تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
سید مهدی صباغ دارابی : سلام و عرض ادب، با عرض پوزش در نوشتار بالا مهندس سرایلو مدیر عامل شرکت نکاچوب نبود ایشون مدیر راهسازی شرکت بودبسیار توانمند بود که همکاران بهش میگفتن سرایلو بزرگ، مدیر عامل فک کنم یا آقای نجاتی بود یا آقای اهنگری. یاعلی مدد -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روز بهخیر فقط یک نکته؛ بر اساس کتاب " بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی" نوشته حمید روحانی، یکی از دلایل اعتراض آیتالله خمینی به محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دادن حق رأی به زنان بود. جلیل قربانی -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روزتون بهخیر ۱- چند سال پیش تصمیم گرفتند تا بنای یادبودی با عنوان شهدای گمنام در پارک تفریحی وزرامحله در شهر سرخرود بسازند. ۲- این کار در آن زمان با مخالفت گسترده اهالی وزرامحله از جمله خانوادههای شهدای محل روبرو شد. ۳- مادر دو شهید یدالهی (مادرخانم بنده) گفته بود این دو شهید گمنام را در ... -
ناشناس : سلام متنی از آقای عمادالدین باقی: تاکر کارلسون یکی از چهرههای مشهور رسانهای در امریکا و چهره محوری در جنبش ماگا است. صفحهاش در یوتیوب بیش از ۵ میلیون دنبال کننده دارد. برخی مطالبش درباره ایران شگفت انگیز است. اگر از زبان یک ایرانی گفته میشد به توهم توطئه و غرب ستیزی متهم میشد اما از زبان شخصیتی مانند ... -
ناشناس : به ص ۳۳۸ تا ص ۳۴۳ کتاب جامعهشناسی سیاسی دکتر حسین بشیریه رجوع شود. -
از مدرسه فکرت : درود خواندنی و پر اهمیت -
ناشناس : درود بر شما آقای نور مفیدی در جنگل خواری استان گلستان معروفه و در حال حاضر مالک شرکت ممتاز! محمدحسین آهنگر دارابی -
ناشناس : پیام یک عضو مدرسه فکرت: سلام جناب آقای طالبی. مطلب شما عینا مشابه قطعنامه هائیست که اپوزیسیون خارج نشین درمیتینگهای تبلیغاتی که راه میاندازد پرسروصدا اما جمعیتی ازآن استقبال نمیکنند صادرشده. چندایراد کارشمارا باصراحت گوشزد کنم اولا.همچون گذشته بادیدگاه توام باتحقیر وشکست برای جبهه داخلی وغلبه وظفروپیروزی ... -
ناشناس : جمعی از فعالان سیاسی اجتماعی استان یزد جمعهشب با سید محمد خاتمی دیدار کردند. در این دیدار که در محل بیت تاریخی شهید صدوقی برگزار شد، سید محمد خاتمی طی سخنانی با تأکید بر شناخت دقیق مشکلات برای رسیدن به صورت راه حل واقعی، اظهار کرد: اگر معتقدیم اسلام جاودانه است باید به تمام پرسش ها و نیازهای روز به روز نو ... -
ناشناس : با سلام از زمانی که این پست جناب طالبی که با غلظت زیاد بیان شد را خواندم، واقعا حساس شدم تا ببینم قضیه از چه قرار است. این کتاب در درس یازدهم خود شرایط ظهور را تشریح میکند و در بخش زمینههای چهار عنوان را مطرح میکند: ۱. طرح و برنامه ۲. رهبر ۳. یاران ۴. آمادگی عمومی در بخش یاران، هفت ویژگی یاران آن حضرت را ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- دامنه کتاب
- انقلاب اسلامی
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مسائل روز
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- جهان
- فرهنگ لغت دارابکلا
- قرآن در صحنه
- روحانیت ایران
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- جامعه
- لیف روح
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- جبهه
- روحانیت دارابکلا
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- خاورمیانه
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- سیاست
- اوسا
- روزبه روزگرد
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- زندگی
- حومه
- شهرها
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
آذر ۱۴۰۴
۹
-
آبان ۱۴۰۴
۲۰
-
مهر ۱۴۰۴
۱۸
-
شهریور ۱۴۰۴
۲۸
-
مرداد ۱۴۰۴
۳۳
-
تیر ۱۴۰۴
۱۶
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۰
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۱
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۷
