
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهارم
رنج راه
به نام خدا. مرحوم مهندس مهدی بازرگان در کتاب مشهورش _ذرّه بی انتها، ص ۵۰_ می گوید: "اراده، ما را اداره می کند." این به معنای آن است انسان صاحب اختیار و آزادی ست. و خداوند متعال نیز بر بشر چنین خواسته است. پس، هم مدرسه ای های بامرام، اراده را فرمانده خود کنیم و تحت فرمان هیچ خواهش از جانبِ شهوت، غضب، هواهای نفْس، خُطوات شیطان، و شیطانک ها نباشیم. راه فقط با اراده و به قول علامه حکیمی "قاطعیت نَشکن" طی می شود. قسمت ۱۵ را خواندید.
سلام. میلاد امام هادی، علی النقی (ع) است. یک سخن دیگر از آن امام شهید تقدیم می شود:
هر گاه در زمانه اى، عدل بیش از ظلم رایج باشد، بدگمانى به دیگرى حرام است، مگر آن که [آدمى] بدى از کسى ببیند. و هر گاه در زمانه اى، ظلم بیش از عدل باشد، تا وقتى که [آدمى] خیرى از کسى نبیند، نباید به او خوشبین باشد.
@
سلام. فارسی بدون عربی امکان بقا ندارد.
نقل یک خبر
اکثر مردم ایران اصلاح طلب هستند یا اصولگرا ؟ ما ، آمار دقیقی نداریم ولی آنچه از جریان جامعه متوجه شده ایم این است: هیچکدام!
برآوردها و نتایج چند انتخابات نشان می دهد اصلاح طلبان، پایگاه اجتماعی بیشتری نسبت به اصولگرایان دارند اما به نظر می رسد تعداد افرادی که نه اصلاح طلب اند و نه اصولگرا، بیشتر باشد؛ "هیچکدام گرایان" در اکثریت اند.
مردم از سیاستمداران و مسؤولان شان، اقدام و اصلاح می خواهند ولی نه اصولگرایان توانسته اند عملگرایان خوبی باشند و نه اصلاح طلبان، آن گونه که ادعا می کنند، مصلح اند. هم از این روست که مدام بر مشکلات مردم افزوده می شود و هر گاه که مردم نگاه از مسائل روزمره شان بر می گیرند و به مسؤولان اصلاح طلب و اصولگرا می نگرند، آنها را در حال جنجال می بینند و گاه نیز خبرهایی از اختلاس می شوند. (منبع: عصر ایران)
پاسخ:
مثال های عربی از خانه در همه روزه:
غذا. صبح. عصر. طبخ. اشتهاء. استفراغ. تهوُّع. تمیز. غسل. سلام. خداحافظ (حافظ اش). سلامت، مریض. قرص. دقت. مطالعه. کتاب. قرآن. دعا. التماس. و.... که هر روز با این واژگان در درون خانه هر کسی به فراوانی دیده و شنیده می شود. گریزناپذیر است.
البته مدرسه ای ها اگر بخواهند فارسی ناب و سره بنویسند من هیچ باکی ندارم و پیش می افتم. ولی می دانم که کم می آوریم. پوزش عارف زاده که اسم شما و فامیلی شما هم عربی ست. منهای واژۀ زاده.
(سایت الف)
سلام
همین یک سند دادگاه جریان انحرافی احمدی نژاد_مشائی (۴شهریور) کافی ست که بدانیم چرا در مدرسه فکرت باید "مقرارت پذیر" باشیم. از همین جاست که درمثل گویند "العاقل یکفیه الاشارة و الجاهل یضرب بالسیاط"
یعنی: خردمند را اشارتی بسنده است و جاهل را باید به تازیانه بزنند تا سخنی را دریابد یا در نیابد.
پاسخم به بحث ۱۹
به نام خدا
سلام. ضمن قدردانی از دکتر ترابی که زمینه ساز تدوین این پرسش شدند، دیدگاه ام به شرح کوتاه زیر است: ۱_ این یک بحث صرفا" زنانه نیست، مردان نیز در آن دخیل و ذی نفع اند. پس بحثی مشترک است. ۲_ با تجربه عملی و اندوخته ی مطالعاتی معتقدم میان دختر و پسر باید پیش از ازدواج عشق پایدار و عفیف روی دهد تا پیوند لذت آورتر و کام گیری عمیق تر رخ دهد و زندگی مشترک، دوام عاشقانه پیدا کند. بیشتر بخوانید ↓
متن نقلی: «به گزارش خبرگزاری اهلبیت (ع) ـابناـ شورای عالی اسلامی الجزائر بار دیگر بر تحریم توهین به صحابه رسول اکرم (ص) و حفظ حرمت همسران ایشان تأکید کرد. شورای عالی اسلامی الجزائر ضمن تاکید بر این مسأله، آن را نوعی توهین آشکار نسبت به پیامبر(ص) و مغایرت با ایمان دانست.
