مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هشتاد و پنجم

در جامعه‌ی توحیدی «بِ»ی همه جَرّ می‌دهد!

به نام خدا. سلام. انسان -شرفمند موجود- هم شاگردِ آموزشگاه جهان است و هم نیرویِ پرورشیِ هستی. هم دانش می‌آموزد و هم ارزش می‌گیرد. گویند همه‌چیزِ انسان را شاید بتوان به یغما برَند، اما فهمش را هرگز. پیام‌های مخابره‌ی ملِکان به پیامبران -علیهم‌السّلام- همه حاوی دمیدنِ فکر و معنا در انسان بوده است. این دو را هیچ رُستم و یَلی، از کفش نتوانَد رُبود، الّا حینی که خود به جُمود گرایَد و تقلیدیِ طوطی‌وار کنَد. هیچ قدَرقدرتی در جامعه‌ی توحیدی (=می‌شود خوانده شد مردمی که عادت به آزادگی و آزادی خدادادی و دیانت و درایت دارند و در زیرِ علَم علوم ربّانی‌اند) حقِ خُردترین خودکامگی‌یی برای خود ندارد که خِرَد مردم بدُزدد و ایشان را خُرد و خفیف کند. جاده‌ی توحیدی به روی هر کسی که بخواهد با خفّتِ عقول عموم و اعلانِ تعطیلی درازمدتِ تفکر جامعه‌ی انسانی (=مدنی هم نامیده می‌شود) بر سایرین سلطه‌گری کند، مسدودِ مسدود است و ای بسا به حکم خدا ممکن است هر آن! پُر از دست‌انداز و سنگلاخ و سنگریزه و کُند یا سریع «صَرصَر» سَمومِ «ثمود» شود، برای کیان؟ برتری‌طلبان، زیادی‌خواهان. بَعُدا بر طریقه‌ی پُرطمطراق. صورت‌مسئله در منطقِ تاران و تارندگان آن است تاری‌مو معلوم‌شدن، دِشنه‌ی شَحنه می‌خواهد (که مو و بازو و رو البته هنجار دارد) اما دهها جنحه‌ی دیگر که قوامِ قوم را موهوم می‌کند، داروغه که نه!!! بلکه گذَر و فقط نصیحت می‌طلبد و گذشت و تخفیف جُرم و ساخت و پاخت. زنهار! زنهار! حکومت‌شوندگان در جامعه‌ی فاضله‌ی توحیدی -بسا بسا- افضل از حکومت‌کنندگان‌اند. محیط برای همه یکسان است و خلخال پای هر کس در امان. شاخص پروبال دادن به انسان، پَروای نور است، نه پیروی کور. اگر «خلخالی»یی هم لازم شد به ترازو و میزان حکم می‌رانَد. و هیچ قادری هم، حق ندارد مردم را "شُترِ آبکش" کند؛ که امیری چون هُمام‌امام، در آن جریانِ شَوم شورش ضدخلیفه‌ی سه به عبداللّه‏ بن عباس مستقیم گفت: «پسرِ عباس! عثمان جز این نمی‌‏خواهد که چون شُترِ آبکش بُوَم، با دَلوی بزرگ پیش آیم و پس روَم.» در فلسفه‌ی سیاستِ جامعه‌ی توحیدی‌یی که هُمام‌امام نُمادش باشد، اُمت و عموم آدمیان با هر کیش و دین و آئین، در یک روندِ سالم، رَونده‌ای بی‌هراس‌اند و "حق را بدونِ لکنتِ زبان، از اَقویا می‌‏گیرند." زیرا در جامعه‌ی توحیدی «بِ»ی همه جَرّ می‌دهد! نه فقط «بِ»ی زرمندان زورمندان تزویروَرزان.

 

پیران و پیروان

جنابِ استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام. چون در متن قسمت چهارم "ادب حضور" از لفظ "پیران" استفاده کردید عنوانم را گذاشتم "پیران و پیروان". چیزی شبیه مُرادان و مُریدان. جناب عالی به‌زیبایی از دو خشم موسوی ع در کنار خضر نبی ع و خشم یاران حسنی ع در جوار امام حسن ع به نیکویی یاد کردید یعنی خشم ممدوح و محسن. و بنده این ترکیب بدیع شما را پذیرفتم و نیکو دانستم. و این یعنی حقی برای پیروان هم قائلید که کنار پیران (=مُرشدان) گاهی برای کسب فیض ژرف‌تر، تندی هم می‌کنند. و به‌راستی چقدر درست، خشم خلیفه‌ی دو را درست حدس زدید. در کتاب مرحوم ذبیح الله منصوری خوانده بودم صدای او چنان غُرّش داشت که تا یک کیلومتری می‌رفت. حتی گفته بود خشم او با پیوستن به حضرت محمد مصطفی ص هم خاموش نشد و همواره از آن، به تعبیر من در ذخیره داشت. شاکله‌اش بود. جدا ازین، خواستم بگویم میان پیران و پیروان همیشه رابطه‌ی امر و اطاعت نیست، پردازش آموزه‌هایی که پیران می‌دهند هم، هست. ساده بگویم پیروان گرچه تحتِ تعالیم پیران و مُرادان و مُرشدانِ منزه، هستند، اما برای بهتر طی‌شدن مسیر انسان و تاریخ، باید نسبت به آموخته‌های خود از پیران، فکر و بررسی کنند. این هم از حقوق آنان است. مفید می‌نویسید. سپاسگزارم.

 

ابوعارف | طالبی دارابی: جنابِ استاد سید محمد شفیعی مازندرانی سلام. مصیبت منظوم شما را خواندم. سوگ دمید. کاش در بیتی هم می‌آوردی حتی پیکر پاکش را نه در صحن مسجد  مقدس کوفه  کنار "مقام"های مقدس، که در چند کیلومتری آن در "نی جف" جایی پَرت و پر از "نی" و نمکزار، مظلومانه به خاک سپردند، سلام بر ابوتُراب. حاکمِ خاکی و خاکسار و امامِ خاضع و خاشع منصوب خداوند باری تعالی. سلام بر قبرش در نی جف که سالیان ساله که شده نجفِ اشرف. ای اشرفِ مخلوقات، ای علی ای وصی نبی ص سلام بر اصل وصایت و ولایت که معصومین ع را لایق بر رهبری مردم می‌کند.


دامنه: بانوی محترم
خواهر ارجمندم
خانمِ سادات شفیعی سلام من هم.
شما در شب قدر دوم،
توحیدی‌تر فکر کردی شریفه‌فامیلم.
خدا را شکرگزارم
که شما، هم آنچه خود از خدا می‌خواهی را خالص داری
و هم آنچه خدا از تو می‌خواهد را خالص می‌خواهی.

 

 

پاسخ سیده زینب شفیعی به دامنه:

استاد عزیزم

فامیل بزرگوارم

سلام

شرمنده شدم. « تَرِ » آن را نفرمایید که بار سنگین بر دوش می‌نهد.

همین که بر زبان جاری شد « تَرِ » آن رفت.

جهان آباد و آزاد را خدا خواهد

انسان مترقی را خدا خواهد

خود خردمند را خدا خواهد

شما آنچه را خدا خواهد خواستید

و خداکند آنچه را از خدا خواستید آبادی و آرامی جهان ،مترقی شدن انسان و خردورزیی آدمیان ظهور را منجر گردد.ارادت استاد.

 

خیرات سخن خواهر خوبم سادات شفیعی. مجدد سلام به خواهرم، خوب‌خواهرم، که خیلی‌خوب، خیر را می‌خواهد و خوب، خیراتِ سخن دارد. هم آن متن که «شورِ بی‌شعور» را نوشتی در خطابی زیبا به مصیبت خوش‌نثر جناب استاد شیخ مالک رجبی، گویی بَرات فرِنیِ گفت‌شنود میان همه‌ی‌مان قسمت کردی، چونان براتِ فرنیِ شیرین و گلاب نابی مرحوم حاج آق مهدی دباغیانِ دیارمان که از تَهِ پاسگاه تا آخر اوسا، همه را به خوانِ خود میهمان می‌خواست. و نیز هم در ادامه، خیراتِ کلام کردی که آن متن شهودی مرا به شهادت گرفتی. و هم، اینک که حتی صفت تفضیلیِ «تر» را خرابکارِ خیرِ خودت خواندی. این همان خلوص است و خلاصی از «غیر». ولی، نه خواهرم، نه فامیلم، نه بانوی دانایی زادگاهم، نه خواهر شریفِ شهید شفیعی‌ام، آن «تَر»، حتی «تَرین» هم بود. پس، باور بفرما شما این فهم و فراستت را فرمانی از سوی حضرت ربوبیت، دان که گرامی‌شبی چون قدر دوم، سراغت آمده و دلت را برده آسمون. ممنون. داشتم پیش می‌رفتم هنوزم، که ناگهان برق قم رفت. و درنگ کردم و حالا آمد. ولی دیگر رشته‌ی کلامم بریده شد و اگر ادامه داهم آشِ نذری را تَل می‌کندو فرنی افطار را کم‌شیرین. بگذرم. بر من هم به شما هست ادب و حرمت و ارادت.

 

شفیعی مازندرانی: که پس از نظرم شعرش را در قالب مصیبت خوانی در عزای مولا علی ع چند دیگر ادامه داد:

 

به روی نی سرش در دست اشرار

علی جان، کس چو تو مظلوم  نَبوَد

غریبانه، دل شب، سوی نیزار

تن پاکت چه مظلو مانه تشییع

به خاک آمد نهان از چشم اغیار

چو  قبر پاک زهرا یت نهان روی

بقرنی در نجف، مخفی ز انظار

۲۳ فروردین ۱۴۰۲ شفیعی مازندرانی

 

سید علی اصغر شفیعی به دامنه: به نام آنام سپیده سلام عزیز بی نظیر که بر گرده واژگان می نشینی و قضا و فضا خلق می کنی .صوم و صیام آگاهانه ات صدوبیست ساله امکان یابد .جستاری بر خاستگاه شناخت همام امام درشوروشعورادبیات کهن ، میراثی گراسنگی  پروراندی که کائنات محل نگهداریش است .لذیذی گردش در مرغزارتبیین وجودذیجود همام امام کسب خردمندی از صفحه تاریخی است برای تغذیه مغز تا اندیشه اش پالایش شود. همام امام را براریکه قدرت  می بینم برای اینکه بر علم مدیریت جامعه برتری دارد و مردم جامعه ظرفیت پذیرش را ندارند . نه اینکه حکومتش دینی باشد .یک دیندار و آن هم یک امام برجسته زمام امورراتحویل گرفت .حکومتی که همام امام قبل از قبول کردنش تقبیح اش کرد بی ارزشش خواند .چندین بار خواندن اثرفاخروادبی تو برایم افتخارآمیز بود.

سلام به تو سید،

سیدی که پیشم «اکبر» هستی در رسم

اما «اصغر» هستی در اسم و هست.

تویی که بُهت تنهایی‌هایم

بهِت آخته است،

تویی که ذوق جمع‌هایم

به تو آویخته.

اگر عیوبی مرا فراگرفته

-که گرفته-

تو از همه، به آن باخبرتری،

و در تذکار و دفعش «خیّار»تر،

و در رفع و رفوی آن «خیّاط»تر.

مَرغزار من اگر هم بیشه‌ای سبز باشد،

-که نیست-

شیر و شُرب آن،

با توست که نگذاری از بیخش بخشکد.

اگر اثرم از دیدت، فاخر دیده شد،

چووون است که فهمَت،

فخامتِ سخن، می‌فهمد.

همام‌امام علیه‌السلام را نوازاندی، آفرین،

دانی چرا چُنین شد؟

چون رَبّ و عبد را متوازان داشت.

رب و خالق را،

سازنده و پرورانده‌ی حکومتش می‌دانست،

عبد و مخلوق را،

سزایندِ خدمت و امنیت و آزادی و عزت،

توسط استاندارانش.

نخواهم بیش،

پیش روم و وقتت بُکُشم،

خواهم این را گویم و تمام سازم:

که زیست در جامعه‌ی مدنی مردمی دینی،

فربِه‌ام می‌کند و بی‌باک،

که آن‌روز، روزی،

چنانچه چالاکی نیاز شد، نیرویی بی‌بیمناک،

پس و پیشِ تو و هر مرافق باشأنی،

و مردمِ سرشار شرفی،

شَل و چُلاغ مَباشم.

والسلام سید و سادات زمین و زمان.

 

سید کمال‌الدین عمادی: سلام و درود بر برادر نکته سنج و نکته پرداز گاهی تحلیل حضرت عالی در جایگاه خود بر غنای بحث ما می افزاید بدون شک حق پیروان خام بر پیران پوشیده نیست انشاءالله در نوشتار بعدی به وظایف پیران از دیدگاه امام سجاد علیه السلام اشاره می کنم. از تشویقات حضرت عالی به این طلبه تشکر وافر دارم.

 

دامنه: جنابِ مصطفی بابویه سلام. مثل همیشه‌ات، متن را پر از اطلاعات، چیدید (چینش کرده‌ای) و من هم مثل همیشه‌ام از آن چیده‌ام (کَنده‌ام) پس؛ ممنونم. و نیز خوشحالم که به مباحث مهمه اهتمام و پُشتکار دارید. در جایی هم نوشتید: "شرط خداوند چه بود؟ شرطِ خداوند چند تا الگو با عنوان کلمات الله" بود. که شما آن را "چهارده معصوم" دانستید. ازین بگذریم که موسای نبی ع کلیم الله بود و نیز ازین هم بگذریم که عیسای روح الله ع هم، «کلمه» و «عبدالله» بود، ولی مرحوم علامه مُراد از آن یعنی "کلمات الله" را «وعده‌ی نصرت، اظهار دین و تمام‌نمودنِ نور هدایت" می‌داند که به نظر ایشان "سرانجام غالب و قاهر خواهد بود." برای بنده خیلی مایه‌ی شعَف است که بفهمم شما بر چه پایه منبع و روی کدام استنادی آن را در چهارده معصوم -علیهم السلام- تخصیص زده و تقلیل کردید. درود.

 

آقا ابراهیم سلام علیک. دیشب توفیقی حاصل شد تا در نافله شبم در شمار چهل مومن قرارتان دهم. فزونی مشغله؛ موجب گردید تا کمتر در عرصه مدرسه فکرت حضور یابم.

 

سلام استاد. ازینکه نام خیلی‌خیلی کوچک این حقیر در دسته‌ی دعای خیرتان فهرست شد شکرگزارم. خدایا مرا به مؤمن‌بودن در راه پیامبر ص و امام علی ع و ائمه‌ی اطهار ع پایدار بدار. شما را هم خدا سلامت و توفیقات باز دهد تا در نوافل به جان مردم دعا فرمایید. درود و ارادت.

 

سیده زینب شفیعی: سلام مجدد. خدای را سپاس که برق بورده (برق رفت) وگرنه در برات عسل غرق می‌شدم (کشکولی) انشاءالله خداوند خلوص و خلاصی از غیر را نصیب قلب و ذهن همه‌مان کند که جز او نبینیم و جز او نیندیشیم. ادب و احترام.
 

خاطره‌ی عسل

من هم خواهر خوبم زینب‌سادات شفیعی سلام مجدد می‌کنم. با کشکولی عسل که گفته‌ای مرا به یاد خاطره‌ی عسلم انداخته‌ای. خانه که باشم معمولا" کلِ روز را نمی‌خوابم حتی دراز هم نمی‌کشم. کاری در دست نداشته باشم، سراسرِ خونه را راه می‌روم، گاه اندازه‌ی یک فرسخ! یا همان باکلاس‌ترش فرسنگ! در همین راه‌رفتن مُدامم مثل مشّائیون -که راه می‌روند فکر می‌کنند- من چشمم به مگسی بیفتد می‌کُشمش می‌دمش به مورچه‌ی توی حیاطم. با آن که به مورچه‌‌ها خدمت‌رسان‌ام اما روزی در نبودنم، زدند به خُمره‌ی عسلم. آن هم چه عسلی! سَرش را یا من کیپ نبسته بودم، یا ایشان. ولی خودمانیم، همه‌هنگام تقصیر در منزل را من گردن می‌گیرم تا آسوده‌تر سود کنم!

 

حالیا درودد بر شما، که چندین‌هزار (مبالغه انگار شد!) مورچه‌‌ ریختند توی خُمره. صِویِ (=صبح زود) آن روز -که فصل بیرون‌شدِ مورچه‌ها بود از لانه‌ها- رفتم سرِ خُمره که اغلب صبحانه‌ام عسل است و آقوز. دیدم بووووو !!! مورچگان، عسل رِه دوش هایتِه (=مورچه‌ها عسل را فرا گرفتند) مگر می‌توانند در بیایَند. در دریای چسبندگی عسل غرق شدند. همه نفسِک‌نفسِک می‌زدند و چهاردست‌پا، کوپا (=انبوه و روی سرِهم) شده بودند. گفتم اِسا (=حالا) بَخارین! تا ساعت‌ها مثل کورخیاط نشستم یکی یکی با نوک تیغه‌ی چنگال در آوردم. این‌همه مگس به اینا خوراندم، آخرش بی‌منظورسگ! بودند و زدند به اموالم! بگذرم. راستی ادامه‌ی پس از کشکولی را هم خوب نوشتید. تحسین مرا برمی‌انگیزی فامیل نسَبی و خونی خوب من.

 

سیده زینب شفیعی به دامنه: سلام وصبح بخیر صواحی(صبحگاهی) به استادم. خاطره‌ی خود را بیان نمودید به شیرینی عسل و چونان واژگان ، کنار هم ، خوش ، آمدوشد ، شدند که دوست داشتم بار دیگر خواندن آن و خواندم. این یک. و اما دو: اجازه دهید از یک منظر دیگر به خاطره‌ی چوون عسلتان بنگریم. می‌خواهم به جای این‌که انگشت اتهام را به سوی مورچگان دراز کنم که: ای مورگان بی‌منظورگان از چه بر خوان استادم دست‌اندرگان؟! دستانم را به سوی آسمان دراز کنم و بگویم: الها! پروردگارا! ای روزی رسان بی‌منت تو را شکرگویان. الها! عمری از خوان گسترده‌ات بوده‌ایم از بهره‌گیرندگان  دریغ از یک منت این هیچ تازه ، گستاخانه در پیشگاهت بوده‌ایم از گناه‌کردگان به انواع و اقسام بوده‌ایم از خطا‌ پیشگان اما تو منت هیچ نمی‌گویی آبرو هیچ نمی‌بری یارب! ما را فقط و فقط بر خوان خود بنشان (که فلانی آبرو از چند مور، به خاطر چند مگس و یک خمره‌ی عسل برده است.«کشکولی») ارادت استادم.

 

دامنه [در پاسخ به محامین سید زینب]

 

یک خاطره‌ی دیگر از جنس مور و مورچه و ملخ و مِرغانه

بانوی محترم خواهر ارجمندم خانمِ سادات شفیعی سلام. چنان با کلمات عرفانی عصرِ بَسطامی، سنفونی زدید که من زین‌پس باید بنویسم: خواهرِ عاقله‌ی عابده‌ی عامله‌ی عارفه‌ی عادله‌ی عاصمه‌ی عالمه‌ی محترمه‌ی من خانمِ سادات شفیعی دارابی دام ظله عالیه!

با این گفتارت در وزانت و فخامت بالا، مرا یادِ بانوی مجتهده‌ی امینه‌ی سیده نصرت اصفهانی انداخته‌ای. کشکولی بگم: ما در زادگاه چنین گمنامان ارض و مشهورین سماء و محشورین عرشیا داریم و خبر نداشتیم! بانو، حقیقتا" عالی نگاشتنی، جهان‌بینی شما از جان‌بینی شما نشئت (=رِ =روان) می‌گیرد. اما اما نقطه عزیمتِ من، روی این جمله‌ی قشنگ کشکولی شماست که موزون و شِبه‌مُسجّع نوشتی:

 

"فلانی آبرو از چند مور، به خاطر چند مگس و یک خمره‌ی عسل برده است."

 

اِسا که اینطیری شد یک خاطره‌ی دیگر بگویم: شبی گرگان بودم. سال به گمانم ۱۳۷۴، جمعی با هم نشسته. چنان هم جمبوله که لینگ از ازدحام در آن منزل تنگ‌لولو، پلندر (=کِرخت) می‌گرفت. یکی پیشم نشسته بود خیلی‌مذهبی و مبادی به آدابی. گیر نداد که چرا تی‌شرت (=آستین بریده) تنِمه. چون شو (=شب) بود. روز صدردرصد دِرازقِبا (=آستین بِلن) می‌پوشم. ولی گیر داد آقاابراهیم! چرا مورچه را لِه کردی؟ موری از روی انگشتان دستم -که بر کُنج دیوار تکیه داده بودم- داشت عبور می‌کرد و ناغافلی گازم گرفت! با انگشتم لیتش (=له‌اش) کردم. بعد که دید من مورچه را کُشتم، به من اعتراضید! سپس برایم از بایزید بسطامی (که قبرش بَسطام شاهرود است و من از آن جا خاطره هم دارم) کلاس ارشاد! گذاشت و نکته‌ی نقل کرد: بایزید بسطامی داشت می‌رفت حج. سمنان را که رد کرد دید مورچه‌ای تنِ لباسش یا رو دستانش هست. از حج منصرف شد، برگشت بسطام و مورچه را در محل زیستش گذشت. که مثلاً موری نیازُرده باشد! تمام که شد جلوِ جشمانش دومین مورچه را هم مثل سرعت جت لیت کردم! خندید و خندیدم! بگذرم. تفسیر را وا می‌گذارم.

 

حالا برم سراغ چند تا سِقالمه سخن! راستی شِماها بانوها اگر یک روز سِره، کِرک (=مرغ) نخرینن، تسلیمین؟! و هَمطی بینگوم (=بادمجون ارمنی) سِرخ کانّی؟! لابد قیمه دِله هِم به جای دُمبه و گوشت گوسفند، موزبولو (=تخم بلوط) اینگنّی! یعنی می‌فرمایی مَردِم مرغ و ماهی و گوسفند سَر رِه نَورینن و علف و کانجی و زولنگ بخارن؟! یا هم ملخ و مرغانه فقط؟! این هم موشک جواب موشک. جدا از شوخی و فُکاهی، متن بنده را خب پختی و ثمربخشش کردی، ولو برای منِ تنهای تینار. ممنونم. خواستم ویشته پیش بُورِِم گفتم شاید از دو سه کف دست هم بگذرد.

 

عبدالله طالبی به دامنه: درود جناب آقای طالبی. کشکولی: جانی ستاندی تا جانی دهی حیاتی را قطع  تا نان دهی بعضی وقت ها پس گردنی خدا صدا نداره جان ستاندی ( مگسی را میکشتی) تا جان دهی  (خوراندن به مورچه) خداوند الطاف شما را در ترازویش قیاس کرد ظاهرا گفت ای ابراهیم  تو که جان موجودی از دنیا  من می ستانی و به موجود دیگر می دهی. تا سخاوت خود را نمایان کنی. صبحانه ات را به مورچه ها بدهم بنگرم طاقت داری .
 
سر خمره به فضل ش باز شد
 پرده عدلً حساب  آغاز  شد
 
سپاه مورچه درونش راز شد
تیغه چنگال هم زمینه ساز شد
 
بنده نیز  غافل از سر نیاز شد
گُرزی  برسر مورآن   تاز شد
 
بنده سنجده دراین شاز شد  (شاز =پرازسنگریزه) رب بخندیدپایان این فرازشد بگذرم. یاد کنم از کلام امیر المومنین به خدا سوگند اگر همه آنچه در زیر هفت آسمان و زمین است را به من بدهند تا پوست دانه جوی را به ظلم از مورچه ای بگیرم این کار را نکنم بدانید که این دنیای فانی در نزد من پست تر است  از برگی است که در دهان ملخ است.

 

جنابِ عبدالله طالبی سلام. مطلب شما در سینه‌ام نشست. بلکه بتوانم چو تو عموزاده‌ی من، به حشرات هم چشم نظری داشته باشم. از سرگذشت روانشاد سهراب سپهری خوانده بودم -دیرزمان- که در اداره‌ی سمپاشی کاشان شغل گرفته بود که برود مزرعه‌ی اداره‌ی ترویج را سم بزند. رفت و خواست شروع کند نادم شد و سپماش از دوشش برگرفت و دیگر به آن شغل نرفت! دلش برای حشرات سوخته بود! حالا شما عبدالله نکند در قواره‌ی سهراب  قد کشیدی و من خبر ندارم. دیروز سید علی اصغر گفت قیامت باید برای کشتن مگس منزل تقاص پس بدم! کشکولی: یک گوسفند را از گردن تا دُمبه می‌خورد! آن وقت از ذبح آن ذبحیه‌ها عبور می‌کند نهی از مگس‌کشی می‌کند. شرکت‌های مکس‌کّش ساز و پیف‌پاف را خواننی ورشکست کنین. لابد شما عبدالله تیمجار دله لِسِک به سیخ نمی‌کشی! شَتِه‌دِوا ابدا به نارنج‌دار نمی‌زنی! جنگل که تفریح می‌روی الِرزی می‌خوری و لب به کباب نمی‌زنی! با شیخ روح الله حبیبی سرِ همین مسئله خاطره‌ی قشنگی در منزلش که همش پیشش می‌رفتم دارم که شاید روزی نقل کنم. ممنونم ادبیات و کنایات را کنار هم جای دادی و سازنده پیش رفتی. ازین جور ناترینگ‌ها استقبال می‌کنم.

 

عبدالله طالبی به دامنه دارابی: درود مجدد. بعضی اوصاف انصافا برازنده شماست. مولانا ابراهیم ابن علی اکبر کیاس لغات. احسنت عمو. سه نکته بگویم الف. حضرت سهرابشاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران او کجا ما کجا او همچون سهراب رستم دستان شیربچه ی  اما درادبیات ایران بود روحش شاد یادش جاودان. نکته دوم از استادم علی اصغر گفتی در تشیع جنازه مرحومه دستیار زیارتش کردم چنان در غم آقا جواد غوطور بود که به زور خودم را نگه داشتم تا تبسمی کنم که حالش دگرگون نشود خداوند صبر وشکیبایی به ایشان اعطا بفرمائد خواستم از این تریبون به ایشان اعلام کنم در غمت مارا شریک بدان روح آقا جواد شاد ویادش گرامی باد. نکته سوم از حاج آقا حبیبی یاد نمودید مرد تلاش و کوشش همچو حاج آقا مهدی دارابی اکثرا به  شغل کشاورزی مشغول بودند و همیشه رنگ بوی مردمی به خود داشتند روح هردو عزیز شاد ویادشان گرامی باد. سپاس از توجه تان.

