مدرسه فکرت ۹۸
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و هشتم
در این قسمت
خاطرات
مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
و نیز بیاموزیم از قسمت ( ۱ ) ( ۱۶ )
از تورقوز آباد تا مجلس خانهی حاج احمد
شروع دوباره پس از یک ماه نبودن دامنه در مدرسه، اینک ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ : سلام شریفان صحن. تورقوز آباد که بودم چند وقت از این یک مدت، چون به باقرشهر هم آمدُشد شده بود، از یک سرلشگر خواهم نوشت با یک شخصیت. اما بگذارم برای بعد. فقط نگفته نروم روی یک مبحث بعد، تورقوز آباد همان جاییست که نتانیاهوی اسرائیل در سازمان ملل عکسی نشان داد که آهای جهان! ایران در آنجا بمب هستهای ذخیره کرده است. بگذرم. اما دیروز پنجشنبه ۱۷ خرداد به هر نحو ممکن راندم تا خودم را الّاُ لابد رسانیده باشم به بیت حاج احمد. مرقد را دور زدم به زیارت، (عکسش هم هست در بالای پست) سپس با ادای ادب، اتوبان تهران قم را با سرعت مجاز ۱۲۰تا درنوردیدمُ ابتدا به حضورِ منزلُ، تنظیمِ ریشُ، زیرِ دوشُ، دَگشِ لباسُ، زدنِ اُدکُلنُ عطرُ، با کمی دلیکی در یخچال، خودم را ساختم. خانه که زن نباشد، یخچال یخ (هیچینَدار) استُ، آدم هم، پَک. خانمم به همراه فرزندانمان و نوههامان (علی، عظیم، لیا زهرا) از یک هفته پیش تا همین حالا در دارابکلا هستند. کَی برسن، اللهُ عِلمٌ، من نمیدُنوم. وانگهی، رهسپار خونهی حاج احمد آهنگر شدم که رفقا همه جمع شده بودند. (عکسش هم هست در پایین پست)
ایشان از چند سال پیش تا همین دیشب -و تا ابد که نفس میکشد- عزمی کرد جزم، که سالروز شهادت حضرت جوادالائمه -علیهم، سلام اجمعین- را، در بیتش عزادارییی مُفخّم برپا کند، با پذیرایی چای با خرما و کیک، انواع میوه و تنقُل، و سرآخر، شام، با طعم طارم و عطر پیچشانداز کرهی محلی در مَشام. آن خدای را سپاس که یادش مُمِدّ حیات استُ و نامش مُفرّح ذات، و آن رفیق را نیز سزاست، که تجلیل حضرت جوادِ ائمه ع را در بیتش اینچنین معظم، سرشار از سخاوت بیآراست و چشمان شرکتکنندگان مراسم را، همهساله به مصیبت دردهای آن امامِ بابِ حاجات، به اشک میآمیزانَد و رودابه مینمایَد. مرحباً برین راد و ارادِ پولادین دائماً.
...
کیا بودیم؟ اینا: اسما بر اساس جلوافتادن ذهن در تدوین ردیف شد بدین ترتیب: من، حاج شیخ احمد، آق سید علی اصغر، آق سید عسکری، سید آق حسین برادرش که در عکس دخترخانمش فاطمهسادات (همنام مادربزرگش خالهی مرحوم و مهربانم) در بغلش هست، آق ایوب، آق مهدیُ آق امینُ آق صابر هر سه، پسر حاج احمد، استاد و رفیق حجتالاسلام آشیخ محمد جواد غلامی، علیرضا شهابی، حاج غلام یزدانی که زحمت کشید پرتقال تابستانی برام آورد و نیز امانتی هلی آق سید موسی صباغ را که هم گت تیم بود و هم نوگری عالی، همینجا تشکر وافر و دنبالهدار هالی ازین هر دو رفیق متعالی. حجتالاسلام سید محمدتقی دهقانی، حجتالاسلام شیخ مردان کافتری. خدا کند که اسم کسی را جا ننداخته باشم. البته پسر ارشدم عارف هم بود، ولی فقط مرا آوُردُ و بعد آمدُ بُرد، اما یک شام بستهبندی هم حاج احمدُ و همسر عزیزش حاجیه سیده حکیمه شفیعی (که من او را از اوج صمیمت و ارادت: «سادات کولِک»! صدا میکنم) به عارف و خانمش «مهساخانمِ فدایی» عروس عزیزم داد. نیز خانمهای همهی حاضرین هم حضور داشتند که در اتاق مجاور جَمبوله (=مجتمع، کیپ به کیپ) بودند. گزارش نماز و منبر را در پست دومم مینویسم. با امید واثق به شفاعت و شفابخشی آقا امام جواد ع بر هر دل عاشق. آری- تورقوز آباد، آباد بودُ مراسم عزای بیت حاج احمد نیز نیکآباد. خاتمه دامنه.
مدیری نیستم که...
جامعهی ایران جامعهای متشکل از گونهگونی در افکار، اقوام، افراد، احزاب و آراء است. کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت، بهترین مسیریابی است. و راهیاب کسیست که خود را به دلِ ترس نیندازد و گونهگونیها دلشوره نگیرد. مدرسه فکرت یک جای نمونهبردار از کل جامعهی ایران است. با همهجور گرایش. طبیعت جایی که متکثر است، بحث و بگو و بشنو است. مجلس شورای اسلامی طی ۴۵ سال با چندین دورهی چهارساله، چه چالش ها که نداشته، اما همچنان قانون خود را گذاشته، چه وقتی نمایندگان آرام بودند، چه وقتی ناآرام میشدند. این واژه وامگرفته از کتاب مرحوم احمد آرام با نام «نهادِ ناآرام جهان» که در موضوع فلسفهی انسان و جهان هستی ترجمه کرده بود. من مدیری نیستم که تصمیماتم را کس یا کسان دیگر بگیرند که البته تا اکنون هیچ کسی هم چنین اخلاقی در خود کار نزد. اما اگر هر کس دلش میخواهد مدیر مدرسه فکرت شود، من بارها با کمال میل اعلان نمودم با مشتاقی تمام مدیریت را به هر فرد داوطلب واگذار کنم. اما وقتی ببینم کسی هم مایل نیست مدیر شود، مدرسه را طبق مقرراتی پیش میبرم که طی این نزدیک هشت سال پیش بردم. مدرسه به داوری بنده دارد طبیعی پیش میرود، چالشها اساساً دما و حرارتی جزین ندارد که موقتاً احساسی دمیده شود که مدرسه داغ شده است. آهن پس داغ شدن، پولاد میشود آنهم با هزاران بار چکش خوردن روی صندان. همدیگر را تحمل کنیم و عقاید و باورهای خود را از طریق قلم که خدای باریتعالی بدان سوگند خورد، در صحن صادر کنید. همین حالا هم اگر مخالفترین فرد فکریام در گوشیاش ایتا نصب کند و من رضایتش را کسب کنم به مدرسه دعوتش میکنم. هرگز از دعوت هیچ انسانی حتی اگر اعتقادات مذهبی یا فلسفی یا معنوی و مادی دیگری داشته باشد نه لنگ نمیزنم بلکه بیدرنگ دعوتش میکنم. خاموش کردن صدای متفاوت مساوی است با ایجاد قبرستان میان زندگان که صدای کسی در نیایدآ چنین جامعهای اگر هم پدید آید نامش جامعهی انسان نیست، اسم دیگری باید برایش وضع کرد. سپاس مضاعف. راستی! بهزودی خاطراتم را در مورد چگونگی شکلگیری مدرسه فکرت و مسائلی که طی این مدت باعث نمو و نُضج شد خواهم نوشت. هر قسمت کوتاه اما طولانی و دنبالهدار. درین مدت یک ماه هر که در دلش داغ دید، بر تمام آنها خدای شکیبایی دهاد. هر کس عروسی داشت، درونش را خدای نشاط گذاراد. و هر که مکه رفت و خرج داد خدای قلبش را نورانده گرداناد.
گزارش نماز و منبر
بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. در بر گرفتم تک تک رفیقان را. بوس، بوس، بوس، با بوی عطر دلنواز و زود. چیزی به مغرب نمانده بود. اذان را که دادند، بین حجج اسلام حاج شیخ احمد آهنگری و آشیخ محمد جواد غلامی تعارف افتاد که کی پیشنماز شود. این جور مِسِم (موقع و موسم) روحانیون تلاش دارند اخلاقاّ دیگری را به اقامه وا دارند و بر خود مرجّحاش کنند. افتادم میان. گفتم هر که ملبّس است، در پیشنماز مقدم است. حجت الاسلام غلامی استاد خوب ما هر چه شگفتانگیز بود، نماز گزارْد. مزه کرد بر منِ مأموم خجولِ بیزبان. چه فصاحت داشت در ادای قرائات. مکث، عالی. تأنی، در بالاترین نمره. و طولندادن رُکعات، بینهایت متوازن. او یک نماز زیبا بر دلها نشانْد. بیش بادا چُنان صلاتها. خدا ابوین وی را در سلامت دارادا. من هم طبق یک رسم مألوف میان رفقا، مابین دو نماز، همان نشسته، همیشه در ۳۳ ثانیه یک نکته میگویم. که دیشب نکتهام ربط چهار مرحلهای پلهای میان «اسلام، ایمان، ایقان، احسان» بود. خبر ندارم چه بر جانها کرد ولی دوست دیرنم سید آق حُوسن (که من از دیرباز پسرخاله صداش میزنم) وقتی بعد خواست به من خرما بخورانَد گفت: ارادت دارم بهت چه زیاد. فقط یک درخواست دارم. گفتم بگو: گفت همین نکته را دارکلا بین نماز بگو حتی پشت تریبون. گفتم: مرا مگه راه میدهند پشت تریبون؟! کشکولی بود پاسخم. گفت: همه تو را دوست دارند، چرا نذارن. ابدا. اصلا. همه میذارن. او خندید، منم پشت بندش.
حجتالاسلام سید محمدتقی دهقانی رفیق حاج شیخ احمد آهنگر، منبر رفت. او دانشگاه اراک تدریس دارد و نمایندگی ولی فقیه است. عالمانه منبر رفت. عادتم این است منبرها را یا به حافظه یا به خط میسپُرم. خودکار داشتم ولی کاغذ نه. آق سید عسکری رفیقم که سال ۶۲ فرماندهام بود در جبههی جوفیر و من معاونش و دیشب بغلم نشست، همش یک کارتن کاغذ! در چند جیبش دارد، فوری در آوردُ داد به من. نوشتم عین میرزابنویسها. این طور فشردهُ گذرا:
گفت (البته من سبک گفتارش را نوشتاری میکنم) چه عصر شُتر چه عصر موتور و چه حالا عصر هوش مصنوعی مدرن، انسان در همه حال خودشناس است اگر خواهد. گفت مناظرات از امام محمد باقر ع به بعد در جهان اسلام جاری شد. گفت چون روی امام جواد ع شک داشتند، اما مناظرات آن امام حقانیتِ امامت وی را اثبات کرد که درخشان ظاهر شد و حیرت همه را در آوُرد. گفت شبکهی وکالت توسط حضرت جواد ع اثرگذار بود از کوفه، بصره و ... تا همدان. گفت دستور داد در دستگاه حکومت عباسی به عنوان عامل امامت نفوذ کنند. گفت یک فرع فقهی چهها که نمیکند که امام جواد ع کرد. یعنی زیر یک مسئله، دهها مورد را شرح میکرد. منبری محترم چند سخن هم از آن امام عزیز ع گفت. مثل این حرفها (۷ تا) که من آن را به ادبیات خودم درآوردم:
۱. تواضع کنید. مثال زد. آشیخ جوادآقا ملکی تبریزی را، که تا در مجلسی وارد شد همان دمِ در متواضعانه نشست و خودش را صدرنشین نکرد. ۲. با آدم بد نشست و برخاست نکنید چون طبیعت تو را میدزد زیرا ضمیرناخودآگاه غافلانه بدیها را از آدم بد، کِش میرود. دلیلش این است امام علی ع هشدار داد مدیریت ضمیرناخودآگاه در دست خود فرد نیست ۳. ظاهر شمشیر زیبا ولی درونش زخمآور است. بدی عین شمشیر است. ۴. مؤمن سه شاخصه دارد: اول، توفیق که زمینه میسازد برای رشد. (گمان میبرم توفید گفت رو منبر، یعنی فایده. شک دارم) دوم، پذیرش نصیحت. سوم، واعظ به نفس. این آخری یعنی درونواعظ، باشد و از وعاظ بیرون هم تعلیم گیرد. منظورش این بود در برابر موعظهی پندآموز آدمهای باتقوا، موضع نگیرد. با این گراها، گریز خوب کرد به ذکر مصیبت، تلفیقی میان پیکر پاک امام جواد ع در پشت بام زیر آفتاب تابنده و پیکر قطعهقطعهی امام حسین ع در گودی قتگاه در زمین تفتیده. من همین الآن هم اشکم سرازیر شد (ریا کردم اما ریایی پاک) که دیشب وقتی چراغها را خاموش کردند، گریان گردیدیم خصوص وقتی صدای گریهی سیدم سید علی اصغر میآمد که نام امام جواد ع داغ فرزندش سیدجواد را در سینهاش حرارت و دما میافکند و شیون زنعموی عزیزم (همسرش) که تو گویی زندگیاش را پس از جوادش پایانیافته حساب میکند و آق سید عسکری که این بار بدون خانمش به اینجا آمد، بانو شهربانو که به جوار حق آرَمید. علیٰ سلام الله بر آل پاک رسول الله صلوات الله و دلهای مُهتدی به هدایت آنها. احسنتُم حاج شیخ احمد رفیق ما و شما همهی دلسپردهها به خط صاف و صراط حضرت محمد مصطفی صلوات الله. خاتمه دامنه.
ازین پست پایین یعنی از ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه نبود. ببینم میتونم مرورُ مطالعهُ مداقهُ کنم. واه! ینهمه پست مرا از امرو تا بامداد، تایملاین و آنلاینتمام، نگه میدارد کِه. گِج گمراه نشم! آدم رِه وُوسندِه! اینترنت پرسرعت منم که مفتُ و مجانیه همش! تا شستوشوی مغزیام کنن! ولی من مگه حمّالحمّال! تن به این «شستُ شور»ها میدم! کشکولی بود. بگذرم. اونا که دامنه را خَل خلِه دوست میدارن هِم، غاصّهپیس نشن که یخچال دِله خالیه! نه، دیشب حین برگشت از روضهی منزل حاج احمد، در مسیر، خرید مفصل کردمُ یخچال را دَزِه (پُر). زن نباشد، مرد زورش سر یخچال زیاده حتی افزونتر از پاپ. خدا کنه مِه زن، زود بیاد! البت آدمی نیستم دلتنگی کنم. بین اوُ من، زور زورکی حاکم نیست. هر چه خواست بماند محل، خود با میل خود مجاز است، من داخل در تصمیماتش نمیشمُ تنظیماتشُ بهم نمیزنم. این رسمم هست. زن یعنی عین مرد حق رأی راسخ داشتن. هر مردی زنش را طبق میل خودش شاغول کند، از شلغم هم شخصیتش تُردتر است. بگذرم.
