به قلم دامنه : به نام خدا. ماندهبودم از میان سه موضوع -که در ذهن چرخش داشت- کدام را برای ستون روزانهام در مدرسهی فکرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانیها هم نژادپرستاند؟ ۳. تبارشناسی باند اکبر طبری.
اما پیش از نوشتن یکی از این سه سوژه، مشغول مطالعهی رباعیهای مرحوم خلیلالله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم و همین ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی که در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاکستان درگذشت دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصههای مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.
من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانهی امروزم میکنم تا گفته باشم هرگونه نژادپرستی و نژادگرایی و آپارتاید نادرست است و با روح اسلام و انسانیت و معنویت ناسازگار است.
بارها دیدهام که در میان ایرانیها هم نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، نژادپرستی و نژادگرایی وجود دارد. خصوصاً علیهی نژاد عرب و قوم افغان؛ بهویژه از سوی کسانی که دم از باستانگرایی ایرانی میزنند. حال آنکه قرآن در آیهی ۱۳ سورهی حجرات (منبع)، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیضهاى نژادى، حزبى، قومى، قبیلهاى، اقلیمى، اقتصادى، فکرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن «تقوا» را ملاکِ کرامت انسان کرد.
وبلاگ مربوط به: خلیلالله خلیلی: اینجا
با خلق نکو بِزی که زیور این است
در آینهی جمال، جوهر این است
آن قطرهی اشکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لَعل و گوهر این است
(رباعی ۷)
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نَمی، خشک از هوایی
ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
(رباعی ۵۳)
سرمایهی عیش، صحبت یاران است
دشواری مرگ، دوری ایشان است
چون در دل خاک نیز یاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
(رباعی ۴)
(منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد میشود. بر اساس نظریهی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوهی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوهی قضائیهی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمهڪشاندنِ مردم بیپناه و بیدفاع قرار دادهاند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه میزنند- یا خنثی هستند، یا بدهوبستان دارند، یا تسلیماند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.
چندی پیش حجتالاسلام غلامحسین محسنی اژهای معاون اول قوه قضائیه در بارهی «اڪبر طبری» گفت:
«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی میڪردیم.» (منبع)
اگر سخن آقای اژهای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪردهام، بر آن چند یادآوری لازم است:
۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچڪار ڪمسوادی ڪه وبلاگنویسی میڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟
۲. مگر متخلّفبودنِ «اڪبر طبری» میبایست بر شما و ریاست وقتِ قوهی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیشتر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه میدادید. اما رئیس پیشین قوهی قضائیه آقای حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع میڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی میایستاد و سخنان خاص بر زبان میراند.
۳. گیریم ڪه راست میگویی. آیا تخلف آن شصتوچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سالهاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیدهاید- احراز نشده بود؟! تا اینڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حسابهای عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آنهم با قید دو امضاءبودن ڪاهش داد.
۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سالها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را میتوان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزهی ریاست قوهی قضائیه لانه ڪرده نقلی از سیرهی نبوی و علوی بڪنند.
۵. با این وضعی ڪه به وجود آوردهاید چگونه میشود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بیپناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خونریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاولهای حیرتانگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژهای و اژهایها شاید چشمانشان فقط بر روی چند روزنامهنگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز میبود و جُرمهای! آنها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز میشد!
اما بعد؛
امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز میڪرد و بر آموزههای فراموششدهی اسلام و قرآن تأڪید نوین مینمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر میگفت:
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.
او جانشین همهی نداشتنهاست.
نفرینها و آفرینها بیثمر است.
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند،
و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،
تو مهربان جاودان آسیبناپذیر من هستی،
ای پناهگاه ابدی.
تو میتوانی جانشین همهی بیپناهیها شوی.
و نیز از آن مرحوم:
در برابر همهی سلطههای زمینی و آسمانی
سایه و مایه و آیه
تیغ و طلا و تسبیح
زور و زر و تزویر
استبداد و استثمار و استعمار و ...
بدانید ڪه از اڪنون تا لحظهی مرگ یا قتل،
همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار میڪرد:
احد، احد، احد
با هر شڪنجهای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:
ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!
به قلم دامنه: به نام خدا. پس از مدتها چشمانتظاری، ستاد سلامت کشور صحنهای روبازِ حرمهای مطهر امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) را به روی زائرین گشوده بود. همین اجازه، موجب شد عزم زیارت کنم. کردم. به رسم ادب، ابتدا به زیارت حرم حضرت معصومه (س) شتافته و سپس در شب بعد رهسپار مشهد شدم.
جمعهشب ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، جادهی ۹۳۳ کیلومتری حرم تا حرم (قم. گرمسار. مشهد) را با سرعت مجاز ۱۱۰ کیلومتر، بهآرامی و شوقِ زیارت راندم و با ۱۰ ساعت طی مسیر، به مشهد رسیدم. مسیر، با کمی آهنگ و کمی هم روی موج رادیو «زیارت» فضای داخلی مَرکب را دلنواز میساخت؛ خصوصاً هنگامیکه هرچه به سمت شرق میراندم، هم سرخی فلق بازتر میشد و هم رایحهی حرم بر مشام روح حسّ. کسانی که تجربهی زیارت مشهد مقدس را دارند، میدانند که هرچه به حرم نزدیکتر میشوند؛ گویی بیقرارتر میگردند.
...
...
...
....
...
پس از استقرار در هتل و کمی استراحت، پایم به سنگهای آفتابخوردهی صحن کوثر در بست نواب مماس شد و دلم به دیدن ایوان صحن آزادی حرم مُساو، و نیز آنگاه قلبم به ایوانهای صحن جمهوری و صحن انقلاب و پنجرهی مُشبّک و معطّر فولاد مُجاب.