 
دامنه: سلامی سه‌باره عبدالله بن عباس بن فضل الله بن نصرالله. در آن جوابم خواستم برم سروقتِ شیخ ابوالحسن خرقانی و حسابی کِتار (=فَکّ) فکر تو را در فُکاهی‌ام کشکولی‌واره پیاده کنم! دیدم روزه هستی و دلم سوخت سینه‌ات را قرمزدِوا بزنم! قدیم می‌زدند که وَچه پس از دِ سال دیگر نرود سراغش بمَکد. ولی من که چلیک بودم پس از دِ سال شیرِخوردن هم، از قرمِزدِوا مِرمِزدِوا نترسیمیه و بازم شیمه شیر خاردِمه. مثل سید عطاء الله نشدم که مجبور شد شیرِ شیرین الاغ عزیز فراهان اراک را هم بهش بدهند. طبیعی خوردم. بگذرم. تو مغز لغات ره بهتر از من در یانّی.  مرحوم شیخ الله حبیبی را خواهم گفت. یادم بنداز چند روز بعد. سپاس از مباحثه‌ات.

 

شیخ مالک به دامنه: سلام آقا ابراهیم ببخشید باز وارد بحث شما شدم. صفاتی همچون عاقله عابده عارفه و عادله عاصمه عالمه ..مختص حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاست یعنی چنین صفاتی هیچ خانمی جز آن بانوی دو جهان این صفات را دارا نیستند. هر چند این خواهر بزرگوار هستند ولی این صفات در عمق معنا مختص خیر النساء عالمین است خدا نگهدار. یک کشکولی به استاد شیخ مالک رجبی. پس از سلام؛ دیروز از جناب محمدتقی آهنگری خواستی «عباس عبدی»  کیه؟!!! ه خواستم بیام وسط بگم: جناسمی هست! حالا هم، علامت تعجب آخر عبارات شوخی مرا نمی‌بینی می‌آیی خَلطِ مبحث می‌کنی و شوخی را جدی جا می‌زنی و جدی را شوخی. این روال جاری، میان صحن تعریف‌شده است و همه از آن مطلع. کشکولی‌تر بگویم: شما  نکنه فکر می‌کنی یکسره سرِ منبرِ آستارا هستی و این صحن را وعظ و آن صحن را تهدید می‌کنی! آنجا (هیئت محترم) هم من همه‌ی مطالب اعضا را دیده بودم، کسی به شما حرف بدی نزده بود نقد کرده بودند، ولی آمدی وسط به اعضایی از آن صحن با ادبیات مُحتَسب‌واره، خط و نشان کشیدی! این هم کشکولی. که خود را دائم روی منبر فرض نکنی! چون درت گنجایش دیدم کشکولی وارد شدم.
 
حاج علی چلویی به دامنه:  سلام آقای طالبی ما کوتا آمدیم.
 
جناب رخف سلام. به تصمیم شما احترام می‌گذارم که بنابر تشخیص خود گفتی "کوتاه" آمدی. من در آن صحن محترم هیئت فقط یک عضوم و یابیند به مقررات آن. خواستم به عنوان یک عضو کوچک آن مجموعه‌ی ارزشی -که حقیقتا" برای من بوی جبهه و رزم و انقلابی‌ماندنِ دانایی‌محور می‌دهد و بوی عطر شهیدان و همرزمانم را استشمام می‌کنم- ورود کنم، اما رعایت حال صحن را کردم و شاید کسانی از آن تالار هم توقع داشتند دامنه حرفش را بزند. اما به‌عمد جاخالی دارم. چون بعضا" دیدم روی حرف‌های من هر گاه رنگ و بوی مسائل محل را دهد برخی یا آن را بد برداشت می‌کنند یا به من حساسیت می‌ورزند. بنده هم سکوت پیشه ساختم به مسائل روستا. اما وقتی گفته شود مردم مثلا" نعوذ بالله برای بامیه می‌آیند مسجد و تکیه و اگر نباشد پرنده پَر نمی‌زند، خُب باید هم حق قائل شد برای کسانی که ازین حرف شگفت‌زده شدند واکنش نشان دهند. چطور می‌شود آسوده گفت اگر مثلا" به تعبیر خودم زولبیا نباشد جیکاپَرزن هم مسجد نیست! ولی از آن سو کسی نتواند در جواب بگوید مُلّا هم اگر پول مُلّا و پاکت در میان نباشد مفت نمی‌رود منبر؟ اگر حرف زدی، خب حرف هم می‌شنوی. تاب در بحث جزوِ اساس مباحثات است. هر چند این وسط باید شفاف نظرم را بگویم همه‌ی روحانیون را مَباید با یک "دید"، دید. باز باید بگویم پول مُلا هم برای امرار معاش و نیز عملی سارزی نیت پاک مؤمنان در پرداخت اختیاری آن، امری نیکو و در ردیف امور خیر و خوب است. نیز نظرم این است مساجد و تکایا همواره در هر نشستی باید پذیرایی خوبی را تدارک ببینند. مردم گاه تا سه ساعت پای مجلس نشسته‌اند چطور پذیرانی نشوند؟ من خودم مُرسم در هفتِم و اوسا در تاسوعا همیشه دوو می‌گرفتم. چرا؟ چون نذری‌پلو بود. پلا که نباشد مگر مُخ درد می‌کند کسی برود. بگذرم. دو سوی ماجرا در آن بحث به نظرم بر سرِ یک مسئله‌ی رایج گپ و گفت کردند. دیگر نیازی نبود پرخاش کرد که کاری می‌کنم مرغان آسمان برای‌تان فلان بهمان کنند. بگذرم. نگفته‌ای بود که تشخیص دادم گفتنش شاید فیصله‌بخش باشد و اگر حالا هم این حرفم صدمه دارد، یا ندارد، نمی‌دانم. پیش پیش معذرت می‌خواهم. پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ : ابراهیم طالبی دامنه دارابی.
 
شیخ مالک به ابوعارف: بحثم جدی بود و برایم با تجربه اثبات شد  و الان هم بر همان بحث ایستاده ام خودم در دارابکلا اگر یک سود بزنم حداقل  پانصد نفر فامیل دارم چطور با آن بحثم توهین گر باشم و توهین حرام است از این جهت به هیچ کس توهین نمیکنم. یک تجربه میتوانید عملی کنیدبعد از ماه رمضان در مسجد جامع و مسجد پائین محله دارابکلاء تا چهل روز بعد از نماز مغرب و عشاء فورا به همه نماز گزاران فقط چای بدهید اگر تا قبل از چای صد نفر میامدند هنگام فعال شدن چای دویست نفر میایند.. این را باید باور کنیم و بنده تجربه کردم بطور کلی و بدون اهانت و با احترام میگویم هر مسجدی که تغذیه در کار نباشد خلوت است.
 
جنابِ استاد احمدی سلام. خوب رفتی سرِ خط. در کربلای معلّی در گودال قتلگاه هم قاتلان نه از آن سوی چین و ماچین آمده بودند و نه از ورای دماغه‌ی امیدِ نیک. همین پینه‌بستانِ پیشانی بودند که دین را به دینار چسب زده بودند. بگذرم. گوشه‌ای بود به گوشه‌ی اهل قبله در بیان شما که جهل را گران می‌خریدند و دانایی را ارزان می‌فروختند. نوشته‌ات حد یک منبرِ محدود بود در اندازه، مبسوط بود در اثر.

 

محمد تقی آهنگر: سلام فکر کنم داره منتشر میشه اخیرا در رتبه بندی معلمان یه گزینه اش همینه خیلی از همکاران من جمله خودم کار نامه رتبه بندی خودم رو گرفتم دیدم ۴۰ درصد دیندار وارزشی هستم بگذریمبحث ان طولانی است ولی دیشب اقای نادری در سخنرانی خود فرمودند جز ۱۴ نفر اولاد پیام معصوم اند بقیه همه گناهکاریم و همدیگر رو ببخشیم تا بخشیده شویم پس نقد بر همگان وارد است.

 

باز نیز پای دردِ و دل کار و کارگر و حقوق و مهار تورم

به نام خدا. سلام. خُب، وقتی سال به اسمی نامگذاری می‌شود یعنی از همان آغازین روز سال نو، تمام دیوان‌سالاران کشور باید جهتِ کشور را به سمت پیاده‌کردن آن سوق دهند. مثلا" ۱۳۷۹ سال سال امام علی ع اعلان شده بود که بیشتر می‌توانست نظریه‌پردازی باشد و فرهنگ‌ساز، ولی وقتی سال ۱۴۰۲ «مهار تورم و رشد تولید» شد بیشترین نشانه باید در کنترل قیمت‌ها باشد. این آیا قیمت‌ها مهار شد یا نه مرکز آمار باید ارقام دهد یا بانک مرکزی. من وارد این مقوله‌ی پیچیده نمی‌شوم. تا الآن برای امسال پنج شش متن در زمینه‌های مبتلابه محیط کار و کارگری و اقتصاد معیشتی درین صحن نوشته‌ام، اینک بازم به نظرم جا دارد به این مسئله‌ی روز بپردازم تا کمکی کرده باشم به دانسته‌هایی که باید بدانیم و بایسته‌های که باید بشود. هر آدم دلسوز انتظار ندارد دولت ۱۳ درین زمینه ناکارآمد شود، ولی اگر نخواست یا نتوانست، قضاوت جامعه دگر می‌گردد.

 

روزنامه‌ی "کاروکارگر" (امروز پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ : عکس بالا) همین موضوع را تیترِ یک کرده که تیمی متشکل از وزاری اقتصاد، جهاد، صمت و کار در آخرین ساعات شورای عالی کار برای تعیین دستمزد ۱۴۰۲ اعلام کردند "ما تورم را مهار می‌کنیم، شما هم افزایش ۲۷درصدی حداقل دستمزد را امضا کنید.»

 

خُب کارشناسان و فعالان کارگری در مقابل می‌گویند "بیش از دو دهه است که وقتی به مصوبات مزدی شورای عالی کار اعتراض می‌شود، تنور این بحث داغ می‌شود که می‌توانیم دستمزد را وسط سال اصلاح و ترمیم کنیم." این اشاره‌ای است به این که اینان  استناد می‌کنند که گویا "دولت قول داده به شرط عدم مهار تورم، مزد اصلاح می‌شود." اما آنان اعتراض دارند (یعنی شک دارند) که اگر اعضای شورای عالی کار "چنین تعهد کتبی از جانب دولت در دست دارند، آن را علنی کنند وگرنه در بیش از ۲۰ سال گذشته هیچ زمان ترمیم مزد در میانه‌ی سال از حد مطالبه فراتر نرفته و هیچ زمان به اجرا نزدیک هم نشده است!"

 

این وسط شخصی به اسم آقای "محمد کعب‌عمیر" نماینده شوش در مجلس که من حتی قیافه‌اش را هم هنوز ندیدم (بگذارید جمله‌ی معترضه -توضیحی- خودم را همین جا، داخل دو کمان بگذارم: زمانی بود در دهه‌ی شصت و هفتاد ماها شاید تمام نمایندگان مجلس را به اسم و رسم و خط و ربط و شکل و شمایل و صوت و لحن و لعن! و لکنت کلام و کشیده‌زدن و نطق و مُطق! سکوت و فریاد قیل و قال و داد و بیدادشان می‌شناختیم، اَمّا اِساها =حالاها، نا =نه) داشتم می‌گفتم، آری؛ کعب‌عمیر  اظهار کرد:

 

″با توجه به اینکه مصوبه‌ی دستمزد کارگران پس از امضای تمامی اعضای شورای عالی کار، تبدیل به قانون شده و امکان تغییر در آن عملاً وجود ندارد تاکنون افزایش حقوق کارگران پس از مصوبه‌ی شورای عالی کار در اواسط سال سابقه نداشته است. ولی با توجه به افزایش تورم هیچ‌گونه منع قانونی برای اینکه در میانه‌ی سال دستمزد کارگران افزایش یابد، وجود ندارد."

 

نکته هم بگویم: در واقع کعب‌عمیر صحّه گذاشته مهار تورم تا این جا عملی نبوده و من فکر می‌کنم اُسار (=افسار) این اسبِ چموشِ سرکشِ جوخوارِ! آخوردار! در دست شیطانک‌های شیطنت‌طلب! است. ابراهیم طالبی دامنه دارابی.

 

مهدی ملایی: سلام بر ابو عاصم، نماز  و روزه ی شما قبول. شما بزرگواری  میکنید که دغدغه ی حقوق و دستمزد کارگر رو دارید،و به مطالبی مفید هم اشاره کردید که، ایکاش بجای یکی از این نماینده هایی که با هم جلسه میذارن تا حقوق کارگر رو حداقل ترین در نظر بگیرن، حتا اون نماینده ی کارگری هم که بِینشون هست،بهش هیچ دلگرمی نیست،شما بودید شاید فرجی میشد،به نظرم اینا فقط بخاطر همین جلسه ها،حق جلسه ای که میگیرن بیشتر از حقوق یکماه کارگر باشه،خیلی کم اتفاق میآفته که آدم سیر،حالِ آدم گرسنه رو درک کنه،بازم کارگر راضی هسش حقوقش همین حداقل باشه ولی گرانی رو کنترل کنن،نه اینکه یه هندونه کارگر رفت بگیره ،شد ۱۵۰ تومن،یعنی بیست تومن کمتر از حقوق ثابت یک روز کارگر، معلوم نیست اینا مهار رو چجوری برداشت کردند.
 
 
مهدی ملایی: سلام بر عمو ابراهیم. در زمینه ی همین مِلا پول،خودم دوبار از یکی از کسانی که شاید تو فکر خودش از بزرگان مسجد خودشو قبول داره شنیدم،اگه کسی این پول رو نده چایی که تو مسجد میخوره،و یا سرویس که تو مسجد میره حلال نیست ،عَججججب،آقا یکی دوست نداره این پول رو بده،طرف دو سه شبِ احیا میاد مسجد،بازم کاری میکنن که از مسجد فراری بشه،آقا اون دمِ در صندلی بذار بشین هر کی دوست داشت ،خودش بیاد پیشت، ملا پول رو بده، آقا، بعدِ این نوشته خدا به دادم برسه.
 
جنابِ مهدی ملایی سلام. قصدم از طرح مسئله‌ی روز به‌ویژه مشکلات کار و کارگران این است شناخت ما از وقایع دقیق باشد و افکار به سمتی سوق یابد که اگر از توان کسی کار میدانی بر می‌آید دریغ نورزد. و الّا صرفِ حرف بخشی از کار است. اما گفتی من اگر جای آنان بودم شاید فرَجی... . شاید فردا یا پس فردا  قسمت ( ۱۴۱ )  "خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب" خودم را روی این موضوع متمرکز کنم که بدانی موقعیت من چیست. بابت اون دومین موضوعی که بیان فرمودید که در لسان عمومی مشهور شده به «پول مُلّا»، بنده هم عرض کردم در آن نوشته‌ام که امری اختیاری است و از اَخیار و کسانی سر می‌زند که نیّات پرداخت‌های شرعی دارند و دادن آن وجوه در آن راه را، از ثواب‌های مؤثر و برکات رزق‌شان می‌دانند. من از همین دسته هستم. می‌دم. بحث آزاد هم همیشه درین صحن از سوی اعضا تحمل می‌شود. از شما رفیق تلاشگر و دانشور متشکرم. معمولاً ملموس و مرتبط با دردهای جامعه قلم می‌زنی و از خلوص برخورداری.

 

جنابِ استاد شیخ محمدرضا احمدی سلام. نظرم این بار خاطره است، نه شرح و برداشتم ازین دعای روزها. قصدم روی واژه‌ی بحبوحات است. یادم هست اوائل انقلاب وقتی طرف‌های سیاسی (راست و چپ و چریک فدایی و توده و پیکار و نهضت آزادی و بنی‌صدری و جبهه ملی و هکذا حجتی (انجمن حجتیه‌ای را می‌گفتند: حجتی) با هم بحث می‌کردند و کلنجار می‌رفتند، به هم می‌گفتند در این "بُحبُوحه‌ی حساس جهانی" مثلا" وِنِه (=باید) انقلاب جِه حمایت هاکانیم و دست از تفرقه و تشتّت برداریم. چه هم به گوش فرا می‌دادند! ولی یکی -که هنوز هم رفیقمه -وسط بحث می‌پّرید و می‌گفت: چرا لغت سخت به کار می‌برین می‌گین: بُحبُوحه‌؟! خاب بگویین: حالا، این وسط. این میون! جناب احمدی! حالا بفرما واضع این دعای پرلغات و ثقیل روزهای رمضانی، بحبوحات را قشنگ وارد کرد یا می‌شد لغتی دیگر جای آن، جایی دهد؟! حقیر بگذرد!

 

جواب شیخ احمدی به دامنه:  سلام بر طالبی عزیز طاعات قبول. ما هم در ایام ماه رمضان، وقتی که می‌خواستیم این قسمت از دعا را توضیح دهیم، آنچنان با آب و تاب شرح می‌دادیم که روزه دار احساس کند همین الان در وسط بهشت هست و حقیقتا به این معنا ایمان داشتیم. یعنی روزه دار واقعی باید در بهترین جای بهشت قرار بگیرد، نه دم در، و این کمترین خواسته ماست. این گونه مثال می زدم: بعضی ها وقتی به زیارت امام رضا علیه السلام می‌روند، اگر دستشان به ضریح نرسد، می‌گویند زیارت نکردیم، چراکه بحبوحه و مرکز حرم امام رضا، ضریح و قبر مطهر هست، لذا هرطور شده باید ضریح را لمس کنند. علاوه بر این، حتما محل اسکان اولیای الهی، بحبوحه و وسط بهشت است، لذا ما هم دوست داریم در جایی از بهشت باشیم که اولیا و ائمه هم آنجا باشند. جالبه که بهشتیان هم مراتبی دارند. این گونه نیست برای هر شخص بهشتی، همه گونه نعمت فراهم باشد، اگر این گونه بود، چرا شهدا از مقام و درجه حضرت ابوالفضل علیه السلام غبطه می‌خورند.(موضوع درجات بهشت و درکات جهنم خیلی جالب هست). به هر حال، طمع ما زیاد هست و از میان درجات مختلف بهشت، دوست داریم در بحبوحه آن و در بهترین جای آن ساکن شویم، البته به اتفاق همه اعضای گروه، انشاالله. این که آیا می‌شد کلمه دیگری به جای آن انتخاب کرد یا خیر، واقعیت این است که نمی‌دانم. عبارات و کلمات دعاهای ماثور، به خودی خود دارای ارزش هستند و اعتبار خاصی دارند و با توجه به خصوصیات و ویژگی های مورد نظر بیان شدند.


مجدد سلام استاد احمدی. پوزش از مکثی که در پاسخ شد. رفته بودم نماز. پاسخی که بنده نوشتی چنان جاذبه داشت که با کمال اشتهاء خواندمش. خوب شد از خاطرات منبرت، یک پیمبلیگ (=ذره) گفتی. ولی به قول آقای سامان جلیلی خواننده‌ی بابلی:

عشقِ من،
کجای زندگیتم بگو
از این روزای پَرپَر بگو
که می‌رسیم به آخر، بگو
عشق من!!
الان که روبه روتم بگو
بگو که آرزوتم بگو!!
تموم زندگیتم بگو

اما وسط و میان و بحبوحه گفتی مرا بردی بین‌الحرمین. وقتی آنجا رفتم دلم نمی‌آد این سرِ بین‌الحرمین باشم نزدیک حرم امام حسین ع یا آن سرِ بین‌الحرمین نزدیک حرم حضرت ابوالفضل س. گرفتم تمام طول بین‌الحرمین را قدم زدم شده بود به گمانم 314 یا 414 قدم. حالا نصف کردم وسط آن می‌نشستم با دو برادر شهید دشت نینوا ناله می‌کردم و انبابه. به قول شما بحبوحه‌ی بین‌الحرمین. بگذرم.

 

سلام مجدد جناب مصطفی. موجب مباهات است که به پرسشم در صحن همان‌مقدار اهتمام می‌ورزی که به پژوهش‌ات. جواب محققانه‌ای داده‌ای و به نکات عالی‌تری پیوند زده‌اید. مطالعه کردم و چشمم به جمال جملات بیناتر شد. درود.
 
جناب شیخ مالک سلام. چرا می‌فرمایی دخالت در بحث. این که ورود به مباحث مهم دینی و ارزشی می‌کنی و دیدگاه‌ات را روشن مطرح می‌نمایی، حُسن است و کاری بساپسندیده. قرآن را نمی‌شود حتی حرفی از آن را جابه‌جا کرد. اما دعاها را نمی‌دانم. بگذرم. منظورم شرح بحبوحات نبود، که شما زحمت بازارسال آن را بر خود هموار دیدید، اصل آمدن این واژه در این دعا بود. بازم درود.
 
جناب شفیعی مازندرانی سلام علیکم. آقا ما خودمان شما را میانجی اون سوی دنیا گرفتیم دیگر شما ما را پارتی‌قوی! نخوان استاد. راستی سپاس که به پیشنهاد بنده چند بیت دیگر در مورد دفن پیکر پاک امام علی ع در «نی جف» افزوده و آن مظلومیت مولا ع را مطرح نمودید. استاد شفیعی مازندرانی سلام مجدد. یک انتقاد: چرا به اشعارتان شماره و عدد می‌زنید، این کار زیبایی اندام شعر را می‌گیرد. شماره‌زدن ابیات اساساً رسم نیست.
 
اسماعیل آفاقی: سلام. ما در هیئت نخواستیم حساسیت ایجاد شود فقط به دوستان خصوصی گفتیم سکوت کنند چون بین جدی و شوخی گویا صبوری گم شد و پرخاشگری اومده بود و مضافاً احترام را فراری دادند و حرمت شکنی را رواج.  انشاءالله سعی شود به فراموشی سپرده شود.
 

برای شب قدر اول: ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ :

زیر قرآن چه آمد ذهنم؟! جهان آباد و آزاد و آرام باشد. انسان ترقّی و تجلّی و تأنّی کند. ایران پله‌پله پارسا و پویا و پالاینده باشد. خودمان خِرَد و خوبی و خوشحالی و خویشتنداری ورزیم. بگذرم.

 
قرآن بر سر
در زیر آسمان پر از اَسرار
چه بر من گذشت؟!
 
باری؛ بارها و بارها، با یاد باری تعالی. دخان را که خواندم پیام آیه‌ی ۴ تکانم داد: در شب پربرکت قدر (که کتاب مبین را نازل کرد) هر امری بر اساس حکمت خدایی جدا می‌گردد؛ فٖیها یُفرَقُ کلُ امرٍ حکیم. و من به خدای متعالم گفتم خدایا! برایم چیزهایی جدا کن که مصلحت و مشیت آن دست خودت باشد. آنگاه خیلی هم سریع با نگاه به آسمان زمزمه‌وار طلبیدم که ای خدای تمام جُنبندگان و جامدان و بندگان:
 
بینایی مردم را به دانایی بدوزان.
دینداری مؤمنین را از آسیب بدوران.
تمنای وصال را بر رو و روح و روان‌مان بتابان.
تقلای زبونان را در فریفتن جوانان، بتاران.
تقاضای تهیدستان را به فزونی نعمت بباران.
تکیدگی اندوهبار را از قلوب آدمیان برُوبان.
دسیسه‌ی دشمنان علیه‌ی ایران را در ریشه بخشکان.
دست‌درازی فاسدان جهان را از سرِ خداپرستان بِرَهان.
 
شیخ محمدرضا احمدی: سلام جناب طالبی عزیز قبول باشه، انشاالله. چه دعاهای زیبایی، آن چنان که به راحتی با وجود و روح انسان و اجتماع ارتباط برقرار می‌کند، 
الجار ثُمّ الدّار را رعایت کردی، آنچه از نیکی و خوبی و درستی و فهم و کمال و بینایی و افزونی نعمت خواستی، ما هم آمین می‌گوییم تا انشاالله به اجابت برسد.
 
جناب استاد احمدی سلام. واقعاً احمدی عزیز آنچه از خورجین عقل و قلب همه‌ی ماها درین شب قدرها بیرون زده، آموخته‌هایی هست که در طول زمان و تداول ایام، یا از پرورش در دامان مادر و پدرمان به هر یک از ماها رسیده، یا پای منبر روحانیان و وارستگان و پیش سخن دانشمندان و پارسایان در قلوب‌مان ریخته و یا از ورق‌ورق کتاب‌ها به جان تشنه‌لب‌مان جرعه‌جرعه، جاری شده. یعنی تعلیماتی بود که سال‌به‌سال در سرزمین وجودمان باریدن گرفته. بنده هم یک قطره بلکه یک ذره ازین امواج خروشان مردم ایران که سه قدر به اقیانوس زدند که صیدِ صدف کنند که بلکه دُرّی گیرند. ممنونم که این نمِ نوشته‌ی من به تنِ روح‌تان رطوبتکی داد وگرنه شما خود در ژرفایی و فراخنا.
 

جمعه. قم| ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ | روز قدس
حجت الاسلام سید کمال الدین عمادی چاچکامی

جناب استاد سید کمال الدین عمادی سلام. اولاً ان‌شاءالله روزی هم، در کنار هم نوه، هم نتیجه، هم نبیره، هم ندیده قدقامت بمانید. ثانیاً محل ما رسم بوده و هست تا آخوند وارد مجلس و محفل می‌شود یکی فریاد می‌کشد بر جمال نورانی محمد مصطفی ص را صلوات. حالا وقتش است بازم با دیدن روی جمیل‌تان در راهپیمایی روز قدس، بیان شود: بر جمال جمیل حاج سید کمال صلوت. ثالثاً من چون ملالغتی‌ام! بگویم هشتگ کودک‌کُش را «کود...» نوشتی!

