به قلم دامنه. به نام خدا. از نظر من، انقلاب «زائو»ست. هم می زاید و هم می زُداید؛ و انقلاب اسلامی ایران، به عنوان عالی ترین انقلاب معنوی و سیاسی جهان، باید زایش کند. باید بزاید. و باید بزُداید. در یک کلام انقلاب باید زاینده باشد. چرا و چگونه؟ ابتداء یک مقدمۀ چندسطری نیاز است: انقلاب، وَجه مُمیّزۀ مشخصی دارد یعنی هر تغییر و تحول و دگرگونیی انقلاب نیست. هر انقلاب باید حداقل 5 مشخصّۀ ذاتی داشته باشد تا نامِ انقلاب به خود گیرد؛ که نویسندگان داخلی و خارجی بر روی آن کتاب ها نوشته اند: مثلِ خانم نیکی کدی شرق شناش آمریکایی و دکتر مصطفی ملکوتیان (با استاد مصطفی ملکیان فیلسوف نامدار ایران اشتباه نشود که نظریه پرداز و استاد معنویت است).

 

دکتر مصطفی ملکوتیان کاشانی در کتابش «تئوریهای انقلاب» بخوبی نظریه های انقلاب را تألیف کرده است که من شاگرد ایشان بودم در سال ۱۳۷۱ در دانشگاه تهران و در این درس از ایشان بسیار آموخته ام. بگذرم.

 

 

«سیری در نظریه های انقلاب»

از مصطفی ملکوتیان

 

اما بحث؛ همۀ حرفم این است: اگر انقلاب _هر انقلابی_ «زائو»بودنش را فراموش کند و به محض تثبیت، به قول دکتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل گردد، اندک اندک زوال خود را می بیند. مثللاً اگر انقلاب پیشرفتۀ کمونیستی_سوسیایستی ولادیمر ایلیچ لنین روسیه شوروی، به جای ژوزف استالین _که خودخواه بود و دیکتاتور و بلکه دولتی توتالیتر (=تمامیت خواه)_ به لئون تروتسکی می رسید، شاید زایش می کرد و به عنوان یک موجود زاینده، حیاتش را تضمین می نمود. که دیدیم استالین همه چیز لنین را برباد فنا داد و این نظام با ۷۰ سال سابقه به موزه رفت.

 

حال می آیم سراغ انقلاب اسلامی ایران. از اینجا آغاز می کنم، که به گمانم انسجام و وحدت بحث بهتر دیده می شود و خواننده را زودتر به اُسّ مطلب راه می دهد: چنانچه می دانید، یک فیلسوف مشهور و پرآوازۀ پُست مدرنِ غربی، میشل فوکو، انقلاب ایران را «روح جهانِ بی روح» لقب داده بود. و خود به ایران آمده بود تا نظریه اش را تکمیل کند.

 

او چندسالی ست بر اثر ایدز _ البته به روایت رسمی غربی ها_ مُرده است، ولی انقلاب ایران، همچنان ضربان قلبش آرام و جهنده و گاهی هم پُرتپش می زند. او نیست، تا بتواند نظرش را اصلاح یا نقد و یا تکمیل کند، که انقلاب ایران همچنان «روح جهانِ بی‌روح» باقی مانده است یا نه!؟ اما انقلاب معنوی و سیاسی و ضدّ سلطنتی ما هست. پابرجاست. مغزش علائم زندگی دارد، روحش زنده است و قلبش حیات دارد.

 

پس؛ تا اینجا حرف من این است؛ میان انسان و انقلاب، فقط یک زایش فاصله است. یعنی انسان، عمرش مشخص و محدود است؛ یا با اجَل معیّن مثلاً تا ۱۲۰ سال یا با اجَل معلّق که گاه یک جوان 25 ساله را عارضۀ سکته به کام مرگ می برَد و حادثه ای دانشمندی را نیمه عمر می کُشد. اما انقلاب بر خلاف انسان، عمر دراز و بلندی می تواند داشته باشد؛ زیرا، اجَل آن مثلِ اجَل انسان کوتاه و زودگذر نیست. گرچه طبق سنت قرآنی؛ اُمت ها و جامعه ها و ملل و نحلل نیز اجَل دارند، ولی نه زود به زود. زیرا؛ خدا به حال جامعه مهربان و حکیم است.

 

چه می‌خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم انقلاب را زاینده نگه داریم. نیز زُداینده. در کجاها، انقلاب ما زایش حقیقی و طبیعی و بدون سزارین می کند؟ آیا در بازار؟ نه. آیا در پادگان ها؟ نه. آیا در آموزش و پرورش که باید زایشگاه نخست انقلاب باشد که نیست؟ نه نه نه. آیا در حوزه علمیه به قدرت سیاسی رسیده؟ نه. آیا در دانشگاه ی تنها و سرکوب شدۀ تعطیل از اندیشه و سیاست و بدتر از آن معطل درس و بحث و تفکر؟ نه. آیا در احزاب؟ نه. پس کجا؟؟

 

کجا زایش می کند؟ انقلاب فقط در میان تهیدستان همان مستضعفین نامی مقدس و آرمانی در قرآن کریم، زایش می کند. و مستضعفین پابرهنگان رنجدیده ای اند که هر آن، که بخواهند، می توانند علیۀ اشرافیت، علیۀ میراثخواران، علیۀ فاسدان و علیۀ همۀ آنهایی که برای انقلاب زالوی خون خواره شده اند و جان انقلاب را می مَکند، قیام و انقلاب بپا کنند و بپاخیزند.

