مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

خاطره‌ی  ۷ رفیق داراب‌کلا

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر  از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه

حاج ابراهیم مهاجردارابی

حاج اصغر دباغیان

حاج سید مصطفی دارابی

حاج سید باقر سجادی

حاج سید علی شفیعی نانوا

حاج ممدلی شیردل

حاج سید اسماعیل صباغ

 

حجت‌الاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما شب جمعه فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی می‌کنند شب جمعه موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شب‌نشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.

 

آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصله‌ای داشتند آن ۷ تن. خیلی‌هم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمه‌ی منه. این دفعه رفتم پیشش می‌گم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.

 

آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدین‌ات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سال‌ها قبل وقتی خاطرات «زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، می‌نوشتم مفصل در آن نوشته‌ام، آوردم. هر دو همسر حجت‌الاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی با خواهر دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. می‌دانستم مشهد دفن است، اما نمی‌دانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب «خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمه‌ی رمضان است یاد می‌کنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبه‌ی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دوره‌ی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.

 

حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.

 

حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.

 

سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانه‌سر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَله‌ای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!

 

قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمی‌شوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.

 

آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخص‌کردن اسم مخاطبت نظر می‌گذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنه‌ی سنگین!!! است، بساط‌مساط را از «بالا»!!!! جمع نمی‌کند که برود «پایین»!!!! او اساساً «بالا»یی است. کشکولی بود به او.

 

سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبل‌الله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاه‌اش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشه‌دار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفته‌ام حتی تظاهرات‌های مهم و سراسری داراب‌کلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچه‌های سورک. چون داراب‌کلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.

 

حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.

 

سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوسایی‌ها، فامیلی‌شان پسوند «دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای داراب‌کلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.

 

کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی! می‌گی: زمین‌خورده‌ی قدرتِ قاسم لاری هستی! البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراته‌کا هست!

 

قاسم لاری به دامنه: سلام خیلی دیر وقت هم است ولی جواب میدم اگر خدا قبول کنه مشغول به دعا بودم هر چند بنده قاسم لاری دارابی ف مرحوم حاج عباسعلی زمین خورده همه عزیزان و خصوصا حاج علی آقا هستم اما ذکر این نکته لازم است اشاره کنم جدای اینکه مربی تاکتیک بودم نزدیک به ده سال رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان بودم و نزدیک به پنج سال هم معاونت تربیت بدنی ل 25 کزبلا بودم و کمربند مشکی دان دو را دارم و باز با این اوصاف خاک زیر پای دوستان و عزیزانی مثل شماها و امثالهم هستم.
 

حاج علی چلویی به دامنه: من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک  وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه

 

برادر و همسنگرم حاج علی چلویی. اول یک کشکولی قَهّار بارَت کنم تا دلم!!! حسابی خالی شود: طوری تایپ می‌کنی که مجبوریم ببریم نزدِ حاج کبل سید محمد -که نُسَخ‌شناس قَهّاری هست- برای ما متن‌هایت را برای ما معنی کند!!! امابعد؛ تو نه فقط منبع خاطرات جبهه و انقلاب و فراانقلاب و فتنه و آشوب و اغتشاشی!!! حتی مخزن‌الاَسرارِ اطلاعات طبقه‌بندی‌دارِ!!! دارکلاُ اوساُ مُرسمُ اَسرمُ ساریُ سورکُ لالیمُ و حتی "اَنجیرنِِسوم"ی. آقا حاجی (که با دخترعموی ما فرزند مرحومه حاجیه‌جمیله ازدواج کردی و شدی فامیل درجه‌ی یکم) کی بیام پیشت مصاحبه، تا آن‌همه ذخیره در دل و مغز و حافظه را کتابش کنم، تا تِج نداهی!!!! خبرم کن. تو خیلی حیفی این مقدار خاطره و اطلاعیه و اطلاعاتِ مَحرمانه و مُهرُمومانه!!! را به گور!!! ببری!!! خدانگه‌دارت رخف: قم. دامنه‌ی کشکولی. خواستی جدّی هم تعبیر کنی مرا، بازم باکی نیست!!! اینجه هم سلام‌کردن یادم رفت. معذرت حاج علی چلویی. سلام رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف.

 

می‌شه کسی این پیام حاج علی چلویی را برای من کامل معنی کند. من که قاطی کردم. متن کاملش این جا بازنشر می‌شود که یه وقت حذف و خَف نکند! کشکولی متن حاج علی چلویی عیناً بی کم‌وکاست:

 

«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»

 

سید موسی صباغ: سلام بر آق ابراهیم. ترجمه متن حاج علی ::

 

من شناخت دارم ، دستم بالاست ( تسلیم هستم ) به روی استادم دست نمیکشم.

اما سند بی سند.

کی خواسته سند بده؟

همینکه سه راه را به سورک دادن کافیه!!

خودتشون و زحمت نیفکنین.

جدی میگم

حاج محمد خرمی با تبر وایستاده برای آب.

گوته علی مره با او : نامفهوم است

با چهار تا فرزند در خدمت هستم.

 

آق سدموسی سلام. آقا تِ یک پا مترجم زبردست هستی که من نمی‌دانستم. چقدر خوب برگردان کردی. جا افتاد حالا برام. حاج علی چلویی گمان کنم خوبلِه متن می‌نویسد! کشکولی! خو دست وه اسیر است، حتی مسجددله هم یک چُرت عمیق می‌زند! حتی به من گفت حین رانندگی هم خو می‌رود! ولی ماشینش له نمی‌رود.

 

چرا سانسور؟!!!

 

آقای علی چلوبی در متن اول صبح دیروز نوشت:

 

«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»

 

 

اما وقتی آخر شب شد همان را این طور کرد:

 

«سلام منظورم من آقای لاری را کاملا از بقیه بهتر می شناسم هم استاد بنده هم باهم دریگ پادگان مربی بودیم درمقابل استادم آقای لاری گفتم دستم بالاست اما یگ عزیزی فرمود ا میدان تا اوسا را سند میدهیم من هم شوخی کردم عرض کردم هم آنقدر سراه رابه سورک دادن هر که عامل کار بود خدا نبخشد اورا باید به آینده گان جواب بدهند اما قضیه آب که پیش آمد آن حس وطن پرستی اگثر دارابکلای ها عمل کرد پیغام میدادن یا بعضی مثل حاج محمد خرمی فرمود هرزمان نیاز شد یگ  ندا بدهید با چهار پسرم به پشتیبانی شما ایستاده ایم  محلی ره خوب ترجمه هاکانین»

 

اما این عبارت داخل متن صبح خود را که گفته بود: «اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا.» سانسور کرد!!!

 

قضیه‌ی جعبه‌ی گز

داستان واقعی
اما نوشته‌ی آزادِ ابراهیم طالبی دامنه دارابی

روزی برای امام خمینی رحمت الله جعبه‌ای گزِ درجه‌ی یک از یزد یا اصفهان -تردید از من است- هدیه رسید. امام بازش کردُ خورد. فوراً از ادامه‌ی خوردن دست کشیدُ به حاج سید احمد یا اعضای دفتر -تردید از من است- گفت همین جعبه‌گز را ببرید بدهید به فُلانی، گز خوشمزه‌ای است. همه تعجب کردند. به امام گفتند آن شخص با ما فاصله‌ی فکری و تقابل پیدا کرده است. معاون مرحوم مهدی بازرگان بود. امام گفت به همین خاطر هم می‌گویم ببرید به او هم بدهید. آن شخص با امام دوست بود و مراوده داشت. روزِ بعد شد. امام پرسید جعبه‌ی گز را بردید دادید؟! گفتند نه. امام نگران شدُ گفت چرا نبردید؟! گفتند چون سرِ جعبه را باز کردید، احساس کردیم خوبیت ندارد. تصمیم گرفتیم یک جعبه گز دست‌نخورده! تهیه کنیم. امام در جواب، فرمودند اتفاقاً همین جعبه‌ی بازشده خوب است، چون فلانی می‌فهمد گزش خوب بوده، به او هم دادیم. در واقع آنها داشتند کار خود را -بخوانید تعلّل خود را- توجیه می‌کردند پیش امام. چون پیش خود گفته بودند یک روز تأخیر اندازیم شاید امام این کاری را که به ما محول کردند، فراموشش کنند! به هر حال، تا دیدند امام اصرار دارند و خیلی‌هم پافشارانه پیگیرند، فوری بردند دادند به همان فُلانی. آن فرد در اوج تعجب ازین‌که امام برایش در آن موقعیت و مواضع‌اش، گز فرستاد، شرمنده شد و خیلی‌هم خوشحال و شگفت‌زده. بگذرم. کارِ گزی -و به ظاهر یک رفتار پیش‌پاافتاده‌ی- امام، دل آن فرد را کاملاً فتح کرده بود. بانو! آقا! تألیف قلوب یعنی همین. باید پیِ تألیف قلوب بود، نه تعلیفِ علوف! معنی کنم؟! به روی چشم. اولی یعنی پیوند و اُلفت دل. دومی یعنی دنبال علف و علوف بودن! کنایه از انباشتِ فقط مال و منال و پُرکردن شکاف و شکوف دنیا. شرح مختصر یک لغت داخل متنم: تعلّل: یعنی کسی که خود را عمدی علیل و ناتوان نشان دهد. دَست‌دَست کند تا از زیر بار آن، شانه خالی کند. اِهمال‌کار، بهانه‌تراش، طفره‌رونده. ۸ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.

 

رفیق و همسنگرم حاج قاسم لاری دارابی از کشور پهناور اوسا که بیش از نیمی‌شان "لاری‌"اند و مؤمنی و فلّاح. آقا ممنونم از پاسخ مُشبَع و قشنگ و اتوبیوگرافیک (=زندگینامه‌نویسیِ خودنوشت) که باید هم چُنین پست‌هایی می‌داشتی حتی بالاترش را. من که زیرُبَم تک تکِ محلی‌ها از دارکلا و مُرسِم و اوسا را مُخبَرم!!! حتی می‌دانم کمربندِ کاراته‌ی تو روز نخست گِر نمی‌آمد از بس کمرباریک!!! بودی و قدی حدودای دو مترُ و نوزده سانتی داشتی. حالا، گردوخاکِ فتنه‌ها شما امنینی‌های گُردانی را، گِرد و دایره کرد!!! البته تَپچِه نه! آقاقاسم من چه کنم از دایره‌ی دائر انقلاب بیرون انداخته نشوم و در خط و ربط بمانم و طرد نشم؟!!! بگذرم. سالم و سال‌ها کنار مِن!!! زنده بمانی تا اوسا که سهله، کیاسر را هم پا گذاریم!!! راستی دعای دیشبت قبول است. راستی! پوزش قاسم، سلام یادم رفت بالا بکنم: سلام فرمانده!


بی‌بهانه دوستش دارم!

حال که بالا حرف از حاج کبل سید محمد شفیعی -آن مرد خالص و صالح- به وسط آوُردم، چه خوب است سه‌چند جمله بگویم: من که توی داراب‌کلا اگر بخواهم نام ببرم کیا را بی‌بهانه دوست دارم! در لیست من حاج کبل سید محمد بدون هیچ تردید وجود دارد. علاقه‌ام به ایشان از همان جرقه‌ی انقلاب شروع شد. حالا هنوز هم در قلمرو عشق و حُب من نام وی همآره می‌درخشد. امروز هم در دعای روز شانزدهم ماه رمضان داریم که باید با اَبرار مُوافقت و محبت داشت و با اَشرار مُرافقت و برائت. وَه! چه اَبراری (=نیکان و اهل بِرّ در عمل و عقیده) بهتر از وی. جدا از قرابت عقیدتی ایمانی با حاج کبل سید محمد، این سه متغیّر هم در عشقم بهش نقش ایفا دارد:

 

یک > همسر محترمش دخترخاله‌ی مرحوم پدرم هست. که ما خاله صدایش می‌زنیم؛ فرزند مرحوم حاج باقر آهنگر -آن مرد بزرگ و خیّر و صالحِ خدابیامرز محل- است؛ یک خواهرش همسر دوم مرحوم آق سید اسدالله شفیعی (پدر شهید حجت الاسلام آق سیدجواد) هست که چندسال پیش به رحمت خدا پیوست و روح آن خاله‌ی عزیزم هم، غریق رحمت حضرت رب العالمین هست، چون یک تکه نور و مظهر مهربانی و اخلاق خدایی بود. دو برادرش هم حاج باقرموسی هست (که یک پایش کربلا وصل است برای ساخت تلّ زینبه سلام الله علیها) و یکی هم حاج باقرمحمد که چلکاچین از قدیم دامپروری داشت و دارد. همسر مرحوم حاج باقر آهنگر، حاجیه کلثوم‌خاله، خاله‌ی تنی پدرم است که او هم چندسال پیش به جوار حق رفت و در خاک آرَمید. روح‌شان درین روزِ پس از نیمه‌ی رمضان، سرشار رحمت خداوند باد.


دو > چند سال پیش مقاله‌ای نوشته بودم تحت عنوان دَه اتاق انقلاب داراب‌کلا، یکی از آن ده تا، اتاقِ وزیری سمت شرقی خونه‌ی حاج کبل سید محمد بود که می‌شود اسمش را گذاشت بیتِ حل و فصل، نه البته به کشکولی: شورای "حل و عقد"!!! که خاص اهل سنت بود. من چند باری در نسشت‌های این اتاق انقلاب شرکت داشتم؛ روحیه‌ی بازِ صاحبخانه: خاله‌ام و حاج کبل سید محمد، آدم را شِفتِ رفتن به این نشست می‌کرد.


سه > حاج کبل سید محمد پیشروِ همه‌ی ماست؛ در تقوا، در اخلاق، در سبک زندگی. او کَفنُ‌دفنِ مردم را با کمال خلوص طی تمام عمرش هنوز برعهده دارد و گورِ تلقین خوانی او به خاطر طهارت نفسش به صاحب‌عزا قوت قلب می‌دهد که جسد با زمزمه‌ی پاکش دفن می‌شود و زیر لحد به خاک سپرده می‌شود. سلامتش بدارد خدای بارئ‌تعالی. آری؛ بی‌بهانه دوستش دارم! دامنه.

 

سلام آق سید حاج حمید دارابی. بذار چک کنم. امرو نمی‌دونم حواسم چرا قاطرخرینی رفت! نه، نشد سید حمید. این بار تِ حواس رفت قاطرخرینی. هر دو ریپلای (=در جواب‌رفتن) من درست است. آخه حاج علی چلویی آنقدر خاش پِیر ره دوست داشته و دانّه اسم حساب کاربری (=اکانت) خود گذاشت حاج قاسم. قاسم نام پدر خدابیامرزش هست. افتاد؟! به قول فردوس؟! خا. من که حسودمَسود! نیمه. خدا بیامرزدش. خیلی مرحوم پدرش حاج قاسم چلویی را سمت ببخیل می‌دیدم. با اسبش همه‌روزه از سنگ‌چکّلی تیرنگ‌گردی هیمه می‌آوُرد. راستی سید حاج حمید! قم باد سر کرد بدجور. شد غبارآلود. حتی با خود چَلکو آوُرد و حیاط ما را آلود! حالا که خیلی می‌گی دارکلایی هستی! بگو به من در صحن که چَلْکو چیه؟! هع؟! پس خواستی مدیر اینجه خاشک‌چو بوووشه هیچ که را نِشناسه! آق سید حمید؟! در پایان بسیارزیاد سپاس والدین و اخوی‌ام را خدابیامرزی دادی،مرام و معرفت داری. خدا رفتگان خاندان‌تان را محشور اهل بیت علیهم السلام کناد.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.


سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

نقد سید سعید شفیعی بر دامنه: نقدی بر مدیر محترم یا جدی است یا کشکولی برداشت با خودتان. مدیر محترم بعد از نوشتن و بار گذاری " فرتی " مطالب را "قایم " میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید. شاید هم میگه تقصیر خودشونه باید مطالب به موقع بخونند البته نخواستم بگم اصولا در سیستم اداری برای حذف و یا امحا یه قواانینی است . و شاید هم مثل اون رییس محترم کتابخانه گفت چون کتابها قابل استفاده نبود باید از بین بروند اگرچه مطالب مدیر خواندنی است. شاید هم شعار هنر برای هنر . مطلب برای دل خودم مینویسم جدا از شوخی بهتر است مطالب حداقل یک هفته ای دو هفته یک ماهی بماند. مانا باشید

 

سعیدسید سلام. نوشتی که مدیر مدرسه فکرت:

 

 «فرتی مطالب را "قایم" میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید.»

 

۱. چون ملالغتی هستم اول یک غلط بگیرم: وقتی فعل کمکی منفی «نتواند» در جمله به کار گرفتی، فعل اصلی‌ات نباید منفی باشد. پس: نتواند بخواند درست است. نه «نتواند نخواند» البته می‌دانم از دستور زبان فارسی باخبری. از دستت در رفت! ۲. من برای این‌که نوشته‌هایم درین صحن، تایم دارد به همین خاطر، برخی از نوشته‌هایم با فن و ترفندی که روی آن سوار کردم، در لحظه‌ی فرارسیدن پایان تایم، از دیدِ خوانندگان صحن محو می‌شود، ولی اصل متن حذف نمی‌شود و بایگانی هم هست. فلسفه‌ی این کارم، ایجاد انگیزش در زنده‌بودن صحن است؛ تا اعضا را هر لحظه تازه داشته باشم. هر کس دیر بیاد ایتا، مطمئناً پیام‌های مرا بعد از چند ساعت یا روز بعد نخواهد دید. البته تایم برخی پست‌ها بیشتر است و در صحن باقی می‌مانَد. ۳. حال با توجه به توقع و نقد و انتظار و تذکرت به مدیر، من همین جا شرط می‌ذارم اگر ۱۱ نفر از اعضا را بتوانی بیاری وسط که عین خودت بخواهند متن‌های مدیر از دید اعضا محو نشود، من روی شیوه‌ی کارم درین صحن تجدیدنظر می‌کنم. بعون الله تعالی. دامنه

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام و ارادت محضر مدرسه واقای مدیر. موافقم با پیشنهاد جناب اقای شفیعی. آقا ابراهیم عزیز .من تمام مطالب ارسالی شما رو با دقت و شاید بعضی رو چند بار می خونم وبرایم جالبه مخصوصا تحلیل شما در مورد موضوعات مختلف رو. پس بهتره قیافه نٓهِیر وبِیِل مطالب دَوُشِ تا کسی علاقمنده ودیر سر کلاس میاد استفاده کنه.

 

درمه امبه واس پاسخ. آقا ابراهیم رمضانی هنرمند و رفیقم سلام. قشنگ فارسی کاندی! لهجه ندانّی. تازه تو با آق سید سعید شدین دو نفر. راستی قیافه نهیر را عالی آمدی! پِرستیژ داشت حرفت. چشم!

 

صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی قبولی طاعات. بنده را هم بعنوان نفر بعدی کمپین ( نه به حذف ارادی مطالب مدیر) ثبت بفرمایید.

 

آقاصدر آفاقی دارابی مشهدی از صنف فاخر پزشکی سلام. شدین با سید سعید و اوریم رمضانی سه تا تازه. اع چنده کم ات سِسْکه! کمپینِ «نه» به رفتارِ مدیر مدرسه فکرت در حذف و محو و ماتِ مطالبش از صحن، خیلی موشک بود! هایپرسونیک حتی!

 

شیخ محمد بابویه: سلام و آرزوی قبولی طاعات. فک کنم حاج علی به زبان پاکستانی نوشته باشد بهتره این متن را نشون رانندگان اتوبوس پاکستانی پای کوه حضرت خضر نبی (ع) نزدیک منزلتان بدهید تا برات ترجمه کنند ضمنا نفر چهارم بنده را در کمپین اضافه فرمایید. با تشکر.

 

آشیخ محمد بابویه رفیق ببخلی من سلام. واقعاً قشنگ بود کنایه‌ات به حاج علی چلویی. یاد آن اتوبوس‌های پاکستان به خیر؛ هم خطاطی و حکاکی روی تمام بدنه، هم فرمانش سمت راست بود. پشت هلال‌احمر کنار پل علیخانی هم محل پاتوق‌شان بود. امابعد، تازه شدین چارتا. تو که معلومه چرا. چون وقتی پیش حاج علی ملایی که می‌شینی شونیشتن، حواست نیست ایتا و مدرسه فکرت هم هست! باشه. گرفتم.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.

 

سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

رنگین کمان داراب: سلام پنبه باز شده رو می گویند چلکو.

 

سلام آقای حسین رنگین‌کمان. یک معنایش بله درست است. اما باز هم هست. تازه‌نوج درختان که شبیه دانه‌هاست.

 

موسی رمضانی شابا: سلام خدمت آقا مدیر محترم و توانا، خدا اموات شما را هزار هزار بار دراین ماه عزیز رحمت کناد بخاطر یاد آوری بزرگ مرد مومن ، باوقار، همیشه در صحنه و در یک کلام انسان کامل. من از جان و دل سلام درود می‌فرستم به این بزرگ مرد دوست داشتنی حاج کبل سید محمد شفیعی إن شاءالله که بیشتر از صد و بیست سال سر حال و سرزنده باشه حاج آقای شفیعی استاد م در مساحی ( متراژ زمین) و مال رسی هست. اتفاقا چند روز قبل به فکر ام خطور کرد که در یک مراسم از خدمات اش تقدیر و تشکر شود یا شورای محل یک مراسم بزرگ داشت( تجلیل) برایش بگیرن واقعا جا دارد

 

امید به آینده (حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی) : سلام علیکم. آقا ابراهیم کنشگر فعال. این پست و نگاهت حسب بر داشت من خوب و بدون حب و بغض نوشتی و معمولا آنچه از دل برخواست بر دل می نشیند نصیری هایی که سر سفره انقلاب بزرگ شدن و امروز بغض گلوی نظام اند فریب خوردگانی که به صرف شهرت نام عاقبت بخیر نشدند.

 

می‌آم برای پاسخ استاد. بگذار انشاء کنم ذهنم را در جواب: حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی استاد محترم و هادیِ سیاسی نظام سلام. آقا، دوست فاضل ما، باور بفرما از تأییدت نیرو گرفتم. درست رفتی روی آن نگفته‌ی عمدی من. پس، نشان می‌دهد، رمزی هم بگویم، این صحن چابکانی هستند که درجا می‌گیرند. ممنونم، ممنونم. من خدایم را زان رو شاکرم که وابسته به هیچ فرد و جناحی نیستم؛ سکوی تحلیل و تفسیر خودم را محکم و مستقل نگه می‌دارم و عقل و شرع برام رهنمون هستند به انضمام کتاب و روحانیت و اندیشمندان صالح.