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۰
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۱
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۵
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۷
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
تسلیت درگذشت محمود طیبی
مرحوم محمود طیبی سورکی
مراسم تشییع و تدفین مرحوم محمود طیبی در سورک
به نام خدا. درگذشت مرحوم محمود طیبی بر خانواده و خاندان و منتسبان نسبی و سببی ایشان خبری نابههنگام و غمبار بود. ایشان پدری خیلیمهربان، انسانی آرام و مطلع، فامیلی قابل احترام و فردی سرشار ار احساسات بالا و بیاندازه حامی و طرفدار فوتبال بود. سالها در شرکت سهامی ذوبآهن اصفهان مشغول به اشتغال و از بازنشستگان آن شرکت بود. یاد و خاطراتش فراموششدنی نیست. من، ضمن همدردی و احساس فقدان ایشان، درگذشت آقای محمود طیبی را به همسر گرانقدرش و به فرزندان خوب و بامحبتش آقامحمدعلی، آقاعلیرضا، ساجدهخانم و آقامازیار و به همهی اقوام و فامیلان تسلیت میگویم. خداوند روحش را -که در سالروز وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تشییع شد و به سرای باقی پرکشید- قرین شادی و مشمول رحمت و محشور با اهلبیت عصمت و طهارت (ع) فرماید. بهیقین درد دوری وی بر بازماندگان نزدیکش روزبهروز بیشتر حس خواهد شد، بنابرین برای آنان بردباری در مصیبت و شکیبایی در فراق طلب میکنم.
قم: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
متن برای هفتمین روز درگذشت مرحوم محمود طیبی سورکی به زبان حال خانوادهی آن مرحوم:
در زیباترین روز فرخندهمیلاد امام علی (ع) که بهحق «روز پدر» نام برداشته شد، خوبترین پدر و از خوشنامترین مرد را در میان نمنم برف و باران از دست دادهایم؛ گویی در میانهی مِهای غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفهی خانهیمان، بوی دوستی میداد و عطر محبت میپراکند و رایحهی شفقت میپاشاند و به عنوان سرحلقهی اُنس و شادی ما، در سراچهی دلمان خیمهی مهربانی بپا میداشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قلهی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندنمان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهرهی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان میدوزیم تا هرگز با به خاطرسپردن خاطرات گرمابخش تو، از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیدهی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان.
۱۲ / ۱۲ / ۱۳۹۹ دامنه.
نیاز به حضرت زینب
به قلم دامنه: برای آموزگار همیشهی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما. به نام خدا. خواستم با «دنیای سوفی» بیایم صحن دامنه، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خواندهام در آن، مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دلهایی را سوگوار میبینم، قلبهایی را داغدار، روحهایی را بیقرار و چشمهایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهلبیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش دربارهی آن بزرگزنِ تاریخِ بحرانها خواندهام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشتهام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمهی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بیهیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند میمانَد که دانشجوی تماموقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشهای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیلهی بنیهاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به حضرت زینب، نیاز به بالاترین چارهاندیشیهاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:
عاشق همیشه قسمتش حیرانشدن بود
پارهگریبان بی سر و سامانشدن بود
اول قرار ما دو تا، قربانشدن بود
رفتی و سهم من بلاگردانشدن بود
و...
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن
این آخر عمری مرا رو به وطن کُن
من را میان کهنهپیراهن کفن کُن
و...
