qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

نوشته‌ها و نظرات در فضاهای مجازی ۴

قسمت چهارم

نوشته‌ها و نظرات ردوبدل شده

 

مسائل روز: عین آن ۷۲ تن. به نام خدا. سلام. به نظر من رهبر معظم در سخنان تحلیلی امروز ( ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ) از یک آینده‌ی در حال وقوع خبر دادند. آینده‌ای به سود آسیا و پیشروبودن ایران در آن. و این را نه از روی حدس و احساس که از روی محاسبه و مطالعه و اِشراف مطرح فرمودند که دست‌کم سه خط از خطوط پیچیده‌ی در حال شکل‌گیری جهان آینده را رونمایی کردند، که بنده با شنیدن سخنان، این‌گونه فهمیده‌ام: یکم: انزوای آمریکا از جهان و جمع‌شدن بساط قدرت سلطه‌گری غرب. دوم: انتقال قدرت به آسیا. و سوم: برجسته‌تر شدن خط مقاومت. ازین‌رو از همگان خواستند هر پیامی که در فضای مجازی و واقعی می‌سازند متوجه باشند که چه اثر و بازتاب در جهان می‌گذارد، یعنی طوری باید وارد مواجهه‌ی فکری شویم که پیام قدرت مقاومت ملت ایران را رسا برساند.

اما این‌که نظام ایران به حساب آن دسته از جنایتکاران که در توطئه‌ی بی‌شرمانه‌ی جنگ ترکیبی اخیر شرکت کردند و جنایات و اغتشاشات آفریدند، برداشت من این است که این فرمان رهبری یک دستور شرعی و ولایی‌ست که باید بی‌کم‌وکاست عملی شود تا دیگر احدی جرئت نیابد جای انتقاد و اعتراض مدنی را (که همراه با اخلاق و قانون و آرامش و شعار مشخص و قبول مسئولیت است و از حقوق خدادادی مردم محسوب می‌شود) با آشوب و آتش و کشتن مأموران امنیت و پلیس و بسیج و طلبه و اموال مردم و کشور عوض کند.

ما ایران، بیشمارانیم که عین آن ۷۲ تنِ روز عاشورا با امام امت و رهبری معظم به آخرین عزم خواهیم ماند تا آمریکا و غربی‌مآب‌های همدست دسیسه، هیچ غلطی نتوانند بکنند. خرسندم که رهبر معظم همچنان چهره‌ی بی‌همتای ماست که در برابر آمریکای جنایتکارِ رو به زوال و زباله‌دان، هیچ کم ندارد و شجاع و آگاه و تیزبین جلوِ امپریالیسم ایستاده است. ما هم، پیروانه و آگاهانه پشت این خط اصلی انقلاب که خط حضرت امام امت (ره) است و آرمان برآمده از اصول انقلاب، ایستاده‌ایم و ایده‌ی مقاومت و منطق و تمدن‌سازی و پیشرفت و زندگی معنوی و مسالمت‌آمیز با هم را لحظه‌ای ترک نمی‌کنیم و نمی‌گذاریم هیچ خنّاسی بر چهره‌ی "ایران قوی و معنوی" خش بیندازد چه رسد به جراحت. ما این الگوی بی‌بدیل را از قهرمان ایران و جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی داریم که در جان ما نفوذ دارد و رسما" اعلان کرد "جمهوری اسلامی حرم است" و ما با تبعیت از مکتب حاج قاسم تا آخرین نفس برای حراست "حرم جمهوری اسلامی ایران" این امانت گرانسنگ امام تحت زعامت رهبری معظم، حی و حاضر و آماده‌ایم و جهان غرب و سلطه را به رفتار درست و منطق و ترک جنایات فرا می‌خوانیم.

نظر حجت‌الاسلام شیخ علی‌اکبر دارابکلایی: سلام علیکم. برادر گرامی طالبی.تحلیل شما از سخنان مقام معظم رهبری امروز نکات مثبت و آینده روشن از کشور  منطقه و وضعیت دشوار آمریکا در منطقه هست . و این محاسبه حدس و گمان نیست بلکه برحسب اشرافیت دقیق بر شرایط است . جهاد تبیین در راستای همین نگاه در شرایط سخت کنونی یک ضرورت است که مورد انتظار رهبری انقلاب است . احسن تحلیل دقیق بود.

 

جناب حجت الاسلام دارابکلایی سلام و عرض ادب و احترام. از آن دوست و برادر بزرگوارم ممنونم که هم اهل تألیف قلوب است، هم بر مباحث اخلاق، مطالعه و تحقیق دارد و هم مسائل روز را جزوِ مطالعات خود گذاشته است. قدردانی می‌کنم که خواندید و تأکیدات فرمودید و مفاد مهم را برجسته ساختید. درود.

 

پیام حجت‌الاسلام حاج سیدحسین شفیعی دارابی: کرور؛ کرور تشکر!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام. دست گلت درد نکنه. خدا میداند از خواندن متن مزین به عنوان بدیع «عین آن ۷۲ تن»؛ بسیار خرسند شدم. کمتر زمانی را سراغ دارم که از خواندن متنی این قدر خرسند شده و به وجد آمده باشم؛ متنی آراسته به زیور های متنوعی همچون: منطق؛ شیرین؛ جذاب؛ عاطفی؛ تکلیف مداری؛ ولایت مداری؛ حماسی؛ آینده نگری؛ شجاعت؛ غیرت مندی؛ ولایی؛ برائتی؛ ملی؛ بین المللی؛ وحیانی؛ اخلاقی؛ دور از منیت و خودخواهی و حزب گرائی؛ متنی الهام گرفته از منش عاشورائیان و....؛ این اقدام نیکت نیز مصداق روشنی از جهاد تبیین برآمده از قلم شیوایتان می باشد؛ بدین جهت کرور؛ کرور از جنابعالی تشکر نموده و دعا می کنم که بیش از پیش ماجور باشید. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ شام چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ش_ ۷ربیع الثانی۱۴۴۴ق)
 
 
استاد گرانقدر حاج سیدحسین شفیعی دارابی سلام علیکم. با ابراز بالاترین تشکر، عرض کنم بنده خودم را تحت تعالیم بزرگوارانی می‌دانم که برای این انقلاب و مردم متدین از هیچ اخلاص و ایثاری دریغ نورزیدند و نمی‌ورزند و روی منبر یا کرسی تدریس و یا وادی تحقیق و میدان‌های علمی و عملی شاخصی برای تشخیص درست از نادرست هستند. الحمدلله رهنمودهای استاد و تأییدات مؤثر، باعث تقویت جهاد تبیین و یا تصحیح نقص‌های احتمالی می‌شود و این پیام شما هم در ردیف ده‌ها تشویق و صدها نکته‌پردازی است که معمولاً در صحنه‌ی مواجهه‌های فکری نسبت به سایرین و بنده ابراز می‌فرمایی. بنده هم شاکرم که کرور کرور خرسندی را موجب شدم. از متن بی‌نظیر و رفتار صمیمانه‌ی حضرت عالی درس بزرگ می‌گیرم. هر چه هست ادای دین به این انقلاب شکوهمند است که جایگزینی ندارد. با احترام و ارادت.
 
نظر حاج سید رضی سجادی: سلام به شما رزمنده و بسیجی واقعا دست مریزاد. خوب قشنگ نوشتید. درود سلام ما را بپذیرید.
 
نظر آقای استاد شفیعی‌مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ... «.جانا سخن از زبان ما می گوئی» با تشکر از جنابعالی و از آقا ابراهیم عزیز. شفیعی مازندرانی
 
جناب حاج سید رضی سجادی سلام و بسی احترام دوست و فامیل بامرام. بزرگوارید مرد اخلاق و دوست‌داشتنی و از سادات نجیب. خواهش می‌کنم. ممنونم که مورد پسندتان افتاد.
 
سلام مجدد استاد عزیز شفیعی مازندرانی. متشکر هستم از بیان نظر و تأیید. با احترام و آرزوی دوام سلامتی‌تان.
 

نظر سیداسحق شفیعی: سلام شب بخیر خدمتِ آقا ابراهیمِ گرامی ، تحلیل شما از فرمایشاتِ حضرت آقا بسیار جامعیت داره چون توقع و انتظار از بزرگان در این شرایط مهمِ کشور تبیین مسائل روز و دست آوردهایِ نظامِ مقدس جمهوری اسلامی است ، همچنین از کتابت خاطرات و بیان نکات ادبیِ پر مغز شما و آقا موسی متشکرم و خرسندم از ادامه ی آن ، برقرار باشید .

 

نظر جناب عیسی رمضانی مرحوم محمد: سلام جناب استاد طالبی عزیز و  اهل مطالعه وتحقیق ، چه بجا ودرست فرمودید بنده بهره مند شدم از مطالب شما و به نظرم رهبر معظم انقلاب یک بار دیگر مطالبی را متذکر شدند که در بعداز پایان جنگ سرد و فروپاشی یکی از قطب‌های قدرت جهانی و بهم خوردن نظم یا نظام مستقر ،  قدرت موجود تمام تلاش خود رابا بکار گیری تمام امکانات سخت افزاری و نرم افزاری بکار گرفت تا ثابت کند جهان در مرحله گذر نیست بلکه قدرت غرب با نظام فکری لیبرال دموکراسی و بازوی نظامی ناتو قدرت برتر است و بقیه قدرت های درجه دوم و منطقه ای باید تمکین کنند و نظم نوین رابه رهبری آمریکا بپذیرند وبه همین دلیل اقدامات سبعانه  وجنگ افروزی خود در جهان و خصوصا در خاور میانه یا همان تعبیر درست حضرت آقا غرب آسیا را، درد زایمان تولیدو استقرار این نظام نامیدند اما این وضعیت از نظر مقام معظم رهبری دوران گذر است به سمت تشکیل نظم نوین جهانی  مهدوی . بنده به یاد دارم که بوش پسربرای اثبات امپراطوری آمریکا و سیطره برجهان ، مغرورانه و همچون گرگ خون آشام یکه تازی می کرد و از دولتها اعلام موضع می خواست وبسان یزید زمانه بیعت با امریکا را درخواست می کرد و جمله  یا باماو یا برما از رفتار و کردار آنها قطع نمی شد ، رهبر روشن ضمیر و حکیم ما به مصداق ان معی ربی فرمودند نظم نوین جهانی تحقق میابد اما نه بنابر خواست شما بلکه براساس  جامعه جهانی مهدوی و تحقق امت اسلامی ، و این تقابل از آن زمان تا کنون بابازخوانی های  به روز شده ادامه یافت تا رسید به قضیه جنگ اکراین که مرحله حساسی است و حصرت آقا در چند سخنرانی به مایاد آور شدند که  عملکردهای ما مردم ومسئولین ،باید برای تبیین جایگاه ایران در ساختار قدرت جهانی درپسا جنگ اکراین باشد  چراکه اگر  خوش خیال ویا بی خیال باشیم  و استراتژی لازم را اتخاذ نکنیم باید ترتیبات امنیتی تدوین شده توسط قدرتهای مسلط را اجبارا بپذیریم چون سهمی در جغرافیای سیاسی آینده برای خود تعریف نکرده ایم وحال آنکه برای کشوری که شیعه است و ولایی و زمینه ساز ظهور،   باید تمام تلاشش نه تنها برای تحقق جامعه مهدوی  بلکه باید قطب قدرت و ام القرا جهان اسلام باشد . به نظرم تمام سختیهایی که تحمل می کنیم و تمام فتنه هایی که برما تحمیل می شود در همین راستا ست . ببخشید قدری طولانی شد فقط خواستم جهت تبیین بخش‌هایی از فرمایشات رهبری عزیز  که بنیادی و استراتژیک و ترسیم کننده وضعیت جغرافیای سیاسی آینده است وشما دوست عزیزوباسواد آن را بیان کردید بنده هم سهمی داشته باشم و درسم رادر محضر شما و دیگر اندیشمندان و فرهیختگان  این گروه ارائه بدهم تا نواقص  آن برطرف شود. سالم و سربلند باشید.

 

آقا سید اسحاق دوست خوب و قدیمی‌ام سلام. یکی از جاهایی که باید برای همدیگر، همفکری و مبادله‌ی اندیشه‌ای کنیم همین صحن محترم رزمندگان است که خوشبختانه بزرگان روحانی که اساتید ما هستند در آن حضور دارند و همسنگران شریف و اعضای عزیز بسیج دعوت‌اند. ازین‌که خاطرات را مورد توجه قرار دادید و این نوشته‌ام را نیز تأیید فرمودی، از شما تشکر دارم و ادای احترام می‌کنم. فراوان متشکرم.

 

دوست فاضل و اخلاق‌مدارم آقاعیسی سلام. عرض ادب و احترام و ارادت دارم خدمت مرد بامرام. با تحلیل و نگاه ژرف شما به جهان در حال تغییر و حتی واژگونی نظم ظالمانه، موافق هستم. روزی فرا می‌رسد که بسیاری از کسانی که نقش رهبری معظم در برابر سلطه‌ی غرب را عمداً کتمان می‌کنند، به زبان می‌آیند و خواهند فهمید فقط یک نفر بود نقشه‌های آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا را به‌شدت درهم کوبید و آن رهبر معظم بود که حسادت و کینه‌ی آمریکا از ایشان ناشی از همین اقتدار و نفوذ عظیم منطقه‌ای است. دشمن این را دقیقاً می‌داند و بنده از مدت‌ها دور، این نقش بی‌بدیل رهبری معظم را در محافل خصوصی بیان می‌کردم و بدان واقف بودم. رهبری معظم امروز فقط گوشه‌ای را گفتند و هنوز زود می‌بینند همه‌ی راهبردها را علنی سازند. امیدوارم افراد سیاسی این اشاره‌ی خیلی حیاتی رهبری را متوجه شوند. خیلی شادمان شدم تحلیل عالمانه‌ی آن دوست دیرین و بسیارمحترم را درین صحن دیدم. از بذل عنایت‌تان ممنونم و بابت تأیید تحلیل خشنودم. با درود وافر. خدا رحمت فرماید پدرتان را و سلامت بدارد مادر عزیزتان را که فرزندانی پاک و مؤمن چون شما خوبان تربیت کردند. با ارادت. دوستت ابراهیم.

 

نظر جناب عیسی رمضانی محمد: سلام براستاد ابراهیم عزیز خدا پدر شمارا رحمت کند که اولین معلم بنده بود  در مکتب‌ خانه قدیم ومن ارادت خاصی به ایشان دارم وهرزمان که توفیق زیارت اهل قبور فراهم می شود یکی از مکان‌هایی ثابتی که خودرا موظف به عرض ارادت وقرائت فاتحه می دانم مزارایشان است  ونیز مادر گرامی و اخوی گرانقدررا قادر متعال رحمت کند بنده خدمت شما درس پس میدهم از مطالب شما دوست عزیز هم به لحاظ محتوای غنی و عمیق  وهم کتابت و انشا استفاده می کنم . کثرللله امثالکم.

 

سلام و عرض ادب و احترام و ارادت. برادر فاضل جناب آقاعیسی رمضانی خیلی ممنونم که یاد مکتبخانه‌ی مرحوم پدر در ذهن شما ماندگار است و قبر ایشان را از یاد و ذکر فاتحه و سوره نمی‌برید. از خلوص و کردار آن دوست عزیز همیشه درس می‌آموزم. سربلند و سلامت باشین رفیق.

 

نظر حجت‌الاسلام ربانی: سلام علی ابراهیم ، صدیق ارجمند و متعهد و اهل قلم مساک الله. چه تحلیلی ناب بر فرمایشات رهبری معظم حفظه‌الله،  عرض می‌کنم: اولآ : انتخاب تیتر خود گویای ایمان قوی شما نسبت راهتان است که ناخودآگاه دلها را به یاد ۷۲ تن از شهدای کربلا می‌برد ، آنجائیکه امام (ع) می‌فرماید:  فانی لاأعلم اصحابا اوفی ولا خیرا من أصحابی. ثانیا : فرمودید : بیشمارانیم که عین آن ٧٢ تن روز عاشورا. بیاد حدیث معروف از امام حسین (ع) افتادم که می‌فرماید : ان المؤمن أشد من زبر الحدید اذا دخل النار. ای عزیز ، اصالت قلمت اصلا برایم تازگی ندارد ، در جمعی از بزرگان فضلا در قم چند سال پیش عرض کرده بودم شما در باره این شخصیت زود قضاوت کردید و...بگذریم. اطال الله عمرک. بی نشان.
 
استاد و رفیق دیرینم حضرت ربانی سلام. وقتی عصر از صندلی‌ام برخاستم و خواستم شروع کنم به تحلیل سخنان رهبری معظم از فاصله‌ی جایم تا روی کامپیوترم همین عنوان «عین همان ۷۲ تن» ذهنم گردش کرد و آنی عنوان را نوشتم و همین قداست ۷۲ تن، قلمم را روانه‌ی نوشتن کرد که شکر خدا مورد عنایت‌تان واقع شد. اتکال‌کردن به خدا گاه اثر آنی‌اش را می‌گذارد. از سوی دیگر پیام شما با دو سخن از امام حسین ع زینت و روح داد به عنوان متنم. دیرباز همواره از الطاف و محبت‌تان باخبر بودم و شاگردی ما را پذیرا باشید. درود روانه‌ی آن دوست شریف.
 

خوابی که دیشب شهید محمدباقر مهاجر را دیدم

به نام خدا. سلام. دیشب ( ۱۲ آبان ۱۴۰۱) خواب رفیق شهیدمان محمدباقر مهاجر را دیدم. وقتی برخاستم دیدم ساعت سه و ربع بامداد است و رگبار باران بر سقف خانه‌ی‌مان ترنُم و لطافت می‌بارانَد. هیچ‌وقت خواب این رفیق عارف‌مسلک و اخلاق‌پیشه را ندیده بودم. زیبا بود خودش و آنچه در خواب دیده و گپ‌وگفت شد. با دو استاد عزیز روحانی این صحن در میان گذاشتم که هم تعبیر خوبی کردند و بزرگواری هم فرمودند بنویسم و در صحن رزمندگان بگذارم. و عزیزی دیگر هم فرمودند: «خواب سحر نوعاً صادقه و به نظر مفسر کبیر علامه طباطبائی، تکلم با شهید، عمر با برکت باعزت و بر آوده شدن حاجت ها را به همراه خواهد داشت آنهم خوش وبش با شهیدی که عارف بود.».

 

با محمدباقر رفیق صمیمی بودیم و بلکه با این خواب زیبا از شفاعتش بهره‌مند شویم. قسمتی از خواب را عرض می‌کنم:

 

جمعی معدود بودیم در خانه‌ای که معلوم نبود کجاست شامل هم‌محلی‌ها و رفقا و روحانیان محل تا صبحدمان جلسه به طول کشید. ناگهان دیدیم شهید محمدباقر مهاجر رسید با چهره‌ای خندان و خیلی زیبا. جمع همه بلند شدند و محمدباقر ایستاد. من به یک جوان که آن دور نشسته بود گفتم: هی! نمازت را خوندی؟! آفتاب دارد می‌زند. گفت: نا. به شوخی گفتم: کوفتو نا. جمع یک‌باره زدند خنده و شهید محمدباقر هم خندید البته ملیح و متبسم. یکدفعه مرا صدا کرد ابراهیم بیا. بلند شدم رفتم.

 

رفتیم روی درِ یک وانت خردَلی‌رنگ که در تکیه‌پیش سمت خونه‌ی مرحوم قاسم دباغیان به سمت خونه‌ی علی ملایی پارک بود، نشستیم. تسبیحی دستش بود و ذکر می‌گفت. شروع کرد به سخن‌گفتن، بیشتر از رفقایش گفت. او به مرخصی آمده بود اما من او را در اون لحظه شهید می‌دانستم. من گوش کردم و گوش کردم و گوش، و فقط وسط حرفش پرسیدم: خیلی زود نرفتین؟ منظورم شهادتش بود که زود او را از ما گرفت. با تبسم گفت بدین مضمون: نه زود نبود، نیاز بود. حالا وقتی چهره‌اش را برگرداند، دیدم ریشش چنان زیباست. غرق نگاهش شدم. گفت داریم صفحه‌ی ۳۹۶ قرآن را می‌نویسیم و داشت نام افراد این کار را می‌برد که ناگهان بیدار شدم، که دیدیم صدای کوبش اولین باران پاییزی قم بر بام خانه‌ام، مرا گوشنواز می‌دهد. آنقدر شادی سرم زده بود که قابل وصف نبود. فوری با خودکار بالاسرم صفحه‌ی قرآن را توی تاریکی یادداشت کردم. صبح که سراغ قرآن رفتم دیدیم آن صفحه، چهار آیه‌ی آخر سوره‌ی قصص و شش آیه‌ی اول سوره‌ی عنکبوت است. عکس انداخته و گذاشتم در بالا. گریه‌ام گرفت مفاد آیه را وقتی غور کردم. ممکن بود یک رجوع بفرمایید به این صفحه. درود به روح پاک شهید محمدباقر و همه‌ی شهیدان عزیز محل. نخواستم خواب را به متن تبدیل کنم اما یکی از آن دو بزرگوار روحانی فرمود آن را به نوشته تبدیل کنم و اطاعت شد. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

نظر حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی: امت پروری. سلام بر استاد طالبی عزیز.  بگذرم از عده ای که راه لیبرالیسم، بخصوص از نوع فرهنگی آن را به سرعت دارند طی می کنند، متاسفانه بعضی از روحانیون هم چارچوب کلی نظام اسلامی را فراموش کردند و بر طبلی می کوبند که صدای آن فقط در راستای فراموشی آن چارچوب ترسیم شده و یا تضعیف آن است. نظام سیاسی شیعی، نظامی امامت محور و امام شناس است. همان نظام "امت، امامت" است. این روایت را خودم و سایر روحانیون بارها و بارها روی منبر برای مردم گفتیم و تشریح کردیم، اما نمی دانم چند درصد از ماها به باطن آن ایمان داریم: الحسن و الحسین امامان، قاما او قعدا. یک شیعه هم باید به قیام حسین باورمند باشد و هم به سازش حسن معتقد باشد، در غیر این صورت نظام امت، امامت در وجودش شکل نگرفته است. سخنان دیروز رهبر انقلاب و بسیاری از سخنان ایشان، در راستای امت پروری است، کاری که ائمه علیهم السلام هم انجام می دادند. اتفاقا دشمنان ما درست جایی را هدف قرار می دهند که مرکز تفکر شیعی هست. از تبیین شما نسبت به سخنان راهگشا و آینده ساز رهبر انقلاب بسیار خرسند شدم، عالی بود.  وقتی از منبر پایین می آمدیم، بعضی از بزرگان در تشویق و تایید ما می‌گفتند نطقتان گویا،  بنده هم عرض می کنم قلم شما توانا، هم در این پست و هم پستهای دیگر که کوتاهی کردم و تشکر نکردم.

 

استاد ارجمند جناب حجت‌الاسلام احمدی سلام. در تمام این مدت طولانی رفاقتمان، همواره نظرات و ایده‌ها و افکار شما برای من اندیشه‌های نو گشود. دیدگاه شما درباره‌ی سخنان رهبر معظم روشن‌کننده است و یک تبیین به‌موقع. درست دست گذاشتید روی روحانیانی در حوزه که به جای نظریه‌ی امامت و امت، گرایش پیدا کردند به لیبرالیسم غرب. اینان نون و نمک مکتب امام صادق علیه‌السلام را خوردند و به جای تبیین اندیشه‌ی امامت، برای غرب سینه می‌زنند و روی عده‌ای هرزه و بی‌دین سرمایه‌گذاری کردند و خود نیز تمام افکار امام خمینی ره را کنار گذاشتند؛ ضدآمریکایی‌بودن، مقاومت، حمایت از فلسطین، ولایت فقیه، مرزبندی با فرهنگ برهنه‌ی غرب. حتی نام امام خمینی را با الفاظ دیگری بیان می‌کنند و لفظ راهبردی و ارزشی «امام» را از آن می‌اندازند. بگذرم و نوشته‌ی شما را بسیار منطقی یافتم. کوتاهی که هرگز نکردین، انتظار دادن نظر ندارم احمدی عزیز. بنده هم به شما دوست اندیشمند پای منبرتان عرض می‌کنم بلیغ و فصیح بود. درود.

 

نظر حاج سید حسین شفیعی دارابی: سلام علیک خواندم. زیبا نوشتی. وقتیکه به قرائت جمله «گریه ام گرفت» پرداختم؛ بطور ناخواسته منقلب شدم. اگر فرصتی شود مطلبی خواهم نگاشت ولی اکنون می گویم: تفال بنده اینست که نوشته روز گذشته جنابعالی (: «عین آن ۷۲ تن»)؛ نه تنها موجب وجد و نشاط جمعی از دوستان عضو گروه شده است؛ بلکه سبب به وجد آمدن شهیدان هم شده است؛ احتمال می رود خلوت کردن شهید مهاجر با جنابعالی هم؛ نوعی تقدیر و تشکر از این اقدام نیکتان از ناحیه این شهید بوده است. هنیئا لک.

 

سپاسگزارم استاد از بیان و تعبیر و نکته‌پردازی شما.

 

استاد شیخ‌ربانی: سلام علیک یا صدیقی ، به به چه نشانه ای ، ص ۳۹۶ قرآن کریم ، اول بشارت و هدایت و بعد هشدار که مبادا غور شویم که امتحانات سخت و... ای عزیز ، یقینا راه اهدناالصراط المستقیم است و البته پر از سنگلاخ های ....و اما امیدوار به لقای الهی ، کار مردان بزرگ است که در جوار آفتاب تابانی چون " امام خامنه ای " میسر خواهد بود . ان شاءالله. ملتمس دعا عزیز. والسلام علی من التبع الهدی. بی نشان.

 

سلام بر استاد و صدیق شریف آقای ربانی. مشورت با شما درین‌باره منتِج و مؤثر بود نیز طرح مسئله نزد استاد بزرگوار دیگر. برداشت شما را هدایت‌گرایانه می‌دانم و بشارت و هشدار را توأمان قبول دارم. ممنونم از بذل معرفت.

 

سلام بر استاد و صدیق شریف آقای ربانی. مشورت با شما درین‌باره منتِج و مؤثر بود نیز طرح مسئله نزد استاد بزرگوار دیگر. برداشت شما را هدایت‌گرایانه می‌دانم و بشارت و هشدار را توأمان قبول دارم. ممنونم از بذل معرفت.

