مبانی فکری سلیمانی (۷)
شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ
به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۷) در قسمت ششم گفته بودم جهت بررسی تطبیقی، سلیمانی را دستکم با سه فرد مقایسه میکنم. اینک مقایسهی دوم:
۲ . قاسم سلیمانی و مسعود رجوی: برای جامعهی ایران، رجوی، از همان واپسین روزهای حکومت شاه و آغازین روزهای انقلاب اسلامی فردی معلومالحال بود. نشیبها و فعل و انفعالات این فرد، چه در درون سازمان و چه در بیرون سازمان، آنچنان پیدرپی و بسیار بود که خیلیزود به یک چهرهی منفور میان ملت درآمد. تصفیههای خونین درونسازمانی، تبدیل سازمان به میلیشیا (=مسلّحسازی افراد شخصی به سلاح نظامی)، اعلان جنگ مسلّحانهی شهری و برونشهری با جمهوری اسلامی، توسل به استراتژی ترور سران حاکمیت و کشتار بدنهی نظام، فرار به اروپا و ایجاد «شورای ملی مقاومت» برای براندازی جمهوری اسلامی، چرخش سیاسی به سمت آمریکا و جاسوسی و فروش اطلاعات سرّی و طبقهبندی شدهی ایران به غرب، گسیل سازمان به عراق و همکاری نوکرمآبانه با صدامحسین علیهی مملکت و ملت ایران با راهاندازی پادگان اشرف و ایجاد ارتش آزادیبخش و در نهایت حملهی خونین نظامی و عملیاتی به خاک ایران به فرمان و افزارآلات جنگی اهدایی صدام و به شهادترساندن بیش از ۴۳۰۰ نفر از مردم عادی شهرها و روستاهای مسیر مرز کرمانشاه تا چهارزبَر اسلامآباد غرب و شهیدکردن و مُثلهسازی (=تیکهتیکه کردن) صدها بسیجی و ارتشی و سپاهی در طول این مسیر، که با عملیات ظفرمندانه و غیورانهی مرصاد مجبور به تلفات سنگین و فرار به سوی صدام شدند؛ همه و همه، تنها بخشی از سیر نزولی و قهقرایی و جنایتپیشگی مسعود رجوی بود که نشان داد برای این فرد، بکارگیری هر وسیلهای برای هدف، قابل توجیه بوده است.
در واقع، رجوی برای براندازی جمهوری اسلامی، به تمام راهها و وسیلهها و به بدترین شیوهها روی آوُرد تا خود به قدرت برسد. راهی شُوم و شنیع؛ که او و پیروانش در پادگان اشرف را، به سمت پستترین حالت سوق داد؛ یعنی سربازکوچولوهای صدامحسین شدن. او، با این سراشیبی و منفوری، دستاوردی جز به شهادت رساندن بیش از ۱۷۰۰۰ نفر از مردم مؤمن و انقلابی ایران و خیانت به خاک وطن و جنایت علیهی ملت و مملکت در رزومهاش (=خلاصهعملکرد) ندارد. آنچنان منفور و مفلوک، که پیروانش پس از فرار از پادگان اشرف، هم اینک با نهایت درماندگی و استیصال، در جلگهای در تیرانای آلبانی با پول آل سعود و با حمایت و هدایت آمریکا، به بدترین شکل و با نفرتانگیزترین مشیء سیاسی، در حال نبرد دیجیتالی! و عملیات روانی! با مردم ایران و مثلاً واژگونکردن جمهوری اسلامیاند. زهی خیال باطل! (=یعنی با توهُّمات خیالانگیز به واقعیت و هدف رسیدن!)
پیشاپیش بگویم ازین نظر دست به مقایسهی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی زدم تا نشان دهم با شناخت اشیاء از راه اَضداد آنها، بهتر میتوان پی به حقایق بُرد. «تُعرف الاشیاء باَضدادها» یعنی اشیاء از راه نقطهی مخالف و نقطهی مقابلشان شناخته میشوند و به وجود آنها پی برده میشود. که البته به قول استاد شهید مرتضی مطهری مقصود از ضد در اینجا، مطلقِ نقطهی مقابل است؛ و منظور از شناختن، مطلق پیبردن است.
از نظر من مسعود رجوی به عنوان کسی که رهبریِ یکّهتازانهی سازمانش را بر عهده داشت، چونان یک رخت کثیف است که وقتی کنار یک رخت تمیز گذاشته میشود تازه معلوم میشود چه میزان چرکآلود است. رجوی مصداقی از رَخت کثیف است که هرچه زندگی منحرفانهی او و گفتارها و رفتارها و پندارهای غلط و خیانتگرانهی وی بیشتر دیده شود، چرکهای رَخت برملاتر میگردد و با مقایسهی این تیپ افراد و تیپولوژی آنان، رازهای زندگی رستگارانه، نجاتبخش و وفادارانه به میهنِ شهید قاسم سلیمانی آشکارتر میشود.
قاسم سلیمانی و مسعود رجوی هر دو به عراق رفتند؛ اما آن کجا وُ این کجا؟ آن سلیمانی به کمک ملت عراق شتافت. این رجوی به مدد صدام. آن سلیمانی مرزهای ایران را از خطر تجاوز و تجزیه حفظ کرد. این رجوی به خاک ایران با توپ و تانکهای صدام حمله. آن سلیمانی دست در دست مرجعیت بزرگ عراق داد و عزت شیعه و سنّی و مسیحی را نگهبان شد. این رجوی دست صدام را فشُرد و با دریوزگی و مزدوری به قتل عام شیعیان عراق شرکت جُست. آن سلیمانی مرامش این بود وقتی فهمید دختران مظلوم ایزدی (یک فرقهی مذهبی اقلیت) توسط خشِنمردان داعش به کنیزی بُرده شدند و شبانهروز به عُنف و شناعت، به آنان هتک حُرمت میکنند، تمام قوای خود را برای نجات دختران معصوم ایزدی بیسج کرد و آنان را از دستان شُوم شَریرترینهای عالَم، رهایی داد و شد سرباز قهرمان ایران و جهان اسلام. اما این رجوی خود و پیروانش را در عراق، در کف صدام گذاشت و به عنوان سربازکوچولوهای فرمانبَر صدام هرچه خواستند علیهی مردم عراق و ایران کردند و ذلت و سرافکندگی در پروندهیشان خریدند.
آری؛ سلیمانی به آنچنان مقامی نزد حضرت حق و خلق، دست یافت که حتی اگر کسی فقط حسرت سلیمانی را در دل داشته باشد، برای خود ارج و قُربی قائل است، چه رسد به این که ذرّهای از منزلت و مقام سلیمانی را بتواند کسب نماید. سلیمانی دیگر یک «فرد» نیست؛ به تعبیر رهبری در نمازجمعهی اخیر، یک «مکتب و مدرسه» است. پویندگان، به مکتب سلیمانی میآویزند و در مدرسهی سلیمانی میآموزند.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/104
۱۳۹۸/۱۰/۲۸