 
جناب مصطفی بابویه سلام. متن‌هایت بدون تعارف عرض می‌کنم در قماش ضربَ ضربا ضربوا نیست، در قواره‌ی نوشتارهای قابل اتّکا است زیرا بر خود مشقت پژوهش و رجوع به منابع متعدد معتبر را هموار می‌کنی. بنده طالبِ چنین تحقیقاتی متقن به قلم توانای دوستانی فرهیخته و دانشور چون شما هستم. از دل مطالعه وقتی اثری بیرون بزند بر دل می‌نشیند حتی اگر در آن مبحث، فکر شما با فکر من متفاوت از هم باشد. مهم، ارائه‌ی متن است تا دانش، میان ما راکد نشود و به گردش در آید و شما مصطفی از نگاه من یکی ازین گردش‌درآورندگانِ منصف دانش و ارزشی. قَدرَت را می‌دانم. ممنونم.
 
سلام مجدد جناب مصطفی. موجب مباهات است که به پرسشم در صحن همان‌مقدار اهتمام می‌ورزی که به پژوهش‌ات. جواب محققانه‌ای داده‌ای و به نکات عالی‌تری پیوند زده‌اید. مطالعه کردم و چشمم به جمال جملات بیناتر شد. درود.
 
ابوعارف | طالبی دارابی: استاد شفیعی مازندرانی سلام مجدد. یک انتقاد: چرا به اشعارتان شماره و عدد می‌زنید، این کار زیبایی اندام شعر را می‌گیرد. شماره‌زدن ابیات اساساً رسم نیست
 
جناب جلیل قربانی سلام. بامداد به خیر. روی سخنم با این جمله‌ی جناب عالی است که نوشتی: «جز دو گروه ملّا و مدّاح.»
 
۱. این دو صنف در آن دو روز حرفه‌ای جز این ندارند، اساس کارشان بر زنده‌نگه‌داشتن چنین روزهای تعطیل هست. پس خُرده‌ی شما را بر آنان وارد نمی‌دانم.
 
۲. به نظر من نباید جمع می‌زدید. انصاف حکم می‌کند که همه‌ی آنان -روحانیان و ذاکران- برای متاع دنیا به این حرفه و فن و دانش روی نیاوردند و عزت نفس بسیاری از آنان پهلو می‌زند به زاهدان شهیر.
 
۳. اصل آسیب‌شناسی را البته کاری خلاف نمی‌دانم و اتفاقاً منجر به بهبود روند این نقیصه می‌شود که خود روحانی‌های پارسای آبرودار و ذاکرین پارسای آبروخواه بیش از همه از آن آفات و کارهای نابلدان در امر تکیه و مسجد، عذاب می‌کشند.
 

ثبتِ حمیدرضاهه > < نشرِ دامنه
داراب‌کلا: فروردین ۱۴۰۲ : این پست : اینجا:
شرحی برین عکس: یادمه می‌گفتند: آهای ماه تی‌تی! مِه گمشده یار رِه ندیهی؟! چند روز دیگر -یعنی غروب پنجشنبه‌ی آتی- دیدن یا ندیدن نوماه، یا ما را دَمق! می‌کنه که رمضان سی روزه شده! یا رمَق می‌دمَد که آخ جان روزه ۲۹ روزه شده. من جزوِ ۲۹‌هایی‌ها هسّمِه!

 

حمید طالبی: سلام عمو ابراهیم لیالی قدرتان پرفروغ. عکس آسمان و ماه هم به نوبه خودش حرف هایی برای گفتن داشته و دارد فقط در این ماه. تشکر بابت همه دیدن ها و بینش ها‌‌

 

سلام عموحمید‌. ممنونم که دلت به چشمت خبر می‌دهد‌ بر عکس جامعه که چشمشان به دلشان خبر می‌دهد.

 

خیلی حرف است، این حرفِ نصیر

به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیده‌ی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجب‌زاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمی‌توانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیه‌ی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم می‌پردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:

 

- اول: اصلاح و صلح.

-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.

-سوم: قهر و قلع‌وقمع و این آخرِ همه‌ی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیش‌شرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را ساده‌تر سازم:

 

۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.

۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.

۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!

 

بگذرم سه تا دیگه پیش‌شرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قوی‌فکر می‌خواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزه‌روز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه می‌شد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- به‌جِدّ و جهد توصیه می‌کند و خط می‌دهد و نیز ربط.

نکته‌ی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمی‌داند، به نادانی‌اش توجه نمی‌کند ولی خیال نماید می‌داند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسله‌ی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.

| ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ |
ابراهیم طالبی دامنه دارابی


جناب استاد علی اکبر داراب‌کلایی سلام. بند ۸ این متن نقلی جناب عالی که درج شده است -صبوری یهود- به نظرم لفظی غلط است و به دور از حق و واقعیت است، لفظ مقدس صبر و صبوری و صبّاری، یک پیشه‌ی اخلاقی برای کسانی‌ست که از حق برخودار باشند و مورد ستم واقع شده باشند. باید به جای آن نوشت: اینان سالیان سال در «کمین» و «کمند» نشستند تا دست به اشغال و کشتار فلسطینیان بزنند. نویسنده درین بند، دچار خطای استراتژیک مفهومی شد، گرچه از غفلتش بود و دقت نورزید. اضافه کنم با آقای اسماعیل شفیعی سروستانی شیرازی (متولد ۱۳۳۷) آخرالزّمانی پرداز، از دهه‌ی ۷۰ آشنا شدم، دوران اشتغالم و دوران تحصیلاتم در تهران. او آن زمان همراه آقای مهدی نصیری در کیهان بود. متون و آثارش را پی می‌گرفتم. روح پژوهندگی دارد. دیگر هم ازو خبر ندارم. از شما ممنونم که نام نویسنده‌ی متن نقلی خود را در زیر درج کرده و نشانی داده‌ای. روشی پاکیزه که با رعایت‌کردن مالکیت معنوی اثر، سرقتِ ادبی رخ نمی‌دهد. درود.

 

شیخ علی اکبر دارابکلایی: سلام علیکم. درسته منظور شما اینکه صهیونیسم ذاتا پلید و ظالم هستند کلمه ی و وازه ی صبور بودن حیفه برای اینها بکارگیری اگه اینگونه من برداشت کردم نکته ی شما است.

 

سید کمال‌الدین عمادی: سلام محقق نکته سنج خیلی غصه اغلاط نخور ما هم تازگی ها هرچه دقت می کنیم غلط بیشتر است خدا شکر که در اغلاط مانند برخی از محقق فحش به این آن نیست یکی از محققان وقتی متن ایشان را میخوانم هیچ متنی بدون فحش نیست البته دوستان چون می داند غلط تایپی است ناراحت نمی شوند آن اوائل تذکر می دادم دیدم تاثیر ندارد الان خودم مبتلا شدم در همین مقام از همه فرزانگان از این اغلاط عذرخواهی میکنیم.

 

سلام مجدد استاد عمادی. به بنده قوت قلب دادید. همیشه حتی روی یک ویرگول کم یا زیاد به متن‌هایم حساسیت می‌ورزم که هیچ عیب ویرایشی و تایپی نداشته باشد. خندیدم از آن لغاتی که گاه خود تایپ هوشمند گوشی به جای آدم آن را جایگزین می‌کند. ولی من! هوش گوشی‌ام را حریفم وِه را زمینگیر می‌کنم که به جای من خودسر تصمیم نگیرد! خدا را شکر درین صحن به ادبیات دستوری زبان فارسی احترام گذاشته می‌شود و همه می‌کوشند سلیس بنویسند و سالم و صحیح. سپاس.


جنابِ استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام. رستگاری در همین است که شما آن را روی منبر پیاده کردید. و چقدر هم شادمانم که نوشته‌ای از من منجر به این شد شما از تحربیات‌تان در بالای منبر پرده بردارین و اینک بیشتر به انتباه و آگاهی رسیدیم که خودِ روحانیت زودتر از همه جلودار مبارزه با روش‌های غلط است. اصلِ دادن پول به منبری دادن با شکل صحیح و آبرومندانه و مخفی یک رفتار پسندیده‌ی شرعی و عرفی است. منظور همه همین است که بساط شیوه‌ی ناصحیح برچیده شود. از سوی دیگر در بحث باور و عقاید دینی ، من هم‌تز با استاد شهید مطهری هستم  و با"منهاییون" (=یعنی کسانی که اسلام را از روحانیت منها می‌کنند) زاویه‌ی فکری دارم. شاید نشست و برخاست هم بکنم ولی فکرِ منهایی‌ها را از اساس، ناشی از جهالت و اگر سُرخی بگیرد و شعله‌ورتر شود و به ضدیت با اساس روحانیت منجر شود، کاری به دور از اصل انسانیت هم می‌دانم که بنی‌آدم را زیر یک خیمه نگه می‌دارد و اصل را بر پارسایی می‌گذارد. سپاس فراوان روحانی مکرم که خاطرات خوبی بیان داشتید. خدای عظیم را می‌خوانم شما روحانیان وارسته و فاضل و فقیه را برای ملت ما مصون از گزندها نگاه دارد.

 

جنابِ استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. چه غزلی. چه مغازله و عشق‌ورزیدنی. به طرَب رساندی‌ام استاد. کجای غزل؟ این دو پاره چون آتش‌باره.

یکی این:

ز پای توسن لنگم هوا را می توان دیدن
وگرنه در صراط اولیاءالله می رانم

دیگر در بیت تخلص شعری‌تان:

که "گر خِرد را از هوَس ها نیک پالایم" را مطرح کردید و ما اقتدا به "مرام انبیاءالله" فراخواندین.

ممنونم استاد گرامی من که آن پیشنهاد انتقادی‌ شکلی مرا پذیرفتید و این بار به شعرتان عدد و شماره نزدید. چقدر حال شکیل شد. عدد که بر بیت می‌زدید و انگار لباسی بدقواره‌ی بر تن شعر می‌پوشاندی و آن را انظار می‌راندید.

حالا ان قُلتم بر این ترکیب شما "پای توسَن لنگ":

استاد چطور شد توسن که رام‌نشدنی نیست و مَرکبی سرکش و تیز و چابک است، آن را به صفت "لنگ" رخمی کردید و انگار بر چوب‌بست بستی. مگر توسن لنگ هم داریم؟! شگفت آمدم.

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله. متشکرم. توسن چنان که اشاره کردید. اگر چابک سوار در سنگ لاخ ها براند برای اسب وضعیت خاص پیش می آید. اشاره  و کنایه از ضعف ایمانی ماست. شکرا شکرا.
 
سید موسی صباغ دارابی: سلام آق ابراهیم. در متن بار گزاری شده که مثالی از بادله زده شد !!! از بنده نبوده. ارادت. کشکولی : معلومه که روزه تره بهیته.
 
سلام آق سید موسی. پوزش. پس از کدام عضو بوده؟ می‌دانید؟ چون من گشتم الآن، نیافتم. فکر کردم از شما بود. از محضرت عذر می‌خواهم. ازین اشتباهات پیش می‌آید. درود و ارادت سید. پس آت متن خودم را اصلاح نمی‌کنم تا تذکر شما مشخص باشد روی کدام اشتباه سهوی من بوده. من سحری آنچنان پر و پیمون (= دَزِه) می‌خورم که تا اذان افطار هم، حالی‌ام نییه که روزه‌ام، گرسنه‌ام، تشنه‌ام. ابداً. کشکولی کاملی کردی آ سید موسی.
 
سید موسی صباغ: سلام مجدد تمنا دارم. چون در این موارد سی کلاغ چهل کلاغ میشه .و بدون سند. هر طور گفته میشه. بقول قدیمی ها دهون گوشت هست و لامیزه.
هر چی بایری ونه دلجه در انه. اوه . اونجور بخوای بخوری .تره ته رخف کار کفنه خله گت مردی ونی . بعدش هم اونجوری بخوردن روزه حساب نیه. بایستی کم بخوری تا غش هم هاکانی .
 
ابوعارف | ای خدا، مثال «مه رخف» را آوردی وسط غش کردم از خنده! چیطی خادِر ره کناری کانده! به من همش می‌گه: حین رانندگی نیم مسافت را خو دره. (=توی خوابه!) متشکرم از شوخی، که اگر نباشد آدم از پای در می‌آد. درود. سلام مجدد آق سید صباغ عزیز. پس: کشکولی: لطفاً هر کس بود خود مِقار بیاد که از اخوان بنی‌فاطمه در بادله گفته بود.
 
شیخ‌ مالک رجبی: سلام آقا مدیر مداحی بادله را عمقلی ما گفت.ذ در تائید نوشته عمقلی بعضی هیئت ها در فن و روش مداحی تنظیم و میزان و استاندارد نیستند خودم دیدم حالا داستان مداحی بادله را من خبر ندارم.. هیئت هایی از سر شب تا دو شب به سر و سینه میزدند .. و بجای حسین حسین، حُس حُس میکردند.. بعد هم نماز صبحشان قضا میشد.. درباره مداحیها و دسته رویها باید روش صحیح آن را صحبت کنیم تا از مداحان نتیجه مطلوب حاصل شود
 
 

ابوعارف | سلام استاد مالک. اسا ون بورم عمقلی هارشم کیه. عمقلی شما کیه؟ شما  کشکولی: به قال خادت «۵۰۰» تا عمقلی داننی؟ نمی‌دانم کدوم را می‌گی؟ سوت بزن! دیار بَوووشه. مزاح مرا به دل نگیری؟! من شخ مالک را دوست دارمه.

 
شیخ‌ مالک رجبی: عبدالله عمقلی. پانصد  همه عمقلی نیستن دایی عمو خاله عمه خال وچه وووو
 
ابراهیم | طالبی دامنه دارابی: مجدد سلام دارم خدمت دوست فعال و فاضلم استاد شیخ مالک. آسیب‌شناسی درین رابطه را مهم می‌دانم. خودم از مجالسی که مداحان و ذاکران محترم، زیاد سروصدا کنند و ادا در بیارند و وقت مردم را بگیرند، اصلاً موافق نیستم. ذاکرین داراب‌کلا را خیلی سرتر از بقیه‌ی جاها می‌دانم. که آرام و شعرهای پخته می‌خوانند. ممنونم که صریح آسیب را مطرح کردید. یک معضل کشوری است. ریشه‌ی این بدعت‌های مداحی غلوآمیر و پرخراش و خروش و اغلب با اشعار دروغ را خود صداسیما آبیاری کرد و درخت کرمو به وجود آورد. بگذرم.
 
ابوعارف | طالبی دارابی: سریع‌السیری لذت می‌برم. کم نیانّی در جواب! خدا بده برکت! شم فامیلان ره. نصف‌شون با من فامیل‌اند. بگذرم. سوت را نزن!
 
ابراهیم | طالبی دامنه دارابی: تازه متوجه شدم. متشکرم. عموزاده‌ام عبدالله گفت، درسته. درسته. نزدیک بود گردن آق سید موسی بیندازم خبر دستمزد بالای مداحی برادران بنی‌فاطمه را که من برخی از آهنگ‌های ایشان را دارم. خب، آن متنم را توضیحی اضاف می‌کنم.

 

اصلاح می‌کنم: مثال روستای بادله را جناب عبدالله طالبی عموزاده‌ام زده بود که سهواً بنده نام جناب سید موسی صباغ را آوردم. حالا درست شد.

 

سلام شیخ مالک: «علیٰ برکت الله» !!! با قال آن رئیس کابینه‌ای که ارزش این الفاظ مقدس را هم درک نمی‌کرد، چه رسد به کشورداری را. سلام به شما شیخ مالک ما که فامیلانش از ۱۰۰۰ فامیل جلو زد. توی تاریخ داریم که شاه «هزارفامیل» را فقط قدرت می‌داد. بگذرم  و بروم تا میاسی‌سیاسی نشود!

 
شیخ مالک رجبی: چون در کنار شما مدیر زبر دست هستیم.
 
عبدالرحیم: آخ خدا  خدا ت پی یر مار ر بیامرزه  چقدر در دلتان کشکولی های بگم بگم دارید. مرحمت شما زیاد.
 
ابراهیم | : آقا مرتضی شهابی سلام مجدد. آره خبر دارم. ولی نمی‌دانم لئون مِسی قبول کرده یا نه؟ از چهرهای محبوب است او. کشکولی به کشکولی: حمید ماهی‌صفت گویی می‌گفت عکس «استاداسدی» سه‌کیلو هزار! البته با تقدیم ادب و احترام به آن بازیکن که زبانزد شد در شوخی‌های عامیانه.
 
ابوعارف |:دعبل صله قبول نمی‌کرد استاد شیخ مالک. سلام مجدد. صله را در قدیم شاعر می‌گرفت! خصوصاً در عکاظ مکه. شما مگر شاعری؟!
 
 
ارسالی سیده ربابه سجادی
 
 
دیدار خواهران داراب‌کلا در روز ۲۳ رمضان
| ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ | با خانواده‌ی شهید مدافع حرم
محمدتقی سالخورده روستای شهابالدین شهر نکا
 ارسالی سیده ربابه سجادی دارابی از هیئت
 
بانوی محترم خواهر ارجمندم خانمِ سادات سجادی سلام. ۱. سپاس از اطلاع‌رسانی. ۲. سالخورده اگر از زرین‌آباد باشد، پدرش از رفیقان بنده بوده. ۳. توصیف دختران داراب‌کلا و لالیم به «دختران شهید حاج قاسم» یک تعبیر دلچسبی بود. زیرکانه صورت دادید. ۴. این حرکت فرهنگی شماها عزیزان مکرم محل‌مان، علاوه بر بُرد سیاسی، یک بُعد معرفتی هم داشت، و آن این بود با این حجاب اَکمل و شورانگیز و شرعی، فرهنگ دینی زادگاه‌مان ما را انتقال دادید. به همه‌ی شما بزرگواران و شخصیت‌های حاضر درین عکس و سایر عکس‌هایی که الصاق کردید، سلام و احترام و ادب و ارادت عرض می‌کنم. یاد شهیدی که سر قبرش حضور به هم رسانید، جاودان باد و همه‌ی شماها هم از گزند زمانه و بدخواهان در امان. ممنونم فامیل گرامی‌مان. برادرتان: ابراهیم.
 
سیده ربابه: سلام وعرض ادب و احترام. خدمت برادر ارحمند اقای طالبی. سپاسگزارم از دعای خیرتان. البته قبر شهید طوسی هم زیارت کردیم. از قلم افتاد با شهید سالخورده در یک مزار هستن. التماس دعا
 
مجدد سلام و عرض ادب خواهر گرامی‌ام سادات سجادی. یاد شهید طوسی مرد اطلاعات جنگ و عملیات را آوردی، ممنونم. خوشا به سعادت همه‌ی شماها که بهترین روز ماه رمضان بیست‌وسوم را سر قبر آن شهیدان بودید. با احترام. ابراهیم.
 
 
حجت الاسلام سید کمال الدین عمادی چاچکامی
شرح عکس: سلام استاد
اسپند دود کن حاج آقا سید عمادی!
قشنگ افتادی چش کاننه شما ر
عالی هست عکس. ۱۵۵ ساله بشی الهی، مثل بنده! کشکولی.
 
سید کمال‌الدین عمادی: سلام بزرگوار. گمان نکنم این چهره چش زدنی باشد. ما که سالها از عرضه تصویر خود شرم داشتیم هر چه دوستان اصرار کردند دل رضا نمی داد تا اینکه حضرت عالی پیشنهاد کردی اطاعت شد حال صدقه رد بلا هم بر عهده خودت. ای ناوو مره ناهیتی.
 
مجدد سلام استاد عمادی. خدا را شکر یک جا آخوند حرف مکلّا را به گوش سپرد. کشکولی! ردِ بلا هم، ای به چشم آقا، روستا که رفتم، دوست دارم یک تِلا یا تِرکوله یا تَشنی برای‌تان فِدیه کنم، اما حیوان را کُشتن را این صحن برخی هستند تسبیح اووه می‌کشند! می‌گن نکاش! حتی مگس را. شگفتا! چه حرف‌ها. سپاس آقا.
 
جناب عبدالله سلام. مدیر متن را دید که یادش مثال بادله و آقای بنی‌فاطمه افتاد. فقط موقع نام‌بردن اسم، تطبیق نادرست بود. کارت قرمز را هم بده، مدیر بره روی نیمکت راحت! البته یادت باشد مدرسه فکرت تنها مدرسه‌ای هست که معاون و ناظم به‌هیچ‌وجه مِن‌الوجوه ندارد! اون وقت هرج‌ومرج اینجا بپا می‌شود. کشکولی!
 
جلیل قربانی: در قانون فوتبال، اگر کارت قرمز بگیرید، نمی‌توانید روی نیمکت ذخیره تیم‌تان و حتیٰ در میان تماشاگران هم بنشینید و باید به بیرون از ورزشگاه منتقل شوید.  همین بُرش ۲۵. جناب جلیل امشب تیم‌تان شش تا زد معلوم نشئه شدی! سلام مجدد جناب جلیل قربانی. سعید روستایی در فیلم سابقش متری شش و نیم متر (اشاره به کفن) هم معضلات اجتماعی را تیره دید که البته نمی‌توان انکار کرد. اون فیلم را دیده بودم، حالا «برادران لیلا» هم توی همان مایه‌ی فلاکت است. اگر نقد و شرح بنویسی که عالی است. دست‌کم دیدگاه شما را خواهیم دانست.
 
 
جناب استاد احمدی سلام. اما خدا با خلقت انسان به عنوان موجودی احسن و اشرف به خودش آفرین گفت. اشاره‌ی من به عبارت آخر متن شماست.
 
سلام جناب عبدالله. مدیر مگه هلی‌بکش تلی‌بکش شما هست! که هر چه به گوشَت می‌خورَد پرتاب می‌کنی بر فرق مدیر!
 

 

مکان قبر ابن ملجم ملعون: ابن بطوطه سیاح معروف می‌نویسد: ورأیت بغربی جبانة للکوفة موضعاً مسوداً شدید السواد فی بسیط أبیض فأخبرت أنه قبر الشقی ابن ملجم وأن أهل الکوفة یأتون فی کل سنة بالحطب الکثیر فیوقدون النار على موضع قبره سبعة أیام . هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غرب جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: اینجا قبر ابن ملجم سنگدل و مفلوک، [قاتل حضرت امیر المومنین علیه السلام]، است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می‌کنند و به مدت هفت روز آن‌ها را در این مکان می‌سوزانند. رحلة، تالیف ابن بطوطة، صفحه ۲۲۹، چاپ دار احیاء العلوم.

 
زن و مرد این قدر بد

به نام خدا. سلام. زینتِ گردنبند به گردن نمی‌زد که بتواند جای آن نخ ببندد. که چه شود؟ که بتواند هیزم (=خار و خاشاک) جمع کند با نخِ گردنش ببندد و سرِ راه رسول اکرم ص کار بگذارد تا پای مبارک آن پیامبرِ شفقت ص سیخ روَد و آزار بینَد. اُم‌‌جمیل‌ خواهر ابوسفیان‌ ‌بن‌ِ حَرب‌، زنِ ابولهب (=عبدالعزّى) را می‌گویم؛ عموی بدِ پیامبر خدا ص، از‌ اشراف‌ ثروتمند قریش‌ ‌که پس‌ ‌از‌ رحلت ابوطالب‌‌ ع، پیشوایی‌ِ بنی‌‌هاشم‌ ‌به‌ ‌او‌ رسیده‌ ‌بود‌.

او اما چه کرد؟! به جای حمایت از برادرزاده و بنی‌هاشم و مکتب اسلام، با‌ عشیره‌ی مخالف‌ِ عشیره‌ی ‌خود‌ ‌-یعنی‌ بنی‌‌امیه‌- هم‌پیمان‌ شد. به این هم بسنده نمی‌کرد؛ ‌در‌ راه‌های‌ مکه‌، پشت‌ِ سرِ پیامبر خدا ص راه‌ می‌رفت‌ تا مردمان‌ ‌را‌ ‌به پیغمبر ص، بدگمان کند، ‌بر‌حذَر بدارد، وی را نزد آنان جادوگر ‌بنامَد که در واقع به تعبیر صاحب المیزان به "خاموش‌کردنِ نورِ نبوت" منجر شود. ‌او‌ و همسرش‌، کینه‌ی خود را به پیامبر ص زیاد و زیاد و زیاد کردند تا جایی که شعر زشتی‌ ‌را‌ ‌علیه‌‌ی آن حضرت می‌خواندند:

مذمّما عصینا
و امره‌ أبینا
و دینه‌ قلینا

یعنی: نکوهش‌کنان‌ نافرمانی‌ کردیم‌ و ‌از‌ فرمان‌ِ ‌او‌ سرپیچیدیم‌ و ‌از‌ دین‌ ‌او‌ دوری‌ جُستیم‌.

 

و چرا نفرین در میان آمد؟ چون وقتى رسول خدا -صلّى الله علیه و آله و سلّم- او و سایر عشیره و اَقرَبین خود را براى اولین‌بار دعوت کرد، او بى‌شرمانه، پیامبر خدا را نفرین کرد: "تبا لک" یعنی خسران و هلاکت بر تو باد. که سوره‌ی مسَد نازل شد و نفرین را به خودش رد کرد: خسران و هلاکت بر او باد. یعنی: تبّت یَدا ابى‌لهبٍ و تبَّ.

 

لغت‌شناسان «تَبٌّ» «تبابٌ» را "قرارگرفتنِ دائم در خسارت" معنا کرده‌اند و حقیقتا" خداوند چه واژه‌ی عمیقی را برای او و زنش در نظر گرفت: تبَّ. در واقع نفرین را اول ابولهب آغاز کرد و خداوند با نفرین با او مقابله کرد و از پیامبر عظیم‌الشأن و خاتمش دفاع جانانه. واقعا" مسد از سوره‌هایی هست که همواره خواندن دارد، هم تاریخش، هم جاری‌بودنِ مفاهیم مهمّه‌اش./دامنه.

