داستان سوما و شوجِن
سوما. نگارش ۲۶ ، ۴ ، ۱۴۰۴ : ابراهیم طالبی دامنه دارابی. مادرم -گمانم- قصهی شوجنّ را برامون گفت. چکیدهاش این بود: به قلمرو جنها دستبرد زده شد. هر جای قلمروشان گنج بود، تمامی را بردند و جایش را با تَلی و خال (=خار و برگ) پر کردند. شوجن همه را در سوما (=داخل کانال قنات) جایی تنگ و تاریک، جمع کرد. گفت آنان گنجها را بردند، به قلعه ولی نتوانستند ورود کنند. جنها کف زدند و دلشاد شدند که قلعه براشون ماند. شوجن، نداشتهها را نادید گرفت، داشته را یادشان آوُرد.
من قلعهی داستان را همش خیال میکردم تپهی انارقلعت محل است، بین دارابکلا و اوسا. و همش هر وقت از قناتپشون رد میشدم، گمان میکردم شوجن با جنها در آن داخل پالونه، جلسه دارد، وحشت. جایی از محل ما، که چوپانان رمهی بِز و گوسفن را میآوُردند پاییندست آن، آب میدادند و مردم پس از آوُردن هیزم و برگهای توتون، اسبها را همینطور.