اینکه برای حفظ سلامتی انسان، رواقها و مکانهای مسقّف حرم به روی زائر مسدود بود، رضایت میدادی که ادب را از داخل صحنها به سمت مَضجع شریف اَدا نمایی. تمام صحنهای روباز، گویی شده بود مَضجع و ضریحی که همواره دوست داشتی در چندقدمی آن زمزمه کنی و زیارت؛ اما این بار گرداگرد تمام حرم میگردیدی که طوافی عظیم بود و دایرهای گسترده.
مردم مؤمن و خادمین مهربان حرم را تحسین میکردم که چقدر محبت به هم داشته و چه عالی چارچوب بهداشت را رعایت میکرده و لحظهبهلحظه محیط حرم را ضدعفونی مینموده و با نهایت ادب و محبت، به زائران ماسک هدیه میکرده و بر دستان آنان، اسپری ضدعفونی میپاشیدند. چه تجربه و احوالاتی قشنگ درین زیارت رضوی نصیبم شد که این زیارت را از هر زیارت دیگرم در سالهای متوالی پیشین، متمایز، ویژه، خاطرهانگیز و اندیشناکتر ساخت.
و چه مردمان دلدار و مهربانی را در صحن و سرای حرم، با مردُمک چشمانم مرور کردم و بر عشق نابشان به حضرت رضا (ع) و سادگی رفتارشان در طول زیارت، درود فرستادم و در هر مرحله از زیارت در حرم، برای همهی شیفتگان اهل بیت (ع) که دلشان زیارت میخواست اما به هر علت و مانعی نتوانستند به حرم مشرّف شوند، بهنیابت زیارت نمودم.
به سُرودهی زیبای مرحوم قیصر امینپور دربارهی امام رضا:
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
نام تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
(منبع)
سلسله مباحث لیف روح
مرحوم آیتالله کوهستانی می،فرمودند: «حرفهای بیهوده و لغو تأثیر زیادی در روح دارد و روح را میمیراند. من حرفهای بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم.»
یادآوری: مرحوم آیتالله محمد کوهستانی از عالمان شهیر و پرهیزگار روستای کوهستان شهرستان بهشهر مازندران بود که در اردیبهشت سال 1351 به رحمت خدا پیوست و در حرم رضوی به خاک سپرده شد.
به قلم دامنه : به نام خدا. چارهای نیست؛ ڪنه به ڪندو در یڪ ڪُلُنی (=قرارگاه، آلونڪ) نفوذ میڪند. علت حضور موذیانهی ڪنه در ڪندو ممڪن است از دیدِ ڪارشناسان فن، عَدیده باشد منبع و من نمیدانم، اما از دو تا علت خبر دارم: یڪی غارت عسل، یڪی تجارت مَلِڪه.
خُب فرض ڪنیم یڪ حڪومت محلی یا ملی هم، مثلاً در ایالت آسام بین برمه و بنگلادش، یا سورینام در شمال قارهی آمریڪای جنوبی، یڪ ڪُلُنی باشد و پر از ڪندو. همینڪه ڪُلُنی شد و ڪندو -و به تعبیر معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل شد- حتی اگر به خاطر همین دو علت، یعنی غارت عسل و تجارت مَلِڪه هم باشد، ڪنه وارد ڪندو میشود؛ چون، هم غارت شهد و عسل، شیرین است و هم شیرینیِ فروش ملڪه، لذیذ.
مهم اما این است آیا زنبورها نظارهگر میشوند و غارت عسل را تحمل میڪنند؟ ملڪهی آنان -ڪه نقش پادشاهی و فرماندهی را بر عهده دارد- آیا به ڪنه و ڪنهها فُرجه و مهلت میدهد و واڪنش نشان نمیدهد؟ قانون غریزه و مقاومت قَسری، بر زنبوران حڪم میڪند ڪنههای غارتگر و انگل را نیش بزنند و از ڪُلُنی و ڪندو محو و حذف ڪنند. و میڪنند. اگر نڪنند ڪنه تاروپودشان را نابود میڪند. و اگر نڪنند زنبوردار به مدد آنان میرود. ڪنه اگر نابود نشود، ڪندو و ڪُلُنی و زنبوران باهم زیان میبینند و میشوند کندویی بیعسل و بیباروبَر!
دیروز «اڪبر طبری» -همهڪارهی آقای شیخ صادق لاریجانی و شاید هم شخص قدَر قوه قضائیه (معاون مالی مرحوم آیتالله شاهرودی و سپس معاون اجرایی حوزهی ریاست عصر آقای شیخ صادق لاریجانی) با ارادهی راسخ آقای سید ابراهیم رئیسی، به عنوان متهمی ڪه به تشبیه، ڪاری شبیه ڪنه برای ڪندو و ڪُلُنی میڪرد، به پای محاڪمه و دفاعیه رفت. بگذرم.
آیا غارت و تجارت رخت برمیبندد از این ڪندو و ڪُلُنی؟ هنوز نمیتوان حدس زد. چون من از زنبورهای شجاع ڪندو بیخبرم، ڪه چگونه از شهد و عسل و حتی زهر خود به دفاع و حراست میپردازند. همان زنبور (=نحل به لفظ وحیانی قرآن) ڪه هم عسل آن مصفّاست و هم زهرش ناجی و شفا؛ ڪه قطرههای آن را آلمان از ایران میخرَد. یا شاید هم به غارت میبرَد.
نڪته: انسان، خرَد دارد و بِخردانه ڪار میڪند. نمیڪند؟
به قلم جلیل قربانی:
۱- سیاست آزادسازی اقتصادی و خروج دولت از کارفرمایی بزرگ اقتصادی از پایان دهه ۷۰ میلادی در دنیا آغاز شد و امریکا و انگلستان با ظهور ریگان و مارگرت تاچر پیشروان آن بودند. در آن دوران، ایران در یک روند معکوس دولتیکردن را با نام ملیکردن در بانکداری و صنایع بزرگ آغاز کرد.
