دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۲۰۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تک نگاران دامنه» ثبت شده است

به قلم دکتر فتح الله دهقان. از خزر چه خبر؟ کدام خزر؟ همان خزری که در زمان هخامنشان، اشکانیان، ساسانیان و ... ایران بر آن حاکمیت داشت و جزء آبهای داخلی ایران بود! همان خزری که مانند تاجی آبی رنگ زیبابر سر ایران بود! همان خزری که مانند الماسی درخشان  کوه نور را  شرمنده میکرد! همان خزری که یادآور این جمله حاج میرزا آقاسی صدر اعظم بی کفایت قاجاریه که در مقابل تقاضای واگذاری قسمتی از دریای خزر به روس ها گفته بود «ما کام شیرین دوست را برای مشتی  آب شور تلخ نمیکنیم!» همان خزری که پس از قراردادهای ننگین گلستان و ترکمن چای توسط روس ها برای استفاده ایران از آن محدودیت هایی ایجاد شد!

 

همان خزری که خالق طبیعت زیبای شمال است و مردم خطه شمال از برکت آن متنعم شده و مردم ایران از سراسر کشور برای گشت وگذار در آن خطه استثنایی و زیبا به آنجا مسافرت نموده و به آرامش روحی می رسند! همان خزری که پس از ۲۵ سال مذاکره و امضا کنوانسیون رژیم حقوقی توسط روسای جمهور حوضه خزر هنوز سهم ایران از آن در پرده ی ابهام است! اما، خزر دریاچه ایست که در میان مردم جهان به دریای خزر شهرت دارد. بااستناد به کنوانسیون بین الملی حقوق دریا ها سال ۱۳۸۲، وبا توجه به اینکه خزر دریا نیست، بلکه دریاچه ایست که برای تقسیم آن، اجماع کشور های ساحلی لازم است. تا بحال کلیه ی دریاچه های مرزی در قاره آفریقا، اروپا و آمریکا با توافق کشورهای هم مرز ساحلی تهدید  حدود و تابع رژیم حقوقی خاصی گردیده اند.

 

دریای خزر

 

در طول تاریخ تسلط و حاکمیت بر دریای خزر تابع حاکمیت بر خشکی اطراف آن بوده است. تسلط و حاکمیت ایران بر دریای خزر بستگی به قدرت و ضعف حکومت ها داشته است. در زمان هایی که حکومت های قدرتمند بر ایران حاکم بوده اند، ایران کم وبیش بر دریای خزر حاکمیت کامل داشت و دریاچه ای داخلی محسوب میشد. پس از قرارداد های ننگین گلستان ۱۸۱۳ و ترکمنچای ۱۸۲۸ برای اولین بار در تاریخ توسط روس ها محدودیت هایی برای ایران در دریای خزر ایجاد شد. تا اینکه در بیشتر بخوانید ↓

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۹:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
پیر زن فریاد می زد گرسنه ام، تشنه ام

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: قسمت نوزدهم. سَر، به"بِسم الله الرَحمـنِ الرَحیم". می نهَم بـر ساحتِ ربِّ کریم/ می نَهم سَر، تا سَر افرازی کنیم/ پَرده ای از عشق را بازی کنیم. سلام علیکم : ارادت. سفرنامه تبلیغی اینجانب ۱۸سال قبل در ماه محرم در ایام عیدِ ۱۳۸۰ ه ش برابر با ۱۴۲۱ ه ق از قم اعزام به مازندران کیاسر (روستای دیدُو )  اتفاق افتاد...

 

حجت الاسلام شیخ مالک

 

قبل از بازگو کردن اتفاقات و خاطرات آنجا، جواب مدیر دامنه جناب آقا ابراهیم [اینجا] در ارتباط با اسکان ما نظر داد که چرا مسئولین فرهنگی خانه ی مجزّا برای شما نمی گیرند؟ جواب مسئولین برای کار فرهنگی زیاد گریه می کنند. پول نداریم ، بودجه نداریم، گوش فَلَک را کَر می کند . آن زمان در محله ها خانه ی عالِم بخاطرِ کمبودِ بودجه نداشتند اما الان خانه ی عالم در خیلی از محله ها درست کردند و روحانی مستقر دائمی و طرح هجرت  با خانواده در اکثر روستاها و شهرها دارند و مردم از محضر روحانیت بهره می برند .

 

اما بنده نظرم این استکه در خانه های مردم برویم و مردم به روحانیت دست رسی داشته باشند. من هر جا میزبان داشتم راضی بودم هر چند در بعضی جاها کمبود و کسری داشتند . اما با صبوری حل می شد . و سپری می کردیم و خودمانی هم می شدیم . در ضمن در میثم آبادِ جیرفت آقای رئیسی گفتم دو همسر و ۱۵ بچه داشتند . همه یک جا نبودند . همسر اول و دوم با بچه هایشان  مستقل بودند. و برای هر کدام یک خانه داشتند . این بچه ها ذلق پلق مال یکی از خانمهایش بود. با همه ی این تفاسیر اگر کسی از من سوال کند آیا از مسئولین فرهنگی راضی هستی یا نه ؟ جواب می دهم ۷۰ یا ۸۰ درصد راضی نیستم.. چون دروغگو هستند ، یا مقام پرست هستند ،  یا مسئولیت شان را خوب انجام نمی دهند ، یا بلد نیستند و اکثراً بی سواد هستند ، و همکاری نمی کنند . و کار بلد نیستند و بعضی متاسفانه ادب ندارند ، تکبر ، تبَختر هم دارند بعضی ها خیلی خوب هستند از هر نظر ( یعنی بعضی ها هم سواد خوب هم با ادبند و هم با معرفت ، و هم با اخلاق ) بعضی سواد دارند اما اخلاق ندارند ، در نتیجه میشه گفت کسانی که اخلاق ندارند، سوادِ این بخش را ندارند ، چون سواد، اخلاق می آورد و آنها که با من همکاری دارند بنده برایشان دعا می کنم و آنها که با من همکاری ندارند ، آنها را واگذار می کنم با کِرام الکاتبین که خودشان با رفتارشان قضاوت کنند . بگذرم حرف زیاد است.

 

سه اتفاق


اتفاق اول : اما روستای دیدو کجاست ؟ از سَمتِ ساری به طرف کیاسَر نیم ساعت از ساری بگذریم . دست چپ نرسیده به کیاسر یا نیم ساعت مانده به کیاسر می باشد . مجموع  از ساری تا کیاسر یک ساعت می باشد . میزبان من آقای موسوی بود . جوان بی آلایش و با معرفت بود . خانواده ی  ایشان هم محترم بودند . روزها خانه ی میزبان بودم . هنگامی که مشغول مطالعه یا مشغول کارهای دیگر بودم . یک صدای بلندی شبیه صدای پیرمرد از بالای تپه که خانه بود و در میان جنگل بود ، پیوسته و دم به دم این صدا را می شنیدم ، تا روز سوم و یا چهارم مُحَرَّم شد . به میزبان گفتم ، این صدای کیست ؟ و چیست ؟ گفت صدای پیر زن است ، گفتم چی میگه ؟ گفت فرزندانشان او را رسیدگی نمی کنند ، فریاد میزنه من آب می خوام، نان می خوام ، گرسنه ام تشنه ام ،پسرشان همیشه میاد پای صحبت و سخنرانی شما . حتی تکیه به منبر می دهد، و صحبت شما را گوش می کند، حتما درباره ی احترام به پدر و مادر  صحبت کن. ما هم نارنجک هایی که مربوط به والدین بود از طریق رسانه ی منبر انداختیم . تا ادای تکلیف شود . انشاء الله تاثیر گذار بود.


اتفاق دوم : صحبت درباره ی خمس شده بود . یک آقایی که خیلی با کلاس بود گفت من هر وقت خمس را پرداخت می کنم محصولات کشاورزی من دو برابر می شود . می فهمم بخاطر پرداخت خمس بود.


اتفاق سوم : یک دبیر آن محلی با من همیشه بحث می کرد . اطلاعاتش خوب بود . یکی از بحث های که با من داشت . دیدگاه علامه شهید مطهری و دیدگاه دکتر شریعتی بود . ایشان می گفت شهید علامه مطهری و دکتر شریعتی با هم رفیق بودند ولی در بعضی از مسائل با هم اختلاف نظر داشتند . بنده هم گفتم بله درست است. ۲۶ مرداد ۹۷ مالک رجبی داراب .

 

پاسخ دامنه

به نام خدا. سلام جناب آقای شیخ مالک. دیدگاه شما را دربارۀ «خانۀ عاِلم» در روستاها و علاقه و استدلالت مبنی بر لزوم حضور روحانیون در منازل مردم، می پذیرم. فریاد پیرزن روستای «دیدُو»ی کیاسر دلم را سوزاند. شریعتی و مطهری هم رفیق بودند و هم هر دو زمینه سازان این انقلاب. دادن خمس هم برکاتش متقابل است. هم خدا خشنود می شود. هم گیرندۀ خمس و هم آن کسی که دستور خدا را عملی می کند و مالش را منزّه و دیگران را در درآمدش شریک. من، خمس را سُفرۀ بزرگ انسانیت می نامم. ممنونم. عکس بالا: طبیعت چهاردانگه کیاسر ساری مازندران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۴:۰۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم جناب سین: با عرض ادب و سلام خدمت دامنه ی عزیز و دامنه خوانان گرامی. موضوع بحث امروز علل بد دهنی بچه ها و ارائه ی راهکار. وقتی فرزندتان شروع به گفتن کلمات زشت یا فحش دادن میکند. ممکن است تعجب کنید که کودکتان این حرفها را از کجا یاد گرفته است، و آیا واقعاً معنای حرفهایی را که می گوید می فهمد؟ اینکه چطور نسبت به حرفهای زشت کودک  خود عکس العمل نشان می دهید، بر رفتار بد دهنی او در آینده تاثیر می گذارد.

 

متنی نقلی از منابع: چرا کودکان فحش می دهند: کودکان کم سن و سال اغلب به این دلیل کلمات زشت را بکار می برند که هنوز درحال اکتشاف زبان هستند. کودکان ممکن است کلمات جدید را امتحان کنند، صرفا برای اینکه معنای آنها را بفهمند. وقتی کودک  شما حرفهای ناپسندی می گوید، معمولا این کار را برای خالی کردن بعضی احساسات منفی اش به کار می برد؛ در واقع این کار پاسخی است به مسائل ناراحت کننده، یا ناکامی. کودکان ممکن است فحش بدهند برای اینکه شبیه به بزرگسالان به نظر برسند، یا سعی کنند عضوی از یک گروه باشند، یا بخواهند با اضافه کردن قدری هیجان به صحبت هایشان مهم به نظر برسند، و یا شاید دارند از کسی تقلید می کنند. گاهی اوقات نیز کودکان فحش می دهند زیرا با این کار توجه زیادی از والدینشان می گیرند.

 

 

آیا باید معنای لغت را توضیح دهید؟ کودکان میتوانند برخی توضیحات ساده را بفهمند. اگر فکر می کنید کودکتان کمی در مورد معنای لغتی که استفاده کرده می داند، میتوانید از او سوال کنید که فکر می کند آن لغت چه معنایی دارد. سپس، برای توضیح اینکه چرا به کار بردن آن لغت مناسب نیست، از توضیحات کلی استفاده کنید. بعنوان مثال میتوانید بگوئید: این لغت مربوط به قسمت های خصوصی بدن است.