اولین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
دیرباز
باذن الله. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. از دیرباز به دو علت باید با فضای مجازی آشنا میبودم: ۱. سال ۷۶ به خاطر درس مبانی کامپیوتر که در رشتهی فوق لیسانس علوم سیاسی جزوِ دروس پایه شده بود. ۲. در تهران محل کارم، نوع کاری که متصدی بودم الزامم میداشت، بلدش شوم. همین دو عامل و بعد علاقهی فردی خودم و جاذبهای که فنآوری در اینترنت میآفرید، ورودم را به این دنیا تا سال ۹۱ عمق بخشید. اما من به فعالیتم در فضای عمومی آشکاریت نمیبخشیدم. تا اینکه سال ۹۲ بازنشستگیام از ادارهی منتسب در آن، کلید خورد. از همان پاییز علنی به فضای مجازی ورود، شروع به نوشتن کردم. کمی بعد سایت «دامنهی دارابکلا» را تأسیس، شروع به فعالیت آشکار کردم. با مستعار دامنه مینوشتم. نقش یک نظریهپرداز دیگر به اسم «هجرت مشهد» را همزمان ایفا میکردم. تا حدی رونق گرفته بود که روزی دهها کامنت (نظر خوانندگان) زیر پستها ارسال میشد با نامهای اصلی خودشان و خیلی هم با مستعار. من تمام این مستعارها را میشناختم اما به روی هیچکدامشان نمیآوردم. مثلاً نخستین بار دارم میگویم سید علی اصغر هم تا الآن نمیداند من دقیق میدانستم او جدا از اسم واقعی، با ۴ اسم مستعار در دامنه نظر میگذاشت: «سبُکتکین»، «دانشجوی شیراز»، «بوتراب» و بقیه. وبلاگم دامنه تا جایی رسید روزانه ۲۳ نویسنده در آن پست انتشار میدادند. آنان که در دامنه فعال بودند به نظرم از آن روزها با حال خوش نوستالژیک یاد میکنند حتی بوی آن را اسشمام. بگذرم. خود داستان دامنهی دارابکلا کتاب است. برسم سر ایجاد مدرسه فکرت
دومین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
راهاندازی مدرسه
سال ۹۵ گرایش به پیامرسان در ایران انبوه شد. من زودتر ازین در وایبر و واتساپ بودم. تا کم کم خیلیها با خریدن گوشیهای اندروید (سازمان ده) به نصب پیامرسان تلگرام و واتساپ گرایش یافتند. وقتی تعداد زیاد شد فکری به سرم زد علاوه بر دامنه، در تلگرام گروه فکری ایجاد کنم اما هر بار آن را عقب انداختم، چون زمینه آنطور که باید مهیا میبود، از سمت جامعهی دارندگان تلگرام، مهیا نبود. من قم بودم. از تهران به قم بازگشتم. ولی متناوب آنجا هم میبودم. سکونت دایم در محل، برایم میسور نبود. ابتدا «حلقهی تکیه» را با حدود چهل نفر از جوانها و دانشجویان دارابکلا، راه انداختم، اما به خاطر مسائلی که روی آن ایجاد شده بود -و قصد ندارم آن را فعلاً بشکافم- آن حلقه پس از چند ماه با چندین نشست، منحل نه، معوق شد. پس، به همان علت، میزان آمدوشدم به دارابکلا را بهشدت کاستم و حتی نیمهقطع و بهندرت کردم. اما از قم از راه دور، این فکر در من دمیده شد مدرسه فکرت در فضای مجازی را زودتر باز کنم با دعوت از خود دارابکلا و سراسر کشور که دوست و همکار و همدانشگاه و ... زیاد داشتم. ناگهان فهمیدم رفیقان در نشستی مهم -من نبودم- بنای بر تأسیس گروهی به اسم «چشمهسار» بر بستر تلگرام دارند. گام مهمی بود. من ایدهام را مبنی مدرسه فاش نساختم. مرا هم به چشمهسار برای عضویت دعوت کردند. پذیرفتم. گویا همان نشست، برین تصمیم رفتند که آقا امیر رمضانی مدیر چشمهسار شود و افراد را او دعوت زند. زد. من مدتی در گروه نامبرده ماندم. البته مدرسه فکرت را هم راه انداخته بودم در مرداد ۱۳۹۶ در تلگرام که به بالای ۳۰۰ عضو نیز رسیده بود. بعد به دلیلی که پیش خود اقناعام میداشت، یکی دو ماه بعد، در همان ۱۳۹۶ از آن گروه بیرون آمدم و به امیر هم قسمتی علت را گفته تا بیادبی نکرده باشم در خروج از آن گروه. از آن زمان همچنان هنوز ممتد بیرونم. مدرسه فرقش با چشمه این بود، امیر آزادتر با اعضا تا میکرد و بینش آزادی وی در بستر مَجاز، عمیقتر از من بوده و هست. من مدرسه را روی مقررات تنظیم کردم، اما امیر چشمه را با نگاهی باز. چشمه هنوز هم احتمال میدهم فعال باشد. دقیق نمیدانم. اطلاعات من اگر نادرست روایت شد، این ایده در بنده همواره هست که میشود روایت را با روایت متقنتر جایگزین کرد. این شد مدرسه فکرت راه افتاد. و از آن تاریخ تا اکنون پر شد از خاطرات مدیر که تا به حال هیچ جا هنوز نگفتم. پس هر بار یک قسمت با دامنه، در خاطراتی با مدرسه. ادامه داره. خاتمه دامنه.
سیاست آیا سازگاری است؟ یا سازش و ستیزش؟
بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. چند دانشمند جهان که از خود آثار بزرگ چاپ کردند، ایرانیها را، نه ملتی مشتاقِ ستیزش، بلکه، هم اهلِ سازگاری و سازش دانستند و هم مردمی مایل به آرامش. مثلاً خانم «ساندرا مک کی» در ص ۹۵ کتابش «ایران و اسلام؛ روح یک ملت» همین را گفت. از نویسندگان خارجی نام بردم که داوری بیرونی نسبت به ایران دارند که انسان نمیتواند بگوید حُبّ به ایران، اصل بیطرفی در روایتش را خدشه زده است. چون آنها تعلّقی به خاک ما ندارند تا متهم شوند جانبدارانه، طرفِ تحقیق خود ایستادند و حرفی حسّی و عاطفی زدند، تا حرف منطقی و بدون طرفداریی نژادی. او دلیل جستجو کرد که من دلیلش را در صفحات دیگر اثرش دیدم. و آن چیزی نیست جز این که میگوید (=نقل به محتوا) "ایرانی، هم ایرانی است، هم اسلامی." پس، به نظر من، ایران و اسلام با هم جور شدند. بگذرم.
من وقتی شاه عباس را زیر نور مطالعهام میبَرم، دائم یک چیز ذهنم را روشن نگه میدارد، که او با لباس مبدّل، میان مردم در خیابان میرفت و به خوش و بس، وقت صرف میکرد تا "عادل" پذیرفته شود. نیازی هم نداشت، چون زور زیادی در دولتش ایجاد کرده بود. و چون مکتب شیعه توسط سلسلهی صوفیهی صفویه، دینِ رسمی کشور شده بود، فقیهان مطرح آن زمان (=حدود سیصد و اندی سال پیش) نیز، بر حسب اجتهاد شرعی و مصلحت دینی، با دربار همکاری و تعاون ورزیدند و حتی فتوای آنان در درون حکومت، تمامکننده محسوب بود. (سستی و قوت آن دوره البته جای نقادی دارد) اما همین شاه، شراب را آزاد کرد و خود شاه عباس در حکومتش شراب مینوشید. من نه فقط جدای از استدلالاتی که پیش خود دارم، بلکه از همین یک نقطه، به این نتیجه میرسم سیاست، محل ستیزش نیست، سازگاری است. چون فقیهان متنزّه -که ملاکی جز فقه نمیشناسند و در اصل بر حسب طبیعت کارشان، دین را به دنیا نمیفروشند، با همین حکومت، به سازگاری طی کردند. پس نباید سازگاری را به مفهوم منفیِ سازش فروکاست. زیرا سازش یعنی ترک ایدههای مبنایی خود، و درآمدن به ایدههای مبنایی دیگران. مثلِ تشبّه رفتاری به یهود که در صدر اسلام، مسلمین از آن باز داشته شدند و حکمت آن نیز مترقی است. بنابرین منِ دامنه، به سازگاری در سیاست باور دارم و البته در مرتبهی وجوب دفع، باید دستِ دشمن مهاجم خارجی را از دستدرازی به خاک، به عقاید، به سُنَن، به آداب و حتی به ادبیات و باورات عرفی کشور، باز داشت.
سومین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
شکل دعوت
از همان اول انقلاب، من هرگز به جناح راست باور نداشتم و هنوز هم ندارم نگرش آنان را مسمومکنندهی دین و ایران میدانم. از همین نظر، وقتی مدرسه فکرت را با دعوت از ترکیبی از تمام گرایشها و عقاید، شروع کردم، شاید بر همگان تعجب داشت که با چنین اعضایِ دربردارندهی همهی جناحها و فکرها، میشود پیش رفت! حتی چند بار شنیده شد چرا دامنه این جوری همه را دعوت کرد. این مدرسه به ماه هم نرسیده، فرو میپاشد. اما من دایم از منطق مورد نیازم، سود جستم و پشت ایدهی همهجانبهنگری به فکور و گروِشها، سنگر داشتم مبنی بر این که وقتی قرار است گروه زده شود، فقط ورود تمام افکار و اشخاص میتواند چنین گروه فکریی را شکل و محتوا ببخشد، وگرنه چند همفکر از یک سمت و سو، یک جا جمع شوند و یکسره فقط به خودشان بگویند جز سرگرمیکردن چه سود؟! نافع هم نبود. گروه، زمانی از فکرت برخوردار میشود که هر تفکری، راحت بتواند از مبانی و چارچوبهای عقیدتی و علمی خود، نمایندگی کند و آزاد باشد سخنانش را طرح نماید، تا با آوردن و ریختن فکرهای مختلف و حتی متضاد، سنجش صورت گیرد که چه کلام و موضع و مبنایی، حق است و به واقعیت تطبیق میخورَد. بههرحال، زیر بار مدرسهای با اعضایی یکدستُ یکفکر نرفتم و از راست و چپ و تمامی گرایش و عقاید دعوت کردم و شد همان چیزی که معیار بود. تازه از دارابکلا هم گذر کردم و از تمام ایران اعضایی در مدرسه گذاشتم که گویی یک جامعهی کوچک از ایران بزرگ است. تقریباً از تمام استانها و از هر قشر و مغز، درین صحن حضور یافتند. فقط درین صورت بود که همه، از فکر همدیگر باخبر میشدند و موجب میشد ضعفهای هر تفکری و قوتهای هر موضع و مبانییی، زدوده یا تقویت شود. در شروع کار حتی تاب و تحمل هم کم بود. و تا مدیر روال را به همه جا اندازد، مقداری زمان برد. مثال واضح دارد این حرفم: روزی عضو محترم مدرسه جناب آق سید باقر شفیعی (مرحوم سید طالب) یک مطلبی داغ را در صحن به بحث گذاشت و خواست بحث صورت گیرد. ناگهان تا جناب آقاحمید عباسیان (که من به خاطر اینکه با هم در یک خانه قد کشیدیم و رفیق همایم، «داداش حمید» صداش میزنم) آمد جواب آق سید باقر را در یک متنی کوتاه بدون تعارف داد، با آن که هر دو خیلی هم با هم انیساند، سید باقر سریع آمد وسط با لحنی که در نوشتهاش موج میزد گفت: «مگه کسی از تو نظر خواسته»؟! خیلی حرف بدی بود. مدرسه جای بحث همه با همه روی مسائل است. رفتار تند سیدباقر، مثل بمب صدا کرد که حتی در تصور برخیها تا مرز فروپاشی مدرسه، پیش رفته بود. اما داش حمید که ذاتاً صبّار و آرام و درونگرا و خونسرد و اسیر محبت بیحد، است، خویشتنداری عجیبی کرد و اخلاق کار زد و بیش از آن که خشم، خروشانش کند، گذشتُ و شکیباییاش، کار را فیصله داد، هر چند مدیر مدرسه هم ورود کرد و به سید باقر تذکر سختی داده یود. که او هم پذیرفت و ازین رفتار، بهکلی دست شسته بود. درود بر هر دو دوست متفکرم سید باقر و داداش حمید. ادامه داره خاتمه دامنه.
فرد، نقش، فکر
سید موسی سلام. خود میدانی که من ذرهای به صداقتت که ناشی از شخصیتت و برآمده از خاندان سادات شریفت است، در خودم تردید نمیافکنم. پس، آنچه با من در میان میگذاری درین صحن، حتی کلمهای را دور از ادب و صدق گفتارت نمیپندارم. از بذل حب و حرارتت بر من، بسی ممنونم.
۱. من زمانی انسانی را سیاسی میدانم که دارندهی سه عنصر در وجودش باشد:
هویت، پنهان یا آشکار.
نقش، آشکار یا پنهان.
دانش، پنهان یا آشکار.
«فرد» میتواند همزمان نمایندهی «فکر» باشد. و نیز مجاز است از یک «نقش» نمایندگی کند. پس، فرد یعنی همان هویت. دانش یعنی همان فکر. و نقش یعنی همان حمل اخبار جامعه و پردازش آزاد آن. من این دسته مسائل را طی ۱۹ سال مدام در تهران تدریس کردم و حتی پژوهش.
۲. من تمایلات جهانی و منطقهای در تحلیل دارم. تا کنون هم در صحن به آن فراخور رویدادها پرداختم. در سیاست داخلی چون انسانی با نگاه معتقد و منتقد میباشم، تصرفاتم در نوشتن را آزاد نمیبینم.
۳. به باند و دسته هرگز نه ورود دارم، و نه اجازهی ورودشان را به خودم میدهم. من سکوی خودم را در مسائل ساختم و همان جا فردی آزاد هستم.
۴. شخصیت خودم را انسانی اهل اعتقاد و انتقاد و حتی برخی مواقع اعتراض پروراندم. اخلاق در باورم یک اُولی النُهی است. ارادت: دامنه
اگر بیشتر توضیح نیاز داشتی، باز نیز حاضرم در دفعات آتی، رفع ابهام کنم. متنم ویرایش نشد. فرجهام رو به پایان است.
چهارمین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
هستهی مدرسه فکرت
و ورود بانوان و دختران به مدرسه فکرت
کمی بعد از جا انداختن مدرسه فکرت، اقدام به ایجاد «هستهی مدرسه فکرت» با ۱۱ عضو + مدیر کردم. ابتدا کاری کردم اعضای هسته از همدیگر خبر نداشته باشند تا وقتی مشورت و شور و رأی گیری میکنم، روی همدیگر فشار نیارند، یا رأی واقعاً آزاد باشند. بینش و نقشههایی که در ذهن مدیر شکل میگرفت برای خودداری از خودرأیی، به شور و رأی در هسته میگذاشتم. چندین مسئله در هسته به رأی گذاشته شد و گاه رد میشد. چون ملاک، اکثریت آرا بود. اعضای هسته را اولین بار در این صحن میخواهم اسم ببرم به ترتیبی که از ذهنم خارج میشود: من. آق سید علی اصغر. دکتر اسماعیل عارفزاده. خانم دکتر آتنا طالبی. آقاحسین جوادینسب. آقامحمدتقی آهنگر دارابی. آقای محمد عبدی سنهکوهی. آقای جلیل قربانی. شیخ محمدجواد غلامی. علاوه این، در برخی موارد رأساً از آشیخ محمدرضا احمدی مشورت میگرفتم. در هسته حتی گاه برای دعوت کردن اعضا، رأیگیری میکردم که فلانی را دعوت کنم یا نه؟ هر چند نادانسته درین صحن صدها بار مدیر را دیکتاتور بیرحم متهم کردند. اما پشت صحنه چیزی دیگر بود و بنده در برابر این قبیل اتهامات ک بیشتر از روی صمیمت بر من زده میشد، دست به دفاع از خود نمیزدم.
یکی از بزرگترین اقدام این بود تصمیم گرفتم برای نخستین بار در دارابکلا، بانوان و دختران را در مدرسه فکرت دعوت کنم. این را در هسته به بحث گذاشتم. هیچ کدام را از رأی همدیگر، نمیگذاشتم با خبر شوند. جالب این است من ۱۰۰ در ۱۰۰ رأیام رأی موافق ورود بانوان و دختران بود. اما چند رأی مخالف عجیب هم داشت. اما پیشنهادم با این وجود در هسته رأی آورد. برای اینکه فضای مدرسه را مهیای حضور بانوان کنم، اول در همان سال ۱۳۹۶، بیانیهای در صحن صادر کردم و هشدار دادم جو مدرسه باید ازین پس مطابق شأن مختلط، بایسته و شایسته باشد و ادبیات در صحن نباید از حفظ حرمت زنان عضو، بیرون افتد. یکی یکی شروع کردم به دعوت بانوان و معرفیشان. که هنوز هم حضور دارند و تعداد قابل توجه هم هستند. بنده هرگز از کسی نخواستم که در صحن بنویسد یا ننویسد. آنان هم در طول این ۷ و اندی سال، کلاً در سکوت شدند. انگار روزهدار زار هستند! بگذرم. این یکی کشکولی بود. حالا دارم اولین بار میگویم روزی یک عضو آقای «...» نامش محفوط، عکس شدیداً سکس و زشت، دونِ شئون مدرسه مختلط، درین صحن گذاشت از یک زنی از خارج که بسیار زننده بود. مدیر دیر آمده بود ولی تا آمد عکس را دید. گمان کنم همه دیده بودند. من که آمدم در جا حذفش کردم. و به آن طرف پیام دادم این عکس را آیا حاضری امشب سر سفرهی شامتان پیش اعضای خانودهات روی سفره عیان بذاری؟! تذکرم شدیداللحن بود. پذیرفت و گفت «اشتباه کردم ولی مرا از مدرسه حذف نکن. بیمدرسه روزم شب نمیشه آقاطالبی». تعهد اخلاقی گرفتم و برای همیشه رعایت کرد. منظورم این بود مدیر مواظب حرمت بانوان صحن بود. اعضا هم همگی رفتاری فوق العاده حرمتگرایانه و مهربانانه با بانوان، در پیشه داشتند و من ازین نظر ممنوندار همگانمم که نوامیس را در مراعات و مرام خود داشته و دارند و از منِ مدیرِ دامنه هزاران پله برترند و پارسایی میورزند. بد، فقط همین دامنه استُ بس!. ادامه داره. خاتمه دامنه.