۲- تقریباً ده سال بعد در پایان جنگ، ایران دریافت که راه رفته را باید بازگردد و مجبور شد که واقعیت تلخ آزادسازی را با شِکَر تعدیل برای جامعه، قابل تحمل کند. این تغییر و انحراف در عنوان موجب شد که راه طیشده در آزادسازی اقتصادی در مسیر مشابه دیگر کشورها قرار نگرفته و منحرف شود.
جلیل قربانی
۳- رانتها همچنان ماند یا نصیب خواص شد، در خصوصیسازی به جای رقابت، رفاقت آمد و دلارهای رانتی نصیب رفقا شد و ...
۴- دولت، توان تحمل بار تنشهای اجتماعی و احتمالاً سیاسی بعدی را نداشت و سیاست تثبیت، جای سیاست تعدیل را گرفت و دوباره نقطه سر خط. همه از راه ناگزیر برگشتند چون تحمل خار و سنگلاخ مسیر را نداشتند.
۵- هنوز ضرورت ادامه این راهِ نرفته، در قالب برنامههای انجام نشده، وجود دارد، قانون اجرای سیاستهای اصل ۴۴ قانون اساسی هم از سال ۱۳۸۴ در راستای این سیاست بود که دولتها از آن زمان تاکنون در اجرای آن کامیاب نبودند.
به قلم دامنه : به نام خدا. نمیدانم برای این هفت تیتر (=عنوان) روزنامهی «ستارهی صبح» (چاپ ۱۷ خرداد ۱۳۹۹) جریدهی جناح چپ به مدیریت آقای علی صالحآبادی -نمایندهی مشهور مشهد در مجلس سوم- چه خواهی نوشت. من اول خواستم روی یڪی از تیترها، یعنی تخریب خانهی مرحوم پرویز مشڪاتیان -آهنگساز و استاد سنتور ایران- نڪتهای بگویم، اما گویا برای هر هفتتا، یڪ سوتیتر (=زیرِ تیتر، خلاصهتیتر) بنویسم جا داشته باشد. پس بسمالله:
۱. برای مشڪاتیان: ما (منظور از «ما» در اینجا رفقاست) در سفر و حضَر، وقتِ خود را با صدای آقایان: شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به سر میڪردیم. پس؛ نمیتوانیم به این تخریب حسرت نبریم زیرا در آن صداها، با آهنگهای مشڪاتیان روح خود را مشّاطه (=شانه) میڪردیم و ارتفاع میگرفتیم. اگر گذرتان در آیندهها، به نیشابور ایران افتاد، خانهاش ڪه هیچ، چون ویران شد؛ اما دستڪم ڪنار مقبرهی عطّار، بر سرِ قبر مرحوم پرویز مشڪاتیان حضوری بزنید و حمد و فاتحهای نثار ڪنید.
۲. برای سود حسابهای قوه قضائیه: آن نمایندهی مجلس دهم -ڪه زمانی شیخ بود یا شیخی خوانده بود- وقتی از حدود شصت حسابِ بانڪی عصر آقای شیخ صادق لاریجانی پرده برداشته بود، اصلاً حدس نمیزد روزی آقای سید ابراهیم رئیسی، سر میرسد و عصرِ سلطهی آن حسابها به سر میشود و جوری دیگر میگردد؛ حرف جیمِ «جور» بهفتح نیست، بهضمّ است.
۳. برای خط فقر: سیاستهای لیبرالی تعدیل اقتصادی عصر مرحوم رفسنجانی -ڪه رهبری در پایان دولت او و آغاز عصر آقای سید محمد خاتمی فرموده بود هیچ ڪس برای من هاشمی نمیشود و هاشمی هم بعدها بر زبان آورده بود عشق من آقای خامنهایست- خشتِ ڪجی بود ڪه بنا را تا ثریا ڪج میبرَد؛ مگر آنڪه بنای نظام بر رشد و توسعه باهم شود و خدمت عمیق به فرودستان.
۴. برای امامِ تحول: راستی هیچ میدانید ڪه چرا رهبری از «تحول»، جناح چپ از «اصلاح»، جناح راست از «تحفُّظ» و افرادِ ڪارگزار مرحوم رفسنجانی از «اعتدال» و برخی هم از «تغییر» نام میبرند؟ من البته سیاسیمیاسی بلد نیستم. فقط حرفم این است: «بازسازی».
۵. برای جشنوارهی ڪن: منتظرم ۲ تا ۶ تیر فرابرسد ببینم آقای «سمیر گوسمی» فرانسوی در فیلم «ابراهیم» چه آورده است. گویا از ایران هیچ فیلمی برای ڪن انتخاب نشد!
یادآوری: «ڪَن» نام شهریست در جنوب فرانسه از توابع بزرگشهرِ «نیس».
۶. برای تبادل آزادی زندانی: اساساً رهایی از بند و حبس و حصر، درڪ بزرگی از نعمت آزادی است ڪه خدا به انسان و جُنبندگان ارزانی داشته است و حرفزدن با دشمن، همراه با حفظ چارچوب، برای استخلاص و یا منافع ملی، نه خلاف شرع است و نه خلاف سنت نبوی (ص) و نه مُباین مَبانی منطقی.
۷. برای سرمقاله مدیر مسئول: او گفته اگر از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بپرسند چرا با رژیم شاه مبارزه میڪردند معلوم میشود ریشههای فقر ڪنونی چیست. من برای این بند، عڪسی از ڪتاب او در بالا گذاشتم ڪه خود از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود. شاید در «تبعید روزها» ریشهها آمده باشد. من ڪه درس «ریشههای انقلاب اسلامی» را در دانشگاه تهران با مرحوم آیتالله عباسعلی عمید زنجانی گذراندم، در داخل ڪلاس مختلط، طعنههای دخترخانمهایی را میشنیدم ڪه به پچپچ، به عمید میگفتند: برای ما از ریشهها نگو، از شاخههای انقلاب بگو. بگذرم. دیگه بلد نیستم! چون باید از برگهای انقلاب هم گفت. بس است، نیمچه علمام قد نمیدهد!