نقشۀ الجزایر
این شورا ضمن صدور بیانیهای، بر فتوای حضرت آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تحریم توهین به صحابه و لزوم حفظ حرمت همسران پیامبر تأکید کرد. همچنین شورای عالی اسلامی الجزائر این فتوای صادر شده از مرجع بزرگ شیعیان را تأیید کرد و از این اقدام مبارک در جهت اتحاد ملت استقبال کرد.» پایان نقل قول. (منبع)
هوا، سرد و برفی بود. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. با نگاهش، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد،... خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
خانم گفت: «آهای، آقا پسر!» پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: «شما خدا هستید؟» خانم گفت: «نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!» پسر گفت: «آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!» (منبع)
به قلم دامنه: به نام خدا. در این پست از برداشت های خودم از کتاب «ایرانی ها؛ ایران، اسلام و روح یک ملت» اثر خانم ساندرا مک کی، نویسندۀ زبردست آمریکایی _که به ایران آمده بود و ازنزدیک دست به تحقیق زده بود_ استفاده کرده ام. ایرانیان عقاید تحسین برانگیز دیگران را، هیچ گاه بَرده وار تقلید نمی کردند. فرهنگ ایرانی، همیشه این بوده که عقاید را بازبینی کنند و با شکل دهیِ دوباره آن را بپذیرند. مثلاً گرچه در عصر سلوکیه که با اشغالگری های اسکندر مقدونی _شاگرد ارسطو_ به ایران به حکومت رسیدند، یونانی مآبی باب شده بود، اما ایرانی، که در جهان به عنوان پذیراترین مردمان شناخته می شوند، به فرهنگ یونانی بی اعتنا ماندند و هویت فرهنگی خود را حفظ کردند.
یا آن که ایرانی ها با رغبت و اشتیاق و انتخاب، اسلام آوردند اما فرهنگ اَعراب را هرگز نپذیرفتند و به اندیشه ها و دانش و هنر خود به اسلام یاری رساندند و عصر طلایی اسلام را پدید آوردند. مهم تر آن که، در طول بیش از ۲۵۰۰ سال سلطنت در ایران، حکومت ها آمدند و رفتند، ولی فرهنگ ایرانی زنده ماند. مانند روحِ عدالت خواهی، هنر، آداب، مدارا با گونه گونی و اشتیاق به جذبِ عقاید جدید با حفظ بازبینی و شکل دهی در آن. زیرا ایرانیان، به مسائل مربوط به معنا و هدف زندگی سخت می بالند و در وَرز دادن افکار توانا هستند.
یک مثال بزرگ برای این هویت خواهی ایرانی ها، «عید نوروز» است که دستکم ۲۵ قرن، تاخت و تازها و سلاطین و فشارهای خارجی و انواع سختی ها را دید، ولی مانند قلّۀ دماوند باقی ماند و همچنان «نوروز» برای ایرانی ها، یک هویت و تحول خواهی معنوی و مینویی ست. خلاصه آن که روح ایرانی این است؛ مردمانی هستند با دو سنت پیچیده و درهم تنیده: که یکی از ایران باستان می آید و دیگری از مکتب متعالی اسلام. آری؛ به قول «ساندرا مک کی» ایران همچون قالی اش طرحی پیچیده و دیدنی و عالی دارد.
قلم دامنه: به نام خدا. عَرِق چارکِل شُوونِه. دارابکلایی ها این اصلاح سه واژه ای را، در دو جا به کار می برند. برای روزهای سخت شَرجی شدن هوا. در وضع مضمحل کنندۀ شرجی، عرق از تمام سر رو و بدن انسان _از ناخن پا گرفته تا موی سر_ یکسره می ریزد. بطوری که آب بدنِ افراد آسیب پذبرتر، هی کم و کمتر می شود و در نهایت فرد، دچار گرمازدگی و کلافگی می گردد و حتی گاهی هم هلاک.
دیگری برای جایی ست که کسی با زحمت زیاد برای خانواده اش، دام اش، همنوع اش و جامعه اش کار می کند و عرق می ریزد. خصوصاً دروی جو و گندم و شالی و آفتابگردان؛ که فصل برداشت این چهارمتاع استراتژیک خدا برای بشر و حیوان، بشدت هوا داغ است و آسمان کم باران و بسی زجردهنده هست و شَرجی. که کارگر این چهار کارِ سخت، برای مبالغه که در واقع حقیقت است تا مثَل، به دیگران می گوید «عَرِق مِره چارکِل شُوونِه».