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم
با چادری پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد
سرنیزهی شمر از دهانت در نیامد
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمامهی پیغمبرت دست کسی رفت
(منبع)
چهل کَل
به قلم دامنه. به نام خدا. چهل کَل. قدیمیترها می دانند چهل کَل چیست. یک باور بوده است در روستای دارابکلا. برعکسِ این روزها که همه طلبِ باران می کنیم از خدا، در دورۀ نوجوانی ما -یعنی سالهای دهۀ شصت و پنحاه- آنقدرها باران و بارش آسمان خدا زیاد بود، به «چهل کَل» متوسّل می شدند تا باران بند بیاد و زراعتِ کشاورز رنگ آفتاب بگیرد. چهل کَل چه بود؟
کچلی سر
چهل کَل، یک دعانوشته مانندی (شبیه دعای چهل قاف. چهل کلید) بود که برخی از بزرگان محل بر روی کاغدی نخ بسته، می نوشتند و آن را بر درختی یا بر بلندای بامی آویزان می کردند تا وارِش و شِلاب بند بیاد. من با چشمان خودم بارها و بارها دیدم افرادی از دارابکلا و مُرسم و اوسا با باورِ راسخ و مطمئن نزد پدرم _شیخ علی اکبر_ می آمدند و از وی درخواست «چهل کَل» می کردند.
مرحوم پدرم به مدَدِ حافظهی بسیارعجیب مرحوم مادرم -مُلازهرا آفاقی- نام چهل نفر «کَل» محل یا اطراف محل و یا کچل های افسانه ها و قصه ها را بر آن کاغد دراز می نوشتند و بر شاخۀ قدکشیدۀ درخت نارنگی داخل حیاط محلۀ حموم پیش مان برمی افراشتند تا هوا صاف شود و بارش پایان پذیرد. و عجیب این که پایان هم می گرفت. به این می گفتند دعای بندآمدنِ باران؛ که همان چهل کَل است یعنی فهرستی 40 نفره از افرادی که موی سرشان ریخته بود.
کتاب «معنی زندگی» ویل دورانت
به قلم دامنه: به نام خدا. ویل دورانت کتاب «دربارهی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامهای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و دربارهی «معنی زندگی» از آنها نظر خواست که مجموعهی پاسخها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «دربارهی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهابالدین عباسی به فارسی برگردان شده است.
او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند میکند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزششان میشود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمههای الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزهی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی مییابید و دستآخر، گنجتان کجا نهفته است؟
نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل میگیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علیاکبر حکمیزاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمینوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشفالاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمییافتند. بهطوری که از نظر صاحبنظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیهی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب میشود.
نقشهی ۳۱ استان ایران
نقشهی ایران و ۳۱ «استان» ایران
نقشهی استان خراسان رضوی
نقشهی استان قم
نقشهی استان تهران
نقشهی استان مازندران
با خدا با تمام حروف الفبا
علت غبار در خراسان رضوی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از صحرای قرهقوم ترکمنستان تا دشت هرات و کوههای «بابایغما»ی افغانستان. «۲۱۹ هزار تُن خاک» در هوای خراسان رضوی (منبع) حسابی چشم مرا خَش انداخت. گشتم ببینم کانون خیزشش چیست. دیدم تمام استان و خود شهر مشهد مقدس -جدا از کانونهای داخلی ایجاد گرد و غبار- تحت هجوم گرد و خاک صحرای قرهقوم ترکمنستان تا دشت هرات و کوههای «بابایغما»ی افغانستان است. سرخس دروازهی این ورود است. من بارها و بارها از دو دروازهی محور بجنورد و محور نیشابور وارد مشهد شده و میشوم، همیشه هوای این خطّهی خراسان را غبارآلود میدیدم! گاه فکر میکردم دیدِ چشم من تار است، امروز بر من کشف شد که نه، تاری از خود هوای آن بوم و بَر است که شهرِ «دیار آشنا» و به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی: «شهر شهادت» را هم تار کرده است؛ آنگونه تار، که گنبد دوّار آقا امام رئوف رضا -علیه آلاف تحیة و الثنا- ناپیداست؛ حتی گاه از تاج کوهسنگی در گوشهی جنوبی شهر مشهد و حتی دامنهی باباقدرت هم نمیتوان واضح دید.
نقشهی خراسان رضوی
روزنامه خراسان
۳ اسفند ۱۳۹۹
اشاره: آن سمت و سو، اسمها به پیشوند «بابا» زیاد است: باباامان بجنورد. باباقدرت مشهد. بابایغمای افغانستان. و باباهای دیگر. بگذرم. خواستهبودم امروز در ستونم «عقل استبدادی» شرح کنم، اما این سوژه، آن را از مدادم قاپاند! برم روی اصل مطلب: «۲۱۹ هزار تُن خاک» در هوا. خیلیه!