یک زانوی تلمُذ نزد امام علی ع
روزی خطبه خواند. که در نهجالبلاغه با اسم خطبهی ۳۷ درج است. این سخن حضرت، به اعتقادم، بزرگترین فرمول زندگی هر انسان میتواند شود. بخواهم با ذوق خودم جمعبندی کنم اینگون است:
خوارترینِ افراد نزدم عزیز است، تا حق او را بازگردانم. و نیرومندترین در نظرم پَست است، تا حق را از او باز بِستانم. عربیاش هم در زیر دندان راحت ادا میشود:
الذّلیلُ عِندی عزیزٌ
الْقوی عِندی ضعیف
امام گویی دارد میگوید ای آدمهای عالَم! چونان چرمِ بازارِ عَکاظِ مکه، کشیده نشوید! چون انسان که کشیده شود، زیر پای حوادث لگدکوب میشود. به خطبهی ۴۷ که رجوع کردم این ثمرهی پایانی را به ذوق خودم بر پیام بالایی چسباندم. بگذرم. دامنهی دوم. این بود یک زانوی تلمُذمان.
استاد حجتالاسلام حاج سید کمال الدین عمادی سلام. باز نیر روزنه که هیچ، دروازه گشودید. بله صیرورت، راز جهان است و سِرّ انسان که سکون را نمیخواهد. شاید تشبیه صیرورت، به حرکت جوهری ملاصدرا تمثیل درک این راز باشد (مانند حرکت جوهری قرمزشدن رنگ سیب سرخ از شکوفه تا زمان پخت)
انسان در مسیر سه چیز است به تز من:
سیر (حرکت) از خامی به پختگی
صیرورت (شدن) از حال به محولالاحوال
تکامل (عبور از جهل) آینگی هر آدم برای آدم دیگر. مؤمن مرآت مؤمن.
جواب مینویسم استاد. عالی و بامضمون بالا بود پاسخ. استاد فرزانه سید عمادی سلام. میفهمم که در علم غوطه میخورید، جهل که غوطه نمیخواهد. چون جهل آن چیزی است کسی را به مقصد و حکمت راه نبرَد. پس اظهار عجز شما استاد، همان احاطه در علم است، ولی تواضع نمیذارد فاشش کنید. در این غزل نقطهی ارتفاع معنا میدانید کجاست استاد؟ من معتقدم این جاست که گفت:
«یک دل بنُما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد»
مفهوم محوری «خال» است که وقتی بر چهرهی دختری طبیعی در آید، خود چهرهی او تحتالشعاع خال صورتش قرار میگیرد. حافظ از خال در عشق زمینی ، خال عشق آسمانی را نشانه کرده. من میگویم انسان در حیرت و صیرورت، حتی از عشق آسمان هم باید بیاید عشق زمینی و با زن انس گیرد؛ پاک، مدام. نه منقطع و ناکام. و این همان چهار سفر ملاصدرایی است که شما شرحش را عمیق از برید. والسلام. استاد معزز حضرت سید عمادی پوزش زباندرازی کردم. در دریای معرفت و دانش و فضل شما فقط شاگردم، نه بیش. بدان تعلیمپذیریم نزدتان در دانستن. در عمل انسانی لرزان و لغزان و گناهکارم. دامنه طالبِ دعای آن آقا.
چشم، خط ، خال، ابرو
اینی کی دارم میگم مستقیم از آثار خواندهشدهی مرحوم علامه طباطبایی یاد گرفتم که چند سال پیش تمام کرده بودم. از منظر آن عالم بزرگ اسلام، احکام دین اسلام همچون حلقههای یک زنجیر به هم پیوسته است و مانند چشم، خط ، خال، ابرو است. فکر نکنم نیاز به توضیح باشد، پس همین قدر بس باشد. دامنهی توحید.
نه، نه، پشیمان شدم. لابد الآن ایراد میگیرن نکته بلد نبود! در رفت. بلد بودم، نگفتم. حالا نادم شدم میگویم. من این جوری میفهمم وقتی فقیه یا دینشناس از دین، بد بفهمد، عین آن مَشّاطه (=زنِ تا زن، زنی که با نخ، صورت زن را تا میکند) است که میرود چشم، خط ، خال، ابرو را تا کند، ولی ناشیگری میکند، کورش میکند! اینم نکته. دامنهی توحید
به قلم دامنه در مورد فضل الله فضلی:
هم پدر، هم انسانِ راد و مُراد
به قلم دامنه : به نام الله -که هر ضعیفی را پشتیبان است و هر ضعف را قادر است قوت کند- محمد خواهرزادهی گرامی من سلام. اول بگوید این دائی دورافتادهات که پدرت (که خواهرم طیبه افتخارش است که همسرش است) هیچ میدانی پنجه ندارد که با انگشتانش درین مدرسه حتی چهار کلمه تایپ کند؟ انگشتان بابات که دشمن را به رعشه میانداخت حالا حتی ازین مقدار نیرو برخوردار نیست که درین صحن حرف دلش را تایپ کند. او یک متفکر است، متقی است. از هر وزیری ژرفتر میفهمد اما نمیتواند تایپ کند که همه ار افکارش باخبر شوند. تو خوب او را نمایاندی. در جنگل در برابر سازمان ترور منافقین، آنقدر شجاعت میورزید که ببر اگر بفهمد آنهمه رزمش را، در برابرش خم میشود. بیشتر بلد نیستم پیش برم. تو خود تمام کمال حق پدر را به جای آوردی. او اینک همهچیز جهان را میفهمد اما در صبر به سر میبرد. دائی ابراهیم دوست پدرت از انقلاب به این ور.
پنجمین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
غلط املایی و چِکپِرسی موقوف!
اوایل مدرسه فکرت، شاید هنوز همه خبر نداشتند که مدیر روی ادبیات فارسی، بسیار بسیار بسیار حساس است! خیلی افراد، غلط غلوط دیم دیم ، ویرّه ویرّه (=پشت سر هم) تایپ میکردند. تا این که مدیر چاره دید با ۱۱ عضو «هستهی مدرسه فکرت» نشست از راه دور گذارَد. گذاشت. میآم الآن، تازه آمدم سِره. بذار هلوی 🍑 راحتالحلقوم (مثل آن وزیر آقای محمود احمدی نژاد -که اسمش یادم رفت-) چند تا قورت بدم، گلوم نرم بشه، خراش صوتی نگیره! عین بلندگوهای موذیی برخی مساجد پر سر و صدا، که تنها چیزی که برایشان هیچ نمیارزد، همین گوشخراش کردن بلندگو استُ انداختنش توی جدار خانههای همسایگان، حتی توی اتاق خواب بچه ها! حتی تختِ خواب ناز واشون «زَن»ها. میآما.
پس قسمت چهار
خاطرات مدیر مدرسه فکرت
را بخوانید که دیروز نوشتم و گذاشته بودم
تا قسمت پنج را از تنور در بیاد و بیام.
پنجمین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
غلط املایی و چِکپِرسی موقوف!
اوایل مدرسه فکرت، شاید هنوز همه خبر نداشتند که مدیر روی ادبیات فارسی، بسیار بسیار بسیار حساس است! خیلی افراد، غلط غلوط دیم دیم ، ویرّه ویرّه (=پشت سر هم) تایپ میکردند. تا این که مدیر چاره دید با ۱۱ عضو «هستهی مدرسه فکرت» نشست از راه دور گذارَد. گذاشت.
میآم الآن، تازه آمدم سِره. بذار هلوی راحتالحلقوم (مثل آن وزیر آقای محمود احمدی نژاد -که اسمش یادم رفت-) چند تا قورت بدم، گلوم نرم بشه، خراش صوتی نگیره! عین بلندگوهای موذیی برخی مساجد پر سر و صدا، که تنها چیزی که برایشان هیچ نمیارزد، همین گوشخراش کردن بلندگو استُ انداختنش توی جدار خانههای همسایگان، حتی توی اتاق خواب بچه ها! حتی تختِ خواب ناز واشون «زَن»ها. میآما.
مدیر دید این جور نمیشود که پستهایی که اعضا در صحن بار میگذارند، اَنچی (=خیلی) غلط داشته باشد حتی املایی و انشایی و دستور فارسی. از سوی دیگر اعضا هم غلط دستوری املایی همدیگر را بگیرند، موجب کدورت میانشان میشود که بارها شده بود. مدیر رفت برای اتخاذ تصمیم. نه با یکدندگی، با مشورت و رأی گیری از هستهی مدرسه فکرت. آن روز همان اواخر یا اواسط سال ۱۳۹۶ بود نشست از دور طول کشید. چون همه آنلاین نمیشدند و مدیر هم آنقدر معطلی کشید تا هسته آنلاین شدند. رأی گرفته شد. استدلال و بحث هم شد. فکر جمعی هسته این شد برای حرمت افراد اعضا فقط و فقط مدیر مدرسه میتواند غلط املایی و دستوری اعضا را در متنها بگیرد و در خود صحن اعلان کند تا موجب آموزش هم بشود. تصویب شد. عاقلانه و منصفانه بود. نتیجهی نشست را در صحن اعلان علنی و عمومی کردم. بیچاره مدیر! با آنکه از هستهی مدرسه حکم غلطگیری ادبیاتی گرفت، ولی باز برای حیثیت اعضایی که گاه غلط داشتند، میرفت در صفحهی شخصیشان میگفت: با کسب رضایت که آمدهام در صفحهی شخصیتان، آن غلط را بالای تیتر و درست آن را در زیر تیتر مینوشت. و افراد پذیرنده هم بودند ولی گاه زیر بار نمیرفتند. داستانها دارد مدیر در این موارد. که بهمرور میگویم. اما یک مورد جالبتر بود. که گفتنش عاید است. در صحن مدرسه یکی رفت زیر یکی به او گفت غلط است فلان لغتت. آن فرد برآشفته شد. من ورود کردم. عموماً نوشتم طبق مقررات که تصویب هستهی مدرسه هم هست، هیچ کس جز مدیر حق تذکر املایی را ندارد. آن فرد در دم مدرسه را ترک کرد! البته نگفت به مدیر، ولی مدیر از آمار اعضا سریع میفهمد کی ترک کرد. او الآن در مدرسه هست. یعنی همان سال که تلگرام فیلتر شد از سوی نظام، و مدرسه را در بستر ایتا راه انداختم، براب وی دعوت زدم و بدون سرآسیمگی پذیرفت. هر آینه! ایجاد رابطه با اعضا نافع است. زیرا انسان با انسان از سرِ طبع رابطه دارد، نه از روی زور.
خاطره در خاطرهی دامنه
پیش از موشکافی چِکپِرْسی در دنبالهی خاطرهی مدیر مدرسه فکرت، انل مِقار بیام تا تاس گرم افتاد، دیدم آبگوشت نیست، یک غذای دیگه است. یخ شدم. ولی نه، طبعام با آن سازگارتره. هر کس بگوید چه غذایی بود، جایزه دارد. سریع یاد خاطرهی دیگه افتادم. سالی از آمل بابل تاختم نکا. وِشنا تِشنا. دیدم خونهی ننجان خیابان آرامگاه قفل است، مادر شهید سیروس اسماعیلزاده (ننهجان خانمم خدیجه) رمز قفلش را به من قبلَنا یواشکی گفته بود. یعنی کلیوَچه را در کَتسولاخی دیوار مجاور، جاسازی میکرد. کلید بود حقاً، نه کلید حجتالاسلام حسن روحانی که قفل جِه بدتر بود! بگذرم. رفتم داخل حیاط. سبزه داشت. شیر هم در میانهی حیاط. نالسَر هم پر از جاجیم آب. اون درِ دوم هم کلیوَچهاش آن گوشه همش دار بود (=آویزان) زِلفین داشت درش. نوعی قفل قدیمی. خیز خیز خیز سرِ یخچال. دیدم ی چیزی سوسو میزند شبیه گوشت! که الآنه آنقدر گارانه! که فقط باید بگویی: یَه یَه یَه گوشت. فقط اشاره کرد به لاشهاش پیش قصاب. گرفتم با ولع گرمش کردم! وا که شد روی اجاق! دیدم شد پیازداغ!
از سنگ به سنگک
از رود به رَمْپ و لوپ
بیاموزیم ( ۱ )
علت حملهی چنگیزِ مُغول به ایران
توبهُ تائب
جودُ طالب
جود محتاج است و خواهد طالبی
همچنانکه توبه خواهد تائبی
جود جُوید گدایان و ضِعاف
همچو خوبان کآینه جویند صاف
روی زیبا ز آینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
من از این شعر چه میفهمم و چه میشوم؟ همانطور که بِهترانُ مَهتران، آینهی صاف میطلبند، جود و سخا هم طالب میطلبد، عینِ توبه که تائب میجُوید. هر که خود زیبا شد، آینه زیبایش نشون میدهد، چنانچه صفتِ احسان (=حُسن نظر و حُسن عمل) زمانی در انسان پیدا میشود که انسانِ ضعیفی را کمک کند.
ششمین قسمت
خاطرات مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
چت و چِکپِرسی موقوف!
خاطره همین الآنی
خلاص! خلاف!
صِوی (=صبح زود) دِرُغ زدم کمی دیرتر، راه افتادم گرمِ نون بگیرم. جز جیکامیکا همه خواب بودند. مدرسه هم سوت و کور بود! باید سینهکش میپیمودم. چون سمت ما لَتکَش (=سربالایی) است. وسطِ تپه، ناگهون دیدم موتور، اونم سه موتور، خلاص دارن میتازند که جِر (=جاری سریع رو به سرازیری) بشن. اینطی موقع، اعتراض که نمیشود کرد (جنبش میشه! کشکولی) هیچی! دیدمُ فقطُ رد شدم. همینجه نکتههه را بگویم: خلاص، خلاف است. جدا از خلاف، خطرِ فرار هم دارد. ماشین اگر خلاص شود که، هم گیربُکس تُ (=درد، مرض) میآید، هم یاتاقان و شاتان لق میزند! تازه! مگر بنزین چنده قیمتش است که برای چُسمثقالش، خلاص کنن سرازیری! ۱۵۰۰ تومن که سِتتیم چوسفیلُ پُفک نمیشود! شش قرص نون کنجدی بربری را گرفتمُ کارت کشیدم. اهل صَفمَف نیستم. نه این که بزنم زیر نوبت، نه. ساعتی میرم که جیکا پَر زن نباشد! گرفتمُ راه افتادم جِر شِم خونه که دیشب مِ مَشمِل! از محل اومد! تا بیام خونه اخلاقمِه گوشگوشهی نون را میکّنم، میخّورَم. بگذرم. البَت معلوم نمیکنم دارم لاقمِه میخورم! که نگن مَردی رِه ویندی! راه شوونه نون جُوونه! چنده وه بیعقِل وچِه رِه موندنِه! به قول آق نقی معمولی: هچّی! رسیدم کوچه. معمولاً یک قرص نان به یک مادر در کوچه میدهم که مؤمنهی نعمت محلهی ماست، مادر امام جمعهی نطنز است، همشهری سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی با همون لهجهی قشنگ کرمونی. میدمُ ایشون هم، دعام میکنن. همین دعاش، جلوِ نفرین را سد میکند. خدا کند صحن نگن دامنهی خاطره دست بلا دکتمی!!!! بقیه هم دارد، ول ول کن کی حوصله داننه دامنهی خاطره ره بخونده! میون اینهمه ترافیک خبرمَبر! خاتمه دامنه.