 

مگر دنبال کنندگان آرمان محمد و علی چه کسانی بودند؟ محرومان و به برده کشیدگان و ستمدیدگان و در یک کلام مستضعفان و تمامی مغضوبینِ گرفتار و دربندِ زمین؛ که اسیر سرانِ خوشگذران مشرکین مکه و کعبه بودند؛ کعبه ای که آمال و قبله بود، شوربختانه به انحصار آنان درآمده بود تا از آن، روزی بخورند و نام و نان درآورند و شراب بنوشند و نماز دروغین و طواف صرفاً نُمادین بگذارند و مناسک خشک و خالی و فریبانه اجرا کنند و اَدا و اَطوار در بیاورند که اری ما اَشرف هستیم و بزرگ قوم.

 

انقلاب اگر می خواهد بماند و می ماند به لطف خدا و کوری بخیلان، باید در اینجا زایش کند و بزاید یعنی در متن و قلب مستضعفان نه سرمایه داران و طمّاعان و قدرت پرستان و کاسه لیسان و ارادت سالاران.

 

و انقلاب ما در کجا باید زُدایش داشته باشد و بجا بزُداید و برُوبد و رفو کند؟ حرفم این است؛ هر انقلابی، که حاوی محتوای غنی معنوی و رسالت بلند و آرمان درخشندۀ توحیدی و دارای فرزانگانی اندیشمند و خردمند است _ چنان که ایرانی ها در عصر سلجوقی های تُرک تبارِ اِستپ های آسیای مرکزی، چنین رشید بودند_ باید زُدایش و پالایش و تصفیه داشته باشد. حرفم طرد و مطرود سازی نیست که نفرت می آفریند. سخنم اجرای عدل و انصاف و ایفای حقّ است به ذی حقّ. چگونه؟ چون من تز شهید مظلوم بهشتی را می پسندم که می گفت: جذب با حداکثر توان، دفع در حداقل امکان. دفع بی مورد کینه می آفریند. خانواده های درون نظام را منفصل از هم می سازد و ریل قطار انقلاب را به دست انداز مواجه می کند. اما انقلاب باید پالایش کند و زُدایش:

 

چرا باید هنوز پیرمردانی فرسوده جسم و فرسوده ذهن در مصدر انقلاب باشند!!؟ چرا باید گردش نخبگان فقط و فقط میان خواصِّ ترسو در روز رزم، و حیّ و حاضر و مهیّا و خورنده و بَرنده در شب بزم، گردش داشته باشد!!؟ چرا باید کسانی که عملاً سر سفرۀ غرب بزرگ شده است، خوباخته اند و حتی غرب زده ی وابسته، مَحرم و کلیددار این نظام شوند؛ ولی آنان که در عصر دفاع و تیر و گلوله در چاله چوله ها و گودال های مین در جبهه ها بوده اند، فقط برای تظاهرات فراخوانده شوند و فقط برای تشییع پیکر کسانی که به سوریه رفته اند و جان شان را با نیّت هدیه به حضرت زینب (س) داده اند، دعوت!!؟

 

چرا باید کسانی که چند انتقاد به مصادر نظام کرده اند و یا چند نامه خطاب آمیز نوشته اند، از قطار انقلاب پیاده شوند؛ اما آن کسانی که روز روشن اختلاس میلیاردی کرده اند، شب به شب با باندشان نشست و برخاست بگیرند و راحت و آزاد هرچه دلشان خواست برای کیسۀ خود بدوزند و سکه خواری کنند و زراندوزی!!؟ چرا باید زُدایش انقلاب شامل حال فرزندان انقلاب شود ولی تازه به دوران رسیده ها، چپاول کنند و در دایرۀ امن بچرخند!!؟

 

من نه از جریان اصلاح طلب هستم. نه از طیف اصولگرا. من شخصاً و مستقلاً به جای همۀ حرف های تکراری این دو جناح _که کشور را گروگان گرفته اند و آزمون خطاهای بی شمار مرتکب شده اند_ معتقد به بازسازی ام.

 

من بازسازی گرا هستم. چر که انقلابم را بتمامه می خواهم. برایش حاضرم جانم را تقدیم کنم و می کنم اگر روز آرمانی فرا رسد. و بازسازی، فقط نیازمند عزمِ عدل است و نیز انصاف و پرهیز از بی پروایی و دوری از یکه تازی و پذیرش قانون و حضور مؤثر و فعالانه و خیرخواهانه نه صرفاً ظاهری و تظاهری در گرداگردِ ولایت فقیه عادل حامی حقوق ملت و مدافع حریم شرع اَنور. همین.

 

مثَل می‌آورم: اصلاح طلبان چنانچه خود مدعی اند، تغییر می خواهند، ولی خودشان در آن سردرگم هستند و نمی دانند تغییر یعنی چه و برای چه. من سؤال دارم از این جناح آیا اصلاح طلبان که شعار اصلاح می دهند و تغییر می خواهند می توانند در نظریات امام خمینی هم این تزشان را پیاده کنند و نقد و اظهار نظر کنند؟ یا نه مانند راستی ها _منهای برخی های شان که عدل و انصاف دارند_ افراد را راحت و راحت معصوم زاده می کنند و مقدس و ماورائی! و دورش با علَم و کُتَل می گردند عین بادمجان چینیان دور بشقاب.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/951