حال تجزیۀ این اصطلاح: عرق که معلومه، حالت تعریق بدن است که در مازندران بسیارعجیب است. چارکِل هم یعنی چهارکیله. کیله همان جوب (=جوی) آب است و این وام گیری قشنگ از جوی آب، نشان از شدت عرق است که تشبیه شده به چهار تا جوی روانِ آب. و واژۀ شوونه یعنی جاری می شود. مِره هم یعنی مرا. نَقبی (=یعنی روزنه ای) هم بزنم به سیاست مملکت؛ چراکه، فرهنگ لغت دارابکلا، غنی ست و باید سهمش در سیاست ایران اداء شود:
نَقب من این است، کاش آن عده از دست اندرکاران خوش لباسً و رنگ کرده مو و خوش خور و خوش گذرانِ این نظام، «جامۀ کار» بپوشند و مانند اوائل انقلاب، به وجه نیکوی «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى»یی (آیهی ۲ مائده) و به صورت جهادی و خستگی ناپذیر، کار کنند و عرق چهارکِل، از سر و روی شان بریزد و به قول کنایی دکتر علی شریعتی آفتاب سوز شوند و آفتاب نشین. زیرا به تعبیر دامنه در اسلام، رئیس و «آق بالاسر» و خوش نشین و دستوردِه نداریم، که فقط بنشیند و حرف بزند و سخن درمانی و البته فرافکنی کند؛ در اسلام مبین ما، همه خادم خالق اند و خدمتگزار خلقِ او. همان گونه که پیر جماران می گفت. همین. ببینیم حالا جناب «یک دارابکلایی» چی می گن!؟ در این لغت.
مرحوم دکتر علی شریعتی در بخشی از کتاب «انسان بیخود» (مجموعه آثار، شماره ۲۵) به مقایسهی بیهویتی غربگرایان و شخصیت والای اسلامشناسان حقیقی میپردازد و به همین مناسبت علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) را الگوی برتر یک شخصیت پرمحتوا میداند و معرفی میکند:
این آقای طباطبائی… همه نوابغ فلسفه و عرفان و کلام و ادب اسلام در اندیشه او به صورت خودآگاه وجود دارد، دریائی از چهارده قرن تفکر و علم و ذوق و ایمان و فداکاری و حماسه و معنویت- که در این فرهنگ و تاریخ عظیم اسلام است- در درون او منعکس است.
برای اینکه آنها خالی از محتوای بومی و محتوای اصیل خودشان نشده و شخصیتزده نشدهاند، (ولی) این متجدد تصدیقدار است که شخصیتزده شده.
و میدیدم کسانی را که از همین مشرقزمین و از توی جامعههای اسلامی به اروپا میآمدند، یا اروپائی در همین جا پیششان میآمد: علامه طباطبائی یکی از همین کسان- که من همیشه حس میکردم- است؛ یک مُدرّس بزرگ، یک فیلسوف و یک مرد متفکر بزرگ اسلامی است؛ در قم هم هست؛ یک آدم مُنفرد هم هست؛ دَم و دستگاه و هیچی هم ندارد؛ این، در برابر شخصیتهای بزرگی مثل «هانری کروبَن» (یا) استادان بزرگ و شرقشناس و کرسیدار سوربن که قرار میگیرد، روح موفق و مسلط خودش را بر آن خارجی کاملاً نشان میدهد. چرا؟
برای اینکه این آقا خالی از محتوای خودش نشده؛ این آقای طباطبائی یا امثال او که دچار شخصیتزدگی نشدند؛ پُرند؛ از چی؟ از همه تاریخ خودش؛ آنجا که نشسته همه فرهنگ اسلامی در درون او موج میزند، همه نوابغ فلسفه و عرفان و کلام و ادب اسلام در اندیشه او به صورت خودآگاه وجود دارد، دریائی از چهارده قرن تفکر و علم و ذوق و ایمان و فداکاری و حماسه و معنویت- که در این فرهنگ و تاریخ عظیم اسلام است- در درون او منعکس است؛ آنوقت او با این عظمت و با این وقار و سنگینی خودش را مییابد و بنابراین در برابر یک فرنگی که قرار میگیرد، میبیند این فرنگی همهاش سیصد سال تاریخ دارد، همهاش چهارصد سال ادبیات دارد، و هنوز تازه به دوران رسیده- از سه قرن پیش- است؛ این است که احساس تفوق انسانی بر او میکند.
اما تصدیقدار متجدّد غرب زده: اما تصدیقدار متجدّدی که از خودش فارغ شده، اسلام را همان مزخرفاتی میداند که وقتی کوچک بوده مامانش به او گفته؛ بعد که دیگر بزرگ شده، از آن هیچ نمیداند؛ بعد که دکتر شده مذهب اسلام (را) به همان اندازهای (میشناسد) که وقتی قُنداق بوده، یا وقتی که خودش را نمیتوانسته جمع کند، یک چیزهائی (درباره اسلام) به او گفتهاند، و یا آدمهای بیاستعدادی که اصلاً صلاحیت اینکه درباره اسلام صحبت بکنند نداشتند، مسائلی را به نام تعلیمات دین به او یاد دادند؛
وقتی بچه بوده در آن سطح چیزهائی از دین یاد گرفته، بعد هم فراموش کرده؛ چیزی هم نبوده؛ تازه اغلبش هم منحرف بوده؛ بعد که رشد کرده و تحصیلات عالی کرده، این تحصیلات عالیش را همه از اروپائی گرفته؛ راجع به خودش هیچی نمیشناسد؛ از اسلام یک دین کلی میشناسد و مجموعه فحشهائی که اروپائیها میدهند؛ از گذشته تاریخ خودش چند خواجه میشناسد (خواجه نظامالملک، خواجه رشیدالدین فضلالله…!)؛ (در این صورت) از دین بیزار میشود، از تاریخش بیزار میشود، از فرهنگش بیزار میشود، از ادبیاتش بیزار میشود. ادبیاتش چیست؟ مجموعه شعرهائی که تملُّقی است برای گدائی در برابر یک پادشاه ترک یا مغول.