راستی لغتشناسی این پست: مَشمِل! : عنوان خطابی ناز و نواز از پدرم بود علی اکبر به مادرم زهرا آفاقی. وای هر دو حج رفتند، هر دو هم در خاک آرمیدند: پس مرحوماند و حاجی. منم الکی از رو تقلید گفتم: مِ مَشمِل. جدی نگیرید! بگذرم. م: م در دستور زبان فارسی، ضمیر مِلکی است که تعلق و مالکیت را میرسانَد. مشمل: کنایه از چیز خیلی زیبا و دلچسب است.
بیاموزیم ( ۲ )
فرق فقیه شریعت، صوفی طریقت، عارف حقیقت
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. وقتی رمان رومی بهمن شکوهی را میخواندم، به فرق فریقی نائل آمدم. خود به خود و خود در خود، چنین در دفترم نوشته بودم: یک فرق زیبای این سه دسته، با ذکر مثال «مال» البته، این است که گویم. درین جملاتم دنیای سرّ و علَن است صدالبته:
فقیه فقط فقیه شریعت باشد میگوید مالِ تو مالِ خودت، مالِ من مالِ خودم.
صوفی فقط صوفی طریقت باشد میگوید مالِ تو مالِ خودت، مالِ من (خواستی) مالِ خودت.
عارف فقط عارف حقیقت باشد میگوید نه مالِ منی هست، اصلاً، نه مالِ تویی ابداً. مالْ، مالِ خداست، عبداً.
نکته: مال، معیار است، یا انباشتهگری فرد را نشان میدهد، یا گذشت به نفع تهیدستان را، به قول مولوی در مثنوی:
«تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده، صد چندان شود»
اشاره: جز شعر، تمام ادبیات این متن، از آن من است. ایرادهایش را گردن میگیرم. خاتمه دامنه.
غزل نُهِ دیوان شعرش میشود:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرانوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل! این زودتر میخواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
شهریار با دنیایی از فُرقت و اشک شور، دختر را ترک میکند، چون معشوقش به شهریار دست رد زده بود، زیرا خود را خیلی گرفته (=بالا بالا میدانست خودش را) بود. شهریار را همکُفوّ خود نمیپنداشت! امان از پندارها که مقصر اصلی صحنه است و صفحهی روزگار را پر از خود کرده است. بگذرم. چندِه چَنه کشید دامنه!
مطلب برای من روشن نشد. ثبت میکنند ملائک یا بررسی؟ چون بررسی یک عمل پردازشی است، یعنی داوری. من محتمل میدانم نقلی که شما در ترجمهی آن لغت امام باقر علیه السلام کردهای کمی نیازمند بازبینی است. ببین واقعاً منظور امام ع حق بررسی برای فرشتههاست، یا ثبت فقط. چون قاضی آخرت فقط خداست نه فرشتهها. آنها صرفاً گزارشگرند. بگذرم. ارادتِ دامنه را پذیرا باش. پی جوی برای این پستم: در مازندران هم آهنگی میشنیدیم از راه دور البته (چون اَم سِره شِخمِخ زیاد بود، از پدر بگیر تا گتبوا و جد و جدهاو برادرها، و از مادرم بگیر تا اجداد دو طرف او، ترانه قدغن بود) که اینطیری میخونده: کیجا دیگه نِمْبه تِ ملِه!! و بقیه. دامنه.
عمّ جزء ، یادت بود؟
اما و این آش
خاطره امن یجیب با شیخ احمد عمو آفاقی
حاج آقا آفاقی سلاممریضی مد نظر است که تمنا دارد پس از پایان منبر برایش امَّن یُجیبُ المُضطَرَ بخوانید...
کتابفروشِ لبِ جاده
عکس و نشاط
خاطرهی نون در جبهه
سلام رخفم قاسم بابویه
۱. خودت چون رزمندهی جبهه بودی کامل یادته ازین جور سفره، با اینهمه غذای ساده، که از هر سفرهی اَعیان و اَشرافی خوشمزهتر بوده. غذایی که از حلقوم رزمنده راحت جِر (=فرو) میرفته.
۲. یاد مرا به خاطره برده این نگاه به این جمع رزمنده: زیاد پیش آمده بود برای ما در جبههی جنوب که غذا متمرکزتر توزیع میشد. اما گاه آتشتهیهی دشمن چنان رگباری و تگرگی میشد که تویوتای لندکروزر حتی از چاله چولههای جاده در اثر خمپاره نمیتوانست عبور کند و غذا هم به سنگرها نمیرسید. آنگاه بود که میرفتیم سرِ کیسهای نانهای موندهای که در آن دور ریخته میشد. با آنکه موشخورده میشد، باز آب میزدیم نرمش میکردیم میخوردیم! چنان خشک که زیر دندانمان تُروکّهتُروکّه میکرد. عکس قشنگی بود. درود. با احترام و ادب و ارادت: دامنه
بیاموزیم ( ۳ )
منکر معاد نبود
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. او به هستی نگاه مساعدی نداشت. روی دَم تکیه، و ابدیت و زمان براش فوق العاده اهمیت داشت. منکر معاد نبود. مسألهی او «آن» یعنی دم بود. ولی دَم غنیمت شمُردنِ او، مقصودی برای بیتعهدی و بیبندوباری نبود. موحد و مؤمن به توحید بود. نقل کردهاند (من هم از صفحهی ۱۵۰ صاحب «سرشت و سرنوشت» میآورمِش) وقتی درسِ وحدت و کثرت میداد، به وحدت که رسید یک آن سرش را گذاشتُ از دنیا رفت. او کی بود؟! لابد حدس میزدید از نخست؛ عمر خیام. شخصیت پیچیدهی ایران. نگاه منفی به دنیا داشت، اما «آن» (=هر لحظه و هر ثانیه) بر خیام مهم بود. راستی! فکر میکنید کدام کمتر است؟ لحظه؟ یا ثانیه؟! ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ، خاتمه دامنه.
برای فارسی زبانها:
«لا» در این جملهام، به معنای نفی و نه نیست، معنی آن لباس یا لحاف است. خود لا مخفف لباس و لحاف است. در زبان محلی ما، به لباس و لحاف و تُشک هر دو میگویند لا. مثلاً:
لا را بذار. یعنی تُشک و رختخواب را بنداز. پهن کن.
لا را بگیر: لباس را جمع کن. با لباس را آماده کن.
البته خود همین «لا» در زبان مازندرانی چندین معنی دارد. مثلاً لا یعنی سولاخ، سوراخ، درز، شکاف، وسط، میان. و ... . بگذرم.
لا هادِه : یعنی روی ماست را پارچه بذار.
،،
اساساً واژهها و آواها در زبان مازندرانی دایرهای وسیعی از معنا را در بر میگیرد. مثلاً «کول» شاید بیش از پانزده معنا را شامل میشود. مثل: موج، یال، دوش، و ... . دامنه.
یا مثلاً دل، کول خاننه.
یعنی دل من جوش میخوره، دلسوزه دارد.
یا کول سر هاکارده.
یعنی رودخانه سیل آمد.
کول در یک معنای دیگه یعنی پوست درخت.
کول یعنی لایهی روی زخم. مثلاً زخم من کول داد. یعنی پوسته رویش بست.
کول یعنی جای برشتهی نون تندیری. کوله هم میگویند.
تپهی داخل جنگل با دمَن را هم کول میگویند. مثل هفتکول در جنگل دارابکلا.
کول در جاهایی یعنی سواری دادن به پشت. مثلاً بچه را کول میگیرند تا ساکت شود.
اگر ادامه بدم
وقت صحن گرفته
میشود. فعلاً همین بس. دامنه.
بیاموزیم ( ۴ )
تقلید از حرکت هاجر
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. حضرت ابراهیم ع ساره زن اولش را کنعان (=فلسطین) گذاشت، هاجر زن دوم را در حجاز. ساره بر درِ انتظار نشست تا ابراهیم ع بر گردد. برگشت. اما هاجر در تَفت داغ حجاز، در نبود ابراهیم ع حرکتی کرد که بنای تکامل مسلمین شد؛ میان دو کوه مروه و صفا را هفت بار پیمود تا آب پیدا کند. که زمزم اثر آن است، چیزی در امتداد کوثر در اسلام که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است؛ یک ذخیرهی تمامنشدنی فکری و اخلاقی و اجتماعی برای مسلمانان. تقلید از حضرت هاجر، تکرار تکامل است، نه پیمودن راه کور. ساره اسحاق ع را زاد و هاجر اسماعیل ع را. اسماعیل ریشه شد برای اسلام. اسحاق ریشه گشت برای یهود. هر دو هم، دین خدا. یکی به نسل حضرت محمد خاتم ص منتهی شد؛ یعنی اسماعیل نبی و دیگری به نسل پادشاهپیامبرانی مانند یوسف ع و داوود ع و پسرش سلیمان ع. انحرافات بعدها توسط فقیهان در یهود و در اسلام شکل گرفت و شکاف را موجب شد. اشغال زمین و تصرفات، کار را بدتر کرد و به تنازعات برد. اما اصالت با خط یگانگی و توحید است. توحید که رمز یگانهپرستی است، تا کنون نتوانسته است ادیان را از رو در رویی هم باز دارد، زیرا بشر مؤمن به اصل توحید توجهی ژرف نینداخته است، اسمی توحیدی است، رسمی هزار جور فکر در سر میپرورانَد. رویارویی ادیان به دست دینداران ادامه یافت و اینک چنان تعمیق و تحمیق انجامیده که تب نزاعهای عقیده و علاقه به درون هر دین فرو رفته است. راه یکی است، اما بیراههها راه را از مسیر انداخته. همه باید به حرکت حضرت هاجر برگردند و به صبر حضرت ساره و با درس و اخذ از کوثر حضرت فاطمه س. سلام بر این سه نماد انسانساز و جامعهْساخت. خاتمه دامنه.
بیاموزیم ( ۵ )
تاریکی بدون قرآن
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. امام امیر مؤمنین علی ع در خطبهی ۱۸ هشدار داده بودند «تاریکیها بدون قرآن برطرف نخواهد شد» که بدین معنیست قرآن آخرین راهحل بشر است. اگر با این حرف «توماس دیویی» فرضاً توافق کنیم که گفت: «شرارت همیشه از پنجرهی احتیاج وارد میشود، نه از دریچهی ذات» میتوان به این ثمره دست یافت که خیر را باید در آوردههای خداوند یافت، چونکه خداوند متعال انسان را در ذاتی پاک، سِرشت. قرآن کتاب قرائت به هفت وجه نیست، اثر سازندهی جامعه و انسان است. هم تاریکی را، نورانی میکند، هم شرّ را در انسان، دفن میسازد و هم ذات او را منزه معرفی مینماید و بر وی جامهی کرامت میپوشانَد. دریچهی ذات انسان ضد شرّ است، اگر شرارت میورزند، از ذات نیست، از دریچهی احتیاج است. احتیاج به شریرشدن. احتیاج به مخدومماندن. احتیاج به ستمگری کردن. احتیاج به انباشت ثروت نمودن. احتیاج به عملهی کسی شدن. بگذرم.
خاتمه دامنه.
روسفیدی رفیق
در استلام حجرالاسود
به قلم دامنه: این همکارم، همگامم، همجاهم، همدلم، همپویهام و همراز سالیانسالَم حاج محمدعلی شامانی است که عکسش، حجرالاسودش، مویههای سوزناکش، سیرِ انفُسش، سیمایش، دلم را ربود و نفْسش را شستُ بُرد عُروج از عُجبْ. مَمدعلی مهم و مفکّر ما، شده حالا حاجآقا. حاجآقا دریاب مرا. دامنهُ کُلی مدینهخواهُ آنگاه مکهدرآ. التماس دعا. محمدعلی جانم سلام. استلام تو مبارک. در مدرسه فکرت جات این روزا خالی است ای عضو شریف صحن. حج تو قبول رفیق. سعی تو هم مشکور شریف. دلتنگت: دامنه.
خودآگاهی و خودسازی
به قلم دامنه: رفیق و همکار متفکرم حاج محمدعلی شامانی سلام. حال که منا را درک کردی و متنی هم با الفبای وجودِ متحولانهات نوشتی، خودآگاهی را به خودسازی رساندی. این شدنِ نو را به تو تبریک میگویم دوست ناب من. دامنه.
جناب حجتالاسلام سید عمادی استاد محترم سلام. هر سه بستر تحقیقاتی «اخلاق، عاشورا، انتظار» جزوِ مهترین نیازهای رفتاری و باوری مردم ایران است که هر چه بیشتر درین سه موضوع کار میشود، باز ژرفای بیشتری میطلبد. چه کسی حاضر است اعلان بینیازی کند از نوآورهای علم اخلاق. کدام انسان معتقد و باورمند، به دستاوردهای علمی و عرفانی در موضوع عاشورا فرمان توقف تحقیقات میتواند دهد. و انتظار مسئلهی آینده است که تعطیلبردار نیست. پس هر سه حوزه میدان وسیع تحقیق و پژوهش است. خواستم گفته باشم تأکید استاد بر سر محور نشان عظمت این سه نیاز است. از آن استاد بابت محبت بیکران به من، ممنونم. خودم را طالب اندوختههای علمیتان حس میکنم. دامنه.
مهترین پیامد گروه تروریستی خواندن سپاه
شاید در ذهن خوانندگان سؤالی شکل گیرد وقتی کانادا اعلام کرد سپاه پاسداران را در فهرست گروه «تروریستی» قرار داد، چه پیامدهایی در بر دارد؟
اهل جزئیات اخبار و تحلیل، لابد دیدند امروز، که وزیر امنیت کانادا دیروز ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ در کنفرانسی خبری رسماً خبر داد:
«امروز من اینجا هستم تا اعلام کنم که دولتمان تصمیم گرفته تا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در لیست گروههای تروریستی قرار دهد.»
اصل این کار کانادا بر میگردد به قطببندی نظام نوین بینالملل که در نامرئی و مراء مردم جهان، در حال شکلگیری مخاطرهآمیز است. چهار قطب در حال ایجاد بلوکبندی «دو» گانهی جهان هستند: چین، روس از یک بلوک با دو قطب متوازی. اتحادیهی اروپا، آمریکا نیز دو قطب در یک بلوک متوازن. این رویارویی دو خط توازی در بلوک شرق و توازن در بلوک غرب، وضعیتی را پدیدار کرد که کانادا در قطب مقابل روس و چین جای گیرد و ایران در کنار چین و روس.
همین یک مورد در کنار صدها مورد دیگر در بلوک، کانادا را به خط برخورد با سپاه، هدایت کرده است تا این نظام سرمایهداری غربی، در نظام نوین بینالملل رویارویی با ایران را تازهتر نگه دارد و فشار بر مهار ایران را منسجمتر سازد.
پیامدهای این اتخاذ سیاست و اعلام رسمی آن دستکم سه پیامد فوری دارد: ۱. سازوکار مالی جهان با ایران را بستهتر نگه میدارد. ۲. سیاست تقابلی را جایگزین راهبرد تعاملی میکند. ۳. مسیر مذاکرات مخفی ایران با آمریکا در مسقط را (که پس از بنبست مذاکرات ۵ + ۱ جایگزین گفتوگوی غیرعلنی ایران و آمریکا شده بود) مختل خواهد کرد. درین میان اقدامهای رسمی سپاه در محیط بینالملل با محدویتهای حقوق بینالملل مواجه میشود. از نظر دامنه اقدام کانادا در راستای تضییقات (=سختگیری با نیت چانهزنی و چالهافکنی) بر روی ایران است تا ایران را مجبور به اتخاذ سیاست «چارهجویی» در برابر به قول خودشان سیاست «ماجراجویی»! کند. حرکت کانادا در بعد امنیتی نیر در سایهی تقویت پیمان استراتژیک آمریکا، انگلستان و استرالیا است که در حال پیشروی است. این سه نظام، البته ابعاد و زوایای آن را ناشناخته و فوقِ سرٌی باقی گذاشتند. خاتمه دامنه.
تاس حموم !!
حملهی نیمهسنگین مدیر به بانوان صحن!