 

جناب آقا موسی رمضانی سلام. ۱. من هم در همین صدر کلام رحمت می‌فرستم بارها و بارها بر روح پدرت مرحوم حاج‌شابا و دو برادرت مرحوم ممدلی و آن دومی که در دنیا هم زیاد رنج کشید. خبر ندارم آیا مادر گرانقدرت حیات دارند یا نه، اگر دارند، تا می‌توانید در خدمتش باشید که هستید. ۲. خوشحالم خیلی شما به عنوان کسی شورای داراب‌کلا بودی (نمی‌دانم این دوره‌ی جاری هم، هستی هنوز، یا نه) گواهی دادی بر حَسنات و وَجنات یکی از اَخیار و اَبرار یعنی حاج کبل سید محمد شفیعی -حفظهُ الله تعالی- ۳. دبیر محترم ممنونم ازین حُسن استقبال شما. ارادات دارم به شما دوست گرانقدر ما.

 

هی!! فامیل ؟؟؟ آق اسماعیل آفافی! انتریک می‌کنی؟! کشکولی. سلام راستی. حاج علی چلویی برق و رعدش نول است، نه فاز! مرا نمی‌گیرد. مرا خله خله دوست دارد.

 

محضر استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی سلام. ممنونم ما را با این عبارت علویی امام علی ع رهنمون شدید. دقیق همین است. خط، فقط خط «ولایت». احزاب هم لازم است، اما نباید از چتر ولایت خود را بیرون ببرند. ملاک من، ولی‌فقیه است، نه هیچ جناح راست و چپ و وسط. ولی فقیه صراط مستقیم است. سپاس.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر آق ابراهیم. اتفاقا بر عکس شما ، بنظر بنده الان باید اون سه چهار نفر که کنار حاج علی در مسجد بیتوته می کنند باید وارد صحنه شوند تا ترجمه آقا موسی را بر حاج علی تفسیر کنند بهر حال ما که از این ترجمه در ترجمه چیزیی عایدمان نشد اگر شما یکی دو دانگ قسمتت شد ما را هم شریک کن باتشکر

 

سلام آشیخ محمد ابن شیخ قربان بابویه. دقیق متوجه شدم. اشاره‌ی آق سید موسی سر راست بود. اون نامفهوم هم جاش سه لغت است که سید موسی زیرکی کرد، دررفت!!!

 

حجت رمضانی دارابی در صحن مدرسه : با سلام عزیزان. ضمن قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و همچنین تبریک به مناسبت عیدی این ماه پر برکت به استخضار میرساند عزیز دل ما آقا ابراهیم عزیز دستش در امر خیری گیر می باشد. انشاالله بزودی پس از انجام این مناسک خیر و شادی در صحن حاضر خواهند شد و حسابی از خجالت همه در خواهند آمد (عروسی دارند. کدام کشور هستند نمی دانم. ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ )

 

حاج علی چلویی: هر کشوری باشد می رویم.

 

حجت رمضانی دارابی [در پاسخ به حاج علی چلویی] سلام حاج آقا. تِرِ دعوت کانّه  نشونی. اِسا که وِ غیر قابل دسترس هسته خانِ بوری، هنیش سِ سرجا.

 

حاج علی چلویی:  آقای رمضانی درسه قم یک کشوره. چقدر راه.

 

 

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

نوشته ی دامنه: ۱۴۰۳/۰۱/۲۳  :

متن آن در لینک بالا در دامنه

 

انسانِ خلق ، خلقِ انسان

این از حیرانی‌های دائمی من است که خدای بارئ‌تعالی چه‌سان در آفرینش انسان بالاترین رمزها و ریزترین زوایا را دخالت داد. موجودی آفرید که اول، مخلوق است؛ سپس به صفت برگرفتگی از اخلاق آفریندگی خدای بارئ، خلاق و خلق‌کننده نیز هست. من به این قدرت انسان می‌گویم ذهن‌نویس قادر. یک راننده در حین رانندگی ذهن‌نویس می‌شود و مقصد و مقصود را می‌نویسد. یک مستندساز ابتدا ذهن‌نویس و همین را سرِ صحنه‌ی واقعی حیات می‌برد از حرکت، سکون، نقش، نشانه، شکوفه، نوشاندنِ شیر، زدنِ ماست، شرح حال اشخاص و رشدُنموّها. یک نویسنده نیز پیش از آثارنگاری محفوظات و معلوماتش، در آغاز ذهن‌نویس است در ذهن خلق می‌کند در صفحه آنگاه می‌نگارد تا کتابش کند یا مقال یا خطاب یا عتاب یا عبرت یا عبرات یا تخیلات یا تفکرات. پله پله تا ملاقات خدا. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی دو.

 

متنی به قلم دامنه ی یک بر ای فضای اخیر مدرسه:

نه سناریو و یک تبصره‌ی تصمیم

شریفان سلام. من سناریست نیستم. کمی که فکر کنم -در هر مسئله‌ای که باشد- ذهنم سناریوساز می‌شود. زین‌رو، نه سناریو خلجان زد. عرض می‌شود:

اولین سناریو: فیصله‌یافته تلقی شده و عبور شود.

دومین سناریو: نوشتن متن مارمُهره توسط دامنه‌ی یک بر روی یک پیشینه و کارنامه

سومین سناریو: تصمیم مدیر مدرسه بر سرِ پنج عضو

چهارمین سناریو: تغییر مدیر مدرسه.

پنجمین سناریو: دادن یک فرصت برابر به طرفین برای نوشتن یک متن خاتمه‌بخش در حد دو کف دست.

ششمین سناریو: اجرای پیشنهاد برادرم آق سید موسی که خواهان پذیرفتن تمام مسئولیت این مدت توسط دامنه شدند.

هفتمین سناریو: موقتاً مدرسه به حالت منع نوشتن قرار گیرد که در وضعیت این فن، نوشتن در صحن امکان‌پذیر نمی‌شود. این تنفس سپس لغو گردد.

هشتمین سناریو: دامنه‌ی یک به علت مسئولیت مالکیت مدرسه، از مدرسه تا مدتی بیرون بماند.

نهمین سناریو: انحلال موقت یا دائمی مدرسه

اینک واگذار می‌کنم اعضای شریف خود برگزینند که کدامیک از نه سناریو صورت تحقق به خود بگیرد. هر کدام رجحان دهند همان انجام می‌گیرد. من منهای سناریوی یکم هر سناریویی را ترجیح دهند، متن مارمُهره را پشت‌بند آن خواهم نوشت.

توجه: با توجه به این که یک مأموریت پیش‌رزرو در پیش دارم و یک مسافرت مشهد مقدس پیش‌پرداخت‌شده از پیش با جمع خانوادگی رفقا که امسال نوزدهمین سال این زیارت پیمان‌نوشتِ رضوی‌مان است؛ پیشنهاد می‌کنم برای پرهیختن از شتابزدگی و غلیان احساسات، اجرای هر سناریو، به پس از پایان و بازگشت مأموریت و مسافرتم موکول شود تا با کنکاشم و نیز تأملاتم، تدبیر پایان‌بخش اتخاذ شود.


تبصره و یک تصمیم تازه: از امروز پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ امین من در مدرسه برادر ارجمندم جناب آق سید موسی است؛ برادر مبارز و اخوی شهید صباغ و شخصیتی مرضی الطرفین بین مردم محل‌مان. توقع دارم هر گاه من بنا به مأموریت‌ها یا مسافرت‌ها غایب هستم، هر تذکر و صلاح‌اندیشی‌های وی در صحن، توسط تمام اعضای این جا، محترم انگاشته شود. پنجشنبه‌روز ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه‌ی یک

 

عکسهای مشهد را این جا بذارم

در مشهد مقدس چه گذشت؟

شش خانواده در نوزدهمین زیارت متوالی هر ساله‌ی رضوی، رهسپار مشهد مقدس شدیم همان اوایل اردیبهشت. مشهد آدم را در جاده به سمت خود می‌کِشَد؛ تو گویی انگاری جاذبه‌ی کشِشی دارد و ماشین‌ها حسابی به خود گاز می‌گیرند. وقتی هم خانوادگی باشد، جذبه‌ی زیارت، زادِ تقوا می ‌زاید؛ هم ازین‌رو که با بودن خانم‌های جمع، حواس‌جمع مراقب زبانتی که بدلُغتی نکنی. هم ازآن‌رو رعایت آسایش‌شان را بکنی و بر جیب خود سخت نگیری و معادی و معاشی شوی. جمع، این جوری بود. پول‌دوستی در میان نیست. همه را بر تلاش دیدم که زیارت روح، به سیاحت جسم سایه اندازد. و انداخت. هر بار در روز و شب که وقت زیارت حرم فرا می‌رسید، این تشرُّف را سه مرتبه صورت می‌دادیم. البته همت و شوق خانم‌های جمع بر ماها پیشی داشتُ آنان پیش از بانگ سحرگاهان هم، حرم بیتوته می‌کردندُ نجوا. البته با کاسه‌های پر از حلیم به هتل بازمی‌گشتند. این جا بود که دانسته شد باز هم مردان روزی‌خورِ خانم‌هاشان هستند!! حلیم نذری دلچسب -که معده را نوازش می‌دادُ و صورت را سرخ‌فام نگه می‌داشت- به هتل اقامت‌مان می‌رسید، این سُفره‌ی یک‌بار مصرف بود که آنی پهن می‌شدُ هجوم به حلیم حرَم آغاز. البته دأبم این است سُفره‌ی یک‌بار مصرف، چندبار مصرف، شود. راستی! هر بار -چه صبح و چه عصر و چه دمِ شب- به چایخانه‌های سه‌گانه‌ی حرم (گوش صحن امام حسن مجتبی ع (=هدایت) گوش باغ رضوان و گوش صحن کوثر) خود را می‌رساندیم و دَمنوش و چای تناول می‌کردیم. البته دَمنوش را نازُک‌نارنجی‌های!!! جمع ما می‌نوشیدندُ من فقط چای. یک زیبایی از هزار و یک زیبایی امسال حرم این بود فضای روی مَضجَع سبزآمیزِ سیر، گردیده بود که رنگ برق آن و لاله‌ی برّاق آرام آن، روح و روان را استعلا می‌داد (=به اوج می‌کشاند) والسّلام. نگفته نروم که من هر مرتبه، برای مدرسه نیز -با آن که لایق نبودم- ولی خودم را شائق، نائب می‌نمودم برای زیارت جای شریفان. چند عکس هم به برای این مسافرت زیارتی -که جزوی از اخلاق خوب ایرانی است- انداختیم همگی، که بخشی از آن منعکس می‌شود. بخشی دیگر شاید به وقت دگر. ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

موضع آیت‌الله العظمی جوادی آملی

آیت‌الله آقای جوادی آملی در پیام خود (در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳) در تجلیل و حمایت از عملیات موشکی سپاه علیه‌ی اسرائیل از "فتح مطلق" تعریفی نو ارائه داده بود که برخی از آن به عنوان یک اشاره‌ی رمزی حکیمانه برداشت کردند. از نظر ایشان آن فتحی مطلق است که "مقاومت را می‌پرورانَد". دیدگاه‌ام این است جوادی آملی خواست اصل قیام را ارزشمند کند. مثل عاشورا که ظاهرش شکست!! استُ پر از مصائب ولی باطنش ظفر استُ پر از مطالب. پیام صادره‌ی حضرت جوادی چنان واژگان نوِی داشت که موجب شد از حوزه‌ی قم جمعی از روحانیون بر موضع ایشان دست فشُرند. جاذب این جا بود که نفر هفتم لیست امضاءکنندگان در تصویر بالا جناب حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا می‌باشد که مدرسه فکرت افتخار دارد به حضور ایشان درین صحن. از برجستگی پیام این روحانیون این بوده بیان آقای جوادی آملی را "قول فصل و حکم عدل" توصیف کردند. درست هم همین است که در پیام آمده است در "حوادث واقعه" مردم این مرز و بوم "متوقّع راهنمایی‌ها و موضع‌گیری‌های" آقای  جوادی آملی می‌مانند. بگذرم. دامنه‌ی یک.

 

شیخ محمد رضا احمدی: سلام آقای طالبی سراسر پیام کوتاه آیت‌الله جوادی، مملو از نکات قرآنی و عرفانی است. از ماه رمضان شروع کرد و به فتح قریب و مبین و مطلق رسید. از بهترین پیام‌ها مربوط به این واقعه مبارک بود. واقعا زیبا و دلنشین بود که ریشه طوفان الاقصی و وعده صادق را از قرآن ارائه نمودند.

 

استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. من هم روی هر سه فتح خیلی ایست کردم. اما فتح مطلق را که فرجام کار مقاومت منطقه است رمز حیات فلسطینیان یافتم. در حقیقت آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی را مرحوم ماندلا از طریق زندان‌کشیدن نابود کرد. و اینک آپارتاید نظامی رژیمی ساختاری اسرائیل را مقاومت ویران خواهد کرد. دیر شاید بشود، اما نابودی آپارتاید دوم هم در جهان وقوع‌اش حتمی‌ست. از اشاراتت متشکرم. قبول دارم.

 

سلامٌ علیکما. به رسم ادبُ و ارادت از شما جنابان: حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا و حجت الاسلام استاد شاکر نویسنده‌ی کتاب‌های نوجوانان که دعوت و تمنای مجدد مرا در ورود دوباره به مدرسه فکرت، مورد قبول قرار داده‌اد، تشکر وافر می‌کنم. تردیدی نیست که وجود روحانیانی پاک‌سیرت و انقلابی درین صحن، موجب مسرّتم هستُ و باعث تألیف قلوبُ تقویت اخلاقُ معارف دین. بیش‌ازاندازه خشنودی‌ام را از ورودتان به مدرسه تشدید ساختید. درود.
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.


استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. چه هم خوب که چنین نگاشته و نگاره‌ بر ذوق شما در شتافتن به زیارت مشهد مقدسُ نیل به این مقصد افزود. غسل زیارت از خوشایندترین غسل‌هاست؛ چون هنگام آن انسان حال وصال می‌یابد. سپاس، سپاس. جات خالی بود ولی نیابت صورت دادم. حرف شما هم شد در مشهد. چون رفقا علاقه‌ای خاص دارند به شما احمدی.


رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. من هم مانندت از مدیریت مدرن و شایسته‌ی حضرت حجت الاسلام احمد مروی متولی حرم حضرت رضوی علیه السلام راضی‌ام. ۲. حرفت حقیقت دارد پس موافقم. بابت دیدار حرم امام رضا علیه السلام، تمام سخنت را قبول دارم. ۳. این کشش ناشی کیش و آئین شیعه است که دیدار اولیای الهی را در حیات و ممات ارج می‌گذارد. ۴. شب‌های حرم هنوزم درخشان‌تر بود چون به طبع ما می‌نشست. از تفسیرت از زیارت متشکرم.

 

عکس ها را اینجا بذارم

آنچه از مسافرت اخیرمان عاید ذکر است

پنج شب پنج نشست در محل صورت گرفت تا پاسی از شب. بهتر است گویم تا اوایل بامداد. شبی منزل جعفر. شبی خونه‌ی حاج احمد آهنگر. بعد شب‌های پیاپی در خونه‌های حسن صادقیُ عموهادی آهنگریُ باغ‌ویلای حاج غلام یزدانی. جدا از دو نشست عاجل در خونه‌ی حسن آهنگر مرحوم کل مرتضی و بیت سید علی اصغر. به ترتیب خونه‌ها روی این مسائل مباحثه و مشاوره شد: شلیک سپاه به اسرائیل. روند شکل‌گیری و شکل‌دهی مدرسه فکرت. بررسی کتاب "محدودیت صِفر". صف‌بندی سیاسی کشور و مجدد بحث عمیق‌تر شلیک سپاه به اسرائیل. و نهایت در ویلای آقاغلام بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در بیرون‌رفتن از لباس روحانیت و تفکرات جدیدش. من در هر پنج نشست دیدگاه‌های خودم را صریح و بی‌تعارف کشیدم وسط. در این جا حالا دو بحث را میان بیاورم بدَک (=نیمچه بد. حالی میان خوب و بد) نباشد. البته به باشگاه تکواندوی جناب عزت‌الدین رمضانی نیز رفتم که به درِ بسته خوردم. گویی آن شب نبود آقاعزت. اما دو بحث:

 

در بررسی کتاب "محدودیت صِفر" در منزل حسن شرح دادم که نویسنده اروپایی می‌خواهد این را بگوید که آدمی ضرور است هر بار خود را در محدودیت صِفر قرار دهد تا دو حال درو زنده شود: اول خاطره‌ها (شامل رویدادها، روندها و راهیابی‌ها) در او تجدید شود تا بر بازسازی شخصیت خود کوش کند. دوم الهامات را در نهادش شکل دهد. در حقیقت کتاب "محدودیت صِفر" می‌خواهد تعلیم دهد اگر کسی خود را در محدودیت صِفر قرار دهد -یعنی خود را از انباشت بسیاری از چیزهای در ضمیرش، خالی‌الذهن کند- در معرضِ هم بازسازی خاطرات قرار می‌گیرد و هم تحت الهامات. بانو و آقا الهاماتت دریاب که وقتی به امر الهی یا دستِ غیب برتر، سویت سوسو می‌زند. معذرت قصدم نصیحت نیست. اساساً روحیه‌ی نصیحت ندارم.

 

اما در بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در ویلای غلام احتجاج کردم بر فرض اگر وی می‌پندارد دارای فکر تازه یا احیای منشِ مُرده‌ی (=بخوانید فراموش شده‌ی) فضائل و اخلاقیات عالمان دین در میان جامعه‌ی روحانیت گردیده است، بهتر آن می‌بود در همان لباس دین از فکرش تبلیغ و از اقدامش دفاع می‌نمود، نه این که ابتدا لباس صنف خود را پس بزند (اقدامی گستاخانه و نامشروع و شبهه‌ناک)، سپس همان فکر حوزوی خود را در افکارش تبیین کند. درین حالت بود جامعه دست‌کم از قصد او متوجه می‌شد و مثلاً به این جرقه منتهی می‌گردید که عجب! پس در بین روحانیت هم فکر نو (=اُولی است بخوانید: نوعی دگراندیشی) وجود می‌گیرد. وقتی از لباس زد بیرون، دیگر در مقام روحانی جای ندارد تا بخواهد از زبان یک روحانی با مردم و یا جمعی معدود، مواجهه‌ی فکری دینی نماید. بیرون بردن خود از لباس آخوند، یک نوع داوری و قضاوت تندش بود، که نه به صواب مساوی بود، نه با ثواب مطابقت می‌نمود.

 

راستی رفیق دیرین‌مان غلام، تشکر وُفور که ماهی غزل و سالمون خوراندی‌مون. حتی یک تلی هم نداشت. تَش‌سر هم پخت و چه با سبک ابتکار با تَلّی از شِویدپلو. وسط کار سفره، چشمم را به بشقاب همه دوختم، دیدم همه چه جور کود کردند (=پُرِپُر عین دماونده کوه) الحمدُ لِله خوش‌خوراکی میان رفقا هنوز تر و تازه مانده است. احساس کردم با آن که همگی (منهای یکی) پا به بالای شصت و دو و سه و چهار سال گذاشته‌ایم، ولی پیر نشده‌ایم. علامت پیری کم‌اشتهایی‌ست، ولی هر چه داشتیم اشتهاء، آن هم از همه نوع و رقَم. بگذرم. فقط بگویم زیارت کربلا را در همین باغ غلام تصویب کردیم. صدها سلام بی‌انتها  به غلام یزدان که تمام امور رفیقم سید علی اصغر را گردن گرفت که با صلوات حضار ختم شود. چه  عاقبت قشنگی داشت نشست باغ آقا اَسیوپیش. ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

عِرضُ حیثیتُ خداقوت!

امروز -۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳- مجلس بر رفع ایرادات شورای نگهبان اقدامات اصلاحی صورت داد. جای جالب‌ترش آن جایی بود که این عبارت را برای دلخوشی (= خواستید، بخوانید: تأمین و تمکین نظر نهاد نگهبان) پس از عبارت «مصالح عمومی» در بند دال الحاق کرد. این ترکیب‌بندی اخلاقی و امنیتی را: «امنیت شخصی مانند امنیت عِرْض و حیثیت اشخاص». متعجب نیستم چرا تا به حال طی ۴۰ و ۴ اندی سال به فکر کسی فرو نرفت عِرْض و حیثیت افراد! چون کارهای فرعی از کارهای اصلی دورشان داشت! صد البته خدمات و حسنات نظام آنچنان زیاد است که این ضعف و نقص‌ها حتی چشم! هم نمی‌آید. دوری از مروت است برای این کار تأمین حقوق شخصی افراد نگفت خداقوت مجلس شُورا، اما اغلب در فُرادا! دامنه‌ی سه.

 

۳) دو خرسندی دیگر: الف) از اینکه جناب آقای سید علی اصغر شفیعی در قالب اثر نوشتاری خود؛ مجددا به جمع اصحاب مدرسه فکرت بازگشت خرسندم؛ ب) از اینکه آقا ابراهیم تصمیم گرفت تا با نام رسمی خود به بارگذاری نوشته های خود در صحن مدرسه فکرت مطالبی بنویسد و...؛ و با این اقدامش مانع از فزونی تشویش اذهان و روح  دوستان شود نیز تشکر می نمایم و ابراز خرسندی مضاعف می نمایم؛ (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی/ عصر روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ش_ ۱۹ سوال المکرم ۱۴۴۵ق)

 

آقای حاج غلام رفیق دیرین‌مان سلام. حالیا درود بر شما با آن کلبه‌ی سرشار سخا و صفای شما. یاد یوسف روانشاد یاد باد. خرسندی‌ام صدچندان که دختر باهوشُ استعدادت مقطع دکتری زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد و می‌رسد روزی کُرسی تدریس گیرد. سلام مرا به دکتر فرشته برسان و به خانم‌ات حاجیه ربابه هم سلام مرا تقدیم کن. پوزش و ویرایش دکتر زهراخانم یزدانی دختر حاج غلام یزدانی صحیح است. فرشته‌خانم دختر دیگر ایشان در رشته‌ی هنر و نقاشی تحصیلات کرده است که عکس‌هایی از فرشته‌خانم را که در نکا نمایش در آمده بود در صحن گذاشته بودم. برای هر دوی این خوبان، دنیای خوب و آخرت آرام آرزومندم. دامنه‌ی یک.