...از آنهمه معنویت و زیبائی که در عرفان و ادب ما هست، تملقهای گدایانه و انحرافهای صوفیمآبانه به رخ ما کشیده شد؛ و آنهمه عوامل مترقی انسانساز نو و عقلی و منطقی که میتواند ملتی را امروز احیاء کند و انسانی را مواج از شخصیت و نیرو و قدرت سازندگی بکند- که در اسلام هست-، به صورت مجموعهای از تعلیمات خشک و جامد به رخ او و به مغز او وارد شده نه برای اینکه او آنها را بشناسد برای اینکه از آنها بیزار بشود.
...آنچه که امروز به عنوان بزرگترین و نخستین قدمی که روشنفکران خودآگاه ما باید بردارند تا به عنوان نخستین گام برای هرگونه اصلاح معنوی و فکری و به عنوان مقدمهای و زمینهای برای بنیاد هرگونه فرهنگی و هرگونه تربیتی و اصلاحی در فرد و جامعه تلقی بشود، این است که:
همانگونه هوشیارانه و طبق برنامه علمی و منطقییی که آنها ما را از خویش بیگانه کردند و نسبت به معنویت و مذهب خود نه تنها ناآشنا که دشمن کردند تا شیفته خود کنند و خود را در برابر آنها حقیر، ذلیل و پست حس کنیم و هرچه را به خود منسوب است محکوم بدانیم و هرچه را که به او منسوب است مورد تقلید قرار بدهیم (این موجبات موجب شده است که ما- چنانکه میخواست- تبدیل به یک انسان دست دوم بشویم که فقط به دردِ رنج بردن و مصرف کردن آنچه او تولید میکند- هم کالای معنوی و هم کالای مادی- (دچار شویم) و به این صورت در بیائیم)، (ما هم) بیاندیشیم تا همانگونه، همه این عوامل، همه این اصول و همه این راههائی را که آنها طرح کردند و برنامههائی را که عنوان کردند تا ما را از خود بیگانه و از خود مُنسلخ و از خود گریزان و منفور کنند، (بشناسیم و) از همان راهها برگردیم. به کجا؟
به خویش؛ به کدام خویش؟ به آن خویشی که در گذشته تجربه کرد، که انسانِ مستقلِ سازنده تمدن و کمال و فضیلت و جامعه متمدن نسبت به زمان خودش میساخت، و به مکتبی که تجربه کرد، که مظاهرِ متعالیِ انسانهائی که برای همه وقت زندهاند و زیبایند، میسازد؛ به آن خویش برگردیم؛ آن خویش الگو میخواهد؛ چگونه؟ چنانکه علی (ع) بود! منبع: شفقنا
امام علی (ع) خطاب به مالک اشتر نخعی:
ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را
در حالِ گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش نکن؛
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی.
نیز امام علی (ع) در جایی دیگر فرمودند:
کنار پیامبر اکرم نشسته بودم آن حضرت سر بر دامن من گذاشته بود
و ما سخن از دجّال می گفتیم. رسول خدا چشم بازکرد فرمودند:
بیم آن دارم از رهبران و حاکمانِ گمراه در ریختنِ خون خاندانم.
(منبع: علامه مجلسی. بحارالانوار. ج ۲۸. ص ۴۸)
از آن خوانندهی شریفِ خوشذوق که این «عکس نوشته»ی
مهم مولا امام علی (ع) را دیروز به واتساپم ارسال کردهاند
تا این پست شکل بگیرد، متشکرم
نقل تاریخی. به نام خدا. سوم شهریور ۱۳۲۰ یکی از روزهای مهم تاریخ معاصر ایران است. در این روز، نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد و متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او، محمدرضا موافقت کردند.
او که اختیاری از خود نداشت، روز چهارم مرداد ۱۳۲۳ شمسی و در حالی که در آرزوی رفتن به قاهره بود، در ژوهانسبورگ مُرد. ماجرای تشییع جنازه رضاشاه به یکی از موضوعات جنجالی در آن زمان تبدیل شد. محمدرضا تصمیم گرفته بود که جنازه پدرش در قم تشییع شود و سپس آیتالله بروجردی بر جنازه نماز بخواند. اما هیچ چیز مطابق میل او پیش نرفت. آیت الله سیدعبدالجواد علمالهدی درباره تصمیم محمدرضا برای تشییع پدرش میگوید: به دنبال تصمیم محمدرضا پهلوی برای برگزاری مراسم تشییع پیکر پدرش (رضا خان)، سه نفر از طرف وی - قائم مقام رفیع، صدرالاشراف و تولیت قم- نزد آیتالله بروجردی آمدند تا رضایت ایشان را برای اقامه نماز بر پیکر رضاخان جلب کنند.