سبک گفتارم: کشکولی
گسترهی گفتارم: عمومی
شِماها بانوها چرا به گپ نمیآیین؟! یعنی هیچی درین مملکت نمیگذرد که شما نسبت بدان حرفُ گپ نداشته باشین؟! مَحاله زنان گپ نِدارِن! پس تی شی وِه زِندوونی؟! کِن جِ ترسِنْنی؟! اینو کلی میگویم نه به بانوان این صحن، اگه شماها زنان ایران واقعاً از کی ترسِننی؟! (=میترسین؟!) اگ متأهلین، مگه خاش آقا ج؟! اگ مجرّدین، مگه خاش عاشق ج؟! اگر هیچکدامین، مگه خاش سایه ج؟! تا کِ خانِ خاشْ حق رِه چال دَکانینُ هیچی هِم نگین؟! پس وقتی فلسفییون و منطقیون میگویند فرق اساسی انسان با سایر حَیّوان، در «ناطقبودن» انسان است، میخواهید این تعریف آدمی را چگونه معنی کنین؟! یعنی دارین کاری میکنین بازم مردان در موردتان بگویند: تاس حموم!! فقط بلدین بِنهبَرُش هاکانین؟! اونم در زنانهحموم که جِرَکّهجریکّهی شِما تا عرش پَرّش میکند؟! انگاری یادتان رفته قضاوت در بارهی بانوان مجموعاً اینه که اینان در دستهی قادقاد، قادقاد (گتٍ گپ، گتْ گپ) قرار دارند! اما عمداً ساکتند! البته دامنه به همهی شما بانوها حرمت کثیر قائله و سکوت و حروف و خروش شماها را نه کار دارد، نه بار، هر چه خواستید باشین، به خودتان راجعه، اما در مقام مدیر، کشکولی هِم «جایز»ه! ببخشایید بر مدیر دامنه.
بیاموزیم ( ۶ )
مرجعیت و سلطنت
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. مرجعیت شیعه همواره هویت مستقل در برابر قدرت غیردینی داشته است. اما چون سیاست پهنهی تسهیم (=سهمبندی) منافع متضاد است، گاه مرجعیت به تشخیص درست یا نادرست، با قدرت غیردینی تعامل مینموده است. تا بر اثر این رفتار اقتضایی، از چند حقیقت پنهان، از طریق یک یا چند مصلحت آشکار، محافظت کرده باشد. مثال بزنم؟ به روی دیده، باشه، چشم، میزنم:
در یک مقطع مهمی، در همین معاصر (=معاصر یعنی عصری که مردم آن را تقریباً به یاد داشته باشند، از حال تا حدود ۲۰۰ سال پیش) یک همزیستی مسالمتآمیز ترجیحی میان مرحوم آیت الله العظمی سید محمدحسین بروجردی مرجع عالی شیعیان جهان و محمدرضا شاه پهلوی دستنشاندهی آمریکا، به وجود آمده بود و تا پایان عمرِ آقابروجردی در نوروز ۱۳۴۰ خورشیدی، باقی مانده بود. مرجع در برابر سرکوب «حزب توده» کمونیست توسط شاه به امر آمریکا، سکوت کرد، در عوض، شاه نیز در برابر مبارزهی مرجع با بهائیت، سکوت کرد. دو سکوت که نوعی تسهیم منافع بود.
این رابطه با درگذشت مرجع، به تعبیری فسخ شد؛ چون امام خمینی رهبر نهضت اسلامی سازشی با شاه نداشت و سیاست رفتار مسالمتآمیز، جایش را به نهضت و مبارزات داد؛ زیرا شاه از نگاه مرحوم امام خمینی، نه مختصّات ایرانی برای سلطنت را در وجودش داشت، نه مشخصات شرعی دینی اسلام را. او به سوی استبداد مطلق و سرکوبگری پیش میرفت، اما امام به سمت تقویت نهضت. زیرا امام با تیزبینی ویژهاش -که میان روحانیت تقریباً یک فرد کم مانند بود- رشد استبداد شاه را نافع برای رشد نهضت میدانست که سرانجام، نهضت بر سلطنت تفوُق یافت و حکومت فردی شاه، فرو پاشید و جای آن جمهوری اسلامی قرار گرفت که قرار شد جمهوری باشد به خاطر حق رأی آزاد مردم، و اسلامی باشد به علت مردمی که اکثریت مطلقش مسلمان هستند و تابع دستورات احکام اسلام. والسلام. خاتمه دامنه.
اینم شهر «انار» ایران،
قم نه رفسنجان،
لازم شد خاطرهگفتن،
خاطرهی دامنه الآن،
از انار کوپّه جا تا انار قوپّه جان:
کوچیک که بودیم حتی نوجوان،
بیشتر من و داشحمید عباسیان،
در حمومپیش آن زمان،
میرفتیم انار کوپّه بِن،
میکَندیم انار قوپّه را از سر تا بِن.
بعد داخلش را خالی میکردیم او و من،
یک سوراخ به قطر نی خصیل میکردیم جاکَن،
رویش تش میریختیم از حموم گالخَن،
دود میکردیم مثلاً داریم میکشیم قِلیان.
بس باشدُ بگذرد دامنه ازین سرا وُ صحن.
امروز ۳ تیر ۱۴۰۳ قیمت یک کیلو
ران ممتاز گوسفندی ۹۱۹ هزار تومان.
والسلام. نامه تمام. دامنهی دوم.
مِعععععععع! مععععععع!
بیاموزیم ( ۷ )
شیخِ وقت
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. شیخِ وقت کی بود؟ اول حالاتش را گویم تا رِسَم به اسمش. او از حشمت دست شست. شیخی شوریده بود. سلوک (=روندگیُ) داشت، نه سکون (=رکود)
میگفت دانش معنوی از دریچهی سماع میآید که در آن حال رقص، پرده، از برابرِ دیدگان میافتد، شاهد حقایق میشود. پس یک بار برقص تا این آرمون شیخِ وقت به تجربهات آید. این شیخ در زبان شیخ فریدالدین عطار، به «وحید عصر» توصیف شد و در علم، عالمی بیهمتا. شیخِ وقت یعنی شیخِ زمانشناس، اهل وقت. این اسم را هم، عطار بر او گذاشت. او کسی نبود الّا شیخ ابن یونس که شیخ شِبْلی صدایش میکردند. این فقیه را در ۳۳۴ قمری در بغداد شهید کردند. شیخِ وقت، یک حرفش در من حرف و حرفه ساخت: «آن خواهم! که نخواهم». این استراتژی او شده بود. خوب بود. خاتمه دامنه.
چرا جمهوریت موصوف شد برای صفتِ اسلامیت؟
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. قانون اساسی نویسان انقلاب اسلامی ایران با درک بالای سیاسی و گرایش منطقی به مناسبات مدرن و عقیدهی پیشرفته به مکتب و از همه مهمتر وفاداری به هدف مردم از انقلاب علیهی شاه، قانون اساسی مترقییی برای مردم نوشتند و اسم نظام سیاسی ایران را هم تلفیقی از مدرنیته و سنت انتخاب کردند: «جمهوری اسلامی ایران»
«جمهوری» هست : چون پیمان سپُرد به ملت که دست از رجوع به رأی مردم، چه رفراندوم و چه انتخابات و رقابت آزاد و همگانی میان مردم، نمیشوید و هرگز سیستم سیاسی را به سمت استبداد شاهی نمیبرَد که خود را بینیاز از آرای عمومی، حتی افکار عمومی ببیند. این محکمترین پیمان بود که از طریق قانون اساسی، پیش ملت امانت سپرده شد تا میان نظام و ملت روابط حسنه برقرار باشد. پس جمهوریت، پیششرط پیمانسُپاری ارزشی و قراردادی حکومت به ملت است. روی همین اساس، جمهوریت، ذات نظام سیاسی در انقلاب اسلامی ایران گردیده است و احدی حق ندارد این موصوف بنیادین را، معلق و یا حتی ذره ای محدود و مربوط به سلیقهی فردی خود کند. چون هر گونه محدودیت علیهی جمهوریت، خروج از پیمان محسوب میشود و خیانت در امانت.
اسلامی هست : چون اکثریت مردمش مسلمان است. و قانون اساسی نویسان این صفت را از روی شعارهای اصولی مردم در انقلاب فراگیر علیهی شاه و سلطنت، گرفتند تا حکومت جمهورییی که قرار شد جایگزین سلطنت شود، باید از صفات و مختصات اسلام مایه بگیرد. بنابرین «اسلامی» صفت شد برای موصوفی به اسم «جمهوری». و جمع این دو است که هم، شکل نظام را پایدار میسازد و هم، محتوای آن را برقرار میدارد.
ایران هست : چون حکومت باید در سرزمین و جمعیت و حاکمیت و دولت مستقل و مشخص ایجاد شود. معنی لفظ «ایران» بر سر جمهوری اسلامی، دو معنای مهمتر دارد: ۱. باید از مرز میهن با ساز و برگهای مجهز و متعارف، حراست کند. ۲. باید مرز سایر میهنهای منطقه و جهان را احترام گذارَد و فکر جهانگشایی در سر نپرورانَد.
شب غدیر است امشب، این پست را به میمنت و شادزی شدن این فرخندهشب نوشتم که آن امام نخست مسلمانان علیه السلام، هم اسلام در وی کامل بود و هم وقتی حکومت در کوفه را راه انداخت صریحاً گفت به علت درخواست و رضایت مردم، حکومت را قبول کرده است. پس امامت در اسلام و نیز مردم در حکومت، یک نوید نظریهای و یک مژدهی عملی از پیام غدیر خُم است. پایبندبودن به غدیر، یعنی امامت اسلام در امتدادِ رأی مردم. هر شخص از این دو کرانه، هر مقدار بتراشد، متصرّف و متخلّف است. خاتمه دامنه
،،
سید سعید سلام. حالا درست شد. آهان، پس «تُو» به معنای درون و اندرون، منظورت بود. اساساً درونگرایی را دوست دارم. زیرا در باور دینی و عرفانی من، «جهان کبیر» جهان درون است. جهان بیرون «جهان صغیر» است. در محاورهی با شما سید سعید سهم میبرم. سهمی از فهم، سهمی از دانش. ارزشهای متنت بر من مستولی میشود. شخصاً طالبِ نوشتههای شهودی هستم و نیز مطالب مبتنی بر بنیادهای فکری.
اما بعد، وقتی در ادبیاتت بر تنِ متن، لغات محل را میدوزانی، لذات مرا غرق نشاط میکند. تمام لغات لُغُزی این متنت رُسوخ کرد در نُسوج من. بگذرم. متنهایم را قایّم نمیکنم! همهاش همین دورُبر هست! اما دیار نیِه! ارادت: دامنه.
سلام آقا محمد فضلی
اساساً باید به هر ابهام، هم توجه نشان داد و هم از میزان تیرگی مفهومی یا میدانی آن، فروکاست. من در مقام نظریهای، بینش سیاسیام را درین مسئله مطرح کردم. میشود روی متنم، بحثی آزاد کرد. ازت ممنونم که اِنْ قُلْت بر متنم آوردید تا روشن سازید روی چنین مفهومی بحث و حرف پدید آمده است. هر نظریهای وقتی به گفتمان تبدیل شود و آن گفتمان وجه غالب پیدا کند، وقت کارکرد و عمل فرا رسد کاستیهایش بروز و قوتهایش ظهور میکند. از همین بروز بد و ظهور خوب میتوان حد وسط را به دست آورد. درود. دائی ابراهیم.
جناب حجتالاسلام احمدی استاد من سلام. ممنونم از ورودت به این مبحث. من تا عبارت «انبیا و امامان» در متنت میآم مابقی متنت چون کارزار انتخاباتی محسوب میشود، من ورودی نمیکنم. اما آن نکتهی مغفول (=غفلتشده. فارسی آن: از یاد بُرده شده) که در متنت فرمودید. من میگویم شاید علت اصلیاش این است سیستم درش را به روی شایستگان مسدود کرد و دایرهی مدیریت کلان کشور را به رابطه و نفوذ و الیت سپردند. و مفهوم «الیت» خودت خوب میدانید به دستهای بسته گفته میشود که نخبگان قدرت حساب میآیند و در دایرهای تنگ، قدرت مقامات را فقط بین خود گردش در میآورند. از نظر من، جناب احمدی، ریشهی این مسئله به این بر میگردد که:
۱. جمهوریگرایان، دین به معنای ایدیولوژی سیاسی را مُخلّ توسعه و تعامل میدانند.
۲. اسلامگرایان، جمهوری را به معنای نقش رأی ملت در همهی امور سیاست، موجب اختلال در شرع تصور میکنند و گذر آرام از شرع به عرف.
البته جایی به اسم مجمع تشخیص مصلحت نظام میانبُر این دو فکر متضاد شد. از شما ممنونم. بگذرم. ارادت: دامنه.
،،
سلام رفیق سید علی اصغر. اشکالی که وارد کردی بر متنم، مهم بود. ممنونم. جوابم این است در این پست فرض را بر این گرفتهام وفاداران به نظام میخواهند با همین «جمهوری اسلامی ایران» بر کشور مدیریت کنند. وگرنه اصل حق تعیین سرنوشت و حتی تغییر، رفرم، اصلاح، تحول، جابجایی، رفراندوم و انتقال و حتی انقلاب برای مردم همان کشور باقی است. ملاک من در آن فراز این بود که کسانی بخواهند جمهوریت را لاغر کنند تا بیدردسر حکومت کنند. با احترام که نکتهی دقیقی را میان کشیدی. ارادت: دامنه.
تسلیت یک درگذشت
در محیط محل
خاندان محترم و متدین بریمانی، هماینک بر سوگ فوت یک مادری گرانقدر و بزرگمقام نشستهاند؛ مرحومه حاجیه زُبیده آهنگر، همسر محترم مرحوم حاج اکبر بریمانی. یک نکتهی بااهمیت درین مسئله وجود دارد و یک لطف حضرت حق.
اهمیت این است، این زن مؤمنه با کسی همسفرهُ همراهُ همگامُ همنظرُ همسر بود که خیلی از اوقات خود را وقف عامالمنفعه میکرد. اگر بردباری و توافقات آن مادر نبود، کارهای عمومی و خیّرانهی مرحوم حاج اکبر بریمانی نیز با موانع و بنبست مواجه میشد؛ حالیا، درود بر روحش که زمینه را در منزل مهیا میکرد تا مردِ منزلش، با فراغت و آسودهخاطر، مردم محل را خدمات مذهبی و عمومی رسانَد. ارزش کار این خاندان را باید پای اعمال صالحهی آن دو صالح و صالحه انگاشت.
اما لطف چی بوده است؟ اینکه زندهیاد مهدی بریمانی فرزند انقلابی، مبارز و مذهبیاش در آخر عمری، با آن تعَب و رنجی که دستوپنجه نرم میکرد، داغ مادر را بر قلب خود نگذاشت و این گرچه برای یک مادر، داغ بزرگ است که غم فراق فرزند بر قلبش وارد شود، ولی لطف پنهانی بود برای حاج مهدی بریمانی دوست انقلابی و صبور ما که لااقل اندوه ماتم مادر را نبیند. بر تمامی بستگان دو سوی این خاندان بزرگ و قابل احترام این درگذشت تسلیت. بالاخَص درین صحن به جناب علیآقا آهنگر (عمویوسف و خالهخدیجهی من) و همسرش عاطفهخانم بریمانی فرزند شایستهُ بزرگوار مرحوم مهدی بریمانی که باز نیز داغی دیگر بر قلوبشان تازه شد.
پست درگذشت مهدی بریمانی:
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
آق سید سعید سلام. سؤال و طرح مسئلهی بهاینمهمی را فقط خواستی شِخا جواب بدن؟!
کشکولی: یعنی اِما (=یعنی من خودم) مگه «گوتوکِن»! هَسّمی؟! فقط شِخا ج پُرسِنی؟!
ارادت دامنه
حجتالاسلام آسید حسین آقا سلام.
اتفاقاً مطلب مهمی را وعده کردید. فرق حقِ مردم با حقبودنِ مردم. باید خواندنی باشد اگر افتراق این دو را بیان کنید. منتظر خواندش میمانم. ممنونم. با احترام : دامنه.
سلام سید سعید. اِسا دِرِس شد. درود. دامنه
جواب من به دو پرسشت آق سید سعید:
آق سید سعید سلام:
۱. پیوند ازدواج گرچه در سیاست امری رایج بوده و هست، اما آن ازدواج در زمانی رخ نداد که امام ع در رأس حکومت در کوفه بود. پس یک روال میان سنت بنی هاشم بود.