هفت‌ علت‌ اصلی‌ برای‌ ناسزاگویی در کودکان‌:
- یادگیری‌ از طریق‌ والدین‌
- یادگیری‌ از طریق ‌دوستان و بچه‌های‌ دیگر
- بد آموزی بوسیله فیلم
- بیان‌ نوعی‌ اعتراض‌
- رسیدن‌ به‌ خواسته‌ ها و اهداف‌
- تشویق ‌شدن‌
- ناکامی‌ و افسردگی


در بعضی‌ خانواده‌ها، والدین‌ با فرزندان‌ خود بسیار خصمانه‌ رفتار می‌ کنند و در عین‌ حال‌ آنان‌ را آزاد می ‌گذارند. به‌ این‌ گروه‌ از پدر و مادرها، والدین‌ خصمانه‌ آزاد گذارنده‌ می ‌گویند؛ آنها خود از حرف های‌ زشت‌ استفاده‌ می ‌کنند و فرزندان‌ نیز آزادند که‌ این‌ گونه‌ عبارات‌ را به‌ کار برند. یعنی‌ هیچ‌ اقدامی‌ در جهت‌ جلوگیری‌ از این‌ رفتار به‌ عمل‌ نمی‌ آید؛ و یا از نظرتربیتی هیچ‌ گونه‌ تدبیری‌ از طرف‌ والدین‌ برای‌ ترک‌ این‌ عادت‌ در بچه‌ ها صورت‌ نمی‌ گیرد. ذکر این‌ نکته‌ ضروری‌ است‌ که‌ چه‌ والدین‌ حرف های‌ زشت‌ را به‌ فرزند خود بگویند و چه‌ در حضور او در برابر فرد دیگری‌ این‌ گونه‌ گفتار را به‌ کار ببرند، کودک ، آنها را می‌آموزد و به‌ وقت‌ نیاز بر زبان‌ می‌آورد. از دیگر علت های‌ یادگیری‌ کلام‌ زشت، ارتباط‌ کودکان‌ با دوستان‌ و با بچه ‌های‌ دیگر است. بسیاری‌ اوقات‌ کودکان‌ عامل‌ بدزبانی‌ یکدیگرند. در مهد کودک ، مدرسه ، کوچه‌ و هر جای‌ دیگری‌ که‌ بچه‌ ها فرصت‌ بازی و به ‌خصوص‌ درگیری‌ با هم‌ را پیدا کنند، ممکن‌ است‌ این‌ بدآموزی‌ صورت‌ بگیرد.


از دیگر عوامل‌ بروز بدزبانی‌ در بچه‌ها ، به کارگیری‌ کلام‌ زشت‌ به‌ عنوان‌ اعتراض‌ است. کودک‌ با بر زبان ‌آوردن‌ این‌ گونه‌ حرف ها اعتراض‌ خود را نشان‌ می‌دهد؛ این‌ نوعی‌ رفتار تلافی‌ جویانه‌ است‌ که‌ بعضی‌ کودکان‌ در پیش‌ می‌ گیرند. آنها احساس‌ می‌ کنند، فقط‌ با ادای‌ این‌ گونه‌ کلمات‌ است‌ که‌ تخلیه‌ می‌ شوند و می ‌توانند نارضایتی‌ خود را نشان‌ دهند. گاهی‌ که‌ کودک‌ خردسال‌ برای‌ اولین ‌بار از کلمات‌ زشت‌ استفاده‌ می‌ کند، موجب‌ خنده‌ و مزاح‌ اطرافیان‌ می‌ شود. این‌ گونه‌ برخورد از همان‌ ابتدا برای‌ او حکم‌ تشویق‌ به‌ انجام‌ این‌ رفتار را خواهد داشت‌ و به ‌تدریج‌ به‌ آن‌ عادت‌ می‌ کند. پاره‌ای‌ از موارد نیز کودکان‌ با بر زبان ‌آوردن‌ حرف های‌ زشت‌ می توانند به‌ خواسته‌ های‌ خود برسند. بنابراین‌ بدزبانی‌ را راهی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود تلقی‌ می ‌کنند و در درازمدت‌ جزو رفتار آنان‌ خواهد شد.

 

راهکارها: چنانچه‌ این‌ گونه‌ رفتار از والدین‌ سرچشمه‌ گرفته‌ باشد، بایستی‌ والدین‌ به‌ طور جدی‌ آموزش‌ داده‌ شوند تا خود را کنترل‌ کنند و چنین‌ رفتاری‌ را حداقل‌ در حضور فرزند انجام‌ ندهند. در ضمن‌ لازم‌ است‌ به‌ کودک‌ گفته‌ شود که‌ این‌ رفتارها درست‌ نیست‌ و اگر هم‌ از والدین‌ سر زده، آنها اشتباه‌ کرده‌اند و دیگر تکرار نخواهد شد. به‌علاوه توصیه‌ می‌ شود اگر پدر و مادر چنین‌ رفتاری‌ را مرتکب‌ شدند، به‌ اشتباه‌ خود اعتراف‌ کنند و حتی‌ از فرزند عذرخواهی‌ نمایند.


۲ . اگردوستان‌ یا بچه ‌های‌ دیگر عامل‌ بدزبانی‌ کودک‌ باشند، بایستی‌ او را از این‌افراد دور کنیم‌ و به‌ جای‌ آنها دوستان‌ خوب‌ و مؤدب‌ را جایگزین‌ نماییم


۳ . در انتخاب‌فیلم ها دقت‌ کنیم‌ و چنانچه‌ فیلمی‌ مناسب‌ سن‌ کودک‌ نیست، شرایطی‌ فراهم‌ آوریم‌که‌ او فیلم‌ را نبیند.


۴ . به‌اعتراضات‌ کودک‌ گوش‌ دهیم‌ و دقیقاً توجه‌ کنیم‌ که‌ او چه‌ می ‌گوید و نسبت‌ به‌چه‌ چیز اعتراض‌ دارد. دادن‌ یک‌ کمک‌ فوری‌ به‌ کودک‌ در چنین‌ شرایطی‌ بسیار مهم‌است. روشهای سختگیرانه والدین، اعتراض‌ شدید فرزند را به‌ همراه‌ دارد.


۵ . هرگز کودک‌نباید به‌ این‌ وسیله‌ به‌ خواسته ‌اش‌ برسد؛ بلکه‌ بایستی‌ به‌ او فهماند، چنانچه‌دست‌ از این‌ نوع‌ رفتار بردارد و حتی‌ از این بابت عذرخواهی‌ کند، به‌ خواسته‌ اش‌خواهد رسید.


۶ . هرگز باشنیدن‌ حرف های‌ زشت‌ کودک‌ به‌ او نخندیم، بلکه‌ اخم‌ کنیم‌ و خود را از وی‌ دورسازیم. با این‌ روش‌ به‌ او نشان‌ می‌ دهیم‌ که‌ رفتار پسندیده‌ای‌ نداشته‌ است.


۷ . چنانچه‌فرزند ناکامی و افسردگی‌دارد، بهتر است‌ فرصتی‌ فراهم‌ کنیم‌ تا او موفقیت،شادی و نشاطرا تجربه‌ کند. در چنین‌ مواردی‌بایستی‌ به‌ درمان‌ حالات‌ افسرده ‌وار او بپردازیم.

 

علاوه‌ برتوجه‌ به‌ نکات‌ گفته‌ شده، والدین‌ می ‌توانند با استفاده‌ از روش‌ «یادگیری‌وسیله ‌ای» ، در جهت‌ رفع‌ عادت‌ بدزبانی‌ در کودکان‌ برآیند. به‌ این‌ ترتیب‌ که‌هر وقت‌ کودک‌ رفتار ناپسند از خود نشان‌ نداد، به‌ او جایزه‌ای‌ بدهند و به‌ طورمشخص‌ بگویند «این‌ پاداش‌ به‌ این‌ علت‌ بود که‌ امروز حرف های‌ زشت‌ بر زبان‌نیاوردی‌ و بچه‌ مؤدبی‌ بودی…» با این‌ روش، او می‌فهمد که‌ رفتار ناپسند پاداش‌نمی ‌گیرد، بلکه‌ موجب‌ اخم‌ و قهر والدین‌ است؛ برعکس‌ رفتار مؤدبانه‌ او تشویق‌ وتأیید می ‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۷:۴۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم جناب سین: با سلام خدمت برادر گرامیم دامنه ی عزیز و دامنه خوانان گرامی. موضوع فایده های گل بازی. بازی با گِل برای کودکان بسیار مفید است از جمله مزایایی که میتوان برای آن برشمرد یکی انعطاف پذیر بودنشه, دوم ساختار طبیعیش که چون به طبیعت ما نزدیکتره برای کودک اثر بخشی بالاتری خواهد داشت. با خمیر بازی هم میشه کار کرد اما گِل کارکردهای بیشتری داره, کم آسیبه, میشه اثر ماندگار با گِل ساخت... طیف مختلفی از کارکردها رو میشه از گِل گرفت که در ادامه به چند مورد مصداقی اشاره خواهم کرد.


۱- برای کودکان پرخاشگر, برای کودکانی که خشم کنترل نشده دارند,ضربه زدن به گِل پرتاب کردن گِل ,هدف گیری با گِل و .. باعث تخلیه هیجانی می شود .


۲- برای کودکانی که مشکل دستخط دارند گِل بازی باعث تقویت حرکات ظریف انگشتان و تقویت کنترل حرکات دست میشود. (ورزدادن گِل, تکه تکه کردن گِل, چسپاندن تکه ها به یکدیگر,کشیدن خطوط روی گِل و ....)


۳- برای بچه هایی که وسواس دارند استفاده از گِل مفید است البته باید توجه داشته باشید برای کودکی که ممانعت قوی دارید شتابزده عمل نکنید مثلا گِل را داخل یک کیسه نایلونی قرار بدید و همراه کودک شروع کنید به ضربه زدن هیجانی به گِل و این کار رو برای کودک خوشایند و مفرّح جلوه بدید کم کم نایلون سوراخ میشه و کودک کم کم تماس گِل رو با پوست دستاش حس میکنه و غرقه سازی طبیعی اتفاق میفته.

 


۴- برای کودکان بیش فعال و کودکانی که آستانه تحمل پایینی دارند, تکه ای از گِل رو بهش میدیم و یه الگوی ساده براش میسازیم , اینو باید انقدر ورز بدی تا به شکل و اندازه ی اینی که من درست کردم برسه, در کودکان بیش فعال, برنامه ریزی, دچار درجاتی از اختلال است.

 


۵- این بازی به تقویت برنامه ریزی کودک کمک میکند. کلام آخر ; گِل بازی برای تمام کودکان بالای  3سال مفید است به جز گروهی که گِل را میخورند.

 

 

پاسخ دامنه

به نام خدا. سلام جناب سین. من با آن که به شصت نزدیک می‌شوم، اما در کودکی ام، مانده‌ام، یعنی همین الان هم اگر جایی خلوت گیر بیارم، تیل‌بازی (=گِل‌بازی) می‌کنم. آدمو سبکبال می‌کند. بقیه در تخصص من نیست. مطلب مفیدی نوشته ای. بسیارزیاد ممنونم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۵:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

رضا ادبی فیروزجایی: کتاب حاضر بر آن است با بررسی ادیان، مذاهب، فرقه ها و نحله های موجود در کشور سوریه، میزان جمعیت، پراکندگی جغرافیایی، انشعابات و عقاید، جایگاه اجتماعی و سیاسی هر یک از آنها را روشن سازد، تا هم نیروهای عامل در کشور سوریه با استفاده از آن، شناخت بهتری از اوضاع مذهبی مردم سوریه پیدا کنند و هم عناصر تصمیم گیر، در راهبردهای خود درباره سوریه از آن بهره گیرند.

 

جغرافیای مذهبی سوریه

عکس از دامنه

 

این پژوهش بر مبنای بررسی منابع و اسناد کتابخانه ای (به زبان های فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسوی) انجام شده است و همچنین با کارشناسان و صاحب نظران مسائل سوریه مصاحبه شده است.