 

حجت الاسلام شیخ ربانی [در پاسخ به حاج قاسم علی چلویی] هوالعزیز. ذالک ومن یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب. چنین است هر کس که شعائرالهی را بزرگ بدارد این امر از پرهیزگاری دلهاست .۳۲ حج. خدمت برادر متدین و رزمنده پر افتخار و پرتلاش آقا قاسم سلام علیکم، این آیه شریف را تقدیم به انسان‌های شایسته ای می‌کنم که با افتخار خادم مسجد هستند و بدانید که انسان‌های بزرگ و با لیاقت شایسته مقام خادم مسجد بودن را دارا هستند که از جمله شما بزرگوار هستید ، عزیز ، از گذشته دور تا زمان ما و از جمله فرزانگان مدرسه فکرت از نوع برخورد نسبت به جمع آوری مساعدت برای مسجد جامع منتقد هستند و آن روش را نوعی بی احترامی تلقی می‌کنند و معتقدا تاثیر مخربی بر افکار جامعه دارد من صحبتی کردم و هشدار دادم و عرض کردم خود اعضای محترم هیئت امنا که یکی از آن عزیزان (شهید زنده ما عبد صالح خدا حاج آقا کارگر) راضی به این روش نیستند و بله مسجد خرج دارد و گفتم مساجد دیگر نسبت به مدیریت مسجد چگونه عمل می‌کنند، و ای عزیز، اگر فقط به همین صحن ارزشمند مدرسه فکرت توجه کرده باشید این مقام روحانیت بود که مورد هجمه قرار گرفت نه ضعف مدیرت مسجد، البته مدیر محترم و صدیق ارجمندم آقا ابراهیم حفظه‌الله و دیگر عزیزان از شأنیت روحانیت عالمانه دفاع کردن از همه سپاسگزارم. والسلام علی من التبع الهدی. بی نشان.

 

بر استادم جناب ربانی دامت برکاته سلام دارم. خیلی اشتیاق داشتم امسال خودم را به پای منبرهای‌تان در اوسا دو دهه‌ی دوم و سوم برسانم، اما هر چه برنامه چیدم، اموری ثانوی‌تر آن را برچید. چون میلم می‌کشد پای درس‌گفتارهای شما خود را بنشانم و تعلیم گیرم. برای من شما رفیق بافضیلت شخصیتی محسوب می‌شوید که کردار و گفتارتان مرا به آخرت رهنمون می‌کند و به خدا راهیابی. کما این‌که سفارش شدیم کسانی را همنشین و مصاحب خود کنید که دیدارشان شما را به یاد الله و معاد اندازد. شما یکی از آن مصاحب خوب. اما بعد؛ در نوشتاری به رغبت و عنایت نوشتید:

 

«مدیر محترم و صدیق ارجمندم آقا ابراهیم حفظه‌الله و دیگر عزیزان از شأنیت روحانیت عالمانه دفاع کردند، از همه سپاسگزارم»

 

خواستم بگویم شاکرم خدای جل علا را که سخنی چند در صحن در چندی متن بر زبان و قلم راندم، چشم تیزبین شما را گرفت و دستِ مَودّت بر سرم آمد. ربط من به روحانیت، وینان؛ پارسایان زمان و آموزگاران جان و طبیبان روح و روان از ناحیه‌ی اعتقاد است و عشق ماندگار. بی‌آنان، برگ‌های باورهای دینی مؤمنین در تندبادِ شُبهات شُوم و حملات دغل‌کاران، اُفتان و ریزان و خزان می‌کند. معتقدم کسانی که در فضای ایران باور راستین مردم را تخریب می‌کنند و اعتقادات مؤمنان را ویران، هیچ نمی‌دانند که با این کارِ کریه، اگر جوانان مورد ویرانی قرار گیرد، آینده‌ی درخشان‌شان تیره می‌شود و اگر مُسنّان در معرض حملاتشان باشند، گذشته‌ی‌شان تباه. و این چه کار شیطانی زشتی است که از بازخورد وحشتناک آن بی‌اطلاع‌اند. بگذرم. زیاد زبان‌درازی! کردم محضر استادم.

 سپاس؛ فراوان سپاس استاد. زنده و پاینده بمانید و از گزند و کمند در ایمنی و امان ای دوست باایمان و مرام.

 

جواب آقا ربانی: هوالعزیز. خدمت صدیق ارجمند و عالم عامل آقا ابراهیم عزیز سلام علیکم، عبادات قبول حق جل جلاله. چون منش بزرگان ، نگاهتان همیشه از بالا به دوستان است صفا و اخلاص و صداقت موج می‌زند و این بی بضاعت کجا لایق. ای عزیز ، بر حسب تکلیف انجام وظیفه کردم و معضلی که عقلا معترف به آن هستند و دردی لاعلاج شده را سر منبر مطرح کردم و باور بفرمایید اکثر مؤمنین موافق صحبت بودن و تشکر می کردند و همه عزیزان میدانند کلامی گفته می‌شود از راه ارادت است و زیارت شما آرزویم بود که میسر نشد . ملتمس دعا همیشه عزیز. بی نشان.


نقدی بر: "دفاع را با ورود به خاکِ دیگری آلودیم"!!!

جنابِ استاد سید حسین موسوی خوئینی سلام. اگر "خاکِ دیگری" در جمله‌ات مَجاز از چیزی دگر است و در معنای غیرحقیقی‌اش، حرفی نیست، ولی اگر منظور در معنای حقیقی‌اش هست و مسلما" و لابد سرزمین سوریه و لبنان و عراق و افغانستان و شاید هم یمن و هکَذا جاهایی دیگر، حرف دارم.

 

مصدر آلودن به معنی مالیدن و آغشتن، اَعم از خوب و بد است. اما در جمله‌ی شما بر خواننده معلوم است که منظور بدبودن آن است. لذا بنده این فعل را در جمله‌ات از نوع بد و کثیف معنی می‌کنم. پس جمله به عبارتی دیگر این می‌شود: ایران از همان دوران امام ره کم‌کم از رأی و خواستِ مردم، دور شد مفهوم دفاع را با دخالت در سرزمین‌های دیگر، کثیف کرد و به زشتی آلود. اینک نگاه من به دیدگاه شما:

 

تا لحظات دیگر مشغول نوشتن هستم تا بتوانم منظَر فکری خودم را درین صحن نسبت به بیان شما، بیان کنم. از شما هم که روزنه‌های این بحث را برای نقد و نظرهای احتمالی، گشودید، استقبال می‌کنم و به این طور مواضع و دیدتان، نگرانی‌یی هم ندارم.

 

اینک ادامه‌ی نوشته‌ام: ↓

 

این پاسخ را از رو می‌دهم که ایرانی‌ام، نیز در هشت دفاع مقدس سال‌های: ۶۱ ، ۶۲ ، ۶۳ ، ۶۴ ، ۶۵، و ۶۷ به جبهه رفتم. این را عیان کردم علی‌رغم میلم که توخالی! حرف نزنم.

 

یکم: می‌فرمایی در خاکِ دیگری رفتن، آلودگی! و کار کثیفی! هست! اما شخصیت‌های کم‌نظیری مثل امام موسی صدر (نمی‌دانیم که هنوز زنده است یا نه) و شهید دکتر مصطفی چمران که امام ره فرمود او "شرف را بیمه کرد" در خاک لبنان، برای فلسطین سال‌ها حضور پیدا کردند. این دو تن بی‌تردید هم اهل اسلام عملی بودند و هم اهل عرفان عملی و کم سراغ داریم مانند ایشان. باری؛ حتی مرحوم سید احمدآقا خمینی دوستِ وَدود شما و ابوی محترم‌تان هم، در آن سرزمین نقش ایفا کرد و امام ره به عنوان رهبر نهضت علیه‌ی شاه و حتی کمک‌کار تئوری و حمایت مالی جریان‌های ضداسرائیلی، آنان را ازین کار باز نداشت. نیز زنده‌یاد دکتر علی شریعتی تئوریسن قدَرِ ایران در دهه‌ی چهل و پنجاه، برای نهضت الجزایر مستقیما" وارد عمل شد. و هنوز کار آنان ستودن دارد و  مایه‌ی مباهات جهان اسلام حساب می‌آید.

 

دوم: از هزاران دلیران‌رزمنده نشان نمی‌دهم که خودم را بندِ پوتین بوسِ آنان می‌دانم، از خود و اخوی‌ام شیخ باقر -که دوست شماست- مثال می‌زنم که او در جبهه‌ی شمال غربی وارد خاک عراق -حاج عمران- شد و بنده هم در جبهه‌ی جنوبی وارد سرزمین عراق -فاو- ولی هرگز حس آلودگی! و چرک! نداشتیم. زیرا خودِ امام ره حکم به ورود داد و ما حکم ولی فقیه را حکم خدا می‌دانیم و حتی اگر می‌فرمودند تا نجف و کربلا هم بروید و چنانچه قادر می‌بودیم بر لشگر صدام -بخوانید تمامی توان غرب- فائق آییم با جان و دل می‌رفتیم. اتفاقا" ورود ایران به خاک‌هایی از عراق از روی مصلحتِ دفاع مقدس و حفظ نوامیس ملت و انگیزه‌ی بازدارندگی قوتِ کورِ تجاوزگری دشمنی بی‌منطق چون صدام حسین، می‌دانید نشانه‌ی چه بود؟ علامتِ این بود دشمن سه روزه تهران را فتح نکرد هیچ، رزمندگان ایران را در مرزهای خود و خاک‌های خود دید. خویشتنداری امام ره در نهی از ورود به خاک عراق بعثی‌ها را جری و جسور کرده بود و هیچ اصل نظامی و عقل رشید نمی‌گوید کاری کن که دشمن خود را در عزمِ نیامدن لشگر مقابل به خاک خود، ایمن ببیند.

 

سوم: وقتی رزمنده در صحنه‌ی نبرد هولناک -که منجر به چندین هزار شهید و مجروح شد- می‌دید ارتش صدام بخش وسیعی از اراضی عراقِ منتهی به ایران را اَمن‌ترین قرارگاه توپخانه‌ای، موشکی و لجستیک خود کرد و از راه دور فقط ۲۶۰ و اندی موشک دوربرد به دزفول آن هم نه به پایگاه شکاری ارتش که بر سر مردم شهر پرتاب کرد، کدام عقل سلیم به خود زور می‌گوید که همچنان تا لبِ مرزت بمان، کمی آن طرف‌تر نران که خاک عراق است و حُرمت دارد پا روی خاک کشور دیگر مَباید گذاشتن! انگار در جنگ با ما نیست. او شروع کرد به جنگ، آن هم اشغال، و آمد چندین استان ما را خونین و ویرانگر گرفت و مردم را کشتار کرد و از خانه‌ی‌شان تاراند و آواراند، آنگاه ایران برای دفاع از خود حتی نتواند قرارگاه‌های توپ و موشک و تدارکات وسیع و آرام و سریع لشگر جنگجو را تصرف کند و آنان را کمی عقب برانَد که بُرد توپخانه‌اش در ریختن بمب بر سر مردم در شهرهای مختلف ایران، کاسته شود. جلّ‌الخالق. این که اسمش دفاع نیست؛ نظاره‌کردن کشتار ملت خود است. پس؛ رفتن به خاک عراق، آلودگی نبود که هیچ، یک امر ولایی و الهی بود و یک حرکت دقیقاً عقلی. شماتتِ ملت خود با لفظ بدِ «آلودگی» که در یک دفاع مقدسی که به احسن وجه (با تمام مظلومیت و محرومیت افزارآلات توسط غرب) ظاهر شد و مُحرّمات و واجباب شرعی را هم در صحنه رعایت نمود و چشم جهانیان را خیره‌ی خیره و ارزش‌های آن قابلیت صدور و نگه‌داری تاریخی است تا یاد نسل نو بماند که مردم مرز پرگهرشان با متجاوز چه کردند، و یک سانتی متر سرزمین خود را از دست ندادند، به نظر من، رفتاری مساوق با انصاف نیست و نیز مقارن با واقعیت. سخن فراوان دارم. فعلاً والسلام. با احترام./ دامنه.

 

جواب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی به دامنه: سلام. عید بندگی بر شما و آزادگانِ از "غیر" مبارک باد. آنچه آورده‌اید، مانند آن‌هاست که پیشتر آوردید. مشوب کردنِ بحث علمی و کارشناسی، به تحلیل‌های هیجانی و یک‌طرفه و بی‌مستندِ دهه‌ی ۱۳۶۰، نخستین قربانی را از خود گوینده می‌گیرد. اوّلاً تخطئه‌ی ورود به خاک دشمن، نکته‌ای فرعی در نوشتار بنده بود. اگر از متن گریزانید، خوب به سکوت و إماته‌ی باطل برگزار کنید. چرا حاشیه را جانشینِ متن می‌کنید؟ ثانیاً تخطئه‌ی ورود به خاک عراق، مانند بقیّه‌ی مطالب بنده، در معرض اشتباه و برداشت نادرست است. کاش به جای این یادداشتِ بلند، مطلبی کوتاه ولی مستدل می‌نوشتید و خطای راهبردی یا تاکتیکیِ نظر مرا، یادآوری می‌کردید. ثالثاً آنچه بنده آورده‌ام، ریشه در کلمات و ارزیابیِ امام(رض) دارد. رابعاً پوشیده نیست که تخطئه‌ی سیاست ما در ادامه‌ی جنگ تحمیلی، نقد موضع امام(رض) و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی(ره) است. منشِ بنده این نیست که برای نزاهتِ دامانِ رهبرم، زیردستان را بنوازم ... امّا در جای خود باید گفت که از عمده‌ترین مشکلات جنگ تحمیلی، هیجانات و حمیّت‌های بدون تجربه، بدون تدبیر، بدون جامع‌نگری و فاقد تخصّصِ فرماندهان سپاه و نیروهای مردمی بود. البته این‌که تأثیر ایشان از بیانات و فرامینِ امام خمینی (رض) چقدر بود، و امام (رض) چقدر تحت تأثیرِ گزارشات و شورِ جبهه‌ها بودند؛ باید بررسی شود. با توجّه به تفصیل یادداشت‌های روزانه‌ی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی(ره) - مثلاً " پس از بحران "؛ چاپ سوم، 1386ش؛ صفحات ۱۷ تا ۲۲، ۹ تا ۱۰۱ - نیازی به توضیح نیست. البته که مرحوم هاشمی رفسنجانی(ره) راویِ منظرِ خویش است و طبیعی است که خطاهای خودش را، یاد نکند. هم‌چنین به جزئیات سخن و استدلال امام(رض) نپرداخته‌اند. همین منطق گریزی و حماسه‌ی بدونِ محاسبه، کار را به جام زهر کشانید. اگر مسئولان جنگ، اطّلاعات درستی به امام(رض) می‌دادند؛ ایشان شرمنده‌ی رزمندگان و خانواده‌ی شهدا نمی‌شدند. اگر بسیج و سپاه، مخالفان ادامه‌ی جنگ را، وا داده و پشیمان نمی‌انگاشتند؛ امثال آیت‌الله هاشمی رفسنجانی(رض)، صریح‌تر و شجاع‌تر به امام خمینی(رض) مشورت می‌دادند. و کاش امام (رض)،... .

 

جواب دامنه: جناب استاد حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی سلام. ۱. ازین که نسبت به نکته‌ی فرعی شما در نوشتارتان، بهتر دانستید سکوت کنم، ولی نکردم، معذرت می‌خواهم چه کنم بحث‌کردن با شما مثمر است و طاقت هم در شما جمع و خاطر من از آن مستحکم. ۲. اما آنجا که فرمودی "چرا حاشیه را جانشینِ متن می‌کنید؟" باید بگویم لغزش فکری هر کسی -چه سهوی و چه عمدی- چه حاشیه و چه متن، دامنه و آقاخوئینی نمی‌شناسد. گناه من نیست! چون همان یک تیکّه حاشیه، سوسوی عجیبی در متنت می‌زد و چشم ما را به خود خیره نموده بود. بازم معذرت دوم، از خاطر مکدّر کردم. ۳. "خطای راهبردی" شما را که یادآوری کرده بودم، این که در جنگ، حرکت رزمنده را تا لبِ مرز مشروع می‌دانی و ورود به خاک دشمنِ اِشغالی را "آلودگی". جناب خوئینی! مگر رزمنده بلاهت! دارد که دشمن را فقط تا لبِ مرزش دنبال کند و بس؟! ۴. من بر خلاف شما دست به نزاهت افراد نمی‌زنم، بلکه اگر شد نزیه‌بودن را در آنان شناسایی می‌کنم اگر منزه بودند در ستودن آنان خِسّت نمی‌ورزم و بُخل نمی‌خرم! ۵. این سخن شما را -که در ادامه می‌گویم- واقعیت می‌دانم چون خودم به همراه رفیقانم در فاو از نزدیک لمسش کردم. این حرف شما: "از عمده‌ترین مشکلات جنگ تحمیلی" را گهیجانات و حمیّت‌های بدون تجربه و ..." اعلان کردید. البته در وسط کارزار جنگ، تا حدی این بلبشوهای حوزه‌ی فرماندهی جنگ، عادی بود کما این‌که احمد متوسلیان (کی رسد روزی خبر آزادی او هم به گوش رسد) در اغلب موارد ازین ناهمآهنگی‌ها به ستوه می‌آمد و داد و بیداد می‌کرد. ۶. "حماسه‌ی بدونِ محاسبه" در ادبیات شما، زمانی پذیرفتنی خواهد بود که قضاوت را کنار سختی‌های زمان جنگ بگذارید و آنگاه با توزین دو سوی ماجرا، نتایج قطعی را اعلام فرمایید. ما که دخیل در جنگ به عنوان رزمنده‌ی عادی بودیم، متوجه می‌شدیم در تهران برای مهران و ایلام و مریوان و دُبّ هَردان و اساسا" تمامی رزمندگان تصمیم می‌گیرند! و مای بسیجی فکر می‌کردیم آنچه در بیت امام ره برای جبهه تصمیم‌سازی می‌شود، همه از دیدِ فقهی و سیاسی امام عبور کرده است و مشروعیت دارد؛ چون و چرا در مغزمان جولان نداشت، لذا در اطاعت از امر مُطاعِ ولی فقیه، در خود احساس بهشتی‌شدن می‌کردیم. چه می‌دانستیم روزی فرا می‌رسد که به خودِ اندیشه‌ی "دفاع" هم بد گفته می‌شود! و کم نمانده کسانی گُر بگیرند رزمندگان دفاع مقدس را دوزخیان بخوانند! پناه بر خدای جل و علا. بنابراین، تخطئه‌ی اصل دفاع درین زمان -که چند دهه از آن گذشته- درست است که کاری پژوهشی می‌تواند باشد، اما پیش‌پرداختِ آن هم با واژگان نامناسب و شاذّ که کمی از شطحیات! ندارد، سزاینده نیست. ۷. "مخالفان ادامه‌ی جنگ" جناب استاد خوئینی دوست کریم من خودت هم باخبری، اغلب کسانی بودند که خود یک روز به جبهه نرفته بودند، ولی اسم خود را به غلط! ملی، باستانی و پان‌ایرانیسم می‌نامیدند و امام ره را مورد هجوم قرار می‌دادند. پان‌ایرانیست‌هایی! که به جای کمک به رزمندگان ایران، به صدام خوراک و تعذیه می‌رساندند و صد البته انگیزه! پوزش از تصدیع دوباره. با تقدیم تشکر و احترام. والسلام.

 

نظر جناب جلیل قربانی: جناب آقای طالبی سلام، شب به‌خیر. درباره پاسخ شما به آقای موسوی خوئینی، چند نکته را قابل یادآوری می‌دانم.

۱- یکی از کمبودهای تاریخ جنگ ۸ ساله ایران و عراق، نقد واقع‌گرایانه و دور از تقدس جنگ از سوی نسلی است که در جنگ حاضر بوده و الان در حال ارزیابی عملکرد گذشته خود است.

۲- حضور نیروهای داوطلب آموزش در کنار سازمان‌های چریکی معروف به سازمان‌های آزادیبخش، از شیوه‌های رایج در مبارزات استقلال‌طلبی از جمله در بین سازمان‌های چریکی کمونیست در آمریکای مرکزی و جنوبی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود. این موضوع قابلیت مقایسه با جنگ دو کشور با ساختار سیاسی و دولت مستقر ندارد.

۳- حمایت معنوی یا عملی یک فرد خارجی از نهضت آزادیبخش یا انقلاب مردمی در منطقه دیگر که هنوز دارای ساختار سیاسی مستقر نباشد، یک موضع‌گیری سیاسی و اجتماعی شخصی است و هیچ‌گاه موضع رسمی دولت متبوع آن فرد نیست که اگر باشد، عوارض سیاسی متفاوتی دارد. رژیم شاه به عنوان دولت ایران از کار چمران، شریعتی، احمد خمینی و دیگران حمایت نمی‌کرد.

۴- وقتی عنوان «دفاع» به مبارزه یک کشور در رویارویی با کشور دیگر داده می‌شود، ورود به خاک آن کشور، به موضوع دفاع، خدشه وارد خواهد کرد. زمانی که بخواهید تاریخ جنگ را برای نسل‌های بعد بنویسید، توجیه ورود به خاک کشور دیگر، کار آسانی نیست، حتی اگر مقابله به مثل و گروکشی به شمار آید.

۵- بر روی سنگ مزار برادر شهیدم، [محل شهادت: شلمچه (شرق بصره)] نوشته شده بود که من (شرق بصره) را حذف کردم.

 

یادی از شهید صادق قربانی

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۲۵ ب.ظ

(شهید صادق قربانی: Shahid Sadegh Qorbani)

به قلم دامنه. به نام خدا. در روز گرامی‌داشت شهداء، یاد می‌کنیم از همه‌ی شهیدان و شهید عزیزی از شهر «سرخ‌رود» شهرستان محمودآباد مازندران، شهید صادق قربانی. او «در قامت یک بسیجی، ۴ خرداد ۱۳۶۷ در تکِ شلمچه به شهادت رسید... در تیپ هوابرد شیراز فرمانده قبضه ۱۰۶ بود.» شهید صادق قربانی برادرِ دوست گرامی‌مان جناب آقای جلیل قربانی‌ست. برای این خاندان آرزوی دوام سلامتی و سربلندی و رستگاری دارم. چه به‌حق فرمودند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» (منبع)

 

پاسخ دامنه: جنابِ جلیل قربانی سلام.

۱ . از نظر نظریه‌ی سیاسی شیعه تا دولت‌های نامشروع بر سر کارند (مثلا" پهلوی یک و دوی پدر و پسر) مجتهدین و مرجعیت آن نظام را نمی‌پذیرند. بنابرین؛ آن دوره‌ی خلاء به لحاظ سیاسی اسمش دوره‌ی استقرار نیست، دوره‌ی نهضت شیعه است که هنوز دولت مستقر شکل نگرفته. همان نظریه‌ی "نهضت و نظام" مرحوم دکتر شریعتی که لابد با آثار دکتر آشنایی دارد ولو آن که قبولش نداشته باشید. ازین‌رو، نظر شاه روی مبارزینی چون صدر و شریعتی و چمران، چیزی عبث و خارج از حیطه‌ی قدرت اوست. لذاست من آن دوره‌ی حضور چمران و امام موسی صدر را عصر نهضت نامیدند که رهبرش امام خمینی بود، نه زمان دولت کودتاهی محمدرضاشاه.

 

۲ . ورود به خاک عراق که رهبر نظامی‌اش با توسل به ارتش رسمی و جیوش شَعبی‌اش به خاک ایران حمله کرد و بخشی زیاد از مناطق را تصرف و حتی ضمیمه‌ی خاکش کرده بود، و مردم میهن را کشتار کرد، نیاز به حکم ولی فقیه داشت، که داد. حرف شما درین باره، فقط یک نظر شهروندی تلقی می‌شود و نافذ نیست. از نظر شیعه، فقیه نافذ، فرمان دفاع را بر عهده دارد. رأی او، رأی دین است و مؤمنان (در اینجا رزمندگان) هم از آن تبعیت دارند.

 

۳ . عقل هم حکم می‌کرد برای ایمن‌ماندن از تعدّیات دشمن زخم‌خورده که به فضاحت افتاد و مجبور به عقب‌نشینی شد و در بیشتر جبهه‌ها دچار هزیمت شکننده گردید، باید دشمن را به اقصی‌نقاط خاکش تاراند و این می‌تواند با ورود به خاک ارضی و آبی و هوایی‌اش باشد. استدلال شما از نگاه من چنان ضعیف است که در نتیجه‌ی آن حتی کار حماسی خلبانانی هم که بارها مرز هوایی عراق را درنوردیدند و بغداد و سالن کنفراس اجلاس عرب و بانک رافدین را بمباران کردند، کاری نادرست!!! حساب می‌آید و با این منطق شما -حتی کار شهید عباس دوران با آن همه دلاوری‌اش- متجاوز به خاک عراق! تلقی می‌شود. شگفتی دارد! حتی با دلایلی که دست و پا کرده‌ای، امام حسین ع هم که می‌خواست وارد کوفه شود و نشد راهش را برای پرهیز از جنگ با برادران همدین، به سمت کربلا کج کرد، نعوذبالله «تجاوز»!!! محسوب می‌شود. نمی‌گویم شما این را به قیام امام ع می‌گویی؛ نه، خدا نکند، بلکه می‌گویم استدلال نادرست شما خواه ناخواه این نتیجه را دامن می‌زند.

 

۴ . محو الفاظ "شرق بصره" از روی سنگ برادر شهیدت آقا صادق قربانی (روحش در پرتو انوار حضرت سید الشهداء ع) از نظر من، کاری نه فقط اشتباه، که تصرف در حقش بود و دخالت در مسیر واقعی تاریخ دفاع مقدس. آنچه رخ داد را نمی‌شود رویش را قلم گرفت! و در پایان ازین که دیدگاه خود راحت معلوم و بر ما در صحن اعلان نمودید، باید تشکر داشته باشم و قدردان زحمت قلم‌زدن آن جناب باشم. عکس داداش شهیدت را اول گذاشتم تا به تو رفیقم بگویم اول جانب دادش صادق را دارم، سپس جانب جناب‌عالی. والسلام./دامنه.

 

جنابِ استاد محمدرضا احمدی سلام. می‌روم روی واژه‌ی "بِسُنةِ" که برای من مهم است. چون یکی از منابع چهارگانه‌ی مکتب تشیع است. خواستم نظرت را بدانم اگر رخصت دهید و فرصت صرف صحن کنید البته، که همواره دریغ نمی‌کنید. آیت الله العظمی آقای مکارم -سلام ما بر او باد- روی واژه‌ی لم یَتسَنّه در آیه‌ی ۲۵۹ بقره آن را هیچ‌گونه تغییرنیافتن معنی کرد. به نظر شما این معنی قشنگ، در معنای لفظ "سنت" هم هست؟ که معمولا" سنت تغییرناپذیری در آن یک اصل است. با این احوال حالا بحثم این است عناصر دوگانه‌ی زمان و مکان در آن چگونه اعمال می‌شود اگر سنت به معنای روش تغییرناپذیر تلقی شود. این نکته‌ی ظریفی بود که دعای امروز رمضان مرا به آن جا دلالت کرد. اگر خطاست برداشتم، حذرم دهید یا آگاهم فرمایید. درود دارید.

 

پاسخ شیخ احمدی: سلام بر جناب طالبی عزیز. تقبل الله اعمالکما. لبته آنچه که در دعای امروز خواسته شده، پیروی از سنت رسول خداست که شامل گفتار و رفتار و تقریر یا تایید و امضای ایشان می باشد. اما دو نکته:


۱. چرا در این دعا سنت ائمه علیهم السلام ذکر نشده است؟ در حالی که شیعه علاوه بر سنت پیامبر، به سنت امامان معصوم هم قائل می باشد و به آن استناد می کند. سر این مطلب شاید این باشد که بعضی ها معتقدند که این دعاهای روزانه گرچه از مفاهیم خوبی برخوردار هستند، از طرف اهل سنت رسیده است و مبنای شیعی ندارد، برای همین است که نام ائمه در دعاها نیست. در اینجا هم فقط به سنت پیامبر اشاره کرده است.

 

۲. آیا سنت پیامبر قابل تغییر است یا ثابت می باشند؟ البته نظرات زیادی در این زمینه وجود دارد، اما علمای شیعه معتقدند از آنجایی که بر اساس آیه شریفه ما یَنطِقُ عن الهوی، ان هو الّا وحی یوحی و همچنین احادیثی هم هست که می فرماید من از جانب خودم حرفی نمی زنم، لذا آنچه پیامبر بیان می کنند از جانب خداست و به دلخواه و اجتهاد خود چیزی نمی گوید. یعنی پیامبر مستقیم از وحی دریافت و به مردم ابلاغ می کرد.

 

اگر اجازه بفرمایید چون موضوع زمان و مکان مفصل هست، بحث را در یک فرصت مناسب به اشتراک بگذاریم. حتما از دیدگاه ها حضرات آقایان شفیعی و عمادی و رجبی و دیگران استفاده می کنیم.


سلام مجدد استاد احمدی. فوق‌االعاده قشنگ وارد شدید. متشکرم. در هر دو بند، پاسخ شما را مهم و حاوی سه چهار نکته دیدم. در مورد دخالتگری زمان و مکان در سنت، حرف هست و شما وعده‌ی یک وقت دیگر را دادید. قبول. بلکه تا آن مجال دست دهد.

 

سلام جناب استاد شیخ مالک. تشکر که زحمت پاسخ بر گردن گرفتی. ولی شما سنت را از ناحیه‌ی اهل سنت تعریف کردید. شیعه سنت را شامل معصومین ع می‌داند. سیره‌ی علوی همان است که سیره‌ی نبوی است و سیره‌ی ائمه‌ی اطهار ع مو به مو در راستای احیای سبک و سیاق رسول الله ص و علی ولی الله  ع است و اغلب جاها در سخنان‌شان از آن دو نبی ص و وصی ع روایت و استناد می‌کنند. سپاسگزارم.

 

سلام مجدد استاد شیخ مالک. سنت در تعریف شیعه شامل معصومین -علیهم السلام- است نه فقط پیغمبر ص. ما قول و فعل و کردار و تقریر معصوم ع را ملاک پیروی می‌گیریم. والسلام.

 

سلام آشیخ مالک. مگر من سنت را معادل سیره گرفتم، که نسبت نادرست به بنده می‌دهی. برو متن مرا مجدد بخوان، معلوم می‌شود. در بحث، نقل‌های متن‌های مرا دقیق استناد کن، وگرنه مباحثه غلط از کار می‌آید و این برای شما خوبیت ندارد.

 

سلام جناب استاد حاج آقا رجبی: طاعات قبول

۱. وقتی از سنت به عنوان یکی از ادله اربعه صحبت می‌کنیم، منظور سنت معصومین است که نزد شیعه شامل پیامبر و امامان می‌شود و برای ما معتبر است. البته اهل سنت حتی سنت صحابه را هم معتبر می دانند. سوال اصلی و مهم آقای طالبی این است که آیا زمان و مکان در طول تاریخ می‌توانند سنت را تغییر دهند؟

 

۲. دعاهای روزانه از سند قوی برخوردار نیستند. اولین بار سید بن طاووس در قرن هفتم آن را نقل کرده بدون ذکر هیچ سندی، بعدها هم کفعمی و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی نقل کردند.

 

از دیدگاه شیعه شبهای ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ ماه رمضان، بخصوص شب ۲۳ رمضان شب قدر بیان شده، برخلاف شیعه، اهل سنت شب ۲۷ را بیشتر تاکید کرده اند. در دعاهای روزهای ماه رمضان و در روزهای گفته شده هیچ ذکری از فضیلت شب قدر گفته نشده، اما در روز ۲۷ می‌گوید فضل شب لیله القدر را نصیب من کن. البته این امر بدین معنا نیست که حتما از طرف اهل سنت صادر شده باشد.

 

۳. یک بار آیت الله احمد عابدی هم در جمع همکاران ما این موضوع را توضیح دادند که نشان از بی اعتباری سندی آن بود.

 

۴. حتی اگر سند قوی نداشته باشند، به لحاظ محتوایی، دارای مفاهیم خوبی هستند و خواندن آن هیچ ایرادی ندارد.

 

جناب استاد شیخ محمدرضا احمدی سلام. بهترین جمع‌بندی را از مفهوم "سنت" ارائه کردید: بلی، کاملا" صحیح است.  فقیهان وقتی در استنباط و فهم اجتهادی‌شان به سنت استناد می‌کنند یعنی تمام معصومین علیهم السلام. و مؤمنان هم وقتی پایبند سنت هم هستند علاوه بر قرآن، یعنی اقتدا به تمام معصومان علیهم السلام. حرف شما در زیر حرف من هم هست تماما". تمام.

"آنجا که صحبت از معارف و سبک زندگی و اخلاق، صفات و روشها باشد می‌گوییم سنت نبوی، سیره علوی، شجاعت حسینی، حجاب فاطمی، صبر زینبی و... اما اگر صحبت از ادله اربعه باشد که بیشتر در فقه و استنباط فقهی کاربرد دارد، می‌گوییم سنت معصومین. البته این امر نزد شیعه این گونه است. در مجموع، قول، فعل، تقریر، تایید و امضای معصوم (اعم از پیامبر و امامان) مراد است، خواستی نامش را سنت بگذار، یا سیره." یادآوری: از سمت من این میانبحثِ مفیدو مؤثر و مآثر، تمامِ تمام. والسلام.

 

باسمه تعالی. این عکس، که جناب استاد سید علی صباغ در نیمه‌ی منبر پایین‌مسجد را نشان‌مان می‌دهد از نظر من در بخش معنابخشی به جلسات دینی، برگزیده‌ترین عکس ماه رمضان امسال داراب‌کلا بود. البته عکس‌های زیادی از هر دو مسجد بالا و پایین -که درین مدت در صحن محترم هیئت و کانال مسجد امام حسن مجتبی ع دیده‌ام- ارزش هنری مهمی برای من داشت و به نظرم اگر روی برخی از قطعات آن کمی درنگ گردد، معنویت صحنه را در دل مخاطب می‌افکنَد، اما این صحنه‌ی تفسیر قرآن توسط استاد صباغ با این نگاه فروتنانه‌ی سر به زیر به ورق مقدس قرآن، یک حُزن دل‌انگیزی بر جان آدم می‌اندازد که گویی ناگهان می‌خواهد برای تمام مقدسات قرآن، اشک شوق انسان را جاری کند. خدای باری را می‌خوانم این آثار و ثمرات تفسیر قرآن و عطشِ کسب اطلاعات قرآنی را در میان‌مان همچنان مانند قنات زلال، جاری سازد و ما را قدردان مفسران قرآن باقی بدارد. استاد سلام دارم به آن آستان‌تان با آن اخلاق نیکوی‌تان. به گیرنده‌ی عکس -که هر کس هست- هدیه‌ای شخصا" و حضورا" تقدیم خواهم کرد. امید است عزیزی که عکس این صحنه‌ی ماندگار را انداخته خود را به بنده معرفی فرماید./دامنه.

 

آق‌سید‌حسین: آقا ابراهیم سلام علیک. نقدهای جنابعالی نسبت به نوشته جناب موسوی خوئینی ها و قربانی را صادقانه و کاملا منطقی و آراسته با صواب یافته ام؛ بدین جهت آرزومندم ثواب مضاعفی نصیبتان گردد آن شاء الله.
 
سلام استاد: این پاسخ‌هایم در اعماق اعتقاداتم ریشه دارد. به باورهای شرعی و اعتقادی خودم عشق می‌ورزم. ممنونم از حمایت و یادآوری.

 

دو خبر و دو نظر از میان چندین خبر

به نام خدا. سلام. در روزنامه‌ی آذربایجان ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ (که اولین پیش‌شماره‌ی این روزنامه‌ی سراسری از ۲۹ بهمن سال ۱۳۷۲ در شانزدهمین سالگرد قیام مردم تبریز علیه‌ی شاه منتشر شد و همچنان چاپ می‌شود) چند خبر مهم بود. دو تا را مقداری توضیح می‌دهم.

 

یکم: حذف تاریخ اسلام از کتاب‌های درسی در هندوستان توسط دولت آقای «نارندرا مودی» از آن روست که  حزب هندوی حاکم وی (=حزب بهارتیا جاناتا) جهت‌گیری‌های افراطی ایدئولوژیکی و قومیتی دارد. گرایش این حزب به دوره‌ی "هندوستان باستان" است، لذا در صدد است نسل نو را از دانستن تاریخ دوره‌ی حکومت مغولانِ مسلمان (قرن ۱۶ تا ۱۹) دور نگه دارد. اساسا" گویا میل به تاریخ‌نویسی، آن گونه که خود علاقه و اعتقاد دارند، یک تبِ واگیردارِ جهانی‌ست!

 

دوم: آقای توحید رستمی (مسئول بسیج دانشجویی استان کردستان) در نشست روشنگری تبیین روز جهانی قدس خبری را که آقای محمدرضا نقدی در تشییع‌جنازه‌ی شهید میلاد حیدری (دانشجوی دکتری جُرم‌شناسی دانشگاه قم و نویسنده‌ی کتاب‌های فقهی حقوقی، که ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ در حمله‌ی اسرائیل به دمشق شهید شد) در قُروه مطرح کرده بود، بر حاضرین نشست شرح کرد. همان مسئله‌ی خریدِ زمین در آمریکای جنوبی توسط دولت اسراییل که برخی این کار را قرینه برای پایان و نابودی رژیم گرفته‌اند. فعلا"، هم بحث فروپاشی از درون مطرح است، هم احتمالِ محو از بیرون. زمانی هم انگلیس قطعه‌ای از گامبیا یا زامبیا را برای زمین‌دارکردن صهیون‌ها تدارک دیده بود که تئودور هرتسل (روزنامه‌نگار و پدرِ صهیونیسم سیاسی مدرن) اشغال خاک فلسطین را ترجیح داد./دامنه. سایت این روزنامه: اینجا.

 

پیامهای اخلاقی قرآن و عترت: پیام ۲۶ : اقسام شیعه. در باره اوصاف شیعه نیز نظیر صفات اصحاب راستین پیامبر صلی الله علیه واله بیان شده است: از یوسف بن یعقوب، از برادرش، از أبو جعفر [امام محمد باقر علیه السلام] نقل کرده است که فرمود: «شیعتنا ثلاثة أصناف صنف یأکلون الناس بنا، و صنف کالزجاج ینم و صنف کالذهب الاحمر کلما ادخل النار ازداد جودة». یعنى لا یکتم السر وأذاع ما فی باطنه من الاسرار». (سید مرعشی، شرح احقاق الحق12 ص 197 نقل از ابونعیم، حلیة الاولیاء 3: 183 ط السعادة، مصر). یعنی: «شیعیان ما سه دسته اند: دسته اى به نام ما مردم را غارت مى کنند، دسته اى مانند شیشه اند که نمایان مى سازد و دسته اى مانند زرِ سرخ هستند که هرچه بیشتر در آتش گداخته شود ناب تر مى شود».

 

ابوعارف [در پاسخ به شیخ احمد باقریان فرح آبادی] جناب استاد حاج شیخ احمد باقریان سلام و عرض ادب و احترام. روی سه نوع شیعه در متن شما دقت کردم. نوع یک و سه را دقیقاً متوجه شدم که منظور امام محمدباقر علیه السلام به نقل از رسول اکرم ص، چیست و دست روی چه آفت و عارضه و صفات عالیه‌ای گذاشته‌اند، اما قسم دوم برای من گنگ است که «صنف کالزجاج ینم» دقیقاً اشاره است به چو نوع صفاتی. سؤالم را طرح کردم، هر وقت مجال یافتید پاسخ بفرمایید، چون ممکن است وقت‌تان درین ایام ماه مبارک، صرف تبلیغ یا جلسات مناسبتی صرف شود.

 

پاسخ شیخ باقریان: علیک السلام محقق ارجمند جناب آقای رجبی طاعات قبول. با تشکر از  دقت نظر جنابعالی اولا بنای بنده در این آیات قرآن بر شرح و تفسیر نبود. ثانیا» از این که پرسش سابق را پاسخ ندادم عذر میخواهم چون فرصت نگاه کردن گروه را نداشتم و نمیدانم کدام قسمت بود. ثالثا: سند روایت را  بنده و یا ناقل واسطه به صورت منقطع نقل میکنیم و الا در منبع اصلی [حلیة الاولیاء] شده موجود است اما شرح سه صفت: دسته اول کسانی هستند که با نام ائمه ارتزاق میکنند، مقصود کسانی هستند که هدفشان از تبلیغ ارتزاق است و رضای خدا برایشان مهم نیست، چنانکه متاسفانه معدودی از وعاظ و مداحان قرارداد میبندند و گاهی به مبلغ کم اعتراض میکنند. ولی کسانی که برای رضای خدا تبلیغ میکنند و مردم هم چیزی به آنان میدهند را نفی نمیکند. دسته دوم دین شیعه خالصند و که ظاهر و باطنشان یکی است و نفاق ندارند. دسته سوم کسانی که با گرفتاریها در راه دینداری نه تنها نمی رنجند، بلکه بر ایمانشان افزوده میشود مانند شمشیر فولادین که هرچه بر آن بکوبند محکمتر میشود.

 

جناب استاد شیخ مالک سلام. گمان نکنم در یک متن فشرده برای صحن، ضرورتی باشد که تمام سلسله راویانِ سند نام برده شود، کُد که دهند کفایت می‌کند، و الّا کل متن می‌شود نام تک تک راویان و رجال. این صحن، که مَدَرسِ حوزه و علم رجال که نیست! همین‌که کسی به راوی و ناقل و قائل و قول نشانه دهد، بس می‌باشد.

 

سلام آقا ابراهیم کاری نداره آسانه: حداقل میشه گفت بعد از حضرت یوسف بدست حضرت موسی بعد حضرت عیسی بعد هم پیغمبر بعد هم امام اول تا سلسه وار بدست مبارک امام باقر علیهم السلام.

 

ابوعارف: سلام مجدد استاد خوبم شیخ مالک. چون خودت خیلی خبر داری چقدر دوستت دارم و با تو خیلی خیلی خودمونی‌ام؛ پس؛ تِه دِوا این جو که معلومه فقط کشکولیه:  روی مفهوم "سنت" هم، دیروز و دیشب هی ور رفتی و این کال و اون کال زدی! که نپذیری. اِسا هِم که گفتم آقا توی صحن که نمی‌شود روی یک پست کوتاه استاد باقریان، اسم تمام رجال سند ِروایت را یکی یکی نام بُرد، بازم داری این کال و اون کال می‌زنی! آقا مالک! ی چیزهای ساده‌ی این چنینی را از ما قبول کن و مقاومت نکن! آخوند! اَندَه یک کَش!!! ندیمه!!! مِن!

 

سلام مجدد استاد شیخ مالک. نه، سرخرودی هستند، بین محمودآباد و فریدون‌کنار و آمل. البته رفیق‌مان جناب جلیل قربانی برادرِ شهید آق صادق قربانی، دو زیست است! ساری ساکن‌اند؛ ساری هم سِره دارد بخوان: کاخ ماخ!!  سرخرود وزرامحله هم، سِره  و سِرپیش ویلایی دارد و با گل شب بو! و گل یاس‌ماس!
 
ح ع ر د: (حسنیعلی رجبی دارابی: شیخ مالک) :بخاطر همین سوال کردم. نمونه مثال زدم که مثلا از یوسف بن یعقوب پیامبر.  الی الخ که حاج آقا باقریان نظرشان را بیان کنند.
 
دیدی داری توجیه می‌کنی! روش خوبی نیست این طرز در رفتن از زیر نقد متنت. رُک بگو درین مورد اشتباه کردم. این به صلاح شماست. عادت کنیم به گفتن: "نمی‌دانم" یا "اشتباه کردم". معمولا" بر برخی آخوندها گویا سخت است این دو عبارت!! کشکولی. سپاس و سلام.  نماز قم شد. رفتم برای اقامه‌ی صلات ظهر.

 

جناب استاد باقریان سلام مجدد. جناب استاد شیخ مالک  "یوسف بن یعقوب" در روایت شما را حضرت یوسف ع دانسته است. شگفتی دارد. گمان نکنم این  یوسف بن یعقوب، منظور آن پیامبر علیه السلام باشد. مگر می‌شود راوی روایت امام باقر ع، حضرت یوسف ع باشد؟!!! که چندین سال زودتر از امام ع می‌زیست!!!

 

جناب استاد شیخ مالک چرا مسئله را از "یوسف بن یعقوب" به بحث «سنت» انصراف می‌دهید. منظورم از توجیه می‌کنی و نمی‌گی اشتباه کردم، مربوط به اون روایت بود که شما پنداشتی، حضرت یوسف ع است. حالا به جای پذیرفتن اشتباه، داری مطلب به سمت «سنت» می‌کشانی که من در مورد آن بحث‌هایت اصلاً این را نگفتم. آقا شما یوسف بن یعقوب را فکر کردی حضرت یوسف پیامبر ع است، که اشتباه کردید. همین. بنده هم ازت در مشارکت مباحث تشکر ویژه دارم. ارادت. تمام.

 

شیخ‌ مالک رجبی: سلام اخوی گرامی ما بزرگواری. آنچه که من از خودم اطلاع دارم شما ندارید چون یوسف بن یعقوب در زمان امام هادی هم داریم یوسف بن یعقوب در زمان امام باقر علیه السلام را خواستم بدانم کیست ؟؟ شما گفتی سلسله سند زیاد است بنده هم آمدم گفتم آسانه و نام پیغمبران را متبرکا گفتم مثلا بله از حضرت یوسف به موسی و عیسی الخ. این مشخصه دیگه یوسف بن یعقوب در زمان پیامبران با زمان امامان فرق داره.. عفو کنید به اینکه ادامه کلام دادم.

 

ابوعارف: جنابِ استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. ایام پیش رو خجسته باد. در شعر امروزتان با عنوان "اعجاز دعا و دگردوستی" به نظرم درخشنده ظاهر شده‌اید. یکی این که در مصرع «دعا عبادت دل در برابر معبود»، دل ما را این شعرت ربود چون پیام و تعریفی که اصل دعا دادید، عالی بود. اما مهمترش این بود در همان بیت اول، یکی از ابیات شیخ اجل اصلاح شد که یا واقعا" آن بیت شعر سعدی توی "بوستان" باب اول در عدل و تدبیر و رأی نادرست است یا ازو نیست. این بیتش:

 

"طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست"!!!

 

که به نظرم باید گفت یکی از راه‌های طریقت، خدمت به خلق کردن است، نه این گفته شود عبادت «جز خدمت به خلق» نیست. این حرفی نادرست است و شاید منتسب شد به سعدی. حالا شما درین بیت زیر جمع کردید هر دو را  و عالی آمدید که سروده‌اید:

 

دعای تو به دمی بیشتر دهد بَر و سود
که دست خلق بگیری و حق ز تو خوشنود

 

من آن را این طور فهمیده‌ام: یک دم دعاکردن و نیز هر بار دستِ مردم را گرفتن (به‌ویژه تهیدستان را) برای آدمی هم سود و بَر (=آبرو و اعتبار و شأن) به بار می‌آورَد و هم به خوشنودی خدای جل جلاله منجر می‌شود. پس؛ هم دست تهیدستان را گرفتن و هم دست به دعا راست‌کردن هر دو لازم‌اند. ممنونم. مجددا" مُجدانه از عدد و شماره ریاضی نزدن بر سرِ ابیات، ممنونم که مَجد و نظم و زیبایِ ظاهر شعر را نمایان می‌دارد. باارادت: ابراهیم.

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. الحمد لله جامع الاطراف هستید و ریزه کاریهای علمی مغفولِ ذهنِ مبارک قوی و سر شارتان نمی ماند، قوی تر و جامع تر باد. ارادتمند شفیعی مازندرانی


مجدد سلام استاد حاج آقا شفیعی مازندرانی که بزرگ و عزیز مایی و از شرف و شریفان این صحن. بنده به شعر اشتیاق وافر دارم. خونه‌ام پر است از دیوان! شعرهای شما هم به تعبیر من «شعر در صحنه» است و به عبارتی زنده و به‌روز، لذا برای من مزّه‌ی لذیذتری دارد؛ خصوصا" وقتی آدم با شاعر محترم هم اُنس و جلوس و نشست و برخاست داشته باشد. که من با شما چنینم. فهم خودم را از اشعار شما برملا کنم، شاید خواننده‌ای مثلا" قادر نباشد و یا فرصت چندانی نیابد که دست به تفسیر ابیات آن بزند. ممنونم مرا دعا کردید. برایم همین بس. کشکولی: صله!! هم از شما نمی‌خوام! استاد. با سپاس که پسند افتاد و شرحم را تأیید فرمودید. فرمودی: ذهن قوی داری. شوخی: هیچ روز نیست که چند چکّه آقوز نخورم! فسفر مغز را زیاد می‌کند.

 

  

 

نوزده تن شهیدان روستای داراب‌کلای میاندورود

 

باسمه تعالی

در مورد چگونگی خاطره گویی از شهیدان

عموماً سلام علیکم. در بالا پس از ذکر خاطره‌ی روزه‌ی شهید صادق قربانی در دوره‌ی نوجوانی یا جوانی، توسط برادرش جناب جلیل قربانی، نقطه‌نظرات خوبی میان اعضای شریف شکل گرفت. من هم درین میان می‌خواهم نظرم را بیان کنم چون ما تا ابد با شهدای‌مان سر و کار داریم و رابطه‌ای بی‌گسست با روح آنان را طالبیم. از نظر من در بحث شهیدان دست‌کم سه حرمت را باید همچنان محفوظ نگاه داشت و به آن وفادار بود:

 

۱. آنان پس از رسیدن به شرف شهادت، دارای مقام منیع از سوی خداوند جل جلاله هستند، پس آن مقام در هر شرایطی نباید ذره‌ای خدشه‌دار شود.

 

۲. تمامی شهیدان به علت کسب مقام رفیع (که بالا عرض کردم و هیچ مقامی بالاتر از شهادت هم پیدا نمی‌شود و این مرحله، آخرین حد کار بشریت است) هیچ نیازی به این ندارند که ماها بخواهیم از طریق مبالغات و قدیس‌سازی دوره‌ی حیات‌شان، به آنان مرتبه و رتبه بدهیم. هر چند ستودن و ذکر اخلاقیات آنان و وصایا و سرگذشت‌شان و نیز مهارت و سلحشوری‌شان در طول دفاع مقدس امری پسندیده و حتی لازم است.

 

۳. از سوی دیگر همان‌طور که راضی نیستیم هر چیزی از ما آشکار شود، و دین هم اجازه نمی‌دهد که کسی خطایا، سهوها و ضعف‌های خود یا سایران را نزد دیگران بیان کند، برای شهیدان هم این اصل بدیهی لازم‌الاتّباع است. پس؛ همواره احتمال دهیم شاید آن شهید راضی و خوشنود نباشد مثلاً نقطه‌ضعف‌های دوره‌ی حیاتش گفته شود. هر چند اگر آن ضعف‌ها امری رایج برای آدم باشد. پوشیده‌داشتن رازهای شخصی این‌چنینیِ شهیدان، یک الزام اخلاقی است.

 

بنده کلی عرض کردم. چون هیچ شهیدی معصوم نبود، و هیچ شهیدی هم فاقد مقام معنوی نیست. منزلت شهیدان چنان بالاست که قابل وصف نیست. این از فرهنگ قرآن نشئت دارد. پس بهتر آن است، ضعف‌های طبیعی و عادی زمینی هر کدام از آنان که شاید بر هر یک از ما معلوم بوده باشد، فدای شخصیت والای آسمانی‌شان شود و پنهان بماند. البته روایت زندگی طبیعی شهیدان، یک اقدام مورد پسند است و بهتر در جان‌ها نافذ می‌شود. تجلیل از آنان هم از وظایف ماست.

 

پس از تحریر و ارسال: ↓ در مورد این پستم انتظار دارم لااقل سه نفر از اعضا -یا بیشتر هم اگر شد فبها- نظر ابراز کنند تا کم‌وکاستِ فکرم درین مسئله‌ی مهم، معلوم شود.

 

محمد تقی آهنگر اکبرعمو: سلام اقا ابراهیم عزیز چون شهید با خدا معامله کرده جان خود رو فدا کرده وخداوند هم خون خواه اوست یعنی در فوز العظم که همان رستگاری بزرگ است به وی عطا می کند. وبا شما موافقم چرا که از شاخصه های افضلیت انسان جهاد در راه خداست ارادت.

 

ابوعارف | طالبی دارابی: جناب محمدتقی آهنگر سلام. از آنجا که آن بالاتر هم فرموده بودید روی شهیدان میاندورود کار تحقیقاتی کرده و نشر داده‌اید، نظر شما را درین مسئله، صائب می‌دانم و بسیار ممنون هستم دیدگاه خود را اعلان فرمودید. ابنک بیشتر، به فکرم قوت دادید. درود.

 

صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی توفیقات روزافزون: من چون معتقدم شهادت آخرین مقام عظیمی است که شهدا  توفیق دستیابی به آن را پیدا کرده اند بنابراین ذکر خطاهای انسانی برای اینکه اینگونه جلوه دهیم که آنها هم انسانهای عادی مثل همه انسانهای دیگر با خطاهای گوناگون بوده اند اثر شهادت را تخفیف میدهد.بنابراین نظر بنده تاکید بیشتر بر خصایصی است که توانسته از آنها یک شهید بسازد.

 

ابوعارف | طالبی دارابی: جناب صدرالدین آفاقی سلام. با توجه به این که شمّ فکری و شمول مطالعاتی‌ات را مناسب ارزیابی می‌کنم، این نظرت را جزوِ نگاه‌های عاقلانه و اخلاقی می‌دانم و برای خودم این نگاهت را تقویت اندیشه‌ای می‌دانم که بدان می‌اندیشم و پایبندم. ممنونم که وارد شدید. درود.

 

مرتضی شهابی: درود برشما جناب طالبی ایکاش این. بحث را ادامه نمیدادید، واگر میخواهید زودتر به نتیجه برسید، میتوانید از شهیدان زنده نظراتشان را بخواهید خصوصا در مورد شهید عباسیان.

 

ابوعارف | طالبی دارابی: جناب مرتضی شهابی سلام. در مورد شهید ابراهیم عباسیان در همان آغاز تأسیس مدرسه فکرت بر بِستر تلگرام در سال ۱۳۹۷، یکی از پرسش‌های سنجاق‌شده به پیشخوان همین شهید بود و روی آن بحث مفصل، چالشی، آزاد و همه‌جانبه و خیلی‌هم مفید صورت گرفت. لابد خودت هم یادت هست، چون تو را از همان سال به مدرسه دعوت کرده بودم. اینک، بر من معلوم نکردید، فکر بنده درین مورد درست است یا نیاز به توضیح و تصحیح دارد. بنده از آمدنت به دامنه‌ی این بحث متشکر است. راستی! در مسر بندر، گازوییل به باک زدید! یا هنوز دندون! جووونی!

 

ابوعارف | طالبی دارابی: محمدتقی مجدد سلام. واقعاً قلمم قاصر است ازین قصد عظیم و شوکت برانگیزتان، قصاید و واژگانی جور کند. اجرکم عندالله برادر. کاری که اگر هر چه عمق معنایی پیدا کند، اجر و اثرش حساب ندارد. متن را دو بار خواندم که عایدات معنوی‌ام بیش شود. دست مریزاد بلکه تمام وجودتان (شما و ابواب جمعی شما) هرگز گزند نبیناد. سلام می‌کنم و ذکر صلوات.

 

نگاه‌های عبادی

به قلم حجت‌الاسلام شیخ‌ محمدرضا احمدی: در میان انواع نگاه‌ها، یک نگاه هست که بدون صرف هیچ هزینه و زحمتی، عبادت محسوب شده و موجب کسب ثواب است. با دقت در موارد چندگانه این نگاه در می‌یابیم که انسان با یک عمل بسیار ساده، اما عمیق و همراه با شعور، می‌تواند ضمن جلای دل خود، دل‌های فراوانی را به خود جلب نماید. آن نگاهی عبادت محسوب می‌شود که همراه با عطوفت، مهربانی، محبت و مودت باشد. این انرژی مثبت تاثیر دوگانه دارد: هم برای نگاه کننده ثواب ذخیره می‌شود و هم محبت نگاه شونده را جلب می‌کند. علاوه بر این، شبکه‌ای از نگاه‌های متعدد شکل می‌گیرد که تاثیر مثبت آن در زندگی اجتماعی و روابط مردمی و عمومی بروز و ظهور خواهد کرد. و نکته جالب این که انسان به صورت مستمر در حال عبادت است، چه در منزل، چه در اجتماع و چه در کلاس. تمام موارد زیر مستند به سخنان رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام است.

 

۱. نگاه به عالم

۲. نگاه به حاکم عادل

۳. نگاه به پدر و مادر

۴. نگاه به برادر دینی

۵. نگاه به قرآن

۶. نگاه به دریا

۷. نگاه به کعبه

۸. نگاه به چهره فرزند

۹. نگاه به چهره سادات

۱۰. نگاه به مظاهر قدرت خداوند

۱۱. نگاه به چهره همسر

 

البته یک نگاه ویژه‌ای را هم رسول خدا فرمودند که گرچه امروز کاربرد ندارد، اما امید داریم مورد عنایت واقع شویم و آن هم نگاه به چهره علی علیه السلام است. توفیق حضور در محضر علی و نگاه به آن چهره ربانی را نداشتیم، انشاالله سعادت نگاه به جمالِ جمیل و دلربای امام مهدی(عج) نصیب ما بشود.

 

استاد احمدی سلام دگربار و شِکَربار. جالب و بکر. منظور از «نگاه» صرفِ دیدن با چشم که نیست؟ درسته؟ مثل نگاه در مسجد ذو قبلتین است. که وجه پیامبر اکرم ص از بیت‌المقدس به بیت‌الله الحرام دوخته شد. که معنای فلسفی، فکری، عقیدتی، سیاسی و شرعی و ... داشت. دوختن نگاهی که همه‌ی مشخصات اسلام را نمایندگی می‌کند. پس، این چند نگاه که مطرح کردید و شورانگیز هم هست، به وجه و توجه و عنایت و گرایش و دقت و نگرش و نگارش و نوازش و بینش راجع است. فهم من اگر در برداشت ازین متنت، کژ است راستش کن.

 

جواب شیخ محمدرضا احمدی: علیکم السلام جناب طالبی عزیز. بله، اتفاقا در بعضی از موارد در روایات قید هم دارد، مثلا نگاه به برادر دینی همراه با مودت باشد، و یا نگاه به پدر و مادر همراه با محبت و رحمت باشد. قطعا نگاه غضب آلود به آنان، نه تنها عبادت نیست، که گناه بزرگ است. و یا در باره قرآن می فرماید نگاه بدون خواندن هم عبادت است و... طبیعی است که این نگاه‌ها هرچه با شعورتر و با معرفت بیشتر باشد، ثواب و عبرتش بیشتر است. نگاه انسان بامعرفت و بی معرفت تفاوت ندارد؟

 

جلیل قربانی: آقای طالبی سلام، روز به‌خیر. به قول پرویز پرستویی تو فیلم مارمولک؛ چه کنیم که اسلام، دست‌وبال ما رو بسته! شما هم نگذاشتین که من خاطرات متفاوت از دیگر دوستان شهیدم رو این‌جا بنویسم، باشه، می‌گذرم، ولی حیف میشه‌ها. این خاطرات خوب، حرام هَرِشت (حیف‌ومیل) بونه...!

 

شیخ محمدرضا احمدی: سلام بر شما طالبی عزیز. و درود برای متن زیبای تان. نگاه من به شهدا، نگاه پیشینی نیست، بلکه نگاه لحظه‌ای و پسینی است. کاری ندارم در گذشته چه بودند. رنگ پرونده اعمال گذشته آنها ممکن است سفید، سیاه و یا خاکستری باشد، اما آنچه که مهم است وضعیت آنها در لحظه شهادت و پس از آن است. پیش از آن چه بودند مهم نیست، بلکه چه شدند و چه کردند اهمیت دارد، از این زاویه همه آنان "شهید" هستند و اگر رنگ خاکستری و یا سیاه در پرونده شان بود، تبدیل به رنگ سرخ شد که از رنگ سفید هم بیشتر ارزش دارد. شهدا انسان‌های معمولی بودند که به این درجه رسیدند، گرچه به عالم بالا تعلق داشتند، اما از بالا نیامدند، از پایین به بالا رفتند. آنها لیاقت پیدا کردند و ما ماندیم، آیا لایق می‌شویم؟ خدا کند.

 

ابوعارف | طالبی دارابی: احمدی عزیز چقدر عالی نوشتی. سلام بر قلمت و خودت. باور بفرما از الفبای حروف عادی نگارش نشد، گویی با حروف آسمانی و دلدادگی بر تنِ این متن جامع، جامه‌ی دیبا پوشاندی. نظر شما برای من احتشام دارد. کل نظرات زیر این پستم و اصل پست را به صورت ویژه در دامنه انتشار می‌دهم. شماها که نظر فرستادید و هر کس دیگر هم زین پس زیر آن نظر داد و فرستاد، تمام وجودتان و وجودشان سرشار از ثواب باد.

 

جنابِ عبدالله طالبی سلام. سپاسگزارم دیدگاه انتقادی ازین مسئله بیان داشتید. حُر نماد فردی زره‌پوش و پولادین اما خطاکار است که خطای خود را با خدمت به قیام اباعبدالله ع و بازگشت به درگاه خدا جبران کرد. درس او به همه‌ی مبلغین و مؤمنین این است، "توبه" فرمولِ رویگردانی از کرده‌ی بد و بازبودن راه ورود به درگاه حضرت حق است و این متعلق به همه‌ی بشریت است و هیچ کس نمی‌تواند توبه‌ی دیگری را تفسیر به رأی کند. زحمت کشیدید آمدید به این پست. ثوابش نثارت. نکات انتقادی اگر نسبت به بنده است بالای سر، ولی اگر کلی است، بگذرم.

 

سیده زینب شفیعی دارابی: با سلام و احترام خداوند روح آن شهید بزرگوار را قرین رحمت خویش قرار دهد و همینطور روح جمیع رفتگان عزیزان این صحن را به حق این شب عزیز در آرامش بدارد(الهی آمین) همان‌گونه که دوستان نظر خود را بیان کردند و استفاده می‌شود به جز معصومین‌(ع) باقی انسان‌ها دارای خطا و لغزش در زندگی خود می‌باشند (همه انسان‌ها معصوم که نیستند) شهدا هم از این دایره خارج نمی‌باشند اما با توجه به آموزه‌های دینی ، با توبه و پشیمانی قلبی از انجام گناه و اقدام برای جبران و ترک آن، خطاهای گذشته بخشیده و چه بسا از نامه اعمال پاک شوند. چنانچه تازه از مادر متولد شده باشد.. حتما توبه کرده استشهدا را این‌گونه نگریستن زیباست روح امید را در انسان بوجود می‌آورد. که شاید یا نه حتما ، من هم بتوانم با توبه ، خطاهای گذشته‌ام را پاک و به مقام شهادت نائل گردم. چنانچه حر و اما درک انسان‌ها از مسائل یکسان  نیست بازگشایی یک سری مسائل ممکن است سوء تفاهم و شبهه بوجود بیاورد و ساخته هایش را به‌کلی فرو بریزد و نتواند هضم کند و آن رسالت واقعی که شهید برای به ثمر رساندنش خونش را داده باشد تحت‌الشعاع قرار بدهد. خوب زیستن را با خوب نگریستن، خوبِ خوب کنیم.

 

بانوی محترم خواهر ارجمندم خانمِ سادات شفیعی سلام. شما خود خواهر شهیدید. شهیدی که زبانزد منطقه بود و در دل مردم محل جایگاهی بس ماندگار دارد.  پاسخی روشن و منطقی به این مسئله دادید یا این جمله‌ی کلیدی‌ات: "بازگشایی یک سری مسائل ممکن است سوء تفاهم و شبهه بوجود بیاورد و..." که معنای صریح آن همان است که مُجاز نباید بود هر چه دلمان خواست از گذشته‌ی شهیدان باز گوییم. احتیاط و درایت و حرمت لازم است. عبارت آخرت هم خیلی پرمعناست و می‌تواند یک ایده باشد. این عبارت رسایت: "خوب زیستن را با خوب نگریستن  خوبِ خوب کنیم." خدا را شاکرم که زیبا می‌اندشید. با تقدیم ادب و ارادت بر فامیل ارزشمند و بافضلیت.

 

سرخرود وزرا محله. خونه‌ی جلیل قربانی

سلام جناب آقای جلیل قربانی. پوزش رفته بودم حمبوووم! غسل احیاء. حالا شد ریا! من هم، حموم‌دِله نه البته اندازه‌ی اَم محل حاج غالمِسِن، بلکه متعارف و بدون وسواس، اَندِه خاش لینگ‌دله ره بمالسّمه، تا در بِیم، طول کشید. سُنی نیستم واسه احیای امشب، اما شب ۲۷ رمضان را مرحوم آیت الله میرزا علی مشکینی هم احیا می‌دانست و زنده‌اش می‌داشت. چه عکس هم به رخ کشید این جلیل. دیگه هر طوری هست باید روزی روزگاری اون سره بیام و حیاط‌دله حداقل عطر گل بو بَکشم. تِه حتی برا باغچه گل حیاطت هم رفتی قالب باستانی! خریدی و مجسمه‌ی مرودشت تنش هست؟!  امابعد؛ خُب خدا رو شکر که طبع‌سنج خوبی هستی! بلی؛ ممنونم قبول کردی. «رضا مارمولک» را زیاد دیدم. یادم یک جا می‌گه: این آدمها هستند که باید اهلی! بشن. نه حیوان‌ها.

 

با سلام دوباره

 

۱- عافیت باشه !

 

۲- تا جایی که شنیدم برادران سنی شب قدر را ۲۳ و ۲۷ ماه رمضان می‌دانند و شب امیدواری و سرور.

 

۳- ما شیعیان با تاکید بر ۱۹ و ۲۱ شب قدر را از جشن تقدیر به سوگواری تبدیل کردیم؛ دوستان به خدا دیگر سر این قضیه بر من خرده نگیرید.

 

۴- در کلبه ما، رونق اگر نیست، صفا (گل و درخت) هست.

 

۵- با هر نوع بتن و سنگ در حیاط مخالفم و این جدول‌ها که سلیقه برادرم در موقع ساخت بوده، یکی یکی از گردونه خارج می‌شود و به جایش شمشاد می‌آید.

 

۶- اگر گذارتان به سرخ‌رود افتاد، در خدمتم. میزبان شما خواهم شد در هر فصل از سال؛ تابستان و دریا و زمستان و قوهای آوازخوان سیبری.

 

ارتشیان عزیز دارابکلایی:
 
حجت‌الاسلام جواد آفاقی
حجت الاسلام مهدی شیردل
حسین آفاقی
قاسم چلویی
محمد چلویی
محمد آهنگر
اسماعیل آهنگر
موسی دژکام
عبدالرحیم آفاقی
محمد رضا شیردل
حسین مقتدایی
حسین مختاری
حسن مختاری
محمدطاها رمضانی
علی آفاقی
مهدی ملایی
احمد شاه‌علی
علی عباسیان
محمدجواد رمضانی
وحید مهاجر
نقلی از هیئت رزمندگان دارابکلا.
 
استاد احمدی سلام و بامدادان به کام. از عباسَین -دو عباس- گفتی عباس دوزدوزانی فرمانده سپاه وقت و عباس سلیمی نمین کیهان هوایی وقت. من هم به تعبیر و ساخته‌ی ذوقی خودم از احمدَین -دو احمد- بگویم: سید احمد علم‌الهدی مشهدی و سید احمد خاتمی سمنانی. این دو احمد هم، گاه گاه -نه همه‌حال- سخنانی از خود تولید می‌کنند که یک خلق را کشکولی‌تمام! به خنده و شگفتی فرو می‌برند! تا یک هفته!
 


عمران روح

به نام خدا. سلام. در کتاب "یکصد و ده سؤال از استاد مطهری" تنظیم مجید باقری که از بهمن ۱۳۷۹ زیر چاپ رفت و در زمستان ۱۳۸۳ به چاپ نهم رسید  -و من همین نسخه‌ی آخر را دارم- و اهل فن باخبرند که کتاب به چاپ‌های چندم می‌رسد چقدر، قدر می‌بیند و صدر می‌نشیند. باری؛ توی صفحه‌ی ۴۴ به نقل از ص ۴۳ تا ۵۸ کتاب "جاذبه و دفعه‌ی علی علیه السلام" بحث از اِکسیر است که من این را جمع‌بندی کرده و درین صحن به اشتراک می‌گذارم، باشد که شاید برای خواننده‌هایی خواهنده، خواندنی جِلوه نماید. اوضاع به‌سامانِ عشق که آن را اِکسیر -همان کیمیا که فلزی را به فلزی دیگر تبدیل می‌کند- این است:

 

مثلا" جَبان (=ترسو) را شجاع می‌کند.
مثلا" تنبل را چالاک و زرنگ می‌کند.
مثلا" کودن را هوشمند می‌کند.
مثلا" بخیل را بخشنده می‌کند.
مثلا" کم‌طاقت را شکیبا می‌کند.

 

و نیز همچنین به زبان مادری و گویش محلی مثلا" تِشِّ خمیر را شیرین می‌کند. جیکا را اَوِیا. و صد البته سیکا را در روزِ روشن! بی‌حیا! ببخشیدها! آری؛ عالم متفکر استاد مطهری -که کتابی ازو نیست که نخوانده باشم یا زیر و زبَر ننموده باشم الّا فقهی محض یا فنی مطلق بوده باشد- معتقد بود اثرِ عشق از لحاظ معنوی «در جهتِ عمران و آبادیِ روح» است و از لحاظ مادی و بدنی، «در جهت گُداختنِ و خرابی»./دامنه.

 

سید زینب شفیعی به جلیل قربانی: با سلام و ارادت. پوزش. تمایل داشتم رو این پست نظر بنگارم بند ۳ شب تقدیر و شب غدیر. شب قدر، شب توبه و انابه ، شب عذرخواهی‌ست از برای تقدیر. جشن تقدیر مهیا شده از قبل به توسط پیامبر به واقعه غدیر (کشکولی:تنش تو پست‌ها نباشد آدم رو خو می‌گیره ساز ناکوک گوش انسان رو تیز می‌کنه وگرنه همه تو دستگاه بنوازن و همه آرام وهمسو، خواب بعضی اعضا حتمیه) بند ۵ به گزینه ششار وحشی هم ببندیشید اینم قشنگه هم اینکه گونه رو حفظ می‌کنید در طبیعت. ارادت.

 

و

و

شیهد شفیعی

من و یوسف

 

سه خاطره از میان صدها خاطره
با شهید حجت الاسلام آق سید جواد شفیعی

بانوی محترم خواهر ارجمندم خانمِ سادات شفیعی سلام. خاطره با برادرِ شهیدت آق سید جواد برای هر داراب‌کلایی جذَبه دارد؛ چرا؟ زیرا او به تعبیرم نمادِ نغمه‌ی داراب‌کلا بود و نوحه‌ی «پیامِ کربلا قیام است، قیام است...» او که با آه و اشک از حلقومش بیرون می‌جهید، هنوز هم در گوش و جان مردم محل، طنین دارد. او روحانی‌یی بود دست به کلاسِ تدریس. جوان می‌پَروَرانید؛ قرآنی و حدیثی و انقلابی و اخلاقی. خود خُلقی افتاده داشت و از دانش برای نشر در قلب جوانان بهره. بگذرم و بروم روی سه خاطره و لابه‌لا هم پر از نکته:

 

۱. مردمی‌بودن و خاکی‌زیستنِ شهیدشفیعی او را مهیای خدمت به مردم نگاه می‌داشت. شبی به من گفت آقا ابراهیم فردا ساعت ۹ پیش قهوه‌خانه‌ی کِل‌حوّا اسحاق باش، من از ساری با نماینده‌ی جنگلبانی می‌آم محل که با هم برویم بازدید زمین فوتبال سَردِه (جاده‌ی اوسا - مُرسم) تا آن را برای ثبت، قانونی و به اصطلاح فقهی و حقوقی حیازت کنیم. آمد و آن روز رفتیم. شاید -حتی به‌یقین- فقط به خاطر اخلاقی که او آن روز مثل هر روزش کار زد، دلِ نماینده‌ی جنگلبانی ساری را نرم کرد و زمین زیبای آن جا را که انبوهی از درختان لَرگ و انجیلی و اوجا و توسکا پوشانده بود، به نفع فوتبال برای جوانان و میانسالان آن مسیرِ سه روستا تثبت کرد. شورشوری هم بدهم: آن روز سیدجواد -که سخاوت شاکله‌اش بود- میان همان دَره‌دِله‌ی سرده، کباب داغ هم به ما داد. روحش شاد که زیاد اگر وارد جزئیات آن روز شوم، وقت صحن و شما گرفته می‌شود.

 

۲. سالی هم به گمانم ۱۳۵۹ بود ۲۲ نفر یا کمتر از رفقا با یک مینی‌بوس محل -که یادم نیست راننده‌اش کی بود- که کیب تا کیب آن، قُنجولوک‌زده نشستیم، رفتیم جماران دیدار حضرت امام. مسیر جماران لابد رفتی، سربالایی تندی دارد، عین موزی‌لَت بالمله به تشی‌لَت که باید بخشی را پیاده رفت. این را ادامه نمی‌دهم که داستان دارد. بروم صاف روی نقطه‌ی پایانی آن. شب، میدان آزادی روی چمن‌ها خوابیدم. آن سال‌ها گیر نمی‌دادند. صبحش رفتیم قم با همان جمع و همان مینی‌بوس. که سید جواد -داداشت- را هم دیدار کردیم. عکسی که از آلبوم شخصی‌ام انداخته و گذاشته‌ام که تعدادی از ما را نشان می‌دهد دور شهید شفیعی در میدان ۱۵ خرداد کنار حرم حضرت معصومه س حلقه زدیم. داداشت سید جواد همیشه دستش یا کتاب بود یا روزنامه یا مجله یا دفترچه که این جا هم هست ولی در دوربینی که سید علی اصغر از آن صحنه انداخت پیدا نیست. البته حاضرین در تصویر را شما می‌شناسی ولی عموما" معرفی می‌کنم > از راست: مرحوم اصغر رنجبر. شهید ناموَر حجت الاسلام آق سید جواد شفیعی دارابی. مصطفی آهنگر. اکبر آهنگر حاج موسی که در لسان ما اکبرعمو است و به طنز و طعنه و خنده، در محل هم به این جمع می‌گفتند: "گروه اکبرعمو". دو نفر ایستاده: راست سید عسکری داداش توست و سمت چپ هم این بنده هست پسرِ پسرخاله‌یِ مادرِ مرحومه‌ات.


۳. شبی هم که برادرتان سیدجواد شهید شد ما رفقا (من، یوسف، سید علی اصغر و برادر سید عسکری) رفتیم شناسایی که ببینیم پیکر پاکش خودش هست. دیدیم آری. آن شب وقتی نایلون از رویش برداشتیم گویی نور بر ما تابیده بود، از بس زیبا و آرام و خوشگل و جذاب خُفته -بخوانید: زنده‌تر از زندگان- بود؛ به تعبیر من غَرقه‌ی خون بود چون مَرادش امام حسین ع در قتلگاه، که سینه‌اش مالامال از نوحه و مرثیه برای حضرت سیدالشهداء ع بود و ۷۲ تن یارانش. این عکس او در کفن و قبر، جلوِ دیدِ آلبوم من هست همش. یادم است متنِ مراسم سید جواد را با چیزهایی که سید عسکری ازو در ذهن داشت به من القا می‌کرد، نوشته بودم و کتابچه‌ی زندگی‌اش را نیز این بنده نوشت که شاید دست شما هم هنوز باشد. برای آن شهید هر چه بنگارم، آرام ندارم. این لحظه بر گونه‌ام اشکم را دیدم که ریخت روی میزم. بگذرم. و سوگند گرچه نمی‌شود هر بار خورد و منع شدیم در دین، اما حقیقتا" حاضرم سوگند خورَم که سید جواد اول، نور شد بعد درخشش شهادت، روحش را به امانت و ملاء اعلا و عالَم بالا بُرد چون خود انسانی والا بود. همان حرفی که عزیز دل همه‌ی ما حاج قاسم سلیمانی فرمود: تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی. شهدای روستای ما و مُرسم و اوسا و همه جا، نور واحدند. با آن نور بر تاریکی می‌توان غلبه کرد که همه، معمولا" تقریبا" وصیت کردند "امام را تنها نگذارید". امام نه یعنی فقط حضرت امام رحمت الله، بلکه در هر مرحله از انقلاب، یعنی امامِ حی و حاضر و رهبر و رَهنُما. روی همین اصل وصایت شهیدان و شناخت شخصی‌ام هست که بنده از زیر بیرَقِ ولی فقیه زمان حاضر نیستم بیرون بیفتم، منتقد هستم، اما معتقد. شهداء ما را به این امر خوانده‌اند. بنویسم هفتاد منَ می‌شود. خیلی ناگفته دارم. نمی‌گویم، خصوصا" از سینه‌ی دردمند شهید شفیعی شما و دیار ما. او هرگز یک روحانی "مُهین" نبود یعنی کسی را خوار و اهانت نمی‌کرد. این مقدار را هم چون در متنت نوشتی: "سپاس از شما جناب دامنه فامیل بسیار ارزشمند بنده، شما شهدا را خوب شناختید و لابد با همنشینی چون ایشان را در سنگرهایتان به تجربه آموختید. شهدا شناسنامه دیارمان هستند." بنده مجبورا" وارد شدم تا بدهی‌ام به شهیدان را ذرّه‌ای ادا کنم. ممنونم. روی اون عکس دسته‌جمعی دیگر در درون پایگاه حزب الله در خاطره‌ی تاریخ سیاسی داراب‌کلا که به‌زودی خواهم نوشت، توضیح خواهد آمد. محفوظ باشین و مَصون شما و بیت شریف شما، از از هر گزند و رخدادهای مَهیب./دامنه.

 

زینب‌سادات شفیعی به دامنه: با سلام و ارادت. سپاس از شما جناب دامنه ، فامیل بسیار ارزشمند بنده. شما شهدا را خوب شناختید و لابد با همنشینی چون ایشان را در سنگرهایتان به تجربه آموختید. شهدا شناسنامه دیارمان هستند که خداوند از قبل بهایشان را پرداخت کرده است. (وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.) امیدوارم با اعمال درست رسالت آنها را به سرانجام برسانیم. ارادت وافر.

 

 

شیشار و خاطره‌ی تاریخ سیاسی داراب‌کلا
که بخشی از تاریخ انقلاب هم حساب می‌آید

خواهرخوبم خانمِ سادات شفیعی سلام. شما در پستی دگر خطاب به برادر گرامی‌ام جناب جلیل قربانی مرقوم فرمودید: "به ششار وحشی هم ببندیشید" که در واقع به‌حق از حقوق و نُفوس شِشار وحشی (=شمشاد جنگلی) ما را به‌هوش و بل مدهوش ساختید. اما من با این لغتت، خواستم خاطره‌ی خودم را از شِشار در قالب تاریخ سیاسی داراب‌کلا (البته با درهم ریختن الفاظی از زبان محلی مادری) بگویم.

 

آن زمان -اول انقلاب تا دو سه سال بعدش- همه‌ی مذهبی‌های انقلابی، با هم بودیم. همدیگر را چِشغالِه (=نگاه اَخم و عبوس) نمی‌گرفتیم. زیر یک بالخانه یعنی کتابخانه‌ی سردرگاه بالاتکیه بیتوته و طی می‌کردیم. جشن قشنگِ ۲۲بهمن‌ها را جَمبوله (=متحدانه) و مردم‌واره می‌گرفتیم، نه دستوری و دولتی‌طور! و آمرانه از عوامل بالا. توی تکیه‌پیش، بین دو سمتِ خط (=جاده‌ی شنی) دُخلِه‌ی درختی (=پایه) بلندی راست می‌کردیم و با سنگ در چاله، دفن، در حد و قدِ و قِوای خودِ دار (=درخت) و بعد دورتادور، از بِنه (=زمین) تا بالاش را با شِشار -که ما تلفظ می‌کردیم شیشار- می‌پوشاندیم. بخوانید: آذین‌بندی مستضعفانه و کم‌پولانه می‌نمودیم.

آری همه تودرتو بودیم تا این که گویا برخی‌ها با اخذَ گزاراشات خلاف و ناصواب از احتمالأ گزارش‌گرای زیرآب‌زنِ کذّابِ، کاشف به عمل آوردند ما -رفقا- ناجوریم! منحرفیم! منتظریستیم! شریعتیستیم! حتی حجّتتیسمیم! جلّ الخالق. بگذرم فعلا".

 

کوچ‌کَل (=اثاثیه) را از آن بالخانه و کتابخانه‌ جمع کردیم، تِرِه (=به‌زور رانده و روانه) شدیم پِشت آقا‌مدرسه. درست مُماسِ خونه‌ی شما خاله‌زاده‌ی عزیزم، نیز چِفتِ خونه‌ی سیدرقیه عمه‌ام (عموهادی آهنگری)

 

چه کردیم؟! شروع به ساختن پایگاه چوبی با تیردار و ازّدار و توسکا و افرا، نه این بار به اسمِ «انجمن اسلامی داراب‌کلا» که اسمی رسمی داشت، رسمی و حتی مُهری  (که خدا می‌داند آن مُهر!!! گاه (=تأکید می‌کنم گاه، نه هر بار) برخی‌ها را بدبخت کرد و البته نزد خدای باری‌تعالی خوشبخت، و تعدای را هم از گرفتنِ یک کار ساده در ادارات و شرکت‌ها خانه‌نشین! بازم بگذریم حرف در حافظه‌ام زیاد دارم) بلکه با نام «حزب الله داراب‌کلا» پایگاه زدیم.

 

بله، پایگاه دو دره، خداقوت دهاد همه‌ی رفقا را، خاصه پنج بزرگ‌رفیقان‌مان: جنابان مرحومان: جانباز مرحوم مصطفی مؤمنی اوسایی. مرحوم اصغر رنجبر. مصطفی آهنگر (حاج ممدلی مُصفا) و اکبر آهنگر (حاج موسی اکبر) همان اکبرعمو و یوسف آهنگر ذاکر اهل بیت ع را که خاله‌شی خاله‌خدیجه‌ی شما می‌شود و خَجّه‌خاله‌ات می‌شود دخترخاله‌ی پدری من. پایگاه را ساختیم، با دو اتاق نگهبانی و جلسات با چند تخت داخلش. عکس بالا پیداست: از راست: یوسف آهنگر. داداشت سید عسکری. حسن آهنگر کل مرتضی. احمد عبدی مشهدی. سید علی اصغر پسرعموی شما و رفیق داغدار این روزهای ما. دو نفر نشسته هم راست: جعفر رجبی. نفر چپی! هم من هستم، دامنه تِه فامیل خالوچه‌.

 

یک دستگاه آمپلی‌فایر نذری مرحوم زکریاتقی پدر رفیقم موسی رمضانی هم نصب کردیم و بلندگویش را دراز سیم‌کشی کردیم کشیدم روی آخرین چِله‌ی اِزّاردار (=درخت آزاد) سِرپیش (=حیاط) شما کنار دیوار سیدهاشم‌عمو (پدر دوست همرزمم آق سید تقی شفیعی که در جبهه‌ی مریوان با ما همزمان همرزم بود و این صحن هم هست و پِسخو نیشتِه! و گپ نزندِه ولی تلفنی با من نظراتش را صمیمانه و سازنده می‌گه) غروب‌ها آهنگ نوحه‌ی آهنگران، کویتی‌پور، حسین فخری و سخنرانی‌های مرحوم فخرالدین حجازی را از آن پخش می‌کردیم که صدایی گوشخراش هم داشت و حالا بابت آن سروصداها از شما و همسایه‌ها حلالیت می‌طلبیم. یادم است مارش عملیات‌ها را هم از رادیو مستقیم پخش می‌کردیم که روی روح مردم پژواک زیبا و غرّا داشت. خصوصا" روز فتح خرمشهر را در سه خرداد ۶۱. بعد من به دلیل مهم، سال ۶۳ به بعد کوچ کردم به قم که بِثلینگِلا (=مثلا") شِخ شوم! دِلدِله (=میان میان، بار بار) می‌آمدم محل و چندی می‌بودم و باز بازمی‌گشتم. شِخ هم نشدم، سر از شغل در نهادی در گرگان درآوردم که حجت الاسلام آل هاشم سبب شد و شیخ وحدت موجِد. سپس ساری، آنگاه تهران که ده سال پیش شد تمام.

 

خاطره در خاطره: همان روز در همین عکس که احمد عبدی مشهدی هست، از جمع پرسید این صدایی که از ضبط پخش می‌شود بیرون هم صدا می‌رود؟ داداش‌عسکری‌ات نگذاشت نخود دهنش خیس بُخورَد! جَلّی با آن فارسی غلیظ و پیشرفته‌اش! گفت: "آره، آقای عبدی! جانِ تِه هس بالای اِزّاردار، صدا می‌ره تا اوسا." خنده آن روز مگه جمع را رها می‌کرد. هنوزم با عسکری همین را شوخی می‌کنیم!

 

پوزش که شیشار وحشی شما، مِه را راند به آن سالی که با آنکه راندُمانِ کارمان بالا بود ولی راندَنِمان به پِشت آقامدرسه شِم همسایه شدیم بلکُم مزاحم که تراخُم زد بر گوش و چشم آنان. تا فردا بنوسیم کم است اما وَسّه شِم سِر صریع بَیّه!!!/دامنه.


جنابِ استاد محمدرضا احمدی سلام. وَه چه قشنگ از شاعر محبوب من زنده‌یاد قیصر امین‌پور کُد آودی برای شهیدان این انقلاب و اسلام و میهن و مردم و ناموس. مرحوم قیصر  عزیز، گاه در سُرودن‌ها یکتا بود و نمونه  و نظیری برای او سراغ ندارم. همو در دنباله گفت:

"مَبادا خویشتن را واگذاریم
امامِ خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لاله‌ای رُست
مَبادا روی لاله پا گذاریم"

 

جنابِ جلیل قربانی سلام. چه شعری را برین پست شهید شفیعی و همه‌ی شهیدان  آذین کردی:

و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ادامه می‌دهد:

"می‌گفتی ای عزیز! سَتَروَن شده‌ست خاک
اینک ببین برادر چشم تو چیستند"

بگذرم. وقت تفسیر ندارم که شرحش دهم. ممنونم.

 

شیخ داراب کلایی: سلام علیکم. آقا ابراهیم برای برگزاری کنگره ی ملی بیش از چهار هزار شهید روحانی که تلاش چندین ساله صورت گرفت ودر قم برگزار شد نام شهید والا مقام حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقا سید جواد شفیعی جزو شهدای روحانی فرمانده معرفی گردید گرچه این خاطره زیبا و بجا بود ازجانب جنابعالی اما شخصیت جهادی و تلاش این شهید بزرگوار حتی برای آحاد جامعه و بویژه نسل جوان داراب کلا شناخته شده نیست  جهادی  بی ریا روضه خوان  مانوس با جوانان  و.... احسن بر شما.

 

جناب استاد علی اکبر داراب‌کلایی سلام. سپاسگزارم که به آن کنگره‌ی ملی ۴۰۰۰ شهید طلبه و روحانی اشاره کردی. آن قدر پیش آمده که بارها از مدرسه‌های حوزه‌ی علیمه‌ی قم تقریبا" تمام طلاب عازم جبهه و عملیات می‌شدند که وقتی برمی‌گشتند می‌دیدند که مدرسه از طلبه خالی شده! تمامی شهید می‌شدند و با تابود برمی‌گشتند. از سید جواد شفیعی که در کسوت پاک روحانیت بود، باید فراوان گفت. از تمام شهیدان. این بنده بر حسب اعتقاد به مقام معنوی شهیدان، ۱۰ سال پیش متنی ۱۹ قسمتی نوشتم با عنوان "کوچه‌های داراب‌کلا پُر از شهید است" و در آن هر قسمت یک شهید محل را معرفی کردم که هنوز بوی آن متنم مشامم را می‌نوازد. شهید رفت با جانش که این ملت ایمان بورَزد، اسلامش را پاس بدارد، میهنش را آزاد و آباد بسازد. مردمش رفاه و خیر همدیگر را بخواهند. بگذرم. درست فرمودی از سجایای شهید شفیعی. و تشکر دارم که تحسین فرمودید. درود.

 

مهدی ملایی دارابی به دامنه: سلام، آرمان خواهی انسان مستلزم صبر و رنج هاست،پس برادر خوبم ،برای جان بازی در راه آرمان ها یاد بگیر که در این سیاره ی رنج صبورترین انسان ها باشی. شهید سید مرتضی آوینی.

 

جنابِ مهدی ملایی سلام. خداقوت رفیق زیرک و کاردان و مؤمنِ من. همین دیروز داشتم در دفترم سرگذشت خودم را روزانه می‌نوشتم که متنی از شهید دشتِ شهدا و انسان اهل درد و جزوِ عُرَفا سید مرتضی آوینی حین یادداشت گیرم آمد که روی اسنادی از بایگانی‌ام نوشته بودم که اینک با این آورده‌ات ازو، آن را این صحن در راستای نکته‌پردازی‌ات می‌نویسم: "پرنده‌ای که قصدش کوچ است از خراب‌شدن لانه‌اش باکی ندارد." می‌دانم که می‌دانی ازین جمله‌ی آوینی خیلی پیام می‌توان مخابره کرد. یکی از آن این است: شهیدی که دلش زودتر از جسمش شهید شد، بیمناک نیست برای ملاقات خدا پَر در می‌آورَد چونان پرنده‌ای که قصدش کوچ است و تشویش خانه‌خرابی‌اش توسط حسودان و صیّادان را بر دل نمی‌زند.

 

جلیل قربانی: سلام دوباره خانم شفیعی، روز به خیر. من بر اساس پاسخ‌های آقای طالبی به شما متوجه شدم که شما خانم هستید. این ششار را در منطقه ما حتی آن موقع که جنگلی هم بود، نداشتیم و ما اسم فارسی آن (شمشاد) را یاد گرفتیم. شمشادهای حیاط ما وحشی نیست، پرورشی است؛ شاید قبلاً وحشی بوده و حالا اهلی شده...!

 

جنابِ امیر رمضانی سلام. سپاس از همآویی با ارسال قلب‌هایی به رنگ مشکی و سیاه، بارِ بعد امیر با متن بیا ، بی‌نصیب نکن صحن را.

 

جنابِ علیرضای آهنگر سلام. پستی انگار ازت زیر پست خودم دیدم، اما آمدم حالا پاسخ دهم دیدم پاکش کردی. اما جواب: گفتی کربلا، آری و می‌دانم حتی این نام هم روح آن زائر اربعینی را به رنگ خون می‌نُمایانَد و اشک بر چشمانت روانه می‌دارد بر درد بر سینه‌ات می‌کوباند. باور بفرما بیشترین نشستن من، کنار قتلگاه بود سمت صحن رأس‌الحسین حرم امام حسین علیه السلام. ممنونم از آه و فُسوس تو برای کربلا. این بی‌قراری عین قرار در قرارگاه است.

 

جنابِ استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام. سپاس فراوان. هیچ مُردنی -هیچ نوع درگذشتن و وفاتی در هیچ زمان و هیچ مکانی- اصلا" و ابدا" به پای رتبه‌ی منیع و رفیع شهادت نمی‌رسد. شهادت از نظر بنده عَطیّه‌ی عطراگینِ خدای جلّ و علا است به عبدالله‌های خوب روزگارها. عبدالله‌هایی که عبد بودن خود را در محوِ ربّ بودن دیدند.

 

جنابِ مصطفی بابویه سلام. رُک بگویم. در دام تطویل افتادید درین قسمت دهم با عنوان"مبحث ولایت فقیه به "رازِ خلقت" و اسرارِ آفرینش". مصطفی‌جان! واضحات را فاکتور بگیر وارد اصل سخن خود شوید. در مقاله و متن، فن متدولوژی می‌گوید باید در راستای سؤال اصلی و سؤالات فرعی، تبیین را بدون پرت شدن از هدف بحث، عبور داد تا خواننده از بیان نویسنده، زودتر بفهمد که آیا توانسته فرضیه یا فرضیه‌های خود را اثبات نماید، یا نه. شما درین بخش به صورت کامل در صید اِستطراد افتادید و منِ خواننده را از خواندنش، خسته کردید. من خواندم البته، ولی خواننده‌ها با این متن‌های طُوال رها می‌کنند دنباله‌ی چینش کلامت را. می‌دانم از من نرنجیده‌ای چون بارها به خودم خطاب کرده و فرموده‌ای معایب مسیر تحقیق را راحت بگو. من هم گفتم. ممونم. خواستم بگویم روزی پرحجمی داشتم ولی متن تخصصی جناب‌عالی را در مورد آدم و ابلیس خواندم. اما آمدم ریپلای کنم دیدم حذفش کردی. یا  من نتوانستم پیدایش کنم.

 

مصطفی بابویه: آقا ابراهیم طالبی سلامِ مجدد خدمت شما. مکرراً و چند باره از شما سپاسگزارم که با انتقادات و نظرات و تشویقات بجای خودتان باعثِ ایجاد انگیزش و انبساط مبحث میشوید و امیدوارم بتوانم در جایگاه شاگردی خوب ظاهر شوم و با اِطاله ی کلام خاطر شما و عزیزان گروه را مُکدّر نکنم .پس در این اَمر میکوشم. کشیدنِ ترمز هم با شما و دیگر دوستانارادت مصطفی.

 

حاج علی چلویی در متنی در صحن هیئت رزمندگان: برادرهنرمند جناب اقای رمضآنی سلام ذوق هنریت عالی بود تشکر برادر عزیزم منبعد اگر برای مراسمی به عنوان عکاس دعوت شدی سعی براین باشدمجلس راکاملا پوشش بده چون اگر عکس موردی از من وان بگیری وبصورت عمومی درکانلی پخش نماید مسول برگزار کننده رامورد اعتراض قرار می دهند در غیر این صورت اکر فردی ازبنده وغیر در مراسم این چنینی عکس بگیرد وعکس بنده راپخش نماید بنده رضایت ندارم لطفا عکس بنده راحذف فرماید با تشکر.
 
اسماعیل آفاقی به حاج علی چلویی:: سلام. بنده معترض چنین عکسهایی نیستم هر عکسی باید محتوا داشته باشد  و مشهود باشد در چه مکانی و در چه جهتی هست. نوع عکاسی عکسهای پیک‌نیکی هست.
 
حاج علی چلویی به مدیران هیئت رزمندگان در صحن هیئت: اقای مدیر محترم سلام ارانجایکه بنده رالایق دانستید وعضو گروه نمودید متشکرم اماالان متوجه شدم گروه جدای ار اصل رزمندگی پیش میرود چون قبلا بایگی از مدیران صحبت .نمودم فرمود شما نمی توانی ازکروه خارج شو الان هم مدیر دیگر مایل به پیک نیکی است من خودم رالایق ماندم در گروه ندانستم از همه عزیزان پوژش می طلبم که باعث رنجش انان شدم اگر درباره بنده حرفی دراشت درگروه ننویسد شخصی یاححضوری درخدمتم گوچک همه شما علی چلویی.
 

قاسم بابویه: اگر دوستانی خواستن از گروه هئیت رزمندگان اسلام خارج شوند خواهشن وصیت نامه ننویسن. خدا انشاالله به همه شما خیر عنایت بفرمائید خواستیم دوستان با هم دیگر از نزدیک در ارتباط باشن.
 
قاسم بابویه, [در پاسخ به حجت رمضانی] سلام آقای رمضانی از اینکه صادقانه و با علاقه مندی چنین برنامه ای بار گزاری نموداید از شما بعنوان مسئول هئیت رزمندگان اسلام دارابکلاه سپاسگزارم نمیدانم چرا موجب حساسیت دوستان شده شاید دوستان فکر میکنند حرف بنده باشه بنده به ارواح شهیدم قسم در این زمینه هیج صحبتی با آقای رمضانی نداشته و خودش برگزاری نموده از آقای رمضانی به عنوان یه فرد دارابکلای خواهشم اینه مطلب بار گزاری شده را به احترامم پاک نماید حقیر کوچیکتر از شما قاسم بابویه دارابی.
 

ابوعارف | طالبی دارابی: سلام آق سید علی اصغر. یاد اون شلوار لی آبی و کاپشن لی آبی تو افتادم اون که با هم رفته بودیم صحن مدرسه‌ی فیضیه که همه متمرکز نگاهت می‌کردند و خیال ورشان داشته بود ایرج قادری! آمد فیلم بسازد!

 

درختی از لای تیربرق فشار قوی

در دشت شالی حاجی آیشت داراب کلا.

عکاس: عبدالله طالبی دارابی. نشر از : دامنه

 

دامنه |: سلام جناب عبدالله طالبی. به نظرم درین تفسیر از تصویر، قدرتمند ظاهری شدی و با احاطه و تسلط دست به تشریح زدید و زوایای زیادی را دیدی. البته تفسیری هم که خواهر محترم من خانم سادات شفیعی ارائه داد آن بالا زیر پست عکس (مندرج در متن) دارای چهار نکته‌ی بلیغ بود. لابد دقت کردی. مثل این نکته‌ها: ۱. درخت، منتظر یا دنبال وضع مناسب نبود، خود، وضعش را مطلوب نمود. یعنی ای آدم خودت را پیش ببر و خیال نکن جاده‌ی سرنوشتت را می‌آیند هموار می‌کنند. ۲. درخت خود را مأمور به امر تکوینی دید، لذا چشمی به رهگذران نداشت. به هر حال سوژه‌ی خوبی بود. درودی خوب.

 

جنابِ مصطفی بابویه سلام. رُک بگویم. در دام تطویل افتادید درین قسمت دهم با عنوان"مبحث ولایت فقیه به "رازِ خلقت" و اسرارِ آفرینش". مصطفی‌جان! واضحات را فاکتور بگیر وارد اصل سخن خود شوید. در مقاله و متن، فن متدولوژی می‌گوید باید در راستای سؤال اصلی و سؤالات فرعی، تبیین را بدون پرت شدن از هدف بحث، عبور داد تا خواننده از بیان نویسنده، زودتر بفهمد که آیا توانسته فرضیه یا فرضیه‌های خود را اثبات نماید، یا نه. شما درین بخش به صورت کامل در صید اِستطراد افتادید و منِ خواننده را از خواندنش، خسته کردید. من خواندم البته، ولی خواننده‌ها با این متن‌های طُوال رها می‌کنند دنباله‌ی چینش کلامت را. می‌دانم از من نرنجیده‌ای چون بارها به خودم خطاب کرده و فرموده‌ای معایب مسیر تحقیق را راحت بگو. من هم گفتم. ممونم. خواستم بگویم روزی پرحجمی داشتم ولی متن تخصصی جناب‌عالی را در مورد آدم و ابلیس خواندم. اما آمدم ریپلای کنم دیدم حذفش کردی. یا  من نتوانستم پیدایش کنم.

 

ادامه‌ی مباحثه‌ی با آقا مصطفی بابویه: آق مصطفی سلام مجدد درین پاره‌ی شب. از روحیه‌ات خبر داشتم حتی از زیبایی واکنش‌ات. توضیحات شما را گرفتم. خودت از من باخبری که متنت حتی اگر کشکولی: سِه پِشته هیمه قایده هِم باشد، بازم با انگیزه می‌خوانم. بیشتر منظورم اقتضای حال خوانندگانت هست که شتاب برای رسیدن به نتایج آنان را امان نمی‌دهد. اما آیه‌ی ۱۲۰ طه از من پرسیدی. علت اصلی این بود چون شیطان که ریشه‌اش شر و شرارت است حرف توخالی زد زیرا خبر داشت آدم ع پیِ چه در همین مَقولات است لذا درصدد بر آمد که تحریک و تحریص کند و وعده‌ی توخالی دهد به درخت مخلد و سلطنت بی‌زوال. که اصلاً وجود خارجی نداشت. به قول مشهور، شیطان مثل برخی خالی‌بندان! خالی‌بندی بالایی کرد که اَباالبشر ع را به وسوسه اندازد. راستی در بحث خلقت مراقب باشد در پژوهش نلغزی، چون خودِ شهید مطهری روی همه‌ی مسائل ورود کرد، روی جریان خلقت سکوت کرد. با ادب و ارادت: ابراهیم. مستند می‌کنم تفسیر آیه‌ی ۱۲۰ طه: تفسیر نمونه چون آدم ع تمایل به زندگى جاویدان و رسیدن به قدرت بى‌‏زوال. المیزان. (پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت : ای آدم آیا تو را به درخت جاودانگی وسلطنتی که هرگز کهنه نمی شود هدایت کنم؟)

 

مصطفی بابویه: آقا ابراهیم طالبی سلامِ مجدد خدمت شما. مکرراً و چند باره از شما سپاسگزارم که با انتقادات و نظرات و تشویقات بجای خودتان باعثِ ایجاد انگیزش و انبساط مبحث میشوید و امیدوارم بتوانم در جایگاه شاگردی خوب ظاهر شوم و با اِطاله ی کلام خاطر شما و عزیزان گروه را مُکدّر نکنم .پس در این اَمر میکوشم. کشیدنِ ترمز هم با شما و دیگر دوستانارادت مصطفی.

 

یک توضیح بایسته

عموما" سلام. دو متن دیروزم شامل خاطره و تاریخ سیاسی باعث خیر شد و بزرگانی با من تماس گرفتند که این دو موضوع را سلسله‌وار بنگار. من هم حرف‌شِنو!! مُجاب شدم و قبول کردم. اینک آن دو کار با ترتیب و عنوان دقیق‌تر به‌مرور نگاشته خواهد شد. ان شاءالله تعالی. درین جا حق باشد که از دخترخاله‌ام خواهر گرانقدر زینب‌سادات شفیعی -که الحمدُ لِله در صحن مدرسه فکرت نشان دادند اهل تفکر و مطالعه و حضور در صحنه‌ی اندیشه و مباحثه با اعضای شریف مدرسه هستند و این خود در نوع خود، نوعی رشادت در دانشوری‌ست و شجاعت در نویسندگی و ایجاد فرهنگ دینی و فکری- صمیمانه تشکر می‌کنم که زمینه‌ساز این دو سلسله‌گفتارم گردیدند. امید است از پیِ این دو کارِ گِران بر آیم. اینک در سر آغاز، دو متن را که مجددا" به طرز تازه نگارشش کرده‌ام در صحن می‌گذارم. والسلام.

 

جلیل قربانی به شیخ محمدرضا احمدی] سلام آقای احمدی ، روز به خیر. در آن دوران [دیگر نمی‌گویم؛ جاهلی] که در مسجد محل، اجازه می‌دادند دعاهای بین‌ نماز و دعای روزانه ماه رمضان را بخوانم، دعای امروز برام جالب توجه بود؛ «ای کسی که اصرار اصرارکنندگان خسته‌اش نمی‌کند.» تفسیر به رأی: یکی از مشکلات ما در زندگی، روبرو شدن با آدم‌هایی است که در زبان عامیانه به آنها کَنِه [به مازندرانی؛ چَمیگ] می‌گوییم و وقتی به آدم برسند (بماسند)، ول نمی‌کنند. راه‌حل این است که در نهایت به خواسته درست یا نادرست آنها تن بدهیم و تأییدشان کنیم تا از شرّ آنان خلاص شویم. با این توصیف از خدا، شاید می‌توان بلاتشبیه [به قول عامیانه؛ بلا تَش‌پیش] به تنِ خدا چمیگ شویم‌ و به خواسته‌هایمان برسیم.

 

جنابِ جلیل قربانی سلام. جالب و "سِلمٌ لِمن سالَمکم" بود خاطره‌ات. پس توی محلّت میکروفون‌به‌دست هم بودی، علاوه بر قلم‌به‌دست!

 

سلام مجدد جناب جلیل. کاملا" با هر گونه مراسم دعایی که برگذارکننده یا خواننده یا سخنران آن را طول دهد و از فراز دعاها هر چند بار خارج شود و مطلب و حاشیه بگوید، مخالفم. خواندن دعا در محافل جمعی، باید مناسب و بدون معطلی طی شود. کِش‌دادن اخلاص را خلع سلاح می‌کند!

 

جلیل قربانی: جوانی و بود و جا ... دیگر نمی‌گویم! فرازهای بلندی از دعای کمیل را هنوز از بر هستم؛ از بس خواندم. وقتی من دعای جوشن کبیر می‌خواندم، همه خوشحال بودند، چون اغلب بندها را یک نفس می‌خواندم، سریع...!

 

سلام مجدد جناب جلیل. سریع گفتی جوش را می‌خواندی، منم موافقم. کاملا" با هر گونه مراسم دعایی که برگزارکننده یا خواننده یا سخنران آن را طول دهد و از فراز دعاها هر چند بار خارج شود و مطلب و حاشیه بگوید، مخالفم. خواندن دعا در محافل جمعی، باید مناسب و بدون معطلی طی شود. کِش‌دادن، اخلاص را خلع سلاح می‌کند! اما در محیط خلوت هر کس هر چقدر خواست دعا و زیارات را طول دهد، کاری شایسته است. هر چند متعارف، رعایت اقتضای حال خود است در خلوت.

 

دخترخاله سید زینب شفیعی به دامنه: بسیار بسیار سلام. عذر تقصیر از تاخیر در آمدن به نظرگاه ،شرایط نوشتن مهیا نبود. جناب دامنه پست مربوطه را پیدا نکردم بنابراین همین جا معلق در فضا میگذارم باشد به دست شما برسد زیرخاکی‌های ناب در اختیار دارید. چه عکس، چه خاطره. از بیان خاطرات زیبایتان خرسند شدم و مغموم. چه لحظات قشنگ و عرفانی را تجربه داشتید با هم! الحق که زکات قلم خود را با بیان خاطرات از آن رفیق شهید و دیگر دوستان پرداخت می‌کنید. و ثابت کردید اندیشیدن را در مسیر درست انتخاب نموده‌اید. از شما سپاسگزارم. زین پس سرده را با دیدی متفاوت خواهم نگریست. آن کباب را حلالتان باد. رفتگان گروه اکبر عمو را که ما دایی خطاب می‌کنیم خدا رحمت کند و بازماندگان را طول عمر با عزت. درون خاطرات به قلم آمده دنیایی رمز وراز نهفته دارید.گویی برگی از تاریخ را از وسط پاره کرده بخش زوایای پنهان شده در پشت آن را موشکافانه بیان می‌دارید اما در لفافه. و لابد بنابر مصلحت که خود برآن واقفید ومن ناآگاه. که اگر شرایط اقتضا می‌نمود دوست داشتم بگویم مایلم بدانم آن چیست؟! ندانستن را بی‌صبری در آن است. بگذرم. چیدمان خاطرات زیبایتان گویی گذشته تاریخ را به زمان حال آورده ، ما را شاهد ماجرا می‌کند. در آن روز که شما به اتفاق دوستان برای شناسایی آن پیکر پاک بی‌تابی می‌کردید بنده پنج سال داشتم اما صحنه‌هایی مه آلود را به خاطر می‌آورم. درهای حیاط چاک زده از غم ( آن موقع چوبی بودند) جمعیت انبوه در حیاط گریه و شیون مردها و زنان در آغوش هم غریبه و آشنا و من چونان نسیم از کنارشان رد می‌شدم و نظاره گر اوضاع ادراکات بچگانه‌‌ی دیروز ، امروز ، مرا چون شما در گریه سهیم. بگذرم. و اما خاطرات شیشار شما را که رمز و راز نهفته در خود دارد را دوست می‌دارم و شاید به خاطر راز‌های ناگویش دوست داشتنی‌تر می‌دانم. وقتی رازگونه بیان می‌کنید کنجکاوی را بر می‌انگیزاند... بگذرم. آن کتابخانه چفت آقا مدرسه را دقیق یاد دارم.به گمونم چند تخت دو طبقه در آن قرار داشت. آقا مدرسه رونق خاصی داشت.موقع اذان شیخ‌ها ایستاده در بالکن با صدای رسا به اذان گفتن ، دیگران را دعوت به نماز می‌کردند از بالخانه خونه ما اشراف کامل داشتیم بر حیاط مدرسه.یک حوض هم در وسط آن داشت.به گمونم هنوزم باشد. فقط داخل حجره‌ها از دید ما پنهان.(حیف که از رونق افتاد) آن شیشارها آن تیرک‌ها آن تب و تاب‌های ۲۲بهمن آن سرو صداهای دوست داشتنی  حیف که اسیر کش و قوس‌های ناگو شدند. و اینکه آن شیشارها با تیرک‌هایش بعد از مرخص شدن از حضور شما به ته حیاط منزل ما منتقل می‌شدند.ما نیز با ذوق کودکانه , ناآگاه به رمز و رازهای نهفته در آن به داخل شاخ و برگ آن خزیده ، فریادهای شاد کودکانه خود را در لابلای موسیقی برخاسته از صدای برخورد برگ‌هایش ، در گوش تاریخ جا گذاشتیم. شیشار، یادگار دوران کودکانه خود را بسیار دوست داشتنی می‌دانم. عذر پست های زنجیره ای طولانی شدند. تا بنویسم طول کشید. ارادت فراوان استاد مهربان. از یکایک دوستانی که احساس مسئولیت کرده و نظر گذاشتند از برای آن شهید بزرگوار(که نخواهم بگویم برادر شهیدم،چون نخواهم شخصی‌اش کنم.چرا که شهید متعلق به جامعه است) سپاسگزاری می‌نمایم.و خوب می‌دانم ، این تشکر کوتاه ادای دین نخواهد کرد دوستان را که دلیل ، رعایت حال اعضا معذورم. ارادت فراوان.

 

بانو خواهر ارجمند خانمِ سادات شفیعی سلام. درسته. چون پس از کوچ اجباری ما به پایین‌پایگاه، پیش مدرسه‌ی آقا، زان‌پس همه‌ساله جشن‌های ۲۲ی بهمن و نیمه‌ی شعبان را در سردرگاهَ تنگه‌ی سیدمله، اون‌یکی خونه‌ی شما با شمشاد و شیشار آذین می‌بستیم. عکس هم دارم از آن که اگر فرصت کردم شاید در آتیه گذاشتم. لذا وقتی جشن تمام می‌شد چو و چکِل و جَرده و چوله و چِلّه همه را می‌ریختند کف حیاط اون‌یکی خونه‌تون. همه‌ی نکاتی که از دو متن دیروزم برداشت کردی، مهم و زیرکانه بود و اون یکی که فرمودی دیگر وقتی از منطقه‌ی سرده (بالا دست اوسا) عبور و مرور می‌کنی آن قطعه‌زمین را جوری دیگر نگاه خواهی کرد، بسیار باعظمت بود؛ چون به طریقی خواستی به خواننده رسانده باشی که آن جا برایت قدمگاه شهید سید جواد حساب می‌آید و معطّر است. از همین جا با خاطراتی که در ذهن شما -که آن سال‌ها فرمودی ۵ ساله بودی- نقش بسته شد، مرا وادار به وردود به قسمت دوم تاریخ تاریخ سیاسی داراب‌کلا کردی که سعی می‌کنم فردا آن را بنوسم. مربوط است به این که در آن پایگاه «حزب الله داراب‌کلا» چه جلساتی داشتیم که یکی را شرح می‌دهم که جالب هم هست.

 

متن امیر رمضانی: با سلام به دوستان گروه . امروز روزنامه ی اطلاعات تیتری از قول آیه الله جوادی آملی نقل کرد که . تنها با فقه و اصول نمی توان با جامعه ارتباط گرفت . بلی کاملن درست هست . حتی با فقه و اصول بنظر درصد زیادی نمیتوانند ارتباط بگیرند . چون دنیای ارتباط گیری دچار تغییرات فراوانی شده ولی فقیهان بزرگوار در این ارتباط گیری برای حفظ اصول خودشان ( دین . سیره و ...) در تگنا قرار گرفته و بخش اعظم ارتباطات اجتماعی شان دچار قطع شدگی یا حتی اضمحلال قرار گرفته . از دوستان تقاضا دارم روی این تیتر تمرکز کرده راه برون رفت از این عدم ارتباط را در گروه پیشنهاد کنند .شاید مورد توجه قرار گیرد . انواع ارتباطی که میشود با جامعه گرفت آنچه به ذهن بنده میرسد چنین است. اولین ارتباط موثر با جوانان ورزش و ورزشگاه در انواع رشته ها ی ورزشی . دوم . آهنگ و موسیقی و انواع کنسرت ...  سوم . اقتصاد و مسائل مربوط به آن . چهارم . آموزش در مدارس دولتی و غیر دولتی پنجم . روابط بین الملل از نوع تفریحی و توریستی نه سیاسی . بطور خلاصه بخش خصوصی کارها و اجراها . با تشکر علیرضا ( امیر ) رمضانی دارابی.

 

جنابِ امیر رمضانی سلام. به نظرم، هم دست روی مسئله‌ی مهمی گذاشته‌اید و هم در آن چند راهکارت، خلّاقیت دیده می‌شود. با شما در این که ضعف دیده می‌شود در "ارتباط" میان علما و ملت و جمعیت، همنظرم. روزی روزگاری آقای مطهری قم بودند. برای طلاب درس می‌گفتند ولی زمانی احساس کرد تهران کوچ کند بهتر می‌تواند هم با مسائل نو آشنا شود و هم با نوگرایان ارتباط گیرد. و هم دین را خوب‌تر و فراگیرتر معرفی کند. آن پس،رفت. دیدیم آن متفکر شهید موفق هم در آمد، با بالغ بر صد جلد کتاب. بارها به جمع و یا صحن گفتم مراجع یکی از آسیب‌هایی که آنان را تهدید می‌کند و حتی بارها و بارها کرده است، این است تا مرجع می‌شوند از خَلق می‌بُرّند (معمولا") چون خیال می‌کند خُلق مرجعیت با درهم‌تنیدن اجتماع نمی‌خواند و مقام معنوی و دینی آنان حکم می‌کند که مثلا" در دفتر و بیت فقط باشند. یعنی می‌روند داخل بیت و حریم و دوری از میان ملت. کمتر مرجعی سراغ داریم که دست به مسافرت به استان‌ها بزند و مستقیم برود میان ملت و جاهایی که شما هم چند نمونه مثال زدید. افتادند توی حصار. حتی یک سری از قیود عجیب، که خاص حوزه است و به نگاه من نوعی بلیّه. که البته ساحت برخی ازین عیب، بریّ‌یه. چیست آن عیب: برای خود شأن تعریف می‌کنند که نباید در نوردیده شود. مثلا" آقای سیستانی را اگر فرضا" توپ بزنند حاضر نیست پا شوند بیایند ایران دست ولی فقیه ما را بگیرند و بگویند در رهبری سیاسی شما علیه‌ی حملات غرب به سرزمین‌های مسلمین با شما همراه هستم و از قدرت ایران به نفع جهان اسلام پشتیبانی می‌کنم. شاید اطرافیان فکر کنند این شئوون خدشه‌دار می‌شود. این یک مثال بود صرفا". اما برای این که حرف آقای جوادی آملی دقیق و کمی کامل‌تر نقل شود، من در راستای گُزیده و فرموده‌ی شما، از منبع اصلی‌اش یعنی نقل از سایت دفترش در شبکه‌ی شرق، گزارش این موضع ایشان را به قلم خود نوشتم. باشد خوانندگان علاوه بر متن‌تان، بقیه‌ی سخنان مرتبط با موضوع را زوتر دست بیابند. در پایان ازت ممنونم.

 

حجت الاسلام سید جواد شهرستانی نماینده‌ی آیت‌الله سیستانی دوشنبه‌شب اخیر به بیت آیت الله العظمی جوادی آملی رفت. آقا جوادی آملی، حوزه چه نجف چه قم را "نور" معرفی کرد اینجا اما گفت "با فقه و اصول تنها نمی‌توان با جامعه ارتباط برقرار کرد". نیز دست گذاشت روی قرآن و "اساس کار" را "قرآن کریم" اعلان کرد و با قاطعیت گفت "جامعه، چاره ندارد مگر اینکه به آموزه های قرآنی برگردد" و فرمود: "در تمامی مراحل زندگی باید به فکر آخرت بود، چرا که ما یک مرگ داریم و یک زندگی" و نیز رفت روی این حرف همیشگی‌اش و خیلی تکرار کرد سالیان متوالی: "کشور ما همه چیز دارد، ملتی که زمین دارد آب دارد خاک کافی دارد، اقتصادش درست نباشد از رحمت خدا دور است" و آخر هم فرمود: "با قرآن کریم و معارف بلند الهی می توان مشکلات جامعه را حل نمود و حوزه ما نیز وقتی زنده است که به قرآن بر گردد."

 

سید موسی صباغ دارابی: سلام آق ابراهیم. اونی که در ذهنم است نام ساختمان بنا شده بنام : پایگاه منتظران شهادت بود. هر چند متن هایی که به مناسبت های مختلف روی پارچه ها ، علی الخصوص تبلیغات انتخاباتی داشتید. در زیر نام کانون حزب ا... دارابکلا، و گاهی هم کلمه شاخه هم پیشوند به آن اضافه میشد. خاطرم است که شبی با چند نفر از هم سن و سال خودمان کلاس احکام شرکت کرده بودیم و استادش شما بودین . البته دیگر ادامه هم نیافت. البته بعضی مواقع اجناس را که در آن ایام کم بود توزیع هم میشد.


سلام جناب آقا سید موسی. ۱. بنازم حافظه‌ی قوی‌ات را آقا. ۲. آره، درست است فرمایشت. روی تنه‌ی سردرگاه اتاق سمت راست آن عبارت «پایگاه منتظران شهادت» با خط ثلث و مورّب با ترکیبی از رنگ ماژیک قرمز و آبی و مشکی به خط آق سید علی‌اصغر درج شده بود. ۳. پارچه‌های انتخاباتی آن جمع در پنج جا نصب می‌شد، تکیه‌پیش، سه‌راه جاده‌ی مشهد، همین سر سه‌راه آقامدرسه، مزار، گاه هم به گمانم ساری. ۴. نه، هیچ‌گانه حزب الله داراب‌کلا در هیچ مقطع‌ای با کانون حزب الله ساری که آقای باغبان آن را رهبری می‌کرد، مرتبط تشکیلاتی نبود. کاملاً مستقل و با گرایش به جناح چپ فعالیت آشکار و انبوه می‌کرد. اون شاخه‌ی داراب‌کلا هم که یک بار زیر پارچه‌ای در مزار نصب شده بود، اشتباه درج شده بود و بدون مشورت خود طرف اضاف کرد. و الّا حزب الله داراب‌کلا حتی ثانیه‌ای زیر بار هیچ تشکیلاتی نرفت. این را از سر صدق می‌گویم چون دارم تاریخ سیاسی داراب‌کلا را می‌نویسم باید متعهدانه و رو راست باشم. ۵. بله، بنده هم درس‌گفتار داشتم و نیز جلسات قرآن و کنفرانس کتاب که خواهم گفت در آن سلسله‌پست. ۶. بله، آق سید عسکری شفیعی مسئول کالا بود و رونق داده بود کالای کمیاب را برای توزیع بین مردم. مثلاً صابون رامیس که لاجوردی‌رنگ بود و مخصوص لباس. نیز تخم مرغ و و روغن. بگذرم. خیلی‌خیلی ممنونم در یادت خوب ماند.


سید موسی: سلام مجدد. ممنونم از لطف شما. سخن شما برام حجت است  . ذره ایی در ایمان و صداقت و تعهدتان شک ندارم. ارادت ویژه.

 

سلامی از سر بالاترین صمیمت سید موسی. این جمله‌ات برای من هدیه‌ی الهی است. بنده خدا را شکرگزارم که دو صحن مدرسه و هیئت محترم رزمندگان باعث شد من شما دوست اندیشمند، فروتن و حق‌گو و منصف را بهتر و ژرف بشناسم و برین دوستی پایدار، پای‌فشاری شدیدتر داشته باشم. نزد بنده هم شخص شما شخصیتی مورد وثوقی. درود و ارادت وافر. خرسندم تألیف قلوب ماها را به هم پیوست می‌دهد بی‌گسست.

 

سید موسی صباغ دارابی. سلام مجدد آق ابراهیم. کمتر از آنم که با این اوصاف مرا خواندی. بنده هم خدا را شاکرم از دوستی با شما و شناخت شخصیت شهیرتان. هر چند شناخت اندکی از شما بواسطه ،آق سید اصغر شفیعی  در سال شصت و پنج پیدا کرده بودم و در این صحن کامل شد.

 

سلام دارم مجدد به محضرت که سیدی شرافتمندید آقا سید موسی. این دیدِ من است که به شناخت از شما منتهی شد، درست هم هست تشخیصم. از پایه‌های فکری‌ام یکی این است دو انسان هر کجا قادرند به هم تبادل فکری کنند، صحن، جمع، فضای فرد به فرد. زیرا فقط در اثر دیدار است که انسان‌ها محبت -این اکسیر انسانیت را- به هم سرایت می‌دهند. بنده رک بگویم هر کس را اندیشه‌ورز، بافکر، صاحب قلم و نوشته، دارای هوش و پرهیزگاری و از همه مهمتر دیندار و مأنوس با قرآن و عترت بیابم، تا ابد ترکش نمی‌کنم. اخلاقم این است. از مجموعه‌نظرات و نوشتجاتت در هر دو صحن به وجد می‌آیم. اگر گاه ورود نمی‌کنم، بدین معنی نیست، متنت را ندیدم یا نخواندم، نه، همه را موبه‌مو می‌بینم و دقیق مطالعه می‌کنم. بلکه بدین علت است که در میانبحث جناب‌عالی با دیگری -که در همه هم خوب و منطقی و با قلم قوی ظاهر می‌شوی-  خودم را بی‌نیاز از ورود می‌بینم. بحث را خوب جمع می‌کنی و ندیدم به کسی تندی و تلخی کنی. حتی شهامت در عذرخواهی درت زیاد دیدم. علایقم به خودت و دانایی‌هایت را پذیرا باش.

 

امیر رمضانی به دامنه: درود جناب مدیر. از تایید شما و آوردن سند متقن بر جمله ی تیتر روزنامه سپاسگزارم. بنده با حفظ شان و منزلت فقها  موافقم و بطور کلی وقتی سخن و واژه برای خود شان و منزلت داره بدیهی است انسان بخصوص آنانی که محل رجوع عده کثیری از همنوعان خودشان باشند دارای احترام و منزلت باشند . ولی سخنم ارتباط گیری با عده زیادی از پیروان حتی خارج از مذهب و دین مراجع هم باید بتوانند با این مراجع ارتباط گرفته و مسائل خویش را طرح کرده و پاسخ دریافت کنند. و برای زیست شرافتمندانه و انسانی دارای راهکاری از مجرای دینی باشند . از اینکه به پست توجه ویژه نمودی و تعریض تقریر نمودی سپاسگزارم. با احترام.

 

مجدد سلام جناب امیر. بله دیدگاهت در مورد منزلت و مقایسه‌ی واژه با مرجع جالب بود. همین‌طور است. از این که فرمودی با پیروان ادیان دیگر هم مرتبط باشد و دسترسی آنان به مراجع هم آسان امکان‌پذیر باشد، قبول دارم که معقول است. سپاس که پسندتان شد. بنده هم خرسندم مَجرا و راهکار هم دادید.

 

رودخانه‌ی تجن ساری >| ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ | عکاس: جلیل قربانی. نشر عکس: دامنه

متن جلیل قربانی: یک بستر و رویای آب: از سال ۱۳۹۲ با گشایش بوستان ملل در کناره رود تجن شهر ساری، دست‌کم دو روز در هفته برای پیاده‌روی به آنجا رفته‌ام. این عکس را امروز از بستر رودخانه تجن گرفته‌ام که کاملاً خشک شده است. این وضعیت در فروردین سال ۱۳۹۷ هم در این رودخانه به وجود آمد؛ سالی که در پایان آن، باران شدید موجب وقوع سیل در مازندران و تمام نقاط کشور شد.

 

پاسخ دامنه: جناب جلیل قربانی سلام. پستی مؤثر با بار متأثر. برای من، هم عکس، هم مکث و هم متن مهم بود. از میزان بارش امسال حوضه‌ی آبریز آن حوزه‌ی جغرافیایی خبر ندارم، معلوم بارش پایینی داشتید، که حتی سد شهید رجایی سلیمان‌تنگه هم پر نشد و سرریز نکرد که پایین‌دست را درین موقعیت سال مشروب سازد. شمالو خشکی؟!

 

مصطفی بابویه: آقا ابراهیم طالبی سلامِ مجدد خدمت شما. مکرراً و چند باره از شما سپاسگزارم که با انتقادات و نظرات و تشویقات بجای خودتان باعثِ ایجاد انگیزش و انبساط مبحث میشوید و امیدوارم بتوانم در جایگاه شاگردی خوب ظاهر شوم و با اِطاله ی کلام خاطر شما و عزیزان گروه را مُکدّر نکنم....پس در این اَمر میکوشم.  کشیدنِ ترمز هم با شما و دیگر دوستان. اما در مورد مباحثه شکل گرفته بینِ بنده و شما در مورد آیه ۱۲۰ سوره طه و غیره را اجازه بدهید در نوشتار شماره ۱۲ در حدِ فهم خودم ;پیچ و مهره اش را باز کنم. اگر هم لغزشی رخ داد مشکل از فهمِ کمِ بنده است و گرفتنِ لقمه ی خارج از ظرفیت. که به بزرگواری و بخشایش شما و دیگر دوستان دلخوش هستم. ارادت مصطفی.

 

دامنه [در پاسخ به مصطفی بابویه] جنابِ آقا مصطفی سلام. پس شما مُلکٍ لایَبلى‌ در وعده‌ی ابلیس به حضرت آدم ع را " انسانِ کامل" گرفتی. ببینیم چگونه خواهی توانست این فرضیه‌ات (=گمانه‌ی ظنّی) را به نظریه (=گزاره‌ی قطعی) تبدیل کنی. دنبال می‌کنم مصطفی که مطالبت پر است از نکاتی که باید رویش تفکر ورزید.

 

جناب آقا مصطفی سلام. مرا یکی از پروپاقُرص‌های علاقه‌مند به خواندن متونت بدان. در نوشته‌هایت خیلی چیزها وجود دارد که اگر کسی حوصله کند عایدش می‌شود. خاطر من از متن‌هایت حتی حجیم هم باشد، مکدّر نمی‌گردد. بی‌صبرانه در صحن معمولاً منتظر متن‌هایت می‌مانم. برای بنده یک هم‌بحث شایسته هستید، نه شاگرد، که پیشگاه من مرتبَت مهم دارید. شما را به خاطر همین نوشته‌هایت در صحن‌ها شناختم که دانشورید و در زَمره‌ی متعلقین به تدین و متأسیان به تقوا.

 

جناب قاسم بابویه سلام. رفیق و همسنگرم، بنده عضو کوچک این صحن هیئت محترم، از شما مسئول و مدیر هیئت محترم رزمندگان داراب‌کلا درخواست دارم مجدداً جناب «رخف» (حاج علی رضا چلویی) را به صحن دعوت فرمایید. حضور ایشان را لازم و از علایق فردی خودم می‌دانم. با ادب و ارادت.

 

جواب قاسم بابویه: سلام دوست و همکار عزیزم با توجه  به اینکه رخف  تو  خودش از جمع دوستان خارج شدن صلاح نیست دو باره دعوت شود بزار یه چند ماهی را استراحت کنه تا خودش اگر صلاح دانست به جمع رزمندگان اسلام دارابکلاه به پیوندد شایدم هرگز دوست نداشته باشه چون از نظرش هئیت  از راه اصلی خارج شده نظرش برای من محترمه ما که دوست داریم در بین مردم باشیم و دیده شویم فعلا باشیم تا مردم ما را ببینند هر وقت سیر شدن آنها را دعوت کنیم تا خودشان باشن تنهای که از دید مردم دور باشن سپاسگزارم.

 

جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. درود بر قلم شعری شما. علامه طباطبایی راست می‌گفت -آری، آن حکیم همآره راست می‌گفت- که انسان باید به خود کمی گرسنگی دهد تا فکرش جوشش کند. زیرا سیری زیاد عقل را آسیب می‌زند. خواستم با این مقدمه عرض کنم محضرت خردمندانه‌ی استاد که این روزها که روزه‌اید و گرسنه، شعرهای موزون‌تر، غنی‌تر و قابل‌تری می‌گویید. لذت بردم از این سروده‌ی تازه و باطراوت. اخص این بیت: «جوانا به حرفِ دَدان، دل مَنِه / که صَهبای دشمن بُوَد زهروَند» که بنده این طور فهمیدم: ای جوان هر چند ممکن دشمن شربت و شیرینی دهد اما در آن زهر ریخته است. پس به این دَدهای روزگار دل مَسِپُر که تو را با حرف‌های نادرست به مسیر بد می‌برَد. صَهبای سرخ و عسل مصفّا را از دوست وَدود بیاب، نه از نادوستِ دَد و دود.

 

السلام علیکم و رحمه الله. امیدوارم قلم وزین و دین و دانش گوی شما موفق تر باشد. متشکرم.
 
جناب استاد شفیعی مازندرانی سلام علیکم. بنده به شما -که دقیقاً هم از من باخبری- علاقه‌ای سرشار دارم و لبریزم از محبت همیشگی‌تان. چه روزی روزگاری کتاب‌های پیش از انتشار حضرت عالی را با اشتیاق ویراستار بودم و چه هم اینک که در صحن مدرسه فکرت و صحن هیئت محترم رزمندگان، این هر دو صحن، شما را بالای سر خودم می‌بینم و ابیات‌تان را می‌خوانم. ممنونم از مناعت طبع‌تان.
 
جناب استاد باقریان سلام و احترام. صفت ۵ از ۸ صفت مؤمنان که به اَعداء ظلم نکند، گرچه دشوار است اما از کسانی این اخلاق طاقت‌فرسا بر آمد. شهید حاج قاسم که در تمام دوره‌ی دفاع و سپس جهاد و مقاومت از مرز گذشت ولی از حد نگذشت، علت همین بود که به احسن وجه در بیان امروز شما آمد؛ یعنی مؤمن را سزایت که ۸ صفت متصف شود. توضیح شما هم، شنیدن خواهد داشت اگر در رسد.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2295