این سه در مجلسی دوزانو در برابر آن مرجع تقلید بزرگوار نشستند و گفتند: اعلیحضرت همایونی ما را فرستادند تا وجود اقدس شما بر پیکر پدر ایشان نماز بخوانید. آقای بروجردی با شنیدن این سخن، رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد و فرمودند: تشریف ببرید. آنها باز درخواست خود را تکرار کردند و همان جواب را شنیدند. مرتبه سوم، تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) درخواست را تکرار کرد که این بار آیتالله بروجردی فرمودند: لطفاً تشریف ببرید، من کارهای او (رضاخان) را فراموش نکردهام.
این سه نفر - قائم مقام رفیع، صدرالاشراف و تولیت قم- خدمت آیت الله حجت کوهکمرهای (ره) رفتند و درخواست خود را مطرح نمودند که ایشان فرمودند: اگر آقای بروجردی بیاید ما نیز میآییم. این سه نزدِ آیت الله سیدصدرالدین صدر (ره) رفتند تا شاید رضایت ایشان را جلب کنند اما آن مرجع تقلید بزرگوار با لحنی تند فرمودند: ما کارهای او (رضاخان) را فراموش نکردهایم. (منبع)
آیتالله مهدوی کنی نیز در این باره در کتاب خاطراتشان مینویسند: در آن ایام موضوع آوردن جنازه پهلوی مطرح شد؛ میخواستند جنازه وی را از مصر به ایران منتقل کنند و مراسم تشریفات و تجلیل به جای آورند. برای تطهیر رضاشاه بنا بود که جنازه را به قم بیاورند و یکی از آیات بر او نماز بخواند و در قم به خاک بسپارند یا پس از نماز، در شهرری دفن کنند.
از کسانی که در مخالفت با این جربان (مسئله نماز و تجلیل از او درقم) وارد میدان شد و شدیداً فعالیت کرد، نوابصفوی و دیگر برادران فداییان اسلام بودند که سخنرانیهای زیادی در مدرسه فیضیه کردند. درهمین جریان بعضی از افراد مانند مرحوم «آقا سید هاشم حسینی» را دستگیر و به خرمآباد تبعید کردند. با توجه به فعالیتهای سیاسی درقم و جوی که پیدا شد هیچ یک از آقایان مراجع حاضر نشدند درتشییع جنازه رضا شاه حاضر بشوند و یا نماز بخوانند.
جنازه را با عجله به قم آوردند؛ طوافی دادند و بردند. علما و طلاب نیز طبق تصمیم قبلی ازمدرسهها و خانهها بیرون نیامدند و در تشییع شرکت نکردند؛ طبق نقل هیچ یک از روحانیون حتی یک طلبه هم در تشییع دیده نشد. نقل میکردند در آنجا فقط یک مشت زیارتنامهخوانهای حرم بودند که به عنوان علمای قم به آنجا آمده بودند (که اینها در اطراف صحن حضور داشتند) منظور آنها این بود که بگویند که عدهای از طلبهها و علما در آنجا حضور داشتند، ولی واقعیت این است که مراسم (تشییع) جنازه رضا شاه به حدی بایکوت شده بود که اگر یک طلبه از گوشه و کنار قم میخواست برای تماشا هم برود جرأت نداشت. (منبع)
آنچه آیت الله مهدوی کنی نقل کردند، در عکسی که از تشییع جنازه رضاشاه در حرم حضرت معصومه (س) منتشر شده نیز مشهود است و نشان میدهد که نه مردم عادی و نه علمای قم، در مراسم تشییع رضاشاه شرکت ندارند و این مراسم، تنها با حضور تعداد کمی از مقامات رسمی برگزار شده است. (منبع)
متن وارده به دامنه: معرفی یک کتاب. این کتاب «زبانِ بدن» خلاصه ای از مطالعات دانشمندان رفتارشناسی است که در این علم پیشگام هستند ویا در این زمینه تخصص دارند: در صفحه ی ۵ و ۶ این کتاب در مورد شانه بالا انداختن است، که یک حرکت جهانی است. یعنی یک فرد با این حرکت، نشان می دهد متوجه ی صحبت های شما نمی شود. بچه ی ۵ساله اگر به والدین خود دروغ بگوید فوری دهانش را با دو دست می پوشاند. در بزرگسالی مسائل ماهرانه تر می شود؛ در آخرین لحظه دست از صورت به کنار کشیده می شود ودر نتیجه علامت لمس بینی شکل می گیرد. در نوجوانی دست ها روی دهان، انگشت به آرامی دور لب ها حرکت می کنند.