به قلم دامنه : به نام خدا. ڪاش انگلیسی و ترجمه بلد بودم و پیام «باراڪ اوباما» را خودم با احاطه بر متنِ اصلی، برگردان میڪردم تا ببینم حرفش چیست. گرچه به یڪی از ترجمهها (منبع) دسترسی پیدا ڪردم، اما معمولاً ترجمهها بهدرستی و رسا، به فارسی برگردان نمیشوند. فرض را بر این میگذارم این برگردان، درست، همان است ڪه اوباما به مردم معترض آمریڪا گفته است. به گمان من -با پرهیز از اینڪه او ڪیست و در زمانِ زِمامداری و صدارتش بر آمریڪا چه رفتارهایی با ایران و جهان ڪرد- هشت نڪته در پیامش نهفته است ڪه دستڪم در فضای نظری میتواند جنبههایی برای مطالعات و مطالبات بیافریند.
۱. اعتراضات را «فرصت» تفسیر ڪرده، نه «شورش» و گفته این میتواند برای «جامعه و حتی ڪشور» استفاده شود تا «بالاخره تاثیری داشته باشیم.» یعنی با این فعلِ جمعِ «داشته باشیم» خود را نیز، داخل اعتراضات قرار داد نه مانند برخیها ! بیرونِ گود.
۲. از اعتراضات به عنوان «تغییر ذهنیتِ در حالِ انجام» تعبیر ڪرد ڪه از طریق آن «یڪ آگاهی بسیاربزرگ به وجود آمده» و با این رویڪرد، باز خود را با معترضان جمع میبندد و میگوید: «تا ما متوجه شویم ڪه میتوانیم بهتر از این عمل ڪنیم.»
۳. او رسماً میگوید «تظاهرڪنندگان ڪنونی» در حال ارائهڪردن «یڪ تابلوی نقاشی از آمریڪا» هستند ڪه «حضور جوانان» و «انگیزههایشان میتواند الهامبخش تغییرات عمیقتری باشد.»
۴. جالب اینڪه از درون اعتراضات به بیرون آن هشدار میدهد یعنی به «همهی فرمانداران ایالتهای ڪشور» ڪه از آنان میخواهد تا «سیاستهای استفاده از زور را با اعضای جوامع خود بازبینی ڪنند.» بازبینی سیاست زور، نیاز امروزی بشیریت است ڪه گویا بر اوباما نیز روشن گردیده است.
۵. او همچنین از «تمامی مردم» درخواست ڪرد «ڪه با یڪدیگر همڪاری داشته باشند» ڪه چه شود؟ هدف را معین میڪند: تا «آمریڪا را تغییر دهند» زیرا معتقد است «ڪشور» با «ارزشهایش مطابقت» ندارد. در واقع با این سخن، بر نقدِ جدّی ملل آزادهی جهان بر رفتارهای ڪریه و قُلدورمآب آمریڪا صحّه گذاشته شد.
۶. در نگاه اوباما «اعتراضات ڪافی نیستند» چرا؟ چون آنچه به نظر او مهمتر است «حضور پرشور» مردم در «انتخابات آینده» است. یعنی پیوند خیابان با صندوق آراء. نماد دموڪراسیهای واقعی این است، هم خیابان و هم صندوق رأی باید برای مردم آزاد باشد. و امروزه ڪه سران شریر آمریڪا به سرڪوب مردم در خیابانها مشغولاند ازینرو اوباما این دو مسأله را به هم مرتبط ڪرد.
۷. اوباما «رأیدادن در مقابل اعتراض» یا «مشارڪت در ازای نافرمانی مدنی» را نادرست میداند و معتقد است در چنین رویڪردی اوضاع ڪشور «در این مسیر یا در آن مسیر پیش نمیرود بلڪه باید هر دو با هم باشند.» دلیلش روشن است. اعتراض با رأیدادن پیوند دارد. وگرنه اعتراضاتی «ڪور» میشود و هرجومرج.
۸. و او حرف اصلیاش در آخر پیام میزند و آن این است: «به منظور تغییر واقعی، باید روی مشڪل متمرڪز شد و افرادِ در قدرت نباید آسوده باشند.» دوباره خود را با معترضان جمع میبندد و این هدف را برملا میڪند: «باید تغییر را به راهحلها و قوانین عملی ڪه قابل اجرا هستند و نظارت روی اجرای آنها باشد، تبدیل ڪنیم.»
نڪته: با این متنم خواستم، هم رسانده باشم با نگاه خودِ آمریڪاییها -آن هم اوباما ڪه هم در صدارت بود و هم خود یڪ سیاهپوست است- به آنچه در آمریڪا میگذرد، واقعیتر میتوان از خبر به اطلاعات سیر ڪرد.
و هم گفته باشم اینڪه اوباما معتقد است نباید گذاشت «افرادِِ در قدرت» در آسودگی باشند، اصلی فراگیر است. در ادبیات سیاسی شیعه، امام علی (ع) به مردم -به این مضمون- میفرمودند با چشمانِ ناظرتان ڪجیهای قدرت را راست ڪنید.
از این میان، یڪ خوی و خصلتِ خوب ایرانیها علاقهیشان به ڪتاب است نیز ڪتابخوانی. گاه ڪتابی به دست انسان میرسد و یا خریداری میڪند و یا شیرینتر اینڪه به او اِهداء میشود ڪه آدم از وَجد، پَر درمیآورد؛ زیرا میبیند ڪتاب آنقدر زیبا بهچاپ رسیده، آنقدر از ڪاغذش بوی قشنگی متصاعد (=بلند) میشود و آنقدر محتوای رسا و دانشافزا دارد، درمیمانَد ڪتاب را بخواند یا با آن زندگی ڪند و بو بڪشد و ڪنارش بنشیند و دست از سرش برندارد. ڪنارِ ڪتاب نشستن هم، مزّهای دارد ڪه مگو و مَپرس.
