و.... یافتم و آنها را دور از منش جنابعالی و غیر همخوان با آموزه های شریعت اسلامی و مکتب اهل بیت میدانم؛ ولی در هاله ای از ابهام فرو رفتم که چرا طبق مکتوبه خودت؛ تحمل یک اهانت جناب قربانی نسبت به حقیر را تاب نیاورده و از گروه اخراجش کردی (که بنده همان زمان نوشتم راضی به این اقدام نیستم ولی دخالتی در تصمیم مدیر نمی کنم)؛ اما چگونه در قبال بدترین اهانتهایش؛ نه تنها در قبال این همه خلاف اخلاقیهایش، مجازاتش نکردی؛ بلکه با حفظ حضورش در صحن مذرسه؛ به آسانی بستر را برای همه خلاف اخلاقیها و اهانتها و دروغ های آشکارش فراهم نمودی!!!؛ تا آنجا که در خاطره ام هست؛ حتی یک نوشته اش را هم نقد ننمودی؟!!!؛ واقعا نمی توانم برای بروز این دو شیوه کاملا متضاد؛ توجیهی داشته باشم؛  البته پرونده زندگیم گویای این است که بنده با همه کوچکی و ناتوانیم، آن بیدی نیستم که از این بادها به لرزم؛ و آلوده به حطام تطمیع نبوده و نیستم و ان شاء الله نخواهم بود؛ اگر غیر این بودم تا کنون خویش را از خیلی از امتیازات مادی برخی از اشخاص و احزاب و ارگانها، محروم نمی کردم.  الآن هم نمیخواهم برای خودم گله و شکوه ای داشته باشم؛ چون همه این ناهنجاریها را به جان خریده و می خرم؛ ما فرزند و پیرو آن رسول پاکی هستیم که بد ترین رنج و اهانت و... را برای اداء وظیفه اش خریدار بوده است. اما در قبال این بی تفاوتی رخ داده؛ و اتخاذ دو شیوه کاملا متضاد؛ هیچ توجیهی در ذهن خود ندارم؛ انتظار برخورد بیرون راندن وی از گروه را ندارم (همچنانکه نسبت به برخورد تندتان نسبت به جناب قربانی، مموافق نبودم) ولی می پرسم: سکوت چرا؟؛ ضمنا همه فهمیده آند که وی با سنگر گرفتن در پشت نام امام و رهبری؛ بالاترین دروغ و اهانت ها را مرتکب شده است و کم کم هم دارد دستش و درونش را رو می کند؛  نکته دیگر؛ نمیدانم چه قدر با ... (که این همه عبارت عاطفی و احساسی را سرهم کرده است) آشنا هستید؛ شاید در جریان باشید که وی از مریدان سر سخت احمدی نژاد بد عاقبت بوده است؛ در اواخر ریاستش میگفت من با وی ...؛ .. اقتصادیش به برخی از ...هم از یاد نرفته و....؛ اما باید به این فرذ گفت: آیا این مشکلاتیکه سرهم کرده ای (که بنده در بروز غالب مصادیقش تردیدی ندارم؛ ولی کلان و فراگیر بودن آنها را منکر هستم) مربوط به همین دو سه سال اخیر است و یا سال های پیشین است؟؛ نقطه مشترک بین همه معاندان و منتقدان غیر منصف جناب آقای رئیسی این است که تلاش می کنند : تمام کاسه ها و کوزه ها را بر سر او بشکنند. سخن آخرم اینست: به راستی اگر چهره محبوب مشترکمان (شهید حاج قاسم سلیمانی) امروز زنده بود؛ چه می کرد؟! او با همه صداقت و تقوایش حتی در قبال دو لت های پیشین (که آشکارا مرتکب خلاف منویات امام و رهبری می شدند)؛ دارای چه موضعی بوده است؟؛ آیا در پی بساط چله نشینی و... بوده است و یا آنکه چله نشینی هایش را در عرصه دفاع از اصل نظام و آرمان های امام و رهبری و حفظ وحدت و...میدانست؟؛ و آیا....؟؛ و آیا....؟ در پایان: آرزویم اینست؛ خدای متعال گواهی دهد که آنچه نوشته ام؛ سوز دلی بود برای اصل دین و انقلاب و نهاد روحانیت و امام و رهبری؛ و امیدوارم خداوند به حرمت این دهه مبارک؛ فرجام زندگیم را آراسته به عاقبت به خیری نماید. از تصدیع اوقات و درد دل دوستانه و خودمانی هم عذر خواهم. امید وارم رنجیده خاطر نشده باشید.

 

پاسخ کوتاه: من ابراهیمم فرزند مرحومان شیخ علی اکبر و مرحومه زهرا آفاقی هستم. نزد خودم و نزد خودت و نزد خدای عز و جلّ مان اظهار می‌دارم از اعماق قلبم و با اراده و اخلاقم، شما استاد، همزادگاه و نیز اگر لایق باشم رفیقم را دوست می‌دارم. حاضرم دست بر مقدسات بذارم بگویم شما را با همه‌ی اختلاف عقاید و سلایق و علایق، جزوِ دسته‌ی دوستداران خودم می‌دانم و حتی هیچ توقع هم ندارم از طرف خودت دوست داشته شوم. این اظهار مرا را حتی در هر جا، نزد هر فرد، حتی در صحن مدرسه فکرت هم می‌خواهی عیناً مطرح کنید، بنده کامل راضی‌ام. چون در بین خود و شما در فضای واقعی حاکم بر تألیف دو قلب، هیچ شائبه‌ای راه نمی‌دهم. در مشهد مقدس هم بارها نائب زیارت بودم. اختلافات رأی در مسائل جاری یا تاریخی و حتی دینی، امری طبیعی میان دو مسلمان است. اما شما بر من در تشخیص شرع استاد هستید و مرجح و مرشد. در پایان سلام بر استادم.

قم. منزل. ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

ابراهیم طالبی دارابی دامنه به همراه حرمت و ارادت

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی  ۱۵

اُنظُر می کاود :

چهره : حجت الاسلام سید محمد خاتمی

 

نوشته : «رسالت یک حکمرانی خوب تأمین خیر و مصلحت جامعه است. ... داشتن برنامه ی درست برای تأمین معیشت جامعه...، بهره گیری از امکانات مادی و معنوی و فنی تمام کشورهای دنیا برای پیشبرد و پیشرفت جامعه. ... سیاست های یک حکمرانی خوب باید به نحوی تنظیم شود که بتواند با بازارهای جهانی در ارتباط باشد و کل دنیا را مدّ نظر قرار دهد.» منبع

 

نظریه : بنده نظرم اینه : مدتی است که جناح چپ از دو اصطلاح «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» در ادبیات سیاسی و انتقادی و اعتراضی خود در شمار بالا استفاده می کند. سه علت دارد از نظر اُنظُر : یک آنکه چون مستقیم نمی توانند اسم مقام معظم رهبری را بیاورند با این عنوان حرفشان را به میان جامعه می آورند. دو اینکه هدف سیاسی آنان از بکارگیری این دو عنوان آن است مردم با شنیدنش در ذهن هدایت شوند به سمت آقای خامنه یی حفظهُ الله و ایشان را «حکمران بد» بدانند و مطالبه ی حکمران خوب را در سر بپرورانند، یعنی نقدی غیرمستقیم به مقام و جایگاه رهبری فعلی. سه اینکه راه حل نهایی حکومتداری را یک امر جهانی بدانند و لذا «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» را که مدیریت جهانی اقتصاد (بانک) سر زبانها انداخته، وارد ادبیات سیاسی خود کرده اند. به برداشت بنده در جمله ی بالا، آقای خاتمی دو هدف را دنبال کرد : نقد شیوه ی رهبری و مدیریتی مقام معظم رهبری با القای یک «حکمران بد" !! و قبول فرمول مدیریت از نوع تئوری های بانک جهانی. عبور کنم. ایشان خود در دوره ی هشت ساله اش به جای آنکه شیوه ی اداره ی کشور را از رفتار لیبرالی استبدادی شادروان هاشمی رفسنجانی به مردم سالاری دینی تبدیل کند، بر خلاف خواسته های دوم خردادی مردم، مطلقاً زیر چتر آن فرد رفت و وی را «شناسنامه ی انقلاب» خواند و تمام اعتبار اصلاح طلبان را پای رفسنجانی ذبح و ذوب کرد. زمانه برگشت و حالا دیدیم حجت الاسلام خاتمی چه رنگ هایی عوض کرد. عین لبادهای گرانقیمت و رنگی رنگی اش. «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» معنی اش از نظر آقای خاتمی این است : عصر رفسنجانی به روند حکومتداری بازگردد و مردم از آقای خامنه یی عبور کنند. ارتجاع از این نوبرانه تر نداشتیم. اُنظُر

 

انظر [در پاسخ به صدرالدین آفاقی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم هم مدرسه ای محترم و بزرگوار «SA»  سلام تقدیم محضر شما. خوشحالم از دیدارتان در این مدرسه. خوشحال تر حتی برای این که اختیار حذف یا ماندن نوشته توسط هر عضور را تلویحی از اختیارات شخصی دانستید. تصریح سازم انقیاد که در نوشته ی آن گرامی آمده است، امری نسبی است. یعنی خود هر فرد می تواند تشخیص دهد آزادی بیانش از کدام باورهایش خارج شده است و یا مطابق مانده است. کلی عرض کنم: شما یا بنده مجاز نیستیم باورهای خود را به هم تحمیل کنیم. هر چیز که تحمیلی شد، بیراهه رفت. مثل جنگ تحمیلی صدام بر ایران، اسرائیل تحمیلی بر فلسطین. انقلاب سفید دستوری شاه بر مردم بی آنکه از مردم یک کلمه برای آن شش اصل مشورت کند. ریختن تئوری های فقهی ناپخته و هزاربار نقص و نقض دار به داخل جامعه. و یا حضوری تحمیلی نمایندگان تلبیغی حکومت در دانشگاه. این تحمیلی ها هیچگاه مطلوب نبود هیچ بلکه بدترین اثرات زیانبخش رساند. بنابراین در این مدرسه شاهدم شما چیزی را بر من تحمیل نکرده اید بنده هم اهل تحمیل نیستم. برای چنین گفتگویی با شما احساس نعمت می کنم. تشکر از شما هم مدرسه ای محترم و نویسنده ی این فضا. خدای متعال ناصر شما و بنده باشد. ان شا الله. اُنظُر.


[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای رجب دارابی بزرگوار شریف سلام تقدیم شما می کنم. بر خلاف ادبیات عربی که ضمایر آن برای زن و مرد فرق دارد در فارسی این ضمیرها مشترک است. خوشحال هستم از شما روحانی محترم که به بنده لطف می ورزید. بنده هر که مشهدی باشد هراس !!! می برم. فکاهی البته. چون می گویم نکند خدای ناکرده روح آن کسی که به «هدی» «علم» !! دارد در آنان حلول کرده باشد. از مزاح عبور کنم. برای هر دوی شما هم کلاسی های این مدرسه سلامتی می خواهم از خدای تبارک و تعالی. اُنظُر


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر حاج آقای رجبی دارابی. عذر قصور مرا بپذیرید در بالا به جای رجبی، رجب نوشتم. قصور تایپی بود، تقصیر عمدی و بی ادبی بنده نبود. با احترام. نه، بهتر است دعایی بخوانید که خود زیارت امام هشتم علیه السلام نصیب  اُنظُر شود که برای حرمش روزها را شماره شماره می کند دلش که آیا می شود مشرف شود. که شعار پروفایل اُنظُر نیز این است :

 

هر زاویه بایستم قلبم رو به امام هشتم علیه السلام است. یا امام هشتم....

 

شما شکر خدا، ورد و ذکر و دعا مسلط هستید. امشب در دل شب یک ندا بدهی به آسمان هفتم هم نفوذ می کنید و برای ما یک زیارت امام رضا (ع) رزرو می کنید. مزاح مرا تاب آورید مرد بزرگوار. اُنظُر.


نظر اُنظُر به شیخ مالک: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقا رجبی دامت برکاته. سلام محضر محترم شما روحانی با صفا. کم داریم مانند شما این همه  خوب با مردم رفتار خوش دارید. «ذی جود» را دیدم یاد «ذی الجوشن» افتادم!!! همین که اُنظُر را در جرگه ی «ذی الجوشن»!!! جای ندهند کفایت می کند. فکاهی بنده را تحمل فرمایید.  مردم تا کم می آورند فوری یاد تاریخ اسلام می افتند می گردند اشعث پیدا کنند. این عباس فقیه یادشان می رود که از معاویه زر و سیم گرفته بود!!! داغ نشود بحث بهتر است.  مزاح بود و فکاه. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

سه بحث روز در امروز

بحث اول
هشدار بر حکومت به سبک رضاخان

حجت الاسلام قاصدی دادستان ویژه روحانیت ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳  به بیت آیت الله جوادی آملی رفت و از او این جمله ی تاریخی را شنید. چرا آقا جوادی چنین سخنی را به دادستان روحانیت گفت؟

 

جوادی آملی : «در همین قرن اخیر با اینکه مردم به حسینیه ها و سقاخانه ها نسبت به مساجد احترام بیشتری قائل بودند و مهمترین اموال خود را وقت سیدالشهداء و حسینیه ها می کردند، اما وقتی رضاخان با بگیر و ببند همین حسینیه ها و سقاخانه ها را جلوی چشم مردم تعطیل و تخریب کرد، صدای هیچ کسی به طرفداری از حسینیه ها بر نیامد! باید بدانیم که این خطر همیشه وجود دارد!»


بنده اینطور می فهمد : منظور اصلی حضرت جوادی آملی این است حتی جمهوری اسلامی هم ممکن است عین رضاخان روزی از حسینیه ها و مسجدها خوف کند در آنها را به روی مردم ببندد. هشداری بزرگ به حکومت، که اگر روزی حسینیه ها و مسجدها مستقل شوند و با حریت به انتقاد از رفتار حکومت بپردازند، حکومت به سبک رضاخان آن را می بیندد. و از سوی مردم هم در برابر چننن کاری ممکن است هیچ صدایی بلند نشود. به جمله ی آخر آقای جوادی آملی توجه کنیم : «باید بدانیم که این خطر همیشه وجود دارد!»


حالا چرا این حرف را پیش دادستان روحانیت گفت که ویژه فقط در برابر روحانیت تأسیس شده است؟ برای این که آیت الله جوادی آملی در این روزهای مهم عمرش حجت را بر آنان تمام کرده باشد. زیرا حسینیه ها و مسجدها را روحانیون اداره می کنند و اگر روزی بخواهند آزادانه حکومت را نقد کنند حتماً با قدرت فراقانونی دادگاه ویژه روحانیت مواجه می شوند و حتی احتمال بالا به خلع لباس می رسند. در بیان این مرجع این چیزها نهفته بود. از نظر بنده هیچ کس حق ندارد دهن روحانیت را ببندد و یا در دهن آنان حرف بگذارد و دستور دهد اینطور حرف بزن، آنطور حرف نزن. حضرت جوادی می گوید این خطر رضاخانی محتمل است. البته اُنظُر می گوید کم و بیش وجود آمده است و اگر امروزه یک روحانی بالای منبر به نقد جدی و عریان حکومت بپردازد، شاید درِ آن مسجد و حسینیه را به خاطر مصلحت تخته نکنند، ولی بساط آن روحانی را از آن مسجد جمع می کنند. خطر جوادی را جدی بگیریم. حرف های ایشان هشدار بر حکومت به سبک رضاخان  بوده است. حکومت ریشه در رأی ملت دارد، نه ملت ریشه در حکم حکومت. اُنظُر.

 

 

اُنظُر می کاود :
سه بحث روز در امروز

بحث دوم

سرتیپ سعید محمد

تلاش ائتلافی برای کسب قدرت در مجلس


آقای سعید محمد از هئیت امنای جبهه ی جناح راستی «صبح ایران» و کاندیدای رد صلاحیت شده ی ریاست جمهوری قبلی گفته:

 

«با توجه به مواضعی که اصلاح‌طلبان به نحوه ی مدیریت قالیباف در دوران شهرداری و در این ۴ ساله ی ریاست مجلس داشتند، عملاً ائتلاف با او و تأیید قالیباف توسط این عزیزان، به معنای پایان گفتمانی است که تا به الان داشتند و یک نوع خودکشی سیاسی برای اصلاح‌طلبان خواهد بود.»


بنده اینطور می فهمد : منظور سرتیپ سعید محمد (همانی که اصطلاح «به اسم خصوصی‌سازی آمدند اختصاص‌سازی کردند» را در ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ در سایت «فردا» متعلق به قالیباف، وارد ادبیات سیاسی کشور کرده بود) این است آن بخش از کسانی که با شعار اصلاح طلبی وارد مجلس جدید شدند، با لیدری دکتر مسعود پزشکیان در صدد هستند با آقای باقر قالیباف لیدر نواصولگرا ها متحد شوند و نگذارند پیروان شادروان آیت الله مصباح (اولترا نوپایداری ها) قدرت را در مجلس قبضه و مدیریت قوه ی مقننه را اشغال کنند. برای شناخت سرسپردگان مکتب آقای شادروان مصباح همین قدر کافی است آنان در پی تصرف دو قوه ی مقننه و مجریه اند و قصد عبور از حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی را دارند. معتقدند دو همشهری (آقای قالیباف و آقای رئیسی) در برابر جریان اصلاح طلبی اهل مماشات و معامله اند و اقتصاد کشور را در معاملات پشت پرده نابود کردند. این تیپ تفکر قصد پیاده کردن تئوری های مصباح دارند که در مراکز آموزشی نهادهای مهم، تدریس و خط دهی می شود و بطور سازماندهی شده آماده ی ورود به مصادر حکومتی اند. یکی از مهمترین  تز این تیپ فکر، تصفیه است. فکر تصفیه در ایدئولوژی سیاسی دینی اینان یک حرکت سیّال است و در انقلاب نباید هرگز متوقف شود. قصد امثال سعید محمد در حزب و مجموعه ی «جبهه ی صبح ایران» این است حکومت را در تمام عرصه ی قدرت با کادرهای چندهزار نفری که آموزش دیدند یکدست کنند. نوعی چینی‌سازی حکومت به روش حزب کمونیست که در کمیته ی مرکزی تصمیم و در بدنه ی حزی اجرایی می شود. این تیپ فکری از جاهای مقتدر پشتوانه می گیرند. در واقع مهره های آن را در اتاقی خلوت یازده نفره در یک کاخی در جایی دور می چینند و دم به دم دو تای آنان پیپ دود می کنند. اُنظُر.

 

 

اُنظُر می کاود :
سه بحث روز در امروز

بحث سوم

بوته ی فساد تا خود کابینه ی دولت رئیسی تا کشیده

روزی کاشان پرس (سه شهریور هزار و چهارصد) نوشت «الهی به امید تو  وزارت جهاد کشاورزی به سلاله السادات کاشانی رسید» یعنی دکتر سید جواد ساداتی نژاد که در مسکو درس خواند و نماینده ی دوره ی دهم و یازدهم مجلس شورای اسلامی از حوزه ی کاشان و آران و بیدگل بود و آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی وی را با ولع و شعارهای آب و تاب دار وزیر جهاد کشاورزی کرده بود. حالا پای پرونده ی دانه روغن و چای دبش ذبحش کرد و فعلاً سه سال زندان بریدند تا فشار مردم بر این دولت (تک دوره با احتمال بالا) در مبارزه فساد !!! را از روی خود کم کنند. خود سید جواد ساداتی نژاد شعارش برای وزارتش، دفن فساد بود و شال سبز سادات!! ولی خود به فساد کشیده شد. نقل است لیسانس را در مرکز مازندران  گرفت. رئیسش آقای رئیسی از او خواسته بود محصول ارزان ایرانی تولید کند و به چایکاران شمال کمک مالی کند ولی وی در این مأموریت ویژه !!! که پول در دست داشت، فقط در یک رقم ناچیز !!! سه میلیارد دلار را به سازمان دهندگان !!! چای دبش داد. و آقای حجت الاسلام اژه ای حالا مجبور شد یگوید در این پرونده اسمهای تازه ای در فساد پیدا شده. از وزیر و وزرا و از بالا بالاها. آری بوته ی فساد تا خود کابینه ی دولت رئیسی تا کشیده.  اُنظُر نظرش این است فساد ربطی به افراد ندارد، دیوانسالاری اداری ایران از پایه زمینه ساز فساد است. حکومت اراده ی ضعیفی در مبارزه با فساد  دارد. علت آن این است این پرونده های هزاران پوشه و پوشش، به جاهای حساس و باریک نظام کشانده می شود. مردم مَحرم اند، قدرت جانبدار مردم باشد، نه  مفسدان. روحانیت (منهای آن پاکبازان) را هم ترس فرا گرفته. اژه ای وسط ماجراها گیر کرده است چون پیگیری ها اگر جدی تر شود به دولت شان آقای رئیسی می رسد. خوشبختانه در داخل مدرسه همه ی هم مدرسه ای ها انسان های ضد فساد هستند. پس راحت می شود بحث کرد و تکفیر نشد!!! روزی می خواستند حزب پاکدستان تأسیس کنند که شده بود آبادگران و بعد شده بود لجنه ی مشائی بقایی رحیمی قروه ای و  اینک سیر کرد به سمت پیروان یک مکتب خاص در قم. اُنظُر

نگران هستم که مزاحم این مدرسه ام

از این که با نوشتن های خود وقت هم کلاسی های داخل مدرسه فکرت را گرفته ام ، شدیداً عذر می خواهم. بنده را عفو کنید. غرض رساندن اطلاعات خاکستری جامعه و قدرت به درون مدرسه است. نگران هستم که مزاحم این مدرسه ام پس معذرت می خواهم. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر استاد علیرضا دارابی سلام تقدیم می شود. حمایت شما در بحث فساد در کشور دلگرم کننده است. یکی از عوامل مهم فساد دور داشتن مردم از نظارت همه جانبه است. هر کس مردم را از سیستم دور نگه دارد، فساد بیشتری شکل می گیرد. هر دولت می خواهد باشد باشد. خرمگس، افلاطون نبود. احتمالاً شما سهوی این اشتباه را نوشتید. سقراط خود را خرمگس معرفی می کرد. چون کارش بیدارکردن خفتگان بود و خرمگس با وزوز آنان را از خواب غفلت بیدار می کرد. از شما تشکر می شود. اُنظُر

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شما هم مدرسه ای محترم آقای فضل سلام عرض می شود. حتی سیرک سی و چند ساله هم باشد بر فرض شما، مردم به خاطر فلسفه ی زیست اخلاقی، موظف هستند در برابر فساد حرف بزنند. حرف بنده از همین فلسفه نشئت می گیرد و اسلام به مسلمان تکلیف کرد در برابر هر نوع فساد سیاسی اقتصادی دینی بایستد (در تاریخ : به ترتیب نماد آن فرعون ، هامان و بلعم باعورا است) از توجه و تذکر شما تشکر می شود. اُنظُر

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. بر شما شریف و بزرگوار سلام عرض می کنم. تشکر می شود. این دولت تساوی شد با آن دولت در بخش هایی که ناکارآمدی یکسان داشتند. کوشش برخی از افراطی ها در تقدس بخشی به این دولت، حرکتی خلاف جمهوریت و اسلامیت است. هر دو بعد نظام، مردم را و روحانیت را موظف می دارد بخش عمومی سیاسی و شرعی حکومت را نظارت کنند. بنده اگر وارد اخبار خاکستری شدم به خاطر این است دیدگاه خودم را نمایندگی کنم در مدرسه ای که همه انسان های قابل ارزش و احترام هستند. بنده وقتی ببینم نظام از یک فرد کلاه بردار زمینخوار حوزه عبور کرده و وی را باز به خطبه خوانی فرستاده، ولی در عوض توی همین کشور بسیاری از افراد ضعیف را به خاطر بدهی طلاق، بانک، قرض؛ دیه، و دعواها و موارد جرم عمومی (نه امنیتی، امنیتی داستانش فرق دارد باید سخت گرفت) به زبر محاکمه و حبس و جریمه برده باید حرف حق را وارد صحنه کنم. وگرنه از سوی خدای متعالم بخشیده نمی شوم. خون شیخ کاظم دروغگو با خون مردم مستضعف که تربیون خطبه خوانی ندارند چه فرقی دارد؟ بنده از عطر وصیت شهدا فرمان عقلی می برم که باید در برابر فساد و خطا و کارهای بد در درون نظام، با نهایت شجاعت و انصاف ایستاد و بنده تا هر زمان جایم در این مدرسه تنگ نشود، حرفهایم را عین شیشه ی ساده (نه مات و مشجر) می گویم. از شما خیلی تشکر می کنم مرا گوشزد به محضر خدای تبارک و تعالی کردید. وارد می دانم این انتقاد شرافتمندانه ی شما را که انسان باید محضر خدا را در نظر بگیرد. باید این محضر را همواره لحاظ کرد. به روی چشم. بنده چون محضر را در نظر دارم هنوز زیاد ئارد افشاگری ها نشدم. اهل افشا شخصی هم نیستم. اگر از نظر شما نوشته ی اُنظُر چیزی خلاف در محضر خدا بودن است، تذکر دهید تا خودم را جمع کنم و از گفتارم و نوشتارم حراست نمایم و یا حتی موقتاً به خاموشی روم و لامپم را استراحت دهم تا برق درونم هدر نرود!! آینه ی با مرام داخل مدرسه ای شما حضرت «بی نشان» که آنقدر موقعیت محکمی دارید که کسی به شما ایراد نمی گیرد چرا اسم مستعار دارید!!! اما اُنظُر باید سخت جوابگوی کسانی باشد که سخت در پی شناسایی بنده اند. نیازی نیست. همین ماقال را بنگرند کافی است. مَن قال باشد روز قیامت. که یوم تُبلی السّرایر است. فقط بدانند این بنده از هیچ احدی جز خدای ناظر کارها و کرده ها و حتی اسرار درون ها، باکی ندارم. اسلام نیروی بی باک پرورش می دهد زیرا احیای احکام اسلام جرئت می خواهد. اُنظُر.

 

[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر شما کاربر محترم و استاد اخلاق با اسم حساب «بهرام» سلام تقدیم می کنم. حاج آقا شما در دو جای این نوشته ی اخلاقی، تعبیر مژه و سوزن بکار بردید. فرمودید به حدی از منزلت معنوی باید نایل شد که با مژه بتوان کوه کند. و مجتهد هم آنقدر باید حوصله کند که انگار با سوزن چاه دارد می کند. بزرگوار هر دو مورد مهم بود. یعنی دخالت دست برتر غیب در کار و عدم شتاب در رأی فقهی توسط فقها. اما یک نقص در میان بزرگان تسری یافته که خیلی زود روی مسائل مستحدثه فتوا می دهند. حکومت باید تابع شرعی باشد که در حوزه آن شرع با تتبع و اجتهادات مجتهدان شجاع و باتقوا شناسایی می شود. اما حوزه در شناسایی شرع از زمان و مکان عقب تر است. از شما متشکرم که وسط بحث های ضروری سیاسی به مباحث اخلافی که ضرورتی تر است و باعث تلطیف احوال می شود وارد شدید اجرکم عندالله. هر دو قسمت گفتار شما نفع داشت. دعا بفرمایید. اُنظُر

 

بهرام اکبری لالیمی: سلام علیکم  جناب انظر. از حسن توجه شما و ضروری دانستن مباحث  اخلاقی در گروه و اشاره دقیق شما کمال تشکر را دارم.  والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. به شما روحانی محترم حاج آقای آفاقی (با معرفی حاج آقا رجبی دارابی در نوشته ی دیشبشان) سلام تقدیم می شود. همه همدیگر را باید به محضر خدا دعوت کنیم. بنده هم حاج آقا بی نشان را به محضر خدای تبارک و تعالی دعوت کردم. چون در اسلام طبق سوره ی عصر، تواصوا داریم که متقابل است نه یک طرفه. از تذکر و نصیحت شما که خیرخواهی بنده می خواهی کمال تشکر. رفتار شما برای بنده نعمت و ارزش است. خدا حفظتان کند. اما اُنظُر مبارزه با فساد را یک پرونده ی باز نمی د اند، مسدود است. چون نظام در نهایت با انبوه پرونده های فساد باید خود را محاکمه کند. که سودی ندارد. مبارزه با فساد مسدود می شود در نهایت چون به جاهایی بسیار مهم ختم می شود و این مایه ی آبرو ریزی می شود. یادمان هست که مقام معظم رهبری حفظهُ الله به خاطر مصلحت حفظ نظام آن پرونده های مشهور فساد در دوره محمدنژاد و ما ورا را فرمودند : «کش ندهید» چون کش دادن همانا و رسیدن این سرنخ به دایره ی نظام همانا. این است که بنده را به این رسانده نتیجه ی مبارزه فساد، مسدودیت است. بد به حال کسانی شد که در این انقلاب حتی یک روز شرکت نکردند ولی به آب و نان رسیدند. خوش بر حال کسانی باد که از این نظام حتی یک ریال در کیسه ی خود نریختند. آینده آنطور نیست که شما فرض می گیرید. رسوا کسانی اند که از خون شهیدان گذشتند و برای خود قباله صادر کردند. فساد از هر کس باشد باید با او در افتاد. بر ا بنده هیچ فرقی ندارد کی فاسد است. مهم دفع فسد و مفسدان است. آیا می شود. بنده می گویم فساد ریشه دوانده. شاخه دارد و ثمرات آن را کسانی می برند که خود شعار مبارزه با فساد دادند. از شما روحانی محترم تقدیر می شود که ضد فساد هستی. اجرت با آقا صاحب الزمان (عج) که در لباس آن امام هستید. اُنظُر.


[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای آفاقی سلام بر محضر شما. در این نوشته وارد نمی شوم. چون به گونه ای حرف زده شد که انگار وکیل حکومت هستید و حتی صاحب آن. قدرت و حکومت ملک مشاء ملت است. آن را حریم اختصاصی یک عده اندک نباید حساب کرد. موفق باشید. خداوند سایه ی شما روحانیت را برای حکومت گستره تر بگرداند! سعی کنید به نوشته ام بپردازی نه به خودم. اگر این اصل رعایت نشود اُنظُر از هم بحث شدن با این سبک سیاق نقد فاصله می گیرد ولی حرف های شما را می خواند.. با احترام و تقدیم تشکر. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای بزرگوار محترم استاد «بهرام» محضر شریف آن مقام گرانقدر سلام عرضه می شود. بنده خوشحال شدم نظرم مورد توجه ی شما قرار گرفت. قابل استفاده بود هر دو شماره نوشته ی دیشب و امروز شما. بنده بسیار طالب این نوع مباحث از سوی شما هستم. با احترام فراوان.  اُنظُر.

 

جواد افاقی,[در پاسخ به انظر] ازاینکه به اخوی اندشمندم حاج آقا هم بگویید خیلی به بیراهه نرفتید برادر بنده آقا صدرالدین روحانی نیست ولی روحانی زاده فهیمی است که هم ارزشهای اسلامی را وهم انقلابی را توامان خوب درک کرده وعمل میکند‌. و در فهم ودرکش ازآن عده قلیل که در مرامنامه شغلی و فکری خویش به قهقرایی رفته اند. هیچگونه عقب ماندگی وکج سلیقگی ندارد. و تاکنون پاسخ خیلیها رادراین صحن به نحو ایصال الی االمطلوب داده است. گرچه نقدها وپاسخهای منطقی اوبارها مورد کتمان و بعضا بی توجهی موذیانه و مغرضانه قرار گرفته است.


[در پاسخ به امیر رمضانی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر استاد علیرضا دارابی مجدداً سلام تقدیم می شود. بنده هم مانند شما اصطلاح «فساد سیستمی» را رد می کنم.  بنده در نوشته ای در همین امروز گفتم فساد زمینه دارد در دیوانسالاری اداری. و اما با نتیجه ی گفتارتان موافقم که رسیدگی به این فساد هزار لایه سرانجامی جز کوتاه آمدن و مسدود کردن ندارد. اما نباید عقب نشست و از این مطالبه دست بر داشت. یک شاخص توسعه یافتگی متوازن این است آن نظام تا چد حد از فساد دور مانده است. به نظر بنده وقتی این مقدار امام جمعه در کشور جمعه ها تریبون دارند و در هر نماز دو تا خطبه می خوانند که با ضرب آن در عدد دو، خطبه ها، دو برابر کل نمازجمعه می شود، آیا باید فساد تا درون دولت تا بکشد؟ پس نمازجمعه ها بی اثر شده است و اکثرشان برای حفظ موقعیت خود نمازجمعه ای در ردیف عربستان سعودی ایراد می کنند. که نه سیخ و نه کباب هیچ کدام نسوزد و جیب از جرنگ جیرنگ نیفتد. (البته معتقدم حتماً در این میان،ائمه جمعه های شجاع و پاکیزه هستند و حرف حق را بیان می کنند) اُنظُر


[در پاسخ به جواد افاقی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شریف شما حاجی جواد افاقی سلام تقدیم می شود. پس راست است نفع ، در به حرف آمدن اثر دارد.!!چون نفع در میان آمد آن بزرگوار ترجیح دادند توضیح بفرمایند. فکاهی بگویم:  روحانیت درست موقع آغاز نقششان برای اصلاح ذات البین صحنه را ترک می کنند. روحانی اتفاقاً کارش جایی شروع می شود که مسئله شبهه دارتر شود. وگرنه روحانی میان خوبان دائم روایت تکرار کند پس بدها را چه کسی مرشد و هدایتگر باشد!! خوشحالم مرا در وسط قهقرا دیده ای. خوب شد نفرمودی میان منجلاب !! فکاهی دوم. با بیشترین تشکر که اشتلم زدید. از روحانی همین دلسوزی مورد طمع است. با احترام و طلب دعا. خدا را شکر شما بزرگوار و شریف، خود را صاحب نظام فرض نمی کنید. این از کمالات آن حضرت است. اُنظُر

 

[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام و احترام مجدد به شما آقای آفاقی دامت برکاته. از شیوه ی نرم شما بسیار تشکر می شود. خیلی خوشحالتر شدم که آثار علما را مطالعه می کنید. شهید استاد متفکر مطهری  نماینده ی فکری نسل آزادی خواه و اسلام ناب و مطابق مقتضیات زمان و مکان و شادروان آیت الله مصباح یزدی از متفکران شهیر جناح راست هر دو آثاری برای خواندن دارند. هر کدام خوانندگان خود را راهی جدا و رودروی هم می برند. راه مصباح به استبداد دینی ختم می شود و راه شهید مطهری به آزادی سیاسی و فکری. برای شما برادر ارجمند که ما را شاگرد خودت بدان، ارزش و احترام قائلم چون انسانی نویسنده هستی. بنده سعی ام را می کتم از حضورت درس بگیرم. آموزنده و سازنده هستی. خدا قوتت بدهد که برای نظام فداکاری و در برابر فساد خیلی جدی خواهان مبارزه و دفع آن. از شما عضو با محبت که رفتار نرم و آرام دارید، خدا حافظی می کنم. اگر نوشته هایم روح آن حامی دولت را زخمی کرد، معذرت می خواهم. ولی حقیقت از هر چیزی برای من ارجح است. عدم جواب های بعدی بنده را به حساب رفتار زشت یا بی توجهی و غرور و خودپسندی بنده محاسبه نفرمایید. خدا نگه دار آن حضرت و اخوی  گرانقدر و معظمت. اُنظُر

 

خلاصه ی حرف اُنظُر در نوشته های امروز

در نظام فساد دیده شد. این فساد در دولت های گذشته وجود داشت که هر دولت جدید تا قدرت گرفت شعار داد  با آن با فسادها مبارزه می کند.  اینک، که در نیمه ی راه این دولت سیزدهم هستیم، باز نیز فساد دیده شد. اگر تا چندی پیش فساد را به آدرس دولت های قبل می دادند  (که واقعاً هم فساد اتفاق افتاده بود و روان مردم را پژمرده ساخته بود) حالا هم باید آدرس فساد را در همین دولت داد که از نظر یک بخش هایی از جناح راست مقداری سخت است که این اتفاق برملا شده است. چون نسبت به آقای  سید ابراهیم رئیسی همان پیروی کورکورانه دارند که سالها حامیان آقای سید محمد خاتمی چنین اخلاقی پرستشگرایانه ی فردی با او داشتند. هدف اُنظُر از بحث فساد، نه درگیری افراد با افراد در مدرسه، و ایجاد گلاویزی فرد به فرد، که ارسال دیدگاه جهت آشنایی های بیشتر با واقعیات حکومت است که هرگز قدسی نمی شود. و این موجب شود فکر با فکر در در داخل این مدرسه تضارب شود و برای نفی چنین فسادی فکرهای بهتری شود. فساد وجود دارد چون زمینه ی آن برای پولداران و متنفّذان، کاملاً با خیال آسان و امنیت کامل فراهم است. پایان. اُنظُر.

 

حجت الاسلام سید حسین شفیعی دارابی [در پاسخ به حجت الاسلام شیخ جواد افاقی که به انظر متنی نوشت با لفظ قهقرا در پای کامنت ها مندرج است] : سلام علیک تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!! موفق باشید.

 

اهل قلم سید علی اصغر: سلام انظر پویا و نویسنده دانا. با وجود اینکه می فرمائید خبرهای خاکستری را وارد مدرسه می کنید تا در تحلیل ها بهره ببرند برچسب های ناچسب و نادانسته ها روش را به حاشیه می برند. اگر بترسید خاطره در زندگی بوجود نمی آید. خاطره در زندگی یعنی کتاب تاریخ . نقد بر دولت مبتنی بر عدالت خواهی است که در نحله های فکری ایرانیان وجود دارد. حضور فعالانه شما را به فال نیک می گیرم و همواره منتظرم اطلاعات و تحلیل تان را بخوانم و نکته برداری کنم.

 

پاسخ ویژه به اهل قلم
انقلاب مائده است، نه سفره
اینجا مدرسه است، نه بیشه


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. شریف محترم اهل قلم بر شما سلام می کنم. بنده این انقلاب را هرگز بخواهم تفسیر مادی کنم، نمی کنم. یک رویدادی است که به نظر می رسد هرگز مانندی مثل خودش در تاریخ آینده شکل نگیرد. چون بر کرسی و کشتی آن امام امت (ره) رهبر نهضت اسلامی و مردمی نشسته بود و از دنیا، یک دینار از خلق الله نگرفت. انقلاب اسلامی در یک تعبیر به نظرم مائده ی آسمانی بود (مواد معنوی)، نه سفره ی زمینی (مواد مادی و خوردنی)

این تیپ مفسدان خیال می کنند توانستند برای خود یال و کوپال بزنند، تا میدان را بی رقیب ببینند. چون خود را سر سفره ی انقلاب حس می کنند. فکر می کنند از این انقلاب هر چه شغل و مقام و جایگاه و توزیع پست و میز است باید میان خودشان و ذریه های شان تقسیم کنند. به این علت مردم را شریک در آن نمی بینند و از انقلاب تعریفی دارند که انگاری ملک طلق شان است.

وقتی کفتارها در بیشه، شیر ببینند می روند با تعداد بیشتری زوزه کشان برمی گردند، تا لاشه از شیر بربایند. انقلاب از دید مفسدان شباهت می زند به دنیای لاشه خوران  در بیشه زاران.

آلوده کسانی نیستند که یک ریال از نظام نخوردند و خود را تا مرز شهادت برای وطن و دین رساندند. و هنوز هم حاضرند برای حفظ این انقلاب به دفاع از آن بپردازند با آن که می دانند مردم حق دارند گلایه و ناله کنند و گاه در می مانند به این مردم چه یگویند که سخن حق را دارند می گویند.

از نگاه فاسدهای درون نظام و حاشیه ی آن، انقلاب انگار پستانی دارد که باید بمَکنند و نیرویی دارد که باید از ان سواری بگیرند. اما نسل جدید در راه است که به این رفتار هیچ تناسبی ندارد.

این است که وقتی فساد را خود قوه ی قضا به زبان می آورد، معلوم است استخوان تا کجای گلو گیر کرده است. فشار جامعه نباشد، این افراد یک کلمه هم از پرونده درز نمی دهند.

مدرسه که با حضور همه ی اهل علم و علاقه به دانستینی ها (دارد مباحثه صورت می دهد) جایی برای گعده و قصه ی شب که نیست، محل تضارب فکری است و مباحثات مورد چالش در جامعه.

از آن نویسنده ی سادات بزرگ و اندیشه پرداز تشکر دارم که از هیچ اطلاعات و تحلیلی نمی هراسد.  چون که خود را مالک و صاحب نظام فرض نمی کنی.

هر وقت دیده باشم از متن های اُنظُر کسی به عصبانیت افتاده باشد به حفظ احترام همان یک عصبانی هم شده، مراعات می کنم که فضا به سمت شاخ به شاخی نرود. بنده فعلاً هنوز در داخل مدرسه در این مدت، به شکرانه ی خدا ی متعال هیچ محترمی را عصبانی از نوشته هایم ندیدم و از این منظر، اُنظُر خود را مکلف می داند از همگان بی استثناء تشکر کند.

این مقدار واکنش و جمله سازی و حتی طعنه و فرورفت به دل تاریخ و آوردن اشخاص خاص از دل آن برای تطبیق با افراد، از چاشنی های ضروری بحث است که لذت علمی دارد و زبری بحث را می گیرد و بنده خیلی هم خوشحالم این تتبعات را شکل می دهند. برای بنده شنیدن این نوع حرف گفتن ها، کاملاً طبیعی است و حتی آن را در ردیف بازتاب های حتمی در نظر گرفتمه بودم که خودم را چندان در حال و وضعی نبینم که کسی خیال کند پرش ریخته و رفته. نه، اُنظُر هست، چون مدرسه هست. اُنظُر هست چون اعضا همه قابل احترام اند در صحنه. پس باور دارم که انقلاب مائده است، نه سفره. اینجا نیز مدرسه است، نه بیشه. سلام و صلوات بر اموات همه. و روح فرزند تازه رحلت کرده ی آن شریف دردمند. خدایا همه ی ما را »تقوای ستیز» با فساد عطا فرما. با خوشحالی و فرهمندی از تأییدات و تذکرات شما شریف مدرسه آقای اهل قلم. اُنظُر


قتل مولود موعود

محضر حاج آقای عمادی بزرگ و مرشد دلسوز مدرسه سلام. از تفسیر موسّع شما در مسئله ی نوزادی حضرت موسی (ع) بیش از هر حالی متحول شدم. اما بگذارید علاوه بر تحول تلذُّذی یک نقد فلفلین هم بنوسیم:

وقتی «امراء» ها تا این حد در نظام آفرینش نقش فرعون شکن دارند و تا دربار هم از ایفای این نقش باز نمی مانند چرا در نظامی فقهی سیاسی شیعه (به تفسیر بخش مسلط و چیره ی حوزه ی قم و مشهد) زن هیچ هیچی هیچ جایگاهی در حکومت ندارد. ولی همان خدای تبارک تعالی به آسیه  (س) آن زن مؤمنه (که در آیه به صورت نکره «امراء» آمده است) نقشی را در مهتمرین بخش سیاسی فرعون واگذار می کند که امروز در زبان تفسیر عرفانی شما این مقدار زیبا برجستگی یافته است.

دیگر این که قتل مولود موعود (یعنی حضرت موسی علیه السلام) به زبان علمی و عرفانی شما توسط یک اکسیر محبت  در دل فرعون تبدیل به محبت و شعله های مهر شد و همین باعث شد موسی نبی (ع) از قتل وعده داده شده نجات یابد و این با تدبیر حضرت آسیه (س) بود.

آیا می توانیم از تفسیر شما این را نتیجه بگیریم که امام ولی عصر (عج) نیز وقتی در جهان ظاهر شدند از قتلی که گویا توسط فتواهای فقیهان بداندیش تحریک می شود، نجات می یابند؟ می شود تصور کرد در آن زمان ظهور هم یک زن مؤمنه مثل آسیه ی رحمها الله این نقش را عهده دار شود (فرض کردم البته) نظر استاد فرهیخته ی مدرسه چه باشد.

 زن به نظر اُنظُر عین آن ریسنده پرنده است که بهترین هنر را در بافتن زندگی ایفا می کند زیرا زن کنار عقل خود اکسیر محبت و عاطفه را در زمان نیازش دارد . زن را در حکومت شیعه این همه خانه نشین نکنید ای علمای اعلام. زن حکومت را به سمت محبت و درستکاری می برد. چون اکسیر آسیه (سلام الله علیها) وجودشان جاری است. با معذرت. اُنظُر خود را نزد مطالب عرفانی الهی تان شاگرد محض زانوزده به محضر شریف شما حس می کند.
 اُنظُر

[در پاسخ به حجت الاسلام سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم 🐫🐪🐫 این شکل شتر را در جواب شکل شما حاج آقا عمادی فرسنادم تا فکاهی کنم: یعنی ما را با این حکومت آخوندی تان به عصر حجَر و بیابان گردی حجاز نبرید!!! تلخی طنزم را تاب آورید ای شارح شرح صدر سوره ی انشراح. می شود این چند تا شکل را برای بنده تفسیر کنید که در جواب بنده ارسال داشتید؟ عاجز ماندم در درک آن. ملتمس دعا حاج آقای عمادی اهل عرفان و ذوق. اُنظُر

 

سیدکمال الدین عمادی به انظر: سلام و درود وافر بر نقاد جابر مدرسه فکرت. البته بعد از انقلاب اسلامی ایران که به رهبری یک فقیه سترگ دارای فقه پویا درخشید زنان با وجود مقاومت های که در  مدرسه کهن فقاهت شاهد بودیم تعالی پیوسته در سطوح زمامداران داشتند حتی وزیر زن هم را شاهد بودیم  آن آرزو نیازمند پختگی بیشتر زنان برای مقامات عالیه و هموار شدن فرهنگی است الان بزرگترین مانع خود زنان هستند شما را ارجاع می دهم درس قضا حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی دامت برکاته در سال قبل که در باب مقام قضایی زنان آنچه فرمود فریاد از این و آن برخواست اما خودم به عنوان عارف نه بلکه به عنوان شاگرد خاص حضرت علامه و مقرر فقه آن عالم سترگ و عارف شهیر نظری دارم که هنوز بیان آن نیاز به زمینه های فرهنگی دارد

در این مشهد سخن بسیار دارم
ولیکن وحشت از گفتار دارم
که خلق اکثر افراد تنگ است
نه ما را با چنین افراد جنگ است

اما در باره امام عصر روحی فداه لازم نیست برای ولی الله یا خلیفه الله همسان گذشته لطف خدا بروز و ظهور کند. آری برادر نقادم بر نقادی شما نقد بسیار دارم ولیکن وحشت از گفتار دارم (شوخی کردم ) ولیکن فرصت اندک دارم. نقد را ادامه دهید اما در نقد دیگران بر خود تیغ نزنبد فتامل جیدا.

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر شما حاج آقا عمادی. متشکر از جواب و پرهیز از تصریح. که علت را هم ذکر کردید یعنی نظری دارید ذیل بحث علما که «هنوز بیان آن نیاز به زمینه های فرهنگی دارد» بسیارخوب. متوجه شدم. فرمودید «فتأمل جیدا» با آن دنیای طلاب علوم دنییه خیلی زیباست باشه. چشم. جَیّد و کوشا می شوم در دقت بر فکرها و نظرها. به قول شما حضرت استاد ما :

"که خُلق اکثر افراد تنگ است
نه ما را با چنین افراد جنگ است"

بنده دقیق عمق مطالب شما را بدون لباس غواصی فرو رفتم. غرق نشده برگشتم. دعا بفرما همراه حضرت خضر نبی در تفسیرهای این ماه. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۷

اُنظُر می کاود :

چهره : آقای سید رضا فاطمی امین


نوشته : «او به عنوان وزیری که در پرونده ی فساد در دولت رئیسی متهم است، مجدد سر زبان ها افتاده است.»


نظریه : بنده نظرم اینه: او در دوره ی ریاست حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی بر تولیت حرم رضوی رئیس سازمان اقتصادی آستان قدس بود و توسط  آقای رئیسی قائم مقام آستان قدس رضوی شد و وقتی به ریاست جمهوری رسید وی را وزیر صنعت کرد. داستان مخصوص به خود دارد. اینک دو وزیر خاص رئیسی که به وی بسیار نزدیک بودند، فسادشان با پیش دستی آقای حجت الاسلام اژه ای در یاسوج، در بردن نام علنی شان محرز شد. این موارد را باید در زمان خودش باز کرد. یک مطالبه این است دوره ی حضور این فرد در آستان قدس بررسی قرار گیرد. بخشی از پرونده به «...» برمی گردد  که شاید پای آستان قدس دوره ی رئیسی به مسائل باز شود.اُنظُر.

 

پیام تک جمله از اُنظُر:

مبارزه با فساد، تبعیض نمی پذیرد!


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقا استاد بهرام سلام بر شما بزرگوار.  خواندم تا وارد این جمله شدم: «حسود به آتش حسدش می‌سوزد» تا حدی که حاضر نیست خدا به او گاو دهد و همزمان به همسایه اش، بُز. درس سوم شما خیلی مناسب به داستان جذاب وصل شد. از شما تشکر می شود. اُنظُر.


[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم بنده خودم را نزد شما حاج آقا عمادی یک تعلیم پذیر می بینم. مثلت پندار و گفتار و کردار در شما روحانی خودساخته همآهنگ و متوازن است. سلام و احترام این بنده را پذیرا باشید. بنده حتی اگر کسی را زیارت و دیدار نکرده باشم، از روی ادبیات و گفتارش پی می برم از چه شکوه روح و شاکله ی شخصیتی برخوردار است. بزرگ مایی. در معلومات فراوان شما که داخل مدرسه می بارد، تعلیمات دین و اخلاق و حب و مهر موج می زند. ملتمس دعا. اُنظُر.

 

انهدام دین

اُنظُر می کاود : اخیراً حجت الاسلام سید مجتبی نورمفیدی (فرزند آیت الله سید کاظم نورمفیدی) در همایش «هویت عصری ... در آینه قرآن و حدیث» گفته بود :

 

«ما تا چه زمانی می‌خواهیم با حکم ثانوی و حکم حکومتی با مسائلی که روزانه در برابر ما قد علم می‌کنند، پیش برویم؟ این راه هر چند یک راه تعبیه شده از ناحیه شارع است و تردیدی در آن نیست، ولی کم‌کم به جایی می‌رسیم که اکثر احکام شرعی را با عناوین ثانویه پیش خواهیم برد. پس عناوین اولیه چه می‌شوند؟ اینها باید متروک شوند و کنار بروند؟ این سرانجام سر از لغویت احکام اولی در بسیاری از امور درمی‌آورد .... من معتقدم مصلحت به نوعی در استنباط حکم اولی دخالت دارد. به هرحال، این یک راه هر چند مشروع است، اما راه‌حل اساسی و نسخه اصلی همان است که امام راحل عظیم الشأن فرموده‌اند و آن هم تأثیرگذاری زمان و مکان در احکام شرعی است. ... برخی راه‌ها که به انهدام دین می‌انجامد. برخی به زعم خودشان از روی دلسوزی می‌خواهند احکام شرع را به نوعی قابل دفاع کنند؛ یک عده هم با حکم ثانوی و عنوان ثانوی می‌خواهند معضلات را حل کنند. این هم منجر به متروک شدن احکام اولی می‌شود. انجمادی هم که عده‌ای به آن مبتلا هستند که دین همین است، هر کسی می‌خواهد بخواهد و هر کسی نمی‌خواهد خداحافظ؛ این هم که بازگشت به گذشته و دوری از تمدن بشری را به دنبال دارد.»

 

بنده (اُنظُر) این مسئله را می کاوم: دین آیا فقط در صحنه ی تئوریک فقهی در درون فقیهان منهدم می شود؟ یا وقتی کار به حکومتداری رسید و جامعه خود را منتظر تکالیف شرعی دید؟ هر کدام از این دو بخش سهمی دارند. اخباریگری یک جریان ثابت در حوزه بوده است. این فکر، کسانی اند که همه ی دین را از اخبار احادیث می گیرند. این دسته از فقیهان در تمام دوره ها در برابر تحولات ایستادند و حتی در برابر اجتهاد فقیهان، قد علم کردند و آنان را کافر قلمداد نمودند. تاریخ از یاد نمی برد آنان با صدر المتألهین ملا صدرا چه رفتاری کردند. او که خود یک فقیه و فیلسوف معقول بود و متهعدانه عقل ظنّی بشر را قادر به تشخیص ملاکات احکام شرع نمی دانست، مورد خشم و غضب این نحله ی فکری قرار گرفته بود و از شهرش اصفهان، مرکز دربار صفویان، به دوردست تبعید شد. جدای از انهدام دین در درون حوزه های علمیه، به علت خط خطای فقهی که با دین دارند و همواره به عنوان خودمالک پندار دین می خواهند دین را در برابر تحولات علمی و فکری، یک نهاد سنتی مقاوم و سازش ناپذیر و چون کوه صخره ای نفوذناپذیر، قرار دهند، آن عده که از حوزه به سیاست و حکومت گسیل داشته شدند تا مدیریت کنند و پول هم به زندگی خود وارد نمایند؛ نیز، در انهدام دین نقش ایفا می کنند. هر دو دسته چه در تئوری و چه در سیاست ورزی، لطماتی بر دین وارد می کنند که معاندین دین نمی توانند چنین بلایی سر دین بیاورند. فقیهی که سر و کارش فقط روبرو شدن با ظاهر خشک روایات است و از تحولات زمان و دگرگونی های مکان، هیچ اخبار و اطلاعی ندارد، دین را از خاصیت اصلی می اندازد و آن را به یک برداشت عبوس از فقاهت بی روح و تفقه غلط خود، فرو می کاهد و وقتی قرار است کسانی عرفان را یا آموزه های جهانی معنویت را به صورت تک مورد، در زندگی دینی خود دخالت دهند، با عرفان به عنوان یک بدعت بد رفتار می کنند. آنان (نه همه) که گسیل شدند به عرصه ی سیاست آنچنان در جمهوری اسلامی بد کردند که آبرو برای دین باقی نگذاشتند. مردم نشانی این آخوندهای آلوده و عصبانی را می دانند و به همین خاطر همه ی حوزه را به یک چشم نمی بینند. آخوندی که خود را قیّم مردم می داند و از دین برای این قیمومیت بر بشر ازتزاق می کند، سیاست را نه فقط دینی نمی کند، بلکه دین را آفت زده، نزد اجتماع تنها و غریب می گذارد و جامعه را به سمت تردید و شبهه نسبت به قابلیت دین هول می دهد. کلیسا هم روزی بهشت می فروخت. این دسته هم خود با بهشت کاسبی می کند.

 

این است که آقای سید مجتبی نورمفیدی بحث از خطر لغویت احکام اولی در بسیاری از امور کرد. و خود قائل شد به دخالت مصلحت در خودِ احکام اولیه، نه صرفاً در احکام ثانویه. کار آنقدر خراب شد که اینک به فکر راه حل های فقهی افتادند. سیاست با دین پیوند پیوسته دارد، اما نه این که آخوند آن را در هر دو بخش نظری و عملی (فقه و سیاست) به فساد ببرد و مطامع خود را بر مطلوب های دین سوار کند. اینان از دین برای دنیای خود سواری می گیرند. فساد در تئوری، فساد در سیاست ورزی. تجربه ی بدی که نسل نو را دچار انواع لرزهای معرفتی و فکری کرد. انهدام دین یک ربط مستقیم به برخی فقیهان دارد و یک ربط مستقیم با برخی روشنفکران که وقتی به دین می رسند رفتارشان تاریک ترین رفتار فکری است. اُنظُر.

 

پوشش و فقه

[در پاسخ به مهدی امید محرومان] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیممحضر شریف شما حاج آقا مهدی امید محرومان سلام عرض می شود.  بر خود واجب می دانم تشکری داشته باشم که برای نوشته ی بنده وقت صرف کردید و نظر فرستادید. از باب اطاعت امر به روی چشم:

 

یک. بنده در موضوع و موضع پوشش (چه مردان و چه زنان)، باور راسخی به رعایت عرف و شرع و مقررات در جامعه ی دینی دارم. و حتی معتقدم مردان ایران هم در معرض تحولات زمان پوشش ایرانی خود را که ردایی تقریباً تا زانو بود، وا نهادند و به لباس اروپایی در آمدند. همین حالت برای زنان ایرانی هم شکل گرفت. حالا که در نظام ج.ا.ا پوشش مرد و زن به سمت لباس هایی عریان تر از خود اروپا تنزل پیدا کرد، تقصیر این انحطاط به گردن کیست؟ فقه، سیاست، اخلاق، اقتصاد، افراد و حتی نهادها درین رابطه باید پاسخگو باشند. شاید یکی از مقصرترین نهاد در تغییر ذائقه ی پوشش ایران، سازمان فاسد سیما است که مرکز نشر بسیاری از نمایش های مفسده آمیز بوده است و با نمایش دادن یک سری افراد هنرمند ناآشنا با فرهنگ شرم و حزم در ایران، تمام عرف کشور را زیر گرفته اند. این سازمان یک مقصر بازنده است. مردم هنوز نمی دانند فقه و اسلام در باره ی این نوع موضوع چه حکم قطعی ای دارد. در خود حوزه میان فقیهان بر سر این قضیه چندین نظر بیرون آمده است و حتی برخی هراس افتاده اند بروند دنیال تفقه در این باره. و یا اگر اجتهاد دارند آن را بیان نمی کنند چون از هجوم به خود و عِرض و آبروی خود خوف دارند حق هم دارند تقیه ی اخلاقی و رفتاری کنند. چون بیان فتوا در قم بعضاً مواجه با هجمه و آشوب سازماندهی شده، است.


دو. در جامعه ی ما کسانی حضور دارند که حاضر نیستند دین را در رفتار خود ظهور دهند (یا دین خود را مخفی و درونی نگه می دارند و خود را با خدا در خلوت باقی می گذارند و یا با دین مسئله تباینی دارند) به نظر می رسد در برخورد با این افراد که کم هم نیستند ج.ا.ا یا خنثی رفتار کرده است و یا مانند دوره ی ع.ف وزیر وقت واجا، در اتوبوسی به سمت ارمنستان بنای بر سر به نیست کردن بوده است. برخورد نظام با متفکرانی این گونه، رفتاری صفویانه است، شبیه با ملا صدرا. نمی شود شهروندان خود را از زیست آزاد (با رعایت قانون و عرف) در مضیقه انداخت.


سه. اگر جامعه در زندگی دینی مقداری دچار لنگ و درنگ شده است، که همه می دانند چنین شده است، خبرهایی هم هست که در درون خود روحانیت و حاکمان نیز، تعدادی از اعضای منتسب به خانوده ی شان طبق شرع عمل نمی کنند. این معضل لاابالی گری و لاادری گری چه نوع راه حل فقهی دارد را مردم بی خبرند.. با تیغ و گرز هم نمی شود با فکر و فرهنگ مردم در افتاد. آنان که لحظه لحظه مردم را زیر پند خود می برند خود در بند خانه ها و خانواده های خود مبتلا هستند. این را برای نقد نمی گویم برای قبول یک واقعیت می گویم که اغلب با اطرافیان خود مواجه اند. اگر جوالدوز بر جامعه می زنند ،یک سوزن هم به خود بزنند. بنده معتقدم در این پدیده ها مقصران تقسیم شده اند. نمی توان انگشت گذاشت روی یک فرد و یا یک فکر خاص. عیبی که متکثر شد. از رحمت و نعمت و محبت شما نویسنده ی اخلاقی تشکر می کنم. اُنظُر.

 

تقسیم پست میان فامیل ها در دولت ها

اُنظُر می کاود : تقسیم پست میان فامیل ه. مگر بر دولت های قبلی این عیب وارد نبود که هزار فامیل ایجاد کرده بودند و قوم و خویشان خود را به قدرت رساندند. همین نقص و سوء قدرت در دولت حجت الاسلام  سید ابراهیم رئیسی نیز تکرار شده است. اما انگار ایرادی ندارد! عبور کنم. مقداد نیلی که سایه نشین قدرت در دوره ی پدرزنش رئیسی است، برادرش میثم نیلی را به جایگاه های حساس دولت نشاند و کیست که نداند چینی افرادی بیشترین دخالتگری ها را مرتکب می شوند. اگر تقسیم پست میان خویشاوندان در جمهوری اسلامی بد است، این دولت هم این را مرتکب شده است. میثم نیلی از اعضای پایداری، رئیس سایت رجانیوز است سایتی که وابسته به محمود احمدی نژاد بود. سمت چپ: مقداد نیلی داماد رئیسی. سمت راست: میثم نیلی برادر بزرگتر مقداد. مقداد در  یک وزارت مشهور نفوذ دارد، میثم در وزارت ارشاد. هر دو منتسب با نیلی وزیر معادن و فلزات دولت‌های دهه ی شصت و بعد. کارکردهای این دو برادر را روزی متوجه خواهید شد. هدف تبیینی اُنظُر در این کاویدن فقط این بود این دولت نیز به داماد خود و برادر داماد خود و خویشاوندان و دوستان و «...»، پست هایی در قدرت اعطا کرده است. بحث بر حق و حقوق یا صلاحیت این دو نفر نیست، مهم رفتار دوگانه با دولت ها به خاطر اقدام مشابه است. روی آن شاه دست نشانه را هر که با کارهای طاغوتی گونه اش، سفید کند در واقع به تفکر دینی و آن همه شهید و وصیت های آنها (که سند اصیل بالادستی نظام است) جفا کرده است. اُنظُر.


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر حاج آقای رجبی دارابی دامت برکاته سلام تقدیم می شود. با تشکر از شما که با قلم اثرگذار مطلب معرفتی و معارفی از مولا امام علی (ع) را مطرح کردید. خدا خیرت دهد. بنده هم از سرگذشت صاحب تفسیر المیزان خواندم که آن شادروان عالم بزرگ جهان تشیع در  جمعی گفته بود «نمی دانم» هایی که گفتم از «می دانم» هایم بیشتر بود.نقل به معنا کردم. از این گونه نوشته ها بیشتر داخل مدرسه کنید آقای استاد رجبی مرد شریف و بزرگوار. اُنظُر.

 
[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شریف العلما حاج آقا عمادی از دانشمندان دینی این مدرسه سلام تقدیمتان می شود. با توجه به عوامل ماورایی و غیبی در داستان این نوشته ی شما از جمله تابوت (صندوقچه) این پرسش در ذهن جریان می یاید چرا هر چه زمان به دوره ی زیست ما نزدیک تر (در واقع دورتر) شده است این عوامل فراعقلی نیز از صحنه ی احتجاج و دعوت به عقاید کلاً محو شده است. اگر اوقات آن شریف گرفته می شود جواب هم ندادید برنده ناراحت نمی شوم. با تشکر فراوان. اُنظُر.
 

فلسفه ی لذت در اپیکوریسم

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. با تقدیم سلام محضر شما بزرگوار متفکر حاج آقای عمادی دامت برکاته. جوابی روی بنده گشودید که هر چه بیشتر رویش فکر می کنم بیشتر دستگیرم می شود. می توان یک علت از گسترش انسان گرایی را در آن دانست که غرب با آزادگذاشتن انسان در ارتکاب هر گونه لذت و زندگی بدون قاعده، آنان را علیه ی خود نشوراند و به امور سرشتی و میل و شهوت خود مشغول ساخت. وقتی جامعه از انواع لذت و آزادی اشباع باشد فکر تغییر در سرش نمی رود. این شد انسان گرایی جای بقیه ی ایدیولوژی ها را پر کرد و دور خود طرفداران فراوان در جهان جمع نمود. وقتی علایق طبیعی و گرایشهای جنسی انسان آزاد باشد جوامع خود را در امور رفاه و تفریح و شهوانی مشغول می کنند و کاری کمتر به سیاست دارند. در حالیکه دین برای میزان کردن این خواسته های شهوانی دخالت می کند تا بشر به یک معنویت منزه برسد، مکتب انسان گرایی (اومانیسم) مسیر شهوت را که از قوه های پرشور و لذیذ انسان است، باز گذاشت تا هر کس هر چه خواست به نفع لذایذ خود انجام دهد و از ارضائات خود ندامت نکند. آنقدر لذت در غرب مهم شده بود فلسفه ی لذت شکل گرفت و فیلسوفان آن زندگی را چیزی جز لذت ندانستند. بهتر آن است حتی گفت در درون مکتب اومانیسم، مکتب فرعی پرجاذبه ی اپیکوریسم زاده شد که تمام غایت انسان را لذت و جستجوی لذت و اجرای لذت دانست. این آزادی ها کشش دارد و بشر را از هر عقیده ی دیگری منصرف و وی را مسخ می کند.

 

این توضیحات بنده از آن نظر نوشته شد که بگویم چقدر جواب منطقی و دقیقی داده اید. و دست از حقیقت نشستید و سخن مهمی گفتید. قبول دارم که امروزه عقلانیت ورزیدن دشوار شده است چه رسید به تمسک به ماورا. و درد بیشتر آنجاست (شما بزرگوار هم از غصه ی آن خود را بیرون نینداختی) که شیّادی و خرافه و خیال در استفاده ی ابزاری از امور ماورایی و معنوی و غیبی برای عده ای دکان نام و نان شده است. بنده با آنکه در مباحثه های دینی بر خودم رفتاری سختگیرانه دارم که زود چیزی قبول نکنم، و زی بار حرف های قابل تردید نروم، اما پاسخ حکمیانه ی شما را بسیار درست دانستم. خدا را شکرگزارم که این پرسش بنده به پاسخی علمی و اثربخش از سوی استاد بزرگوار منجر شد که در سبک و سیاق نوشتن کردارش را انسان مجسم می بیند. تشکر بنده را پذیرا باشید. شایسته است نزدتان شاگردی بورزم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر حاج آقای استاد بهرام سلام عرض می شود. در نوشته ی چهارم نوشتید : « تا ۷ سال پرورش و از هفت سال به بعد آموزش» اشتباهی که در جامعه دیده می شود نقض این قاعده است. حتی انسان هایی که به چهل سال به بالا هم رسیدند انگاری می خواهند پرورش بدهند نه آموزش. این دو جای هم اشغال کرده است. البته بنده معتقدم انسان تا آخر عمر نیازمند پند است پندی در ردیف مفاهیم خودسازی در شعر شعرای ایران. با تشکر. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۸

اُنظُر می کاود :

چهره : خانم کارین ژان پی یر

نوشته : او سخنگوی کاخ سفید گفته : «عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل در رفح ندیده ایم.»

نظریه : بنده نظرم اینه : آمریکا در حال برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نفسگیر طولانی است که در آبان امسال پایان می یاید. تحت فشار دانشجویان و افکار عمومی قرار دارد. لذا جو بایدن ترجیح داده است دولتش دست به سیاست لفاظی بزند تا مردم را نسب به سیاست خود در ابهام نگه دارد. برای چنین کاری، در ظاهر نسبت به حمله ی زمینی ارتش اسرائیل به قسمت رفح غزه به اسرائیل هشدار می دهد که چنین حمله ای را مرتکب نشود. اما همین خانم کارین ژان پی یر در این مصاحبه ی رسمی، از رفتار دو گانه ای در یک مصاحبه مرتکب شده، خود را رسوا کرد. بنگرید به این دو جمله وی: «دوست و متحد ما [ اسرائیل] می تواند از خود محافظت کند... ما معتقدیم اسرائیل حق دفاع از خود را دارد... ما همچنین گفته ایم که آنها باید این کار را با حفاظت از جان غیرنظامیان انجام دهند.» معلوم است آمریکا باید فریب دهد که «عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل در رفح ندیده ایم» از نظر آنها عملیات زمانی بزرگ و محکوم است که سی و پنج هراز کشته نداشته باشد!!! حتماً همه ی سه و نیم میلیون غزه ای باید شهید شوند که آمریکا بتواند تشخیص دهد عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل صورت نگرفته است. آمریکا با این رفتارهای حمایتی از اسرائیل در برابر غزه، حتی در بین مردم غرب و نسل جوانش مورد تردید و خشم شدید قرار گرفته است. اُنظُر

 

نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم فکاهی : حاج آقا رجبی دارابی شما مگر شرق دور مالزی تشریف دارید شب شده باشد؟ که به بنده می فرمایی : شب بخیر و نور. بنده هم سلام دارم محضر انور شما و استفاده می برم از بیانات آن بزرگوار. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم سلام محضر حاج آقا بهرام. چشم. اگر استاد بهرام خطاب کردن برای شما سخت می آید از این پس به بعد می گویم حاج آقا بهرام استاد بزرگوار. برای بنده نوشته های شما عطر کلاس اخلاق را دارد. دو شخصیت وجود داشتند که عطر اخلاق را هنوز بر فضای ایران پراکنده می کنند: شادروان آیت الله مشکینی. شادروان آیت الله مظاهری. حضورتان با این درس های اخلاق غنمیت است که بنده مطلع نشدم درس شماست یا تقریر درس از سوی شماست از کدام استاد اخلاق ایران. مهم فرد گوینده ی آن نیست، مهم همین متون آن است که زحمت آن را می کشید. تشکر ویژه می شود. اُنظُر


نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی عصر در نطق شما مساء است؟ پس نماز عصر را چرا مساء نگفتند؟ نکند شما طی الزمان دارید حاج آقا؟ که از عصر، یک لحظه با پله ی بزرگ می پرید به زمان مساء. مزاح. سلام مجدد بر حضرت شما آقای رجبی. حضرت روحانی گرامی آقای رجبی داراب سلام محضر شریفتان. خوشحالم به مأخذ لغت رجوع داشتی. اما بحث بنده این است لفظ شرعی عصر خود برایش یک دنیا ارزش بکارگیری دارد. شما استادید. بزرگواری می فرمایی. تشکر فراوان. اُنظُر.

 

مالک رجبی دارابی: بله درست. این کلمه عصر از منظر مفسرین معانی و تفسیر مختلف دارد بله شرافت کلمه عصر احترامش محفوظ است. با تشکر

 

بهرام اکبری به انظر: سلام علیکم جناب ناظر از تعبیر عطر اخلاق می شود درس های زیادی گرفت ، متشکرم از تعبیر لطیفتان.


نظر اُنظُر: بینهایت تشکر از شما. که بحث کوتاه میان بنده و شما را با پوشاندن جامه ی شرافت بر تن لفظ مقدس «عصر»  به این خوبی پایان دادید. سلام مجدد به آستان شما حاج آقای رجبی دامت افاضاته. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بنده نیز از شما تشکر ویژه دارد. ختم مباحثه ی بنده با حضرتعالی آقای حاج آقا بهرام. نیز از سوی بنده هم تشکر و قدردانی. (پنجشنبه ۲۷ / ۲ / ۱۴۰۳) اُنظُر.

 

اینک

درود بدرود

ای داخل مدرسه

تا بعد که نمی شود

مشخص کرد چه وقت می گردد.

از محضر این مدرسه، موقت مرخص می شود /// ۲۷ / ۲ / ۱۴۰۴ اُنظُر

 

۱
روزنگاری های اُنظُر
ورود به شش بحث روز

۲ . ۳ . ۱۴۰۳ چهارشنبه
بحث نخست  جهان: آرای کیفری لاهه بر دستگیری نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو و وزیر جنگ مجاری تبارش سپهبد ارتش بینامین بنی گانتس، به عنوان دو جنایتکار جنگی، مهمترین و اصلی ترین خبر این روزها در قرن بیست و یکم است. این برخورد دادگسترانه ی جهانی بر فروپاشی رژیم تبعیض دینی و نژادی سرعت دیگری بخشیده است که جبهه ی مقاومت منطقه در از بین بردن این حکومت نامشروع نقش اول را ایفا نمود. اردوگاه غرب با این حکم قضایی به اختلاف موضع،  درون اسرائیل نیز به ولوله افتاد. در حالیکه جرم این دو جنایتکار از سوی دادستان لاهه «کشتار، ایجاد گرسنگی به عنوان روشی برای جنگ، جلوگیری از رسیدن کمک‌های بشردوستانه به نوار غزه و هدف قرار دادن عمدی غیرنظامیان» اعلام شد، اما جو بایدن که رفتاری دو پهلو و جنابت‌آمیز در غزه از خود نشان می داد، مجبور شد در رسوایی تازه جانب اسرائیل را بگیرد و با ادبیاتی بی شرمانه کار دیوان کیفری لاهه و دادگاه بین‌المللی دادگستری لاهه را «ظالمانه» بخواند، کاری که جوزف بورل اروپا آن را «پیگرد قانونی جدی‌ترین جنایات براساس قوانین بین‌المللی» و امری «موظف» برای کشورها بر «اجرای تصمیمات این دیوان» دانست. و «اسموتریچ» وزیر افراطی دارایی اسرائیل با شنیدن دستور دستگیری، از حد بگذرد و دادگاه لاهه را «یهودستیز» لقب دهد. انگی که اسرائیل طی ۷۰ سال با پناه گرفتن زیر آن، برای خود تأسیس کشوری در خاک دیگران را مشروع جلوه داده است و برای حفظ آن دست و پا می زند.

 

بحث ثانی: اما خبری که جهان را به تماشای دستگیری دو فرد وحشی برده است، که بالغ بر ۳۵ هزار فلسطینی ساکن در نوار غزه را قتل عام کردند و همچنان بر کشتار و جنایات خود ادامه می دهند، در جهان اسلام که اصلی ترین مسئله ی روز طبق نظر امام امت رحمت الله و مقام معظم رهبری حفظهُ الله، باید فلسطین باشد، دولت ها به نمایش ها سرگرم شدند. هر کشوری از این منطقه برای خود سرگرمی ایجاد کرده و از اصل موضوع جهان اسلام دور افتاده است. در ایران که سیل ویرانگر مشهد جان بی پناهان مستضعف منطقه ی «سیدی» شمال شرقی شهر را در کامش بلعیده بود و فریادرسی نبود که به دادشان برسد و حتی علت سیلاب وحشتناک در داخل شهر مورد ریشه یابی قرار گیرد، نظام درگیر کار دیگری شد که هنوز ادامه دارد و در این میان حکم دستگیری دو جنایتکار اسرائیل، با تأسف فراوران محو کارهای نمایشی احساسی دیگر کشورهای جهان اسلام شد. بن سلمان یک جور، ترکیه جوری دیگر، مصر کامل خنثی و حتی سرسپرده و مابقی هم در پیله ی خود تنیده. شائبه ندارد (چونکه بنده به دو تن، یکی علاقه داشته، شادروان حجت الاسلام سید محمدعلی آل هاشم روحانی تراز تقوا و انسان منطبق بر مکتب و حاضر در قلب ملت که نرده های تبعیض نماز را برچید و بین عموم آمد و شد خلوصانه داشت، به دیگری نیز امید می برده و وی را انسانی دانشگرا و ارزشگرا و سرمایه ی نهفته ی متفکر جهان اسلام می دانسته شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان) داشتم می گفتنم شائبه ندارد که پرسیده شود بر اساس سنت و روایات مسموع و عقل پسند هم، پیکر مردگان نباید زیاد زمین بماند و در دفن آن باید تعجیل شود، تشییع هم امری انسانی و اخلاقی و مقدس شرعی است. در خاکسپاری پیامبر خاتم الانبیا (ص) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت مولا امام علی (علیه السلام) هیچ معطلی روا داشته نشد. اما در کشور این سنت پیاده نشد. بنده بلد نیست در این باره اظهارنظر شرع کند. شهرگردانی پیکرها به لحاظ شرع و سنت، مسئله اش برای بنده گنگ شده است. در تحریم جنایتکارانه که کشور را در صرفه جویی وقت و هزینه به اوجب واجبات کشانده، صرف این مقدار طولانی وقت که به دنبالش هزینه های سنگین از خزانه ی بیت المال تحمیل می کند، ابهام را بیشتر ساخته است. این در حالی است که سازمان سیما مرجعیتی ذیصلاح نیست که عنوان هایی مقدس را وضع کند که نیازمند تصویب در مراجع قانونی و یا شرعی است. پیش از آنکه مقام معظم رهبری پیام صادر فرمایند، سازمان سیما خودسرانه به وضع عنوان پرداخت. وقتی پیام مقام معظم رهبری رسید مشخص شد عنوان «درگذشت» اطلاق شد. این کارهای به ظاهر ساده، باید سامان شرعی و قانونی به خود گیرد و یک ملاک شرعی همین پیام مقام معظم رهبری بود که تکلیف را مشخص ساخت. روی عنوان مقدس، بنده حساس نیست، ملاک و چارچوب آن مهم است که بی در و پیکر نباید باشد. همین، نه بیش.

 

بحث ثالث: خُبره های مجلسی که ناظر بر رهبری و در زمان فقدان رهبر، مجاز به تعیین رهبر آینده اند، ششمین دوره ی خیلی حساس ۸ ساله ی خود را (یعنی تا سال ۱۴۱۱) شروع کردند که پیامی خیلی پایه ای و مبنایی از سوی مقام معظم رهبری به آنان، چشم های حساس به مبانی سیاسی حکومت را به خود دوخت. اینکه «حکمرانی، بَشَری» است «هدفها الهی». اینکه هدفها را هم مقام معظم رهبری منظور کردند: «عدالت و کرامت انسان و آبادی زمین و پربار کردن زمان، و در نهایت، زندگی توحیدی و عروج آدمی به مرتبت قرب خدا». و جالبتر اینکه شیوه‌های حکومت را هم در این پیام برشمرده شد: «بهره‌گیری از خِرد و تجربه‌ی جمعی، و به کار گرفتن فکرها و زبانها و بازوهای کارآمد و گامهای استوار آحاد مردم.» واقعاً این ادبیات خون تازه است بر رگ حکومت اگر البته گوش شنوا و چشم بینا و فکر عاقلی پیدا شود. پیام، خود، محتوای خود را مرجع شناسی کرد. اینطور: «این، تدبیری است هوشمندانه که معرفت قرآنی و اسلامی به پیروان خود هدیه داده و در آن، شریعت و عقلانیت، و غیب و شهود را در هم تنیده و هم‌جهت ساخته است.» به نظر بنده تا به حال هیچ کسی این گونه شفاف و پرمغز حکومت را در  تعریفی دقیق و منضبط و مدرن و مبتنی بر دین نبرده بود. که پیام مذکور آن را به زیر این جمله ی بسیار با اهمیت برد: «این پدیده‌ی شگفت‌آور و جذابی در عرصه‌ی سیاستهای کَلان است، و تأمل در واقعیتهای تلخِ نظامات دین‌ستیز یا دین‌گریز، روز به روز بر جذابیّت آن خواهد افزود.» به همین خاطر مقام معظم رهبری آخر پیامش این چنین دعوت صورت داده است: «دعوت عامّ ما از وجدانهای بیدار در سراسر جهان آن است که به تجربه‌ی شکست خورده‌ی نظامهای مدعی عدالت یا آزادی، ولی بیگانه از معنویت دینی بنگرند؛ ظلم و تبعیض و فساد فزاینده را؛ و نابودی امنیت اخلاقی را، و سستی بنیان خانواده و فروکاستن از شرافت زن و از جایگاه همسری و مادری را؛ و غلبه‌ی جهتگیری مغرضانه بر آگاه‌سازی صادقانه در رسانه‌ها را؛ و بسیاری از گره‌های کور دیگر در گستره‌ی نفوذ این نظامهای منافق و ریاکار و ستمگر را ببینند. و آن گاه در طرح جامع و استوار و گره‌گشای حکمرانی اسلامی تأمل کنند.» از پیام آقاخامنه یی به خبره ها در مجلس که تا ۸ سال بعد در این مقام می مانند، اهمیت بسزایی دارد. یعنی تا خرداد ۱۴۱۱ که دهه ی مهم عمر رهبر در ۹۰ سال به بالا است. البته فروگذار نکنم که این مجلس ایرادهای ماهیتی نیز دارد مانند: ۱) کامل مردانه است. هیچ عضو زن در آن نیست. یعنی نیمی از جمعیت کشور در آن فاقد تأثیرند. ۲) کامل صنفی است. اکثریت قاطع صنف و طبقات دیگر اجتماع جز صنف روحانی در آن نقش ندارد. ۳) تا حدی کامل جناحی است. ۴) چند فقیه شورای نگهبان، هم ناظر بودند، هم نامزد که در این مجلس وارد شدند که نقص بزرگی است. کسی هم نامزد شوند، هم ناظر انتخابات باشند و تعیین صلاحیت رقیبان را عهده دار باشند !!!

 

چهارمین بحث: آرایش قدرت در این کمتر از ۵۰ روز می تواند یکی از علایق مردم باشد که یا کنجکاو آن شوند و یا حساس به آن. بنده پنج تا هفت آرایش را فرض می گیرم با دو پیش فرض و نیز یک شرط پایه ای:

 

۱) در این پیش فرض انتخابات در درون جناح پرتلاطم جناح راست انحصار پیدا کند.

 

۲) در پیش فرض انتخابات از مرزهای جناح متشتت راست کمی عبور داده شود و شامل بخش هایی از جناح مقابل نیز بشود. البته اگر تعیین صلاحیت شیر یا خط؟! از سوی ۱۲ عضو شورای نگهبان باب نشود.

 

حالا آرایش احتمالی. اسامی در این دوره، فرع بر بلوک بندی جناحی است. احتمال آخوندزدایی از قوه ی اجرایی نیز در دور چهارده بالاست.

 

یک : راست افراطی نوپایداری های پیرو مکتب شادروان مصباح با آوردن نامزدی ویژه از فضای احساسی و تصفیه ای به نفع خود پیش می تازند. در این چلّه بالاترین ادبیات درهم شکنی رقیب، محتمل است، با طعم افشاگرایانه. شاید آقای سعید جلیلی را بر این جریان تندرو تحمیل کنند. هر چند از دید این چله اصل با آقای سعید محمد است.

 

دو : راست نو اصولگرا در مقابل راست نوپایداری پیروان مکتب مصباح با ابزار عملگرایی و شعار ساختن کشور به انرژی پرتوان مدیران بلدورزی، وارد کارزار با رقیب اصلی خود یعنی نوپایداری شوند. آقای باقر قالیباف نامزد منحصر این چلّه است که خود را خط سوم انقلاب با نسل تازه می‌دانند.

 

سه : میانه روهای اصولگرا که گرداگرد آقای علی لاریجانی جمع هستند. گمان می رود راست سنتی قائل است قدرت باید از دو چله ی بالا که کشور را به سوی انحصار پیش می برند و توسعه یافتگی را به زیر افکار ضد توسعه ی خود می برند، گرفته شود. با توجه به تذکر دوره ی قبل مقام معظم رهبری به شورای نگهبان که علی لاریجانی رقیب اصلی دوره ی سیزدهم را رد صلاحیت کرده بودند، صلاحیت وی را این بار به نظر می رسد خدشه دار نمی توانند بکنند. این چله هم رأی در جناح راست دارد و چشمداشت آشکار و رایزنی شده در رأی جیب چپ.

 

چهار : مرد زیست در مرز چند جناح، آقای علی شمخانی وارد شود که مناسبات جناح ها را بر هم می زند. ورود وی آرایش را تغییر می دهد. بماند وقتش.

 

پنج : فرض بعید این است از سوی حزب کارگزاران خود حجت الاسلام حسن روحانی یا آقای اسحاق جهانگیری وارد شوند. در این فرض انتخابات چهار قطبی می شود. اگر این بازی (جریانِ شادروان حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی که زیر حلقه ی حسن روحانی اند) نگرفت، ممکن است آقای عارف یا آقای عبدالناصر همتی فرصت آزمودن بیابند که بازار رقابت را صوری گرم نگه دارند تا هم امنیت ملی مخدوش نشود و هم میزان مشارکت مردم را تست کنند و شاید هم شانس بیاورند.

 

شش : فرض ابعد این ماجرای چند وجهی این است آنقدر فضا باز دیده شود که حتی نزدیکان به فکر حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی نیز اجازه‌ی حضور یابند. در این صورت که خیلی دور می نماید و فقط حدس و گمانه است، پرتنش ترین دوره ی نظام و در عین حال عجیب ترین انتخابات رخ می دهد. البته شرط آن آشتی قهرکردگان با صندوق است.

 

هفت : احتمال قریب به به یقین چپ به دو علت همچنان نسبت به انتخابات خنثی عمل کند: یکی اجازه ندادن نهادی سایه ی حکومت به آنان برای ورود مجدد به دایره ی نظام و قوه ی مهم کشور. دومی فشار معارضان درون چپ که خط تحریم انتخابات را تکمیل کنند تا به تز خود، نظام را به خودفروپاشی نزدیک و نزدیکتر کنند.

 

روشن و آشکار است همه چیز به سخنان انتخاباتی مقام معظم رهبری مشروط است که طی همین روزهای پیش رو، چه خط مشی و راهبردی را پیش می گذارند. همه ی نگاه ها به آن روز است که دیر نیست. اینکه ایشان چه نقشه ای را پیش پای نظام ترسیم و حکومت را برای نیل به آن بسیج می کنند، معما مانده است. عبور کنم. اُنظُر.

 

به قرآن رجوع داشتم با نیات که در دل داشتم: این آیه آمده است: فَان اَعرَضوا فما اَرسلناکَ علیهم حَفیظًا. پس اگر از هشدارهای تو روی بر تافتند، غمگین مباش، چرا که تو را نفرستادیم که بر آنان نگهبان باشی. آیه ی ۴۸ شورا. برای ایران و فلسطین و جهان روزهایی بی مصیت یا لااقل کم مصیبت می خواهم. خدایا زندگان ایران را حیات طیّبه و رفتگان ایران را غفران  و حیات جاویدان عطا کن. سلام و احترام بنده به اهالی محترم داخل مدرسه. اُنظُر.

 

یک توضیح فراگیر از اُنظُر

تمام سیصد و پنجاه پستی را که این هفته نبودم خواندم. آنچه برای من نیازمند نظر گذاشتن بود صورت دادم. بقیه را دقیق خواندم. فقط یک هم کلاسی محترم در سه یا چهار نوشته ی کوتاه و چندخطی خود بنده را یک حرف هایی نسبت  داد. این کار وی را می گذارم به حساب کسانی که چشم در می آورند تا کسی را با اشاره ی چشم بترسانند. بنده البته نمی ترسم. ولی این چشم در آوردن های ایشان را به حساب برادری می گذارم و از همین مدرسه به محضرش سلام می دهم و احترام می گذارم. نقد دولت سیزده یک کاری است که علم و توسعه و رشد محتاج آن است. نمی شود هیچ جایی از کارکردهای نظام سیاسی را بر روی نقد و بررسی بست. نظام جمهوری اسلامی هم اهل نقد و نظر باید باشد تا در اثر جریان داشتن بررسی ها چیزی متوقف نماند.

 

نظر اُنظُر : محضر شما اهل قلم محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. اول. به روی قبول. حتماً خواهم پرداخت. هر مسئله ای که در پس زمینه اش ابعاد خاکستری باشد در صورتی که در داخل مدرسه شخصاً تصمیم به ارائه ببینم که وقتش فرا رسیده باشد، دریغ نمی کنم و ابا هم نباید کرد. چون هدف بنده درگیری فرد با فرد نیست. فکر با فکر است. و اسلام جمع مناظره و علمی را در مسجد توسط رفتار حضرت خاتم الانبیاء (ص) ترجیح داد. پس بحث روی هر مسئله ی روز، هیچ دستور یا منع نمی پذیرید که کسی را منع کنند یا به متنی وادار نمود. نظام با راه اندازی پیام رسان های داخلی خواست بگوید در محیط انقلاب اسلامی به تبادل پیام مشغول شوید و مقام معظم رهبری هم به تمام این پیام رسان ها فرمودند به امور خصوصی مردم هرگز ورود نکنید و این فضا را برای مردم امن و ایمن نگه دارید. دوم. بنده هم از خرسندی شما در محکومیت سران جنایتکار رژیم صهیونیستی در دیوان بین المللی خوشحال هستم. این خبر هنوز در درون خود ده ها اثر دارد که جهان با آن مواجه خواهد شد. می خواهم از شما که اهل قلم اید این خبر اول جهان را در همه جا در صدر مسائل روز ایران قرار دهید. سوم: برآیندها نشان می دهد نامزدی در لباس روحانی ظاهر نشود. چهارم: رادیکالیسم که فرمودید درست است، در وجه ذاتی چله ی نوپایداری های پیرو شادروان مصباح این خصوصیات وجود دارد. آنان از آن مکتب ایدئولوژیک، تصفیه و یکسانسازی قدرت برداشت می کنند. پنج در صورت ورود آقای علی لاریجانی (که جواز صلاحیت را با حرف مقام معظم رهبری اخذ کرده) تمام وجوه درون نوپایداری برهم می خورد و صحنه به تنازع دو چله در درون جناح راست تنزل می کند. حوزه علمیه در این فرض در کارزار انتخاباتی دو شقه می شود. البته فضا رو به تیرگی درون جناحی می گراید. ششم. سه مسئله در بخش تحتانی نوشته ات نشان از اطلاعات شما از آرایش قدرت است. آنچه بنده در باره ی انتخابات چهاردهم نوشتم به عنوان یک فرد که به مسائل ایران و جهان نظر می افکند، می باشد. چون بنده نسبت به هیچ حزب و فرد و جناح هیچ گرایش ندارم و نظری هم روی فرد نامزدهای احتمالی نمی دهم. بنده بررسی کردم. هر بررسی در درون خود با عواملی دیگری که ممکن است ظهور کند محتاج بررسی مجدد است. تشکر می شود. اُنظُر.


نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای غلامی دارابی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. در نوشته های از شما بزرگوار که مرد علم و محیط دانشگاه هستید خوانده بودم که از قرون وسطی مطلبی نوشته بودید. انکیزیسیون دادگاه تفتیش عقاید بود که بشر روی آن را گِل گرفت و رفت. نه اهل تفتیش عقایدم و نه زیر بار تفیش عقاید می روم. برای آن بزرگوار و استاد  عرصه ی دانشگاهی آرزوی بهروزی و زندگی و رستگاری آرزومندم. تشکر فراوان. اُنظُر.

 

۲

روزنگاری های اُنظُر

دست بوسی به جای کارویژه گرایی

این آقایی که تا کمر خم شده (عین کاهن هایی که در دربار فرعون های ستمگر مصر رسم بود و حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام در حبشه با کرنش نکردن انقلابی و مکتبی در پیشگاه حاکم عادل مسیحی حبشه، خط بطلان بر این رفتار شرک آلود کشیده بود) حجت الاسلام محمود محمدی عراقی داماد شادروان آیت الله مصباح یزدی است که در مراسم افتتاحیه ی ششمین دوره ی مجلس خبرگان رهبری، صبح سه شنبه (۱ خرداد ۱۴۰۳) در حال بوسیدن دست  آیت الله احمد جنتی است. با این رفتارهای فرعون پسند چگونه از این افراد توقع می رود بر کار و وظایف حقیقی خود در خبرگان گردن می نهند. شاه هم بساط تاجگذاری راه می انداختند و ردیف می شدند یکی یکی، نوبه به نوبه دست آن شاه را می بوسیدند و صله می ستاندند. انقلاب خط ابطال کشید بر این رفتار های کریه طاغوتی ولی کم کم این افراد چون خود را بر گرده ی مردم سوار می بینند فعلاً یکه تازی می کنند، چنین فعل قبیح  راکه در سیاست مذموم است،  باب می کنند. تداول ایام را به نسیان بردند این قبیل آخوندها که قرآن به بشریت آموخت. اُنظُر.

 

۳

روزنگاری های اُنظُر

انحلال «سمن» در سایه ی قدرت

آقای علیرضا زاکانی شهردار تهران تاکنون چندین سازمان مردم نهاد را به تعطیلی کشانده است. مانند «سازمان پزشکان بدون مرز» (مؤسسه ی ارائه ی خدمات حمایتی و درمانی به زنان و مردان و کودکان بی خانمان و معتاد و آسیب دیده واقع در محدوده ی خیابان مولوی)؛ سازمان «سرپناه شبانه زنان» (مرکز اقامت برای زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در محدوده ی دروازه ی غار) «مؤسسه ی نور سپید هدایت» (مرکز اقامت و خدمات کاهش آسیب برای زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در میدان شوش) «خانه ی خورشید» (مؤسسه ی حمایت از زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در محدوده ی دروازه‌ ی غار) و کمی بعد «سرای غزل» اینها مراکزی هستند که به نقل منابع «زاکانی و تیمش به بهانه های مختلف آنها را که جملگی توسط انجمن‌های ‌غیر دولتی تأسیس و به زنان آسیب دیده و در معرض آسیب خدمت می کردند. بنده این مسئله ی مهم جامعه را از آقای سید حسن موسوی چلک در توسعه ایرانی دیدم. بنده نمی دانم آقای زاکانی با چه ملاکاتی این «سمن» ها (مخفف س: سازمانها. م: مردم . ن: نهاد) را منحل کرده است. ولی یک مسئله، مسلم است که تعطیلی این مراکز حمایتی، به قول خانم لیلا ارشد مؤسس مرکز زنان سرزمین خورشید، هزینه های بسیاری بر جامعه تحمیل می کند» که جبران آن سخت یا ناممکن است. در شاخص توسعه یافتگی و رشد، تعداد و میزان فعالیت این نوع سازمان های مردم پایه، بخشی از ملاک ارزیابی ها است. اُنظُر.

۴

روزنگاری های اُنظُر

مهاجرت ۱۰ هزار پزشک

برای بنده خواندن این خبر در امروز که مهاجرت ۱۰ هزار پزشک فقط در ۲ سال گذشته صورت گرفته، بسیار رقت انگیز بود. سال قبل آقای حسینعلی شهریاری، رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی هشدار داده بود. حالا در استان‌ها با کمبود شدید پزشک به خصوص کمبود جراح مواجه شدیم. از مهمترین شاخص رشد علمی بالابودن آمار در این رشته ها است. البته پزشک هایی که در اوج تحریم ستمگرانه ی غرب علیه ی ایران کشور را ترک کردند به نظر می رسد نسبت به خدمت به میهن خود کم توجهی صورت دادند. دولت چهاردهم که شکل بگیرد باید فکری برای فاجعه بکند. مسائل روز را فقط در سیاست و چاپلوسی های درون قدرت خلاصه نباید کرد. باید آسیب های جامعه را آزادانه به بحث گذاشت تا برون سپاری رخ دهد.  اُنظُر.


چند نوشته در بالا نیاز به نظر دارد که بنده می کوشم به حسب حکم اخلاق، جوابی تهیه کنم تا حمل بر بی ادبی و بی احترامی و بی اعتنایی نشود. اُنظُر


[در پاسخ به سید کمال الدین عمادی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا سید کمال الدین عمادی عالم شریف محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. همچنان معتقدم حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام در حبشه با کرنش نکردن در پیشگاه حاکم حبشه، از یک رفتار شرک آلود خودداری کرد. چون کرنش و سر خم کردن فقط خضوع و خشوع است در پیشگاه حضرت احدیت. اسلام بر الله ی یگانه با شعار قولوا لا اله الا الله تُفلحوا به انسان دعوت داد که به دین من در آیید و از هر نوعی از اِلَه دست بردارید. هر کاری که رفتار بت پرستی را تجدید کند، رفتاری کریه و بازگشت به جاهلیت است. حاج آقای سید معزز آقای عمادی، بنده با دقت دست گذاشتم به محل عمومی خبرگان که ثانیه به ثانیه ی وقت جلسه ی آن که میلیون ها هزینه ی بیت المال دارد. چون اکثر اعضای آن از سراسر ایران با هزینه ی خزانه ی ملی وارد تهران می شوند که باید روی ثانیه های آن نشست مثل آن قضیه ی فوت کردن شمع توسط امام مولا علی (ع) حساب کرد. آن وقت در این محل که در معرض عموم است و کارویژه ی نظارت و ... بر عهده دارد و اعضای آن باید مواظب رفتارهای خود باشند، این روحانی با رفتار که در اسلام چنین خصیصه ای منکوب است، خم شود تا زانو دست یک آدم دیگر را که زندگی اش پر است از حضور در سیاست و بسیار هم قابل نقد، این وضع خفت بار ببوسد. ملت از این تملق و رفتار دون شأن انسان توحیدی چه قضاوتی دارد؟!! نشست خبرگان است یا دست بوسی میان آقایان؟!! می خواهد ببوسد برود در یک محیط شخصی که هزینه ی بیت المال نداشته باشد. از منبرهای شماها روحانیب شنیدیم که امام مولا علی (ع) منع می کردند افراد پشت سرش راه بیفتند. بنده دیدم ردیف می شدند دست شاه را در صف طولانی می بوسیدند. شما بفرمایید بنده از این که حرکت مکتبی حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام همان جعفر طیار که هجرت صغرا را در اسلام استارت زد، آیا حرکتی توحیدی نبود که خم نشد پیشگاه یک پادشاه؟ حرکت توحیدی طبق برداشت بنده یعنی اجتباب از هر چه طعم شرک آلودگی می دهد. بنده می گویم هر کس خواست بوس به دستان قدرت دهد، بدهد. آزاد است. اما بنده هم آزاد هستم همان رفتار را نقد کنم چون ایدئولوژی دینی ام این است. چرا باید برای نقد بک رفتار که آن را دون شأن یک محیط عمومی می دانم بازخواست شوم؟ مگر این مدرسه آمدیم تا قوزک پینه را وا کنیم؟!! آمدیم نظرات خود را روی هر مسئله ای که آن را جایز می دانیم حرف بزنیم. شهید مطهری دهن هیچ دانشجویی را نمی بست که حتی از خدا و آفرینش پرسش کنند. چه رسد به آفریده های خدای متعال. از نصیحت های شما عالم عامل فوق العاده تشکر می شود. اما بنده عقاید خودم را سست به دست نیاوردم که زود از دست بدهم. عقاید دینی بنده از مبانی های مهم بسیاری از علمای دینی و دانشمندان اسلام شناس صبغه گرفته و افتخار می کنم اهل مطالعه ام هرچند صدها سال دانش بیفزایم باز همان ذره ی کاه هستم در کف بیابان و صحرا. ما را نمی رسد به مقام شامخ شما برسیم که مدرجاتی کسب کردید. بنده تابع شرع و عقل و اخلاقیات معتبر هستم. از درس پیشگاه شما عالم عرفان شناس که سلوکی عرفانی قرآنی را در خودتان بروز می دهید خودم را محروم نمی دارم. اُنظُر.

 

ْ[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا رجبی دارابی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. بر نصیحت هایی که بر بنده می فرمایی احترام و ارج می گذارم. ولی بهتر است هیچ چیزی را به هیچ کسی تحمیل نکرد. اگر تشخیص شما انسان بزرگوار این است بنده گناه کبیره کردم و یا ذنب لایغفر نمودم و یا از تمام اخلاق افتادم و یا فردی بی انصاف هستم، تمام این موارد داوری در باره ی زندگی شخصی عقیدتی بنده حساب می آید که البته در دنیا هیچ کس امان از این نوع قضاوت های بندگان خدا به جای خداوند متعال ندارد. من قاضی نهایی را خدای متعالی می دانم. بنده روی شما حضرت روحانی محترم قضاوتی نمی کنم. حرف های شما را در ردیف نصایح و اندرزهای شما می گذارم که حتماً برای بنده اختیار قائلی که آن را یپذیرم یا نپذیرم. شما تکلیف شرعی خود را با بنده اتمام کردید. پس نگران تکالیفم نباشید. پیش خدا هر کس در روز غدا و یوم الفصل، فرداً (تنهای تنها) حاضر می شود و آنجا خودم از پرونده ام دفاع می کنم که زیان های خودم را به سودهای معنوی مبدل سازم. چون خداوند بزرگ مبدل است. محول است. زار بنده را می شنود. شما دعا کنید از پل صراط به ویل نیفتم!!! که بد قعر و چاله ای عمیقی است. البته برای این دعا مرا مدیون نساز!!! از حضرت مولا امام علی (ع) سخنان درخشانی را با قلم ساده و آشنا با ادبیات فارسی شرح می نویسید. در قلم شما شجاعت وجود دارد. نیز بدون ریاکاری حرف می زنید. همچنین سعی نداری علم خود را به رخ بکشی و متن های بدور از کلمات ثقیل می نویسی. خدا شما را باقی گذارد. آن پست های شرح سخنان حضرت امیر (ع) را همچنان ارسال کنید که ارزش فراوانی دارد. تشکر می شود از محضر و نیز قلمتان و انتقاداتان بر بنده و متن های بنده. خیلی بزرگواری. اُنظُر.


[در پاسخ به شیخ ربانی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای بی نشان محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. چون در وجود شما انصاف موج می زند به این قضاوت در باره ی شخص بنده افتادید و خطاب به بنده اُنظُر نوشتید:


«شما نمی‌توانی انسان با انصافی باشید البته قصد جسارت ندارم امیدوارم تأمل کنید والعاقبة للمتقین بی نشان»


نه؛ هرگز. چه جسارتی؟ هرگز. شما حق خود را بیان کردید. بلکه در کمال شجاعت مرا نقد کردید. شما همین مقدار در خود آزادی کامل قائلیید و پیش خود و خدا و خلق خدا، بنده را با این جملات روشن و شفاف و قطعی و مطلق و با فعلی نفی «نمی توانی» قضاوت کردید، یقین دارم از روی انصاف حرف خود را انشاء کردید. و هیچ شائبه در مورد آن بزرگوار در ذهنم پدید نیامده است. اما احتمال می دهم آن سرور بزرگوار متن دیروز بنده را خوب ندیده باشد. بنده، در همان متن اولم (روزنگاری های اُنظِر) هم کشته شدن بی پناهان در سیل منطقه ی مستضعف نشین «سیدی» مشهد را یاد کردم و هم در آخرین عبارتم این جمله را نوشتم و متنم را به پایان بردم :

 

«برای ایران و فلسطین و جهان روزهایی بی مصیبت یا لااقل کم مصیبت می خواهم. خدایا زندگان ایران را حیات طیّبه و رفتگان ایران را غفران و حیات جاویدان عطا کن. سلام و احترام بنده به اهالی محترم داخل مدرسه. اُنظُر.»

 

حال از شما که بی آنکه جمله ی بالای بنده را ببینید در باره ی شخص خودم قاضی شدید، از شما مرد شریف و منصف و متقی می خواهم بفرمایی چرا بنده باید مطابق میل شما رفتار کنم و متنی مطابق سلایق شما درج کنم؟ آیا این با مبانی دین سازگار است؟ با کجای عقلانیت سازگاری دارد؟ بهتر است به فکاهی عرض کنم: یک متن برای بنده بنویس و بگو: انظر اینجوری بنویس!!! گذشته از این فکاهی، از شما بزرگوار و خردمند که مرامی ارزشمند داری و بنده به نوشته هایت خو گرفتم معذرت می خواهم کمی رک در حرف را وا کردم. برای بنده همچنان یک معلم اخلاق هستید و خودم را متعلمی ضعیف و پر از ضعف و گناه، در پای درس هایت می دانم. خداوند سعادت و خوشی زندگی را در تار و پود حیات پارسای شما بدرخشاند. زبری کلماتم را اگر به ساحت شما بر خورد، مورد عفو قرار دهید. اُنظُر

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
نوشته های اُنظُر ۳

نوشته های اُنظُر ۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نوشته های اُنظُر ۳

پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

متن حجت الاسلام شفیعی مازندرانی: بازنشر به مناسبت  سالگرد ارتحال آیت الله محمد کوهستانی. روایت آیت الله کوهستانی از عوارض نداشتن اخلاص در طلبگی: زمانی‌که در مشهد در مدرسه میرزا جعفر مشغول تحصیل بودم، رفیقی داشتم به نام شیخ محمد که خیلی در درس و بحث کوشا بود و از من بیشتر زحمت کشید. روزی از وی پرسیدم: شیخ محمد! در تحصیل خیلی تلاش می‌کنی چه قصدی داری؟ گفت در محله ما شیخی است، می‌خواهم این‌قدر ملا بشوم که از او بالاتر و عالم‌تر بشوم. به او گفتم: به‌جایی نمی‌رسی، چون نیت تو خالص نیست، باید برای خدا درس بخوانی، نه برای مقام. مدت‌ها بلکه سال‌ها گذشت که خبری از او نداشتم تااینکه پس‌از چند سال اقامت در نجف به کوهستان آمدم و تشکیل حوزه دادم. گاه برای زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفتم. در یکی از این سفرها، روزی در بین راه مشهد در قوچان پیاده شدم که در مسجد نماز بخوانم. در خیابان که قدم می‌زدم چشمم به پیرمردی افتاد که کوله‌پشتی شبیه #حمال ها به دوش داشت. کنار دیوار نشسته و تکیه داده بود. به دقت او را نگریستم، شناختمش، شیخ محمد مدرسه میرزا جعفر بود. درحالی‌که چرت می‌زد به او گفتم: ای عمو! حالت چه‌طور است؟ چشمش را باز کرده و به من خیره شد، ولی مرا نشناخت، به او گفتم تو شیخ محمد نیستی؟ گفت: چرا خودم هستم! شما کی هستی؟ گفتم: من شیخ محمد کوهستانی هستم. چرا این‌طور و با این وضع شما را می‌بینم؟ جواب داد: همان‌طوری که شما فرموده بودید، درس را برای خدا نخواندم و به این‌حال گرفتار شدم. درسم را تمام کردم و به محله خود رفته و در آن‌جا با شیخ اختلاف‌مان شد، مردم به‌خاطر اختلاف بین من و دو دسته شدند تااینکه مرا از محل بیرون کردند. آمدم شهر، وضع من نگرفت و مجبور شدم لباسم را درآورم و در حال حاضر داخل شهر حمالی می‌کنم تا خرج زن و بچه خود را تامین کنم. کتاب نسیم هدایت؛ صفحه ۵۷۶ - ۵۷۷.


اُنظُر در پاسخ به شفیعی مازندرانی: بسم الله الرحمن الرحیم. برای این نوشتار بسیار با اهمیت حاج آقای مازندرانی شفیعی پاسخ و نوشته ای نوشتم در ادامه در دو قسمت بارگذار هستم. با محضر ایشان سلام و احترام دارم.

پایان. راندیان.  نویسنده: اُنظُر ماقال.


کوهستانی / جنتی  ///   بهشت / دوزخ

حاج آقای مازندرانی نوشته ای بار گذاشت که بنده را به حس مسئولیت در نوشتن داخل مدرسه منتهی کرد. از عاقبت یک نیّت نادرست صحبت به میان آورد که عالم منزه شادروان آیت الله کوهستانی از یک آخوندی خاطره گویی کرد که به علت یک نیت بد، به جای حمل لباس آخوندی، با اجبار روح لوّامه اش یا عذاب وجدانش سرانجام لباس حمّالی و دلّاکی بر تن کرد. حاج آقای مازندرانی شفیعی پای نوشته را امضا نکرد، پس این احتمال است چشمش به این خاطره افتاده است (یا در سری نوشتجاتش داشته است) و چون تشخیص داد طرحش نیاز روز است آن را از سمت خود با مدرسه در میان گذاشته است. احساسم می گوید از این کار اثرگذار ایشان تشکر شود؛ تشکر می کنم، ولی به انضمام آن یازده پازل برایم تولید شده است؛ پس بنده نیز تشخیصم را پیرامون قضیه، به نیت استفهام و جهاد تبیین (امری که ولیّ منزه و مبارز ما مقام معظم رهبری آن را وظیفه ی آحاد دانسته اند) اشتراک می گذارم.


پازل اول: بنده رأی ام این است بعضاً اما شدیداً روحانیت کمترین شباهت را به شادروان کوهستانی می زند. آن گوهر کمیاب دنیازده نبود، محض محض، منزّه بود و والسلام.


پازل دوم: کوهستانی خانه اش را روی مردم گشوده و سرِ سفره نگه می داشت و خود روی باز با مردم داشت، ولی امروزه بعضاً اما شدیداً روحانیت چنین صفت را از خود دور دور کرده است.

پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

متن حجت الاسلام شفیعی مازندرانی: بازنشر به مناسبت  سالگرد ارتحال آیت الله محمد کوهستانی. روایت آیت الله کوهستانی از عوارض نداشتن اخلاص در طلبگی: زمانی‌که در مشهد در مدرسه میرزا جعفر مشغول تحصیل بودم، رفیقی داشتم به نام شیخ محمد که خیلی در درس و بحث کوشا بود و از من بیشتر زحمت کشید. روزی از وی پرسیدم: شیخ محمد! در تحصیل خیلی تلاش می‌کنی چه قصدی داری؟ گفت در محله ما شیخی است، می‌خواهم این‌قدر ملا بشوم که از او بالاتر و عالم‌تر بشوم. به او گفتم: به‌جایی نمی‌رسی، چون نیت تو خالص نیست، باید برای خدا درس بخوانی، نه برای مقام. مدت‌ها بلکه سال‌ها گذشت که خبری از او نداشتم تااینکه پس‌از چند سال اقامت در نجف به کوهستان آمدم و تشکیل حوزه دادم. گاه برای زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفتم. در یکی از این سفرها، روزی در بین راه مشهد در قوچان پیاده شدم که در مسجد نماز بخوانم. در خیابان که قدم می‌زدم چشمم به پیرمردی افتاد که کوله‌پشتی شبیه #حمال ها به دوش داشت. کنار دیوار نشسته و تکیه داده بود. به دقت او را نگریستم، شناختمش، شیخ محمد مدرسه میرزا جعفر بود. درحالی‌که چرت می‌زد به او گفتم: ای عمو! حالت چه‌طور است؟ چشمش را باز کرده و به من خیره شد، ولی مرا نشناخت، به او گفتم تو شیخ محمد نیستی؟ گفت: چرا خودم هستم! شما کی هستی؟ گفتم: من شیخ محمد کوهستانی هستم. چرا این‌طور و با این وضع شما را می‌بینم؟ جواب داد: همان‌طوری که شما فرموده بودید، درس را برای خدا نخواندم و به این‌حال گرفتار شدم. درسم را تمام کردم و به محله خود رفته و در آن‌جا با شیخ اختلاف‌مان شد، مردم به‌خاطر اختلاف بین من و دو دسته شدند تااینکه مرا از محل بیرون کردند. آمدم شهر، وضع من نگرفت و مجبور شدم لباسم را درآورم و در حال حاضر داخل شهر حمالی می‌کنم تا خرج زن و بچه خود را تامین کنم. کتاب نسیم هدایت؛ صفحه ۵۷۶ - ۵۷۷.


اُنظُر در پاسخ به شفیعی مازندرانی: بسم الله الرحمن الرحیم. برای این نوشتار بسیار با اهمیت حاج آقای مازندرانی شفیعی پاسخ و نوشته ای نوشتم در ادامه در دو قسمت بارگذار هستم. با محضر ایشان سلام و احترام دارم.

پایان. راندیان.  نویسنده: اُنظُر ماقال.


کوهستانی / جنتی  ///   بهشت / دوزخ

حاج آقای مازندرانی نوشته ای بار گذاشت که بنده را به حس مسئولیت در نوشتن داخل مدرسه منتهی کرد. از عاقبت یک نیّت نادرست صحبت به میان آورد که عالم منزه شادروان آیت الله کوهستانی از یک آخوندی خاطره گویی کرد که به علت یک نیت بد، به جای حمل لباس آخوندی، با اجبار روح لوّامه اش یا عذاب وجدانش سرانجام لباس حمّالی و دلّاکی بر تن کرد. حاج آقای مازندرانی شفیعی پای نوشته را امضا نکرد، پس این احتمال است چشمش به این خاطره افتاده است (یا در سری نوشتجاتش داشته است) و چون تشخیص داد طرحش نیاز روز است آن را از سمت خود با مدرسه در میان گذاشته است. احساسم می گوید از این کار اثرگذار ایشان تشکر شود؛ تشکر می کنم، ولی به انضمام آن یازده پازل برایم تولید شده است؛ پس بنده نیز تشخیصم را پیرامون قضیه، به نیت استفهام و جهاد تبیین (امری که ولیّ منزه و مبارز ما مقام معظم رهبری آن را وظیفه ی آحاد دانسته اند) اشتراک می گذارم.


پازل اول: بنده رأی ام این است بعضاً اما شدیداً روحانیت کمترین شباهت را به شادروان کوهستانی می زند. آن گوهر کمیاب دنیازده نبود، محض محض، منزّه بود و والسلام.


پازل دوم: کوهستانی خانه اش را روی مردم گشوده و سرِ سفره نگه می داشت و خود روی باز با مردم داشت، ولی امروزه بعضاً اما شدیداً روحانیت چنین صفت را از خود دور دور کرده است.


پازل سوم: حتی چنان فضا تیره و ترس است خود روحانیت (بخش منزه آن) قادر نیست خود را از روحانی های دنیازده تفکیک کند، چون مواجه با تُرشی های همقطاران می شود، در صورتی که کوهستانی با رفتارش روحانیت را یاد می داد باید پیش از همه، اخلاق لای عمامه، پیچ بخورد، نه پارچه.


پازل چهارم: این سؤال برانگیزاننده است اگر روحانیت (بخش دنیازده ی آن) فوری مردم منتقد را ضد روحانی می خواند، پس چرا همین مردم وقتی مرام و منش کوهستانی را سر می افتند، شیفته ی آن مرد کوهسان می شوند؟ این نشان می دهد مردم ما (خیل فراوان حتی بی شمار آن) هرگز ضد روحانی نیستند، بلکه دنیازدگی بعضاً اما شدیداً روحانیت آنان را از انتقاد، بی باک ساخته است و حتی جاهایی به انزجار کشانده است. بنده باور دارم انزجار جای خود را عوض می کند و این برمی گردد به روزی که مردم شاهد شوند پاکیزکی از خود این صنف شروع شده باشد.


پازل پنجم: کوهستانی همچنان اسوه است همانطور که امام امت رضوان الله اسوه بود و هست. حال آیا این کم انتظاری است که مردم می بینند حوزه ی علیمه ی (چه مشهد چه قم) از به بارآوردن کوهستانی های جدید عاجز مانده است؟ چرا؟ حوزه و خود آخوندهای منزه همین یک سؤال را کتاب کنند و منبرش سازنند و عناصر تبلیغ، به بالاترین حد آفت زدایی نائلی می آیند. اگر نیایند لااقل آفت ها را می فهمند. آفتی از این بدتر، که روح مردم را لک انداخته باشد؟! مردم به روحانیت گفتاری احتیاج ندارند، به روحانی های گفتاری / کرداری محتاج اند. معصوم (علیه السلام) هم به «بِغیر السِنَتِکُم» فرمان داد نه به صرف زبان.


پازل ششم: مردم گرفتار یک غبار خطرناک (فتنه) شدند. در فتنه، تمیز دادن حق سخت است. فتنه فقط مربوط به سال ۸۸ یا پیش تر از آن و بدتر از آن سال ۸۴ نیست (که یکدست شده بودند یک مکلا (به اسم «میم») را هر طور شده از اصفهان وارد ریاست کنند) فتنه، گاه از درون خود آخوند آغاز می شود. چگونه؟ وقتی با هم کاری می کنند که تر و خشک را می سوزانند. مردم مبتلا به فتنه ای تیره تر از هر فتنه ای شدند که نمی توانند میان روحانی سالم و غیرسالم تمیز دهند. شاهدم بنده که دارد نوعی برائت ار روحانیت شکل می گیرد. خیلی هم بد است و از عدل و حق به دور. و بدتر اینکه این را بفهمی که مردم فرقی میان روحانی منزه و دنیازده قائل نشوند. فتنه ی بزرگتر از این نداریم که روحانیت خود با دست خود بینان یک برائت را شکل داده است. این در حالی است که اعتقادی قائلم دین وقتی از روحانی منها شود، عین آن می ماند که خمیر از مایه دور بیفتند. مایه ی دین، روحانی است. کدام روحانی ولی؟ روحانی ای که می خواهد شبیه کوهستانی باشد؟ یا آن عین دو شیخ غلط اندار کاظم صدیقی! و علیرضا پناهیان؟! که یکی کرداری بد مرتکب شد و دیگری به گفتار بد عادت کرد.
نویسنده: اُنظُر ماقال.
بقیه را در ادامه می گذارم:


پازل هفتم: وقتی یک نیّت نادرست (همان شیخ که نیت کرده بود آخوند شود ملاتر از فلان آخوند) روحانی را حمال می کند و کوهستانی او را در آن وضع کنار قوچان دید، چگونه می شود مردم را به دعوت ها فرا داد ولی هزار نیت سوء از سوی آخوندهایی بعضاً اما شدیداً دنیازده، نه تنها آنان را حمال نمی کند، بلکه پُرمنصب تر می سازد.

 

پازل هشتم: بنده قائلم امروزه نصیحت بر خود روحانی ها مقدم تر شده است تا بر ملت. مقصودم این است پندلازم ترین قشر، خود وحانی ها هستند که در اصل تصور می کنند پشتاز و پیشوای پند بر مردم اند. لااقل این زمانه روحانی ها پند بیشتری لازم دارند تا به خود آیند. دیر کنند جامعه آنان (آخوندهای دنیازده) را اگر نتواند حذف کند، هضم هم نمی کند (یعنی هم سویی به زیر عدد یک می رسد) و سوءهاضمه بدترین نوع بیماری است.


پازل نهم: اگر پازل های بنده بد چیده شد و یا از پایه بی اساس تصور گردید، پس به بنده چند نوکوهستانی نشان دهید که حوزه پرورش داده باشد. یعنی روحانی های را آدرس دهید که بالاترین شباهت را به آن شخصیت می زنند.


پازل دهم: سراغ ندارم برنامه ای یا مستندی برای کوهستانی ساخته باشند. حتی به نظر بنده شرم آور خواهد بود بخواهند منش کوهستانی را فیلم کنند. چون مردم بدون کمترین گمان با دیدن چنین مستند با سریال، میان او و بقیه دست به مقایسه می زنند و فوری می فهمند چقدر مع الفارق است این مقیاس و مقایسه.


پازل یازدهم: دور از حق نمی بینم اگر ایراد بگیرم دنیازده ها باعث خسارت به روحانیت شدند و گستاخی ها را سمت این صنف، سیل و سیلاب کردند. نسل جدید به نظر می رسد دریافته است منش کوهستانی را به سمت بهشت می بیند، منش شخصی مثل آیت الله «جنتی» را سمت دوزخ. این در نهاد جامعه قوام گرفته است. پس باور ندارد چنین منشی آنان را به بهشت برساند. آیا زمان آن فرا نرسیده است روحانیت خود را بتکاند و از خود آفات دفع کند؟! به نظر می رسد این اصولگرایان هستند که نیازمند اصلاح اند که روحانیت را دربسته! قبول دارند، حال آنکه هندوانه همیشه قرمز و شیرین و آبدار نیست! گاه خوراک حتی گوسفند هم نمی شود. گفتنی است معتقدم روحانیت میان شان، دنیا آشوب می کند و اصلاح طلبان میان شان ترک اعتقادات مذهبی آشوب می کند. هر دو به اصلاح با چند فوریت نیاز دارند. روحانیت که سردمدار اصولگرایان است در معرض بدترین سرنوشت قرار دارد. رأی می دهم کنار روحانیت منزه باشیم، حتی پشت سر آنها جایی بگیریم که پیشوایی شان (به خاطر وجود دو قید حالتِ پروا و پارسا) سمت بهشت می کشاندِمان. کوهستانی و امام امت و مقام معظم رهبری بیش باد. پایان. راندیان.  ۸ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال.

 

شفیعی مازندرانی در جواب به متن اُنظر: السلام علیکم ورحمه الله. جناب آقا ابراهیم عزیز...  هم از درد گفت و نیز از درمان همچنین هم به  سره  اشاره کرد وهم به ناسره ..بهر صورت در هر لباسی  این دوگونه بودند   هستند و خواهند بود  تا صاحب اصلی زمانه بیاید تا چهره مورد پسند پروردگار حکیم را در کل جهان گسترش دهد. خیلی زحمت کشیدی  و در هرپازلی در حدخود  کم و بیش از حقیقت گفتی و نیز کم لطفی نا خواسته خود را تقدیم کردی که نشان نمی دهد بدان ها معتقد باشی. و می دانی که در هر زمانه  نشان دادن الگوی اززنده ای چون آیه الله کوهستانی را ما باید پیش روی خود داشته باشیم تا بیشتر عقب نمانیم. بدیهی است  تعیین مصداق زاهد راستین و نیز آدم   دنیازده  کار هر کس نیست زیرا ما از آن سوی اعمال مردم بی خبریم. دقت در سخنان مولا علی (ع) در خانه علاء  حارثی و حمله آن حضرت به برادر به  ظاهر زاهدش  می تواند در تبیین بهتر مساله ی  مورد نظر کمک کند و  دنیای آخرت ساز و دنیای آخرت گریز را مجسم سازد. البته جایگاه علاء حارثی بسی فرازمند تراز روحانیون امروز جامعه است  لکن  حساب رهبر و رهبری جامعه جداست  که امام بدان پرداخته است  (خطبه دویست  نهج البلاغه ) بدرود. رحمه الله علی ابویک و علی علیک. شفیعی مازندرانی.

 

جواب اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای شفیعی مازندرانی از بزرگواران جامعه و مدرسه و حوزه در جواب به متن بنده (اُنظُر) مطلب نوشتند. رأی بنده: سلام محضر آن بزرگوار خردمند. جواب شما حاصل یک عمر تهذیب نفس صاحبان نفس زکیه در حوزه است. درست فرمودید که در هر لباسی این دو گونه (منزه + دنیازده) بودند و هستند و خواهند بود. شکی نیست همانطور که فرمودید تعیین مصداق زاهد راستین و نیز آدم دنیازده کار هر کس نیست. خانه ی شکوه و اشرافی علا بن زیاد حارثی از سوی مولا امام علی علیه السلام مذمت شد چون مصداق دنیازدگی محض بود. آن فرد که به امیرمؤمنان در شب قدر و شهادتش اسائه ی ادب و جسارت کرد خود وقتی روزی مورد سؤال مردم و رسانه های مجازی واقع شد توجیه کرد آن شرکت ماکارونی (...) خود برایش در بالای تهران خانه خرید!!!

 

فرق وی با خانه ی پرشکوه علا بن زیاد حارثی چیست که امام مولا علی (ع) توبیخش کردند اما آن شیخ هتاک همچنان منبرشوی محافل خاص است؟!! از منزه هایی چون شما حاج آقای شفیعی مازندرانی این توقع است این خصلت های زشت آخوندهای دنیازده را بی هیچ باکی در هم بکوبید.

 

بر  خود نخواهم بخشید اگر از این مطلب خیلی مهم شما تشکری نکرده باشم. ما را هدایت کردید به بهترین مثال. همه باور داریم نهج البلاغه داستان شب نیست، کتاب حیات و تنظمیات زندگی زاهدانه ی متعدل است اما آخوند دنیازده را چه رسد به درس دادن نهج البلاغه. از درسی که طرح کردید تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ما قال

 

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱


چهره : آقای سید عطا مهاجرانی


نوشته : «توفان الاقصی در ۷ اکتبر، آغاز فلسطین جدید بود. وعده صادق در ۲۶ فروردین آغاز خاورمیانه جدید است. آمریکا و اروپا می خواستند خاورمیانه جدید با مرکزیت و سیطره اسراییل شکل دهند. خاورمیانه جدید از سحرگاه امروز با مرکزیت و‌ راهبرد ایران شکل گرفت.»