در صفحه ۱۲ این کتاب در مورد مورد ارتباط غیر کلامی که ارتباط توانایی یک شخص در صحبت کردن و مقدار اشاراتی که برای انتقال دادن پیغام استفاده می کند، وجود دارد. نظر نویسنده اینه که شخصی در مراتب بالای اجتماعی یا مدیریتی قرار دارد می تواند از دایره ی لغات خود برای انتقال منظورش استفاده کند، در حالی که یک فرد با تحصیلات پایین تر برای برقراری ارتباط بر استفاده از اشارات، بیشتر تکیه می کند تا کلمات. به طور کلی ارتباط از طریق زبان بدن پیشینه ای یک میلیون ساله دارد اما در بیست سال اخیر به طور علمی مورد مطالعه قرار گرفته است. در فصل هفدهم نشان می دهد که چگونه علائم و اشارات بدنی در مجموع در ترکیب با هم روی می دهند و موقعیت ها بر تفسیر شما اثر می گذارند.
جوابدامنه
به نام خدا. ضمن سلام و سپاس بی کران. من وقتی خواندم، خیلی تعجب کردم؛ چون این رفتارها و واکنش ها را دقیقاً نمی دانستم. کاش این دامنه خوان شریف پیشتر و بیشتر از این، به آگاهی می رسانید. درضمن، در مورد «دایرۀ لغات» که این دامنه خوان بخوبی در متن بالا چینش نمود، باید بگویم من سه سال قبل، پستی گذاشته بودم با عنوان «هجرت کلمات»، یعنی برخی از لغات را باید وارد زندگی کرد و از لای فرهنگنامه ها و متون کهن ایران، هجرت داد و به متن جامعه و نوشتار آورد. ممنونم؛ پست خوبی ارسال کرده ای، که من با اشتیاق هم خواندم و هم از سوی شما به اشتراک گذاشته ام. خدا نگه دار.
به نام خدا. قَدَری ها ضلال [=گمراهی] از جانبِ خدا را نمی پذیرند. جَبری ها به عکس معتقدند، گمراهی از سوی بنده نیست، از خداست. و امّا در قرآن آمده، اِضلال و ضلال، هردو است. یعنی امر بین الامرین.
میوههای درخت شیعه:
عبودیت. راستگویی. کمک کردن. ایثار. صلح.
وفا. آزادگی. دوستی. ایمان. دوستی. محبت.
عکس از دامنه از روی تبلیغات آسانسور هتل گلشن مشهد
یعنی اِضلال از سوی خداست اما اختیار ضلال از بنده است. پس؛ چون بنده خواست گمراه شود خدا هم گمراهی او را می پذیرد. آیا بهتر نیست زمینۀ ضلالت و گمراهی خود را با دست خود فراهم نکنیم. لازم به توضیح است، امر بین الامرین یعنی در کارهای اختیاری انسان، هم اراده خدا و هم اراده انسان دخالت دارد. نقل است، تعبیر الامر بین الامرین را نخستین بار امیرالمؤمنین علی (ع) مطرح کرده است. (منبع) (برداشت آزاد دامنه از تفسیر کشف الاسرار حکیم میبدی. ذیل آیهی ۲۹روم)
به قلم دامنه. به نام خدا. از بدو تأسیس دامنه تا اکنون، در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا (اینجا) بیش ۱۳۵ روحانی دارابکلا را معرفی کرده و شرح حال مختصری عرضه داشتهام. اینک نوبت معرفی یک روحانی دیگر که از عالمان بزرگ دارابکلاست فرا رسیده است یعنی پدربزرگ مادرم از ناحیهی مادری، مرحوم آیةالله آق میرصالح صالحی دارابی.
ایشان عالمی مشهور و متنفّذ بودند. بزرگان محل باخبرند که ایشان بنیانگذار نخستین مدرسهی علمیه در دارابکلا بودند همان مدرسهایی که به «آقامدرسه» معروف است که بعدها مرحوم آیةالله آقا شیخ محمدباقر دارابکلایی که از نجف بازمیگردند آن را نوسازی و راهاندازی مجدد میکنند. عکس شجرهی آیةالله آقامیرصالح به استناد دستنوشتهی حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی از وبسایت آقای محمد عبدی سنهکوهی در آمده است. یاد همهی این عُلما که مفاخر بزرگ دارابکلا هستند، گرامی باد.
در سمت راست آن سند که به خط جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی نوشته شده است: «سیده مهتاب موسوی همسر آیةالله سید صالح صالحی» ایشان _یعنی آیه الله آق میرصالح صالحی دارابی_ پدربزرگ مادری مادرم می باشد عکاس سند: مهندس محمد عبدی سنه کوهی. آیه الله آق میرصالح صالحی دارابی در امامزاده علی اکبر اوسا دارابکلا مدفوناند. روحش شاد. تا بعد...