 

امیرجناب سلام. از برداشت شما خوشحال شدم. چون فکر خودت را نسبت به کندن لباس روحانیت مطرح کردید حتی ضمنی نوعی تفارُق در مقایسه‌ی لباس مردم معمولی قائلی.  ولی نظر من برنمی‌گردد. میان محدودیت صِفْر و نقد یک رفتار که جنبه‌ی عام دارد هیچ پارادوکسی (=تناقض، ناجورایی) نیست. درود بابت زیارت‌قبول گویی‌ات.

 

استاد شاکر هم در نویسندگی‌ات قهاریت است هم در مطایبه‌هایت! کشکولی: کجا نص‌کاله جواب را جایزه می‌دن؟! که من بدم! راستی! رواق را هم باز صحیح نگفتی. سلام و درود دوباره. سرِ سه حساب نیست جواب. حواس باشد!

 

سید علی اصغر شفیعی: سلام استاد ابراهیم  در پی حضور کیفی با دستاوردهای بسیار ارزشمند تان بی تعارف بهره مندم شدم . نکاتی که مطرح می کردید بویژه درمور " نماز " تارپودم را شاداب نموده‌است . درمورد حمله ایران به رژیم غاصب صهیونیستی همواره‌اعتقاددارم‌ایران‌دربازی های سیاست جهانی حضور دارد و دارای قدرتی است که به هیچ عنوان کتمان شدنی نیست . اما درمورد استادوحدت باید عرض کنم که ایشان از لباس روحانیت خارج نشدند که روحانی نباشند بلکه بنابه مصلحتی که خودشان برآن ارادت دارند لباس را از تن برآوردند این عمل را من " شجاعانه ، مشروع و بی غل و غش" می دانم . اگر پاسداری بعد از سی سال لباس از تن در می آورد نمی شود به ایشان گفت تو پاسدار نیستی!  چونکه دوستان پاسدار بازنشسته  را که مراوده دارم همان نقش گذشته را دارند. در نشست هایی که با ایشان " وحدت " گاها دارم توانایی مبانی دینی و مذهبی ایشان قابل مقایسه  نیست ... از طرفی، بخاطر اینکه ایشان در این صحن نیستن که از خویش دفاع کنند ، گوشزد اخلاقی دارم که نباید در موردش روحیه انتقادی داشته باشید .

 

دامنه ۱ | حال که حجت الاسلام ربانی استاد محترم ما چنین جُستندُ جَستند، یارِ غارُ غارِ یار را می‌ذارم. امید است آخرت مانند دنیا در غار هم پناه گیریم. یک عکس جمعی سرِ قبر شیخ بهائی -اعلی الله مقامه- است که آن شب حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی دارابی رفیق شیفق‌مان طی تماس تلفنی از قم ما را از سالگردش مطلع‌مان کرده بود که سریع دَوان دَوان رفتیم سر قبرش کنار دارالزهد محل پاتوق دائمی خودمان که آینه هم دارد. نیز فرموده بود شب شهادت حضرت حمزه -علیه السلام- هم هست. که نماز برای آن اسدالله‌ی شهید جنگ سرنوشت‌ساز اُحُد خواندیم که جگرش توسط هِند عٕنود بلعیده شد. سلام و اردات استاد ربانی. دامنه

 

استاد شاکر سلام. طبع شوخت بر وفق مراد است. همیشه سالم و متسالم. فراوان درود از دعای خیرت.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. نکته‌های مابین نمازجماعت میان ما به پیشنمازی جناب حاج شیخ احمد آهنگر، از آدابی بوده و هست که سال‌ها در زیارت رضوی بین‌مان جاری شده است. ۲. من چنین شغلی در عمرم نداشته‌ام. مرا با کسی دیگر لابد اشتباه گرفته‌ای. در محل برام چندین نفر زده بودند که داخل چنین لباسی نروم. لابد آنان حکم خدا را و حس دل خود را علیه‌ام جاری کردند. بگذرم. فکر کنم پاسخ من به متن شما کامل شد. ممنونم.

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. از نوشته‌ی مُلَیّن آن استاد اخلاق با کلمات مهرورزانه در مورد زیارت رضوی بالیدم. هیچ ایران‌گردی‌یی به پای مشهدرَوی نمی‌رسد. استاد فراوان فراوان سپاس

 

پیچیدگی مبارزه با باطل

جناب حجت الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد مستطاب سلام. روی نوشته‌ی مُزیّن به زینت شیواییُ رساییُ احساسیُ عقلانیُ شرعیُ سیاسیُ جهانیِ شما دو فراز نیمه‌مفصّل می‌آیم تا وقت هممدرسه‌های صحن را بیش‌ازین اِشغال نکنم؛ زیرا متن شما حق مطلب را ادا کرده است:

 

فراز اول بحث من: خوشحالم بر متن من و تفسیر مهمتر جناب حجت الاسلام احمدی استاد محترم بنده بر روی متم، مُهرِ اِبرام زده‌اید و شورانگیز این‌که مسئله را با ادبیات فارسی مبین به زیوَر تبیین بُردید. همه‌جای نوشته‌ی پرشورتان زیبا و رسا بود، خاصّه وقتی "خیال واهیِ" کسانی را منطقاً شخم زدید که حتی حاضر شده بودند به دست افزارآلات ارتش اسرائیل!! ایران را اروپایی!! کنند!! چه خیال خامی. و چه درست مطرح کردید این قماش خود را در "قید و بند جمهوری اسلامی" می‌پندارند و برای به دَر آمدن ازین بند!!! مهیا هستند حتی اسرائیل مثلاً ایران را برهم بزند!! زهی خیال باطل. قلم شما دَم داشت، دَمی زنده‌کننده‌ی وجدان‌ها. درود بر شما.

 

امابعد فراز دوم بحث من: حالیا! مرد ارزشمند و فرزانه جناب سید عمادی ما! می‌دانم روح رزم و حماسه در وجود شما در همان هشت سال جنگ در جبهه، کوه ستَبری ساخت و همین، اصل مبارزه با باطل را در درون شما عمارت کرده است. و شما بر هر دو طبع و نیاز خود، اِمارت دارید. من هم، مانند شما و جناب آقامصطفی بابویه -دوست اندیشمند و اخلاقمدار و متفکرم- مبارزه با باطل را مبارزه‌ای ازَلیُ ابَدی می‌دانم؛ وگرنه اصل نبوت (=پیام آوری از آسمان به زمین) رخ نمی‌نُمُود. نظریه‌ی ساده‌ی من این است:

 

اسرائیل باطل است. با باطل باید از درِ گفت و گوی موسوی - هارونی و محمدی ص وارد شد که دربار فرعون و سپس حضرت محمد سه دربار شاهان وقت را محلی برای محاجّه و تبادل نامه بدل کرده بودند. اما باطل از روی غرور و غضب، اغلب خود را به "صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ" می‌زند. پس؛ مبارزه با او از راه دیگر باید شروع شود. چون باطل بَدواً و طبعاً ضد حق رفتار می‌کند. لذاست که باید غرق شود چون فرعون و رد شود چون رفتار نبوی. اسرائیل، باطلی نوین است. از دست‌سازهای اروپا و از پَروریده‌های آمریکا. بنابرین چون ساخت این نظام جعلی اساساً بر مبنای جلوگیری از پیشروی اسلام و مسلمین است، پس پشت آن قدرت‌های باطل با تجهیزات مدرن ایستاده‌اند. همین، مبارزه با اسرائیل را هم پرانگیزه‌تر کرده است و هم پیچیده‌تر و احتیاط‌آمیزتر. این است که در ویرانی این رژیم دست‌ساختِ غرب، نباید شتاب کرد چون عده‌ای پشت این رژیم قصد نمایش اُحُد دیگری دارند تا از دامنه‌ی تنگه‌ی کوه اُحُد، جمهوری اسلامی را از پشت هجوم کنند و بر تن قدرت اسلام زخم زند. اما بینش و پیچش سپاه با امر و دستور رهبری معظم بر مبارزه با باطلی به اسم اسرائیل نقشه‌ی مبارزه را به‌کلی عوض کرد و نوید نوینی به جهان پرتاب شد. من به عنوان پیگیر تحلیل مسائل روز و جهان معتقدم باید همچنان اصل پیچیدگی نابودی اسرائیل را مد نظر داشت. من نه فقط طرفدار اصل پرتاب موشک به خاک اشغال‌شده بوده و هستم و حتی می‌باشم (یعنی تکرار در آتی با خرج‌های خاص)، بلکه طرفِ این شلیک‌ام. البته احتمال و جبر، بر من حکم می‌کرد باید کمی مؤخّر شلیک می‌شد تا اسرائیل خطاهای خود را بدتر از خطاهای مرتکب‌شده می‌کرد و غزه به عاملی برای آخرین حد رسوایی و فروپاشی مشروعیتی این رژیم می‌رسید. اما حکیم متأله حضرت آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی، متنی را از سویدا (=خط خال دلش) نگاشت که تنه می‌زند به بردن پیام مرحوم امام خمینی نزد میخائیل گورپاچف صدرِ هیأت رئیسه‌ی کمونیستی شوروی. آن دیدار جوادی آملی مقدمه‌ی فروپاشی نظام کمونیستی شد و من امید می‌برَم (البته حتم تحلیلی و علم به ماوقَع ندارم) ولی باور دارم که این پیام رمزنگار معظم له، رمز واژگونی اسرائیل در آتی شود. از خواندن و نوشتن شما همآره خوشم می‌آید حضرتِ عمادی سیدُسادات قدَر چاچکام یکی از بام‌های ایران. والسلام. چگونه می‌توانم تمام کنم ولی نگویم مرا مرهون خود ساخته‌اید که الحاح‌ام برای آمدن مجدد به مدرسه را با نهایت نجابت پذیرفتید. بودن شما در صحن، تلائُم (=سازواری) مرا و همه را در مدرسه بازتاب می‌دهد. با احترام: شاگردُ مرهونت: دامنه. تقدیم بالاترین سپاس از فائقه‌های اثرگذارت استاد. شاگردی کردمُ و تکلیف ارائه دادم. سلام دوبارهُ و احترام مجدد. دامنهُ ارداتُ ادب.

 

سید کمال الدین عمادی: سپاسمند و شکرگزارم از این همه لطف و بصیرت همراه با ظرافت نگارشی جناب دامنه بزرگوار البته ما خود شاگرد این مدرسه هستیم هنوز باید در محضر شریف عالمان ربانی همچون آیت الله العظمی جوادی ها زانو ادب زده سرتا پا گوش دل بود تا ادراک و سلوک میسر شود

 

جناب حجت الاسلام آشیخ محمدجواد استاد محترم بازم سلام. چرا حجت الاسلام ابوالقاسم علیدوست؟ وی در مورد وجوب حجاب و لزوم قانونی آن، گویی شُل وارد شدُ انگاری قید و اما و اگرها کرد. به آخوند نمی‌آید حکم خدا را شُل بگیرد. باید روی اصول و فروع دین محکم بود. چطور او را سخنران برگزیدند متعجبم. البته داوری قطعی ندارم. می‌گذارم به حساب احتمالات و حدسیات. از لطفتت ممنونم. منتظرم گردهمایی را خوب اجرا کنی و ما را از کمُ کیف آن بهره‌مند. ممنونم. بااحترام: دامنه

 

مجدد سلام استاد ربانی. همان متن مربوط به شیخ بهائی شما در صحن مدرسه توسط رفقا در داخل حرم مشهد مقدس برایم قرائت شد. چون من این‌مدت مسافرت در فضای مجازی به‌کلی نبودم. رفقا گوشی خود را در اختیارم می‌گذاشتند در طول مدت زیارت و بودنم در محل، که از فضای مدرسه مطلع‌ام کرده باشند. متن شما را رفقا قرائت کرده بودند. ممنونم. حاح آقا نجفی دارابی یادگار مرحوم آقا لطف کرده بودند به بنده زنگ زده یودند. در حقیقت به زنگ من زنگ زده بودند. چون هر سال در زیارت رضوی با ایشان یک ارتباطی می‌گیرم. متنم ویرایش نیست. دست‌انداز داشت شما صحیح‌اش را تلفظ فرما. ارادت: دامنه

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. می‌شود منو «استاد» صدا نزنی؟ مرا همون ابراهیم بگو. دور می‌افتم وقتی من را استاد خطاب می‌کنی. تو نکته‌هایم را که بین نماز طرح می‌کردم، بادقت می‌گرفتی. شأن مذهبی و معنوی تو مدخلیت دارد درین رفتارت. راستی دلم تنگ تنگ تنگ شد برای تو. برای تو. برای تو.

 

یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما، اما بارها بارها خاطره‌ها

پنجشنبه‌ی آخرِ فروردین‌ماه خودم را از قم، به همراه رفقا به مراسم هفت درگذشت بانو شهربانو رمضانی -همسر رفیقُ همسنگرم آق سیدعسکری شفیعی- رساندم. عهدی که باید وفا می‌نمودم. گمان کنم از دسته مراسمی بود که شکوه اجرایش کمُ کسری نداشت. آقامختار -خوب، خیلی‌خوب- اجرا کرد. رفیقم سید علی اصغر با لحن محزون مطلب خواند. ذاکر هم، متین به نوحهُ مرثیه رفت. سید علی اصغر اصرار داشت مطلب را بنده پشت تریبون ارائه دهم، زیرِ بار اصرارش نرفتم، بلکه حریفش شدم زیرا با آن‌که پس از درد دوری دلبندش آق سیدجواد هرگز پشت تریبون نرفت، حرف مرا رد نکردُ پس یک سالُ اندی سکوت تریبونی، بلاخره پیشنهادم را پذیرفت پشت تریبون رفتُ الحق بااُبُّهتُ محزونُ فاخر ظاهر شد. به آق سیدعسکری -که درین صحن هستند- انتقاد شدیدی دارم. نه سرِ قبر منبر گذاشتند، نه مجلس ترحیمی که جمعه‌شب در مسجدجامع داراب‌کلا منعقد کردند منبر تدارک دیدند. این کار به هر کسی بیاید به آق سیدعسکری -محبوب دل ما- نمی‌آمد که منبر در هر دو مراسم حذف شود. چرا آخه؟! چرا؟ مگر اصل ختم‌هاُ ترحیم‌ها به روضه‌ی روی منبر نیست؟ هان! آگاه باشیم همین منبرها بود که ماها را در مذهب پایبند داشت. از مراسم ختم‌ها منبر را حذف نکنیم. این کار، کار نکوهیده است. همان زاویه که مزار نشسته بودم سه عکس هم انداختم که این شکوه آئینی را ثبت کرده باشم. مجدد بر دو خاندان خوب شفیعی سادات و رمضانی حاج اکبر بزرگ تسلیت می‌گویم. آری؛ آن روز باشکوهُ حُزن یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما بودُ بارها بارها خاطره‌هاُ یادها. ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک

 

جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. شعَف دستم داد آن جاها سیر و سلوک داری. چه جاهای مشاهد و شریفه‌ای. در هر شهادتگاه ائمه‌ی هُدیٰ ما را یاد آرُ عِرْق عشق ما را اظهار نما.

 

شرحی برین چهار عکس

تکیه‌پیشُ یک‌دنیا پاتوق. کیست از تکیه‌پیش خاطره نداشته باشد، حتی اگر سوار بر پشت وانت می‌شدُ کرایه را از راننده می‌غاپیدُ درمی‌رفت! حتی از چابک‌ترین وانتت‌رانان آن زمان. چون یک قَران هم یک چیزی می‌شد. حالا این گروه سرود معزز محل‌مان، این میدان را میدان انقلابی کردند. عکس سوم کلَک است. نوعی لُوش (=دروازه) کلَک علامت مرز استُ حریم. از کلَک هم نباید هرگز بگذریم حتی برای چار کال هَلی‌زِلکا. عکس چهار به برداشت من می‌خواهد حرف بزند که ای انسان! با تکیه بر عشق عین گل سیرُ و سیرت کن. تکیه‌گاه گُل یک قَیّم چوبی استُ بس، ولی انسان باید به عقیده و عشق و مبدأ جاویدان و محکم تکیه کندُ بالاُ بالاُ بالا روَد. دامنه‌ی سه. یادم رفت بگم که قیّم را ور داری، گل می‌پژمُرَدُ خامیرِ خامیر می‌شودُ عطرش مُنهدَمُ مُنهزَم. عموحمیدرضای من، بسی ممنونتم که دیشب چندین عکس فرستادی که به‌مرور ایام خواهم زیرنویس کرد بر منتخب‌هایی از آن. از دیدارت در اوس‌صحرا شوق آمد مرا. دیدار با خیلی‌ها در برنامه بود، وقت کم آوُردم. بگذرم. قم آمدم. کی باز محل برسم خدا می‌داندُ دلِ پایِ دارِ من.

 

تاریخ انقلاب در داراب‌کلا

قسمت ۱۹
نوشته‌ی دامنه‌ی سه

مدتی در کارِ نوشتن تاریخ سیاسی داراب‌کلا درنگ افتاد. مطلع‌اند دنبال‌کنندگان که من در پیِ درخواست فامیل اندیشمند و محترمم محامین در همین صحن، چندین قسمت از تاریخ محل را نوشته بودمُ مسائل قابل عرضه را مطرح نموده بودم، که به زیر و زیورِ بحث هم رفته بود. اینک دنباله‌ی تاریخ و ادامه که قسمت ۱۹ است:


هنوز جرقه‌ی انقلاب نجَهیده بود. گمان کنم سال ۵۵ یا کمتر بود. یک نشست سیاسی و قرآنی تحت نام حجتیه میان روحانیت محل مقیم قم و مشهد با تعدادی از تحصیلکردگان محل -مانند مرحوم مهدی بریمانی، محمد آهنگر فضل‌الله حاج محمود، هادی آهنگر حاج اسماعیل و ...- در پایین‌مسجد (پایگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی) برگزار می‌شد. چون مرحوم آیت الله آقا داراب‌کلایی چندان تمایلی به آن نشان نمی‌دادند حتی به نظر می‌رسد مخالف بودند. آن سال تابستان اکثر روحانیون محل از هر دو حوزه به محل آمده بودند. جلسه‌ی مخفی تشکیل شد. مرحوم شیخ عباسعلی مختاری دارابی بی رعب و وحشت، رفت منبر. شروع کرد به سخن علیه‌ی شاه و سلطنت و نظام طاغوت که وحشت ایجاد شده بود. قدرت سخنوری بالایی هم داشت. وسط صحبت چنان ترسی بر جو جلسه حاکم شد که حاج سید مرتضی شفیعی -برادر جناب استاد حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی- مجبور شد برای کنترل و حفاظت جلسه به بیرون برود و در دل شب اطراف مسجد و تکیه را بپاید که یک وقت مأموران نریزند بیایند دستگیرشان کنند چون محل ما پاسگاه ژاندارمری داشت.

 

خبرِ آن منبرُ نشست، چطور به گوش پاسگاه رسید اللهُ اعلَم. چنان جوّ حساس شده بود که فردای آن به سراغ برخی از روحانیون رفتند و آنان را برای انحلال این سری نشست‌ها و ترک آن تحت فشار قرار داده بودند. سخنرانی سیاسی بی‌مهابا و بی‌محبای آقای شیخ مختاری همانا، پاشیدنِ نشست‌هاُ و ترک کل جلسه همانا.

 

گاه از خود درون خبر مخابره می‌شود. از ابتدای تاریخ بشر نفْسُ جاسوسی در نفوس افراد نفوذ یافتُ هنوزکه‌هنوزه، چنین ضعف و خَبطی احاطه می‌کند بر افراد کم‌جنبه و تحریک‌پذیر. آری؛ ۱. روحانیت داراب‌کلا با رژیم شاه مخالف بود اما زمینه‌ی مخالفت، بُروز و ظهور نداشت. ۲. میان روحانیت روستا و جوان‌ها -به عبارتی عامی‌تر میان مُلّاها و مُکلّاها- رابطه‌ی مخفی فکری برقرار بود اما به‌شدت محافظه‌کارانه. لابد فشار رژیم باعث بود این نحوه مبارزه، تحمیل شود. ۳. حالا را نبین چند تا بچه روی مواریث انقلاب خرماخوران راه انداخته‌اندُ خدا را پس از خرما به یادشان می‌آورند، آن زمان مبارزه با شاه و خفقان، چون سوزِ سرمای مردافکنِ زمستان، پَر می‌سوزانْد. ادامه دارد... دامنه‌ی سه

 

گفت: "در سیاست غرقی تو"

خواستُ برپاخاستُ خاصُّ خاصِ خاص که با این نقدش بر من، تیمارم کند. هیچ احتمال در آن نمی‌بینم که خواست من را نفیُ ضایعُ رسوا سازد. سازندگی در گفتارش بود. دوغ بُزِ قاهان قم دیشب، مرا به خواب عمیق، نه قهقهرا فرو برده بود. نماز صبحم را که بپا داشتم. روی نقدش غَلت زدم که غلط‌هایم را بیابم. گویی (چون هنوز یقین در من نُضج نزد) مرا به ترکِ سیاستُ حتی مدتی موقتاً از صحن مدرسه فراخوان داد. روی ترک نوشتن در مدرسه دارم فکر می‌کنم. اما من سرنوشت‌سازترین فازهای زندگی‌ام را یا با حرم امام رضا ع معینُ‌الضُعَفا (و من یکی از اصلی‌ترین ضُعفا) در میان می‌گذارم، یا با حرم اهلبیت حضرت فاطمه‌ی معصومه س. پس غروب جمعه‌ی پیشِ رو، شب شهادت پیشوای صادق ع امام دانشمند شیعیان باید خودم را به حرم برسانم تا توسل جویمُ کسب تکلیف کنم. خیرِ مسیرم را بگیرم. که بمانم مدرسه برای نگاشتن، یا نه. تا آن روز همچنان می‌نویسم. تا ببینم سرنوشتم چی می‌شود.