 

دامنه: به نام خدا. سلام دارم به آقای رضا ادبی و نویسندگان دیگر این کتاب. ضمن خرسندی از این حرکت علمی آقا رضا، از وی می خواهم هرگز از این مسیر عالمانه ایی که به یقین به مدد پدر فاضل و بزرگوارشان _دوست ارزشمند و محبوبم جناب آقای دکتر رزّاق ادبی فیروزجایی_ میسّر شده، باز نایستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۷:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
گفت تو چرا برای خاتمی دعا نمی کنی!؟

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: قسمت هجدهم. سلام. ۱۹ سال قبل در ماه مضان ۱۳۷۹ ه ش برابر با ۱۴۲۰ ه ق در اعزام ز قم به کرمان جیرفت . ۱۳ روز در روستای دُبُنه و ۱۷ روز در روستای میثم آباد در جاده ی  کَهنوج _ بندر عباس اتفاق افتاد. قبل از باز گو کردن خاطرات و اتفاقات عارضم خدمت دامنه خوانان شریف مخصوصاً آنها که سفرنامه این جانب را مورد توجه قرار می دهند و مطالعه می کنند ..توجه آنها را به گُذر زندگی (خوشحالی)  جلب می نمایم


در ۱۷ مهر ۱۳۷۹ ه ش برابر با ولادت امام جواد ع دهم ماه رجب ۱۴۲۰ ه ق چشم مان به نوزادی که تازه قدم به عرصه ی وجود گذاشت ( معصومه ام ) مُنَوَّر شد . وَجد ، شادی ، شَعَف اینجانب وصف ناپذیر بود عَلا رَغمِ آنکه یک سال تمام در غم و اندوه عفیفه بسر می بردیم و آن نقطه غم هر چند در قلب ما محو شدنی و فراموش شدنی نیست اما با تولد معصومه ام تحوّلی عجیب در تشکیلات سیستم زندگی بوجود آمد که آرامش ما نسبتا بر قرار شد. و خوشحالی در اعضاء خانواده ام و فامیلان فرا گیر شد . و این حرکت باعث تسکین آلامِ و غم ، غصه های ما شد . و جای خَلاَءِ عفیفه را در معصومه جستجو می کردیم . از زمان پرواز عفیفه تا تولد معصومه یک سال ، سه روز طول کشید . از زمان تولد معصومه تا اعزام تبلیغ ام به کرمان شاید دو ماه ، نیم طول کشید . از مُحرم تا ماه رمضان ۷ ماه می باشد ..ماه عربی قمری ١ : محرم ، ٢ : صفر  ٣ : ربیع الاول 4 : ربیع الثانی  ۵  : جمادی الاول ۶  : جمادی الثانی ٧ : رجب  ٨ : شعبان ٩ : رمضان ١۰ : شوال  ١١ : ذی القعده ١٢ : ذی الحَجَّه . منظور تبلیغات ما با ماه عربیِ قمری ارتباط دارد.. 

 

جیرفت شهر بهارنارنج


اتفاقات در دُبُنه و میثم آباد


۱ : مسئول فرهنگی و بعضی از روحانیون دیگر از مردم دُبُنه بد تعریف می کردند و بدترین روستا در جیرفت را روستای دُبُنه می دانستند . حکم  مرا برای آنجا صادر نمودند... رفتم دُبُنه خانه ی آقای مُلایی. ایشان معلم ورزش بودند ..همین که رفتم تو اتاق مهمانیش سلام  کردم . دیدم آقای ملایی یکوَر شد . بمن گفت . تو هم یک وَر بشو  . گفتم برای چی ؟ گفت یعنی راحت باش . ما جیروفتی ها  رسم ما اینجوری می باشد . هر مهمانی که بیاد به خانه ی ما به او می گوئیم یکوَر بشو تا راحت باشه و خودمانی شویم..گفتم نه . خوبه همین جوری راحتم .

 

تکیه به پشتی دادم مودب نشستم ..چند سوال از من کرد من جواب دادم .).مخفی نماند عکس بزرگ از سید محمد خاتمی رئیس جمهور اَسبقِ اندر اَسبق روی دیوار اتاقشان چسبیده بود ).


اولین سوال : گفت مدرک تحصیلی ات چیه؟ 
گفتم : فرهنگی یا حوزوی ؟ گفت هر دو را بگو
گفتم فرهنگی تا دیپلم پیش رفتم و راهنمایی و دبیرستان را در مشهد کنار درس حوزه خواندم ..
اما حوزوی سطح ۴ حوزه هستم .
گفت یعنی چه سطح چهار حوزه هستی ؟

گفتم : یعنی (دکترا ) (  ۱۹ سال قبل در درس خارج آیت ا..سید احمد خاتمی شرکت داشتم )
بمن گفت پس خیلی سَوادت در سطح عالی قرار دارد . گفتم بله در خدمتم .
مگس را از سرِ خودمون رَم می دهیم . گفت چی را از سرِ خودت رَم می دهی ؟  جواب دادم مگس را . گفت چه جالب . گفتم بله. حالا ایشان یِوَری قرار گرفته من نشسته ام .

 

سوال دوم : ( سیاسی ) گفت در حوزه علمیه قم جناح چپ و راست دارید ؟ گفتم بله حسابی .. در این قسمت خیلی توجه دارند

بعضی ها چپُ چپ هستند خلیی تندُ تند یعنی چپی های تند رو ..
بعضی ها خیلی راستُ راست هستند. یعنی راستی های تند رو
بعضی ها هم اصل نظام ، رهبری را قبول ندارند .
بعضی ها متعادلند سعی می کنند
دل همه ی جناحها بدست بیاورند ولی نمی توانند .
بعضی ها بی خیالِ جناح چپ و راست هستند میگن زندگیِ ما بچرخه و بگرده برای ما خوبه. چیه خون خودمان را کثیف کنیم. ما الان دنبال آب ، نون باشیم . به زن و بچه و زندگیمون برسیم . ..


سوال سوم : از من سوال کرد تو کدام طرف هستی ؟ چپی یا راست ؟ اصلا به خاتمی رای دادی یا به ناطق ...جواب دادم مِلاک رَأی بود ، وظیفه بود ادای تکلیف کردم . بنده بخاطر شرائطی که دارم رأی من باید مخفی باشه . کسی نفهمه ... گفتم شما مگه می دانی رهبر به چه کسی رای داده ..من تا الان نفهمیدم رهبر به کدام کاندیدا رای داده ما الان آمدیم اینجا برای تبلیغ دین ، احکام ، اخلاق  ، اعتقادات ... دنبال اصل وظیفه هستیم ..و تکلیف هم همین است ..

 

جناب آقا ابراهیم آن موقع دامنه نداشتی که در دامنه یاد بگیرم . به آقای ملایی بگویم ما سیاسی میاسی بلد نیستیم ... [دامنه: سلام جناب شیخ مالک بزرگوار. از من قبول می کنند؛ ولی شما را نه. چون می گویند هر عمامه به سری، هر طلبه و آخوندی، الّا و لابُدّ، سیاسی میاسی وارد است و الّا چرا این همه به امور وارد است و به ختمِ امور واقف!؟]

 


اتفاق دوم : ظهرها و شب ها منبر می رفتم مرتب ..و همیشه در دعاهایم می گفتم خدایا جوانان ...و نوامیس و آبرو و رهبری و دولت و ملتی خدمتگزار به اسلام و مسلمین ...حفظ فرما ...آقای ملایی یه روز بمن گفت تو چرا برای خاتمی دعا نمی کنی ؟ گفتم بجای خاتمی دولت و ملت میگویم و ایشان منظورش این بود که اسم خاتمی را ببرم ...همان جور که اسم رهبر می برم ..و بنده اسم هیچ رئیس جمهور را نمی برم .

 

از زمان شروع تبلیغم که در اوائل تبلیغم مرحوم رفسنجانی رئیس جمهور بود دعایم به همین سَبک بود ...دعا به اهلش میرسه وقتی گفتم دولت خدمتگزار اگر دولت خدمتگزار نباشه دعا به او نمی رسه ..


اتفاق سوم : روز ها ساعت ۱۰ صبح برای خانم ها کلاس داشتم . خیلی شلوغ می شد ..بعد از چند روز مسئول تبلیغات جیرفت از من خواست خدمت شان برسم . رفتم..... بعد از چند کلامی به من گفت تو در جلسه ی خانم ها در مورد صیغه صحبت کردی ؟ گفتم نه گفت آقای ملایی آمد گفت تو درباره ی صیغه صحبت داشتی ..البته داشتم آیه ی( یاایهاالذین کُتِبَ علیکم الصیام ....) این آیه ی صیام را تفسیر می کردم و کلمه کُتِبَ گفتم صیغه ی فعل مجهول ماضی الی آخر....چند بار صیغه در این آیه از زبانم تکرار شد ...من منظورم تجزیه و ترکیب آیه ی شریفه ...بود بعضی مثل اینکه بد برداشت کردند . و به آقای ملایی گفتند این آقا علاقه داره یکی از خانم ها را صیغه کنه چون در صحبت هایش حرف صیغه میزنه ...

 

اصلاً به هیچ وجهِ من الوجوه ذره ایی فکرم صیغه ی زنان نبود بعضی اینجوری برداشت کردند... بعد خود مسئول تبلیغات گفت ..به شما گفتم این روستا  [...] روستا می باشد در جیرفت ... برخی ها خیلی راحت به آدم تهمت می زنند ..دیگه ماموریت ۱۳ روز داره تمام میشه و از اینکه ۱۳ روز را انجا دوام آوردی خیلی کار کردی ..گفتم ما وظیفه ی خودمان را انجام دادیم ..و بمن گفت تو بِرُویِ میزبان خودت نیاور که چرا آمد اینجا تو را تهمت زد .. و ایشان خودش آدم خوبی نیست ..بعنوان اسرار گفت و من چون ایشان را قبول ندارم حرفش را هم قبول ندارم ..و به تو اعتماد دارم و بازرس پشت صحنه و بصورت غیر مستقیم و بدون اینکه شما اطلاع داشته باشی در غیاب شما فعالیت شما را دیده و گزارش از اهالی محل دریافت کرده و اهالی محل از شما تعریف می کردند ...و تو خبر نداری . دو سه سال قبل شنیدم مسئول سازمان تبلیغات جیرفت از دنیا رفت . جوان بود ..خدا رحمتش کنه ..


امّا اتفاقات در ماموریت ۱۷ روزروستای میثم آباد .. جیرفت جاده کَهنوج بندر عباس..


۱ : میزبان من در میثم آباد دو همسر داشت. فامیلی اش رئیسی بود. ۱۵ تا بچه داشت دو سه بچه اش ریز بودند ..نیاز به نگهداری بودند.. در راهروِ خانه چهار دست و پا، این وَر و آن وَر می رفتند. لباس شان نجس شده بود . سریع به آقای رئیسی گفتم بچه ها لباس شان نجس است. ببرید پاکشان کنید ..و توجه به طهارت و نجاست داشته باشید ..این بچه ها نجاست را روی فرش ها و راهروها کشاندند همه جا را نجس  باید همه ی این فرش ها و ..اتاق ها را با کُر پاک کنید ...طهارت و نجاست را تشخیص بدهید و جدی بگیرید...آقای رئیسی آدم با سواد بود و قرآن هم بلد بود ..و من تاکید کردم هر چه زودتر اتاق را پاک کنند..


۲ : حمام نداشتند من برای ضرورت جهت استحمام به صحرا می رفتم . پشت آن جزیره آب چاه از طریق دهنه ی لوله که خیلی گشاد بود و آن آب برای باغ خیار درختی بود.. آب فوّاره می زد در عین حال که زمستان بود و هوا سرد بود . آب سرد نبود ..می شد با آن آب خودمان را شستشو بدهیم . و اهالی محل هم همین کار را می کردند. و من در هنگام شستشو تمام تلاشم این بود کسی مرا آن وضع نبینه.. منظور حمام رفتن ما در آن محل اینجوری بود و مجبوری...