۲. توسل (=وسیله پیداکردن) در خود قرآن مورد پسند واقع شد که در سورهی مائده به مؤمنها میگوید برای تقرب به خدا وسیله بجویید. این وسیله چون واسط برای قُرب است نافی توحید نیست. حتی میتواند این وسیله (=توسل) آب، درخت، بارگاه، کتاب، تفکر، عشق، و نیز اشیای دیگر و صحرا (در بینش باباطاهر عریان) باشد. درین میان زیارت و قبور خوبان ازجمله معصومین علیهمالسلام نیز میان مردم بیشتر جذبه و قرب میآفریند. منتها باید توحید باشد نه شرک، حتی کعبه هم وسیله است برای توسل به قرب. درود دامنه
نمیدانم متوجهی ژرفای سؤالت شدهام که چُنین جوابی نگاشتهام، یا نه.
دیش،
آری دیش.
در همین قد و حد و شکل.
قابل حمل برای اینترنت.
ایلان ماسک، مدیرعامل اسپیس ایکس گفت:
«این محصول دنیا را تغییر خواهد داد»
خاطره: روزی بیست و اندی سال پیش، سرِ کلاس، استاد دانشگاه به ما گفت: جهان «دهکده» میشود. اندی بعد بلافاصله گفت، نه دهکده، حتی اندازهی «نمایشکده» میشود.
من حرفم درین پست این است، همه روزی درمییابند جهان و جامعه را با کنترل! نمیتوان مدیریت کرد. فکر میکنید پس با چه چیزی میتوان چنین کرد؟! هیچی، بگذرم، خود حدس زنیدُ بس. ۴ تیر ۱۴۰۳ دامنهی دوم.
جواب تسلیت دامنه:
با سلام و احترام خدمت شما جناب اقای طالبی "مدیر فرهیخته مدرسه فکرت" عزادار بودن بسیار سخت و طاقت فرساست.کاش زندگی از اخر ب اول بود یعنی پیر ب دنیا می امدیم و انگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم و سپس یک کودکی معصوم میشدیم ودر نیمه شبی با نوازش های مادر ارام میمردیم..غم از دست دادن پدر یکی از تلخ ترین و ناراحت کننده ترین اتفاقات دنیاس.انقدر سنگین است ک زیر بارش کمر خم کرده ایم ناباورانه ب بازی روزگار می اندیشیم ک چموجود نازنین و مهربانی را ازدست داده ایم..حالا هم جدایی از مادربزرگ..ان هم درست زمانی ک ۴ ماه و ۱۰ روز است ک از فراق پدر میگذرد.. عزادار بودن واقعا سخت ست اما باید زندگی کرد حتی اگ بهترین هایت راهم از دست میدهی..و این یک تراژدی غمبار ست. جناب طالبی متشکرم از شما بابت تسلیت نامه و ابراز همدردی و همچین قوت قلبی ک داشنید و دارید.انشالله ک سلامت و پایدار و برقرار باشید
بیاموزیم ( ۸ )
خانم سالک صلح چه میگوید؟
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. از زندهیاد خانم «سالک صلح» پرسیدند تکامل روحی چیست؟ پاسخ شنیدند همینکه «در جهتِ موزون زیستن با هدف الهی گام برداشتید در زندگی شما تحول روحی رخ میدهد»؛ او میگفت بهتدریج این حالت را در خود بپرورید. زیرا در منظر وی، سرشت جهان «تکامل تدریجی به سمت بهترشدن و کمال» است. او همواره به شنوندگان سخنانش تأکید میکرد «مطیع قوانین الهی» باشید. او -که حتی اسمش را تا پس از مرگ به کسی نگفت- ۲۸ سال جهان را با ثروت شخصی خود گشت تا مردم را، به خدا، به صلح، به معنویت دعوت کند و مستمندان را مستقیماً با ثروتش کمک مالی دهد. وی متولد شرق آمریکا بود در خانوادهای فقیر، که بعد ثروتمند و الهیاندیش شد. من کتاب «سالک صلح» را که خانم «میترا کامی» به فارسی شیوا و روان، برگردان کرد، در مهر ۱۴۰۱ خواندم.
حقیقتاً تا چه میزان، انسان حالش نشاط مییابد وقتی خود را پای تعالیم این شخصیتهای خداپرست جهانی قرار میدهد و علم و تعالیم بر میگیرد. این گونه شخصتها هستند که انسان از آموزههای آنان خسته نمیشود و ازینکه خود را تحت تعالیم اینان در میآورَد، ندامت دستش نمیدهد. هر چه فراهم و فراوان باد شخصیتهایی مانند زندهیاد سالک صلح. روحش تا ابد از عملها و نظرهای زیبایش شاد و در استعلا باد.خاتمه دامنه.
این هم امروزم
پیش عروسم
سُرور سادات از سه عروسانم
هم پیش سه نوههایم
علی و عظیم و لیازهرایم
هم گرفتن عیدی ۱۰۰ هزاری تومانی از دست عروسم
هم آجیل و میوه و موز گیلاسم
و هم سبزیپلو با بوقلمون و گوشت خوشطعمم
تماماً ممنونم که برکت بیفتد در تور و تورهام
دامنهی دومم.
این سخن امام علی ع یک انسانشناسی مهمی است. آن حضرت میفرماید:
«از ویژگیهای انسان
در شگفتی مانید که:
با پارهای "پی" مینگرد،
و با "گوشت" سخن میگوید،
و با "استخوان" میشنوَد،
و از "شکافی" نفس میکشد.
اولی یعنی چشم
دومی یعنی زبان
سومی یعنی گوش
چهارمی یعنی دو سوراخِ بینی.
دامنهی توحید
بیاموزیم ( ۹ )
قشنگترین قسمت این چهار پیامبر
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. من اهلِ «کتاب» هستم، آن «اهلِ کتاب» ادیان الهی دگر نه. کتاب، همین کتاب که گرد میخورد در قفسههای کتابخانه. پس روز را بیکتاب شب نمیکنم و شب را هم بدون کتاب به رختخواب نمیروم. البته من ضد تختخواب هستم! بِنه میخوابم. بگذرم.
کتاب «هقتهی چهل و چند» را که ۲۲ بانو در ایران آن را نوشتند، من ۲ آذر ۱۴۰۲ خواندهبودم. یک یادداشت از آن کتاب، در دفترم ازهمه زیباتر است. همان را اشتراک میگذارم البته با قلم و به سبک دامنه:
خانم نورالهُدیٰ ماهپری در صفحات ۵۵ و ۵۸ این کتاب، بسا زیبا نگاشت. همان را به روایت خودم مطرح میکنم:
میشود قصهی ابراهیم ع را بدون ذبح اسماعیل ع به زیر تعریف بُردن.
میشود داوود ع را به کارگاه زرهسازی رسانْدن.
میشود سلیمان ع را بدون جنّ و پری به ملکهی سبا وصلانْدن.
میشود از محمد بن عبدالله ص عاشقانههایش را با کودکان و تهیدستان، آسان در میان گذاشتن.
او -نورالهُدیٰ ماهپری- درین کتاب که واقعاً خواندن دارد، عناوین روی آدمیان را عامل فاصلهانداختن میان بنیآدمیان میداند؛ عناوینِ «آیتالله»، «مهندس»، «مُفتی»، «پاپ»، «دکتر»، «حجتالاسلام»، «اُسقف». خاتمه دامنه.
بیاموزیم ( ۱۰ )
اغراق و غلوّ کار دار و دستهی شاه
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. در کتاب «یادداشتهای علَم» یعنی امیراسدالله علم بیرجندی وزیربار چاپلوستمامِ شاه پهلوی، خیلی از مسائل درونی دربار و سلطنت فاش شده است. من از صفحهی ۱۰ آن، یک مطلب را به بحثم میآورم که آن این مسئله بود دار و دستهی شاه، راه اغراق و غلوّ در پیش گرفته، و گاه به ورطهی نادرستگویی افتاده بودند. مثلاً به شهادت اسدالله علَم، حسین دادگر -ملقّب به: عدل الملوک- از یاران صمیمی رضاشاه، پدر رضاخان را از روی دروغ و تملق و جاخوش کنی خود در میز قدرت و ثروت، «از مردان جَسور و بااقتدار خطّهی مازندران» خوانده بود.
از نظر من، شاید به این خاطر این تملق را کرده بود چون پدر رضاخان هفت تا زن! داشت و ۳۲ تا فرزند. حتی محمدحسین میمندینژاد داستانوارهای برای پدر رضاخان منشتر کرده بود در مجلهی «رنگینکمان نو» که آری؛ داداشبیک (=پدر رضاخان) پس از درگیری با دو پلنگ در آلاشت سوادکوه، آنها را از پا درآوُرد! ولی خودش فقط پِلک چپ چشم خراش خورد و بیهوش زمین افتاد و قلبش بیمار شد و آوردندش به تهران نزد دکتر علیخان و همانجا بود عاشق خواهرش «نوشآفرین» شد! حالا هم آن عادت پرستش افراد دخیل در حکومت، میان اهل تملق باقی مانده است. چون هر حکومتی، حتی فرو پاشد، باز مقداری از عادات و رسوبات خود را در قدرت بعدی به ارث! میگذارَد. بگذرم. بروم روی سخن امام کاظم ع که جشن تولد اوست امروز، میان اهل دل و پیروان آن امام که حوائج را باب و واسط فیض بود و هست:در فرخندهی میلاد حضرت امام کاظم -علیه السلام- یکی از صدها سخن آن امام عظیم الشأن را بنگارم و سُرُوری شیعیانش را در جهان و زندگی و حیاتشان طلب کنم:
«در دین خـدا دانا شوید، هـمانا دینشـناسى و تفـقُّه، کلید دانایی و کمالِ عبادت است.»
مبارک است این خجسته پنجشنبه. خاتمه دامنه.
صبحم گذشت؛ این گون
۱. ساعت پنج صبح چای، عسل، نون بربری
۲. کمی بعد پنج هسته گیلاس تازه
۳. ساعت هفت و اندی صبح مسواک با خمیر دندان چاپ ایران
۴. وضوی استحباب
۵. نزدیک هشت صبح نماز شکر دو رکعت به نیت گشودگی نسبی سیاسی
۶. رفتن به شعبهی اخذ رأی در ساعت یک دقیقه مانده به هشت صبح
۷. انداختن لاشهی رأی رأس ساعت ۸ و ۸ دقیقهی ۸ تیر ۱۴۰۳ به نیت عدد قشنگ هشت با نام امام هشتم ع در صندوق انتخابات به عنوان جعبهسیاه اسرار انقلاب و مغزِ پوستهی جمهوری اسلامی ایران
۸. در تمام این آنات هشت پلهای، یاد مرد صالح خدا «سربازِ» اندیشمند و ارزشمند شهید قاسم سلیمانی بودم که از مصداقهای اعلای عصرِ معاصر «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلمؤمنینَ» برای مردم ایران بوده است؛ از آیهی ۸۸ حجر که بر پیشوای مسلمانان جهان حضرت محمد مصطفی ص تکلیف شده بود: «بال تواضع را در برابر مؤمنان بگشا و با آنها مدارا کن.» مردم هر عصری فقط با همین دستور خدا به تمدن و توسعه و آزادی و آزادگی و آرامش میرسند. آری؛ صبحم گذشت؛ با عکس، این گونه. خاتمه دامنه.
بیاموزیم ( ۱۱ )
گشتی در «نان و حلوا»
علم چِبوَد؟ از همه پرداختنجمله را در داوِ اول باختناین هوسها از سرت بیرون کندخوف و خشیت در دلت افزون کند«خشیة الله» را نشان علم دان«انما یَخشی» تو در قرآن بخوانسینه را از علم حق آباد کنرُو حدیث «لو علمتم» یاد کن
"خنده و گریه هر دو از سوى خدا است".
بازارگرمی دیدار با امام زمان علیه السلام
آن روز دور، گوشت همدیگر را میریختند!
آری آن روز دور، وقتی به سطور مهم کتاب آقای دکتر علی اصغر حلبی در صفحهی ۳۳ رسیده بودم با نام «آشنایی با قرآن» فوراً در یادداشت آن، معطلی به خود راه ندادم که احمد حنبل -امام فقه یکی از فِرَق مذهب اهل سنت- بر آن بود که سه چیز است که آنها را اصلی نیست (=یعنی چارچوب پذیر نیست) «تفسیر، مَلاحِم، مغازی» برای منبع اصلی: ر.ک: سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن. تفسیر المنار، جلد ۱ ص ۸.
من درین متنم با مَلاحِم کار دارم، آن دو دگر فعلاً در مقصود نمیگنجد. مَلاحِم از ریشهی واژهی لَحم است، یعنی گوشت. پس مَلاحِم اشاره دارد به جنگهای خونین مسلمین! که گوشت همدیگر را مُثله (=تیکهپاره، قطعهقطعه) میکردند. به نظر نمیرسد!!! باز هم بشر دچار مَلاحِم علیهی هم، شوند. ها؟ چی؟!!! میشوند؟!!! یعنی میگویی گوشت هم را حاضرند بریزند؟!!! من سیاسیمیاسی بلد نیستم! بگذرم. دامنهی دوم.
کاربردهای عبا در روحانیت
جناب جلیل قربانی سلام. لیالی به کام. بداهه ظاهر شدی در جوابم. لابد میدانی برای جماعت محترم آخوند «عبا» چه کاربردهای متنوعی دارد: من فقط میشمارم:
۱. به دوش میکشند.
۲. روپوش قبای داخلی است.
۳. موقع باران و برف چتر میشود.
۴. هنگام مسافرت سفره میگردد.
۵. وقت ضرور جانماز میکنند.
۶. سردی و سوز سرما میپیچند تا نچان.
۷. در جنگ شال کمر میکردند.
۸. روی ماست میذارند که ماست ببند.
یادآوری: این یکی را مرحوم پدرم میکرد
۹. اگر جای خاکی باشد، فرشش میکنند.
۱۰. اگر جایی سفت بود، نرمی صندلیاش میکنند.
و الی ماشاءالله...
نیز بالشت می کنند. نیز جتی سفت باشد می گذارند نرمی کند بنشینند.
ممنونم از ادبیاتی کردی مبحث را. درود: دامنه
امشب شامم چی هست؟! لوبیاپته
خانمم خدیجه از عصر رفت مسجد قدس که دستاندرکار آن مسجد استُ تا برای ماه محرم آن را به همراه خانمهای همکار، مهیای سوگواری کنند. من شدم تنهای تنها، مانند آن آهنگ قشنگُ نوستالژیک مرحوم حیبب «من مردِ تنهای شبم». القصه؛ پختم لوبیا پَتِه. مخلّفاتش هم معلومه سر سفره. ولی بر میشماره دامنه: نان بربری کمخشخاش برشته. دو حبّه سیر تازه از زمین ارثی مادری خودم از کالدَرسره. رُب انار ملَس که زنعموی خوبم سیده حاجیه مرضیه هاشمی عموحاج سید رسول هاشمیه که در برگشت از زیارت مشهد مقدس به ما شده هدیه، وای ترشی محشره. دستشان مریزاد و سالها عمرشان زیاده. خوردمُ آمدمُ ببینمُ بخوانمُ بدانمُ کمی هم کتاب مطالعه کنمُ بخوابم! چون تا بامداد خدیجهمدیجه! خبری نیه! دامنهی توحیده.
بیاموزیم ( ۱۲ )
چرا ایران میتواند شاهینِ ترازو باشد؟
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. حداکثرِ طول ساحل در میان دو آب مهم خلیج فارس و دریای عمان، از آن کیست؟! از آن ایران. و همین باعث است موقعیت جغرافیایی ایران، نقش شاهینِ ترازو به خود بگیرد. گاه جغرافیا، نصف قدرت را برای کشور میسازد. همین وضعیت موجب میشد حکومتها در ایران برای برقراری ثبات و امنیت، بر این وضع ممتاز استراتژیکی، حساب باز کنند. این که آیا ایرانِ الآن، ازین برتری جغرافیایی خدادادی به سود مملکت و برای ملت تمدنساز و اسلامگرایش، کاری کارا صورت داده با میدهد، من هنوز به رأی قطعییی نرسیدهام. چون میان مارکوپولو شدن و ماجراجویی نمودن زمین تا آسمان فرق است. این ساحل طولانی زیبا و دارا، میتوانست این ملت، حتی چندین ملت نیازمند به مدد را، به بالاترین حد تفوُق (=برتری) برساند؛ برتری پولی، برتری گردشگری جهانی، برتری رفاه عمومی، برتری تفریح مردمی، برتری تجارت جهانی، برتری بندر و لنگر داری.