نظریه : بنده رأی ام در این مورد این است : خاورمیانه ی نو از سال شصت و دو با ورود ایران انقلابی به لبنان شکل گرفت. واحد نهضت های آزادی بخش سپاه کارش را آن سال ها شروع کرد و آمریکا و پیروانش در اروپا از آن موقع تا حالا نتوانستند خاورمیانه را دستکاری کنند. فقط به علت دستان پاک و برتر ایران در کنار مبارزان فلسطین و لبنان و بعدها یمن قهرمان. آقای سید عطا خوب کاری کرد از دو جنبش حماس و جهاد و اقدام تنبیهی سپاه علیه ی اسرائیل دفاع کرد، اما راهبرد ایران را امام امت در همان شروع نهضت نوشت و مقام معظم رهبری (تنها چهره ی انقلابی و بی سازش ایران پس از امام) آن تز را با شجاعت منحصر به فردش نگذاشت خاموش شود. آقای مهاجرانی پرونده ی بدی دارد حتی فرار زشتش از کشور، اما این موضع اش درست است. پایان. راندیان:  ۱۰ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۲


چهره : آقای مهدی نصیری


نوشته : «روزنامه ی سازندگی ارگانی برای حزبی با همین نام (۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) از تز شاذّ مهدی نصیری پرده برداری کرد»


نظریه : بنده تحلیلم اینه: آقای مهدی نصیری آن روز (سه سال پیش) وقتی اجرای احکام اسلام را بی اساس خواند و خواهان کنارگذاشتن آن از حکومت شد، درجا تشخیصم بر شخصیت کاذب و انحراف فکری وی شکل گرفت. اگر راست باشد او خواهان اتحاد سید مصطفی تاجزاده با نوه ی رضاشاه  برای نجات ایران شد، باید عرض کنم چنین اتحادی در عقاید و باور این دو تیپ فکر چند سالی است که شکل گرفت و دارد پرده ها می افتد. اما چرا مهندس میرحسین موسوی را وسط آورد؟ میرحسین هرگز با چنین تیپ های فکری آشتی ندارد. میرحسین حرف از عمل بی تنازل زد. به نظر بنده (اُنظُر) اینان با آوردن نام میرحسین می خواهند بر خود وجاهت بزنند که هرگز دارای آن نیستند. همانطور که مهندس مهدی بازرگان از پیوستن به شورای ملی مقاومت سازمان منافقین امتناع عاقلانه کرده بود میرحسین هم بر چنین سرابی تُف می اندازد. جمهوری اسلامی مگر کاه است که با فوت و باد و وزوز مگس های سر زباله هایی لرز بگیرد. مهدی نصیری کیهانی معلوم کرد هیچی از سیاست و دین و مردم نمی فهمد، حتی از پشت صحنه. پایان. راندیان: ۱۱ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال

 

امیر رمضانی: با درود و صبح بخیر خدمت شما و دوستان گروه . جناب نصیری مزد مجیز گویی خودش را با پناهندگی به دولت کانادا گرفت. اخیرن در کشور باب شده هر کس بر علیه دین و کشور و مقدسات و خلاصه ستونهای اصلی حکومت قلم و حرف بزنه و مقاله نگارش کند اونور آب زودتر پذیرش میگیرد. آنچه در خصوص میر حسین موسوی گفتید تمام حقیقت نبوده و بخشی را کتمان میکنی و اونم دقیقن پا جای پای بنی صدر گذاشته البته در پرده .این نظر بنده هست. تمام.

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم آقای استاد علیرضا دارابی (امیر رمضانی) محضر شما سلام عرض می کنم. نظر شما محفوظ و تشکر و حتی قسمت عبارت «باب شده ...» مورد قبول. اما آیا در تصور شما (که مرا به کتمان حقیقت تاختید) این حس درج است که بنده تحت دیکته هستم؟ نه استاد، نوشته ی بنده برخاسته از حد سواد و نوع فکر خودم است. در بیان فهم خودم تحت دیکته ی هیچ کسی قرار نمی گیرم و ترس از بنده می ترسد نه بنده از ترس. آقای میرحسین به تحلیلم بنده تُف خواهد انداخت به تز نابودگرانه ی آقای مهدی نصیری. نصیری که روزی طلبه ی قم بود. زمانی در شهرش دامغان به آن ... مشغول بود. بعد نسبت به اسلام و ایران دچار انحراف فکری شد. در آخر نوشتید «این نظر بنده هست. تمام» خب این هم نظر بنده است. تمام. از حضور استاد روی نوشته ی بنده تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

سید علی اصغر: سلام. به نام و نام خانوادگی ایشان کاری ندارم .بازگشت سریع نصیری به مخالف جمهوری اسلامی سری است که باید در زمان آینده عملا به آن رسید .بنظرم نصیری با ماموریت از پیش تعیین شده وارد معرکه جوه ضد جمهوری شده اند . بپذیریم که نصیری با این همه نزدیک بودن به اطلاعات نظام اراده کردند که به صف دیگران  بپیوندند نشانگرآزادی اندیشه ایی است که در پرتو جمهوری اسلامی وجوددارد . پیشنهاد پیوند تاج زاده و رضا پهلوی قربانی  منطق در مبارزه است . با دیدن این خبر از نصیری باید عرض کنم : شاید ماموریت اولش این باشد  اصلاح طلبان را مسخره بکند . برای اینکه فاصله زیادی بین نوع اندیشیدن تاجزاده با پهلوی وجوددارد . چرا مهدی نصیری را بخاطر سخنان ضد نظام که به لحاظ امنیتی هزینه برقراراست را محاکمه نمی کنند ؟


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم کاربر محترم آقای اهل قلم محضر شما سلام تقدیم می شود. مخالفتی ندارم بنده اما شما آقا باید بر حسب قرائن بگویی سِر و مأموریت اطلاعاتی است. می شود احتمال را مطرح کرد، نه ضرس قاطع را. چه فاصله ی زیادی بین نوع اندیشیدن آقای تاجزاده با فرزند شاه پهلوی دو وجود دارد؟ هر دو تا جنس حرفهایشان براندازی نظام و تغییر قانون اساسی است خصوصاً اصل ولایت فقیه. آقای تاجزاده به عرفی شدن حکومت معتقد است و این یعنی نفی ولی فقیه. خودش هم با شخص مقام معظم رهبری نفرت شخصی و فرافکنی های اخلاقی دارد. و اون پهلوی پسر شاه اصلاً ارزش فکری ندارد که بشود رویش حرف زد. بنده نگرش شما را متوجه شدم اما در بخشی از بیانتان سخن بی پایه ای را مورد نقد شجاعانه قرار دادید که تحسین دارید. اون عبارت که نوشتید «پیشنهاد پیوند تاج زاده و رضا پهلوی قربانی کردن منطق در مبارزه است.» این نشان می دهد هر دو طرف در مبارزه دچار چندراهی و گیجی شده اند. از ریپلای شما بر نوشته ی بنده تشکر می شود. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

سید علی اصغر: سلام اُنظر از نکاتی که فرمودید بهره بردم . در آنجا عرض کردم بنظر بنده ... نظر است با حس تجربه در مسیر انقلاب اسلامی بدست آمده است. اگر بپذیریم نصیری قاطبه روزنامه کیهان که دست بی واسطه بر اطلاعات روز ایران و دنیا را دارند یک جاسوس و یا ...بوده است باید درمورد جایگاههای خاص نظام مراقبتی مانند انرژی هسته ایی داشته باشند .

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر آقای اهل قلم سید سادات محترم سلام دارم و احترام. تواضع علمی شما درس بود. دو تا نکته ی تیزبینانه در این جوابتان وجود دارد یعنی حس تجربه. بنده با این شیوه از حس درک مقام و موقعیت در سیاست موافقم شمام. عالی اندرز دادی. و در ادامه گقتید مراقبتی عین هسته ای از کارگزاران حکومتی. اما آقا شما (که با این اطلاعاتی در نوشتن هایت داری) حتماً دستی در سیاست باید داشته باشی، پس باید بدانی حکومت، دیوار نیست، حکومت آبکش است. همه جای حکومت سوراخ و منفَذ است. این یعنی احتمال صددرصدی نفوذ. حتی در حکومت مولا امام علی علیه السلام. برسیم به آقامهدی نصیری که ستون نویس دائمی کیهان و مدت طولانی سردبیر کیهان بود. او نشان داد حتی در کیهان فاشیست! هم نفوذ یک اصل است و یک برونداد حتمی الاثر. بنده احتمال مأموربودن نصیری کیهان نشین را در حد صفر می دانم حتی مساوی افراد لندن نشین می دانم. وی در شگفتی عقاید دینی خود را به غرب و دستاوردهای تمدن باطل آن معاوضه کرد. شوخی نیست این. مگر می شود کسی خواهان توقف اجرای احکام اسلام در جامعه شود بعد برای اتحاد علیه ی برافکندن جمهوری اسلامی میان اصلاح طلبان و سلطنت طلبان نسخه پیچی کند؟ اسلام یعنی پیام تسلیم مسلمان در برابر احکام خداوند. عبور کنم. از شیوه ی نرم تبادل فکری تان لذت دست داد. سربلندی تان در طلب تمنای بنده. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۳


چهره : حجت الاسلام سید محمد خاتمی


نوشته : «ما در هیچ جا خاتم‌الفلاسفه یا خاتم‌العلما نداریم.» منبع

 

نظریه : تفسیر بنده اینه: آقای سید محمد خاتمی لااقل در این یک روایت از افکارش، دروغ گفته است. اصل حرفش را راست می دانم حتی فیلسوفانه و جَستارانه ولی خودش در این حرفش بر دروغ توسل جست. حتماً همین جای حرفم کسانی را برآشفته می سازد، ولی ادامه ی حرفم خوانده شود شاید بَردشان سازد. منظور آقای سید محمد خاتمی داشتن رویکرد است و در نظرداشتن شرط زمانه ی هر فیلسوف و عالم که به افکار آنان شکل و قوام می دهد. او می خواهد اصل نسبی گرایی را اصل و مفروض بگیرد. اما دروغش کجاست؟ خود آقای خاتمی یکی از تنها روحانی هایی است که دائم به حرف های فیلسوف های غرب تکیه ی ارجاعی و اعتقادی می کند چه در اندیشه چه در سیاست و حکومت. می شود حتی مدعی شد دست نمناک در تقلید از فیلسوف مغرب زمین دارد. این جمله را هر کس می گفت چندان عیبی بر او بار نبود، اما خاتمی وقتی دم از آن می زند دُم خروس به نظر بنده زیاد بیرون می زند. خیلی سال است که به این نتیجه ی قطعی رسیدم که دروغ! ذاتی سیاستمداران ایران شده است که در جامعه به آنان باورناپذیری جریان پیدا کرده است. در ایران بیشترین کار برای سیاستمداران بکارگیری دروغ است. خطی که ماکیاول به شهریان برای حفظ قدرت فلورانس یاد داده بود در ایران دنبال شد. می گویید نه، یک نفر که حافظه ی قوی دارد دروغ های مردان سیاست ایران را لیست کند. انکار نکنم آقای خاتمی یک صداقت از خودش را هرگز ترک نکرده است، لباده پوشی در لباس آخوندی. ماند در آن. پایان. راندیان: ۱۲ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، نویسنده: اُنظُر ماقال.

 

  

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۴


چهره : آقای علی مطهری + آقای محمد حسین عظیمی

 

نوشته : «سؤال خبرنگار: آقای مطهری، اتفاقاتی که در بدنه روحانیت رخ می دهد، مانند آنچه در ماجرای آقای پناهیان یا کاظم صدیقی رخ داد، چقدر آسیب و خسران برای روحانیت است؟ جواب علی مطهری: البته مسئله آقای پناهیان خیلی مهم نبود، یک سوء تعبیر بود و باید دقت می‌کردند. ولی مسئله آقای صدیقی مهم بود و البته برخورد ایشان هم خوب بود و باید منتظر گزارش قوه قضائیه باشیم. طبعاً این گونه حوادث به اعتبار روحانیت آسیب می‌زند و باید توسط خود روحانیت جبران شود.» منبع


نظریه : به نظر بنده آقای علی مطهری بهتر بود فعل ماضی بکار می‌برد چون وقوع یافت یعنی می گفت آسیب زد، نه این که به فعل مضارع بگوید آسیب می زند. در این مورد بر مقام معظم رهبری حفظهُ الله و روحی فدا انتقاد وارد است. انتظار بود وی را از تمام مناصب اشغال شده برکنار می کردند. شعار رفع فقر و مبارزه با فساد و تبعیض از فرمان های مهم سال های اخیر معظم له بوده. بر دولت ها تکلیف شده برابر فساد قاطعیت بخرج دهند اما در مورد «کاظم کلاهبردار»! پیاده نشده است. آیا به جمهوری اسلامی ایران می آید مفسدنوازی؟ اگر به فرض کسی به خاطر همین یک مورد تبعیض، از نظام ببرد حق دارد. آقای محمد حسین عظیمی دبیر کل «جبهه ی حامیان انقلاب اسلامی» از گروه های راست حکومت حتی گفت (البته به نقل از اقتصاد ۲۴) که: «نماز تمام افرادی که پشت سر آقای صدیقی نماز خواندند، باطل است... از ۸ سال پیش ماجرای املاک ایشان در لواسان به طور موثق شنیدیم؛ نگاهمان عوض شد.» پایان. راندیان ،، ۱۳ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، اُنظُر ماقال.

 

شیخ مالک به اُنظُر: سلام علیکم جناب انظر با تشکر از زحمات شما که وقت صرف میکنید. بنده حقیقتش ادامه چنین بحثها را در مجمع دوستان چه حضوری و چه در جمع فضای مجازی نه تنها مفید نمیدانم بلکه بحث تنش زا و مورد اتهام میدانم..بنظرم با کمی تفکر و تأمل بیشتر متوجه میشویم که چنین بحثهایی برای هیچ یک از اعضا هیچ فایده ایی ندارد

 

حجت رمضانی به شیخ مالک: سلام حضرت حجت الاسلام آقا مالک رجبی عزیز زیارت حضرت عالی قبول حق تعالی امیدوارم هرکجا هستی صحیح و سالم وپیروز باشید به محضر شریف جناب عالی عرض کنم چون به پیام آقای اُنظر عکس العمل نشان دادید و ادامه اینگونه بحث ها را بی فایده قلمداد فرمودید بنده هم درحد خودم خواستم نظرکوتاهی نسبت به این موضوع بیان کنم وخواهش دارم ازآقای انظرکه  دراین صحن نسبت به هتک حرمت وحیثیت افراد حقیقی رعایت فرمایند،ازآنجایی که این صحن فضای مجازی می باشد وحساب وکتابی برایش ثبت ودرج نشده وافراد آزادانه هرمطلبی را بیان می کنند احساس می کنم خیلی ازدوستان ازاین موضوع ناراحت هستند،بارها وقتی چهره به چهره دوستان حاضردرصحن را ملاقات کردم ازاین نظرات ومطالب بارگذاری شده آقای انظر شدیدا اظهار تاسف کردند و از این که آقای مدیر هیچگونه عکس العملی درپاسخ به این شبهات نشان ندادند نیز گله مند بودند ،عزیزان این گروه از تفکرات یا گرایش های فراجناحی بوده که انصافا در ارسال مطالب چه مخالف چه موافق کوچکترین بی احترامی به نظرات دوستان خود نداشته اند چرا که  وقتی می بینند  ازاینگونه مطالب ناراحت می شوند به احترام آنان  رعایت می کنند واز بارگذاری آن خودداری می کنند ویا تمام جوانب را ملحوظ نطر دارند حال نمی دانم با توجه به این که بعضی از دوستان بصورت کوتاه و یا اجمالی وحتی با ایجاد تنش و بحث در فضای این صحن آقای انظر را خطاب قراردادند ولی ایشان اصراربه ادامه اینگونه مباحث دارند، یک روز اسم سید حذف میشود یک روز تا عرش می رود یک روز فدایی نظام می شود یک روز فاتحه نظام را می خواند یک روز فدایی رهبر و یک روز انتقاد ناصحیح نسبت به ایشان ،یک روز یقه می گیرید ویک روز فدایش میشوید،یک روز ازاین که ایشان امام موقت جمعه هستند حالتان دگرگون میشود یه روز دوست دارید گوش به خطبه ایشان بدهید ووو.... بگذریم ازاین که اول صبحی باعث مکدر شدن روحیه عزیزان شدم عذر خواهی می کنم خواستم بگم مطالبی که میفرمایید خوانده میشود . روزکارگر و روز معلم مبارک،ایام شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت.؟؟

 

پاسخ اُنظُر به امیر رمضانی: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شما استاد علیرضا دارابی سلام عرض می شود. بحث سر ترجمان کلمه ی عربی «کتمان» نبود و نیست. شما بنده را به قلب واقعیت یا لااقل نگفتن مقداری باقیمانده از واقعیات مورد سؤال قرار دادید که در جواب عرض شد مگر تصوری از بنده داری که تحت دیکته ی کسی ام؟ اگر دیکته ی کسی را بخواهم بنویسم کتمان جا داشت، نه این که خود بنده حاضرم رأی های خودم را در این محیط قابل عرضه، که حتی مخالف هم وجود دارد و حق خود را در نقد مطالبم انجام می دهند، آشکارا انتشار دهم. جای تکرار باقی گذاشتی که بگویم بنده تحت بندگی و دیکته ی کسی نیستم اگر احتمالاً شما تصوری داری که چنین هستم، صادقانه می گویم نه آقای استاد، اینطور نیستم.

 

جواب به سؤال خوب و عضله دار شما را برای خودم فرصت تلقی می کنم و تشکر پشت بندش.

 

 

آقای میر حسین هفت دلیل دارم زاویه دارد. عرض می شود :

 

- منظور میر حسین از قانون اساسی بدون تنازل، این است همزمان ولایت فقیه با حقوق اساسی مردم قابل جمع باشد. دقت شود بنده دارم به عنوان یک علاقمند به مسائل جامعه حرف می زنم و دیدگاه خودم با آقای میر حسین در بیشتر جاها از هم تمایز می گیرد.

 

- میر حسین مشکلش به شخص است که در جایگاه ولایت فقیه می نشیند ولی خودش از نوع حکومت امامت و امت می خواهد با ساز و کار دموکراسی هدایتی - مشارکتی.

 

- میر حسین نه راست را و نه چپ را شایسته ی یکتاانگاری سیاست و حکومت نمی داند. سلطنت را پس زده است.

 

- میر حسین ذات تفکراتش سوسیالیستی است و بنیان کنی فقر و ضعف و سیستم توزیع تنظیمی کالا و خدمات.

 

- میر حسین شادروان عالی نسب را و شادروان محمد رضا حکیمی (خانه ی کاه گلی نشین) را در اقتصاد و اندیشه الگو گرفته است. عالی نسب به خاطر تز توزیع درآمد میان ضعیفان و حکیمی به دلیل تمرکز اندیشه اش بر عدل علوی در موسوعه ی الحیات.

 

- میر حسین در پی این بوده است ساختار سیاسی را از دو جای حساس کشور سپاه و حوزه بیرون بیاورد و‌ جای آن حلقه ی صیانت از حقوق سیاسی ملت را بنشاند.

 

- میر حسین ضعف های فلسفی غرب گرایانه ی حجت الاسلام سید محمد خاتمی را کنار افکار لیبرال منشی و دستوری آقای هاشمی رفسنجانی می گذارد و هر دو باند را یکجا رد می کند. او چون جنبه های کاریزماتیک را در خود حفظ کرده است مورد مطمع و طعمه ی عوامل برانداز واقع شده است اما خود بنایی بر ایجاد نوعی از حکومت بود که مرزبندی کند با سلطنت موروثی و استبداد دینی از نوع نقدی که شادروان نائییی نجف ده ها سال پیش در تنبیه الامه نوشته بود که فشار حوزه ی نجف و قجرهای داخل باعث شد آن را در دجله اندازد.

 

دیدار حضوری توسط اُنظُر ناممکن است (چون از افرادی که پی مَن قال بودن هستنت برایش مسئله ی اصلی است) والا برین هفت تا هفده تا دیگر قرائن حضوراً می آوردم.

 

همه ی اینها مفهومی جز تُف میر حسین بر اتحاد سراب نیست که آقای مهدی نصیری طلبه ی جوان کیهان نشین اسبق خیام تهران پیشنهاد متحده شدن اصلاح طلبان براندازگرا و سلطنت خواهان موروثی گرا داده است.

 

برای آن استاد که دبیر محترم است تشکر دوباره می شود که بحث را خوب در چارچوب دوخته است و درزهای آن را رفو کرده است. بنده ازت استقبال می کنم در روش و پویش بحث. چه مستحسن که دانسته شد در صحن باید دلیر بود و «دلاور» بسیار بسیار خوشحال شدم از این کلمه.

 

اما نهایت: برای آینده ی نظام تحلیل دارم اما انگار فضای مدرسه نمی خواهد اُنظُر وارد بحث های اساسی کشور شود. روی مسائل مردم و حکومت البته که بنده معامله نمی کنم و تشخیصات خودم را پای فضای اینجا می ریزم. نظرم با میرحسین در مورد بقا با تغییر نظام فرق دموکراتیک و ایدئولوژیک دارد. پشت مقام معظم رهبری باید اهداف را با صبر و جرعه ای تعقیب کرد. هر مدلی جز این خشونت زا است. کاش می توانستم تحلیلی از آینده می دادم. عبور می کنم. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۵


چهره : حجت الاسلام سید احمد خاتمی


نوشته : «توی خطبه ی نماز جمعه ی خود در ۷ / ۲ / ۱۴۰۳ گفت «به زور کسی را به بهشت نخواهیم برد اما در برابر این ناهنجاری ایستاده‌ایم و همچنان خواهیم ایستاد و عقب نشینی نخواهیم کرد.»


نظریه : نگاه بنده به این موضع این امام جمعه : اول باید روشن شود خود وی از کجا خبردار شده است اهل بهشت است که مدعی است کسی را به بهشت نمی برد. دوم این است وی پیشاپیش هنوز برزخ نرفته خود را در بهشت! دیده است. آن، شهید بهشتی بود که همین دنیا مشخص گردید «بهشت»ی است و خودش «یک ملت» بود برای این شخص زود است بهشت را قرُق کند و مرتع!!! آن را تقسیم. سوم مقابل ناهنجاری گفته ایستاده‌. مگر به نظر وی اونی که کنارش است آن جعل و زمینخواری را کرده بود اسم کار پنهانی اش ناهنجاری نبود؟ برای او یک خطبه بخوان واجب تر است برای ملت. چهارم عقب نشینی گفت نخواهیم کرد. لازم نیست زیاد زور زد برای بهشت بردن هیچ کس.  و لتَنظُر نَفسٌ مَا قدَّمَت لِغَد  (حشر / ۱۸) «و هر نفسی نیک بنگرد تا چه عملی برای فردای قیامت خود پیش می‌فرستد» برای مردم لازم نیست چی پیش می فرستی آقای سید احمد خاتمی ! ببین خودت چی توشه جمع کرده ای. بهتر است یاد بیاورد توی قطار تهران به مشهد یک واگن اختصاصی با مجلل ترین پذیرایی را. ناهنجاری اضلاع زیادی دارد گاه حتی در قطار! آن هم برای زیارت حضرت مولا آقا امام هشتم رضا (ع). پایان. راندیان ،، ۱۳ / ۲ / ۱۴۰۳ ،، اُنظُر ماقال

 

سید کمال عمادی [در پاسخ به انظر] سلام بزرگوار تاملی در نگاه نقادانه حضرت عالی من کاری به سخنان جناب استاد خاتمی ندارم اما یک سال استاد من بود وظیفه دارم از استاد خود در این ایام گرامی داشت معلم دفاع به حق و حقیقت کنم نه صرف احساسات بزرگوار اگر من بگویم کسی را به زور به بهشت نمی بردم از منظر منطقی هیچ دلالت التزامی به بهشتی بودن من ندارد ما کسی را به زور به بهشت نمی بریم چه خود به بهشت برویم چه نرویم دوم اینکه این نسبت را دیگران بیان کردند که شما می خواهید مردم را به زور به بهشت ببرید ما جواب می دهیم نه به زور نمی بریم اما به زور جلوی مجرم را می گیریم دیگر اینکه خطیب جمعه از جایگاه اسلامی سخن می گوید گوینده اسلامی نه سخن گوی اراده و افکار خاص او لذا اگر سخن خلاف اسلام بگوید باید به او همه خطیبان خاطی تذکر داد سخنانت خلاف اسلام بود اما با دلیل و برهان از طرفی برادر نازنین شما بفرمایید با کدام دلیل دانستی گوینده مذکور بهشتی نیست آیا شما دلیل محکمی بر بهشتی نبودن جناب خاتمی دامت افاضاته دارید هرگز
نه تنها برای بهشت نرفتن این روحانی شریف ندارید بلکه حتی به بهشت نرفتن افراد مجرم آشکار، هم ندارید چه بسا او موفق به توبه شود و بهشتی شود و کم نبودند و نیستند گناهکاران آشکار فرصت توبه یافتند و حتی اسوه مردم شدند انشاءالله همه شما و ما امیدواریم که اهل بهشت هستیم

 

سید علی اصغر شفیعی به انظر: سلام بر انظر توانا اما در مباحث صبور... روش گفتگوی تان را می پسندم . اهل استدلال و کلینیک گفتمانی . خارج از موضوع بحث از روش نوین برای گفتگو در موضوع استفاده می کنید .اول اینکه ؛ موضوع مطرح شده از طرف مخاطب را با دقت میخوانید .دوم اینکه ؛ از بعضی از ارائه ها برای پاسخگویی به مخاطب از مخاطب بهره می بری ‌.سوم اینکه ؛ کارشناسی به مباحث دامن می زنید درآن جانبداری خیلی کمتر است .چهارم اینکه ؛ آگاهی کامل از پدیده های انقلاب و تاریخ جمهوری اسلامی دارید . وقت گذاری تان را هم به مجموعه اضافه می نمایم .



پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم آقای اهل قلم سید محترم محضر شما خوب و خوش رو سلام تقدیم می شود. چهره ی شما برای بنده تداعی تفکر و قلم می کند و عطر بینش می دهد. قصدم آقا و بزرگوار ایجاد کلینیک گفتمانی نیست که بخواهم درمانگر ظاهر بشم و یا جا بزنم، هر چند ساخت عبارت از سوی شما بدیع بود و ذهن بنده را مشغول زیبایی خود کرد. قصد اُنظُر کالج گفتمانی است با طعم بی رحمی در نقد تا تعارفات داخل در اصل بحث نشود. حتی سر صرف میر هم بحث فُرمالیتیو باشد درک متن منتهی نمی شود چه رسد به این همه مسئله ی غامض جهان و ایران. گفتید خطاب به بنده : «آگاهی ... از پدیده های انقلاب و تاریخ جمهوری اسلامی دارید»

 

شاید علت این آشنایی اندکم با انقلاب اسلامی این باشد از وفاداران به انقلاب هستم. کسی پای وفا به انقلاب باشد از مسائل آن (بد و خوب) به نفع وضع مطلوب بهره می گیرد نه آن را برای تضعیف انقلاب بخواهد. شاید نشناسید تفکر بنده را. انقلاب برای بنده مانند هوا برای تنفس آزاد پرنده است، نه مرتع برای چرای چرنده!! می بینم دارند انقلاب را نه فقط چرا می کنند (می چَرند) بلکه زیر چرا و اما اگرها می برند. در مقابل این هر دو تیپ تفکر، بنده خودم را مسئول می بینم و تا هر کجا کشیده شود ایستاده ام. محکم و منطبق بر منطق خودم. اطراف بنده خون های زیادی در دفاع از کشور و انقلاب ریخته شده بود اسم همه ی آنان شهید دفاع مقدس بوده است که دلتنگ شان مانده ام. اینک خیلی قدرتمندان رابطه ای خیال می کنند وقت وقتِ فقط چریدن است. نمی باید گذاشت راحت بچرند و بچرخند. بنده سهمم را برای مقابله با هر مرتبه از جهالت دامنگیر و جهانگیر ادا می کنم تا پیش مقام معظم رهبری که امر کردند به جهاد تبیین خجل و شرمسار نشوم. از طبع مناره گونه ی آن بزرگ اندیش و باز نِگر خوشم می آید. نقد و نقل و پرداخت های شما سادات خوب و نویسنده ی صاحب سبک را تمایل دارم دائم ببینم. پایان. راندیان: نویسنده: اُنظُر ماقال

 

شیخ محمد رضا احمدی با تعریض به انظر: با سلام رژیم سفاک پهلوی برای کوبیدن اندیشه و افکار امام خمینی و روحانیت، مجبور بود از نویسنده مجهولی با نام احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات در سال ۵۶ استفاده کند که جریان آن مفصل است... اما واقعا چه دلیلی دارد در این گروه از امضای مجهول پای نوشته‌ها استفاده شود؟ چرا نمی‌خواهند شخصیت حقوقی و حقیقی را تطبیق دهند؟ گرچه من بسیاری از اعضای محترم را نمی‌شناسم، اما همین که اعضای گروه همدیگر را می‌شناسند برای بنده کافی است. به نظر من، به نوشته‌هایی که صاحبان آن مجهول باشند، جواب نباید داد.

 

آق سید حسین شفیعی دارابی به استاد احمدی: سلام علیک . استاد احمدی عزیز تذکری منطقی داده آید. قبلا هم یاد آور شده آید. البته تا حدودی از منش در عبارت پردازیها و برخی از گراهاییکه در نوشته های جدید و قدیم جناب «انظر» بروز یافت؛ جمع چشمگیری از اعضای گروه معتقدند می شناسیم این جناب کیست؟؛  ولی بنده به همان چند باریکه وارد گفتمان شدم؛ بسنده نموده و اکنون تا مشخص نشدن شخص و شخصیت این جناب؛ بنا گذاشتم وارد گفتمان نشوم؛ دست کم جمع چشمگیری از اعضای محترم تداوم این شیوه را نمی پسندند؛ اینجانب نیز از این جمع خیر خواه هستم و هم نظر با حضرتعالی. موفق باشید.

 

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۶

چهره : حجت الاسلام آقای سید مجتبی خامنه یی (متولد ۱۷ شهریور ۱۳۴۸) حجت الاسلام آقای سید حسن خمینی مصطفوی (متولد ۱ مرداد ۱۳۵۱) آیت الله آقای علیرضا اعرافی (متولد ۱۳۳۸)

 

نوشته : «تمایل شدید بخشی از جامعه ی (یا پویا / یا کنجکاو / یا مداخله گر) بر دامن زدن دائمی به بحران جانشینی»

 

نظریه : نگاه بنده به این مسئله : پنج عامل باعث است بحران جانشینی در رأس هرم، قاعده ی اجتماع را در هَلهله، جنجال، سروصدا، هیاهو نگه دارد. منهای عوامل مخرّب سازمان های گروهکی که چارچوب فعالیتشان ایجاد ضعف و نارسایی در میان مردم و حکومت است. چرا این بحث را پیش کشیدم؟ هفته ی پیش کرمانشاه و کردستان از صحنه تا قروه، تمام یا نیمی از آن به همین موضوع گذشت که به سمع بنده سنگینی می کرد. چاره در این دیدم سکوت کنم تا خود را برسانم به وقت قرار که امروز باشد. علت اصلی شاید این باشد دریافت بنده این است بخش وسیع از جامعه ی ایرانی به اخبار زرد (تحریف گرا و بی محتوا) عادت یا انس پیدا کرده است. اما در جای خود، همین نقص نیز یک مسئله ی روز جوامع است. از غدیر به این ور که مرز دو فرقه ی مذهب اصلی از مکتب اسلام بر سر جانشینی رسول الله (ص) خونین و خشمگین شده است، همیشه جانشینی اصلی ترین عامل تفرقه و پراکندگی سیاسی بوده است. شیعه به امامت و نصّ نصب معتقد است. سنی به خلافت یعنی جای پیامبر نشینی. عبور کنم. ایرانی جماعت تا جمعی به خود تشکیل دهد مایل نشان می دهد از هر تازه وارد بپرسد: آره! راست است فلانی را برای فردای نظام رهبر کرده اند؟ پس پنج عامل باعث را مطرح می کنم:

 

عامل اول : جریاناتی در داخل بدشان نمی آید با کشاندن این موضوع جذّاب به وسط ماجرا، اذهان جامعه را از مطالبات مبتلابه، به سمت چیزهای ذهنی و وهمی منصرف کنند و آنان را به این خبر که خیلی هم گرم است، سرگرم نگه دارند. این کار در اصل شاید از سوی محافل سرویس صورت بگیرد.

 

عامل دوم : شماری از مردم همیشه روی سلامتی مقام معظم رهبری دست به شایعات یا ساخته های ذهنی مورد علاقه می زنند و همین آنها را به پرس و جو روی جانشینی آقای خامنه یی می کشاند که در اصل می خواهند نشان دهند برای فردای انقلاب بحران جانشینی وجود دارد، نه جانشینی. بعد برای این که بر این حرف خود خوراک گوارا فراهم کنند سریع به هم آدرس حجت الاسلام سید مجتبی خامنه یی را می دهند که در ذهن غافلگیرپذیر مردم، صوری بودن خبرگان و نقش بیت رهبری در تعیین رهبر آینده ی کشور را برجسته سازند. در واقع منحرف و بدبین نمایند.

 

عامل سوم : یک میلی روانی / شوقی در مردم پدید آوردند که همانطور جامه وقتی نو می شود انسان به خاطر پوشش لباس نو شاد و شادمانی به خود می گیرد، جامعه هم با رهبر تازه جان تازه می گیرد و گشایش یا به زعم عوامل خناس، خفقان شکل می گیرد و نظام گور خود را به بیل خود می کند! عبارت علمی این میل این است: مردم همیشه به اتقاقات بزرگ علاقه نشان می دهند. مثلاً خبرِ چه انتخاب و چه بعد عزل شادروان آیت الله منتظری در جایگاه قائم مقام رهبری به وسعت تمام ایران جاذبه داشت. حالا هم گرایش به این اخبار از همان علاقه ناشی می شود.

 

عامل چهارم : سن و سال مقام معظم رهبری به عددی از عمر رسیده است که قسمتی از جامعه (چه هواخواه چه برانداز) روی جانشینی فرد آینده حساسیت از خود بروز می دهند به همین دلیل خبر جانشینی نه حالا از چند سال پیش نقل محافل است. در این مسئله ی کِبَر سن، دشمن بیرونی هر چند وقت مسئله ی انواع بیماری رهبری انقلاب را به دروغ وارد فضای سرزمینی ایران می کند تا مردم را به یک بحران مخاطره آمیز درگیر کنند. چطور؟ مثلاً خط دهند وقتی نوبت رهبر سوم برسد جایگاه مقتدر آن رو به کاستی می گراید و زمینه ی فروپاشی مهیا می شود، زیرا بخوبی می دانند ذهن مؤمنان این واقعیت وجود دارد که دیگر مانند امام امت ره و مقام معظم رهبری حفظهُ الله گیتی نزاید. پس جمهوری اسلامی شخصیتی در اندازه ی رهبری در خود ندارد و این فقد و قحطی باعث سردرگمی می گردد.

 

عامل پنجم : یکی از بدترین کارهای جناح اطلاح طلبان گذر از شخص آیت الله خامنه ای است. آنان ایشان را عامل وضعیتی می دانند که خود اسم آن را می گذراند دفن جمهوریت نظام. با همین پیش زمینه، یکی از شگردهایشان داغ نگه داشتن خبر جانشینی است و در تعداد بیشماری به تولید خبرهای زرد و مجعول پیرامون آن می پردازند و نیروهای خود را به سمت گرم نگه داشتن تنور بحران جانشینی مشغول نگه می دارند. زمان امام امت نیز این جناح روی هاشمی رفسنجانی مانور می داد. آنان هر چند در صدد هستند مسائل چنان انسداد پیدا کند که خود به خود حجت الاسلام آقای سید حسن خمینی فرشته ی نجات ایران به حساب آید. به همین خاطر است جناح راست از تخریب سید حسن در هر فرصتی استفاده می کند. چون احتمال می دهند در شرائط ویژه ی بحرانی حمایت غرب از اطلاح طلبان حتمی است و حتی تمایل به سید حسن خمینی برای بحران گذار مورد توافق نانوشته! است.

 

اما یک نتیجه ی برآوردی نه قطعی: بنده احتمال قوی می دهم روی آیت الله اعرافی، که سه امتیاز بزرگ با خود دارد: یک: اخلاق عملی. دوم: تفکر عقلانی / فقهی. سوم: وجاهت بالای اجتماعی و وجود شاخص های کاریزمایی در چهره و رخساره.

 

رأی: به گواهی آقای دکتر علیرضا مرندی پزشک مخصوص حضرت آقا حفظهُ الله و روحی فدا از همه ی زمینه های جسمانی در بالاترین حد سلامت و طراوت بسر می برند. خدایا عمرشان طولانی باد و برکات نفوذشان افزون. با این وجود اصل بقا مختص خداوند است و هر گاه مشیت تعلق گیرد، به نظر می رسد نقش یک نهاد مهم، وظیفه‌ آمیزپذیرتر شود تا این که نقش و جایگاه جانشین به مرور (لااقل طی سه چهار سال) در داخل و خارج تقویت گردد. فرهنک سازی گریز از ولایت در درون ایران از برنامه های نقشه کشیده ی سازمان های داخلی و خارجی است. بنده باور دارم مردم به نقش ولایت تا زمان ظهور، هم ایمان دارند و هم آن را وحدت بخش ترین عنصر کشور می دانند. عبور می کنم. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر روحانی بزرگوار و تأثیرگذار حاج آقای عمادی سید ارجمند مدرسه سلام تقدیم می شود. از تفکرات آن حضرت بنده بهره می گیرد. حق داشتید از استاد خود حجت الاسلام سید احمد خاتمی دفاعیات داشته باشید نشان اخلاقیات متناسب با رفتار انسانی شماست. نه، نقد شما را وارد نمی دانم چون وقتی کسی حرف از بهشت می زند و می گوید به زور دیگران را نمی برم در واقع خود را اول در مقام فردی بهشتی جا زده است. دومین بحث شما این بوده «دیگران بیان کردند که شما می خواهید مردم را به زور به بهشت ببرید ما جواب می دهیم نه کسی را به زور به بهشت نمی بریم» بر این سخن شما خلل وارد است. چون اخلاقی تر آن این است که می شود جواب داد اگر چنانچه ما به لطف خدا اهل بهشت باشیم دیگران با زور به بهشت نمی بریم. نه این خود اول خود بهشت‌رفته بداند. مسئولان نظام چرا توهم دارند حتماً بهشتی هستند؟! شاید چنین نباشد. پس نباید با طرز با مردم سخن بگویند. بعد فرمودید «برادر نازنین شما بفرمایید با کدام دلیل دانستی گوینده مذکور بهشتی نیست آیا شما دلیل محکمی بر بهشتی نبودن جناب خاتمی دامت افاضاته دارید»؟ حاج آقا در نوشته ی بنده اصلاً قطعیتی وجود ندارد که گفته باشم کسی یا ایشان اهل بهشت نیست. گفتم چگونه او خود هنوز در دنیاست بهشتی فرض گرفته است. به دعای زیبا و خوشایند شما «انشاءالله همه شما و ما امیدواریم که اهل بهشت هستیم» با نهایت شادی آمین می گویم. از آن بزرگ اندیش بسیار تشکر می کنم که سعی دارند عیب های نوشتجات بنده را گوشزدم کنند. خدا خیرتان را افزون فرماید. ما را از دعاهای خوبتان از قلم رحم نیندازید. سلامت باشید استاد. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 


کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۷

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۷


چهره : آقای باقر قالیباف


نوشته : «بوس چاپلوسی آقای منصور ارضی مداح جناح راست بر دست حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی و بوس مصلحتی آقای باقر قالیباف بر پیشانی وی»


نظریه : نگاه بنده بر این مسئله که آن زمان شکل گرفته بود عکس نیز از همان سالهاست: سازمان دهندگان نامرئی سیاست انتخاباتی، همان زمان خبر داشتند که هم موقعیت باقر قالیباف عالی تر از آقای رئیسی است هم کشورداری اش. اما یک برداشت غلط که تصور داشت عنایت! روی رئیسی نشسته است، آقای قالیباف طرقبه ای را صوری مجبور ساخته بودند بر پیشانی آقای رئیسی همشهری نوغانی اش بوس ظاهری بزند که عمیقاً می دانست آن کس که یک قدمی صندلی اول کشور است خود قالیباف است. بنده شناسنامه ام جای مُهر نبود رأی هایم هم رنگ عطر دگر داشت اما از این دو نفر راست، هر راست پیشه ای از بنده می پرسید قالیباف را مرد قدَر اجرا و بلدوزر نظام و رئیسی را فرد خنثی و خام سیاست و گاری گالری نظام می خواندم. بوس ارضی که اصلا حساب نمی آید. کشور در دست کسی قرار گرفت در هر سه شلغش تجربی پیش رفت، نه علمی و پرونده های ناقص زیاد جا گذاشت. بهتر نمی بود اگر قرار بود حکم بوس صادر شود این آقای رئیسی بود که باید بر جبهه ی سفید قالیباف بوسه می زد؟ شال سبزش را وسط ماجرا نمی آورد. کشورداری حتی با کشورگشایی به سبک اروپایی هم رنگ رشد به خود نمی گیرد چه رسد به کسی که گاری را هم بلد نیست یدک بکشد. سایر سجایای خوب ارزشمند سید آرام ایران «حاج آقا» رئیسی جای انکار ندارد. تقوا دارد. تقوا شرط لازمه، شرط کافی نه. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

حجت الاسلام شاکر به نظُر: با سلام خدمت انظر ماقال کاملاً حرف های شما ناقص است و چندین مورد کلام تان بویی از انصاف نبوده و نخواهد داشت و بنده هیچ جوابی خدمتتان نخواهم گفت. قضاوت را باید کسانی انجام دهند که شرط انصاف را رعایت کرده باشند. در هر صورت قرار نیست آدما هر نکته ای را جواب بدهند و خودی نشان دهند. ای کاش در هر جا ، شما کمی سکوت نمایید تا قلم تان انرژی مثبت!!!! اش را نگه بدارد. در هر صورت التماس دعا دارم یا حق.

 
پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام محضر شما بزرگوار و مورد احترام و روحانی خوشنام و با مرام. به ترجیحات آن بزرگوار احترام می گذارم اما دعوت به سکوت را نه. در جهاد تبیین مگر سکوت معنا پیدا می کند. مقام معظم رهبری فرمودند همه ی مردم ایران در هر حد که هستند به جهاد تبیین بپیوندند. بنده پیرو رهبرم هستم و معنی جهاد تبیین را سکوت نمی دانم. از طرف دیگر معنای سخن حضرت آقا حفظهُ الله این نیست همه یک جور حرف بزنند. معلوم است ممکن خواهد بود نوشته ای از بنده با نوشته و بیش و گرایشی از شما انسان خردمند و بزرگوار پیرامون هر مسئله ای فرق داشته باشد. پس تاب افکار همدیگر را داشته باشیم. بنده هدف رهبر انقلاب را در کشاندن مردم پای تبیین این نیست، همه بیایند یک جنس حرف بزنند.

مثلاً شخصیت صاحب قلم توانمند و محترمی به نام آقای مصطفی بابویه انگاری در نوشته ای خواست دولت آقای رئیسی را نقد اقتصادی کند اما دعوت به سکوت شد. متأسفانه آقای مصطفی بابویه عقب نشینی کرد و حرفش را در سینه اش گذاشت و مدرسه را با این همه اعضای منتظر سخنانش، در شگفتی  فرو برد. در سینه گذاشتن حرف آیا با جهاد تبیین انطباق دارد؟ هرگز. همدیگر را به سکوت فرا نخوانیم بلکه گنجایش شنیدن سخت تر ین سخن ها را داشته باشیم. دعوت به سکوت یا این که وارد این بحث نشو می تواند علامت هراس از بیان واقعیات هم باشد ضمن آن که نشان مصلحت بینی و حفظ نظام از آسبیب هم دارد.

فردا یا امشب بحث بنده بررسی «کف جامعه» است که می خواهم بگویم ریشه ی اختلافات از کجای کشور به سراسر ایران سرریز می کند. ولی دعوت به سکوت برنامه های افراد و اعضا را با خلل و اخلال مواجه می کند. انتظار می رود شما برادر دانشمندم آنچنان آستانه تحمل بالا باشید که ما شاگردان شما خوبان بتوانیم جرئت بخریم و حرف مهم کشور و جهان را اینجا همه با هم بزنیم. از تذکرات مهربانانه ی شما هرگز بر خود نخراشیده ام چون شما را با نوشته های خوبتان شناختم و احترام می گذارم به محضر مبارکتان. سلامت باشید استاد خوش اخلاق بزرگوار مدرسه. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال
 

اهل قلم, [در پاسخ به شیخ شاکر طاهرخوش] سلام جناب شاکر اتفاقا اگر اهل کار کارشناسی اخبار و تحلیل باشیم نوشته های انظر را غنیمت اطلاعات خبری بشمار آورده و از جانبداری افراد در موضوع به کلاسش بهره ببریم . قرار نشد کسی به نوشته ها همیشه پاسخ دهد برای اینکه نوشته های انظر سوالی نیست .اگر هم باشد و خارج از محدوده عادیت‌ قرار گیرد صبور باشیم و تمرین کنیم که واقعیت را بهتر تحلیل کنیم .

 

اهل قلم,  [در پاسخ به ْ ْ] سلام انظر اهل نظم و ترتیب توانایی خواندن مرا مضاعف می نمایید . ایکاش برای تحلیل محتوی پدیده های انقلاب و ...کلاس حضوری می گذاشتی . اگر وقتی دست دهد حتما درباره نوشته های شما کارشناسانه نظریه ایی را می نگارم .

 

شیخ شاکر طاهرخوش [در پاسخ به ْ ْ] انظر: سلام بر شما و تمامی اعضای محترم کانال بنده قصد تند مزاجی نداشته و نخواهم داشت اتفاقاً از این کانال مطالبی را استفاده می کنم. بحث و کنایه بی مهرتان در مورد آقای رئیسی و شال سبز و... تان کمی برایم سنگین بوده‌است. در هر حال ارادت این برادر کوچک تان را پذیرا باشید و در این لحظات پایانی شب ، ما را از دعای خیرتون فراموش نکنید. از بقیه دوستان عزیز دلم که زحمت حاشیه‌ای برای این مطلب من نگاشته اند، تشکر می شود. التماس دعا داریم.

 

شیخ احمدی,  [در پاسخ به اهل قلم] سلام بر سید اهل قلم یعنی شما هم ارسال مطالب با امضای ناشناس (اُنظُر) را تایید می‌فرمایید؟ با این روش نام مدرسه فکرت مخدوش نمی‌شود؟ شما می‌دانید اَنظَر چه کسی است؟

 

سید علی اصغر  [در پاسخ به احمدی] سلام استاد آقا شیخ احمدی نیک نام باور کنید برایم مهم نیست اُنظر کیست اما باب جدیدی را بنانمودند . سبک نوشته هایش نشانگر داشتن اطلاعات زیادی است و توانایی و قدرت تحلیلی ایشان حرفه ایست . با اجازه درس تحلیل محتوی را پاس نمودم تخصصی تحلیل می کند . از شما هم انتظار دارم مراتب طرح موضوعات را مشاهده فرمائید تا حصول نتیجه سلسله نوشتار ... بعداز کارشناسی علوم سیاسی ، در مقطع ارشد روانشناسی خواندم . برای حدس زدن نیاز به ادامه نوشته های ایشان است.


[در پاسخ به اهل قلم] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر اهل قلم حاج آقا سید بزرگوار سلام تقدیم می شود. کلاس نه. حضوری خیر. فقط به شما دو تا کد می دهم که بدانی کیست اُنظُر. با سه تا از عموجون های من دوست طولانی هستید. بنده لغت های آنجا را حدی بلدم که هضمش کنم. پس این کدها را دادم که مرا بدانی. خوشحال می شوم بنده کارشناسی های شما فیلسوف دیثکورث را بفهمم. تشکر می شود بر محضرت. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

انظر [در پاسخ به شاکر] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر حاج آقای بزرگوار سلام تقدیم می کنم. رحمت هستید و باران مهربانی. به شما نویسنده ی ارجمند ارادت می ورزم. درس های شما در همین خوی نرم شماست . در بنده اثر بگذار استاد خوب. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۸


چهره : آقای آیت الله جوادی آملی


نوشته : ««این مرجع، حکیم فقیه و فیلسوف پاکیزه ی قرن در دیدار حجت الاسلام سید عبدالفتاح نواب نماینده ی محترم ولی فقیه در حج فرمود : باید جامعه ی محلی و منطقه ای و بین المللی آرام باشد و حج برنامه ی بین المللی اسلام است.».»


نظریه : نگاه بنده به این مسئله. آقای جوادی آملی خواست بگوید تلاش اسلام ایجاد آرامش جهانی است زیرا کار هجرتی علمی از نوع جعفری همانقدر وزن دارد که کار جهادی از نوع خیبری علوی. روی این پایه روحانی کاروان ها را به امری ریشه دار در اسلام هدایت کرد که به دید بنده نشان داد این حکیم متأله خواهان ایمان به عمق اسلام است، نه قشرش. چون از خوشحالی رسول الله (ص) در روزی پرده بر داشت که بین فتح خیبر و برگشت حضرت جعفر برادر مولا امام (ع) از هجرت حبشه، اتصال معنوی زد و فرمود سرّش آن این است جعفر بن ابی طالب «کار عالمانه و محققانه و فرهنگی کرد، یعنی یک عالم می تواند کار فرهنگی بکند که به منزله ی فتح خیبر باشد» ایشان خواهان رفتاری در روحانیت شد که جلال و شکوه اسلام را دربر داشته باشد. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۹


چهره : حوزه قم بناب زابل (برای نماد)


نوشته : « حوزه و حکومت به هم رسیده و می رسند. کف جامعه ولی فکر دیگری دارد»

 

نظریه : نگاه بنده بر روی این مسئله : هفته ی قبل از کردستان تا کرمانشاه کف جامعه را این جور دیده و شنیدم. اختلافات در کشور مثل باران بهاری سیلاب ایجاد کرده است. بنده ریشه ی سرریز را در چی می دانم و از شخص خودم پرسش به عمل می آورم و جوابم را بدون هیچ مجامله و مخافه می دهم: از کجا این اختلافات در جامعه سرازیر و حتی سرریز می شود؟

 

- از اتحادیه ی بُنکداران؟! مسلم نه.

- از درگوشی های کامیونداران؟! باز هم نه.

- از گرمی گرانی در راسته ی بازاریان؟! این که اصلاً نه.

- حتماً از تراکنش های سری سران بانکداران؟ نه جواب اشتباه است.

- از تضاد و تنش و توسعه در بین دانشجویان؟! شاید گفته شود همینه. اما نه.

- از داد بیدادهای کول بران کامیارانی ها و ایلامی ها؟! این دادها که صدا نداره ! و بردش تا همان خطوط مرزه.

- وقتی اینها نباشد ممکن است ذهن ها متوجه ی بیرون و گروهک های معاند شود. این نیز نمی تواند علت تامه باشد.

- چی می مانه این وسط؟ فقط حوزه ی علمیه. بنده می گویم از حوزه سرریز می شود.

 

صبور باش خواننده ی محترم و محترمه ! دارم به عنوان یک ناظر علاقمند به بحث روز، حرف می زنم. واقعیت را باید دقت کرد نه دفع و روی خط زد که اصل مسئله را از تخته ی سیاه بدون حل و راه حل پاک کرد. بنده اصل اختلافات را باعث ایجاد شکاف می دانم و شکاف است که یک جامعه را به فکر و علم وا می دارد. به قول امام امت ره اختلاف بلکه تخطئه نعمت است و به فرمایش حکیم الهی ایران آیت الله العظمی جوادی آملی حتی باید شکر کرد که شکاف و اختلاف پیش می آید. به نقل ایشان «اگر ‏اختلاف نباشد جهان فرسوده خواهد شد، اگر همه یکدست و یک استعداد داشتند جهان ویران می‌شد، این اختلاف، نعمت الهی است لذا هم باید نسبت به ذات اقدس الهی شاکر بود هم این نعمت را در جای خود صرف کرد.‏»

 

در حوزه بر سر حکومت داری و حتی دین داری و بالاتر از آن فهم از اسلام و نگاه به مردمان غوغا برپاست. این شیخ آن شیخ را از زیربنا می زند (تکفیر رایج) آن مقام این مقام را فاقد علم و عمل لازم برای هدایت مردم می داند. به قول فرزند شادروان آیت الله فاضل لنکرانی چنان شده که مجتهدی که درسش صد طلبه می آمده حالا ده طلبه هم شنونده ندارد. علتش یکی این است نسبت به صلاحیت همدیگر موضعی هجومی و انکاری دارند. طلبه واهمه پیش کی درس برود! در این میان فضلایی هستند شناور شدند و تعلقاتشان را کلی تعطیل کردند و در حال نظریه پردازی مخفی جدید هستند که بنده فکر می کنم دهه ی پیش رو دهه ی سرازیر شدن انواع نظریه و گرایش ها در مورد اسلام و مردم و حکومت در میان مردم ایم. این همان اثرات شکاف است. شخصاً به هر فرد دسترسی پیدا می کنم می گویم این شکاف ها را به مدت ده سال تحمل کنید چون شکاف خفته خطرش بیشتر از شکاف سر باز کرده، است. از درون شکاف، نظریه ها زاده می شود.

 

اما مسئله ی فوری : روحانیت که اینک برای آینده ی خود و نظام در شکاف نظریه است، مشکلات کف جامعه را با نسبت های بد دادن به مردم، آلوده نکند. بداند علت اصلی این همه تشتت و حتی واداگی نسل امروز این است حوزه دیگش در حال جوش است و در تولید و پخت حرف ها، نیاز به آتش علم و دمیدن عقل و شناخت دین و حتی معرفت نوشونده دارد و این در حال خاموشی / شعله ور شدن است. خواهش باید کرد از روحانیت وقتی کف این است سراغ خودتان بروید، نه مردم که تقصیرکار معلوم و معرفی کنید. خود را مؤاخذه و حساب نفس کنید، نه مردم را. عیب را روی مردم و زنان و نیازمندان نگذارید. خودتان در حال دگرگون شدن (خوب / بد) هستید، ولی خبر ندارید. بدانید:

 

کف می داند رأس باید روحانی باشد. (بنده هم به جلوداری فقیه ولی، اعتقاد دارم. هیچ حکومتی را بدون فقیه ولی، قبول ندارم چون اصل ظهور امام منتظر (عج) مرا وا می دارد موقتاً زیر چتر فقیه باشم تا آقای زنده و حیّ طبق قاعده ی لطف و حجت بیاد) قوه شکایت ها باید روحانی باشد. تمام امام جمعه ها باید در لباس حوزه باشند. قاضی های خاص باید روحانی باشد. وزیر اطلاعات باید مجتهد ملبّس باشد. متولی های مهم بقاع و حرم های مهم باید روحانی باشد. هزاران مسجد باید روحانی پیشنماز و پیشدار باشد. حتی در تمام نهادهای مهم باید یک روحانی ناظر نافذ حتماً حضور داشته باشد و حقوق هم بگیرد. تا به حال تمام (جز یکی) ریاست جمهورها که کارش اجرایی و علمی باید باشد در دست آخوند بود. پس اگر عیب دیدید، سراغ خودتان بروید که حکومت اسلامی را منحصری تعریف کردید. نظریه های را رویزیون و بازسازی کنید با زمان و مقضیات مورد اشاره ی شهید استاد مطهری خود را آشتی دهید. عبور کنم. منظورم مشخص است. آدم تیز می گیرد. مردم عموماً تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد می کنند. ملت از روحانیت تنزه و تفکر و تعهد می خواهد و یک دنیا انبوه از اخلاق. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم به دو نوشته توسط بزرگواران به طرح بحث بنده پاسخ فنی لازم است. در صدد هستم تهیه کنم. با تقدیم فعلی سلام، برای عرض ادب و ارائه ی پاسخ به هر دو بزرگوار و گرانقدر مجدد بازمی گردم. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

اسماعیل آفاقی: [در پاسخ به ْ ْ] سلام     جناب اُنظُر  قسمت آخر پاراگراف متن ،مردم عموما تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد میکنند  خطاب شما  به کدام مردم هست؟  مردم قبل از انقلاب و حین انقلاب  یا مردم کنونی  که بایک تلقی به کل روحانیت حمله ور میشوند و همه روحانیون را در خلوت یکجور میبینند و در جمع خطاب به بعضی میکنند و یا بجز فلانی میگویند  و در  این همه حرکات خواسته های دشمن اسلام را پیاده میکنند  و حتی  خودی ها را به سمت ضد روحانیت سوق میدهند ؟

 

شیخ ربانی به انظر: سلام علیکم و رحمةالله جناب انظر الی ما قال سعیکم مشکور،   در انتهای کدام چهره ،،،،ش ۹ جمله ای ناب را قلم زدی که نشانه معرفت و بصیرت شماست و آن: مردم عموما تز استعماری اسلام منهای روحانیت را رد می‌کنند ملت از روحانیت تنزه و تفکر و تعهد می‌خواهد و یک دنیا انبوه از اخلاق . عرض می‌کنم البته اگر در پیشگاه بزرگان محکوم به س ا د ه ،، نشوم ۱_ این روحیه انذار را ادامه بده ۲_امیدوارم با قهر بزرگان ، انظر الی ما قال تبدیل به انظر من قال نشود ،( من قال مهمتر از ما قال ) چون هدف مولی الموحدین ع ، خذالحکمة حیث کانت ،،، بود و هست ۳_ ما شاءالله به عموجان هایت و ،، خطاب به سید اهل قلم ۴_ البته حقیر خطاب آن جناب نسبت به بزرگان را " در بعضی " مواضع قبول ندارم ( در گذشته )چون توجه به مسائل اخلاقی را اصل شرافت انسانی می‌دانم که لازمه تاثیر گذاری در جهاد تبیین برای اهل بصیرت است والسلام اطال الله عمرک ای عزیز  بی نشان

 

[در پاسخ به اسماعیل] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. هم مدرسه ای محترم به شما سلام عرض می کنم. علت را اگر جستجو بفرمایی خواهید فهمید مردم چرا فشارشان سمت روحانیت است. چون روحانیت از یک سو تمام جاهای حساس حکومت حضور دارد (باید هم باشد چون حکومت اسلامی حضور روحانیت را ضروری می کند) بعد وقتی مشکلات کشور را فرا می گیرد و اختلافات بالا می گیرد مسئولیت نمی پذیرند و فرافکنی می شود گردن دیگران می گذارد. مردم دلشان به صنف روحانی نفرت نیست، بلکه چاره جویی است و مطالبات. وقتی در یک خانواده ای، چهار جوان فوق لیسانس بیکار وجود دارد و به خاطر برخی افکار نمی گذارند هیچ شغل حکومتی را اختیار بگیرد، معلوم است نسبت به صاحبان حکومت بدبین (یا در خوشبیانه ترین حالت معترض) می شود. صاحبان حکومت مگر چه کسانی اند؟ کله پاچه فروشان؟!! خوب مشخص است روحانیت صاحب حکومت است. چرا هیچ وقت همین مردم روحانی هایی که با ساده ترین شکل رفتار بی آلایش میان مردم زندگی می کنند بالای سرشان می گذارند، اما روحانی هایی را که دیدند در حکومت برای خود دکان و خانه و سهم و ارث و برای فرزندان خود شغل و موقعیت فراهم کردند مورد خشم قرار می دهند. مردم ضد روحانی نیستند مردم ضد روحانی نماها هستند که روح را از خود دور انداختند و از همه جسمانی تر شده اند. خدایا تمنای ملت این است روحانی های آبرودار را هرگز در معرض فروریزی عِرض و حیثیت قرار نگیرند. آمین. بنده از شغل و پست شما بی خبرم در حسابم نامتان «اسماعیل» ثبت است. خود شما هم فکر نکنم در دل به چنین روحانی هایی ناخوش (منظورم حرف بد نیست) نگید. شما هم خلوت دارید و جلوت. هر کدام اقتضای خود را دارد. به شما احترام می گذارم که مرا به توجهاتت آشنایی دادید. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


[در پاسخ به بی نشان] اما این: این، جای یک پاسخ رُک تر برای بنده باقی می گذارد. صریح تر و با بیانی شیشه ای تر برای این متن می آیم. طول نمی کشد. تهیه می کنم.


[در پاسخ به بی نشان] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. آستان بی نشان دامت برکاته عرض ادب فراوان و سلامی به وجه «حجر» «ادْخلوها بِسلامٍ آمنینَ» دارم. آستان رحمان عالَمیان را بوسه می زنم که شخصیتی بی نشان که از هر نشان نشاندارتر است سعی بنده را مشکور توصیف کردند. بنده با شما نمی دانم چه اشتراکی دارم خبر ندارم. اما اُنظُر و بی نشان هر دو نامی مستعار و استعاری برای ماقال بودن هستند نه من قال شدن. ولی در شگفتم بر شما عیب وارد نمی کنند که «مجهول» پای ورقه امضا می زنی!! اما اُنظُر برای همین کار یک جور و همگون با شما، تحت شدیدترین فشار واژگانی است. برای من سرک کشیدن برای نام بنده مثل موم نرم است که چرا. حاج آقای سید محمد موسوی دارابی یکی از همین هم مدرسه ای ها چند هفته قبل حرف منطقی زده بود در مدرسه. فرموده بودند: وقتی کسی نمی خواهد شناخته شود یک علتش شاید این باشد امنیت خود را بهتر تأمین می بیند. خوشحالم به شما فشار نمی آورند ولی بر بنده از هر سو.... اما بنده «آبنوسم در کف دریا نشینم با صدف» آبنوس درختچه ای با چوب بسیارسخت در زیر دریا است که صرف ساخت و سازهای اشیاء ماندگار می شود. بنده هم آبنوسم با این فشارها تسلیم نمی شوم. اُنظُر یک موقعیت است. این «شخصیت استعاری» قصدش رساندن خاکسترهایی کشور به بستر مدرسه است. چون درین مدرسه متوجه شدم انسان های بسیار باشخصیت (که مقامی تعلیمی بر گردن ما دارند) حضور دارند لذا برای بنده اینجا یک فرصت بزرگ است برای مقابله با تهدیدهای مرموز که انقلاب را در معرض آفت می برد. این اجازه را به عنوان یک شهروند از آقایم مقام معظم رهبری دارم که ملت را بدون تبعیض فراخواندند به جهاد تبیین. کار بنده از جنس تبیین بیش نیست. ولو کسی مرا هر صفتی بار کند. از اینکه به اُنظُر نوید دادید انذار را دنباله بدهد از نود و نه قرص مسکن ژلوفین آرامبخش تر بود. چقدر شما شأنییت بالایی دارید. همه تعلیم است. نیز نه فقط به فرمایش شما خُذالحکمة هست کارها در مقام تبیین، بلکه به حضرت یحیی (ع) وحی رسید «یا یحیىٰ خُذِ الکِتابَ بِقوَّة وآتَینَاهُ الحُکمَ صبیًّا» دوازده / مریم. فرمودید: به ما شاءالله گویی شما... تبسم تحویل می دهم و یک سبد گل دست پروده ی زنده، نه مُرده. بند چهارم شما نصب العین شد. بنده آدمم، نه آجر. آجر دچار تحولات نمی شود و همیشه تا پایان تاریخش یک جور است و در حال فقط فرسایش. احوالات بنده با نوشته های لیّن و رفتار صفحو و عفو شما عوض می شود که حضرت محول الاحوال بر انسان می کند. اجابت می کنم محضرت. تعلیم بر ما را فراموش نفرما. عیب های بنده و متن هایم را به زیر املا و آزمودن و تست ببر حاج آقای بی نشان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم برادر نویسنده ی متعهد آقای مصطفی سلام محضر مبارک شما. علت عبارت پاسخم به روحانی محترم آقای طاهر خوش این جمله ات بود. والا بنده بی جهت مطلبی به شما بزرگوار (که اخلاق و نرمخویی در وجودت موج می زند) نسبت نمی دهم. عبارت شما در یکی از مباحثه های شما که بنده آن را می خواندم عینش این است: «آنچه از برداشت بنده از سخن شما برمی آید این است که به صلاح نیست وارد این مبحث شویم... اگر فهم بنده از پاسخ شما درست باشد عرض میکنم امر شما مُطاع..‌.» به همین دلیل به برادر روحانی آقای شاکر نوشته بودم:

 

«مثلاً شخصیت صاحب قلم توانمند و محترمی به نام آقای مصطفی بابویه انگاری در نوشته ای خواست دولت آقای رئیسی را نقد اقتصادی کند اما دعوت به سکوت شد. متأسفانه آقای مصطفی بابویه عقب نشینی کرد و حرفش را در سینه اش گذاشت و مدرسه را با این همه اعضای منتظر سخنانش، در شگفتی  فرو برد. در سینه گذاشتن حرف آیا با جهاد تبیین انطباق دارد؟ هرگز. همدیگر را به سکوت فرا نخوانیم بلکه گنجایش شنیدن سخت تر ین سخن ها را داشته باشیم. دعوت به سکوت یا این که وارد این بحث نشو می تواند علامت هراس از بیان واقعیات هم باشد ضمن آن که نشان مصلحت بینی و حفظ نظام از آسبیب هم دارد.»

 

اینک اگر با استنادسازی باز نیز رأی ات این است بنده بد فهمیدم یا به شما بد کرده ام، مرا ببخشید که عفو با بزرگان است و حقیر طالب تنش با هیچ انسانی نیستم. رأی هایم را بی ترس از هیچ کسی به صلادح عقلی خودم بیان می کنم. از محضرت جز استفاده هیچ خسرانی نمی بینم برادرجان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۰

چهره : شادروان آقای دکتر علی شریعتی


نوشته : «دکتر علی شریعتی در باره ی امام صادق (ع) معتقد بود امام چنان سعه ی صدر و رفتار انسانی با متفکر مادی داشتند که او عقاید مادی و ضد مذهبی خود را عنوان می کرد و با لحنی گستاخانه، اساس دین و وحی و حتی وجود خداوند را مورد حمله قرار می داد.»


نظریه :  نظر بنده این است شریعتی در آثار خود امام جعفر صادق (ع) را «بزرگترین مرجع علمی و مظهر فرهنگ اسلامی در سطح بالا» معرفی کرد که «رؤسای مذاهب اهل سنت به شاگردی او افتخار می کردند.» در نگاه دکتر شریعتی رابطه ی  امام صادق (ع) «با علما و فلاسفه ی ضد مذهبی و منکر خدا چنان آزادانه و بزرگمنشانه بود که متفکری چون امام را همچون عالمی که با وی اختلاف فکری دارند ولی با وی به تبادل ذهنی و مباحثه علمی می‌پردازند و رابطه ی شان صمیمانه و دوستانه است، تلقی می کردند»

 

به نظر بنده امام صادق علیه السلام به واسطه ی همین منشی و منهجی که شریعتی مطرح کرد، توانستند مذهب شیعه را در تاریک ترین دوره ی دو عصر اموی و عباسی تأسیس کنند و چارچوب آن را شکل دهند. علت این که طلبه ها خود را شاگرد مکتب امام صادق می دانند ناشی از همین صفت بردباری و حلم امام در برابر سایر دانشمندان است. چون روحانی حوزه گذرانده که سرآمد اندیشه باشد و قادر باشد دانشمندان مخالف را با فکر و تئوری هایش با اساس اسلام آشنا کند. مثل کاری که شادروان صاحب تفسیر المیزان با فیسلوف فرانسوی هانری کربن کرده بود تا جایی که آن دانشمند توسط علامه طباطبایی اعلی الله مقامه به دین اسلام علاقمند شده بود. پس امام جعفر صادق (ع) نه فقط پیشوا امت است بلکه سر خط روحانیت در چگونگی تحمل عقیده ی مخالفان است. شخصی کجرو چون احمد کسروی برای همین، زیربنای تفکر امام صادق را می زدد تا چارچوب مکتب شیعه را در عصر شاه لرزان کند و مردم از دین گریزان. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۱


چهره : شاه و فقیه


نوشته : «فقیه شاهی! حمله است، نه جمله.»


نظریه : نگاه بنده نسبت به این مسئله این است : کسانی که در یک حرکت تاریک در حال تشکیک نسبت به ولایت فقیه اند و حتی از شاه در برابر ولی، دفاع می کنند و فقیه را همان شاه با قدرت برتر می دانند، در مبانی سیاست سیستم شاهی لنگ می زنند. دلیل بنده :


شاه بر اصول مذهب تکیه ندارد.

شاه بر خلاف فقیه تشخیص خود را مناط می گیرد.

شاه بر عکس فقیه عقل خود را منبع قطعی صدور احکام خود و حکومت می داند.

شاه جهت مخالف تز فقیه عرف را به شرع دعوت نمی کند شرع را به خود تطبیق می دهد.

شاه بر خلاف فقیه که از علم و نص شعبه می گیرد، از موروث است. خود را فرّه ایزدی می داند.

 

می شود بیشتر بگویم ملاک را بر خلاصه گویی می گذارم. شاه از نفسانیات خود فرمان می راند فقیه از فقاهت و اسلام شناسی اش. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم برادر نویسنده و عضو بزرگوار مدرسه آقای مصطفی سلام عرض می کنم محضر رشید و شریف شما. از مناعت طبع شما خوشحال هستم. همچنان قائلم نباید در بیان اندیشه و نقد و نظر تحت انقیاد کسی رفت و اختیار خود را دست صلاح و مشورت کسان دیگر گذاشت. هر کس خود فلسفه ی نوشته های خود را می داند. از نظر اُنظُر نوشته ها باید آزادانه در مدرسه مورد انتشار و سپس نقد و بررسی رد یا قبول شود و یا حتی آن را خواند و از کنارش گذشت. حساسیت چیزی جز ترس و خود حق بینی ندارد که کسانی بخواهند خود بر دیگران فائق و اختیاردارد بدانند. قصد اُنظُر بیان مطالب با شیوه ی آزاد نقد بی رحم است تا اصل حقیقت در کوره ی مصلحت های محافظه کارانه و در واقع جناح گرانه ذوب نشود. از کمالات و اخلاقیات خوب شما برادر مهریان تشکر می شود. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 


کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۲

چهره : آقایان شورای نگهبان


نوشته : «طحان سخنگوی شورای نگهبان : اخیراً  اصلاحیه ی مجلس را در لایحه ی حجاب و عفاف دریافت کردیم تا اینجای کار برخی از ایرادات شورای نگهبان همچنان به قوت خود باقیست که عمدتا این موارد شامل مواد ۴۷ و ۴۸ است.»


نظریه : نگاه بنده این مسئله ی جامعه : اول عرض شود چرا نوشتم آقایان شورای نگهبان! زیرا با آن که نیمی از جامعه ی ایران زنان هستند، نه از سوی مقام معظم رهبری حفظهُ الله تعالی برای شش عضو فقیه انتصابی و نه از سوی قوه قضاییه برای معرفی شش عضو حقوقی انتخابی به مجلس شورای اسلامی، هیچ زنی در شورا عضویت ندارد. بنده از نظر بینشی خودم وضع قانون برای مصونیت جامعه از فساد اخلاقی را واجب و قطعی می دانم و محیط مذهبی ایران باید تابع شرع و عرف دیرپای خود باشد. عرف ایران، برهنگی نبوده است حتی در دربار پادشاهان قدیم. شرع اسلام هم برهنگی را جهالت خطرناک می داند و جهل امر باطلی است و باطل نمی تواند آزاد جولان دهد. علت اختلاف شورا نگهبان با مجلس شوا روی موارد ۴۷ و ۴۸  به این دلیل است که در این دو ماده، بر روی فرد مستنکف اجرای قانون حجاب، بحث است و نیز بر سر سود ناشی از درآمد جزای نقدی  بی حجاب که چگونه خرج شود.


برداشت شخصی بنده این است جامعه ی مذهبی ایران از تقلید زنان از غرب برای بیرون آمدن از روسری و مانتو و ترجیح پوشش لباس به سبک پسران، ناراحت به نظر می رسد و البته همین جامعه ی ناراحت اما در برابر حکومتگران در این مورد خاص، تقریباً دو دسته شدند : دسته ی یک می گویند چی کار دارید به لباس مردم؟ مگر حکومت ارباب مردم است اگر راست می گوید عدالت را پیاده کند و فساد درون سیستم را نابود سازد. دسته ی دو معتقد و نگران است این برهنگی گرایی طبیعی نیست دست بیرونی دخیل است و قصدشان استحاله ی ایران از طریق موضوع تحریک آمیز جنسی و کشف حجاب و بی اعتنای به هنجارها است؛ چیزی در ردیف آنچه در اَندلس اسپانیا اجرایی کردند از طریق پخش شراب و زنان برهنه برای عرضه.


اُنظُر نظرش این است : همان اندازه که مذهبی و عرفی نگه داشتن پوشش مردم جامعه از دو طریق تقویت تفکر و وضع مقررات مناسب عقل و شرع و عرف، ضرورت بدون توقف دارد، همان میزان دستان دست اندرکاران نظام  نیز باید پاک و به دور از فساد اقتصاد باشد تا مردم  اطمینان کنند اسلامی کردن سایر ضلع های جامعه از سوی حکومت، از حقیقت پیروی می کند، نه از تبعیض و ظاهرگرایی بدون محتوا. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال

 

متن سید سعید شفیعی دارابی در مورد اُنظُر: سلام درود چرا اما ازاسم مستعار استفاده می نماییم ( برداشت شخصی و ازاد یک- اسم مستعار در دورانهای مختلف توسط اشخاص و شخصیتها به دلایل متفاوتی مورد استفاده قرار گرفته و امروزه استفاده از اسم مستعار شتاب گرفته و در دنیای مجازی از فراوانی بیشتری برخوردار شده است و روز به روز به این فراوانی افزوده میگردد. دو : در فرهنگ لغت اسم مستعار اینچنین تعریف شده است "اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده می کند." سه: کاربرد نام مستعار در سازمان‌های سیاسی و نظامی که فعالیت مخفی دارند نیز رایج است.نام مستعار را بسته به شغل صاحب آن گاه نام قلمی (برای نویسندگان) یا نام هنری (برای هنرمندان و بازیگران) یا تخلص (برای شاعران) نیز می‌گویند. چهار : گاهی اوقات اسامی مستعار به فرد اعتبار میدهد . نام های خاص می توانند روی احترام دیگران به شما تاثیرگذار باشند. و یا اینکه فرد را ترغیب می نماید برای خواندن و یا برعکس و یا به نوعی با اسم فرد ما وارد دنیای تجسم می شویم وی را از روی اسم تجزیه تحلیل خواهیم کرد حال برای چه ما از اسم مستعار اسفاده می نماییم دلایل مختلفی می توان برا ان متصور شد الف ) راهی برای ابراز اندیشه و تفکر بدون اینکه با خواندن نوشته دچار خطای شناختی و تحت تاثیر نام اصلی نویسنده قرار نگیریم ب) راهی برای متقاعد کردن و ایجاد گفتمان و عبور از تنگ نظری حاکم بر همفکران ج) ترس از شناخته شدن و فهمیدن مکشلات و قضاوت شدن توسط دیگران د) در امنیت قرار گرفتن , به علت تنگ بودن عرضه اندیشه و افکا و تحت تعقیب قرار گرفتن و یا سانسور شدن , لذا اسم مستعار و ناشناخته بودن راهی است برای ترویج اندیشه ها و راهی برای انتقادات اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه مثل سید جمال الدین اسد ابادی که با نام سید مظهر بن وضاع مطلب می نوشت و یا نوشتن مطالب توسط افراد در قبل از انقلاب با نام مستعار ه) ترس از تکفیر و تعصبات غیر منطقی گرروه های سیاسی , عقیدتی , قومی و... و) راهی برای ضربه زدن و یا ایجاد رخنه در همفکران ز) ... نتیجه انکه : در جهان بیشتر موارد نسبی است و این دیدگاه و افکار من است که به اشیا جان میدهد لذا نام مستعار من می تواند ضمیر ناخودآگاه من باشد و شاید ویزگی درونی من است و به نوعی نام اصلی من لذا اندیشه و هدف جناب انظر در پشت نام وی می باشد و برای خودش هدفی متصور است که اعلام نموده است در راستای نقد بی رحمانه و بدون لکنت زبان می خواهد اندیشه خود را بروز دهد . و همان توجه به متن و محتوی بدون انکه درگیر نام و نشان باشیم .شاید انچه برخی از هم مدرسه های را نگران نموده بود شروعش بود کشکولی اق مدیری ( مدیر مدرسه فکرت با اون مدیری اشتباه نشود ) که با انتخاب واژه ها ,بولدوزری در خیابان اسفالت شده حر کت نموده است و یا اینکه با چاقوی انتقاد بدست, این متصور شد چاقو برای جراحی افکار نبود بلکه .... . هدف استفاده بهینه بود .اگرچه انتقادی برا ان وارد است اما شاید جامعه جو مدرسه تحمل ان را نداشته است . اگرچه شخصیت انظر, حتما برای مدیر محترم مدرسه شناخته شده است و چون حتما از نظارت خاصه و عامه عبور کرده است و یا مشمول الطاف ملوکانه مدیر محترم قرار گرفته است که پرونده اش زیر بغلش نداده است . لذا اگر اصل بر پذیرش مدیر قرار دهییم پس یک نفر در مدرسه که بالاترین مقام را دارد می شناسد. جناب انظر بنویس و نقد بیرحمانه ات ادامه بده که نوشته هاتون تلنگری میزند بر اندیشه هامون و اینکه تامل نماییم اگرچه ممکن است حس ناراحتی هم دست دهد عصبانی شویم و لیکن با حسن ظن نگاه میکنیم ولی با سرعت مطمینه حرکت نمایید و در مواقع ضرورت بر سرعت بیافزایدد. اگرچه گاهی اوقات شکست ها , ناشی از مصلحت اندیشی بیش از اندازه و ترس از سواستفاده دیگران ما را ترغیب می نماید ترمز بکشیم . پوزش از زیاده روی و همچنین ایرادات نگارشی مانا باشید.


[در پاسخ به سید سعید شفیعی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم سلام تقدیم می شود به محضر آقای «s shf» . مطالب شما مورد توجه واقع شد. تلاش عادتی جامعه برای شناخت فرد تا فکر، ناشی از اعتبار بر اشخاص است تا افکار. در این مدرسه این استثنا نیست که بیشترین کوشش هر فرد این است که بداند فردی که فکرش را مطرح کرده است کی است؟ از منظر اینان فکر وقتی مهم می شود که فرد شناخته شود. انگاری می خواهند روایت را اعتبارسنجی کنند که رفتند علم رجال را در حوزه ایجاد کردند تا سلسله ی راویان به معصومین (ع) ختم بشود والا آن روایت بی اثر است حتی اگر متن آن مفید باشد. این کار البته اقدام خردمندانه ای است چون قصد آن است سخن راوی را به سند معتبر به نقل از معصومین (ع) وصل کنند. اما مدرسه فرق دارد. بحث روز می شود که حساسیت زا است. عضوهای زیادی در این مدرسه حضور دارند که حسابشان در دستگاه بنده اسم ها و حتی علائم است. اگر سلیقه و ایده ی آنان برای هر کسی نادرست است ولی ثابت است برای خودش محترم است. چرا دور بروم؟ اُنظُر خودش مستقیم چند بار گفت علت رفتن زیر این نام فلسفه دارد و شخصاً نمی خواهد مشخص باشد اما برای همه آزادی قائل است که پیش خودشان تصور کنند اُنظُر کی است. حتی بگویند فلان شخص حقیقی یا حقوقی است. ترجیح کسی که برای خود استعار ایجاد می کند این است سخن خود را بی ملاحظه کند. چون ملاحظه و خود نگه داری باعث عمده ی نگفتن حق و واقعیت است. سال ها گذشت تا جامعه خبردار شد اسم واقعی «گل آقا» در ستون «دو کلمه حرف حساب» روزنامه اطلاعات چیست. حتی امام امت ره نمی شناخت گل آقا همان شادروان کیومرث صابری فومنی است که برای شهید رجایی قلو بود. روزی شهید رجایی ایشان را برد  نزد امام عرض کرد گل آقا ایشانه که امام خوشحال شدند. چون امام ستون «دو کلمه حرف حساب» را سالها خواندند ولی هرگز در پی این نرفتند که این فرد کی است. فکرش را می خواند و گویا قبول هم داشت دردهای جامعه را در مایه ی طنز مطرح می کند. اگر واقعاً شناخته شدن بنده این قدر حیاتی و اولویت دار شده است برای شما استاد خوب و گرامی، اُنظُر هم قول می دهد زمانش هر گاه اقتضا کند عکسش را همین مدرسه پخش می کند چون فقط در همین گروه عضو است. از درس هایی که در مدرسه می دهی سرفصل های مناسبی پدید می آوری. خوشحالم مفهوم رایج نقد بی رحمانه را بلد بودی. نقد بی تکلف را نقد بی رحم می نامند. تشکر دیگر این که متشکر هستم که مرا دعوت به ادامه ی نوشتن کردی بی آنکه بخواهی جستجو کنی کی هستم. دنبال «چی نوشت» باید بود، نه «کی نوشت.» هر کس دنبال کی نوشت می گردد در واقع برایش فرد مهم است نه فکر. عبور کنم. همین حالا به هر کس که اراده ی پخش حرف دارد رضایت می دهم تمام نوشته هایم را کپی کند به هر کجا خواست بفرستد آزاد است. پایان ،، راندیان ،، نویسنده : اُنظُر ماقال


پاسخ و نقد و بررسی اُنظُر

سلام و احترام. آقای دکتر سید سعید شفیعی دارابی در نوشته ات «تلنگر» در داخل مدرسه، آمار از یک پژوهش تازه دادید. سؤال از  این نوشته می تواند این باشدکه آیا می شود بر آن تکیه کرد؟ اول ببینیم این پژوهش خواست چه بگوید. مقدمه ی پژوهش اشاره داشت به این که مناسک، مراسم، سفرهای زیارتی و انجام فرایض مذهبی، چهار دلالت بر ساخت مذهبی جامعه ی ایران است. بلافاصله، زیربنای حاکم بر نظام ایران نیز بناشده بر دین معرفی شد که رفتارها در حکومتگران کوششی برای هر چه بیشتر تطابق داشتن با رفتارهای دینی تلقی گردید. بعد حاصل پژوهش را با توجه به دو پیش زمینه ی بالا، پررنگ تر بودن نقش دین در سیاست فرض گرفت. اما برخلاف این پیمایش، آمار اخذشده از مردم نشان داد طرفداران جدایی دین از سیاست از ۳۶ ٪ به ۷۳ ٪ ترقی کرد و موافقین پیوند دین با سیاست از ۴۷ ٪ به ۲۲ ٪ تنزل کرد. بنده می خواهد این حرکت کورانه / روشنانه را رد کند. آقای سید سعید شفیعی در «تلنگر» صرفاً نقش واسط را داشت، پس بازتاب و فیدبَک پژوهش را به ایشان نباید برگرداند. اما بنده چه می فهمم از این آمار و پیش زمینه؟ تردستی شعبده بازانه ی این پژوهش در آمار نیست، در همان پیش زمینه ذهنی و فکری پیمایشی است. اول پژوهشگران آن کاملاً جامعه را دیندارانه خواندند تا از طریق آمار شامخ، رویگردانی مردم را واکنشی شاخص و سخت به عملکرد جمهوری اسلامی را نمایش دهند. یعنی نفوذدادن این شبهه در بین اذهان به تشویش درآمده، که ساخت جامعه و ساختار حکومت، مذهبی است ولی در اوج تعجب مردم به نظام حاکم بر خود پشت کردند. این آمار نبود، القا بود برای لغو تمایل مردم به انقلاب و سیاست. پژوهش با روش لئو اشتراوس (شیوه ی بین السطوری) قصد داشت در لفافه ذهن مردم را به نیاز فوری جامعه در گذر از پیوند دین از سیاست، خراب کند. اگر مرکز شیعه شناسی اسرائیل پشت این آمارگیری نباشد، می شود حدس احتمالی و فرضیه ای زد از آن مرکز تأمین مالی شده است یا پشتبان مشکوک داشته است.


می توان از این آمار این فرضیه را نیز تست کرد اگر این آمار آینه ی راستی آزمایی مردم ایران است و برونداد آن نیز درست است، پس اسلام نسبت به چنین جامعه ای که بالای نیمی از آن، دین را از حکومت جدا می خواهند، چه برخوردی دارد؟ حکومت ایران اگر روزی در واقعیت با این آمار مواجه شد، حکم اسلام را در مورد وظیفه ی خود در برابر مردم چگونه تفسیر می کند؟ تسلیم آمار می شود؟ یا مردم را بر خلاف میل آنان و بدون کشف حکم اسلام و سنت نبوی و علوی، تسلیم خود می خواهد. این سؤال فلسفی است و حتی با فقاهت باید آن را حل کرد. عبور کنم. نوشته شده توسط اُنظُر ماقال


بیزاری

آیا بیزاری و برائت رفتاری عبادی است؟ سؤال بنده نشئت گرفته از این است که مقام معظم رهبری دیروز برائت را «رکن جاری در حج» توصیف کرده است. ببینیم این حرف صحیح است. اول باید لغت شناسی کرد. سه لغت دارد این پرسش. برائت. رکن. حج. به ترتیب یعنی دوری جستن. ریشه و پایه. قصد و برهان. این سؤال در دل خود یک پرسش فرعی هم دارد: مگر در عبادت (که شرطش خلوص است) می شود بیزاری را (که عاملی بیرونی است) وارد کرد و آن رکن و پایه ی حج دانست؟

 

در اسلام عبادات حکمت دارد. معمولاً مؤمنان فقط حکم احکام را می خوانند و سمت حکمت احکام نمی روند. یعنی شکل و ظاهر عمل به شرع مورد توجه است، محتوا و راز آن نه. اما حج یک عبادت بی نظیر است و سمبل ها در آن نقش برجسته دارد. حتی در شکل و ظاهر. مسلمانان گرد کعبه می چرخند و در چند نقطه بیرون مکه آئین های مناسکی برپا می کنند که عنصر اصلی آن رفتار جمعی است. به نظر بنده حج بیشتر یک دیدار حساب شده ی جمعی است تا رفتار عبادی فردی. هدف از دیدار چه می تواند باشد؟ به نظر بنده تبادل محبت و تفکرات و اتفاقات. همین سه مسئله موجب می شود حج گزار وارد مرحله ی موضع گیری شود.

 

در جهان اتفاقات در طول سال از عدد خود تعداد روز سال، عبور می کند. پس مسلمانان نمی توانند روی این اتفاقات بی تفاوت و بی اهتمام بمانند. اسلام و سنت پیامبر (ص) خصلت بی تفاوتی را رد می کند. بخوبی از این مسئله برمی آید که حج، اجتماع انبوه مؤمنین برای وصال با خداوند و آگاه شدن از سرنوشت همنوعان است که اولی به نیاش ختم می شود و دومی به موضعگیری. حال اگر در حج مردم اتفاقات بد و خوب جهان را با هم مرور کنند آیا نیاز نیست از بدی ها برائت بجویند و به خوبی ها میل و رغبت نشان دهند؟ عقل و شرع در این مسئله جانب چه موضعی را می گیرد؟ بنده نظرم این است عبادت همراه با برائت.

 

دوری جستن باید از هر کار بد باشد که توسط هر دولت در جهان رخ داده باشد. پس همان اندازه برائت از کارهای بد ابرقدرت ها رفتار عقلانی و انسانی است، دوری جستن از کارهای فسادآلود دولت های دیگر هم، پایه و رکن حج است. حتی اگر آن عیب و نقص مربوط به دولت ایران شود. مثل اختلاس ها، سوء مدیریت ها، انحصارات اقتصادی و فاصله ی ظالمانه ی طبقاتی.

 

در تفکر بنده برائت، رأی سالانه ی مردم مسلمان نسبت به اتفاقات بد جهان است. هر موضع که در آن بازتاب و نتایج سیاسی وجود داشته باشد، هم عبادت و هم سیاست ورزی است. این نشان می دهد سخن مقام معظم رهبری دقیق و صحیح و مُر اسلام بوده است و ناشی از تفکر ناب در دین اسلام. نتیجه این که برائت پایه ی رفتار حج گزاران است. آن را اگر از عمل عبادی برداری، حج خالی از محتوا و مقصود خود می شود. می شود یک کار طوطی وار در ظاهر. نوشته شده توسط اُنظُر ماقال

 

آیا نیروی مسلّط در جهان داریم؟

نوشته شده توسط اُنظُر

نه. نداریم. زمانی جهان نیروی مسلّط داشت؛ به اسم آمریکا که یک دوره طولانی با سیاست یک جانبه گرایانه (به زبان غیر دیپلماسی : خودسرانه) امنیت خود و کشورهای اقمارش را با توسل به زور و حتی جنگ، تضمین می کرد. اما بیش از یک دهه است این هژمونی و دست زور برتر، افول کرد. جدا از این، ضعف اقتصادی آمریکا و گسترش اختلافات داخلی و دو قطبی شدن جامعه ی آمریکا بر این افول دامن زده است. اگر شخصیت های جهان مقاومت این حرف را بگویند شاید غرب دوستان تصور کنند دارند خیالات! می دوزند اما سخن سخنی از «جوزپ بورل» (مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا) است که رسماً اعلام کرد سلطه ی آمریکا در عرصه ی جهانی پایان، یافته است. کسانی که اخبار جهان برایشان مهم است و نسبت به اتقاقات منطقه و دنیا اهمیت قائلند به این اعتراف بزرگ بدون استثنا و حتماً دقت نشان می دهند:

 

"آمریکا جایگاه خود به عنوان نیروی مسلط یا هژمون را از دست داده است و اروپا از این پس نباید امنیت خود را به آمریکا وابسته کند ... از نظر من نظام بین الملل که پس از جنگ سرد به آن عادت کرده بودیم، دیگر وجود ندارد. آمریکا جایگاه خود را به عنوان هژمون از دست داده است و نظم چندجانبه‌ای که پس از سال ۱۹۴۵ برقرار شده بود، رو به ضعیف شدن است ... ما تاکنون به چتر امنیتی آمریکا متکی بوده ایم. اما این چتر شاید همیشه باز نماند و من معتقدم که نمی‌توانیم امنیت خود را به انتخابات آمریکا که هر چهار سال یک بار برگزار می‌شود گره بزنیم؛ بنابراین باید سیاست دفاعی و امنیتی خود را بیشتر توسعه دهیم."

 

حالا وقت سؤال دوم است : کدام کشورها این افول سلطه گری نظام یک جانبه گرای آمریکا را رقم زدند؟

 

برزیل؟! اصلاً.

هند؟! این که دو دوزه باز است.

ژاپن و کره پایینی با هم؟! این دو نظام که به ایالت آمریکا شبیه ترند تا دولت های مستقل.

پس کانادا و استرالیا؟!!! نه ابداً چون دو کشور در عصر مدرنیته هم تحت نظام سلطنتی انگستانند.

حتماً کره ی بالایی؟ این کره البته مانع مهم یکه تازی آمریکا در شرق دور است اما در به افول رساندن قدرت آمریکا نقشش زیاد نیست.

 

روشن کنم فقط سه کشورند که در افول یعنی زوال و ناپدیدی قدرت برتر آمریکا در جهان دست دارند. اسمشان را فقط آزادیخواهان جهان بلدند راحت و با غرور نام ببرند: چین، ایران و روس. شاید یک علت که غرب دوستان به این سه کشورِ عامل فروپاشی سلطه گری یک جانبه ی آمریکا، ایراد بنی اسرائیلی می گیرند و بی منطق نقدشان می کنند همین باشد که این سه دولت دست شیطان بزرگ را مغلوله کردند و محکم بستند. چین و روس ایرادهای زیادی دارند، صحبت بر سر آن نقض ها نیست، ولی در کنار ایران، آمریکا را به این روز سیاه افکندند. این در دنیای قدرت و سیاست معنایی جز اتحاد راهبری نانوشته ندارد. عبور کنم. اُنظُر.


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای سید سعید شفیعی دارابی (S . Shf) که فرمودید : «دکتر نیستم. ... [اما] بدم نمیاد دکتر صدا بزنن» محضرتان سلام و احترامات عرض و تقدیم می شود. نوشتید : «صباح الخیر و صباح النور جناب انظر» می توانم سرک بکشم !! بپرسم شما عرب زیان هستید؟ لطفاً اگر هستید کمی بیوگرافی خود را تشریح فرمایید. چون اُنظُر هم تحریک !! شد ورای اسم و نام برخیزند و کنجکاو شود شما «کی هستید» ؟! نه «چی می نویسید» !!. اگر دنیا روی این پایه می چرخید گنبدش کبود نبود زرد و خزان بود. بر شما آشکار است که منظور بنده در آن پژوهش مورد نقل شما که گفتم پشتش سازمان حمایتگر مالی نشسته، این بود که وابستگی یک پیمایش آماری را به جریان نفوذ آدرس دهم، نه اینکه در پی نام و نشان و اسم و رسم باشم. اگر قرار بر نام بردن باشد بنده می توانستم اسم ببرم با مشخصات جزئی و دقیق. ولی رسم اُنظُر افشاگری نیست. رساندن اخبار خاکستری به درون مدرسه است با ضماد تحلیل، جهت بحث و تحریک افکار و اندیشه. بر شما سید محترم و دانش آموخته ی باتجریه که هم مدرسه ای صاحب نوشتار و نظرها هستید برای بنده، تشکر فراوان  می کنم زیرا از نقد و نظر و قول و اقوال و سخن و سخنان شما فواید نصیب ما می شود زیاد و بی شمار. پایان : اُنظُر

 

شیخ مالک رجبی دارابی: امروز در محضر رئیس جمهور رئیسی در قم هستیم. مقدمشان را گرامی میداریم. دقائقی قبل رئیس جمهور مشرف حرم کریمه اهل البیت حضرت معصومه سلام الله علیها شدند و به مقام شامخ آن حضرت ادای احترام کردند و دعا و زیارت در جوار آن حضرت خواندند

 

پاسخ بی پرده ی اُنظُر به این پست حاج آقای رجب دارابی: کاش بنده هم شهر شما ساکن بودم که برای این فرد "محضر" وضع کردید امروز. عجیب است چنین رفتار و گفتار. کامل آن را تهیه می کنم. ادامه را بی پرده می آیم.

 

بی پاسخگوترین رئیس جمهور ایران

نوشته شده توسط اُنظُر
همان اول اسپند و عود دود کرده بودند برای قدم این فرد که چی؟ که عنبر این قمبر انقلاب، چشم مردم را بنوازد و بوی بینی شان را بمالاند. دیگر فکر نکردند سیاست، گودی گود است که با جادو و جمبل و ذکر لب و لباده ی قشنگ و قبا و عبای رنگارنگ و عمامه ی ریزبافت هند در دو رنگ پیش نمی رود. وقتی بر فردی پیشنمازی هم زیاد است چرا باید باندهای معامله گر قدرت (آن خریداران رأی دولت سایه ی بی سایه) وی را پیش بیندازند؟ حتماً خواستند قراردادهای جهانی خود را با او (دور زدن وی) پیش اندازی کنند که در ظل توجهات باند محفلی راست افراطی (ستیزه گر) چمبره انداختند بر قدرت و حکومت. مولا امام علی (ع) تا بی کفایت می دید وی را جاکن می کرد چونکه برای آن امام عدالت شأن حکومت مهمتر از حکومتگر بود. آرمان بر افراد، همیشه نزد آن امام عدل و سیاست و دیانت برتری داشت. اینجا وارونه شد. افراد آرمان افضل اند. این فرد چه «محضر» دارد که به جای استیفای مطالبات مردم و انتقال واقعیات این دولت به بن بست رسیده سراغش جمع می شوند و برای ناوارد در سیاست حورا و مرحبا می کشند. او باید در مجلس بود برای استیضاح و برکناری، نه حرم مطهر شهر شما که حرکات مذهبی ظاهرگرایانه برای آنان اصالت دارد ولی رسیدگی به نیازمندی های مردم به حد بعوض هم نمی ارزد. به جای محضر درست کردن امروز آن شهرتان قم را دادگاه کنید برای محاکمه اش. شاید یادتان باشد آنان که به نماز جمعه ی علامه آملی جوادی سنگ و لنگه نعلین پرتاب کرده بودند که چرا بر فضای بد سیاست در خطبه هایش نقد وارد می کند. پایمال می کنید حقوق مردم وقتی برای چنین فردی صف می کشیدند و لبان بر انتقاد و برکناری اش می دوزید. حوزه ی قم باید از همه ی جاهای ایران دست در دست مردم بگذارد، نه این که سر دولت را تاج گذارد. فرق شماها (هدفم شخص شما آقا رجبی نیستید) با دربار تاجگذاری شاه چیست که این انقلاب حرکتی خونین و مقدس علیه ی آن بی ریشه و تبار بود. شما محضر درست کردید؟!!! محضر فقط محضر خداست. بی جهت برای هر فرد محضر درست نکنید. این فرد باید برود. همانطور که امام امت به شاه اُشتُلم زد شاه باید برود. کسی را که باید برود جای خود را به یک کاردان بسپارد چرا محضری برای شرف یابی درست کردید. امروز هر آخوندی جرئت کرد به آن حرم مقدس شهرتان برای شرف یاب شدن!! نیامد او شناختش درست است. دار و دسته ی شاه هم وقتی شاه می رفت حرم قم چه کارهای شرف یابی نمی کردند. کشور توسط این فرد شده یک اقلیم هزار گلیم!! کجای کارین؟ کارهای کرده اش را خدا خود برکات می دهد شما جلوداران مردم پشت فرد صف نکشیدید که پشت شخصیت ها رفتن را امام صادق (ع) منع کردند. این جور شما آخوندهای قم سر  شوق آمدید مردم خیال می کنند پاکت در میان است. خدا کند روحانیت را با بخشنامه به حرم نبرده باشند که بگویند مصلحت اسلام این است این رئیس، رئیس جلوه کند. امام علی علیه السلام که شما در محضر آن حضرت مطلب می نویسید مردم را از پشت سر حکومتگران رفتن بازداشتند. این معنی اش اینه نباید مرتکب کاری شد که امام مؤمنان آن را حرام کردند. عبور کنم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقای رجبی داراب سلام تقدیم می شود. مشاهده می کنم سطح برخورد شما با اعضا بسیار بالا و ارزشگذارانه است. از اخلاق شما روحانی دین و کشورم متشکرم. در سایه ی خداوند بزرگ سالم و تندرست و زنده باشید. صحبت سر این است مردم ایران امروز قم شما را قضاوت می کنند و می گویند چطور حوزه علمیه ضعف های زیاد و دامنگیر این شخص را می داند اما بر خلاف میل خود برای وی شرف یابی ترتیب می دهد؟ در فرمایش شما هم آمده است «ما هم به رئیس جمهور انتقاد زیاد داریم». ولی مردم هنوز نشنیده اند که حوزه قم چه نقدهایی بر وی وارد کرده است. حتی یک جمله از حوزه آدرس ندارند که به این دولت نقدی کرده باشند. به نظر می رسد جرئت از حوزه ستانده شده است که بخواهد بر شخصی نقد وارد کند که عوامل قدرت سایه وی را از طریق اعطای کیلویی لفظ "آیت الله" می خواهند به زور بزرگ و ملا جلوه اش دهند که چنین امیتاری در وی نیست. این فرد تمام سنش در قدرت و دادگاه بود. کجا درس خوانده اجتهاد گرفته و "آیت الله" شده؟ آیت الله صبغه اش علم فقه است. وی کجا فقه خوانده و کجا فقه تدریس کرده؟ مگر کسی که حوزه تدریس نکرده باشد به او عنوان "آیت الله" می دهند. اگر می دهند پس باید مدرک علمی حوزه خیلی لوث شده باشد. بنده خبر دارم این "آیت الله"ها گفتن ها ماست نیم بند هم نیست، زمانش برسد آب می افتاد این ماست. مثل "آیت الله" صدا کردن مبدع لیبرالی تعدیل اقتصادی که بعد از رحلت امام امت (ره) رئیس جمهور شد و نظام ایران را از درون پوکانده بود تا روزی بر جناح راست مشخص شد منتقد هاشمی دشمن پیغمبر نیست. شعاری که ستاد نمازجمعه تهران به رهبری آقای پیشنمازی منتسب آن آقای پیشنمازی مازندران باب کرده بودند. عبور کنم. فرمودی "جنس انتقاد" شما حوزوی ها از جنس انتقاد بنده نیست. شما حاج آقای رجبی نزد بنده محترمی ولی حوزه حتی بلد نیست نقد کند. نقد تجربه می خواهد و اطلاعات. حوزه این دو تا را فاقد است. به حوزه اطلاعات نمی دهند. از کشور سر در نمی آورد. تهران همیشه قم را فریب داد. فراوان کد دارم از فریب های مهم. حوزه این فرد مورد ستایش شما را در طبق تملق گذاشت نه نقد. همان تملقی که امروز در درس صبحگاهی شما در داخل مدرسه به زیبایی و متانت گفتاری مطرح کردید. شهر شما در قم با رفتار ستایشگرانه ی امروز علما (نه همه ی آنها) نسبت به فردی که اقتصاد کشور را هرگز نتوانست پیش ببرد و مدیریتش حتی نتوانست فساد عدیده را کنترل کند و عاجزترین فرد در این مقام بوده است، این مردم زیر بار انواع معضلات را خشمگین می کند. سطح عمقی جامعه نشان می دهد مردم خواهند گفت از کسی تجلیل کردند که باید جوابگوی چندین ضعف بزرگش باشد. مسکن، جهش، آزادی سیاسی، توزیع کالا، نابودی رانت، پاکسازی دیوانسالاری از رابطه، تقویت بخش خصوصی، پول ملی (هر صبح ضعیف تر از دیروز)، مالیات و حتی در نصب استاندارها گرفتارترین دولت قرن بوده است. تا فردا مشخص خواهد شد حوزه دارای چه پراکندگی رفتار سیاسی تناقض آمیز با او بوده است. دستور صادر شد گرمش بگیرند. خام فقط خبر ندارد. عبور کنم. حرف پایانی بنده این است: چطور ممکن است حوزه همدرد مردم طبقه ی مبتلا به انواع بلیه ها و سختی ها باشد (و هست) ولی در برابر مسافرت تبلیغاتی او خود را پشت وی صف کرده باشد. استقلال حوزه را کی ها منهدم کردند که حتی توان یک تشر را ندارد. از تحمل و صبوری شما متشکرم که تا یک نقد و انتقاد از کشور بینی به هم نمی ریزی و بر صدد نمی آیی مدرسه را به محدودیت و مصلحت های من در آوردی ببری. اُنظُر.

 

پاسخ اُنظُر به (سید علی اصغر) : بسم الله الرحمن الرحیم آقای اهل قلم  سلام به شما بزرگ مدرسه که مشخص است باید فرد مهم و معروفی در منطقه ی خود باشی. طنز تلخ شما در تمرکز پول نقد با اختاپوس سه نفر ستاره دار به نام های «... از ذکر اسم عبور می کنم» کد گشایی شد. آقای قلم محترم، مگر کشور آزمایشگاه موش است که فرمایش کردی دوباره این فرد قدرت اجرایی را بگیرد. برآوردها از فروپاشی او حکایت دارد. کشور به فرد نو و نواندیش پایبند به انقلاب اسلامی اصیل  و دارای علم یا لااقل تجربیات اقتصادی نیاز دارد. دیگر بر مردم مشخص شده است روحانی در سیاست باشد، ولی اجرائیات دخالت نکند. این فکر امام امت ره بود که حتی مخالف بودند شهید بهشتی با آن عظمت و شکوت و مدبّریت، نامزد ریاست جمهوری شود. در دوره ی ترورها نظر امام کمی برگشت که روحانیت می تواند رئیس جمهور شود. ولی اینک زمان آن رسیده است آخوندبازی در بخش اجرا کنار گذاشته شود. آخوند علمش ربط به اقتصاد ندارد. به گفته ی آقای مصطفی (از اعضای متفکر مدرسه) در قدیم فقیه ها همه ی علوم را داشتند ولی اینک حوزه هرگز توان پرورش فردی در قواره ی ریاست جمهوری ندارد. کار حوزه این نیست. عامل اصلی این انحراف و زور بر مردم، رانت تعیین صلاحیت توسط باند شورای نگهبان  (نه خود اعضای این شورا، باتد دور آن) و سازمان دهندگان رأی است که کشور را در بخش اجرا هم در تیول آخوند برده است. تیولداری بینادش فرو پاشید ولی حوزه با نقشی که برخی از تهران در آن دخالت دارند، همچنان تیولداری تمرین می کند. تیولداری را انقلاب اسلامی برچید ولی بساطش را باز پهن کردند. اسم هم نمی توانم ببرم. چرا باید قدرت را دوباره به کسی داد که نشان داد اهل این کار نیست. بلدوزر را چیه کردند، گاری را میدان دادند. این دست بردن در کار نظام است و در انتخاب آزاد مردم. معلوم است کشور نمی تواند مدیریت شود. این فرد یک آدم در دادگاه بود چطور برایش شأن ریاست بر کشور ساختند. می دانید سیاست دو چهره دارد یکی فریب و یکی قدرت. فریب وقتی میدان گرفته شود نظام و نظم و رأی مختل می شود. از شما تشکر می کنم اطلاعات از کشور دارید. اُنظُر

 

[در پاسخ به شیخ محمد غلامی ] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقای دارابی روحانی روشن سلام بر شما انسان بزرگوار و فاضل. نوشتجات شما در مدرسه برای من حالتی پدید آورده است که انگاری دنبال کننده ی آن برای مرور و مطالعه هستم. بنده منطق ارائه می کنم خدمت شما مرد باسواد مدرسه. مردم (به نظرم درصد خیلی بالا) می دانند این دولت نتوانست کشور را تغییر دهد. حوزه هم به حق دولت قبلی را دولت ناکارآمد دانست. (بنده هم آن دولت قبل را در هر دو دوره اش رد می کنم) اینک همان عیب در این دولت تکرار شده است حتی مضاعف. اما حوزه حاضر نیست وارد نقد این دولت شود. اینجاست که مردم پی می برند حوزه (نه همه ی حوزه) از در تملق با این دولت وارد شده است. این تضاد رفتاری همان است که بنده مطرح کرده ام. او مهمان نیست. او به عنوان فرد موظف کاری و پاسخگو رفت به شهر قم.  برای کارش حقوق می گیرد. حکم تکریم مهمان بر وی صدق نمی کند. من شرع را مطالعه می کنم ولی شما آن را در تخصص خود دارید. بر بنده روشن است حوزه به لکنت در برابر این دولت افتاده است چون جرئت ندارد مواجهه کند. اگر یک استاد درس خارج بخواهد تذکر واقعی دهد و نقد جدی کند (البته اطلاعات نیاز دارد) درسش را بر هم می ریزند. باید رفت قم از نزدیک این حوزه را شناخت. حوزه تحت فشار برون حوزه ای است. از سهولت رفتاری شما درس می گیرم. سپاس تقدیم حضورتان. اُنظُر


یک پیام عمومی در درون مدرسه

برخی به جای فکر بنده به خود بنده نسبت هایی می دهند. برای این اعضا فقط احترام قائلم و معتقدم دیدگاه شان برایشان قابل احترام است. وارد پاسخ به این افراد نمی شوم. زیرا اُنظُر نیازی به دفاع از خود نمی بیند و حتی در گفتارشان چندان موردی نمی بیند که ارزش جواب پیدا کند. با احترام به اعضا خدا نگه دار همگی شما. اُنظُر


[در پاسخ به سید کمال الدین عمادی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقا عمادی عالم بزرگوار مدرسه سلام دارم خدمت شما که بنده ارزش خاصی در مطالب شما در درون این مدرسه می بینم. بنده از دید آماری وارد نمی شوم. محتوایی را ملاک می گیرم. ابتدا روشن کنم انتقاد از این دولت نباید دلالت بر حمایت یا موافقت آن دولت کند. کما این که بنده آن دولت را در ریشه و شاخه هر دو در باطل می دانستم. بنده عرض این است هر دو دولت به شباهت با هم افتادند ولی حوزه قاصر است این دولت را نقد کند. اما آن دولت را نقد کرد و حق هم داشته است.

 

فرضیه : خدمتگزاری دولت ها در اخلاق و زندگی مردم اثر مستقیم دارد.

 

بر اساس این فرضیه چند مثال می زنم. لفظ مردم در جملات زیر یعنی بخشی از جامعه که به نظر می رسد اکثریت قاطع باشد.

 

در افکار روانی عمومی: مردم در خود نسبت به گشایش درآمدی و قدرت خرید زندگی میان این دولت و دولت قبل فرقی احساس نمی کنند. هر دو دولت ناکارآمد در آمدند. سرکه انگبین صَفرا فزود. مردم را عسل وعده دادند، سکنجین ولی باز زردی زد بر صورتشان.

 

در فرهنگ کشور :  دچار گسیختگی است. یعنی هر دو دولت نسبت به این مورد فاقد اثربخشی و توانمندی بودند.

 

در سیاست خارجی: گفتمان تولید نکرده است و به همین علت نتوانسته است از این بعد کشور را برجسته تر سازد. حوادث باعث شد دولت هیچ سیاست و ابتکار نوینی ارائه کند. اگر سپاه نبود این عظمت ایران گم شده بود.

 

در قیمت ها : تقریباً مردم قطع امید کردند که دولت بتواند میان پول جیبشان با ارزش کالا در بازار تعادل و تناسب برقرار کند. گوشت و ماشین دو کالایی که نشان داد بخش زیادی از مردم از خرید آن به تنگدستی افتاده اند.

 

در فضای نشاط سیاسی : کلا این دولت هیچ علمی در سیاست و اندیشه ندارد. خود این فرد که بر دولت سوار شده است سواد سیاسی ندارد و در ایجاد جملات عادی هم در عجز است. یک سرتیپ دارای سابقه ی اطلاعات و امنیت را وزیر کشور کرده است و آن وزرات به قرُق نظامیان در آمده است که امام امت آن سم مهلک می دانست.

 

در برنامه : میان تفکر نداشته ی این دولت با برنامه ی کشور بر پایه ی چشم انداز بیست ساله و سند بالادستی شکاف بزرگی است که کمتر اقتصاددانی است که این شکل کار دولت را منطبق بداند.

 

فساد اداری : نه فقط قطع نشد بلکه شغل ها میان جناح راست توزیع شد.

 

خدمات عمومی: افتضاح است. هر کجا قدم می گذارید مردم را بیچاره تر می بینید که برای کوچکترین کار باید بدترین برخورد کارمندان را تحمل کنند. فشل است نظام اداری خدمات.

 

توزیع پول : هیچ مبنا و چارچوب ندارد. با علایق خود به استان ها می رود و دلخواه تقسیم منابع می کند.


با این وجود حوزه خود را برای چنین فردی فاقد صلاحیت ادامه ی ریاست جمهوری در همین مدت باقیمانده، اعتبار خود را گذاشته است و حاضر نیست حقوق مردم را به آن گوشزد کند. حوزه خود را هزینه ی جریان سیاسی کرد. بسیار بی منطقی است اگر بنده دست سانسور بر کارهای خوب این دولت ببرم. اما صلاحیت این دولت برای بنده روشن است که فاقدش است. بنده آنچه در زیر پوست جریان دارد را بیان کردم. اگر تلخ است، باید چاره کرد، نه رد. چنانچه شما انسان شریف و الگوی مدرسه معتقدید این دولت شایسته ی نوازش و تمجید است و حوزه حق مقابله با او را ندارد، بنده اصراری ندارم که رأی کسی را عوض کنم. مدرسه جای بحث است این بنده هم وارد بحث شدم. از شما حاج آقای شریف و صبور تشکر می شود. برگردم به فرضیه : خدمتگزاری دولت ها در اخلاق و زندگی مردم اثر مستقیم دارد. با توجه به این فرضیه دولت به علت فقد خدمتگزاری نتوانست در مردم اثر بگذارد. اُنظُر

 

پاسخ اُنظُر به سید علی اصغر: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای اهل قلم برادر بافضیلت مدرسه فکرت سلام تقدیم شما. احتمال داده بودم منظور شما از تکرارحجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی برای دوره ی بعدی از روی چه حسابی است. البته این جماعت (توجیه گران قدرت محفلی) در هر شرائط دست به توجیه شان زیاد است. دگر آنکه در یک سال نیم آینده روندی قابل وقوع است که جا برای این آقا نمی ماند. پوشیده داشتم. با تشکر از وزانت شما صاحب قلم و علم. اُنظُر


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم سلام تقدیم شما حاج آقای عمادی از بزرگان داخل مدرسه. عرض کنم محضر شریف شما که بنده هم به همین مسئله نقد دارم که شما فرمودید : «حوزه علمیه قم غالبا به دولت رئیسی امیدوارتر هستند.»

 

جواب بنده است : امیدواری مربوط می شود با شروع کارش. ولی وقتی بر حوزه محرز است که این شخص از مدیریت کشور چیزی نمی داند و در اقتصاد حتی یک کلمه علم ندارد چرا باید همچنان امیدوار باشد. امید کاذب به حوزه نمی آید زیرا حوزه بیش از همه جا با عقل و علم و فقه و مردم و دفاع از کیان کشور و دین سروکار دارد.


همچنین فرمایش شما این بود: «حوزه قم خود را موظف می داند از دولتی که با نهاد رهبری همراه است حمایت کند»

 

جواب حقیر : همراهی یک ارزش است زیرا رهبری رأس انقلاب است و باید نهادهای دیگر از آن نهاد خط بگیرند. اما این دولت خط را می گیرد ولی ناوارد است عملیاتی اش کند. اگر دقت کرده باشید مقام معظم رهبری حفظهُ الله به این دولت دها تذکر داد و توقع مطرح کرد. بی آنکه مدعی باشم دولت آقای رئیسی عقیده ی بد دارد، معقتدم ایشان توان علمی و عملی پایینی برای این مدیریت کلان کشور دارد.


در ادامه: فرمودید : «روحانیت خصوصا مراجع عظام آنطور که خودم شاهد هستم درد مردم دارند اما کلان نگر هستند»

پاسخ می دهم : خوشحالم به عنوان شاهد رفتار علما خبر درد مردم را دادید . به هر حال شما در شهرتان قم زندگی می کنید و این باعث است مسائل را میدانی باخبر باشید. اما خبر دارم ده ها تذکر و اشارات و کنایات علامه آملی جوادی به این دولت نادیده انگاشته شد. واقعاً حوزه از اوضاع فرهنگ و سیاست داخلی ایران رضایت دارد؟ من باورم نمی شود.


نظر نهایی بنده این است : حوزه در قبال دو دولتی که در ناکارآمدی و تصمیمات هرج و مرج گونه و غلط از تساوی منفی برخودارند، دو جور رفتار دارد. با این دولت مدارا می کند حتی پشتش قرار گرفته است ولی با آن دولت قبل (که خدا هرگز آن چنان افرادی را بر کشور مسلط نکند) قاطع برخورد و حتی برائت می کرد. حوزه در نزد ملت به دوگانگی رفتار در دو امر مساوی متهم است. عبور کنم. برای شما انسان شریف که مشخص است دیدگاه منصفانه دارید و اوضاع را دقیقاً می دانید اما ترجیحات نگفتن بر گفتن را تمیز می دهید آرزوی دوام عمر سعادتمند دارم. با شما گفتگو کردن گره ذهن باز می شود. دعا بفرمایید در حق ما که محروم از برکات شهرتان قم المقدسه هستیم. اُنظُر

 

آیا حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت به شکاف و تضاد افتاده است؟

اُنظُر می‌کاود

طرح مبحث : حد کم سه جواب می شود به این پرسش داد: از زبان جناح چپ. از زبان جناح راست. از زبان جریان برانداز. بنده به عنوان مطالعه کننده ی مسائل ایران به این مسئله از زبان هر سه جریان می پردازم. این حقوق چنان مهم است که فصل سوم قانون اساسی (اصل نوزده تا چهل و دو) به آن اختصاص یافته است. مانند: ممنوعیت تفتیش عقاید، آزادی بیان نشریات و مطبوعات، آزادی احزاب، جمعیت ها، انجمن های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته شده، و نیز اصل، برائت است یعنی هیچ کس از نظر قانون مجرم نیست مگر جُرم کند.


یک از سه : از زبان جناح چپ یا همان اصلاح طلبان :

بخش اصلی این جناح شکاف و تضاد قائل نیست چون خود را از پیشتازان تفکر امام می دانند. اما بخش معارض آن به خاطر تجدیدنظرطلبی ایدئولوژیک به جمع و آشتی و سازگاری میان حقوق اساسی ملت با ولایت باور ندارد و نه تنها ریشه ی تئوریک این را قبول ندارد، بلکه کارکرد آقای خامنه یی مقام معظم رهبری را در تضاد آشکار با حقوص ملت و دموکراسی کامل معرفی می کند. اصلاح طلبان در حداقل ترین حالت نقش فقیه در حکومت را می پذیرند آن هم وقتی دوران گذار گذشت، شرعی بودن حکومت باید به عرفی شدن حکومت تبدیل شود و حکومت سکولار ولی آشتی با دین شکل بگیرد. از نظر این معارضان (که چپ مدرن در درون اصلاح طلبان هستند) ولایت فقیه با آزادی های انسان و دولت توسعه یافته در تضاد و شکاف کامل است. پس؛ آرمان آنان نفی کامل ولی فقیه از ساختار نظام است زیرا از دید اینان همزمان نمی توان هم تن به ولایت حکومت فردی (فرقی نمی کند : چه شاه باشد و چه فقیه) داد و هم برای مردم نقش تعیین کننده قائل بود. فقیه در اصل نقشش برای جلوگیری از ورود مردم به تصمیم بر سرنوشت و قدرت تغییر است. این از زبان چپ. در دنباله از زبان جناح راست را تهیه می کنم.

 

دو از سه : از زبان جناح راست یا همان اصول گرایان:

این جریان بخش سنتی اش میان حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت قائل به شکاف و تضاد نیست البته کسانی که از تز مرحوم مرجع گلپایگانی هم عصر امام امت تبعیت داشتند نقش اسلام بر مردم بیشتر برجسته می کنند زیرا از دید اینان مردم باید تابع اسلام باشند و از خود اجازه ندارند چیزی بر سیاست دینی بیفزایند اما حکومت نیز نباید خود را بر مردم زورفرمایی کند. اینان اگر فضا ایجاب کند ترک سیاست را ترجیح می دهند برای بقای دیانت. اما بخش جناح شادروان آقای مصباح یزدی نظری دیگر دارند که نوعی مخفی از شکاف و تضاد است که به خاطر هراس از فشار ملت از آن رونمایی کامل نمی کنند. از دید این تیپ سیاسی، حقوق اساسی ملت در مصاف با ولایت فقیه و حکومت به طور کلی ذوب می شود زیرا فقط فقیه است که از ناحیه ی اسلام بر تمام شئوون عمومی و مردم تسلط و حق رهبریت دارد. اینان جمهوریت را که پایه ی نظر و آرای آزاد تمام مردم است، بدعت و سوغات غرب می دانند (البته در لفافه بیان می کنند) زیرا این جریان فکری که اینک ساختار نظام و مراکز حساس فکری را تصاحب کردند دستاوردهای فکری بشری را تا جایی قبول دارند که فقهاء آن را تشریع و حلال اعلام کنند. پس از زبان اینان ولایت فقیه باید بمانداما حقوق ملت و ساختارهای جمهوریت باید از بین برود چون مردم حق ندارند برای اسلام تعیین تکلیف کنند. حرکت خزنده ی این جناح باعث شد در درون جناح راست تضاد بزرگی پیدا شود. ظهور فردی به اسم محمود احمدنژاد که دست پرورده ی آقای مصباح بود یک نمونه از آشفتگی فکری در داخل این جناح است. این جناح بزودی در برابر تمام حقوق ملت می ایستد و رویارویی آنان با مردم تماشایی می شود. آینده ی حکومت آبستن تضاد و درگیری میان تفکر این بخش از راست با مردم است. هنوز زود است این درگیری خشونتی می شود یا مدنی. بنده احتمال یک انقلاب مدنی را دور از اتقاق قابل وقوع نمی بینم. عامل فقط تضاد و شکافی است میان حقوق ملت با یک بخش از تفکر جناح راست ایجاد شده است. در دنباله از زبان جناح برانداز را تهیه می کنم.

 

سه از سه : از زبان جریان براندازان:

این جریان حاضر است برای جمع آوری بساط حکومت در ایران بر پایه ی ولایت فقیه، دست به بدترین نوع کار بزند. اما چون آلترناتیو آنان برای رهبری آینده ی ایران، یا فرد بازمانده ی محمدرضا شاه است و یا یک فرد شاخص در سازمان مجاهدین خلق (منافقین مسلح) بنابراین از سوی مردم ایران جدی گرفته نمی شوند. تفکر و اندیشه در میان این دو جریان ترور و سلطنت طلب وجود ندارد. از نظر اینان ایران خود پیامبر دارد و تمدن. نیازی به اسلام ندارد. پس تمام ساختار نظام را مورد حمله قرار می دهد و حیت خواهان دخالت نظامی خارجی برای نابودی حکومت انقلاب اسلامی اهستند. به لحاظ سیاسی این جریان بسیار متفرق عمل می کند و توان بسیجگری عمومی را ندارد. فاقد انسجام و دچار بدترین نوع اختلافات راهبردی است. از یک سو فقیه را دولت فردی می دانند ولی وقتی دولت جایگزین خود را می خواهند معرفی کنند، یا از فرزند شاه نام می برند که مدعی ارث حکومت به او می رسد، یا یک عنصر سیاسی سازمان منافقین که نزد مردم بسیار مفتضح هستند. بنابراین در تئوری و ایده ها، این جریان خود دچار تناقض گفتمانی است و قدرت تولید خُرده گفتمان میانبُر را هم ندارند. عبور کنم چون هنوز و حتی هیچ وقت این جریان توان چنین عرض اندامی در برابر انقلاب ایران را ندارد و هیچ ارزشی ملت برای آنان در نظر نمی گیرد الّا کسانی که از انقلاب زخم عمیق خوردند و دوست دارند با حکومت سرشاخ شوند.

 

برگردم به سؤال اصلی ام در عنوان بحثم:  آیا حقوق اساسی ملت با ولایت فقیه و حکومت به شکاف و تضاد افتاده است؟ هم خیر. هم بله. بستگی دارد به این که چه نوع فکری در حکومت مستقر، قدرت می گیرد. اگر در انتخابات شورا و ریاست جمهوری آینده (که بزودی بحث های آن وارد فضای ایران می شود )رقابت گشایشگرانه شکل گیردف شکاف و تضاد کاسته می شود و رفتار برای ایجاد اتحاد سیاسی حزبی تنظیم می شود. اگر چنین گشایشی رخ دهد که خبرهایی این را تأیید می کند پیش بینی یک دوم خرداد دیگر ی در حال آمدن است. در غیر این صورت به دامنه ی پرتنش آن افزوده می شود و شرائط برای یک انقلاب مدنی تمام عیار مهیا می شود. اُنظُر این نگاه جامعه شناختی سیاسی را بر حسب برآورد و بررسی های بینش مستقلی خود می بیند و این به معنای این نیست چیزی را بخواهد تأیید کند. بنده یک مطالعه گر هستم. همین.