معناى ظهور خلق در قیامت
عالمان مدفون حرم رضوی
کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»
تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی
غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۲ منبع
نگاهی به نامهی حاج قاسم
خلاصهای از نامه که تکاندهنده است و آموزنده: «دخترم... من دیدم هر کس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت میکند، کسی دیگر زراعت میکند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را میبایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی میمانند و میروند... اما همه میروند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براقشده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد... دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کردهام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمیخواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرّج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمیخاست بر هیچ منصبی ترجیح نمیدهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوند باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین میکند.
عزیزم... من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکُشان است نه برای آدم کُشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ مَلجئی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است میجنگم. عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم، شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی میکنید. چه کنم برای آن دختر بیپناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام. دخترم خیلی خستهام. سی سال است نخوابیدهام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم؟ بیخیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم...»
واژگان ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ دارابکلا
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ )
لابی : لگنچهی حموم. آن زمان حمام عمومی دو شیفت بود. عصرها مردانه میشد که با تلّی از پچک مواجه میشدیم. یا داخل خیک با صاوینکف. یا داخل آبراه و لیزلیزشدن کف نشیمن. گاه حمومزیراب و آبراه حموم توسط همین پچکها گیر میکرد. لنگچههای جورواجور فلزی. لگنچههای کابدار که مجازاً و در تلفظ با سرعت با حرف پ هم گاهی میگن: یعنی کاپ. لابیها دورش خطخطی، گلدار و چندین شکل بود. حتی دو طبقه. ریشهاش از لعابی است. ظرفهایی که قدیم لعاب میدادند. که بعدها برای یک ظرف اسم خاص شد. مثل ظروف لاکی که عام است ولی خاص شد، وقتی میگن اون لوکی ره هاده، خاص است. در لفظ، بهتسریع، حرف ع به قرینه حذف میشود. در اصل لعابی درست است، در اداکردن لابی. لابی جزو جهاز عروس در قدیم بود.برخی لابی دوطبقه داشتند، یعنی زیرش تنگتر و سرش گشادتر. انگار پاشنه و کاب داشت. لابد لابی امروزیها لوک است! آری لابی. یا حموم لابی. چه اسم قشنگی. یعنی ظرفی که داخلش لاب است، گود است، چالوک است.
تِم بو ! تِم بو ! : تند برو ! تند برو! . زود برو. زود باش. عجله کن. برس. تو هم برو. اشارهی طعنه و تمسخر به کسی است که از کار خطای کسی تعریف و تمجید میکند، که از سوی مقابل این خطاب را میشوند: تِم بو ! تِم بو ! یعنی تو هم برو اگر دلت میخواد!
بیِل دَپیسِه: سین مشدّد نیست. بذار خیس بخوره. بگذار کمی توی آب بماند. برای راحت پوستکندن برخی میوهها مثل گردو و یا پختن بعضی غذاها مثل برنج و حبوبات. حالتی از تن، قبل از تنمالکشیدن در حمام تا کاملاً پوست بدن خیس بخورد و چرک بدهد.
شَروِتعلف: شربت علف. علف هرز است ولی خوراک مطلوب دام.
شیرکنگل: در برابر خرکنگل. علف هرز و مطلوب دام.
گلگاوزبان: گیاه خودرو به عنوان علف. که برگهایش به شکل زبان گاو است.
زرد تیتیکاک: علف هرز.
شال کرم: کرم شغال. خوراک دام هم هست. بسیار شبیه علفی به نام مسّک « massek » هست.
منگوولگ ( فارسیاش پنیرک) گزنه. شال کِرم
سلمه. شَروِتعلف. شیرکنگل: در برابر خرکنگل. زرد تیتیکاک:
عکاس: دکتر عارفزاده
کَک نپّرنه! : کک هم نمیپره. خالیه. صافه. هیچکس یا هیچی نیست. توضیح: "کک بوکسوات کانده" هم داریم که از تهزدن و صافکردن کامل ریش است. دیگه پول و پری نمانده. حتی کک هم پیدا نمیشود از بس وضع مالی وخیم است.