واقعاً این که چرا حتی مردِ ابَرقدرتِ ایران مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی، هم، در عصر یکهتازی و اقتدار زائدالوصف خود (که نیت و اراده میکرد حتی احدی درین مملکت جرأت نداشت به او نه بگوید) این ساحل را اقتصادمحور نکرد، برایم گنگ مانده است. بلد نبود؟! فکرش نرسیده بود؟! نخواست؟! نگذاشتند؟! بگذرم. ملتی که از صاحبان قدرت خود نخواهد برای جواب حاضر شوند، آن ملت ناگهان میفهمد قطر و امارات و سیلان هم ازو پیشی گرفتند. ایران + جهان + جهانبین + مآلبین + مردمبین = ثبات و رشد و توسعه ی درونزا و برونزا. راستی! چرا ایران میتواند شاهینِ ترازو باشد؟ اگر هست به قول عُلماُ فُقهاُ اُدبا: فَبِها المُراد. یعنی بسیارخوب. اگر نیست پس چه باید کرد؟! یا چه کس و کسانی را باید محاکمه کرد و دادِ ملت را از حلقوم، کِشانْد بیرون؟! خاتمه دامنه.
بیاموزیم ( ۱۳ )
مال و انسان
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. از نگاه زندهیاد استاد محمدرضا حکیمی آیات و روایات اگر مبنا قرار گیرد، رابطهی مال و انسان به یکی از پنج شکل زیر است:
۱. غنای تکاثری
۲. غنای وافر
۳. غنای کفافی (غنای مشروع)
۴. فقر (نیازمندی و کمبودداری)
۵. مِسکنَت (ناداری و تهیدستی)
پژوهندگان میتوانند به اثر آن حکیم تحت عنوان «راه خورشیدی» صفحهی ۹۶ رجوع کنند که من ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ آن را معرفی کردم. نکتهی مهم این است از نظر استاد حکیمی دو مورد از این پنج مورد باید دفع فوری شود: مِسکنَت واجبالدفع فوری است و باید بدون درنگ و بی مماطله (=یعنی تسویف: به فردا انداختن) به فرد مِسکین امکانات لازم داده شود. غنای تکاثری نیز باید دفع شود چون افراط مال ویرانگر عدالت و کرامت است. دلیل مرحوم حکیمی این است متکلّمان شیعه (=مرزبانان عقیده) در برابر دیگر فرقه، به دوچیز شناخته میشدند: توحید و عدل. چون از قدیم گفتهاند: التوحید و العدل علویّان. توحید و عدل دو اصل علویاند. خدا کند اینک هم توحید و عدل برقرار باشد که هنوز زود است بشود گفت چنین است! و نیز امید دیگر این که هیچ کس کاری نکند ملت ایران به مِسکنَت افتد. بگذرم که سیاسیمیاسی بلد نیستم! خاتمه دامنه.
هلاک در مباهله
لغت مباهله از هلاکت و هلاک است. هر چند طرفی که همآورد میطلبید از دِهشَت ثمر کارش، عقب نشینی کرده، و اساساً صورت تحقق به خود نگرفته بود. با این وجود عنصر مهم در مباهله اگر رخ میداد به نظر من، تقضُل نژاد و رنگ و تبار و قوم و قبیله نبود، که قرآن در حجرات این قبیل تفاخرات را یکجا محکوم، و آن را جهالت اعلان کرده است. مباهله دست روی تفضلات دانش و ارزش و ورع میگذاشت اگر پیاده میشد. زیرا اِنّ اکرمَکم عِند اللهِ اَتقاکم، ملاک تفضیل در دین مبین است. خشنودم در سمتی هستم که محمدُ علیُ فاطمهُ حسنُ حسینُ جمیع نبیان و امامان -علیهم السلام- جمعاند. دامنهی توحید.
توضیح + عذرخواهی شرعی
جناب آقای جلیل قربانی سلام. من یک اقدام نسبت به شما کرده، که مدرسه را از دسترسیات خارج نموده بودم. پشت این اقدام من حتی یک نفر نبود. تصمیم شخص خودم بود. حتی یک نفر از اقدام من درین صحن تحسین نکرد و همگی کار مرا محکوم کرده بودند. خواستم گفته باشم، هر چه بوده از آنِ من بود. و در این هیچ احدی دخیل نبود هیچ، حتی اقدام مرا تقبیح یا نقد کردند و این نشان میداد راضی به این میزان اعمال مقررات در بارهی خودت نبودند. شماتت در ادبیات آنان شامل من میشد. اما من روی تصمیم خودم پایداری کردم چون اساساً درین موارد خاص، قطعیت و قاطعیت میورزم. به قول مرحوم پدرم: پوستکلفتام. بگذرم. پس این منم که باید از محضرت، معذرت شرعی بخواهم. همهی اعضای صحن که معمولاً گفتار و نوشتار میگذارند، اقدام مرا تأیید نکرده بودند. مرا حلال کن و بدی مرا در آن اقدام، نادیده بگیر و ببخشای. درود. دامنه.
بقا در بقیع
این چهرهی غبار نشسته، همکار متفکرم عضو مدرسه فکرت و مدرس محترم محمدعلی شامانی است؛ که اینک چندیست از لباس طفید کرباس احرام بیرون زد و شد حاجی حج تمتع. او به بقیع که مقیم شد، بقا یافت، بقا در محبت و معرفت. او خود به قلم قشنگش در جوف بقیع زانو زد و نوشت:
«علم جغرافیا هم با ما رو راست نبود… مگر قرار نبود هر اقلیمی که به دریا نزدیک باشد، آب و هوایی مطلوب و بارانی و زمینی سرسبز و خرّم داشته باشد؟! پس چرا در این دیار، قانون طبیعت درست عمل نمیکند؟ اینجا که از شش جهت محصور به دریاهاست، دلها هم که دائماً طوفانیاند، سیل اشکها هم که جاریست، پس چرا با وجود این فضای حاصلخیز، حریمش خاکیست؟… یا مَنْ یَسْمَعُ النَّجْوی (ای آن که زمزمه نهان را بشنود)! کارمان به فریاد رسیده ست… یا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِینَ (ای دفع کننده غمِ غم زدگان)! منتظر فرجیم… گمگشته کویت،، محمد علی... .»
بزرگوار و ارجمندرفیق من سلام. خود را رهانیدی از چم و خم هر آنچه سدّت بود؛ دلت را صیقل زدی و بر هر پُرزهای نفست سوهان کشیدی. بُرادهها را بیرون انداختی و حالا سبکبال پرِ عنقا بزن بر دو کِتفت، به ایران فرود، آ. دلت را از مغزت منفک نکن و همچنان عاقل متشرع باش و متشرعی عاقل. ارادت: برادرت ابراهیم.
عبدالرحیم آقا آفاقی سلام. آها، پس طوطیات شیلا است. به عنوان مدیر مدرسه فکرت پس این طوطیات را عضو ۳۴۰ مدرسه فکرت میکنم! شرط دارد البَت!
۱. طوطیوار فکر نکند! کشکولی
۲. طوطیوار حرف نزند! کش پلی:
۳. هی یادش هندوستان نکند! کشککی!
۴. فکر در کلهاش کند نه بلغور نماید. این واقعی!
بس است؟! ممنونم از توضیحات. درود. دامنه.
بیاموزیم ( ۱۴ )
اُم الفساد ویرانگر
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. متکلّمان (=عالِم اعتقادات) از امام علی ع بالاترین مرزبان عقیده بیش از همه نقل قول کردهاند. من از «مرام جاودانه» اثر زندهیاد استاد محمدرضا حکیمی دو نقل را مطرح میکنم. که امیر مؤمنان ع با این مضامین فرمود که باید حاکم اسلامی به کسانی که حرف حق میزنند -اگرچه تلخ به نظر آید- بیشتر احترام بگذارد. همان علی ع از سوی دیگر چنان به معیشت مردم توجه نشان میداد شهر کوفه مرکز حکومت وقت را به ۷ بخش تقسیم کرده بود و بیتالمال را مساوی میان ۷ بخش توزیع میکرد. علت اصلیاش عدل علی بود زیرا یقین داشته، اُم الفساد ویرانکنندهی بنیاد هر جامعه و سامانگُسلِ آرمانهای نسل تازه در هر جامعه، دو چیز است:
«اقتصادِ فاسد»
«قُضاتِ فاسد»
به قول مرحوم استاد حکیمی در صفحهی ۶۵ «مرام جاودانه»، هر دوی این فاسدان، «سر در آخور همدیگر دارند». که عامل اصلی درّههای فقرند. بگذرم. خاتمه دامنه.
متن رقیه رزاقی به دامنه: سلام وقت بخیر خوب هستید گروه سرود دختران آفتاب دبستان شهیدصباغ به مسابقات کشوری راه یافتند.
سلام رقیهخانم فامیل ارجمندم. نظرم را مینویسم،این نشان هنر و همت شماست. شخصاً خشنود شدم. برازندهی شما بود. خدای متعال شما فامیل بافضیلت را حفظ کند. مادرت سیدهشهربانو که من سید صداش میزنم، اخیراً قم آمد و احوال شما را از ایشان گرفتم. نون و نمک خوردیم خونهیتون من و عموسیداصغر که عمویوسف محور ما بود. درود
در مدرسه فکرت پیام میگذارم، ویژه.
پیام مدیر مدرسه فکرت
به عضو مدرسه فکرت و هنرمند و از اهالی فرهنگ و فرهنگیان
محضر خواهر خوبم رقیهخانم رزاقی مدیر شایسته و محترم مدرسهی شهید سید محمدباقر صباغ دارابکلا سلام. خشنود شدم گروه سرود شما مقام کشوری کسب کرد. شما عضو محترم مدرسه فکرت، بهشایستگی توانستید پنج شاخهی هنر، دانش، ارزش، اخلاق و ارتباط را در دانشآموزان محیط مدیریت درسی خود به هم پیوند منسجم زنید، و این جایی فراوان برای تحسین و تمجید میگذارد. به وجود آن فامیل متدین و مترقی مفتخرم. خداوند باریتعالی حضرت عالیه، و همهی یاران سرودتان را در سایهسار خود و درخششهای بیشمار دیگر قرار دهاد. میدانم ازین جمله به بعد بغض شادی فرایت خواهد گرفت: اگر عمویوسفت الآن میانمان بود، در شعَف و شادی و فخر غرق میشد. روحش شاد و روان شما که با هنر آغشته است، همچنان سرشار نشاط. مبارک و ارادت و ادب: عموابراهیمات.
،،
آق سید موسی سلام
تا حدی که من بلدم -که بلدیت من اندک هم هست- این است. اَین از اَدات استفهام در عربی است. در دعای ندبه هم زیاد به کار رفته که خطابی بیقرار با امام زمان علیه السلام است. حتی در زمان جنگ برخی افراد عتاب گرفتند از مرحوم امام که فاَین تَذهبون. بنابراین این ادَت پرسش و استفهام یعنی «کجا». مولوی هم خوب شعرش کرده در جهانبینی الهی:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم
متن شعر را از روی «رویش اخلاق و تربیت» آوُردم اگر تایپ آن نقص داشت، به من مربوط نیست. امم مهم در این مسئله سخن امام امیرالمؤمنین على ع که فرمودند: رحم الله امرء اعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من این، فى این و الى این. یعنی خداوند رحمت کند آن انسانى را که آن چه لازم است، براى نفس خود تهیه و خویشتن را براى قبر مستعد و آماده سازد. آن انسانى که بداند از کجا آمده، و در کدام راه است، و به سوى کدام مقصد باز مىگردد. پس چه زیبا مولوی سخن امام علی علیه السلام خلاصه کرد. به این وجه میتوان چکیدهاش کردد. ز کجا آمده ام: مِنْ اَیْنَ. آمدنم بهر چه بود؟ فى اَیْنَ. به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم؟ اِلى اَیْنَ. با ارادت: دامنه
بیاموزیم ( ۱۵ )
اسماعیل و سرخان
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. رُمان «گرگسالی» را حتی میخوانیُ کنارشَم میگذاری، باز هوَستْ ترشح میزند که هان! برو بازم بگیردش بازش کن. گرفت من. و حالا خودم با دخل تصرف ۱۰۰ در ۱۰۰ از آن صفحهی ناب ۱۳۴ اش، چنین مینویسم در یادداشت امروزم:
اسماعیل و سرخان به هم گفتند این حیوون شومه. گرگ را میگویند. خدا امسال به دادمون برسه! سپس سعی کردند سگها را صدا بزنند کیش بدهند! بروند سمت سهند و سبلان.
دادند؟
نه.
صدایشون لرزید.
زبانش به کام چسبید.
سقف دهانشان خشکید.
رسید تا جایی که «سونا» نامزدش از پشت رسید. سرخان دستهایش را کاسه کرد. (=در گویش محل ما دارابکلا: چالوک کرد) سونا در کاسهی چالوکش، آب انداخت. آب، خنُک بود. حالا اسب را بهتاخت تاخت. چون سونا دستش شفا داشت! آخه چون نامزد است و نامزد مزهاش با هیچ مزهای قابل مقایسه نیست.
کجا تاخت؟ پیش مُلّا در روستا.
برای چه تاخت؟ تا ملا -که طبیب جسم و حکیم روح مردم روستا در سمت اردبیل است، درمانش کند. کرد. درود بر مُلاهای طبیب جسمُ جان. والسلام.
راستی راستی! داریم ازین سان انسان؟ این را دامنه میگوید آری داریم، داریم هر زمان آن سان، آسان. اما خیلی باید گشت، (=به زبان آقوزچینی در آقوزگاله: اَلوری اَلوری باید کرد) کمیاب شدند چون چنین مُلّایانِ انسان در لایههای پنهان ایران. خاتمه دامنه.
شرح یک لغت: اَلوری اَلوری: صوتجمله است آهنگین، هنگام پیدا کردن گردو در کف و پای درخت گردو که زیر خروارها برگ و خاشاک، پنهان شده باشد. با این نَوا، گردو را میگشتند، تا به زحمت پیدا کنند. ملت ایران هم دیربازی است که برای یافتن مُلّایان انسان و باوجدان در لایههای پنهان، به اَلوری اَلوری افتادهاند، تا گردوی مغزدار پیدا کنند، نه پیک و پوک!
سخنی از امام حسین ع
همین دقایق قبل داشتم از خرید برمیگشتم چشام به دیوار مجتمعای خورد، دیدم چند پیام پوستر چسباندند. رفتم جلوتر عینکم را برداشتم. خواندم. دیدم سخن از امام حسین علیه السلام است. در جا عکس انداختم که همین سخن مهم را پست عصر مدرسه کنم. حضرت سید الشهدا امام ابا عبدالله الحسین ع فرمودند:
«از نشانههای عالِم، نقد سخن و اندیشهی خود و آگاهی از نظرات مختلف است.»
درست که به صورت تصادفی این سخن را دیدم، اما نقل آن را مفید دیدم. خدایا هر چه فراوان کند دانشمندان را در جهان و دنیای حال روز ما. دامنهی توحید.
بیاموزیم ( ۱۷ )
ای عُمَر محور آسیاب باش
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. عمر خلیفه ی دوم اهل سنت در مورد جنگ با ایران از حضرت امام علی ع مشورت کرده بود. در خطبهی ۱۴۶ نهجالبلاغه جواب امام علی ع به عمر آمده است که خیلی نکتهی باریکیست:
«اسلام را خدا پیروز ساخت... و رسید تا آنجا که باید برسد... [ای عُمَر] چونان محور آسیاب، (=الرّحا) جامعه را به گردش در آور... . جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مُهرهها را متحد میسازد، به هم پیوند میدهد» آری؛ ای عُمَر! محور آسیاب باش، نه عامل انشقاق. خاتمه دامنه.
بیاموزیم ( ۱۸ )
چشمْ خواب؛ اما قلبْ بیدار
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. احادیث بسیار از عامه (=یعنی سُنیها) و خاصه (=یعنی شیعیها) نقل شده است که پیامبر اکرم ص چشمش خواب ولی قلبش بیدار بود. حتی در کتابها یا منبرها خواندهُ شنیدهایم که این حالت گاه در افراد صالح هم پیدا میشود. چرا؟ چون اشراف بر نفْس دارند و برخی هم قائلاند به اذن خدا حتی در خواب هم غفلت نمیورزند.
