qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

۸۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

اختصاصیجهان، جامعه

لواسان، آن فیلم؛ آفریقا، آن فیل

سه شنبه اسفند ۱۳۹۸

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سال‌های اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شده‌بودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشان‌ها را یڪی‌یڪی برای ما برمی‌شمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیه‌چشم» و...  و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.


او فیلم آن را بر پرده‌ی عریض نشان‌مان می‌داد و لحظه‌به‌لحظه بر روی فیلم، آنلاین (=به قول فرهنگستان ادب: درخط) شرح و نڪته می‌افزود و بر حیرت و عجب ما می‌فزود. من آن شب -ڪه یڪ دهه از آن می‌گذرد- با همه‌ی وجودم دست‌ڪم به سه درڪ رسیده بودم:


یڪم: زمین با این‌همه گستردگی، فقط در حد یڪ نقطه و دانه‌ی خَردَل است در برابر عظمت جهان رازآلودِ آفرینش.

دوم: وقتی فیلم و حرف دانشمند را می‌دیده و می‌شنیدم، روی صندلی‌ام بارها از سرِ آشنایی با نڪته‌های دانشمند، وُول‌خوران به ژرفای ڪوچڪ‌بودن، ذرّه‌ی ناچیز پی می‌بردم، ڪه قرآن آن را در وعده و وعید به بشریت آموخت.

سوم: همان‌جا، درجا بر ڪارِ ڪسانی در  جهان و گیتی تأسّف فرستادم ڪه برای به‌چنگ‌آوردنِ پول و قدرت و ریاست، چه نیرنگ‌هایی ڪه به ڪار نمی‌برَند.


من دو جا نجوم خواندم، یڪ جا ناتمام. یڪ جا هم تمام. اولی سال ۱۳۶۴، وقتی در مدرسه‌ای در حوزه‌ی علمیه‌ی قم به عنوان مبتدی، ڪتاب دو جلدی نجوم را از یڪ استاد روحانی درس می‌گرفتم. دومی همین شبی ڪه در لواسان پای دانشمند و فیلم او نشستم. هر دو، گشایش بود بر روی من، و نور بارید بر تاریڪی و جهلم.


۲. آفریقا آن فیل: همڪاری بلندپایه‌ای داشتم، باسواد و تئوری‌پرداز. همیشه با شست و سبّابه بر دو پهلوی دماغش می‌گذاشت و مقداری با آن ور می‌رفت و عطسه‌ی پی‌درپی می‌ڪرد. از بس چنین می‌ڪرد حجم جلویی بینی‌اش، گویا ڪاسته شده بود چونان پره.


یڪ روز پرسیدم آقای... چرا چنین می‌ڪنی. شرحی مفصّل داد. آری؛ او چند سالی ڪه در آفریقا بود فیل‌ها با پهن‌پیڪری، او را نڪُشتند، آما یڪ پشه‌ با آن جثّه، امان از او ربود. به‌طوری‌ڪه تا دمِ مرگ رفت و همچنان سالهاست ڪه همواره گویی سرماخورده است و زُڪام.

نڪته: خدای آفریدگار بارها پیام به پیام‌آوران خود داد تا به بشریت خبر دهند ڪه زمین، جایی برای زیستن است، محل گذر است، زیباست، جلوه‌ی پروردگار است، اما هوشیار باشید زمین زلزله هم دارد، طوفان و صیحه و سیل هم نیز. در زمین اگر آداب و ادب همزیستی مسالمت‌آمیز نداشته باشید، و ستیزِ با هم و تخریب بوم‌زیست را جای دوستی و خوبی بگذارید؛ و حتی رحم بر حیوان و جُنبندگان نداشته باشید، همه چیز را چون شڪارچی، دام ببینید، فرصتِ ۱۲۰ سال عمرتان را به تهدید تبدیل خواهی‌ڪرد. بر قدرتمندانِ زر و زور و تزویر هم انذار فرستاد ڪه دست از فرعونیت بردارید، از نمرود درس عبرت بگیرید، زیرا اگر عدل و صلح را ڪنار گذارید، خود زلزله و شرّی برای همدیگر می‌گردید و زمین را ناامن می‌ڪنید.

زمین، مدتی مدید است ڪه به دستِ بشر «طماع و جهول» با انواع سلاح‌های ڪشتار‌جمعی و شیمیایی و میڪروبی با خطر دست‌وپنجه نرم می‌ڪند. نمونه آن‌ڪه، رزمندگان ایران در جنگ تحمیلی بارها و بارها توسط اسلحه‌های مدرنِ ڪشورهای سرمایه‌داری -ڪه به عنوان هدیه در اختیار صدام‌حسین قرار می‌گرفت- آزمایش می‌شدند. سردشت ایران و حلبچه‌ی عراق یڪ نمونه از جنایت بشری است ڪه دست زراندوزان غرب در آن آشڪار است. رزمندگان ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هر یڪ به نحوی شیمیایی شدند و گازهای مخاطره‌آمیز استنشاق ڪرده‌اند و هنوز امروزه با آن بلیّه، همچنان گریبانگیرند. بگذرم.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
گوناگونجهان، جامعه

پول؛ همه‌چیزِ برخی‌ها

چهارشنبه آبان ۱۳۹۸

 قلم دامنه. به نام خدا. برای بعضی‌ها همه چیز این متاع است: پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.

 

نکته: من که در باره‌ی پول‌ نکته‌دانی بلد نیستم، بگذرم و فقط بگویم پول از نظر من حسِ توان و تقسیم وقت و بخت به انسان می‌بخشد، اما همه‌چیز او اگر پول شود، در دست‌یابی به زندگی پاکیزه، به زبان شیرین محلی، بُور (=خیط) می‌شود؛ یعنی ناکام می‌ماند. دو بیت از شاعر هزارجریب آقای عباس قاسمی که زبانِ حال پول با صاحبِ پول است می‌نویسم:


دین و شرف و خداپرستی
با یادِ من از زمین برَستی

...

ای صاحبِ من مَشو اسیرم
من آفتِ هر رفیق و دینم

(منبع شعر)

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
شعر، داستانجهان، جامعه

قضیه‌ی عشق پسر به دختر

يكشنبه آذر ۱۳۹۷

داستان کوتاه: پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت...

 

 

هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن! منبع

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰
دامنه | دارابی