منزل یڪ بزرگواری رفته بودم در مشهد. افتخار میڪرد در خونهاش ڪتابخانه دارد با ڪتابهای نفیس (=گرانبهاء، ارزشمند) و بهروز. حتی با خشنودی و خندان از داشتنِ شاهنامهی فردوسی و سریِ ڪامل لغتنامهی مرحوم دهخدا لذت میبُرد. و من از این رفتارش ڪیف برده بودم. چراڪه از نظر من، هیچ ڪجای خانهی ڪسی، زیباتر از ڪتابخانه نیست. آنهم ڪتابخانهی یڪ ایرانی ڪه قفسههای ڪتابش، بهیقین در خود سالها فرهنگ ادب و دیانت و انسانیت جای داده است و بارِ وزین آن را میڪشد.
تا اینجا مقدمه بافتم، شاید هم چانه ڪشیدم! و شاید ورّاجی ڪردم؛ همان پُرچانگی. بههرصورت، حرفم این است نمیتوانستم از ڪتابهایی ڪه سالهای دور و اخیر و همچنان خوانده و میخوانم پرده برندارم. اساساً ڪتاب میخوانیم تا بدانیم، بگوییم، بنویسیم، و اگر اهلش بودیم به نیڪیهای آن عمل و از نڪوهیدههای آن پرهیز ڪنیم.
ازجمله ڪتابی ڪه چندسال پیش بر دلم نشست ڪتاب «آیین و اندیشه» است ڪه بررسی مبانی و دیدگاههای مڪتب تفڪیڪ است نوشتهی حجتالاسلام سید محمد موسوی ڪه بسیار پربار نوشت. چاپ اول آن ۱۳۸۲ است از انتشارات حڪمت.
استاد محمدرضا حڪیمی در یڪ جای این ڪتاب میگوید: «تودههای متدیّن، به دلیل سائقهی درڪ ایمانی و تلقی نظری خویش، تفڪیڪی هستند. یعنی معارف و اعتقادات خالص را از بیانات دینی میجویند.»
این را میدانیم ڪه حُڪمای اسلامی اتفاق نظر دارند ڪه میان علم -بهویژه حڪمت الهی- و قداست، «پیوندی محڪم و استوار» برقرار است. علت قداست دانشها و علوم به دلیل تشبُّه به حقتعالی است (ڪه حڪیم مطلق، اوست) زیرا «همهی علوم، در صددِ اظهارِ حقیقتی از حقایق عالَم هستی»اند.
ملاڪ شرافت علم هم -ڪه در صفحهی ۳۴ ڪتاب آمده است- این است:
فضیلت و شرافت هر علم:
یا به شرافت موضوع آن است؛
یا به شرافت روش آن است؛
یا به شرافت اهمیتِ غایت آن.
نڪته: مڪتب تفڪیڪ قائل به جدایی ڪلی میان دین و فلسفه و عرفان نیست، اما «تساوی ڪلی» میان آن را «نفی میڪند». تفڪیڪیها -ازجمله علامه محمدرضا حڪیمی- مخالف عقل و فلسفه هم نیستند، بلڪه به اعتبار پیروی از وحی، از «عقل دفائنی» بهره میبرند ڪه «اعماق عقل» است؛ به تعبیر آقای حڪیمی «عقلِ اَنواری»؛ ڪه میان آن با «عقلِ ابزاری» فرسنگها فرق است. بگذرم.
دو جمله از سخنان ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ رهبری: «اینکه مردم آمریکا شعار میدهند که بگذارید نفس بکشیم یا نفس نمیتوانیم بکشیم، در واقع حرف دل همه ملتهایی است که آمریکا در آنجا ظالمانه اقدام کرده است.»
«با این وضع پیشآمده، برخی از ایرانیهای داخل یا خارج از کشور هم که شغلشان حمایت از آمریکا و بزَک آن بود، دیگر نمیتوانند سر بلند کنند.» (منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. مِسِم را میشکافم. مِسِم یا مسِن در زبان محلی در دارابکلا و حومه یعنی زمان، موقع، وقت، فصل خاص. به نظر من این واژه مُخفّف (=کوتاهشده) موسِم است. مثلاً بادها و بارانهای موسِمی که به معنی فصل خاصِ وزیدن باد در جهت مخالف است. یا موسِم حج که یعنی زمان و موقع مناسک مکه و منا و حجگزاردن حاجیها. بنابراین؛ وقتی گفته میشود مِسِم یا مسِن همان موسم است، به معنی موقع. با چند مثال روشنتر میشود:
توضیح دامنه: سند تاریخی و سیاسی به دستخطِ مرحوم شیخ علیاکبر دارابکلایی (مشهور به کوچک آخوند) پدرِ مرحوم آیتالله شیخ محمدباقر دارابکلایی مشهور به «آقا»، دربارهی تخریب قبور چهار امام معصوم (ع) در بقیع توسط وهابیت که مجلس تعزیهداری برای این اقدام زشت و شنیع وهابیها توسط مرحوم حجتالاسلام آقا میرصادق نبوی جدّ مادری مرحوم حجتالاسلام حاج آقاعلی شفیعی در مسجد جامع روستای دارابکلا در سال ۱۳۴۴ هجری قمری (۹۷ سال پیش به تاریخ الان) برگزار گردید.
این سند نزد جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی محفوظ است که اینک به پاس آن بزرگان در بخش «روحانیت دارابکلا» در دامنه بازنشر میشود. روح روحانیان وارسته و خَدوم محل غریق رحَمات خداوند باری تعالی.