 

نظر جناب سید موسی صباغ: سلام آقا ابراهیم. درود که دیدار شهید در خواب نصیبتان شد و شور شعفش بر شما مبارک. مضامین قرآن بسیار عالی، عدم حمایت از بی دین ها ،تلاوت و تبلیغ ، تکیه داشتن به خدا ، ارزیابی و امتحان ،مشخص شدن منافق و مومن ،عقوبت زیانکاران به مسلمانان. قطعا بی ارتباط با قلمتان در راه حق نیست. ان شاا... مورد شفاعت شهدا قرار گیریم.

 

سلام برادرم آقا سیدموسی.‌ شما برادر شایسته‌ی شهید سیدمحمدباقر صباغ که نزدمان قرب و ارج دارید، تفسیر مهمی فرمودید. از بیان جالب‌تان متشکرم. اول اکراه داشتم توی صحن خواب را مطرح کنم که استاد عزیزی در مشورتی که داشتتم، صلاح دانستند که در صحن بنویسم و امرشان را مطاع دانستم و شد همین چیزی که دل شما برادر شهید را هم خشنود ساخت. حضرت‌عالی هم زیبا این رویداد رؤیا را تبدیل به پیام کردید و ارزش خود را حمل کرد. درود برادر مکتبی‌ام.

 

جناب حجت الاسلام داراب‌کلایی سلام و تشکری فراوان. آقا نمی‌دانستم، فرمول جالبی بود. پس از پیام شما به قرآن رجوع کردم، طبق فرمول آیه‌ی ۸ انفال شد که عجیب آیه‌ی روشنگرانه‌ای است و حکمت در آن شگفت‌انگیز است. متن و ترجمه را می‌آورم تا تبرک شود. پیشاپیش از محضر آن دوست محقق و مدرس و خطیب محترم ممنونم که توجه و تذکار خوبی فرمودند.

 

متن آیه: لِیُحِقَّ الحَقَّ وَ یُبطِلَ الباطِلَ وَ لَو کَرِهَ المُجرِمونَ.

 

ترجمه‌ی فارسی از آقای صفوی بر اساس المیزان : آرى، خدا به شما چنین وعده داد تا حق را ثابت گرداند و باطل را از میان بردارد، هر چند مجرمان از آن ناخشنود باشند.

 

آقا سید موسی سلام. چرا از قسمت ۲۶ پرش کردی قسمت ۲۸ ؟ پس قسمت ۲۷ چی؟ امابعد؛ جناب صباغ از لفظ «صورتش پَک شد...» خیلی سر ذوق آمدم و خندیدم. چه خواب دقیقی بر شما الهام شد. شرح ماوقع هم طوری چیده شد که یک‌بند تا ته خواندم که چه ببینم شد. جالب و شیوا نوشتید. این مزدوران رجوی، نانجیب‌ترین عناصر بودند که برای صدام همه‌کار انجام دادند و سرانجام به حمّال‌های آمریکا بدل شدند. سازمانی که دهه‌ی پنجاه برای اعلان موجودیت و مانور قدرت، آمریکایی‌ها را در تهران ترور می‌کرد، کارش رسید به جایی که امروزه نوکر سازمان سیا شده و ابزار و آلات آمریکا.

 

سلام مجدد آقا سیدموسی. با توضیح بالا در جواب شما، رفتم بالاتر گشتم، پیدایش کردم. نمی‌دانم چرا از دست در رفته بود. به قول شما لابد اثر خوابم بود. اما بعد روی رسن قشنگ بود. به قول فیروز دودکش: «قطع‌به‌یقین» اگر آر.پی.جی دوزمانه را آزمون می‌کردین، گت‌تیکه‌ی شما گوش بود! پرتاب نازنجک تفنگی نشان از کنجکاوی جسورانه‌ی شما بود. ما هم برای این‌که کلاش رزم‌مان گیر نکند، گاه آزمایشی قوطی کنسرو و کمپوت را نشانه می‌رفتیم و دست من رج بود. درود. خوب بود گفتی، خاطره‌ی قشنگی بود و از دیدم محو می‌شد.

 

نظر حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته. مستحضرید که او اولین شهید محل ما است و بسیار با اخلاص بود.این رویای صادقه است و نشان می دهد در اوضاع و احوالی که بعضی ها به نوعی با دو پهلوحرف زدن ها  هم خدا و نیز خرما را می نوازند شما مردانه در خط نظام و رهبری معظم - دام ظله - با قلم تبیین به میدان آمدی و عارفانه و عابدانه بدون ملاحظات  نان و نام در راستای جلب نظر امام عصر (عج) به پیش می تازی. شهید بزرگوار جهت تشکر از تو به دیدارت شتافت و اعلا م  خوشنودی و رضایت کرد ...خوش بحالت ...ارادتمند شفیعی مازندرانی ( ۱۲ - ۸ - ۱۴۰۱ )

 

جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. پوزش می‌طلبم که پاسخم به تأخیر افتاد. همان‌طور که در بالا نوشته‌ام، رفته بودم تظاهرات. برداشت حضرت‌عالی و تعبیر زیبای شما به اطمینان قلب انجامید. شما بزرگواران روحانی درین نوع مسائل ماوراء، هم مُعبّر معتمدی هستین و هم مفسر مورد وثوق. درود. بی‌نهایت موجب مسرت بنده شد که عنایت فرمودید.

 

نظر حجت‌الاسلام شیخ محمد نجفی: دوست گرامی آقا ابراهیم عزیز، سلام علیکم. درود بر شما که چه زیبا قیام ضد آمریکائی را ستودی و گزارش کردی، بیان و کلامتان در این حماسه پرشور جاودانی، ستودنی است. یاعلی.

 

استاد و دوست دیرین جناب نجفی سلام علیکم. حالیا درود نیز به شما که زیبایی‌ها را دیدید و تأیید فرمودید. ‌وظیفه‌ی دینی و انقلابی خودم بود که ذره‌ای درین روز خدمت به انقلاب اسلامی ایران کرده باشم و تا همگی خط امام امت ره و رهبری معظم را همچنان احیا و مقتدر نگه داریم و در برابر کینه‌توزان فرومایه کوتاهی نکنیم. التماس دعا استاد و یادگار بامرام مرحوم حضرت آیت‌الله آقا داراب‌کلایی.

 

نظر شیخ نجفی: علیکم السلام و الرحمه. تشکر از لطف و حُسن ظنّ جنابعالی،  خدا رحمت کند مرحوم پدر بزرگوار شما آقا شیخ علی اکبر طالبی و مادر گرامیتان و برادر شما، دوست عزیزم مرحوم آقا شیخ حیدر. امیدوارم در شب رحلت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (علیها سلام) امواتمان و اموات محل و اموات دارابکلائی‌ها که در جای دیگر مدفونند، مشمول غفران الهی گردند. اما در مورد خواب شیرین شما نسبت به دوست عزیز و گرامی‌ام، پسر دائی شهیدم حاج محمد باقر مهاجر، اولین شهید گرانقدر دارابکلا، بنده با تاخیر مطالعه نمودم، و می‌بایست پیام تشکر می‌نوشتم که توفیق رفیق نشد. به هرحال متشکرم. پاینده و سربلند باشید. یاعلی.

 

سلام و علیکم السلام آقا قاسم. زیارت و جهاد خدمت به حرمین عسکریین ع قبول. ازین که نائب زیارت ما هستی ممنونم. در شب وفات حضرت معصومه سلام الله علیها دعایمان فرما همسنگررفیق.

 

سلام مجدد استاد نجفی عزیز. خیلی‌خیلی ممنونم که یاد والدین و اخوی حیدر کردین. اموات بیت مکرم شما را هم خدا رحمت فرماید که عزیز همه‌ی مردم محل بودند و هستند. از بابت پسردایی‌تان رفیق مشترکمان شهید عزیز محمدباقر مهاجر بسیار خرسندم کردین. با ارادت و ادب. ابراهیم.

 

سلام آقا سیدموسی. واقعاً توانا در نوشتنی. شیرین و شیواتر از شماره‌های پیشین. چند جا جالب و جذابیت بیشتری داشت که برای پرهیز از تکرار فقط واژه‌ها را کد می‌دهم: شونِش، نفِس بند بَیه، مول بَینه و نیز تساپِه. از سوی دیگر گفتی سیم‌خاردار که مرا یاد اوج سرشت زشت غرب وحشی (منهای برخی وجدان بیدارشان) انداختی که حتی این قلم متاع را به رزمندگان نمی‌فروختند چه رسد به افزارآلات مهمتر. غربی که اگرچه همچنان در زشتی خود غرق است، اما امید است دست‌کم در وجدان‌های بیدار به خاطر این‌همه بدکاری علیه‌ی ملت ما و منطقه محکوم شود و استیضاح. و لااقل دلباختگان فریفته‌ی آن، به سر عقل بیایند و ژرفنای آن را درک کنند. راستی یک مرحبا جا مانده: مرحبا به شما دارابکلایی‌ها که پیشتاز شدید در آن شب و جسوری به خرح دادید. دست مریزاد. باز نیز منتظر قسمت‌های آتی می‌مانم.

 

دیدگاه جناب حجت‌الاسلام شیخ‌ علیرضا ربانی: سلام علیک رزمنده همیشه سرفراز و راوی صادق از روایت فتح ، صبح شما عزیز و همه بزرگواران بخیر و عافیت، واقعا عالی توصیف کردی اولین اعزام به جبهه ات را ، درود برشما و آرزوی رحمت واسعه برای والدین گرام شما ، چون امر کردید عرض می‌کنم،  احتمالا اولین نفری که به عنوان دارابکلائی از قم اعزام شد حقیر بودم تاریخ اعزامم ۱۵ مهر ۱۳۵۹ بودپانزده روز از شروع جنگ ، البته با یکی از دوستان دیگر که وقتی به سرپل رسیدیم و صدای خمپاره را که اولین بار بود شنیده بودیم گفت من وصیت‌نامه ننوشتم گفتم خوب حالا بنویس و...بگذریم. ملتمس دعا.

 

نظر سیدعلی‌اصغر: سلام. بدلیل آشنایی با وجه مشترکات داستان اعزام به جبهه بسیجیان بی ادعا ، پاک سرشت و دلیر وارد موضوع چگونگی اعزام نمی شوم. حکیمانه است که 《علم وارث ندارد 》آقا داداش شما ، شهرت یافته به شیخ وحدت و ابیطالب طالبی مغزش را تخلیه نکردند که از شیوخیت انداختی اش . آقای وحدت از استادان بزرگ و بی نام و نشان حوزه بودند و مبارزبی همتایی که بر رگه هایی از جنبش انقلابی تاثیر راهبردی داشتند .  شما که نتیجه ایجاد انگیزه برای رشد و پیشرفت از فراگیری علوم تا مدیریت اجتماعی و شغلی ات از طرف ایشان هستید باید حق استادی بر گردن شماست را اداء نمایید . درآنجاییکه در جریان بی واسطه هستید درمسیر انقلاب خیلی مورد بی مهری بعضی از آدماقرار گرفت که سزاوار نبوده است که با اندیشمند دغدغه مند جامعه برخورد سلبی و حذفی داشته باشند .

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه: جناب استاد ربانی سلام و نیمروز به خیر. حقا که یادم رفته بود؛ باری در یکی از خاطرات جبهه‌ات نوشته بودید. این هم سبب ثبت سند شد و خوب هم شد که یادآوری فرموده‌اید. از بی‌کران لطف آن دوست دیرین -که از دیرباز با خوی و مرام مردمی‌ات مأنوس بودم- ممنونم. مزاح اون همرزم بر سر وصیت‌نامه، ملیح بود. خواستم ازین فرصت یک پیشنهاد بکنم که مدتی بود ذهنم به آن بود که مطرح سازم: بزرگواران روحانی این صحن (یا هر کجا) برای ما از چگونگی و چرایی طلبه‌شدن خود خاطره‌وار بگویند، زیرا به‌یقین هم زیبا خواهد بود و هم بخشی از تاریخ داراب‌کلا بیان می‌شود. از سوی دیگر من طی هفت و هشت سال پیش در سایتم «دامنه‌ی داراب‌کلا» دو بخش جداگانه باز کرده بودم با عنوان "روحانیت داراب‌کلا" و "تاریخ سیاسی داراب‌کلا" که تا کنون به معرفی و شرح حدود یکصد و پنجاه روحانی قدیم و حال حاضر محل به شکل مصور و مکتوب پرداختم. و نیز از تاریخ سیاسی داراب‌کلا هم مطالب فراوان نوشتم. بنابرین چگونگی و چرایی طلبه‌شدن روحانیان معزز محل هم موجب تکمیل آن می‌شود و این صحن محترم رزمندگان را پربارتر و غنی‌تر و معنوی‌تر می‌سازد. بابت وقتی که صرف خواندن خاطرات بنده کرده و می‌کنید و گاه از بیان نکته‌ها هم دریغ نمی‌فرمایی، بسیار ممنونم.

 

سلام ... . من متعارَف نوشتم و سیر ماوقع را هم از قلم نینداختم و نام بردن عنوان آقای ابوطالب طالبی دارابی برای ایشان کاملا" متعارف است. البته متوجه‌ی منظورت از سه واژه‌ی "بی ادعا ، پاک سرشت و دلیر" درین نوشتارت نشدم.

 

نظر سید موسی صباغ: در پایان از همه کسانی که در نوشتن خاطرات مشوقم بودند. چه از تماس تلفنی (حاج سید حسین شفیعی )، و پیام در پی وی. و چه در این کانال. علی الخصوص برادر عزیز و توانا در قلم و تحریر ،آقا ابراهیم طالبی و سید اسحاق در باز آوری خاطرات، نهایت تقدیر و تشکر و دارم. امید که نوشتار قاصرم مفید برای اعضای گروه بوده باشد. سلام و صلوات بر شهدا و یادگاران ۸ سال دفاع مقدس . ارادتمند همه دوستانم.

 
برادر و دوست توانمندم جناب آق سیدموسی سلام. حقیقتاً از سرِ صدق می‌گویم که بنده با تمام قسمت‌های سی‌ویک شماره‌ی خاطره‌های جبهه‌ات همذات‌پنداری داشتم و اگر بگویم حتی یک واو را در خواندن از نظر دور نینداختم، مبالغه نکردم. به عنوان یک همرزم ارزیابی‌ام از آن این است:
 
۱. مرا به مراتبِ لیاقت‌های ارزنده‌ات آشنا کردی که اگر این نوشته‌ات نبود در همان شناخت اندکم غوطه می‌خوردم. خرسندم به توانایی قلم و سواد و پختگی‌ات عمیق‌تر آشنا شدم. و بر دوام این ارتباط اصرار می‌ورزم.
 
۲. احترام قائل‌ام بر هر کسی که فکر خود را وارد شاکله‌ی شخصیتی‌اش کند و من باور دارم این مجموعه‌نوشتارت هم موجب بروز شخصیت خوب شما نزد سایرین گردیده و هم نشان داده روی ایده‌های خود شخصی در تعارف و تکلف نیستی و راحت سخن خود را بی‌اغراق و اکراه بیان می‌فرمایی.
 
۳. اما این قسمت هم زیبایی منحصری داشته است؛ مثل کتابی که باید خوب پایان یابد و خواننده را دلتنگ باقی بگذارد، شد. مرحبا به این هوش.
 
۴. یکی از ارزش‌های این قسمت همان بود که ادب و آداب داشتید مستقیم رفتید مزار شهدا آن هم شب‌هنگام.
 
۵. کشکولی نگویم از کش و پلی من در می‌زند: بِرام بِرام درین قسمت ما را از خط دزلی لیز دادی به مریوان و عبادت و سنندج و آزادی تهران و ترمینال تهران‌پارس و پاسگاه محل و آهنگرمحله. ناگهان دیدیم رسیدی سِره. آفرین و تحسین برین حُسن ختام. رحمت بر روح والدین و شهید والاگوهر بیت‌تان.
 
در پایان جا نگذارم که بر بنده لطف و حب فرمودید که بدان سیدموسای عزیز این مراوده و ارادت دوجانبه است و مرا هم دوستدار خود ساختید با این قابلیتی که از خود بر جای گذاشتی. بیشتر بنویس. منتظر می‌مانم. حالیا درود بر ساحت ارزشمند آن دوست فاضل و سادات شریف. متن را ویرایش نکردم اگر افتادگی تایپی دیدید، شما صحیح آن را تلفظ فرمایید. ارادت. برادرت: ابراهیم.
 
سلام و عرض ادب و احترام دارم به شما دوست گرامی‌ام جناب غلام یزدانی که درین نوشته‌ات بر من لطف روا داشتی و بر من واجب بود پاسخ لطف را با ارادت بدهم؛ شما را از دیرباز دوست می‌دارم و به وجود شما به خاطر نسبت فامیلی با زنده‌یاد یوسف افتخار داشتیم همیشه.
 
نظر سید موسی صباغ: آقا ابراهیم طالبی سلام. غلو نمیگویم . یعنی بلد به غلو کردن نیستم. اما نوشتار خاطره رو مدیون شما میدونم. حس و انرژی شما انرژی ام و جنبش داد ،تا ابد هم ممنونت هستم. اون لیز دادن خاطره هم به خاطر ذوق  زود رسیدن به سره بود.و جاده هم سر پایینی. خداوند والدین و اخوی شما مورد رحمتش قرار دهد.
 
سلام و عرض ادب و احترام دارم به شما دوست گرامی‌ام جناب غلام یزدانی که درین نوشته‌ات بر من لطف روا داشتی و بر من واجب بود پاسخ لطف را با ارادت بدهم؛ شما را از دیرباز دوست می‌دارم و به وجود شما به خاطر نسبت فامیلی با زنده‌یاد یوسف افتخار داشتیم همیشه.
 
سلام مجدد و تشکر وافر سید موسای عزیز. درین جا هم معرفت شما عیان شد. خواهش می‌کنم. شما خود واقف به آن بودید. خیلی مسرورم بر والدینم و اخوی‌ام حیدر رحمت فرستادید.
 
آشیخ محمد بابویه سلام. یادم نمی‌رود آن خاطرات خیلی دلکش شما از بلندی‌های اکناف مریوان. در ضمن جمله‌ام قابل شما را نداشت و تصرف و تقلب هم نکردی، وام گرفتی! کشکولی که با سود ۳۹ درصد به خودم پس می‌دی!
 
آسید سلام. من از خودت درس دلدادگی به اهل‌بیت علیهم‌السلام را آموختم و شاهد شیدایی‌هایت همیشه بوده‌ام. لطف رفیق البته پشتوانه‌ی قلبی‌ست که شما از من دریغ نمی‌فرمایی در زندگی.
 
سلام مجدد جناب آقا غلام. نشان محبت و معرفت بالای آن دوست محترم است. باز هم قدردانی می‌کنم بزرگوار.
 
نجفی قاسم سلام. خوب شورشوری دنی اِما ره. تِه زیارت‌ها قبول رخف. خله ممنون که به یاد مایی.
 
سلام آشیخ محمد. خوشحالم شروع به نوشتن کردی. دلم برای واژه‌قشنگ‌هایت تنگ گردیده بود. برم بالاتر که رِبا می‌شه! و ریبه دارد!
 
سلام آسید عزیز. آقا، سیادت تو بر سراسر وجودی من سال‌هاست تابش و تلألؤ دارد. افضلیت دارید بر من. پس شرمسارم مفرما. خرسندی‌ام همیشه این است دیدگاه همدیگر را مطالعه می‌کنیم و در نقد و بررسی افکار هم با هدف غنابخشی، مضایقه و تعارف نمی‌ورزیم. از نظر من همون عکس درخشنده‌ی قبلی‌ات جانمایی زیبایی برای پروفایل بود. اونو بیار رو.
 
آقا سید اسحاق سلام. چرا شماره‌ی ۳ ؟ پس ۱ و ۲ کو؟ لابد من ندیدم. اگر مقدور است شمارگان پیشین را سنجاق کن تا از اول بخوانم. به‌هرحال بسیار خوشحالم شروع به روایت خاطره کرده‌ای. مشتاق قلم ادیبانه‌ات می‌مانم.
 

نظری بر "به سمت حکمرانی نو"

به قلم دامنه: مسائل روز : "به سمت حکمرانی نو" و "اینا کی‌اند" ؟!!! به نام خدا. سلام. آقای محمدباقر قالیباف رئیس قوه‌ی مقننه حرف تازه‌ای زد که خواستم گفته باشم روی این گفته‌ی وی چه برداشتی دارم. اول اصل حرف آقای قالیباف به نقل از منابعی که خواندم:

 

«امیدوارم هرچه زودتر امنیت در کشور بصورت کامل تثبیت شود تا تغییرات مشروع و لازم به سمت حکمرانی نو در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در چارچوب نظام سیاسی جمهوری اسلامی آغاز شود.» منبع

 

سه پیام مهم درین گفته آشکار است یکی "تغییرات مشروع و لازم"، دومی رفتن "به سمت حکمرانی نو" و مهمتر از همه قید "چارچوب نظام" است. من اطلاعات دقیق ندارم قالیباف این سخن را از ناحیه‌ای گفته و یا از اراده‌ی خود. اما برداشت و تحلیلم این است این حرف جدید شاید نتیجه‌ی نشست دیروز سران سه قوه باشد که بنا را برین گذاشتند که از زبان ایشان به مردم رسانده شود و بی‌تردید این پیام از صلاحدید مدار و بالای نظام عبور کرده و به میان مردم آورده شده است. این قصد هم، قصد منحط، منحرف و بدعت نیست. یعنی در خودِ شاکله‌ی انقلاب اسلامی چنین بازسازی‌یی وجود دارد و نشان عقب‌نشینی و دست‌برداری از آرمان انقلاب نیست؛ کما اینکه تئوریسین انقلاب شهید استاد مطهری اساس تفکر دینی شیعه را منطبق‌بودن بر مقتضیات زمان معرفی کرده است. و همین، علامت بالندگی مکتب اهل بیت ع است. از نظر بنده این ندای نو، اراده‌ی مدرن و مکتبی‌یی هست و باید روی آن تفکر و اندیشه و البته احتیاط و خردورزی کرد.

 

اما همه‌ی این تصمیم تازه از نگاه بنده به عنوان یک شهروند که معیار انقلابی‌ام ماندن در ظل رهبری معظم (به عنوان ولی فقیه این محصول، عصاره، نماد، نماینده، هدایتگر، قدرت مشروع دینی و نافذ مردمی در مکتب امامت) باید زمانی وارد عمل جدی و مردم‌گرایانه شود که آن حرف مهم رهبری معظم (منبع) در سخنرانی اخیرشان دقیقا" پیاده و عملیاتی شود؛ آنجا که از روی درد و شناخت و اشراف بر اوضاع فرمودند:

 

"اینها چه کسانی‌اند؟ باید فکر کرد... از کجا دستور می‌گیرند؟... اینها را بشناسیم؛ اینها را بشناسید. البتّه ما یقه‌ی اینها را رها نخواهیم کرد."

 

این را بدانیم رهبری معظم چرا مردم را به استفهام و پیش‌شناخت فرا خواندند. ایشان به نظرم دقیقا" و موبه‌مو می‌شناسد، اما با جملات پرسشی تعجبی فقط خواست مردم را دعوت به شناخت و مشاهیر و نخبه‌ها را تحریص به تبیین کنند. بنابرین تصمیم جدید نظام باید هر سه ضلع را به یک میزان پیش ببرَد: ضلع خدمت به مردم و بازسازی سیاسی. ضلع اقتدار قاطع که همان گرفتن "یقه‌ی" جنایتکاران و خیانت‌پیشگان است و ضلع سوم هم ایجاد امنیت بر پایه‌ی ورود همیشگی و قانونی و مشروع نهادهای امنیتی و انتظامی است که باید برای مردم به یک باور و هنجار تبدیل شود تا کسی خیال نکند  هر وقت و هر جا می‌تواند خدشه بر پلیس و بسیج این حافظان نوامیس و امنیت پایدار وارد کرد. این جُرم بزرگ باید نزد ملت به عنوان یک بزه قبیح و نابخشودنی و خیلی خطرناک تعریف شود.

| لینک کوتاه → qaqom.blog.ir/post/229

سلام و خداقوت استاد. با توجه به اوضاع روز، پرداختن به اغیار می‌تواند ورودی بایسته به مسائل مبتلابه باشد. آرزوی توفیق روزافزون.

 

سلام مجدد آق شیخ محمد. اولاً همه می‌دانیم حاج شیخ قربان پدر شما مرد متشرع بود. این داستان زندگی‌اش واقعاً آموزنده است. بله آن نسل پایندی عمیقی به دستورها و نهی‌های شرعی داشتند. جالب بود. متشکرم از توضیح فقهی و نقل شرح حال پدر خدابیامرزت. یاد والدین‌تان گرامی باد.

 

سلام و سپاس وافر آسید اسحاق عزیز. البته شماره‌ی ۳ را دقیق خواندم و بسیار هم دردناک بود و جناب‌عالی با قلم روان روایتگری خوبی انجام دادید. خدا خیرت دهاد. ممنون می‌شم آن دو قسمت را دوباره زحمت ارسال بکشید. احتمالاً خوانده باشم، ولی یادم نمی‌آد. بله این قسمت یک حالا که مجدد خواندم یادم آمد چون وقتی رسیدم به نماز جماعت پشت سر مرحوم آیت‌الله حاج آق سید رضی شفیعی دارابی از علمای شهیر داراب‌کلا، تداعی شد. خوب هم نوشتید و تعلیلی و توصیفی و تحلیلی ورود کردید. ممنونم دوست گرامی‌ام جناب سید اسحاق عزیز. راستی آن شعر دیشبت هم عالی‌مضامین بود خطاب به پست آسید موسی. و این هم متن منظوم جالبی شد جناب سید اسحاق، خصوص این بیت که خیلی روان و بادقت چینش کرده‌ای: «راخون هم قله ای در آن مسیر بود / که باغ و بوستان چشمگیر بود» چون هم باغ را به بوستان وصل کردی و هم قله‌ی چشمگیر در آن مسیر. مرحبا به ذوق و استعداد شعری شما.