به قلم دامنه. به نام خدا. دیروز و دیشب این کتاب _مرام جاودانه_ را خواندم. اثری خواندنی و آموختنی از استاد محمدرضا حکیمی. از انتشارات دلیل ما. در ۲۶۵ صفحه. مطابق همیشگی، چهارنکته از کتاب را به اشتراک می گذارم. باشد تا کتابخوانی در بین ما، همچنان بابی باز و پنجره ایی گشوده باشد:
ص ۲۲ : انسانِ بی رسالت، به هنگام سرشماری، یک تَن به شمار می آید، همین و بس... والایی ارج انسان در مرزبانی است... انسان مرزبان دارای سه چیز است: ۱. شناخت حقیقت ۲. اتّکا به خداوند ۳. اعتماد به نفس... مرزبان، وارد دنیایِ «شمار خرَد» می شود، نه «شمار دو چشم».
ص ۴۸ : پُستها امانت است، نه دکّۀ چپاول و غارت اموال مردم.
ص ۶۵ : اُمّ الفساد و ویران کنندۀ بنیادِ هر جامعه ... و سامان گُسلِ آرمان های نسل جوان در هر جامعه، دو چیز است: ۱. اقتصاد فاسد ۲. قضاوت فاسد... و هر دو سر در آخور هم دارند.
ص ۷۵ : انسانِ جعفری [رهرو حضرت امام صادق_علیه السّلام_] کیست؟ از نظر امام صادق پنج خوی و سرشت است که هرکس یکی از آنها را نداشته باشد، در جامعه عضوی مفید نیست: ۱. وفا ۲. حیا ۳. تدبیر (=برنامهریزی زندگی) ۴. اخلاق خوش ۵. آزادگی، که شامل آن چهارصفت نیز هست. با این پنج خصلت است که انسان عضو مفید جامعه می شود.
به قلم دامنه. به نام خدا. امشب میلاد حضرت امام هادی، علی النّقی علیه السّلام است. خجسته میداریم این شب بابرکت و شادیبخش را. چهار سخن آن امام عزیزِ شهید، مهربان و هدایتگر الهی را به یُمن این زادروزِ زیبا، عرضه میدارم:
۱. اگر مردم به راههاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت. ۲. شخص شکرگزار، به سبب شکر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى که باعث شکر شده است. زیرا نعمت، کالاى دنیاست و شکرگزارى، نعمتِ دنیا و آخرت است. ۳. مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند. ۴. هر گاه در زمانهاى، عدل بیش از ظلم رایج باشد، بدگمانى به دیگرى حرام است، مگر آن که بدى از کسى ببیند. و هر گاه در زمانهاى، ظلم بیش از عدل باشد، تا وقتى که خیرى از کسى نبیند، نباید به او خوشبین باشد. (منبع)
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده که اینگونه اشک میریزید؟ آیا کسی به شما چیزی گفته؟» شیخ جعفر در میان گریهها گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» شیخ در جواب میگوید او به من گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند. آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و این سئوال حالم را عجیب دگرگون کرد.» (منبع: عصر ایران)
عصر وحشت استالین
این طنز سیاسی فضای وحشت عصر استالین است، دیکتاتورترین کمونیست که مکتب مارکس و لنین را به انحراف بُرد: زمانی که استالین فوت کرد، نیکیتا خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به بازگویی جنایات استالین کرد. همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد می کند. در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود، ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد. خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچ کس جواب نداد. دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد، بایستد. اما هیچ کس بلند نشد. خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت، گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم! (منبع: حکایات حکیمانه)
متن نقلی. از دکتر محمود سریع القلم: بهم ریختگی عمل، ریشه در بهم ریختگی فکری دارد. وقتی اجزاء فکر یکدیگر را نقض کنند، عمل به آنها نیز مجموعه ای از تناقضات را به وجود می آورند. بالاخره مشخص نیست که:
– بخش خصوصی را قبول داریم یا نداریم؟ در بیان می گوییم قبول داریم ولی حاضر نیستیم به او مسئولیت دهیم، تفویض کنیم و در حکمرانی با او شریک شویم؛
– بالاخره معلوم نیست این نظام بین الملل را قبول داریم یا نداریم؟ در بیان، قبول نداریم ولی تمام فن آوریها، محصولات، اعتبارات و تحقیقات آنها را میخواهیم. فلسفه وجودی آنها را قبول نداریم ولی بسیاری از محصولات آنها را میخواهیم؛