اُنظُر


پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم استاد علیرضا دارابی برداشت شما دقیق و کامل بود. بنده حس رضایت دستم داد که نوشته ام بر شما یکی از تیزترین های اعضای مدرسه روشن افتاد. هر سه دسته ی مورد بحثم به شکاف با ولایت و حقوق ملت افتادند. این جوری تفکیکش می کنم:

 

جناح پیروان شادروان مصباح شکاف و تضادشان با ولایت با حقوق ملت این گونه است: میان حقوق ملت با ولایت تباین است و اینان جانب ولایت را می گیرند چون حقوق ملت در برابر ولایت ذوب می شود و هیچ مصلحتی بالانر از تشخیص ولایت نیست. این دسته در حوزه از ولایت برداشت ضد دموکراتیک دارند و نفی نقش مؤثر مردم در رأی و نظر را دنبال می کنند. اینان در واقع به چیزی جز اخته کردن نقش رفراندومی و تغییرات دهنده ی ملت در حکومت نیستند. ملت را خنثی و تابع محض می خواهند که ببینند حوزه چه دستور صادر کرده و جامعه مدرسین چه کسانی را تأیید کرده است. شورای نگهبان در نزد اینان یعنی ایستادن در برابر تغییرات از جانب ملت.


معارضان در درون جناح چپ شکاف و تضادشان با حقوق ملت با ولایت این گونه است: بین دو یعنی ولایت و حقوق ملت هیچ نسبتی برقرار نیست. اینان در این شکاف، بر عکس پیروان شادروان آیت اللهمصباح ایدئولوگ پرقدرت فکری حوزه ی وقت، جانب حقوق ملت ایستاده اند و ولایت را نافی جمهوریت نظام می دانند. این دسته در چپ از ولایت برداشت دیکتاتوری ترین حکومت فردی ارائه می دهند و تمام تلاششان تسلط رأی ملت بر ولایت است و هیچ مصلحتی را بهتر از مصلحت رأی و نظر ملت نمی دانند.


می ماند جریان برانداز که معتقدند »دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه» یعنی ولایت و حقوق ملت هر دو را بی وجه می دانند و به حکومتی بر اساس سازمان و لیدر مسلح و نیز ارث از شاه قبل باور دارند. اولی را سازمان منافقین در نظر دارند  و دومی را موج کوچیکی که دور سلطنت حورا می کشند و زوزه می آیند. عبور کنم. حقوق اساسی ملت را به امر شما به روی چشم. روزی در داخل مدرسه به زیر کاوش می برم. برای شما محترم و استاد گرامی دوام توفیقات در سایه ی خداوند ایزد منان خواهانم.

اُنظُر


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام می شود به شما حاج آقای سید حسین شفیعی دارابی. صبح شما خیر. بنده چهره پردازی از چهره های مشهور تاریخی (چه موذی ، چه مؤثر) را از بهترین مواد درسی انسان می داند. چون به قول رودکی:

 

هر که نامُخت از گذشت روزگار
نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار

 

و شما به خاطر اشتغال در حوزه و دانشگاه تان و سروکار داشتن با مفاد تاریخ اسلام و علایق به پرداختن مسائل تاریخی و اشتیاق به تطبیق با روز و تعین خطوط، به نظر می‌رسد از این بحث وعده داده شده به سرانجام برسید و داخل مدرسه به شناخت تازه تری از آن شخصیت هم عصر مولا امام علی (ع) برسد. اتفاقاً دست روی چهره‌ی منفوری گذاشته اید که امروزه بیش از همه جا، خودِ حوزه باید ازین چهره، پرده‌برداری کنند و اگر در میان خود چنین چهرگانی را در بافت حوزه دید، از وینان خودشان را رویگردان سازند. که در سیمای او به توصیف امام مولا علی (ع) این مورد عامل تر و دخیل تر نقش داشت: "فراموشى آخرت از گفتن سخن حق" بازش داشته بود. یک عیبی که حوزه حتی از آن بری نیست. ببینیم شما چه پیغام می‌آورید از این شمارگانی که وعده نموده اید تا معاون اول معاویه بن ابی سفیان را چهره بگشایی. ان شا الله. اُنظُر


[در پاسخ به امیر رمضانی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. استاد علیرضا دارابی برای این نظرهای مهم شما یک پاسخ باید تهیه کنم که در آن گیرهای متن  قبلی خودم را بگیرم. بنده با چند توضیحات پیرامون اصل بحثم موارد را از ابهام خارج می کنم. تهیه کردم وارد مدرسه می کنم. تشکر از بیانات مهم شما.
اُنظُر


آیا راست گفت «تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»؟

اُنظُر  می کاود

آقای سید عطا مهاجرانی در نجف بود همین چندی روز. پیرمرد هشتاد ساله ای را در معبری (شارع) دید. پرسید «از کدام شهرید؟» پیرمرد گفت از گرگان. سید عطا پرسید: آیت الله سید کاظم نور مفیدی حال و احوال شان خوب است؟

 

حالا ببینیم پیرمرد گرگانی شهر زادگاه اینِ بنده (اُنظُر) چی جواب داده. به نظر بنده فیلسوف سوفیه و مولوی قونیه و الهی قشمه ای قُمشه (همان شهرضا، به دست زور رضاشاه ی دست نشانده) از پس چنین جمله ای بر نمی آمدند پیش سید عطا. که حتی پیروان شادروان آقای مصباح در استیضاح وزارت ارشادش شکست خورده بودند زیرا نُطق بلد بود و همه را قانع کرده بود!! حیف انگلیس نشین شد این فرد که مقام معظم رهبری هم به بابت «نکته» در ستون اطلاعات بر وجوب مذاکراه با آمریکا در دهه ی هفتاد تذکر داد و تشر سختی زد و فردایش ازش دلجویی کرد. چون میانشان روابط حب و ارادت حکفرما بود.

 

پیرمرد گرگان: «بله ایشان امام جمعه ی گرگان هستند، اما حاج آقا! تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»

 

سید عطا می‌پرسد: چرا؟... بنده (اُنظُر) بس کنم بقیه بماند روز مبادا.


برگردم به پرسش اصلی مبحثم: آیا راست گفت آن پیرمرد گرگان که اغلبشان آگاه و سیاسی اند: «تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمی‌شود!»؟

 

پیش از این در داخل همین مدرسه نوشته ای انتشار دادم از خودم و گفته بودم اختلافات نه از دباغی و نه از کله پاچه فروشی و نه از قماش بافان تولید می شود، بلکه مستقیم و به وفور از حوزه علمیه وارد جامعه سرریز می شود. گفتم این تنش در حوزه را باید تحمل باید کرد زیرا علم و عمل از درون شکاف ها سر بیرون می آورد نه فضای بسته و راکد و رخوت. بنده نه تنها اسلام منهای آخوند نیستم، بلکه فراتر، در پی منهاکردن روحانیت بد از اسلام ناب حضرت محمد خاتم نبوت (ص) هستم تا به کمک ما شهروندان طالب انجام تحقق واقعیات اسلام، اصل مکتب اسلام از دست این دسته ی متحجر نجات پیدا کند. این دسته حتی برای اسلام هم اخیتارداری می کنند. عبور کنم. باید جامعه خود را از روحانیت بد به سوی روحانیت خوب سمت و سو دهد. بد و خوب همه جا هستند. پس خوب را تقویت باید نمود، ولی بد را (که حتی روی دین نیز دست و فهم زور می برد) توبیخ باید کرد. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟
شماره ی ۱۳

اُنظُر می کاود :


چهره : آقای شیخ مشعل


نوشته : «این شیخ گفت : اجازه نمی دهم از دموکراسی برای تخریب کشور سوء استفاده شود. نباید منافع ملت را متوقف کرد و بودجه ی عمومی را هدر داد.»


نظریه : بنده نظرم اینه که این شیخ با این جمله سه هدف را نشانه گرفته :


اولی اینه : دموکراسی اگر خلاف مشی شیخ باشد، تخریبگر است. پس به همین علت این امیر کویت با صدور حکم که از شؤون امیر است، مجلس الاُمه (پارلمان) را منحل کرد ریخت توی سطل آشغال!! در این نوع نگرش، این شیخ با برخی از آخوندهای ضد دموکراتیک قم و مشهد الرضا مو نمی زند که فعلاً (به قول معارضان درون جناح چپ:) در دستگاه های حکومتی و آموزشی و مذهبی و محفلی کشور یکه تازی می کنند تا بنیاد جمهوریت را بزنند. اینها هم وقتش برسد پارلمان را منحل می کنند و در همان حوزه یک سقف می زنند عین سقف بنی ساعده در شورای عمَر.


دومی اینه : انتخابات که منجر به نتایجی خلاف مشی شیخ شود آن انتخابات ضد منافع ملت است. اتفاقاً در این بینش شیخ مشعل، میان وی و جناح افراطی راست در ایران فقط شباهت حکمفرماست با هم شبیه اند عین قلوها.


و سومی اینه : چیه انتخابات؟! جز خرج اضافات. پول مردم را هدر می دهد و آخرسر مجلسی می شود ضد شیخ مشعل! پس چه بهتر با حکم! آن را منحل کند و شورا، بی شورا. حکم، حکم شیخ ها.


حالا برگردیم ایران. در سال پس از رحلت امام امت ره خیلی ها از جناح ضد جمهوریت تلاش کرده بودند تا در بازنگری قانون اساسی (که در حیات خود امام در حال انجام مذاکرات و بررسی رسمی بود) و ادامه ی آن به بعد از مراسم رحلت موکول شده بود، حق انحلال مجلس را در قانون اساسی تجدیدنظر شده ی جدید، درج کنند که با فشار افکار عمومی مواجه شد. تا جایی که مقام معظم رهبری حفظهُ الله وارد ماجرا شدند و رسماً این قطعه را از درج در قانون اساسی ایران منع داشتند. عبور کنم. ۲۳ / ۲ / ۱۴۰۳ اُنظُر.


[در پاسخ به صدرالدین آفاقی] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر محترم شما «SA» (خانم یا آقا که اسم شما در گوشی من با همین نام مستعار و یا مخفف درج است) سلام تقدیم می شود. جای بسیار خوشوقتی است شما محترم / محترمه خود از یک فنون از فن های ادبیات فارسی یعنی نقد بی رحم (همان نقد بی تکلف) بهره بردید و از قدرت زبان فارسی این پشتوانه ی تمدنی ایران به بهرین نحو استفاده کردید و چقدر خوب و بی لکنت، سخنان و بیانات خود را طرح کردید که حتماً برای آن جناب یا سرکار حاصلی جز تجربه و دانش نبوده است. بنده بر باورهای شما نسبت به هر مسئله و پدیده توجه می کنم و آن را برای خودت قابل احترام می شمارم. از توصیه های برادرانه یا خواهرانه ی شما هم مدرسه ای نه تنها نهراسیدم بلکه به طمأنینه ی قوی تر رسیدم. از این نظر هم باید قدردانتان باشم. تمام آنچه شما برای رئیس جمهور ایران قائلی ارزش دارد برای شما. بگذار بنده هم مانند شما از حق بیان خود بهره ببرم و آنچه خودم آن را صحیح می دانم در داخل مدرسه طراحی کنم. تشکر و احترام به تلاش فکریتان. بنده با آن حضرت فرقی در سود جستن از آزادی بیان، نداریم.  تساوی در حقوق عمومی اصل مهم اسلام است. حتی در اسم مستعار استفاده کردن هم شریک همیم. بنده بدان پشت این رئیس شما اقتدا به نماز ندارم. شما را اُنظُر نمی داند اهل کدام شهری و کجا زندگی می کنی و کی هستی. مهم این است (لااقل در این محیط مدرسه) چی می نویسی. چی نوشتن شما برایم خط تعقیب مطالعاتی می آفریند. این که بکوشم سرک بکشم کی هستی، ناشی می شود از سیستم ضعف عصبی هر کس و یا فروکاست فکری اش است که پی این می گردند فلانی کی است. نمی گویند فلانی چی نوشت. بر شما درود فراوان حضرت با شرف خانم یا آقا. همنوع و هموطن شما: اُنظُر.


[در پاسخ به مهدی امید محرومان] پاسخ اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. به شما حاج آقای محترم با نام کاربری «مهدی امید محرومان» سلام تقدیم می کنم. همانطور وقت نوشتن برای شما یک کمال فرهنگی حساب می آید، احتمال بدهید برای بنده هم نوشتن و نقد و بررسی کردن یک نوع کار فکری است. چرا باید از کسی بهراسم که خدا برای من بس است و خط مرا خدای متعال سبحان تعیین کرده است. همه ی کسانی که به دین یا کیش یا حتی اخلاقیات جهانی پایبندی نشان می دهند باید اهل مسئولیت باشند. شادروان دکتر شریعتی فریاد می زد ای روشنفکران! ای روحانیت، بدانید شیعه! یعنی مسئولیت در برابر هر مسئله. امام امت (ره) نیز در نجف و قم بارها فریاد زد: به داد اسلام برسید. ای قم! ای نجف! بپا خیزید. مگر این دو تئوریسن انقلاب چه چیزی در جامعه ی عصر شاه دست نشانه ی غرب بر گرده ی ایران، دیده بودند که این فریادها را بلند کرده بودند بر روی دو مکان مهم: درس خارج فقه و درس دانشگاه. جز این بود آن عصر، شاه کارهایی مرتکب شده بود که نیاز بود جامعه اعتراض کند مثل فساد در ادارات. انتقال اموال به دربار و اعضای خانواده ی خود (عین شیخ کاظم کلاه بردار در زمین حوزه ی ازگل) و یا عین رضاخان طویله دار که نصف ایران را به اسم خود سند زده بود. گذشت آن زمان. به قول آن آهنگ دختران انقلاب: اینجا، ایرانه. آری وقتی شاه گوش نکرد وقت خود را کشت، دید انقلاب شد و واژگون. چرا باید نقد دولت را به حساب نفرت از دین و آئین تفسیر کرد! البته بنده برای تندترین نقدها هم تاب دارم. هدفم یکی می تواند این باشد فکرها را عین سبک سقراط تکان داد و به حرف آورد. پس هر چه تلخ تر علیه ی اُنظُر نقد پیش فرستاده شود، به نفع تفکر و ترقی است. ماها باید نقد شویم تا راه پیش رو برای نسل آینده، هموار شود. اینک وقت آن است از شما برادر مهدی تشکر بزرگ کنم که خودت را از فشار درونی خالی کردی و سبک شدی. بر بنده بیاشوبی یا ببارانی یا بگمانی و یا گفتمان کنی، یا حتی با بالاترین الفاظ نمدمالم نمایی، باز هم استقبال می کنم که برکات چالش، در برابر مجامله گویی های فاحش، یک ارزش بزرگ است. مثل همین نوشته ات که راحت مرا «کینه ای و اهل نفرت و شلاق و ...» بخوانی و این کار شما بزرگوار که نام مقدس امام زمان (عج الله شریف) را روی اسم خود گذاشته اید، موجب آسایش ذهنی ام شده اید. درود صادقانه بر روح و روان شما آقای «مهدی امید محرومان». برای این لغاتت در وصف بنده، از شما هم مدرسه ای محترم و اهل نوشتن و موضع، زیاد زیاد متشکر می شوم. و آخر هم جا نگذارم دولت مگر «امامزاده بیژن»!! (یک لفظ که در کشور می گردد) است که نشود گفت بالای چشمش ابروست؟ لطفاً این همه مقدس سازی کردید یا کردند، بس باشد. بگذرید عرصه ی سیاست به عصر شاه باز نگردد که به شاه نمی شد گفت حتی شاه. باید می گفتی شاهنشاه آریامهر!!! از رئیستان حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی، بت شکن دارند می سازند. وی چه وزنه ای است که لقب خیلی مهم و استثنایی «بت شکن» را که در تاریخ به حضرت ابراهیم خلیل (ع) اختصاص داشت و در انقلاب به حضرت امام امت (ره) «خمینی بت شکن» و کبیر، به وی می چسبانند. این شخص عاجز است حتی حرف درست بزند، چه رسد به بت. بی خود افراد این نظام را که از خوان همین مردم خود را به بالا کشیدند، بزرگ نکنید. اندازه ی اینها آن حد نیست که مجیزه گوها برایش آیت الله، آیت الله بافتند و وی را در آب نمک آینده خواباندند. آیا نباید به حرف امام مولا امام علی (ع) تمایل کرد که نهی فراوان کردند وقتی وارد شهری شدم یا جلو افتادم پشت سر من راه نیفتید که این عادت عادت شاهان است. مگر امام امت در نجف شاگردانش را منع نکرده بودند پشت سرش جمع نشوند وقتی به حرم مولا علی (ع) هر صبح می رفت. نقد بر این دولت ضعف و ناکارآمد مشدد که دقیقاً به روز و رزوگار آن دولت بدبخت افتاده است، چرا موجب برآشفتگی شماها حامیان ایشان شده است. نکند خیال می کنید اینها که در قدرت هستند مثل آن دولت ویژه !!! محمودنژاد هاله ی نور دارد و مرد «هزاره» است!!! اسلام برای اشخاص در قدرت حریم غیرقابل نقد قائل نیست. مقام معظم رهبری حفظهُ الله خود بارها فرمود انتقاد از رهبری به معنی ضدیت با ولایت نیست. برای اشخاص پاسخگو و نوکر ملت هاله نسازید. بسازید هر چه خواستید اما بر قلم و دهن منتقدان لجام نزنید. آن عصر، عصر جاهلیت بود که به فرموده ی مولا امام علی (ع) علما، مُلجَم بودند و جُهلا، معظّم. یعنی بر عالمان لگام می زدند و جاهلان را بزرگ می شمردند. این خصلت جاهلی را در ایران صورت و نسخه نکنید. خطاب بنده البته درین جملات به شخص شما آقای مهدی نیست.  جملاتی عام نسبت به فضای ایران بوده است. خدای بزرگ به شما انسان شریف و محترم و توانمند در نوشتن، همیشه سلامتی و عزت روزافروز عطا کند. با احترام و آرزوی ساعات خیر و خوبی. اُنظُر

 

 

اُنظُر می کاود :
امام جمعه ها و زباله گرد ها و کولی کتفی ها

فرض بر این بگذارید بنده به مدت پنج دقیقه همان میشل فوکو هستم که این نوشته را تهیه می کنم. فیلسوف فرانسوی ضد جامعه ی مدرن رفاه طلب، که او با دفاع از آزادی مقید و مدرن و انتقاد از انحرافات مدرنیته، به انسانی ضد انقیاد در همه ی اَشکال، شهرت یافته بود. فوکو همان نخست روزهای انقلاب ایران، به علت علاقه به بودن پیام در درون انقلاب ایران به جهان، خود را به تهران و حتی بهشت حضرت زهرا (س) رسانده بود و همانجا این پیام را به جهان مخابره کرد : انقلاب ایران، «روحِ جهانِ بی روح» است. او بعدها مُرد. در این حال، بنده می خواهد فرضی و خیالی به جای او از گرگان به تهران برود و سطح شهر را مشاهده کند بی آنکه خود را به بهشت حضرت زهرا (س) برساند و شهدا و امام امت (ره) را از نزدیک در بغل بگیرد. چون سمت جماران می روم و همان جا با زیارت صندلی چوبی پارچه سفید کشیده اش دیدن شهدا را نیابت می کنم. همان صندلی معادل منبرهای مسجد و حسینیه و تریبون های نماز جمعه، که یک کلمه ی امام به علت تزکیه ی نفسش هم دنیا را تکان می داد و هم دل آدم ها و دلدارها.

 

اول از اقدام در خورموج بگویم. تازه‌نیوز به نقل از ایسنا و بنده از خلیج فارس متوجه شدم حجت الاسلام علی زاهد دوست امام جمعه خورموج استان بوشهر در نماز جمعه ی سه روز پیشش، دخترش «فاطمه‌ زهرا» را با این حجاب جذاب، به آغوش کشاند به تریبون برد و خطبه ها را با او خواند. بنده بر کارش اشکال تراشی نمی کنم. زیرا خواست به جامعه پیام دهد دختر را باید در صدف حجاب گذاشت تا درّش دستبرد زده نشود. اما بنده دردم این است آیا آقای زاهد دوست، دوست دارد هفته های بعدی همین کار را ادامه دهد و از این به بعد دست راستش اسلحه بردارد و در دست چپش نوبت به نوبت این چهره ها را با خود به تریبون ببرد تا مردم بفهمند امام جمعه ها اسلحه را فقط نمادین در وقت عدم جنگ!!! دست نمی گیرند، بلکه همین که دفاع مقدس شکل بگیرد در خانه ها عین خوالِف در قرآن (جاخوردگان در خانه) جا نمی خورند! عبور کنم. این چهره ها را نوبتی ببرد پای تریبون:

 

یک زباله گرد را، تا پیام دهد به جامعه و حکومت که هنوز در جامعه ی دینی ما فقر و فقیر و نیاز و نیازمند است که حاضر است دست در بدترین اشیای متعفَّن بزند تا با فروش آن به مکّاران (سطان های زباله) لقمه ای نان به خانه (بیغوله، نه بیتوته) ببرد.

 

یک زندانی را، تا در خطبه اش حقیقت را بگوید که این فرد فقط به خاطر قرضی که بالا آورده در حبس رفته است و از زن و فرزند جدایی افتاده و عامل آن هم اقتصاد ندانی های حاکمان است و فسادِ تاکشیده تا ساختمان های نهادهای ویژه ی حکومتگران.

 

یک طلبه  و یک دانشجو با هم را، تا پرده از درد بزرگ بردارد که این دو قشر در میان شناورشدن ارزش پول ملی و استیلای مفسدان بر پیکره ی کشور، توان خرید کتاب ترم خود را ندارند، ولی از آن سو آقای علی اکبر رائفی پور نقل است در مؤسسه ی خیریه ی خود «مصاف» پول هایی جابجا کرده است. البته بکند. حرفم جای دیگر است. و یا اون هم لباسش شیخ کاظم کلاه بردار (صدیقی!!!) داشت زیرزمینی زمین حوزه ی ازگل را می خورد و می داد به دو پسرانش و عروسش. وقتی هم لو رفت اول دروغ گفت و بعد  که دید دروغ، قدرت ندارد حریف حقیقت شود، گفت امضای مرا جعل کردند. باز وقتی دید این فریبش هم نگرفت، چون امضا نبود که بشود جعلش کرد، انگشت مهر خودش بود که خودش روی انتقال سند، انگشت زد. آن انگشت خیانت به اموال بیت المال برای تمام عمرش بس است. و سرآخر موقعی دید رسوای عام و خاص شد، مثلاً عذرخواهی کرد و قوه ی دادگاه نظام هنوز هم دارد تبعیض می کند.

 

یک راننده و یک کارگر را، تا پیام دهد پول هایی که میان خود در سمینارهای بی ارزش تقسیم می کنید در اصل توسط این دو قشر وارد چرخه ی اقتصاد می شود، ولی مثل علف خرس وارد حلقوم یک عده رمّال سیاسی می شود که هر کدامشان چند خانه دارند اما در قصرهای بجامانده از نوکران شاه زندگی می کنند. عبور کنم. افشاگری در وقتش.

یک جمعه هم عکس میشل فوکو را ببرد و بگوید این فیلسوف به عشق انقلاب ایران به تهران آمده بود تا به جهان مدرنیته بگوید ای جهان بی روح، انقلاب ایران روح جهان بی روح، شده است پس این انقلاب را همه باید پر و بال بدهند تا عیب های مدرنیته را مرتفع کند و سازگاری جهانی ایجاد کند. ولی آقای علی زاهد دوست روحانی محترم خورموج، اگر آخرت شما را خدای ناکرده بر سر عقل نمی آورد!!! لااقل برای آه دل مردم هم شده، به حکومت که گیج شده بگویید چه کسانی انقلاب اسلامی ایران را بی روح کردند. بی روح که نه، کم روح و کم رو کردند و کمرش را پیش شاه!!! خم کردند که غرق در فساد بود و زبون ترین شاه بر ایران.

 

حالا کمی از زباله گرد ها و کولی کتفی ها : آمارها روایت می کند در تهران حدود ۶ هزار زباله‌گرد بود که با اجرای برخی طرح‌ ها توسط آقای علیرضا زاکانی (رقیب صوری و بدل کار آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی در انتخاباب قبلی ریاست جمهوری) تعدادشان نقل است به حدود هزار نفر رسیده است. خدا بهتر می داند. چون آمارها اغلب نمایشی است. قانون تهران هر نوع خرید و فروش زباله های شهری را جرم می داند و ضایعات فروشی هایی که زباله های شهری را خریداری کنند طبق قانون تهران باید پلمب شوند. اما هنوز هم حدود ۸۰ گاراژ در تهران زباله خرید و فروش می کنند البته برخی گاراژها هم پلمب شدند.

 

به نظر شما حکومت که قرار بود برای مستضعفین زمین، باشد بیشتر پیش سلطان زباله ها و سلطان ارزها و سلطان آهن ها و سلطان زر و نقره ها همسفره است یا پیش ضعفا؟!! عبور کنم. جامعه رد و بدل می کنند سلطان ها با حکومت همدست تر هستند تا  مستضعفان. چرا؟ بنده فیشل فوکوی فرضی در این نوشته فقط! هنوز هم نوید سر می دهم این انقلاب، روح جهانِ بی روح خواهد بود اگر مفسدان در هر صنف را درو و دور کند. مردم اگر به خاطر فقط کاظم کلاه بردار از انقلاب دلگیر شوند حق دارند چون مولا امام علی (ع) گفته بود اگر از پای یک زن یهودی خلخال (زیور مچ پا) به ظلم و جنایت دربیاورند، انسان خوب است تا از این غصه بمیرد.از خلخال کمتر بود مگر زمین میلیاردی ازگل. که باز جلو می ایستد نماز جمعه می خواند. نماز جمعه های برخی دستور ی بدتر از عربستان سعودی. عبور کنم. معنی کنم کولی کتفی ها را. آنها کسانی اند سحر تا شام کیسه ی زباله (آنچه در عکس وانت نشان دادم) گرداگرد تهران می گردند برای سلاطین پول های کثیف، کار، تو بگو بیگاری می کنند تا چندر غاز ( کمِ کمِ کم) گیر بیارند. اُنظُر

 

انشقاق با افشاگری فساد در قطب های راست

اُنظُر می کاود :

در حالیکه نوچپ ها به بیرون از نظام افتادند و خیال دو دسته ی در حال رویاروی درون جناح راست نو پایداری ها و نو اصولگرا ها مثل کالجوش می جوشد، عوامل امتیازگیر سایه که پای راستشان در باند «ام...» است و پای چپشان در «پاست...» فضای باز سیاست را عمدی به افشاگری آلودند که صندلی قدرت در دو قوه ی انتخابی در قبضه ی خود ... تا تقسیم مدیریت کنند! تو بگو معامله ی میزهای قدرت!

 

ناگهان حجت الاسلام جلیل محبی که از زنجان در  دانشگاه امام صادق (ع) جزا و جرم شناسی خوانده و بلد است افشا چه بار حقوقی دارد، ولی وارد آن می شود اسنادی از پرداخت پول های ادامه دار مؤسسه ی «مصاف» آقای علی اکبر رائقی پور را رو می کند و یک نمونه آن یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون ریال را به رخ می کشد  که برای مستعار داری به اسم «خورشید» (ر . ص) پرداخت شد با هدف سوء سیاسی. در مقابل رکب می خورد که خودت آقای جلیل محبی از آقای باقر قالیباف وام گرفتی و  برای همین وام، از قالیباف حمایت می‌کنی. بروم سر جا انداختن است این جنگ قدرت:

 

ابتدا این را داشته باشید که حجت الاسلام جلیل محبی (ستاد امر معروف سابق) کارمند فعلی مجلس نشان می دهد اسناد و اخبار در دست دارد که به قلمرو نوپایداری های اولتِرا مصباح ها، تک زد و سریع از سوی مقابل پاتک خورد. تا همین اینجا که چهار خط هم ننوشتم باید فهمیده باشید دارند از اطلاعات طبقه بندی علیه ی هم بهره می برند که میز قدرت را در تصاحب داشته باشند.

 

نقل است باقر قالیباف دست در پول داشت طیف ساخت و خیلی ها را در خانه های شخصی میزبان کرد !! و برایشان صندلی های قدرت تراشید. و دوست ندارد لیدر نباشد. تا اینجا دنیای سیاست یعنی همین. او حتی خود را به حدی بزرگ دیده بود که برای انقلاب می خواست  خط سوم  ایجاد کند. اما از دست «پرده نشین های» ماهر وصل به «تا...» و «را...» زخمی شد و دید چقدر راحت غذای آماده اش رفت توی حلق آقای سید ابراهیم رئیسی که در ساست گاری است، ولی خودش بلدوزر. سید ابراهیم نیز آستان قدس را داشت که محمودنژاد از بلندگوی رواق امام خمینی حرم رضوی اش که صدا و سیمای ثانی !!! است، علیه ی رقیب ها سوء استفاده می کرد و اما هنوز معلوم نیست سید ابراهیم هم پول خرج کرد مثل محمدباقر یا برای او، آنان که رأی ها را در نظام پولی کردند و نامزدها را پولکی و پاکتی، چک کشیدند. عبور کنم. آستان قدس البته از سوی هر کس ملعبه شود بالاترین حد خیانت است.

 

تا حدی پیش رفت که قالیباف پولدار به نفع سید ابراهیم کنار کشید. نوعی فداکاری در دادن میز قدرت به رقیب. ولی آیا در  عوض میزهای استانداری‌ها، ادارات کل که به او برای آن کناره گیری قول داده شود وقا شد؟ و به نفع قالیباف تقسیم شده بود؟! عبور کنم.

 
وحید جلیلی دانشگاه امام صادق (ع) (که شادروان آیت الله منتظری این دانشگاه را امانت داده بود در دست شادروان آیت الله محمدرضا مهدوی کنی که بعد آن شد که نباید می شد) در سازمان فاسد صدا و سیما (بخش هایی از آن) قائم مقام شد و از آن نقطه، این نوپایداری های اولتِرا مصباح ها به جنگ قالیباف رفتند و فضای کشور را علیه ی سه جریان عمده ی نظام، غبارآلود نمودند. مثل سیسمونی و  سپس واریز «...!!!» میلیون تومان به حساب فرزند وحید اشتری افشاکننده سیسمونی سر زبان ها افتاد. انشقاق با افشاگری فساد در قطب های راست از همین نقطه ها شروع شد.
 
بدبختی در چپ خام این بود بلد نبودند در قدرت چگونه زیست کنند. باید میان این موج فساد دو سو، حضور می داشتند و گول آقای سید مصطفی تاجزاده را نمی خوردند که مغلوب جنگ شناختی و ترکیبی نو پایداری ها شدند و چپ مذهبی را به لنکت انداختند و اینک کنار گود فقط جیغ می کشند و سیاست بلد نیستند. اینک کندوی این دو طیف دود کرد تا زنبورهای کارگر برای ملکه خیز بردارند. اشتباه نشود ملکه یعنی آن که خزانه و امضای بعدی رسمی کشور را در دست می گیرد. به تحلیل بنهده فضا فقط برای زدن کامل رئیسی است که نو پایداری های اولتِرا مصباح های راست، قصد کردند میز پاستور را از این فرد که از الفبای سیاست حتی تا حرف را ب بلد نیست چه رسد تا حرف آخر ی را. عبور کنم. تا انتخابات آینده برای کله پا کردن سید ابراهیم، فضای ایران آبستن بالاترین افشاگری ها خواهد بود که این تندروهای به تعبیر آقای غلامعلی حداد «پاجوش»ی!! روی آن نقشه دارند. البته به نظر بنده در علم سیاست، انشقاق با افشاگری فساد، تهی ترین نوع شکاف است که در آن تنها چیزی که وجود ندارد تئوری و دانش و علم و رشد و توسعه است. هدف این نوع شقاق تقسیم دارایی مملکت به جیب یقه شیک هاست. اُنظُر
 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۴

اُنظُر می کاود :

چهره : حجت الاسلام حسن روحانی

 

نوشته : او در نامه یی به شورای نگهبان حمله کرد و گفت : «امروز که بر اساس قانون مجلس خبرگان فقهای شورای نگهبان بر خبرگان سلطه یافته‌اند و انتظار تقوای سیاسی بالاتری مورد انتظار است، مردم نسبت به بی‌طرفی آنان قضاوت مثبتی دارند؟ ... من می‌دانم دوره‌ی ششم مجلس خبرگان رهبری دوره‌ای مهم و سرنوشت‌ساز و حضور من و افرادی چون من در آن از نظر فقهای شورای نگهبان نگران‌کننده است. ... مرجعیت آن را تأیید کند، شورای نگهبان انتخاب ملت را دومرحله‌ای ساخته است؟ آیا قاعده‌ی «تعارض منافع» شامل فقهای شورای نگهبان نمی‌شود که هم نامزد مجلس خبرگان رهبری هستند و هم صلاحیت رقبای خود را بررسی می‌کنند؟ ...  شورای نگهبان قرار بود نماد تقوا و پرهیزکاری سیاسی باشد و نه جانبداری جناحی تا حاکمیت ملت با شریعت سازگار شود نه اینکه در برابر هم قرار گیرند. ... فقهای شورای نگهبان در نزد خدا و خلق و مقام معظم رهبری چه عذر موجهی دارند اگر بازیچه دست پرونده‌سازانِ مطرودی قرار گرفته‌ باشند که حتی از ساختن اتهامات باورپذیر هم عاجزند و صرفاً به جعل اسناد و خلق اقوال عادت کرده‌اند. منبع»

 

نظریه : بنده نظرم اینه : تا دیروز آقایان احمد جنتی و حسن روحانی بوس به روی هم داشتند، اینک امروز که مشت ها وا شده، مشت بر پشت هم. او خواست بگوید در نظام، یک فقیه حاکم نیست. شش فقیه  حکومت بلامنازع می کنند که حتی مقام معظم رهبری جلودارشان نیست. خواست عبرت از مشروطیت را به رخ بکشد و بگوید آن صد سال پیش، مشروعیت به سمت دیکتاتوری غربی کج شد، ولی حالا مشروطیت جمهوریت، به دیکتاتوری شش فقیه خاتمه یافت.  در ادامه که دوره‌ی ششم مجلس خبرگان را برجسته کرد در واقع به جامعه جهانی کد فرستاد فوت احتمالی رهبر را در همین دوره در نظر داشته باشند. این بچه سرخه! خیال کرد مردم مثل خودش خمودند، ملت دیروقت است که بارها گفت این شش فقیه نه تحت تأثیر عقل و شرع و خرد که تحت نفوذ باند قدرت شدند. دلشان خواست رد می کنند، دلشان نخواست تأیید صلاحیت. عین بازی شانسی و شیر و خط. از این شش فقیه، منهای آیت الله علیرضا اعرافی (که از پرهیزگارترین عنصر روحانی حال حاضر ایران است) بقیه جناحی بودنشان مثل آفتاب نمایان است و پیش ملت در بدترین وضعیت نفرت قرار دارند. آقای حسن روحانی آن زمان که همه را رد صلاحیت می کردند، خنده و نیش و ریشخند تحویل می داد،  حال که چاقوی شش فقیه قم! خرخره ی او را جوید، جیغ کشید. عبور کنم. سیاستمداران روحانی ایران (نه همه) زنگ زدند عین آهن. کی این آهن براده براده بریزد کف زمین دیر نباشد مگر آن که برگردند به عدل و عقل و شرع. بدانید دنیای شماها به باطل و بطالت و بطلان کشیده شده. تداول ایام را قرآن نوید داده. مردم را این را خبر دارند. صبر مردم برای صیانت است. اُنظُر

روز ادبیات فارسی با فردوسی

اُنظُر می کاود :

نمی دانیم اگر زبانی غیر از فارسی داشتیم چقدر شیرینی ادبیات نصیبمان می شد اما یقین داریم در فارسی به این شیرینی نائل آمدیم. حتی با کمال رضایت به همدیگر می گوییم از زبانمان لذت می بریم و آن را با هیچ زبانی معاوضه نمی کنیم، از شعر و نثر آن. از شاعران و نویسندگان آن. از نوشتن به دستورِ «دستور زبان فارسی» مان. چه خوب شد از یک زمان به بعد در تاریخمان نوشتن عالمان و دانشمندان از زبان غیرفارسی، به فارسی تغییر کرد. کتابها را بیشتر به زبان عربی می نوشتند. اگر فارسی هم می نوشتند بیشتر لغات آن از زبان عربی و لغتهای مشکل آن بود که همسایه ترین زبان به فارسی است. و فارسی از عربی قرض الحسنه های زیبایی هم به گردن دارد. اما کم کم نثر مکلّف و خیلی سخت  و سنگین، جایش را به نثر ساده و سلیس و شیوا و رسا داد. و شعر هم از درون سبک های  سخت عبور داده شد و اینک به عنوان سرمایه ی ملی ایران در اقصی نقاط جهان خواهان دارد. خیام، حافظ، مولوی، سعدی، فردوسی. این بزرگان ایران با آن که قادر بودند آثارشان را به عربی بنویسند اما برای زنده کردن زبان فارسی به نثر و نظم فارسی روی آورده بودند که امروزه خواندن آن آثار برای درک شیرینی فارسی، رغبت در دلها می نشاند زیرا تنها ادبیات ظاهری نیست، محتواهایی انسان ساز در تمام ابعادش نهفته و آشکار است. بنده برای گرامیداشت این روز، سری به فردوسی حکیم شیعه ی ایرانی می زنم تا دقایقی را با هم با شعرهای آموزنده ی او بسر کنیم که از چند جای مختلف آثارش برگزیدم:

 

به آموختن چون فروتن شوی
سخن های دانندگان بشنوی

 

فردوسی دارد می گوید اگر متواضعانه و فروتنانه دست به دانستن و یادگرفتن بزنی، آنگاه است که گوش به حرف های دانشمندان سرزمین خود می دهی. تسلیم حق و حقیقت می گردی. او میان دانش و آموزش و فروتنی پل زد و بر اصل سخن و حرف دست گذاشت. یعنی اگر سخن در میان نباشد، نظام آموختن مختل می شود و او آرزو می کند چه خوب است فروتنی، افتادگی، نرمی، پرهیز از کبر، و دوری از نخوت و خودپرستی در میان آموختن و دانستن حکمفرما باشد.

 

ترا دانش و دین رهانَد درست
در رستگاری ببایدت جست

 

فردوسی می خواهد بگوید بی هیچ درنگ و تردیدی، دین و دانایی تو را ای انسان نجات می دهد و این تو هستی که باید با توسل به دین و دانش در پی و جستجوی راه رستگاری باشی. این حکیم ایرانی در این بیت اصلی ترین آموزه را به بشر ارمغان داد: هم علم، هم ایمان. بدون آن زندگی لنگ و عین مُردن می ماند. ایمان بی علم، به خرافه گری می انجامد. علم بی ایمان، انسان را به خیالات و انکاریات می کشاند. بدان ای ایرانی که فردوسی تو را راه رهایی یاد داده آن را به هیچ چیزی بر باد نده. رهایی بخش آدمی فقط دین و دانش است که ثمره ی آن رستگاری و نجات و فوز است.

 

 

ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود

 

فردوسی اینجا اوج گرفتنش معلوم است. به کسی باید سلام و درود فرستاد که تمام وجودش (تار + پودش ، عرض + طولش) را خردورزی و دادگری فرا گرفته باشد. یعنی عدل و عقل باید در کنار هم باشد. عدل ریشه به شرع می برد و از آن منبع آبشخور دارد. عقل از رسول باطنی بیرون می جهد که جهل و جهالت را از انسان دور می سازد. چون نزدیک ترین صفت به آدمی جهل و نادانی است و انسان هر سان ممکن است در تار جهل فرو برود، پس این فقط با عقل و علم است که این عیب زدوده می شود. وگرنه تردید نکن که جایش جهالت زاده می شود. فردوسی می گوید ما باید سمت و سویی دادگرایانه و خردمندانه داشته باشیم در هر موقعیت و مقامی که هستیم. پس درود بر خرد. درود بر داد. اُنظُر

 

این مدرنیته نیست، مُردن است و مردم را میراندن

استبداد و آزادی

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. یک هم مدرسه ای محترم که با مستعار «م . ف» پای نوشته اش را مهر کرده است، در آن سخن مهمی زده است. گفت ناچاری می شود با استبداد سیاسی همزیستی کرد. البته ایشان فعل متکلم "کنم" بکار برد، زیرا خواست فقط تفکر خود را نمایندگی کند و به جای دیگران تصمیم نگیرد. همین جمله اش یعنی اهل استبدادورزی نسبت به سایرین نیست و برای وی آزادی برای هر انسانی ملاک است و ارزش ذاتی و زادی دارد.

 

او پای «استبداد ساعت» را نیز به وسط آورد و رفت میان فلسفه ی امانوئل کانت و مارتین هایدگر هر دو از آلمان. وارد فلسفه ی بشدت پیچدید ی هایدگر نمی شوم. هایدگر که در یک کلبه در مزرعه ای در آلمان می زیست، روزمرّگی را بدترین ساعت از میان سه نوع ساعت می داند. که بر بشر احاطه ی استیلاگرا دارد. عبور کنم. بگذار روی مسائل ساده پیاده شوم. بر می گردم به همان همزیستی با استبداد سیاسی.

 

شادروان دکتر علی شریعتی بحثی دارد در باره ی استبداد و می گوید استبداد را اندیشمندان حس می کنند، نه عوام. منظور شریعتی به نظر  بنده این است وقتی استبداد باشد، اندیشه مثل آب (که از سفره ی زیر زمینی فوران می زند) در ذهن ها می جوشد. صدها کتاب و تئوری از زمانی شکل گرفته است که استبداد نخواسته است فکری جز فکر خودش جاری باشد. استبداد، عوام را چه اذیتی می کند که عوام اصلاً سر و کاری با فکر و اندیشه ندارد. این اندیشمند است که فضای آزادی و فضای استبدادی را لمس می کند و همان باعث می شود اندیشه تولید شود.

 

شاید منظور آقای «م . ف» هم مدرسه ای ما این بوده باشد که در ناچاری با همزیستی با استبداد، ذهنش آزاد است و مغزش به فعالیت برای آزادی می افتد. اریک فروم در کتاب "گریز از آزادی" مسائل مهمی گفته است که آزادی اگر با ناامنی مخلوط شود، مردم از کدام یکی فرار می کنند؟! مردم از آزادی به امنیت گریز می زنند، نه این  کهاز امنیت به آزادی بگریزند. ناچاری در گریختن است، گریخت از آزادی و پناه در امنیت.

 

و این بود که این دوست مدرسه فکرت، صحبت از همزیستی و کنارآمدن با استبداد سیاسی کرد. هر چند از متنش مشخص است نفساً آزادی را دوست دارد و نفیاً کنار استبداد را تاب می آورد.

 

و وی از انسانِ «مسخ شده در تکنولوژیِ به غایت پوچ و ملال انگیز» دلگیر است؛ لذا، شعارش این شده است:

 

«با استبداد می جنگم. با استبداد ساعت استبداد خالق و مولّد تکنولوژی».

 

بنده چون از نوشته اش حظ بردم این نظر را نوشتم. برای ایشان آزادی آرزومندم آن هم در دنیای مدرن. در دنیای مدرنی!!! که شعار آزادی اش، گوش فلک را کر کرده است اما دانشجویانش (طبقه ی مولد فکر و فن)  را به خاطر حمایت منسجم و بیدارگرشان از مردم مبارز در حال کشته شدن و قحطی غذای غزه، دستگیر می کند و همان زمان به جهان نصیحت می کند ای جهان حقوق بشر را رعایت کن! یعنی بگذارید اسرائیل آزاد باشد هر طور خواست بکشد و خون بریزد و نوار زندگی مردم یک گوشه ی دنیا را با خاک یکسان کند و در گورهای جمعی دفن کند. عین بوسنی که قتل عام صورت گرفت و سرانجام خود غرب دید دارد رسوا می شود مجبور به حضور نظامی و فروپاشی دولت وحشی صربستان شد. این مدرنیته نیست، مُردن است و مردم را میراندن. بر شما آقای محترم م .  ف سلام تقدیم می کنم که بر بخشی از فرهنگ و فلسفه ی پوچی در جهان، نقد رد زده اید. موفق باشید تا فلسفه ی زیستن را با جامعه  بیاموزی. اُنظُر

 

متن وارده به دامنه در باره ی اُنظُر عضو مدرسه فکرت:

نقبی بر آنچه که در دلم بر آن می سوزم!!!

آقا ابراهیم سلام. واقعا در این چند هفته اخیر؛ گیچ گیچ شدم. و نمیدانم چه بگویم؛ و چه بنویسم؛ اما با وضع بد روحیم و غصه ه‍ائیکه در دل دارم؛ نکاتی را بازگو می نمایم: بنده مخالف عرفان و سیر و سلوک اهلبیتی نبوده و نیستم؛ اگرچه خودم دستی در این عرصه ندارم. اما بارها از بزرگان از جمله آیت الله العظمی بهجت خوانده و شنیدم که : «افراد از ما می پرسند راه عرفان و تقرب به خدا چگونه است؟!؛ ولی من میگویم راهش؛ عمل به واجبات و ترک محرمات است»!!!؛ ولی آقا ابراهیم در این گروه به اصل دین و بطور مستقیم و غیر مستقیم به مقدسات انقلاب و روحانیت و... تاخته می شود؛ تقریبا می توانم بگویم آهی از جنابعالی بلند نشده؛ یا اگر هم آهی بلند شده باشد؛ آن آهیکه مناسب با توانت باشد دیده و شنیده نشده!!؛ چرا؟ در این مدت، جناب «انظر»، هرچه خواست و توانست، نوشت و...؛ اینکه او کیست؟؛ هنوز نمیدانم؛ اگرچه جمع چشمگیری از دوستان روحانی و غیر روحانی معتقدند خود جنابعالی هستید؛ دلیلشان هم اینست که ریتم عبارت پردازیها. و استخدام کلمات و دست کم بخشی از مواضعش همخوان لا عبارت پردازیها و...جنابعالی می باشد؛ حتی بنده دلیل آوردم که وی مدعی بالاتر بودن سنش از بنده می باشد؛ و در پاسخ به جناب آقا سید علی اصغر؛ از عموهایش یاد نموده؛ و امروز هم خود را از دیار گرگان جلوه داده و... ؛ پاسخ شنیدم که اینها؛ خط گم کردن است؛ اما بنده هنوز چنین باوری ندارم؛  آقا ابراهیم، بارها گفتیم که ما در پاره ای از امور، اختلافات سیاسی داریم؛ ولی ادب گفتاریت را مناسب با نوشته های این شخص مجهول الحال نمیدانم؛ زیرا این فرد را در بیان دیدگاه و تحمیل نظرش بر دیگران؛ بی باک از امر و نهی الهی و متظاهر به دروغ و.... یافتم و آنها را دور از منش جنابعالی و غیر همخوان با آموزه های شریعت اسلامی و مکتب اهل بیت میدانم؛ ولی در هاله ای از ابهام فرو رفتم که چرا طبق مکتوبه خودت؛ تحمل یک اهانت جناب قربانی نسبت به حقیر را تاب نیاورده و از گروه اخراجش کردی (که بنده همان زمان نوشتم راضی به این اقدام نیستم ولی دخالتی در تصمیم مدیر نمی کنم)؛ اما چگونه در قبال بدترین اهانتهایش؛ نه تنها در قبال این همه خلاف اخلاقیهایش، مجازاتش نکردی؛ بلکه با حفظ حضورش در صحن مذرسه؛ به آسانی بستر را برای همه خلاف اخلاقیها و اهانتها و دروغ های آشکارش فراهم نمودی!!!؛ تا آنجا که در خاطره ام هست؛ حتی یک نوشته اش را هم نقد ننمودی؟!!!؛ واقعا نمی توانم برای بروز این دو شیوه کاملا متضاد؛ توجیهی داشته باشم؛  البته پرونده زندگیم گویای این است که بنده با همه کوچکی و ناتوانیم، آن بیدی نیستم که از این بادها به لرزم؛ و آلوده به حطام تطمیع نبوده و نیستم و ان شاء الله نخواهم بود؛ اگر غیر این بودم تا کنون خویش را از خیلی از امتیازات مادی برخی از اشخاص و احزاب و ارگانها، محروم نمی کردم.  الآن هم نمیخواهم برای خودم گله و شکوه ای داشته باشم؛ چون همه این ناهنجاریها را به جان خریده و می خرم؛ ما فرزند و پیرو آن رسول پاکی هستیم که بد ترین رنج و اهانت و... را برای اداء وظیفه اش خریدار بوده است. اما در قبال این بی تفاوتی رخ داده؛ و اتخاذ دو شیوه کاملا متضاد؛ هیچ توجیهی در ذهن خود ندارم؛ انتظار برخورد بیرون راندن وی از گروه را ندارم (همچنانکه نسبت به برخورد تندتان نسبت به جناب قربانی، مموافق نبودم) ولی می پرسم: سکوت چرا؟؛ ضمنا همه فهمیده آند که وی با سنگر گرفتن در پشت نام امام و رهبری؛ بالاترین دروغ و اهانت ها را مرتکب شده است و کم کم هم دارد دستش و درونش را رو می کند؛  نکته دیگر؛ نمیدانم چه قدر با ... (که این همه عبارت عاطفی و احساسی را سرهم کرده است) آشنا هستید؛ شاید در جریان باشید که وی از مریدان سر سخت احمدی نژاد بد عاقبت بوده است؛ در اواخر ریاستش میگفت من با وی ...؛ .. اقتصادیش به برخی از ...هم از یاد نرفته و....؛ اما باید به این فرذ گفت: آیا این مشکلاتیکه سرهم کرده ای (که بنده در بروز غالب مصادیقش تردیدی ندارم؛ ولی کلان و فراگیر بودن آنها را منکر هستم) مربوط به همین دو سه سال اخیر است و یا سال های پیشین است؟؛ نقطه مشترک بین همه معاندان و منتقدان غیر منصف جناب آقای رئیسی این است که تلاش می کنند : تمام کاسه ها و کوزه ها را بر سر او بشکنند. سخن آخرم اینست: به راستی اگر چهره محبوب مشترکمان (شهید حاج قاسم سلیمانی) امروز زنده بود؛ چه می کرد؟! او با همه صداقت و تقوایش حتی در قبال دو لت های پیشین (که آشکارا مرتکب خلاف منویات امام و رهبری می شدند)؛ دارای چه موضعی بوده است؟؛ آیا در پی بساط چله نشینی و... بوده است و یا آنکه چله نشینی هایش را در عرصه دفاع از اصل نظام و آرمان های امام و رهبری و حفظ وحدت و...میدانست؟؛ و آیا....؟؛ و آیا....؟ در پایان: آرزویم اینست؛ خدای متعال گواهی دهد که آنچه نوشته ام؛ سوز دلی بود برای اصل دین و انقلاب و نهاد روحانیت و امام و رهبری؛ و امیدوارم خداوند به حرمت این دهه مبارک؛ فرجام زندگیم را آراسته به عاقبت به خیری نماید. از تصدیع اوقات و درد دل دوستانه و خودمانی هم عذر خواهم. امید وارم رنجیده خاطر نشده باشید.

 

پاسخ کوتاه: من ابراهیمم فرزند مرحومان شیخ علی اکبر و مرحومه زهرا آفاقی هستم. نزد خودم و نزد خودت و نزد خدای عز و جلّ مان اظهار می‌دارم از اعماق قلبم و با اراده و اخلاقم، شما استاد، همزادگاه و نیز اگر لایق باشم رفیقم را دوست می‌دارم. حاضرم دست بر مقدسات بذارم بگویم شما را با همه‌ی اختلاف عقاید و سلایق و علایق، جزوِ دسته‌ی دوستداران خودم می‌دانم و حتی هیچ توقع هم ندارم از طرف خودت دوست داشته شوم. این اظهار مرا را حتی در هر جا، نزد هر فرد، حتی در صحن مدرسه فکرت هم می‌خواهی عیناً مطرح کنید، بنده کامل راضی‌ام. چون در بین خود و شما در فضای واقعی حاکم بر تألیف دو قلب، هیچ شائبه‌ای راه نمی‌دهم. در مشهد مقدس هم بارها نائب زیارت بودم. اختلافات رأی در مسائل جاری یا تاریخی و حتی دینی، امری طبیعی میان دو مسلمان است. اما شما بر من در تشخیص شرع استاد هستید و مرجح و مرشد. در پایان سلام بر استادم.

قم. منزل. ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

ابراهیم طالبی دارابی دامنه به همراه حرمت و ارادت

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی  ۱۵

اُنظُر می کاود :

چهره : حجت الاسلام سید محمد خاتمی

 

نوشته : «رسالت یک حکمرانی خوب تأمین خیر و مصلحت جامعه است. ... داشتن برنامه ی درست برای تأمین معیشت جامعه...، بهره گیری از امکانات مادی و معنوی و فنی تمام کشورهای دنیا برای پیشبرد و پیشرفت جامعه. ... سیاست های یک حکمرانی خوب باید به نحوی تنظیم شود که بتواند با بازارهای جهانی در ارتباط باشد و کل دنیا را مدّ نظر قرار دهد.» منبع

 

نظریه : بنده نظرم اینه : مدتی است که جناح چپ از دو اصطلاح «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» در ادبیات سیاسی و انتقادی و اعتراضی خود در شمار بالا استفاده می کند. سه علت دارد از نظر اُنظُر : یک آنکه چون مستقیم نمی توانند اسم مقام معظم رهبری را بیاورند با این عنوان حرفشان را به میان جامعه می آورند. دو اینکه هدف سیاسی آنان از بکارگیری این دو عنوان آن است مردم با شنیدنش در ذهن هدایت شوند به سمت آقای خامنه یی حفظهُ الله و ایشان را «حکمران بد» بدانند و مطالبه ی حکمران خوب را در سر بپرورانند، یعنی نقدی غیرمستقیم به مقام و جایگاه رهبری فعلی. سه اینکه راه حل نهایی حکومتداری را یک امر جهانی بدانند و لذا «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» را که مدیریت جهانی اقتصاد (بانک) سر زبانها انداخته، وارد ادبیات سیاسی خود کرده اند. به برداشت بنده در جمله ی بالا، آقای خاتمی دو هدف را دنبال کرد : نقد شیوه ی رهبری و مدیریتی مقام معظم رهبری با القای یک «حکمران بد" !! و قبول فرمول مدیریت از نوع تئوری های بانک جهانی. عبور کنم. ایشان خود در دوره ی هشت ساله اش به جای آنکه شیوه ی اداره ی کشور را از رفتار لیبرالی استبدادی شادروان هاشمی رفسنجانی به مردم سالاری دینی تبدیل کند، بر خلاف خواسته های دوم خردادی مردم، مطلقاً زیر چتر آن فرد رفت و وی را «شناسنامه ی انقلاب» خواند و تمام اعتبار اصلاح طلبان را پای رفسنجانی ذبح و ذوب کرد. زمانه برگشت و حالا دیدیم حجت الاسلام خاتمی چه رنگ هایی عوض کرد. عین لبادهای گرانقیمت و رنگی رنگی اش. «حکمرانی بد ، حکمرانی خوب» معنی اش از نظر آقای خاتمی این است : عصر رفسنجانی به روند حکومتداری بازگردد و مردم از آقای خامنه یی عبور کنند. ارتجاع از این نوبرانه تر نداشتیم. اُنظُر

 

انظر [در پاسخ به صدرالدین آفاقی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم هم مدرسه ای محترم و بزرگوار «SA»  سلام تقدیم محضر شما. خوشحالم از دیدارتان در این مدرسه. خوشحال تر حتی برای این که اختیار حذف یا ماندن نوشته توسط هر عضور را تلویحی از اختیارات شخصی دانستید. تصریح سازم انقیاد که در نوشته ی آن گرامی آمده است، امری نسبی است. یعنی خود هر فرد می تواند تشخیص دهد آزادی بیانش از کدام باورهایش خارج شده است و یا مطابق مانده است. کلی عرض کنم: شما یا بنده مجاز نیستیم باورهای خود را به هم تحمیل کنیم. هر چیز که تحمیلی شد، بیراهه رفت. مثل جنگ تحمیلی صدام بر ایران، اسرائیل تحمیلی بر فلسطین. انقلاب سفید دستوری شاه بر مردم بی آنکه از مردم یک کلمه برای آن شش اصل مشورت کند. ریختن تئوری های فقهی ناپخته و هزاربار نقص و نقض دار به داخل جامعه. و یا حضوری تحمیلی نمایندگان تلبیغی حکومت در دانشگاه. این تحمیلی ها هیچگاه مطلوب نبود هیچ بلکه بدترین اثرات زیانبخش رساند. بنابراین در این مدرسه شاهدم شما چیزی را بر من تحمیل نکرده اید بنده هم اهل تحمیل نیستم. برای چنین گفتگویی با شما احساس نعمت می کنم. تشکر از شما هم مدرسه ای محترم و نویسنده ی این فضا. خدای متعال ناصر شما و بنده باشد. ان شا الله. اُنظُر.


[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای رجب دارابی بزرگوار شریف سلام تقدیم شما می کنم. بر خلاف ادبیات عربی که ضمایر آن برای زن و مرد فرق دارد در فارسی این ضمیرها مشترک است. خوشحال هستم از شما روحانی محترم که به بنده لطف می ورزید. بنده هر که مشهدی باشد هراس !!! می برم. فکاهی البته. چون می گویم نکند خدای ناکرده روح آن کسی که به «هدی» «علم» !! دارد در آنان حلول کرده باشد. از مزاح عبور کنم. برای هر دوی شما هم کلاسی های این مدرسه سلامتی می خواهم از خدای تبارک و تعالی. اُنظُر


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر حاج آقای رجبی دارابی. عذر قصور مرا بپذیرید در بالا به جای رجبی، رجب نوشتم. قصور تایپی بود، تقصیر عمدی و بی ادبی بنده نبود. با احترام. نه، بهتر است دعایی بخوانید که خود زیارت امام هشتم علیه السلام نصیب  اُنظُر شود که برای حرمش روزها را شماره شماره می کند دلش که آیا می شود مشرف شود. که شعار پروفایل اُنظُر نیز این است :

 

هر زاویه بایستم قلبم رو به امام هشتم علیه السلام است. یا امام هشتم....

 

شما شکر خدا، ورد و ذکر و دعا مسلط هستید. امشب در دل شب یک ندا بدهی به آسمان هفتم هم نفوذ می کنید و برای ما یک زیارت امام رضا (ع) رزرو می کنید. مزاح مرا تاب آورید مرد بزرگوار. اُنظُر.


نظر اُنظُر به شیخ مالک: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقا رجبی دامت برکاته. سلام محضر محترم شما روحانی با صفا. کم داریم مانند شما این همه  خوب با مردم رفتار خوش دارید. «ذی جود» را دیدم یاد «ذی الجوشن» افتادم!!! همین که اُنظُر را در جرگه ی «ذی الجوشن»!!! جای ندهند کفایت می کند. فکاهی بنده را تحمل فرمایید.  مردم تا کم می آورند فوری یاد تاریخ اسلام می افتند می گردند اشعث پیدا کنند. این عباس فقیه یادشان می رود که از معاویه زر و سیم گرفته بود!!! داغ نشود بحث بهتر است.  مزاح بود و فکاه. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

سه بحث روز در امروز

بحث اول
هشدار بر حکومت به سبک رضاخان

حجت الاسلام قاصدی دادستان ویژه روحانیت ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳  به بیت آیت الله جوادی آملی رفت و از او این جمله ی تاریخی را شنید. چرا آقا جوادی چنین سخنی را به دادستان روحانیت گفت؟

 

جوادی آملی : «در همین قرن اخیر با اینکه مردم به حسینیه ها و سقاخانه ها نسبت به مساجد احترام بیشتری قائل بودند و مهمترین اموال خود را وقت سیدالشهداء و حسینیه ها می کردند، اما وقتی رضاخان با بگیر و ببند همین حسینیه ها و سقاخانه ها را جلوی چشم مردم تعطیل و تخریب کرد، صدای هیچ کسی به طرفداری از حسینیه ها بر نیامد! باید بدانیم که این خطر همیشه وجود دارد!»


بنده اینطور می فهمد : منظور اصلی حضرت جوادی آملی این است حتی جمهوری اسلامی هم ممکن است عین رضاخان روزی از حسینیه ها و مسجدها خوف کند در آنها را به روی مردم ببندد. هشداری بزرگ به حکومت، که اگر روزی حسینیه ها و مسجدها مستقل شوند و با حریت به انتقاد از رفتار حکومت بپردازند، حکومت به سبک رضاخان آن را می بیندد. و از سوی مردم هم در برابر چننن کاری ممکن است هیچ صدایی بلند نشود. به جمله ی آخر آقای جوادی آملی توجه کنیم : «باید بدانیم که این خطر همیشه وجود دارد!»


حالا چرا این حرف را پیش دادستان روحانیت گفت که ویژه فقط در برابر روحانیت تأسیس شده است؟ برای این که آیت الله جوادی آملی در این روزهای مهم عمرش حجت را بر آنان تمام کرده باشد. زیرا حسینیه ها و مسجدها را روحانیون اداره می کنند و اگر روزی بخواهند آزادانه حکومت را نقد کنند حتماً با قدرت فراقانونی دادگاه ویژه روحانیت مواجه می شوند و حتی احتمال بالا به خلع لباس می رسند. در بیان این مرجع این چیزها نهفته بود. از نظر بنده هیچ کس حق ندارد دهن روحانیت را ببندد و یا در دهن آنان حرف بگذارد و دستور دهد اینطور حرف بزن، آنطور حرف نزن. حضرت جوادی می گوید این خطر رضاخانی محتمل است. البته اُنظُر می گوید کم و بیش وجود آمده است و اگر امروزه یک روحانی بالای منبر به نقد جدی و عریان حکومت بپردازد، شاید درِ آن مسجد و حسینیه را به خاطر مصلحت تخته نکنند، ولی بساط آن روحانی را از آن مسجد جمع می کنند. خطر جوادی را جدی بگیریم. حرف های ایشان هشدار بر حکومت به سبک رضاخان  بوده است. حکومت ریشه در رأی ملت دارد، نه ملت ریشه در حکم حکومت. اُنظُر.

 

 

اُنظُر می کاود :
سه بحث روز در امروز

بحث دوم

سرتیپ سعید محمد

تلاش ائتلافی برای کسب قدرت در مجلس


آقای سعید محمد از هئیت امنای جبهه ی جناح راستی «صبح ایران» و کاندیدای رد صلاحیت شده ی ریاست جمهوری قبلی گفته:

 

«با توجه به مواضعی که اصلاح‌طلبان به نحوه ی مدیریت قالیباف در دوران شهرداری و در این ۴ ساله ی ریاست مجلس داشتند، عملاً ائتلاف با او و تأیید قالیباف توسط این عزیزان، به معنای پایان گفتمانی است که تا به الان داشتند و یک نوع خودکشی سیاسی برای اصلاح‌طلبان خواهد بود.»


بنده اینطور می فهمد : منظور سرتیپ سعید محمد (همانی که اصطلاح «به اسم خصوصی‌سازی آمدند اختصاص‌سازی کردند» را در ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ در سایت «فردا» متعلق به قالیباف، وارد ادبیات سیاسی کشور کرده بود) این است آن بخش از کسانی که با شعار اصلاح طلبی وارد مجلس جدید شدند، با لیدری دکتر مسعود پزشکیان در صدد هستند با آقای باقر قالیباف لیدر نواصولگرا ها متحد شوند و نگذارند پیروان شادروان آیت الله مصباح (اولترا نوپایداری ها) قدرت را در مجلس قبضه و مدیریت قوه ی مقننه را اشغال کنند. برای شناخت سرسپردگان مکتب آقای شادروان مصباح همین قدر کافی است آنان در پی تصرف دو قوه ی مقننه و مجریه اند و قصد عبور از حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی را دارند. معتقدند دو همشهری (آقای قالیباف و آقای رئیسی) در برابر جریان اصلاح طلبی اهل مماشات و معامله اند و اقتصاد کشور را در معاملات پشت پرده نابود کردند. این تیپ تفکر قصد پیاده کردن تئوری های مصباح دارند که در مراکز آموزشی نهادهای مهم، تدریس و خط دهی می شود و بطور سازماندهی شده آماده ی ورود به مصادر حکومتی اند. یکی از مهمترین  تز این تیپ فکر، تصفیه است. فکر تصفیه در ایدئولوژی سیاسی دینی اینان یک حرکت سیّال است و در انقلاب نباید هرگز متوقف شود. قصد امثال سعید محمد در حزب و مجموعه ی «جبهه ی صبح ایران» این است حکومت را در تمام عرصه ی قدرت با کادرهای چندهزار نفری که آموزش دیدند یکدست کنند. نوعی چینی‌سازی حکومت به روش حزب کمونیست که در کمیته ی مرکزی تصمیم و در بدنه ی حزی اجرایی می شود. این تیپ فکری از جاهای مقتدر پشتوانه می گیرند. در واقع مهره های آن را در اتاقی خلوت یازده نفره در یک کاخی در جایی دور می چینند و دم به دم دو تای آنان پیپ دود می کنند. اُنظُر.

 

 

اُنظُر می کاود :
سه بحث روز در امروز

بحث سوم

بوته ی فساد تا خود کابینه ی دولت رئیسی تا کشیده

روزی کاشان پرس (سه شهریور هزار و چهارصد) نوشت «الهی به امید تو  وزارت جهاد کشاورزی به سلاله السادات کاشانی رسید» یعنی دکتر سید جواد ساداتی نژاد که در مسکو درس خواند و نماینده ی دوره ی دهم و یازدهم مجلس شورای اسلامی از حوزه ی کاشان و آران و بیدگل بود و آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی وی را با ولع و شعارهای آب و تاب دار وزیر جهاد کشاورزی کرده بود. حالا پای پرونده ی دانه روغن و چای دبش ذبحش کرد و فعلاً سه سال زندان بریدند تا فشار مردم بر این دولت (تک دوره با احتمال بالا) در مبارزه فساد !!! را از روی خود کم کنند. خود سید جواد ساداتی نژاد شعارش برای وزارتش، دفن فساد بود و شال سبز سادات!! ولی خود به فساد کشیده شد. نقل است لیسانس را در مرکز مازندران  گرفت. رئیسش آقای رئیسی از او خواسته بود محصول ارزان ایرانی تولید کند و به چایکاران شمال کمک مالی کند ولی وی در این مأموریت ویژه !!! که پول در دست داشت، فقط در یک رقم ناچیز !!! سه میلیارد دلار را به سازمان دهندگان !!! چای دبش داد. و آقای حجت الاسلام اژه ای حالا مجبور شد یگوید در این پرونده اسمهای تازه ای در فساد پیدا شده. از وزیر و وزرا و از بالا بالاها. آری بوته ی فساد تا خود کابینه ی دولت رئیسی تا کشیده.  اُنظُر نظرش این است فساد ربطی به افراد ندارد، دیوانسالاری اداری ایران از پایه زمینه ساز فساد است. حکومت اراده ی ضعیفی در مبارزه با فساد  دارد. علت آن این است این پرونده های هزاران پوشه و پوشش، به جاهای حساس و باریک نظام کشانده می شود. مردم مَحرم اند، قدرت جانبدار مردم باشد، نه  مفسدان. روحانیت (منهای آن پاکبازان) را هم ترس فرا گرفته. اژه ای وسط ماجراها گیر کرده است چون پیگیری ها اگر جدی تر شود به دولت شان آقای رئیسی می رسد. خوشبختانه در داخل مدرسه همه ی هم مدرسه ای ها انسان های ضد فساد هستند. پس راحت می شود بحث کرد و تکفیر نشد!!! روزی می خواستند حزب پاکدستان تأسیس کنند که شده بود آبادگران و بعد شده بود لجنه ی مشائی بقایی رحیمی قروه ای و  اینک سیر کرد به سمت پیروان یک مکتب خاص در قم. اُنظُر

نگران هستم که مزاحم این مدرسه ام

از این که با نوشتن های خود وقت هم کلاسی های داخل مدرسه فکرت را گرفته ام ، شدیداً عذر می خواهم. بنده را عفو کنید. غرض رساندن اطلاعات خاکستری جامعه و قدرت به درون مدرسه است. نگران هستم که مزاحم این مدرسه ام پس معذرت می خواهم. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر استاد علیرضا دارابی سلام تقدیم می شود. حمایت شما در بحث فساد در کشور دلگرم کننده است. یکی از عوامل مهم فساد دور داشتن مردم از نظارت همه جانبه است. هر کس مردم را از سیستم دور نگه دارد، فساد بیشتری شکل می گیرد. هر دولت می خواهد باشد باشد. خرمگس، افلاطون نبود. احتمالاً شما سهوی این اشتباه را نوشتید. سقراط خود را خرمگس معرفی می کرد. چون کارش بیدارکردن خفتگان بود و خرمگس با وزوز آنان را از خواب غفلت بیدار می کرد. از شما تشکر می شود. اُنظُر

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شما هم مدرسه ای محترم آقای فضل سلام عرض می شود. حتی سیرک سی و چند ساله هم باشد بر فرض شما، مردم به خاطر فلسفه ی زیست اخلاقی، موظف هستند در برابر فساد حرف بزنند. حرف بنده از همین فلسفه نشئت می گیرد و اسلام به مسلمان تکلیف کرد در برابر هر نوع فساد سیاسی اقتصادی دینی بایستد (در تاریخ : به ترتیب نماد آن فرعون ، هامان و بلعم باعورا است) از توجه و تذکر شما تشکر می شود. اُنظُر

 

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. بر شما شریف و بزرگوار سلام عرض می کنم. تشکر می شود. این دولت تساوی شد با آن دولت در بخش هایی که ناکارآمدی یکسان داشتند. کوشش برخی از افراطی ها در تقدس بخشی به این دولت، حرکتی خلاف جمهوریت و اسلامیت است. هر دو بعد نظام، مردم را و روحانیت را موظف می دارد بخش عمومی سیاسی و شرعی حکومت را نظارت کنند. بنده اگر وارد اخبار خاکستری شدم به خاطر این است دیدگاه خودم را نمایندگی کنم در مدرسه ای که همه انسان های قابل ارزش و احترام هستند. بنده وقتی ببینم نظام از یک فرد کلاه بردار زمینخوار حوزه عبور کرده و وی را باز به خطبه خوانی فرستاده، ولی در عوض توی همین کشور بسیاری از افراد ضعیف را به خاطر بدهی طلاق، بانک، قرض؛ دیه، و دعواها و موارد جرم عمومی (نه امنیتی، امنیتی داستانش فرق دارد باید سخت گرفت) به زبر محاکمه و حبس و جریمه برده باید حرف حق را وارد صحنه کنم. وگرنه از سوی خدای متعالم بخشیده نمی شوم. خون شیخ کاظم دروغگو با خون مردم مستضعف که تربیون خطبه خوانی ندارند چه فرقی دارد؟ بنده از عطر وصیت شهدا فرمان عقلی می برم که باید در برابر فساد و خطا و کارهای بد در درون نظام، با نهایت شجاعت و انصاف ایستاد و بنده تا هر زمان جایم در این مدرسه تنگ نشود، حرفهایم را عین شیشه ی ساده (نه مات و مشجر) می گویم. از شما خیلی تشکر می کنم مرا گوشزد به محضر خدای تبارک و تعالی کردید. وارد می دانم این انتقاد شرافتمندانه ی شما را که انسان باید محضر خدا را در نظر بگیرد. باید این محضر را همواره لحاظ کرد. به روی چشم. بنده چون محضر را در نظر دارم هنوز زیاد ئارد افشاگری ها نشدم. اهل افشا شخصی هم نیستم. اگر از نظر شما نوشته ی اُنظُر چیزی خلاف در محضر خدا بودن است، تذکر دهید تا خودم را جمع کنم و از گفتارم و نوشتارم حراست نمایم و یا حتی موقتاً به خاموشی روم و لامپم را استراحت دهم تا برق درونم هدر نرود!! آینه ی با مرام داخل مدرسه ای شما حضرت «بی نشان» که آنقدر موقعیت محکمی دارید که کسی به شما ایراد نمی گیرد چرا اسم مستعار دارید!!! اما اُنظُر باید سخت جوابگوی کسانی باشد که سخت در پی شناسایی بنده اند. نیازی نیست. همین ماقال را بنگرند کافی است. مَن قال باشد روز قیامت. که یوم تُبلی السّرایر است. فقط بدانند این بنده از هیچ احدی جز خدای ناظر کارها و کرده ها و حتی اسرار درون ها، باکی ندارم. اسلام نیروی بی باک پرورش می دهد زیرا احیای احکام اسلام جرئت می خواهد. اُنظُر.

 

[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر شما کاربر محترم و استاد اخلاق با اسم حساب «بهرام» سلام تقدیم می کنم. حاج آقا شما در دو جای این نوشته ی اخلاقی، تعبیر مژه و سوزن بکار بردید. فرمودید به حدی از منزلت معنوی باید نایل شد که با مژه بتوان کوه کند. و مجتهد هم آنقدر باید حوصله کند که انگار با سوزن چاه دارد می کند. بزرگوار هر دو مورد مهم بود. یعنی دخالت دست برتر غیب در کار و عدم شتاب در رأی فقهی توسط فقها. اما یک نقص در میان بزرگان تسری یافته که خیلی زود روی مسائل مستحدثه فتوا می دهند. حکومت باید تابع شرعی باشد که در حوزه آن شرع با تتبع و اجتهادات مجتهدان شجاع و باتقوا شناسایی می شود. اما حوزه در شناسایی شرع از زمان و مکان عقب تر است. از شما متشکرم که وسط بحث های ضروری سیاسی به مباحث اخلافی که ضرورتی تر است و باعث تلطیف احوال می شود وارد شدید اجرکم عندالله. هر دو قسمت گفتار شما نفع داشت. دعا بفرمایید. اُنظُر

 

بهرام اکبری لالیمی: سلام علیکم  جناب انظر. از حسن توجه شما و ضروری دانستن مباحث  اخلاقی در گروه و اشاره دقیق شما کمال تشکر را دارم.  والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. به شما روحانی محترم حاج آقای آفاقی (با معرفی حاج آقا رجبی دارابی در نوشته ی دیشبشان) سلام تقدیم می شود. همه همدیگر را باید به محضر خدا دعوت کنیم. بنده هم حاج آقا بی نشان را به محضر خدای تبارک و تعالی دعوت کردم. چون در اسلام طبق سوره ی عصر، تواصوا داریم که متقابل است نه یک طرفه. از تذکر و نصیحت شما که خیرخواهی بنده می خواهی کمال تشکر. رفتار شما برای بنده نعمت و ارزش است. خدا حفظتان کند. اما اُنظُر مبارزه با فساد را یک پرونده ی باز نمی د اند، مسدود است. چون نظام در نهایت با انبوه پرونده های فساد باید خود را محاکمه کند. که سودی ندارد. مبارزه با فساد مسدود می شود در نهایت چون به جاهایی بسیار مهم ختم می شود و این مایه ی آبرو ریزی می شود. یادمان هست که مقام معظم رهبری حفظهُ الله به خاطر مصلحت حفظ نظام آن پرونده های مشهور فساد در دوره محمدنژاد و ما ورا را فرمودند : «کش ندهید» چون کش دادن همانا و رسیدن این سرنخ به دایره ی نظام همانا. این است که بنده را به این رسانده نتیجه ی مبارزه فساد، مسدودیت است. بد به حال کسانی شد که در این انقلاب حتی یک روز شرکت نکردند ولی به آب و نان رسیدند. خوش بر حال کسانی باد که از این نظام حتی یک ریال در کیسه ی خود نریختند. آینده آنطور نیست که شما فرض می گیرید. رسوا کسانی اند که از خون شهیدان گذشتند و برای خود قباله صادر کردند. فساد از هر کس باشد باید با او در افتاد. بر ا بنده هیچ فرقی ندارد کی فاسد است. مهم دفع فسد و مفسدان است. آیا می شود. بنده می گویم فساد ریشه دوانده. شاخه دارد و ثمرات آن را کسانی می برند که خود شعار مبارزه با فساد دادند. از شما روحانی محترم تقدیر می شود که ضد فساد هستی. اجرت با آقا صاحب الزمان (عج) که در لباس آن امام هستید. اُنظُر.


[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای آفاقی سلام بر محضر شما. در این نوشته وارد نمی شوم. چون به گونه ای حرف زده شد که انگار وکیل حکومت هستید و حتی صاحب آن. قدرت و حکومت ملک مشاء ملت است. آن را حریم اختصاصی یک عده اندک نباید حساب کرد. موفق باشید. خداوند سایه ی شما روحانیت را برای حکومت گستره تر بگرداند! سعی کنید به نوشته ام بپردازی نه به خودم. اگر این اصل رعایت نشود اُنظُر از هم بحث شدن با این سبک سیاق نقد فاصله می گیرد ولی حرف های شما را می خواند.. با احترام و تقدیم تشکر. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقای بزرگوار محترم استاد «بهرام» محضر شریف آن مقام گرانقدر سلام عرضه می شود. بنده خوشحال شدم نظرم مورد توجه ی شما قرار گرفت. قابل استفاده بود هر دو شماره نوشته ی دیشب و امروز شما. بنده بسیار طالب این نوع مباحث از سوی شما هستم. با احترام فراوان.  اُنظُر.

 

جواد افاقی,[در پاسخ به انظر] ازاینکه به اخوی اندشمندم حاج آقا هم بگویید خیلی به بیراهه نرفتید برادر بنده آقا صدرالدین روحانی نیست ولی روحانی زاده فهیمی است که هم ارزشهای اسلامی را وهم انقلابی را توامان خوب درک کرده وعمل میکند‌. و در فهم ودرکش ازآن عده قلیل که در مرامنامه شغلی و فکری خویش به قهقرایی رفته اند. هیچگونه عقب ماندگی وکج سلیقگی ندارد. و تاکنون پاسخ خیلیها رادراین صحن به نحو ایصال الی االمطلوب داده است. گرچه نقدها وپاسخهای منطقی اوبارها مورد کتمان و بعضا بی توجهی موذیانه و مغرضانه قرار گرفته است.


[در پاسخ به امیر رمضانی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر استاد علیرضا دارابی مجدداً سلام تقدیم می شود. بنده هم مانند شما اصطلاح «فساد سیستمی» را رد می کنم.  بنده در نوشته ای در همین امروز گفتم فساد زمینه دارد در دیوانسالاری اداری. و اما با نتیجه ی گفتارتان موافقم که رسیدگی به این فساد هزار لایه سرانجامی جز کوتاه آمدن و مسدود کردن ندارد. اما نباید عقب نشست و از این مطالبه دست بر داشت. یک شاخص توسعه یافتگی متوازن این است آن نظام تا چد حد از فساد دور مانده است. به نظر بنده وقتی این مقدار امام جمعه در کشور جمعه ها تریبون دارند و در هر نماز دو تا خطبه می خوانند که با ضرب آن در عدد دو، خطبه ها، دو برابر کل نمازجمعه می شود، آیا باید فساد تا درون دولت تا بکشد؟ پس نمازجمعه ها بی اثر شده است و اکثرشان برای حفظ موقعیت خود نمازجمعه ای در ردیف عربستان سعودی ایراد می کنند. که نه سیخ و نه کباب هیچ کدام نسوزد و جیب از جرنگ جیرنگ نیفتد. (البته معتقدم حتماً در این میان،ائمه جمعه های شجاع و پاکیزه هستند و حرف حق را بیان می کنند) اُنظُر


[در پاسخ به جواد افاقی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شریف شما حاجی جواد افاقی سلام تقدیم می شود. پس راست است نفع ، در به حرف آمدن اثر دارد.!!چون نفع در میان آمد آن بزرگوار ترجیح دادند توضیح بفرمایند. فکاهی بگویم:  روحانیت درست موقع آغاز نقششان برای اصلاح ذات البین صحنه را ترک می کنند. روحانی اتفاقاً کارش جایی شروع می شود که مسئله شبهه دارتر شود. وگرنه روحانی میان خوبان دائم روایت تکرار کند پس بدها را چه کسی مرشد و هدایتگر باشد!! خوشحالم مرا در وسط قهقرا دیده ای. خوب شد نفرمودی میان منجلاب !! فکاهی دوم. با بیشترین تشکر که اشتلم زدید. از روحانی همین دلسوزی مورد طمع است. با احترام و طلب دعا. خدا را شکر شما بزرگوار و شریف، خود را صاحب نظام فرض نمی کنید. این از کمالات آن حضرت است. اُنظُر

 

[در پاسخ به صدرالدین] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام و احترام مجدد به شما آقای آفاقی دامت برکاته. از شیوه ی نرم شما بسیار تشکر می شود. خیلی خوشحالتر شدم که آثار علما را مطالعه می کنید. شهید استاد متفکر مطهری  نماینده ی فکری نسل آزادی خواه و اسلام ناب و مطابق مقتضیات زمان و مکان و شادروان آیت الله مصباح یزدی از متفکران شهیر جناح راست هر دو آثاری برای خواندن دارند. هر کدام خوانندگان خود را راهی جدا و رودروی هم می برند. راه مصباح به استبداد دینی ختم می شود و راه شهید مطهری به آزادی سیاسی و فکری. برای شما برادر ارجمند که ما را شاگرد خودت بدان، ارزش و احترام قائلم چون انسانی نویسنده هستی. بنده سعی ام را می کتم از حضورت درس بگیرم. آموزنده و سازنده هستی. خدا قوتت بدهد که برای نظام فداکاری و در برابر فساد خیلی جدی خواهان مبارزه و دفع آن. از شما عضو با محبت که رفتار نرم و آرام دارید، خدا حافظی می کنم. اگر نوشته هایم روح آن حامی دولت را زخمی کرد، معذرت می خواهم. ولی حقیقت از هر چیزی برای من ارجح است. عدم جواب های بعدی بنده را به حساب رفتار زشت یا بی توجهی و غرور و خودپسندی بنده محاسبه نفرمایید. خدا نگه دار آن حضرت و اخوی  گرانقدر و معظمت. اُنظُر

 

خلاصه ی حرف اُنظُر در نوشته های امروز

در نظام فساد دیده شد. این فساد در دولت های گذشته وجود داشت که هر دولت جدید تا قدرت گرفت شعار داد  با آن با فسادها مبارزه می کند.  اینک، که در نیمه ی راه این دولت سیزدهم هستیم، باز نیز فساد دیده شد. اگر تا چندی پیش فساد را به آدرس دولت های قبل می دادند  (که واقعاً هم فساد اتفاق افتاده بود و روان مردم را پژمرده ساخته بود) حالا هم باید آدرس فساد را در همین دولت داد که از نظر یک بخش هایی از جناح راست مقداری سخت است که این اتفاق برملا شده است. چون نسبت به آقای  سید ابراهیم رئیسی همان پیروی کورکورانه دارند که سالها حامیان آقای سید محمد خاتمی چنین اخلاقی پرستشگرایانه ی فردی با او داشتند. هدف اُنظُر از بحث فساد، نه درگیری افراد با افراد در مدرسه، و ایجاد گلاویزی فرد به فرد، که ارسال دیدگاه جهت آشنایی های بیشتر با واقعیات حکومت است که هرگز قدسی نمی شود. و این موجب شود فکر با فکر در در داخل این مدرسه تضارب شود و برای نفی چنین فسادی فکرهای بهتری شود. فساد وجود دارد چون زمینه ی آن برای پولداران و متنفّذان، کاملاً با خیال آسان و امنیت کامل فراهم است. پایان. اُنظُر.

 

حجت الاسلام سید حسین شفیعی دارابی [در پاسخ به حجت الاسلام شیخ جواد افاقی که به انظر متنی نوشت با لفظ قهقرا در پای کامنت ها مندرج است] : سلام علیک تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!! موفق باشید.

 

اهل قلم سید علی اصغر: سلام انظر پویا و نویسنده دانا. با وجود اینکه می فرمائید خبرهای خاکستری را وارد مدرسه می کنید تا در تحلیل ها بهره ببرند برچسب های ناچسب و نادانسته ها روش را به حاشیه می برند. اگر بترسید خاطره در زندگی بوجود نمی آید. خاطره در زندگی یعنی کتاب تاریخ . نقد بر دولت مبتنی بر عدالت خواهی است که در نحله های فکری ایرانیان وجود دارد. حضور فعالانه شما را به فال نیک می گیرم و همواره منتظرم اطلاعات و تحلیل تان را بخوانم و نکته برداری کنم.

 

پاسخ ویژه به اهل قلم
انقلاب مائده است، نه سفره
اینجا مدرسه است، نه بیشه


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. شریف محترم اهل قلم بر شما سلام می کنم. بنده این انقلاب را هرگز بخواهم تفسیر مادی کنم، نمی کنم. یک رویدادی است که به نظر می رسد هرگز مانندی مثل خودش در تاریخ آینده شکل نگیرد. چون بر کرسی و کشتی آن امام امت (ره) رهبر نهضت اسلامی و مردمی نشسته بود و از دنیا، یک دینار از خلق الله نگرفت. انقلاب اسلامی در یک تعبیر به نظرم مائده ی آسمانی بود (مواد معنوی)، نه سفره ی زمینی (مواد مادی و خوردنی)

این تیپ مفسدان خیال می کنند توانستند برای خود یال و کوپال بزنند، تا میدان را بی رقیب ببینند. چون خود را سر سفره ی انقلاب حس می کنند. فکر می کنند از این انقلاب هر چه شغل و مقام و جایگاه و توزیع پست و میز است باید میان خودشان و ذریه های شان تقسیم کنند. به این علت مردم را شریک در آن نمی بینند و از انقلاب تعریفی دارند که انگاری ملک طلق شان است.

وقتی کفتارها در بیشه، شیر ببینند می روند با تعداد بیشتری زوزه کشان برمی گردند، تا لاشه از شیر بربایند. انقلاب از دید مفسدان شباهت می زند به دنیای لاشه خوران  در بیشه زاران.

آلوده کسانی نیستند که یک ریال از نظام نخوردند و خود را تا مرز شهادت برای وطن و دین رساندند. و هنوز هم حاضرند برای حفظ این انقلاب به دفاع از آن بپردازند با آن که می دانند مردم حق دارند گلایه و ناله کنند و گاه در می مانند به این مردم چه یگویند که سخن حق را دارند می گویند.

از نگاه فاسدهای درون نظام و حاشیه ی آن، انقلاب انگار پستانی دارد که باید بمَکنند و نیرویی دارد که باید از ان سواری بگیرند. اما نسل جدید در راه است که به این رفتار هیچ تناسبی ندارد.

این است که وقتی فساد را خود قوه ی قضا به زبان می آورد، معلوم است استخوان تا کجای گلو گیر کرده است. فشار جامعه نباشد، این افراد یک کلمه هم از پرونده درز نمی دهند.

مدرسه که با حضور همه ی اهل علم و علاقه به دانستینی ها (دارد مباحثه صورت می دهد) جایی برای گعده و قصه ی شب که نیست، محل تضارب فکری است و مباحثات مورد چالش در جامعه.

از آن نویسنده ی سادات بزرگ و اندیشه پرداز تشکر دارم که از هیچ اطلاعات و تحلیلی نمی هراسد.  چون که خود را مالک و صاحب نظام فرض نمی کنی.

هر وقت دیده باشم از متن های اُنظُر کسی به عصبانیت افتاده باشد به حفظ احترام همان یک عصبانی هم شده، مراعات می کنم که فضا به سمت شاخ به شاخی نرود. بنده فعلاً هنوز در داخل مدرسه در این مدت، به شکرانه ی خدا ی متعال هیچ محترمی را عصبانی از نوشته هایم ندیدم و از این منظر، اُنظُر خود را مکلف می داند از همگان بی استثناء تشکر کند.

این مقدار واکنش و جمله سازی و حتی طعنه و فرورفت به دل تاریخ و آوردن اشخاص خاص از دل آن برای تطبیق با افراد، از چاشنی های ضروری بحث است که لذت علمی دارد و زبری بحث را می گیرد و بنده خیلی هم خوشحالم این تتبعات را شکل می دهند. برای بنده شنیدن این نوع حرف گفتن ها، کاملاً طبیعی است و حتی آن را در ردیف بازتاب های حتمی در نظر گرفتمه بودم که خودم را چندان در حال و وضعی نبینم که کسی خیال کند پرش ریخته و رفته. نه، اُنظُر هست، چون مدرسه هست. اُنظُر هست چون اعضا همه قابل احترام اند در صحنه. پس باور دارم که انقلاب مائده است، نه سفره. اینجا نیز مدرسه است، نه بیشه. سلام و صلوات بر اموات همه. و روح فرزند تازه رحلت کرده ی آن شریف دردمند. خدایا همه ی ما را »تقوای ستیز» با فساد عطا فرما. با خوشحالی و فرهمندی از تأییدات و تذکرات شما شریف مدرسه آقای اهل قلم. اُنظُر


قتل مولود موعود

محضر حاج آقای عمادی بزرگ و مرشد دلسوز مدرسه سلام. از تفسیر موسّع شما در مسئله ی نوزادی حضرت موسی (ع) بیش از هر حالی متحول شدم. اما بگذارید علاوه بر تحول تلذُّذی یک نقد فلفلین هم بنوسیم:

وقتی «امراء» ها تا این حد در نظام آفرینش نقش فرعون شکن دارند و تا دربار هم از ایفای این نقش باز نمی مانند چرا در نظامی فقهی سیاسی شیعه (به تفسیر بخش مسلط و چیره ی حوزه ی قم و مشهد) زن هیچ هیچی هیچ جایگاهی در حکومت ندارد. ولی همان خدای تبارک تعالی به آسیه  (س) آن زن مؤمنه (که در آیه به صورت نکره «امراء» آمده است) نقشی را در مهتمرین بخش سیاسی فرعون واگذار می کند که امروز در زبان تفسیر عرفانی شما این مقدار زیبا برجستگی یافته است.

دیگر این که قتل مولود موعود (یعنی حضرت موسی علیه السلام) به زبان علمی و عرفانی شما توسط یک اکسیر محبت  در دل فرعون تبدیل به محبت و شعله های مهر شد و همین باعث شد موسی نبی (ع) از قتل وعده داده شده نجات یابد و این با تدبیر حضرت آسیه (س) بود.

آیا می توانیم از تفسیر شما این را نتیجه بگیریم که امام ولی عصر (عج) نیز وقتی در جهان ظاهر شدند از قتلی که گویا توسط فتواهای فقیهان بداندیش تحریک می شود، نجات می یابند؟ می شود تصور کرد در آن زمان ظهور هم یک زن مؤمنه مثل آسیه ی رحمها الله این نقش را عهده دار شود (فرض کردم البته) نظر استاد فرهیخته ی مدرسه چه باشد.

 زن به نظر اُنظُر عین آن ریسنده پرنده است که بهترین هنر را در بافتن زندگی ایفا می کند زیرا زن کنار عقل خود اکسیر محبت و عاطفه را در زمان نیازش دارد . زن را در حکومت شیعه این همه خانه نشین نکنید ای علمای اعلام. زن حکومت را به سمت محبت و درستکاری می برد. چون اکسیر آسیه (سلام الله علیها) وجودشان جاری است. با معذرت. اُنظُر خود را نزد مطالب عرفانی الهی تان شاگرد محض زانوزده به محضر شریف شما حس می کند.
 اُنظُر

[در پاسخ به حجت الاسلام سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم 🐫🐪🐫 این شکل شتر را در جواب شکل شما حاج آقا عمادی فرسنادم تا فکاهی کنم: یعنی ما را با این حکومت آخوندی تان به عصر حجَر و بیابان گردی حجاز نبرید!!! تلخی طنزم را تاب آورید ای شارح شرح صدر سوره ی انشراح. می شود این چند تا شکل را برای بنده تفسیر کنید که در جواب بنده ارسال داشتید؟ عاجز ماندم در درک آن. ملتمس دعا حاج آقای عمادی اهل عرفان و ذوق. اُنظُر

 

سیدکمال الدین عمادی به انظر: سلام و درود وافر بر نقاد جابر مدرسه فکرت. البته بعد از انقلاب اسلامی ایران که به رهبری یک فقیه سترگ دارای فقه پویا درخشید زنان با وجود مقاومت های که در  مدرسه کهن فقاهت شاهد بودیم تعالی پیوسته در سطوح زمامداران داشتند حتی وزیر زن هم را شاهد بودیم  آن آرزو نیازمند پختگی بیشتر زنان برای مقامات عالیه و هموار شدن فرهنگی است الان بزرگترین مانع خود زنان هستند شما را ارجاع می دهم درس قضا حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی دامت برکاته در سال قبل که در باب مقام قضایی زنان آنچه فرمود فریاد از این و آن برخواست اما خودم به عنوان عارف نه بلکه به عنوان شاگرد خاص حضرت علامه و مقرر فقه آن عالم سترگ و عارف شهیر نظری دارم که هنوز بیان آن نیاز به زمینه های فرهنگی دارد

در این مشهد سخن بسیار دارم
ولیکن وحشت از گفتار دارم
که خلق اکثر افراد تنگ است
نه ما را با چنین افراد جنگ است

اما در باره امام عصر روحی فداه لازم نیست برای ولی الله یا خلیفه الله همسان گذشته لطف خدا بروز و ظهور کند. آری برادر نقادم بر نقادی شما نقد بسیار دارم ولیکن وحشت از گفتار دارم (شوخی کردم ) ولیکن فرصت اندک دارم. نقد را ادامه دهید اما در نقد دیگران بر خود تیغ نزنبد فتامل جیدا.

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر شما حاج آقا عمادی. متشکر از جواب و پرهیز از تصریح. که علت را هم ذکر کردید یعنی نظری دارید ذیل بحث علما که «هنوز بیان آن نیاز به زمینه های فرهنگی دارد» بسیارخوب. متوجه شدم. فرمودید «فتأمل جیدا» با آن دنیای طلاب علوم دنییه خیلی زیباست باشه. چشم. جَیّد و کوشا می شوم در دقت بر فکرها و نظرها. به قول شما حضرت استاد ما :

"که خُلق اکثر افراد تنگ است
نه ما را با چنین افراد جنگ است"

بنده دقیق عمق مطالب شما را بدون لباس غواصی فرو رفتم. غرق نشده برگشتم. دعا بفرما همراه حضرت خضر نبی در تفسیرهای این ماه. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۷

اُنظُر می کاود :

چهره : آقای سید رضا فاطمی امین


نوشته : «او به عنوان وزیری که در پرونده ی فساد در دولت رئیسی متهم است، مجدد سر زبان ها افتاده است.»


نظریه : بنده نظرم اینه: او در دوره ی ریاست حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی بر تولیت حرم رضوی رئیس سازمان اقتصادی آستان قدس بود و توسط  آقای رئیسی قائم مقام آستان قدس رضوی شد و وقتی به ریاست جمهوری رسید وی را وزیر صنعت کرد. داستان مخصوص به خود دارد. اینک دو وزیر خاص رئیسی که به وی بسیار نزدیک بودند، فسادشان با پیش دستی آقای حجت الاسلام اژه ای در یاسوج، در بردن نام علنی شان محرز شد. این موارد را باید در زمان خودش باز کرد. یک مطالبه این است دوره ی حضور این فرد در آستان قدس بررسی قرار گیرد. بخشی از پرونده به «...» برمی گردد  که شاید پای آستان قدس دوره ی رئیسی به مسائل باز شود.اُنظُر.

 

پیام تک جمله از اُنظُر:

مبارزه با فساد، تبعیض نمی پذیرد!


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. حاج آقا استاد بهرام سلام بر شما بزرگوار.  خواندم تا وارد این جمله شدم: «حسود به آتش حسدش می‌سوزد» تا حدی که حاضر نیست خدا به او گاو دهد و همزمان به همسایه اش، بُز. درس سوم شما خیلی مناسب به داستان جذاب وصل شد. از شما تشکر می شود. اُنظُر.


[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم بنده خودم را نزد شما حاج آقا عمادی یک تعلیم پذیر می بینم. مثلت پندار و گفتار و کردار در شما روحانی خودساخته همآهنگ و متوازن است. سلام و احترام این بنده را پذیرا باشید. بنده حتی اگر کسی را زیارت و دیدار نکرده باشم، از روی ادبیات و گفتارش پی می برم از چه شکوه روح و شاکله ی شخصیتی برخوردار است. بزرگ مایی. در معلومات فراوان شما که داخل مدرسه می بارد، تعلیمات دین و اخلاق و حب و مهر موج می زند. ملتمس دعا. اُنظُر.

 

انهدام دین

اُنظُر می کاود : اخیراً حجت الاسلام سید مجتبی نورمفیدی (فرزند آیت الله سید کاظم نورمفیدی) در همایش «هویت عصری ... در آینه قرآن و حدیث» گفته بود :

 

«ما تا چه زمانی می‌خواهیم با حکم ثانوی و حکم حکومتی با مسائلی که روزانه در برابر ما قد علم می‌کنند، پیش برویم؟ این راه هر چند یک راه تعبیه شده از ناحیه شارع است و تردیدی در آن نیست، ولی کم‌کم به جایی می‌رسیم که اکثر احکام شرعی را با عناوین ثانویه پیش خواهیم برد. پس عناوین اولیه چه می‌شوند؟ اینها باید متروک شوند و کنار بروند؟ این سرانجام سر از لغویت احکام اولی در بسیاری از امور درمی‌آورد .... من معتقدم مصلحت به نوعی در استنباط حکم اولی دخالت دارد. به هرحال، این یک راه هر چند مشروع است، اما راه‌حل اساسی و نسخه اصلی همان است که امام راحل عظیم الشأن فرموده‌اند و آن هم تأثیرگذاری زمان و مکان در احکام شرعی است. ... برخی راه‌ها که به انهدام دین می‌انجامد. برخی به زعم خودشان از روی دلسوزی می‌خواهند احکام شرع را به نوعی قابل دفاع کنند؛ یک عده هم با حکم ثانوی و عنوان ثانوی می‌خواهند معضلات را حل کنند. این هم منجر به متروک شدن احکام اولی می‌شود. انجمادی هم که عده‌ای به آن مبتلا هستند که دین همین است، هر کسی می‌خواهد بخواهد و هر کسی نمی‌خواهد خداحافظ؛ این هم که بازگشت به گذشته و دوری از تمدن بشری را به دنبال دارد.»

 

بنده (اُنظُر) این مسئله را می کاوم: دین آیا فقط در صحنه ی تئوریک فقهی در درون فقیهان منهدم می شود؟ یا وقتی کار به حکومتداری رسید و جامعه خود را منتظر تکالیف شرعی دید؟ هر کدام از این دو بخش سهمی دارند. اخباریگری یک جریان ثابت در حوزه بوده است. این فکر، کسانی اند که همه ی دین را از اخبار احادیث می گیرند. این دسته از فقیهان در تمام دوره ها در برابر تحولات ایستادند و حتی در برابر اجتهاد فقیهان، قد علم کردند و آنان را کافر قلمداد نمودند. تاریخ از یاد نمی برد آنان با صدر المتألهین ملا صدرا چه رفتاری کردند. او که خود یک فقیه و فیلسوف معقول بود و متهعدانه عقل ظنّی بشر را قادر به تشخیص ملاکات احکام شرع نمی دانست، مورد خشم و غضب این نحله ی فکری قرار گرفته بود و از شهرش اصفهان، مرکز دربار صفویان، به دوردست تبعید شد. جدای از انهدام دین در درون حوزه های علمیه، به علت خط خطای فقهی که با دین دارند و همواره به عنوان خودمالک پندار دین می خواهند دین را در برابر تحولات علمی و فکری، یک نهاد سنتی مقاوم و سازش ناپذیر و چون کوه صخره ای نفوذناپذیر، قرار دهند، آن عده که از حوزه به سیاست و حکومت گسیل داشته شدند تا مدیریت کنند و پول هم به زندگی خود وارد نمایند؛ نیز، در انهدام دین نقش ایفا می کنند. هر دو دسته چه در تئوری و چه در سیاست ورزی، لطماتی بر دین وارد می کنند که معاندین دین نمی توانند چنین بلایی سر دین بیاورند. فقیهی که سر و کارش فقط روبرو شدن با ظاهر خشک روایات است و از تحولات زمان و دگرگونی های مکان، هیچ اخبار و اطلاعی ندارد، دین را از خاصیت اصلی می اندازد و آن را به یک برداشت عبوس از فقاهت بی روح و تفقه غلط خود، فرو می کاهد و وقتی قرار است کسانی عرفان را یا آموزه های جهانی معنویت را به صورت تک مورد، در زندگی دینی خود دخالت دهند، با عرفان به عنوان یک بدعت بد رفتار می کنند. آنان (نه همه) که گسیل شدند به عرصه ی سیاست آنچنان در جمهوری اسلامی بد کردند که آبرو برای دین باقی نگذاشتند. مردم نشانی این آخوندهای آلوده و عصبانی را می دانند و به همین خاطر همه ی حوزه را به یک چشم نمی بینند. آخوندی که خود را قیّم مردم می داند و از دین برای این قیمومیت بر بشر ازتزاق می کند، سیاست را نه فقط دینی نمی کند، بلکه دین را آفت زده، نزد اجتماع تنها و غریب می گذارد و جامعه را به سمت تردید و شبهه نسبت به قابلیت دین هول می دهد. کلیسا هم روزی بهشت می فروخت. این دسته هم خود با بهشت کاسبی می کند.

 

این است که آقای سید مجتبی نورمفیدی بحث از خطر لغویت احکام اولی در بسیاری از امور کرد. و خود قائل شد به دخالت مصلحت در خودِ احکام اولیه، نه صرفاً در احکام ثانویه. کار آنقدر خراب شد که اینک به فکر راه حل های فقهی افتادند. سیاست با دین پیوند پیوسته دارد، اما نه این که آخوند آن را در هر دو بخش نظری و عملی (فقه و سیاست) به فساد ببرد و مطامع خود را بر مطلوب های دین سوار کند. اینان از دین برای دنیای خود سواری می گیرند. فساد در تئوری، فساد در سیاست ورزی. تجربه ی بدی که نسل نو را دچار انواع لرزهای معرفتی و فکری کرد. انهدام دین یک ربط مستقیم به برخی فقیهان دارد و یک ربط مستقیم با برخی روشنفکران که وقتی به دین می رسند رفتارشان تاریک ترین رفتار فکری است. اُنظُر.

 

پوشش و فقه

[در پاسخ به مهدی امید محرومان] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیممحضر شریف شما حاج آقا مهدی امید محرومان سلام عرض می شود.  بر خود واجب می دانم تشکری داشته باشم که برای نوشته ی بنده وقت صرف کردید و نظر فرستادید. از باب اطاعت امر به روی چشم:

 

یک. بنده در موضوع و موضع پوشش (چه مردان و چه زنان)، باور راسخی به رعایت عرف و شرع و مقررات در جامعه ی دینی دارم. و حتی معتقدم مردان ایران هم در معرض تحولات زمان پوشش ایرانی خود را که ردایی تقریباً تا زانو بود، وا نهادند و به لباس اروپایی در آمدند. همین حالت برای زنان ایرانی هم شکل گرفت. حالا که در نظام ج.ا.ا پوشش مرد و زن به سمت لباس هایی عریان تر از خود اروپا تنزل پیدا کرد، تقصیر این انحطاط به گردن کیست؟ فقه، سیاست، اخلاق، اقتصاد، افراد و حتی نهادها درین رابطه باید پاسخگو باشند. شاید یکی از مقصرترین نهاد در تغییر ذائقه ی پوشش ایران، سازمان فاسد سیما است که مرکز نشر بسیاری از نمایش های مفسده آمیز بوده است و با نمایش دادن یک سری افراد هنرمند ناآشنا با فرهنگ شرم و حزم در ایران، تمام عرف کشور را زیر گرفته اند. این سازمان یک مقصر بازنده است. مردم هنوز نمی دانند فقه و اسلام در باره ی این نوع موضوع چه حکم قطعی ای دارد. در خود حوزه میان فقیهان بر سر این قضیه چندین نظر بیرون آمده است و حتی برخی هراس افتاده اند بروند دنیال تفقه در این باره. و یا اگر اجتهاد دارند آن را بیان نمی کنند چون از هجوم به خود و عِرض و آبروی خود خوف دارند حق هم دارند تقیه ی اخلاقی و رفتاری کنند. چون بیان فتوا در قم بعضاً مواجه با هجمه و آشوب سازماندهی شده، است.


دو. در جامعه ی ما کسانی حضور دارند که حاضر نیستند دین را در رفتار خود ظهور دهند (یا دین خود را مخفی و درونی نگه می دارند و خود را با خدا در خلوت باقی می گذارند و یا با دین مسئله تباینی دارند) به نظر می رسد در برخورد با این افراد که کم هم نیستند ج.ا.ا یا خنثی رفتار کرده است و یا مانند دوره ی ع.ف وزیر وقت واجا، در اتوبوسی به سمت ارمنستان بنای بر سر به نیست کردن بوده است. برخورد نظام با متفکرانی این گونه، رفتاری صفویانه است، شبیه با ملا صدرا. نمی شود شهروندان خود را از زیست آزاد (با رعایت قانون و عرف) در مضیقه انداخت.


سه. اگر جامعه در زندگی دینی مقداری دچار لنگ و درنگ شده است، که همه می دانند چنین شده است، خبرهایی هم هست که در درون خود روحانیت و حاکمان نیز، تعدادی از اعضای منتسب به خانوده ی شان طبق شرع عمل نمی کنند. این معضل لاابالی گری و لاادری گری چه نوع راه حل فقهی دارد را مردم بی خبرند.. با تیغ و گرز هم نمی شود با فکر و فرهنگ مردم در افتاد. آنان که لحظه لحظه مردم را زیر پند خود می برند خود در بند خانه ها و خانواده های خود مبتلا هستند. این را برای نقد نمی گویم برای قبول یک واقعیت می گویم که اغلب با اطرافیان خود مواجه اند. اگر جوالدوز بر جامعه می زنند ،یک سوزن هم به خود بزنند. بنده معتقدم در این پدیده ها مقصران تقسیم شده اند. نمی توان انگشت گذاشت روی یک فرد و یا یک فکر خاص. عیبی که متکثر شد. از رحمت و نعمت و محبت شما نویسنده ی اخلاقی تشکر می کنم. اُنظُر.

 

تقسیم پست میان فامیل ها در دولت ها

اُنظُر می کاود : تقسیم پست میان فامیل ه. مگر بر دولت های قبلی این عیب وارد نبود که هزار فامیل ایجاد کرده بودند و قوم و خویشان خود را به قدرت رساندند. همین نقص و سوء قدرت در دولت حجت الاسلام  سید ابراهیم رئیسی نیز تکرار شده است. اما انگار ایرادی ندارد! عبور کنم. مقداد نیلی که سایه نشین قدرت در دوره ی پدرزنش رئیسی است، برادرش میثم نیلی را به جایگاه های حساس دولت نشاند و کیست که نداند چینی افرادی بیشترین دخالتگری ها را مرتکب می شوند. اگر تقسیم پست میان خویشاوندان در جمهوری اسلامی بد است، این دولت هم این را مرتکب شده است. میثم نیلی از اعضای پایداری، رئیس سایت رجانیوز است سایتی که وابسته به محمود احمدی نژاد بود. سمت چپ: مقداد نیلی داماد رئیسی. سمت راست: میثم نیلی برادر بزرگتر مقداد. مقداد در  یک وزارت مشهور نفوذ دارد، میثم در وزارت ارشاد. هر دو منتسب با نیلی وزیر معادن و فلزات دولت‌های دهه ی شصت و بعد. کارکردهای این دو برادر را روزی متوجه خواهید شد. هدف تبیینی اُنظُر در این کاویدن فقط این بود این دولت نیز به داماد خود و برادر داماد خود و خویشاوندان و دوستان و «...»، پست هایی در قدرت اعطا کرده است. بحث بر حق و حقوق یا صلاحیت این دو نفر نیست، مهم رفتار دوگانه با دولت ها به خاطر اقدام مشابه است. روی آن شاه دست نشانه را هر که با کارهای طاغوتی گونه اش، سفید کند در واقع به تفکر دینی و آن همه شهید و وصیت های آنها (که سند اصیل بالادستی نظام است) جفا کرده است. اُنظُر.


نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم محضر حاج آقای رجبی دارابی دامت برکاته سلام تقدیم می شود. با تشکر از شما که با قلم اثرگذار مطلب معرفتی و معارفی از مولا امام علی (ع) را مطرح کردید. خدا خیرت دهد. بنده هم از سرگذشت صاحب تفسیر المیزان خواندم که آن شادروان عالم بزرگ جهان تشیع در  جمعی گفته بود «نمی دانم» هایی که گفتم از «می دانم» هایم بیشتر بود.نقل به معنا کردم. از این گونه نوشته ها بیشتر داخل مدرسه کنید آقای استاد رجبی مرد شریف و بزرگوار. اُنظُر.

 
[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر شریف العلما حاج آقا عمادی از دانشمندان دینی این مدرسه سلام تقدیمتان می شود. با توجه به عوامل ماورایی و غیبی در داستان این نوشته ی شما از جمله تابوت (صندوقچه) این پرسش در ذهن جریان می یاید چرا هر چه زمان به دوره ی زیست ما نزدیک تر (در واقع دورتر) شده است این عوامل فراعقلی نیز از صحنه ی احتجاج و دعوت به عقاید کلاً محو شده است. اگر اوقات آن شریف گرفته می شود جواب هم ندادید برنده ناراحت نمی شوم. با تشکر فراوان. اُنظُر.
 

فلسفه ی لذت در اپیکوریسم

نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. با تقدیم سلام محضر شما بزرگوار متفکر حاج آقای عمادی دامت برکاته. جوابی روی بنده گشودید که هر چه بیشتر رویش فکر می کنم بیشتر دستگیرم می شود. می توان یک علت از گسترش انسان گرایی را در آن دانست که غرب با آزادگذاشتن انسان در ارتکاب هر گونه لذت و زندگی بدون قاعده، آنان را علیه ی خود نشوراند و به امور سرشتی و میل و شهوت خود مشغول ساخت. وقتی جامعه از انواع لذت و آزادی اشباع باشد فکر تغییر در سرش نمی رود. این شد انسان گرایی جای بقیه ی ایدیولوژی ها را پر کرد و دور خود طرفداران فراوان در جهان جمع نمود. وقتی علایق طبیعی و گرایشهای جنسی انسان آزاد باشد جوامع خود را در امور رفاه و تفریح و شهوانی مشغول می کنند و کاری کمتر به سیاست دارند. در حالیکه دین برای میزان کردن این خواسته های شهوانی دخالت می کند تا بشر به یک معنویت منزه برسد، مکتب انسان گرایی (اومانیسم) مسیر شهوت را که از قوه های پرشور و لذیذ انسان است، باز گذاشت تا هر کس هر چه خواست به نفع لذایذ خود انجام دهد و از ارضائات خود ندامت نکند. آنقدر لذت در غرب مهم شده بود فلسفه ی لذت شکل گرفت و فیلسوفان آن زندگی را چیزی جز لذت ندانستند. بهتر آن است حتی گفت در درون مکتب اومانیسم، مکتب فرعی پرجاذبه ی اپیکوریسم زاده شد که تمام غایت انسان را لذت و جستجوی لذت و اجرای لذت دانست. این آزادی ها کشش دارد و بشر را از هر عقیده ی دیگری منصرف و وی را مسخ می کند.

 

این توضیحات بنده از آن نظر نوشته شد که بگویم چقدر جواب منطقی و دقیقی داده اید. و دست از حقیقت نشستید و سخن مهمی گفتید. قبول دارم که امروزه عقلانیت ورزیدن دشوار شده است چه رسید به تمسک به ماورا. و درد بیشتر آنجاست (شما بزرگوار هم از غصه ی آن خود را بیرون نینداختی) که شیّادی و خرافه و خیال در استفاده ی ابزاری از امور ماورایی و معنوی و غیبی برای عده ای دکان نام و نان شده است. بنده با آنکه در مباحثه های دینی بر خودم رفتاری سختگیرانه دارم که زود چیزی قبول نکنم، و زی بار حرف های قابل تردید نروم، اما پاسخ حکمیانه ی شما را بسیار درست دانستم. خدا را شکرگزارم که این پرسش بنده به پاسخی علمی و اثربخش از سوی استاد بزرگوار منجر شد که در سبک و سیاق نوشتن کردارش را انسان مجسم می بیند. تشکر بنده را پذیرا باشید. شایسته است نزدتان شاگردی بورزم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بسم الله الرحمن الرحیم. محضر حاج آقای استاد بهرام سلام عرض می شود. در نوشته ی چهارم نوشتید : « تا ۷ سال پرورش و از هفت سال به بعد آموزش» اشتباهی که در جامعه دیده می شود نقض این قاعده است. حتی انسان هایی که به چهل سال به بالا هم رسیدند انگاری می خواهند پرورش بدهند نه آموزش. این دو جای هم اشغال کرده است. البته بنده معتقدم انسان تا آخر عمر نیازمند پند است پندی در ردیف مفاهیم خودسازی در شعر شعرای ایران. با تشکر. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی ۱۸

اُنظُر می کاود :

چهره : خانم کارین ژان پی یر

نوشته : او سخنگوی کاخ سفید گفته : «عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل در رفح ندیده ایم.»

نظریه : بنده نظرم اینه : آمریکا در حال برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نفسگیر طولانی است که در آبان امسال پایان می یاید. تحت فشار دانشجویان و افکار عمومی قرار دارد. لذا جو بایدن ترجیح داده است دولتش دست به سیاست لفاظی بزند تا مردم را نسب به سیاست خود در ابهام نگه دارد. برای چنین کاری، در ظاهر نسبت به حمله ی زمینی ارتش اسرائیل به قسمت رفح غزه به اسرائیل هشدار می دهد که چنین حمله ای را مرتکب نشود. اما همین خانم کارین ژان پی یر در این مصاحبه ی رسمی، از رفتار دو گانه ای در یک مصاحبه مرتکب شده، خود را رسوا کرد. بنگرید به این دو جمله وی: «دوست و متحد ما [ اسرائیل] می تواند از خود محافظت کند... ما معتقدیم اسرائیل حق دفاع از خود را دارد... ما همچنین گفته ایم که آنها باید این کار را با حفاظت از جان غیرنظامیان انجام دهند.» معلوم است آمریکا باید فریب دهد که «عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل در رفح ندیده ایم» از نظر آنها عملیات زمانی بزرگ و محکوم است که سی و پنج هراز کشته نداشته باشد!!! حتماً همه ی سه و نیم میلیون غزه ای باید شهید شوند که آمریکا بتواند تشخیص دهد عملیات نظامی بزرگی از سوی اسرائیل صورت نگرفته است. آمریکا با این رفتارهای حمایتی از اسرائیل در برابر غزه، حتی در بین مردم غرب و نسل جوانش مورد تردید و خشم شدید قرار گرفته است. اُنظُر

 

نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم فکاهی : حاج آقا رجبی دارابی شما مگر شرق دور مالزی تشریف دارید شب شده باشد؟ که به بنده می فرمایی : شب بخیر و نور. بنده هم سلام دارم محضر انور شما و استفاده می برم از بیانات آن بزرگوار. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم سلام محضر حاج آقا بهرام. چشم. اگر استاد بهرام خطاب کردن برای شما سخت می آید از این پس به بعد می گویم حاج آقا بهرام استاد بزرگوار. برای بنده نوشته های شما عطر کلاس اخلاق را دارد. دو شخصیت وجود داشتند که عطر اخلاق را هنوز بر فضای ایران پراکنده می کنند: شادروان آیت الله مشکینی. شادروان آیت الله مظاهری. حضورتان با این درس های اخلاق غنمیت است که بنده مطلع نشدم درس شماست یا تقریر درس از سوی شماست از کدام استاد اخلاق ایران. مهم فرد گوینده ی آن نیست، مهم همین متون آن است که زحمت آن را می کشید. تشکر ویژه می شود. اُنظُر


نظر اُنظُر : بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی عصر در نطق شما مساء است؟ پس نماز عصر را چرا مساء نگفتند؟ نکند شما طی الزمان دارید حاج آقا؟ که از عصر، یک لحظه با پله ی بزرگ می پرید به زمان مساء. مزاح. سلام مجدد بر حضرت شما آقای رجبی. حضرت روحانی گرامی آقای رجبی داراب سلام محضر شریفتان. خوشحالم به مأخذ لغت رجوع داشتی. اما بحث بنده این است لفظ شرعی عصر خود برایش یک دنیا ارزش بکارگیری دارد. شما استادید. بزرگواری می فرمایی. تشکر فراوان. اُنظُر.

 

مالک رجبی دارابی: بله درست. این کلمه عصر از منظر مفسرین معانی و تفسیر مختلف دارد بله شرافت کلمه عصر احترامش محفوظ است. با تشکر

 

بهرام اکبری به انظر: سلام علیکم جناب ناظر از تعبیر عطر اخلاق می شود درس های زیادی گرفت ، متشکرم از تعبیر لطیفتان.


نظر اُنظُر: بینهایت تشکر از شما. که بحث کوتاه میان بنده و شما را با پوشاندن جامه ی شرافت بر تن لفظ مقدس «عصر»  به این خوبی پایان دادید. سلام مجدد به آستان شما حاج آقای رجبی دامت افاضاته. اُنظُر


[در پاسخ به بهرام اکبری لالیمی] نظر اُنظُر: بنده نیز از شما تشکر ویژه دارد. ختم مباحثه ی بنده با حضرتعالی آقای حاج آقا بهرام. نیز از سوی بنده هم تشکر و قدردانی. (پنجشنبه ۲۷ / ۲ / ۱۴۰۳) اُنظُر.

 

اینک

درود بدرود

ای داخل مدرسه

تا بعد که نمی شود

مشخص کرد چه وقت می گردد.

از محضر این مدرسه، موقت مرخص می شود /// ۲۷ / ۲ / ۱۴۰۴ اُنظُر

 

۱
روزنگاری های اُنظُر
ورود به شش بحث روز

۲ . ۳ . ۱۴۰۳ چهارشنبه
بحث نخست  جهان: آرای کیفری لاهه بر دستگیری نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو و وزیر جنگ مجاری تبارش سپهبد ارتش بینامین بنی گانتس، به عنوان دو جنایتکار جنگی، مهمترین و اصلی ترین خبر این روزها در قرن بیست و یکم است. این برخورد دادگسترانه ی جهانی بر فروپاشی رژیم تبعیض دینی و نژادی سرعت دیگری بخشیده است که جبهه ی مقاومت منطقه در از بین بردن این حکومت نامشروع نقش اول را ایفا نمود. اردوگاه غرب با این حکم قضایی به اختلاف موضع،  درون اسرائیل نیز به ولوله افتاد. در حالیکه جرم این دو جنایتکار از سوی دادستان لاهه «کشتار، ایجاد گرسنگی به عنوان روشی برای جنگ، جلوگیری از رسیدن کمک‌های بشردوستانه به نوار غزه و هدف قرار دادن عمدی غیرنظامیان» اعلام شد، اما جو بایدن که رفتاری دو پهلو و جنابت‌آمیز در غزه از خود نشان می داد، مجبور شد در رسوایی تازه جانب اسرائیل را بگیرد و با ادبیاتی بی شرمانه کار دیوان کیفری لاهه و دادگاه بین‌المللی دادگستری لاهه را «ظالمانه» بخواند، کاری که جوزف بورل اروپا آن را «پیگرد قانونی جدی‌ترین جنایات براساس قوانین بین‌المللی» و امری «موظف» برای کشورها بر «اجرای تصمیمات این دیوان» دانست. و «اسموتریچ» وزیر افراطی دارایی اسرائیل با شنیدن دستور دستگیری، از حد بگذرد و دادگاه لاهه را «یهودستیز» لقب دهد. انگی که اسرائیل طی ۷۰ سال با پناه گرفتن زیر آن، برای خود تأسیس کشوری در خاک دیگران را مشروع جلوه داده است و برای حفظ آن دست و پا می زند.

 

بحث ثانی: اما خبری که جهان را به تماشای دستگیری دو فرد وحشی برده است، که بالغ بر ۳۵ هزار فلسطینی ساکن در نوار غزه را قتل عام کردند و همچنان بر کشتار و جنایات خود ادامه می دهند، در جهان اسلام که اصلی ترین مسئله ی روز طبق نظر امام امت رحمت الله و مقام معظم رهبری حفظهُ الله، باید فلسطین باشد، دولت ها به نمایش ها سرگرم شدند. هر کشوری از این منطقه برای خود سرگرمی ایجاد کرده و از اصل موضوع جهان اسلام دور افتاده است. در ایران که سیل ویرانگر مشهد جان بی پناهان مستضعف منطقه ی «سیدی» شمال شرقی شهر را در کامش بلعیده بود و فریادرسی نبود که به دادشان برسد و حتی علت سیلاب وحشتناک در داخل شهر مورد ریشه یابی قرار گیرد، نظام درگیر کار دیگری شد که هنوز ادامه دارد و در این میان حکم دستگیری دو جنایتکار اسرائیل، با تأسف فراوران محو کارهای نمایشی احساسی دیگر کشورهای جهان اسلام شد. بن سلمان یک جور، ترکیه جوری دیگر، مصر کامل خنثی و حتی سرسپرده و مابقی هم در پیله ی خود تنیده. شائبه ندارد (چونکه بنده به دو تن، یکی علاقه داشته، شادروان حجت الاسلام سید محمدعلی آل هاشم روحانی تراز تقوا و انسان منطبق بر مکتب و حاضر در قلب ملت که نرده های تبعیض نماز را برچید و بین عموم آمد و شد خلوصانه داشت، به دیگری نیز امید می برده و وی را انسانی دانشگرا و ارزشگرا و سرمایه ی نهفته ی متفکر جهان اسلام می دانسته شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان) داشتم می گفتنم شائبه ندارد که پرسیده شود بر اساس سنت و روایات مسموع و عقل پسند هم، پیکر مردگان نباید زیاد زمین بماند و در دفن آن باید تعجیل شود، تشییع هم امری انسانی و اخلاقی و مقدس شرعی است. در خاکسپاری پیامبر خاتم الانبیا (ص) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت مولا امام علی (علیه السلام) هیچ معطلی روا داشته نشد. اما در کشور این سنت پیاده نشد. بنده بلد نیست در این باره اظهارنظر شرع کند. شهرگردانی پیکرها به لحاظ شرع و سنت، مسئله اش برای بنده گنگ شده است. در تحریم جنایتکارانه که کشور را در صرفه جویی وقت و هزینه به اوجب واجبات کشانده، صرف این مقدار طولانی وقت که به دنبالش هزینه های سنگین از خزانه ی بیت المال تحمیل می کند، ابهام را بیشتر ساخته است. این در حالی است که سازمان سیما مرجعیتی ذیصلاح نیست که عنوان هایی مقدس را وضع کند که نیازمند تصویب در مراجع قانونی و یا شرعی است. پیش از آنکه مقام معظم رهبری پیام صادر فرمایند، سازمان سیما خودسرانه به وضع عنوان پرداخت. وقتی پیام مقام معظم رهبری رسید مشخص شد عنوان «درگذشت» اطلاق شد. این کارهای به ظاهر ساده، باید سامان شرعی و قانونی به خود گیرد و یک ملاک شرعی همین پیام مقام معظم رهبری بود که تکلیف را مشخص ساخت. روی عنوان مقدس، بنده حساس نیست، ملاک و چارچوب آن مهم است که بی در و پیکر نباید باشد. همین، نه بیش.