 

نظر حجت‌الاسلام شیخ ربانی: سلام علیکم صدیق ارجمند ، محقق ، منتقد و متعهد آقا ابراهیم ، مساک الله خیرا. تحلیل بدیع داشتید از فرمایش آقای قالیباف رئیس قوه مقننه که بفرموده شما حرف تازه ای بود ، که پیام مهمش در سه موضوع بود ، استفاده کردم . عرض می‌کنم : تغییرات مشروع و لازم ، هر نظام باثبات باید باتطبیق خود با زمان ، خود را با شرائط جدید وفق دهد و برنامه ای مستند و مستدل را برای استمرار حرکت به جلو آماده نموده تا اقناء ، که باعث آرامش جامعه میشود بدست آید . به سمت حکمرانی نو ، در اولین قدم باید بساط اشرافی‌گری که باعث فاصله میان کارگزاران نظام و مردم شده بالآجاله برداشته شود و مسئولان به خادم بودن خود در برابر ملت افتخار کنند البته نه در شعار بلکه در عمل ، تا حس خدمت را مردم عملا باور نمایند . دومین قدم عدالت اجتماعی که اساس یک حکومت مردمی است خصوصا تقسیم بیت المال جهت رفاه اجتماعی بین همه اقشار ایرانی و مبارزه واقعی اختلاس گران. و قید چارچوب نظام ، بله درسته چه خونهایی که پای این انقلاب ریخته نشده و تمام اعتبار روحانیت در این هزارو اندی سال به پای این نهال مقدس ریخته شده. موفق باشید.

 

سلام و عرض ادب جناب استاد ربانی. شما را همیشه فاضلی اندیشمند، روحانی آگاه و مردمی و صاحب قلم می‌دانستم و نوشته‌های شما درین صحن همین را به مخاطب اثبات می‌کند؛ شرحی که از سه مورد گزاره‌ی مهم آقای قالیباف نوشته‌اید بسیار روشنگر بود و لذت بردم از توان تبیین شما. کاملاً با شما موافقم. البته شرط «بالاجاله» را که فرمودی قبول دارم که در آتی و آینده به این سمت برود و هم از نظرم باید بالعجاله هم باشد یعنی مقداری سرعت و شتاب داد و تأخیر نینداخت. البته در متنم گفته بودم احتیاط و حزم و خردمندی باشد. بقیه‌ی موارد از اختلاس‌گران تا به قول شما افراد خام و ... باید درین حرکت نو، مد نظر باشد. ادب حکم می‌کند از فرصتی که برای متن بنده گذاشته‌اید تشکر داشته باشم. این نشان داد که حوصله به خرج دادید و خوشحالم مورد پسند و تأیید آن صدیقِ صدّیق افتاد. باارادت: ابراهیم.

 

جناب آشیخ محمد سلام. توصیه‌ای مثمر و آرامی دهنده. همین شش سفارش را می‌توان بر حکومت‌ها هم داشت؛ چون شخصیت‌های حقیقی (=انسان‌ها) و شخصیت‌های حقوقی (=ساختارها) در یک معنا تابع سفارش‌ها باید باشند و عامل به خیرخواهی‌ها. و این یعنی رابطه‌ی انسان با اخلاق و ربط حکومت با هنجارها. ببخشید سیرداغ زدم. خواستم گفته باشم چه سخن نابی آوردی صحن که حتی می‌توان آن را عموم مسائل تسرّی داد. درود.
 
سلام شیخ ما آقا محمد بابویه. دارد ازین تتبع‌ات خوشم می‌آید. چون لحظه لحظه آدرس و ارجاع دارد. دنبال می‌کنم ببینم به چه نتایجی منتج می‌شود. سپاس که ذوق تحقیقی داری. حتی اگر اثاث‌کشی و کوچ هم داشتی به‌زودی، نوشتن را از ما دریغ نکن. ولو نصفه‌شب کنار متکازین باشد. کشکولی شد آخری!
 
جناب آقا سید اسحاق سلام. جانا چه ادبیات فاخری داری و نیز چه طبع شعری نرم و نُرم. از اصطلاح ابتکاری «کاروان قاطریزه» خیلی خوشم آمد. مثل ویتنامیزه، سومالییزه، لبناننیزه. نیز در شعر  بلاد «نگل» مریوان را عالی تصویر کردی، چون آنجا یک شب در ایام جنگ خوابیدیم و آن قرآن قطع بزرگ و منحصر به فرد را از نزدیک دیدم. باری، ماجرای قاچاق اسلحه توسط سرپل‌های گروهک‌های تجزیه‌طلب را هم خوب تشریح کردید. این معضلات هنوز هم وجود دارد، مثل جنگ ترکیبی اخیر که صدها قبضه اسلحه داشتند وارد می‌کردند که الحمدلله لو رفت و لو خواهد رفت. شما آقاسید چه خوب، خوش‌الحان می‌نگاری چلچلا را هم جالب آوردی در نغمه‌ی آخری. به زبان مادری در محل ما چه فلسفی به پرستو چلچلا گفتند. و چلچلا اسمی عمیق ازین پرنده‌ی هجرت‌کننده است.
 
استاد جناب حاج سیدکمال‌الدین سلام علیکم. مباحثات فقیهانه‌ی شما را با مخاطب‌تان در فضای مجازی -که درین صحن هم بازنشر دادید- بادقت خواندم. از گفت‌وگوهای علمی، همیشه سود عاید طرفین و افراد ثالث می‌شود. متشکرم که به دفاع عقلانی و استدلالی می‌پردازید. آنجا که از مسند احمد و مستدرک سخنی از امام علی ع در وصف رزم‌های پیامبر اکرم ص آوردید، هم خیلی قانع‌کننده بود و هم سوزوگداز داشت و بر دل ما نهاد. سپاس استاد مستطاب.

 

به قلم دامنه: مسائل عرفان و معنویت : به نام خدا. سلام. چندی پیش کتاب «مقایسه‌ی انسان کامل از دیدگاه بیدل و حافظ» نوشته‌ی آقای عبدالغفور آرزو را تمام کردم و حالا خواستم شمّه‌ی بنوسم تا شاید برای خِرمن خرَد بزرگوارهای این صحن با این سفر پژوهشی‌ام خوشه‌هایی پردانه آورده باشم که به نشئه و نشاط بینجامد؛ زیرا به علت این که انسان موجودی هستی‌مند است از آورده‌های تازه استقبال دارد. اساسا" سخن راندن از بیدل دهلوی (قرن ۱۱) -که عارفی‌ست شاعر- و حرف زدن از حافظ شیرازی (قرن ۸) -که شاعری‌ست عارف- کاری‌ست دلنشین، چراکه پرورشگاه انسان معنوی، معرفت عارفانه‌ی دینی‌ست و دین مبین این خوراکِ روح را به‌تمامه و شگفت‌انگیز در خود دارد.

 

 

تا جایی که بنده فهمیده، شمس‌الدین محمد حافظ -که «طرح نو دراندازیم» را مطرح کرده- هدفی جزین نداشته که انسان به قلمرو هستی‌شناختی و شناختِ انسان ورود کند. ممکن است پرسیده شود از کجا مطمئنی؟ از این صورت‌مسئله که حافظ دادِ سخن سر داده که انسان ظاهری سرشار از ملامت دارد و باطنی از سلامت. و چنین موجودی پاک‌سرشت، باید هم، دنبال کمالِ خود باشد تا به تعبیرم به جای عصیان، به عرفان برسد. حالا وقتی به عبدالقادر بیدل دهلوی برسیم این مسئله، اوجی عجیب می‌گیرد و با این که پیرو حافظ است و قدر وی را از روی دلباختگی می‌داند، از حافظ غنی‌تر می‌شود، مثل این حرفش:

چیست انسان، کمال قدرت عشق
معنی کائنات و صورت عشق

 

او در کتابش «چهار عنصر» با فراست شهودی نوشته است: "اَبجدِ دبستان عشق، قل هوالله احد است، نه تعداد بزرگی‌های اَب و جَد". یعنی بیدل دارد به ما به رمز و راز می‌فهماند همان توحید و یگانه‌خواهی و یکتاپرستی اصالت دارد، نه تفاخر و غَرّه بر پدر و مادر و تیره و تبار و قبور و قبیله و خون و خویشاوند، اینها همه در جای خود، اما ابجد وجودی انسانِ نائل و نالان اهل ندا و ندبه و ندامت، همان "قل هوالله احد" است. فکر کنم همین مقدار شرح، بس باشد؛ زیرا آنقدر یادداشت‌ها ازین کتاب زیبا برداشته‌ام که بخواهم بگویم صدها ساعت وقت شما را می‌خواهد که مزاحمت بیش ازین نکنم.

 

سلام جناب آقا اسماعیل آفاقی. مزاح دل‌انگیزی کردی. آره، تطبیق جالبی دادی. سرتپ هم می‌خوریم! اِتّا یقّران. درین صحنه‌ی عکس البته می ما نوج زده بود. اما بعد قم؛ نه، دیگه شور نیست قم! آبی که از سکوی آب با کارت الکترونیکی (=هوشمند) می‌گیریم (البته رایگان نیست و کارت را می‌خریم ) از آب تیرنگ‌گردی هم چای بهتری در می‌آد. سپاس. راستی جناب مدیر محترم هیئت چرا بخشی از پست‌های دوشنبه‌ی همه‌ی اعضا و بنده و همچنین تمام پست‌های سه‌شنبه‌ی همه‌‌ی اعضا و من، از صحن هیئت حذف شد و نیست؟ اشکال فنی ایتا است؟ یا مشکل دیگه‌ای دارد؟

جناب آقا شیخ محمد بابویه سلام. پس فامیل "ابن بابویه»اید؟! متکازین، هم بهشهر منظور بود و هم بالین. این نکته‌ی اخلاقی هم چه تمثیل روان و شیوایی بود؛ خاصه بُراده با بُراده در لای پنبه (= به قلب میم و بخوان پمبه). ضمنا" همان‌طور که به استاد سید عمادی عرض کردم و نیز مدیر محترم هیئت، پست‌های دوشنبه و سه‌شنبه، در قاب صحن نیست. انگاری مشکل فنی پیدا کرد. لذا مجبور شدم یکجا اینجا ریپلای کنم به شما.

جناب آقا سید اسحاق سلام. اولا" باید خداوقت بگویم برای آن روزهای سخت که در خاطراتت به‌خوبی نشان داده شده که مأموریت‌خوری سخت و زیادی داشتین و واقعاً خسته‌کننده و خطرناک بود. خوشا به ایمان و استقامت شما. شعر را هم دقیق سرودین. منظور ملکخور است؟ نیز قبول دارم که آنها هم مانند رزمندگان ما، عملیات‌های ایذایی، برای رد گم کردن صورت می‌دادن. شالکه‌شناسی آن مزدوران را هم درست انجام دادین، زیرا هنوز هم، هستند کسانی که حاضرند برای پول به لشگر دشمن درآیند. حتی امروزه در جهان ارتش خصوصی باب شد مثل بلک‌واتر آمریکا. این نوع ارتش، مثل شرکت‌های سوداگر، فقط به درآمد و پول بیشتر فکر می‌کنند و بخش وسیعی از کارهای ارتش دشمنان به آنان واگذار و پیشنهاد می‌شود و به ازای آن پول می‌گیرند و می‌جنگند. در اوکراین هم حالا همین تیپ جنگجویان مزدور غرب، میدان‌دار شدند. می‌توان گفت دکّان نوین باز شد با قماش ارتش‌سازی شرکتی. از شما تشکر که خوب پیش می‌روید در تدوین و تبیین (=روشن‌سازی، آشکارسازی) خاطرات دوران رزم و جهاد و شهادت.

 

نظر سید اسحاق شفیعی: سلام و صبح بخیر خدمتِ آقا ابراهیم ، ممنون از حوصله شما که وقت میزارید و توجه همجانبه ، ساختاری و محتوایی و ادبی به جملات و کلمات دارید . انتظار بنده همینه که دستگیری شویم و بلدراه باشید چون بنده تازه تاتایی قدم برداشتم و مسیر طولانی. بله ایذایی بود.
 
در آنجا که از شوخ طبع بودن سخن راندی خیلی عالی وارد مثال گردان جندالله به عنوان "نیرویِ هَلی بَکش تَلی بَکش" شدی. زیبا و پرکِشش نوشتید. در شعر هم این مصرع عالی ظاهر شدی: "به امرِ ولایت وفا ، جنب و جوش اند" منظورم قافیه‌ی خوش‌قواره‌ی "جُنب و جوش" که در تلفظ هم ساده قرائت می‌شود به جُمبوجوش. درود.
 

مسائل روز :
دنبال چی هستند؟!!!
به نام خدا. سلام.روزنامه‌ی «اعتماد» (چاپ ۱۹ آبان ۱۴۰۱) آقای الیاس حضرتی نوشته: "جبهه اصلاحات ایران تحلیلی در خصوص اعتراضات فراگیر در کشورمان" منتشر کرده است. من فعلا" به دو جای آن کار دارم. چون سراسر این نوشته‌ی خام و خیالاتی، آکنده از فرافکنی عجیب و انباشه از نفرت و بُغض و کینه و کنایه به رهبری معظم است. و واقعا" نشان دادند دستان و فکرهای آلوده که خود را "اصلاح‌طلب"!! می‌پندارند، آنجا را اشغال کردند که مدت‌ها است در عرصه‌ی نوشتن به این خطاها، اِخبار و زنهار داده‌ام. اینان به غلط، ایده‌های نادرست و منحرف‌شده‌ی خود را ثمره و نماینده‌ی خط امام ره می‌دانند. درین پیام به نظرم حیثیت خود را حراج کرده‌اند: اما بپردازم درین دو جا:

 

یکی این گزاره: "حاکمیت می‌بایست حق اعتراض و بیان خواسته‌های مسالمت‌آمیز گروه‌های مطالبه‌گر مردم را «در عمل» به رسمیت بشناسد و با نهایت رواداری با آنان مواجه شود و برای تامین امنیت، از اعمال خشونت پرهیز کند."

 

یکی هم این گزاره: "معترضان و سایر نیروهای سیاسی و اجتماعی ضروری است که برای رسیدن به اهداف‌شان از ابزارهای ناروا استفاده نکنند. اعمال هرگونه خشونت، از جمله این ابزارها ناروا است."

 

اینان خود را نصیحتگر جا زده‌اند در حالی که سالیان سال در حاکمیت حضور داشته‌اند و بخش وسیعی از آنچه در کشور رخ داده است زیر سرِ مستقیم آنان هم بوده است. طوری هم دست به سفارش و دستور و امر و نهی می‌زنند که انگاری نمی‌دانند کشور و نظام و مردم را به بهانه‌ی یک قضیه، چندهفته‌ای به آتش خشم خودشان فرو بردند و بدترین خشونت را نسبت به ایران خصوصا" به مقدسات قطعی مؤمنان و خاصه‌ی امنیت و حافظان امنیت بروز داده‌اند. این به تعدادی اصطلاح "جبهه‌ی اصلاح‌طلب" -که به نظرم از اصلاح حتی واژه‌اش راه هم بلد نیستند تعریف علمی کنکند- تردید ندارم راهی را دارند می‌روند که گروه ترور و نفاق رجوی رفته است. زاویه‌ای که اینان ایجاد کرده‌اند آخرش به دوستی با سازمان سیا و انحلال در فرهنگ منحط غرب ختم می‌شود، حتی وزن ارزنی به این آینده‌ی تیره شک ندارم؛ ولی حقیقتا" امید می‌برم نادم شوند و ازین انحراف بزرگ و مهلک خود را برهانند وگرنه خاتمه‌یافتن‌شان حتمی و بی بر و برگشت است.

 

و اما در گزاره‌ی خنده‌دار آخر هم چنان جمله تراشیدند که به ناز شَستِ آن آشوبگران وابسته به مسلّحین بر نخورَد. دارند می‌بینند کار، کار محاربه‌ای است و از جنس اعتراض و انتقاد نیست، اما عمدا" چشم می‌پوشند و انگار از سیره‌ی امام ره در قاطعیت شدید علیه‌ی بغی و یاغی‌گری و ترور و آشوب هیچ خبر ندارند! و تاریخ این قطعه را نمی‌دانند. درین پیام ناروا، مظلومیت رهبری معظم کاملا" برای عقل‌های سالم و خرَدهای سلیم مبرهن شده است. بگذرم. فعلا" فقط با همین پرسش "دنبال چی هستند؟!!!" پیش می‌روم، تا این پرسش اصلی و محوری جا بیفتد و پاسخ و تحلیل آن بماند در آینده برای روزی که لازم آمد.

 

استاد سید عمادی عزیز سلام. بار دگر متن الحاقی را دقیق خواندم. به نظرم جناب‌عالی با فلسفه‌ی سیاسی دین اسلام دقیقاً آشنایید و لذا سخن امام ره را دقیق فهم کرده‌اید و پاسخ را را عالی ارائه کرده‌اید مشکل بنیادی مستشکلان! این است برای اسلام حقِ حکومت قائل نیستند، و هدف آمدن انبیا علیهم‌السلام را هم صرفاً ابلاغ می‌دانند و بس. اسلام‌شناسی امام ره با اساس اسلام‌شناسی چنین منتقدان حوزوی و غیره، زمین تا آسمان فاصله است. آدم یک خانه می‌سازد، احدی حق ندارد از دیوار و در آن بالا برود، چطور ممکن است خانه‌ایی به این مهمی یعنی نظام اسلامی ساخته شود و هر ننه‌قمری از داخل و خارج به خود حق بدهد نه فقط از در و دیوار آن خیز بردارد که حتی ساختمان را هم خراب کند و تئوری تأسیس آن را خبط و خطا بداند! ساده‌اندیشی است دیدگاه کسانی که از اسلام درکی سطحی دارند و سرنوشت مؤمنان برای آنان مسئله‌ای نیست. در واقع چون خوش‌نشین و ترسو هستند، بنای خود را بر این می‌گذارند تا اسلام را در حریم نماز و روزه و ذکر احکام غسل و وضو و تیمم و ... حصار کنند که خود نفس راحت بکشند و باطل و فاسد و بی‌دین بر جامعه‌ی مسلمین حکمرانی کند.
 
 
آقا سید اسحاق سلام. از مهربانی‌ات در حق والدین و اخوی‌ام خیلی ممنونم. بنده هم درین ساعت شریف یاد رفتگان شما را کردم. از بیانات خوب و رسای آن دوست اهل مطالعه بهره می‌برم. خدا بر دانش و توشه‌ی شما باز نیز بیفزاید.

 

نظر جناب شیخ‌ربانی: سلام علیک یا صدیقی و همیشه عزیز ، شب به خیر. ببخشید بخاطر مشغله نشد زودتر عرض سلام کنم. اشاره مسئله روزتان ودر حقیقت هشدار بجایتان نسبت به گروهی که خود را نماینده خط امام می‌دانند و مدت زیادی سکان مدیریت کشور را در دست داشتند و تا حد زیادی در موفقیت ها و ناکامی‌ها مسئول هستند و غالبا خود را از جهات مختلف مدیر ، سیاستمدار ، آشنا به زبان روز دنیا و....می‌دانند ، درخوش بینانه ترین حالت ، در شناخت حساسیت زمان فعلی غفلت ورزیده اند و در رؤیا ى تصفیه حساب سیاسی هستند یا همان فرمایشی که مرقوم کردید . واقعا عجیبه !!!  یعنی ممکنه !!!!!!!! انها هنوز متوجه نشدن که پشت این فتنه چه خبره. بخاطر مصلحت !!! حرف آخر باشد برای آینده!!! موفق باشید.

سلام و صبح به خیر جناب استاد ربانی. نظرات شما رفیق ارجمندم هر وقت از راه برسد برای من تر و تازه است. به سلوک طلبگی جناب‌عالی علاقه دارم. اخلاقی خوش، رفتاری خوب، افکاری از روی هوش و ذوق. ممنونم بر متن حاشیه‌ای ژرف زدید. بله کاملاً درک می‌کنم که چرا برخی حرف‌ها را به خاطر مصلحت بالاتر و صلاح عمومی، گذاشته‌اید برای بعد. اساس ذکاوت و خیرخواهی همین هست. امید است به تنبّه و یا ادبار آنان بینجامد. متشکرم از خواندن و افزودن.

 

سلام جناب آقا سید رضی. ممنونم از لطف و مهری که در حق یوسف و والدین و اخوی حیدرم و رزمندگان عزیز محل و شهدا کرده‌ای. روح پدر مؤمنت مرحوم حاج سیدحسن سجادی غریق رحمت حضرت حق. خدا نگه‌دارت و سلام‌مان را به فامیل گرامی‌مان مادر بزرگوارت برسان.

 

آشیخ محمد سلام. نه بزنم به تخته، در پژوهش چه دستِ زبردستی داری. جالب پیش می‌ری. یک کشکولی نگم نمی‌شه چون گنجایش مزاح را داری: اگر واو را هم از تلفظ بابویه برداریم! شبیه آنانی می‌شه که توی حیفا در فلسطین اشغالی پایگاه زدند و از آبشخور اسرائیل جعلی علیه‌ی ایران وولول‌وولول می‌خورند!

 

جالب بود و خوب شد مجدد بار گذاشتی. آشیخ محمد از سوی دیگر محله‌ی ببخیل در جغرافیای محل چون «باب» ورودی و مدخل محل از سمت جنگل هست ، باب خیل شد. خیل هم معنای کوی و محله می‌دهد و هم معنای اسب. و باب هم که دروازه‌ی ورودی معنی می‌شه. این شرح بنده علاوه است بر آن پژوهشی که صورت دادید و زیبا هم تدوین می‌کنی.

 

پاسخ جناب شیخ‌ربانی: سلام علیک صدیق ارجمندم، صبح آدینه بخیر ، متشکرم از لطفتان ، ای عزیز ، من در بیان گفتار خیلی مصلحت گرا نیستم چون نظراتم را هم در مسجد جامع و هم در مسجد پائین طی تحلیلی اتفاقات روز را بیان کردم .شما فرمایشاتی کردید که مفهومش این بود انتظار همچین موضع را شاید نداشتید از این افکار آلوده و... ولی حقیر عرض می‌کنم، من بر اساس قائده استصحاب تعجب نکردم از این اطلاعیه و خطابشان ...جای تعجبم این است که چطور دارن لو می‌دهند یا ....بگذریم زمان خود .... یا علی مدد

 

سلام مجدد حضرت استاد ربانی دوست‌داشتنی. پس خداقوت دارید. نمی‌دانستم در دو مسجد محل این مسائل را باز کردید. خوشحالم در این جهاد روشنگری که بسیار لازم و حتی شاید واجب عینی هم شده باشد، وارد صحنه شده‌اید. حقا که ضرورت داشت. بله، درست فرمودید. یقین دارم هر کس از الگویی که امام ره ترسیم کردند (یعنی پشتیبان ولایت فقیه بودن) را کنار بگذارد و بچسبد به فکر منحط و عریانی غرب و شروع کند به نشخوار و بلغور حرف‌های فاقد ارزش آنها، روزی از صراط مستقیم خود را بیرون می‌بیند و زیانکار. ممنونم استاد که دقت دارید. درود.

 

نظر آقای سید موسی صباغ: سلام آقا ابراهیم طالبی. یادی از زنده یاد یوسف کردی، خدا رحمتش کنه. ذکر خاطره : در خرمشهر ۷ نفر بچه های دارابکلا با حسن لاری از مرسم ۸ نفر . غذایمون از طریق ماشین طبق امار. تو لوه (دیگ ) میگرفتیم. اما همیشه بیشتر. زنده یاد آقا یوسف ، اسم خود ، آقا حجت و سید اصغر رو دو بار تو آمار میاورد به این صورت: یوسفعلی رو دو نفر حساب میکرد: (یوسف رزاقی ، علی رزاقی) آقاحجت (حجت شفیعی ،سید مهدی شفیعی) ، سید علی اصغر (سید اصغر شفیعی ،سید علی شفیعی) حسنعلی لاری، (حسن و علی ). یه شب شام برنج و خوردیم ، مقداری اضافه آمد که فردا بربزیم دور. بعد غذا چای بار گذاشتیم و خوردیم. زنده یاد آقا حجت چای پسخود و ریخت تو لوه برنج. ساعت یک و دو شب صدای لوه و لاغلی آمد. بیدار شدیم دیدیم زنده یاد آقا یوسف قاشق دستش در حال خوردن. آقا حجت گفت هی داخلش چای پسخود ریختم. یه دست روی شکمش زد ، گفت ولش گشنمه. خدا بیامرز انگار سیر مونی نداشته. خدا رحمت کنه ،اقا یوسف و آقا حجت رو ،و همه در گذشتگان گروه.

 

علیکم السلام و سلام آقا سیدموسی. باور بفرما خیلی بامزه بود خاطره. دلم یکدفعه جِل (=جمع و چروک) شد برای غیاب غمگین یوسف. این خاطره آنقدر در دلم نشست حتماً در سایتم ثبت می‌کنم. حیف است هدر روَد. چه اسم‌هایی هم کنار هم ردیف کرد. خودش البته یک اسم دیگه‌ای داشت خوب شد سه تا حساب نکرد خودش رو. توضیح این‌که رفقا صدایش می‌کردیم ابوموسی به علت پسر اولش آقا موسی و نیز بدین ترتیب سید علی اصغر را هم صداش می‌کردیم: ابومیثم. حسن آهنگر ابوعلی بود و حاج سیدرسول ابوایمان و من هم ابوعارف. که حتی سالهاست امضایم هنوز ابوعارف است. آقاصباغ عزیز عالی بود عالی. یوسف را آنقدر می‌شناسم حتی از خودش بیشتر. سِرمونی نداشت آی سرِ وقت در لفظت آمد. درود. روز جمعه حال ما را خوب‌تر کردی. مرحوم سید حجت هم پسخود را عجب جایی سرریز کرد. یوسف دِوا بیهه. خاطره‌ی غذایی هم من دارم از یوسف در جبهه که خواهم گفت در سلسله‌پست خاطره

 

سلام جناب آقا سید اسحاق. همچنان دنبال می‌کنم و شیوا و شسته‌ورُفته می‌نویسید. این بیت از سُرایش شما هم، بسیار غنی است و بر دلم نشست و کاملا" خردمندانه می‌باشد:
 
"ز مردانِ آسمانی، در این سبیل
بر خصمِ پلید، بشکلِ هجومی است"
 
بله، دست بر اصل حیاتی گذاشتید؛ هر مخاصمه‌ای، اگر با دفاع و مقاومت مردم موردِ حمله، مواجه نشود از عقلانیت خالی است و عواقب خانماسوزی دارد. درود.
 