– بالاخره دنیا جای خوبی است یا باید با مظاهر آن مبارزه کرد. در بیان، دنیا را مذمت میکنیم ولی برای پول و مقام تقریباً هر کاری می کنیم؛
– بالاخره معلوم نیست تخصص را قبول داریم یا نه؟ البته که در بیان همه قبول دارند ولی دریاچه اورمیه، نرخ تورم، بانکداری، نظام آموزش عالی، محیط زیست، صنعت خودروسازی و سیاست خارجی معرف اینست که امور، تخصصی تصمیم سازی نشده اند؛
– بالاخره میخواهیم با مسلمان ها روابط خوبی داشته باشیم یا با غربی ها، یا با آسیایی ها یا با شمالی ها؟ یا با هیچ کدام؟ بالاخره مسیر چیست؟
– بالاخره زمان مهم است و باید برای آن فکر کرد، برنامه ریزی کرد، آینده نگری کرد و در اندیشه ۵۰ سال آینده بود یا زمان تعطیل است و باید دم را غنیمت شمرد؛
– بالاخره سرمایه داری را قبول داریم یا نه؟ چپ هستیم؟ سوسیالیست هستیم؟ از نوع چینی هستیم؟ مالزی هستیم؟ هند هستیم؟ ترکیه هستیم؟ صدها لایه و پرده تو در تو هستیم؟ چه هستیم؟؛
– بالاخره می خواهیم با کیفیت زندگی کنیم؟ همه با کیفیت زندگی کنند؟ در دنیا به واسطه آنچه ساخته ایم اعتبار و احترام کسب کنیم؟ سازوکار چنین مقصودی چیست؟ اصولاً کیفیت اهمیتی دارد یا خیر؟
– بالاخره می خواهیم چکار کنیم؟ بقا؟ رشد؟ پیشرفت؟ تقابل؟ تعامل سازنده؟ کدامیک؟ با کدام ترکیب؟ تقسیم بندی درصدها به چه صورت است؟
– و بالاخره افکاری که افق های ما را تعیین می کنند کدامند؟ می دانیم؟ افرادی می دانند؟ اتاق فکری که به این امور توجه می کند کجاست؟ آیا سیستمی داریم که کل مسایل کشور را یکجا ببیند و به صورت تسلسلی و سیستماتیک برای آنها طراحی کند؟
شاید علت العلل مسایل ما، وضعیت اندیشه ای و فکری ماست. مجمع الجزایری از افکار به صورت معلّق در فضا بدون آنکه نقطه مماسی داشته باشند در مدارهای خود خواسته حرکت می کنند. تا اندیشه منطقی و منسجم نشود، عملکرد اصلاح نمی شود. دلیل اینکه در نروژ و دانمارک آرامش و ثبات وجود دارد به خاطر اینست که پاسخ سئوالات فوق را دهه ها پیش در میان خود حل کرده اند. شاید با همین استدلال، فلسفه در غرب و در آسیا فعلاً جایگاهی ندارد ولی در میان خاورمیانه ایها سئوالات مهم فلسفی بی پاسخ مانده اند و تعدد و حجم بحرا نها، مجال پاسخگویی را نم یدهد.
دستگاه مغزی ما محتاج انسجام درونی است تا سیستمی بپا شود. نمی توان همه چیز را با هم و هم زمان خواست. زندگی با کیفیت محتاج اولویت بندی، سیستم، هرم، زمان بندی، آینده نگری و واقع بینی است. بدون داشتن Consistency نمی توان در انتظار جواب نشست. به درجه ای که میان بیان و عمل یک فرد، یا کشور یا بنگاه فاصله باشد، به همان میزان کیفیت، اعتبار و کارآمدی آن کاهش می یابد. شفافیت و قاعده مندی دو اصل ثابت و جهان شمول پیشرفت هستند. فکری انسجام دارد که شفاف و قاعده مند باشد. از سطح تناقضات یک اندیشه کاسته میشود وقتی شفاف باشد. سالها پیش، به شخصی که یک ساعت و ۴۵ دقیقه به جلسه ای با تأخیر آمده بود مؤدبانه و خصوصی گله کردم. او در پاسخ، نکته ای گفت که سطح یادگیری از آن در حد یک دوره فوق لیسانس بود. او گفت: اینقدر صحبت از نظم و سیستم و عقلانیت و زمان و کارآمدی و آینده نگری و انسجام و دقّت و مدیریت و قانون گرایی…. نکن. من و تو را آخر در قبر خواهند گذاشت.
مسئولیت دست یابی به انسجام فکری با خودمان است. در این نظام بین الملل، همه کشورها تنها هستند و صرفاً به فکر منافع خود. با توجه به مثلث در حال ظهور مجدد چین، روسیه و آمریکا، این ویژگی نظم جهانی عمیق تر نیز خواهد شد. اگر با دانش و تخصص به انسجام فکری نرسیم، هم چنان مانند ۱۷۰ سال گذشته سینوسی سیر خواهیم کرد. مخالفان قدرتمند شدن کشور چه در منطقه و چه خارج از منطقه متوجه هستند که ما در انبوهی از تناقضات زندگی میکنیم. نباید گذاشت آنها به آنچه ناپلئون گفت برسند. ناپلئون گفت: «وقتی دشمن شما در حال اشتباه کردن است، مزاحم او نشوید.» مسئولیت ایجاد انسجام فکری بین ما و در درون ماست. (منبع)