داوطلب!
نگارش ابراهیم طالبی دامنه دارابی. لفظ داو در قمار مطرح است، آن را قمارکن طلب میکند. خودم نه قمار کردم، نه قمار بلدم، نه قمار حتی دیدهام. فقط باری به شهری مهمان شده بودم، زمان استراحت عصر، دیدم صاحبخانه و دوستش برای تفنّن، شروع کردند به ورقبازی که منم برای دفاع از شأنم، از آن اتاق زدم بیرون. همین. اما این لغت در دفاع مقدس با لغتِ "طلب" ترکیب شد، چه واژهی مرکبّ قشنگی هم: داوطلب.
آری داوطلبان بسیج که از شرکت تا کورهی آجرپزی، از مدرسه تا دانشگاه ملی، از اداره تا خانهی کپَری سمت جبهه میشتافتند، با فوریترین تعلیم نظامی. دیگر لفظ داوطلب از قمارخانه به رزمگاه هجرت کرد و "داوطلب" لفظ مقدس شد برای باشهامتترین رزمندگان. از همهچیز میزدند به جبهه مشرّف میشدند از حج و نمازشب، واجبتر.
این عکس، اهواز ۱۳۶۲ آمدم پیش کل مرتضاحسن در تابستان بشدت سوزان. چند باری داوطلب بسیجی شدم به ارج و اجر جبهه نائل آمدم. ۷ چیز جنگ -که ۸ سال درازا داده شد- هنوزم ذهنم را ورز میدهد:
- وداع سنگین با عشق
که باید میرفتی، اندوه در دل، اندود میکردی
- طیکردن ۱۰۰۰ اندی کیلومتر مسافت
که گاه نه آب بود، نه هیچ دَیّار بشر
- دوستیابی نوین با افراد نوین
که آدم را در رفاقت، از رشت به دشتستان وصل میکرد مثلاً
- اُنس با مفاهیم دین و مسلک
که بارها دیده شده بود رزمندگانی تازه با آن آشنا شدند
- محاکمهی مرگِ در بستر
که شهادت، آن مرگها را بیاعتبار کرده بود
- تجربهی کُشتن آدم
که جای غاز و کرک باید انسان میکشتی، چه خوفناک
- اعزام مجدد
که غرور داشت
بس کنم. بگذرم. به مناسبت روز دفاع مقدس