سلام جناب آشیخ محمد. یادآوری و تذکار پرباری بود. اساساً ارزش کار انسان به همین علت بالاست که در مرز اختیار قرار دارد و هر گاه دست به انتخاب خیر زند و از شر دوری گزیند بهای کارش را از خدای باری‌تعالی می‌گیرد. بهره بردم. نیز تصدیق می‌کنم. این معنا از باب هم عالی‌ترین معنای آن است که امام علی ع به تعبیر حضرت نبی خاتم ص باب مدینه‌ی علم است. یادم به این فراز نبود. درود.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در کتاب "سالک صلح" -که روایت یک زن مذهبی شهیر در مغرب‌زمین از انسان و مذهب و دنیاست- خوانده‌ام که انسان برای بهترزیستن دست‌کم به شش گام نیازمند است. چکیده‌ای از آن در دفتر یادداشت نوشتم که درین صحن به عرض می‌رسانم شاید مثمر و مؤثر واقع شود:

 

 

اولین گام این است از کسانی نباید بود که در سطح، زندگی می‌کنند و از ظاهر زندگی فراتر نمی‌روند. دومین گام همآهنگ‌کردن خود با قوانین طبیعی حاکم برین جهان است. سومین گام -که به نظرم گام برتر است- گوش‌دادن به ندای درون است. گام چهارم ساده‌کردن زندگی است برای توازن روحی. گام پنج خلوص است و ششمین گام هم -که آخرین قدم است- رهایش است؛ رهایی نفس.

 

علت این است انسان دارای دو خود است: یکی "خودِ فُروزین" است یعنی آن نیروی درونی که انسان را به ماده و دنیا و بدنی سوق می‌دهد. دیگری "خودِ فرازین" است که انسان را به سمت خدا می‌برَد. مثلا" از حضرت عیسی علیه السلام نقل شده است که "قلمرو خدا در درون شماست." روی همین قاعده است که علمای مذهبی نام‌های شگفتی به «خودِ برتر» داده‌اند؛ مثل: خودِ برتر، قدرت حاکم درون، نورِ درون، مسیح درون. خلاصه این‌که، این درون و دل ماست که قوانین خدا را می‌شناسد و همیشه باید پذیرای دریافت هدایت‌های الهی باشد.

 
نظر حاج احمد آهنگر: سلام شب بخیر بقول هادی عامل شیرمادر و نان پدر بخاطر تحلیل‌های جانانه حلالت پهلوان. پرچمی که باخون پاک ومقدس شهدا برافراشته شود هرگز باآتش فتنه سرنگون نخواهدشد
 

سلام حاجی. ممنونم از تأیید. احساس تکلیف کردم حقیقتاً. یک عده واقعاً دلسپرده‌ی غرب شدند و حتی دین را هم ... . خدا رحمت کند والدین شما را حاجی عزیز. حاجی. بله همین است و به حرف شما که برآمده از نای حق است ایمان راسخ دارم. متنی هم امروز نوشتم در صحن هیئت محترم رزمندگان ، بخوان. درود فراوان رفیق شفیق مؤمن. در نافله‌های پیوسته‌ی سحری‌ات مرا و والدین مرا و داداش حیدرم را از قلم دعا نینداز.

 
جناب آقا سید اسحاق دوست و همرزم سلام و خداقوت این ایام و آن ایام. در بیانِ این قسمت خاطرات، هم روایتگر امینی بودی و هم به تحلیل متن پرداختی. زیبا هم می‌نویسی، حتی پایبند به علائم سجاوندی، که بهترین پاسداشت زبان فارسی‌ست. همان تاریخ که شما داشتید می‌آمدید از سنندج، من و آقای جعفر ضابطی قرتیکلایی و نوزده پاسدار در یک شیار در اطراف مریوان مخفی شده بودیم برای کمین و آموزش انواع تاکتیک‌های رزم که قبول قطعنامه را شنیدیم. بعد از مدتی که خود به آن اشاره کردی، باز هم صدام و گروه ترور رجوی جو جبهه را بر هم زدند و ما هم وارد عملیات محور انجیران شدیم و... . که خاطره‌اش را خواهم نوشت در سلسله‌نوشتار ستون روزم. اما در شعر این بیت خیلی دلچسبم شد. این بیتت منظورم هست:


«دلیران مجتمع در آن انجمن
کسائی هم یَلی بود و اوتاد»

چون روی مفهوم «اوتاد» چند سال پیش برای یک دانشجوی ساکن اصفهان که دوستم هست، یک پیش‌درآمدی برای پژوهشش نوشته بودم. شما تضاد یَل و اوتاد را عالی وارد مصرع کردید. یل پهلوان و اوتاد هم انسان ثابت‌قدم عارف که الگو و تکیه‌گاه دیگران می‌شود، چونان کوه که به تعبیر قرآن کریم، اوتاد (=میخ‌های محکم) زمین هستند. راستی خوب جوابی دادی به فرمانده‌ات صیدانلو گرگانی. تا آخرین خون می‌مانی و مقاومت می‌کنی. من اگر پیش شما آن روز بودم جواب کشکولی می‌دادم: جیم‌فنگ! می‌شوم! سوی سِره! آن هم بِرام‌بِرام.

 

به قلم دامنه: مسائل روز: دنبال چی هستند؟!!! چرا فقط نباید کوفی بود؟ باید طائفی هم نبود! به نام خدا. کوفی‌ها از صدای خوفناک جنگ روانی ابن زیاد که با فریب گفته بود تا صبح بر سِندان‌ها بکوبند تا حامیان امام حسین ع -که شورمندانه گرد حضرت مسلم بن عقیل ع حلقه زده بودند- خیال کنند دارند شمشیر تیز می‌کنند. و یکی از عامل‌های دخیل در آن برگشتگی تاریخی و فضاحت‌آمیز برخی کوفی‌ها، همین کوبیدن بر سِندان در دل شب بود که غُرّش‌های آن خوف و هراس به دل آنان افکنده بود و جاخالی تاریخی دادند و امامی نمونه و برحق و اُسوه‌ی حق را در مَصاف پیروان یزید با اُمت و اهل بیتِ حضرت رسول الله ص تنها گذاشتند و بدترین رفتار را به نام خود ثبت نمودند که زبانزد عام و خاص شدند.

 

اما طائفی‌ها فقط با یک تحریک ساده، خام شدند و بر سر رسول خدا ص -که برای تبلیغ دین اسلام و دعوت مردم شهر طائف به آن دیار رفته بودند- خاک و خاشاک و پشکل و سنگ‌ریزه ریختند و و بر عمامه و دستارش جسارت به خرج دادند و اگر حامیان و محافظان آن حضرت نبودند شاید به جانش تعرض هم می‌کردند. طائف‌نشینان حتی نگذاشتند پیامبر خدا ص حرف خود را ادا کند. گرچه طائف مرکز بُت بزرگ "لات" بود اما از همان شهر، در آخر، بزرگانی ظهور کردند و به دین اسلام درآمدند و برجسته هم شدند؛ مثل مختار ثقفی.

 

حالا چرا فقط نباید کوفی بود؟ باید طائفی هم نبود! به این پرسش محوری، این‌گونه پاسخ می‌دهم:

 

صبح و شب، عوامل دشمن بیرونی با همان سبک کوبیدن بر سندان بر طبلی می‌کوبند که مردم متدین و حامی انقلاب اسلامی را عین مردم کوفه، بهراسانند و از مدار نظامِ برآمده از آرمان شهیدان، دور نمایند، و مثلا" عنان را به دست فاحشه‌هایی مفسد و مشهوره! بسپارند، اما شرمسارانه نمی‌توانند؛ زیرا مردم متدین خط و ربط و سرسپردگیِ این مزدوران وطن‌فروش را که برخی در رسانه‌های تلویزیونی تروریستی فارسی‌زبان جمع شده‌اند و شَریرانه دروغ و کذب و توهین می‌پراکنانند، به وضوح می‌دانند. پس مردم ما هرگز مانند مردم شهر-پادگانِ کوفه‌ی آن زمان نخواهند شد که از هراس تیزشدن خیالی شمشیرهای دشمن، ترس پیشه ساخته و «امام علی ع» و «اامام حسین ع» را تنها و بی‌یار گذاشته بودند؛ برقِ درهم و دینار چشمشان را سخت زده بود!

 

اگر تحریک‌کنندگان بیرونی آشوب و تأییدکنندگان داخلی آنان (که متأسفانه نفوذ در آنان بیداد کرده و می‌کند) خیال می‌کنند می‌توانند عین عوام شهر طائف که با تحریک خواص آن شهر، مردم و مؤمن و پایبند به دین مبین و مذاهب دیگر در ایران قوی را قادرند علیه‌ی عمامه‌ی پیامبر خدا ص که به امانت و حرمت بر سر روحانیت وارسته نهاده شده است، جسارت کنند و بپّرانند، کور خوانده‌اند و یقین کنند به خبط و خطای راهبردی مبتلا شدند و همین بزه نابخشودنی، آنان را رسوای شُهره و عام می‌کند.

 

روحانیت اگر نمی‌بود نه منبر بود، نه شناخت احکام، نه احیاداری مصائب امام حسین ع و نه حتی نشان از اصل اسلام. از تاک و تاک‌نشان هیچ نشان نبود. روحانیت تالی‌تِلو خط رسالت و امامت است و هر کس ریشه‌ی روحانیت را بزند و اسلام را از آنان منها کند بداند در خط خلاء فکری گرفتار شده است و چندذرّه ایمان خود را هم به مرور از کف خواهد داد. این روحانیت بود که از هزار و اندی سال پیش با آموختن در مکتب حوزه، فداکارانه و با نهایت زیِ طلبگی دین خدا را برای مؤمنین تروتازه و حیات‌وار نگه داشت. جسارت چند آدم رذل به عمامه‌ی مقدس روحانیت، نشان بارز فرومایگی انسانی و پستی فکری و انحطاط اخلاقی‌ست. آری؛ مردم ایران نه کوفی‌مسلک می‌شوند که صحنه را ترک کنند و نه طائفی‌تبار که شکمبه‌ی شتر و خاک و خاکروبه بر سر رسول رحمت حضرت ربّ بیندازد و بپاشانند. این هم می‌گذرد؛ مثل صدها خیانت و جنایت که علیه‌ی این نهضت روحانیت و ملت صورت گرفت. جاهل نمی‌داند اگر ولی‌فقیه زمان رهبری معظم یک گزاره‌ی نیم‌سطری خطاب عتاب‌آلود کند سیل حق کفِ باطل را خواهد بُرد. پاسخ دنبال چی هستند؟!!!  را بازم موکول می‌کنم به وقت خودش.

جناب مرآت سلام. تبیین مهمی بود. تحسین می‌کنم جهاد تبیین شما را. آن روز دفتر سیدابوالحسن بنی صدر ستاد آشوب بود، در آشوب‌های اخیر اتاق‌های زیاد در داخل و خارج چنین بود. ولایت فقیه کیمیای انقلاب اسلامی است. با تشکر.
 
سلام مجدد جناب آقا مصطفی. برایم قشنگ است وقتی دوستی یاد والدینم و اخوی‌ام آقاحیدر عزیزمان را می‌آورَد و برای‌شان طلب مغفرت و رحمت می‌کند؛ این از فرهنگ غنی ما مسلمانان در ایران است که به مسائل ماوراء و آخرت خیلی احترام قائلیم. از شما دوست فرهیخته ممنونم که دلم را شاد کردید. باری عرض کنم، اینک درین فصل از فضای مجازی جناب‌عالی که توانِ ایجاد دارید در پیام‌رسان داخلی که مخاطبان بیشتری آن را نصب کردند، یک گروه فراگیر با یک نام زیبا و همه‌جانبه راه‌اندازی بفرما و همه را جمع کن. بنده قول اکید می‌دهم ستون‌نویس آن باشم بدون حتی یک روز وقفه. مگر در مواقعی که نیستم. هیئت محترم رزمندگان هم مثل همیشه به عنوان یک گروه ارزشی و انقلابی و اخلاقی و عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و همگرایی محلی همچنان برای ما بسیار مهم و ضروری است و مدیران محترم آن به فکر جذب و دعوت بیشتر خواهند بود. بازم آقامصطفای عزیز فکر بفرما و پیشنهاد بنده را پیش بینداز. در پایان این گفت‌وگوی خوب، برای روح والدین عزیزت که برای ما هم ارزش و حرمت خاص داشتند، طلب غفران و شعف رحمانی می‌کنم.
 
سلام مجدد آقای سید اسحاق شفیعی. همچنین خوشحال شدم یاد عموزاده‌ام آقای محمد طالبی انقلابی عدالت‌گرا و مرد زحمتکش و بااخلاص را یاد آوردی. نیز برادرش مش‌رمضان و نیز دوست خوش‌مرام و خوش‌اخلاق‌مان مرحوم شعبان نوری. مشهور به جیران‌شعبون. اگر نمی‌گفتی هیچ نمی‌دانستم شعبان به جبهه رفته بود. حُسن خاطرات‌نویسی یکی همین است نام عزیزان توی ذهن تداعی می‌شود. راستی آسیداسحاق، آن آقای کاظمی لالیمی که فرمانده‌تان بود و خاطره‌ی قبل ذکرش کردی، اگر منظور عیسی کاظمی است، سلام گرم و نرم مرا به این دوست خیلی خوبم برسان. والسلام.
 
 
نظر سید موسی صباغ: سلام آقا سید اسحاق. دست مریزاد و خسته نباشید.. ذکر خاطره. این ایامی که آق سید اسحاق ذکر کردند ما به همراه چند نفر از دوستان به کرمانشاه برای دفع توطئه فرقه رجوی عازم شده بودیم اما بعد عملیات به جندا... مریوان مستقر شدیم. در اعزام آن دوره رسته رزمنده ها رو ازشون سئوال میکردند و روی کارت جنگی مینوشتن. اسم مرحوم شعبان نوری رو خواندن بعنوان « آر پی چی زن» مرحوم شعبان نوری صداش در آمده بود منو آر پی چی زن..کو کمر ؟؟ ایشون رسته خودش و بعنوان آپارات چی انتخاب کرده بود که به اشتباه آرپی چی روی کارت جنگی نوشتن. در همان اثنا ما شنیده بودیم که آق سید اسحاق در دزلی هستن. بنده به اتفاق حاج غلام یزدانی و آق حجت از مریوان مرخصی گرفتیم رفتیم دزلی برای دیدارشان. دو هفته ابی از استقرارشان میگذشت. محل استقرار در دامنه کوه بین درختان بلوط و داخل چادر بود. حین وارد شدن به محوطه مرحوم شعبان نوری رو دیدیم که با یه اشتیاق خاصی بطرفمون آمد با ذوق خاصی کش و خاش کرد و ول بکن هم نبود. گفته بود مه دل بترکسه این مدت بچه محل و ندیدم. ما با مرحوم رمضان طالبی و محمد طالبی هم کش و خاش. اما دیدیم مرحوم شعبان اونا رو هم بغل و هی میبوسید ،برامون باعث تعجب بود ، گفتیم شما مگر با هم نیستین ؟ گفتند نه !! از دو برادر طالبی سوال کردیم شما کجا هستین ؟ گفت همین جا داخل این چادر ( با اشاره ) . از شعبان نوری سوال کردیم شما کجا هستین گفت این چادر !! از عجایب روزگار بود !!!! این سه نفر در دو چادر کنار هم بودن با فاصله دو متری تو اون ایام از هم خبر نداشتن و باعث شگفتی همه شد .خدا رحمت کنه مرحوم آقا حجت و شعبان نوری و مش رمضان بابویه رو. از یاد آوری این قسمت خاطره توسط برادر عزیز حاج غلام یزدانی ممنونم.
 
جناب آقا سید موسی سلام. آقا اول مِقار بیِم خیلی خندیدم؛ آنقدر هم بامزه، رفتم از اول شروع کردم آمدم تَه. تشابه آپارت‌چی (=پنچرگیری) با آر.پی.جی خیلی جالب بود. این خاطره می‌تواند جزوِ فرهنگ جبهه ثبت شود. به‌جا. به‌هنگام بود و ورود شما به این خاطره و حاشیه. خدا نگه‌دارتان.
 

نظر حجت الاسلام حاج سیدحسین شفیعی دارابی: سپاسی همه جانبه. بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت.  آقا ابراهیم سلام علیک. در این چند روز؛ اگرچه غالبا به نوشته های دوستان سر می زنم ولی کمتر توفیق نوشتن دارم؛ اما امروز صبح پس انجام فریضه و پس از ادا ء برخی از تعقیبات وارده؛ توفیق یافتم تا نوشته زیبایتان در جهت اثبات ضرورت «نباید طائفی بود همچنانکه نباید کوفی بود» را مطالعه نمایم؛ از استخدام کلمات و جملاتی بدیع و ملیح و پرجاذبه لذت بردم؛ از جنابعالی به جهت همه نوشته های چند روزه اخیرتان تشکر می کنم. عذر عدم کتابت در جهت سپاس از نگارش تک تک آنها را پذیرا باشید. دعا می کنم که بیش از پیش ماجور باشید. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ صبح روز دو شنبه۲۳ آبان ۱۴۰۱ش_ ۱۹ ربیع الثانی ۱۴۴۴ق)

 

سلام و سلامتی شما را خواستارم. بابت تشویق و رهنمود باز هم خیلی خوشحالم کردین. تأیید شما برای من فرق دارد و موجب انرژی می‌شود. خدا حافظ و ناصر و شافی شما باد؛ پدرم همیشه هوالشافی والکافی را می‌خواند و به ماها هر صبح فوت می‌کرد. خدا رحمتش کناد. اموات شما را هم خدا بیامرزاد. متشکرم زیاد استاد و خرسندم فراوان که آن متن مورد توجه‌ی خاص حضرت‌عالی قرار گرفت. از اعتقادات راسخ من است. راستی ازین‌که عدد تاریخ را به ریاضی فارسی تایپ می‌کنید خیلی خوشحال شدم. هم پاسداشت زبان مادری است و هم تایپ عدد انگلیسی متن را زمخت می‌کند و ناشکیل. ولی عددهای تایپ فارسی مطابق ذوق است و منطبق گیرایی متن.

 

سلام آقا سید اسحاق شفیعی. خیلی احساس غرور کردم وقتی فهمیدم دیار زادگاه داراب‌کلا کسانی را در خود پرورش داده که سواد بالایی دارند و در نوشتن توانمند ظاهر شدند. واقعا" جای شکرگزاری دارد که رزمنده‌ی دیروزمان صاحب قلم امروزمان گردیده. و شما آقا سید اسحاق عزیز نشان دادید که دستی توانا در نوشتن و سرودن دارید. از جمله‌ی «اعم از فرمانده گردان شهید تاتیان از اشرف البلاد بهشهر..» به بعد، متن شما مرا گرفت و گریه‌ام انداخت. شرح آن کار دردناک در مداد شما خوب صیقل خورد. زیرا شهید "تاتیان" مربی بزرگ بنده هم بود و من این مرد رشید و قوی و رزمی‌کار بی‌نظیر و انسان پرواپیشه را جزوِ بهترین مربیانم در المهدی چالوس می‌دانستم و همواره به یادش هستم که با بدترین رفتار سازمان تروریستی گروهک رجوی در مرصاد، مُثله شد و قهرنانانه به شهادت نائل آمد. او الگو بود. یک مردِ سرزمین ایران. قضیه‌ی آقای گلزار هم عالی در آمد و خوب نگاشتی. قلمت همآره توانا. اما بیت آخری در شعر شما دلم را ربود. این بیت:

در استواری همه چون اند دماوند
الله بگرفت ما را دستی با عنایت

زیرا درین بیت هم مرا به یاد شعر پرصلابت "ای دماوند" محمدتقی بهار انداختی و هم در مصوع پایانی به نوعی دلربا، ادبیات دینی امداد غیبی و دست غیب خدای برای تعالی را وارد محتوا کردی. آفرین و تحسین داری دوست همرزم و مکتبی بنده.

 

متن سید علی اصغر در نقد متن ارسالی  حجت الاسلام آق شیج جوادآقا آفاقی: سلام. اول اینکه ، شما همیشه و درهر حالت اصلاح طلبان را کوبیدید! درنتیجه چه انتظاری از اصلاح طلبان دارید . جاسوس خارجی خواندید . فراماسون و هزاران برچسب ناچسب  همین شریعتمداری کیهان به اصلاح طلبان پیوند زد. دوم اینکه ، وقتی نظام بسوی یکدست سازی برنامه ریزی نموده و نیت شان را آشکار کردند و حتی مهندسی در انتخابات ( البته با نظارت استصوابی ) اصولگرایان مدیریت کشور را بعهده گرفتند باید پاسخگو باشند. سوم اینکه، اصلاح طلبان با مبانی دموکراسی طرفدار یک نظام هستند بعبارتی " نظارت مردم بر دولت را می پسندند " و روش علمی است و برتر از دموکراسی فعلا جایگزین ندارد .قرار نشد رویکرد نوین و مدرن که مغرب زمین را به بخش حکمرانی برتر رسانید الگو نباشد مانند مبانی و ابزار علمی و تکنولوژی که حاصل تلاش بی وقفه مغرب زمین است که در اختیار انسان امروز در تمامی جهان  قرار گرفته است. و روسیه و چین و نگاه جهان بینی دو کشور آلوده به مکتب کمونیستی مبتنی بر نظارت حکومت بر مردم تبیین می شود الگو حکومت ما باشد باید بگوئیم برای اینکه این دو کشور کمونیستی هستند نباید این فرمول را اجرا کرد؟ چهارم اینکه، یک واقعیت است که چندی است بخش از فعالانخارج از نظام  و بدنه دهه هشتاد و ... از اصولگرایان و اصلاح طلبان گذرکردند. و نگاه سلبی به این دو گروه داخل نظام دارند. پنجم اینکه، اگر امام علی ع و حسنین برای دفاع از عثمان برای مقاومت جنگیدند برای اینکه نمی خواستند " خلیفه کشی " عادت شود! روزی لباس شخصی ها عمامه از سر عبدالله نوری وزیر جمهوری اسلامی می اندازند و یا عمامه کروبی را پرت می کنند فکر امروز را نمی کردند که خلیفه کشی رواج و رایج می شود؟ با این تفاوت که متاسفانه روحانیون محترمی که مشمول روش غیر انسانی ضد حقوق بشری جریان عمامه پرانی هستند در بین مردم با مردم دارند زندگی می کنند و مسئولیت دیوانسالاری ندارند .

 

پاسخ دامنه: سلام جناب آق سید علی اصغر، یارِ غار و غارِ یار با اجازه: لابد جناب آق شیج جوادآقا آفاقی از آنچه به عنوان کپی بازنشر داده‌اند، پاسخ نقد شما را خواهند داد. اما بنده به عنوان خواننده، خواستم دیدگاهم را گذرا ازین پست شما عبور دهم:

در جواب بند "اول اینکه"ی متن شما: رفتارشناسی جریان‌های فکری، امری غریب نیست. حتی اگر با واژگان بعید و غریب رفتارشناسی شود، باز نیز نمی‌توان کسی را از انتظاربردن جدا ساخت. همیشه در آزادی بیان، می‌توان انتظارات را بیان کرد. البته ممکن است نقد بر جریان‌های فکری یا سیاسی، برای مطالبه و انتظارات نباشد، بلکه نوعی نبرد شناختی باشد که پیش‌زمینه‌ی فن "تبیینِ" علمی یا اجتماعی محسوب می‌شود و امری بدیهی هم هست.

در جواب بند "دوم اینکه"ی متن شما: حتی اگر بدترین آفت هم در درون نظام عود کند و دُمل فساد، چرکین هم شود، باز نیز جریان فکری‌یی که خود را طلائیه‌دار «اصلاحات» می‌پندارد، باید به چارچوب اصلاحی خود پایبندی پایدار داشته باشد. چطور می‌شود خود را اصلاحات آن هم با اسم نادرست "جبهه‌ی" «اصلاحات» بخوانند حال آن که عددِ این عده بیانیه‌نویس نفوذیِ درون جناج چپ، چنان اندک و آلوده‌ است که نام حزب برای‌شان زیادی است چه رسد به واژه‌ی جبهه که در جامعه‌شناسی سیاسی ساختن «جبهه‌ی سیاسی»، فرمول و قاعده‌ی خاص خود را دارد. اما این عده با آن که دم از واژه‌ی اصلاحات می‌زنند در آشوب‌های اخیر، جانب اینان را گرفته‌اند و به انقلاب اسلامی تاخته‌اند. مگر می‌شود شعار اصلاح داد اما هر بار آشوب‌های به دور از فرهنگ جامعه‌ی مدنی را جزوِ پتانسیل خود جا زد؟! و آنان را نیروی فشار خود دانست؟! این‌که تضاد فاحش است.

در جواب بند "سوم اینکه"ی متن شما: آنچه برای کشور ما حیاتی و راهبردی است، خود جناب‌عالی هم می‌دانی، منافع ملی است. با توجه به جنگ هیبریدی آمریکا علیه‌ی ایران، عقل سلیم و هوشمندی دیپلماتیک ایجاب می‌کند سیاست خارجی کشور بر پایه‌ی اشتراکات منافع ملی شکل بگیرد، نه پایه‌های ایدئولوژیک. مکتب فکری مارکسیستی دو کشور چین و روسیه ربطی به پایه‌ی دینی ما ندارد؛ فشار آمریکا و فاز مهار همه‌جانبه‌ی ایران از سوی آمریکا، مدخل اصلی راهبرد ایران با چین و روسیه است و فهم رهبری معظم درین مسئله، دقیق و درست و وفق آرمان انقلاب است. هر وقت آمریکا و اروپا از دشمنی با ایران دست کشیدند، تازه آن وقت می‌توان تعیین کرد آیا کدام راهبرد به منافع ملی ما نزدیک‌تر است. هر چند مغرب‌زمین دنیای فواحش شد و کانون سیاست‌های بدتر از وحوش.

در جواب بند "چهارم اینکه"ی متن شما: نگاه سلبی آنان، مُجاب‌شان نمی‌کند دست به هر غلط و رفتاری بزنند. بهتر می‌بود کسانی که خود را موجّهین جامعه می‌دانند یا می‌پندارند، پیش از پرداختن به مطالب تحلیلی و تعلیلی، اول غبار این آشوب را کنار بزنند و این کارکرد منحط جریان آشوب را رد علمی و عملی کنند تا دگر، از تکرار این رفتارهای وحشیانه که حیوانات حتی از آن شرم دارند، پرهیز کنند.