 

بحث ثالث: خُبره های مجلسی که ناظر بر رهبری و در زمان فقدان رهبر، مجاز به تعیین رهبر آینده اند، ششمین دوره ی خیلی حساس ۸ ساله ی خود را (یعنی تا سال ۱۴۱۱) شروع کردند که پیامی خیلی پایه ای و مبنایی از سوی مقام معظم رهبری به آنان، چشم های حساس به مبانی سیاسی حکومت را به خود دوخت. اینکه «حکمرانی، بَشَری» است «هدفها الهی». اینکه هدفها را هم مقام معظم رهبری منظور کردند: «عدالت و کرامت انسان و آبادی زمین و پربار کردن زمان، و در نهایت، زندگی توحیدی و عروج آدمی به مرتبت قرب خدا». و جالبتر اینکه شیوه‌های حکومت را هم در این پیام برشمرده شد: «بهره‌گیری از خِرد و تجربه‌ی جمعی، و به کار گرفتن فکرها و زبانها و بازوهای کارآمد و گامهای استوار آحاد مردم.» واقعاً این ادبیات خون تازه است بر رگ حکومت اگر البته گوش شنوا و چشم بینا و فکر عاقلی پیدا شود. پیام، خود، محتوای خود را مرجع شناسی کرد. اینطور: «این، تدبیری است هوشمندانه که معرفت قرآنی و اسلامی به پیروان خود هدیه داده و در آن، شریعت و عقلانیت، و غیب و شهود را در هم تنیده و هم‌جهت ساخته است.» به نظر بنده تا به حال هیچ کسی این گونه شفاف و پرمغز حکومت را در  تعریفی دقیق و منضبط و مدرن و مبتنی بر دین نبرده بود. که پیام مذکور آن را به زیر این جمله ی بسیار با اهمیت برد: «این پدیده‌ی شگفت‌آور و جذابی در عرصه‌ی سیاستهای کَلان است، و تأمل در واقعیتهای تلخِ نظامات دین‌ستیز یا دین‌گریز، روز به روز بر جذابیّت آن خواهد افزود.» به همین خاطر مقام معظم رهبری آخر پیامش این چنین دعوت صورت داده است: «دعوت عامّ ما از وجدانهای بیدار در سراسر جهان آن است که به تجربه‌ی شکست خورده‌ی نظامهای مدعی عدالت یا آزادی، ولی بیگانه از معنویت دینی بنگرند؛ ظلم و تبعیض و فساد فزاینده را؛ و نابودی امنیت اخلاقی را، و سستی بنیان خانواده و فروکاستن از شرافت زن و از جایگاه همسری و مادری را؛ و غلبه‌ی جهتگیری مغرضانه بر آگاه‌سازی صادقانه در رسانه‌ها را؛ و بسیاری از گره‌های کور دیگر در گستره‌ی نفوذ این نظامهای منافق و ریاکار و ستمگر را ببینند. و آن گاه در طرح جامع و استوار و گره‌گشای حکمرانی اسلامی تأمل کنند.» از پیام آقاخامنه یی به خبره ها در مجلس که تا ۸ سال بعد در این مقام می مانند، اهمیت بسزایی دارد. یعنی تا خرداد ۱۴۱۱ که دهه ی مهم عمر رهبر در ۹۰ سال به بالا است. البته فروگذار نکنم که این مجلس ایرادهای ماهیتی نیز دارد مانند: ۱) کامل مردانه است. هیچ عضو زن در آن نیست. یعنی نیمی از جمعیت کشور در آن فاقد تأثیرند. ۲) کامل صنفی است. اکثریت قاطع صنف و طبقات دیگر اجتماع جز صنف روحانی در آن نقش ندارد. ۳) تا حدی کامل جناحی است. ۴) چند فقیه شورای نگهبان، هم ناظر بودند، هم نامزد که در این مجلس وارد شدند که نقص بزرگی است. کسی هم نامزد شوند، هم ناظر انتخابات باشند و تعیین صلاحیت رقیبان را عهده دار باشند !!!

 

چهارمین بحث: آرایش قدرت در این کمتر از ۵۰ روز می تواند یکی از علایق مردم باشد که یا کنجکاو آن شوند و یا حساس به آن. بنده پنج تا هفت آرایش را فرض می گیرم با دو پیش فرض و نیز یک شرط پایه ای:

 

۱) در این پیش فرض انتخابات در درون جناح پرتلاطم جناح راست انحصار پیدا کند.

 

۲) در پیش فرض انتخابات از مرزهای جناح متشتت راست کمی عبور داده شود و شامل بخش هایی از جناح مقابل نیز بشود. البته اگر تعیین صلاحیت شیر یا خط؟! از سوی ۱۲ عضو شورای نگهبان باب نشود.

 

حالا آرایش احتمالی. اسامی در این دوره، فرع بر بلوک بندی جناحی است. احتمال آخوندزدایی از قوه ی اجرایی نیز در دور چهارده بالاست.

 

یک : راست افراطی نوپایداری های پیرو مکتب شادروان مصباح با آوردن نامزدی ویژه از فضای احساسی و تصفیه ای به نفع خود پیش می تازند. در این چلّه بالاترین ادبیات درهم شکنی رقیب، محتمل است، با طعم افشاگرایانه. شاید آقای سعید جلیلی را بر این جریان تندرو تحمیل کنند. هر چند از دید این چله اصل با آقای سعید محمد است.

 

دو : راست نو اصولگرا در مقابل راست نوپایداری پیروان مکتب مصباح با ابزار عملگرایی و شعار ساختن کشور به انرژی پرتوان مدیران بلدورزی، وارد کارزار با رقیب اصلی خود یعنی نوپایداری شوند. آقای باقر قالیباف نامزد منحصر این چلّه است که خود را خط سوم انقلاب با نسل تازه می‌دانند.

 

سه : میانه روهای اصولگرا که گرداگرد آقای علی لاریجانی جمع هستند. گمان می رود راست سنتی قائل است قدرت باید از دو چله ی بالا که کشور را به سوی انحصار پیش می برند و توسعه یافتگی را به زیر افکار ضد توسعه ی خود می برند، گرفته شود. با توجه به تذکر دوره ی قبل مقام معظم رهبری به شورای نگهبان که علی لاریجانی رقیب اصلی دوره ی سیزدهم را رد صلاحیت کرده بودند، صلاحیت وی را این بار به نظر می رسد خدشه دار نمی توانند بکنند. این چله هم رأی در جناح راست دارد و چشمداشت آشکار و رایزنی شده در رأی جیب چپ.

 

چهار : مرد زیست در مرز چند جناح، آقای علی شمخانی وارد شود که مناسبات جناح ها را بر هم می زند. ورود وی آرایش را تغییر می دهد. بماند وقتش.

 

پنج : فرض بعید این است از سوی حزب کارگزاران خود حجت الاسلام حسن روحانی یا آقای اسحاق جهانگیری وارد شوند. در این فرض انتخابات چهار قطبی می شود. اگر این بازی (جریانِ شادروان حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی که زیر حلقه ی حسن روحانی اند) نگرفت، ممکن است آقای عارف یا آقای عبدالناصر همتی فرصت آزمودن بیابند که بازار رقابت را صوری گرم نگه دارند تا هم امنیت ملی مخدوش نشود و هم میزان مشارکت مردم را تست کنند و شاید هم شانس بیاورند.

 

شش : فرض ابعد این ماجرای چند وجهی این است آنقدر فضا باز دیده شود که حتی نزدیکان به فکر حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی نیز اجازه‌ی حضور یابند. در این صورت که خیلی دور می نماید و فقط حدس و گمانه است، پرتنش ترین دوره ی نظام و در عین حال عجیب ترین انتخابات رخ می دهد. البته شرط آن آشتی قهرکردگان با صندوق است.

 

هفت : احتمال قریب به به یقین چپ به دو علت همچنان نسبت به انتخابات خنثی عمل کند: یکی اجازه ندادن نهادی سایه ی حکومت به آنان برای ورود مجدد به دایره ی نظام و قوه ی مهم کشور. دومی فشار معارضان درون چپ که خط تحریم انتخابات را تکمیل کنند تا به تز خود، نظام را به خودفروپاشی نزدیک و نزدیکتر کنند.

 

روشن و آشکار است همه چیز به سخنان انتخاباتی مقام معظم رهبری مشروط است که طی همین روزهای پیش رو، چه خط مشی و راهبردی را پیش می گذارند. همه ی نگاه ها به آن روز است که دیر نیست. اینکه ایشان چه نقشه ای را پیش پای نظام ترسیم و حکومت را برای نیل به آن بسیج می کنند، معما مانده است. عبور کنم. اُنظُر.

 

به قرآن رجوع داشتم با نیات که در دل داشتم: این آیه آمده است: فَان اَعرَضوا فما اَرسلناکَ علیهم حَفیظًا. پس اگر از هشدارهای تو روی بر تافتند، غمگین مباش، چرا که تو را نفرستادیم که بر آنان نگهبان باشی. آیه ی ۴۸ شورا. برای ایران و فلسطین و جهان روزهایی بی مصیت یا لااقل کم مصیبت می خواهم. خدایا زندگان ایران را حیات طیّبه و رفتگان ایران را غفران  و حیات جاویدان عطا کن. سلام و احترام بنده به اهالی محترم داخل مدرسه. اُنظُر.

 

یک توضیح فراگیر از اُنظُر

تمام سیصد و پنجاه پستی را که این هفته نبودم خواندم. آنچه برای من نیازمند نظر گذاشتن بود صورت دادم. بقیه را دقیق خواندم. فقط یک هم کلاسی محترم در سه یا چهار نوشته ی کوتاه و چندخطی خود بنده را یک حرف هایی نسبت  داد. این کار وی را می گذارم به حساب کسانی که چشم در می آورند تا کسی را با اشاره ی چشم بترسانند. بنده البته نمی ترسم. ولی این چشم در آوردن های ایشان را به حساب برادری می گذارم و از همین مدرسه به محضرش سلام می دهم و احترام می گذارم. نقد دولت سیزده یک کاری است که علم و توسعه و رشد محتاج آن است. نمی شود هیچ جایی از کارکردهای نظام سیاسی را بر روی نقد و بررسی بست. نظام جمهوری اسلامی هم اهل نقد و نظر باید باشد تا در اثر جریان داشتن بررسی ها چیزی متوقف نماند.

 

نظر اُنظُر : محضر شما اهل قلم محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. اول. به روی قبول. حتماً خواهم پرداخت. هر مسئله ای که در پس زمینه اش ابعاد خاکستری باشد در صورتی که در داخل مدرسه شخصاً تصمیم به ارائه ببینم که وقتش فرا رسیده باشد، دریغ نمی کنم و ابا هم نباید کرد. چون هدف بنده درگیری فرد با فرد نیست. فکر با فکر است. و اسلام جمع مناظره و علمی را در مسجد توسط رفتار حضرت خاتم الانبیاء (ص) ترجیح داد. پس بحث روی هر مسئله ی روز، هیچ دستور یا منع نمی پذیرید که کسی را منع کنند یا به متنی وادار نمود. نظام با راه اندازی پیام رسان های داخلی خواست بگوید در محیط انقلاب اسلامی به تبادل پیام مشغول شوید و مقام معظم رهبری هم به تمام این پیام رسان ها فرمودند به امور خصوصی مردم هرگز ورود نکنید و این فضا را برای مردم امن و ایمن نگه دارید. دوم. بنده هم از خرسندی شما در محکومیت سران جنایتکار رژیم صهیونیستی در دیوان بین المللی خوشحال هستم. این خبر هنوز در درون خود ده ها اثر دارد که جهان با آن مواجه خواهد شد. می خواهم از شما که اهل قلم اید این خبر اول جهان را در همه جا در صدر مسائل روز ایران قرار دهید. سوم: برآیندها نشان می دهد نامزدی در لباس روحانی ظاهر نشود. چهارم: رادیکالیسم که فرمودید درست است، در وجه ذاتی چله ی نوپایداری های پیرو شادروان مصباح این خصوصیات وجود دارد. آنان از آن مکتب ایدئولوژیک، تصفیه و یکسانسازی قدرت برداشت می کنند. پنج در صورت ورود آقای علی لاریجانی (که جواز صلاحیت را با حرف مقام معظم رهبری اخذ کرده) تمام وجوه درون نوپایداری برهم می خورد و صحنه به تنازع دو چله در درون جناح راست تنزل می کند. حوزه علمیه در این فرض در کارزار انتخاباتی دو شقه می شود. البته فضا رو به تیرگی درون جناحی می گراید. ششم. سه مسئله در بخش تحتانی نوشته ات نشان از اطلاعات شما از آرایش قدرت است. آنچه بنده در باره ی انتخابات چهاردهم نوشتم به عنوان یک فرد که به مسائل ایران و جهان نظر می افکند، می باشد. چون بنده نسبت به هیچ حزب و فرد و جناح هیچ گرایش ندارم و نظری هم روی فرد نامزدهای احتمالی نمی دهم. بنده بررسی کردم. هر بررسی در درون خود با عواملی دیگری که ممکن است ظهور کند محتاج بررسی مجدد است. تشکر می شود. اُنظُر.


نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای غلامی دارابی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. در نوشته های از شما بزرگوار که مرد علم و محیط دانشگاه هستید خوانده بودم که از قرون وسطی مطلبی نوشته بودید. انکیزیسیون دادگاه تفتیش عقاید بود که بشر روی آن را گِل گرفت و رفت. نه اهل تفتیش عقایدم و نه زیر بار تفیش عقاید می روم. برای آن بزرگوار و استاد  عرصه ی دانشگاهی آرزوی بهروزی و زندگی و رستگاری آرزومندم. تشکر فراوان. اُنظُر.

 

۲

روزنگاری های اُنظُر

دست بوسی به جای کارویژه گرایی

این آقایی که تا کمر خم شده (عین کاهن هایی که در دربار فرعون های ستمگر مصر رسم بود و حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام در حبشه با کرنش نکردن انقلابی و مکتبی در پیشگاه حاکم عادل مسیحی حبشه، خط بطلان بر این رفتار شرک آلود کشیده بود) حجت الاسلام محمود محمدی عراقی داماد شادروان آیت الله مصباح یزدی است که در مراسم افتتاحیه ی ششمین دوره ی مجلس خبرگان رهبری، صبح سه شنبه (۱ خرداد ۱۴۰۳) در حال بوسیدن دست  آیت الله احمد جنتی است. با این رفتارهای فرعون پسند چگونه از این افراد توقع می رود بر کار و وظایف حقیقی خود در خبرگان گردن می نهند. شاه هم بساط تاجگذاری راه می انداختند و ردیف می شدند یکی یکی، نوبه به نوبه دست آن شاه را می بوسیدند و صله می ستاندند. انقلاب خط ابطال کشید بر این رفتار های کریه طاغوتی ولی کم کم این افراد چون خود را بر گرده ی مردم سوار می بینند فعلاً یکه تازی می کنند، چنین فعل قبیح  راکه در سیاست مذموم است،  باب می کنند. تداول ایام را به نسیان بردند این قبیل آخوندها که قرآن به بشریت آموخت. اُنظُر.

 

۳

روزنگاری های اُنظُر

انحلال «سمن» در سایه ی قدرت

آقای علیرضا زاکانی شهردار تهران تاکنون چندین سازمان مردم نهاد را به تعطیلی کشانده است. مانند «سازمان پزشکان بدون مرز» (مؤسسه ی ارائه ی خدمات حمایتی و درمانی به زنان و مردان و کودکان بی خانمان و معتاد و آسیب دیده واقع در محدوده ی خیابان مولوی)؛ سازمان «سرپناه شبانه زنان» (مرکز اقامت برای زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در محدوده ی دروازه ی غار) «مؤسسه ی نور سپید هدایت» (مرکز اقامت و خدمات کاهش آسیب برای زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در میدان شوش) «خانه ی خورشید» (مؤسسه ی حمایت از زنان آسیب دیده و معتاد بی خانمان واقع در محدوده ی دروازه‌ ی غار) و کمی بعد «سرای غزل» اینها مراکزی هستند که به نقل منابع «زاکانی و تیمش به بهانه های مختلف آنها را که جملگی توسط انجمن‌های ‌غیر دولتی تأسیس و به زنان آسیب دیده و در معرض آسیب خدمت می کردند. بنده این مسئله ی مهم جامعه را از آقای سید حسن موسوی چلک در توسعه ایرانی دیدم. بنده نمی دانم آقای زاکانی با چه ملاکاتی این «سمن» ها (مخفف س: سازمانها. م: مردم . ن: نهاد) را منحل کرده است. ولی یک مسئله، مسلم است که تعطیلی این مراکز حمایتی، به قول خانم لیلا ارشد مؤسس مرکز زنان سرزمین خورشید، هزینه های بسیاری بر جامعه تحمیل می کند» که جبران آن سخت یا ناممکن است. در شاخص توسعه یافتگی و رشد، تعداد و میزان فعالیت این نوع سازمان های مردم پایه، بخشی از ملاک ارزیابی ها است. اُنظُر.

۴

روزنگاری های اُنظُر

مهاجرت ۱۰ هزار پزشک

برای بنده خواندن این خبر در امروز که مهاجرت ۱۰ هزار پزشک فقط در ۲ سال گذشته صورت گرفته، بسیار رقت انگیز بود. سال قبل آقای حسینعلی شهریاری، رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی هشدار داده بود. حالا در استان‌ها با کمبود شدید پزشک به خصوص کمبود جراح مواجه شدیم. از مهمترین شاخص رشد علمی بالابودن آمار در این رشته ها است. البته پزشک هایی که در اوج تحریم ستمگرانه ی غرب علیه ی ایران کشور را ترک کردند به نظر می رسد نسبت به خدمت به میهن خود کم توجهی صورت دادند. دولت چهاردهم که شکل بگیرد باید فکری برای فاجعه بکند. مسائل روز را فقط در سیاست و چاپلوسی های درون قدرت خلاصه نباید کرد. باید آسیب های جامعه را آزادانه به بحث گذاشت تا برون سپاری رخ دهد.  اُنظُر.


چند نوشته در بالا نیاز به نظر دارد که بنده می کوشم به حسب حکم اخلاق، جوابی تهیه کنم تا حمل بر بی ادبی و بی احترامی و بی اعتنایی نشود. اُنظُر


[در پاسخ به سید کمال الدین عمادی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا سید کمال الدین عمادی عالم شریف محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. همچنان معتقدم حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام در حبشه با کرنش نکردن در پیشگاه حاکم حبشه، از یک رفتار شرک آلود خودداری کرد. چون کرنش و سر خم کردن فقط خضوع و خشوع است در پیشگاه حضرت احدیت. اسلام بر الله ی یگانه با شعار قولوا لا اله الا الله تُفلحوا به انسان دعوت داد که به دین من در آیید و از هر نوعی از اِلَه دست بردارید. هر کاری که رفتار بت پرستی را تجدید کند، رفتاری کریه و بازگشت به جاهلیت است. حاج آقای سید معزز آقای عمادی، بنده با دقت دست گذاشتم به محل عمومی خبرگان که ثانیه به ثانیه ی وقت جلسه ی آن که میلیون ها هزینه ی بیت المال دارد. چون اکثر اعضای آن از سراسر ایران با هزینه ی خزانه ی ملی وارد تهران می شوند که باید روی ثانیه های آن نشست مثل آن قضیه ی فوت کردن شمع توسط امام مولا علی (ع) حساب کرد. آن وقت در این محل که در معرض عموم است و کارویژه ی نظارت و ... بر عهده دارد و اعضای آن باید مواظب رفتارهای خود باشند، این روحانی با رفتار که در اسلام چنین خصیصه ای منکوب است، خم شود تا زانو دست یک آدم دیگر را که زندگی اش پر است از حضور در سیاست و بسیار هم قابل نقد، این وضع خفت بار ببوسد. ملت از این تملق و رفتار دون شأن انسان توحیدی چه قضاوتی دارد؟!! نشست خبرگان است یا دست بوسی میان آقایان؟!! می خواهد ببوسد برود در یک محیط شخصی که هزینه ی بیت المال نداشته باشد. از منبرهای شماها روحانیب شنیدیم که امام مولا علی (ع) منع می کردند افراد پشت سرش راه بیفتند. بنده دیدم ردیف می شدند دست شاه را در صف طولانی می بوسیدند. شما بفرمایید بنده از این که حرکت مکتبی حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام همان جعفر طیار که هجرت صغرا را در اسلام استارت زد، آیا حرکتی توحیدی نبود که خم نشد پیشگاه یک پادشاه؟ حرکت توحیدی طبق برداشت بنده یعنی اجتباب از هر چه طعم شرک آلودگی می دهد. بنده می گویم هر کس خواست بوس به دستان قدرت دهد، بدهد. آزاد است. اما بنده هم آزاد هستم همان رفتار را نقد کنم چون ایدئولوژی دینی ام این است. چرا باید برای نقد بک رفتار که آن را دون شأن یک محیط عمومی می دانم بازخواست شوم؟ مگر این مدرسه آمدیم تا قوزک پینه را وا کنیم؟!! آمدیم نظرات خود را روی هر مسئله ای که آن را جایز می دانیم حرف بزنیم. شهید مطهری دهن هیچ دانشجویی را نمی بست که حتی از خدا و آفرینش پرسش کنند. چه رسد به آفریده های خدای متعال. از نصیحت های شما عالم عامل فوق العاده تشکر می شود. اما بنده عقاید خودم را سست به دست نیاوردم که زود از دست بدهم. عقاید دینی بنده از مبانی های مهم بسیاری از علمای دینی و دانشمندان اسلام شناس صبغه گرفته و افتخار می کنم اهل مطالعه ام هرچند صدها سال دانش بیفزایم باز همان ذره ی کاه هستم در کف بیابان و صحرا. ما را نمی رسد به مقام شامخ شما برسیم که مدرجاتی کسب کردید. بنده تابع شرع و عقل و اخلاقیات معتبر هستم. از درس پیشگاه شما عالم عرفان شناس که سلوکی عرفانی قرآنی را در خودتان بروز می دهید خودم را محروم نمی دارم. اُنظُر.

 

ْ[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا رجبی دارابی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. بر نصیحت هایی که بر بنده می فرمایی احترام و ارج می گذارم. ولی بهتر است هیچ چیزی را به هیچ کسی تحمیل نکرد. اگر تشخیص شما انسان بزرگوار این است بنده گناه کبیره کردم و یا ذنب لایغفر نمودم و یا از تمام اخلاق افتادم و یا فردی بی انصاف هستم، تمام این موارد داوری در باره ی زندگی شخصی عقیدتی بنده حساب می آید که البته در دنیا هیچ کس امان از این نوع قضاوت های بندگان خدا به جای خداوند متعال ندارد. من قاضی نهایی را خدای متعالی می دانم. بنده روی شما حضرت روحانی محترم قضاوتی نمی کنم. حرف های شما را در ردیف نصایح و اندرزهای شما می گذارم که حتماً برای بنده اختیار قائلی که آن را یپذیرم یا نپذیرم. شما تکلیف شرعی خود را با بنده اتمام کردید. پس نگران تکالیفم نباشید. پیش خدا هر کس در روز غدا و یوم الفصل، فرداً (تنهای تنها) حاضر می شود و آنجا خودم از پرونده ام دفاع می کنم که زیان های خودم را به سودهای معنوی مبدل سازم. چون خداوند بزرگ مبدل است. محول است. زار بنده را می شنود. شما دعا کنید از پل صراط به ویل نیفتم!!! که بد قعر و چاله ای عمیقی است. البته برای این دعا مرا مدیون نساز!!! از حضرت مولا امام علی (ع) سخنان درخشانی را با قلم ساده و آشنا با ادبیات فارسی شرح می نویسید. در قلم شما شجاعت وجود دارد. نیز بدون ریاکاری حرف می زنید. همچنین سعی نداری علم خود را به رخ بکشی و متن های بدور از کلمات ثقیل می نویسی. خدا شما را باقی گذارد. آن پست های شرح سخنان حضرت امیر (ع) را همچنان ارسال کنید که ارزش فراوانی دارد. تشکر می شود از محضر و نیز قلمتان و انتقاداتان بر بنده و متن های بنده. خیلی بزرگواری. اُنظُر.


[در پاسخ به شیخ ربانی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای بی نشان محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. چون در وجود شما انصاف موج می زند به این قضاوت در باره ی شخص بنده افتادید و خطاب به بنده اُنظُر نوشتید:


«شما نمی‌توانی انسان با انصافی باشید البته قصد جسارت ندارم امیدوارم تأمل کنید والعاقبة للمتقین بی نشان»


نه؛ هرگز. چه جسارتی؟ هرگز. شما حق خود را بیان کردید. بلکه در کمال شجاعت مرا نقد کردید. شما همین مقدار در خود آزادی کامل قائلیید و پیش خود و خدا و خلق خدا، بنده را با این جملات روشن و شفاف و قطعی و مطلق و با فعلی نفی «نمی توانی» قضاوت کردید، یقین دارم از روی انصاف حرف خود را انشاء کردید. و هیچ شائبه در مورد آن بزرگوار در ذهنم پدید نیامده است. اما احتمال می دهم آن سرور بزرگوار متن دیروز بنده را خوب ندیده باشد. بنده، در همان متن اولم (روزنگاری های اُنظِر) هم کشته شدن بی پناهان در سیل منطقه ی مستضعف نشین «سیدی» مشهد را یاد کردم و هم در آخرین عبارتم این جمله را نوشتم و متنم را به پایان بردم :

 

«برای ایران و فلسطین و جهان روزهایی بی مصیبت یا لااقل کم مصیبت می خواهم. خدایا زندگان ایران را حیات طیّبه و رفتگان ایران را غفران و حیات جاویدان عطا کن. سلام و احترام بنده به اهالی محترم داخل مدرسه. اُنظُر.»

 

حال از شما که بی آنکه جمله ی بالای بنده را ببینید در باره ی شخص خودم قاضی شدید، از شما مرد شریف و منصف و متقی می خواهم بفرمایی چرا بنده باید مطابق میل شما رفتار کنم و متنی مطابق سلایق شما درج کنم؟ آیا این با مبانی دین سازگار است؟ با کجای عقلانیت سازگاری دارد؟ بهتر است به فکاهی عرض کنم: یک متن برای بنده بنویس و بگو: انظر اینجوری بنویس!!! گذشته از این فکاهی، از شما بزرگوار و خردمند که مرامی ارزشمند داری و بنده به نوشته هایت خو گرفتم معذرت می خواهم کمی رک در حرف را وا کردم. برای بنده همچنان یک معلم اخلاق هستید و خودم را متعلمی ضعیف و پر از ضعف و گناه، در پای درس هایت می دانم. خداوند سعادت و خوشی زندگی را در تار و پود حیات پارسای شما بدرخشاند. زبری کلماتم را اگر به ساحت شما بر خورد، مورد عفو قرار دهید. اُنظُر

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۴۶۱
ساعت پست : ۰۱:۰۹
مشخصات پست

نوشته های اُنظُر ۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

...  پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

۵
روزنگاری های اُنظُر
بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

۳ . ۳ . ۱۴۰۳ پنجشنبه

سه دولت اروپایی نروژ، ایرلند و اسپانیا دیروز (۲ خرداد ۱۴۰۳) دو روز پس از اعلام درخواست دادستان دیوان بین المللی کیفری برای صدور حکم بازداشت نتانیاهو و گالانت نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل (به اتهام ارتکاب جنایت جنگی در غزه) اعلام کردند که کشور فلسطین را به رسمیت می شناسند. دیروز در نوشته ام آوردم که خبر یک جهان حکم بازداشت دو جنایتکار جنگی مهمترین خبر قرن بیست و یکم طی همین سه روز اخیر بود که ابعاد حقوقی و سیاسی آن جهان را فرا گرفته است. گرچه اقدام این سه کشور به تئوری دو دولتی و دو کشوری می انجامد، فلسطین و اسرائیل، که جبهه ی مقاومت به کمتر از فروپاشی اسرائیل قانع نیست، اما گام بزرگی برای فروپاشی اسرائیل در آینده است که این رژیم دست نشانده هیچ دلیل مشروع قابل قبول برای ادامه حیات بر روی سرزمین اشغال شده ندارد. نیازی به این نیست شواهد ارائه شود همین که یک نشریه ی آمریکایی به اسم «پولیتیکو» با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا فاش کرده است هنوز ۶۵ درصد از تونل های حماس سالم هستند در حالیکه ۷۰ درصد از نیرو‌های آن نیز هنوز با اسرائیل مبارزه می کنند، کفایت می کند که بگوییم اسرائیل در غزه با قساوت تمام چندین هزار انسان را کشت اما سرانجامی جز شکست و فروپاشی مشروعیتی نداشت.  پس از نزدیک هشت ماه جنگ ویرانگر و کشتار وحشیانه، نه به هدف انهدام حماس دست یافت و نه حتی یک اسیر را توانست به چنگ آورد. مقامات آمریکایی نیز مجبور به اعتراف شدند که حماس (مخفف ح: حرکت. میم: مقاومت. اس: اسلامی) در «ماه های اخیر هزاران عضو جدید را جذب کرده است.» انتظار می رود این خبر روز مهم و سرنوشت ساز جهان، بزودی جایی در جهان اسلام پیدا کند و کشورها را بر سر امور اهم بیاورد، نه حرکات نمایشی و درگیری با خود. اُنظُر.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۵
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۴۶۱
ساعت پست : ۰۱:۰۹
دنبال کننده

نوشته های اُنظُر ۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نوشته های اُنظُر ۴

...  پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

۵
روزنگاری های اُنظُر
بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

۳ . ۳ . ۱۴۰۳ پنجشنبه

سه دولت اروپایی نروژ، ایرلند و اسپانیا دیروز (۲ خرداد ۱۴۰۳) دو روز پس از اعلام درخواست دادستان دیوان بین المللی کیفری برای صدور حکم بازداشت نتانیاهو و گالانت نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل (به اتهام ارتکاب جنایت جنگی در غزه) اعلام کردند که کشور فلسطین را به رسمیت می شناسند. دیروز در نوشته ام آوردم که خبر یک جهان حکم بازداشت دو جنایتکار جنگی مهمترین خبر قرن بیست و یکم طی همین سه روز اخیر بود که ابعاد حقوقی و سیاسی آن جهان را فرا گرفته است. گرچه اقدام این سه کشور به تئوری دو دولتی و دو کشوری می انجامد، فلسطین و اسرائیل، که جبهه ی مقاومت به کمتر از فروپاشی اسرائیل قانع نیست، اما گام بزرگی برای فروپاشی اسرائیل در آینده است که این رژیم دست نشانده هیچ دلیل مشروع قابل قبول برای ادامه حیات بر روی سرزمین اشغال شده ندارد. نیازی به این نیست شواهد ارائه شود همین که یک نشریه ی آمریکایی به اسم «پولیتیکو» با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا فاش کرده است هنوز ۶۵ درصد از تونل های حماس سالم هستند در حالیکه ۷۰ درصد از نیرو‌های آن نیز هنوز با اسرائیل مبارزه می کنند، کفایت می کند که بگوییم اسرائیل در غزه با قساوت تمام چندین هزار انسان را کشت اما سرانجامی جز شکست و فروپاشی مشروعیتی نداشت.  پس از نزدیک هشت ماه جنگ ویرانگر و کشتار وحشیانه، نه به هدف انهدام حماس دست یافت و نه حتی یک اسیر را توانست به چنگ آورد. مقامات آمریکایی نیز مجبور به اعتراف شدند که حماس (مخفف ح: حرکت. میم: مقاومت. اس: اسلامی) در «ماه های اخیر هزاران عضو جدید را جذب کرده است.» انتظار می رود این خبر روز مهم و سرنوشت ساز جهان، بزودی جایی در جهان اسلام پیدا کند و کشورها را بر سر امور اهم بیاورد، نه حرکات نمایشی و درگیری با خود. اُنظُر.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

...  پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

۵
روزنگاری های اُنظُر
بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

۳ . ۳ . ۱۴۰۳ پنجشنبه

سه دولت اروپایی نروژ، ایرلند و اسپانیا دیروز (۲ خرداد ۱۴۰۳) دو روز پس از اعلام درخواست دادستان دیوان بین المللی کیفری برای صدور حکم بازداشت نتانیاهو و گالانت نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل (به اتهام ارتکاب جنایت جنگی در غزه) اعلام کردند که کشور فلسطین را به رسمیت می شناسند. دیروز در نوشته ام آوردم که خبر یک جهان حکم بازداشت دو جنایتکار جنگی مهمترین خبر قرن بیست و یکم طی همین سه روز اخیر بود که ابعاد حقوقی و سیاسی آن جهان را فرا گرفته است. گرچه اقدام این سه کشور به تئوری دو دولتی و دو کشوری می انجامد، فلسطین و اسرائیل، که جبهه ی مقاومت به کمتر از فروپاشی اسرائیل قانع نیست، اما گام بزرگی برای فروپاشی اسرائیل در آینده است که این رژیم دست نشانده هیچ دلیل مشروع قابل قبول برای ادامه حیات بر روی سرزمین اشغال شده ندارد. نیازی به این نیست شواهد ارائه شود همین که یک نشریه ی آمریکایی به اسم «پولیتیکو» با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا فاش کرده است هنوز ۶۵ درصد از تونل های حماس سالم هستند در حالیکه ۷۰ درصد از نیرو‌های آن نیز هنوز با اسرائیل مبارزه می کنند، کفایت می کند که بگوییم اسرائیل در غزه با قساوت تمام چندین هزار انسان را کشت اما سرانجامی جز شکست و فروپاشی مشروعیتی نداشت.  پس از نزدیک هشت ماه جنگ ویرانگر و کشتار وحشیانه، نه به هدف انهدام حماس دست یافت و نه حتی یک اسیر را توانست به چنگ آورد. مقامات آمریکایی نیز مجبور به اعتراف شدند که حماس (مخفف ح: حرکت. میم: مقاومت. اس: اسلامی) در «ماه های اخیر هزاران عضو جدید را جذب کرده است.» انتظار می رود این خبر روز مهم و سرنوشت ساز جهان، بزودی جایی در جهان اسلام پیدا کند و کشورها را بر سر امور اهم بیاورد، نه حرکات نمایشی و درگیری با خود. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر بزرگ ایران و روحانی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. در یک نیم بیت فرمودید : «ای خدا باب توبه را وا کن» به نظر می رسد در معارف دینی همواره می شنیدیم پای درس ها، پیش کتاب ها و نزد منبری ها که در توبه همیشه باز است. چطور شد شاعر در این نیم بیت از خدا خواست در توبه را باز کند؟ مگر این در تا یوم القیامه مفتوح نیست؟ بنده به این نیم بیت آن شاعر گرانقدر نقد دارم. وا کن درست نیست. چو این در که از درهای رحمت ابدی الهی است، بر روی هر بنده از هر کجای جهان وا هست. تشکر و معذرت. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر حاج آقا رجبی دارابی مجدد سلام عرض می شود. بنده شما را یک روحانی موجه و باارزش می دانم که خود را روحانی در میان مردم می دانی، نه رب النوع!! و نه به قول گرائیلی : «شعبان کدخدا» فکاهی. نقدها بر متن ها چاشنی بحث است. مهم حفظ شخصیت شما است که بنده هرگز قضاوت بدی در مورد شما مرتکب نشدم. همیشه از خلقیات شما بهره بردم و از نقد بر نوشته هایت پرهیز ننمودم. تشکر فراوان. پایان. اُنظُرو اگر شما حاج آقا رجبی معزز احساس می کنی حضورم در مدرسه شما را اذیت می کند، امر کن تا لااقل اگر ترک نمی کنم مدرسه را، سکوت کنم و فقط بنگرم و بخوانم و صم بکم و عمی طی کنم؟!!

 

۶
روزنگاری های اُنظُر

چه مسائلی در رقابت انتخابات چهاردهم ایران وارد فضای گفتمانی یا تنازع قدرت می شود؟

اُنظُر می کاود :

به نظر می رسد انتخابات چهاردهم ایران اگر بر فرض بر رقابت چند جانبه میان افکار متفاوت سیاسی شکل بگیرد و افکار عمومی نیز با صندوق آشتی نماید، حول این محورهای مهمتر، گفتمانی جدی و نیز تنازعات تنش زا اما مفید (با مقدار بالا مضر) داشته باشد.


یک. سرانجام فساد در دولت سیزده تا برسد به خود پرونده های حل نشده ی دولت های ماقبل از زمان شادروان هاشمی رفسنجانی که روح مردم با این فسادهای پر بلیه، آزرده است.


دو. مذاکرات مسقط که در دولت سیزده در قالب فرابرجام بنا شد میان طرفهای ایرانی و آمریکایی. ابتکاری خوب، اما ناتمام.


سه. تیم همراه کابینه. این که چه کسانی را بکار می گیرند. مردم همواره تیم همراه را مهمتر از خود رئیس جمهورها می بینند.


چهار. قیمت های فزاینده ی اجناس در دولت سیزده و ماقبل که هر دو دولت در کنترل آن عاجز و ناکارآمد بودند. اگر کسی همین حالا و حتی دو سال پیش بخواهد یا می خواست گوشت بخرد لمس می کند و می کرد. نیز اگر کسی بخواهد یک کوئیک خریداری کند که نیم میلیارد باید برای آن بپردازد!


پنج. افشاگری ها که همیشه بخشی از کار نامزدهای نیابتی بود و در انتخابات های گذشته در هر دوره دیده شد.


شش. نرخ دلار و ارز که هر روز بیشتر از روز قبل در دولت سیزده و ماقبل نوسان پیدا کرد و رو به بالا رشد کرد و پول ملی را به بی اعتباری فزاینده برد که امروز هر کس به دیگری می گوید اگر پول نقد دارید برو سریع بی معطلی جنس بخر. چون جنس صبح به صبح بالا می رود ولی پول برعکس ثانیه ثانیه بی وجه تر می شود. وجه نقد، دیگر آبرو ندارد! هر کس پول نقد پس انداز کند به شوخی به او می گویند: مخ ندارد!!!


هفت.اختلافات جناحی و عملکرد افراد شاخص نظام.


هشت. تقسیم بودجه و پول هایی که معلوم نیست کجاها ریخته شد.


نه. برنامه و سیاست روی مسائلی چون کار، شغل، بیکاری، تنظیم بازار و ... .


ده. مسائل منطقه و آمریکا. نیز توان نظامی ایران که دشمن سوز شده است.


این حرف های بنده یک پیش شرط مهم دارد: فضای احساسی از کشور رخت بربندد و هر نامزد (البته اگر رقابت فراگیر میان جناح ها مجاز اعلام شود) جرئت نقد قدرت و دولت های سابق را داشته باشد. چون هیچ سیاست سیاستمدار جدیدی نمی تواند بر پایه نقد و بررسی کارهای قبلی نباشد. این فضا اگر باز باشد بحث های مناظراتی هم آزاد و بر پایه ی دانش اقتصاد و سیاست و بر اساس دستورات اسلام پیش می رود. زیرا اسلام نقد قدرت را کاری در تراز دیانت و سیاست می داند. انتظار بر این که انتخابات جهان شمول داشته باشیم کاری عبث نباید شود. اُنظُر.

 

[در پاسخ به شیخ ربانی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای بی نشان مرد محترم و ارجمند سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. بدون هیچ لکنت زبانی مجدداً به پاس زبان باصراحت و شفیقانه ی شما فرد شریف مدرسه شکر بر جای می گزارم که با جمله و فعل «نمی‌توانی انسان با انصافی باشید» مرا اخطار دادید. این رأی شما برای بنده فایده داشت. هر چند از سجایای اخلاقی شماست که با توضیحات صمیمانه شوائب را از اطراف کلامت بیرون انداختی. بنده بابت هر متنی علیه ی خودم هرگز اذیت نمی شوم. شما که استاد اخلاق مایی در داخل مدرسه. وجودتان برای بنده تا جایی که از متون شما آگاه می شود برکت است. نمی دانم حاج آقا رجبی دامت افاضاته چرا به جای متن بنده به دنبال خود بنده می گردد. انگاری برخی ها در فضای جامعه و بیرون از این مدرسه شق القمر می خواهند بکنند که اُنظُر را بشناسند. بر فرض شناختید. خوب که چه؟!! من فیلم گیوتین را از اول تا آخر دیدم. عبور می کنم. حاج آقای بی نشان بنده شما را مصداق انصاف و شخص بامعلومات می دانم. یک کلام بود و پایان. یقین بدان دلگیر از هیچ کس نیستم. این مدرسه دارد تمرینی می شود که خیلی ها باید خیلی چیزها بیاموزند. سهم آن استاد از بنده این است برای عظمت اخلاقی ات صلوات تقدیمت کنم. پرانتز باز : اللهم صل علی محمد و آل محمد. پرانتز بسته. اُنظُر.

 

[در پاسخ به رنگین کمان داراب] نظر اُنظُر : محضر شما هم مدرسه ای محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. از این که پای پست بنده نظر خود را نوشتید قدردانی می کنم. در مورد جمله ی شما اطلاعی ندارم. انتظار می رود این پزشکان با سختی های زجردهنده ی کشورهای دیگر، باز نیز ترجیح دهند به میهن بازگردند. چون سرمایه های علمی وطن هستند. تشکر آقای داراب محترم. اُنظُر.

اُنظُر می کاود :

روحانیت به چه حرف هایی رسیده اما به ملت نمی تواند بگوید؟!

به این حرف ها رسیده :

یک. به این حرف که حکومت دچار فقد تئوریک (دینی و سیاسی) شده است و تئوری های جاری آن در مصاف با تئوری های مد نظر نسل نو، قدرت اقناعی خود را از دست داده است.

 

دو. به این حرف که مساجد از سکنه ی عمومی خارج شده است و توان حکومت در جذب نسل نو عجز دارد. همین هفته بود که آقای حسن رحیم پور ازغد سخنران ثابت جناح افراطی و تندروی راست آمار داد «نصف مساجد کشور تعطیل است و امام جماعت ندارد.» و ادامه داد: «اگر هیأت ها، مداحی ها و شعر‌ ها و آیین ها نبودند، همان بلایی که سر همه ی ادیان قبلی و سایر مذاهب اسلامی آمد، بر سر معارف و یاد‌ها و خاطرات این مکتب هم می‌آمد.»

 

سه. به این حرف که حرف روحانیت در دانشگاه روح و اعتبار خود را از دست داده است و آنان به زور آئین نامه تن به کلاس و یا حضور آنان می دهند. (منهای آخوندهای اهل نظر و مدارا با دانشگاه که مشی شهید مطهری را می پیمایند)

 

چهار. به این حرف که تک تک برخی از خانواده ها پیش آنها به عنوان امین جامعه شکوه کردند از استیصال خرج و مخارج و حتی گرایش فرزندان به ایده های دیگر و ترک نماز و روزه و حتی بیرون افتادن از دین و معارض افتادن با حکومت.

 

پنج. به این حرف که فساد توسط خود دولت ها رخ داده است ولی دادگاه بی طرف وجود ندارد تا آنان را به سزای اعمال برساند. از این بلای بزرگ خیلی رنج می برد. دیکته گویی ها را هم بالای سر خود حس می کند.

 

شش. به این حرف که تدریس در حوزه سمت و سوی خاص پیدا کرد و از گرمی افتاد. هر کس (نه همه کس) با کمی درس پی کسب مقام و رفتن به ارگان است تا معیشت خود را تأمین کند. چون واقعاً طلاب نوآموز (در زبان حوزه مبتدی) زیر فشار اجاره ی خانه و قرض با کمترین شهریه است. در مورد فروغ تدریس حوزه، آیت الله محمد فاضل لنکرانی رئیس مرکز فقهی ائمه ی اطهار (ع) بیست روز پیش گزارش وضعیت داد که عیناً درج می شود: «اساتید در بدنه ی حوزه نامطلوب است... حدود ۱۵۰ استاد در سال گذشته تدریس داشتند اما در سال جاری بعضاً تا دو ماه از تدریس محروم بودند؛ استادی که سالیانی حدود ۱۰۰ شاگرد در درس خود داشته است، در سال جاری به ۱۰ نفر رسیده است.»

 

هفت. و شماری دیگر که شمارش شود فضای متن را می گیرد.

 

به این علت ها به ملت نمی تواند بگوید؟!

 

یکی به این علت کوزه ای که خود آن را ساخته چگونه بشکند؟! سعی می کند بند بزند. مصلحت را جز این نمی بیند. البته تعدادی حتی با رژیم شاه در صلح بودند ولی حالا حس تملک می کنند و خودشان را ارباب حس می کنند.

 

دومی به این علت که اگر بگوید، دل کی را خالی کند؟ خالی کند، جای آن چی بنشاند؟! پس بهتر می بیند خموشی گزنید. این هم از ناحیه ی مصلحت.

 

سومی به این علت شغل و موقعیت و مقام خود را از سوی برخی هم لباسی ها در مخاطره می بیند. چون این تیزبینی را دارند که حافظ روحانی شوریده ی عصر خویش با همه جلال و جبروت اسیر جهالت آن عصر بود و خانه نشین که گفت:

 

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

 

چهارمی به این علت وقتی مجد در نقد نباشد، روحانی هوشیارتر از آن است آمد و شد خود را در گردونه ی قدرت در خطر اندازد. وقتی مرجع خوف دارد تمام حرف ها نمی تواند بزند، طلبه را چه انتظاری؟!

 

پنجمی به این علت البته می گویند، اما به هم، و نزدیک هم، به خودشان. نزد جامعه رسیدند مجبورند حرف را تغییر دهند تا نظام صدمه نبیند، بلکه اوضاع تغییر کند. نمی گویم مثل دوره ی شاه، که شاه را آخر منبرها دعا می کردند، شده است، نه. خدا نیاورد! ولی این صلاح بینی وجود دارد که میان مردم از زبان خود ضعف های مهم را تکرار یا مطرح نکنند. روحانی های کشور به نظرم از هر نهادی، در سخت ترین شرایط میان سخن و سکوت قرار گرفتند. هر کدام را برگزیند، انگاری از سویی در قضاوت و نظاره اند.

 

خدایا روحانیت باحوصله و بامدارا و بامنطق را میان مردم، متداول گردان و سایه ی آنها را در این وضع میان حرف و خوردن حرف، مستدام بدار. و مقدار زیادی به آنان صبر در برابر حرف ها، منطق در برابر گفتارها، کردار در مقابل انتقادها عطا کن که خود از همه منتقدترند، ولی از حکومت می ترسند بگویند. جای آنها ماها باید بگوییم که کارشان را سبک کنیم. عبور کنم. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر به شیخ محمدجواد غلامی : محضر شما آقای غلامی دارابی استاد محترم دانشگاه هنر سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. پس شما در دانشگاه هنر تدریس می کنید. جای خوشحالی دارد. چه مورد پسند در شأن شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان آن سرمایه ی سیاسی و بین المللی نظام تجلیل کردید. انسان مسلط بر مسائل بود و یکی از امین های مقام معظم رهبری در خط دیپلماسی. قبرش در حضرت عبدالعظیم حسنی منور باد در کنار شادروان دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه ی دولت نهضت ملی. دو حسین با مقام وزارت خارجه در آن مکان آرام گرفتند. خوشحالی ام را زیاد کردید با این متن و نظاره گری ات در باغ ملی. اُنظُر.

۶

روزنگاری های اُنظُر

ادامه ی بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

دولت آلمان اعلام کرد  «اگر حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو توسط دیوان بین المللی کیفری صادر شود برلین مجبور است که او را بازداشت کند زیرا به قوانین پایبند است و به دیوان بین المللی کیفری احترام می گذارد.» جدا از این، دو کشور دیگر اسلوونی، مالت، نیز به دنبال نروژ، ایرلند و اسپانیا اعلام کردند دولت مستقل فلسطین را به رسمیت می شناسند. از سوی دیگر در همین امروز ۹۱ نفر فلسطینی مظلوم بی پناه در بدترین شرائط جنگی و کشتار در حملات مجدد  اسرائیل به شهادت رسیدند که آمار شهدای جنگ غزه از هفت ماه پیش تا امروز از ۳۵ هزار و ۸۰۰ شهید عزیز جهاد فی سبیل الله، عبور کرد. این در حالی است تمام جهان اسلام سرگرم سرگرمی های خود هستند. عبور کنم. جهان رو به رویارویی دیپلماتیک با اسرائیل آورده است. این بانگ است، بانگی از صور اسرافیل هم فعلاً فوری تر. اُنظُر.


یک پاسخ به یک هم کلاسی محترم که نوشته ی بنده را که با عنوان «روحانیت به چه حرف هایی رسیده اما به ملت نمی تواند بگوید؟!» نوشته بودم، مورد نقد قرار داد... تهیه می کنم برمی گردم.


انظر [در پاسخ به صدرالدین آفاقی] توضیحی بر آن نقد:

روایت اول : بنده در آن نوشته ام گفتم روحانیت به این حرف ها رسیده، نه بنده. عین جمله ی بنده:


«یک. به این حرف که حکومت دچار فقد تئوریک (دینی و سیاسی) شده است و تئوری های جاری آن در مصاف با تئوری های مد نظر نسل نو، قدرت اقناعی خود را از دست داده است.»

 

اما ناقد محترم این جمله را به پای بنده حساب کرده است.


روایت دوم : در متن تحلیل خبرگان که دیروز نوشتم پیام مقام معظم رهبری مورد تحلیل قرار دادم و جمله ای را از دید خودم مطرح کردم. عین جمله ی بنده : «به نظر بنده تا به حال هیچ کسی این گونه شفاف و پرمغز حکومت را در تعریفی دقیق و منضبط و مدرن و مبتنی بر دین نبرده بود.»


نتیجه : یک وقت نویسنده دیدگاه خود را می نویسد. مثل عبارت دومی. یک وقت دیدگاهی را می نویسد. مثل عبارت اولی. عبور کنم. فقط جنبه ی توضیحی داشت. اعتراضی ندارم. نقدها باید مطرح باشد. توضیح بر نقد هم باید بیان شود. از این هم مدرسه ای محترم به اسم «SA» تشکر می شود. اُنظُر


پیام فراگیر اُنظُر توضیح در زیر : در برخی از نوشته های اعضای محترم مدرسه مشاهده شده است که مطرح کردند اُنظُر وقتی می نویسد «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» در حقیقت زیر این دو نام خود را قایم کرده است و با این شیوه حرف های خود را بیان می کند. فقط جهت آگاهی عرض می کنم حال که آوردن این دو نام را هم از سوی بنده بر نمی تابند و پیش خود نیت بنده را زیر گمانه زنی و حتی قطع یقین خود می برند، می توانم مطمئن سازم از این پس حتی این دو نام را هم وارد ادبیات خود نکنم تا خیال آسوده به هر آنچه دلشان ارضاء می شود نسبت به بنده لفاظی کنند و لغت های خواندنی خود را علیه ی بنده ادامه دهند. انتظار دارم خیلی محکمتر از این علیه ی اُنظُر بنویسند. راحت بدون هیچ نگرانی هر چه بلدند به بنده نسبت دهند. بنده در قبال این نوع متن ها نه اذیت می شوم و نه بیم و باکی دارم. پس بکوبند هر چه پتک در چنته دارند. جواب بنده به همه ی این گونه نوشته ها فقط یک کلمه است: لاتشل. اُنظُر

 

پیام فراگیر انظر:  در برخی از نوشته های اعضای محترم مدرسه مشاهده شده است که مطرح کردند اُنظُر وقتی می نویسد «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» در حقیقت زیر این دو نام خود را قایم کرده است و با این شیوه حرف های خود را بیان می کند. فقط جهت آگاهی عرض می کنم حال که آوردن این دو نام را هم از سوی بنده بر نمی تابند و پیش خود نیت بنده را زیر گمانه زنی و حتی قطع یقین خود می برند، می توانم مطمئن سازم از این پس حتی این دو نام را هم وارد ادبیات خود نکنم تا خیال آسوده به هر آنچه دلشان ارضاء می شود نسبت به بنده لفاظی کنند و لغت های خواندنی خود را علیه ی بنده ادامه دهند. انتظار دارم خیلی محکمتر از این علیه ی اُنظُر بنویسند. راحت بدون هیچ نگرانی هر چه بلدند به بنده نسبت دهند. بنده در قبال این نوع متن ها نه اذیت می شوم و نه بیم و باکی دارم. پس بکوبند هر چه پتک در چنته دارند. جواب بنده به همه ی این گونه نوشته ها فقط یک کلمه است: لاتشل.

 

ادامه: تردید ندارم بنده ولی روزی فرا می رسد همین اعضای محترم که  خیال می کند بنده زیر دو نام «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» پنهان شدم تا حرفم را بزنم، می گویند این اُنظُر را دیدید یک سال شده هنوز یک بار نشده حرف از «امام» و «رهبری» بزند. آن روز خواهد آمد. فقط اگر این مدت اسم این دو نام را نیاوردم ثوابی که در ذکر آن وجود دارد همچنان به حساب بنده نوشته می شود چون فشار آوردند که نام آنان را نیاورم که تخیل نکنند بنده زیر دو نام نهانی پیش می روم. عبور کنم. هنوز کو. برنامه ی بنده دارد خیلی دقیق می گیرد و چه خوب همه قلم به دست گرفتند و مدرسه را با افکار خود زینت بخشیدند. این خود بالاترین جهاد تبیین است. جهاد تبیین این نیست که با بالا دستور دهند همه فردا همان را نشخوار کنند!!! بنده دست از نقد هیچ کسی نمی کشم. به من آموختند فقط پیامبران و امامان (علیهم السلام) عصمت دارند. بقیه هرگز مقدس نمی شوند. مقدس سازی راهی برای بستن فکر مردم است. جلوی این رفتار غلط می ایستم. با احترام به تمام اعضای داخل مدرسه و حتی بیرون مدرسه که نوشته های اُنظُر در فضای عمومی تر دست به دست می شود.  اُنظُر.

 

۷

روزنگاری های اُنظُر

نگاهی به آرایش قدرت در اروپا

پارلمان اروپا که در اتحادیه ی اروپا قانون وضع می کند و در کنار شورای اتحادیه ی اروپا که این نهاد هم قانون گذار است، این روزها خبرساز شده است. در اروپا جریان های راست در قالب احزاب دموکرات مسیحی فعال می شوند یعنی نام مذهب را در دنباله ی حزب خود قرار می دهند تا مرز خود را با احزاب چپ که در قالب سوسیال دموکرات فعالیت می کنند، شفاف نگه دارند. به جریان اولی محافظه کاران می گویند که در جناح راست (سنتی، میانه، افراطی) قرار دارند. نظرسنجی ها نشان می دهد در انتخابات طولانی و نفسگیر که تا زوئیه ی امسال در تمام کشورهای عضو اتحادیه ی اروپا ادامه دارد، چرخش رأی دهندگان به صورت ناگهانی به سوی راست محافظه کار است که تصمیات اروپا را به تصرف خود در خواهند آورد. البته احزاب سوسیال مسیحی هم وجود دارد و نیز احزاب لیبرال و ملی گراها و محیط زیستی ها. اما پیشتاز نظرسنجی ها دو دسته ی راست میانه و راست افراطی است. یکی از مهمترین پیامد این روند این خواهد بود که یک چهره ی محافظه‌کار راست افراطی یا میانه، ریاست کمیسیون اروپا را فتح خواهد کرد که یقیناً در آینده بر سر اداره ی امور اتحادیه ی اروپا که طی پنج سال آینده  ادامه می یابد،  چالش هایی برای ائتلاف های داخلی و بین المللی پدید می آورد. یک مورد مهم این است گرچه تمام احزاب داخل اروپا به نوعی حامیان زور در جهان هستند و از ستمدیدگان دفاع نمی کنند اما احزاب راست اروپا از همه بیشتر سمت و سوی اسرائیلی دارند و نسبت به مسلمانان موضعی تند و خشونت بار دارند. بنابراین اروپا طی هفته های آینده شاهد گردهمایی های مهم جریان های چپ و لیبرال برای مقابله با کسب کرسی های پارلمان اروپا توسط احزاب دست راستی است که مسیر اروپا را با خطر مواجه می کند. از نظر بنده برای ایران قدرت گیری راست اروپا مخاطره آمیزتر از بقیه ی احزاب است. هر چند سایر احزاب نیز با ایران بر سر چند مسئله تضاد دارند. متن های بنده در این رابطه یک نوع دیدگاه شخصی از سوی بنده است که  قصدم آشنایی دادن با مسائل مهم دنیاست. تا نگاه ها از غرق شدن در مسائل کم اثر به سمت مسائل حیاتی تر جریان پیدا کند  و وقت  ایران صرف نمایش ها نشود که واقعاً برای سک کشور زیر تحریم این نوع فضاسازی ها سم است و وقفه و خلل در امور مهمه.  اُنظُر.

 

به وقت دِین پیدا نکنند یوقت!!!

نظر اُنظُر پای مطلب آقای امید محرومان. محضر شما حاج آقای «مهدی امید محرومان» محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. یکی از دلایل منطقی بودن این نوشته ات این است خود جنابعالی خودت از نام مستعار در فضای مجازی استفاده می کنید. تا به حال هم ندیدم کسی به شما فشار بیاورد خودت را و اسم واقعی خودت را به ما بشناسان. متن های متنوع هم نوشتید، ولی کسی سراغ سرک کشیدن به هویت واقعی شما نیامد. بر بنده معلوم است چرا برای جستجوگران حریم شخصی افراد، پی این نیستند حاج آقای «مهدی امید محرومان» را کشف کنند. ولی اُنظُرشناسی!!! راه انداختند. عبور کنم. بنده به هیچ احدی اجازه ی سرک کشیدن به حریم شخصی خودم را نمی دهم، چون می دانم دنبال فکر نیستند، پی شناسایی فرد هستند. عادت هم کردند از اول انقلاب تا الان. البته برای تمامی این اعضا احترام قائلم، ولی انتظار می رود وقت خود صرف این کارهای بی اثر و عبث نکنند. به خود وقت و اوقات که عطایای الهی است، دین و قرض پیدا می کنند که کجاها آن را صرف کردند. حالا که قلم مقدس را دست گرفتند فکرهای خود را بریزند نزد مدرسه، تا همه بخوانند که آنان از چه دیدگاه هایی در امور دین، جامعه، جهان، انسان و مسائل معنوی و معیشتی برخوردارند. تمام کمال، شب و روز دارند متن می نویسند اُنظُر کی است؟ کی نیست؟ بارش لغت های خاصشان علیه ی اُنظُر نیز خود یک نعمت برای بنده است. عبور کنم. و آخر این که فرمودید نام مستعار یک فرصت است، نه تهدید و همچنین خواهان تجزیه و تحلیل نوشته ها بر مبنای استنادات قرآنی و روتایی شدید، نه دنبال کشف هویت فرد رفتن. بنده این نظرتان را منطقی و درست و بر پایه ی قرآن و عترت (ع) می دانم. حرف حق را بیان داشتید. تشکر فراوان. خرمی زندگی شما را خدای متعال مضاعف سازند. اُنظُر.


۸
روزنگاری های اُنظُر
به مسئله ی اول روز جهان، فلسطین باید بازگشت

مقاومت زنده تر از هر روز و سربلندتر از همه ی زمان ها در برابر اسرائیل و وحشت هایی که در غزه ایجاد کرده، ایستاده. خبرگزاری شهاب از خالد مشعل، رئیس حماس گزارش داد:

 

«ما در یک لحظه ی تاریخی برای شکست اسرائیل و فروپاشی پروژه صهیونیسم هستیم. دشمن ما بعد از هشت ماه از جنگ غزه درحال عقب نشینی و از دست دادن اعتماد به نفس خود است. مقاومت در غزه در وضعیت خوبی است و در تمام اماکن استقرار خود را از سرگرفته است... ما از مردم امت مان خشمی مستمر را برای توقف این تجاوز و طوفانی را برای محاصره سفارت های آمریکا و اسرائیل می خواهیم. کاری که امروز باید کشورهای عربی و اسلامی انجام دهند تشکیل یک جبهه ی سیاسی گسترده برای مقابله با صهیونیست ها و دولت آمریکا است.»

 

جدا از این سخن مهم آقای مشعل، این خبرش شادی بخش بود :

 

«اسرائیل سلاح را وارد می‌کند اما مقاومت سلاحش را طی جنگ می‌سازد.»


همیشه یکی از غصه هایم این بوده که اگر جنایت اسرائیل به درازا بکشد، سلاح مقاومت تمام شود چه می شود. این نگرانی بارها مرا دربرگرفته بود. ولی با خواندن خبر خالد مشعل از شهاب، آرامش یافتم و شاد شدم که سلاح در زیر تونل ها همچنان ساخته می شود. زیرا رساندن سلاح به دست مقاومت در غزه از همه ی زمان ها سختتر شد و مجاری ارسال نیز بشدت مسدود گردید. خدایا شادی را بر چهره ی فلسطین و جهان اسلام بدرخشان. و جهان را در دفن شرّ غرب علیه ی ملت ها، مدد رسان. حالا زمانش است به مسئله ی اول روز جهان، فلسطین بازگشت که غفلت از آن یعنی دورافتادن از حدیث پیامبر خاتم (ص) در مورد اهتمام به امور مسلمین. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر شما آقای علیرضا دارابی استاد محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. سه مسئله: یکی بسیار خوشایند که بر نقد متنم کوشیدی. دیدگاه خودتان واضح و راحت بیان فرمودید. دومی این است برای بنده همیشه مهم و اهم و بی اهمیت، سه اصل پایه ای است. شرع و عقل هم مجاب می کند. سومی این که اسرائیل آن سال دور خواست به مصر حمله ی برق آسا کند اول رفت اسوان را زد تا هم میزان حضور پدافند ی کشور را تست کند و هم ذهن جامعه را از اهم به مهم، مشغول و درگیر کند. البته مشغول شدن به امور بی اهمیت هم، خود خیلی مسئله شده است و جهان اسلام را کامل دربرگرفته است. عبور می کنم. احترامت بر بنده واجب است چون بارها اخبار غزه را در این مدرسه از سوی پست های مستند شما دنبال کردم و حتی گاه از خبر هم، مطلع نبودم ولی شما با بهترین روش ما را از اخبار روز مهم منطقه باخبر می ساختی. بنده در روزنگاری های اُنظُر قسمت های هشتم و نهم دیدگاه خودم را عرض کردم. فکر کنم باید برای عقل خودم اعتبار قائلم شوم که بخواهم مطلبی را بنویسم از کسی اجازه نگیرم. در منطق شما همیشه این حق آزادی بیان برای دیگران وجود داشت و هنوز هم معتقدم وجود دارد. نقد شما بر بنده جای شکر دارد. تشکری فراوان می شود. با تقدیم احترامات خالصه. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر به صدرالدین آفاقی: یک توضیح فنی اختصار به نقدی که کاربر محترم با حساب «SA» در نقد مطلب بنده نوشته: الان اگر بنده بنوسیم دکتر عبدالکریم سروش در دهه ی هفتاد در سخنرانی خود در دانشگاه اصفهان در آن سخنرانی پرتنش خود گفته بود روحانیت ایران بر ستون دین برای صنف خود سقف معیشت زد و با آن ارتزاق می کند، به این مفهوم نیست که اُنظُر هم حتماً و الزاماً همین نظر را دارد. در ضمن، هر کس در جامعه مجاز است از نهاد روحانیت تحلیل ارائه دهد، چون تنها صنفی است که هم متولی دین شده است و هم متولی حکومت. پس نقد یا حتی تحلیل از این صنف امری ممدوح است. بنده به کسانی که در نقد و نظر عرایضم، سر به بیابان می زنند!!! (فکاهی) هرگز وارد مباحثه نمی شوم. لذا بارها گفتم این حمل بر بی ادبی بنده نشود که مثلاً دارد بی اعتنایی به نقدها می کند. تا به حال هم به هیچ یک از آن لغت ها جواب ندادم. چون می دانم دارند با این حمله های سبک و خام به بنده، لذت می برند. چرا باید جلوی لذتشان را بگیرم. می گذارم خوش باشند و نیاز هم دارند مقداری خوش خلق شوند. عبور کنم. پایان. با احترام و سلام به این هم کلاسی محترم. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود:

این روزها درون اسرائیل چه می گذرد؟

 

یائیر لاپید لیدر اپوزیسیون اسرائیل (جناح رقیب برکنار از قدرت و نخست وزیر قبلی اسرائیل) طی یک افشاگری مهم گفت «نتانیاهو» در پاسخ به هشدار‌های امنیتی (حمله ی هفتم اکتبر جبهه ی مقاومت فلسطین در غزه) گفته بود که «بازدارندگی در برابر حماس ایجاد شده و هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» او اینک اعتراف کرده وی و نتانیاهو «قبل از حمله ی هفتم اکتبر هشدارهایی از سرویس‌های امنیتی در رابطه با آمادگی برای مقابله با دشمنان [جبهه ی مقاومت فلسطین حماس و جهاد، منظورشان هست] دریافت کرده بودند.»

 

نتانیاهو اخیراً با وزیر جنگ اسرائیل به نزاع پرداخت. زیرا وزیر جنگ کابینه اش لو داد،هشدار به نتانیاهو در رابطه با حمله ی احتمالی قبل از هفتم اکتبر کاملاً درست بود ولی نتانیاهو حالا زیرش را زده و آن را «خلاف حقیقت»!!! می داند. در واقع در درون اسرائیل بحث بر سر مسائل جنگ بالا گرفت و هر کدام سعی دارند جرم و جنایت و ضعف و تقصیر را بر گردن دیگری اندازند. فشار جهانی هم اثرات خود را گذاشته است.

 

سرلشکر اسحاق بریک مسئول اسبق شعبه شکایات نظامیان اسرائیلی در ارتش رژیم صهیونیستی اعتراف کرد: «ارتش توانایی پیروزی بر حماس در غزه را از دست داده است و حتی در صورت ورود به رفح، نمی‌تواند آنجا چندان دوام بیاورد ... مبارزان حماس به هر جایی در نوار غزه که ما آنجا را ترک کردیم، بازگشتند و حملات موشکی به شهرک‌های مجاور را از سر گرفتند و این عملاً به معنی بازگشت اوضاع به قبل از هفتم اکتبر و از دست رفتن دستاورد‌های ارتش است.» همچنین او تاکید کرد «ارتش، سیاست دروغگویی سیستماتیک را از طریق ارسال پیام هایی به اسرائیلی ها با این مفهوم که همه چیز خوب و عالی است و این رژیم قدرت برتر منطقه است، در پیش گرفته بود، اما حمله ی هفتم اکتبر خیلی سریع همه چیز را نابود کرد.» روز دوشنبه (چهار روز پیش نیز) سخنگوی ارتش اسرائیل به هر حال پذیرفت که «ارتش در خصوص تعامل با واقعه ی هفت اکتبر شکست خورد.» مطلب کاملاً روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد که این "جنایتکاران جنگی" به چه روزهای بدی افتاده اند. جهان در حال یک دگوگونی است. شواهد این را نشان می دهد. مگر آن که عوامل اخلالگر سرویس های اطلاعاتی و امنینی مسائل را دستکاری کنند. اُنظُر.

حج نزدیک است

اُنظُر می نویسد : در خانه ی «تو» را باید کوبید. تنها در آن کوبش است، آنچه طلب می شود حاصل است. چون آنچه از تو جویند، فراچنگ آید. پس آن سان که در به روی «حاجی» گشوده گردد، باید از احکام ظاهری دین گذر گردد. از پوسته به مغزه در آید. حج عبور از ظاهر احکام به باطن دین است. آنقدر کتاب های خام به خورد دادند که آنهمه جلال و شکوه خدای عرفانی را در بت ها و همه ی انواع تخیلات و خرافات با سیماچه ی انسان فانی عوض کردند. حج را باید نقطه ی آغاز راه حقیقت و حصول به مقصد دانست و از احکام ظاهرش فراتر جست. مردم را تسلیم آئین ظاهری مقدسات کردن همانا ایستاندن دین در نقطه ی جمود و جهالت است. وقتی از آن فراتر نروند جانشان روحانیتی نمی گیرد، در چاله ی تشرّف ظاهر فرو می روند و کمالی را که در پی آنند گم می شود. ضمیر در حج باید در جبهه ی ستیز با بت قرار گیرد تا در کنه وجود، شرّ پلید نهفته در صخره های وسوسه ی تن، از آن کنده شود. حج همانا رسیدن به رضایت از خود است. حاجی به رضایت از ضمیرش رسد حاجی شده است. چرا چنین باید باد؟! چون خدا همه چیز را از خود پر می کند. و در حج، حاجی از ضمیر خود باید پرسد آیا از خدا لبریز شده ای؟ یا هنوز نجوای دیگری در قلب می پروانی و انباشتی از شیطانک های بت صفت، گردیده ای؟ و اینجاست که حج محل طلب و ستایش می شود. و حاجی در مرکز قلبش می غرد که ای خدای آگاه، رخصتم ده تا بدانم و بعد بفهمم. حاجی از حج برگشته ای که این دو را در تمریناتش نگذارد، حج را از ظاهر عبور نداده است. حاجی های راهی بیت المعمور همین حالا نداها را تمرین دهید تا ضمیر مهیای رنگ جدید شود. جمعه ی زیبای خدا ۴ . ۳ . ۱۴۰۳ ، اُنظُر.

 

لوچی و ژیان

نظر اُنظُر : سلام آقای اهل قلم [سید علی اصغر شفیعی]. تشعشعات نور کلاست چون قبس آتشباره، شعله کشید و مرا در زجاج خود که نورها در آن می شکنند و چونان آینه به اطراف بازتاب می بخشند، به اعماقِ درخود نگریستن، فرو داد. قلم وقتی از طینت، نوشته برگیرد، در سرشت نفوذ می کند. متنت از سرشت هم گذر کرد و همه ی رنگینه های درون مفاهیم مندرج در خود را، به سراچه ی دل نفوذ داد. جهان، بی نقص خلق شد ولی خلقِ معیوبِ ممکن الخطاء، که به مشیت خدا با تمرین دین و دانش، باید از نقص به کمال نسبی در آید، توسط ظاهرگرایان دینی، مقدس جا زده می شوند و آنگاه هر کس به چنین مقدسات انسان سازه ی بت شده، یک باریک گویی موگونه کند، همان چیز به فقدان می رود که در متنت اُپتیمیزم نامیده شد. همان شباهت که چشم پزشک، لوچی چشم را تشخیص می دهد که چه انحنایی یافته. انحنای بشر چنان در برخی مذهبیون، تنیده شده که از یک انسان خطاکار طبیعی ممکن الاشتباه، فردی عصمت پرور می سازد، مثل رهبرگزینی های کیش داعش، تا با وضع پرده ی عصمت بر خلیفه ی جفاکار، مردم را از نقد و عیب یابی، دور نگه دارند. امروزه یک ژیان هم به چاپ مدرن برسد، برای آن عیب یاب دیاگ، نصب می کنند، چه رسد به دستگاه حکومت که سراسرش را ممکن است حکومت کنندگان ناقص العقل یا ممکن الخطا، عیب و نقص بگسترانند. حرف شما را تکرار می کنم : «جهان کامل و ایدئال نیست و هیچ کس نمی تواند، همه ی صفات خوب و عالی را دارا باشد.» این نور یک بود. نورهای بعدی ات را بر سراپرده ی این سِن، بتابان که مدرسه محل تاباندن نور قلم و تفکر و ضرب فکر در فکر است. اُنظُر.

اُنظُر می کاود :

تلخ ترین شکست رژیم اشغالگر رقم خورد

بلاخره حکم دادگاه بین المللی علیه ی اسرائیل صادر شد دادگاه بین المللی در لاهه سرانجام به در خواست آفریقای جنوبی این حکم را صادر کرد. دادگاه بین المللی سه روز پیش نیز در خبری بسیار مهم که اولین خبر روز جهان در طی این چند روز بود مقدمات حقوقی صدور حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو نخست وزیر و یواف گالانت وزیر جنگ اسرائیل را فراهم نموده بود. رفح در جنوبی ترین جای باریکه ی غزه واقع است، کنار مرز سینای مصر. با این حکم به نظر بنده تقریباً سه اقدام علیه ی اسرائیل شکل حقوقی سیاسی  پیدا می کند:  یک. اسرائیل را در معرض یک آزمون خطرناک انداخت که هر گونه حمله به رفح، نوعی اعلام جنگ با دادگاه بین المللی نیز هست. که بار حقوقی تمرد از آن بسیار بالاست. دو. در صورت وقوع حمله به رفح، پرونده ی نسل کشی که روی میز دادگاه در حال بررسی نهایی است، ملموس تر به جریان می افتد. سه. همه ی کشورهای جهان در مورد حمله به رفح، مخالف اسرائیل اند. حتی آمریکا هم در ظاهر به خاطر ترس از افکار عمومی داخلی و جهانی، این اعلام جنگ اسرائیل را نمی پذیرد. نتیجه: در بخش بین الملل، جنگ غزه در نهایت به محکومیت خفت بار اسرائیل انجامید و این تلخ ترین شکست این رژیم در طول هفتاد سال اشغالگری در سه میدان جنگ، دیپلماسی و حقوق بین الملل است. خدایا چهره ی فلسطینان را شاد و شاد و شاد گردان. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

یک گزینه ی مطرح برای نامزدی انتخابات چهاردهم آیت الله علیرضا اعرافی

یک تشکل وابسته به حوزه و طلاب تبلیغ، به اسم «شورای مرکزی تشکل فراگیر گروه های تبلیغی کشور» به این نتیجه رسید که آیت الله اعرافی (مدیر حوزه های علمیه) در نگاه آنان در «فقاهت، دیانت، ساده زیستی، اخلاق، تواضع، مردمی بودن، تدبیر، نگاه تمدنی و مدیریت راهبردی» برترین است. لذا از «علمای اعلام، بزرگان و دلسوزان نظام مقدس جمهوری اسلامی» «خاضعانه تقاضا» کردند «نسبت به دعوت و متقاعدکردن ایشان، جهت حضور در این عرصه خطیر و حمایت های لازم از همه ی ظرفیت های خود استفاده نمایند.»


تشریح : بنده هفته های پیش در همین مدرسه از سه گزینه ی احتمالی برای رهبری آینده نام بردم و هر سه گزینه را مورد تحلیل قرار داده بودم. شامل : «سید مجتبی خامنه ای، سید حسن خمینی مصطفوی، علیرضا اعرافی» که گفته بودم نفر مورد وثوقی که روی آن توافقات می رود آقای علیرضا اعرافی است. اینک این درخواست از دید تحلیلی و مطلع بودن تقریبی بنده، یک گام برای آن مسئله محسوب می شود. چه آقای اعرافی این نامزدی را بپذیرد چه نپذیرد، اصل قضیه به یک فضاسازی مناسب برای ایشان است و نشان می دهد منزلت این شخصیت پرهیزکار کشور چه خوب رشد کرده است. بنده عقاید و علایق خودم را نسبت به این شخصیت ممتاز ایران در اخلاق و علم و ورع مطرح کرده بودم. البته بنده در مورد انتخابات و سیاست های جاری و داخلی، هیچ نظر جانبدارانه نسبت به هیچ فردی از خود بروز نمی دهم. فقط آمدم از یک خبر مهم روز، تشریحاتی بنویسم. عبور کنم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر : آقا رجبی سلام. مشاغل دولتی این شخصیت کم نظیر حوزه را نمی دانم فقط خبر دارم فقیه شورای نگهبان است. فردی موجه و محبوب میان همه ی افکار. زیاد از شغل هایش باخبر نیستم. اما مطالعاتی که از سرگذشتش داشتم و نیز رفتارشناسی هایی که رویش از دو سال پیش صورت دادم، ممتاز است در حوزه. در مورد انتخابات چهاردهم بنده نظری دخالتگرانه و جانبدارانه به هیچ فردی ندارم. از شما تشکر می شود که اظهار نظر کردید. اُنظُر.

 

یک پیام فقط برای اطلاع

از شنبه تا نامعلوم (شاید تا نه روز) نیستم. مگر آن که از کارم، زودتر از موعد بازگردم. امشب را تا دقایقی هستم پس از آن می روم. بنابرین در این فضا نیستم و اگر چیزی ننوشتم یا جوابی ندادم به معنای خروج من از فضای ایتا است. شب باید بپرم به استانی. حتماً این مدرسه با رفتنم، به فضایی آسوده می رسد که بنده شرّ این محیط تلقی  می شوم. درود بدرود. ( ۴ -  ۳- ۱۴۰۳) اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۲

اُنظُر می نویسد : تا می شنود اسمش در آمده است، از شانه تا خلال دندان و حوله ی خانه را در کیف می گذارد و روح را از بی خبری درک حج، می نوازد که مانند جسم آماده شدِ حج شود. تن را از بیماری و روان را از تیماری سالم می سازد و خوراک هر دو بُعد خود را میزان می خوراند، تا پای هواپیما از پرواز به جده، حال جدی و وجدی به خود گیرد. چون قصد کرده است (چه خود لفظ حج یعنی قصد) لبیک را حقیقی بر زبان جاری سازد و بیتُ الله را واقعاً گردش بچرخد و میان مروه و صفا فقط راه نرود، راه یابد و وقتی گوسفند بی زبان را سر می خواهد ببرد اول گرگ وجودش را ذبح کند و اگر سنگریزه های بیابان بر سر و روی شیطان پرتاب می کند، ستون های عقاید خود را ابتدا تا انتها از نفوذ ابلیس برهاند. و حاجی حج، بخوبی می داند باید خلع لباس شود و لباس کرباس سفید بپوشد تا امتیازات و تقدس بازها و فخرفروشی ها و تبعیض ها و فریب ها و مرزبندی های خارج از چارچوب انسانیت، در آنجا کاملاً منحل و مندرس گردد. دیگر میان مردم عادی با قدرتمندان و ثروتمندان و مرفهان و تعداد کسانی که مجیز پادشاهان و پولداران و اربابان دروغین را می گفتند (و اینک بعضاً به ضرب پارتی و پول و دفن ضابطه، خود را خارج از نوبت! از جهان اسلام به حج می رسانند) هیچ رنگ و فرقی در کار نباشد، همه به رنگ سفید، همه به جنس ساده پوشان، همه به رعایت همآهنگ و بدون فرق گذاری مناسک در آیند. آری حاجی اول خود را خلع لباس می سازد سپس لباس احرام می پوشد تا دیگر زندگی او از ماجراجویی ها، بکلی برکنار بماند. چرا؟ چونکه : «همه هیچند، هیچ، اوست که اوست ٫٫ چون همه هست ها، ز هستیِ اوست» این نوع حج است که برای حاجی، محصول می دهد. خود، طهارت فردی می گیرد و امت، سیادت عمومی. در حج، زیارت هم اصل است، یک اصل پایه گرفته از سنت و انسانیت. باید با تمام عقیده و عشق و عقل و عابدیت، به زیارت در آید. زیرا پیامبر خاتم الانبیا (ص) خود فرموده بودند  «هر کس به زیارت من آید و قبر عمویم حمزه [سلام بر او باد] را زیارت نکند، حقا که درباره ی من جفا کرده است.» (ر.ک :  ص  ۲۹۱  "حج، برنامه ی تکامل" اثر آیت الله سید محمد ضیاء آبادی) حاجی می داند رفتن حج، تمرین مرگ است، سپس زندگی اش. پس چه راست گفت : «خشت بالین گور یاد آور ٫٫ ای که سر در کنار اَحبابی» ... «خُفتنت زیر خاک خواهد بود ٫٫ ای که در خوابگه سنجابی» ... «کی دعای تو مستجاب شود؟ ٫٫ که به یک روی، در دو محرابی»! پس حاجی آداب ظاهر حج را از روحانی کاروانت بپرس، اما حج مقبول و سعی مشکورت از قلبت کنجکاو شو. ۷ . ۳ . ۱۴۰۳ ، اُنظُر.


آیا کشور از ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ لغایت ۳۰ اردیبهشت  ۱۴۰۳ فرق کرده بود؟

اُنظُر می کاود : تاریخ، فقط می نویسد نوعی رونویسی راست یا ناراست از رویدادها، اما تاریخ تحلیلی، درون رویدادها هم می رود. مثلاً در تاریخ تحلیلی اسلام برخی از پژوهندگان به دل رویدادهای تاریخ اسلام و مسلمین رفتند و جدا از نقل، به نقد و نظر نیز همت گماشتند. عبور کنم. فقط منطق ورودم به مسائل علوم انسانی (علوم غیردقیقه) را ابتدا نوشتم تا نمونه داده باشم پژوهشگر حق دارد حتی تاریخ دین و دینداران را بکاود، چه رسد به قدرتمندان و حکومتگران را. اسلام، دست انسان را باز گذاشت که از فهم (که حق خدادادی اوست) نگذرد. اما وقتی دست به طرح این مسئله زدم که «آیا کشور از ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ لغایت ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ فرق کرده بود؟» نه خارج از منطق است، و نه بیرون از دین. اینک همه  مورد مقایسه قرار دهند و خود، زندگی ملموس خود را در بازار و اداره و سیاست و حقوق و آزادی و هر چه بر سرنوشت معاد و معاشش دخالت دارد ارزیابی کنند. بنابراین جدای از خدمات و شایستگی هایی که هر کس برای انقلاب ایران صورت داده است (که پرشمار است و ایران تا جایی که ممکن شد شاخص های خوبی کسب کرده است) مثلاً این چیزها را در سر خود مورد استیضاح قرار دهند که فاصله ی بین ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ نهایت ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ کشور در چه وضع و حالی بوده است:  توی فاصله  سه ساله : وقتی از میان اینهمه مردم کسی به بانک می رفت ربا از ساختار بانک ها با اسم های زیبا رخت بسته بود و وام های میلیاردی به مَهتران و «آقازادگان» !! تماماً از سیستم کنده شده بود؟ از ادارات که بر می گشت، به تمام رضایت از کارمندان، در خانه تعریف می کرد که کارم بدون دردسر راه افتاده بود؟ به بازار خرید لباس و خوراک و مایحتاج می رفت واقعاً از داد و ستد اعلام رضایت داشت و قیمت ها را عادلانه و بر اساس قانون مبادله ی کالا می دانست؟ جهیزیه را آسان می خرید؟ تالار عروسی را با هزینه ی مطلوب می پرداخت؟ شغل فروزندان دانشگاه رفته اش را توانست ایجاد کند؟ جو کشور از نظر امنیت شغلی آرام شده بود؟ حقوق کارگر و کارمند مناسب تورم رشد کرده بود؟ دلار قیمت بالاتر پیدا نکرده بود؟ اختلاس دیگر نبود؟ آزادی احزاب و فعالیت کنشگران واقعاً بی خدشه شده بود؟ کسی بناحق زندان نرفته بود؟ میان مردم و قدرت آشتی برقرار شده بود؟ در ماه چند بار توان خرید گوشت و ماهی و کره پیدا کرده بود؟ بین زندگی خود با مسئولان تساوی می دید؟ عدل و حق واقعاً معیار رفتار قدرت در قوه بود؟ دزدی توسط وزیر و وزرا اتمام یافته بود؟ صندلی های قدرت واقعاً طبق چارچوب شایستگی چینش شده بود و کسی از فامیلان در قدرت سهیم نشده بود؟ از جاهایی غیر از محل سیاست (که گردش نخبگان باید از آنجا صورت گیرد) کسانی وارد دولت نشده بودند؟! مردم ماشین های ساخت کارخانه ی داخل را از قیمت فلان میلیون تومان، یکباره به بهمان میلیارد تومان نخریدند؟! حج ارزان در آمد به پای حاجی؟ پول ریال قدرتش زیادتر شده بود؟ تحریم که بلای جان کشور شده است با دیپلماسی و یا یک چارچوب جایگزین منظم به سمت رفع و کمترشدن پیش رفت یا هر روز بیشتر شد؟ روزنامه ها و نویسندگان در بیان عقاید خود هیچ مشکلی پیدا نکرده بودند؟ گشت ارشاد در کل رفتارشان را درست صورت داده بودند؟ منکرات محو شده بود؟ بی حجابی کمتر شده بود یا به دایره ی کشف حجاب شعاع بیشتری افتاده بود؟ نماز جمعه ها انبوه تر شده بود؟ در مصلی ها همه حرف حق زده می شد؟ مراجع واقعاً در این فاصله ی سه ساله کامل راضی بودند یا صدها بار تذکر دادند و گلایه کردند ولی ترتیب اثری ندیدند. نمونه مرجعی که خیلی با حکومت مدارا دارد مانند آیت الله حسین نوری بیش از سایرین در طول این مدت از مشکلات مردم حرف زد دفاع هم می کرد. مقامات سه قوه واقعاً با هم در تمام امور راضی بودند و درست کار می کردند؟ استانداران حقیقتاً بر اساس سلسله لیاقت چیده شدند یا بر اساس روابط سایه؟ وزارت کشور در این مدت به یک نظامی سپاه (که سابقه ی ریاست اطلاعات سپاه را هم داراست) واگذار نشد که اساس کار این وزارت بر سیاست داخلی و تعامل با احزاب و فعالان سیاسی است؟ این روند را می توانم ادامه دهم با صدها اشکال دیگر. اما فقط قصدم این بود. هر کس خواست فقط "تاریخ" بنویسد و تعریف کند تمجید کند. تقدس دهد. حق اوست، آزاد ست. اما باید گذاشت تاریخ تحلیلی این دوره هم درش باز باشد تا با ذکر نقص ها و کمبودها، قدرت آتی به دست هر کسی به امانت می رود با شناخت ایرادها، کشور را کشورداری شایسته بر پایه ی رشد و توسعه ی موزون اداره و مدیریت کند. بنده نه داوری می کنم، نه انگیزه ام این است داوری کنند. قصدم اصلاح یک روند است که به بند احساسات نیفتد. قدرت، مقدس نیست. قدرت تا نقد نشود، حقوق ملت رعایت نمی شود. خدای بلندمرتبه زندگان ایران و جهان را تن سالم و عقل سالم و عشق صحیح دهد و تمام گذشتگان ایران و جهان را در رحمت و مغفرت خود آنچه خود داند، پناه دهد. زیرا هر چه انسان غافلتر است، خدا غافرتر است. اُنظُر.

اُنظُر نظر می گذارد : بنده در جمعه ی قبلی نوشته بودم: «شب باید بپرم به استانی. حتماً این مدرسه با رفتنم، به فضایی آسوده می رسد که بنده شرّ این محیط تلقی  می شوم. درود بدرود. اُنظُر.» اما انگاری برداشت شده است بنده خودم به خودم «شرّ» لقب داده ام. احنمال می دهم لفظ «تلقی» در نوشته ی جمعه ام در دستگاه فاهمه ی آن محترم هضم نشد. عبور کنم. نمی پردازم. فقط در ادبیات فارسی فرق است میان تلقی دیگری با القای فردی. پایان. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. خیلی عنایت فرمودیند. فقد تئوریک در تضاد با نوباوری های نسل نو، یک مسئله ی بدون تردید است. نگفتم فقط حرف روحانیت است. حرف نسل نو هم است بنده بر اساس شناخت از لایه ی خاکستری جامعه به این برونداد رسیدم که این فقد در حوزه نیز محل بحث است. حتماً محققان فقه در آن شهرشان قم برای این مورد مهم فکر عقلی و شرعی می کنند. دقت شما در این نقد پسندبده بود. در مورد احتمال ورود آیت الله  علیرضا اعرافی (که داستان مفصلی دارد وقتش نیست) عرض من این بود چه وی قبول کند چه نکند، اصل حرکت آن جمع حوزوی برای ارتقای منزلت و شؤون این روحانی فقیه و فرد محبوب بود که به دید بنده یکی از اصلی ترین گزینه های جایگزینی برای جایگاه رأس نظام است. بنده دانسته هایم این را می گویم وگرنه هدف دوم حرکت آن جمع تلاش برای اقناع وی بود تا برای پرهیز از برونرفت ساختار قدرت از روحانیت. این که آخوندزادیی خوب یا بد است حرف بنده نیست و وارد آن نمی شوم. بنده تحلیلگری می کنم، حتی کنشگر هم نیستم که کنشگر قصدش ورود در قدرت است. چون موقعیت برای بنده فقط دانستن و داناندن است. هیچ هدفی را برای خودم بالاتر و ارزشمندتر از این هدفم نمی دانم. در پایه تمام هدفم دانش و دانستن بیشتر است. که رسول خاتم (ص) یک ساعت کار علمی را از یک سال عبادت، افضل دانستند. فرمودی «چرا باید روحانیت پاسخگوی فقد تئوریک یک حکومت باشند؟ » جواب بنده :  سایر ساختار حکومت در دست روحانیت است. سبک نظام اکثر جاهایش طوری تعبیه شده که فقط روحانی باید باشد. این را از ترس تکرار نشدن انقلاب مشروطیت (بویژه نزاع تئوریک میان شیخ فضل الله نوری و آیت الله نائینی و آن تئور ی های بعدی مرجع یا فقیه ارشد حوزه ی  وقت نجف، آخوند خراسانی صاحب «کفایه») صورت دادند تا منفذهای نظام بر روی ورود جمهوریت کامل، بسته باشد. جناح تندروی متمایل به شادروان مصباح به جمهوریت واقعی باور ندارند. آنان آرزوی شرعی شدن تمام کشورند که البته تلقیات شرع آنان با عقل و شرع بخش وسیعی از جامعع و خرد جمعی ایران، در ایران در تضاد شدید و تعارض آمیز است. عبور کنم. پایان. اُنظُر.


یک توضیح فراگیر ادبیاتی

مشاهده کردم بنده که واژه ی «انکیزیسیون»  (دادگاه تفتیش عقاید کلیسای مسیحی کاتولیک) با حرف «گاف» فارسی املا شده است در داخل مدرسه. حال آنکه این خود یک کلمه ی انگلیسی است و با ریشه ی واژه ی «انگیزه» هیچ ربطی ندارد که نوشته شد: انگیزیسیون. شادروان مهندس مهدی بازرگان کتاب مهمی در باره ی تفتیش عقاید در کلیسای قرون وسطی دارد که خواندن آن بر اهل مطالعه مفید و مؤثر است. هم این کتاب چاپ قدیم وجود دارد و هم داخل در مجموعه آثارش جای داده شد. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. بنده از نوشته های شما پی می برم شخصیت بزرگی هستید. و عالم به امور هستید. خوشحالم و شاد که به اعمال نظر می پردازید. در همین پست شما محترم اجازه می خواهم، لازم است اظهار فراگیر کنم : تمام نوشته های اعضا را که از جمعه ی قبلی نخوانده بودم اینک دقیق خواندم. بنده واکنش ها را امری طبیعی می دانم و همه احساس آزادگی کنند در مورد بنده هر چه دلشان رضا می دهد بگویند با هر نوع لغت. خیلی هم جای تشکر برای بنده باقی می گذارند : عمیقاً تشکر که راحت لغت و نسبت برای بنده وصف می کنید. خداوند شماها را در پناه خود همچنان در سلامت بدارد. آمین. بنده باور دارم حتی اگر روزی نوشته هایم فقط :

 

«بابا آب داد» بود،
یا «سوسن با سوزن می دوزد» بود،
و یا حتی «سارا و دارا در باران راه می روند» بود؛

 

باز هم می توانند دست به نقد و نظر بنده بزنند. چه رسد به این که بنده به مسائلی از جهان می پردازم که هم غامض است و هم پر از مسائل در اطرافش. پس یقیناً در سخن و استدلال و تحلیلم، موارد قابل نقد، قابل کشف و بحث و نظر است. با احترام با تمامی نویسنده هایی که دست به نوشتن زدند. عبور کنم. از شما شریف و بزرگ منش تشکر می شود در حق بنده لطف ورزیدید. دلتان با دلدار و دادار جهان. پایان. اُنظُر.

 

اعتراف جنایتکاران جنگی در اسرائیل

اُنظُر می کاود : اگر فشار دانشجویان جهان و مردم معترض در کشورهای اروپایی و آسیا و این اواخر در شرق دور نبود این اسرار و افشاگری ها پرده نمی گشود. کار تنازع در قدرت در اسرائیل به باریکترین جاها کشیده شد. ایهود المرت (نخست وزیر پیشین اسرائیل) چیزهایی را اعتراف و افشا کرد که نشان از بدترین حالت برای اسرائیل است. برای خواندن این حرف های وی اگر چند ساعت وقت گذاشته شود و چندباره خوانده شود باز نیز کم است او گفت:

 

«فرصتی برای تحقق پیروزی کامل یا نابودی نهایی حماس وجود ندارد بنابراین اگر ما می‌خواهیم اسرای مان سالم برگردند باید اکنون جنگ را متوقف کنیم ... وی از بنی گانتس و گادی آیزنکوت، ۲ عضو کابینه جنگ خواست استعفا بدهند ... جنگ هیچ کدام از منافع اسرائیل را محقق نمی کند بلکه تنها در خدمت منافع بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر و برخی از اعضای تندرو کابینه وی است ... باید اقدامی برای تأسیس نیروی مداخله ی اروپایی - بین‌المللی در غزه با هدف تقویت دستاوردهای ارتش انجام شود و نیروهای فلسطینی ظرف تقریبا ۲ سال با همکاری کشورهای میانه‌روی عربی وارد آنجا شوند ... اعلام پیروزی کامل صحت ندارد و این شعار نتانیاهو با هدف توجیه تلاش‌های مستمر خود برای ایجاد مسافتی بین حوادث اکتبر و مرحله‌ای است که در آن جنگ به پایان می‌رسد. این مسئله به دلایل شخصی یا سیاسی است و هیچ ارتباطی با امنیت اسرائیل ندارد. امکان نابودی کامل حماس در نوار غزه وجود ندارد ... در کرانه ی باختری [از سوی اسرائیل] جنایتهای خطرناکی اتفاق می افتد. املاک و منازل و زمین ها را با تشویق ایتامار بن گویر، وزیر امنیت داخلی و بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی تخریب می کنند. همه ی این اتفاقات جلوی چشم پلیس اسرائیل و دستگاه های امنیتی رخ می دهد. اما ما از حوادث کرانه ی باختری چشم پوشی می کنیم و از هیچ تلاشی برای ممانعت از این حوادث حمایت نمی کنیم. بلکه به ارتکاب جرایمی که یک روز در مقابل دادگاه بین‌المللی گریبان ما را خواهد گرفت، کمک می کنیم.»


آنچه این روزها در جهان بسیار سر و صدا کرده و از انتخابات آمریکا نیز بیشتر برد خبری پیدا کرده است مسائلی است که در اسرائیل می گذرد. هیچ کس باور نمی کرد روزی فرا رسد که در داخل اسرائیل به چنین ایده هایی برسند. این که غزه را نه اسرائیل که نیروی مداخله ی اروپایی - بین‌المللی اداره کند جدیدترین تزی است که درون اسرائیل برخاسته است. اسرائیل حتی اگر فروپاشی اش تأخیر داشته باشد، زیروروشدن سیاست های داخلی و خارجی اش در معرض بدترین تصمیم ها قرار گرفته است. این به نفع مقاومت است. دیگر «الحق لمن غلب» اعتبار ندارد!! که نظریه پردازانی حتی در دنیای اسلام می گفتند: حق با کسی است که غالب (چیره) است! اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۳

اُنظُر می نویسد :  حج را در زبان عامیانه زیارت خانه ی خدا هم می گویند، چون طواف گرد کعبه را، زیارت تلقی می کنند. آنچنان این زیارت نزد مسلمانان برجسته است که انگاری مستحب است اموال خود را ابتدا باید حساب و کتاب کند سپس به حج برود. البته نمی دانم این حسابرسی اموال یک دستور دینی استف یا یواش یواش در بستر تاریخ به این سبک در آمده است. هر اسمی داشته باشد، با این کار، حاجی تصورش این می شود سبکبال شده است و مدیون و مقروض به دیگران (حق الناس) به حج نرفته است. آئین پیش و پس از حج نیز، در شهرهای ایران برای خود سنن و آدابی برجای گذاشته است. این که پیش از رفتن، به سراغ حلالیت می روند. امضای گواهی کفن می گیرند که در آن چهل مؤمن شهادت بدهند این فرد آدم درستکار و باایمانی بوده و از فسق و فجور بیرون مانده است. رسم زیبایی است. نوعی استغاثه پیش از رفتن به حج، در پیشگاه خدای بلندمرتبه است و یک نوع توبه ی خودخواسته و بازگشت به خویشتن. به این کار اضافه می شود رسومی مثل چاووشی، ولیمه (مهمانی، ضیافت شام یا ناهار) دیدار صله ی ارحام، خریدن البسه ی احرام و تمرین آن پیش نزدیکان. البته برای پرهیز از اسراف باید خرج ها را کاست. علاوه بر آن، احساس شادمانی درونی می گیرد که انگار می خواهد برود قیامت را ببیند. اطرافیان با شنیدن اینکه فلانی امسال به حج می رود به وی احترام ویژه ای می کنند و او در درون، خود را انسانی در حال کمال یافتگی بیشتر از پیش حس می کند. در واقع حاجی پیش از رفتن به بیتُ الله، در خود یک ولوله ای می شنود که طی زمزمه هایی نامرئی، به او ندا می دهند ای حاجی! مراقب کردار و گفتارت باش. ای حاجی! در خیابان بامتانت راه برو. ای حاجی! نزد جمع مردم، سنگین و موقّر رفتار کن. ای حاجی! شروع کن همین الان مذهبی تر باش. ای حاجی! می دانی کجا رهسپاری؟ سرزمین وحی که قرآن نازل شد و خاتم الانبیا (ص) در آن به پیامبری رسید و توفیق دیدار بیت فاطمه و علی (علیهما السلام) را در مدینه پیدا می کنی و مشرف به بقیع می شوی و صدها مکان مشرفه ی دیگر. خود حاجی هم در احساسی غوطه ور می شود که در آن حس می کند مردم از وی انتظار می برند یک انسان بهتر سراغ گیرند و بیشترین این غوطه وری فکری این است نکند مردم هنوز هم او را به چشم قبل (ضعف ها و کاستی ها) نگاه کنند. زیرا در سنت حج، مهمترین دستاورد، تحول درونی و ایمانی فرد است که بالاترین آن این است مردم از دست او در آزار و اذیت نباشند و این مبحث، در شعر شاعران هم نمود بارز یافته است. مثل این شعر حضرت سعدی در گلستان:

 

«از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می خورد و بار می برد»

 

به هر حال، یک حاجی اگر همسایه است، باید همسایه ای بی آزار شود. اگر هنرمند است، باید هنرش پاک شود. اگر مکانیک است، باید آچارش با مزدش بخواند. اگر دانشگاهی است، باید راه تعلیم را درست در پیش گیرد. اگر روحانی است، باید مواعظ و مرامش جور در آید و واعظ غیرمتّعظ نباشد. اگر قدرت دستش هست، باید درستکاری پیشه کند و خود را برتر از خلق نداند و زورپیشه نشود. اُنظُر.

 

دولت قبل چگونه شکل گرفته بود؟

اُنظُر می کاود : هم سال ۱۴۰۰ هم سالهای قبل و قبلتر، همیشه (بعضاً، نه) یک نامزد دلخواه برای بخشی کوچک از حاکمیت کلان کشور (که خود را حق به جانب می پندارد) وجود داشته است که خیلی مترصد بودند ملت به آنان رو کند. چهار بار این خواست و منویات عاملهای حاکمیتی به ظهور نشست. پس از ترور آقای محمدعلی رجائی (که به همراه نخست وزیرش حجت الاسلام محمدجواد باهنر، به مقام شهادت رسیدند) میل حاکمیت به سمت فرد جایگزین رفت و آن شخصیتی بسیار مشهور بود که پیش از آن، ترور نیز شده بود و مردم با رأی میلیونی به ایشان رأی دادند؛ آقای سید علی خامنه یی. وقتی چهارده خرداد شصت و هشت رقم خورد، حاکمیت باز به فکر جایگزین افتاد و آن شخص فردی جز آقای اکبر رفسنجانی نبود، کسی که تصور جامعه در همان زمان این بود شاید در رأس نظام قرار گیرد. ملت به وی هم رأی داد و وی جای آقاخامنه یی در ریاست جمهوری نشست. هر دو شخصیت آنچنان شهرت و مقبولیت داشتند که رقیب هایی برجسته در انتخابات برایشان پدیدار نشد و اگر هم می آمدند شاید توان غلبه نداشتند. اما یکباره ورق در دوم خرداد هفتاد و شش برگشت. با آن که با تجهیز وسیع، تبلیغ می کردند میل حاکمیت به آقای علی اکبر ناطق نوری است، اما در یک انتخاباتی که شبیه به جنبش مدنی منظم و دموکراتیک بود، برای نخستین بار، یک رقیب دور از انتظار قدرت، رأی آورد؛ آقای سید محمد خاتمی. هشت سال کشور به دو قطبی فعال با شکاف متراکم (نه مقاطع، که بحران را در خود می بلعد. اما شکاف متراکم، بحران را در درون خود می زایاند) مبدل شد. تا جایی که در جمله ای اعتراضی گفته می شد «ریاست جمهوری» را به یک «تدارکاتچی» تنزل داده و «هر ده روز یک بحران» خلق کردند. تا رسید به سال هشتاد و چهار که برای رهایی از تفکر خاتمی و جنبش مدنی معترض، رقابت چهارضلعی شکل گرفت. میان آقای اکبر رفسنجانی، آقای مصطفی معین، آقای مهدی کروبی، آقای محمود احمدی نژاد. آنچنان حضور همزمان سه نفر اولی تا سومی برای جناح چپ شکننده بود که آرای مردم میان از روی لج بین همه پخش شد و انتخابات برای نخستین بار به دور دوم افتاد. هم آقای رفسنجانی هم آقای کروبی مدعی تقلب در اصفهان و برخی از صندوق ها در شهرها شدند. اما اراده ی حاکمیت بر برگزاری دور دوم بود. میان یک روحانی بلندپایه که خود را از بوجودآورندگان انقلاب می دانست و دیگری غیرروحانی که از سوی یک مکتب فکری در مؤسسه ای محقر (به معنی چندان مطرح نبودن) متعلق به آقای محمدتقی مصباح یزدی شارژ می شد تا قدرت را بوسیله ی وی تصاحب کنند یا لااقل از چنگ خاتمی درآورند. آقای رفسنجانی در دور دوم شکست خورد. کشور از دست چپ، به چنگ آورده شد و تماماً به راست تندرو داده شد. او را فقط کم مانده بودند که بگویند پیامبر است! که البته معاون اولش آقای محمدرضا رحیمی زاده ی قروه ی کردستان که رئیس دیوان محاسبات وقت در سال هشتاد و پنج بود در مورد ارائه ی آمار تخلفات دولتی با خشنودی اعلام کرد که «مدیران دولت نهم پاکدامن هستند و بدین سبب امسال آمار تخلفات ارائه نمی دهیم» او گفته بود «یکی از مسلمانان سوریه معتقد بود اگر بنا بود بعد از پیامبر (ص) پیامبری بیاید آن، احمدی نژاد بود»! و کسی از جناح راست هم این حرف را انگاری رد نکرد! کار با وی در دوره ی دومش که از نبرد سنگین در سال هشتاد و هشت گذشت، به تصادم کامل با حاکمیت کشید و اندک اندک کسانی که وی را «مرد هزاره ی سوم» می خواندند و خودش هم نزد یک آیت الله مشهور، «هاله ی نور» را مطرح کرده بود و آن مرجع به نظر می رسد آن روز تبسم کرده بود، از وی کناره گرفتند، چون دیگر ماندن در کنارش را برای خود از دست دادن موقعیت!! حساب می کردند. برای دور کردن کشور از دست تفکر احمدی نژادی، سال نود و دو یک انتخابات ده ضلعی ترتیب داده شد. که از میان آنان (که به رد صلاحیت آقای رفنسجانی نیز منجر شد) آقای حسن روحانی به قدرت رسید و از آقای باقر قالیباف در یک جمله ی «گازانبری و سرهنگی» در مورد سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه در پی تعطیلی سلام و قضیه ی سعید امامی (مستعار اسلامی) توسط رقیبش حسن روحانی در حین مناظره ی تلویزیونی پرستیژزدایی عجیبی شده بود. سپس در سال نود و شش مجدد حاکمیت نامزد دلخواه خود را با چینش رقیب هایی چند وارد ماجرا کرد، ولی باز نیز آقای حسن روحانی به علت حمایت جناح چپ از وی (که زیانبارترین حرکت چپ در تاریخ کشور بود) بر نامزد دلخواه (که آقای قالیباف حتی به نفع او انصراف داده بود) غلبه کرد و کشور تحت دو مسئله ی برجام و بازتاب شکست رقیب، زیر بار دو قطبی بدتر از دوم خرداد رفت و آثارش هنوز در کشور باقی است. برای رهایی از تفکر آقای حسن روحانی و میدان ندادن به آقای محمدجواد ظریف، سال هزار و چهارصد رقیب هایی را که احتمال رأی آوری بالاتر داشتند، بشدت زدند: مانند رد صلاحیت آقای مسعود پزشکیان، آقای اسحاق جهانگیری، آقای علی اردشیر لاریجانی. که برای رد این سومی به شورای نگهبان تذکر هم داده شد که «جفا« شد و باید «جبران» شود. به نظر می رسد روی آقای پزشکیان هم همین تذکر داده شد. دقیقاً نمی دانم. دو تا از نامزدها از روز روشنتر بود فقط برای نیابت و استفاده از وقت بیت المال در سازمان صدا و سیما خصوصاً مناظره ها برای کمک در بحث و مناظره، برای فرد  دلخواه، در رقابت صوری ماندند و وقتی هم که تبلیغات تمام شد هر دو (آقای علیرضا زاکانی و آقای سعید جلیلی) به نفع کاندیدای دلخواه حاکمیت، انصراف و بیانیه ی حمایت دادند. در رقابت میان سه نفر باقی مانده ی دیگر، آقایان: سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی، محسن مهرعلیزاده، عبدالناصر همتی و (با رد صلاحیت حسابشده و سازماندهی شده آن سه نفر رقیب قدر مذکور) دولت قبل، قدرت گرفت. عبور کنم. اُنظُر.

 

جهان خودجوش به خروش آمد

اُنظُر می کاود : امروز از متن خبری خانم الهه آرانیان مطلع شدم «ماریو بارگاس یوسا، گونتر گراس، هاروکی موراکامی، هلن توماس و ...» که ترجمه ی آثارشان در ایران مخاطبان درخور توجهی دارد، در برابر سیاست‌های اسرائیل در سالهای پیش از این موضع گرفته بودند. مثلاً:

 

خانم هلن توماس قبلاً نیز گفته بود «اسرائیلی ها باید فلسطین را ترک کنند، زیرا این سرزمین به آن ها تعلق ندارد و اسرائیلی ها باید برگردند و در لهستان، آلمان، آمریکا یا هر جای دیگر زندگی کنند». این خبرنگار برجسته ی جهان ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۴ در ۹۲ سالگی درگذشت.


ماریو بارگاس یوسا، نویسنده ی مشهور اهل پرو و برنده ی نوبل ادبیات ۲۰۱۰ در سال گذشته با اعلام خبر خداحافظی اش از دنیای نویسندگی و رمان، در حمایت از مردم فلسطین گفته بود: «امیدوارم نتانیاهو طبع وحشی گری اش را مهار کند و از قتل عام فلسطینی ها دست بردارد». یوسا آخرین اثرش را ادای دینی به کشورش پرو می‌خواند و از جوانان می خواهد به دنبال چیزهای اصیل بروند. از یوسا کتاب های زیادی به فارسی ترجمه شده است که از جمله ی آن ها می توان به این آثار اشاره کرد: «دوئل»، «تازه‌کارها»، «ماهی در آب»، «جنگ آخرالزمان»، «ادبیات آتش است» و «روزگار سخت».


گونتر گراس، نویسنده ی آلمانی و برنده ی نوبل ادبیات ۱۹۹۹ نیز بارها اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده ‌است. او در آوریل ۲۰۱۲ با نشر قطعه شعری با نام «آن چه باید گفته شود» حملات شاعرانه ی خود را علیه ی اسرائیل آغاز کرد و در سخنانی گفت: «نمی دانم چه چیز برای من بدتر است؛ انتقادهای صریح یا این واقعیت که خیلی از کسانی که باید بهتر از من بدانند سکوت پیشه کرده‌اند». از این نویسنده که در سال ۲۰۱۵ درگذشت، این آثار به فارسی ترجمه شده‌اند: «پابرهنه‌ها تمرین انقلاب می‌کنند»، «بر گام خرچنگ»، «شهر فرنگ»، «در حال کندن پوست پیاز» و «حلزون‌ها به زمان می‌بازند».


هاروکی موراکامی، نویسنده ی ژاپنی است. نویسنده ی کتاب «از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم»، مهرماه سال گذشته در مراسمی ویژه، جایزه شاهزاده آستوریاس اسپانیا را برای ادبیات دریافت کرد و در مصاحبه با آسوشیتدپرس گفت: «درگیری خونین در نوار غزه نمونه وحشتناکی است از این که چگونه جهان ما با دیوارها، چه فیزیکی و چه استعاری، تقسیم شده است. می‌دانم که وضعیت فلسطینی ها اسفبار است، بنابراین تنها چیزی که می توانم بگویم این است که دعا کنیم تا هر چه زودتر صلح حاکم شود».


بنده هنوز مطلع نیستم آیا یورگن هابرماس که در یک بیانیه ی حمایت آمیز برای اسرائیل مشروعیت دفاع قائل شده بود و از اسرائیل در برابر ستمدیدگان فلسطین به دفاع برخاسته بود و اعتبار خود را رایگان به فروش رسانده بود، هنوز نیز بر همان موضع است، یا نه تغییر نگرش داده است. انتظار می رود این فیلسوف زنده ی آلمان از موضع غلط خود به حق گویی برگردد. اُنظُر.

 

آرایش قدرت برای انتخابات هشت تیر

اُنظُر می کاود : فعلاً چپ و راست (با آن که هنوز مشخص نیست انتخابات رقابتی با حضور همه ی فکرها، مهر و امضا به خود می گیرد یا نه  انتخابات شکلی با حضور فقط یک جریان منعقد می شود) سخت به تکاپو افتادند تا نامزدی رأی آور پیدا کنند که اولاً هم گروه ها و بلوک های سیاسی بر روی وی توافق نهایی (به قول معمول اجماع) کنند و دوماً هم مردمی که منتظر صندوق آزاد رأی هستند، تحریک شوند پای صندوق های آرا آیند و بین دو رقیب یا سه رقیب واقعی دست به حرکت سیاسی و نشاط آور بزنند. چپ (از منتهی الیه ی چپ تا منتهی الیه ی میانه) در پی به چنگ آوردن قدرت از دست داده ی خود است. ولی راست به دنبال از چنگ ندادن قدرت به دست آورده ی خود است که باری آقای حسن روحانی آن را از چنگ آقای محمود احمدی نژاد به در آورده بود و باری هم آقای سید محمد خاتمی نگذاشت به چنگ آقای علی اکبر ناطق نوری بیفتند که (درست یا نادرست) تبلیغ می کردند نامزد دلخواه حاکمیت است. باید دید در این حرکت سیاسی آینده ی خیلی فشرده، عوامل حاکمیت چه ترتیباتی را اتخاذ می کنند. البته از دید بنده این فرضیه (گمان ظنی هر چیزی) دیگر تبدیل به نظریه (تز مورد قبول نسبی جامعه) شده است که هر گاه جمهوری اسلامی به انتخابات آزاد و رقابتی واقعی تن داد، برد با نامزدی بود که حکومت روی آن نظر نداشت. و هر گاه انتخابات به شیوه ی رد صلاحیت های گسترده و حسابشده ی رقیب برگزار شد، رأی با نامزد دلخواه بود. تنها استثنای این مسئله، رقابت رفسنجانی و احمدی نژاد در دور دوم سال هشتاد و چهار بود که به علت لج جامعه با آقای رفسنجانی، برد با نامزد حکومت بود. برای این انتخابات پیش رو، فرض هایی در ذهنم متصور است که اندک اندک بازش می کنم. چون داخل مدرسه جایی برای عرضه ی فکر به صورت آزاد است. چیزی که اصلاً در ذهنم نیست درگیری فرد با فرد در این داخل است. مقصد و قصد فقط تضارب فکر با فکر است. مدرسه چون محل فکرت است، هر عضو حق دارد دیدگاه خود را بیان کند. بنده هم یکی از این جمع. در کل تنها چیزی که هیچ برای بنده مهم نیست، این است خودم مورد قضاوت قرار گیرم و یک سری صفت ها و وصله ها به بنده بچسبانند. این نوع واکنش ها را طبیعی و از برکات نوشته ها می دانم و در هیچ شرائطی موجب ترک بنده از صحنه ی نوشتنم نمی شود. با احترام به همه ی هم مدرسه های محترم. عبور کنم. اُنظُر.

چرا انتقاد روزنامه جمهوری اسلامی از فضاسازی اخیر کشور مرا به یاد ویل دورانت انداخت؟!

اُنظُر می کاود : چرا انتقاد روزنامه ی «جمهوری اسلامی» از فضاسازی اخیر کشور مرا به یاد ویل دورانت انداخت؟! شادروان ویل دورانت مورخ بزرگ "تاریخ تمدن" جمله ی شاه کلیدی دارد که در یکی از چند جلد "تاریخ تمدن" آن خواندم. او معتقد بود هر چیزی روی آن زیاد تبلیغ شود، به ضد خود بدل می شود. حالا وقتی روزنامه ی «جمهوری اسلامی» باب انتقاد صریح را از رفتار اخیر در کشور باز می کند حرف ویل دورانت بارز تجلی می کند. این روزنامه (که بنده مدار آن را چرخان و هر بار سوی این و اون تنظیم می کرده و می کند) در  این مورد در ستون خود نوشت :

 

«اهالی کار رسانه ای می دانند که زیاده روی در این کار و خرج کردن از اعتبار دیگران در این زمینه، این اقدام تبلیغی را به ضد تبلیغ تبدیل می کند. زیاده روی در تبلیغات شهری نیز همین ضرر را دارد ... علاوه بر این، عده‌ای نیز برداشت هائی از این زیاده روی‌ها پیدا می کنند که به ضرر نظام و کشور و حتی خود بانیان این قبیل تبلیغات افراطی است. معلوم نیست سرگرم شدن به این امور... چه وجهی دارد. پرداختن به این سرگرمی ها اولویت کشور نیست ... اینکه فلان فرماندار [نیشابور] به خود حق بدهد پای امام زمان علیه السلام را ... به میان بکشد و از نگرانی و رفت و آمد همراه با اضطراب آن حضرت سخن بگوید، بهیچوجه در چارچوب تفکر اسلامی نمی‌گنجد.»

 

بنده عبور کنم. به همان حرف ویل دورانت برگردم و این سخن مهم آیت الله العظمی حسین مظاهری در جلسه ی درس اخلاق  که فرموده بودند:

 

«گناهانی مثل رشوه، ربا، حیف و میل و دزدی از بیت‌المال مسلمین، جامعه را به تباهی می کشاند. آنکه اموال عمومی را حیف و میل می کند، در دین داری ضعیف است، وگرنه اگر دین داشت، اگر در عمق جانش روح خداترسی حکمفرما بود، گرفتار دزدی و حیف و میل و اختلاس و رشوه و گناهان دیگر نمی شد. اگر دین در اداره ها حاکم باشد، رسیدگی به پرونده ها به روزهای بعد موکول نمی شود و هر کس، از رئیس تا کارمند، وظیفۀ خود را برای رفع حوائج مردم بخوبی ایفا می کند.»

پایان. اُنظُر.

 

هتل اسپیناس پالاس تهران


اُنظُر مطرح می کند : فعلاً فقط این عکس را می گذارم. اگر طی روزهای آینده این فرد نظام سخنانی بگوید، حتماً در صورت تشخیص بنده در این مورد وارد شده و توضیحاتی می دهم که برگزاری مراسم عروسی دختر چه شخصیتی در این هتل «اسپیناس پلاس» تهران صورت گرفت که باشکوه ترین و گرانقیمت ترین منوهای غذا و پذیرایی را دارد. عبور کنم. اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۴

اُنظُر می نویسد : حج برای ایرانی ها هزینه بر شده است. نه تنها به علت نوسان در سیاست ها و کارکرد بد دولت ها، بلکه در خرج تراشی های خود حاجی ها نیز این هزینه بر سبد حج افزوده شد. دور نباید داشت که در قدیم هم، چنین خرج هایی بر حاجی ها بار می شد. زیرا با کمترین امکانات، باید دو تا سه ماه در راه زیارت می رفتند و در چندین کاروانسرای بین راه باید اتراق می کردند، و این، برای همه هزینه داشت. در کرایه ی جا، در مرکب، و در خور و خوراک. پس همیشه هزینه ی حج به فراخور زمان ها بالا بود و نمی شود آن را بهانه ی کوبیدن حج نمود. در این روزها هم، حتی احتمال بالا بخشی از حاجی ها توان تأمین پول را نداشته باشند و به قرض افتاده باشند و بدتر این که انصراف داده باشند. اما با این وجود، حج همچنان عاشق و طلبنده دارد زیرا یک مناسک بسیار پر رمز و راز است و هر انسان از رمز و رموز خوشش می آید. به دیده ی بنده چند علت برای عظمت حج نزد حج گزار متصور است: یک. انسان تا به حج نرفته باشد، انگاری بزرگی خود را به دست نیاورده است. دو. حج یک منزلت اجتماعی و معنوی به فرد حاجی می بخشد. سه. به بزرگ هر خانواده چنین می آید که حج را رفته باشد نوعی نقص برای حج نرفته، متصور است. چهار. بین مردم لفظ «حاجی» تنها یک معنی زائر بیت الله را نمی دهد، یک نوع عنوان تشریف است برای گرامیداشت دائمی شأن و مقامشان. پنج. حتی حج یک عامل بازدارنده برای گناه و کراهات است. فرد حاجی در خود خجل می ماند بر کارهایی اقدام ورزد که دون شئون یک حج گزار است، همین وی را یک عصمت خفیفی می بخشد تا گام به وادی بدکاری و بدکرداری نرود. شش. حج، مذهبی بودن را در درون فرد شعله ور نگه می دارد. هفت. فردی که حاجی شد برای خود حدود و خطوط قائل است و همیشه خود را شناکرده در دریای طهارت کعبه حس می کند. هشت. محال است انسان حاجی، یادش نیاید دور حجرالاسودی را گردیده که نقل است اگر کسی دست بزند، گناه وی را برای خود او چون آینه نمایان می کند و این حتماً یک نوع القا و الهام خفی است و حاجی خود رازدار خود باقی می ماند که خودسازی خود را استمرار دهد. دستان حاجیان را باید به گرمی اخوت و مروت گرفت که راهی دیار کعبه و مدینه اند. خوشا بر جانشان که عطش دیدار مدینه و مکه سیرابشان می کند. اُنظُر.

حج نزدیک است ۵

اُنظُر می نویسد : حج نهایتش «وجّهتُ وجهیَ» است، یعنی حاجی روی خود را فقط به سوی خدا بر می گرداند و تمام اعتقادات خود را متمایل به او می کند. وقتی هم حاجی تقصیر بجا آورد (مو و ناخن کوتاه کرد) می خواهد بگوید نفس خودم را با این کوچک انگاری ام، به کنترل در آوردم تا او را فرمانده ی سوء خودم نکنم که از منِ حاجی باز نیز سوء پیشینه! بجای بگذارد. به قول شاعر: «دست حاجت چو بری، پیش خداوندی بر ٫٫ که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود» حاجی در گرد خانه ای که قبله ی نماز و راز است، قلب خود را با آن دوخته است: «خانه ی کعبه خانه ی دلهاست ٫٫ ساحت قدس و جلوه گاه خداست» ... «در رکوع و سجود سویش باش ٫٫ تو هم از زائران کویش باش» آنگاه است که حاجی واقعی از هر نیرنگ و رنگ بیرون می زند. دیگر نه ژنده پوشی نیاز است که خلق را گول زند. نه داد و ستد و معامله ی ریا و ربا لازم است که جیب از دغل پر کند. نه حاجت به دعای زبان و لقلقه ی گفتار است که خود گوید، ولی در عمل لابه و لاف آید. چگونه می شود حاجی درک وقوف در عرفات و مناجات نموده باشد، ولی به دوز و کلک و اشک تمساح افتد که حقوق خلق را ببلعد؟! این با آنچه در منا و مشعر به تشرفش در آمده، جور در نمی آید. شب مشعر، تداعی روز محشر است. «دمی آگاه ساز این قلب غافل ٫٫ مران از درگهت این جان جاهل» حاجی به این مرحله از عشق و درک که رسد، آنوقت است که می فهمد طبق گفته ی معصوم (ع) حتی نگاه به کعبه ثواب و عظمت دارد چه رسید به این که طوافش گذارد. اگر جز این بود، حاجی فقط صوری و زوری رفت دیوار مکعب دید و بازگشت! اما حاجی بر خود نمی بخشد که مسجد الحرام برود، مسجد النبی برود. احد را زیارت کند ولی در خود تحول حس نکند و نفهمد دگرگون شده است. حج جایی برای دگرگونی درونی است، از حال خود، به حال خدای خود درآمدن، از اخلاق خلق به اخلاق خدا رسیدن. از پای کوه به بالاترین پایه ی مرتفع کوه راه پیمودن. همان وجّهتُ وجهیَ نائل شدن که در داخل غار حرا بر پیامبر خاتم الانبیا (ص) دست داده بود و جز لا اله الّا الله قولی نداشت. این قول، قول «تُفلحوا» بود؛ رستگار شدن و از همه ی بت های بد از شاه ها و فرمانرواها تا پیکره ی تراشه ها رستن و عبور کردن. ۱۰ . ۳ . ۱۴۰۳ اُنظُر.

 

فرغون,قیمت لاستیک فرغون

لاستیک فرغون و سیاست

اُنظُر می کاود : همین اخیراً رسانه ی «روزگار خودرو» گزارش نوشته در سال ۱۴۰۱ بیش از ۴۵ میلیارد تومان واردات لاستیک فرغون از کشورهای افغانستان، عراق، پاکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، سوریه، قرقیزستان، لبنان و آذربایجان به ایران صورت گرفت. قیمت لاستیک فرغون نیز در بازار از بالای نیم میلیون تومان عبور کرد. ببینیم با نیم میلیون تومان پول بی ارزش شده ی ایران فعلاً مثلاً چه چیزهایی می شود خرید؟!

 

می شود سه شانه تخم مرغ!

می شود دو عدد مرغ درشت!

می شود چهار بسته لوبیا چیتی!

می شود هشت قوطی رب گوجه!

می شود کمتر از یک کیلو گوشت!

می شود خرید چهار الی پنج کتاب!

می شود دو تا چارپایه ی لاستیکی حمام!

می شود دو پرس و نصف ناهار در رستوران!

می شود دو سر کرایه از یک کلانشهر به شهری دیگر!

می شود یک صبحانه ی کامل شاید نیمه کامل کله پاچه!

می شود یک رجوع به پزشک متخصص با یک نسخه ی آرام دارو!

 

سیاست وقتی آلوده به دست های نامرئی شود و آنها به جای مردم مهره چین شوند و قدرت ها به چنگ کسانی در آید که از اقتصاد و جهان و تئوری های رشد و توسعه و تجارت و نوآورهای علمی و فن آوری های دنیای پیشرفته، چیزی سر در نیاونرد، نتیجه ی قهری آن است که یک فرغون می شود قیمت یک پراید در سالهای قبلتر. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام به شما آقا با امضای «مصطفی» [بابویه دارابی]. روی شماره ی ششم در نوشته ی سومتان نظر می گذارم. تهیه کردم... برمی گردم. سلام. ارزش مطالعه داشت. کامل مورد توجه شد. در شماره ی ششم این قسمت سه، عرض می شود: این دسته در واقع در همان دانشگاه که کد دادید در درس های خود یکی از تغذیه کنندگان منابع غربی اند و تئوری های آنان را سرقت ادبی می کنند، در رفرنس ها هیچ اشاره نمی کنند. اما با تغییر جملات و تصرف عدوانی در متون، رنگ دیگری به آن می زنند. در صحنه ی سیاست هم هر جا پا گذاشتند بدترین کارکرد را داشتند. از تئوری های اقتصادی شهید سید محمدباقر صدر هم چیزی سر در نمی آورند و حتی کتاب اقتصاد شهید مطهری چاپ حکمت را در یک مرکزی (که متصل است به قدرت) خمیر کردند که مردم به آن نظریات مطهری دستیبابی پبدا نکنند. در همان کتاب که بنده خوشبختانه دارم، شهید مطهری در بحث اقتصاد و دین معتقد است آنچه عدلی است، دینی است. که نوعی رالزی به مفهوم و مقصود عدالت است. جان رالز فیلسوف عدالت حتماً شما نویسنده ی ماهر و آشنا با جامعه، آشنا هستید که در نظریه ی عدالت، زمانی آن را تحقق یافته فرض می کند که شهروندان جامعه آزادی‌ های عمومی و سیاسی  برابر داشته باشند و «برابری فرصت» برای همه ی مردم یکسان باشد. اما چون این مسئله مفقود است، دیده شد فساد تا کجاهای همین دولت قبل و قبلتر و باز هم قبلتر کشیده شد و آب از آب تکان نخورد. زیرا نه آزادی برابر وجود دارد و نه فرصت یکسان. رانت و فرمول غلط رابطه و باند و آوردن آدمهای غیرحرفه ای و بی سابقه در اقتصاد، همه چیز اقتصاد را لک انداخت و پوسیده کرد. عبور کنم. با اینهمه، اقتصاد راه حل عقلانی می طلبد و دانش روز که تا تحقق نیابد، اوضاع بدتر از قبل می شود. از دانش و بررسی شما نویسنده ی محترم و قابل، تشکر فراوان می شود. پایان. اُنظُر.

 

حج نزدیک است  ۶

اُنظُر می نویسد : حج فقط عبادت نیست، حرکت تکاملی است. انقلاب اخلاق است، یعنی یورش فرد بر ابلیس و سازشی با خویش. اگر حاجی به جای جذب در شکوه کعبه، محو بازار، جذب کالا، وصل هتل، سرگرم سرگرمی ها شود و مظاهر شهر را بر منظره ی عظیم کنگره ی حاجیان ترجیح دهد، فقط یک حج برگشته بیش نیست، حج گزار کسی است که در حج در درک و مکاشفات بیفتد. ره آورد حاجی دستاوردهای خرید و گذار و گشت و تفریح و دورزدن نیست، بلکه پیام هایی است که از دل مناسک حکیم پرورش، بر دل خود ریخته است. حج برای هر فرد حاجی، یک تجربه ی مخصوص به خود است. به گفته ی شادروان دکتر علی شریعتی هر حاجی باید از «تجربه های معنوی» خود بگوید. به نظر بنده، هر حج برای هر فرد یک تجربه ی خاص خودش است. حج رساله ی فقهی نیست، رسالت فکری است. یعنی هنگامی که گوسفند ذبح می کنی باید فقط خودت باشی و خدایت، حتی خودت هم محو خدا شوی وگرنه به قول ایشان، آن ذبح اسمش فقط «قصابی» است! زیرا در منظر فکری وی حج حرکتی «از خود به سوی خدا همگام با خلق» است. حتی شاید بشود قائل شد حج تمام اسلام است اگر درست فهمیده شود. عرفان درون آداب حج از تمام دستورالعمل های عارفان و قطب های دراویش و صوفی ها پیشی دارد و بر تمام فرمول های معنویت گریان غلبه ی شور و شعوری دارد. هر کس حج را از عمق به سطح تنزل دهد و از مغز به پوست کشاند او نسبت به حکمت حج جهل دارد. به آسیب شناسی حج هم خواهم رسید. که این شعر نمی دانم از کیست اما از آقای  «عباس بقیع» گرفتم در وبلاگش که صفای کربلا و کعبه را از نثر به زیر نظم بود.

 

«حاجـیان رفتند یکـسر در منا "" پس چرا او رفته سوی کربـلا» ... «او بجای موی سر، سـر می دهد "" قاسـم و عـباس و اکبر می دهد» ... «سعی حـج او صفا با خنجر است "" مروه اش قبر علـی اصغر است»

اُنظُر.

ربط موقعیت با واقعیت و حقیقت

اُنظُر می کاود : اول باید طبق روش شناسی بر هر سه واژه ی کلیدی تعریف ارائه داد. خیلی چکیده این است: موقعیت یعنی جای و جایگاه. واقعیت یعنی متضاد خیال. حقیقت که در انگلیسی به آن فکت می گویند یعنی اصالت هر چیزی که در عالم بیرونی تعیّن دارد. با این تعریف فشرده، بنده معتقدم انسان در یک قسم از تقسیم، یعنی موجودی دوگانه که اگر موقعیتش را ملاک قرار دهد از بازگویی واقعیت و حتی حقیقت انصراف می دهد و کارش را عقلی هم می داند. ولی همین انسان اگر از موقعیت خود بیرون برود در بیان و نشر واقعیت و حتی حقیقت تا ممکن و صلاح است، منصرف نمی شود. پس اصل در تجربه ی بشری این است که انسان موقعیت خود را در نظر می گیرد. زیرا انسان در درجه ی اول منهای مبداء و معاد (سرآغاز و سرانجام) خطرات خود را به دستگاه فاهمه ی خود می برد تا از آنجا فرمان گیرد. نتیجه این است: انسان وقتی سخن می گوید اول باید دید او در کدام موقعیت قرار دارد. مثلاً اگر جای مرجع آقاخوئی، مرجع آقاسیستانی نمی نشست، بی تردید میزان مواضع وی در بیرون از مقام مرجع، حتی با همین حفظ همین مبانی عقل و شرع اش، نسبت به مسائل اسلام و مسلمانان و جهان فرق داشت. چیزی که ایشان را در سمت رفتارهای سیاسی و عقایدی مورد ملاحظات می کشاند، موقعیت است که مرجعیت الزامش می دارد از بسیاری از گفتارها پرهیز نماید و نتواند واقعیت و حقیقت را هر بار بر زبان جاری کند. چون همه ی حرف ها را در چنین موقعیت نمی شود گفت و به نظر بنده هم نباید گفت. اخیراً نواری گوش کردم که در آن آقای جوادی آملی مرجع و فیلسوف حوزه در درس اخلاق خرداد ۱۴۰۳ خود، از "امام محمد غزالی" نقل کرده است که او گفته «عصاره ی نصایح ۴۰ ساله ی مرا فردوسی در یک بیت گفته است که «اگر بار خار است خود کشته‌ای "" وگر پرنیان است خود رشته‌ای» یعنی به نظر بنده خود غزالی (که می شود در دسته ی اشعریون در برابر معتزلیون جایش داد) با همه ی شجاعت در بیان فتوا و عقاید و حتی تکفیر، جاهایی بر حسب موقعیت، حرف خود را فرو می خورد. عبور کنم. مهم این است انسان اگر موقعیت خود را با واقعیت و حقیقت ربط می دهد (که معمول است) و سپس به بیان و نشر موضع و فکرش می پردازد (که عقلی به نفع وی است) بهتر است میان این سه، تعادل ایجاد کند. نه این که چنان کند که در تمام زندگی اش موقعیتش، مانع از حقیقت گویی و واقع گویی اش شده باشد.  حتماً با فیلسوف اخلاق «ایمانوئل کانت» آشنایی دارید. او اخلاق را فضایی می داند که در آن انسان ها به یکدیگر «هدف» بیندیشند، نه ابزار رسیدن به مقصد دگر. یعنی ای آدمی! تا کی چاپلوسی؟ تا چه وقت مجیزگویی؟ تا کجا عزت نفس کُشی؟ تا چه حد خویشتن خویش را ابزار آمال قدرتمندان فاسد نمودن؟! عبور کنم. کسانی که واقعیت و حقیقت را به خاطر مصلحتی به اسم موقعیت و مقام نمی توانند واضح و شفاف بگویند بهتر است طوری در جامعه نباشند که حتی «هوش مصنوعی» هم از دست آنها به خطا بیفتد. چونکه هوش مصنوعی برخلاف جستجوی سنتی گوگلی که جستجوگر را فقط به سمت آدرس لینک ها راهنمایی می کند، هوش مصنوعی بر عکس با حدس قوی تر خود اطلاعات مورد کاوش فرد جستجوگر را با صورتی خلاصه و قابل فهم به رویش می گشاید. حال اگر افراد جامعه اطلاعات غلط به خاطر موقعیت، به خورد جامعه بدهند و در فضای مجازی ثبت شود هوش مصنوعی ممکن است همان تملق ها و مجیزها و غلط ها را به روی جستجوگران باز کند. مثلاً اگر کسی خواست «طرید» را معنی کند و روی آن تحقیق ارائه دهد و مصداقش را نام ببرد، اگر اطلاعات غلط دهد هوش مصنوعی هم فریب می خورد و همان را به سرچ کننده تحویل می دهد. انگاری شبیه قیامت است چون در غدا (فردا) نگاه می کنند که فرد، خود برای خود، چی پیش فرستاده است. پس به خاطر هوش مصنوعی هم شده، اگر انسان در موقعیتی (از شغل گرفته تا ضعف و خطاها و برنامه هایی برای فرداهای خود) قرار دارد که واقعیت و حقیقت را نمی تواند (موقتاً و دائماً) شفاف نشر دهد، توسل به تملق نجوید و دست روی خبر نکشد و موضوع را آلوده نکند؛ لااقل بکوشد میان موقعیت با واقعیت و حقیقت یک توازن نیم بند بوجود آورد. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقا با امضای «مصطفی» نویسنده ی محترم و با دقت کلام بالا. پاسخ علمی و پیشرفته ای روی نظر بنده ارسال کردید. هم روشنگر بود و هم مسیر بحث را محدودتر و قابل بررسی تر کردید. تشکر بنده بدرقه ی نوشته ات. هم جهت با دیدگاه شما که بیشتر می خورد که یک دانش پژوه آزاد باشی تا کنشگر درون قدرت، مطلبم را دنباله می بخشم: دقیق با شما موافق هستم بر سر نظریه ی عدالت و کارکرد بد آن دانشگاه. بکارگیری کیلویی (آن هم باز تبعض آمیز) تحصیلکردگان حوزه و دانشگاه امام صادق (ع) برای حکومتداری، خسران های بی جبران بر کشور زده است که تاوان آن نامعلوم است. از این دو مرکز آموزشی افرادی را به درون قدرت راه می دهند که اولاً ستایشگر وضع موجود باشند و در برابر نقدهای متخصصان بایستند و ثانیاً کم سوادترهای آن را می گمارند که ارادت سالاری را تقویت کنند. بر اقتصاد و سیاست هر چه خواست وارد شود، شود. مهم برای دولت پیشین این بود نیروهایش را از چهار جا تأمین کند: این دو جا باضافه ی حرم و متعلقان به آقای محمود احمدی نژاد. جدا از این چهار جا یک خصوصیت مشترکشان این باشد میان تفکر آزاد و مترقی شهید استاد مطهری، با تفکر بسته و سنتی آقای شادروان مصباح یزدی، آن افرادی که به فکر و مواضع دومی تعلقات دارند به درون قدرت راه یابند. تا به حال در نهادهای حاکمیتی چنین شد و بعد به قوه های دو گانه دیگر هم سرایت کرد. البته این رفتار نادرست چندان دوام ندارد. هر چند میان تفکر شهید مطهری با وضع موجود کشور، فاصله و حتی تضاد برقرار است. فقط اسم شهید مطهری می آید، از تفکر ایشان واهه دارند. اما اقتصاد، اقتصاد شوخی بردار نیست با تمام گوشت و پوست مردم ارتباط پیدا می کند. به قول ناپلئون شورش گرسنگان از چندین گردان ارتش مسلح دشمن خطرش بیشتر است. در مورد جان رالز هم درست بحث را تقویت کردید. همانطور که دقیقاً پرداختید، او انتقاداتش به فرهنگ لیبرالی غرب بود و این شد که تا زنده بود نظریه ی عدالت خود را ابعاد عمیقتر بخشید و علیه ی تئوری های ضد عدالت ایستاد. تشکر می شود از شما صاحب قلم و گفتار دانشمندانه. اُنظُر.

 

چرا گفت «دولت زمینه ساز» ؟

اُنظُر می کاود : یک کاندیدای انتخابات هشت تیر در سخنانش گفت «با دولت فربه و مداخله گر در همه ی امور مردم، حتماً ره به جایی نمی بریم.» او دست روی تغییرات گذاشت و حرف از «عدالت اجتماعی و پیشرفت ملی زد و «عدالت به این معنا دانست «که هر کس به حق خود برسد و پایه ی این حق را نیز «حقوق فطری انسان ها» برشمرد و لذا اسم دولتش دولت «دولت زمینه ساز» خواند و سپس با سخنی از شهید مطهری سخنش را پایان داد: «حکومت ها ممکن است آرمان های متعالی داشته باشند اما اگر از اقتصاد سالم و ثروت زا برخوردار نباشند به هیچ یک از آنها نمی رسند.»

کاوش بنده از نقل ترکیبی این سخنان وی در حد خلاصه اینگونه است: یک. خود وی سابقه ی بیسار بد در مداخله گری دارد. پایه ی رفتاری وی دخالتگری بوده است ولی اینک می خواهد (به دروغ یا به حقیقت!) دولت مداخله گر را از بین ببرد و جایش «دولت زمینه ساز» بنشاند و در عوض به قول خودش «مسیر سیاست ایران را طوری جریان اندازند که «به ملت قوی» ختم شود ولی به دولتی غیرفربِه (یعنی چاق و چله و قطور و بزرگ و مثلاً و مآلاً زورگو نباشد) دو. وی از اردوی راست است اما شکل و شمایلی از خود بروز می دهد که سمت دیگر جناحین چپ و میانه، یک تعبیر چینه می کند. انگاری چپ به او در این کارزار دست رد زد. زیرا انگاری قصد کردند آنچه در سر حمایت از آقای حسن روحانی در دو دوره ی یازده و دوازده، بر سر خود آورده بودند و بشدت مغبون و متفرق شدند، عبرت بیاموزند. سه. اما این فرد همین که این سه مسئله ی مهم را مطرح کرد نشان آشکار از خود باقی گذاشت که قرار است کاری کند که چیزی از دولت سیزده در ساحت سیاست نماند. هم در تصمیمات کلان اقتصاد سیاست و بین الملل و هم در چینش افراد در دولت و بدنه ی قوه. چهار: به نظر بنده اینکه وی با نقل از شهید مطهری به اصطلاحات «اقتصاد سالم و ثروت زا» دست گذاشت خواست بگوید این کارکرد وجود نداشت و او قصد دارد ایجاد کند. پنج: این فرد حدسم این است چون سه سال قبل با یک حرکت نفسانی جانبگرایانه ی شورای نگهبان رد صلاحیت شد تا دولت سیزده با نامزد دلخواه حاکمیتی رقیب نداشته باشد و یا رأی ها در سبدها پخش نشود، و نام این رفتار شورای مذکور «جفا» اعلام شد و حتی «جبران» کردن لازم گردید، و جبران هم نگردید، با همین خاطرجمعی تذکر قبلی، وارد فضای کارزار کسب قدرت روز هشت تیر شد. این فرد که از حرف های اخیر وی تحلیلی نوشتم آقای علی لاریجانی است. جز آقای سعید جلیلی بقیه ی کاندیدای ثبت نام کرده، تلویحی و آشکار سخن از تغییر و نقد دولت قبلی زدند. در حالی که یک سری همچنان سرگرم مقدس سازی هستند و آزادند هر چه دوست دارند ببافند یا یا بشکافند. بنده همانطور که چند بار گفتم نسبت به هیچ کاندیدایی هیچ ذره تمایل و جانبداری ندارم فقط این رویداد پیش رو را ریز بررسی هایم می برم تا در داخل مدرسه مطرح کنم که این احتمال است موجب شرح بحث روز شود. همین. پایان. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی نویسنده ی محترم و مسلط به بحث. بنده از توضیحاتت به انضمام مثال ها و نمونه ها استفاده بردم. این سخن جنابعالی که بیان داشتی : «مردم هم میگن اگر شما درست میگین چرا وضع اقتصادی هر روز بدتر میشود!» جای تشکر دارد که در بیان واقعیت و حقیقت، توی بند موقعیت گیر نیستی و حرف حق را بدون لکنت می گویی. مردم واقعاً لمس می کنند. کافی است هر کس برود بازار خرید کند و بگردد. اگر گفت از روند رهای بازار داد و ستد حتی در ارزاق ضروری روز، راضی است و اوضاع همان است که باید باشد، بنده می گویم دارد روی واقعیت کمچه می کشد. چون نمی تواند حرف مردم را بزند و مجبور است حرف قدرت را بزند که چیزی از خود را، آسان از کف ندهد. دولت ها را انسان ها اداره می کنند. انسان ها همه بدون استثنا در مظان خطا هستند. (خاصیت انسان خطاکاری است) فرد مقدس و قدیس و بی خطا نداریم. در سیاست، مقدس سازی یک رفتار کلیسایی قرون وسطایی است که آنان پاپ و کیش و اسقف و فقیه های مسیحی را رنگ تقدس می زدند تا امپراتور روم را راضی نگه دارند و ارتزاق خود را مهیا و گرم و نرم باقی بگذارند. مردم، به طور ملموس دیدند و هنوز هم می بینند گرانی ها را. ناکارامدی ها را. پارتی بازی را. فساد را. رانت ها را. چاپلوسی ها را. تقسیم شغل بر پایه ی نسبت خویشاوندی ها را. قدرت، هرگز پاک نیست. لک دارد؛ باید لکه گیری شود. این از اصول سیاست و مدیریت کشورداری است. از شما برای گشودن بحث و فکر باز و روشنبینانه ات تشکر می شود. اُنظُر.

حج نزدیک است ۷

اُنظُر می نویسد : حج اگر برای حج گزار نردبان معنویت نسازد و او پس از برگشت از حج، خود را یک انسان نزدیکتر به خدا حس نکند، آن حج، حجی بوده است که حتی اشرف پهلوی خواهر شاه هم (که در دربار سلطنت دارای رفتارهای فسادآلود و دخالتجو بود و در دو تصویر فوق در لباس احرام عمره در سال « ۱۳۵۶ » است) آنرا گزارده و گذرانده بود. باید فرق باشد بین حج و لباس احرام پوشیدن اشرف با حاجی یی که رفت بیتُ الله تا آدم برای «الله» شود و بر روی هر «اِله» و بت های متنوع و نو به نو، قلم نفی بکشد. بنده معتقدم حاجی هایی که حج را در عمر خود تجربه کردند همیشه با خود حسابگرانه و پاسخگویانه مواجه می شوند. حتی حاجی یی که پس از استغراق در حج، باز نیز غرق دنیا و دینار می شود، باز هم شب وقتی به خود و وجدانش رجوع می کند خود را شماتت می کند که ای حاجی! این بود قرار تو روی مدار خدا؟!  به یک تعبیر حج حوزه ی استحفاظی خداست و هر کس آنجا برود خود را در جغرافیا و آداب، تحت پیامهای خداوند جهان آفرین در می آورد. این است که حاجی وقتی بر می گردد همه جای جهان را حوزه ی استحفاظی خدا می فهمد. در هنگام تنهایی ها. در هنگام اشتغالات. در هنگام مأموریت ها. حتی در هنگامی که در میان جمعی بسر می برد که احتمال گناه می دهد باز هم حاجی کمی بیشتر از دیگران برای خود حساب باز می کند. به این ترتیب، حاجی دیگر فقط مسجد و مراسم مذهبی و جلسات آموزش و نشست و برخاستن ها و حرم ها و امامزادگان و جاهای عمومی مذهبی را حوزه ی استحفاظی خدا نمی داند، هر جا را که راه می رود یا بایستد و یا بنشیند یا بخواند، حوزه ی نفوذ و دید خدا می داند. پس حج چون مناسکی شکوهمند در اسلام است و مسلمانان آن را یک نوع رفتن سمبلیک به قیامت گذرا، فرض می گیرند، روی انسان اثر دائمی می گذارد. چتر نفوذ حج تا ابد سر حاجی باز است که زیر باران گناه و هجو و دروغ و مجامله و معامله و بازی با نفس و هزارها عیب و نقص نرود. از دورترین جای ایران به حاجی های مقیم مدینه یا جده یا مکه یا هر جای احرام پوشیدن، سلام می دهم و از راه روح، خودم با روحشان پیوند می زنم. ای باد شرقی به غربی! سلام مرا نمناک، نه خشک و سوزناک، به آن حاجی های پیوسته به راز و رمز مناسک ببر. پایان. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۰)

مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : سیاست در نظر شادروان آلبرت انیشتین از فیزیک مشلکتر است. در دانشنامه ی سیاسی آشوری، سیاست به هر گونه راهبرد و روش برای بهکرد هر امر تعریف شد. حتی پاره ای اقوال بر این قولند که سیاست در حقیقت دانش سازش دادن میان منافع گروههای معارض است، زیرا سیاستِ عملی، سازش و مصالحه و زور و بند است. لذاست که مطرح است سیاست، سرشت فراخ و پویا دارد. به گفته ی دکتر فرهنگ رجایی در کتاب «معرکه ی  جهان بینی ها» (نشر احیا ، ص ۹) سیاست ضلع زمینی مثلث تمدن بشری است. بنده در مطالعات عمومی ام بیش از ۱۴ تعریف از سیاست ضبط کرده بودم که با رجوع به آن، سه تعریف و یک توضیح را ارائه می دهم:

 

- سیاست فرار از تضاد و نیل به همگونگی است. (از دیوید ایستون)

- سیاست تلاشی است در راه صلح و قدرت میان ملت ها. (از مورگنتا)

- سیاست دانستن این است که چه کسی می برد؛ چه می برد، چه موقع می برد، چگونه می برد و چرا می برد. (از هارولد لاسکی)

 

اما مهم این مسئله است که سیاست جوهری دارد این جوهر خود را بر همه غلبه می دهد. در نگاه «موریس دو ورژه» سیاست ترکیبی است از دو جنبه. یعنی جوهر سیاست، طبیعت ویژه و معنی حقیقی اش این است که همیشه و همه جا ذو جنبتین است، تصویری از ژانوس دارد؛ خدای دو چهره ای، مظهر واقعی قدرت است زیرا ژرفترین واقعیتهای سیاسی را بیان می کند.

 

لازم است ژانوس یا جانوس را بشناسید که چرا سیاست را به او شباهت زدند. او شخصیتی افسانه ای است که دو چهره ی بد و خوب هر دو را داشت. نخستین پادشاه لایتوم (ایتالیای کنونی) بود. بر پایه ی افسانه، خداوند به وی روشن بینی داد که هم به گذشته و هم به آینده آگاه شد و چون آینده را می دید، دو چهره نمایش داده شد. در پول رایج مردم روم این پادشاه با دو چهره چاپ و ضرب شد. بنابراین بر حسب همین تعریف، معمولاً می گویند سیاست چهره ی ژانوسی دارد؛ یعنی دو چهره دارد. بد و خوب هر دو را با خود حمل می کند و سیاستمدار این دو وجه را در درون خود نهان می کند. مگر این که در اثر خودسازی و پیروی از اخلاق و مقررات جهانشمول و درونگرا، کمی خود را از بد بکاهد و بر چهره ی خوب خود بیفزاید. در تاریخ و جهان امروز اگر بنگریم متوجه ی این ژانوسی بودن سیاست می شویم. این قسمت (۰) بود، همان پیش درآمد. قسمت (۱) پس از تهیه زیر همین مجموعه نوشته، خواهد آمد. ببینم می توانم این کارم را در «نگاهی گذرا به نظریه ها» به بهترین وجهش به اتمام برسانم. اُنظُر.


نگاهی گذرا به نظریه ها (۱)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "وضع طبیعی" هابزی. توماس هابز در این نظریه، کاری به پند کهن که می گوید «رستگاری ملت، باید برترین قانون باشد» ندارد. او می خواهد بگوید اگر انسان به قرارداد اجتماعی تأسیس دولت تن ندهد به وضع طبیعی باز می گردد و در وضع طبیعی دچار مرحله ی بد «انسان گرگِ انسان» می شود. زیرا نه قرارداد اجتماعی وجود دارد که با این عهد و پیمان، نظم و قدرت ایجاد شود و نه انسان به انسان دیگر تسلیم می شود. برای همین آن خوی گرگی در نهاد بشر بیرون می زند. راه حل هابز تأسیس دولت است. البته دولت قدرتمند که او اسمش را «لویاتان» می گذارد. اسم یک اژدها و هیولای بسیار پهن پیکر که همه از او هراس در دل می برند. در رهیافتهای جدید قرون جدید، نقطه عزیمت سه پدیده ی بنیادین تفکر سیاسی است، به ترتیب شامل حقوق، آزادی، دموکراسی. هابز از طریق نظریه ی "وضع طبیعی" خواست انسان را به قبول «لویاتان» اجبار کند. چون دولت یا همان «لویاتان» برتر از "وضع طبیعی" است که در اثر بی دولتی همه گرگ همه می شوند. این نظریه هنوز در میان رئالیست ها طرفدار دارد. عبور کنم. توماس هابز فیلسوف سیاسی اهل انگلستان بود. اُنظُر.


یک پاسخ مفصل به همراه نگاه تازه به اوضاع

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. شما خیلی لطف فرمودید که تحلیل بنده بر رفتار آقای علی لاریجانی در سیاست ورزی و نیز تفسیرم بر گفتار اخیر وی پس از ثبت نام برای صندوق رأی هشت تیر را اینگونه جمعبندی کردید. این نشان دو چیز است: به سیاست و سرنوشت کشور توجه دارید. به نوشته های این بنده دقت می ورزید. و این هر دو خصّه، جزئی مهم از کارهای یک انسان است که به قول شادروان دکتر علی شریعتی مسئولیت شیعه بودن بر دوشش است. سَنجه ی شما آقای اهل قلم در تدوین، روشمند است چون اخیراً در داخل همین مدرسه نوشته ای از شما دیدم که نوشته بودی دو درس هرمنوتیک و تحلیل محتوا را گذرانده ای. در مبحث اولی اگر رجوع شما به آقای محمد مجتهد شبستری (نظریه پرداز دین شناس و استاد بارز الهیات تطبیقی) صورت گیرد بیشتر با هرمنوتیک که علم فراروی از متن و تفسیر ظنی ذهن نویسنده ی متن است آشنائیت بیشتری پیدا می کنید. در واقع هرمنوتیک و تحلیل محتوا را کنار هم باید پیش برد. اولی تفسیر متون کتب است ولی دومی بیشتر برداشت خبر روز. که شما روی حرفهای آقای علی لاریجانی نتیجه گیری شکلی مناسبی صورت دادید. البته وارد هرمنوتیک سخن وی نشدید عمدی ولی تحلیل محتوا را انجام دادید.


در آرایش قدرت همانطور که هفته ی قبل برآورد احتمالی صورت دادم در داخل این مدرسه، اگر حاکمیت صورتبندی انتخابات را به وجه منهای جریان چپ و افراد میانه و حتی منهای شاخص های مستقل و دانشگرا، چینش کند و شبیه کاری که سه سال پیش برای دولت سیزده تمهید کرد و همه را توسط شورای نگهبان درو و تارومار کردند تا نامزد مورد نظرشان از سرپرستی حرم امام هشتم (ع) به سرپرستی کرسی قدرت کشور برسد، بی آنکه توان برای چنین کار کلانی را داشته باشد، این بار هم، بخواهند صورت دهند، ممکن است این پازل شکل بگیرد با فرض احتمال نه جبر:

 

همه را بزنند هفت تا نامزد پوششی و نیمه پوششی بندازند گیر مردم و سرآخر همه به نفع یکی که شاید س.ج باشد انصراف دهند و سه تا چهار نفر شبیه هم به رقابت صوری و سرگرمی بپردازند. حال اگر این در این صورتبندی آقای علی لاریجانی را برای "جبران جفا"ی که به قولی در حقش مرتکب شدند، جای دهند و ردش نکنند میان سه نفر رقابت برقرار می شود: وی با س.ج و (یکی از سه چهره ی محتمل: م.ص. م.پ. ع.ن.ه) البته یک نفر دیگر هم قرار است در نهایت بیاید که اگر رد صلاحیت نشود فضایی شبیه دوم خرداد رخ می دهد. البته هنوز معلوم نیست مردم به صندوق، هجومی رأی می دهند یا نه منوال، همین صورت سه سال است که دولت سیزده اجرا کرده است که حتی یک کلمه از نامناسب برگزارکردن روند تأیید صلاحیت ها نگفت و در تاریخ، جای چنین موضع مدافعانه ای برای ملت، با تأسف، تهی است. عبور کنم.


هر چند انتخابات ها با نُرم پایین (نرخ بیست در صد) در همه جای دنیا رسم شده است و ایراد شکلی بر آن وارد نیست، مگر کشورهایی که شرکت در رأی دادن طبق قانون، اجباری است که نرخ مشارکت به علت اجبار بالاست. چند دموکراسی پایدار در جهان هنوز مشارکت قدر متیقّن و بیار بالا دارند. با این وجود در دوئل احتمالی بین ع.ل و س.ج (که این دومی ادامه ی پیروان مصباح یزدی است و در دولت سیزده چندین پست کلیدی وزارت و سایر صندلی های نهاد پاستور را به خاطر انصرافی که برای دولت سیزده بخرج داده بود) آراء اگر هیجانی شود دیدنی خواهد بود و اگر بی رمق جریان پیدا کند، به دور دوم رفتن هم احتمال بالایی متصور است. دو پارامتر مهم است که تا عیان و سپس نظرسنجی نشود معلوم نمی کند:

 

یک. سخنانی حاکمیتی که چهارده خرداد در یک سخنرانی رخ خواهد داد و دورنما و نزدیکنمای انتخابات هشت تیر ممکن است در آن تعیین تکلیف شود. دو. رابطه ی اعتمادورزانه ای که مردم با صندوق برقرار کنند که نمی شود آمار ظنی داد.

 

اخبار از بخش خاکستری  هنوز نمی تواند این روی آوری به رأی را نشان دهد. باید تا آن زمان یعنی بیست و دوم خرداد نظر خود را تأخیر انداخت که شورا با نامزدها چه برخوردی کرد. از روی هوا و هوس یا از روی حقوق عمومی ملت و تعهد به جمهوریت. زیرا درون و نیت مردم را نمی شود با حدس و گمانه خواند. مگر آن که آدم مستقیم به خاطر شغلش یا سلیقه و علاقه ی به خبرگیری اش با بخشی از خاکستری ها تماس عمومیتی داشته باشد. پایان. اُنظُر.

 

آیا آقای سید محمد خاتمی این بار قادر است رأی بسازد؟!

اُنظُر می کاود : حجت الاسلام سید محمد خاتمی روزگاری گفته «سرنوشت وجهه ی اجتماعی دین در گرو آن است که جوری دین را ببینیم که با آزادی سازگار باشد.» این نگره ی وی علاوه بر دین شناسی، مستقیم به انتخابات نیز می تواند سرایت و صراحت داشته باشد. از دید بنده آقای سید محمد خاتمی میان هفت پر قرار گرفته:

 

پَرِ قدرت

پَرِ اصلاح طلب

پَرِ اصولگرا

پَرِ مردم

پَرِ لجنه

پَرِ جامعه ی بین المللی

پَرِ وجدان و اندیشه های قطعی خود.

 

در هر هفت پَر، او گاه (و بیشتر اغلب) درماند که چه کند. به قول لنین در "تئوری های امپریالیسم" و تمام تزهایش، اولین کار هر سیاسی انقلابی، این است دو کار را همزمان پیش ببرد: اول دائم "چه باید کرد؟" جلوی خود بگذارد. دوم باز هم دائم "میانبر بزند تا آگاهی از حزب، به توده برسد". چون توده در تئوری های دوره ی مبارزه ی لنین، دیرآگاهی دارند تا انقلاب کنند، پس باید حزب این آگاهی را ایجاد کند و پله های مبارزه زودتر طی شود. اینک به نظر بنده آقای خاتمی نه قادر است "چه باید کرد؟" را جواب دهد و نه مقدور است با حزبش به صورت میانبر آگاهی برساند. یعنی فکر و قطعیات سیاسی اش را پس از تبیین، تلقین کند. علت؟ به نظر بنده به خاطر سه تا:

 

- مبانی فکری او تاب سیاست ورزی را ندارد؛ چون می خواهد در آموزه هایی باقی بماند که مردم به تصوری نرسند او هم مثل بقیه، از عقلانیت ابزاری سودجویی می کند و باورهای اخلاقی خود چوب بطلان می زند. ساده ترش این است: بین صدق و کذب مانده است. سیاست هم (که در پست بالا نوشتم) چهره ی ژانوس دارد ولی او به خاطر وضع ذاتی و داشته های خود، نمی خواهد به خود چهره ی ژانوس دهد. این را از آن رو گفتم که بی طرفانه، بتوانم وضع روحیات اخلاقی وی را برتاب دهم. حرفم این نیست که او میان خود و کارکرد خود، انطباق مطلق دارد. نه.

 

- آن هفت پَر طوری شده است که گرداگرد وی را فراگرفته. آدم وقتی با دیگران احاطه شود گاهی مجبور است از خود بکاهد و به دیگری گراید تا متهم به یکدندگی نشود. او در احاطه ی سخت این هفت پَر است که ستارگی او را (که دیگران با غلو و تملق و مخلوطی از راست و دروغ برایش ساختند) بی فروغ یا لااقل کم فروغ کرده است. می گویند آدم مأخوذ به حیایی هم هست. بنده از نزدیک نمی شناسمش. پس، از پیشداوری می گریزم به همان مقدار اندک گردآوری از او تکیه و بسنده می کنم و می گویم «تَکرار می کنم» به لهجه ی اردکان، دیگر ممکن است از زبان وی، بخار راست نکند. البته چون بخشی از جامعه به او تعلق شدید دارد و قدرت پیشرانه ی وی از به تعبیر دنیای مکانیک چندین «اسب بخار» حدس می زند، شاید باز نیز چنین زور جمله ساز را بتواند آزمون کند. چون این روزگار که سه سال است از آن طی شده، مردم خود و حکومت را عین ماشین گازی و گازوائیلی و هندلی! می دانند، نه بنزین سوپری نود اُکتانی!

 

- خود در دوره ی قبل در ماه آخر سال قبل، بر خلاف مشی همیشگی اش در انتخابات (به قول خود وی به علت همراهی با ملت) شرکت نکرد. ولی او حتی در گسترده ترین رد صلاحیت های آن دوره ها، یک روز به دماوند رفت و در آنجا در انتخابات شرکت کرد تا در چشم نیاید. که بر عکس چشم طرفداران خود را با آن شرکت در آورده بود. هر چند سیاست ورزی اقتضا می کند، زن و مرد سیاست، ژانوسی رفتار کنند. در دوره ی صدرات خود بر دولت نیز انتخابات مجلس هفتم با دروی اکثریت نمایندگان مجلس ششم توسط شورای نگهان رخ داد و نیز انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری را برگزار کرد که در اصفهان نقل است تقلب شده بود. در کل به دور دوم افتاده بود و سرانجام قدرت را تحویل آقای محمود احمدی نژاد داد که آقای شادروان رفسنجانی را شکست داد. که یکی از عوامل حاکمیت در خطبه ی  جمعه ی تهران آنقدر از اندیشه ی وی حمایت کرده بود دستور داده بود در کتاب های درسی آموزش پرورش، افکار احمدی نژاد چاپ و به دانش آموزها تدریس شود. عبور کنم.

 

بنده نهایتاً نظرم این است آیا آقای سید محمد خاتمی این بار قادر است رأی بسازد؟! هم می تواند، هم نمی تواند. یک. می تواند چون بخش خاکستری و خاموش و ناراحت از وضع موجود، در پایه با جناح راست مسئله های عدیده دارد. اما با جناح چپ گلایه. گلایه را می شود تبدیل به انتظار و توقع کرد. پس اگر میل مردم به صندوق گراید و ردصلاحیت ها، به صورت کیلویی و "فلّه" ای توزین نشود، او می تواند رأی ساز برای فرد مورد نظر چپ (یا نزدیک به چپ) شود. دو. نمی تواند چون در درون چپ، زبانه های مشتعل معارض (تندروی های چپ) زبانی پرخاشگرانه تر دارند و تیزی گفتارشان خاتمی را از خاصیت می اندازند. مگر آنکه این فرصتی که برای ایجاد زودهنگام دولت چهارده رخ داده، آنان را به رفتاری مشارکت جویانه هل دهد. و شرطش هم ناظر بر رفتار حاکمیت با آنان و گرایش مردم به سوی رأی است، که هنوز نامعلوم مانده است. پیش بینی ناپذیرترین انتخابات شده است، چون همه چیز با شتاب دارد صورت می گیرد، زیرا قانون اساسی با رعایت اصل حقوق ملت، بیش از پنجاه روز را مجاز نمی داند که کشور بدون قوه ی مجریه ی منتخب ملت باشد. و نظر بنده این است این اصل مترقی یی است و باید به همین شکل باقی بماند. خبرگان قانون اساسی که شامل تمام صنوف ملت بودند خوب دقتی بخرج داده بودند. دست آنان مریزاد. پایان. اُنظُر.

مرز میان استاد و حقیقت

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. هم مدرسه ای محترم و آگاه. سخنی که از ارسطو در برابر استادش افلاطون نقل کردید، یک پند ماندگار است که با آن، تمام وجوه زندگی را می شود زیر تنظیمات برد. از سیاست گرفته تا اخلاق و اقتصاد و هنر و عقیده و حتی عشق عشق عشق. روزی ارسطو در آکادمی آتن میان دو امر حقیقت مسئله و استادش افلاطون، گیر کرده بود. او عادت داشت در باغ آکادمی حین قدم زدن فکر کند تا به راه حل ها و منطق برسد. از همین رو فلسفه ی ارسطویی را «مشّایی» نام نهادند چون در در باغ مشی می کرد (راه می رفت تولید فکر می کرد) او مدتی بر سر یک مسئله ی بغرنج، میان حق و استاد کلنجار رفت و سرآخر به این حرف نائل آمد و صاف گفت: "من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر" لذا در آن موضع حرفی مخالف حرف افلاطون گفت و افلاطون هم از او برنیاشفت. از روز به بعذ همین حرف حکیم ارسطو شد پند تاریخ تفکر و منهج برای منطق و کتاب اخلاق ارسطو با نام «اخلاق نیکوماخس» که شادروان استاد دکتر حمید عنایت آن را به فارسی ترجمه کرد. بکارگیری شما از جملات کلیدی مشاهیر یک شیوه ی مطلوب است. بنده عادت دارم برای ایجاد تفکر و خیزش موضوع در ذهنم، هر کجا هستم راه بروم (در مسیری کوتاه به شکل رفت و برگشت چندین باره). راه رفتن به نظر بنده ذهن را جوینده تر و فکر را طراوت دار می کند. اگر بخواهم استناد هم بکنم به غزل شماره ی ۸۸۶ خواجوی کرمانی عارف باسرشت متصل می شوم. این بیتش:

 

ز تو با تو راز گویم به زبان بی زبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بی نشانی


حالا یک خاطره لطافت می آوره به این بحث قصار: روزی شادروان آقای بروجردی مرجع عام شیعیان و فرد متنفذ حوزه و حتی بر خود رژیم شاه، جایی بود. گربه ای آمد. او گربه را احترام کرد. اشکال کردند چرا آقا؟ فرمود این گربه مال استادم است. باید به خاطر شأن و حرمت استادم، گربه اش را احترام گذارم. پندی بزرگ از یک بزرگمرد جهان اسلام که شؤون استاد گرامی باید داشته شود. البته متعارف و بدون چاپلوسی و تظاهرورزیدن ریاکارانه و کاسب جویانه. ارسطو خیلی به افلاطون عشق می ورزید، ولی وقتی در گردنه ی میان شأن حقیقت و شأن استادش گیر کرد، سمت حقیقت ایستاد و استاد را هم محترم شمرد. هر دو همدیگر را دوست داشتند. از شما نویسنده ی بی بیم و راهی به حقایق و دارای زبان در قلمی پرمغر و آرایه های ادبی بالا، تشکر می شود. پایان. امید این که با جواب طولانی وقت آن بزرگوار را نگرفته باشم. معذرت. اُنظُر.

 

یک پیام فراگیر به داخل مدرسه

بنده فعلاً موقتاً رفتم برای امور. این که شب برمی گردم یا چند روز دیگر، هنوز بر خود بنده هم نامعلوم است. حدسم این است تا شب باید برگردم. اما اگر نشد، می شود همان چند روز پیش رو. باور عمیق دارم: گر خدا بخواهد، همان بِه باشد.  ( شنبه ۱۲ . ۳ .۱۴۰۳ ) اُنظُر.

 

چرا آقای سردار سید وحید حقانیان و آقای حجت الاسلام سید مجتبی خامنه یی؟ 

اُنظُر می کاود : ادامه ی متن در همین سطور

یک تشکل فرعی تهران با اسم «جهادگران ایران اسلامی» (که دبیرکلش آقای وهاب عزیزی است) با نامه ای، از پدر خواست تا به فرزند اجازه ی نامزدی ریاست جمهوری دهد. بنده خبر ندارم خود آقای سید مجتبی خامنه یی درباره ی این درخواست چه موضعی گرفت. این شخص در نامه اش به وی لقب «حضرت آیت الله آقا مجتبی خامنه ای دام عزه» داده که لقبی بزرگ در حوزه است که حاکی از درجه ی بالای اجتهاد است که گمان نکنم حجت الاسلام سید مجتبی چنین مرتبه ای را طی و اخذ کرده باشد. در نامه ذکر شده، تنها سید مجتبی شایسته است بهتر از هر کس پرچم کشور را در مقام ریاست جمهوری به اهتزاز در آورد. جدا از چرب زبانی و چاپلوسی در ادبیات نامه و غلو خیلی عجیب در باره ی فرزند، پیش پدر، برداشتم این است او می خواست منزلتی ویژه برای داستان جایگزینی آقای سید مجتبی ایجاد کند، تا وی در موقعیت آیت اللهی قرار دهد که نوعی عظمت بخشی به وی باشد. عین کاری که آن گروه تبلیغی حوزه برای آیت الله علیرضا اعرافی صورت دادند تا نام وی در پوشش درخواست برای نامزدی انتخابات چهاردهمین دوره ی ریاست جمهوری، در واقع برای قضیه ی جایگزینی رأس نظام، جا بیفتد.

 

اما سید وحید حقانیان مشهور به مستعار «سردار وحیدی» معاون امور ویژه دفتر و بیت، که او و سید مجتبی خامنه یی نقش مستقیم در لشکر محمد رسول الله و سپس گشت ثارالله تهران داشتند، چرا وارد انتخابات شد؟ حقانیان عنصر مداخله گر بیت در اکثر امور کشور است. در سال ۸۸ دست سرکوب را به او نسبت می دهند. در بیت، نقش اول را اگر نداشته باشد (که بعید است) از نقش مهمی در امور سیاسی برخوردار است. او باری در خطایی که لو رفت به یک فرد سیاسی، یک فحش بد و رکیک هم داده بود. بنده سه برآورد احتمالی می دهم که او وارد این ماجرا شد:

 

یکم. احتمال بالا است او فهمید علی لاریجانی تأیید می شود (که بنده هنوز یقین ندارم چون رقیب قدری برای آقای س. ج است که عین کاری که برای هموار سازی پیروزی دولت سیزده صورت دادند، باز برای س.ج تکرار کنند باز او را بزنند) لذا او پا به میدان گذاشته تا اگر خود تأیید شد، در مناظرات با حرف هایی که از پشت پرده می زند، سد راه علی لاریجانی شود.

 

دوم. احتمال دیگر این است او چون برآورد کرد تعداد نامزدها زیاد باشد و هزینه ی رد صلاحیت هم بالا می رود، خود را وارد صحنه کرد (شاید هم وارد صحنه شد) تا خودش هم رد صلاحیت شود تا بعد بتواند آبروداری کند و بگوید دیدید مردم که شورای نگهبان با عدل رفتار می کند! حتی نامزد از بیت هم باشد، او را لازم ببیند رد می کند.

 

سوم. احتمال سوم این است می خواهد موضع ضربه گیر را بازی کند چون خود را فردی مستقل معرفی می کند و در دو جناح ورود ندارد. پس سعی دارد میان رقیبان هنگام کارزار انتخاباتی، نقش وسط را بگیرد و اگر دو سمت ماجرا فضا را حاد کردند و احتمال می رود باز کردن راه رقابت، خطری چون دوم خرداد را جلوی نظام می گذارد، او با حضور در برنامه ها که فرصتی مغتنم برای نامزدها در اختیار می گذارد، دست به افشاگری های وحشت آفرین بزند و یا حتی حضورش، باعت لکنت زبان نامزدها شود، چون او اطلاعات پشت پرده ی همه را ریز به ریز دارد این موجب ریسک و هراس نامزدها در بیان آزاد و عریان واقعیات می شود. چون ویردر نقش امنیتی اطلاعاتی بازی می کند. حتی بیشتر جاها، به عنوان فرد مختار و اختیاردار، وارد بازی قدرت می شد. عبور کنم. البته نامزد شدن آقای حقانیان دفتر، حق شهروندی هر ایرانی است. عرض بنده تحلیل ورودش  بود. اُنظُز. 

 

در پاسخ به محمد فضلی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. نویسنده صاحب سبک و دارای فن نگارش هستید. ارزنده ترین نکته ها را در لابلای نوشتار خودت جا دادی و برای بنده ارزش خواندن داشت. خود واقف هستید درخت وقتی میوه می دهد سنگ می خورد. می دانم و این را از نوشته هایت دریافتم که گنجایش شنیدن نقد و حتی حرف های زمخت علیه ی خود را دارید. هر تلاشی که علیه ات رخ می دهد یقین خود را بیشتر کن حرفهایت دارد جدی تر می شود. آدمی که قلم دست گرفته باید ظرفیت شنیدن تندترین هجوم ها را در خود تقویت کند که در این مواردی که فهرست کردید نشان دادی این قصد در شما زنده است. حرفی دیگر ندارم جز یک دنیا تشکر که قادر هستید دست به تبیین بزنید و ادبیات فارسی در فن نویسندگی ات چنان بالاست که لغزشی در بیان عقاید خود صورت نمی دهی.
پایان.


[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی. بسیار استادانه بحث را پخت و پز کردید. سواد ما را بیشتر کردی. در مجموع این یک امر ثابت شده ای است که نظام توسط خود مسئولانش به فساد کشانده شده است که امروزه اصل مبارزه با فساد، شعار هر دولتی شده است که خودشان در فساد دست داشتند. برای مردم اثبات است که فساد را آن تهیدست دوردست نمی کند،  چون در درون قدرت راهی ندارد. کسانی می کنند که ادارات را به چنگ خود دارند و در سایه ی حمایت قدرت و رانت هر چه دلشان خواست می خورند. آنانی که شب با سیب زمینی شکم را سیر می کردند، ولی یکباره کارخانه دار شدند. یکباره در کانادا و دوبی ملک خریدند. یک باره در دانشگاه های وزارت علوم و آزاد، استادتمام شدند. یکباره نصف سهام بانک را خریدار شدند. یکباره برِ خیابان های اصلی، صاحب زمین و ملک و مجوز و شرکت های بزرگ شدند. جمهوری اسلامی جای چه رژیمی نشست؟ سلطنت فاسد. پس نباید در سیستم کاری می کرد که این همه فساد گسترش پیدا کند و پرونده های وزیر و وزرا خاک بخورد ولی خودشان بامصونیت تمام، همچنان بیرون از زندان فعال باشند. نامزدها این روزها حرف اولشان این است من اگر رأی بیاورم فساد را از بین می برم. چرا؟ چون ریشه دوانده در تار و پود نظام، از نهادهای حاکمیتی که مصون از تفحص هستند گرفته تا سایر ارگان ها و دولتی ها و حتی مناطق آزاد.. چه ارگانی در دوبی می رفت دلار می فروخت و راحت و بدون دردسر برمی گشت!!! عبور کنم. فساد عین درخت پیچک، دور تنه ی حکومت پیچیده و به هیچ وجه هم برطرف نمی شود. اینان فقط شعار می دهند چون فساد تا بالاترین جاها تا کشید. تشکر از بحث منظم شما در بررسی و کاوش ضعف های همه ی دولت ها که باز دارند عین خطاهایی که در تقدیس آقای محمود احمدی نژاد مرتکب شدند و وی را تا عرش می بردند، برای دولت سیزده انجام می دهند که این کار هم نییجه ندارد هیچ، بلکه خطایی فاحشتر است. همین دو هفته پیش خود مراجع مطرح شهر قم که دولت سیزده به آن شهر رفته بود، همه از دولت انتقاد کردند و گلایه های مشکلات و گرانی هر روزه و بی تدبیری در وزارت ها را تذکر دادند. اما نمی خواهند زیر بار سخن حق بروند. کدام دولت مقدس بود و بی عیب و نقص، که بخواهند دولت سیزده را بری کنند و هاله ی قدسی به آن ببخشند. این بدترین کار و بیهوده ترین روش در کشورداری است. تا دولت سیزده مثل دولت های گذشته نقد و بررسی نشود، دولت چهارده هرگز بر مشکلات غلبه نخواهد کرد. هیچ کس حق ندارد دهن مردم را در بیان نقد و نظرلگام بزند. پیام انقلاب، آزادی بیان بود. و پاسخگو کردن قدرت در هر مقام و پست و قدرت. وگرنه همان رژیم سلطنت می شود و دربار فاسدش. اُنظُر.


یک شباهت در دو نفر نامزد، ولی دو برخورد متضاد شورای نگهبان با هر کدام

اُنظُر می کاود : میان دو نامزد ثبت نام کرده ی این دوره، و دوره ی قبل یک شباهت وجود دارد. اما شورای نگهبان سه سال قبل یکی را با آن بهانه ی مشهور رد صلاحیت کرد، ولی دیگری را تأیید صلاحیت. چرا؟ واقعاً چرا؟ چون دومی خواست برای نامزد دلخواه حاکمیت در مناظرات کار کند و سپس با گرفتن چند امتیاز از دولت سیزده، به نفعش انصراف دهد که داد. یعنی آقای سعید جلیلی. اما اولی دیدند خیلی به اصطلاح ضرب المثلانه «موی دماغ» می شود پس او (یعنی علی لاریجانی) را به بهانه زدند، تا رأی سبد نامزد دلخواه نریزد. همان هم شد. اما آن یک شباهت چیست که شورای نگهبان را یک بام ولی دو هوا ساخته بود؟ این شباهت: ادله آوردند بستگان ع.ل در خارج و بقیه ی قصه. اما نگفتند پدر س.ج که در فرانسه می زیست چرا ادله یی نشد برای ردش. عبور کنم. هرچند بنده بر رد صلاحیت آبکی هر شهروندی نقد دارم. شورای نگهبانی که خودشان می گویند فصل الخطاب هستند و هیچ جای حکومت حتی مجلس که «در رأس امور» باید باشد نمی توانند بر کارکردهای بی شمار غلط و خطاآلود این شورای یکدست در نصب فقیه ها و انتخاب حقوقدان ها توسط پیشنهاد قوه ی قضاییه و رأی مجلس، دست به تحقیق و نظارت بزنند، چگونه چنین دوگانگی رفتاری از خود بروز ندهند. اینان خود را فعال مایَشاء  مختار مایُرید می دانند هر طور گوِه گود راه داد بر سر می کوبند. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۲)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "حقوق طبیعی". روزگاری «امانوئل ژوزف سی یِز» کشیش و نظریه ساز بزرگ انقلاب فرانسه گفته بود: «انسان به یاری امتیازات آزاد نمی شود، بلکه به یاری حقوقی که به همه تعلق دارد، آزاد می گردد». حقوق در درون خشونت ها مفقود شده بود تا این که خود ثمره ی نجات بخش خشونت ها شد. یعنی خشونت چنان مورد نفرت واقع شد که با خود رهیافت جدید ارمغان آورد و مردم از طریق صاحبان نظریه، به رهیافت جدید دست یافتند. یعنی حقوق و اراده ی ملت. و حقوقی طبیعی در پیشانی خود می نوشت: حقوق یعنی تحقق «من» ها که جمع آن می شود مردم. یعنی خود نشاندن. یعنی آرای مردم. یعنی قانون بشری. یعنی جعل در برابر تکوین. که خلاصه اش می شد: حکومت ها بر پایه ی همه پسندی، از راه آرای مردمی. شالوده ی این نظریه این است که بر عبارت معروف «ژان ژاک روسو» استوار شده است، این حرفش: «مغزِ این قشر عبارت است از این اصل که حکومت شوندگان همان حکومت کنندگان باشند.» عبارت واضح و مبرهن است. بدین معنی که حکومت کننده (قدرت حاکم) هرگز نتواند بر حکومت شونده (مردم شهروند)، قدرت استیلایی پیدا کند. زیرا حقوق طبیعی، انسان را در برابر هر نوع بردگی محافظت می کند. مونتسکیو این را ناشی از این می دانست که قوانین «روابط ضروریی هستند که از ماهیت امور، مشتق می شوند.» شبیه تز شهید استاد مطهری که سرنوشت بشر را به مقتضیات پیوند می زد که حتی دین نیز باید شرط زمان و مکان را در امور سیاست و دین ورزی مردم، توسط فهم فقیه یا دین شناسان زمان شناس در نظر گیرد. بعد این نظریه تکمیلتر شد وقتی فیلسوفان دیگر گفتند امر بنیادین بشر بر حقوق طبیعی نهاده شده، نه بر وظایف بشر. و بنیانگذاران مکتب حقوق طبیعی در نهایت به نقل از منبعی که بنده دارم یعنی «لئو اشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ص ۱۸۶ ترجمه ی باقر پرهام» گفتند بر پایه ی این نظریه «نقش دولت ها پاسداری از حقوق طبیعی هر یک از افراد جامعه است.» نه از بین بردن حقوق آنان. و بیشتر از همه امانوئل کانت آن را تکمیل کرد. او از سه اصل برای ایجاد همآهنگی اراده ی انسانها یاد کرد که با مسئله ی دولت امکانپذیر است:

 

۱ ) هر عضوی از اجتماع در مقام انسان، آزاد است، [نه برده]

۲ ) هر عضوی از اجتماع در مقام فاعل، با دیگری برابر است، [نه پایین تر]

۳ ) هر عضوی از اجتماع در مقام شهروند، مستقل است، [نه وابسته]

 

در مورد نظریه ی "حقوق طبیعی" چهار سؤال بنیادی شکل گرفته بود که فیلسوفان بزرگ هر کدام به آن چهار پرسش پاسخ مهمی داده بودند که در قسمت سوم سعی خواهم کرد تبیینش کنم. اُنظُر.

 

زوال حکومت به دست آخوند بد

اُنظُر نظر می گذارد : [در پاسخ به جواد افاقی] سلام آقا آفاقی. پیامی نوشتید مبنی بر  این جمله:

 

«چقدر شبیه است رفتن وآمدن فردی بنام انظر. به سریال مدیرکل (ساخت سوریه) که بارها در رسانه ملی پخش شد‌. کشکولی بود برای تمامی اعضاء گروه.»


ضمن اعلام خوشایندانه بودن این جمله ی شما و تبسمی که بر چهره ام انداختی و حتی بالاتر ازخندانی هم بیشتر پیش رفتم، عرض ادب هم به پیشگاه آن بزرگوار محترم داشته باشم. بنده هم یک فکاهی محکم با شما صورت دهم چون طلب دارم: شما مگر تابع ولایت مطلقه ی فقیه نیستید؟! پس چرا با آن که رأس نظام دستور داده بودند برای لفظ زبان غربی «سریال» از لفظ فارسی «مجموعه» استفاده کنید، پس چرا شما تمکین نکردید و بر خلاف دستور و اطاعت محض، باز هم لفظ بیگانه و شاید «خبیثه ی» "سریال" را بکار بردید؟! نکند در دورن و نهان و خفیان، ضد ولایت مطلقه ی فقیه! هستید ولی جرئت بروز ندارید و حال حبس کشیدن از وجودت نیست؟! آخه برخی مطبوعات خاص حتی خود را موظف می دانند «منویات» رأس نظام را هم کشف کنند و بر حسب حدس منویات (نیت خوانی ها و مرادِ مراد خود را حدس زدن ها) عمل کنند و با تنسک و تمسک به تز «آتش به اختیار»، به هر جا و هر کس آزادانه بدون ترس از محاکمه!! حمله کنند، شما راحت «دستور» ادبی نوشتاری را نادیده گرفتید و به جای امر مطاع، از رأی خود بهره گرفتید و نوشتید: «سریال مدیرکل (ساخت سوریه)» البته شما چون عالم هستید حتماً می دانید لفظ «مجموعه» هم فارسی نیست از زبان عربی گرفته شد و معرب شد. یاد آورم که فکاهی بود.


و اما فاز دوم این است بنده جایی که زندگی می کنم پارازیت زیاد است و تلویزیون ایران را به زور می گیرد، چه رسید به دیش بینی! یا فیلم از سازمان سیمای به قول شما «ملی». بنده با رادیو «معارف» که از شهر شما در قم مخابره و دیکته می شود، یکسره پای گوشم تا شرع را بشناسم و در شهر گم نشوم!! که این رادیو خود یک آخوندکده ی گشاد است تا رادیوی ملی!!


سپس فاز سه حرفم این است نمی دانم شما در کدام شهر امام جمعه یا امام جماعتی. ولی هر جا هستید، حتماً پشت سرت مأمونین را بشمارید ببینید از دو تا نه صف بیشترند؟ بعد همین را چاره جویی کنید و علت را بشکافید. روحانی از دید من انسانی معنوی و دینی و سیاسی است که مردم به او نیاز دارند زیرا او شرع شناس است و باید انسان متشرع به او رجوع کند. باید خیلی دقت شود که روحانی میان مردم و حکومت قرار گیرد، نه این که یکسره با قدرت همدست شود و با تمام معایب آن غلتیده گردد و ملت را برای امری ثانوی تر، خودی و ناخودی تقسیم کند. روحانی اگر جانبدار یک جانبه ی حکومت شود، از چشم همه که نه، ولی از چشم بخشی بزرگ از ملت می افتد. چون همیشه ملت به معنای عام، حرف حق حمل می کند که حکومت نمی تواند از مطالبه گری مردمش فرار کند و هر چه خود خواست بکند. و خود در فساد غرق باشد ولی همچنان از ملت پیروی و حمایت طلب کند. روحانی، امروز سعی می کند از نظام حتی در برابر مردم حمایت کند و جلوی نظرات و انقتادات ملت بایستد تا از ارتزاق خود نیفتد. مردم ار نبودند، نظام هم نبود. نظام را مردم ساختند نه صنف آخوند که امروزه خود را خدایی برای مردم می پندارد!! این رسم صددرصد بر می افتد. چون با هیچ منطقی جور نیست. به قول رسول خاتم الانییا (ص) ملک با زور ابقا می شود ولی با ظلم هرگز. حکومت در جاهایی بر مردم ظلم می کند. چون در بخش های مهمی از ساختارش، از عدالت تهی شده است. هر حکومتی عدلی نباشد، شرعی هم نیست. این اخطار از سوی مردم مدتی است آژیرش زده شده است ولی قدرتمندان متصلب همچنان گوش خود پنبه گذاشتند که نشنوند. شاه هم که ژاندارم منطقه بود مجبور شد گوش کند و پا به فرار گذراد. این تجربه را آن آخوندهای بد دارند تکرار می کنند ولی چون در درون قدرت شناور شدند از صوت مردم بی خبرند. عبور کنم. فقط بهتر است آخوند برود مستقیم واقعیت ها را خود مردم بشنود که خاکستری اند. چون ملت اگر سفید بشوند باید مطیع محض باشند  و اطاعت محض و مقلدانه از قدرت در خون آنان جاری نیست. اگر سیاه شوند خود را شماتت می کنند چون حکومت را خودشان ارمغان دادند و حالا دوست ندارند این حکومت به دست آخوند به قهقرا غرق شود. آخوندهایی که با بدترین خودخواهی قدرت را قرق کردند. این روال هرگز نمی پاید. تاریخ در خود نمونه های زیادی از زوال را در ورق های خوددر ثبت دارد.


فاز چهارم حرفم این است بنده بر گوشت و پوستم هم اگر انبر داغ بگذارند دردم نمی آید، چه رسد به نسبت دادن موجی از واژه ها به سوی بنده در این مدرسه. البته هرگز نمی گویم آنان در خلوت بر برد این واژه ها می افزایند و حتی رکیک گویی هم علیه ی من مرتکب می شوند. چون همه را افراد محترم می دانم. و دور می دانم در خلوت، بدتر از این واژه ها به بنده نسبت دهند. به تمام آنان بایت هر لغتی که برای بنده می بافند، تشکر دارم زیرا دل خودشان خنک می کنند و این برای من خوشایند است که آنان دلخوش می شوند از تازیدن به خود بنده نه نقد نوشته های بنده. از شما مرد محترم و صبور در بحث، که نشان می دهی انسان انتقادپذیری هستی، تشکر می شود. فکاهی دوم را صادر کنم کافی است و آن این تک مضراب است: همان فکاهی اولم برای شما بسیار بس بوده است!! پایان. اُنظُر.

 

[در پاسخ به محمد فضلی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. جایی را برایم باز کردید که اخلاقاً باید ازت تشکر خاص بکنم. وقتی ببینم مطلب اصلی بنده مورد توجه فردی قرار گرفته، پیش خود به این نیروی فزاینده هدایت می شوم که چه خوب شد آنچه وقت گذاشتم تا دیدگاه خودم را در متنی فشرده نگاشتم، خوانده شد. و این حتی ممکن است حتی علاوه بر خواندن، مطلوب دیده شود و از انتقال فکرم استقبال گردد. لذاست که این انرژی بیشتر نیز می شود. شما بر زیر متن های بنده نوشته هایی را رقم می زنید که از مباحث خود بنده غنی تر و گشوده تر است. خیلی موجب شادی ام شدید که می فهمم از سیر مطالعاتی گسترده ای برخورداری. علم را گفته اند بی وطن است. یعنی زاده های دانش دانشمندان در ملکیت در نمی آید متعلق به آحاد بشر است. همین است که کتاب تاج فرهنگ یک جامعه است که هر چه بیشتر مطالعه شود انسان جهانی تر می نگردد. حتی خواندن کتاب فیلسوفان بد هم نافع است چون دانستن از طریق متضادها بدست می آید. روزی شهید استاد مطهری شنیده بود یزید دیوان شعرش در فلان کشور چاپ شده است. او چون جهانی می اندیشید برای اینکه فرد یزید را از طریق نوشته هایش هم بشناسد در به در دنبال دیوان شعر یزید می گشت. نمی دانم تا پیش از ترور به این دیوان دست یافته بود یا نه. مهم این است چنین متفکری حتی حاضر می شود کتاب دشمن ترین فرد به خاندان عصمت (ع) را هم بگردد پیدا کند و از آن مستقیاً بداند تا بتواند به سبک علمی و منطقی نقدش کند. بنده از شخص شما الگو می گیرم که تشنه ی دانایی هستی و در بیان آرای فکری خود دچار تشویش نیستی. تشویش مال آنی است که از حقیقت متواری شود و از مطالعه و دانستن بگریزد. هگل با آنکه فیلسوف قدرت بود اما انسان را طبعاً عقلانی و آزاد می دانست. هر کس با طبع خود درآویزد و آن را خود بخشکاند، اول خود را نابود می کند، سپس جامعه و بیرون از خود را. با فحوای نوشته ات موافق هستم. پند و پیامش را گرفتم. تشکر می شود که خواهان این سری نوشته هایم شدید. پایان. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی. نوید مهمی است. همیشه خودم را در انتظار نوشته های علمی و خوش ترکیب شما نگه می دارم. چون حاصل مطالعات خود را به بهترین ادبیات گرد می آوری و در ذهن های اعضای مدرسه جای می دهی. خداوند بلندمرتیه حیات شما نویسنده ی دانشگرای ارزشمند را همچنان بادوام و طولانی باقی گذارد. بهره می برم از بیانات پخته ی شما. پایان. اُنظُر.

 

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای M.F (محمد فضلی). اگر ملاک مولوی را ملاک خود گیریم تصوبر بنده مبهم باشد اشکالی نیست. بگذار تصور جای تصوبر نشیند که تصور، میدان بزرگ عنصر خیال در وجود آدمی است که هنوز کسی کشف نکرد خیال چه قدرتی در نهاد آدم دارد. نعمتی که عاجزند همه از بهره ی خوب از آن. مولوی مگر نسرود در دفتر دوم مثنوی، که ای انسان تو اندیشه ای. پس ملاک، فکر است، نه فرد. نقل مستقیم از گنجور از مولوی:

 

تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود

ای برادر تو همان اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای

گر گل ست اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی

گر گلابی بر سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند

طبله ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین

جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته

گر در آمیزند عود و شِکّرش
برگزیند یک یک از یک دیگرش

 

از فضایل شما آقای نویسنده اهل فلسفه خوشحالم. پیشنهاد می کنم "لذات فلسفه" که نظریات خاص شادروان ویل دورانت در باره ی مسائل اساسی زندگی و سرنوشت بشر است بخوانی که  ترجمه ی فارسی شادروان عباس زریاب خویی آن را خواندنی تر ساخته است. شاید هم خوانده باشی. پایان. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی  ۱۹

اُنظُر می کاود :

چهره : لوید آستین وزیر دفاع آمریکا در دولت جو بایدن.

نوشته : او دیروز در سنگاپور گفت ایالات متحده «تنها زمانی امن خواهد بود که امنیت در آسیا برقرار باشد.»

 

نظریه : بنده نظرم اینه : چرا امنیت آمریکا به امنیت آسیا گره خورده؟ تقریباً به سه علت: یک. دو قدرت رو در روی خود را در آسیا دارد، یکی چین و دیگری روس که بر تمام آسیا به صورت بالقوه اشراف ژئواستراتژیک دارد. به همین علت مهار این دو قدرت برتر منطقه در دستور کار امنیت ملی آمریکا قرار دارد. دو. بستر آسیا بستر اعتراضی است حتی در ژاپن و کره که هر دو به خاطر رشد اقتصادی به سکوت اجباری روی آوردند، روح اعتراضی به آمریکا دارند اما فعلاً خشم فروخفته ی چندین دهه دارند که روزی دهنه ی این آتشفشان خفته، گدازه های سوزانی از خود بیرون خواهد داد. سه. وابستگی اقتصاد آمریکا به انرژی که بالاترین ذخایر گاز و نفت در آسیا وجود دارد. آمریکا با همین سه علت سعی می کند ایران را در تز مهار، دستاویز بحران ها نگه دارد. یعنی ایران در یک خلاء همیشگی باقی بگذارد که نتواند راهبردهای خود را تشخیص دهد و مجبور باشد هر بار به جای استراتژی از تاکتیک استفاده کند. و تاکتیک در سیاست مقطعی است بر خلاف استراتژی که دورنما و نقشه ی راه است. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. از نظر بنده روحانیت و روشفکران از پیشروان جامعه اند که نقش بیدارگری را باید بر عهده داشته باشند نه نقش جانبداری یک جانبه را. روحانیت در برابر قدرت که فساد عظیم آن را به ورطه ی نابودی می برد، فقط توجیه گر ظاهر شده است و با آنکه حقایق را می داند دست به کتمان می زند. چرا، چونکه  از نظام ارتزاق می کند. و حتی خودشان را وکیل مدافع نظام جا زده اند و هر بار می خواهند دهن مردم را در سراسر ایران در بیان نقد و نظر بندند. خود روحانیت در زمان شاه اکثریت شان خاموش بودند و جرئت نداشتند به شاه یک «تو» بگویند ولی بعد وقتی تقسیم میراث شد، جاه طلبان شان برای سهم خود صف کشیدند و هر کجای نظام که بهتر پول و جاه بود را به اشغال خود در آوردند. روحانیت مقصر اصلی است چون معتقدند حکومت مشروعیتش را از دین به قرائت حوزه می گیرد. آنان برای مردم چیزی جز حضور در حمایت از قدرت و تقلید از خود قائل نیستند. این سوای آن روحانیت است که خودشان را منزه نگه داشته اند و چاپلوسی قدرت را نمی کنند. اما دسته ی متملق نوعی رَب وارگی برای خود ساختند که خیال می کنند جای خدا نشسته اند. پایان. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر : (۱ )

تو گِردِ دلم گردان، من گِردِ درت گردان
در دستِ تو در گردش، سرگشته چو پرگارم

 
دارد می گوید تو در پیرامون دلم می چرخی. یعنی دائم در قلبم دور می زنی، و من با تو می زییَم. ولی من در پیرامون درِ خانه ات حیران می گردم و زار می زنم تا مرا به اندرونی ات راهم دهی. و وقتی هم که دیدم راضی شدی راهم دهی و دستت را در دستم بگذاری و به گردش برویم، عین پرگار که در رسم دایره به کار می آید، به دورت سرگشته می شوم و چرخنده. این بود ذوب عاشق در معشوق و گردش گردِ محبوب. اُنظُر.

 

منطقی نیست الزام کردن بر نامزدان

اُنظُر می کاود : اول سلام به شخص شما. شما می توانی از شوهرت با هر ادبیاتی دفاع کنی و حتی دلخواست خودت، تقدسش ببخشی و معصوم واره معرفی کنی، اما از این حق برخوردار نیستی برای نامزدهای انتخابات، خط مشی تعیین کنی یا خط و نشان بکشی. اینکه شوهر شما درگذشت، دلیلی نمی شود که دولتش نقد نشود. حتی اگر خودش هم، که مثلاً چه فکری داشت؟ چه عملکردی داشت؟ چه شغل هایی داشت؟ آیا در تمام آن شغل ها درست کار صورت داد؟ نقد و بررسی شود، هیچ منعی ندارد. چون سکاندار قوه شده بود (البته به یمن ترتیبات انتخابات به سبک ۱۴۰۰) او هیچ تجربه ای حتی به مدت یک ماه هم در قوه ی اجراییه‌ی نظام نداشت، یا دادستان بود، یا قاضی شرع، یا بازرس، یا قوه ی قضائیه و یا تصدی حرم. همه ی اینها هم در جای خود خیلی هم محترم. ولی با این وجود، قوه ی اجرایی کشور را بدست گرفت و طی سه سال نتوانست کاری از پیش ببرد که مشکلات مردم و کشور حل شود، حتی کم شود. پس نمی شود با دخالتگری بیجا برای مهترین نماد جمهوریت کشور حد و حرف تعیین کرد. حتی خاندان های افراد بالاتر این نظام هم چنین حقی ندارند. آن سلسله پهلوی بود مادر محمدرضاشاه سیاست! تعیین می کرد و حتی زنش فرح دیبا. گرچه شما و پدرت اخلاق دخالت دارید و بارها هر دو خارج از اندازه ی اختیارات خودتان، عمل کردید و حتماً حق خود می پندراید. باز هم بلااشکال. اما این دلیلی نمی شود که با پایان یافتن سکانداری شوهر شما بر کشور، بقیه ی نامزدها قفل کنند و از کارکردهای نادرست آن دولت چیزی بر زبان نیاورند. این به دیکتاتوری ها می آید، نه به کشوری که خود سلطنت را واژگون کرد. تجدید سلطنت بدترین نوع رفتاری است که کسی بخواهد آن را بر ملت تحمیل کند. اگر شوهر شما خواست سکانداری مطیع محض باشد، خوب باشد، اخلاقش آن حالت بود. اما نمی شود دیگران را هم به این خلقیات دعوت کرد. سکاندار قوه ی مجریه باید نماد اقتدار رأی مردمش باشد و حتی عُرضه ی ایستادن در برابر سپاه که مهترین و حساس ترین نهاد ضروری نظام است، داشته باشد و از استقلال رأی خود صیانت کند و با عقلانیت و خرد جمعی، نگذارد این نهاد بر فرض مثال در مواقع حیاتی کشور دچار ماجراجویی شود و میانبر بزند. زیرا سکاندار کشور در مقام اجرا، حاصل جمع رأی مردم باید باقی بماند و به عنوان فرد دوم کشور و مقام اختیاردار، نگذارد هیچ نهادی جای راهبردها را با تاکتیک ها تعویض کند و با این ارتکاب ها راهبردها را از اعتبار ساقط سازد و کشور را به مخمصه ها گرفتار کند. شوهر شما اگر خدمت کرد، خداقوتش. که خدمت هم کرد و وظیفه اش هم بود چون خودش قبول کرد سکاندار کشور شود و باید هم خدمت می کرد چون حقوقش را می گرفت. اگر خیانت نکرد خوشا به احوالش که هر کس چنین باشد در عرف جامعه برای خود خدابیامرزی باقی می گذارد. اما اگر کارآمدی نداشت، که نداشت، این یک حق مسلم است که دولتش مورد نقد آزاد قرار گیرد و کسی برای این نقد، توبیخ و توهین و تهدید نشود. پس، فشار به نامزدها که نباید با شوهر شما رقابت کنند، دخالتی نادرست در سیاست است که در سخنان اخیر خودت به آن ارتکاب ورزیدی.

 

هیچ کسی در این مملکت از حق ویژه برخوردار نیست که بخواهد برای سایرین تعیین تکلیف کند و یا از امور سیاست بازش بدارد. در دولت شوهر شما، جدا از افراد خادم و سالم مانند شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان انسان اهل کمال و فهم بالای دیپلماسی، کسانی هم جمع شده بودند که از کشورداری ذره ای بو نمی برند و فقط جا خوش کردند و اینک هراس افتادند که بختشان دارد بر باد می رود. حتی در مقام وزیرها و معاونت ها، مرتکب فساد شدند و حکم زندان گرفتند که خود مبارزه با فساد را شعار ساخته بودند. دولتی که نتوانست گرانی کنترل کند. نتواست حتی قیمت شکر را از ۱۵ هزار تومان به نزدیک ۵۰ هزار تومان نرساند. نتواست گوشت را به نزدیک کیلویی ۷۰۰ هزار تومان نرساند. نتوانست از کاهش پول کشور بکاهد. نتوانست از حقوق ملت در برابر دست درازی های عده ای متصلب، حتی در حد یک جمله دفاع کند. نتواست در اقتصاد گشایش ایجاد کند. در مناظره هایی که به خیمه شب بازی سازمان سیما شباهت داشت جزوه هایی در حد ۷۰۰۰ صفحه برنامه آینده ی کشور نشان داد، ولی مردم از آن حتی یک صفحه عمل ندیدند. خواست طی ۴ سال، ۴ میلیون خانه بسازد و هر سالش ۱ میلیون باب خانه تحویل شهروندان دهد، اما مشخص است چه سرنوشتی پیدا کرد این طرح خیالی. نتوانست در سیاست خارجی ابتکار عمل در دست بگیرد، انفعالی پیش رفت. در فرهنگ و هنر بازده کارش مشخص است که انسان شرم می کند به سینما برود فیلم های بشدت ضعیف و با محتواهایی پایین و سبک مغز ببیند. در طرح های کلان اقتصادی کشور چیزی که ابتکار عمل باشد و حاکی از تز ایشان، هیچ سراغی نیست. از سوی دیگر مگر هر دولت که سر کار می آید، الگویی اجباری است که دیگران باید تابع او شوند و از روی آن کپی کنند! قانون خود اجازه داد هر کس نامزد می شود می تواند از خود برنامه بدهد و با آن برنامه پیش برود. نمی گویم نخواست کار کند، می گویم نتوانست کاری صورت دهد. پس از این نظر هم نمی شود نامزدها را منع کرد برنامه ی نو نداشته باشند و باید و بی درنگ راه دولت قبل را باید ادامه دهند! این بی منطقی ترین سیاست ورزی است که دولت بعدی را مکلف کرد به ادامه ی راه دولت قبلی. هر دولتی که شکل می گیرد بر پایه ی طرز تفکر همان فردی است که خود را در قامت سکاندار کشور دانسته است و می خواهد از مردم رأی بگیرد و قانون هم به او اجازه داده است تزهای خود را به برنامه و سپس عمل تبدیل کند که در کنار سند بالادستی، چشم اندازها، و قوانین ابلاغی و فرامین صادره، به پیش برود. بنابراین مانع تراشی برای نامزدها، امری دخالت جویانه و ناشی از تصور غلط از نقش و جایگاه و حد و اندازه ی خود است. به کسانی که در زندگی در رأس قدرت قرار گرفتند، نباید یکسره سفید نگریست. نیز یکسره سیاه. هم سفید و هم سیاه باید مد نظر باشد. به معنی هم خدمت و هم ضعف و هم در برخی از افراد حتی خیانت مانند دکتر سید ابوالحسن بنی صدر. از این که سوگوار همدم و همسرت هستی حق داری. اما خدای بلندمرتبه بر بندگانش غفران و جبران می ورزد. از سلسله ی ساداتی، که شکیبایی در ذات این سلسله است که از خاندان عصمت ریشه می گیرد. به شخص شما برای این سیادت نژادی، حرمت می گذارم ولی از زدن حرف حق پا پس نمی کشم. سلامت باشید و از لطف پروردگار، روزگار را با حیات طیّبه بگذارنی. آمین. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۳)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "قبض و بسط تئوریک شریعت". این نظریه ی آقای دکتر عبدالکریم سروش که اوائل انقلاب تا وسط های دهه ی شصت از افراد مؤثر در بخش انقلاب فرهنگی و تصفیه و پالایش کشور از وجود اشخاص دگر بود، در پی این چاره جویی است که قفل فهم دینی را باز کند. نه به این معنا که به نزاع میان دو شیوه ی فقه سنتی و فقه پویا بپردازد. مقصود از این نظریه این است دین چگونه باید فهم شود و چگونه فهم می شده است و چگونه این فهم تحول می پذیرد، یا این تئوری های فهم دینی به چه طریقه و شیوه، به شکل بسط (نوآوری و گستردگی و آزادانه) در می آید و یا شکل قبض (جمود و بسته و مستبدانه) به خود می گیرد. نظریه به اصل دین کاری ندارد، بلکه به «فهم دین» می پردازد. او در این تزش معتقد است چون دین با علوم دیگر ارتباط برقرار می کند و مفسران دین هر کدام دارای علم و گرایش و علایق اند، بنابرین فهم دین به تناسب این ارتباط علوم و اندوخته های فرد مفسر، و نیز اثرات جامعه در درون تحولت زمانه، بسط و قبض می گیرد. یعنی تئوری های دینی دچار تکامل یا تحول و یا جمود می شود. او استناد می کند که آیه های قرآن این گونه نیست که همیشه محکم یا برای همیشه متشابه بماند. بنابرین تفسیر به رأی را رد می کند، اما جایش این را می گذارد که تفسیرِ بی رأی نیز ناممکن است. و مضافاَ اینکه چون باور دارد شریعت باید جامعه را مشروب کند، باید به دین به طور جامع نگریست، نه فقط فقهی. زیرا دین شامل سه مرتبه از معرفت است: حقیقت. طریقت. شریعت. که سه گونه تلقی از دین است با سه نزاع جاودانه ی علمی و تفسیری دینی میان فیلسوفان، عارفان، فقهیان. هر کدام از این سه هم، از تجربت های خود نشانی می دهند و بر سر آن چالش می کنند و سه معنا از دین بیرون می دهند. این نظریه، انسان را قادر به فهم و درک از دین می داند، نه مسلوب. یعنی هیچ کس نیز نمی تواند فهم دین را از فرد سلب کند. اما سخت با ایدئولوژیک کردن دین مخالف است. زیرا معتقد است دین توسط ایدئولوک ها لاغر می شود و به نفع قدرت رو به تذلیل و تراشه و متلاشی شدن می رود، حال آن که دین، در منظر وی فربه تر از ایدئولوژی است.

 

فشرده ای نوشتم از یک نظریه ای که در درون ایران و منطقه ی جهان اسلام، بازتاب وسیعی داشت. هم در مخالفت جدی علمی و حتی حیثیتی با وی. و هم در موافقت قطعی با آن. تا جایی که بعدها به خاطر شرح هایی که بر تکمیل این نظریه نوشت، جایش را در کشور بسیار تنگ و تیره وپرمخاطره دید که داستان ترور سید احمد کسروی (بنیانگذار جنبش سکولار در ایجاد هویت ایرانی و پایه گذار حرکت "پاک دیدنی" در برابر شیعه که نوعی بدعت بود) تمرین نشود. این بود که خود را با خطر جانی مواجه دید و به رئیس جمهور وقت (دولت آقای رفسنجانی) نامه نوشت تأمین جانی خواست، ولی دولت مزبور از دادن چنین تأمینی عاجز ماند و او با یقین بر این عجز یا حدس بر بی میلی قدرت در تحمل بودنش در کشور، سرانجام بر خلاف تمایلات شدیدی که میان دانشجویان برای دیدگاه های نوین خود آفرید، برای اقامت در آمریکا ایران را از همان اواسط دهه ی هفتاد ترک کرد و همچنان در آن کشور ساکن است و در مقام تدریس در دانشگاه به حرف های تازه تر روی آورده است که تکمیل نظریه ی «بسط تجربه ی نبوی» از میان همه ی نظریاتش، بیشتر واکنش و بازخورد برانگیخت. و تلقی وی از مفهوم کلی وحی و نوع وحی بر حضرت نبی مکرم خدا حضرت محمد خاتم الانبیاء (ص) بسیار بحث انگیزتر از هر بحثی گردید. حق نظر بنده روی این دو نظریه، محفوظ است اما فعلاً در مقام بیان حرف خودم در مورد نظریه هایی که شرح موجز می دهم، نیستم. اُنظُر.


[در پاسخ به امیر رمضانی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای دارابی. خوشحال شدم وقتی از دیدگاه شما باخبر گردیدم که شفاف از نامزدهای رئیس جمهور نهم (که هشت تیر قرار است با برگزاری انتخابات مشخص می شود البته هنوز تا اینجای کار معلوم نیست چه سبک از انتخابات خواهد بود، آزاد؟ یا حساب شده! و یا خیلی هم فیلترینگی!) توقع برده ای، راه دولت سیزده را ادامه دهند. این حق شماست که چنین دیدگاهی برگزینی. بنده هم حرفم همان است که عرض شد در نوشته ام. تشکر می شود از توجه ات. خرمی در زندگی ات پردوام باد. با احترام به استاد. پایان. اُنظُر.


"در مسیر صحیح اصلاح" جمله ای جدید از یک مرجع

اُنظُر می کاود : در پیام و بیانیه ی دیروز ۱۳ . ۳ . ۱۴۰۳ آیت الله حسین نوری همدانی مرجع در شهر قم این جمله اش جلب توجه کرد که یک مرجع بشدت طرفدار جناح راست سخن از لفظ «اصلاح» بیاید که مدتی است این لغت در محاصره ی منحصرانه ی جناح چپ است که خودشان هم نمی دانند در «اصلاح» چه بایدها و نبایدها عمل بکند. این مرجع قم نوشت: «حفظ این انقلاب از اوجب واجبات و تضعیف آن حرام است و هرگونه اشکال باید در مسیر صحیح اصلاح گردد که مهمترین آن صندوق رأی و انتخاب فرد اصلح» است.


بنده از بکارگیری لفظ «اصلاح» استنکاف می ورزم زیرا این لغت چنان غلط انداز شده است که نه فقط گره را باز نمی کند، بلکه آن را کورتر می کند. علت اصلی اش این است کسانی این لفظ را به تصرف خود درآوردند که خود در کنار جناح راست، در ضعف ها و نقص ها و حتی جاهایی ظلم های نظام به مردم تهیدست و افراد متفکر، همدستی و همپوشانی داشتند. و اینان بآسانی نمی توانند شعار اصلاح را مصادره کنند که در جاهایی خود باعث و بانی اصلی و فرعی آن بودند. بنده بجای لفظ «اصلاح» از لغت ترمیم استفاده می کنم که زخم های عمیق نظام که توسط فاسدان و قلدران و قدرت پرستان درون قدرت با همدستی ثروت اندوزان فاسد و متنفذ، بر پیکرش وارد شد، التیام یابد و از التهاب و چرک آلودشدن بیرون آید. دیر و یا زود، نظام مجبور به این ترمیم می شود. خواست مردم از همه ی خواست ها قوی تر ظاهر خواهد شد. بازسازی نظام توسط خود نظام می تواند نشان از عقلانیتش باشد و ایستادن در برابر آن و تن ندادن به ترمیم، علامت زور به کمک زر و تزویرگران است برای بقا به هر نحو ممکن. اما در این میان، یک مرجع رسمی نظام هم پس از سالها حمایت بدون قید و شرط از قدرت و خودسری های خسارت بار یک سری تندروهای خشمناک، باور کند این نظام «هر گونه اشکال»ش باید در «مسیر صحیح اصلاح گردد» خود یک گام جدیدی است، حتی اگر ظاهر کار را هم در نظر بگیریم. عبور کنم. برای این مرجع محترم شهر قم که اروپا را هم مدتی درک کرده است، از خدای بلندمرتبه سلامتی و طول عمر بابرکت طلب می کنم. اُنظُر.

 

اُنظُر طنز می نویسد : طنزی انتخاباتی

گپ و گفت کبک با خروس

کبک : آقاخروس! نامزد نمی شوی؟

خروس : با کمی شرم : نامزد؟! نامزدت که نمی شود؟ قانون طبیعت نمی گذارد.

کبک : نه، نه با من. توی خیابان کاج سمت ستاد انتخابات، خروس ها یکی یکی خروش! کردند نامزد شدند.

خروس : آها آن خروس ها دنبال مرغ اند!! چاق و چلّه هم! کبک شان خروس می خواند! شنگول شدند. من کارم فقط بانگ در وقت سحر است تا ملت را بیدار کنم از خُفت و خواب!

کبک : یعنی از جنس خروس جنگی هستند؟!

خروس : نه، ولی خروس جنگی می خواهند بشن.

کبک بدون حرف. رفت زیر برف. آنجا جایش خوشتر است. اُنظُر.

 

پیچیدگی های سیاست و تعریف از خود

اُنظُر می نویسد : فقط در چند خط. این حکومت شوندگان (یعنی مردم صاحب رأی و حق) هستند که باید در مقام گردآوری و سپس داوری، از قدرت حاکم بر خود، تعریف و تمجید یا نقد و بررسی و قضاوت کنند و یا حتی حق برائت برای خود قائل شوند. بر عکس، در دو نوع نظام های توتالیتر و اتوریته است که خود حاکمان، هم قدرت می ورزند و هم از خود و ارادت سالاری های پیرامونی خود، با رسانه های انحصاری که ایجاد می کنند، تعریف و غلو می کنند تا مردم را بهراسانند و خاموش نگه دارند. استالین آنقدر از نظام خود تعریف می کرد که هیچ روشنفکر و فیلسوفی جرائت نمی کرد، کمترین انتقادی بکند و اگر می کرد کارش به تبعید و بیگاری در سیبری می انجامید و سر به نیست شدن، اما ناگهان یک نیکیتا خروشچف پیدا شد، دو خروش زد، نظام سراسر تمجیدگر استالینی، شکاف و ترک خورد و سرانجام بدست میخائیل گورپاچف فرو پاشید. هر نظام، خود دست به تمجید از خود بزند، هم سرنوشت با نظام های توتالیتر و اتوریته است. حکومت از نوع علوی، اهل غلو نیست .آن مولای پرهیزگاران (ع) خود بر غالیان ایراد گرفت و شیوه ی غلو و چاپلوسی شان را مردود و منافی مبانی انسان و اسلام اعلام کرد. غُلاتی که خود آن حضرت (ع) را تا مقام الوهیت بالا می بردند. اما آن مرد یگانه و بی نظیر و حاکم بی همتای در سیاست و عدالت تا آخر و ابد، نگذاشت در سیاست، تعریف و تمجید و غالی گری باب شود. حاکمان نمی تواند هم از سوی ملت به قدرت برسند و هم خود خود را قضاوت کنند. داوری از کارکرد حکومت مال رکن چهارم دموکراسی است و خود ملت. قدرت از خودش تعریف کند فاقد ارزش است و کمتر یم وجهی ندارد. اُنظُر.

یک پیام برای احترام به شجاعت در رأی

از آقای اهل قلم که از بیان سخن دریغ نکرد و از بیم دیگران، دست به کتمان نزد تشکر و سلام داده می شود. بنده کارم را بر حسب عقل و تشخیصم پیش می برم و این حق خداداد هر انسان است که فهم و فکر خود را بدون این که کسی حق ممانعت داشته باشد، در داخل مدرسه مطرح کند. همه می نویسند، اُنظُر هم می نویسد. پس هیچ تمایزی برای هیچ کسی وجود ندارد. بنده بله قربان گوی هیچ قدرتی نیستم که قدرت خود برآمده از ملت است. عصر شاه و شاهی رخت بر بسته بود، تلاش برای تجدید آن پسرفتی بیش نیست. اُنظُر.

اُنظُر یک جمله ی فکاهی بگوید:

از جناح راست، فقط «کاظم کلاه بردار» رویش نشد نامزد شود!!!

 

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقا عمادی. عرض کنم که از گواهی شما عالم صادق و سید شریف مدرسه در وصف وجنات آیت الله علیرضا اعرافی، انسان پرهیزکار و سالم، خوشحال گشتم. ایران نیازمند به چنین روحانی هایی است که دین خود با دنیا طاق نمی زنند و برای مقام و جاه و حرامخوری ها، پا روی اخلاق نمی گذارند. بنده دو بار طی همین چند روزه که فضای کشور انتخاباتی شد از این عالم دین نوشتم یکی وقتی که مسئله ی جایگزینی را تبیین کردم. این طور نوشته بودم:

 

«اما یک نتیجه ی برآوردی نه قطعی: بنده احتمال قوی می دهم روی آیت الله اعرافی، که سه امتیاز بزرگ با خود دارد: یک: اخلاق عملی. دوم: تفکر عقلانی / فقهی. سوم: وجاهت بالای اجتماعی و وجود شاخص های کاریزمایی در چهره و رخساره.»

 

یکی هم وقتی یک جریان تبیلغی حوزه از وی خواست بود نامزد شود تا رئیس جمهور نهم شود، نوشته بودم که چه ایشان این پیشنهاد را قبول کند، چه نکند، منظور آن جریان بیشتر این است وی را با این پیشنهاد در فضای سیاسی جامعه، در حد منزلت و شأن جایگزینی مطرح کرده باشند. هر چند خود ایشان از این شائبه ها بری است، ولی چنین شأنیتی در وجودش هست. با احترام. گاه خداوند بلندمرتبه، نعمت ها را با الطاف خفیه پیش بندگانش می گذارد. از معصوم (ع) داریم که یک عالِم فاسد، یک عالَم را به فساد می کشاند. پس وجود آیت الله علیرضا اعرافی برای کشور می تواند یک ذخیره ی الهی محسوب شود. مردم با روحانیت بد نیستند، بلکه خود را نیازمند آنان می بینند در شرع و روابط مذهبی و آئینی. ولی با روحانیت فاسد و اهل پول و پاکت و آغشته به دنیا و دینار و زندگی اشرافی، هرگز سازگاری ندارند. همان تیپ هایی که روزها را پیش امام مولا علی (ع) بودند و شب ها را سر سفره ی امویان مخفیانه صبح می کردند و صله می ستاندند. با احترام و آرزوی دوام عمر و سعادتمندی شما و طول عمر بابرکت برای آقای اعرافی که یک یک سرمایه ی معنوی و فقهی و اخلاقی برای کشورند. پایان. اُنظُر.

 

ارزیابی صحبت های پنج دقیقه ای نامزدها در حین ثبت نام

اُنظُر می کاود : امروز ۱۴ . ۳ . ۱۴۰۳ وقتی فرصتی برای بنده فراهم شد تا سایت ها را مرور کنم تا ببینم مهمترین سخنان روز جامعه در امروز، توی فضای سیاسی چه بوده است، دیدم صحبت های پنج دقیقه ای نامزدها در حین ثبت نام، بسیار بازتاب داشته است و حرف روز مردم شده است. یک جمعبندی سریع صورت دادم:

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها قول دادند فساد در سیستم را نابود کنند. این یعنی اعتراف به وجود فساد.

 

دیدم تقریباً بیشتر نامزدها (که بیشترینشان هم جناح راستند زیرا سایر جناح ها دو سه نفر بیشتر ثبت نام نکردند) طوری صحبت کردند که تلویحی و تصریحی قبول کردند دولت سیزده آن طور که تمجید و غلو می کنند، نبوده است. این شجاعت بیان جالب بود.

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها گرانی و ازهم گسیختگی مدیریت کشورداری را با مردم در میان گذاشتند و قول حل مسئله دادند.

 

دیدم تقریباً بیشتر نامزدها دم از ایجاد روابط با جهان می زنند و خواهان پرشدن سفره ی مردم شدند و خود با مشکلات مردم درآویختند.

 

دیدم تقریباً تعدادی کثیری از نامزدها کشور را تا گریبان غرق در مشکلات می دانند و این را ناشی از دولت ضعیف دانستند.

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها یک برنامه ی جدا از دولت سیزده در سر دارند که نشان می دهد غلو در باره ی دولت سیزده و تقدس بخشی های افراطی به آن، آنها را خام نکرد. صریح سخن گفتند و معلوم است از ضعف های شدید آن دولت خبر دارند و می دانند کشور در چه لبه ای! قرار دارد.

 

به هر حال فرصتی بود که برای من ایجاد شد تا مهمترین سخن در امروز را بخوانم. زیرا ایران را به کشور سخن گفتن و سخنرانی کردن تبدیل کردند. تمدن، با سخن ایجاد نمی شود، با تفکر و پیاده کردن خرد جمعی و عقلانیت و بکارگیری عقل ممکن است. عقل، رسول باطنی است و نبی ها (علیهم السلام اجمعین)، رسول ظاهری. هر جامعه، عقل مردم خود را سرکوب کرد، سرانجام به سراشیبی فرو غلتید و چراغ رونقش خاموش شد. کلیسا هزار سال حکومت مذهبی متصلبانه و ضدعقلی کرد، ولی سرانجام رنسانس و عصر نوزایی و تفکرات متفکران، آن را به باد فنا داد و از آن فقط تاریخ نقلی ماند و یک ساختمان در واتیکان. روزی حکیم عقیل و علیم بوعلی سینا گفت. من گاو می ترسم! گفتند چرا سینا؟ گفت: شاخ دارد، ولی عقل ندارد. پایان. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۲)

سه درد آمو بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار

بابا طاهر


دارد می گوید یکباره سه غم یکجا به او رو کرده. دو تا را قابل چاره می داند، ولی چه کند که غم سومی فراق دوری یار طاقت فرساست. عین نشتر فروکردن به گوشت و استخوان است دردش. شاعر با تکرار سه بار در آخر، خواست دوام درد یار را در دل باقی بگذارد. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۴)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "طبع انسان". اختلاف نظر پایه ای فلاسفه ی سیاسی بر سر مسائل عمده ی فلسفه ی سیاسی، مآلاً به اختلاف نظر آنان در باره ی چگونگی نگرش به نهاد آدمی باز می گردد. این اختلاف برداشت های فلسفی بر حول چهار محور از طبع انسان می چرخید:

 

نخست اینکه آیا انسان طبعاً موجودی فردگرا است یا جمع گرا؟

بعد اینکه آیا انسان طبعاً موجودی سیاسی مدنی است یا غیر سیاسی؟

سپس اینکه آیا انسان طبعاً موجودی عقلانی و آزاد است یا غیرعقلانی و مجبور؟

سرانجام اینکه آیا این انسان طبعاً موجودی کمال پذیر است یا کمال ناپذیر؟

 

تا جای که بنده مطالعه داشته، هشت برداشت مهم از طبع بشر در نزد فلاسفه ی سیاسی بزرگ یافت می شود. خلاصه ی آن را اینطور تفکیکی تهیه می کنم تا در ذهن ها بهتر جای گیرد:

 

در جواب به سؤال اول دو برداشت مهم شکل گرفت:

۱. انسان طبعاً فردگراست. (جان لاک)

۲. انسان طبعاً اجتماعی است (کارل مارکس)

 

در جواب به سؤال دوم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۳. انسان طبعاً سیاسی است (ارسطو)

۴.  انسان طبعاً غیر سیاسی است (اصحاب اصالت فایده شامل سه فیلسوف مشهور: جرمی بنتهام، جیمز میل، جان استوارت میل)

 

در جواب به سؤال سوم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۵. انسان طبعاً عقلانی و آزاد است (هگل)

۶. انسان طبعاً غیرعقلانی و غیرآزاد است (هابز)

 

در جواب به سؤال چهارم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۷. انسان طبعاً موجودی کمال پذیر است (آنارشیست ها: مانند ویلیام گادوین. پرودون)

۸. انسان طبعاً موجودی کمال ناپذیر است (آگوستین و ادموند برک)

 

هر کدام از این فلاسفه ی سیاسی با روش خاص خود به جهان سیاسی (انسان + دولت کشور + حکومت) پرداختند و در راه حل ها است که به افتراق روش رسیدند. مثلاً ارسطو با تکیه بر «مشاهده و استدلال»، هابز بر پایه ی «استدلال انتزاعی و منطقی»، آگوستین با تکیه بر «وحی» و هگل بر مبنای «عقل و تعقل« فلسفه ی سیاسی خود را شکافتند. ادامه ی نظریه ها در قسمت های بعدی. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام و صبح بخیر آقا عمادی.  هم بابت پاسخی که بر روی نظر بنده نوشتید و هم برای توضیحی که ارائه داده اید از حضرتعالی تشکر فراوان می شود. شاکله ی یک روحانی در تراز انسان رو به کمال همین است که ترسیم فرمودید. خدا ایشان (آقا اعرافی) را برای ملت ،هم حفظ کند و هم در ارتقای معنوی و فکری و عقلانی ایشان مدد دهد. با احترامات فائقه. اُنظُر.

 

شالوده ی نخست وزیری دوره ی شاه

اُنظُر می کاود : یک بحث فوری در مورد «تاریخ تحولات ایران». این نوشته ام جنبه ی آموزشی هم داد. وقتی می خواهند تاریخ تحولات ایران را بررسی کنند باید به هفت ضلع ذی نفوذ آن دقت کنند. این یک روش رایج است:

 

به ضلع شاه

به ضلع دربار

به ضلع سفارتخانه ها

به ضلع شخص نخست وزیر

به ضلع مجلس

به ضلع رجال بانفوذ

به ضلع بازار

 

شاه در اصل دلش می خواست بر تمام این ضلع های قدرت تأثیرگذار قدرت، فردی یگانه و مسلط و فرمان دِه تام باشد. اما گاه تحولات طوری پیش می رفت که او آن خوی دیکتاتوری خود را قادر نبود پیاده کند و همین وی را بعدها به فردی روان پریش تبدیل کرده بود. مثلاً وقتی در برابر نخست وزیری شادروان دکتر محمد مصدق و رهبری سیاسی مذهبی شادروان  آیت الله سید محمود کاشانی نتواست سلطنت مطلقه ی خود را ظهور دهد، که مجبور شده بود تن به سلطنت مشروطه دهد. چون مصدق و کاشانی اجازه ی قدرت مطلقه را با شاه نمی دادند و با عقل و افکار خود، شاه را در همان حدی که باید باشد در نظر می گرفتند. بنابراین یک مطالعه گر تاریخ سیاسی باید جایگاه این هفت ضلع را در نظر  داشته باشد که در قدرت چه نقش هایی ایفا می کردند. در دوره ای، فقط سفارتخانه های سه کشور برای مهره چینی سران قدرت تصمیم می گرفتند. گاه مجلس کمی مستقل می شد رخ نشان می داد. گاه رجال بانفوذ حرف اول و آخر را در کشور می زدند. برخی مواقع هم، ضلع بازار نقش خود را پیاده می کرد و با پیوند با برخی گروه های فشار در سیاست اثر می گذاشتند. چه با چماق عده ای معامله گر مانند شعبان جعفری مشهور به «شعبان بی مخ» و چه با بده بستان ها خصوصاً از راه زمینداران بزرگ. نقش دربار هم جای خود دارد که پر بود از افراد متملق و شاه پرست که به جای حل مسائل، دست به دخالتگری می زدند و فساد می کردند و پول نفت را می خوردند و کارشان زد و بند بود و هرگز هم میز محاکمه و دادگاه هم برایشان درکار نبود. اینک این بنده می تواند چند مثال ملموس بزند. شاه در طول سی و هفت سال سلطنت مداومش، چندین نخست وزیر تجریه کرد. یک ایرانی وقتی به این قسمت تاریخ می رسد واقعاً به کدام نخست وزیرهای شاه افتخار می کند؟ هر چنده بنده به هیچ کدام از آنان در این نوشته نمره نمی دهم چون کارم اصالتاً گردآوری است، نه داوری.

 

به منوچهر اقبال افتخار کند؟! او که موش در برابر شاه بود.

 

به امیرعباس هویدا؟! او که سیزده سال فقط مطیع محض شاه بود و حتی خاضع دفتر شاه و نوکر فرح دیبا.

 

به جمشید آموزگار؟! او که هر چه شاه دیکته می کرد می گفت همین صحیح است و جز اراده ی ملوکانه ی شاه هیچ چیزی، هیچ نمی ارزد.

 

به علی امینی؟! ایرانی به این نخست وزیر که می رسد تازه متوجه می شود شاه چقدر از علی امینی می ترسید چون همیشه احتمال می داد آمریکا در اثر رفرم، وی را جای شاه می نشاند. شاه او را رقیب خود می دانست. شاه خود را عقل کل می دانست و هرگز دلش رضا نمی داد کسی هویت مستقل در سیاست پیدا کند. علی امینی یک مانع برای او محسوب می شد که آخرش وی از دایره ی قدرت بیرون انداخت.

 

به احمد قوام؟! که پنج بار نخست وزیر شد و هر بار بر پیراهن و تاج شاه لرز می افتاد که نکند با آن شمّ سیاستمداری خود و نفوذی که میان رجال ایران و خارج دارد جای پای شاه را لرزان کند و سلطنت را به کف تندباد فنا دهد.

 

به شادروان مصدق؟! که آنقدر تاریخش به معاصر نزدیک است همه می دانند چقدر شاه از او می ترسید و سرانجام در اطراف کرج و اشتهارد تبعیدش کرد و همانجا تا پایان عمر ماند و درگذشت. شاه حتی با این افراد ملی که در جامعه نفوذ سیاسی و با افراد روحانی که محبوبیت مذهبی داشتند میانه ی نداشت. تا می فهمید کسی با او  کمترین زاویه ی فکری دارد از دایره ی حکومت و حتی فضای سیاست مدنی بیرون می انداخت.

 

منظورم این بود اولاً تاریخ معلم بزرگ است و جامعه عقل دارد و می فهمد ایجاد افراد مطیع در سیاست، امر غلط و مربوط به عصر جاهلی و بت پرستی است. چون هیچ شاه و حاکمی، عقل کل نیست. مطیع پروری در سیاست یک نوع بد از یکه سالاری و تن دادن همه به عقل یک نفر است. عین آدولف هیتلر که در کتاب «نبرد من» می گفت من یعنی همه ی ژرمن. فکر فقط فکر من. شاه هم خیالاتی بود و فکر می کرد حکمراندن بر همه با فکر فرد شاه، به تمدن می انجامد. حال آن که کشور از طریق عقلانیت جمعی پیش می رود، نه ازاده ی ملوکانه ی شاهی که چاپلوسان قدرت می گفتند شاه، فرّه ی ایزدی!! دارد. یعنی او به خدا وصل است و از آسمان حکم دارد و عقلش برای کل کشور بس است. او حتی برای منطقه هم، خود را «ژاندارم» می پنداشت و جیمی کارتر هم برای خام کردن او برای بردن نفت خام ارزان به آمریکا و ترزیق آن به اقتصاد ورشکسته ی آمریکا گفته بود ایران «جزیره ی ثبات» است آن هم به دست قدرت بزرگ شاه. منظور دیگرم این است هر سعی فکری و تلاش عملیاتی که که بخواهد مقامات مهم جمهوریت نظام را از هویت استقلال قوا بیندازد و آنان را مانند منوچهر اقبال ها، مطیع محض قدرت و مانند موش کند، با چارچوب فکری انقلاب مردم ایران در تعارض است. مردم دیدند که نخست وزیران مطیع در عصر شاه چه کردند و چه برای خود ارث باقی گذاشتند. ایران به عقلانیت نیازمند است تا با آن، هم اسلام را به مدد جمعی کاملتر بفهمد و هم کشور را بر اساس نظریه های علمی اداره کند، نه بر حسب دستور و «نظر». اُنظُر.

 

۸۱ کاندیدا

اُنظُر می کاود : ۸۱ نفر کاندیدا شدند تا رئیس جمهور نهم ایران شوند. ۶۹ چهره ی مطرح و نیمه مطرح اصولگرا و ۹ چهره ی تقریباً مطرح اصلاح طلب. این چه نوع تحلیلی دارد؟ اگر این آمار کمّی دقیق باشد (که بنده مطلع نیستم) روی آن می شود اینطور فرض کرد و تحلیل ارائه داد:

 

این سبک ورود برای کسب قدرت نشان می دهد سیاست در ایران با رفتار مدنی و مدرن فاصله دارد. وقتی کشوری ساختارش را انتخاباتی می کند، نمی تواند از فعالیت آزاد احزاب بزرگ و مبتنی بر پایگاه اجتماعی، جلوگیری کند. تقریباً هیچ حزب منتقدی در هیچ شهر و روستای، جرئت دفترزدن ندارد اما در عوض دست بسیج مقاومت محلات و روستاها کاملاً باز است (که لازمه ی امنیت هم هست). این نشان می دهد نظام از فعالیت احزاب به همان میزان فعال بودن بسیجیان، واهمه دارد و نمی خواهد چنین بستری در جامعه ی مدنی شکل بگیرد. نتیجه ی قطعی این سیاست بسته و کنترلی، چیزی جز همین بلبشوی سیاسی نیست که نحوه ی ثبت نامش به خیمه شب بازی شبیه است، تا سیاست ورزی.

 

چنین اتفاقی کاملاً نشان داد هر دو جناح در درون به پوکی استخوانی افتادند. استخوان احزاب هم وقتی از مغز پوک شود، اسکلت و جسدی بیش نیست. نه کنگره ی برپا می شود و نه چارچوبی وجود دارد. هر جمع با چند نفر حاضر در قدرت، بین خود جلسه می گذارند و شاخه می دوانند بی آنکه مراحل جامعه شناسی ایجاد حزب را طی نموده باشند. سرانجام، این جور تشکلات، عین شکلات آب می شود و هر کس ساز خود را می زند. همین هم شد. هر فرد به خود اتکا کرد و راهی ستاد ثبت نام شد و چند عکس انداخت و خیال کرد رجال مطرح است. حتی ببیشتر آنان برای خود وزارت کشور و خبرنگاران مستقر در آنجا ناشناخته بودند، چه رسد به اینکه رجال نامی (رجال یعنی شامل شهیران سیاسی زن و مرد) کشور باشند. این شد که هر کس پوشه دست گرفت رفت در دوربین عکاسان دیده شود تا در سایت ها نمایش درآیند. از این زشت تر سراغ نداریم. هر چند ثبت نام حق هر شهروند است، ولی شهروند پیش از استفاده از این حق، باید اخلاق این کار را هم در نظر بگیرد.

 

هرچند با تدبیری که شورای نگهبان در سه سال اخیر صورت داد و مجلس آن را قانون کرد و با پیش شرائطی مثل سن، سابقه ی کار در قوه ی اجرا و ... جلوی حجم وسیع از ثبت نام کنندگان فاقد شرائط اولیه در سالهای اخیر را گرفته که اقدام درستی بود. اما باز نیز امسال از درون قدرت، هر کس با چهار سال حضور در مجلس یا فلان جا و با هوس دیده شدن، خود را در قامت رجال ایران! دید و رفت کاندیدا شد در حالی که مردم حتی اسم آنها را نمی دانند. کسی می خواهد رئیس جمهور شود لااقل چند سال خود را در جامعه مطرح کند و به بیان دیدگاه ها و برنامه های خود بپردازد تا مردم یکباره با سیلی از ثبت نام کننده مواجه نشوند که از سیاست، سین را هم بلد نیستند.

 

اما اگر یک مورد را این در نظر بگیریم که دو جناح راست و چپ، برای این که از فیلتر شورای نگهبان عبور کنند دست به تعدد نامزد زدند، تا اگر یکی رد شد دیگری بتواند در میدان بماند، چرا چنین هراسی در جناح راست بیشتر شد که ۶۹ نفر کاندیدا داد؟ علت اصلی سه چیز است: یک. بحران آخوند پیش آمد. هیچ آخوندی در راست در قد و قامت ریاست جمهوری وجود ندارد. چون تمام نیروهای خود را لکه دار کردند. دو. تشکل راست به خاطر تکثیر گرایش های افراطی و ضد دموکراتیک از هم فرو پاشید و هیچ کسی نیست که بتواند لیدر آنان باشد. دچار بحران رهبری حزبی شد. دیگر کی برای آقای غلامعلی حداد عادل که به خاطر پیوند خویشاوندی در سیاست جا خوش کرده بود، تره خورد می کند که زبانی جز به چاپلوسی قدرت نداشت. سه. چهار محفل سایه در تهران روی تهران نفوذ دارند. آنان در لجنه های خود برای همه خط و نشان می کشند و راست را تکه و پاره کردند و به این روز مفتضح انداختند که ۶۹ نفر بدون اعتنا به هیچ تصمیم تشکیلاتی، راه می افتند می روند تا رئیس جمهور شوند. انگاری رئیس جمهوری مدیر یک نانوایی است که به قولی حتی نانوایی ر  ا هم لیاقت ندارند بچرخانند چه رسد کشور را. عبور کنم.

 

ولی چپ دچار دو تضاد است. یک. تضاد با حاکمیت. دو. تضاد با حزب های خود که جبهه ی اصلاحات را ساختند. در تضاد اول کارشان آنقدر بحرانی است که نمی تواند بالاترین فرد خود را نامزد کنند که یقین دارند ردش می کنند زیرا آنان در بحث تئوریک، با نظام به تضاد ساختاری افتادند. در تضاد دوم هم میانشان حرف های سختی منعقد است که اصلی ترین آن این بار این بود نامزد جناح چپ این بار باید از خود اصلاح طلب ها باشد، نه توافق روی کسی که از میان سایرین در جناح راست، کمترین خسارت را به کشور می زند. بنابرین با ۹ چهره وارد شدند، ولی نامزد خودشان را هنوز در پرده ی ابهام گذاشتند تا نشانه هایی برای رد صلاحیت باقی نگذاشته باشند. اُنظُر.

 

آخرین لایه ی مغز نظام

اُنظُر می کاود : آقای "وحید حقانیان" عامل در «بیت» پس از ثبت نام ریاست جمهوری گفت: «بنا دارم از بطن هفتم و آخرین لایه ی مغز نظام به پوسته ی مهم اول و ظاهری گذر کنم.» از این جمله اش چه می شود فهمید؟! بنده با تلاش کردم به خود وی رجوع کنم که ببینم آیا این جمله ی مبهم و رمزدار را تفسیر هم کرده است. منظورم از خود وی یعنی نوشته ها یا صحبت های بعدی اش روی این جمله اش. اما گشتم، ولی هیچی نیافتم. از این نظر خودم پس از سه روز می خواهم این جمله را زیر و رو کنم. ببینم می توانم. هر چند تمام جمله عمداً مبهم ادا شد تا ردی در آن نباشد، پس می شود عجز هم داشت در تفسیر آن. بنده چند لایه حدس می زنم:

 

شاید منظورش این بوده باشد با آنکه خود را فردی لایق می داند اما در بطن هفتم طبقات اجتماعی جای داشت و اجازه ی ظهور نیافت.

 

شاید منظورش این بوده باشد زمانی وارد عرصه شده است که نظام به خطیرترین برنامه رسیده است، یعنی برنامه ی هفتم که باید در خاورمیانه مقام نخست شاخص های رشد و توسعه و قدرت نظامی را از آن خود کند که باید از خیلی از لایه ها گذر کرد.

 

شاید منظورش این بوده باشد می خواهد ایران را از زیر فصل هفتم شورای امنیت بیرون ببرد که در دولت آقای محمود احمدی نژاد ایران زیر این فصل خطرناک به عنوان عامل تهدید امنیت جهان رفت.

 

شاید منظورش این بوده باشد با این که در مصدر کار نبود، اما شایستگی در خود دیده که ایران را به تکیه بر بالاترین لایه ی مغز نظام (با ذکر عدد هفت بی نهایت) به سطح پیشرفته عبور دهد و میان مغز و پوسته ی نظام، تناسب ایجاد کند. به عبارتی به ظاهر نظام، روح ببخشد.

 

بنده بیش از این فکری به ذهنم نمی رسد. مگر آن که وی خواست از ساختار مخ، ساقه ی مغز، مخچه و لایه های عنکبوتی مغز، استعاره صورت دهد. در هر صورت جمله اش بسیار پیچیده و کاملاً امنیتی و پوشیده با رمز و با استفاده از از صنعت ادبی ایهام بود. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۳)

از تو شوری  به دل بحر و بر انداخته اند

آتش عشق تو در خشک و تر انداخته اند

آملی

دارد می گوید به معشوقش که در طلب وصال تو مانند دریا و خشکی، چنان شوری در دل برپا شده است که آتش شعله افروز در تر و خشک افتاده باشد، آتشی سوزان و گدازان. یعنی عشق اکسیرش شعله افروزی و شورانگیزی است و هیچ قدرتی قادر به زورآزمایی با عشق نیست. اُنظُر.


به امیر رمضانی: جواب اُنظُر: سلام آقای دارابی. اشتباه برداشت کردید. هفت ضلع در متن بنده مربوط به اضلاع قدرت در ساختار حکومت شاه بوده است که در آن یا مشارکت داشتند و یا نفوذ. آنچه شما برشمردید مربوط به بخش مبارزین با حکومت بود که جزء موضوع بحث بنده نبود. مبارزین با حکومت را باید در فصلی جدا مورد بررسی قرار داد. در ضمن منظور بنده این بود حکومت شاه نخست وزیری موش می خواست مانند منوچهر اقبال. نه نخست وزیری دارای اختیار و عقل، مانند شادروان مصدق. در کل؛ کوشش هر کس برای تجدید حالت «موش» در سیاست و حکومت داری، تکرار رفتار شاهی است، نه دموکراسی. برای بیان نظرت تشکر می شود. با احترام. اُنظُر.


صدمه ی سنگین شعر و شاعران به سیاست

نوشته ی اُنظُر : شعر با خیال و احساس سر و کار دارد و شاعر وقتی دچار این حال می شود دست به شعر می زند. اما سیاست جای خیال نیست. خیال بالاترین صدمه را به سیاست می زند. و شاعر چون خیال پرداز است وقتی با شعرش به مدح سیاست و سیاستمداران روی می آورد، مرتکب بالاترین صدمه به سیاست می شود که اصلاً جای مدیحه و ستایشگری نیست. از حکیم فردوسی در شعر سیاسی فارسی بالاتر هم مگر داریم؟! او حتی در وصف و ستایش سلطان محمود غزنوی چنان تملق و مبالغه کرده بود که انسان از آن دو بیت وحشت می کند. سروده بود:

 

چو کودک لب از شیر مادر بشُست
ز گهواره محمود گوید نخُست


و یا این بیت:


جهاندار محمود شاه بزُرگ
به آبشخور آرَد همی میش و گُرگ


فردوسی مجبور بود ستایش کند چون به تنگدستی افتاده بود. اما شعر بر سیاست واقعاً لطمه وارد می کند و بشر را جای خدا می نشاند. منظور فردوسی از شعر بالا این بود حتی کودک شیرخواره هم تا از پستان مادر شیر خورد، زیر لب از روی عشق و محبت می گوید: محمود محمود محمود. و این جهانشاه محمود آنقدر مهربان و نافذ است که حتی میش و گرگ هم به برکت حکومت! او سرِ یک چشمه برای آب خوردن جمع می شوند! امروزه آدم می بیند برخی مجیزه گوها با شعر خود چنان از مردگان عرصه ی سیاست یاد می کنند که گویی اینان ملائکه زادگان بودند و از جنس پری و فرشته بافته و ساخته و زاده شدند. بس هم نمی کنند این کارهای ضایع و سبک را. واقعاً سیاست از دست شعر چاپلوسانه آسیب سختی می بیند و تب می کند. آنقدر هم سخت که با سرُم و تورگی هم تبش نمی افتد. کمترین بهای سنگین این آفت این است سیاست از وضع عقلی و علمی آن به سوی وضعیت شخصی و ارادت سالاری منحل می شود و فضای آزاد نقد و نظر و حق و حقوق در سایه ی این تملق های ریاکارانه، سنگین می شود. هدف شعر مدحیه، غلو در شاکله ی سیاستمداران است تا از طریق آن مقام ماورائی به حاکمان ببخشند. پس بسا سلام بر شاعری که تن به مدح نمی دهد و خیال خود را در مقام ارزش های برتر و معنوی تر تقویت می کند. اُنظُر.

 

 

شادروان حجت الاسلام سید محمدعلی آل هاشم چگونه انسانی بود؟

اُنظُر می نویسد : همین که آن شادروان با شهید صیاد شیرازی همدم بود خودش کلی حرف است. با هم ساخته شدند در جبهه و رزم. هر دو هم اهل مناجات و منادات. فضلیت های سید بزرگ شادروان آل هاشم چنان با لطافت و طهارت آمیخته است که صدها سال یعد اگر مردم از اخلاق و رفتار و گفتار وی بشنوند جذب زیبایی های زندگی وی می شوند. بنده شمرده شمرده می شمارم به سبک سؤالی - جوابی:

 

خوراک؟ ساده ساده. آمد و شد؟ بی کبکبه. ریاکاری؟ به هیچ وجه. میان مردم؟ دائم. تبختر و نخوت؟ از او دورِ دورِ دور. پاکدستی در سیاست؟ زبانزد عام و خاص. اهل پول و پاکت و تسویه ی سهم امام از جیب مردم؟ خدا نیارد آن روز را که جان و مال او از این قلم نامربوط طهور طهور بود. محبوبیت اجتماعی؟ نظیری نداشت. ستایشگر قدرت: زبانم لال او و این نوع خوی! علم و عمل؟ بله هم حوزه و هم دانشگاه. عمل او علم وی را خجل می کرد از بس پیشتاز کردار بود تا گفتار. مردم را فرق می نهاد؟ در خون او این قبح و زمختی هرگز سریان نداشت. مردم قبولش داشتند؟ جان می دادند. چه آخوندی بود؟ از دسته ی آخوند خوب که خصالش جا باز می کرد در قلوب. سیاسی کار بود؟ این یکی در وجودش نبود آن را محو نگه می داشت. فقط تبریز دوستش داشتند؟ نه تمام ایران چون رفتار او بعد جهانی پیدا کرده بود. مردم را پشت نرده ها نمی گذاشت که خودشان بروند جایگاه اشراف بنشینند. همه را مساوی می دید؟ برایش آخوند حوزه و دکتر دانشگاه و کارگر کارگاه و بنای ساخت و سازها و هر صنف از انسان واقعاً بوی انسان و حقوق بشر می داد و حق کسی را پایمال نکرد. جایش خالی است ولی فکر و شیوه ی طلبگی و آخوندی اش یک کتاب برای یادگیری شد. او با آن که همچنان هر روز بر فضلیت هایش افزوده و گرایش مردم به وی عمیق تر می شد، سرانجام ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ از جهان خاکی به جهان ملکوتی رحلت کرد و انبوه دوستداران خود را همچنان دوستدار خود باقی گذاشت. او از دل نمی رود چون حقیقتاً در دل حضور داشت نه بر زبان ها.

 

کاش این شخصیت بافضیلت برای سدی که سه سال قبلتر (بر نقلی مسموع) توسط وزیر وقت نیرو افتتاح شده بود و پایان یافته بود، به آنجا برده نمی شد. و نیز کاش شادروان حسین امیرعبدالهیان به جای بردن به سرِ سد، در آن مأموریتی می رفت که جزو برنامه هایش بود. در آن افتتاح مجدد سد، حرف هایی خلاف امنیت ملی از دو سوی دولت سیزده و دولت جمهوری آذربایجان ایران نیز زده شد که سر وقتش باید به آن پرداخت. اصل آن کار بهاء اضافی به الهام علی اف مزدور اسرائیل بود که با آنکه یک مردک بیش نیست ولی به خاک مرزی ایران چشمداشت داشت و دارد مورد احترام بی مورد قرار گرفته بود. فعلاً فضا از نظر بنده مهیا نیست. عبور می کنم. ولی زمانش خواهم گفت. داشتم می گفتم او (یعنی شادروان حسین امیرعبدالهیان) حقیقتاً یک شخصیت بزرگ، فهیم، سرمایه ی کشور بود و می توانست یک آلترناتیو مقتدر در میان مقامات منطقه باشد و کشور به علم و خردمندی او داشت خو می گرفت، هر چند صدها دخالت!! او را همچون آقای محمدجواد ظریف بی صبر و دل آزُرد نساخت. یاد این انسان خردمند و ارزسمند ملت ایران نزد تاریخ سالم و با روایت درست باقی خواهد ماند. روح هر دو مرد بزرگ (سید آل هاشم و  دکتر امیرعبدالهیان) شاد باد. هر خردمندی برای ایران نیکی کرد نیکنام می ماند. اُنظُر.

 

تحلیل رفتار احتمالی سه وجهی شورای نگهبان با کاندیداها

اُنظُر می کاود : جامعه ی سیاسی ایران خوشبختانه اهل کنجکاوی است و به بحث روز کشور و حتی جهان و سر درآوردن از رویدادها حتی از پیش از وقوعش، علاقه و حتی بی قراری نشان می دهد. این صفت جامعه را باید مصون از آسیب نگاه داشت و حتی گرامی اش. چون چنین روحیاتی به دلیری دو دسته ی مهم کنشگر (افراد سهیم در قدرت) و تحلیلگر (افراد ناظر بر رفتار قدرت) می انجامد و هیچ قدرتی طبق قانون الهی و حقوق قراردادی، نمی تواند دهن ملت را در هیچ مسئله ای چسب زند. به نظر بنده مردم ایران (شاید نه همه، ولی اغلب) پیش خود با جمع خود، پچ پچ اصلی شان این چند روز پییش رو این است شورای نگهبان کدام ها را تأیید می کند. اتفاقاً کنجکاویی بجا هم هست، چون با سرنوشت و حق نظر و رأی آنها بطور مستقیم مرتبط است. بنده هم یک ایرانی ام، و برایم بحث روز یک مسئله ی مهم است. البته بنده برای خودم، یکم: مقام «تحلیلگر» قائل نیستم که خودم خبر دارم در آن حد و اندازه نیستم که بخواهم چنین شأنی برای خود قائل شوم، ولی علاقه به شکافتن مسائل دارم آن هم به وسع خودم و با نهایت احساس آزادی در بیانم، زیرا از پدر و مادرم که خدا عمرشان را زیاد کرد و زیاد داشت و محفوظشان ساخت، بدرستی آموختم در کسب دانایی و انتقال آن، بیمناک از احدی نباشم. دوم: مقام «کنشگر» هم برای خویش قائل نیستم، چون یک ایرانی بیرون از قدرت هستم. با این توضیح، به تحلیل رفتار احتمالی سه وجهی شورای نگهبان با کاندیداها می پردازم که تحلیل، همیشه از اصل خبر جذابیت های بیشتری نزد مردم دارد. خطای در تحلیل هم نیز، اصل پذیرفته در متدولوژی (روش تحقیق) است و بر «تحلیلگر» عیب نیست؛ زیرا هر برآورد و تحلیل، چون از ذات خبر، خبر ندارد، و فقط بر پایه ی حدس و گمانه و فهم و عقل و درصد بالایی اطلاع از وضعیت عمومی سیاست است، ممکن است به خطا مواجه شود. البته «تحلیلگر» حق ندارد تخیلات کند و هر چه وهم کرد بگوید. ادامه ی متن در همین سطور. پس از تهیه... بر می گردم.

 

این بنده به آگاهی برساند: در ضمن بنده تا نوشته های خودم را ننویسم. متن های داخل مدرسه را نمی خوانم. چون نمی خواهم ابتدای روز ذهنم از محتوایی که خودم برا طرح کردن چیدم، از تنظیم و تنسیق بیفتد. پس از نوشتن تحلیلم و نیز تدوین  تهیه ی یک موضوع دیگر، حتماً پست های اعضای محترم مدرسه از ده شب دیشب به بعد را که بنده از مدرسه زده بودم به پارک و سپس به خواب، خواهم خواند. اُنظُر.

 

اصل بحث : به ظن بنده سه وجه رفتار احتمال می رود روی انتخاب نهمین رئیس جمهور بکار گرفته شود. چون سبک سخن روز چهارده خرداد، قطعاً موجب برداشت مضیّق (تنگ گرفتن) می شود. این حدس شدید بنده است. البته به تر برای جمهوریت نظام آن است برداشت موسّع (گشودگی) شود. باشد تا هیچ کس بر کشور تحمیلی نداشته باشد و «همه باید به قانون بازگردند» که بعد ختم جنگ، شعار روز شده بود. نظام های تحمیلی از دسته نظامات ورافتاده در این دنیای مدرنِ فوق تجهیزات است که تجهیز فنی آن در شرکت های خصوصی از دولتها قدرت و ثروت بیشتری دارند. عبور کنم.

 

ابتدا بگویم هفتاد تای آنان همان در دم فاقد ورود می شوند. یا شورای نگهبان با احترام به آنان، درخواست می کند برای این که مُهر رد صلاحیت (خودشان می گویند: عدم احراز یعنی بر ما نامعلوم ماند) نخورد، خود منصرف شوید. یا برخی با معامله و وعده ی میز و سهم قدرت به نفع بقیه کنار می روند. یا با پادرمیاین عوامل سایه خریده می شوند که بمب رد زیاد پژواک نیندازد. می ماند احتمالاً یازده نامزد. شورا با این یازده تا (حتی شاید سه چند نفر بیشتر) چه می کند؟ بنده سه وجه را محتمل می دانم و ضریب وقوع هم کدام را هم ظنی می گویم. تمام اصطلاحات این تحلیل از بنده است. اگر نادرست است، خودم نادرستی آن را بر گردن می گیرم:

 

وجه اول: تعیین صلاحیت ترکیبی. یعنی شورا از هر سه تفکر چپ، راست و میانه (و نیز شاخه های گُر گرفته ی زیر راست) ترکیبی از نامزدها را تأیید می کند. احتمال این وجه، با توجه به سبک سخن روز چهارده خرداد، ضریبش ضعیف است.

 

وجه دوم: تعیین صلاحیت تنظیمی. این وجه نوعی ترسیم با خط گیری از عوامل ذی نفوذ بیرونی است که چند سال است بر اعضای شورای نگهبان (بیرون از وقت رسمی این نهاد) اشراف و غلبه و حتی خط دهی دارند. در این وجه، نامزدها حول یک فرد دلخواه حاکمیت بالایی یا میانی، که کد امنیت!! هم گرفته باشد، چیدمان می شود. البته برای عدم رسوایی، با آوردن احتمالی یک کم اثر ترین نامزد از رقیب؛ که جامعه ی خاکستری برای هجوم به صندوق، نه فقط تحریک نشود که حتی دچار وازدگی گردد. چون رأی هجومی به نفع این جناح که حتی حد نصاب اقلیت را هم ندارد، نیست.

 

وجه سوم: تعیین صلاحیت ترجیحی. در این فاز چون فشار عوامل پنجگانه ی تأیید بسیار دخیل است، خصوصاً سازمان اطلاعات سپاه و واجا (و: وزارت. ا: اطلاعات. ج: جمهوری. ا: اسلامی ایران) که حجت الاسلام آقای سید اسماعیل  خطیبی وزیر اطلاعات دولت سیزده نقش واسط قوی و پُل را بازی می کند. خطیبی اولاً قائناتی است، حوزه ی نفوذ آستان قدس رضوی در خراسان جنوبی که حرم به مردم آن استان زیاد از حد توجه!!! نشان می دهد و تعلقش به قدرت حاکم اظهر است. دوماً مدتی زیاد رفته بود به شهر قم صدرات اطلاعات آن شهر را داشت که مجتهدین آن شهر برای خود حق ویژه بر کشور و حکومت قائل اند حتی برخی از آن محافل رأی مردم را به خاطر این که ممکن است روزی در برابر شرع!!! قرار گیرد از پایه نادرست می پندارند اما الان هنوز توان مقابله با رأی را ندارند ولی مبانی فکری شان ضدیت با رأی به عنوان «میزان» است. خطیبی بعد دولت سیزده که شکل داده شد از قم به یکباره به وزارت اطلاعات نشانده شد زیرا حفاظت اطلاعات قوه ی قضاییه را نیز تصاحب نموده بود. عبور کنم. کارها و شغل هایی بدون هیچ نظارت عمومی و حتی بدور از تفحص مجلس شورای اسلامی. علاوه بر این، عوامل دخالتگر در شورا زیادتر از اینهاست. بماند. پس در وجه سوم که ضریب این وجه بالاست، ترجیحاً چند فرد راست لیست می شوند و در مقابلشان دو یا سه نفر هم از افراد کم مطرح ردیف می شوند. که حالت را دو باری روی آقای سید مصطفی هاشمی طبا پیاده کرده بودند در سالهای هشتاد و نود و شش. که البته او برخلاف تصور عموم، خیلی قوی در بیان و فن مناظره ظاهر شده بود و نشان داده بود از شکور مطلع است با آن کارش بیشتر ورزش کشور بود. ولی چون مردم به رجال مشهور توجه نشان می دهند، این جور افراد زیاد جدی گرفته نمی شوند. حال اگر هر کدام از این سه وجه پیاده شد چه حالتی در رأی آینده پیش می آید. احتمالاتی دارم. پس از تهیه... بر می گردم. اُنظُر.


اُنظُر فکاهی می کارد :

اول یک فکاهی بنویسم بعد به فرض های سه وجه بپردازم: خدا را شکر وجود «اُنظُر» در داخل مدرسه «خیر» تلقی شد!! آخه بنده حاضرم از این مدرسه با پرونده ! در بغل، بروم برای همیشه، اما یقین دارم همین ها که (شب و روز حتی با بردن تصور اسم «اُنظُر» به ذهن خود، اخلاق خود را تلخ می کنند و به خود صدمه هم می زنند و از فن نویسندگی و پروا از خدا، دور می افتند و به دنبال لغت های خاص می گردند که بار اُنظُر کنند و وی را به هر چیزی که اصلاً به آن قرابت و شباهت ندارد، نسبت دهند) دلشان برای بنده سخت تنگ می شود! بنده دوست ندارم کسی دلش برای بنده به تنگی و تنگنایی بیفتد و خدای ناکرده به جای سخن ، یک مشت پرت و پلا ببفاد علیه ی شخص «اُنظُر»  نه فکر «اُنظُر» . پس؛ اُنظُر هست و می باشد و خواهد بود تا دلتنگی ها کسی را از پای در نیاورد! ببارید هر چه لغت گیر می آورید. بنده چترم باز است و خیس نمی کنم. این بودن بنده به فکر با فکر می انجامد. قدر بدانید و نهراسید از بیان افکار که علتش این است خودتان را حق مطلق پنداشته اید دیگران را باطل.  شما هم از آدمیان اید نه از پریان. بی خود برای خود حریم و حق ویژه و دخالت در امور فکری دیگران قائل نشوید. این تفاخری بیش نیست که تارهای سست آن در جاهلیت توسط حضرت محمد خاتم و پیام آور عقل و شرع (ص) فرو ریخت. آگاه باشید! بنده هرگز فکرم را با فرد هدر نمی دهم. وقت بنده خیلی قیمت دارد. هر چند ساعت کار !!! نمی زنم برای نوشتجاتم!!! که چهار شاهی بیشتر واریز شود. فکاهی! به قول رِنه دکارت که در جمله ای فلسفی گفته بود : "می‌اندیشم، پس هستم." پس:  وقتی وجود هیچ کس در جهان خدای بلندمرتبه، جای هیچ کس را تنگ نمی کند، وجود این بنده در مدرسه هم نباید اوقات کسی را تلخ کند و برای بنده با لغات و جملات عین شلاق خط و نشان بکشد. فکر کنم هیچ اطلاعات دست اولی از بنده ندارید که این چنین به عصبانی نویسی روی آوردید. این چیزی جز خودحق پنداری بی وجه نیست. هیچ کس بر دیگری در تساویِ فرصتِ فهمیدن، متمایز نیست. زاده نشده است بشر که خود را موجودی دخالتگر جا بزند. فهم ها عرضه می شود سپس طبق قرآن بهترین آن ممکن است پذیرفته شود. به، قرآن پایبند باشید. و برای خود مقام فائق قائل نشوید. فکاهی ام سرانجام این است : بنده از مدرسه برود! شماها چند تا چگونه خود را تخلیه کنید!!! اُنظُر.

 

یک سخن ویژه با هم مدرسه ای با مستعار «SA» کاربر محترم و فعال مدرسه

خواهم آمد برای تکمیل... فعلاً باید از جایی به جایی بروم. امید از خدای بلندمرتبه که سالم برگردم. کار شاقّی است.  چهارشنبه ۱۶ .  ۴ . ۱۴۰۳ : اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

گفته بودم سه وجه پیاده شود چه حالتی در رأی آینده پیش می آورد؟ احتمالاتی دارم. اینک ادامه ی آن. ابتدا روشن سازم بنده به هیچ نامزدی گرایش ندارم و حامی هیچ فردی نیستم در این بررسی ها. نوشته ام فقط جنبه ی تحلیل و بررسی دارد:

 

تأیید ترکیبی : اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : اگر رأی هجومی شود و مردم واقعاً پای صندوق آیند، آقای مسعود پزشکیان به پاستور راه می یابد. در غیر این صورت، رأی بین آقای محمدباقر قالیباف و آقای علی لاریجانی سرشکن و انتخابات به دور دوم کشیده می شود. بنده فقط دارم حدس های خودم را بر حسب میزان مطلع بودن از کشور می نویسم و پیشاپیش قبول دارم که تمام احتمالات بنده ممکن است از هم بگسلد، زیرا سیاست در بالای نظام، بسیار نوسانی و سیلانی است و ادامه ی رقابت ها قابل تصور نیست. اما بنده این ریسک را کردم حدسم را ولو اگر غلط در آید مطرح کنم، تا جو سیاسی کشور را دقیقتر بشناسیم.

 

تأیید تنظیمی :  اگر این باشد چیدمان حول نامزد دلخواه با گرایش به حاکمیت بالایی یا میانی چیده می شود.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : در آن صورت از نظر بنده گمان کنم اوضاع را به سمت آقای سعید جلیلی (البته احتمال رد صلاحیت وی هم وجود دارد) ولی شانس را برای آقای مهرداد بذرپاش باقی می گذارند و فضا را در مقابله ی صوری با آقای قالیباف هدایت می کنند. هر کدام از این سه بشوند، بخش حاکمیت سرخ نمی شود. چون در این وضعیت صندوق با هجوم رأی مواجه نمی شود.

 

تأیید ترجیحی : در صورت این چیدمان، بخش حاکمیت سعی می کند شفافیت روی گرایش خود را کاهش دهد چون بیم چندانی ندارد.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : احتمال می دهم میان آقایان به ترتیب حروف الفبا در فامیلی: آقای مهرداد بذرپاش و آقای محمدباقر قالیباف و آقای علی لاریجانی به رقابتی باریک کشانده شود که اگر دو نفر اولی برنده شوند، حاکمیت سفید می شود. اما چون در این وضعیت، صندوق احتمال دارد نسبتاً با انبوهی از رأی سلبی مواجه شود، اما شاید قادر نباشد از این سه گزینه جناح راست، کاری برای آقای علی لاریجانی کند. چون مردم به این خاندان شک دارند. در نتیجه در این وضع، برنده یا بذرپاش است یا قالیباف. ولی بذرپاش بیشتر شانس می آورد مگر آن که وی را چیزخور کنند!

 

آنچه برآورد کردم به فضایی برمی گردد که اینک بدان دسترسی دارم. ولی هر چه جلوتر رود هر آن ممکن است جو چینش تغییر کند. جلسات سری دو سه نقطه ی پایتخت است که روی شیوه ی تأیید و مصلحت رد یا قبول، در خودشان حق دخالت می بینند. باید یک عامل خارجی را هم طی روزهای آینده روی انتخابات به عنوان متغیر در نظر داشت. این که آقای باقری سرپرست وزرات خارجه در لبنان در مورد مذاکرات با آمریکا دارد به رایزنی غیرمستقیم دست می زند. آن نتایج هم، دخیل است. با این وجود همه ی اینها حدسیات بنده است. اگر کسانی با حدسیات میانه ای ندارند بهتر است صبر کنند خود خبر را در همان روز خبر رسمی بخوانند. حدسیات برای ذهن های کنجکاو است. باور دارم حدس از علایق بشر است. ولی هیچ چیز جای خبر رسمی نمی نشیند. چون خبر رسمی یعنی پایان فرضیات و حدسیات. از حدسیاتی  که کردم  و وقت را گرفتم معذرت می خواهم.  اُنظُر.

 

هم مدرسه ای محترم با مستعار «SA» سلام

با آن که هیچ شناختی از نزدیک از شما ندارم که کمکم کند احترامات خودم را مطابق شأن شما تنظیم کنم که جسارت نورزیده باشم، اما شما را در داخل مدرسه مقداری شناختم. هیچ هم شائق نیستم کسی را به اسم و رسم بشناسم. برایم مهم نیست. برداشتم از شخصیت شما بر حسب آنچه تا کنون در این گروه فکری نوشتید این است:

شما را فردی باتلاش و باسواد می دانم. اگر بر مطلبی علم نداشته باشی سعی می کنی با رجوع به متون فضای گوگل و منابع مورد وثوق خودت، دستچین کنی و با چکیده سازی اش بر اطلاعات آن موضوع غنا ببخشی. در یک اخلاق خوب که در خود ساختی، کمتر خود را درگیر فرد نویسنده می کنی و به محتوای متن می پردازی این بسیار مشوقانه است. گمان کنم روحیه ی نقد و نقادی را در خود بیشتر پرورش دادی، چون کمتر دیدم جایی برای تأیید نوشته های همفکران خودت، یا طرح مسئله از ذهن خودت در این مدرسه، نظر تأییدی یا تشویقی بگذاری. حتماً در گروه های دیگر خودت در روستایتان این را کار می کنید. ایراد نمی گیرم دارم شما را با برداشت خودم مطرح می کنم غلط بود می شود آن را رد کرد. هیچ ندیدم ایرادهایی که در نوشته های همفکران خودت دیده می شود (که بیشمار هم هست) نقد و نظری بنویسید. باز هم ایراد نگرفتم. ولی این به رفتار خوب شما که مسئولانه در رفع عیب و نقص نوشته ها اعضا می کوشی آفت می زند. چون اگر کار شما رفع عیب در نوشته ها است، این عیب گمان نکنم در نوشته های داخل این مدرسه نباشد. ولی خوشحالم بنده را مورد نقادی قرار می دهی. بنده برای شما و برای شخصیت نقادی که نسبت به نوشته هایم داری احترام و ارزش قائلم و حتی یک ذره دلخوری پیدا نمی کنم. منطق شما در بیان نقد هم برای بنده غیرقابل تحمل نیست، بلکه بدیهی و متصور است و باید برای چنین همتی در وجودت، از آن مقام محترم ستودن به عمل آوردم. اگر (به وجه التزامی دارم می گویم) نوشته های بنده باعث شود بر شما سخت بگذرد (که نمی گذرد چون باظرفیت هستید) انتظار دارم مثل این مدت، همینگونه در صحنه ی نقد بمانید و رنجیده خاطر نشوید، و بنده را مورد نقدهای خود ببرید. زیرا هر چالشی برای خود، این مقدار بازتاب را دارد. شما را در پناه خدای بلندمرتبه، تندرست و متفکر و منتقد و سالم و پروریده در دستگاه شرع و عقل، می خواهم. بر شما (و اگر مزدوج شدید) بر خانواده ی محترم شما سلام و تشکر می شود و دوستی های فضای مجازی با هیچ چیزی نشکند. با احترام بیشمار. هر کس بنده را با هر صفت و لغت و عیب و ایراد متصف می کند، حتماً نزد خدا حجت دارد و اتقان. بنده اما شما را انسانی باایمان می دانم که حاضری از عقاید خود به نحو اکمل به دفاع برخیزی. خدا نگه دار. اُنظُر.

 

جواب اُنظُر :

آقای م.ف سلام. در یادداشت هایی که بر جای می گذاری، رد یک انسان متفکر را از خود باقی می گذاری، که در یک تصور نزدیک به تصویر، سرت محو کتاب در منظرم مشاهده می شود. اگر اینطور است (که باید باشد) شما به خودت بباوراند پای در مسیر درست نهاده ای که نوشته بوی نویسنده می دهد و بنده عطر این تفکرت و پله پله به درک تازه رسیدنت را به مشامم می گیرم. خودت را با همین تقویت، بساز. در سانت سانت نوشته ات یک راستگویی برانگیخته از وجدان و ضمیر آشنا به دانش دیده می شود. کانت نبود مگر که می گفت: "راستگویی، بهترین مصلحت است." و برتولت برشت می گفت: "می توان یک بار به همه دروغ گفت! ولی نمی توان برای همیشه به همه دروغ گفت." خوشحالم از شما که کسی روی نوشته ام نظر می گذارد که خود یک شخصیت رشدیافته است و از هضم حجم متن عجزی در خود راه نمی دهد. عبور کنم. زیرا بنده در «عصیان» شادروان فروغ فزخزاد آموختم: «در سایه، بوته هیچ نمی روید.» دو نمونه بیاورم که فقط نشانه دهم به یک بحث دیگر شما که پایین تر با اعضای محترم دیگر داخل مدرشه در میان نهادید.


یکی این است: آن فرد وقتی از ایران رفت یکی از اولین چیزهایی که نوشته بود این بود: «سیاست یک "مفرّ" است، فرهنگ یک "مقرّ".» و شما آقای م.ف خیلی هم از هوش بالا برخورداری، که آن آقا حالا آنجا از مقرّ [قرارگاه] حرف هایی چاپ می کند که مفرّ [فرارگاه] را بتواند زیرکانه پیش ببرد. یعنی از فرهنگ به سیاست دست می اندازد تا آن کار را پیش ببرد که ... . عبور کنم که فرصت بسط بحث نیست. او بازی خود را طبق منطبقات دارد پیش می برد.


نمونه ی دوم: روزی شادروان آقای رفسنجانی نوشته بود: "در خانه ی ایشان ردّ پای ضد انقلاب را دیدم." چون آن شخص به گفته ی وی (با نقل قول مستقیم و بدون کم و کاست) : «به شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه اعتراض داشتند.» اسم این شخصیت را عمداً نمی آورم.

 

حتماً دو منظور بنده را کشف کرده اید. هر شخص نزد این تفکر خاص کشور که همه را زیر یوغ خود می خواهد، فقط تا جایی امکان بقا و ارتقا دارد که از قبل ارادت سالاری خود را امضا نموده باشد و تا تغییر کند زندگی اش را حراج و خودش را تکفیر می کنند. چون اهل "موجبیّت" فلسفی هستند و خود خبر ندارند و از خدای بلندمرتبه هم تجسّمات در ذهن دارند که به قول هگل به ارباب شباهت می زند نه خالق مهربان. همان شیخ کلینی بزرگ در کتاب شریف "اصول کافی" آورد «علم آن است که روز به روز و لحظه ب لحظه پدید آید.» ولی تا کسی با دانش خود تحول پیدا کند و فهم خود را عمیق کند دیگر محال است که تحملش کنند. اُنظُر.

 

جواب اُنظُر : آقای اهل قلم سلام. از تفسیرت بر متن ها نفع می برم. قبول دارم که درست گفتید که تفسیر متأثر از علوم بیرونی است. نیز پیش داوری ها روی متون می تواند نویسنده را در کشف منظور در محتوا، تقویت کند. این را هم با شما موافقم. اما سردبیران حرفه ای با تازه ترین خبر ها دست دارند و همین کمکشان می کند فن تحلیل را با کمترین خطاها ارائه دهند. از اشتیاق شما در پیگیری خبر و تحلیل ها، خوشم می آید زیرا در مقام شرح آن بر می آیید و این رفتار علمی ات، عنصر دیگر خبر (یعنی اثر سریع تر بر مخاطب) را جنابعالی حرفه ای بلدید و به نظرم در لحظه های مهم، با مهارت آن را بکار می گیرید. برای اهمیتی که روی نوشته هایم قائلید، شما را مورد احترام و فخر قرار می دهم. یک شعر در شمس از مولوی به شما تقدیم می کنم که مربوط است به وجوب سخن تازه کردن :

 

«گر متاع سخن امروز کساد است کلیم

تازه کن طرز، که در چشم خریدار آید»

 

با نهایت احترام به آن نویسنده ی محترم. اُنظُر.

 

یک تشکر فوق العاده از راه گرگان به دو انسان

سلام به شما هر دو انسان. بنده چون فضای خصوصی خطم را در پاسخ به هیچ کس باز نمی کنم و حتی یک کلمه جواب نمی دهم، مجبور شدم در فضای داخل مدرسه این شکر را بجای بیاورم. بنده ادبیات متن شما دو انسان محترم را عمداً می شکنم که در مدرسه شناخته نشوید. حتی می دانم بنده را نمی شناسید.

 

یکی از شما محترمان نوشتید (با شکستن ادبیاتت نقل می کنم) :

 

"انظرمتنات همهم خواندنیه. حیف برخی اندازه یی متر مینویسند ولیکن مطالبشون درد خودشان میخوره"

 

و یکی دیگر هم این را نوشت:

 

«خیلی دلم میخاد بدونم کیستی... ولی انظر تنایی پس همه براومدی...".

 

بنده جز تقدیم محبت عرضی دیگر به این دو انسان ندارم. به هر حال بازتاب ها برای بنده در بیان افکارم کارسازی دارد. به پیام دومی عرض کنم بنده این مدرسه عزمم برای ارائه ی فکر است، دعوایی هیچ کس با هیچ کس ندارند. بحث وقتی داغ می شود تصور نشود روابط انسانی فرو می ریزد. با کمال تشکر از هر دو گرانقدر. اُنظُر.

 

یک اعتراف عامل قدرت و یک حرف اُنظُر

فقط حمله ی آقای وحید حقانیان کاندیدای ریاست جمهوری!! عامل در «بیت» را کم داشت آن رسانه ی خاص! که امروز طی یک بیانیه گفت «از بیت المال مسلمین و بودجه نظامی کشور ارتزاق» داشت و با این جمله آن رسانه را شست و برد : «در آخرین لجن پراکنی یکی از این رسانه ها [منظور حقانیان "تسنیم" منتسب به یک نهاد سپاه است]، ضمن نادیده گرفتن مسئولیت های خطیر اینجانب از ابتدای انقلاب تاکنون، طوری القا کرده اند که نقطه ی ثقل حضور حقیر در انتخابات، وابستگی به دفتر» می باشد. بعد نتیجه گرفت که: «مردم به خوبی دریافته اند که همه این تلاش های مذبوحانه (گلوگیر و بی ثمر) این رسانه ی منفعل در اکثر بزنگاه های حساس کشور، به جهت ترس از شکست کاندید مورد حمایت شان است.»


خوب؛ اُنظُر فقط یک عبارت عرض کند بس باشد: سال ها در میان مردم در فضای جامعه ی مدنی (بستری پیشرفته تر از دولت و قدرت) همین حرف زده می شد، ولی همین حقانیان عامل در «بیت» و همپیاله ی حجت اسلام آقای سید مجتبی خامنه ای، آن را خنثی می کرد. اینان بعداً با هم در پشت پرده دست می دهند و پشت هم را می خارانند، ولی مردم بآسانی فهمیدند حرف حقشان سالها سانسور می شد و به گوش صاحبان قدرت نمی رسید. می رسید!! ولی سخت است قدرت تن به واقعیت دهد، چون کمترین کار این است دست به تغییر بزنند. تغییر بزنند چه کسانی را بکارند؟! که مطیع و موش باشند!!! مانند منوچهور اقبال نخست وزیر شاه. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۴)

هر درونی که خیال اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد

مولوی

دارد می گوید وقتی انبان فکری کسی پر از خیال باشد، باید بدانی او فردی خیالاتی و خرافه یی است و عقلش را بوسید و گذاشت بالای تاقچه. پس، هر چه دلیل و علت اقامه کنی او نه فقط آگاه نمی شود، بلکه بر کیسه ی خیالش می افزاید. آگاه باید بود نه فقط در مسائل عقلی، که  حتی در عشق های پوک نیز این خیالات، عامل فروپاشی است. اُنظُر.

 

کیا چینش می شوند؟

اُنظُر می کاود : بنده دیروز در تحلیلم  احتمالاً دادم یازده نامزد را شورای نگهبان چینش می کند. اینطور نوشته بودم: «اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.»

 

حالا امروز روزنامه «وطن امروز» (متعلق به بذرپاش) نیز نوشته: «با بررسی های انجام شده، نهایتا ۱۲ گزینه  کسانی هستند که پیش بینی می شود ترکیب نهایی افراد تایید صلاحیت شده، از میان آنها باشد. این ۱۲ نفر عبارتند از (نام نامزدها توسط روزنامه ردیف شد و بنده بدون تمایز روی اسم، فقط آن را نقل می کنم) :

 

"محمدباقر قالیباف، مهراد بذرپاش، علی لاریجانی، اسحاق جهانگیری، سعید جلیلی، علیرضا زاکانی، محمد شریعتمداری، مصطفی پورمحمدی، علی نیکزاد، امیر حسین قاضی زاده، صولت مرتضوی و عبد الناصر همتی".

 

میان برآورد بنده با این روزنامه نزدیک به قدرت، شش اسم مشترک است. این که کدام با واقعیت نزدیکتر خواهد شد، داوری نمی کنم. بنده احتمال ضعیف دادم فقط یک نفر از چپ تأیید شود آنهم مسعود پزشکیان، اما این روزنامه سه نفر از چپ (جهانگیری،  محمد شریعتمداری، همتی) را خبر داد تأیید می شوند که بنده هر سه را بعید می دانم. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۶)
مروری بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "ماکیاولی" اگر بشود چکیده ی حرف های این فیلسوف را نوشت می توان چنین بنویسم که وی اندرزنامه ارائه داد تا نظریه. خلاصه یی می نویسم از دو کتابش (شهریار ، گفتارها) که به حاکمان سفارش کرد.

 

۱ - بهره گیری از حیله گری و دروغ و قدرت و تغلب (چیرگی به هر طریقی)

 

۲ - کنار گذاشتن اخلاق توسط حاکم که مانع رشد شهریار (پادشاه و حاکم) است

 

۳ - بی رحمی یکباره و همه جانیه

 

۴ - تئوریزه کردن هدف توجیه گر وسیله

 

۵ - حاکم باید به صفت هم روباه و هم شیر در آید

 

۶ - دولت حاکم، عقل مختار است در بکاگیری مذهب در خدمت اهداف خود

 

۷ - پسندیده بودن هر کاری که به مصالح دولت بینجامد (دولت مصلحت گرا)

 

۸ - دولت: گسترده، حکومت: امپراتوری، تعادل: پویا، شهریار قدرتمند

 

۹ - دین جزئ لاینفک جامعه و حکومت ولی در خدمت قدرت

 

۱۰ - تأکید بر نقش محوری نخبگان و اشراف

 

۱۱ - مجازبودن حکومت مطلقه در ایجاد اطاعت محض با توسل به خشونت و فریبکاری و دروغ

 

۱۲ - آمیزش حتمی قدرت فکری اقلیت ممتاز با قدرت فیزیکی اکثریت عامه برای نیل به قدرت حکومت

 

۱۳ - تآکید بر ایجاد تریبون عمومی سخنرانی به تقلید از جمهوری روم باستان برای بستن راه نبردهای طبقاتی

 

۱۴ - توزیع نابرابر ثروت و مالکیت، عامل بی ثباتی است

 

۱۵ -سه عامل فضیلت زا است: اجرای قوانین، عشق به آزادی، تضاد منافع

 

۱۶ - تآکید بر سه عنصر اشرافیت، جمعیت انبوه، ارتش قدرتمند حرفه ای

 

۱۷ - مذهب فقط راه بهره جویی و سیاست است نه یک ارزش ذاتی و حقیقت خاص

 

۱۸ - دولت مافوق مذهب است و کلیسا از اجزای خادم دولت

 

۱۹ - قوم فاسد حکومت فاسد می طلبد و قوم بافضلیت دولت آزاد

 

۲۰ - گسترش خواهی نتیجه ی طبیعی دولت سالم

 

۲۱ - طبیعی بودن میل به تصرّف گسترده کردن کشور

 

۲۲ - اگر عمل ظلم، زمامدار دار را متهم کند در عوض نتیجه ی عمل وی را تبرئه می کند

 

۲۳ - الزام دولت بر جمع آوری میراث فرهنگی

 

۲۴ - شهریار منبع قدرت، عدالت، قانون و فردی منصوب خداوند است

 

۲۵ - رقابت های درون قدرت اولین خطر برای حکومت

 

۲۶ - دو خواسته ی گوناگون اشراف و مردم عامل تنش بنیادین جامعه ی سیاسی است

 

۲۷ - واقع گرایی جایگزینی برای خیال پردازی در سیاست است و راه آن سفر به تاریخ باستان است

 

۲۸ - تاختن به اصول کلیسا در قرون وسطی خصوصاً به دو اصل: یکی تفکیک حوزه ی روحانی از حوزه ی سیاسی و دیگری نظریه ی قانون طبیعی

 

۲۹ - تآکید بر این امر که بنیان سیاست و مدینه بر مسلخ (به سلّاخه کشیدن و کشتار) استوار است «که برادری خون برادر خود را ریخته است»

 

۳۰ - عدم وجود نسبت میان جزیره ی ثبات با آرامش اخلاق و اقیانوس پرآشوب سیاست

 

۳۱ - تآکید بر تسلیحات، جنگ، کشورگشایی، تشکیل امپراتوری و حاکمیت مطلقه

 

۳۲ - بازگشت به تاریخ به عنوان عامل تدام بخش مذهب و نظام سیاسی

 

۳۳ - ماکیاولی بر عنصری به اسم «ویرتو» استفاده می کند یعنی حاکم باید «ویرتو» داشته باشد، به معنی نیرومندی، کمال، هنر، بزرگی، عفت، فضلیت و دست برتر.

 

به همین علت او، شهریار (حاکم) را اندرز می دهد چنین باشد:

 

حاکم به بخت نیاز دارد، اما بخت از دست می رود، باید سرسخت هم باشد.

 

شهربار باید تشنه ی کسب افتخار، جاه و مقام باشد و خدعه و تزویر و نیرنگ راه میانبر شهریار است.

 

باید راه سرگردان کردنِ مردم را بیاموزد و اسعداد این خدعه را در خود پرورش دهد.

 

ریاکاری بخشی از زادخانه ی هر شهریار کامروا است.

 

پیروی از اخلاق توسط شهربار همیشه طریق عقل نیست، شهربار باید بر حیله گری و قدرت تکیه زند.

 

شهریار کامیاب کسی است که روح زمانه همساز شود.

 

شهربار باید ذهنی داشته باشد آماده ی چرخیدن به هر سویی.

 

شهربار خردمند نباید نگران نکوهش ها از بابت رذیلیت های که انجام می دهد باشد.

 

شهربار باید خسیس باشد و ب غایت دو رو و پنهانکار.

 

برای شهربار، بی خطرتر این است که از او بترسند، تا دوست دشته باشند، ترس بهتر از دوستی است.

 

شهربار هیچ نباید از تمایلات شهوانی و گناهکاری های جسمانی نگران شود، زیرا هیچ منعی بر سر ارضای شهوت و خواهش های درونی وجود ندارد.

 

شهربار در نقض پیمان آزد است: «درست است پیمان نیکوست، ولی کارهای گران با نیرنگ بدست می آید نه با راست کرداری»

 

شهربار بداند برای ستیزیدن با دیگران دو راه وجود دارد: قانون و زور.

 

چند چیز شهربار را نامبردار جهان و نزد مردم خود می کند: «لشگرکشی گران»، «مایه گیری از دین»، «چیره دستی در کارها تا حدی که بر سر زبانها افتد»، «برپایی جشنواره ها و نمایش ها»، «دیدار از شهرها»، «حفظ شکوه مقام خویش»، و نیز «همیشه نباید تیغ بر کف باشد».

 

و نیز فرمانروای زیرک نمی باید پایبند به قول و قراردادهای خود باشد هنگامی که به زیان اوست. اُنظُر.

 

به یاده آورم اگر دستم از تایپ کردن خسته نمی شد این مطلب را تا شماره ی هشتاد هم پیش می بردم. عبور کنم.

 

[در پاسخ به آقای محمد فضلی]

نظر اُنظُر:
سلام آقای م.ف‌

سعی کرده ام خواندن این متنت را با فهمیدن گره بزنم تا به درک تازه ای از ثمرات علمی شما نویسنده ی محترم و محیط بر مسائل عقلی و هنری نائل آیم. بی مکث و وقف، تا عبارت اُخرای شما را به دست دستگاه فاهمه ام سپردم تا جایی که قوت قلمت و نیروی ادبیاتت مرا واداشت به اندوخته های قلیلم پرتاب شوم تا پرگاری از آن بسازم و بر اعتقاداتم ترسیم بخشم. زیرا خردورزی، بی مرزترین رفتار انسانی با شرع است، بیش نیز، نزدیکترین آن به دین. چونکه دین به خاطر اتصال به حضرت مبداء تبارک تعالی که صادرکننده ی تمام دانایی ها و جایگزین ساز تمام بت واره هاست که انسان خیال می ورزید درجه ی اُولی از انسان است حال آنکه بُت ساخته ی خود ذهن انسان است، یعنی بُت، خود مخلوق خلق است، این بالاترین ضعف بت است. پس، دون انسان است. ولی حضرت خالق آفریدگار قادر و بخشنده ی همه چیز به مخلوقات است، بنابراین پناه بردن به خدا، خود نوعی باور به عظمت و شکوه انسان است که به یک اعلا از خود، ایمان می رود، و این از بُت بدور است زیرا اعلا از آدمی نیست. بسا درودا به انسان که از ناحیه ی دین، به واجب والوجودی مقدس ایمان آورده است که هیچ یک از صفات نابودشونده را در خود ندارد (که سبحان گفتن ناشی از همین است) و چنان بزرگ و اکبر است که انسان غرور می ورزد نزد آن پروردگار دست به ناله و نوا و ناز و نیاز زند. (که تکبیر گفتن نشان این ارجگذاری است) و چون به چنین خدای شکوهندی دل سپرده است از سر عشق و عرفان پیشگاهش به ستایش می پردازد و درون خود را بر بیرون درجات عالی تری می بخشد (که حمد گفتن علامت این سپاس و ستایش است) خدا در تمام لحظه ها از بندگانش خواسته است تن به بت ندهند چه بت اَجسام و چه بت انسان که این دومی روزگار آزاداندیشان جهان را روشن نگه می دارد زیرا با تمام قوای فکری و ایمانی خود هرگز حاضر به تملق بت نیست و خرَد خود را به کام قدرت نمی فروشد. بر چنین انسانی که خویشتن را از خدا جدا نمی کند باید تا ابد درود فرستاد که نبیان و رسولان و سپس امامان این شرف را در دل انسان زنده و احیا داشتند. تلاش قدرت برای احیا و بازپروری بت اَجسام و بت انسان، چیزی جز انتظار لیسیدن حکومت نیست. حکومت مخدوم نیست که مردم به آن لیس بزنند، این با شرافت انسان جور نیست، حکومت خادم است که طبق قرارداد اجتماعی و چارچوب های شرع پسند باید جامعه را در بستر رشد و پیشرفت و معنویت، نظم و قانون و ادارگی بخشد. فقط در این صورت است که انسان طبق ناموس هستی دست به زیست می زند و همین منهَج آن «هست»ی به اسم مفهوم فلسفی «نیستی»ی هایدگری را که نوشتی: «در همه جا حضور دارد، ما را تعقیب می کند و در نهایت ما را خواهد بلعید» از کار می اندازد و توان بلع و دفع و نفی انسان را از او می زداید. پیش به زایش فهم و ایمان. یا ایمان و فهم. چه اول فهم رخ دهد سپس ایمان و چه نخست ایمان پدیدار شود سپس فهم، انسان در هر دو حالت بر پایه ی خرد به کمال می رسد که شریعت آن را تمهید و تجهیز می کند. انسان مجهز به خرد، به انسان تجهیزشده به ایمان منتهی می شود. جدایی خرد از شرع و تفکیک شرع از خرد ،کاری نابخردانه و در ردیف بت و بت پرستان و قدرت لیسان است. از حظی که از این نوشته ات به بنده سرایت کرد، بسیار بر ساحت ایمانی و خردورزی ات سلام می فرستم. معزز و مکرم باشید آقای م.ف‌ انسان مغزآگاه و دل آگاه. اُنظُر. فرصت پاکنویسی نداشت بنده. معذرت.

 

همان بود که نوشتم

نوشته ی توضیحی اُنظُر : آنچه بنده در مورد مذمت شعر و شاعری که در مدح قدرت و سیاست می سراید تا صله بستاند و به سیاست صدمه می زند، مجدد عرض می شود همان بود که نوشتم. رأی بنده همان است که انشاءاش کردم. بقیه ی برداشت هایی که از نوشته ام شده (ضمن ارجگذاری به نظرات آنها و احترام به خودشان) هیچ نسبتی با متنم ندارد. مدح و چاپلوسی شعر و شاعر از سیاست و قدرت صدمه اش امری بدیهی است و نیاز به استدلال هم ندارد. روزی سال پنجاه و نه، یک بالایی از تهران، شادروان فخرالدین حجازی نماینده مجلس شروع کرده بود به توصیف به وجه اعلا که با جمله ی «بابی أنْتَ وَ امّی» آغاز کرده بود و بقیه محتوای سخنرانی که خودتان رجوع کنید به منابع. نیت آن شادروان حتی تملق و دگرستایی و صله سِتانی هم نبود، ولی از همان نقطه، رفتار مدیحه ای اش به صورت درجا منکوب شد چون داشت می گفت ای آفتاب جهان و وصف بسیار سنگین و رنگین که با مواجه شد با واکنش شدید در همان نشست اینطور:


«من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه می برم از غرور. من اگر خودم را برای خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر می کنم که ناطق برومندی است و متعهد، لکن گله می کنم که در حضور من مسائلی که ممکن است من باورم بیاید فرمودند.»

 


مثلاً در جایی به شادروان آیت الله مشکینی استاد متشخص اخلاق حوزه این طور گفت:

 

«من قبلاً از آقای مشکینی گله کنم: ما آن قدری که گرفتار به نفس خودمان هستیم کافی است، دیگر مسائلی نفرمایید که انباشته بشود در نفوس ما و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که آدم بشویم، دعا کنید که حتی به همین ظواهر اسلام عمل بکنیم. ما که دستمان به آن بواطن نمی رسد، لا اقل به این ظواهر عمل بکنیم...»

 

لطف کنند خوانندگان خود متوجه شوند ضمیر "من" در نقل این دو جمله، چه کسی است. بنده بر قرار خودم همشه باقی ام که دو اسم را هرگز دیگر در داخل این مدرسه نام نبرم، تا شائبه ایجاد نشود. پس مدح حاکمان ربطی به جدایی شعر با سیاست ندارد. آنچه کریه و زشت است شاعر و شعر در مدیحت قدرت خیز بردارد و سیاست را از زمینی بودن به قدسی شدن بکشاند. عبور کنم. البته هر کس آزاد هر جور با قدرت حاکم تا کند آزاد است. همه ی ما ولی از شکم مادر افتادیم و در کرامت ذاتی، هیچ کسی تمایزپذیر نیست. اصل بر پروا است، نه پست و جاه. اُنظُر.

 

[در پاسخ به امیر رمضانی] جواب اُنظُر. سلام آقای دارابی. یکم. قدرت در علم جامعه شناسی سیاسی یعنی دولت به مفهوم دارنده ی زور (چه قانون، چه غیر آن). دو.م تمام نیروهای سیاسی شامل احزاب، اقوام، طبقات و ... زیرمجموعه ی دولت به مفهوم قدرت قرار  دارند که در هر حکومتی (خواه دموکراتیک، خواه غیر آن) میزان فعالیت و اثرات آن فرق می کند. سوم. منظور بنده از قدرت، شالوده ی آن است که در سراسر حکومت منتشر است. و شامل همه می شود. هر کسی که به این زور (منظور از زور یعنی بکارگیری سیاست در جامعه) دست دارد در هر مرتبه در تمام ساختار. چهارم. اصل حرف شما پذیرفته است یعنی مدح و ستایشگری قدرت در هر زبان و رشته کریه است. اما شعر در این میان چون با عنصر خیال که قوت عظیم در بطن آدمی است، سرو  کار دارد، و شاعر در پرداخت کلمات از سِحر کلام برخودار می شود، پا از عقل فراتر می گذارد و قدرت را زیر وصف مبالغه و تملق و حتی دروغ و فریب می برد. بنده نظرم این است چنین مآلی به اصل سیاست لطمه می زند، هر انسان هر طور خواست صورت دهد، بنده اما ستایش قدرت را نوعی پرشور در صدمه به اصل سیاست و کشورداری می دانم. تشکر می شود. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر :
آقای مصطفی سلام

دیدگاهی در مدرسه گذاشتی مورد مطالعه ی بنده قرار گرفت. همچنان در شناخت مسائل روزگار دست برتر را در بیان و تحلیل دارید. به شما برای برگزیدن چنین مواردی، دست مریزاد می گویم. دعا می کنم خرمی با شما به عجینی رسد. این قسمت زیر که صراحت ورزیدی تردیدی نیست، بر بکارگیرندگان چنین شیوه ای، اثرش را تا انتها و مجرا می گذارد، هر چند ترک این رویه (که ممکن است بر احوالاتشان چیرگی یافته باشد) زمانبر است، اما در جای خود نفوذ کلامت کارش را کرد. منظورم این عبارات شماست:


«در کشور ما عده ای هستند که همه دشمن پنداری عمیقی در ایشان جلوه دارد! و همه را دشمن میبینند مگر خلافش واقع شود! این طیف بجایِ جذبِ حداکثری ،دفعِ حداکثری میکنند! این طیف چون خود را در موضعِ حق میبینند همه چیز را بر طبق متر و معیار خودِ شخصی شان پردازش میکنند... اگر کسی هم ادبیات ستیز نداشته باشد متهم به اتخاذِ ژستِ بی طرفی میشود! و اگر گاه نقطه ضعفهای کشور بیان شود، حکمِ به سیاه نمایی میدهند! و با انطباقِ شان به شخصیتهایی در تاریخ اسلام همچون ابو موسی اشعری و عمرعاص و حسن بصری تیر خلاص ِ بی بصیرتی، حکمی ست قطعی.»


شما نویسنده ی دردآشنا آقای مصطفی داراب بخوبی واقفید اِسناد افراد مسلمان و حتی غیرمسلمان به چهره های منفور تاریخ اسلام، حتی اگر بر فرض به ظنشان، ضمان شرعی نداشته باشد، لااقل ذمه ی اخلاقی و انسانی گردنشان باقی می گذارد. خیلی گستاخی لازم است که انسانی به انسان دیگر بگوید تو عین فلان کس در تاریخ اسلام هستی. البته شاید چنین افرادی پیش خود پنداشته اند که خودشان را با حضرت اشتر، حضرت مقداد، حضرت ابوذر و حضرت اویس قرَن (سلام الله علیهم اجمعین) مقایسه کنند و مانند آنانند. واقعاً اعجاب دارد این نوع ادبیات گزینی. در شمارگان بالا تمام این سبک ادبیات از دهان روحانیت بلند می شود، آن دسته یی از این صنف که در برابر اندیشه ی مخالفان و منتقدان نه تنها بی قرار می شوند که متصلب و غضبناک سیستم عصبی شان در هم می ریزد و قلم را نه برای باراندن علم و دانش، که برای تاراندن دیگران به دست می گیرند. زیرا برای افکار غیر خود هیچ بهایی قائل نیستند. حق پندارنی که آبروی حوزه در میان خود حوزوی ها می برند.


این داخل اما، گوئیا دو چند باری یکی از اعضای محترم در نوشته هایش گفته شده بود که بکارگیری چنین اسامی و الفاظ نابکار، مصداقی برای مدرسه ندارد، اما اگر ندارد چرا این همه مکرر بکار گرفته می شود. این بنده البته این چیزها را قابل وقوع و حتمی الصدور پیش بینی می کردم و جز این اگر می شد تعجبم برانگیخته می شد. بزرگترین آفت این خصایص این است بار علمی نوشته هایی چنین دست، تهی می شود و به یک سری لغات پشت سر و بی معنا و حاوی انگ تنزل می یابد. در کار فکری بنده، این نوع رفتارهای خردسالانه و پیش پا افتاده، خللی نمی گذارد چون مانند روز روشن بود برایم که چنین واکنش هایی به وقوع خواهد پیوست و جامعه از این تیپ فکر بی طاقت، نشانی های زیادی سراغ می دهد.


آقای نویسنده ی آگاه و باتقوا برادر خوب و قوی الفکر مصطفی در این نوشته و سایر نوشته هایت درس ها موج می زند. یقین بدان آسیب شناسی یی که کردی در اعماق فرو می رود و موجب روشنگری شده است و اخگر در درونشان را اند اخته است که از این رفتار وهن آلود دست بشویند. عبور کنم. با تمام این مسائل، اما سلام و احترام بر همه ی آنان. خدا آنها را کمک کند از تار بیرون بزنند و در آن این مقدار نتنند. تشکر. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر زیر پست امیر رمضانی:
آقای دارابی سلام
پیش بینی شما می تواند یکی از احتمالات باشد. تشکر برای این بابت که تراوش ذهنی خود را از داخل مدرسه دریغ نمی داری. در مورد دیدگاه حجت الاسلام آقای سید محمد خاتمی تحت یک راهبرد تهیه شده است که وقتی رجوع کردم به آن  بیانیه دیدم سه شرط گذاشته است. که با ادبیات خودش این سه تا است : «ملتزم به اصلاحات» ، «ﻓﻬﻢ درﺳﺖ ﺗﺤﻮﻻت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﻪ وﯾﮋه ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت زﻧﺎن و ﺟﻮاﻧﺎن» «ﻓﺮاﻫﻢ آوری زمینه‌ی ﺧﺮدورزی و ﺗﻮﻗﻒ ﺑﯽ ﺧﺮدی در ﻫﻤﻪ ی اﻣﻮر و ﺳﻄﻮح بخصوص ﺑﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﺗﻮان ﮐﺎرﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ، عالمانه و ﺣﺮﻓﻪ ای ﮐﺸﻮر و اﻟﺘﺰام ﺑﻪ ﺧﺮد ﺟﻤﻌﯽ». علاوه بر این سه شرط برای نامزد احتمالی مورد حمایت این جناح، بر «ﺿﻌﻒ ﺧﺮدورزی در ﺣﮑﻤﺮاﻧﯽ و ﺳﻮءﺗﺪﺑﯿﺮ در مواجهه با ﭼﺎلش ﻫﺎ» نیز اشاره کرد.


از نظر اُنظُر تردیدی در فضای چپ افکنده شد که دو بازخورد داشت: یکی شک دارند آیا در اصل قضیه خود حاکمیت به منتقدان راه می دهد در دایره ی نظام اداره ی کشور را در دست بگیرند که شورای نگهبان مجاز و مجاب باشد یکی از آنان را روی ویترین بچیند تا نوبت به رأی مردم برسد. روی این مسئله در تردید فرو رفتند. از نوع و محتوا و سبک سخن چهارده خرداد، چنین بر نمی آمد. دوم ترس دارند آقای خاتمی توان بسیجگری خود را کشاندن مردم به پای رأی را از دست داده باشد. بنده بیشتر وارد ماجرا نمی شوم. چون خودم را تحلیلگر فضای سیاسی ایران می دانم و یک ایرانی مشتاق دانش و بینش دین. اُنظُر. پاکنویس نشده ارسال کردم. معذرت.


انظر به شیخ مالک رجبی دارابی

فکاهی با شما آقارجبی:
می آیم...


اُنظُر فکاهی می کارد:

آقا رجبی سلام
چمدان های خودت را جمع کن!

در میان آخوندا قحطی افتاده!

قحطی خشکی و بی آبی و علفی نه!

آخوندهای بد (نه شما و سایر آخوندهای باپروا) آنقدر آبشخور دارند که قحطی پولی پاکتی نمی آید!

قحطی این بار قحطی رجال!!! است که آخوندها بلاخره حرف گوش نکردند دچارش شدند! حتی یک نامزد ندارند در لباس و جامه ی عبا و عمامه. هشداری که دهه ی اول انقلاب آن نوفل لوشاتو رفته ی بزرگ داده بود. اُنظُر.

 

همچنین آقارجبی با سلام مجدد، بابت درگذشت پدر شما که در داخل مدرسه از بزرگی و روحیات بابات گفتی، به شما سرسلامت می گویم. خدا ایشان را با بزرگان مذهب مصاحب سازد. اُنظُر

 

یک سئوال تماماً فرضی از آقای مصطفی

سلام آقای مصطفی نویسنده ی محترم مدرسه و مشاهده گر اجتماعی. این سئوالم را فرض فقط می گیرم چون یقین دارم در دنیای واقعیت، امکانش امتناع دارد. هیچ نیاز هم نیست همین میزان وقت و اعلام پنج روز و تمرکز سازمان سیما و صدا و در اختیار گذاشتن امکانات دولتی و نهادها و حتی پروازها و نیز هزینه های بیت المال و مساجد و مراکز و هیئات و حرم ها و ... صرف آن هفته ی خاص شد و اخیراً گذشت، برای این سئوالی که می خواهم از شما برادر محترم بپرسم لازم نباشد هزینه و صرف شود، اما فقط نظام حاکم موافقت کند اگر همین امشب آقای مهندس میرحسین موسوی و یا حجت اسلام آقای سید محمد خاتمی بیفتند با مرگ طبیعی بیمرند، تشییع جنازه ی آزاد در همین مقدار شهرها برگزار شود. مثلا میرحسین چون اهل روستای «خَمنه» ی تبریز است در تبریز و سپس در تهران و سپس در در حرم ایران قم و مشهد و یک شهر دیگر به دلخواه خانواده اش تشییع شود و یا آقای خاتمی چون اهل اردکان است به جای تبریز، در اردکان و یزد و سپس به ترتیب در همان شهرهایی که میرحسین را نام بردم تشییع کنند، حتی تلویزیون دولتی نظام هم وارد نشود و وقت بیت المال را از ملت تصرف نکند، اما واقعاً همانطور که برای دو هفته قبل امنیت خیابان ها را تأمین کردند این دو مورد را هم چنین کنند، به نظر شما مردم این دو منتقد نظام را (که روزگاری یکی وزیر خارجه و سپس نخست وزیر نظام بود و دیگری نماینده ی مجلس و سپس وزیر ارشاد و بعد هشت سال رئیس جمهور کشور بود) چگونه و با چه میزان شرکت (آمار تقریبی) تشییع می کنند؟ بنده به عنوان فردی مطالعه گر به رفتار سیاسی مذهبی مردم، چنین مسئله ای را فقط فرضی طرح کردم. البته روزگاری وقتی شادروان آیت الله منتظری فوت کرده بود، در همان شهر خودش در قم نگذاشتند مراسم سوم در حرم یا مسجد اعظم آن شهر برگزار کنند. می شود همین مثال را برای شادروان مهندس مهدی بازرگان هم تست کرد اگر برایش تشییع جنازه ی آزاد شکل می گرفت مردم چگونه یکرش را تشییع می کردند و به شهر قم می بردند که در آنجا وصیت کرد و دفن شد. با تشکر. بنده صرفاً طرح مسئله کردم. داوری و نظری ندارم. منظورم این است قدرت اگر با مردگان برابر رفتار کند میزان شرکت مردم چگونه خواهد بود. بنده شخصاً معتقدم مرده را باید فوری بدون تشریفات و هزینه های بیت المال به صورت متعارف و ساده و سریع به خاک سپرد. اُنظُر.

 

به اطلاع فراگیر برسانم

این بنده موقتاً از داخل مدرسه می روم. ببینم چه وقت فرصتم مرا یاری می کند برگردم. تا برگشت بنده به این مدرسه همه چیز انسان (از ریزترین کار حیات و مرموزترین کارزار ممات) در مشیت مطلق خدای بلندمرتبه و صاحب نفوس و صدور آدمیان است. تا آن زمان، همه را به خدای بخشنده ی دادگستر و گسترانده ی رحیمیت و رحمانیت می سپارم.  اگر پاسخی برای پست گذارنده ی بعدی از این ساعت به بعد از سوی بنده مؤخّر افتاد، تقصیرکارم نداند، نیستم که ببینم چه متنی در این داخل گذاشته شد.    ۱۷.  ۴ . ۱۴۰۳ : ساعت  ۵  و ۳۴ دقیقه ی عصر پنجشنبه. بای. اُنظر.

 

 "اعزام به اقدام"!

کاوش اُنظُر : آقای سید وحید حقانیان عامل در «بیت» توئیت زد با "جاه طلبی برخی" مدیرها آشناست و "نگاه های متفاوت امنیتی و نظامی به موضوعات مختلف را خوب" می شناسد و از "آن ها واهمه" ندارد. پس قول داده است، آمده و آماده است تا مدیران را به "اتحاد عدالت  آرامش" دعوت کند. کاوش اُنظُر اما به این حرف این فرد با مستعار و شهرت سردار وحید چنین است:

 

اینکه معترف شد جاه طلب توی نظام است، بر امنیت نگرشی متفاوت غالب است، وی خوف نیز ندارد از «آن» ها (که اشاره اش به اشخاص است، نه نگرش ها؛ چون ضمیر اشاره ی «آن ها» جایگزین شخص است، نه شیء) نصف راه را انگاری طی کرده است. فقط یادش باشد عدالت از بستر کشور گُر می گیرد، نه از دفتر سیاستمدارای قوه ی مجریه. مثال بارزش سیاست تبعیض آمیز جاری بر نظام است از اول تا الان. مردم تهیدست حاشیه نشین باید در شهرهای گرانقیمت کُلفتی! قدرت را کنند یک قبر عادی را در بدترین جای قبرستان ها چند میلیون با پول حلال و رنج آورده ی شان بخرند و کفن را هم چند میلیون رویش. اما صاحب منصبان حکومت مفت و رایگان در بهترین جاها و مکان ها دفن شوند. قدرت از همین یک تبعیض قباحت آمیزش دست بکشد، عدالت از بستر طبیعی اش برمی خیزد. بعد حتماً سید وحید تاریخ ایران را هم بلد است که آقا محمدخان چون از دل ایلات برخاست، تفکر ائتلاف بین قبایل، داشت. فردی که روزها با قساوت "چشم در آر" بود ولی شب ها به نقلی «هرگز از نماز شب غافل" نمی گشت! آنوقت کسی به اسم حاج شیخ کاظم رجبی که نمی دانم چرا پسوند "صدیقی" روی اسمش رفت، رفت محضر با انگشت خود "سند باغ ۱۰۰۰ میلیاردی حوزه ی علمیه ی ازگل" را به نام خود و آقازادگانش زد، حکومت یک آخ! نکرد و باز هم پریروز خطبه گردنش انداخته شد و مردم را پند به تقوا ! و کشور را دستور ! به ادامه ی «راه» داد که همه می دانند کدام "راه" اراده شد، ولی رأی هر اگر آزاد بود، «میزان» شد. خوشایندت است حقانیان که زیرکی کنی شعار واجب المفتَرض "اتحاد عدالت آرامش" را سند عزم خودت کنی نامزد ریاست کشور شوی، چون یقین دارد این بنده، تو کُد "حیطه بندی" داری. یعنی مُجوز گرفتی اطلاعات فوق سرّی کشور را، هم مطالعه مشاهده فرمایی، هم حتی مُهر "اعزام به اقدام" زنی. عبور کنم. جزا ک الله. یعنی پاداشت با خدا. با احترام آقا سیدوحید. اُنظُر.

 


شش کاندیدا با شش فرض تحلیل


کاوش اُنظُر : سرانجام 6 کاندیدای ریاست جمهوری چهاردهم مهر تأیید شورای نگهبان را گرفتند که شما خوانندگان خبر دارید. به ترتیب الفبا، اینا آقایان: مسعود پزشکیان،‌ حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی،‌ علیرضا زاکانی،‌ امیرحسین قاضی زاده هاشمی، محمدباقر قالیباف.


مروی گذرا بر تحلیل هایی که اُنظُر در هفته های قبل در داخل مدرسه نوشت. شامل خلاصه ای از این گزیده ها:


برخی فکر می کنند آقای علی لاریجانی تأیید می شود که بنده هنوز یقین ندارم چون رقیب قدری برای آقای سعید جلیلی  است که عین کاری که برای هموارسازی پیروزی دولت سیزده صورت دادند، باز برای سعید جلیلی  تکرار کنند و باز علی لاریجانی را بزنند.


تشکل راست به خاطر تکثیر گرایش های افراطی و ضد دموکراتیک از هم فرو پاشید و هیچ کسی نیست که بتواند لیدر آنان باشد. دچار بحران رهبری حزبی شد. دیگر کی برای آقای غلامعلی حداد عادل که به خاطر پیوند خویشاوندی در سیاست جا خوش کرده بود، تره خورد می کند که زبانی جز به چاپلوسی قدرت نداشت. چهار محفل سایه در تهران روی تهران نفوذ دارند. آنان در لجنه های خود برای همه خط و نشان می کشند و راست را تکه و پاره کردند و به این روز مفتضح انداختند که ۶۹ نفر جناح راست بدون اعتنا به هیچ تصمیم تشکیلاتی، راه می افتند می روند تا رئیس جمهور شوند. انگاری رئیس جمهوری مدیر یک نانوایی است که به قولی حتی نانوایی ر  ا هم لیاقت ندارند بچرخانند چه رسد کشور را. عبور کنم.


ولی چپ دچار دو تضاد است. یک. تضاد با حاکمیت. دو. تضاد با حزب های خود که جبهه ی اصلاحات را ساختند. در تضاد اول کارشان آنقدر بحرانی است که نمی تواند بالاترین فرد خود را نامزد کنند که یقین دارند ردش می کنند زیرا آنان در بحث تئوریک، با نظام به تضاد ساختاری افتادند. در تضاد دوم هم میانشان حرف های سختی منعقد است که اصلی ترین آن این بار این بود نامزد جناح چپ این بار باید از خود اصلاح طلب ها باشد، نه توافق روی کسی که از میان سایرین در جناح راست، کمترین خسارت را به کشور می زند. بنابرین با ۹ چهره وارد شدند، ولی نامزد خودشان را هنوز در پرده ی ابهام گذاشتند تا نشانه هایی برای رد صلاحیت باقی نگذاشته باشند.


به ظن بنده سه وجه رفتار احتمال می رود روی انتخاب نهمین رئیس جمهور بکار گرفته شود. چون سبک سخن روز چهارده خرداد، قطعاً موجب برداشت مضیّق (تنگ گرفتن) می شود. این حدس شدید بنده است. البته بهتر برای جمهوریت نظام آن است برداشت موسّع (گشودگی) شود. باشد تا هیچ کس بر کشور تحمیلی نداشته باشد و «همه باید به قانون بازگردند» که بعد ختم جنگ، شعار روز شده بود. نظام های تحمیلی از دسته نظامات ورافتاده در این دنیای مدرنِ فوق تجهیزات است که تجهیز فنی آن در شرکت های خصوصی از دولتها قدرت و ثروت بیشتری دارند. عبور کنم.


ابتدا بگویم هفتاد تای آنان همان در دم فاقد ورود می شوند. یا شورای نگهبان با احترام به آنان، درخواست می کند برای این که مُهر رد صلاحیت (خودشان می گویند: عدم احراز یعنی بر ما نامعلوم ماند) نخورد، خود منصرف شوید. یا برخی با معامله و وعده ی میز و سهم قدرت به نفع بقیه کنار می روند. یا با پادرمیاین عوامل سایه خریده می شوند که بمب رد زیاد پژواک نیندازد. می ماند احتمالاً یازده نامزد. شورا با این یازده چه می کند؟ بنده سه وجه را محتمل می دانم و ضریب وقوع هم کدام را هم ظنی می گویم. تمام اصطلاحات این تحلیل از بنده است. اگر نادرست است، خودم نادرستی آن را بر گردن می گیرم:


وجه اول: تعیین صلاحیت ترکیبی. یعنی شورا از هر سه تفکر چپ، راست و میانه (و نیز شاخه های گُر گرفته ی زیر راست) ترکیبی از نامزدها را تأیید می کند. احتمال این وجه، با توجه به سبک سخن روز چهارده خرداد، ضریبش ضعیف است.


وجه دوم: تعیین صلاحیت تنظیمی. این وجه نوعی ترسیم با خط گیری از عوامل ذی نفوذ بیرونی است که چند سال است بر اعضای شورای نگهبان (بیرون از وقت رسمی این نهاد) اشراف و غلبه و حتی خط دهی دارند. در این وجه، نامزدها حول یک فرد دلخواه حاکمیت بالایی یا میانی، که کد امنیت!! هم گرفته باشد، چیدمان می شود. البته برای عدم رسوایی، با آوردن احتمالی یک کم اثر ترین نامزد از رقیب؛ که جامعه ی خاکستری برای هجوم به صندوق، نه فقط تحریک نشود که حتی دچار وازدگی گردد. چون رأی هجومی به نفع این جناح که حتی حد نصاب اقلیت را هم ندارد، نیست.


وجه سوم: تعیین صلاحیت ترجیحی. در این فاز چون فشار عوامل پنجگانه ی تأیید بسیار دخیل است، در وجه سوم که ضریب این وجه بالاست، ترجیحاً چند فرد راست لیست می شوند و در مقابلشان دو یا سه نفر هم از افراد کم مطرح ردیف می شوند.حال اگر هر کدام از این سه وجه پیاده شد چه حالتی در رأی آینده پیش می آید. احتمالاتی دارم.


بنده در تحلیلم احتمال دادم یازده نامزد را شورای نگهبان چینش می کند. اینطور نوشته بودم: «اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.»


اینک پس از مرور نوشته های قبلی ام بحث روی این شش تا: در یکی از فرض ها گفته بودم اگر انتخابات رقابتی شود و مردم هجوم بیارند به صندوق، آقای مسعود پزشکیان مستقیم به پاستور راه می یابد حتی گفته بودم بک نوع موج دوم خرداد هم ممکن است مجدد رخ دهد، ولی اگر رأی هجومی نشود کمی فرق کند، بین مسعود پزشکیان و قالیباف در دور دوم باید منتظر بود. شاید هم سعید جلیلی و یا مهرداد بذرپاش که این آخری از درون هئیت دولت سیزده رد صلاحیت شد. از یازده نفره ی که بنده احتمال دادم تأیید می شوند چهار نفر درست از آب در آمد که در تحلیل بنده نامشان ذکر شده بود: به ترتیب الفبا آقایان: مسعود پزشکیان،‌ حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی، محمدباقر قالیباف. برای بنده تقریباً یقین بود که آقایان اسحاق جهانگیری و عباس آخوندی رد صلاحیت می شوند چون در دولت آقای حسن روحانی نقش زیادی به همراه خود حسن روحانی در مسائل و مشکلات کشور داشتند. روی علی لاریجانی نیز تردید داشتم و حتی اگر تأیید می شد هم نوشته بودم مردم به این خاندان شک دارند و روی خوش نشان نمی دهند. پس با قبول این که میزانی از احتمالات بنده درست نبود، اینک روی شش تا تحلیلی ارائه می دهم بر مبنای احتمال ها:

 

شش کاندیدا با شش فرض تحلیل

شکل اول رقابت: اگر بر فرض هر شش نامزد تا آخر بمانند منصرف نشوند و مردم برای هم رأی سلبی (نه به دولت سیزده و نه به تندروهای جناح راست و حتی نیز نه به معتدلین راست) و رأی ایجابی (رأی آری به پزشکیان) بیایند، آقای مسعود پزشکیان -از نیروهای چپ مذهبی، ولی مورد حمایت تمام حزب های عضو جبهه ی اصلاحات- پیش می افتد. در این شکل او، تنهای نامزد جناح چپ است، مقابلش پنج نفر از جناح راست با تشتت که در بین شان افتاد. شامل: نواصولگراها (با لیدری آقای قالیباف) نوپایداری و پایداری ها (با لیدری سعید جلیلی و پاجوش ها (هر دو از پیروان شادروان آیت الله مصباح) جامعه ی روحانیت تهران (آقای حجت اسلام مصطفی پورمحمدی) آقای امیرحسین قاضی زاده هاشمی (خط دولت سیزده) و علیرضا زاکانی (چرخشی)

 

شکل دوم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد سه تا، تا آخر بمانند و مردم فقط برای رأی ایجابی بیایند، آقایان مسعود پزشکیان، سعید جلیلی محمدباقر قالیباف رقابتی نزدیک به هم خواهند گرفت.

 

شکل سوم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد چهار نفر به نفع قالیباف ائتلاف کنند و دولت چهارده را ترکیبی میان خود تقسمیم کنند شبیه نحوه ی دولت اسرائیل دو قطبی بزرگی رخ می دهد میان آقایان مسعود پزشکیان و محمدباقر قالیباف. که باز نیز احتمال دور دوم، می رود.

 


شکل چهارم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد چهار تا، تا آخر بمانند و مردم فقط برای رأی ایجابی بیایند، آقایان مسعود پزشکیان، حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی محمدباقر قالیباف رقابت در می گیرد و مسعود پزشکیان می برد.

 

 

شکل پنجم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد فقط دو تا، تا آخر بمانند و مردم هجومی رأی دهند و آقایان مسعود پزشکیان، سعید جلیلی رقابت کنند مسعود پزشکیان رفت پاستور.

 

شکل ششم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد دو تا، تا آخر بمانند و مردم طبق سه انتخابات پیشین وارد شوند، نامزد راست برنده است زیرا قدرت دست به گزینه ی اصلح می زند و بسیج می شوند چون محافل راست از جمله ی "جمع شوید و رئیس جمهور را با آرای بالا انتخاب کنید" روز چهارده خرداد را تعبیر به بسیج نمودن مردم گرد یک اصلح کرده اند. عبور کنم. تحلیل از فن احتمالات پیروی می کند. پس احتمالات با متغیرات تغییر می کند. روشن سازم بنده فقط تحلیل کردم. نه چیزی دیگر. با توجه به ایرانی بودنم و علایق به منافع ملی و امنیت و توسعه، لازم می دانم از سماحتی منطقی که شورای نگهبان در این دوره ورزیده و از هر تفکری کاندیدا در رقابت باقی گذاشته تشکر کنم و برای آنان از خدای بلندمرتبه  جهت دوام چنین رفتارها به نفع همزمان ملت و حکومت، مسئلت کنم. اُنظُر.

 

و

دیدن یا نوشتن نظرات : ۵
نوشته های اُنظُر ۴

نوشته های اُنظُر ۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نوشته های اُنظُر ۴

...  پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

۵
روزنگاری های اُنظُر
بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

۳ . ۳ . ۱۴۰۳ پنجشنبه

سه دولت اروپایی نروژ، ایرلند و اسپانیا دیروز (۲ خرداد ۱۴۰۳) دو روز پس از اعلام درخواست دادستان دیوان بین المللی کیفری برای صدور حکم بازداشت نتانیاهو و گالانت نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل (به اتهام ارتکاب جنایت جنگی در غزه) اعلام کردند که کشور فلسطین را به رسمیت می شناسند. دیروز در نوشته ام آوردم که خبر یک جهان حکم بازداشت دو جنایتکار جنگی مهمترین خبر قرن بیست و یکم طی همین سه روز اخیر بود که ابعاد حقوقی و سیاسی آن جهان را فرا گرفته است. گرچه اقدام این سه کشور به تئوری دو دولتی و دو کشوری می انجامد، فلسطین و اسرائیل، که جبهه ی مقاومت به کمتر از فروپاشی اسرائیل قانع نیست، اما گام بزرگی برای فروپاشی اسرائیل در آینده است که این رژیم دست نشانده هیچ دلیل مشروع قابل قبول برای ادامه حیات بر روی سرزمین اشغال شده ندارد. نیازی به این نیست شواهد ارائه شود همین که یک نشریه ی آمریکایی به اسم «پولیتیکو» با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا فاش کرده است هنوز ۶۵ درصد از تونل های حماس سالم هستند در حالیکه ۷۰ درصد از نیرو‌های آن نیز هنوز با اسرائیل مبارزه می کنند، کفایت می کند که بگوییم اسرائیل در غزه با قساوت تمام چندین هزار انسان را کشت اما سرانجامی جز شکست و فروپاشی مشروعیتی نداشت.  پس از نزدیک هشت ماه جنگ ویرانگر و کشتار وحشیانه، نه به هدف انهدام حماس دست یافت و نه حتی یک اسیر را توانست به چنگ آورد. مقامات آمریکایی نیز مجبور به اعتراف شدند که حماس (مخفف ح: حرکت. میم: مقاومت. اس: اسلامی) در «ماه های اخیر هزاران عضو جدید را جذب کرده است.» انتظار می رود این خبر روز مهم و سرنوشت ساز جهان، بزودی جایی در جهان اسلام پیدا کند و کشورها را بر سر امور اهم بیاورد، نه حرکات نمایشی و درگیری با خود. اُنظُر.

...  پروفایل اُنظُر

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

متن‌های "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:

۵
روزنگاری های اُنظُر
بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

۳ . ۳ . ۱۴۰۳ پنجشنبه

سه دولت اروپایی نروژ، ایرلند و اسپانیا دیروز (۲ خرداد ۱۴۰۳) دو روز پس از اعلام درخواست دادستان دیوان بین المللی کیفری برای صدور حکم بازداشت نتانیاهو و گالانت نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل (به اتهام ارتکاب جنایت جنگی در غزه) اعلام کردند که کشور فلسطین را به رسمیت می شناسند. دیروز در نوشته ام آوردم که خبر یک جهان حکم بازداشت دو جنایتکار جنگی مهمترین خبر قرن بیست و یکم طی همین سه روز اخیر بود که ابعاد حقوقی و سیاسی آن جهان را فرا گرفته است. گرچه اقدام این سه کشور به تئوری دو دولتی و دو کشوری می انجامد، فلسطین و اسرائیل، که جبهه ی مقاومت به کمتر از فروپاشی اسرائیل قانع نیست، اما گام بزرگی برای فروپاشی اسرائیل در آینده است که این رژیم دست نشانده هیچ دلیل مشروع قابل قبول برای ادامه حیات بر روی سرزمین اشغال شده ندارد. نیازی به این نیست شواهد ارائه شود همین که یک نشریه ی آمریکایی به اسم «پولیتیکو» با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا فاش کرده است هنوز ۶۵ درصد از تونل های حماس سالم هستند در حالیکه ۷۰ درصد از نیرو‌های آن نیز هنوز با اسرائیل مبارزه می کنند، کفایت می کند که بگوییم اسرائیل در غزه با قساوت تمام چندین هزار انسان را کشت اما سرانجامی جز شکست و فروپاشی مشروعیتی نداشت.  پس از نزدیک هشت ماه جنگ ویرانگر و کشتار وحشیانه، نه به هدف انهدام حماس دست یافت و نه حتی یک اسیر را توانست به چنگ آورد. مقامات آمریکایی نیز مجبور به اعتراف شدند که حماس (مخفف ح: حرکت. میم: مقاومت. اس: اسلامی) در «ماه های اخیر هزاران عضو جدید را جذب کرده است.» انتظار می رود این خبر روز مهم و سرنوشت ساز جهان، بزودی جایی در جهان اسلام پیدا کند و کشورها را بر سر امور اهم بیاورد، نه حرکات نمایشی و درگیری با خود. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقا شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر بزرگ ایران و روحانی محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. در یک نیم بیت فرمودید : «ای خدا باب توبه را وا کن» به نظر می رسد در معارف دینی همواره می شنیدیم پای درس ها، پیش کتاب ها و نزد منبری ها که در توبه همیشه باز است. چطور شد شاعر در این نیم بیت از خدا خواست در توبه را باز کند؟ مگر این در تا یوم القیامه مفتوح نیست؟ بنده به این نیم بیت آن شاعر گرانقدر نقد دارم. وا کن درست نیست. چو این در که از درهای رحمت ابدی الهی است، بر روی هر بنده از هر کجای جهان وا هست. تشکر و معذرت. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر حاج آقا رجبی دارابی مجدد سلام عرض می شود. بنده شما را یک روحانی موجه و باارزش می دانم که خود را روحانی در میان مردم می دانی، نه رب النوع!! و نه به قول گرائیلی : «شعبان کدخدا» فکاهی. نقدها بر متن ها چاشنی بحث است. مهم حفظ شخصیت شما است که بنده هرگز قضاوت بدی در مورد شما مرتکب نشدم. همیشه از خلقیات شما بهره بردم و از نقد بر نوشته هایت پرهیز ننمودم. تشکر فراوان. پایان. اُنظُرو اگر شما حاج آقا رجبی معزز احساس می کنی حضورم در مدرسه شما را اذیت می کند، امر کن تا لااقل اگر ترک نمی کنم مدرسه را، سکوت کنم و فقط بنگرم و بخوانم و صم بکم و عمی طی کنم؟!!

 

۶
روزنگاری های اُنظُر

چه مسائلی در رقابت انتخابات چهاردهم ایران وارد فضای گفتمانی یا تنازع قدرت می شود؟

اُنظُر می کاود :

به نظر می رسد انتخابات چهاردهم ایران اگر بر فرض بر رقابت چند جانبه میان افکار متفاوت سیاسی شکل بگیرد و افکار عمومی نیز با صندوق آشتی نماید، حول این محورهای مهمتر، گفتمانی جدی و نیز تنازعات تنش زا اما مفید (با مقدار بالا مضر) داشته باشد.


یک. سرانجام فساد در دولت سیزده تا برسد به خود پرونده های حل نشده ی دولت های ماقبل از زمان شادروان هاشمی رفسنجانی که روح مردم با این فسادهای پر بلیه، آزرده است.


دو. مذاکرات مسقط که در دولت سیزده در قالب فرابرجام بنا شد میان طرفهای ایرانی و آمریکایی. ابتکاری خوب، اما ناتمام.


سه. تیم همراه کابینه. این که چه کسانی را بکار می گیرند. مردم همواره تیم همراه را مهمتر از خود رئیس جمهورها می بینند.


چهار. قیمت های فزاینده ی اجناس در دولت سیزده و ماقبل که هر دو دولت در کنترل آن عاجز و ناکارآمد بودند. اگر کسی همین حالا و حتی دو سال پیش بخواهد یا می خواست گوشت بخرد لمس می کند و می کرد. نیز اگر کسی بخواهد یک کوئیک خریداری کند که نیم میلیارد باید برای آن بپردازد!


پنج. افشاگری ها که همیشه بخشی از کار نامزدهای نیابتی بود و در انتخابات های گذشته در هر دوره دیده شد.


شش. نرخ دلار و ارز که هر روز بیشتر از روز قبل در دولت سیزده و ماقبل نوسان پیدا کرد و رو به بالا رشد کرد و پول ملی را به بی اعتباری فزاینده برد که امروز هر کس به دیگری می گوید اگر پول نقد دارید برو سریع بی معطلی جنس بخر. چون جنس صبح به صبح بالا می رود ولی پول برعکس ثانیه ثانیه بی وجه تر می شود. وجه نقد، دیگر آبرو ندارد! هر کس پول نقد پس انداز کند به شوخی به او می گویند: مخ ندارد!!!


هفت.اختلافات جناحی و عملکرد افراد شاخص نظام.


هشت. تقسیم بودجه و پول هایی که معلوم نیست کجاها ریخته شد.


نه. برنامه و سیاست روی مسائلی چون کار، شغل، بیکاری، تنظیم بازار و ... .


ده. مسائل منطقه و آمریکا. نیز توان نظامی ایران که دشمن سوز شده است.


این حرف های بنده یک پیش شرط مهم دارد: فضای احساسی از کشور رخت بربندد و هر نامزد (البته اگر رقابت فراگیر میان جناح ها مجاز اعلام شود) جرئت نقد قدرت و دولت های سابق را داشته باشد. چون هیچ سیاست سیاستمدار جدیدی نمی تواند بر پایه نقد و بررسی کارهای قبلی نباشد. این فضا اگر باز باشد بحث های مناظراتی هم آزاد و بر پایه ی دانش اقتصاد و سیاست و بر اساس دستورات اسلام پیش می رود. زیرا اسلام نقد قدرت را کاری در تراز دیانت و سیاست می داند. انتظار بر این که انتخابات جهان شمول داشته باشیم کاری عبث نباید شود. اُنظُر.

 

[در پاسخ به شیخ ربانی] نظر اُنظُر : محضر شما حاج آقای بی نشان مرد محترم و ارجمند سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. بدون هیچ لکنت زبانی مجدداً به پاس زبان باصراحت و شفیقانه ی شما فرد شریف مدرسه شکر بر جای می گزارم که با جمله و فعل «نمی‌توانی انسان با انصافی باشید» مرا اخطار دادید. این رأی شما برای بنده فایده داشت. هر چند از سجایای اخلاقی شماست که با توضیحات صمیمانه شوائب را از اطراف کلامت بیرون انداختی. بنده بابت هر متنی علیه ی خودم هرگز اذیت نمی شوم. شما که استاد اخلاق مایی در داخل مدرسه. وجودتان برای بنده تا جایی که از متون شما آگاه می شود برکت است. نمی دانم حاج آقا رجبی دامت افاضاته چرا به جای متن بنده به دنبال خود بنده می گردد. انگاری برخی ها در فضای جامعه و بیرون از این مدرسه شق القمر می خواهند بکنند که اُنظُر را بشناسند. بر فرض شناختید. خوب که چه؟!! من فیلم گیوتین را از اول تا آخر دیدم. عبور می کنم. حاج آقای بی نشان بنده شما را مصداق انصاف و شخص بامعلومات می دانم. یک کلام بود و پایان. یقین بدان دلگیر از هیچ کس نیستم. این مدرسه دارد تمرینی می شود که خیلی ها باید خیلی چیزها بیاموزند. سهم آن استاد از بنده این است برای عظمت اخلاقی ات صلوات تقدیمت کنم. پرانتز باز : اللهم صل علی محمد و آل محمد. پرانتز بسته. اُنظُر.

 

[در پاسخ به رنگین کمان داراب] نظر اُنظُر : محضر شما هم مدرسه ای محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. از این که پای پست بنده نظر خود را نوشتید قدردانی می کنم. در مورد جمله ی شما اطلاعی ندارم. انتظار می رود این پزشکان با سختی های زجردهنده ی کشورهای دیگر، باز نیز ترجیح دهند به میهن بازگردند. چون سرمایه های علمی وطن هستند. تشکر آقای داراب محترم. اُنظُر.

اُنظُر می کاود :

روحانیت به چه حرف هایی رسیده اما به ملت نمی تواند بگوید؟!

به این حرف ها رسیده :

یک. به این حرف که حکومت دچار فقد تئوریک (دینی و سیاسی) شده است و تئوری های جاری آن در مصاف با تئوری های مد نظر نسل نو، قدرت اقناعی خود را از دست داده است.

 

دو. به این حرف که مساجد از سکنه ی عمومی خارج شده است و توان حکومت در جذب نسل نو عجز دارد. همین هفته بود که آقای حسن رحیم پور ازغد سخنران ثابت جناح افراطی و تندروی راست آمار داد «نصف مساجد کشور تعطیل است و امام جماعت ندارد.» و ادامه داد: «اگر هیأت ها، مداحی ها و شعر‌ ها و آیین ها نبودند، همان بلایی که سر همه ی ادیان قبلی و سایر مذاهب اسلامی آمد، بر سر معارف و یاد‌ها و خاطرات این مکتب هم می‌آمد.»

 

سه. به این حرف که حرف روحانیت در دانشگاه روح و اعتبار خود را از دست داده است و آنان به زور آئین نامه تن به کلاس و یا حضور آنان می دهند. (منهای آخوندهای اهل نظر و مدارا با دانشگاه که مشی شهید مطهری را می پیمایند)

 

چهار. به این حرف که تک تک برخی از خانواده ها پیش آنها به عنوان امین جامعه شکوه کردند از استیصال خرج و مخارج و حتی گرایش فرزندان به ایده های دیگر و ترک نماز و روزه و حتی بیرون افتادن از دین و معارض افتادن با حکومت.

 

پنج. به این حرف که فساد توسط خود دولت ها رخ داده است ولی دادگاه بی طرف وجود ندارد تا آنان را به سزای اعمال برساند. از این بلای بزرگ خیلی رنج می برد. دیکته گویی ها را هم بالای سر خود حس می کند.

 

شش. به این حرف که تدریس در حوزه سمت و سوی خاص پیدا کرد و از گرمی افتاد. هر کس (نه همه کس) با کمی درس پی کسب مقام و رفتن به ارگان است تا معیشت خود را تأمین کند. چون واقعاً طلاب نوآموز (در زبان حوزه مبتدی) زیر فشار اجاره ی خانه و قرض با کمترین شهریه است. در مورد فروغ تدریس حوزه، آیت الله محمد فاضل لنکرانی رئیس مرکز فقهی ائمه ی اطهار (ع) بیست روز پیش گزارش وضعیت داد که عیناً درج می شود: «اساتید در بدنه ی حوزه نامطلوب است... حدود ۱۵۰ استاد در سال گذشته تدریس داشتند اما در سال جاری بعضاً تا دو ماه از تدریس محروم بودند؛ استادی که سالیانی حدود ۱۰۰ شاگرد در درس خود داشته است، در سال جاری به ۱۰ نفر رسیده است.»

 

هفت. و شماری دیگر که شمارش شود فضای متن را می گیرد.

 

به این علت ها به ملت نمی تواند بگوید؟!

 

یکی به این علت کوزه ای که خود آن را ساخته چگونه بشکند؟! سعی می کند بند بزند. مصلحت را جز این نمی بیند. البته تعدادی حتی با رژیم شاه در صلح بودند ولی حالا حس تملک می کنند و خودشان را ارباب حس می کنند.

 

دومی به این علت که اگر بگوید، دل کی را خالی کند؟ خالی کند، جای آن چی بنشاند؟! پس بهتر می بیند خموشی گزنید. این هم از ناحیه ی مصلحت.

 

سومی به این علت شغل و موقعیت و مقام خود را از سوی برخی هم لباسی ها در مخاطره می بیند. چون این تیزبینی را دارند که حافظ روحانی شوریده ی عصر خویش با همه جلال و جبروت اسیر جهالت آن عصر بود و خانه نشین که گفت:

 

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

 

چهارمی به این علت وقتی مجد در نقد نباشد، روحانی هوشیارتر از آن است آمد و شد خود را در گردونه ی قدرت در خطر اندازد. وقتی مرجع خوف دارد تمام حرف ها نمی تواند بزند، طلبه را چه انتظاری؟!

 

پنجمی به این علت البته می گویند، اما به هم، و نزدیک هم، به خودشان. نزد جامعه رسیدند مجبورند حرف را تغییر دهند تا نظام صدمه نبیند، بلکه اوضاع تغییر کند. نمی گویم مثل دوره ی شاه، که شاه را آخر منبرها دعا می کردند، شده است، نه. خدا نیاورد! ولی این صلاح بینی وجود دارد که میان مردم از زبان خود ضعف های مهم را تکرار یا مطرح نکنند. روحانی های کشور به نظرم از هر نهادی، در سخت ترین شرایط میان سخن و سکوت قرار گرفتند. هر کدام را برگزیند، انگاری از سویی در قضاوت و نظاره اند.

 

خدایا روحانیت باحوصله و بامدارا و بامنطق را میان مردم، متداول گردان و سایه ی آنها را در این وضع میان حرف و خوردن حرف، مستدام بدار. و مقدار زیادی به آنان صبر در برابر حرف ها، منطق در برابر گفتارها، کردار در مقابل انتقادها عطا کن که خود از همه منتقدترند، ولی از حکومت می ترسند بگویند. جای آنها ماها باید بگوییم که کارشان را سبک کنیم. عبور کنم. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر به شیخ محمدجواد غلامی : محضر شما آقای غلامی دارابی استاد محترم دانشگاه هنر سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. پس شما در دانشگاه هنر تدریس می کنید. جای خوشحالی دارد. چه مورد پسند در شأن شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان آن سرمایه ی سیاسی و بین المللی نظام تجلیل کردید. انسان مسلط بر مسائل بود و یکی از امین های مقام معظم رهبری در خط دیپلماسی. قبرش در حضرت عبدالعظیم حسنی منور باد در کنار شادروان دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه ی دولت نهضت ملی. دو حسین با مقام وزارت خارجه در آن مکان آرام گرفتند. خوشحالی ام را زیاد کردید با این متن و نظاره گری ات در باغ ملی. اُنظُر.

۶

روزنگاری های اُنظُر

ادامه ی بازتاب حکم دستگیری دو جنایتکار جنگی

دولت آلمان اعلام کرد  «اگر حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو توسط دیوان بین المللی کیفری صادر شود برلین مجبور است که او را بازداشت کند زیرا به قوانین پایبند است و به دیوان بین المللی کیفری احترام می گذارد.» جدا از این، دو کشور دیگر اسلوونی، مالت، نیز به دنبال نروژ، ایرلند و اسپانیا اعلام کردند دولت مستقل فلسطین را به رسمیت می شناسند. از سوی دیگر در همین امروز ۹۱ نفر فلسطینی مظلوم بی پناه در بدترین شرائط جنگی و کشتار در حملات مجدد  اسرائیل به شهادت رسیدند که آمار شهدای جنگ غزه از هفت ماه پیش تا امروز از ۳۵ هزار و ۸۰۰ شهید عزیز جهاد فی سبیل الله، عبور کرد. این در حالی است تمام جهان اسلام سرگرم سرگرمی های خود هستند. عبور کنم. جهان رو به رویارویی دیپلماتیک با اسرائیل آورده است. این بانگ است، بانگی از صور اسرافیل هم فعلاً فوری تر. اُنظُر.


یک پاسخ به یک هم کلاسی محترم که نوشته ی بنده را که با عنوان «روحانیت به چه حرف هایی رسیده اما به ملت نمی تواند بگوید؟!» نوشته بودم، مورد نقد قرار داد... تهیه می کنم برمی گردم.


انظر [در پاسخ به صدرالدین آفاقی] توضیحی بر آن نقد:

روایت اول : بنده در آن نوشته ام گفتم روحانیت به این حرف ها رسیده، نه بنده. عین جمله ی بنده:


«یک. به این حرف که حکومت دچار فقد تئوریک (دینی و سیاسی) شده است و تئوری های جاری آن در مصاف با تئوری های مد نظر نسل نو، قدرت اقناعی خود را از دست داده است.»

 

اما ناقد محترم این جمله را به پای بنده حساب کرده است.


روایت دوم : در متن تحلیل خبرگان که دیروز نوشتم پیام مقام معظم رهبری مورد تحلیل قرار دادم و جمله ای را از دید خودم مطرح کردم. عین جمله ی بنده : «به نظر بنده تا به حال هیچ کسی این گونه شفاف و پرمغز حکومت را در تعریفی دقیق و منضبط و مدرن و مبتنی بر دین نبرده بود.»


نتیجه : یک وقت نویسنده دیدگاه خود را می نویسد. مثل عبارت دومی. یک وقت دیدگاهی را می نویسد. مثل عبارت اولی. عبور کنم. فقط جنبه ی توضیحی داشت. اعتراضی ندارم. نقدها باید مطرح باشد. توضیح بر نقد هم باید بیان شود. از این هم مدرسه ای محترم به اسم «SA» تشکر می شود. اُنظُر


پیام فراگیر اُنظُر توضیح در زیر : در برخی از نوشته های اعضای محترم مدرسه مشاهده شده است که مطرح کردند اُنظُر وقتی می نویسد «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» در حقیقت زیر این دو نام خود را قایم کرده است و با این شیوه حرف های خود را بیان می کند. فقط جهت آگاهی عرض می کنم حال که آوردن این دو نام را هم از سوی بنده بر نمی تابند و پیش خود نیت بنده را زیر گمانه زنی و حتی قطع یقین خود می برند، می توانم مطمئن سازم از این پس حتی این دو نام را هم وارد ادبیات خود نکنم تا خیال آسوده به هر آنچه دلشان ارضاء می شود نسبت به بنده لفاظی کنند و لغت های خواندنی خود را علیه ی بنده ادامه دهند. انتظار دارم خیلی محکمتر از این علیه ی اُنظُر بنویسند. راحت بدون هیچ نگرانی هر چه بلدند به بنده نسبت دهند. بنده در قبال این نوع متن ها نه اذیت می شوم و نه بیم و باکی دارم. پس بکوبند هر چه پتک در چنته دارند. جواب بنده به همه ی این گونه نوشته ها فقط یک کلمه است: لاتشل. اُنظُر

 

پیام فراگیر انظر:  در برخی از نوشته های اعضای محترم مدرسه مشاهده شده است که مطرح کردند اُنظُر وقتی می نویسد «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» در حقیقت زیر این دو نام خود را قایم کرده است و با این شیوه حرف های خود را بیان می کند. فقط جهت آگاهی عرض می کنم حال که آوردن این دو نام را هم از سوی بنده بر نمی تابند و پیش خود نیت بنده را زیر گمانه زنی و حتی قطع یقین خود می برند، می توانم مطمئن سازم از این پس حتی این دو نام را هم وارد ادبیات خود نکنم تا خیال آسوده به هر آنچه دلشان ارضاء می شود نسبت به بنده لفاظی کنند و لغت های خواندنی خود را علیه ی بنده ادامه دهند. انتظار دارم خیلی محکمتر از این علیه ی اُنظُر بنویسند. راحت بدون هیچ نگرانی هر چه بلدند به بنده نسبت دهند. بنده در قبال این نوع متن ها نه اذیت می شوم و نه بیم و باکی دارم. پس بکوبند هر چه پتک در چنته دارند. جواب بنده به همه ی این گونه نوشته ها فقط یک کلمه است: لاتشل.

 

ادامه: تردید ندارم بنده ولی روزی فرا می رسد همین اعضای محترم که  خیال می کند بنده زیر دو نام «امام امت رحمهُ الله» و «مقام معظم رهبری حفظهُ الله» پنهان شدم تا حرفم را بزنم، می گویند این اُنظُر را دیدید یک سال شده هنوز یک بار نشده حرف از «امام» و «رهبری» بزند. آن روز خواهد آمد. فقط اگر این مدت اسم این دو نام را نیاوردم ثوابی که در ذکر آن وجود دارد همچنان به حساب بنده نوشته می شود چون فشار آوردند که نام آنان را نیاورم که تخیل نکنند بنده زیر دو نام نهانی پیش می روم. عبور کنم. هنوز کو. برنامه ی بنده دارد خیلی دقیق می گیرد و چه خوب همه قلم به دست گرفتند و مدرسه را با افکار خود زینت بخشیدند. این خود بالاترین جهاد تبیین است. جهاد تبیین این نیست که با بالا دستور دهند همه فردا همان را نشخوار کنند!!! بنده دست از نقد هیچ کسی نمی کشم. به من آموختند فقط پیامبران و امامان (علیهم السلام) عصمت دارند. بقیه هرگز مقدس نمی شوند. مقدس سازی راهی برای بستن فکر مردم است. جلوی این رفتار غلط می ایستم. با احترام به تمام اعضای داخل مدرسه و حتی بیرون مدرسه که نوشته های اُنظُر در فضای عمومی تر دست به دست می شود.  اُنظُر.

 

۷

روزنگاری های اُنظُر

نگاهی به آرایش قدرت در اروپا

پارلمان اروپا که در اتحادیه ی اروپا قانون وضع می کند و در کنار شورای اتحادیه ی اروپا که این نهاد هم قانون گذار است، این روزها خبرساز شده است. در اروپا جریان های راست در قالب احزاب دموکرات مسیحی فعال می شوند یعنی نام مذهب را در دنباله ی حزب خود قرار می دهند تا مرز خود را با احزاب چپ که در قالب سوسیال دموکرات فعالیت می کنند، شفاف نگه دارند. به جریان اولی محافظه کاران می گویند که در جناح راست (سنتی، میانه، افراطی) قرار دارند. نظرسنجی ها نشان می دهد در انتخابات طولانی و نفسگیر که تا زوئیه ی امسال در تمام کشورهای عضو اتحادیه ی اروپا ادامه دارد، چرخش رأی دهندگان به صورت ناگهانی به سوی راست محافظه کار است که تصمیات اروپا را به تصرف خود در خواهند آورد. البته احزاب سوسیال مسیحی هم وجود دارد و نیز احزاب لیبرال و ملی گراها و محیط زیستی ها. اما پیشتاز نظرسنجی ها دو دسته ی راست میانه و راست افراطی است. یکی از مهمترین پیامد این روند این خواهد بود که یک چهره ی محافظه‌کار راست افراطی یا میانه، ریاست کمیسیون اروپا را فتح خواهد کرد که یقیناً در آینده بر سر اداره ی امور اتحادیه ی اروپا که طی پنج سال آینده  ادامه می یابد،  چالش هایی برای ائتلاف های داخلی و بین المللی پدید می آورد. یک مورد مهم این است گرچه تمام احزاب داخل اروپا به نوعی حامیان زور در جهان هستند و از ستمدیدگان دفاع نمی کنند اما احزاب راست اروپا از همه بیشتر سمت و سوی اسرائیلی دارند و نسبت به مسلمانان موضعی تند و خشونت بار دارند. بنابراین اروپا طی هفته های آینده شاهد گردهمایی های مهم جریان های چپ و لیبرال برای مقابله با کسب کرسی های پارلمان اروپا توسط احزاب دست راستی است که مسیر اروپا را با خطر مواجه می کند. از نظر بنده برای ایران قدرت گیری راست اروپا مخاطره آمیزتر از بقیه ی احزاب است. هر چند سایر احزاب نیز با ایران بر سر چند مسئله تضاد دارند. متن های بنده در این رابطه یک نوع دیدگاه شخصی از سوی بنده است که  قصدم آشنایی دادن با مسائل مهم دنیاست. تا نگاه ها از غرق شدن در مسائل کم اثر به سمت مسائل حیاتی تر جریان پیدا کند  و وقت  ایران صرف نمایش ها نشود که واقعاً برای سک کشور زیر تحریم این نوع فضاسازی ها سم است و وقفه و خلل در امور مهمه.  اُنظُر.

 

به وقت دِین پیدا نکنند یوقت!!!

نظر اُنظُر پای مطلب آقای امید محرومان. محضر شما حاج آقای «مهدی امید محرومان» محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. یکی از دلایل منطقی بودن این نوشته ات این است خود جنابعالی خودت از نام مستعار در فضای مجازی استفاده می کنید. تا به حال هم ندیدم کسی به شما فشار بیاورد خودت را و اسم واقعی خودت را به ما بشناسان. متن های متنوع هم نوشتید، ولی کسی سراغ سرک کشیدن به هویت واقعی شما نیامد. بر بنده معلوم است چرا برای جستجوگران حریم شخصی افراد، پی این نیستند حاج آقای «مهدی امید محرومان» را کشف کنند. ولی اُنظُرشناسی!!! راه انداختند. عبور کنم. بنده به هیچ احدی اجازه ی سرک کشیدن به حریم شخصی خودم را نمی دهم، چون می دانم دنبال فکر نیستند، پی شناسایی فرد هستند. عادت هم کردند از اول انقلاب تا الان. البته برای تمامی این اعضا احترام قائلم، ولی انتظار می رود وقت خود صرف این کارهای بی اثر و عبث نکنند. به خود وقت و اوقات که عطایای الهی است، دین و قرض پیدا می کنند که کجاها آن را صرف کردند. حالا که قلم مقدس را دست گرفتند فکرهای خود را بریزند نزد مدرسه، تا همه بخوانند که آنان از چه دیدگاه هایی در امور دین، جامعه، جهان، انسان و مسائل معنوی و معیشتی برخوردارند. تمام کمال، شب و روز دارند متن می نویسند اُنظُر کی است؟ کی نیست؟ بارش لغت های خاصشان علیه ی اُنظُر نیز خود یک نعمت برای بنده است. عبور کنم. و آخر این که فرمودید نام مستعار یک فرصت است، نه تهدید و همچنین خواهان تجزیه و تحلیل نوشته ها بر مبنای استنادات قرآنی و روتایی شدید، نه دنبال کشف هویت فرد رفتن. بنده این نظرتان را منطقی و درست و بر پایه ی قرآن و عترت (ع) می دانم. حرف حق را بیان داشتید. تشکر فراوان. خرمی زندگی شما را خدای متعال مضاعف سازند. اُنظُر.


۸
روزنگاری های اُنظُر
به مسئله ی اول روز جهان، فلسطین باید بازگشت

مقاومت زنده تر از هر روز و سربلندتر از همه ی زمان ها در برابر اسرائیل و وحشت هایی که در غزه ایجاد کرده، ایستاده. خبرگزاری شهاب از خالد مشعل، رئیس حماس گزارش داد:

 

«ما در یک لحظه ی تاریخی برای شکست اسرائیل و فروپاشی پروژه صهیونیسم هستیم. دشمن ما بعد از هشت ماه از جنگ غزه درحال عقب نشینی و از دست دادن اعتماد به نفس خود است. مقاومت در غزه در وضعیت خوبی است و در تمام اماکن استقرار خود را از سرگرفته است... ما از مردم امت مان خشمی مستمر را برای توقف این تجاوز و طوفانی را برای محاصره سفارت های آمریکا و اسرائیل می خواهیم. کاری که امروز باید کشورهای عربی و اسلامی انجام دهند تشکیل یک جبهه ی سیاسی گسترده برای مقابله با صهیونیست ها و دولت آمریکا است.»

 

جدا از این سخن مهم آقای مشعل، این خبرش شادی بخش بود :

 

«اسرائیل سلاح را وارد می‌کند اما مقاومت سلاحش را طی جنگ می‌سازد.»


همیشه یکی از غصه هایم این بوده که اگر جنایت اسرائیل به درازا بکشد، سلاح مقاومت تمام شود چه می شود. این نگرانی بارها مرا دربرگرفته بود. ولی با خواندن خبر خالد مشعل از شهاب، آرامش یافتم و شاد شدم که سلاح در زیر تونل ها همچنان ساخته می شود. زیرا رساندن سلاح به دست مقاومت در غزه از همه ی زمان ها سختتر شد و مجاری ارسال نیز بشدت مسدود گردید. خدایا شادی را بر چهره ی فلسطین و جهان اسلام بدرخشان. و جهان را در دفن شرّ غرب علیه ی ملت ها، مدد رسان. حالا زمانش است به مسئله ی اول روز جهان، فلسطین بازگشت که غفلت از آن یعنی دورافتادن از حدیث پیامبر خاتم (ص) در مورد اهتمام به امور مسلمین. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر : محضر شما آقای علیرضا دارابی استاد محترم سلام تقدیم شده و سپاسگزاری می شود. سه مسئله: یکی بسیار خوشایند که بر نقد متنم کوشیدی. دیدگاه خودتان واضح و راحت بیان فرمودید. دومی این است برای بنده همیشه مهم و اهم و بی اهمیت، سه اصل پایه ای است. شرع و عقل هم مجاب می کند. سومی این که اسرائیل آن سال دور خواست به مصر حمله ی برق آسا کند اول رفت اسوان را زد تا هم میزان حضور پدافند ی کشور را تست کند و هم ذهن جامعه را از اهم به مهم، مشغول و درگیر کند. البته مشغول شدن به امور بی اهمیت هم، خود خیلی مسئله شده است و جهان اسلام را کامل دربرگرفته است. عبور می کنم. احترامت بر بنده واجب است چون بارها اخبار غزه را در این مدرسه از سوی پست های مستند شما دنبال کردم و حتی گاه از خبر هم، مطلع نبودم ولی شما با بهترین روش ما را از اخبار روز مهم منطقه باخبر می ساختی. بنده در روزنگاری های اُنظُر قسمت های هشتم و نهم دیدگاه خودم را عرض کردم. فکر کنم باید برای عقل خودم اعتبار قائلم شوم که بخواهم مطلبی را بنویسم از کسی اجازه نگیرم. در منطق شما همیشه این حق آزادی بیان برای دیگران وجود داشت و هنوز هم معتقدم وجود دارد. نقد شما بر بنده جای شکر دارد. تشکری فراوان می شود. با تقدیم احترامات خالصه. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر به صدرالدین آفاقی: یک توضیح فنی اختصار به نقدی که کاربر محترم با حساب «SA» در نقد مطلب بنده نوشته: الان اگر بنده بنوسیم دکتر عبدالکریم سروش در دهه ی هفتاد در سخنرانی خود در دانشگاه اصفهان در آن سخنرانی پرتنش خود گفته بود روحانیت ایران بر ستون دین برای صنف خود سقف معیشت زد و با آن ارتزاق می کند، به این مفهوم نیست که اُنظُر هم حتماً و الزاماً همین نظر را دارد. در ضمن، هر کس در جامعه مجاز است از نهاد روحانیت تحلیل ارائه دهد، چون تنها صنفی است که هم متولی دین شده است و هم متولی حکومت. پس نقد یا حتی تحلیل از این صنف امری ممدوح است. بنده به کسانی که در نقد و نظر عرایضم، سر به بیابان می زنند!!! (فکاهی) هرگز وارد مباحثه نمی شوم. لذا بارها گفتم این حمل بر بی ادبی بنده نشود که مثلاً دارد بی اعتنایی به نقدها می کند. تا به حال هم به هیچ یک از آن لغت ها جواب ندادم. چون می دانم دارند با این حمله های سبک و خام به بنده، لذت می برند. چرا باید جلوی لذتشان را بگیرم. می گذارم خوش باشند و نیاز هم دارند مقداری خوش خلق شوند. عبور کنم. پایان. با احترام و سلام به این هم کلاسی محترم. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود:

این روزها درون اسرائیل چه می گذرد؟

 

یائیر لاپید لیدر اپوزیسیون اسرائیل (جناح رقیب برکنار از قدرت و نخست وزیر قبلی اسرائیل) طی یک افشاگری مهم گفت «نتانیاهو» در پاسخ به هشدار‌های امنیتی (حمله ی هفتم اکتبر جبهه ی مقاومت فلسطین در غزه) گفته بود که «بازدارندگی در برابر حماس ایجاد شده و هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» او اینک اعتراف کرده وی و نتانیاهو «قبل از حمله ی هفتم اکتبر هشدارهایی از سرویس‌های امنیتی در رابطه با آمادگی برای مقابله با دشمنان [جبهه ی مقاومت فلسطین حماس و جهاد، منظورشان هست] دریافت کرده بودند.»

 

نتانیاهو اخیراً با وزیر جنگ اسرائیل به نزاع پرداخت. زیرا وزیر جنگ کابینه اش لو داد،هشدار به نتانیاهو در رابطه با حمله ی احتمالی قبل از هفتم اکتبر کاملاً درست بود ولی نتانیاهو حالا زیرش را زده و آن را «خلاف حقیقت»!!! می داند. در واقع در درون اسرائیل بحث بر سر مسائل جنگ بالا گرفت و هر کدام سعی دارند جرم و جنایت و ضعف و تقصیر را بر گردن دیگری اندازند. فشار جهانی هم اثرات خود را گذاشته است.

 

سرلشکر اسحاق بریک مسئول اسبق شعبه شکایات نظامیان اسرائیلی در ارتش رژیم صهیونیستی اعتراف کرد: «ارتش توانایی پیروزی بر حماس در غزه را از دست داده است و حتی در صورت ورود به رفح، نمی‌تواند آنجا چندان دوام بیاورد ... مبارزان حماس به هر جایی در نوار غزه که ما آنجا را ترک کردیم، بازگشتند و حملات موشکی به شهرک‌های مجاور را از سر گرفتند و این عملاً به معنی بازگشت اوضاع به قبل از هفتم اکتبر و از دست رفتن دستاورد‌های ارتش است.» همچنین او تاکید کرد «ارتش، سیاست دروغگویی سیستماتیک را از طریق ارسال پیام هایی به اسرائیلی ها با این مفهوم که همه چیز خوب و عالی است و این رژیم قدرت برتر منطقه است، در پیش گرفته بود، اما حمله ی هفتم اکتبر خیلی سریع همه چیز را نابود کرد.» روز دوشنبه (چهار روز پیش نیز) سخنگوی ارتش اسرائیل به هر حال پذیرفت که «ارتش در خصوص تعامل با واقعه ی هفت اکتبر شکست خورد.» مطلب کاملاً روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد که این "جنایتکاران جنگی" به چه روزهای بدی افتاده اند. جهان در حال یک دگوگونی است. شواهد این را نشان می دهد. مگر آن که عوامل اخلالگر سرویس های اطلاعاتی و امنینی مسائل را دستکاری کنند. اُنظُر.

حج نزدیک است

اُنظُر می نویسد : در خانه ی «تو» را باید کوبید. تنها در آن کوبش است، آنچه طلب می شود حاصل است. چون آنچه از تو جویند، فراچنگ آید. پس آن سان که در به روی «حاجی» گشوده گردد، باید از احکام ظاهری دین گذر گردد. از پوسته به مغزه در آید. حج عبور از ظاهر احکام به باطن دین است. آنقدر کتاب های خام به خورد دادند که آنهمه جلال و شکوه خدای عرفانی را در بت ها و همه ی انواع تخیلات و خرافات با سیماچه ی انسان فانی عوض کردند. حج را باید نقطه ی آغاز راه حقیقت و حصول به مقصد دانست و از احکام ظاهرش فراتر جست. مردم را تسلیم آئین ظاهری مقدسات کردن همانا ایستاندن دین در نقطه ی جمود و جهالت است. وقتی از آن فراتر نروند جانشان روحانیتی نمی گیرد، در چاله ی تشرّف ظاهر فرو می روند و کمالی را که در پی آنند گم می شود. ضمیر در حج باید در جبهه ی ستیز با بت قرار گیرد تا در کنه وجود، شرّ پلید نهفته در صخره های وسوسه ی تن، از آن کنده شود. حج همانا رسیدن به رضایت از خود است. حاجی به رضایت از ضمیرش رسد حاجی شده است. چرا چنین باید باد؟! چون خدا همه چیز را از خود پر می کند. و در حج، حاجی از ضمیر خود باید پرسد آیا از خدا لبریز شده ای؟ یا هنوز نجوای دیگری در قلب می پروانی و انباشتی از شیطانک های بت صفت، گردیده ای؟ و اینجاست که حج محل طلب و ستایش می شود. و حاجی در مرکز قلبش می غرد که ای خدای آگاه، رخصتم ده تا بدانم و بعد بفهمم. حاجی از حج برگشته ای که این دو را در تمریناتش نگذارد، حج را از ظاهر عبور نداده است. حاجی های راهی بیت المعمور همین حالا نداها را تمرین دهید تا ضمیر مهیای رنگ جدید شود. جمعه ی زیبای خدا ۴ . ۳ . ۱۴۰۳ ، اُنظُر.

 

لوچی و ژیان

نظر اُنظُر : سلام آقای اهل قلم [سید علی اصغر شفیعی]. تشعشعات نور کلاست چون قبس آتشباره، شعله کشید و مرا در زجاج خود که نورها در آن می شکنند و چونان آینه به اطراف بازتاب می بخشند، به اعماقِ درخود نگریستن، فرو داد. قلم وقتی از طینت، نوشته برگیرد، در سرشت نفوذ می کند. متنت از سرشت هم گذر کرد و همه ی رنگینه های درون مفاهیم مندرج در خود را، به سراچه ی دل نفوذ داد. جهان، بی نقص خلق شد ولی خلقِ معیوبِ ممکن الخطاء، که به مشیت خدا با تمرین دین و دانش، باید از نقص به کمال نسبی در آید، توسط ظاهرگرایان دینی، مقدس جا زده می شوند و آنگاه هر کس به چنین مقدسات انسان سازه ی بت شده، یک باریک گویی موگونه کند، همان چیز به فقدان می رود که در متنت اُپتیمیزم نامیده شد. همان شباهت که چشم پزشک، لوچی چشم را تشخیص می دهد که چه انحنایی یافته. انحنای بشر چنان در برخی مذهبیون، تنیده شده که از یک انسان خطاکار طبیعی ممکن الاشتباه، فردی عصمت پرور می سازد، مثل رهبرگزینی های کیش داعش، تا با وضع پرده ی عصمت بر خلیفه ی جفاکار، مردم را از نقد و عیب یابی، دور نگه دارند. امروزه یک ژیان هم به چاپ مدرن برسد، برای آن عیب یاب دیاگ، نصب می کنند، چه رسد به دستگاه حکومت که سراسرش را ممکن است حکومت کنندگان ناقص العقل یا ممکن الخطا، عیب و نقص بگسترانند. حرف شما را تکرار می کنم : «جهان کامل و ایدئال نیست و هیچ کس نمی تواند، همه ی صفات خوب و عالی را دارا باشد.» این نور یک بود. نورهای بعدی ات را بر سراپرده ی این سِن، بتابان که مدرسه محل تاباندن نور قلم و تفکر و ضرب فکر در فکر است. اُنظُر.

اُنظُر می کاود :

تلخ ترین شکست رژیم اشغالگر رقم خورد

بلاخره حکم دادگاه بین المللی علیه ی اسرائیل صادر شد دادگاه بین المللی در لاهه سرانجام به در خواست آفریقای جنوبی این حکم را صادر کرد. دادگاه بین المللی سه روز پیش نیز در خبری بسیار مهم که اولین خبر روز جهان در طی این چند روز بود مقدمات حقوقی صدور حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو نخست وزیر و یواف گالانت وزیر جنگ اسرائیل را فراهم نموده بود. رفح در جنوبی ترین جای باریکه ی غزه واقع است، کنار مرز سینای مصر. با این حکم به نظر بنده تقریباً سه اقدام علیه ی اسرائیل شکل حقوقی سیاسی  پیدا می کند:  یک. اسرائیل را در معرض یک آزمون خطرناک انداخت که هر گونه حمله به رفح، نوعی اعلام جنگ با دادگاه بین المللی نیز هست. که بار حقوقی تمرد از آن بسیار بالاست. دو. در صورت وقوع حمله به رفح، پرونده ی نسل کشی که روی میز دادگاه در حال بررسی نهایی است، ملموس تر به جریان می افتد. سه. همه ی کشورهای جهان در مورد حمله به رفح، مخالف اسرائیل اند. حتی آمریکا هم در ظاهر به خاطر ترس از افکار عمومی داخلی و جهانی، این اعلام جنگ اسرائیل را نمی پذیرد. نتیجه: در بخش بین الملل، جنگ غزه در نهایت به محکومیت خفت بار اسرائیل انجامید و این تلخ ترین شکست این رژیم در طول هفتاد سال اشغالگری در سه میدان جنگ، دیپلماسی و حقوق بین الملل است. خدایا چهره ی فلسطینان را شاد و شاد و شاد گردان. اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

یک گزینه ی مطرح برای نامزدی انتخابات چهاردهم آیت الله علیرضا اعرافی

یک تشکل وابسته به حوزه و طلاب تبلیغ، به اسم «شورای مرکزی تشکل فراگیر گروه های تبلیغی کشور» به این نتیجه رسید که آیت الله اعرافی (مدیر حوزه های علمیه) در نگاه آنان در «فقاهت، دیانت، ساده زیستی، اخلاق، تواضع، مردمی بودن، تدبیر، نگاه تمدنی و مدیریت راهبردی» برترین است. لذا از «علمای اعلام، بزرگان و دلسوزان نظام مقدس جمهوری اسلامی» «خاضعانه تقاضا» کردند «نسبت به دعوت و متقاعدکردن ایشان، جهت حضور در این عرصه خطیر و حمایت های لازم از همه ی ظرفیت های خود استفاده نمایند.»


تشریح : بنده هفته های پیش در همین مدرسه از سه گزینه ی احتمالی برای رهبری آینده نام بردم و هر سه گزینه را مورد تحلیل قرار داده بودم. شامل : «سید مجتبی خامنه ای، سید حسن خمینی مصطفوی، علیرضا اعرافی» که گفته بودم نفر مورد وثوقی که روی آن توافقات می رود آقای علیرضا اعرافی است. اینک این درخواست از دید تحلیلی و مطلع بودن تقریبی بنده، یک گام برای آن مسئله محسوب می شود. چه آقای اعرافی این نامزدی را بپذیرد چه نپذیرد، اصل قضیه به یک فضاسازی مناسب برای ایشان است و نشان می دهد منزلت این شخصیت پرهیزکار کشور چه خوب رشد کرده است. بنده عقاید و علایق خودم را نسبت به این شخصیت ممتاز ایران در اخلاق و علم و ورع مطرح کرده بودم. البته بنده در مورد انتخابات و سیاست های جاری و داخلی، هیچ نظر جانبدارانه نسبت به هیچ فردی از خود بروز نمی دهم. فقط آمدم از یک خبر مهم روز، تشریحاتی بنویسم. عبور کنم. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مالک رجبی دارابی] نظر اُنظُر : آقا رجبی سلام. مشاغل دولتی این شخصیت کم نظیر حوزه را نمی دانم فقط خبر دارم فقیه شورای نگهبان است. فردی موجه و محبوب میان همه ی افکار. زیاد از شغل هایش باخبر نیستم. اما مطالعاتی که از سرگذشتش داشتم و نیز رفتارشناسی هایی که رویش از دو سال پیش صورت دادم، ممتاز است در حوزه. در مورد انتخابات چهاردهم بنده نظری دخالتگرانه و جانبدارانه به هیچ فردی ندارم. از شما تشکر می شود که اظهار نظر کردید. اُنظُر.

 

یک پیام فقط برای اطلاع

از شنبه تا نامعلوم (شاید تا نه روز) نیستم. مگر آن که از کارم، زودتر از موعد بازگردم. امشب را تا دقایقی هستم پس از آن می روم. بنابرین در این فضا نیستم و اگر چیزی ننوشتم یا جوابی ندادم به معنای خروج من از فضای ایتا است. شب باید بپرم به استانی. حتماً این مدرسه با رفتنم، به فضایی آسوده می رسد که بنده شرّ این محیط تلقی  می شوم. درود بدرود. ( ۴ -  ۳- ۱۴۰۳) اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۲

اُنظُر می نویسد : تا می شنود اسمش در آمده است، از شانه تا خلال دندان و حوله ی خانه را در کیف می گذارد و روح را از بی خبری درک حج، می نوازد که مانند جسم آماده شدِ حج شود. تن را از بیماری و روان را از تیماری سالم می سازد و خوراک هر دو بُعد خود را میزان می خوراند، تا پای هواپیما از پرواز به جده، حال جدی و وجدی به خود گیرد. چون قصد کرده است (چه خود لفظ حج یعنی قصد) لبیک را حقیقی بر زبان جاری سازد و بیتُ الله را واقعاً گردش بچرخد و میان مروه و صفا فقط راه نرود، راه یابد و وقتی گوسفند بی زبان را سر می خواهد ببرد اول گرگ وجودش را ذبح کند و اگر سنگریزه های بیابان بر سر و روی شیطان پرتاب می کند، ستون های عقاید خود را ابتدا تا انتها از نفوذ ابلیس برهاند. و حاجی حج، بخوبی می داند باید خلع لباس شود و لباس کرباس سفید بپوشد تا امتیازات و تقدس بازها و فخرفروشی ها و تبعیض ها و فریب ها و مرزبندی های خارج از چارچوب انسانیت، در آنجا کاملاً منحل و مندرس گردد. دیگر میان مردم عادی با قدرتمندان و ثروتمندان و مرفهان و تعداد کسانی که مجیز پادشاهان و پولداران و اربابان دروغین را می گفتند (و اینک بعضاً به ضرب پارتی و پول و دفن ضابطه، خود را خارج از نوبت! از جهان اسلام به حج می رسانند) هیچ رنگ و فرقی در کار نباشد، همه به رنگ سفید، همه به جنس ساده پوشان، همه به رعایت همآهنگ و بدون فرق گذاری مناسک در آیند. آری حاجی اول خود را خلع لباس می سازد سپس لباس احرام می پوشد تا دیگر زندگی او از ماجراجویی ها، بکلی برکنار بماند. چرا؟ چونکه : «همه هیچند، هیچ، اوست که اوست ٫٫ چون همه هست ها، ز هستیِ اوست» این نوع حج است که برای حاجی، محصول می دهد. خود، طهارت فردی می گیرد و امت، سیادت عمومی. در حج، زیارت هم اصل است، یک اصل پایه گرفته از سنت و انسانیت. باید با تمام عقیده و عشق و عقل و عابدیت، به زیارت در آید. زیرا پیامبر خاتم الانبیا (ص) خود فرموده بودند  «هر کس به زیارت من آید و قبر عمویم حمزه [سلام بر او باد] را زیارت نکند، حقا که درباره ی من جفا کرده است.» (ر.ک :  ص  ۲۹۱  "حج، برنامه ی تکامل" اثر آیت الله سید محمد ضیاء آبادی) حاجی می داند رفتن حج، تمرین مرگ است، سپس زندگی اش. پس چه راست گفت : «خشت بالین گور یاد آور ٫٫ ای که سر در کنار اَحبابی» ... «خُفتنت زیر خاک خواهد بود ٫٫ ای که در خوابگه سنجابی» ... «کی دعای تو مستجاب شود؟ ٫٫ که به یک روی، در دو محرابی»! پس حاجی آداب ظاهر حج را از روحانی کاروانت بپرس، اما حج مقبول و سعی مشکورت از قلبت کنجکاو شو. ۷ . ۳ . ۱۴۰۳ ، اُنظُر.


آیا کشور از ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ لغایت ۳۰ اردیبهشت  ۱۴۰۳ فرق کرده بود؟

اُنظُر می کاود : تاریخ، فقط می نویسد نوعی رونویسی راست یا ناراست از رویدادها، اما تاریخ تحلیلی، درون رویدادها هم می رود. مثلاً در تاریخ تحلیلی اسلام برخی از پژوهندگان به دل رویدادهای تاریخ اسلام و مسلمین رفتند و جدا از نقل، به نقد و نظر نیز همت گماشتند. عبور کنم. فقط منطق ورودم به مسائل علوم انسانی (علوم غیردقیقه) را ابتدا نوشتم تا نمونه داده باشم پژوهشگر حق دارد حتی تاریخ دین و دینداران را بکاود، چه رسد به قدرتمندان و حکومتگران را. اسلام، دست انسان را باز گذاشت که از فهم (که حق خدادادی اوست) نگذرد. اما وقتی دست به طرح این مسئله زدم که «آیا کشور از ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ لغایت ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ فرق کرده بود؟» نه خارج از منطق است، و نه بیرون از دین. اینک همه  مورد مقایسه قرار دهند و خود، زندگی ملموس خود را در بازار و اداره و سیاست و حقوق و آزادی و هر چه بر سرنوشت معاد و معاشش دخالت دارد ارزیابی کنند. بنابراین جدای از خدمات و شایستگی هایی که هر کس برای انقلاب ایران صورت داده است (که پرشمار است و ایران تا جایی که ممکن شد شاخص های خوبی کسب کرده است) مثلاً این چیزها را در سر خود مورد استیضاح قرار دهند که فاصله ی بین ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ نهایت ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ کشور در چه وضع و حالی بوده است:  توی فاصله  سه ساله : وقتی از میان اینهمه مردم کسی به بانک می رفت ربا از ساختار بانک ها با اسم های زیبا رخت بسته بود و وام های میلیاردی به مَهتران و «آقازادگان» !! تماماً از سیستم کنده شده بود؟ از ادارات که بر می گشت، به تمام رضایت از کارمندان، در خانه تعریف می کرد که کارم بدون دردسر راه افتاده بود؟ به بازار خرید لباس و خوراک و مایحتاج می رفت واقعاً از داد و ستد اعلام رضایت داشت و قیمت ها را عادلانه و بر اساس قانون مبادله ی کالا می دانست؟ جهیزیه را آسان می خرید؟ تالار عروسی را با هزینه ی مطلوب می پرداخت؟ شغل فروزندان دانشگاه رفته اش را توانست ایجاد کند؟ جو کشور از نظر امنیت شغلی آرام شده بود؟ حقوق کارگر و کارمند مناسب تورم رشد کرده بود؟ دلار قیمت بالاتر پیدا نکرده بود؟ اختلاس دیگر نبود؟ آزادی احزاب و فعالیت کنشگران واقعاً بی خدشه شده بود؟ کسی بناحق زندان نرفته بود؟ میان مردم و قدرت آشتی برقرار شده بود؟ در ماه چند بار توان خرید گوشت و ماهی و کره پیدا کرده بود؟ بین زندگی خود با مسئولان تساوی می دید؟ عدل و حق واقعاً معیار رفتار قدرت در قوه بود؟ دزدی توسط وزیر و وزرا اتمام یافته بود؟ صندلی های قدرت واقعاً طبق چارچوب شایستگی چینش شده بود و کسی از فامیلان در قدرت سهیم نشده بود؟ از جاهایی غیر از محل سیاست (که گردش نخبگان باید از آنجا صورت گیرد) کسانی وارد دولت نشده بودند؟! مردم ماشین های ساخت کارخانه ی داخل را از قیمت فلان میلیون تومان، یکباره به بهمان میلیارد تومان نخریدند؟! حج ارزان در آمد به پای حاجی؟ پول ریال قدرتش زیادتر شده بود؟ تحریم که بلای جان کشور شده است با دیپلماسی و یا یک چارچوب جایگزین منظم به سمت رفع و کمترشدن پیش رفت یا هر روز بیشتر شد؟ روزنامه ها و نویسندگان در بیان عقاید خود هیچ مشکلی پیدا نکرده بودند؟ گشت ارشاد در کل رفتارشان را درست صورت داده بودند؟ منکرات محو شده بود؟ بی حجابی کمتر شده بود یا به دایره ی کشف حجاب شعاع بیشتری افتاده بود؟ نماز جمعه ها انبوه تر شده بود؟ در مصلی ها همه حرف حق زده می شد؟ مراجع واقعاً در این فاصله ی سه ساله کامل راضی بودند یا صدها بار تذکر دادند و گلایه کردند ولی ترتیب اثری ندیدند. نمونه مرجعی که خیلی با حکومت مدارا دارد مانند آیت الله حسین نوری بیش از سایرین در طول این مدت از مشکلات مردم حرف زد دفاع هم می کرد. مقامات سه قوه واقعاً با هم در تمام امور راضی بودند و درست کار می کردند؟ استانداران حقیقتاً بر اساس سلسله لیاقت چیده شدند یا بر اساس روابط سایه؟ وزارت کشور در این مدت به یک نظامی سپاه (که سابقه ی ریاست اطلاعات سپاه را هم داراست) واگذار نشد که اساس کار این وزارت بر سیاست داخلی و تعامل با احزاب و فعالان سیاسی است؟ این روند را می توانم ادامه دهم با صدها اشکال دیگر. اما فقط قصدم این بود. هر کس خواست فقط "تاریخ" بنویسد و تعریف کند تمجید کند. تقدس دهد. حق اوست، آزاد ست. اما باید گذاشت تاریخ تحلیلی این دوره هم درش باز باشد تا با ذکر نقص ها و کمبودها، قدرت آتی به دست هر کسی به امانت می رود با شناخت ایرادها، کشور را کشورداری شایسته بر پایه ی رشد و توسعه ی موزون اداره و مدیریت کند. بنده نه داوری می کنم، نه انگیزه ام این است داوری کنند. قصدم اصلاح یک روند است که به بند احساسات نیفتد. قدرت، مقدس نیست. قدرت تا نقد نشود، حقوق ملت رعایت نمی شود. خدای بلندمرتبه زندگان ایران و جهان را تن سالم و عقل سالم و عشق صحیح دهد و تمام گذشتگان ایران و جهان را در رحمت و مغفرت خود آنچه خود داند، پناه دهد. زیرا هر چه انسان غافلتر است، خدا غافرتر است. اُنظُر.

اُنظُر نظر می گذارد : بنده در جمعه ی قبلی نوشته بودم: «شب باید بپرم به استانی. حتماً این مدرسه با رفتنم، به فضایی آسوده می رسد که بنده شرّ این محیط تلقی  می شوم. درود بدرود. اُنظُر.» اما انگاری برداشت شده است بنده خودم به خودم «شرّ» لقب داده ام. احنمال می دهم لفظ «تلقی» در نوشته ی جمعه ام در دستگاه فاهمه ی آن محترم هضم نشد. عبور کنم. نمی پردازم. فقط در ادبیات فارسی فرق است میان تلقی دیگری با القای فردی. پایان. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. خیلی عنایت فرمودیند. فقد تئوریک در تضاد با نوباوری های نسل نو، یک مسئله ی بدون تردید است. نگفتم فقط حرف روحانیت است. حرف نسل نو هم است بنده بر اساس شناخت از لایه ی خاکستری جامعه به این برونداد رسیدم که این فقد در حوزه نیز محل بحث است. حتماً محققان فقه در آن شهرشان قم برای این مورد مهم فکر عقلی و شرعی می کنند. دقت شما در این نقد پسندبده بود. در مورد احتمال ورود آیت الله  علیرضا اعرافی (که داستان مفصلی دارد وقتش نیست) عرض من این بود چه وی قبول کند چه نکند، اصل حرکت آن جمع حوزوی برای ارتقای منزلت و شؤون این روحانی فقیه و فرد محبوب بود که به دید بنده یکی از اصلی ترین گزینه های جایگزینی برای جایگاه رأس نظام است. بنده دانسته هایم این را می گویم وگرنه هدف دوم حرکت آن جمع تلاش برای اقناع وی بود تا برای پرهیز از برونرفت ساختار قدرت از روحانیت. این که آخوندزادیی خوب یا بد است حرف بنده نیست و وارد آن نمی شوم. بنده تحلیلگری می کنم، حتی کنشگر هم نیستم که کنشگر قصدش ورود در قدرت است. چون موقعیت برای بنده فقط دانستن و داناندن است. هیچ هدفی را برای خودم بالاتر و ارزشمندتر از این هدفم نمی دانم. در پایه تمام هدفم دانش و دانستن بیشتر است. که رسول خاتم (ص) یک ساعت کار علمی را از یک سال عبادت، افضل دانستند. فرمودی «چرا باید روحانیت پاسخگوی فقد تئوریک یک حکومت باشند؟ » جواب بنده :  سایر ساختار حکومت در دست روحانیت است. سبک نظام اکثر جاهایش طوری تعبیه شده که فقط روحانی باید باشد. این را از ترس تکرار نشدن انقلاب مشروطیت (بویژه نزاع تئوریک میان شیخ فضل الله نوری و آیت الله نائینی و آن تئور ی های بعدی مرجع یا فقیه ارشد حوزه ی  وقت نجف، آخوند خراسانی صاحب «کفایه») صورت دادند تا منفذهای نظام بر روی ورود جمهوریت کامل، بسته باشد. جناح تندروی متمایل به شادروان مصباح به جمهوریت واقعی باور ندارند. آنان آرزوی شرعی شدن تمام کشورند که البته تلقیات شرع آنان با عقل و شرع بخش وسیعی از جامعع و خرد جمعی ایران، در ایران در تضاد شدید و تعارض آمیز است. عبور کنم. پایان. اُنظُر.


یک توضیح فراگیر ادبیاتی

مشاهده کردم بنده که واژه ی «انکیزیسیون»  (دادگاه تفتیش عقاید کلیسای مسیحی کاتولیک) با حرف «گاف» فارسی املا شده است در داخل مدرسه. حال آنکه این خود یک کلمه ی انگلیسی است و با ریشه ی واژه ی «انگیزه» هیچ ربطی ندارد که نوشته شد: انگیزیسیون. شادروان مهندس مهدی بازرگان کتاب مهمی در باره ی تفتیش عقاید در کلیسای قرون وسطی دارد که خواندن آن بر اهل مطالعه مفید و مؤثر است. هم این کتاب چاپ قدیم وجود دارد و هم داخل در مجموعه آثارش جای داده شد. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. بنده از نوشته های شما پی می برم شخصیت بزرگی هستید. و عالم به امور هستید. خوشحالم و شاد که به اعمال نظر می پردازید. در همین پست شما محترم اجازه می خواهم، لازم است اظهار فراگیر کنم : تمام نوشته های اعضا را که از جمعه ی قبلی نخوانده بودم اینک دقیق خواندم. بنده واکنش ها را امری طبیعی می دانم و همه احساس آزادگی کنند در مورد بنده هر چه دلشان رضا می دهد بگویند با هر نوع لغت. خیلی هم جای تشکر برای بنده باقی می گذارند : عمیقاً تشکر که راحت لغت و نسبت برای بنده وصف می کنید. خداوند شماها را در پناه خود همچنان در سلامت بدارد. آمین. بنده باور دارم حتی اگر روزی نوشته هایم فقط :

 

«بابا آب داد» بود،
یا «سوسن با سوزن می دوزد» بود،
و یا حتی «سارا و دارا در باران راه می روند» بود؛

 

باز هم می توانند دست به نقد و نظر بنده بزنند. چه رسد به این که بنده به مسائلی از جهان می پردازم که هم غامض است و هم پر از مسائل در اطرافش. پس یقیناً در سخن و استدلال و تحلیلم، موارد قابل نقد، قابل کشف و بحث و نظر است. با احترام با تمامی نویسنده هایی که دست به نوشتن زدند. عبور کنم. از شما شریف و بزرگ منش تشکر می شود در حق بنده لطف ورزیدید. دلتان با دلدار و دادار جهان. پایان. اُنظُر.

 

اعتراف جنایتکاران جنگی در اسرائیل

اُنظُر می کاود : اگر فشار دانشجویان جهان و مردم معترض در کشورهای اروپایی و آسیا و این اواخر در شرق دور نبود این اسرار و افشاگری ها پرده نمی گشود. کار تنازع در قدرت در اسرائیل به باریکترین جاها کشیده شد. ایهود المرت (نخست وزیر پیشین اسرائیل) چیزهایی را اعتراف و افشا کرد که نشان از بدترین حالت برای اسرائیل است. برای خواندن این حرف های وی اگر چند ساعت وقت گذاشته شود و چندباره خوانده شود باز نیز کم است او گفت:

 

«فرصتی برای تحقق پیروزی کامل یا نابودی نهایی حماس وجود ندارد بنابراین اگر ما می‌خواهیم اسرای مان سالم برگردند باید اکنون جنگ را متوقف کنیم ... وی از بنی گانتس و گادی آیزنکوت، ۲ عضو کابینه جنگ خواست استعفا بدهند ... جنگ هیچ کدام از منافع اسرائیل را محقق نمی کند بلکه تنها در خدمت منافع بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر و برخی از اعضای تندرو کابینه وی است ... باید اقدامی برای تأسیس نیروی مداخله ی اروپایی - بین‌المللی در غزه با هدف تقویت دستاوردهای ارتش انجام شود و نیروهای فلسطینی ظرف تقریبا ۲ سال با همکاری کشورهای میانه‌روی عربی وارد آنجا شوند ... اعلام پیروزی کامل صحت ندارد و این شعار نتانیاهو با هدف توجیه تلاش‌های مستمر خود برای ایجاد مسافتی بین حوادث اکتبر و مرحله‌ای است که در آن جنگ به پایان می‌رسد. این مسئله به دلایل شخصی یا سیاسی است و هیچ ارتباطی با امنیت اسرائیل ندارد. امکان نابودی کامل حماس در نوار غزه وجود ندارد ... در کرانه ی باختری [از سوی اسرائیل] جنایتهای خطرناکی اتفاق می افتد. املاک و منازل و زمین ها را با تشویق ایتامار بن گویر، وزیر امنیت داخلی و بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی تخریب می کنند. همه ی این اتفاقات جلوی چشم پلیس اسرائیل و دستگاه های امنیتی رخ می دهد. اما ما از حوادث کرانه ی باختری چشم پوشی می کنیم و از هیچ تلاشی برای ممانعت از این حوادث حمایت نمی کنیم. بلکه به ارتکاب جرایمی که یک روز در مقابل دادگاه بین‌المللی گریبان ما را خواهد گرفت، کمک می کنیم.»


آنچه این روزها در جهان بسیار سر و صدا کرده و از انتخابات آمریکا نیز بیشتر برد خبری پیدا کرده است مسائلی است که در اسرائیل می گذرد. هیچ کس باور نمی کرد روزی فرا رسد که در داخل اسرائیل به چنین ایده هایی برسند. این که غزه را نه اسرائیل که نیروی مداخله ی اروپایی - بین‌المللی اداره کند جدیدترین تزی است که درون اسرائیل برخاسته است. اسرائیل حتی اگر فروپاشی اش تأخیر داشته باشد، زیروروشدن سیاست های داخلی و خارجی اش در معرض بدترین تصمیم ها قرار گرفته است. این به نفع مقاومت است. دیگر «الحق لمن غلب» اعتبار ندارد!! که نظریه پردازانی حتی در دنیای اسلام می گفتند: حق با کسی است که غالب (چیره) است! اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۳

اُنظُر می نویسد :  حج را در زبان عامیانه زیارت خانه ی خدا هم می گویند، چون طواف گرد کعبه را، زیارت تلقی می کنند. آنچنان این زیارت نزد مسلمانان برجسته است که انگاری مستحب است اموال خود را ابتدا باید حساب و کتاب کند سپس به حج برود. البته نمی دانم این حسابرسی اموال یک دستور دینی استف یا یواش یواش در بستر تاریخ به این سبک در آمده است. هر اسمی داشته باشد، با این کار، حاجی تصورش این می شود سبکبال شده است و مدیون و مقروض به دیگران (حق الناس) به حج نرفته است. آئین پیش و پس از حج نیز، در شهرهای ایران برای خود سنن و آدابی برجای گذاشته است. این که پیش از رفتن، به سراغ حلالیت می روند. امضای گواهی کفن می گیرند که در آن چهل مؤمن شهادت بدهند این فرد آدم درستکار و باایمانی بوده و از فسق و فجور بیرون مانده است. رسم زیبایی است. نوعی استغاثه پیش از رفتن به حج، در پیشگاه خدای بلندمرتبه است و یک نوع توبه ی خودخواسته و بازگشت به خویشتن. به این کار اضافه می شود رسومی مثل چاووشی، ولیمه (مهمانی، ضیافت شام یا ناهار) دیدار صله ی ارحام، خریدن البسه ی احرام و تمرین آن پیش نزدیکان. البته برای پرهیز از اسراف باید خرج ها را کاست. علاوه بر آن، احساس شادمانی درونی می گیرد که انگار می خواهد برود قیامت را ببیند. اطرافیان با شنیدن اینکه فلانی امسال به حج می رود به وی احترام ویژه ای می کنند و او در درون، خود را انسانی در حال کمال یافتگی بیشتر از پیش حس می کند. در واقع حاجی پیش از رفتن به بیتُ الله، در خود یک ولوله ای می شنود که طی زمزمه هایی نامرئی، به او ندا می دهند ای حاجی! مراقب کردار و گفتارت باش. ای حاجی! در خیابان بامتانت راه برو. ای حاجی! نزد جمع مردم، سنگین و موقّر رفتار کن. ای حاجی! شروع کن همین الان مذهبی تر باش. ای حاجی! می دانی کجا رهسپاری؟ سرزمین وحی که قرآن نازل شد و خاتم الانبیا (ص) در آن به پیامبری رسید و توفیق دیدار بیت فاطمه و علی (علیهما السلام) را در مدینه پیدا می کنی و مشرف به بقیع می شوی و صدها مکان مشرفه ی دیگر. خود حاجی هم در احساسی غوطه ور می شود که در آن حس می کند مردم از وی انتظار می برند یک انسان بهتر سراغ گیرند و بیشترین این غوطه وری فکری این است نکند مردم هنوز هم او را به چشم قبل (ضعف ها و کاستی ها) نگاه کنند. زیرا در سنت حج، مهمترین دستاورد، تحول درونی و ایمانی فرد است که بالاترین آن این است مردم از دست او در آزار و اذیت نباشند و این مبحث، در شعر شاعران هم نمود بارز یافته است. مثل این شعر حضرت سعدی در گلستان:

 

«از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می خورد و بار می برد»

 

به هر حال، یک حاجی اگر همسایه است، باید همسایه ای بی آزار شود. اگر هنرمند است، باید هنرش پاک شود. اگر مکانیک است، باید آچارش با مزدش بخواند. اگر دانشگاهی است، باید راه تعلیم را درست در پیش گیرد. اگر روحانی است، باید مواعظ و مرامش جور در آید و واعظ غیرمتّعظ نباشد. اگر قدرت دستش هست، باید درستکاری پیشه کند و خود را برتر از خلق نداند و زورپیشه نشود. اُنظُر.

 

دولت قبل چگونه شکل گرفته بود؟

اُنظُر می کاود : هم سال ۱۴۰۰ هم سالهای قبل و قبلتر، همیشه (بعضاً، نه) یک نامزد دلخواه برای بخشی کوچک از حاکمیت کلان کشور (که خود را حق به جانب می پندارد) وجود داشته است که خیلی مترصد بودند ملت به آنان رو کند. چهار بار این خواست و منویات عاملهای حاکمیتی به ظهور نشست. پس از ترور آقای محمدعلی رجائی (که به همراه نخست وزیرش حجت الاسلام محمدجواد باهنر، به مقام شهادت رسیدند) میل حاکمیت به سمت فرد جایگزین رفت و آن شخصیتی بسیار مشهور بود که پیش از آن، ترور نیز شده بود و مردم با رأی میلیونی به ایشان رأی دادند؛ آقای سید علی خامنه یی. وقتی چهارده خرداد شصت و هشت رقم خورد، حاکمیت باز به فکر جایگزین افتاد و آن شخص فردی جز آقای اکبر رفسنجانی نبود، کسی که تصور جامعه در همان زمان این بود شاید در رأس نظام قرار گیرد. ملت به وی هم رأی داد و وی جای آقاخامنه یی در ریاست جمهوری نشست. هر دو شخصیت آنچنان شهرت و مقبولیت داشتند که رقیب هایی برجسته در انتخابات برایشان پدیدار نشد و اگر هم می آمدند شاید توان غلبه نداشتند. اما یکباره ورق در دوم خرداد هفتاد و شش برگشت. با آن که با تجهیز وسیع، تبلیغ می کردند میل حاکمیت به آقای علی اکبر ناطق نوری است، اما در یک انتخاباتی که شبیه به جنبش مدنی منظم و دموکراتیک بود، برای نخستین بار، یک رقیب دور از انتظار قدرت، رأی آورد؛ آقای سید محمد خاتمی. هشت سال کشور به دو قطبی فعال با شکاف متراکم (نه مقاطع، که بحران را در خود می بلعد. اما شکاف متراکم، بحران را در درون خود می زایاند) مبدل شد. تا جایی که در جمله ای اعتراضی گفته می شد «ریاست جمهوری» را به یک «تدارکاتچی» تنزل داده و «هر ده روز یک بحران» خلق کردند. تا رسید به سال هشتاد و چهار که برای رهایی از تفکر خاتمی و جنبش مدنی معترض، رقابت چهارضلعی شکل گرفت. میان آقای اکبر رفسنجانی، آقای مصطفی معین، آقای مهدی کروبی، آقای محمود احمدی نژاد. آنچنان حضور همزمان سه نفر اولی تا سومی برای جناح چپ شکننده بود که آرای مردم میان از روی لج بین همه پخش شد و انتخابات برای نخستین بار به دور دوم افتاد. هم آقای رفسنجانی هم آقای کروبی مدعی تقلب در اصفهان و برخی از صندوق ها در شهرها شدند. اما اراده ی حاکمیت بر برگزاری دور دوم بود. میان یک روحانی بلندپایه که خود را از بوجودآورندگان انقلاب می دانست و دیگری غیرروحانی که از سوی یک مکتب فکری در مؤسسه ای محقر (به معنی چندان مطرح نبودن) متعلق به آقای محمدتقی مصباح یزدی شارژ می شد تا قدرت را بوسیله ی وی تصاحب کنند یا لااقل از چنگ خاتمی درآورند. آقای رفسنجانی در دور دوم شکست خورد. کشور از دست چپ، به چنگ آورده شد و تماماً به راست تندرو داده شد. او را فقط کم مانده بودند که بگویند پیامبر است! که البته معاون اولش آقای محمدرضا رحیمی زاده ی قروه ی کردستان که رئیس دیوان محاسبات وقت در سال هشتاد و پنج بود در مورد ارائه ی آمار تخلفات دولتی با خشنودی اعلام کرد که «مدیران دولت نهم پاکدامن هستند و بدین سبب امسال آمار تخلفات ارائه نمی دهیم» او گفته بود «یکی از مسلمانان سوریه معتقد بود اگر بنا بود بعد از پیامبر (ص) پیامبری بیاید آن، احمدی نژاد بود»! و کسی از جناح راست هم این حرف را انگاری رد نکرد! کار با وی در دوره ی دومش که از نبرد سنگین در سال هشتاد و هشت گذشت، به تصادم کامل با حاکمیت کشید و اندک اندک کسانی که وی را «مرد هزاره ی سوم» می خواندند و خودش هم نزد یک آیت الله مشهور، «هاله ی نور» را مطرح کرده بود و آن مرجع به نظر می رسد آن روز تبسم کرده بود، از وی کناره گرفتند، چون دیگر ماندن در کنارش را برای خود از دست دادن موقعیت!! حساب می کردند. برای دور کردن کشور از دست تفکر احمدی نژادی، سال نود و دو یک انتخابات ده ضلعی ترتیب داده شد. که از میان آنان (که به رد صلاحیت آقای رفنسجانی نیز منجر شد) آقای حسن روحانی به قدرت رسید و از آقای باقر قالیباف در یک جمله ی «گازانبری و سرهنگی» در مورد سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه در پی تعطیلی سلام و قضیه ی سعید امامی (مستعار اسلامی) توسط رقیبش حسن روحانی در حین مناظره ی تلویزیونی پرستیژزدایی عجیبی شده بود. سپس در سال نود و شش مجدد حاکمیت نامزد دلخواه خود را با چینش رقیب هایی چند وارد ماجرا کرد، ولی باز نیز آقای حسن روحانی به علت حمایت جناح چپ از وی (که زیانبارترین حرکت چپ در تاریخ کشور بود) بر نامزد دلخواه (که آقای قالیباف حتی به نفع او انصراف داده بود) غلبه کرد و کشور تحت دو مسئله ی برجام و بازتاب شکست رقیب، زیر بار دو قطبی بدتر از دوم خرداد رفت و آثارش هنوز در کشور باقی است. برای رهایی از تفکر آقای حسن روحانی و میدان ندادن به آقای محمدجواد ظریف، سال هزار و چهارصد رقیب هایی را که احتمال رأی آوری بالاتر داشتند، بشدت زدند: مانند رد صلاحیت آقای مسعود پزشکیان، آقای اسحاق جهانگیری، آقای علی اردشیر لاریجانی. که برای رد این سومی به شورای نگهبان تذکر هم داده شد که «جفا« شد و باید «جبران» شود. به نظر می رسد روی آقای پزشکیان هم همین تذکر داده شد. دقیقاً نمی دانم. دو تا از نامزدها از روز روشنتر بود فقط برای نیابت و استفاده از وقت بیت المال در سازمان صدا و سیما خصوصاً مناظره ها برای کمک در بحث و مناظره، برای فرد  دلخواه، در رقابت صوری ماندند و وقتی هم که تبلیغات تمام شد هر دو (آقای علیرضا زاکانی و آقای سعید جلیلی) به نفع کاندیدای دلخواه حاکمیت، انصراف و بیانیه ی حمایت دادند. در رقابت میان سه نفر باقی مانده ی دیگر، آقایان: سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی، محسن مهرعلیزاده، عبدالناصر همتی و (با رد صلاحیت حسابشده و سازماندهی شده آن سه نفر رقیب قدر مذکور) دولت قبل، قدرت گرفت. عبور کنم. اُنظُر.

 

جهان خودجوش به خروش آمد

اُنظُر می کاود : امروز از متن خبری خانم الهه آرانیان مطلع شدم «ماریو بارگاس یوسا، گونتر گراس، هاروکی موراکامی، هلن توماس و ...» که ترجمه ی آثارشان در ایران مخاطبان درخور توجهی دارد، در برابر سیاست‌های اسرائیل در سالهای پیش از این موضع گرفته بودند. مثلاً:

 

خانم هلن توماس قبلاً نیز گفته بود «اسرائیلی ها باید فلسطین را ترک کنند، زیرا این سرزمین به آن ها تعلق ندارد و اسرائیلی ها باید برگردند و در لهستان، آلمان، آمریکا یا هر جای دیگر زندگی کنند». این خبرنگار برجسته ی جهان ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۴ در ۹۲ سالگی درگذشت.


ماریو بارگاس یوسا، نویسنده ی مشهور اهل پرو و برنده ی نوبل ادبیات ۲۰۱۰ در سال گذشته با اعلام خبر خداحافظی اش از دنیای نویسندگی و رمان، در حمایت از مردم فلسطین گفته بود: «امیدوارم نتانیاهو طبع وحشی گری اش را مهار کند و از قتل عام فلسطینی ها دست بردارد». یوسا آخرین اثرش را ادای دینی به کشورش پرو می‌خواند و از جوانان می خواهد به دنبال چیزهای اصیل بروند. از یوسا کتاب های زیادی به فارسی ترجمه شده است که از جمله ی آن ها می توان به این آثار اشاره کرد: «دوئل»، «تازه‌کارها»، «ماهی در آب»، «جنگ آخرالزمان»، «ادبیات آتش است» و «روزگار سخت».


گونتر گراس، نویسنده ی آلمانی و برنده ی نوبل ادبیات ۱۹۹۹ نیز بارها اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده ‌است. او در آوریل ۲۰۱۲ با نشر قطعه شعری با نام «آن چه باید گفته شود» حملات شاعرانه ی خود را علیه ی اسرائیل آغاز کرد و در سخنانی گفت: «نمی دانم چه چیز برای من بدتر است؛ انتقادهای صریح یا این واقعیت که خیلی از کسانی که باید بهتر از من بدانند سکوت پیشه کرده‌اند». از این نویسنده که در سال ۲۰۱۵ درگذشت، این آثار به فارسی ترجمه شده‌اند: «پابرهنه‌ها تمرین انقلاب می‌کنند»، «بر گام خرچنگ»، «شهر فرنگ»، «در حال کندن پوست پیاز» و «حلزون‌ها به زمان می‌بازند».


هاروکی موراکامی، نویسنده ی ژاپنی است. نویسنده ی کتاب «از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم»، مهرماه سال گذشته در مراسمی ویژه، جایزه شاهزاده آستوریاس اسپانیا را برای ادبیات دریافت کرد و در مصاحبه با آسوشیتدپرس گفت: «درگیری خونین در نوار غزه نمونه وحشتناکی است از این که چگونه جهان ما با دیوارها، چه فیزیکی و چه استعاری، تقسیم شده است. می‌دانم که وضعیت فلسطینی ها اسفبار است، بنابراین تنها چیزی که می توانم بگویم این است که دعا کنیم تا هر چه زودتر صلح حاکم شود».


بنده هنوز مطلع نیستم آیا یورگن هابرماس که در یک بیانیه ی حمایت آمیز برای اسرائیل مشروعیت دفاع قائل شده بود و از اسرائیل در برابر ستمدیدگان فلسطین به دفاع برخاسته بود و اعتبار خود را رایگان به فروش رسانده بود، هنوز نیز بر همان موضع است، یا نه تغییر نگرش داده است. انتظار می رود این فیلسوف زنده ی آلمان از موضع غلط خود به حق گویی برگردد. اُنظُر.

 

آرایش قدرت برای انتخابات هشت تیر

اُنظُر می کاود : فعلاً چپ و راست (با آن که هنوز مشخص نیست انتخابات رقابتی با حضور همه ی فکرها، مهر و امضا به خود می گیرد یا نه  انتخابات شکلی با حضور فقط یک جریان منعقد می شود) سخت به تکاپو افتادند تا نامزدی رأی آور پیدا کنند که اولاً هم گروه ها و بلوک های سیاسی بر روی وی توافق نهایی (به قول معمول اجماع) کنند و دوماً هم مردمی که منتظر صندوق آزاد رأی هستند، تحریک شوند پای صندوق های آرا آیند و بین دو رقیب یا سه رقیب واقعی دست به حرکت سیاسی و نشاط آور بزنند. چپ (از منتهی الیه ی چپ تا منتهی الیه ی میانه) در پی به چنگ آوردن قدرت از دست داده ی خود است. ولی راست به دنبال از چنگ ندادن قدرت به دست آورده ی خود است که باری آقای حسن روحانی آن را از چنگ آقای محمود احمدی نژاد به در آورده بود و باری هم آقای سید محمد خاتمی نگذاشت به چنگ آقای علی اکبر ناطق نوری بیفتند که (درست یا نادرست) تبلیغ می کردند نامزد دلخواه حاکمیت است. باید دید در این حرکت سیاسی آینده ی خیلی فشرده، عوامل حاکمیت چه ترتیباتی را اتخاذ می کنند. البته از دید بنده این فرضیه (گمان ظنی هر چیزی) دیگر تبدیل به نظریه (تز مورد قبول نسبی جامعه) شده است که هر گاه جمهوری اسلامی به انتخابات آزاد و رقابتی واقعی تن داد، برد با نامزدی بود که حکومت روی آن نظر نداشت. و هر گاه انتخابات به شیوه ی رد صلاحیت های گسترده و حسابشده ی رقیب برگزار شد، رأی با نامزد دلخواه بود. تنها استثنای این مسئله، رقابت رفسنجانی و احمدی نژاد در دور دوم سال هشتاد و چهار بود که به علت لج جامعه با آقای رفسنجانی، برد با نامزد حکومت بود. برای این انتخابات پیش رو، فرض هایی در ذهنم متصور است که اندک اندک بازش می کنم. چون داخل مدرسه جایی برای عرضه ی فکر به صورت آزاد است. چیزی که اصلاً در ذهنم نیست درگیری فرد با فرد در این داخل است. مقصد و قصد فقط تضارب فکر با فکر است. مدرسه چون محل فکرت است، هر عضو حق دارد دیدگاه خود را بیان کند. بنده هم یکی از این جمع. در کل تنها چیزی که هیچ برای بنده مهم نیست، این است خودم مورد قضاوت قرار گیرم و یک سری صفت ها و وصله ها به بنده بچسبانند. این نوع واکنش ها را طبیعی و از برکات نوشته ها می دانم و در هیچ شرائطی موجب ترک بنده از صحنه ی نوشتنم نمی شود. با احترام به همه ی هم مدرسه های محترم. عبور کنم. اُنظُر.

چرا انتقاد روزنامه جمهوری اسلامی از فضاسازی اخیر کشور مرا به یاد ویل دورانت انداخت؟!

اُنظُر می کاود : چرا انتقاد روزنامه ی «جمهوری اسلامی» از فضاسازی اخیر کشور مرا به یاد ویل دورانت انداخت؟! شادروان ویل دورانت مورخ بزرگ "تاریخ تمدن" جمله ی شاه کلیدی دارد که در یکی از چند جلد "تاریخ تمدن" آن خواندم. او معتقد بود هر چیزی روی آن زیاد تبلیغ شود، به ضد خود بدل می شود. حالا وقتی روزنامه ی «جمهوری اسلامی» باب انتقاد صریح را از رفتار اخیر در کشور باز می کند حرف ویل دورانت بارز تجلی می کند. این روزنامه (که بنده مدار آن را چرخان و هر بار سوی این و اون تنظیم می کرده و می کند) در  این مورد در ستون خود نوشت :

 

«اهالی کار رسانه ای می دانند که زیاده روی در این کار و خرج کردن از اعتبار دیگران در این زمینه، این اقدام تبلیغی را به ضد تبلیغ تبدیل می کند. زیاده روی در تبلیغات شهری نیز همین ضرر را دارد ... علاوه بر این، عده‌ای نیز برداشت هائی از این زیاده روی‌ها پیدا می کنند که به ضرر نظام و کشور و حتی خود بانیان این قبیل تبلیغات افراطی است. معلوم نیست سرگرم شدن به این امور... چه وجهی دارد. پرداختن به این سرگرمی ها اولویت کشور نیست ... اینکه فلان فرماندار [نیشابور] به خود حق بدهد پای امام زمان علیه السلام را ... به میان بکشد و از نگرانی و رفت و آمد همراه با اضطراب آن حضرت سخن بگوید، بهیچوجه در چارچوب تفکر اسلامی نمی‌گنجد.»

 

بنده عبور کنم. به همان حرف ویل دورانت برگردم و این سخن مهم آیت الله العظمی حسین مظاهری در جلسه ی درس اخلاق  که فرموده بودند:

 

«گناهانی مثل رشوه، ربا، حیف و میل و دزدی از بیت‌المال مسلمین، جامعه را به تباهی می کشاند. آنکه اموال عمومی را حیف و میل می کند، در دین داری ضعیف است، وگرنه اگر دین داشت، اگر در عمق جانش روح خداترسی حکمفرما بود، گرفتار دزدی و حیف و میل و اختلاس و رشوه و گناهان دیگر نمی شد. اگر دین در اداره ها حاکم باشد، رسیدگی به پرونده ها به روزهای بعد موکول نمی شود و هر کس، از رئیس تا کارمند، وظیفۀ خود را برای رفع حوائج مردم بخوبی ایفا می کند.»

پایان. اُنظُر.

 

هتل اسپیناس پالاس تهران


اُنظُر مطرح می کند : فعلاً فقط این عکس را می گذارم. اگر طی روزهای آینده این فرد نظام سخنانی بگوید، حتماً در صورت تشخیص بنده در این مورد وارد شده و توضیحاتی می دهم که برگزاری مراسم عروسی دختر چه شخصیتی در این هتل «اسپیناس پلاس» تهران صورت گرفت که باشکوه ترین و گرانقیمت ترین منوهای غذا و پذیرایی را دارد. عبور کنم. اُنظُر.

 

حج نزدیک است ۴

اُنظُر می نویسد : حج برای ایرانی ها هزینه بر شده است. نه تنها به علت نوسان در سیاست ها و کارکرد بد دولت ها، بلکه در خرج تراشی های خود حاجی ها نیز این هزینه بر سبد حج افزوده شد. دور نباید داشت که در قدیم هم، چنین خرج هایی بر حاجی ها بار می شد. زیرا با کمترین امکانات، باید دو تا سه ماه در راه زیارت می رفتند و در چندین کاروانسرای بین راه باید اتراق می کردند، و این، برای همه هزینه داشت. در کرایه ی جا، در مرکب، و در خور و خوراک. پس همیشه هزینه ی حج به فراخور زمان ها بالا بود و نمی شود آن را بهانه ی کوبیدن حج نمود. در این روزها هم، حتی احتمال بالا بخشی از حاجی ها توان تأمین پول را نداشته باشند و به قرض افتاده باشند و بدتر این که انصراف داده باشند. اما با این وجود، حج همچنان عاشق و طلبنده دارد زیرا یک مناسک بسیار پر رمز و راز است و هر انسان از رمز و رموز خوشش می آید. به دیده ی بنده چند علت برای عظمت حج نزد حج گزار متصور است: یک. انسان تا به حج نرفته باشد، انگاری بزرگی خود را به دست نیاورده است. دو. حج یک منزلت اجتماعی و معنوی به فرد حاجی می بخشد. سه. به بزرگ هر خانواده چنین می آید که حج را رفته باشد نوعی نقص برای حج نرفته، متصور است. چهار. بین مردم لفظ «حاجی» تنها یک معنی زائر بیت الله را نمی دهد، یک نوع عنوان تشریف است برای گرامیداشت دائمی شأن و مقامشان. پنج. حتی حج یک عامل بازدارنده برای گناه و کراهات است. فرد حاجی در خود خجل می ماند بر کارهایی اقدام ورزد که دون شئون یک حج گزار است، همین وی را یک عصمت خفیفی می بخشد تا گام به وادی بدکاری و بدکرداری نرود. شش. حج، مذهبی بودن را در درون فرد شعله ور نگه می دارد. هفت. فردی که حاجی شد برای خود حدود و خطوط قائل است و همیشه خود را شناکرده در دریای طهارت کعبه حس می کند. هشت. محال است انسان حاجی، یادش نیاید دور حجرالاسودی را گردیده که نقل است اگر کسی دست بزند، گناه وی را برای خود او چون آینه نمایان می کند و این حتماً یک نوع القا و الهام خفی است و حاجی خود رازدار خود باقی می ماند که خودسازی خود را استمرار دهد. دستان حاجیان را باید به گرمی اخوت و مروت گرفت که راهی دیار کعبه و مدینه اند. خوشا بر جانشان که عطش دیدار مدینه و مکه سیرابشان می کند. اُنظُر.

حج نزدیک است ۵

اُنظُر می نویسد : حج نهایتش «وجّهتُ وجهیَ» است، یعنی حاجی روی خود را فقط به سوی خدا بر می گرداند و تمام اعتقادات خود را متمایل به او می کند. وقتی هم حاجی تقصیر بجا آورد (مو و ناخن کوتاه کرد) می خواهد بگوید نفس خودم را با این کوچک انگاری ام، به کنترل در آوردم تا او را فرمانده ی سوء خودم نکنم که از منِ حاجی باز نیز سوء پیشینه! بجای بگذارد. به قول شاعر: «دست حاجت چو بری، پیش خداوندی بر ٫٫ که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود» حاجی در گرد خانه ای که قبله ی نماز و راز است، قلب خود را با آن دوخته است: «خانه ی کعبه خانه ی دلهاست ٫٫ ساحت قدس و جلوه گاه خداست» ... «در رکوع و سجود سویش باش ٫٫ تو هم از زائران کویش باش» آنگاه است که حاجی واقعی از هر نیرنگ و رنگ بیرون می زند. دیگر نه ژنده پوشی نیاز است که خلق را گول زند. نه داد و ستد و معامله ی ریا و ربا لازم است که جیب از دغل پر کند. نه حاجت به دعای زبان و لقلقه ی گفتار است که خود گوید، ولی در عمل لابه و لاف آید. چگونه می شود حاجی درک وقوف در عرفات و مناجات نموده باشد، ولی به دوز و کلک و اشک تمساح افتد که حقوق خلق را ببلعد؟! این با آنچه در منا و مشعر به تشرفش در آمده، جور در نمی آید. شب مشعر، تداعی روز محشر است. «دمی آگاه ساز این قلب غافل ٫٫ مران از درگهت این جان جاهل» حاجی به این مرحله از عشق و درک که رسد، آنوقت است که می فهمد طبق گفته ی معصوم (ع) حتی نگاه به کعبه ثواب و عظمت دارد چه رسید به این که طوافش گذارد. اگر جز این بود، حاجی فقط صوری و زوری رفت دیوار مکعب دید و بازگشت! اما حاجی بر خود نمی بخشد که مسجد الحرام برود، مسجد النبی برود. احد را زیارت کند ولی در خود تحول حس نکند و نفهمد دگرگون شده است. حج جایی برای دگرگونی درونی است، از حال خود، به حال خدای خود درآمدن، از اخلاق خلق به اخلاق خدا رسیدن. از پای کوه به بالاترین پایه ی مرتفع کوه راه پیمودن. همان وجّهتُ وجهیَ نائل شدن که در داخل غار حرا بر پیامبر خاتم الانبیا (ص) دست داده بود و جز لا اله الّا الله قولی نداشت. این قول، قول «تُفلحوا» بود؛ رستگار شدن و از همه ی بت های بد از شاه ها و فرمانرواها تا پیکره ی تراشه ها رستن و عبور کردن. ۱۰ . ۳ . ۱۴۰۳ اُنظُر.

 

فرغون,قیمت لاستیک فرغون

لاستیک فرغون و سیاست

اُنظُر می کاود : همین اخیراً رسانه ی «روزگار خودرو» گزارش نوشته در سال ۱۴۰۱ بیش از ۴۵ میلیارد تومان واردات لاستیک فرغون از کشورهای افغانستان، عراق، پاکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، سوریه، قرقیزستان، لبنان و آذربایجان به ایران صورت گرفت. قیمت لاستیک فرغون نیز در بازار از بالای نیم میلیون تومان عبور کرد. ببینیم با نیم میلیون تومان پول بی ارزش شده ی ایران فعلاً مثلاً چه چیزهایی می شود خرید؟!

 

می شود سه شانه تخم مرغ!

می شود دو عدد مرغ درشت!

می شود چهار بسته لوبیا چیتی!

می شود هشت قوطی رب گوجه!

می شود کمتر از یک کیلو گوشت!

می شود خرید چهار الی پنج کتاب!

می شود دو تا چارپایه ی لاستیکی حمام!

می شود دو پرس و نصف ناهار در رستوران!

می شود دو سر کرایه از یک کلانشهر به شهری دیگر!

می شود یک صبحانه ی کامل شاید نیمه کامل کله پاچه!

می شود یک رجوع به پزشک متخصص با یک نسخه ی آرام دارو!

 

سیاست وقتی آلوده به دست های نامرئی شود و آنها به جای مردم مهره چین شوند و قدرت ها به چنگ کسانی در آید که از اقتصاد و جهان و تئوری های رشد و توسعه و تجارت و نوآورهای علمی و فن آوری های دنیای پیشرفته، چیزی سر در نیاونرد، نتیجه ی قهری آن است که یک فرغون می شود قیمت یک پراید در سالهای قبلتر. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام به شما آقا با امضای «مصطفی» [بابویه دارابی]. روی شماره ی ششم در نوشته ی سومتان نظر می گذارم. تهیه کردم... برمی گردم. سلام. ارزش مطالعه داشت. کامل مورد توجه شد. در شماره ی ششم این قسمت سه، عرض می شود: این دسته در واقع در همان دانشگاه که کد دادید در درس های خود یکی از تغذیه کنندگان منابع غربی اند و تئوری های آنان را سرقت ادبی می کنند، در رفرنس ها هیچ اشاره نمی کنند. اما با تغییر جملات و تصرف عدوانی در متون، رنگ دیگری به آن می زنند. در صحنه ی سیاست هم هر جا پا گذاشتند بدترین کارکرد را داشتند. از تئوری های اقتصادی شهید سید محمدباقر صدر هم چیزی سر در نمی آورند و حتی کتاب اقتصاد شهید مطهری چاپ حکمت را در یک مرکزی (که متصل است به قدرت) خمیر کردند که مردم به آن نظریات مطهری دستیبابی پبدا نکنند. در همان کتاب که بنده خوشبختانه دارم، شهید مطهری در بحث اقتصاد و دین معتقد است آنچه عدلی است، دینی است. که نوعی رالزی به مفهوم و مقصود عدالت است. جان رالز فیلسوف عدالت حتماً شما نویسنده ی ماهر و آشنا با جامعه، آشنا هستید که در نظریه ی عدالت، زمانی آن را تحقق یافته فرض می کند که شهروندان جامعه آزادی‌ های عمومی و سیاسی  برابر داشته باشند و «برابری فرصت» برای همه ی مردم یکسان باشد. اما چون این مسئله مفقود است، دیده شد فساد تا کجاهای همین دولت قبل و قبلتر و باز هم قبلتر کشیده شد و آب از آب تکان نخورد. زیرا نه آزادی برابر وجود دارد و نه فرصت یکسان. رانت و فرمول غلط رابطه و باند و آوردن آدمهای غیرحرفه ای و بی سابقه در اقتصاد، همه چیز اقتصاد را لک انداخت و پوسیده کرد. عبور کنم. با اینهمه، اقتصاد راه حل عقلانی می طلبد و دانش روز که تا تحقق نیابد، اوضاع بدتر از قبل می شود. از دانش و بررسی شما نویسنده ی محترم و قابل، تشکر فراوان می شود. پایان. اُنظُر.

 

حج نزدیک است  ۶

اُنظُر می نویسد : حج فقط عبادت نیست، حرکت تکاملی است. انقلاب اخلاق است، یعنی یورش فرد بر ابلیس و سازشی با خویش. اگر حاجی به جای جذب در شکوه کعبه، محو بازار، جذب کالا، وصل هتل، سرگرم سرگرمی ها شود و مظاهر شهر را بر منظره ی عظیم کنگره ی حاجیان ترجیح دهد، فقط یک حج برگشته بیش نیست، حج گزار کسی است که در حج در درک و مکاشفات بیفتد. ره آورد حاجی دستاوردهای خرید و گذار و گشت و تفریح و دورزدن نیست، بلکه پیام هایی است که از دل مناسک حکیم پرورش، بر دل خود ریخته است. حج برای هر فرد حاجی، یک تجربه ی مخصوص به خود است. به گفته ی شادروان دکتر علی شریعتی هر حاجی باید از «تجربه های معنوی» خود بگوید. به نظر بنده، هر حج برای هر فرد یک تجربه ی خاص خودش است. حج رساله ی فقهی نیست، رسالت فکری است. یعنی هنگامی که گوسفند ذبح می کنی باید فقط خودت باشی و خدایت، حتی خودت هم محو خدا شوی وگرنه به قول ایشان، آن ذبح اسمش فقط «قصابی» است! زیرا در منظر فکری وی حج حرکتی «از خود به سوی خدا همگام با خلق» است. حتی شاید بشود قائل شد حج تمام اسلام است اگر درست فهمیده شود. عرفان درون آداب حج از تمام دستورالعمل های عارفان و قطب های دراویش و صوفی ها پیشی دارد و بر تمام فرمول های معنویت گریان غلبه ی شور و شعوری دارد. هر کس حج را از عمق به سطح تنزل دهد و از مغز به پوست کشاند او نسبت به حکمت حج جهل دارد. به آسیب شناسی حج هم خواهم رسید. که این شعر نمی دانم از کیست اما از آقای  «عباس بقیع» گرفتم در وبلاگش که صفای کربلا و کعبه را از نثر به زیر نظم بود.

 

«حاجـیان رفتند یکـسر در منا "" پس چرا او رفته سوی کربـلا» ... «او بجای موی سر، سـر می دهد "" قاسـم و عـباس و اکبر می دهد» ... «سعی حـج او صفا با خنجر است "" مروه اش قبر علـی اصغر است»

اُنظُر.

ربط موقعیت با واقعیت و حقیقت

اُنظُر می کاود : اول باید طبق روش شناسی بر هر سه واژه ی کلیدی تعریف ارائه داد. خیلی چکیده این است: موقعیت یعنی جای و جایگاه. واقعیت یعنی متضاد خیال. حقیقت که در انگلیسی به آن فکت می گویند یعنی اصالت هر چیزی که در عالم بیرونی تعیّن دارد. با این تعریف فشرده، بنده معتقدم انسان در یک قسم از تقسیم، یعنی موجودی دوگانه که اگر موقعیتش را ملاک قرار دهد از بازگویی واقعیت و حتی حقیقت انصراف می دهد و کارش را عقلی هم می داند. ولی همین انسان اگر از موقعیت خود بیرون برود در بیان و نشر واقعیت و حتی حقیقت تا ممکن و صلاح است، منصرف نمی شود. پس اصل در تجربه ی بشری این است که انسان موقعیت خود را در نظر می گیرد. زیرا انسان در درجه ی اول منهای مبداء و معاد (سرآغاز و سرانجام) خطرات خود را به دستگاه فاهمه ی خود می برد تا از آنجا فرمان گیرد. نتیجه این است: انسان وقتی سخن می گوید اول باید دید او در کدام موقعیت قرار دارد. مثلاً اگر جای مرجع آقاخوئی، مرجع آقاسیستانی نمی نشست، بی تردید میزان مواضع وی در بیرون از مقام مرجع، حتی با همین حفظ همین مبانی عقل و شرع اش، نسبت به مسائل اسلام و مسلمانان و جهان فرق داشت. چیزی که ایشان را در سمت رفتارهای سیاسی و عقایدی مورد ملاحظات می کشاند، موقعیت است که مرجعیت الزامش می دارد از بسیاری از گفتارها پرهیز نماید و نتواند واقعیت و حقیقت را هر بار بر زبان جاری کند. چون همه ی حرف ها را در چنین موقعیت نمی شود گفت و به نظر بنده هم نباید گفت. اخیراً نواری گوش کردم که در آن آقای جوادی آملی مرجع و فیلسوف حوزه در درس اخلاق خرداد ۱۴۰۳ خود، از "امام محمد غزالی" نقل کرده است که او گفته «عصاره ی نصایح ۴۰ ساله ی مرا فردوسی در یک بیت گفته است که «اگر بار خار است خود کشته‌ای "" وگر پرنیان است خود رشته‌ای» یعنی به نظر بنده خود غزالی (که می شود در دسته ی اشعریون در برابر معتزلیون جایش داد) با همه ی شجاعت در بیان فتوا و عقاید و حتی تکفیر، جاهایی بر حسب موقعیت، حرف خود را فرو می خورد. عبور کنم. مهم این است انسان اگر موقعیت خود را با واقعیت و حقیقت ربط می دهد (که معمول است) و سپس به بیان و نشر موضع و فکرش می پردازد (که عقلی به نفع وی است) بهتر است میان این سه، تعادل ایجاد کند. نه این که چنان کند که در تمام زندگی اش موقعیتش، مانع از حقیقت گویی و واقع گویی اش شده باشد.  حتماً با فیلسوف اخلاق «ایمانوئل کانت» آشنایی دارید. او اخلاق را فضایی می داند که در آن انسان ها به یکدیگر «هدف» بیندیشند، نه ابزار رسیدن به مقصد دگر. یعنی ای آدمی! تا کی چاپلوسی؟ تا چه وقت مجیزگویی؟ تا کجا عزت نفس کُشی؟ تا چه حد خویشتن خویش را ابزار آمال قدرتمندان فاسد نمودن؟! عبور کنم. کسانی که واقعیت و حقیقت را به خاطر مصلحتی به اسم موقعیت و مقام نمی توانند واضح و شفاف بگویند بهتر است طوری در جامعه نباشند که حتی «هوش مصنوعی» هم از دست آنها به خطا بیفتد. چونکه هوش مصنوعی برخلاف جستجوی سنتی گوگلی که جستجوگر را فقط به سمت آدرس لینک ها راهنمایی می کند، هوش مصنوعی بر عکس با حدس قوی تر خود اطلاعات مورد کاوش فرد جستجوگر را با صورتی خلاصه و قابل فهم به رویش می گشاید. حال اگر افراد جامعه اطلاعات غلط به خاطر موقعیت، به خورد جامعه بدهند و در فضای مجازی ثبت شود هوش مصنوعی ممکن است همان تملق ها و مجیزها و غلط ها را به روی جستجوگران باز کند. مثلاً اگر کسی خواست «طرید» را معنی کند و روی آن تحقیق ارائه دهد و مصداقش را نام ببرد، اگر اطلاعات غلط دهد هوش مصنوعی هم فریب می خورد و همان را به سرچ کننده تحویل می دهد. انگاری شبیه قیامت است چون در غدا (فردا) نگاه می کنند که فرد، خود برای خود، چی پیش فرستاده است. پس به خاطر هوش مصنوعی هم شده، اگر انسان در موقعیتی (از شغل گرفته تا ضعف و خطاها و برنامه هایی برای فرداهای خود) قرار دارد که واقعیت و حقیقت را نمی تواند (موقتاً و دائماً) شفاف نشر دهد، توسل به تملق نجوید و دست روی خبر نکشد و موضوع را آلوده نکند؛ لااقل بکوشد میان موقعیت با واقعیت و حقیقت یک توازن نیم بند بوجود آورد. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقا با امضای «مصطفی» نویسنده ی محترم و با دقت کلام بالا. پاسخ علمی و پیشرفته ای روی نظر بنده ارسال کردید. هم روشنگر بود و هم مسیر بحث را محدودتر و قابل بررسی تر کردید. تشکر بنده بدرقه ی نوشته ات. هم جهت با دیدگاه شما که بیشتر می خورد که یک دانش پژوه آزاد باشی تا کنشگر درون قدرت، مطلبم را دنباله می بخشم: دقیق با شما موافق هستم بر سر نظریه ی عدالت و کارکرد بد آن دانشگاه. بکارگیری کیلویی (آن هم باز تبعض آمیز) تحصیلکردگان حوزه و دانشگاه امام صادق (ع) برای حکومتداری، خسران های بی جبران بر کشور زده است که تاوان آن نامعلوم است. از این دو مرکز آموزشی افرادی را به درون قدرت راه می دهند که اولاً ستایشگر وضع موجود باشند و در برابر نقدهای متخصصان بایستند و ثانیاً کم سوادترهای آن را می گمارند که ارادت سالاری را تقویت کنند. بر اقتصاد و سیاست هر چه خواست وارد شود، شود. مهم برای دولت پیشین این بود نیروهایش را از چهار جا تأمین کند: این دو جا باضافه ی حرم و متعلقان به آقای محمود احمدی نژاد. جدا از این چهار جا یک خصوصیت مشترکشان این باشد میان تفکر آزاد و مترقی شهید استاد مطهری، با تفکر بسته و سنتی آقای شادروان مصباح یزدی، آن افرادی که به فکر و مواضع دومی تعلقات دارند به درون قدرت راه یابند. تا به حال در نهادهای حاکمیتی چنین شد و بعد به قوه های دو گانه دیگر هم سرایت کرد. البته این رفتار نادرست چندان دوام ندارد. هر چند میان تفکر شهید مطهری با وضع موجود کشور، فاصله و حتی تضاد برقرار است. فقط اسم شهید مطهری می آید، از تفکر ایشان واهه دارند. اما اقتصاد، اقتصاد شوخی بردار نیست با تمام گوشت و پوست مردم ارتباط پیدا می کند. به قول ناپلئون شورش گرسنگان از چندین گردان ارتش مسلح دشمن خطرش بیشتر است. در مورد جان رالز هم درست بحث را تقویت کردید. همانطور که دقیقاً پرداختید، او انتقاداتش به فرهنگ لیبرالی غرب بود و این شد که تا زنده بود نظریه ی عدالت خود را ابعاد عمیقتر بخشید و علیه ی تئوری های ضد عدالت ایستاد. تشکر می شود از شما صاحب قلم و گفتار دانشمندانه. اُنظُر.

 

چرا گفت «دولت زمینه ساز» ؟

اُنظُر می کاود : یک کاندیدای انتخابات هشت تیر در سخنانش گفت «با دولت فربه و مداخله گر در همه ی امور مردم، حتماً ره به جایی نمی بریم.» او دست روی تغییرات گذاشت و حرف از «عدالت اجتماعی و پیشرفت ملی زد و «عدالت به این معنا دانست «که هر کس به حق خود برسد و پایه ی این حق را نیز «حقوق فطری انسان ها» برشمرد و لذا اسم دولتش دولت «دولت زمینه ساز» خواند و سپس با سخنی از شهید مطهری سخنش را پایان داد: «حکومت ها ممکن است آرمان های متعالی داشته باشند اما اگر از اقتصاد سالم و ثروت زا برخوردار نباشند به هیچ یک از آنها نمی رسند.»

کاوش بنده از نقل ترکیبی این سخنان وی در حد خلاصه اینگونه است: یک. خود وی سابقه ی بیسار بد در مداخله گری دارد. پایه ی رفتاری وی دخالتگری بوده است ولی اینک می خواهد (به دروغ یا به حقیقت!) دولت مداخله گر را از بین ببرد و جایش «دولت زمینه ساز» بنشاند و در عوض به قول خودش «مسیر سیاست ایران را طوری جریان اندازند که «به ملت قوی» ختم شود ولی به دولتی غیرفربِه (یعنی چاق و چله و قطور و بزرگ و مثلاً و مآلاً زورگو نباشد) دو. وی از اردوی راست است اما شکل و شمایلی از خود بروز می دهد که سمت دیگر جناحین چپ و میانه، یک تعبیر چینه می کند. انگاری چپ به او در این کارزار دست رد زد. زیرا انگاری قصد کردند آنچه در سر حمایت از آقای حسن روحانی در دو دوره ی یازده و دوازده، بر سر خود آورده بودند و بشدت مغبون و متفرق شدند، عبرت بیاموزند. سه. اما این فرد همین که این سه مسئله ی مهم را مطرح کرد نشان آشکار از خود باقی گذاشت که قرار است کاری کند که چیزی از دولت سیزده در ساحت سیاست نماند. هم در تصمیمات کلان اقتصاد سیاست و بین الملل و هم در چینش افراد در دولت و بدنه ی قوه. چهار: به نظر بنده اینکه وی با نقل از شهید مطهری به اصطلاحات «اقتصاد سالم و ثروت زا» دست گذاشت خواست بگوید این کارکرد وجود نداشت و او قصد دارد ایجاد کند. پنج: این فرد حدسم این است چون سه سال قبل با یک حرکت نفسانی جانبگرایانه ی شورای نگهبان رد صلاحیت شد تا دولت سیزده با نامزد دلخواه حاکمیتی رقیب نداشته باشد و یا رأی ها در سبدها پخش نشود، و نام این رفتار شورای مذکور «جفا» اعلام شد و حتی «جبران» کردن لازم گردید، و جبران هم نگردید، با همین خاطرجمعی تذکر قبلی، وارد فضای کارزار کسب قدرت روز هشت تیر شد. این فرد که از حرف های اخیر وی تحلیلی نوشتم آقای علی لاریجانی است. جز آقای سعید جلیلی بقیه ی کاندیدای ثبت نام کرده، تلویحی و آشکار سخن از تغییر و نقد دولت قبلی زدند. در حالی که یک سری همچنان سرگرم مقدس سازی هستند و آزادند هر چه دوست دارند ببافند یا یا بشکافند. بنده همانطور که چند بار گفتم نسبت به هیچ کاندیدایی هیچ ذره تمایل و جانبداری ندارم فقط این رویداد پیش رو را ریز بررسی هایم می برم تا در داخل مدرسه مطرح کنم که این احتمال است موجب شرح بحث روز شود. همین. پایان. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی نویسنده ی محترم و مسلط به بحث. بنده از توضیحاتت به انضمام مثال ها و نمونه ها استفاده بردم. این سخن جنابعالی که بیان داشتی : «مردم هم میگن اگر شما درست میگین چرا وضع اقتصادی هر روز بدتر میشود!» جای تشکر دارد که در بیان واقعیت و حقیقت، توی بند موقعیت گیر نیستی و حرف حق را بدون لکنت می گویی. مردم واقعاً لمس می کنند. کافی است هر کس برود بازار خرید کند و بگردد. اگر گفت از روند رهای بازار داد و ستد حتی در ارزاق ضروری روز، راضی است و اوضاع همان است که باید باشد، بنده می گویم دارد روی واقعیت کمچه می کشد. چون نمی تواند حرف مردم را بزند و مجبور است حرف قدرت را بزند که چیزی از خود را، آسان از کف ندهد. دولت ها را انسان ها اداره می کنند. انسان ها همه بدون استثنا در مظان خطا هستند. (خاصیت انسان خطاکاری است) فرد مقدس و قدیس و بی خطا نداریم. در سیاست، مقدس سازی یک رفتار کلیسایی قرون وسطایی است که آنان پاپ و کیش و اسقف و فقیه های مسیحی را رنگ تقدس می زدند تا امپراتور روم را راضی نگه دارند و ارتزاق خود را مهیا و گرم و نرم باقی بگذارند. مردم، به طور ملموس دیدند و هنوز هم می بینند گرانی ها را. ناکارامدی ها را. پارتی بازی را. فساد را. رانت ها را. چاپلوسی ها را. تقسیم شغل بر پایه ی نسبت خویشاوندی ها را. قدرت، هرگز پاک نیست. لک دارد؛ باید لکه گیری شود. این از اصول سیاست و مدیریت کشورداری است. از شما برای گشودن بحث و فکر باز و روشنبینانه ات تشکر می شود. اُنظُر.

حج نزدیک است ۷

اُنظُر می نویسد : حج اگر برای حج گزار نردبان معنویت نسازد و او پس از برگشت از حج، خود را یک انسان نزدیکتر به خدا حس نکند، آن حج، حجی بوده است که حتی اشرف پهلوی خواهر شاه هم (که در دربار سلطنت دارای رفتارهای فسادآلود و دخالتجو بود و در دو تصویر فوق در لباس احرام عمره در سال « ۱۳۵۶ » است) آنرا گزارده و گذرانده بود. باید فرق باشد بین حج و لباس احرام پوشیدن اشرف با حاجی یی که رفت بیتُ الله تا آدم برای «الله» شود و بر روی هر «اِله» و بت های متنوع و نو به نو، قلم نفی بکشد. بنده معتقدم حاجی هایی که حج را در عمر خود تجربه کردند همیشه با خود حسابگرانه و پاسخگویانه مواجه می شوند. حتی حاجی یی که پس از استغراق در حج، باز نیز غرق دنیا و دینار می شود، باز هم شب وقتی به خود و وجدانش رجوع می کند خود را شماتت می کند که ای حاجی! این بود قرار تو روی مدار خدا؟!  به یک تعبیر حج حوزه ی استحفاظی خداست و هر کس آنجا برود خود را در جغرافیا و آداب، تحت پیامهای خداوند جهان آفرین در می آورد. این است که حاجی وقتی بر می گردد همه جای جهان را حوزه ی استحفاظی خدا می فهمد. در هنگام تنهایی ها. در هنگام اشتغالات. در هنگام مأموریت ها. حتی در هنگامی که در میان جمعی بسر می برد که احتمال گناه می دهد باز هم حاجی کمی بیشتر از دیگران برای خود حساب باز می کند. به این ترتیب، حاجی دیگر فقط مسجد و مراسم مذهبی و جلسات آموزش و نشست و برخاستن ها و حرم ها و امامزادگان و جاهای عمومی مذهبی را حوزه ی استحفاظی خدا نمی داند، هر جا را که راه می رود یا بایستد و یا بنشیند یا بخواند، حوزه ی نفوذ و دید خدا می داند. پس حج چون مناسکی شکوهمند در اسلام است و مسلمانان آن را یک نوع رفتن سمبلیک به قیامت گذرا، فرض می گیرند، روی انسان اثر دائمی می گذارد. چتر نفوذ حج تا ابد سر حاجی باز است که زیر باران گناه و هجو و دروغ و مجامله و معامله و بازی با نفس و هزارها عیب و نقص نرود. از دورترین جای ایران به حاجی های مقیم مدینه یا جده یا مکه یا هر جای احرام پوشیدن، سلام می دهم و از راه روح، خودم با روحشان پیوند می زنم. ای باد شرقی به غربی! سلام مرا نمناک، نه خشک و سوزناک، به آن حاجی های پیوسته به راز و رمز مناسک ببر. پایان. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۰)

مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : سیاست در نظر شادروان آلبرت انیشتین از فیزیک مشلکتر است. در دانشنامه ی سیاسی آشوری، سیاست به هر گونه راهبرد و روش برای بهکرد هر امر تعریف شد. حتی پاره ای اقوال بر این قولند که سیاست در حقیقت دانش سازش دادن میان منافع گروههای معارض است، زیرا سیاستِ عملی، سازش و مصالحه و زور و بند است. لذاست که مطرح است سیاست، سرشت فراخ و پویا دارد. به گفته ی دکتر فرهنگ رجایی در کتاب «معرکه ی  جهان بینی ها» (نشر احیا ، ص ۹) سیاست ضلع زمینی مثلث تمدن بشری است. بنده در مطالعات عمومی ام بیش از ۱۴ تعریف از سیاست ضبط کرده بودم که با رجوع به آن، سه تعریف و یک توضیح را ارائه می دهم:

 

- سیاست فرار از تضاد و نیل به همگونگی است. (از دیوید ایستون)

- سیاست تلاشی است در راه صلح و قدرت میان ملت ها. (از مورگنتا)

- سیاست دانستن این است که چه کسی می برد؛ چه می برد، چه موقع می برد، چگونه می برد و چرا می برد. (از هارولد لاسکی)

 

اما مهم این مسئله است که سیاست جوهری دارد این جوهر خود را بر همه غلبه می دهد. در نگاه «موریس دو ورژه» سیاست ترکیبی است از دو جنبه. یعنی جوهر سیاست، طبیعت ویژه و معنی حقیقی اش این است که همیشه و همه جا ذو جنبتین است، تصویری از ژانوس دارد؛ خدای دو چهره ای، مظهر واقعی قدرت است زیرا ژرفترین واقعیتهای سیاسی را بیان می کند.

 

لازم است ژانوس یا جانوس را بشناسید که چرا سیاست را به او شباهت زدند. او شخصیتی افسانه ای است که دو چهره ی بد و خوب هر دو را داشت. نخستین پادشاه لایتوم (ایتالیای کنونی) بود. بر پایه ی افسانه، خداوند به وی روشن بینی داد که هم به گذشته و هم به آینده آگاه شد و چون آینده را می دید، دو چهره نمایش داده شد. در پول رایج مردم روم این پادشاه با دو چهره چاپ و ضرب شد. بنابراین بر حسب همین تعریف، معمولاً می گویند سیاست چهره ی ژانوسی دارد؛ یعنی دو چهره دارد. بد و خوب هر دو را با خود حمل می کند و سیاستمدار این دو وجه را در درون خود نهان می کند. مگر این که در اثر خودسازی و پیروی از اخلاق و مقررات جهانشمول و درونگرا، کمی خود را از بد بکاهد و بر چهره ی خوب خود بیفزاید. در تاریخ و جهان امروز اگر بنگریم متوجه ی این ژانوسی بودن سیاست می شویم. این قسمت (۰) بود، همان پیش درآمد. قسمت (۱) پس از تهیه زیر همین مجموعه نوشته، خواهد آمد. ببینم می توانم این کارم را در «نگاهی گذرا به نظریه ها» به بهترین وجهش به اتمام برسانم. اُنظُر.


نگاهی گذرا به نظریه ها (۱)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "وضع طبیعی" هابزی. توماس هابز در این نظریه، کاری به پند کهن که می گوید «رستگاری ملت، باید برترین قانون باشد» ندارد. او می خواهد بگوید اگر انسان به قرارداد اجتماعی تأسیس دولت تن ندهد به وضع طبیعی باز می گردد و در وضع طبیعی دچار مرحله ی بد «انسان گرگِ انسان» می شود. زیرا نه قرارداد اجتماعی وجود دارد که با این عهد و پیمان، نظم و قدرت ایجاد شود و نه انسان به انسان دیگر تسلیم می شود. برای همین آن خوی گرگی در نهاد بشر بیرون می زند. راه حل هابز تأسیس دولت است. البته دولت قدرتمند که او اسمش را «لویاتان» می گذارد. اسم یک اژدها و هیولای بسیار پهن پیکر که همه از او هراس در دل می برند. در رهیافتهای جدید قرون جدید، نقطه عزیمت سه پدیده ی بنیادین تفکر سیاسی است، به ترتیب شامل حقوق، آزادی، دموکراسی. هابز از طریق نظریه ی "وضع طبیعی" خواست انسان را به قبول «لویاتان» اجبار کند. چون دولت یا همان «لویاتان» برتر از "وضع طبیعی" است که در اثر بی دولتی همه گرگ همه می شوند. این نظریه هنوز در میان رئالیست ها طرفدار دارد. عبور کنم. توماس هابز فیلسوف سیاسی اهل انگلستان بود. اُنظُر.


یک پاسخ مفصل به همراه نگاه تازه به اوضاع

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. شما خیلی لطف فرمودید که تحلیل بنده بر رفتار آقای علی لاریجانی در سیاست ورزی و نیز تفسیرم بر گفتار اخیر وی پس از ثبت نام برای صندوق رأی هشت تیر را اینگونه جمعبندی کردید. این نشان دو چیز است: به سیاست و سرنوشت کشور توجه دارید. به نوشته های این بنده دقت می ورزید. و این هر دو خصّه، جزئی مهم از کارهای یک انسان است که به قول شادروان دکتر علی شریعتی مسئولیت شیعه بودن بر دوشش است. سَنجه ی شما آقای اهل قلم در تدوین، روشمند است چون اخیراً در داخل همین مدرسه نوشته ای از شما دیدم که نوشته بودی دو درس هرمنوتیک و تحلیل محتوا را گذرانده ای. در مبحث اولی اگر رجوع شما به آقای محمد مجتهد شبستری (نظریه پرداز دین شناس و استاد بارز الهیات تطبیقی) صورت گیرد بیشتر با هرمنوتیک که علم فراروی از متن و تفسیر ظنی ذهن نویسنده ی متن است آشنائیت بیشتری پیدا می کنید. در واقع هرمنوتیک و تحلیل محتوا را کنار هم باید پیش برد. اولی تفسیر متون کتب است ولی دومی بیشتر برداشت خبر روز. که شما روی حرفهای آقای علی لاریجانی نتیجه گیری شکلی مناسبی صورت دادید. البته وارد هرمنوتیک سخن وی نشدید عمدی ولی تحلیل محتوا را انجام دادید.


در آرایش قدرت همانطور که هفته ی قبل برآورد احتمالی صورت دادم در داخل این مدرسه، اگر حاکمیت صورتبندی انتخابات را به وجه منهای جریان چپ و افراد میانه و حتی منهای شاخص های مستقل و دانشگرا، چینش کند و شبیه کاری که سه سال پیش برای دولت سیزده تمهید کرد و همه را توسط شورای نگهبان درو و تارومار کردند تا نامزد مورد نظرشان از سرپرستی حرم امام هشتم (ع) به سرپرستی کرسی قدرت کشور برسد، بی آنکه توان برای چنین کار کلانی را داشته باشد، این بار هم، بخواهند صورت دهند، ممکن است این پازل شکل بگیرد با فرض احتمال نه جبر:

 

همه را بزنند هفت تا نامزد پوششی و نیمه پوششی بندازند گیر مردم و سرآخر همه به نفع یکی که شاید س.ج باشد انصراف دهند و سه تا چهار نفر شبیه هم به رقابت صوری و سرگرمی بپردازند. حال اگر این در این صورتبندی آقای علی لاریجانی را برای "جبران جفا"ی که به قولی در حقش مرتکب شدند، جای دهند و ردش نکنند میان سه نفر رقابت برقرار می شود: وی با س.ج و (یکی از سه چهره ی محتمل: م.ص. م.پ. ع.ن.ه) البته یک نفر دیگر هم قرار است در نهایت بیاید که اگر رد صلاحیت نشود فضایی شبیه دوم خرداد رخ می دهد. البته هنوز معلوم نیست مردم به صندوق، هجومی رأی می دهند یا نه منوال، همین صورت سه سال است که دولت سیزده اجرا کرده است که حتی یک کلمه از نامناسب برگزارکردن روند تأیید صلاحیت ها نگفت و در تاریخ، جای چنین موضع مدافعانه ای برای ملت، با تأسف، تهی است. عبور کنم.


هر چند انتخابات ها با نُرم پایین (نرخ بیست در صد) در همه جای دنیا رسم شده است و ایراد شکلی بر آن وارد نیست، مگر کشورهایی که شرکت در رأی دادن طبق قانون، اجباری است که نرخ مشارکت به علت اجبار بالاست. چند دموکراسی پایدار در جهان هنوز مشارکت قدر متیقّن و بیار بالا دارند. با این وجود در دوئل احتمالی بین ع.ل و س.ج (که این دومی ادامه ی پیروان مصباح یزدی است و در دولت سیزده چندین پست کلیدی وزارت و سایر صندلی های نهاد پاستور را به خاطر انصرافی که برای دولت سیزده بخرج داده بود) آراء اگر هیجانی شود دیدنی خواهد بود و اگر بی رمق جریان پیدا کند، به دور دوم رفتن هم احتمال بالایی متصور است. دو پارامتر مهم است که تا عیان و سپس نظرسنجی نشود معلوم نمی کند:

 

یک. سخنانی حاکمیتی که چهارده خرداد در یک سخنرانی رخ خواهد داد و دورنما و نزدیکنمای انتخابات هشت تیر ممکن است در آن تعیین تکلیف شود. دو. رابطه ی اعتمادورزانه ای که مردم با صندوق برقرار کنند که نمی شود آمار ظنی داد.

 

اخبار از بخش خاکستری  هنوز نمی تواند این روی آوری به رأی را نشان دهد. باید تا آن زمان یعنی بیست و دوم خرداد نظر خود را تأخیر انداخت که شورا با نامزدها چه برخوردی کرد. از روی هوا و هوس یا از روی حقوق عمومی ملت و تعهد به جمهوریت. زیرا درون و نیت مردم را نمی شود با حدس و گمانه خواند. مگر آن که آدم مستقیم به خاطر شغلش یا سلیقه و علاقه ی به خبرگیری اش با بخشی از خاکستری ها تماس عمومیتی داشته باشد. پایان. اُنظُر.

 

آیا آقای سید محمد خاتمی این بار قادر است رأی بسازد؟!

اُنظُر می کاود : حجت الاسلام سید محمد خاتمی روزگاری گفته «سرنوشت وجهه ی اجتماعی دین در گرو آن است که جوری دین را ببینیم که با آزادی سازگار باشد.» این نگره ی وی علاوه بر دین شناسی، مستقیم به انتخابات نیز می تواند سرایت و صراحت داشته باشد. از دید بنده آقای سید محمد خاتمی میان هفت پر قرار گرفته:

 

پَرِ قدرت

پَرِ اصلاح طلب

پَرِ اصولگرا

پَرِ مردم

پَرِ لجنه

پَرِ جامعه ی بین المللی

پَرِ وجدان و اندیشه های قطعی خود.

 

در هر هفت پَر، او گاه (و بیشتر اغلب) درماند که چه کند. به قول لنین در "تئوری های امپریالیسم" و تمام تزهایش، اولین کار هر سیاسی انقلابی، این است دو کار را همزمان پیش ببرد: اول دائم "چه باید کرد؟" جلوی خود بگذارد. دوم باز هم دائم "میانبر بزند تا آگاهی از حزب، به توده برسد". چون توده در تئوری های دوره ی مبارزه ی لنین، دیرآگاهی دارند تا انقلاب کنند، پس باید حزب این آگاهی را ایجاد کند و پله های مبارزه زودتر طی شود. اینک به نظر بنده آقای خاتمی نه قادر است "چه باید کرد؟" را جواب دهد و نه مقدور است با حزبش به صورت میانبر آگاهی برساند. یعنی فکر و قطعیات سیاسی اش را پس از تبیین، تلقین کند. علت؟ به نظر بنده به خاطر سه تا:

 

- مبانی فکری او تاب سیاست ورزی را ندارد؛ چون می خواهد در آموزه هایی باقی بماند که مردم به تصوری نرسند او هم مثل بقیه، از عقلانیت ابزاری سودجویی می کند و باورهای اخلاقی خود چوب بطلان می زند. ساده ترش این است: بین صدق و کذب مانده است. سیاست هم (که در پست بالا نوشتم) چهره ی ژانوس دارد ولی او به خاطر وضع ذاتی و داشته های خود، نمی خواهد به خود چهره ی ژانوس دهد. این را از آن رو گفتم که بی طرفانه، بتوانم وضع روحیات اخلاقی وی را برتاب دهم. حرفم این نیست که او میان خود و کارکرد خود، انطباق مطلق دارد. نه.

 

- آن هفت پَر طوری شده است که گرداگرد وی را فراگرفته. آدم وقتی با دیگران احاطه شود گاهی مجبور است از خود بکاهد و به دیگری گراید تا متهم به یکدندگی نشود. او در احاطه ی سخت این هفت پَر است که ستارگی او را (که دیگران با غلو و تملق و مخلوطی از راست و دروغ برایش ساختند) بی فروغ یا لااقل کم فروغ کرده است. می گویند آدم مأخوذ به حیایی هم هست. بنده از نزدیک نمی شناسمش. پس، از پیشداوری می گریزم به همان مقدار اندک گردآوری از او تکیه و بسنده می کنم و می گویم «تَکرار می کنم» به لهجه ی اردکان، دیگر ممکن است از زبان وی، بخار راست نکند. البته چون بخشی از جامعه به او تعلق شدید دارد و قدرت پیشرانه ی وی از به تعبیر دنیای مکانیک چندین «اسب بخار» حدس می زند، شاید باز نیز چنین زور جمله ساز را بتواند آزمون کند. چون این روزگار که سه سال است از آن طی شده، مردم خود و حکومت را عین ماشین گازی و گازوائیلی و هندلی! می دانند، نه بنزین سوپری نود اُکتانی!

 

- خود در دوره ی قبل در ماه آخر سال قبل، بر خلاف مشی همیشگی اش در انتخابات (به قول خود وی به علت همراهی با ملت) شرکت نکرد. ولی او حتی در گسترده ترین رد صلاحیت های آن دوره ها، یک روز به دماوند رفت و در آنجا در انتخابات شرکت کرد تا در چشم نیاید. که بر عکس چشم طرفداران خود را با آن شرکت در آورده بود. هر چند سیاست ورزی اقتضا می کند، زن و مرد سیاست، ژانوسی رفتار کنند. در دوره ی صدرات خود بر دولت نیز انتخابات مجلس هفتم با دروی اکثریت نمایندگان مجلس ششم توسط شورای نگهان رخ داد و نیز انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری را برگزار کرد که در اصفهان نقل است تقلب شده بود. در کل به دور دوم افتاده بود و سرانجام قدرت را تحویل آقای محمود احمدی نژاد داد که آقای شادروان رفسنجانی را شکست داد. که یکی از عوامل حاکمیت در خطبه ی  جمعه ی تهران آنقدر از اندیشه ی وی حمایت کرده بود دستور داده بود در کتاب های درسی آموزش پرورش، افکار احمدی نژاد چاپ و به دانش آموزها تدریس شود. عبور کنم.

 

بنده نهایتاً نظرم این است آیا آقای سید محمد خاتمی این بار قادر است رأی بسازد؟! هم می تواند، هم نمی تواند. یک. می تواند چون بخش خاکستری و خاموش و ناراحت از وضع موجود، در پایه با جناح راست مسئله های عدیده دارد. اما با جناح چپ گلایه. گلایه را می شود تبدیل به انتظار و توقع کرد. پس اگر میل مردم به صندوق گراید و ردصلاحیت ها، به صورت کیلویی و "فلّه" ای توزین نشود، او می تواند رأی ساز برای فرد مورد نظر چپ (یا نزدیک به چپ) شود. دو. نمی تواند چون در درون چپ، زبانه های مشتعل معارض (تندروی های چپ) زبانی پرخاشگرانه تر دارند و تیزی گفتارشان خاتمی را از خاصیت می اندازند. مگر آنکه این فرصتی که برای ایجاد زودهنگام دولت چهارده رخ داده، آنان را به رفتاری مشارکت جویانه هل دهد. و شرطش هم ناظر بر رفتار حاکمیت با آنان و گرایش مردم به سوی رأی است، که هنوز نامعلوم مانده است. پیش بینی ناپذیرترین انتخابات شده است، چون همه چیز با شتاب دارد صورت می گیرد، زیرا قانون اساسی با رعایت اصل حقوق ملت، بیش از پنجاه روز را مجاز نمی داند که کشور بدون قوه ی مجریه ی منتخب ملت باشد. و نظر بنده این است این اصل مترقی یی است و باید به همین شکل باقی بماند. خبرگان قانون اساسی که شامل تمام صنوف ملت بودند خوب دقتی بخرج داده بودند. دست آنان مریزاد. پایان. اُنظُر.

مرز میان استاد و حقیقت

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. هم مدرسه ای محترم و آگاه. سخنی که از ارسطو در برابر استادش افلاطون نقل کردید، یک پند ماندگار است که با آن، تمام وجوه زندگی را می شود زیر تنظیمات برد. از سیاست گرفته تا اخلاق و اقتصاد و هنر و عقیده و حتی عشق عشق عشق. روزی ارسطو در آکادمی آتن میان دو امر حقیقت مسئله و استادش افلاطون، گیر کرده بود. او عادت داشت در باغ آکادمی حین قدم زدن فکر کند تا به راه حل ها و منطق برسد. از همین رو فلسفه ی ارسطویی را «مشّایی» نام نهادند چون در در باغ مشی می کرد (راه می رفت تولید فکر می کرد) او مدتی بر سر یک مسئله ی بغرنج، میان حق و استاد کلنجار رفت و سرآخر به این حرف نائل آمد و صاف گفت: "من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر" لذا در آن موضع حرفی مخالف حرف افلاطون گفت و افلاطون هم از او برنیاشفت. از روز به بعذ همین حرف حکیم ارسطو شد پند تاریخ تفکر و منهج برای منطق و کتاب اخلاق ارسطو با نام «اخلاق نیکوماخس» که شادروان استاد دکتر حمید عنایت آن را به فارسی ترجمه کرد. بکارگیری شما از جملات کلیدی مشاهیر یک شیوه ی مطلوب است. بنده عادت دارم برای ایجاد تفکر و خیزش موضوع در ذهنم، هر کجا هستم راه بروم (در مسیری کوتاه به شکل رفت و برگشت چندین باره). راه رفتن به نظر بنده ذهن را جوینده تر و فکر را طراوت دار می کند. اگر بخواهم استناد هم بکنم به غزل شماره ی ۸۸۶ خواجوی کرمانی عارف باسرشت متصل می شوم. این بیتش:

 

ز تو با تو راز گویم به زبان بی زبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بی نشانی


حالا یک خاطره لطافت می آوره به این بحث قصار: روزی شادروان آقای بروجردی مرجع عام شیعیان و فرد متنفذ حوزه و حتی بر خود رژیم شاه، جایی بود. گربه ای آمد. او گربه را احترام کرد. اشکال کردند چرا آقا؟ فرمود این گربه مال استادم است. باید به خاطر شأن و حرمت استادم، گربه اش را احترام گذارم. پندی بزرگ از یک بزرگمرد جهان اسلام که شؤون استاد گرامی باید داشته شود. البته متعارف و بدون چاپلوسی و تظاهرورزیدن ریاکارانه و کاسب جویانه. ارسطو خیلی به افلاطون عشق می ورزید، ولی وقتی در گردنه ی میان شأن حقیقت و شأن استادش گیر کرد، سمت حقیقت ایستاد و استاد را هم محترم شمرد. هر دو همدیگر را دوست داشتند. از شما نویسنده ی بی بیم و راهی به حقایق و دارای زبان در قلمی پرمغر و آرایه های ادبی بالا، تشکر می شود. پایان. امید این که با جواب طولانی وقت آن بزرگوار را نگرفته باشم. معذرت. اُنظُر.

 

یک پیام فراگیر به داخل مدرسه

بنده فعلاً موقتاً رفتم برای امور. این که شب برمی گردم یا چند روز دیگر، هنوز بر خود بنده هم نامعلوم است. حدسم این است تا شب باید برگردم. اما اگر نشد، می شود همان چند روز پیش رو. باور عمیق دارم: گر خدا بخواهد، همان بِه باشد.  ( شنبه ۱۲ . ۳ .۱۴۰۳ ) اُنظُر.

 

چرا آقای سردار سید وحید حقانیان و آقای حجت الاسلام سید مجتبی خامنه یی؟ 

اُنظُر می کاود : ادامه ی متن در همین سطور

یک تشکل فرعی تهران با اسم «جهادگران ایران اسلامی» (که دبیرکلش آقای وهاب عزیزی است) با نامه ای، از پدر خواست تا به فرزند اجازه ی نامزدی ریاست جمهوری دهد. بنده خبر ندارم خود آقای سید مجتبی خامنه یی درباره ی این درخواست چه موضعی گرفت. این شخص در نامه اش به وی لقب «حضرت آیت الله آقا مجتبی خامنه ای دام عزه» داده که لقبی بزرگ در حوزه است که حاکی از درجه ی بالای اجتهاد است که گمان نکنم حجت الاسلام سید مجتبی چنین مرتبه ای را طی و اخذ کرده باشد. در نامه ذکر شده، تنها سید مجتبی شایسته است بهتر از هر کس پرچم کشور را در مقام ریاست جمهوری به اهتزاز در آورد. جدا از چرب زبانی و چاپلوسی در ادبیات نامه و غلو خیلی عجیب در باره ی فرزند، پیش پدر، برداشتم این است او می خواست منزلتی ویژه برای داستان جایگزینی آقای سید مجتبی ایجاد کند، تا وی در موقعیت آیت اللهی قرار دهد که نوعی عظمت بخشی به وی باشد. عین کاری که آن گروه تبلیغی حوزه برای آیت الله علیرضا اعرافی صورت دادند تا نام وی در پوشش درخواست برای نامزدی انتخابات چهاردهمین دوره ی ریاست جمهوری، در واقع برای قضیه ی جایگزینی رأس نظام، جا بیفتد.

 

اما سید وحید حقانیان مشهور به مستعار «سردار وحیدی» معاون امور ویژه دفتر و بیت، که او و سید مجتبی خامنه یی نقش مستقیم در لشکر محمد رسول الله و سپس گشت ثارالله تهران داشتند، چرا وارد انتخابات شد؟ حقانیان عنصر مداخله گر بیت در اکثر امور کشور است. در سال ۸۸ دست سرکوب را به او نسبت می دهند. در بیت، نقش اول را اگر نداشته باشد (که بعید است) از نقش مهمی در امور سیاسی برخوردار است. او باری در خطایی که لو رفت به یک فرد سیاسی، یک فحش بد و رکیک هم داده بود. بنده سه برآورد احتمالی می دهم که او وارد این ماجرا شد:

 

یکم. احتمال بالا است او فهمید علی لاریجانی تأیید می شود (که بنده هنوز یقین ندارم چون رقیب قدری برای آقای س. ج است که عین کاری که برای هموار سازی پیروزی دولت سیزده صورت دادند، باز برای س.ج تکرار کنند باز او را بزنند) لذا او پا به میدان گذاشته تا اگر خود تأیید شد، در مناظرات با حرف هایی که از پشت پرده می زند، سد راه علی لاریجانی شود.

 

دوم. احتمال دیگر این است او چون برآورد کرد تعداد نامزدها زیاد باشد و هزینه ی رد صلاحیت هم بالا می رود، خود را وارد صحنه کرد (شاید هم وارد صحنه شد) تا خودش هم رد صلاحیت شود تا بعد بتواند آبروداری کند و بگوید دیدید مردم که شورای نگهبان با عدل رفتار می کند! حتی نامزد از بیت هم باشد، او را لازم ببیند رد می کند.

 

سوم. احتمال سوم این است می خواهد موضع ضربه گیر را بازی کند چون خود را فردی مستقل معرفی می کند و در دو جناح ورود ندارد. پس سعی دارد میان رقیبان هنگام کارزار انتخاباتی، نقش وسط را بگیرد و اگر دو سمت ماجرا فضا را حاد کردند و احتمال می رود باز کردن راه رقابت، خطری چون دوم خرداد را جلوی نظام می گذارد، او با حضور در برنامه ها که فرصتی مغتنم برای نامزدها در اختیار می گذارد، دست به افشاگری های وحشت آفرین بزند و یا حتی حضورش، باعت لکنت زبان نامزدها شود، چون او اطلاعات پشت پرده ی همه را ریز به ریز دارد این موجب ریسک و هراس نامزدها در بیان آزاد و عریان واقعیات می شود. چون ویردر نقش امنیتی اطلاعاتی بازی می کند. حتی بیشتر جاها، به عنوان فرد مختار و اختیاردار، وارد بازی قدرت می شد. عبور کنم. البته نامزد شدن آقای حقانیان دفتر، حق شهروندی هر ایرانی است. عرض بنده تحلیل ورودش  بود. اُنظُز. 

 

در پاسخ به محمد فضلی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. نویسنده صاحب سبک و دارای فن نگارش هستید. ارزنده ترین نکته ها را در لابلای نوشتار خودت جا دادی و برای بنده ارزش خواندن داشت. خود واقف هستید درخت وقتی میوه می دهد سنگ می خورد. می دانم و این را از نوشته هایت دریافتم که گنجایش شنیدن نقد و حتی حرف های زمخت علیه ی خود را دارید. هر تلاشی که علیه ات رخ می دهد یقین خود را بیشتر کن حرفهایت دارد جدی تر می شود. آدمی که قلم دست گرفته باید ظرفیت شنیدن تندترین هجوم ها را در خود تقویت کند که در این مواردی که فهرست کردید نشان دادی این قصد در شما زنده است. حرفی دیگر ندارم جز یک دنیا تشکر که قادر هستید دست به تبیین بزنید و ادبیات فارسی در فن نویسندگی ات چنان بالاست که لغزشی در بیان عقاید خود صورت نمی دهی.
پایان.


[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی. بسیار استادانه بحث را پخت و پز کردید. سواد ما را بیشتر کردی. در مجموع این یک امر ثابت شده ای است که نظام توسط خود مسئولانش به فساد کشانده شده است که امروزه اصل مبارزه با فساد، شعار هر دولتی شده است که خودشان در فساد دست داشتند. برای مردم اثبات است که فساد را آن تهیدست دوردست نمی کند،  چون در درون قدرت راهی ندارد. کسانی می کنند که ادارات را به چنگ خود دارند و در سایه ی حمایت قدرت و رانت هر چه دلشان خواست می خورند. آنانی که شب با سیب زمینی شکم را سیر می کردند، ولی یکباره کارخانه دار شدند. یکباره در کانادا و دوبی ملک خریدند. یک باره در دانشگاه های وزارت علوم و آزاد، استادتمام شدند. یکباره نصف سهام بانک را خریدار شدند. یکباره برِ خیابان های اصلی، صاحب زمین و ملک و مجوز و شرکت های بزرگ شدند. جمهوری اسلامی جای چه رژیمی نشست؟ سلطنت فاسد. پس نباید در سیستم کاری می کرد که این همه فساد گسترش پیدا کند و پرونده های وزیر و وزرا خاک بخورد ولی خودشان بامصونیت تمام، همچنان بیرون از زندان فعال باشند. نامزدها این روزها حرف اولشان این است من اگر رأی بیاورم فساد را از بین می برم. چرا؟ چون ریشه دوانده در تار و پود نظام، از نهادهای حاکمیتی که مصون از تفحص هستند گرفته تا سایر ارگان ها و دولتی ها و حتی مناطق آزاد.. چه ارگانی در دوبی می رفت دلار می فروخت و راحت و بدون دردسر برمی گشت!!! عبور کنم. فساد عین درخت پیچک، دور تنه ی حکومت پیچیده و به هیچ وجه هم برطرف نمی شود. اینان فقط شعار می دهند چون فساد تا بالاترین جاها تا کشید. تشکر از بحث منظم شما در بررسی و کاوش ضعف های همه ی دولت ها که باز دارند عین خطاهایی که در تقدیس آقای محمود احمدی نژاد مرتکب شدند و وی را تا عرش می بردند، برای دولت سیزده انجام می دهند که این کار هم نییجه ندارد هیچ، بلکه خطایی فاحشتر است. همین دو هفته پیش خود مراجع مطرح شهر قم که دولت سیزده به آن شهر رفته بود، همه از دولت انتقاد کردند و گلایه های مشکلات و گرانی هر روزه و بی تدبیری در وزارت ها را تذکر دادند. اما نمی خواهند زیر بار سخن حق بروند. کدام دولت مقدس بود و بی عیب و نقص، که بخواهند دولت سیزده را بری کنند و هاله ی قدسی به آن ببخشند. این بدترین کار و بیهوده ترین روش در کشورداری است. تا دولت سیزده مثل دولت های گذشته نقد و بررسی نشود، دولت چهارده هرگز بر مشکلات غلبه نخواهد کرد. هیچ کس حق ندارد دهن مردم را در بیان نقد و نظرلگام بزند. پیام انقلاب، آزادی بیان بود. و پاسخگو کردن قدرت در هر مقام و پست و قدرت. وگرنه همان رژیم سلطنت می شود و دربار فاسدش. اُنظُر.


یک شباهت در دو نفر نامزد، ولی دو برخورد متضاد شورای نگهبان با هر کدام

اُنظُر می کاود : میان دو نامزد ثبت نام کرده ی این دوره، و دوره ی قبل یک شباهت وجود دارد. اما شورای نگهبان سه سال قبل یکی را با آن بهانه ی مشهور رد صلاحیت کرد، ولی دیگری را تأیید صلاحیت. چرا؟ واقعاً چرا؟ چون دومی خواست برای نامزد دلخواه حاکمیت در مناظرات کار کند و سپس با گرفتن چند امتیاز از دولت سیزده، به نفعش انصراف دهد که داد. یعنی آقای سعید جلیلی. اما اولی دیدند خیلی به اصطلاح ضرب المثلانه «موی دماغ» می شود پس او (یعنی علی لاریجانی) را به بهانه زدند، تا رأی سبد نامزد دلخواه نریزد. همان هم شد. اما آن یک شباهت چیست که شورای نگهبان را یک بام ولی دو هوا ساخته بود؟ این شباهت: ادله آوردند بستگان ع.ل در خارج و بقیه ی قصه. اما نگفتند پدر س.ج که در فرانسه می زیست چرا ادله یی نشد برای ردش. عبور کنم. هرچند بنده بر رد صلاحیت آبکی هر شهروندی نقد دارم. شورای نگهبانی که خودشان می گویند فصل الخطاب هستند و هیچ جای حکومت حتی مجلس که «در رأس امور» باید باشد نمی توانند بر کارکردهای بی شمار غلط و خطاآلود این شورای یکدست در نصب فقیه ها و انتخاب حقوقدان ها توسط پیشنهاد قوه ی قضاییه و رأی مجلس، دست به تحقیق و نظارت بزنند، چگونه چنین دوگانگی رفتاری از خود بروز ندهند. اینان خود را فعال مایَشاء  مختار مایُرید می دانند هر طور گوِه گود راه داد بر سر می کوبند. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۲)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "حقوق طبیعی". روزگاری «امانوئل ژوزف سی یِز» کشیش و نظریه ساز بزرگ انقلاب فرانسه گفته بود: «انسان به یاری امتیازات آزاد نمی شود، بلکه به یاری حقوقی که به همه تعلق دارد، آزاد می گردد». حقوق در درون خشونت ها مفقود شده بود تا این که خود ثمره ی نجات بخش خشونت ها شد. یعنی خشونت چنان مورد نفرت واقع شد که با خود رهیافت جدید ارمغان آورد و مردم از طریق صاحبان نظریه، به رهیافت جدید دست یافتند. یعنی حقوق و اراده ی ملت. و حقوقی طبیعی در پیشانی خود می نوشت: حقوق یعنی تحقق «من» ها که جمع آن می شود مردم. یعنی خود نشاندن. یعنی آرای مردم. یعنی قانون بشری. یعنی جعل در برابر تکوین. که خلاصه اش می شد: حکومت ها بر پایه ی همه پسندی، از راه آرای مردمی. شالوده ی این نظریه این است که بر عبارت معروف «ژان ژاک روسو» استوار شده است، این حرفش: «مغزِ این قشر عبارت است از این اصل که حکومت شوندگان همان حکومت کنندگان باشند.» عبارت واضح و مبرهن است. بدین معنی که حکومت کننده (قدرت حاکم) هرگز نتواند بر حکومت شونده (مردم شهروند)، قدرت استیلایی پیدا کند. زیرا حقوق طبیعی، انسان را در برابر هر نوع بردگی محافظت می کند. مونتسکیو این را ناشی از این می دانست که قوانین «روابط ضروریی هستند که از ماهیت امور، مشتق می شوند.» شبیه تز شهید استاد مطهری که سرنوشت بشر را به مقتضیات پیوند می زد که حتی دین نیز باید شرط زمان و مکان را در امور سیاست و دین ورزی مردم، توسط فهم فقیه یا دین شناسان زمان شناس در نظر گیرد. بعد این نظریه تکمیلتر شد وقتی فیلسوفان دیگر گفتند امر بنیادین بشر بر حقوق طبیعی نهاده شده، نه بر وظایف بشر. و بنیانگذاران مکتب حقوق طبیعی در نهایت به نقل از منبعی که بنده دارم یعنی «لئو اشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ص ۱۸۶ ترجمه ی باقر پرهام» گفتند بر پایه ی این نظریه «نقش دولت ها پاسداری از حقوق طبیعی هر یک از افراد جامعه است.» نه از بین بردن حقوق آنان. و بیشتر از همه امانوئل کانت آن را تکمیل کرد. او از سه اصل برای ایجاد همآهنگی اراده ی انسانها یاد کرد که با مسئله ی دولت امکانپذیر است:

 

۱ ) هر عضوی از اجتماع در مقام انسان، آزاد است، [نه برده]

۲ ) هر عضوی از اجتماع در مقام فاعل، با دیگری برابر است، [نه پایین تر]

۳ ) هر عضوی از اجتماع در مقام شهروند، مستقل است، [نه وابسته]

 

در مورد نظریه ی "حقوق طبیعی" چهار سؤال بنیادی شکل گرفته بود که فیلسوفان بزرگ هر کدام به آن چهار پرسش پاسخ مهمی داده بودند که در قسمت سوم سعی خواهم کرد تبیینش کنم. اُنظُر.

 

زوال حکومت به دست آخوند بد

اُنظُر نظر می گذارد : [در پاسخ به جواد افاقی] سلام آقا آفاقی. پیامی نوشتید مبنی بر  این جمله:

 

«چقدر شبیه است رفتن وآمدن فردی بنام انظر. به سریال مدیرکل (ساخت سوریه) که بارها در رسانه ملی پخش شد‌. کشکولی بود برای تمامی اعضاء گروه.»


ضمن اعلام خوشایندانه بودن این جمله ی شما و تبسمی که بر چهره ام انداختی و حتی بالاتر ازخندانی هم بیشتر پیش رفتم، عرض ادب هم به پیشگاه آن بزرگوار محترم داشته باشم. بنده هم یک فکاهی محکم با شما صورت دهم چون طلب دارم: شما مگر تابع ولایت مطلقه ی فقیه نیستید؟! پس چرا با آن که رأس نظام دستور داده بودند برای لفظ زبان غربی «سریال» از لفظ فارسی «مجموعه» استفاده کنید، پس چرا شما تمکین نکردید و بر خلاف دستور و اطاعت محض، باز هم لفظ بیگانه و شاید «خبیثه ی» "سریال" را بکار بردید؟! نکند در دورن و نهان و خفیان، ضد ولایت مطلقه ی فقیه! هستید ولی جرئت بروز ندارید و حال حبس کشیدن از وجودت نیست؟! آخه برخی مطبوعات خاص حتی خود را موظف می دانند «منویات» رأس نظام را هم کشف کنند و بر حسب حدس منویات (نیت خوانی ها و مرادِ مراد خود را حدس زدن ها) عمل کنند و با تنسک و تمسک به تز «آتش به اختیار»، به هر جا و هر کس آزادانه بدون ترس از محاکمه!! حمله کنند، شما راحت «دستور» ادبی نوشتاری را نادیده گرفتید و به جای امر مطاع، از رأی خود بهره گرفتید و نوشتید: «سریال مدیرکل (ساخت سوریه)» البته شما چون عالم هستید حتماً می دانید لفظ «مجموعه» هم فارسی نیست از زبان عربی گرفته شد و معرب شد. یاد آورم که فکاهی بود.


و اما فاز دوم این است بنده جایی که زندگی می کنم پارازیت زیاد است و تلویزیون ایران را به زور می گیرد، چه رسید به دیش بینی! یا فیلم از سازمان سیمای به قول شما «ملی». بنده با رادیو «معارف» که از شهر شما در قم مخابره و دیکته می شود، یکسره پای گوشم تا شرع را بشناسم و در شهر گم نشوم!! که این رادیو خود یک آخوندکده ی گشاد است تا رادیوی ملی!!


سپس فاز سه حرفم این است نمی دانم شما در کدام شهر امام جمعه یا امام جماعتی. ولی هر جا هستید، حتماً پشت سرت مأمونین را بشمارید ببینید از دو تا نه صف بیشترند؟ بعد همین را چاره جویی کنید و علت را بشکافید. روحانی از دید من انسانی معنوی و دینی و سیاسی است که مردم به او نیاز دارند زیرا او شرع شناس است و باید انسان متشرع به او رجوع کند. باید خیلی دقت شود که روحانی میان مردم و حکومت قرار گیرد، نه این که یکسره با قدرت همدست شود و با تمام معایب آن غلتیده گردد و ملت را برای امری ثانوی تر، خودی و ناخودی تقسیم کند. روحانی اگر جانبدار یک جانبه ی حکومت شود، از چشم همه که نه، ولی از چشم بخشی بزرگ از ملت می افتد. چون همیشه ملت به معنای عام، حرف حق حمل می کند که حکومت نمی تواند از مطالبه گری مردمش فرار کند و هر چه خود خواست بکند. و خود در فساد غرق باشد ولی همچنان از ملت پیروی و حمایت طلب کند. روحانی، امروز سعی می کند از نظام حتی در برابر مردم حمایت کند و جلوی نظرات و انقتادات ملت بایستد تا از ارتزاق خود نیفتد. مردم ار نبودند، نظام هم نبود. نظام را مردم ساختند نه صنف آخوند که امروزه خود را خدایی برای مردم می پندارد!! این رسم صددرصد بر می افتد. چون با هیچ منطقی جور نیست. به قول رسول خاتم الانییا (ص) ملک با زور ابقا می شود ولی با ظلم هرگز. حکومت در جاهایی بر مردم ظلم می کند. چون در بخش های مهمی از ساختارش، از عدالت تهی شده است. هر حکومتی عدلی نباشد، شرعی هم نیست. این اخطار از سوی مردم مدتی است آژیرش زده شده است ولی قدرتمندان متصلب همچنان گوش خود پنبه گذاشتند که نشنوند. شاه هم که ژاندارم منطقه بود مجبور شد گوش کند و پا به فرار گذراد. این تجربه را آن آخوندهای بد دارند تکرار می کنند ولی چون در درون قدرت شناور شدند از صوت مردم بی خبرند. عبور کنم. فقط بهتر است آخوند برود مستقیم واقعیت ها را خود مردم بشنود که خاکستری اند. چون ملت اگر سفید بشوند باید مطیع محض باشند  و اطاعت محض و مقلدانه از قدرت در خون آنان جاری نیست. اگر سیاه شوند خود را شماتت می کنند چون حکومت را خودشان ارمغان دادند و حالا دوست ندارند این حکومت به دست آخوند به قهقرا غرق شود. آخوندهایی که با بدترین خودخواهی قدرت را قرق کردند. این روال هرگز نمی پاید. تاریخ در خود نمونه های زیادی از زوال را در ورق های خوددر ثبت دارد.


فاز چهارم حرفم این است بنده بر گوشت و پوستم هم اگر انبر داغ بگذارند دردم نمی آید، چه رسد به نسبت دادن موجی از واژه ها به سوی بنده در این مدرسه. البته هرگز نمی گویم آنان در خلوت بر برد این واژه ها می افزایند و حتی رکیک گویی هم علیه ی من مرتکب می شوند. چون همه را افراد محترم می دانم. و دور می دانم در خلوت، بدتر از این واژه ها به بنده نسبت دهند. به تمام آنان بایت هر لغتی که برای بنده می بافند، تشکر دارم زیرا دل خودشان خنک می کنند و این برای من خوشایند است که آنان دلخوش می شوند از تازیدن به خود بنده نه نقد نوشته های بنده. از شما مرد محترم و صبور در بحث، که نشان می دهی انسان انتقادپذیری هستی، تشکر می شود. فکاهی دوم را صادر کنم کافی است و آن این تک مضراب است: همان فکاهی اولم برای شما بسیار بس بوده است!! پایان. اُنظُر.

 

[در پاسخ به محمد فضلی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای م.ف. جایی را برایم باز کردید که اخلاقاً باید ازت تشکر خاص بکنم. وقتی ببینم مطلب اصلی بنده مورد توجه فردی قرار گرفته، پیش خود به این نیروی فزاینده هدایت می شوم که چه خوب شد آنچه وقت گذاشتم تا دیدگاه خودم را در متنی فشرده نگاشتم، خوانده شد. و این حتی ممکن است حتی علاوه بر خواندن، مطلوب دیده شود و از انتقال فکرم استقبال گردد. لذاست که این انرژی بیشتر نیز می شود. شما بر زیر متن های بنده نوشته هایی را رقم می زنید که از مباحث خود بنده غنی تر و گشوده تر است. خیلی موجب شادی ام شدید که می فهمم از سیر مطالعاتی گسترده ای برخورداری. علم را گفته اند بی وطن است. یعنی زاده های دانش دانشمندان در ملکیت در نمی آید متعلق به آحاد بشر است. همین است که کتاب تاج فرهنگ یک جامعه است که هر چه بیشتر مطالعه شود انسان جهانی تر می نگردد. حتی خواندن کتاب فیلسوفان بد هم نافع است چون دانستن از طریق متضادها بدست می آید. روزی شهید استاد مطهری شنیده بود یزید دیوان شعرش در فلان کشور چاپ شده است. او چون جهانی می اندیشید برای اینکه فرد یزید را از طریق نوشته هایش هم بشناسد در به در دنبال دیوان شعر یزید می گشت. نمی دانم تا پیش از ترور به این دیوان دست یافته بود یا نه. مهم این است چنین متفکری حتی حاضر می شود کتاب دشمن ترین فرد به خاندان عصمت (ع) را هم بگردد پیدا کند و از آن مستقیاً بداند تا بتواند به سبک علمی و منطقی نقدش کند. بنده از شخص شما الگو می گیرم که تشنه ی دانایی هستی و در بیان آرای فکری خود دچار تشویش نیستی. تشویش مال آنی است که از حقیقت متواری شود و از مطالعه و دانستن بگریزد. هگل با آنکه فیلسوف قدرت بود اما انسان را طبعاً عقلانی و آزاد می دانست. هر کس با طبع خود درآویزد و آن را خود بخشکاند، اول خود را نابود می کند، سپس جامعه و بیرون از خود را. با فحوای نوشته ات موافق هستم. پند و پیامش را گرفتم. تشکر می شود که خواهان این سری نوشته هایم شدید. پایان. اُنظُر.

 

[در پاسخ به مصطفی بابویه] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای مصطفی. نوید مهمی است. همیشه خودم را در انتظار نوشته های علمی و خوش ترکیب شما نگه می دارم. چون حاصل مطالعات خود را به بهترین ادبیات گرد می آوری و در ذهن های اعضای مدرسه جای می دهی. خداوند بلندمرتیه حیات شما نویسنده ی دانشگرای ارزشمند را همچنان بادوام و طولانی باقی گذارد. بهره می برم از بیانات پخته ی شما. پایان. اُنظُر.

 

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای M.F (محمد فضلی). اگر ملاک مولوی را ملاک خود گیریم تصوبر بنده مبهم باشد اشکالی نیست. بگذار تصور جای تصوبر نشیند که تصور، میدان بزرگ عنصر خیال در وجود آدمی است که هنوز کسی کشف نکرد خیال چه قدرتی در نهاد آدم دارد. نعمتی که عاجزند همه از بهره ی خوب از آن. مولوی مگر نسرود در دفتر دوم مثنوی، که ای انسان تو اندیشه ای. پس ملاک، فکر است، نه فرد. نقل مستقیم از گنجور از مولوی:

 

تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود

ای برادر تو همان اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای

گر گل ست اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی

گر گلابی بر سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند

طبله ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین

جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته

گر در آمیزند عود و شِکّرش
برگزیند یک یک از یک دیگرش

 

از فضایل شما آقای نویسنده اهل فلسفه خوشحالم. پیشنهاد می کنم "لذات فلسفه" که نظریات خاص شادروان ویل دورانت در باره ی مسائل اساسی زندگی و سرنوشت بشر است بخوانی که  ترجمه ی فارسی شادروان عباس زریاب خویی آن را خواندنی تر ساخته است. شاید هم خوانده باشی. پایان. اُنظُر.

 

کدام چهره؟ کدام نوشته؟

شماره ی  ۱۹

اُنظُر می کاود :

چهره : لوید آستین وزیر دفاع آمریکا در دولت جو بایدن.

نوشته : او دیروز در سنگاپور گفت ایالات متحده «تنها زمانی امن خواهد بود که امنیت در آسیا برقرار باشد.»

 

نظریه : بنده نظرم اینه : چرا امنیت آمریکا به امنیت آسیا گره خورده؟ تقریباً به سه علت: یک. دو قدرت رو در روی خود را در آسیا دارد، یکی چین و دیگری روس که بر تمام آسیا به صورت بالقوه اشراف ژئواستراتژیک دارد. به همین علت مهار این دو قدرت برتر منطقه در دستور کار امنیت ملی آمریکا قرار دارد. دو. بستر آسیا بستر اعتراضی است حتی در ژاپن و کره که هر دو به خاطر رشد اقتصادی به سکوت اجباری روی آوردند، روح اعتراضی به آمریکا دارند اما فعلاً خشم فروخفته ی چندین دهه دارند که روزی دهنه ی این آتشفشان خفته، گدازه های سوزانی از خود بیرون خواهد داد. سه. وابستگی اقتصاد آمریکا به انرژی که بالاترین ذخایر گاز و نفت در آسیا وجود دارد. آمریکا با همین سه علت سعی می کند ایران را در تز مهار، دستاویز بحران ها نگه دارد. یعنی ایران در یک خلاء همیشگی باقی بگذارد که نتواند راهبردهای خود را تشخیص دهد و مجبور باشد هر بار به جای استراتژی از تاکتیک استفاده کند. و تاکتیک در سیاست مقطعی است بر خلاف استراتژی که دورنما و نقشه ی راه است. اُنظُر.


اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای اهل قلم. از نظر بنده روحانیت و روشفکران از پیشروان جامعه اند که نقش بیدارگری را باید بر عهده داشته باشند نه نقش جانبداری یک جانبه را. روحانیت در برابر قدرت که فساد عظیم آن را به ورطه ی نابودی می برد، فقط توجیه گر ظاهر شده است و با آنکه حقایق را می داند دست به کتمان می زند. چرا، چونکه  از نظام ارتزاق می کند. و حتی خودشان را وکیل مدافع نظام جا زده اند و هر بار می خواهند دهن مردم را در سراسر ایران در بیان نقد و نظر بندند. خود روحانیت در زمان شاه اکثریت شان خاموش بودند و جرئت نداشتند به شاه یک «تو» بگویند ولی بعد وقتی تقسیم میراث شد، جاه طلبان شان برای سهم خود صف کشیدند و هر کجای نظام که بهتر پول و جاه بود را به اشغال خود در آوردند. روحانیت مقصر اصلی است چون معتقدند حکومت مشروعیتش را از دین به قرائت حوزه می گیرد. آنان برای مردم چیزی جز حضور در حمایت از قدرت و تقلید از خود قائل نیستند. این سوای آن روحانیت است که خودشان را منزه نگه داشته اند و چاپلوسی قدرت را نمی کنند. اما دسته ی متملق نوعی رَب وارگی برای خود ساختند که خیال می کنند جای خدا نشسته اند. پایان. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر : (۱ )

تو گِردِ دلم گردان، من گِردِ درت گردان
در دستِ تو در گردش، سرگشته چو پرگارم

 
دارد می گوید تو در پیرامون دلم می چرخی. یعنی دائم در قلبم دور می زنی، و من با تو می زییَم. ولی من در پیرامون درِ خانه ات حیران می گردم و زار می زنم تا مرا به اندرونی ات راهم دهی. و وقتی هم که دیدم راضی شدی راهم دهی و دستت را در دستم بگذاری و به گردش برویم، عین پرگار که در رسم دایره به کار می آید، به دورت سرگشته می شوم و چرخنده. این بود ذوب عاشق در معشوق و گردش گردِ محبوب. اُنظُر.

 

منطقی نیست الزام کردن بر نامزدان

اُنظُر می کاود : اول سلام به شخص شما. شما می توانی از شوهرت با هر ادبیاتی دفاع کنی و حتی دلخواست خودت، تقدسش ببخشی و معصوم واره معرفی کنی، اما از این حق برخوردار نیستی برای نامزدهای انتخابات، خط مشی تعیین کنی یا خط و نشان بکشی. اینکه شوهر شما درگذشت، دلیلی نمی شود که دولتش نقد نشود. حتی اگر خودش هم، که مثلاً چه فکری داشت؟ چه عملکردی داشت؟ چه شغل هایی داشت؟ آیا در تمام آن شغل ها درست کار صورت داد؟ نقد و بررسی شود، هیچ منعی ندارد. چون سکاندار قوه شده بود (البته به یمن ترتیبات انتخابات به سبک ۱۴۰۰) او هیچ تجربه ای حتی به مدت یک ماه هم در قوه ی اجراییه‌ی نظام نداشت، یا دادستان بود، یا قاضی شرع، یا بازرس، یا قوه ی قضائیه و یا تصدی حرم. همه ی اینها هم در جای خود خیلی هم محترم. ولی با این وجود، قوه ی اجرایی کشور را بدست گرفت و طی سه سال نتوانست کاری از پیش ببرد که مشکلات مردم و کشور حل شود، حتی کم شود. پس نمی شود با دخالتگری بیجا برای مهترین نماد جمهوریت کشور حد و حرف تعیین کرد. حتی خاندان های افراد بالاتر این نظام هم چنین حقی ندارند. آن سلسله پهلوی بود مادر محمدرضاشاه سیاست! تعیین می کرد و حتی زنش فرح دیبا. گرچه شما و پدرت اخلاق دخالت دارید و بارها هر دو خارج از اندازه ی اختیارات خودتان، عمل کردید و حتماً حق خود می پندراید. باز هم بلااشکال. اما این دلیلی نمی شود که با پایان یافتن سکانداری شوهر شما بر کشور، بقیه ی نامزدها قفل کنند و از کارکردهای نادرست آن دولت چیزی بر زبان نیاورند. این به دیکتاتوری ها می آید، نه به کشوری که خود سلطنت را واژگون کرد. تجدید سلطنت بدترین نوع رفتاری است که کسی بخواهد آن را بر ملت تحمیل کند. اگر شوهر شما خواست سکانداری مطیع محض باشد، خوب باشد، اخلاقش آن حالت بود. اما نمی شود دیگران را هم به این خلقیات دعوت کرد. سکاندار قوه ی مجریه باید نماد اقتدار رأی مردمش باشد و حتی عُرضه ی ایستادن در برابر سپاه که مهترین و حساس ترین نهاد ضروری نظام است، داشته باشد و از استقلال رأی خود صیانت کند و با عقلانیت و خرد جمعی، نگذارد این نهاد بر فرض مثال در مواقع حیاتی کشور دچار ماجراجویی شود و میانبر بزند. زیرا سکاندار کشور در مقام اجرا، حاصل جمع رأی مردم باید باقی بماند و به عنوان فرد دوم کشور و مقام اختیاردار، نگذارد هیچ نهادی جای راهبردها را با تاکتیک ها تعویض کند و با این ارتکاب ها راهبردها را از اعتبار ساقط سازد و کشور را به مخمصه ها گرفتار کند. شوهر شما اگر خدمت کرد، خداقوتش. که خدمت هم کرد و وظیفه اش هم بود چون خودش قبول کرد سکاندار کشور شود و باید هم خدمت می کرد چون حقوقش را می گرفت. اگر خیانت نکرد خوشا به احوالش که هر کس چنین باشد در عرف جامعه برای خود خدابیامرزی باقی می گذارد. اما اگر کارآمدی نداشت، که نداشت، این یک حق مسلم است که دولتش مورد نقد آزاد قرار گیرد و کسی برای این نقد، توبیخ و توهین و تهدید نشود. پس، فشار به نامزدها که نباید با شوهر شما رقابت کنند، دخالتی نادرست در سیاست است که در سخنان اخیر خودت به آن ارتکاب ورزیدی.

 

هیچ کسی در این مملکت از حق ویژه برخوردار نیست که بخواهد برای سایرین تعیین تکلیف کند و یا از امور سیاست بازش بدارد. در دولت شوهر شما، جدا از افراد خادم و سالم مانند شادروان دکتر حسین امیرعبدالهیان انسان اهل کمال و فهم بالای دیپلماسی، کسانی هم جمع شده بودند که از کشورداری ذره ای بو نمی برند و فقط جا خوش کردند و اینک هراس افتادند که بختشان دارد بر باد می رود. حتی در مقام وزیرها و معاونت ها، مرتکب فساد شدند و حکم زندان گرفتند که خود مبارزه با فساد را شعار ساخته بودند. دولتی که نتوانست گرانی کنترل کند. نتواست حتی قیمت شکر را از ۱۵ هزار تومان به نزدیک ۵۰ هزار تومان نرساند. نتواست گوشت را به نزدیک کیلویی ۷۰۰ هزار تومان نرساند. نتوانست از کاهش پول کشور بکاهد. نتوانست از حقوق ملت در برابر دست درازی های عده ای متصلب، حتی در حد یک جمله دفاع کند. نتواست در اقتصاد گشایش ایجاد کند. در مناظره هایی که به خیمه شب بازی سازمان سیما شباهت داشت جزوه هایی در حد ۷۰۰۰ صفحه برنامه آینده ی کشور نشان داد، ولی مردم از آن حتی یک صفحه عمل ندیدند. خواست طی ۴ سال، ۴ میلیون خانه بسازد و هر سالش ۱ میلیون باب خانه تحویل شهروندان دهد، اما مشخص است چه سرنوشتی پیدا کرد این طرح خیالی. نتوانست در سیاست خارجی ابتکار عمل در دست بگیرد، انفعالی پیش رفت. در فرهنگ و هنر بازده کارش مشخص است که انسان شرم می کند به سینما برود فیلم های بشدت ضعیف و با محتواهایی پایین و سبک مغز ببیند. در طرح های کلان اقتصادی کشور چیزی که ابتکار عمل باشد و حاکی از تز ایشان، هیچ سراغی نیست. از سوی دیگر مگر هر دولت که سر کار می آید، الگویی اجباری است که دیگران باید تابع او شوند و از روی آن کپی کنند! قانون خود اجازه داد هر کس نامزد می شود می تواند از خود برنامه بدهد و با آن برنامه پیش برود. نمی گویم نخواست کار کند، می گویم نتوانست کاری صورت دهد. پس از این نظر هم نمی شود نامزدها را منع کرد برنامه ی نو نداشته باشند و باید و بی درنگ راه دولت قبل را باید ادامه دهند! این بی منطقی ترین سیاست ورزی است که دولت بعدی را مکلف کرد به ادامه ی راه دولت قبلی. هر دولتی که شکل می گیرد بر پایه ی طرز تفکر همان فردی است که خود را در قامت سکاندار کشور دانسته است و می خواهد از مردم رأی بگیرد و قانون هم به او اجازه داده است تزهای خود را به برنامه و سپس عمل تبدیل کند که در کنار سند بالادستی، چشم اندازها، و قوانین ابلاغی و فرامین صادره، به پیش برود. بنابراین مانع تراشی برای نامزدها، امری دخالت جویانه و ناشی از تصور غلط از نقش و جایگاه و حد و اندازه ی خود است. به کسانی که در زندگی در رأس قدرت قرار گرفتند، نباید یکسره سفید نگریست. نیز یکسره سیاه. هم سفید و هم سیاه باید مد نظر باشد. به معنی هم خدمت و هم ضعف و هم در برخی از افراد حتی خیانت مانند دکتر سید ابوالحسن بنی صدر. از این که سوگوار همدم و همسرت هستی حق داری. اما خدای بلندمرتبه بر بندگانش غفران و جبران می ورزد. از سلسله ی ساداتی، که شکیبایی در ذات این سلسله است که از خاندان عصمت ریشه می گیرد. به شخص شما برای این سیادت نژادی، حرمت می گذارم ولی از زدن حرف حق پا پس نمی کشم. سلامت باشید و از لطف پروردگار، روزگار را با حیات طیّبه بگذارنی. آمین. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۳)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "قبض و بسط تئوریک شریعت". این نظریه ی آقای دکتر عبدالکریم سروش که اوائل انقلاب تا وسط های دهه ی شصت از افراد مؤثر در بخش انقلاب فرهنگی و تصفیه و پالایش کشور از وجود اشخاص دگر بود، در پی این چاره جویی است که قفل فهم دینی را باز کند. نه به این معنا که به نزاع میان دو شیوه ی فقه سنتی و فقه پویا بپردازد. مقصود از این نظریه این است دین چگونه باید فهم شود و چگونه فهم می شده است و چگونه این فهم تحول می پذیرد، یا این تئوری های فهم دینی به چه طریقه و شیوه، به شکل بسط (نوآوری و گستردگی و آزادانه) در می آید و یا شکل قبض (جمود و بسته و مستبدانه) به خود می گیرد. نظریه به اصل دین کاری ندارد، بلکه به «فهم دین» می پردازد. او در این تزش معتقد است چون دین با علوم دیگر ارتباط برقرار می کند و مفسران دین هر کدام دارای علم و گرایش و علایق اند، بنابرین فهم دین به تناسب این ارتباط علوم و اندوخته های فرد مفسر، و نیز اثرات جامعه در درون تحولت زمانه، بسط و قبض می گیرد. یعنی تئوری های دینی دچار تکامل یا تحول و یا جمود می شود. او استناد می کند که آیه های قرآن این گونه نیست که همیشه محکم یا برای همیشه متشابه بماند. بنابرین تفسیر به رأی را رد می کند، اما جایش این را می گذارد که تفسیرِ بی رأی نیز ناممکن است. و مضافاَ اینکه چون باور دارد شریعت باید جامعه را مشروب کند، باید به دین به طور جامع نگریست، نه فقط فقهی. زیرا دین شامل سه مرتبه از معرفت است: حقیقت. طریقت. شریعت. که سه گونه تلقی از دین است با سه نزاع جاودانه ی علمی و تفسیری دینی میان فیلسوفان، عارفان، فقهیان. هر کدام از این سه هم، از تجربت های خود نشانی می دهند و بر سر آن چالش می کنند و سه معنا از دین بیرون می دهند. این نظریه، انسان را قادر به فهم و درک از دین می داند، نه مسلوب. یعنی هیچ کس نیز نمی تواند فهم دین را از فرد سلب کند. اما سخت با ایدئولوژیک کردن دین مخالف است. زیرا معتقد است دین توسط ایدئولوک ها لاغر می شود و به نفع قدرت رو به تذلیل و تراشه و متلاشی شدن می رود، حال آن که دین، در منظر وی فربه تر از ایدئولوژی است.

 

فشرده ای نوشتم از یک نظریه ای که در درون ایران و منطقه ی جهان اسلام، بازتاب وسیعی داشت. هم در مخالفت جدی علمی و حتی حیثیتی با وی. و هم در موافقت قطعی با آن. تا جایی که بعدها به خاطر شرح هایی که بر تکمیل این نظریه نوشت، جایش را در کشور بسیار تنگ و تیره وپرمخاطره دید که داستان ترور سید احمد کسروی (بنیانگذار جنبش سکولار در ایجاد هویت ایرانی و پایه گذار حرکت "پاک دیدنی" در برابر شیعه که نوعی بدعت بود) تمرین نشود. این بود که خود را با خطر جانی مواجه دید و به رئیس جمهور وقت (دولت آقای رفسنجانی) نامه نوشت تأمین جانی خواست، ولی دولت مزبور از دادن چنین تأمینی عاجز ماند و او با یقین بر این عجز یا حدس بر بی میلی قدرت در تحمل بودنش در کشور، سرانجام بر خلاف تمایلات شدیدی که میان دانشجویان برای دیدگاه های نوین خود آفرید، برای اقامت در آمریکا ایران را از همان اواسط دهه ی هفتاد ترک کرد و همچنان در آن کشور ساکن است و در مقام تدریس در دانشگاه به حرف های تازه تر روی آورده است که تکمیل نظریه ی «بسط تجربه ی نبوی» از میان همه ی نظریاتش، بیشتر واکنش و بازخورد برانگیخت. و تلقی وی از مفهوم کلی وحی و نوع وحی بر حضرت نبی مکرم خدا حضرت محمد خاتم الانبیاء (ص) بسیار بحث انگیزتر از هر بحثی گردید. حق نظر بنده روی این دو نظریه، محفوظ است اما فعلاً در مقام بیان حرف خودم در مورد نظریه هایی که شرح موجز می دهم، نیستم. اُنظُر.