۳ : این ها هم از ناطق و خاتمی حرف می زدند و گفتند: ناطق رفت دربار .. گفتم الفاظ خوب بکار ببرید و این ها  مسلمانند احترام آنها لازمه و غیبت نداشته باشیم گناهان خودمان را زیاد نکنیم... و توضحات دیگر..


۴ : یک رور زنی آمد گفت کسی جوجه بُکشه روزه اش باطله ..گفتم خیر.. خیلی از مسائل احکام دور بودند...وظیفه ام مشخص بود چکار کنم .


۵ : روز قدس اهالی چند روستا جمع شدند در همین محله میثم آباد جهت تظاهرات و چندین نفر روحانی هم بودند.. در اتمام راهپیمایی سخنرانی را در اختیار این جانب قرار دادند ..خیلی خوب تونستم بحث را ارتباط بدهم برای دفاع از فلسطین و انزجار از اسراییل ..و صفات یهودهایِ اسرائیل را مطرح کردم ... و چرا  امام خمینی روز آخرین جمعه ی ماه رمضان را روز قدس و تظاهرات اعلام کرد؟ که این مباحث مذکور محور بحثم بود ..
سلام ۱۷ مرداد ۱۳۹۷. السلام علیک یا صاحب الزمان
 
مےنویسم ز توڪہ دار و ندارم شدہ اے
ےقرارت شدم و صبر و قرارم شدہ اے
من ڪہ بےتاب توأم اےهمہ تاب و تبم
تو همہ دلخوشے لیل و نہارم شده اے

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا.  سلام ما هم به شما. اول آن که کم کم داریم درمی یابیم که شما به عنوان یک روحانی پرتلاش، جای جای ایران را رفته ای و «سیروا فی الارض» نموده ای و مردم و فقر فرهنگی و مالی شان را از نزدیک دیده ای. این، از آن امتیازات برجسته ی جناب مستطاب عالی ست که عادت به سکون نداری.

 

دوم آن که آن زن روستایی سؤال به ظاهر ساده ای از شما در باب سر بُریدن مرغ و ابطال روزه کرد، ولی خیلی عمق دارد؛ یکی این است چقدر ریشۀ ترس از خدا دارد که آدمی خون ریزی یک مرغ را در باطل کردن اعمال شرعی اش دخیل می داند و از آن می هراسد و حُکمش را از کارشناس دین می پُرسد. یعنی خداترسی و تقوا و بازدارندگی معنوی.

 

سوم آن که شما  در آدم شناسی جناح ها، جالب ترسیم کردی ذائقه های سیاسی افراد را، آن پاراگراف زیر سؤال دوم اتفاقات اول منظورم است. و آخر این که اساساً چرا برای شما منزل مُجزایی اجاره نمی کنه سازمان اعزام کننده ات؟ که مجبور نباشی در خونه های مردم، _از جمله این خونه‌ی ۱۷ نفره ی میثم آباد_ با آن سختی و ضیقّی سُکنی گزینی!؟ که بچه های به اصطلاح دارابکلاییی ها زِلقن پِلقن، دورت را احاطه کنند و آن وضعی که می دیدی و شکیبایی پیشه می ساختی... بگذرم؛ درکت می کنم. درضمن؛ چه حُسن تصادفی شده! هم خاطره ات در باب جیرفت بوده، هم دیروز برای ما از جیرفت یک جعبه رُطب ناب هدیه رسیده از سوی کسی که خیلی برای من ارزشیه.

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۶:۰۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: قسمت هفدهم. خدایا شروع سـخن نامِ توست/وجودم به هر لحظه آرامِ توست / دل از نام و یادت بگـیرد قـرار/خوشم چونڪه باشے مرادرڪنار. بسم الله الرحمن الرحیم. هفدهمین قسمت سفرنامه تبلیغی اینجانب  ۱۹ سال قبل در اواسط اردبیهشت ۱۳۷۹ ه ش برابر با ۱۴۲۰ ه ق: برای دهه ی اول محرم از قم به مازندران بابُل رفتم. شامل ۵ روز در سازمان تبلیغات بابل و قائمشهر شیرگاه  یک منبر مجلس ختم و منطقه لَفور (پرسنل کارمندان سدّ البرز) و روستای پاشا کلا با هم ۵ روز و در مجموع ۱۱ روز.  و اولین منبر اینجانب در شب یازدهم محرم در دارابکلا اتفاق افتاد .  بنده سه اتفاق جالب را به محضرتان بیان می کنم:


۱ : خوشحال بودم از اینکه اولین تبلیغم در مازندران در این ایام مُحَرَّم کلید خورد . با چند نفر از فضلای مازندرانی جهت ماموریت تبلیغی رهسپار مازندران (بابل) شدیم ...نصفه های شب در شهر بابل رسیدیم . پیاده شدیم چند قدمی رفتیم؛ دیدم سَرَم سبک است ..متوجه شدم عمامه بر سرم نیست ..چنان ناراحت شدم . و خجالت کشیدم پیش رفقا دیگه رو نداشتم چی بگم . ایستادم فکر کردم خدایا عمامه چی شد ؟  کجا گذاشتم ؟ داخل کیف نگاه کردم دیدم عمامه نیست .

 

 

حجت الاسلام مالک رجبی دارابی

شهر گلوگاه. مرداد ۱۳۹۷

 

رفقا گفتند چه شده است . پریشانی ؟ گفتم عمامه ام نیست . خیلی گشتم . در آخر فکر کردم که عمامه را داخل ماشین گذاشتم  . و صاف خوابیدم . و نصفه شب چون راننده ناگهان صدا زد بابل بابل.. یِهو از خواب پریدم ، سراسیمه پیاده شدم ، بهیچ وجه به فکر عمامه نبودم . خلاصه؛ عمامه در ماشین فراموش شد . و رفقایم زدند زیر خنده و من از خنده ی آنها خوشم نیامد . حالا دنبال ماشینم ولی ماشین رفت گرگان . ای بابا چه گیری افتادیم ..چون تاریک بود ..با همان وضع رفتیم سازمان ..تا صبح شد . رفتم یک عمامه ی دیگر خریدم.

 

فراموشی یک پدیده ایی است . در همه کس وجود دارد کم یا زیاد ..ولی این چنین اتفاقات تجربه ایی می شود . که در مراحل بعد در همه جا و مخصوصا در مسافرت شش دانگ حواسش جمع باشد . تا وسائلش را خیلی خوب مواظبت کند . مخصوصاً عمامه که تاج الکرامه می باشد و همچنین عمامه حیاتی است و بدون عمامه سخن  روحانی کار برد ندارد..


۲ : روز عاشورا روستای پاشا کلا در مزارشان با جمعیت زیاد مراسم و عزادری بر پا کردند و بنده را بعنوان سخنران دعوت کردند . یک منبر آوردند . رفتم منبر بعد از سخنرانی مصیبت و بعد از مصیبت دعا داشتم . گفتم همه دستها را برای امین گفتن بالا ببرید . همه دستها را به طرف آسمان بلند کردیم . همین طور که داشتم دعا می کردم . مردم یکی یکی می آمدند در دستانم پول می گذاشتند ، پول از دستانم پائین می ریخت .چون دستانم باز بود هنگام دعا ..بعد از اتمام سخنرانی و دعا هیچ یک از این پولها را نگرفتم.. چون چیز جالبی نمی دانستم.

 

یک معلمی به من گفت سنت مردم را احترام نمائید . مردم ناراحت می شوند یعنی پولها را می گرفتی گفتم این سنت خوبی نیست ..مگر گدا یا فقیر هستیم ..و من این روحیه را ندارم ...و به مردم هم بی احترامی نکردم منظورم اینکه آبرومندانه در خفاء جمع کنند و با عزت و احترام هدیه را به روحانی بدهند ..آن معلم گفت اینها قصد توهین ندارند ..اعتقاد دارند...و هدیه ی شما محفوظ است . این بر اساس اعتقاد مردم است ..

 


۳ : اولین منبر من در دارابکلا در مُحرمِ ۱۹ سال قبل در محضر مرحوم فقیدِ سعید حضرت حجت الاسلام حاج آقا آفاقی و در میان بیش از ۵۰۰ نفر جمعیت در حسینه ی امام حسن مجتبی ع قدیمی در شب ۱۱ محرم  انجام گرفت و بسیارعالی  شکل گرفت . (تعریف نمی کنم از خودستایی خوشم نمیاد) آنچه اتفاق افتاد می گویم.

 

موضوع بحثم عزت حسینی ....منظور عزت و ذلت بدست خداست . بهیچ کس دیگر ربط ندارد...مثلا بحثم این بود اگر تمام مردم جهان جمع بشوند . خواستند یک نفر را بالا ببرند و به او مقام بدهند . اگر خدا نخواهد او به درجه و مقام و منزلت نمی رسد ..و همین طور بر عکس اگر تمام مردم جهان جمع بشوند و خواستند یک نفر را زمین بزنند و اگر در اینجا خدا نخواهد . مردم نمی توانند او را به زمین بزنند .. بحث شکیلی بود و مورد تشویق حاج آقا آفاقی و مردم قرار گرفتم . پایان هفدهمین قسمت سفرنامه تبلیغیِ اینجانب. ۱۶ مرداد ۱۳۹۷

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. سلام جناب آقای شیخ مالک دوست فاضل و نویسندۀ خوش قلم دامنه.

۱. جاگذاشتن عمامه خاطرۀ دلچسبی بود بر من. خیلی دقت کردم ببینم چی شد عمامه ات. که معمّا وقتی حل شدم آرام شدم. حالا چرا دلچسب بود؟ هم قشنگ و سلیس نوشتی و هم مرا به یاد مرحوم پدرم انداختی. یک روز کوچه، بازی می کردیم؛ دیدم پدرم تُندتُند، عبا به دست دارد از خانه مان در دارابلا دور می شود. بِرام بِرام (بِدو بِدو) دویدم رسیدم گفتم: بَوا عمامه ات را بر سر نذاشتی! دست گذاشت رو سر تیغ شده اش و خندید و ... .صمیمیت میان من و پدرم موجب بود  موی سر پدرم را همیشه من تیغ می زدم و ریشش را اصلاح می نمودم. مُزد هم می داد آن مرد نیکونام. ۲. گفتی: ـ«هیچ یک از این پولها را نگرفتم.. چون چیز جالبی نمی دانستم.» بر تو سلام کردم و بر روح مادر عزیزت صلوات نثار. خیلی آقایی آقا. این را می گویند حفظ شأن روحانیت. ۳. خدا رحمت کند فامیل اعظم ما مرحوم حاج آقا آفاقی را. موضوع مهم _یعنی عزت حسینی_ را برگزیدی که اساس نهضت عاشوا همین است. خیلی دوست دارم پای منبرت بنشینم، چون هنوز توفیق نداشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۲:۲۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دکتر فتح الله دهقان: سلام استاد. مثل همیشه عالی و به موقع مواردی که فرمودی بجا و منطقی. (اینجا) البته در بعضی موارد جای بحث هست. اما با اجازه مطلبی من اضافه میکنم و آن: غرور، خودخواهی، حس جاه طلبی، عدم توجه به منافع ملی، از آسیب های نهضت ملی شدن نفت بود. دیگر این که دل به خارجی خوش کردن خوشبینانه اش خامی است. مزدور بیگانه بودن است. امریکایی ها تا جایی که انگلیسی ها را وادار به سهم دادن نمودند از جنبش حمایت کردند، به محض رسیدن به منافع مورد نظرف با انگلیسی ها ساختند. و از طرفی روس ها نیز مثل همیشه به دنبال منافع خود بودند. حتی حاضر نشدند نفت ایران را به قیمت ارزانتر بخرند وتوسط ایادی خود ،حزب توده به نهضت ضربه زدند. لُب کلام اینکه در عجبم چرا از تاریخ عبرت نمیگیرند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۶:۴۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: قسمت شانزدهم. به نام خدا. با سلام و ارادت خدمت  دامنه خوانانِ شریف. آقا ابراهیم آقامدیر بزرگ، خیلی سرت شلوغ شد! در هر صورت در خدمت هستم هر جور را در بار گذاری سفرنامه در دامنه. آنچه ۱۹ سال قبل یعنی در ماه رمضان سال ۱۳۷۸ ش برابر با ۱۴۱۸ ه ق در سفرتبلغی ام رُخ داد تقدیم می کنم. اما قبل از آن جهت پیوست بحث سفرنامه ی تبلیغی لازم می دانم خلاصه ایی از بعدِ اتمامِ ماموریتِ طرحِ هسته ی فرهنگی جوان در بیگان از توابعِ شیروان بعنوانِ مقدمه باز گو کنم. قطار زندگی با سرعت تمام از فراز و فرود و پُر پیچ و خم گردنه های روزگار عبور می کرد . تحول و شو ر ، حالِ دیگری داشتیم . ماموریت تمام شد . شیروان را به مقصد مشهد ترک کردیم . تفکر جدید بوجود آمد .... به اینکه بطور کلی جهت ادامه ی تحصیل دُروس حوزوی مشهد مقدس را به  مقصد  قم در مورخه ۱۳۷۸/۶/٢۵ ترک کردیم. زندگی برای ما لذت بخش بود چون دخترم عفیفه در کنار ما بود . خبر از آینده نداشتیم که چه خواهد شد . در خ نیروگاه توحید ۸ هشت متری انصاری خانه اجاره کردیم فکر کنم ۱۸ روز از ماندنِمان در قم سپری شده بود . شدیداً دنبال درس و بحث بودم . به خانمم پیشنهاد دادم شما برای اینکه یک تنوعی برات حاصل بشه برو مازندران بنده یک امتحان دارم بعداًَ میام . ایشان نپذیرفت تا اینکه شنیدیم صبیه حاج علی کارگر و خانواده ایشان خواستند بیایند دارابکلا ایشان قبول کردند همراهشان آمدند