به قلم دامنه : به نام خدا. لغتشناسان، خلیفه (=جانشین) را ازجمله «آن ڪه به جای ڪسی باشد در ڪاری» معنی ڪردهاند. خلیفه خود را جای پیامبر (ص) و حتی نایب خدا میبیند. خلیفه، پیِ جا، جاه، پایتخت، قدرت، ریاست و مقام مذهبی-سیاسی است. او ،جایی را مرڪز قدرت خود قرار میدهد و در آن قرارگاه، جلوس میڪند و مدعی است از طرفِ خدا بر خلق حڪم میرانَد و حتی فردی چون هارونالرّشید چنان غرّه (=فریفته، پُشتگرم) به قدرت و استیلایش میگردد ڪه خود را بر تمام جُنبندگان حاڪم و سلطان میبیند و به ابری ڪه در بغداد نمیبارید میگفت هر ڪجا بباری باز هم آنجا مُلڪ و مِلڪ من است.
بالاخره، خلیفه و خلافت بخشی از تاریخ اسلام شد و اهل فن متوجه هستند ڪه صدها خلیفه از امویان گرفته تا عبّاسیان و از آنها گرفته تا عثمانیانِ ترڪیهی عثمانی، چه بر سرِ اسلام آوردند؛ چهها بر آن افزودند و چهها از آن ڪاستند.
در شیعه اما، خلافت نیست، امامت است. اندیشه و فرهنگ قرآنی ڪه مقامی رفیع در نظر و عمل است. ابراهیم نبی (ع) از سوی خداوند آنقدر باید آزمون شود تا از مقام پیامبری و رسالت، به مقام «امام» نائل شود و بر ملت و امت، رهبر.
از نظر من «امام» ڪسی است ڪه خود وسط میدان و میانِ ملت است و دستِ بشر را میگیرد و به پیش میبرَد. یڪی از مهمترین فراز در تعریف امامت را مرحوم علامه طباطبایی ارائه ڪرد ڪه بر همین مفهوم پیشروبودن و پیشبَربودنِ «امام» تأڪید میڪند. یعنی «امام» جلوی جامعه حرڪت میڪند و «امر» در دست اوست و صاحب امر است.
بالاخره، شیعه با «امام و امت» میانه دارد. و میدان و مدارِ اُمّت، امام است. بین مردم و رهبر رابطه است نه فاصله. اگر میدان جهاد رخ دهد و جنگی بر مسلمین تحمیل شود، امام در جلوی رزم است. مانند امام علی (ع) ڪه پا پس نمیڪشیدند ڪه مردم به رزم بروند و او بر تخت سلطنت و ریاست! بنشینند. اگر زندان نیاز باشد، خودِ امام جلوتر از امت است. مانند امام موسیبنجعفر (ع) ڪه چندین سال توسط خلیفه در زندان محبوس بودند. اگر آزمون انتظار در نظر باشد این امام است ڪه جلوتر است و رنج غیبت و نهانماندن را به جان میخرد. مانند امام زمان مهدی موعود (عج) ڪه به مشیّت پروردگار در پردهی غیب و انتظار برای حضور در میان مردماند.
امام خمینی رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی در نجف
آیتالله العظمی سید روحالله خمینی ڪه در اَوان مبارزه، میان مردم قم و روحانیون به «حاجآقا روحالله» شُهرت داشتند، در اوج نهضت اسلامی به «امام» ملقّب شدند. و حتی روزنامهها هم تا پیش از پیروزی انقلاب از این لفظ استفاده میڪردند؛ مثلاً تیتر «امام آمد» در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷. بنابرین، این لفظ -ڪه معمولاً در جغرافیای شیعه رایج بود- برای ایشان رواج یافت. حتی برای سید موسی صدر نیز «امام موسی صدر» بهڪار میرفت. زیرا واژهها با خود پیام حمل میڪنند و «امام» از آن واژگان دینیست ڪه بارِ معنایی زیادی را با خود حمل میڪند؛ چه در نظام تشریع و چه در نظام تڪوین. و اِطلاق لفظ امام برای امام خمینی ناشی از همین اهمیت لفظ آن برای رهبریست. بگذرم.
جمهوری اسلامی ایران بر مبنای همین نظریهی امامت و امت بنا شده است ڪه در مفهوم «ولایت فقیه» منحَصر شد. البته از نظر من باید به یاد داشت و از نظر دور نداشت ڪه در نظام سیاسی غیرمعصوم (ع) حڪومتِ بیعیبونقص داشتن، انتظاری نادرست است. حڪومت، زاده و ساختهی همین بشر است ڪه درست و نادرست را باهم در خود دارد، چون امڪانِ اشتباه برای بشر امری طبیعی است. حتی توقع اینڪه جامعه، امام یا رهبری داشته باشد ڪه اساساً بیاشتباه باشد و هیچ خطایی نورزَد و مصون از فڪر و عمل ِنادرست تلقّی شود، توقعی خطاآلود است. همانطور ڪه برای خطاهای خودِ حقیقی خود، طبعی سازگار میجوییم و میگوییم چون بشریم ناگزیریم از گناه و خطا و اشتباه، برای مؤّسسهای حقوقی چون حڪومت نیز چینن خطاهای مُحتمل و حتی حتمی را طبیعی بدانیم و آن را مقدّس و بَری از خطا نسازیم. اگر اینگونه اندیشید آنگاه، هم خطاها و سیِّئات وارده بر جمهوری اسلامی دیده میشود و هم خدمات و حسَنات آن. سپس همین، موجب سازگاری مردم و حڪومت میگردد، نه باعث ستیزش و براندازی و ناسازواری.