 

داشتم می‌گفتم. وقتی به من پیامک مخابراتی کردُ گفت: "در سیاست غرقی تو" پس از نماز صبح امروزم زدم به رخت، ولی خوابم نبرد. تشویش نه، تشویق سراغم آمد. پریدم رفتم کتابخانه‌ی فسقلی خودم. کتاب "کلیات احادیث قدسی" کریم فیضی را (که امانت از مخزن است) برداشتم روی سینه‌ام گذاشتم که ببینم صدرم را شرح می‌کند یا قبض؟! آقای کریم فیضی از نویسندگان مورد قبول من است. او درین اثر، «الجواهر السُنه فی الاحادیث القُدسیه» را به فارسی فاخر برگردان کرد. دلِ دغدغه‌دارشده‌ی من، مرا برد به صفحه. آری صفحه، که هر بار از آن باید بیاموزی و بیامیزی. اساساَ اسلام به "صفحه"، محتوای خود را پُر کرده است و مُصحَف (=قرآن شریف) حاصل صفحه است. گِرام قدیم هم بر حسب صفحه به صدا در می‌آمدُ آهنگ پخش می‌کرد. همه باید صفحه داشته باشیم و با صفحه به صفا و صلح برسیم؛ صلحی صوری نه، صلح واقعی که در خود چالش و نقد جدی و بی‌رحم حمل می‌کند نه بزَک‌گویی کردن به روی هم.

 

باز برگردم. داشتم می‌گفتم. بُرد مرا روی صفحه‌ی ۳۸۴ کتاب روی یک حدیث قُدسی قشنگ (=نحوی از کلام پیامبر اکرم ص که از قول خداوند منتقل شد) چه حدیث قدسی‌یی هم. چی بود حدیث؟ آتش معرفت افکند بر سرم.

 

"ای احمدِ محمد! زهدان آنچه از جَهد که به انجام می‌رسانند، از روی تمایل درونی است، نه ترس آتش و نه ترس از شوق بهشت."

 

من را نرسد خود را زاهد جا بزنم. زُهد (=تمرین نظری عملی‌ی بی‌میلی دنیادوستی) کار صَعب (=بسیار سخت)ی هست. دشواری‌های آن آدم را از پای درمی‌آورَد. ولی این حدیث را ایدئولوژی خودم می‌دانستم بی‌آن‌که این مدت عمرم ازین قدسی مخبَر شده باشم. دوختم این حدیث را به حدیث قدسی دیگر که رسول الله ص نقل کردند:

 

"... و حق بر من است که شما راضی باشم و خواسته‌های‌تان را در روز قیامت بدهم"

 

بگذرمُ بروم. فقط بگویم فرمایشت را گرفتم ای آقای "انسان" که مرا فراخواندی به ترک مدرسهُ نوشتنُ سیاستُ پوست‌کنده فرمودی: "تو در سیاست غرقی، غرق" از آقای انسان ممنونم که مرا برای شنا در غیر دنیای سیاست دعوت کرد. ولی بگذار از حرم هم الهام بگیرم. اگر الهامم کرد حتماً شنایم را تغییر می‌دهم. با بالاترین حرمت بر محضرت. ایضاً معذرت.  روز معلم را بر ساحت اولین معلمانم پیغامبر خداوند ص و امامان عصمت علیهم السلام و سپس معلم‌های سرنوشت فکری‌ام در جوانی زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و شهید مطهری و در رأس همه معلمان مبارزم مرحوم امام و رهبری معظم و در آخر یک آموزگار دل‌آگاه در حد یک انسان اعلا جناب آقای «...» -که از ذکر نامش پرهیز دارم- سلام می‌رسانم. ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. در آدم جایی وجود دارد که با آن ارتباط عقلانی تلطیف می‌شود؛ ساحت مخفی عاطفه. آیا می‌دانستی وسط قرآن کجاست؟ آنجا که اصحاب کهف پس از ۳۰۰ُ اندی سال بیدار شدند و خدا وحی کرد بر آنان وقتی بازار (= خوانده شود دل اجتماع) رفتید، متلطّف (نرم و لَیّن) برخورد کنید که با شما سخت نگیرند مردم دوره‌ی کهف. آری درست گفتی. آرامشت را آرزوست. خیلی به من سفارش می‌کنند بر سیدم. چشم هستم پیشت همه‌زمان. غار با تو، آری با تو، نور می‌تابد. بیا بریم در غار حرا و آنگاه غار ثور. منظورم سیر آفاقی نیست، مسیر اَنفُسی آن دو غار بقاست، متظورم بهاء است، نه بهانه. مکعب باید بود، نه مربع. کعبه مکعب است، چون داخلش جا هست. مکعب هم باید باشند انسان.  رفیقم سید علی اصغر سلام مجدد. نه، چنین نیست. این عبارت وقتی استخدام می‌شود فرض گرفته می‌شود طرفِ مخاطبت در مرز بدعاقبتی دچار است. نوعی تخفیف شخصیت و تحقیر فرد محسوب می‌شود. چون احتمال خطاکاری فرد را فرض می‌گیرند. البته استاد شاکر دوست متفکرم می‌داند مبحثم کلی است نه اشاره به متن خودش. بگذرم.

 

عمو حمیدرضا سلام. جا دارد ازت تشکر کنم که همآره وقت‌های خوبی برایم می‌چینی. آن روز هم جزوِ ساعات درخشان هر دوی‌مان بود. مرور کرده بودیم هم را و همه را. عکس هم از هنر توست که زاویه‌شناسی.

 

عمو حمزه سلام. چه صیدی کردی من و آق سید موسی را. روحم خبر نداشت از عق وَری هم مورد سوژه‌ایم. ممنونم. ثبت با سند برابر شد. راستی آقاحجت هم زیاد مزار عکس انداخته بود ولی هنو رو نکرد. یا من ندیدم.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. فضای مجلس مزار توسط مختار و بیانات خودت تغییر و به نفع اشک جریان پیدا کرده بود. آهنگ محسن چاوشی هم که توسط آقا مختار یا مجریان مراسم پخش شده بود در وصف مادر، جو را سراسر دگرگون ساخته بود. امید است دلِ سوخته‌ات، برشته‌تر ازین نشود که سوز کربلا خود به حد کافی جگرت را گرم و گریان دارد.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد شاکر سلام. حالیا خوشا به سعادت صبیه‌ی محترم شما. راستی عوارض ورود به ایالات متفقه‌ی داراب‌کلا پرداخت شد؟!

 

حضرت حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. سروده‌اید:

«زمانه پوست افکند است از افکار بد کیشان 
به سود حرکت غزه به سود ساحت اقصی»

آیا افکنده منظوره است؟
یا افکن؟
یا عمداً ه مقصوره افکنده را از آخرش کَندید؟

برایم گنگ شد.اما بیت، بیت عمیقی است. توصیف حال و زوز جهان نسبت به غزه‌ی قهرمان است.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: با سلامی مجدد به استاد قلم و نگارش مان جناب آقای طالبی بزرگوار. مدرسه صبیه ام مبلغی را درخواست نمودند؛ چون ایالت زیبای دارابکلا بود، اطاعت امر نموده، دخترمان ۱۰۰ تومان را جرینگی(= نقداً) از ما گرفت و سرمان کلاه گذاشت و به ما خندید.

 

جناب استاد شاکر (=طاهر خوش) عجب جرنگی هم جواب دادی. جرنگ جرینگ پولت تا قم ارتعاش داشت. خوش‌طبع و خوش‌بیان هستید نیز دانا و مهربان. سپاسگزارم رفیق شفیق من.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: إن شاءالله عاقبت بخیر شوید.

 

استاد حجت‌الاسلام شاکر سلام. راستی این که من این جور دعای امری را اصلاً قبول ندارم. چون این دعا نوعی تحقیر مقام فعل و قول فرد مخاطب، محسوب می‌شود.

 

سید موسی صباغ: سلام. خا . اون گت چله تنه .برو بچین.

 

سلام دوباره آق سید موسی رفیق دیرین. گت چِلّه باید هِنگِروم چِنگِروم (=برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه می‌کنم: یعنی پربار و پرخوشه) باشد. امشب هم دوغ بُز روستای قاهان قم را خوردم حسابی شادابم. ممنونم.

 

تشکر ویژه از رفیقم حاج سید تقی ۱. یکی به علت این که ایشان به بنده خبر رساندند که یکی از اعضای تیم فوتبال بانوان ایران -که داراب‌کلایی هستُ اهل ببخل- گویا در مسابقات جهانی از دادنِ دست به مرد اجنبیُ نامحرم (=دو داورِ مرد مسابقه) خودداری شرعی کردند. من اسم این فوتبالیست محترم را نمی‌دانم اما بر کار سترگ و نستوه او، غَرّه شدم و بالیدم برین حفظ حریم شرعی. ۲. دومی این که وقتی فاروج قوچان را رد کردیم زنگ گوشی‌ام به صدا در آمد. من هنگام رانندگی نه تماس‌ها را جواب می‌دهم و نه پیامک‌ها را می‌بینم. دادم به همنشین که در ماشینم بود. دید جناب حاج سید تقی شفیعی است. خبر داده بود کجایید؟ برای شما شش تا غذای حرم رضوی گرفتم. حیف که زودتر تماس نگرفت. از تناول طعام حرم افتادیم. در چایخانه هم چند بار گشتیم جناب ایشان را ندیدیم. آن رفیق مزار به من گفته بود فلان روز تا فلان شب مشهدند. تلاقی نخوردیم با هم. بابت هر دو کار نیکش سپاس. سلام برادرم حاج سید تقی. باز برکت باد بر برکاتت. دامنه‌ی دو.

 

آسید موسی سلام سه‌قَضی. این صید تصویری را دیده بودی توی صحن؟ عموحمزه شکارمان کرده بود. مال اول اردیبهشت است که بعدِ نمازجماعت بالامسجد، گِرد هم گراهایی به هم داده بودیم! خب شد حمزه شنود کار نگذاشته بود! انگاری از هر سو تحت دوربینیم! برات این جا مراسله صورت دادم تجدید خاطر شود.

خوب شد عینک نزدیک پاهاتو دمِج‌ممِج نکاردی. ببین نزدیک پاهات عینک کسی رو زمینه.

 

سید موسی صباغ: سلام مجدد. شانس بیاردمه. عینک ره نمتمه. وگرنه معلوم نیه چنده اون کال عینک وسه غرامت بس‌ِ هادم.


دامنه: کال‌عینک اصطلاحی قشنگ بود. خندیدم خیلی. غرامت هم جنگ لفظی زیبایی بود. درود.

 

اینک وقتم را متمرکز کنم بر جواب به چندین پست بالا. خدا کناد از پسِ جواب‌ها برآیمُ برتابم. می‌آم کمی بعد واسه‌ی جواب‌مِواب... از این جا به بعد باید در پست‌ها برای پاسخ مشارکت کنم. هر چند جناب آقای انسان مرا دستور داد مدرسه را ترک کن. اما تا غروب جمعه‌ی همین هفته شب شهادت امام عظیم‌الشأن‌مان حضرت امام جعفر صادق ع سه شبانه‌روز فرصت دارم. بگذرم.

 

جناب حاج غلام سلام. آن شب در کلبه‌ات چند هنر و خیر ازت دیدم. در پست دیگرت مُعکًس (=عکسی‌طور) می‌آیم. عکاس اون عکسم با آق سید موسی از پیش معلوم بود آق حمزه است. خودش همان شب در مدرسه گذاشت.  البته من تا پس از مشهد و برگشت به قم، از مدرسه و فضای مجازی دور بودم. راستی پرتغال والنسیا عجب آبداره. جبران کنم کَی برایت. هنوز بلد نیستم پرتغال درسته یا پرتقال! حاج غلام یزدانی سلام. همه از همه عکس می‌انداختند در کلبه‌ات، من غرق طرح سنگ ویلایت شده بودم آن شب. این هم عکسی که مخفی انداختم از نمای وردی‌اش. آق سید موسی با یک خط و نام دیگه!!! هم هست در مدرسه. دروغ ۱۳؟ نه، نه. مهم این بود لیستی از خیراتی که در حق عامه کردی مرا به وجد آوُرده بود. شگفتی‌ساز شد. درود. راستی خطر نکردمُ گفتی موقع رفت از خطیرکوه نرو شهمیرزاد، به حرفت عمل کردم. علت این بود موقع رفتن سینه‌کَش زیاد دارد. باشه، هنگام برگشت به محل به دل خطیرکوه می‌زنم که از بالای دوآب درمی‌آید کمی پایین‌تر از رستوران دم‌زنون و روستای اُوریم. این هم سنگ‌فرش دیوار کلبه‌ات. غرق وسط دایره‌اش‌ام. نه غرق سیاست‌میاست! حاج احمد هم دارد ماهی قزل را را سخ‌پِلخ می‌کند!

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم ما سلام. مرکز پیامت درین بحث این عبارت بود: «شگرد تقویت بعد عاطفی و احساسی و کاهش دادن بعد معرفتی» به نظر من هم این عنصر معرفت نادیده شود عصاره و اسطوره از منبر و محرم گرفته می‌شود. هر چند عاطفه مؤید معرفت باشد حُسن استُ مقوّم امر. بر آسیب‌شناسی‌تان صحّه می‌گذارم. مدیحه منهای منبر مثل ذبح بدون ذکر بسم الله می‌مانَد. موافقم من. با احترام: دامنه

 

جناب برادرم قاسم لاری سلام. داستان با نتیجه‌اش مناسب نیست. خدا شلاق‌به‌دست نیست. هر کس این داستان را به «فِرّوا...» پیوند زد اشتباه محض مرتکب شد. خدا را با آن مرد شلاق‌به‌دست یکسان پنداشته است. خدا بندگانش را شلاق نمی‌زند. این داستان از اساس سست است. از برادرِ رزمنده‌مبارزُ آماده بر دارِ شهادتم، آقاقاسم توقع است دقت وافر کند در انتخاب و خلاصه‌سازی داستان. ارادت داداش قاسم لاری‌ام.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. سخت مخالفم با حذف دیدار دوره‌ی مسجد حنّانه و مزار کمیل بن زیاد نخعی یار محبوب امام علی علیه السلام. خودم هر دو مکان به بالاترین آرامش رسیده بودم. هر دو مکان مکانی مکین‌اند. کی به این تصمیم نادرست رسید؟ واقعاً بد کردند. از زیارت‌هایت نَمی به ما هم بچکان.

 

دوست دیرین یار نازنین من آقا حاج سید تقی سلام. از من برداشتی از سَر و سِرّت هست که نشان داده‌ای از همان فردای انقلاب با من از درِ صّدق هستی. خاطره‌ای با تو دارم که گفتن آن آنقدر مهم هست می‌شود حتی یک یادداشت روزش کرد. وقتی مقام معاون استاندار مازندران شده بودی دستِ پاک رفیقم حاج سید رسول را فشردی. آن زیز و بَم‌ها بمب دوستی‌ات بود که چون فشانه بر سر ما افشاندی. خواهم گفت روزی که صدقُ خلوص در انجام کارهایت آغشتی. زمانی بود که اغلب کوشش داشتند زیربنای ورود افراد شاخص محل را بزنند ولی تو یک‌تنه پای تقویت موقعیت افراد ایستادی. تاریخ دست‌نخورده‌ی آن رفیق عین آینه پیشمه. دامنه

 

و این ماند که الآن می‌آم برم یک گز یزد پر از مغز پسته با یک چای نیمه‌تیره بنوشم برمی‌گردم

جواب خاص دوست و استاد متفکرم جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد سلام. مقدمه: محیط دانشگاه (البته دانشگاه‌های اصلی وزارت علوم منظورمه) به نظر من با روحانی سازوارگی دارد. مطهری شهید وقتی به اجازه‌ی امام وارد محیط دانشگاه تهران شد، تازه دانش فراوانش فهمیده شد و‌ خود نیز در زیر خروارها پرسش آزاد دانشجویان شاکله‌ی فکری‌اش ساخته‌تر شد. برای نخستین بار می‌خواهم یک نفر را نصیحت!!! کنم؛ دوستم محمدجواد را که دوستش می‌دارم شفاف عین آب قنات در کاریزها. محمدجواد دانشگاه را برای خود بِستر عقلانیت و معنویت و دانش نما و آنی از پرسش دانشجویانت نگریز. هر چه پرسش شیشه‌ای باشد جوابت هم اسلامی‌تر می‌شود چون مجبورت می‌کند در آماج سؤالات، دست به اسلام‌شناسی ژرف‌تر بزنی. در بیان فهم خود از احدی نهراس بگذر روح مطهری در وجودت شکوفا شود. طعنه خورد و حرف شنید ولی مقاومت ورزید و دست به تکفیر نزد. اما بعد گزارش دلنشین نوشتید. وقتی رسیدم که فرمودی ابزار انسان دو تاست: عقل و عاطفه. لذت من صدچندان شد. من پایه‌ی هنر ارزشی و الهی را در ترسیم سازه‌های مذهبی می‌دانم. مثل محراب، مثل مسجد. مثل بُفعه. مثل مضجع. مثل حرم. مثل صحنه‌سازی عاشورا و حتی بقیع. عکسی از حرم رضوی انداختم که کنج صحن کنار غدیر بقیع را مسجم ساختند. می‌گذارم. درست گفتید هنر انسان را به اعماق می‌برَد و من معتقدم بی‌هنری وی را به دهنه‌ی خوفناک درًه پرت می‌کند. بارک الله آشیخ غلامی.

 

این سه عکس که انداختم. بقیع قدیم را در حرم امام رضا علیه السلام جانمایی مجسمی کردند. من غرق این جور جاهام نه غرق سیاست که جناب آقای انسان مرا نهیب زد.

 

من محمدجواد جای لاکچری می‌نویسم: پسندواره. چون لوکس هم معادل خارجی آن است. شیک هم می‌شود گفت. درود. جواب‌های واجب من به پست‌های صحن شد پیس‌مَما (=کاملاً خالی و تمام و صافُ صوف) والسلام خامه و نامه تمام.

 

شیخ محمد غلامی: با سپاس از حسن نظر جناب عالی دو نکته را متذکر شوم  حقیر طلبه ای کوچکی هستم، شاید تنها عنوانی که قابل باشم و البته خوش دارم در مورد خودم گفته شود عنوان "شیخ" است نه بیشتر بابت نصیحت مشفقانه و خدا پسندانه شما دوست و استاد بزرگوار تشکر و قدردانی می کنم. امیدوارم پیرامون نکاتی مفیدی که اشاره داشتین بتونم گام های مثبت بردارم مجدد سپاس...

 

مصطفی بابویه: با سلام و احترام خدمت همه اعضای محترم مدرسه ی فکرت... بعد از مدتی مشغولیتِ کاری، امروز فرصتی دست داد فعالیتهای گروه را مرور میکردم. با ورود آقا ابراهیمِ طالبی مدیر محترمِ مدرسه ی فکرت انبساط و گشایشی در مکاتبات حاصل شد... که این ایفایِ نقشِ ایشان در گشایشِ مکاتبات و مباحثات بسیار مثمرِ ثمر و قابل تقدیر میباشد ؛ که بنظر ادامه ی آن بسیار سودمند است... اما بعد: مدتی است که مبحث رکود در اقتصادِ کشور بولد و هایلایت(پررنگ و ضخیم) شده! مدتیست قصد داشتم اقتصاد دولت جناب رئیسی را نقد و بررسی کنم ، که بخاطر موضوعاتِ پیرامون جنگ اسرائیل و فلسطین و دنیا این امر میسر نشد‌‌..‌ ان شاالله در برگشتِ از مسافرت در فرصتی مقتضی ریشه ها و مسائل و مشکلات اقتصادی دولت رئیسی با کمک دوستان باز خواهد شد... این نکته یادآور میشود که: تنها تریبونِ عمومی در دسترس شما عزیزان و بنده همین فضاهای مجازی میباشد ، که میبایست از این فضایِ ایجاد شده نهایت استفاده را برد، و با تبادلِ اطلاعات ، مطالبه ای درست و اصولی در افکار عمومی جامعه شکل داد ...‌ که این مطالبات و فهمِ درست بتواند راهگشای آینده کشور باشد... به لطف و اراده خداوند متعال... با تقدیم احترام مصطفی.

 

آقامصطفی سلام. قصد اقتصاد را کرده‌ای. آن را لازم‌البحث می‌دانم. در توان فکر و قلمت هم هست که از پسش برآیی. درنگ و تردیک مکن. منتظر می‌مانم بررسی تحلیلی‌ات از راه برسد. هر کجای کشوری دلی خوش و قلبی میزان برات آرزومندم که همآره چنینی و برای من انسانی بسیار لطیف. در محل سه دیدار با تو دست داد که هر سه تا برایم ترنُم داشت. وجه تو مرا وصل به پسردایی‌ات شهید محمدباقر مهاجر می‌کند. هر دو گِروِش عرفانی و عبادی دارید. درود. از الطافت به خودم ممنونم. نوازشگری مهربانی. مِهر در دلت مُهر است. ممنونم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

سادات شریفِ موسوی: سلام و عرض احترام تبریک، خدمت مدیر محترم و معلمین گرامی در گروه و اساتید محترم. آنانی که با قلب خود درس میدهند و با قلب خود می‌نویسند و با قلب خود می‌خوانند و با قلب مهربان خود جمعیتی از زیر دستان طالب آموزش را فرا می‌دهند. آنانی که معضلات خود را در برابر مشکلات جمعی از فرزندان سرزمین ،محو کرده تا عزیزان کلاس و مدرسه روحیه پرقدرتی داشته باشند. آنانی که وقتی زمان تدریس فرا می‌رسد، ذهن خود را شفاف کرده تا اصل مطلب را بتوانند به مقابل خود ،القا کنند . معلم بودن هنر است و معلمی شغل هنرمندان است . و تبریک مجدد و مخصوص، خدمت مدیریت محترم جناب آقای طالبی گرامی که مدیر و معلم این مدرسه ی ماست.