 

داستان مفصل است خبر پرواز عفیفه ی من به عالم ملکوت فردا یعنی (روز ۱۴ مهر ۱۳۷۸ ) به من  داده شد .....کی نصفه های شب ۱۴ چه خاطرات تلخی بگذرم بگذرم ....روز ها و شب ها می گذشت همان طور که گفته ..تمام شبانه روز خورد ، خوراک گریه بود ..دیگه هر جا می رفتیم عفیفه پیش ما نبود .

 

همین طور که الان این صحنه های بسیار تلخ و جانگداز را می نویسم .. اشک هم می ریزم این جریان ادامه داشته تا به ماه رمضان رسیدیم . یک عده از بزرگان بمن گفتند بخاطر خانواده ات دروس حوزوی را کمتر شرکت نمائید و ماه رمضان را تبلیغ نروید.. بزرگان قم و دارابکلا و فامیلان زیاد در خانه ی ما در قم بخاطر تنهایی ما رفت و آمد داشتند ..ولی بنده مُصِر بودم ماه رمضان سال ۷۸ تبلیغ بروم با خانمم ..چرا که او تنها بود . دیگه عفیفه نبود و او خیلی بی قراری می کرد ..از گریه ی خانمم همه ی کسانی که اطرافش بودند..و بودیم بلند بلند گریه می کردیم . خیلی خیلی اذیت شدیم.

 

عزیزان استحضار دارید . مادری که داغ بچه یا جوان ...ببینه چه حال و هوایی داره ؟ ...بالاخره تصمیم گرفتیم با خانم ماه رمضان برای تبلیغ قم را به مقصد شیراز ترک کنیم ..یک شبانه روز شیراز بودیم ولی روحیه ی خوبی نداشتیم ...و از آنجا به مَرودشت استان فارس اعزام شدیم .. باز هم روحیه ی خودمان را بدست نیاوردیم .. محل تبلیغ در مرودشت برای ما مشخص شد ..چون روحیه ی خوبی نداشتیم ..محل را ترک کردیم ۰ یعنی اصلا توقف نداشتیم .. چون خانم من نمی توانست با آن روحیه ی ضعیف و ناراحت بین خانمها و زنان معاشرت داشته باشد چون پیوسته گریه می کرد  (نمی دانم اسم محل چه بود) در این قسمت از زندگی سفرنامه با مشورت .. تصمیم جدّی گرفتیم . بر گردیم قم و بر گشتیم ..

 

تا اینجا که قم آمدیم دو یا سه روز از ماه رمضان سال ۷۸ گذشت.. و تصمیم گرفتم مرحومه ی مغفوره مادر خانم من بیاید قم در کنار خانم ما باشد . و من تبلیغ بروم ...با توجه به مصیبت سنگینی که بر من وارد شد . اما شوق و ذوق تبلیغ در من گرفته نشده بود . تسکین و التیام بخش و تسلّی خاطر خودم را در این مصیبت بزرگ در رفتن به تبلیغ می دانستم ...صبح سوم ماه رمضان در قم رسیدیم و بنا شد تا مادر خانمم بیاید با یکی از خانمهای آشنا صحبت کردیم در کنار خانم ما بماند و من همان روز سوم بروم تبلیغ و حُکم در دفتر تبلیغات قم برایم صادر شد برای اِقلیدِ شیراز و با توسلِ به امام زمان و توکل بر خدا از خانم خداحافظی کردم و او را به خدای بزرگ سپردم.

 

شهرستان اِقلید استان فارس

 

 

بعد از افطار روز سوم و شبِ چهارم قم را به مقصد اِقلیدِ شیراز ترک کردم ..و صبح چهارم ماه رمضان در سازمان اقلید رسیدم و از آنجا حکمی برایم صادر برای روستای مور پَهن . لاندِوِر [دامنه: لندرُوِر یعنی زمین رُو. لَند در زبان انگلیسی به معنی زمین است. مثل ایرلند. ایسلند. تایلند] آمد که با لاندور دو ساعت از اقلید تا روستای مور پهن راه بود . در این جاده های   خاکی  جاده های صعب العبور و کوههای سر به فَلَک کشیده را عبور می کردیم مثل جاده های راز جرگلان بجنورد و روستای سرخ سو انقلاب . بالاخره در روستای مور پهن رسیدیم ......

 

در این محل میزبان من شخصی مهربان بنام آقای عوض پور بود ۴ یا پنج پسر داشته همه بامن رفیق شده بودند. خیلی بچه های خوبی بودند.. با توجه به به ناراحتی ها که از برای عفیفه ام داشتم اما اخلاق و رفتار آنها روحیه ام را عوض کرد . و با  خودم گفتم با توجه به این وضعیات اَسفناکی که داشتم کار خیلی خوبی کردم تبلیغ آمدم ..و امام زمان کمکم کرد ..خیلی راحت با مردم حرف می زدم و سخنرانی می کردم . مردم پایه کار بودند. خیلی با علاقه صحبتهایم را گوش می دادند . خیلی راحت با من درد دل می کردند با من خیلی خوش و بِش می کردند ..

 

چند تا معلم بودند همیشه در افطار و سحری همراه من بودند . خیلی با معرفت بودند . خیلی دوستم داشتند ..نمی دانم از مرکز قم چیزهایی فهمیده بودند ولی بعداً فهمیدم اینها هیچی از مصیبت اطلاع ندارند. و شاید چهره ی من و قیافه ی من خیلی مظلومانه نشان می داد.. ..عنایت امام زمان بود که مهر مرا در دلشان ریخته . برای تمام مقاطع دانش آموزی کلاس داشتم ..مربیها و معلمان (خانم معلمها و آقا معلمها) همه سرِ کلاسِ من و موقعِ مِنبَر پای مِنبرِ من می نشستند . در هر صورت قشنگ بود ..حالم نسبتاً خوب شده بود . گاه گاهی از مخابرات آنجا برای خانم خودم زنگ می زدم ..خانم موقع صحبت کردن طوری صحبت می کرد که بنده دلگرم تر می شدم ..قوت و قدرتم به تبلیغ زیادتر می شد.

 

پنج  اتفاق از روستای مور پَهن برای شما دامنه خوانان شریف بگویم:


۱ : مسائلی پیش آمده بود مصیبت عفیفه ام را برای مردم آن محل گفتم . و آنها ابراز همدردی نمودند .


۲ : رئیس مدرسه ی آن محل همیشه در نماز جماعت حاضر میشد . یک روز بمن گفت همه ی ما اقتدای به شما داشتیم و شما داشتی حمد و سوره ی نماز را می خواندی یک نفری از در وارد شد . دیده صف های نماز جماعت پر است و شلوغ جا نیست برای ایستادن دنبال جا می گشت . یک آقای کنار من به نماز ایستاده بود به آن آقایی که دنبال جا می گشت . گفت آقا بیا پیش من بایست اینجا جا برات گرفتم ..آیا این نماز باطل نیست ؟ گفتم اگر فراموش کرده است حرف زده جزء کلام بیجاست و نماز باطل نیست بعد از سلام نماز سجده سهو دارد .  و اگر عمداً حرف زده است نماز او باطل است باید دوباره بخواند . [دامنه: این گونه اتفاق ها سرِ نمازجماعت، برای ما _که نوجوان بودیم و شور و شوق داشتیم_ نیز حادث می شد. در مسجد دارابکلا می افتاد. که ما عمداً مرتکب ابطال! نماز می شدیم. یعنی خودگفتاری داشتیم با بغل دستی. شرینیِ نماز در نوجوانی، همین است]


۳ : یک شب از سحری خانه ی میزبان بودیم . میزبان مشغول سحری بود . اذان شروع شد . میزبان همین جور داشت می خورد با توجه به اینکه صدای اذان را می شنید . به او گفتم آقای عوض پور صدای اذان را نمی شنوی ؟ گفت چرا می شنوم . گفتم روزه باطل میشه . دست بِکش ..مثل اینکه توجه نداشت ولی آدم خوبی بود .. قصد و منظوری نداشت.


۴ : یکی از معلمان مجرد بود . یک دختر خانمی که شوهر کرده بود . و دوران نامزدی را بسر می برد این معلم  بمن می گفت این دخترخانمه با مادرشان خیلی راضی هستند . من داماتشان شوم . اگر چراغ سبز نشان بدهم . آن عقد نامزدی را بهم میزنند تا من دامادتشان شوم . در ضمن این معلم هم آدم خوبی بود . فهمیده بود . لازم به نصیحت من نبود . چون ایمان بخدا داشت . همه چیز را درک می کرد.. هیچ عکس العمل بد نشان نمی داد ..


۵ : تا ۱۷ روز از ماه رمضان گذشت باران نیامده بود با توجه به اینکه  ماه رمضان آن سال دی ماه ۷۸ بود باران نیامده بود . مردم آمدند بمن گفتند بالا مِنبر بعد از سخنرانی و مصیبت خوانی برای نزول باران دعا کنید ..تا آن روز بمن برای دعای باران چیزی نگفته بودند ..بنده هم حواس خودم را جمع کرده بودم که برای دعای نزول باران فراموش نکنم ..

 

بالاخره به مردم گفتم من گناهکارم شما با دهان روزه پاک هستید دعای شما مستجاب است ..من دعا می کنم شما امین بگوئید.. دعای باران بالای منبر انجام شد؛ همان؛ یک ساعت بعد هوا تیره و تار شد و صدای غُرِّش آسمانها؛ همان.