در جواب بند "پنجم اینکه"ی متن شما: واقعا" ارزیابی شما از دسته‌بندی روحانیون منطبق بر واقع نیست؛ آن عده (البته انگشت‌شمار و به‌شدت رذل و هرزه) که به عمامه‌ی روحانیان که نماد لباس پیامبر اکرم ص است، قصد جسارت نمودند، اساسا" نگاه نمی‌کنند این روحانی کیست و از کدام جناح است. این قلیل قماش با فکر فاسد از مفسدین و فاحشه‌های بیرون، دستور گرفتند تا جهت نمادسازی این رفتار شناعت‌بار را مرتکب شوند. تاریخ این ننگ بزرگ را به نام این افراد شنیع ثبت نموده است و سکوت یک عده افراد در برابر این گناه بزرگ را هم ضبط. من فکر می‌کنم متن شما بهتر می‌بود شفاف می‌شد و موضعی قاطع داشت. ردی که ازین متن باقی مانده است، ردی مطلوب نبود و جبران آن عاید می‌باشد و تصحیح آن نافع. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

پاسخ اهانت‌آمیز آق سید علی اصغر شفیعی دارابی به متن نقد من: سلام یار غار. نوشته شما غالب بندی بود نه تنها پاسخ نبود از تحلیل و تفسیر محتوایی بنده هم خیلی دور بود . جاده یکطرفه رفتن بی اعتنایی به علت و معلول پدیده هاست . شما ازروش قطعنامه ایی درتعبیرات استفاده می کنید . با مخاطب از استراتژی تکلیف پروری بهره می برید. از اصول تحلیل محتوای خارج شدید. اگر واکنش شما بر نوشته من مبتنی بر عملکرد واقعیت بود مطمئنا ساختارسازی درپی داشت . شما کنش مرا خدشه دار نمودید . نیت من در نوشتن چند کلمه یادآوری نگاه همه جانبه بود نه موضع حزبی ! روحیه میلیتاریستی و امنیتی تان فضای نقد وبررسی را به هستی و نیستی داده است . هرچند باید قبول کنیم که این فضا برای نقد و بررسی نیست . حضور و غیاب فکری است.

 

جواب دامنه: سکوت پیشه‌ی من است.

 

نظر سید میثم شفیعی زیر پست پدرش: به نام خدا. سلام. پاسخ تان یک پاسخ نیست بلکه نتها کمرشکن برای مخاطبتان بوده و متن و آن فضای غبارآلودی که در پاسخ شما داشته همه را ویران نموده است . مخاطبتان از روی احساس پاسخی را ارائه دادند که اگر عمیق و مفهومی به متن دقت میکرد، پاسخ به بند بند متن شما از سوی مخاطب در متن قبلیتان نهفته بود. درس امروز : از روی احساس و زود نباید قضاوت کرد . اینکه شما اصلاح طلب هستید شکی نیست ولی نکته ای را باید عرض کنم خدمت دوستان هم رزمش، هزاران بار در طول ۴۰ سال زندگی با چشم بیدار دیده ام که هر وقت در تلویزیون حضرت آقا برای سخنرانی ورود میکرد به صحن ، به احترام او با غرور قیام میکرد و نکته هایی از حرف های حضرت آقا میداشت که منِ نوعی نمیدیدم. خواستم این نکته را بگویم که فردی همانند اهل قلم دست به قلم میشود هزاران نکته و ایهام و ابهام و کنایه و ... در متن او ظاهر میشود و به عنوان یه متن عادی سرسری عبور نکنید که مانند پاسخ به متن مخاطب اخیرشان ویران میکند . یا علی مدد.

 

جواب سید علی اصغر به پسرش سید میثم: سلام توانایی من. مراتب نگارشی و گفتگوبرموضوعات امریست عادی و اصلی است که باید کنشگران و فعالان سیاسی و اجتماعی طی کنند. برای اینکه من و تو شناخت خانوادگی و ژنی عمیق داریم واکنش تان سراسر عاطفی است برای اینکه حماسی وارد شناخت دیگران شدی بنابرین؛ حوصله کن و از گفتگوها بهره ببر. عمو ابراهیم استاد دروس سیاسی ، اجتماعی و دینی من هستند. اگر با ایشان با جرات سخن می رانم شاگرد رادیکال کلاسش هستم. ترا آنقدر دوست دارم که زیبایی نیتت برایم آشکار است.

 

جناب استاد آشیخ جواد آفاقی سلام علیکم. اگر آن وجیزه‌ی بنده، مطمح نظر جناب‌عالی افتاده، نشانی از فروتنی و تواضع اخلاقی شماست. و الّا بنده خودم را حقیقتا" درین جمع مکرّم رزمندگان، ناچیزین و پایین‌ترین فرد می‌دانم و هرگز ادعایی فزون‌تر ازین ندارم. در همین فرصت به روح فتوحمند پدرتان حاج آقا آفاقی به عنوان یک محلی، درود بفرستم که حقا آن مرد روحانی و مردمی، یکی از پیشوایان پارساپیشه‌ی ما در محل بودند. ما با نام و یاد او، اوائل انقلاب را بیشتر در یادها داریم و حتی بو و عطر آن ایام برین انقلاب، با دیدن عمامه و عبای آن در مشام‌مان راحت‌تر حس می‌شود. از اصول عقاید برگشت‌ناپذیرمان هست که واقعا" بودن در کنار روحانیان به آدم رونق معنوی می‌بخشاید. خدا ملت ما را همچنان معرفتِ بودن در سایه‌ی روحانیان -این پیغام‌داران دین- عطا فرماید و روحانیان را نیز همواره والاترین سنگِ صبوران و معتمدان مورد وثوق مؤمنان نگاه داشته باشد. با احترام و ارادت: ابراهیم.

 

سلام مجدد آسید اسحاق. اساساً به نوشته‌های خاطرات که ثمره‌ی قابل اتکایی هست، علاقه و باور دارم. اگر بگویم کتاب خاطرات بیشتر علمای اعلام را خواندم، گزاف نبافتم. از لطف و سخای روح شما سپاسگزارم. همچنان ادامه دهید که تأثیر کلام به روش‌شناسی خاطره، ژرف و دیرمان است.

 

نقش خاطره در دانش بشری

تاریخ انتشار این نوشتار در روز : ۲۳ ‎آبان ‎۱۴۰۱

به قلم دامنه: دامنه‌ی کتاب. نقش خاطره در دانش بشری. به نام خدا. سلام. از کارکردهای اساسی خاطره، نقش تعلیمی آن است. افزون بر آن خاطره نوعی آموزش است. همین دو کارکرد خاطره، آن را گنج گران می‌سازد که کارشناسان پژوهش‌های اجتماعی و دانش مردم‌شناسی آن را از شعر و داستان بسیار بالاتر می‌دانند. بنده که در زمینه‌ی تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی مقداری پژوهش صورت دادم (و بهتر است صحیح‌تر بگویم: مطالعاتی داشتم) معتقدم خاطره برترین انتقال ذخایر فکری و تجربی به آیندگان و مخاطبان است. دو روز است به خاطر اقتضائات ایران با این کتاب -که عکسی از آن در بالا انداختم- سروکار دارم.

 

 

خاطرات مردم‌شناسان ایران

به کوشش خانم ژیلا مشیری. نشر افکار

 

در روش‌شناسی باید دانست دانش مردم‌شناسی از رویکرد درونی سخن می‌گوید به معنای تشخیص ادراک واقعیات از منظری که جامعه و فردِ موردِ مطالعه، به آن نظر می‌افکنَد. شاید به همین علت است زندگی تحقیقی مردم‌شناس از یادمان‌ها و خاطرات بی‌شماری که با مردم مناطق مختلف دارد، لبریز و آکنده است. این موردی را که طرح کردم بهتر از هر کس، روحانیون محترمی که سالیان دراز در شهرها و قصبات ایران به تبلیغ و منبر و تدریس رفته‌اند، لمس می‌کنند. خواستم گفته باشم نقش خاطره در دانش بشری فراوان است. خداوند در جاهایی از قرآن به نقل خاطره برای پیامبر خدا ص پرداخته. اگر این ادعایم کجی دارد روحانیان محترم که قرآن‌شناسان ماهری هستند حذرم دهند. از سوی دیگر به عزیزانی درین جمع صمیمی خواستم اطمینان ببخشم قُرص باشید در بیان خاطرات، زیرا کاری دانش‌ورانه می‌کنید. از تعَب نرنجید که در سیره‌ی دینی ما کاری که با دانش آمیخته باشد ستوده شده است.

 

نظر حجت‌الاسلام حاج سید سیدحسین شفیعی: نیم نگاهی به نقش خاطره در منش تربیتی قرآن!!!ب نام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. شکر الله سعیک. در نگاشته وزین جدید خویش (که بر کاکلش عنوان زیبای «نقش خاطره در دانش بشری» نقش بسته است)؛ پس از طرح این نکته : «خواستم گفته باشم نقش خاطره در دانش بشری فراوان است. خداوند در جاهایی از قرآن به نقل خاطره برای پیامبر پرداخته»؛ نوشتی : «اگر این ادعایم کجی دارد روحانیون محترم که قرآن شناسان ماهری هستند حذرم دهند»؛ با ملاحظه این فراخوان متواضعانه ات؛ حیفم آمد که چیزی نه نویسم؛ بدین جهت جملاتی را می نگارم:

 

۱) بی هیچ تملقی می گویم: اینجانب با حلقه وزین «قران شناسان ماهر» فاصله زیادی دارم؛ ولی خدا را شاکرم که به قدر توان و توفیقم از آثار گفتاری و نوشتاری چند تن از شخصیت ها (که یقینا از برترین اعضای این حلقه وزین در زمان ما محسوب می شوند) در جهت آشنایی با معارف قرآن بهره بردم؛ و حسرت می خورم که چرا کم اندوخته نمودم؛

 

۲) با الهام از آموخته های قرانیم می گویم: یکی از دانش های بنیادین؛ دانش «تربیت» است؛ اگرچه قرآن کریم؛ در جهت تربیت انسان ها از ابزار عقلی و نقلی و حسی فراوانی بهره جست؛ ولی به جرات می توانم بگویم: بیان خاطرات؛ یکی از کارآمدترین و نیز یکی از رایج ترین ابزاری بود که قران در طریق هدایت افراد و جوامع از آن بهره جسته است؛ از باب نمونه:

 

 در قرآن کریم؛ شاهد این هستیم که در خطاب به رسول اکرم (ص)؛ ۱۵ بار از تعبیر خطایی «اذکر» استفاده شده است؛ که در ۱۰ مورد آن از نبی رحمت میخواهد قصه زندگی مریم (ص) اسحاق؛ ابراهیم؛ موسی و....را به یاد آورد؛ و به قصص زندگی آنان توجه کند و به بازگوئی آنها روی آورد؛

 

۳) اسامی بسیاری از سوره ها (بقره؛ ال عمران؛ مائده؛ اعراف؛ توبه؛ یونس؛ رعد؛ یوسف؛ ابراهیم؛ و....)؛ حاکی از بها دادن به زیور خاطره و بازگوئی خاطره های متنوع است؛

 

۴) نکته مهم در بحث خاطره های قرآنی اینست که این کتاب آسمانی؛ از حوادث پیش روی نیز به عنوان وقایع حتمی الوقوع (که خود در شمار خاطره ها قرار می گیرند) بهره جسته است؛ نام زیبای سوره «نبآ» و مباحث متنوع نهفته در دل آیات آن؛ می تواند از باب نمونه؛ شاهد صدقی بر این مدعا باشد.

 

۵) سخن در این راستا بسیار است و به این مقدار بسنده می شود. موفق و سربلند باشید و بیش از پیش از داده های قرآن کریم بهره مند شویم.( حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی// دو شنبه شب/ ۲۳ آبان ۱۴۰۱ش_ ۱۹ ربیع الثانی ۱۴۴۴ق)

 

جناب حجت‌الاسلام حاج سید حسین شفیعی دارابی سلام و عرض ادب دارم. آسوده‌خاطر شدم وقتی وجود خاطره در قرآن کریم را به عنوان یکی از کارشناسان دین و قرآن‌پژوه پردانش، تأیید فرمودید. همه‌ی بندهایی که مطرح فرمودین برای من یک درس‌گفتار زیبا بود. بنده بر توان علم قرآن شما آشنایی دارم و بارها از دانش مکتوب و پای منبرتان از نکات نغز قرآنی خوشه برچیدم. نکته‌ی نباء نیز در بند ۴ جالب توجه بود. رسم اخلاقی را بجا بیاورم و ازین‌که متن بنده را خوانده و نکات بکری افزون فرموده‌ای، تشکر وافر کنم. هم‌نفسی با روحانیان معزز برایم قیمت بی‌عدد دارد. با احترام: ابراهیم.

مگر آقای سیدمحمد خاتمی سرِ عقل آمده است؟!

تاریخ انتشار این نوشتار در روز : ۲۴ ‎آبان ‎۱۴۰۱

قلم دامنه: به نام خدا. مسائل روز : مگر آقای سیدمحمد خاتمی سرِ عقل آمده است؟! حجت الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی دیروز (۲۳ آبان ۱۴۰۱) حجت الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی دیروز ( ۲۳ آبان ۱۴۰۱ )گفت: "این روز‌ها... بدخواهان و دشمنان از بیرون و درون پیشرفت و سربلندی آن [ایران] را مورد تهدید قرار داده‌اند... البته بیگانگان و بدخواهان و دشمنان عزت ملت و استقامت و پیشرفت کشور بیکار نمی‌نشینند، ولی نقش و کار آن‌ها بیشتر بهره‌برداری سوء از نارضایتی مردم و تلاش برای سوق‌دادن این اعتراض‌ها به سوی ناآرامی است و حتی ابزار قراردادن خون و رنج مردم برای نیل به مقاصد شومی است که دارند... وضع گریزناپذیر ارتباطات در آن، زمینه بهره‌برداری سوء از نارضایتی‌ها و استفاده ابزاری از آن برای رسیدن به مقاصد شوم را آسان کرده است. براندازی نه ممکن است نه مطلوب؛... اعتراض گرچه با مرگ ناگوار خانم مهسا امینی دخترخانم کُرد سنی آغاز شد، ولی خوشبختانه در اثر هوشیاری مردم و برغم تلاش مذبوحانه‌ای که بخصوص از خارج هدایت می‌شد، اعتراض رنگ و بوی قومی و مذهبی نگرفت."

 

ابتدا همین چند جمله‌ی انتخابی را بررسی محتوایی کنم، آنگاه چندسطری هم در نقادی دیدگاه وی بنویسم:

 

همین‌که ظاهرا" فهمید ایران تهدید واقع شده است، خود یک اعتراف بزرگی‌ست که البته با استخدام دو لغت "بدخواهان" و "دشمنان"، به صورت ناخودگاه بر تفکری صحّه گذاشته است که سالهاست رهبری معظم آن را وارد ادبیات سیاسی ایران کرده‌اند و تیپ امثال آقای خاتمی آن را به سُخره می‌گرفتند. تازه، آقای خاتمی قید تصریح "از بیرون و درون" را هم در بیان خود صراحت داده که نشان دهد این تهدید، هم از سوی کشورهای خارجی و مزدوران آنهاست و هم از جانب عوامل‌شان در درون ایران.

 

خوش‌خیالانی که غرب را قبله‌ی آمال خود پنداشته بودند و بر تنِ ایران می‌خواسته‌اند جامه‌ی چرکین غرب بپوشانند، اینک با این سخن اعتراف‌واره‌ی آقای سیدمحمد خاتمی به خماری زودهنگام می‌روند؛ زیرا وی رسما" پذیرفته در آشوب‌های وحوش‌واره‌ی اخیر عده‌ای گوش‌به‌فرمانِ فاحشه‌های فاسدِ ایرانی اما لانه‌کرده و جیره‌گیر در خودکامه‌ترین دولت‌های متظاهر به دموکراسی دروغین مغرب‌زمین، " بهره‌برداری سوء"یی صورت گرفته، آن هم به تعبیر جدیدش توسط "بیگانگان و بدخواهان و دشمنان" که جناب خاتمی اغلب اِبا داشته ازین واژگان در ساختمان زبانی خود به کار گیرد. علاوه این‌که "نیل به مقاصد شُوم"شان را هم در جملاتش آذین ساخته تا نشان دهد کسانی که هر چیزی را با نسبت‌دادن به "تئوری توطئه"، تخطئه می‌کنند، داخل در حباب‌اند و خود متوهّم و غرقه در آن. آیا خودِ خاتمی از آثار این موضع نُوِش، متنبّه و بهرمند شده است و درسی گرفته؟

 

از اینجاست که سیدمحمد خاتمی بالاخره حرف نگفته‌ی خود را -که دیری‌ست از سرِ آسایش، یا آزار، یا هراس، بر زبان نمی‌آورده و مخفی می‌داشته تا شاید از چشم عده‌ای نیفتد- بروز داده است؛ این حرف: "براندازی نه ممکن است، نه مطلوب." همه‌ی روشنگری‌های سه‌دهه‌ی متوالی رهبری معظم همین بوده است که تحذیر خردمندانه می‌دادند دشمن در پی "براندازی" انقلاب اسلامی است که برخی نابخردان و غافلان، آن را "توهّم" فرض می‌کردند. اینک با تأخیری طولانی و خودداری عمدی و یا کتمان پشیمان‌بخش، سرانجام جناب خاتمی همانی را علنی کرد که رهبری معظم خبیرانه صدها بار گوشزد می‌کرد.

 

خوشحالم کسی که خود را رأس جریانی به اسم "اصلاحات" می‌داند (=لفظی معیوب و مبهم و گنگ) مستقیم صحبت از "هوشیاری مردم" کرد و تخریب‌گری‌های اخیر را "تلاش مذبوحانه‌ای" توصیف نمود که به ضرسِ قاطعِ خودِ خاتمی: "بخصوص از خارج هدایت می‌شد." لابد اهل فن می‌دانند چرا آقای خاتمی از اصطلاح "مذبوحانه‌" در ادبیات خود علیه‌ی غرب استفاده کرد و حرکت دشمن عنود خارجی را "تلاشی مذبوحانه‌" وصف کرد؟ زیرا مذبوحانه‌ آن جنبش و حرکتی است که گوسفند یا مرغ و پرنده پس از سر بریده شدن (=ذبح) به دست و پا می‌افتند و تا زنده بمانند. یعنی تلاش بی‌سود و نومیدی‌یی حتما" مأیوس.

 

در بالا قول داده بودم "آنگاه چندسطری هم در نقادی دیدگاه آقای خاتمی بنویسم" که دیدم متنم از دو سه کف دست گذشت. پس به قول علمایی: مصدّع نمی‌شوم. بنابرین بگذرم و عنوان پرسشی متنم "مگر آقای سیدمحمد خاتمی سر عقل آمده است؟!" را خود خوانندگان محاسبه فرمایند و حدس یا قطع زنند.

 

نظر کاربری با حساب «ولایت فقیه» در گروه سازمان تبلیغات اسلامی میاندورود خطاب به پست بالای من: «حجت‌الاسلام خاتمی؟ یا محمد خاتمی؟ ایشان چه حجت ودلیل وبرهانی برای اسلام دارند که اینگونه خطاب شوند...؟ ایشان با افاضات خود بر آتش فتنه وفتنه گران می دمیدند، خواهشمندیم از همه مؤمنین که خط خودشان با خط سران فتنه که به فرمایش رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای (مد ظله العالی) فتنه خط قرمز ایشان است را رعایت فرمایند وچشم  وگوش ودهانهایشان را به چشم وگوش رهبر معظم انقلاب اسلامی بسپارند که راه نجات در این است واین است صراط مستقیم  ره رو چنان که رهروان رفته اند. والعاقبة للمتقین وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.»

 

پاسخ دامنه: سلام و عرض ادب و احترام. القاب و پیشوندهای حوزوی، امری اعتباری و رایج است. بنده هم، رسم متعارف را در ادبیاتم مراعات می‌کنم. کیش شخصیت احدی هم در اندیشه و نگاهم نیست. خرسندم مرآت بنده شدید و مرا به تذکار، پند دادید. انتقاد سازنده همواره به قول قرآن کریم منفعت به حال مؤمنین است. درود.

 

نظر وارده: در گام سوم عرض می نمایم: در ادامه فعالیت صبح گاهی؛ به عرصه مجازی روی آوردم و همچون همیشه در پی تفحص از نوشته جدیدتان بوده ام؛ خوشبختانه با نوشته جدید پرسشیتان؛ در قالب عنوان «مگر  آقای سید محمد خاتمی سر عقل آمده است؟!» مواجه شدم؛ از مطالعه زیر مجموعه آن؛ بسیار به وجد آمدم؛ بگونه ایکه احساس می نمودم؛ پیامد کم خوابی شب گذشته و درد شدید جسمی؛ از وجودم رخت بر بسته است؛ البته بروز این حالت؛ معلول عواملی مختلف می باشد؛ از جمله:

 

۱) شهامت در به چالش کشیدن موضع بد  گذشته جناب خاتمی در ماجرای فوت مهسا امینی؛

 

۲) رعایت ادب و انصاف و موازین شرعی در بازگوئی برخی از خطاهای شناختی و رفتاری جناب خاتمی نسبت به وقایع گذشته و حال؛

 

۳) برجسته و «بلد» کردن مواضع و تحلیل‌های حکیمانه مقام معظم رهبری در حوداث تلخ بروز یافته در گذشته و حال؛

 

۴) ارائه تبیینی منطقی و همخوان با واقعیات از مواضع خصمانه دشمنان خارجی و رجاله های آلوده به فساد و فحشاء و ولنگاری؛

 

۵) تثبیت و تداوم منش درست رهیدن از بند خطرناک وابستگی حزبی؛

 

۶) حریت کامل در ابراز موضع صحیح انقلابی؛ دینی؛ و ملی خویش؛

 

۷) عدم خوف از انتقادات و اعتراضات «محتمل الظهور» (؛ بلکه «حتمی الظهور»)  در نوشته های برخی از دوستان و مخالفان در آینده؛

 

۸) ارائه ترسیمی درست از انگیزه های اصلی  و خباثت های درونی معاندان؛

 

۹) توجه دادن به ذکاوت و دور اندیشی مقام معظم رهبری نسبت به توطئه های چند لایه ای دشمنان عنود؛

 

۱۰) جذابیت عبارات و وجیه بودن استخدام تعابیر و جملات مناسب در جهت اداء مقصود. 

سربلند و سر افراز باشید.

 

سلام. بسیار ممنونم که با دقت کاویدید. درود

 

جناب آقا سید اسحاق سلام و سپیددم‌تان به خیر. بسیار با سوز و گداز نوشتی. واژگانی درخور هم برگزیدی. روایت صحنه را با دخالت‌دادن نگرش عقیدتی‌ات، ارزشگذاری ارجمند، کرده‌ای که جای بسی ستودن دارد. اما جمله‌ی جذاب‌تر و کلیدواژه‌ی شما آنجا بود که نوشتید: «ایثارِ جانها برایِ اعتلای دین و شریعت یک دم است ولی بازتابش در جامعه باید هنردمندانه منتشر داده شود». بنده با این طرز بینش شما دقیقاً موافقم و در واقع در همین قسمت از خاطره‌نویسی‌ات، خودت هم هنرورزانه ورود کرده‌ای. البته در شعرسروده‌ی امروزت هم، در دو مصرع در وصف حال مادران شهید، اوجی عرفانی گرفتی و بنده به توان و سواد و دانش شما واقف شدم. این بیت را می‌گویم:

«با وقارند زیرِ پاشان جنات

اشکِ شوقِ جانثاری و حسنات»

لابد خواهند دانست اهل فن، که جناب‌عالی درین بیت دست به ترجمان زبردستانه زدید؛ برگردانی به‌حق از آن ناب‌جمله‌ی امام خمینی ره (برگرفته از ادبیات درخشنده‌ی امامان معصوم‌مان - سلامٌ علیهم) که فرموده بودند: بهشت زیر پای مادران است. توفیقی روزافزون برات آرزومندم. دنبال می‌کنم باز نیز تا ببینم چه آورده‌ای فردا برای صحن می‌آوری. فراوان‌درود.

 

نظر سیداسحق شفیعی: سلام آقا ابراهیم بزرگوار .از حوصله و حسنِ نظراتِ آن جناب ممنون و متشکرم ، برقرار باشید . خطِ قرمزها. مرز و کیان مان برایِ حفظ و امنیت، نیازِ به محافظت دارند که بر همه فرض است، نیز عقایدِمان هم حافظ می خواهد ، در اینجا میدان داری از آنِ اساتید و اندیشمندان و متفکرین، یا همان عقلایِ قوم است که بر عهده دارند و افکارِ جامعه را ورز می دهند. زمانی این کار توسطِ این قشرِ موجه صورت نگیرد جامعه رو به انحراف و مسیرِ غیرِ تعالی را طی می کند. اذا ممنونم که نقشِ ابهام زدایی را که هدایتِ فکری است پیگیرید. منصور باشید.

 

در کهک گذشت. چی؟! باید حوصله کنی بخونی

تاریخ انتشار این نوشتار در روز : ۲۵ ‎آبان ‎۱۴۰۱

به قلم دامنه:

مسائل ایران: در کهک گذشت. چی؟! باید حوصله کنی بخونی. به نام خدا. سلام. به روستای کهک رفته بود -الان البته شهر شد- برای تهیه‌ی فیلم از سمَنوپزون. مردمی معتقد که سمَنو نذری می‌پختند. باید به نوبت، از تمام مراحل پخت، فیلم می‌گرفت. دیگ بزرگ را بار گذاشتند و هر کس به‌نوبت دیگ را باورمند هَم می‌زد. هم‌زدن هم، از نیمه‌شب گذشت. ازین جا به بعد است که مرحله‌ی مهم آغاز گشت. گفتند دیگر هیچ «مرد» (=نامحرم)  نباید سرِ دیگ حضور داشته باشد؛ چون می‌بایست دیگ را دَم می‌گذاشتند و ژرف معتقد بودند حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- می‌آیند و انگشت بر سمَنو می‌زنند تا باعث مزه و شیرین‌شدنش شود و بامداد که دیگ را از حرارت آتش برداشتند جای انگشت حضرت صدیقه‌ی کبرا (س) روی سمَنو خواهد ماند. و اگر مردی (=نامَحرمی) در سرِ صحنه باشد آن حضرت تشریف نمی‌آورند و لذاست که او -مستندساز- هم، که مرد بود لزوما" باید مثل سایر مردان صحنه را ترک می‌نمود. اما یک مستند باید تمام مراحل سمَنوپزون را فیلم می‌کرد حتی هنگام برداشتن آخرین گام، یعنی برداشتنِ درِ دیگ.