نڪته: انسان، جُنبندهای است ڪه ممڪن است خطا ڪند، و حڪومت ڪه مولودِ انسان است خطایش ناشی از همین انسان است ڪه آن را ساخته است و میسازد. خودسازی و حڪومتسازی هر دو باهم پیش میرود. همانگونه ڪه خطای خود را با شڪیبایی و انتظار، تحمل و بازسازی میڪنیم، حڪومت را نیز با بردباری و عقلانیت، تحمل و بازسازی ڪنیم. برقرار باد بقا و بازسازی جمهوری اسلامی ایران بر مبنای انقلاب اسلامی.
یادآوری: این متن را برای سیویڪمین سالگرد رحلت امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- نوشتم و یاد آن انسان عارف، سیاستمدار خردمند و امامِ آگاه و بیدارگر را گرامی میدارم.
یک توضیح ضروری: لازم به ذکر است واژهی خلیفه معانی دیگری هم دارد که قرآن به آن توجه داد. در متن بالا، البته منظور من از خلیفه، مقام و جایگاه سیاسی و مذهبی است که در تاریخ اسلام رخ داد و کسانی دم از آن زدند که... . وگرنه لغت خلیفه با خود مفاهیم فراوانی حمل میکند که از بحث من خارج است.
«ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرَم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق و چارُقم پُر است از امیدِ به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا! پاهایم سُست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عبّاست آنها را برهنه دَواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جَهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
خداوندا! سَر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند؛ یا ارَحم الرّاحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!» (منبع)
(وصیتنامهی سردار سرافراز شهید والِه و وارسته قاسم سلیمانی)
به قلم دامنه : به نام خدا. به نام خدا. حضرت پروردگار گرچه بینیاز است اما برای مؤمنان چیزهایی را واجب و حرام ساخته و یا فقهاء آدابی را مستحب و مڪروه و مُباح میدانند. بسیاری از بزرگان دینی، اسلام را بر مقتضیات زمان و مڪان میفهمند. روزگار در فهم و یا فتوا و حڪم نوین فقیه اثر میگذارد ڪه خود بخش ثانوی در دین است. چنانچه میدانید اخیراً از آیتالله العظمی سیستانی سؤالی پرسیده شده در بارهی رعایت فاصله در صف نمازگزاران در جماعت. جواب ایشان جالب است و بر حسب روزگار ڪه ڪارشناسان بهداشت بر لزوم فاصلهگذاری اجتماعی در تمام مڪانها تأڪید میڪنند. فتوای ایشان این است:
«فاصله ۱۲۰ سانتی متری بین مڪان هر مأموم و مأموم دیگر در همان صف، و همچنین بین محل سجده فرد متأخر و محل ایستادن فرد متقدّم ایرادی ندارد اما در صورت فاصلهای به اندازه مثلا دو متری، صحت اقتدا، محل اشڪال است.» (منبع)
نماز با رعایت فاصله
در مسجد جامع هرات
نڪته: زمانی صفوف مأمومها (=نمازگزاران) چنان بههم فشرده میشد -خصوصاً در صحن رضوی یا رواق امام خمینی و مسجد گوهرشاد حرم مطهر مشهد و یا مسجد اعظم قم- ڪه انسان بین چهار نمازگزار سمتِ راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود، مُچاله (=لِهولوَرده) میشد و گویا فشار قبر را تمرین! میڪرد. این فاصلهها چه اقتضای روزگار فعلی باشد، چه نباشد، به نظر من همیشه باید چنین باشد تا صفهای نماز جماعت با رعایت فاصله و انتظام و آرامش شڪل بگیرد و نمازگزار با آسایش و خضوع و خشوع نماز بگزارَد. سرانهی جا برای هر نمازگزار در مسجد و نمازخانه باید به حد لازم فراخ و جادار باشد. من یادم است در جوانی خواندم یا پای منبرهای احڪام شنیدم ڪه میان نمازگزاران به حد اندازهی یڪ گوسفند باید فاصله باشد. تا مدتها قبل گاه میان نمازگزاران فقط به حد دو ڪف دست فاصله بود ڪه سر در سجده به دو پای نمازگزار جلویی مماس میشد و یا دستان نمازگزار در آرنج نمازگزار ڪناری گیر میڪرد.
گاه چنان جمعیت میشود ڪه وسط رڪعت دوم میبینی دو نفر بهزور خود را لای شما جا دادند ڪه مثلاً به فضیلت جماعت دست یافتند؛ حتی اگر نمازگزار ڪناردستیاش را در عذاب تنگیِ نفَس و ضیق جا قرار داده باشد. این شیوهی ازدحامی، امڪانِ رڪوع و سجود لذتبخش را از آدم میستانَد.
امید است این فتوای گشایشگرِ آقای سیستانی، گشایشی برای همیشهی نمازجماعتهای مؤمنان باشد. من شخصاً به دلیل آنچه در بالا به عنوان علتها اقامه ڪردم، از رعایت فاصله در صفوف نمازها دلشاد و خشنودم.
پیوست: متن استفتا از آقای سیستانی این بوده: «مقامات مسئولان ڪشور ما (یڪ ڪشور عربی) اقامه نمازهای جماعت در مساجد و مانند آن را به رعایت فاصله دو متری بین هر نفر در یڪ صف منوط دانسته و همچنین از مقابل و پشت سر باید یڪ صف بین دو صف نمازگزاران خالی گذاشته شود، آیا نماز جماعت با وصف مذڪور در فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی منعقد میشود؟»
به قلم دامنه : به نام خدا.