 

آقا ابراهیم و دامنه خوانان تعجب، بالای تعجب. اصلا عجیب بود باران شدید شد . به پیوستِ باران برف هم بارید تمام زمین و زمان و مزارع غرق در آب شد تا یک هفته باران و برف ادامه داشت .و همه جا از شدَّت باریدن برف سفید گشت . اعتقاد مردم بمن خیلی زیاد شده بود . [دامنه: گفتند حتماً معجزه گری!] گفتم آمین های شما بود مستجاب شد . من فقط دعا  کردم. شُکراً لِلّهِ کثیراً.  ۱۳ مرداد 1397. دارابکلا. مالک رجبی دارابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۷:۳۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم جناب سین: با سلام خدمت دامنه عزیز و دامنه خوانان گرامی. از آن جایی که دامنه، فضایی گسترده هست؛ بحث های دینی و عرفانی و سیاسی و علمی و... در آن نوشته میشه، من هم گاهگاهی بحث های روان شناسی را  می فرستم. اگه آقای طالبی صلاح می دونه در دامنه بذاره. موضوع: تفاوت ناخن جویدن با انگشت مکیدن. ناخن جویدن با منشأ اضطراب و انگشت مکیدن با علت‌ عاطفی. ناخن جویدن با انگشت مکیدن متفاوت است، ناخن جویدن ریشه‌های اضطرابی دارد، اما انگشت مکیدن ریشه‌های احساسی و عاطفی دارد. ناخن جویدن یک عادت عصبی و جزو اختلالات کودکان محسوب می‌شود، ناخن جویدن می‌تواند از کودکی تا دوران نوجوانی و بزرگسالی ادامه یابد. بر اساس آمارها، یک سوم کودکان دبستانی و نیمی از نوجوانان ناخن می‌جوَند. هم‌چنین حدود یک چهارم نوجوانان ما دچار این عادت ناپسند هستند.

 

 

برای ترک این عادت، از کودک بخواهیم دهان و آرواره‌های خود را به آرامی فشار دهد و دهان خود را بسته نگه دارد و لبخند بزند و نفس عمیق بکشد. کودک باید دست‌هایش را شُل و رها کند تا بتواند به‌صورت ناگهانی آن را منقبض و رها کند تا جلوی فشاری که می‌خواهد دست‌هایش را به سمت دهان ببرد، گرفته شود. کودک را از سیمای زشت ناخن جویدن مطلع کنیم. برای این کار از کودک بخواهیم دست‌هایش را با دست‌های کودکان دیگر مقایسه کند. کودک را از وضعیت ظاهری‌اش آگاه کنیم. از کودک بخواهیم جلوی آینه برود و ببیند در صورت ناخن جویدن چه شرایطی برای دست‌های او ایجاد می‌شود. یکی دیگر از کارهایی که می‌تواند انجام داد ایجاد مشغولیت ذهنی فرعی برای کودک است. برخی کودکان وقتی بیکار هستند از دستشان برای ناخن جویدن استفاده می‌کنند. برای این کار می‌توان اشیاء کوچک و قابل حمل مانند سنگ کوچک، توپ و خمیربازی را در اختیار آن‌ها قرار داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۵:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: به نام خدا. یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ. (۱۵ فاطر). سلام آقا ابراهیم در زندگی نامه ی شمارۀ ۷۴ خودت (اینجا) فقر را به میان آوردی که با فقر دست وپنجه نرم می کردیو. بگویم فقر فراگیر است. اکثر انبیاء و امامان و خوبان عالم و خیلی از علماء سرمایه نداشتند چون سرمایه ی پاکِ پاک بدست آوردن بسیار بسیار سخت است.

 

یک نمونه می آورم: فقر شدید ملامحمدصالح مازندرانی: مرحوم ملا محمد صالح مازندرانی چندان فقیر و تهیدست بود که از شدت کهنگی لباس خجالت می‏ کشید که در مجلس درس شرکت کند. به این دلیل در بیرون مدرسه می ‏نشست و بدرس استاد گوش می ‏داد و آنچه تحقیق می‏ کرد بر برگ چنار می ‏نوشت. طلاب گمان می‏ کردند که او برای گدائی آمده که چیزی بگیرد.

 

تا آنکه در یکی از ایام مساله ‏ای براستاد که ملا محمد تقی مجلسی بود مشکل شد، حل آن رابه روز دیگر حواله کرد روز دیگر هم آن مشکل حل نشد به روز سوم حواله شد در این اثناء، یکی از شاگردان گذرش به مدرسه افتاد دید که ملا صالح عبا را بسر خود پیچیده و برگ درخت چنار زیادی مسوده کرده و در پیش روی ریخته این شخص بر او وارد شد.


ملا محمد صالح برای اینکه زیر جامه نداشت برای او تواضع نکرد. پس آن شخص دو سه برگ چنار را برداشته دید در آنها حل مساله معضله نوشته شده است. روز سوم به مجلس درس رفته مساله مطرح شد ولی کسی نتوانست حل کند پس آن شاگرد شروع کرد به بیان کردن حل مساله.


ملا محمد تقی تعجب کرد و با اصرار گفت: این جواب از تو نیست و از کسی دیگر یاد گرفته‏ ای؟ آخر الامر آن طلبه قضیه ملا صالح را نقل کرد. آخوند چون از کیفیت حال ملامحمد صالح آگاه شد و دید در بیرون مدرسه نشسته، فوری لباسی برای او حاضر ساخته و او را به داخل مدرَس خواست و تحقیق این اشکال را شفاهاً از او شنید. پس آخوند برای او مقررّی و ماهانه تعیین کرد. (قصص العلماء، ۴۴۵) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد ۱.

 

این بچه ها همیشه میان پیش من، به من میگن بریم نماز را در مسجد بخوانیم به جماعت. هر وقت خونه هستم میریم. خیلی علاقه دارند به مسجد. چون یکی از رفقایشان اذان میگه؛ اینا هم دوست دارن بیان اذان بگن و مکبّر بشند.

 

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. سلام جناب شیخ مالک. سه نکته در پاسخ می گویم و والسّلام: ۱. فقری که من کشیده ام، در برابر علمای بزرگ اسلام اصلاً به حساب نمی آد. آن عالمان ربّانی، تالی تِلوِ معصومین (ع) هستند و بنای شان بر ساده زیستی ست و با مردم محروم همسان بودن. ۲. این فقری که در آیۀ ۱۵ سورۀ فاطر آوردی، همانطوری که می دانید با فقر مادی فرق دارد. و افتقار است که افتخار بنده است. مانند آن مناجات مشهور امام علی (ع) ۳. از این روزگارت را با نوجوانان طی می کنی و آموزه های اسلامی و اخلاقی را به میان آنان می بری، پیامبرانه ترین کاری ست که قُرب دارد و اقتراب (=به همدیگر نزدیک شدن)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۵:۰۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به سگ نگفتی من شیخم!؟

قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت پانزدهم. ۱۹ سال قبل تابستان ۱۳۷۸ جهت طرح نشاط جوانان و نوجوانان از مشهد مقدس به شیروان (روستای بیگان) اعزام شدیم . اکثر دامنه نویسان بزرگوار را میشنا سم. به احوالات و روحیات و تفکرات آنها اطلاع دارم. می دانم در هر گرایشی از نظر سیاسی باشند، امّا همه ی آنها مشهد و امام رضا ( ع) را دوست دارند و رفتند. با امام رضا ع کسی دعوا ندارد، چه اصلاح طلب و چه اصول گرا و چه بی طرف و... همچنین اکثر خوانندگان دامنه هر چند نظراتی در دامنه نمی نویسند اما دامنه را می خوانند و اطلاعاتی کسب می کنند مثلا در دارابکلا  جوانانی با من بر خورد داشتند ..و من آنها را نمی شناختم ولی آنها مرا می شناختند . بمن گفتند ما مطالب شما را در دامنه می خوانیم.

 

 

حجت الاسلام شیخ مالک

بازارخیل. ۶ مرداد ۱۳۹۷

 

منظور من اینستکه همه اینها بنظرم مشهد رفتند مخصوصاً آنها که با ماشین شخصی خودشان می روند و رانندگی می کنند بیشتر مسلط به جاده ها و شهرها و استان ها هستند. جهت اطلاع بگویم با اتوبوس در حدِّ حرکتِ معقول و متعادل از ساری تا بجنورد ۶ ساعت راه می باشد و از بجنورد تا شیروان یک ساعت بعد از شیروان فاروج بعد از آن قوچان و بعد از آن چناران و بعد از چناران مشهد مقدس و از ساری تا مشهد مقدس ۱۲ ساعت می باشد . به کَرّار اتفاق افتاد، بنده از مَبداء به مقصد یا بر عکس یعنی از ساری به مشهد و یا از مشهد به ساری هنگام سوار شدن اتوبوس ساعت را نگاه می کردم. مثلا ساعت ۵ بعد از ظهر از مبدا به مقصد و برعکس حرکت می کردیم درست ساعت ۵ صبح در مقصد  می رسیدیم.

 

این دقت را هم داشتم هر یک ساعت ماشین ۶۰ کیلومتر راه می رفت و هر یک دقیقه یک کیلومتر و الان هم همین طور می باشد و از ساری تا مشهد مقدس ۷۲۰ کیلومتر بود و در طیِّ ۱۲ ساعت طِیِّ طریق داشتیم ....بگذرم.

 

از مشهد تا شیروان ۳ ساعت می باشد .. همه خوانندگان توجه داشته باشند وقتی که از ساری به مشهد می روید ، قبل از آنکه در شهر شیروان قرار بگیرید سمت چپ تان را نگاه کنید تابلو بزرگ نوشته (بیگان) و همین طور از مشهد به سَمتِ ساری می آئید بعد از خارج شدن از شهر شیروان ....اگر سَمتِ راست خودتان را نگاه کنید روی تابلو بزرگ نوشته (بیگان) باز هم بگذرم زیاد به حواشی نپردازم. بروم سرِ اصل مطلب که  ۵ اتفاق است:
 

وقایع و حوادث و اتفاقات و خاطرات


اتفاق اول: در این سفر خانواده ام و دخترم عفیفه (زهرا) همراهم بودند از این نظر خاطر جمع بودم و  بُردِ کلام و سخنوری اینجانب در میان اهالی محل بیش از حد تاثیر گذار بود . به تعبیر دیگر نفوذ کلمه داشتم . روان تر و راحت تر صحبت ها در قلب مستمعین می نشست . و تمام تبلیغ ما و خواسته ی ما اینستکه تسخیر و جذب قلوب بسوی خدا و دین خدا داشته باشیم . بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۹:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دکتر فتح الله دهقان: «چو ایران نباشد تن من مباد/بدین بوم و بر زنده یک تن مباد/دریغ است ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود» تاریخ  تمدن و فرهنگ جهان متشکل از اجزا و عناصر متنوعی است و به تبع آن افکار، خصوصیات ... انسان ها شکل گرفته و در اعمال و کردارشان به منصه ظهور می رسد.

 

 

چاپ در: روزنامه آفتاب یزد. ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

عِرق ملی (احساس ناشی از میل و رغبت مردم به زندگی با یکدیگر به تجلیل و ستایش خاطرات مشترک و به تلاش در راه هدف های مشترک. غیرت ملی) از جمله این خصوصیات بوده و یکی از محرۀکه های ملت ها در طول تاریخ جهان بوده است.

 

به گواه تاریخ مردم ایران با سابقه تاریخی و تمدن کهن، در عِرْق ملی ایرانی، مثال زدنی اند، عِرق ملی عاملی مهم است، که در طول تاریخ در جهت سر افرازی و پیشرفت کشورمان عمل نموده و این که در نقش منجی نامرئی باعث شده ایران از بحران ها، مشکلات سرافراز بیرون آید. ایرانیان وقتی تاریخ کشور را مطالعه می کنند به هنگام موفقیت ها وپیروزی ها احساس غرور می کنند و به هنگام شکست ها شرمسار و سرافکنده  می شوند. همچنین وقتی که افکار، گفتار، عملکرد، بی تدبیری، بی مبالاتی و بی لیاقتی حاکمان و سیاست مدارانی همچون یزدگرد سوم و شاه سلطان حسین صفوی و کشتن سفرای مغولان به دست سلطان محمد خوارزم شاه که زمینه هجوم بیگانگان را به ایران فراهم نموده و باعث ویرانی کشور شدند.