هیچ راهی نداشت، این طور، مستندش ناقص می‌ماند. باید هم می‌رفت. اما فکری سرش رفت و بهانه‌ای زیبا پیدا کرد. (از اینجا به بعدِ نوشته‌ام ای اهالی محترم صحن دامنه و رزمندگان اگر اهل سوز و گداز فاطمی باشی، شاید چشمانِ خیسی یابی و زبان به زمزمه‌ی ثنا و دعا بگشایی) گفت: من «سیّد» هستم و چون سیّدم وجود من برای تشریف‌فرمایی حضرت زهرای مرضیّه (س) منعی ندارد. یعنی اوی سیّد، مَحرم «حضرت زهرا»ست. او با این دلیل توانست حضورش را موجه کند، خوشبختانه زنان مؤمنه‌ی پارساپیشه‌ی کهکیِ سرِ سمَنو نذری، متقاعد شدند او چون «سیّد» است و از نسل آن حضرت مقدسه، در صحنه بمانَد. ماند. سیّدِ مستندساز کارش را به انجام رساند و خود با چشمش دید خوشبختانه جای انگشت حضرت فاطمه (س) بر روی سمَنو بود. و سمَنو هم بسیار خوشمزه گردید. نفسی راحت کشید و از جانب اهالی کهکی بسیار هم، احترام و تعظیم دید.

سه درس این مردم‌شناسی از دید بنده: یکی این‌که تفکر نذر، میان ایرانیان مسلمان (حتی با هر مذهب و مرام) یک فرهنگ حنیفی ابراهیمی و الهی است که همچنان موجب تقرّب از راه توسل توحیدی می‌شود، یعنی گرایش ژرفِ نزدیکی با خدای باری‌تعالی از راه وسیله‌قراردادنِ معصومین سلام الله علیهم اجمعین. دومی این‌که مردم (هم مردان، هم زنان) همواره حریم مَحرم و نامَحرم را برای پاکیزه‌زیستن مدّ نظر دارند و برای آنان، عفت و طهارت یک اصل پایه‌ای هست، که هم از اسلام ریشه می‌گیرد و هم در دیرینه‌ی ایرانی، پوشش و عفیفه‌گری رسمی قطعی بود. و سومی این‌که باورمندان ایرانی، به سیادت و ساداتیِ «سیّد»ها -که نُماد و بازآوره‌ی خاندان حضرت رسول الله (ص) هستند- حُرمت، شرافت، و تقدّم خاصی قائل‌اند. حتی این آداب در فرهنگ نماز هم دیده می‌شود؛ آن پیشنمازی که عمامه‌ی مشکی به نشانه‌ی «سیّد»بودن دارد، بر پیشنماز عمامه‌سفید، معمولا" مقدّم است. البته امام‌جماعت راتب حکمش سواست.
 
آیا بر مقدّرات چنین مردم مؤمنی می‌شود عیّاش‌ها و فاحشه‌ها و ولگردها و ولنگارها که به هیچ مرزی از مرزهای فراوانِ آفریدگار متعال -که دستورها و حکم‌هایی قطعی و وَحیانی‌ست- پایبند نیستند، تسلط یابند؟! واقعا" به یک شوخی شبیه است! زنهار! زهی خیال باطل!

من این نوشته‌ام را بر اساس کتاب «خاطرات مردم‌شناسان ایران» که در دست مطالعه دارم نوشتم (برای دیدن کامل رجوع شود به ص ۱۲۲ کتاب) و سعی کردم طوری قلم بزنم که از روایتگریِ امانت‌دار خارج نشوم. امید است توانسته باشم آن سخنِ اصلی‌ام را در قالب این پیش‌آمد واقعی در کهکِ قم، برسانم.

 

نظر حجت‌الاسلام ربانی: سلام علیک یا صدیقی صباح الخیر و العافیه، ای عزیز بی پرده عرض کنم : دلیل محبوبیت آن جناب  ، اصالت ، صداقت ، عقلانیت ، قناعت،  مرافقت و صبوری توست که حقیر سخت محتاجم . و بدرستی اشاره به مقام سادات کردی با یک خاطره ناب " در کهک گذشت "عرض می‌کنم: آگاهیم اسلام دینی است که به همه انسانها حتی غیر مسلمانان احترام می‌گذارد اما برای مسلمانان و مؤمنان احترام بیشتر،  و در میان مؤمنان ، احترام به منسوبین به پیامبر (ص) و فرزندان فاطمه زهرا علیهم السلام سفارش اکید کرده است . ریشه احترام به سادات : دو دلیل مطرح است : اول،  آیه شریفه مودت است ، قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى ٢٣ شورى که دلیل منطقی پشتوانه اوست ، همانگونه خداوند در سوره الرحمن آیه ۶۰ می‌فرماید: هل جزاءالاحسان الا الإحسان،  بعد از ذکر نعمات اشاره می کند ، ایا پاداش خوبی غیر از خوبی است ؟ پیامبر اسلام (ص) سخت‌ترین شرایط را بجهت هدایت مردم تقبل کرد و خداوند جهت قدر دانی .... البته پیامبر اکرم فقط جهت وظیفه و نجات انسان‌ها. دوم : خداوند در آیه ۳۳ احزاب میفرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت. پیامبرذ(ص) و فاطمه زهرا علیهاالسلام و ائمه هدی  بقرینه ی حالیه، دریای بیکران دانش ، آینه کمال ، جلوه تمام و کمال اسما ءالله و تجلى لطف بیکران إلهی هستند ، پس بر انسان‌ها فرض است به کسانی که آنگونه بر بشریت خدمت کردن و راه نمای نجات بودند و بر اصلاب شامخه احترام قائل باشند . و هشدار از طریق روایت که ، رسول خدا(ص) فرمودند : اکرام کنید خوبان ذریه مرا از برای خدا و بدان ایشان را برای من . همیشه سلامت و مستدام با مرام. بی نشان.
 
استاد جناب ربانی سلام دوباره و تمنای سلامتی روزافزون برای آن وجود ذی جود. تعالیم و عواطف آموزنده‌ی آن دوست دیرین برایم حکم کلاس دارد. ازین‌رو شکرگزار داشتن چنین دوستی توانا و دانا هستم. باری؛ بسیار حاشیه‌ی غنی‌تر از متن زدید. احترام اسلام به انسان در جملات فراز پردامنه‌ای بود و بعد علت حرمت برای سادات هم ستوده تبیین شد. درود. صحن وقتی درش به روی وعظ و ادبیات دینی گشوده‌تر می‌شود، برداشت ازین کشتگزار و محصول ازین خرمن هم بیشتر به دست می‌آید. حالیا درود بر اخلاص و افکار روشنگر شما که مبحث قرآنی را بدین وضوحی پیش بردید. خوشحال و متوقع بودم زیر این پستم نظری برسد که در پژوهشم مفید و کارگر افتد، که الحمدلله نظر ناب شما رسید.
 
نظر حجت الاسلام آق سیدحسین شفیعی: امید به نگاه مادر!!! آقا ابراهیم سلام. روزتون به خیر و نیکی باد. تازه از فیزیو تراپی برگشتم؛ پس از لحظه ای استراحت؛ به قرائت نوشته جدیدتان که حاوی قصه زیبای «سمنوپزون» مردم شریف «کهک» بود پرداختم؛ همچون همیشه زیبا نگاشتی؛ و مهمتر از. آن اینکه؛ به تبیین زیبای سه آموزه مهم معرفتی _ عقیدتی؛ و فرهنگی _ اجتماعی برآمده از آن پرداختی؛ تصمیم گرفتم که نوشته ای در جهت سپاس بنگارم؛ لحظه ای به فکر فرو رفتم عنوان نوشته چه باشد؛ یکی دو عنوان را در ذهنم خطور دادم ولی راضی نشدم؛ تا اینکه یکباره تعبیر «امید به نگاه مادر» در صفحه ذهنم جوانه زد؛ بی درنگ به ثبتش پرداختم؛ اما با چشمی گریان و سوزی وصف ناشدنی؛ البته این تعبیر به یادماندنی برآمده از احساس قرابت برنامه ساز «سمنو پزان» که به بهانه اینکه من از سادات هستم و به مدال گرانسنگ محرمیت با  فاطمه زهرا (س) مفتخرم؛ و با رعایت مرز محرم و نامحرم؛ در جمع بانوان سهیم در پختن «سمنو» ماند و...؛ من هم با دلی شکسته و چشمی اشکبار می گویم:
 
۱)  مادر؛ همه بی‌دینان عنود داخلی و خارجی و فریب خوردگان مزدور و دلباختگان به حطام دنیوی برای خاموش‌کردن مشعل فروزان جمهوری اسلامی ایران (این امانت بزرگ عبد صالح الهی امام خمینی _ره_ و خون بهای شهیدان) برخواسته اند؛ پس مادری کن؛ گو اینکه سرای قیامت است و چشمان همه دلسوختگان دل داده به درخت تنومند و عزت آفرین انقلاب اسلامی به عنایت تو دوخته است؛ پس عنایتی کن؛ و فرزند مظلومت (؛ که برازنده وصف زیبای «مقام معظم رهبری» است) و دلدادگان وشوریده دلان رهرو اورا یاری کن؛ تا باری دیگر؛ شاهد خفت و خواری همه بدخواهان داخلی و خارجی باشیم؛ 
 
۲) مادر؛ پزشکان اصرار دارند که برای درمان بیماری جسمیم؛ برای دومین بار  به جراحی مهره کمر راضی شوم؛ اگر تقدیر این باشد؛ بدان راضیم؛ اما افتخارم اینست که مدال مادری تو را به سینه دارم و برآن می بالم؛ اعتراف می کنم: فرزند خوبی که باید باشم؛ نبوده و نیستم ولی تو خود میدانی که مدال ذاکری نور چشمت (حسین بن علی علیه السلام) را در پرونده ام دارم؛ پس به حرمت این کارکرد ذی قیمت و با اشک در حال خروج از گوشه چشمم و در حال جاری شدن بر گونه های چشمم؛ و به حرمت نغمه زیبای اذان ظهر (که در حال پخش شدن است) از روح بلندت طلب می کنم : «مادری کن؛ و شفای درد مورد نظر را از خدایت طلب فرما؛ مجددا خطاب به روح مطهره این حبیبه خدا و رسول می گویم: «مادر؛ به دستگریت امید وارم؛ پس نا امیدم مگردان». آمین یا رب العالمین. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ روز  چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ش_ ۲۱ ربیع الثانی ۱۴۴۴ق)
 
سلام. کلامی دلنشین بود. دست محبت شما را بر سر خودم دائم حس می‌کنم. خیلی زیبا و سوزناک ادامه دادید. وقتی هم گفتی مدال ذاکری نور چشمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را در پرونده‌ات داری، بی‌اختیار منقلب شدم. افتخار می‌کنم درین مسیر باوری مشترک داریم و خودم را شاگرد شما می‌دانم. سلامتی‌ات را طلب کردم از پروردگار عزیز و متعال. پس از تحریر: عنوان «مادر» زیباترین عنوان بود. همچنین وقتی نوشتی به حضرت فاطمه س که محرم ایشانی، حالم عرفانی شد. شاکرم که متن بنده پسندتان شد و تأیید جانانه فرمودی. خوشحالم کردید. قصدم هم بیان باورهای پاک مؤمنین بود، هم گریز به مسائل روز.
 
برادر فاضل جناب اباذر رخ فروز سلام. یادآوری دل‌انگیزی بود. دل ما را ربود. درود. آن شهر «عین‌خوش» هنوز هم عطر دارد، این‌بار با بوی برنج عنبر.
 
مسائل روز: ناتوانی آمریکا در دولت‌سازی پس از اشغال. به نام خدا. سلام. آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم -که سیاست ویلسونی انزوا را کنار گذاشت و در امور جهان مداخله‌گری پیشه کرد- در بیش از شصت کشور دخالت کرد؛ یا با حمله و اشغال نظامی، یا از راه کودتای سیاسی و یا با رفتارهای براندازی. جدا از اصل دخالت -که خود را ارباب می‌پندارد و بحث بنده بر سر این مسئله نمی‌باشد- این دولت یاغی بین‌المللی که در توصیف درستِ امام ره، "گرگ" و "شیطان بزرگ" است، تا کنون نتوانست در هیچ کدام ازین کشورهایی که مداخله‌ی چندوجهی کرده، دولت‌سازی موفقیت‌آمیز و رضامندانه‌ی مردمی کند. حتی در کره‌جنوبی که هنوز هم این کشور را تحت اشغال نظامی خود دارد هم، قادر نشد اقناع عمومی پدید آورَد؛ و دو کُره چندین دهه است در وضع صلح مسلّح و حتی بهتر است گفته شود: آتش‌بس شکننده و لرزان، به سر می‌برند و تاکنون تریلیون‌ها دلار از جیب ملت کره‌جنوبی‌ی وابسته به غرب، برای خود کاسبی راه انداخته و این نظام گوش‌به‌فرمان آمریکا را به زبان عامیانه چونان گاوی شیرده -شبیه شیوخ عرب منطقه- دوشیده و به نوامیس آنان هم بارها و بارها به عُنف و وحشت، تجاوز شده. حالا قیاس کن شکست خفت‌بار آمریکا را در سوریه، در یمن، در افغانستان، در نیکاراگوا، در کوبا، و در عراق پس از حمله‌ی نظامی با ارقام سرسام‌آور مالی که هر چه خواست کرد، اما سرانجام عاجز از دولت‌سازی شد و حتی نتوانست در برابر یک قهرمان ملی و منطقه‌ای ایران شهید حاج قاسم سلیمانی تاب بیاورَد و بزدلانه در دل شب به سبک سازمان‌های تبهکار، ترورش کرد.
 
خواستم بگویم روح ضدآمریکایی در جهان -که هیچگاه از ضربان نمی‌افتد- یک روح دمیده‌شده‌ی صرفا" ایدئولوژیک نیست که از روی عجز واژه‌ی بینادگرایی را برای آن جعل می‌کنند، بلکه ضدآمریکایی‌بودن یک پدیده‌ی جامعه‌شناختی جهانی است که ریشه در رفتار ارباب‌پندار آمریکا دارد، زیرا اگر نگویم همه‌ی ملل از موردِ حقارت قرارگرفتن خود، برائت ذاتی دارند، دست‌کم باید بگویم اغلب ملت‌ها فارغ از نوع مکتب‌ها و باورها، از چنین صفت مبارزه‌جویانه‌ای برخوردارند و مشکل اساسی آمریکا همین زنده‌بودن صفِ ضدآمریکایی ملت‌هاست که از صفت و سرشت ستم‌ناپذیری خود دست نمی‌شوید؛ از آفریقای جنوبی ضدآپارتاید بگیر تا خودِ ونزوئلا و کوبا و روس‌تبارها و در رأس همه ایرانی‌ها که آرمان در مکتب عاشورا دارند، که باری غمبار، طعم تلخ کودتای آمریکا علیه‌ی دولت ملی مرحوم محمد مصدق را چشیده‌اند و سال‌ها شاهِ وابسته و ناشایسته‌ی پهلوی را به‌زور غربی، بر سرنوشت خویش حاکم و مستولی دیده‌اند
 
کتمان نمی‌کنم که البته هستند کسانی از ایران که جاده‌صاف‌کن آمریکا شده‌اند. مثلا" نگاه کنید به بافته‌های یک ستون‌نویس ثابت روزنامه‌ی "اعتماد" که با این‌که مبرهن است رفتارهای کور و خشن و برهم‌زننده‌ی امنیت مردم، اسمش هرگز نمی‌تواند "اعتراض" باشد، باز هم حاضر است گفتاری بنویسد که شباهت موبه‌مو بزند با آن‌چه اخیرا" بیل کلینتون -رییس‌جمهور پیشین آمریکا- مدعی شده است. به حرف این فرد -آقای عباس عبدی- بنگرید:
 
"باید پذیرفت که اکثریت قاطع جامعه... حتی اگر در عمل با معترضین کف خیابان همراهی نکنند، مخالفتی نیز ابراز نمی‌دارند، چون اگر مردم با آنان مخالف باشند، اصولا چنین اعتراضاتی شکل نمی‌گرفت یا اگر می‌گرفت، به سرعت تمام می‌شد. تداوم آن نشان‌دهنده عدم مخالفت مردم است. پس چرا حمایت عملی و همراهی نمی‌کنند؟ به نظر بنده دو علت می‌تواند داشته باشد؛ اول ترس از پرداخت هزینه، دوم فقدان چشم‌انداز مثبت و امیدبخش نسبت به سرنوشت این جریان اعتراضی است. در حقیقت اکثریت قاطع، گمان می‌کنند که وضعیت قابل دفاعی که به ‌طور نسبی تضمین شده باشد در انتظار آنان نیست و لذا دلیلی ندارد که وضعیت فعلی هر چند نامطلوب را نیز از دست بدهند."
 
حالا حرف بیل کلینتون را ببنید (همان کسی که آن رفتار‌های کریه جنسی با برخی از زنان و دختران کاخ سفید داشته و محاکمه هم شده) حالا به قول خود آن دسته از دختران ایران را ستوده (که با دهن‌کجی به عرف و شرع، وارد آشوب شدند و جاده‌ی آمریکا را مثلا" می‌خواهند صاف کنند) این سخنش:
 
"این مبارزه برای چیزی فراتر از روسری است. مردم ایران به ما نیاز دارند. ایرانی‌ها... روابطی عادی با غرب می‌خواهند و شایسته‌ی حمایت ما هستند."
 
هر دو نام این‌همه گستاخی ضدشرعی و ضدعرفی و ضدقانونی و حتی ضدانسانی عده‌ای شرور را «اعتراض» و «جنبش» جا می‌زنند. اگر این نوع رفتارها علیه‌ی مردم و امنیت نامش «اعتراض» و «جنبش» است پس اسم تظاهرات آرام و مسئولیت‌پذیرانه‌ای که هر بار در خیابان‌های اروپا انجام می‌گیرد چیست؟  آیا اروپایی‌ها فقط یک روز تحمل می‌کنند تظاهرات کشورهای‌شان شبیه آنچه این مدت در ایران به وجود آوردند، صورت پذیرد؟ حتی نگاه کج و مشکوک به پلیس، جرم است و سرکوب می‌شود، چه رسد به آتش‌زدن اموال مردم.
۲۶ ابان ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب استاد نجفی سلام و عرض ادب و ارادت. خوشحالم شدم که شروع به خاطره‌نویسی کردید. این توقع هم می‌رفت. گریزی زیبا هم زدید به حد دو کف دستِ از مصطلحات بنده، با آوردن اسم صمیمی «اِوریم» که این خطاب را شخصا" دوست می‌دارم و نشانِ خودمونی‌بودن دو دوست می‌دانم. یک ویژگی از چند ویژگی نوشتار شما، به نظر بنده این است در سطر به سطر نوشته‌های‌تان، نمی‌گذارید خواننده دچار ابهام شود؛ لذا پرانتزها (=کمانَک)هایی بجا، باز می‌کنید و می‌بندید و با یک توضیح جالب، مخاطب را روشن می‌کنید. امابعد جالب بود این قسمت، چون هم در آن ترکبب اعزامی‌ها را مشخص کردید، طلبه‌های آن زمان و روحانیان و عالمان عزیز این زمان‌مان. نمی‌دانستم دائی شما و پدر حسن‌آقا و آقامهدی آهنگر باجناق شما، در آن زمان جبهه رفته بودند و چه هم جالب که پیشتاز شده بودند. پایگاه شهید بهشتی اهواز، من هم خاطره دارم که به ترتیب به آن می‌رسم. ابوتُرتُر (=لندرور) را خیلی جالب آوردید. حالا لندرور را که شما ترکیب کردید، بنده تجزیه کنم: لند: یعنی زمین. رُوِر هم یعنی نوَرد‌کردن. پس ماشین لندرور یعنی خودرویی که زمین ناهموار را نوَرد می‌کند و می‌پیماید. خدا یارتان استاد.
 
سلام مجدد آق سید اسحاق که استحقاق تحسین دارید. پوزش، دیر شد. کنگره‌ی قم در جمکران دعوت بودم و آنجا رفته بودم. که شاید یک گزارشی هم برای صحن از آن کنگره بنویسم. اول از آخرین بیت شعرتان شروع کنم که در آن، بارِ معنایی زیادی هست. شعر، گرچه‌ی سُرایشی از قدرت تخیل شماست، اما این خواننده‌ی شعر است که طبق اصول هرمنوتیک (=دانش کشف و تفسیر متن) می‌تواند شعرِ سروده‌ی شاعر را بشکافد. من ازین بیت شما این را می‌فهمم: اول اصل بیت:
 
"جلوداریِ در رزم ، خط شکن
فتوحاتِ شان کامل و ، همه سربدار"
 
اگر یک مصداق تامّ بخواهیم برای این بیت مثال بزنیم باید بگوییم شهید حاج قاسم سلیمانی. زیرا رادمرد، از آن دسته فرماندهانی بود که اول جلو می‌رفت و بعد می‌گفت: یاران و یلان بیایید. نه چون ژنرال‌های آکادمیک که اول خود را پشت جا می‌کنند و بعد سربازان می‌گویید بروید جلو  بجنگید. و علت هم، در مصرع بعدی بیت شما به‌درستی اشاره شد که چنین رزم‌آورانی «سربدار» هستند و لزوما" فاتح. این حقیقتی بود که در شعر شما در وصف رزمندگان رفت. امام علی ع هم یاران واقعی خود و نیز پارسایان را با صفات پرشوری توصیف می‌نمود. یعنی وصف رزمنده، اغراق نیست، غرق ما در معنای کار آنهاست. یکی یکی یارانی را که در متن ذکر کردید خواندم و به غرورِ این داشته‌های هم‌محلی دلشاد شدم. اسم مرا هم آوردی که کاش آن ایام می‌توانستیم همدیگر در سنگرهای همدیگر به آغوش کشیم. داراب‌کلا،  گواهی می‌دهم در دفاع مقدس درخشان ظهور داشت. سپاس.
 
مجدداً سلام و سپاس جناب استاد نجفی. از توضیحات و افزوده‌های قشنگ بهره بردم. و بسیار نیکو که یاد پدر‌ومادرم و رفیق شفیق‌تان مرحوم آقاحیدر را از یاد نمی‌بری. برام چنین یادکردی خیلی منزلت دارد. اون لندرور هم انگلیس است. «لند» یک پسوندساز هم هست. مثال می‌زنم: هلند، ایسلند. ایرلند. نیوزیلند. گروئنلند. تایلند. سوزائیلند. بگذرم. ماشین ابوقراضه‌ی آقامهدی رمضانی دوست و همرزمان را هم خوب شاهد مثال گرفتید. خدا رحمت کناد مرحوم آقا و اخوی مرحوم صادق‌الوعد را و نیز خانواده‌ی سادات‌تان را.
 
جناب استاد نجفی سلام سه‌باره. پنهان ندارم از سه بار گفت‌وگوی امروزم با شما شادمان شدم. اگر تشریف می‌آوردید خیلی حظ می‌کردید؛ جمعیت انبوهی آمده بود؛ هم سالن بزرگ پُرِ پُر بود، هم صحن اصلی و هم در طول مسیر و راهروها. ممنونم که ابراز نظر کردید و خوشحالم پسندتان شد. درود. بنده هم به روح همه‌ی شهیدان عرض ادب می‌کنم و یک تسبیح‌زدن، هدیه.
 
جناب آقا سید موسی سلام. قبول حق. سپاس بی‌حد. خُب، خوب شد خواندید و آن آمار شهیدان مازندران را ارسال فرمودید.  درج می‌کنم در دفترم. بلی؛ در یکی از پست‌های خاطراتم آمار شهدای قم را داده‌بودم، چون در جریان این کنگره بودم. خوشا به خاندان مذهبی شما که در دامان مادر و پدر گرامی‌تان، شهیدی عزیز -شهید آسید باقر صباغ- هدیه‌ی اسلام و انقلاب کرده‌اید. با ارادت و احترام: ابراهیم.
 
چهار شاخصه مهم آشوبگران و اراذل و اوباش، از منظر امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
یک:  أتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ
با هر فراخوانی حرکت می کنند.
(بدون تحقیق دنبال هر صدایی می دوند.)

دو: یمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ
با وزش هر بادی به حرکت در می آیند.
(سبک مغز و بی شخصیت هستند ، همچون حزب باد هروز به سمتی می چرخند)

سه: لمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ
وجودشان با نور علم و دانایی روشنی نیافته است.
(درونی تاریک و بی بصیرت هستند)

چهار:  و لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ
به ستون محکمی تکیه نکرده اند.
(از وجود رهبری صالح ، عالم و عادل ، بی بهره اند)
نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷
 
جناب رخ فروز سلام. استفاده‌ی رسایی ازین سخن حضرت مولا علی علیه السلام کرده‌ای. هر چه از بند یکم به سمت بند چهارم درین صحبت امام علی ع می‌رویم، می‌بینیم میزان بدی صفات آنان هم شدیدتر می‌شود و هم عجیب‌تر. سپاس ازین حُسن انتخاب. امید است آگاه شوند و پشیمان و به این درک برسند امروزه‌روز مورد خطاب و مصداق این سخن امیر مؤمنان علی ع گردیده‌اند. بگذرم. ممنونم.
 