 

فامیل محترم و ارزشمند ما سادات شریفِ موسوی سلامٌ علیکِ از خوبان روزگاری چون شما -که نزد من بسیار شرافت و قُرب و ارج دارید- همواره همین انتظار ساطع است که دست تعلیم بر سر دانش‌آموزان خود دارید. شما معلم متقی و مؤمن محل مایی. مردم به روی شما خاندان پاک سوگند می‌خورند. خدا را شاکرم محل و زادگاه‌ام توانست اشخاص باشخصیتی چون شماها پرهیزگاران و باحجابان تربیت کند. و امروزه این شما معلم‌های پارسا هستید که در هجوم دسیسه‌شده‌ی بیگانگان به ضلع ایمان انسان در ایران، به عنوان ناجی ظاهر شوید. حاج قاسم عزیز جان خود را فِدیه‌ی انقلاب و مقاومت در برابر مخاصمین کرد، اینک شما هستید که باید تعلیم دهید نسل نو را تا تحت امواج نروند و زیر بمباران نمانند. من کِه باشم که مرا «معلم» خوانده‌ای؟! همواره تحت تعالیم زُعمایی چون شماها عُبّادِ عبید خدای متعال می‌مانم که چیزی بر نداشته‌هایم بیفزایم. معلمی بر وجود آن سادات معظم گوارا و لذیذ باد. کشکولی: الهی حقوق ماهانه‌ی معلمان چنان رقم و ارقام گیرد که هفته‌ی فلاکت! را هرگز درک نکنند تا از ۲۵ روز مانده به ماه بعد، هی بسم الله! بسم الله! نکنند که کَی حقوق واریز می‌شود! برقرار باشید. به محمد پسردایی‌ بافکر من سلامم را برسان. متنم بدون ویرایش چاپ شد. غلط غلوطش را تصحیح کن و نمره‌ی قبولی بر کارنامه‌ی ما بزن تا تجدید نیاریم. با تقدیم ادب و ارادت دامنه.

 

سادات موسوی [در پاسخ به دامنه] با سلام  و احترام مجدد خدمت مدیر محترم واساتید بزرگوار واعضای گروه تشکر می کنم از لطف شما نسبت به حقیر . و این نشان بزرگواری شماست. و همین طور فرصت را غنیمت شمرده از دلسوزی و تلاش و کوشش مدیر گرامی از بوجود آوردن این فضای مجازی (مدرسه فکرت)ایجاد فضای دلنشین  برای انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند و هم چنین برقراری رابطه صمیمی و و دوستانه برای کسب علم و دانش بر خود وظیفه می دونم که در کسوت شاگردی از زحمات وخدمات فرهنگی و علمی ارزشمند شما تقدیر و تشکر نمایم.گرچه می دونم نیاز به تشکر ما نداشته برای رضایت خداوند و آرامش درونی خود این کار را انجام می دهید. اما تشکر و قدر دانی کوچک ما می تواند باعث دلشادی و ایجاد انگیزه ی بیشتر باشد. با تقدیم  احترامات.

 

متن  سید کمال الدین عمادی:  هو الحق الحقیق. تحقیق در روایت بوسه بر دست کارگر. یک روایت مشهور شده است که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله دست یک کارگر را بوسیده است این روایت پیوسته در روز کارگر برای تکریم این قشر زحمتکش و شریف جامعه مورد استناد قرار می گیرد اما آیا چنین تکریمی از پیامبر اکرم ص صورت گرفته است اصل روایت این است. إنَّ رَسولَ اللّهِ (ص) لَمّا أقبَلَ مِن غَزوَةِ تَبوک استَقبَلَهُ سَعدٌ الأَنصارِی، فَصافَحَهُ النَّبِی (ص)، ثُمَّ قالَ لَهُ: ما هذَا الَّذی أکتَبَ یدَیک؟ قالَ: یا رَسولَ اللّهِ، أضرِبُ بِالمَرِّ وَالمِسحاةِ فَاُنفِقُهُ عَلی عِیالی. فَقبَّلَ یدَهُ رَسولُ اللّهِ (ص)، وقالَ: هذِهِ یدٌ لا تَمَسُّهَا النّارُ. // اسدالغابة ج ۲ ص ۱۸۵ و تاریخ بغداد ج ۷ ص ۳۵۳ . انس بن مالک می‌گوید: هنگامی که رسول خدا(ص) از جنگ تبوک بازگشت، سَعد بن معاذ انصارى به پیشواز وى آمد. پیامبر پس از آن که دست او را فشرد، به وى فرمود: «چرا دستانت این‌گونه سخت و زبر شده است؟» گفت: اى رسول خدا! بیل می‌زنم و طناب می‌کشم و خرج زندگی خانواده‌ام را می‌دهم. پس رسول خدا(ص) دست وى را بوسید و فرمود: «این دستى است که هرگز آتش به آن نمی‌رسد». اشکالاتی که متوجه کرده اند  ۱. خطیب بغدادی  بعد از نقل این روایت، می‌گوید: این حدیث باطل است؛ چون «سعد بن معاذ انصاری» در نبرد بنی قریظه  به شهادت رسیده بود و در زمان غزوه تبوک زنده نبود تا چنین جریانی در مورد او رخ دهد. ۲. همچنین «محمّد بن تمیم فریابی»  و انس بن مالک که در سند این روایت وجود دارند در نقل حدیث متهم هستند در منابع شیعه نیز آمده عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام یَقُولُ ثَلَاثَةٌ کَانُوا یَکْذِبُونَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَبُو هُرَیْرَةَ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ وَ امْرَأَةٌ / خصال ج١ص١٩٠ ۳. این روایت انس در منابع روایی شیعه نیز نیامده است  ۴. از نظر محتوایی با روایات نهی از بوسیدن دست دیگران بغیر موارد خاص ، در تعارض است  ۵. برخی احتمال دادند این روایت برای کاهش عظمت بوسه پیامبر ص بر دستان فاطمه سلام الله علیها که مورد اتفاق همه است جعل شده است  بر اساس سخن بغدادی ، دانسته می‌شود خود اهل‌سنت نیز چنین روایتی را نپذیرفته و آن روایت را از احادیثی می‌دانند که توسط برخی وضع و جعل شده است. رای  تحقیق : با این وجود برخی از محققان گویند اگر چه روایت از حیث سند ضعیف است لکن دلیلی محکمی بر جعل آن نیست لذا پذیرش این حدیث به جهت محتوایی اشکالی نداشته باشد؛ زیرا بیانگر اهمیت و ارزش تلاش براى تأمین نیازهاى اقتصادىِ خانواده‏ است؛ یعنی پیامبر (ص) به این دلیل دست کارگر یا کشاورز را بوسه زد تا او را برای وظیفه‌شناسی‌اش نسبت به خانواده تشویق کند.این روایت با روایت که حاکی از ارزش صدای چرخ نخ‌ریسی زنان نزد خدای متعال است هماهنگ است. انشاءالله با نقد و بررسی محققان این تحقیق کامل گردد سید کمال الدین عمادی.

 

نقدی بر متن روایت بوسه

استاد مستطاب جناب حجت‌الاسلام سید کمال الدین عمادی سلام. ۱. ابتدا روشن سازم من از علم حوزه بی‌بهره‌ام، پس درین بخش راحت و آسوده بگویم بی‌سوادم. ۲. دوم اظهار بدارم شیوه‌ی کار تحقیق‌محور -خصوصاً بر روی روایات- را خیلی می‌پسندم. چون بر خلاف قرآن -که قطعی‌الصدور است و غیرقابل تحریف مانده است- هزاران روایت روی مؤمنان ریخته است که حتی شیخ کُلینی غالب احادیث داخل در کتابش را (چیزی حدود چهار پنج هزار به بالاتر را. تردید دارم در عدد) از روایت‌های دسته‌ی ضعیف یا حتی پایین‌تر یا مشکوک یا قابل تأمل می‌دانست. جماعت روحانی -البته آنان که رنج مطالعه بر تن خود نمی‌زنند منظورم‌اند) مُرده‌اند برای بمباران بمب‌های خوشه‌ای بر سرُ روی مردم توسط روایت‌های خیالی و تورات‌طوری!! ۳. سوم تشکر از استاد که چنین منشی را گشودند. اما نقد.

 

نقد من روی فن روایات نیست. بلد هم نیستم. روی مفهوم این روایت است. هر چند بوسه بر دست کارگر یا کشاورز یا باغدار و نخیل‌پرور وقت آن روز مدینه، پیامی مهم دینی اخلاقی در ابعاد جهانی، عرفانی و اجتماعی از سوی رسول الله ص به جامعه‌ی وقت و فردای تاریخ بود. چگونه ممکن است پیامبر خدا ص که علمش از همه‌ی پیامبران بیشتر و احاطه‌اش از همه برتر بوده است، سؤالی از آن فرد بکند که نشان می‌دهد پیامبر ما نعوذ بالله (خدا مرا ببخشاید دارم این را طرح مسئله می‌کنم) ساده‌ترین مسئله یعنی علت زِبْری زِمُختی کفِ دستِ یک کشاورز محیط زندگی مشترک خود را که حتی او را می‌شناسد، نداند؟ حال آن که خود آن حضرت صلوات الله کار می‌کرد، با خود مردم مستمند بود و در ساخت مسجد مصالح می‌آوُرد. زبری دست را حتی یک بچه هم می‌داند ناشی از چیست. آن وقت عقلِ کل جامعه‌ی مسلمین حضرت سیدالمُرسلین ص عاجز نشان داده می‌شود از دانستن ساده‌ترین مسئله. این روایت چه ضعیف، چه سست، چه صحیح، چه موثق، چه جعلی، چه اسرائیلیاتی! و چه هر اسمی (که حوزوی‌ها آن را بلدند) داشته باشد، عقل منِ ضعیف، آن را قبول نمی‌کندُ پس می‌زند. اصل بوسه‌ی نبی مکرم ص را بر دستان قشر کار را چرا قبول ۱۰۰ در ۱۰۰ی دارم. اما پیامبر عظیم و دانای ما، این نحوه پُرس و جو کرده باشد را خیلی نادرست می‌دانم. بگذرم. بازم از سبک کار شما تقدیر کنم. حتی خواهان این روندم. حتی چون به شما ایمان و باور اخلاقی دارم نتایج تتبُعات‌تان را با حفظ حق نقد و نظر، برای خود صائب می‌دانم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ

جز کسی که خدا به او رحم کند؛ همانا او عزیز و مهربان است آیه‌ی ۴۲ دخان «اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ انّهُ هُوَ العزیزُ الرحیم». مرحوم علامه این آیه را از ادلّه‌ی شفاعت در قیامت می‌داند. چه برآیند حیاتی‌یی. امید (خمیرمایه‌ی ایمان) ضد یأس (خمیرمایه‌ی الحاد) است؛ پس انتظار شفاعت، امید و طرَب من است. حکم جناب آقای «انسان» بدینسان برایم حجت و خودش نزدم عزیز و سامانگر است. هر ۵ روز بازسازی، گَه تا ۵۰ روز و آن گاه از ۵۰۰ وُ  ۵۰۰۰ روز عبور کند کم نباشدُ باکی نیز. تا آن کَه اَبرو گیرد چشم کور نکند! غرقه‌ی در رود نیل را چه اثر و ترسی از ریزش باران؟!!! والسلام. «سعدی از سرزنشِ خلق نتَرسد هیهات :: غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را» ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ خاتمه دامنه.

 

قدم به قدم تا حرمُ منزلِ پسرعمه‌ام

غروب راه افتادم؛ البته با اتوبوس. چون اتوبوسی‌ام؛ نه آن اتوبوسی را که به استقبال حکومت‌گردانان می‌برندُ ایضاً خودسران! در مسیر جوانی خوشگل دیدم. گشاده‌رو گفتم خیلی زیبایی، ولی سیگاری که داری می‌کشی صدمه می‌بینی. خندیدُ پذیرفت. درجا یک نخ سیگارش را مُچاله نمودُ لِه. نه! از ستاد امر به معروف!!! نیستم هرگز هم نمی‌شوم! خودم، خودم هستم. حالا از روی عکس‌ها پیش می‌روم. هوا هم برای شهادت امام صادق ع شکل غم داشت بالاسر حرم. پیش از حرم، طبق دأب سرِ قبر مرحوم مرجع مرعشی رفتم. سپس از لای کوچه‌ی ارک، عبور کردم که روزگاری -سال شصت و سه- آنجا خوابگاه داشتم؛ فاطمیه. از صحن‌های حرم یکی یکی عرض ادب و زیارت کردم. چه ازدحام زیبایی بود. جوّی تماماً حزن و مذهبی. مسجد اعظم، جوف حرم را هم تحیت داده و سر مزار بانوی عارفین پروین اعتصامی حضور یافتم. آنگاه نیابتاً برای مدرسه فکرت و اهل دلانی که در دلم لانه دارند خاصه یک اُسوه‌ام زیارت صورت دادم. من حالی خوبی داشتم پس گمان کنم دست‌کم امشب نائب قابلی بوده باشم. خودم به خودم بگویم: قبول باشه مدیر دامنه. نماز مغرب را رفتم بیت‌النور در عماریاسر که عبادتگاه بانوی کرامت حضرت معصومه س بود و محل ورودُ جلوسُ شهودش به قم. وارد خودِ محرابش شدمُ نماز گُزاردم.

 

سپس قدم به سمت منزلِ پسرعمه‌ام حجت الاسلام استاد آق سید شفیع شفیعی گذاشتمُ وارد بیت شریفش شدم. نیم ساعت بعد مدعوین همه آمدندُ دیدارها تازه شدُ گپُ‌گفت‌ها نو و نوشیدن چای با حلوا نو به نو. شگفت‌زده شدم وقتی آمدنِ حجت الاسلام استاد آق سید کمال‌الدین عمادی را شاهد شدم. حجت الاسلام استاد آق شیخ مجتبی اکبری لالیمی (که هنوز از نزدیکی‌های یکی از شهرهای مشهد مقدس خود را قم نرساند) همآهنگی کرد که منبر را حضرت سید عمادی بروند. چه مَآلی؛ عِلّی و عالی. امشب شکوه منبر باز نیز در منِ بچه‌پامنبر، تجلی کرد. حقیقت، منبر محل گشودن حجاب و درمانگر جهالت است وقتی منبری پارسا باشدِ دانا. استاد سید عمادی با منبرش وَجه مرا وَجد آوردندُ نشاط مرا شلعه بخشیدند. چه گفتند؟ سرجمع بدون یک واو کم، این را. البته کمی بعد از شروع منبر با آمدن حجت الاسلام استاد شفیعی مازندرانی -که این روزها چهره‌ی درخشان و زیباتری پیدا کردند، چشمان من منوّرتر شد:

 

بیاناتی که حافظه‌ی من از منبر به خاطر سپُرد: زمین از حجت زنده خالی نیست. فرود ملائک در قدر، جایگاه می‌خواهد، پس جامعه‌ی مؤمنین امام زنده دارد و فرشتگان بر آن امام زمان حضرت مهدی منتظر فرود می‌آیند. تلاش کسانی که مسئله‌ی امام دوازدهم را از تولد چنین امامی به اسم حضرت صاحب عج جدا می‌کنند، بدترین تذلذُل است که در ایمان مردم رخنه می‌دهند. جالب این‌که اینان از درون خود حوزه سر بر آوردند و در مسئله‌ی مهدی موعود تردید انداختند. روایت مطرح کردند که تواتر داشت و بر باور به مفاد آن دست اکید می‌گذاشت. حتی علامه جوادی آملی دستور دادند متن آن را در کتیبه‌ی مؤسسه‌ی اِسرا حک کردند و بر کارکنان آن پژوهشگاه و مؤمنان اجتماع، تأکید کردند این عبارت (=دعا) منقول امام صادق ع به نقل از زُراره را به جای تعقیبات نماز عصر بخوانند. (حضرت عمادی پس از منبر در بین مسیر به بنده فرمودند متن آن را در ایتا ارسال می‌کنند) بحث منبر را به شهود کشاندند که بهترین نوع از معرفت است و برای آن مثالی از عالِم سالک زدند که شاگرد امام صادق ع بود و از امام خواست خودش را کامل به او معرفی کند که امام برای ایجاد شهود در او امر کردند به آب فرات اندازند تا با همان لباس غرق شود. دوبار برای نجات از غرق از امام صادق مدد خواست ولی باز امام امر کردند تا به فرات اندازند. این بار بود که عالَم شهود و توحید در وی باریدن گرفتُ گفت: یا "الله" مرا نجات ده. و امام صادق ع این بار وی را از خطر غرق نجات داد چون خدا آن صحنه در امام صادق تجلی کرد و توحید در آن فرد. پس نتیجه گرفت بهترین راه معرفت به امام، راه شهود است. یعنی شناخت درونی و دلی به تعبیر من کشف به کمک حسگر قلبی. و اشارت داشت به فهم غلط و منحط وهّابی که قرآن را بسنده می‌دانندُ وجود پیامبر ص را در حد نامه‌رسان و به تعبیر خودشان نعوذُ بالله: «پُستچی» پایین می‌آورند. برق‌های بیت را خاموش کردندُ مصیبت نحوه‌ی دستگیری بسیار رقّت‌انگیز امام صادق شیخ الائمه ع را به لحنی منظوم خواندندُ عصر عاشورا را به مصیبت دو امام پیوند زدندُ اشک جمع را رودی سیران و سیلان ساختند.

 

از منبر که پایین آمدند تازه خارجِ منبر شد بر وزن خارجِ فقه. هر کدام گوشه‌ای از منبر سنگین وی را مورد اِمعان نظر قرار دادندُ من هم عرض کشکولی! کوتاه کردم به جمع که امشب با وعظ آقاعمادی منبر عظمت خود را باز یافت و با توجه به رُجحان شهود بر استدلال در معرفت به امام ع توسط ایشان، وی ما را با این منبرش میان مرز آن سخن به ترتیب آگوستین و آنسُلم: "ایمان بیاور، سپس بفهم" ؛ "بفهم، سپس ایمان بیاور" غوطه‌ور کردند. که استاد با جوابی گشاده و باز، لذت شهود را برجسته کردند و فهم را هم ضمیمه‌ی ایمان. حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی نکته گفتند که شهود هم ناشی از دلیل و استدلال و فهم است. بگذرم. شب محزون و شب معلومات بود امشب‌شب. باورم شده است آقای سید عمادی مُلّای به تمام‌معنا است. خدا برای خلق و خلقت وی را از جمیع بلیه‌ها و گزندها مصونش دارد. پسرعمه! ممنونم شب خوبی در بیت رقم زدید. آقا و عمه و آق سید محمدباقر را خدا رحمت کناد. دامنه.

 

 

 

وقتی رهبر ارکستر باشی

خانم لی یونگ آئه نقشی در سریال کره‌ای با اسمِ «استاد؛ رشته‌های حقیقت» بر عهده گرفت که به سرعت نور در جهان مشهور شد. او رهبر ارکستر است درین سریال، سرگذشت زندگی چاسئوم. او دارد درین اثر جهانی، به رازآلوده‌بودن زندگی پی می‌برَد. لابد می‌دانید راز چیزی‌ست هر کس دوست دارد نفر بعدی تماماً از آن بی‌اطلاع بمانَد. مطلب بعدی این است اغلب فکر می‌کنند حقایق پنهانی یکباره کشف می‌شود حال آن که، تدریج در کشف، یک اصله که بدان دقت لازمه. غرَض من از نشاندن این زن در نماد صحن اینه چرا ما نتوانیم با فن هنر و سینما اُسوه‌هایی در بُعد جهانی ایجاد کنیم. این در حالی‌ست که ایران و اسلام در خود اُسوه‌‌های واقعی دارند نیاز به افسانه و اُسطوره (=آفریدن فرد خیالی خوب) ندارند. بیاییم به حکومت بقبولانیم هنر را در ابعاد جهانی جدی بگیرد به ذات هنر برگردد بر هنرمند متفکر بها دهد. سرعتِ کارِ هنری به سرعت نور شباهت می‌زند. یک کار سینمایی‌ی شُستهُ رُفته گاه کارِ هزار کتاب و میلیون سخنران را می‌کند. از نظر من هنر در یک فرد در هر رشتهُ فن، یعنی انسان توانِ تسخُر طبیعت را پیدا کردُ می‌خواهد بر نقش‌های طبیعت نقش خود را بزند. قرآن هم گفت این انسان! مَسخَّر کن جهان، حتی کهکشان را. کُره‌ی کوچک گوشه‌ی جهان چرا سریال را در دستور کار خود قرار داده است؟! شاید رقابت با فرهنگ چینی باشد، ولی راه، راه عقلانی و احساسی است برای تصاحب افکار جهان در جذب کالاهای اقتصاد خود. آری؛ حس و عقل کنار هم شِبه‌معجزه‌اند و هنر را می‌آفرینند. به احترام همه‌ی هنرمندان باشخصیت و متفکر از میزم برمی‌خیزم. بگذرم. خاتمه دامنه

 

شیخ محمد غلامی: اقا ابراهیم سلام عصر بر شما خوش ورود خوبی به عرصه ی هنر بویژه سریال و سینما کردین، با کسب اجازه نکته ای به مطلب مفید شما اضافه کنم.  مهمترین بخش تولید فیلم و سریال و آن هم در برد جهانی سرمایه گذاری در این عرصه است. مثلأ در فیلم محمد رسول الله به کارگردانی جناب استاد مجید مجیدی در سال ۹۴ حدود ۴۰ میلیون دلار هزینه شد که در تاریخ سینما ی کشور بی‌نظیر بود. البته این فیلم جهانی شد و در بیش از ۱۰۰ کشور اکران شد و هنوز هم  در برخی از کشورها در حال پخش است. و همچنین سریال مردان آنجلس به کارگردانی جناب  استاد مرحوم فرج آلله سلحشور که مورد توجه واتیکان و مسیحیان جهان قرار گرفته است. بنابر این میخوام خدمت جناب عالی و دیگر عزیزان عرض کنم توجه به متریال در صنعت سینما اهمیت دارد و در جنوب شرق آسیا بخصوص کشور کره جنوبی بسیار توجه می شود به همین جهت آثار آنها بیشتر دیده می شود و جهان شمول شده است. محمدجوادغلامی دارابی....


جناب حجت‌الاسلام رفیق متفکرم آشیخ محمدجواد سلام. چقدر مرا پرِ سیمرغ دادی که به کوه قاف عطار پر بزنم. نکته‌ی عالمانه‌ات متن مرا مزیّن کرد. خرسندم در مقام استاد دانشگاه هنر تهران و معاون فرهنگی آن جا، رشد علمی کردید. سید علی اصغر در مشهد مقدس از شیوه‌ی شیوای منبرت به ما خیلی گفت. بهره بردم از کل این متنت. دوستت: دامنه


اِسا (=حالا) پاسخ به پست‌ها. از پایین به بالا. ببینم تا کجا. چون چهار تا گردن مرغ مگر چقدر آدم را دارد با کمی خیارماست و نعنا.