 

همچنین تحویل قلعه شوش به مهاجمان برای تامین منافع فردی را که باعث خدشه دار کردن غرور ایرانیان شد، مغایر با عِرْق ملی ایرانیان می دانند. با موفقیت ایرانیان در زمینه های فرهنگی، نظامی، ورزشی و... احساس غرور می نمایند. هنگامی که در تاریخ می خوانند نادر سردار غیور ایرانی روس ها را از خاک ایران بیرون ریخت احساس شادمانی می کنند ، و با مشاهده جت جنگی در آسمان به پرواز در می آیند، وقتی نازنین هایی همچون صیاد شیرازی، مهدی باکری و حمید باکری، حاج همت و... آگاهانه، عاشقانه، صادقانه جان خود را فدای این مرزوبوم می کنند، به عِرق ملی ایرانی بر می گردد .

 

اگر ایرانیان با ظاهر شدن دکتر ظریف به عنوان دیپلماتی واقع بین، متبحر و مسلط به علم سیاست اقدام به مذاکره و چانه زنی هوشمندانه با قدرتهای بزرگ جهانی نموده و به عنوان دیپلماتی پراگماتیسم و واقع بین در صحنه جهانی ظاهر و در مذاکرات به طرف مقابل می گوید «هیچ وقت ایرانی را تهدید نکن» احساس شعَف و شادمانی و غرور می نماید به عنصر نامرئی معجزه گر عِرق ملی ایرانی بر می گردد . به گواه تاریخ، عِرق ملی ایرانیان در بین جهانیان، بی مانند است در این راستا مطالبی را به عرض ملت شریف، نجیب و هوشمند ایران رسانده و همچنین به حاکمان، سیاست مداران و دولت مردان گوشزد می نماید.


حاکمان، سیاست مداران، دولت مردان، کنش گران سیاسی کشور مشکلات اقتصادی، اجتماعی و... که ناشی از سوء مدیریت، فساد، رانت خواری، اختلاس های نجومی، املاک نجومی، دروغ، ریا، تظاهر، عدم پاسخگویی، عدم مسئولیت پذیری کم سابقه در تاریخ ایران، که موجبات بی اعتمادی مردم را فراهم و منجر به عمیق تر شدن شکاف ملت و دولت شده که سمی مهلک برای ملک و ملت است توجه خاص و ویژه نماید. از تاریخ عبرت گرفته و با اصلاح افکار، گفتار، رفتار و اعمال خود (دیگر حرف زدن و شعار دادن خریداری ندارد، بایستی مبارزه عملی با این موارد شود و مردم تاثیرات آن را به عینه در زندگی خود ببینند) زمینه حل مشکلات کشور را فراهم نموده و با تجدیدنظر در سیاست های داخلی ، منطقه ای و جهانی بهانه به دست دشمنان تاریخی این مرز و بوم که به دنبال تجزیه ایران هستند ندهند.

 

ایران، کشوری بزرگ و دارای موزائیک قومی بالایی می باشد، دارای عقاید مذهبی متفاوتی و همچنین گرایشات سیاسی متناوبی بوده ولی همواره در طول تاریخ با هم زندگی نموده و در جهت اعتلا و آبادانی و پیشرفت کشور تلاش نموده اند. شایسته است آن طیفی که مبنای تفکرشان ایدئولوژی است توجه نمایند که این ملک و به عبارتی ام القراء بایستی حفظ شود تا آنها برای بسط و نشر افکار خود از آن استفاده نمایند و دیگر اینکه سعی و تلاش نمایند تا با آبادانی و پیشرفت و توسعه آن به عنوان نمونه و الگویی موفق برای معرفی افکار خود استفاده نماید.

 

نخبگان ایرانی بنا به وظیفه ذاتی و عِرق ملی، مخالفت خود را با دخالت خارجی اعلام نموده و عواقب و پیامدها خطرناک و غیر قابل جبران دخالت  خارجی را گوشزد نمایند. خوشبختانه نخبگان ایرانی در این زمینه هوشیار و فعال بوده و به موقع ایفای نقش می نمایند. (حتی کسانی مانند داریوش همایون، ابوالحسن بنی صدر، اردشیر زاهدی و...که از مخالفین جمهوری اسلامی هستند خطر را احساس و به مقابله با نقشه شوم بیگانگان برخاسته اند) بیانیه ها و نامه های آنها به جهانیان و مسئولین آمریکایی شاهد این مدعا و سند افتخاری که گواهی بر عرق  ملی ایرانی آنها  است. آن عده قلیلی که آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن می ریزند توجه نمایند بی شک آیندگان آنها را خائن و وطن فروش خطاب خواهد کرد.


به گواه تاریخ مردم این مرز بوم توانایی حل مشکلات خود را داشته و دارند، عِرق ملی ایرانی اجازه نمی دهد خارجی در امور داخلی کشور دخالت نماید. ضمن اینکه دخالت نظامی و خارجی نه تنها دموکراسی و توسعه و رفاه و آسایش منجر نشده  بلکه سرنوشتی همچون لیبی، سوریه، عراق و... را به دنبال دارد.


مردم ایران و خصوصاً جوانان، حاکمان، دولت مردان، کنش گران سیاسی با مراجعه به حافظه تاریخی این مرز بوم مواظب نیّات و اعمال دشمنان تاریخی این مرز بوم بوده و مضافاً این که فریب آنانی که در دشمنی با این مرزوبوم از هیچ عملی دریغ نکرده ولی در ظاهر ادعای دوستی می کنند باشند.

 

عِرق ملی ایرانی، موجب شده که ملت ایران با دخالت خارجی مخالفت نموده و کسانی که در هر لباسی، مقامی و جایگاهی با افکار، گفتار و اعمال خود زمینه دخالت خارجی را فراهم نماید خائن، وطن فروش و مزدور بیگانه تلقی نمایند. در مقطع حساس، سرنوشت ساز کنونی و در این شرایط استثنایی و ویژه وطنمان ایران که بدخواهان این ملک و ملت به دنبال تجزیه ایران هستند، کوچکترین غفلتی کیان ایران را بر باد خواهد داد، اگر کسانی در این راستا به هر صورت اقدامی نمایند، خائن و وطن فروش محسوب می شوند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۵:۱۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت چهاردهم. بسم الله الرحمن الرحیم. ۱۹ سال قبل در اواخر خرداد و اوائل تیر ماه ۱۳۷۸ ه ش برابر با ۱۴۲۰ ه ق برای اربعین دهه ی آخر ماه صفر از مشهد مقدس برای بار سوم به بجنورد اتفاق افتاد. اما به سمت آشخانه؛ روستای نادرآباد. شهر آشخانه نزدیک جنگل گلستان است. بوی مازندران می دهد  وقتی در آشخانه قرار می گرفتم بوی مازندران و بوی  گل و گیاه و چَه چَه وُ بَه بهِ حیوانات و صدای دلنواز بلبلان و پرندگان و جیر جیرَکها انبساط خاطر در انسان ایجادمی شد . به تعبیر دیگر کِیف می کردیم آشخانه یک چنین حالتی داشت اسم میزبان یادم نمیاد یک شبانه روز اربعین در آن محل دعوت شده بودم نمی دانم چند منبر رفتم اما شب اربعین را منبر جانانه رفتم که هم برای خودم و هم برای مردم لذت بخش بود...تا روز اربعین بودم .. دیگه مراسم نداشتند.

 

 

شیخ مالک

جلسه با دانش آموزان سورک جامعة القرآن

 

۹۰ درصد ایران دهه ی آخر ماه صفرالمظفر را مراسم نمی گیرند بعضی جاها اگر روحانی مفتی و مجانی بخونه دهه ی آخر  را مراسم می گیرند بیاد آن مثال معروف افتادم تا دو روز آخر ماه صفر ۲۸ ماه صفر شهادت پیغمبر و امام دوم  و ۲۹ ماه صفر یا ۳۰ ماه صفر شهادت امام رضا ع چون مراسم نداشتند برگشتم مشهد مقدس بعد از دو یا سه روز .. تقریباً ۲۳ صفرالمظفر یک حکم دیگر برام صادر شد برای تربت حیدریه روستای سرهنگ و روستای آبدار و محل اسقرار من  در روستای آبدارو بود. تربت حیدریه مربوط به خراسان رضوی می باشد از مشهد تا روستای آبدارو یک ساعت راه بود .


دو اتفاق و خاطره به همراه پیام در اینجا دارم ..اما اتفاق اول وقتی که در روستا قرار گرفتم رئیس شورا (آقای رجای) نبود شورای دوم بود .یا شورا نبود بلکه در کارهای مذهبی فعالیت داشت .من که در محل رفتم همین فرد مرا برد خانه وسط راهروی خانه ایشان گوسفند رفت و آمد می کرد . ظهر شد رفتیم نماز بعد ناهار رفتیم خانه ایشان تا آقای رجایی رئیس شورا بیاید .

 

بعد از آنکه در اتاق قرار گرفتیم . مدتی گذشت. دیدم یک کاسه پر دوغ آورد جلوی من گذاشت . شکل دوغ را نگاه می کردم حالم به هم می ریخت ..مجبور شدم نگاه نکنم . من منتظر ناهارم ولی هیچ خبری نشد . و من به مطالعه مشغول شدم  او بعد از یک ساعت آمد . به من گفت نخوردی چرا ؟ گفتم چی را ؟ گفت غذایی که جلویت هست . گفتم اشتها ندارم . نگفتم این غذا را دوست ندارم ..یا این چچی غذا هست ؟ خودش فهمید آن غذا را دوست ندارم . آدم خوبی بود . نمی دونم غذا تو خونه نداشتند علتش چی بود نمی دونم..رفت بعد از مدتی یک تخم مرغ آب پز کرد آورد . در ضمن پوست تخم مرغ را هم ناجور کَنده مثل اینکه اینقدر دست کاری کرد کثیفش کرد جلویم گذاشت این را هم حالم یه جوری شد ...بالاخره هیچ کدام را نخوردم باز سه باره آمد دید چیزی نخوردم . گفت آقا تو هیچی نمی خوری و ما هم نمی دانیم تو چی می خوری . اذیت میشی گفتم هر وقت لازم شد اطلاع میدهم ..

 

گفتم شاید تو خانه چیزی نداشته باشند ساعت ۴ الی ۵ بعد از ظهر شد آقای رئیس شورا آمد وسائلم را گرفت رفتیم خانه ایشان یه چای و کمی نان آورد خوردیم بعد اذان شد .نماز خواندیم در مسجد بعد از نماز شام برنج آوردند برنج همه روغنی روغن نباتی داغ کردند سرِ برنج ریختند بازم غذا برای نامناسب بود . نخوردم [دامنه: پس چه می کردی با گرسنگی!؟] چون نمی تونستم بخورم گفتم نان برام بیاورید تا کمی استفاده کنم..پیام اینستکه هر غذایی که طبع انسان با آن غذا تنفر دارد نباید بخورد. چون مریضی را به دنبال دارد .
 

 

در هر صورت این دو خانواده فهمیدند بنده هر غذایی را نمی خورم باید غذایم یک حساب و کتاب خاصی داشته باشد نه گران قیمت ارزان باشه خوب درست شود ..از روز دوم به بعد غذای خودشان را تصحیح کردند و تا حدودی غذای آبرومندی درست می کردند..اگر غذا را تصحیح نمی کردند قطعا به آنها تذکر می دادم . چون واقعا غذایشان نُرمال نبود ..

 

اتفاق دوم : آن روستا (آبدارو) یک طلبه داشت . البته مخفی نماند در سرخ سو انقلاب هم یک طلبه داشت . هر دو طلبه با من رفیق شده بودند.. ایشان ( طلبه ی آبدارو ) بعد از سه روز ماموریتم از مشهد آمد محل در نماز جماعتم شرکت می کرد .. به شب مرا کنار کشید با عذر خواهی  گفت حمد و سوره را بخوان ..خواندم . گفت پشت سرت نماز می خواندم یک کلمه را یه جور دیگه می شنیدم . ولی الان می بینم خوب می خوانید.