گزارش شرکت در کنگره‌ی شهدای قم

 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. به کنگره‌ی ملی شش هزار و نود شهیدِ استان قم دعوت بودم و صبح از ۹ به بعد در یک روز بارانی شدید که حس و انگیزه می‌فزود، خود را رساندم و در نشستش نشستم، البته از یک لیوان شیر کاکائوی داغ که بخارش در صحن اصلی مسجد جمکران به هوا برمی‌خاست، نگذشتم. خُب، فضای معنوی حاکم بر نشست، چیزی شبیه علم عرفان است که آسان نمی‌توان در قالب واژگان به دیگران رساند. برنامه‌های فشرده‌ای از چشمانمان عبور داده شد. پیش از سخن آقای حسین سلامی صحبت‌های رهبری معظم پخش شد که از نظر من جزو ادبیات نوین انقلاب اسلامی خواهد شد، زیرا چنین جملات سنگین با محتوایی بسیار وزین در گوش هر آشنا به مسائل سیاسی‌یی، بکر و نوپدید خواهد نُمود. عادتم هست این‌طور کنگره‌ها را یادداشت‌برداری کنم. کردم. فشرده‌اش این بود به نظرم:

همه‌ی شهدای ایران شهیدان قم هستند، منظور رهبری معظم این بود چون قم این انقلاب و روشنگری را به امامت امام ره آغاز کرد و ایشان بود که راه را به روی همه‌ی ما باز نمود. از نظر رهبری شهید کلمه نیست، کتاب است با مجموعه‌ای دینی، ملی، اخلاقی. و مثل نخ تسبیح ایرانِ پر از اقوام را به هم پیوند زد. البته در صحبت رهبری معظم یک نقل مستقیمی هم بود که هنوز قطع نیافتم منظور کدام طباطبایی بود. وقتی شاه فشار آورد به امام، مردم قم بلند شدند و رفتند دور امام حلقه زدند که مرحوم طباطبایی برخاستند و از امام ادامه‌ی نهضت را خواستار شدند که امام تصدیق فرمودند حرکت را ادامه می‌دهند.
 
 
جمکران
 
 
کنگره‌ی ۶۰۹۰ شهیدِ استان قم
۲۶ آبان ۱۴۰۱ عکاس و نشر: دامنه
 
 
نمادی علیه‌ی شیطان بزرگ آمریکا
 
 
 نمایشگاه شهیدان قم
پرونده‌ی شهدای روضه‌ی آخر در قم
 
شاعر و ذاکری هم که سروده‌ای را آهنگین خواند، دو گزاره‌ی خوش‌قواره دیدم در بیانش، زیرا شخصاً معتقدم، شعر فن ریزه‌کاری شاعر در امور است. او در شعری گفت «حسین [ع] پشت سر مادر است در محشر» و نیز از شهید چنین پنداشت درستی داشت: شهید واژه نیست، اندیشه است.
 
من قصد کردم از نشست در سالن ضلع غربی برخیزم و بروم داخل مسجد جمکران نماز تحیتی گزارم و برای امواتم ذکری را به زمزمه رفته باشم، اما دیدم سخنان آقای حسین سلامی فرمانده کل سپاه را پیش انداختند. آشنا هستم با سبک سخن‌ورزی‌اش و چندان هم نمی‌پسندم آدم‌هایی درین وزن و وضع، سخنران عام باشند. دلیلم این است در اثر سخنان عام، چارچوب منافع ملی فراموش شود و از زبان آدم مهم، حرف درز کند که در درازمدت به سود ما نباشد. اما چه کنم اغلب آنچه می‌بینم منجر به این می‌شود که کمتر به این دغدغه‌ام فکری کنم، زیرا مجاری تصمیم‌گیر، مگر حرف مثلِ منِ پرِ پیاز را گوش می‌کنند؟! به قول پدرم: اصلا و ابدا. لذاست که همچنان میدان برای سخن راندن باز باز است و این مناسب و رفتاری فریس نیست. منصرف شدم و ماندم و ببینم کجای حرفش، درز می‌دهد. دیدم داد که من فاش نکنم، شاید هیاهوکنندگان متوجه‌ی آن نشوند و در لای فراوانیِ تولید خبرهای کذب بنگاه‌های ستیزه‌جو، گم گردد.
 
ناهار نگرفتم، نه این که نخواسته باشم، یا اهل پرهیز باشم، نه، اهل ایستادن در صف نیستم. تازه، شکمم هم به قارّ و غور افتاده بود. گرچه نذری مردم خیّر و از خوان مسجد تاریخی جمکران بود ولی حوصله‌ام درین دریافت‌ها پایین است. زیر باران، البته در برگشت، کم و منقطع، به بیت برگشتم که از هر کجا بیشترش می‌خواهم و از همه چیز آسایشی‌ترش. به قول آیت الله جوادی آملی -البته اگر درست بتوانم از حافظه‌ام نقلی‌اش کنم- خداوند به جاهلیت عرب، حَمیت داد اما به ایمان‌آورندگان، سَکینت. و حتی سکنیت را جعل نکرد بلکه از سوی خود نازل کرد. و خیلی فرق است میان جعل و نازل‌کردن. پس، قدر منزل را به عنوان محل سکونت و سکنیت بدانیم.
 
سه‌چندی هم عکس انداختم که در بالا منعکسش کردم، تصویر صحن جمکران را فکر کنم عالی‌تر انداخته باشم. می‌دانم با خواندن این گزارش وقت خود را ضایع کردین البته شاید، اما بر من ببخشایید. جمکران. کنگره‌ی ملی شش هزار و نود شهیدِ استان قم. پنج‌شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
یک توضیح: در این گزارش دیروز نوشته بودم "در صحبت رهبری معظم یک نقل مستقیمی هم بود که هنوز قطع نیافتم منظور کدام طباطبایی بود. وقتی شاه فشار آورد به امام، مردم قم بلند شدند و رفتند دور امام حلقه زدند که مرحوم طباطبایی برخاستند و از امام ادامه‌ی نهضت را خواستار شدند که امام تصدیق فرمودند حرکت را ادامه می‌دهند."
 
که امروز صبح دیدم دوستم جناب مرآت از ری به سایتم پیام فرستاده مشخص کرده کدام طباطبایی بود. برای کسی که ذهن پژوهشی داشته باشد دانستن حتی یک سند موثق هم رهگشاست. عین پیام ایشان جهت تکمیل آن پست: "سلام برادر طالبی دارابی، وفقک الله. اون آقای طباطبایی از بازاری های معتبر قم بود. احتمال داره در کتاب "الف لام امام خمینی» نامش و یادش باشه.
 
جناب آق سید اسحاق سلام و احترام. به‌حق یاد کردی از داماد خاندان‌تان، بله، یادم هنوز ماند که اولین اعزام جناب قنبر جنگلبان دارابی اوسایی برادر محترم شهید و دوست و همرزم خوش‌اخلاق ما، زمستان سرد و برفی سال ۱۳۶۱ بود که یار غار و غار یار آق سید علی‌اصغر فرمانده محور کاویژال بود که یک عکس هم از آن روز برای استنادسازی می‌گذارم در پایین این پست. ما که آخر تابستان همان سال از جبهه برگشتیم، آنها شامل آق سید علی‌اصغر، آق سید عسکری شفیعی. مرحوم آق سیدمحمد اندیک. آقاقنبر جنگلبان، حسن‌آقا آهنگر کِل مرتضی، آق سیدکریم حسینی (بقیه‌ی اسامی یادم نیست) پس از طی دوره‌ی نظامی در مرزن‌آباد، به مریوان اعزام شدند. همان سال زنده‌یاد آقایوسف رزاقی هم در جبهه‌ی سومار بود. آق سید علی‌اصغر در آن زمان فرمانده‌ی جنگ بود. او آن زمان قنّاسه (سلاح تک‌تیرانداز دقیق روسی) هم داشت گویا، ولی درین تصویر زیر، انگاری ژ ۳ به‌دست است که گلوله‌ی این سلاح آلمانی، نرم و باریک به تن فرو می‌رود ولی در درون انسان، مغز یا گوشت و شکم را می‌پاشانَد. برخلاف کلاش، که کمرش می‌خوابد و توی ساک و کشبِن جا می‌گیرد. اما چه بجا فرمودی آق سید اسحاق که "در زمان ایامِ دفاعِ مقدس ، نام برادر برادر مرسوم بود ، نه درجه ای رسم و نه تفاخری". کامل -بدون حتی کمتر از یک واو- با این فراز و آفت‌شناسی آن با شما موافقم. باید باز هم آن مناسبات "برادر، برادر، برادر" برگردد که جزوِ لاینفک فرهنگ مسلمانی‌ست. درجه‌ها و نشان‌ها شاید می‌خواست در آن نهاد، نظم ارمغان آورَد، ولی فکر کنم فضای برادری آنجا را پاک، بُرد. شاید هم دارند باز نیز فرهنگ خطاب "برادر، برادر" را احیا می‌کنند. من اما نمی‌دانم. بگذرم. و اما این بیت از سُرایش شما دلچسبان بود؛ این هر دو مصرع:

"پشتِ سنگرند، حامیِ ارزشهایِ نظام
بر حفظِ اسلام و همه محکمات"

هم از به کارگیریِ لفظ مُحکمات، خوشم آمد و هم از آوردن لفظ دو معنایی "پشتِ سنگر" که اراده می‌کند هم رزمنده‌ی پشت سنگر را و هم مردمی را که در پشتِ جبهه، پشتیبان بزرگ دفاع مقدس بودند و هم‌اینک نیز حامی جدی ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب هستند که ذره‌ای هم خدشه بر آن، مخدوش‌کردن اساس انقلاب خواهد بود. درود. هم بر ذوق و هم بر استعداد و حوصله و هوش. با تشکر: ابراهیم.
 
آق سید علی‌اصغرشفیعی
زمستان سرد و برفی سال ۱۳۶۱، جبهه، فرمانده محور کاویژال مریوان
 

نظر سید علی اصغر نسبت به پست بالای من که از کاویژال گفتم: سلام یار غار وقتی متمرکز بر مرکز لطف مضاعف تان می شوم عشق را درک می کنم. در ذیل عنایت تان مفتخرم که سرباز انقلاب و وطن همواره حیات داشته باشم . ایکاش دوباره جوان شویم.

 

سلام. تو که تحلیل مرا از معنی فلسفی دوستی، می‌دانی؛ دوستی درخت تناوری مانَد که دوست‌ها عین پیچک (یا همان ورگ و ولگ) به دورِ آن به بالا می‌روند تا به نور و هوای پاک برسند. درخت هر چه تناورتر، پیچکش هم رشدیافته‌تر. همین علت است عرب به آن ،عشَقه می‌گوید. یعنی عشق مثل پیچک است به دور درخت. بلی، من می‌دانم سید علی اصغرِ جمع ما، عشق را نه فقط درک که آن را هجی می‌کند و با ظهورش در خود، به آن رنگ برداشت و دریافت می‌بخشد. با سماعِ سمائی و دَفِ عرفانی نوشتی:
 
"در ذیل عنایت تان مفتخرم که سرباز انقلاب و وطن همواره حیات داشته باشم."
 
عرض می‌کنم با این جمله‌ی آسمانی‌ات، گُر گرفتم و شعله‌های درونم را روشن و مهتاب‌زده دیده‌ام و من هم می‌گویم به عنوان یک سرباز حرف‌شنو (البته مقدار کمی هم، با حق تحلیل)، باید برای بقای انقلاب و میهن و دین‌مان بایستیم تا کنار همه‌ی همرزمان، حق را پایمال و لگدکوب دشمن نبینیم و ایران را در سایه‌ی اسلام ناب و اخلاق صاف و رفتار اخلاص و تحت زعامت ولی‌فقیه زمان رهبری معظم‌مان، محفوظ و مصون و فراگیر و لبریز از ایمنی و امنیت و رفاه و آرامش و تمدن نگه داریم و به جریان فساد جهانی، «نه»ی بزرگ بگوییم تا دست از دسیسه بشوید و دست‌کم بفهمد ایران جایی نیست که بتوان مردم متدین آن را ذلیل و تسلیم دید و تماشاگر و دست اسیری به بالا. لا، لا، لا. که شاخص ما شعار توحیدی لا اله الا الله است.
 

نظر سید علی اصغر: در جواب جناب شیخ مالک سلام. قربان وجودت. دمت‌ گرم. در توصیف شاعرانه شمامجازبه کشف کلماتی هستید که شاید دست یافتنی نباشد بنابرین ایماء و اشارت به توصیف رفاقت بااستادم ابراهیم طالبی سزاست که از بهترین واژگان بهره ببرم . درود و صلوات بر پیامبر عشق حضرت محمد ص.

 
سلام یار غار و غار یار.‌ بین من و تو کلاس ابدی برگزار است، اما به جای میزِ استادی و نیمکت شاگردی، دو پشتی هم‌سطح هست که سمتی تو تکیه می‌دهی و به من می‌آموزی، سمتی هم من پشتش می‌دهم و اگر حرفی برای گفتن بود، بیان می‌کنم. این کلاس از اول انقلاب تا الآن میان تو و من برقرار است. نه گچش تمام شد، نه تخته‌سیاهش، نه الفبای گفتمانش و نه حتی کتابش و مشقش و سرخط‌هایش. شاید هزارها نکته‌های نغز هم، به مغز هم گفتیم و هنوزم تحت تعلیم هم‌ایم. جواب از یک کف دست گذشت. ابراهیم.
 
علی رحیمی: سلام‌. رفاقتتان پایدار و همیشگی.
 
سلام علی‌آقا. ممنونم از محبت و دعایت دوست گرامی و دیرین من. خودت هم از علاقه‌ی من به خودت خبر دارید. درود. سلامم را به خانه حتماً برسان.
 
علی رحیمی: لطف و‌ محبت جنابعالی در قبال بنده و خانواده ام غیر قابل جبران و ستودنی است. انشالله در تمام مراحل زندگیتان برقرار و سالم باشید. موفقیتان آرزوی ماست.
 
سلام مجدد علی‌آقا. شما از اخلاق اجتماعی و اعتقادات مذهبی برخورداری و برای من همیشه یک دوست بامحبت بوده و هستی. به جوانانی چون شما پویا و پایبند به مذهب و اخلاق، افتخار می‌کنم. علی ممنونم و برات توفیق روزافزون می‌طلبم. بزرگواری و به همه بخصوص به مادر سادات معظمت سلام خاص مرا برسان.
 
سلام آشیخ محمد. از اصطلاح «هم‌پیمان شدن با قرآن» لذت بردم درین پست. پرمفهوم و آموزنده و مژده است.
 
پس آشیخ ممد، یواش یواش خواهیم فهمید در تبار، پسرعمو هستید با شیخ صدوق، ولو در ۹۹ نسل. کشکولی که نشد حرفم؟!
 
اثبات کردی که شامّه‌ی پژوهشی داری شیخ محمد. این قسمت اطلاعات نابی داشت. گرچه خصال شیخ صدوق و نیز امالی ایشان را کلمه‌کلمه مطالعه کردم، اما این سه نکته بکر بود.
 
پس واجب‌الحُرمه شدند «بابویه»های داراب‌کلا با این پژوهش موثق شما. وَه؛ دکّال نوه و نبیره و نتیجه و ندیده و دیگه سلسله‌ی نسلی را بلد نیستم بعد از ندیده چی هست.
 
نظر حجت‌الاسلام شیخ محمد نجفی: جناب آقا ابراهیم طالبی بزرگوار، سلام علیکم و رحمة الله. خوب یادی از مرحوم ابوی و آقا سید باقر سجادی و حاج آقا مهدی دارابی، نمودی. ظاهرا پائیز سال ۱۳۶۳ بود که اعزام شدند. مرحوم ابوی با پدر مرحومتان آقا شیخ علی اکبر طالبی رفاقت دیرینه داشت وبازگشت به دهه ۳۰ در حوزه علمیه قم می‌کند، و وتو کردن نخ‌های ول داده شده نسبت به بچه‌های مذهبی محل ، از رویه ایشان بود خصوصا نسبت به شما که هم شما را می‌شناخت و هم پدر شریفتان. در مورد افکار دکتر شریعتی به نکته جالبی اشاره کردید که "باید مبانی دینی را با آثار غنی علامه شهید مطهری ، قوی و تقویت نماید" تا بتوان افکار سره را از ناسره تشخیص دهد و در امواج شبهه ها نلرزد. آثار دکتر شریعتی مانند برخی از اندیشمندان حاوی نظرات سره و ناسره است و نباید تمام آثارش را "وتو" کرد. دوست فرهیخته‌ای دارم که خدا حفظش کند که بیست سال قبل مسئول آموزش و پرورش منطقه دو ساری بود که در مطالعه کتاب‌ها کم نظیر و یا بی‌نظیر است. ایشان که تمام آثار نویسندگان بویژه آثار شهید مطهری و شریعتی را مطالعه کرده، می‌گفت: تمام نقاط قوت و ضعف آثار دکتر شریعتی یادداشت کردم و آدرس صفحات را می‌دانم. یاعلی.
 
جناب استاد نجفی سلام. نظر زیبا و سازنده‌ای زیر این خاطره‌ام نوشتید. درسته پاییز بود. شاهد اعزام به جبهه‌ی ابوی مکرم شما که «آقا»ی همه‌ی ما بود، بودم و درج این قسمت خاطره را هم با انگیزه و حرارت نوشتم. می‌دانم رویه‌ی مرحوم آقا سرشار از طمأنینه و نفس زکیه بود. روح و قبرش انوار ماست. شما و خاندان شما به ما لطف دارین. در مورد مرحوم دکتر شریعتی با نظرات شما موافقم. منطقی، منصفانه نظر دادید. بله افکار دانشمندان را باید در ترازوی نقد و نظر گذاشت. اگر آن دوست شما آن تتبع خود را کتاب یا مقاله کرده باشد باید دیدنی باشد. با ارادت: ابراهیم.
 

جناب  آسید اسحاق سلام و خداقوت به قلم شیوای شما. اول یادآوری کنم روی قسمت ۱۲ هم، عصر پری‌روز وقتی از کنگره‌ی جمکران برگشتم، نظر زیرش گذاشته بودم طبق وعده‌ای که داده بودم. اگر دیدید چه بهتر اگر در لابه‌لای پست‌های قابل تشکر سایر اعضاء درین روزها، گم شد و ندیده‌اید، ببینید. امابعد این قسمت: فضایی را از آن دوره‌ی خونین دفاع مقدس ترسیم کردید که برای رزمندگان جنبه‌ی عینی دارد و انگار آن صحنه‌های دهشَتناک دشمن شارژشده از غرب، جلوِ چشمان ما رژه می‌رود. حقیر ازین بگذرد و برود روی یک بیت شعرت که گرچه اشاره‌ی مستقیم به ظفرمندی بی‌مانند تاریخ مسلمین است اما از زبان روز، بهره جستید و هوش‌ها را هشدار دادید. درود. این دو مصراع‌ات:

"شواهد اینچنین را می رسانند
جنگِ احزابی را بر ما آغاز"

بلی آق سید اسحاق، جنگ احزاب که حَمیّت (=غیرت و رشک) جاهلی باعث شده بود، همه‌ی جاهیلیت، گِرد شرک جمع شوند و توحید را محو کنند؛ اما فکر سلمانی حضرت سلمان سلام الله، خندقی بزرگ شد علیه‌ی آن اتحاد کور. همه آمده بودند اسلام را در اطراف مدینه برای همیشه براندازند و دفن کنند و خلاص!!! اما فکر نمی‌کردند امام علی علیه‌السلام‌ی هم، هست که بر عبدوَد چیره می‌شود و آن یل عرب جاهل را که رجز می‌خواند و همآورد طلب می‌کرد، بر زمین می‌کوبد و سردسته‌ی دسیسه‌ی متخاصمانه‌ی احزاب (دسته‌ها و ایل‌ها و یهودیان پیمان‌شکن و منافقان گرد عبدالله بن ابی) را که از مکه لشکر کشیدند و به جنگ مدینه آمده بودند به عجر و لابه و سرانجام انداختن «خَدو» وا می‌دارد؛ آن تُفی که بنیاد خودشان را کَند و امام مؤمنان علی ع را هم بر نفس درون چیره کرد و هم بر دشمن عنود بیرون، ظفرمند. ممنونم ک زیبا این بیت را به نظم کشیدی. تحسین‌برانگیز درین یک بیت شعر درخشیدی. خوشحالم از دانایی دوستان.

 
نظر سیدعلی اصغر: سلام اهل اندیشه و قلم یار بامعرفت. مرا به باده  چه حاجت  که مست روی تو باشم. رفیقی، محبوبی ، نجیب و مطلوبی، امیر دل و صدیق محجوبی ، با تو بودن برای همواره آرزوست . دلم شاهد مغزم هست که فرمان نوشتن می دهد عاشق تو شده است و این عاشقی در رفاقت دیرینه و میراث کهن محسوب می شود .


سلام یار غار و غار یار، آق سید علی‌اصغر من.
این مصرع متنت: "مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم" که از شیخ اجل سعدی برای بنده آورده‌ای، از بیت ششم غزل ناب و توحیدی اوست که غرق در وجود خداوند یکتاست و با این مَطلع خطاب به حضرت باری تعالی شروعش کرد:

"در آن نفَس که بمیرم در آرزوی تو باشم"

و با این مصرع هم در بیت هفت خطاب به خدای متعال پایانش بُرد:

"و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم"

آری؛ غار یار، تو و من و جمع رفیقان، یاد گرفتیم از دیرباز، از همدیگر، که هر جا پای ما آفتابی شد خدا را در اخلاص رکوع به نسیان نبریم و هر زمان پیشانی ما به خاک مُهر و مِهر ساییده شد، خلوص سجودش را از ذهن نبریم. ممنونم که مغزت به تو درس دوستی می‌دهد و کشتزارت را به زیر کِشتِ مروت و دیانت و خلوص در رفتار می‌برَد و منِ دوستت را دروگرِ مزرعه‌ی پرمحصول مباحثه‌ات، می‌کند. خوشه‌چین خرمن هستم یار غار. هم‌بحثِ پرگنجایشی که هم نقدم بر متنت را راسخ برمی‌تابی و هم از حُب حبیبانه‌ام به خودت خبردار واثق داری.

 

به قلم دامنه. ۲۸ ابان ۱۴۰۱ : مسائل روز: جامعه به چه پرسشی رسیده؟ به نام خدا. سلام. امنیت مطلق در هیچ شرائطی و در هیچ حکومتی پدیدار نمی‌شود. به همین علت، هدف از تأسیس حکومت در درجه‌ی نخست ایجاد امنیت و نظم است تا مردم آن کشور آسوده و ایمن به کار خود بپردازند. و منظور از به وجود آمدن نیروهای مسلح در درون هر حکومتی، نگهبانی از همین امنیت و نظم اجتماعی و حفظ مرزها از احتمال تجاوزها و جنگ‌هاست. بنابرین؛ حتی اگر عالی‌ترین و بی‌نقص‌ترین دموکراسی هم در جایی شکل بگیرد (که نمی‌گیرد زیرا همیشه عیب و نقص‌ها دنباله‌ی انسان پیوست است) باز نیز در کنارش ارتش شکل می‌دهند تا در سایه‌ی قدرت آن، بقیه‌ی کارهای اجتماعی، علمی، سیاسی، دینی، فرهنگی و حتی امور شخصی شهروندی در روالی عادی و باثبات انجام گیرد و به عبارت ساده همه‌نوع داد و ستَد میان مردم برقرار باشد. خلاصه این که، چون هرگز امنیت مطلق رخ نمی‌دهد به ضرورت عقلی نیروی مسلح در کنار حاکمیت و حکومت ایجاد می‌شود تا قدرتِ مؤثرِ روزِ مبادا باشد. ازین رویکرد عقلانی، دین هم پشتیبانی نموده است و در سخنان امیرالمؤمنین علی ع نیز -که خود نزدیک پنج سال حکومت را رهبری و مردم را امامت کرد- این مفهوم مهم در فرازهای مختلف آمده است.

 

در جمهوری اسلامی ایران نیز این قاعده، مستثنی نیست، یعنی حکومتی از ناحیه‌ی دینی و مردمی که در خود می‌تواند هم جامعه‌ی مدنی فعال داشته باشد، هم احزاب سیاسی قانونی قائل به بازی بر اساس تئوری و آزادی و نیز نیروهای مسلح قوی شامل پنج سازمان رزم و اِشراف (ارتش، سپاه، انتظامی، بسیج مردمی و دو سازمان اطلاعات سپاه و وزارت) که هدف از آن ثبات، بازدارندگی و توانِ پیش‌دستی‌ست. این نظام سیاسی را اولا" مردم با رأی مستقیم خود تأسیس کرده‌ند. ثانیا" در کمتر از چند ماه بعد به چشم خود دیدند که خاک میهن مورد تجاورز و یک جنگ تمام‌عیار و بی‌رحم صدام به سرکردگی غرب قرار گرفته است و نیز همزمان مشاهده کردند که تقریبا" کل شهرهای کشور دچار نبرد مسلحانه‌ی گروهک‌های تروریستی و تجزیه‌طلب شده است. یک چنین نظام نوپا و مورد حسادت، که هر آن ممکن است مورد رَشک و دسیسه‌چینی دشمن شود و عده‌ای هم از نوع خواص و عادی، همه‌وقت حاضرند بازیچه‌ی اتاق‌عملیات‌های براندازان شوند و به روی انقلاب و مردم و حتی نیروهای مسلح قانونیِ تأمین امنیت مردم و دفاع کشور، تیغ و دشنه و قمه و اسلحه و آتش بکشند و هزاران دروغ و جنگ روانی را هم به آن پیوست کنند و زیر پای "تلویزیون تروریستی" و بنگاه‌های سلطنتی سخن‌پراکن هر نقلی را به عنوان خبر واثق قبول کنند، نه فقط باید نقش نیروهای انتظامی و بسیج مستضعفین را برای حراست از آسایش مردم و حفظ انقلاب اسلامی برجسته‌تر دید، بلکه باید و باید حضور آنان را در معابر عمومی و گذرگاه‌ها، با تصویب بودجه‌های مکفی و سرشار، دائمی و ماندگار تعریف نمود و باید از بودجه‌هایی که راحت و مفت هزینه‌ی جاهایی من‌درآوردی می‌شود، بُرید و به آنان اختصاص داد تا مردم در اثر نظم اجتماعی قانونی، زندگی طبیعی و آرام و مسئولیت‌شناسانه‌ی خود را با آسودگی خیال طی کنند.

 

امروز جامعه به چه پرسشی رسیده؟ به نظرم به پرسش سرنوشت‌ساز: با این قماش آشوبگر تروریست چگونه می‌خواهند برخورد کنند؟ منِ شهروند عادی این مملکت پاسخم این است: همه چیز در ذات خود صنعت دارد؛ مثلا": صنعتِ کِشت، صنعتِ ماشین، صنعتِ کتاب، صنعتِ گردشگر، صنعتِ کالا. حالا قیاس کن مفهوم قدرت را با صنعت. از نظر من همه چیز علاوه بر این‌که در خود صنعت دارد، قدرت هم دارد. مثلا": قدرتِ فکر، قدرتِ نفوذ، قدرتِ کاریزما، قدرتِ حزب، قدرتِ اشخاص، قدرتِ تظاهرات، قدرتِ نمازجمعه، قدرتِ حوزه، قدرتِ معتمدین، قدرتِ مطالعه که به دانش منجر می‌شود، و... در رأس همه، قدرتِ فائقه‌ی حاکمیت است که تبلور قانونی همه‌ی قدرت‌هاست و در نظام ما این قدرتِ مافوق اقتداری جنبه‌ی شرعی هم دارد که در نظریه‌ی «ولایت فقیه» جمع است. پس، به کارگیری قدرت در وقت خود، جزوِ ذات و فلسفه‌ی حکومت است. الگوی نظام، تز شهید بهشتی باید باشد: "جاذبه در حد اعلا، دافعه در اندازه‌ی ضرورت". همان جاذبه و دافعه‌ای که امام علی ع مظهرش بود. وقتی خودِ آشوبگر با رفتار شَریرش بر پالایش خود امضاء زد، حکومت برای حفظ جان مردم و چنگ‌آویختن صددرصد به امنیت وظیفه دارد قدرت را کنار خدمت پیش ببرد. هیچ حکومتی نه با صِرف خدمت می‌مانَد و نه با صِرف قدرت. این دو باید باهم باشد. این شکاف، که خود آشوبگرها و خواص خائن، پدیدارش کردند (چون در ضمیرشان این صفت حک بود) در جای خود یک فرصت بود، مردم به ماهیت کریه آنان رسیدند و اینک از خود می‌پرسند پس چرا وارد برخورد نمی‌شوند؟! بگذرم. روزهایی دارد می‌رسد که این پرسش جوابش آشکارِ آشکار می‌شود.


استاد جناب آقای نجفی سلام و صدهزار بار شکر و تشکر که قسمت دوم خاطرات جبهه را چسباندید به قسمت نخست و این بر ما معلومانده که این سلسله‌نوشتار ادامه می‌یابد و چه چیزی بهتر ازین. آقانجفی عزیز وقتی به "گَل تَلَه پَر درآود" رسیدم، بی‌اختیار از خنده رفتم نه آن حد که از خنده به قول محلی سِیو می‌شوند. و بعد وقتی ادامه را دیدم، فهمیدم اووووه سراسر خاطرات، با ادبیات روان و سلیس‌تان، چه زیبا و پرواژگان و برگرفته از تیکه‌کلمات محلی و کنایی و توصیفی به انشاء درآمده است. در آن تپه‌چاله‌ی دشت عباس به بعد، پس "عمامه" مثل باند پانسمان عمل کرد و مانع جرح و ضرب شد. همه‌ی هفت تکه لباس روحانیت جدا از قداست و حرمت، این خاصیت عام را دارد که هر کدام در جای خود در وقت مبادا، یک متاع کاربردی می‌شود؛ عین چفیه در جبهه که اگر بشماریم از هزار نوع کار می‌گذرد. نظرم از یک کف دست نگذرد شاید حوصله‌ی شما و یا اگر مخاطبی آن را ناغافلی! خواند، سر روَد. فقط این را اگر نگویم حرفم جوش نمی‌خورَد: سبک نوشتار شما اصول روایتگری را در خود به همراه دارد و توی همین یک ترسیم، اصلی‌ترین مواد را به خواننده انتقال دادید و متوجه‌ی صحنه‌ی جنگ و قرارگاه و مسیر همآوردی‌تان شدیم. پَک هم یک لغت داغ بود در حد پیازداغ این دوبا. با خوشحالی و ارادت: ابراهیم.

 

نظر جناب شیخ محمد نجفی: جناب آق ابراهیم گرامی، سلام علیکم. حاشیه جالبی بر نوشتار فی البداهه بنده نوشتید. جدای از تعریف که شاید بیش از حد بود، دو سه بار خواندم و خوشحال شدم که شما پیگیر هستید و شاید بعضی از دوستان بقول شما (که در حدّ لالیگا بود) ناغافلی!! بخوانند. همانطور میدانید بنده خیلی دربند عکس گرفتن نیستم ولی دنبال چندتا عکس بودم که در آنجا گرفتم، اما هنوز پیدا نکردم، از این جهت مقداری فاصله شد. اما عمامه (همانطور که فرمودی) مانند چفیه رزمندگان در جبهه‌ها کاربرد بسیار دارد. عمامه علاوه بر این که می‌تواند جای کفن استفاده شود (البته بنده درکفنی که تهیه کردم و حاج کبل آقا برایم تنظیم کرد، فقط تکه‌ای از عمامه‌ام را در کفن بعنوان عمامه استفاده کردم) عمامه کاربرد زیاد دارد که مهمتر حکم‌کارت شناسائی‌مان دارد، وهمچنین بعنوان درجه‌ای است که نه روی بازو و نه روی دوش بلکه روی سر قرار دارد. (البته در هیچ اشل حقوقی دارای پایه و گروه محاسبه نمیشود) . کاربرد دیگر: بجای کلاه ایمنی و کلاه ضربه گیر است، و در آن سفر برایمان خیلی کار ساز بود. و در این زمان کاربرد جدیدی پیدا کرد که عمامه پرانی است!!!  جا دارد کاربرد جدیدتر را هم یادآوری کنم که عمامه بوسی دهه نودی است که احترام "العمامة نیجان الملائکه " بجا آورده‌اند. کاربرد های دیگری دارد که سخن به درازا می‌کشد. اما کاربرد چفیه در جبهه‌ها دهها برابر است که دوستان در خاطرات جبهه‌ها اشاره کردند. از کف دست چه عرض کنم،  از کف پارو نانوائی‌ها هم بیشتر شده. شب همگی خوش. یاعلی.

 

پاسخی نیمه‌مُشبع. استاد جناب حجت الاسلام آشیخ محمدآقا نجفی عزیز سلام و سپیده به خیر. اول از همان عمامه شروع کنم، همان دستار امانت پیامبر ص به تالی‌تلوها که برای ما نماد صراط است و گذشتن از پل صراط. یعنی وقتی عمامه دیدیم، در خطور ذهن بدین راه هدایت می‌شویم، می‌توانیم پشت او قرار گیریم و پیش برویم و کژ و کج نپیماییم. از پیشنمازی‌شان تا پیشوایی‌شان. بماند که اندک عمله‌هایی نادان از بدوِ شکل‌گیری روحانیت تا به حالا، با عبا و عمامه مسئله داشتند چون به قول مرحوم دکتر علی شریعتی نمی‌گذاشت پای هیچ قرارداد استعماری را امضا کنند. از کارکرد قشنگ عمامه گفتید مِن‌جمله کفن آن هم به دست کبل سید محمد که دستان این مرد بزرگ و فامیل من، تبرک است و گشاینده. البته عمرتان و عمرشان بیش از یک قرن و نیم باد. چه هم زیبا به نبودن ربط میان عمامه و پایه‌حقوق کنایه زدید، واقعا" باید هم همین باشد. روزگاری علمای ربانی این سرزمین، حتی به یک کال سیب‌زمینی قناعت داشتند و حتی در شرح عالمی بزرگ خواندم که آخرین ساعات می‌رفت برای خرید که آن چند پَر کاهویی مانده هم که می‌خرید، پایش ارزان بیفتد. عمامه‌پرانی یقین دارم به عظمت بیشتر عمامه مینجامد و مردم را به فکر نعمت بی‌شمارش فرو خواهد برد و به نقمت کفران‌کنندگان نعمات شاهد خواهد شد. معمولا" فیلم ویدئو در فضاهای مجازی را اصلا" باز نمی‌کنم مگر بسیار نادر؛ مثل همین "دوربین مخفی" حرمت‌نهادنِ مردم به عمامه‌ی یک سید روحانی (که به این نقش رفت) در برابر فردی که داشت نقش یک عمامه‌پرّان بازی می‌کرد) را باز کردم که دوست گرامی ما آق سید موسی صباغ بار گذاشته بود. واکنش مردم شگفت‌انگیز بود. طینت و شرشت مردم، آکنده به دیانت و عشق به معنویت است. باری؛ وقتی رسیدم که نوشتید: "از کف پارو نانوائی‌ها هم بیشتر شده" از خنده عبور کرده و پِخ زدم و به فکر عمیق فرو رفتم که حد این پارو از کدام دسته است؟! گفتم شاید آشیخ ممد بابویه بهتر اندازه‌دان باشد! که کم نمانده ندیده‌ی نبیره‌ی نبیره‌ی شیخ صدوق شده است! حد پاروی قطور قایقران؟ پاروی گشاد نون سنگک؟ یا پاروی نون بربری که دراز است. آقا نجفی‌ی دوست‌داشتنی که طبع لطیفی دارید، گمان کنم بس باش پاسخ نیمه‌مشبع (=حجیم) من. ممنونم و سبک قلم‌تان را می‌پسندم؛ روان است و انباشته از اِخبار و اَخبار.

 
نظر حجت الاسلام آشیخ علی‌رضا ربانی: سلام علیک یا صدیقی صباح الخیر و العافیه درود بر شما و همتتان، کاری کردید که شیخ اجل ما ( حاج آقای نجفی ) دست به قلم شود ، عرض می‌کنم، استفاده از علم و قلم استاد ما که دریای بیکرانی از علم ، مجاهدت ، مدیریت ، صمیمیت ، اخلاص و..... است ،در حکم " اضرب بعصاک البحر " می‌باشد.، واقعا تمنای وصال است عزیز. عزت مستدام. بی نشان.
 
استاد جناب حجت الاسلام آشیخ علی‌رضا ربانی سلام علیکم و سلام. حالا با این فراگفته‌ی شما، خوشحالم که "شیخ اجل" ما دو تا شد، یکی شیخ سعدی و دیگری حاج آقا نجفی دارابی. با شما درین عبارت برجسته هم، همباش هستم که یادم بود و بلد بودم «علم و قلم استاد نجفی» در توصیف شما به "دریای بیکرانی از علم ، مجاهدت ، مدیریت ، صمیمیت ، اخلاص " وصف شد. درستِ درست. دستِ دو استاد زبردست مریزاد. سلام الله علیکما. خرسندی‌ام گل کرد و گلم شکوفه داد که یادگار حضرت مرحوم آقا، صحن محترم هیئت رزمندگان را به کلمات‌شان آذین و ما را از سرگذشت‌ها آگاه می‌کنند که ذات بشر دانایی‌دوستی است؛ هر چه بیشتر بداند آن هم دانش نافع، به سود او ختم می‌شود. همیشه به جوانان که احتمال می‌دادم روی حرف بنده مقداری فکر می‌کنند، می‌گفتم تو کتاب بخوان، خودِ کتاب تو را بزرگ می‌کند و وقتی قد کشیدی می‌فهمی بالاترین سرمایه‌گذاری را کرده‌ای؛ یعنی فهم و دانایی. هر چیز کسی را سرقت برند و به بند بکشند، فهمش را نمی‌توانند. فهمیدن عظمیم‌ترین عزیمت انسان است. هر چه این صحن به قلم صاحابان فکر و اندیشه و احساسات پاک و تجربیات، در آید حکم همان کتاب را دارد، که معجزه‌ی دین مبین‌مان کتاب است؛ کلام الله مجید. با ارادت: ابراهیم.
 

جناب آقا سید اسحاق سلام. خیلی هم خوب شد نحوه‌ی اعزامت به جبهه را با یک خاطره‌ی احترام‌آمیز به والدینت ثبت کردید. خداوند آن دو مؤمن را رحمت کناد، نیز اخوان رزمنده‌ات را که با آقا سید حسن هم‌سنگر بودیم در هفت‌تپه و فاو عراق. شما خود بهترین پاسخ را در قالب شعرت دادید، آنجا که از سرِ صراحت سرودید:«الله داند که نیت حق و صدق بود / که افکارِ خبیث ، کِذب و سودا بود»

 

سلام مجدد استاد نجفی عزیز. اولاً هرگز آن روز، زودتر از ۱۵۰ سالگی‌ات از راه نرسد. دوم هم قناعت علما و روحانیان با سیب‌زمینی را با دو مثال جالب محلی اسکورت کردی. سوم هم این که از نحوه‌ی گفتمانی خودمانی با شما خوشحالم و نشان تواضع و خاکی‌بودن آن استاد است. پخ (=خنده‌ی عمیق) که نباشد آدم دق می‌کند.

 

سلام و علیک السلام آق شخ محمد. ۱. اوریم درست است. من این روستا رفتم. برای مازکندل. او یعنی آب، ریم یعنی بوته. سرِ هم می‌شود جایی که بوته کنار آب رشد می‌کند. اوکنار یا اوریم. ۲. بستگی دارد از چهار نسبت تساوی، تبایُن، عموم‌وخصوص مطلق و عموم‌وخصوص مِن وجه، به نظرم سومی باشد. ۳. البته که «ندیده» به نیاکان صدق می‌کند. چون فوت می‌شوند و بستگان نوزاده‌ی خود را نمی‌بینند. ۴. کف دست لَمَه‌سوها را کی وجب زدید؟! ازین واژه‌سازی خندیدم. ۵. در مورد طلاب عزیز، خبر خوشایندی را گفتی، خیلی خوشحال شدم ازین رویکرد و فرهنگ‌سازی اقتصادی. حالا پشمی‌کلا نباشد و کامواباف باشد، نمی‌شود؟! آقا از مباحثه با شما محظوظ ! شدم. خب بلدی تا کنی.

 

جناب آسید اسحاق سلام و صباح‌تان به خیر و برکت. این قسمت خاطره، علاوه بر جنبه‌ی خوب روایتگری که فضای محل و بدرقه‌ی مردمی را برشمردی، توصیفی و تحلیلی هم ظاهر شدید که جذبه‌ی روایت را در کنار دغدغه‌ی فکرت می‌گذارد و چنین متن‌هایی، دروازه‌ی دانایی را می‌گشاید. و اما بعد، این مصرع شعرت خیلی زیبایی و پیام داشت: "همه یاران برِ دفعِ خطر سویِ میدان" یعنی چارچوبه‌ای که هرگز از گردن مسلمان ساقط نمی‌شود. وقتِ دفاع، اگر مؤمنان برنخیزند و پابه‌پای حرف راهبر و رهبر نباشند، حتی پیامبر خدا ص هم دچار تنگه‌ی اُحد می‌شود و از پشت شبیخون می‌خورَد، چه رسد به سایران. آری؛ سید اسحاق، هر زمانی برای خود تپه‌ی اُحدی دارد و تنگه‌ی حمله، و "ولید"ها و "خالد"هایی هم هستند سوار بر اسب و مواظب فرصت و رخنه و منتظر حمله.

 

چند سطری با روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی»

به قلم دامنه: مسائل روز: چند سطر با روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی». به نام خدا. سلام. من از چند تا (نه همه) از روزنامه‌هایی که مدعی «اصلاح» هستند، مثال نمی‌زنم؛ زیرا حال و روزشان دیرزمانی‌ست اثبات گردیده در برابر غرب خود را باخته‌اند و تغییر ماهیت دینی و سیاسی و حتی حرفه‌ای داده‌اند و لانه‌ی یک عده معدود (اعم از غاقل،جاهل، عامل) از عمله‌های دشمن شده‌اند، بلکه عمدا" از روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» مثال می‌زنم که مدیرمسئول و ستون‌نویسی به اسم حجت الاسلام آقای مسیح مهاجری دارد که زمانی نماینده‌ی اعزامی شهید بهشتی به ژاپن بود و پیوسته خود را پیروش می‌پنداشت و مدتی طولانی هم، روزنامه‌اش را طوری اداره می‌کرد که انگار «ولی فقیه ثانی» بوده و اختیاردار همه. و او هنوز هم حاضر نشد جای خود را به دیگران بسپارد؛ از آغاز یعنی اوائل انقلاب تا حالا رئیس این روزنامه مانده است و به این میز (مثل آیت‌الله آقای احمد جنتی و آقای دکتر علی اکبر ولایتی و پیش ازین حجت‌الاسلام آقای سیدمحمود دعایی) چسبیده است! و هزارها بار مواضع متضاد از خود بر جای گذاشته‌است، حتی در سیاست خارجی و موضعگیری منطقه‌ای و امنیت ملی. و درین دو ماهه‌ی اخیر هم، گونه‌ای چندچهره ظاهر شد که اگر کسی پیشینه‌ی این فرد را نشناسد خیال می‌کند، مقرّ و مفرّ و ممرّ این روزنامه، دفتر بچه‌های مرحوم رفسنجانی شده است، که "چاپ" را با "بچاپ" !! تمیز نمی‌دهد.

 

 

اینان در چاپ‌های اخیر پر کردند روزنامه را از حرف‌های نه فقط دوپهلو، که وارو. و تروریست‌ها و آتش‌افروزان و اغشتاشگران قمه‌به‌دست را -که خون بسیجی مظلوم و مأمور محترم انتظامی و نیروهای گمنام امام زمان عح را در شهرهای مختلف به زمین ریختند- به اسم "معترضان" جا می‌زدند. اگر به قول شما اینان "معترضان"اند پس چرا در چاپ امروز (۳۰ آبان ۱۴۰۱ : عکس بالا) روزنامه‌ی‌تان تیتر و عکس زدید "وداع باشکوه مردم قدرشناس اصفهان با شهدای حافظ امنیت". مگر "معترض" انسان می‌کُشد؟! که چندین شهید از ما بگیرد. کجای جهان به افراد اسلحه‌به‌دست و دشنه‌به‌جیب و چاقوبه‌آستین، فرصت حضور در معابر و خیابان می‌دهند و اسمش را معترضان می‌گویند؟! اعتراض که جزوی از جمهوری اسلامی است و حقی خداداد به بشر. و فرد معترض حتی طبق اصول دینی و اخلاقی با رعایت چارچوب و نظم و قواعد، می‌تواند ائمه‌ی مسلمین را نصیحت کند چه رسد به درخواست مطالبه و نقد و انتقاد. این رفتارهای شریر، کجایش با مفهوم اعتراض سنخیت دارد؟! آقای مدیر مسئول روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» دست بردارید ازین رفتاری که اسمش را نمی‌دانم چیست و انگ هم نمی‌زنم. خود اگر گنگ و گمراه شدید و در شک اَشدّ به گِل زده‌اید و نمی‌توانید از آن دربیایید، دست‌کم مردم متدین را با نوشته‌ها و مواضع غلط و بی‌شرمانه‌ی خود به خشم نیاورید.

 

روزی امام ره جمله‌ای سرنوشت‌ساز به چند نماینده‌ی مجلس و روزنامه‌ی رسالت نمادی از جناح راست عتاب کردند که از ذهن مردم ایران محو نمی‌شود: «لحن شما... از لحن اسرائیل تندتر است... توجه کنید به قدرت خودتان. نشکنید این قدرت را... چرا این قدر غربزده باشیم یا شیطان‌زده؟.. چرا می‌خواهید دو دستگی ایجاد کنید؟ چه شده است شما را؟ کجا دارید می‌روید؟ اینَ تذهبون؟» و حضرت امام ره حتی مقطعی دستور داده بودند روزنامه رسالت را به خاطر مشیء اختلاف‌افکنانه در جبهه توزیع نکنند؛ حال آیا همان عتاب امام را باید برای شما آورَم؟! : «اینَ تذهبون؟» کجا دارید می‌روید؟!!! چرا از شکیبایی شگفت‌انگیز رهبری معظم، سوءاستفاده دارید می‌کنید؟! به سرِ عقل بیایید و برگردید و انقلاب اسلامی را بیش ازین حراج نفسانیات خود نکنید.

 

سلام جناب شیخ محمد بن قربان بن ... بن ... بن ... و بلکم بن ابن بابوِیه! آن روبروی شورک‌چال بعد از عبور خطیرکوه در دوآب، یعنی سرِ عبور اوریم قبرهایی هم هست که مال کارگران آلمانی‌ست که راه‌آهن کار می‌کردند. بگذرم. فکر عکسی هم از آن عبور دارم. مسیرت می‌خورد اگر ترافیک بار نمی‌آوری بزن کنار یک عکسی بینداز و بذار. آقا بسیار قدردان این اطاعت! و سمعَت! که سَمعَک هم نیاز ندارد گوشِت!

 

نظر احمد بابویه: سلام ودرود بر پسرعمویم گلم ، از تحقیات علمی شما (خاندان بابویه) بسیار لذت می برم. هرچند دوست دیرینه ما، آقا ابراهیم تک زدند کتاب هدیه شده را، از شما قول گرفتند. امیدوارم یک جلد به ما برسد. استفاده می کنیم از مطالب دوستان گرانقدر.

 

سلام احمدآقای بابویه. گفتی تک‌زدن کتاب هدیه و دوست دیرینه، یادم را بردی به سوی گربه نامرئی که زنده‌یاد یوسف رزاقی آنی آن را در وجه درست ساخت. هفت‌تپه که بودیم یادت که هست، یوسف و تو سرتان حتی نیم‌ساعت پس از ناهار توی سطل قرمز پلوی جاداده بود و یواشکی عین گربه نامرئی می‌بلعیدین! خوب غذا را تک می‌زدین. جبهه اگر یوسف‌های شاد و سرشار از روحیه را نداشت، از افسردگی غش می‌کرد.

 

استاد نجفی عزیز بداهه‌پرداز قاهر و قادر سلام و صِوی به خیر. هر چی چه شوسَری، چه صُب سَری، به این شیخ محمد یادگار آق شخ قاربون آن شیوخ الذاکرین مرحوم، بگویید مِه دل پی کانده! آک کِّه.

 

ذاکر اهل بیت ع جناب حاج اباذر رخ فروز سلام. حالیا درود بر شما. واقعاً تأمل‌برانگیز بود. اساساً دنیای آلوده به انواع کژتابی‌ها به حکمت‌های لقمانی نیاز دارد. پندهای لقمان ع را باید لقمه‌ی روح کرد. حتی پیامبرانی هم پندهای او را به کار می‌بستند. باید هم تحت تعالیم او باشیم. ممنونم ازین آورده‌ی پندآموزت.

 

جناب استاد نجفی سلام و شامگاهان به خیر و برکت. یک‌بند متن خاطره را خواندم. کیف کردم. علت این است که با قدم به قدم رفتنِ شما و جناب استاد ربانی به جلوتر خط، حسّ مشترک دارم. چه تشریک مساعی نابی کردید با مرحوم دائی‌تان. و چه دستور سختی دادید آنجا که نوشتید: «گفتم مواظب رفیقمون [آقا ربانی] باشند تا شهید نشده ولش نکنند.» خیلی خندیدم اینجا که رسیدم. مزاح ازین حکیمانه‌تر؟

 

و نیز آن سخن ناب که نوشتید: «آقا ربانی گفت: اگر خطر نداشت ما اینجا نبودیم!» بسیار آموزنده بود. پس آقا ربانی همان اَوان هم، از علم عرفان برخوردار بود.

 

و همچنین ازین گزاره‌ی زیبا لذت بردم که در جواب راننده به سمت زُبیدات عراق نگاشتید: «گفت خواهش میکنم من فرمان شما را اطاعت میکنم. گفتم: ای بابا منظورم فرمان ماشین است که شما فرماندار هستید.»

 

لغت «فرمان» درین جمله چه نقش ذووجوه که ندارد. آقا دیدید مردم از آخوند اطاعت می‌کنند و فرمان را در دست شماها می‌خواهند، اون فرمان، نه فرمون اتول. اساسا" اُس و اساس و شاکله‌ی شماها پیشوایان یعنی پیشی‌جستن و پیشادانستن.

 

خوشحالم درین صحن محترم، از ندانستن‌ها از همدیگر، به دانستن‌ها از همدیگر نائل می‌شویم و از سرگذشت‌های همدیگر آشناتر که در آن پر از آموزه و لذایذ معنوی است. برای من این قسمت خاطره هم، تازگی داشت و طراوات. و لبریز بود از بهترین واژگان زبان مادری. تا قسمت بعدی و بعدی و بعدی بازم مترصد می‌مانیم. تشکر از پاسخ ملیح. باقال مِه پیَر که هر وقت گیر می‌افتاد و می‌گفت: صلوات بَفرس کلِک ره بکِن.

 

سلام جناب آقا سید اسحاق. خدا قوت و برکت. آقا گفتید تیپِ "الحدید" آخیه، خوب شد یادم انداختی. هر چه زور می‌زدم این مدت به حافظه‌ام، اسم این گردان ادوات ما چه بود، یادم نمی‌آمد. راحتم کردید. آری: الحدید (=آهنین و پولادین)

 

یادم هست وقتی رفقا آن سال ۱۳۶۴ واردش داشتیم شدیم، اول ورودی‌اش رسِن داشت شبیه لُوش. عکسی هم بر تلابلو بود از شهید محمدحسین و عیسی ملایی که جزوِ اولین‌های این گردان بودند، حتی برجستگان آن.

 

این مصرع شعرتان هم، زیبنده بود و پرمفهوم:

 

"همه تسلیمِ دین و زین طریق فرضیه پنداری"

 

یعنی هم اسلام را در لغت و محتوا معنا کردی: تسلیم خدا و آموزه‌های حضرت آفریدگار بودن. و هم بودن درین مسیر را واجب دانستید، این حاکی از شناخت شما ادبیات دینی‌ست. متشکرم.

 

سلام بر استاد خودم جناب ربانی زیده عزه. بله درست است و بنده از قلم توانای استاد نجفی که آمیخته به طعم طنز و استخدام واژگان قشنگ است، بهره می‌برم و نوشته‌ی خاطرات‌شان حال آدم را خوب و فکر آدم را به اندیشه و رجوع به آن دوره، وادار می‌کند. خرسندم در لابه‌لای نوشتارش از شما هم نشانی‌های بانشان می‌دهد ای دوست من ربانی که «بی‌نشان» ثبت کرده‌ای.

 

دوست فاضلم جناب آقاعیسی رمضانی سلام. مطلب درخوری نوشته‌اید. زاویه‌ی نگاه نوِی انداخته‌اید به فراخنای قضایا. از هوش شما و دقت تیزی که درین فراز کوتاه به خرج دادید، بهره بردم. برای من تحلیلی با ژرفای بالا بود. بیشتر در صحن دست به تبیین بزن به قلم رفیقانی چون شما آگاه و بااخلاص محتاجیم. با ارادت: ابراهیم.

نظرات قبلی در قسمت اول این مجموعه: اینجا. قسمت دوم: اینجا. و سوم: اینجا.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2179

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

سه شنبه آبان ۱۴۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">