هع بو ! : تو برو! الکی نگو! حرف بیخود نزن! یک صوت تعجب و حیرت است در قبال کسی که چیزی خاص به طرف بگوید چه بهجد و چه بهشوخی. که واکنش طرف همین است. هع بو ! یعنی برو. برو در معنای رفتن نه، بلکه به معنای ازین حال برو .
ها کیش بَیی ! : فرمان صاحب به سگش برای گرفتن فرد یا حیوان مزاحم. فرمان حمله به سگ است که فلان کس یا فلان جانور را بگیرد و یا دنبال کند و برماند.
گوسفندله دره: گوسفندله خوانده میشه. کسی که تعداد کمی گوسفند دارد و گلهداری و گرفتن یک چوپان مجزا بهصرفه نیست، آن چندتا گوسفند را به یک گلهدار میسپارد و افزایش تعداد آنها را با هم تسهیم میکنند. یعنی گوسفندان کسی که چون تعدادشان اندک است در گلهی فلان چوپان و دامدار است. نوعی قرارداد با دامدار.
ریسیریسی: فارسزبانها میگن بازی آفتاب مهتاب. آفتاب مهتاب چه رنگه؟ جواب: سرخ و سفید دو رنگه. ریسی ریسی بازی بومی دونفرهی بچههاست. پشت به هم بازوان همدیگر را میگیرند و نوبتی همدیگر را به اندازهای بلند میکنند که پاها حدود۲۰ تا ۴۰ سانت از زمین جدا شود و سپس یکی میگه ریسیریسی و دیگری میگه پنبه ریسی. فرد اول میگه ته برو پایین و اون یکی میگه من برسی. ریسیریسی پنبهریسی ته بر بنِه، من برسی. این عبارت موزون به یک شوخی خودمونی جنسی هم بین زنوشی تبدیل شده که معمولاً جاری و متداول است. بیشتر بخوانید ↓
در خیمهی قذافی
پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمهی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافیست؛ از رازهای پشت پردهی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسندهی کتاب- در «سایهی قذافی» کار کردهاند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «بابالعزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمهای قذافی) و «آنچه در آن خیمه میگذشت» را میدانستند. و به شیوهی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی میگرداندند.
باری! کتاب «کشف قصهی مردی»ست که مرموز و یکّهتاز میزیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و هماندم کشته شد که نویسندهی این اثر مصاحبهای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده میشد تا قصهی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»
نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم میگوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعهی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتابهایی ازیندست را برای مطالعه از دست نمیدهم؛ چنانکه در سالهای پیشین، قصهی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدامحسین را خواندهام. حالا این کتاب در خمیهی قذافی هم خوراک خوبیست برای خواندن و خواستن و خوبزیستن که به فارسی نیز برگردان شدهاست؛ به ترجمهی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمیکنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت دربارهی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکهی تاریخ!
کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلابشان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره میشد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کمنظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بینظیر مردم در رفراندوم (=همهپرسی)، در همان ماههای آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاستورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونههایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرفهای سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود میشنیدند و میخواندند و میخواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:
ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!
جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!
در ادامه زیر، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است:
متن نقلی: (نقل مطالب لزوماً به معنای تأیید مندرجات نیست)
«عصریشدن، مستلزم معرکهای گسترده است که مسلماتی را زیر سوال میبرد که در سایه آن متولد شدیم و پیش از این جرأت نداشتیم آن را به چالش بکشیم. هیچ توجیهی برای مقایسه [تحولات جهان عرب] با روند تحولات «اروپا» وجود ندارد، زیرا میان ما و آنها، انقلاب «فرانسه» و انقلاب صنعتی و جدایی کلیسا از دولت و افکار فلسفه «آلمان» و تاکید آن بر رابطه متن با زمان نوشتن آن و حق مقدس نقد و تصمیم و سوال، قرار گرفته است... «عبدالسلام جلود»، یک دهه پیش از انقلاب، دانش آموزی بود که به خاطر شرکت در یک تظاهرات بازداشت شده بود. همان روز یک زندانی دیگر به نام «معمر قذافی» به زندان آورده شد و به علت کمبود پتو، یک پتوی مشترک نصیب این دو شد و همین رویداد موجب آشنایی آنها با یکدیگر و آغاز سفر طولانی مشترکشان شد. این دو بعد از زندان، در نخلستانی در نزدیکی شهر «سبها» با یکدیگر دیدار کرده و بدین شکل، سنگ بنای تشکیلاتی مدنی با هدف سرنگونی نظام پادشاهی«لیبی» از طریق تظاهرات و اعتراضات نهاده شد. «قذافی» در سال ۱۹۶۳این رویای تغییر«لیبی» را نظامی کرد و با خط خود درخواستی بنام «جلود» برای پیوستن به دانشکده افسری نوشت. هیچکس «قذافی» را نمی شناسد، آنگونه که «جلود» می شناسد (منبع)
او را از دوران تحصیل که دانش آموزی پرشور و معتقد به اندیشه قومی عربی بود می شناسد و بارها میزبان او در منزل پدر و مادرش بوده است. او را با لباس نظامی و به عنوان مهندس توطئه می شناسد و سپس با او در نشستن بر صندلی قدرت همراه شده و او را آزموده است. اما روابط میان این دو مرد دچار عقبگرد شد، آن هنگام که «راهبر تاریخی» به سمت فردی سازی تصمیمات و اداره کشور بر اساس هوسهای خود رفت. شرایطی که «جلود» را در معرض «اقامت اجباری» طولانی مدت قرار داد. سپس جدایی آشکار میان آنها هنگامی رخ داد که «قذافی» به قبیله و گروه کوچک بندگان و ترانه خوانان و طبل زنان خود رو آورد. «جلود» از انقلاب اخیر «لیبی» حمایت کرد و در اوت ۲۰۱۱ با کمک انقلابیون، خاک «لیبی» را ترک و با خروجش، این برداشت را تقویت کرد که نظام «قذافی» به پایان خود نزدیک شده است.
این متن گفتگوی من با «جلود» است.
∆ آیا این درست است که شما در آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی با هدف خرید بمب اتمی به چین رفتید؟
این قصه نادرست، ساخته «محمد حسنین هیکل» است. با این پیشنهاد به «چین» رفتم که با همکاری دو کشور امکان تولید سلاح اتمی برای ما فراهم شود. در حقیقت ما جوان و پر احساس و از این که اسرائیل سلاح اتمی دارد خشمگین بودیم. در «پکن» با «شوئن لای» نخست وزیر، و رئیس ستاد ارتش چین ملاقات کردم. «شوئن لای» برایم توضیح داد که چنین همکاری میان دو کشور، منوط به وجود بنیانهای صنعتی و سطحی از پیشرفت تکنولوژیک است که «لیبی» از آن برخوردار نبود. به عبارتی دیگر او گفت موضوع سلاح اتمی، جدای از سطح علمی و فناوری کشور نیست. این دیدار در سال ۱۹۷۰ بود و در پرواز «پکن»، برای اولین بار «یاسرعرفات» را دیدم. باید با پروازی از «پاکستان» به «چین» می رفتم و در هواپیما همدیگر را دیدیم. دیدار «عرفات»، از «چین» علنی و رسمی و دیدار من سری بود. به همین سبب خبرنگاران در فرودگاه «پکن» منتظر «عرفات» بودند اما من مواظب بودم که هیچ کس از حضور و مأموریتم در «پکن» مطلع نشود. لذا به سرعت پرواز را ترک کردم و از چشمان استقبال کنندگان از «عرفات» و خبرنگاران رسانهها دور شدم. بیشتر بخوانید ↓





















یَومَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیرَ الارضِ وَالسَّماواتُ وبَرزُوا لِلَّهِ الوَاحدِ القَهَّار
(آیهی ٤٨ سورهی ابراهیم)
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل
(خداوند از کافران و عاصیان انتقام میگیرد) در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل میشوند و آنان (از گورها سر به درآورده و) در پیشگاه خداوندِ یگانهی مسلّط (بر همهچیز و همه کس) حضور به هم میرسانند (و نیکیها و بدیهای خود را مینمایانند).