نکتهی درخور اینکه رهبری «اقتصاد و فرهنگ» را «در صدر فهرست اولویّتهای کشور» قرار دادند و در باب اقتصاد، «اذعان» کردند «که در دههی پیشرفت و عدالت، نمرهی مطلوبی در باب عدالت به دست نیاوردهایم.» و برین مسأله دست گذاشتند که «این واقعیّتِ ناخواسته» (به عبارتی یعنی نمرهی نامطلوب در عدالت) ایجاب میکند همه «به تلاش فکری و عملی در باب معیشتِ طبقات ضعیف، بهمثابهی اولویت، وادار» شوند. و تأمّلبرانگیز اینکه رهبری «راه درستِ» غلبه بر نمرهی نامطلوب در عدالت را «توصیهی صاحبنظران» میدانند که بر «اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملّی یعنی: اشتغال، تولید، ارزش پول ملی، تورُّم، اسراف و امثال آن» تأکید میورزند. (منبع)
آغاز بهکار مجلس یازدهم: با پیام رهبری و یاد امام و شهید عزیز سلیمانی
دیشب وقتی رویدادهای این چندروزهی جهان و ایران را از منابع و سایتهای معتبر مرور و بعضاً مطالعه میکردم به پیام امام خمینی (منبع) برخوردم که به مناسبت آغاز به کار مجلس اول، در ۷ خرداد ۱۳۵۹ برابر با ۱۳ رجب ۱۴۰۰ صادر کرده بودند.
ایشان در آن پیام -که در واقع یک مانیفست (=مرامنامه) برای قوّهی مقنّنه محسوب میشود- انتخاب نمایندگان مجلس را «برای پیادهنمودن عدالت اسلامی» میدانند «که در طول سلطنت ظالمانه و غاصبانهی رژیم شاهنشاهی از آن محروم بودند؛ رژیمی که ثروت سرشار کشور را به خود و همپیمانان نامیمونِ خود اختصاص داد و برای ادامهی سلطهی جبّارانهی خود به جیب ابرقدرتها ریخت و ملت مظلوم را در سطح بسیاروسیعی از اولین احتیاجات، محروم و به خاک سیاه نشاند، و کشور را در تمام زمینههای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی وابسته به اجانب و خصوصاً آمریکا کرد.»
امام، با این روشنگری و ترسیمِ آرمان برای مجلس و نمایندگان، جملهی بسیارظریفی در دنبالهی جملهی بالا بهکار گرفتند که شاید بتواند همان سرنخی باشد که رهبری در پیام برای مجلس ۱۱ از آن به عنوان نمرهی مطلوب نیاوردن در عدالت سخن به میان آوردند؛ آن سخن امام به مجلس اول این است: «ببینیم شما و دولت منتخبِ شما با ملت مستضعف که به حرکت انقلابش همهی ما را از انزوا خارج نمود چه خواهید کرد.»
نکتهی ۱ : هنوز نیز پس از چهار دهه بعد از انقلاب، سخن و دغدغهی رهبری «معیشتِ طبقات ضعیف» است که به مجلس ۱۱ یادآور شدند؛ همان دغدغه و آرمانی که امام نیز در گشایش مجلس اول اعلان داشتند: «امید آن است که رسیدگی به حال مستضعفین و مستمندان کشور که قسمت اعظم ملت مظلوم را در بر میگیرد در رأس برنامهها قرار گیرد.»
نکتهی ۲ : البته ناگفته نگذارم هویت انقلاب، سیاست اسلامی است که در شعار «نه شرقی و نه غربی» تبلور مییابد که به معنی زیر بار «زر و زور و تزویر» بلوکها نرفتن است، نه به معنای سیاست تعاملی با جهان و داخل نداشتن. که امام در این پیام از نمایندگان خواستهبودند: «سیاستِ نهشرقی و نهغربی را در تمام زمینههای داخلی و روابط خارجی حفظ کنید و کسی را که خدای نخواسته به شرق و یا به غرب گرایش دارد هدایت کنید و اگر نپذیرفت، او را منزوی نمایید.»
نکتهی ۳ : من از عدالت چنین میفهمم: عدالت یعنی گذاشتنِ «هر چیزی به جای خود». و عدل یک صفت برجسته در وجود آدمیست که اگر به نیرو و ملکهی معنویاش تبدیل شود، هرگز به کسی و چیزی ستم نمیکند و یا دستکم کمتر به این سو، وسوسه میگردد و فرد عادل به عنوان کسی که دارای این فضیلت عظیم است، مانع از فعل زشت و ظلم و بیعدالتی میشود. اساساً هر کاری در هر زمینه و زمانهای عدالت خاص خود را میطلبد
عکس و نوشتهی روی عکس از دخترش
به نام خدا. با اندوه، درگذشتِ دردناک آقای حمید طالبان را به عمویم آقای رمضان طالبان، عمه مُنیر، خواهران عزیزش، همسر محترم ایشان، دو فرزند گرامیاش و نیز به تمامی بستگان و منتسبان نسَبی و سببی تسلیت میگویم. خدا رحمت کناد و بر شکیبایی این خانواده بیفزاید. لازم میدانم یاد روانشادان: حسن و علی برادرانِ مرحوم حمید را نیز گرامی بدارم.
به قلم دامنه : به نام خدا. رُمان «بر جادههای آبی سرخ» اثرِ زندهیاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خواندهبودم. دیشب ذهنم به میر مُهنّا دُغابی سلیمی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانهی امروزم را به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمیست:
او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سالهای ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسیها برای تخریبکردن چهرهی درخشان او، «وی را خطرناکترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی میکردند.
میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»
نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکاندهنده از مرحوم میرمَهنا نقل میکند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشتهایم مینویسم:
«همهی دنیا برای پرندهیی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانهی مُحقّر برای پرندهی عاشق، یک دنیاست.»
نکتهی ۱ : وقتی حاکم بغداد در سال ۱۱۴۸ خورشیدی میرمهنا دغابی را به قتل رساند، (منبع) کریمخان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.
نکتهی ۲ : بر اساس نوشتههای تاریخی میرمهنا در حمله به کشتیهای انگلیسیها از قانون «حملهی مورچگان به ملخ» بهره میگرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترامآمیز به برخی از کهندرختانِ چنار و کاج و سرو و نیز اِزّاردار.