تذکر به استاد حجت الاسلام ربانی از همین شروع، قدرت مدیر مدرسه را نشان دهم! سلام استاد خوبم ربانی گرامی. مقررات مدرسه فکرت مجاز نمی‌دارد کپی نوشته‌های دیگران عیناً درین صحن انتشار یاید، مگر آن که آن را خلاصه یا برداشت آزاد کرد. این کار شما، خلاف مقررات بود. تذکر وارد است به شما. اگر این نوشته به قلم خودتان بود روی جریان فکری حشاشین (=جریان فکری عصر اسماعیله‌ی الموت قزوین) وارد بحث می‌شدم. جریانی متفکر باطن‌گرا که چون در کار داروگیاهی و فلسفه بودند به حشاشین مشهور شدند. از ریشه‌ی حشیش. چون اصل پست کپی است و ارسالش خلاف آئین‌نامه‌ی مدرسه، وارد محتوای آن نشدم. بگذرم.
با ادب و ارادت: دامنه.


آقا صدرالدین آفاقی سلام. بسیار خوب بحث را پردازش کردید. آن نکته‌ی ذهنی‌ات عالی‌تر بود. درست هم هست. در زمان امام هادی ع تشکیلات امامت جهانی‌تر شد. لابد می‌دانید چرا؟ امام هادی ع امامت را از طریق ایجاد وکالت در سراسر قلمرو اسلام و مسلمین گَسترانیده بودند. دستگاه خلافت عباسیان ازین تشکیلات وکالت، شعبه‌ی شرعی و سیاسی امامت وحشت کرده بود که در جمله‌ی قسمت آخر پست اول جناب‌عالی اشارتش رفت.. از شما بابت این نوشته تقدیر می‌کند مدیریت مدرسه فکرت. ادب و اردات: دامنه


برادر و رفیقم جناب سید تقی شفیعی دارابی مدیر اداره‌ی منابع طبیعی میاندورود سلام. خداوند مادر آقایان سید محمد سید احمد و سید حسین واعظی را رحمت کناد. عرض تسلیت مرا به هر سه برادر برسان. از شما متشکرم برای اطلاع‌رسانی درگذشت این مادر زحتمکش حاجیه سیده خدیجه شفیعی دارابی همسر مرحوم سید ابوالحسن که آن زمان این مرد کاری و پرتلاش نماد کار با دُرشکه‌ی اسب بود و فرهنگ کار تجاری را در محل باب کرد. تسلیت می‌گوید مدیر مدرسه فکرت به تمامی بستگان و شما فامیل آن مرحومه. ادبُ ارداتُ دامنه.

::
رفیق سید علی اصغر سلام. حالیا حرف از حق می‌زنی. من هم آقا مصطفای متفکر را فردی قابل رجوع و انسانی متواضع و برخوردار از فضائل می‌دانم. آورده‌های وی به این صحن، هیچ گاه هرز نداشت و هرگز سطرهای قلمش با نَقص و نُقصان پُر نمی‌شد. آگاه است و می‌داند سخن را کجا بگوید و کجا صبرِ در بیان کند. دامنه رفیقت سید.

::
جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم صحن ما سلام. یقین دارم منبرِ مطالعه‌شده و مطابق استانداردهای حجمِ حرف و زمان معیّن ارائه، بالاترین کارکرد را دارد در میان هر نوع دیگر تبادل اندیشه. من طرفدار منبرهای دیالوگی هستم. یعنی منبری پس از منبر حلقه چند دقیقه‌ای تشکیل دهد دست‌کم بازخورد کار یا سؤالات ناشی از حرف‌های آن منبر را رودرو بشنود. لابد بر جیرف مفید افتاد. ازدحام این را می‌گوید. کاش می‌گفتید در منبر چه گذشت. با احترام و ادب: دامنه.

::
سلام آقا مصطفی. این عبارتت تنبُه کاربرد دستور زبان داشت که شما باب تفعیل آن را به کار بردید. باب تفعُل باید می‌بردید. فن آن در ید توست. وارد توضیح نمی‌شوم. ارادت و ادب: دامنه

::
عموحمزه سلام. گرچه هنگام تشییع عمه‌ی مرحومه‌ات (=دخترعموی من) در محل بودم و خودم را شائق و محزون به بیت آن مرحومه رساندم و از بدو تا ختم در مراسم کفن و دفن بودم، اما این جا هم از راه دور باز نیز درین مراسم به صورت روحی شرکت جستم. آن مرحومه برایم انسانی آشنا و آبرومند بود و من با آقای بخشی‌محمد رفیقم از خیلی‌سال پیش. تسلیت مجدد و خدا کناد رحمت. ارادت به عموهایم حمید و حمزه. دامنه.

::
جناب آقا مصطفی داراب‌کلایی سلام و تشکر بابت این خبررسانی دلشادکننده و هویت‌بخش. تمام اما خطاب من به خواهر گرانقدرم، خانم سیده مریم هاشمی دارابی مربی و مسئول این گروه سرود: سلام به شما سیده مریم هاشمی دارابی. چون خواهر رفیقم آق سید رسولی برایم ترجیحات بیشتری پیدا کرد از اقدام انقلابی و هنری‌ات ببالم. هیچ تصور هم نمی‌کردم شما این قدر قادر و توانمند فکری باشی. نام داراب‌کلا را به ایران نشان دادی. درود می‌فرستم به خودت و همه‌ی گروه جذابت. ظرافت‌ها در هنر را می‌شناسی. این مرا خشنود کرد. سرود شما را با جان و دل دیدم. از حاج ابوذر روحی لنگرود هم در فازهایی سرتر بودید. به همه‌ی یارانت که ازت تعلیم گرفتند سلامی به فرخنای تاریخ دارم. غَرّه شدم به این فخری که آفریدند. روح مامان و بابای عزیزت که برای من حکم مادر و پدر داشتند دائم در اهتزاز زیر پرچم اباعبدالله الحسین علیه السلام در بهشت برین باد.عمو سیدرسول که اَنفَس من است و جان من، سلام برسان. خرسندم درین صحن هستید تو و عمورسولم. برادر و ارادتمندت: داداش دامنه.

::
جناب حجت‌الاسلام استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام.  دست مریزاد. در سایت هم این سند را پیوست کردم. آن روایت دعا را هم ارسال فرمایید که باید در تعقیبات نماز عصر خواند و در کتیبه‌ی ساختمان مؤسسه‌ی اِسرا شما حک شد. منبر شما غنی بود. خودتان هم مسلط سخن می‌گفتید. هنر منبرت یکی این بود چشم به همه‌ی مستمعین کرام می‌دوختید نه افراد خاص. حرف شما در رفتار شما بروز دارد و همین منبرت را عامل و مؤثر می‌کند. کاش منبری‌ها همواره پس از منبر لحظاتی کنار حاضرین بمانند و سخن بشنوند و سریع مثل جن و پری غِب نشن! کشکولی این آخری. ادب و ارادت: دامنه شاگردت.

 

نکته پس از ارسال: استاد سید عمادی خیلی بهتر می‌بینم اِعراب‌گذاری روی عبارات عربی در حداقل باشد. شکل عبارت را خراب می‌کند. البته شما چون از روی سایت برداشتید اِعراب را نتوانستید حذف کند. تازگی برخی قرآن‌ها با کمترین اعراب‌گذاری چاپ می‌شود و چه چشمنواز هم هست. پوزش: دامنه.

 

سید سعید شفیعی: درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است . اینکه وارد نشدن در برخی موارد حتما دلیل قانع کننده خواهید داشت . "شاید ما مو میبینیم شما پیچش مو " مانا باشید


::
جناب محمدرضا رضوی سلام. این مراسم دفن شهدای گمنام در صحن جمکران را زنده داشتم. حاج آقا سلحشور جذاب خواند. خدا آقا و عمه‌ام و آقا سید محمدباقر را رحمت کند. به پدرت حجت الاسلام آقا رضوی داماد محترم عمه‌ام سلام برسان. نیز به مادرت دخترعمه‌ی عزیزم. تشکر: دامنه. به زبان شما: دایی ابراهیم

::
آق سید سعید سلام دارم برات رخِف. همین اسا. نشو تا بارت! کنم‌ آق سید سعید اَعی باز سلام. مِه زِوون پَلی (=نمی‌چرخد) که مو چیه؟ پیچ مو چیه! اِما شِما روان‌شناسان جِ خوف داریم که نکند مثل کسانی که روح را قبض و باز حاضر می‌کنند آن دیم ما را ببینید! راستش متوجه نشدم به کدام پستت پاسخ ندادم. من از بِن درشومبه بالاوَری. هنوز ت پست‌ها جِ دیم به دیم نَیمه.

::
سید سعید این جمله‌ات در مورد من نشان لطف ژرف شماست: که فرمودی «درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است» باور کن عمدی به خودم مرخصی طولانی می‌دم. تا خودم را بسازم. عرفان برای من فاز نخست است. البته در نبود من امین و مورد اعتماد من دوستم آق سید موسی هست صحن و نمی‌گذارد مدرسه بی در و پیکر شود. این مدرسه دیوار چین دارد نه نرده‌‌ی لَرگ و فِک. فکرت است نه فِک‌دار. این جا هم پنبه‌سرگیر نیست، محل تضارب آرا است. سلامُ صدها درود استاد درس روان‌ها.

 

هنوز مِه تهروک (=نیرو و توان) در نرفت و با اشتیاق دارم تایپ می‌کنم. چار تا گردن مرغ هم ضَب پتانسیل داشت! پس ادامه می‌دم به جواب‌ها. فقط یک آن برم یک فنجان شیر بدون شکر بخورم بیایم.

 

سید سعید شفیعی: درود بر شما اقا ابراهیم.  بگذریم  شما بزرگوارید پاسخدهیتان به موقع است. اما منظور به خودم نبود. عدم واکنش شما به برخی مطالب مندرج هم مدرسه ای هاست. به قولی " به در گومبی دیوار بشنوه. پسرزن گونه " شی مار بشنوئه " .


جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. روز به روز خوشگل‌تر می‌شی رفیق. خیلی قشنگی. به هیبت و هیئتت می‌آد. زیارتت قبول قبول قبول مرد بی‌تکلًف و دور از ریا و

تظاهر. تو را قبول دارم چون قلبت عین آینه است. بعض مواقع هم اگر بر سر دامنه تشر می‌زنی، از روی عمق دوستی‌ست. دامنه تِ رخف.

ایتا اَلپِک اَلپِک (=قطع و وصل) می‌زند در قم. هی اختلال داره الآن. گویا با نوشتن‌های زیاد الآنه‌ی من، دی (=دود) آمد کُنده‌اش!


مجدد سلام آشیخ مالک. مطلب مفیدی بود. به آن علم نداشتم. به دانش عمومی‌ام افزودی. درود و ارادتِ: دامنه


عمو حمزه‌ی من سلام. صید قشنگی بود. خانمم دیدُ از هوش رفت از بس پدردوست استُ هواخواهش. حاج رضا برای من علاوه بر پدرخانم‌بودن، یک رفیق تمام‌عیار است. سیگار را می‌گوید سیکار. خلوت خلوت دود کانده. موقع خواستگاری‌ام در سال ۱۳۶۵، گفت: اِمشو اَرِه، فرداشو سِرِه. منم قهر کردم سه ماه رفتم اصفهان درس تا وقت عروسی برگشتم محل. منظورش این بود دختر نباید خونه‌ی پدرش دوره‌ی نامزدی (و آن فرهنگ قشنگ نومزه‌بازی) داشته باشد. هنوز با او این مورد را شوخی می‌کنم. حاج رضا واقعاً مؤمن و اهل خداست. دوست من است. متشکرم حمزه از ارسال این عکس و صحنه‌ی دود و دُخان. ارادت: دامنه دوستان خوبم به ترتیب از راست آقایان: آق سید مهدی صباغ، آق مصطفی درخوش خبرنگار دفتر امام جمعه میاندورود، قاسم بابویه، علی رحیمی همگی دسته‌جمعی سلام که صحن آزادی حرم رضوی ع ایستادین. کشکولی نگم این جا از کَش پَلی (=بغل و پهلو) در زنده: آهای نفر سوم! از سمت راست از صحن آزادی حسابی آزادی بیاموز! نری بگی اسم صحن را دگش (=عوض) کنند بگذارند صحن انسداد! کشکولی. راستی قاسم! رخف این جه و اون جه و هر کاجه‌ی من حتی جبهه و کوچه و موچه: خادِر رِه هلاکِن! بگذرم. یادت است افراد می‌رفتند کِک‌کالی‌بِن واشون را چَمی می‌افتاد. چَمی: حالتی از خارِش در پوست پس از رفتن به لانه‌ی مرغ. نوعی حشره‌ی ریز که آدم را می‌گَزد و تا مدت مدید باید بَرِکی تن‌پِه رِه (=بدن و پوست) را. زیارت همه قبول است. خوشحال شدم شما را از دور دیدم. دامنه.


رسیدم تازه به این نوشته‌ی رفیق شفیق دیرینم مرد خدا حاج آقا سید محسن سجادی که نزدم وجاهت دارد و وزن. برم چای بنوشم با سوهان کمالی بلوار بهار. چون جواب سنگین لازم دارد این آق سید حاج محسن من و ما. خواهم خود را رساند صحن. کَفُ کتِله کردم اَندِه جواب هِدامه!


برادرم حاج سید محسن آقا سجادی سلام. بالاترین محبت در متنت درج شد. لابد می‌دانید کجاست؟ این عبارتت:

«حیف که این شادمانی ازکفم رفت واین باعث شدتافامیلم نبینم امیدوارم در محلت بعدی توفیق زیارت داشته باشم»

همین دمِ در کشکولی را بیارم: آخر این ماه عازم رامسرم. آن جا که کارم پایان یافت، راهی دارکلاهم. حالا بگو عصرانه‌ی آن روز را دوم خرداد! بیاییم منزلت؟ یا سوم خرداد؟ سیاسی‌میاسی شد. ولی من قصدم حاجی‌دیدن است و شنید خاطرات فشرده‌ی حج پارسال‌تان از زبان خوش‌بیان خودت. در پایان تعلق دلم به خودت برِت مُبرهَن است. از اول انقلاب تا الآن منِ رفیقت حتی یک برخورد نیمه‌تلخ ازت ندیدم. بگذرم. ایام به کام. شب‌ها به تهجدتان. رکوع و سجودتان مشمول دعات شوم حاجی بزرگ. ادب و ارادتِ دامنه


رفیق من جناب آقا قاسم لاری اوسایی دارابی سلام. منظور جناب امیر از لفظ بدون تنوین عربی اصلن (=اصلاً) این است که عبارت فارسی را از هر چه علائم عربی دارد پاکسازی کنیم تا فارسی سلیس شود و خلوص گیرد. البته من قائل به رعایت علائم سجاوندی در فارسی هستم. چون فارسی حروف مُصوّت (=صوتی) ندارد باید سرکش گذاشت. مثلاً بعد از مزینان به سمت سبزوار جایی هست به اسم «خرو» که اگر سرکش نداشته باشد خَرُو خوانده می‌شود حال آن‌که خَرْوْ است. به سکون دو حرف ر و واو. یا در دامغان به سمنان روستای صح است. اگر علامت صوتی نداشته باشم صحُو خوانده می‌شود حال آن که صحو است. عین خرو. بگذرم. تو حال خواندن حرف‌های مرا نداری! بیخاد خادِر ره دینگومه وسط بحثت! کشکولی. ارادت: دامنه


جناب آقا موسی رمضانی دبیر محترم و اهل ادبیات و دل و شعر سلام. برای والدین و اخوی حیدرم معرفت و محبت کار زدی. برات بلند می‌شوم. اما بعد بله، پدربزرگت چهره‌ی درخشان تکیه بود. من کوچیک بودم چشمانم را به او در داخل تکیه می‌دوختم. خنده که می‌کرد دندانش بر دل آدم برق می‌انداخت. سینه‌زنی موقع جای سمت قلب سینه‌اش را شکاف می‌داد. چَکّی (=دگمه قفلی فلزی) پیراهن مشکی را از قفل باز می‌کرد مستقیم می‌نواخت بر پوست بدنش. قرمزتَش می‌شد جاماله. خونه‌اش محرم اَشیر (=روضه به زبان محلی: یا مجلس اشارات و عشیر هم می‌گویند یعن یک دهه روضه‌خوانی) می‌گرفت شیر چفته‌سر می‌داد. بگذرم. ممنونم بر پدربزرگت غرور داری. عالی است فکر و تعلق خاطرت. او با پدرم دوست نزدیک بود. درود بر روحش و نیز پدرت شابا و داداش‌هات. ارادت دامنه.


استاد حجت‌الاسلام حاج سید کمال الدین عمادی سلام. این پاسخ شما به آقای مهدی ملایی مورد توجه‌ی عجیب من واقع شد. بیشترین دلیل موفقیت شما یعنی داشتنِ موقعیت و‌ مقام در حکومت و سیاست است مگر؟ برایم جاذبه دارد این نگاه نو را کمی شرح بفرمایید. دوست دارم خبردار شوم چگونه است که شما نقدها بر روحانیت دالّ فرض می‌کنید بر موفقیت، نه ضعف. خیلی مهم است همان که می‌فرمایی «نه این که ضعف نداشتیم» را چند نمونه ضعف را بگویید از روحانیت که بدانم ضعف مورد نظرتان چه مواردی است. به درد پژوهش من می‌خورَد. ارادت: دامنه شاگردت.

 

حاج سید تقی شفیعی: سلام خدا قوت ماشاالله از ساعت 13تا16/38دقیق بالای بیست و چند پیام بنوشتی و  ارسال هاکاردی ته هلاک بهی آن شیر شتر بیه که بی قند بخودی چقدر انرژی داشته انورته پیام شخصی ره بوین

سلام بر رفیق خاص من حاج سید تقی.
آیا این پیام شما خطاب به دامنه است؟ اگر آره، مِه پیَرمار (=پدر و مادر) مه وسه اسم انتخاب هاکاردنه: اِوریم. چرا پس معلوم نیست به کی نامه نوشتی ها؟

ادامه

خا خودت پیام بده این ور
اون ور دیگه کجاست؟ من اینجا دکته هسمه فعلا

 ادامه‌ی دیگر

اون دوغ بُز بود خوردم مال قاهان قم. شیر شُتر را نپه خارمه.


اکبرآقای رنجبر سلام. چند شب پیش با رفقا سر قبر بابااصغر رنجبر زانو زدیم. شاید ۱۵۰۰ بار خونه‌ی‌تان جلسه داشتیم در انقلاب. نه مادرت و نه پدرت یک آخ نگفتند از این‌همه مهمان‌پذیری. قبر بابات نور که رفیق عظیم الشأن ما بود. دلم برای خنده‌اش تنگ تنگ تنگ شد! زیارتت قبول که تل زینبیه را دارین می‌سازین. دست مریزاد اکبر. درود و ارادت: دامنه


استاد حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. از توضیحاتت و توجه به آنچه مطرح کردم ممنونم. خدا سلامتت بدارد.‌آمدی ایران؟ یا نا؟ تقدیم درود: دامنه


مگر نمی‌دانی ت رخف دامنه آدم عجیبی هست؟! بخوام نظر بذارم، هیچ چیزی مرا خسته نمی‌کند. آره رخف.


آق قاسم لاری سلام دوباره. این خاله‌زنِک‌ها این دلِه چی کار در کانّه؟ اِسپیچ درنه گِرنه؟ کشکولی. ارادت دامنه


آق مصطفی سلام. از عنایات ممنون دوست دانشمندم. جای شما نیابت کردم. نمی‌دانم تلاشم این است در صراط مستقیم باشم. اما این که خدا تفضل کند راستین باشم اللهُ علمٌ. درود وافر: دامنه اعضا اگر از دست جواب‌های دامنه هلاک شدند اخطار بفرستند. من چون یک ماه و اندی نبودم،  پیام‌های بی‌جواب کوفا (=دِپو، جمع) شد. به هر حال امروز چون خونه تنهام و در ساوه هم کار فوریتی‌ام را خوب انجام دادم رسیدم قم. شارژم. شارژر من به همان چهار عدد گردن مرغ وصل است هنوز. با یک پیاله الآن برم آب لیمو بزنم به حَلقُ حُلقومم که خفقان نگیرم!


آق مصطفی سلام سه باره. خودت با بحث‌های قشنگ دینی و سیاست منطقه‌ای‌ات مایه‌ی بسط فکری و نشاط مناظراتی هستی. منِ دامنه درین صحن شاگردترین هستمُ بس. درودت باد. ارادتم زیاد. دامنه.


فوری جواب: سلام سوم آمحمدجواد. خیلی شائقم منبرت را بشنوم. دهه‌ی اول محرم امسال در اواسط تیرماه، داراب‌کلا اگر بیایی، من هم هستم و خوب می‌شود اگر شنونده‌ی یک منبر ازت باشم دست‌کم. ممنونم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه ببخلی دارابی در یک پستی نوشت دیگر مدرسه فکرت را نمی‌بیند. تخ می‌زند نخوانده می‌رود پایین. خا آقا مگر کسی تِ ره زور هاکارده این دله جسد بووشی! کشکولی. بُو هون علی پلی دیم به دیم باشین. این هم دَسّه در هاکاردن داشت؟! این پست من تله است. رک بگم تله کار گذاشتم براش. اگ برات مهم نیست مدرسه جرئت داری بزن بیرون! نمی‌خونی تخ می‌زنی می‌ری زیر، که چی بشه؟! خب بود رئیس ستاد یک آخوند بودی که فکر کردم بر عقلت چیزی افزود با این همه عقل وفوری که درت سراغ دارم. مواظب بش تپ نزنن ته ره! من فقط دعوتت کردم. بقیه هر جور خواستی باش. دامنه ذاتش این نیست از کسی تمنا کنه. گفته باشم.

حاج علی چلویی هم رخف من یک پیام خطاب به دامنه داد پیدا نکردم کجاست. گفت: «ابراهیم دوست دیرین تو خودت می‌دانی دوستت دارم...» خا مگه نمی‌خواستی دوستم نداشته باشی. دوست نداشته باشی که اسمت رخف نیست. کی هست که دامنه را دوست نداشته باشد؟! این کشکولی را با هدف تحریک گیجگاه علی چلویی باب کردم! چون او اهل مبایعه! است. بگذرم. من هم دوستت دارم، تو را، تو را، تو را. ندوندی مگ رخف شو و روز من؟؟؟؟؟؟ اسا بدان!

تَمّت.

دامنه رفت.

 

شیخ مالک: سلام مجدد استاد ابراهیم اسپند دود کن صلوات زیاد بفرس شما هم قشنگی...به خودم می‌گویم سیرت مهمه نه صورت سلام مجدد آقا ابراهیم از استاد بزرگ خودم حاج آقا عمادی نکاتی درباره علم و منبرش نوشتی در پستهای قبلی بسیار عالی نوشتی ایشان استاد متواضع هستند هر از گاهی توفیق رفیق ما شود از بیانات و اخلاق و تدریسش بهره مند میشوم روش خوبیست با حوصله همه پستها را جواب میدهید تشکر

 

آشیخ مالک استاد خوب ما سلام. زیارت گوارای وجودت. بله، استاد شریف و عظیم الشأن سید عمادی سلیم النفس هست. خیلی از اعضا به من اظهار داشتند به ایشان علاقه سپردند. علت همین مدرسه بود. ان‌شاءالله خونه‌ی محلم درست بشه، از نیات من اینه خونه یک منبر بذارم هر ماه یک روضه برگزار کنم و از هر بار از وجود شماها روحانیت معزز محل و روحانیون و دانشمندان و پژوهشگران داخل مدرسه فکرت برای منبر استفاده کنم. حتماً استاد سید عمادی یکی از آن کسان منتخب بنده خواهد بود. البته پس از منبر حسابی دور منبری را خواهیم گرفت تا بحث و نظر مطرح شود. این نیت من است. ارادت دارم به شما آقا مالک ماه. درود وفور و معطر: دامنه

 

ممنونم آشیخ مالک. آخه یک ماه مونده بود برخی جواب‌ها که لازم بود همه را جواب بدم. باید از اعضا عذرخواهی کنم که وقت‌شان را درین صحن به مدت طولانی در دادن جواب‌های پشت سر هم گرفتم. تشکر دارم ازت که همواره حرف‌های خود را بی‌شیلهُ پیله مطرح می‌کنی و از نقد و نظر نمی هراسی. ادب و‌ ارادت: دامنه.

 

مالک رجبی دارابی قبل از آنکه عازم کربلا شوم خانواده بنده برای خانواده شما دعوت کردند برای مراسم اربعین ابوالزوجه مثل اینکه در مشهد در محضر ثامن الحجج بودید دوست داشتیم مجلس به قدومتان مزین باشد مجلس در همان زنبیل آباد نزدیک خانه شما در مجمع نمایندگان طلاب ساری و دارابکلا بود و بزرگان دارابکلا استاد حاج سید حسین شفیعی و حاج شیخ خلیل طالبی و اساتید دیگر حضور داشتند..و استاد حاج آقا عمادی هم حضور داشتند.

 

سیدکمال الدین عمادی: جناب استاد سلام آقا ابراهیم دامنه ته نماشون بخیر مگر تا ته بنوشته مه ره نخوندستی؟! مطلب به این مهمی که سازمان سیاه بفهمسته و یارون و رفقون نه  مگر به این سادگی درسته وره بااورم نه نوونه مه جان برار.  «مشروطه هر وقت شرطش برسه رسنه" فقط اتا راهنمایی کامبه فقط اسا ره نش از کجا بمومی را هارش.

 

مجدد سلام حضرت استاد سید عمادی. آهان. اون که بله، از طاغوت آمدیم به یک نظام که بر شایسته‌سالار دینی دست می‌گذارد. ازین نظر قبول دارم اصلاً قابل مقایسه هم نیست. دوست داشتم آن ضعف‌ها پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران بر بخشی روحانیت بروز کرد، از زبان شما به ما برسد. مثل مقاله‌ی «مشکلات اساسی سازمان روحانیت» که استاد شهید مرتضی مطهری مطرح کرده بود. بسیارسپاس. دامنه.:: نماشون به خیر قشنگ بود  استاد.محل ما نماشتِه هم می‌گن. یعنی وقت نمایش تِه آفتاب که دارد مار (=محو) می‌رود.

 

پیشرو ، پَسرو ، دست‌تنها

"خاطرات ماندگار" کتابی در زندگی شهید بهشتی است. چند سال پیش خواندم ولی خلاصه‌اش در دفترم هست. این را که می‌نویسم خیلی مهم است. همکلاسی‌های شهید بهشتی در شانزده و هفده سالگی ازو می‌پرسند چرا امام علی ع با آن که می دانست در محراب شهید می‌شود به مسجد رفت؟ جواب شهید بهشتی محشر است. می‌گویید نه. آزِمون کن.

 

برای این که علی ع در آن خط حکومتی بود که پَسرو و پیشرو را نفی می‌کرد. اگر از آن خط منحرف می‌شد و توی خط پَسرو و یا پیشرو می‌افتاد و می‌دید آرمانش ذبح شده است. علی ع خودش ترجیح داد خودش شهید شود ولی آرمانش نابود نشود. از سخنرانی‌های شهید بهشتی پیرامون اولی‌الامر و ولی‌فقیه.

 

شهید بهشتی اهل تشکیلات بود. خودش در شانزده سالگی در یک روستا منبر می‌رفت. کدخدای آن جا بد بود. مردم می‌خواستند جای او سیدجعفر را بگذارند تا از شرّش خلاص شوند. بهشتی وارد عمل شد کدخدا را با نیروی مردم و تدبیر رهیری خود برکنار کرد. بهشتی ازین ماجرا درس سیاست می‌دهد و می‌گوید: «مگر دست‌تنها می‌شود» منظورش این است رهبری به مردم نیاز دارد و مردم به رهبری. نه شهید بهشتی به‌تنهایی بلد بود بساط شرّ کدخدای بد را برچیند و نه مردم بدون رهبری بهشتی قادر بودند سیدجعفر را جای کدخدای از خدا بی‌خبر بنشانند. بگذرم. لابد اثر یادداشت من در شما اثر کرد؛ یا یک نَم داد. نه پیشرو (رهبر جامعه را جلو نزدن) ، نه پَسرو (از رهبر جامعه عقب نماندن)، و نه دست‌تنها بودن. خاتمه دامنه.

 

آشیخ محمد بابویه سلام. دیروز عمدی آی سرِ شیخ را از سرت کَندم که بگویم دامنه با تو جدی وارد محاجّه شد. یقین داشتم در تله‌ی من گرفتار می‌شوی و می‌آیی صحن. بِصتابِصتا (=بی‌سرصدا، مخفی) البته مدرسه را می‌خواندی! من خبر دارم از بسیاری که مدرسه فکرت را زودتر از هر پیام‌رسانی باز می‌کنند که ببنند چه خبره. حتی برخی تا وارد گوشی می‌شوند نخست مدرسه فکرت براشون مهم است. اِسا تِ دَهیی (=داشتی) نازُ کِرشمِه می‌آمدی. تِ کِرشمِه‌ی دور!!! که کِشت بینجِ بینجِسّون (=نَه؛ ایالتی از آمریکا نیست! در زبان محلی مازنی یعنی: شالیزار) مِه رخف علی ملایی (البته حاجی شده در تمتُّع) ت ناز و غَمزه تیل تَپیل شد!! عین تیل آباد جاده خوش‌ییلاق آزادشهر به شاهرود. اما چرا غٍب نشم؟ مگر مدیر در مدرسه اُسار (=اَفسار) دَوسّه هسِّه؟ مدیر اُ، جُ، سُ، شُ، رُ، خُ، زُ، ندارد مگر؟ (چند نیاز طبیعی آدمی) یعنی آبُ جُو، سمت‌سوُُ روزُ شبُ خوابُ (آخری جیزه نمی‌گه) ندارد؟!!! مگر چنده ذار به مدیر می‌دن واسه مدرسه راه‌انداختن!!! اَره اَره درست گفتی: «روان شناختی ات احسن داردُ روان شناسی ات تحسین برانگیز" بله که چُنینه. من تِ ره خاشکِه سینه گت هاکادمه (=کردم) محمد! می‌دونستم می‌آیی برای نوشتن. مگر می‌شد پس از حرف دامنه نیایی. داغون کارده تِ ره!!! سند ابن بابوِیه‌ی تو را مخدوش می‌ساخته! پوزش از کشکولی. تو را زدم چون خیلی به من نزدیکی. جامت چنده ترک داشت اتا دَتینگ دادم کل جام تیکه تیکه شد. باز جام مجنون که لیلی هر چه ترخ تروخ داد نشکسِّه!! خاتمه دامنه.

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا سلام استاد محترم صحن ما . همین اول بگویم حدود پانزده ساعت پیرامون منبرتان در جیرفت کرمان مطالعه صورت دادید نشان همان سفارش پدرِ حاج شیخ عباس قمی به اوست که منبر بدون مطالعه دِین (=بدهی) به مردم باقی می‌گذارَد. بنابرین مهم بود این فراز. موافقم که خودِ محل منبر بر محتوای آن اثر می‌گذارد و نیز بر مخاطب. معتقدم میان منبر و مخاطب رابطه‌ی کشش حاکم است. مثال شیروان را کامل قبول دارم. چون وقتی منبر فصاحت و بلاغت به کار روَد جان مطلب رسانده می‌شود و مخاطب غنی‌شده و پاسخ‌گرفته خود را حس می‌کند. جلسات عمومی با جلسات خاص با شما موافقم که متفاوت است. مثل حلقه‌ی خاص مرحوم علامه با سیزده تن از شاگردانش مانند شهید مطهری و دکتر دینانی. ثواب پرسیدن هم از نظر من مهمترین عامل غنی‌شدن فرهنگ شیعه بوده در اعصار و قُرون. ولی باعث تأسف است که امروزه پرسیدن با هراس عجین شده است چون طرف خود را شمع‌آجین! می‌ببند. نه، بعد که بالاها را مرور کردم متن را پس از ساوه دقیق خواندم. از پاسخ قانع شدم. خاتمه دامنه.

 

سیده مریم هاشمی دارابی: بنام خدای که در ذات وفکرت آدمی نمیخشکد. قلم، زبان خدا و زبان ذهن است و قویترین و بی صدا ترین سلاح یک انسان. وهمچنین امانت آدمی است که زلال و شفاف رو کاغذنگاشته شود تا در اذهان ثبت گردد، وهمچنین مقدس و حرمت دارد. حرمتش نه برای اهل قلم، بلکه برا صاحبان قلم و اندیشه ها،. عرض سلام و احترام خدمت دوستان وبرادر ارزشی و گرانقدر جناب آقای طالبی دارابی دامنه، سخن گفتن در محضر استادان اهل قلم، خصوصا آقای طالبی بسی سخت و دشوار است. بنده حقیر سیده، هاشمی دارابی مربی گروه سرود دختران ال طاها کمال تقدیر تشکر را دارم از شما بزرگوار که گروه مارا مورد لطف و محبت خویش قرار دادی وحمایتی که شما از کار فرهنگی داشتین باعث دلگرمی بنده و گروه همراهم شد،. اثری که صورت گرفت و نتیجه ی ثمرش این شد، انجام وظیفه ی من و تلاش و همت دخترای عزیزم بود که ساعت ها در کنارهم در ماه مبارک رمضان با دهان روزه و در حس و حال معنویت با تمام سختی قرار گرفتیم تا این اثر به این زیبای ارائه گردد،. خدای خوبم را شاکرم که در همه حال، حامی و حافظ من و گروهم هست و خواهد بود.، تا عنایت و رضایت خدا در کار نباشد هیچ عملی محقق نخواهد شد ومن بر این امر خدا ایمان دارم. هر قدمی برا درخشش دارابکلا گرفته شود قطعا عرق خود را به این دیار نشان می‌دهند، حتی اگر قدم ها کوچک باشن،. جناب طالبی بزرگوار، در اول فرمایشات، شما فرمودین که رفیق شفیق داداش رسول خوبم هستین، بله!! داداش رسولم بی نظیره و قطعا رفقای ناب و اکسیر چون شما و دیگر دوستان را برای خود گزینش می‌کند تا در همنشینی با شماها در اوج آرامش و قرار باشد الهی که همیشه برقرار و سلامت باشین،، مجدداً از حمایت شما نسبت به گروه سرود دختران ال طاها، تشکر و قدردانی را دارم، بینهایت سپاسگزارم.
 
دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی: بانوی بافکر و اندیشه و هنر خانم سیده مریم هاشمی دارابی سلام. طوفنده ظاهر شدید؛ نشان می‌دهد از قدَرهای فکری محل مایید. در ادبیاتت علم و دانش و قدرت فکری‌ات منتقل شد. تا این میزان، نمی‌دانستم در بیان و دانش قوی هستید. به چنین شخصیتی می‌آید گروه سرودی راه بیندازد که تمام ذهن‌ها در محل را به خود معطوف کند و در تمام گروه‌ها و کانال‌ها حرف، حرف شماست و اقدام‌تان. همه می‌پرسند خانم سید مریم هاشمی دارابی کیست که چنین پیروزمند وارد شد و امتیاز برترشدن را از رقبای جدی‌اش ربود و ظفرمندانه در افکار عمومی مطرح شد. من رک هستم. رک می‌گویم، بانوان این مدرسه اگر به حرف آیند، در اکثر متون و مطالب و مسائل، بر ما مردان پیشی می‌گیرند ماها را در فن بیان و بینش حریف‌اند. حیف که محافظه‌کارانه خویشتنداری زیاد از حد دارند. علت تفوق فکری آنان بر مردان را هم می‌گویم: بانوان از نظر ساعات خودسازی و در خلوت فکری خودبودن، از همه لحاظ، مردان را جلوَند. امابعد، نه فقط در صحن سخت نبود بر شما خواهر متفکرم و حتی به قول شما پیش دامنه، بلکه نشان دادی ادبیاتی زبردستانه داری. به مقام علمی شما و همه‌ی بانوان مدرسه -که همگی در حکم خواهران مکتبی و اخلاقی من هستند- از میزم برمی‌خیزم و احترام می‌دهم. شما خواهرِ رفیقِ اَنیس و پارسای من آق سید رسول هاشمی، بر ما قبولاندی هنر را بلدی و از سطح دانش بالایی برخورداری. حسودی‌مون شده! کشکولی. بلی؛ حقیقت را از پردن برون افکندی: حاج سید رسول مظهر خوبی و نماد یک انسان معنوی است که می‌شود سرش سوگند خورد. او میان ما رفقا یک ستاره‌ی نورانی است و یک ساداتِ به‌تمام‌معنا نجیب و پاکیزه. در تعبیر من داداشت عمورسول یک کیمیای شکیبا و حافظ منافع تمام دوستان و اقوام است. خشنودم این دو خواهر و برادر عضو مدرسه فکرت‌اند. برای اقدام فرهنگی‌ات که نام محل را جهانی کردید، تشکر بی‌عدد دارم و می‌خواهم کمک مالی هم به گروه‌ت بکنم. فی امان الله. با ادب و ارادت: برادرت: دامنه
 
عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم مدرسه..‌. پستهای این چند روزِ گروه را امروز مطالعه میکردم... با ورودِ آقا ابراهیم طالبی افزایش چشمگیری در کمیتِ مکاتبات مشهود است (غوغای ابراهیم نگر [مزاحی با آقا ابراهیم طالبی بقول ایشان کشکولی])... به جناب انظر با تقدیم تحیات عرض میکنم شما صاحب اختیار هستین بنده صرفا نظر خود را اعلام نمودم... و از آقا ابراهیم طالبی عزیز متشکرم و از الطافتان بینهایت سپاسگزارم. ارادتمند مصطفی.

 

آقا مصطفی بابویه سلام. معرکه‌آراء خودت درین صحن از منِ دامنه صدها پله تیزتر است. با متن‌های دامنه سُر می‌خورند! ولی با متون متین مصطفی، بُر. از کُتْب و زُهد و رُشد و حُب تو تعلیم‌پذیرم. ممنونم. دامنهُ ارادت.

 

شرح عکس
توسط دامنه‌ی دو پیام تابلو: گُل را نچینیم. سراسر صحن‌ها و رواق‌های حرم امام رضا -علیه السلام- به گلُ گیاهُ زیاُ زیبا آذین شده بود. ازین کارکرد حرم بسیار راضی بودیم. هم نمای شکوهمند داشت. هم بو و عطر دلنشین. و هم شوق زیارت در آدم پدید می‌آوُرد. کنار رفقا هفته‌ی پیش این فضای دل‌انگیز را حس کردیم. عکسی از آن در کنار مسیر نقاره‌خوانان انداختم تا شرح کنم. اینک آن وعده وفا شد. درود بر مبتکرین آن و تمجید از حجت الاسلام احمد مروی تولیت شایسته‌ی حرم رضوی. دامنه‌ی دو.

 

ین سیّدَین

سیّدَین (=دو سید) آق سید علی اصغر و آق سید حاج رسول دو رفیق کهنه‌کار (=باسابقه و باتجربه) من‌اند در حَرم و علَن. اگر در جبهه شهید می‌شدند هر دو را با دستان خادَم (=خودم) داخل یک قبر می‌گذاشتم. سنگ قبر را هم می‌نوشتم: دوقلوی چسبناکُ جذّاب. آخه در آموزش اعزام به جبهه در مرزن‌آباد چالوس با هم دوره گذراندند. ولی پدر آق سید رسول آن سال از درخت پرت شده بود و او مجبور گردیده بود پس از درمان و چاره‌ی پدر، به جبهه روَد. این دو، چاره داشته باشند دستشویی را هم با هم می‌روند! یک روز از هم خبر نداشته باشد دق می‌کنند. این صحنه در نمازخانه‌ی باباامان بجنورد است که عکسی از سیدین انداختم. الهی مثل من یکصد و پنجاه و پنج سال!!! عمر کنند. سَیّ رسول اخلاق‌نمونه است میان ما و مردم. همو آدم را از خنده می‌کُشد از بس بشّاش است در جمع مون. سَیّ لَصغ مُخ روزگاره. کسی نمی‌تونه بجُنبه، ولی او نفهمه چرا جُمب خورده! تیزه. هوشش سرشاره. من مُریدی نمی‌کنم! ولی مُرید مرام مؤمنانه‌ی این دو مؤمن روزگارم. خدا را با تمام وجود دوست دارند و عبادتش را می‌کنند. امضاء می‌کنم بر کفَنِ این سیّدَین محترمَین. دامنه‌ی دو.

 

جواب سید علی اصغر به دامنه: سلام عزیز دل سید. عشق آفریدی تو. بازسازی ذهنی که با واقعیت همراه است . توانایی برداشت از ذهن را دارید .. هرچند من نمی توانم به پای ایجاد خرسندی ات برسم اما شاگردی هستم که همواره از شما می آموزم . تعارف نمی کنم  تو خودت می دانی در گفتن و واکنش ها گستاخی می کنم !  فرهنگ سازی کردی که ما بیشتر به تهذیب نفس و مراقبه بپردازیم .

 

هفت دیو

به قلم دامنه. دیو (=هیکل بد) در ایران روح پلیدی حساب می‌آیند که در باور ایرانی‌ها روی بام خانه‌ها و بلندی‌های و گودی‌ها درّه‌ها و حتی در فضا در پروازند. ویل دورانت (ر.ک: کتاب روایت تفکر و تمدن ص ۳۸) گفته بود پارسی‌ها معتقدند دیوها پیوسته بر آنند تا انسان را به بدی ببرند. میان دیو و انسان جدال برپاست. قصد من از نوشتن هفت دیو این می‌باشد که بگویم همه چیز را نَوِنِه (=نبایست) گردن دیو اندازیم. این رفتار، گریختن از تقصیرکاری خود است. گاه خویشتن هر کس از دیو پیشی می‌گیرد. نمی‌گویم پلید می‌شود، ولی شاکله‌ی فرد را پژمُرد می‌کند. خاتمه دامنه.

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود انشالله همیشه سالم تندرست باشند و در کنار هم باشید و سایه مدیر هم بر مدرسه مستدام باشد از مطالب سید اهل قلم استفاده می شود و انشالله سید رسول گرامی نیز مدرسه را با قلمش نور ببخشد . کشکولی " مثل نورالدین خانزاده در سریال نون خ دعا نماییم "خدایا تعداد سید ها را دوبرابر رشنق ها نماید " البته دعای نون خ این بود خدایا حتی المقدور ....... "

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ...هر گز گناه برخی افرادرا به حساب جمع قلمداد نکنید —اصولی باشد یا اصلاحی. و لاتزر وازره وزر اخری ( انعام - ۱۶۴ )

 

آق سید سعید سلام. از «سایه‌ی مدیر سر مدرسه مستدام» ویشته خنده‌ام گرفت. قشنگ آمدی. لذت در کلمات از میوه‌جات گاه لذیذتر است. ارادت: دامنه.

 

حضرت استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم مدرسه و جامعه و حوزه سلام. با شما موافقم. چون من هم در متن خودم قید کردم: 

 

«از دو جناح (=خوانده شود برخی از افراد جناح راست و چپ)

 

پس، قید «برخی» همین استثناء است که در پندتان وارد شد که نباید به حساب جمع آوُرد. من شاگرد شمام و در قلمرُو دانش و ارزش عزم حزم دارم. ارادتُ ادب دامنه.

 

سید سعید سلام سه‌باره. درس بود درین صِوی (=صبحی) برایم مهم و مفید بود. انگار چهار صفحه رفتم روانشناسی خواندم کتابخانه. ممنونم. انتظار و امید جزوِ فلسفه‌ی زیست دینی‌ست که شیعه منتظر امام زنده و غائب با نام مشخص حضرت مهدی عج است. همین باعث شد فرد شیعه سرخورده نشود. تشکر وافر. دامنهُ ادب.

 

فرهنگ فراموش‌شده

عصری رفتم یک دفتری که پنج دقیقه زود رسیدم. همین مرا به این دوچرخه مواجه کرد. گفتم چه فرهنگی داری که درین عصرِ پُز دادن‌ها که راکب مغرور است ماشین فلان مقدار قیمت را می‌راند، مَرکَبت همان دوچرخه است. کمی گپ زدیم تا دفتر به روی ما باز شود. گفتم مُجازم از دوچرخه‌ات عکس بندازم. گفت: بفرما. پرسید چه کاره‌اید؟ گفتم وبلاگ‌نویس. شروع کرد به شرحی بر دوچرخه که خیلی خواندن دارد. من که آمدم خانه فوری هر چه ذهن‌سُپاری کردم بر نوشته آوُردم. این چُنین:

 

دوچرخه‌اش پلاک شهربانی قدیم دارد. ساخت انگلیس، مارک غزال.. مال پدرش بود از سال 1348 که ده سال پیش بر اثر دیابت نابینا شدُ درگذشت. همه‌ی امورش را با آن می‌رسد. با آن به جمکران هم می‌رود. برخی موتوری‌ها و تاکسی‌ها در خیایان بر آو طعنه بار می‌کنند حتی تهدید که بزن کنار ما رد شیم!!! گفت خرجش تنها باد است که آن هم با صلوات است. نه هوا را آلوده می‌کند. نه سوخت مصرف می‌کند. نه شکمش در اثر ماشین‌سواری عادت‌واره پیچ می‌خورَد. گلِه داشت از رفتارهای برخی‌ها که زمانی شوفاژ را نمی‌دانستند چیست ولی حالا زعفرانیه قصر خریدند و قدرت گرفتند. گفتم من پیش یک خطاط شاعر می‌رفتم برخی شب‌ها او می‌سُرود:

 

من از روئیدن خار بر سر دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد از این بالا نشینی‌ها

 

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم

که کَس، ناکس نمی‌گردد از این اُفتان و خیزان‌ها

 

خیلی خوشش آمدُ گفت: شاعری؟ گفتم نه ناقِلم! به قول برخی‌ها دامنه‌ی ناقلا و خلِه بِلا! هیچی! خواستم فرهنگ فراموش‌شده‌ی استفاده از دوچرخه برای امور کاری و اداری را یادآوری کنم که در میان ما رَخت بر بست. امید است باز دلش بیادُ برگردد سمت ماها.  قم. دامنه‌ی دو.

 

مجدّد المذهب

آیت الله العظمی اراکی مرجع رحمت الله روزی در نجف پیش از پیروزی انقلاب به مرحوم امام خمینی گفته بود:

 

«شما هستید که می‌توانید مجدّد المذهب باشید.»

 

من این مطلب را در ص ۵۱ کتاب آیت الله رضا استادی خواندم با عنوان "آیینه‌ی صدق و صفا" شرح حال مرحوم آقا اراکی. اول لابد می‌خواهید بدانید جواب امام چی بود. پاسخش فقط این بود: «دعا کنید.»

 

من می‌خواهم همین جمله‌ی کوتاه مرجع و امام را تحلیل محتوا و به عبارت دیگر پردازش کنم. ببینم حلّاجی متنی بلدم. حلّاج، پنبه‌زن است که با نخِ روده‌ی گاو، گوسفند، بُز و حتی شاید حیوان‌های حرام‌گوشت! پنبه‌های از قوزک درآمده را، شادُ گشادُ بازُ کوفا می‌کند که در لحاف نرمی نرمی بزند. ببینم من می‌توانم این پنبه‌ی سخن بالا را به نرمی نرمی بیاورم که برای خواننده‌ی البته خواهنده، شادُ کوفا شودُ گشایش زاید. بسم الله.

 

راستی: طرح جدید مدرسه فکرت در لوگوی این پُستم، به هنر و خط آقاابراهیم رمضانی بالامحله‌ی مرحوم محمد، رفیق هنرمند و ارزشمند من است. دستش مریزاد.

 

جمله‌ی اراکی از سه کلیدواژه دارد: شامل یک: "شما هستید" دو: "می‌توانید" سه: "مجدّد المذهب"

 

مجدّد المذهب : در شیعه اصل تطوُّر (=حالی به حالی دگر گردیدن) وجود دارد که هر قرن توسط یک یا چند فقیه، حاصل می‌شود، به آن مجدّد المذهب می‌گویند. یعنی مذهب را از خطرات فراموشی، انحراف، بالای تاقچه خاک‌خوردن، التقاط، انجماد، رکود، و حتی نابودی و انقراض نجات می‌دهد و آن را زنده و مجدداً به صحنه می‌آورَد. مثلاً شیخ طوسی را مجدّد المذهب قرن می‌گفتند. آقای اراکی این اصطلاح را علاوه بر دوره‌ی غربت امام در نجف، در فردای پس از رحلت امام نیز مطرح کرده بودند که امام خمینی مجدّد المذهب قرن خوانده بود. یعنی احیاگر مذهب در عصر بیستم. و من در زمان درگذشت امام در خرداد شصت و هشت، لفظ "احیاگر قرن" را برای پارچه‌نویسی به ستاد بزرگداشت رحلت امام داراب‌کلا پیشنهاد و آنها هم آن را درج کرده و در میدان ساعت ساری نصب نموده بودند. بگذرم؛ قضیه دارد.

 

شما هستید : مرحوم اراکی در این خطاب خواستند انحصار ایجاد کنند. یعنی توی این بلبشوی شاه و حوزهف این فقط از امام بر می‌آید که مذهب را به جایگاه زنده‌اش برگرداند که بشود با آن زندگی کرد. چون در هر دو ساختار حوزه و شاه، امام مخالفین سرسخت، بی‌منطق، کَنود و عَنودی داشت. بنابرین، شایسته فقط امام بود که توان تجدید حیات مذهب را در آن زمان تیره و ابری، داشت.

 

می‌توانید : این فعل معنی مهمی در آن مقطع داشت. یعنی این تنها "امامِ تنها" اما ازهمه‌لحاظ قابلُ قادرُ لایق، هست که توان انجام تجدید بنای دین و حکومت و به صحنه‌آوردن مقارن مردم و اسلام را در ایران و جهان اسلام دارد. اراکی زیرکانه سخن گفت و بقیه‌ی افراد هم‌ردیف یا تقریباً هم‌ردیف آن عصر را از علایق و عقیده‌ی خود بیرون گذاشت و فقط امام خمینی را مُحقّ این هدف مقدس معرفی کرد. اما امام واقعاً تنها بود فقط شاگردان خود را با نهضت خود همراه داشت.

 

اما چرا امام فقط گفت: «دعا کنید.» من نظرم این است: یک: قبول این حرف که باید مذهب دوباره تجدید شود. دو: دعا یعنی کاری صورت دهند که تحقق آن با مدد خداوند میسّرتر شود. و امام تعارف نکردند بلکه دعا را هم کنار مبازه مؤثر دانستند. سه: به اراکی به طور ضمنی اشارت کرد که برو همین را در میان حوزه جا بینداز. برای این که روزی مرحوم آیت الله حکیم بزرگ در جواب امام که در سهله‌ی کوفه به او گفت چرا در عراق دست به قیام نمی‌زنید؟ جواب داد (نقل مضمونی) مردم با من نیستند. یعنی نمی‌شود به عراقی‌ها در امور مهم اعتماد کرد وسط ماجرا پشت آدم را خالی می‌کنند. لذا امام خواست به آقا اراکی بفهمانَد (=منظور من ازین لفظ جاانداختن مطلب است، نه آن معنی بد آن) شماها هم باید وارد میدان شوید و فضای مبارزه را مستعد سازید. درود بر میدان که پیش نیاز پشبردِ تئوری‌های اسلام است. بگذرم. فقط یک حاشیه در متن بگویم: سال‌های ۶۳ تا ۶۶ بارها در حیاط مدرسه فیضیه قم پشت سر مرحوم آقا اراکی نماز شام و خُفتن خواندم. آنقدر رکوع را لَس (=کُند) می‌داد که آدم درمی‌مانْد سجود برود یا قیام کند. وُوسنیه (=پاره‌پوره می‌کرد) نمازگزاران را. کشکولی این یکی. خاتمه دامنه.

 

عکس جاسازی شود

این سه

من سندنویس حاج اسمِل آنگر بودم. سند زمین ممین را می‌گفت اِوریم تِ بَنویس. حاج ممدلی آنگر هم چون پدر مرحوم آقامصفطی و پدربزرگ آقاحمید حاج ولی بود، با من گرم می‌گرفت. حاج اوریم آنگر هم چون پدر خلیل جوشکار بود همیشه دیم به دیم (=رُخ در رُخ) بودیم. هر سه رفتند امامزاده باقر مزار داراب‌کلا. سه مؤمن بودند دو تاشون نفر راست و وسط، برای آنگرمله یَل روزگار بودند و حلًال گِره‌های گورگِر (=گره‌ی بد پیچ‌درپیچ و کلافه‌کننده) خاندان‌های هم‌نام خود بودند. اولی راست پدرخانم سید علی اصغر است عکس را هم از روی قفسه‌ی کتابخانه‌اش انداختم. خدا هر سه را رحمت کناد که حاج محمدعلی و حاج اسماعیل وارد مسجد و تکیه می‌شدند انگاری ۳۳ نفر جا را پِر می‌کردند. دامنه‌ی دو.

 

دامنه ۳ | ابراهیم طالبی دارابی:
اسلام سیاسی در ایران

این تز مقطع دکترای سیاسی دوستم استاد دانشگاه، تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سیدمحمدعلی حسینی‌زاده است که در مدرسه فکرت حضور دارند. شمه‌اش که بنده پس از مطالعه بدان رسیدم:

آنچه من فهمیدم ایشان معتقدند از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمانِ سه شاخه‌ی اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان
با شاخص‌هایی چون:

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی
- نفی سکولاریسم
- آزادی و ضدیت با استبداد
- دموکراسی و حاکمیت مردم

 
۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی
با شاخص‌هایی چون:

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام
- توحید و تساوی انسان
- شهادت الهام عاشورا
- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع
- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات
- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب
- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)
- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر
- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی


۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی
با شاخص‌هایی چون:

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه
- اسلام رکن جمهوری اسلامی
- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی
- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 
کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است. هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند جایش نشینند. زیرا گفتمان فقاهتی، هم تثبیت شد. هم بر سیاست،  هژمونی یافت. دامنه‌ی توحید.

شیخ مالک:
عرض سلام و احترام و ادب خدمت آقا ابراهیم با تشکر از اینکه حکمت نهج البلاغه امیرالمومنین علیه السلام به دلت نشست و توضیحات خوبی دادید سپاسگزارم.
بله با علامت شماره یک متوجه شدی حکمت نهج‌البلاغه ادامه دارد
 اگر خدا توفیق داد و توفیق رفیقم شد هر روز یا هر چند روز شمارگانی بعدی را در گروه بفرستم تا از خرمن پر برکت مولی الموحدین یعسوب الدین خوشه هایی بر چنیم...
بقول مولانا
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
فرجامتان نیک

ابراهیم رمضانی بالمله:
سلام وادب جناب آقا ابراهیم طالبی.شما محبت دارین که بازم خط ناقصم را تو صحن آوردی.ما تا هنرمندبودن خیلی راهه .بازم ازت ممنونم دوست عزیزم

دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی:
::
حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام دوباره و احترام به آن مقام. اصرار دارم این سلسله نوشتار را ادامه دهید چون خیلی خوب در قسمت نخست شروع کردید و توضیح و تفسیر عالمانه و پرنکته کردید. لطف شما شامل من هست همیشه دوست بامحبتم. ممنونم. با ارادت: دامنه

::
جناب آقاابراهیم رمضانی دوست بافضلم سلام. اولاً دیداری که در محل با جناب‌عالی دست داد هفته‌ای که گذشت، و به مصافحه (=لمس دست با دست) و معانقه (=لمس گردن با گردن) انجامید، برایم جذاب بود. اساساً دیدار یعنی حالتی که «دید» و «دیده»ی دو انسان را روی هم به وجود می‌آورَد و به مدد نور چشم، چهره‌ی هر دو به همدیگر گشوده می‌شود. این کم قدرتی نیست که آفریدگار متعال آفریده است. پس این نعمت خدادادی است که باید خیلی آن را ارج گذاشت که دو درخت، دو تخت، دو کنَف، دو چرخ، دو صدف قادر نیستند همدیگر را ببینند. ثانیاً خوشحالم که توانستم هنر خط آن دوست گرانقدرم را لوگوی یادداشت‌های روزم در مدرسه برگزینم. زیبا نگاشتی همنوم من. خوشنودم از انجام هر چه که دو دوست را به هم اُنس، تبادل، درک متقابل و دمیدنِ حس مؤثر می‌دهد. درودُ ارادتُ ادب: دامنه‌ی یک.

دامنه ۲ | ابراهیم طالبی دارابی:
☝️شرحی کشکولی:

هی مُدام می‌گفتند دامنه روز قدس امسال کجا بود کجا بود کجا بود، این هم پس از مدتی عمدی در سکوت، حضورم در روز قدس. بدون شرح مَرح! فقط عکس؛ گپ‌مَپ زیرُ ذیلش لایَجوز! و نیز تمّت. هر کس هو الفتّاحُ العلیم را گذرانده باشد از تمّت عمّ جزء سر در می‌آورَد.

ابراهیم رمضانی بالمله:
سلام.پس در جمع برادران افغانستانی تشریف داشتید.قبول باشه

سلام مجدد.منم اینکه افتخار داشتم از نزدیک دیدار و گپ و گفت با شما داشته باشم مسرور شدم.مشتاق دیدارت بودم.ان شاالله همیشه سالم و تندرست باشین

دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی:
::
سلام مجدد آقابراهیم ابن مرحوم محمد (خدا نمایدش رحمت)
کشکولی:

۱. خُب تِ چِش سو دنِه!
۲. زیزم‌کالی رِه ضَب چوخِس چوخِس کاردی وا، پیچوک که بودی!


فارسیِ متن من برای اعضایی که مازنی بلد نیستند:
۱. چشمت خوب نور می‌ده و می‌بینه.
۲. زمانی که کوچیک بودی زیاد لانه‌ی زنبور را با چوب خراب می‌کردی زنبورها را لج می‌آوردی.

دامنه ۲ | ابراهیم طالبی دارابی:
::
مجدد من هم سلام به جناب رمضانی ابراهیم. کشکولی: خودت خیال می‌کنی بانک سپه ساری بیشتر تو را وَرا (=جور و منطبق) بود؟ یا در وقت ذوق و عرفان خط، خط‌خطی می‌کردی؟! مشتاقانه اَعی باز (=مرتبه‌ی دیگر) دیدار ردیف کن حتی اگر شد بالمله کیله دله (=توی جوب)

قلباً دلشادی‌ام دست داده بود دیدارت. درودُ بارها ارادت: دامنه

دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی:
::
حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استاد سلام. موافقم. از نظر بنده امتیاز درخشنده‌ی شیخ اجل این بوده فقه را در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد گذرانده و عرفان را با الهامات طوفنده که سراغش می‌آمده. شاعری که از عرفان تهی باشد، شعرش فقط در الفاظ حبس می‌شودُ بس. خرسندم به شاعر محبوبم ارج نهادی. درود بی‌عدد داری. ارداتُ ادب: دامنه

::
حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد سلام. درین شعرتان آیه‌ی ربنا آتنا را تفسیر کردید. منظور از حسَنه را «همسر ناب» دانستید. البته منبع هم دادید ولی برای من این سؤال پیش آمد: این دعا را حضرت ابراهیم ع مطرح کرد که زمانی بود همسر داشت. اما هدف آن حضرت این نبود. شما می‌توانم بپرسم چرا آیه را به تقلیل برده‌اید؟ البته برداشت من این است. به‌یقین جواب شما مرا به بستر یقین می‌کشانَد. ارادت: ابراهیم

یک رساییدن!

حجت رمضانی چندین پست علیه‌ی مدیر مدرسه فکرت در طول این مدت یک ماهُ اندی نوشتُ پراکانْد. قلمرو تازه‌اش قلمداد می‌کنمُ می‌گذَرم. چُستُ جُستُ جَستِ متن هر جُنبده را به‌تمامه می‌فهمم. امید است این حجت از سر کلاس درس جدّش مرحوم حاج اکبر بزرگ‌مرد دیار مؤمنین داراب‌کلا کارنامه بگیرد فقط. حرف ندارمُ تمام. دامنه.

::
مدیر و امین وی را بذار تنِ شیشه‌ی عکاسی‌ات عموحمزه! از همه سو لنز دوربین‌ات تنظیم است. سلامُ سپاس عموحمزه.

::
آقا مصطفی سلام. دقیق مطالعه کردم. لفظ «تحویل» خاورمیانه در اندیشه‌ات بسیار اهمیت دارد. البته می‌دانم چون تحول و تحولات را بلدی، حرف تحویل زدی که بفهمانی بر سر این منطقه دست مداخله‌گر وجود دارد. از فهم و فحص تو در هر مسئله عایدات تولید می‌شود. قلمت هرگز صامت نماند. ارادت: دامنه

::
آقا عبدالرحیم برادرِ عبدالرحمان و ایضاً عبدالکریم و چند عبد و عباد دیگر سلام. عجب عکسی انداختی از دو وَره در کَشه‌ی اون زنه‌ی زحتمکش امام زاده‌ی روستایی لئی نکا که نوشتی: لایی. یادمه پارسال هم عید فطری آن طرف دیدمت! دامنه‌ی پرحرارت و پرارادات.

::
تِ هِی نخلِ دار
به رخ ما بکش
ای سید سعید مقیم خلیج فارس.
سلامُ سلامتیُ صدها پیمانه شیر برای شما.
ما اینجا ممرِز دار داریم و انجیلی‌دار و دها کرک و سیکا و وره‌مار

::
و نیز اینجه هم باز نخل و نخیل!
عالی است شرح‌ات. جُرعه شد بر کامم. هر چه چش پت شد نفهمیدم بنه چی افتاده است سید سعید

حجت رمضانی:
سلام مدیر توانا وصبورمهربان آنچه را نوشتم برای همدلی بیشتر بود و...

دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی:
::
جناب مصطفی داراب‌کلایی سلام. عکس‌های خیلی خوبی از حضور مردم داراب‌کلا در شهر سورک گرفتی. یکی از یکی بهتر. باید حضور بانوان محترم محل را هم عکس می‌گرفتی تا در تاریخ ثبت می‌شد. بانوان داراب‌کلا عظیم‌تر در شعائر دینی عمومی حضور دارند. متشکرم از ذوق و هنرت. ارادت: دامنه.

::
حاج علی چلویی رخف من سلام. تو فقط هی زنگ تفریح مدرسه را با سنگ بزن. معلومه زود می‌خوایی بری دکون‌سر بار بفروشی! کشکولی. این همه دخل را خرج کن! یک بار هم شده اِماره شوم و ناهار دعوت کن ای مین‌جمع‌کن!

::
سیروس رجبی سلام. تِ چون فیلم‌میلم زیاد ویندی، ذهن کشفی پیدا کردی. نکند فامیل سید جعفر کشفی هستی که تز ولایت فقیه را آن فقیه شامخ خوب تبویب کرد. راستی به تِ نِنِه گریختن از صحنه، چون گویی شعارت اِشعار به شفافیت است. دامنهُ دگر هیچ! بر وزن آن کتاب اوریانا فالاچی.

::
چنده آرام این عکس حاج قاسم ملایی. من با آن که محل بودم مرا عروسی پسرش دعوت نکرد! خوب بَیّه؛ در عوض جیب مرا پُر داشته است. قاسم سلام. ترتیل را هم خیلی خوب می‌خونی. روزی پس از نماز پای قرائتت در بالامسجد بودم و لذت نصیبم کردی. اخیراً آقاعیسی درواری ترتیل کرد و من لذت برده بودم. خط ایتای عیسی را برام برسان. سلامم را نیز به ایشان. عموحمزه عکسهایی که صیدانه می‌آری در کلوزآپ (=تمرکز روی چهره) دیدن دارد

هنوز مه تهروک (= تاب و توان) در نرفت. زیاد مانده است پست‌های یک ماه و اندی اخیر که جوابش مانده است بر ذِمّه‌ی من. بازم ادامه می‌دهم تا جوهرم تمام نشد!

::
ریش به تو می‌آد سیروس بن اسحاق بن نصرالله بن باقر بن دیگه نمی‌دانم کی. ریشه با ریش خوب صرف می‌شود. آفرین سیروس. سلام سه قضی.

::
جعفر مؤذن دوست شفیق من است. خیلی هم دوستش دارم. فقط خدا کنه این حال و جولان را همگان اذان صبح نگیره؛ وَچه از گرِه (=گهواره) دق کانده!

::
عبد صالح خدا
شوهرخاله‌ی عظیم‌الشأن ما
حاج آقا کبل سید محمد انسان مورد تبعیت من. عمرت دراز.

::
آقا اسماعیل آفافی سلام. حرکت ارزشمندی انجام دادید. وقتی چهره‌ی آقا سید عسکری و آقا سید مصطفی را درین عکس دیدم، روحیه گرفتم. کار شما را مدیر مدرسه فکرت می‌ستاید. از برادرم حاج سید تقی شفیعی تشکر وافر دارم که مرکز خوبی را تحویل گرفتند و درِ خوبی‌ها را روی هم گشودند. ای همه‌ی جمع سلام می‌کنم محضرتان. روح خواهر گرامی‌مان مرحومه بانو شهربانو رمضانی از تبار مرحوم حاج اکبر بالامحله غریق رحمت و قرین ائمه‌ ع باد. دامنه.

::
حاجیه سیده نرگس سجادی سلام. فامیل خیلی گرامی مایی. بی‌شمار شوند هر چه سجادی‌اند. ادب و ارادت دارد دامنه با تمام فامیل‌های شریفش. روز قدس شما و دخترانت قبول درگه خدا. دامنه: فامیل شما.

::
چرا زیر پست‌ من ریپلای نمی‌کنی در خلا می‌گذاری؟!

::
سلام سوم آقا ابراهیم رمضانی مه رخف بالامله‌ای. خا قیافه دارمه، گِرمه! حالا درست شد؟! کشکولی.

::
سلام حاج علی چلویی. وسط محل خا باش. مهم این است در اصل پای‌مله‌ای هستی! البته می‌گن گویی البته دقیق خبر ندارم که حاج علی بالامسجد دنی بوووشه، کره گرد خورشید نچرخنه. البته من می‌دانم وزن تو را و وزنه‌هایی که یک‌تنه برمی‌داری که هر که بلند کند فردا باید تخت بیمارستان تِج (=لِه و دراز به حالت مُردن) برود.

توجه

پوزش می‌طلبم از پاسخ ‌هایی که دادم چون حجم صحن را اشغال کردم. هنوز هم مانده اما.

و

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2461