من با این متنم خواستم گفته باشم آن حرف مفسرین راست است که به تعلیمگیرندگان آموختند وقتی علم حامل خود را به سوی حق و حقیقت نبرَد، علم نیست، جهل است. جهل هم در امروزهروز برتری دارد، به دارندهاش! زور میگوید و خطایش را، فریبنده، سزا میسازد. حتی اگر مثلاً در یک مسئلهی مهمی، نظرسنجییی معتبر و ناشی از کارشناسان بیطرف، منتشر شود، باز آن که میخواهد غوطهورر شود در جهلش، میشود، حتی دست به جعل و نشرش هم میزند. بگذرم. خاتمه دامنه.
جواب دامنه به آقای سید حسین شفیعی دارابی
به قلم دامنه : ۱۷ . ۴ . ۱۴۰۳ ،
متن حجت الاسلام آقای سیدحسین شفیعی دارابی:
رجوع شود با لینک بالا:
تذکر مدیر مدرسه فکرت:
ازین ساعت به بعد مقررات را الزامی بدانید. این مدت من برای حذف کپیها، ورود نکردم تا کسی مدیر را جانبدار نداند. لطف کنید مقررات را ازین پست به پایین مراعات کنید و هرگز کپی ارسال نکنید. از دید مدیر کپی ارسالکردن هم سرقت نوشتههای دیگران است، و هم مقررات این صحن را لگدمالنمودن. بگذرم.
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
۱۹ - بیآموزیم
پخش سخنان خدا
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. سال ۱۳۹۹ سریال وایکینگها محصول ایرلند و کانادا را از روی شاتل میدیدم. آن جا رَگنار لاثبِروگ این جمله برایم مهم بود:
«این طرفها فلک اینگونه میچرخد»
در قسمت دوم هم این مسئله مهمتر مینمود که گفتند:
«ما را به مسافرت میفرستند تا سخن خدا را پخش کنیم! با اِنجیلِ یوحنّا.»
میدانید این را گفتند چرا؟ چون که یکپارچه معتقد شده بودند: «بدون کلام خدا، فقط تاریکی و ظلمت خواهد بود.» یاد سخن استاد شهید مرتضی مطهری در صفحهی ۲۵۷ کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران افتادم، رجوع کردم به دفتر یادداشتم، او میگوید بدین مضمون: استمداد از اولیا [اشخاص الهی از جانب شرع] رواست. چرا؟ چون آنها موجود زنده و حیّ مرزوق هستند به قول آیت الله عبدالله جوادی آملی: حیّ مرزوق کسیست که «استبشار هم دارد، یعنی مرتّب از خدای سبحان، بشارت طلب میکند.»
من این شمارهی ۱۹ «بیآموزیم» را برای ماه محرم و عظمت و شکوه آقا امام حسین سید الشهداء و بانو حضرت زینب کبرا - سلامٌ علیهما- نوشتم که از مظهرهای تامِ حیّ مرزوقاند که باید از آن دو عزیز دین، مستمراً استمداد جوییم. از روحانیون مدرسه و هر عضو اهل پژوهه و پژواک اندیشه، محترماً و عاجزاً میخواهم اگر میسورشان شد، لایههای «حیّ مرزوق» را بر روی ما گشوده بدارند تا حظّ وافر بریم ازین ماه حزنِ همراه با تفکر و توسل و نوحه و ندا. ممنونم. ۱۸ تیر ۱۴۰۳ ، خاتمه دامنه.
دو سؤال از دو روحانی محترم این صحن
۱. جناب حجتالاسلام ابوذر کاظمیان سورکی سلام. من چون هنگام انتخابات نمیخواستم ورود کنم، این سؤال استفهامی، نه استیضاحی را به صحن نکشاندم. حالا که بالابودن تب انتخابات فروکاست، خواستم بدانم: اولاً شما که رئیس ادارهی سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان میاندورودید (هنوز خبر ندارم که ازین پست بیرون رفته باشید) چگونه به عنوان یک صاحبمقام عمومی، به پای جرگهی تبلیغ از آقای سعید جلیلی کشانده شدید؟ پاسخ شما بهیقین ابهام را میزداید. ثانیاً شما که در سمت چپ تصویر بالا در یک کارزار انتخاباتی اخیر ایستادهاید، آیا در همین مکان (نمیدانم کجاست) و در حضور خودت بود، که این آقای... -نامش را نمیبرم همه میشناسندش- معرکهگردان دولت حاضر، بود گفته بود کسانی که به آقای سعید جلیلی رأی نمیدهند «پَسماند» (=زباله) اند؟ میشود ازین گردهمایی با حضور خودت روایت کنید تا نقطههای کور باز شود؟
۲. جناب حجتالاسلام علیرضا ربانی دارابی سلام. از شما هم که مقام عمومی امامجماعت پایینمسجد دارابکلا را بر گردن دارید دو سؤال دارم: اولاً آیا وادار شدید علناً در مجامع عام دست به تبلیغ آقای سعید جلیلی و تخریب آقای مسعود پزشکیان بزنید؟ اگر وادار نشدی -من علم بدان ندارم- آیا فکر نمیکنی چنانچه مختاراً دست به این اقدام زدید، به ارتکاب کاری خلاف امرِ امامت جماعت همت ورزیدید؟ ثانیاً مگر ناهی از منکر و آمر به معروف خود نباید در اولی شهرت به ترک داشته باشد، در دومی پیشتاز در عمل؟ پس چرا رطب خورده! منع رطب کردید؟ انشاءالله هر ۴ سؤال مجزای من حمل بر رفع گنگی شود نه سردرگمی. دامنه
۲۰ - بیآموزیم
مزار خوبان و نیکان کجاست؟!
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. اگر از منْ پرسند مزار خوبان و نیکان کجاست؟! گویم هر کجا مردم تهیدست آرمیدهاند، همان جاست. عین تفتیده صحرای کرببلا که تمام آن ۷۲ تن، نه از اشراف بودند، نه از ثروتاندوزان، نه از دین به دنیا فروشان و نه از تنآسایان که در دل خاک صحرا آرمیدند و امروزه آمال آزادگان جهان گردیدند. مزارشان حتی مدتی گم بود و حاکمان خونآشام شخمش زده بودند. اما نور را هر کجا ببندند باز از ریزترین روزنهای تابان میشود. شاعر لبْدوخته! و رورنامهنگار عصر مشروطه میرزا محمد فرّخی یزدی خیلی زیباتر از دامنه گفته:
بعد از وفات تُربتِ ما در زمین مَجوی
در سینههای مردمِ عارف مزار ماست
مثلاً موطن و مدفن امثالی چون مولوی، سعدی، شهید مرتضی مطهری، شهید مظلوم دکتر سید محمد حسین بهشتی، مرحوم مهدی بازرگان و این آخری سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی مرد راستین و پارسای زمین در خاک تفتیدهی کرمان، تماماً در قلب عارفان و عاشقان است. خاتمه دامنه
۲۱ - بیآموزیم
مذهب معرفت محبت
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. زندهیاد سهراب در شعر «صدای پای آب» گفته بود:
«رفتم
از پلّههای مذهب بالا
تا تَهِ کوچهی شک
تا هوای خُنکِ استغنا
تا شبِ خیسِ محبت
رفتم»
چرا سهراب سپهری اینو گفت؟ من گمان کنم خواسته بفمانَد که انتهای مذهب، محبت است. و من معتقدم مذهب، خودِ خودِ محبت است؛ از همان ایستگاه اشهَد تا آرمیدنجایِ لحد. پس؛ از مهد تا لحد، محبت، معرفت، مذهب. ماه محرم هم یک تمرین برای این سه فاز دیانت است که در کربلا از سوی امام حسین علیه السلام عملاّ و عرفاناً پیاده شد. خاتمه دامنه
۲۲ - بیآموزیم
آن روز اندوهگین
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. میدانم که میدانید در شعر رثائی، نیروی صوتی و بلاغی تکرارِ پرکاربُرد دارد و مرثیه و نُدبه با شعر رثائی در تناسب است. از روزگار رودکی، شعر رثائی مرثیهای بر ما باقی مانده است. در ادبیات عرب نیز مراثی وجود داشت. درونمایهی شعر رثائی عَرضهداشتن اندوه است. با این یادداشت روزم خواستم سراغ خود و خودتان را این روزا از کربلا بجویم. آن روز اندوهگین، تابلوی حقیقت بر تارک تاریخ است. مرثیه که از کهنترین شعر است با کربلا جان تازهای گرفته است و در سردرِ این تارک و تابلو درج گردیده است؛ چون قیام کربلا، بالاترین مواد معنویِ شعرِ مراثی است. مرثیهسازان! و مرثیهخوانان! هرگز آنچه از واقعیات کربلا به دل عزاداران میکارند، باک نکنند؛ کربلا و عاشورا موادی دارد که هر چه ازین معدن استخراج کنید، کم نمیآید و مبالغه هم نمیزاید. در اندوه آن روز اندوهگین باید به سر برد و قیمتِ بیقیمت اشکهای خود را برای آهِ آن روز اندوهگین کربلا را باید جست؛ چشمه میکند درون را و میجوشد و میجوشاند رودبار دل را. خاتمه دامنه
۲۳ - بیآموزیم
فقه تن ، فقه نفْس
به قلم دامنه : بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. سید بحرالعلوم در کتاب «رسالة فی السّیر و السّلوک» که آقای حسن مصطفوی آن را شرح کرده در صفحهی ۶۹ آن میگوید:
«فقه تن معلم آن فقیه است
فقه نفْس معلم آن عقل است»
آن فقیه بزرگ شیعه -که در ۱۲۱۲ هجری قمری در خاک آرَمیده- با نام «الحیّ» ذکرِ خاص میکرد و حتی معتقد بود اسم اعظم خدا همین هست. وی اسلام را به اصغر و اکبر منقسم میکرد. اسلام اصغر یعنی اظهار دو اشهَد به خدای باریتعالی و محمد بن عبدالله صلوات الله علیه و آله. ولی اسلام اکبر یعنی مرتبهی بالاتر از اظهار، که مطیع خدا و رسول شدن است. یعنی پله پله از اظهارکردن به عمل رسیدن. اسلام اصغر، محتاج ایمان اصغر است؛ یعنی گواهی قلبی اعتقاد. ولی اسلام اکبر، محتاج ایمان اکبر است؛ یعنی رفتن به روح اسلام.
اسلام را مرحوم سید بحرالعلوم از مادهی سلامت میگرفت، به معنی سالم از آلودگی و گرفتگی. روح آن عالِم منزه و باورع محشور ائمه ع. پس؛ پیش به سوی همزمانیِ هم فقهِ تن: جوارح، هم فقهِ نفْس: جوانح. در یکی، محتاج فقیه پارساییم، در دیگری، نیازمند عقل سلیم. خاتمه دامنه
شرحی بر تشرف رفیقم عارف به مشهد مقدس
رفیق گرامیام مهندس عارف آهنگر که هم اینک زیر باران، به زیارت حضرت رئوف امام هشتم ع مشرّف استُ مشغول دل. این صحنهی فیلم و دو تصویر از سمت صحن جمهوریست که از خیابان آیت الله شیرازی وارد حرم رضوی میشوند. آن روبرو هم راهپلهی برقی به زیر حرم -دارالحجه- است. درین روز محترم محرّم -که وارد شب هفتم میشویم- جناب عارف مرا و اصحاب مدرسه را هم دعا کن. با باران بسیار دوستم، و از آن، بار میگیرم تا توشهام کنم. چه حالی با این باران و خودت، به من هدیه دادید. شسته شد کف حرم، روی زائر و چهرهات عارف. مرا بارها زیارتت همراه دار. درود بسیار. زیارتت قبول. خدانگهدار. دامنه
سه سؤال مدیر مدرسه فکرت
سلام به مخاطبان
تمنا میورزم مرا با جواب به این سه تا سؤال، آگاه کنید:
۱. مدرسه فکرت آیا مانند نیازی چون صبحانهُ ناهارُ شام، مورد نیاز شماست؟
۲. بین بودن در مدرسه فکرت و نبودن در آن، آیا بر حال و نیار شما فرقی میگذارد؟
۳. از نقشهای چهارگانهی «مدیر، دامنهی ۱ ، دامنهی ۲ ، دامنهی ۳» در نوشتن پست یا پاسخ یا نظر، به کدام نقش ازین چهار نقش، توجهی بیشتری میکنید؟
اگر خود نیز، مسئلهای جدا از سه مورد بالا، دارید از بیانش دریغ مفرمایید.
با احترام و ادب و ارادت: ابراهیم طالبی دامنه دارابی مدیر مدرسه ی فکرت
پاسخ یک عضو :
سلام به مدیر مدرسه ی فکرت
قبل از پاسخ دادن تشکر می کنم بخاطر این که یه کار فرهنگی بزرگی را انجام می دهید و مهم تر از همه تمام وقت در اختیار مدرسه هستید. و در قبال پست هایی که عضو مدرسه میگذارند احساس مسئولیت می کنید و پاسخ می دهید. می دونم مدیریت با افکارهای متعدد خیلی سخت هست ولی شما مدیریت و سیاسیت شما عالی هست. اما پاسخ سوال اول. من هر موقع گوشی را باز می کنم اولین جایی دوست دارم برم ببینم چه خبر مدرسه فکرت هست. چون افکارهای متعدد هست. این برتری مدرسه ی شما با بقیه ی گروها هست. هر کسی افکار خودش را بیان می کند ونتیجه گیری با مخاطب هست .مدرسه ی راکت نیست. پویا و فعال هست اطلاعات علمی و سیاسی و عمومی فرد بالا می رود. اما سوال بود هیچ وقت دقت نکردم باهر خط جداگانه چه اهدافی را دنبال می کنید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پاسخ دامنه محضر یک استاد متفکر و متواضع
استاد بزرگ ما آق سیدحسین شفیعی دارابی سلام. از روزی که داشتیم قد میکشیدیم توی کوچپسکوچههای دِه، آن فروتن، آن خلیق، آن آمیخته با مردم را روبروی چشمانمان چونان مُرشد و معلم دیدیم و آموختیم و پرسیدیم و حتی چالشیدم. ما مواقع تاریخی وفای حضورت در کنارمان را کنار نگذاشتیم چه منتقدانه آمدی میدان و چه مشوقانه رفتی روی منبر. خودم پرچالشترین مرد در برابر شما بودم ولی حتی یک بار هم دیوار حرمتت را ندریدم. شاید سخن زمُخت زدم و آن هم حق خودم میدانستم که برابر نقد، نقد بیارم. یگذرم. استاد محترمم. مادر نزایَد احَدی را که در برابر دیدگان من -آری من- که بخواهد صحن را خاکریز شلیک و ترور و هَجو مُضک و رفتار کریه کند. شاید مُجالی بدهم اما سرِ وقت تصمیم عزمم از سیمان هم محکمتر است. آنچه کردم حساب حساب حساب بود و هیچ دخالتی را هم در مدیریتم از هیچ فردی نمیپذیرم. مدیر نباشم اسمم مطیع است، نه مدیر. من مدیرم که مقررات را، درلحظه، بر هر متجافی خیزبرداشته برای شلوغکاری، ظفر دهم. فرقی نمیکند فرد چه نسبت و قرابت و در و دورییی با من دارد.
اما موضع: خط من خط مرحوم امام است و تالیتلوّش را هم رهبری معظم میدانم و از چپ هنوز هم کسایی را تمجید میکنم. در عمرم هرگز دستهی راست نبودم و نخواهم شد. مسیرم مسیریست که در آن مسیر رهبرم را آن جلوتر از همه، ببینم. جایی که رهبر و امام و مقتدا نباشد آن جا را معیوب و خطرناک میدانم. صدالبته پیداست که بر عقل و هوشم را هم تختهسنگ نمیکوبم که فُسیل و جمود شوم. تشخیص عقلی خودم را در هیچ مواردی بهآسانی با هیچ ارجحیتی عوض نمیکنم. من افتخار میکنم مقامی چون شما -که از دید بنده از دسته روحانیان مُتوسّم هستی و اخلاقی باز و گشاده داری- دعوت مرا از همان آغاز تأسیس مدرسه فکرت پذیرفتی و با کمال تواضع کنار همگان بدون غرور و تکبر حضوری دانشورانه داری و حتی در دامنه هم فعالیت مؤثر داشتی. جسارت به شخصیت شما را گستاخییی بیبخشش تلقی میکنم و ازین نظرم با هیچ مصلحتی بیرون نمیآیم. بنابرین بر مسئلهای که از نظر من کاری در گونهی فصلالخطاب بوده است، جایی -حتی روزَنی ریز- برای چونوچرا کردن نمیگذارم. تمام.