 

گفتم در خدمتم اگر باز فرمایشی دارید ..پیام اینستکه مردم هر چند در روستاهای کور باشند ادعا دارند حتی بعضی خودشان را علامه می دانند باید روحانی در مقابل آنها چنان با هیبت و دولت و شوکت و با درایت و بسیار دانا و با سواد باشد . ونگوید اینجا روستا است و مردم چیزی حالیشان نیست . نه  مردم اگر چه در روستا هستند اما خیلی چیزها را می دانند حتی از مردمان شهر واردترند در احکام دین  ... و روحانی در مقابل مردم ذره ایی کمبود علمی و اخلاقی ...نداشته باشد..و با مطالعه ی خوب بلکه عالی منبر برود و روحانی کمبود مالی هم نداشته باشد تا حرف ایشان در مردم اثر نماید .

 

اگر روحانی کمبود مالی دارد باید در میان مردم قیافه اش را مثل انسانهای مستغنی نشان دهد.. چرا که حرف انسانهایی که بی پول هستند چندان اثر بخش نیست اگر چه بهترین سخنرانی  وبهترین صحبتها را داشته باشند..و اگر یک روحانی پول دار حرفها خیلی پیش پا افتاده بزند . و تقوا هم نداشته باشد و بیان خوبی هم نداشته باشد . برای مستمعینی که معرفت و عقل و شعور ندارند این چنین روحانی برایشان خیلی خوب است..از این نوشته ها ریشه ی روایی هم دارد...


اتفاق سوم : رئیس شورا آقای رجایی هر وقت قرآن قرآئت می کرد با حزن و گریه قرآن قرائت می کرد...و اشک چشمش را می دیدم هر وقت در یک چنین حالتی ایشان را میدیدم دلم می شکست..دوست داشتم گریه کنم ... بله پیام اینستکه به قرآن توجه ویژه شود و با حُزن خوانده شود و امام رضا ع هر سه روز یک ختم قرآن می کرد اما با تفکر در قرآن و فرمود اگر با تفکر نباشد زودتر از سه روز  ختم قرآن  می نمودم. ۶  مرداد ۱۳۹۷ دارابکلا.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۴:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت سیزدهم. در دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه ی مشهد مقدس برای اینجانب صادر شد به دفتر تبلیغات بجنورد و از آنجا به سمت راز و از راز به سَمتِ سرخ سو انقلاب. مطالبی در دو سفرنامه ی قبلی گفته شد . در ادامه اتفاق اول گفته شد. حواشی هم داشته نپرداختم. میرسیم به اتفاق دوم. قبل از آن نکاتی بگویم. اول این رباعی را هدیه می کنم:

 

با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بردامن ما دست توسُّل بزنید

 

۱ : چون مشغله های تبلیغی و تحقیقی اینجانب زیاد است برای این سفرنامه از وقتهای استراحت خودم استفاده می کنم.


۲ : مطالب دامنه را مطالعه می کنم و در فواصل زمانی نقد می کنم اما به ضمیمه ی سفرنامه.


۳  : سفرنامه چون متنوع می باشد و در استانها و شهرهای مختلف اتفاق افتاده فکر می کنم هر شخص اهل مطالعه همه ی سفرنامه را با روحیه ی نشاط می خواند. اگر چه بیش از صد قسمت بشود.


۴ : مطالعه هر قسمت از سفرنامه یک الی دو دقیقه زمان بَر است. اما نوشتنش نیازمند صرف زمان است لهذا در زمانهای مختلف نوشته می شود.

 

اما اتفاق دوم در سرخ سو انقلاب از رازِ بجنورد: بنا بر این شد در خانه ی آقای وَجَدی بمانم و ماندم. دو الی سه روز گذشت آقای وَجَدی گفت خانم اول من مُرد این خانم دوم من است. الان دوسال گذشت. بچه هم نداریم. خواستم بگویم بین ما عقد دائم بخوانید. گفتم دو سال قبل عقد نخواندید؟ گفت ما هم دیگر را قبول داریم و از همدیگر راضی هستیم. همین کافی است دیگه؟ گفتم نه باید عقد را بخوانید تا مَحرَم شوید. گفت خدا شما رارسانده و مردم هم از شما تعریف می کنند. حالا عقد ما را شما بخوان. بنده به وکالت هم زن و هم مرد، عقد دائم شان را خواندم و اینها را به همدیگر مَحرَم کردم. سن مرد شاید ۶۰ الی هفتاد سال. سن زن هم ۵۰ الی ۶۰. بعد تو دلم گفتم عجب آدمای خُل منچولی هستند. اینا هیچی حالیشان نمیشه.

 

بالاخره در کنارشان بودم تا پسر اولشان را دیدم گفتم جریان پدرت را اطلاع داری؟ گفت آره. گفتم اینا عقد نبودند؟ گفت: آره یه کارهایی کرده بودند حالا حتما شک کرد دوباره به شما گفت عقد بخوانید تا ازدواجشان محکم تر شود. دو سال قبل رفتم بجنورد منطقه گیفان روستای میانزو. اونجا یک شاطر جوان بود بمن گفت خواهرم در سرخ سو انقلاب شوهر دارد و آنجا زندگی می کند. وقتی این را شنیدم مشتاق بروم سرخ سو تجدید خاطره ی ۱۸سال قبل شود. گفتم هر وقت می خواهی بروی سرخ سو به من اطلاع بدهید همراهتان بیایم آنجا را ببینم چه خبر است. ولی هیچ کس را را نمی شناسم. ایشان قبول کرد و روز آخر ماموریتمان رفتیم سرخ سو ..... جویای احوال وجدی شدم  رفتیم دم در خانه ایشان درست همان خانمی را که برای وجدی پیرمرد که در ۱۸ سال قبل عقد کردم آمد بیرون.

 

 

بعد از سلام و احوال پرسی گفتم مرا می شناسی؟ کمی درنگ بیشتر توضیح دادم گفتم عقد شما را من خواندم یادش آمد . خوشحال شد اصرار کرد برویم خانه ایشان عذر خواهی کردیم . و گفتم بچه داری ؟ گفت نه .. در آن اتاقی که من بودم خراب کردند و دوباره جدید ساختند گفتم آقای وجدی کو؟ گفت دوسال قبل از دنیا رفت  . روحش شاد ...آدم خوبی بود .

 

بعضی روز من برای اینکه تنوع داشته باشم مرا همراه خودش می برد سر باغ و زمین خودش و همسرش مشغول کار می شدند و من آنجا می نشستم مطالعه می کردم. تا ظهر برای نماز وناهار بر می گشتیم. پیام اتفاق واضح است. روحانی وقتی یک چنین پدیده ایی (دو نامحرم) را فهمید باید عکس العمل نشان دهد و این مشکلی را حل نماید . الحمدُ لله خدا به این بنده ناچیز توفیق داد تا آنها را مَحرم نمایم.

 

اتفاق سوم بهمراه پیام : ساعت ۱۰ صبح هر روز خانمها جمع می شدند در مسجد .خیلی شلوغ می شد ..برای آنها منبر می رفتم و موضوع بحثم زندگی و اخلاق در خانه بعلاوه مسائل مربوط به خانمها و طهارت و نجاست و..  و تربیت فرزندان ..همین طور ظهرها نماز جماعت و احکام و حدیث و روضه خوانی. اما خیلی خلاصه [دامنه: منطقی هم همین است] ..و شب ها هم نماز جماعت. بعد شام بعد از آن عزاداری در مسجد و منبر با قدرت و صلابت صحبت می کردم. بعد از اتمام هر مجلس چه در شب و چه در روز از مسجد که خارج می شدم با آقایی که جلوی مسجد مغازه داشت . بامن رفیق شد . هر روز گزارشات محلشان را به من می داد. [دامنه: پس همه جاییه راپُرت «rāport» دادن!!! و راپرت (=گزارش محرمانه) اخذ کردن] یکی از آن گزارشات این بود که گفت  آن صاحب (مرد) مغازه ی روبرویی چشم ناپاکی دارد. زنان محل وقتی می روند در مغازه ایشان رفتار بد نشان می دهد.

 

 

نقشۀ استان خراسان شمالی

 

در اینجا نمی دانم چی گفتم. ولی این جمله را گفتم که زنان دیگر در مغازه ایشان نروند. و در منبر مخصوص خانمها بطور غیرمستقیم افرادی که برای خانمها مزاحمت ایجاد می کنند خانمها کُرنش و نرمش نشان ندهند بلکه برخورد تند نشان دهند و با شدت و عدّت (=سازوبرگ جنگ) برخورد کنند. یه چنین صحبت هایی شد. مفصلش یادم نمی آید.

 


اتفاق چهارم به همراه پیام : فرد گزارشگر محل گفت شما که داشتی برای خانمها (۱۰ صبح) منبر سخنرانی می کردی شورای محل با تراکتور آمد جلوی مسجد به یکی از زن ها گفت خانم مرا بگو بیاید بیرون آن زن گفت چکار داری؟ آقا داره بالای منبر صحبت میکنه تمام کنه میاد گفت نه بیاد خونه برام چایی درست کنه من خسته ام. آن زن پیغام شورای محل را به زن شورا گفت زن شورا گفت برو به آقام بگو الان روضه خوانی آقا تمام میشه میام. آن زن پیغام زن شورا را به شورا می گوید شورا گفت برو بهش بگو بیاد. اگر می خواهد برای امام حسین گریه کنه بیاد خانه من یک سیلی محکم می زنم به صورتش این تا فردا تو خانه بشینه برای امام حسین گریه کنه. ادب اقتضاء می کند هر مردی به خانواده اش احترام کند مخصوصا بزرگان محل مثل شورا یا دهیار و بزرگان دیگر در این جا اکثر مردم محل . از اخلاق شورای محل گله داشتند و از او ناراضی بودند .همین حرکت باعث شد بنده شبها بالای منبر از ادب و اخلاق صحبت می کردم.

 


اتفاق پنجم به همراه پیام : شورا محل (همین شورا که مردم محل ازش گله داشتند) ما و چند نفر دیگر ازبزرگان محل را ناهار دعوت کرد رفتیم وقتی که در خانه ایشان قرار گرفتیم کمی گذشت بهمراه پذیرایی مرا صدا زد حاج آقا اینکه جلوی چشم  علی (ع) حضرت فاطمه را کتک زدند من قبول ندارم چون هر مردی نسبت به زن و فرزندان تعصب دارد اگر کوچکترین تعرضی به زن و فرزنذش نشان دهند مرد خانه و پدر خانه واکنش نشان میدهد.

 

 

گفتم [...]ها دستان علی (ع) را بستند و علی ع را در محاصره قرار دادند. و در این قضیه قبل از ناهار و بعد از ناهار مفصل صحبت داشتیم. آن چند نفر دیگر حرفهای ما را گوش می دادند و شورا تسلیم شد و جوابهایم او را قانع کرد.

 

 

او هم می دانست علی علیه السلام شجاع بود و هیچکس حریفش نمی شد. بنده از خصوصیات اخلاقی شورا محل اطلاع داشتم از همین شُبهه ایی که مطرح کرد با آرامش تمام و با لحن و کلام لَیًّن و آسانگیرانه استفاده کردم. بحث را بصورت غیرمستقیم کشاندم به آنجایی ایشان در محل مسئولیت خطیری دارد (شورا) هست و لازم است خودش را ادب کند به آداب اسلامی؛ بصورت کنایه. در لابه لای صحبتم خیلی چیزها فهمید. از آن به بعد ارتباطش با من صمیمی شد و در نماز جماعت و مراسم و سخنرانی من شرکت می کرد. و سوالاتی از من داشتند و بنده پاسخ می دادم. ۵تیر ۹۷ دارابکلا. مالک رجبی دارابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۵:۵۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی