آنچ عیسی کرده بود از نامِ هُوم

می‌شدی پیدا ورا از نامِ او

 

چونک با حق متّصل گردید جان

ذکرِ آن اینست و ذکرِ اینست آن

 

خالی از خود بود و پُرّ از عشقِ دوست

پس ز کوزه آن تلابَد که دَروست

 

خنده بویِ زعفرانِ وصل داد

گریه بوهای پیازِ آن بِعاد

 

هر یکی را هست در دل صد مُراد

این نباشد مذهب عشق و وَداد

 

مثنوی مولوی. دفتر ششم

ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/765