[در پاسخ به امیر رمضانی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقای دارابی. خوشحال شدم وقتی از دیدگاه شما باخبر گردیدم که شفاف از نامزدهای رئیس جمهور نهم (که هشت تیر قرار است با برگزاری انتخابات مشخص می شود البته هنوز تا اینجای کار معلوم نیست چه سبک از انتخابات خواهد بود، آزاد؟ یا حساب شده! و یا خیلی هم فیلترینگی!) توقع برده ای، راه دولت سیزده را ادامه دهند. این حق شماست که چنین دیدگاهی برگزینی. بنده هم حرفم همان است که عرض شد در نوشته ام. تشکر می شود از توجه ات. خرمی در زندگی ات پردوام باد. با احترام به استاد. پایان. اُنظُر.


"در مسیر صحیح اصلاح" جمله ای جدید از یک مرجع

اُنظُر می کاود : در پیام و بیانیه ی دیروز ۱۳ . ۳ . ۱۴۰۳ آیت الله حسین نوری همدانی مرجع در شهر قم این جمله اش جلب توجه کرد که یک مرجع بشدت طرفدار جناح راست سخن از لفظ «اصلاح» بیاید که مدتی است این لغت در محاصره ی منحصرانه ی جناح چپ است که خودشان هم نمی دانند در «اصلاح» چه بایدها و نبایدها عمل بکند. این مرجع قم نوشت: «حفظ این انقلاب از اوجب واجبات و تضعیف آن حرام است و هرگونه اشکال باید در مسیر صحیح اصلاح گردد که مهمترین آن صندوق رأی و انتخاب فرد اصلح» است.


بنده از بکارگیری لفظ «اصلاح» استنکاف می ورزم زیرا این لغت چنان غلط انداز شده است که نه فقط گره را باز نمی کند، بلکه آن را کورتر می کند. علت اصلی اش این است کسانی این لفظ را به تصرف خود درآوردند که خود در کنار جناح راست، در ضعف ها و نقص ها و حتی جاهایی ظلم های نظام به مردم تهیدست و افراد متفکر، همدستی و همپوشانی داشتند. و اینان بآسانی نمی توانند شعار اصلاح را مصادره کنند که در جاهایی خود باعث و بانی اصلی و فرعی آن بودند. بنده بجای لفظ «اصلاح» از لغت ترمیم استفاده می کنم که زخم های عمیق نظام که توسط فاسدان و قلدران و قدرت پرستان درون قدرت با همدستی ثروت اندوزان فاسد و متنفذ، بر پیکرش وارد شد، التیام یابد و از التهاب و چرک آلودشدن بیرون آید. دیر و یا زود، نظام مجبور به این ترمیم می شود. خواست مردم از همه ی خواست ها قوی تر ظاهر خواهد شد. بازسازی نظام توسط خود نظام می تواند نشان از عقلانیتش باشد و ایستادن در برابر آن و تن ندادن به ترمیم، علامت زور به کمک زر و تزویرگران است برای بقا به هر نحو ممکن. اما در این میان، یک مرجع رسمی نظام هم پس از سالها حمایت بدون قید و شرط از قدرت و خودسری های خسارت بار یک سری تندروهای خشمناک، باور کند این نظام «هر گونه اشکال»ش باید در «مسیر صحیح اصلاح گردد» خود یک گام جدیدی است، حتی اگر ظاهر کار را هم در نظر بگیریم. عبور کنم. برای این مرجع محترم شهر قم که اروپا را هم مدتی درک کرده است، از خدای بلندمرتبه سلامتی و طول عمر بابرکت طلب می کنم. اُنظُر.

 

اُنظُر طنز می نویسد : طنزی انتخاباتی

گپ و گفت کبک با خروس

کبک : آقاخروس! نامزد نمی شوی؟

خروس : با کمی شرم : نامزد؟! نامزدت که نمی شود؟ قانون طبیعت نمی گذارد.

کبک : نه، نه با من. توی خیابان کاج سمت ستاد انتخابات، خروس ها یکی یکی خروش! کردند نامزد شدند.

خروس : آها آن خروس ها دنبال مرغ اند!! چاق و چلّه هم! کبک شان خروس می خواند! شنگول شدند. من کارم فقط بانگ در وقت سحر است تا ملت را بیدار کنم از خُفت و خواب!

کبک : یعنی از جنس خروس جنگی هستند؟!

خروس : نه، ولی خروس جنگی می خواهند بشن.

کبک بدون حرف. رفت زیر برف. آنجا جایش خوشتر است. اُنظُر.

 

پیچیدگی های سیاست و تعریف از خود

اُنظُر می نویسد : فقط در چند خط. این حکومت شوندگان (یعنی مردم صاحب رأی و حق) هستند که باید در مقام گردآوری و سپس داوری، از قدرت حاکم بر خود، تعریف و تمجید یا نقد و بررسی و قضاوت کنند و یا حتی حق برائت برای خود قائل شوند. بر عکس، در دو نوع نظام های توتالیتر و اتوریته است که خود حاکمان، هم قدرت می ورزند و هم از خود و ارادت سالاری های پیرامونی خود، با رسانه های انحصاری که ایجاد می کنند، تعریف و غلو می کنند تا مردم را بهراسانند و خاموش نگه دارند. استالین آنقدر از نظام خود تعریف می کرد که هیچ روشنفکر و فیلسوفی جرائت نمی کرد، کمترین انتقادی بکند و اگر می کرد کارش به تبعید و بیگاری در سیبری می انجامید و سر به نیست شدن، اما ناگهان یک نیکیتا خروشچف پیدا شد، دو خروش زد، نظام سراسر تمجیدگر استالینی، شکاف و ترک خورد و سرانجام بدست میخائیل گورپاچف فرو پاشید. هر نظام، خود دست به تمجید از خود بزند، هم سرنوشت با نظام های توتالیتر و اتوریته است. حکومت از نوع علوی، اهل غلو نیست .آن مولای پرهیزگاران (ع) خود بر غالیان ایراد گرفت و شیوه ی غلو و چاپلوسی شان را مردود و منافی مبانی انسان و اسلام اعلام کرد. غُلاتی که خود آن حضرت (ع) را تا مقام الوهیت بالا می بردند. اما آن مرد یگانه و بی نظیر و حاکم بی همتای در سیاست و عدالت تا آخر و ابد، نگذاشت در سیاست، تعریف و تمجید و غالی گری باب شود. حاکمان نمی تواند هم از سوی ملت به قدرت برسند و هم خود خود را قضاوت کنند. داوری از کارکرد حکومت مال رکن چهارم دموکراسی است و خود ملت. قدرت از خودش تعریف کند فاقد ارزش است و کمتر یم وجهی ندارد. اُنظُر.

یک پیام برای احترام به شجاعت در رأی

از آقای اهل قلم که از بیان سخن دریغ نکرد و از بیم دیگران، دست به کتمان نزد تشکر و سلام داده می شود. بنده کارم را بر حسب عقل و تشخیصم پیش می برم و این حق خداداد هر انسان است که فهم و فکر خود را بدون این که کسی حق ممانعت داشته باشد، در داخل مدرسه مطرح کند. همه می نویسند، اُنظُر هم می نویسد. پس هیچ تمایزی برای هیچ کسی وجود ندارد. بنده بله قربان گوی هیچ قدرتی نیستم که قدرت خود برآمده از ملت است. عصر شاه و شاهی رخت بر بسته بود، تلاش برای تجدید آن پسرفتی بیش نیست. اُنظُر.

اُنظُر یک جمله ی فکاهی بگوید:

از جناح راست، فقط «کاظم کلاه بردار» رویش نشد نامزد شود!!!

 

[در پاسخ به سیدکمال الدین عمادی] اُنظُر نظر می گذارد : سلام آقا عمادی. عرض کنم که از گواهی شما عالم صادق و سید شریف مدرسه در وصف وجنات آیت الله علیرضا اعرافی، انسان پرهیزکار و سالم، خوشحال گشتم. ایران نیازمند به چنین روحانی هایی است که دین خود با دنیا طاق نمی زنند و برای مقام و جاه و حرامخوری ها، پا روی اخلاق نمی گذارند. بنده دو بار طی همین چند روزه که فضای کشور انتخاباتی شد از این عالم دین نوشتم یکی وقتی که مسئله ی جایگزینی را تبیین کردم. این طور نوشته بودم:

 

«اما یک نتیجه ی برآوردی نه قطعی: بنده احتمال قوی می دهم روی آیت الله اعرافی، که سه امتیاز بزرگ با خود دارد: یک: اخلاق عملی. دوم: تفکر عقلانی / فقهی. سوم: وجاهت بالای اجتماعی و وجود شاخص های کاریزمایی در چهره و رخساره.»

 

یکی هم وقتی یک جریان تبیلغی حوزه از وی خواست بود نامزد شود تا رئیس جمهور نهم شود، نوشته بودم که چه ایشان این پیشنهاد را قبول کند، چه نکند، منظور آن جریان بیشتر این است وی را با این پیشنهاد در فضای سیاسی جامعه، در حد منزلت و شأن جایگزینی مطرح کرده باشند. هر چند خود ایشان از این شائبه ها بری است، ولی چنین شأنیتی در وجودش هست. با احترام. گاه خداوند بلندمرتبه، نعمت ها را با الطاف خفیه پیش بندگانش می گذارد. از معصوم (ع) داریم که یک عالِم فاسد، یک عالَم را به فساد می کشاند. پس وجود آیت الله علیرضا اعرافی برای کشور می تواند یک ذخیره ی الهی محسوب شود. مردم با روحانیت بد نیستند، بلکه خود را نیازمند آنان می بینند در شرع و روابط مذهبی و آئینی. ولی با روحانیت فاسد و اهل پول و پاکت و آغشته به دنیا و دینار و زندگی اشرافی، هرگز سازگاری ندارند. همان تیپ هایی که روزها را پیش امام مولا علی (ع) بودند و شب ها را سر سفره ی امویان مخفیانه صبح می کردند و صله می ستاندند. با احترام و آرزوی دوام عمر و سعادتمندی شما و طول عمر بابرکت برای آقای اعرافی که یک یک سرمایه ی معنوی و فقهی و اخلاقی برای کشورند. پایان. اُنظُر.

 

ارزیابی صحبت های پنج دقیقه ای نامزدها در حین ثبت نام

اُنظُر می کاود : امروز ۱۴ . ۳ . ۱۴۰۳ وقتی فرصتی برای بنده فراهم شد تا سایت ها را مرور کنم تا ببینم مهمترین سخنان روز جامعه در امروز، توی فضای سیاسی چه بوده است، دیدم صحبت های پنج دقیقه ای نامزدها در حین ثبت نام، بسیار بازتاب داشته است و حرف روز مردم شده است. یک جمعبندی سریع صورت دادم:

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها قول دادند فساد در سیستم را نابود کنند. این یعنی اعتراف به وجود فساد.

 

دیدم تقریباً بیشتر نامزدها (که بیشترینشان هم جناح راستند زیرا سایر جناح ها دو سه نفر بیشتر ثبت نام نکردند) طوری صحبت کردند که تلویحی و تصریحی قبول کردند دولت سیزده آن طور که تمجید و غلو می کنند، نبوده است. این شجاعت بیان جالب بود.

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها گرانی و ازهم گسیختگی مدیریت کشورداری را با مردم در میان گذاشتند و قول حل مسئله دادند.

 

دیدم تقریباً بیشتر نامزدها دم از ایجاد روابط با جهان می زنند و خواهان پرشدن سفره ی مردم شدند و خود با مشکلات مردم درآویختند.

 

دیدم تقریباً تعدادی کثیری از نامزدها کشور را تا گریبان غرق در مشکلات می دانند و این را ناشی از دولت ضعیف دانستند.

 

دیدم تقریباً تمامی نامزدها یک برنامه ی جدا از دولت سیزده در سر دارند که نشان می دهد غلو در باره ی دولت سیزده و تقدس بخشی های افراطی به آن، آنها را خام نکرد. صریح سخن گفتند و معلوم است از ضعف های شدید آن دولت خبر دارند و می دانند کشور در چه لبه ای! قرار دارد.

 

به هر حال فرصتی بود که برای من ایجاد شد تا مهمترین سخن در امروز را بخوانم. زیرا ایران را به کشور سخن گفتن و سخنرانی کردن تبدیل کردند. تمدن، با سخن ایجاد نمی شود، با تفکر و پیاده کردن خرد جمعی و عقلانیت و بکارگیری عقل ممکن است. عقل، رسول باطنی است و نبی ها (علیهم السلام اجمعین)، رسول ظاهری. هر جامعه، عقل مردم خود را سرکوب کرد، سرانجام به سراشیبی فرو غلتید و چراغ رونقش خاموش شد. کلیسا هزار سال حکومت مذهبی متصلبانه و ضدعقلی کرد، ولی سرانجام رنسانس و عصر نوزایی و تفکرات متفکران، آن را به باد فنا داد و از آن فقط تاریخ نقلی ماند و یک ساختمان در واتیکان. روزی حکیم عقیل و علیم بوعلی سینا گفت. من گاو می ترسم! گفتند چرا سینا؟ گفت: شاخ دارد، ولی عقل ندارد. پایان. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۲)

سه درد آمو بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار

بابا طاهر


دارد می گوید یکباره سه غم یکجا به او رو کرده. دو تا را قابل چاره می داند، ولی چه کند که غم سومی فراق دوری یار طاقت فرساست. عین نشتر فروکردن به گوشت و استخوان است دردش. شاعر با تکرار سه بار در آخر، خواست دوام درد یار را در دل باقی بگذارد. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۴)
مروری تند و سریع بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "طبع انسان". اختلاف نظر پایه ای فلاسفه ی سیاسی بر سر مسائل عمده ی فلسفه ی سیاسی، مآلاً به اختلاف نظر آنان در باره ی چگونگی نگرش به نهاد آدمی باز می گردد. این اختلاف برداشت های فلسفی بر حول چهار محور از طبع انسان می چرخید:

 

نخست اینکه آیا انسان طبعاً موجودی فردگرا است یا جمع گرا؟

بعد اینکه آیا انسان طبعاً موجودی سیاسی مدنی است یا غیر سیاسی؟

سپس اینکه آیا انسان طبعاً موجودی عقلانی و آزاد است یا غیرعقلانی و مجبور؟

سرانجام اینکه آیا این انسان طبعاً موجودی کمال پذیر است یا کمال ناپذیر؟

 

تا جای که بنده مطالعه داشته، هشت برداشت مهم از طبع بشر در نزد فلاسفه ی سیاسی بزرگ یافت می شود. خلاصه ی آن را اینطور تفکیکی تهیه می کنم تا در ذهن ها بهتر جای گیرد:

 

در جواب به سؤال اول دو برداشت مهم شکل گرفت:

۱. انسان طبعاً فردگراست. (جان لاک)

۲. انسان طبعاً اجتماعی است (کارل مارکس)

 

در جواب به سؤال دوم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۳. انسان طبعاً سیاسی است (ارسطو)

۴.  انسان طبعاً غیر سیاسی است (اصحاب اصالت فایده شامل سه فیلسوف مشهور: جرمی بنتهام، جیمز میل، جان استوارت میل)

 

در جواب به سؤال سوم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۵. انسان طبعاً عقلانی و آزاد است (هگل)

۶. انسان طبعاً غیرعقلانی و غیرآزاد است (هابز)

 

در جواب به سؤال چهارم دو برداشت مهم شکل گرفت:

۷. انسان طبعاً موجودی کمال پذیر است (آنارشیست ها: مانند ویلیام گادوین. پرودون)

۸. انسان طبعاً موجودی کمال ناپذیر است (آگوستین و ادموند برک)

 

هر کدام از این فلاسفه ی سیاسی با روش خاص خود به جهان سیاسی (انسان + دولت کشور + حکومت) پرداختند و در راه حل ها است که به افتراق روش رسیدند. مثلاً ارسطو با تکیه بر «مشاهده و استدلال»، هابز بر پایه ی «استدلال انتزاعی و منطقی»، آگوستین با تکیه بر «وحی» و هگل بر مبنای «عقل و تعقل« فلسفه ی سیاسی خود را شکافتند. ادامه ی نظریه ها در قسمت های بعدی. اُنظُر.

 

اُنظُر نظر می گذارد : سلام و صبح بخیر آقا عمادی.  هم بابت پاسخی که بر روی نظر بنده نوشتید و هم برای توضیحی که ارائه داده اید از حضرتعالی تشکر فراوان می شود. شاکله ی یک روحانی در تراز انسان رو به کمال همین است که ترسیم فرمودید. خدا ایشان (آقا اعرافی) را برای ملت ،هم حفظ کند و هم در ارتقای معنوی و فکری و عقلانی ایشان مدد دهد. با احترامات فائقه. اُنظُر.

 

شالوده ی نخست وزیری دوره ی شاه

اُنظُر می کاود : یک بحث فوری در مورد «تاریخ تحولات ایران». این نوشته ام جنبه ی آموزشی هم داد. وقتی می خواهند تاریخ تحولات ایران را بررسی کنند باید به هفت ضلع ذی نفوذ آن دقت کنند. این یک روش رایج است:

 

به ضلع شاه

به ضلع دربار

به ضلع سفارتخانه ها

به ضلع شخص نخست وزیر

به ضلع مجلس

به ضلع رجال بانفوذ

به ضلع بازار

 

شاه در اصل دلش می خواست بر تمام این ضلع های قدرت تأثیرگذار قدرت، فردی یگانه و مسلط و فرمان دِه تام باشد. اما گاه تحولات طوری پیش می رفت که او آن خوی دیکتاتوری خود را قادر نبود پیاده کند و همین وی را بعدها به فردی روان پریش تبدیل کرده بود. مثلاً وقتی در برابر نخست وزیری شادروان دکتر محمد مصدق و رهبری سیاسی مذهبی شادروان  آیت الله سید محمود کاشانی نتواست سلطنت مطلقه ی خود را ظهور دهد، که مجبور شده بود تن به سلطنت مشروطه دهد. چون مصدق و کاشانی اجازه ی قدرت مطلقه را با شاه نمی دادند و با عقل و افکار خود، شاه را در همان حدی که باید باشد در نظر می گرفتند. بنابراین یک مطالعه گر تاریخ سیاسی باید جایگاه این هفت ضلع را در نظر  داشته باشد که در قدرت چه نقش هایی ایفا می کردند. در دوره ای، فقط سفارتخانه های سه کشور برای مهره چینی سران قدرت تصمیم می گرفتند. گاه مجلس کمی مستقل می شد رخ نشان می داد. گاه رجال بانفوذ حرف اول و آخر را در کشور می زدند. برخی مواقع هم، ضلع بازار نقش خود را پیاده می کرد و با پیوند با برخی گروه های فشار در سیاست اثر می گذاشتند. چه با چماق عده ای معامله گر مانند شعبان جعفری مشهور به «شعبان بی مخ» و چه با بده بستان ها خصوصاً از راه زمینداران بزرگ. نقش دربار هم جای خود دارد که پر بود از افراد متملق و شاه پرست که به جای حل مسائل، دست به دخالتگری می زدند و فساد می کردند و پول نفت را می خوردند و کارشان زد و بند بود و هرگز هم میز محاکمه و دادگاه هم برایشان درکار نبود. اینک این بنده می تواند چند مثال ملموس بزند. شاه در طول سی و هفت سال سلطنت مداومش، چندین نخست وزیر تجریه کرد. یک ایرانی وقتی به این قسمت تاریخ می رسد واقعاً به کدام نخست وزیرهای شاه افتخار می کند؟ هر چنده بنده به هیچ کدام از آنان در این نوشته نمره نمی دهم چون کارم اصالتاً گردآوری است، نه داوری.

 

به منوچهر اقبال افتخار کند؟! او که موش در برابر شاه بود.

 

به امیرعباس هویدا؟! او که سیزده سال فقط مطیع محض شاه بود و حتی خاضع دفتر شاه و نوکر فرح دیبا.

 

به جمشید آموزگار؟! او که هر چه شاه دیکته می کرد می گفت همین صحیح است و جز اراده ی ملوکانه ی شاه هیچ چیزی، هیچ نمی ارزد.

 

به علی امینی؟! ایرانی به این نخست وزیر که می رسد تازه متوجه می شود شاه چقدر از علی امینی می ترسید چون همیشه احتمال می داد آمریکا در اثر رفرم، وی را جای شاه می نشاند. شاه او را رقیب خود می دانست. شاه خود را عقل کل می دانست و هرگز دلش رضا نمی داد کسی هویت مستقل در سیاست پیدا کند. علی امینی یک مانع برای او محسوب می شد که آخرش وی از دایره ی قدرت بیرون انداخت.

 

به احمد قوام؟! که پنج بار نخست وزیر شد و هر بار بر پیراهن و تاج شاه لرز می افتاد که نکند با آن شمّ سیاستمداری خود و نفوذی که میان رجال ایران و خارج دارد جای پای شاه را لرزان کند و سلطنت را به کف تندباد فنا دهد.

 

به شادروان مصدق؟! که آنقدر تاریخش به معاصر نزدیک است همه می دانند چقدر شاه از او می ترسید و سرانجام در اطراف کرج و اشتهارد تبعیدش کرد و همانجا تا پایان عمر ماند و درگذشت. شاه حتی با این افراد ملی که در جامعه نفوذ سیاسی و با افراد روحانی که محبوبیت مذهبی داشتند میانه ی نداشت. تا می فهمید کسی با او  کمترین زاویه ی فکری دارد از دایره ی حکومت و حتی فضای سیاست مدنی بیرون می انداخت.

 

منظورم این بود اولاً تاریخ معلم بزرگ است و جامعه عقل دارد و می فهمد ایجاد افراد مطیع در سیاست، امر غلط و مربوط به عصر جاهلی و بت پرستی است. چون هیچ شاه و حاکمی، عقل کل نیست. مطیع پروری در سیاست یک نوع بد از یکه سالاری و تن دادن همه به عقل یک نفر است. عین آدولف هیتلر که در کتاب «نبرد من» می گفت من یعنی همه ی ژرمن. فکر فقط فکر من. شاه هم خیالاتی بود و فکر می کرد حکمراندن بر همه با فکر فرد شاه، به تمدن می انجامد. حال آن که کشور از طریق عقلانیت جمعی پیش می رود، نه ازاده ی ملوکانه ی شاهی که چاپلوسان قدرت می گفتند شاه، فرّه ی ایزدی!! دارد. یعنی او به خدا وصل است و از آسمان حکم دارد و عقلش برای کل کشور بس است. او حتی برای منطقه هم، خود را «ژاندارم» می پنداشت و جیمی کارتر هم برای خام کردن او برای بردن نفت خام ارزان به آمریکا و ترزیق آن به اقتصاد ورشکسته ی آمریکا گفته بود ایران «جزیره ی ثبات» است آن هم به دست قدرت بزرگ شاه. منظور دیگرم این است هر سعی فکری و تلاش عملیاتی که که بخواهد مقامات مهم جمهوریت نظام را از هویت استقلال قوا بیندازد و آنان را مانند منوچهر اقبال ها، مطیع محض قدرت و مانند موش کند، با چارچوب فکری انقلاب مردم ایران در تعارض است. مردم دیدند که نخست وزیران مطیع در عصر شاه چه کردند و چه برای خود ارث باقی گذاشتند. ایران به عقلانیت نیازمند است تا با آن، هم اسلام را به مدد جمعی کاملتر بفهمد و هم کشور را بر اساس نظریه های علمی اداره کند، نه بر حسب دستور و «نظر». اُنظُر.

 

۸۱ کاندیدا

اُنظُر می کاود : ۸۱ نفر کاندیدا شدند تا رئیس جمهور نهم ایران شوند. ۶۹ چهره ی مطرح و نیمه مطرح اصولگرا و ۹ چهره ی تقریباً مطرح اصلاح طلب. این چه نوع تحلیلی دارد؟ اگر این آمار کمّی دقیق باشد (که بنده مطلع نیستم) روی آن می شود اینطور فرض کرد و تحلیل ارائه داد:

 

این سبک ورود برای کسب قدرت نشان می دهد سیاست در ایران با رفتار مدنی و مدرن فاصله دارد. وقتی کشوری ساختارش را انتخاباتی می کند، نمی تواند از فعالیت آزاد احزاب بزرگ و مبتنی بر پایگاه اجتماعی، جلوگیری کند. تقریباً هیچ حزب منتقدی در هیچ شهر و روستای، جرئت دفترزدن ندارد اما در عوض دست بسیج مقاومت محلات و روستاها کاملاً باز است (که لازمه ی امنیت هم هست). این نشان می دهد نظام از فعالیت احزاب به همان میزان فعال بودن بسیجیان، واهمه دارد و نمی خواهد چنین بستری در جامعه ی مدنی شکل بگیرد. نتیجه ی قطعی این سیاست بسته و کنترلی، چیزی جز همین بلبشوی سیاسی نیست که نحوه ی ثبت نامش به خیمه شب بازی شبیه است، تا سیاست ورزی.

 

چنین اتفاقی کاملاً نشان داد هر دو جناح در درون به پوکی استخوانی افتادند. استخوان احزاب هم وقتی از مغز پوک شود، اسکلت و جسدی بیش نیست. نه کنگره ی برپا می شود و نه چارچوبی وجود دارد. هر جمع با چند نفر حاضر در قدرت، بین خود جلسه می گذارند و شاخه می دوانند بی آنکه مراحل جامعه شناسی ایجاد حزب را طی نموده باشند. سرانجام، این جور تشکلات، عین شکلات آب می شود و هر کس ساز خود را می زند. همین هم شد. هر فرد به خود اتکا کرد و راهی ستاد ثبت نام شد و چند عکس انداخت و خیال کرد رجال مطرح است. حتی ببیشتر آنان برای خود وزارت کشور و خبرنگاران مستقر در آنجا ناشناخته بودند، چه رسد به اینکه رجال نامی (رجال یعنی شامل شهیران سیاسی زن و مرد) کشور باشند. این شد که هر کس پوشه دست گرفت رفت در دوربین عکاسان دیده شود تا در سایت ها نمایش درآیند. از این زشت تر سراغ نداریم. هر چند ثبت نام حق هر شهروند است، ولی شهروند پیش از استفاده از این حق، باید اخلاق این کار را هم در نظر بگیرد.

 

هرچند با تدبیری که شورای نگهبان در سه سال اخیر صورت داد و مجلس آن را قانون کرد و با پیش شرائطی مثل سن، سابقه ی کار در قوه ی اجرا و ... جلوی حجم وسیع از ثبت نام کنندگان فاقد شرائط اولیه در سالهای اخیر را گرفته که اقدام درستی بود. اما باز نیز امسال از درون قدرت، هر کس با چهار سال حضور در مجلس یا فلان جا و با هوس دیده شدن، خود را در قامت رجال ایران! دید و رفت کاندیدا شد در حالی که مردم حتی اسم آنها را نمی دانند. کسی می خواهد رئیس جمهور شود لااقل چند سال خود را در جامعه مطرح کند و به بیان دیدگاه ها و برنامه های خود بپردازد تا مردم یکباره با سیلی از ثبت نام کننده مواجه نشوند که از سیاست، سین را هم بلد نیستند.

 

اما اگر یک مورد را این در نظر بگیریم که دو جناح راست و چپ، برای این که از فیلتر شورای نگهبان عبور کنند دست به تعدد نامزد زدند، تا اگر یکی رد شد دیگری بتواند در میدان بماند، چرا چنین هراسی در جناح راست بیشتر شد که ۶۹ نفر کاندیدا داد؟ علت اصلی سه چیز است: یک. بحران آخوند پیش آمد. هیچ آخوندی در راست در قد و قامت ریاست جمهوری وجود ندارد. چون تمام نیروهای خود را لکه دار کردند. دو. تشکل راست به خاطر تکثیر گرایش های افراطی و ضد دموکراتیک از هم فرو پاشید و هیچ کسی نیست که بتواند لیدر آنان باشد. دچار بحران رهبری حزبی شد. دیگر کی برای آقای غلامعلی حداد عادل که به خاطر پیوند خویشاوندی در سیاست جا خوش کرده بود، تره خورد می کند که زبانی جز به چاپلوسی قدرت نداشت. سه. چهار محفل سایه در تهران روی تهران نفوذ دارند. آنان در لجنه های خود برای همه خط و نشان می کشند و راست را تکه و پاره کردند و به این روز مفتضح انداختند که ۶۹ نفر بدون اعتنا به هیچ تصمیم تشکیلاتی، راه می افتند می روند تا رئیس جمهور شوند. انگاری رئیس جمهوری مدیر یک نانوایی است که به قولی حتی نانوایی ر  ا هم لیاقت ندارند بچرخانند چه رسد کشور را. عبور کنم.

 

ولی چپ دچار دو تضاد است. یک. تضاد با حاکمیت. دو. تضاد با حزب های خود که جبهه ی اصلاحات را ساختند. در تضاد اول کارشان آنقدر بحرانی است که نمی تواند بالاترین فرد خود را نامزد کنند که یقین دارند ردش می کنند زیرا آنان در بحث تئوریک، با نظام به تضاد ساختاری افتادند. در تضاد دوم هم میانشان حرف های سختی منعقد است که اصلی ترین آن این بار این بود نامزد جناح چپ این بار باید از خود اصلاح طلب ها باشد، نه توافق روی کسی که از میان سایرین در جناح راست، کمترین خسارت را به کشور می زند. بنابرین با ۹ چهره وارد شدند، ولی نامزد خودشان را هنوز در پرده ی ابهام گذاشتند تا نشانه هایی برای رد صلاحیت باقی نگذاشته باشند. اُنظُر.

 

آخرین لایه ی مغز نظام

اُنظُر می کاود : آقای "وحید حقانیان" عامل در «بیت» پس از ثبت نام ریاست جمهوری گفت: «بنا دارم از بطن هفتم و آخرین لایه ی مغز نظام به پوسته ی مهم اول و ظاهری گذر کنم.» از این جمله اش چه می شود فهمید؟! بنده با تلاش کردم به خود وی رجوع کنم که ببینم آیا این جمله ی مبهم و رمزدار را تفسیر هم کرده است. منظورم از خود وی یعنی نوشته ها یا صحبت های بعدی اش روی این جمله اش. اما گشتم، ولی هیچی نیافتم. از این نظر خودم پس از سه روز می خواهم این جمله را زیر و رو کنم. ببینم می توانم. هر چند تمام جمله عمداً مبهم ادا شد تا ردی در آن نباشد، پس می شود عجز هم داشت در تفسیر آن. بنده چند لایه حدس می زنم:

 

شاید منظورش این بوده باشد با آنکه خود را فردی لایق می داند اما در بطن هفتم طبقات اجتماعی جای داشت و اجازه ی ظهور نیافت.

 

شاید منظورش این بوده باشد زمانی وارد عرصه شده است که نظام به خطیرترین برنامه رسیده است، یعنی برنامه ی هفتم که باید در خاورمیانه مقام نخست شاخص های رشد و توسعه و قدرت نظامی را از آن خود کند که باید از خیلی از لایه ها گذر کرد.

 

شاید منظورش این بوده باشد می خواهد ایران را از زیر فصل هفتم شورای امنیت بیرون ببرد که در دولت آقای محمود احمدی نژاد ایران زیر این فصل خطرناک به عنوان عامل تهدید امنیت جهان رفت.

 

شاید منظورش این بوده باشد با این که در مصدر کار نبود، اما شایستگی در خود دیده که ایران را به تکیه بر بالاترین لایه ی مغز نظام (با ذکر عدد هفت بی نهایت) به سطح پیشرفته عبور دهد و میان مغز و پوسته ی نظام، تناسب ایجاد کند. به عبارتی به ظاهر نظام، روح ببخشد.

 

بنده بیش از این فکری به ذهنم نمی رسد. مگر آن که وی خواست از ساختار مخ، ساقه ی مغز، مخچه و لایه های عنکبوتی مغز، استعاره صورت دهد. در هر صورت جمله اش بسیار پیچیده و کاملاً امنیتی و پوشیده با رمز و با استفاده از از صنعت ادبی ایهام بود. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۳)

از تو شوری  به دل بحر و بر انداخته اند

آتش عشق تو در خشک و تر انداخته اند

آملی

دارد می گوید به معشوقش که در طلب وصال تو مانند دریا و خشکی، چنان شوری در دل برپا شده است که آتش شعله افروز در تر و خشک افتاده باشد، آتشی سوزان و گدازان. یعنی عشق اکسیرش شعله افروزی و شورانگیزی است و هیچ قدرتی قادر به زورآزمایی با عشق نیست. اُنظُر.


به امیر رمضانی: جواب اُنظُر: سلام آقای دارابی. اشتباه برداشت کردید. هفت ضلع در متن بنده مربوط به اضلاع قدرت در ساختار حکومت شاه بوده است که در آن یا مشارکت داشتند و یا نفوذ. آنچه شما برشمردید مربوط به بخش مبارزین با حکومت بود که جزء موضوع بحث بنده نبود. مبارزین با حکومت را باید در فصلی جدا مورد بررسی قرار داد. در ضمن منظور بنده این بود حکومت شاه نخست وزیری موش می خواست مانند منوچهر اقبال. نه نخست وزیری دارای اختیار و عقل، مانند شادروان مصدق. در کل؛ کوشش هر کس برای تجدید حالت «موش» در سیاست و حکومت داری، تکرار رفتار شاهی است، نه دموکراسی. برای بیان نظرت تشکر می شود. با احترام. اُنظُر.


صدمه ی سنگین شعر و شاعران به سیاست

نوشته ی اُنظُر : شعر با خیال و احساس سر و کار دارد و شاعر وقتی دچار این حال می شود دست به شعر می زند. اما سیاست جای خیال نیست. خیال بالاترین صدمه را به سیاست می زند. و شاعر چون خیال پرداز است وقتی با شعرش به مدح سیاست و سیاستمداران روی می آورد، مرتکب بالاترین صدمه به سیاست می شود که اصلاً جای مدیحه و ستایشگری نیست. از حکیم فردوسی در شعر سیاسی فارسی بالاتر هم مگر داریم؟! او حتی در وصف و ستایش سلطان محمود غزنوی چنان تملق و مبالغه کرده بود که انسان از آن دو بیت وحشت می کند. سروده بود:

 

چو کودک لب از شیر مادر بشُست
ز گهواره محمود گوید نخُست


و یا این بیت:


جهاندار محمود شاه بزُرگ
به آبشخور آرَد همی میش و گُرگ


فردوسی مجبور بود ستایش کند چون به تنگدستی افتاده بود. اما شعر بر سیاست واقعاً لطمه وارد می کند و بشر را جای خدا می نشاند. منظور فردوسی از شعر بالا این بود حتی کودک شیرخواره هم تا از پستان مادر شیر خورد، زیر لب از روی عشق و محبت می گوید: محمود محمود محمود. و این جهانشاه محمود آنقدر مهربان و نافذ است که حتی میش و گرگ هم به برکت حکومت! او سرِ یک چشمه برای آب خوردن جمع می شوند! امروزه آدم می بیند برخی مجیزه گوها با شعر خود چنان از مردگان عرصه ی سیاست یاد می کنند که گویی اینان ملائکه زادگان بودند و از جنس پری و فرشته بافته و ساخته و زاده شدند. بس هم نمی کنند این کارهای ضایع و سبک را. واقعاً سیاست از دست شعر چاپلوسانه آسیب سختی می بیند و تب می کند. آنقدر هم سخت که با سرُم و تورگی هم تبش نمی افتد. کمترین بهای سنگین این آفت این است سیاست از وضع عقلی و علمی آن به سوی وضعیت شخصی و ارادت سالاری منحل می شود و فضای آزاد نقد و نظر و حق و حقوق در سایه ی این تملق های ریاکارانه، سنگین می شود. هدف شعر مدحیه، غلو در شاکله ی سیاستمداران است تا از طریق آن مقام ماورائی به حاکمان ببخشند. پس بسا سلام بر شاعری که تن به مدح نمی دهد و خیال خود را در مقام ارزش های برتر و معنوی تر تقویت می کند. اُنظُر.

 

 

شادروان حجت الاسلام سید محمدعلی آل هاشم چگونه انسانی بود؟

اُنظُر می نویسد : همین که آن شادروان با شهید صیاد شیرازی همدم بود خودش کلی حرف است. با هم ساخته شدند در جبهه و رزم. هر دو هم اهل مناجات و منادات. فضلیت های سید بزرگ شادروان آل هاشم چنان با لطافت و طهارت آمیخته است که صدها سال یعد اگر مردم از اخلاق و رفتار و گفتار وی بشنوند جذب زیبایی های زندگی وی می شوند. بنده شمرده شمرده می شمارم به سبک سؤالی - جوابی:

 

خوراک؟ ساده ساده. آمد و شد؟ بی کبکبه. ریاکاری؟ به هیچ وجه. میان مردم؟ دائم. تبختر و نخوت؟ از او دورِ دورِ دور. پاکدستی در سیاست؟ زبانزد عام و خاص. اهل پول و پاکت و تسویه ی سهم امام از جیب مردم؟ خدا نیارد آن روز را که جان و مال او از این قلم نامربوط طهور طهور بود. محبوبیت اجتماعی؟ نظیری نداشت. ستایشگر قدرت: زبانم لال او و این نوع خوی! علم و عمل؟ بله هم حوزه و هم دانشگاه. عمل او علم وی را خجل می کرد از بس پیشتاز کردار بود تا گفتار. مردم را فرق می نهاد؟ در خون او این قبح و زمختی هرگز سریان نداشت. مردم قبولش داشتند؟ جان می دادند. چه آخوندی بود؟ از دسته ی آخوند خوب که خصالش جا باز می کرد در قلوب. سیاسی کار بود؟ این یکی در وجودش نبود آن را محو نگه می داشت. فقط تبریز دوستش داشتند؟ نه تمام ایران چون رفتار او بعد جهانی پیدا کرده بود. مردم را پشت نرده ها نمی گذاشت که خودشان بروند جایگاه اشراف بنشینند. همه را مساوی می دید؟ برایش آخوند حوزه و دکتر دانشگاه و کارگر کارگاه و بنای ساخت و سازها و هر صنف از انسان واقعاً بوی انسان و حقوق بشر می داد و حق کسی را پایمال نکرد. جایش خالی است ولی فکر و شیوه ی طلبگی و آخوندی اش یک کتاب برای یادگیری شد. او با آن که همچنان هر روز بر فضلیت هایش افزوده و گرایش مردم به وی عمیق تر می شد، سرانجام ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ از جهان خاکی به جهان ملکوتی رحلت کرد و انبوه دوستداران خود را همچنان دوستدار خود باقی گذاشت. او از دل نمی رود چون حقیقتاً در دل حضور داشت نه بر زبان ها.

 

کاش این شخصیت بافضیلت برای سدی که سه سال قبلتر (بر نقلی مسموع) توسط وزیر وقت نیرو افتتاح شده بود و پایان یافته بود، به آنجا برده نمی شد. و نیز کاش شادروان حسین امیرعبدالهیان به جای بردن به سرِ سد، در آن مأموریتی می رفت که جزو برنامه هایش بود. در آن افتتاح مجدد سد، حرف هایی خلاف امنیت ملی از دو سوی دولت سیزده و دولت جمهوری آذربایجان ایران نیز زده شد که سر وقتش باید به آن پرداخت. اصل آن کار بهاء اضافی به الهام علی اف مزدور اسرائیل بود که با آنکه یک مردک بیش نیست ولی به خاک مرزی ایران چشمداشت داشت و دارد مورد احترام بی مورد قرار گرفته بود. فعلاً فضا از نظر بنده مهیا نیست. عبور می کنم. ولی زمانش خواهم گفت. داشتم می گفتم او (یعنی شادروان حسین امیرعبدالهیان) حقیقتاً یک شخصیت بزرگ، فهیم، سرمایه ی کشور بود و می توانست یک آلترناتیو مقتدر در میان مقامات منطقه باشد و کشور به علم و خردمندی او داشت خو می گرفت، هر چند صدها دخالت!! او را همچون آقای محمدجواد ظریف بی صبر و دل آزُرد نساخت. یاد این انسان خردمند و ارزسمند ملت ایران نزد تاریخ سالم و با روایت درست باقی خواهد ماند. روح هر دو مرد بزرگ (سید آل هاشم و  دکتر امیرعبدالهیان) شاد باد. هر خردمندی برای ایران نیکی کرد نیکنام می ماند. اُنظُر.

 

تحلیل رفتار احتمالی سه وجهی شورای نگهبان با کاندیداها

اُنظُر می کاود : جامعه ی سیاسی ایران خوشبختانه اهل کنجکاوی است و به بحث روز کشور و حتی جهان و سر درآوردن از رویدادها حتی از پیش از وقوعش، علاقه و حتی بی قراری نشان می دهد. این صفت جامعه را باید مصون از آسیب نگاه داشت و حتی گرامی اش. چون چنین روحیاتی به دلیری دو دسته ی مهم کنشگر (افراد سهیم در قدرت) و تحلیلگر (افراد ناظر بر رفتار قدرت) می انجامد و هیچ قدرتی طبق قانون الهی و حقوق قراردادی، نمی تواند دهن ملت را در هیچ مسئله ای چسب زند. به نظر بنده مردم ایران (شاید نه همه، ولی اغلب) پیش خود با جمع خود، پچ پچ اصلی شان این چند روز پییش رو این است شورای نگهبان کدام ها را تأیید می کند. اتفاقاً کنجکاویی بجا هم هست، چون با سرنوشت و حق نظر و رأی آنها بطور مستقیم مرتبط است. بنده هم یک ایرانی ام، و برایم بحث روز یک مسئله ی مهم است. البته بنده برای خودم، یکم: مقام «تحلیلگر» قائل نیستم که خودم خبر دارم در آن حد و اندازه نیستم که بخواهم چنین شأنی برای خود قائل شوم، ولی علاقه به شکافتن مسائل دارم آن هم به وسع خودم و با نهایت احساس آزادی در بیانم، زیرا از پدر و مادرم که خدا عمرشان را زیاد کرد و زیاد داشت و محفوظشان ساخت، بدرستی آموختم در کسب دانایی و انتقال آن، بیمناک از احدی نباشم. دوم: مقام «کنشگر» هم برای خویش قائل نیستم، چون یک ایرانی بیرون از قدرت هستم. با این توضیح، به تحلیل رفتار احتمالی سه وجهی شورای نگهبان با کاندیداها می پردازم که تحلیل، همیشه از اصل خبر جذابیت های بیشتری نزد مردم دارد. خطای در تحلیل هم نیز، اصل پذیرفته در متدولوژی (روش تحقیق) است و بر «تحلیلگر» عیب نیست؛ زیرا هر برآورد و تحلیل، چون از ذات خبر، خبر ندارد، و فقط بر پایه ی حدس و گمانه و فهم و عقل و درصد بالایی اطلاع از وضعیت عمومی سیاست است، ممکن است به خطا مواجه شود. البته «تحلیلگر» حق ندارد تخیلات کند و هر چه وهم کرد بگوید. ادامه ی متن در همین سطور. پس از تهیه... بر می گردم.

 

این بنده به آگاهی برساند: در ضمن بنده تا نوشته های خودم را ننویسم. متن های داخل مدرسه را نمی خوانم. چون نمی خواهم ابتدای روز ذهنم از محتوایی که خودم برا طرح کردن چیدم، از تنظیم و تنسیق بیفتد. پس از نوشتن تحلیلم و نیز تدوین  تهیه ی یک موضوع دیگر، حتماً پست های اعضای محترم مدرسه از ده شب دیشب به بعد را که بنده از مدرسه زده بودم به پارک و سپس به خواب، خواهم خواند. اُنظُر.

 

اصل بحث : به ظن بنده سه وجه رفتار احتمال می رود روی انتخاب نهمین رئیس جمهور بکار گرفته شود. چون سبک سخن روز چهارده خرداد، قطعاً موجب برداشت مضیّق (تنگ گرفتن) می شود. این حدس شدید بنده است. البته به تر برای جمهوریت نظام آن است برداشت موسّع (گشودگی) شود. باشد تا هیچ کس بر کشور تحمیلی نداشته باشد و «همه باید به قانون بازگردند» که بعد ختم جنگ، شعار روز شده بود. نظام های تحمیلی از دسته نظامات ورافتاده در این دنیای مدرنِ فوق تجهیزات است که تجهیز فنی آن در شرکت های خصوصی از دولتها قدرت و ثروت بیشتری دارند. عبور کنم.

 

ابتدا بگویم هفتاد تای آنان همان در دم فاقد ورود می شوند. یا شورای نگهبان با احترام به آنان، درخواست می کند برای این که مُهر رد صلاحیت (خودشان می گویند: عدم احراز یعنی بر ما نامعلوم ماند) نخورد، خود منصرف شوید. یا برخی با معامله و وعده ی میز و سهم قدرت به نفع بقیه کنار می روند. یا با پادرمیاین عوامل سایه خریده می شوند که بمب رد زیاد پژواک نیندازد. می ماند احتمالاً یازده نامزد. شورا با این یازده تا (حتی شاید سه چند نفر بیشتر) چه می کند؟ بنده سه وجه را محتمل می دانم و ضریب وقوع هم کدام را هم ظنی می گویم. تمام اصطلاحات این تحلیل از بنده است. اگر نادرست است، خودم نادرستی آن را بر گردن می گیرم:

 

وجه اول: تعیین صلاحیت ترکیبی. یعنی شورا از هر سه تفکر چپ، راست و میانه (و نیز شاخه های گُر گرفته ی زیر راست) ترکیبی از نامزدها را تأیید می کند. احتمال این وجه، با توجه به سبک سخن روز چهارده خرداد، ضریبش ضعیف است.

 

وجه دوم: تعیین صلاحیت تنظیمی. این وجه نوعی ترسیم با خط گیری از عوامل ذی نفوذ بیرونی است که چند سال است بر اعضای شورای نگهبان (بیرون از وقت رسمی این نهاد) اشراف و غلبه و حتی خط دهی دارند. در این وجه، نامزدها حول یک فرد دلخواه حاکمیت بالایی یا میانی، که کد امنیت!! هم گرفته باشد، چیدمان می شود. البته برای عدم رسوایی، با آوردن احتمالی یک کم اثر ترین نامزد از رقیب؛ که جامعه ی خاکستری برای هجوم به صندوق، نه فقط تحریک نشود که حتی دچار وازدگی گردد. چون رأی هجومی به نفع این جناح که حتی حد نصاب اقلیت را هم ندارد، نیست.

 

وجه سوم: تعیین صلاحیت ترجیحی. در این فاز چون فشار عوامل پنجگانه ی تأیید بسیار دخیل است، خصوصاً سازمان اطلاعات سپاه و واجا (و: وزارت. ا: اطلاعات. ج: جمهوری. ا: اسلامی ایران) که حجت الاسلام آقای سید اسماعیل  خطیبی وزیر اطلاعات دولت سیزده نقش واسط قوی و پُل را بازی می کند. خطیبی اولاً قائناتی است، حوزه ی نفوذ آستان قدس رضوی در خراسان جنوبی که حرم به مردم آن استان زیاد از حد توجه!!! نشان می دهد و تعلقش به قدرت حاکم اظهر است. دوماً مدتی زیاد رفته بود به شهر قم صدرات اطلاعات آن شهر را داشت که مجتهدین آن شهر برای خود حق ویژه بر کشور و حکومت قائل اند حتی برخی از آن محافل رأی مردم را به خاطر این که ممکن است روزی در برابر شرع!!! قرار گیرد از پایه نادرست می پندارند اما الان هنوز توان مقابله با رأی را ندارند ولی مبانی فکری شان ضدیت با رأی به عنوان «میزان» است. خطیبی بعد دولت سیزده که شکل داده شد از قم به یکباره به وزارت اطلاعات نشانده شد زیرا حفاظت اطلاعات قوه ی قضاییه را نیز تصاحب نموده بود. عبور کنم. کارها و شغل هایی بدون هیچ نظارت عمومی و حتی بدور از تفحص مجلس شورای اسلامی. علاوه بر این، عوامل دخالتگر در شورا زیادتر از اینهاست. بماند. پس در وجه سوم که ضریب این وجه بالاست، ترجیحاً چند فرد راست لیست می شوند و در مقابلشان دو یا سه نفر هم از افراد کم مطرح ردیف می شوند. که حالت را دو باری روی آقای سید مصطفی هاشمی طبا پیاده کرده بودند در سالهای هشتاد و نود و شش. که البته او برخلاف تصور عموم، خیلی قوی در بیان و فن مناظره ظاهر شده بود و نشان داده بود از شکور مطلع است با آن کارش بیشتر ورزش کشور بود. ولی چون مردم به رجال مشهور توجه نشان می دهند، این جور افراد زیاد جدی گرفته نمی شوند. حال اگر هر کدام از این سه وجه پیاده شد چه حالتی در رأی آینده پیش می آید. احتمالاتی دارم. پس از تهیه... بر می گردم. اُنظُر.


اُنظُر فکاهی می کارد :

اول یک فکاهی بنویسم بعد به فرض های سه وجه بپردازم: خدا را شکر وجود «اُنظُر» در داخل مدرسه «خیر» تلقی شد!! آخه بنده حاضرم از این مدرسه با پرونده ! در بغل، بروم برای همیشه، اما یقین دارم همین ها که (شب و روز حتی با بردن تصور اسم «اُنظُر» به ذهن خود، اخلاق خود را تلخ می کنند و به خود صدمه هم می زنند و از فن نویسندگی و پروا از خدا، دور می افتند و به دنبال لغت های خاص می گردند که بار اُنظُر کنند و وی را به هر چیزی که اصلاً به آن قرابت و شباهت ندارد، نسبت دهند) دلشان برای بنده سخت تنگ می شود! بنده دوست ندارم کسی دلش برای بنده به تنگی و تنگنایی بیفتد و خدای ناکرده به جای سخن ، یک مشت پرت و پلا ببفاد علیه ی شخص «اُنظُر»  نه فکر «اُنظُر» . پس؛ اُنظُر هست و می باشد و خواهد بود تا دلتنگی ها کسی را از پای در نیاورد! ببارید هر چه لغت گیر می آورید. بنده چترم باز است و خیس نمی کنم. این بودن بنده به فکر با فکر می انجامد. قدر بدانید و نهراسید از بیان افکار که علتش این است خودتان را حق مطلق پنداشته اید دیگران را باطل.  شما هم از آدمیان اید نه از پریان. بی خود برای خود حریم و حق ویژه و دخالت در امور فکری دیگران قائل نشوید. این تفاخری بیش نیست که تارهای سست آن در جاهلیت توسط حضرت محمد خاتم و پیام آور عقل و شرع (ص) فرو ریخت. آگاه باشید! بنده هرگز فکرم را با فرد هدر نمی دهم. وقت بنده خیلی قیمت دارد. هر چند ساعت کار !!! نمی زنم برای نوشتجاتم!!! که چهار شاهی بیشتر واریز شود. فکاهی! به قول رِنه دکارت که در جمله ای فلسفی گفته بود : "می‌اندیشم، پس هستم." پس:  وقتی وجود هیچ کس در جهان خدای بلندمرتبه، جای هیچ کس را تنگ نمی کند، وجود این بنده در مدرسه هم نباید اوقات کسی را تلخ کند و برای بنده با لغات و جملات عین شلاق خط و نشان بکشد. فکر کنم هیچ اطلاعات دست اولی از بنده ندارید که این چنین به عصبانی نویسی روی آوردید. این چیزی جز خودحق پنداری بی وجه نیست. هیچ کس بر دیگری در تساویِ فرصتِ فهمیدن، متمایز نیست. زاده نشده است بشر که خود را موجودی دخالتگر جا بزند. فهم ها عرضه می شود سپس طبق قرآن بهترین آن ممکن است پذیرفته شود. به، قرآن پایبند باشید. و برای خود مقام فائق قائل نشوید. فکاهی ام سرانجام این است : بنده از مدرسه برود! شماها چند تا چگونه خود را تخلیه کنید!!! اُنظُر.

 

یک سخن ویژه با هم مدرسه ای با مستعار «SA» کاربر محترم و فعال مدرسه

خواهم آمد برای تکمیل... فعلاً باید از جایی به جایی بروم. امید از خدای بلندمرتبه که سالم برگردم. کار شاقّی است.  چهارشنبه ۱۶ .  ۴ . ۱۴۰۳ : اُنظُر.

 

اُنظُر می کاود :

گفته بودم سه وجه پیاده شود چه حالتی در رأی آینده پیش می آورد؟ احتمالاتی دارم. اینک ادامه ی آن. ابتدا روشن سازم بنده به هیچ نامزدی گرایش ندارم و حامی هیچ فردی نیستم در این بررسی ها. نوشته ام فقط جنبه ی تحلیل و بررسی دارد:

 

تأیید ترکیبی : اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : اگر رأی هجومی شود و مردم واقعاً پای صندوق آیند، آقای مسعود پزشکیان به پاستور راه می یابد. در غیر این صورت، رأی بین آقای محمدباقر قالیباف و آقای علی لاریجانی سرشکن و انتخابات به دور دوم کشیده می شود. بنده فقط دارم حدس های خودم را بر حسب میزان مطلع بودن از کشور می نویسم و پیشاپیش قبول دارم که تمام احتمالات بنده ممکن است از هم بگسلد، زیرا سیاست در بالای نظام، بسیار نوسانی و سیلانی است و ادامه ی رقابت ها قابل تصور نیست. اما بنده این ریسک را کردم حدسم را ولو اگر غلط در آید مطرح کنم، تا جو سیاسی کشور را دقیقتر بشناسیم.

 

تأیید تنظیمی :  اگر این باشد چیدمان حول نامزد دلخواه با گرایش به حاکمیت بالایی یا میانی چیده می شود.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : در آن صورت از نظر بنده گمان کنم اوضاع را به سمت آقای سعید جلیلی (البته احتمال رد صلاحیت وی هم وجود دارد) ولی شانس را برای آقای مهرداد بذرپاش باقی می گذارند و فضا را در مقابله ی صوری با آقای قالیباف هدایت می کنند. هر کدام از این سه بشوند، بخش حاکمیت سرخ نمی شود. چون در این وضعیت صندوق با هجوم رأی مواجه نمی شود.

 

تأیید ترجیحی : در صورت این چیدمان، بخش حاکمیت سعی می کند شفافیت روی گرایش خود را کاهش دهد چون بیم چندانی ندارد.

 

وضعیت در این شیوه تأیید : احتمال می دهم میان آقایان به ترتیب حروف الفبا در فامیلی: آقای مهرداد بذرپاش و آقای محمدباقر قالیباف و آقای علی لاریجانی به رقابتی باریک کشانده شود که اگر دو نفر اولی برنده شوند، حاکمیت سفید می شود. اما چون در این وضعیت، صندوق احتمال دارد نسبتاً با انبوهی از رأی سلبی مواجه شود، اما شاید قادر نباشد از این سه گزینه جناح راست، کاری برای آقای علی لاریجانی کند. چون مردم به این خاندان شک دارند. در نتیجه در این وضع، برنده یا بذرپاش است یا قالیباف. ولی بذرپاش بیشتر شانس می آورد مگر آن که وی را چیزخور کنند!

 

آنچه برآورد کردم به فضایی برمی گردد که اینک بدان دسترسی دارم. ولی هر چه جلوتر رود هر آن ممکن است جو چینش تغییر کند. جلسات سری دو سه نقطه ی پایتخت است که روی شیوه ی تأیید و مصلحت رد یا قبول، در خودشان حق دخالت می بینند. باید یک عامل خارجی را هم طی روزهای آینده روی انتخابات به عنوان متغیر در نظر داشت. این که آقای باقری سرپرست وزرات خارجه در لبنان در مورد مذاکرات با آمریکا دارد به رایزنی غیرمستقیم دست می زند. آن نتایج هم، دخیل است. با این وجود همه ی اینها حدسیات بنده است. اگر کسانی با حدسیات میانه ای ندارند بهتر است صبر کنند خود خبر را در همان روز خبر رسمی بخوانند. حدسیات برای ذهن های کنجکاو است. باور دارم حدس از علایق بشر است. ولی هیچ چیز جای خبر رسمی نمی نشیند. چون خبر رسمی یعنی پایان فرضیات و حدسیات. از حدسیاتی  که کردم  و وقت را گرفتم معذرت می خواهم.  اُنظُر.

 

هم مدرسه ای محترم با مستعار «SA» سلام

با آن که هیچ شناختی از نزدیک از شما ندارم که کمکم کند احترامات خودم را مطابق شأن شما تنظیم کنم که جسارت نورزیده باشم، اما شما را در داخل مدرسه مقداری شناختم. هیچ هم شائق نیستم کسی را به اسم و رسم بشناسم. برایم مهم نیست. برداشتم از شخصیت شما بر حسب آنچه تا کنون در این گروه فکری نوشتید این است:

شما را فردی باتلاش و باسواد می دانم. اگر بر مطلبی علم نداشته باشی سعی می کنی با رجوع به متون فضای گوگل و منابع مورد وثوق خودت، دستچین کنی و با چکیده سازی اش بر اطلاعات آن موضوع غنا ببخشی. در یک اخلاق خوب که در خود ساختی، کمتر خود را درگیر فرد نویسنده می کنی و به محتوای متن می پردازی این بسیار مشوقانه است. گمان کنم روحیه ی نقد و نقادی را در خود بیشتر پرورش دادی، چون کمتر دیدم جایی برای تأیید نوشته های همفکران خودت، یا طرح مسئله از ذهن خودت در این مدرسه، نظر تأییدی یا تشویقی بگذاری. حتماً در گروه های دیگر خودت در روستایتان این را کار می کنید. ایراد نمی گیرم دارم شما را با برداشت خودم مطرح می کنم غلط بود می شود آن را رد کرد. هیچ ندیدم ایرادهایی که در نوشته های همفکران خودت دیده می شود (که بیشمار هم هست) نقد و نظری بنویسید. باز هم ایراد نگرفتم. ولی این به رفتار خوب شما که مسئولانه در رفع عیب و نقص نوشته ها اعضا می کوشی آفت می زند. چون اگر کار شما رفع عیب در نوشته ها است، این عیب گمان نکنم در نوشته های داخل این مدرسه نباشد. ولی خوشحالم بنده را مورد نقادی قرار می دهی. بنده برای شما و برای شخصیت نقادی که نسبت به نوشته هایم داری احترام و ارزش قائلم و حتی یک ذره دلخوری پیدا نمی کنم. منطق شما در بیان نقد هم برای بنده غیرقابل تحمل نیست، بلکه بدیهی و متصور است و باید برای چنین همتی در وجودت، از آن مقام محترم ستودن به عمل آوردم. اگر (به وجه التزامی دارم می گویم) نوشته های بنده باعث شود بر شما سخت بگذرد (که نمی گذرد چون باظرفیت هستید) انتظار دارم مثل این مدت، همینگونه در صحنه ی نقد بمانید و رنجیده خاطر نشوید، و بنده را مورد نقدهای خود ببرید. زیرا هر چالشی برای خود، این مقدار بازتاب را دارد. شما را در پناه خدای بلندمرتبه، تندرست و متفکر و منتقد و سالم و پروریده در دستگاه شرع و عقل، می خواهم. بر شما (و اگر مزدوج شدید) بر خانواده ی محترم شما سلام و تشکر می شود و دوستی های فضای مجازی با هیچ چیزی نشکند. با احترام بیشمار. هر کس بنده را با هر صفت و لغت و عیب و ایراد متصف می کند، حتماً نزد خدا حجت دارد و اتقان. بنده اما شما را انسانی باایمان می دانم که حاضری از عقاید خود به نحو اکمل به دفاع برخیزی. خدا نگه دار. اُنظُر.

 

جواب اُنظُر :

آقای م.ف سلام. در یادداشت هایی که بر جای می گذاری، رد یک انسان متفکر را از خود باقی می گذاری، که در یک تصور نزدیک به تصویر، سرت محو کتاب در منظرم مشاهده می شود. اگر اینطور است (که باید باشد) شما به خودت بباوراند پای در مسیر درست نهاده ای که نوشته بوی نویسنده می دهد و بنده عطر این تفکرت و پله پله به درک تازه رسیدنت را به مشامم می گیرم. خودت را با همین تقویت، بساز. در سانت سانت نوشته ات یک راستگویی برانگیخته از وجدان و ضمیر آشنا به دانش دیده می شود. کانت نبود مگر که می گفت: "راستگویی، بهترین مصلحت است." و برتولت برشت می گفت: "می توان یک بار به همه دروغ گفت! ولی نمی توان برای همیشه به همه دروغ گفت." خوشحالم از شما که کسی روی نوشته ام نظر می گذارد که خود یک شخصیت رشدیافته است و از هضم حجم متن عجزی در خود راه نمی دهد. عبور کنم. زیرا بنده در «عصیان» شادروان فروغ فزخزاد آموختم: «در سایه، بوته هیچ نمی روید.» دو نمونه بیاورم که فقط نشانه دهم به یک بحث دیگر شما که پایین تر با اعضای محترم دیگر داخل مدرشه در میان نهادید.


یکی این است: آن فرد وقتی از ایران رفت یکی از اولین چیزهایی که نوشته بود این بود: «سیاست یک "مفرّ" است، فرهنگ یک "مقرّ".» و شما آقای م.ف خیلی هم از هوش بالا برخورداری، که آن آقا حالا آنجا از مقرّ [قرارگاه] حرف هایی چاپ می کند که مفرّ [فرارگاه] را بتواند زیرکانه پیش ببرد. یعنی از فرهنگ به سیاست دست می اندازد تا آن کار را پیش ببرد که ... . عبور کنم که فرصت بسط بحث نیست. او بازی خود را طبق منطبقات دارد پیش می برد.


نمونه ی دوم: روزی شادروان آقای رفسنجانی نوشته بود: "در خانه ی ایشان ردّ پای ضد انقلاب را دیدم." چون آن شخص به گفته ی وی (با نقل قول مستقیم و بدون کم و کاست) : «به شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه اعتراض داشتند.» اسم این شخصیت را عمداً نمی آورم.

 

حتماً دو منظور بنده را کشف کرده اید. هر شخص نزد این تفکر خاص کشور که همه را زیر یوغ خود می خواهد، فقط تا جایی امکان بقا و ارتقا دارد که از قبل ارادت سالاری خود را امضا نموده باشد و تا تغییر کند زندگی اش را حراج و خودش را تکفیر می کنند. چون اهل "موجبیّت" فلسفی هستند و خود خبر ندارند و از خدای بلندمرتبه هم تجسّمات در ذهن دارند که به قول هگل به ارباب شباهت می زند نه خالق مهربان. همان شیخ کلینی بزرگ در کتاب شریف "اصول کافی" آورد «علم آن است که روز به روز و لحظه ب لحظه پدید آید.» ولی تا کسی با دانش خود تحول پیدا کند و فهم خود را عمیق کند دیگر محال است که تحملش کنند. اُنظُر.

 

جواب اُنظُر : آقای اهل قلم سلام. از تفسیرت بر متن ها نفع می برم. قبول دارم که درست گفتید که تفسیر متأثر از علوم بیرونی است. نیز پیش داوری ها روی متون می تواند نویسنده را در کشف منظور در محتوا، تقویت کند. این را هم با شما موافقم. اما سردبیران حرفه ای با تازه ترین خبر ها دست دارند و همین کمکشان می کند فن تحلیل را با کمترین خطاها ارائه دهند. از اشتیاق شما در پیگیری خبر و تحلیل ها، خوشم می آید زیرا در مقام شرح آن بر می آیید و این رفتار علمی ات، عنصر دیگر خبر (یعنی اثر سریع تر بر مخاطب) را جنابعالی حرفه ای بلدید و به نظرم در لحظه های مهم، با مهارت آن را بکار می گیرید. برای اهمیتی که روی نوشته هایم قائلید، شما را مورد احترام و فخر قرار می دهم. یک شعر در شمس از مولوی به شما تقدیم می کنم که مربوط است به وجوب سخن تازه کردن :

 

«گر متاع سخن امروز کساد است کلیم

تازه کن طرز، که در چشم خریدار آید»

 

با نهایت احترام به آن نویسنده ی محترم. اُنظُر.

 

یک تشکر فوق العاده از راه گرگان به دو انسان

سلام به شما هر دو انسان. بنده چون فضای خصوصی خطم را در پاسخ به هیچ کس باز نمی کنم و حتی یک کلمه جواب نمی دهم، مجبور شدم در فضای داخل مدرسه این شکر را بجای بیاورم. بنده ادبیات متن شما دو انسان محترم را عمداً می شکنم که در مدرسه شناخته نشوید. حتی می دانم بنده را نمی شناسید.

 

یکی از شما محترمان نوشتید (با شکستن ادبیاتت نقل می کنم) :

 

"انظرمتنات همهم خواندنیه. حیف برخی اندازه یی متر مینویسند ولیکن مطالبشون درد خودشان میخوره"

 

و یکی دیگر هم این را نوشت:

 

«خیلی دلم میخاد بدونم کیستی... ولی انظر تنایی پس همه براومدی...".

 

بنده جز تقدیم محبت عرضی دیگر به این دو انسان ندارم. به هر حال بازتاب ها برای بنده در بیان افکارم کارسازی دارد. به پیام دومی عرض کنم بنده این مدرسه عزمم برای ارائه ی فکر است، دعوایی هیچ کس با هیچ کس ندارند. بحث وقتی داغ می شود تصور نشود روابط انسانی فرو می ریزد. با کمال تشکر از هر دو گرانقدر. اُنظُر.

 

یک اعتراف عامل قدرت و یک حرف اُنظُر

فقط حمله ی آقای وحید حقانیان کاندیدای ریاست جمهوری!! عامل در «بیت» را کم داشت آن رسانه ی خاص! که امروز طی یک بیانیه گفت «از بیت المال مسلمین و بودجه نظامی کشور ارتزاق» داشت و با این جمله آن رسانه را شست و برد : «در آخرین لجن پراکنی یکی از این رسانه ها [منظور حقانیان "تسنیم" منتسب به یک نهاد سپاه است]، ضمن نادیده گرفتن مسئولیت های خطیر اینجانب از ابتدای انقلاب تاکنون، طوری القا کرده اند که نقطه ی ثقل حضور حقیر در انتخابات، وابستگی به دفتر» می باشد. بعد نتیجه گرفت که: «مردم به خوبی دریافته اند که همه این تلاش های مذبوحانه (گلوگیر و بی ثمر) این رسانه ی منفعل در اکثر بزنگاه های حساس کشور، به جهت ترس از شکست کاندید مورد حمایت شان است.»


خوب؛ اُنظُر فقط یک عبارت عرض کند بس باشد: سال ها در میان مردم در فضای جامعه ی مدنی (بستری پیشرفته تر از دولت و قدرت) همین حرف زده می شد، ولی همین حقانیان عامل در «بیت» و همپیاله ی حجت اسلام آقای سید مجتبی خامنه ای، آن را خنثی می کرد. اینان بعداً با هم در پشت پرده دست می دهند و پشت هم را می خارانند، ولی مردم بآسانی فهمیدند حرف حقشان سالها سانسور می شد و به گوش صاحبان قدرت نمی رسید. می رسید!! ولی سخت است قدرت تن به واقعیت دهد، چون کمترین کار این است دست به تغییر بزنند. تغییر بزنند چه کسانی را بکارند؟! که مطیع و موش باشند!!! مانند منوچهور اقبال نخست وزیر شاه. اُنظُر.

 

یک بیت شعر از منظر اُنظُر (۴)

هر درونی که خیال اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد

مولوی

دارد می گوید وقتی انبان فکری کسی پر از خیال باشد، باید بدانی او فردی خیالاتی و خرافه یی است و عقلش را بوسید و گذاشت بالای تاقچه. پس، هر چه دلیل و علت اقامه کنی او نه فقط آگاه نمی شود، بلکه بر کیسه ی خیالش می افزاید. آگاه باید بود نه فقط در مسائل عقلی، که  حتی در عشق های پوک نیز این خیالات، عامل فروپاشی است. اُنظُر.

 

کیا چینش می شوند؟

اُنظُر می کاود : بنده دیروز در تحلیلم  احتمالاً دادم یازده نامزد را شورای نگهبان چینش می کند. اینطور نوشته بودم: «اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.»

 

حالا امروز روزنامه «وطن امروز» (متعلق به بذرپاش) نیز نوشته: «با بررسی های انجام شده، نهایتا ۱۲ گزینه  کسانی هستند که پیش بینی می شود ترکیب نهایی افراد تایید صلاحیت شده، از میان آنها باشد. این ۱۲ نفر عبارتند از (نام نامزدها توسط روزنامه ردیف شد و بنده بدون تمایز روی اسم، فقط آن را نقل می کنم) :

 

"محمدباقر قالیباف، مهراد بذرپاش، علی لاریجانی، اسحاق جهانگیری، سعید جلیلی، علیرضا زاکانی، محمد شریعتمداری، مصطفی پورمحمدی، علی نیکزاد، امیر حسین قاضی زاده، صولت مرتضوی و عبد الناصر همتی".

 

میان برآورد بنده با این روزنامه نزدیک به قدرت، شش اسم مشترک است. این که کدام با واقعیت نزدیکتر خواهد شد، داوری نمی کنم. بنده احتمال ضعیف دادم فقط یک نفر از چپ تأیید شود آنهم مسعود پزشکیان، اما این روزنامه سه نفر از چپ (جهانگیری،  محمد شریعتمداری، همتی) را خبر داد تأیید می شوند که بنده هر سه را بعید می دانم. اُنظُر.

 

نگاهی گذرا به نظریه ها (۶)
مروری بر نظریه پرداز های مهم جهان

اُنظُر می نویسد : نظریه ی "ماکیاولی" اگر بشود چکیده ی حرف های این فیلسوف را نوشت می توان چنین بنویسم که وی اندرزنامه ارائه داد تا نظریه. خلاصه یی می نویسم از دو کتابش (شهریار ، گفتارها) که به حاکمان سفارش کرد.

 

۱ - بهره گیری از حیله گری و دروغ و قدرت و تغلب (چیرگی به هر طریقی)

 

۲ - کنار گذاشتن اخلاق توسط حاکم که مانع رشد شهریار (پادشاه و حاکم) است

 

۳ - بی رحمی یکباره و همه جانیه

 

۴ - تئوریزه کردن هدف توجیه گر وسیله

 

۵ - حاکم باید به صفت هم روباه و هم شیر در آید

 

۶ - دولت حاکم، عقل مختار است در بکاگیری مذهب در خدمت اهداف خود

 

۷ - پسندیده بودن هر کاری که به مصالح دولت بینجامد (دولت مصلحت گرا)

 

۸ - دولت: گسترده، حکومت: امپراتوری، تعادل: پویا، شهریار قدرتمند

 

۹ - دین جزئ لاینفک جامعه و حکومت ولی در خدمت قدرت

 

۱۰ - تأکید بر نقش محوری نخبگان و اشراف

 

۱۱ - مجازبودن حکومت مطلقه در ایجاد اطاعت محض با توسل به خشونت و فریبکاری و دروغ

 

۱۲ - آمیزش حتمی قدرت فکری اقلیت ممتاز با قدرت فیزیکی اکثریت عامه برای نیل به قدرت حکومت

 

۱۳ - تآکید بر ایجاد تریبون عمومی سخنرانی به تقلید از جمهوری روم باستان برای بستن راه نبردهای طبقاتی

 

۱۴ - توزیع نابرابر ثروت و مالکیت، عامل بی ثباتی است

 

۱۵ -سه عامل فضیلت زا است: اجرای قوانین، عشق به آزادی، تضاد منافع

 

۱۶ - تآکید بر سه عنصر اشرافیت، جمعیت انبوه، ارتش قدرتمند حرفه ای

 

۱۷ - مذهب فقط راه بهره جویی و سیاست است نه یک ارزش ذاتی و حقیقت خاص

 

۱۸ - دولت مافوق مذهب است و کلیسا از اجزای خادم دولت

 

۱۹ - قوم فاسد حکومت فاسد می طلبد و قوم بافضلیت دولت آزاد

 

۲۰ - گسترش خواهی نتیجه ی طبیعی دولت سالم

 

۲۱ - طبیعی بودن میل به تصرّف گسترده کردن کشور

 

۲۲ - اگر عمل ظلم، زمامدار دار را متهم کند در عوض نتیجه ی عمل وی را تبرئه می کند

 

۲۳ - الزام دولت بر جمع آوری میراث فرهنگی

 

۲۴ - شهریار منبع قدرت، عدالت، قانون و فردی منصوب خداوند است

 

۲۵ - رقابت های درون قدرت اولین خطر برای حکومت

 

۲۶ - دو خواسته ی گوناگون اشراف و مردم عامل تنش بنیادین جامعه ی سیاسی است

 

۲۷ - واقع گرایی جایگزینی برای خیال پردازی در سیاست است و راه آن سفر به تاریخ باستان است

 

۲۸ - تاختن به اصول کلیسا در قرون وسطی خصوصاً به دو اصل: یکی تفکیک حوزه ی روحانی از حوزه ی سیاسی و دیگری نظریه ی قانون طبیعی

 

۲۹ - تآکید بر این امر که بنیان سیاست و مدینه بر مسلخ (به سلّاخه کشیدن و کشتار) استوار است «که برادری خون برادر خود را ریخته است»

 

۳۰ - عدم وجود نسبت میان جزیره ی ثبات با آرامش اخلاق و اقیانوس پرآشوب سیاست

 

۳۱ - تآکید بر تسلیحات، جنگ، کشورگشایی، تشکیل امپراتوری و حاکمیت مطلقه

 

۳۲ - بازگشت به تاریخ به عنوان عامل تدام بخش مذهب و نظام سیاسی

 

۳۳ - ماکیاولی بر عنصری به اسم «ویرتو» استفاده می کند یعنی حاکم باید «ویرتو» داشته باشد، به معنی نیرومندی، کمال، هنر، بزرگی، عفت، فضلیت و دست برتر.

 

به همین علت او، شهریار (حاکم) را اندرز می دهد چنین باشد:

 

حاکم به بخت نیاز دارد، اما بخت از دست می رود، باید سرسخت هم باشد.

 

شهربار باید تشنه ی کسب افتخار، جاه و مقام باشد و خدعه و تزویر و نیرنگ راه میانبر شهریار است.

 

باید راه سرگردان کردنِ مردم را بیاموزد و اسعداد این خدعه را در خود پرورش دهد.

 

ریاکاری بخشی از زادخانه ی هر شهریار کامروا است.

 

پیروی از اخلاق توسط شهربار همیشه طریق عقل نیست، شهربار باید بر حیله گری و قدرت تکیه زند.

 

شهریار کامیاب کسی است که روح زمانه همساز شود.

 

شهربار باید ذهنی داشته باشد آماده ی چرخیدن به هر سویی.

 

شهربار خردمند نباید نگران نکوهش ها از بابت رذیلیت های که انجام می دهد باشد.

 

شهربار باید خسیس باشد و ب غایت دو رو و پنهانکار.

 

برای شهربار، بی خطرتر این است که از او بترسند، تا دوست دشته باشند، ترس بهتر از دوستی است.

 

شهربار هیچ نباید از تمایلات شهوانی و گناهکاری های جسمانی نگران شود، زیرا هیچ منعی بر سر ارضای شهوت و خواهش های درونی وجود ندارد.

 

شهربار در نقض پیمان آزد است: «درست است پیمان نیکوست، ولی کارهای گران با نیرنگ بدست می آید نه با راست کرداری»

 

شهربار بداند برای ستیزیدن با دیگران دو راه وجود دارد: قانون و زور.

 

چند چیز شهربار را نامبردار جهان و نزد مردم خود می کند: «لشگرکشی گران»، «مایه گیری از دین»، «چیره دستی در کارها تا حدی که بر سر زبانها افتد»، «برپایی جشنواره ها و نمایش ها»، «دیدار از شهرها»، «حفظ شکوه مقام خویش»، و نیز «همیشه نباید تیغ بر کف باشد».

 

و نیز فرمانروای زیرک نمی باید پایبند به قول و قراردادهای خود باشد هنگامی که به زیان اوست. اُنظُر.

 

به یاده آورم اگر دستم از تایپ کردن خسته نمی شد این مطلب را تا شماره ی هشتاد هم پیش می بردم. عبور کنم.

 

[در پاسخ به آقای محمد فضلی]

نظر اُنظُر:
سلام آقای م.ف‌

سعی کرده ام خواندن این متنت را با فهمیدن گره بزنم تا به درک تازه ای از ثمرات علمی شما نویسنده ی محترم و محیط بر مسائل عقلی و هنری نائل آیم. بی مکث و وقف، تا عبارت اُخرای شما را به دست دستگاه فاهمه ام سپردم تا جایی که قوت قلمت و نیروی ادبیاتت مرا واداشت به اندوخته های قلیلم پرتاب شوم تا پرگاری از آن بسازم و بر اعتقاداتم ترسیم بخشم. زیرا خردورزی، بی مرزترین رفتار انسانی با شرع است، بیش نیز، نزدیکترین آن به دین. چونکه دین به خاطر اتصال به حضرت مبداء تبارک تعالی که صادرکننده ی تمام دانایی ها و جایگزین ساز تمام بت واره هاست که انسان خیال می ورزید درجه ی اُولی از انسان است حال آنکه بُت ساخته ی خود ذهن انسان است، یعنی بُت، خود مخلوق خلق است، این بالاترین ضعف بت است. پس، دون انسان است. ولی حضرت خالق آفریدگار قادر و بخشنده ی همه چیز به مخلوقات است، بنابراین پناه بردن به خدا، خود نوعی باور به عظمت و شکوه انسان است که به یک اعلا از خود، ایمان می رود، و این از بُت بدور است زیرا اعلا از آدمی نیست. بسا درودا به انسان که از ناحیه ی دین، به واجب والوجودی مقدس ایمان آورده است که هیچ یک از صفات نابودشونده را در خود ندارد (که سبحان گفتن ناشی از همین است) و چنان بزرگ و اکبر است که انسان غرور می ورزد نزد آن پروردگار دست به ناله و نوا و ناز و نیاز زند. (که تکبیر گفتن نشان این ارجگذاری است) و چون به چنین خدای شکوهندی دل سپرده است از سر عشق و عرفان پیشگاهش به ستایش می پردازد و درون خود را بر بیرون درجات عالی تری می بخشد (که حمد گفتن علامت این سپاس و ستایش است) خدا در تمام لحظه ها از بندگانش خواسته است تن به بت ندهند چه بت اَجسام و چه بت انسان که این دومی روزگار آزاداندیشان جهان را روشن نگه می دارد زیرا با تمام قوای فکری و ایمانی خود هرگز حاضر به تملق بت نیست و خرَد خود را به کام قدرت نمی فروشد. بر چنین انسانی که خویشتن را از خدا جدا نمی کند باید تا ابد درود فرستاد که نبیان و رسولان و سپس امامان این شرف را در دل انسان زنده و احیا داشتند. تلاش قدرت برای احیا و بازپروری بت اَجسام و بت انسان، چیزی جز انتظار لیسیدن حکومت نیست. حکومت مخدوم نیست که مردم به آن لیس بزنند، این با شرافت انسان جور نیست، حکومت خادم است که طبق قرارداد اجتماعی و چارچوب های شرع پسند باید جامعه را در بستر رشد و پیشرفت و معنویت، نظم و قانون و ادارگی بخشد. فقط در این صورت است که انسان طبق ناموس هستی دست به زیست می زند و همین منهَج آن «هست»ی به اسم مفهوم فلسفی «نیستی»ی هایدگری را که نوشتی: «در همه جا حضور دارد، ما را تعقیب می کند و در نهایت ما را خواهد بلعید» از کار می اندازد و توان بلع و دفع و نفی انسان را از او می زداید. پیش به زایش فهم و ایمان. یا ایمان و فهم. چه اول فهم رخ دهد سپس ایمان و چه نخست ایمان پدیدار شود سپس فهم، انسان در هر دو حالت بر پایه ی خرد به کمال می رسد که شریعت آن را تمهید و تجهیز می کند. انسان مجهز به خرد، به انسان تجهیزشده به ایمان منتهی می شود. جدایی خرد از شرع و تفکیک شرع از خرد ،کاری نابخردانه و در ردیف بت و بت پرستان و قدرت لیسان است. از حظی که از این نوشته ات به بنده سرایت کرد، بسیار بر ساحت ایمانی و خردورزی ات سلام می فرستم. معزز و مکرم باشید آقای م.ف‌ انسان مغزآگاه و دل آگاه. اُنظُر. فرصت پاکنویسی نداشت بنده. معذرت.

 

همان بود که نوشتم

نوشته ی توضیحی اُنظُر : آنچه بنده در مورد مذمت شعر و شاعری که در مدح قدرت و سیاست می سراید تا صله بستاند و به سیاست صدمه می زند، مجدد عرض می شود همان بود که نوشتم. رأی بنده همان است که انشاءاش کردم. بقیه ی برداشت هایی که از نوشته ام شده (ضمن ارجگذاری به نظرات آنها و احترام به خودشان) هیچ نسبتی با متنم ندارد. مدح و چاپلوسی شعر و شاعر از سیاست و قدرت صدمه اش امری بدیهی است و نیاز به استدلال هم ندارد. روزی سال پنجاه و نه، یک بالایی از تهران، شادروان فخرالدین حجازی نماینده مجلس شروع کرده بود به توصیف به وجه اعلا که با جمله ی «بابی أنْتَ وَ امّی» آغاز کرده بود و بقیه محتوای سخنرانی که خودتان رجوع کنید به منابع. نیت آن شادروان حتی تملق و دگرستایی و صله سِتانی هم نبود، ولی از همان نقطه، رفتار مدیحه ای اش به صورت درجا منکوب شد چون داشت می گفت ای آفتاب جهان و وصف بسیار سنگین و رنگین که با مواجه شد با واکنش شدید در همان نشست اینطور:


«من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه می برم از غرور. من اگر خودم را برای خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر می کنم که ناطق برومندی است و متعهد، لکن گله می کنم که در حضور من مسائلی که ممکن است من باورم بیاید فرمودند.»

 


مثلاً در جایی به شادروان آیت الله مشکینی استاد متشخص اخلاق حوزه این طور گفت:

 

«من قبلاً از آقای مشکینی گله کنم: ما آن قدری که گرفتار به نفس خودمان هستیم کافی است، دیگر مسائلی نفرمایید که انباشته بشود در نفوس ما و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که آدم بشویم، دعا کنید که حتی به همین ظواهر اسلام عمل بکنیم. ما که دستمان به آن بواطن نمی رسد، لا اقل به این ظواهر عمل بکنیم...»

 

لطف کنند خوانندگان خود متوجه شوند ضمیر "من" در نقل این دو جمله، چه کسی است. بنده بر قرار خودم همشه باقی ام که دو اسم را هرگز دیگر در داخل این مدرسه نام نبرم، تا شائبه ایجاد نشود. پس مدح حاکمان ربطی به جدایی شعر با سیاست ندارد. آنچه کریه و زشت است شاعر و شعر در مدیحت قدرت خیز بردارد و سیاست را از زمینی بودن به قدسی شدن بکشاند. عبور کنم. البته هر کس آزاد هر جور با قدرت حاکم تا کند آزاد است. همه ی ما ولی از شکم مادر افتادیم و در کرامت ذاتی، هیچ کسی تمایزپذیر نیست. اصل بر پروا است، نه پست و جاه. اُنظُر.

 

[در پاسخ به امیر رمضانی] جواب اُنظُر. سلام آقای دارابی. یکم. قدرت در علم جامعه شناسی سیاسی یعنی دولت به مفهوم دارنده ی زور (چه قانون، چه غیر آن). دو.م تمام نیروهای سیاسی شامل احزاب، اقوام، طبقات و ... زیرمجموعه ی دولت به مفهوم قدرت قرار  دارند که در هر حکومتی (خواه دموکراتیک، خواه غیر آن) میزان فعالیت و اثرات آن فرق می کند. سوم. منظور بنده از قدرت، شالوده ی آن است که در سراسر حکومت منتشر است. و شامل همه می شود. هر کسی که به این زور (منظور از زور یعنی بکارگیری سیاست در جامعه) دست دارد در هر مرتبه در تمام ساختار. چهارم. اصل حرف شما پذیرفته است یعنی مدح و ستایشگری قدرت در هر زبان و رشته کریه است. اما شعر در این میان چون با عنصر خیال که قوت عظیم در بطن آدمی است، سرو  کار دارد، و شاعر در پرداخت کلمات از سِحر کلام برخودار می شود، پا از عقل فراتر می گذارد و قدرت را زیر وصف مبالغه و تملق و حتی دروغ و فریب می برد. بنده نظرم این است چنین مآلی به اصل سیاست لطمه می زند، هر انسان هر طور خواست صورت دهد، بنده اما ستایش قدرت را نوعی پرشور در صدمه به اصل سیاست و کشورداری می دانم. تشکر می شود. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر :
آقای مصطفی سلام

دیدگاهی در مدرسه گذاشتی مورد مطالعه ی بنده قرار گرفت. همچنان در شناخت مسائل روزگار دست برتر را در بیان و تحلیل دارید. به شما برای برگزیدن چنین مواردی، دست مریزاد می گویم. دعا می کنم خرمی با شما به عجینی رسد. این قسمت زیر که صراحت ورزیدی تردیدی نیست، بر بکارگیرندگان چنین شیوه ای، اثرش را تا انتها و مجرا می گذارد، هر چند ترک این رویه (که ممکن است بر احوالاتشان چیرگی یافته باشد) زمانبر است، اما در جای خود نفوذ کلامت کارش را کرد. منظورم این عبارات شماست:


«در کشور ما عده ای هستند که همه دشمن پنداری عمیقی در ایشان جلوه دارد! و همه را دشمن میبینند مگر خلافش واقع شود! این طیف بجایِ جذبِ حداکثری ،دفعِ حداکثری میکنند! این طیف چون خود را در موضعِ حق میبینند همه چیز را بر طبق متر و معیار خودِ شخصی شان پردازش میکنند... اگر کسی هم ادبیات ستیز نداشته باشد متهم به اتخاذِ ژستِ بی طرفی میشود! و اگر گاه نقطه ضعفهای کشور بیان شود، حکمِ به سیاه نمایی میدهند! و با انطباقِ شان به شخصیتهایی در تاریخ اسلام همچون ابو موسی اشعری و عمرعاص و حسن بصری تیر خلاص ِ بی بصیرتی، حکمی ست قطعی.»


شما نویسنده ی دردآشنا آقای مصطفی داراب بخوبی واقفید اِسناد افراد مسلمان و حتی غیرمسلمان به چهره های منفور تاریخ اسلام، حتی اگر بر فرض به ظنشان، ضمان شرعی نداشته باشد، لااقل ذمه ی اخلاقی و انسانی گردنشان باقی می گذارد. خیلی گستاخی لازم است که انسانی به انسان دیگر بگوید تو عین فلان کس در تاریخ اسلام هستی. البته شاید چنین افرادی پیش خود پنداشته اند که خودشان را با حضرت اشتر، حضرت مقداد، حضرت ابوذر و حضرت اویس قرَن (سلام الله علیهم اجمعین) مقایسه کنند و مانند آنانند. واقعاً اعجاب دارد این نوع ادبیات گزینی. در شمارگان بالا تمام این سبک ادبیات از دهان روحانیت بلند می شود، آن دسته یی از این صنف که در برابر اندیشه ی مخالفان و منتقدان نه تنها بی قرار می شوند که متصلب و غضبناک سیستم عصبی شان در هم می ریزد و قلم را نه برای باراندن علم و دانش، که برای تاراندن دیگران به دست می گیرند. زیرا برای افکار غیر خود هیچ بهایی قائل نیستند. حق پندارنی که آبروی حوزه در میان خود حوزوی ها می برند.


این داخل اما، گوئیا دو چند باری یکی از اعضای محترم در نوشته هایش گفته شده بود که بکارگیری چنین اسامی و الفاظ نابکار، مصداقی برای مدرسه ندارد، اما اگر ندارد چرا این همه مکرر بکار گرفته می شود. این بنده البته این چیزها را قابل وقوع و حتمی الصدور پیش بینی می کردم و جز این اگر می شد تعجبم برانگیخته می شد. بزرگترین آفت این خصایص این است بار علمی نوشته هایی چنین دست، تهی می شود و به یک سری لغات پشت سر و بی معنا و حاوی انگ تنزل می یابد. در کار فکری بنده، این نوع رفتارهای خردسالانه و پیش پا افتاده، خللی نمی گذارد چون مانند روز روشن بود برایم که چنین واکنش هایی به وقوع خواهد پیوست و جامعه از این تیپ فکر بی طاقت، نشانی های زیادی سراغ می دهد.


آقای نویسنده ی آگاه و باتقوا برادر خوب و قوی الفکر مصطفی در این نوشته و سایر نوشته هایت درس ها موج می زند. یقین بدان آسیب شناسی یی که کردی در اعماق فرو می رود و موجب روشنگری شده است و اخگر در درونشان را اند اخته است که از این رفتار وهن آلود دست بشویند. عبور کنم. با تمام این مسائل، اما سلام و احترام بر همه ی آنان. خدا آنها را کمک کند از تار بیرون بزنند و در آن این مقدار نتنند. تشکر. اُنظُر.

 

نظر اُنظُر زیر پست امیر رمضانی:
آقای دارابی سلام
پیش بینی شما می تواند یکی از احتمالات باشد. تشکر برای این بابت که تراوش ذهنی خود را از داخل مدرسه دریغ نمی داری. در مورد دیدگاه حجت الاسلام آقای سید محمد خاتمی تحت یک راهبرد تهیه شده است که وقتی رجوع کردم به آن  بیانیه دیدم سه شرط گذاشته است. که با ادبیات خودش این سه تا است : «ملتزم به اصلاحات» ، «ﻓﻬﻢ درﺳﺖ ﺗﺤﻮﻻت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﻪ وﯾﮋه ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت زﻧﺎن و ﺟﻮاﻧﺎن» «ﻓﺮاﻫﻢ آوری زمینه‌ی ﺧﺮدورزی و ﺗﻮﻗﻒ ﺑﯽ ﺧﺮدی در ﻫﻤﻪ ی اﻣﻮر و ﺳﻄﻮح بخصوص ﺑﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﺗﻮان ﮐﺎرﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ، عالمانه و ﺣﺮﻓﻪ ای ﮐﺸﻮر و اﻟﺘﺰام ﺑﻪ ﺧﺮد ﺟﻤﻌﯽ». علاوه بر این سه شرط برای نامزد احتمالی مورد حمایت این جناح، بر «ﺿﻌﻒ ﺧﺮدورزی در ﺣﮑﻤﺮاﻧﯽ و ﺳﻮءﺗﺪﺑﯿﺮ در مواجهه با ﭼﺎلش ﻫﺎ» نیز اشاره کرد.


از نظر اُنظُر تردیدی در فضای چپ افکنده شد که دو بازخورد داشت: یکی شک دارند آیا در اصل قضیه خود حاکمیت به منتقدان راه می دهد در دایره ی نظام اداره ی کشور را در دست بگیرند که شورای نگهبان مجاز و مجاب باشد یکی از آنان را روی ویترین بچیند تا نوبت به رأی مردم برسد. روی این مسئله در تردید فرو رفتند. از نوع و محتوا و سبک سخن چهارده خرداد، چنین بر نمی آمد. دوم ترس دارند آقای خاتمی توان بسیجگری خود را کشاندن مردم به پای رأی را از دست داده باشد. بنده بیشتر وارد ماجرا نمی شوم. چون خودم را تحلیلگر فضای سیاسی ایران می دانم و یک ایرانی مشتاق دانش و بینش دین. اُنظُر. پاکنویس نشده ارسال کردم. معذرت.


انظر به شیخ مالک رجبی دارابی

فکاهی با شما آقارجبی:
می آیم...


اُنظُر فکاهی می کارد:

آقا رجبی سلام
چمدان های خودت را جمع کن!

در میان آخوندا قحطی افتاده!

قحطی خشکی و بی آبی و علفی نه!

آخوندهای بد (نه شما و سایر آخوندهای باپروا) آنقدر آبشخور دارند که قحطی پولی پاکتی نمی آید!

قحطی این بار قحطی رجال!!! است که آخوندها بلاخره حرف گوش نکردند دچارش شدند! حتی یک نامزد ندارند در لباس و جامه ی عبا و عمامه. هشداری که دهه ی اول انقلاب آن نوفل لوشاتو رفته ی بزرگ داده بود. اُنظُر.

 

همچنین آقارجبی با سلام مجدد، بابت درگذشت پدر شما که در داخل مدرسه از بزرگی و روحیات بابات گفتی، به شما سرسلامت می گویم. خدا ایشان را با بزرگان مذهب مصاحب سازد. اُنظُر

 

یک سئوال تماماً فرضی از آقای مصطفی

سلام آقای مصطفی نویسنده ی محترم مدرسه و مشاهده گر اجتماعی. این سئوالم را فرض فقط می گیرم چون یقین دارم در دنیای واقعیت، امکانش امتناع دارد. هیچ نیاز هم نیست همین میزان وقت و اعلام پنج روز و تمرکز سازمان سیما و صدا و در اختیار گذاشتن امکانات دولتی و نهادها و حتی پروازها و نیز هزینه های بیت المال و مساجد و مراکز و هیئات و حرم ها و ... صرف آن هفته ی خاص شد و اخیراً گذشت، برای این سئوالی که می خواهم از شما برادر محترم بپرسم لازم نباشد هزینه و صرف شود، اما فقط نظام حاکم موافقت کند اگر همین امشب آقای مهندس میرحسین موسوی و یا حجت اسلام آقای سید محمد خاتمی بیفتند با مرگ طبیعی بیمرند، تشییع جنازه ی آزاد در همین مقدار شهرها برگزار شود. مثلا میرحسین چون اهل روستای «خَمنه» ی تبریز است در تبریز و سپس در تهران و سپس در در حرم ایران قم و مشهد و یک شهر دیگر به دلخواه خانواده اش تشییع شود و یا آقای خاتمی چون اهل اردکان است به جای تبریز، در اردکان و یزد و سپس به ترتیب در همان شهرهایی که میرحسین را نام بردم تشییع کنند، حتی تلویزیون دولتی نظام هم وارد نشود و وقت بیت المال را از ملت تصرف نکند، اما واقعاً همانطور که برای دو هفته قبل امنیت خیابان ها را تأمین کردند این دو مورد را هم چنین کنند، به نظر شما مردم این دو منتقد نظام را (که روزگاری یکی وزیر خارجه و سپس نخست وزیر نظام بود و دیگری نماینده ی مجلس و سپس وزیر ارشاد و بعد هشت سال رئیس جمهور کشور بود) چگونه و با چه میزان شرکت (آمار تقریبی) تشییع می کنند؟ بنده به عنوان فردی مطالعه گر به رفتار سیاسی مذهبی مردم، چنین مسئله ای را فقط فرضی طرح کردم. البته روزگاری وقتی شادروان آیت الله منتظری فوت کرده بود، در همان شهر خودش در قم نگذاشتند مراسم سوم در حرم یا مسجد اعظم آن شهر برگزار کنند. می شود همین مثال را برای شادروان مهندس مهدی بازرگان هم تست کرد اگر برایش تشییع جنازه ی آزاد شکل می گرفت مردم چگونه یکرش را تشییع می کردند و به شهر قم می بردند که در آنجا وصیت کرد و دفن شد. با تشکر. بنده صرفاً طرح مسئله کردم. داوری و نظری ندارم. منظورم این است قدرت اگر با مردگان برابر رفتار کند میزان شرکت مردم چگونه خواهد بود. بنده شخصاً معتقدم مرده را باید فوری بدون تشریفات و هزینه های بیت المال به صورت متعارف و ساده و سریع به خاک سپرد. اُنظُر.

 

به اطلاع فراگیر برسانم

این بنده موقتاً از داخل مدرسه می روم. ببینم چه وقت فرصتم مرا یاری می کند برگردم. تا برگشت بنده به این مدرسه همه چیز انسان (از ریزترین کار حیات و مرموزترین کارزار ممات) در مشیت مطلق خدای بلندمرتبه و صاحب نفوس و صدور آدمیان است. تا آن زمان، همه را به خدای بخشنده ی دادگستر و گسترانده ی رحیمیت و رحمانیت می سپارم.  اگر پاسخی برای پست گذارنده ی بعدی از این ساعت به بعد از سوی بنده مؤخّر افتاد، تقصیرکارم نداند، نیستم که ببینم چه متنی در این داخل گذاشته شد.    ۱۷.  ۴ . ۱۴۰۳ : ساعت  ۵  و ۳۴ دقیقه ی عصر پنجشنبه. بای. اُنظر.

 

 "اعزام به اقدام"!

کاوش اُنظُر : آقای سید وحید حقانیان عامل در «بیت» توئیت زد با "جاه طلبی برخی" مدیرها آشناست و "نگاه های متفاوت امنیتی و نظامی به موضوعات مختلف را خوب" می شناسد و از "آن ها واهمه" ندارد. پس قول داده است، آمده و آماده است تا مدیران را به "اتحاد عدالت  آرامش" دعوت کند. کاوش اُنظُر اما به این حرف این فرد با مستعار و شهرت سردار وحید چنین است:

 

اینکه معترف شد جاه طلب توی نظام است، بر امنیت نگرشی متفاوت غالب است، وی خوف نیز ندارد از «آن» ها (که اشاره اش به اشخاص است، نه نگرش ها؛ چون ضمیر اشاره ی «آن ها» جایگزین شخص است، نه شیء) نصف راه را انگاری طی کرده است. فقط یادش باشد عدالت از بستر کشور گُر می گیرد، نه از دفتر سیاستمدارای قوه ی مجریه. مثال بارزش سیاست تبعیض آمیز جاری بر نظام است از اول تا الان. مردم تهیدست حاشیه نشین باید در شهرهای گرانقیمت کُلفتی! قدرت را کنند یک قبر عادی را در بدترین جای قبرستان ها چند میلیون با پول حلال و رنج آورده ی شان بخرند و کفن را هم چند میلیون رویش. اما صاحب منصبان حکومت مفت و رایگان در بهترین جاها و مکان ها دفن شوند. قدرت از همین یک تبعیض قباحت آمیزش دست بکشد، عدالت از بستر طبیعی اش برمی خیزد. بعد حتماً سید وحید تاریخ ایران را هم بلد است که آقا محمدخان چون از دل ایلات برخاست، تفکر ائتلاف بین قبایل، داشت. فردی که روزها با قساوت "چشم در آر" بود ولی شب ها به نقلی «هرگز از نماز شب غافل" نمی گشت! آنوقت کسی به اسم حاج شیخ کاظم رجبی که نمی دانم چرا پسوند "صدیقی" روی اسمش رفت، رفت محضر با انگشت خود "سند باغ ۱۰۰۰ میلیاردی حوزه ی علمیه ی ازگل" را به نام خود و آقازادگانش زد، حکومت یک آخ! نکرد و باز هم پریروز خطبه گردنش انداخته شد و مردم را پند به تقوا ! و کشور را دستور ! به ادامه ی «راه» داد که همه می دانند کدام "راه" اراده شد، ولی رأی هر اگر آزاد بود، «میزان» شد. خوشایندت است حقانیان که زیرکی کنی شعار واجب المفتَرض "اتحاد عدالت آرامش" را سند عزم خودت کنی نامزد ریاست کشور شوی، چون یقین دارد این بنده، تو کُد "حیطه بندی" داری. یعنی مُجوز گرفتی اطلاعات فوق سرّی کشور را، هم مطالعه مشاهده فرمایی، هم حتی مُهر "اعزام به اقدام" زنی. عبور کنم. جزا ک الله. یعنی پاداشت با خدا. با احترام آقا سیدوحید. اُنظُر.

 


شش کاندیدا با شش فرض تحلیل


کاوش اُنظُر : سرانجام 6 کاندیدای ریاست جمهوری چهاردهم مهر تأیید شورای نگهبان را گرفتند که شما خوانندگان خبر دارید. به ترتیب الفبا، اینا آقایان: مسعود پزشکیان،‌ حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی،‌ علیرضا زاکانی،‌ امیرحسین قاضی زاده هاشمی، محمدباقر قالیباف.


مروی گذرا بر تحلیل هایی که اُنظُر در هفته های قبل در داخل مدرسه نوشت. شامل خلاصه ای از این گزیده ها:


برخی فکر می کنند آقای علی لاریجانی تأیید می شود که بنده هنوز یقین ندارم چون رقیب قدری برای آقای سعید جلیلی  است که عین کاری که برای هموارسازی پیروزی دولت سیزده صورت دادند، باز برای سعید جلیلی  تکرار کنند و باز علی لاریجانی را بزنند.


تشکل راست به خاطر تکثیر گرایش های افراطی و ضد دموکراتیک از هم فرو پاشید و هیچ کسی نیست که بتواند لیدر آنان باشد. دچار بحران رهبری حزبی شد. دیگر کی برای آقای غلامعلی حداد عادل که به خاطر پیوند خویشاوندی در سیاست جا خوش کرده بود، تره خورد می کند که زبانی جز به چاپلوسی قدرت نداشت. چهار محفل سایه در تهران روی تهران نفوذ دارند. آنان در لجنه های خود برای همه خط و نشان می کشند و راست را تکه و پاره کردند و به این روز مفتضح انداختند که ۶۹ نفر جناح راست بدون اعتنا به هیچ تصمیم تشکیلاتی، راه می افتند می روند تا رئیس جمهور شوند. انگاری رئیس جمهوری مدیر یک نانوایی است که به قولی حتی نانوایی ر  ا هم لیاقت ندارند بچرخانند چه رسد کشور را. عبور کنم.


ولی چپ دچار دو تضاد است. یک. تضاد با حاکمیت. دو. تضاد با حزب های خود که جبهه ی اصلاحات را ساختند. در تضاد اول کارشان آنقدر بحرانی است که نمی تواند بالاترین فرد خود را نامزد کنند که یقین دارند ردش می کنند زیرا آنان در بحث تئوریک، با نظام به تضاد ساختاری افتادند. در تضاد دوم هم میانشان حرف های سختی منعقد است که اصلی ترین آن این بار این بود نامزد جناح چپ این بار باید از خود اصلاح طلب ها باشد، نه توافق روی کسی که از میان سایرین در جناح راست، کمترین خسارت را به کشور می زند. بنابرین با ۹ چهره وارد شدند، ولی نامزد خودشان را هنوز در پرده ی ابهام گذاشتند تا نشانه هایی برای رد صلاحیت باقی نگذاشته باشند.


به ظن بنده سه وجه رفتار احتمال می رود روی انتخاب نهمین رئیس جمهور بکار گرفته شود. چون سبک سخن روز چهارده خرداد، قطعاً موجب برداشت مضیّق (تنگ گرفتن) می شود. این حدس شدید بنده است. البته بهتر برای جمهوریت نظام آن است برداشت موسّع (گشودگی) شود. باشد تا هیچ کس بر کشور تحمیلی نداشته باشد و «همه باید به قانون بازگردند» که بعد ختم جنگ، شعار روز شده بود. نظام های تحمیلی از دسته نظامات ورافتاده در این دنیای مدرنِ فوق تجهیزات است که تجهیز فنی آن در شرکت های خصوصی از دولتها قدرت و ثروت بیشتری دارند. عبور کنم.


ابتدا بگویم هفتاد تای آنان همان در دم فاقد ورود می شوند. یا شورای نگهبان با احترام به آنان، درخواست می کند برای این که مُهر رد صلاحیت (خودشان می گویند: عدم احراز یعنی بر ما نامعلوم ماند) نخورد، خود منصرف شوید. یا برخی با معامله و وعده ی میز و سهم قدرت به نفع بقیه کنار می روند. یا با پادرمیاین عوامل سایه خریده می شوند که بمب رد زیاد پژواک نیندازد. می ماند احتمالاً یازده نامزد. شورا با این یازده چه می کند؟ بنده سه وجه را محتمل می دانم و ضریب وقوع هم کدام را هم ظنی می گویم. تمام اصطلاحات این تحلیل از بنده است. اگر نادرست است، خودم نادرستی آن را بر گردن می گیرم:


وجه اول: تعیین صلاحیت ترکیبی. یعنی شورا از هر سه تفکر چپ، راست و میانه (و نیز شاخه های گُر گرفته ی زیر راست) ترکیبی از نامزدها را تأیید می کند. احتمال این وجه، با توجه به سبک سخن روز چهارده خرداد، ضریبش ضعیف است.


وجه دوم: تعیین صلاحیت تنظیمی. این وجه نوعی ترسیم با خط گیری از عوامل ذی نفوذ بیرونی است که چند سال است بر اعضای شورای نگهبان (بیرون از وقت رسمی این نهاد) اشراف و غلبه و حتی خط دهی دارند. در این وجه، نامزدها حول یک فرد دلخواه حاکمیت بالایی یا میانی، که کد امنیت!! هم گرفته باشد، چیدمان می شود. البته برای عدم رسوایی، با آوردن احتمالی یک کم اثر ترین نامزد از رقیب؛ که جامعه ی خاکستری برای هجوم به صندوق، نه فقط تحریک نشود که حتی دچار وازدگی گردد. چون رأی هجومی به نفع این جناح که حتی حد نصاب اقلیت را هم ندارد، نیست.


وجه سوم: تعیین صلاحیت ترجیحی. در این فاز چون فشار عوامل پنجگانه ی تأیید بسیار دخیل است، در وجه سوم که ضریب این وجه بالاست، ترجیحاً چند فرد راست لیست می شوند و در مقابلشان دو یا سه نفر هم از افراد کم مطرح ردیف می شوند.حال اگر هر کدام از این سه وجه پیاده شد چه حالتی در رأی آینده پیش می آید. احتمالاتی دارم.


بنده در تحلیلم احتمال دادم یازده نامزد را شورای نگهبان چینش می کند. اینطور نوشته بودم: «اگر این باشد که بنده بعید می دانم با توجه به قرینه ی سبک سخن چهارده خرداد، چنین چینشی را شورای نگهبان می چیند. بنده به ترتیب حروف الفبا در فامیلی ردیف می کنم که تمایزی قائل نشده باشم آقایان: محمدمهدی اسماعیلی. مهرداد بذرپاش. مسعود پزشکیان. محمدرضا پورابراهیمی. مصطفی پورمحمدی. سعید جلیلی. محمدباقر قالیباف. حسن کامران. علی لاریجانی (با تردید). صولت مرتضوی.»


اینک پس از مرور نوشته های قبلی ام بحث روی این شش تا: در یکی از فرض ها گفته بودم اگر انتخابات رقابتی شود و مردم هجوم بیارند به صندوق، آقای مسعود پزشکیان مستقیم به پاستور راه می یابد حتی گفته بودم بک نوع موج دوم خرداد هم ممکن است مجدد رخ دهد، ولی اگر رأی هجومی نشود کمی فرق کند، بین مسعود پزشکیان و قالیباف در دور دوم باید منتظر بود. شاید هم سعید جلیلی و یا مهرداد بذرپاش که این آخری از درون هئیت دولت سیزده رد صلاحیت شد. از یازده نفره ی که بنده احتمال دادم تأیید می شوند چهار نفر درست از آب در آمد که در تحلیل بنده نامشان ذکر شده بود: به ترتیب الفبا آقایان: مسعود پزشکیان،‌ حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی، محمدباقر قالیباف. برای بنده تقریباً یقین بود که آقایان اسحاق جهانگیری و عباس آخوندی رد صلاحیت می شوند چون در دولت آقای حسن روحانی نقش زیادی به همراه خود حسن روحانی در مسائل و مشکلات کشور داشتند. روی علی لاریجانی نیز تردید داشتم و حتی اگر تأیید می شد هم نوشته بودم مردم به این خاندان شک دارند و روی خوش نشان نمی دهند. پس با قبول این که میزانی از احتمالات بنده درست نبود، اینک روی شش تا تحلیلی ارائه می دهم بر مبنای احتمال ها:

 

شش کاندیدا با شش فرض تحلیل

شکل اول رقابت: اگر بر فرض هر شش نامزد تا آخر بمانند منصرف نشوند و مردم برای هم رأی سلبی (نه به دولت سیزده و نه به تندروهای جناح راست و حتی نیز نه به معتدلین راست) و رأی ایجابی (رأی آری به پزشکیان) بیایند، آقای مسعود پزشکیان -از نیروهای چپ مذهبی، ولی مورد حمایت تمام حزب های عضو جبهه ی اصلاحات- پیش می افتد. در این شکل او، تنهای نامزد جناح چپ است، مقابلش پنج نفر از جناح راست با تشتت که در بین شان افتاد. شامل: نواصولگراها (با لیدری آقای قالیباف) نوپایداری و پایداری ها (با لیدری سعید جلیلی و پاجوش ها (هر دو از پیروان شادروان آیت الله مصباح) جامعه ی روحانیت تهران (آقای حجت اسلام مصطفی پورمحمدی) آقای امیرحسین قاضی زاده هاشمی (خط دولت سیزده) و علیرضا زاکانی (چرخشی)

 

شکل دوم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد سه تا، تا آخر بمانند و مردم فقط برای رأی ایجابی بیایند، آقایان مسعود پزشکیان، سعید جلیلی محمدباقر قالیباف رقابتی نزدیک به هم خواهند گرفت.

 

شکل سوم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد چهار نفر به نفع قالیباف ائتلاف کنند و دولت چهارده را ترکیبی میان خود تقسمیم کنند شبیه نحوه ی دولت اسرائیل دو قطبی بزرگی رخ می دهد میان آقایان مسعود پزشکیان و محمدباقر قالیباف. که باز نیز احتمال دور دوم، می رود.

 


شکل چهارم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد چهار تا، تا آخر بمانند و مردم فقط برای رأی ایجابی بیایند، آقایان مسعود پزشکیان، حجت اسلام مصطفی پورمحمدی،‌ سعید جلیلی محمدباقر قالیباف رقابت در می گیرد و مسعود پزشکیان می برد.

 

 

شکل پنجم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد فقط دو تا، تا آخر بمانند و مردم هجومی رأی دهند و آقایان مسعود پزشکیان، سعید جلیلی رقابت کنند مسعود پزشکیان رفت پاستور.

 

شکل ششم رقابت: اگر بر فرض از شش نامزد دو تا، تا آخر بمانند و مردم طبق سه انتخابات پیشین وارد شوند، نامزد راست برنده است زیرا قدرت دست به گزینه ی اصلح می زند و بسیج می شوند چون محافل راست از جمله ی "جمع شوید و رئیس جمهور را با آرای بالا انتخاب کنید" روز چهارده خرداد را تعبیر به بسیج نمودن مردم گرد یک اصلح کرده اند. عبور کنم. تحلیل از فن احتمالات پیروی می کند. پس احتمالات با متغیرات تغییر می کند. روشن سازم بنده فقط تحلیل کردم. نه چیزی دیگر. با توجه به ایرانی بودنم و علایق به منافع ملی و امنیت و توسعه، لازم می دانم از سماحتی منطقی که شورای نگهبان در این دوره ورزیده و از هر تفکری کاندیدا در رقابت باقی گذاشته تشکر کنم و برای آنان از خدای بلندمرتبه  جهت دوام چنین رفتارها به نفع همزمان ملت و حکومت، مسئلت کنم. اُنظُر.

 

و

Notes ۵
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۲۲۳
ساعت پست : ۱۲:۱۴
مشخصات پست

آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: تقریباً کسی نیست دلش نخواهد ثانیه‌ی سال بارگاه امام هشتم نباشد، روی این حساب سراغ سخن از امام‌ رضا ع‌ رفتم نوشوندگی بهارم با آن امام مهربان شروع شود. سؤال‌ شد از آن حضرت رئوف که سفله‌ کیست‌؟ فرمود: "آن‌ که‌، چیزى‌ دارد که‌ از خدا، بازَش‌ دارد." بعد دیدم این را هم در جای دگر فرمود "برنامه‌‌ی آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید، در غیر این‌ صورت‌، بادیه‌‌نشین‌ و نادان محسوب‌ مى‌شوید." هنوزم جالب‌تر این صحبت حضرت که نخستین بار دیدم که همیشه‌ به‌ اصحابش مى‌فرمود "بر شما باد به‌ اسلحه‌ی پیامبران‌." پرسیدند یا حضرت! اسلحه‌‌ی پیامبران‌ مگر چیست‌؟ فرمود: دعا.

 

  

 

 

آنگاه صاف رفتم قرآن که ببینم وحی چه می‌آورَد بر سینه‌ام درین سحری که قراره صبحش سال کهنه نو شود مرا ببرَد به داخل سِنّی بالاتر، سالی نوتر. دیدم آیه‌ی ۲۲ لقمان آمد چشمم. تدبر که چی هست. ده‌ها ترجمه زیررو کردم یکی از دیگری بهتر روان‌آب جاری کردند اما جُرعه‌ی حکیم رشیدالدین میبدی نوشانی‌تر بود بر عطشم. این طور برگردان شد آیه: "هر که روىِ خویش، سوىِ خویش، آهنگِ خویش با اللّٰه سُپارَد و او نیکوکار بوَد بى‌گمان، او دست در زَد در استوارتر گوشه‌اى و به اللّٰه گردد سرانجام همه‌ی کار؛ و چنان بوَد که او خواهَد آیه اینه: و مَن یُسلِم وَجهَهُ اِلى اللهِ و هُوَ مُحسنٌ فَقَدِ استَمسکَ بِالعُروةِ الوُثقىٰ و اِلى اللهِ عاقبَةُ الامور. و روز نُوِم با شعر فیض کاشانی آغشته شد. ۱ . ۱ . ۱۴۰۳ ، با ادب: دامنه

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم‌به‌دم آید به مبارک‌بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳
بازدید ها : ۲۲۳
ساعت پست : ۱۲:۱۴
دنبال کننده

آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

به قلم دامنه: تقریباً کسی نیست دلش نخواهد ثانیه‌ی سال بارگاه امام هشتم نباشد، روی این حساب سراغ سخن از امام‌ رضا ع‌ رفتم نوشوندگی بهارم با آن امام مهربان شروع شود. سؤال‌ شد از آن حضرت رئوف که سفله‌ کیست‌؟ فرمود: "آن‌ که‌، چیزى‌ دارد که‌ از خدا، بازَش‌ دارد." بعد دیدم این را هم در جای دگر فرمود "برنامه‌‌ی آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید، در غیر این‌ صورت‌، بادیه‌‌نشین‌ و نادان محسوب‌ مى‌شوید." هنوزم جالب‌تر این صحبت حضرت که نخستین بار دیدم که همیشه‌ به‌ اصحابش مى‌فرمود "بر شما باد به‌ اسلحه‌ی پیامبران‌." پرسیدند یا حضرت! اسلحه‌‌ی پیامبران‌ مگر چیست‌؟ فرمود: دعا.

 

  

 

 

آنگاه صاف رفتم قرآن که ببینم وحی چه می‌آورَد بر سینه‌ام درین سحری که قراره صبحش سال کهنه نو شود مرا ببرَد به داخل سِنّی بالاتر، سالی نوتر. دیدم آیه‌ی ۲۲ لقمان آمد چشمم. تدبر که چی هست. ده‌ها ترجمه زیررو کردم یکی از دیگری بهتر روان‌آب جاری کردند اما جُرعه‌ی حکیم رشیدالدین میبدی نوشانی‌تر بود بر عطشم. این طور برگردان شد آیه: "هر که روىِ خویش، سوىِ خویش، آهنگِ خویش با اللّٰه سُپارَد و او نیکوکار بوَد بى‌گمان، او دست در زَد در استوارتر گوشه‌اى و به اللّٰه گردد سرانجام همه‌ی کار؛ و چنان بوَد که او خواهَد آیه اینه: و مَن یُسلِم وَجهَهُ اِلى اللهِ و هُوَ مُحسنٌ فَقَدِ استَمسکَ بِالعُروةِ الوُثقىٰ و اِلى اللهِ عاقبَةُ الامور. و روز نُوِم با شعر فیض کاشانی آغشته شد. ۱ . ۱ . ۱۴۰۳ ، با ادب: دامنه

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم‌به‌دم آید به مبارک‌بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: تقریباً کسی نیست دلش نخواهد ثانیه‌ی سال بارگاه امام هشتم نباشد، روی این حساب سراغ سخن از امام‌ رضا ع‌ رفتم نوشوندگی بهارم با آن امام مهربان شروع شود. سؤال‌ شد از آن حضرت رئوف که سفله‌ کیست‌؟ فرمود: "آن‌ که‌، چیزى‌ دارد که‌ از خدا، بازَش‌ دارد." بعد دیدم این را هم در جای دگر فرمود "برنامه‌‌ی آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید، در غیر این‌ صورت‌، بادیه‌‌نشین‌ و نادان محسوب‌ مى‌شوید." هنوزم جالب‌تر این صحبت حضرت که نخستین بار دیدم که همیشه‌ به‌ اصحابش مى‌فرمود "بر شما باد به‌ اسلحه‌ی پیامبران‌." پرسیدند یا حضرت! اسلحه‌‌ی پیامبران‌ مگر چیست‌؟ فرمود: دعا.

 

  

 

 

آنگاه صاف رفتم قرآن که ببینم وحی چه می‌آورَد بر سینه‌ام درین سحری که قراره صبحش سال کهنه نو شود مرا ببرَد به داخل سِنّی بالاتر، سالی نوتر. دیدم آیه‌ی ۲۲ لقمان آمد چشمم. تدبر که چی هست. ده‌ها ترجمه زیررو کردم یکی از دیگری بهتر روان‌آب جاری کردند اما جُرعه‌ی حکیم رشیدالدین میبدی نوشانی‌تر بود بر عطشم. این طور برگردان شد آیه: "هر که روىِ خویش، سوىِ خویش، آهنگِ خویش با اللّٰه سُپارَد و او نیکوکار بوَد بى‌گمان، او دست در زَد در استوارتر گوشه‌اى و به اللّٰه گردد سرانجام همه‌ی کار؛ و چنان بوَد که او خواهَد آیه اینه: و مَن یُسلِم وَجهَهُ اِلى اللهِ و هُوَ مُحسنٌ فَقَدِ استَمسکَ بِالعُروةِ الوُثقىٰ و اِلى اللهِ عاقبَةُ الامور. و روز نُوِم با شعر فیض کاشانی آغشته شد. ۱ . ۱ . ۱۴۰۳ ، با ادب: دامنه

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم‌به‌دم آید به مبارک‌بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیا شود جاروزن حرم امام هشتم شوم!

به قلم دامنه: تقریباً کسی نیست دلش نخواهد ثانیه‌ی سال بارگاه امام هشتم نباشد، روی این حساب سراغ سخن از امام‌ رضا ع‌ رفتم نوشوندگی بهارم با آن امام مهربان شروع شود. سؤال‌ شد از آن حضرت رئوف که سفله‌ کیست‌؟ فرمود: "آن‌ که‌، چیزى‌ دارد که‌ از خدا، بازَش‌ دارد." بعد دیدم این را هم در جای دگر فرمود "برنامه‌‌ی آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید، در غیر این‌ صورت‌، بادیه‌‌نشین‌ و نادان محسوب‌ مى‌شوید." هنوزم جالب‌تر این صحبت حضرت که نخستین بار دیدم که همیشه‌ به‌ اصحابش مى‌فرمود "بر شما باد به‌ اسلحه‌ی پیامبران‌." پرسیدند یا حضرت! اسلحه‌‌ی پیامبران‌ مگر چیست‌؟ فرمود: دعا.

 

  

 

 

آنگاه صاف رفتم قرآن که ببینم وحی چه می‌آورَد بر سینه‌ام درین سحری که قراره صبحش سال کهنه نو شود مرا ببرَد به داخل سِنّی بالاتر، سالی نوتر. دیدم آیه‌ی ۲۲ لقمان آمد چشمم. تدبر که چی هست. ده‌ها ترجمه زیررو کردم یکی از دیگری بهتر روان‌آب جاری کردند اما جُرعه‌ی حکیم رشیدالدین میبدی نوشانی‌تر بود بر عطشم. این طور برگردان شد آیه: "هر که روىِ خویش، سوىِ خویش، آهنگِ خویش با اللّٰه سُپارَد و او نیکوکار بوَد بى‌گمان، او دست در زَد در استوارتر گوشه‌اى و به اللّٰه گردد سرانجام همه‌ی کار؛ و چنان بوَد که او خواهَد آیه اینه: و مَن یُسلِم وَجهَهُ اِلى اللهِ و هُوَ مُحسنٌ فَقَدِ استَمسکَ بِالعُروةِ الوُثقىٰ و اِلى اللهِ عاقبَةُ الامور. و روز نُوِم با شعر فیض کاشانی آغشته شد. ۱ . ۱ . ۱۴۰۳ ، با ادب: دامنه

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم‌به‌دم آید به مبارک‌بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

به قلم دامنه: تقریباً کسی نیست دلش نخواهد ثانیه‌ی سال بارگاه امام هشتم نباشد، روی این حساب سراغ سخن از امام‌ رضا ع‌ رفتم نوشوندگی بهارم با آن امام مهربان شروع شود. سؤال‌ شد از آن حضرت رئوف که سفله‌ کیست‌؟ فرمود: "آن‌ که‌، چیزى‌ دارد که‌ از خدا، بازَش‌ دارد." بعد دیدم این را هم در جای دگر فرمود "برنامه‌‌ی آموزش‌ دین‌ داشته‌ باشید، در غیر این‌ صورت‌، بادیه‌‌نشین‌ و نادان محسوب‌ مى‌شوید." هنوزم جالب‌تر این صحبت حضرت که نخستین بار دیدم که همیشه‌ به‌ اصحابش مى‌فرمود "بر شما باد به‌ اسلحه‌ی پیامبران‌." پرسیدند یا حضرت! اسلحه‌‌ی پیامبران‌ مگر چیست‌؟ فرمود: دعا.

 

  

 

 

آنگاه صاف رفتم قرآن که ببینم وحی چه می‌آورَد بر سینه‌ام درین سحری که قراره صبحش سال کهنه نو شود مرا ببرَد به داخل سِنّی بالاتر، سالی نوتر. دیدم آیه‌ی ۲۲ لقمان آمد چشمم. تدبر که چی هست. ده‌ها ترجمه زیررو کردم یکی از دیگری بهتر روان‌آب جاری کردند اما جُرعه‌ی حکیم رشیدالدین میبدی نوشانی‌تر بود بر عطشم. این طور برگردان شد آیه: "هر که روىِ خویش، سوىِ خویش، آهنگِ خویش با اللّٰه سُپارَد و او نیکوکار بوَد بى‌گمان، او دست در زَد در استوارتر گوشه‌اى و به اللّٰه گردد سرانجام همه‌ی کار؛ و چنان بوَد که او خواهَد آیه اینه: و مَن یُسلِم وَجهَهُ اِلى اللهِ و هُوَ مُحسنٌ فَقَدِ استَمسکَ بِالعُروةِ الوُثقىٰ و اِلى اللهِ عاقبَةُ الامور. و روز نُوِم با شعر فیض کاشانی آغشته شد. ۱ . ۱ . ۱۴۰۳ ، با ادب: دامنه

هر خیال تو مرا عید نو و نوروزی‌ست

شادی‌ای دم‌به‌دم آید به مبارک‌بادم

عید نوروز من آنست که بینم رویت

عید قربان که لقای تو کند بنیادم

Notes ۰